چند روزی بود اگر مهر سلیمان معتبر
تا قیامت سجده گاهِ خلق مهر کربلاست
صائب تبریزی
دکتر روح الله بهرامی استاد تاریخ دانشگاه رازی
Читать полностью…۴۰) زن صوفی( ۲۲)
۱) در فیلم پری ،بینده شاهد یک خانواده متول و باسواد و روشنفکری است و پری سه برادر بزرگتر از خود دارد که به ترتیب سن آنها ،اسد ،صفا و داداشی نام دارد که شباهت بسیار به خواهر و برادران کارگردان فیلم(داریوش مهرجویی )دارد ،برادر بزرگتر پری تحت تاثیر کتاب سبزی که مربوط به یک عارف گمنام قرن پنجم است روی به سیر و سلوک عرفانی می آورد تا مفاد آن کتاب را عمل کرده و به کشف حقیقت نائل شود ،اسد روی به عزلت و انزوا و ریاضت می آورد و از لحاظ جسمی به قدری ضعیف و لطیف میگردد که دیگر جسمش توان روح را ندارد و اسد در یک کارگاه چوب بری در شمال مانند راهبه بودایی در جنگ ویتنام ،آتش به نیستان وجود خود می زند و دود پراکنده میگردد:
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا مشغول کار خویش شد
هر نئی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت:کآین آشوب چیست
مر ترا زین سوختن مطلوب چیست
گفت آتش بی سبب نفروخته
دعوی بی معنیت را سوختم
مرد را دردی اگر باشد خوش ست
درد بی دردی علاجش آتش ست
۲)اسد درمان درد و معنای زندگی ش را در آتش یافت و رفت ولی برادر میانی پری(صفا)در یک برزخی از شک و ایمان و حرکت سینوسی بین خوف و رجا حالت هروله صفا و مروه در حج زندگی قرار گرفت ،صفا بین دو شیوه زندگی برادر بزرگ (اسد) و برادر کوچک (داداشی) درمانده بود و کاسه چه کنم در دست داشت .
برادر کوچکتر (داداشی) در یک زندگی طبیعی،و عادی به پیش می رفت و راه و معنای،جدیدی در زندگی برای خود کشف کرده بود ،داداشی مخالف روش رسیدن به خدا در خلوت بود او باور داشت راه عشق و عرفان از بین جمعیت و مردم می گذرد ،داداشی علی رغم داشتن سن کم راه بی سرانجام برادران خود را به راحتی پیموده بود و به زندگی لبخند زده بود .
داداشی مصداق حکایت ۲۹۲ متنوی مولوی بود که بر خلاف برادران بجای عبادت مورد عنایت حضرت حق قرار گرفته بود و یک شبه ره صد ساله را پیموده بود :
ذره ای سایه عنایت بهتر است
از هزاران کوشش طاعت پرست
زآنکه شیطان خشت طاعت بر کند
گر دو صد خشت است خود را ره کند
تو اگر صد قفل بنهی بر دری
بر کند آن جمله را خیره سری
شحنه ای از موم اگر مهری نهد
پهلوانان را از آن دل بشکهد
(ادامه دارد ....)
عید فطر عید بندگی خدا بر همه ی مسلمانان مبارک باد
#فرخ_شهبازی
غزل ۵۷
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز نخواهد ماند
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چوپرده دار شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است ؟
چو بر صحیفه ی هستی رقم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفته اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شیخ وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود بدست آور
که محزون زر و گنج درم نخواهد ماند
بدین رواق زبرجد نوشته اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
ز مهربانی جانان طمع مبر ، حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
حافظ لسان العیب
نگارش فرودین 03
من همه هیچ
از سمت من مپیچ
جان خود ای همه !
جان من ! این هیچ !
#فرخ_شهبازی۲۸ اردیبهشت ۴۰۱
من سرشار سکوت ام
آنی برای گفتگو ندارم
"تو" نه!
نقطه ای برای "او "ندارم
#فرخ_شهبازی فروردین 03
کی مرا مثل بهار
پُر ز نظر گاه کنی
این دلِ سرشارِ اندوه
خالی از آه کنی
#فرخ_شهبازی
آرام آرام
در تو می میرم
تو هم نرم و نگران بیا
شیونی در خویش ببین
به سوگِ یک عاشق بنشین .
