✍️ ... یعنی در اینجا مولانا میگوید که هشیاری این همانیدگی و این منذهنی را بهصورت صفت به خودش اضافه کرده و این صفت را میتواند از خودش جدا کند به آسانی،
کافی است فقط هشیار بشود که منذهنی نیست، بلکه آن هشیاری است که این را به وجود آورده و میتواند خودش را از این منذهنی یا این جور دیدن یا از این عینکها جدا کند و اینها را ببیند، یعنی ذهنش را تماشا کند.
هشیاری لازم نیست که اختیارش را بدهد به طرز فکر برحسب این همانیدگیها و متوجه بشود که این عقلی که الان دارد، عقل همانیدگیها است، حس امنیت را هم از زیاد و کم شدن این چیزها میگیرد و هدایتش هم برحسب فکر کردن به این همانیدگیها است
هر طرف که همانیدگیهایش زیادتر میشود، آن طرف میرود، قدرتش هم قدرت اینهاست، مثل قدرت پول، قدرت مقام، که این قدرت مال منذهنی است، متوجه بشود،
و میگوید که این جور زندگی کردن به درد منتهی میشود، به مقاومت منتهی میشود، به ستیزه منتهی میشود، به خرابکاری منتهی میشود و
و انسان این چاره را دارد که تشخیص بدهد که این چیز ذهنی نیست که آمده مرکزش و این بافت ذهنی که اسمش همین منذهنی است با وضعیتها کار دارد، از وضعیتها زندگی میخواهد و بنابراین میتواند بیاید به فنی دست بزند و آن فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه است و متوجه شدن به اینکه وضعیتی که ذهن نشان میدهد این زندگی نیست، من نیستم و این به من نمیتواند زندگی بدهد، بنابراین مراد من نیست ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۱ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
گفت: میدانم سبب این نیش را
میشناسم من گناهِ خویش را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۷)
من شکستم حرمتِ اَیمانِ او
پس یمینم بُرد دادِستانِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۸)
من شکستم عهد و، دانستم بَدست
تا رسید آن شومیِ جُرأت به دست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۹)
اَیْمانِ: جمع یمین، سوگند
یَمین: دست راست
✍️ ... شما سببِ این نیشها و دردهایی که به شما میرسد میدانید؟ گناه خودتان را میدانید که همانیده شدید؟
این بیتها را وقتی میکِشید از آن متن بیرون، به روی خودتان اِعمال میکنید، نوراَفکن روشن میشود. شما سؤال کنید، الآن درد میکشم من سبب این درد را میدانم؟ گناه خودم را میشناسم؟ گناهم این است که یک چیزی را آوردهام به مرکزم، این کار سبب شد که من حُرمت یا احترام قسم او را، تعهد به او را بشکنم.
برای اینکه ما روز اَلَست به زندگی یا خداوند قول دادیم، تعهد کردیم که از جنس او هستیم و این تعهد درواقع کِشتِ اولیه بود. الآن با کِشتهای ثانویه، زیرِ قولمان میزنیم، نشانهاش، نه گفتن به اتفاق این لحظه است. نشانهاش، زندگی خواستن از آن چیزیست که ذهن نشان میدهد که آن جسم است، نشانهاش جسمپرستی است.
پس بنابراین اَیْمان یعنی قَسَم و جمع یَمین است بهمعنی سوگند. یمین هم یعنی دستِ راست به این معنی هم هست.
پس بنابراین شما از خودتان بپرسید آیا احترام سوگندِ خدا را شکستید یا نه؟ اگر به اتفاق این لحظه «نه» میگویید، اگر منذهنی دارید، بله. درنتیجه دادِستان او یعنی دادسِتان او، نیروی اجراکنندۀ عدلِ او که میگوید که غیر از من چیزی نباید مرکزِ تو باشد، اصلاً چیز نباید مرکز تو باشد، دست راستت را برد، یعنی فلج کرده شما را.
بهطور نمادین «یمینم برد» یعنی دستِ راستتان را برد و ما عهد را میشکنیم میدانیم بد است، مقاومت با اتفاق این لحظه، ستیزه با اتفاق این لحظه، بد است، ما میکنیم این کار را. ما میدانیم این لحظه باید فضاگشایی کنیم، از جنس زندگی باشیم، ولی عَهد را میشکنیم و میدانیم بد است و این جرأت است.
جرأت در مقابل خداوند یا زندگی، شومی دارد، بدشگونی است. «تا رسید آن شومی جرأت به دست» تا شومی و بدشگونی این جرأت کردن انسان که جسم را به مرکزش بگذارد، خداوند را نگذارد، به تمام امکاناتش رسیده، امکاناتی ندارد، به دست یعنی دستِ راستش که همۀ کارها را با آن انجام میدهد قطع شده است، فلج شده. پس میپرسیم آیا سبب این درد را میدانم؟ گناه خودم را میشناسم؟ جواب میدهد.
جوابش واضح است، سبب این درد همانیدگیست، گناه شما همانیدگیست. احترام سوگند به او که من از جنس تو هستم شکسته شده. پس بنابراین عدل او بزرگترین امکان را از شما گرفته. اتفاقاً بزرگترین امکان هُشیاری است، خِرد زندگیست که از ما گرفته شده و میدانید که عهدشکنیِ اَلَست بد است.
