فروید در نامهای خطاب به دخترش آنا مینویسد:
آنای عزیز، وقتی از افرادی که بیشتر به آنها اعتماد دارید، آسیب میبینید به این معنی نیست که ضعیف هستید.
طبق قوانین فیزیک، اگر جسمی که به آن تکیه میکنید ناگهان از بین برود، تو هم به آن سمت خواهی افتاد.
پس این ربطی به ضعف ِ تو ندارد...
همیشه میگفتی
من یه روز پشیمون میشم
از اینکه چرا تو رو دوست دارم
از اینکه اصرار میکنم برای موندنت..
ولی من حالا بعد از سالها
هیچ وقت پشیمون نشدم...
قشنگ ترین اشتباه من بودی
من این اشتباه رو دوست دارم..
از اینکه به بی راهه رفتم و
تو رو انتخاب کردم
خودمو سرزنش نکردم...
خوشحالم که خدا توی تقدیرم
برای مدتی با بودن رو مقدر کرده بود..
هر چند دعای بی اجابت من بودی
هر چند گاهی بی رحم تر از هر دشمن بودی
هر چند رسیدن بهت شد یک خیال..
یادم دادی وقتی آدمیکه کمرش خم میشه
چجوری مقتدر روی پاهاش بایسته
چجوری با سیلی که صورتم سرخ نگه میداره بخندم...
یادم دادی گاهی گناه کردن از ترکش دلچسب تر...
.
پشیمون نیستم
چون من همیشه میترسیدم
بدون اینکه معنی دوست داشتن و دلبستگی رو بفهمم بمیرم...
اصلا اگه آدم حتی به اشتباه
عاشق نشه،زندگی به چه درد میخوره؟
خوب بود من یه عاقل بودم
که با دیونگی بیگانه بود؟
یا یکی شبیه اینا بودم که
فقط توی فیلم و کتاب دنبال معنی عشق میگشت؟!
تو بال دادی برای پرواز
نور دادی برای روشنایی
دلیل دادی برای زندگی...
درس دادی برای زندگی...
.
میدونم بخاطر حس گناه
گاهی دلت میلرزه که چرا اومدی و رفتی...
صدبار قاضی میشی و خودتو محکوم میکنی !
میمیری و به رو نمیاری...
اما اومدیم که قصه ساز هم بشیم،نه غصه ساز...
اومدیم بسازیم یه روزایی رو برای هم پر شوق
که خراب کنیم دیوارای تنهایی رو...
اومدیم که باهم باشیم قدر چشم بهم زدن، نه برای ابد...
#فرنوش_همتی
@Farnoush_hemati
اتاقش خیلی تاریک نبود ولی بقول قدیمیا
دل خِفت بود...
کوچیک و نم دار....
از شدت دلتنگی،بویِ زندون گرفته بود دیواراش....
همدمش یه پنجره روبه دری بود که
پیک امید بود براش...
میگفت:نمیدونه چند روزه گذشته ولی براش یه قرن طول کشیده...
روسریش پر از گل هایی بود که،سنگ صبور بودن و با اشک چشم هاش پژمرده شده بودن...
صداش گرم بود....
اما سوز داشت....
گفت:وقتی یه نفر بعد هزار سال دیر میکنه
آدم بازم منتظرش می مونه...دل نِمیکنه...
چه برسه به اینکه بچه اش باشه....
ما اینجایی یه دردایی میکشیم
که به هیچ کسی نمیتونیم بگیم...
اما وقتی بچه ات،حالش بد باشه و جاییش درد بکنه
اول از همه به مادرش میگه....
من همیشه فکر میکنم،حالا که من کنارش نیستم
نکنه بریزه تو خودش و دوایی براشون پیدا نکنه...
.
بغضش داشت میترکید که،سرشو آورد پایین و
تکیه داد به عصای توی دستاش....
.
یه نگاه به حیاط کرد و گفت:میگن روز مادر
نزدیکای عیده....
دعا کردم اگه بهار من امسال بیاد و دوباره صدام بزنه "مادر"،وقتی بغلش کردم بمیرم....
بخدا شیش سال همینو از خدا میخوام که فقط یه بار ببینمش و بعد برم....
اینجا هنوز بعضی از پسرا و دخترا میان سراغ
پدر،مادرا...
ولی یه سری ها همهستن که،آخرین دیدارشون برمیگرده به موقعی که،قول دادن زود برگردن
ولی دیگه نیومدن...
تو رو بخدا،اگه مادرتون زندس،جایی نبریدش که
روزی هزار بار بمیره...
گریه اش گرفت و آروم لالایی میخوند
نمیدونم برای خودش بود یا بچه هاش....
.
سَر در تمام خانه سالمندان نوشته شده:
"وقتی کودکیم،لحظه ای تاب دوری از آنها را نداریم و وقتی بزرگ میشویم طاقت بودنشان را!
هیچ خاکی،هیچ مادری را تاحالا برنگردانده
و دست پدری را برای بوسه،پس نداده است...
تا زنده هستند،هوایشان را داشته باشید که
بعد از آنها خوشبختی،فقط یک افسانه است...."
#فرنوش_همتی
پ.ن:روز مقام مادر و زن،بر تمام زنان سرزمینم مبارک❤
قدرشونو بدونیم🌼
@Farnoush_hemati