#فرخ_شهبازی ۱۷ فروردین 03
گفتگو
گفتا نوشته زرتشت نگاه من نکو را
گفتم نوشته مشرق خامه و ناف و بو را
گفتا چراغ چشمت پلکِ افق گشوده
گفتم که پرتوِ عشق سُرخین نموده رو را
گفتم گرفته اینجا رنگ سکوت هرجا
گفتا بپرس از او هر بندِ گفتگو را
گفتم که گم نمودم بال و پرِ از سفر را
گفتا ز خاطره پرس مقصدِ جستجو را
گفتم که تشنه ی توست کوزه گر آرزو
گفتا مگر شکستی خاطره ی سبو را
گفتم تو بوده ای "تو" ! گم گشته نامکِ دل
گفتا ضمیر خوبان از تو پّر است او را
گفتم ز یاد رفته از که بپرسمش رَد ؟
گفتا ز پروانه گیر آئین پرس و جو را
گفتا چکاوک تو پر ز فریب عشق است
گفتم ندارد این حد تابعی از مگو را
گفتا که ملک اعراب دخترکان کنیز اند
گفتم عزیزِ یلدا کی داشته هوّو را
گفتم مسافر دل غم گین و دلگِران است
گفتا مگر سفر نیست درمان خُلق وخو را
ویرایش نشده
#فرخ_شهبازی 30آذر 02
۳۵) زن صوفی( ۱۷ )
۱) اسماعیل ،طوبی ،مونس و کریم در درون خانه قدیمی طوبی از زندگی سری و بیرونی و چریکی کمال و مریم خبری نداشتند و انگار در دو جهان موازی زیست می کردند ،در غروبی دلگیر در شهر تهران در دهه پنجاه خورشیدی ،ناگهان طوبی و بقیه افراد درون خانه ناگهان صدای تیر اندازی و آژیر شنیدند ،دچار شوک و سوال شدند و با بهت و ابهام به هم در کنار حوض حیاط نگاه کردند ،در حیاط ناگهان کوبیده شد و اسماعیل پشت در رفت و کلون را باز کرد ،زن جوانی با چادر سیاه خود را به حیاط انداخت و در کنار حوض انداخت ،خون از بدنش فواره میزد،اسماعیل او را شناخت دختر خوانده ش،مریم خواهر کمال و کریم بود در،دست ش،سلاحی بود و از سینه ش خون می جوشید طوبی و مونس و کریم در،کنارش حلقه زدند ،مریم آخرین جمله ای که گفت این بود که چادر مال زنی رهگذر بود که به زور،از،او ربودم و سرم کردم ، او را پیدا کردید،پول چادر را به او بدهید .
مریم تمام کرد و چشمانش،را بست مونس شوکه شد ولی اسماعیل به زیر زمین رفت و بیل و کلنگ آورد و در کنار درخت انار، در جوار،مزار خواهرش ستاره فوری قبری،کند و با کمک طوبی و ستاره جنازه خونین مریم را در،آنجا دفن کرد و با خاک پوشاند و گلدانهای،حیاط را طوبی روی،قبر،مریم گذاشت تا همه چیز،طبیعی جلوه کند،و راز،مرگ برای ساواک و دیگران فاش نشود ؛کریم و مونس شروع به خواندن نماز برای،مریم کردند و اسماعیل و طوبی غرق بحر،تفکر شدند .
۲)اسماعیل چمدانها را بست و کریم و مونس را پشت سر،انداخت و از خانه طوبی بیرون زدند تا پیرزن را در پاسبانی گور،دو دختر،تنها بگذارند ،طوبی تنهای تنها شد ،احساس کرد چیزی،در درونش شکست ،احساس،کرد پیچک وجودش تاب دیگری خورد و بالاتر رفت ،احساس،کرد مریم جام شهادت را برای،او پیشکش کرد نه با حرفش،که با خون سرخش،و مرگ زیبایش ،طوبی پیک ششم سلوک ویژه خودش را سر کشید و معنای راز،عرفانی (موتو قبل آن تموتو )(بمیرید قبل از آنکه بمیرید )را چشید :
(پیک ششم ، همرهی با دار بود //شوق،وصل،و وعده دیدار بود )
طوبی مست می شهادت شده بود،و نای،خانه نشینی و مویه سر کردن نداشت ،از،خانه بیرون زد و مستانه نام مریم را زیر زبان زمزمه میکرد و به زبان حال شاید این ابیات را تکرار،می کرد :
آن فرو ریخته گلهای پریشان در،خاک
کز،می جام شهادت همه مدهوشانند.
نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد
تا نگویند،که از یاد فرامو شانند
۳)طلسم بیم مرگ در طوبی با دیدن اسلحه و پیکر خونین مریم شکسته شده بود ،احساس می کرد از زمان مرگ ستاره بدست میرزا ابوذر،تا مرگ مریم بدست ماموران ساواک زنان چقدر بالا رفته اند،و جهش شجاعت کرده اند و پرتوان شده اند ، پس چرا مانند چهل سال قبل که زمان مرگ تلخ ستاره بود طوبی راز نگهدارد ؟
او باید راز،مرگ مریم را به فردی بگوید و دلیل،آنرا بداند باید بجای صبر،،جواب فوری بخواهد و طوبی در نهایت در کشمکش درونی،خود به این نتیجه برسد که پیش پیر،خود رود و از گدا علیشاه بپرسد :
ترسم که اشک از غم ما پرده در شود
وین راز سر به،مهر،به عالم سمر شود
گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولی به،خون جگر شود
(ادامه دارد ....)
باورَه وِه
باورَه وَه نازارَگم ! زانی که زمسان هاتیه
تامِ تِگِر هَر چوی کوچِگ ،بی هاورو و نیشان هاتیه
دل نیه تا که بِکم بی بیستوین مویه و خم
زمانه کِه چییه دریغ ! زمان نامهمان هاتیه
چاوِ مِ ژانِ تو کی ، حکیم اَرا خوی فِچه کی
چِمان که چاودِرارَگه بی دنگ وَه کرمان هاتیه ۱
بِنورّ تو وه اِی ماتَمه ! ای مردمانِ سر تپه !
چمان که برقگی اَجل وَه مال کریمخان هاتیه
باورَه بِزانم مال جَمین ! بَش کِرَگی گَنِم زمین !
