📌- نقد فیلم « داستان فیلادلفیا »
🔖- « در تـرادفِ تـزویـر »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_ششم
▪️¦ #نقد_فیلم_داستان_فیلادلفیا
▪️¦ نمره: ½☆☆☆ (3.5 از 4)
📄- خلاصه داستان: وقتی شوهر سابقِ زنی خودسر، زیبا و ثروتمند با گماشتن دو روزنامهنگار، درست قبل از ازدواج مجدد همسر سابقش در زندگیاش ظاهر میشود؛ زن سابق او شروع به یادگیری حقایقی درباره خود میکند. حقایقی که آگاهی یافتن از آن تاوان دارد.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #جرج_کیوکر #داستان_فیلادلفیا
▪️¦ #The_Philadelphia_Story
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_ششم
▪️¦ #نقد_فیلم_فراری
▪️¦ نمره: 0 از 4
فراری؛ از آن دست فیلمهای بیهویت زندگینامهایست که بود و نبودش هیچ فرقی ندارد. دغدغهاش تجارت است، نه آدم و نه شخصی به اسم «انزو فراری». برای همین مسئلۀ «سرعت» جدا از شخصیتِ فراری میایستد. مسئله سرعت، عام و مستقل میشود و هر آینه مخاطب منتظر تصادف است، نه موفقیتِ رکوردزنی از جانب انزو فراری. در آخر مان، این انتظار را با مرگ و لت و پار شدنِ دستهجمعیِ مردمیْ سیبل شده، بطور بیرحمانه؛ خنثی و سلبی برآورده میکند. کارگردانِ آثاری جاسوسی که حداقل میتوانست مخاطب را سرگرم کند، در متاخرترین فیلمش حتی به سرگرمی وا داده است. این یعنی مایکل مان، خیلی قبلترها در سوژههای جاسوسیاش، به بن بست خورده که چیزی غیر از آن را نمیتوانسته بسازد - مثل فراری که یکی از آنهاست. با یک آدام درایور تهی و بیاستعداد، که مثل همیشه بیروح و خامدستانه فقط صفحه نمایش را پر میکند و تاکنون یک نقش خوب - که بشود براستی ادعا کرد او بازیگری کرده - ندارد. فراری؛ فیلمی بد، ضدشخصیت و ضدمسئله است که نه تنها جامۀ سینما نمیپوشد، بلکه حتی عینی هم نمیشود. چون «مان» در آثارش بجای آنکه زندگی ساختن را بیاموزد، بیشتر آدمکشی؛ جاسوسی و جاسوسیپروری را آموخته است. به همین سبب «فراری» فیلمی تجاری است که در نگاه اول به پوستر و بافتِ فیلم این گمان میرود که شاید با فیلمی مافیایی طرف باشیم - حال آنکه این ترفندها، انقضایِ فیلمسازیِ «مان» را میگویند.
✍️¦نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #Review
▪️¦ #Ferrari
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد فیلم « سناریوی رؤیایی »
🔖- « بر سَـبیل سرگردانی »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_پنجم
▪️¦ #نقد_فیلم_سناریوی_رویایی
▪️¦ نمره: 0 از 4
📄- خلاصه داستان: مرد بخت برگشتهای ناگهان در خواب میلیونها نفر ظاهر میشود و با این اتفاق عجیب زندگیاش زیر و رو میشود. با حضور کابوسوار او در خوابهای دیگران، او مجبور میشود با شهرتِ ناگهانیِ خود مواجه شود.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #سناریوی_رویایی #سناریوی_رویا
▪️¦ #Dream_Scenario
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
▪️بلوط پیر
▪️3 از 4 (☆☆☆)
▪️آریاباقـری
باید دستمریزاد گفت به کن لوچِ پیر که حتی در آخرین فیلمش همچنان سلوک و سینمای شخصی، سینمای صاحب سبک و خاص خود را حفظ میکند، و یکی از زیباترین و انسانیترین آثارش را میسازد. فیلمی متین، فخيم، ساده ولی سترگ که فارق از شعارزدگی، نگاه و نگرههای سیاسی بر جان ما و شخصیتهایش مینشیند. فیلمی که قبل از هرچیز با زبان سینما و تصویر انسانها را با یکدیگر همنشست و همطنین - و همجوار - میکند و به آرامی و ذکاوت یک اتحاد حسی و همدلانهٔ انسانی، با نقد منطقِ سرمایهداری میآفریند. گویی انسانهای رنجکشیده جغرافیا ندارند و به سبب همدلی و همدردیشان، جغرافیایشان یکی میشود. همدلی از مکان به فرد و از فرد به جمع؛ به آهستگی و پیوستگی. این است «بلوط پیر» که احترام میگذارد - و احترام میآفریند. احترامی به انسان، جامعه، سنت و مذاهب از طایفههای مختلفی که گویی همه ساکن یک منزل اند: انسانیت
بعدها راجع این اثر درخشان و مؤثر کن لوچِ سالمند؛ مفصلتر، فرمالیستی و پلان به پلان مینویسم - تا بتوانم ادای دینی به مرام شخصیتهای اثر و به سینمای کن لوچ بکنم
▪️| #The_Old_Oak
📽| @FormandFilm
📌- نقد فیلم « آدمــکــش »
🔖- « چیـرگیِ ابـژه؛ اختـگیِ سـوژه »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_دوم
▪️¦ #نقد_فیلم_آدمکش
▪️¦ نمره: 0 از 4
📄- خلاصه داستان: داستان یک قاتل با بازی مایکل فاسبندر را روایت میکند که در یک مأموریت شکست میخورد و زندگیاش در حال تباهی است. او با مشکلات کارفرمایانش درگیر میشود.
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #دیوید_فینچر #آدمکش
▪️¦ #The_Killer
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد فیلم « ماموریت غیرممکن 7 »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️#نقد_هفتاد_و_یکم
▪️#نقد_فیلم_ماموریت_غیرممکن
▪️نمره: 0 از 4
📄- خلاصه داستان: شخصیت ایتان هانت و تیمش از سازمان بینالمللی صندوق پول، با شروع به خطرناکترین ماموریت خود، به دنبال ردیابی یک سلاح جدید و وحشتناک هستند که قبل از اینکه به دست افراد اشتباه بیافتد، تهدیدی جدی برای بشریت است. در این میان، ایتان با قدرتهای تاریک و خطرناک از گذشتهاش مواجهه میکند و یک مسابقه مرگبار در سراسر جهان آغاز میشود. در برابر یک دشمن مرموز و قوی، ایتان باید درک کند که هیچ چیزی بیشتر از اهمیت ماموریت او نمیتواند باشد، حتی زندگی افرادی که برای او مهم هستند.
🔘¦ #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #ماموریت_غیرممکن
▪️| #Mission_Impossible
▪️| #Critic #Review
📽| @FORMANDFILM
📌- نقد فیلم « مـوقـعـیـت مـهـدی »
🔖- « مـردانِ لـحـظاتِ بـود و نـبود »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتادم
▪️¦ #نقد_فیلم_موقعیت_مهدی
▪️¦ نمره: ☆☆☆☆ (4 از 4)
📄- خلاصه داستان: داستان در ۶ پرده روایت میشود؛ داستان درباره زندگی مهدی باکری و رابطه وی با همسرش، شرکت در جنگ ایران و عراق همراه برادرش حمید باکری، فرماندهی سپاه عاشورا در جنگ و به شهادت رسیدن وی است.
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #هادی_حجازی_فر #موقعیت_مهدی
▪️¦ #Review #Critic
▪️¦ #The_Situation_of_Mehdi
📽¦ @FormandFilm
| پرسه در دنیای بدکاران |
| ارادتمند؛ نازنین بهاره تینا |
| نويسنده: آریاباقــری
سقوط آزاد کاهانی، جدا از نگاه بیپرده اش به جامعه زیرزمینی و فاسد زنان و دختران، از آنجا شکل گرفت که سیاهیِ معضلات، خود را با داستان و روایت در تعارض دید.
فیلمسازش نیز متوجه نشد که این دو مساله ربطی بهم ندارند و پاسخ آن چگونگی مواجهه است، نه ذات خودِ مواجهه. بنابراین اینگونه نتیجه گرفت که نمایش معضلات اجتماعی به صریحترین شکل ممکن کافیست و چگونگی را فدای چیستی کرد. امر هم به او چنین مشتبه شد که سینما یعنی همین. سینمایی که این مدلش چون توسط مسئولین ارشاد منع و محدود شده، پس گویی حتما کاهانی راه را درست یافته و رفته بود که با چنین واکنشهایی روبرو شده است. دیگر فیلمساز ما فیلم برای مردم نمیساخت، بلکه به اسم مردم - و مشکلاتشان - برای سانسور میساخت تا ایدههای نشأت گرفته از خلاقیتهای محفلیاش را ارضا و با سانسورِ همانان نیز، ارتزاق کند.
بدین علت است که عمده آثارش نه کاربستِ داستانیِ درستی دارند و نه از همذاتپنداری سینماتیکی برخوردارند. هستند تا گویی از نبودشان فیلمساز خودش را بصورت زیرزمینی - با روایات زیرزمینی - بالا بکشد. آنهم نه با استانداردهای هنری صحیح. اما آنسو انتلکتها هم که نزده میرقصند فورا کاستیهای فیلمساز را آوانگارد دانستند و آنرا سبک(!) - بیآنکه معنای سبک را بدانند - نامیدند.
نتیجه شد فیلمسازی که از خود و ارزشهایش گریخته و توهم خود-مهمپنداریاش، تعمدا بیهیچ چگونگیِ سینمایی، اورا به بیان سیاهیهای جامعهای سوق میدهد که به اسم نقد بیشتر نمک بر زخم میپاشد، تا از خود روشنفکری مطرود و منزوی قاب گیرد. موضعی خنثی که نام «روشنفکر» سند ضدمردمی بودنش را امضا میکند. همان موضع سلبی و نامرئی فیلمساز که نسبت به جامعه، منفعل است نتیجهاش میشود: «ارادتمند؛ نازنین، بهاره، تینا» - که موضعش به مساله فحشا ترغیبی و انفعالی است.
