در نام نورِ یکتا، به نیّت ایران…
با قلبی سرشار از مهر و دستانی رو به آسمان، این لحظه را به نیت شفا، رهایی، برکت و روشنایی سرزمینم ایران اختصاص میدهم
برای همه مردم این خاک، برای دختران و پسرانش، برای پدران و مادران، برای پیران و جوانان، برای هر دل شکسته و هر نگاهِ امیدوار…من، با تمام آگاهی،
مسئولیت ارتعاشات رنج، ترس، اندوه، خشونت، ناامیدی، بیماری و فقر را میپذیرم.
هر دادهی ناهماهنگ، هر زخمی در جان و دلِ مردمم… همه را میپذیرم و با عشق، پاکسازی را آغاز میکنم.به نام عشق الهی،
همین حالا پاک میکنم…
تمام خاطرات تلخ، تمام احساسات سنگین، تمام ناآگاهیها و باورهای محدودکننده را.
هر انرژیِ راکد، هر درد پنهان،
هر باری که بر دوش ایران افتاده…
در نور آگاهی و مهر خداوند، حل و رها میشود.بابت هر کلام، هر سکوت، هر اندیشه که ناهماهنگ با نور بوده،متأسفم…لطفاً مرا ببخش…
سپاسگزارم…
دوستت دارم، ایران…
باشد که از این لحظه به بعد،
زمینت سبزتر، آسمانت آبیتر، دلهایت آرامتر و آیندهات روشنتر گردد.
بل هر تپش قلب، با هر دم و بازدم،
ایرانِ من در مسیر بیداری، عشق و رشد گام برمیدارد.
آمین یا رب العالمین…
با عشق، از دل برای ایران
رک بگویم... از همه رنجیده ام!
از غریب و آشنا ترسیده ام
با مرام و معرفت بیگانه اند
من به هر ساز ی که شد رقصیده ام
در زمستانِِ سکوتم بارها...
با نگاه سردتان لرزیده ام
رد پای مهربانی نیست...نیست
من تمام کوچه را گردیده ام
سالها از بس که خوش بین بوده ام...
هر کلاغی را کبوتر دیده ام
وزن احساس شما را بارها...
با ترازوی خودم سنجیده ام
بی خیال سردی آغوشها...
من به آغوش خودم چسبیده ام
من شما را بارها و بارها...
لا به لای هر دعا بخشیده ام
مقصد من نا کجای قصه هاست
از تمام جاده ها پرسیده ام
میروم باواژه ها سر میکنم
دامن از خاک شما بر چیده ام
من تمام گریه هایم را شبی...
لا به لای واژه ها خندیده ام
✍#فریدون مشیری
🎤#فلورریاــنویدی
💢نام « *خلیج فارس*» روی مدال اهدایی به کهنه سربازان ایالات متحده
/channel/fnavid/2932
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻴﻄﻨﺖ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﻭﻗﻔﻪ،
ﺑﻴﺨﻴﺎﻟﻲ ﻫﺎﻱ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ،
ﻧﺎﺯ ﻭ ﻛﺮﺷﻤﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﻭ ﺁﻳﻨﻪ
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺑﻲ ﺩﻟﻴﻞ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻣﻬﺎﺭ ﻧﺸﺪﻧﻲ،
ﺣﺎﻻ ﺍﻣﺎ،
ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﻧﺎﺯﻙ ﻧﺎﺭﻧﺠﻲ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﭼﻪ ﺑﻲ ﻫﻮﺍ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ !
ﭼﻪ ﻗﺪﻱ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻃﺎﻗﺘﻢ !
ﺿﺮﺑﺎﻫﻨﮓ ﻗﻠﺒﻢ ﭼﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﻲ ﻣﻴﺰﻧﺪ !
ﭼﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭﺯﻱ،
ﺣﺎﻻ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﺨﺖ ﺷﺪﻥ ﻫﻢ ﺭﺿﺎ ﻧﻤﻴﺪﻫﻢ !
ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺷﺪﻥ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﻳﺸﻢ،
ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻧﺶ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ !
ﺟﺎﻱ ﺑﺴﺘﻨﻲ ﻳﺨﻲ ﻫﺎﻱ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺍﻡ ﺭﺍ
ﻗﻬﻮﻩ ﻫﺎﻱ ﺗﻠﺦ ﻭ ﭘﺮ ﺳﻜﻮﺕ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ !
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻟﺤﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﻢ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺟﺪﻱ ﺍﺳﺖ
ﻛﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﻴﺒﺮﻡ ...
ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺷﺎﺩﻱ ﻫﻢ ﻗﻬﻘﻬﻪ ﺳﺮ ﻧﻤﻲ ﺩﻫﻢ ! ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺍﻛﺘﻔﺎ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ !
ﭼﻪ ﭘﻴﺸﻮﻧﺪ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻠﻤﻪ ﺧﺎﻧﻢ !!!
ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺳﻤﺖ ﻣﻴﻨﺸﻴﻨﺪ
ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺳﺮ ﺧﻮﺷﻲ ﻭ ﺑﻲ ﺧﻴﺎﻟﻴﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ،
ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻳﺶ ﻭﺯﻧﻪ ﻭﻗﺎﺭ ﻭﻣﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ
ﺭﻭﻱ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻣﻲ ﮔﺬﺍﺭﺩ !
ﻧﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﺑﺪ ﺑﺎﺷﺪ،ﻧﻪ !
ﻓﻘﻂ ﺧﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﻭﺯﻧﺸﺎﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻧﺸﻮﺩ ﻛﻪ ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﺩﺭﻭﻧﻢ
ﺯﻳﺮ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ ﺁﻥ ﺑﻤﻴﺮﺩ ... امروز شاید روز من نباشد،
اما من همان دختر دیروزم ،
روزم مبارک...
#روز_دختر_مبارک
#راحیل_پویان
🎤#فلوریا ـ نویدی
/channel/fnavid/2932
➕ در دوران هخامنشیان سال کبیسه وجود نداشت
همیشه اسفند ماه ۲۹ روز بوده، در تقویم آن
زمان هر چهار سال یک روز ذخیره میشد و طی
۱۲۰ سال یک ماه ذخیره داشتند که آن سال را
بجای ۱۲ ماه، ۱۳ ماه اعلام میکردند،
در ماه سیزدهم هیچکس کار نمیکرد همه با خرج حکومت جشن میگرفتند.
➕ بنابراین مردم در حق هم دعا میکردند که
۱۲۰ سال عمر کنند تا حداقل یک جشن یک ماهه را ببینند!
فلسفهی ایشالله ۱۲۰ سالهشی.
از درون ِ شب ِ تار،
میشکوفَد گل ِ صبح
خنده بر لب، گل ِ خورشید کُنَد،
جلوه بر کوه ِ بلند
نیست تردید زمستان گذَرَد
وَز پیاش پیک ِ بهار
با هزاران گل ِ سرخ
بیگمان میآید ....
دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دلِ سنگش اثر نکرد
#حافظ
غزل شماره ۱۹۱ دیوان حضرت حافظ
آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند
بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند
اول به بانگِ نای و نی، آرد به دل پیغامِ وی
وانگه به یک پیمانه مِی، با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او، کامِ دلم نَگْشود از او
نومید نتْوان بود از او، باشد که دلداری کند
گفتم گره نَگْشودهام، زان طُرِّه تا من بودهام
گفتا مَنَش فرمودهام، تا با تو طَرّاری کند
پشمینهپوشِ تندخو، از عشق نشنیدهاست بو
از مَستیَش رمزی بگو، تا تَرکِ هشیاری کند
چون من گدایِ بینشان، مشکل بُوَد یاری چُنان
سلطان کجا عیشِ نهان، با رندِ بازاری کند؟
زان طُرِّهٔ پُرپیچ و خَم، سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم، هر کس که عیّاری کند؟
شد لشکرِ غم بی عدد، از بخت میخواهم مدد
تا فخرِ دین عَبدُالصَّمَد، باشد که غمخواری کند
با چشمِ پُرنیرنگِ او، حافظ مکن آهنگِ او
کان طُرِّهٔ شبرنگِ او، بسیار طَرّاری کند
.
