fanusname | Unsorted

Telegram-канал fanusname - فانوسنامه

-

@moeinmeshkat

Subscribe to a channel

فانوسنامه

💠 بالغانه رأی بدهیم! بالغانه رأی ندهیم!

🔹بلوغ در گرو انگیزه و منطق کنش ماست. هم برخی از رأی‌دهندگان و هم برخی از رأی‌پرهیزان بالغ‌اند و برخی نه. مثلا:
۱) اگر رأی می‌دهیم چون امید داریم آقای پزشکیان بتواند نظام را به‌طور ساختاری اصلاح کند: این امید چندان منطقی نیست. چون نه رییس‌جمهور دست برتر را دارد، نه اطمینان داریم این اصلاح‌طلبان محافظه‌کارشده بیش از دلتنگی برای قدرت، عزم اصلاح داشته باشند و نه آقای پزشکیان سیاستمدار تراز اول به نظر می‌رسد.
۲) با منطق «انتخاب میان بد و بدتر» رأی می‌دهیم و این دست کم دو حالت دارد: یا بدون اندیشیدن به آینده فقط رأی می‌دهیم که بدتر نیاید که این بالغانه نیست. یا رأی می‌دهیم، به این امید که ولو اندکی از هزینه‌ی کنش‌گری بکاهیم، اندکی آسیب کمتر به کشور وارد شود و همچنان برای برون‌رفت از این بن‌بست تاریخی بکوشیم: این رأی دادن بالغانه است.
۳) رأی نمی‌دهیم، چون خسته شده‌ایم: بالغانه نیست، چون صرف خسته شدن ما سبب نمی‌شود که حریف خسته شود.
۴) رأی نمی‌دهیم تا رژیم را عوض کنیم. این دلیل مهم و خطیر هم دست‌کم دو حالت دارد:
الف- هیچ برنامه‌ای برای پس از انتخابات نداریم. صرفا یک «نه» به رژیم می‌گوییم و بعد از آن هم احتمالا خدا بزرگ است: این‌گونه رأی ندادن نابالغانه است و لزوما ما را به هدف بلندمدت نزدیک نمی‌کند. در کوتاه‌مدت هم اگر منجر به روی کار آمدن گزینه‌ی «بدتر» شود، بر رنج‌مان می‌افزاید.
ب- می‌دانیم گام بعدی چیست و رأی‌پرهیزی جزئی از نقشه‌ی راه است و نه پایان آن: این منطق بالغانه است. مشروط بر اینکه بکوشیم نقشه را واقع‌گرایانه ترسیم کرده و بخردانگی هزینه‌ را هم در نظر گرفته باشیم.

🔸چون حالت بالغانه برای هر دو سوی رأی‌دهی و رأی‌پرهیزی هست، نمی‌توانم به یکی از این دو کنش توصیه کنم. هر دو گزینه می‌توانند منطقی باشند. اما شخصاً در این چند روز به سخنان طرفین اندیشیدم و باز به این جمع‌بندی رسیدم که شرکت کنم. چون نشانه‌های کافی از اینکه تغییر رژیم نزدیک باشد نمی‌بینم. اپوزیسیون باید متحد شوند و چالش مجاهدین خلق هم خنثا شود. یک رهبر از سوی اکثریت اپوزیسیون انتخاب شود و اکثریت جامعه به آن رهبر اقبال کند. ابرقدرت‌های شرق و غرب که استمرار جمهوری اسلامی را بیشتر به سود خود می‌دانند، به سیاست تازه برسند. الیگارش و باندهای اقتصادی احساس کنند که وقتش رسیده برای استمرار منافع‌شان از حکومت بگذرند. ماشین سرکوب نظام، مختل شده باشد، مردم هم در خیز انقلابی قرار گرفته باشند و آمادهٔ حضور انبوه در خیابان باشند (دست‌کم در حد نقطه‌ی اوج جنبش سبز).
این‌ها هم صرفا بخشی از ماجراست. اینکه گمان کنیم صرف خشم حداکثری مردم سبب سقوط می‌شود (و مشتاق روی کار آمدن جلیلی باشیم) ساده‌سازی مسئله است که خود نیز مرتکب می‌شدم. اگر شرایط لازم برای تغییر رژیم فراهم شود، کل جبهه‌ی اصلاحات نمی‌تواند مانع سقوط شوند. وگرنه، حتا اگر احمد علم‌الهدی رهبر و حسین شریعتمداری رییس‌جمهور بشوند لزوما انقلاب نخواهد شد.

🔹نقشه‌ای برای تغییر رژیم ندیده‌ام و فکر می‌کنم بهتر است پیش از دزدیدن گلدسته، به فکر کندن چاه باشیم. در چنین وضعی هرچند شاید دولت پزشکیان بهتر از دولت روحانی، و دولت جلیلی به‌مراتب طالبانی‌تر از دولت رئیسی نباشد، اما رأی می‌دهم و این نه فرصت دوباره به حکومت؛ بلکه فرصتی برای جامعه‌ی مدنی‌ست که ولو در حد یک دو درجه، فشار کمتری متحمل شود و اندکی آزادی بیشتر برای ادامه‌ی مقاومت مدنی به دست بیاورد. رأی دادن، ما را به جمهوری اسلامی وفادار نمی‌کند. دولت پزشکیان هم نمی‌تواند با اصلاحات ظاهری این مردم خشمگین و بی‌اعتمادشده را راضی کند. انتخاب با منطق «بد و بدتر»، اگر برای این باشد که ناچار به مچ انداختن در برابر بدتر نباشیم و بتوانیم با رنجی نسبتا کمتر به کنش‌گری ادامه دهیم یک انتخاب بالغانه است.

🔻امیدوارم رأی‌پرهیزان متوجه باشند که رأی‌دهندگان بالغ در برابر آن‌ها قرار نگرفته‌اند؛ بلکه کار ایشان را تکمیل می‌کنند. دسته‌ی اول مشروعیت نظام را به چالش می‌کشند و دسته‌ی دوم فرصتی فراهم می‌کنند که ولو در حدی بس اندک، برای ادامه‌ی کنش‌گری مدنی و سیاسی مناسب‌تر باشد. از انحصارگرایی و خودشیفتگی بپرهیزیم و یکدیگر را به خیانت متهم نکنیم. آرزومندم رهبران اپوزیسیون، تدبیری برای آن اوباشی کنند که در کشورهای غربی به رأی‌دهندگان یورش می‌برند و فحاشی می‌کنند. امیدوارم بیشتر متوجه باشند که این افراد، مایهٔ شرمساری مشروطه‌خواهان و جمهوری‌خواهان فرهیخته می‌شوند و آنان را در موضع اتهام قرار می‌دهند.

▫️به امید پیروزی توسعه‌خواهی و آزادی
✍🏼معین مشکات
۳/۴/۱۴
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

📌نکته: تذکرهایی دریافت کردم مبنی بر اینکه رضاشاه بی‌سواد نبوده است. بله این را می‌دانم که ایشان بی‌سواد مطلق نبود. اما به دو اعتبار این لفظ را برایش به کار بردم. اول اینکه نه به‌معنای لفظی کلمه؛ بلکه به‌معنای عرفی با توجه به منصب شاهنشاهی بی‌سواد بود. یعنی میان میزان سواد او با این منصب هماهنگی نبود. رضاشاه نه تحصیلات عالی قدیم را داشت و نه تحصیلات عالی مدرن را و البته این امر کاملا طبیعی‌ست. زیرا که او شاهزاده نبود و تربیت شاهی نیافته. او از رعیت بود و در دورانی می‌زیست که بیشتر مردم بی‌سواد بودند. بماند که همه‌ی شاهانی که تربیت شاهی داشتند، نیز لزوما سواد کافی نداشته‌اند.
اما دلیل اصلی برای کاربرد این لفظ این بود که اتفاقا این نکته را دشمنان رضاشاه (مانند طرفداران جمهوری اسلامی) دستاویز تخریب او کرده‌اند. من آگاهانه این لفظ را به کار بردم تا اتفاقا بگویم آن به‌اصطلاح «بی‌سواد سگ‌اخلاق» نقشی در توسعهٔ این کشور ایفا کرد که این علامه‌های کتاب‌نوشته و ظاهراً اسوه‌ی اخلاقی همه در آن فرو ماندند. شاید همان کم‌سوادی‌اش سبب شد به جهل مرکب نیفتد، خود را عقل کل نپندارد و بزرگانی چون محمدعلی فروغی و علی‌اکبر داور را به کار بگمارد تا کشور را بسازند. رضاشاه یک مثال تاریخی است تا فیلسوفان سیاست در ایران به‌نیکی دریابند، هرقدر هم که اصلاح ساختار اجتماعی مهم باشد، نقش حکومت را در سرنوشت ملت از میان نمی‌برد و توسعه‌خواه بودن یا توسعه‌ستیزی آن، مستقیما بر جامعه اثر می‌گذارد.
با این‌همه اگر ناخواسته سبب تقویت این خطا شده‌ام که او مطلقا عاری از سواد بود، به‌وسیله‌ی این پیام این خطا را تصحیح می‌کنم.

نکته‌ی دیگر درباره‌ی گلایه‌ای بود که یکی عزیزان مطرح کرده و هم‌زمانی پیام پیش با سالروز ترور میرزاده‌ی عشقی را حمل بر این کرده بود که گویا قصد و برنامه‌ای در نگارش این پیام بوده باشد! از جهتی برایم مایه‌ی خوشحالی‌ست که ببینم بخشی از جامعه‌ی فرهنگی ما تا این مرتبه حساس باشد و ناموران سپهر فرهنگ و هنر را از یاد نبرد. به‌ویژه از آنجا که آن عزیز از خودم جوان‌تر بود بیشتر خوشحال و به جامعه‌ی فرهنگی امیدوار شدم.
اما در هنگام بررسی تاریخ باید مسئله‌ها را از هم تفکیک کرد. نیروی سیاسی، نیروی اخلاقی نیست و من حکومت بدون ستم و جنایت در تاریخ نمی‌شناسم. البته که می‌توان حکومت‌ها را از حیث میزان ستمگری‌شان نیز سنجید. اما برای من مهم‌ترین سنجه، نقشی‌ست که حکومت‌ها در آبادانی کشور ایفا می‌کنند و از این جهت نظام پهلوی را می‌ستایم. بی‌آنکه هرگز بخواهم اگر یک چکه خون ناحق در آن دوران بر زمین چکیده و مسئولیتی را متوجه آن حکومت کرده، انکار کنم. بلکه علاقه به یک حکومت اگر بخواهد به این حد برسد که سبب انکار ستم‌ها و جنایت‌های آن شود، خطرناک است و چه بسا خطرناک‌تر از نفرت کور کسانی که متعصبانه بر بخشی از تاریخ خود می‌تازند.

Читать полностью…

فانوسنامه

💠اثر تغییر دولت بر دانشگاه

در ساختار جمهوری اسلامی فرق اساسی ندارد که چه کسی رئیس‌جمهور شود، اما تغییر جزئی ممکن است. من در تغییر دولت میان احمدی‌نژاد و روحانی دانشجو بودم و آشکارا نتیجه‌ی تغییر دولت را در محیط خود دیدم. دانشگاه فردوسی مشهد در دوره‌ی دوم احمدی‌نژاد یک افول وحشتناک را تجربه می‌کرد. استادان فاضلی بودند که به‌دلیل‌های سیاسی اخراج می‌شدند، فعالیت‌های فرهنگی کم‌رمق‌ بود، خدمات مرتبا افول می‌کرد، بی‌کیفیت‌ترین غذاهای عمرم را در آن دوران می‌خوردم که کمیتش هم ناچیز بود. یادم هست یک شب ظرف غذا را دست گرفتم، به آشپزخانه رفتم و از زن نحیفی که بازرس بود، پرسیدم شما با این حجم غذا سیر می‌شوید؟! اعتراف کرد که نه. وضع خوابگاه‌ها به‌هم‌ریخته بود و ظاهر کلاس‌ها مایهٔ ننگ دانشگاه. انجمن‌های دانشجویی بی‌جان بودند و... . رئیس دانشگاه که بود؟ یک اصولگرای چفیه‌بردوش که وقتی رهبر به مشهد آمد به‌عنوان استاد نمونه به دیدارش رفت. برای دانشجو تره خرد نمی‌کرد و بالأخره وقتی یک شب، سرویس‌های پنجشنبه‌ی حرم رضا که تا آن وقت رایگان مانده بود پولی شدند، جرقه‌ای خورد که اعتراضات محدود، به اعتراضات بزرگ چندشبه تبدیل شود. آن شب، او معاونش را فرستاد تا همه‌ی اعتراضات دانشجویان به وضعیت علمی، فرهنگی، سیاسی و خدماتی را این‌طور فروبکاهد و دانشجویان را تحقیر کند که: «خواهران و برادران عزیز می‌توانند این هفته هم رایگان به حرم مشرف شوند!» شاید نفوذی هم در مشهد داشت، نمی‌دانم! وقتی با یکی از افسران نیروی انتظامی که بیرون دانشگاه آماده‌باش ایستاده بود، مشغول گفتگو شدم تا به‌زعم خودم دلیل واقعی اعتراض را توضیح بدهم، یکی اعضای حراست دانشگاه مرا کنار کشید و با لهجه‌ی دلنشین مشهدی‌اش گفت: «تو چه ساده‌ای هستی! کل این پلیس‌ها ″کفتر″ او هم نیستند!»
آخرین شاهکار این موجود، تعطیل کردن کتابخانه‌های دانشکده‌ها بود. بی‌توجه به اعتراضات مکرر استادان و دانشجویان، کتابخانه‌های دانشکده‌ها را تعطیل کرد و کتاب‌ها را به کتابخانه‌ی مرکزی تازه‌تأسیس انتقال داد. حتا حرمت رئیس دانشکده‌ی ما را نگه نداشت که یک روحانی پیر هم‌جناحی خودش بود و تهدید به استعفا کرده بود. اما آقای رئیس، یک غروب ماشین فرستاد تا کتاب‌های‌مان را بار بزند که خوشبختانه دانشجویان مانع شدند و از معدود دانشکده‌هایی بودیم که جان به در بردیم... .

