🔴 اولین کنفرانس بینالمللی اخلاق شناختی در ایران
#دانشگاه_صنعتی_شریف
با حمایت ستاد علوم و فناوریهای شناختی
📆 ۷ و ۸ بهمن ماه ۱۴۰۲
🖥 #آنلاین
🔴🔴 با حضور اساتید برتر بینالمللی
🔸 پروفسور جاشوا گرین: استاد دانشگاه هاروارد آمریکا و مشهورترین چهره بینالمللی در زمینه اخلاق شناختی
🔸 پروفسور جان میخائیل: استاد دانشگاه جرج تاون آمریکا
🔸 پروفسور شان نیکولز: استاد دانشگاه کرنل آمریکا
🔸 دکتر ابراهیم آزادگان: عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی شریف
🔸 دکتر رضا مثمر: عضو هیئت علمی پژوهشکده علوم شناختی
🔸 دکتر نعیمه پورمحمدی: عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان
🔸 دکتر مریم فرحمند: پسادکترای دانشگاه صنعتی شریف
🔴 مزایای دوره:
گواهینامه دانشگاه صنعتی شریف
صوت و فایل ارائه سخنرانان
فیلم دوره به صورت آفلاین
آشنایی با موضوع اخلاق شناختی از مباحث پایه تا پیشرفته و معرفی منابع
💢 #ثبت_نام از طریق #لینک زیر یا از طریق اسکن QR Code در پوستر:
⭕️ 🌐 https://b2n.ir/w71153
----------------------------------------
🆔 @theismschool
♦️دکتر عبدالکریمی در مقابل دو جریان به ظاهر مخالف هم!
طبیعی است که بخش از اهالی علم و دانش درمورد وضع و آینده کشور ایده آلیست شوند به همین جهت گاهی واقعیت چنان آنها را از آسمان به زمین می کوبد که نسبت آنها با ایده هایشان هم تغییر می کند.
دکتر عبدالکریمی با رویکردی تاریخی و واقع گرایانه تلاش می کند دو جریان ایده آلیست به ظاهر مخالف با هم، اما در رویکرد و نوع مواجهه با مسائل مشترک، را به ابعاد دشوار و کمتر گفته شده وضع کنونی ایران و جهان آگاه کند.
اولاً جریان روشنفکری یعنی بخش عظیمی از دانشگاهیان، اساتید، فعالان سیاسی و فرهنگی، تکنوکرات ها و جریانی از سیاست گزاران و حکمرانان، که گمان می کنند توسعه یافتگی ارادی و دفعی است که صرفاً با تغییر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی صورت می گیرد. لذا ساده انگارانه هیچ مانعی غیر از جریان رقیب برای توسعه و پیشرفت ایران نمی بینند. گویی هیچ عامل خارجی وجود ندارد و توسعه تهی از شأن نظری، فکری و فلسفی است که به صورت دفعی، حادث خواهد شد. به همین جهت صرف تقلید و مصرف کالاهای جدید می تواند ما را از عقب ماندگی نجات دهد.
ثانیاً جریان گفتمان انقلاب یعنی بخش عظیمی از حوزویان، بدنه غالب حاکمیت، متفکران دینی و انقلابی، که گمان می کنند می توانند با پرش از وضع کنونی ایران و جهان خارج شوند و الگوی پیشرفت خویش را عملیاتی کنند. بدون توجه به اینکه کجا ایستادند و امکان ها و شرایط کنونی چیست؟
دکتر عبدالکریمی نشانه هایی را از نسبت هر دو جریان با امور جزئی که خود را در مواجهه روشنفکران با بحران های جهانی یا مواجهه گفتمان انقلاب با بحران های داخلی، می یابد و کل را در جزئی می بیند و با دیدن کلی در جزئی، مسئله خودش را بیان می کند. او نه همچون یک فعال سیاسی یا اجتماعی و فرهنگی در جزئیات مشغول می شود و نه همچون یک متفکر برج عاج نشین در کلیات انتزاعی خویش سیر می کند. به همین جهت از هر دو جریان مورد انتقاد و بعضاً هجمه قرار می گیرد.
عبدالکریمی برخلاف بخش عظیمی از روشنفکران، با ظلم جهانی و خارجی نسبت به ایران مقابله می کند و از طرف دیگر مدرنیته را نقد می کند اما برخلاف گفتمان انقلاب نقد را به معنای رها کردن و رهایی از آن نمی بیند، چراکه می داند، نمی توان از جهانی که در آن و با آن هستیم پرش کرد و به جهان آماده ای رفت، بلکه باید از همین نقطه و با «تفکر» نه با میل و آرزو، راهی گشود.
مخالفت با سخنان اخیر دکتر عبدالکریمی، مخالفت با تاریخ جهان است. مخالفتی که معنا و وجهی ندارد، چراکه اساساً عبدالکریمی در موقعیتی «اراده گرایانه» قرار نگرفته تا موضع او را سیاسی تلقی کنیم و آن را خوب یا بد، درست یا نادرست بدانیم.
دکتر عبدالکریمی به خوبی می داند که وضع کنونی جهان و ایران، ایجاد یک ساختمان نیست که با سلیقه و جمع کردن سیمان و آجر و آهن، هر بنایی را بتوان ساخت. او نمی خواهد از موضع دن کیشوت وار وضع کنونی جهان و ایران را نقد یا نفی کند. بلکه می داند توسعه و پیشرفت ایران و حل و فصل بحران های جهانی، راه بسیار صعب و دشواری دارد.
او با کسی بحث سیاسی ندارد، بلکه به روشنفکران گوش زد می کند که با بحران های اخلاقی، حقوق بشر، جنگ، فقر، بی عدالتی، تعارضات و پریشانیهای حاکم بر جهان دیگر آن خوشبینیها در مورد عدالت، صلح، آزادی و رفاه از چشمانداز جهان مدرن که آن را صورت کامل انسان میدانستند به کنار رفته. همچنین در مورد مسائل ایران نیز اموری مثل آموزش و پرورش، اقتصاد و فرهنگ، علم و پژوهش، مدیریت و سیاستهای کلان، با تغییرات فوری و ناگهانی اصلاح نمی شود.
در پایان مجدد این نکته را تذکار می دهیم که دکتر عبدالکریمی هیچگاه مواجهه سیاسی با مسائل نداشته، چراکه با موضع گیری مطابق با میل جریان ها مسائل و مشکلات داخلی و خارجی حل و رفع نخواهد شد.
📝علی نیکوکار
💠 @fundamentalontology
💠واقعیت، کل به جز یا جز به کل؟
سرشت بنیادین واقعیت چیست؟
بخش دوم
در مواردی می توان کل را با همان خاصیت اجزا اما به مقدار بیشتر در نظر گرفت و کل را مجموع اجزایش نامید. اما در مواردی به کل چیزی نسبت می دهیم که در هیچ یک از اجزایش یافت نمی شود.
همچنین اگر اجزای یک کل را تغییر دهیم، کل تغییر می کند اما ممکن است با تغییر اجزای یک کل، کل تغییری نکند. پرسش چالش برانگیز واقع گرایی این است که آیا می توان توانایی کل را به نحو کامل بر حسب اجزایش تبیین کرد؟
برخی در پاسخ گفته اند کل مجموع اجزا نیست بلکه شناخت چیدمان اجرا است. اما آیا آگاهی یا ذهن را می توان بر اساس چیدمان مغز و عصبها یعنی اجزا تبیین کرد؟ یا امر ذهنی نوعی کیفیت جدید و خاص است.
فیزیکالیست ها و تقلیل گرایان بر این باورند که اجزا نهایتاً می توانند تمام عملکردهای کل را تبیین کنند. چراکه سرانجام علم قادر به درکش خواهد شد. در واقع آنها با تعمیم ناروای مواردی که اجزا، کل را توضیح می دهد، مدعی توضیح تمام کل ها شدند.
اما در آن سوی طیف، کل گرایان بر این باورند، که پدیده هایی در کل ها یافت می شود که نه در اجزا، نه مجموع اجزا و نه حتی چیدمان اجزا یافت نمی شود بلکه انسان باید خودش آن را تجربه کند.
به عبارت روشن از جهان و مناسبات همه علوم دو تصویر وجود دارد، تصویر اول تقلیل گرایانی که جهان را به مثابه یک هرم می بینند که در پایین ترین سطح آن فیزیک بنیادین با ذرات و قوانین حاکم بر آن قرار دارد و به ترتیب علوم دیگر مثل شیمی، زیست شناسی، روانشناسی، اقتصاد، جامعه شناسی، مردم شناسی، فرهنگ و هنر و... تا بالای هرم بر فیزیک تکیه دارند.
