forsatesabz | Unsorted

Telegram-канал forsatesabz - فرصت سبز (ادبی ،هنری)

1729

Subscribe to a channel

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

دریای خزر



از کران تا به کران
نیلگون امواج کف به لب در هیجان ،
خزر درگیر با طوفان .
خزر می خروشد
خزر چون برکه ای ساکت
خزر بی انتها بی سر
خزر شور
خزر جولانگه دشمن
خزر گردشگه دوست
موج کوه است
قایق چون گوزن
موج چاه است
قایق همچو دلو
قایق در فراز
قایق در فرود
از پشت اسبی واژگون
بر گرده ی اسبی دگر قد می افرازد
قایقران ترکمن
با پوستینی چون شبق
کز کرده سکانش به دست .
پوستین نیست این
پوستی از گوسفندی بر دریده
بر سرکشیده
موی حیوان روی ابروهای او .
قایق در فراز
قایق در فرود
قایقران
همچون هیکل تندیس بودا
پشت سکان
بر زانو نشسته
پنجه اندر پنجه ی غول خزر افکنده
چون آرامش تندیس بودا
از خود در یقین ،
چشم از قایق گرفته
قایق در تلاطم
قایق در فراز
قایق در فرود
از پشت اسبی واژگون
بر پشت اسب دیگری قد می افرازد
- غم مخور مادر
باکی نیست
بگذار
بشوراند
بریزد
آبها را
طوفان سیاه
دیده در آغوش دریای خزر بگشاده
دیده در آن نیز می بندد
قایق در فراز
قایق در فرود
قایق در فرا..
قایق در فرو..
قایق در فَر..
قایق در فُر..
قایق در ..
قایق...

#ناظم_حکمت
ترجمه احمد پوری


گردون
شماره ۲۸، ۲۷
مرداد ۷۲




@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

آشنایی با رنگ
-------




مظفر  حسین  ، لنگ‌ کاشی ، از شاعران فاضل و عارف قرن یازدهم  هجری در اصفهان  حجره ای داشته  ، گویند  چند شیشه شراب  با یک شیشه آب انار  در طاقچه ی حجره چیده بود ، روزی چند  تن از طالب علمان‌ را به حجره می برد‌ ، چشم ایشان  به طاقچه افتاده  با یکدیگر اشاره
می کنند  ، و او دریافته  شیشه ی آب انار  را به زیر  آورده پیاله ای  به هر یک  می دهد و
می گوید  همه آب انار  است ،  و پس از رفتن آنان  به رفیق خود  می گوید : 
حریفان‌ را به رنگ آشنا کردیم‌



همو‌ وقتی  از معشوق خود رنجیده بوده و در آن باب‌ گفته  است :



بد باطن و چاپلوس می باید گشت
خواهان  کنار  و بوس  می باید گشت

حیف است چو پروانه به گردت‌ گشتن
بر گرد تو چون  خروس می باید گشت 


آینه ی میراث 
گلچین معانی 
شماره ۷
سال ۱۳۸۵



@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

#ارمغان_مور

#شاهرخ_مسکوب


#جستاری_در_شاهنامه

@hassan_arbab

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

#مرقد_آقا
#نیما_یوشیج


@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

نجواها
در کارت پستال‌هایی که از گذشته‌ی نامعلوم می‌رسند
    آخرِ هر ماه
بانوان انگور بهارخواب را مستانه چیده‌اند
                                            
    پیش از عزیمتِ خفتگان
و
طرح اُخرایی یک خنجر روی نبض مانده.
تابوی دلباخته‌ی دهر

که اصحاب باران
                    گلرویش می‌خوانند
                             از خوانش رگه‌های عربی‌

مگر بی‌تابی
فراسو که داشت   قوّالیِ‌ هندی‌ها.
هر الفتی   نشانه‌ی الفتی
هر شتابِ عشّاق    به مثابه عطر اثیر
اینجا  بی‌امان  حرف  از خواب‌های شاعر
سر می‌زند
و گل‌ها که به رغم بهار آراسته شدند.

#علی_میرکازهی



@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

من در گذشته مثلا به اخوان ( مهدی اخوان ثالث)
اعتراض کردم  ، به دلیل اینکه فکر می کردم که
این همه فحش  دادن به عرب و ترک هیچ
مفهومی ندارد، و یا ایران  را مرکز جهان شناختن
هیچ مفهومی نمی تواند  داشته باشد ..

