باران زد و قوس رنگیاش را دیدی
رقصیدن و شوخ و شنگیاش را دیدی
باران زد و سیل ، خانهی ما را برد
اما تو فقط قشنگیاش را دیدی
#جلیل_صفر_بیگی
@forsatesabz
گفتاری دیگر درباره ی آرتور کسلر
نقدی بر نقد دریابندری
میلانی
فرامرز تبریزی
نقد آگاه
بهار ۶۳
@forsatesabz
آرتور کسلر
خزر مرد سرگردان
نقد و نظر
نجف دریابندری
نقد آگاه
پاییز ۶۲
@forsatesabz
این قرن بیمار است. با میکروسکوپ و دقت زیاد آن را تشخیص داده ایم ولی هر بار که تیغ زدیم به غده ، زخم تازه ای سر باز کرد. اراده ما پاک و محکم بود ، مردم قاعدتاً باید مارا دوست داشته باشند ، ولی از ما متنفرند . چرا این قدر منفور و مطرود شده ایم ؟
ما پیام آور حقیقتی بودیم ، که توی دهان مان به دروغ تبدیل شد . برای شما آزادی آوردیم ولی در دستان ما به تازیانه تبدیل شد ، ما حیات و زندگی آوردیم ولی صدای ما به هر کجا رسید گیاهان لرزیدند و صدای خش خش برگ ها بلند شد. آینده روشن را آوردیم ، ولی زبان مان الکن و ناهنجار شد ..
#ظلمت_در_نیمروز
ص ۶۱
چ اول ۱۳۸۱
ترجمه ی
اسدالله امرایی
@forsatesabz
..اما هرجا که نیشتررا فرو بردیم ، دمل تازه ای نمایان شد . خواست ما پاک و محکم بود ، بایستی ملت مارا دوست داشته باشد . اما از ما متنفر است . برای چه ما اینطور مورد تنفر و بیزاری واقع شده ایم ؟
ما برای شما حقیقت را آورده ایم ، و در دهانمان آن حقیقت حالت دروغی را داشت . ما برای شما آزادی را آورده ایم ، و در دست هایمان آن آزادی به شلاقی شبیه بود . ما برای شما زندگی حقیقی را
آورده ایم ،وجایی که صدای مابلند
می شددرختها خشک می شدندوصدای خفیف افتادن برگ های مرده به گوش
می رسید . ما برای شما نوید آتیه را آورده ایم ، اما زبانمان می گرفت و نامربوط می گفت ..
رمان :
#هیچ_و_همه
ص ۷۰
ترجمه:
علی اصغر خبره زاده
#فرصت_سبز
@forsatesabz
بنال کبوتر بنال
اندوهمان یکی است
" کیچ" باشد یا که "شال "
#مبارک_قاضی
برگردان :
حسن اربابی
****
اصرخی یا حمامة، اصرخي
إن شجانا وكأبتنا واحدة
إما كانت كيج وإما كانت شال
#تعریب
دکتر احمد عارفی
****
مجموعه شعر
شاگ ماں سبزیں ساوڑ ءَ
مارچ ۲۰۰۳
کیچ : از شهرهای بزرگ در بلوچستان بوده و الان به نام " تربت" مشهور است .
شال : کویته ی پاکستان
@forsatesabz
پرنده
به پایتخت سحر پای نهاد
تیغ آوازش بستر غمگین را فرو پیچید
و همه چیز تا به جاودان پایان گرفت
#رنه_شار
ترجمه
پرویز مهاجر
" بسیاری از آن میان آلبرکامو و ژرژمونن - رنه
شار را بزرگترین شاعر فرانسوی این قرن دانسته
اند . شعر او ، که از یک سو به فلسفه ی یونان
به ویژه هراکلیتوس و از سوی دیگر به
سوررئالیسم پیوند یافته است ، بعد از شعر
مالارمه دشوارترین شعرهاست . این دشواری نه
زاده ی بافت کلام یا کوشش در بیان معانی
عمیق رازآمیز ، که حاصل تلاش اوست در نزدیک
کردن زبان و آهنگ به تجربه ای که شعر از آن
نشات گرفته است .
شعر پرنده که در اصل مرغ انجیر خوار نام دارد
در آغاز جنگ جهانی دوم سروده شده است .
پرنده ای بر فراز خانه ای روستایی آواز
می خواند و آوازش چون برق شمشیر آسمان را
می شکافد و راحت روزگار صلح ، که از آن به
بستر تعبیر شده است ، بر هم می زند..."