وِیژِنگه ها دَسِ تو گِدای سرخرمان هاتیه
شیرِن بِکه شین و کُتَل آگِر چِیه وَه زار و زَل ۲
فرهادِ بی کَس وَه سَرِ مِردِنِ پیمان هاتیه
زانی ،فرشته گی بشر ! بعد از تو هاتیه خَوَر
چاوبَدَگی دیوِنطر وَه جِی سلیمان هاتیه
وِهارِ مِ تو بیدُ و چید ، حُرمَتِ گلهیرو چِنید
کافِر ! اَرای مِ شین بِکه تِگر وه تاوسان هاتیه .
۱- چاودِرار : اشاره به داستان آغامحمد خان قاجار وکندن بیست هزار جفت چشم مردم کرمان
۲-زَل : نوعی نی ؛ در اینجا یعنی نیستان
#فرخ_شهبازی ۱۹ اسفند 02
شاعر و آوا: فرخ شهبازی
باورَوَه : غزل کُردی
اسفند ۱۴۰۲
درنگ
منوچهری دامغانی در باب من و تو یا همان منیت گفته است در ان قصیده که به حاسد و رقیب خود خلاصه ی ماجرا می گویم یعد می رویم ..
من بسی دیوان شعر تازیان دارم ز بَر
تو ندانی خواند الاهبی بصحنک فاصبحین
من به فضل از تو فزونم تو به مال از من فزون
بهتر است از مال فزون و بهتر از دنیاست دین ..
من چنان تو چنین ...
و، اَبَر رِند همه ی آفاق ، خورشید نیشابور ، هوشیار ترین مست مستان عالم " خیام نیشاپوری عزیز " فرموده است :
از تن چو برفت جان پاک من و تو
خشتی دو نهند بر مَغاکِ من و تو
آنگاه برای خشت گور دگران
در کالبدی کِشند خاکِ من و تو
خوب ! بگو ببینم چه فرقی است بین ان " من و تو" که در سخن منوچهری است و این " من و تو " که در شعر خیام است ؟!
مساله این است چند کلمه در باره این مساله انسانی و انتقادی و معنوی در عالم ادبیات که میتوان از آن به " من و منیت" در شعر و ادب تعبیر کرد بحث می کنیم .
شریعتمدارِ صوفی وش پرشور حبیب خراسانی مشهور به حاج میرزا حبیب را غزلی است نغز و خوش که گونه ی سومی از من و منیت را ارائه می دهد تا من وتو من و تو های دیگر را ادامه دهیم .
زردی برگ خزان عکس رخ زرد من ست
نیز سرمای زمستان ز دم سرد من ست
آسمان نیز که گه خندد و گه گرید زار
در غم و شادی از ان است که همدرد من ست
دشمن خویش منم نیست کسی چیره به من
بجز این اهریمنی خو که هماورد من ست
گر از این ملک غریبی به وطن باز رسم
طوق وتاج مه و خورشید ره آورد من ست
از زمین انکه به یک گام سوی بام فلک
ره کند ، آه کمند افکنِ شبگرد من ست
کعبتین مه و خورشید که بر نطع سپهر
می زند دور ، دغل لعبتی از نَرد من ست
نفخه ی باد سحرگه که جهان زنده بدوست
اثری از نفس غالیه پرورد من ست
بر سر توده ی خاکم به حقارت منگر
که فلک نیز غباری سیه از گَرد من ست
می بینیم که اینجا ، من، در ردیف غزل حبیب آمده است و مثل ضربه ای سنگین در آخر هر بیت تکرار شده با ان همه دعاوی بزرگ و عجیب که وقتی این حماسیات شخصی و من سرائی ها و منم زدنها به اصطلاح با "ظواهر شرع" برخورد داشته باشد در عرف ادب " شطحیات" نامیده می شود و سراینده " شطاح" که در شعر و ادب ما خاصه آثار صوفیان نمونه ها و نظایر بسیار دارد و از فصول دلکش است در مواریث متصوفه دعاوی شعری و روحی آمیخته به بلند پروازیهای عجیب که از همه کس نمی شنویم .کم حرفهایی نیست این حرفها که :
نفخه ی باد سحر گه که جهان زنده بدوست
اثری از نفس غالیه پرورد من ست
تا انجا حبیب در مطلع عزلی "تو" را به " حضرت ایشان " برتری می دهد و در واقع جواب حبیب به همین من و تو است
از لب "حضرت ایشان "سخنی گفت حبیب
ور نه این "دعوی بیهوده "نه در خورد من ست ..
اری عزیزان مثلا پروین اعتصامی تنها در دو جا از من و توِ مشخص که ان هم نسبت به پدرش است به کار برده بقیه ی من و تو ها را به شما که خردمندید می سپارم .
بدروتان باد
#فرخ_شهبازی با اقتباس از "این اوستا "
اسفند ۱۴۰۲
رعد و برق آز آسمان می بارید
گویا
کسی به بهار ناروا گفته بود
به ناری و نسترن بیهوده بسته بود
به آسمان نگاه کردم
گفتم
ما منتظر بارانیم
ناروای خشکسالیان را ببخش
ببین دامنِ چین چین
دوخته ایم
برایِ رقص لاله و نسرین
رعد وبرق ات را بردار
به ناروای زمستانیان
ما را
بهار را
نترسان
حرمت تو آبی است
نام تو آسمان
لبخندت باران
بیهوده ی مارا هوده کن
#فرخ_شهبازی خرداد 02
۴۱) زن صوفی (۲۳ )
۱ ) مهر جویی در فیلم پری ،عرفان کاغذی و خود سرانه را زیر سوال می برد و خودسوزی اسد را ناشی از این نوع عرفان کاغذی می داند و آن را احمقانه و قیاس باطل می داند .
