190
برایم از روشنایی بگو عزیزم خورشید را با چشمهایت روشن کن کافه نادری کانال شعر و موسیقی برای ارتباط با ادمین و ارائه نظرات و پیشنهادات @siahati
اگر زنی دوستت داشته باشد،
میتواند برای پاسخ به دعوت تو برای نوشیدن قهوه، از پاریس به دمشق بیاید؛
و اگر قلبش را به روی تو ببندد،
خستهتر از آن است که یک حبه قند با تو بخورد.
#نزار _قبانی
@fatimasiahati
آدم میتواند حتی دلتنگ کسی شود که او را فقط در خیال خود دیده است..
#لنا_آندرشون
@fatimasiahati
يک صبح بيدار میشويم و میبينيم
که باران تند میبارد
نه بر گياهان و کشتزاران و پنجرهها...
باران می بارد
نه بر استخوانِ خستهی کوه
يا گلدان
يا پرندههایِ نشسته رویِ سيمِ برق...
يک صبح با صدایِ بارانی که تند میبارد
بارانی که نمیبارد بر چتر
بيدار میشويم
و میبينيم باران قطره قطره میريزد
بر دکهی روزنامه فروشی
و کلماتِ خون و خونريزی
با هر قطرهی باران از روزنامه
قطره قطره میچکد
قطره قطره میريزد...
#بيژن_نجدی
@fatimasiahati
کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز
به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز
بسا شگفت که ظرفیت ِ بهارم بود
منی که زیسته بودم مدام در پاییز
#حسین_منزوی
@fatimasiahati
ممنونم از لطف مسئول انجمن ادبی اشراق خانم صبا سعیدی عزیز🙏🏻🌱
Читать полностью…
https://DigiPostal.ir/c5bpe70
https://DigiPostal.ir/c5bpe70
-مرا جوری در آغوش بگیر
که انگار فردا میمیرم
-و فردا چطور؟!
-جوری در آغوشم بگیر
که انگار از مرگ بازگشتهام..
#نزار_قبانی
@fatimasiahati
میخواهم جنازهام بر آب بیفتد و
ساعتها به ابرها خیره شوم
مُردهام موج بردارد
قایقی باشم
که مسافرش را پیاده کرده است
و حالا بیخیالِ هرچیز
بر این ملافهی آبی چُرت میزند
مرگ میخواست اینطور زیبا باشد
که ما خاکش کردیم.
#گروس_عبدالملکیان
@fatimasiahati
#موسيقی
Title: Autumn Romance
Artist: iday
@fatimasiahati
با که خواهی باز کرد
این در که بر من بسته ای؟
بر که خواهی بست دل را
چون زِ من برداشتی؟
#حسین_منزوی
@fatimasiahati
لطفعلی خان
آی لطفعلی خان
که بر زینِ اسبت
شبهای پیاپی
در سریالی
پیاپی شمشیر میزنی
بگو گریم چشمهایت را دوست داری؟
خالِ زنخدانت را کدام ضلعِ تنهاییت بگذارم بهتر است؟
بگو تابهحال به این فکر کردهای
در همان حال که کنار آتشِ مشتعل در خیال
ساندویچ ازدهانافتاده را گاز میزنی
دشنه را تا دسته در سینهی همبازیت فرو کنی
کات بدهی
-این است سزای آنکه با ولینعمت خود
دشنه را لای لفافِ تاریکی بپیچی
از روزنِ مزغلها
دست بسایی بر تن سفید زنی
که دیشب توی فیلم دیدهای
بر ماهیهای ریزِ زیر پوستش
زیر دستت ظاهر شود
– اینجا عجیب تاریک است
خشخشِ کاغذها
جستوخیز ماهیها
به وقتِ دستهایت
کورمال کورمال
– آنجا بر حصار فیلمنامه مشعلی میسوزد
نور روشن میکند صحنه را
زن را
غیهکشان غیب میشود
و تو در همان حال که چسب سبیلت را
دست میکشی بر فلسهای اسب و
بخار نفسهاش روی گردنت
روی دوربین
قطره قطره آب میشود
وقتی زیر نور مشعلها
به شمایلِ کوتوالی تنها
به کرمان میروی….
کات
داخلی – آپارتمانی در تهران – شب
زن زیر نور مشعلها
لفاف خونینِ دامنش را باز
و در همان حال
کورمال کورمال
دست به حصار قلعه میساید
دست به روزن مزغلها
و تلویزیون را
خاموش میکند
#افسانه_مرادی
کتاب #چادرهای_سیاه_روبندهای_سفید
@fatimasiahati
حقیقت و مرد دانا
نوشتهی #بهرام_بیضایی
با نقاشیهای #مرتضی_ممیز
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
@fatimasiahati
#موسیقی
موسیقی متن سریال "سیلاس"
[سیلاس (به آلمانی: Silas) نام مجموعهٔ تلویزیونی آلمانی است به کارگردانی زیگی روتموند ،سریال داستان پسر بچهای یتیم است که از کودکی در سیرک بزرگ شده که به دلیل بد رفتاری صاحب سیرک از آنجا فرار میکند…
@fatimasiahati
علیرضا سلطانی، شاعر و روزنامهنگار شهر زنجان چشم و چراغش فسرد و آفتاب در جان و جهان او مرد.
سلطانی که سالها در نشریات و روزنامههای سراسری و استانی یادداشت و گزارش مینوشت در سن ۶۴ سالگی چهره در نقاب خاک کشید.
یک ماه پیش بود گفتگویی با ترتیب داده و منتشر کردیم. برای او نوشتم:
سلطانی یکی از شاعران نواندیش زمانهی ماست که از همان دوران نوجوانی دل در گرو شعر نوی فارسی داشته است.