مترجم
جنگ اصفهان
شماره ۱۰
تابستان ۱۳۵۲
@forsatesabz
سپیده دم ، آن ها را
به حیاط سنگی آوردند
و به صف ، در برابر دیواری قرارشان دادند .
از این پنج مرد،
یکی شان خیلی جوان بود .
و دیگر مردان میانه سال بودند .
بیش از این ،
چیزی درباره شان نمی توان گفت .
وقتی جوخه ی آتش نشانه می گیرد
و آماده ی شلیک است
ناگهان همه چیز
در روشنایی کور کننده یی
متوقف می شود .
یک دیوار زرد ،
یک آسمان آبی سرد ،
و سیم سیاه روی دیوار -
( افقشان است )
این لحظه یی است
برای یورش پنج احساس
یورشی چون یورش وحشت زدگانی
که می کوشند از کشتی غرق شده یی بگریزند.
پیش از آنکه گلوله ها در هدف نشینند.
چشم ها آمدنشان را می بیند
و گوش ها ناله ی فلزی شان را می شنود
و بینی از دودی تند انباشته می شود
و گلبرگ های خون کام را می ساید .
تن آدمی در هم می پیچد و
آنگاه سستی می گیرد .
جسدهاشان اکنون روی زمین است
و بر رویشان پارچه یی .
جوخه ی آتش رفته است
و کمربندهاشان
و کلاه فلزی شان
از این مردان که در پای دیوار افتاده اند
زنده ترست .
این چیزی نیست که من اکنون دریافته باشم
چندی ست که این حقیقت را می دانم
پس از چه روی
من آن اشعار کوتاه را درباره ی گل ها
نوشته ام ؟
این پنج مرد
شب پیش
از چه سخن می گفته اند ؟
رویاهای پیشگوی
حادثه یی در یک فاحشه خانه
قطعات یدکی برای اتومبیل ها
یک سفر دریایی
و این ودکا که بهترین ودکاست
که مانند شراب سرتان را به درد می آورد
میوه .
زندگی .
پس می توان
شعرهامان را با نام هایی جز با نان یونانی انباشت
و وقت هامان را به تسخیر رنگ های سپیده دم
گماشت
پس می توان درباره ی عشق نوشت
و در تنگنایی کشنده
گلی را به دنیای گمراه شده
هدیه کرد
#زبیگنیف_هربرت
ترجمه ی
#همایون_نور_احمر
@forsatesabz
با زخم شاخ و ، زهر نگاه تو ، کرگدن -
زهری است با نگاهم و ،
زخمی است در بدن .
بالا بلند کآمد ، با ساق استوار ،
چون شعر ، بی نهایت ، موزون ...
چون شعله ،
بی نهایت موزون
چون شعر من
بالا بلند کآمد ، آن روز ، آن غروب ،
تردید در تمامی اعضاش
در وقت در زدن
وقت سلام گفتن
حرفی جز آن چه باید ، حرفی دگر زدن .
***
" برسم" - به رسم دیرین- بر سفره ی
سفید
شبنم ، شبانه ، اشکی بر گونه ی سمن
با ما چه بود آیا ، وقتی که می شدیم
یا هر چه هست اکنون ، یک تحفه ، این
کفن
نجوای ما دو تن ، نجوای سبز ما ،
آن روز پای چشمه ، زیر درختان نارون ؟
( این چتر، نارون ، چه حیایی دارد )
گندم که سبز - بیشتر از سبز - زرد زرد ،
یک خرمن طلا ، نه ، طلا زیر پای من
رفتن ، همیشه رفتن ، دنبال هیچ ، گاهی ،
گاهی دنبال واژه ها
رفتن به خود نه ، رفتن دنبال واژه ها
هر جا که برد، برد؛ اگر خواست ، مرد:
من
من مرد رفتنم پی الفاظ و لحظه ها ،
وین لفظ ها ، به ظن من ، از دور همچو زن ،
من برده وار از پی هر لفظ می روم
اما کدام لفظ ؟
آن لفظ آشنا
آن لفظ آشناتر ، تا دور ،
دور دست .
چون خون من که با رگ من
یا نه این ،
" من " است
رفتن ، به خواب رفتن ،
در خواب ، خواب دیدن
نقش سراب دیدن
یا با سراب رفتن
دنبال آب رفتن
اما سراب دیدن
فرجام ،
در جام ،
- چون یخ - از خود رها شدن
( اشکی چکیدت از چشم ، افتاد بر زنخ )
غوغای حرف ها و ،
هوا
- ابری از ملخ -
یا برگ سبز توت ، در انتظار سایه ی ابریشم.
