fanusname | Unsorted

Telegram-канал fanusname - فانوسنامه

-

@moeinmeshkat

Subscribe to a channel

فانوسنامه

💠مسئله‌ی راستین «رنج» است، نه «شر»

🔸برهان «مردافکن» شر، برهانی سترگ علیه خداست. نه که پاسخ‌های خداباوران مهمل باشند؛ اما فکر نمی‌کنم پاسخ‌ها‌ی‌شان، خدای متشخص را از گزند این برهان در امان نگاه داشته باشند. پرونده‌ی بحث همچنان گشوده است که چرا خدا شر می‌آفریند یا مانع آن نمی‌شود؟ حتا گمان می‌کنم اگر بنا بر خدای متشخص باشد، دیدگاه سنتی زردشتی که جهان را به دو آفریدگار نسبت می‌داد و می‌گفت خدا (اهورا مزدا) تنها خیر می‌آفریند و شر زاده‌ی اهریمن است از جهتی به مشکل کمتر برمی‌خورد. اما به‌هرحال مشکل تنها در جنبه‌ی فلسفی موضوع نیست. به‌قول مجتهد شبستری:
📝گرفتاری‌های... انسان مؤمن از آنجا شروع می‌شود که خدا را موجودی در کنار موجودات دیگر به حساب می‌آورد. این تصور نادرست... آنان را به انواع مشکلات فلسفی و حتی بیماری‌های روانی مبتلا می‌سازد. با این تصور نادرست، ما انسان‌ها صفات خودمان را بارِ آن خدا می‌کنیم و یک‌دفعه چشم‌مان را باز می‌کنیم و می‌بینیم آن خدا هم مثل ما غضب می‌کند، انتقام می‌کشد، مثل ما خودی دارد، غيرخودی دارد و هکذا. فکر می‌کنیم او به‌صورت یک فاعل بیرونی در جهان و یا در زندگی ما دخالت می‌کند... ما را خوشبخت یا بدبخت می‌سازد و چون زندگی ما همواره به‌صورت تراژیک باقی می‌ماند، در برابر آن خدا حالت دوستی و نفرت توأمان پیدا می‌کنیم... اینجاست که عاقبت بیمارگونه می‌شویم و عقیده به خدا، که قرار بود مایهٔ نجات ما شود، مایۀ درماندگی و رنج و پوسیدگی ما می‌شود.¹

🔹اینکه عمر یک الاهی‌دان صرف پاسخ به برهان شر می‌شود، و اینکه انسان دیندار به بحران می‌رسد که «چرا خدا او را رها کرده»، از این ناشی می‌شود که هستی را شناختی فرض کرده است. می‌گوید خدا چنین است، خدا این کار را می‌کند، خدا این سنت و عادت را دارد. آن‌وقت یا خودش با شر روبرو می‌شود و به بحران می‌رسد، یا دیگران ذهنش را درگیر خواهند کرد. او هم با زحمت پاسخی می‌یابد، سپس یک «زلزلهٔ لیسبون» می‌آید و با دردی گزاف بر پاسخ او آوار می‌شود.

🔸ما خواسته‌ایم هستی را در حد فهم خود کوچک کنیم و یک مشت باور مذهبی یا استدلال فلسفی یا قانون علمی را «نظام هستی» نامیده‌ایم. این سبب غفلت ما از مسئله‌ی اصلی شده است. گیرم می‌شود یا نمی‌شود معیار درستی برای تفکیک خیر از شر داشت، گیرم شر در جهان مسلط است یا نیست. گیرم برهان شر وجود خدا را رد می‌کند یا نمی‌کند. شما هیچ به این دقت کرده بودید که آن تکاپویی که میان پیروان ادیان غربی (برآمده از غرب آسیا) برای پاسخ‌گویی به شر وجود دارد، به آن شکل در دین‌های شرقی دیده نمی‌شود؟ مثلا در آیین بودا، چندان ضرورتی برای پاسخ‌گویی به مسئله‌ی شر احساس نمی‌شود. به گمانم علت این است که همان گام نخست را درست‌تر برداشتند؛ به خود اجازه ندادند هستی را تشخص ببخشند و آن را توصیف کنند که آن توصیف با واقعیت روی زمین به تعارض بخورد‌. شر خواه اصیل باشد، خواه «عدمی»؛ خواه گزاف باشد، خواه اندک؛ خواه با خدای متشخص در تضاد باشد، خواه نباشد؛ واقعیتِ اینجا و اکنون این است که «تو رنج را حس می‌کنی.» دین‌ها می‌گویند راهی برای رهایی از این احساس برای تو دارند. آیین بودا مشخصا بر همین موضوع بنا می‌شود و تمرکز می‌کند: «راه رهایی از رنج.»

🔻واژه‌ی «رنج» عمل‌گرایانه‌تر از «شر» است. چون شاید شر واقعیت نداشته باشد و صرفا توصیف ما از امور ناخوشایند باشد. اما رنج به‌عنوان یک احساس قطعا واقعیت دارد. راه رهایی از رنج نیز _ دست‌کم به‌روایت برخی از ادیان، از جمله آیین بودا _ راهی‌ست که خود فرد می‌پیماید و مسئولیت رهایی‌اش بر عهده‌ی خود اوست. مؤمن، قراردادی با یک موجود ماورایی نبسته که «من ترا می‌پرستم تو هم رنجم را کم کن.» اصلا یک دلیل اقبال به خدای متشخص، این است که برخی مایل‌اند چنین قراردادی ببندند. می‌خواهند یک موجود دیگری باشد که از آنها مراقبت کند؛ وگرنه خدا به چه درد می‌خورد؟ خدایی که متشخص نباشد، نان و آب نمی‌شود!² هر وقت هم انتظارات‌شان از خدا برآورده نشد، دچار بحران می‌شوند که «مگر تو جای حق ننشسته‌ای؟ چرا به حق (یعنی من!) رسیدگی نمی‌کنی؟!»
🔻فیلسوفان اگر به‌جای تمرکز بر شر، بر رنج و کاهش رنج انسان‌ها متمرکز باشند، گمان می‌کنم دنیایی بهتر خواهد بود.
✍🏼معین مشکات

1⃣نقد بنیادهای فقه و کلام. محمد مجتهد شبستری. نشر اینترنتی. ۱۳۹۶. ص۱۵
     یادم هست سال ۱۳۹۷ که این فراز از کتاب را خواندم، آشفته شدم. برخاستم دوری در حیاط زدم و به خودم گفتم: «تو از این کتاب سرِ راحت به در نمی‌بری و با همان باورهای پیش نمی‌مانی.» به کتاب‌هایی عمیق‌تر، پیش و پس از آن برخورده‌ام. با این حال این یکی از آن‌ها بود که مرا واداشت، تکلیفم را با باورهایی روشن کنم که به تعارف نگه‌شان داشته بودم.
2⃣ خدای نامتشخص؛ خدایی که به درد نمی‌خورد!
/channel/fanusname/891

Читать полностью…

فانوسنامه

آن کس که بسیار خواند
و به آن عمل نکرد
کاهل است
چوپانی است که گاوهای گلهٔ دیگران را می‌شمرد
او در شمار طالبان راه نیست

آن‌کس که کم خواند
ولی قدم به راه راست آیین (نیک) قدم نهاد
و از شهوت و نفرت و وهم دست شست
به معرفت راستین رسید
فکرش آزاد شد و لذت جهان بنهاد
و در شمار طالبان درآمد

☸دمّاپادا فصل یکم (سوره‌های جفت) فرازهای ۱۹ و ۲۰ (ترجمهٔ رضا علوی)

Читать полностью…

فانوسنامه

💠الله، علی، علی‌ست الله!
انسان‌-خدا جایگزین خدای نادیدنی انسانوار۱/۲

🔹هنوز در چارچوب تئولوژی اسلامی می‌زیستم که شعری از صغیرِ اصفهانی توجهم را جلب کرد با این بیت ترجیع:
«در مذهب عارفان آگاه
الله، علی؛ علی‌ست الله!»
این بیت اسباب شوخی با دوستانم شده بود که چگونه باید عارف آگاه را از عارف ناآگاه تفکیک کرد! اهل تکفیر نبودم؛ اما «کفرگویی» صغیر را مسخره می‌کردم. دغدغه‌ی مقابله با «غلو» داشتم و به‌رغم علاقه‌ام به تصوف، سخنانی از آن‌ها حرصم را درمی‌آورد. یک‌بار که سر کلاس، از برخی سخنان ابن‌عربی نفسم بند آمده و رنگ صورتم سیاه شده بود، استاد خندید که: «عَبَسَ وَ تَوَلّىٰ!» و مبحث را تمام کرد.
مسیحیت را بسیار دوست داشتم و یکی دوستانم به جدیت شوخی‌مانند می‌گفت: تو آخر یک روز مسیحی می‌شوی! می‌گفتم شاید؛ اما یک فکری به حال این بدعت تثلیث خواهم کرد! از نچسب‌ترین باورهای دینی در نظرم همین بود که کسی بگوید خدا همان‌طور که در آن بالا بود، در قالب یک جسم انسانی هم روی زمین زندگی کرد و مرد! «خدا در جسم یک انسان!» شرم‌آور بود!

