filmosophy | Unsorted

Telegram-канал filmosophy - Filmosophy | فیلموسوفی

1588

بررسی، نقد، ترجمه و تألیفِ فلسفی‌ـ‌سیاسی‌ـ‌روانکاوانه‌ در باب سینما و آثار سینمایی @Filmosophy گردانندگان کانال: @zaman1982 @Keyhanpmi @gorgin89

Subscribe to a channel

Filmosophy | فیلموسوفی

🎥
در دیالوگ پایانی دادگاه، قاضی از متهمین می‌خواهد اگر حرفی دارند بگویند. سُوفی شول رو به قاضی می‌گوید: «طولی نمی‌کشد که شما در جایی که ما امروز ایستاده‌ایم خواهید ایستاد ... امروز تو ما را اعدام می‌کنی، و فردا نوبت تو خواهد بود.»

فیلم «سُوفی شول؛ روزهای آخر» [۲۰۰۵ ,Sophie Scholl: The Final Days] داستان واقعی زندگی فعال سیاسی و دانشجوی انقلابی آلمانی است که علیه نظام هیتلر فعالیت می‌کند... او پس از پخش اعلامیه‌های ضدجنگ در دانشگاه، به همراه برادرش هانس شول توسط نازی‌ها دستگیر می‌شود، و هر دو محکوم به «اعدام» می‌شوند.

— آدرس صفحهٔ اینستاگرام «فیلموسوفی»

https://instagram.com/_filmosophy?igshid=N2ZiY2E3YmU=

#زن_زندگی_آزادی

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

/channel/naacinema/1415

فایل قابل دانلود فیلم مستند «سرزمین خیالی من» (My Imaginary Country) با زیرنویس فارسی، که در پُست قبلی به آن اشاره کردیم.

#زن_زندگی_آزادی

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

🎥
فیلم مستند «سرزمین خیالی من» (My Imaginary Country) روایتی پرشور از یک جنبش اعتراضی

مستند «سرزمین خیالی من» (۲۰۲۲) روایتی از اعتراضات گستردۀ سال ۲۰۱۹ در کشور شیلی است؛ اعتراضاتی که به خاطر گرانی بلیط مترو در شهر سانتیاگو آغاز شد و به تدریج سراسر کشور را فرا گرفت.

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

بیانیهٔ گروهی از مترجمان ایران [گاما]
در همراهی با جنبش «زن، زندگی، آزادی»


ما مترجمان همیشه متن‌ها را پس از اتمامشان ترجمه کرده‌ایم. متنی که اکنون در ایران نوشته می‌شود هزاران نویسنده دارد و همزمان با نوشته‌شدنش به یک زبان ترجمه می‌شود. در این ترجمه اما تنها باید دستور زبان این جنبش را دانست. هر شهروند اکنون مترجم صدای خودش و دیگران است. ما مترجمان همانند دیگر شهروندان ایران و جهان نام رمزگونهٔ ژینا (مهسا) امینی، و دیگر زنان و مردان و کودکانِ به‌خون‌خفته و زندانی این جنبش را، در سرتاسر کشور، بارها با خود و با دیگران تکرار کرده‌ایم؛ شعار جهان‌گیر و دوران‌ساز «زن، زندگی، آزادی» را که طلیعهٔ آیندهٔ این سرزمین است شنیده‌ایم، گفته‌ایم، و به هر زبانی که می‌دانیم تکرار کرده‌ایم.

ما مترجمان در کنار میلیون‌ها شهروند در برابرِ همهٔ مظاهر سلطه که همگان را، خصوصاً زنان را، به انواع انقیادها زنجیر کرده است می‌ایستیم، در برابر همهٔ تبعیض‌ها و ممنوعیت‌هایی که زندگی را در این کشور به بقای صِرف در اردوگاه‌های کار اجباری شبیه کرده است می‌ایستیم، ما در برابر فساد گسترده و دم‌افزونی که فقر افسارگسیخته و استیصالی بی‌سابقه را بر اکثر شهروندان تحمیل کرده است می‌ایستیم، ما در برابر یکایک قوانین و اقدامات موحشی که زندگی عمومی و خصوصی شهروندان را با رعب و وحشت دائمی عجین کرده است می‌ایستیم. ما در برابر دروغ‌های موهن و نفرت‌انگیز و بی‌پایان می‌ایستیم. پرسشی اگر همچنان باقی مانده باشد این است که در برابر این میزان از استبداد و فقر و فساد و تبعیض و ویرانی زیست‌محیطی چه کاری جز ایستادن در کنار این جوانان آزادی‌خواه می‌توان کرد، جوانانی که جانشان را بر سر دست گرفته‌اند و به مدنی‌ترین صورت ممکن برای احقاق حقوق بنیادین خود به پا خاسته‌اند و در خون خویش غلتیده‌اند؟ ما را هیچ‌چیز از ایشان جدا نخواهد کرد.

ما مترجمان طی ده‌ها سال کوشیده‌ایم تجربه‌ها و آثار ادبی و فکری جهان را به دست شهروندان ایران برسانیم. در این راه، همان سدهایی که اکنون در برابر صدای این جنبش قد علم کرده در برابر ما بوده است. همان سدهایی که کارشان قطع ارتباط شهروندان ایران با یکدیگر و با جهان بوده است، سال‌ها بین متن‌ها و شهروندان قرار داشته. این سدها نتوانست مانع رسیدن متن‌ها به شهروندان ایران شود و اکنون نیز نخواهد توانست مانع رسیدن صدای آزادی‌خواهیِ ایشان ـــ این نویسندگان آزادی‌خواه ـــ به جهان شود، که هیچ‌کجا هیچ‌زمان فریاد زندگی، آزادی، و زن بی‌جواب نمانده است.

