اگر نان را به گروگان بگیری گرسنگی آن را آزاد می کند
#فرخ_شهبازی
مهر آمد
اما دریغ !
مهربانی تحریم شد .
#فرخ_شهبازی مهر04
در تنهایی من
پرسه چه می زنی
بلند شو ای مسافر
در غروب آفتاب
گمراه می شود
آن کس
که از سایه اش ایستایی آموخته
بلند شو ای منتظر
سایه ی هیچکس درشب پیدا نمی شود .
#فرخ_شهبازی شهریور 04
یاد تو
مرا تسخیر کرده
حکیم ،
به خیال تعبیر کرده
ولی تو
گاهی ،
دستم را می گیری !
حکیم ،
،،توٍ من را
نمی شناسد !
#فرخ_شهبازی
قبای کدام گنبد را
به تن کرده ای که چنین،
کبوتران
در ازدحام گندم
از دست آدم اند
کبوتران چه می دانند
چه کسی از حوّاتر
مالکِ این هبوط
صاحبِ این ماتم آند.
#فرخ_شهبازی امرداد۹۹
• برگی از کتاب
• معنا درمانی | ویکتور فرانکل
اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقدهها و کینهها تبدیل می شود.
کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است اما تفاوت در حکمتی است که می تواند به رنج کشیدن «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج می کشد و دیگری با هر ضربه خردتر و حقیرتر میشود.
اینکه چگونه با سختیها و مشقتهای زندگی کنار بیاییم و به آنها واکنش نشان دهیم، نهایتاً محصول یک «تصمیم شخصی» است. میتوانیم تصمیم بگیریم به سختیها و مصائب اجتنابناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربهٔ روحی و هر لطمهٔ جسمی تنومندتر، مقاومتر و آگاهتر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم
(حبیب شاهرکنی)
تابستان تمام شد
شعر بی سایه گشت
شاعر بی برگ مانده
پاییز رو به راه است
تو بگو
همسایه را چگونه نقاشی می کنی !؟
#فرخ_شهبازی 29شهریور 04
/channel/c/1388415262/52956
Читать полностью…
آنچه ایرانیان افزون دارند زبان و گفتن است و آنچه اندک دارند گوش و شنیدن است.
#فرخ_شهبازی
گفتم شیطان است
گفتی فرشته است
گفتم آتش پوشیده
گفتی آبی سرشته
چه بگویم !؟
از من گذر کردی
در زیان آبادِ رفتن
خبر کردی
هرکس مرا به کنعان ببرد
پهلوان پوچ می شود
نه در مشتِ راست او یوسفِ زر است
و نه در مشتِ چپِ کنعانش؛ یعقوب زنده است
بدا به حال ان کس
در مصر ؛ پیرآباده است و؛
در کنعان ؛ دورآباده !
#فرخ شهبازی اردیبهشت ۴۰۳
به هوای تو آمده ام
چرا
آسمان را بسته ای !?
ابرهای تیره ،
نهاده ای بر بام
علف ها ،
خاک ریخته اند بر سر
جاده ،
گٍل پوشیده
کلاغی ،
آن بالا
با کنایه
ناسزا می گوید به من
تو ،
همه چیز ات سبز بود ،بهار !
حتی با زمستان
بدرود می گفتی
ملالی نیست !
من می روم
ولی هیچ روزگاری ،
ندیده بودم
که،
کوچه و بازار
ناروا ببینند از بهار
با چهل سال اندوه در دل
اما ،باز
اما سرگردان
ارام و لرزان می گویم
درود
بدرود
ای بهارٍ در من !
✍#فرخ شهبازی اسفند 97
🎙دکلمه های عندلیب
@satkani
سلام دکتر
احساسم درد می کند
شعرم در هوای زمستان خوابیده است
پشت پایش ویروس می ریزند
آفتاب از گلویم پایین نمی رود
آب در حنجره ام قندیل بسته
زندگی از قابلمه ها گریخته است
قلبم خون نامه امضا می کند
دلم با دله ها سودا می کند
تو بگو حکیم
تدبیر چیست ؟!
#فرخ شهبازی
آشفته بازار
خواننده: داريوش
ترانه سرا: اردلان سرفراز
اهنگساز: فرید زلاند
تنظيم: شادروان اندرانيك
فایل صوتی از طرف فرخ شهبازی نویسنده
Читать полностью…
ناصررزازی
تامازروی باران
@mala_pire
مردی
به' خرد جمعی" می اندیشید
سال ها بعد
من
به بی خردی جمعی رسیدم
دریغ !
چقدر فیلسوف
حاشیه نشینِ خرد شده اند !
#فرخ_شهبازی 15 مهر 04
مرگ ما بود
بازی تنگ وقتی
که کودک
به یاد می آورد
از قطعه های جور چینش
که نبود
و بی برگ های درختی
که بود
#فرخ_شهبازی. ۷ آذر 02
تو برو
من به پای خویش
سالهاست که ایستاده ام .
#فرخ_شهبازی اردیبهشت ۹۹
مهر آمده است
که به مکتب برویم
ما
از بچگی مهربان بودیم
دوست دار هم
عاشق ایران بودیم
#فرخ_شهبازی دوم مهر ماه 03
چقدر خیال داری !