فیلم نه تنها آسیب شناسانه جلو نمیرود بلکه ضعف فیلمساز را در مقابله با چنین سوژهای - فحشا - نشان میدهد که با ذکر «که چی؟» حتی قادر نیست دنیای زیرزمینی این مدل آدمها را با دنیای زمینی سایر آدمها تفکیک - ادغام - و یا حتی نمایان کند. بنابراین کدام زمین و کدام زیرزمین؟ این وظیفه متن است که آنرا بگوید، نه فیلمسازش. تفاوتش چیست؟ وقتی کاهانی نه نحوه ورود به جهان داستان را میداند و نه نحوه خروج از آن را چنان میشود که گویی دمی با بدکاران گذرانده، عیاشی کرده، بطالتهای روزانه آنان را بیهیچ نقد و نظری قاب گرفته و دست آخر هم که از جاذبههای جنسی و لوندی زنانه آنها نهایت حظ و سوءاستفاده را برده است (مثل شخصیت بهزاد) آنان را دور میاندازد.
دخترانی آطل و باطل، با جملاتی ناخوانا و نامعلوم که هرزگی هایشان برخاسته از اراده و میل است تا برخاسته از فقر و جبر. بسیار هم خوب - این «چه» است، «چگونگی» اش کجاست؟ درعوض فیلمساز هم که با آنان همپاست، در تعارض با سوپرایگوی مثلا اخلاقگرا و ایگوی سرکوب شدهاش (از هرآنچه میخواسته و نتوانسته است تجربه کند) ناخودآگاهِ سرکوبشدهاش را با آنان ارضا میکند. به همین علت نمیتوان گفت که فیلم ضدزن و ضدخانواده است اما تصویری هم که ارائه میکند تصویر شایان و نقادی نیست، بلکه جاذب و طالب این مدل زندگی است.
اینگونه میشود که عنوان فیلم، همان جملات مشتریانِ زنان هرزه و شب گردی میشود که موجب میشود با گفتن «ارادتمند»، تک تک خودشان را معرفی - و عرضه - کنند. همانچیزی که فیلم از آنان میخواهد.
✍️| نويسنده: #آریا_باقری
🔘¦ #ارادتمند_نازنین_بهاره_تینا
🔘¦ #عبدالرضا_کاهانی #ضدیادداشت
▪️| #Delighted
📽| @FormandFilm
▪️تفاوت تراژدی با تعزیه چیست؟
تراژدی، منظومه دراماتیکیاست با موضوعی مأخوذ از اسطوره و افسانه و تاریخ و سبک سرایشی متین و وزین در شرح احوال قهرمانانی نامدار که دستخوش حوادثی رعبانگیز یا ترحمانگیز که معمولا به گونهای شرمناک و فاجعهبار پایان میگیرد میشدند. شرح پیکار قهرمان یا پهلوان دوران با تقدیر بیرحمی که نیرویی سهمگین، برتر از قدرت بی چون و چرای خدایان دارد و سرانجام قهرمان بیباک را درهم میشکند.
در «تعزیه» اما چنین تقدیری، نقش ندارد. امام از شهادتش پیشآگاهی دارد و نیک میداند که پروردگارش چنین اقتضا کرده که اسوهٔ مجاهدت در راه اعتلای کلمه حق گردد؛ و امام از آن اطاعت امر میکند، نه آنکه مثل قهرمان تراژدی با آن پنجه درافکند و بستیزد. زیرا اگر در نبرد با خليفه اموی به شهادت میرسد، حکم معاویه، تقدیر ازلی نیست که کورکورانه تحقق یافته، بلکه ایجاب و اقتضایِ ملکداری و سیاستمداری حکومتِ وقت است. فلذا اطلاق واژه «تراژدی» بمعنای دقیق کلمه به «تعزیه»، درست نمینماید. در واقع خروج فرقه تشیع از جامعه یا امت واحدهٔ اسلامی، «درام» آفرید و احساس غیریت پدید آورد و مایه اختلاف و جدایی شد.
زیرا شیعه با تقدیر به معنای سیاسی واژه، یعنی واقعیتِ تاریخِ عصر و نظامِ حاکم، درگیر شد و این برخورد، مبتنی بر دریافتی دراماتیک از تاریخ بود. به زعم شیعه، تاریخ از معصومیتِ بدوی دور افتاده است، چون خون علی و حسين(ع)، پیمان با خدا را شسته بود، پس میبایست لوث گناه را از دامان تاریخ سترد، به انتظار روزی که منجی ظهور کند و آلودگیها را بزداید. برای همین فرقه شیعه حکومتِ مستقر را غاصب میشمارد و واقعیت عینی را قبول ندارد و به نظامی آرمانی میاندیشد و آرزومند جایگزین کردنش با نظام حاکم است. به بیانی دیگر میخواست با ارادهاش، تاریخ را در مسیری دیگر اندازد، زیرا چنانکه گفتیم باور نداشت که آن تاریخ با «جبر»، عادلانه و مثبت و امیدبخش و مورث خوشبینی و بهروزی و نیک فرجامی باشد.
از اینرو ضرباهنگِ زمان درونیاش با ضرباهنگ روند تاریخیاش (بیرونی)، همخوان و همکوک نبود. بدین جهت سر به شورش برداشت. چون در درون و بیرون خویش، آنچه حس و مشاهده میکرد، سراسر تضاد بود و همین تناقض و تعارض، زمینه ساز «پیدایی درام» یا «کشف درام» شد. به بیانی دیگر مذهب شیعه نخواست خوشبینانه به تاریخ و جماعت عصر بپیوندد، بی هیچ گونه جدل و جدالی و با نادیده انگاشتن فردیت و امحاء شخصيتاش، در جماعت یکپارچه، مستحیل شود. در اصل این فردگرایی در قبال جمعگرایی بود که درام آفرید. «محمد عزیزه» این فرایند را صورتبندی کرده و میگوید: «تشيع به کشف تئاتر نایل آمد، زیرا قانونشکنی (anomic) را تجربه کرده بود» و «ناهمگون» و «ناهنجار» (atypique) شده بود.
نتیجه اینکه در ایران پس از اسلام، شاهد ظهور و رواج و رونق درامی تاریخی-اسطورهای و مردمپسند به نام «تعزیه» ایم. گرچه بعضی دعوی کردهاند که هیچ مذهبی نامناسبتر از اسلام برای رشد اساطیر نیست و دلیلش را هم قلع و قمع «بقایای بینهایت گونه گون مذهب شرک یعنی تعدد خدایان و بت پرستی» برای حفظ و صیانت خلوص یکتاپرستی دانستهاند که نظر درستی است، لکن مذهب شیعه به سبب آنکه هر حکومت جز حکومت امامان و نواب امامان معصومین را غاصب میدانست، با واقعیت تاریخی درگیر شد. یعنی تاریخی را که واقعیت داشت، انکار و تکذیب کرد و تاریخی آرمانی را که هنوز نبود ولی میبایست میبود، بر حق دانست و این «ناخوانی» و «ناهمزمانی» که ریشه و خصلتی سیاسی و اجتماعی و نه تنها اخلاقی داشت و نبرد میان خیر و شر و نور و ظلمت، اسطوره زیربنای آن است، بهگمانم، بذر «درام» را در ذهن و ضمیر شیعیان افشاند که اندک اندک بالید و بر داد و «تعزیه» شد.
✍️¦ نویسنده: جلال ستاری
📚¦ کتاب «زمینهٔ اجتماعی تئاتر و تعزیه در ایران»
🎨¦ تابلو «مسیح عاشورا» از «محمدعلی نادری»
👤¦ #Jalal_Sattary
📽¦ @FormandFilm
▪️| دسته کلیدهای گمشده
▪️| نقدفیلم «بیو میترسد»
▪️| نویسنده: آریاباقـری
پس از «به پایان چیزها فکر میکنم» یاوهترین فیلم معاصر تاریخ سینما، «بیو میترسد» است. فیلمی بیهویت و بیدرک و فهم که - با سه ساعت اتلاف وقت - مثلا روایت یک ضدآرمانشهرِ پوچی است که برچسبِ سورئال و تراژدی-کمدی را یدک میکشد، اما یک اثر ناچیز پست مدرن است. همه چیزش از تنور بازیگرش بیرون میآید. با بازی [صرفا] هاج و واج و انفعالی «وآکین فینیکس» که تعمدا اوراکت میشود. چون کارگردان دوست دارد از او یک ابله بسازد.
استر با ادامه دادن شخصیتِ بیمار او در «تو هرگز واقعا اینجا نبودی»، با تاکید بر پخمگی، بااینکه در آنجا بیماریِ او تاحدی قابل درک بود؛ اینجا درصدد تخریبِ شخصیتی و کنشمندی فینیکس است. تا بنوعی از آنارشیِ شخصیتِ اکتیو [جوکر] او انتقام بگیرد. با همان بازیگر، همان انهدام فکری و همان جهانِ فاسدِ دیستوپیایی - منتها اینبار مغلوبِ مادر. مادری خبیث، خودرأی و خودکامه مانند همهٔ شخصیتهای فیلم که جملگیشان از راه میرسند تا «بیو» را تحقیر کنند. لهذا فیلم هرچه در چنته دارد رو میکند تا فینیکس/بیو را به حضیضی بکشد.
فیلم با تقلیدی ناموفق از فیلم «برزیل» - که آنهم به نوبهٔ خود فیلم بدی است - سعی دارد جهان غریبانهای را برای بو شخصیسازی کند که در مکان و زمانی نامعلوم، یأس و ناامیدی از صفات غیرانسانیِ اطرافیانش را در مییاید. چه عالی - اما این لقمه بزرگتر از دهان فیلمساز است. ادعای سترگی که از دل جغرافیا، زیست و نگاهی رویزیونیستی نشأت میگیرد؛ نه از «موروثی» سازی و «میدسامر» بازی. این مسئله نخست وابسته به هویتسازی، منش و جهان شخصیت است. درحالیکه فیلم - مانند تمام فیلمهای مریض و پیشینیِ سازنده - نه قادر به خلق شخصیت و نه قادر به قصه گوییِ سرراست و ساده است.