طبیعی است  که من  با این طرز تفکر نمی توانم
سر سازش داشته باشم  . من معتقدم که تمام
اقوام، یا یک درجه  ظالم  ، و یا یک درجه ،
مظلوم هستند. در نتیجه  نه مظلومیت به طور
کامل  در اختیار  ایرانی هاست و نه ظالم بودن
در اختیار گروه های دیگر.  مخصوصا  در مملکتی
که انواع  مختلف  اقوام  تشکیل  شده ، نسبت
دادن ظلم به بعضی از اقوام ، کار درستی نخواهد
بود. فکر می کنم  که این از یک  راسیسم‌ بنیادی
سرچشمه می گیرد . این باید متوقف بشود .


شما ممکن است  که با یک جریان خاص سیاسی
مخالف  باشید ، ولی شما نمی توانید  این را به
پای قوم دیگری بنویسید  . شما ممکن است
معتقد باشید  که زبان فارسی  ، زبان خیلی خیلی
خوبی است ، ولی هی بیایید فحش بدهید به
ترک ، به عرب  ، که چی ؟ اصلا زبان فارسی ، در
نتیجه دخالت اینها و در نتیجه مقاومتی‌ که در
مقابل اینها نشان داده شده  ، از ترکیب  اقوام
مختلف است  که عظمت خودش را پیدا کرده 
است .
در نتیجه  من مخالفم با آن شعری که ، نه تنها
سیاسی  به آن صورت ، بلکه در مورد اقوام دیگر
مغرضانه و راسیستی‌ هم هست . یک پاکی بنیادی
به نژاد آریایی ایرانی نسبت داده می شود  که من
با آن  کاملاً مخالفم . اقوام  مختلف هم اسطوره
های خاص خودشان را دارند  . آنها هم می گویند
  که ما هم دارای یک پاکی خاص بودیم ،ایرانی ها
ِآمده اند  آن را به هم زده اند  . مثل‌ یونانی ها .

من حتی  از این نظر  با آدمی مثل " ماندلشتام‌ "
هم مخالفم . با وجود اینکه آدم مظلومی بود و در
نتیجه ی تبعید  به سیبری به وسیله ی استالین‌
کشته شد  ، اما آن موقعی  که می خواهد  به
استالین‌ فحش بدهد ، می گوید  او ایرانی است .
چون استالین‌ گرجی‌ بوده ، فکر می کرده که
ایرانی و گرجی یکی است . علمای بزرگ جامعه
شناس  مثل لوی‌ اشتروس‌ نشان داده اند  که فرهنگ عقب مانده  و قوم عقب مانده  وجود
خارجی ندارد  ، بلکه  فرهنگ ها و ساختارهای
فرهنگی  اقوام  مختلف  با یکدیگر معاصرند‌ ......

#رضا_براهنی

گزارش به نسل بی سن فردا

ناموزونی  تاریخی 
ص ۱۴۹



@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

بوی پیاز داغ می آید  و
مادر  که فراموش کرده انگشت هایش را
از شیشه های مربا بیرون بیاورد
گوشه ی چادر سیاهش را به لب گرفته
.......
...........

#فاطمه_هویدا

۳۰ خرداد  ۱۴۰۳



@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

غریب بود و می‌گذشت
از موسمِ رفته‌ی بارانزا
یا چند نفر که میل انتحار    روانی‌شان می‌کرد
شبی که می‌ترکید باکره‌گی    در برابر اندوه‌ام
نه چیز دیگری
 
تمامِ فصول اوراق نوشتنم بودند
و محبوب   گاه که می‌آمد
می‌گذاشت بر پیشانی‌ام   دست
دست   که به مرگ عیسایی‌ام می‌پیوست
و شیطان   سکّوی خودش را دارد.
 
شطحی نبوده   ماهی به دندان   رخنه در رحم
تا جنین این قرابت کامل شود
یا چریکی گلوگاه پرنده را نوازش کند
قبل از هِلال
و پیراهن در هوا نسوزد.


#علی_میرکازهی

 
 


@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

#منوچهر_نیستانی


@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

موش  " همستر"  است جهان


__



موش  " همستر "  است  جهان 
بچه  هایش را می خورد 
چند قطره خون
بر پوزه ی کوچکش می ماند 
موش " همستر "  است 
پنیر بشر  دوست دارد  .


جهان  آفریده ی آدمی  نیست 
ما آفریده ی این جهانیم
طعمه ی این جهانیم  .

تولد و زیستن  اتفاقی  است 
مرگ 
قاطعیت  ناگزیر  است 
دقیقه ی مرگ 
در می یابیم 
که  چه افتاده بود .

