بررسی، نقد، ترجمه و تألیفِ فلسفیـسیاسیـروانکاوانه در باب سینما و آثار سینمایی @Filmosophy گردانندگان کانال: @zaman1982 @Keyhanpmi @gorgin89
.
حشرهشناسی به امید مطالعه بر روی یک گونهٔ نادر از حشره به منطقهای دورافتاده سفر میکند، هدف او یافتن آن و نامگذاریش به نام خودش است... اما خود را در گودال ماسهای بزرگ همراه با یک زن، گرفتار مییابد. زن هیچ ارادهای برای بیرون آمدن از میان شن و ماسهها ندارد. شکسته شده است. اما مرد سعی میکند از زندگی «بیمعنی» در گودال ماسه امتناع کند. او در تکاپوست تا بیرون بیاید، اما بیهوده است. دیوار شنی مانعی غیرقابل نفوذ بین او و «آزادی» است... .
دختری در شب تنها به خانه میرود (2014)
کارگردان: آنا لیلی امیرپور
خلاصه فیلم:
این فیلم داستان چند شخصیت را در شهری تخیلی در ایران به نام «شهر بد» روایت میکند.
آرش که پدر معتادی دارد با دختری که خونآشام است برخورد میکند و عشقی میان آنها شکل میگیرد....
@episodefilmchannel
🎬
«هر آدمی باید از دوران کودکیش یاد بگیرد که چگونه وقتش را در تنهایش سپری کند.» - فیلم «آینه» (۱۹۷۵) آندری تارکوفسکی
@Filmosophy
.
نظر میشائیل هانکه و کیارستمی دربارهٔ همدیگر.
▪ [مجلۀ سینمایی] فیلم کامنت: اگر به منظرۀ فیلمسازی معاصر نظری بیندازید، از کدام همکار میتوانید به عنوان متحد خود نام ببرید، کار کدام همکار را عزیزتر میدارید؟
— ️میشائیل هانکه: در جوابتان باید بگویم کیارستمی. هنوز که هنوز است او بیهمتا است. به قول برشت، «دست یافتن به هیچ چیز به دشواریِ سادگی نیست.» هر کسی در رؤیای خود به این فکر میکند که کارهای ساده انجام دهد و با این حال کل جهان را در کارش بگنجاند. فقط بهترینها به این مرتبه میرسند. کیارستمی رسیده است، همچنان که برسون. [- میشائیل هانکه در مصاحبه با مجلۀ سینمایی «فیلم کامنت»، ۲۰۰۹ ــ ترجمۀ صالح نجفی]
———————
▪ شما کمتر از فیلمسازان معاصر نام میبرید. از بین آنها کدامیک را دوست دارید؟ کدامیک به پروژهای که خودتان دنبال میکنید نزدیکتر است؟
— کیارستمی: ... کارگردان فیلم «پنهان» (۲۰۰۵) که نامش یادم نیست. هانکه. از جهاتی بسیار تحتتأثیر فیلم «پنهان» بودم، همینطور فیلمهای دیگرش. تحتتأثیر تکنیک فیلمسازیاش بودم و میخواستم بدانم آدمهای فیلم سیاهیلشکرند یا واقعی. و چطور آنها را کنترل کرده. البته هروقت فیلمی این نوع سؤالها را به ذهنم میآورد از فیلم جدا میشوم و به فیلمساز فکر میکنم. فیلمهایی را دوست دارم که در طول تماشای آنها سؤالی به ذهنم نیاید، یعنی فقط خودِ فیلم را تعقیب کنم. بعداً ممکن است به طرز ساختنش فکر کنم اما ترجیح میدهم در آن لحظه، بهقول سهراب، ما هیچ ما نگاه باشم. [_ کیارستمی در گفتگو با صالح نجفی. از کتاب "گفتگوهایی با عباس کیارستمی"، انتشارات لِگا، چاپ دوم]
@Filmosophy
🎬
در دهۀ ۱۹۹۰ هالیوود به این نتیجه میرسد که میتواند یک «ملودرام رئالیستی» و جذاب در مورد «آشویتس» بسازد و «فهرست شیندلر» (۱۹۹۳) همچو فیلمی است. این فیلم بهنحوی ساخته شده که توگویی دوربین در همان دهۀ ۱۹۴۰ صحنهها را در محلهای واقعی ثبت میکند و یک فاصلهگذاریِ هالیوودی هم دارد که بر اساس آن، لحظهای در فیلم رنگِ قرمز میبینیم و این قرار است نشانۀ «امید» باشد، البته امید به آیندۀ هالیوود که میخواهد مشکل خود را با قرن بیستم حل کند و بالأخره فیلمی خوب دربارۀ آشویتس بسازد. هالیوود بعد از «فهرست شیندلر» نجات پیدا میکند چراکه آنچه را قابل بازنمایی نیست سرانجام بازنمایی میکند.