ما مترجمان، ما شهروندان ایران، همچنان که این جنبش بزرگ به ما می‌آموزد، به عقب بازنخواهیم گشت و کوششمان را برای رسیدن به آزادی دوچندان می‌کنیم و به ایجاد روزنه‌های نو برای درهم‌شکستن سدهای سانسور برخواهیم خاست. ما از امروز کتاب‌هایی را که این سدها سال‌ها مانع رسیدنشان به شهروندان شده‌اند از هر راهی که بتوانیم بدون سانسور منتشر خواهیم کرد، گرچه واقفیم که این شعاعی از آفتاب درخشان این جنبش و جوانانش نیز نخواهد بود. هم‌صدا با میلیون‌ها شهروندِ ایران آزادی فوری و بی‌قیدوشرط همهٔ زندانیان سیاسی ـــ‌جوانانِ جنبش، دانشجویان، نویسندگان، کارگران، کارگردانان، وکلا، ورزشکاران، پزشکان، معلمان، دانش‌آموزان و دیگر گروه‌های جامعه‌ـــ را حقی می‌دانیم که اگر احقاق نشود، بی‌تردید به هر قیمتی ستانده خواهد شد؛ همچنان که حق آزادی اندیشه و بیان، حق آزادی تجمع، و حق آزادی انتخاب حکومت دموکراتیک برای ایران.


✍️ کلیک کنید: متن کامل و فهرست ۲۵۰ نفرهٔ امضاکنندگان

@GAMAper

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

🎥
فیلم «۱۹۸۷: وقتی که آن روز فرا برسد!» [۲۰۱۷، کره جنوبی]
[1987: When the Day Comes]

در سال ۱۹۸۷، کره جنوبی توسط یک «دولت نظامی» اداره می‌شود. دانشجویی ۲۲ ساله، طی بازجویی پلیس شکنجه و ناغافل کشته می‌شود. مقامات دولتی برای سرپوش گذاشتن به مرگ دانشجو، دست به کار می‌شوند و جسد او را می‌سوزانند... همهٔ عوامل عالی رتبهٔ نظام که در جریان پرونده بودند، سعی می‌کنند حقیقت به بیرون درز پیدا نکند... اما خبرنگاری از موضوع مطلع می‌شود و خبر را منتشر می‌کند و در پی آن خشم عمومی شروع به فوران می‌کند ...

#زن_زندگی_آزادی

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

🎥
لارس فون‌تریه می‌گوید: «شخصیت‌های اصلی مرد در فیلم‌های من در واقع همه احمقانی هستند که هیچ نمی‌فهمند. در حالی که زنان بسیار انسانی‌تر و واقعی‌تر هستند. این زنان هستند که من در تمام فیلم‌هایم با آن‌ها تعیین هویت می‌کنم.»

#زن_زندگی_آزادی

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

🎼
راجر واترز به ما می‌گوید:

«زندگی یک تمرین نیست. تا جایی که می‌دانیم، فقط یک‌بار فرصت‌اش را می‌یابی و باید براساس هر موضع اخلاقی، فلسفی یا سیاسی که در پیش می‌گیری، دست به انتخاب‌هایی بزنی ... در طول زندگی‌ات دست به انتخاب‌هایی می‌زنی، و این انتخاب‌ها متأثّرند از ملاحظات سیاسی و پول و نیمۀ تاریک سرشت‌های‌مان. شما فرصت‌اش را می‌یابید که جهان را به جایی یک‌ذرّه روشن‌تر یا تاریک‌تر بدل کنید. همه‌مان فرصت‌اش را پیدا می‌کنیم که از گرایش به خودمحوری و حقارت و حرص‌وطمع فراتر رویم. همه‌مان در نقّاشی زندگی اثری کوچک باقی می‌گذاریم.»

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

.
مردی از آلمان شرقی به سیبریا فرستاده شد تا آنجا کار کند. این مرد می‌دانست که سانسورچی‌ها نامه‌هایش را می‌خوانند. به همین خاطر با دوستانش قراری گذاشت. گفت که اگر نامه‌ای که از من می‌گیرید با جوهر آبی نوشته شده باشد یعنی آنچه که من در نامه نوشته‌ام درست است. اگر با جوهر قرمز نوشته باشم نادرست. بعد از یک ماه، دوستانش اولین نامه را از طرف وی دریافت کردند. همهٔ متن با جوهر آبی نوشته شده بود. در نامه آمده بود: «این‌جا همه چیز عالی است. مغازه‌ها پر از غذاهای خوشمزه است. سینماها فیلم‌های خوب غربی پخش می‌کند. آپارتمان‌ها بزرگ و مجلل است. اما تنها چیزی که این‌جا نمی‌توان خرید، جوهر قرمز است.» خُب این شیوهٔ زندگی ماست. ما از همهٔ آزادی‌هایی که می‌خواهیم برخورداریم. اما آنچه نداریم جوهر قرمز است. یعنی زبانی نداریم که با آن بتوانیم عدمِ آزادی‌مان را بیان کنیم. _ اسلاوی ژیژک

فیلم: The milky way" (۱۹۶۹)" اثر لوئیس بونوئل

#زن_زندگی_آزادی

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

.
نمی‌دانستم لیو اولمان زنده است! وقتی ویدئوی همبستگی او را امروز با زنان ایران دیدم، در حالتی از گیجی به حافظه‌ام پناه بردم تا این چهره خموده را با لیو اولمانِ جوان در «پرسونا»ی برگمان به همسانی برسانم. سرانجام نتوانستم! اما او خود لیو اولمان است، یار گرمابه و گلستان اینگمار برگمان، شریک برهه‌ای از زندگیش، الیزابت فوگلرِ «پرسونا»، ماریای «فریادها و نجواها»، اوای «سونات پاییزی» و ...