سورئالیستی ساختن، واجبات و لوازمی دارد. جهانی دارد و زیستی. وقتی فیلمساز نه مختصات سورئالیستی ساختن، و نه واجباتِ زیرژانر ضدآرمانشهری را میداند؛ نتیجه میشود فیلمی که در مواجهۀ اول مخاطب گمان میکند که فیلم، حاصل تراوشات یک ذهنِ روانپریش است که به تازگی مشاعرش را از دست داده، و یا تحت تاثیر داروها و مواد روان گردان است. براستی با بلوا و آشوبسازی که جهان سورئال ساخته نمیشود. اتوماتیسمِ هرج و مرج سورئالیسم زادهٔ تخیل است، نه وهم. آنهم نه وهمی خودآگاه و اغتشاشی. بلکه ناخودآگاه و تدریجی. اگر سینما - به قول کوکتو - رؤیایی است که همگی باهم آنرا میبینیم، «بیو میترسد» چه رؤیایی میبیند؟ اصلا رویای کیست؟
اما، لحظات در سکوتِ فرورفتۀ آغازین فیلم که برای «بیو» نامههایی از بیرون خانه ارسال میشود، خوب و دیدنی است. یا لحظهای که میفهمد دسته کلیدِ مانده بر در خانهاش، در کسری از ثانیه سرقت شده است. حال اگر همهٔ داستان حول محور همان دسته کلید میچرخید - نه اینکه صرفا محرکِ اتفاقاتِ بعدی باشد - بهتر میبود. طوری که حریم خانهاش لحظه به لحظه، از فشارهای نادیدنی اطرافیان تنگتر میشد. اما حیف که استر قادر نیست دریابد که همه چیز در دسته کلیدهاست و میتواند با آن طومار فیلمش را بپیچد.
«بیو میترسد» - که عنوانش نیز بیشتر بیانِ در ریاکت ماندگی است تا اکتیو بودن - میتوانست در نیمی از زمانش، بدرستی جهانِ یک آدم جامعه گریزِ پارانوئید را بسازد، اما حتی در بیان چیستی و چراییِ کاراکتر و جهانش نیز ناتوان است. اصلا ساز و کار جهانِ ذهنیِ او چیست؟ این جهانِ ذهنی اوست که دشمن پرور است؟ یا واقعا اسیر یک جهانِ ضدآرمانشهر خبیث شده است؟ یا این «بیو» است که دشمنها را دوست میپندارد؟ اینها، اگر تماما جهان ذهنیِ اوست، پس چرا دوربین - غیر از تک لحظهای از حملهٔ مردی چاقو بدست و شکستن در خانهاش - روبروی او قرار دارد؟ باید بیشتر پشت او باشد و با او همه چیز را کشف کند. (اصلا آیا کارگردان فهمی از دوربین سوبژکتیو دارد؟) دوربین مثلا قرار است بیو را درون جهان هزارتو گونهٔ خود رها کند، اما بیشتر آوارگی، پستی، خفت، ابطال و ابتذال بو را، آنهم از روبرو و خنثی، بصورت اغراقآمیز نشان میدهد. سوال اینجاست که اصلا چرا باید شاهد فلاکت او باشیم؟ سیر از کودکی تا پیری او چه دردی از ما دوا میکند؟
فیلم با حجم وسیعی از بیبهرگیها و نابلدیها، بدل به - نه فیلم، بلکه - محصولِ ابتری میشود که از فرط فقدان متنیت، بر ورطۀ ابدیِ فرامتنیت میفتد. هرچند که در زمینۀ بینامتنیت، در نشانهشناسیِ مکانها و تندیسها، خودآگاهانه درصدد خلق چند شمایل است؛ اما صرفا در حدِ روساختی سست بنیاد از همان شمایل باقی میماند. از اینرو دستِ خوانشهای منتقدین(!) سینما را از لاطائلات فلسفی-نمادین خود باز میگذارد. غافل از اینکه جواب در همان دسته کلیدهای گمشدهای است که مشخص است آری استر هم به این زودی پیدایش نمیکند.
✍️¦ نویسنده: #آریا_باقری
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد فیلم « گربه چکمه پوش ٢ »
🔖- « در دمادم عشق و مرگ »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_شصت_و_ششم
▪️¦ #نقد_فیلم_گربه_چکمه_پوش
▪️¦ نمره: ٢.۵ از ۴
📄- خلاصه داستان: داستان فیلم، سفر گربه چکمهپوش را دنبال میکند، که در پی ۸ جان از دست رفته از ۹ زندگیاش، تصمیم برآن دارد آخرین آرزوی خود را مبنی بر یافتن «ستارهٔ آرزوها» بیابد. در همین حال با کمک دوستانش، با دشمنان خود مقابله میکند و این درحالیست که سایهٔ سنگین «مرگ» هرآینه در صدد ستاندن آخرین جانِ گربهٔ چکمهپوش است.
🔰- [خواندن نقد] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #گربه_چکمه_پوش
▪️¦ #Review
▪️¦ #Puss_in_Boots
📽¦ @FormandFilm
▪️¦ #نقد_شصت_و_چهارم
▪️¦ #نقد_فیلم_سیسو
▪️¦ نمره: بیارزش
«سیسو» مثل عنوانش قابل فهم و ترجمه نیست. ارزشهایی چون شجاعت و اراده را برعکس کرده تا از طریق سبوعیت و لذت از آن، آنها را مصادره به مطلوب کند. در «بیا و بنگر» کلیموف اگر از قبلِ ضعیفکشی، مرعوب نازیها میشد و ترحم میخرید؛ «هلاندر» در «سیسو» از لاتبازی و شوآف، مرعوب خشونت بیحدومرز میشود. میتوان حتی به گرتههای «رمبو: اولین خون» هم در ناخودآگاه هلاندر رسید. فیلمی هرجایی و مثلا اکشنی که از نابلدیِ فیلمسازش در مدیوم سینما و تاریخ، همهچیز را مبتذل میکند. فیلم نه حرفی برای گفتن دارد، نه شخصیت میسازد و نه توان ایجابگری دارد. صرفا با پیرمرد فکسنی و آنتیپاتیکی همراهیم که حمال طلاست اما ناگهان به تکاور تبدیل میشود. با شمایلی که از مردانگی فقط ریش پرپشت، ژستگرفتن و ادا و اصولهای تینیجری را داراست. گرامرِ روایت نیز بجای فنلاندی بودن، تیپیکال آمریکایی است. از اینرو در فضاسازی عاجز است و اثر را درحد اکشنی تجاری، پوشالی و کمهزینه خفیف میکند تا مخاطبین را جذب خشونتِ صرف خود کند.
✍¦نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #Review #sisu
📽¦ @FormandFilm
🎬¦ بیایید بحث را تکنیکیتر - و سختتر - کنیم. «هفت سامورایی» را میتوان یک کتابِ تاریخ در نظر گرفت که کوروساوا مصورش میکند. اثری که گویی فصلبندی شده تا در نهایت کلیتی واحد از هفت سامورایی را روایت کند. به تعداد و چگونگیِ هر «فید-این»، «فید-اوت» و «وایپ» ای که کوروساوا میکند توجه کنید. عنصری که سلسله کنش هارا استقلالی موضوعی میدهد و رویدادهایش را همچو ورقهای یک کتاب سوار هم میکند. حال ایجابِ و التزام حسیاش کجاست؟ آیا تغییر این جزئیات تکنیکی در بیانِ حسی اثر، تاثیر و تغییری حاصل میکند؟ بله.
به سکانس انزوای «کیکوچیو» برگردیم. اگر کوروساوا این سکانس را (فیداوت) میکرد، چنین نظر میآمد که او از جمع شش سامورایی دلزده و جدا شده و در تنهاییاش چنان غرق گشته که فیدِ فیلم اورا از عرصهٔ اثر اوت کرده است. و به مخاطب اینطور تلقی میکرد که اثر دیگر با شخصیت «کیکوچیو» کار ندارد و دیگر ما او را نمیبینیم. اما کوروساوا - برای گذر زمان - از تکنیک «وایپ» بهره میگیرد تا در نمای بعد، در طویله مجدد «کیکوچیو» ظاهر شود. با همان لباسِ معمولی - منتهی اینبار با خود کنار آمده است و موضعی تافتۀ جدابافته با شش سامورایی دیگر دارد. آنهم در منش و رفتارشان، نه در هدف. بطوریکه به دهقانی میگوید که خودش را کوچک نکند. چون خودش از نگرش ساموراییها خوشش نمیآید. لذا حاضر است در طویله بخوابد اما کنار آنهایی که نگاه منفی به رعایا دارند نخوابد. این خود جلوهای از با - و از - مردم بودن شخصیتهای ساموراییهاست، به ویژه «کیکوچیو». و هنگامی که او میخوابد، کوروساوا به سکنیگزیدن و گویی به زیرسقف برگشتنِ او در کالبد یکی از هفت ساموراییها، حالا فیداوت میکند - تا کنون که او به خانه برگشته، پرانتز قصهٔ او را ببندد.
از آنسو کوروساوا «کاتسوشیرو» را با یک دختری که انگار از سیارهای دیگر آمده، آهسته و پیوسته آشنا میکند و به رابطه آنها سامان میدهد. چرا سیارهای دیگر؟ به سکانس اولین رویاروییشان دقت کنید. در سمت راست قاب «کاتسوشیرو» به ناگاه صدایی میشنود. کمی بعد در نمای مدیوم لانگ، بر روی تپۀ مقابل - گویی از یک زمین دیگر - دختری ظاهر میشود. براستی دختر از کجا آمده است که اینچنین پدیدار گشته و انگار پا به جهان «کاتسوشیرو» گذاشته است. آنطور که «کاتسوشیرو» زمینش را ترک میگوید و برای به چنگ آوردن او دنبالش میدود. کوروساوا این تجانس را با تصاویر خود میآفریند. چنانکه از دو تپۀ مجاور و مقابلهم، سیرِ رابطۀ دو جنس را به یک سقف و آشیانهٔ نقلیِ مثلثی پیوند میزند. کاشانهٔ چوبی که بوی زندگی میدهد، چون دختر را آنجا پناه داده است. دوربین در آن آشیانه چنان است که با آن دو، بهمحض نشستن، احترام کرده و مینشیند.
این خود یکی از زیباییترین جزئیاتِ تکنیکیِ کوروساواست. دوربین جدا از اینکه گاهی چشم سومِ خودِ کوروساوا میشود؛ (و این را مکثها، درنگها و حرکات دوربین محسوس میکند) با جایگیری درست، جایخالی شخصیتها را پر میکند. از این حیث شخصیتها همگی جدا از اینکه پرسوناژشان بُعد میگیرد و کاراکتر میشوند، بر خصایصِ شخصیتیشان نیز افزوده شده و غنیتر میشوند.
