خودخواهی در ایثار دینی
✍🏼دیوید فونتانا
روانشناس شاید این پرسش را مطرح کند که انگیزههای نهفته در کارمه یوگا¹ ارتباط بیشتری با پاداشهای روانی دارد تا پاداشهای معنوی. برای مثال تحسین و تقدیری را که شخصی میتواند بهعنوان معلم روحانی دریافت کند، شاید احساسات خودپسندی را در او تشدید کند و این احساسات با پاداش مادی مانند مهماننوازی و صدقات مؤمنان و در بعضی موارد با التفات جنسی هواداران عاشق و با مراقبت جسمی از او در سن ناتوانی و پیری همراه است. همچنین پرداختن به امور خیریه ممکن است بیشتر به هدف دستیابی به تأیید گروه همتا و تقویت جایگاه اجتماعی و تقلیل مجرمیت مرتبط باشد تا گرایش معنوی برای خدمت به دیگران. و حتی هنگامی که این عمل در کوششی صادقانه برای پیروی از تعلیمات دینی انجام میشود، احتمال کمتری دارد که انگیزهٔ پشتپرده کمک به دیگران باشد؛ نه تضمین پاداشهای عزتنفس و آیندهای بهتر در آخرت.
این در برابر این حقیقت قرار دارد که همۀ سنتهای بزرگ برای پرهیز از چنین امری شیوههای روانشناختی مختلفی را برای مقابله با این خودبزرگبینی_ که ممکن است از اجرای کارمه یوگا ناشی شود_ آموزش دهند. گفته میشود که تعمق دربارهٔ مرگ مسیح برروی صلیب_ بهویژه هنگامی که با احساسات شدید مربوط به تمرینهای معنوی اثر ایگناتیوس لويولا مؤسس فرقهٔ يسوعی همراه شود _ احساسات ایثارگرانهٔ مشابهی در انسان پدید میآورد؛ چنانکه تفکر دربارهٔ این تعلیم مسیح که صدقات برای این که عملی معنوی باشد، باید در خفا انجام شود و صدقات علنی تنها پاداش تأیید اجتماعی را به دنبال دارد. آیین بودا نهتنها آرمان بودیستوه (که بسیاری از بوداییها بهخاطر همچشمی، نذورات روزانهٔ سنگینی برای آنها میپردازند)، بلکه هم چنین متا یا تمرین مهربانی محبتآمیز را تبلیغ میکند که عبارت از مراقبهٔ محبتآمیز و مشفقانه از کسانی است که برای انسان عزیزند. سپس احساسات اینچنین بیدارشده، بهطور تصاعدی از دوستان به آشنایان و غریبهها و کسانی که از آنها تنفر داریم و سرانجام به کل هستی گسترش مییابد.
کارما یوگا اساساً مستلزم رفتاری نوعدوستانه و «وارسی مداوم نفس» و «خودشناسی» است که انسان را قادر میسازد تا تشخیص دهد که آیا اعمال خوب در جهت نفس انجام میشوند یا ازروی ایثار. هنگامی که چنین شناختی حاصل شود، سخن دیگر روانشناختی یعنی تمرین «بیعلاقگی» (عدم تعلق) در سنتهای شرقی توصیه میشود. بنابراین، انسان عمداً کار خوب را از صحنۀ ذهن خارج میکند و آن را بهعنوان کار خود انکار کرده و در نمازهای روزانه این دعاها را تکرار میکند که «خدایا! همهٔ شایستگیهای بهدستآمده از کارمه یوگا را به دیگر مخلوقات ببخش.» دستورهای مشابهی برای مسیحیان وضع شده؛ وقتی مسیح به آنها میگوید که پا فراتر گذاشته و «به دشمنان خود محبت بورزید» و «برای کسانی که شما را ناسزا میگویند دعا کنید.» روانشناس شکاک ممکن است تأکید کند که با وجود همهٔ این تلاشها، برای ایثار، هنوز عناصری از آنچه سندرم «خوبی بهتر»² نامیده میشود باقی میماند. ممکن است اینگونه باشد؛ اما باید دانست که اگر ایثار را مهم بدانیم این روشهای مختلف برای شروع بد نیست.
📖روانشناسی، دین و معنویت. دیوید فونتانا. ترجمهٔ الف.ساوار. قم، ادیان. اول، ۱۳۸۶. صص۱۲۵-۷
1⃣ منظور آن دسته از تمرینات معنوی دینهاست که به هدف خیررسانی به دیگران ابداع شدهاند.
2⃣ do-gooder syndrome
دیشب افتاده بود بیخوابی
خسته از برق نور مهتابی
شعلۀ لطف شمعی آوردم
پای گفتار شیخ فارابی
که صدایی حواس را بربود
گشتم و دیدم عاقبت که چه بود
شاپرک در حریم شعلۀ شمع
بال پروانگی به هم میسود
دور آتش پرید و ترسیدم
مرگ او عنقریب میدیدم
لحظهای بیش از نظر نگذشت
که شد آنی کز آن پریشیدم
شاپرک بیخروش و بیتبوتاب
جَست در تلّ شمعهای مذاب
یکنفس سوخت، هیچ ناله نکرد
پروبالش شدند نقش بر آب
بغضم آمد که اینچنین مظلوم
شوکران درکشید در حلقوم
مهلت یاریام نداد و گذشت
بینوا پر کشید آن مرحوم
لیک عجب دهر بود ارزانش
غبطه خوردم به مرگ آسانش
آری! اینگونه مردنام هوس است؛
دید و دل داد و رست از جانش
گوییا شاپرک به من میگفت:
درّ حکمت اگر توانی سُفت
جملگی نیست بین دفترها
از دل اول غبار باید رُفت
معنی عشق خالصان این است
اهلحق را فتوت آیین است
شیخ با صد کرور طاعت و علم
گر جوانمرد نیست بیدین است
✍🏼معین مشکات (فانوس) ۹۶/۳/۵
📎حکایت شاپرک و ما آدمآهنیها:
/channel/fanusname/1123
💠بروید و با مهربانی درمانشان کنید تا زمانیکه بر صلیب شوید
✍🏼اخوان الصفا
وقتی مسیح میان اسرائیلزادگان انگیخته شد، دید آنان به دین موسی تظاهر میکنند و به ظاهر شریعت چنگ میزنند. تورات و کتابهای پیامبران را میخوانند ولی واجبش را پاس نمیدارند، حقیقت و رازهایش را نمیفهمند؛ بلکه بنابه عادت و تقلید به آن عمل میکنند که از عمل به شریعت هم جز دنیا هدفی ندارند. ولی هدف پیامبران از دعوتگری و وضع شریعت و سنت، صرفاً اصلاح دنیا نبود؛ بلکه میخواستند جانهای غرقه در دریای هیولا¹ را نجات دهند، از اسارت طبیعت آزاد سازند و از تاریکی جهان جسمها به روشنایی جهان روحها بیرون ببرند. چون مسیح آنان را چنین یافت که فرقی میان ایشان با بیدینان و معادناباوران نیست، به حالشان اندوهگین شد و دلش بر همنوعان خویش سوخت. به این اندیشید که چگونه میتواند آنان را درمان کند و دریافت که تهدید و ترساندنشان [از عذاب] سودی ندارد؛ زیرا همهٔ آن در تورات هست. پس به زیّ پزشک درآمد و در محلههای اسرائیل چرخیدن گرفت. کسی را مییافت، او را اندرز میداد، برایش مثلهایی میزد و شوق آخرت را در او میانگیخت. یک روز به عدهای از رختشویان برخورد و از آنان پرسید: آیا سزاوار میدانید که این جامهها را که میشویید، صاحبانشان درحالی بپوشند که بدنهایشان به خون و ادرار و مدفوع و چرک آلوده است؟ گفتند: نه؛ کسی که چنین کند ابله است. گفت: اما شما چنین کردید! شما تنهای خود را پاکیزه و جامههای خود را سفید کردید و پوشیدید، درحالیکه نفستان سرشار از الودگیهای نادانی، نابینایی و ناشنواییست. گرفتار ذلت بندگی نابکاران شدهاید و در این حال جز مرگ و گور آرام نخواهید گرفت. گفتند چه کنیم؟ گفت به ملکوت آسمان بشتابید_ آنجا که نه مرگیست، نه هراسی و نه اندوهی، نه فقری و نه نیازی، نه فخرفروشی و نه حسادتی میان اهلش؛ بلکه برادرانی هستند شادان و شاداب، در افلاک آسمان میگردند و ملکوت پروردگار را مینگرند. شما از ایشان خواهید بود و نه میمیرید، نه بیمار میشوید و نه میهراسید و غم میخورید.
ایشان را اندرز بسیار داد و سخنش در آنان کارگر افتاد. دلهایشان گشوده شد و آنچه را مسیح توصیف میکرد به نور یقین دیدند. مرقع درپوشیدند و مسیح را در سفر به بلادهای دیگر همراهی کردند.
هنگامیکه خدا خواست مسیح را بمیراند و بهسوی خود بالا ببرد، حواریان و یارانش به گرد او در اطاقی در بیتالمقدس جمع شدند. پس او گفت: من بهسوی پدرم و پدرتان میروم و پیش از آنکه ناسوت خود را ترک کنم، از شما پیمان میگیرم. هرکس به پیمانم وفا کند، فردا با من خواهد بود. به نزد پادشاهان بروید و آنچه به شما گفتم به ایشان برسانید. دعوتشان کنید و از آنها نهراسید. هرگاه از ناسوت خود جدا شوم، در آسمان، در نزد پدرمان به شما مینگرم و هرکجا بروید با شما خواهم بود. بروید با مهربانی درمانشان کنید و امر به معروف به جا بیاورید تا اینکه کشته و بر صلیب شوید.
گفتند: چگونه آنچه را که به ما فرمان میدهی، راست میگردانی؟ گفت: من خود نخستین کسی باشم که چنین کنم. پس خود را بر مردم آشکار کرد تا اینکه او را گرفتند و پیش شاه اسرائیلزادگان بردند. او دستور داد به تصلیبش داد؛ پس ناسوتش بر صلیب رفت و دستانش بر چوب صلیب میخ شد. تا عصر بر صلیب ماند و آب طلبید، به او سرکه نوشاندند و نیزه در تنش فرو بردند. سپس دفن شد و چهل نفر به مراقبت از قبرش مشغول شدند و همهٔ این رویدادها در حضور یاران و حواریانش رخ داد. پس یقین کردند که او آنان را به چیزی فرمان نداد که خود نمیپسندید. پس از سه روز در موضعی که مسیح با آنان وعده کرده بود جمع شدند و او را دیدند. این خبر در اسرائیل فاش شد که مسیح کشته نشده است. گورش را شکافتند و ناسوت او را نیافتند.
پس حواریانی که وصیت او را پذیرفتند، در زمین پراکنده شدند. کسی به بلاد مغرب رفت، دیگری به حبشه، دو تن به روم، دو تن به انطاکیه، کسی به پارس و دیگری به هند رفت. دو نفر هم در خانقاه (صومعه) اسرائیل ماندند و به بینش مسیح دعوت کردند. بیشترشان کشته شدند تا اینکه دعوت مسیح در خاور و باختر زمین پدیدار شد.
رسائل إخوان الصفاء و خلّان الوفاء. المجلد الرابع (العلوم الناموسية الإلهية و الشرعية الدينية). قم، مكتب الأعلام الإسلامي. ١٤٠٥ق. صص٢٨-٣٢ (با خلاصهسازی متن)
1⃣ منظور از هیولا (هیولی) در اینجا معنای فلسفی آن است.