@Filmosophy
🎥
«نگاه خیرهٔ اولیس» [Ulysses' Gaze] در پی یافتنِ هویتِ گمشده و به تاراج رفتهٔ انسانی است. آنجلوپولس در تکاپوست برای به تصویرکشیدن تراژدی زندگی محتومِ انسانها در سیطرهٔ نظامهای سلطهیافتهای که هیچ زمان نابود نمیشوند بلکه جایگزین یکدیگر میشوند.
فیلم در پی نگریستن به درون روح انسان است.
@Filmosophy
🎬
| برادران لیلا | سعید روستایی
@Filmosophy
🎬
«من همیشه احساس میکنم که زن و مردی که فیلمهای مشابهی را دوست ندارند، عاقبت از همدیگر جدا خواهند شد!» - ژان لوک گُدار
تصویر: پازولینی، گُدار و برناردو برتولوچی
@Filmosophy
🎬
وقتی کوروساوا در اتاق مطالعه طبقهٔ دوم مجسمه اسکار را به ما نشان میدهد، به نظر میرسد همهٔ ما غرق در عظمت کوروساوا شدهایم.
تزئینات دیگر اتاق چند ظروف مسی ایرانی، عکس همسر کوروساوا و نقاشی ژاپنی روی دیوار است.
«من در کن بودم زمانی که شما هم آنجا بودید»
این کوروساوا است که بحث را باز میکند،
«البته من در آن زمان فیلمهای شما را ندیده بودم».
و کیارستمی ادامه میدهد: «من این شانس را داشتم که مادادایو شما را ببینم. کن و تو دو ردیف جلوتر از من نشسته بودید. این یک فرصت عالی بود که شما و فیلمتان را به یکباره ببینم. شاید ندانید که در کشور من چقدر محبوب هستید. هم روشنفکران و هم مردم عادی آثار شما را دوست دارند. در واقع شما و آلفرد هیچکاک محبوب ترین فیلمسازان خارجی در ایران هستید. یک بار یکی از مسئولان صنعت سینمای ایران گفت که شما و تارکوفسکی تنها فیلمسازان خارجی هستید که فیلمشان با نظام ارزشی هنر ایران تدوین شده است.! ای کاش میتوانستم لذت دیدار شما را با دیگران در ایران تقسیم کنم.
• ملاقات عباس کیارستمی با آکیرا کوروساوا: «امپراطور و من»، فیلم بینالمللی، پاییز 1993
به بهانهی زادروز آکیرا کوروساوا
🎬
روزمرگی چون بختک بر روانات افتاده، چون طاعون جسمات رو جوریده، و تو را به هذیان زیستن وا داشته، سیاهی است تا جایی که چشم یارای تماشا میدهد، روزمرگی خودِ «نابودی» است.
در فیلمِ بلا تار چیزی در دنیای پدر و دختر [بخوانید انسانیّت] اشتباه است، این را زیستهٔ رو به زوال و تکرار مکررات حاضر در زندگی آنها به ما میگوید. چیزی در دنیای پدر و دختر [بخوانید بشریّت] اشتباه است، این را سیبزمینی داغ هر روزه که تناش را به چنگهای مرد ملول میسپارد، به ما میگوید. چیزی در دنیای پدر و دختر [بخوانید روح زمانه] اشتباه است، این را تابخوردنهای هر روزهٔ سطل آب در دستان دختر تکیده به ما میگوید.