🔸در همه‌ی این روزگار یک نکته هیچ‌گاه به‌طور جدی ذهنم را مشغول نکرد: «آیا خدا شناختنی‌ست؟» من یک خدا داشتم که در جایی بود آن بالا، ویژگی‌هایی داشت و می‌توانستم از ویژگی‌های او، از «اخلاق» او سخن بگوییم، خدا یک‌جایی بود و یک‌جوری! او ویژگی‌های انسانی بسیاری داشت اما جسم داشتن یکی از آن‌ها نبود. مهربان بود، عادل بود، عاقل بود، آن بالا در آسمان ایستاده، مرا تماشا می‌کرد، در زندگی‌ام دخالت می‌کرد و برایم تصمیم می‌گرفت. من هم گاهی با گریه‌وزاری تصمیماتش را عوض می‌کردم. یک انسانِ بزرگ خدایم بود، که از انسان بودن فقط جسمش را نداشت و همین جسم نداشتنش، سبب می‌شد مسیحیان و شیعیان اصلاحا غالی را سرزنش کنم.
شاید از نخستین‌بارهایی که تکان خوردم، زمانی بود که در کتاب ادیان زنده‌ی جهان، دیدم نویسنده دربارهٔ خدا در قرآن نوشته: «یک شیخ عرب که در ابعاد جهانی، مجلل و بزرگ شده است.» این واقعیت که نویسنده مسیحی بود و طبعا خدای دین خودش به‌مراتب انسانوار‌تر است سبب نمی‌شد که جمله‌اش تأمل‌انگیز نباشد. آیا هرآنچه درباره‌ی خدا می‌گوییم، جز پژواک ذهنیت و فرهنگ خودمان است؟ خدا شناختنی است؟ فیلسوفان بسیار، حتا از فیلسوفان دیندار به این پرسش یک «نه» بزرگ گفته بودند. دین‌هایی بزرگ چون آیین بودا و دائو نیز هم‌چنین. یک‌بار دیگر ابن‌عربی نفسم را بند آورد، اما این‌بار مرا به تأیید واداشت. او می‌گفت آن وجود مطلق در مقام اطلاق، به تعبیر درنمی‌آید، اما از سر ناچاری نامی به او می‌دهیم که همان «حق» باشد. اما حتا خدا هم نمی‌شود به او گفت؛ خدا مرتبه‌ی تشخص آن حقیقت است.¹ ابن‌عربی راه را برایم باز کرد که ببینم هرچه خداباوران دربارهٔ حقیقت و هستی می‌گویند و نامش را خدا می‌نهند، صرفا تجلی آن حقیقت در چارچوب ذهن ایشان است. فوئرباخ راست می‌گفت که خدا را انسان می‌آفریند. آن هستی، آن ذات نهان و راز جاویدان، فرای تصور ما، و فرای خدایی‌ست که ما آفریده‌ایم. او یک «چیز» نیست که بتواند آفریده شود.

🔹حال اگر خدا، تصویر و بازیگر نقش آن حقیقت وصف‌ناشدنی در ذهن‌های ماست، دعوای من با مسیحیان و شیعیان غالی بر سر چه بود؟! مگر خدای انسانوار بی‌پیکر، برتر از خدای انسانوار‌ پیکرمند است؟ آنان احمق و کودن هم نیستند که جسم مسیح یا علی را همان ذات حقیقت بدانند. مسیحیان ذات حقیقت را (که از او با نام خدای پدر نام می‌برند) ناشناختنی می‌دانند. مشابه این توضیح در تشیع «به‌اصطلاح افراطی» هم هست. امام، برترین تجلی و صورت ذات احد است. بیشترین چیزی که از خدا می‌توان دانست و توصیف کرد، نهایت مرتبه و صورتی که می‌شد از خدا شناخت همان امام بود. بعدا بهاییان نیز همین را برای قدیسان خودشان برگرفتند. هندوان هم که هزاران خدا دارند، منزه از آن بلاهتی هستند که می‌پندارید و گمان می‌کنید یک مشت سنگ و چوب را حق‌تعالی می‌شمارند. خیر، آنان هم «ذات یگانه‌ی برهمن» را ناشناختنی می‌دانند و همه‌ی این خدایان را تجلیات او. به قول شبستری:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
همی‌گفتی که دین در بت‌پرستی‌ست
اگر انصاف باشد، می‌گویم عقلانیت حکیمان هندو، بیش از کسانی است که خدای به‌اصطلاح نادیدنی‌شان را با خود حقیقت یکی گرفتند؛ خدایی که در پژوهش و مجادلات الاهیاتی خود یافته بودند را خود حق‌تعالی شمردند! جسارت راستین این بود!

Читать полностью…

فانوسنامه

💠فلسفهٔ به‌اصطلاح اسلامی و حکومت به‌اصطلاح اسلامی
✍🏼بیژن عبدالکریمی

🔹تا قبل از دهه‌های پایانی قرن نوزدهم میلادی، تعبیری به‌عنوان فلسفه‌ی اسلامی نداشتیم. این حوزه‌های مطالعات شرق‌شناسی غربی _ و احتمالاً برای نخستین بار توسط افرادی چون لویی ماسینیون و هانری کُربن_ بود که تعبیر «فلسفه اسلامی» را (در قیاس با تعبیر «فلسفۀ عربی» که برخی دیگر از مستشرقان وضع کرده بودند)... به کار بردند. البته باید توجه داشت هانری کربن وقتی برای توصیف فلسفه‌ای که در عالم اسلامی تحت تأثیر یونانیان تحقق یافته بود، از صفت «اسلامی» استفاده می‌کرد، به‌هیچ‌وجه درکی تئولوژیک یا ایدئولوژیک از این صفت نداشت. ...لیکن در میان بسیاری از ما تعبیر و صفت «اسلامی» برای فلسفه‌ی به‌اصطلاح اسلامی، وجوهی تئولوژیک، ایدئولوژیک و هویت‌بخش پیدا کرد... اما نکته‌ی اساسی اینجاست که هیچ‌یک از فیلسوفان ما، همچون فارابی، ابن‌سینا، سهروردی یا ملاصدرا... نگفته‌اند که آنها «فیلسوف اسلامی» هستند و اساساً یک چنین درک و تصویری از خویش نداشتند. فارابی خود را مؤسس «فلسفه اسلامی» نمی‌دانست... فیلسوفان ما خودشان را به‌عنوان حكيم و فيلسوف مطلق، یعنى حكيم بما هو حكيم و فیلسوف بما هو فيلسوف... فهم می‌کردند. افزودن تعبیر و صفت «اسلامی» به فلسفۀ فیلسوفان حوزه‌ی تمدنی خودمان و شيوه‌ی تكيه و تأکیدی که بر این وصف میکنیم، از جانب «ما»یی است که در قرون جدید اسیر منطق شرق‌شناسی و شرق‌شناسی وارونه و اسیر انحطاط، بی‌اصالتی، نااندیشگی و دوگانه‌اندیشی‌های تئولوژیک و ایدئولوژیک شده‌ایم و نه از جانب آن بزرگانی که با گشودگی‌شان به همۀ فرهنگها و سنن تاریخی، از جمله عالم یونانی، در تکوین یکی از بزرگترین و زیباترین تمدن‌های جهان نقش داشتند. اما در روزگار جدید، بسیاری از ما به‌گونه‌ای بر تعبیر جدید غربی و مدرن «فلسفه‌ی اسلامی» تکیه می‌ورزیم که آن را تا سرحد عاملی ایدئولوژیک و تئولوژیک برای هویت‌بخشی خویش در واکنش_ و نه کنش_ نسبت به هژمونی مدرنیته و غرب جدید قرار داده‌ایم و اصلاً درنمی‌یابیم که خود این‌گونه هویت‌بخشی‌های ایدئولوژیک، بخشی از سوبژگی سوبژه‌ی مدرن و در نهایت امری حاصل سوبژکتیویسم، سوبژه‌محوری و خودبنیادی انسان مدرن غربی است.

🔸...عین همین قصه در مورد تعبیر حکومت اسلامی نیز صادق است. در برخی از جوامع مسلمان، جریاناتی به قدرت رسیدند که برای توجیه قدرت و مشروعیت‌بخشی به خویش نیازمند یک ایدئولوژی بودند. لذا دست به ساخت نوعی ایدئولوژی، تحت لوای اسلام زدند و اسلام را به یک ایدئولوژی سیاسی تبدیل کرده و گرایش‌های سیاسی و ایدئولوژیک خود را از زبان دین و اسلام بیان داشتند. سپس کوشیدند تاریخ اسلام را به‌گونه ای تفسیر کنند که به این ایدئولوژی قدرت اعتبار بخشد. به بیان دیگر، آنان دست به «تاریخ‌سازی تئولوژیک و ایدئولوژیک» زدند و از «اکنون» به‌سوی «گذشته» حرکت کرده، لیکن مفهوم‌سازی خود و تعبیری همچون حکومت دینی و اسلامی را... برخاسته و نشأت‌گرفته از دل سنت تاریخی اسلام تلقی کردند و با ایجاد تقابل میان «حکومت اسلامی» در برابر «عرف و تجربیات بشری»، جوامع مسلمان را از منبع عظیم و سرشار تجربیات تاریخی بشری محروم ساخته، سبب انسداد تفکر و اندیشه‌ی مسلمانان شدند و کوشیدند بر اساس نوعی ظاهر‌اندیشی و نص‌گرایی غیراصیل، چند آیه و روایت را با تفسیرهای کج و معوج جانشین عقل و تجربیات عظیم بشری سازند و زمینه‌های تقابل تئولوژیک و ایدئولوژیک _ و نه حکمی و فلسفی و فرهنگی_ با جهانیان را در فضایی خصمانه و نه بر اساس نوعی دیالوگ و گفت و شنود فرهنگی فراهم آوردند.