اسد بدون شناخت استعداد خود و فقط با خواندن یک کتاب عرفانی از عارف گمنام قرن پنجم ،می خواهد جا پای او بگذارد تا به کمال برسد بدون این که استادی داشته باشد که سر انجام سر از خود سوزی در می آورد و یک مرگ سیاه را برای خود رقم می زند .
مولوی در مثنوی در حکایت سوم که ماجرای طوطی بقال است این گونه کارها را مردود دانسته و کار پاکان را قیاس خود گرفتن را نهی کرده است :
از چه ای کل با کلان آمیختی
تو مگر شیشه روغن ریختی؟
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر ،شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی از احوال حق آگاه شد
۲) علاوه بر داشتن استعداد عرفانی ،استاد و مرشد دلسوز طی طریق کرده و تجربه اندوخته برای سیر و سلوک لازم است :
ما ز هر صاحبدلی صد رشته فن آموختیم
عشق از لیلی و صبر،از کوهکن آموختیم
گریه از مرغ سحر ، خود سوزی از پروانه ها
صد سرا ، ویران شد،تا ساختن آموختیم
استادی چون شمس تبریزی ،اسد می باید می داشت تا او را مولوی وار تحت ارشاد خود گیرد و کتاب را از او بستاند و اوراق دفتر را بشوید و بر او نهیب زند و درس عاشقی یادش،دهد :
بشوی اوراق این دفتر اگر همدرس مایی//که درس عشق در،دفتر نباشد /
۳)پری دختر جوان در فیلم مانند برادران خود تحت تاثیر برادر بزرگ خود (اسد)قرار می گیرد او که در رشته ادبیات تحصیل می کند با دیدن کتاب برادر ش اسد روی در صوفی گری،می آورد و از لذتهای دنیوی دل می کند و می خواهد هفت شهر عشق عطار (طلب _عشق _معرفت _استغنا_توحید _حیرت _فنا)را طی کند و در شهر طلب دچار آشفتگی و انزوا و عصبانیت می گردد ،داداشی پی به حال روحی خواهرش پری می آورد و می خواهد او را از این ورطه نجات دهد و با زندگی او را آشتی دهد ،پری در واقع بین زن صوفی شدن در گام اول طلب قرار دارد و مانند زنان صوفی این سلسله نوشتار (رابعه ،زبیده ،طوبی ) مسیر سلوک را طی نکرده است و مهر جویی در فیلم که محدویت فراوان در شیوه بیان دارد ،شخصیت پری را به تصویر کشیده است و او در کوچه اول مانده است.
تحقیق من درباره صوفی و نگارش آن در اینجا به اتمام می رسد ولی خوانندگان و محققان می توانند این رشته تحقیق را ادامه دهند و شاید زنان صوفی جدیدی در تاریخ ایران و جهان بیابند ،بضاعت علمی و توان تحقیقی من در همین حد بود و تا حدودی از نادانی و پرسش من درباره زنان صوفی را کاهش،داد از همه خوانندگان که این سلسله نوشتار را مطالعه و دنبال کردند بسیار سپاسگزارم .
(یا حق)
پایان
"تو مرا جان و جهانی چه کنم "
افتاده بر سَرِ زبانی چه کنم
گذشته
اگرچه روزها از عمر
مانده ای به تقویم و نگذشته ای چه کنم
مانده ای بر سر زبانم و نیفتاده ای
اینگونه ای
که مانده ای در جان چه کنم
تو مرا جان و جهانی
چه بگویم ؟
تو آن کتابی ! تو آن یقینی !
گمان مبر که مقدس نیستی
می خوانم ات به گاه
ای مستقیم ترین راه !
#فرخ_شهبازی فروردین 03
۳۹) زن صوفی(۲۱)
۱)بررسی تاریخ تمدن و ملتها نشان می دهد که اگر جامعه ای مورد تهاجم و جنگ قرار گیرد و شکست بخورد ،مردمان آن جامعه دچار یاس و نا امیدی شده و برای تسکین آلام خود روی به افیون و عرفان می آورند و بجای سیر آفاق روی در انفس می آورند ،مشهورترین شاهد علمای تاریخ و جامعه شناسی برای این پدیده اجتماعی گرایش شدید جامعه ایران بعد از حمله مغول می باشد که صوفیگری در آن دوران رواج پیدا می کند و از قرن هفتم تا دهم به شدت رشد می کند که پیدایش خانقاهها و عارفان بزرگ مانند مولوی محصول این دوران است و نیز،پیدایش حکومت صفویه دستاورد دیگر،این فرهنگ گوشه نشینی و پناه به درون ایرانیان بود و این رفتار جمعی واکنشی دفاعی در برابر کنش تهاجم ظالمانه تاتاری بود تا بجای فنا در برابر جور توفان زرد مغول بقا پیشه کند :
عقاب،جور کشیده است بال بر،همه شهر //کمان گوشه نشینی،و تیر آهی نیست /
داریوش مهرجویی ظاهرا با این دیدگاه بود،که بعد،از هشت سال جنگ ایران و عراق فیلم هامون را ساخت تا به زعم خویش به نیاز جمعی ملت ایران پس از جنگ پاسخ دهد،و نیز،فیلمش،گیشه پسند هم باشد ،فیلم هامون در آن سالها ،سوالهای بسیاری پدید آورد و موافقان و مخالفان را روبروی هم قرار داد ،شهید آوینی بر این فیلم خرده گرفت و آن را (عرفان کپسولی )نام نهاد که باب میل ازرق چشمان غربی است و با فرهنگ اسلامی،و ایرانی ناسازگار است و مروج نهیلیسم و پوچ گرایی،غربی است .
