farokhshahbazi | Unsorted

Telegram-канал farokhshahbazi - شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

837

Subscribe to a channel

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

آیم خاص نماوه منی ماس

برگردان فارسی
آدم باارزش بی ارزش نمی شود

#فرخ_شهبازی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
16/11/02دوشنبه

باور

باورم شد که خداوند به اندازه ی توش وتوانِ نفسِ هرکسی در کوله اش ذره ی ازخویش گذاشته است .باور ، قطعه ی اصلی هر اتفاقی است .در قبولی دل هم وفاقی باید ! .باور ، شاه کلید همجوشی خلقت است .باور کن باور نکردن بدعت است .زندگی نمی تواند راکد باشد و عامل این پیوند ها باور است .چون باور می کنی انگار ایجاد هر رفتاری ممکن است .صدای سامان یافتن هر سامانه ای پدیدار می شود .گویی تو می پذیری عاقبتِ زندگیِ شدن ها .وسعت یک رنگین کمان را از نور و باران می پرسی .پاسخ های باورمند را می خوانی .
چگونه بگویم ؟ انگار جبر و اختیار باهم پاسخ اتفاق ها را در دایره ی باور رنگ بندی می کنند .گویی بهار جلو یقین تو زمینه ی سبز دارد وزمستان رنگ بارانی و برفی . تابستان سایه ای و پاییز هم زردوگوگردی و عریانی .
باور به درک از همنشینی رنگ ها شبیه است و بی باوری مثل کور رنگی یا ندانم رنگی است .
تو باور باش تا ذهن ات جوانه ی ممکن الوجود بزند .
چون باور ات کردم اتفاق افتادی و چون باورم کردی متفق شدیم .مادر رنگ همه ایجاد ها، باور است .
باید کمی زاویه ی فکر را به سمت ممکن بچرخانی مثل باز کردنِ بیشترِ آغوش و گسترش مهربانی .
هرچقدر آغوش گستردنی باشد به همان نسبت مهربانی رخ می دهد .دلها هرچقدر قناری را در خویش شاخه ببخشند حنجره ها هم به همان نسبت آواز را مقام می بخشند .
باور باور باور این اکسیر باروری اذهان است .طلوع پرتو بارِ نور و خرد است .
ادمی اگر این انرژی عجیب را بشناسند کارهای عجیب تری را انجام می دهند .باور، یک اَبَر انرزی و موج است .باور ،سولاردُمِ فکر و ذهن و سرعتِ ایجاد اتفاقات است .‌درهم شکننده ی ناممکن هاست .
البته صدبار بیشتر از باید ، به چشمه ی انرژی مسلح باشی .باید مستقیم از دستِ خود چشمه ی ویو ها باور را به خویش به شدن ها انتقال دهی .
باور از ذات اقدسی سرچشمه می گیرد . باید آن را آلوده نکرد و به توسعه ی بودن های میرا دامن نزد .
باور ، انعکاس ذات هزار رنگ همنشینی هاست بی نهایتی از حضور لبخند است .
اگر باورم کنی در وسط زمستان بهار می شوم نرگسانه ای از آذان گفتگوها می شوم نماز می شوم نیایش می شوم و تربتی تا حضور .

نمی روی ز یاد من ستاره ی جوانی ام
به قلب من نشسته ای سرود آسمانی ام

شبیهِ طور سینی ام پر از امید و انتظار
بیا به قلب من نشین آیتِ آسمانی ام

سپیده دمی باش
تا لحظه ای دیگر
عمیق ترین حادثه تکرار شود
تو بلورِ خوف را بردار
من چینی رجاء
تا در شط سپید باور بشوییم .

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی ۱۶ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

دنیا هساره یکَه اِ چهمِ آیلی .

برگردان فارسی
دنیا درخشش زودگذر ستاره ای درشب یک کودک است .
#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

آ خدا اِ دستَ مای اَرا نِمکین !

