farokhshahbazi | Unsorted

Telegram-канал farokhshahbazi - شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

837

Subscribe to a channel

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

عشق تویی !
که بی پناهان نامت را خداوند نهاده اند .
من تورا می ستایم ای خداوند !
#فرخ_شهبازی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

با هم نگاهی بیندازیم به مجسمه های مدرنِ تولیدیِ کمپانی هلندی «اُگان و رِنتز» که دست ساز هستند.

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

یادت هست !
در بَلَمی که ساخته بودم
با کمک موج های عاشق
رفتیم تا دریای آزاد
یادت هست
از شور من و دریای آزاد
مُردی روی دست من ساعت ها ؛!
بعد
با کمک موج های دلتنگ
برگشتیم به ساحل دیدار
گفتی چرا بوی تنِ تورا گرفته ام !؟
گفتم
هرکه بمیرد
بوی همان جا را می گیرد که دلتنگ اش است
گفت
مگر من در آغوش تو مرده ام
گفتم آری
در دریای ازاد
روی دستان من
برای چند ساعتِ کافی
در آعوش من مُردی
بوی من و دریا
در خاطرت مانده
لبخند زد و در بلم
با ارزویی از من و دریا
جسمش را جا گذاشت
مرا با بوی ماندگارِ خویش تنها نهاد

و دریایی که خالی گشت
از بوی گیسویِ یک پری

#فرخ_شهبازی نهم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

عشق اگر منقرض شود
ایران نام دیگری می شود

‌ 10/11/02- سه شنبه

سفر ، مسافران را مادر زاد می کند مثل خورشید صاحبِ داد می کند . تو را باخویش همراه می کند مردم دار و پادشاه می کند . راه را در چشم هایت به ودیعه می گذارد دستِ راهگذاران را در دست تو می فشارد . سرشتت را هوشیار می کند مثل سنگ ها و کوه ها بردبار می کند . تو را به روزگار تصمیم می بَرَد کشف آتش را برای تو می خَرَد .

پشت سر مسافر آب و روشنی و نیایش است طلب نیک انجامی و ستایش است .مردمان ما برای مسافران گل و سبزه می کارند روزهای رفتن تا برگشتن مسافر ، شعر و ذکر می سرایند .
مگر نه حافظ فرهنگ ایرانی به نیکوترین گفتار چنین می گوید :
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش

راستی را ! انگار مردم همراهِ مسافران هستند
به انها، به سفرشان ،دل و جان بسته اند .
سفر روح مسافر را جلا می بخشد ، او را صاحبِ نظر می کند .انگار همه ی واژه ها که پسوند هم می گیرند را به یادِ مسافر می اورَد وسیعش می کند ، مطیعش می کند . کاردانی را به او می آموزد یاری گری را به طبع اش می دوزد .
سفر ، روان مسافر را جوان می کند او را پادشاهِ اَمان می کند . دل اش را پر از رافت می کند او را سرشار صبوری و فراست می کند .
شاعر خردمندی چه نکو می گوید :
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی ...
و چنین است !
چه بگویم :
من نیز چون شاعران می گویم :

برای رفتن گل شعری سروده شاعر
با دستِ دل بریزه پشتِ سرِ مسافر

مسافرِ قشنگم برو سفر سلامت
خدا کنه که باشه سفر همش به کامت

اگرچه جا گذاشتی یک بغل از نگاهت
می مونه تا همیشه چلچله چِش به راهت

شُگون داره عزیزم مشقِ شبِ چلچله
شب و گِرِه می زنم که کَم شِه این فاصله ...

من نیز چونان نیاکانم برای سفر ومسافر قصه می گویم .برایشان تندرستی می کارم .نذر و نیکی می فشانم .نهال شعر می نشانم . لبخندهایشان را می شمارم راه را سوگند می دهم که همراهشان باشد .آب و اتش و باد و خاک را برای سلامتی شان مامور می کنم یادشان را معمور می کنم و در دل می گویم :

به آن سفر رفته
چون خویش آبی بخش
ای آسمان که پادشاهِ آبی ها هستی
و گُل ببخش به خستگی شان
ای زمین که مالکِ گل ها هستی
و، لبخند به آنان ببخش
ای راهنمای خردمند
راهگشای سفر و مسافر !
ای خداوند !