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

«از آدم‌های بی‌طرف‌ بیزارم»
نوشتۀ آنتونیو گرامشی
ترجمهٔ صالح نجفی
از کتاب «یادداشت‌های زندان»
«The Indifferent»
By Antonio Gramsci

از آدم‌های بی‌طرف بیزارم. مانند فریدریش هِبِل معتقدم «زیستن یعنی طرفدار بودن». ممکن نیست آدمی تنها باشد و بیرون از شهر زندگی کند. زیستن واقعی یعنی شهروند بودن و موضع گرفتن. بی‌طرفی آبولیا است، فقدان اراده و سست‌عنصری. بی‌طرفی یعنی زندگی انگلی، بزدلی. بی‌طرفی یعنی زندگی نکردن. برای همین است که از آدم‌های بی‌طرف بیزارم.

بی‌طرفی بختک تاریخ است. بی‌طرفی سنگ آسیای بسته به گردن افراد نوآور است؛ مادۀ لَختی است که نشاط‌انگیزترین شورها را درون خود غرق می‌کند؛ لجن‌زاری است که دور تا دور شهر قدیم را می‌گیرد و بهتر از استوارترین دیوارهای باروی شهر از آن دفاع می‌کند، بهتر از دلاوری جنگاورانش، زیرا مهاجمان را در گرداب‌های گِل‌آلود خویش می‌بلعد، نابودشان می‌کند، روحیه‌شان را می‌کشد و گاهی موجب می‌شود دست از کارهای رشادت‌آمیز خویش بشویند.

بی‌طرفی از نیروهای پرزور تاریخ است. منفعلانه عمل می‌کند ولی به هر روی عمل می‌کند. به تقدیر می‌ماند؛ به آن تکیه نمی‌توان کرد؛ چیزی است که در برنامه‌تان خلل می‌اندازد و طرح‌هایی را که برایشان برنامه ریخته‌اید نقش بر آب می‌کند؛ مادۀ خام سرکشی است که عرصه را بر هوش تنگ می‌سازد و آتش آن را خاموش می‌کند. اتفاق‌هایی که می‌افتند، بلاهایی که بر سرمان می‌آیند، خیرهایی که کردارهای رشادت‌آمیزی که برای همگان دارای ارزشند می‌توانند به بار آورند، نه حاصل ابتکار عمل شماری اندک از انسان‌های فعال بلکه نتیجۀ بی‌طرفی و ممتنع بودن شمار بسیاری از افراد جامعه است. اتفاق‌هایی که می‌افتند نه حاصل کوشش آدم‌ها برای پیاده کردن ارادۀ خویش بلکه نتیجۀ آن است که انبوه خلق از ارادۀ خویش چشم می‌پوشند و می‌گویند هرچه بادا باد و می‌گذارند گره‌های کوری شکل بگیرند که فقط به زور شمشیر می‌توان‌شان گشود و قانون‌هایی به تصویب رسند که فقط با طغیان می‌توان‌شان لغو کرد و آدم‌هایی به قدرت رسند که فقط با شورش می‌توان به زیرشان کشید. تقدیری که از قرار معلوم سلسله‌جنبان تاریخ است هیچ نیست جز ظاهر فریبندۀ همین بی‌طرفی ممتنع بودن. رخدادها در سایه‌ها می‌بالند. شماری اندک، دور از چشم نظارت‌کنندگان، جامۀ جمعی افراد جامعه را می‌بافند، و انبوه خلق از آن غافلند چراکه عین خیال‌شان نیست. مهار سرنوشت‌های یک دوران در دست دیدگاه‌هایی تنگ‌نظر و غرض‌هایی عاجل و جاه‌طلبی‌ها و اشتیاق‌های گروه‌های کوچکی فعال است و انبوه خلق از آن غافلند چراکه عین خیال‌شان نیست. اما رخدادهاییی که به حد پختگی رسیده‌اند به بار می‌نشینند؛ جامه‌ای که در سایه بافته می‌شود کامل می‌شود: و آنگاه چنان می‌نماید که دست تقدیر تکلیف همه ‌چیز و همه کس را روشن کرده است و چنان می‌نماید که تاریخ هیچ نیست مگر پدیدار فراخ‌دامنی طبیعی چون فوران آتشفشان یا زمین‌لرزه‌ای عظیم که کسی از گزند آن در امان نیست و خشک‌وتر را با هم می‌سوزاند: هم کسانی را که وقوع آن را اراده کرده‌اند خواه آنانیکه نکرده‌اند؛ خواه آنانیکه از آن شناخت داشتند خواه آنانیکه نداشتند؛ خواه آنانیکه فعال بودند خواه آنانیکه بی‌طرف ماندند. و اینک بی‌طرف‌ها از کوره درمی‌روند و می‌خواهند از پیامدهای واقعه در امان بمانند و چنان بنمایانند که نقشی در وقوع واقعه نداشته‌اند و بنابراین مسئولیتی متوجه‌شان نیست. گروهی زار می‌گریند و دیگران دشنام و نفرین می‌بارند اما هیچ‌کس نمی‌پرسد یا فقط انگشت‌شماری می‌پرسند: اگر من به وظیفه‌ام عمل کرده بودم و کوشیده بودم اراده‌ام را پیاده کنم یا رایی بزنم، آیا باز این واقعه روی می‌داد؟ اما هیچ‌کس خود را ملامت نمی‌کند یا فقط انگشت‌شماری به خود سرکوفت می‌زنند که چرا بی‌طرف بودیم، چرا در همه چیز شک کردیم، چرا به یاری شهروندان سازمان‌یافته‌ای برنخاستیم که می‌کوشیدند مانع وقوع آن بدبیاری شوند یا به هدفی مشترک دست یابند. 

