اندر بزرگداشتِ دوستی!
/channel/GahFerestGhKeshani/5747
تابلو: بزرگداشتِ دوستانِ [کافههای محلهی] مونپارناسِ پاریس، ۱۹۶۲، مارِوْنا
آهای عدالت، تو در کجایی؟!
آیا به سرزمین من هم سرخواهی زد؟!
آیا روزی ممکن است در همهجا و همیشه بتوان چهرهات را دید؟!
آیا هستیْ بر پایهی تو بنا شده؟!
یا مصداقِ زیر است؟:
"هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتیست، کی پذیرد همواری؟!"
===========================ه
«پنج هزار تن اینجاییم،
در این بخش کوچک شهر ،
چه دشوار است سرودی سر کردن،
آن گاه که وحشت را آواز میخوانیم.
وحشت آن که من زندهام،
وحشت آن که میمیرم من،
خود را در انبوه این همه دیدن،
در میان این لحظههای بیشمار ابدیّت،
که در آن سکوت و فریاد هست،
لحظه پایان آوازم رقم میخورد.»
(ویکتور خارا، ترانهخوانِ مردم، در استادیومِ اسارت، پیش از شکنجه و قتلاش، با ۴۳ گلوله و ۵۶ شکستگی استخوان، درست ۵۰ سال پیش در 15 سپتامبر)
===========ه
تصویری از کنسرت «یک هزار گیتار برای ویکتورخارا» در سپتامبر سال ۲۰۱۶ در سانتیاگو.
===========ه
شرح او را در لینک زیر بخوانید تا ببینید سراَفرازان و سراَفکندهگان همهی روزگاران چه کسانی اند:
پرونده قتل ویکتور خارا؛ محکومیت قطعی متهمان پس از ۵۰ سال،
https://www.radiofarda.com/a/chilean-viktor-jara-trial/32576679.html
مرکز یادبودِ صلح کانادا
"اگر خوشبخت تر از دیگرانی،
سفرهی درازتری پهن کن،
نه اینکه حصارِ خانهات را بالاتر ببری."
رو سفیدی!
ایرج میرزا (فارغ از هر گونه داوری و ارزشداوری در بارهاش) شاهکاری دارد که روایتِ قصهای است ماندگار.
این روزها در یکی از اساتینِ* سرزمینی بسیار دور باز هم قصهی ایرج تکرار میشود.
اما اینبار آنانی که به سمتِ کاروانسرای ایرج سراسیمه میدوند تا درد را درمان کنند، فقط آنانی نیستند که او شرح میدهد، بلکه وزیرِ اعظم و حاکمِ ولایت و حکام کوچکتر و ماموران خُفیه و محتسبان و مامورانِ تبلیغ و ... هم هستند که دلنگران میشوند، جلسه میگیرند، حقالجلسه و حقالماموریت میگیرند، ...
و مثلِ همیشه حکم اخراجِ کارمندِ خطاکارِ دونپایه صادر میکنند و ...
و به این ترتیب مهمترین معضلات آن سرزمین بسیار دور را رفعورجوع میکنند و باز هم با آرامش به سرجای خود برمیگردند تا مثلِ باقی اولیاء محترم امور به رتقوفتقِ مسائل مهمهای از این نوع مشغول شوند.
و چه باک از این که در آن سرزمینِ دور حداقل ۷۰۰ دشت نشست کرده، دریاچهها خشک شدهاند، آب نیست و برق نیست، اما گردوغبار هست، آمار متخصصینِ مهاجر صعودی شده، نان گران شده و پنیر گرانتر، هزینهی مسکن و درمان بیچاره میکند همه را، خط فقر چند برابرِ حداقل حقوقِ کارگر است، بهجای "داد" بیداد حاکم است و ... با دنیا هم قهر و همهچیز هم باید از بیرون دهلا پهنا خریده شود!
بگذار از ایرج بشنویم حکایت را:
بر سردر کاروانسرایی / تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم* این خبر را / از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که وا شریعتا، خلق / روی زنِ بینقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد / تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق / میرفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد، آن یکی خاک / یک چمچه ز گِل بر او کشیدند
ناموس به باد رفتهای را / با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جَست / رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی / چون شیر درنده میجهیدند
بی پیچه* زن گشاده رو را / پاچین عفاف میدریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را / مانند نبات میمکیدند
فیالجمله تمام مردم شهر / در بحر گناه میتپیدند
درهای بهشت بسته میشد / مردم همه میجهنمیدند
میگشت قیامت آشکارا / یکباره به صور میدمیدند
طَیر* از وَکَرات* و وحش* از جَحر* /
اَنجُم* ز سپهر* میرمیدند
این است که پیش خالق و خلق / طلاب علوم رو سفیدند
با این علما!
هنوز مردم
از رونق مُلک ناامیدند!
==========ه
اساتین: استانها
ارباب عمائم: عمامهداران
پیچه: برقع، نقاب زنان
طیر: پرندهگان
وکرات: لانههای پرندگان
وحش: حیوانات درنده
جحر: لانهی حیواناتِ درنده
انجم: ستارهگان
سپهر: آسمان
انسان ها ناآگاه به دنيا مى آيند نه احمق؛
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
----------------------------------------------ه
در قرن ۱۳ طاعون شایع شد،
کلیسا آن را نشانه گناهان یهودیان دانست.
۱۲هزار یهودی در باواریا و استراسبورگ سوزانده شدند.
بقیه مردم را طاعون کشت.
در پایان قرن ۱۶ برای مدتی جراحی ممنوع شد،
چون پاپ معتقد بود که در روز رستاخیز قطعات بدن نمی توانند یکدیگر را پیدا کنند!
هزاران نفر با این تصمیم پاپ مردند تا اجزای بدنشان در روز رستاخیز گم نشود!
در قرن ۱۷ ادعا شد لمس استخوانهای یک قدیس در فلورانس باعث شفا میشود،
زیستشناسی بهشکلِ تصادفی کشف کرد که آن استخوانها مالِ یک بز هستند، اما استخوانها همچنان شفا میداد!
انسان ها ناآگاه به دنيا مى آيند نه احمق؛
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
بزرگترين دشمن سعادت و آزادى انسان ها دفاع کورکورانه از عقايد و باورهاى غلط است!
(منسوب به برتراند راسل)
=======================ه
مهم نیست که راسل عینِ این عبارات را گفته یا نه. اولاً نتیجهگیری سخنی است درست، ثانیا با سیاقِ فکرِ او سازگار است.
راسل منتقدِ پرقدرتِ آموزش رسمی بود.
او بر این باور بود که نظام آموزشی بهشکلی طراحی شده که افرادِ محافظهکار و بیشجاعتی تولید کند که قادر به تفکر مستقل و انتقادی نباشند.
راسل استدلال میکرد که تاکید بر یادگیریِ طوطیوار و از بر کردنْ خلاقیت را خفه میکند و شاگردان را از حقِ پرسشگری باز میدارد. او معتقد بود که آموزش باید بر پرورش مهارتهای تفکرِ انتقادی تاکید کند، کنجکاوی را تشویق کرده، و اندیشهی مستقل را رواج دهد.
این متفکرْ منتقدِ نخبهگرایی و سوگیریِ طبقاتی در ذاتِ نظام آموزشی هم بود و استدلال میکرد که آموزش باید، بدون توجه به طبقه یا پیشینه، برای همه دمِدست باشد.
او همینطور مدعی بود که آموزش باید به دانشآموزان کمک کند تا به طور کامل از زندگی لذت ببرند و به جامعه خدمت کنند. بههمین دلایل، راسل برای تغییر نظام آموزشی به سمت یک سیستم آموزشی متمرکز بر دانشآموز و تفکرِ انتقادی، تلاش میکرد.
تنها کسانی آدماند که بزرگ میشوند و باز هم بچه میمانند. (اریک کستنر)
قصهی ماندگار سه اریک را در لینک زیر بخوانید تا کودکی کردن و کودک ماندن را از یاد نبرید و به نسل تازه هم یاد بدهید.
این نکتهای است بسیار آموزشی و بسیار وجودی و فلسفی!
برای متن کامل نگاه کنید به فرستهی بالا یا این لینک:
/channel/GahFerestGhKeshani/5736
روزی پر کار بود؛
کار؟!:
«سرمستیِ تمام وقت»
از سکوت، نور، ترنّم، برکه و…!
برای شرح بیشتر کار و اندیشهی ثورو لطفا به چندین فرستهی بالا نگاه کنید یا به لینک زیر:
/channel/GahFerestGhKeshani/5723
هنری دیوید ثورو
Henry David thoreau
(۱۲ژوئیه ۱۸۱۷ – ۶ مه ۱۸۶۲) فیلسوف آنارشیست آمریکایی بود که بیشتر برای یکی از کتابهایش به نام #والدن شناخته شدهاست
هنری دیوید ثورو و نافرمانی مدنی
◾️در مقابل سیاستمداران بیشرف چگونه باید رفتار کنیم؟ این پرسشی است که در دورههای متعدد تاریخ هر جامعه در ذهن بسیاری از شهروندان خیرخواه مطرح شده است.