«من شکستم عهد و دانستم بَدَست»
آیا میدانید بد است؟ اینها همه شناسایی است. و این شومی دارد و این جرأت است؟
یعنی ما بهعنوان منذهنی بیاییم بالا، میگوییم که من رای خودم را دارم و به قضا و کُنفَکان تن درنمیدهیم. آن موقع حُکم خودمان را صادر میکنیم، قضاوت خودمان را میکنیم، با اتفاق این لحظه که بهوسیلۀ قضا بهوجود آمده میجنگیم، از اتفاق زندگی میخواهیم، اینها همه جرأت است.
بهعنوان زندگی، خودمان را زندگی شناسایی نمیکنیم، از وضعیتها و اتفاقات ذهنی زندگی میخواهیم، اینها همه جرأت است و شومی دارد، بدشگون است، بلا سرمان خواهد آمد ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۰ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... ولی وقتی وارد این جهان میشویم، همین هشیاری مرکز عدم را از دست میدهد و مرکز عدم خودش خیلی تیز است اما از خودش آگاه نیست، نمیتواند روی خودش آگاه بشود.
در انسان یک اتفاق میافتد، اول به خواب همانیدگیها میرود، همانیدگی یعنی چی؟ همانیدگی یا همانیدن یعنی اینکه وقتی ما وارد این جهان میشویم و از جنس هشیاری بیفرم هستیم، به وسیله فکرمان چیزهایی را که برای ما مهم است، چه چیزی مهم است؟ آن چیزی که کمک میکند ما در این جهان باقی بمانیم، به زندگی ادامه بدهیم، از گرسنگی نمیریم و خودمان را حفظ کنیم، این اسمش بقاست.
پدر و مادرمان و جامعه به ما یاد میدهند که اینها چه چیزهایی هستند. معمولاً اینها مجموعه همین چیزهایی است که داخل این دایره است مثل پدر و مادرمان که از ما مواظبت میکنند، باورهایی که باید یاد بگیریم آنها را به کار ببریم، چه میدانم پول و بقیه ابزارهایی که پدر و مادرمان میگویند اینها مهم هستند.
ما شکل فکری اینها را میگیریم و به اینها حس هویت تزریق میکنیم و اینها میشوند عینک دید ما، مرکز ما عوض میشود، مرکز ما الان در واقع همانیدگی میشود. همانیدگی شبیه عینکی است که هشیاری الان دیگر با نور بیرنگ نمیبیند، هشیاری از طریق این چیزها میبیند.
چرا از طریق این چیزها میبیند؟ برای اینکه بشناسد این چیزها، جهان ماده را بشناسد، وقتی بر حسب اینها میبیند، هشیاری جسمی پیدا میکند و در ذهنش چیزها را تجسم میکند و آنها را میشناسد. تمام آن چیزهایی که برای بقایش مهم هستند آنها را میشناسد، از پدر و مادرش یک شکل خاصی تجسم میکند بر اساس من ذهنی خودش، پس بنابراین یک تصویر ذهنی از خودش میسازد.
این تصویر ذهنی که از پریدن هشیاری از فکری به فکر دیگر ایجاد میشود همان من ذهنی است ... 🙏
✅ برنامه ۹۱۹ گنج حضور
#متن
🌹غزل ۱۳۳۲ دیوان شمس مولانا 🌹
✅ برنامه در حال اجرای ۹۱۸ گنج حضور
#غزل #مولانا #دیوان_شمس
🌹مقایسه معنوی - نباید عجله کنید🌹
✅ برنامه ۸۵۱ گنج حضور
#مقایسه #معنویت #رشد_معنوی #حضور
@Ganjehozourclips
🌹یه عده ای توجه به این موضوع ندارن🌹
✅ برنامه ۸۵۱ گنج حضور
#معنویت #میل_معنوی #هدف_زندگی #مردم
@Ganjehozourclips
🌹پر شهد شدست این دهانم🌹
✅ برنامه ۸۵۳ گنج حضور
#غزل #دیوان_شمس #مولانا #شادی #خدا
@Ganjehozourclips
🌹 گزیده ای از برنامه ۸۵۵ گنج حضور (۳)
✍️... اما عارفان و بزرگان شبیه مولانا به ما گفتند که این حالت که انسان من ذهنی دارد بسیار حالت خطرناکی است و امروزه ما فهمیدهایم از طریق بزرگان که اگر این مرکز را نگه داریم، اولاً که زندگی شخصیمان خراب میشود،
خانوادگیمان خراب میشود، ولی دستهجمعی یک ما تشکیل میدهیم که ممکن است به عنوان انسان اصلاً نسل خودمان را از بین ببریم. برای اینکه این دیدن برای بر حسب هشیاری جسمی یک تفاوتهایی ایجاد میکند که آن تفاوتها که سطحی هستند و به خاطر دید مادی است، ما را تهدید میکنند.
بنابراین بر حسب این تفاوتها ما میبینیم و به خاطر آنها دشمن هم میشویم و به ستیزه میپردازیم. اگر تعدادی زیادی انسان که ما تشکیل دادند با تعداد زیادی دیگر دربیفتند، احتمال دارد که همدیگر را از بین ببرند یا کره زمین را ویران کنند و به خاطر همین برای حفظ خودشان یعنی حفظ ما سلاحهای خطرناکی هم به وجود آوردهاند و به همدیگر اعتماد ندارند.