تابوت
یاد شراب و شبرم ،
یاد شراب و خط ،
- یاقوت -
یا جام هفت خط ،
یک سایه ی قدیمی ، یک طرح منکسر، از
جاده یی قدیمی -
یاد همیشه بودن ، با برگ ، با چمن
وین برگ سبز نازک پرسنده ،
- بی حرف منتظر - این در چمن ، چو من .
تنها ،
چو من ،
چو برگی تنها که در چمن
یک لاله - شمع رسوا -
یک لاله شمع روشن صحرا
یک لاله، با مفاصل پولادی
و کاروان ...
و کاروان مبادا غافل ز درد من
آواره در دمن
شب ، در کویر ،
بی داغ من مباد ،
آن لاله ، با مفاصل فولاد
با درد من ، کویری تنها ، که در دمن
من لاله ی کویری تنها و درد و من ......
#منوچهر_نیستانی
۱۵ آذر ۱۳۵۳
@forsatesabz
ما درون تخم مرغ زیست می کنیم ،
و جدار داخلی پوسته اش
با نقاشی های زشت پوشانده ایم
و بر آن نام اول دشمنانمان را نوشته ایم.
مارا از تخم بیرون می آورند .
آنکه مارا از تخم بیرون می آورد
مدادهامان را نیز بیرون می آورد
و سر انجام روزی که از تخم مرغ آزاد می شویم
بی درنگ تصویری از آن که دارد مارا
از تخم بیرون می آورد
ترسیم خواهیم کرد .
ما می پنداریم که از تخم مرغ بیرونمان
می آورند
ما به مرغی پاک سرشت می اندیشیم
و انشاء مدرسه مان را
درباره ی رنگ و نژاد
مرغی که مارا از تخم مرغ بیرون می آورد
می نویسیم .
چه زمانی پوسته تخم مرغ را خواهیم شکست؟
پیامبرانمان درون تخم مرغ
بر سر مواجب عادلانه
و درباره مدت ماندنمان در تخم مرغ
به جدال می نشینند
و روزی را x نام می نهند .
از دلتنگی و نیازی واقعی است
که ما جوجه کش را اختراع کرده ایم ..
بسیار خرسند می شویم که امتیاز رسمی مان را
به مرغی که خواهانمان است بسپاریم .
اما بالای سرمان بامی داریم .
جوجه های ناتوان
جوجه هایی که چند زبان می دانند
در تمامی روز پرگویی می کنند
و حتی از رویاهاشان سخن می گویند .
و بر ما چه خواهد رفت اگر از تخم مرغ
بیرونمان نیاورند ؟
و این پوسته هرگز نشکند ؟
و افق هامان تنها
نشانه های بی معنای همیشگی مان باشد ؟
امید بسته ایم که مارا از تخم مرغ
بیرون می آورند .
حتی اگر سخن از تخم بیرون آمدن باشد
باز ترس از آن می داریم
که کسی بیرون از پوسته مان
احساس گرسنگی
خواهد کرد
و مارا با کمی نمک در تابه خواهد شکست .
پس ای برادران من که درون تخم مرغ اید
بگوئید چه می باید کرد ؟
#گونتر_گراس
ترجمه
#همایون_نور_احمر
ودر تاریکی
ص ۹۹
خرداد ۱۳۵۱
@forsatesabz
جفتک چارکش
_
در دل هر کدامشان دو سنگ
سنگ ها مثل خانه یی
هیچ یک نمی تواند زیر سنگ بجنبد
هر دو در تقلایند
دستکم انگشتی بلند کنند
دستکم سغ بزنند دستکم گوش بجنبانند
هیچ یک نمی تواند زیر سنگ بجنبد
هر دو در تقلایند
و خسته می شوند و از خستگی
به خواب می روند
و فقط توی خواب است که موهاشان برمی خیزد
( این بازی زیاد طول می کشد )
#واسکو_پوپا
برگردان بیژن الهی
دره ی علف هزار رنگ
ص ۲۳۹
@forsatesabz
میخ
یکی میخ می شود یکی دیگر گازانبر
بقیه کارگر می شوند
گاز انبر سر میخ را می گیرد
با چنگ و دندان سفت و سخت می گیرد
و می کشد و می کشد
تا از سقف بیرون بکشد
اغلب فقط سرش را می کنند
بیرون کشیدن میخ از سقف مشکل است
آن وقت کارگرها می گویند
گاز انبر هیچ خوب نیست
آرواره هایش را خرد می کنند و
بازوهایش را می شکنند
و از پنجره بیرون می ریزند
بعد یکی دیگر گاز انبر می شود
یکی دیگر میخ
بقیه کارگر می شوند
#واسکو_پوپا
ترجمه ی
احمد میرعلایی
□■□
واسکوپوپا ابزارهای متمایز خاص خودرا
به کار می گیرد . مانند دیگران چنین نشان
می دهد که با انبوه فرضیه های تمدن بشری
خوب آشنایی دارد . نیز چون دیگران چنین
می نمایاند که فیلم تاریخ را بارها و بارها از
برابر چشم خود گذرانیده است و با این همه از
تمام مالکیت های ذهنی و روحی کاملا عریان
شده است . هیچ شعری نمی تواند بی ساز و برگ
تر از شعر او باشد ..