هنری دیوید ثورو، فیلسوف، نویسنده و طبیعتگرای امریکایی است که در سالهای ۱۸۱۷ تا ۱۸۶۲ زندگی میکرد. او در توصیف خودش گفته است «من همان سعدی هستم که پس از ۶۰۰ سال آمدهام.» شاهکار ادبی او «والدن» نام دارد.
اما او همزمان نویسنده مقاله کوتاه اما بسیار مشهوری است که بر مهاتما گاندی نیز عمیقاً تأثیرگذار بود. این مقاله «نافرمانی مدنی» نام دارد. ثورو این مقاله را در زمان جیمز پولک، رئیس جمهور وقت امریکا نوشت، شخصی که با تمام مواضع سیاسیاش مخالف بود. در این ویدئو با اندیشه ثورو درباره «نافرمانی مدنی» آشنا میشویم.
ترجمه و زیرنویس: سروش آسوده
بازبینی و ادیت: شهاب غدیری
@konjedenjefarhang
گزارش همایون از دیدار با فراموشان کهریزک (3 از 3)
همین حالا چقدر از محرومان بی پناه این سرزمین هستند که حتی یک وعده غذای گرم و سرپناه مناسب و آب و هوای نیمه پاک آرزوی شبانه روزیشان است و رویایشان این است که جایشان در همین کهریزک باشد.
جمعه شب، ۳۰ تیرماه ۱۴۰۲- همایون
متن کامل در :
/channel/GahFerestGhKeshani/5719
/channel/GahFerestGhKeshani/5720
گزارش همایون از دیدار با فراموشان کهریزک (1 از 3)
===============ه
جمعه ۸ صبح ۳۰ تیرماه برای یافتن جواب چند تا پرسش و تحویل مقداری وسایل دست دوم به کهریزک تهران رسیدم .
از میدان اصلی در مسیر ورود به اقامتگاه ها ی سالمندان،
پیرمرد خوشروی بنظرم ۷۰ ساله ای را دیدم که توی فضای آزاد پشت به استخر روی نیمکتی نشسته بود شاکر بود و از هیچ جیز در آسایشگاه شکایتی نداشت اهل کاشان بود و عمری کارگری میکرده . گفت فقط یک برادر داشت که آنهم از این دنیا رفت ، طاهره خانم زن برادرش گاهی میاید کهریزک و به او سر میزند. در عرض یکربع صحبت با او دو سه بار کل حرف های از دقیقه اول تا آخرش را تکرار کرد بخصوص دیدار گهگاهی همسر برادرش را . نخواستم بلور روشن رضایت و خوش خیالی اش احیانا با پرسشهای دیگرم ترک بردارد و تیره شود .
پس از سه چهار ساعت که داشتم برمیگشتم هنوز لبخند توی صورتش داشت جست و خیز میکرد. و روی آن نیمکت نشسته بود و چرت می زد .
بناهای نگهداری مددجویان یک طبقه و همه اطاقهاش یک پنجره بزرگ به خیاط مرکز دارد . نام اقامتگاه ها نام گلهاست با یک شماره مثلا بنفشه چهار . من راهی واحدهای بنام .... شدم .... ۱ تا .... با یک دالن که یکطرفش باز بود و یا با یک فاصله باز از هم جدا می شدند.
حدود ۸ صبح بود در وسط یکی از این دالن ها درب ورودی، بنظرم واحد ...... ۱ بود وارد آن شدم،راهرویی ان را نصف میکرد که دو طرفش اطاقها و غذاخوری و حمام و دستشویی ها بود درست در وسط راهرو جایگاه مسئولین بخش بود ،مرد مددکارجوانی با روپوش سفید پشت میزی ایستاده بود و چیزی را می خواند . سلام کردم از او اجازه گرفتم که بعضی از اطاقها را ببینم .با روی گشاده پذیرفت و گفت "بفرمایید".
بعضی ها هنوز داشتند صبحانه می خوردند و برخی داشتند راهی حیاط می شدند و چند نفری هم در راهرو قدم میزدند از یکی از اطاق ها کسی بود صدایم زد . پیرمردی چهارشانه بود که در آستانه ورودی اطاق ایستاده بود و گفت "بفرما آقا بفرمایید دنبال کسی میگردید؟ " عکس پسر شهیدش بالای تخت روی دیوار بود اهل تبریز کفشدوز بود ورشکسته شده بود خیلی سعی میکرد که هر طوری شده باور کنم که به اختیار خودش اینجا آمده و هنوز فرزندانش اصرار دارند که او در کنار آنها زندگی کند .
اطاق ۵ تخته بود ، و کنار هر تخت یک کمد فلزی کوچک بود یک یخچال و تلویزیون هم در اطاق برای همه بود . از وضعیت آسایشگاه شکایتی نداشت .دو تخت آنطرفتر کسی روی تخت یک پهلو دراز کشیده و خیره به ما شده بود ، چند بار سلامش کردم و جوابی نداد . مرد کفشدوز به او اشاره ای کرد و گفت "این آقا کم حرف میزند، بیشتر وقت ها فقط می پرسد که ناهار و شام چی داریم " .
دو سه اطاق دیگر را در این بخش دیدم و از آن خارج شدم و وارد راهرویی که یکطرفش باز بود شدم .حدود ۲۰ نفری در سایه و در مسیر وزش نسیم روی نیمکت یا ویلچر نشسته بودند . به همه شان سلام کردم و دست تکان دادم بعضی هاشان جواب سلام دادند . یکی شان داشت یک ترانه قدیمی را می خواند. وارد فضای باز شدم.
زیر سایه یک درخت جوان و کم سایه کسی روی ویلچر نشسته بود پنجاه ساله بنظر میرسید اهل گیلان بود . پاهایش فلج شده بود . کمرش مشکل داشت و ناراحتی پوستی هم گرفته بود . از روزگار و آسایشگاه شاکی بود. از وضع غذا و نظافت آنجا رضایت نداشت . چند سالی بود که بقول خودش گرفتار آنجا شده بود و راه گریزی هم نداشت .از اینکه دست همه خانواده اش بخصوص پدر و مادرش را گرفته بود و حالا کسی به او توجه ندارد خیلی دلخور بود . سایه کوچک درخت فقط بقدری بود که روی سر او را بگیرد چند بار گفت " آفتاب اذیتت نکند. اینجا گرم است ولی از توی اطاق و بخش بهتر است " .
در جواب یک پرسش خیلی بچگانه من گفت " آقا اینجا اگر دیوار و حصاری هم بلند و محکم تری داشت که از بیرون جدایش کند ، بیشتر کسانی که اینجا هستند قدرت فرار ندارند و بیشتر به فکر قرار هستند نه فرار . زندانی فرق می کند او به فکر فرار است.زندانی اگر فرار کند جایی دارد که به آنجا برود ولی این ها کجا بروند "
✳️ چه مدت؟ زیاد نه!
✅ کسی میپرسد: «تعصب تا کی دید انسان را کور میکند، فهم او را تیره میسازد و چشم خردبین او را از کاسه بیرون میآورد؟ "
✅ دیگری میپرسد، "این عدالت ناتوان، که در خیابانهای سِلما و بیرمنگام و جوامع سراسر جنوب از پا افتادهاست، چه زمانی از این خاک ذلت برمیخیزد تا میان فرزندان بشر حکمرانی کند؟"
امروز بعدازظهر آمدهام تا به شما بگویم، این لحظه هر چقدر هم دشوار باشد، این ساعات هرچه قدر هم استیصال آور باشد، طولانی نخواهد بود؛ زیرا
✅ "بذر حقیقتِ مدفون شده در زمین دوباره سبز خواهد شد."
✳️ چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا "هیچ دروغی نمیتواند برای همیشه پایدار بماند."
✅ چه مدت؟ زیاد نه!،
زیرا «هر چه بکارید درو خواهید کرد»
✅ «چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا هرچند اخلاقیات در این جهان قوسی طولانی دارد اما انحنای آن به سمت عدالت خواهد بود.»
===========ه
تصویر:
مارتینلوتر کینگ دست در دستِ جوْن بائز، اسطورهی موسیقیِ اعتراض و محلی، در راهپیمایی - جنبش مدنی آمریکا
متن کامل:
دو فرستهی بالا یا آدرسهای زیر:
/channel/GahFerestGhKeshani/5714
/channel/GahFerestGhKeshani/5715
✳️ جوْن بائز، صدای فروتنِ مردم:
✅ جهان با دیدن شما به قدرت رفتارِ بیخشونت پیبرد.
ما آن را در غرش سکوت شما میشنویم
و
در چشمان شما میبینیم، آن گاه که آرام رو در روی رعب و دهشت مینشینید.
شجاعت شما به شوقمان میآورد و الهامبخشمان میشود.