📓پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر. بیژن عبدالکریمی. تهران، نقد فرهنگ. ۱۳۹۷, اول. صص۶۹- ۷۲ (با خلاصه‌سازی)

🖇مطلب مربوط
📌اگر فارابی و ابن‌سینا زنده شوند/channel/fanusname/823
📌چوب دو سر نجس؛ فلسفهٔ سنتی در کشاکش سنت و مدرنیّت/channel/fanusname/884
📌حکیمان مشائی؛ ستاره‌های درخشان در میان عالمان اسلام/channel/fanusname/608
📌تمدن نوین می‌خواهید؟ راهش این است که نخواهید!/channel/fanusname/759
📌اسلام‌گرایان؛ خدمت‌کاران ناخواسته و بی‌مزد غرب/channel/fanusname/663
📌بازگشت از اسلام‌گرایی به اسلام سنتی/channel/fanusname/1006

Читать полностью…

فانوسنامه

آنچه هست پدیدآمده از پندار است
زادهٔ پندار
آفریدهٔ پندار
آن را که گفتار و کردار از پندار پلید برخاست
رنج از پی آمد
چنان‌که چرخ ارابه از پی گام اسب

☸دمّاپادا (مشهور به زبور بودا/ ترجمه‌ی رضا علوی با عنوان ″راه حق: بودا و سروده‌هایش″) فصل یکم (سوره‌های جفت)، فراز یکم

Читать полностью…

فانوسنامه

زیبا نیست کلام حق
حقیقت نیست کلام زیبا
جدل نمی‌کنند نیکان
نیک نیست آنکه به جدال

آنکه می‌داند نیاموخته
آنکه آموخته نمی‌داند
نمی‌اندوزد استاد ازل
هرچه خدوم‌تر
داراتر
هرچه بخشنده‌تر
نعیم‌تر

تیز است دائوی آسمان
اما نمی‌برد
طریقت دائو
عمل بی‌جدال

☯فراز ۸۱ (پایانی) دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی

Читать полностью…

فانوسنامه

💠مسیح و علی چرا خدا نباشند؟!

زمانی اعتراض به خداانگاری مسیح و علی در نزد اکثریت مسیحیان و شیعیانِ اصطلاحاً «غالی» می‌تواند جدی باشد که خدا را خودِ تمامیت، هستی و ناشناختنی بشماریم. اما خدای بیشتر مردم (و الاهیدانان) خود هستی نیست؛ یک «هستنده» است، یک «چیز» اشاره‌پذیر و وصف‌شدنی که می‌توان ویژگی‌هایش را گفت. در این‌صورت، قیل‌وقال با مسیحیان و شیعیان غالی بر سر چیست؟ چه می‌شود که خدا پیکر هم داشته باشد؟ مگر خدا در نزد بیشتر دینداران، ویژگی‌های انسانی ندارد که حال ویژگیِ پیکرمندی سبب دلخوری شود؟
اتفاقا اگر قرار بر خدای انسان‌وار باشد، کسانی چون مسیح و علی خدایان بهتری‌اند تا خدایی که در عین انسان‌واری نادیدنی‌ست؛ زیرا پیروان خدای پیکرمند، دست‌کم ارتباط عاطفی بهتری با او برقرار می‌کنند و چه بسا بهتر در پیشگاه او «شرم» کنند. خدا بودن مسیح یا علی هم یک داستان دربارهٔ حقیقت است، میان دیگر داستان‌ها.

کسی به‌راستی می‌تواند به خدای پیکرمند اعتراض کند که خدایش انسانوار‌ نباشد و او ادعای شناخت خدا را نداشته و زبان به توصیف او نگشاید!
✍🏼معین مشکات
🖇مطلب مرتبط:
حقیقت به‌محض تصور متشخص می‌شود.
/channel/fanusname/988

Читать полностью…

فانوسنامه

نرم و تردند آدمیان وقت تولد
سخت و زبرند وقت مرگ
سبز و لطیف‌اند سبزه‌ها و درختان هنگام جوانه
خشک و نزار هنگام پژمردن
نرم و لطیف همراه حیات

سپاهی بی‌نرمش و سخت
پیروز نمی‌شود در جنگ
به‌آسانی می‌شکند درختی شق‌ورق
فرو می‌افتد سخت و قوی
دور می‌پاید نرم و ظریف

☯فراز ۷۶ دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی

Читать полностью…

فانوسنامه

احکام من ساده
به‌جا آوردن‌شان آسان
اما کسی نمی‌فهمد و به‌جای‌شان نمی‌آورد

احکام من از دیرباز
اعمال من بر اصول
اما کسی نمی‌فهمد آنها را
من گمنام جهان‌ام
آنان که می‌شناسندم نادر
و آنان که ننگین‌ام می‌کنند مکرم
استاد ازل زیر جامه‌ی ژنده
جواهری دارد بر سینه

☯فراز ۷۰ دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی

@fanusname
(نقش منسوب به لائوزه)

Читать полностью…

فانوسنامه

✍🏼دون چیس: شاید این حقایق [چارگانه‌ی بودایی] را با عنوان «چهار حقیقت شریف» شنیده باشید¹. هرچند من با متخصصان حوزهٔ زبان موافق‌ام که این برگردان خوبی نیست. وقتی هر یک از این‌ها را «حقیقت» می‌نامیم، تلویحاً داریم می‌گوییم که باید موافق یا مخالف آن باشیم. بودا هرگز از شما نمی‌خواهد که با سخنان او موافق باشید. او تنها دارد تجربه و راه خودش را بیان می‌کند. او از شما می‌خواهد که با چشم خودتان آن را ببینید و درک کنید و آن هنگام که درکش کردید به آن واکنش نشان دهید.

📙آیین بودایی در دوران معاصر. نوشته‌ی دون چیس، ترجمهٔ سعید رفسنجانی‌نژاد. فصل دوم: پیش به‌سوی چهار واقعیت
@fanusname
1⃣ منظور این چهار موردند:
رنج، خاستگاه رنج، رهایی از رنج، راه رهایی از رنج

Читать полностью…

فانوسنامه

💠بحرین چه زمانی از ایران جدا شد؟
فرسته‌ی دوم

🔶زمانی که حکومت ایران از قاجار به پهلوی تغییر کرد، مدت‌ها بود که ایران در بحرین حتا یک سرباز یا کارمند نداشت. مدت‌ها بود که انگلیس بحرین را رسما استعمار کرده و شهروندان بحرینی را هویت انگلیسی داده بود. به‌جز جزیرهٔ بحرین، جزیره‌های سیری، بوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک نیز عملا از ایران جدا شده بودند. تنها کاری که پهلوی می‌توانست با این میراث قاجاری کند، نپذیرفتن وضعیت و تلاش برای بازگرداندن جزیره‌ها به ایران بود که این تلاش از همان نخست آغاز شد. چنانکه رضاشاه بحرین را خاک ایران شمرد و بنا به گفتهٔ وزیر مختار ژاپن (۱۳۰۸-۱۱) - که رضاشاه را در برابر دولتهای استعماری‌ سرسخت توصیف کرده- وی به‌عنوان سیاست تنبیهی در این راستا، پرواز هواپیماهای انگلیسی را بر فراز ایران ممنوع ساخت.
ن.ک: سفرنامه و خاطرات کازاما، نخستین وزیر مختار ژاپن در ایران (۱۳۰۸ تا ۱۳۱۱ خورشیدی)، ترجمهٔ هاشم رجب‌زاده. تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۰ صص۶۲-۳
محمدرضا شاه همین سیاست را ادامه داد و تا سالها برای بازگرداندن جزیره‌های ازدست‌رفته به ایران کوشید. او درنهایت توانست جزیره‌های چهارگانه‌ی سیری، بوموسی، تنب کوچک و تنب بزرگ را بازپس بگیرد، اما تلاش‌های او برای بحرین نهایتا به نتیجه نرسید؛ به‌ویژه آنکه ترکیب جمعیتی بحرین دهه‌ها بود که تغییر کرده و اکثریت آن را عرب‌های استقلال‌طلب تشکیل می‌دادند. بحرینی‌ها آنچنان که گفته می‌شود خواستار استقلال از استعمار بریتانیا به‌عنوان یک کشور مستقل بودند و بازگشت به حاکمیت ایران را هم نمی‌خواستند. بنابراین واقعیت این است که بحرین در زمان قاجار تجزیه و جزئی از قلمروی بریتانیا شده بود و در زمان پهلوی نیز از بریتانیا استقلال یافت.