برگردان فارسی:
خدا تو توانای هر کاری چرا انجام نمی دهی ؟

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی
یارو کُرَّ تو دیرین گوشپاره بِکهمی گوشِتَ مخونین


برگردان فارسی

یارو کَرِ و ناشنوا است ، طرف ترانه گوشواره برات بخرم می خواند
کنایه از گوش برای زیبا شنیدن است نه گوشواره زیبا

#فرخ_شهبازی ۱۵ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متلِ لکی

لیوه ماو بِشارینیا لیوه گری نه !
برگردان فارسی
دیوانه را میشه پنهان کرد اما دیوانگی نه !

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

کاش این نام نکو را
خاک کنی باران ! 
ور نه 
سزاوارِ مغیلان نازا
و؛ 
ناسزایِ ضخره های بی رویش می شوی  
در روزگار ما
باران را
کافه چیِ  تلخی ها می کنند
و نام دخترانی
که ساری آسمان ندارد
نبار باران !
صخره نام تو را نمی شنود
مارمولک ها نیز
و رودخانه ای که کف اش را دستمال کشیده  اند
  ببار باران !
شاعری در گمنامی تو
شعر گریه هایش تَه گرفته  
بوی سوختگی و عطش
         نرگسانه ها را دودی کرده 
ببوی باران !
خاک ، دلتنگِ همنشین است .

#فرخ_شهبازی ۱۴ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

برف آمده
چوپان مثل چکاوک
عشوه می ریزد روی بابا برفی
چکاوک نیز
می آید به خواب چوپان
کنار بخاری
وغلت  می خورد بر  رویاها
چوپان ،
بیدار می شود
می رود  تا گرمای بخاری

خیالِ چکاوک اما
می پرَد از رویای چوپان
می رود
می نگرد
تا
تا ..

#فرخ_شهبازی ۱۳ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

برف آمده
چوپان مثل چکاوک
عشوه می ریزد روی بابا برفی
چکاوک نیز
می آید به خواب چوپان
کنار بخاری
وغلت  می خورد بر  رویاها
چوپان ،
بیدار می شود
می رود تا گرمای بخاری

خیالِ چکاوک اما
می پرَد از رویای چوپان
می رود
می نگرد
تا
تا ..

#فرخ_شهبازی ۱۳ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

❤ یک تصویرسازی ساخته شده توسط خانم «آنا گودیس» هنرمند و تصویرگر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

آن شاعر شیلیایی وبعد فروغ فرخزاد به زعمِ حقیر به شکلی رندانه از حضرت حافظ قرض گرفته اند  ببینید !
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند .

وتنها صداست که می ماند .

#فرخ_شهبازی بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

جمعه ۱۳ بهمن ۴۰۲ پردیس کرمانشاه

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
.13/11/02 جمعه

به سمت تو آمده ام دل به مشرق داده ام در این سمت رسیدن بها دارد وسعتی هم طعمِ فضا دارد .سمت تو نمای خورشیدی زمین است . شبانه یِ خوشه ی پروین است . محلِ روییدن تماشا است . فصلِ گل دهیِ صداست .
سمت تو عاقبتِ خوشِ پرواز است . پنجره های روبه نارنجستانِ شیراز است
.
ذهن همیشه دوراهی می سازد یکی راه است دیگری شبه راه اینجاست که خرد بین دوراهی میماند اغلب کار هستی اینگونه است برای گذر درست ازاین شبهناکی باید به تصمیم برگردی وتصمیم هم به نقطه ی آغاز بستگی دارد اگر از نقطه ،شروع کرده ای باید به خط برسی ! اگر از خط شروع کرده ای ممکن است به خط یا نقطه ی دیگری برسی و از اینجاست که به دو راهی می رسی و ذهن به خطا می رود