وقتی دولت عوض شد و یک اصلاح‌طلب به ریاست رسید، همه چیز تغییر کرد. دکتر کافی به‌سرعت ساختمان‌های دانشکده و ازجمله خوابگاه‌ها را متناسب با شأنیت استادان و دانشجویان نوسازی کرد. کیفیت و کمیت تغذیه به‌کل تغییر کرد، هر سال هم به‌مراتب بهتر شد و در کل تغییر محسوسی در خدمات‌رسانی پدید آمد. تا اینجا برای‌مان عادی بود و می‌گفتیم صرفا خودی نشان داده‌اند. اما دیگر خبری از اخراج استاد به ‌خاطر مشکلات سیاسی نشنیدم، برخوردهای امنیتی تیم حراست با دانشجویان به‌طور محسوسی کاهش یافت، به‌شکلی چشمگیر تب فعالیت گروه‌های دانشجویی بالا گرفت. مدام همایش‌های علمی و سیاسی جذابی برگزار می‌شد که به‌راستی دانشگاه را به تحرک انداخته بود. این فقط حس من نبود؛ بلکه آمارها، مثل افزایش آمار مراجعه‌ی دانشجویان به کتابخانه آن را تأیید می‌کرد. دکتر کافی آدم‌های درستی را بر اساس فهم فرهنگی‌شان انتخاب می‌کرد که البته این شخصا قدری حرص مرا درآورد! چون یکی از استادان خوب خودمان (دکتر منصور معتمدی) را هم به سمت مدیریت فرهنگی برگزیده بود که سبب می‌شد ایشان را بسیار کمتر ببینیم و معمولا با چهره‌ای سرشار از خستگی.
آنچه این میان توجهم را جلب می‌کرد این بود که تیم پیشین اصولگرا ادای مردمی بودن را درآورده، ولی تیم جدید اصلاح‌طلب آن را ادا کرده بود! خود دکتر کافی در میان دانشجویان حاضر می‌شد و جلال و جبروت هم نمی‌فروخت. او و تیمش بود که احترام را به دانشجو و استاد برگرداند و حس می‌کردی که جزئی ارزشمند از جامعه‌ی علمی کشور شده‌ای.
درست نمی‌دانم در دولت رئیسی که او را برکنار کردند چه بر سر دانشگاه آمد، اما از اخراج فاضل‌مردی چون دکتر علیرضا آزاد که دکتر کافی هم ارج حضور او در دانشگاه را می‌شناخت می‌توانم حدس بزنم چه شد.

من اصلاح‌طلب نیستم؛ چون در وادی نظر نه طرفدار مدل جمهوری‌ام و نه حکومت اسلامی. در عمل هم دیگر امیدم را به اصلاح‌پذیری ساختاری جمهوری اسلامی از دست داده‌ام و فکر نمی‌کنم تفاوت پزشکیان و جلیلی، تفاوت شرق و غرب باشد. راه حل نهایی برای ما انتخابات و تغییر دولت نیست. اما این را هم می‌دانم که دانشگاهیان سرمایه‌های این کشورند و می‌‌خواهم تا وقتی راه حل‌های اساسی محقق نمی‌شوند، کسی دولت را در دست بگیرد که دست‌کم یک استاد کمتر اخراج شود و یک دانشجو کمتر تعلیق بخورد.

✍🏼معین مشکات

مطلب مرتبط: در بهت مانده‌ام!

@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

مناظره‌ی میان دکتر محسن برهانی (رأی‌دهنده) و شیخ محمدتقی اکبرنژاد (رأی‌پرهیز) دربارهٔ دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۳ جالب بود و طرفین نکته‌های جالب توجهی گفتند.

به دو نکته که طرفین توانستند توجهم را به آ‌ن‌ها جلب کنند می‌پردازم.
۱) باور دارم اصلاحات انجام‌گرفته در دولت اصلاح‌طلب به‌آسانی می‌تواند پس از او پودر شود. برای همین از رأی‌دهندگان امیدوار پرسشم این بود که به‌راستی چه می‌شد اگر تجربه‌ی دولت خاتمی را نداشتیم و آیا امروز به‌طرز معناداری مردم ما نگون‌بخت‌تر بودند؟ من در این پرسش به خود آن اصلاحات نظر داشتم و نه بر تأثیرات فکری آن در جامعه. آقای برهانی این نکته‌ی درست را گفت که ما در دولت خاتمی توانستیم مطبوعات آزاد را تجربه کنیم و پس از دوره‌ای که عمدتا یک روزنامه‌ی اطلاعات را داشتیم و یک کیهان، تا حد زیادی بفهمیم روزنامه و خبرنگاری و آزادی بیان یعنی چه.¹ برای تکمیل سخن برهانی می‌گویم اگرچه خود آن اصلاح از بین رفت، اما تجربه‌ی زیسته‌ی آن در ما ماند و انتظارات و آرمان‌های ما را شکل داد. معلوم نیست اگر تجربه‌ی دولت خاتمی نمی‌بود ما امروز به همین اندازه به‌دنبال رسانه‌ی آزاد می‌بودیم.
۲- واقعیت این است که من هم طوری از روی کار آمدن جلیلی به واهمه افتاده‌ام که به نظر نوعی بیش‌برآورد می‌رسد. آقای اکبرنژاد این نکته را یادآوری کرد که اولا دولت جلیلی قاعدتا تفاوت معناداری با دولت رئیسی ندارد و همان‌چه که از آن می‌ترسیم را ولو شاید به‌درجه‌ای خفیف‌تر همین اکنون هم داریم تجربه می‌کنیم. دوما امکانات جامعه محدود نیست که حکومت در دولت جلیلی بتواند هر بلایی را به سر ما بیاورد.² این دو نکته برایم یادآوری‌هایی بودند که در سایهٔ هراس از آینده از آن‌ها غافل بودم.

✍🏼 معین مشکات
https://www.youtube.com/live/PM04pC6qfSQ?si=NgDQinAbYQ3-AG8E

1⃣البته ما آزادی رسانه را در مقطع‌هایی از نظام پهلوی هم تجربه کردیم، ولی روشن است که فعلا موضوع، هزینه‌ی و فایده‌ی اصلاح‌طلبان در جمهوری اسلامی است.
2⃣هرچند این نکته هم روشن است که به‌هرحال قدرت جولان دادن خفقان در دولت جلیلی به‌قوه بیشتر است تا دولت پزشکیان.

Читать полностью…

فانوسنامه

صد سال، هر ماه هزار قربانی کردن
و یک آن، ستودن آن را که بر نفس خویش غلبه کرد
این ستایش، بِهْ از آن قربانی صدساله

صد سال در جنگل آتش (مقدس) به پا کردن
ولی یک آن، ستودن آن را که بر نفس خویش غلبه کرد
این ستایش بِهْ از آن مراسم صدساله

☸دمّاپادا، سورهٔ هزارگانه. فراز ۱۰۷-۸ (ترجمه رضا علوی با عنوان راه حق: بودا و سروده‌هایش)

Читать полностью…

فانوسنامه

درود جناب مشکات عزیز. کاملا مطلبی را که فرمودی درک می کنم. الان که نتیجه انتخابات مشخص شده و به دور دوم می رود و با توجه به اینکه قالیباف از جلیلی حمایت کرده است در دور دوم با همین وضعیت و میزان مشارکت و با احتساب واریز شدن کل آراء قالیباف به جلیلی، جلیلی با ۵۲ درصد آراء رئیس به اصطلاح جمهور خواهد شد. مسئله اگر فقط این بود که ر.جمهوریِ جلیلی به سقوط ج.ا منجر می شود من شخصا هیچ احساس نگرانی نمی کردم. اما وقتی فکر می کنم که تفکر مصباح یزدی حاکم می شود و از آنطرف هم ترامپ به احتمال بسیار زیاد رای می آورد ما با "مسئله ایران" مواجه می شویم! یعنی فقط سرنوشت ج.ا به این انتخابات بستگی ندارد و کل ایران می تواند در یک تحریم ۱۰۰ درصدی که در نهایت دوره ریاست جمهوری ترامپ می تواند به یک جنگ تمام عیار منجر شود مواجه هستیم! ترامپ حتی در دور اول ریاست جمهوری اش وقتی از بایدن شکست خورد از ژنرال میلی فرمانده کل نیروهای مسلح آمریکا طرح حمله به ایران را تقاضا کرد بخاطر اینکه فکر می کرد بین زمان انتخابات تا تحلیف بایدن اگر آمریکا را وارد یک جنگ تمام عیار کند می تواند نتیجه انتخابات را تغییر دهد. روی این حساب انتخاب جلیلی قمار بسیار پر مخاطره و ریسک آن بسیار بالا است. احتمال این هم که جامعه ایران وارد یک فاز انقلابی شود بالاست اما آنهم قمار بسیار خطرناکی است، چون نه اپوزسیون برنامه مشخصی دارد نه افرادی که فکر می کنند تنها راه نجات ایران انقلاب است برنامه منسجم و مشخصی دارند. روی همین حساب اگر جلیلی شرایط دیگ بخار را به انفجار از داخل یا خارج بکشاند عواقب و خروجی آن به هیچ وجه مشخص نخواهد بود. روی این حساب شخصا فکر می کنم هر کسی که کوچکترین علاقه ای به ایران و سرنوشت آن دارد باید عمیقا روی شرایط فعلی فکر کند و یک تصمیم بسیار بزرگ بگیرد: رای ندهد تا جلیلی مثل احمدی نژاد سر کار آید یا به بیمار سرطانی سرم بزند بلکه زمان بیشتری خریداری شود و بتوانیم در آینده به دنبال راهکار عقلانی بهتری باشیم!

Читать полностью…

فانوسنامه

💠انتخابات ۱۴۰۳

🔻مبنای کنش سیاسی دسته‌های مختلف/ نخبگان باید در سیاست، بازرگان باشند و نمی‌شود در سیاست بازی عاطفی کرد.

🔻رئیس‌جمهور بدون همراهی هسته‌ی سخت، کاری از پیش نمی‌برد.
🔻وضعیت توازن قدرت میان اصلاح‌طلبان و اصولگرایان
🔻 مصیبتی به نام دولت اصلاح‌طلب در جمهوری اسلامی/ سرنوشت احتمالی دولت پزشکیان
🔻تله‌ی تنش‌سازی اصولگرایان: آیا آنچه با حضور محمد فاضلی رخ داد، تصویری از دورنمای آینده‌ی دولت اصلاح‌طلب است؟
🔻پیروزی پزشکیان، پیروزی نظام است.

نقد دیدگاه دو استاد محترم
🔻بیژن عبدالکریمی: اصلاحات مهمی نخواهد شد، اما رأی بدهید تا شاید با بایدن توافق فرصت‌ساز صورت بگیرد.
🔻محسن رنانی: رأی به پزشکیان چه حکومت با اصلاحات او همراهی کند و چه نکند به سود ماست.

🔻مسعود پزشکیان؛ شخصیت مجموعا پذیرفتنی، اما سیاستمدار درجه چندم

🔻ایران چقدر دیگر فرصت دارد که در اختیار جمهوری اسلامی بگذارد؟/ دولت اصلاح‌طلب، پزشکی‌ست که به بیمار سرطانی سرم تزریق می‌کند
🔻آلترناتیو در فشار پدید می‌آید/ چه بسا خیر کشور در پیروزی جلیلی باشد.

🗣معین مشکات
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

🔰از ما دانشگاهیان یک‌لاقبا چه برمی‌آید؟!