پاییز دارد
دل میڪـند از شهر
اما نڪَاه سردش را
به زمستان دوخته است...
تا دقایقی بیشتر بماند
شاید خبرے شد از ڪَـرماے
نڪَـاه عشـق...
شاید انار سرخ از اوجِ عشـق
ترڪ برداشت و
شاید حافظ بڪَـوید :
"یوسف ڪَم ڪَـشته باز آید
به ڪـنعان غم مخور....!!"
❄️❄️❄️❄️❄️❄️
به امید روزهای بهتر و زمستانی پر برکت از برف و باران
یلداتون مبارک
غزل شماره ۱۸۰ دیوان حضرت حافظ
ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند
مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند
طوبی ز قامتِ تو نیارد که دَم زند
زین قصّه بگذرم که سخن میشود بلند
خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون
دل در وفایِ صحبتِ رودِ کسان مَبَند
گر جلوه مینمایی و گر طعنه میزنی
ما نیستیم معتقدِ شیخِ خودپسند
ز آشفتگیِ حالِ من آگاه کِی شود؟
آن را که دل نگشت گرفتارِ این کمند
بازارِ شوق گرم شد آن سروْقد کجاست؟
تا جانِ خود بر آتش رویش کُنم سپند
جایی که یارِ ما به شِکَرخنده دَم زند
ای پسته کیستی تو، خدا را به خود مخند
حافظ چو تَرکِ غمزهٔ تُرکان نمیکنی
دانی کجاست جای تو؟ خوارزم یا خُجَند
🎤 #فلوریا_نویدی
ترا میخواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس، مرغی اسیرم
ز پشت میلههای سرد و تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر بسویت
در این فکرم که در یک لحظه غَفلت
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میلهها، هر صبحِ روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر میکنم آواز شادی
لبش با بوسه میآید بسویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر، که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان میکنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان میکنم کاشانه ای را
✍#فروغ_فرخزاد
غزل شماره ۱۷۰ دیوان حضرت حافظ
زاهدِ خلوتنشین، دوش به مِیخانه شد
از سرِ پیمان بِرَفت، با سرِ پیمانه شد
صوفیِ مجلس که دی، جام و قدح میشکست
باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد
شاهدِ عهدِ شباب، آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد
مُغْبَچهای میگذشت، راهزنِ دین و دل
در پِیِ آن آشنا، از همه بیگانه شد
آتشِ رخسارِ گل، خرمنِ بلبل بسوخت
چهرهٔ خندانِ شمع، آفتِ پروانه شد
گریهٔ شام و سحر، شُکر که ضایع نگشت
قطرهٔ بارانِ ما، گوهرِ یکدانه شد
نرگسِ ساقی بِخوانْد، آیتِ افسونگری
حلقهٔ اورادِ ما، مجلسِ افسانه شد
منزلِ حافظ کنون، بارگهِ پادشاست
دل بَرِ دلدار رفت، جان بَرِ جانانه شد
🎤 #فلوریا_نویدی
مهربان باش دلم
با دگران باش دلم
چون زمین باش دلم
سبزترین باش دلم
گرچه افتاده به خاکی دل من
همچنان کوه چنین باش دلم
بعضی از مردم این شهر به غم نزدیکند
با غم مردم این شهر عجین باش دلم
خودپسندی صفتی نیکو نیست
همه بین باش دلم
پاکترین باش دلم
گفته بودند که انگشتر ایمان صبر است
بهر انگشتری صبر،نگین باش دلم
*شکرگزاری یه نردبونه…🪜*
نردبونی که ما رو از دل غصهها، میبره بالا، سمت آرامش و سبکبالی...🌤️
گاهی وقتا، وسط همهی سختیها، فقط کافیه یه مکث کوچیک کنی؛
به جای نداشتههات، حواست بره سمت چیزایی که هستن…🌸🌸
وقتی با دل آروم 🤍،و لب پر از لبخند، از خدا بابت داشتههات تشکر میکنی،
یهو میبینی چقدر سبک شدی…
انگار غصههات حل میشن توی نور امید.✨
💫💫💫💫💫💫
چرا؟
چون ذهنی که مشغول شکره، نمیتونه همزمان نگران و غمگین باشه...