در اینجا شعار ما هر چه بیشتر بهتر است و ما فکر میکنیم که هر چه ما مخصوصاً پول و متعلقات را زیاد بکنیم، همان قدر خوشبختتر خواهم شد و هی میگوییم هر چه بیشتر بهتر و نمیتوانیم عقل درستی داشته باشیم که برای چه.
و بنابراین بزرگان میگویند که بیایید شما دوباره مرکزتان را عدم کنید. یک راه برای دوباره عدم کردن مرکز وجود دارد و آن تسلیم است. تسلیم یعنی پذیرش اتفاق این لحظه قبل از قضاوت و بدون قید و شرط که مرکز ما را عدم میکند.
یک موضوع را هم ما فهمیدهایم که با روشهای زندگی این حالت یعنی من ذهنی ما نمیتوانیم به اصطلاح دوباره مرکزمان را عدم کنیم و به این حالت قبلی برگردیم. همیشه شکست میخوریم.
برای اینکه من ذهنی حضور یا خدا را جسم میبیند و به سوی جسم میرود. بنابراین در ذهن زندانی میشود. برای این کار به طور کلی ما باید از حیطه نفوذ این من ذهنی و دیدن بر حسب همانیدگیها به اصطلاح صرفنظر کنیم.
برای این کار باید فضا را در اطراف اتفاقات باز کنیم. این هم اصطلاح دیگری است برای تسلیم. یعنی هر اتفاق دیگری که میافتد در این لحظه فضا را باز کنیم و این فضای باز همان مرکز عدم است و این قدر این مرکز عدم را نگه داریم تا خود زندگی ما را تبدیل کند.🙏🏻
@Ganjehozourclips
🌹 گزیده ای از برنامه ۸۵۵ گنج حضور (۱)
✍️ مثلاً گل یک دفعه باز نمیشود، ما نمیرویم بایستیم در باغچهمان یک دفعه میبینیم از غنچه یک دفعه گل باز شد، نه ریزه ریزه گل باز میشود. میگوید او قادر بود با کُن فیکون، او بگوید بشود، صد زمین و چرخ را از عدم بیرون بیاورد، بله این هم ترجمهاش است:
و الّا خداوند میتوانست به محض گفتن کلمه وجودیّه کُن (= باش) به همه چیز جامع هستی بپوشد و صدها زمین و آسمان بیافریند.
🌺آدمی را اندک اندک آن هُمام
تا چهل سالش کند مردِ تمام
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۲)
میگوید آدمی را آن بزرگوار یعنی خدا در مدت چهل سال کاملاً به بینهایت خودش زنده میکند. آیا میشود از ده سالگی شروع کرد؟ اتفاقاً باید از ده سالگی شروع کرد و حتماً که نباید تا چهل سالگی ما صبر کنیم. حالا چهل سال شاید اشاره میکند به بعثت رسول و غیره و اینها، ولی لزوماً ما چهل سال صبر نباید بکنیم. کسی هم نباید عجله کند. مولانا میگوید که عجله نکن، کار کن، فضاگشایی کن، با خطکش ذهنت اندازه نگیر. ببینید اینها همه نکات ریزی هستند و ظریفی هستند.
مردم با خطکش ذهن حضورشان را اندازه میگیرند و ناامید میشوند. با ذهنشان قضاوت میکنند که چقدر به خدا تبدیل شدهاند. چیزی که ذهن نمیتواند اندازه بگیرد اصلاً چیزی سرش نمیشود. اگر میتوانست اندازه بگیرد، نبود، اگر میتوانست بفهمد که زنده شدن به خدا یعنی چه اصلاً منفجر میشد از بین میرفت. اگر میدانست که خودش مانع است، اگر میدانست که برای اینکه انسان به خدا زنده بشود، این نباید باشد، خوب میرفت، پس نمیداند و ما به صورت من ذهنی نمیدانیم که اگر قرار باشد بینهایت خدا باشد این ذهن نباید باشد دیگر. تا زمانی که این هست، از بینهایت خبری نیست.