برخی روزها برخی رخدادها چنان خشمگین‌ام می‌کند که می‌خواهم این صفحه را باز کنم و یک خروار دشنام چارواداری را به بالا تا پایین جمهوری اسلامی ببندم. ولی چه می‌شود؟ گیرم دایرهٔ مخاطبانم صد برابر اکنون بود. ابراز خشم من به چه دردی می‌خورد؟ خیلی به این فکر می‌کنم که از من چه برمی‌آید؟ مدت‌هاست در یادداشت‌هایم مقامات حکومت را مخاطب قرار نمی‌دهم. وقتی حکومت به خود یقین مطلق دارد و نسبت به راهنمایی کسانی که حکم استاد مرا دارند کر مطلق است، من یک‌لاقبا چه بگویم؟ اصلا مگر می‌آید در فجازی جستجو کند و از انتقادات چیزی بیاموزد؟ اگر با دیوار حرف بزنم، کمتر خودم را مسخره کرده‌ام!
   به اپوزیسیون نگاه می‌کنم. چه روزنه‌ی تازه‌ای نشان می‌دهند؟ همان حرف‌های تکراری را مدام تکرار می‌کنند. راه حل چیست؟ براندازی مثل یک کلید روشن-خاموش همه‌ی مشکلات را حل می‌کند. برنامه چیست؟ متخصصان ایرانی خودشان برنامه دارند. آلترناتیو چیست؟ مردم خودشان آلترناتیو هستند.
   به مردم معترض نگاه می‌کنم. نه به جماعت پَتوخِفتان (slacktivist/مبارز زیر پتو) که شیر بیشه‌ی مجازی‌اند و از پشت اکانت‌های جعلی با لایک و دیسلایک لرزه بر اندام استبداد می‌اندازند(!) بلکه به همان‌ها می‌نگرم که هنگام اعتراضات، شجاعانه جان بر کف می‌گیرند. «می‌خواهند» و باور کرده‌اند که خواستن، توانستن است (نه شرط توانستن). این شیرزنان و شیرمردان راه آزادی از خود نمی‌پرسند که چرا نسل پنجاه‌وهفت با شعار آزادی به میدان آمد ولی آزادی سیاسی را محدودتر کرد و آزادی مدنی را که در زمان شاه موجود بود از بین برد! نمی‌پرسند و گناهی هم ندارند؛ چون مردم کوچه و خیابان‌اند و نه اندیشمند. ولی از من چه برمی‌آید؟

خیلی به این فکر کردم و به گمانم با صرف انتقادنویسی، یک شیر فلکه را هم در این مملکت نمی‌توانم درست کنم. بیشتر آنچه ما منتقدان می‌نویسیم عیان است؛ تنها بیان را فاخر می‌کنیم! افزون بر این، عمر و انرژی محدود است و باید بهترین بهره را از آن گرفت. به سخنان نامزدهای انتخابات نگاه می‌کنم، می‌بینم به‌نام برنامه از آرزوها سخن می‌گویند (بر فرض که در آن آرزوها صادق باشند و برای رأی‌گرفتن مزه نپرانند). یک‌سری بیان مسئله‌، حرف‌های کلی و بیانیه قرار است مسیر را نشان دهد! گل سرسبدشان مدام می‌گوید ما آمده‌ایم سیاست‌های کلی را اجرا کنیم. جز ایام انتخابات هم وضع جز این نیست. اپوزیسیون نیز خاطرجمع است که متخصصان ایرانی بلدند چه کار کنند. من هیچ‌وقت از سخنان طرفین نفهمیدم مدل توسعه‌ی ایران چیست؟ چگونه می‌شود جامعه‌ی توده‌ای ایران را در مسیر مدنی شدن حرکت داد؟ اصلا آیا جامعه‌ی مدنی برای ایران مناسب است یا در شکل توده‌ای بهتر توسعه می‌یابد؟ چرا مهار دوقطبی در ایران دشوار است و چگونه می‌شود آن را آسان ساخت؟ روند جهانی افول دین چه تحولی در پیوندهای اجتماعی ایرانیان برقرار می‌کند و جامعه‌ی ایرانی چه جایگزین‌هایی برای آن دارد؟ در عصر جهانی شدن، ارزش‌های کهن ایرانی چه فرصت‌ها و آسیب‌هایی می‌توانند در توسعه‌ی ایران داشته باشند؟ آسیب‌های زیست‌محیطی صنعتی شدن ایران چیستند و چگونه می‌توان میان نیاز به صنعت و رفع آسیب‌ها توازن برقرار کرد؟ آیا درست است که ایران به‌دلیل موقعیت گیتارایی (ژئوپلیتیک) خود گرفتار «تنهایی راهبردی» است و در این صورت چگونه می‌توان به‌رغم کارشکنی ابرقدرت‌های شرق و غرب، کشور را به‌سوی توسعه‌یافتگی هدایت کرد؟ اکنون که هوش مصنوعی در حال تغییر همه‌ی معادلات جهانی است، ایران چگونه می‌تواند در این رقابت پیش بیفتد و خطرات به‌قوهٔ آن برای جامعه‌ی ایرانی چیست؟ دو مدل حکمرانی پادشاهی و جمهوری هر یک چه نسبتی با ساختار اجتماعی ایران برقرار می‌کنند و در کدام مدل امکان وفاق و پیوستگی میان دو زیست‌جهان سنت‌گرایانه و مدرن وجود دارد؟
   این تنها چند نمونه‌ی اندک است. پاسخ حکومت و اپوزیسیون یه این پرسش‌ها چیست؟ «به فضل الاهی و استعانت از ساحت مقدس ولی عصر...»، «با روش‌هایی که وجود دارد...»، «پس از نابودی استکبار جهانی...»، «عنصرهای ایرانستیز و ارتجاعی سرخ و سیاه...»، «بر اساس حقوق بشر و با احترام به دیدگاه‌های کارشناسی...»_ مشتی پرت‌وپلا! معلوم می‌شود که ما پاسخ نداریم. شمار اندکی از اندیشمندان به این مسئله‌ها می‌اندیشند، ولی در مجموع «متن» فلسفی و سیاسی‌مان هنوز فقیر است و متن فقیر، گفتمان‌های فقیر و کوتاه‌قامت می‌سازد.

حال آیا هر یک از اهل‌اندیشه دست‌کم می‌توانند در غنی شدن پاسخ یکی از پرسش‌های اساسی کمک کنند یا نه؟ نمی‌گویم که ما اصلا نباید یادداشت انتقادی بنویسیم یا نباید کنش عملی در سیاست داشته باشیم. ولی اگر قرار است هزینه‌ای بپردازیم، این هزینه باید در ازای کاری باشد که در توان و تخصص ما بود، یا کاری که هیجان توده‌ای و عمومی ما را به آن واداشت؟

معین مشکات
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

🔰ابن‌سینا و دروغ شرافتمندانه

🔹فیلسوفان مسلمان، دست‌کم در فلسفه بهشت و دوزخی را که عموم مسلمانان باور دارند به رسمیت نمی‌شناسند. معاد در نزد آنان روحانی است. جسم نابود می‌شود و این تنها نفس است که پس از مرگ به مسیر کمال ادامه می‌دهد. حتا ملاصدرا، خواه برای ساکت کردن متشرعان فلسفه‌ستیز و خواه از روی باور، در معنای جسم توسعه داد و جسمی را برای نفس انسان پس از مرگ در نظر گرفت که اصلا به‌معنای متعارف آن که مادی و «سه‌بُعدپذیر» (قابل للأبعاد الثلاثة) باشد نیست.

🔸با این‌حال آنان به‌طور جدی با معاد مادی نَستیختند. ببینید ابن‌سینا در الشفاء چه می‌نویسد:
معاد بر دو گونه است. یکی آن‌که از شریعت به ما رسیده و جز شریعت و تصدیق خبر نبوت هم راهی برای تصدیق آن وجود ندارد که آن نیز معاد برای بدن است... و شریعت حق سید و مولای‌مان محمد، حال رستگاری و نگون‌ساری بر مبنای بدن را به‌تفصیل بازگفته است. گونه‌ی دوم آن است که با خرد و قیاس برهانی می‌شود ثابت کرد (که البته پیامبر هم تصدیق کرده) و آن رستگاری و نگون‌ساری‌ نفس است... رغبت حکیمان الاهی به دستیابی این رستگاری بیش از رغبت‌شان به رستگاری بدنی است؛ چنان‌که گویی اصلا به این یک توجه نمی‌کنند ولو آن را به دست آورند و اصلا در برابر رستگاری نفس که قرب به «حق نخست» است آن را چیز بزرگی نمی‌شمرند.¹
می‌بینید در عین حال که به معاد جسمی احترام می‌گذارد، آن را غیرعقلی می‌شمارد. اما چرا احترام می‌گذارد؟ می‌دانیم که رد این ایده بسیار بر جامعه‌ی اسلامی سنگین می‌آمد و اصلا یک دلیل اینکه غزالی، ابن‌سینا و همفکران فیلسوف و اسماعیلی او را تکفیر کرد، همین ماجرای معاد بود. اما آیا این همه‌ی ماجراست؟ شاید نه.

🔹افلاطون از دروغی ضروری می‌نویسد که باید به مردم باوراند و مصداقا از یک اسطوره‌ی کهن سخن می‌گوید که فرض می‌شود اگر مردم یونان آن را باور کنند، به ثبات بیشترشان می‌انجامد.² به گمان من این دروغ که عموما با نام «دروغ شرافتمندانه» از آن یاد می‌شود، دروغی در برابر حقیقت نیست؛ بلکه در برابر واقعیت است.³ داستانی‌ست که رخ نداده، ولی پذیرش آن به بسط خیر عمومی منجر می‌شود. چنین ذهنیتی، احتمالا در ابن‌سینا پژواک یافته و او را از ستیز با باورهای متشرعان بازداشته است. در رساله‌‌ای که او در یک عید قربان (اضحى) می‌نویسد و آن را الأضحوية می‌نامد، آستین برکشیده و معاد جسمانی را رد کرده است. در مقدمه نکته‌ی تأمل‌انگیزی می‌گوید که زبان متون مقدس تمثیلی‌اند و نه دقیق و بنابراین ظاهر آن‌ها حجت نیست. به‌گفته‌ی او جز این هم انتظار نیست؛ دین آمده تا با زبان تمثیل مردم را به آنچه نمی‌فهمند نزدیک کند و اگر بخواهد حقیقت را با زبانی شفاف بگوید، آن‌ها نمی‌فهمند و رو می‌گردانند. پس یک خدا مناسب فهم آنان توصیف می‌شود که برای‌شان پذیرفتنی باشد، نه که حقیقت توحید باشد.⁴ به عبارتی متن مقدس در نزد ابن‌سینا آمیخته به دروغ شرافتمندانه است؛ از توصیف خدا گرفته تا مسئله‌های فروتر، بسیاری از آن‌ها غیرواقعی‌اند، اما واجد حقیقت و مخاطبان را به حقیقت نزدیک می‌کنند.
انسان عامی نمی‌توانست به معاد روحانی مشتاق باشد یا حتا درک کند. آنچه اشتهای او را برمی‌انگیخت، باغ بهشت با جوی‌های آب، میوه‌های رنگارنگ، حوری‌هایی با پستان‌های انارین و امور دیگری‌ست که در متن‌های دینی آمده است. با این وسوسه‌ها ممکن بود جامعه قید و بندهایی را پاس بدارد: «دینداری برای سیر نفس به‌سوی کمال؟ نه، ممنون! بهشتی از سکس و شراب؟ چرا که نه؟!» او با این داستان در راه رستگاری نفس گام می‌گذاشت.

🔸البته خیال‌پردازی درباره‌ی جزئیات آن، مانند مزه‌ی شراب و اندام حوریان پایان نداشت. اما مقاومتی نیز در میان اصلاح‌گرایان برمی‌انگیخت که به‌نوعی میان اصل معاد جسمی و جلوگیری از شاخ‌وبرگ بایستند. نمونه‌ی طنزآمیزی از آن شیخ اجل سعدی است که در هزلیات خود آورده است:
گفت: هر کس امشب دو رکعت نماز بگذارد، او را حوری دهند که بالای (قامت) او از مشرق به مغرب باشد. کسی گفت: من این نماز نکنم و این حور را نمی‌خواهم. گفتند: چرا؟ گفت: زیرا که اگر سرش در کنار من باشد و در شیراز، و بغدادش گایند؛ مرا چه خبر بُوَد؟⁵

🔻پ.ن: اگر «خدا مرده است» (در معنایی که نیچه می‌گوید) و بشر هنوز توان آن را ندارد که به خود حقیقت و هستی ایمان بیاورد و گرفتار نیست‌انگاری (نیهیلیسم) شده آیا می‌توان برای رهایی او از این وضع، دروغ شرافتمندانه‌ی تازه‌ای گفت و اسطوره‌ای نوشت که برایش باورپذیر باشد و به زندگی‌اش معنا ببخشد؟

✍🏼معین مشکات
@fanusname
1⃣ الشفاء (الإلهيات). إبن سينا. القم، المرعشي النجفي. ١٤٠٤ ق. ج١، ص٤٢٣
2⃣ کتاب سوم جمهور.
3⃣ این متن را درباره‌ی واقعیت و حقیقت ببینید
4⃣ترجمه‌ی متن شیخ رئیس
5⃣ کلیات سعدی. سعدی. تصحیح محمدعلی فروغی. تهران، زوار. ص۹۹۷ (همه‌ی چاپ‌ها شامل بخش هزلیات نیست).