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی دهم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

🎵هـه نینه گه م✨🌹
#اجرای_زنده

#خواننده_عــلی_خــزلی✨
#موسیقی_همایون_پرنو🎵
باسروده ای از #دکتر_عـلی_الفتی📘

تقدیم هنـردوستان❤️

@alikhezeli_sound
instagram.com/ali_khezeli.sound

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
9/11/02_دوشنبه

زمان اندک بود مثل خراسان و رود اترک بود . چند بار انشای بچه ها را خواند . زمان را به او سپرده بودم خویش , در میان زمان ها پراکنده بودم . زمان گذشت زمان گذشت . لیک درخت سخن کسی به ثمر ننشست . به قول سهراب :

عکسی به یادگار به من داد و نامه ای ،
دستم شکسته باد
که لرزان و اشکبار
آتش زدم به جان خود و یادگار دوست .

و رفت ،
زمان غل غل می خورد و به سر آمده بود . زمان دفتر های دیگر می گشود . زمان سرباز تقدیر است می آید می رود اما اسیر است . تقدیر گشودنی نیست مثل دفتر انشاءخواندنی نیست . تقدیر پر از استعاره و کنایه و مجاز است جستن و پیدا کردن صورت راز است .تقدیر عین ماهیگیری است زمان و تور و قایق و دریا و بکارگیری است ، پهن کردن تور قلاب و بخت گیری با توست . ماهی ها زمان را می شناسند حسِ گرسنگی آنها را به این ورطه می کشاند . گرسنگی چه ظلم ها به هستی کرده گاه به هوشیاری گاه به مستی کرده .
به تقدیر بر می گردیم
ماهیگیر هم به دنبال گرسنگی تور پهن می کند پشت به قاعده ی زیستن می کند . چنین ها را می گویند تقدیر است هر موجودی در دست جبر اختیاری اسیر است . این چرخه ، بازیگران بسیار دارد می کارد و بر می دارد . آدمی حوصله ی نظارت براین بازی را ندارد زمانِ صید خود را نمی نگارد .مشغول می شود از روز واقعه دور می شود . تقدیر در وسط بازی می اید و می رود می فروشد و می خَرَد .آدم ها را سرگرم می کند هرکسی را گرمِ یک بزم می کند .

برگردیم به زنگ انشاء
چندباره دفتر انشای بچه ها را به ماهواره دادم یعنی برای بازی تقدیرِ چندباره دادم . می خواند و می خواند در میانه ی زمان صدای زنگ همه را به رفتن می کشاند .بازی به روزی و شایدی دیگر می رسید کسی حصور تقدیر را نمی دید .همه می رفتند از پس بیم و امید بر می گشتند .زمان بیچاره همپای ما خود را در میان چندین نفر جا می کرد با زبان تقدیر، خدا خدا می کرد . روز ها از پس هم می امدند و می رفتند با نام های دیگر بر می گشتند زمین اما از سرجایش تکان نمی خورد سنگین بود باد اورا به اینجا و انجا نمی برد .این ما بودیم که هوا به این سو و ان سویمان می کشاند گاه می نشاند گاه می پراند .در تسخیر بازی و روزهای نیامده بودیم . در این مدار بسته به فکر رودهای آزاد نبودیم . ما بودیم و اندیشه ای کوتاه ما بودیم فرصت نیامده ی آه .
من بعدها فهمیدم دریا بود و ماهی و قلاب، آب بود و اب بود و آب .هرکس یک جوری ماهیگیر بود هرکس در پی لقمه یی گلوگیر بود . زمان ایستا زمین ایستا این مابودیم گذرا . تقدیری نبود تدبیر بود . هرکس در این دریا باید چشم می گشود طعمه را به هر حیلت می ربود . زندگی از برداشتن طعمه آغاز می گشت راه برای وسعتِ طعمه باز می شد .
اکنون از پس سالها به منظره نگاه می کنم ، آه می کشم و نگاه می کنم . به قاعده ی دست نخورده می نگرم ، پی به حقیقت پراکنده ی منظم می برم .
ما تقدیر ما ماهیگیر نه تقدیری بود نه ماهیگیری !
هیچکس نبود ما بودیم ما بودیم ما بودیم !