نه، اکثر اینها وقتی وقایع روال خود را طی می‌کنند ترجیح می‌دهند دربارۀ شکست‌ ایدئولوژی‌ها و به‌هم‌ریختگی طرح‌ها و دیگر دل‌خوش‌کُنک‌ها داد سخن بدهند. آنگاه از نو از پذیرفتن هر مسئولینی شانه خالی می‌کنند، آنهم نه به این جهت که گه گاه نیاز دارند وضع موجود را دقیق‌تر ورانداز کنند، نه به این جهت که گاهی می‌کوشند راه حل‌های باشکوه برای فوری و فوتی‌ترین مسئله یا مسائلی پیش نهند که گرچه حل و فصل شان وقت و زمینه‌سازی فراوان می‌طلبد به همان اندازه فوری و فوتی اند. اما این راه حل‌ها با وجودِ شکوهمندی بی‌ثمرند و این مساهمت در زندگی جمعی سر سوزنی جنبۀ اخلاقی ندارد؛ محصول کنجکاوی فکری است و نه احساس پرتوان مسئولیت تاریخی که از هرکس می‌طلبد در زندگی فعال باشد و هیچ رقم ندانم‌گویی و بی‌طرفی را برنمی‌تابد.

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

«زندگیِ یک انسان از همه‌ی اموال ثروتمند‌ترین شخصِ روی زمین با ارزش‌تر است.»

پنجاه سال پیش در چنین روزی دولتِ دیکتاتوریِ بولیوی چه‌ گوارا را اعدام کرد.

"The life of a single human being is worth more than all the property of the richest man on earth."

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

🎬
کل تاریخ سینما از زمان تأسیس آن در ۱۸۹۵ تا همین امروز که دربارۀ فیلم‌ها حرف می‌زنیم و به آن‌ها فکر می‌کنیم، تاریخ فلسفه را به‌طور کامل در خود خلاصه کرده و تمام پرسش‌هایی که فیلسوف‌ها از زمان افلاطون تاکنون با آن‌ها درگیر بوده‌اند، در تاریخ سینما دوره شده است. به این معنا می‌توان اشاره به تاریخ فلسفه را به‌نوعی اشاره به تاریخ سینما دانست.

عجیب نیست که فیلسوف بزرگی همچون تئودور آدورنو می‌گفت هربار در سالن سینما به تماشای فیلم می‌رود، بعد از ترک سالن، احساس می‌کند قدری احمق شده است. از طرفی فیلسوفی مثل ویتگنشتاین بعد از کلاس‌های سخت فلسفی‌اش به سینما می‌رفت و فیلم محبوبش انیمیشن «میکی‌‌ماوس» بود، نه فیلم‌های کلاسیک تاریخ سینما. و معمولاً برای این‌که کسی حواسش را پرت نکند در ردیف اول می‌نشست، یعنی دقیقاً می‌خواست خودش را غرق در فیلم کند. شاید تجربۀ تماشای فیلم چیزی بین تجربۀ ویتگنشتاین و تجربۀ آدورنو باشد. آنچه والتر بنیامین به آن فکر می‌کرد: فیلم‌دیدن یعنی آزمایش حرکت آونگین، یا آمد و شد دائمی بین جهان فیلم و جهان واقعی.

@filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

🎬ویدیو‌ی اسلاوی ژیژک خطاب به مردم ایران
♻️ترجمه‌ی نوید گرگین

@filmosophy
ژیژک: بدون هیچگونه مبالغه باید بگویم مبارزه شما به معنای واقعی کلمه در تاریخ جهانی اهمیت دارد.

از شما می آموزم...

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

درباره هکلبری فین و مارک تواین

مارک تواین اولین نویسنده بزرگ آمریکایی است که به توده مردم روی آورد یا به عبارت دیگر نخستین نماینده توده مردم آمریکاست که به مقام <نویسنده بزرگ> رسید؛ از همین رو او را <لینکلن ادبیات آمریکا> نامیده‌اند. صدای تواین نخستین و رساترین صدای دموکراسی در ادبیات آمریکاست. از زمان تواین به بعد در ادبیات آمریکا دیگر چیزی به نام <کاست> وجود نداشته است.

هکلبری فین (۱۸۸۴) نیز شاید تنها کتابیست که روشنفکران و خوانندگان عادی بر سر آن با هم توافق دارند: از تی. اس. الیوت و ارنست همینگوی تا پسربچه‌ای که تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته آنرا می‌ستایند و از خواندنش لذت میبرند.

