ندارد قلبی استاد ازل
قلب او قلب دیگران
من نیکام با نیکان
و نیکام با بدان
این است نیکی حق
من صدیقام با صدیقان
و صدیقام با دروغزنان
این است صداقت حق
☯از فراز چهلونهم دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی
بی گذر از چارچوب در
میتوانی شناخت دنیا را
بی نگاهی از پنجره
میتوانی دید دائوی آسمان را
هرچه دورتر شوی از خود
کمتر میشناسی خویشتن را
از این است که استاد ازل
میرسد بی حرکت
میبیند بی نگاه
و عمل میکند بی عمل
☯فراز چهلوهفتم دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی
هنگام حضور دائو در دنیا
بر مزرعه میروند اسبها
هنگام غیبت دائو از دنیا
اسبهای جنگی گرد شهر به جولان
هیچ گناهی نیست بالاتر از هوس
و نحوستی بالاتر از طمع
چه بلایی مهیبتر از حرص و آز؟
آری آنکه کفایت میکند میرسد به کفایت
☯دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی. فراز چهلوششم
💠خدا دیگر خدا نیست!
هنگام که میشنود روح برتر دائو را
دنبال میکند مشتاقانه
هنگام که میشنود روح میانی دائو را
گاه دنبال و گاه رها میکند
هنگام که میشنود روح پست دائو را
قهقهه میزند
وگرنه دائو دیگر دائو نیست
از فراز چهلویکم دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی
اوج در این بخش از فرازی که نقل کردم همینجاست: «وگرنه دائو دیگر دائو نیست». حقیقت/هستی/خدا (یا به هر نام دیگر که بخوانیدش) قرار نیست طوری باشد که همه بپسندند، بپذیرند و مشتاقانه دنبال کنند، وگرنه آن خدا که همه با هر سطح وجودی بخواهند مشتاقش باشند دیگر خدا نیست! دغدغه داشتن در اینباره که حتما شمار بیشتری نسبت به حقیقت معنوی مشتاق باشند، ناگزیر ما را به مبتذل کردن حقیقت میرساند. خدا را از حقیقت، از «وجود» ناشناخته و ناشناختنی که تنها میتوان حضورش را چشید، تبدیل کردهایم به یک «موجود». موجودی را آفریدهایم شبیه به خودمان، کمی بزرگتر و قدرتمندتر در آسمانها. موضوع چشش و حیرت را تبدیل کردهایم به موضوع «عقیده» و متناسب باورهای گذشتهمان اموری را به او نسبت دادیم. اکنون که باورهای گذشته غلط از آب درآمده و علم پنبهشان را میزند، این «خدای رخنهپوش» نیز مدام عقب مینشیند و در میان پرسشهایی که علم هنوز بدان پاسخی نداده، پناهگاهی میجوید تا در آنجا اعلام حضور کند و قلمرویی تشکیل دهد تا زمانی که علم به آن پناهگاه نیز بتازد.
به ملاصدرا سخنی را نسبت دادهاند که البته شخصا در آثار او نیافتهام و شاید او عینا چنین سخنی نگفته باشد، اما بهگمانم گفتن چنین سخنی از او و اندیشهی او برمیآید: «خداوند بینهایت است و لامکان و بیزمان. اما بهقدر فهم تو کوچک میشود، بهقدر نیاز تو فرود میآید، بهقدر آرزوی تو میگسترد، و به قدر ایمان تو گره میگشاید.»
🔹تبلیغ دین سبب میشود که همان خدایان کوچک در حد فهم ما، جایگزین حقیقتی شوند که اساسا در فهم نمیگنجد و اسیر هیچ قالب و ابژه نمیشود و بهفرمودهٔ دائو د جینگ هیچ نامی ابدی ندارد. اینکه من راهی را که پس از جستجو و تأمل برای زیست معنوی خود مناسب یافتهام به دیگران تبلیغ کنم و حریص باشم که بر جمعیت همدینان خود بیفزایم ابتذال است. اینکه میگویم ابتذال، منظورم حرص تبلیغ حتا بدون اجبار است. صرف همینکه دغدغه دارم مدام همدینانم بیشتر و بیشتر باشند این را میگویم ابتذال! اما دربارهٔ مذهبیانی که دینشان را به زور و اجبار به دیگران تنقیه میکنند، نمیدانم چه بگویم و شر مبتذل محض و چندشآوری را که ایمان نامیدهاند چه بخوانم!
✍🏼معین مشکات
🖇مطلب مرتبط:
🔻بهعنوان یک روحانی، نمیگذارم کودکانشان را دیندار کنند!/ لیانگ شٔینگیانگ (روحانی دائویی)
/channel/fanusname/603
🔻این دین گداصفت...!
/channel/fanusname/764
🔻دین از وقتی به کمیت پیروان اهمیت داد منحط شد
/channel/fanusname/7
💠سرگذشت ندیمه: داستان در امریکا، تاریخ در ایران و افغانستان
🔸تاکنون اغلب وقتی رمانی را با فیلم/سریالی که از روی آن ساختهاند سنجیدهام، رمان را جذابتر یافتهام. رمان بهدلیل محدودیتهای کمتری که در تصویرسازی دارد، هم میتواند داستان پرحجمتری را روایت کند و هم خود شما را در ساخت جزییات صحنه مشارکت بدهد. چون شما تخیل میکنید مکان/فردی که نویسنده از آن میگوید دقیقا چه شکلی دارد و هر کدام از شما نسخهی خاص خودتان را از یک رمان دارید. با اینحال دربارهٔ سرگذشت ندیمه موضوع عکس است. حقیقتا سریالی که امریکاییها از روی این رمان کانادایی ساختهاند بسیار جذابتر است. هم هیجان بسیار بیشتری دارد، هم داستان را ادامه داده و بیش از آنچه در رمان آمده ساخته است. البته که هنوز فصل پایانی آن (ششم) را روانهی بازار نکردهاند.
این سخنم بهمعنای جذاب نبودن خود رمان نیست؛ بلکه احتمالا کسانی که سریال را تماشا کردهاند، لذتی کمتر در قیاس با سریال ببرند. همچنین در جذابیت رمان ترجمهشده باید به نقش مترجم هم توجه داشت که روایتش یکنواخت باشد یا پر فرازوفرود. از این اثر ترجمههای گوناگونی به زبان فارسی وجود دارد که نمیدانم کدام بهتر باشند و متنی که من خواندم در رتبهی چندم بنشیند.
🔹رمان سرگذشت ندیمه (The Handmaid's Tale) نوشتهی خانم مارگارت اتوود (زادهٔ ۱۹۳۹) و ترجمهای که من خواندم متعلق به خانم منیره ژیان (۱۳۳۹) است. داستان در امریکا رخ میدهد. آشوبی داخلی، به بنیادگرایان مسیحی فرصت میدهد تا قدرت را به دست بگیرند، جمهوری گیلیاد (جلعید) را جایگزین ایالات متحدهی آمریکا کنند و یک استبداد بسیار سرکوبگر و تمامیتخواه مذهبی بنا سازند. حکومتی که بر تکتک رفتارهای شهروندان خود نظارت دارد و حتا آداب سلام و گفتگویشان را مطابق رهنمودهای مذهبی تعیین میکند. همانطور که انتظار میرود، قربانی شدن زنان در این حکومت دینی جلوهی بیشتری دارد و از آن جمله زنانی هستند به نام ندیمه که وظیفهی فرزندآوری و افزایش جمعیت را بر عهده دارند. زنانی که تقریبا از هیچ حقوقی برخوردار نیستند و حتا نام مشخص و ثابتی ندارند؛ بلکه نام آنها از نام فرماندهای گرفته میشود که به او خدمت میکنند. کار اصلیشان هم این است که با مناسکی خاص، در آغوش زنان فرمانده قرار میگیرند و خود را برای باردار شدن، در اختیار خود «فرمانده» قرار دهند (طبیعیست در این حکومت که سویهی نظامیگری پررنگی هم دارد، مقامات دولتی نظامی هستند. رمان بر محوریت زندگی یکی از این ندیمهها میگذرد و جلوههای متعددی از محدودیتهای شدید نشان میدهد که عملا آنها را تبدیل به بردگانی برای حکومتی مذهبی ساخته که در پس پرده چندان هم به آموزههای مذهبی خود باور ندارد.
🔻احتمالا بسیاری از خوانندگان ایرانی و افغان پیشاپیش با این رمان همذاتپنداری کردهاند و چیزی مربوط به زندگی خودشان در آن احساس کردهاند. اتفاقاً یکی از سرچشمههای الهامِ نویسنده برای نگارش این رمان انقلاب اسلامی ایران بوده است¹ و وی تنها چند سال پس از این رخداد آن را نگاشت. شاید اگر او قدری صبر میکرد و متولیان امربهمعروف در جمهوری اسلامی ایران و امارت اسلامی افغانستان را بیشتر میدید، اگر در این روزهای بازگشت ونهای ظاهرا سفید و باطنا سیاه ارشاد به خیابانهای ایران، «سربازان امام زمان» را میدید که خالصانه «خواهران» هممیهن را با دشنامهای چاروادار و سیلیهای آبدار بازداشت میکنند تا قطعهای پارچه بر موهایشان قرار گیرد و خطر از سر اسلام و مسلمانان برطرف گردد، آنگاه شاید خانم اتوود چیزهای بیشتری هم برای داستان و ونهای سیاه آن میداشت... .
@fanusname
1⃣Hammill, Faye (2008). "Margaret Atwood's The Handmaid's Tale". In William Seed (ed.). A Companion to Science Fiction. Toronto: John Wiley and Sons. pp. 525
/channel/sfiles/279
💠آن کیست در جهان که بگیرد مکان دوست؟
✍🏼سعدی
ای پیکِ پیخجسته که داری نشانِ دوست!
با ما مگو بهجز سخنِ دلنشانِ دوست
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بُوَد
یا از دهانِ آن که شنید از دهانِ دوست
...دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمیرسد که بگیرم عنانِ دوست
رنجورِ عشقِ دوست چنانم که هرکه دید
رحمت کند مگر دلِ نامهربانِ دوست
...گر آستینِ دوست بیفتد به دستِ من
چندان که زندهام سرِ منْ وٰآستانِ دوست
بیحسرت از جهان نرود هیچکس به در
إِلّا شهیدِ عشق به تیر از کمانِ دوست
بعد از تو هیچ در دلِ سعدی گذر نکرد
وان کیست در جهان که بگیرد مکانِ دوست؟
💠بلژیک گام پیش نهاد: حمایت قانون از روسپیان: چرا آن را موجه میدانم؟
🔻با هر کدام از اموری که مصداق تجاوز به حقوق دیگران نباشند ولی مخالف ارزشهای یک جامعه به شمار آیند باید به اقتضای میزان مصلحت و مفسدهای که به دنبال دارند به شیوهای متفاوت برخورد کرد.