تصویر دوم بر خلاف تصویر اول که جهت تبیین را از پایین به بالا یعنی از اجزا به کل می بیند، جهت را از کل به سمت اجزا میبیند. به تعبیری دیگر این کل است که رفتار اجزا را مشخص می کند نه برعکس. وقتی فردی به پیاده روی می رود کل، اجزا را برده یا اجزا، کل را برده؟ اجزا بر کل تقدم دارند یا کل بر اجزا؟
/channel/fundamentalontology/598
/channel/fundamentalontology/596
💎در دنیا بر اساس عمل محاکمه می شوید و در عقبا بر اساس نیّت پس معیار عمل نیّت است...
نیّت چیزی غیر از قصد درونی شما در نسبت با چیزها نیست...
🛑@fundamentalontology
♦️هایدگر و دترمینیسم تکنولوژی
هایدگر پنج خصیصه برای جهان مدرن برمی شمارد:
۱- علم
۲- رشد تکنولوژی
۳- تغییر هنر به زیبایی شناسی(تجربه ی ذهنی)
۴- فروکاست کنش انسانی به فرهنگ
۵- بی خدایی و فروکاستن رابطه ی دینی به تجربه ی دینی
او مهمترین خصیصه ی عصر جدید را ظهور علم و تکنولوژی می داند و معتقد است تفکر مدرن جهان را به تصویری که انسان ترسیمش می کند بدل کرده است. تصویر جهان یعنی جهانی که از چشم انداز علمی با مبنای تکنولوژیک دیده می شود. این تصویر متعلق به دنیای مدرن است و هیچ نظامی قبل از جهان مدرن نیست که جهان را به تصویر جهان فروکاهد.
با این همه این عصر از رویه های مابعدالطبیه یونانی است، چراکه در مثل افلاطونی و تمثیل غار آن را نیز مشاهده می کنیم. اساس تکنولوژی جدید گشتل است، این مفهوم به اسکلت بندی، چهارچوب بندی و شبکه بندی ترجمه شده است. گشتل در هر دورانی دارای چهره یا صورت خاصی است که به جهان خود شکل می دهد. در نگاه هایدگر، گشتل نوعی انکشاف است که بر ماهیت تکنولوژی جدید مسلط است و خود البته به هیچ وجه امری تکنولوژیک نیست.
این گشتل فقط نحوه ی رویارویی انسان با طبیعت را شکل نمی دهد، بلکه رفتار آدمیان با یکدیگر را هم، نظم می بخشد. و می گوید: گشتل ها حوالت های تقدیر هستند. این عبارت ها، عدده ای را بدان سمت سوق داد، که بگویند آرای هایدگر در "پرسش از تکنولوژی" دترمینیسم تکنولوژیک را استنباط می کند.
🔷لازم است قبل از ادامه مطلب مقدماتی در مورد پیشینه ی دو دیدگاه ۱-دترمینیسم تکنولوژیک ۲- ابزار بودن تکنولوژی بیان کنیم.
[ پس از تفکر کوگیتو دکارت، "من" به فردی خودکفا، مستقل، آزاد، برای انجام هرکاری بدل شد. به بیانی دیگر هیچ چیز در خودآینی فرد به بار نمی آورد و همه چیز تحت حاکمیت و مطیع اختیار اوست. به بیانی دیگر هیچ عینیتی در کار نیست و همه ی الگوها مبتنی بر ذهنیت فردی ساخته می شوند و عامل بیرونی در "من" تاثیری ندارد.
در برابر این بینش افراطی یعنی ذهنی گرایی بی امان، فیلسوفانی تحت تاثیر، ۱-کوپرنیک با اثبات اینکه زمین به دور خورشید می چرخد نه برعکس که باعث به حاشیه رانده شدن مرکزیت انسان شد. ۲- چارلز داروین، با اثبات اینکه انسانها گونه ای از میمون هستند و ۳-کشف ناخودآگاه توسط فروید که بخش عمده ای از حیات روانی ما خارج از کنترل ماست ۴-...و تحولات دیگر، به ایجاد شکاف در ذهنی گرایی مبتنی بر فرد یاری رساند و نشان داد که فرد تابع نیروهای بیرون از خودش است.
بدین ترتیب معنای سوژه در درون یا مرکز خودش نیست، بلکه مرکز زدوده شده و تحت تاثیر گفتمان ناخودآگاه و ایدئولوژی و زبان و پیشینه های زمانه و....است. چنانچه دریدا می گوید: سوژه، صرفا یکی از کارکردهای زبان است، نوعی آدم مکانیکی، که چیزی بیش از یک عروسک، در دست نیروهای مقاومت ناپذیر نیست.
یکی از اشکالات این الگو یعنی سیطره ی جهان عینی بر جهان ذهنی فرد، این بود که، اگر هیچ کارکتر ذهنی در من نیست، پس چگونه می توانم تصمیم بگیرم؟]
دو دیدگاه حاضر نسبت به تکنولوژی یعنی دیدگاهی که معتقد است عامل انسانی نقشی در اثر گذاری تکنولوژی بر انسان ندارد، و دیدگاه دوم اینکه عامل انسانی نقش اصلی را داراست و تکنولوژی به مثابه ابزاری در پی هدف انسانی است، در ادامه ی شکاف میان ذهنی گرایی و عینی گرایی بسط یافت، که با آرای فیلسوفان تکنولوژی همچون آیدی، شکاف میان تکنولوژی و انسان کمتر، و اثر گذاری هر دو بر یکدیگر به یک میزان تلقی شد.
هایدگر در مورد نسبت انسان و ابزار بدین امر قائل نیست، که قوانینی بر مسیر تکنولوژی حاکم است که راه نجاتی بر انسان برای فرارفتن از آن وجود ندارد. وی با این شعر هولدرلین که "هرجا خطر است منجی نیز آنجا سر برمی آورد" یکی از راه های فرار از این بحران را شعر و هنر می داند.
هایدگر همواره از دو نحو نسبت دازاین و ابزار سخن گفته است، امر فرودستی یعنی نسبت ما با جهان و موجودات که از آن برای کاری استفاده می کنیم و نسبت دوم امر فرادستی که موجودات نه به عنوان ابزار برای کاری، که به عنوان اشیای مجزا و مستقل از یکدیگر به کار می روند.
طرح هایدگر این است که امر فرودستی بر امر فرادستی مقدم است و امر فرادستی متکی بر امر فرودستی است، این ابزارها مبتنی بر پیش فرض های پدیدارشناختی آدمی و در یک بستر و کل معنا می یابند، بستری که با طرح افکنی ها دازاین در نسبت با جهان ظهور می کند. تکنولوژی نیز به مثابه ابزار در این بستر معنا می یابد.
♦️دیگری و مسئولیت بی حد و مرز
در جهان کنونی دم زدن از مسئولیت و بی تفاوت نبودن نسبت به رفتارهای ضد انسانی و ضد اخلاقی ممکن است؟ سوژه مدرن از سویی تحت تاثیری اندیشه حریم خصوصی و از سویی دیگر تلاقی نیروهای زبانی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بر این باور است که او مجالی برای مسئولیت های فردی و اجتماعی پیدا نمی کند. امانوئل لویناس تلاش کرده ماهیت اخلاقی رابطه و مسئولیت انسان نسبت به دیگری را شرح دهد.
لویناس رابطه با دیگری را رخداد آغازین و شرط سوبژکتیویته می داند و نه جنبه ای از آن، یعنی رابطه با غیر خود مقدم بر هرگونه رابطه با خود و خویشتن است. از نگاه لویناس، اخلاق و مسئولیت آن عرضی نیست که بر سوژه عارض شود، بلکه به ماهیت سوژه تعلق دارد و راه گریزی از آن نیست.
به عبارت دیگر من در قبال دیگری مسئولم به این جهت که وجودم تماماً وابسته به رابطه ام با اوست.
لویناس نقش «دیگری» در ماهیت انسان را کیفیت یا صفتی میان کیفیات و صفات نمی داند بلکه آن را تحکم آمیزتر و آمرانه تر از آن می داند که انسان بتواند از سیطره آن بگریزد. بنابراین مواجهه انسان با رفتارهای دیگری مقوم خود او است. به عبارت روشن، انسان مسئول و جوابگوی همه چیز و همه کس است.