⭕ ما می‌توانیم بی‌طرفانه اسناد جدایی بحرین را باز بخوانیم و با در نظرگرفتن موقعیت تاریخی ایران در آن زمان ببینیم آیا درنهایت راهی برای حفظ بحرین بوده است یا نه و آنگاه با انصاف عقب‌نشینی دولت ایران را از ادعای پیشینش نقد کنیم. آیا هیچ راهی نبود که بتوانیم بحرین را هم مثل چهار جزیره‌ی دیگر پس بگیریم؟ شاید حتا خود محمدرضا پهلوی، آنچنان که از خاطرات اسدالله علم برمی‌آید، هیچ‌گاه از این‌بابت مطمئن نشد و نگران آن بود که آیندگان این عمل او را خیانت بنامند. اما داوری ما دربارهٔ پروندهٔ بحرین و شکست او در پس‌گرفتن آن هرچه باشد، اینکه بحرین در زمان او از ایران جدا شد، ادعایی غیرتاریخی است.

🔻 نمی‌توان حکومت کنونی را سرزنش کرد که چرا پس از فروپاشی شوروی نتوانست یک وجب از خاک وسیع اشغال‌شده در قفقاز و آسیای میانه را نتوانست پس بگیرد. هرچند می‌توان پرسید که آیا در آن هنگام حتا یک ادعای ملایم هم امکان نداشت؟ پاسخ هرچه باشد، به درجه‌ی اولی نمی‌توان حکومت پیشین آن را هم سرزنش کرد که موفق شد چهار جزیره‌ی جداشده را به ایران بازگرداند و یکی را نتوانست.

✍🏼معین مشکات
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

چون زمینی پست است کشوری بزرگ
ملتقای رودهای جهان
مادر کیهان
زن فائق می‌شود بر مرد
با آرامش
پس آرام می‌آرمد در جای پست
اگر راه دهد کشور بزرگ
به کشور کوچک
پیروز می‌شود بر آن
اگر سر فرود آورد کشور در برابر کشور بزرگ
کشور کوچک
حمایت می‌شود
یکی پذیرفته می‌شود با پایین آمدن
یکی پذیرفته می‌شود با تسلیم
کشور بزرگ را آرزویی نیست
جز گرد آوردن و اطعام کردن
کشور کوچک را آرزویی نیست
جز متحد شدن برای راحتی مردمان
هر دو می‌رسند به آنچه می‌خواهند
اگر پایین بیاید کشور بزرگ

☯فراز ۶۱ دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو ترجمهٔ سودابه فضایلی)

Читать полностью…

فانوسنامه

هرچه امر و نهی بیشتر
مردم فقیرتر
هرچه اسلحه تیزتر
آشوب بیشتر
هرچه مردمان باهوش‌تر
غرایب رواج‌تر
هرچه حکم و دستور اکیدتر
دزد و یاغی بیشتر
از این استاد ازل می‌گوید:
من می‌پردازم به لافعل
و تغییر می‌کنند مردمان
من می‌پراکنم آرامش
و راست می‌شوند مردمان
هیچ نمی‌کنم
غنی می‌شوند مردمان
هیچ نمی‌خواهم
به نیکی بازمی‌گردند آنان

☯از فراز «۵۷» دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی

Читать полностью…

فانوسنامه

اکرام او نه به اجبار
که خودبه‌خود
که زنده می‌کند
که طعام می‌دهد و بزرگ می‌کند
که حمایت می‌کند، پخته می‌کند و به کمال می‌رساند
خلاقیت بی‌خواسته
عمل بی‌انتظار
هدایت بی‌اجبار
این است حقیقت رمزبار دائو

☯از فراز پنجاه‌ویکم دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی

Читать полностью…

فانوسنامه

💠خدایش بیامرزد اما...

🔹هر بار به خیابان فروغی در اصفهان می‌روم، یادم به محمدعلی فروغی ذکاءالملک می‌افتد و لحظه‌ای از یاد می‌برم که انگار نه جمهوری اسلامی است و خیابان به نام کسی چون او نمی‌زنند! خیر، خیابان به نام یک شهید است.
     روزها بود به ذهنم می‌رسید چند خطی دربارهٔ فروغی بنویسم و بگویم در سدهٔ پیش چنین مردی رئیس دولت‌مان بود: حقوق‌دان تراز اولی که هنوز کتاب‌هایش در دانش حقوق خواهان دارد. از معماران حقوقی ایران که در کنار معدودی دیگر قانون مدنی، مدرن و روزآمد را تثبیت، و رسما نظام حقوقی ایران را وارد دنیای نو کرده بود. فلسفه‌دان بود، نخستین مردی که برای فارسی‌زبانان یک دوره‌ی فشرده از تاریخ فلسفه‌ی غرب نوشت و برای سالها نخستین منبع ما برای مطالعه‌ی تاریخ فلسفه‌ی غرب شد. هنوز با وجود کتاب‌های متعدد روزآمد و مفصل‌تر، کسانی چون من ترجیح دادند به این کاروان بپیوندند و کتاب او را نخستین منبع شناخت خود سازند؛ چرا که قلمش با وجود کهَنی گیراست. گویی معلم ادیب بسیار کهنسالی با همان زبان ادبی دوران جوانی‌اش صبورانه برایت درس می‌گوید.
    گفتم ادیب؟ خوب شد از یاد نبردم. او که نزد پدر مشق اول را زده بود، کلیات سعدی و رباعیات خیام و کتاب‌هایی دیگر را تصحیح کرد و هنگام ترجمه‌ی آثار، در واژه‌سازی و تقویت زبان فارسی می‌کوشید. فرهنگستان را او پایه گذاشت که البته آن شاهکار را نباید با فرهنگستان آش‌ولاش کنونی سنجید.
   گفتم ترجمه؟ بله؛ رئیس دولت‌مان در‌ آن تاریخ که هنوز اکثریت ملت سواد خواندن نداشتند، بر انگلیسی و فرانسوی مسلط بود و عربی و روسی می‌دانست. واژه‌ی «تاریخ» را به کار بردم و به یادم آمد که او تاریخ‌دان هم بود و چندین کتاب در تاریخ ایران و جهان نوشته. مرد دانش بود، طب و داروسازی آموخته بود، علم روز را می‌شناخت، دوره‌ی مختصر علم فیزیک را نگاشته و نخستین کتاب درسی در دانش اقتصاد را ترجمه کرده بود. مصداق بارزی از روشنفکر بود؛ کسی که دانش‌ و اندیشه‌ی خود را به خدمت ارتقای کشور خود گرفته و نه که دل‌خوش به ژست و اطوار باشد. و عجب از این مرد که به‌خلاف بیشتر از روشنفکران پس از خود، سنت کشورش را خوب می‌شناخت. با الاهیات اسلام نیک آشنا، فلسفه‌ی سنتی مسلمانان را به‌خوبی آموخته و اثری را هم از ابن‌سینا ترجمه کرده بود.

🔸این‌ها که از این بزرگ‌مرد نوشتم همه بخشی از اوست نه تمام او. این مرد بود که در لحظات خطرناک (همچون اشغال ایران در جنگ جهانی) از خلوت اندیشه‌ی خود به صحنهٔ سیاست بازمی‌گشت و به داد ایران می‌رسید. او از معدود کسانی‌ست که شایستگی لقب «ایران‌ساز» دارد و همه‌ی این کارنامه‌ی پربار را مردی پر کرده بود که آفتاب عمرش ۶۶سال درخشید. با حسرت به سیمایش می‌نگرم و حالم از خودم به هم می‌خورد که سن‌وسالم به نیمه‌ی عمر او نزدیک می‌شود و هیچ غلطی نکرده‌ام. دلم خوش است به مشتی چرک‌نویس تلگرامی که یعنی من هم سهمم را به این کشور ادا می‌کنم. به چهره‌ی فروغی نگاه می‌کنم و می‌ترسم سر از خاک برگیرد، نگاهی به حال‌وروز من و همسالانم بیندازد: «فرزندانم! این کشور را به شما سپرده بودم! من این کشور را برای شما ساخته بودم! تا اکنون در مقامی باشید که من و هم‌نسلان من آرزوی شاگردی‌تان را داشته باشیم!» کاش هرگز زنده نشود و ما را از شرم نکشد!