Читать полностью…

فانوسنامه

🔰زندگی غبطه‌انگیز یک توالت‌شور! درباره‌ی فیلم Perfect Days فرسته‌ی دوم

ورود یک دختر نوجوان به فیلم یک راز را به‌نحوی سربسته و اجمالی فاش می‌کند. نیکُو خواهرزاده‌‌اش از خانه‌ی مادری فرار می‌کند و پیش او می‌آید. او که متوجه تفاوت دنیای مادر و دایی خود شده، دنیای دایی‌اش را انتخاب می‌کند و می‌خواهد روش زندگی او را در پیش بگیرد. وقتی مادر نیکو با خودرویی گران‌بها و راننده‌ی شخصی به‌دنبال نیکو می‌آید، از برادرش می‌پرسد: «واقعا توالت‌شور شده‌ای؟» ظاهراً هیرایاما می‌توانست ثروتمند باشد و زندگی دیگری در پیش بگیرد؛ اما با انتخاب شخصی گام در این راه گذاشته است. داستان بودا یک بار دیگر تکرار می‌شود: فردی که ثروت خانوادگی را به راه رضایتمندی و رهایی از رنج می‌فروشد.
دختر نوجوان می‌خواهد با دایی‌اش بماند. اما وقتی در مقابل دستور مادرش به دایی پناه می‌برد، هیرایاما او را نگه نمی‌دارد و مداخله نمی‌کند. تنها می‌گوید: «هر وقت که خواستی می‌توانی پیشم بیایی.» موضوع چیست؟ شاید اینکه این راه زندگی در حال قدیمی شدن است و هیرایاما هم این را می‌داند، مطمئن نیست یک نوجوان آگاهانه انتخاب کرده باشد.. شخصیت هیرایاما هرچند جالب، اما به‌شدت ناهمگون با زمانه به نظر می‌رسد. او موسیقی‌های قدیمی در نوار کاست‌هایی گوش می‌دهد که از بس عتیقه شده‌اند ارزش هنگفت یافته‌اند. تلفن همراهش قدیمی‌ست، رایانه ندارد، از چیزهای جدید سر درنمی‌آورد و وقتی خواهرزاده‌اش از اسپاتیفای نام می‌آورد گمان می‌برد یک فروشگاه فیزیکی است. یک دوربین قدیمی دارد که نگاتیو روی آن سوار می‌شود و عکس‌های سیاه‌وسفید می‌گیرد.
شخصیت قدیمی هیرایاما دقیقا در برابر همکار جوانش فهمیده می‌شود که پسری متعلق به نسل زِد است. کم‌تعهد، لوس و ننر، آویزان، بی‌حوصله که هنرش در اظهار نظرهای بی‌معنی با کاربرد تکه‌کلام‌های نسل جوان است. هیرایاما هرچند مثل پیرمردهای مسجدنشین تأسف نمی‌خورد و گله از روزگار نمی‌کند، اما ظاهراً می‌فهمد که دنیای او به این زمانه تعلق ندارد. آهسته و بی‌حاشیه، در گمنامی انتخابی خودش، زندگی می‌کند و کسی را هم به این زندگی فرا نمی‌خواند.

فیلم perfect days عمیقا دینی است و چنانکه برخی منتقدان تذکر داده‌اند مکتب بودایی ذن را به تصویر می‌کشد. مکررا در سخنان روحانیان ذن، به این تصویر برمی‌خوریم که سلوک، ما را تبدیل به انسان دیگری نمی‌کند؛ بلکه زندگی خودمان را «زندگی می‌کنیم»_ لحظه‌به‌لحظه‌ی آن را. فیلم معنای این سخن را به‌خوبی به تصویر کشیده و فهم معنای ذن را آسان کرده است. توجهی که هیرایاما به جزئیات نشان می‌دهد و کیفیتی که برخلاف دیگران در جزئیات می‌یابد، لازمه‌ی طبیعی این سبک از زندگی‌ست که تا پیش از این در شعرهای هایکو متجلی می‌شد و اکنون بر پرده‌ی سینما. همین در لحظه زیستن و در نتیجه توجه به جزئیات است که سبب می‌شود همه‌‌ی چیزهای ظاهراً تکراری برای او همیشه تازگی داشته باشند. برای همین هر روز وقتی از کنار برج اسکای‌تری می‌گذرد باز هم توجهش به آن جلب می‌شود. وقتی در وقفه‌ی استراحت بین کار، به معبد شینتویی نزدیک خود می‌رود، هر روز با دوربین قدیمی خود از «کُمُرِبی» عکس بگیرد (واژه‌ای در زبان ژاپنی به‌معنای نور خورشید در میان درختان است و مفهومی‌ست که انسان را تشویق می‌کند در آغوش طبیعت بایستد و این‌گونه جزئیات را بنگرد و احساس کند.)

هیرایاما به‌شدتی افراطی کم‌حرف است که این می‌تواند یک نماد باشد. نماد اینکه در سنت عرفانی، حقیقت بیش از آنکه گفتنی و شرح‌دادنی باشد، چشیدنی است و باید آن را زندگی کرد. درست یادآور یک عارف ذن که وقتی از او خواستند بر سکوی سخنرانی‌ برود و دربارهٔ حقیقت ذن سخن بگوید، بالا رفت بدون اینکه یک کلمه سخن بگوید، چکشی را که در پایان سخنرانی بر سکو می‌کوبیدند، کوبید و بازگشت! در این فیلمِ «عمیقا دینی» نمادهای دینی حضور کمرنگی دارند و برخلاف فیلم‌های دینی ما، پر از نشانه و شعار و اندرز زبانی نیست. درواقع خود زندگی هیرایاماست که مثل یک مناسک دینی و توأم با انضباط و آرامش به اجرا درمی‌آید. خود زندگی هیرایاما، تک‌تک لحظات آن نوعی نماز و مراقبه است. اساسا در فرهنگ سنتی ژاپن، دین یک پدیده‌ی محسوساً متمایز نیست و زندگی روزانه و دینداری دو قطعه‌ی متمایز نبودند؛ یک هارمونی بود. در جامعه‌ای که این هارمونی کمتر باشد، شاید برخی متولیان دینی، بخواهند دینداری را مثل یک قطعه از زندگی سنتی بردارند و در کنار زندگی مدرن قرار دهند و چون موفق نمی‌شوند، رو به بنیادگرایی و خشونت مذهبی می‌آورند. جامعه‌ای که به کثافتی مانند گشت ارشاد مبتلا می‌شود، پیش از آن به روحانیانی مبتلا شده که هیچ درکی از برقراری هارمونی میان دین و دنیا دارند و دین را به‌مثابه‌ی یک شیء خارج از زندگی به زندگی حقنه می‌کنند.

✍🏼معین مشکات

نقد در گاردین / نماوا/ نشریه‌ی آزادی

@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

آگاهان می‌کوشند
و به مقری دل نمی‌بندند
چنان که قو منزل واگذاشت
و از آبی به آب دیگر رفت و همه را پشت سر نهاد

☸دمّاپادا، سورهٔ ارجمندان، فراز ۹۱ (ترجمه‌ی رضا علوی)

🎨قو، اثر ولُدیمیر کُژوشکُو
Volodymyr Kozhushko

Читать полностью…

فانوسنامه

🔰برتری فرهنگ اروپایی بر فرهنگ امریکایی

🔹در درستی مطلبی که می‌خواهم بگویم بیش از عموم نوشته‌هایم تردید دارم و از مخاطب می‌خواهم با احتیاطی بیشتر با آن برخورد کند. من نه تجربه‌ی زیسته‌ای از امریکا دارم و نه اروپا. شناخت ناقصم از فرهنگ این دو در درجه‌ی اول برآمده از تولیدات هنری‌شان است، دوم اخبار و گزارش‌ها، سوم آثار علمی و فلسفی و نهایتا برخوردهایی که با مردمان آن داشته‌ام. اما بر این اساس همین شناخت ناقص تفاوتی مهم میان امریکا و اروپا احساس کرده‌ام و آن اینکه مردم اروپا، به‌ویژه اروپای غربی را اصیل‌تر و با فرهنگی غنی‌تر یافته‌ام. به‌عنوان نمونه اگر سینمای فرانسه را در کنار سینمای امریکا قرار دهید و چند فیلم فرانسوی ببینید، احتمالا با من هم‌نظر شوید که به‌طرزی معنادار و محسوس، سینمای فرانسه با فلسفه به‌طور خاص و اندیشه به‌طور عام پیوند بیشتری دارد. ادبیات هم در سینمای فرانسه یا انگلستان پررنگ‌تر به چشم می‌آید. ادب و شأنیت اجتماعی در سینمای انگلستان ملموس‌تر دیده می‌شود و در واقعیت هم همین‌طور است و جامعه‌ی امریکایی، تهاجمی‌تر به نظر می‌رسد. دست‌کم از مقایسه‌ی پلیس امریکا و پلیس اروپای غربی (مثلا انگلستان) چنین برآوردی می‌شود داشت. گویا لهجه‌ی فخیم انگلیسی‌ها که بوی فرهیختگی می‌دهد با فرهنگ‌شان نیز تناسبی دارد.

🔸نه مقصودم بدگویی از امریکایی‌هاست و نه شیفته‌ی متعصب اروپایی‌ها هستم. اما تا اینجا و این حدی که شناخته‌ام تفاوت فرهنگی ملموسی بین این دو درک می‌کنم و بر فرض که درک درستی داشته‌ام، می‌توانم یک علت مهم این دو را در میزان اصالت‌شان در نظر بگیرم. شنیده‌ام در میان امریکایی‌ها، برخی از مردم برای وصف دو سده‌ی پیش از لفظ باستانی (ancient) استفاده می‌کنند! اگر این شنیده درست باشد، چندان هم جای عجب ندارد؛ مردمی هستند که فعلا در مرکزیت جهان به شمار می‌روند و جهان بیشتر بر محوریت کشور آنها تعریف می‌شود و در عین حال آنها تاریخی بسیار متأخر و نو دارند.
امریکا به‌نحوی مصنوعی امریکا شد؛ با کشتار بومیان سرخ‌پوست آن و انتقال فرهنگ اروپایی به آن. نکته اینجاست که فرهنگ غربی، در جغرافیای اروپا با تحولات طبیعی و تدریجی ساخته شد، اما این در امریکا که کشوری هنوز نسبتا جوان است رخ نداد، بلکه فرهنگ امریکایی به‌طور وارداتی در آن شکل گرفت و تثبیت شد.

🔹بسیاری از دهات اروپا از کشور امریکا قدیمی‌ترند (مقصود امریکای غربی و سفیدپوست است، نه تمدن‌های کهن سرخ‌پوستی آن) و البته این به‌خودی خود مایه‌ی برتری اروپا نمی‌شود. اما اهمیتش از آنجاست که اروپایی‌ها فرصت بیشتری برای غنی شدن داشته‌اند و از همین روست که می‌بینید معمولا ریشه‌های فرهنگی غرب را آن‌ها برساخته‌اند و نه آمریکایی‌ها. بار فلسفه‌ی غرب، بیشتر بر دوش آلمانی‌‌هاست. سنت هنری فرانسوی‌ها و روس‌ها حرف بیشتری برای گفتن و فکر بیشتری برای انگیختن دارد و بیهوده هم نیست اگر هنوز در فرانسه تماشاگران تئاتر بیش از تماشاچیان فوتبال‌اند.¹ نظام حقوقی فرانسه هم هنوز به‌نظر کم‌رقیب می‌رسد. حتا در سیاست هم با آنکه کدخدا امریکاست و قدرت در دست او، اما هنوز هم انگلیسی‌ها به زیرکی و کاردانی مشهورترند و این شهرت بی‌دلیل و بی‌مبنا نیست.

🔸جنگ‌های جهانی اول و دوم، یک برنده‌ی اصلی داشت: ایالات متحده که به‌دلیل دور بودن از میدان جنگ، رقیبان اروپایی خود را که به خاک سیاه نشستند پشت سر گذاشت و خود سروری جهان را به دست آورد. امریکا قدرت دارد، ثروت دارد، رسانه دارد و این سبب می‌شود که فرهنگ خود را بر جهان غالب کند و فرهنگ‌های دیگر را به حاشیه براند. اما قدرت داشتن که میوه‌ی جنگ جهانی‌ست حقیقتا نمی‌تواند دلیل بر غنی‌تر بودن او از رقیبان غربی‌اش باشد. پای فرهنگ غنی شرق را به معادله باز نکردم و از آن سخن نگفتم تا مسئله ساده‌تر باشد و جان کلام در میان تعصبات غرب‌گرایان تندرو و غرب‌ستیزان گم نشود.