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی نهم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

🎵 اجرای ترانهٔ فرانسوی «زندگی عاشقانه» توسط «خولیو ایگلِسیاس» خواننده مشهور اسپانیایی در سال ۱۹۷۸ میلادی

* سبک: پاپ

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

📷 با هم نگاهی بیندازیم به تصویرسازی های آقای «سیوان کریم» هنرمند ساکن برلین آلمان با استفاده از «ماژیک» و «آب مرکب»

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

از تو
چراغی مانده است
از من
یک کوچه تردید
ازتو
نور می ریزد بر راه
ازمن
سستی یک گام
بیا !
قدمِ اولِ مرا بردار .

#فرخ_شهبازی هشتم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

آقای «لینوس دالگِرِن» (Linus Dalhgren) هنرمند «3D ساز» اهل گوتنبرگ سوئد با این ویدیویی که ساخته اینچنین استدلال کرده که رومیان باستان با استفاده از یک «ترامِلِ ارشمیدس» عظیم الجثه، بیضیِ بنای مشهور «کولوسئوم» در رُم ایتالیا را مَسّاحی و ساخته اند. ساخت کولوسوئم بزرگترین آمفی تئاتر جهان با معماری بینظیرش، در سال ۶۹ میلادی و در زمان «تیتوس» دهمین امپراتور روم شروع و در سال ۸۰ میلادی هنگامی که جانشینش «دومیتیان» بر تخت نشسته بود به بهره برداری رسید. تِرامِل ارشمیدس مکانیزمی است که شکل
یک بیضی را ایجاد می کند. این وسیله، شامل دو شاتل است که
به کانالها یا ریل‌های عمود بر هم محدود می‌شوند («ترمل‌شده») و یک میله که
توسط محورهایی در موقعیت‌های ثابت در امتداد میله به شاتل‌ها متصل می‌شود.

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

بسیار خوب وپخته وشفاف دورازهر ابهام واطنابی به موضوع واپسگرایی ولذت زندگی امروز رانه به آینده بلکه دردناکتر به گذشته ناخوش پیوند میدهیم بجای حال پرداخته اید مخصوصا بادو نماد انگور در دست جوان وانار دردست سراینده میانسال یا پیرمرد که طرز نگاه وعمل ودیدگاهشان به زندگی بخوبی واستادانه بیان شده لذت بردم چشمه ذوقتان جوشان بادرفیق

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

۲۰۸۸
(دموکراسی عزل)