هرچند کلیت سریال افسانهای «الحشاشین» و تهمتپردازیهایش علیه حسن صباح و اسماعیلیان حرصم را درمیآورد، اما برخی عنصرهایش به دلم مینشست. یکی پرداخت خود شخصیت صباح بود که اگر از رذالتی که بر او بستند صرفنظر کنیم، از بقیهٔ جهتها شبیه چیزی بود که همیشه از او در ذهن داشته و ستودهام؛ یک مرد عالیهمت و آرماندار، دانا و اندیشهورز، زیرک و سیاستمدار، استوار و سختگیر. شکوه و جلال شخصیت او و رشادت مریدانش را (بهویژه در شکستن محاصرهٔ نخست دژ الموت) اگر خود اسماعیلیان میخواستند در فیلمی به تصویر بکشند، شاید از این بهتر نمیتوانستند.
موسیقی سریال هم از نظرم نمرهٔ قبولی میگیرد و اگر زمانی کسی بخواهد افسانههای الحشاشین را با ساخت سریالی واقعی پاسخ بدهد، خوب است از جذابیتهای آن الهام بگیرد.
این روزها که مشغول پژوهشی مرتبط با اسماعیلیه هستم، با این برش از تیتراژ پایانی حشاشین، فضای ذهنی پژوهش را برای خودم برانگیزاننده و ملموستر میسازم. یعنی با برانگیختن تخیل (که موسیقی خوب از آن برمیآید)، میتوانم خودم را به موقعیت تاریخی ابژهٔ مطالعاتیام نزدیکتر سازم و آن را بهتر احساس کنم.
@fanusname
💠محال است بدانیم که چرا جهان آفریده شد.
✍🏼ابویعقوب سجستانی
پرسش از چرایی وجود یک چیز، هنگامی در نزد خِرد رواست که انسان بتواند به چگونگی وجود آن چیز احاطه یابد. ... یکی از اموری که بر آن اتفاق نظر هست این است که هیچکس از کیفیت پدید آمدن جهان از سازندهٔ آن آگاه نیست. ...وقتی اتفاق نظر داریم که درک چگونگی پدید آمدن جهان امکان ندارد جستجو دربارهٔ چرایی آن محالتر است. چه بسا چراییِ وجود جهان، وابسته به چگونگی آن باشد؛ بنابراین ناآگاهی ما به این چگونگی، ناآگاهی به چرایی آن را نیز دامن میزند. همچنین آن قوای ادراکی و جستجوگری انسان که میخواهد دربارهٔ چرایی آفرینش جهان بپرسد، خود جزئی از جهان است (جهان آن را پدید آورده)؛ چطور ممکن است از چرایی آفرینش چیزی آگاه شد که قوای ادراکی خود جزئی از آن چیز است؟ اگر میشد بهوسیلهٔ قوهٔ ادراک که جزئی از جهان است از این چرایی آگاه شد، در اینصورت خارج از آن چیزی بود که انسان را احاطه کرده است؛ درحالیکه جزء از کل خود خارج نمیشود.
📖الينابيع. ابو يعقوب السجستاني. تحقيق مصطفى غالب. بيروت، المكتب التجاري للطباعة و التوزيع و النشر. الطبعة الأولى، ١٩٦٥.صص۱۰۳-۴
به بیان سادهتر سجستانی میخواهد بگوید، خرد انسان برای اینکه چیزی را مورد ارزیابی قرار بدهد، بهعنوان یک ناظر خارجی از بیرون به آن مینگرد. اما خرد نمیتواند از بیرون به جهان نگاه کند، چون خودش جزئی از جهان است و نمیتواند بیرون از جهان بایستد، به آن بنگرد و جهان را بهمنزلهٔ یک کل واحد مورد بررسی قرار دهد. پس پرسش از اینکه جهان چرا پدید آمده، پرسش بیپاسخیست.
@fanusname
باشد که در این دم تا حد توان شیدا باشم.
اگر در این دم از شیدایی ناتوانم، باشد که مهربان باشم.
اگر از مهربانی ناتوانم، باشد که قضاوتگر نباشم.
اگر نمیتوانم از قضاوتگری بپرهیزم، باشد که آسیب نرسانم.
و اگر از آسیب رساندن ناگزیرم، باشد که بانی کمترین آسیب ممکن باشم
نیایش بودایی با عنوان نیایش آرزو (Aspiration prayer)
مسئلهٔ ایمان فیلمی دربارهٔ یک دختر دانشجوی مسیحی است که به تأثیر استاد زیستشناسی، به نظریهٔ فرگشت میگراید. پدرش که نگران است باور دخترش از دست برود، با استاد او گفتگو میکند، ازسوی او دعوت به مناظره میشود و... .
فیلم با نگاه مذهبی ساخته شده و اندکی هم حسوحال فیلمهای ماهرمضانی صداوسیمای ایران را دارد.
فرگشت در میان تودههای وسیع مسیحیان مورد پذیرش است. بهویژه کلیسای کاتولیک آن را رد نکرده است. اما در میان پروتستانها (که به نظر میرسد شخصیتهای این فیلم به آن مذهب متعلق باشند) و برخی فرقههای اصطلاحا ناراستکیش (مانند شاهدان یهوه)، مخالفت با فرگشت طرفداران بیشتری را جذب میکند.
شخصاً چون زیستشناس نیستم، صرفاً با اعتماد به رأی اکثریت زیستشناسان، فرگشت را پذیرفتهام. اما این را هم فهمیدهام که این نظریه برای بسیاری از طرفداران آن تبدیل به یک ایدئولوژی متعصبانه شده است. به دیگر سخن گاه احساس میشود طرفین بحث دربارهٔ فرگشت، بر اساس نوعی «باور» سخن میگویند و این تذکری از فیلم بود که با آن همدلی داشتم.
@fanusname
فیلم از کانال فیلمهای مسیحی:
@filmhayemasihii
همهٔ ادیان بر اهمیت ایمان تأکید دارند؛ هرچند در مورد کاربرد آن با هم اختلافات مهمی دارند. درحالیکه ادیان غرب، بهویژه مسیحیت، ایمان را فضیلتی ذاتی میداند (خوشا به حال کسانی که به آنچه ندیدهاند ایمان پیدا کردهاند. یوحنا: ۲۹:۲۰) ادیان شرقی بهویژه آیین بودا (بهاستثنای بودای سرزمین پاک که... ایمان را حتی از اخلاقیات حیاتی میداند...) تعلیم میدهد که ایمان صرفاً یک گام اولیه در زندگی دینی است. هیچ نتیجهای از ایمان صرف حاصل نمیشود. ایمان صرفاً این عقیده است که طریقهٔ معنوی ارزش پیروی کردن دارد و باید با پیگیری، تمرینهای ترقی روح و روان که در این طریقه آموزش داده میشود، به محک آزمون درآید. در نتیجه اگر ایمان به «معرفت»... استحاله نیابد، باید آن را مردود دانست و در جستجوی مفهوم دیگری در زندگی بود.
📖روانشناسی، دین و معنویت. دیوید فونتانا. ترجمهٔ ا. ساوار. قم، ادیان. اول، ۱۳۸۵. صص۵۳-۴
💠ملاحظهای دینپژوهانه بر پدیدهٔ روشنفکری دینی
🔻روشنفکر دینی بهطور خاص کسیست که میخواهد میان دین مرسوم جامعهی خود و یک نظام ارزشی دیگر جمع کند.
🔻هرچه یک دین بیشتر مستعد بروز چالش و تعارض با دیگر نظامهای ارزشی باشد، بیشتر ممکن است که روشنفکری دینی در آن پا بگیرد.
🔻مرجعیت رسمی متمرکز دینی بر روشنفکری دینی اثر دولبهٔ مثبت و منفی دارد (مقایسهٔ نهاد پاپی و نهاد خلافت)
🔻دانش دینپژوهی چگونه به روشنفکری دینی کمک میکند؟
🔻روشنفکر ضمن شجاعت نیازمند احتیاط است. سخنی درباب دکتر سروش
🔻 روشنفکری نیازمند صبر است. حکایت صدرالدین عینی و کتاب تاریخ انقلاب فکری در بخارا
🔻 روشنفکر دینی نیازمند تقویت جایگاه خود در میان تودهٔ دیندار و مرجعیت رسمی است/ حکایتی از امام موسا صدر/ بحثی بر فیلسوفان مسلمان
🔻بسیاری از کارهای روشنفکران دینی حکم منبر دارد.
🔻روشنفکری دینی به سلفیگری میرسد؟/ حکایت آیین پروتستان
🔻اگر دین مقولهٔ تاریخی است، اندیشههای عصر روشنگری هم تاریخیاند.
🔻روشنفکر دینی باید بر چیزی تمرکز کند که آن را گوهر دین میداند.
🗣معین مشکات
@fanusname
برگزارشده در گروه علم و الهیات
/channel/elm_elahiat_meshkat
💠بررسی یک نمونه از مقالات کمکیفیت اسلامی با بودجهٔ عمومی
🔻مقالهای را با موضوع «سلامت جنسی در قرآن و حدیث» که برای چاپ در یک مجلهٔ دولتی آماده شده گزارش دادهام تا ببینیم چگونه سرمایههای ملی در تبلیغات اسلامی از بین میروند.
🗣معین مشکات
@fanusname
💠شاه از ماست، مصدق از ماست.
سنت تلگرامی اهلسیاست این است که در ۲۸ مرداد هر سال، دوقطبی موجود را دربارهٔ واقعهٔ سال ۳۲ اعمال کنند. برخی سرسختانه از مصدق دفاع میکنند و به شاه بدوبیراه میگویند. طرف مقابل هم دقیقا به همین شیوه از هیچ چارواداری ممکنی نسبت به روح مصدق دریغ نمیکند و هیچ از تکریم شاه فرو نمیگذارد. مصدق و شاه درست پژواک اهورا و اهریمن میشوند تا یکی بار همهٔ سیاهیهای تاریخ ایران را بر دوش بکشد و دیگری تاج همهٔ روشنیها را بر سر بگذارد. منطق تندروهای طرفین یکیست؛ صرفاً مصداقهاست که فرق میکند.
ما شعار میدهیم که آدمها را خاکستری میبینیم، ولی حقیقت ندارد. هنوز حافظهٔ تاریخی ما عکس سیاه و سفید میاندازد و بهویژه در سیاست بسی پررنگتر. از شما (که ایرانی هستید) میپرسم نسبت به شینزو آبه، بینظیر بوتو، یا ظاهرشاه چه احساسی دارید؟ آیا به آنها تف و لعنت میفرستید یا میخواهید رگ گردن در دفاع از آنها باد کنید؟ احتمالاً هیچ نظری ندارید، تا چه رسد به هیچ احساسی. اکنون میتوانید دربارهشان بخوانید و نظری بدهید. نظر شما میتواند نسبت به آنها بیشتر همدلانه باشد یا بیشتر منتقدانه، ولی احتمالاً در هر حال بگویید که آنها سیاستمداران بزرگ و مهمی در کشورشان بودهاند. درحالیکه اگر ژاپنی، پاکستانی یا افغانستانی بودید احساسی غلیظ دربارهشان میداشتید و شاید نظر همدلانهتان را با تعصب بیان میکردید و نظر منتقدانهتان را با کینه.
