🎥
در هستۀ فیلم «خون به پا خواهد شد» [۲۰۰۷، There Will Be Blood]، دو مادۀ اولیه وجود دارد: «زمین و آتش». تلفیق این دو عنصر باهمدیگر، در وجود عنصری زمینی که همانا «نفت» است تجسم مییابد. وقتی آدمی در دل زمین چنگ میاندازد، نفت به شکل مواد منفجره فوران میکند و سبب ترس و در عین حال شیفتگی میشود. نفت، خون زمین است - همانی که در عنوان فیلم نیز ذکر شده است.
.
فیلم «برادران لیلا» بهدنبال ساختن خانواده و اجتماع جدیدی با کنارگذاردن پدران خودخواه و فاسد، بر پایهٔ قانون برادران و خواهران است. برای برافراشتن برابری و رفاه در خانواده و جامعه باید پدرانی که اکنون نتایجِ تصمیمات ویرانگر و غلط آنها آشکار شدهاند، بهشکل نمادین کُشته شوند.
«برادران لیلا» دربارۀ امکانِ بازآفریدنِ خانواده و اجتماع با کُشتن پدران خودخواه، فاسد و دَبنگ است. پدرانی که از فرزندان خود بهرهکشی و آنها را در گرداب تصمیات سفیهانۀ خود رها کردهاند. فیلم در بهترین حالت بیانیهای است آگاهیبخش علیه پدران فاسد و خودخواه، چه در سطح خانواده و چه در سطح یک جامعۀ عظیم.
پدران در داخل خانواده و پدران در رأس قانون و حکمرانی جملگی فاسدند و هنگامۀ برچیدن قوانین آنهاست. این مسأله لحن فیلم را آگاهیبخش و متهاجمانه میکند.
فیلم نشان میدهد اجتماع و خانواده براساس تصمیمات سفیه و خودخواهانۀ پدران، در حال تجربۀ سقوطِ منزلت و موقعیت خود هستند. و آن به درجات مختلف به امکان از نو شکلگرفتن از طریق کُشتن پدران دَبنگ اشاره میکند. در این اجتماع، تداوم احترام به قوانین پدران، تداوم ازهمپاشیدگی و فلاکت است. آنچه با برکنارزدن این قوانین میتواند موجب انسجام شود، وفا به یک اجتماع برادرانه است. بعد از این وفاداری، آنچه دوباره خانواده و جامعه را از نو خواهد ساخت، روابط تازهای است که برادران و خواهران شکل خواهند داد: برادران لیلا در سطح خانواده و برادران و خواهران تحت قانون پدر اعظم در سطح جامعه.
سیلیای که لیلا پیشِ چشمان برادرانش بر صورت پدر میکشد، دعوت از برادران به اتحاد و همراهی است برای مقابله با تصمیمات و قوانینِ خودخواهانهٔ پدرانِ فاسد. سیلیای که لیلا بر صورت پدر میکشد تنها سیلی دختری رو به فلاکت نیست، آن سیلی نسلی بیدار و آگاه بر چهرۀ ایدئولوژی فاسد یک حکومت فاسد است.
@Filmosophy
🎬
چرا و تا کجا میتوان تحمل کرد؟ دلیل این اعمال بیرحمانهی شنیع دور از آدمی چیست؟ شکنجه گر میخواهد شکنجهشده را تا سر حد مرگ و جنون از پای درآورد، نه برای بهدست آوردن اطلاعات لازم، بلکه برای شکستن غرور آن زندانی متمردپررو، تا به او ثابت کند که بزدل است و بیغیرت و اعمال وحشیانهی غیر انسانی خود را توجیه کرده باشد. شکنجهشده نیز هر بار درد و مشقت را تا سر حد مرگ و جنون تحمل میکند تا به خود ثابت کرده باشد به آرمان و شرف انسانیاش وفادار است.
در چنین بنبست احمقانهی خطرناکی دو راه بیشتر وجود ندارد: مرگ یا زندگی. ولی انسانها نباید برای هیچ و پوچ بمیرند، پس انتخاب زندگی است!
~ از کتاب مردگان بیکفن و دفن
نوشتهٔ ژان پل سارتر
@Filmosophy
🎬
نه، کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد، خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستش بگریزند. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد.
- صادق هدایت
@Filmosophy
🎬
سرک کشیدن هنرمندان نوآمده به گوشههای کشف نشده ذهن و زندگی بشر و تولید آثار مینیمال، ساده و ژرفنگر که از نظر اصول فنی بدون غلط و دنبالهرو بزرگان سینما بود، طیف گستردهای از سینما دوستان را جذب کرد. نوری بیلگهجیلان یکی از جوانترین فیلمسازان این گروه است. و البته فقط یکی از آنهاست. نگاه کنجکاو اینان به گوشههای مطرود و فراموششده جامعه، اعتراضشان به گمراهی و سنگدلی انسان و، جستوجویشان به دنبال آنچه از دست رفته یا به دست نیامده؛ راه جدیدی را در مقابل سینمای ترکیه گشود. فلسفه، روانشناسی در آثار جیلان و همنسلانش به تقابل «من» و «فرامن» پرداخته و طنزی تلخ را رقم زدهاند.