هست گفتاری پر از حکمت ز یک
فیلسوفی زیرک و دانا و تک

نام او کارل پوپر در انگلیس
باشد و درسیست بر صدها پلیس

نیست معنای دموکراسی که آن
حاکمیت بوده زانِ مردمان

نی از آنِ اکثر مردم که این
بُنیه اش بودست بر شکّ و یقین

بلکه معیارش بود چیز دگر
کان بود حقّ مسلّم سر به سر

حقّ عزل حاکمان از راه دور
بی براندازی و خونریزی و زور

این توانایی و حق بر مردمان
هست بر عزل سران و حاکمان

وانچه دیکتاتور بسازد زین میان
عزل حقّ مردمست از این توان

کان نیاید دست جز با انقلاب
سرنگونیِ سران با خون چو آب

میزند حکم دموکراسی کنار
این سؤال و هر سؤالِ بی گذار

از فلاطون که حکومت را چه کس
باید اندر دست گیرد چون قفس؟

جمله را رد میکند گوید چسان
تا حکومت کرد در کلّ جهان

آنچنان باید حکومت کرد که
آن حکومت گر به شهر و گر به دِه

گر شرور و رذل و عادل را توان
کردشان عزل از حکومت هر زمان

این اساسی درسِ از پوپر اگر
بسط بتوان داد از پا تا به سر

میتوان کرد ادّعا آزادی أست
هرکجا که نامی از آبادی أست

در دموکراتیک، قانون حاکمست
حق مساوی هست بر هشیار و مست

بر خطا باشد دموکراسی اگر
بر اساس رأی مجلس یا دگر

چیزهایی زین بنا تقلیل داد
یا به نازلتر ازآن تحلیل داد

نیست ممکن گرچه بی رأی کسان
از همه اقشار مردان و زنان

در دموکراسی ولی معنای آن
حکم مطلق نیست بهر حاکمان

گرچه رأی مردمان باشد ضرور
در دموکراسی ز نزدیک و ز دور

لیک در اجرای آن بر مردمان
اصل بر عزل است نی نصب سران

غایتِ آزادی این باشد به هر
مُلک و ملّت گر به بحر و گر به بر

کز برای دستیابیِ بر آن
باشد حقّ عزل بهر مردمان

پشتبانی زو کند آن دستگاه
هم نظام و هم سران و هم سپاه

غیر ازین هر حاکمیت باطلست
دشمن آزادی و آب و گِلست

بهر آگاهی مردم این متون
لازمست و فهمشان سازد فزون

خاصه در این روزها که هر کجا
جنبشی در حال شکلست ای کیا!