🔻مبارزه با روسپیگری نهتنها لزوماً به تقویت نهاد خانواده منجر نمیشود؛ بلکه میتواند جامعه را هم با خطر بیشتر مواجه سازد.
🔻بهجای مبارزه با کسانی که پاسخی نصفونیمه به یک نیاز طبیعی میدهند، باید شرایط زندگی را ایدئالتر ساخت تا افراد کمتری نیاز به این پاسخ نصفونیمه داشته باشند.
🔻بحثی از امکان طرح این موضوع در نظام حقوق مذهبی ایران
👈🏼متن کامل
http://telegra.ph/بلژیک-گام-پیش-نهاد-حمایت-قانون-از-روسپیان-05-13
@fanusname
💠دربارهٔ پاسداشت زبان فارسی، واژهگزینی و جریان سرهگرایی
1⃣آیا زبان فارسی و دیگر زبانها باقی خواهند ماند؟ مسئلهی تراشههای مغزی
2⃣دو دلیل غیرعاطفی بر اینکه باید در حفظ زبانها (ازجمله فارسی) کوشید.
3⃣حفظ زبان بهطور مصنوعی نمیشود و نیاز به سلامت ساختار اقتصادی و اجتماعی کشور دارد تا ملیگرایی سازنده شکل بگیرد.
4⃣قدرت واژهسازی زبان مهمتر از ناببودن واژگان آن است و واژهسازی قدرتمند دو پیشنیاز فکری و زبانشناختی دارد.
5⃣سرهگرایی چیست؟/ تندروترین سرهگرا من بودم و اکنون نه مطلوب میدانم و نه ممکن
6⃣کاستن از حجم وامواژهها در حد معتدل خوب است به پنج دلیل/ توضیحی دربارهٔ سست شدن قدرت واژهسازی زبان فارسی و درهمریختگی دستور زبان ناشی از حجم وامواژهها/ بحثی دربارهٔ جمع مکسر و «فاجعهای بهنام تنوین»: آیا بهراستی کاربرد «گاهاً» و «تلفناً» خطاست؟!
7⃣سرهگرایان نژادپرست و عربستیز انتقام قادسیه را از زبان فارسی میگیرند./ آیا فردوسی سرهگرا بود؟
🖇مطلب مرتبط
برابرنهادهای بهتر از اصل:
/channel/fanusname/869
🗣معین مشکات
@fanusname
💠دربارهٔ حجاب؛ مسئلهنمایی که بحران شد
🔸مقدمه: افسوس از اینکه هنوز لازم است دربارهٔ حجاب وقت صرف کنیم/ مخاطبان اصلی این صوت کیستند و چه کاری از آنها ساخته است؟
🔹فاز نخست، بر فرض همراهی با پیشفرضهای الاهیاتی طرفداران حجاب: آیا اصل حجاب و اجبار آن یک واجب شرعی است؟/ آیا اسلامیت نظام متوقف بر اجرای حدود و تعزیرات است؟
🔻حلقهٔ میانهی بحث: دربارهٔ «اثنااشعریها» و بلاتکلیفی دربارهٔ موضوع «حسن و قبح عقلی»
🔹فاز دوم: چگونه اجرا و التزام به یک قانون ممکن میشود؟/ پارهای از مشکلات قانون حجاب اجباری/ آیا از «روسری اختیاری» به «شورت اختیاری» میرسیم؟/ چه زمانی و چگونه قانون میتواند در یک امر اجتماعی مداخله کند؟
پایان بحث: ارجاع به تاریخ ایران باستان برای حجاب؟/ چرا کلاه را برای مردان اجباری نکنیم؟!/ مصلحت مشترک حکومت و ملت در دست کشیدن از قانون حجاب و مانند آن است/ تقدیری از بانوان بیحجاب و باحجاب
🗣معین مشکات
@fanusname
🔹پس از چند سال دوباره چشمم به این سخنان جلالالدین فارسی افتاد و هنوز توجهم را جلب میکند. سخن او و بهطور کلی پروندهٔ ترور موسا صدر، هنوز هم با حاشیهٔ کم و سروصدای اندک به فراموشی افتاده است:
🔻آقای موسی صدر قبل از پیروزی انقلاب که من در لبنان حضور داشتم و انقلابیون دور من بودند نه دور او، با شاه رابطهی خوبی داشت.
ایشان میگفت که ما باید با مسیحیان متحد شویم و یک آخوند به کلیسا برود و یک کشیش نیز در مسجد پیشنماز شود. وقتی چنین حرفی را زد باید علیه او قیام میشد. ایشان باید به خاطر این حرف کشته میشد، اما ما دیدیم که ارزشی ندارد هرچند قذافی او را کشت. قذافی به نهضتهای انقلابی و ضد استعماری کمک میکرد اما هر چه امام موسی صدر اقدام میکرد به او کمک نکرد وقتی او را دعوت کردند او به آنجا رفت، من آنجا مراوده و از همه جزئیات اطلاع داشتم و در نهایت او را کشتند.
🖇بیشتر بخوانید:
روایتی از اختلاف سیاسی دو ″امام″/ بررسی جایگاه امام موسی صدر در معادلهٔ انقلاب و بازخوانی پروندهٔ ترور او
/channel/fanusname/677
💠چرا آیین بودا انسان معاصر را جذب میکند؟ ۲/۲
🔻۸- احکام و مناسک تحمیلی وجود ندارد. فرد همواره به عبادت (مراقبه) تشویق میشود، اما اجبار در این کار نیست و کیفر دنیایی یا اخروی در پی ندارد. یگانه عاملی که میتواند فرد را به ادامهی مسیر دلگرم کند میل فردی او به رهایی رستگاریست و اینکه کاهلی میتواند این رهایی را عقب بیندازد. فقه و احکامی هم در کار نیست و قانونگذاری در زمرهی امور مدنی شناخته میشود.
🔻۹- بنیادگرایی قدرت جولان ندارد. تحول به رسمیت شناخته شده و اصولا بنا نیست که سخنان فراتر و نوتر از سخنان منسوب به بودای بنیانگذار رد و انکار شود. دغدغهها و سخنانی از سنخ «بازگشت به بوداییت ناب اولیه»، به چشم نمیخورد. فرد بهآسانی میتواند از آموزههای غیربودایی نیز الهام بگیرد و دربارهشان سخن بگوید، بیآنکه لازم باشد مدعی شود که حتما بودا هم خودش این را گفته بود.
🔻۱۰- بودا کسی نیست که باید در او ذوب شد. دوست داشتن بودا یا پیرو او بودن موضوعیت ندارد و هدف نیست؛ هدف «بودا شدن» است؛ یعنی روشن شدن. بوداهای بیشماری در جهان وجود داشتهاند و دارند، یکی از آنها بانی این راه شد. اما هدف این نیست که فرد تا همیشه پیرو او بماند و نسبت به او تعصب بورزد. تصور اینکه یک بودایی بخواهد دربارهٔ حقانیت بودای بنیانگذار مشاجره راه بیندازد عجیب به نظر میرسد.
🔻۱۱- این راه، بهعنوان «راه میانه» شناخته میشود؛ زیرا میکوشد در میانهی زهدگرایی و تجمل قرار بگیرد. لذتها و خواستههای طبیعی انسان به رسمیت شناخته میشوند و در عین حال تلاش بر این است که فرد از وابستگی به آنها (و وابستگی به هر چیز دیگر) برهد. هرچند در بیشتر فرقهها، اگر کسی بخواهد در کسوت راهب انجام مسئولیت کند، ریاضتهایی دارد.
🔻۱۲- برای رهایی از رنج، امید واهی و کاذب در کار نیست. دعا و ترفند خاصی وجود ندارد که فرد را بدون زحمت جلو بیندازد و کسی جز خود فرد رهرو نمیتواند خودش را نجات دهد. بودا میگوید «من راه را به شما نشان میدهم، اما بهجایتان راه نمیروم.» این راه البته دشوار است و «اشکی که انسان در سرگردانی خود ریخته بیش از آب دریاهاست». فرد بودایی از مراقبه، متن مقدس، معبد، جماعت و مرشد کمک میگیرد، اما این خود اوست که باید خود را به رستگاری برساند.
🔻۱۳- بسیاری از آداب و مراسم بودایی پیوندی ژرف با طبیعت برقرار کردهاند و طبیعت جزئی از تصویر این دین شده است.
🔻۱۴- شفقت و محبت در طی مسیر نقشی اساسی و محوری دارد و به همین جهت پیروانش به روحیهی تساهل، فروتنی و صمیمیت شناخته میشوند و همچنین بسیار کمتر گرفتار خشونت مذهبی شده است تا برخی از دیگر ادیان بزرگ جهان (گفتنی است به تذکر برخی ناظران در همین ماجرای ستم به اقلیت مسلمان میانمار نیز، موضوع اصلی قومیتی است).
🔸اینها میتوانند برخی از علتهای جذابیت آیین بودا برای انسان مدرن باشند. شایان ذکر است که اولا صورتهای مختلفی از آیین بودا وجود دارد که لزوماً این ۱۴ مورد بر همهی آنها بهطور یکسان صدق نمیکند. دوما این متن به هیچ وجه در پی آن نیست که همهی این ویژگیها را از دیگر دینها سلب کند و مدعی نیست که هرچه به این دین نسبت داده شده به هیچ درجهای در دینهای دیگر وجود ندارد. اما مجموع آنها با هم تصویری ممتاز از بوداییت ساخته است.
✍🏼معین مشکات
@fanusname
💠زیادی دنبال علم رفتن حرام است.
🔻از میان همهی دانشهای غیر اسلامی، قدری به پزشکی نیازمندیم. چون حدیث داریم که پیامبر به درمان شدن اهمیت داده. اندکی هم به ریاضی نیاز داریم؛ چون در برخی بابهای فقهی باید قدری محاسبهی ریاضی بلد باشیم. از علم منطق هم همانقدر که الاهیدانان در نوشتههای خودشان استفاده کردهاند بس است و بیشتر نباید بخوانید. نهایتا ...مثقال هم علم نجوم اگر یاد گرفتید تا در تعیین قبله و وقت نماز مسلط شدید اشکالی ندارد اما بیشتر از آن نخوانید. «شیخ الاسلام» هم مراقب باشد بیشتر از این علم در میان ما راه نیابد و آن عالِم خطاکاری را که جرئت کرده به علم مشغول شود طوری تنبیه کند تا دست بردارد و برگردد همان احکام را درس بدهد. چون هر آتشی هست از گور همین فلسفه و علم برمیخیزد.