✅ چه سعادتمندم من! که زندهام تا شاهد این جنبش باشم.
✅ دعاهایم،
عشقم و
حمایتم را
به سویتان روانه میکنم.
=========ه
✅ جون بائز، خوانندهی موسیقی اعتراضی، صاحب صدا و آوازی اسطورهای و یکی از همراهانِ مبارزاتِ مدنیِ بیخشونتِ مارتینلوتر کینگ این کلمات را، 41 سال پس از ترور او، در تقدیر از کنشهای ملتِ ایران گفته است.
✅ برای آشنایی با او و دیدن ویدیویی شگفت از او:
سِرچِ جوْن بائز در همین کانال، و در سپهر اینترنت به فارسی و انگلیسی.
اجرای ترانهی تاریخی ما پیروز میشیم به فارسی و انگلیسی:
youtube.com/watch?v=kVCqPAzI-JY
youtube.com/watch?v=MLc0QPTCWMY
✳️ تقلیل مرارت، و خوددرمانیِ زانو، پا و کمر
✅ خودیاری و خوددرمانی اگر تهاجمی نباشد، اگر آسیبزا نباشد، اگر ضدّ اصول علمیِ شناختهشده نباشد، اگر طبیعی باشد، اگر جیبی برایش دوختهنشده باشد، اگر ... کار بدی نیست. آدمیزاد هم باید اول از همه خود آستین بالا بزند و بهدنبال کمکردن درد (تقلیلِ مرارت) و تقریرِ حقیقت (بیانِ حقیقت) برای خود و دیگران باشد.
✅ رَوِشی که در فایل پیدی اف حاضر میبینید، تاکید بر خودیاری، درمان طبیعی و تغییر سَبکِ زندگی دارد.
زانو درد مخصوصا برای خانمها دردی است شایع، که عرصه را بر بیمار تنگ میکند.
✅ انتشار این مطلب، بهمعنای پایبندی به کاهشِ رنج در رنجکشان است، فرقی نمیکند که این رنج اجتماعی باشد یا اقتصادی یا روانی یا جسمی. همهگیِ اینها در نهایت عرصه را بر بشری تنگ میکنند که ناخواسته به این سرای سِپَنج پرتاب شده.
✅ پس بگذار تا "لحظه را دریاب"یم* و بیارامیم!
=========ه
*CARPE DIEM: قاعدهای رواقی برای کلّ زندگی
اندر بزرگداشتِ دوستی!
================ه
سلام غلام،
چند ساعت پیش دوستی شریف و "سردْوگرمچشیدهی روزگارْ مطلب زیر را (البته با نقلِ به معنا) با من مطرح کرد:
[گاهی وقت ها با بعضی ها که تماس میگیرم و دوست دارم حالشان را بپرسم و یا ببینمشان و قبلاش خودم را آماده میکنم که در حد ضرورت و توان و وقت و عقلام احیانا کمکشان کنم، یا اصلا جوابی نمیدهند یا با قدری تاخیر نمونهعبارتهای کلیشهایِ زیر را بهعنوانِ جواب دریافت میکنم:
"باشه خودم تماس میگیرم"
"در یک فرصت مناسب همدیگر را خواهیمدید"
"میخواستم خودم با تو تماس بگیرم"
"همیشه بهفکر ات هستم، حتما تماس میگیرم"
"خوبی؟ من حالام تعریفی نداره، ولی دوست دارم ببینمات"
"در یک فرصتِ مناسب، من هم دوست دارم صدایت را بشنوم"
و " ... "
عجیبه که بعضی از همین آدمها بهخصوص در فضای مجازی چند تا از این خروس قندی های خبریِ معمول برایام پرت میکنند که فعلا دلخوش شوم تا بعد.
بعضیهاشان هم زبانِ شکلکهای فضای مجازی را میدانند، یکی دو تا یا حتی بیشتر از انواع این شکلکها را پرت میکنند برایام .
وقتی هم که تماس میگیرند تند و تیز از همه چیز میپرسند غیر از حال و وضعام، و مجال جواب دادن را هم از من دریغ میکنند.]
همین دوستِ شریف در آخر از من پرسید که:
"تو هم با این پدیدهها روبرو هستی؟ ما رفیقایم؛ اگر اشکالی در من میبینی قسم به پاس رفاقتمان از آن نگذر و بگو."
واقعا میمانم و نمیدانم که چهطوری جواباش را بدهم. به پاسِ رفاقتمان از من خواسته پاسخی بدهم، نمیشود من هم مثل بعضیها بیجواباش بگذارم یا با دو تا شکلک دلاش را خوش کنم؛ آنوقت است که خودم هم میشوم مثل آن بعضیها.
راستی!
نکند روزی بیاید که ماها هم میشویم همان "بعضیها"!
=========ه
بارها شده که با دوستی قدیمی تماس میگیرم و خیال میکنم در این زمانهی "بیپیوندی" و "اتمیشدن" فرد در همهی دنیا و مخصوصا در سرزمینِ فرابحرانزدهمان میتوانم پیوندی کهنه را محکمتر کنم.
اما نتیجهی عکس میدهد.
یک ریز حرف میزند، از زمین و آسمان، از سیاست و کیاست و بدیهای "دیگران" و کجکِرداریِ فلک و مشکلاتِ مالی و بیماریهای خود و خانوادهاش.
بهقول سعدی در جزیرهی کیش، امان نمیدهد تا نفسی تازه کند و کمی هم بپرسد که: "سعدی تو هم چیزی بگو!"
و بعد، آرام و آهسته بشنود.
اما بعد از نیم ساعت حرف زدن، هیچ نمیپرسد که تو چه مرگات است؟ تو چه میکنی؟ با فلان مشکلِ همیشهگیات چه کردی؟ سبکتر شده رنجاش؟
و چند لحظه بعد:
همایون! کاری نداری؟
- نه!
پس خدافظ
=========ه
پادکستِ "راوی شو " مصاحبهای دارد: " رامتینِ شهرت، زندگی به سبکِ بومگردی- نارتیتی " در اپیزودِ ۲:
https://castbox.fm/vb/515494276
اپیزود فارغ از قوتها و ضعفِ خود، نگاهی از رامتین را به ما معرفی میکند که خیلی با روالِ رایج فرق دارد.
چه با سبکِ زندگیِ او مخالف باشید یا موافق، فرقی نمیکند. آن نگاه مهم و ارزندهی درسگیری است. نگاهِ خاصِ او به دوستی و نگاه به زندگی که مسابقه و رشدِ کمّی نیست، بلکه بالابردن کیفیت، با کمکِ دوستی است.
========ه
گوشهای از "همکلامیِ ایوان ایلیچ و مجید رهنما" در بارهی دوستی:
"شمعی در تاریکی بهدست گیر، شمعی در تاریکی باش، بدان که نوری در تاریکی هستی."
دوستی نمیتواند واقعی باشد، مگر "باز و گشوده"، "فراگیر و دربرگیرنده" و "همسفرهوار، رفیقانه و خوش مشربانه" باشد، مگر که سوم شخصی هم صادقانه و "تمام و کمال" بتواند به آن دعوت شود. شمعی که در جلوی ما به اتاق روشنی میدهد، پیپ مان را هم میتواند روشن کند، کبریت هم همین خدمت را میتواند بکند، امّا کبریت نمیگذارد بازتابِ پیوستهی سوم شخص را در شاگردان هر دویمان ببینیم، ما را از این حضور پیوستهی سوم شخصها با خبر نمیکند.
مجید! وقتی به چهرهات نگاه میکنم، حدس میزنم که با نومیدی، یا حتّی تحقیرشدهگی در چهرهی خوانندگان آینده فکر میکنی. آنان افرادی محترماند، که خواهان کار نیکاند، و ممکن است بگذارند که "دوستی" بتواند جوانهای باشد که از درون آن کنش سیاسی رشد کند. من اعتراف میکنم که تعبیر سیاسیشان از دوستی، ریشه در یک سنت ارجمند دارد.
زندگیِ سیاسی، حُسُن تعبیری توخالی شدهاست. بنابر این دوستیِ سیاسی، که برای ارسطو محصول فضیلتهای مدنیِ تجربهشده در خانوار و گردهماییهای اجتماعی بود، بهناچار تباه شدهاست، هر قدر هم که نیات مبلغاناش والا باشد.
"وقف یکدیگر بودن" و "از خودگذشتگیِ" برآمده از دوستی، موتورِ موّلدِ تنها فضایی است که فرصت میدهد تا آنچیزی رخ دهد که میخواهی:
فضایی خُــرْد که در آن میتوانیم بر سر جستجوی نیکخواهی توافق داشته باشیم.
(برای متن کامل این همکلامی، نک: همین کانال و سایت عدم خشونت)
مستندِ
ماشین روز قیامت
در برنامه آپارات بیبیسی
- روایتِ تکاندهندهی بازماندههایِ همیشهگیِ بازیِ بزرگان
و
- گوشهای از رنجهایی که میبریم
بخشی از سهگانهی رویای صلح،
ساختهی سودابه مرادیان و همکاران.