مردمان در فکر راه چاره اند
تا رها گردند از هر قید و بند

اینکه ضربت خورده اند از این و آن
بی نتیجه بهرشان هر گفتمان

بوده و راه عدالت بسته است
قلبشان از حاکمیت خسته است

بوده در جنگ جهانیِ دوم
رهبری آزاده در وادیِ رُم

در فرانسه نام او بودی دوگل
کز تلاشش خار گشتی عین گل

کرد از اشغال نازیها رها
کشورش را وانگهی آن بی ریا

بهر آزادی به رفراندوم گذاشت
چشم بر آراء مردمها بداشت

مردمان بر رغم آن شایستگی
کز دوگل دیدند با آن سادگی

رأی منفی داده بر رفراندومش
بی صدا کردند سار و بلبلش

کرد از قدرت کناره آن بزرگ
رأی را بسپارد دست میش و گرگ

درسِ آن مردم برای مردمان
زین قضیه گشت اصلی در جهان

خدمت یک قهرمان در کشوری
نیست توجیهی برای سروَری

سروریِ او به یک ملّت که این
سازد از او یک هیولا در زمین

سرنوشت مردمان در دست او
نیست و اینست یک اصل نکو

یعنی آزادیِ مردم در همین
باشد و تضمین کند هر سرزمین

کأندر آن حاکم بود تابع خلق
خواه بر تن جُبّهٔ زر خواه دلق

هیچ حاکم حق ندارد خویش را
بر کسی تحمیل سازد هیچ جا

گر به رأی مردمان منصوب شد
گرچه نزد مردمان محبوب شد

بایدش بتوان ز مسند بر کنار
کرد و عزلش از ریاست، پُست و کار

نی که با جبر و به زورش عزل کرد
بلکه بی قدرت بر او این بذل کرد

نیست ضامن علم و قول و عهد او
گر کند قربان درین ره آبرو

پس موقت باشد و محدود کار
تا شود عدل و عدالت برقرار

حقّ استردادِ آن با مردمان
باشد و حرفی نیاید در میان

این همان سررشته ای باشد که گر
گم شود بر جامعه بارَد خطر

زندگی در آن جهنّم میشود
عزّ انسانی در آن کم میشود

از برای رستگاری هر زمان
مردمان با وعده ای دل خوش کنان

تا که از آن دوزخ خودساخته
بر شوند و تیغ خود را آخته

بهر دفع دشمن دیرین کنند
خود رها زان رسم و آن آیین کنند

گر به سال ۶۹ آن مردمان
رأی داده بر دوگل زان گفتمان

احتمالاً بود امروزه چو هر
حاکمی منفور و جایش در سقر

گر که میماندی سرِ قدرت بسا
زو بجز ننگی نمیماندی به جا

یا نمیشد جز به جنگ و انقلاب
قدرت از او پس گرفت و داد تاب

وای اگر جای دوگل چنگیز بود
یا امیری ظالم و خونریز بود

دیگر از او پس گرفتن بُد محال
قدرت و حاکم شدن خواب و خیال

پس بگیر عبرت ازین شعر هما
بر دموکراسی بیاور رو چو ما

درس از تاریخ بگرفتن بود
شرط عقل آدمی از خوب و بد

ورنه تکرار مصایب بیگمان
میشود نازل براو در هر زمان

#عبدی_نعمتی_فداغی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

من به تو ایمان دارم
این سنگ سیاه بهانه است
ببین چگونه دورت میگردم !؟

#فرخ_شهبازی. آبان ۴۰۱

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

جمعه آمد
با هفته ای از شنبه های تُرشیده
اما آه ! اما افسوس !
شهر از تازه پسر خالی است
جز کوچه ی ما
که ،
پیر جوانی
پادوٍ بقالی است !

#فرخ_شهبازی.

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

من به تو ایمان دارم
این سنگ سیاه بهانه است
ببین چگونه دورت میگردم !؟

#فرخ_شهبازی. آبان ۴۰۱

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

به مناسبت فرا رسیدن ده بهمن ماه سالروز تولد اسطوره آواز ایران عالیجناب اکبر گلپایگانی اجرای نایابی از ترانه وطن در دستگاه ماهور با شعر و آهنگ استاد فضل الله توکل اجرا شده در کنسرت لندن سال ۱۹۹۸ تقدیم عاشقان و علاقمندان استاد و موسیقی ملی ایران می شود.


سنتور: میلاد کیایی
ویولن: بهرام منوچهری
تنبک: محمد طهماسبی
عود: بهروز عباسی
ادیت و پالایش اثر: اشکان چنگیزی
عکس: کامبیز باقری
طراح کاور: علی آسه
(پخش از صفحه رسمی استاد گلپا به مدیریت فرهاد رحیمی )

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
11/11/02- چهارشنبه

از عشق نمی افتد تصویر بر این جانم
زان لحظه که بشکستی آیینه از ایمانم
فرخ شهبازی
عشق آفریدگار است آفریده نیست پود است پدیده نیست

عشق آیینه شدن تمام وجود است حضوری آرام که از جنس بود است . هزار پاره بینش است که در وجود، یک پیکره از حقیقت می شود تکه هایی از راستی است که منشاء نَسَبَت می شود .
عشق ناطر وجود آدمی است دمِ فرحبخش همدمی است .رایحه ی همراه وجود است ادبستانی سرشارِ سود است .
عشق ان نیست که از تو برنجد سایه ی کسی ، یا کم کنی سهم نفسِ قفسی .
عشق مسیر رسیدن است باز کردن چشم ها و ندیدن است .نگه داشتنِ آبرویِ عریانی است .سامان بخشیدن به بی سامانی است .
عشق، طریق است ، طریقه نیست سرود است سروده نیست .باوری است که در آن آسیب نیست سخنی است که در آن گزند نیست . عشق ، سکوت است فریاد نیست آواز است حنجره نیست .عشق گزین است گزینه نیست . امید است آرزو نیست .
عشق سر انجام است انجام نیست .پرواز است پَر نیست .
برای دیگران یک بار عشق طلب کن . گرمی را بطلب سرگرمی را نه !
آبادی را هدیه کن آبادگری را ارزو نکن . عاقبت به او ببخش عقبه را رها کن .
عشق کرامت می بخشد کریه بودن را می پوشد .
صداقت می نوازد و صمیمیت می گشاید .
عشق زندگی بخش است حقیقتی است که در او ، غش نیست .مگر نه ! حافظ لسان الغیب می فرماید :
عشق ات رسد به فریاد ار خود بسانِ حافظ
قران ز بَر بخوانی با چارده روایت

امید است عشق باشی .آرامش باشی حتی اگر یک لحظه باشی !
آسمانی آبی باش حتی اگر یک تکه پنجره باشی .
روزگار باش حتی اگر یک آن ، باشی .