توجه کنید؛ در تمام لحظات مهم که یکی از این شش سامورایی عرض اندام میکنند، مخصوصا هنگام سازماندهی رعایا، «کاتسوشیرو» به نحوی حضور دارد تا عنصر مکمل شخصیتها را - که مجاز است گاهی به خلوت ساموراییها برود - با حضورش پر رنگتر کند. از این حیث دوربین کوروساوا در «هفت سامورایی» بسیار وابسته - و دلبسته - به شخصیتهاست. هیچ حرکت دوربینی در فیلم نیست که بصورت قائم بالذات در کوچه و پسکوچههای روستا بصورت خودجوش پرسه بزند. هرجا که دوربین هست شخصيت متحرکی نیز حضوری محسوس، بالفعل و بالقوه دارد. بالفعل برای کنش مندی و بالقوه برای حرکت انداختن دوربین.
انگار دوربین (به مثابه چشم سوم) دائما شخصیتی را دنبال میکند تا ببیند چه میکند و کجا میرود - که البته این مسأله را کوروساوا با استادی تعدیل و تثبیت کرده است. این قضیه بسرعت میتواند علیه خود جهت گیرد و حس برساخته از تکنیک را وارونه جلوه دهد. یعنی حس وبال، جبر و نوعی زورگویی را بر مخاطب مستولی کند تا بصورت سلبی و آنتیپاتیک با شخصیتها همراه شود. کوروساوا اما با شخصیتپردازی دقیقی که دارد همراهی، برانگیختگی حسی و سمپاتی با اکثر شخصیتها را محرز میسازد. چون دوربین نه به سبب جبر و جور بلکه با ذوق و میل، نسبت و تناسب خود را با هرکدام از شخصیتها حفظ کرده و حد خود را نگه میدارد. این مساله مخاطب را از تعقیبِ سه ساعتهٔ شخصیتها نه تنها خسته نمیکند، بلکه با اجتماع ضدینی که با ظرافت میسازد مخاطب را همراه و همگامِ کاراکترها در دفاع از روستا و اهالیاش میسازد.
📌¦ (قسمت سوم)
✍️¦ نویسنده: #آریا_باقری
🎬¦ #یادداشت #هفت_سامورایی
▪️¦ #Seven_Samurai
📽¦ @FormandFilm
🎬 ¦ «آکیرا کوروساوا» یکی از غربیترین سینماگران ژاپن است. آنطور که میتوان ادعا کرد که وی با «هفت سامورایی» اش پرچم نبوغ سینماتیک خود را افراشت. «هفتسامورایی» از آن دست فیلمهای ملغمهای است؛ ملغمهای از تمامیِ زیرژانرهای سینمای ژاپن.
اثری بظاهر «جیدایگِکی» (فیلمهای تاریخیِ ژاپن) که به سراغ «گندایگِکی» (زندگی معاصر و بومی ژاپن) میرود. هم درون خودِ رگههایی از «هاهامونو» (فیلمهایمادری، با سویه انتقادی از شرایط اجتماعی) را که در اینجا بدل به خاک و زمین شده دارد؛ هم رگههایی از «شومینگِکی» (فیلمهایی که به زندگی طبقات فقیر میپردازد) را دارد؛ و هم رگههایی از «نانسنسو» (کمدی مهملات) را در میم و پانتومیم بازیگرانش شامل میشود. رگههایی اندک و بینامتنی از هرکدامْ که کوروساوا در پهنۀ وسیعِ تاریخش با «هفت سامورایی» آنرا احیا، نقد و تصدیق میکند. از برای همین کوروساوا مقام «سامورایی» فرهنگش را - بعنوان یک مرشد و راهبر - در کنار رعایا، کشاورزان و دهقانانِ فقیر قرار میدهد تا در کنار آنان، مفهوم «سامورایی» - در قالب یک منجی - ساخته شود. منجیای کاملا زمینی و نجاتدهنده از ظلم.
با مواجههای پویا که تابوی سنگینِ تمایز میان ساموراییها و دهقانان را در سینمای ژاپن میشکند، تا ساموراییها را از دل دهقانان و کشاورزان هستی و شمایی انسانی بخشد. بافت فیلم از همان آغاز ساموراییها را کاملا انسان نشان میدهد تا [بهمدد] فقرا و دهقانان، آنها بدل «انسانی کامل» شوند. این مساله قبحِ ازلی و فرادستی هویتِ «سامورایی» را شکسته و آنان را کاملا بشری و زمینی میکند. درست است که بیشتر «جیدایگکی» هایی که رگههایی روانشناختی دارند از آن «هیروشی ایناگاکی» و «مانساکو ایتامی» هستند؛ اما کوروساوا با «هفت سامورایی» اش بدرستی شمایِ اسطورهگونِ ساموراییها را درهم میشکند تا دوباره آنها را [به زبان سینما] برساخت و بازآفرینی کند. برساختی که نسبت و تناسب آنان با قشر فرودست را امری محتمل میشمارد.
چهبسا التزام قشر فرودست را برای حیاتِ مردانی در هیأت سامورایی دلالت میبخشد. یعنی اگر وسترنرهای غربی در بیمکانی، با اسب خود از پهنای افق و دلطبیعت بصورت یکه و تنها ظاهر میشدند تا با خود عدل و جوانمردی را بیاورند؛ ساموراییهای کوروساوا در «هفت سامورایی» از - و با - مردم پدیدارشده و با آنان زندگی میکنند. نه که مثل وسترنرهای غربی پس از انجام وظیفهشان، دوباره در دل طبیعت محو شوند.
در «هفت سامورایی» کوروساوا دست به خلق نوعی اتحادی متضاد میزند. اجتماع ضدینی میان آنچه دیده میشود و آنچه تلقی میشود. تجانسی که دارای هارمونی است، و هژمونی. به سکانسی که ساموراییها برای جلوگیری از ورود راهزنان نقشه را نگاه میکنند تا جهتِ حملهشان را پیش بینی کنند، دقت کنید. دوربین کوروساوا از نقشۀ نقاشی شده به مناظر چندینباره کات میزند. این حرکت جدا از آنکه زمان را فشرده میکند تا ساموراییها را در موقعیتِ مورد نظر حاضر کند؛ اجتماع ضدینی را گویا میشود.
چنانکه با هر نمای کلوزی که از نقشه میگیرد، دست ساموراییها را مشتبه به دست راهزنان میکند تا سویهای خفیف از خطر احتمالیِ حمله را گوشزد کند. این حس دوگانه از برنامهریزی دمادم ساموراییها و راهزنان را کوروساوا بطور آهسته و پیوسته امتداد میبخشد تا زمانیکه روایت پشت «کاتسوشیرو» جوان قرار میگیرد. جوانی که همچو کوروساوا لابلای هفتِ سامورایی میچرخد تا خود - و تشخص ساموراییاش - را بیابد.
گویی «کاتسوشیرو» خود کوروساواست، و در هیأت او جواز ورود به حریم تنهاییِ هر هفت سامورایی را مییابد. «کاتسوشیرو» نه وبال است و نه اضافی. کوروساوا برای «کاتسوشیرو» هم - بعنوان هشتمین سامورایی که درحال تربیت شدن است - خلوت میسازد. از این رو او هم تشخص دارد و هم دارندهٔ احساسات است. به سکانس ورود دختر روی تپهای از گل، در جنگل توجه کنید. دختری که دسته گلی از همان گلهای بکگراند «کاتسوشیرو» را دارد. گویی پشتِ آنها و بکگراند تصویر، شمایی از احساساتِ شخصیتهاست. انگار حسی به «کاتسوشیرو» در عقبۀ احساسیِ دختر وجود دارد. در عقبه «کاتسوشیرو» نسبت به دختر هم همینطور. دالی که گویی این دو را به یکدیگر پیوند میدهد.
دوربین پشت دختر رفته تا هم کوروساوا طرز نگاه دختر به «کاتسوشیرو» را همانقدر ساده و زیبا قاب گیرد و هم مخاطب دریابد که دختر به «کاتسوشیرو» چگونه نگاه میکند. اینگونه دوربین با جایگیریِ درستِ خود، احساساتِ مخفی دخترک را نشان میدهد. اینگونه است که جناب کوروساوا نمودی از رابطۀ دوجنس را میسازد. با شناخت و پدیداریِ حسیِ دالها در موعدِ خود: یک دسته گلِ مخفی در برابر انبوهی از همان گلهای آشکار.
📌¦ (قسمت اول)
✍️¦ نویسنده: #آریا_باقری
🎬¦ #یادداشت #هفت_سامورایی
▪️¦ #Critic #Review
▪️¦ #Seven_Samurai
📽¦ @FormandFilm
▪️¦ #نقد_شصت_و_دوم
▪️¦ #نقد_فیلم_پاتان
▪️¦ نمره: بیارزش
«پاتان»، فیلم بیدر و پیکری است که با دور زدن ویژگیهای ملودرامِ هندی، جسارت رونویسی از اکشنهای کلیشهای هالیوود را پیدا کرده است. چنانکه فیلم نه شاخصههای بومی خود را داراست و نه هالیوودیست. معلق میان داشتهها و نداشتههایش است. فیلم در تلاش است با کمک از افترافکت، از رقابت ژانریِ اکشن با آثار بلاک باستری جهان عقب نیفتد. لذا با بازآفرینی ناقهرمانان غربی، سعی میکند با تقلید از جربزههای «تام کروز»، «جان ویک» بومی خود را - که قلبش برای هند میتپد ! - خلق کند. آنهم با کمک چهرههای مهم و فرتوتِ بالیوود (شاهرخخان و سلمانخان) که ملیتشان بهانهٔ قتل و خرابکاری هایشان است. با اشخاصی که وجودشان به آدمکشی کاسته شده است. از طرفی «پاتان» که برای فخرفروشی به سینمای غرب تولید شده، متوجه حقه و عوامفریبیاش - که اینطور به المانهای بومیاش پشت کرده - میشود. لهذا برای جذب مخاطبان بومیاش با شعار «زنده باد هند»، بازیگر آدمکشش را میرقصاند تا مخاطبان را مثلا راضی از سینما بیرون کند.