به سمت تو آمده ام .توآبادِ مقصد های روشن .پایانه ی روزهای اصیل خوش رو . کوچه های کاهگلی مردمانِ نطر اباد . چشمه سارِ آب های سردگلو .دامنه هایی که شیهه ی اسب ها را بیستونی می بینند .عاشقانه هایی که از مکتبِ سعدی غزل گو شده اند "چوخیال آب روشن که به تشنگان نمابی ...
سمت تو اخرین اشاره ی آسمان است نردبان ابی عرفان است .روایت شهرزاد و پایان هزارویک شب است . قصه ی فردای بی غُصه است .سمت تو پایانه ی شرق است جنبش دلها در سایه ی یک بیرق است .
جمع می کنم سفر ام را .ازبَر می کنم راه را .گام هایم را برداشتن می اموزم .به کفشهایم نخسته می گویم .غربت خویش را شوکران می نوشم . به زندگی جا مانده ، مدرنیته می پردازم . حرف حساب را از وجدانم کم می کنم .باورِ روییدن را از نرگس ها به تحجرم خبر می دهم . باعچه را به رویش ،سوگند می دهم .مرگ را به خاک می سپارم .خستگی را در خواب جا می گذارم .سمت رفتن را آباد می کنم .همه ی گِره ها را آزاد می کنم .قفس ها را سرشار اواز می کنم .آواز و قناری را از ارتفاعِ آویزان ، پایین می کشم . من را خُرد می کنم . ما را منتشر می کنم و تو ؛ تورا به یاد می اورم تورا شناسه می کنم به باورم .و ،تو .که به امدن اشاره می کنی.به فال نیک می گیرم .

بیابه سمتِ لحظه ها تو ای کبوتر خدا
که این غروبِ غم زده شود ز غمگِنی رها...

بیا به سمت آسمان تو ای سکوت خوش نوا
که تا بچینم از پَرَت دلی لبالب از وفا

بیا به سمت شعر من چو استجابت خدا
تو ای مسیر آرزو تو ای کرانه ی صفا

اگر شبیه چلچله صدا کنی دلِ مرا
تمام آرزوی خود به پای تو کنم فدا

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی ۱۳ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

زندگی
زنی خردمند است
که هنگام خرد ریزی
زنی کم خرد را
به عصیان کُلفتی نمی گیرد
زندگی
درخت سیبی است
که هنگام تشه زدگی
در حوالی اش
چند بذر خشخاش می کارند
و،
به هنگام گل دهی
زنبورهای حکیم
نسیمِ درمانگر
با داروی شقایق
شته های زندگی را می شویند
و؛
زندگی بارِ سیب می گیرد
آفتِ کلفتی از سر می پَرَد

#فرخ_شهبازی ۱۲ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

🎵 ترانهٔ «حماسهٔ کولی» اجرا شده توسط گروه موسیقی بریتانیایی «کوئین»

* خواننده و آهنگساز و نوازندهٔ پیانو: فِرِدی مِرکوری
* نوازندهٔ گیتار الکتریک: برایان مِی
* نوازندهٔ درامز: راجر تیلور
* نوازندهٔ گیتار بِیس: جان دیکُن

* سال انتشار: ۱۹۷۵ میلادی
* سبک: آرت راک، پروگرسیو راک، هاردراکد

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

دِتی دِیرم شیرینَ چهم اِ دنیا شورَ .


برگردان به فارسی
دختری دارم شیرین است چه کنم که چشم مردم هم شوراست!؟

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

مثل لکی

آیمِ دانا شاکامی نِمی .

برگردان فارسی
آدم دانا ضعف کسی را به رخ اش نمی کِشد

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

تو دویزه نام دویزانین .
برگردان فارسی
بعضی تاس و مهره ی بازی دوز دوز هستند

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

مال ماتول اِ دنیا وَر چَهمی نِمَگری .

برگردان فارسی
متاع دنیا فنا پذیرِ آنی هستند

#فرخ_شهبازی
این متل ها ساخته خود شاعر هستند

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی
یارو کُرَّ تو دیرین گوشپاره بِکهمی گوشِتَ مخونین

#فرخ_شهبازی ۱۵ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
15/11/02یکشنبه