دلِ پر از سپاس، جایی برای ناامیدی نداره.
*حتی اگه شرایط سخت باشه،*
بازم چیزایی هست که ارزش شکر دارن:
سلامتیای که داریم، خانواده، هوای امروز،
و همین که زندهایم و نفس میکشیم، خودش یه نعمت بزرگه…🙏🏻❤️
/channel/fnavid
•
ای دل چو زمانه می کند غمناکت
ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت.
#عمر_خیام 🍷
#رباعیات_خیام 📕
🎤#فلوریا - نویدی
یه نصیحت خوب از آقای دولت آبادی:
مهربان باشید، اما
از آدمهای پرتوقع فاصله بگیرید
مقیاست رابه هم میزنند وحرمتِ مهرت را می شکنند. آنها حافظه ضعیفی دارند، خوبیها را زود فراموش میکنند...
/channel/fnavid/2932
در اردیبهشت، همه چیز میچسبد!
قهوه میچسبد، چای میچسبد، شعر میچسبد، شور میچسبد، خانواده میچسبد، رفیق میچسبد، سفر میچسبد، قرار میچسبد، عشق میچسبد، آغوش میچسبد، های میچسبد، هوی میچسبد...
تو خیال کن مشغلههات را بگذاری زمین، خودت را برداری ببری وسط دنجترین نقطهی اردیبهشت و با عطر شکوفههای سفید و صورتی و زرد مست شدهباشی و آفتاب ملایم اردیبهشت، گونههات را نواختهباشد و باران نمنم اردیبهشت روی موهات ریختهباشد و وسط خیابان اردیبهشت دویدهباشی و عاشقی کردهباشی و صدای بلبلان و پرندهها را شنیدهباشی و روی سبزی درختان و گلها دست کشیدهباشی و عزیزانت را وسط حال و هوای اردیبهشت مستانه به آغوشت کشیدهباشی و تا خاطرهانگیزترین کتابفروشیها و کافهها رسیدهباشی و از بوی ناب کتاب و قهوه کیفور شدهباشی و خودت را تا باغ گلهای سرخ رساندهباشی و مشامت را با عطر گلها پر کردهباشی و چشمهات را بستهباشی و شادانه دویدهباشی و چرخیدهباشی و خندیدهباشی و... به تجربه دریافتهباشی که اردی بهشت است، ماهی که زمین، بهشت میشود برای آدمها...