آرام آرام   یکدیگر را می کُشیم
بر مرگ  دیگری 
می گرئیم‌ .


بکُش‌ 
برادر  من بکش‌
پیش از آنکه  زلزله سبقت بگیرد ،

ایرج بسطامی را  بکش
تو اشرف مخلوقاتی‌ و بیش از زلزله مستحقی‌
خانه ی بسطامی را  در بمبارانت‌ زیر  و بم کن،
برادرم  #ایرج‌   گردن بنه‌
" روشن تر از خاموشی 
چراغی ندیدم 
و سخنی 
به از بی سخنی  نشنیدم "
چنین گفت بایزید  شما #بسطامی



_____
شمس لنگرودی
مجموعه اشعار
ص ۶۳۷



@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

بازی شطرنج






اسب های سرخ ، فیل های قهوه یی ،
وزیر های روشن 
خیزان بر نطع ،
افتان‌ در طرح " ال‌ " های کلان رنگی ، 
از گوشه  ها در  رسیدن و  زدن  ،
و پاس داشتن  از مرزی از یک رنگ .
این نطع زنده است از نور
این  مهره ها زیبنده  می زیند‌ ،
خرامشان‌ طرح را می شکندو باز در می اندازد‌،
نیکوتر‌  :
سبز درخشنده یی  از رخ ها
با ضربدرهای وزیران‌  پنجه در پنجه می شود،
خماخم‌ با جهش اسبان‌ .

پیاده های کجرو‌  ، صف شکن ، پشته ساز
چرخنده 
به قلب حمله برنده
جفت شونده 
شاه فرو در گرداب  ، 
برخورد  ، پرش زنجیره ها ،
صف های استوار رنگ های تند  ،
نورهای‌  مسدود درکار رخنه ، فرارها .
نوکردن‌  نبرد‌ . 


#ازرا_پاوند

ترجمه ی
#احمد_کریمی_حکاک


@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

قطار ساعت هفت از شبِ تو راه افتاد
تکانِ دست تو در روشنِ نگاه افتاد

قطار ساعت هفتِ تو رفت یا آمد؟
نگاه کرد به ساعت، به اشتباه افتاد

وَ قرص کامل ماه آن قَدَر مُیسّر شد
که عکس عقربه ها روی نور ماه افتاد

نگاه کرد به سمتی که ریل گم می شد
وَ بعد، رو به شبِ صندلی به راه افتاد

صدای گرم تو در ایستگاه خالی بود
نفس کشید، وَ بر شیشه طرح "آه" افتاد

مرور خاطره، برخورد دست ها با هم
ثواب عشق که در ورطه ی گناه افتاد

گناهِ دیدن تو، اتّفاق شیرینی
که بعد آن شبِ بی گاه، گاه گاه افتاد

مرور خاطره، در صفحه های پایانی
نگاه مرد، به یک صفحه ی سیاه افتاد

میان آن همه سطری که خط خطی شده بود
نگاه مرد، به "عشق تو شد تباه" افتاد

نوشته بود پس از جمله ی " منیژه ندید
چگونه بیژن از اسبش، درون چاه افتاد؛

(رسیده ایم من و نوبتم به آخرِ خط)
قطار ساعت هفتِ شب از تو راه افتاد."


#هادی_خورشاهیان




@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

....  پس تفاوت  میان  منتقد  ادبی و منتقدی که از مرز  نقد ادبی  فراتر  رفته است  ، این نیست که منتقد  ادبی  ، دنبال ادبیات  ناب است ، یا آنکه علایق دیگری ندارد . منتقدی که به هیچ چیز  جز ادبیات  علاقمند  نیست، حرف بسیار کمی برای گفتن  به ما دارد‌ ، زیرا  ادبیات  برای او ، انتزاع محض است . شاعران در کنار شعر علایق دیگری نیز  دارند  - در غیر  این صورت شعرشان  بسیار  تهی  خواهد بود : آنها شاعرند‌ ، چون تمایل اصلی آنها برگرداندن  تجربه  و اندیشان  به شعر است ( و مفهوم  تجربه کردن  و اندیشیدن  علایقی‌  ورای‌  شعر داشتن  است ).  بنابراین  منتقدی  ، منتقد  ادبی است  که  علاقه اولیه اش  در نوشتن‌ نقد  ، این است  که خوانندگانش را  در ادراک  و التذاذ کمک کند. اما وی باید  درست در  حد منتقد بودنش ، علایق دیگری  نیز  داشته است ، زیرا منتقد ادبی  ، صرفاً  یک کارشناس  فنی نیست  که قانون هایی  را آموخته  تا ، نویسندگانی  که وی آنها را  نقد  می کند  ، آنها را  مراعات کنند .....