🔺اینکه نوشتم دیدگاه فضلالله بن روزبهان خنجی (درگذشته به سال ۹۲۷ هجری) است و اصل سخنش را در انتهای پیام مینگرید. پیش و پس از او هم بسیاری دیگر چنین گفتهاند.
🔹مسلمانان برای دورانی کوتاه دست برتر را در علم داشتهاند. اما سبب اصلی پایان آن دوران را باید در درون تمدن اسلامی جست که عبارت باشد از سیطرهٔ فرهنگ فقهی. حملهی مغول رخداد بسیار مهمی بود، اما نه عامل اصلی انحطاط ما. اگر ما خودمان فرهنگ زایندهای داشتیم، اگر دغدغهی علم داشتیم بهطور طبیعی دانش و اندیشه را احیا میکردیم. ولی برای ما مشاجرهٔ اعتقادی و اجرای احکام فقهی مهم بود و میانهی خوبی با فیلسوفان و دانشمندان خود نداشتیم. ما حتا نمیتوانستیم کسی مثل «آخوند» ملاصدرا را تحمل کنیم که وجههی بسیار مشترعتری نسبت به بسیاری از پیشینیان خود نشان داد. فرهنگ عمومی جامعهی اسلامی پذیرای دانش و اندیشهی آزاد نبود. اگر آن تحولات سیاسی و اجتماعی که در دوران نوزایی در اروپا رخ داد در جهان اسلام رخ داده بود و سبب آزادی دانشمندان و فیلسوفان از شر تولیتهای شرعی میشد، احتمالا امروز کشورهای مسلماننشین در سطح دیگری از تمدن بودند. اتفاقاً همان دورانی هم که علم و فلسفهی مسلمانان رشد کرد، زمانهای بود که حکومتها کمتر از پسینیان خود، تعصب فقهی داشتند (حکومت سامانی را با حکومت غزنوی بسنجید).
🔸متشرعانی که امروز با تمدن مدرن درمیپیچند و در برابر آن، به نام و یاد فیلسوفان و دانشمندان مسلمان پناه میبرند، اگر در روزگاران پیشین میزیستند از مبارزه با آنها فرو نمیگذاشتند. نمیشود مبنای فکری همان باشد و نتیجه برخلاف آن. اینچنین ترکیب ناسازوار و ناسزاواری نمیتواند حاصل فکر منظم منطقی باشد؛ بلکه از نیازهای روانشناختی حاصل میشود. کسانی که بهراستی دغدغهی احیای تمدن اسلامی دارند (سوای اینکه چنین چیزی ممکن است یا خیر) در درجهی نخست باید صادقانه عیب گذشتهی خود را بشناسند و به آن اذعان کنند. بعد از آن است که میتوانند به قدر دانستن و ارج شمردن دستاوردهای گذشتهشان بپردازند.
✍🏼معین مشکات
📎متن مرتبط: چوب دوسر نجس؛ فلسفهٔ سنتی در کشاکش سنت و مدرنیت
/channel/fanusname/884
👈🏼اینک متن روزبهان:
علوم شرعيّه سه قسم است... و امّا آنچه وراى اين سه قسم است از علوم فلاسفه است. و از آن جمله طبّ و اندكى از حساب و منطق محتاجٌ اليه است. امّا طبّ جهت صحت ابدان، بنابر آن كه تداوى سنّت است. و امّا حساب بواسطۀ احتياج بعضى ابواب فقه به جبر و مقابله و بعضى اعمال حسابى... و علماى كلام، منطق را بقدرى كه ضرورى است از جملۀ كلام گردانيدهاند... پس در منطق بدانچه علماى كلام نوشتهاند از مختصرات اكتفا بايد نمود، و تعمّق زيادت در آن از مقدار ضرورى محظور و ناسزاست و منع از آن واجب. و امّا علم طبّ اشتغال بدان بقدر ضرورت علاج ممنوع نيست. و امّا حساب آنچه از آن ضرورى است علما در ابواب فقه بيان كردهاند.
... پس ثابت شد كه اصلا به تعلّم علوم فلاسفه سواى آنچه علماء شريعت آن را داخل علوم خود ساختهاند، اشتغال ضرورى نيست. بنابراين بر شيخ الاسلام واجب باشد كه از تعلّم آن منع كند، و اصلا نگذارد كه كسى به درس و افادۀ آن مشغول گردد كه جميع فسادات كه در اسلام ناشى شده، منشأ آن اشتهار علوم فلاسفه است.
در كتاب «خلاصة الفتاوى حنفيّه» گويد: تعلّم علم كلام و نظر در او از جهت مناظره، وراى قدر حاجت، منهىّ عنه است. و تعلّم علوم نجوم قدر آنچه بدو مواقيت صلات و قبله بدانند باكى نيست، و زيادت بر آن حرام است... و بر شيخ الاسلام واجب است كه اگر كسى را داند كه به تعليم و تعلّم علوم فلاسفه مشغول است او را منع كند، و از وظائف مدارس اسلام و منافع مصالح مسلمين البته او را محروم سازد، و در ايذا و تحقير او مبالغتى لايق بنمايد، بحدّى كه او از آن امر منزجر گردد، و از اشتغال بدان مرتدع شود، و به علوم شرعيّه ميل كند.
📔سلوک الملوک. فضلالله بن روزبهان خنجی. تصحیح محمدعلی موحد. تهران، خوارزمی. اول، ۱۳۶۲. صص۹۷-۹
🔻جان مرشایمر سیاسیدان بر این باور است اگر ایران سلاح هستهای داشته باشد، احتمال جنگ پایین خواهد آمد.
@fanusname
🔻بازداشت دانشجویان و گاه استادان طرفدار فلسطین، آن هم درون محوطههای دانشگاهی ایالات متحدهی امریکا، پاسخ دیگری به این باور خوشبینانه است که «در جایی از کرهٔ زمین مردمسالاری کامل وجود دارد.» نه حقیقتا؛ ما تنها با حکومتهای کماستبداد و پراستبداد طرفایم. متأسفانه گزارشهای متعددی دیدهام که نشان میدهد استبداد مجددا در حال افزایش و مردمسالاری در سراسر جهان در حال عقبنشینی است. حتا در ایالات متحده و اروپای غربی نیز نشانههای این عقبنشینی را میبینیم. برخی تحلیلگران نیز، پیشرفت فناوری _ بهویژه هومص (هوش مصنوعی) _ را بهسود استبداد میدانند؛ چرا که جدا میتواند توازن کنونی قدرت میان حکومت و جامعهی مدنی را حتا در کشورهایی بر هم بزند که جامعهای قوی دارند و دولتشان را مهار کردهاند. وقتی سرنوشت کشورهای «مردمسالارتر» چنین ارزیابی میشود، کشوری مانند ایران کجا خواهد بود؟!
🔻هرچند نمیخواهم به ناامیدی دامن بزنم، یک ایران مردمسالار (دمکراتیک) را از فهرست آرزوهای نزدیک خود خط زدهام و خودم را آماده میکنم استبداد را بهعنوان واقعیتی بشناسم که فعلا افق روشنی از محو آن نمیبینم. حتا بر فرض که براندازان بتوانند حکومت کنونی را براندازند، استبداد را از میان نخواهند برد. همانطور که براندازان پنجاهوهفتی تنها بر حجم استبداد افزودند. آنچه میتواند مسئلهی واقعیتری برای مردم کشورهای مختلف باشد این است که زیر یوغ استبداد چه طیفی قرار دارند؟ آیا اشراف مستبدشان، درحال ترمیم دوقطبی کشورند یا به آن دامن میزنند؟ آیا به محیط زیست اعتنا میکنند یا نابودش میسازند؟ آیا کشور خود را در جهان محترم ساختهاند یا هر سال به انزوای بیشتر آن دامن میزنند؟ آیا سیاستهای استبدادی موجود، به سعادتمندی مادی و معنوی جامعه منجر میشود یا بیشتر به بهرهکشی تودهها میانجامد و...؟
فعلا رهایی از استبداد چشمانداز دیر و دورتری به نظر میرسد تا اینکه با کدامین الگوی استبدادی میتوان ساخت.
✍🏼معین مشکات
@fanusname
💠نقد تاریخی سریال الحشاشین (The Assassins)
نوبت هشتم (پایانی)
📌قسمت ۲۳ تا ۲۷
1⃣زید بن سیحون شخصیت خیالی است
2⃣غیرت «عربی» در سرزمین فارسزبان؟!
3⃣خروج صباح از دژ اصل تاریخی ندارد.
📌قسمت ۲۷ تا ۲۹
1⃣کشتار کور مردم اصفهان بهدست اسماعیلیان: جای جلاد و قربانی را عوض کردند/ مروری بر قتلعامها و زندهسوزانیهای گستردهٔ مردم ستمدیدهی اسماعیلی در تاریخ
2⃣دربارهٔ نفوذ اسماعیلیان در دربار برکیارق
3⃣دروغ محض: حسن صباح همسرش را میکشد!
4⃣کتاب سرگذشت سیدنا حسن صباح: مهملبافی سریال دربارهٔ کتابی که از میان رفته است.
5⃣خیانت کیا بزرگامید به صباح؟!
📌قسمت ۳۰
1⃣دیوانه شدن صباح: تخیل سریال
2⃣تغییر خط مشی مذهبی، بهدست بزرگامید: خلط تاریخی رخ داده است
3⃣کینهجویی پایانی سریال از اسماعیلیان معاصر
📌سخن پایانی
افسوس بر فرصتهایی که بهواسطهٔ جهل متولیان فرهنگیمان از دست میدهیم، کشورهای دیگر این فرصتها را میربایند و ما نامش را تهاجم فرهنگی میگذاریم!/ برای حفظ و معرفی میراث فرهنگی-تاریخی ایران، چشم امیدم به تاجیکستان است.
🗣معین مشکات
@fanusname
💠همهی حکومتها طاغوتاند.