بنابراین از نگاه لویناس انسان به حسب ماهیت خویش نمی تواند در موقعیت های ضداخلاقی و ضدانسانی، وصف وظیفه و تعهدی که برخاسته از سوژه بودن اوست، نسبت به دیگری بی تفاوت باشد. تحقق تفکر و آزادی و عدالت و اخلاق و.... در جامعه و در نسبت با دیگری است نه مرکب از احکام و گزاره هایی درباره جهان، حقیقت، هستی، انسان... که در پی ابطال و اثبات آن باشیم.
تفکری که مستلزم عمل نباشد، ناقص است، چراکه عمل شرط امکانیِ آن است. نخبگان جامعه وقتی خود را از معرض دیگری و مسئولیت دیگری غافل می کنند خود را محدود به مضامین و مشاهداتی از طریق سخن کرده اند. عمل ساحتی است که نمی توان آن را در مضامین و گزاره ها جای داد چراکه تلاش برای به موضوع درآوردن عمل موانع دشواری را به همراه دارد.
از همین رو، عمل و مسئولیت نسبت به دیگری، محملی است که به خویش نزدیک می شویم؛ جایی که حقیقت دین و اخلاق را باید در آن جست.
بنابراین سوژه مقدم بر ساختارها و ایدئولوژی ها، ماهیت خویش را در معرض دیگری می یابد. گفتن اینکه من در قبال دیگری مسئول هستم، یعنی مسئولیتی که حد و مرز نمی شناسد و بدون درخواست دیگری، بدون انتخاب و بدون خواست فعالانه خویش، در قبال دیگری به طور مطلق و پیشینی مسئول می شوم. چراکه سوژه در مواجهه با دیگری برساخته می شود و آنچه در قبال دیگری اهمیت دارد اخلاق است.
در روزهای اخیر دکتر محسن سلگی، محقق و پژوهشگر اندیشه سیاسی به عنوان انسانی نه دارای مسئولیت محدود به من، بلکه منی گسترده و بی نهایت، که مسئولیتش حد و مرز نمی شناسد، در موقعیتی قرار گرفته که چند شریر در حال کشیدن، جرح دو خانم بودند. او بدون اینکه مدعی حقی باشد، با پرخاش آنها مواجه می شود و متاسفانه با ضربات سلاح دچار مصدومیت می شود.
او فارغ از روابط و مناسبات سوداگریانه و ذینفعانه انسان ها که مسئولیت خویش در قبال دیگری را در قالب نوعی مسئولیت متقابل دیگری در قبال خویش پیدا می کنند، خود را جای آن دو خانم قرار می دهد، ضربات طاقت فرسا را متحمل می شود تا مسئولیت، اخلاق، رحم و ایثارگری را که گوهرهایی کمیاب در جامعه شده اند، توصیف کند.
💠@fundamentalontology
💠 خداوند به آنچه خوب است امر می کند؟ یا هر آنچه خداوند امر می کند خوب است؟
در مقام معرفت شناسانه اولی درست است و در مقام هستی شناسانه دومی...
و انسان به اولی دسترسی دارد و نه دومی!
💠@fundamentalontology
علم بدون فلسفه مجموعه اموری است که دورنما و ارزش ندارد و نمیتواند ما را از قتل و کشتار حفظ کند و از نومیدی نجات بخشد. علم دانستن است و فلسفه حکمت و خردمندی است.
- ویل دورانت
🌐 @Fundamentalontology
♦️ذات حقیقت و حقیقت ذات همان وجود است
حقيقت، وصف بنيادين خود وجود است و تنها تعين ممکن براي وجود يک موجود است و حقيقت و وجود ذاتاً به يکديگر مرتبط هستند.
طبق نظر هايدگر وجود، بنيان و زمينه امکان دروني هر موجود و زمينه تحقق و امکان تحقق آن را فراهم مي کند و باعث دوام داشتن و استمرار يافتن ذات آن چيزي است که باعث چنين چيزهايي مي شود و آن وجود است، بنابراين ذات حقيقت، همان حقيقت ذات و حقيقت ذات همان وجود است و اين است که هايدگر مي گويد:
«فلسفه در مفهوم ذات به وجود مي انديشد.» مقصود وي مفهوم وجود نيست بلکه همان حقيقت و واقعيتي است که براي ما بطور بي واسطه مکشوف و مشهود است.
وجودي که هايدگر به آن مي انديشد، وجودي تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و زباني است و آنگاه که از گشودگي اين وجود سخن مي گويد، عالم زبانمند دازاين را که در اجتماعي از دازاين ها فرهنگي مشترک مي آفريند، در نظر دارد.
کتابي که روبروي من است و من آن را مي شناسم، نوايي از موسيقي که ها مي شنوم و مي فهمم، مزه يي که تشخيص مي دهم و.... همه اقسام فهم، محصول همين ذاتيدن هستي تاريخمند، زبانمند و فرهنگي و اجتماعي است و در ظرف تاريخي، زباني و فرهنگي ديگري، همين فهم ها وجود نداشت. لذا «تمام حقايق بالنسبه به وجود دازاين نسبي هستند»
Heidegger, Martin, “On The Essence of Truth”.
Idem, The Basic Problems of Phenomenology.
Idem, “On The Essence of Truth”
🔴 @Fundamentalontology
🔶ساختارگرایی به زبان ساده
🍀 دکتر علی نیکوکار
ساختارگرایی تلاشی است، برای انزوای ساختارهای عمومی فعالیت بشری، که تمثیل های اصلی خود را در زبان شناسی می یابد.
زبان شناسی ساختارگرا چهار کارکرد دارد:
۱- از مطالعه ی پدیدارهای آگاهانه ی زبان شناختی به مطالعه زیرساخت ناخودآگاه آنها سیر می کند.
۲- اصطلاحات را به مثابه پدیده های مستقل مورد بحث قرار نمی دهد، بلکه روابط بین واژه ها را به عنوان اساس تحلیل خود، قرار می دهد.
۳- مفهوم نظام نشانه ها و قراردادی بودن دال و مدلول را بیان می کند.
۴- کشف قوانین عام بر نظام های نشانه ای بر ساخته از رابطه ی، دال و مدلولی را، هدف خود قرار می دهد.
رابطه ی ساختاری دال و مدلول یک نشانه زبانشناختی می سازد و زبان برآمده از این نشانه هاست. بر اساس توازنی که میان دال و مدلول موجود است، هر دالی ارزش معنایی خود را فقط از طریق جایگاه متمایز و موقعیت متمایزی که، درون ساختار زبان اکتساب می کند، به وجود می آورد.
در پساساختارگرایانی همچون فوکو، لاکان، دریدا، از عوامل بیرونی موثر بر ساختار زبان، به ترتیب ، تاثیر گفتمان قدرت، تاثیر ناخودآگاه بر زبان، تاثیر معانی نخستین به عنوان ریشه و غایت همه معانی و محور گردش همه نشانه ها، سخن به میان می آید.
اقتباس از مادن ساراپ، پساساختارگرایی و پسامدرنیسم.
@Fundamentalontology
@farzan_agahi
💠 ملاصدرا درمورد معرفت به مفاهیم اخلاقی بر این باور است که، برخلاف گذشتگان، صورت وهمی نوع دیگری از صور ادراکی، در قبال صورت حسی و خیالی و عقلی نیست، بلکه همان صورت عقلی است اما صورت عقلى مضاف به صورتی جزئی، نه صورت عقلی مطلق؛
💠 مثلاً، مفهوم محبت مفهومی عقلی کلی است و تصور هر یک از ما از مادرمان صورتی خیالی جزئی است و در نتیجه، مفهوم «محبت مادرم نسبت به من»، که آن را نوع دیگری از صورت تلقی می کنند و از آن با تعبیر «وهمی» یاد می کنند، چیزی نیست جز ترکیبی از دو مفهوم مذکور، بنابراین باید گفت: ادراک سه نوع است: حسی، خیالی و عقلی
🔴 @Fundamentalontology
♦️ شعاع نور شب چراغ نفس
💠 النفس في وحدتها كل القوي
نفس انسان در بدو تولد در کثرت جسمانی امری بالفعل است... اما با حرکت جوهری بالقوه گی های دیگرش بالفعل می شود...
تصورمان از نفس را بسیار فیزیکال کرده ایم...
نفس صدرایی نفسی است که نه تنها ماسوى الله بلكه القلب حرم الله را هم در بر می گیرد.
نفس در حالت طبیعی جسمانی است اما به تدریج با ارتباطات حسی، با صور حسی متحد می شود سپس صور خیالی، سپس صور عقلی تا الى غير نهايه... هرچه در این مسیر بیشتر حرکت کند این امکان هست که با کل صور عالم متحد شود. اتحاد هم صرفا اتحاد معرفتی نیست، بلکه اتحاد تسخیری است..