بلا تار در «اسب تورین» با سکوت فریاد میزند چیزی روز به روز به ما نزدیک و نزدیکتر میشود و آن «پایان» است. نیرویی فراتر از انسان در رساندن جهان به «پایان» دخیل است، این را صدای زوزهٔ بادی که هر آن در حال وزیدن است به ما میگوید. پس، انسان و نیرویی ناپیدا و فراتر از نیروی انسانی به اتفاق هم در حال نابودی «جهان» هستند.
@Filmosophy
🎬
- ویدئویی که ژان لوک گُدار در روزهای پیش از مرگش ضبط کرده است.
@Filmosophy
🎬
فیلم «پرسپولیس» [۲۰۰۷ ،Persepolis، مرجان ساتراپی و ونسان پارونو] انیمهای متفاوت است که به دورههای قبل و بعد از انقلاب ایران پرداخته است. «پرسپولیس» نشان میدهد چگونه است که ایران جدید که اکنون توسط بنیادگرایان اسلامی اداره میشود، به خودی خود صاحب حکومتی «مستبد و سرکوبگر» شده است. فیلم، جامعهٔ وقت را نقد میکند، اخلاقیات و آداب و رسوم چیره بر آن را به باد سؤال میگیرد. و چهرهٔ کریهالمنظر انقلاب ۵۷ و پیوند آن به رویدادهای تلخ و سیاه تاریخ معاصر ایران را عیان میکند. «پرسپولیس» حال و روز مردم ایران پس از انقلاب را که اکنون به مردمی «پژمرده و چندشخصیتی» بدل شدهاند، و سرکوب زنان به بهانهٔ آموزههای دینی و محدودیتهای حاصل از سربرآوردن «حجاب اجباری» را به تصویر میکشد.
@Filmosophy
🎥
فیلم «دادگاه شیکاگو هفت» [The Trial of the Chicago 7]
ساختهٔ آرون سورکین، ۲۰۲۰
... ما یه سری اندیشههای خاص رو فقط با خودمون کف خیابونها آوردیم ...!
@Filmosophy
🎥
عباس کیارستمی: شعری از مولانا در دیوان شمس هست که میگوید، «ز حرص خواجگی از بندگی چه محرومید». میگوید ما از حرص خواجهشدن حتی دیگر بنده هم نیستیم، از بندهبودن محرومیم. به نظرم ملت ایران با این دموکراسی و جمهوریی که دارند حتی دیگر بنده هم نمیتوانند باشند. یعنی رعیت هم نیستند. واقعاً هیچاند دیگر. هرکسی چهار سال میآید و آنها هم که میآیند خوب میدانند استطاعت حکومتکردن ندارند. دو سال اول سعی میکنند خاکریزها و جاپایشان را مستحکم کنند و دو سال بعد را هم به فکر اینند که چطور مردم را فریب دهند که دوباره رأی بیاورند. بنابراین کسی دیگر برای ملت کار نمیکند. ولی در سیستم شاهنشاهی چون موروثی است شاید آیندهنگری یکذره بیشتر باشد و، مثلاً، وزیر نفت یا اقتصادش بیست سی سال وزیر بماند، یاد بگیرد و کاربلد شود. تجربهای که ما پشت سر گذاشتیم تجربۀ خیلی غریبی بوده. و اگر ما استثنا نباشیم، شاید همهجای دنیا همین باشد. لابد در کوبا هم همین اتفاق افتاده. در کتاب «زندگی در پیش رو» راوی کمسنوسال رمان میگوید: «هرگز سیاستبازی نکردهام. چون بههرحال یکی همیشه استفادهاش را میبرد.» ما مثل سربازها کشته میشویم ولی امیر سود میبرد. از اول انگار بنا بود من گردِ سیاست نچرخم. نمیدانم این از کجا آمده، شاید پدرم اینطور بوده و ناخودآگاه به ما رسیده. وقتی کسی برنده میشد، هرکس که بود، پدرم میگفت، «همّهشون دیوثاند»، در یک کلمه.
از کتاب «گفتوگوهایی با عباس کیارستمی»
نویسنده؛ گادفری چشایر
مترجم؛ صالح نجفی
چاپ دوم
نشر لِگا
https://instagram.com/lega.press?igshid=YmMyMTA2M2Y=
.
.