✍¦نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #Review
▪️¦ #Pathaan
📽¦ @FormandFilm
| از رنج کشاورز تا لبخند مونالیزا
| نویسنده: آریا باقری
وقتی اعتراض برای افرادی میشود که نه «زیست» دارند و نه «محیط» میشناسند، ثمره آن میشود «نقادی»، که بدل به «خودزنی» شده است. حال این پا در هوایی نیست که بیآنکه روش و منش اعتراض مشخص شود، اینگونه برای دادخواهی به مدیومی دیگر تعدی شود؟ سوال پیش میآید که آیا اینکارها موجب رفع مشکل میشود یا موجب دیده شدن؟ در عصر پست مدرنی که کل هیکلِ همین حامیان محیط زیست را پوشاک و خوراکی تشکیل داده که خود علیه محیط زیست است - حال برای دیده شدن، نه به زندهها (مسئولین) یا مراکز صنعتی و پلمیری، بلکه به مردهها (نوابغ هنر) میتازند. برای چه؟ برای مقابله حفاظت از محیط زیست؟ برای برخورداری از غذای سالم و پایدار؟ شوخی است؛ بلکه برای سوپپاشی به مونالیزا و از ریخت انداختن لبخندش، همچنین خندیدن به ریش داوینچی در ازای یک حرکت مثلا شجاعانه (اما ابلهانه) که لایک و کامنت بیشتری میگیرد، تا حمایت نکردن از لوازم آرایشی و مبارزه با اسباب پلاستیکی، ظروف مصنوعِ مصرفی و افزودنیها و آلات یکبار مصرفی که از همین فرهنگِ پستمدرن، همه زندگیِ ما را تسخیر کرده است. حال این چه ربطی به موزه لوور و داوینچی دارد؟ چرا فسادش را یکی دیگر کند اما جورش را مونالیزا بکشد؟ از آنسو مخاطب جهانی چه تصوری میکند: «که شاید همه اینها چیزی جز خودنمایی نیست؟» یا «اصلا برای دیده شدن چه مکانی بهتر از موزه؟» گویا خودشان هم دریافتهاند کسی تره هم برای عقاید سطحی و افراطیشان خرد نمیکند پس چه جایی بهتر از موزه. وقتی چیزی شعاری میشود، خواه ناخواه به دو قطبی شدن دامن میزند و منجر به توهین و تخریب میشود، آنجاست که به مسئله بایستی شک کرد. این ویژگی عصر پست مدرن است که همه چیز را فرعِ خود قرار میدهد. مهم نیست یک دغدغه چقدر بشردوستانه و انسانی باشد؛ به محض اینکه از فیلتر رسانهٔ جمعی رد شد، این رسانه است که اصل میشود، و دغدغه اصلیْ فرع. معترضین تینیجر نفهمیدند که این حرکتشان، ضد خود و اعتراضشان است و معکوس دیده و فهمیده میشود. چون چیزی که دیده میشود اعتراضشان نیست، بلکه جسارتشان است. جسارتی در تخریبِ هم ارزشهای خود، و هم ارزش آثار هنری. اینگونه است که در عصر پستمدرنیسم، رسانه همه چیز را مسخ میکند، حقها را ناحق میکند و همه چیز را وارونه نشان میدهد، درد دیگران ابزار سوءتفاهم عامه، و سوءاستفاده بیدردان میشود و ارزشها یک ابژهٔ مصرفی جلوه میکنند. چه رنجِ کشاورز باشد، چه لبخند مونالیزا.
▪️ «خبر سوپپاشی عدهای از حامیان محیط زیست به تابلو مونالیزا»
✍️| نویسنده: #آریا_باقری
▪️| #Review
📽| @Formandfilm
▪️ « نمای روحانی و چگونگیِ آن در مدیوم سینما »
▪️ بررسی دو نمای «نور زمستانی» و «قاتلین ماه کامل»
▪️ نویسنده: #آریا_باقری
🔰- [خواندن نقد] 👉
🔘¦ #نور_زمستانی #قاتلین_ماه_کامل #نقد_تطبیقی
▪️| #Winter_Light
▪️| #Critic #Review
📽| @FORMANDFILM
📌- نقد فیلم « بانوی بهشت »
🔖- « به نام تکریم؛ به کام تزویر »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_چهارم
▪️¦ #نقد_فیلم_بانوی_بهشت
▪️¦ نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: دو داستان مجزا در اختلاف 1400 سال. یک کودک عراقی پس از مرگ مادرش در میان یک کشور جنگ زده توسط گروهک تروریستی داعش، با کشف داستان تاریخی حضرت فاطمه (س) و رنج ها و مصائبش؛ اهمیت و قدرت صبر را آموخته و سعی دارد در گذار از آگاهی دینی-مذهبی از دوران صدراسلام، دشمنِ امروز خود را شناسایی کند.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #بانوی_بهشت #نقد_مدرن
▪️¦ #The_Lady_of_Heaven
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد و تحلیل فیلم « اوپـنـهـایـمـر »
🔖- « مـرثیۀ شکـستخـوردگان »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_سوم
▪️¦ #نقد_فیلم_اوپنهایمر
▪️¦ نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: داستان فیلم به تمرکز روی جولیوس رابرت اوپنهایمر، به ماجرای گروهی از دانشمندان پروژهی منهتن میپردازد که بمبهای اتم استفاده شده در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی کشور ژاپن را برای ارتش آمریکا تولید کردند.
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #کریستوفر_نولان #اوپنهایمر
▪️¦ #Oppenheimer
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
▪️| « شلوغ و شلخته »
▪️| نقدفیلم «ماموریت غیرممکن 7»
▪️| نویسنده: آریاباقـری
مجموعۀ ماموریت غیرممکن، اکشنی است که بیوجود و بیخاصیت که هرباره از تنور گیشه و تتمه خلاقیتِ پرضرب و زورِ خود میخورد. کالکشنی که هرقسمت ساخته میشود تا ادعای کلیشهای - و تبلیغاتی-تسلیحاتی - را هرباره زیر سئوال ببرد که برای جبهۀ جاسوسانِ آمریکایی (دارو دستۀ تام کروز) هیچ چیزی غیرممکن نیست. اما نکته اینجاست که از «ماموریت غیرممکن: پروتکل شبح» به این طرف چاشنی خلاقیت اش را از بین میرود و بدل به یک جسد کهنه و قابل حدسی میشود که مخاطباش هم دیگر حوصلۀ داستانهایش را ندارد.
برای همین بیشتر طالب و مشتاق صحنه های اکشن است تا چونی و چگونگیِ ماجرا. چه فرقی میکند بدمن ماجرا کیست و چه هدفی دارد؟ وقتی مهم چگونگی نبرد و درگیریهای آنان است. با گروهی که تاکنون پیر و چروکیده شده اند اما انگار که قرارداد بسته اند پیوسته هوار زنند که همچنان سرپا و قهرمانند. منتهی این بار نه به صرف زورِ بازو؛ بلکه این بار به میمنت جادو و شعبده بازیهای تام کروزی که لفاظیهای جیمزباندی را این بار با تردستیها و چشمبندیهای رندانۀ خود تاخت زده است. تا هرطور که شده روی پردههای سینما باشد و فعل «توانستن» را صرف کند.
آنهم با یک تفاوت اساسی: در جیمزباند و اکشنهای شخص محورِ امثالهم، این شخصیتها (ماموران) بودند که بنوعی عامل اخلال و برهم زنندۀ آرامش خاطرِ بدمن میشوند؛ اما در «ماموریت های...» این ذات ماموریتها هستند که از شخصیتها پیشی میگیرند و آنان را در منگنه میگذارند. در اکشنهای آمریکایی، غالبا حادثه و تهدید رخ میدهد و بعد ماموران واردچ شوند اما در اکشنهای انگلیسی، غالبا خود مامورین عامل حادثه میشوند. بدین ترتیب اینجا دیگر کاراکتر مهم و مطرح نیست؛ چه یک نفر چه صدنفر. مهم ماموریت است و هرطور که شده بایستی برای اجرای و انجام ماموریت بِدوند و پوستشان کنده شود. چرا که عامل اخلال و آنتروپی، خود همان نقشهای است که آنها برای انجامش پیوسته در رنج و مشقت اند.
بدمن غایبی که در کالکشنهای آمریکایی، همتای بدمنهای بشری میشود. گویی در اکشنهای آمریکایی شخصیتها جدا از جدال با شخصِ ضدقهرمان، در جدال با طبیعت و تقدیر نیز هستند. به همین علت است که دائما در ماموریت های غیرممکن یکی از اعضای گروه، یا گروگان گرفته شده و یا فدا میشود. اما در جیمز باند، این ماجرا عکس است. در مجموعۀ «007»؛ این جیمزباند است که زنان و دختران را بدل به گزینهای برای همراهی میکند. همه برای او ابزارند و ذات و ذواتِ عملیات برای باند مهمتر از هر کشمکش دیگری است. برای همین است که باند در درگیریها میبینیم که براحتی میتواند آدم بکشد اما «ایتان» نه.
کازینو رویال را به یاد آورید. تنها فیلمی که - غیر از «زمانی برای مردن نیست» - باند درگیر یک کشمکش عاطفی میشود، کازینو رویال است که بخشی از فیلم به سکس با معشوقش تمرکز دارد. دیگری چیزی به اسم همراه وجود ندارد. چرا در جیمزباند همه مامورند و معذور، بی هیچ حس رقیقه و مشعوف کنندهای. مشعوف کننده هم اگر باشند صرفا نقش لولیتاهای جنسیِ مسترباند را میگیرند تا در میانههای راه 007 احساس کمبودِ - غالبا جنسی - نکند.
از این رو در «ماموریتهای غیرممکن» هرچقدر داستان دچار گسست شود، همچنان صحنههای اکشنِ اثر کاملا به قوت خود باقی و دارای جذب و هضم هستند. چنانکه مخاطب را میتوانند با هیجانهای حاصله از درگیریهای خیابانی - در کوچه پس کوچههای ایتالیا - همراه کنند. این همان اکسیرِ همیشگی و خلاقۀ این کالکشن است. وجودِ ماموری زبده و میانسال در کنار زنی دست و پا گیر، بیغل و غش، و همچنان در سنین میانسالی جذاب، فرز و همراه.
موجودی که هم میتواند انتظارات پست مدرنیستیِ متن (مثل آموزش رانندگی، راندنِ مینیماینر و...) را برآورده کند، و هم چاشنیِ طنزِ متنِ اکشنی باشد که با حضورِ خود به ماموریتهای خشنِ «ایتان» طنازی و ظرافت بیفزاید. شباهتی که «ماموریت غیرممکن 7» را همردیف «شوالیه و روز» میکند. آنطور که «ایتان» که معمولا سری نترس در ماموریتهای غیرممکنش دارد، این بار بر صندلی بچسبد؛ چون «گریس» با سرعتی بیاندازه و راندنی بیدقت میان مردم ویراژ میدهد.