۲)زنده یاد مهرجویی که هنرمندی متفکر بود،و علاوه بر فلسفه و سینما ،به سیر و سلوک و عرفان نیز،دلبستگی داشت راه نوین سینمایی،خود پس از هامون را علی رغم سرزنش،مخالفان و منتقدان با سر سختی ادامه داد و پنج سال بعد با ساختن فیلم (پری) آن دلبستگی را به پرده سینما کشاند و سالها پس از فیلم پری با نوشتن کتاب (در خرابات مغان ) در عرصه قلم به نمایش گذاشت.
۳)فیلم پری ،موضوع و سناریو عرفانی و صوفیگری دارد و پری را میشود یک زن صوفی نام نهاد ،مهر جویی در این فیلم مانند یک پیش گو عمل کرده است و پیدایش یک بیماری اجتماعی مخرب در آینده ایران را فریاد زده است ،این فیلم در اوایل دهه هفتاد ساخته می شود تا راه درست کشف حقیقت و کاهش مرارت را به جامعه ایرانی نشان دهد تا در،دام شیادان و ناصوفیان در آینده گرفتار نشوند ....
(ادامه دارد ....)
۳۸) زن صوفی (۲۰ )
۱) مطالعه و تحقیق من درباره زن صوفی بعد از کتاب طوبی و معنای شب ادامه یافت که شاید بتوانم در این باره بیشتر بیابم و رفع نادانی خود کنم ، این جستجو در پاییز سال پیش مصادف شد با شنیدن خبر بسیار،ناگوار،و تلخ قتل کارگردان مشهور ایران (زنده یاد داریوش مهرجویی )و همسرش که ناجوانمردانه کارد آجین شدند ،مرگ آقای مهرجویی و همسرش ،مرگ داریوش،و پروانه فروهر را برایم تداعی کرد و مرگ این دو داریوش به روش کارد آجینی ،مرگ عارف
بزرگ عین القضات همدانی به روش شمع آجینی را در تاریخ ایران را تکرار کرد ،عین القضات نوع مرگش را در یک رباعی از خدا در خواست کرده بود :
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ایم
و آن هم به سه چیز کم بها خواسته ایم
گر دوست پسندد هر،آنچه ما خواسته ایم
ما آتش،و نفت،و بوریا،خواسته ایم.
اولین بار نام داریوش مهر جویی را ۳۴ سال پیش شنیدم و دلیل آن رفتن به سینما بعد از امتحان کنکور دانشگاه بود ،پس از یک آزمون سخت و نفس گیر در یک روز،جمعه با دوستان دبیرستان جهت رفع خستگی آزمون کنکور به سینما رفتیم تا کمی شاد شویم ولی قسمت ما تماشای فیلمی بنام هامون شد که بجای دفع ملال ،عامل سوال شد ،فیلمی پر از،رمز،و راز،تصویری که در آن زمان که سنم زیر۲۰ سال بود و دانشی در سینما و تحلیل فیلم نداشتم درک فیلم هامون بسیار سخت و ملال آور شد و فقط نام کارگردان آن (داریوش مهرجویی )در ذهنم ماند و دیگر هیچ .
۲) درک و تحلیل فیلم هامون سبب شد به سوی،مجلات و کتابهای تحلیل فیلم بروم تا به پیامها و دیالوگهای فیلمها پی ببرم و تماشاگر سطحی نگر نباشم ،فیلم هامون علاوه بر این مرا شیفته سینمای مهرجویی نبود تا فیلمهای او پیش و پس از هامون را با دقت و لذت بیشتری دنبال کنم و از دانش عمیق فلسفی و سینمایی مهر جویی بهره های فراوان ببرم .
۳)مرحوم مهرجویی دانش آموخته رشته فلسفه در آمریکا بود و سپس وارد دنیای هنر،و سینما شده بود تا مانند تارکوفسکی (کارگردان معنا گرای روس)مفاهیم عمیق فلسفی ،معنایی و عرفانی ذهن و روان پویا و متفکر خود را به زبان تصویر بیان کند ،درباره فیلم هامون و سینمای مهرجویی بسیار فراوان گفته و نوشته شده و آیندگان خواهند گفت و نوشت و هرگز فراموش نخواهد شد .
تلاش کردم در کارنامه سینمایی مهرجویی به دنبال زن صوفی بگردم و از دریچه دوربین مهرجویی و نگاه او این موضوع را کاوش کنم .
در فیلم هامون ،مهندس حمید هامون بیشتر،یک سالک مدرن به چشم می آید تا همسرش (خانم سلیمانی) ،با دقت در فیلم هامون مهشید سلیمانی بیشتر یک زن تابوشکن است نه یک زن صوفی ،این فیلم درباره شک و ایمان است و درباره شهسوار ایمان (حضرت ابراهیم )و حمید هامون تز دکترای فلسفه خود را درباره ماجرای قربانی اسماعیل بدست ابراهیم قرار داده است و دچار تضاد عقل و ایمان گشته است ،کتاب معروف ترس و لرز عارف بزرگ جهان غرب (گیر گیگارد )در دست حمید هامون که به همسرش (مهشید سلیمانی)هدیه می دهد در این فیلم برجسته است ،....