• مجلهٔ سینما و ادبیات - ویژهٔ سینمای ترکیه
@Filmosophy
🎬
پِلانهای زیبا از آثار سینمایی نوری بیلگه جیلان
فیلمها: قصبه ۱۹۹۷
اوزاک ۲۰۰۲
اقلیمها ۲۰۰۶
سه میمون ۲۰۰۸
روزی روزگاری در آناتولی ۲۰۱۱
خواب زمستانی ۲۰۱۴
@Filmosophy
🟠 «شاید زمانی این قرنْ قرنی هگلی باشد»
🔸اسلاوی ژیژک | نوید گرگین
...کافیست آموزهی هگل در رابطه با اینکه «جهان چگونه میبایست باشد» در «پیشگفتارِ» کتابِ فلسفهی حقوق را به خاطر بیاوریم که میگوید:
فلسفه در مقامِ اندیشهی جهان، تنها هنگامی ظاهر میشود که فعلیت از طریقِ پروسهی تکوینیاش به انجام رسیده باشد و وضعیتِ کاملاش را کسب کرده باشد… وقتی فلسفه بر رنگِ خاکستریاش رنگِ خاکستری میپاشد، شکلی از زندگیْ پیر شده است، و نمیتواند [دگربار] جوان گردد، بلکه تنها میتواند با آن رنگِ خاکستری بر رویِ خاکستریِ فلسفه بهرسمیتشناخته شود؛ جغدِ مینِروا تنها با هجومِ تاریکیِ شب به پرواز در میآید.
... هگلیبودن بدان معناست که چطور میبایست امروز بهعنوان یک پساهگلیِ حقیقی عمل کنیم : از هگل نه نتیجهگیری بلکه نقطهی شروع را برداشت کنیم و بپرسیم: وضعیت کنونیِ چیزهای ما از این نقطهی شروع چطور به نظر میآیند؟ از این گذشته، چه میشود اگر هگل ما را قادر سازد تا فهمِ بهتری از همان پدیدههایی کسب کنیم که صراحتاً پدیدههایی پساهگلی به شمار میآیند، پدیدههایی که مظهرِ همان چیزهایی هستند که «هگل حتی نمیتوانست تصور کند»؟
🎬
چرا نویسندهها، کارگردانها و امثالهم فلسفه را درون فیلم کار میگذارند؟
جواب ساده است: آنها نیستند که فلسفه را درون فیلم میآورند. «فلسفه خودش را درون فیلم ایشان کار میگذارد.» به بیان دیگر، پسپشت چنین کاری همواره پیشفرضهایی شخصی یا فرهنگی در کمین است، دربارهٔ واقعیت و اخلاقیات و غیره، پیشفرضهایی مستتر در افکار و اعمال ما. یکی از وظایف فلسفه افشاء و نقدِ آن پیشفرضهاست.
محتوای فلسفی یک فیلم را نه در تراز قصد و نیت مؤلف بلکه در آن پیشفرضهای فلسفی باید جست که از طریق فرهنگ به میراث میرسد و، مستقل از قصد مؤلف، درون فیلم کار گذاشته میشود.
• از کتاب «عباس کیارستمی و فیلم_فلسفه» • متیو ابوت • صالح نجفی • چاپ چهارم • نشر لِگا
@Filmosophy
🎥
فیلم «pk» محصول ۲۰۱۴، هندوستان
«تنها فیلم هندی که هندی نبود.» فیلم به شکل زیبا و طنزآلود «باورهای دینی» را به چالش میکشد و هر دین را به مثابهٔ یک شرکت تولیدی مطرح میکند که مدیران و خروجیهای متفاوتی دارند. فیلم سؤالهای مهم و اساسی ذهنِ هر انسانی را از منظری نو و بکر به میان میکشد و از جوانب جذاب و بکر هم پاسخ میدهد ... تماشای این فیلم را به مثابهٔ یک پروسهٔ مطالعاتی پیشنهاد میکنیم!
@Filmosophy
.
✍️ «بر بلندای نومیدی. انحصار رنج»، نوشتهٔ امیل چُران، ترجمهٔ صالح نجفی
آنانکه معتقدند خودکشی مصداق پافشاری بر زندگی است بزدلند. اینان توضیحها و بهانههایی میتراشند که ناتوانی و بیجربزگی خود را لاپوشانی کنند، زیرا راست این است که هیچ تصمیم ارادی یا عقلانی برای اقدام به خودکشی نداریم، فقط علتهای پنهانی که بطور تدریجی و با روندی طبیعی در شخص ریشه میدوانند خودکشی را مقدّر میسازند.