عشق ، تویی که برخویش نام ها نهاده ای
عشق تویی که بی پناهان نامت را خداوند نهاده اند .
من تورا می ستایم ای خداوند !

و ، زنده یاد قیصر امین پور چه نکو می گوید :

و، قاف
حرف آخر عشق است
ان جا ؛
که نام کوچک من آغاز می شود .
چه باشکوه است وچه درست گفته
عشق قیصر روزگار است

و ، چه نکو می گوید روان شاد فرخی یزدی :

عشق است که صد پاره نماید جگر کوه
اینگونه هنر تیشه ی فرهاد ندارد

و، سرانجام ؛
و، عشق؛
خواب دیدم آتشی سرخابی و خنک در منقلی قدی ، افروخته ام .
آتشِ ان سرخابی و آرام و گرم بود در سمت چپ ذهنم بارشی از حروف بود .هیزم حروف را چون کنار هم در میان اتش چیدم این بیت از عشق نمایان شد .
عشق مرا از مذهب آزاد کرد
آتشی که مرا شعله آباد کرد
فرخ شهبازی


اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی یازدهم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

📷 با هم نگاهی بیندازیم به عکاسی های سیاه و‌ سفید خانم «ناندا مویرا هاگِنارس» عکاس اهل آمستردام هلند

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

تو،
آن ساعت روبه رو
و من،
آن عقربه ی زائر
طواف می کنم تو را

تا نگاه کنی به زائر
تا ثانیه ی آخر !

#فرخ_شهبازی نهم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

تبحرِ شگفت انگیزِ خانم «بِریژیدا کِراسووِک» هنرمند، بالرین و ژیمناست اهل اسلواکی در جریان یکی تمریناتش

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

در این روزگار ، عشق ، یک شاخه گل سرخ خون کفتری است که تعبیه کرده اند بر جُل و کوهان اطلسیِ الاغی که سخت گرسنه است .خدا کند در نزدیکترین مسیر الاغ ، داربلوط یک من بلوط رسیده را به خر هدیه کند و شاخه گل سرخ را بکارد در تَرَکِ سنگ آبِ کنارش ، خدا کند !

#فرخ_شهبازی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

▫ترانه زیبای: خاطره او (ای آنکه دیدم آسمان را چون چشم شهلایت کبود )

🔹خواننده: جمال وفایی
🔸آهنگساز: احمد رضا موید محسنی
🔸ترانه سرا: ماهدخت مخبر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

عشق من
شب های آرام و بلند می پوشد
از تاریکی و ازدحام خورشید
شرم دارد .
#فرخ_شهبازی هشتم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
8/11/02یکشنبه