پس بنابراین نکته اینجا است که ما نیاییم با ذهنمان اندازه بگیریم و تدریج را زیر پا بگذاریم، آهستگی را زیر پا بگذاریم، قانون کُن فکان را زیر پا بگذاریم، یعنی هر کسی را زندگی مطابق قانون و تدریج خودش نسبت به آن آدم عوض میکند. ما نباید مقایسه کنیم، آقا شما یک ماه به حضور رسیدید، چطور که مال من شش ماه است که نرسیده. این چه خدایی است؟ خیلی غلط است این حرفها. شما لحظه به لحظه حواستان به خودتان است، فضا باز میکنید، فضا باز میکنید، فضا باز میکنید، ببینید چه میشود؟
🌺گرچه قادر بود کاندر یک نَفَس
از عدم پَرّان کند پنجاه کَس
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۰۳)
میگوید خداوند قادر است در یک لحظه پنجاه نفر انسان زنده شده به بینهایت خودش را بیافریند، چرا آمده اول ما را همانیده کرده و به تدریج از همانیدگیها بیدار میکند اگر ما شروع کنیم به کار به خود. اینها همه نکاتی است که ایشان فرمودند بروید مشعله یاسین را روشن کنید تا این مشعله انسانیتتان روشن بشود. تدریج یکیاش است، قانون کُن فکان یکیاش است که ما دخالت نکنیم که زمان را یک کمی زودتر کن دیگر، عجله داریم ما، دست ما نیست. این بیت هم جالب است:
🌺مَکر شیطان است تَعجیل و شتاب
لطفِ رحمان ست صبر و احتِساب
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۷۰)
یعنی عجله کردن با من ذهنی که من زودتر میخواهم این کار را بکنم، این تبدیل انجام بشود، این مَکر شیطان است. هر کسی عجله میکند، در من ذهنی باقی میماند و فریب شیطان ورد. کسی که با ذهنش عجله نمیکند، مرکز را عدم را میکند، قضاوت نمیکند، با خطکش ذهن اندازه نمیگیرد، همین طوری میماند که
🌺صبح نزدیکست خاموش کم خروش
من همی کوشم پی تو، تو مکوش 🙏
@Ganjehozourclips
🌹 گزیده ای از برنامه ۸۵۴ گنج حضور (۵)
🌺 گر رسد جذبۀ خدا، آبِ مَعین
چاه ناکَنده، بجوشد از زمین
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٠۴۵)
یعنی اگر، این شکل (شکل پست بعدی) را میبینید، یادتان بماند دیگر، اگر جذبه خدا برسد، در این صورت آب گوارا، روان، مَعین، مُعین نیست، مُعین یعنی کمک کننده، مَعین همین بدون چاه کندن از زمین میجوشد. پس بنابراین امیدواریم که شما زیر نفوذ جذبه قرار بگیرید و مرکزتان را عدم کنید. اما میگوید جذبه نرسد، تو باید کار کنی.
🌺 کار میکُن تو، به گوش آن مباش
اندک اندک خاکِ چَه را میتراش
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۶)
یعنی تو کار کن، به امید جذبه خدا نباش، برای اینکه ما در ایجاد جذبه خدا خیلی اشتباه میکنیم. خیلیها فکر میکنند مرکزشان عدم است، ولی عدم نیست، عدم ذهنی است، نمیتوانند تسلیم واقعی بشوند. بنابراین بهتر است که فعالانه میگوید بکَنند و درست مثل اینکه چاه میکَنند میخواهند بروند به آب برسند، همانیدگی را که دیدند، بیندازند. یعنی ذهناً هم بهتر است که ما همانیدگیها را بشناسیم. وقتی ما خشمگین هستیم، شما به یادتان بیاید که این خشم حالت خوبی نیست. وقتی توقع داریم، میفهمیم که توقع و انتظار از مردم کار درستی نیست. اینها را درک کردن و عمل کردن دارد یواش یواش خودت را هم میکَنی. نمیتوانی بنشینی که خداوند جذب کند مرا و اشکال ما، نه که جذبه کار نمیکند، عنایت کار نمیکند، ما ذهناً مرکزمان را عدم میکنیم.
🌺 هر که رنجی دید، گنجی شد پدید
هر چه جِدّی کرد، در جَدّی رسید
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۷)
هر کسی فضا را باز کرد و صبر کرد و در این راه درد هشیارانه کشید، حتماً به گنجی رسید. و هر کسی جِدّیتی کرد، به یک بهرهای رسید. هر کسی جِدّیت نکرد، نرسید. اینها را خواندم که بفهمیم ما نمیتوانیم دائماً با ذهنمان منتظر جذبه خدا باشیم. باید خودمان هم بکَنیم. بله.
🌺 گفت پیغمبر: رُکوع است و سُجود
بر درِ حق، کوفتن حلقۀ وجود
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۴۸)
میبینید که مرتب مولانا میگوید شما باید این رکوع حالت نیمهباز فضا را میگوید، رکوع کاملاً سجود نیست. رکوع، درست است که اینها اصطلاحات دینی هستند، ولیکن راهنماست که مولانا تمثیل میزند، میگوید شما خم شوی یک ذره، خوب است. البته سجود نیست. سجود یعنی تسلیم کامل، یعنی با زمین یکسان میشود. میگویید من نمیدانم. چرا سجود کامل نمیکنیم؟ برای اینکه سخت است. چرا پذیرش کامل در این لحظه صورت نمیگیرد؟ چرا جذبه خدا نمیآید؟ برای اینکه نمیتوانیم کاملاً تسلیم بشویم. چرا نمیتوانیم؟ برای اینکه شرطی شدهایم، عادت کردهایم از طریق این عینکهای رنگی ببینیم. اشکالی هم ندارد، یواش یواش باید کار کنیم. بارها گفتیم کار تغییر تدریجی است.
پس پیغمبر میگوید فرموده است که رکوع و سجود یعنی خم شدن و فضا باز کردن ولو کم یا فضای کامل باز کردن یعنی پذیرش کامل اتفاق این لحظه در واقع داری درِ خدا را میزنی، باز میکند برایت. هر دفعه که فضاگشایی کامل میشود، در را خدا باز میکند ... 🙏
✅ شکل مربوط در پست زیر آورده شده
@Ganjehozourclips
🌹 گزیده ای از برنامه ۸۵۴ گنج حضور (۲)
✍️ ... ما هم میدانیم که مقایسه یکی از خصوصیتهای همین من ذهنی است. اگر مقایسه میکنید یعنی هشیاری جسمی دارید. پس این حالت که مرکز ما پر از همانیدگی است، این شخص دائماً مقایسه میکند یکی از خصوصیتهایش را با دیگران، وقتی مقایسه از بین میرود، شما دیگر مقایسه نمیکنید، برای اینکه عدم را که بیفرم است با چیزی نمیشود مقایسه کرد، از جنس چیز نیستیم. به عبارت دیگر از یک نقطهای به بعد شما از جنس چیز بودن را باید کنار بگذارید، از جنس عدم بشوید تا زندگی بتواند روی شما کار کند.