🔸طاغوت کلیدواژهای الاهیاتی است که در قرآن از آن نام آورده شده. مثلا در آیات معروف به آیة الکرسی آمده است: «هرکس به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان بیاورد، به دستگیرهای محکم دست آویخته است». پس از انقلاب این مفهوم، همانند بسیاری از دیگر کلیدواژههای الاهیاتی صبغهی پررنگ سیاسی به خود گرفت. تا جایی که امروز به نظر میرسد معنای اصلی آن صفتی برای حکومتهای غیر اسلامگرا و بهطور خاص حکومت پهلوی باشد. ولی تا جایی که نگارنده میداند معنای آن در طول سنت اسلام عموما حول بتپرستی میچرخیده است (ر.ک: «بررسی مفهوم طاغوت در قرآن با توجه به تفاسیر» از محمدرضا مشائی). همچنین در آیهی ۵۱ سورهٔ نساء دربارهٔ دستهای از مردمی که قرآن با آنان مخالفت دارد آمده که آنها به جبت و طاغوت «ایمان میآورند» آیتالله مصطفی محقق داماد که بر اساس همین تعبیر ایمان آوردن به طاغوت میگوید به نظر قرآن یکی از شرطهای طاغوت بودن آن است که حکومتی دینی باشد؛ دینی ولی دروغگو و نامشروع (فایل پیوستشده).
/channel/sfiles/280
اما شاید اساسا معنای سیاسی طاغوت متأخر باشد، هرچند ممکن است زمینهی آن در خود این سنت موجود بوده باشد. مثلا در میراث شیعی دوازدهامامی گفته شده هر پرچمی پیش از قیام قائم برافراشته شود به طاغوت تعلق دارد (دوازدهامامیهای مخالف حکومت دینی بر اساس همین روایتها تشکیل حکومت دینی را نامشروع میشمرند). با اینهمه اینکه ذهنیت شیعیان اولیه از «قیام قائم» و «پرچم افراشتن» و تصویری که از آن داشتهاند چقدر رنگوبوی سیاسی و نظامی داشته جای پژوهش دارد. همچنین به نظر میرسد در همین زمینه هم طاغوت با بتپرستی نزدیک باشد؛ مثلا در یکی از این روایتها (در وسائل الشیعة) آمده است که صاحب این پرچم طاغوت است و بهجای خدا پرستیده میشود (صاحُبها طاغوتٌ یُعْبَدُ مِنْ دون الله).
بههرروی کلیدواژهی طاغوت اصالتا الاهیاتیست که در روزگار ما بار سیاسی آن پررنگتر شده.
🔹اما من مطابق همین معنای سیاسی _ فارغ از اینکه چقدر اصالت دارد _ جلو میروم و میگویم طاغوت حکومتیست که جایگزین حقیقت شود (همانطور که به زبان دینی جایگزین خدا میشود)، به دیگر سخن حکومتی که به مصلحت خود بیش از حقیقت اهمیت بدهد. در اینصورت پرسش این خواهد بود که کدام حکومت طاغوت نیست؟ کدام حکومتیست که اگر بتواند، قدرت داشته باشد که میان بقای خود و حتا مصلحتهایی کوچکتر از یکسو، و حقیقت از سوی دیگر دست به انتخاب بزند، حقیقت را برگزیند و مصلحتهای خود را نادیده بگیرد؟ امریکا و متحدانش؟ چین و متحدانش؟ کدام دولت در جهان قدرت خود را به خطر میاندازد تا حقیقت را تنها و تنها برای حقیقت پاس بدارد؟!
هیچ حکومتی را چنین نمیشناسم و بسیار بعید میدانم چنین حکومتی در سراسر زمین باشد. بر فرض هم که جایی حکمرانی باشد که شخصا از قدرتش برای حقیقت چشم بپوشد، ساختار حکومت که متشکل از قدرتمندان و ذینفعان است اجازه نمیدهد. به همین اعتبار همهی حکومتها را طاغوت میدانم. اما بهقول آخوند خراسانی _ فقیه دوازدهامامی مشروطهخواه که مانند اکثریت دیگر فقیهان دوازدهامامی همهی حکومتهای عصر غیبت را نامشروع میشمرد _ حکومتها هرچند نامشروع، ولی دو دستهاند: یکی نامشروع دادپیشه (عادله) و دومی نامشروع ستمپیشه (جائره). وی که پادشاهی مشروطه را نمونهی حکومت نامشروع دادپیشه میشمرد، تذکر میدهد که میتوان در حکومت نامشروع دادپیشه، به عدالت بیشتری دست یافت؛ هرچند که مطلق عدالت به دست نمیآید (ر.ک: «واکاوی مفهوم عدالت در اندیشهی آخوند خراسانی» نوشتهی مجید صادقانی).
با اقتباس از خراسانی میگویم: چون حکومتها خود را از حقیقت برتر میدانند همه طاغوتاند. یعنی هیچ حکومتی مشروعیت حقیقی ندارد؛ تنها مشروعیت سیاسی میتواند داشته باشد که همان مقبولیت است و طاغوت یعنی حکومت نامشروع. اما چون از حکومتها بینیاز نیستیم؛ ناگزیر باید به یک طاغوت گردن نهاد. اگر در سایهسار آن طاغوت امسال بهتر از سال گذشتهایم، اقتصادمان بهتر است، فرهنگمان بهتر است، محیط زیستمان بیشتر بهبود یافته، جامعه، جامعهی سالمتری شده است، یعنی حکومت ما یک طاغوت عدالتپیشه است. و اگر جز این باشد، طاغوت ستمپیشه.
✍🏼معین مشکات
@fanusname
💠حقیقت/خدا/هستی بهمحض تصور متشخص میشود.
🔹زمانی از درس استادی فاضل در حکمت صدرایی استفاده میکردم. خاطرم هست یک روز پاپیچ تعبیرات دربارهٔ خداوند شد و یکییکی مشکلات آن تغبیرات را نشان داد و ردشان کرد. نهایتا به تعبیری که مطلوب خود بود رسید اما گفت: «این را هم نمیشود گفت، ولی نمیتوانیم که سکوت کنیم؛ بالأخره باید حرفی زد!» آنوقت داشتم روی موضوع صفات و ذات خدا در الاهیات اسلامی کار میکردم و دیدگاه کسانی مانند برخی حکیمان مشایی و اسماعیلی برایم جذابتر آمده بود که میتوان گفت صفتمندی خدا را نفی کرده و بهصراحت بیشتری بر ناشناختنی بودن او انگشت مینهادند. با دیدگاه مسلمانانی نیز آشنا بودم که دیگران ایشان را «اهلتعطیل (معطّله)» مینامیدند. آنها شناخت خدا را تعطیل کرده و میگفتند هیچ نمیتوان دربارهاش گفت. حتا نمیتوان گفت هست و نمیتوان گفت نیست. دیدگاهشان هرچند قدری گیجام میکرد ذهنم را به خود مشغول میساخت.
🔸اینکه در متنهای مقدس مکررا تعبیرات متشخص دربارهٔ خدا به کار رفته جای پرسش ندارد. حتا در متنی مانند دائو د جینگ که بر نامتشخص بودن امر قدسی (خدا) تصریح دارد، گاه به تعبیراتی برمیخورید که کاملا بوی تشخص میدهند. اما آنچه میخواهم بگویم فراتر از این است. موضوع این است که هرکس از هر دیدگاه (خودش را خداباور قلمداد کند یا خداناباور) بهمحض اینکه یک واژه دربارهی حقیقت یا هستی یا خدا یا طبیعت یا کائنات (یا هر تعبیر دیگر که میخواهد بنامد) به کار ببرد، با همان یک واژه حقیقت را متشخص کرده است. حتا اگر بگوید «آن امر نامتشخص ناشناختهٔ ناشناختنی»، باز هم تشخصی به آن داده است! چطور؟ زیرا درک و تصوری از این واژگان دارد و درک و تصور انسان امری نامتعین و نامتشخص نیست. شما میگویید «بینهایت»، ولی تصویر و تصوری از «بینهایت» دارید که خود آن تصور بهراستی بینهایت نیست! به دیگر سخن شما نمیتوانید بینهایت را بهراستی تصور کنید؛ بلکه احتمالا فضای بزرگی را در تصور خود دارید! پس حتا نباید گفت به محض کاربرد یک واژه؛ بلکه به محض کوچکترین تصوری دربارهٔ حقیقت به آن تشخص میدهید.
🔹بنابراین فرق «خدای متشخص» و «خدای نامتشخص» در این است که وجه تشخص در اولی پررنگتر از دومیست، همین. وگرنه خدای نامتشخص فیلسوفان هم نهایتا یک خدای ذهنآفریدهی خودشان است و نهایتا اندک تشخصی دارد. دعوت نمیکنم که نباید دربارهٔ حقیقت/خدا سخن گفت. ولی این مسئله نهایتا این ایستَنگاه بودایی را تقویت میکند که هرچه بگویید، داستانی دربارهٔ حقیقت گفتهاید و نه خود حقیقت. محدودیت ذهن و زبان ما به بیش از این دسترسی ندارد. به این اعتبارِ بودایی است که میتوان گفت «خدا حقیقت ندارد»؛ چون هر خدایی که از آن سخن بگوییم تصوری است که خودمان دربارهٔ خدا داریم. اما نه به اعتبار خداناباوران مادی که میگویند حقیقت/ هستی در همین وجه مادی خلاصه میشود و وجهی قدسی و استعلایی وجود ندارد. «خدا وجود نداردِ» آنان، نیز داستانی دیگر دربارهٔ حقیقت است و نه خود حقیقت. خداناباوران (آتئیستها) رادیکال هم بهقدر عموم مذهبیان جرأت داشتهاند، دربارهٔ حقیقت داستان بگویند و جرأت کردهاند ادعا کنند که ذهنشان میتواند بر حقیقت احاطه پیدا کند. وگرنه نمیگفتند حقیقت همینقدر است که ما بهعنوان جهان مادی میشناسیم.
🔻کمتر کسی است که بهراستی از حقیقت بترسد و نسبت به آن خشیتی در دل خود احساس کند. داستانهای مذهبی و مادیگرایانه، ما را در برابر حقیقت دل و جرأت بخشیدهاند. اعتقادات مذهبی و اعتقادات مادیگرایانه سخت و استوار گشته، اولی نام ایمان به خود گرفته و دومی هم تفاوتی با این نوع ایمان ندارد. کمتر کسی میتواند بگوید «چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم» و از بابت داستانی که باور کرده آسودهخاطر نباشد.