تواین در سراسر زندگیش تعارضی درونی را با خود حمل میکرد: بین صداقت و صمیمیت در نوشتن و ضبط ساده و مستقیم تجربه انسانی از یک طرف، و پایبندی به مقررات ادبی و ارزشهای طبقه آبرومند از طرف دیگر، چیزی که جورج سانتایانا <سنت نجبا> نامید. در هکلبری فین، سموئل کلمنس {نام اصلی مارک تواین} از نقش <آقای مارک تواین> که بعضی چیزها را چاخان میکند بیرون می‌آید و نقش هک فینِ صاف و صادق را بعهده میگیرد.
او در این کتاب زبانی بکار میگیرد متفاوت با زبان <تام سایر>؛ هکلبری فین به زبان مردم سواحل می‌سی‌سی‌پی نوشته شده است و تام سایر به لفظ قلم. زبان هکلبری فین عامیانه است. این اولین بار است که سراسر یک رمان بزرگ به زبان عامیانه نوشته میشود. تواین قلم را به دست هکلبری فین میسپارد و خود کنار میرود. در سرگذشت هَک فین همه جا تجربه انسانی به ساده‌ترین و اقتصادی‌ترین زبان نقل میشود. از این حیث همچنانکه نورمن میلر متذکر میشود، نثر تواین شباهتهایی با همینگوی پیدا میکند. هکلبری فین مصداق این اصل همینگوی است که: 《نویسندگی این است که بدانیم آدم براستی چه حس میکند، نه اینکه قرار است چه حس کند یا به او آموخته‌اند که چه حس کند》. انقلاب ادبی‌ای که با تواین آغاز شد ویلیام فاکنر را بر آن داشت تا در جمله‌ای غیرگرامری بگوید: 《مارک تواین <همه‌ی پدرِ> ماست》!
همینگوی در <تپه‌های سبز آفریقا> ستایش از این رمان را تا آنجا میرساند که بگوید 《تمام ادبیات آمریکا از یک کتاب سرچشمه گرفته و آن <سرگذشت هکلبری فین> است. این بهترین کتاب ماست. پیش از آن چیزی نبود و پس از آن هم چیزی نخواهد آمد》. با این حال و علیرغم این ستایش، همینگوی معتقد است 《آنجای رمان که جیم، برده سیاه فراری، را میدزدند باید خواندن رمان را قطع کرد. این پایان واقعی داستان است و باقی حقه‌بازی است》. از اینجا به بعد فضای تراژیک ناپدید شده و با حضور تام سایر به نوعی کُمدی و مسخره‌بازی نزدیک میشود. عامل وحدتبخش داستان که همان فرار جیم و هک روی رودخانه و جستجوی آزادیست فراموش میشود و هک آلت دست خیالات رمانتیک تام سایر میگردد؛ همان هک که هرگز تام را جدی نگرفته و درباره زندگی اخلاقی شهر هم هیچ توهّمی نداشت!
قایق کوچکی که هک و جیم سوار آنند نماینده و حامل جامعه آرمانی تواین است که در برخورد با کشتی بخار (نماینده بازرگانی صنعتی؟!) آسیب دیده است. اما با ورود تام سایر، جیم و هک که قرار بود از تمدن فرار کنند دوباره به آغوش آن برگردانده میشوند.
جورج سانتایانا درباره طنزنویسان آمریکایی که تواین هم برجسته‌ترینشان است مینویسد 《آنها هرگز نتوانستند بطور کامل از سنت نجبا ببرند》.
تواین نمیتواند یا نمیخواهد این حقیقت دردناک را قبول کند که آن نظامی که بنظرش مردود است نظام واقعی و عینی است و آنکه به نظرش عالی و آرمانی است خواب و خیال شیرینی بیش نیست. او نهایتا ارزشهای جهان واقعی را دوباره میپذیرد: ارزشهای خانواده تام سایر و خانواده فلپس. آزادی‌ای که وصیت‌نامه میس واتسون و تام سایر برای جیم آورده‌اند، در برابر آزادی‌ای که هک و جیم به دنبالش بودند، صرفا ماهیتی بدلی دارد...

|برگرفته از مقدمه مترجم، سرگذشت هکلبری فین، مارک توین، ترجمه نجف دریابندری، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم، ۱۳۸۰|

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

مرگ یک بوروکرات (۱۹۶۶) فیلمی انتقادی درباره رشد بوروکراسی در کوبای دهه ۶۰ میلادیست. توماس گوتییرز آلئا این بار نیز کاستی‌های حکومت تازه برسرکارآمده‌ی کاسترو و یارانش را هدف خود قرار داده است.
@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

🎥
سخنرانی پایانی فیلم «دیکتاتور» اثر چارلی چاپلین همراه با کاور قطعهٔ «زمان» اثر هانس زیمر

«ما می‌خواهیم شادی همدیگر را ببینیم، نه فلاکت همنوعمان را.
... این زمین عزیزمان غنی است.
همه را می‌تواند تأمین کند.
سبک زندگی ما می‌تواند آزاد و زیبا باشد.
اما این سبک و سیاق را از دست داده‌ایم.»

«... مأیوس نشوید.
فلاکتی که الان دچارش هستیم، چیزی جز گذرِ طمع نیست.
کینه و نفرت این افراد تمام خواهد شد... و دیکتاتورها می‌میرند.
قدرتی که از مردم گرفته‌اند، به آنها باز خواهد گشت.»

«ای سربازان!
خود را در اختیار این جانوران قرار ندهید.
... شما را به بردگی می‌گیرند.
و زندگیتان را کنترل می‌کنند.
به شما می‌گویند چه کار کنید،
و چه فکری کنید،
و چه احساسی داشته باشید...
مثل گاو و گوسفند با شما رفتار می‌کنند.
برایشان فقط مین خنثی‌کن هستید.
خود را تسلیم این آدم‌های غیرعادی نکنید.
این آدم‌های شبه‌ماشینی که افکار و قلب‌های ماشینی دارند!
شماها که ماشین نیستید! شماها گاو و گوسفند نیستید!
شماها انسانید!
قلب شما برای انسانیّت می‌تپد.»


#زن_زندگی_آزادی

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

.
«سرزمین خیالی من» ساختهٔ پاتریسیو گوسمان کارگردان و مستندساز اهل شیلی، دربارۀ یک اتفاق خیلی تازه‌تر در تاریخ پرماجرای شیلی است. در سال ۲۰۱۹ بعد از گران شدن بلیط مترو در شهر سانتیاگو، موجی از اعتراضات آغاز شد که دامنۀ آن کل کشور را فرا گرفت و رفته رفته به تلاشی برای کنارگذاشتن دولت سباستین پینرا تبدیل شد. در جریان همین اعتراضات بود که بزرگترین تظاهرات تاریخ شیلی با حضور حدود یک و نیم میلیون نفر در شهر سانتیاگو برگزار شد.

گوسمان در جریان این اعتراضات دوربین خودش را به دل ماجرا برده و روند تحولات را با خوش‌بینی و هیجان دنبال می‌کند. چیزی که برای گوسمان هم جالب است و هم به نوعی سردرگم‌کننده این است که بر خلاف جنبش‌ها و شورش‌هایی که در زمان جوانی او اتفاق می‌افتاد، مردمی که امروز به خیابان می‌آیند دیگر نه به هیچ «ایدئولوژی» خاصی چسبیده‌اند و نه دنباله‌روی «رهبران» خاصی هستند. از نظر گوسمان با وجود همۀ شباهت‌هایی که بین این اعتراضات و جنبش‌های قبلی وجود دارد، اما در نهایت این کاملاً یک چیز تازه است.