و ما میدانیم ما خودمان را نمیتوانیم تغییر بدهیم. بلکه باید اجازه بدهیم خدا یا زندگی ما را تغییر بدهد و دوباره به این صورت دربیاورد و او میل دارد دربیاورد، و در این تبدیل هم هیچ موقع نباید سوال کنیم برای چه من این کار را میکنم؟ چون اگر بگویید برای چه، شما دوباره برمیگردید به هشیاری جسمی، به ذهن. ذهن به این سوال نمیتواند جواب بدهد که من چرا دوباره باید از جنس عدم بشوم، باید بشوی. برای همین اول آن اشعار را خواندم که آیه قرآن هم توش بود که گفت اول تو هستی، ما این را فهمیدیم، آخر هم تو هستی، این وسط ما هیچیم. ولی ما این را نمیدانیم.
ما نمیدانیم که اول اوست و بعداً هم اوست. همهاش خودمان را گرفتیم. وقتی کسی نمیداند اول، یعنی در این زندگی ما، در این زندگی دنیایی اول اوست و آخرش هم اوست. یعنی قبل از اینکه بمیریم باید او بشویم. وگرنه اصلاً به منظور از آمدنمان نرسیدیم. حالا این من ذهنی که اینجا است به من چه میگوید. این عقلش اصلاً چه هست؟ عقلش این است که شما با یک چیزهایی همانیده بشوید. دیگر تمام وقتت، زمانت را، انرژیت را، فکرت را، زندگیت را بگذاری که اینها را زیاد کنی و اینها را با دیگران مقایسه کنی.
خودت را بر حسب تک تک اینها مثلاً پولت، هیکلت، نمیدانم تعداد دوستان، مقامَت، معیار قرار بدهی، خودت را با دیگران مقایسه کنی، برتر دربیایی. همین تر، برتر، بهتر، دانشمندتر. این هدف عقل این من ذهنی است که چه بشود، هیچ جوابی به این ندارد. که چه بشود مثلاً؟ بعد آن موقع درست موقعی که اصلاً نفهمیدیم چه شد اصلاً، ما همش داشتیم جمع میکردیم یک دفعه میگویند داریم میمیریم، ما که زندگی نکردیم، ما که همش جمع کردیم، کجا بمیرم من، چرا بمیرم؟ نه دیگر باید بمیری. مریضی دیگر، علاج ندارد این مرض، به همین سادگی؟ بله. بابا این همه زحمت کشیدیم چی شد؟ هیچی. چرا؟ برای اینکه نفهمیدیم برای چه آمده بودیم.
فکر میکنیم اینها را باید جمع کنیم و بیشتر از همه جمع کنیم، و واقعاً موقع مردن تقریباً هیچ کس نمیداند چقدر پول دارد، کجا پول دارد، خیلیها ثروتمند هستند، نمیدانند کجا خانهاش کجا، هزار تا خانه دارند، معلوم نیست کجاها پول دارند، هیچ کدام یادشان نیست، چقدر دارند، ولی دائماً میخواهند اینها را زیاد کنند و این دنده اتوماتیک ما انسانها خیلی خطرناک است. یک لحظه نمیایستیم آقا چکار دارم من میکنم، که چه بشود؟ 🙏
@Ganjehozourclips
✍️ ... پس انسان بهصورت هشیاری بیفرم وارد این جهان میشود، پس به محض اینکه وارد این جهان میشود،
البته قبل از ورود به این جهان هم بُتش با او هست، یعنی خداوند با او هست، هم مبارکقدم است، هم شاد است، هم مراد دلش را بلد است، البته هشیار نیست به این چیزها که وارد جهان بیمرادی میشود،
وارد جهان انسانهایی میشود که اینها فکر میکنند مراد در بدست آوردن چیزهایی است که در مرکزشان هست و وقتی وارد میشود اصطلاحاً میگوییم همانیده میشود با چیزهایی که ذهنش نشان میدهد (شکل1) و
و این چیزها طبق نصیحتهای پدر و مادرش و خانوادهاش برای بقایش مهم هستند، مثل پول، مثل همین اعضای خانواده، بنابراین هشیاری این توانایی را دارد که به مفهوم ذهنی اینها که یک فکر است، حس وجود تزریق میکند و همین که حس وجود تزریق میکند آن میشود یک عینک دید
درست مثل اینکه آن هشیاری بیفرم از طریق یک عینک جدیدی که یک فکر است میبیند، یعنی برحسب آن میبیند و آن میشود عینکش، پس به تدریج همه آن چیزهای مهم را میگذارد مرکزش و از طریق آنها میبیند،
به یک فعالیتی دست میزند به نام فکر همانیده کردن یا فکر برحسب افکار همانیده و از پریدن فکر این همانیدگیها با سرعت زیاد به همدیگر، یک تصویر ذهنی پویا در حال حرکت به وجود میآید،
اسمش هست منذهنی، و چون مرکزش از عدم عوض شده، این دفعه عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را از این مفاهیم میگیرد و این چنین نگاه کردن به جهان اگر موقت باشد، اشکال ندارد،
ولی اگر طولانی بشود، انسان درد ایجاد میکند و هشیاریش میآید پایین و بالاخره فکر میکند که یک جسم است. ... 🙏
✅ بخشی از برنامه ۹۲۱ گنج حضور
#متن_برنامه
@GanjehozourClips
✍️ ... هر جهت فکری همانیده را برویم، به درد میرسیم، وقتی به درد میرسیم، ناله نباید بکنیم، شکایت نباید بکنیم، بگوییم که بدشانس هستیم، بگوییم که در هر جهتی که ما به صورت همانیده میرویم، فکرمان میبرد که میخواهیم در آن جهت به زندگی برسیم نمیتوانیم برسیم. بنابراین در آن موقع یادمان میافتد که باید فضا را باز کنیم، آن موضوع را شناسایی کنیم بیندازیم، نه اینکه گله و شکایت کنیم، دنبال کسی بگردیم ملامت کنیم یا خودمان را ملامت کنیم، یا برخی خاصیتهای من ذهنی را مثل پشیمانی، اظهار تاسف، احساس گناه و ملامت خود، ملامت خود که من چقدر بیعقلم یا برچسبهای دیگر به خودمان زدن یا به دیگران زدن نباید صورت بگیرد.