خدایا گفته ام ، صدبار هم بیش
مرا یک بارِ دیگر ببخش به خویش
نگارنده

ببخش ! نه مال دنیا را ! کرده های ناروا را . بخشیدن خِرت و پِرت دنیا کار آدم های معمولی است .حتی کار طبیعت و غیر آدم هاست .
ببخش ! آنچه که از دست و بال من وتو بر نمی اید . انچه که ثروتمند کند تو را .راستی را ! کدام ثروت است که هرچه از ان می بخشی بیشتر و چشمگیرتر می شود ؟ در وجود آدم ها باید هنر خداوندی باشد که بتواند کار خدایی بکند . بخشیدن شاید هنر مندانه ترین اثرِ پروردگار است .آغاز گر نیکوترین رفتار است .شاید نخستین هنری که پروردگار به عشق اموخت هنر بخشش بود .انچه را بخشید که فرشتگان هم شگفت زده شدند .خداوند حیات و کهکشان ها را نبخشیده است بلکه انها را ایجاد کرده است تا ببخشد به عشق به مجموعه ی خوبی به آفریده ای که هرچه شبیه تر به موثر است .عشق اثر است و پروردگار موثر .
متاع دنیا برای بخشش آفریده شده اند وبخشیدن آنها کمترین هنر بخشنده است .آنچه بخشیدنش شبیه بخشش رحمانی است در دایره این جهانی نمی گنجد تنها از دست وجود بر می آید .
تو تابه حال نگاهت رابخشیده ای . حشمت و جاه ات را بخشیده ای ؟ دل نه ! دلبری را بخشیده ای ؟ صبر نه ! صبوری را بخشیده ای ؟ دل بستن را بخشیده ای ؟ رفتن نه ! رسیدن را بخشیده ای ؟
من بارها از این ازمون مردود شده ام . به نبخشیدن به هیچ ، افزوده ام .بارها ماندن را افزوده ام بیهودگی خویش را گشوده ام پرنده را چیده ام پرواز را برچیده ام .من بارها در خویش تجمع کرده ام آویزه ها را در خود جمع کرده ام ...
نمی دانم تو چگونه ای ؟
آب را از آوند بلوط بالا برده ای ؟ در صدا ماوا کرده ای ؟ مثل خدا شان را به ادم ها بخشیده ای ؟ وفاداری را بی بهانه ستوده ای ؟
ببخش ! وقتی از پایان زمان بی خبری . با یک عمر انتطار بار وبری نمی بری .
ببخش ! من و تو از فصل رسیدن بی خبریم .ما درخت نیستیم ثمریم .
بودا یعنی تو
بودا یعنی من
پس دیگران چه؟
ترکیبی از این دوتن

وقتی به بارگاه بخشش برسی دنیا درنگاهت گم می شود .زمین به اندازه ی هیچ ، کوجک می شود .مرگ زیباترین رهگذر می شود .زندگی کوله ای سبک و داشتن ها در ذهن ات ناپدید می شوند .
دنیا تنها یک نام دوهجایی می شود یک هجا آمد و یک هجا رفت به همین اندازه که کمتر از لحطه است .
خداوند زیباتر می گوید یک چشم به هم زدن

خدایا به من یک آن ببخش یک فهم که بتوانم آن را بردارم یک صحن که آستانه اش نیکی باشد یک ثمر که درختش تو باشی یک لطف که بتوانم تمام اش را ببخشم یک شان که در ان گم نشوم یک شهرت که ان را بکارم یک خصلت که ان را بنوازم یک نگاه که دوبین نباشد یک دل به اندازه ی دوستی یک دوست که دوست دار باشد
خدایا بخشش را به من عطا کن تا مثل تو دارا شوم
اگر به من نگه کنی شبیه عهد عاشقی
دِهم به ان نگاه تو وجودِ پهلوانی ام ...

تو از آن حُسن که داری نگاهی به من بخش تا نقاش شوم من هم ببخشم نقش .
فرخ شهبازی

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی ۱۵ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

شمس لنگرودی چقدر قشنگ با برف حرف میزنه

[به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا می‌باری نعمتی
چون بنشینی به لعنت‌شان دچاری...]


join❥ @Todli

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

یک پرفورمنس هنری خارق العاده از آقای «زَک کینگ»

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

برف آمده
چوپان مثل چکاوک
عشوه می ریزد روی بابا برفی
چکاوک نیز
می آید به خواب چوپان
کنار بخاری
وغلت می خورد بر رویاها
چوپان ،
بیدار می شود
می رود تا گرمای بخاری

خیالِ چکاوک اما
می پرَد از رویای چوپان
می رود
می نگرد
تا
تا ..