گوسمان این سردرگمی و پرسش را در سراسر فیلم به نمایش می‌گذارد. وقتی او دوربینش را با پهپاد به پرواز درمی‌آورد تا از موج جمعیت حاضر در خیابان تصویر بگیرد، انگار دارد در این سیل جمعیت به دنبال یک رهبر می‌گردد؛ چیزی که ظاهراً در کار نیست.

حال و هوای فیلم بسیار پرانرژی است و اعتراضات مردمی را از لحاظ شور و هیجانی که در آن هست مانند یک جور جشن و شادمانی نشان می‌دهد. مردم در میادین سانتیاگو مثل یک ارتش متحد آواز می‌خوانند، می‌رقصند و شعار می‌دهند.

گوسمان در این مستند نشان می‌دهد که چطور دغدغه‌های مختلف اقتصادی، سیاسی و حتی جنسیتی در اعتراضات به هم پیوند خورده‌اند. «زنان نقش مهمی در تظاهرات دارند و علیه خشونت‌های جنسی پلیس شعار می‌دهند.»

مستند «سرزمین خیالی من» تصویر مردمی است که زخم گذشته هنوز روی بدنشان تازه است، اما با شور و امید به دنبال پشت سر گذاشتن گذشته و تحقق بخشیدن به سرزمینی هستند که همیشه در خیالشان داشته‌اند.

- مطلب از سایت فرادید

#زن_زندگی_آزادی

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

.
صحبت‌های ژان‌لوک گُدار در جریان اشغال کاخ جشنوارۀ فیلم کن (مه ۱۹۶۸) که در اعتراض به سرکوب دانشجویان و کارگران توسط پلیس شکل گرفت را باید کوبید به صورت آن قشر از کارگردان‌ها و بازیگرهای ایرانی که در خفا دارند برداشت‌های دو پلانی با وضعیت باحجاب و بی‌حجاب ضبط می‌کنند! آنها هیچ درکی از وظیفۀ هنرمند در قبال اجتماع ندارند. هنر هیچ‌وقت از جامعه جدا نیست. اغلب هنرمندان ما اخته‌اند! اخته از ماهیت حقیقی یک هنرمند، اخته‌اند از شعور هنری و درک انسانی. آنها در یک جامعهٔ آزاد آنگونه که الان جولان می‌دهند قاعدتاً سواد هنری متناسب با آن فضا نمی‌توانند داشته باشند، چراکه موقعیت حال حاضر آنها نتیجهٔ سیستم معیوب جاری و ساری است. سینمایی که اگر تمامی سازوکار آن در یک سیستم طبیعی شکل می‌گرفت برای مثال محمدرضا گلزار چه جایگاهی می‌توانست در آن داشته باشد! هنرمند تهی نتیجهٔ سیستم تهی است. گُدار در این ویدئو خطاب به کسانی که بی‌اعتنا به اتفاقات اطرافشان در جشنواره حضور یافتند می‌گوید؛ «من دارم با شما از همبستگی با کارگرها و دانشجوها حرف می‌زنم، شما برای من از "تراولینگ" و "کلوزآپ" می‌گین؟! شما نَفَهم‌اید!». مردم این سرزمین در این روزهای تاریخ‌ساز دارند بزرگترین رخداد تاریخی سرزمینشان را می‌آفرینند، این در حالیست که اغلب هنرمندان همین سرزمین با بی‌اعتنایی مشغول به خلق آثارشان بر پایهٔ وضعیت قبل از این رخداد و وضعیت بعد از آن هستند؟! آنها نَفَهم‌اند! نَفَهم‌اند چون هم درکی از عمق وظیفهٔ خود در اجتماع ندارند و هم بر این باورند که تفاوت یک اثر هنری‌، یعنی فیلم، در یک جامعهٔ بسته و در یک جامعهٔ آزاد، تنها در «پوشش و حجاب» است، نه پیام و مفهوم آن اثر.

#زن_زندگی_آزادی

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

.
دموکراسی شیوه‌ای برای سازماندهی جامعه است و در هیچ کجای جهان به راحتی به دست نیامده است. خون‌هایی که در این مهم ریخته شده‌اند، به هیچ روی فراموش نشده و نباید هم فراموش شوند. باید این لحظه‌های مهم تاریخی از زوایای گوناگون و به اشکال مختلف روایت شوند تا بتوان از آنچه در زمان حاضر در حال وقوع است، درک بهتری به دست آورد و چه بسا از آن روایت‌ها، الهام گرفت.

فیلم« ۱۹۸۷: When the Day Comes» داستان واقعی و بخش تاریکی از کشور کره‌ جنوبی است. کشوری که طی مدتی کوتاه به تکنولوژی و رشد قدرت اقتصادی‌اش معروف شد، پیش از آن (یعنی تا سال ۱۹۸۷) تحت حکومتی دیکتاتوری بود. این فیلم واقعیت‌های جنبش مردمی و دموکراسی سال ۱۹۸۷ را به تصویر کشیده است، جنبشی که رژیم نظام دووهوان (رئیس جمهور کره جنوبی) را به زیر کشاند. دووهوان به دلیل نقش داشتن در قتل عام و سرکوب قیام مردم کره جنوبی، در سال ١٩٩٦ به دار آویخته شد.

این فیلم در ٨ آذر ١٣٩٧، در دومین روز جشنوارهٔ فیلم‌های کره‌ای در پردیس سینمایی کورش تهران نیز به نمایش درآمد!

#زن_زندگی_آزادی

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

.
کیارستمی: به عنوان ناظرِ پنجاه‌وهفت‌سالۀ زنان و به عنوان شهروند این کشور، می‌توانم به‌صراحت به شما بگویم زنان ایرانی ضعیف نیستند. قوی‌اند.