سلطانی، شاعر روشنـفکری اسـت و چون گل آفتابگـردان چشـم در چشم خورشیدِ عشق و آزادی دوخته و با شوریدگی در شمایلاش نگریسته و در برابر او به سماع برخاسته است.
او در کنار شاعری به کار روزنامهنگاری پرداخته و قلم به تخم چشم زده و خورشید را از دهان معطر آن بیرون کشیده است تا با جان نورانی کلاماش، سیاهیها را از دفتر و دیوان زمانه بزداید.
سلطانی این روزها، آفتابگردانی که سر از آفتاب تافته و چشم بر زمین دوخته است و این بار شوربختانه باید گفت:«گل آفتابگـردان! / هرگز دهانت را این گونه/ سـیاه ندیده بودم.»... او روزگار خوشی ندارد و با شیلنگ باریکی دهان بر دهـان کپسول اکسـیژن نهاده و به دشـواری روزگارش را سپری میکند...
#حسین_نجاری
@fatimasiahati
شازده کوچولو پرسید: غمانگیزتر از این که بیای و کسی خوشحال نشه، چیه؟
روباه گفت: اینکه بری و کسی متوجه نشه..
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
@fatimasiahati
#موسیقی
#علیرضا_قربانی
#گیسوی_باران
@fatimasiahati
من چگونه میتوانستم
فراتر از پاییز بروم ...؟
نگران بودم که برگها ناگهان محو شوند
من تازه به برگها خو گرفته بودم ...
#احمدرضا_احمدی
@fatimasiahati
آرزو میکردم کاش آدمها میتوانستند مثلِ مه به هر کجا که میخواهند بروند. گفتم اگر پنجره را باز کنم شاید او را ببینم که در کوچه ایستاده و سرش را بالا گرفته است. چهار بار رفتم دم پنجره، اما هرگز او را ندیدم.
#عباس_معروفی
#سال_بلوا
@fatimasiahati
#موسیقی
#رقص_برگها
#فریبرز_لاچینی
آلبوم پاییز طلایی۲
@fatimasiahati
جنگلی که درختهایش دویدهاند
بر شانهی گوزنها سوار است
📔 #درختها_دویدهاند
شعر: #فاطیما_سیاحتی
دکلمه: #حامد_رحمتی
@fatimasiahati
تنها یکبار میتوانست
در آغوشاش کِشَد
و میدانست آنگاه چون بهمنی فرو میریزد
و میخواست به آغوشام پناه آورد؛
ناماش برف بود
تناش برفی
قلباش از برف
و تپشاش صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی،
و من او را
چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم
#بیژن_الهی
@fatimasiahati
درخت ها دویده اند
نوشتهی فاطیما سیاحتی
چاپ اول / پاییز ۱۴۰۳
صفحات ۸۸
رقعی - شومیز
قیمت ۱۲۰,۰۰۰ تومان
من آن جنگل پنهانم
که سنجابی فراموشکار
نمیداند
کجا خاکم کرده است
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
@fatimasiahati
به دنبالِ ردی
از خودم میگشتم
اما…هیچ نیافتم
جز ردِ پای فیلها
اسبها
و بزهایِ کوهی
و چند قطره خون
هیچ چیز
نمیخواهم …بدانم
نمیخواهم
بازشناسم کسی را
جز سایهای ویران
از خودم.
جز وزنِ آن بالها
که روزی
به آسمان میبرند
پیکر سردم را
#اینگرید_یونکر
@fatimasiahati
گلوگاهت را به من بسپار و دهانت را.
میخواهم آواز زلالی بخوانم برای کهورهای دشتستان
[در آفتاب میروند فصلها، و علفها
گر میگیرند از عطش خویش و شعله
بههم هدیه میدهند]
گیسوانت را به من بسپار
میخواهم آواز تابداری بخوانم که سایه بیفکند بر وطنم
که ببارد
بر دانهای ــ که مثل دلم ــ
در عمق این جهنم سوزان پنهان است
[در آفتاب میروند آبها
در آفتاب مینشیند دشت
و بذرها
در خاکههای خاکستر میپوسند]
چشمانت را به من بسپار
میخواهم که خیس ببینم گیتی را
و خیس و سبز برویانم آتش را
از گورهای مشتعلِ سرگردان
[در آفتاب میوزد زمین
در آفتاب میوزد جهان
و آدمیان
در آفتاب به مسلخ میروند]
قلبت را به من بسپار
میخواهم دهل بکوبم
در این ظلمات آفتابی
میخواهم دهل بکوبم.
#منوچهر_آتشی
@fatimasiahati
مرا چه می شود که به دنبال دریا می گردم ؟
حال آنکه دریا در میان انگشتان من است :
گیسوانت !
-#عدنان_الصائغ
@fatimasiahati
گفت: آدابِ سفر آن است که هرگز از قدم نایستی تا دلت آرام گیرد. آنجا که دل آرام گرفت، مقصد است..
#عطار
@fatimasiahati
این بدن مبدأ عالم است. میعادگاه تمامی راهها و فضاها، این بدن ناکجاست. مستقر در قلب جهان، در این هستۀ کوچکِ آرمانشهری است که من رؤیا میبافم، سخن میگویم، بهپیش میروم، خیالپردازی میکنم، و بهواسطۀ نیروی نامحدود آرمانشهرهایی که در عالم خیال پروردم، امور را در موقعیتشان درک و نفی میکنم. بدن من به مثال خورشیدشهر است. لامکانی برآمده از جمیع آن فضاهای ممکنی که، واقعی یا خیالی، هستی و تجلی مییابند.
#میشل_فوکو
بدن به مثابهی آرمانشهر
@fatimasiahati