✍🏼معین مشکات
🖇مطلب مرتبط
ابنسینا: زبان دین، زبان مردم عامی است
/channel/fanusname/757
هوکواندمیو لاسال: خدا و آیین بودایی ذن
/channel/fanusname/400
خدا در آیین بودا/ آیا بوداییت یک دین است؟
/channel/fanusname/972
نظری بر مناظرهٔ آقایان دکتر بیژن عبدالکریمی و وریا امیری
/channel/fanusname/871
خدا بازیگر نقش حقیقت
/channel/fanusname/859
💠وفاق، بهگسترهای از پادشاهیخواهان تا اسلامگرایان (هواداران حکومت اسلامی)
🔻تکثر در جامعه واقعیست و هم حقیقتگرایی و هم واقعگرایی ایجاب میکند آن را بپذیریم
🔻یک اصل: به رسمیت شناختن «دیگری» از خشونت میکاهد/ ذکر مثالی از داعشیشدگان
🔻«نه به کلی گمرهاناند این رمه»: هیچ جریانی باطل محض نیست/ حقیقت درخلال گفتگو به دست میآید.
🔻جامعهی دوقطبی ایران با کوبیدن بر طبل تفرقه تنها بیمارتر میشود.
🔻حکومت خالصگرا، اپوزیسیون خالصگرا جمهوریخواهانی که روح جمهوریت را نفهمیدهاند!/ با این انحصارگرایی هیچ کس به جایی نخواهد رسید.
🔻اتحاد مطلق نه، اما اتحاد حداکثری ممکن است، اگر خردمندان هر جریان ضمن گفتگو با جریانهای دیگر، تندروهای خود را مهار کنند
🔻همهی اسلامگرایان گفتگوناپذیر و تندرو نیستند.
🔻سازوکاری که در انقلاب مشروطیت برای وحدت سکولارها و اسلامگرایان پدید آمد و فراموش شد.
🔻محور اتحاد میتواند «حکومت فراگیر» باشد. تأکید بر سکولاریسم بدون مشخصشدن معنایی که سکولاریسم اراده میکنیم سبب ترس واقعبینانهی دینداران میشود.
🗣معین مشکات
@fanusname
💠مسئله صرفاً اخلاقی نیست.
🔹 نظریهٔ «عصبیت» ابنخلدون را بخوانید؛ با آنکه او دربارهٔ پیدایش و فروپاشی حکومتهایی سخن میگوید که نیروهای اصالتا بادیهنشین برپا کردهاند، هنوز هم بخشهای زیادی از آن تأملانگیز است. ابنخلدون توضیح میدهد که چگونه این حکومتها برخی همرزمان پیشین خود را کنار میزنند، به استبداد و فساد میگرایند و در مرحلهٔ پایانی که مرحلهی پیری حکومتشان است، نااهلان را به ادارهٔ امور میگمارند.
اگر بخواهم با الهام از سخنان ابنخلدون، در اینباره بیفزایم، میگویم مسئله این است که حکومت نسبت به بسیاری از کسانی که سابقا با آنها همراه بوده، احساس امنیت نمیکند. بنابراین رو به چاپلوسان میآورد _ یعنی کسانی که مراقباند ذرهای با سلیقه و منویات حاکم متفاوت جلوه نکنند و کلمهای که با مذاق او همخوان نیست بر زبان نرانند. از همین روست که «ابراز سرسپردگی و جاننثاری» ملاک اصلی انتصاب میشود. حاکمیت بهطور طبیعی اولویتش را به حفظ خود میدهد (حفظ نظام اوجب واجبات است) و نه اینکه امور کشور چگونه اداره شوند. به سرسپردگان بهتر میتوان اعتماد کرد که به حکومت وفادارند تا به روشنفکران که دائم انتقاد میکنند و دائم در پی تغییرند. بنابراین سرسپردگان به قدرت میرسند و برای ماندن در قدرت نیز دست به هیچ تغییری نمیزنند. هر کدام در حوزهٔ مسئولیت خود همان خطمشیی را حفظ میکنند که تاکنون برقرار بوده و خود عامل مشکل شده است. در یک تناقض طنزآمیز، حکومت به دوراهی «بقا» و «اصلاح» میرسد، بقا را انتخاب میکند و همین انتخاب او موجب میشود که یا در آخرین لحظات انتخاب خود را تغییر دهد و به گزینهٔ اصلاح برگردد (که معمولا دیر شده و اصلاحات منجر به فروپاشی میشوند) یا بهقدری در پافشاری بر عدم اصلاح هواداران را از دست بدهد که نتواند در برابر نیروهای مخالف دوام بیاورد و از میان برود. به دیگر سخن انتخاب بقا به نابودی منجر شود!
🔸صرف اینکه یک حکومت به دوراهی بقا و اصلاح میرسد، یعنی احساس کرده است که اصلاحگری مساوی ضعف نشان دادن و در نتیجه در خطر زوال افتادن است. بنابراین وقتی بقا را برمیگزیند، در موضعگیریهایش اولویت را به این نمیدهد که مردم باور میکنند یا نمیکنند؛ اولویت این است که پیام ضعف مخابره نشود. اگر مثلا وزیر کشور انتخابات دور دوم مجلس را نیز حماسه میخواند (و بعد البته یادداشت خود را حذف میکند) یا اگر میگوید آن خانمی که در کشاکش با مأموران گشت ارشاد لباس از تنش درآمده «خودش برهنه شد» فکر نمیکنم خودش هم انتظار باور شدن این دروغها را داشته باشد؛ یعنی قاعدتا در این حد کمخرد نیست. نکته اینجاست که اگر او اذعان کند انتخابات بیرمق شده و اذعان کند که رفتارهای پلیس امنیت اخلاقی ناموجه است، یعنی ضعف نشان داده و عقب نشینی کرده. در اینصورت با این موضع بهاصطلاح «ضعیف» هم بهخلاف اقتضای «بقای حکومت» سخن گفته و هم آیندهی سیاسی خود را به خطر انداخته؛ چرا که با چنان موضعی بوی بیوفایی به منویات از دهان او استشمام خواهد شد. او اگر لازم بداند، دربارهٔ دختر بیحجابی که با سیلیهای پیاپی پلیس بازداشت شد نیز خواهد گفت که «خود فریبخوردهاش مدام صورت خود را به دست مرد نامحرم میکوبید تا برای رسانههای بیگانه خوراک بر علیه نظام مقدس اسلامی تولید کند» و اهمیت چندانی هم نخواهد داد که چند درصد مردم این سخن را باور میکنند، اولویت این است که پیام قدرت مخابره شود و حکومت مجبور به عذر خواستن و عقب نشستن نباشد. بنابراین مسئله صرفا اخلاقی نیست؛ اقتضای مرحلهٔ پیری حکومت همین است.
✍🏼معین مشکات
@fanusname
🔻ماکس وبر: ادعای یک پیغمبر، بر پایهی مکاشفهی شخصی و فرّه (کاریزمای) او قرار میگیرد. این تصادفی نیست که تقریبا هیچ پیغمبری از صنف روحانیان برنخاسته است. به عنوان یک قاعده، معلمان رستگاری در هند برهمن نبودهاند. پیامبران اسراییل هم روحانی نبودند. مورد زردشت یک استثناست که او هم چون بنا به یک احتمال در طبقهٔ اشراف کاهن زاده شده بود. در تمایزی آشکار با پیغمبران، یک روحانی، رستگاری را بهاتکای سازمان خود ارائه میکند. حتا در موردهایی که جاذبهٔ شخصی یک روحانی وارد ماجرا میشود، این نهاد روحانیت است که به او مشروعیت میبخشد و او را بهعنوان یکی عضو واجد شخصیت حقوقی در بنگاه رستگاری به رسمیت میشناسد.
The sociology of religion. Max Weber. Translated to English by Ephraim Fischoff. London, Methuen & Co Ltd. 1965. pp. 46-7
دائوی بزرگ در همهجا
قدرتش در همهسوی
به چپ، به راست
ده هزار خلق متکی به او
برای زاده شدن، برای زندگی کردن
اما هیچ نمیخواهد او
در سکوت به انجام میبرد کارش را
بی ادعایی
دههزار خلق را اطعام میکند با عشق
بی سروری به آنها
بی خواسته، جاودان
میتوان کوچکاش نامید
اما که دههزار خلق متکی به او
بی سروری به آنها
میتوان بزرگاش نامید
استاد ازل نمیفروشد بزرگی تا به آخر
که؛ بزرگ است، بزرگ
☯فراز سیوچهارم دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو) ترجمهٔ سودابه فضایلی
نقاشی: به جستجوی دائو در غار بهشت/ اثر دای جین (نقاش سدهٔ پانزدهم)
💠نقد غرب، نقد خویشتن است یا «دیگری»؟
🔹تصور کنید یک روستایی که شهرنشین شده، در همهٔ آداب زندگی از فرهنگ شهریان پیروی، و خودش را هم اهل شهر معرفی میکند. ولی گهگاه که خُنیاد (نوستالژی) روستا را به یاد میآورد و دلش برای همهی جذابیتهای روستا که در شهر از دست داده تنگ میشود، یکمرتبه هویت کنونی خود را از یاد میبرد و لب به انتقاد از «شهریها» (آن ″دیگریها″) میگشاید! این ماجرای برخی از نقدهای ما بر تمدن غرب است!
🔸وقتی میگوییم تمدن، منظور صرفا سیاست یا حتا صرفا فرهنگ نیست. تمدن همان زیستجهان ماست که از هستیشناسیمان گرفته تا دیدگاههای رایج فلسفی، مذهبی، اخلاقی و... تا مدل حکومتداری و مدیریت اقتصادی تا الگووارههای علمی، فناوریهای رایج و تا سبک پوشش لباس، همه و همه درون آن جای میگیرند. امروز یک تمدن بیشتر نمانده و تمدنهای دیگر تا سطح فرهنگ فروکاسته شدهاند. یعنی دیگر نمیتوان سخن از تمدن ایرانی، اسلامی، چینی و... گفت؛ چون همه به تاریخ پیوستهاند و صرفاً پارههایی از عنصرهای آن در فرهنگها باقی مانده. بنابراین وقتی میگوییم «تمدن غرب» و نقدش میکنیم، دربارهٔ تمدن کنونی خودمان سخن میگوییم. تمدن غرب یا تمدن مدرن، یک چیزی آن بیرون و آنجا نیست؛ همینجاست؛ اگر نام این تمدن را تمدن غرب مینهیم پس ما غربی هستیم. هر نام دیگری که بگذارید دربارهٔ تمدن خود سخن میگویید و تنها تفاوت این است که کشورهای جهان اول مرکزنشیناند و ما جهانسومیها حاشیهنشین هستیم. یعنی غلظت و استحکام عنصرهای تمدن مدرن در ما به درجات گوناگون وجود دارد، ولی در اصل وجودش همه مشترکایم.