بله...
نفوس عموم مردم محدود به صور حسی یعنی محدود به بعد مکانی و زمانی و جسمانی است به همین جهت حد نفس شان همین بدن جسمانی
اما نفس می تواند به درجه قلب المومنین عرش الرحمان برسد...
شاید باز سوال شود آیا در همان ابتدای تولد تفکیکی میان نفس جسمانی و بدن وجود دارد؟ از نظر جناب صدرا خیر، اما از نظر جناب ابن سینا در انسان معلق، انسان درک حضوری از خودش دارد..
يعني از منظر صدرا اگر ارتباط حسی اولیه صورت نگیرد نفس جسمانی می ماند همانطور که می بینید در عموم انسان ها نفس از حد حسی بیشتر نشده است...
جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا
در همین مورد بخوانیم از حکیم جاودان فردوسی
يكي ابلهي شبچراغي بجُست
كه بياو نشد عقد پروين درست
خري داشت آن ابله كوردل
به جان خودش، جان خرمتصل
چنان شبچراغي كه نايد به دست
به خواري بر آن گردن خر ببست
من آن شبچراغ شهنشاهيم
كه روشن كن ماه تا ماهيم
مرا ليكن اين بخت ابلهشعار
چنان بسته بر گردن روزگار
پ.ن: حکیم فردوسی به زیبایی نشان داده است که عموم انسان ها با عدم شناخت شب چراغ خویش یعنی نفس آن را با آویختن بر حدود حس متوقف می کنند.
🔴 @Fundamentalontology
💠 در جهان کنونی...
اگر عدم تطابقی میان جهان و باور واقع شد، باور است که باید تغییر کند و مطابق جهان شود.
و اگر عدم تطابقی میان جهان و میل واقع شد، جهان است که باید مطابق میل تغییر کند.
🔴 @Fundamentalontology
♦️روایتی وارونه از تاریخ تفکر اسلامی توسط شرق شناسان
💠 متاسفانه تاریخ عظیم تفکر اسلامی از عرفان و فلسفه و کلام و...از کندی و فارابی و ابن سینا تا ابن عربی و سهروردی و مولانا و... تقلیل یافته به جناب ملاصدرا، ایشان هم تقلیل یافته به علامه، و علامه نیز تقلیل یافته به کتاب بدایه و نهایه.
💠 کتاب اثولوجیا نه تنها افلوطینی و نوافلاطونی نیست، بلکه تحولی در تعریف خداوند و عقل و نفس و انسان و... در فلسفه یونان است. کندی در پاراگراف اول کتاب اینچنین نوشته شده است:
💠 شایسته و درخور است برای همه کسانی که در راه مقصد نهایی یعنی معرفت غایی، سعی و تلاش می کنند، روش ها را تمهید کنند. شیخ محمود شبستری در همین راستا در پاسخ به پرسش از چیستی تفکر میگوید:
مرا گفتی بگو چه بود تفکر
کز این معنی بماندم در تحیر
تفکر رفتن از باطل سوی حق
به جزو اندر بدیدن کل مطلق
💠 ابن سینا وقتی غرض ارسطو در کتاب متافیزیک را پس از چهل بار خواندن، درک نکرد. آن را در کتاب ۵ صفحه فارابی نه معلم ثانی بلکه معلم اول فهمید.
چرخش فلسفه یونان به فلسفه اسلامی، چرخش از چگونگی به چرایی است.
چرخش از آغاز از درون با محوریت روش به آغاز از بیرون با محوریت غایت است.
چرخش از معرفت شناسی واضح و متمایز به ابهام و غیب است.
چرخش از روش خطاناپذیر شدن ذهن به خطاپذیر بودن ذهن است...
چرخش از درست راه رفتن به، در راهِ درست بودن، است...
💠 فارابی اولین فیلسوفی بود که این پرسش را مطرح کرد که چرا علی رغم اینکه هم ارسطو و هم افلاطون از عقل استفاده می کنند دو رای متضاد گفته اند؟ پرسشی که کانت در نقادی عقل محض مطرح و پاسخ داد: چون عقل را در محدود خود استفاده نکردند. اما فارابی قبل از کامل تر محدود عقل را مطرح کرده بود، لذا او بنیان گذار نقد عقل است.
💠 و در پایان چرا تاریخ تفکر اسلامی را شرق شناسانی که حتی به زبان عربی و فارسی مسلط نبوده اند، نوشته اند؟
تکمله: صدها برابر بیشتر از منابع طبیعی که در سرزمین هایی همچون ایران هدر می رود، منابع معنوی، یعنی سنت عظیم فکری فلسفی هدر رفته است.
🔴 @Fundamentalontology
♦️ حالات ادمی در هنگام ذکر
💠 سابقون یا مقربان:
در ایشان قلب ابتدا معانی را می گیرد و زبان خادم قلب و ترجمان اوست و معلم حقیقی قلب است
قلب اینان تابع زبان نیست
💠 اصحاب یمین یا اهل جنت:
زبان این گروه تلفظ می کند و قلب به تبع زبان از او می شنود و معانی الفاظ را می فهمد
💠 اصحاب شمال یا اهل اتش:
خصلت این گروه حرکت زبان است و غفلت قلب، قلب ایشان مشغول است به تفکر در اغراض نفسانی و معاملات و تجارت....
برگرفته از تفسیر قران کریم جناب ملاصدرا
🔴 @Fundamentalontology
💎انسان همیشه دارد در عالم مثال زندگی می کند؛ الان هم که نفس او، چیزی را می بیند و متاثر می شود در حقیقت از آن معلوم بالذات متاثر می شود و آنچه در خارج موجود است معلوم بالعرض است.
پ.ن: عالم مثال یعنی جهان هر آدمی-در جهان بودن
📜حکیم ایرانی #ملاصدرا، اسفار اربعه
💠 @fundamentalontolog
💠سرشت بنیادین واقعیت چیست؟
راه دسترسی ما به واقعیت چیزی غیر از خواص اشیاست؟ اگر چیزی خواص حسی را نداشته باشد برای ما مکشوف می شود؟ آیا برای مکشوف شدن خاصیت چیزی، نیاز به موجود ادراک کننده هست؟ آیا اگر هیچ انسانی نباشد خاصیت چیزها دیده، شنیده و لمس خواهد شد؟
ممکن است بگوییم طول موج رنگها نزد چیزها و قرمز بودن نزد ادراک کننده خواهد بود. حال پرسش اساسی این است که رنگ چیزی غیر از طول موج است؟ مغز و ادراک چیزی غیر از سلول های عصبی است؟ آب ترکیب هیدروژن و اکسیژن است، اما آیا خواصی که آب دارد اجزایش دارند؟
به عبارت بهتر آیا کل، ویژگی هایی دارد که اجزا فاقد آن است؟ چرا این ویژگی های جدید در اجزا یافت نمی شوند؟
بنابراین می توان نتیجه گرفت که کل چیزی بیش از اجزایشان هستند و خواصی که در کل هست که در اجزا یافت نمی شود.
حال برگردیم به واقعیت، گفتیم اگر چیزی خواصی نداشته باشد برای ما مکشوف نمیشود، از طرف دیگر آنچه مکشوف می شود در اجزا نیست، یعنی اجزا فاقد کل هستند. حال واقعیت در ارتباط با کل است یا مجموع اجزا؟
اگر واقعیت در ارتباط با کل است، آیا انسان به عنوان ادراک کننده کل، اثری در کل دارد؟
💠@fundamentalontology
♦️"ایدئولوژی" ساختاری ابدی با محتوایی متغیر
از نظر آلتوسر،دولت نوعی از شکلبندی حکومتی است که به همراه سرمایهداری ظهور کرد.هر دولتی توسط شیوه تولید سرمایهداری تعیین شده و به منظور محافظت از منافع آن شکل گرفته است.این مسئله که مفهوم ملتها به عنوان واحدهایی مجزا با سرمایهداری متناظر است،به لحاظ تاریخی درست است.همچنین امکان دارد که دموکراسی به عنوان یک ایدئولوژی و یا شکلی از حکومت نیز با سرمایهداری متناظر باشد؛چرا که دموکراسی این توهم را ایجاد میکند که همه افراد با یکدیگر برابرند و قدرتی یکسان با یکدیگر دراند(و در نتیجه بر روابط استثمارگرانه اقتصادی نقاب میافکند).