واقعیت این است که برای رسيدن به «آزادی» بايد تاوان داد. بايد که زیر بار مسؤلیت کمر خم کرد و رنج را چشید. انسان آزاد، موجودی خوشبخت و سعادتمندی است. او کسی است كه لذتهای جسمانی را رد کرده و به لذتهای ذهنی دست یافته است. برای رسیدن به آزادی بايد که روی آگاهی كار كرد. بايد تجربه کرد. باید که از نقطهٔ امن دست کشید. باید جسارت را آموخت و شجاعت را یاد گرفت. باید که افكار پوچ و پوسيدهٔ هزاران ساله را به زبالهدان تاریخ رهنمون کرد... .
- ویدئو: سکانس پایانی فیلم «شجاعدل» است. قاضی، مردم و همرزمان والاس از او میخواهند فقط بگویید: «رحم» کنید [طلب بخشش]، تا دیگر اعدام نشود. اما او واژهٔ «آزادی» را سر میدهد. [بخشهایی از این فیلم براساس واقعیت تاریخی ساخته شدهاند، از جمله سکانس پایانی].
— آدرس صفحهٔ اینستاگرام «فیلموسوفی»
https://instagram.com/_filmosophy?igshid=N2ZiY2E3YmU=
@Filmosophy
🎬
تخفیف ۳۵ درصدی کتابهای سینمایی 👆 تا فردا (۱۶ تیرماه) در وبسایت نشر لِگا
وبسایت نشر لِگا:
Legapress.ir
اینستاگرام نشر لِگا:
https://instagram.com/lega.press?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ==
هاچبک قرمز (2019)
کارگردان: اشکان نجفیه
تهیه کننده و نویسنده: محمد رسول اف
خلاصه فیلم:
داستان زندگی ساده یک مرد را تصویر میکند؛ مردی که با پسرش زندگی میکند و به او قول داده تا یک اتومبیل هاچبک قرمز برایش بخرد.
این قول، محور اصلی فیلم را شکل میدهد و پیش میبرد؛ جایی که نوسانات اقتصادی و گران شدن دلار و سکه طلا -الهامگرفته از مناقشات سیاسی که به طور مستقیم در پسزمینه جریان دارد و ما با صدای اخبار تلویزیون در جریان آن هستیم- مانع از به ثمر رسیدن این قول میشود و تلاش یک تنه این مرد برای عملی کردن قولش، ناخواسته مشکلات متعدد دیگری را پیش میآورد که پایان تلخی را رقم میزند....
@episodefilmchannel
🎬
فیلم آسانیابی نیست. لحن متنوعی دارد از تمِ عاشقانه و شهوانی تا مضامینِ روشنفکرانه و خشم. از معصومیت و بیگناهی پا میگیرد و همچنان که پیش میرود، عمیق و عمیقتر میشود و شخصیتها پیچیده و پیچیدهتر.
.
«رؤیابینها» [The Dreamers] مجموعه تصاویری است از رابطۀ مثلثیِ توأم با دوستی. فیلم نه عشقی صمیمی بلکه دوستیای صمیمی را نشانمان میدهد. در نگاه نخست فیلم به نظر شهوانی میرسد، اما عناصر فراوانی را برای ملاحظه، بحث و گفتگو به میان میکشد: «بیداری سیاسی، آزادی جنسی و بحران بلوغ در بستر مه ۱۹۶۸ پاریس.»
«رؤیابینها» نشان میدهد مردم دهۀ ۶۰ چگونه فیلم و سینما را دوست داشتند و سبک عشقشان چقدر متفاوت بوده! ما شاید خیلی از آن فیلمها را تماشا نکرده باشیم، اما حسی «نوستالژیک» داریم... .
- ویدئو: بُرشی از فیلم با صدای باب دیلن
@Filmosophy
.
هنگامی متوجه میشوید فیلمی خاص است که به شما کمک میکند بیشتر در مورد خودتان بدانید. فیلم «درخت زندگی» (The Tree of Life) ترنس مالیک چنین فیلمی است؛ شاهکاری باشکوه با محتوای «تولد و مرگ» (در بهترین حالت آن) و آنچه در میانهاش «زندگی» مینامیم.