✍️نرگس_صرافیان_طوفان
🍀🌹🍀🌹🍀
/channel/fnavid/2932
زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم
همه ی عمر دمی بود و نمیدانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک
فرصت مغتنمی بود و نمیدانستیم
تشنه لب، عمر بسر رفت و به قول سهراب
آب در یک قدمی بود و نمیدانستیم
روزتان نکو دوستان جان🌹
/channel/fnavid/2932
#تاسیان_علیرضا_قربانی👌✨
شاید خنده برگشت
خدا رو چه دیدی🥹
ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی تو جاودان
ای… دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
سنگ کوهت دُر و گوهر است
خاک دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل کی برون کنم
برگو بی مهر تو چون کنم
تا… گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست، اندیشه ام
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
ایران ای خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم
جز مهرت بر دل نپرورم
از… آب و خاک و مهر تو سرشته شد دلم
مهر اگر برون رود چه میشود دلم
مهر تو چون، شد پیشه ام
دور از تو نیست، اندیشه ام
در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
غزل شماره ۱۹۲ دیوان حضرت حافظ
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمیکند؟
همدمِ گل نمیشود یادِ سَمَن نمیکند
دی گِلِهای ز طُرِّهاش کردم و از سرِ فُسوس
گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمیکند
تا دلِ هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او
زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمیکند
پیشِ کمانِ ابرویش لابه همیکنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمیکند
با همه عطفِ دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذرِ تو خاک را مُشکِ خُتَن نمیکند
چون ز نسیم میشود زلفِ بنفشه پُرشِکَن
وه که دلم چه یاد از آن عَهدْشِکَن نمیکند
دل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمیشود
جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمیکند
ساقیِ سیم ساقِ من گر همه دُرد میدهد
کیست که تن چو جامِ مِی جمله دهن نمیکند؟
دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر
بیمددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمیکند
کُشتهٔ غمزهٔ تو شد حافظِ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمیکند
.
پاییز آمدهست که خود را ببارمت!
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»...
بر باد میدهم همهی بودِ خویش را
یعنی تو را بهدستِ خودت میسپارمت..!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو...
وقتی کهدر میانِ خودم میفشارمت...
پایانِ تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت...
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت..!
پاییزِ من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم و تو را میبهارمت..!
✍#سید_مهدی_موسوی✨
🎤 #فلوریا_نویدی
غزل شماره ۱۷۸ دیوان حضرت حافظ
هر که شد مَحرمِ دل در حرمِ یار بِمانْد
وان که این کار ندانست در انکار بِمانْد
اگر از پرده برون شد دلِ من عیب مکن
شُکرِ ایزد که نه در پردهٔ پندار بِمانْد
صوفیان واسِتَدَنْد از گروِ مِی همه رَخْت
دلقِ ما بود که در خانهٔ خَمّار بِمانْد
محتسب شیخ شد و فِسقِ خود از یاد بِبُرد
قصّهٔ ماست که در هر سرِ بازار بِمانْد
هر مِیِ لعل کز آن دستِ بلورین سِتَدیم
آبِ حسرت شد و در چشمِ گهربار بِمانْد
جز دلِ من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بِمانْد
گشت بیمار که چون چشمِ تو گردد نرگس
شیوهٔ تو نَشُدَش حاصل و بیمار بِمانْد
از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبدِ دَوّار بِمانْد
داشتم دلقی و صد عیبِ مرا میپوشید
خرقه رهنِ مِی و مطرب شد و زُنّار بِمانْد
بر جمالِ تو چنان صورتِ چین حیران شد
که حدیثش همهجا در در و دیوار بِمانْد
به تماشاگَهِ زلفش دلِ حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بِمانْد
🎤 #فلوریا_نویدی
غزل شماره ۱۷۶ دیوان حضرت حافظ
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتیِ نافهگشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد
گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد
مرغِ دل باز هوادارِ کمانابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد
رسمِ بدعهدیِ ایّام چو دید ابرِ بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ ریاحین آمد
🎤 #فلوریا_نویدی
گر کام دل از زمانه تصویر کنی
بیفایده خود را ز غمان پیر کنی
گیرم که ز دشمن گله آری بر دوست
چون دوست جفا کند چه تدبیر کنی؟
#سعدیِ جان
غزل شماره ۲۹۸ دیوان حافظ
مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق
بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام
حکایتیست که عقلش نمیکند تصدیق
اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق
حلاوتی که تو را در چه زنخدان است
به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همیکند تحمیق
🎤#فلوریاـنویدی