هیچ شعری آسیب پذیر تر از شعر او نیست ، هر
چند به هیچ وجه حالت تدافعی ندارد . شعر او
کوششی است برای یافتن آنچه به واقع وجود
دارد و ماهیت واقعی اوضاع و احوال . حرکت
شعرش بخشی از روش اوست در جستجوی
آنچه با ترس درک می شود و با ترس کشف
می شود اما چنان نمی ترسد که حیرت افتد .
هیچ گاه طنز و طعنه ای را که عمیقا در کارش
ریشه دوانیده است از دست نمی دهد .....
#تدهیوز
در آمدی بر شعر #واسکو_پوپا
ترجمه ی #احمد_میر_علایی
@forsatesabz
در را از جایش کندند بلند کردند
در را به روی گاری انداختند بردند
– حالا فضای خالی در چون دهان سگی تشنه و تنها در زیر آفتاب له له زنان است
اتاقها را بردند
– با سطح شیشههای تیز و شکسته دیوارهای خالی و مغبون پنجرهها تنها مانده است
دیدی که خانهٔ ما را هم بردند
– احساسهای ما حالا زنبورهای سرگردانی هستند که تک تک دنبال کندوی گمشدهشان میگردند
آنگاه نوبت سبلان آمد
ما بچهها اطراف کوه حلقه زدیم تماشا کردیم
بیاعتنا به ما مشغول کار خود شده بودند
فارغ شدند. و بعد: هِن هِن کنان سبلان را انداختند روی گاری بردند
و آسمان پر ستاره تبریز را کندند انداختند روی گاری
از روی گاری صدها هزار چشم درخشان تبریزی فریاد میزدند:
ما را بردند
و،
بردند
گلهای باغچههای تبریزی میگریستند وقتی که ارگ علیشاه را انداختند روی گاری بردند
حالا از موریانهها نشانی خورشید را میپرسم
اما تو نیستی
زیرا که آمدند و تو را انداختند روی گاری بردند
ما در غیاب تو در این جهان خاکی ویران چه میکنیم؟
از دور دستهای زمان غرش صدها هزار گاری را حتی در خواب نیز میشنویم
ای کاش میآمدند ما را هم میبردند.
#رضا_براهنی
۷۰/۷/۲۶
@forsatesabz
قزلباش اول : هنوز تخته سنگ های خطه ی
آذربایجان از خون ما رنگین است .
قزلباش دوم : ما پایه های تخت خاندان صفوی
هستیم
قزلباش اول : اینک که می بینیم بدسگالان چون
موریانه از هر سو بر این پایگاه شریف هجوم
آورده اند ، وظیفه ی ما چیست ؟ سکوت یا
مراقبت ؟
قزلباش دوم : مراقبت ما جرمی عظیم به حساب
می آید ، یا وظیفه ای لازم الاجرا ؟
مارتا: از وظیفه تا بدسگالی راه بسی ناهموار
است . وقت بهره گرفتن ، حریص ، و گاه گرفتاری
فریاد ندامت بر آسمان که المامور و معذور . شما
برادرم را کشتید ، دختر بیگناهش را در خون
کشیدید ، به چه منظور ، به چه مقصد ؟
هر دو قزلباش : ما چه می دانستیم کار بدین
منوال خواهد گذشت ؟
بیگم: نادانی شما از بار گناهتان نخواهد کاست .
هجده ساله پسری به کمال و جمال و عطوفت
در چنگ گمانی بی اساس یا سوء ظنی بی
مورد به خون کشیدن ، آتش جنگ و نفاق
افروختن ، خود و اقربای خویش را از این تنور
نانی و سکه ای اندوختن .
به پاسخ چه دارید ؟
قزلباش اول : ما بندگانیم جایزالخطا
قزلباش دوم : ما پنداشتیم مصلحت اقتضا
می کند ، گرچه هولناک بر آمد ........