#فرخ_شهبازی ۱۳ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
14/11/02-شنبه


زندگی هم سررسید دارد اگر های سرشار از ناامید دارد .گاهی زندگی دچار سرطان خون می شود هزار باره تر از مجنون می شود . مثل آخرین روز سال، بی خبر می رود . از راه اصلی نه ! از کنار گذر می رود .
زندگی رازی سر به مُهر است . اپتدا و انتهایش هیچطور است . آفتِ عمر ادم هاست خاصیت شادی ها و ماتم هاست .نام دلربایی برای خویش دوخته .آتشِ بی دودی در وجود ادم ها افروخته . آدم ها را با خود همراه کرده . به هر که بخواهد می بَرَد و برده . گاه در ادمی غمی را با شادی برپا می کند گاه او را با شادیِ بی هنری آشنا می کند .
همه ی حالات بشر را سهمی از خود می داند . بود و نبودها را فهمی از خود می داند .
زندگی به خودی خود هیچ جِرم و چگالی ندارد . در نبود صاحب خود هم ملالی ندارد .آ
تو چگونه فکر می کنی ؟
تو هم این خِرت و پِرت های ساخت انسان را زندگی می نامی یا همراهی با این ابزار آلات را دوندگی می نامی ؟
من فکر می کنم زندگی یک مفهوم است که بشر برای سرگرمی های خویش انتخاب کرده است .حالتی از خودمشعولی روانی که برای گذران عمر ایجاد کرده است .زندگی را نمی توان بر یخچال نهاد همانطور که بر غربال نمی توان نهاد .هیچکس تاکنون به تلوزیون و فرش وجارو نگفته است زندگی . یا به رو کشیدن پتو یا به دوش کشیدن رختخواب را نگفته است بندگی !
من نشنیده ام کسی به باغ و آسمان و خداوند و زمین و ساختمان و پدر و مادر. هم بگوید زندگی !
بگذریم بعضی ها از سرِ زبان به زن ها یا بچه ها می گویند زندگی! من آن را نوعی بی حسی روانی و گزندگی و خزندگی می نامم

تو بگو راستی این زندگی چیست و کجاست ؟
چرا بعضی ها فریب این نام را خورده اند وعمر گران بها را خُرد کرده و هزار و یک رقم اسباب بازی می خرند و برای اقناع خویش نامش را زندگی می نامند ؟
هرجور نگاه می کنم یعنی سیصد وشصت درجه دیده ها را می گردانم نسبتی بین لوستر و تله موش و سوسک کش و هزار رفتار دیگر نمی بینم !
این نام ها و نشانه ها آیا تابعِ حدی به نام زندگی است ؟ وقتی حدی با موجودیت زندگی وجود ندارد چگونه آنها را تابعی از زندگی بنامیم !؟

من هزار بار از نقطه ی وجود تا خطِ حشمت و جاه کشیده ام ولی اثری از زندگی ندیده ام
حضرت حافظ هم چنین می فرماید ؛:

ما بدین در نه پیِ حشمت و جاه امده ایم
از بدِ حادثه اینجا به پناه امده ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حدِ عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم ...
آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه امده ایم
حافظ این خرقه ی پشمینه مینداز که ما
از پیِ قافله با آتشِ آه آمده ایم .

مگر تو بیایی و بین من و این همه ابزار ویرانی ، آرامه ای برپای داری ، هجومِ ناروایِ زندگی را از اقلیم من دور کنی .آتشی روشن کنی مرا از هرچه به خود آراسته ام پاک کنی .
بیا ! مرا با سخن آتشین لسان الغیب نمردن و زندگی بیاموز
آز ان به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست
حافظ

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی ۱۴ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

مَتل لکی


یَه کِی وه چِی خوشاله ماوا یه کی وه چرچی خوشال نِماوا.