ــ هیچ‌وقت به این فکر کردید روزی فیلمی بسازید که نقش اولش مال یک زن باشد؟

بله، بله، البته. اگر در ایران زنان جلوِ دوربین من نیستند، چند دلیل دارد. اولاً دوست ندارم زنان را ضعیف یا ناتوان نشان دهم، دوست ندارم فقط نقش مادری را بازی کنند که کاری جز بچه‌بزرگ‌کردن ندارد. کسی از مردان نمی‌خواهد فقط نقش پدر بازی کنند. در ضمن نمی‌خواهم زنان را فقط در نقش معشوق و دلدار مردان نشان دهم، از زنان غرغرو و کینه‌جو هم خوشم نمی‌آید. خوب، این مانع‌هاست که گزینه‌های مرا خیلی محدود می‌کند. نوعی دیگر از زنان هم هست که واقعاً نمی‌خواهم نشان دهم، زنان خارق‌العاده و استثنایی: زنانی که محصول قوۀ تخیل مردانند، زنانی که با واقعیت نمی‌خوانند. این قضیه فقط در مورد ایران صدق نمی‌کند. فیلم‌های زیادی در جهان ساخته می‌شوند که زنان در آنها فقط حالت تزیینی دارند. خیلی کم فیلمی می‌بینید که زن در آن به‌صورت انسانی واقعی حاضر باشد. این کمال مطلوب من است.

• از کتاب «گفت‌وگوهایی با عباس کیارستمی»
• نشر لگا

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

.
منتقدان، واترز را یک بدبین افسرده می‌دانستند، عمدتاً به این دلیل که دیدگاه‌اش دربارۀ وجود و فهم‌ش از کارکرد راک در نقطۀ مقابل دیدگاه آ‌ن‌ها قرار داشت. «مستر گلوم»، «افسرده‌ترین مرد در راک»، «خل‌وضع معرکه‌گیر»، «زن‌ستیز محض» _ این‌ها فقط تعداد اندکی از القابی‌اند که نثار راجر واترز کرده‌اند. منتقدان راک به ترقّی‌خواهی لیبرال گرایش داشته‌اند و حتّی از انتقادی‌ترین ترانه‌نویس‌ها هم امید را طلب می‌کردند. ترانه‌های واترز اصلاً امیدبخش نبودند، هرچند بی‌گمان منتقدانی که فحش‌های بالا را نثار واترز می‌کردند هیچ چیز از این ترانه‌ها نمی‌فهمیدند. درست مثل آن دستۀ اردک‌ها که جوجه‌قویی رهاشده را جوجه‌اردک زشت می‌خواندند، این منتقدان هم از موضوع سردرنمی‌آورند. واترز یک آدم تندخو نیست؛ او یک اگزیستانسیالیست است.

به‌راستی که پینک فلوید آرزوی هر فیلسوفی است، چون به‌راحتی نمی‌توان گروهی از جوانان موسیقی‌ساز با این‌همه معمّاگونگی و تناقض‌وارگی پیدا کرد. وقتی پینک فلوید هست، همیشه چیزی بیش از آنچه چشم می‌بیند _ یا گوش می‌شنود_ داریم.

• از کتاب «پینک فلوید و فلسفه»
• نویسنده: جرج ای. رایش
• مترجم: یاسر پوراسماعیل
• چاپ سوم
• نشر لِگا

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

🎵
به نقل از هاینریش هاینهِ فیلسوف: «هر جا که کلام نتواند پیش رود، موسیقی آغاز می‌شود.»

وقتی به مدد زبان و مفاهیم علمی و فلسفی نمی‌توانیم رنج و آلام را ادا کنیم، از هنر یاری می‌گیریم. تواناییِ بیانی‌ای در هنر نهفته است که از هیچ وسیلهٔ دیگر برنمی‌آید.

#زن_زندگی_آزادی

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

همین چند روز پیش بود که سکانس دلخراش فیلمِ «پرسونا» را مدام از نظرم می‌گذراندم! و آن را به روزهای الانمان نسبت می‌دادم! سکانسی که در آن لیو اولمان به واسطهٔ قاب تلویزیون، فاجعهٔ واقعی و اعتراضی خودسوزی راهب بودایی را می‌بیند. وحشت‌زده دستش را جلوی دهانش می‌گیرد، صدای خود را خفه می‌کند و سکوت می‌کند، و آرام آرام عقب می‌کشد و به گوشهٔ دیوار می‌خزد. تو گویی تاریخ دهان باز کرده و بعد از سال‌ها لیو اولمان را بالا آورده تا او باری دیگر به واسطهٔ همان قاب تلویزیون، فاجعه‌ٔ واقعی و اعتراضی دیگر را به تماشا بنشیند! فاجعهٔ مرگ دختران و پسران نوجوان و اعتراض زنان ایران! اما اینبار برعکس الیزابت فوگلرِ «پرسونا» او سکوت نمی‌کند، و به زبان می‌آورد که؛ «ذهنم متوجه شماهاست!» با خشم و دلی آکنده گیسوانش را به رسم «همبستگی» به دختران خفته در خاک و زنان سر تا پا معترض، که کیلومترها از او دور هستند، نثار می‌کند.

#زن_زندگی_آزادی

@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

از آدم‌های بی‌طرف به علت دیگری هم بیزارم: بدم می‌آید از نق‌نق‌های کسانی که می‌خواهند تا ابد نقش آدم‌های بی‌گناه را بازی کنند. می‌خواهم هر کسی توضیح دهد چگونه به وظیفه‌ای که زندگی هر روز بر دوشش نهاده است عمل کرده است و همگان کرده‌ها و بویژه نکرده‌هاشان را توجیه کنند. و احساس می‌کنم ممکن است بی‌رحم باشم و بیهوده به حال این آدم‌ها دل نسوزانم و برایشان اشک نریزم. من بی‌طرف نیستم. اهل موضع گرفتنم. زندگی می‌کنم و در وجدان‌های پرتوان هم‌موضعان خویش تپش نبض شهر آینده‌ای را احساس می‌کنم که به لطف موضع من و همرزمانم دارد بنا می‌شود. در این شهر، زنجیر زندگی اجتماعی فقط پای تنی معدود را نخواهد بست. در این شهر، هیچ اتفاقی محصول بخت یا تقدیر نخواهد بود بلکه حاصل فعالیت هوشمندِ شهروندان خواهد بود. در این شهر، کسی پای پنجره نمی‌نشیند به نظارۀ شمار اندک افرادی که عرق می‌ریزند و جان می‌کنند و شیرۀ جان خود را می‌مکَند؛ در این شهر، کسی پای پنجره در کمین نمی‌نشیند به هوای برخوردار شدن از میوه‌های ناکافیِ فعالیت آن اندک شمار و خوار شمردن کسانی که برای این دستاورد ناچیز شیرۀ جان خویش را می‌مکند.