#مقرنسهای_خونین
#منوچهر_شیبانی
@forsatesabz
باز هم میران غضب دارند با موران
پس چه کاری داشتم با امپراتوران؟
همچنان دارد به ایرانشهر میتازد
از شمال خونی جغرافیا، توران
میدهد تیموریان را تاج و میبینم
نیست فرق دست و پا در کشور کوران
در تمام خوابهایم وحشت فرداست
در تمام جادهها برف است یا بوران
چیست این تنهایی محتوم بیداران
چیست این خوشبختی بیدرد مهجوران؟
تا کجا آزادگان از زیستن دورند
تا کی از آزار معذورند، مأموران؟
یاد دارم در نشانیهاش پیدا بود
چند گام آن سوی دوزخ، کشور حوران
هرچه گفتم: «کاش برگردیم»، میدیدم
حرف جوی شیر بود و باغ انگوران...
عاقبت هم باغ ما را خان به یغما برد
پشت سر هم خاک را خوردند مزدوران
**
همچنان در شهر غوغای مُچاندازی است
امشب آیا می برد بازوی بیزوران؟
#علیرضا_سپاهی_لایین
@forsatesabz
ما پیام آور حقیقتی بودیم ، که توی دهانمان به دروغ تبدیل شد . ما برای شما آزادی آوردیم ولی در دستان ما به تازیانه تبدیل شد .
ما حیات و زندگی آوردیم ولی صدای ما به هرکجا رسید گیاهان لرزیدند و صدای خش خش برگ ها بلند شد ..
#ظمت_در_نمیروز
آرتور کوستلر
ترجمه ی
#مژده_دقیقی
چاپ اول
بهار ۹۲
____
عکس
مجله ی سینما و ادبیات
شماره ۳۸
سال انتشار ۱۳۹۲
گفتگوی حکیم معانی با مژده دقیقی
مترجم رمان ظلمت نیمروز
@forsatesabz
آرتور کسلر
خزر مرد سرگردان
نقد و نظر
نجف دریابندری
نقد آگاه
پاییز ۶۲
@forsatesabz
این بیماری قرن است که با کمک میکروسکوپ و با دقت زیادی آن را تشخیص داده ایم ولی هرگاه با چاقوی جراحی به دفع آن می کوشیم یک زخم جدید پدیدار می گردد . خواسته های ما پاک و مقاوم بودند ، می بایست مردم مارا شدیدا دوست داشته باشند ولی از ما متنفر هستند . چرا ما این قدر مورد نفرت و مطرود هستیم ؟
ما برای شما پیام آور راستی و حقیقت بودیم ولی این پیام ها در دهان های ما به دروغ تبدیل شدند . ما برای شما آزادی به ارمغان آوردیم که در دستان ما به شلاق تبدیل شدند . ما به شما وعده حیات و زندگی دادیم ولی صدای ما به هرکجا که رسید درختان را خشکاند و صدای خش و خش برگ ها به هوا برخاست . ما وعده ی آینده را به شما دادیم ولی زبان هامان الکن و صدایمان خشن و ناهنجار شدند ..
ظلمت در نیمروز
آرتور کویستلر
ص ۶۰
ترجمه ی محمود ریاضی / علی سلامی
زمستان ۶۱
@forsatesabz
رمان ظلمت نیمروز
نوشته ی
آرتور کستلر
علی اصغر خبره زاده در دهه ی سی برای اولین بار این کتاب را به فارسی برگردانده است و بعد از آن چندین بار ترجمه شده است .
رمان شرح یکی از تصفیه های سیاسی است که در شوروی دوران استالین اتفاق افتاده است .
""از بابت پوسته یا قالب، با همین یک هیچ و همه (ظلمت در نیمروز )کوستلر به من آموخت که داستان سیاسی اگر گونهای از داستان باشد، نمونهٔ ناب و بیگزافه و روشنگرانهٔ آن چگونه میتواند بود. سرهمبندیهای واهی و افواهی و تهی از تجربه و بینش علمی و عملی را میتوان به صغیران به تقصیر قالب کرد، اما نمیتوان آنها را داستان سیاسی نامید. داستان سیاسی نقل امربری و اطاعت، بردگی در آستان یکسویگی یا بیاندیشگی بومی و قومی و محفلی نیست.
پس از خواندن هیچ و همه بسیاری از خواندههای پیشین از خاطرم پرید و دود شد.."