برنامهی آپارات، بعد از نمایش این مستند، گفتگویی با کارشناسان انجام داده که علاقهمندان میتوانند فیلم آن را هم در اینترنت ببینند: 👇
https://shorturl.at/mKQR7
=========================
بهپیوستِ:
/channel/GahFerestGhKeshani/5742
رایگانبخشی تا کجا؟
قصهی بسیار تکاندهندهی دختری که حس مسئولیت خواب از چشماش میربود!
دختری که میخواست داوطلبِ مادامالعمر بماند!
قصهی دختری که عاشق رفتن به کهریزک و بهشتزهرا و همدلی بوده، به جای کافهنشینی با دوستان! از چه سنّی؟ ۱۶ سالهگی!
این حکایتْ هم درس اخلاق و رایگانبخشی است، هم درس تعهد و مسئولیت، هم درس جانسختی، هم درس خلاقیتهای پیدرپی، و هم نقدِ آموزش، آنهم در سطحِ مدرسهی تیزهوشان.
درسهایی برای بزرگان تا آنها را در میدانِ عمل اول خود تجربه کنند و نسلِ بعد را هم در صحنهی واقعیِ زندگی به مدرسههایی واقعی ببرند.
==================ه
توجه، توجه!
این ۳ اپیزود مناسبِ شنیدنِ افراد حساس و البته کودکان نیست، چون لحظههایی بسیار سخت در خود دارند.
==================ه
پادکستِ راوی
اپیزودهای سریالی شمارهی ۴۰ تا ۴۲
حمیرا اخلاصی،
سندرم مسئولیتپذیری
https://castbox.fm/vb/618953832
===================ه
نظر گاه فرست:
چند روز پیش کسی میگفت:
اول شب بود. دیدم پدری، همسایه، با لباس سرِ کار رسیده به سر کوچه. دو پسر ۱۰ و ۸ سالهاش را صدا کرده در کنارش.
وقتی من رسیدم دیدم که دارد تکه گردنهای مرغ را از کیسه در میآورد و برای سگِ بیسرپرستی که یک تولهی باقیمانده دارد میریزد. هر دو حیوانِ عزیز بهشدت گرسنه با ولع هر آنچه او ریخت بلعیدند و سیر شده به گوشهای رفتند.
بچهها اهل مدرسه هستند، مدرسهی پادگانیِ مرسوم در دنیا و ایرانِ ایدئولوژیزده.
به پدر گفتم:
امشب بچهها درسی را از شما گرفتند که هیچ معلمی در تمامیِ دنیا نمیتوانست آن را بهشان یاد بدهد. چون شما پدر هستی و آنان فرزند و این صحنههم صحنهای آموزشی برای همه و صد البته برای دو عزیزی که رابطهشان با تو "زیرپوستی" هم هست.
و این است چهرهی آموزش در عملِ واقعی!
عملِ ملموس یعنی آموزش به خود و دیگران!
آموزش = سیاست!
انسان ها ناآگاه به دنيا مى آيند نه احمق؛
اما با آموزشِ نادرست احمق میشوند!
برای خواندن اصل مطلب نک:
/channel/GahFerestGhKeshani/5739
آموزش و سیمون وِی
او در "نیاز به ریشهها" علاوه بر جنگ و استعمار به پول و آموزشِ "رسمی و متعارف" هم اشاره میکند که به شکلِ زورهای "خودتداومبخش"ی عمل میکنند که ریشهی زندگیِ انسانی را میکـَـنـَـند.
درازترین بخشِ این متنْ ریشهکـَـنیِ نوین است؛ یعنی موقعی که ملتِ "خیالی و برساخته"ی مدرن و پولْ تنها نیروهای چَسبِشِ جامعه اند. او این وضعیت را بهعنوان تهدیدی برای روح انسانی ترسیم میکند.
آموزشِ مدرن هم به دستِ سرمایهداری فاسد میشود – بهنحوی که چیزی نیست جز "ماشینی برای تولید مدرک، و به بیانی دیگر، تولیدِ شغل" – و از طریقِ میراثی رُمیْ برای تقویتِ منزلت و وِجهِهی ملت: "این است خودپرستیای که بهشکلِ وطنپرستی برایمان به ارث گذاشتند."
وِی بهجای ریشهکـَـنیِ مدرنْ تمدنی را عرضه میکند نه بر پایهی زور –که انسان را به شیئی تبدیل میکند– بلکه بر اساس کار، که در درگیریاش با نیروهای ضروریِ بازیگر در جهان و تن دادن به آنها، یعنی نیروهایی مثل زمان و مرگ، فرصت تماس مستقیم با واقعیت را [به بشر و از جمله کودک] میدهد.
(برچیدنِ همه احزاب، سیمون وی، غلامعلی کشانی، مقدمه: مصطفی ملکیان، ص. ۱۵۴)
سلام دوستان،
در فرستهی زیر یادداشتی را میبینید از سایت عدم خشونت:
تنها کسانی آدماند که بزرگ میشوند و باز هم بچه میمانند. (اریک کستنر):
============ه
/channel/madrese_zodaaee/1108
(گروه مدرسه محوری / مدرسه زدایی، ادمین کشانی، نک: مدرسه زدایی در همین کانال)
یا این لینک در سایت عدم خشونت:
https://ghkeshani.com/kastnerandchildren/
==============ه
اما یادم رفت که کارهای کستنر را در همینجا مستقیما به همهی دوستان معرفی کنم.
دو کار اش:
لوته و همتایش (همان خواهران غریبِ زندهیاد کیومرثِ پوراحمد، سازندهی قصههای مجید) و
سفرهای گالیور (شاهکاری به روایت کستنر).
او همچون شازدهکوچولو رفتار بزرگترها را دست میاندازد و بزرگی دروغینشان را برملا میکند.
کارهای او را در گوگل و سایت کتابخانه ملی جستجو کنید و هر کدامشان را که گیرآوردید، مثل خوراکی سالم و لذتبخش، اول برای کودکیِنکردهی خودتان و بعد دستهجمعی برای کودکیِنکردهی فرزندتان بخوانید.
و مطمئن باشید که اگر این نوع جمعها را مخصوصا در طبیعت راه نیندازید، اینترنت و شبکههای مجازیِ کنترلنشده فرزندتان را از شما خواهد گرفت و از او چیزی خواهد ساخت که مطلوبتان نیست.
(این نکته را که ذاتِ دنیای دیجیتال آدم را بهجاهایی میبرد که اصلا قرار نبوده برود، خودِ ما بزرگترها بهخوبی و بهعینه تجربه کردهایم. اما کودکِ ما در برابر این پدیده بیدفاعتر است، مخصوصا با کاربرد اخیرِ هوشِ مصنوعی برای تغییرِ مسیرِ رفتاریِ کاربرها در فضای مجازی. نک: اندر مصائبِ موبایل، والدین و فرزندان! ؛ سایت عدم خشونت")
بعضی وقتها در موقعِ خواندن سطرهای آنها، آدم سر به جِیبِ تفکر میبرد و از فرزندآوری و دشواریها و وظایف عظیماش میهراسد. او به ما تلنگرِ مثبت و سازنده میزند تا آنچه را که از کودک باقی مانده، پاس بداریم و اجازهی رشدِ طبیعی به آن بدهیم.
اما همین خواندن این کتابها برای بچه و در حضور جمع خانواده، باز هم کمک کننده است. کتابهای خوب دیگر هم همین کارکردِ خوب را دارند. نشان میدهند که هنوز خانوادهْ کمی بر سر جای خود وجود دارد و والدین برای تربیتِ خود و فرزندشان ارزش قائل اند.
کسی که این حرف را میزند و در عینِ حال برای بچهها هم قلم میزند، قطعا کسی است که معتقد به تقدمِ بازی به هرگونه تربیتِ تدوینشدهی سازمانیافته برای کودک است.
او همچون عبدالحسینِ وهابزاده، اما در دوران هیتلر، بر این باور است:
بازی تفکر و خلاقیت و رشد کودک است.
وهابزاده بر همین بازی، اما در طبیعت تاکید بیشتر دارد.
به نظر من او نگاهِ سهراب سپهری و احمد شاملو (در شعر آستانه) به طبیعت را ادامه میدهد. (و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید: شعار کانال وهابزاده)
نظر خودِ من این است که هر گونه مهارتآموزی را باید به شکلِ بازی در آورد و به کودک فرصت داد که در ضمن بازی، مهارت فلان و بهمان را تمرین کند. کار یدی را میتوان به او سپرد، اگر که آن را بهشکل بازی درآورد.
باید همهی مهارتهای زندگیِ مستقل را با هوشمندیِ بالا، بهشکلِ بازی درآورد و در اختیار کودک گذاشت.