@Filmosophy
🎥
در هستۀ فیلم «خون به پا خواهد شد» [۲۰۰۷، There Will Be Blood]، دو مادۀ اولیه وجود دارد: «زمین و آتش». تلفیق این دو عنصر باهمدیگر، در وجود عنصری زمینی که همانا «نفت» است تجسم مییابد. وقتی آدمی در دل زمین چنگ میاندازد، نفت به شکل مواد منفجره فوران میکند و سبب ترس و در عین حال شیفتگی میشود. نفت، خون زمین است - همانی که در عنوان فیلم نیز ذکر شده است.
.
فیلم «برادران لیلا» بهدنبال ساختن خانواده و اجتماع جدیدی با کنارگذاردن پدران خودخواه و فاسد، بر پایهٔ قانون برادران و خواهران است. برای برافراشتن برابری و رفاه در خانواده و جامعه باید پدرانی که اکنون نتایجِ تصمیمات ویرانگر و غلط آنها آشکار شدهاند، بهشکل نمادین کُشته شوند.
«برادران لیلا» دربارۀ امکانِ بازآفریدنِ خانواده و اجتماع با کُشتن پدران خودخواه، فاسد و دَبنگ است. پدرانی که از فرزندان خود بهرهکشی و آنها را در گرداب تصمیات سفیهانۀ خود رها کردهاند. فیلم در بهترین حالت بیانیهای است آگاهیبخش علیه پدران فاسد و خودخواه، چه در سطح خانواده و چه در سطح یک جامعۀ عظیم.
پدران در داخل خانواده و پدران در رأس قانون و حکمرانی جملگی فاسدند و هنگامۀ برچیدن قوانین آنهاست. این مسأله لحن فیلم را آگاهیبخش و متهاجمانه میکند.
فیلم نشان میدهد اجتماع و خانواده براساس تصمیمات سفیه و خودخواهانۀ پدران، در حال تجربۀ سقوطِ منزلت و موقعیت خود هستند. و آن به درجات مختلف به امکان از نو شکلگرفتن از طریق کُشتن پدران دَبنگ اشاره میکند. در این اجتماع، تداوم احترام به قوانین پدران، تداوم ازهمپاشیدگی و فلاکت است. آنچه با برکنارزدن این قوانین میتواند موجب انسجام شود، وفا به یک اجتماع برادرانه است. بعد از این وفاداری، آنچه دوباره خانواده و جامعه را از نو خواهد ساخت، روابط تازهای است که برادران و خواهران شکل خواهند داد: برادران لیلا در سطح خانواده و برادران و خواهران تحت قانون پدر اعظم در سطح جامعه.
سیلیای که لیلا پیشِ چشمان برادرانش بر صورت پدر میکشد، دعوت از برادران به اتحاد و همراهی است برای مقابله با تصمیمات و قوانینِ خودخواهانهٔ پدرانِ فاسد. سیلیای که لیلا بر صورت پدر میکشد تنها سیلی دختری رو به فلاکت نیست، آن سیلی نسلی بیدار و آگاه بر چهرۀ ایدئولوژی فاسد یک حکومت فاسد است.
@Filmosophy
🎬
چرا و تا کجا میتوان تحمل کرد؟ دلیل این اعمال بیرحمانهی شنیع دور از آدمی چیست؟ شکنجه گر میخواهد شکنجهشده را تا سر حد مرگ و جنون از پای درآورد، نه برای بهدست آوردن اطلاعات لازم، بلکه برای شکستن غرور آن زندانی متمردپررو، تا به او ثابت کند که بزدل است و بیغیرت و اعمال وحشیانهی غیر انسانی خود را توجیه کرده باشد. شکنجهشده نیز هر بار درد و مشقت را تا سر حد مرگ و جنون تحمل میکند تا به خود ثابت کرده باشد به آرمان و شرف انسانیاش وفادار است.
در چنین بنبست احمقانهی خطرناکی دو راه بیشتر وجود ندارد: مرگ یا زندگی. ولی انسانها نباید برای هیچ و پوچ بمیرند، پس انتخاب زندگی است!
~ از کتاب مردگان بیکفن و دفن
نوشتهٔ ژان پل سارتر
@Filmosophy
🎬
نه، کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد، خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستش بگریزند. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد.