ما الان شناسایی میکنیم که در هر جهتی برویم بلا صورت میگیرد برای اینکه طرح زندگی این است که خودش را پس از مدتی در مرکز ما قرار بدهد و ما به بینهایت و ابدیت او زنده شویم و بیاییم به این لحظه ابدی و آگاه از این لحظه ابدی تا ابد زندگی کنیم و بفهمیم که من ذهنی موقتی بوده. ... 🙏
✅ برنامه ۹۱۸ گنج حضور
#متن
🌹یک راه لطمه نزدن به خود - قانون جبران🌹
✅ برنامه ۸۵۱ گنج حضور
#لطمه #عوض #زحمت #جبران
@Ganjehozourclips
🌹لطمه زننده ها - اثر میزاره🌹
✅ برنامه ۸۵۳ گنج حضور
#لطمه #آسیب #حضور #من_ذهنی #آزار
@Ganjehozourclips
🌹 گزیده ای از برنامه ۸۵۵ گنج حضور (۴)
✍️ پس حکم کُن فَکان است، یعنی او میگوید بشو و میشود، این مثل چوگان است، مقاومت کنم یکجوری زده میشود، یک اتفاق میافتد، مقاومت نکنم و فضا را باز کنم یکجور دیگر میشود. ولی من میدانم که درون و بیرون من در حکم او هست،
میگوید. مکان، جسمم است، این مکان است، فکرم جسمم است، چهار بعد من جسمم است، آن قسمت خداییت من هم لامکان من است. میگوید باز شدن این لامکان که به صورت آن دایره من دارم نشان میدهم و مکان من که این بدنم چطوری کار کند، فکرم چطوری کار کند، در حکم چوگان او است. یعنی او مثل چوگان میزند و من مثل گو هستم، پس من باید تسلیم بشوم، مقاومت نکنم.
آیا ما تسلیم میشویم؟ نه. شما به صورت حضور ناظر به خودتان نگاه کنید ببینید که در روز واقعاً تسلیم میشوید؟ یعنی رفتارهایتان را مورد نظارت خودتان قرار میدهید. میروید با مردم برخورد میکنید میبینید که رویدادها میافتند و آدمها میآیند،
شما فضا باز میکنید، فضا باز میکنید، فضا باز میکنید، یا واکنش نشان میدهید، منقبض میشوید، منقبض میشوید. هر موقع منقبض میشوید دارد او شما را سیاه میکند. به شما دارد نشان میدهد منقبض نشو. داری بر حسب من ذهنی میبینی عمل میکنی،
ذهنت واکنش نشان میدهد، تو ذهن نیستی، سیاه شدی. بعد آن موقع ما فضا باز میکنیم میبینیم که زندگی به ما کمک کرد. فضای درون دارد بازتر میشود، بیرونمان دارد بهتر میشود، مکانمان، مکانمان بهتر میشود، لامکانمان بازتر میشود.
بله این بیت مربوط است به این آیه، البته جاهای دیگر هم آمده:
☀️ «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»
«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»
(قرآن کریم، سوره یس (۳۶)، آیه ۸۲)
این همین سوره یاسین آیه ۸۲ است... 🙏
@Ganjehozourclips
🌹 گزیده ای از برنامه ۸۵۵ گنج حضور (۲)
✍️... اینکه متواضع بشویم در مقابل خدا، یعنی چه؟ یعنی ما داریم به خدا میگوییم که اشتباه کردم من این نقطهچینها، همانیدگیها را تا حالا در مرکزم نگه داشتم که ترا نگذاشتم. توجه میکنید. اینکه میگوییم واهمانش، عذرخواهی و برگشت به این لحظه، آیا معنی میدهد برای شما؟ اینکه ما در هر لحظه میتوانستیم با مرکز عدم کمک خدا را بگیریم، به ما کمک کند و مشعله یاسین را روشن کنیم و نکردیم، این عذرخواهی لازم ندارد؟ چرا دارد.