تی اس الیوت
ترجمه ی احمد نصر


@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

بلوچ






دایره ی  پر شتاب  از هم پاشیدن ،
شانه ی گردنده ی کبود  ،
چرخش ویرانگان‌  به دامنه ی فقر  .


زخم عمیق  فلات
کز‌ دل شورابه‌ های لوت‌
تا لبه‌ های  مذاب عمان 
در وزش‌  آه های تفتان
می جوشد . 


منحنی  کوچ‌ در تقاطع مرگ ،
تفتن‌ خاک و هلاک دام
مقطع آمیزش  بلا و بلوچ .

ریگ و روادید‌  گرسنگی 
سایه‌ ی سیارگان‌ تنهایی را
می گذراند‌
از خنکای‌ ستاره 
تا عطش آفتاب  .

سفره ی همواره در منازل‌ پایان  :
فلفل جوشیده و فطیر  ،
خشکی  پستان  دام و   زن ،

دایره ای در نگاه  طفل .
هول و ولای‌ گرسنگی 
چشم و دلی  را تباه  و خالی کرده ست
کآینه‌ ی  آفتاب 
در گذر  خویش  بر دلیرتر‌  از او نتافته‌ ست .


هی که کجا می زید‌  بلوچ
کوچ از این دوزخ
تا دهن آن جهنم  .

کوبش‌ یغما‌ و  جزر‌ و مد شقاوت‌  ،
ولوله‌ ی ریگ و فصل های  سموم‌  ،
رخنه ی  کوه مهیب‌  و  ورطه ی هامون .

شاخه به شاخه در آفتاب  نفس سوز 


آتش  - خاکی‌  سوارِ  گرده‌ ی باد  ؛
در طلب کشتمان‌ و قوت .

کاوش برکت در اندرونه‌ ی  تقدیر  ،
نیمه نفس های  آب را بلعیدن  ،
رگ به رگ  خاک نیمه جان  بستن  .

آدمی و دام  در گداز‌ گیاه 
هاله‌ ی تثلیث‌  خویشتن را کامل می کنند 
و آتش مرگ  از خمِ دوایرِ  تقدیس‌
می گذرد..

#محمد_مختاری

@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

درباره ی دو برداشت 
عباس میلانی
فرامرز تبریزی
آرتور کسلر
نجف دریابندری

نقد آگاه
جلد ۴
اسفند ۶۳


@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

داریم  بسی نکته و گفتن نتوانیم 
چون غنچه ی پژمرده شکفتن نتوانیم 

این طرفه بلائیست‌ که درد  دل خود را 
گفتن  نتوانیم   و نگفتن  نتوانیم 

مانند گدایی که فتد‌  گنج‌ به چنگش‌
راز غم عشق تو   نهفتن  نتوانیم 

این قطره ی خونابه که چون لعل نسفتست‌

با  مثقب‌  مژگان تو سفتن  نتوانیم 

زان بستر  ما تیره  چو بختست‌ که هرگز
جز با نفس  سوخته  رفتن  نتوانیم 

خودرا  زره سیل  به یک سوی  کشیدیم 
کاندر  ره  بیداد‌ تو  خفتن  نتوانیم 

در گوش از آن پنبه  نهادیم  مسیحا 
کافسانه‌ ی   این خلق  شنفتن نتوانیم


حکیم رکنا
#مسیح_کاشانی

قرن یازدهم



▪︎▪︎▪︎


دارم سخنی باتو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم


تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست°   چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه آیم و چون سایه ی دیوار‌
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو‌ من سوخته در دامن شب ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت‌ ای گل که درین‌ باغ
چون غنچه ی پاییز‌  شکفتن نتوانم

ای چشم سخن گوی تو بشنو‌ ز نگاهم
دارم سخنی باتو‌ و گفتن‌ نتوانم


شفیعی کدکنی
آیینه ای برای صداها
ص 26




@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

آنچه در این نوشته می آید  ، بیشتر به منظور
اشاره به شیوه ای از اندیشه  و جست و جوی
دانش  و گونه یی ادبی  به نام  "جستار ( essay) است  و یاد آور نمونه ی درخشان آن در
کار  شاهرخ مسکوب  ..