اگر از سیاستمداران دیگران دیو یا فرشته نمیسازیم، میتوانیم از خودمان هم نسازیم. سخت است؛ ولی ابتدا ایرانی بودن خودمان را در پرانتز تعلیق بگذاریم و بعد به سیاستمداران کشورمان بنگریم: وقتی به ۲۸ مرداد میرسید با شاه همدلترید یا مصدق؟ فرقی ندارد؛ آیا اذعان نمیکنید که هر دو چهرههای سیاسی برجستهای بودند؟ بزرگیشان در سیاست را تصدیق نمیکنید؟ اگر بهجای ایرانی بودن یک هندی بودید، باز هم به یکی از طرفین ۲۸ مرداد فحش میدادید و دیگری را میپرستیدید؟
برای اینکه دوقطبی موجود در جامعه را کم کنیم، تاریخ میدان تمرین خوبیست؛ چون نسبت به موضوع روز سردتر است. تاریخ میدان تمرین خوبیست که بفهمیم اگر مخالفت، تضاد، تنش و رودررویی اقتضای این جهان است، اگر گاه ناچاریم در دو صف مقابل بایستیم، باز هم آن «دیگری» انسان است با آمیزهای از فضیلت و رذیلت. همین چیزی که ما هستیم، با همین جسم و روح در طرف مقابل ایستاده است. او هم دغدغههایی دارد، آرمانهایی دارد، آرزوی بهروزی مردمش را دارد. بدانیم حالا که در دو صف مقابل ایستادهایم، هم در در لابلای صف ما یک مشت اراذل و اوباش حضور دارند و هم لابلای صف مقابل عدهای انسان فرهیخته و بسیار ارزنده. هم در کارنامهٔ ما نقطههای سیاه و ننگین هست و هم در کارنامهٔ رقیب نقطههای سپید و فخرآفرین.
به همین دلیل اگر مرا با همین اندیشههای سیاسی کنونی بردارند و به روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ ببرند، با احترام به دکتر مصدق، در صف حامیان شاه میایستم _ با بغضی در گلو، که چرا کار به اینجا رسید و چرا ناچار به این صفکشی شدهایم. با بغض گلو که میدانم برخی انسانهای عزیز و دوستداشتنی در طرف مقابل ایستادهاند. اذعان میکردم در یک چنین دعوای میهنسوزی، هیچ کداممان فرشته و بیتقصیر نیستیم؛ پس در کنار شاه میایستادم، اما با دلی پردرد و سری پر گلایه از خودی.
امروز آن روزگار نیست. وانگهی تاریخ ما را همین آدمهای خاکستری ساختهاند، با همهٔ ضدیتهایشان، با همهٔ خدمتها و خیانتهایشان، با همهٔ میهنپرستیها و منفعتجوییهایشان، با همهٔ زیباییها و زشتیهایشان. اینها بزرگان ما هستند، مال ما هستند، جزئی از تاریخ ما هستند. هم شاه از ماست و هم مصدق. هم شهید نادر جهانبانی از ماست و هم شهید قاسم سلیمانی. تاریخ ما را همینها میسازند با همهٔ خطاها و درستکاریهایشان و تاریخ پیوستهٔ ما بزرگتر از حکومتهای چندصباحیمان است.
تاریخ میدان خوبی برای تمرین بلوغ است تا بهجای تکرار دوگانههای پوچ سیاهوسفید، خاکستری دیدن را بیاموزیم. اگر در بزرگان ما، زشتی و سیاهی وجود دارد، جزئی از تاریخ ماست، جزئی از واقعیت ایران همین است. ما وارث و محصول خطاها و درستیهای پیشینیانایم و باید دربارهٔ خودمان منصف باشیم. ما نسبت به ایران اجنبی نیستیم و به همهٔ خودمان تعلق داریم، به همهٔ ایران، با همهٔ تکثرها و تضادهایش.
✍🏼معین مشکات
۰۳/۵/۲۸
@fanusname
ناقوس
«آقا! من که گفتم مجادلهای با شما ندارم. شما ایماندار و خداپرستاید؛ ما کافر و خدانشناسایم. خودتان را اذیت نکنید.»
میدانستم آخر گند میزنم. یا مردم نمیفهمند با این سُک زدنها درد حقیقت دارم، یا بهراستی هنوز چیزی از بوی جدلورزی ته حلقم مانده که اینبار هم مشام این دختر ارمنی کارمند موزه-کلیسای وانک را آزرد. میگویم: «باور کنید منظورم را بد متوجه شدید. من صرفا با یک نگاه فلسفی خداباورم. قصدم اصلا رد ادیان و بهخصوص مسیحیت نیست. من بیچاره که باشم که خلق خدا را کافر و مومن کنم؟ فقط عرض میکردم تثلیث با توحید حقیقی جور نمیافتد.»
دختر کارمند هم با همین یک عبارت «بسیار عالی، موفق باشید» رویش را برگردانده و روی صندلی نشسته است. همانجا ایستادهام و میخواهم حواسم را از او پرت کنم. فکرم معطوف هزار چرنده و پرنده میشود، اما چشمم بر آن دختر ثابت مانده است. دارد یک طره از موی مجعدش را با انگشت سبابه میچرخاند. چقدر زلفش مرا یاد خاله نرگس میاندازد _ مربی جوان دوران مهد کودکم را میگویم که فقط او میتوانست گریههایم را بند بیاورد. همین فکر کردن به گریه، نه دوباره؛ که بیستباره اشکم را روان میکند! از بعد مراقبهٔ عصر دیروز بیخود و باخود اشکم رها میشود و از صبح هم که برخاستهام یک قطعه از اپرای عروسکی مولانا با آن همراهی میکند، درست روی این فراز گیر میافتد و مدام تکرار میشود که شمس به مولانا میگوید: «رخت بربند... رخت بربند و برس در کاروان.»
چشمانم از دختر ارمنی چرخیده و به ویترین کنار دستم روی یک نسخهٔ خطی از کتاب مقدس قفل شده است. یک لحظه به فکرم رسید نکند او اشکهایم را به خودش ربط دهد و فکر کند یک آدم پیله بودهام که به انگیزهای دیگر آمدهام و حالا از ناامیدی گریه افتادهام! از فکر احتمالی او خندهام میگیرد. بعد به این فکر میکنم که به چه سادگی با فکرهای بیسروته حال خوشم را از خودم میگیرم و خندهام از خودم بیشتر میشود. آخر سر با فکر به این حال بیقرار که در پلکزدنی از اشک به خنده میرسد مطمئنام که دارم با صدا میخندم!
حواسم را از خودم پرت میکنم و نمیدانم چند ثانیه است که دختر ارمنی دارد با من حرف میزند. مثل اینکه از حال جنونآمیزم نترسیده است «...ضمنا اگر شما به مروارید بگویید دُرّ یا به ابریشم بگویید دیبا یا حریر چیزی عوض نمیشود. اگر خدا خودش را به سه شکل به ما نشان داده است، معنایش این نیست که از یکی بیشتر باشد...»
دیگر بهدرستی نمیشنوم، حواسم دوباره بهکل از او بریده است، هاجوواج چشمم را به او دوختهام و صدای او را میان همهٔ صداهایی مییابم که تاحال نمیشنیدم. مثل همین مگسی که روی شیشهٔ میز وزوز میکند و پیرمردی که کنار ویترین تفنگ و رخت یپرم خان، روی یک صندلی فلزی نشسته و استکان چایش را فورت میکشد. شمس همچنان در گوشم تکرار میکند: «رخت بربند...» تندی تپش قلبم میگوید که هیچوقت اینهمه صدا را یکجا نشنیده باشم. و شمس؟؟ بالاخره سوزن تکرارش را برمیدارد به جملهٔ بعد میرسد: «آدمی چون کشتی است و بادبان... تا کی آرد... تا کی آرد باد را آن بادران... آن بادران...» تنم به لرزه میافتد، دختر ارمنی صدایش را بالاتر میآورد: «میشنوید؟!»
...
...
...
یک ثانیه شد، یا بیشتر یا کمتر؟ نمیدانم. صدای ناقوس، همهٔ صداهای دیگر را برید. چشمم را با ترس بستم تا دیگر هیچ نبینم و نشنوم. آخر فهمیدم آنچه را که تنها یک باور بود؛ هیچ کس اینجا نیست! هیچ چیز نبود و نیست، جز همان که ناقوس کلیسا را میجنباند.
✍🏼معین مشکات
برگرفته از فرازی از شعر هاتف اصفهانی:
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم ای جان به دام تو در بند!
ای که دارد به تار زُنّارت
هر سر موی من جدا پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی؟
ننگ تثلیث بر یکی تا چند؟
نام حقْ یگانه چون شاید
که اَب و ابن و روح قدس نهند؟
لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکرخند ریخت از لب قند:
که گر از سرّ وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
در سه آیینه شاهد ازلی
پرتو از روی تابناک افکند
سه نگردد بَریشَم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند
ما در این گفتگو که از یکسو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او
«وحده لا اله الا هو»
@fanusname
💠علت اینکه شیعیان اسماعیلی برای حسین سوگواری نمیکنند.
✍🏼خلیل عدنانی
درحالیکه مسیحیان بر مصیبت و رنج و مرگ مسیح تکیه میکنند، قرآن از نظرگاهی ظریفتر و معنویتر نظر میافکند که میگوید: «او را نکشتند و بر صلیب نکشاندند؛ بلکه چنین به آنها نموده شد.» چنانکه اندیشمندان اسماعیلی بیان میکنند، این صرفاً پیکر انسانی (ناسوت) عیسا بود که کشته و بر صلیب شد؛ درحالیکه حقیقت ابدی (لاهوت) مسیح، هرگز نمیتواند کشته شود و بر صلیب برود. بهدیگر سخن، شاید عیسای تاریخی مرده باشد؛ ولی مسیحِ ابدی، برای همیشه زنده است. اسماعیلیان این دیدگاه را به شخص امام هم تعمیم دادند. امامِ تاریخی در جهان طبیعت (دنیا) میزید و میمیرد. اما در جهان ایمان (دین) همیشه حاضر است. این است دلیلی که اسماعیلیان برای امام حسین که بهشکل فجیعی در کربلا به شهادت رسید، سوگواری نمیکنند؛ چرا که بهمانند مسیح، امام هم بهسوی خدا بالا رفت و برای همیشه در پیشگاه خداوندی زنده است.
“They Killed Him Not” ;The Crucifixion in Shi‘a Isma‘ili Islam. Khalil Adnani. 2011. P.19 (published on the internet)
پ.ن: البته عدنانی اشاره نکرده است که عدم سوگواری بر حسین بیشتر یک امر متأخر در سنت اسماعیلیست. همین امروز هم اقلیت اسماعیلی مستعلوی همچنان سوگواری میکنند (نزاریهای آقاخانی که اکثریت قاطع اسماعیلیه را شکل میدهند، در دورههای اخیر سوگواری ندارند).
💠توصیههایی برای دانشوران حاضر در گروهها
برای دانشوران، شرکت در گروههای اینترنتی برکتهای خودش را دارد. چون اندیشهٔ شما با سرعت بیشتری نقد میشود و پرسشها و ملاحظات متعددی به دست شما میرسد که شاید در دنیای واقعی محدودتر باشد. پس خوب است اگر بخشی از تأملاتتان را در این گروهها به بحث بگذارید. اما این فضا آفتهایی هم دارد و پیشنهادهایی دارم که شاید برای تازهکارترها آموزنده باشد و برای دیگران (و خودم) یادآوری.
۱) هرچه گروه عمومیتر باشد، متخصصان در آن کمترند یا اگر باشند چندان وارد بحث نمیشوند.
۲) حتا اگر در تخصصیترین گروهها هستید، مراقب باشید که جای مطالعهی واقعی را نگیرد. هرگز یادداشتهای اینترنتی نمیتواند جایگزین مقاله و کتاب شود.