🔻روزها بود می‌خواستم بنویسم چنین کسی، چنین وجود گرانمایه‌ای شده بود نماینده و رئیس مجلس، شده بود وزیر، شده بود نخست‌وزیر. می‌توانستی عکسش را به جهانیان نشان بدهی و با گردن افراشته و گلوی پرباد بگویی «رییس دولت ایران چنین مردی‌ست! رئیس دولت شما کیست؟!» عکس رئیس دولتی که هشتاد و دو سال پیش از دست داده‌ایم را بردارید و بگذارید کنار رئیس دولتی که امروز در جمع‌مان نیست.
/channel/sfiles/281
خداوند بیامرزد و ببخشاید آقای رئیسی را؛ هر که بود و هرچه کرد، دیگر در میان‌مان نیست. اخلاق ایرانی اجازه نمی‌دهد از درگذشته بد بگویم. ایشان هم لابد آرزوی سربلندی برای ایران را داشت. هرچه خطا کرد نیست باد و هرچه از او درست بود بماند به یادگار. اما عکس این دو «آقای رئیس» را کنار هم می‌گذارم و به خط سِیری نگاه می‌کنم که پیمودیم. پسِ هشتاد و دو سال، رئیس دولت ایران باید کسی می‌بود که فروغی در نزدش به چشم هم نیاید و هیچ نباشد! نمی‌دانم این چه مصیبتی است بر این ملک نازل شده که روشنفکرش ماییم و حکمرانش ایشان؟! دیگر چه نشانی از انحطاط این سرزمین کهنسال می‌خواهیم و تا کجا به همین فرمان خواهیم رفت؟ تا آنجا که قبای رئیسی بر تن رئیسان پسین گشاد باشد و قبای ما بر تن روشنفکران پسین؟
خدا بیامرزد و ببخشد همه‌ی ما را، اما... .

✍🏼معین مشکات
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

نه پدر، نه مادر، نه خویشی با کس به از آن کند
که ضمیری در راه عافیت

☸ دمّاپادا. سورهٔ ضمیر، فراز ۴۳

Читать полностью…

فانوسنامه

💠الله، علی، علی‌ست الله!
انسان‌-خدا جایگزین خدای نادیدنی انسانوار۲/۲

🔸اینجا که اکنون رسیده‌ام، صدای زنگ حقیقت را از سوی حکمت بودایی بیشتر می‌شنوم، که اساسا می‌کوشد از همه‌ی تصورات و خداآفرینی‌ها فراتر برود. خداناباوری حق‌پرستانه (نه خداناباوری مادی‌گرایانه) که همه‌ی خدایان ذهن‌آفریده را رد می‌کند و تنها خود را به دست آن حقیقت بی‌نام و نشان می‌سپرد. بی که او را در قالب ذهن بگنجاند و تصورات ذهنی خود از او را با خود او اشتباه بگیرد. اما پس از آن، اگر بنا بر خداباوری‌ست، خدایان پیکرمند بهترند یا بی‌پیکر؟
می‌گویم چه بسا که هم برای خداباوران نخبه، و هم برای خداباوران عامی، انسان-خدایان بهتر باشند. برای نخبگان، انسان-خدا اسوه‌ای‌ست که به یادشان می‌آورد، حق‌تعالی «یک جایی در آن بیرون» نیست! ای انسان! خود تو _ نه تن، یا هویت، یا اندیشه و احساس تو _؛ خود حقیقی تو همان خداست! (به زبان حکمت هندو تَت توَم اَسی: تو همان هستی!) این است پیام «أنا الْحَقّ» حلاج که ما یا با او دشمنی کرده‌ایم یا معمولا به تعارف از کنارش گذشته‌ایم و به‌جای اندیشیدن به پیام او، بر مرگ سوزناکش دل سوزانده‌ایم!
اما برای عامیان خداباور نیز شاید انسان-خدا بهتر باشد تا خدای نادیدنی. زیرا احتمالا با او ارتباط عاطفی بهتری می‌توانند برقرار کنند. مسیح برای نجات ما بر زمین آمد، برای ما رنج کشید، برای ما بر صلیب رفت تا ما را بیامرزد. خدا برای یاری انسان به تن او رفت، خدا برای انسان، انسان شد. علی، آن خدای بر زمین که نیمه‌شب بار غذای گرسنگان را بر دوش می‌کشید و همبازی کودکان یتیم می‌شد. با این خدا بهتر می‌توان مأنوس شد تا خدای نادیدنی! پس شاید مسیحیان شیعیان اهل غلو، زیرکی کرده‌اند که مسیح را جایگزین یهوه، و علی را جایگزین الله کردند. یک صورت شورانگیزتر را به‌جای صورتی غریبه‌تر نهادند. زیرکی کرده صغیر که می‌گوید
الله، علی، علی‌ست الله!
بی آنکه اندیشه‌ی نیچه را تفسیر دینی کنم و مدعی یگانگی اندیشه‌ی او با خود شوم (که البته نیست)، می‌گویم می‌توان میان دغدغه‌ی او که خدا را مرده اعلام کرد و در زمانه‌ی نیست‌انگاری (نیهیلیسم) در جستجوی اَبَرمرد بود، با انسان-خدایان نسبتی برقرار کرد. می‌توان به دغدغه‌ی او اندیشید و باز دوباره به اندیشه‌ی انسان-خدا بازنگریست.

🔸بسیار خسته‌کننده خواهد بود اگر اکنون در میان این بحث، سروکله‌ی یک مسلمان راستکیش یا یک دین‌ستیز پیدا شود که بحث را به ابتذال بکشد و اعتراض بیاورد که مسیح و علی ادعای خدایی نداشتند یا اعتراض بیاورد که آن‌ها اصلا انسان‌های خوبی نبوده‌اند. می‌گویم بر فرض که حق با شما باشد؛ اصلا دربارهٔ چیز دیگری سخن می‌گویید؛ نه موضوع سخن من! ای جامانده‌ها در تاریخ! مسیح و علیِ تاریخی برای همیشه مرده‌اند! تمام شدند! نابود شدند! این اسطوره‌ی مسیح و اسطوره‌ی علی‌ست که در جان پیروان‌شان زنده مانده‌. می‌گویید این اسطوره با واقعیت تاریخی‌شان همخوان نیست؟ خب که چه؟ جان آدمی را اسطوره‌ی زنده گرم می‌کند نه تاریخ مرده!

✍🏼معین مشکات
@fanusname
1⃣Sufism and Taoism. Toshihiko Izutsu. University of California press. 1984. P.23

🖇مطلب مربوط
حقیقت/خدا/هستی، به‌محض تصور متشخص می‌شود.
/channel/fanusname/988
خدا: بازیگر نقش حقیقت
/channel/fanusname/859
خدا در آیین بودا
/channel/fanusname/972
مسیح و علی چرا خدا نباشند؟
/channel/fanusname/1009
اسطوره مهم‌تر از تاریخ است.
/channel/fanusname/778

Читать полностью…

فانوسنامه

آن‌کس که جامهٔ زرد به بر کرد
و ناپاک بود
و بر خود چیره نشد
و عاری از حقیقت ماند
چنان‌کس جامهٔ زرد را سزاوار نیست

(منظور جامهٔ راهب است)

☸دمّاپادا (ترجمه‌ی رضا علوی با عنوان ″راه حق: بودا و سروده‌هایش″) فصل یکم (سوره‌های جفت) فراز ۹

Читать полностью…

فانوسنامه

«دشنام شنیدم، ضربت دیدم، شکست خوردم، باختم.»
چنین است اندیشه‌ی آن کس که نفرتش فرو ننشیند.
...
در این جهان
هیچ‌گاه نفرت به نفرت فرو ننشیند
(بل) با دوری از نفرت آرام یابد
چنین است حکم ازلی

گروهی نمی‌دانند که ما هر آن در پیشگاه مرگ‌ایم
فرزانگان دانستند و به آرامش رسیدند

☸دمّاپادا (ترجمه‌ی رضا علوی با عنوان ″راه حق: بودا و سروده‌هایش″) فصل یکم (سوره‌های جفت)، فرازهای سوم، پنجم و ششم

Читать полностью…

فانوسنامه

💠دربارهٔ قضاوت‌سپاری (کاپیتولاسیون) در دوران پهلوی

🔸 قضاوت‌سپاری یعنی شهروندان یک کشور در کشور دیگر مصونیت قضایی داشته باشند و تنها در دادگاه‌های خودشان یا دادگاه مختلط محکوم شوند. ریشهٔ این موضوع به اختلاف نظام حقوقی بازمی‌گردد. مثلا در دورانی که بلاد مسلمان‌نشین با یک نظام دادگستری تماما فقهی اداره می‌شدند، فرستادگان و مسافران روم برای سفر به قلمرو جهان اسلام با این خطر مواجه بودند که نادانسته کاری خلاف فقه اسلامی انجام دهند و کیفر شوند. بنابراین این راه پیشنهاد می‌شد که اگر این بیگانه‌ی مسیحی مرتکب جرمی شد، در دادگاهی مختلط یا دادگاهی مبتنی بر نظام کیفری کشور مبدأ محکوم شود. در دوران شاه عباس صفوی، مقرر شد چنانچه تعرضی مالی و جانی نسبت به انگلیسی‌ها صورت بگیرد، کنسول شاهد بر مجازات بزهکار باشد و چنانچه فرد انگلیسی در ایران مرتکب بزه شود، کنسول انگلستان مجازات کند.¹ دربارهٔ هلندی‌ها نیز فرمانی صادر شده بود که درصورت برقراری رابطه با زن ایرانی، تشخیص جرم با معیار فقه اسلامی نباشد؛ بلکه مطابق دادگاه هلندی حکم شود.²
در دوران قاجار قضاوت‌سپاری ادامه یافت و شامل بسیاری از کشورهای دیگر نیز شد. اما رضاشاه پهلوی پس از روزآمد کردن نظام قضایی مطابق علم حقوق جدید، همهٔ پیمان‌نامه‌های قضاوت‌سپارانه با بیگانگان را لغو کرد.³ چرا که دیگر نظام حقوقی مبتنی بر فقه نبود تا بهانه‌ی لازم بیگانگان برای ادامه‌ی قضاوت‌سپاری بتواند همچنان مطرح باشد.