آلتوسر به دو مکانیزم عمده اشاره میکند که تضمین میکنند مردمی که تحت حاکمیت دولتاند مطابق با قوانین آن دولت عمل کنند.نخستین مکانیزم را آلتوسر دستگاههای سرکوب دولتی مینامد (RSAs) که مانند پلیس،دادگاهها و زندان،مستقیما به اعمال زور جهت انطباق رفتار مردم با قوانین میپردازند.دولت از طریق این دستگاهها افراد را وادار میکند تا به گونهای معین رفتار کنند.اما مکانیزم دومی که آلتوسر بررسی میکند برای مطالعات ادبی اهمیت بیشرتی دارد.او آنرا دستگاههای ایدئولوژیک دولت مینامد (ISAs)
نهادهایی وجود دارند که ایدئولوژیهایی تولید میکنند که ما به مثابه افراد(و گروهها)آنها را درونی میکنیم و مطابق آنها عمل میکنیم.دستگاههای ایدئولوژیک دولت شمال مدارس،مذاهب،خانواده،نظام حقوقی،سیاست،هنر،ورزش و غیره میشوند.این سازمانها نظامهایی از عقاید و ارزشها تولید میکنند که ما به مثابه افراد جامعه به آنها باور داریم (یا منکر آنها هستیم).همین مسئله است که آلتوسر آن را مورد تحلیل قرار میدهد.ما چگونه ایدئولوژیهایی را که این دستگاهها خلق میکنند،درونی کرده و به آنها باور پیدا میکنیم؟(و در نتیجه در نظام سرمایهداری به غلط خود را سوژههایی غیر بیگانه میپنداریم).
ما میتوانیم درباره ایدئولوژیهای متعددی نظیر ایدئولوژی مسیحی،ایدئولوژی دموکراتیک، ایدئولوژی فمینیستی و موارد دیگر سخن بگوییم.اما ایدئولوژی ساختاری است.آلتوسر میگوید که ایدئولوژی یک ساختار است و در نتیجه ابدی است.یعنی بایست به صورت همزمان مورد مطالعه قرار گیرد.دلیل آنکه آلتوسر اعلام میکند ایدئولوژی تاریخ ندارد همین مسئله است.او مفهوم ایدئولوژی به عنوان ساختار را از این اندیشه مارکسیستی استنتاج میکند که ایدئولوژی را بخشی از روبنا میداند،اما او ساختار ایدئولوژی را با مفهوم ناخودآگاه فروید و لکان پیوند میدهد.
از آنجا که ایدئولوژی یک ساختار است،محتواهای آن میتوانند تغییر کنند.میتوان آن را با هر چیزی پر کرد، اما فرم آن،همچون ساخترا ناخودآگاه،همیشه یکسان باقی میماند.همچنین،ایدئولوژی ناخودآگاهانه فعالیت میکند. ایدئولوژی نیز مانند زبان،نظام و یا ساختاری است که ما در آن زندگی میکنیم و با ما سخن میگوید،اما ما را دچار این توهم میکند که گویی ما آن را در اختیار خود داریم، یا میتوانیم آزادانه اعتقادات خود را انتخاب کنیم،با دلایل فراوانی میتوانیم برای اعتقادات خود ذکر کنیم.
مارکسیسم اصالتا ایدئولوژی را به عنوان بازنمایی کاذب روابط انسانها با شرایط واقعیشان صورتبندی کرده است. برای مثال شرایط واقعی من به عنوان یک استاد دانشگاه، شرایط یک کارگر فرهنگی است.به من برای انجام کار فکریام در تدریس،حقوق پرداخت میشود.حقوق من حتی نزدیک به حقوق یک پزشک،وکیل،ستاره سینما و یا قهرمانان ورزشی نیست.آنچه که میتواند استثمار مرا یا شرایط اقتصادی واقعی مرا،آشکار کند در نقاب یک ایدئولوژی پوشیده شده است-اینکه تدریس و استاد دانشگاه بودن یک ارزش والای اجتماعی و اخلاقی است. [من به خودم میگویم]درست است که موقعیت من به لحاظ اقتصادی خوب نیست اما در عوض پاداش تدریس معنوی است.و اینکه من احترام و منزلت اجتماعی بدست میآورم(به جای پول).این یک مفهوم از ایدئولوژی است.
آلتوسر میگوید که درست برعکس،ایدئولوژی من یک توهم است.درنتیجه من فکر میکنم خوشحالم چون در یک کارخانه کار نمیکنم،میاندیشم که از کارگران کارخانه باهوشترم چرا که فکر میکنم کارگران کارخانه چندان باهوش نیستند،در غیر اینصورت در کارخانه کار نمیکردند.روابط تولید در اینجا بر این فرض متکی است که کارگران کارخانه فاقد تحصیلات هستند. (این روابط تولید روابطی را میان شغل و تحصیلات ساختار داده است.)رابطه من با این روابطه تولید احساس برتری به آن دارد.این آن چیزی است که آلتوسر آنرا ایدئولوژی میداند
ماشین های ایدئولوژی/نویسنده مری کلیگز-ترجمه:وحید ولیزاده
🛑 @fundamentalontology
♦️نیستانگاری آغازی بر پایانروشنفکری واپسگرای ایران
نیچه پیشتر به مرگ امر مقدس، ارزشزدایی و نیهیلیسم در جهان مدرن پی برده بود.
علی نیکوکار
پژوهشگر فلسفه
از قرن نوزدهم تعارضات و پریشانیهای جهان مدرن توسط مارکس، فروید و نیچه احساس و بیان شد. دیگر آن خوشبینیها در مورد عدالت، صلح، آزادی و رفاه از چشمانداز جهان مدرن که آن را صورت کامل انسان میدانستند به کنار رفت، چراکه نه تنها جهان مدرن به این سمت نرفت، بلکه با همین عناوین و مفاهیم، ظلم، ستم، فقر، جنگ و بیعدالتی تجویز شد.
نیچه پیشتر به مرگ امر مقدس، ارزشزدایی و نیهیلیسم در جهان مدرن پی برده بود. هگل و مارکس از بیگانگی بشریت مدرن سخن گفته بودند. فروید و کافکا به تشخیص اضطراب بهعنوان حالت بنیادین مدرنیته قائل بودند و بسیاری از معاصرین از ویژگی خشونت تکنولوژی مدرن که اثرات آن بر انسان و طبیعت آشکار شده بود به وحشت افتاده بودند، اما مارتین هایدگر به تأثیر از هگل معتقد بود روح جهانی-تاریخی که تعیینکننده دورههای تاریخی است، در دوره مدرن سه ظهور اصلی دارد: ۱- فقدان خدایان ۲- بیخانمانی انسان و ۳- خشونت تکنولوژی که آنها را سه بیماری انسان در مدرنیته میدانست.
۱- نخستین آن یعنی فقدان خدایان اشاره به این واقعیت است که دیگر «هیچ خدایی» خود را در تاریخ جهان مدرن آشکار نمیکند. به تعبیر هایدگر، یکپارچگی جامعه مدرن تنها به وسیله نفع شخصی متقابل میان افراد حفظ میشود.
۲- دومین ظهور، بیخانمانی انسان مدرن است که با ناتوانی انسان مدرن در پذیرش حقیقت مرگ نمایان میشود. پیامد اصلی این ناتوانی عبارت است از «اضطراب.» به عبارت روشنتر انسان مدرن در یک معنای بنیادین فاقد امنیت است چراکه نمیتواند با مرگ خود کنار بیاید، به همین دلیل همواره با فراموشی، آن را از خود دور میکند، ولی از آنجا که گذشت زمان و درد نشانهای از مرگ است، نمیتوانیم این دو را از خود دور کنیم.
۳- سومین ظهور خشونت تکنولوژی مدرن نسبت به طبیعت انسانی و طبیعت غیرانسانی است. جهان مدرن هر دو این طبیعتها را به ماده خامی برای فرایند تولید و مصرف بدل کرده است؛ فرایندی که غایت آن هیچ و افق آن استمرار تکنولوژی و پر کردن خلأ بیمعنایی در زندگی مدرن است. این خشونت مهارنشدنی ویژگی منحصربهفرد مدرنیته به شمار میآید.