و در همینجا است که میبینیم بچهسازی چه امر خطیر و خطرناکی است ! و
اگر آن هوشمندی را نداشته باشی که مهارتها را به شکل بازی در بیاوری و آن را با حضور طبیعت اجرا کنی، کلاهِ بچهداریات پسِ معرکه است.
البته میتوان بخشی از این هوشمندی را از تجربهی دیگرانِ دور و نزدیک قرض و یاد گرفت. اما همین هم اراده به تغییر میخواهد و هوشمندی برای جستجو.
آن که میگوید ۱۵۰ میلیون بچه بسازیم، در فکر تولید آدمهای یکبار مصرفِ دم توپ و روی میدان مین است تا در زیرِ مفهومی برساخته بهنام سلطهی یک ایدئولوژی بر جهان، دنیای کفر را یکباره ریشه کن کند.
اما این پدر و مادرهای درون خانوادهها هستند که باید تا آخرِ عمر از تکتکِ ناهنجاریهای برامده از کمدانشی، کمتجربهگی، بیفکری، بیارادگی، بیمسئولیتی و ... خود در تربیتِ تک فرزندِ دلبندشان دلنگران و پشیمان باشند که:
خود "کودکینکرده" بودند و کودک ساختند؛
در فقر آمادگیِ دانش و تجربهی فرزندداری بودند و یهویی بچه ساختند؛
در آپارتمانِ تنگِ شهری و کوچههای پر از ماشینِ پارک شده بودند و بچه ساختند؛
در شهر آلوده و دور از طبیعت بودند و بچه ساختند؛
در فقر معیشتی و سکونتی و بهداشتی و ... بودند و بچه ساختند؛ و
در ...
پس "بازی تفکر کودک است."*
- این اسم اولین کتابی بود که در سال ۱۳۵۴ باید در درس روانشناسیِ یادگیری میخواندیم.
*(این کتاب به اسم "تفکر، بازی کودک است" امروزه در کتابفروشی ها هست.)
- کارها و کانالِ عبدالحسین وهابزاده و تاسیس مدرسههای طبیعت به ابتکار او وقف این نکتهی مهم هستند:
/channel/madresehtabiat
اختلال فقر طبیعت،
مشکلی است که در دورانِ مدرن گریبانگیر همهگان شده. این اختلال طبعا هم بر روی روح و روان و هم جسم همهی آدمها و از همه بدتر، بر روی جوانههای در حال رشد و تکامل، یعنی کودکان و نوجوانان، اثر میگذارد.
ثورو بهعنوان یک عاشق طبیعت (آنهم در ۱۷۰ سال پیش که بشر بسیار بسیار به طبیعت نزدیکتر بوده)، بهعنوان طبیعیدان و نیز سادهزیستِ آگاهانه لابد میتواند برای ما از طبیعت بیشتر بگوید.
او نوشته بود که شگفتیهای طبیعت آنچنان متنوع و فراوان اند که برای آدمیزاد کافی است که قلمروی یک فرسخ در یک فرسخ را در نزدیکیِ خود داشته باشد تا بتواند تا آخر عمرش با کشف آنها عمر را به معنای واقعی طی کند و سرشار از لحظاتِ شورمندانه و جذبه بشود.
از روزی تعریف میکند که از صبح علیالطلوع آبگیر والدن را مینگرد و با حیرت به تلالوی رنگینِ آب خیره میشود. تکان نمیخورد تا این که ناگهان خبر میشود که غروب است و آفتاب دارد از پنجرهی غربی به کلبهاش میتابد.
در آخر میگوید:
روزی پر کار بود؛
کار؟!:
«سرمستیِ تمام وقت»
از سکوت، نور، ترنّم، برکه و…!
او در طی سکونت دو سال و دو ماههاش در کنار برکهی والدن گلستان سعدی را هم با خود برده بوده.
============ه
برای آشنایی با «اختلال فقر طبیعت» که رشدِ کودکان ما را از همه بیشتر تهدید میکند، نک:
آخرین کودکِ جنگل، ریچارد لوو، آرش حسینیان:
Www.Ahpub.ir
یا
09355934703
📘عنوان کتاب : #والدن
✅نویسنده: #هنری_دیوید_ثورو
🔴مترجم: #سید_علیرضا_بهشتی
📙☑️انتشارات: #نشر_روزنه
✅ این کتاب مجموعه یادداشتهای هنری دیوید ثورو درباره اقامت دو سالهاش درنزدیکی برکه والدن است. ثورو در 27 سالگی و دل زده از نظام ارزشیِ جدید در جامعه آمریکایی به آغوش طبیعت پناه میبرد تا به قول خودش«تنها با واقعیتهای ضروری زندگی روبروشوم، و ببینم آیا میتوانم یاد بگیرم هر کدام از آنها چه چیزی برای آموختن به من دارند، نه این که وقتی به دم مرگ میرسم کشف کنم که هیچ وقت زندگی نکردهام». بدین ترتیب یکی از گنجینههای ادبی و فکری آمریکای معاصر در کلبه کوچک چند فوتی او و در میان درختان قد کشیده سپیدار که محل بازی چرخ ریسکهاست متولد میشود.
✅ ثورو در این کتاب در سه نقش ظاهر میشود. نخست فیلسوف و نقاد اجتماعی، دوم شاعر و سوم دانشمند تجربی. او ارزشهای اجتماعی جامعه مدرن آمریکایی را به شکل یک تهدید میبیند. در نظر ثورو جهان مدرن به مثابه یک مسابقه پرشتاب برای بدست آوردن ثروت بیشتر است، ما تمام عمرمان را بیوقفه کاری میکنیم برای داشتن زندگی بهتر، بدون این که بدانیم زندگی بهتر چیست. دروغ بزرگ آرمان سرمایه داری این است که ثروت بیشتر را معادل زندگی بهتر نشان میدهد. ازین رو ثورو که دل بسته آزادی و مخالف هر چیز غیرضروری است که انسان را پایبند میسازد شعار محبوبش را این گونه سرمیدهد: «ساده کنید!». ثورو به جنگل نرفته است تا یک زندگی روستایی پر مشغله را در دل طبیعت تجربه کند. برای او کشاورزی که تمام مدت درگیر کشت است با تاجری که در نیویورک کار میکند فرقی ندارد. هر دو خواستهها و آرزوهای غیر ضروری دارند که مجبورند تمام ساعتهای عمرشان که بالاترین سرمایهشان است برای آن خرج کنند.
✅ به لحاظ فلسفی او را میتوان پدر معنوی طبیعت گرایانی چون ارسلا گودیناف یا چت ریمو دانست. در این نوع از طبیعت گرایی ارتباط معنوی با امر والا یا خدا به عنوان موجودی ورای طبیعت کنار گذاشته میشود و این بار خود طبیعت و همبستگی ما با آن موضوع ستایش قرار میگرد. ما به «بالا و پایین» جهانِ هستی متصلیم. در سطح کیهانی از همان خاک ستارهای ساخته شدهایم که در دورترین بخشهای کهکشانها یافت میشود و در سطح مولکولی حامل همان کدهای مشابه ژنتیکی هستیم که در اکثر حیوانات یافت میشود. با این وجود تواناییهایمان برای درک این پیوستگی کیهانی را از دست دادهایم.
✅ انسان در کودکی و زمانی که حواسش به آفت تکرار مبتلا نشده و ارزشهای اجتماعی بر او تحمیل نگردیده است شگفتی و زیبایی تحسین برانگیز طبیعت را درمییابد. لذا طبیعتگرایان از ما دعوت میکنند تا حواسمان را از نو صیقل دهیم و در هر لحظه جایگاه خودمان در وسعت بیکران کیهان و ارتباطمان با طبیعت شگفتانگیز را فراموش نکنیم. در ادیان ابراهیمی انسان از بهشت آن جهانی هبوط کرده و در طلب بازگشت است زیرا آن را خانه واقعی خود میداند، اما برای طبیعت گرایان بهشت همین جا روی زمین است که باید با شستن چشمها بار دیگر آن را کشف کنیم.
✅ احتمالا مهمترین جنبهی «والدن» جنبهی شاعرانگی آن است و بیشتر از همه نیز به آن معروف است. توصیفهای ثورو از طبیعت گاهی چنان لطیف و زیباست است که هر خوانندهای آرزو میکند که در چنان طبیعتی زندگی کند. ثورو بخشهای مهم زندگیاش در والدن را به ما گزارش میدهد، ازین که چگونه کلبه محقرش را به دست خودش ساخته، ازین که چه کتابهایی میخواند، از پیادهروی هایش در میان درختان سر به فلک کشیده جنگل، از ساعتهایی که درون قایق روی برکه دراز میکشد و اجازه می دهد آب او را به هرسویی ببرد، از خرگوشی که زیر کلبهاش لانه کرده و صدای جغدی که هر شب میشنود. تسلط ثورو به افسانهها، اسطورهها و میراث ادبی غرب بینظیر است و در جای جای کتاب از آنها سود میبرد. یکی از خاطره انگیزترین آنها، توصیف او از نبرد بی امان دو مورچه است که به کمک اسطوره آشیل صورت میگیرد.