🔹موضوعی که در زمان محمدرضاشاه پیش آمد، اعطای مصونیت دیپلماتیک بود. در آوریل ۱۹۶۱ در شهر وین قراردادی تحت‌عنوان «قرارداد وین دربارهٔ روابط سیاسی» به تصویب رسید و سپس به سازمان ملل فرستاده شد که به‌تدریج تقریبا همهٔ کشورهای جهان به آن پیوستند. طبق این قرارداد سفیران و مأموران کنسولی در کشورهای یکدیگر از برخی مصونیت‌ها برخوردارند و این کاملا امری طبیعی است‌. با این‌حال این قرارداد مربوط به کسانی‌ست که در استخدام دولت مبدأ باشند و به‌خودی خود شامل مستشارانی که به استخدام کشور مقصد درآمده‌ باشند نیست. از این‌رو برای جذب مستشاران امریکایی، در مرداد سال ۱۳۴۳ لایحهٔ الحاق مستشاران نظامی به قرارداد وین در مجلس ملی به بحث گذاشته شد و پس از مجادلات بسیار با ۷۴ رأی مثبت و ۶۱ رأی منفی به تصویب رسید.
     آیت‌الله خمینی که مخالف این لایحه بود، به‌دنبال نطق دکتر مظفر بقایی آن را «کاپیتولاسیون» نامید. حتا به نظر می‌رسد آیت‌الله خمینی با اصل قرارداد وین هم مشکل داشت؛ چنانکه در آغاز نطق خود گفت: «قانونی در مجلس بردند؛ در آن قانونْ اولًا ما را ملحق کردند به پیمان وین؛ و ثانیاً الحاق کردند به پیمان وین» (عین سخن به همین شکل از ایشان است). با این‌حال زمانی که ایشان قدرت را در دست گرفت جمهوری اسلامی در همین پیمان وین باقی ماند.

🔸مصونیت دادن به مستشاران اکنون یک عرف جهانی است و مطابق مادهٔ ۳۱ کنوانسیون مأموریت‌های ویژه _ که شامل مستشاران نظامی کشورها نیز می‌شود _ مصونیت کیفری به آن‌ها داده می‌شود. هم‌اکنون مستشاران نظامی ایران در عراق و سوریه و لبنان و یمن نیز طبق همین کنوانسیون مصونیت دارند.
شاید به کمیت و کیفیت استخدام مستشاران امریکایی نقدهایی وارد باشد، اما مصونیت دادن به آن‌ها قطعا مصداق قضاوت‌سپاری (کاپیتولاسیون) نبود و ادعای برقراری کاپیتولاسیون را می‌توان به‌مثابه‌ی یک انتقاد عاطفی و احساسی قلمداد کرد و نه انتقاد معتبر حقوقی.

✍🏼معین مشکات
@fanusname

1⃣اسناد و مکاتبات تاریخی ایران از ۱۱۰۵ تا ۱۱۳۸ هـ.ق. عبدالحسین نوایی. نشر بنیاد فرهنگ ایران. ۱۳۶۰. ص ۶۵
2⃣روابط سیاسی و اقتصادی ایران دوران صفویه، عبدالحسین نوایی. نشر سمت. ۱۳۷۷، ص۱۶۳
3⃣Cyrus Ghani: Iran and the Rise of Reza Shah, I.B. Tauris, New York, 2000, p. 397

🖇️مطلب مرتبط
بحرین چه زمانی از ایران جدا شد؟
/channel/fanusname/1000

Читать полностью…

فانوسنامه

💠گناه بزرگان نیست اگر بزرگ‌اند!

🔹وقتی یک اندیشمند یا دانشمند برای مدتی طولانی دیگران را پیرو خود ساخته و بر عرصه‌ی اندیشه چیره شده، برخی از منتقدان پسین، انگشت سرزنش را به‌سوی او می‌گیرند و او را متهم به رکود علم و اندیشه می‌کنند. می‌گویند که او با بت شدنش مانع آزاداندیشی شد. برای نمونه این انتقاد نسبت به ارسطو بسیار رایج است. هم منطق ارسطویی برای دو هزاره، منطق مسلط بود و هم چارچوب اندیشه‌ی او سخت اندیشه‌ی فلسفی را دربرگرفته بود. به همین جهت برخی تا بدان‌جا پیش می‌روند که بگویند اگر ارسطو نبود، شاید اکنون دو هزار سال جلوتر بودیم!

🔸حقیقتا این دست انتقاد‌ها را کودکانه می‌دانم! بزرگان مگر چه قدرتی دارند که جنازه‌شان را بالای سر اندیشمندان بعدی نگاه دارند؟ اگر یک اندیشه برای مدت‌ها باقی می‌ماند؛ برای آن است که «جواب می‌دهد!» یعنی ساختارهای جامعه آنچنان متحول نشده که نیازی تازه پدید آورد و توده احساس کنند که دیگر با پاسخ‌های پیشین راضی نمی‌شوند. اگر کسی بگوید این تقصیر اندیشمند بُت‌شده است که ساختارهای جامعه پس از او تغییر نمی‌کنند، باز سخن پرتی گفته است. اندیشه‌ی توده است که متناسب تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... تغییر می‌کند و نه برعکس! یعنی شرایط زندگی تغییر می‌کند، تغییر شرایط نیاز تازه پدید می‌آورد، نیاز تازه به پرسش تازه و پرسش تازه به پاسخ تازه می‌رسد. تغییر شرایط هم امری دل‌بخواهی و پیش‌بینی‌پذیر نیست.

🔹یک مثال ساده بزنم؟ اگر ما ایرانیان امروز تفکر سیاسی چهل سال پیش‌مان را نداریم، به‌خاطر این نیست که بدون احساس نیاز، بدون احساس مشکل و از روی دل‌خوشی و شکم‌سیری تصمیم گرفته باشیم باورهای‌مان را تغییر دهیم. مجموعه‌ای از مشکلات و فشارها از یک‌سو، و تحولات تمدنی روزگار جدید از سوی دیگر سبب شده احساس کنیم «یک چیزی این میان درست نیست»؛ یعنی باورهای ما تناسبی با انتظارات‌مان ندارند. اگر این شرایط دست به دست هم نمی‌دادند، ما قاعدتا به‌لحاظ فکری تفاوت خاصی با جامعه‌ی دهه‌ی ۶۰ نداشتیم. اما خود اینکه این تحولات در جامعه رخ داد و ما این‌طور تغییر کردیم، از پیش دانسته نبود. ما ابتدا در پیچ تغییر افتادیم، بعد احساس کردیم از باورهای قدیمی، به‌قدر کافی راضی نیستیم و پاسخ‌های کهن نیازهای نو را برطرف نمی‌کنند، سپس باورهای‌مان را تغییر دادیم و به بت‌های ذهنی‌ای که به آن‌ها دلبسته بودیم کافر شدیم.

🔻در شرایط عادی انسان حاضر نیست بدون احساس نیاز، از باورها و الگوهایی که به آن‌ها دل بسته جدا شود. تحولات جمعی است که او را به تغییر باور و اندیشه وامی‌دارد. بنابراین این گناه کسانی نیست که انسان بزرگی شده‌اند و تا پایان تحولات بنیان‌افکن، توانسته‌اند ذهن مردم را تسخیر کنند.
✍🏼معین مشکات
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

زیر آسمان نیست چیزی لطیف‌تر و نرم‌تر از آب
اما برای خرد کردن سخت و سفت
نیست چیزی بهتر از آب
آب ندارد برابری
هیچ مقاومت نمی‌کند در برابرش
یا نمی‌نشیند به‌جایش
ضعیف دلیل قوی
نرمی دلیل سختی
می‌دانند این را همگان
اما سر نمی‌نهند به آن

به‌گفتهٔ استاد ازل
شیوهٔ خدای خرمن
پذیرش پلیدی‌های جهان
شیوه‌ی شاه جهان
به جان خریدن دردهای ملت
آری پرتناقض است کلام حقیقت

☯فراز ۷۸ دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی

Читать полностью…

فانوسنامه

💠بازگشت از اسلام‌گرایی به اسلام سنتی

🔻فرشته مزینانی در یادداشتی، سرگذشت خود از یک مسلمان سنتی، به یک اسلام‌گرا و بازگشت از اسلامگرایی را شرح داده است.¹ این صرفاً سرگذشت او نیست؛ بلکه نشانه‌هایی می‌بینم که تبدیل به یک جریان شده است.