کسانی که خودکشی میکنند کششی بیمارگون به مرگ دارند که میکوشند در آگاهی خویش در برابر آن مقاومت کنند اما نمیتوانند بطور کامل آن را سرکوب کنند. زندگی در وجود ایشان چنان از توازن خارج شده است که هیچ بحث و استدلال عقلی نمیتواند آن را بسامان سازد. هیچ خودکشی عقلانی در کار نیست: خودکشی نتیجهٔ منطقیِ تامل و تعمق دربارهٔ پوچی و بیهودگیِ زندگی نیست. اگر کسی استدلال کند که در یونان و روم قدیم بودند مردان فرزانهای که در انزوا خودکشی کردند، در جوابش خواهم گفت ایشان فقط از آن روی توانستند دست به چنین کاری زنند که از پیش زندگی را در ضمیر خویش خفه کرده بودند. تعمق در باب مرگ و موضوعات خطرناک مشابه آن ضربهای مرگبار به زندگی میزند زیرا ذهنی که دربارهٔ یک خروار سوالهای دردناک تعمق کند لاجرم از پیش زخمهای عمیق برداشته است. هیچکس به علل بیرونی اقدام به خودکشی نمیکند، فقط به علت برهم خوردن توازن درونی. در اوضاع نامساعدی مشابه، گروهی بیانگیزه میشوند، گروهی سرشار از انگیزه، و گروهی هم به خودکشی کشیده میشوند. برای آنکه فکر و ذکر کسی بشود خودکشی، باید چنان رنج و عذاب درونی در کار باشد که هر مانعی را که شخص خود بر خویش تحمیل کرده بشکند و هیچ برجای نماند جز سرگیجهای فاجعه بار، گردبادی مهیب و غریب. پس خودکشی چگونه میتواند مصداق پافشاری بر زندگی باشد؟ میگویند خودکشی معلول نومیدی و ناکامی است، و معنای ضمنی این گفته آن است که آدم میل به زندگی دارد و توقعاتی در زندگی داشته که برآورده نشدهاند. دیالکتیکی کاذب! انگار که شخصِ خودکشی کرده پیش از مرگ زندگی نکرده است، انگار که هیچ امید و آرزو و دردی نداشته. شرط لازم خودکشی باورکردنِ این معنی است که دیگر نمیتوانید زندگی کنید، باورکردنی نه از روی ویر و هوس که بر اثر یک تراژدی مخوف درونی. آیا ناتوانی از زیستن مصداق پافشاری بر زندگی است؟ هر خودکشیی پرجاذبه و تاثیرگذار است. پس از خود میپرسم چرا آدمها کماکان در پی دلیل و توجیه برای خودکشیاند، چرا حتی آن را حقیر میشمارند. هیچ کاری مسخرهتر از این است که بخواهیم برای خودکشیها قائل به سلسله مراتب شویم و بین خودکشیهای والا و مبتذل فرق بگذاریم. خود را کشتن به قدری تاثیرگذار است که مانع هر تلاش حقیری برای انگیزهیابی میشود. من خوار میشمارم کسانی را که مسخره میکنند کسانی را که بهخاطر عشق خودکشی میکنند، زیرا درک نمیکنند برای شخص عاشق عشق کام نیافته یعنی برچیدن بساط وجودش، شیرجهای ویران کننده به عمق بیمعنایی. شورهایی که تحقق نمییابند سریعتر از شکستهای بزرک راه به مرگ میبرند. شکستهای بزرگ رنج و عذابی کندپایند اما شورهای بزرگی که چوب لای چرخشان رود چون آذرخش میکشند. من فقط دو نوع آدم را شایستهٔ ستایش میدانم: آنانکه بالقوه دیوانهاند و آنانکه بالقوه خودکشی کردهاند ـــ یعنی کسانی که عاقلند ولی هر آن ممکن است دیوانه شوند و کسانی که زندهاند ولی هر آن ممکن است دست به خودکشی بزنند. فقط این دو گروهند که در من ترسی آمیخته به احترام برمیانگیزند زیرا در این دو گروه ظرفیت شورهای عظیم و شکوفاییهای عظیم روحی هست. آنانکه مثبت زندگی میکنند، پر از اعتماد به نفس، راضی از گذشته و حال و آیندهٔ خویش، به این جور آدمها فقط احترام میگذارم، فقط همین.
چرا من خودکشی نمیکنم؟ چون همانقدر حالم از مرگ به هم میخورد که از زندگی. باید مرا بیندازند درون دیگی جوشان! آخر چرا روی این زمین ایستادهام؟ احساس میکنم نیاز دارم داد بکشم، جیغ بکشم، جیغی چنان وحشی و افسارگسیخته که عالم و آدم را از وحشت بلرزاند. به آذرخشی میمانم که آماده است آتش اندر خرمن عالم اندازد و هرچه هست را به کام شرارههای نیستی من فروبرد. من مخوفترین موجود تاریخم، همان وحشِ آخرزمانم که از هاویه برآمده، سرشار از نار و ظلمت، سرشار از آرزو و یاس. همان وحش آخرزمانم با نیشِ باز، منقبض تا سرحدّ وهم و منبسط تا نامتناهی، هم میبالم و هم میمیرم، سرخوشانه آویزان میان امیدِ به هیچ و نومیدی از همه چیز، بارآمده در دل عطرها و زهرها، سوخته در آتش نفرت و عشق، کشته به دست سایهها و نورها. نماد هستی من مرگ نور است و شرارِ مرگ. جرقهها در ضمیرم فرو میمیرند تا باز چون تندر و آذرخش بزایند. خودِ ظلمت است که در من نور میافشاند.