#فرخ_شهبازی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

زیبایی

کبودمرغ هنگام سرما در کنار هم قرار میگیرند تا از سرما عبور کنند.

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

پریچه ؛ " از مجموعه ی در دست چاپ " اگر"

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

🎵 دانشجویانِ موسیقیِ دانشگاهی در لهستان، این چنین هماهنگ و حرفه ای، آهنگ مشهور «حماسهٔ کولی» (Bohemian Rhapsody) از گروه موسیقی بریتانیایی «کوئین» (Queen) را بازخوانی میکنند. «فِرِدی مِرکوری» خوانندهٔ برجستهٔ گروه، این ترانه را در سال ۱۹۷۵ در سه بخش ساخت و بسیار مشهور گشت: اول تصنیفی با تکنوازی گیتار، دوم یک بخش اپرایی و سوم یک قسمت پر جنب و جوش هارد راک.

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرص شود
ایران نام دیگری می شود
‌12/11/02پنجشنبه

خداوند هیچ دری را نمی بندد !

گاهی اوقات دنیای ادم ها اتاقی می شود که پشت دَرِ ان گیر افتاده است .پایش از زمین و زمان بریده است . اتاقی که هر لحطه اتاقک می شود ..چاره از او می پَرد . نادانی ، دانایی او را می بَرَد .
روزی مُلا از راهی به راهی می رفت جُل و پِلاس خر را پایین آورد و زیر یک درخت استراحت کوتاهی کرد اما چرت دو ساعته ای آمد سراغش .وقتی بیدار شد دید خرش نیست .خورجین را بر دوش کشید و راهی سفر شد در بین راه خری بی صاحب پیدا کرد خورجین و پلاس را روی خر انداخت و به سفرش ادامه داد و با خود زمزمه می کرد
خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری
تا اینکه روز بعد مردی سر راهش ایستاد و گفت این خر من است ملا هم اکراه کرد مرد گفت اصلا خر تو نر است یا ماده ملا گفت نر است مرد گفت این که ماده است ملا که درمانده بود گفت آخر خر من نامرد است !!!!

آدمی اگر خَرَد را گم کند خُرد می شود . الاغِ نامردِ ملا می شود .آدمی اگر خِردش خُرد است چاره اش همصحبتی با یک خردمند است .بهترین دنیای نابخرد این گوشه ی وسیعِ پر از پند است .
آدمی وقتی به خرد روی می اورد صاحب مشورت می شود . در خود جمع معمور می یابد .از سوگ به سور می اید .قهرمان کشورش می شود .سیمرغِ سفرش می شود .مرغ عرفان می شود بَلدِ آسمان می شود .ققنوس فلسفه می شود . صاحب سلسله می شود .
آدمی با اهلش اهلی می شود . با غیرش نعلی می شود ۱
ادم ها وقتی با هم هستند رشته کوهِ ناگسستند .
برگردیم به ادم پشت در .
دیروز من پشت درِ تنهایی مانده بودم . تا اتاقک و بی خردی مانده بودم .نشستم و به خویش پرداختم .پرنده ای روی شاخه ی ذهنم نشست مرا گشود مرا گسست .شاخه نوری در نگاهم کاشت و رفت رفت رفت
به پری خرد نگریستم پریچه ها را با پری دیدم .
ماه بودند و گشایش مهتاب می پاشیدند . روز بودند و روزنه می کاشتند از تنهایی و افکار اتاقکی بیرون امدم برای اولین بار پریچه دیدم صدای انتشار خویش را شنیدم و با خود سرودم سرودم سرودم

دیشب صدای عشق و از آسمان شنیدم
مثِ یه رنگین کمون رنگ خدا رو دیدم
فدای چشمای تو هرچه گلِ نرگسه
نذر نگاهِ تو باد هرچه تو گفتی بَسِه ...
گُلا رو وا می کنم نام تو پیدا میشه
چون که به تو می رسه، عشق هویدا میشه


اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

۱- نعلی : نعل ساز

#فرخ_شهبازی 12 بهمن 02

Читать полностью…
Subscribe to a channel