🔻شاید امروز که «راست تندرو» در حال درنوردیدن اروپاست، به‌رغم همه‌ی خطرات و مشکلاتی که ممکن است در پی بیاورد از جهتی یک دستاورد مثبت هم داشته باشد، و آن اینکه فرهنگ اروپایی را در برابر فرهنگ امریکایی تقویت کند.
@fanusname
✍🏼معین مشکات

1⃣https://tinyurl.com/2p83vdb6

Читать полностью…

فانوسنامه

🔰مسئله‌ی تأویل در سنت گنوسی اسلام

🔹پایان دوران ارشد دین‌پژوهی (ادیان و عرفان)، پایان‌نامه‌ای برداشتم که زود بتوانم از سر خود باز کنم.¹ پس سراغ مسئله‌ای رفتم تا حدی بر آن کار کرده بودم و آن مسئله‌ی تأویل در نزد قاضی نعمان مغربی، فقیه برجسته‌ی اسماعیلی بود. شیعیان اسماعیلی (باطنی) نگاه جالبی به متن مقدس داشتند و آ‌ن را خردپذیر تأویل می‌کردند. مثلا اگر شما داستان موسا را به‌روایت اسماعیلی بخوانید می‌بینید رقابت او با جادوگران که عصایش را بر زمین انداخت و این عصا اژدها شد در حقیقت این است که آن‌ها با هم مناظره‌ی اعتقادی داشتند. آن افراد، دینداران ظاهرپرستی بودند که سخنی منظوم اما ظاهرگرایانه ادا کردند. موسا حجت در دانش باطنی دین اقامه کرد. همین‌طور وقتی او عصایش را بر آب کوفت و نیل را شکافت، در واقع حق و باطل را از هم سوا کرد که سبب شد مذهبیان ظاهرپرست در اندیشه‌های ظاهری غرق شوند. وقتی بنی‌اسرائیل به او گفتند از بی‌تنوع بودن غذایی که به‌طور معجزه‌آسا برای‌شان می‌آید خسته شده‌اند و عدس و پیاز و غیره می‌خواهند، یعنی از علم باطنی خسته شده بودند و دل‌خوش به دین ظاهری بودند. اینکه نوح ۹۵۰ سال میان مردم ماند، یعنی شریعتش به این مدت باقی ماند، نه اینکه خودش این‌همه عمر کرده باشد. اینکه ابراهیم را در آتش انداختند و آتش بر او سرد شد، یعنی نزد پادشاه از او بد گفتند، اما خداوند دل پادشاه را آرام کرد و... .²

🔸عموم مسلمانان تا حد اندکی تأویل را پذیرفته بودند و مثلا به‌ندرت می‌شد کسی را پیدا کرد که آیهٔ «الرحمن على العرش استوى» را ظاهری معنا کند. اما گروه‌های گنوسی از این حدود فراتر می‌رفتند. ابن‌عربی مثال روشن دیگری بود. مثلا نگاه او به عذاب دوزخ که آن را به عذب به‌معنای شیرین حواله می‌داد و جاودانگی درد برای دوزخیان را نفی می‌کرد، برخلاف نظر اکثریت قاطع مسلمانان است. پس طبعا تأویل بسیار در جهان اسلام جنجال می‌انگیخت و به همین جهت همیشه با گونه‌ای احتیاط و بدبینی مواجه بود. حتا کسانی که خودشان اهل تأویل بودند، گاه از تأویل‌گران انتقاد می‌کردند. مثل مولانا که می‌گوید:
کرده‌ای تأویل حرف بکر را
خویش را تأویل کن نی ذکر را

🔹من نفهمیدم قاضی نعمان و امثال او بر اساس چه الگوی زبان‌شناختی‌ای متن را تأویل می‌کردند. منتقدان به‌درستی می‌گویند که تأویل‌های گنوسیان چندان پای‌بند قاعده‌های زبان‌شناختی نیست و به متن نمی‌چسبد. اما چرایی این پدیده فهمیدنی‌ست.
     اندیشمندان مکتب‌ها دو دسته‌اند. یا آن اندیشه‌هایی که تاکنون در مکتب‌شان بوده را شرح می‌دهند.‌ یا مکتب را بسط می‌دهند و بر آنچه تاکنون بوده می‌افزایند. گریزی هم از بسط نیست، وگرنه مکتب نابود می‌شود. حتا وقتی بخواهید صرفا شرح بدهید، چون ذهن‌تان از مسئله‌های تازه پر شده که در صدر مکتب‌تان وجود نداشته‌اند، ناخواسته این فکرها را در شرح دخالت می‌دهید. لذا می‌بینید همین کسانی که مدعی «اسلام ناب محمدی» هستند، اندیشه‌هایی دارند که از مکتب‌های دیگر، مثلا کمونیسم برگرفته‌اند. با این‌حال این واقعیت در الاهیات رسمی اسلامی (و کلا ابراهیمی) به رسمیت شناخته نشد و مسلمان‌ها همیشه دغدغه‌ی «بدعت» داشته‌اند. درحالی گروه‌های گنوسی الاهیات اسلام را پربارتر می‌ساختند همیشه درگیر این پرسش می‌شدند که: «آنچه تو می‌گویی از کدام آیه‌ی قرآن یا کدام حدیث است؟» حکایت جالبی در این‌باره در کتاب اسرار التوحید هست که یک عالِم پای مجلس درس ابوسعید نشسته بود و با خود می‌اندیشید این‌ها در هیچ کدام از هفت سُبع قرآن نیست. ابوسعید به او گفت که این‌ها در سُبع هشتم قرآن است! و گفت سخن خدا تمام نمی‌شود و هر آنچه بر دل‌های بندگان خود می‌فرستد نیز سخن اوست‌. از همین رو در برابر اهل‌حدیث که می‌گفتند «حدثني فلان عن فلان» برخی صوفیان می‌گفتند «حدثني قلبي عن ربي». ولی چنین چیزی نمی‌توانست مقبولیت عام بگیرد. بیشتر مسلمان‌ها به تطورپذیری مکتب باور نداشتند و در نتیجه می‌گفتند دین یعنی هرآنچه در قرآن و حدیث آمده باشد.
🔻وقتی فشار اجتماعی این پدیده را در نظر بگیرید و به‌ویژه متوجه خطر تکفیر و قتل گنوسیان باشید، طبیعی‌ست که آن‌ها هم به راه تأویل کشیده شده باشند و بخواهند اندیشه‌ی خود را کاملا برآمده از متون مقدس نشان بدهند. نمی‌گویم هر کس اهل تأویل بوده صرفاً به‌دلیل احتیاط رو به تأویل آورده است و اصلا در باطن باور نداشته که ربطی میان اندیشه‌های او و متن مقدس هست. اما می‌گویم، روی‌آوردن گنوسیان به تأویل و نسبت دادن اندیشه‌های خودشان به متن، قاعدتا نمی‌تواند به وضعیت اجتماعی‌شان بی‌ربط باشد.

معین مشکات
1⃣هیچ‌وقت محصل درس‌خوان نبودم! درس برایم تفننی حاشیه‌ای بود و مطالعات شخصی خودم اصل! برای همین پایان‌نامه‌ام را هم یک سرهم‌بندی کردم و رفتم!
2⃣ برای مطالعه‌ی تأویلات اعتقادی قاضی نعمان کتاب اساس التأويل او را ملاحظه کنید.
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

بگذار تا بی‌مایه شهرت بی‌جا طلبد و مقامی در میان طالبان راه:
سروری در مجالس
و ستایش در میان دیگران

باشد که عوام و خواص هر دو بیندیشند که «این کار را من کرده‌ام
و بگذار که به من نیاز داشته باشند
برای هرچه باید و نباید بشود.»
چنین است فکر بی‌مایگان
و آرزومندی و غرورشان فزونی یابد

برخی راه‌ها به خواسته‌ها می‌رسد
و برخی به نیروانا (فنا)
جویندگان راه بودا چون این را دریافتند، از ناموری خشنود نشوند
و در پی حکمت روند

☸ دمّاپادا (ترجمه‌ی رضا علوی با عنوان ″راه حق: بودا و سروده‌هایش″). سورهٔ بی‌مایگان، فراز ۷۳-۷۵

Читать полностью…

فانوسنامه

🔰شیپور را از دهانه‌ی باریک می‌نوازند.

🔹لاسال، کشیش مسیحی که هم‌زمان ذن‌بودایی بود، نوشته: «یک مسیحی با اعتقاد به خداوند این راه را آغاز نموده و سپس در جهت رسیدن به کمال اخلاقی کوشش می‌کند. حال آنکه در ذن، فرد راه خویش را بدون اعتقاد به خداوند، از طریق فضیلت اخلاقی آغاز نموده و در انتها به خداوند می‌رسد. هر اندازه انسان برای رسیدن به کمال اخلاقی کوشا باشد، به همان نسبت ایمانش روشن‌تر می‌گردد.»¹ با تعمیم در سخن او، می‌گویم دین‌ها را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. یکی آن‌ها که از شماری باور الاهیاتی آغاز می‌کنند و سپس عمل دینی خود را با آن باورها موزون می‌سازند. دسته‌ی دوم آن‌ها که از خود عمل آغاز می‌کنند و در طول مسیر به باورهایی دست می‌یابند. به گمان من دین‌های غربی (برآمده از غرب آسیا) بیشتر در دسته‌ی نخست و دین‌های شرقی بیشتر در دسته‌ی دوم جای می‌گیرند. در اینکه کدام مسیر بهتر است بحثی دارم که شاید بعدا به آن بپردازم. اما اینک راجع به مدل دوم نکته‌ای دارم. این افراد با چه انگیزه‌هایی وارد دین می‌شوند؟ شاید بسیاری با انگیزه‌ی روان‌شناختی، برای مثال نیاز به تعلق اجتماعی یا آرامش ذهنی. حال برخی اندیشمندان می‌گویند این ایمان راستین نیست. برای مثال دکتر بیژن عبدالکریمی، ایمان را «برخورداری از تجربه‌ای زیسته در برقراری نسبتی وجودی میان جان سالک یا مؤمن با حقیقتی قدسی و استعلایی و مأوا گزیدن در قرب این حقیقت» تعریف می‌کند.² وی این نسبت وجودی را امری «روان‌شناختی» تلقی نمی‌کند؛ بلکه به‌گفته‌ی او وقتی امر معنوی به تجربه‌ی روان‌شناختی تبدیل شود، پایان می‌پذیرد.³ تعبیر ایشان است که اگر ما از صبح تا شب با منطق متعارف در حال زندگی باشیم و شب یک موسیقی با صدای شجریان بشنویم و از شعر مولانا لذت ببریم، این ایمان نیست. در گفتگویی با ایشان از تفاوت تحول روان‌شناختی با تحول وجودی پرسیده شد و ایشان یک ملاک را پایدار بودن تحول وجودی برشمرد. یعنی صرفا یک حال خوش موقتی نیست؛ بلکه کل زندگی انسان را عوض می‌کند.

🔸نسبت به دیدگاه ایشان پرسش‌هایی می‌تواند باشد. مثلاً: آیا تفکیک تحول وجودی از تحول روان‌شناختی یک ضرورت فلسفی‌ست یا می‌توان تفاوت این دو را در رتبه و شدت آن‌ها دانست؟ اما اگر بخواهم عجالتا از کنار پرسش بگذرم، ملاحظه‌ای دارم که شاید مورد اعتراض ایشان هم نباشد اما جای پرداختن به آن را بیشتر می‌بینم: حتا اگر بگوییم سنخ تحول وجودی و روان‌شناختی متفاوت‌اند، در این‌صورت آیا نیازهای روان‌شناختی برای ورود به دین نقطه‌ی آغاز خوبی نیستند؟ یک شینتویی وارد پرستشگاه می‌شود و مراسم به جا می‌آورد چون جزئی از فرهنگ ژاپن است. بدون اینکه چه بسا لحظه‌ای به «مأوا گزیدن در ساحت قدس» اندیشیده باشد. او به پرستشگاه می‌رود، چون به چیزی فرهنگی تعلق دارد. ولی آیا این مانع می‌شود که در پیوند با این سنت معنوی که تحولی ژرف در او شکل بگیرد؟ در سنت بودایی گام اول برای بسیاری از رهروان انگیزه‌ی روان‌شناختی‌ست: «من رنج می‌کشم، ولی می‌توانم از رنج رها شوم.» کیست که نداند در این سنت نیز، مسئله صرفا در آرامش ذهنی خلاصه نمی‌شود و مفهومی بس مهیب به‌نام نیروانا در کار است؟ اما آیا بودا گفت بیایید اول یک فهم درست از نیروانا پیدا کنیم و سپس گام در راه بگذاریم؟

🔹اگر نقطه‌ی آغاز دینداری، نیاز روان‌شناختی نباشد، پس چه باشد؟ معلوم است که دین برای صرف رسیدن به آرامش ذهنی شکل نگرفته و دیدگاه‌های رایج و بازاری درباره‌ی مراقبه و یوگا و امثال آن، بسیار سطحی‌تر از نگاه عارفان است. اما به‌ویژه در دنیای امروز که عرفان پیوند گذشته را با زندگی ما باخته، چه چیزی بهتر از همین نیازهای روان‌شناختی می‌تواند نقطه‌ی آغاز دینداری باشد؟ اگر فردی که با انگیزه روان‌شناختی وارد دین شده، استعداد فراتر رفتن داشته باشد، خواهد رفت. اگر نه؛ دست کم به یک هدف فرعی رسیده است. مقصودم تبلیغ دین با ترفند پاسخ‌گویی به نیازهای روان‌شناختی نیست. اساسا با پدیده‌ی تبلیغ دین مخالف‌ام. اما فکر می‌کنم باید از فردی که خودش می‌خواهد با انگیزه‌ی روان‌شناختی سوی دین بیاید استقبال کرد؛ زیرا شیپور را از دهانه‌ی باریک آن می‌زنند و فهم آنچه در پایان راه از رهرو انتظار می‌رود در آغاز از او نمی‌خواهند.

معین مشکات
@fanusname
1⃣ ذن، راهی به‌سوی روشنایی. هوکواندمیو لاسال. فرشته صدر ثقة‌الاسلامی. تهران، پاسارگاد. دوم، 1368. صص۷۳-۴
نام دقیق ایشان Hugo Enomiya-Lassalle است ولی در ترجمه‌ی فارسی کتاب، به این شکل ضبط شده.
2⃣پرسش از امکان امر دینی در جهان معاصر. بیژن عبدالکریمی. تهران، نقد فرهنگ. ۱۳۹۷، اول. ص۱۱۶
3⃣همان. ص۳۲۵

Читать полностью…

فانوسنامه

سلام بر دوست دانا و فرهیخته‌ام، جناب معین مشکات عزیز

دغدغه‌مندی‌تان را می‌ستایم. ماجرای این سال‌های دانشگاه، همانی بود که فرمودید.