@Filmosophy
🎥
در فیلم حماسی و تاریخی «شجاعدل» [Braveheart، ۱۹۹۵]، ویلیام والاس، رو به آنان که ترس به سمتشان هجوم آورده و پی پای گریز هستند، میگوید:
«_ من ویلیام والاسام. مردمانی از کشورم را میبینم که در مقابل ظلم و استبداد صفآرایی کردهاند. شما اینجا آمدهاید تا بجنگید برای «آزادی». گرچه الان هم آزاد هستید. اما با این آزادی چه خواهید کرد؟ آیا حاضرید بجنگید؟
_ یکی از سربازان [با صدای بلند]: جنگ؟ در برابر اینها؟ نه! ما فرار میکنیم و زنده میمانیم.
_ والاس: بله. اگر بجنگید ممکن است بمیرید. و اگر فرار کنید زنده میمانید، اما برای مدتی کوتاهی. چند سال بعد که در رختخوابتان میمیرید، آیا حاضرید تمام روزهایی که میگذرانید، از امروز تا روز مرگتان را بدهید، تا یکبار، فقط برای یکبار، بتوانید به اینجا برگردید و به دشمنانتان بگویید، ممکن است که بتوانند جانمان را بگیرند اما هرگز نمیتوانند آزادیمان را بگیرند؟»
🎥
سخنرانی پایانی فیلم «دیکتاتور» اثر چارلی چاپلین همراه با کاور قطعهٔ «زمان» اثر هانس زیمر
«ما میخواهیم شادی همدیگر را ببینیم، نه فلاکت همنوعمان را.
... این زمین عزیزمان غنی است.
همه را میتواند تأمین کند.
سبک زندگی ما میتواند آزاد و زیبا باشد.
اما این سبک و سیاق را از دست دادهایم.»
«... مأیوس نشوید.
فلاکتی که الان دچارش هستیم، چیزی جز گذرِ طمع نیست.
کینه و نفرت این افراد تمام خواهد شد... و دیکتاتورها میمیرند.
قدرتی که از مردم گرفتهاند، به آنها باز خواهد گشت.»
«ای سربازان!
خود را در اختیار این جانوران قرار ندهید.
... شما را به بردگی میگیرند.
و زندگیتان را کنترل میکنند.
به شما میگویند چه کار کنید،
و چه فکری کنید،
و چه احساسی داشته باشید...
مثل گاو و گوسفند با شما رفتار میکنند.
برایشان فقط مین خنثیکن هستید.
خود را تسلیم این آدمهای غیرعادی نکنید.
این آدمهای شبهماشینی که افکار و قلبهای ماشینی دارند!
شماها که ماشین نیستید! شماها گاو و گوسفند نیستید!
شماها انسانید!
قلب شما برای انسانیّت میتپد.»
#زن_زندگی_آزادی
.
«سرزمین خیالی من» ساختهٔ پاتریسیو گوسمان کارگردان و مستندساز اهل شیلی، دربارۀ یک اتفاق خیلی تازهتر در تاریخ پرماجرای شیلی است. در سال ۲۰۱۹ بعد از گران شدن بلیط مترو در شهر سانتیاگو، موجی از اعتراضات آغاز شد که دامنۀ آن کل کشور را فرا گرفت و رفته رفته به تلاشی برای کنارگذاشتن دولت سباستین پینرا تبدیل شد. در جریان همین اعتراضات بود که بزرگترین تظاهرات تاریخ شیلی با حضور حدود یک و نیم میلیون نفر در شهر سانتیاگو برگزار شد.
گوسمان در جریان این اعتراضات دوربین خودش را به دل ماجرا برده و روند تحولات را با خوشبینی و هیجان دنبال میکند. چیزی که برای گوسمان هم جالب است و هم به نوعی سردرگمکننده این است که بر خلاف جنبشها و شورشهایی که در زمان جوانی او اتفاق میافتاد، مردمی که امروز به خیابان میآیند دیگر نه به هیچ «ایدئولوژی» خاصی چسبیدهاند و نه دنبالهروی «رهبران» خاصی هستند. از نظر گوسمان با وجود همۀ شباهتهایی که بین این اعتراضات و جنبشهای قبلی وجود دارد، اما در نهایت این کاملاً یک چیز تازه است.
گوسمان این سردرگمی و پرسش را در سراسر فیلم به نمایش میگذارد. وقتی او دوربینش را با پهپاد به پرواز درمیآورد تا از موج جمعیت حاضر در خیابان تصویر بگیرد، انگار دارد در این سیل جمعیت به دنبال یک رهبر میگردد؛ چیزی که ظاهراً در کار نیست.
حال و هوای فیلم بسیار پرانرژی است و اعتراضات مردمی را از لحاظ شور و هیجانی که در آن هست مانند یک جور جشن و شادمانی نشان میدهد. مردم در میادین سانتیاگو مثل یک ارتش متحد آواز میخوانند، میرقصند و شعار میدهند.