۳) بحث تخصصی برای آنکه دقیق باشد، نیازمند جدی بودن است و زبان کتابی القای جدیت میکند. ترجیحا محاورهای ننویسید.
۴) دربارهٔ مجادلهها چند نکته دارم:
الف- اگر در نوجوانی یا آغاز جوانی هستید، حدی از مناقشهجویی طبیعیست؛ ولی هرچه بیشتر برای رشد علمی و معنویتان وقت بگذارید، احتمالا زودتر ملایم شوید.
ب- وقتی گفتگو دارد به مجادله میرسد، از خودتان بپرسید «آخرش چه میشود؟» اگر بدون اهانت مجادله کنید، چه چیزی عایدتان میشود؟ و اگر کار به اهانت بکشد، در رقابتی میافتید که برندهی آن بدتر از بازندهٔ آن است. شاید جایی در بحث یک ندایی درونتان بگوید ادامه ندهید یا اصلا با این فرد وارد گفتگو نشوید. من هروقت این ندا را ناشنیده گرفتم پشیمان شدم!
پ- افراد در دنیای واقعی کمتر جدل میکنند؛ چون در دنیای واقعی دو انسان هستند که با هم طرف شدهاند و نه دو اکانت. اما در فجازی هم هرچه اکانتها ناشناستر باشند، مانعهای روانیشان برای مجادله کمتر است. وقتی مخاطبی دارید که نه نام واقعیاش معلوم است، نه عکسی از خود دارد و نه اطلاعاتی در بیوگرافیاش نوشته شده، قدری احتیاط کنید و وقتتان را ارزان نفروشید. ترولها و سایبریها در میان این دسته از کاربران زیادند (و البته که منظور همهی افراد با مشخصات فوق نیست).
ت- فهم سخن مخاطب در دنیای واقعی که با ترکیب لحن صدا و حالت صورت اتفاق میافتد دقیقتر است و در فجازی سوءبرداشتهای بیشتری رخ میدهد. حتماً برایتان بارها آمده که منظور دیگری دارید، اما به خودشان اهانت تلقی میکنند. مطمئن باشید که خودتان هم دچار سوءبرداشت میشوید. همچنین همه (شامل خودم و خودتان) گاهی عصبانی میشوند؛ خشمهای گهگاه را درک، و حساب انسانهای عادی را از اقلیت ترول که عادتشان دعواست جدا کنیم.
ث- کینه نگیریم و ناراحتیها را درونمان ادامه ندهیم. اگر دغدغههای معنوی داریم، بدانیم این کینهها مزاحم پروازمان خواهند شد و اگر دغدغهٔ معنوی نداریم، بدانیم این کینهها به وقتی که برایش صرف میکنیم نمیارزد.
۵) فارغ از مجادلهها نیز، ناچار به گزینش مخاطب هستید. شاید به تکبر متهم شوید، ولی چارهای نیست؛ پیشنهاد میکنم این تهمت را به جان بخرید ولی با همگان گفتگو نکنید. گاه ناگزیرید برخی افراد مؤدب و محترم را هم از دایرهٔ مخاطبتان کنار بزنید و وارد گفتگو با آنها نشوید و متأسفانه شاید به میزانی که رشد علمی کنید، بیشتر ناچار به این کنش ظاهرا متکبرانه شوید. مثل:
الف- کسانی که اختلاف الگوواره (پارادایم) فکری آنها با شما آنقدر شدید است که نمیگذارد حتا سخن یکدیگر را بفهمید.
ب- کسانی که بدون تخصص، دربارهٔ موضوعات اظهارنظرهای قاطع میکنند و دربرابر متخصصان آن وادی نیز تواضع علمی نشان نمیدهند (ولو تواضع اجتماعی نشان دهند).
پ- کسانی که حس میکنید، برای «گپ زدن» به گروه علمی آمدهاند و اگر هم پرسشی علمی میپرسند، واقعا شوقی برای دانستنش ندارند
و...
🔻شما یا باید با داناتر از خودتان گفتگو کنید تا بیاموزید، یا با همسطح خودتان، تا دادوستد کرده باشید یا اگر با افراد پایینتر سخن میگویید تا با آموزش دادن، خدمت کرده باشید، باید شایستگیشان را هم در نظر بگیرید. بهقصد خدمت اسراف نکنید و برای زمین کسی آب نیاورید که هیچ نمیکارد. من همیشه برای یکی از فرهیختگان ایرانی که مستعد است یک فیلسوف شود، حرص میخوردم که چرا از صبح تا شب در تلگرام، برای هر مدعی ازراهرسیدهای وقت میگذارد. اما او گمان میکرد که دارد از این طریق به رشد فکری جامعه خدمت میکند و این را امتیاز خودش بر استادان دیگر میشمرد. آشکارا میدیدم که استعداد عظیم او دارد در جدلهای تلگرامی هدر میرود و او بهجای اینکه نامی جاودان تاریخ فلسفه شود، یک نام ناپایا در کانالهای تلگرامی خواهد ماند. چندبار نصیحتش کردم و او نشنید. امیدوارم شما بشنوید و خودتان را اسراف نکنید. نیز خودم بشنوم تا بلکه مصداق این بیت نشوم:
سعدی همهروزه پند مردم
میگوید و خود نمیکند گوش...
✍🏼معین مشکات
@fanusname
پردهٔ اول:
ریاکار پررو... آنقدر وقیح است که حتا در شأن خودش نمیبیند توضیحی بدهد، پوزشی بخواهد یا دستکم انکار کند. «همینطور است؟»؛ مردک گه، بهخیالش هنوز میتواند با این تکجملهایهای مسخره ما را بازی بدهد تا سرگرم «حکمتهای عمیق» پشت هذیاناتش باشیم. «همینطور است؟»؛ بهراستی همهٔ سخنی که گفت همین بود! یک کلمه بیشتر هم نگفت. اکنون هم مثل میمون به حالت مراقبه نشسته و ادای بودا را درمیآورد. نگاهی به زنم، تاکا میاندازم که انگار از ظهر تابهحال چند تار موی دیگرش سفید شده و چند چین دیگر به صورتش افتاده. با ناباوری به دیوار معبد تکیه زده و به هاکویین حراملقمه نگاه میکند. صدایم را بالاتر میآورم: «کاری میکنم خودت از اینجا بروی، تو جامهٔ روحانیت را به کثافت کشیدهای، این معبد را به کثافت کشیدهای، کل این منطقه را به کثافت کشیدهای.» توی کاسهاش تفی میاندازم و از معبد میروم. مردک خاطرش جمع است که چون میترسم پیامد کتکزدنش دامنم را بگیرد، کاری نمیکنم. ولی آبرویش را که میتوانم ببرم، کسی هم نمیتواند گریبانم را بگیرد...
چه ابلهی بودم که میپنداشتم دخترم... دخترم؟ نه، این پتیارهای که از شکم زن من پس افتاده، میرود پیش این جرثومهٔ فساد مراقبه کند، تأمل کند، بلکه او آدم بشود اگر خودم نشدم. حالا برای من با شکم بادکرده کنج خانه تمرگیده است. اینقدر امروز ظهر کشیده زیر گوشش داغ کردم تا راستش را بگوید که این تخم حرام را کدام بیشرفی توی شکمش کاشته. اگر مادرش خود را روی دخترک هرزه نینداخته و به عجزولابه التماس نکرده بود او را کشته بودم. از همان بچگیاش که همه قربانصدقهٔ چشم و ابروی نحسش میرفتند، میدانستم زیباییاش یکجا یک لکهٔ ننگی بر پیشانیام میگذارد. اما آخر با هاکویین؟ با اینهمه ادعا؟
پردهٔ دوم:
بچه را زیر برف، زیر ردای خود گرفته و به خانهٔ نُروکاوا میبرد تا عیال تازهزایش او را شیر بدهد. همان سه هفته پیش که دخترک هرزه تِرِکمون زد، بچه را برداشتم و بردم به معبد گذاشتم توی دامن پدر بیهمهچیزش. حیثیتش رفت؛ کسی دیگر به معبدش نمیرود، بیشتر شاگردانش رفتهاند و پراکنده شدهاند، همهجا داستانش نقل مجلس شده است. کسی نگاهش نمیکند. به چشم دیدهام کسانی را که وقتی با او رودررو میشوند آستین به صورت میگیرند یا راهشان را کج میکنند. نمیدانم چه رویی دارد که هنوز اینجا مانده است. چرا نمیرود جایی دیگر که ناشناس باشد، بلکه فرصت گندکاری تازهای هم داشته باشد؟
دروغ چرا؟ بیش از آنکه از بیآبرویی او خوشحال باشم، از لکهٔ ننگی که این دخترک تولهجن بر پیشانیام گذاشته شرمسارم. هرجا صحبتش میشود، میگویم هاکویین به دخترم تجاوز کرده است. مردم هم تأییدم میکنند، اما لبخندشان از حرف خودم بیشتر بوی دروغ میدهد.
پردهٔ سوم:
...صندلهایم را به پا نکرده و پابرهنه بهسوی معبد دویدهام. تاکا نفسزنان دنبالم دویده و حتا لازم نیست کنار مشعلی بایستد تا این وقت شب سرخ شدن گونههایش معلوم شود. محکم به در میکوبیم، اشک میریزیم و فریاد میکشیم: «ما را ببخشید عالیجناب! ما را ببخشید...»
... پنج ماه تمام این دختر، این بلای جان و آبرویم، دهن واماندهاش را باز نکرد. حالا میگوید عذاب وجدان گرفته است! عذاب وجدان بود یا دلتنگی پسر حرامزادهاش که دیدنش را قدغن کرده بودم؟ چه میدانم؟ بعد پنجماه این حیوان خیرندیده اعتراف میکند که رفته با نُبوتادای ماهیفروش جفتک انداخته، بعد هم این روحانی بینوا را بدنام کرده که مبادا بلایی سر پدر بیغیرت بچه بیاید.
... ازوقتی شاگرد هاکویین در معبد را باز کرده و ما داخل جلوی خود او بر زمین افتادهایم، نمیدانم چقدر گذشته است. دارد مراقبه میکند، مثل دفعهٔ قبل. تاکا زبان به دهن گرفته و بهسویی خیره مانده که گهوارهٔ بچه هست. من هم طبق عادت میخواهم با پرحرفی از حس شرمساریام کم کنم و طبق معمول ناکام: «... بهعمرم بزرگوارتر از شما ندیدهام، برای آنکه جان آن ماهیفروش جوان را حفظ کنید، چنین تهمتی را به جان خریدید... کاش لال شده بودم... کاش مرده بودم و خودم را اینطور در پیشگاه یک قدیس شرمنده نمیکردم... شما حقا از بزرگترین بودیستوههای تاریخاید...»