درباره زن صوفی فیلم هامون حرفی ندارد ....
(ادامه دارد ....)
گر خدا باشی ای همه !
مرا درمی یابی این هیچ
خدای همه خداوندگارِ هیچ است !
#فرخ_شهبازی۲۸ اردیبهشت
۳۷ )زن صوفی (۱۹ )
۱) طوبی با چادر پر از انار و تار کهنه شکسته ش در کنار یک خیابان شلوغ پایتخت می نشیند و با دستهای چروکیده و لرزان و پیر انار را می شکافت و به مردم می داد ،مردم نذر انار را اول بار می دیدند و از دیدن چهره باستانی یک پیرزن گیس سفید تعجب می کردند ،طوبی پس از پخش کردن انار ،تار بدست آواره خیابانها شد او می خواست تار بنوازد و به مردم بخواند که حقیقت را یافته است ولی حرف زدن یادش رفته بود ،او سجاده نشین با وقاری بود که بازیچه کودکان کوی شده بود ، کودک و پیر و جوان طوبی را با تعجب نگاه میکردند و خبر از اندرون خسته و زندگی طولانی پر درد و سینه پر از اسرار تاریخ او نداشتند ،او در بین تن ها ،تنها مانده بود ،او از جنس آن مردمان و آن زمان نبود ،به سوی خرابات خود برگشت و خود را درون سرای کهنه رو به ویرانی خود انداخت و در را بست.
۲)پس از مدتی طوبی ،صدایی از پشت در می شنود و در کمال ناباوری لیلی را می بیند که از دست شاهزاده گیل گریخته بود و به طوبی پناه آورده بود ،او از سکوت طوبی استفاده می کند و خاطره ازلی را تعریف می کند و این خاطره تا زمان اختراع مالکیت شیرین می نماید ولی پس از آن که مرد دور یک قطعه زمین خط می کشد و مالک آنجا می گردد بقول ژان ژاک روسو زن هم مثل زمین به مالکیت مرد در می آید و صورت آسمانی ش ،فرم کالا و اموال زمینی پیدا می کند ،پس از هفت هزار سال دختری بنام مریم که در بین طوبی و لیلا حضور دارد با اسلحه در دست و پیکر خونین این ساختار کهن را می خواست ویران کند و جهان نو پدید آورد ،طوبی و لیلا احساس تولد دوباره بعد از مرگ مریم کرده بودند .
۳)تحقیق روی عنوان (زن صوفی) چنانچه گفتم مرا با کتاب طوبی و معنای شب،آشنا کرد و من برداشتهای،خود را از،این اثر،قوی ادبی نوشتم و تحلیل کردم و خوانندگان می توانند با مطالعه آن کتاب با ارزش خانم شهرنوش پارسی پور،به برداشتهای،تازه و عمیق تر،از،من دست یابند و بهره بیشتری،از،آن بدست آورند .
(ادامه دارد ...)
بیراه ای مانده در من
تو
چاووش دار کدام بزرگ راهی !؟
به ادامه ی من که برسی
هرگلی راه می شود
همه ی نابگاه ها
گاه می شود .
#فرخ_شهبازی فروردین 03
۳۶) زن صوفی(۱۸ )
۱)طوبی آسیمه سر و آشفته حال و خاک آلود خود را به خانه پیر و مراد عرفانی خویش(گدا علیشاه )می رساند و راز مرگ کهنه دخترک مظلوم (ستاره ) و مرگ تازه دختر چریک جوان (مریم )را به پیر فاش،می سازد و از پیر درباره علت مرگ خونین مریم سوالها می کند که مورد عتاب پیر قرار میگیرد،و گدا علیشاه طوبی را آگاه می کند که افراد زیادی به او رجوع کرده و از دفن دختران در بیابان و باغچه خود از بیم حکومت گفته اند ،طوبی پی به بی خبری خود از،جامعه پی می برد ،احساس می کند دچار،یک انقلاب ذهنی است و پیچک وجودش،تاب آخر،را می خورد و گل می دهد،،احساس،می کند از،وجودش،خورشیدی،در،حال طلوع است و شب زندگیش را که نزدیک به صد سال با آن خو کرده است دارد روش میشود و گمشده خود را که همان یافتن حقیقت باشد را در این لحظه یافته است و این تحول روحی را پیر کاملا حس می کند ،طوبی به گنج درونش دست یافته بود و گام هفتم سلوک را برداشته بود و در واقع به جام فنا در،عرفان رسیده بود ،طوبی پیک هفتم سلوک خاص خود را سرکشیده بود و به بقا در فنا رسیده بود،و خود پیر طریقت شده بود که گدا علیشاه جای،خود را به طوبی پیشنهاد،میداد :
(پیک هفتم ما همه ساقی شدیم
ساقی،و،جام می و باقی شدیم
طوبی در،حالت جذبه،خاصی قرار،گرفته بود و دیگر بیمی از،هیچ چیز،نداشت او دیگر،حتی،از،بالاترین ترسها (مرگ )هراسی،نداشت :
مرگ اگر،مرد است ،گو نزد،من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از،او،جانی ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند،جاودان
۲)طوبی در،مسیر برگشت از خانه پیر،طریقت،در کنار یک پارک ،صدای آشفته مردی،نشسته بر،روی نیمکت را می شنود و پیش،می رود،و او را می شناسد،شاهزاده گیل، است که با طوبی لب به سخن می گوید،و از حکایت عاشق بخارایی و حمله مغولان و تجاوز و قتل زنان می گوید او از همسرش لیلی که قبلا در میهمانی زمان توپ بستن مجلس او را زن اثیری می گفت این بار،بر عکس او را زن لکاته می گوید و به طوبی،می گوید میخواهد لیلی را بکشد،ولی،طوبی محکم و قاطع جواب شاهزاده گیل را می دهد و بر سرش فریاد،می زند خودت را بکش نه لیلی را .