بهمن فرسی
@forsatesabz
سایه ی دستی بر باد بزن
برای سرورم امپراطور
____
ای باد بزن پرند سپید
روشن ، چون شبنم بر سبزینه ی علف
تو نیز کنار گذاشته خواهی شد
#ازرا_پاوند
ترجمه ی
#احمد_کریمی_حکاک
@forsatesabz
بابا ببخش عمر سکوتم سر آمده
از انزوای اشک تو اشکم در آمده
من هیچ وقت دختر خوبی نبوده ام
هر من که قد کشیده ، من ِ بدتر آمده
تقویم ، دست داشته در برگریز ما
ماه تولد من و تو آذر آمده
هر چند پشت کوه تو سنگر گرفته ام ،
از زخم های کهنه دمارم در آمده
ماشین گل زده ، همه را زیر کرده است
دسته گلت مچاله شده .. پرپر آمده
آبستن ِ همیشه ی رنجی نگفته ام
یک تکه زخم ، با شکمی که بر آمده
سیخ از جگر کشیده ام و شعله می کشم
آتش به دادخواهی ِ خاکستر آمده
بابا نگاه از کف دستم چقدر اسب
از چشم اسب هام ، چه اشکی در آمده
این اسب ها برهنگی ِ دختر تواند
وقتی به پرتگاهِ شبی دیگر آمده
وقتی به فکر خرد شدن زیر صخره هاست
وقتی برای خودکشیِ آخر آمده
لوطی خداست که وسط قصه مرده است
هر چه بلاست باز ، سرِ انتر آمده
#طاهره_خنیا
@forsatesabz
- برادرها
این کیست که در تابوت می برید؟
- برادر
مرده یی بی صاحب .
ساعت های دراز است ، در راه است ،
تا به آرامگاهش برسد .
- برادرها
می دانید کی بود ؟
می دانید اسمش چیست ؟
یا چی بود ؟
برادر
" سه ورینو" ی کشتکار ، که کشتی نکرد .
- برادرها از کجا می آوردیش ؟
- برادر
از خشک ترین زمین ها از زمینی که دیگر گیاهان
وحشی هم در آن نخواهد رویید .
- برادرها از چی مُرد
مرگ به سراغش آمد یا کشته شد ؟
- برادر
مردنی در کار نبود
کشتن بود از کمینگاه
- برادرها
کی در کمینگاه بود
با چی کشتنش
کارد؟ یا گلوله ؟
- برادر
با گلوله بود
برادرها کی در کمینش نشسته بود ؟
کی این گلوله را زد ؟
- برادر
جوابش مشکل است . همیشه گلوله ای بیهوده چرخانست .
- برادر ها
چه کار کرده بود چکار کرده بود
که مثل یک پرنده
شکار شد ؟
- برادر
چند جریب زمین داشت
پوشیده از سنگ و شن و زالو
که آنجا کشت می کرد
- برادرها زمین داشت چطور روی سنگ ها
کشت می کرد ؟
- برادر
میان لبه های شن وسط شکاف سنگ ها ،
جو می کاشت
- برادرها
مزرعه اش بزرگ بود ؟
مزرعه اش آنقدر بزرگ بود که بشود در آن طمع کرد ؟
برادر
همه اش دو جریب زمین بود آنهم در کمرکش کوه نه حتی روی زمین
- برادرها
پس چرا کشتنش ؟
برادر
این پرنده ، می خواست آزادتر پرواز کند
کابرال دوملو
شاعر برزیلی
ترجمه :سیروس طاهباز
" این شعر بخشی از نمایشنامه ی منظومی است
که به شیوه ی نمایشنامه های فولکوریک -
مذهبی متداول در برزیل نوشته شده است .
داستان از زبان دهقان آواره ای بیان می شود که
در طول مهاجرتش که فراری ازگرسنگی وبی آبی
است گفتگوی آدم ها را می شنود چمنزارها
و رودخانه ها را می بیند ، با زنی حرف می زند
و تشییع جنازه یی را نگاه می کند .."
@forsatesabz
سپیدهدم، بیرونشان کشیدند
به محوطهی سنگی
تا سینهکش دیوار.
پنج مرد
دو نفر جوان و
باقی میانسال
بیش از این
از آنها
نمیتوان گفت.
وقتی جوخهی آتش
تفنگها را نشانه بگیرد
همهچیز ناگهان
در نور زنندهی وضوح
آشکار میشود
دیوار زرد
آبیِ سرد
سیم سیاهی بر دیوار،
به جای افق
همان دم
که پنج حس طغیان میکنند و
چون موشها
سرخوشانه از قایقی میگریزند
که غرق میشود
پیش از آنکه گلوله به هدف اصابت کند
چشم، خط سیر گلوله را دنبال میکند
گوش، صدایی فولادین را ثبت و ضبط میکند
مشام از دود گزنده پر میشود
گلبرگی از خون، سقف دهان را پاک میکند
لامسه در خود میپیچد و رها میشود
و حالا آنها بر خاک افتادهاند
با چشمانی فرو پوشیده به سایه
جوخهی آتش قدمزنان دور میشود
دکمههای سربازان آویزان است
و کلاهخودهای فولادی
از آنها که کنار دیوار آرمیدهاند
زندهترند.