گوسمان در این مستند نشان میدهد که چطور دغدغههای مختلف اقتصادی، سیاسی و حتی جنسیتی در اعتراضات به هم پیوند خوردهاند. «زنان نقش مهمی در تظاهرات دارند و علیه خشونتهای جنسی پلیس شعار میدهند.»
مستند «سرزمین خیالی من» تصویر مردمی است که زخم گذشته هنوز روی بدنشان تازه است، اما با شور و امید به دنبال پشت سر گذاشتن گذشته و تحقق بخشیدن به سرزمینی هستند که همیشه در خیالشان داشتهاند.
- مطلب از سایت فرادید
#زن_زندگی_آزادی
@Filmosophy
.
صحبتهای ژانلوک گُدار در جریان اشغال کاخ جشنوارۀ فیلم کن (مه ۱۹۶۸) که در اعتراض به سرکوب دانشجویان و کارگران توسط پلیس شکل گرفت را باید کوبید به صورت آن قشر از کارگردانها و بازیگرهای ایرانی که در خفا دارند برداشتهای دو پلانی با وضعیت باحجاب و بیحجاب ضبط میکنند! آنها هیچ درکی از وظیفۀ هنرمند در قبال اجتماع ندارند. هنر هیچوقت از جامعه جدا نیست. اغلب هنرمندان ما اختهاند! اخته از ماهیت حقیقی یک هنرمند، اختهاند از شعور هنری و درک انسانی. آنها در یک جامعهٔ آزاد آنگونه که الان جولان میدهند قاعدتاً سواد هنری متناسب با آن فضا نمیتوانند داشته باشند، چراکه موقعیت حال حاضر آنها نتیجهٔ سیستم معیوب جاری و ساری است. سینمایی که اگر تمامی سازوکار آن در یک سیستم طبیعی شکل میگرفت برای مثال محمدرضا گلزار چه جایگاهی میتوانست در آن داشته باشد! هنرمند تهی نتیجهٔ سیستم تهی است. گُدار در این ویدئو خطاب به کسانی که بیاعتنا به اتفاقات اطرافشان در جشنواره حضور یافتند میگوید؛ «من دارم با شما از همبستگی با کارگرها و دانشجوها حرف میزنم، شما برای من از "تراولینگ" و "کلوزآپ" میگین؟! شما نَفَهماید!». مردم این سرزمین در این روزهای تاریخساز دارند بزرگترین رخداد تاریخی سرزمینشان را میآفرینند، این در حالیست که اغلب هنرمندان همین سرزمین با بیاعتنایی مشغول به خلق آثارشان بر پایهٔ وضعیت قبل از این رخداد و وضعیت بعد از آن هستند؟! آنها نَفَهماند! نَفَهماند چون هم درکی از عمق وظیفهٔ خود در اجتماع ندارند و هم بر این باورند که تفاوت یک اثر هنری، یعنی فیلم، در یک جامعهٔ بسته و در یک جامعهٔ آزاد، تنها در «پوشش و حجاب» است، نه پیام و مفهوم آن اثر.
#زن_زندگی_آزادی
@Filmosophy
.
دموکراسی شیوهای برای سازماندهی جامعه است و در هیچ کجای جهان به راحتی به دست نیامده است. خونهایی که در این مهم ریخته شدهاند، به هیچ روی فراموش نشده و نباید هم فراموش شوند. باید این لحظههای مهم تاریخی از زوایای گوناگون و به اشکال مختلف روایت شوند تا بتوان از آنچه در زمان حاضر در حال وقوع است، درک بهتری به دست آورد و چه بسا از آن روایتها، الهام گرفت.
فیلم« ۱۹۸۷: When the Day Comes» داستان واقعی و بخش تاریکی از کشور کره جنوبی است. کشوری که طی مدتی کوتاه به تکنولوژی و رشد قدرت اقتصادیاش معروف شد، پیش از آن (یعنی تا سال ۱۹۸۷) تحت حکومتی دیکتاتوری بود. این فیلم واقعیتهای جنبش مردمی و دموکراسی سال ۱۹۸۷ را به تصویر کشیده است، جنبشی که رژیم نظام دووهوان (رئیس جمهور کره جنوبی) را به زیر کشاند. دووهوان به دلیل نقش داشتن در قتل عام و سرکوب قیام مردم کره جنوبی، در سال ١٩٩٦ به دار آویخته شد.
این فیلم در ٨ آذر ١٣٩٧، در دومین روز جشنوارهٔ فیلمهای کرهای در پردیس سینمایی کورش تهران نیز به نمایش درآمد!
#زن_زندگی_آزادی
@Filmosophy
🎥
«نگاه خیرهٔ اولیس» [Ulysses' Gaze] در پی یافتنِ هویتِ گمشده و به تاراج رفتهٔ انسانی است. آنجلوپولس در تکاپوست برای به تصویرکشیدن تراژدی زندگی محتومِ انسانها در سیطرهٔ نظامهای سلطهیافتهای که هیچ زمان نابود نمیشوند بلکه جایگزین یکدیگر میشوند.
فیلم در پی نگریستن به درون روح انسان است.