نمیدانم چقدر حرف میزنم تا آخر خسته میشوم. هاکویین صبر میکند تا نیازم به پرحرفی و کاستن چیزی از بار عذاب وجدانم برطرف شود. بالأخره آخرین جمله را میگویم: «شما مقدسترین و روشنترین فرد جهاناید»
صورت لبخندزدهاش را از من برمیگرداند و به مراقبه ادامه میدهد: «همینطور است؟»
✍🏼معین مشکات - بر اساس داستان واقعی دربارهٔ هاکویین اکاکو (۱۶۸۶-۱۷۶۹)، روحانی پرآوازهٔ بودایی در ژاپن
@fanusname
درباب مردانگی خدا
✍🏼دیوید فونتانا
بیشتر قریب به اتفاق متون مقدس مورد احترام در سنتهای بزرگ، نوشتهٔ مردان است. مردان بیشتر از زنان به زندگی رهبانی روی میآورند و مقام روحانیت در بیشتر ادیان به مرد متعلق است. خدایان نیز غالباً مذکر تصور میشوند؛ نه مؤنث. ازلحاظ روانشناختی، این مسئله که بیشتر مؤمنان در غرب مردند تا زن اهمیت ویژهای دارد... . مسیحیت، یهودیت و اسلام از خداوند بهعنوان موجودی مذکر یاد میکنند که این بازتاب برتری خصلت مردسالارانه در فرهنگهای مذکور است؛ نه تجربههای باطنی که صریحاً به مردانگی اشاره دارد. در فرهنگهایی که از سه هزار سال پیش از میلاد در حوزه مدیترانه رشد کردند خدایان مؤنث غالباً عهدهدار وظایف دقیقتری بودهاند. برای مثال در مصر، الههٔ مات (الههٔ عدالت، حقیقت و نظم) هاتور (الههٔ عشق، موسیقی و رقص) ایزیس (شاهزادهٔ خدایان و سحر) و خواهر او نفتیس (محافظ اموات) توجه خاصی را به خود جلب کردهاند. همچنین الهههای مؤنث در سنتهای یونانی و نروژی و اسکاتلندی بیشتر بهعنوان القاکنندهٔ نزاع و اختلاف، نقش بسیار مؤثری در حوادث ایفا میکنند. فرهنگهای مذکور نیز بر نقش روحانیان تأکید زیادی کردهاند. در معبد آپولو در دلفی یونان، زنان روحانی (پیتون) بودند که شاید در خلسه پاسخ پرسشهای خود را از آپولو دریافت میکردند؛ درحالیکه مردان روحانی صرفاً پاسخها را به جویندگان منتقل کرده و بنابه ضرورت آنها را تفسیر میکردند.
...در معبد خدایان هندویی، جنس مؤنث قدرت معنوی عظیمی نیز دارد؛ گرچه... جنس مذکر نیروی معنوی آغازگر است و جنس مؤنث بهعنوان قدرتی که به این نیروی معنوی تجلی مادی میبخشد. ...هر خدای هندویی همراه با الههٔ مؤنث یا همسرش (شکتی) است... خدا و الهه چنان از هم تفکیکناپذیرند که بهعنوان جنبههای یک نیرو تصویر می شوند نه موجودات الهی جداگانه (و بهدلیل این نزدیکی عاشقانه است که آنها پیوسته در هنر و معماری مقدس هندویی به تصویر کشیده میشوند).
...سنتهای عرفانی غرب تا مدتها انسان را دارای هویت نر و ماده و رشد معنوی را داشتن اتحاد این دو اصل میدانست. یونگ (۱۹۶۸) تأکید زیادی بر این اتحاد داشت و بر کیمیاگری تأکید خاصی داشت و آن را نوعی تلاش ساده برای تبدیل فلزی فرومایه به طلا نمیدانست؛ بلکه تعلیمی باطنی برای ایجاد چنین اتحادی تلقی میکرد. یونگ توصیف کیمیاگرها از آفرینش مادهٔ دوجنسی ناشی از ترکیب سولفور (شاه قرمز) و جیوه (شاهزادهٔ سفید) را نماد فرایند روانی کاملاً درونی میدانست و نمادگرایی اتحاد نر و ماده را در عقاب دو سر کلیسای ارتدوکس شرقی و در مخلوقات افسانهای نظیر اسب تکشاخ میدانست. نمادگرایی دیگری از این نوع را میتوان در داستان آدم و حوا یافت که حوا بیکموکاست از جسم آدم خلق شد و این تقسیم به دو جنس مخالف را میتوان نشانهای از ماهیت انقسامیافتهٔ بشر دانست.
برخلاف سنتهای شرقی مصری و یونانی، ادیان توحیدی غرب یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام هیچگونه تصویری از خداوند بهعنوان جنس مؤنث ارائه نمیکنند. اما در مسیحیت این موضوع تااندازهای با نسبت دادن انوثیت به روحالقدس و با ارتقای عملی مریم باکره (بهعنوان مادر خداوند) تا مقام الوهیت در کلیساهای کاتولیک رومی و ارتدوکس شرق حاصل شده است. میتوان گفت که این بیانگر نوعی آگاهی انسان از این موضوع است که دین بدون جنبۀ انوثیت برای خداوند ناتمام است، یا اگر نظریهٔ فروید را بپذیریم، دین روش مواجهه با واقعیت ناتوانی انسان در رویارویی با واقعیات مرگ و زندگی است، یعنی این مسئله دلیل اشتیاق به امنیت پرورشدهندهٔ مادری محبوب است
بهاحتمال قریب به یقین، وظایف خاص جنس مذکر و مؤنث از بعد معنوی تا اندازهای از ملاحظهای ساده نشئت گرفته است... . به هر حال، اعضای تولیدمثل مذکر، آشکار و قابل مشاهده است؛ اما اعضای تولیدمثل در جنس مؤنث مخفی و پنهان است و اگر همراه با تفاوتهایی در مشخصههای رفتاری مدنظر قرار گیرد، انوثیت و رجولیت به این واقعیت اشاره دارد که جنس مذکر در بعضی از سنتها بهعنوان عنصری برونگرا فعال آگاه و عقلگرا نگریسته میشود و جنس مؤنث بهعنوان عنصری درونگرا، منفعل، عنصری ناآگاه و مرموز. همچنین جنس مؤنث نقش پرورشدهنده و حمایتکننده دارد و جنس مذکر نقش جنگنده و خشن را. ازاینرو، نقش جنس مؤنث را دلسوزی و رحمت میدانند و نقش مذکر را رهبری و سلطه. یونگ (۱۹۶۸) معتقد بود که این اختلافها درواقع کهنالگو است؛ بهمعنای ساختارهای روانی درونی که در روان انسان ریشه دوانیده و چگونگی تجربهٔ ما از جهان و خودمان را تعیین میکند.
📖روانشناسی، دین و معنویت. دیوید فونتانا. ترجمهٔ الف. ساوار. قم، ادیان. اول، ۱۳۸۶ صص ۸۲-۵ (با خلاصهسازی)
@fanusname
💠حکایت شاپرک و ما آدمآهنیها
داشتم طرح درس برای تدریس فارسی پایهٔ هفتم آماده میکردم که به درس آدمآهنی و شاپرک رسیدم. هرچه مطلبهای ایدئولوژیک بیربط که به کتاب درسی حقنه میکنند یکطرف، این اثر ویتاتو ژیلینسکای یکطرف دیگر. این هنرمند لیتوانیایی که نویسندهٔ داستانهای کودکان بود، در فروردین امسال (۱۴۰۳) درگذشت و اگر داستان آدم آهنی و شاپرک را برای کودکان نوشته، باید بگویم کودک درون مرا هم اندوهگین کرد_ کودکی را میگویم که هنوز در قالب بتنیشده و متصلبی که جامعهٔ متمدن برای بزرگسالان تعیین و تحکیم میکند نگنجیده بود.
/channel/sfiles/290
آدمآهنی ماییم؛ نشنیدهاید هشدار ماکس وبر را؟ گفت و درست گفت که جهان مدرن، آنچنان آدمی را تنظیم میکند که از او ماشین بسازد. طرح ماشینی شدن ما، البته از همان آغاز تمدن ریخته شد _ از وقتی که بشر قاعدههای خودساخته را جایگزین قانون طبیعت کرد. مدرنیّت چیزی را به اوج رساند، که از پیش از آن آغاز شده بود.
آدمآهنی ماییم که میآموزیم و نسلبهنسل به فرزندان خود میسپاریم که باید بهجای چشیدن هستی در عمق جان، چنان زیست که عرف انتظار میکشد. برای هر چیز قاعده و قانونی هست؛ قانون منطق، قانون زبان، قانون سیاست، قانون اخلاق، قانون علم، قانون مذهب _ هرآنچه در حصار قانون نگنجد بیاصالت است؛ اگر روشنفکری نام هرآنچه را که مهیبتر از قانون و قاعده است خرافه بگذار؛ اگر مذهبی هستی آن را کفر بخوان، اگر دانشمندی شبهعلمش بنام تا هرگز هوس تجربه نکنی! راه مشخص است؛ همان است که برایت تعیین کردهاند.
آدمآهنی ماییم که از وقتی بالغ میشویم که روح عصیانگر کودکانه را ببازیم و تسلیم تنظیم شدن به دست دیگران شویم. وقتی کنجکاوی کودکانه را ببازیم و راز بودن جهان را فراموش کنیم، وقتی که دیگر یک گل، یک شاپرک، یا ستاره، یک انسان دیگر برایمان جهانی تازه نباشند؛ بلکه تبدیل به موجوداتی با طول و عرض مشخص شوند و برای مواجهه با هرکدام دستورعمل تعیینشدهای را رعایت میکنیم. ما آدمآهنی هستیم.
و شاپرک کیست؟ شهرآشوبی که در قالب نمیگنجد، میآید و همهچیز را بر هم میزند. او میآید تا آدمآهنی را «خراب کند.» یک جانِ شیفته که هرآنچه میگوید و میکند از چشش درونیست و نه برنامهی پیشداده. او برای تهدید کردن آمده است، با مهر اصیلی که بوی تعارفهای دروغین ما را نمیدهد. او میآید تا زندگیهای آهنینی که به آن خو کردهایم را تهدید کند و در هم بریزد. و اگر محبتهایش چشممان را کاملا باز نکند چه میشود؟ پردهٔ تکاندهندهٔ آخر: خودش را پیش چشممان فدا میکند_ حادثههایی که گاه یک تاریخ را تغییر میدهند: شاپرک همان سقراط است که جام شوکران به دست میگیرد، مسیح است که تاج خار بر سر و صلیب بر دوش میکشد، حسین است که سر به نیزه میسپارد. شاپرک نماد انسان عاشقیست که با زیستن و فدا شدنش حس فراموششدهٔ حیرت را به انسان بازمیگرداند. شاید برای همین وقتی پونا به نزد حضرت بودا آمد و از او اجازه خواست تا برای وعظ قومی وحشی برود، ناچار شد نخست به بودا اطمینان دهد که حاضر است برای بیدار کردن آنها فدا شود_ شاپرکوار.
داستان غمانگیز آدمآهنی و شاپرک، حکایت ما آدمهای مصنوعی با جانهای شیفتهایست که ندرتا در تاریخ زاده میشوند، برای لحظهای قطره آبی بر چشم خوابزدگان میافشانند و بعد خود را به آتش میافکنند، تا مگر شمع حقیقت را دریابیم.
✍🏼معین مشکات
مطلب مرتبط: بروید و با مهربانی درمانشان کنید تا بر صلیب شوید
/channel/fanusname/1121
ارزش معرفتهای بیسود
فلسفه حقیقت مییابد یا برای خود میبافد؟ آیا ایمان نوعی توهم روانشناختی نیست؟ هنر چیزی به انسان میآموزد یا صرفا یک سرگرمیست؟ تاریخ به چه دردی میخورد؟
این پرسشها حتا برای کسانی میتواند مطرح شود که درگیر این امور هستند و بهطور حرفهای دنبال میکنند. به همین خاطر است که میبینیم یک استاد فلسفه ناگهان آن را به کل کنار میگذارد و با آن مخالف میشود، یک روحانی تغییر دین میدهد یا بیدین میشود، یک شاعر یکمرتبه همهٔ شعرهای خود را به سطل زباله میریزد و... . بسیاری از رشتههای علم (ساینس) فایدهٔ ملموس و مستقیمی دارند. بسیار برای ما عجیب خواهد بود اگر کسی بپرسد پزشکی یا روانشناسی به چه دردی میخورد. اگر دربارهٔ فایدهٔ فیزیک بپرسند پاسخ روشنی خواهند گرفت و اگر بخواهند ارزش جامعهشناسی را زیر سؤال ببرند، بدون لکنت و شرمساری میتوان از اهمیت این رشته دفاع کرد. اما دربارهٔ برخی از دیگر دانشها وضع به این راحتی نیست چون اثر بیواسطه و مستقیمی ندارند یا اگر هم دارند بهراحتی معلوم نیست. حتا ریاضیات همین وضع را دارد ولی باز هم راحتتر میتواند از جایگاه خود دفاع کند تا دانشی مانند تاریخ یا الاهیات.