زندگی گاهی پری را دیو می کند ، آنچنانکه با فوت سرما سنگی بی بند ، بر زمین عریان بسته می شود . زندگی سخت تر از زمستان تلخ شده است مثل عاقبتِ بلخ شده است . زندگی آنگونه که کاشته اند ، نروییده است زمین راهِ مالرو خود را به موریانه ها گشوده است . گل های زندگی فراموشی رقص گرفته اند بلوط های مقدس از فقرِ آهن گُر گرفته اند . آدم ها آبرویِ عتیقِ عشق را به سمساری ها سپرده اند از عید ونوروز، گردی نسترده اند . آدم ها در جدال فراموشی چندین سال زندگی را به چندین روزِ روکش شده معاوضه می کنند .به گمان خویش در کلینیک پیشرفته ی مدرنیته زندگی خویش را معالجه می کنند .
مرا ببخش اگر تو را ناخواسته به سور رئالیسم جادویی می کشانم روسری ات را به شاخه ی باد می آویزم ، موهایت را به خواندن فال قهوه می نشانم . تورا به ساحل شن هایِ خورشید دعوت می کنم و سکوتت را در موج های عریان می شویم . به هر نقاشی ات روی ساحل آرام یک صدف ودکا تعارف می کنم و به بودنمان خارج از زندگی مهمان می کنم تو از جنس کریستال ارتفاع هیمالیا هستی سالها پیش ، از ان رگه های تحجر گسستی .
مرا ببخشش !
زندگی یک وعده گاه هندسی نیست یا ملکول های یک نوشابه پپسی نیست .زندگی حالتی از چگالی یک نوزاد است که بر اساس جبری اختیاری از رحم یک زن بی تجربه شکل یافته است .زندگی هر زمان و هرنوبتی باشد نخستین نقاشی یک زن است که با کمک مردی مثلا شبیه خود بر روی بومی تاب برداشته کشیده .زندگی یک گوش ناشنواست که هزار بار فریاد را روی بی صدا شنیده .مثل مورچه ای که تمام سکوتش را روی یک تکه سنگ سیاه کشیده .زندگی سخت تر از میکرو ارگانیسم های مدرنیته است و آسان تر از حرف و حساب پیرمرد و چُرتکه است .زندگی من و تو هستیم وقتی کنارهم روی اختیار و انتخابمان می خوابیم .زندگی ، من و تو می شویم وقتی پشت می کنیم به خُر و پف هم .وقتی رادیکالی باز نمی کنیم برای زیاد برای کم .
مرا ببخش !
آفتاب از روی خوابمان گذشته سایه های ی شاخه ی بلوطی پیر کنار خوابمان نشسته .مردمی از من و تو گیج تر بی نگاه از انتهای پاهای سفیدمان گذر کرده مردمانی به دنبال یک سانتی متر ساق پا زیر پایمان گودال باستان شناسی کنده .من و تو شبی را تا صبح آغوش روی هم کشیده ایم از چه مهتاب را روی سیمگون انداممان نکشیده ایم !؟
مرا ببخش !
خاطره ی ما در کُرات دوردست نوشته شده در تیراژی میلیونی یک روزنامه روی خوراک میمون ها می پیچند ما خود را به اوهام خویش می پیچیم بی خیال شو بلند شو صبح شده است بیا با هم زندگی را فرا نو بسازیم
یعنی همدیگر را با بوسه ، بنا کنیم، بسازیم ،بیاراییم ، محیط زیست ، محیط زندگی ، محیط عشق کنیم .

اگر عشق بمیرد
ایران مام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی هشتم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
‌ 7/11/02شنبه
چه باید کرد ؟ حس می کنم برای یک بار هم شده آدم ها این پرسش را از خویش پرسیده اند . سر از پنجره ی زمان بیرون برده اند . آدم ها همان کلاف های هزار سرهستند که هر سرِ آن را به چه باید کردی ، بسته اند .آدم ها در فکر خود معلق هستند ، چشم به آدم فضایی هایِ کُراتِ دیگر بسته اند . افکار و رویاها فضای بیکران منظومه ی آدم ها هستند .آدم ها قبیله های از هم پاشیده ی ناسازگاری خویش اند خدا و بنده ی کردگاری خویش اند . آدم ها برای سامان بخشیدن به خداوندی خویش .زندگی را آفریده اند هیچ چیز بجز پاسخ به خویش نشنیده اند . آدم ها را برای عبور از تنهایی خویش نامگذاری کرده است ، یکی را مجرم و دیگری را قاضی کرده است .
وقتی همه ی نیازها به او هجوم آورده اند ، سراسیمه گفته است : چه باید کرد ؟
ادمی اگر بداند که چه زمانی باید این پرسش را از خویشتن بپرسد در حل و پاسخ درست به ان نیمی از پاسخ را داده است .هرپرسشی زمان خاص خود را دارد در غیر این صورت هیچ پرسشی پاسخ ندارد .هر پدیده ای مقدار زمانِ مشخصِ خود را دارد .و هر زمانی پژواک مخصوص خود .پرسش ها و پاسخ ها در زمان، مساوی، در خلاء ، متفاوت هستند . پاسخ ها، گاه مست اند .بنابر این زمان را نمی شناسند باید مدتی در خلاء اطراف خویش معلق باشند . نمی شود تند تند به پرسش ها پاسخ داد انگاه نام حادثه ها را ،گذاشت رخداد . زمانِ درست هر پرسش برابر است با زمان درست هر پاسخ .
به یاد نمی آورم چه پرسشی از من کردی ! یا از بی پاسخی من سردی!؟
تو زمان پرسش هایت را به من ببخش تا من هم از این پریشانی رها شوم .من در زمان آدم های دیگر افتاده ام در حل این زمان به تعلیق افتاده ، مانده ام . همه ی عناصر اطراف من اتم های غول آسا دارند فورمول های شیمیاییِ ناخوانا دارند . زمان در اطراف من نارسا است ، درصورتی که همه ی خواهش های من رساناست .
در غربتی مکانیکی شناور ام به حیاتِ دور از خویش بی باور ام .
دوباره یادم آمد چه باید کرد !؟
وقتی پژواکِ این پرسش در این خلاءِ ناهمزمان به گوش ام می رسد من با صاحب پرسش چند سال نوری فاصله دارم در خیالی خالی غائله دارم . تو در کدام سیاه چاله به چرتِ ظهرگاهی رفته ای !؟ پاسخ های مرا با خود برده ای ؟ من با تو زمان را محاسبه می کردم با صاحبان پرسش مجادله می کردم تو همزمان من بودی در لکنت های گرانشی تاریخ زمان و زبان من بودی .