من زندگی می‌کنم. موضع می‌گیرم. برای همین است که بیزارم از کسانیکه موضع نمی‌گیرند. برای همین است که از آدم‌های بی‌طرف بیزارم.



@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

.
کجا می‌خوای بری؟!
- دارم می‌رم دفتر محمدرضا نعمت‌زاده را بهش بدم.
محمدرضا دیروز از پشت بام افتاد، خودکشی شد. برگرد برو سمت خونه‌تون.
- محمدرضا از بلندی می‌ترسه، هیچ وقت پشت بام نمی‌ره!
پس لابد تو صف نمازخون‌های تجزیه‌طلبا بوده که دیروز به رگبار بسته شدن. برگرد برو.
- ولی محمدرضا که هنوز سنش به نمازخوندن نرسیده!
بیماری زمینه‌ای داشته، که قبلاً هم عمل کرده بوده. دیروز سکته کرد.
- محمدرضا نعمت‌زاده دکتر نرفته بود عمل بکنه که!
نکنه محمدرضا همونی است که دیروز تو خیابون سرش به جدول خورد، مُرد.
- روستای محمدرضا جدول نداره اصلاً!
لابد از هواپیما سقوط کرده. یه خطای سادهٔ انسانی بوده! برو پسرجان.
- محمدرضا امروز به کلاس اومده بود! مسافرت نرفته!
برگرد برو خونه‌تون پسرجان، محمدرضا اصلاً از مادر هنوز زاده نشده! تازه به پدرش قول یه زمین دادن، که فرزندآوری کنه.
- ولی من خودم امروز محمدرضا نعمت‌زاده رو تو مدرسه دیدم!!


آنها مسیر منتهی به «خانهٔ دوست» را بسته‌اند! و خود «دوست» را هم کشته‌اند!



@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

🎬ویدیو‌ی آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی، خطاب به مردم ایران

@filmosophy

بدیو: این جنبش مشروعیت دارد و می‌تواند با خلقِ مفهومی جدید از برابری در سیاست خودش را اثرگذار کند.

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

🎬
صحنه‌ای قابل‌تأمل از فیلم پرزیدنت (The President)، ساختهٔ محسن مخملباف (۲۰۱۴ )

@filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

@Filmosophy

در هر گامی که برمی‌دارند شوق مواجهه با چیزهای نو و ناشناخته هست و بیم از رودررو شدن با (نا)مردانی که دشمن زن و زندگی و زیبایی و آزادی‌اند. با هر گامی که برمی‌دارند و با هر کلمه‌ای که بر زبان می‌آورند مرزهای ترسیم‌شده در مکان و زمان وضع موجود را جابجا می‌کنند و چون جایی را ترک می‌کنند ردّ سرخِ شورشان در هوا می‌ماند. آنکه تمرین می‌کند هرگز نمی‌بازد چرا که ایمان دارد زندگی چیزی جز تکرار ژست‌هایی نیست که اشارت به زندگی‌ای دارند که صاحبان قدرت چاره‌ای جز انکار آن ندارند.

این پیکار پایان ندارد: تا زمانی‌که «اجباری» هست خواهش «رهایی» پابرجا است و این خواهش همین که یکبار تحقق پذیرد دیگر خاموش نخواهد شد: هر زمان و هر مکان مجالی است برای به روی صحنه آوردن آن خواهش. رهایی از جنس تمرینی بی‌نهایت است برای نمایشی که زمان اجرایش هرگز نمی‌رسد و «جوانی» شوری ابدی است که در لحظه‌هایی خاص در ژست‌هایی از فرط آشنا‌بودن غریب رخ می‌نماید، دستی که گیسوانی را پشت سر می‌بندد و دمی بعد به نشان پیروزی بالا می‌رود. در این پیکار یک طرف مدام تمرین زندگی می‌کند و طرف مقابل پیوسته تمرین مردگی. سکوتی که گاه و بیگاه حکمفرما می‌شود آبستن است و این را کسانی که به سرکوب کردن و دروغ گفتن معتاد شده‌اند بهتر از هر کسی می‌دانند.

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

توماس گوتییرز آلئا کارگردان کوبایی (۱۹۹۶-۱۹۲۸)
@Filmosophy

Читать полностью…

Filmosophy | فیلموسوفی

دوازده صندلی، به کارگردانی توماس گوتییرز آلئا محصول ۱۹۶۲ فیلمی در سبک درام و کمدی است.
"هیپولیتو" بر بالین مادر زنِ در حالِ احتضارش می فهمد که او تمام جواهرات خانوادگی را در آستانه انقلاب کوبا در یکی از دوازده صندلی اتاق نهار خوری پنهان کرده ولی کشیش پیش از او این خبر را شنیده است. هیپولیتو از یک طرف و کشیش از طرف دیگر جستجویی طولانی را به دنبال تک تک صندلی ها آغاز می کنند ولی در نهایت این کشیش است که پیروز می‌شود.
دوازده صندلی از اشارات و کنایه‌های هجوآمیز به وضعیت اجتماعی اقتصادی کوبای فیدل کاسترو خالی نیست و می‌تواند همچون فیلمی مستند درباره کوبای دهه ۶۰ هم دیده شود.

@Filmosophy

Читать полностью…
Subscribe to a channel