به امید فردایی بهتر
علی‌رضا آزاد

Читать полностью…

فانوسنامه

اگر در زمان سفر کنم، به بیش از ۱۲۰ سال پیش برمی‌گردم تا کنار سفارت هلند، یک نگهبان ساده‌ی قاجاری را به مردم نشان بدهم و بگویم این جوان بی‌سواد، این آقا رضای سوادکوهی ما کمتر از ۳۰ سال دیگر، شاه می‌شود و در این مملکت خراب‌شده‌ی گه‌گرفته‌، کارها می‌کند که روشنفکران دلسوز در خواب می‌بینند. آن‌گاه اگر در میان مردمی که به من می‌خندند، خود آقا رضا حرفم را بشنود، می‌گوید: «میرزا! تو یا زیاد کشیده‌ای یا خیلی مستی!» بعد هم زیر لب می‌افزاید: «پدرسوخته!»

من بسیار از آینده‌ی کشور می‌ترسم. گاه با چشم اشکبار از خود می‌پرسم چه بر سر ایران خواهد آمد؟ اما اگر به‌قدر پنج انگشت، از تاریخ آموخته باشم، حتما یکی این است که امکانات تاریخ را همیشه از پیش نمی‌دانیم. گاه که راهی برای خروج از بن‌بست نمی‌بینیم و همه‌چیز بر باد رفته، درست در همان نقطه، یک امکان تاریخی، دالانی در بن‌بست می‌زند و می‌رود. گاه یک مهره‌ی کم‌ارزش دست‌چندم، بر اوج می‌نشیند یا حادثه‌ای ناگهانی و بی‌خبر، ملتی را از جای تکان می‌دهد. همین آموخته‌ی تاریخی مرا سر پا نگه داشته که امیدم به صفر نرسد.

عکس: ذکاءالملک فروغی و رضاشاه

✍🏼معین مشکات
@fanusname

Читать полностью…

فانوسنامه

مناظرهٔ دکتر بیژن عبدالکریمی (رأی‌دهنده) و مصطفی مهرآیین (رأی‌پرهیز) دربارهٔ دور دوم انتخابات

در ابتدای مناظره بسیار لذت بردم. تا اینکه دکتر عبدالکریمی گفت «روشنفکران در شکاف دولت و ملت نان می‌خورند» و شاید منظور این بود که موجودیت و هویت‌شان را در این نقطه بنا می‌کنند. از اینجا دکتر مهرآیین که ظاهراً آن را در معنای منفعت‌جویی اقتصادی روشنفکران فهمیده و از این جمله زخم خورده گفتگو را وارد فاز دیگری کرد.
نکته‌ی دیگر اینکه پدیداری به نام «عام‌گرایی (پوپولیسم) روشنفکری» را نیک‌تر دریافتم. این حرف‌ها که مردم آگاهی تاریخی دارند، مردم فهمیده‌اند و... مرا به یاد جملات امام‌جمعه‌ها دربارهٔ «ملت بابصیرت ایران» می‌اندازد! فقط جناح سیاسی گویندگانش متضاد یکدیگر بود. تعریف و تمجید از مردم وظیفهٔ روشنفکر نیست. اینکه جامعه سواد دارد و دانشگاه رفته، این یعنی آگاهی تاریخی دارد؟ اینکه ما فقط چهل و پنج سال گذشته را (فرضا به‌‌درستی) به یاد می‌‌آوریم و بر اساس آن کنش سیاسی می‌کنیم، یعنی آگاهی تاریخی؟!
از آقای مهرآیین می‌پرسند که حالا اگر رأی ندهیم راه‌حل شما چیست؟ می‌گوید قدرت سیاسی بنشیند با مشارکت حداکثری قانون اساسی تازه بنویسد! عجب! آیا همین راه‌حل اراده‌گرایانه نشان نمی‌دهد نقد آقای عبدالکریمی چقدر درست است که می‌گوید شما محدودیت‌های ساختار سیاسی را توجه نمی‌کنید؟ لابد لوایتان قدرت هم فردا قرار است این صحبت آقای مهرآیین را بشنود و بگوید عجب حرف بکری! برویم مسئله‌های‌مان را اصلاح کنیم! (آن‌هم مسئله‌هایی که گاه منفعت حکومت در گرو عدم اصلاحش است!) همچنین ایشان حرفش این است ما قرار نیست چرخ را از اول ابداع کنیم، این راه‌های موفقی که آزموده شده را برداریم و بیاوریم در اینجا اجرا کنیم و اتفاقا آن را در کنار وارد کردن فناوری قرار می‌دهد! باز آیا همین نقد درست آقای عبدالکریمی را نشان نمی‌دهد که روشنفکران التفاتی به حیث تاریخی اجتماعات ندارند؟ آیا راه‌های سیاسی پیچ و مهره‌اند که برداریم و بیاوریم در اینجا بگذاریم؟ چرا به این تذکر چندباره توجه نمی‌شود که آمریکای لاتین و آفریقا و بخش‌های دیگری از آسیا گرفتار توسعه‌نایافتگی هستند و تنها پازل توسعه حکومت نیست؟!

اما انتقاد به آقای عبدالکریمی هم این است که بالأخره سهم حکومت در توسعه‌یافتگی و توسعه‌نایافتگی یک کشور اصلا قابل نادیده گرفتن نیست و ایشان هم این را در کلیت قبول دارد. ولی این سهم چقدر است؟ آن را معلوم نمی‌کند. آقای مهرآیین درست می‌گوید که در آسیای غربی نقش حکومت در پیشبرد جامعه بسیار جدی است. فکر می‌کنم لازم است این تذکر را جدی گرفت. این منصفانه نیست که بگوییم هیچ فرقی ندارد شاه بر سر کار باشد یا خمینی! مطالعهٔ تطبیقی توسعه در دوران پهلوی و دوران جمهوری اسلامی این حکم را رد می‌کند و به این یکسانی که آقای عبدالکریمی مدعی‌ست نمی‌رسد. پس حکومت در این میان عاملیت دارد؛ حیث تاریخی و ساختار اجتماعی بسیار بسیار مهم است و ایشان درست می‌گوید که اگر «فردا انقلاب شد همه‌ی مسئله‌های ما حل نمی‌شود». کاملا درست است. اما یقینا بخشی از مشکلات کشور در گرو نوع حکومت ماست که در همین ساختار اجتماعی هم می‌تواند حکومت دیگری باشد و با وجود همین جامعه‌ی توده‌ای توسعه را در ریل دیگری بیندازد. هم تجربه‌ی تاریخی ایران این را نشان می‌دهد و هم تجربه‌ی منطقه‌ای در آسیای غربی. من به آقای عبدالکریمی می‌گویم سهم حکومت اصلا اندک و نادیده‌گرفتنی نیست. رویکرد شما درست است که مدام روی بیشتر بودن اهمیت ساختار اجتماعی تأکید می‌کنید. اما وقتی به سهم حکومت نیندیشید، یا دست‌کم بگیرید یا بیان نکنید، روشنفکران به خطا می‌پندارند که در قامت توجیه‌کننده‌ی جمهوری اسلامی حاضر شده‌اید.
علت اینکه شما تقریبا اهمیتی برای اپوزیسیون قائل نیستید را در این جستجو می‌کنم که در برابر افراط روشنفکران نسبت به سهم و اهمیت حکومت قدری به آن‌سوی بام مایل شده‌اید.
✍🏼معین مشکات

https://youtube.com/live/OCJZAr1G1hk

Читать полностью…

فانوسنامه

💠علوم انسانی اسلامی: مسأله‌ی درست و پاسخ نادرست!

🔹بسیاری از هواداران علوم انسانی اسلامی، دغدغه‌ی هویتی دارند و می‌خواهند یک هویت متفاوت در برابر غرب بسازند. عمدتا رویکرد سیاسی دارند و مشکل خودشان با دولت‌های غربی را به دانش می‌کشانند. مثلا از این واقعیت که اسرائیل جنایتکار است و دولت‌های غربی هم حامی اسرائیل هستند، نتیجه می‌گیرند که دانش حقوق غربی بی‌اعتبار است! این دسته به‌گمان من به‌قدری از حقیقت به دورند که نیازی به نقدشان نیست.
اما دسته‌ی دوم مسئله‌ی درستی را می‌فهمند و می‌گویند علم یک مقولهٔ انتزاعی نیست و در خلأ شکل نمی‌گیرد. دانشی که در غرب شکل گرفته، مرتبط با ساختار اجتماعی غرب بوده و دانش‌های غربی در همان ساختار اجتماعی پاسخ درست می‌دهند و نه در جامعه‌ی ما.‌ من با این دیدگاه همدل‌ام. غرب یک سیر تاریخی مشخصی را طی کرده و امروز به این شکل درآمده است. جامعه‌ی ما سیر تاریخی دیگری داشته است. با علمی که در آن سیر تاریخی شکل گرفته نمی‌توان جامعه‌ی ما را دقیق و کامل دریافت. ما علمی را در دانشگاه می‌آموزیم که در سنت غربی شکل گرفته و آنگاه اندیشه‌مان را در چارچوب همان سنت ادامه می‌دهیم. میان فهم علمی ما دانشگاهیان و ابژه‌ای به‌نام جامعه‌ی ایرانی شکاف هست و چندان دقیق نمی‌توانیم آن را تحلیل کنیم. آنگاه می‌گوییم جامعه‌ی ایرانی پیش‌بینی‌ناپذیر است.

🔸اما مشکل در پاسخ هواداران علوم انسانی اسلامی است. آنها که تا این نقطه می‌فهمیدند باید میان جامعه‌ی کنونی ما و دانش‌مان پیوستگی باشد، یک‌مرتبه از اینجا به خلأ می‌روند، پیوند خود با جامعه‌ی کنونی ایران را می‌بُرند و می‌خواهند دانش‌هایی برآمده از دل الاهیات اسلامی بسازند یا دست‌کم دانش‌های مدرن را بر اساس معیارهای الاهیاتی بپالایند! هیچ نه انگار که جامعه‌ی ایرانی امروز، جامعه‌ی مبتنی بر الاهیات اسلامی نیست، اندیشه‌ی ایرانی امروزین همان اندیشهٔ شیخ طوسی و ملاصدرا نیست. ایشان فراموش می‌کنند که الاهیات اسلامی نیز به‌عنوان علم در رابطهٔ تنگاتنگ با ساختار اجتماعی دوران سنت پدید آمده و جامعه‌ی ایرانی دیگر سنتی نیست. کل ساختار اجتماعی، از نهاد دیوان‌سالاری، تا شیوهٔ تقسیم کار تغییر کرده و دنباله‌رو ساختار غرب شده است. البته که عنصرهای مهم دیگری، از جمله سنت اسلامی در این جامعه هنوز نقش مهمی دارد. اما این جامعه دیگر جامعه‌ی چهارصد و هفتصد و هزار سال پیش نیست که علوم اسلامی در ارتباط با آن شکل گرفتند.¹ حتا اگر بپذیریم که گنجاندن دانش‌های مدرن در پیکرهٔ الاهیات ممکن است و اگر نادیده بگیریم که محدود کردن علم به الاهیات بسیار برخلاف آزاداندیشی است، پرسش اساسی اینجاست که علوم انسانی اسلامی چه ربطی به ساختار جامعه‌ی کنونی ایران دارد؟ این عزیزان به نیت اصلاح ابرو، چشم را هم کور می‌کنند؛ چون علوم انسانی اسلامی حتا از علوم غربی هم به جامعه‌ی ما بی‌ربط‌تر است و اگر علم غربی ارتباط دقیق و درستی با اجتماع ما برقرار نمی‌کند، علم انسانی اسلامی (فارغ از اینکه اصلا موجود است یا نه) با این جامعه بیگانه‌تر است. چون جامعه‌ی ما هرچند عینا همان ساختار اجتماعات غربی را ندارد، اما دنباله‌رو آن است. ایران هم مثل دیگر کشورها، جزئی از تمدن غربی (مدرن) به شمار می‌رود و تفاوت در حاشیه‌نشینی آن است. مشکل ما با علم غربی این است که آن علم در مرکزیت تمدن غربی شکل گرفته و بزرگان آن که مرکزنشین بوده‌اند با همان ذهنیت به مسئله‌ها پاسخ داده‌اند. حال بسیاری اندیشمندان ما هم وقتی برای جامعه نسخه می‌پیچند بر مبنای اینکه جامعه‌ی ما در مرکزیت تمدن مدرن است سخن می‌گویند و همین بر گسست میان واقعیت و نظریه می‌افزاید. آن نظریات به جامعه‌ی ما بی‌ربط نیستند، بلکه تحلیل ناقص از ما به دست می‌دهند. اما الاهیات اسلامی اساسا مربوط به تمدنی دیگر است که آن تمدن امروز صرفا در حد پاره‌ای مقولات فرهنگی در ما حضور دارد که همان هم در حال تضعیف است. چطور می‌شود با علمی که از دل آن الاهیات برمی‌آید یا با آن سنجیده می‌شود جامعه‌ی کنونی ایران را تفسیر کرد؟

🔻پس مسئله‌شناسی درستی صورت گرفته، اما پاسخ بسیار غلطی به آن داده است. در حال حاضر گزینه‌ی بهتری از دانش‌های غربی نداریم و مشکل‌مان با آن را نمی‌توانیم با پناه بردن به چیزی بی‌ربط‌تر حل کنیم.
اگر فرصت کنم درباره‌ی پروژهٔ «علوم شاهی» در دوران پهلوی که تلاشی برای ایرانی‌سازی علوم انسانی بود، پژوهشی خواهم داشت تا ببینم آن پروژه چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی به علوم انسانی اسلامی داشته است.