یوسف اسحاق پور  در سخنرانی اش درباره ی
شاهرخ مسکوب و آثارش  ( آوریل  ۲۰۰۵،
پاریس ) در معرفی  این نوع ادبی  ، پس از یاد
آوری سابقه ی آن در  " اکثر نوشته های عرفانی
ایران " ،
می گوید  " اسه‌ [ essai] رابطی است بین دنیای
زندگی  ، شعر و هنر  و دنیای فکر و عرفان و
فلسفه  ؛ بین دنیای  جسمی  ، حسی و تصویری و
دنیای فکر  و ایده  ". 

هر جستار  قطعاً کار یک متخصص است ؛ اما
متخصصی  که در چارچوب تخصص خود  و
ضابطه های مشخص و از پیش تعیین شده ی آن
محبوس نمانده است  و می کوشد از آن فراتر
رود . خود شاهرخ مسکوب نوشته است :"
ارمغان مور  جستاری است  درباره ی چند مفهوم
بنیادی ِ شاهنامه "؛  و یاد آور می شود  که "
تاریخ پیدایش و تدوین شاهنامه  ،  منابع گذشته
و سرنوشت بعدی  آن تاکنون  بیشتر  با دریافت
علمی  و متعارف و از  دیدگاه تاریخ ادبیات  و
نسخه شناسی  و مانند آنها  مطالعه شده .
پژوهش های "  تاریخی و ادبی " و ارجمند
دانشمندان  در این زمینه  نخستین  شرط شناخت
حماسه ی ملی  ایران  و سراینده ی آن است . از
همین رو  تحقیقات  عالمانه  و پر ثمری نیز  در
این باره  شده است  . اما  از اینها گذشته کتاب
مانند  هر  اثر هنری بزرگ  ، یکرویه‌ نیست  و ،
بسته به  دریافت  و دیدگاه نگرنده ،چهره های
آشکار  و ناآشکار دیگر نیز دارد ".

بنا بر این  ، او ضمن  این که " دریافت علمی و
متعارف " و  " پژوهش های تاریخی - ادبی " و
تحقیقات  عالمانه و پر ثمر  دانشمندان  را ارجمند
و مفید  و ضروری  می داند ، رویکرد دیگری را در
جست‌ و جوی " چند مفهوم  بنیادی  شاهنامه "
پیشنهاد  می کند  ، که همان " جستار" است ..



جستارهایی همچون  جستارهای شاهنامه ای
مسکوب است که امکان  دست یافتن به " معنی
تازه  " و متناسب  با امروز را  فراهم می کند .
این گونه  جستارها و فرم های ادبی ِ غیر
تخصصی  و فراتر  از " قیل‌ و قال مدرسه " در
جست‌ و جوی  این است " که ببینیم  امروز - در
این زمان و مکان  که در آنیم - از شاهنامه  چه
می توان  دریافت  . 
ارمغان مور  با برخورداری  از دانسته های امروزی
بیشتر  جویای " نادانسته های  آن روزی و نگاه به
ناخود آگاه  شاعر است  و گمان دارد  که از این
دیدگاه می توان  به عرصه های تازه ای از هستی
شعر و شاعر  نظر افکند ؛ و این که " ما
خوانندگان‌ کنونی از کار پیشینی شاعر  چه
می فهمیم "؟
.....
..
#محمد_رحیم_اخوت
#نگاه_نو
شماره ۶۹
اردی بهشت  ۱۳۸۵



@hassan_arbab

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

نظرگاه داستانی  نیما  در این قصه  زندگی ایلاتی‌
و نیمه بازرگانی‌  آمیخته  به اعتقادات  و خرافه
های مذهبی  مردمان  قدیم  لاهیجان  و
روستاهای اطراف  آن است  . وصف  هایی که
نیما از محیط  داستان  می دهد  رنگ و روی
شاعرانه دارد " خانه های از هم دور افتاده ای که
به مقداری پوست گردوی‌ پراکنده  بی شباهت
نبودند."  " صیادهای‌ دهاتی در شب های پاییز و
زمستان  آن فضا را  از صدای خود پر می کردند"
اما در کنار  این وصف های کوتاه  ، ترسیم دقیق
و ساده ی جنبه های دشوار و جلوه های پر از درد
و رنج  و ستمکاری زندگی نیز  وجود دارد . کار
طاقت فرسای برنج کاران‌ کم در آمد  ، مزدوران و
"شب پایان " که در شعرهای او نیز حضور دارند
به راحتی و سادگی  ، موثر  و مجاب‌ کننده  نشان
داده شده است ، نیز از اصطلاحات  و اسم های
درختان  و قسمت های مختلف جنگل و دیگر
تعبیرات بومی  کاملا غنی  است . شیوه ی
نگارش  ساده و برای زمان خود  ( ۱۳۰۹) که هنوز
قصه ی خوب و مدرن  درخشان  نوشته نشده بود
کم نظیر  است . تنها  تعبیرات  و بعضی کلمات
متداول عربی که در مکالمات ادبا و مجالس
فئودالی‌ آن روز رایج بود  تا حدودی روانی و طبیعی بودن  زبان روایت را آشفته می کند .
همان طور که گفتم در قصه مرقدآقا‌ از آن عمق
هنری و جوهر اندیشگی  خبری نیست  .اما از
لحاظ  شناخت  اجتماعی  و روابط  مردم  و
معتقدات مذهبی  و بومی، واقعا دقیق  و
صمیمانه است . خط صریح  طنزی‌ که از آغاز
ماجرا به حرکت در می آید  با شیب و فرازها و
انحناهائی  بخش های مختلف قصه را طی
می کند  و گرد خود  ، جلوه ها و جنبه های آسیب
پذیر و در خور پوزخند‌  را برجستگی و نمود
بیشتری می دهد.