اینها را امروز نیاموختهام
پیش از دیروز هم میدانستم
پس چرا شعرهایی مینوشتم
بیاهمیت
دربارهی گلها؟
در شب پیش از مرگ
آن پنج تن
از چه حرف میزدند؟
از رویاهای صادقه
از شیطنت در فاحشهخانه
از قطعات ماشین
از سفری دریایی
از اینکه حین بازی پوکر
کاش دستاش را رو نمیکرد
از اینکه ودکا بهترینِ مشروبهست
که شراب، سردرد میآورد
از دختران
از میوه
از زندگی،
یعنی هنوز میتوان در شعر
نام چوپانهای یونانی را به کار برد
هنوز میتوان کوشید تا رنگ آسمان صبح را فهمید
از عشق نوشت
و هنوز میتوان
دیگربار
در دل مرگی جدی
گل سرخی پیشکش کرد
به جهان خیانتزده
#زبیگنیف_هربرت
ترجمه محسن عمادی
@forsatesabz
ما توی تخم مرغ زندگی می کنیم
ازآن تو،براین ورپوست آن،
خط خطی های وقیحی کرده ایم
و اسم دشمن هامان را نوشته ایم .
داریم جوجه می شویم
آن که ما را جوجه می کند
مداد مارا هم جوجه می کند
روزی اگر درآمدیم از تخم،
فوری از آن که روی تخم نشسته بود
تصویری می سازیم، در قاب قضاوتی .
ما خیال می کنیم که جوجه می شویم
یک مرغ خیر خواه را مجسم می کنیم
و درباره ی رنگ ونژادش
انشاء می نویسیم .
پس کی در می آییم ؟
پیشگویان ما، توی تخم مرغ ،
برای کمی مزد ،
بر سر این "کی"
دعوا می کنند
آنها روز را حدس می زنند .
#گونتر_گراس
ترجمه : فرشید پگاهی
دفترهای روزن
شماره ۲
بهار و تابستان ۴۷
@forsatesabz
جفتک چارکش
___
دو نفر روی قلبهای هم سنگ می شوند
سنگ هایی مثل خانه
هیچ کدام زیر بار سنگ
نمی توانند تکان بخورند
و هر دو تقلا می کنند
تا لااقل یک انگشتشان را تکان بدهند
تا لااقل با زبان خودشان صدایی در بیاورند
لااقل گوش هایشان را تکان بدهند
یا لااقل پلکشان را تکان بدهند
هیچ کدام زیر بار سنگ نمی توانند تکان بخورند
و هر دو تقلا می کنند
و خودشان را خسته می کنند و
از خستگی به خواب می روند
و فقط در خواب است که می بینند مویشان
سیخ ایستاده است
( این بازی خیلی طول می کشد )
واسکو پوپا
ترجمه ی احمد میرعلایی
جنگ اصفهان
تابستان ۱۳۵۲
ص ۱۲۶
@forsatesabz
می خواستی که " مرغ سحر ناله سر " کند
داغ تورا به ناله ی خود تازه تر کند
می خواستی که این " قفس تنگ و تار " را
با شعله های " آه شرربار " بشکند
" زیر و زبر " کند
*
در آرزوی " مژده ی آزادی بشر"
می خواستی که " عرصه ی این خاک توده را"
چون سینه ی تو " از نفسی پر شرر کند "
*
نومید و خسته ، چنگ در آفاق شب زدی ،
گفتی مگر " خدا "
گفتی مگر " فلک ، شب مارا سحر، کند
**
امروز ، ای بهار ، از آن غرفه ی بلند
روی وطن ببین
این بازتاب نغمه ی شور آفرین توست ،
افکنده در تمامی این سرزمین طنین
آن ناله های درد
فریاد بی امان شد و پیچید در زمان
وان اشک های تلخ
توفان سهمگین شد و افتاد در زمین
افکند " شعله در قفس آن آه آتشین "
صدها هزار در آمد از آستین
آزردگان ظلم ،
پروردگان رنج،
لب بستگان کین
*
چون دشت لاله شد
روی زمین ، زخون جوانان نازنین ...