🔸میان اسلام سنتی و اسلام‌گرایی (Islamism) تفاوت‌هایی مهم، اما باریک وجود دارد که تنها بخشی را می‌دانم. اما پیش از آن باید توصیفی دین‌پژوهانه از هر دو بدهم:
•اسلام سنتی دینی‌ست که بر محوریت آموزه‌های منسوب به محمد نبی شکل گرفته، بر اساس خوانش‌های گوناگون دچار تطور شده، که همهٔ این تطورها تا پایان عصر سنت را می‌توان شاخه‌های اسلام سنتی شمرد. بنابراین از خوانش صوفیان «صلح‌کلی» گرفته تا خوانش «شاریان/ شُرّاة» (معروف به خوارج)، همه مصداق اسلام سنتی‌اند.
•اسلام‌گرایی، خوانشی مدرن از اسلام است که به «حکومت اسلامی» محوریت می‌دهد و می‌کوشد با اتکا به قدرت سیاسی، عنصرهای تمدن مدرن را هویت اسلامی ببخشد.
اکنون با توجه به اینکه موضوع دربارهٔ جامعه‌ی ایرانی است، چکیده‌وار به چند تفاوت «اسلام‌گرایی ۱۲امامی» با «اسلام سنتی ۱۲امامی» اشاره می‌کنم:

۱- بیشتر فقیهان سنتی، تنها حکومتی را که به دست «امام معصوم» تشکیل شده باشد مشروع می‌شمردند و با توجه به روایت‌هایی که در نهی از قیام دریافته بودند، تشکیل حکومت را روا نمی‌دانستند. اما اسلام‌گرایی اساسا رسالت خود را تشکیل حکومت می‌داند و این امر را از همه‌ی احکام اسلام، از جمله نماز مهم‌تر می‌شمرد.²
۲- جهاد، بنا به نظرگاه رایج سنتی، تنها مشروط به فرمان امام معصوم است و ۱۲امامیان زمان غیبت، جز در دفاع، حق جنگیدن ندارند. در اسلام‌گرایی، ولیّ فقیه می‌تواند بنا به تشخیص فرمان جهاد بدهد.
۳- به نظر رایج فقیهان اجرای حدود فقهی (مانند کیفر زنا) در زمانهٔ غیبت روا نیست؛ تنها امام معصوم است که می‌تواند در این‌باره فرمان دهد. درحالی که در ادبیات اسلام‌گرایان، اجرای حدود فقهی، به‌عنوان یکی از ضرورت‌های تشکیل حکومت اسلامی عنوان می‌شود.
۴- در فرهنگ ۱۲امامی سنتی، اولا مهم‌ترین صورت امربه‌معروف و نهی از منکر، خود را در انتقاد از حکومت ستم‌پیشه پیدا می‌کند (إِنَ‏ أَفْضَلَ‏ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ‏ عِنْدَ إِمَامٍ‏ جَائِرٍ) و دوماً یک شرط امربه‌معروف احتمال اثرگذاری آن است وگرنه تکلیف فرو می‌افتد. اما در اسلام‌گرایی، اولا بیشترین تأکید در امربه‌معروف به رعایت دستورهای فقهی توسط شهروندان است و دوما احتمال اثرگذاری اهمیت چندانی ندارد. حتا در صورتی که نتیجه‌ی عکس بگذارد و موجب وهن دین باشد، ادامه می‌یابد.
۵- در باور سنتی، قداست ویژه به ۱۴ فرد است و کس دیگری نه ولایتی هم‌پای آنان دارد و نه می‌شاید که او را به لقب‌های خاص پیشوایان خطاب کرد. اما در اسلام‌گرایی، ولایت فقیه که مطلق است و نه مشروطه، «همان ولایت رسول‌الله است».³ هم‌چنین کاربرد لقب «امام» برای غیرمعصوم شایسته شمرده می‌شود.
۶- در باور سنتی، امام معصوم است که اصالت دارد و نفس او مهم‌تر از حکومت اوست. اما در اینجا حکومت بر امامت اولویت دارد و «حفظ جمهوری اسلامی از حفظ جان امام عصر مهم‌تر است».⁴

🔹شاید در آغاز انقلاب، تفاوت اسلام‌گرایی و اسلام سنتی آشکارتر بود و چه بسا به همین دلیل آیت‌الله خمینی لازم دیده بود بگوید: «من الآن هم دارم عمل به مذهب می‌کنم؛ نه اینکه از مذهب خارج شده‌ام».⁵ اما پس از پیروزی انقلاب، به‌طور طبیعی خوانش اسلام‌گرایانه چیره شد و بر اندیشه‌ی دینی ایرانیان اثری ژرف گذاشت. به‌ویژه که رهبر انقلاب یک روحانی خرده‌پا نبود؛ بلکه جایگاه دینی مهمی داشت که اسلام سنتی به او عطا کرده بود و خود او هم شخصیتی مجذوب‌کننده و اثرگذار داشت. با این‌حال چرخش روزگار دوباره دارد تفاوت‌های اسلام سنتی و اسلام‌گرایی را برجسته می‌کند.

🔻اسلام ۱۲امامی سنتی سر از «سکولاریسم سیاسی» درمی‌آورد؛ یعنی مذهبی نبودن حکومت و گره نخوردن سرنوشت دین، به سرنوشت حکومت. اما اسلام‌گرایی ۱۲امامی نهایتا به «سکولاریسم باطنی» می‌رسد؛ یعنی عرفی شدن تمامی مفهوم‌های دینی از بار وجودی و عرفانی‌شان و تبدیل شدن به عنصرهایی فرهنگی و سیاسی. به عبارت دیگر دنیایی شدن کامل دین و تهی شدنش از وجه استعلایی. به نظر می‌رسد بخشی از قشر مذهبی کمابیش متوجه این وضعیت شده‌اند، می‌کوشند که یا با کوچ به «روشنفکری اسلامی» و یا با بازگشت به «اسلام سنتی» یک صدای مذهبی مستقل از حکومت به گوش برسانند و سرنوشت اسلام را از سرنوشت احتمالی حکومت جدا کنند.
@fanusname
✍🏼 معین مشکات


1⃣ /channel/hooreechannel/4879
2⃣ https://yun.ir/iidx5g
3⃣ https://yun.ir/f9aet2
4⃣صحیفهٔ امام خمینی. ج۱۵، ص۳۶۵
5⃣ /channel/fanusname/620

Читать полностью…

فانوسنامه

در نمایشگاه امسال، ناگهان کتابی مربوط به آیین بودا بدون هیچ توضیحی جمع‌آوری شد! لازم به گفتن نیست نسبت به محتواهایی که بتواند از دید مسئولان تبلیغ دین دیگر شمار آید حساسیت رخ میدهد. در مورد بوداییت، چند سال پس از اینکه طالبان بزرگ‌ترین تندیس‌های بودا در جهان را نابود کردند، در جمهوری اسلامی نیز بودا به‌عنوان مصداق «تهاجم فرهنگی» شناخته و مدتی از بازار جمع‌آوری شده بود.

پس از خبر جمع‌آوری این کتاب، کنجکاو به خواندن آن شدم. کم‌حجم، ساده، و در فروشگاه طاقچه با بهای کمی خریدنی است. نویسنده کوشیده با زبان ساده، گوهری از آموزه‌های بودا را بدون پرداختن به وجه دینی شرح دهد.‌ بلکه با نمود دینی این مکتب همدلی نشان نمی‌دهد و باور دارد نه‌تنها نویسندگان کتاب‌های خودیاری با ناقص‌سازی حکمت بودا، به شهرت رسیده‌اند، بلکه راهبان بودایی هم دانش مخدوشی از راه بودا ارائه می‌دهند. اما به نظرم نرسید خوانش او از بودا، چندان فرق بنیادینی با خوانش الاهیدانان بودایی‌ای که سخن‌شان را شنیده‌ام داشته باشد.

🖇مطلب مرتبط:
چرا آیین بودا انسان معاصر را جذب می‌کند؟
/channel/fanusname/970
دربارهٔ طاقچه
/channel/fanusname/826

Читать полностью…

فانوسنامه

چرا دریا شاه صد رود؟
که دریا پست‌تر از رود
پس پادشاه صد رود

استاد ازل برتر از آدمیان
پس فروتن
جلودار،
پس به‌دنبال
در حکومت استاد ازل
سرکوب نمی‌شود کسی
اگر در مقابل،
آزار نمی‌بینند آنها
به حمایتش خسته نمی‌شوند از او
با کسی ندارد رقابت
ندارد رقابت کسی با او.