این طنز که ریشه  در ویژگی اخلاقی نیما دارد
ناهماهنگی های معتقدات  مردم ، خرافه های
دینی و طمطراق های پوشالی  و نیروی نیرنگ
آمیز( خان - آخوند)  های روستا را عریان می کند
اما ستمگری  شیطانی  آن را نیز  انکار نمی کند .
باری داستان  نیما ، داستان درگیری ها و
فریبکاری مدام توانمندانی‌  است که جهل مردم را
اسباب مفتخوری  و بهره کشی بیرحمانه ی
روستایی ها و مردم  ساده دل ولایات‌ شمالی 
کرده بودند:

" ملا‌ رجب علی به مردم  ، با وجود کمی فهمشان‌
فهمانید‌ که ۰: حالا  دیگر مرقد  آن بزرگوار  ، برای
مصرف تعمیر  و روشنایی  و سایر چیزها 
موقوفه  لازم دارد ."


#منوچهر_آتشی
تماشا 
سال اول
شماره  ۴۹
اسفند  ۱۳۵۰


@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

نهنگ خونی دریای من

از آفتابِ گندمگون جنوب دل برکندم 

که از ملکِ سبزِ ری آب حیات بنوشم
کدام دل برکندن؟ 

نخفته شبی که از آفتابِ تو چشم بپوشم

ردای دیوانه‌وارِ خویش بر دوشم

از سال‌های تاریک وُ مه‌آلود

تا باتلاقِ جغرافیای ساکتِ این روزها 

تا جاپای روشنی که نمانده است بر ساحل
تا کوچِ پاییزی کولیانِ دشت، چشمم به هر کوه‌دره می‌کشاند

شاید راهی به روزهای نیامده ... شاید به عشق

آوازی دریا را به بندری متروک می‌کشاند

شرابی سنگ‌پاره‌ی زمین را بر گِردِ خورشید می‌چرخاند

بر گور تیره چه بیفشانم؟

در کوچه‌باغِ‌ خاطره‌های دورادور 

در موجِ‌ طره‌ی شبگونت ماهیان چشم تو با ماه می‌آ‌میزند

رمگانِ بوسه بر چراگاهِ خال‌ تو صف بسته‌اند وُ

پونه‌زارِ نفس‌هایت در چراغدانِ جانم می‌سوزد


#رضا_طاهری


@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

ای روز  آخر جهان
بال و پر خودرا بگشای
و بر سر من سایه 
بیفکن
و بگذار  تا رودها
در من بمیرند 
و بیابان های خشک
در من بسوزند 
و خورشید و ستارگان 
در من  فرو افتند 
و امید من در من 
بشکند 
و بگذار تا سایه ی تهی
و دردمند  من 
با سایه ی تو
یکی شود

#بیژن_جلالی


□■□

شعری که خواندیم  غرورمندانه‌ شروع می شود
ادامه می یابد  و اما  پیش از پایان  به طور
شگفت آور  در لحن فروتنانه ای  می شکند  و
جمع دو  تضاد  با استحاله ای لطیف در حجمی
کمتر از شصت کلمه می گنجد  و همه ی اینها
بسیار طبیعی بلکه ناگزیر  انجام می پذیرد


#مفتون_امینی



@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

زمانی که انسان نمی دانست زمین  حرکت
می کند  ، البته باز هم زمین حرکت می کرد . تا
هنگامی هم آدم های عادی و عامی ، به شاءن‌ و
حضور و کارآیی شعر پی نبرده باشند، باز شعر
خواهد بود . و کیفیت و ارزش و نوع و شیوه
اش را هم  با گرایش و گردش جان های شاعر و
مشتاق شعر ، هماهنگ و تنظیم می کند‌ . هر گونه
تحولش را هم به محک همین جان ها می سنجد..