***
فردا ، که باز، از لب آن بام بنگری
فریاد شاد می زند این " بلبل حزین"
صبح است و نغمه می چکد از " تار دلنشین..."
#فریدون_مشیری
@forsatesabz
بوسه ای بر این سر
بوسه ای بر این سر - بدبختی را پاک می کند
سرت را می بوسم .
بوسه ای بر این چشم ـ بی خوابی را می برد
چشمت را می بوسم .
بوسه ای بر این لب - عمیق ترین تشنگی را
فرو می نشاند
لبت را می بوسم .
بوسه ای بر این سر - خاطره را پاک می کند
سرت را می بوسم .
ماریا تسوتایوا
ترجمه محمد مختاری
کتاب زاده ء اضطراب جهان
ص ۴۲
___
صدا : نصرالله مدقالچی
@forsatesabz
زابل / زابلستان / زاوُل / زاولستان
زاولستان که در شاهنامه از آن به صورت های زاول ، زابلستان و زابل هم به فراوانی یاد شده ، ولایتی بوده در جنوب کابل و کاولستان ،
که در وادی و حوضه ی آبریز رود غزنین با مرکزیت شهر غزنین را شامل می شده است .
این ولایت هیچ ارتباطی با شهر کنونی زابل ایران ندارد .
چون زاولستان مقر و مرکز حکومت محلی خاندان سام و زال و رستم ... بوده ، که یکی از پس از دیگری جهان پهلوان ایران بوده اند ، نام زاولستان از پادشاهی منوچهر ، با جهان پهلوانی سام ، تا پادشاهی گشتاسب و داستان رستم و اسفندیار و بعد هم مرگ رستم ، مکرر و به صورت های مختلف در شاهنامه آمده است .
پس از آن هم به عنوان یکی از ولایات سرحدی شرق ایران زمین ، تا زمان ساسانیان از آن نام برده است .
چون در گذشته ولایات را بر مبنای حوضه ء آبریز رودها نام گذاری می کرده اند ، به رغم نزدیکی نسبی غزنه و زابلستان یا کابل و کابلستان ، این دو ذیل یک نام قرار نمی گرفته اند ، چرا که رود کابل از کوه های غور سرچشمه می گیرد و در جهت شرق جاری می شود تا به رود سند در پاکستان امروزی می ریزد . اما غزنه در وادی ای قرار دارد که رود آن از دامنه های جنوبی کوه های میان غزنه و کابل سرچشمه مي گيرد و به سوی جنوب و شهر قندهار جریان می یابد .
از شهر بُست هم ولایت سیستان آغاز می شود که در مسیر رود هیرمند تا دریاچه ی هامون امتداد
می یابد و شامل ولایت سیستان است .
بنابراین ، زابلستان یا زاولستان میان دو ولایت کابل یا کابلستان و سیستان قرار داشته است .
بیهقی نیز مکرراً غزنه و پیرامون آن ، حوضه ی آبریز رود غزنه ، را زاول یا زابل خوانده ، کما اینکه ضمن شرح سیل غزنین نوشته است :" از چند زاویلی شنودم که پس از آن که سیل بنشست مردمان زر و سیم و جامه ی تباه شده
می یافتند ، که سیل آنجا افکنده بود " ........
بنابراین ، زاول شامل غزنین تا انتهای رود آن بوده است . بیهقی چند بار دیگر هم از زاول ، زابلستان و زاولستان یاد کرده که همگی موید همین تعریف است .
در شاهنامه نیز یک بار نام غزنین و بُست و زاولستان و کاولستان در یک بیت چنین آمده است :
که اوراست تا هست زاولستان
همان بُست و غزنین و کاولستان
مهدی سیدی فرخد
فرهنگ جغرافیای تاریخی شاهنامه
ص ۳۴۴
@forsatesabz
پرندگان به پرو می روند و می میرند
و دسته دسته جلو می روند و می میرند
به هرم بوسه ای از قاف قلب یخزده ام
به لانه ی لب تو می روند و می میرند
دهان گشودم و پر...پر... پرنده ها رفتند
شبیه راز که لو می روند و می میرند
قفس گریزِ خیالات یک شکارچی اند
در آتشی که الو.... می روند و می میرند
به میله های قفس خو نمی کنند انگار
در انتظار گودو..
می روند و می میرند
برای قتل پرنده تفنگ لازم نیست
فقط بگو که برو می روند و می میرند
#فاطمه_هویدا
دیماه ۹۹
*پرندگان می روند در پرو می میرند
از
رومن گاری
#فرصت_سبز
@forsatesabz