جنگ و جدالی سه ساعته که تنها بعنوان مقدمه، یک پیشگفتار سنگین و پر هیاهویی است ناقص و ناکارآمد. که همه چیز را در ژرفای اقیانوسها دست نیافتنی میکند - هم برای شخصیت ها هم برای گیشه. تا نظیر «ارباب حلقهها» که همه چیز به یک حلقه - و یاران حلقه - برمیگشت این بار نیز همه چیز به کلید - و یاران کلید - با نگاهی کاریکاتوری و امروزی شده بازگردد. این همان راه و رسم کسبِ گیشه و نبضِ توجهات است. جدالی امروزی با زیرمتنِ حماسیِ دیروزی؛ کژراهه رفته؛ شلوغ و شلخته؛ پر طرفدار و کلیشهای: ماموریتهای غیرممکن (!)
📽¦ @FormandFilm
| دوئت منتقد یا دوئل هنرمند؟
| نویسنده: آریاباقـری
مستند «مهرجویی: کارنامهٔ چهل ساله» اثر مانی حقیقی، خبر از رازهای پشت صحنه و پشت پرده آثار مهرجویی میدهد و یک گام به خود مهرجویی نزدیک میشود. یعنی در اصل روایت نانهادهاش چنین میگوید نه خودآگاهِ سازنده. چون بیش از آنکه مستند در جهت تحلیل و بررسی آثار چهل سالهٔ داریوش مهرجویی باشد تا سره از ناسرۀ چهل سال فعالیت هنریِ او محرز و مشخص شود، در جهت یک بزرگداشت و یک دورهمی از هنرمندان است تا برای یکدیگر با خاطرهبازیهای تولیداتشان، نوشابه باز کنند - که البته همین هم برای علاقمندان یک فیلمساز نامدار و مهم دیدنی است.
مستند بیشتر بجای تحلیل، در موضع تجلیل ایستاده است. نه پیشبرنده است و نه نگاه و نگرشی نو ایجاد میکند. چه بسا خود هنرمند اصلیاش - مرحوم مهرجویی - هم همین را میخواهد. او تشویق و تجلیل را بیشتر از تحلیل و بررسی دوست دارد.
از مهمترین بخشهای مستند، به لطف کاتهای ضربیِ حقیقی، لحظاتِ ادغام نظرات فراستی و مرحوم مهرجویی است. این همان فاش شدن نگاه - و مقام - یک هنرمند و یک منتقد در جوامع فرهنگی هنری ماست. اصلی که بسیاری از صاحب نظران(!) اصلا آنرا درک نکرده اند. اینکه براستی منتقد در مواجهه با یک اثر چه جایگاه و کارکردی دارد و چه مواجهه و رفتاری برازنده اوست. وقتی فیلمسازش بیانات منتقد را شایسته شنیدن پشت مستراح میداند و اسمش را هم شوخطبعی میگذارد (که کلا باید به مفهوم شناسی فیلمساز و درکش از شوخی شک کرد) و خود شخصِ پزشک-بازیگر-منتقدش هم روی آن صحه میگذارد که «بین هنرمند و منتقد، هنرمند را انتخاب میکند» پس دیگر چه ارزشی برای یکی از ارکان اصلی پیشرفت جامعه مدنی - یعنی منتقد - باقی میماند؟
منتقدی که کارش برساخت است، میکوبد تا بسازد و هنرمند ثانیِ اثر محسوب میشود. چهبسا همین میشود که دوستان مثلا اهل راه و روشمان، عمریست بر کژراهه رفتهاند و بیآنکه حتی نقد و مقالهای از مسعود فراستی بخوانند، اورا متهم میکنند. آنهم نه با استدلال و از راه خرد و دانش - بلکه از راه قهر و حرص و خاله زنکی.
به ویدئو دقت کنید. مسعود فراستی، با تمام نقدهایی که به او دارم، (اگر بخواهیم منصف باشیم) با آرامش، دقت و احترام، بیآنکه نگاهی از بالا داشته باشد درحال نقد فیلم «هامون»، مسئلهٔ دوئتِ کاراکتر-فیلمساز، و درحال آسیبشناسی روانی و اجتماعی شخصِ هامون، ادعاها و پیامدهای فرامتنیِ پس از فیلم و ارتباط میان مهرجویی با شخصیتاش است. اما مهرجویی نسبت به او، برخلاف آرامش و متانت فراستی، با حرص و غیظ و از بالا حرف میزند. اورا متهم به مازوخیسم میکند، دائما بالا و پایین میپرد و کمیتِ یک نقد (مثلا ١۵ صفحهای) را دال بر کیفیت کار خودش میداند. درحالیکه کمیت نقد، اهمیت یک موضوع را بیانگر است نه کیفیت و ذات آنرا.
این نشان میدهد که اتفاقا فراستی دقیق نقطهزنی کرده است که حس و حالِ عصبی مهرجویی را از فیلمش - و نظراتش - دریافته است. درحالیکه او صرفا بعنوان یک منتقد با استدلالهای خود (اصلا هرچندهم اشتباه)، نظرش را گفته است. درعوض مرحوم مهرجویی با حرص جواب میدهد؛ مساله را شخصی کرده و بجای پاسخی استدلالی؛ شانتاژ کرده و اسلحه را سمت منتقد میگیرد و بصورت نمایشی به او شلیک میکند. که چی؟ که چرا همه (غالبا انتلکتها) از کارم خوشششان آمده اما او خوشش نیامده. و چون خودرا از ساختن فیلم بد مبری میداند به منتقد هنر میپرد.
این همان نگاه نقض غرض از هنر - و نقد - است که نشان میدهد فیلمسازِ فرنگِ رفتهٔ ما نیز از درک این مساله بیبهره بوده است. حال در همان فرنگ، از قضا منتقدان، همتای هنرمندان اند. چه بسا منتقدانند که نام و اعتبار هنرمندان را درگذر ایام زنده نگه میدارند و یا باعث غرور و سقوطشان میشوند. همانطور که در ژاپن منتقدین سبب فیلمسازی کوروساوا و بعد عامل تبعید و آوارگیهای او شدند؛ همانطورکه منتقدین باعث مانایی آثار شکسپیر در ادبيات نمایشی شدند و با نقدهایشان نگذاشتند که فراموش شود؛ همانطور که منتقدین باعث انزوا و ارتقای آثار ایبسن شدند. از ارسطو گرفته تا زولا، هرکدام منتقدین عصر ادبی-هنری خود بودند که به داد هنر و هنرمندش رسیدند، تا مانع پلاسیدگی و میراییشان شوند.
چه بسا بزرگترین انقلابها، دستاوردها و نهضتهای سیاسی و اجتماعی را در وهله اول، این منتقدان - و بعد هنرمندان - بودند که رقم زدند. تمام جوامعِ مترقیِ امروز و متمدنِ دیروز دریافتند که این منتقد و نقد - ولو با خصمانهترین ادبیات - است که باعث احیا و استمرار یک آرمان ميشود. چرا که آنان ابتدای ترقی و تمدن را در دوئت هنرمند و منتقد میدیدند؛ نه مثل مرحوم مهرجویی و سینهچاکانِ انتلکتِ ضدنقدش، در جدال و دوئل هنرمند و منتقد.
📌(ویدئو را حتما ببینید)
✍️| نويسنده: #آریا_باقری
🔘¦ #ضدیادداشت
📽| @FormandFilm
📌- نقد فیلم « خانهای که جک ساخت »
🔖- « نفـَس با نـفْس »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_شصت_و_نهم
▪️¦ #نقد_فیلم_خانهای_که_جک_ساخت
▪️¦ نمره: 0.5 از 4 (½)
📄- خلاصه داستان: «جک» یک قاتل زنجیرهای بسیار باهوش است، طی دوازده سال در ایالت «واشنگتن» آمریکا دست به جنایات متعددی میزند. هر یک از این جنایات بر شخصیت او و نگاهش به دنیا تاثیری متفاوت میگذارند و...
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #لارس_فون_تریر #نقد_نقد
▪️¦ #Review #Critic
▪️¦ #The_house_that_jack_Built
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد فیلم « ماجرای ماتئی »
🔖- « ماجرای یک مرگ نامحتوم »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_شصت_و_هشتم
▪️¦ #نقد_فیلم_ماجرای_ماتئی
▪️¦ نمره: ٣ از ۴
📄- خلاصه داستان: «انریکو ماتئی» به آینده ایتالیا - و ایران - کمک کرده است. او ابتدا به عنوان یک مبارزِ آزادی علیه نازیها و سپس به عنوان مخترع گاز متان از طریق یک شرکت عمومی و در نهایت به عنوان رئیس گروهی برای گسترش منابع نفتی تشکیل شده است. در اکتبر سال ١٩۶٢. هواپیمای شخصی «انریکو ماتئی»، مدیر کمپانی نفتی ENI، در پرواز از سیسیل به میلان سقوط کرده است. در این سانحه یکی از خبرنگاران مجلات تایم/لایف، همراه با ماتئی کشته میشود. مستندسازان و خبرنگاران وارد میشوند تا دریابند ماجرای [مرگ] ماتئی، حادثه بوده یا ترور.
🔰- [خواندن نقد] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #فرانچسکو_رزی #ماجرای_ماتئی
▪️¦ #Review #Critic
▪️¦ #The_Mattei_affair
📽¦ @FormandFilm
| عذاب در سینما |
| نويسنده: آریاباقــری
تلاش دمیلوارِ هیوستن برای رسیدن به سینمای تاریخی-دینی، هرچند بیثمر جلوه نمیکند اما نمیتواند در سینما جایگاه قبلیِ هیوستن را با «کتاب آفرینش» برگرداند. همچنان که فیلم از فروش خوبی بهره میبرد اما بابت زمان نزدیک به سه ساعتهاش مخاطب را کرخت میکند. ایده همچنان از فیلمساز بزرگتر است و هیوستن قادر نیست تناسبِ اسفار عهدین را با مدیوم سینما رعایت کند. لذا نمایشی کردنِ داستانهای دینیِ را ندانسته و زبان درام را در مواجهه با انبیا درک نمیکند، که با هر نبی چگونه روبرو شود. با دیالوگ های تئاتری و اکتهای اغراق آمیزی که به سختی سبب سمپاتی شده و ساختار کلی «کتاب آفرینش» را بیشتر در حد شمایلی ویترینی نگه میدارند. همچنین میان روایتی توصیفی و نیمه-نمایشی معلق میمانند.