✅ دست آخر ثورو در قامت یک دانشمند تجربی ظاهر میشود. برخی او را پدر رشته بوم شناسی میداند. ثورو درباره طبیعت میپرسد و اطلاعات دقیقی از آن جمع میکند تا به رازهای آن پی ببرد. او رفتار برکه، گیاهان و حیوانات را در فصلها و در شرایط گوناگون زیر نظر میگیرد. برای مثال درباره عمق والدن که شایعههای زیادی درباره آن وجود دارد تحقیق میکند و تلاش میکند به عدد دقیقی دست بیابد. برخلاف برخی از شاعران که فکر میکنند نگاه علمی به جهان و طبیعت مخالف قریحه شاعرانگی است، ثورو نگاه ادبی را با علم میآمیزد و به سطح دیگری از زیباشناسی دست مییابد. درست مانند موسیقیدانی که به جزئیات نظری و عملی موسیقی تسلط دارد لذا لذت بالاتری از آثار کلاسیک موسیقی میبرد تا مخاطبان عامی که دریافت کلیشهای از موسیقی دارند.
@konjedenjefarhang
ثورو، نخبهگان و نافرمانی مدنی
نخبهگان بیش از هر کس و بعد مردم به آشنایی با جانهای شیفته و الهامگیریِ عملی از آنها، دستانِ پاک و آستینهای بالازده به شدت نیازمندند، چه از نوع ایرانی و یا خارجیاش.
و ثورو فقط یکی از آنان است.
فروتنانه معتقدم هاویهای که در آن ایمٰ بیشترْ حاصلِ کمکاریِ آنانی است که بیشتر میدانستند (میدانند) و میتوانستند (میتوانند) کاری کنند و نکردند (نمیکنند).
اما ثورو کسی است که میداند و آستین هم بالا میزند. پس الهامبخش است.
===============ه
یک نکته:
ثورو آنارشیست نیست؛ Antiestablishmentarianist هم نیست،
به گواهیِ کلاماش در نافرمانی مدنی:
میل ندارم با هیچ ملت یا مردمی به نزاع برخیزم. دوست ندارم مته به خشخاش بگذارم تا ظرایف تفاوتها را مطرح کنم یا خود را برتر از همسایگانم معرفی کنم. جای آن است بگویم که بیشتر وقتها حتی بهدنبال بهانههایی برای تبعیت از قوانین ارضی حکومت هستم. حتّی بالاتر از آن، آمادهام با این قوانین خود را همساز کنم. در واقع در این نقطهی حساس، برای شکّکردن به خود دلیل دارم، و هر ساله همین که مأمور مالیات سر میرسد، خودم را مایل به مرور مجدد اعمال و مواضع دولتهای ایالتی و مرکزی و احوالات مردم میبینم تا پیشزمینهای برای اطاعت از حکومت کشف کنم و بیجهت نافرمانی نکنم.
"وطن را همچون دلبندانمان پاس داریم؛
و گاهیکه، با وجود نثار عشق و تلاش،
از ادای حرمتش نومید میگردیم،
نکوتر آنکه به فرجام کار اندیشه کنیم،
و جان را با عمق وجدان و دین آشنا سازیم،
نه با تمنای زر و زور"
معتقدم حکومت بهزودی قادر خواهد بود با اقدامات مثبت خود، مرا از همهی اینگونه فعالیتهایم بازدارد و آنوقت است که من وطنپرستی بهتر از دیگر هموطنانم نخواهم بود، زیرا دیگر نیازی به این تمایز و ناهمرنگی وجود نخواهد داشت.
متن کامل کتاب در فرستهی زیر یا
این لینک :
/channel/GahFerestGhKeshani/5727
==========ه
Antiestablishmentarianist:
یعنی کسی که هر نوع ساختار قدرت سیاسی را در جامعه و ملتْ سرکوبگر، استثمارگر، فاسد یا ناعادلانه میداند.
این دیدگاه با آنارشیسم که خواستار نظم داوطلبانهی غیرحکومتی است فرق دارد.
آنارشیستها انواع مختلفی دارند، اما همهگی در این باور مشترک اند.
موری بوکچین (نک: همین کانال) از هر دو در میگذرد و به حاکمیت داوطلبانهی بومگردانهای مستقل (شهرداریها و دهداریهای مستقل) با دمکراسیِ مستقیمِ غیر نمایندگی میرسد.
یعنی بومگردانهای نسبتا کوچکِ محلیِ نسبتا دموکراتیکترِ تمرکززداییشدهای که بهشدت حرمتِ محیط زیست و نیروی کار را رعایت میکنند.
شهرهای (دهستانهای) نیوانگلند ی چیزی نزدیک به دریافت بوکچین هستند.
(نک: همین کانال و کتاب سارودایا، سایت عدم خشونت)
#نیوانگلند ، #بوکچین ، #ثورو
✳️ تقدیم به همهی
نوعروسانِ اندوه،
کودک-عروسانِ غمین، و به
زنانِ اسیرِ قفسهای مردانهگی
==========ه
✳️ حکایت
(احمد شاملو، ۶-۱-۶۴)
مطرب در آمد
با چکاوکِ سرزندهئی بر دستهی ساز اش.
مهمانانِ سرخوشی
به پایکوبی برخاستند.
از چشم یــِنگـِـهی* مغموم
آنگاه
یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را
قطرهئی
بهزیر غلتید.
عروس را
بازویِ آز با خود برد.
سرخوشانِ خسته پراکندند.
مطرب بازگشت
با ساز و
آخرین زخمهها در سرش
شاباشِ کلان در کلاهاش.
تالارِ آشوب تهی ماند
با سفرهای چیل و
کرسییِ باژگون و
سکوبِ خاموشِ نوازندهگان
و چکاوکی مرده
بر فرشِ سردِ آجُرش.
==========ه
✅ * یـــِـنگـِـه: زن باتجربه و مسنی را میگویند که همراه عروس به خانهی شوهر میرود. شبِ زفاف پشتِ حجله مینشیند و راهنمایی میکند و تا چند شبِ اولْ برای تامینِ لذت و رضایتِ داماد و خانوادهاش آموزشهای لازم را به عروس میدهد.
#زن ، #زنان ، #مردانگی
گزارش همایون از دیدار با فراموشان کهریزک (2 از 3)
از وضع خود من هم میپرسید و می گفت "از زندگی راضی هستی ؟ "
مایل بود بیشتر با هم صحبت کنیم .موقع خداحافظی گفت ".
اگر باز هم اینجا آمدی من بیشتر همین جا هستم " ساختمان پشت سرش را نشان داد و گفت " من فعلا توی این بخش هستم "
بخش زنان کمی آنطرف تر بود ولی باید مددجویی را در آنجا
میداشتی تا بتوانی آنجا را ببینی.
نرسیده به میدان آسایشگاه کسی صدایم کرد و گفت "آقا آقا لطفا "
زیر سایه یک کاج مردی میانسال روی ویلچر نشیته بود .گفت " میشه یک دقیقه گوشیتونو به من بدهی با برادرم تماس بگیرم گوشی خودم را توی اطاق جا گذاشتم."
صدای صحبت با برادرش را از چند متری می شنیدم از او می خواست حتما تا دو سه هفته آینده به ملاقاتی اش بیاید و فلان کتاب را برایش:بیاورد .کتابی را که با روزنامه جلد کرده بود روی پایش گداشته و با یکدستش آنرا گرفته بود "
به پای راستش اشاره کرد که از ساق قطع شده بود گفت " اشتباه کردند نباید قطش میکردند. منتظرم تا عمل بعدی روی پایم انحام شود و یک پای خوب مصنوعی برایم بسازند بعدش از اینجا می روم . اگر کسی و وضعی داشتم چرا باید اینجا میآمدم و می ماندم "
می گفت آسایشگاه پناهگاهی است موقتی ولی مشکلات زیادی دارد ، اولین مشکل این است که بخش ها و اطاق ها را آنطور که باید به نسبت حال و وضع مدد جویان تفکیک نکرده اند ، کم نیستند مددکاران که حرمت لازم را به مددجویان نمی گذارند . وضع نظافت خرابست . هوا که سرد و خنک کننده ها خاموش می شوند و در وپنجره ها ی آسایشگاه ها بسته میشود بو و هوای بد همه را می آزارد .