با وجود تحولات عمیق مذکور در سیر تاریخی جهان و اندیشه مدرن، روشنفکران دینی با عقبماندگی و واپسگرایی نسبت به این تحولات، در پی جمع دین اسلام و جهان مدرنی بودند که نیچه پایان آن را با حاکمیت دویست ساله نیستانگاری بر جهان اعلام کرده بود؛ نیستانگاری ای که حقیقت را انکار نکرد، بلکه آن را تا حد امر مورد رضایت زندگی و امیال آدمی تنزل داد.به عبارت دیگر در شرایطی که اندیشمندان جهان مدرن در پی تعارضات درونی خویش میپرسیدند که ما چه میخواستیم و از چه راه میتوانستیم به آن برسیم و آیا آن راه را رفتهایم؟
ادامه مطلب در لینکزیر
💠https://irannewspaper.ir/8239/6/62771
💠 برخلاف فلسفه که حقیقت هر امری را در چیستی و غایت آن دنبال می کند...
در عرفان مبدأ و جهت هر امری، حقیقت و غایت آن را بیان می کند...
💠@fundamentalontology
♦️ خودکشی پیامد چه وضعیتی است؟
وضعیت موجود انسان معاصر با جهان، در طول تاریخ کمتر سابقه داشته است. وضعیتی که به هیچ چیز فراحسی نمی تواند علم پیدا کند و در تردید از جهانی ورأ و فراتر از این جهان، که در ارزش های آن هم دچار شک شده، به سر میبرد. انسانی که دیگر کلان روایت های ادیان و مکاتب فکری که، او یک مسافر است و در جهان دیگر سختی های مسیر جبران خواهد شد ووو... آرامش نمی کند.
رنج و درنده خویی حاضرِ حاکم بر جهانِ انسان، نه تنها اخلاق و امید را بی معنا و ایده واقعیت عالم به عنوان جایی برای سکون، زندگی و عشق را تبدیل به یک فکاهی تلخ کرده، بلکه حتی باور به اینکه ورود به جهان ورأ و فرای این جهان، سبب رهایی از رنج و نجات و سعادت می شود را هم، از میان برده است.
به نظر بی بنیادی الهیات محوری ترین عامل وضعیت کنونی است. ایان باربور متکلم و فیزیکدان مسیحی معاصر، در کتاب «علم و دین» به جای الهیات طبیعی یعنی بهره گیری از داده های علمی در زمینه آموزه های دینی، به ویژه در خداشناسی «الهیات طبیعت» را پیشنهاد داده است.
او بر این باورست که مبتنی بر «الهیات طبیعی» دیگر نمی توان با شواهد علمی در مورد نظم و دقت و زیبایی های جهت و...نظیر این مدعاها وجود یک مدبر را اثبات کرد. چراکه، این نگاه صرفاً خداوندی دئیستی، شی وار، علیم و عالم و... را نمایان می کند.
برخلاف این، در الهیات طبیعت چیزی از واقعیات عینی استنتاج نمیشود. خداوند و تجربه دینی و... به نوعی موهبتی و توفیقی هستند؛ یعنی آمدنیاند نه آموختنی. ایمان به خداوند رهایشگر، مهمتر از ایمان به خداوند آفرینشگر است. خداوند در جهان موثر است و در رويدادها دست دارد نه فقط در نگاه ما به رويدادها.
بنابراین یکی از عوامل وضعیت موجود قطع شدن نسبت انسان با الهیات در معنای عام خودش است. نیچه زمانی اظهار کرده بود که وقتی مُردم درباره ارزش ها بسیار سخن می گویند، یعنی ارزش ها با اشکال مواجه خواهند شد.
با تمام اینها آیا انسان معاصر مجاز به ترکِ جهان موجود را دارد؟ دستکم می توان و حتی باید، متقن ترین نگاه به کل هستی را پذیرفت و آن اینکه...
تنها در زمان و مکان است که هرگونه کثرتی امکان وجود دارد و از آنجایی که رنج و ملال و زندگی و مرگ و... و هر امر دیگری مستلزم کثرت یعنی تمایز میان خواسته مطلوب و متعلق سرکش و به چنگ نیامده است، پس در فراسوی کثرت یعنی وحدت، هیچ تمایزی نخواهد بود.
لذا آنچه که ظرفیت معنابخشی به انسان معاصر را دارد نه در لذت و نه در زندگی خالی از رنج و نه در هیچ امر دیگری است بلکه، در یک طرح، هدف، غایت و جهت، نهفته است که بدون آن جهان ملال آور، بی ثمر، یکدست و مرده خواهد شد. آن طرح و غایتی که توان جذب بی نهایت را دارد، وحدت است.
پ.ن: نباید آنچه که جهان حاکم به آن رسیده و آشکارا فریاد زده را ما ابزار تحقیر او کنیم، چراکه همه در همین جهان هستیم و خارج از آن متصور نیست... پیشکش به روح کیومرث پور احمد.
💠 @Fundamentalontology
♦️ واقع گرایی در فلسفه اخلاق
در فلسفه اخلاق نظریات واقع گرایی دستکم باید شروط زیر را مورد پذیرش قرار دهند.
1- گزارههای اخلاقی اِخباری و توصیفی است.
2- حداقل بعضی از گزارهها صادق اند.
3- امکان شناخت ویژگی های اخلاقی وجود دارد.
معمولاً نظریات واقع گرایی تلاش می کنند استدلال های خود را در غالب شهودهای متعارف بیان کنند آنها بر این باورند که انسان به طور متعارف شهودهایی همراستا با واقع گرایی اخلاقی دارد:
1- پیش فرض واقع گرایانه: عموماً شهود متعارف ما بر این فرض مبتنی است که افراد اشتباه می کنند یا نسبت به اعمال انسان ها داوری اخلاقی داریم و آنها را با یکدیگر مقایسه می کنیم. این به آن دلیل است که در شهود متعارف یک پیش فرض واقع گرایانه حضور دارد؛ اگر ناواقع گرایی پیش فرض باشد، نمی توان چنین داوری ها و مواضعی را داشت.
2- پیشرفت اخلاقی: ما قائلیم که آدم ها به لحاظ اخلاقی امکان پیشرفت دارند. همچنین قائلیم که یک انسان در طول زندگی اش می تواند پیشرفت کند. در حالیکه بر اساس ناواقع گرایی پیشرفت معنا ندارد، لذا پیشرفت اخلاقی یک مبنای واقعی دارد.
3- کشش امیال انسان: اخلاق قدرت برانگیختگی دارد به عبارت دیگر یک کشش امیالی در درون انسان ایجاد می کند.
4- زبان ما به نفع واقع گرایی: فرمت نحوی ما فرمت اخباری است؛ به طور مثال می گوییم: ریا بد است و نمی گوییم ریا اَه!. به عبارت دیگر زبان اخلاقی و زبان غیر اخلاقی در مورد واقعیت مثل هم کار می کنند.
5- کشش عقلانی انسان: اخلاق می تواند به ما دلیل ارائه دهد. دلیلی که می تواند موجب عمل کردن یا نکردن یک عمل شود. به عبارت دیگر یک کشش عقلانی در انسان ایجاد می کند.
6- جهان شمولی اخلاق: اخلاق جهان شمول است و این احساس همگانی در همه انسان ها وجود دارد که ویژگی های اخلاقی جهان شمول هستند.
7- معرفت به اخلاق: ما به بسیاری از گزاره های اخلاقی معرفت داریم. به عبارت دیگر همه می دانیم که شکنجه بچه کار غلطی است.
💠 تمام نظریات واقع گرایی بخش هایی از موارد مذکور را می پذیرد و بخش هایی را رد می کند به عبارت دیگر نظریه های واقع گرایی موجود نمی توانند همزمان همه موارد ذکر شده را مورد پذیرش قرار دهند. اما به طور عمده واقع گرایی با دو چالش اساسی مواجه است:
1- اینکه ویژگی هایی در جهان است که به انسان انگیزه می دهد.
2- اینکه ویژگی هایی در جهان است که به ما دلیل می دهد.
به عبارت دیگر وقتی می گوییم صندلی آبی است در اینجا این گزاره جهتی از خود ندارد اما وقتی می گوییم دزدی نکن! این گزاره جهت دار است.
💠 @Fundamentalontology
🔶 روابط دانش و قدرت به تقریر میشل فوکو
☘ دکتر علی نیکوکار
فروید میگفت که سه ضربه آهنگ غرب را به صورتی بی سابقه تکان داد. ضربهای که کپرنیک وارد کرد، دیگر ضربه داروین بود و ضربهٔ سوم روانکاوی بود که فروید بنیان نهاد. فوکو مدعی بود که فروید رویکرد تازهای در رابطه با امیال ناخودآگاه و دانش استوار نمود.