یک فرشِ دَمِ بخت دارم .
#فرخ_شهبازی مرداد۹۹ کرمانشاه
انارها آویزان
برگ ها ریزان
باد خیزان
ابرها تیره و سَرَک کشان
می گذرند از آبی آسمان
پوشیده حرف می زنند رهگذران از خزان
بِه ، نوجوان و لرزان
بر سَرِ شاخه ها گاه رقصان
آواز باد
می پیچد به گیسوی بیدها
می خندد
به سایه های کِساد
تابستان
نگران از کوچِ سایه ها
مرغان سفری
غروب دهکده را
پُر می کنند از خستگی
بچه ها
گشوده اند دفترها
که بنویسند
پاییز آمد
باز کن مادر
راهِ مدرسه
معلم
باخوشحالی امده
مهر از راه رسیده
آبان
که بریزد بر بام ها
آذر
آتش را آباد می کند
لاله را روشن می کند
پشتِ عبورِ بادها
نرگس ها را می چیند
به هوای بهار
پس از این همه پاییزی
انارها
می گشایند لب
می چینند در کاسه
یاقوت های مرتب
پدر خز اش را آویزان می کند
آونگ پاییز را میزان می کند
خانه را
کوچکترین ایران می کند .
#فرخ_شهبازی پاییز 03
/channel/c/1388415262/52956
Читать полностью…
کموتر خوش وه حالت شاعری نین
حاوال پرسِ خدا یا کافری نین
شَقَه بی بال وپر تا گر خوشالی
توکه دویر اِ ضریح و زائری نین
فرخ شهبازی
@lakestan2900
رفتن ات زیبا نبود
هیچکس
پشت سر ات نگفت
تو برو خدا نگهدار
عاشق ات سرافکنده شد
خدا هم
شرم نقاشی می کرد ...
#فرخ شهبازی اردیبهشت ۴۰۲
خیلی زیبـاست 👌👌
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی
نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش
قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود:
من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت
نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه
در داخل کلاه بود. او چند سکه
داخل کلاه انداخت و بدون اینکه
از مرد کور اجازه بگیرد
تابلوی او را برداشت آن را برگرداند
و اعلان دیگری روی آن نوشت
و تابلو را کنار پای او گذاشت
و آنجا را ترک کرد.عصر آنروز،
روز نامه نگار به آن محل برگشت،
و متوجه شد که کلاه مرد کور
پر از سکه و اسکناس شده است.
مرد کور از صدای قدم های او،
خبرنگار را شناخت و خواست
اگر او همان کسی است که
آن تابلو را نوشته، بگوید که
بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد:
چیز خاص و مهمی نبود،
من فقط نوشته شما را به شکل
دیگری نوشتم و لبخندی زد
و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او
چه نوشته است
ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
فصل بـهار اسـت🍃🌾
ولی مـن نمی تـوانـم آنـرا ببینم...
❤️❤️
وقتی دستام خالی باشه
وقتی باشم عاشق تو
🎸🎸🎸🎸
با رویای من برقص
می خواهم گل دادن ات را شعر کنم
ایستاییِ سرو را
با ریاضیات حل می کنم
با رویای من برقص
این بهار هم
جا می ماند
مثل دیروز
مثل تابستانی که از تشنگی پژمرد
با رویای من برقص
شعر می شوی
مثل سیب های بهشت
افتاده و غلتان
در دامن آبی حوا
ژمین را آباد کن
پای کوبی تو
سکوت ناشکفته ی زمین را
سرشار لرزشی شکوفا می کند
و شاخه های خشکیده ی سکون را
پربارِ از رقص نسیم می کند
برقص
زمین غمگین است
منتظر شاباش و آفرین است .
#فرخ شهبازی اردیبهشت 403
❤️❤️
وقتی دستام خالی باشه
وقتی باشم عاشق تو
🎸🎸🎸🎸
دیگر تو نیستی
تا که دردِ دل کنم
تا چادر زیبای تو را
طاق در طاق منزل کنم
بسازم رویایی از همیشه بهار
تا تو بکارم
به دراز نای روزگار
دیگرنیستی بسازم در تو خویش ،
خلیجی همه فارس ،جزیره ای همه کیش
بِکِشم تا تو ، پسرهایت را
بنوازم تا تو، دخترانت را
بسرایم تا تو
شعری سپیدِ آشنا
بجویم کهکشان های خدا
رنگین کمانی در آن جاودانی
دیگر نیستی بخوابم در تو کودکانه
تا ،بخوانی درشبهای من
هزارو یک شب شادمانه
بپیچم خویش را
در گرگ و میشِ گیسوان ات
و صبح
و هنگام قمصر کاشانی ات
بچینم یاس
بچینم لاله ی نعمانی ات
تو نیستی از تو بو کنم ناز بو را
نگاهِ لبریز از سرمه ی آهو را
درخت پر از افقِ آسو را
و به وقت خدایی ،هو هو را
تو نیستی تا چون سایه
در آفتاب، آرام بگیرم
در شرابستانی از لبِ تو
جام بگیرم
چه بگویم در این تنهاییِ بی تو
در این سکوت خالی از گفتگو
چه بگویم ! ؟
تو بگو مادر !
#فرخ_شهبازی اسفند 00