تو ،آفتاب را به میانه ی راه می تاباندی راهِ رفته و مانده را می نمایاندی . خوشه خوشه ستاره به منزل منزل شب می آویختی به رفتن و تقسیم زمان می پرداختی . اکنون نیستی بگو چاره گرِ زمانِ کیستی ؟ وقتی که نیستی پرسش ها همه منتظر ِ زمان اند مطرودِ زمانه و امان ا ند .
اکنون از تو می پرسم چه باید کرد ؟ آنچه را باید !چرا نتوان کرد ؟ زمان پاسخ من هم می رسد . آتش فصل گرم من هم می رسد .تنها آتش است که محتاج زمان نیست . دائم صدایی در گوشم می پیچد ؛ چه کسی در این دایره نیست ؟


اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی هفتم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

در من نیست ضریحی
که دست گیرم از آن
یا دخیل ببندم به آن
در خویش فرو رفتم
سینا و طور گشتم
شعر ها همه نخل گشتند
هزار شعله نور از من دوید
سینا کم است
مدیترانه را درنوردید
آرام
آتش را ندا کردم
غزلی چه سبز سوخت !
فرشته ای چه نازک گفت :
اریدونی ! اریدونی !
و من چه آرام گفتم
ارنی ارنی ایتها الساره ! مالکه الاشاره !
و من؛
چه آسان کلیم الله گشتم
از نیلِ تشنه یِ عمیق گذشتم !

#فرخ_شهبازی ششم بهمن02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

هزار بار از کنار هم گذشتیم
بی آنکه خواب گلی بشکند
نمی دانم! این دل از کدام قبیله است
که هزار و یک بار شکست !

#فرخ_شهبازی. ۱۵ آبان ۴۰۱

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

چه بازی ها
با
خیال تو
نمیکنم !
همین الان
که
نمازم را
روی روسری تو
خواندم
گیسوانت را
گشودم
خدا را
در تو
بوسیدم .

#فرخ_شهبازی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

تو که ،
به جمعه گاه می آمدی،
کوچه
هزار آمدن را
همراه تو می کرد
مبادا کسی ردِ پای تو را بردارد
مبادا خاکم به دهن !
آمدنِ تو به دلِم نرسد !

#فرخ_شهبازی. آبان ۴۰۱

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

زِنوُبیا
بانوی صحرا
بیا
به پالمیرا کمک کنیم
خاورمیانه را بگردیم
تفنگ ها را
به گیسوان تو
بیاویزیم
و
فشنگ ها را
پر از شعر کنیم
بیا
ملاها را
شاعر کنیم
به کارگران جنگیدن
کمی از
لبخندهای تو
هدیه کنیم
جمعه ها را
درسایه ی زیتون
برقصیم
زنوبیا
بانوی صحرا
بیا
به پالمیرا کمک کنیم
انتحار را
پاک کنیم
از حافظه ی عشق
سربازان عاشق
با کسی نمیجنگند.

#فرخ_شهبازی

Читать полностью…
Subscribe to a channel