آدم  عادی ارزش هارا کشف یا تعیین نمی کند. اما
از کشف و استقرار ارزش ها بهره می برد . فایده
ی درک حرکت زمین  در تبعات و آثار وصف
ناپذیر فیزیک به او می رسد  ؛ یا از راه هزاران
ابزار آسایش بخش و آسان کننده و گسترش
دهنده و پاس دارنده ی حیات نصیبش می شود.
تبعات و آثار حضور و ارزش تحول شعر نیز  در
فرهنگ معاصر  ، و در فاصله گیری دم افزون
آدمی ازآوای وحش تجلی یافته است و می یابد .
شعر  به اعتباری زبان پالودگی جان آدمی در
کشاکش تاریخ فرهنگی اوست. به همین سبب نیز
غنای فرهنگی یک ملت را نمی توان جدای از
ذهنیت غنایی شاعران آن ملت تعیین کرد . شعر
به شان و حیثیت آدم های عادی نیز واقف
است .زندگی و هویت آنان را نیز به حال
خود
وا نمی گذارد،و بر آن تاثیر می نهد . بی آنکه خود
آنها بر این تاثیر واقف باشند، یا به چنین حیثیت
و هویتی‌ بنیدیشند‌ . اگر شعر نبود همین آدم
  عادی نیز به کیفیت فرهنگی و حیثیت انسانی
امروزش نمی بود. اگر شاعران جهان نمی بودند، معلوم نبود معرفت بشری بر چه پایه و مایه ای
استوار  بود.   اما هر چه بود ، به یقین به کیفیت
و حیثیت امروز نمی بود .

#محمد_مختاری
۷۱/ ۱/ ۲۰‌

تکاپو
ش ۱
اردی بهشت ۷۲



@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

بر بند رویا آویزانم‌  از گلو 

*

گنجشکی زیر  فرسنگ ها زمستان
و سطح توری ی برف ، با وسعت


می چرخم تا دام  رویم بگسترانی‌ از چهره
و بخشکم
که جسد  ، همیشه ی خدا تازه ماند
در خود له می شود 
آفتاب مرداد 
به گمان         اما حتما

*

بند که پاره  نمی شود
پس
حلق - آویزم

#شاپور_بنیاد




@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

عقل ماهی ی دریاست
افتاده روی خاک
شعر گربه ی بازیگوش
در جست و خیز  ِ معنا
میو صدای غرش شیر است
با بسامد ِ بالا 

وسط حرفم پریده یک گربه
چه زیباست
چه آبستن
چه تنهاست این گربه

می گویند  زمین خدا گرم تر خواهد شد

تصویر از آینه ها خواهد رفت
و دل های بیشتری خواهد شکست
تکلیف این گربه ها چه خواهد شد
دُم عَلَم کرده و خوش دل
گرسنه و بی منزل

میو گربه جان
ماهی را گرفتی  یا ماهی  تورا گرفت ؟


#هوشنگ_آزادی_ور


@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

بگذار باد براند و
آتش بداند
بدانند که شاعرم 
بنزینم
با کلمات تو شعر می‌نویسم
مدادم
رگ‌های خیس حواصیل‌ام
گندمم
که بی‌تابی‌ام از دست می‌شود
مرا به خاطر می‌سپاری   با رعشه‌های همیشه‌ام
که چند بار بر زبانت رفته‌ام
و چند کفن گور بردریده است
تا آفتاب
  شگفتِ روزهای دریایی
و آنچه می‌ماند بافه‌ی گیسوی توست
در دست‌های پستچی.
چه زنگوله‌هایی که ناقوس نشد
   در جنبش گور و گهواره
چه طوفان‌هایی که بر لبانت به آرامش نرسید.

#علی_میرکازهی




@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

...ای فسانه ! خسانند آنان
که فروبسته ره را به گلزار 

خس ، به صد سال طوفان ننالد
گل ، ز یک تندباد است بیمار

#نیما_یوشیج

ایرج بسطامی



@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

از ما یکی هم یاد چشمانی سیاه افتاد
یاد صدای ساز و آواز سه‌گاه افتاد

از ما یکی هم روسری را سفت‌تر کرد و
یاد سخنرانِ میان چارراه افتاد

یکّی که دنیادیده‌تر بود ایستاد و گفت:
سنگی به دست احمقی دیگر به چاه افتاد!!