اهل شیراز بود و دین زر دشتی را بهترین دین میدانست ، بنظر ۶۰ ساله می آمد ولی میگفت ۵۰ سال هم ندارد . شکایات زیادی از مددکاران و هم مددجویان داشت ، ۹۰ درصد مددجویان را آدمهای متعادل نمیدانست و متهمشان میکرد به رعایت نکردن تمیزی و بی توجهی به حقوق بقیه . بعضی از آنها را خیلی فضول و اهل تکدی میدانست. می گفت آنهایی که گمان میکنند اینجا کسی تنها نیست اشتباه می کنند به نوعی همه تنها در جمعند . به رنگ پوست صورت و دست هایش اشاره میکرد و می گفت از بس زیر آفتاب خارج از بخش بوده اینطور شده در فصل گرما ساعاتی است که درختان هم از سایه شان برای آدم ها دریغ می کنند . به کتاب در دستش اشاره کرد و گفت "اینجا خیلی کم هستند که کتاب بخوانند ، ذهنشان را درگیری با خاطرات گذشته و شکایت از عمر تلف شده شان پر کرده و بر حسب عادت کنجکاو هستند که غذا و میان وعده چیست و اگر کسی هنوز برایشان باقی مانده کی به ملاقاتی آنها خواهند آمد من هم گاهی روی یک صفحه از کتاب یکساعتی درجا میزنم و یا اینکه کتاب تمام میشود و متوجه میشوم انگار آن را نخوانده ام " . ازدواج نکرده بود و خیلی دوست داشت به این پرسش جواب دهم : " اگر بر میگشتی به عقب زمانی که هنوز ازدواج نکرده بودی حاضر بودی با همسرت ازدواج کنی ؟ چند درصد از زندگی مشترکت راضی هستی ؟ " بعدش گفت " این سئوال را از خیلی ها میپرسم ولی جوابی که تو دادی از کسی نشنیده ام" .
می گفت " اینجا تنبیهی هم داریم ، بدترینش این است که چند روزی به واحد ..... تبعید شوی در آنجا همه نا متعادل هستند و درب آن بخش همیشه بسته است " . زهر خندی زد و گفت " اینجا ار تشویقی خبری نیست " .
از مددجویانی در اسایشگاه صحبت کرد که پولدار هستند و دارایی شان را به آنجا بخشیده اند تا از آنها نگهداری شود .اقامتگاه آنها شبیه به هتل است و بابقیه خیلی متفاوت است ولی به هر حال آنها هم تنها هستند .
گفت " اینجا برنامه های موسیقی و تفریحی و یا عزاداری هم گاهی میگذارند که من در هیچ کدام شرکت نمی کنم،
بیشتر وقت ها بازدید کننده هم داریم ولی من معمولا با آنها کاری ندارم "
بازدید کوتاه چند ساعته من از کهریزک تهران تمام شد ولی آنجا فقط با چند تن مددجو صحبت کردم و سعی کردم تا حدی درکشان کنم. خیلی چیزها در آنجا را ندیدم و نشنیدم و ناگفته های زیادی باقی ماند . آنچه نمیشود انکارش کرد و نیاز به واکاوی های آنچنانی ندارد تا آن را بفهمی احساس تنهایی و حسرت بودن در میان عزیزان است که در روز و شب سایه اش بر آسایشگاه افتاده است .
هنگام بازگشت و نزدیک شدن به در خروجی روبروی مجسمه نیم تنه زنده یاد حکیم زاده بنیان گذار این آسایشگاه یکدقیقه ای ایستادم و درودش کفتم و تعظیمش کردم .
ای کاش می شد آدم در یک لحظه چند جا می بود و یا وجودش را بخش بخش میکرد و می توانست هر بخش آنرا با 'مهر ونشان و احساسات خودش هرجا که می خواست و میتوانست بگذارد. بخشی از من بی نام و نشان هنگام خروج، انگاری در آنجا باقی ماند .
با درود و عرض ادب و سپاس از همه آنهایی که در گذشته و حال سعی کردند و می کنند که مددکار واقعی مددجویان آسایشگاه کهریزک بوده باشند و هستند .
✳️ مارتینلوتر کینگ و میلیتاریسم
با این همه پولی که برای مرگ و نابودی خرج میکنیم چیزی برای زندهگی و رشد سازنده باقی نمیماند. ...
تفنگهای جنگ که مشغلهی ملی شوند، بیشک، چوب آن را نیازهای اجتماعی میخورند. ...
روز به روز بیشتر ناگزیر میشدم به جنگْ همچون دشمنِ فرودستان نگاه کنم و به همین دلیل به آن حمله کنم. ...
===========ه
✳️ نظامِ میلیتاریستی (نظامیگرا) منابع رشد، نظامِ تولید و توزیعِ متعادل و منصفانهی ثروت و منابع، و رفاهِ عمومیِ تهیدستان و فرودستان را ریشهکَن میکُند.
=======ه
کینگ به درستی فقر و اسلحه را با هم مرتبط میبیند.
همهی مردمانِ آگاهِ کنشگرِ که همراه مطالباتِ دیگرشان، خواستارِ کاهش شدید فقر هستند، باید تا پای جان خواستارِ دست برداشتن دولتها از جنون توسعهطلبیِ سیاسی (به زبان فنّی، تعمیق عمق سیاسی) و مسابقهی تسلیحاتی بشوند.
این مردم نباید فقط بر روی نکاتِ مهمِ دیگر زوم کنند.
باید حکمرانان مجبور بشوند تا منابع مادی، مالی و تخصصی را صرف مشکلاتِ مردمِ خود کنند و مانعِ «خودفروپاشی» بشوند.
شوروی سابق با آمریکا مسابقهی تسلیحاتی گذاشت و فروپاشیِ خود را بسیار تندتر کرد.
✳️ چه مدت؟ زیاد نه!
✳️ مارتینلوتر کینگ،
مونتگُمِری، ۲۵ مارس ۱۹۶۵
راهپیماییِ تاریخیِ سِلما
«نبرد در دستان ما است.
و ما میتوانیم با خشونت پرهیزی، به فراخوانی که مسیرهای جدید مبارزه ما را به آن فرا میخواند خلاقانه پاسخ دهیم.
راهِ پیشِ رو اصلاً جاده ای هموار نیست.
هیچ شاهراهِ وسیعی نیست که ما را به آسانی به راهحلهای سریع و میانبُر هدایت کند، اما باید به راه خود ادامه دهیم.»
«هدف ما هرگز نباید شکست دادن یا تحقیرِ انسانِ سفیدپوست (حریف) باشد، بلکه باید دوستی و درک او را به دست آوریم.
باید بفهمیم که هدف ما وجود جامعهای است که با خودش در صلح باشد،
جامعهای که میتواند با وجدان خود زندگی کند.
آن روز نه متعلق به انسانِ سفیدپوست (حریف) و نه انسانِ سیاهپوست (ما) خواهد بود.
✅ آن روز، روزِ انسان به عنوان انسان خواهد بود.»
✅ «میدانم که امروز میپرسی،
«چهقدر طول میکشد؟»
کسی میپرسد:
✅ «تعصب تا کِی دیدِ انسان را کور میکند، فهم او را تیره میسازد و چشم خِرَدبین او را از کاسه بیرون میآورد؟ "
دیگری میپرسد:
✅ "این عدالتِ ناتوان، که در خیابانهای سِلما و بیرمنگام و جوامع سراسر جنوبِ از پا افتادهاست، چهزمانی از این خاکِ ذلّت برمیخیزد تا میان فرزندان بشر حکمرانی کند؟"
کسی دیگر میپرسد:
✅ "چه زمانی ستارهی تابناکِ امید در آغوشِ این شب تنهایی که آکنده شده از جانهای خسته و گرفتار در زنجیر ترس و بندِ مرگ، پناه خواهد گرفت؟ تا کِی عدالت مصلوب میشود و حقیقت دفن میشود؟"
امروز بعدازظهر آمدهام تا به شما بگویم، این لحظهها هر قدر هم دشوار باشند، این ساعات هرچه قدر هم استیصال آور باشند، طولانی نخواهند بود؛ زیرا
✅ "بذر حقیقتِ مدفون شده در زمین دوباره سبز خواهد شد."
✅ چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا "هیچ دروغی نمیتواند برای همیشه پایدار بماند."
✅ چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا «هر چه بکارید درو خواهید کرد.»
✅ «چه مدت؟ زیاد نه!
زیرا هرچند اخلاقیات در این جهان قوسی طولانی دارد اما انحنای آن به سمت عدالت خواهد بود.»
(گزیده و برگرفته از ویکی پدیای فارسی)
✳️ و به لشکر حسین آب نبود
✅ شاید برای شما هم قابل تامل باشد. طبری اولین مفسر قرآن و یکی از بزرگترین مورخان مطرح دنیای اسلام است. گزارش او درست بعد از سیرهی (زندگینامهی پیامبر) ابنهُشام، قدیمیترین گزارش تاریخی از کربلا و تاریخ قبل و بعدِ آن است و روایت های او از وقایع، در میان حوزه های دینی، مقبولیت بسیار بالایی دارد. در هر صورت راویِ آخریِ خبر، روزنامهی شناخته شده و رسمیِ همشهری است. پس بیحساب نمینویسد و احتمال دروغ پراکنیاش در این موردِ حساس و مهمِ تاریخی برای ملتهای شیعه کم است :
✅ عین نوشتهی روزنامه همشهری، ویژهنامهی "دوباره زندگی کن" به مناسبت عاشورای 1393،
صفحهی 16، شنبه 10 آبان 1393
به نقل از:
محمد بن جریر طبری در کتاب تاریخ طبری:
✅ [و عمر با لشکر آنجا فرو آمد و نامه نبشت به عبیدالله ابن زیاد و جواب آمد که "حسین را نخست سوی من باید آمدن، تا من او را به یزید فرستم."