🔹این را از روی خوشحالی و ذوق نمیگویم و هیچ مطمئن نیستم مدرنیّت و غربیبودن نقطهی کمال بشریت باشد. بلکه برعکس هنوز در دلم کششی نسبت به سنتگرایان (ترادیسیونالیستها) دارم_ هرچند که منطقا نسبت به دیدگاهشان متقاعد نشدهام. آنچه میگویم پدیدار ماست، آنچنان که من میبینم. کدام عنصر تمدن مدرن در ما مستقر نشده است؟ انسانمحوری (اومانیسم)؟ چیرگی نگاه کمیتی؟ چیرگی نگاه «علم برای تغییر» (و نه فضیلت)؟ چیرگی نگاه به «اینجا و اکنون»؟ چیرگی نگاه استخدامگرانه و استثمارگونه به طبیعت؟ از اینها بگیرید تا نوع اقتصاد، تا نوع حکومت (مانند تفکیک قوا)، تا دانشهایی که نزدمان رسمیت دارند تا فناوریهایی که به کار میبریم تا حتا شیوهٔ پوشاکمان، هرچه داریم خودش را با تمدن کنونی تنظیم میکند. هرچه با روح زمانه (یعنی اقتضائات این تمدن) نمیخواند هم دارد از بین میرود و میبینید که حتا با بگیر و ببند حکومتی هم دوام نمیآورد.
بله؛ تفاوت تنها در درجهٔ غلظت است. برای مثال انتخابات در کشوری مانند ما صوریتر از کشورهای جهان اول است. اما در اصل آن و احساس نیاز به پاسداشت حداقلی آن همه با هم مشترکایم.
🔸حال جان سخن اینجاست که وقتی ما بهعنوان کسانی که خودمان را با این تمدن تنظیم کردهایم با کتوشلوار جلوی دوربین مینشینیم و «تمدن غرب» را نقد میکنیم، منظورمان چیست؟ آیا خودمان را نقد میکنیم؟ اگر این باشد بسیار بهجا و بایسته است. این کاریست که برخی بزرگان اروپایی این تمدن مانند نیچه و هایدگر هم انجام دادهاند و میدهند. ما حتما باید مشکلات انسان امروز را بشناسیم و بشناسانیم تا به چارهجویی برسیم. تمدن مدرن هم مشکلات خودش را دارد، فاجعههای خودش را آفریده و بهراستی بر من روشن نیست انسان را سعادتمندتر کرده باشد. بلکه اساسا تردید دارم تمدن از بیخوبن ما را سعادتمندتر از انسانهای بدوی پیشاتمدن کرده باشد. با اینهمه این فعلا تمدن خود ماست و نقد ما بر این تمدن نقد خویشتن است. اما کسانی که ژست تعلق به تمدن دیگری _مثلا تمدن ایرانی-اسلامی یا اسلامی یا ایرانی خالی (!)_ میگیرند و تمدن غرب را به نقد میکشند، بازیگری میکنند و بازی درمیآورند. وگرنه بفرمایند این تمدنی که خودشان متعلق به آن هستند جز کتابها در کجا حضور دارد و کدامین نقطه از کرهی زمین را پوشش میدهد؟!
🔻پ.ن: برخی تعبیر «تمدن غرب» را نمیپسندند. هرچند که این، تعبیر رایجیست اما اختلاف بر سر نام چندان مهم نیست. میتوان هر تعبیر دیگری (مانند تمدن مدرن) را جایگزین کرد. اما در اینصورت در هنگام نقد غربنشینان هم نمیتوان عبارت «تمدن غرب/غربی» را به کار برد. کل حرف این است که اکنون یک تمدن بیشتر وجود ندارد. هر نامی که بر آن بگذارید تمدن ما همان تمدنیست که در امریکا و اروپا وجود دارد.
✍🏼معین مشکات
🖇بیشتر بخوانید
نگاهی به جهانبینی سنتی شرقی و نوین غربی / د.ت. سوزوکی
/channel/fanusname/403
گسترش علم کنونی ناگزیر به گسترش فرهنگ غرب میانجامد/محمدامین قانعی راد
/channel/fanusname/916
تمدن نوین میخواهید؟ راهش این است که نخواهید!
/channel/fanusname/759
دائوی جاودان
نامی ندارد
از سادگی بیعمق
اما جهان در برابرش ناتوان
شاهان اگر میپیوستند به دائو
ده هزار خلق مطیعشان
آنگاه میپیوست آسمان و زمین
تا فروبارد شبنمی نرم
و آرام میگرفتند مردمان
بیاجبار...
از فراز سیودوم دائو د جینگ (متن مقدس آیین دائو)
@fanusname
مشاهداتی درباره اعتراضات دانشجویی در آمریکا
🖊️ عقیل دغاقله
از زمان آغاز اعتراضات دانشجویی به جنگ غزه در آمریکا بیش از ۲۴۰۰ دانشجو بازداشت شده اند و نزدیک به ۵۰ دانشگاه شاهد درگیری دانشجویان و پلیس (در سطوح مختلف) بوده اند. تصاویر خشونت پلیس نیز مستمر در رسانه ها در حال انتشار است. اما فضای واقعی دانشگاه ها چگونه است؟ در این مطلب سعی می کنم بر اساس مشاهداتم در دانشگاه راتگرز و صحبتی که با چند دانشجوی معترض داشته ام گزارشی در اینباره ارائه بدهم.
چه فضایی در دانشگاه حاکم است؟
فضای عمومی دانشگاه (خارج از کمپ های معترضین) سنگین است و تمایل اندکی به گفتگو در اینباره وجود دارد. اکثر دانشجوهایی که از خاورمیانه هستند یا مسلمان به جز در میان دوستان نزدیک خود در اینباره صحبت نمی کنند اما بیرون از آن حلقه های دوستانه آنان ساکت هستند. در میان اساتید جوان این نگرانی وجود دارد که موضع گیری آنها می تواند برای آنان تبعات داشته باشد. این دل نگرانی ها در میان اساتید غیر آمریکایی بیشتر است. در فضایی که به وجود آمده است هرگونه انتقاد از اسرائیل یا جنگ غزه می تواند به عنوان یهودی ستیزی تلقی شود. مصوبه اخیر کنگره که «انتقاد از اسرائیل یهودی ستیزی غیرقانونی است» به این دل نگرانی ها بیشتر دامن می زند. در دانشکده انسان شناسی و در یک دورهمی برای ناهار هنگامی که بحث به اسرائیل کشید یکی از اساتید بلند شد و درب اتاق را بست، علیرغم اینکه بحث تنها تحلیل رخدادها بود.
آیا معترضان آمریکایی هستند یا عرب و مسلمان؟
اکثریت قاطع معترضین- در جاهایی که دیده ام- آمریکایی هستند. اگر هم دانشجوی عرب یا مسلمانی باشد متولد آمریکا است و آمریکایی محسوب می شود، گرچه در جمع معترضین افراد اندکی از آنان حاضر هستند. البته احساسات ضد جنگ و ضد اسرائیلی میان دانشجویان مسلمان بسیار تند و تیز است. نکته دیگر این است که دانشجویان عرب یا مسلمان که خارج از آمریکا متولد شده اند کمتر مشارکت دارند. یک دلیل آن می تواند ترس باشد. دلیل دیگر آن شاید این باشد که پدیده بیداری (woke) که از اصول کلیدی آن حقوق اقلیت ها، آزادی و برابری است بیشتر در میان نسل جوان آمریکا رواج دارد.
آیا اعتراضات می تواند فضای دانشگاه را نمایندگی کند؟
در میان اساتید دانشکده و اساتیدی که میشناسم فضا به شدت به نفع فلسطین و ضد جنگ است. در دپارتمان جامعه شناسی و انسان شناسی استادی را نمی شناسم که به نفع جنگ یا اقدامات اسرائیل در غزه ایستاده باشد. حمایت از فلسطینیان مطلق است. اگر گفتگوی یک به یک باشد موضع گیری ها خیلی تند بر علیه اسرائیل است. همین فضا نیز در میان دانشجویان ارشد و دکتری وجود دارد. البته فضای گروه جامعه شناسی به شدت انتقادی و رادیکال است و شاید نتوان آن را به دانشکده های دیگر تعمیم داد. اما بر این اساس مشاهداتی که داشته ام و آماری که در ادامه می آید می توانم بگویم که اعتراضات دانشجویی روح کلی دانشگاه یا نگاه اکثریت را نمایندگی می کند. اگر ترس و نگرانی نبود قطعا چند برابر این جمعیت به معترضان می پیوستند.
خواسته معترضان چیست؟
جنبش دانشجویی اخیر، علیرغم آنکه رسانه های بزرگ سعی می کنند آنها را هرج و مرج طلب، اسلام گرا یا یهودی ستیز معرفی کنند خواسته های روشنی دارند. نمایندگان دانشجوها در همه دانشگاه ها در حال رایزنی برای برآورده شدن این خواسته ها هستند. در دانشگاه راتگرز برای مثال دانشجویان ۱۰ مطالبه مشخص را مطرح کردند که بخشی از آنها احداث یک مرکز فرهنگی، ایجاد امکان برای ۱۰ دانشجوی فلسطینی بازمانده از درس است که بتوانند در دانشگاه راتگرز تحصیل کنند و عدم سرمایه گذاری در کمپانی هایی است که با اسرائیل رابطه دارند. دانشگاه با ۸ مطالبه موافقت کرده است و در مورد عدم سرمایه گذاری قرار شده است مذاکرات با نمایندگان دانشجویان ادامه یابد. در برخی دانشگاه ها این مذاکرات به بن بست رسید و کار به خشونت و سرکوب رسید. داشتن مطالبات واضح، ممکن و قابل سنجش از ویژگی های این جنبش است که می توان از آن درس گرفت.