- صادق هدایت
@Filmosophy
🎬
سرک کشیدن هنرمندان نوآمده به گوشههای کشف نشده ذهن و زندگی بشر و تولید آثار مینیمال، ساده و ژرفنگر که از نظر اصول فنی بدون غلط و دنبالهرو بزرگان سینما بود، طیف گستردهای از سینما دوستان را جذب کرد. نوری بیلگهجیلان یکی از جوانترین فیلمسازان این گروه است. و البته فقط یکی از آنهاست. نگاه کنجکاو اینان به گوشههای مطرود و فراموششده جامعه، اعتراضشان به گمراهی و سنگدلی انسان و، جستوجویشان به دنبال آنچه از دست رفته یا به دست نیامده؛ راه جدیدی را در مقابل سینمای ترکیه گشود. فلسفه، روانشناسی در آثار جیلان و همنسلانش به تقابل «من» و «فرامن» پرداخته و طنزی تلخ را رقم زدهاند.
• مجلهٔ سینما و ادبیات - ویژهٔ سینمای ترکیه
@Filmosophy
🎬
پِلانهای زیبا از آثار سینمایی نوری بیلگه جیلان
فیلمها: قصبه ۱۹۹۷
اوزاک ۲۰۰۲
اقلیمها ۲۰۰۶
سه میمون ۲۰۰۸
روزی روزگاری در آناتولی ۲۰۱۱
خواب زمستانی ۲۰۱۴
@Filmosophy
🟠 «شاید زمانی این قرنْ قرنی هگلی باشد»
🔸اسلاوی ژیژک | نوید گرگین
...کافیست آموزهی هگل در رابطه با اینکه «جهان چگونه میبایست باشد» در «پیشگفتارِ» کتابِ فلسفهی حقوق را به خاطر بیاوریم که میگوید:
فلسفه در مقامِ اندیشهی جهان، تنها هنگامی ظاهر میشود که فعلیت از طریقِ پروسهی تکوینیاش به انجام رسیده باشد و وضعیتِ کاملاش را کسب کرده باشد… وقتی فلسفه بر رنگِ خاکستریاش رنگِ خاکستری میپاشد، شکلی از زندگیْ پیر شده است، و نمیتواند [دگربار] جوان گردد، بلکه تنها میتواند با آن رنگِ خاکستری بر رویِ خاکستریِ فلسفه بهرسمیتشناخته شود؛ جغدِ مینِروا تنها با هجومِ تاریکیِ شب به پرواز در میآید.
... هگلیبودن بدان معناست که چطور میبایست امروز بهعنوان یک پساهگلیِ حقیقی عمل کنیم : از هگل نه نتیجهگیری بلکه نقطهی شروع را برداشت کنیم و بپرسیم: وضعیت کنونیِ چیزهای ما از این نقطهی شروع چطور به نظر میآیند؟ از این گذشته، چه میشود اگر هگل ما را قادر سازد تا فهمِ بهتری از همان پدیدههایی کسب کنیم که صراحتاً پدیدههایی پساهگلی به شمار میآیند، پدیدههایی که مظهرِ همان چیزهایی هستند که «هگل حتی نمیتوانست تصور کند»؟
🎬
چرا نویسندهها، کارگردانها و امثالهم فلسفه را درون فیلم کار میگذارند؟
جواب ساده است: آنها نیستند که فلسفه را درون فیلم میآورند. «فلسفه خودش را درون فیلم ایشان کار میگذارد.» به بیان دیگر، پسپشت چنین کاری همواره پیشفرضهایی شخصی یا فرهنگی در کمین است، دربارهٔ واقعیت و اخلاقیات و غیره، پیشفرضهایی مستتر در افکار و اعمال ما. یکی از وظایف فلسفه افشاء و نقدِ آن پیشفرضهاست.
محتوای فلسفی یک فیلم را نه در تراز قصد و نیت مؤلف بلکه در آن پیشفرضهای فلسفی باید جست که از طریق فرهنگ به میراث میرسد و، مستقل از قصد مؤلف، درون فیلم کار گذاشته میشود.