اگر وارد قلمرو فلسفه شویم، بهکرات با این پرسش مواجه میشویم که فلسفه به چه دردی میخورد؟ وقتی میخواهیم حرفی را پرتوپلا و بیمعنا نشان دهیم از آن با تعبیر «فلسفهبافی» یاد میکنیم و همین خود نشان میدهد جایگاه فلسفه در میان ما کجاست! تجربیات دینی برایمان عجیب و غریباند و گزارشهای احوالات عارفان میتواند برایمان حکم توهمات روانشناختی داشته باشد. هنر؟ سرگرمی خوبیست. حوصلهمان که سر میرود میتوانیم موسیقی بشنویم، فیلمی ببینیم، رمان و شعری بخوانیم و... . ولی آیا این سرگرمی جز پر کردن وقت فراغت فایدهای دارد؟ آیا بهراستی هنر بهخودی خود نوعی از معرفت را به ما میدهد؟ یا تحولات روحی ما پس از غرق شدن در یک شاهکار هنری، صرفا احساساتی ناپایدارند؟
میتوانم از سودمندی همهی موردهایی که در بالا ذکر کردم سخن بگویم، ولی هدفم در این یادداشت این نیست. بلکه میخواهم بگویم اتفاقاً همینکه این معرفتها سود مستقیم و بیواسطه ندارند یا اگر دارند بهآسانی روشن نمیشود به آنها امتیازی میبخشد که در علمی مانند پزشکی نیست (البته اگر بتوانیم پزشکی را «علم» بدانیم و نه یک «فن» که علوم تجربی را در تأمین سلامت جسم انسان به کار میگیرد). برای یک دانشجوی پزشکی قاعدتاً این سؤال پیش نمیآید که پزشکی به چه دردی میخورد. به همین دلیل هم معمولاً نسبت مسیر علمی خود هم دچار بحران نمیشود. بهدیگر سخن اینکه کارآیی رشتهٔ او روشن است، او را میفریبد و از آن درستی مسیر را هم نتیجه میگیرد. علم او «جواب میدهد»، پس نیازی هم برای تغییر مسیر و تغییر الگوواره (پارادایم) فکری نیست _ دستکم فشاری احساس نمیشود. جالب است بدانید که نجوم قدیم هم «جواب میداد»، یعنی همان نظام کیهانشناختی بطلمیوسی، کارآمدیهایی عملی داشت. پس کارآمدی دلیل بر درستی نیست؛ دستکم دلیل بر «بهترین نسخهٔ فعلی» بودن آن علم نیست.
«تاکنون آنچه میگفتم
همه یاوه بود
_ یک شب مهتابی»
گفته میشود که این آخرین شعر تُکوگِن، شاعر هایکوسرای ژاپنیست. یکبار دیگر آن را بخوانید؛ بهراستی که این حرف از یک شاعر است که برمیآید؛ مگر نه؟! معرفتهای ناملموس، فرد را _ اگر جزماندیش نباشد _ دچار بحران وجودی میکنند. «نکند همهٔ راه را اشتباه رفته باشم؟» این پرسشیست که میتواند پس از مدتها طی مسیر برای یک فیلسوف، ایماندار، هنرمند یا دانشمندی پیش آید که سود دانش او مستقیم یا آشکار نیست. پس از این پرسش چند حالت ممکن است برای او رخ بدهد. یا از کنار پرسش میگذرد و به راه خود ادامه میدهد؛ یا پی آن را میگیرد و در دریای سرگردانی غرق میشود؛ یا به عقب بازمیگردد و اینبار اندیشهٔ خود را محکمتر و دقیقتر میسازد؛ یا اینکه اساسا راهی دیگر در پیش میگیرد یا حتا خود آن را کشف میکند. اینجاست که مثلا مارکس پیدا میشود تا بگوید فیلسوفان تاکنون جهان را تفسیر میکردند، اکنون باید آن را تغییر دهند. ویتگنشتاین سر برمیآورد تا بگوید که فیلسوفان میخواستهاند مشکلات را حل کنند، درحالی که باید آنها را منحل کنند. یا هایدگر که بگوید فلسفه اساساً از خود وجود غافل است و... . همین پیشنهادهای راه تازه و پدیدارسازی صورتهای تازهٔ فکر را در دیگر معرفتهای ناملموس هم کمابیش میتوان یافت.
🔻جهشهای معرفتی انسان با همین اضطرابهای وجودی است که پیوند میخورد، وگرنه برای آن فرد خاطرجمعی که از حضور حقیقت در جیب مبارکش آگاه است، چه تغییری؟ چه تحولی؟ چه جهشی؟
✍🏼معین مشکات
@fanusname
خنک آن قماربازان
دینداری و دنیاداری، هر دو گونهای قمار میخواهند. فرد مذهبی اگر جزماندیش نباشد و شک به وجودش راه بیابد، نهایتاً ممکن است بخشی از دلیل دیندار ماندنش قمار باشد. شاید به «شرطبندی پاسکال» بیندیشد و با خود بگوید اگر زندگی پس از مرگ حقیقت داشته باشد و او چنان زندگی کند که گویی چنین حقیقتی نیست، قاعدتاً تاوانی سنگین خواهد داد. پس بهتر است بر سر حقیقت داشتن این باور قمار کند و البته که این قمار بیهزینه هم نیست. کمترین بهایی که او میپردازد، صرف زمان است. او برای انجام مناسک زمان خود را صرف میکند و هرچند عبادت کارکردهای مثبت روانشناختی هم داشته باشد، هدف اصلی او از انجام عبادت این کارکردها نبوده است. او از ثروت خود هزینه میکند (انفاق به تهیدستان یا اعانه به نهادهای دینی) و همچنین محدودیتهایی در زندگی خواهد داشت. بهویژه اگر پیرو یک سنت دینی سختگیر باشد این محدودیتها برایش سنگین خواهند بود. نیز در دوران مدرن که چندان با سبک زندگی دیندارانه بر سر مهر نیست، ممکن است قمارباز مذهبی ناچار به پرداخت هزینهٔ روانی هم باشد.
دربارهٔ سالکان عرفان، موضوع قدری تفاوت میکند. بسیاری از آنها بر لحظهٔ حال تمرکز دارند و زندگی پس از مرگ برایشان اولویت نیست. آنها ممکن است به مرگی که در هر لحظه بر آدمی رخ میدهد توجه داشته باشند، بهجای دغدغهٔ «فردای قیامت» همین دم را غنیمت بشمرند و چنان زندگی کنند که همین اکنون در پیشگاه حقیقت ایستادهاند
(صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق!
نیست فردا گفتن از شرط طریق).
برای اهلعرفان، معمولاً نه باورهای الاهیاتی؛ بلکه تجربیات روحانی اصالت دارند. فرد بیش از آنکه با تأملات ذهنی دمخور باشد، با آنچه چشیده انس دارد_ با آن حال که بر او عارض شده و بینش او را تغییر داده است. مثل این ادراک ناگهانی که او یک جزء پیوسته به کل هستی است و... .
اهلعرفان هم (دستکم تا مرحلههایی) از قمار ناگزیرند: از کجا معلوم که تجربیاتشان توهم نباشد؟ از کجا معلوم که حالشان پرده از واقعیتی برمیدارد؟ برخی میگویند سالک به مرحلهای میرسد که به یک آگاهی یقینیتر از علم متعارف دست مییابد. اما حتا اگر این ادعا درست باشد، دستکم در مرحلههای آغازینِ تجربه، تردید وجود دارد. شما چیزی را میچشید، ولی بهراستی نمیتوانید مطمئن باشید که آنچه میچشید معنایی بیش از یک تجربهٔ روانشناختی برآمده از کنش و واکنشهای شیمیایی مغز دارد.
جالب است اگر ببینیم که در طرف دیگر این داستان هم قمار وجود دارد. انسانهای مادیگرا هم به این امید که جهان جز وجه مادی هیچ حقیقتی ندارد خودشان را غرق مادیات میکنند. اتفاقاً اگر قمارشان آگاهانه باشد _ یعنی اگر خود را آگاه به تمام حقیقت نپندارند و با اذعان و توجه به خطر احتمالی که در سبک زیستنشان هست در این راه گام بردارند _ انتخابشان دستکم از جهتی ارزشمند خواهد بود. اگر این افراد قاعدههای اخلاقی را زیر پا نگذارند و به دیگران آسیبی نرسانند؛ یعنی اگر صرفاً خودخواه باشند و نه متجاوز و ستمگر، چه بسا در برخی زمینهها، برتر از انسانهای میانمایه (که شامل خود من هم میشود) باشند. زیرا ما میانمایگان که گاهی به دامان معنویت میافتیم و گاه به آغوش مادیگری غش میکنیم، حق هیچ کدام را ادا نمیکنیم.
قمارباز معنوی، هرچند لزوما دنیا را نمیبازد، ولی اگر قرار بر باختن دنیا باشد، اگر قرار بر باختن تمام تعلقاتش باشد آن را میپذیرد. اگر شده جانش را فدا کند، فدا میکند. اصلا ممکن است برای او همین باختن و فدا کردن و قربانی شدن یک رسالت و جزئی از مسیر شود
(خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
بنَماند هیچش الا هوس قمار دیگر).
قمارباز مادی هم دنبال چیزی که میخواهد _ اگر ثروت است یا قدرت یا سکس یا مخدر و الکل و هر چیز دیگر _ از طلب سیر نمیشود و هرچه بیشتر به دست میآورد بیشتر میخواهد. موردهایی بهویژه در آسیای جنوب شرقی گزارش شده که یک گیمر پشت رایانه نشسته و آنقدر بازی کرده تا مرده است! قمارباز مادیگرا خود را وقف میکند و اگر شده خود را فدا میکند، اما دستکم در مسیر چیزی باقی میماند که بهراستی میخواهد. عالیهمتی او هرچند در راهی کاملا مادی (و طبعا کمارزشتر از راه معنوی) باشد، ارزندهتر از بیهودگی، بیانگیزگی و بطالت میانمایگان است. ما همت و بلندبینی قماربازان را نداریم و از خطر کردن میهراسیم. در دایرهای که احساس امنیت میکنیم، یک روز برای پول سگدو میزنیم، یک روز غرق علم میشویم، یک روز به شور معنویت، یک روز سرِ سرگرمی و بازی میگیریم و تا وقتی در این وضع میانمایگی بمانیم، میترسم که به هیچکدام نرسیم.
✍🏼معین مشکات
💠هرچه از دانش راستین کمتر بدانند، فقیهتر میشوند!
✍🏼ملاصدرا
هركه خواهد كه بهراستى معلوم نمايد، رجوع به كتابهاى حديث نمايد؛ بهشرطى كه بهسبب الفاظ مشتركهٔ «علم» و «فقه» و «حكمت» غلط نكند و از راه نيفتد. چه، هریک از اين الفاظ در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سادات طريقت عليهمالسلام بهمعنى ديگر غير از اين معنيها كه حالا مصطلح متأخران گشته اطلاق مىكردهاند. و اكنون تصرف در آن شده _ بعضى را به تحريف و بعضى را به تخصيص.