با اینحال فیلم دارای لحظاتیست که در مجموع میتواند ادای دِینی سینماتیک - اما نه هیوستنی - به اسفار داشته باشد. یکی از آن لحظات، سکانس ورود فرشتگان (در هیأت آدم) در محضر حضرت ابراهیم(ع) و روانه شدنشان به شهر سدوم و گوموراست. فرشتگانی گاه بیصورت که با طمانینه وارد شهری در تاریکی فرورفته میشوند. گویی تاریکیِ عمل آنها، شهر را سیاه و تاریک ساخته است. آن سه مأمور - که دوتای آنهارا میبینیم - وارد خانۀ حضرت لوط(ع) میشوند. مردم نیز به تبعِ آن، خانه لوط را درهم کوبیده و وارد میشوند. لوط از بالای پلکان با مردم صحبت میکند. با نماهایی رفت و برگشتی که اکثرا مدیوم لانگشات و مدیوم کلوزشات اند. با زمزمهٔ اولین درگیری تنانی، مأموران از پس لوط، روی پلکان ظاهر میشوند. مردمِ بدکار سدوم به آنها - برای تملک و شهوت- نزدیک میشوند. کات به نمای اکستریم کلوزی از چشمانِ تیز فرشته. با موسیقیِ زوزهکش و زهیِ بینظیری که آوازۀ عذاب را طنین میاندازد. برقِ چشمانِ مأمور خدا، تمامِ مردم را کور میکند و این کنش، با نمای اکستریم کلوزآپ از چشمانِ مأمور، بر کوریِ آنها، به زبان سینما صحه میگذارد.
حال شهر به یغما رفته است و مأموران دوباره صورت انسانیشان را از دست میدهند. آنها از همان آغاز صورت نداشتند و پس از انجام ماموریت مجددا بیصورت میشوند. اگر ماجرای «سدوم و گومورا» امروزه ساخته میشد، به یقین چیزی جز فسق و فحشا نبود و دوربین نیز بیشتر با بدکاریِ آنان همجوار بود تا عذابی که بر آنها نازل میشد. (البته اگر فرقهٔ همجنسگرایان اجازه دهند) زیرا سینمای امروز - برخلاف سینمای کلاسیک - فهمی از امر ابژه در ساحت سینما ندارد. اینکه چه چیزی را، چگونه، نشان دهد و یا از تصویرش اجتناب کند امر ظریفی است که فیلمسازان عصر حاضر از درک آن عاجزند. اما هیوستن با توانمندیِ تکنیکیِ خود، با صرفا یک اکستریم کلوز و یک موسیقیِ زهیِ زوزه کش چنان تاثیری از لحظۀ عذاب در تاریخ سینما میگذارد که نمیتوان بدین راحتی آن را از یاد برد.
| 𝑻𝒉𝒆 𝑩𝒊𝒃𝒍𝒆: 𝑰𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝑩𝒆𝒈𝒊𝒏𝒏𝒊𝒏𝒈... (𝟏𝟗𝟔𝟔)
| 𝑫𝒊𝒓: 𝑱𝒐𝒉𝒏 𝑯𝒖𝒔𝒕𝒐𝒏
✍| نويسنده: #آریا_باقری
🔘¦ #کتاب_آفرینش #جان_هیوستن #یادداشت
▪️| #the_bible_in_the_beginning
📽| @FormandFilm / #Review
📌- نقد فیلم « بیو میترسد »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️#نقد_شصت_و_هفتم
▪️#نقد_فیلم_بیو_می_ترسد
▪️نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: فینیکس نقش مردی با نام بیو را بازی میکند که وقتی در تلاش نزد مادرش برود، وارد یک ماجراجویی شگفتانگیز میشود. این تریلر به نمایش سناریوهای عجیب و کابوسمانندی میپردازد که بیو باید هنگام رویارویی با بدترین ترسهایش تجربه کند.
🔘¦ #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #بیو_می_ترسد
▪️| #Beau_is_Afraid
▪️| #Critic #Review
📽| @FORMANDFILM
▪️¦ #نقد_شصت_و_پنجم
▪️¦ #نقد_فیلم_پاپ_جنگیر
▪️¦ نمره: بیارزش
«پاپِ جنگیر» نه قدرت پاپ و نه وحشت از وجود «جن» را خلق میکند. فیلم از حیث روایتشناسی، قصهاش راوی دقیقی ندارد و پایگاه سوژهاش بااینکه انگلیسی است، اما با الفبای گیشهایِ ناچیز هالیوود حرفش را میزند. با ایدهای که برای تزکیه - یا سرگرمی - مخاطب به هر دری میزند تا قصهاش را از دوران انگیزاسیونهای اسپانیا بازیابد. اثری بظاهر ترسناک ولی به باطن دمدستی، سطحی و حتی ملالآور، که به عناصر وحشت و نمایههای بصری موجود از حضور جن - شیطان - هم آگاهی ندارد. به همین علت از فرط بیسوژگی و عدم مواجهه صحیح با آن و شخصیت اصلی کشیش - که از قضا واقعی است - نه تنها قصه جز کلیتی نخنما چیزی برای ارائه ندارد، بلکه روایت نانهاده فیلم؛ درام و شخصیت اصلی را لوده و مبتذل میکند. از اینروست که ماموریتهای گابریل بجای آنکه فوق طبیعی جلوه کنند، بیشتر مثل فیلمهای اکشنی هستند که با موضوعات فرقهای سروکار دارند. که تازه خود گابریل هم - مثل فیلمساز - با آن شوآف عوامپسند و گیشهای میکند.
✍¦نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #Review
▪️¦ #The_popes_exorcist
📽¦ @FormandFilm
🎬¦ نمونهٔ محرز اجتماع ضدین «هفت سامورایی» را میتوان در سکانس طراحی پرچم دید. کوروساوا آنرا در نمای مسترشات قاب میگیرد، تا اجتماع هر هفت نفرشان را، از کوچک و بزرگ تا فخيم و بازیگوش، نمایش دهد. وقتی که «کیکوچیو» اعتراض به پرچم میکند در رأس کانونیِ دوربین، نشسته است. اطراف او نیز ساموراییهای دیگر ایستاده و نشستهاند و بنوعی قاب را پر میکنند. اما در نگاه نخست این «کیکوچیو» است که مثل جایگاهش در کانون تصویر با فیگورِ عبوسش متمایز جلوه میکند درست بعد از اینکه ساموراییها را نقد میکند.
بسان شمایلش روی پرچم که اگر همه دایره اند، او مثلث است. گویی اگر همه دایرهاند تا خود را بدون هیچ موضع، زاویه و ضلعی مأمور و معذور بروز دهند؛ این «کیکوچیو» است که با مثلث بودنش شمای خانه، کاشانه و رعیت بودن خودرا محرز میکند تا تمایزش با رنگدانههای شیطنت و موضعمندیِ «کیکوچیو» در کنار بیرنگی و بیغرضیِ دیگر ساموراییها، گواه جلوهای دیگر از اجتماع ضِدیِنی میانشان باشد. عنصری که نه او و نه کوروساوا از بیان ابائی ندارند.
کوروساوا این اجتماع ضِدیِن را تسری به کل جمعیت میدهد. چنانکه وقتی صحبت از حفاظت روستا میشود، چندین تن از روستائیان مخالفت آشکار خودرا بر سر حفظ اراضیِ خود با رهبر ساموراییها ابراز میکنند و ناخواسته عامل چنددستگی و تفرقه میشوند. حال این نفوذ و جذبهٔ رهبر ساموراییها، با بازی بسیار خوب «تاکاشی شیمورا» است که شمشیر از نیام میکشد و به دنبال آنها میدود. این لحظه، لحظهٔ مهمی است. دوربین اینجا چه میکند؟ دوربین به ناگاه جایگاه عوض کرده و بصورت سوم شخصِ غایب، POV روستائیان میشود.
از این منظر وقتی رهبر گروه به سمت آنها یورش میبرد، در اصل به سمت دوربین (که نقطه نگاه آنهاست) یورش میبرد. حال کوروساوا اگر این نقطه نظر را قطع نمیکرد و آن را امتداد میداد، اجتماع ضدین، از سیرِ «مردم» به «جمع ساموراییها» و از سیر «جمعِ ساموراییها» به «مردم» بدل به نگاهی از بالا و استثماری میگشت. لهذا نمیتوانستیم میان ساموراییها و راهزنان خط تفکیکی قائل شویم. چون در هردو بیگاری و جبر اظهار میشد. اما کوروساوا بلافاصله با یورشِ مقتدرانۀ رهبر گروه به رعایایِ مخالفِ فرمان او، دوربین را از POV بودنِ رهبر گروه خارج کرده و آن را مجدد از آنِ مردم روستا میکند.
جایگشتِ POV روستائیان (که با یورشِ رهبر گروه ساموراییها به سمت آنها عقب میرود) به POV رهبر گروه (که به سمت روستائیان یورش میبرد)، در دونمای متوالی بدل به یک نمای مسترشات میشود تا آنها شمشیرهایشان را برداشته و مجدداً به جمع ملحق شوند. مسترشاتی که بدرستی از شخص به جمع میرسد تا دست آخر به یک یکپارچگیِ گروهی دست یابد. دوربین نیز فاصلهاش را هم با رهبر سامورایی، خارج از تودۀ مردم حفظ میکند و هم جمعیتِ روستائیان را از تودگی خارج کرده و اهمیتِ تمامی اعضایِ مردمی را نشان میدهد.
از اینرو کوروساوا مرز خود را، مابینِ ساموراییها با مردم روستا انتخاب میکند و مؤلفههای سینماتیک خودرا بدرستی با ساخت و مراقبت از تمامیِ طرفین قصه، به عینیتِ اعلایِ خود میرساند. چنانکه با اینکه سعی برآن دارد که از حدودِ شاهد و ناظر بودن خود فراتر نرود اما به وقتش در مواجهه دو ضِدیِـن (ساموراییها با مردم)، طرف هیچکدام را خالی نمیکند. این قضیه سبب سمپاتیِ مخاطب با هر دو جناح میشود که برخاسته از شور و سمپاتیِ خودِ کوروساوا با هر دو جبهه است.