@Filmosophy
🎬
«من همیشه احساس میکنم که زن و مردی که فیلمهای مشابهی را دوست ندارند، عاقبت از همدیگر جدا خواهند شد!» - ژان لوک گُدار
تصویر: پازولینی، گُدار و برناردو برتولوچی
@Filmosophy
🎬
وقتی کوروساوا در اتاق مطالعه طبقهٔ دوم مجسمه اسکار را به ما نشان میدهد، به نظر میرسد همهٔ ما غرق در عظمت کوروساوا شدهایم.
تزئینات دیگر اتاق چند ظروف مسی ایرانی، عکس همسر کوروساوا و نقاشی ژاپنی روی دیوار است.
«من در کن بودم زمانی که شما هم آنجا بودید»
این کوروساوا است که بحث را باز میکند،
«البته من در آن زمان فیلمهای شما را ندیده بودم».
و کیارستمی ادامه میدهد: «من این شانس را داشتم که مادادایو شما را ببینم. کن و تو دو ردیف جلوتر از من نشسته بودید. این یک فرصت عالی بود که شما و فیلمتان را به یکباره ببینم. شاید ندانید که در کشور من چقدر محبوب هستید. هم روشنفکران و هم مردم عادی آثار شما را دوست دارند. در واقع شما و آلفرد هیچکاک محبوب ترین فیلمسازان خارجی در ایران هستید. یک بار یکی از مسئولان صنعت سینمای ایران گفت که شما و تارکوفسکی تنها فیلمسازان خارجی هستید که فیلمشان با نظام ارزشی هنر ایران تدوین شده است.! ای کاش میتوانستم لذت دیدار شما را با دیگران در ایران تقسیم کنم.
• ملاقات عباس کیارستمی با آکیرا کوروساوا: «امپراطور و من»، فیلم بینالمللی، پاییز 1993
به بهانهی زادروز آکیرا کوروساوا
🎬
روزمرگی چون بختک بر روانات افتاده، چون طاعون جسمات رو جوریده، و تو را به هذیان زیستن وا داشته، سیاهی است تا جایی که چشم یارای تماشا میدهد، روزمرگی خودِ «نابودی» است.
در فیلمِ بلا تار چیزی در دنیای پدر و دختر [بخوانید انسانیّت] اشتباه است، این را زیستهٔ رو به زوال و تکرار مکررات حاضر در زندگی آنها به ما میگوید. چیزی در دنیای پدر و دختر [بخوانید بشریّت] اشتباه است، این را سیبزمینی داغ هر روزه که تناش را به چنگهای مرد ملول میسپارد، به ما میگوید. چیزی در دنیای پدر و دختر [بخوانید روح زمانه] اشتباه است، این را تابخوردنهای هر روزهٔ سطل آب در دستان دختر تکیده به ما میگوید.
بلا تار در «اسب تورین» با سکوت فریاد میزند چیزی روز به روز به ما نزدیک و نزدیکتر میشود و آن «پایان» است. نیرویی فراتر از انسان در رساندن جهان به «پایان» دخیل است، این را صدای زوزهٔ بادی که هر آن در حال وزیدن است به ما میگوید. پس، انسان و نیرویی ناپیدا و فراتر از نیروی انسانی به اتفاق هم در حال نابودی «جهان» هستند.
@Filmosophy
🎬
فیلم «پرسپولیس» [۲۰۰۷ ،Persepolis، مرجان ساتراپی و ونسان پارونو] انیمهای متفاوت است که به دورههای قبل و بعد از انقلاب ایران پرداخته است. «پرسپولیس» نشان میدهد چگونه است که ایران جدید که اکنون توسط بنیادگرایان اسلامی اداره میشود، به خودی خود صاحب حکومتی «مستبد و سرکوبگر» شده است. فیلم، جامعهٔ وقت را نقد میکند، اخلاقیات و آداب و رسوم چیره بر آن را به باد سؤال میگیرد. و چهرهٔ کریهالمنظر انقلاب ۵۷ و پیوند آن به رویدادهای تلخ و سیاه تاریخ معاصر ایران را عیان میکند. «پرسپولیس» حال و روز مردم ایران پس از انقلاب را که اکنون به مردمی «پژمرده و چندشخصیتی» بدل شدهاند، و سرکوب زنان به بهانهٔ آموزههای دینی و محدودیتهای حاصل از سربرآوردن «حجاب اجباری» را به تصویر میکشد.
@Filmosophy
🎥
فیلم «دادگاه شیکاگو هفت» [The Trial of the Chicago 7]
ساختهٔ آرون سورکین، ۲۰۲۰
... ما یه سری اندیشههای خاص رو فقط با خودمون کف خیابونها آوردیم ...!