پس ما از کی عذر میخواهیم؟ از زندگی. میگوییم مثلاً از اول تو به صورتهای مختلف خودت را در من نشان دادی، مثلاً همین مثل ساده دیدن یک کلاغ به آسمان یعنی خدا دارد خودش را نشان میدهد. اینکه ما هم سکوت را میشنویم هم صدا دارد خودش را نشان میدهد. چطوری نشان بدهد دیگر. اینکه ما میتوانیم فضاگشایی کنیم، وقتی مرکز عدم میشود، میبینیم فضا را میتوانیم باز کنیم برای اینکه آن سکوت و آن خلا کش میآید.
شما یک بادکنک را الان باد کنید، فضا باز میشود و آن را در خودش جا میدهد. فضا باز میشود. در درون ما هم یک همچو چیزی است. فضا باز میشود. پس ما میتوانستیم در مقابل اتفاقات که از جنس جسم است و فکر است، رویدادها و وضعیتها از جنس ذهن است، تجسم ذهنی است شما تصور میکنید چه اتفاق دارد میافتد، ذهن هر چه را نشان میدهد. شما میتوانید انتخاب کنید فضا را باز کنید، این در شما است. نه اینکه از جایی باید قرض بگیرید. علت اینکه باز نمیشود دائماً ما از موضوع فکرمان میخواهیم زندگی بگیریم، به جای فضای اطراف این اتفاق در ذهن، از خود ذهن استفاده میکنیم، خود ذهن باز نمیشود.
باز شدن ذهن همان موافقت ماست، به زور، چکار کنم دیگر، باید قبول کنم دیگر، اینکه فضاگشایی نیست. اینکه زورش زیاد است، اگر قبول هم نکنم که میزند ما را خرد میکند دیگر، چکار کنم دیگر، این فضاگشایی نیست که، این له شدن است، این جسم است، این مقاومت است، چاره نداری. فضاگشایی استفاده از جنس خدایی ماست. پس ما عذر میخواهیم که امکانات فضاگشایی اختیار و توانایی انتخاب برای کشتن از طریق عشق در ما بوده. تخم بد کاشتیم، عذر میخواهیم، هم از خدا عذر میخواهیم، هم از مردم عذر میخواهیم، به هر کسی که ظلم کردیم اشتباه کردیم رنجاندیم درد دادیم، عذر میخواهیم، از همه عذر میخواهیم. فضا را باز میکنیم برای اینکه داریم مُهتدی میشویم، با اختیار خودمان، داریم هدایت میشویم. آن هدایت مرکز برای چه هست؟
شما وقتی از عدم عقلتان را میگیرید، هدایتتان را میگیرید، حس امنیت را میگیرید، قدرت را میگیرید، به حرف مردم کاری ندارید که بگویند آقا شما دیروز این طوری میگفتید، الان اینطوری. پس ضعیف هستید. شما یعنی عقب میکشید؟ بله، بله، برای اینکه اشتباهم را فهمیدم، فضا را باز میکنم. پس میبینیم که با مرکز عدم، با عقل خوب، حس امنیت خوب، هدایت خوب، قدرت خوب، صبر و شکر میآید و من دیگر میل ندارم با چیز جدید همانیده بشوم، دوست دارم با فضای خالی همانیده بشوم. همانیده بشوم یعنی بگویم من این هستم، من این هستم، من این هستم، من آن جسم نیستم دیگر، پس از یک مدتی آن خودبخود در شما به وجود میآید.🙏
@Ganjehozourclips
🌹از کجا می فهمیم تعهد داریم؟🌹
✅ برنامه ۸۵۳ گنج حضور
#تعهد #تکرار #تغییر #مدوامت
@Ganjehozourclips
🌹 گزیده ای از برنامه ۸۵۴ گنج حضور (۴)
✍️ برای همین میبینیم که آدمها خسته کننده هستند و چرا خسته کننده هستند؟ من پول میخواهم و دور و ور من آدمهایی نیستند که به من کمک کنند پولدار بشوم. بنابراین چه فایده، این رابطه اصلاً خسته کننده است. تازه اگر من موفق بشوم آدمهایی پیدا کنم که به من کمک کنند من پولدار بشوم و من پولم زیاد بشود، دوباره آنها خسته کننده میشوند، پول هم خسته کننده میشود. چرا؟ برای اینکه این حالت برای من طراحی نشده که اینجا بمانم، از اینجا باید رد بشوم. چطوری رد بشوم؟
حالا همین از ما مَشو ملول نشان میدهد که مولانا میخواهد توضیح بدهد که این جور زندگی و این سبک زندگی ملول کننده است. اما آیا تمام وجود ما همین است؟ نه. ما باید این دیدن بر حسب چیزها را بگذاریم کنار، این کار را شناسایی کنیم. بعد دیدن بر حسب عدم را دوباره پیشه کنیم. درست مثل اینکه یک نفر عینک رنگی را که قرمز میدید دربیاورد و دوباره آن عینک اول را بزند. ولی چون عادت داده خودش را به قرمز دیدن این کار سخت است. وقتی عینک قرمز را درمیآورد و واقعاً با رنگ واقعی میبیند، خوشش نمیآید چون عادت کرده که قرمز ببیند، آبی ببیند، زرد ببیند، با رنگ درست نمیتواند ببیند. ما هم اینطوری شدیم.