فوکو بر این باور بود که اشکال جدید قدرت و دانش موجب صورتی جدید از سلطه شد. ظهور علوم جدید مثل روانپزشکی، جرم شناسی و... به طور کلی علوم انسانی، نوعی همبستگی میان این علوم و نهادهایی همچون درمانگاهها و آسایشگاهها و... به وجود آورد. به عبارت روشن، علوم انسانیِ برساختهِ قدرت، معیار تفکیک عقل و جنون، خرد و نابخردی و... بود.
انسان از بدو تولد بر اساس قوانین زیستشناسی زندگی، قوانین اقتصادی کار میکند و برحسب هنجارهای دستوری سخن میگوید. انسان پسامدرن دیگر فاعل اندیشه و معرفت نیست، بلکه خودش موضوع زیست شناسی - حیات، اقتصاد - کار و زبان شناسی - امیال، است. او با روش دیرینه شناسی برخلاف هرمنوتیک که در پی کشف معنای نهفته در متن بود، به دنبال هنجارهای حاکم بر گفتمانها و اعتبار آنها بود. به تعبیر دیگر، تمام ساحات انسان اعم از جنسیت، زبان، اقتصاد، زندگی و... ذیل گفتمان و موضوع «قدرت» شد.
تبارشناسی، کشف رابطهٔ دانش و قدرت در نسبت با سوژه شدن انسان و مسائل مربوط به او در طول تاریخ است. سوژه شدگی که، زمینهٔ کنترل، اعمال قدرت، مراقبت و بازسازی فرد را فراهم میکند.
فوکو با انتقاد از مدرنیته نشان داد که عقل، ترقی، پیشرفت، آزادی، توسعه، رفاه و... که از شعارهای مدرنیته است ما را از درک روابط قدرت معطوف به زیست بخصوص در امور فردی و اجتماعی، غافل کرده است. او با تحقیقات فلسفی تاریخی، مناسبات درونی قدرت در پیشفرضهای پنهان مدرنیته، صورت جدید معرفت، عقلانیت و نهادهای اجتماعی و... را آشکار میکند.
در آخر نباید دچار مغالطهٔ سلب و اثبات شد و انتقادهای فوکو به مدرنیته را جای اثبات اندیشه و فرهنگ بومی خویش قرار داد. مغالطه ای که چون حجابی بر اندیشهٔ ما سایه افکنده است.
@Fundamentalontology
@farzan_agahi
♦️فقدان یک کل فراگیر و غایی
در هر دوره ای از تاریخ، هر آنچه که ما را به عنوان انسان، به قابلیت ها و امکاناتی فراتر از نیازهای طبیعی و حیوانی ببرد، همچون اخلاق، عشق، دین، علم، خلاقیت و... می تواند از عناصر مبهم، آشفته، خشونت آمیز و ناانسانی دور کند و برعکس.
انسان ایرانی در پی خلق یک جهان نو و یک انسان نو است اما فرم کنونی، بیشتر بر انفصال امر انسانی و ناانسانی دلالت می کند. در واقع بدون یک فرم ارزشی، فعال، حاوی عنصر خلاقانه، ما صرفاً با تضادی بی شکل، اراده ای ناتراز و آرایی متضاد و وضعیتی عاری از هر ایده، سرشار از سردرگمی رو به رو هستیم.
همین سردرگمی ها ما را به تأمل وا می دارد. انسان ایرانی عاری از امکانات خلاق و ایده پیروزیست، نه فرم احیای دین دارد و نه احیای فرهنگ کهن، او هیچ رابطه منظمی با ایده ندارد الاّ خودمحوری.
آنچه رخ می دهد یک تکینگی، یکلحظه، است که فقط نام گذاری می شود. نه یک کل منضبط که میل جمعی تولید کند، چرا که سرشار از تناقضات بنیادین است. مشکل بنیادین فقدان یک کل غایی و فراگیرست.
کلی که در بطن تقابل ها و تعارضات سیاسی قرار می گیرد. ابزارهای روشن بخش، مشروعیت ده، جمعی و باشعور در اختیار می دهد. در وضع کنونی پیوند ما با آن کل، پیچیده تر و مبهم تر هم شده است، پیوندی که از طریق اعتراض، شورش و حتی انقلاب و تسخیر قدرت هم شدنی نیست!
هر چه می گذرد محدودیت های بنیادین تری برای یک سیاستِ نامحدود که بتواند کلیّتِ جمعیتِ نامنظم و تنگ نظر را به دور هم جمع کند، به وجود می آید.
از سویی دیگر، آنچه در ایران در حال رخ دادن است مقاومت در برابر پدیده ای است جهانی، الگویی که خود را در صورت های کامل در کشورهای متروپل و در صورت ناقص و نامنظم در ایران اِعمال کرده است. به عبارت روشن، در الگویِ جهانیِ حاکم بر مناسبات و روابط، جایی برای آزادی، عدالت، اخلاق، برابری، صداقت و... وجود ندارد.
#نیکوکار
🔴 @Fundamentalontology
ملازمه علم و عمل در فلسفه افلاطون فرع تناسب و تناظر مدینه و سیاست آن با نظام عالم است و مدینه باید بروفق نظام طبیعی که نظام حقیقت است سامان یابد. در عالم جدید سیاست را با حقیقت و با علم میزان نمی کنند و چگونه چنین کنند که حقیقت در علم هم دیگر مطابقت نیست (از تعابیری مثل رئالیسم علمی و از تصدیق واقعیت جهان خارجی نمی توان و نباید نتیجه گرفت که علم عین و مطابق با موجود است.
تصديق وجود موجودات و جهان خارجی و حتی علم متناسب با آن را با مطابقت، اشتباه نباید کرد. مطابقتی که متقدمان تا دوره جدید به آن قائل بودند، در آغاز عصر جدید در فلسفه قرن هیجدهم متزلزل شد و سپس فلسفه از آن صرف نظر کرد). اصلاً علم جدید، به نظم از پیش تعیین شده عالم، کاری ندارد. ایـن عـلـم هـم گرچه از حيث ذات با سیاست تفاوت دارد، مثل سیاست جهان را دگرگون میکند و می سازد (و ویران میکند).
ارتباط و نسبت میان علم و سیاست هم در همین ساختن و پرداختن و ویران کردن است. این دو در ساختن و پرداختن به نحوی همکاری و همراهی دارند. هرچند که میان دگرگون سازی و ساختن این دو تفاوت هاست.
ایـن هـردو جلوه ای از جلوه های وجود و اراده به علم و قدرتند. البته علم چندان متواضع و صبور است ( یا لااقل تا دهه های اخیر چنین بوده است که به دشواری می توان آن را با قدرت یکی دانست. در مقابل سیاست بی باکیها و بی پروایی هایی دارد که همه می توانند آن را عین قدرت بدانند.
رضا داوری
🔴 @Fundamentalontology
♦️ امام حسین مصداق تام و تمام بقای بعد از فنا
💠 روشن ترین برهان وحدت وجود، نامتناهی بودن حق تعالی است. این ویژگی از اطلاق مقسمی او بر می آید، اطلاقی که پذیرای قید اطلاق هم نیست. بی نهایت بودن خداوند ویژگی است که تمام جریانهای فکری روی آن توافق نظر دارند و نپذیرفتن عدم تناهی وجودی خداوند، یعنی نداشتن کمالات و راه دادن نقص در ذات واجب است. لذا خداوند در ذاتش، وجود بی نهایت است.
💠 مـدعای اصلی این است که اگر امری ویژگی «عدم تناهی وجودی» داشت، آنگاه با چنین وجـود بی نهایتی دیگر برای وجود امور دیگر جایی نخواهد گذاشت. خداوندی که از نظر وجودی هیچ حدی ندارد، همه ساحت های وجودی را پر می کند و برای دیگری بـه عنـوان وجودی حقیقی، جـایی نمی گذارد. چراکه اگر بتوان ساحتی وجودی را در نظر گرفت که وجود بی نهایت حق در آن ساحت موجود نباشد، این به معنای محدود بودن خداوند است. و با فرض بی نهایتی وجود او ناسازگار است.
💠 اگر خداوند با وجود بی نهایت خود جایی برای وجودات دیگر نگذاشته است. کثرات عالم و بی نهایت ماهیاتی که در آن می بینیم چیست؟
💠 لازمه وجود هر ماهیتی، سلب های بی شماری به عدد ماهیات دیگری است که خارج از آن ماهیت، موجودند. به عبارت دیگر، هستی از آن جهت که هستی است، مفهوم وجود را در ذهن ما القا می کند و از آن جهت که یک هستی متعین و محدود است، مفهوم ماهیت را در ذهن به وجود می آورد. از همین رو مفاهیم ماهوی همواره بیانگر جهت تفاوت و تمایز اشیای خارجی از یکدیگر هستند. همچنین مفاهیم دیگر همچون معقولات ثانیه برخلاف ماهیات که از حدود شی خارجی انتزاع می شوند، از حاق و تمام وجود شی انتزاع می شوند.