✍🏼معین مشکات
@fanusname
1⃣ اسلامگرایان که درک فلسفی ندارند، گمان کردند با ایجاد حکومت دینی می‌توانند دوباره همان ساختار اجتماعی گذشته را احیا کنند! شکست سختی خورده‌اند و اینک با تازیانه و باتوم می‌خواهند بر یک وضعیت تمدنی پیروز شوند. مانند کسی که تازیانه بر دریا می‌زند تا آرام‌اش کند.

Читать полностью…

فانوسنامه

🍃صدای انتخابت اخیر را چه کسی باید بشنود؟‼️

👌معمولا اینگونه تبلیغ می‌شود که آنکس که باید صدای این انتخابات را بشنود، حکومت است. این سخن خطایی نیست.حکومت و طرفداران مذهبی حکومت،مهمترین کسانی هستند که باید صدای این انتخابات را بشنوند.
اما این تمام پیام این انتخابات نیست و این تحلیل یک تحلیل ناقص و هیجانی است. تحلیل بدون حب و بغض این انتخابات نشان می‌دهد که گروه‌های مختلف باید صدای این انتخابات را بشنوند و دست از دشمنی، حذف گرایی و یکجانبه نگری بردارند.

👌بنابراین گروه‌های زیر باید صدای انتخابات را بشنوند :

۱- در این انتخابات با احتساب آراء باطله (که بخش زیادی از آنها معمولا از سر ترس در انتخابات  شرکت می‌کنند نه از سر مشارکت)حدود ۶۵ درصد مردم در انتخابات شرکت نکردند.
معمولا در هر انتخاباتی حدود۲۰ درصد شرکت نمی‌کنند و شرکت نکردن آنها چندان اعتراضی و معنادار نیست.
با این وصف حدود ۴۰درصد مردم از سر واکنش و نارضایتی و برای ارسال پیام،در انتخابات شرکت نکرده اند.

دو گروه باید این پیام عدم مشارکت را بشنوند:
الف: حکومت: حکومت باید ۴۰ درصد عدم مشارکت در انتخابات(و البته حتی میزان رای پزشکیان در این انتخابات) را جدی بگیرید و بپذیرد که باید در شیوه حکمرانی‌اش تجدید نظر جدی کند. باید از نسبت دادن این عدم مشارکت به عملکرد، تلاش و تبلیغات دشمنان،رسانه‌های معاند، اصلاح طلبان،روحانی و... دست بردارد و بپذیرد که بخش زیادی از مشکل به خود او بر می‌گردد و اگر با همین دست فرمان جلو ببرد، نه کمکی به ایران می‌کند و نه به بقای خود.
با توجه به اتفاقات دهه‌ی اخیر و مشکلات معیشتی مردم، حکومت فرصت ندارد که دوباره این ۴۰درصد را ندیده بگیرد.

ب: طرفداران اصلاحات جزئی و حداقلی(چه در بدنه اصلاح طلبان و چه در بدنه اصول گرایان ) باید بپذیرند که سطح نارضایتی بخش زیادی از مردم عمیق است و  مطالبات آنها جدی است. اما فعلا راهی ایجابی برای این مطالبه ندارند لذا فعلا از طریق عدم مشارکت اعتراض خود را نشان می‌دهند.

این میزان عدم مشارکت و تداوم کاهش مشارکت در انتخابات‌های اخیر نشان می‌دهد که مردم به تجربه و شهود به این نتیجه رسیده‌اند که مشکل اصلی مملکت این نیست که چه کسی رئیس جمهور شود،بلکه مشکل در رویکردهای کلان و نسبت ساختار قدرت و مسولیت است. بنابراین نمی‌توان این فهم و تجربه مردم را ندیده گرفت و به آنها وعده‌هایی داد که ممکن بود قبل از رسیدن ایشان به این فهم، کارگر افتد.

۳-  گذر طلبان و براندازان باید بدانند که امثال جلیلی در این حکومت حداقل ۹میلیون رای دارند و  اگر آراء  قالیباف را هم حساب کنیم حدود۱۳میلیون رای دارند. ضمن اینکه بخش قابل توجهی از ۱۰ میلیون نفری که به پزشکیان رای دادند،مخالفت انقلاب و براندازی هستند.
بنابراین نباید قاطعانه دم از قریب الوقوع بودن سقوط نظام، بی پشتوانه بودن نظام و..... بزنند. لازم است که این ۹میلیون و ۱۳ میلیون را ندیده نگیرند و صدای خودشان را صدای اکثریت مطلق جامعه ندانند.

۴- طرفداران سخت نظام و رای دهندگان به جلیلی باید بدانند که در حالت خوشبینانه ۱۵ درصد جمعیت واجدان رای هستند. بنابراین باید خود را گول نزنند و به اقلیت بودن خود اقرار کنند. عدم اقرار فقط آنها را اقلیت‌تر و خشن‌تر می‌کند. باید بپذیرند اکثر مردم مانند آنها فکر نمی‌کنند و اگر قائل به دموکراسی هستند، باید به اندازه وزن خود مطالبه داشته باشند و خود را صاحب این مملکت ندانند.

👌امیدوارم این انتخابات سبب شود که همه ما از ساحت عواطف فاصله بگیریم و تحلیل عاقلانه‌تر و واقع بینانه‌تری از اوضاع ایران داشته باشیم و در باب میزان درست بودن آراء و اندیشه های خود در باب وضع ایران، تامل و تجدید نظر کنیم.

✍ عباس علی منصوری
/channel/spirituality_philosophy

Читать полностью…

فانوسنامه

💠خطا گفتم (؟)

برایم خوشایند نبود وقتی نظری را به‌عنوان جمع‌بندی خود توضیح داده‌ام، به فاصله‌ی دو روز از آن برگردم. وسوسه شدم دست‌کم صدایش را درنیاورم. اما نهایتا نخواستم از کسانی باشم که «چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند.» نخواستم حرفم با عملم دو تا باشد. من نهایتا در دقیقهٔ ۹۰ انتخابات از تصمیم خودم بازگشتم.
عمده‌ی آنچه در پیام پیشین توضیح دادم را همچنان قبول دارم. امیدم به اصلاح‌پذیری نظام ذره‌ای افزون نشده و از موضع خود به‌عنوان مخالف، یک گام هم به عقب برنداشته‌ام. بااین‌همه در توضیحاتم یک حکم ثابت‌ناشده پیش‌فرض گرفته شده بود. گویا این سخن شاعرانه که «پایان شب سیه سپید است» بر تحلیلم سایه افکنده و امید بسیاری داشتم که اگر افراطی‌ترها به قدرت برسند، سبب خواهد شد که جامعه زودتر بر راه‌حل انقلابی توافق کند و آلترناتیو جمهوری اسلامی از دل اجماع‌های نخبگان و نیروهای سیاسی بیرون آید.
امروز داشتم با یکی الاهیدانان بودایی گپ‌وگفت می‌کردم و درباره‌ی انتخابات ایران هم به او گفتم. او پیشنهاد کرد از تصمیم به رأی ندادن برگردم و به نفع فرد میانه‌روتر رأی بدهم. البته که او به‌عنوان یک غربی، نمی‌تواند دقیقا ابتذال نهاد انتخابات ما را درک کند. اما نکته‌ای بدیهی را یادآوری کرد که دقت کافی به آن نکرده بودم: «تو واقعا نمی‌توانی آینده را بشناسی!» ناگهان توجهم به پیشفرض نسنجیده‌ام جلب شد! واقعا هیچ بعید نیست، در عین حال که دولت اصولگرا با فشار مضاعف، روزگار مردم را به‌مراتب تیره‌تر می‌سازد و جهنمی به‌مراتب هولناک‌تر می‌افروزد، هیچ اجماع و توافقی هم در جامعه‌ی معترض پدید نیاید و آلترناتیوی شکل نگیرد. هیچ محال نیست که جمهوری اسلامی با همین فرمان اصولگرایان سال‌های سال دیگر استمرار بیابد و ما هی بگوییم بالاتر از سیاهی رنگی نیست، درحالی که غلظت سیاهی مدام بیشتر شود.

البته که به دولت اصلاح‌طلب، در این ساختارِ قفل‌شده امیدی ندارم. اما اگر آلترناتیو بخواهد شکل بگیرد و توافقی میان جامعه و اپوزیسیون ممکن شود، با وجود دولت اصلاح‌طلب هم ممکن است. یعنی دولت اصلاح‌طلب چندان بهتر از اصولگرایان نمی‌تواند مانع شود. مردم در وضعیتی نیستند که تا چند سال به اصلاح‌طلب بودن دولت سرگرم شوند؛ چون سراپا خشم‌اند و به‌سرعت ممکن است این خشم، شعله بکشد.

حقیقتا با وجود جمهوری اسلامی امیدم به بهبود شرایط کشور نزدیک به صفر است. اگر می‌شد بدانم تحت فشار جناح اصولگرا، ما به‌سوی راه‌حل نهایی و انقلابی حرکت خواهیم کرد، و اگر واقعا یک دولت اصلاح‌طلب می‌توانست مانعی مهم بر این امر به حساب آید، قطعا تصمیمم را تغییر نمی‌دادم و امیدوار می‌نشستم تا جلیلی رأی بیاورد و خودبراندازی نظام تکمیل شود. اما می‌بینم هیچ تضمینی نیست. من به‌قدر کافی به این پیش‌فرض خود (که دولت افراطی‌ها زودتر به عمر جمهوری اسلامی پایان می‌دهد) اصلا به‌قدر کافی نیندیشیده بودم.
همچنین این را می‌‌فهمم که دولت اصلاح‌گرا ولو در مقیاسی اندک، رنج کمتری بر این مردم تحمیل می‌کند تا دولت اصولگرا. وقتی معلوم نیست عمر جمهوری اسلامی به این زودی‌ها به سر برسد، صرف وجود یک مشت ککه‌ریش مُهرپیشانی در دولت، خود رنج روانی بسیار گزاف و تهوع‌آوری است مازاد بر همه‌ی رنج‌های دیگری که اکنون داریم.
اگر رأی ما سبب شود که مردم ولو به‌قدر یک سر سوزن کمتر رنج بکشند چه بهایی می‌پردازیم که به کاهش رنج جامعه نیرزد؟ اینکه حکومت رأی من و امثال مرا که از مخالفانش هستیم، حمل بر مشروعیت خود می‌کند؟ این بهایی سنگین است، اما نپرداختن آن واقعیت موجود را تغییر نمی‌دهد و هیچ معلوم نیست که حکومت با ۱۵-۲۰ درصد مشارکت در انتخابات نتواند دوام بیاورد.