بعد،از،جدا شدن از شاهزاده گیل ،طوبی خود را غرق در شور،و قدرت می بیند ،احساس عقاب تیز،پروازی را دارد که از،قفس چهار گانه (سیاست ،سنت ،دیانت و خودیت )رها شده و پس از سالها اسارت شوق پریدن و پرواز بی تابش کرده است ،،طوبی دیگر،خود را ملک و مطیع مردی نمی دانست که زن را چون زمین در قباله مالکیت خود داشته باشد،طوبی به خود شکوفایی رسیده باد،و معنایی زندگی را با تمام وجودش حس،میکرد،که گوهر،انسانیت را بقول عارف بزرگ معاصر (اکهارت توله )در صندوقچه وجود خود پس از،سالها گدایی و در به دری یافته بود :
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش/خون انگوری نخورده بادشان هم خون خویش/
هر کسی اندر جهان مجنون یک لیلی شدند
عارفان لیلی،خویش و دم به دم مجنون خویش/
ساعتی میزان آنی ،ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش/
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی چون خویش/
باده غمگنان خورند و ما ز می خوش دل تریم/رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش/
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی که او گرد ما گردید شد در خون خویش/
۳)طوبی نفهمید کی به خانه خراب و رو به ویرانی خود رسیده است ،پیرزن موی سپید جهان و خانه را طوری دیگر می دید ،مانند روزبهان بقلی احساس میکرد در،همه جا خانه ویران عشق باریده است ،ناگهان چشمان طوبی به درخت انار بالای مزار ستاره و مریم افتاد که بار داده بودند و انارهای سرخ شکافته شده و انگار به طوبی می خندیدند ،طوبی بی اختیار به زیر زمین نمور،و تاریک قدیمی رفت و صندوقچه قدیمی که تار عنکبوت آنرا پوشانده بود را باز،کرد چادر قدیمی و سه تار قدیمی خود را برداشت و بالا آمد ؛با شوق تمام انارها را چید،و در چادر،ریخت و سه تار،و بار،انار را برداشت و به خیابان گریخت .
(ادامه دارد ....)
من
قدیمی ترین قدمگاه توام
از هر کس بپرسی
می گوید :
خاکِ پایِ توام
قدم بر نِه
توتیا بردار .
#فرخ_شهبازی ۱۶ فروردین 03
دلتنگ که می شوم
فراخ می گردد یادِ تو
گشایشی از بهار
امیدم را می برد با خود
تا آنجا که :
تو، آغوشی از دلزار می شوی
مرا تنگ می گیری در بغل
مبادا !
گم شوم در بی کرانگی ات
تو چقدر سبز رنگ می شوی !
#فرخ_شهبازی ۱۵ فروردین 03
۳۴) زن صوفی( ۱۶ )
۱) یتیمان محمود در خانه طوبی ،چونان لوح سپیدی بودند که اسماعیل ،مونس و طوبی در پی صورتگری نقش دلخواه بودند،اسماعیل،می خواست،آنها را فرزند زمانه بار آورد تا آنها آرمانهای برابری،و آزادی شکست خورده بر آورده کنند و اتوپیا و آرمان شهری را آفرینش،کنند که در آن خبری از،مالکیت خصوصی و استثمار و استعمار،نباشد، زمانه آنها دوران برخاستن جنبش های رهایی بخش در کشورهای،جهان سوم بود ،اسماعیل در سیمای کمال (فرزند بزرگ استا محمود )هوشی مینه رهبر چریکهای،ویت کنگ ویتنامی را می دید،که در آینده رهبر چریکهای ایرانی خواهد شد،و در چهره خواهر یتیم کمال (مریم )نقش دختر مبارز الجزایری را می دید که سلاح بر دست در الجزایر با استعمار گران فرانسوی می جنگید و در واقع موفق شده بود این دو را به سوی خویش کشد و مطابق افکار خود بار آورد و کریم کودک یتیم آخر سهم طوبی و مونس شده بود تا او را زاهدی پاکیزه سرشت،و صوفی صافی بار آورند .
۲)کمال پیش از اسماعیل درد فقر و بدبختی را خوب لمس کرده بود و شورشگر تر،از،آن بود، که اسماعیل می پنداشت و این را وقتی اسماعیل،احساس کرد که ماجرای سرقت عینک اسماعیل پیش آمد و ته ماجرا معلوم شد که کمال این کار را فقط برای رفع مشکل دید چشم هم کلاسی فقیر خود انجام داده است ،کمال با انگیزه قوی و خود ساختگی خود را به استقلال مالی و قبولی در رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه می رساند و خواهرش مریم را نیز الگو بخشی می کند تا او نیز به کمک ارشادات و حمایت های مادی و فکری اسماعیل سر،از رشته پزشکی در آورد .