☯فراز ۶۶ دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

💠بحرین چه زمانی از ایران جدا شد؟
فرستهٔ نخست

🔶ما معمولا گمان می‌کنیم حکومت ایران در بحرین مستقر بوده و یک‌مرتبه در سال ۱۳۵۰ تصمیم گرفته آن را از خود جدا کند و به آن استقلال بدهد. درحالی که روند جدایی بحرین از ایران از زمان فتحعلیشاه قاجار آغاز و در همان دوران قاجار کامل شده بود. «کارگذاری اول بنادر خلیج فارس در بوشهر» در نهم ربیع‌الاول ۱۳۳۳ قمری به وزارت امور خارجه نامه‌ای نوشته است (لفظ ″کارگزاری″ با ذال نوشته شده و شاید مرسوم بوده باشد):
📜«مقام منیع وزارت جلیلهٔ امور خارجه
غالبا ایرانی‌های ساکنین بحرین از بی‌تکلیفی در امورات خودشان شکایت دارند. از آن‌جمله آقا سید محمد نامی است تاجر، که سواد عرض حال او را لفا ملاحظه خواهید فرمود. *این شخص اگرچه اصلا بحرینی است، ولی رعیت دولت علّیه است* و در موقع مسافرت به هر نقطه، تذکرهٔ ایرانی می‌گیرد. لازم است که از طرف وزارت امور جلیله قراری که مستلزم آسایش آنها باشد داده شود.»
🔻نکتهٔ جالبی که در این نامهٔ رسمی ملاحظه می‌شود پذیرفته‌شدن تمایز میان بحرینی و ایرانی است، چنان‌که آمده: این شخص با اینکه اصلیتی بحرینی دارد، ولی شهروند حکومت ایران است.
ن.ک: گزیده اسناد خلیج فارس؛ جزایر خلیج فار، جلد اول، از ۱۳۲۰ هجری قمری تا ۱۳۶۰ هجری قمری. دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، وابسته به وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران. چاپ اول، ۱۳۶۸، ص۲۶

🔷مردم بحرین در همان دوران قاجار هم شناسنامه و گذرنامهٔ انگلیسی داشتند، هم واحد پول ملی مستقل (نخست روپیهٔ هند، سپس روپیهٔ بحرین و درنهایت دینار بحرین).
🔻در تاریخ ۵ شهریور ۱۲۸۴ خورشیدی - یعنی ۲۰ سال پیش از آغاز حکومت پهلوی - «کارگذاری کل عربستان و شط العرب و مدیریت سیر سفاین در شط کارون» به وزارت امور خارجه نامه‌ای نوشته است (منظور از عربستان، خوزستان است):
📜اگرچه از مدتی قبل دولت انگلیس، بحرین و بحرینی‌ها را در تحت حمایت خود می‌دانست، ولی رسمی و تا این درجه علنی نبود و اقدامات‌شان به‌طور خواهش و توسط و دوستانه و غیررسمانه بود. حال به‌قرار معلوم، در این اوقات به‌کلی آشکار کرده و رسمیت داده است و رسماً آنجا و آنها را زیر حمایهٔ خود می‌داند و تذکرهٔ رسمی می‌دهد و رسما از آنها حمایت می‌نماید.
الامر الاشرف مطاع
فدوی حسین
ن.ک: همان، ص۶

ایران در حوزهٔ دادگستری نیز در بحرین محلی از اعراب نداشت؛ چنانکه کارگزاری بوشهر در ۱۳ مهر ۱۲۸۳ گزارش داده است:
اگر مابین رعایای دولت ابد آیت و اهالی کویت و بحرین اختلافی مستحدث شود، به عثمانی‌ها باید مراجعه کرد یا انگلیس‌ها.
ن‌ک: همان، ص۲

ادامه👇🏻

Читать полностью…

فانوسنامه

حاکم اگر بخشنده
مردم پاک
اگر سختگیر
مردم رذل و مکار
...
از این استاد ازل اشارت می‌کند
بی که زخم بزند
برمی‌انگیزد
بی تنبیهی
تربیت می‌کند بی اجبار
نور می‌پراکند
بی خیرگی

☯از فراز پنجاه و هشتم دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی

Читать полностью…

فانوسنامه

💠پیامبریِ مأموریتی و خشونت دینی

بنا به دیدگاه وبر، دسته‌ای از پیامبران می‌گویند مأموریتی از جانب خدا دارند و دسته‌ای دیگر صرفا راهی را که در سلوک خود پی گرفته‌اند با دیگران با اشتراک می‌گذارند (مانند بودا).¹ در دسته‌ی اول احساس مأموریت داشتن بسیار پررنگ‌تر است و این احساس خود می‌تواند یکی از ریشه‌های خشونت مذهبی باشد. درواقع یکی از علت‌های اینکه در دین‌های غربی (برآمده از غرب آسیا) خشونت بیشتر دیده شده تا دین‌های شرقی را در همین ریشه می‌توان جستجو کرد. چطور؟ زیرا پیامبر مأموریتی نیز طبعا برای پیروان خود اسوه قرار می‌گیرد و می‌تواند سبب ایجاد حس مأموریت در آنها نیز بشود. معمولا پیامبران مأموریتی برخلاف پیامبران اسوه‌ای علاقه‌ی بیشتری به تبلیغ و متقاعد کردن دیگران نسبت به دین خود داشته‌اند. بنابراین پیروان نیز به این سو می‌گرایند. این میل پیروان، وقتی با باورهایی نظیر گمراه بودن دیگران و کافر بودن‌شان همراه شود، یا حتا احساس دلسوزی جدی نسبت به اینکه آنان به‌سبب ناهمدینی‌شان رستگار نمی‌شوند، ممکن است به نوبه‌ی خود به حرکت‌های خصمانه دامن بزند. چرا که یک مسلمان راستکیش به نوعی احساس مأموریت می‌کند تا جهان را مسلمان کند، همچنان که یک مسیحی یا بهایی چنین است. لزوما نه همیشه؛ اما در شرایطی این وضعیت می‌تواند به خشونت‌گرایی بیانجامد و به‌ویژه در جهان گذشته این وضعیت بیشتر به چشم می‌خورد.

اما همچنان که دیگرانی تذکر داده‌اند، «روشنفکران» این دین‌ها به الگوی پیامبریِ اسوه‌ای علاقه نشان می‌داده‌اند و این معنا درست است. مثلا در دین اسلام، وقتی به «وحی» در نزد برخی حکیمان مشایی و اسماعیلی می‌نگرید، می‌بینید که آنان وحی را سخن گفتن خدا نمی‌شمرده‌اند و اساسا هم به سخن‌گویی خدا باور نداشته‌اند. بلکه، وحی را حاصل فرایند اتصال پیامبر با خرد فعال (خرد دهم) می‌شمردند که در طی آن تنها اصل معقولات به پیامبر منتقل می‌شد ولی دستگاه ادراکی پیامبر بود که آن را به صدا یا تصویر تبدیل می‌کرد. البته برخی صوفیان نیز با باورهایی، از جمله بی‌شمار بودن راه‌های رسیدن به خدا، زمینه‌های خشونت‌گرایی را کاسته‌اند.
به‌طور کلی فیلسوفان و صوفیان الگوی دینی اسلام را به دین‌های شرقی نزدیک ساخته‌اند، چه در توحید، چه در وحی و نبوت چه در دایرهٔ معرفت و رستگاری و نیز عنصرهایی دیگر. اما از آنجا که نتوانستند به گفتمان غالب جامعه‌ی اسلامی تبدیل شوند و به‌اصطلاح اسلام راستکیش را شکل بدهند، نهایتا اثر محدودی داشتند.
1⃣/channel/fanusname/992

Читать полностью…

فانوسنامه

🎙رؤیای هستی
غلامحسین بنان
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

🔻ماکس وبر: از دو دسته پیغمبر می‌توان نام آورد که در اینجا یکی را بودا و دیگری را زرتشت یا محمد به بهترین وجه نمایندگی می‌کنند. در دسته‌ی اخیر، پیغمبر اصولا ممکن است واسطه‌ای برای اعلان یک خدا و ارادهٔ وی باشد _ اراده‌ای که ممکن است فرمان عینی یا هنجار انتزاعی باشد. به‌عنوان کسی که مأموریتی از سوی خدا دارد موعظه می‌کند و خواستار فرمان‌برداری از یک‌سری تکلیف اخلاقی می‌شود. ما می‌توانیم این گونه از پیغمبران را «پیغمبر اخلاقی»¹ بنامیم. از سوی دیگر پیغمبری ممکن است یک انسان نمونه باشد که با شخصیت اسوه‌ای خود، راه رستگاری دینی را به دیگران نشان می‌دهد که می‌توان برای این دسته بودا را مثال زد. وعظ‌های این پیغمبران، چیزی دربارهٔ مأموریت الاهی یا فریضه‌ی اخلاقی اطاعت‌لازم نمی‌گوید. اما خود را به مصلحت شخصی کسانی معطوف می‌کند که در طلب رستگاری‌اند و به آن‌ها همان راهی را سفارش می‌کند که خود پیموده است. ما برای این نوع از پیغمبری عنوان «اسوه‌ای» را برمی‌گزینیم. نوع اسوه‌ای، مشخصا در هندوستان دیده می‌شود، هرچند تعداد محدودی نیز در چین (مانند لائوزه) و خاور نزدیک ظهور کرده‌اند.

The sociology of religion. Max Weber. Translated to English by Ephraim Fischoff. London, Methuen & Co Ltd. 1965. p55

1⃣در جاهایی از «پیامبری اخلاقی» (Ethical prophecy) با عبارت پیامبری مأموریتی (emissary prophecy) نیز یاد شده که به گمان من تعبیر مناسب‌تری است. زیرا ممکن است بار داوری اخلاقی داشته باشد و ناخواسته از پیامبری اسوه‌ای (exemplary prophecy) برتر بنشیند بنشیند.

Читать полностью…
Subscribe to a channel