💠 به همین جهت اهل معرفت واقعیت خارجی را جلوه گاه ظهور ذات یگانه و مطلق مقسمی حق می دانند. به همین جهت اهل معرفت واقعیت خارجی را جلوه گاه ظهور ذات یگانه و مطلق مقسمی حق می دانند.
💠 امام حسین شخصیتی است که به بالاترین مرتبه تجربـه فنـا یعنی «فنای در ذات» که به محو كثرات و ظهور وحدت وجـود می انجامد، رسید. همان مرتبه توحید که یکی از اصول پنجگانه دین اسلام است و هر شخصی می بایست بدون تقلید به آن برسد.
💠 امام حسین به عنوان انسان کامل از کثرات خلقی دل کند و به سوی عالم الله که عالم وحدت است رهسپار شده بود، در نور حق منـور و از شراب طهـور اسـماء و صفات او سیراب گشت.
💠 امام حسین در کربلا از سوی وحدت حق به سمت کثرات خلقی آمد و با همان وجود منـور بـه نور حق و دیدگان حقانی که کثرات را می دید، در همه آنها ذات حق، صـفات وی و افعالش را هم مشاهده کرد. در چنین مقامی، او هم حق خلق را به تمام و کمال ادا می کند ؛ هم حق حق را.
🔴 @Fundamentalontology
💠 مهمترین تفاوت ماهوی فلسفه اخلاق در غرب و اسلام...
چرخش از نیت به عمل است...
چرخش از منش به رفتار است...
چرخش از فاعل به فعل است...
چرخش از اخلاق برای تعالی شخصیت، به اخلاق برای بهترین عمل یا نتیجه است...
💠 در یک کلام
چرخش از باطن عمل به ظاهر عمل است...
این چرخش مسائلی را از میان برده و مسائلی را به وجود آورده است که موجب وارونه شدن مسیر مطالعات فلسفه اخلاق معاصر شده است.
تکمله: آدمی میبایست تلاش کند در آزادترین موقعیت ممکن قرار گیرد، چراکه این لازمه دریافت، توصیف و داوری در مورد خویش و جهان پیرامونش است.
🔴 @Fundamentalontology
♦️واقعیات اخلاقی در ملاصدرا فیلسوف ایرانی
💠 ملاصدرا در مسأله حرکت جوهري نفس، از جسمانی الحدوث به روحانی البقاء پس از مرتبه حس، ورود به مرتبه خیالی و عقلی را مطرح می کند. این سیر، جز با معرفت و معنویـت و برخـورداري از کمـالات نفسانی حاصل نمی شود.
💠 حرکت در جوهر باعث استکمال نفس است و به مرحله تجرد عقلی می رسد. علم و معرفت، عمل به علـم، پـاکی و غیـره، صفات اخلاقی هستند که کمال نفسانی به حساب می آیند، و اتصاف نفس به آنها همانند اتصاف عرض به جوهر نیست، بلکه این صفات، جنبه هستی و وجودي دارند و به تعبیر دقیقتر ایـن هـا، صفات نیستند. زیرا نفس با متصف شدن به آنها، استکمال می یابد و بر هستی اش افزوده می شود.
💠 به عبارت دیگر ویژگی های اخلاقی بر هستی انسان افزوده می شود و آن را غنی می سازد. عینی بـودن ویژگی هاي اخلاقی در وجود آدمی تبلور مییابد. بنابراین، امور اخلاقی از منظر ملاصدرا صفات محض نیستند بلکه اموري عینی بوده که مابازاء خارجی و وجودي دارند.
💠 لذا ویژگی های اخلاقی از سنخ اعراض نیستند، بلکه از سنخ وجـود ذاتـی هستند که بر نفس آدمی افزوده می شوند و نفس با آن متحد میشود.
🔴 @Fundamentalontology
دانش نوپای فلسفه دین بعد از نیم قرن، پایانش در مراکز علمی جهان به بحث گذاشته شده است. نیکولاس ولترستورف گزارش می کند که چگونه فیلسوفانی همچون آلوین پلنتینگا در آغاز نیمه دوم قرن بیستم، پس از دههها بیاقبالی فیلسوفان به طرح مسالهی خدا در آکادمیا، تلاش خود را مصروف داشتند تا فلسفه دین را در فضای زبان شناسی فلسفی غالب در آن زمان، به عنوان یک رشته دانشگاهی طرح نمایند. به باور او، حتی اثر دوران سازی همچون 'جستارهایی نو در الهیات فلسفی' ویراستهی آنتونی فِلو و آلسدیر مک اینتایر، بیش از آنکه در مورد خدا باشد، پژواک نگرانیهایی است که آیا اساسا امکان دارد از خدا سخن گفت؟
وسلی وایلدمن در کتابی با نام 'فلسفه دینی به عنوان پژوهشی میان رشتهای و تطبیقی: تصور آیندهای برای فلسفه دین' می گوید فلسفه را باید پژوهشی تطبیقی و میان رشتهای در نقطهی ملاقات فلسفه و مطالعات دینی دانست. تا بدین طریق، در فلسفه دین یکپارچگی موضوعی و روشیِ جدیدی ایجاد کرد و این رشته را از بحران کنونیاش رهانید.
چالشهای موجودِ رشته فلسفه دین تنها در ایستایی و انحصارگرایی (طرح مسائل الهیات مسیحی) خلاصه نمیشود.
به پیروی از وایلدمن، شاگردش تیموتی نِِپِِر، پیشنهاد میکند که فیلسوفان دین باید به زوایای واقعی تر و انسانیترِ فلسفه دین، و بطور مشخص تنوّع و تاریخیتر شدنی که در رشته ی همسایهی آن یعنی "مطالعات دینی" دنبال میشود، توجه نمایند.
از سوی دیگر، فلسفه دین اصولا با فلسفه تحلیلی شناخته میشود، که در آن فرضیات جهان شمول یک عقلانیت انتزاعی، بویژه در موضوعات مربوط به باور و توجیه آن، غلبه یافته است. سنت فلسفه تحلیلی به شیوهی علم در پی واقعیت عینی است و برای اثبات "وجود" خدا متوسل به "استدلال" میشود. اما آیا واقعیت الهی را باید با توسل به استدلال و برهان و گزارهها اثبات کرد، یا میتوان آنچنان که در سنت دیگر و در میان فیلسوفان قارهای مرسوم است، در تجربهای وجودی با آن مواجه شد و برای توضیحش به پدیدارشناسی، هرمنوتیک و روشهای فلسفی دیگر توسل جست؟ نیک تراکاکیس در کتاب 'پایان فلسفه دین' می گوید برای سخن گفتن از آن واقعیت متعالی رازآلود نمیتوان به زبان علم متوسل شد، بلکه باید به سراغ روایت و ادبیات رفت.
چالش دیگر فلسفه دینِ موجود این است که هیچ ربطی به بسیاری از ادیان همچون اسلام، یهودیت و بودیسم ندارد و باید آن را بیشتر فلسفه دین "غربی مسیحی" دانست. امری که موجب محدودیت و فروبستگی این رشته میشود. این مشکلات بر سر راه رشتهی فلسفه دین، سبب شد که دو سمپوزیوم در اوایل سال ۲۰۰۰ و سپس در بهار ۲۰۱۷ در موسسهی فلسفه و دین دانشگاه بوستون برگزار شود و در آنها گروهی از فیلسوفان دین دور هم جمع شوند تا دربارهی آیندهی فلسفه دین بحث کنند. خروجی بحثهای به عمل آمده به سرپرستی وسلی وایلدمن آن شده است که فلسفه دین به چهار تحول فوری نیاز دارد تا از بن بست پایان یافتگی خارج شود. ابتدا باید مسائل آن گسترش یافته و سنت های دیگر شرقی و غربی را شامل گردد.
همچنین این دانش، به رویکردی انتقادی نسبت به ماهیت خود نیاز دارد. گذشته از اینها، فلسفه دین باید با رشته های دیگر علوم انسانی همچون مطالعات دینی، جامعه شناسی، انسان شناسی، و تاریخ هم افزایی میان رشتهای ایجاد کند. و در نهایت، این رشته باید به حوزههای عملی دین توجه جدیتری نماید.
برگرفته از مقدمه دکتر رسول رسولی پور بر چکیده مقالات همایش فلسفه دین
🔴 @Fundamentalontology