@Filmosophy
🎥
عباس کیارستمی: شعری از مولانا در دیوان شمس هست که میگوید، «ز حرص خواجگی از بندگی چه محرومید». میگوید ما از حرص خواجهشدن حتی دیگر بنده هم نیستیم، از بندهبودن محرومیم. به نظرم ملت ایران با این دموکراسی و جمهوریی که دارند حتی دیگر بنده هم نمیتوانند باشند. یعنی رعیت هم نیستند. واقعاً هیچاند دیگر. هرکسی چهار سال میآید و آنها هم که میآیند خوب میدانند استطاعت حکومتکردن ندارند. دو سال اول سعی میکنند خاکریزها و جاپایشان را مستحکم کنند و دو سال بعد را هم به فکر اینند که چطور مردم را فریب دهند که دوباره رأی بیاورند. بنابراین کسی دیگر برای ملت کار نمیکند. ولی در سیستم شاهنشاهی چون موروثی است شاید آیندهنگری یکذره بیشتر باشد و، مثلاً، وزیر نفت یا اقتصادش بیست سی سال وزیر بماند، یاد بگیرد و کاربلد شود. تجربهای که ما پشت سر گذاشتیم تجربۀ خیلی غریبی بوده. و اگر ما استثنا نباشیم، شاید همهجای دنیا همین باشد. لابد در کوبا هم همین اتفاق افتاده. در کتاب «زندگی در پیش رو» راوی کمسنوسال رمان میگوید: «هرگز سیاستبازی نکردهام. چون بههرحال یکی همیشه استفادهاش را میبرد.» ما مثل سربازها کشته میشویم ولی امیر سود میبرد. از اول انگار بنا بود من گردِ سیاست نچرخم. نمیدانم این از کجا آمده، شاید پدرم اینطور بوده و ناخودآگاه به ما رسیده. وقتی کسی برنده میشد، هرکس که بود، پدرم میگفت، «همّهشون دیوثاند»، در یک کلمه.
از کتاب «گفتوگوهایی با عباس کیارستمی»
نویسنده؛ گادفری چشایر
مترجم؛ صالح نجفی
چاپ دوم
نشر لِگا
https://instagram.com/lega.press?igshid=YmMyMTA2M2Y=
.
.
واقعیت این است که برای رسيدن به «آزادی» بايد تاوان داد. بايد که زیر بار مسؤلیت کمر خم کرد و رنج را چشید. انسان آزاد، موجودی خوشبخت و سعادتمندی است. او کسی است كه لذتهای جسمانی را رد کرده و به لذتهای ذهنی دست یافته است. برای رسیدن به آزادی بايد که روی آگاهی كار كرد. بايد تجربه کرد. باید که از نقطهٔ امن دست کشید. باید جسارت را آموخت و شجاعت را یاد گرفت. باید که افكار پوچ و پوسيدهٔ هزاران ساله را به زبالهدان تاریخ رهنمون کرد... .
- ویدئو: سکانس پایانی فیلم «شجاعدل» است. قاضی، مردم و همرزمان والاس از او میخواهند فقط بگویید: «رحم» کنید [طلب بخشش]، تا دیگر اعدام نشود. اما او واژهٔ «آزادی» را سر میدهد. [بخشهایی از این فیلم براساس واقعیت تاریخی ساخته شدهاند، از جمله سکانس پایانی].
— آدرس صفحهٔ اینستاگرام «فیلموسوفی»
https://instagram.com/_filmosophy?igshid=N2ZiY2E3YmU=
@Filmosophy
🎥
در دیالوگ پایانی دادگاه، قاضی از متهمین میخواهد اگر حرفی دارند بگویند. سُوفی شول رو به قاضی میگوید: «طولی نمیکشد که شما در جایی که ما امروز ایستادهایم خواهید ایستاد ... امروز تو ما را اعدام میکنی، و فردا نوبت تو خواهد بود.»
فیلم «سُوفی شول؛ روزهای آخر» [۲۰۰۵ ,Sophie Scholl: The Final Days] داستان واقعی زندگی فعال سیاسی و دانشجوی انقلابی آلمانی است که علیه نظام هیتلر فعالیت میکند... او پس از پخش اعلامیههای ضدجنگ در دانشگاه، به همراه برادرش هانس شول توسط نازیها دستگیر میشود، و هر دو محکوم به «اعدام» میشوند.
— آدرس صفحهٔ اینستاگرام «فیلموسوفی»
https://instagram.com/_filmosophy?igshid=N2ZiY2E3YmU=
#زن_زندگی_آزادی
@Filmosophy
/channel/naacinema/1415
فایل قابل دانلود فیلم مستند «سرزمین خیالی من» (My Imaginary Country) با زیرنویس فارسی، که در پُست قبلی به آن اشاره کردیم.
#زن_زندگی_آزادی
@Filmosophy
🎥
فیلم مستند «سرزمین خیالی من» (My Imaginary Country) روایتی پرشور از یک جنبش اعتراضی
مستند «سرزمین خیالی من» (۲۰۲۲) روایتی از اعتراضات گستردۀ سال ۲۰۱۹ در کشور شیلی است؛ اعتراضاتی که به خاطر گرانی بلیط مترو در شهر سانتیاگو آغاز شد و به تدریج سراسر کشور را فرا گرفت.