از آن جمله لفظ «فقه» است _ چنانچه بعضى از دانايان تصريح بدان نمودهاند _ كه در ازمنهٔ سابقه، لفظ «فقه» را اطلاق مىكردهاند بر علم طريق آخرت و معرفت نفس و دقائق آفات و مكايد و امراض وى و تسويلات و غرور شيطانى فهم نمودن، و اعراض نمودن از لذات دنيا و اغراض نفس و هوا، و مشتاق بودن به نعيم آخرت و لقاء پروردگار و خوف داشتن از روز شمار.
و اكنون پيش طالبعلمان اين زمان، فقه عبارت است از استحضار مسائل طلاق و عتاق و لعان و بيع و سلم و رهانت، و مهارت در قسمت مواريث و مناسخات و معرفت حدود و جرائم و تعزيرات و كفارات و غير آن. و هر كه خوض در اين مسائل بيشتر مىكند و اگرچه از علوم حقيقيه هيچ نداند، او را افقه میدانند.
/channel/sfiles/173
📖رسالۀ سه اصل، صدرالدین محمد شیرازی (ملاصدرا)، بهتصحیح حسین نصر. تهران: مولی. ۱۳۶۰. صص ۹۹-۱۰۰
@fanusname
📘The Qur'an in its Historical Context
✍🏼Gabriel Said Reynolds (ed.)
🔻The Qur’an in recent scholarship: challenges and desiderata
🔻Epigraphy and the linguistic background to the Qur’an
🔻Recent research on the construction of the Qur’an
🔻Reconsidering the authorship of the Qur’an: is the Qur’an partly the fruit of a progressive and collective work?
🔻Christian lore and the Arabic Qur’an: the “Companions of the Cave” in Surat al-Kahf and in Syriac Christian tradition
🔻The theological Christian influence on the Qur’an: a reflection
🔻Mary in the Qur’an: a reexamination of her presentation
🔻The Alexander Legend in the Qur’an 18:83
🔻Beyond single words: Ma’ida – Shaytan – jibt and taghut. Mechanisms of transmission into the Ethiopic (GY‘Yz) Bible and the Qur’anic text
🔻Nascent Islam in the seventh century Syriac sources
🔻Notes on medieval and modern emendations of the Qur’an
🔻Syriac in the Qur’an: classical Muslim theories
@fanusname
«الهاء المدور الكري، بازاء الارض المدورة الكروية»: این عبارت ابویعقوب سجستانی (الاهیدان اسماعیلی، درگذشته به سال ۳۳۱ قمری) نشان میدهد وی در زمرهٔ کسانی بوده که به کروی بودن زمین باور داشته است. منظور از حرف «ه» که به آن اشاره میکند، حرف پایانی واژهٔ «الله» است. سجستانی با تأویل (که عادت شیعیان اسماعیلی است) این چهار حرف را معادل چهار چشمهٔ روحانی (سابق، تالی، ناطق و اساس) و نیز چهار آخشیج زمینی (آتش و هوا و آب و خاک) قرار میدهد. وی که حرف «ه» را معادل با خاک گرفته، گِردی تقریبی این حرف را با کروی بودن زمین ناظر دیده است.
@fanusname
ر.ک: الينابيع. ابو يعقوب السجستاني. تحقيق مصطفى غالب. بيروت، المكتب التجاري للطباعة و التوزيع و النشر. الطبعة الأولى، ١٩٦٥. ص٦٤
از دلبستگی غم زاید
از دلبستگی ترس زاید
آن را که از دلبستگی رَست
غم نیست؛
(پس) ترس کجاست؟
از خواستهها غم زاید
از خواستهها ترس زاید
آن را که از خواستن رَست
غم نیست
(پس) ترس کجاست؟
از شادی غم زاید
از شادی ترس زاید
آن را که از شادی رست
غم نیست
(پس) ترس کجاست؟
☸دمّاپادا (ترجمهی رضا علوی با عنوان ″راه حق: بودا و سرودههایش″). سورهٔ دلبستگی، فرازهای ۲۱۲-۱۴
💠غلظت انحصارگرایی در تشیع ۱۲امامی
بهطور کلی در اسلام، انحصارگرایی معمولاً دست برتر را داشته است. اما دستکم در برخی زمینهها تشیع ۱۲امامی انحصارگراتر از تسنن به نظر میرسد. اهلسنت، از مدتها پیش چهار فرقهٔ فقهی خود را به رسمیت شناختهاند و در تقسیمبندی کلامی نیز، تاکنون از وجود مشکل خاصی میان اشعریها و ماتریدیها نخواندهام. اما در تشیع این همبستگی وجود ندارد.
۱۲امامیها بهطور سنتی دوست ندارند جز خودشان را شیعه بنامند و معمولا با این تعبیر سخن میگویند: «شیعیان و اسماعیلیها» یا «شیعیان و زیدیها.» زمانی که با یک پژوهشگاه مشهور حوزوی برای طرحی پژوهشی صحبت میکردم، چندبار تعبیر من (شیعیان غیر ۱۲امامی) را اینطور تصحیح کردند: «فرقههای منسوب به شیعه.» یک روحانی، با قاطعیت اصرار میکرد که یک اسماعیلی هیچ فرقی با یک سنی ندارد.¹ مرتضا مطهری مینویسد که بنابه اجماع، این «ششامامیها» از هر غیرشیعهای از تشیع دورترند. نیز میافزاید که در یک کنگره با نام «تقريب بين المذاهب الإسلامية» که در آن مذهبهای گوناگون اسلامی برای رفع سوءتفاهمها دور هم جمع شده بودند، شیعیان اسماعیلی نیز نماینده فرستادند. اما در آنجا «شیعه و سنی» بهاتفاق گفتند که شما اصلا جزء فرقههای اسلامی نیستید و حق شرکت ندارید (همین مثال نشان میدهد شعار «تقریب» و رفع سوءتفاهم چقدر واقعی است)! یک ۱۲امامی با افتخار تعریف میکرد که در حرم علی، دست یک شیعهٔ اسماعیلی را که به نشان دوستی بهسویش دراز شده بود پس زد و او را ناپاک شمرد.
دربارهٔ رویکرد ج.ا نیز، فارغ از اینکه با برخورد حذفی در فرهنگ موافق نیستم، وقتی پخش سریال «الحشاشین»² ممنوع شد، تعجب کردم! من حتا بعید نمیدانستم که سریال در صداوسیما پخش شود؛ زیرا جمهوری اسلامی مناسبات گرمی با اسماعیلیه ندارد. با وجود اینکه احتمالاً در ایران گروههای زیدی، حنبلی و مالکی وجود ندارند، در قانون اساسی به رسمیت شناخته شدهاند. اما اسماعیلیان بهرغم حضور در ایران، به رسمیت شناخته نمیشوند. با آقاخان چهارم (امام کنونی) نهتنها مناسباتی نیست؛ بلکه رسانههای نزدیک به حکومت از او با عنوان یک چهرهٔ صهیونیستی یاد میکنند!
دربارهٔ زیدیان نیز، باز ارتباط گرمی میان ۱۲امامیها با آنان دیده نمیشود و موردی را شخصا در جریان هستم. در دوران دانشجوییام شماری دانشجوی زیدی از یمن، در خوابگاه مستقر شده بودند و در آغاز به نماز جماعت ۱۲امامیان میپیوستند. اما امام جماعت فتوا داده بود که اینها نباید در میانه باشند؛ بلکه باید در گوشههای صف بایستند! ازطرف دانشجویان ۱۲امامی نیز استقبال گرمی از زیدیها احساس نمیشد و نهایتا آنان هم نمازشان را جدا کردند و از ۱۲امامیها کناره گرفتند.
اینکه میبینید برخی زائران ایرانی عتبات عراق برای زائران اسماعیلی بُهره ایجاد مزاحمت کرده و شاید موفق شدهاند، حضور آنان را بکاهند، باید در امتداد همان انحصارگرایی ریشهدار فهمیده شود. اما چرا چنین است؟ یک دلیل میتواند جایگاه امام باشد. به نظر یک ۱۲امامی، اسماعیلیان و زیدیان به امامان راستین کفر میورزند و امامان خودشان جعلیاند. اما یک زیدی بهراحتی ممکن است امامان ۱۲امامیها را بهعنوان عالمانی قدیس در نظر بگیرد که به امر امامت و مدیریت امور مسلمانان برنخاستند. در میان شیعیان اسماعیلی نیز نظری وجود دارد که موسی بن جعفر و فرزندان او را بهعنوان امام ودیعهمند (مستودع) در نظر بگیرد که موقتا امانتدار امامت میشدند و نه امام مستقر (خط اصلی امامت). همچنین مشکل فقط ناشی از امام نیست؛ وگرنه یک شیعهٔ اسماعیلی هم میتواند به «کفر ورزیدن ۱۲امامیها به امامان حق» استدلال کند و با آنها بیمهر باشد. اما آشکارا اسماعیلیها تمایل بیشتری به همگرایی و مدارا نشان میدهند. پس باید با نوعی جامعهشناسی تاریخی ریشههای انحصارگرایی در شیعیان ۱۲امامی را بررسی کرد.
نکته: همهٔ الاهیدانان ۱۲امامی حکم به اخراج دیگران از تشیع ندادهاند. مثلا شهید اول در اللمعة الدمشقية نوشته: «شیعه کسیست که از علی پیروی کند.» و شهید ثانی در الروضة البهية آن را شرح داده که یعنی علی را در امر امامت مقدم کند، ولو با امامان پس از او موافقت نکند. شیخ مفید در رسالهٔ تفضيل امير المؤمنين، کاملا تکثر فرقههای مختلف شیعی را در مقولهٔ امامت لحاظ میکند، سید رضی ظاهرا هواخواه خلیفههای فاطمی بوده و... . در روزگار معاصر هم الاهیدانان نواندیش ۱۲امامی میکوشند بر انحصارگرایی فرقهشان غلبه کنند.
✍🏼معین مشکات
*برای گزارش این موضوع به کانال محسنحسام مظاهری مراجعه کنید:
/channel/mohsenhesammazaheri/5055?single
(و فرستههای بالاتر از فیلم)
1⃣درحالیکه اتفاقاً تشیع ۱۲امامی خود به تسنن شبیهتر است.
2⃣این سریال اصالت تاریخی ندارد و در چند نوبت آن را بررسی کردهام. ر.ک:
/channel/fanusname/929
به بعد
آنکه تعلق پذیرفت به آنچه دلپذیر است
و جهد پیشه نکرد
و از کوشش دست بداشت
عافیت بنهاد
و رشک برد بر آنکس که جهد کرد
دل مبند هیچگاه
به آنچه گواراست یا ناگوار
ندیدن دلبند درد است
و دیدن دلآزار (درد است)
پس دل مبندید
که جدایی از دلبندان گناه است
آنان را که دلبندی و دلآزاری نیست، گرفتاری نیست
☸دمّاپادا (ترجمهی رضا علوی با عنوان «راه حق: بودا و سرودههایش»). سورهٔ دلبستگی، فرازهای ۲۰۹-۲۱۱
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غرّه بدان مشو که مِی مینخوری؛
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
منسوب به عمر خیام
🎨Monks in a cellar (1873) - Joseph Haier/راهبان در میانبار - ژوزف هایر
جز مریم و مسیح...