چه گروه هایی عامل درگیری ها هستند؟ جریانات حامی فلسطین یا اسرائیل؟
ادامه مطلب را می توانید در لینک زیر بخوانید:
https://telegra.ph/جنبش-دانشجویی-آمریکا-05-04
@fanusname
از کانال ریزوم| عقیل دغاقله
@adagha
☸خدا در آیین بودا/ آیا بوداییت یک دین است؟
🔹حتما شنیدهاید که آیین بودا خداناباورانه است. همچنین بسیاری چون خدا را یک مؤلفهٔ ضروری دین برمیشمارند بوداییت را مکتبی غیردینی میدانند. اتفاقا وقتی از بوداییان در اینباره پرسیده شود، برخی تصدیق میکنند که خداناباور هستند، درحالی که برخی دیگر ممکن است سخن از خدا بگویند! این وضعیت ناشی از چیست؟
🔸وقتی از دینهای غربی (برآمده از غرب آسیا) بهسوی دینهای شرقی بروید، بسیاری از مفهومها دگرگون میشوند. میان پیروان دینهای غربی بهطور کلی توافقهایی وجود دارد. مثلا اینکه یک خدا (و تنها یک خدا) جهان را آفریده و باید او را پرستید. انسان پس از مرگ زمین خاکی را پشت سر میگذارد و رهسپار دوزخ یا بهشت میشود. خدا برای راهنمایی بشر وحی میکند، نظامنامهی اعتقادی/اخلاقی و شرعی خاصی برنامهی سعادت انسان است و... . البته فرقههای اقلیتی بودهاند که این توافقها را بشکنند (مثل مسلمانان تناسخباور) اما وضعیت کلی چنین است. حال وقتی به شرق میروید تصویر بهکلی متفاوت است. جایی با خدایان متعدد روبرو میشوید و جایی دیگر نامی از خدا نمیشنوید. سرنوشت انسان بیشتر در قالب تناسخ دنبال میشود، نظامنامههای غربی چندان به چشم نمیخورند و غیره. از آنجا که دینپژوهی بیشتر متأثر از دین مسیحیت است، تعریف دین و ملاکهای تشخیص دین معمولا تحت تأثیر مسیحیت قرار گرفته و بسیاری از سخنانی که دربارهٔ دین گفته میشود بیشتر با مسیحیت (و سایر دینهای غربی همانند اسلام) مناسبت دارد. از همینجا برای توصیف طریقتهای معنوی شرق به مشکل و اختلاف برخوردهاند. برخی آنها را دین مینامند، برخی فلسفه، برخی عرفان. بسیاری از پیروان این طریقتها نیز اصراری بر هیچکدام از این سه لفظ ندارند. میبینید که گاه حتا کسی در قامت دالایی لاما، خودش را «غیرمذهبی» معرفی میکند! به دیگرسخن اگر تعریف شما از دین شامل بوداییت نمیشود پس یک بودایی بهراحتی خودش را بیدین معرفی میکند و مشکلی با این موضوع ندارد. همین وضع دربارهٔ برخی از دیگر دینهای شرقی هم صادق است. یک ژاپنی شینتویی درحالی که شاید تازه از معبد برگشته باشد اگر دینش را بپرسید خودش را بیدین معرفی خواهد کرد! چرا که تعریف رایج از دین با دینهای غربی مناسبت دارد.
🔹و اما دربارهٔ خدا؛ چرا حتا یک روحانی بودایی ممکن است این دین را خداناباورانه معرفی کند، در حالی که دیگری بهنوعی خدا را تصدیق میکند؟ موضوع به تصور مفهوم خدا برمیگردد. بیشتر مردم تصویری متشخص از خدا دارند: یک «موجود» که در جایی مجزا از موجودات دیگر است و جهان را آفریده. همین که ناخودآگاه هنگام یاد کردن از خدا بهسوی آسمان اشاره میکنیم ناشی از همین است. اگر منظور از خدا همین باشد، پس آیین بودا را میتوان خداناباور شمرد. نه به این معنا که وجود چنین موجودی را انکار و باور به او را ممنوع کند؛ بلکه از آن سخن نمیگوید و بودن یا نبودنش را هم چندان مهم نمیداند. نوعی تصمیم شخصی است که یک فرد بودایی به خدا باور داشته باشد یا نه. در هرحال باور به یک خدای متشخص تبلیغ نمیشود.
ولی اگر مقصود از خدا نه یک موجود؛ بلکه خود وجود و خود حقیقت باشد (حق تعالی)، که نه جدا از هستی و جایی در آسمانها؛ بلکه همهجاست، در اینصورت موضوع عوض میشود. چنین خدای نامتشخصی چون ناشناختنی است و موضوع علم قرار نمیگیرد تا حد امکان نامی هم به او نسبت داده نشده و کمتر سخنی از او گفته میشود. چرا که هیچ یک از سخنان و تصورات انسانها نمیتوانند دربرگیرندهی تمامیتِ خدا/حقیقت باشند. هرچه گفته شود، داستانیست که انسان دربارهٔ حقیقت میگوید. در عوض سلوک انسان میتواند بهسوی فنا شدن در حقیقت باشد.
🔻به این معنا جزءجزء بوداییت نیز خداباورانه است و خود مفهوم درمه/دارما که بهمعنای راه و تعلیم به کار میرود، معنای خود حق را نیز در بر دارد و بنابراین معادل خدای نامتشخص است (توضیح ایدو رُشی را بشنوید). وضعیتهای مشابهی را میتوان دربارهٔ آیینهایی مانند دائو و شینتو ترسیم کرد. دائوییها و شینتوییها خداناباورند اگر شما خدا را شخصی ترسیم میکنید و خداباورند اگر مقصودتان از خدا همان حقتعالی (حقیقت/هستی) باشد.
✍🏼معین مشکات
🖇مطلبهای مرتبط:
ایدو رشی پاسخ میدهد: آیا خدا وجود دارد؟ (بدون زیرنویس)
/channel/fanusname/404
حسین نصر: آیین بودایی و جاینی خداباورند
/channel/fanusname/861
خدا بازیگر نقش حقیقت
/channel/fanusname/859
خدای نامتشخص؛ خدایی که به درد نمیخورد
/channel/fanusname/891
نظری بر مناظرهٔ آقایان دکتر بیژن عبدالکریمی و وریا امیری
/channel/fanusname/871
💠چرا آیین بودا انسان معاصر را جذب میکند؟ ۱/۲
🔹کشش انسان مدرن به آیین بودا بهخوبی مشهود است و به نظر میرسد بسیاری از مردم با این دین نسبت بهتری برقرار میکند. اما چرا؟ شاید دلیلهای زیر، بخشی از پاسخ باشند و مسئله را روشنتر کنند:
🔻۱- مرز خداباوری و خداناباوری در آن وجود ندارد. بعداً در یادداشت جداگانهای خواهم گفت که به چه معنا بوداییت خداناباور است و به چه معنا خداباور. در اینجا صرفا این را اشاره میکنم کسی که خود را خداناباور میداند بهراحتیِ یک خداباور میتواند با این دین ارتباط بگیرد و پاسخ نیاز معنوی خود را بجوید. هر کس چه با اعتقاد به خدا و چه بی اعتقاد به خدا که با حقیقت رنج، آشنا شده و میخواهد در راه آزادی از رنج قدم بگذارد، میتواند به این آیین بگرود.
🔻۲- ضروریات اعتقادی در آن وجود ندارد. یک نفر باید به چه چیزهایی باور داشته باشد تا بتواند رهرو این دین باشد؟ پاسخ اجمالی این است که به هیچ چیز! یک نظام الاهیاتی که بوداییان «باید» تصدیق کنند در کار نیست. صرفا ممکن است مجموعه باورهایی میان اکثریت بوداییان مشترک باشد؛ اما پذیرش آنها الزامی نیست. هرکس با هر باوری خوشآمد میگیرد.
🔻۳- مرز بین دین و نادین وجود ندارد. بوداییانی هستند که این طریقت را یک دین نمیدانند و خود را غیرمذهبی و بیدین معرفی میکنند. زیرا تعریفی که از دین در ذهن دارند، بر آیین بودا صدق نمیکند. برعکس بوداییان دیگری خود را مذهبی معرفی میکنند چون با تعریفی که از دین میشناسند سازگارند. به دیگرسخن، مذهبیها و لامذهبها، هر دو میتوانند با حفظ هویت مورد علاقهشان به این راه قدم بگذارند.
🔻۴- به هیچ صورت انحصارگرا نیست. نهتنها ادعا نمیکند یگانه راه سعادت است؛ بلکه بهراحتی با دینهای دیگر میآمیزد. بسیاری از بوداییان همزمان متدین به دین دیگری هستند. مثلا بسیاری از بوداییان ژاپن شینتویی و بسیاری از بوداییان غرب مسیحیاند. (حتا در برخی موردها همزمان روحانی مسیحی و روحانی بوداییاند).
🔻۵- «هویت الزامی» به فرد نمیدهد. اینکه فرد بخواهد خودش را بودایی معرفی کند یا نه، تصمیمی فردیست. ممکن است کسی بهرغم سلوک جدی در این دین خودش را بهعنوان بودایی شناسایی نکند.
🔻۶- الاهیات و بحثهای انتزاعی در حاشیه و سلوک عملی در مرکز قرار دارد. نه تمرکز اصلی یک بودایی بر قیلوقالهای عقیدتی است و نه ادعاهای سترگ، چندان مورد توجه قرار گرفتهاند. برای مثال چندان بحثی دربارهی وجود خدا، توصیف خدا/حقیقت، وحیانی بودن آموزهها و چگونگی آن، چگونگی پیدایش جهان، مسئلهی شر و... نمیشود. بلکه اساساً نوعی ضرورت مذهبی برای طرح ادعا در این فقرات احساس نمیشود.
🔻۷- نظام اخلاقی پیچیده وجود ندارد. مسئلهها سرراستاند: موجودات را نکشید، چیزی را ندزدید، خطای جنسی نکنید، خطاگو نباشید و... . بهطور فرازمانی و فرامکانی تعیین مصداق نشده است و این امت و رهرو بودایی است که موقعیت را تشخیص و آموزهها را تطبیق میدهد.
〰ادامه
💠دلتنگی؛ فرصتی برای بیداری
🔻دو شکل عمدهی پیوند عاطفی با رابطهی پایانیافته: حسرت و نفرت
🔻تعریف و نمونههایی از حسرت مثبت
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
🔻موضوع اصلی: تلنگر ناشی از دلتنگی و مواجهه با مسئلهی فلسفی و عرفانی «تنهایی ذاتی»
🔻تفاوت تنهایی ظاهری و تنهایی ذاتی انسان
🔻همهی نسبتهای انسانها با یکدیگر اعتباری و نقش فیلمنامهاند.