اما یکی هم معتقد بود: اتّفاقی نیست-
این که "زن بیچاره" پیش از دادگاه افتاد

تا ما سر فرضیّه‌هامان بحث می‌کردیم
از بام، "آهوی جوانی"، بی‌گناه، افتاد

ساکت شدیم و عده‌ای آهسته پس رفتند
بر چهره‌هاشان سایه‌ای از ابر آه افتاد

از ما یکی هم خاطراتش را مسجّل کرد
از شب نوشت و لکّه‌ای بر روی ماه افتاد

بسیاری از ما قصّه و شعر و متل بودیم
وقتی حقیقت را میان ما نگاه افتاد

از ما یکی با گریه‌ای بی‌وقفه زانو زد...
از ما... یکی هم... دفترش را بست و راه افتاد



#پانته_آ_صفائی





@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

■ این‌سان نمی‌مانَد:

انارستانِ نازنین  کابینِ شیطان بود آیا؟
دَمِ سگانِ نامدار   اسبانِ بی‌نام را    تافت آیا؟
نسبتی میانِ بوتهء چای و   تهمتنان نبود آیا؟
رویاروی داس و افراسیاب کاشتی
هرس   تکثیرِ شاخسار بود
هنوز هم  نشانِ سُمِ اسبان  زیرِ لامسهء شیارِ تانک‌ها
دَم دارد و  به میهنِ رهواران می‌رسد
سالکانِ خاموش
سیب‌های پیاپی‌اند
نیوتن‌های پیاپی   می‌خوانند
غزّه   همین‌جاست
نه تنها من می‌دانم
شنزارِ تشنه ی بلوچ هم می‌خوانَد
انارستانِ نازنین   کابین°جایِ شیطان بود آیا؟
دَمِ سگانِ نامدار
اسبانِ بی‌نام را   تافت آیا؟
نسبتی میانِ تهمتنان و بوته‌های چای نبود آیا؟
زهی
رویاروی افراسیاب داس کاشتی و
داد برداشتی
سالکانِ خاموش
همین‌جا تشنه‌کامی را با گرسنگی پیوند زده‌اند
این‌سان نمی‌مانَد برهوت
نمازی کرده
زیرِ ستاره‌بارانِ وینسنت*
بی‌نیایش می‌مانم
و سر برهنه می‌خوانم :
  ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم.*

#م_موید
۱۴۰۳/۲/۱۵

*. تابلویی از ونسان ونگوگ
*. حافظ



@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

بلوچ ۲



این جائی و جزیره ی رنجی  که در فلات
تنها نشسته است 
نخلی کنار  قامت  بی سایه ی بلوچ
بوی حیات  گمشده  می جوید.
و محو  می شود 
رویای  کم توان  جوان بودن
در آتش حوالی  جزموریان‌.

چشمی  به گیسوان  سپید  زمان 
روشن  نمی شود 
و کودک رها شده 
کم جان تر از بهار  کویر 
با خش و خش کژدم‌ 
بر سینه ی تپنده ی شن  می خزد‌.

از حلقه ی تنور‌ کپر‌
تا آفتاب   قائم‌ مرگ 
تن می کشاند  .
و انگشت  نازکش‌  به صلای‌ علف‌
در لابلای‌ ماسه  فرو می رود  .

زان‌ سوی‌ خاک  راه بدین‌  سو نمی بری‌
- گم باد  گم های شتابنده  ات
کاین‌ مرگزار‌ 
در کوچ ناگزیر  مهیا
می گسترد‌  .
و افزون تر از ملخ‌
بر کشت زار  راحت و آرامت‌
خواهد  وزید  .


#محمد_مختاری


@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

تاراجگر  چمن  ندیده است کسی
دزد گل و یاسمن  ندیده است کسی

آرند  ز رهزنان  به داروغه پناه
داروغه ی راهزن‌  ندیده است کسی 




#شاپور_تهرانی
(سده‌ی ۱۱_۱۰)
دیوان
ص ۶۳۰



@forsatesabz

Читать полностью…

فرصت سبز (ادبی ،هنری)

راستی علومی ، تو واقعا کرمانی هستی ؟
گفتم - کرمانی که چه عرض کنم ؟ بمی هستم.
دوست و همشهری ایرج بسطامی - چند بار دیگر
هم گفته ام که ..

#سوگ_مغان
ص ۲۹

#محمد_علی_علومی
@forsatesabz

Читать полностью…
Subscribe to a channel