دستکم در مقام یک فرضیه، به نظر میرسد در اسلام اولیه مسیح نقش پررنگتر و محوریتری داشته است. حتا برخی تجدیدنظرطلبان، با توجه به برخی آثار تاریخی برجامانده از آن زمان، پیشنهاد میکنند که محمد بن عبدالله شخصیتی برساخته از مسیح دانسته شود. اما البته این پیشنهاد نظر مرا به خود جلب نمیکند؛ چون جعل یک شخصیت در این ابعاد (دامنهٔ اثر) در یک مدت کوتاه موجه نمینماید و با واقعیتهای انسانشناختی هماهنگ به نظر نمیرسد.¹ ولی پیشنهادهای دیگری درمیان تجدیدنظرطلبان (که برخی از آنها خود مسلماناند) نیز مطرح شده که بیشتر از پیشنهاد نخست ارزش تأمل و پژوهش دارند و از آن جمله همان فرضیهٔ «مسیهودی» بودن اسلام اولیه یا دستکم نزدیک بودن به آن است.
احتمالا دوباره بعدها به این موضوع بازخواهم گشت و شاهدهای بیشتری از اهمیت خاص و برجستهٔ مسیح نشان خواهم داد اما عجالتاً به چند مورد اشاره میکنم: ۱- در قرآن نام مسیح بسیار بیش از خود محمد آمده است (محمد ۴ بار و یک بار با لقب احمد؛ عیسی و مسیح مجموعاً ۳۶ بار) ۲- ویژگیهای خاصی در قرآن دربارهٔ مسیح تأیید شده که بار الاهیاتی سنگینی دارند؛ درحالیکه همان ویژگیها به پیامبر اسلام و دیگر پیامبران نسبت داده نمیشود، مثل «کلمهٔ خدا» بودن، روح خدا بودن و آفریدن (تعبیر ″خلق″ به کار رفته است). ۳- بنابه حدیث ظهور مهدی، این مسیح است که او را همراهی میکند. حتا ممکن است در آغاز اسلام صرفا سخن از ظهور مسیح بوده و بعدها مهدی به آن افزوده شده باشد؛ زیرا حدیثی (که البته مورد پذیرش سنت راستکیش اسلامی نیست) میگوید که مهدی همان مسیح است و بس_ لا مهدی الا عیسی بن مریم.
همچنین بهطور خاص و موردی، در تشیع اسماعیلی مسیح از جایگاه ویژهای برخوردار است؛ زیرا آنچه «ناطق هفتم» جهان (قائم القیامة) انجام داد را تنها مسیح (ناطق پنجم) انجام داده بود (و ناطق ششم یعنی محمد نیز چنین نکرد). آن عمل هم عبارت است از کشف معنای باطنی شریعت، بهعوض بنای یک شریعت تازه.²
من این چند خط را بهمثابهٔ یک مقدمه نوشتم تا چنانچه در آینده به این موضوع پرداختم نقطهٔ آغاز و سنگ بنایی بر آنها باشد. در پایان مایلام شاهدی را عرضه کنم که درواقع بهانهٔ اصلی نوشتن این یادداشت بود. در مسند احمد بن حنبل، حدیثی از قول محمد نبی آمده است که میگوید شیطان با انگشت خود همهٔ فرزندان آدم را لمس میکند. اما در این حدیث تنها دو نفر استثنا شدهاند که خود پیامبر هم یکی از آنها نیست؛ بلکه از مریم و مسیح نام آورده شده است: حدثنا يزيد، أخبرنا ابن أبي ذئب، عن عجلان، عن أبي هريرة، قال: قال رسول الله - صلي الله عليه وسلم -: "كل مولود يُولد من بني آدم يَمسُهُ الشيطان بإصبعه، إلا مريم وابنها، عليهما السلام".³
نکتهٔ مهمی که باید تذکر داد این است که در بررسیهای دینپژوهانه (برخلاف بررسیهای الاهیات اسلامی)، هرچند سند حدیث خالی از اهمیت نیست، ولی لزوماً مورد اتکا قرار نمیگیرد. زیرا که اولا بررسی سندی نهتنها برای اثبات اصالت حدیث بس نیست؛ بلکه چون آمیخته با جهتگیریهای اعتقادی همراه است، میتواند گاه ما را از بررسی بیطرفانه هم دور کند. دوماً در بسیاری از بررسیهای دینپژوهانه، اصالت حدیث اثر چندانی بر اهمیت متن ندارد؛ زیرا حتا اگر جعلی باشد، پرده از وجود یک دیدگاه در جامعهٔ اسلامی برمیدارد (چرا که جاعلان حدیث هم قاعدتا مسلمان بودهاند).
✍🏼معین مشکات
@fanusname
1⃣گاهی احساس میشود دستهای از تجدیدنظرطلبان میخواهند اصل را بر افسانهای بودن افراد بگذارند و شاید بیراه نباشد اگر از قول آنها گفته شود که زرتشت، لائوزه، بودا، مسیح، محمد و... وجود نداشتهاند، مگر اینکه خلافش ثابت شود! چنانچه این احساس درست باشد، علت و انگیزهی این اظهارنظرها جای تأمل دارد.
2⃣در این راستا به نوشتهٔ خلیل عدنانی رجوع کنید:
“They Killed Him Not” ;The Crucifixion in Shi‘a Isma‘ili Islam.
شایان ذکر است که شیعیان اسماعیلی برخلاف سنت راستکیش اسلامی، بر صلیب رفتن مسیح را تأیید میکنند.
3⃣مسند الإمام أحمد بن حنبل. التحقیق: أحمد محمد شاكر. دار الحديث - القاهرة. الطبعة: الأولى، 1416 هـ - 1995 م. ج۸، ح۷۹۰۲
این ایام، موقتاً با مجلهای علمی همکاری میکنم. تا اینجای کار، همهٔ مقالاتی که به دستم رسید نوشتهٔ روانشناسان بودند و مورد آخر به قلم پزشکان. سطح سواد نگارشی روانشناسان در درجات مختلف از پذیرفتنی تا متوسط روبه پایین بود، اما مقالهٔ پزشکان حقیقتا وضع بدی داشت. جملهبندیها در حدی ضعیف میشد که از دانشآموزان مقطع راهنمایی هم انتظار نمیرود. مثلاً گاه فعل لازم را در جایی به کار میبردند که بسیار ساده میشد فهمید باید متعدی باشد، شناسهٔ فعل را بهدرستی با فاعل آن تطبیق نمیدادند و جملات متعددی ابهام داشت که این ابهام از اصطلاحات تخصصی متن برنمیآمد.
قطعا درست نیست که بخواهم براساس یک نمونه حکم بدهم. ولی این نمونه شاهد تازهای بر احساسی بود که از قبل داشتهام. آن هم اینکه هرچند بهطور کلی سطح سواد نگارشی جامعهٔ تحصیلکرده چندان مطلوب نیست، اما وضع در دانشآموختگان رشتههای غیرانسانی بدتر است. اگر این برداشت من درست باشد، حتما ریشههای گوناگونی دارد، ولی احتمالاً یکی از آنها جدایی حکمت عملی از حکمت نظری در علم جدید باشد. شما هیچ دقت کردهاید که ما لفظ «حکیم» را هنوز هم برای فیلسوف به کار میبریم و هم پزشک سنتی؟ و آیا دقت کردهاید دانشمندان کهن ما در فلسفه و دانشهای نظری هم دستی داشتهاند و معمولا الاهیدان (عالِم دین) هم بودند؟ طبعاً ازآنجاکه امروزه دانشها بسیار تخصصی شدهاند نمیتوان به همان سیاق کهن جامع در دانشهای مختلف شد. اما شاید این میزان دوری و ناآشنایی بسیاری از دانشآموختگان رشتههای تجربی و ریاضی و فنی از علوم انسانی هم ضروری نبوده است. شاید لازم بوده است در درسهای عمومی این دانشجویان ادبیات بهشکلی قویتر کار شود و بهجای آنهمه قلمفرسایی ایدئولوژیک که با نام معارف دینی به دانشجو حقنه میکنند، متنهای پختهای از آثار روانشناسان، تاریخدانان، حقوقدانان، دینپژوهان و... برگزیده و بهعنوان درس عمومی ارائه میشد. منظورم متنهاییست که ناظر به مسئلههای واقعی دانشجویان باشد تا هم آنها را به فکر فرو ببرد و هم با مطالعهٔ این کتابها مأنوس کند و بهاینترتیب سواد نگارشی و ادبیشان را بیفزاید. این درسهای عمومی که دانشجویان در جمهوری اسلامی ناچارند بگذرانند جز اینکه در شب امتحان حفظ کنند و با کسب نمرهٔ قبولی از شرشان راحت شوند کاربردی ندارد و آنها را بهسوی اندیشیدن و مطالعهٔ بیشتر نمیکشاند (جز همان اقلیتی که خودشان با همین جهتگیری درسهای معارف همسو باشند).
بارها با دکترهایی در رشتههای غیرانسانی مواجه شدم که در دانش خودشان قویاند؛ یعنی مثلا پزشک فاخر و مهندس ماهری هستند. اما وقتی که نوبت به گفتگو دربارهٔ سیاست و جامعه و دین و دیگر مسئلههای انسانی میرسد، بهزحمت میتوان آنها را از مردم عامی تفکیک کرد و سطح استدلالهایشان را برتر از مردم دانشگاهنرفته یافت. در سطح نگارشی نیز به نظرم میرسد بهطور کلی وضعیت مطلوبی حکمفرما نیست. امیدوارم در این وضعیت اسفباری که نظام آموزش عالی کشور دارد، دانشجویان این رشتهها خودشان به داد خودشان برسند و با مطالعات جانبی جدی، معلومات نظری، قدرت اندیشهورزی و مهارت نگارشی خود را کامل کنند.
✍🏼معین مشکات
آدمیان به دست خود خطا کنند
و به دست خود رنج برند
و به دست خود (گره) گناه بگشایند
و به دست خود پاک شوند
که پلیدی و پاکی از خود است
هیچکس به دست دیگری منزه نشد
☸دمّاپادا (ترجمهٔ رضا علوی با عنوان ″راه حق: بودا و سرودههایش″) سورهٔ خود، فراز ۱۶۵
عاقبت یک هنرمند به این بزرگمرد سیاست ادای احترام کرد. رمان «سرو، سپید... سرخ»، اثر جهانگیر شهلایی، داستان محمدعلی فروغی را در بحبوحهٔ شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران به تصویر میکشد.
نویسنده بیانصافی راویان ج.ا را با قدیسسازی از فروغی تلافی نکرده است. قهرمان، سیاستمدار وطنپرست پیر و خستهایست که در میدان مانده، اما یک انسان است؛ خطا میکند، گرفتار تردید میشود، ضعف دارد و...
شهلایی نگاه منتقدانه به پهلوی دارد، اما از او دیو نمیسازد. شخصیتهای داستان، حتا سفیران دشمن، شخصیت متعارف انسانیاند.
داستان مجموعاً خوشخوان است، جز اینکه گفتگوهای خیالی فروغی با مردگان را (که نویسنده میخواهد به بهانهٔ پیری او طبیعی جلوه دهد) افراطی و باورناپذیر یافتم. توضیحات نویسنده هم که _ هرچند به ندرت_ گاه وارد داستان میشد توی ذوق میزد. انتقادات دیگری نیز بهلحاظ فنی و محتوایی میتوان داشت، اما مهم این است که یک هنرمند متعهد زحمت کشیده و دربارهٔ یک چهرهٔ بزرگ ملی ما داستانی را نگاشته است که درمجموع میتوان از آن لذت برد. خیرش باد!
🖇مطلب مرتبط: خدایش بیامرزد اما...
/channel/fanusname/993