388
از حدّ «دوست دارمت» اعداد عاجزند اصلاً نمی شود بشمارم برای تو با آن صدای ناز برایم غزل بخوان تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو انتقادات و پیشنهادات @mehrnos1365 @polianthestuberosa1990
كاش يه قرصى بسازن واسه فراموشى.
خودت براى خودت تجويز كنى
صبح، ظهر، شب
يا نه
هروقت يادش افتادم
هروقت دل بى صاحبم گرفت
هر وقت وقتى براى خودم نداشتم.
اگه بوي عطر اشنا خورد به مشامم
اگه رنگ لباس مورد علاقم رو يه روز تن يه كس ديگه اى ديدمو يادش افتادم
اگه بارون زد و با اين روزاى تلخ بارونى خاطره داشتم .
#دلتنگی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فكرت فرو رفتم
اذان گفتند و من كاري نكردم، كافرم يعني؟
#مهدی_فرجی
براى خودتان يک دوست پيدا كنيد. يک نفر كه تا ابد بماند. يک نفر كه حالتان، جانتان، يارتان، بد و خوبتان را، همه را با هم بخواهد. يک نفر كه حالش را بپرسيد، خوابش را ببينيد...
آدم ها بايد غير از عشق و خانواده، يک نفر را داشته باشند؛ که همهی چيزهايى كه نمیشود به آن دو قبلى گفت، به او گفت. يک نفر بايد باشد كه شما را از چشمهايتان هم بشناسد.
هر آدمى بايد يک نفر را داشته باشد كه خيلى دوستش داشته باشد، يک نفر را دوست بداريد و با آن پير شويد، اگر عمرمان قرارش به سپيديست...
#صابر_ابر
جای من سیمِ سه تار است نه زندان، غزلک!
تو بزن زخمه به من در شبِ طوفان، غزلک...
#امید_صباغ_نو
منم ستارهٔ شام و تویی سپیدهٔ صبح
همیشه سوی رهت چشم انتظار من است
#سیمین_بهبهانی
دلت گر به راه خطا مایلست
ترا دشمن اندر جهان خود دلست
🌹🌹🌹🌹
روایت است که اول بهمن ۳۱۹ خورشیدی، زادروز #فردوسی شاعر حماسهسرای ایرانی است.
زادروزِ "حکیم فردوسی"، پراکنندهٔ آیین میهندوستی و مهرورزی و پاسدار سرفرازی و بالندگی زبان پارسی، گرامی باد.
≛ آدمای موقتی ،
درسهای دائمی میدن •ᴗ•
#فکت
خون میخوریم در غم و حرفی نمیزنیم
ما عاشق توایم، همین است ماجرا...
#فاضل_نظری
نمردنم ز فراقت ز سختجانی نیست
امیدِ وصل در این ماجرا گلوگیر است...
#شریف_کاشی
برای قلبم چه طرحی بریزم
تا عاشقت نباشد؟
لبانم را چه بیاموزم
که تو را نبوسد
و طاقتم را
که دندان بر جگر بگذارد؟
به شعرم چه بگویم
که منتظرم باشد تا بعد؟
و حال آنکه روزی که تو را نبینم
بی نهایت است.
#نزار_قبانی
زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
#محمدرضا_عبدالملکیان
بی درد وا نشد دلِ غفلتگرفتهام
قفلی كه زنگ بست، شكستنْ کلیدِ اوست
#ناصرعلی_سرهندی
“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
#علیرضا_بدیع
❄️
Your job is not to judge.Your job is not to figure out if someone deserve something.Your job is to lift the fallen, to restore the broken, and to heal the hurting.
کار تو قضاوت کردن نیست.
کار تو این نیست که بفهمی کسی لیاقت چیزی رو داره یا نه.
کار تو اینه که زمین خورده ها رو بلند کنی، شکسته ها رو ترمیم کنی و آسیب دیده ها رو بهبود بدی...
بـوسـه از کنـج لـب یـار
نخـورده اسـت کسـی
ره بـه گنجینـه اسـرار
نبـرده اسـت کسـی...!
#صائب_تبریزی
تو از میانِ تمامِ شعرها،
همانی که هیچ گاه نمی نویسم ...
از میانِ خاطرهها، همانی که ندیدم ...
و از میان رویاها،
آنی که به خوابم نیامد ...
تو...
همان لبخندی که گمش کردم
و از میانِ تمامِ حروف،
همانی که کشف نشد
تو معنای سکوتِ منی
به همین سنگینی
به همین زیبایی
#حامد_نیازی
مرا ببوس...
همین حالا که زندگی
دو سه نخ
کام است
و عمر سرفه ی کوتاهی˘◡˘
#عشق_ودیگر_هیچ
روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند
روز و شب دارد
روشنی دارد
تاریکی دارد
کم دارد
بیش دارد
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده
تمام می شود بهار می آید ...
#محموددولت_آبادی
عشق همین بود
آنجا تلفن را برمیداشتی و فوت میکردی!
اینطرف
شمعی بود
که هرگز خاموش نمیشد...
#منیره_حسینپوری
حال آنکس را دارم که چیزی را به رویا دیده و چون بیدار شود، لذتِ آن هنوز باقیست، اما رویا را به یاد نتواند آورد، زیرا که مکاشفهی من از خاطرم رفته است، اما لذتی که از این بابت بردم هنوز در دلم باقی است...
#دانته
به دامِ دلبری دل مبتلا بی
که هجرانش بلا وصلش بلا بی
در این ویرانه دل جُز خون ندیدُم
نه دل گویی که دشتِ کربلا بی
#باباطاهر
بـزرگـتـریـن خوشبختی ایـن است که ما را بخاطر خودمان و برای آنچه واقعا هستیم دوست بدارند !
#ویکتور_هوگو
همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود
خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من
#محمدعلی_بهمنی
نشست بر دل تو مهر همدمی دیگر
نشست بر دل من گرد ماتمی دیگر
چه میهمان عزیزی، چراغ روشن کن!
که آمدهست به دیدار من غمی دیگر
چرا زبان بگشایم؟ که دردهای بزرگ
به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر
هوای پر زدنم در حصار دنیا نیست
مرا ببر به تماشای عالمی دیگر !
زمان مردنم ای بیوفا به بالینم
فقط بیا که نگاهت کنم کمی دیگر
#سجاد_سامانی
بیا برگردیم به قدیم تر ها...
نه آنقدر دور که توی قحطیِ زمانِ احمدشاه بیوفتیم
نه آنقدر نزدیک که سیاهچاله یِ دیوارهایِ مجازی عشقمان را قورت بدهد!
حوالیِ دهه یِ شصت یا پنجاه...
تویِ یک شبِ "برف تا کمر باریده"
عقدمان را ببندند
دست به دستمان بدهند و برویم پیِ زندگیمان...
راستش
"دوستت دارم "هایِ با قابلیت ویرایشِ این زمان اصلا به دلم نمی چسبد...
بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش
دلشوره های هرشبم از روی عادتند
هی کوچه...کوچه...کوچه...به پایان نمی رسم
شب های سرد و ابری من بی نهایتند...!
#اصغر_معاذى
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چه ها رسد ز چنین همنشین مرا
#عبید_زاکانی
در بحر عشق ! گر همه جویای ساحلند
ما کشتی وجود ! به طوفان سپردهایم
#مهدی_اخوان_ثالث
تنها
هنگامی که خاطرهات را میبوسم
در مییابم دیریست که مردهام
چرا که لبانِ خود را از پیشانیِ خاطرهٔ تو سردتر مییابم
#احمد_شاملو