اوج این سمپاتیِ سهطرفه (ساموراییها، مردم، راهزنان) در سکانس دستگیری یکی از راهزنان است. راهزنانی که کوروساوا از آنان صرفا پیکرههایی سیاه و شبحگون در دشت و دمن میسازد - که وقتی اسیر میشوند تازه هیئتی مادی و بشری میگیرند. گویی همین که با مردم روستا مواجه میشوند شمایل زمینی میگیرند، وگرنه کوروساوا راهزنان را چیزی جز سایههای شوم نمیبیند. حال دوربین همسطح با راهزنِ طناب پیچشده عقب میکشد. نه ذرهای بدو نگاه از بالا دارد و نه ذرهای نگاه از پائین. کوروساوا برای فرار از نگاه از بالا به سوژه(اسیر)، با نماهای هلیشات و مسترشات تأسی میجوید تا با نمایش خشمِ عمومیِ مردم هوای هردو جناح را داشته باشد و روایتش سویۀ غرض ورزی نگیرد.
دست آخر نیز این مادربزرگ فرتوتِ قبیله است که کهولت و سکوتِ توأمان با رنج و مظلومیتش همگان را مجاب میسازد تا او مأمور شود تا انتقام مرگ پسرش را از راهزنان بگیرد. کوروساوا بیآنکه ذرهای متوسل به خشونت شود، خشم و عصیانِ جاری در افعال مردم را با فرتوتی و رنج مادربزرگِ قبیله پیوند میزند تا گویی او بعنوان سالمندِ جمع، بدون کمک از ساموراییها، بصورت خودجوش و مصمم عدالت را [با مرگ راهزن] جاری کند.
📌¦ (قسمت چهارم)
✍️¦ نویسنده: #آریا_باقری
🎬¦ #یادداشت #هفت_سامورایی
▪️¦ #Review #Critic
▪️¦ #Seven_Samurai
📽¦ @FormandFilm
🎬¦ گفتیم در «هفت سامورایی» «اجتماع ضدین» وجود دارد. تجانسی که هم هارمونی دارد، هم هژمونی. دوربین کوروساوا پیوسته از نقشه به مناظر کات میزند تا جدا از فشردگیِ زمان، خطر نفوذِ راهزنان را نیز گوشزد کند. انگار دمادم سنگرچینی روستائیان، راهزنان نیز پای نقشه، مشغول بررسیِ راههای حمله هستند. از اینرو کوروساوا با هر نمای کلوزی که میگیرد، دست یک سامورایی را تشبیه به دست یک راهزن میکند تا خطر حملهٔ احتمالی راهزنان را نیز گوشزد کند.
هر هفت سامورایی با اینکه در لباس مدافع آمدهاند اما بسان انگشتان دست با یکدیگر متفاوتند. یکی مثل سامورایی چهارم، «هیهاچی هایاشیدا» رعایا را دور خود جمع میکند و از مدخلِ مهر و مودت روحیۀ جنگاوری آنها را زنده میکند. یکی مثل «کیکوچیو» با نگاهی سختگیرانه و طعنهزنان با مردم مواجه میشود - اما حد نگه داشته و رفتارش هرگز علیه مردمش نمیشود. زیرا خود را باطنا یکی از آنان میبیند. این را جنس شیطنتهایش به ما میگوید.
حتی وقتی «کیکوچیو» زرهِ سامورایی به تن دارد یکی از هفت سامورایی بابت اهانت به قداستِ این زره اعتراض میکند، اما دوربین «کیکوچیو» را شخصی خارج از آداب و آئین به سبب اهانت به مقام سامورایی نشان نمیدهد. این همان تعینِ مرز در شخصیتپردازی است. آنطور که حتی وقتی یکی از ساموراییها حرفی علیه دهقانان میزند، این «کیکوچیو» است که بر میخیزد و سخنرانیِ تیزی ایراد میکند. گویی جای رئیس و مرئوس عوض شده و این هفتمینِ نفر دعوت نشده به جمع ساموراییهاست که در جامۀ زرهی ساموراییِ دیگر، به شش ساموراییِ حاضر در جمع نهیب میزند. این همان اجتماعِ ضدین است: تضادی در عین اتحاد و اتحادی در عین تضاد. گویی کیکوچیو یک ساموراییِ از جنگ برگشته است تا ساموراییها را - که لباس جنگی ندارند - تحذیر کند.
حال وقتی «کیکوچیو» بر زمین میفتد، دوربین هم با او میفتد. گویی دوربین/ساموراییهای دیگر نیز از مصائب «کیکوچیو» درهم شکستند. همانطور که در لحظات اعتراض، دوربین همچشم ساموراییها میشود تا کیکوچیو در اصل با مخاطب گلایه و شکوه کند. کوروساوا به استادی دوربین را پشت او میبرد، تا چنان نماید که گویی یک ساموراییِ زرهپوش، خود را در برابر رئیس ساموراییها، مغلوب، رنجور و شرمسار نشانده است.
در این سکانس انگار دوربینِ کوروساوا دو قصه را تعریف میکند: یکی روایتِ کیکوچیوی معترض از سرگذشتش، و دیگری روایتِ ساموراییِ از رزم برگشتهای که در درگاه رهبر گروه، مغلوب و شرمسار قرار گرفته است. و وقتی رهبر گروه - که خود متأثر از روایات کیکوچیوست - میگوید «تو دهقان زاده بودی؟» کوروساوا با تقطیع به دونمای مدیوم کلوز، کیکوچیو را از جا بلند میکند تا پابرهنگیاش، در میان زوزههای باد، دال بر تصدیقِ ناگفتۀ رهبر گروه باشد که رعیتزاده است - آن هم به زبان تصویر.
حال او کاملا در شمایِ یک سامورایی، آواره میشود؛ مثل صاحبِ زرهی که نقلش شد. ساموراییای شکستخورده از درون و از سرنوشت. سامورایی که علت تنهاییاش، سایۀ سنگین سرگذشتش از نپرداختن بهاست. بهای دلاوریهایی که نکرده - و یا کسی برایش نکرده است. حال علتِ سامورایی شدن «کیکوچیو» مشخص میشود. زیرا هنگامی که راهزنان خانوادهاش را قتلعام کردند هیچ سامورایی نبوده که فریادِ یاریِ اورا بشنود. پس چه علتی برای «کیکوچیو» محکمتر از اینکه سامورایی شود تا فریادِ یاریِ رعایا را بشنود. حال از حیث شخصیتشناسی، پافشاریهای او برای دعوت شدن به گروه، دلاوریها، رجزها(که شمهٔ دهقانی دارد)، شوخیها و مهربانیاش با کودکان به پرسوناژ او بُعد میدهند. پس وقتی «کیکوچیو» از آن شش نفر جدا میشود، نه یک سامورایی بلکه یکی از جوانانِ پرشورِ روستا، «کاتسوشیرو»، برای یافتن او میشتابد.
اما دوربین چه میکند؟ دوربین با «کاتسوشیرو» (یا بگوییم: کوروساوا) میآیـد و از چـپِ کادر اورا ناظـر است. موسیقیِ فلوتِ سرخوش بر حرکاتِ او نیز که مبیّن ذات لطیف، کودکانه، صادق و پرشور اوست ناگهان محو میشود و صدای زوزهکشِ باد روی موسیقی فرود میآید. دوربین با تراکینگ به راست به «کیکوچیو» میرسد. او کلافه و پریشانخاطر بر زمین نشسته است، خلاف جریان باد، صورتش درهم مچاله شده و نیزهاش را بغل زده. و وقتی او «کاتسوشیرو» را میبیند پسش میزند، کودکان را هم همینطور. جالب اینجاست که کودکان که با او - بسان ما - سمپات شدهاند ناراحتی او را دریافته و جلوتر نمیروند. دوربین نیز با «کاتسوشیرو» عقب میرود و به زیبایی در قاب، محور Z را میسازد، تا ساموراییِ غمگینی را که همگان پیروزی و صلابتش را دیدهاند در عمق تصویر و تنهایی، بهحال خود بگذارد. اینگونه کوروساوا با استادی تمام، تصویری خاص از تنهایی، بیکَسی و خلوتِ نادیدنیِ یک سامورایی میسازد.
📌¦ (قسمت دوم)
✍️¦ نویسنده: #آریا_باقری
🎬¦ #یادداشت #هفت_سامورایی
▪️¦ #Seven_Samurai
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد فیلم « جنگ جهانی سوم »
🔖- « بر اریکهٔ خود-فراموشی »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_شصت_و_سوم
▪️¦ #نقد_فیلم_جنگ_جهانی_سوم
▪️¦ نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: «شکیب» کارگر روزمزدِ میانسالی است که هیچکسی را ندارد. روزی او بعنوان سیاهیلشکر به خدمت عوامل تولیدی در میآید که درحال ساخت فیلمی دربارهٔ جنایات آدولف هیتلر در طول جنگ جهانی دوم هستند. در این میان بازیگر نقش هیتلر به مشکل میخورد و کارگردان، «شکیب» را به دلیل شباهت او به هیتلر جایگزین بازیگر اصلی کار میکند.
🔰- [خواندن نقد] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #جنگ_جهانی_سوم
▪️¦ #Review
▪️¦ #World_war_3
📽¦ @FormandFilm
▪️¦ #نقد_شصت_و_یک
▪️¦ #نقد_فیلم_نهنگ
▪️¦ نمره: بیارزش
«نهنگ» درخورترین فیلم «آرونوفسکی» تا به امروز است - که آنهم متعلق به نویسنده و درامِ تئاتریاش است، نه آرونوفسکی. دلمردگی، نیاز دراماتیک و ایجابِ مکانیِ قصه تنها در مدیوم زنده و سهوجهیِ تئاتر شکل میگیرد، نه در مدیوم ذوابعاد سینما. لذا قصه برای سینماییشدن ناکافی است و بیشتر در بند بازیِ نیمه-اوراکت و گریم سنگین بازیگرش است تا پرداخت شخصیت او. روایت با چاشنی همجنسگرایی، مثل عنوانش، از عارضهٔ چاقی سوءاستفاده میکند تا شخصیت را با چاقیاش تحقیر کند. فیلم بیشتر شخصیت را از آنِ چاقی میکند تا چاقی رااز آنِ شخصیت. مشکلات شخصی و خانوادگی هم که به شخصیت تحمیل میشود عَرَضی و افسارگسیخته است و بیشتر شخصیت را وبالِگردن نشان میدهد؛ جز در کلاسش که خود را نشان میدهد. سکانسی که بیمبنا اما دیدنی است. «نهنگ»، اثر رقتانگیزیست که از بالا و سلبی به انسان نگاه میکند. تحسینهایش هم برای سکانس آخرش است، تا فیلمساز دردهای چارلی را در قصه حقنه کند و دستاویزی برای سانتیمانتالیسم داشته باشد.
✍¦نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #Review
▪️¦ #The_whale
📽¦ @FormandFilm