• از کتاب «عباس کیارستمی و فیلم_فلسفه» • متیو ابوت • صالح نجفی • چاپ چهارم • نشر لِگا
@Filmosophy
🎥
فیلم «pk» محصول ۲۰۱۴، هندوستان
«تنها فیلم هندی که هندی نبود.» فیلم به شکل زیبا و طنزآلود «باورهای دینی» را به چالش میکشد و هر دین را به مثابهٔ یک شرکت تولیدی مطرح میکند که مدیران و خروجیهای متفاوتی دارند. فیلم سؤالهای مهم و اساسی ذهنِ هر انسانی را از منظری نو و بکر به میان میکشد و از جوانب جذاب و بکر هم پاسخ میدهد ... تماشای این فیلم را به مثابهٔ یک پروسهٔ مطالعاتی پیشنهاد میکنیم!
@Filmosophy
.
✍️ «بر بلندای نومیدی. انحصار رنج»، نوشتهٔ امیل چُران، ترجمهٔ صالح نجفی
آنانکه معتقدند خودکشی مصداق پافشاری بر زندگی است بزدلند. اینان توضیحها و بهانههایی میتراشند که ناتوانی و بیجربزگی خود را لاپوشانی کنند، زیرا راست این است که هیچ تصمیم ارادی یا عقلانی برای اقدام به خودکشی نداریم، فقط علتهای پنهانی که بطور تدریجی و با روندی طبیعی در شخص ریشه میدوانند خودکشی را مقدّر میسازند.
کسانی که خودکشی میکنند کششی بیمارگون به مرگ دارند که میکوشند در آگاهی خویش در برابر آن مقاومت کنند اما نمیتوانند بطور کامل آن را سرکوب کنند. زندگی در وجود ایشان چنان از توازن خارج شده است که هیچ بحث و استدلال عقلی نمیتواند آن را بسامان سازد. هیچ خودکشی عقلانی در کار نیست: خودکشی نتیجهٔ منطقیِ تامل و تعمق دربارهٔ پوچی و بیهودگیِ زندگی نیست. اگر کسی استدلال کند که در یونان و روم قدیم بودند مردان فرزانهای که در انزوا خودکشی کردند، در جوابش خواهم گفت ایشان فقط از آن روی توانستند دست به چنین کاری زنند که از پیش زندگی را در ضمیر خویش خفه کرده بودند. تعمق در باب مرگ و موضوعات خطرناک مشابه آن ضربهای مرگبار به زندگی میزند زیرا ذهنی که دربارهٔ یک خروار سوالهای دردناک تعمق کند لاجرم از پیش زخمهای عمیق برداشته است. هیچکس به علل بیرونی اقدام به خودکشی نمیکند، فقط به علت برهم خوردن توازن درونی. در اوضاع نامساعدی مشابه، گروهی بیانگیزه میشوند، گروهی سرشار از انگیزه، و گروهی هم به خودکشی کشیده میشوند. برای آنکه فکر و ذکر کسی بشود خودکشی، باید چنان رنج و عذاب درونی در کار باشد که هر مانعی را که شخص خود بر خویش تحمیل کرده بشکند و هیچ برجای نماند جز سرگیجهای فاجعه بار، گردبادی مهیب و غریب. پس خودکشی چگونه میتواند مصداق پافشاری بر زندگی باشد؟ میگویند خودکشی معلول نومیدی و ناکامی است، و معنای ضمنی این گفته آن است که آدم میل به زندگی دارد و توقعاتی در زندگی داشته که برآورده نشدهاند. دیالکتیکی کاذب! انگار که شخصِ خودکشی کرده پیش از مرگ زندگی نکرده است، انگار که هیچ امید و آرزو و دردی نداشته. شرط لازم خودکشی باورکردنِ این معنی است که دیگر نمیتوانید زندگی کنید، باورکردنی نه از روی ویر و هوس که بر اثر یک تراژدی مخوف درونی. آیا ناتوانی از زیستن مصداق پافشاری بر زندگی است؟ هر خودکشیی پرجاذبه و تاثیرگذار است. پس از خود میپرسم چرا آدمها کماکان در پی دلیل و توجیه برای خودکشیاند، چرا حتی آن را حقیر میشمارند. هیچ کاری مسخرهتر از این است که بخواهیم برای خودکشیها قائل به سلسله مراتب شویم و بین خودکشیهای والا و مبتذل فرق بگذاریم. خود را کشتن به قدری تاثیرگذار است که مانع هر تلاش حقیری برای انگیزهیابی میشود. من خوار میشمارم کسانی را که مسخره میکنند کسانی را که بهخاطر عشق خودکشی میکنند، زیرا درک نمیکنند برای شخص عاشق عشق کام نیافته یعنی برچیدن بساط وجودش، شیرجهای ویران کننده به عمق بیمعنایی. شورهایی که تحقق نمییابند سریعتر از شکستهای بزرک راه به مرگ میبرند. شکستهای بزرگ رنج و عذابی کندپایند اما شورهای بزرگی که چوب لای چرخشان رود چون آذرخش میکشند. من فقط دو نوع آدم را شایستهٔ ستایش میدانم: آنانکه بالقوه دیوانهاند و آنانکه بالقوه خودکشی کردهاند ـــ یعنی کسانی که عاقلند ولی هر آن ممکن است دیوانه شوند و کسانی که زندهاند ولی هر آن ممکن است دست به خودکشی بزنند. فقط این دو گروهند که در من ترسی آمیخته به احترام برمیانگیزند زیرا در این دو گروه ظرفیت شورهای عظیم و شکوفاییهای عظیم روحی هست. آنانکه مثبت زندگی میکنند، پر از اعتماد به نفس، راضی از گذشته و حال و آیندهٔ خویش، به این جور آدمها فقط احترام میگذارم، فقط همین.
چرا من خودکشی نمیکنم؟ چون همانقدر حالم از مرگ به هم میخورد که از زندگی. باید مرا بیندازند درون دیگی جوشان! آخر چرا روی این زمین ایستادهام؟ احساس میکنم نیاز دارم داد بکشم، جیغ بکشم، جیغی چنان وحشی و افسارگسیخته که عالم و آدم را از وحشت بلرزاند. به آذرخشی میمانم که آماده است آتش اندر خرمن عالم اندازد و هرچه هست را به کام شرارههای نیستی من فروبرد. من مخوفترین موجود تاریخم، همان وحشِ آخرزمانم که از هاویه برآمده، سرشار از نار و ظلمت، سرشار از آرزو و یاس. همان وحش آخرزمانم با نیشِ باز، منقبض تا سرحدّ وهم و منبسط تا نامتناهی، هم میبالم و هم میمیرم، سرخوشانه آویزان میان امیدِ به هیچ و نومیدی از همه چیز، بارآمده در دل عطرها و زهرها، سوخته در آتش نفرت و عشق، کشته به دست سایهها و نورها. نماد هستی من مرگ نور است و شرارِ مرگ. جرقهها در ضمیرم فرو میمیرند تا باز چون تندر و آذرخش بزایند. خودِ ظلمت است که در من نور میافشاند.
@Filmosophy
🎥
در فیلم حماسی و تاریخی «شجاعدل» [Braveheart، ۱۹۹۵]، ویلیام والاس، رو به آنان که ترس به سمتشان هجوم آورده و پی پای گریز هستند، میگوید:
«_ من ویلیام والاسام. مردمانی از کشورم را میبینم که در مقابل ظلم و استبداد صفآرایی کردهاند. شما اینجا آمدهاید تا بجنگید برای «آزادی». گرچه الان هم آزاد هستید. اما با این آزادی چه خواهید کرد؟ آیا حاضرید بجنگید؟
_ یکی از سربازان [با صدای بلند]: جنگ؟ در برابر اینها؟ نه! ما فرار میکنیم و زنده میمانیم.
_ والاس: بله. اگر بجنگید ممکن است بمیرید. و اگر فرار کنید زنده میمانید، اما برای مدتی کوتاهی. چند سال بعد که در رختخوابتان میمیرید، آیا حاضرید تمام روزهایی که میگذرانید، از امروز تا روز مرگتان را بدهید، تا یکبار، فقط برای یکبار، بتوانید به اینجا برگردید و به دشمنانتان بگویید، ممکن است که بتوانند جانمان را بگیرند اما هرگز نمیتوانند آزادیمان را بگیرند؟»