حسین گفت:"من خود سوی یزید شوم. کسی را از آن خویش با من فرست!"
عبیدالله گفت:"نخست به سوی من باید آمدن تا با من بیعت کند به سوی یزید!"
حسین گفت:"من سوی عبیدالله نشوم"
و اندر این، یک هفته روزگار شد و حسین به لشکرگاه خویش همی بود و عمر به لشکرگاه خویش همی بود و چون وقت نماز بودی، همه از پس حسین صف زدندی و نماز کردندی.
و خبر سوی عبیدالله ابن زیاد شد. نامه کرد به عمر ابن سعد که "من تو را نه به آن فرستادم که با حسین منازعت کنی و از پس وی نماز کنی."
و مردی را بفرستاد، نامش کوثر ابن بدر تمیمی، و او را گفت: "اگر عمر حرب کند، و اگر نه، او را بند کن! تا من کسی فرستم که حرب کند."
عمر چون این نامه برخواند، همانگاه برنشست و سپاه را برنشاند و آهنگ حرب کرد و بانگ کرد و گفت:
"یا حسین، من جهد کردم که مگر حرب نباید کردن، تا به خون تو هنباز نباشم. این کار همی برنیاید و همی فرمان نکنی و عبیدالله اکنون رسول فرستاده است که اگر من حرب نکنم، مرا بند کند. تو را آگاه کردم."
حسین گفت:" مرا امروز زمان ده، تا فردا!"
گفت:"دادم."
پس حسین آن شب، همه شب، سلاح راست کرد.
پس به نیم شب، رسول عبیدالله ابن زیاد فراز رسید سوی عمر ابن سعد و گفت:
"آب فرات بر ایشان بگیر! و دست بازمدار که آب خورند، تا از تشنگی بمیرند! و چون حسین را بکشتی، تنش به سم ستوران بکوب !"
عمر ابن سعد، همانگاه 500 مرد به لب رود فرات فرستاد، تا آنجا که آبخور بود بگرفتند.
و به لشکر حسین آب نبود.
و همه تشنه بماندند و حسین آن شب سلاح راست همی کرد و علیاصغر بیمار بود. و زنان همه بگریستند و بانگِ زنان برخاست.
حسین گفت:"مگریید که دشمن شاد گردد!"
پس حسین سر بر آسمان کرد و گفت:
"یا ربّ، تو دانی که این مردمان با من بیعت کردند و مرا بخواندند و اکنون، بیعت همی نقض کنند. یا ربّ، تو دادِ من از ایشان بده!"]
===========ه
✳️ توضیح مهم:
نقل کاملتر وقایع بالا را در روزها و ساعاتِ قبل و بعدِ این گزارش میتوانید از زبان همان اولین روایتگر تاریخِِ واقعه (یعنی طبری) در لینک زیر و فرستههای بعدیِ کانالِ «نقل معانی» بخوانید:
/channel/Naglemaani/1406
البته:
✅ - همیشه باید به یاد داشت که تاریخ امری است ظنّی (یعنی هرگز نمیتوان به قطعیتِ دیدن و شنیدن با چشم و گوش برسد، آن هم چشم و گوشی که در معرض انواع خطاهای شناختی قرار دارند.).
✅ - طبری بین 218 تا 301 شمسی میزیسته.
واقعهی کربلا بنابه گزارش در 61 قمری رخ داده.
برای آشنایی بیشتر با این کتاب تاریخی، لازم است اسماش را گوگل کنید. مقالهی ویکی پدیا نکات مهمی در این مورد و در بارهی سیرهی ابن هشام دارد. لینک نسخهی دست نخورده را هم میتوانید در همان صفحهی اول گوگل ببینید.
✳️ درسهایی برای همهی فصول
✅ نظامهای مردمسالار میباید بر روی لوحههایی از سنگ، فهرستی از ویژگیهای استبداد را حک کنند و همچون ده فرمانِ کتاب مقدس به آخرش اضافه کنند که:
"و تو ای آدم، نباید تسلیم آنها شوی!"
✅ فهرستی این چنینی:
-1 تمجید و تحسین رسمیِ رهبر خطاناپذیر ( با شعارهای هایل هیتلر، استالین کبیر، "دووچه، دووچه، دووچه "، "فرانکو، فرانکو، فرانکو "، "تیتو، تیتو ، تیتو ")؛*
-2 نامداراگری و ناپذیرشِ مخالفت سیاسی؛
-3 استفادهی تکراری از زور برای تنبیه و وحشت افکنی (ترور)؛
-4 جلوگیری از تفکر مستقل یا عملِ مستقل، تشویق یکنواختی و همشکلی؛
-5 بی وفایی نسبت به اشخاص حقیقی؛
-6 اصرار بر وفاداریِ خفتبار به حکومت؛
-7 مطلق گرایی در اندیشه: (نظام فکریِ من هرگز نمی تواند نادرست باشد، نظام
فکریِ دیگری هرگز درست نیست)، و البته در عین وادادگیِ ذهنی نسبت به حاکمیت.
-8 بی تفاوتی رژیم نسبت به هزینهکردن جان و حیات انسانها، شادی و اخلاقیات آنان؛ بی وجدانی برای نیل به هدف؛
-9 بدبینی کلبی وار؛
-10 تحریف تاریخ؛
-11 تبلیغات و هوچیگریِ دائمی بر روی مزیتهای نظام، برای مخاطبین داخلی و خارجی؛
-12 حملات مهار گسیخته بر روی غیرخودیها و ناباوران و دگراندیشان؛
-13 حساسیت منفی نسبت به انتقادات خارجیان؛
-14 انتقاد رسمی و خشن، از کوتولههای اداری و ماموران جزء دولتی، اما بی انتقاد از
"حاکمیت و دولت، حاکم مستبد یا محبوبان او در میان کاخنشینان و محافظان و دستگاه
رهبری، مگر انتقاد از عده ای از آنان که قبلا داغ تصفیه بر پیشانیشان خورده و بطور رسمی؛ یا اعلامنشده از دستگاه رهبری کنار گذاشته شده باشند؛
-15 پنهان کاری و ناشَفّافی؛
-16 دور از دسترس بودن رهبران از عامهی مردم؛
-17 تشویق خانوار بزرگ؛
-18 نیروهای مسلح بزرگ؛
-19 تمایل به فتح و گسترش ارضی؛
-20 وحشت رهبر و حکومت از ضعیف ظاهرشدن در انظار عمومی؛
-21 اغراق در وجود دشمن خارجی برای تقویت میهنپرستیِ داخلی و وحدت ملی؛
-22 مقاومت در مقابل تغییرِ نظام سیاسی؛
-23 جابجائیِ مکرر مقامات و ناامنیِ پستهای دولتی؛
-24 محدودیت فزایندهی آزادیِ فردی؛
-25 قرارداشتن کنترل اتحادیههای کارگری و کارمندی در دست حاکمیت؛
-26 ناتوانی سیاسی همگانی بجز خود حاکم و پلیسمخفیِ او، همراه با ناامنیِ شخصی؛
-27 تسلیم و تبعیت قوای قضائیه و مقننه از مقامات اجرائی؛
-28 بیتوجهی به قانون اساسی و قوانین موضوعه؛
-29 استفاده از رژه، مراسم، لشکرکشیهای سیرکوار، کارناوالی و نمایشی برای انحراف اذهان تودهها؛
-30 وابستگی و وادادگی کامل ذهنی و عینیِ فرد به حکومت؛
-31 آمادگی فرد برای جلب پشتیبانی و لطف حاکمیت از طریق چاپلوسی، حتی به قیمت
زیر پا گذاشتن وجدان؛
-32 انحطاط تمام عیار وجدان.
تمامی این ویژگیهای استبداد، به بزرگنماییِ دولت و بیپناهی و درماندگیِ فرد اضافه میشود
- درست برخلاف آموزههای گاندی!
از سوی دیگر، هدف اصلیِ دموکراسیْ توسعه و تکامل فرد با کمک حاکمیت است،
✅ اما چگونه؟
با مهار زدن به حکومت، از ترس آنکه مبادا فرد را در زیر پا له کند یا درهم بفشارد.
✅ (گاندی و استالین، لویی فیشر، غلامعلی کشانی، نشر قطره، آبان ۱۳۸۳)
==========ه
* به ترتیب اسم یا لقب دیکتاتورهای ایتالیا (موسولینی)، اسپانیا، یوگوسلاوی