۳)کمال و مریم چونان ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی بدنبال اقیانوس بودند و از برکه طوبی گریخته بودند و سر از گروه چریکی مبارزی در آورده بودند که نمیخواستند طوبی و مونس و حتی اسماعیل از راز آنها سر در آورند ،آنها ِآگاهانه راه خونین مبارز با حکومت پهلوی دوم را انتخاب کرده بودند راهی،که انتهای آن رفتن در دهان شیر بود که اندک افرادی آن را در آن زمان انتخاب میکردند و در واقع در یک دست سلاح و در دست دیگر قرص سیانور داشتند و عیسی،وار،صلیب خویش را بر دوش داشتند ولی نمی خواستند مفت بمیرند بله جانهای شیفته آنها می خواست حتی مرگشان جامعه خواب زده را بیدار سازد و مزار آباد بی طپش را به خروش در آورد .
(ادامه دارد ....)
باورَه وِه
باورَه وَه نازارَگم ! زانی که زمسان هاتیه
تامِ تِگِر هَر چوی کوچِگ ،بی هاورو و نیشان هاتیه
دل نیه تا که بِکم بی بیستوین مویه و خم
زمانه کِه چییه دریغ ! زمان نامهمان هاتیه
چاوِ مِ ژانِ تو کی ، حکیم اَرا خوی فِچه کی
چِمان که چاودِرارَگه بی دنگ وَه کرمان هاتیه ۱
بِنورّ تو وه اِی ماتَمه ! ای مردمانِ سر تپه !
چمان که برقگی اَجل وَه مال کریمخان هاتیه
باورَه بِزانم مال جَمین ! بَش کِرَگی گَنِم زمین !
وِیژِنگه ها دَسِ تو گِدای سرخرمان هاتیه
شیرِن بِکه شین و کُتَل آگِر چِیه وَه زار و زَل ۲
فرهادِ بی کَس وَه سَرِ مِردِنِ پیمان هاتیه
زانی ،فرشته گی بشر ! بعد از تو هاتیه خَوَر
چاوبَدَگی دیوِنطر وَه جِی سلیمان هاتیه
وِهارِ مِ تو بیدُ و چید ، حُرمَتِ گلهیرو چِنید
کافِر ! اَرای مِ شین بِکه تِگر وه تاوسان هاتیه .
۱- چاودِرار : اشاره به داستان آغامحمد خان قاجار وکندن بیست هزار جفت چشم مردم کرمان
۲-زَل : نوعی نی ؛ در اینجا یعنی نیستان
#فرخ_شهبازی ۱۹ اسفند 02
باورَه وَه
باورَه وَه نازارَگم ! زانی که زمسان هاتیه
تامِ تِگِر هَر چوی کوچِگ ،بی هاورو و نیشان هاتیه
دل نیه تا که بِکم بی بیستوین مویه و خم
زمانه کِه چییه دریغ ! زمان نامهمان هاتیه
چاوِ مِ ژانِ تو کی ، حکیم اَرا خوی فِچه کی
چِمان که چاودِرارَگه بی دنگ وَه کرمان هاتیه ۱
بِنورّ تو وه اِی ماتَمه ! ای مردمانِ سر تپه !
چمان که برقگی اَجل وَه مال کریمخان هاتیه ۳
باورَه بِزانم مال جَمین ! بَش کِرَگی گَنِم زمین !
وِیژِنگه ها دَسِ تو گِدای سرخرمان هاتیه
شیرِن بِکه شین و کُتَل آگِر چِیه وَه زار و زَل ۲
فرهادِ بی کَس وَه سَرِ مِردِنِ پیمان هاتیه
زانی ،فرشته گی بشر ! بعد از تو هاتیه خَوَر
چاوبَدَگی دیوِنطر وَه جِی سلیمان هاتیه
وِهارِ مِ تو بیدُ و چید ، حُرمَتِ گلهیرو چِنید
کافِر ! اَرای مِ شین بِکه تِگر وه تاوسان هاتیه .
۱- چاودِرار : اشاره به داستان آغامحمد خان قاجار وکندن بیست هزار جفت چشم مردم کرمان
۲-زَل : نوعی نی ؛ در اینجا یعنی نیستان
۳- اشاره به سرنگونگی سلسله کریم خان زند توسط آغا محمدخان قاجار
#فرخ_شهبازی ۱۹ اسفند 02
چه خوب از وسوسه ها رستی
از آدمی دیگر در خویش گسستی
من این نکته ی درست به حق می گویم
که تو چگونه بتِ شیطان شکستی
فرخ شهبازی ۱۸ اسفند 02
پرسش
با من سکوت کردی گل را ملول کردی
املای صد غلط را از چه قبول کردی
مثل غریبه سرما با رقص برف و بوران
در باغ بی برگ و گل جانا حلول کردی
برگو به شعر و شاعر به چلچله ، مسافر
دل که سرای جان است از چه سِلول کردی
بشنو ز من پری رو ای تو سباء مَلَک خو
شاهنشهِ نبی را کمتر ز غول کردی
از چه ؟بگو خدا را ! صَرّافتُ المِآلی !
اکسیر جان همان عشق کمتر ز پول کردی
از چه ز شیراز گل بی خبر از حال دل
از حدّ شعر باران ابرین عُدول کردی
می گویمت دوباره ای چاره تر ز چاره
رفتی ولی دلم را جانا ملول کردی
#فرخ_شهبازی. ۹آذر 02