بدون ذره‌ای اشتیاق و با حس درمانده‌ای که از «هر طرف می‌رود جز وحشت‌اش‌ نمی‌افزاید» رفتم به آقای پزشکیان رأی دادم و با بغض برگشتم. گویی ناچار شده‌ام آن انگشتی که بر استامپ کوفته‌ام را در خون فرو ببرم. رأی دادم
- نه برای اینکه امیدی به جبهه‌ی اصلاحات و اصلاح‌پذیری جمهوری اسلامی داشته باشم؛
- بلکه چون برآورد می‌کنم رنج مردم در دولت اصولگرایان بیشتر است و هیچ تضمین یا حتا احتمال چشمگیری وجود ندارد که آن رنج بیشتر، لزوما منجر به یک قیام موفق بر علیه سیستم شود.
شاید تحریم انتخابات تنها در زمانی به نتیجه برسد که اپوزیسیون قدرت کافی برای سرنگونی داشته باشد. آیا خطا کردم و تصمیم نخستم درست‌تر بود؟ نمی‌دانم؛ آرام ندارم. اگر رأی نمی‌دادم هم آرام نمی‌داشتم. مدام در دوراهی‌هایی می‌افتیم که پاسخ روشنی ندارند و هر دو از هم بدتر به نظر می‌رسند. همچنان اخبار تحولات اپوزیسیون را دنبال می‌کنم تا ببینم در آینده، روند کار آن جبهه به کجا می‌رسد.
@fanusname
✍🏼معین مشکات

Читать полностью…

فانوسنامه

🔰فردانیت و فردگرایی

این درست است که دینداری در دوران مدرن، برای پیروان دین‌های [برآمده از آسیای] غربی دشوارتر از دین‌های شرقی‌ست. دین‌های غربی هم شریعت دارند (حتا مسیحیت، به‌گونه‌ای) و هم باورمدار هستند و این حکم‌های شرعی و باورهای الاهیاتی گاه شدیدا با باورهای سکولار امروزین می‌ستیزند.‌ دین‌های شرقی از این‌جهت معمولاً گرفتاری کمتری دارند، ولی بااین‌همه چنین نیست که روزگار مدرن با آنان مهربان باشد.
زیست دینی نیاز به سکون و قراری دارد که معمولاً در خلوت و درون‌نگری به دست می‌آید. ایمان گونه‌ای سفر درونی است؛ وقتی انسان تماما با هیاهوهای بیرونی مشغول باشد، چگونه به درون بپردازد؟ ولی روزگار ما هیاهوی بسیاری دارد و زندگی‌مان با پدیدارهایی محاصره شده که هیچ فرصتی برای خلوت با خویشتن برای‌مان نمی‌گذارند.‌ آشکارترین آن همین تلفن همراه در دست من و شماست. ما غرق صدا و تصویر شده‌ایم و مدام با چیزی بیرون از خودمان سرگرم‌ایم. سبب این‌همه شتاب‌زدگی و بی‌حوصلگی در لحظاتی مانند ترافیک و انتظار برای آسانبر (آسانسور)، معمولا همین است: موقتا صدا و تصویر کافی برای سرگرم کردن‌مان وجود ندارد_ وگرنه با وجود همه‌ی فناوری‌هایی که زندگی را سریع و آسان کرده، این‌همه احساس کمبود وقت از کجا می‌آید؟
دین‌داری با این‌همه هیاهو نمی‌سازد و آن دسته از نهادهای مذهبی که می‌خواهند به‌واسطه‌ی افزودن هیاهویی به فهرست هیاهوهای دیگر و به‌واسطه‌ی غرق کردن ما در تصویرها و صداهای سرگم‌کننده با نهادهای غیرمذهبی رقابت کنند، قاعدتا درک درستی از چیستی دین ندارند. برعکس؛ نهادهای عرفانی معمولاً دوره‌هایی از خلوت و عزلت را تجویز می‌کنند و مقرراتی برمی‌نهند تا دسترسی به سرگرمی‌های بیرون محدود شود، بلکه فرد بتواند با خود راستینش رویارو شود که بسیار «خلاف‌آمد عادت» است.
این‌گونه تنهایی که شاید بتوان آن را فردانیّت نامید، برخلاف فردگرایی مدرن است. در فردانیت سنت‌های معنوی، آنچه بر خود افزوده‌اید را کنار می‌گذارید، تا حد امکان از آن چیزها که هویت‌تان را می‌سازند دور می‌شوید و خود راستین‌تان را می‌جویید. اما در فردگرایی، دست‌کم در معنایی از آن که به نظر می‌رسد رایج‌تر باشد، مدام چیزهایی بر خود می‌افزایید تا قلمروی هویت خودتان را در میان دیگر هویت‌ها مشخص و متمایز کنید.
در زمانه‌ای که نداهایی بس بلند برای پرداختن به هویت به گوش می‌رسد، سنت‌هایی که راه وارونه می‌پیمایند و می‌خواهند بار هویتی شما را از دوش خود راستین‌تان بردارند و اصطلاحا درون‌تان را از اضافات تخلیه کنند، چقدر دیگر می‌توانند دوام بیاورند؟ نمی‌دانم!

✍🏼معین مشکات

مطلب مرتبط: شعلهٔ شمع از شما روشن‌تر است.

Читать полностью…

فانوسنامه

والاترین جهانگشا آن کس است که بر تن خویش غالب شد
گرچه هزار مرد را هزار بار در میدان نبرد مغلوب کرده باشد
☸دمّاپادا، سورهٔ هزارگانه. فراز ۱۰۳

Читать полностью…

فانوسنامه

خدایان غبطه خورند
بر آن‌کس که حواس را مهار کرد
چون سواران، اسب‌ها را
و نفس را شکست و منزه شد

رهایی یافت از دُورِ هستی
آنکه چون زمین شکیبا بود
چون آستانهٔ در، کار خود را به انجام رساند
و چون دریا صاف شد

آرام در پندار، آرام در گفتار، آرام در کردار
چنین است آزاده‌ای که به علم به آرامش رسید

☸دمّاپادا (ترجمهٔ رضا علوی با عنوان راه حق: بودا و سروده‌هایش) سورهٔ ارجمندان، فراز ۹۴-۶

Читать полностью…

فانوسنامه

🔰زندگی غبطه‌انگیز یک توالت‌شور! درباره‌ی فیلم Perfect Days فرسته‌ی یکم
⚠️این یادداشت، داستان فیلم را لو می‌دهد.

فیلم «روزهای عالی» را به پیشنهاد یک دوست پاکستانی دیدم. قهرمان فیلم یک سوژه‌ی ویژه به‌معنای متعارف نیست. نه جنگجوی دلیر، نه سیاستمدار زیرک، نه دانشمند، فیلسوف یا هنرمند و نه ثروتمند یا یک زن جذاب است. زندگی پرماجرایی هم ندارد. او یک مرد میانسال تنها در توکیو با خانه و زندگی بسیار ساده‌ای‌ست که با شستشوی توالت‌های عمومی روزگار می‌گذراند. نه هسته‌ی اتم را می‌شکافد و نه جهان را از شر زامبی‌ها نجات می‌دهد. او یک آدم قدیمی، با لباس‌های ساده و کم، یک خانه‌ی محقر، یک زندگی قناعت‌بار و تکراری که است معمولی و ساده بودن از تک‌تک لحظات زندگی‌اش می‌بارد. پس چه چیز در این میان «عالی» است؟

هیرایاما که یک‌جور پیوستگی طبیعی با جهان دارد، سَحَرها با صدای جاروی رفتگر کوچه بیدار می‌شود. گویی که رفتگر برای بیدار کردن توالت‌شوی جارو می‌کشد! او برمی‌خیزد و با نظم و دقتی که کاملا طبیعی به چشم می‌آید، رخت‌‌خوابش را جمع می‌کند، مسواک می‌زند، صورتش را اصلاح و سبیلش را مرتب می‌کند، به گل‌هایش آب می‌پاشد و آماده‌ی رفتن سر کار می‌شود. سوار خودرویش می‌شود، (در عصر هوش مصنوعی) یک نوار کاست پخش می‌کند تا به محل کار خود برسد. بعد با دقت تمام توالت‌های عمومی را تمیز می‌کند. پس از بازگشت در کافه «همان همیشگی» خود را می‌خورد و شب یک کتاب که از فروشگاه کتاب‌های دست‌دوم می‌خرد را می‌خواند تا خوابش ببرد. شما همه‌ی این رخدادهای پیش‌پاافتاده را می‌بینید و هر لحظه منتظرید که فیلم حوصله‌تان را سر ببرد و آن را ببندید. اما احتمالا این لحظه هیچ‌وقت نمی‌رسد. یک چیز جادویی شما را پشت صفحه نگه می‌دارد تا فیلم را دنبال کنید. یک چیزی کارهای پیش‌پاافتاده و عادی زندگی هیرایاما را با کارهای پیش‌پاافتاده‌ی خودمان متفاوت می‌سازد. هیچ ترفند خاصی در نحوهٔ رختخواب جمع کردن، مسواک زدن و غذا خوردن او وجود ندارد، ظاهر آن کاملا شبیه کارهای خود ماست. آنچه احساس متفاوتی دارد این است که هیرایاما در تک‌تک این لحظات زندگی می‌کند.

اگر می‌خواهید این را بیشتر متوجه شوید داستان معروفی درباره‌ی بودا را به یاد بیاورید که جمعی از مرتاضان در حضور او از کرامت‌های خود سخن می‌گویند. یکی مدعی‌ست پرواز می‌کند، یکی مدعی‌ست روی آب راه می‌رود و چه و چه. از بودا می‌پرسند که او چه کرامتی دارد؟ بودا می‌گوید هیچ‌کدام از این‌ها نیست. اما کاری که من می‌کنم شما نمی‌کنید. من وقتی که غذا می‌خورم، فقط غذا می‌خورم. وقتی راه می‌روم فقط راه می‌روم، وقتی می‌خوابم فقط می‌خوابم و... . یعنی در آن لحظه در همان چیزی حضور دارد که به آن می‌پردازد و این دقیقا وصف هیرایاماست‌. او صبح چنان کارهای روزانه‌اش را انجام می‌دهد که گویی اصلا به دنیا آمده تا به گل‌ها آب بپاشد و سبیلش را مرتب کند. وقتی نوار کاست را با دقت انتخاب می‌کند و گوش می‌دهد، گویی در کنسرت زنده نشسته. توالت‌ها را با دقتی عجیب و غریب که فقط از وسواسی‌های بیمار انتظار می‌رود تمیز می‌کند، درحالی که اصلا به ما القای وسواس نمی‌کند و هیچ بوی اضطراب وسواس به مشام‌مان نمی‌خورد. فقط روزهای تعطیل برای بیرون رفتن از خانه ساعت مچی روی دستش می‌بندد و نه روزهای کاری. مفهوم آن می‌تواند اشاره به روحیه‌ی کاری جامعه‌ی ژاپن باشد که برای تمام شدن ساعت کاری له‌له نمی‌زنند. اما مفهوم اصلی آن به‌گمانم همین لحظه‌لحظه کار کردن هیرایاما است _ طوری که انگار توالت شستن او، مهم‌ترین کار دنیا یا لذت‌بخش‌ترین آن است. وقتی به حمام عمومی می‌رود (چون خانه‌ی محقر خودش حمام ندارد) و پس از شستشو در داخل حوض می‌نشیند، طوری از برخورد آب به تنش لذت می‌برد که گویی در مجهزترین استخر با مجلل‌ترین خدمات ممکن قرار گرفته و می‌خواهد از هر ثانیه‌ی آن بهره ببرد. سراپای زندگی هیرایاما را چنان خرسندی احاطه کرده و لحظات ناخرسندی او چنان اندک و نادر است که پس از پایان فیلم به زندگی او عمیقا غبطه می‌خورید! رضایتمندی او از زندگی هر روز صبح که از خانه بیرون می‌آید و با ذوق کودکانه به آسمان نگاه می‌کند دیده می‌شود تا پایان شب با همه‌ی رویدادهای پیش‌بینی‌شده یا ناگهانی که ممکن است به‌ندرت او را شوکه یا غمگین یا خشمگین کند. اما این احساسات هم کاملا جزئی طبیعی از زندگی دیده می‌شود که او آنها را در لحظه اجرا می‌کند (و گویی که باید اجرا کند) و رد می‌شود.

Читать полностью…

فانوسنامه

درباره‌ی انتخابات پیش رو، نکته‌هایی دارم که به بعد موکول می‌کنم. عجالتا مایل بودم نکته‌ای را در میان بگذارم و آن اینکه اولویت اول برای بیشتر مردم این است که «می‌خواهند زندگی کنند.» نه اینکه چه حکومتی می‌خواهند. پیوند بسیاری از مردم با بیم و امیدهای‌شان بیشتر از پیوند با ایده‌ها و باورهای سیاسی آن‌هاست. اپوزیسیون تا وقتی این نکته را نفهمد، تا وقتی بپندارد اکثریت ملت ایران (یا هر ملت دیگری) وفاداران همیشگی به یک ایده و نیروی سیاسی‌اند و دشمنان همیشگی با یک ایده و نیروی سیاسی دیگر، واقع‌گرایانه عمل نمی‌کند و در آرزوهای خود می‌ماند. سیاستمداران (خواه حکومتی و خواه ضد حکومتی) تا وقتی از طرف «ملت ایران» سخن بگویند و ایده‌های خودشان را در دهان آن‌ها بگذارند، فقط شناخت جامعه را سخت‌تر می‌کنند.

Читать полностью…

فانوسنامه

اندک شماری به کرانهٔ دیگر روند
دیگران در درازای ساحل می‌دوند

آنان که چون آیین نیک هویدا شد به راه راست گروند
آنان‌اند که به آن کرانه روند
و از ساحل ملک مرگ درگذرند
که (گذارش) مشکل است
☸ دمّاپادا ترجمه‌ی رضا علوی (با عنوان ″راه حق: بودا و سروده‌هایش″) سورهٔ فرزانگان. آیات ۸۵ و ۸۶



🎨Bracing the waves اثر ایوان آیوازُفسکی

Читать полностью…

فانوسنامه

بادها سنگ استوار را از جای نجنبانند
و فرزانگان به ستایش یا سرزنش نلرزند
☸دمّاپادا. سورهٔ فرزانگان، فراز ۸۱

Читать полностью…

فانوسنامه

اگر بی‌مایه‌ای یک عمر با خردمندی نشیند راه درست را نخواهد شناخت
چنان‌که قاشق مزهٔ آش را

اهل فکرت حتی اگر یک دم با خرمندی نشینند
زود آیین (نیک) را دریابند
چنان‌که زبان مزهٔ آش را

☸دمّاپادا. سورهٔ بی‌مایگان، فراز ۶۵-۶ (ترجمهٔ رضا علوی)

Читать полностью…

فانوسنامه

زنبور شیرهٔ گل را می‌گیرد
بی آنکه به رنگ و بوی آن آسیب رساند
و می‌رود
چنین است فرزانه در دِه خود

☸دمّاپادا. سورهٔ گل‌ فراز ۴۹ (ترجمهٔ رضا علوی)

Читать полностью…
Subscribe to a channel