🔻مرگ و رستاخیز بهمثابهٔ نقطهی مواجههی سهمگین انسان با حقیقت تنهایی ذاتی خویش
🔻خطر عمیق شدن فراموشی نسبت به حقیقت ازلی در رابطههای عاطفی
🔻دلتنگیهای پس از رابطه بهمثابهٔ فرصتی بسیار زودگذر برای یادآوری این حقیقت
🗣معین مشکات
@fanusname
💠«حق را بطلب؛ مسجد و میخانه کدام است؟!»¹
🔹هایدگر گفته بود که ما برای خدایان بسیار دیر رسیدهایم و برای هستی بسیار زود. یعنی زمانهای که بتوانیم زندگیمان را بر پایهی الاهیات یک دین بنا کنیم گذشته است. اما هنوز زمان آن که به خود هستی مطلق ایمان بیاوریم فرا نرسیده. «خدا» نام و توصیفی از حقیقت/هستی است که دین ساخته. همهی آن ارزشها که علم برای آن میجنگد نیز نامهای دیگریاند که به حقیقت/هستی دادهایم. همه چیز اوست به او بازمیگردد: «كُل الطُرق تؤدي إليك حتى تِلك التي سَلكتها لنِسيانك»². اما حقیقت هم از دین بزرگتر است و هم از علم. «نامی برای گفتن؛ نه نامی ابدی»³؛ بهمحض آنکه بر حقیقت نامی بنهیم (خدا، انسانیت، یا هر چیز دیگر) آن را فروکاستهایم. دیگر آن حقیقت و تمامیت نیست. بنابراین تکلیف علم آن است که از مرکب تکبر پایین بیاید و گمان نبرد همهی حقیقت را میتوان از لولهٔ آزمایشگاه گذراند. اما تکلیف دین چه خواهد بود؟ وقتی همهی حقیقت در دین نیست (تا چه رسد به یک دین خاص) چه دلیلی در پیروی از یک دین خاص وجود دارد؟
🔸پیشتر ۴ امتیاز برای داشتن یک دین خاص برشمردهام⁴ و هنوز هم بر این نظرم. بهلحاظ سنخ روانی هم از آن کسانی هستم که در تعلق به یک دین خاص احساس امنیت بیشتری دارم. اما آیا حرکت تاریخ بهسویی است که دینهای گوناگون و متمایز را زنده نگاه دارد؟ ببینیم نقطهتمایزهای دینها به طور کلی در چیست:
۱) متن مقدس ویژه ۲) معبد، نهاد دینی و روحانیت ویژه ۳) هویت مذهبی ویژه ۴) باورها، آموزههای اخلاقی و (در دینهای شریعتگرا) قانونی ۵) سنتها و مراسمات مذهبی-فرهنگی و دستورهای سلوکی اختصاصی
همهی این موردها پیوسته در حال کمرنگ شدناند. ما از متون مقدس همدیگر استفاده میکنیم و تلقی مثبت از ورود به معبد دیگر دینها و آموختن از روحانیان آنها در حال گسترش است. هویتهای مذهبی بهشدت در حال رنگباختناند و تشخیص یک مسیحی از یک بودایی بهآسانی گذشته نیست. باورها و اخلاق هرروز بیش از دیروز جهانی میشود و احکام دینهای شریعتگرا در حال شکست خوردن از دانش حقوق و قانونهای مدرن آن هستند. تا اینجا این چهار عقبنشینی را مطلوب میدانم. هرچند شخصا از تفاوتهای هویتی لذت میبرم (اینکه مثلا از سبک لباس پوشیدن معلوم باشد فرد متعلق به چه آیینی است)؛ اما ضرورتش را درنیافتهام. میماند مورد پنجم که اگر آن هم از میان برود، دیگر فکر نمیکنم دینهای سنتی باقی بمانند و چنین چیزی مطلوب من نیست.
🔹اما اینکه «من مطلوب نمیدانم» یک حرف است و اینکه تاریخ به چه راه میرود حرفی دیگر و ما هم قدرت ایستادن جلوی حرکت تاریخ را نداریم. مراسمهای مذهبی در حال بیرونق شدناند و آنها هم که پررونق ماندهاند بهقول دکتر بیژن عبدالکریمی سویههای «کارناوالی» پیدا کردهاند. عبادتها بهشدت در حال فردی شدن هستند. از مسلمانانی که به فتوای خودشان نماز را به زبان مادری میخوانند تا اقبال گستردهای که در میان پیروان ادیان ابراهیمی به مراقبههای شرقی دیده میشود. فراتر از اینها این فکر دیده میشود که افراد میتوانند صفای باطنی را در جایی جز عبادت دینی هم بجویند (مانند موسیقی لطیف) و همان در حکم عبادتشان باشد.
🔻آرزو داشتم دینهای سنتی باقی بمانند؛ همگیشان. اما آماده شدهام اذعان کنم که احتمالا این آرزویم محقق نشود و آیندگان معنویت را بدون تعلق به یک دین متمایز بجویند. بنابراین هرچند هنوز هم از «برتری ایمان دینی بر ایمان فرادینی» دفاع میکنم، شاید بهتر باشد دغدغهی اصلی و تمرکز را بر فلسفیدن و آسیبشناسی معنویت فرادینی نهاد. معنویت فرادینی هم در معرض این خطر است که امری از سر تفنن باشد؛ زیرا تعهد در آن کمرنگتر است. یعنی معنویت مدرن فرادینی میتواند چنان باشد که «هر زمان دلم خواست، به هر روشی دلم خواست و هرقدر دلم خواست، کاری کنم که احساسی معنوی به من بدهد». یک تفنن و هوس نیمهمتعالی از جنس مطلبهایی که در کتابهای خودیاری نوشتهاند.
ما داریم دین سنتی را از دست میدهیم و از اینسو هنوز دستمان به جایی بند نیست که ایمان و تعهد را برایمان به ارمغان بیاورد. زمانهی باور به خدایان گذشته اما هنوز زمانهی ایمان به هستی/حق نرسیده است. راههای کهن متروک میشوند و راههای نو هم تنها تا نیمهی راه میروند. آیا میتوان این راههای نو و مدرن را تا مقصد و مقصود راستین امتداد داد؟ یا باید در اندیشهی راهی نوتر بود؟ این است آنچه میشاید بر آن تمرکز کرد
میان مسجد و میخانه راهیست
بجویید ای عزیزان! کاین کدام است⁵
✍🏼 معین مشکات
1⃣حزین لاهیجی
2⃣همهٔ راهها به تو میرسند؛ حتا راهی که برای از یاد بردنت پیمودم.
3⃣از دائو د جینگ (کتاب مقدس آیین دائو)
4⃣ /channel/fanusname/708
5⃣عطار
💠«من حد اعتدالام»!
نوعی مغالطه را در موضعگیریها رایج میبینم که خود نیز سالها به آن گرفتار بودهام. اینکه فرد احساس میکند اگر نظری داشته باشد که دو دستهٔ متضاد و مخالف با هم، هردو با آن نظر مخالف باشند یعنی آن دو دسته یکی تندرو و دیگری کندرو است و این فرد در نقطهی میانهروی قرار دارد. مثلا اگر فرد در مورد سیاست نظری بدهد که هم هواداران جمهوری اسلامی رد کنند و هم براندازان، گویا به این معناست که نظر او درست است. «بنده وقتی این سخن را اعلام کردم هم اینطرفیها دشنامم دادند و هم آنطرفیها»؛ گاهی تلویحا مقصود از این حرف این است که هر دو دسته گرفتار افراط و تفریطاند و من درست در موضع حقیقت ایستادهام.
در حالی که هیچ دلیلی در پشتیبانی از این طرز فکر نیست. با هیچ استدلالی نمیتوان ثابت کرد اینکه دو دستهی متضاد، در مخالفت با یک سخن من همداستان شدهاند پس من درست میگویم. خواه اجمالا اینطور بیندیشیم و خواه تفصیلا اصلا دلیل منطقی ندارد. من میتوانم نظری بدهم که خطا باشد و یک یا هر دو دستهی متضاد در این فقره به حقیقت نزدیکتر باشند یا آنها نیز مانند من از حقیقت دور افتاده باشند. دست آویختن به مخالفت آن دو دسته با نظر من، گونهای مغالطه است و نمیتواند درستی سخن مرا نشان بدهد.
«آدمیزاده طرفه معجونیست»؛ انسان بهآسانی میتواند باورهای گوناگونی را از منبعهایگوناگون بگیرد که به نظر کاملاً نامأنوس میرسند. استاد فلسفهدانی وجود دارد که فلسفهی یونانی را از متن یونانی و فلسفهی آلمانی را از متن آلمانی درس میدهد. به قمهزنی برای امام حسین هم باور دارد و روز عاشورا قمه میزند. پیش از آنکه انگشت به دهن بگیریم، به خودمان فکر کنیم و ببینیم بهراستی باورهای ناموزون و ناهمساز نداریم؟ (بماند که اثبات ناهمسانی و ناموزونی خود یک بحث سنگین است). بنابراین در مواجهه با گروههای فکری و انسانهای دیگر رباتوار برخورد نکنیم. لزوما همهی باورهای یک گروه در صفر تفریط نیست و باورهای دستهی مخالفش در صدِ افراط، تا اگر در میانهشان ایستادیم به این معنی باشد که میانهرو و اهل اعتدال ماییم!
✍🏼معین مشکات
💠نقد تاریخی سریال الحشاشین (The Assassins)
نوبت هفتم
📌قسمت ۱۷
افضل را کشتند و نه بدر جمالی
📌قسمت ۱۸
فداییها جوانان داوطلب بودند و شاهدی از مجبور کردنشان به عملیات شهادتطلبانه نیافتهام
📌قسمت ۲۰
1⃣نزاری بودن خارج از اسماعیلی بودن نیست
2⃣جنگی میان برکیارق و صباح نشد تا آتشبسی شود و صباح آتشبس را بشکند
3⃣فرزند نظامالملک عامل لشکرکشی به الموت بود.
4⃣ دستور صباح به سوزاندن مسجد بغداد؛ جزئی از پروژهٔ تخریب شخصیتی
📌قسمت ۲۱
1⃣ماجرای سلیمان، ابراهیم و طیفور یک قصه است
2⃣ماجرای ساختگی حسن صباح و صلیبیها/ داعش را به ریش اسماعیلیه بستهاند.
3⃣نقش نزاریها در جنگهای صلیبی منفیتر از سایر مسلمانان نبوده است
4⃣ مسلمانان اولویت دیگری داشتند و ازجمله غزالی که در مبارزه با اسماعیلیان سنگتمام گذاشت به صلیبیان اعتنایی نکرد.
5⃣دربارهٔ سکانس دیدار خیام و غزالی و شخصیت خیام
6⃣تمثیلی بودن داستان آدم و حوا از دید اسماعیلیان
📌قسمت ۲۲
مناطرهٔ میان عالمان نزاری و سلجوقی مربوط به دوران برکیارق نیست و شاهدز اصفهان در این زمان تسخیر نشد.
🗣معین مشکات
@fanusname