بیانیهٔ گروهی از مترجمان ایران [گاما]
در همراهی با جنبش «زن، زندگی، آزادی»
ما مترجمان همیشه متنها را پس از اتمامشان ترجمه کردهایم. متنی که اکنون در ایران نوشته میشود هزاران نویسنده دارد و همزمان با نوشتهشدنش به یک زبان ترجمه میشود. در این ترجمه اما تنها باید دستور زبان این جنبش را دانست. هر شهروند اکنون مترجم صدای خودش و دیگران است. ما مترجمان همانند دیگر شهروندان ایران و جهان نام رمزگونهٔ ژینا (مهسا) امینی، و دیگر زنان و مردان و کودکانِ بهخونخفته و زندانی این جنبش را، در سرتاسر کشور، بارها با خود و با دیگران تکرار کردهایم؛ شعار جهانگیر و دورانساز «زن، زندگی، آزادی» را که طلیعهٔ آیندهٔ این سرزمین است شنیدهایم، گفتهایم، و به هر زبانی که میدانیم تکرار کردهایم.
ما مترجمان در کنار میلیونها شهروند در برابرِ همهٔ مظاهر سلطه که همگان را، خصوصاً زنان را، به انواع انقیادها زنجیر کرده است میایستیم، در برابر همهٔ تبعیضها و ممنوعیتهایی که زندگی را در این کشور به بقای صِرف در اردوگاههای کار اجباری شبیه کرده است میایستیم، ما در برابر فساد گسترده و دمافزونی که فقر افسارگسیخته و استیصالی بیسابقه را بر اکثر شهروندان تحمیل کرده است میایستیم، ما در برابر یکایک قوانین و اقدامات موحشی که زندگی عمومی و خصوصی شهروندان را با رعب و وحشت دائمی عجین کرده است میایستیم. ما در برابر دروغهای موهن و نفرتانگیز و بیپایان میایستیم. پرسشی اگر همچنان باقی مانده باشد این است که در برابر این میزان از استبداد و فقر و فساد و تبعیض و ویرانی زیستمحیطی چه کاری جز ایستادن در کنار این جوانان آزادیخواه میتوان کرد، جوانانی که جانشان را بر سر دست گرفتهاند و به مدنیترین صورت ممکن برای احقاق حقوق بنیادین خود به پا خاستهاند و در خون خویش غلتیدهاند؟ ما را هیچچیز از ایشان جدا نخواهد کرد.
ما مترجمان طی دهها سال کوشیدهایم تجربهها و آثار ادبی و فکری جهان را به دست شهروندان ایران برسانیم. در این راه، همان سدهایی که اکنون در برابر صدای این جنبش قد علم کرده در برابر ما بوده است. همان سدهایی که کارشان قطع ارتباط شهروندان ایران با یکدیگر و با جهان بوده است، سالها بین متنها و شهروندان قرار داشته. این سدها نتوانست مانع رسیدن متنها به شهروندان ایران شود و اکنون نیز نخواهد توانست مانع رسیدن صدای آزادیخواهیِ ایشان ـــ این نویسندگان آزادیخواه ـــ به جهان شود، که هیچکجا هیچزمان فریاد زندگی، آزادی، و زن بیجواب نمانده است.
ما مترجمان، ما شهروندان ایران، همچنان که این جنبش بزرگ به ما میآموزد، به عقب بازنخواهیم گشت و کوششمان را برای رسیدن به آزادی دوچندان میکنیم و به ایجاد روزنههای نو برای درهمشکستن سدهای سانسور برخواهیم خاست. ما از امروز کتابهایی را که این سدها سالها مانع رسیدنشان به شهروندان شدهاند از هر راهی که بتوانیم بدون سانسور منتشر خواهیم کرد، گرچه واقفیم که این شعاعی از آفتاب درخشان این جنبش و جوانانش نیز نخواهد بود. همصدا با میلیونها شهروندِ ایران آزادی فوری و بیقیدوشرط همهٔ زندانیان سیاسی ـــجوانانِ جنبش، دانشجویان، نویسندگان، کارگران، کارگردانان، وکلا، ورزشکاران، پزشکان، معلمان، دانشآموزان و دیگر گروههای جامعهـــ را حقی میدانیم که اگر احقاق نشود، بیتردید به هر قیمتی ستانده خواهد شد؛ همچنان که حق آزادی اندیشه و بیان، حق آزادی تجمع، و حق آزادی انتخاب حکومت دموکراتیک برای ایران.
✍️ کلیک کنید: متن کامل و فهرست ۲۵۰ نفرهٔ امضاکنندگان
@GAMAper
🎥
فیلم «۱۹۸۷: وقتی که آن روز فرا برسد!» [۲۰۱۷، کره جنوبی]
[1987: When the Day Comes]
در سال ۱۹۸۷، کره جنوبی توسط یک «دولت نظامی» اداره میشود. دانشجویی ۲۲ ساله، طی بازجویی پلیس شکنجه و ناغافل کشته میشود. مقامات دولتی برای سرپوش گذاشتن به مرگ دانشجو، دست به کار میشوند و جسد او را میسوزانند... همهٔ عوامل عالی رتبهٔ نظام که در جریان پرونده بودند، سعی میکنند حقیقت به بیرون درز پیدا نکند... اما خبرنگاری از موضوع مطلع میشود و خبر را منتشر میکند و در پی آن خشم عمومی شروع به فوران میکند ...
#زن_زندگی_آزادی
@Filmosophy