در اصل با عینک عدم ما سخت زیبا هستیم. این سخت زیبا هستیم، این شاهد، یعنی از جنس خدا که روی خودش قائم شده و متکی به جهان نیست. یک چنین چیزی زیباییش فقط زیبایی ظاهری نیست که ما بگوییم ما ظاهراً زیبا هستیم، یعنی ما به لحاظ عقل بسیار خردمند هستیم، حس امنیتمان را از زندگی میگیریم، ما را خدا هدایت میکند، قدرت خدا پشتمان است، اینها هم جزو همین شاهدی است، اما چون مرتب از طریق این همانیدگیها میبینیم و برای اینکه دوباره با او یکی بشویم، هشیارانه، باید اینها را بیندازیم، او نمیگذارد.
از طرف دیگر هم شما میبینید که ما در من ذهنی که بر حسب اینها میبینیم، مثلاً باورهای خشک در مرکز ما هستند، ما متعصب هستیم، یک غیرت متعصبانه من ذهنی داریم که هر کسی که به ما توهین میکند و توهینها را هم تعریف کردیم اگر به باور من توهین کند، من حتی ممکن است شما را بکشم، این غیرتها و تعصبات واقعاً احمقانه است و از روی تعصب من ذهنی است. اصلاً دید من ذهنی غلط است. و بنابراین تعصبورزیدن به آن دید دیگر از همه چیز غلط است که ما به دیگران آسیب برسانیم که شما دید مرا قبول نداری، باور مرا قبول نداری که مثلاً توهین میکنی، و اگر اصل ما همین خداییت ماست، کسی نمیتواند به آن توهین بکند.
اما بزرگان میگویند که زندگی دائماً دنبال این پدیده است که ما از طریق همانیدگیها نبینیم و به این علت است که دیدن بر حسب اینها درد به وجود بیاورد و به ما میگویند که شما بیایید فضا باز کنید در اطراف اتفاق این لحظه یا اتفاق این لحظه را بدون قید و شرط قبول کنید، این اسمش تسلیم است ... 🙏
@Ganjehozourclips
🌹 گزیده ای از برنامه ۸۵۴ گنج حضور (۳)
✍️ ... این جور دید ایجاد درد میکند و مثلاً اگر یک مثال فیزیکی بزنیم، این است که شما یکبار روی چشمتان یک عینکی بزنید که اصلاً شیشه ندارد، هر چیزی را با رنگ خودش میبینید. بعد یک عینک دیگری بزنید که مثلاً قرمز است. دیگر آن موقع همه چیز را بر حسب قرمزی میبینید، یعنی همه چیز را قرمز را میبینید. بعد شما فرض کنید که الان یک کسی عینک عدم را به چشمش بزند، اگر عینک عدم را به چشمش بزند که در این شکل (شکل ۳) دیده میشود، از طریق تسلیم مرکزمان را عدم میکنیم که از اول هم بوده، در این صورت درست مثل اینکه عینک بیرنگ زدیم به چشممان، این چشم دلمان است.
وقتی به وسیله عدم میبینیم، یک دفعه متوجه میشویم که همه انسانها مهم هستند، باارزش هستند چون از جنس خدا هستند، زندگی هستند، منتها یک من ذهنی هم دارند. چون با عینک عدم میبینیم، همه انسانها را باارزش میبینیم، هیچ با هم فرقی ندارند، تفاوتهایشان هم برای ما جدی نیست، بلکه زیباست. حالا شما آن عینک بیرنگ را بردارید، پول را بگذارید به جایش، بر حسب پول ببینید، درست مثل این شکل قبلی (شکل ۲).
حالا اگر بر حسب پول ببینید، خواهید دید که شما آدمها را از هم جدا میکنید. آدمها را به این صورت و یا با این معیار جدا میکنید که کدام یک از اینها میتوانند به من کمک کنند، من پولم زیاد بشود. تمام آن کسانی که به شما نمیتوانند کمک کنند پولتان زیاد بشود یا اصلاً پول ندارند، برای شما بیارزش میشوند. بعد آن موقع عینک پول که با آن همهویت هستید، یک چند نفری را در اطرافتان پیدا میکند میگویید اینها مهم هستند. برای اینکه من میخواهم بیزینس باز کنم، از اینها مثلاً میتوانم پول قرض کنم یا بروم چیزی از ایشان بپرسم. بنابراین اینها مهم میشوند. بقیه آدمها مهم نمیشوند.
میبینید که دو جور دید آدمها را به اصطلاح دو جور میبیند. حالا همین را تعمیم بدهید به باور مثلاً. فرض کنید که یک دینی داریم، مذهبی داریم، بر حسب آن میبینیم. یک دفعه میبینید تمام کسانی که از طریق آن باور مشابه شما هستند، مهم میشوند یا دوست داشتنی میشوند، بقیه از شما جدا هستند و من ذهنی از این کار استفاده میکند بقیه را به صورت مساله یا دشمن میبیند و جدایی ایجاد کند.
برای همین میگوییم که من ذهنی بر اساس خواستن و جدایی درست شده، همیشه بر حسب یک دیدی آدمها را ما جدا میکنیم، این جور دیدن غلط است. ایجاد نابسامانی در اوضاع بشر میکند و زندگی شخصی ما را هم به اصطلاح خراب میکند، روابط ما را دچار بحران میکند. مثلاً اگر من با دید پول میبینم، خوب اگر همسرم به من کمک نمیکند که پولدار بشوم، برای من مهم نیست اصلاً، پدر و مادرم هم مهم نیستند. و اگر چند تا چیز پیدا کنم که اینها برای من مهم هستند مثلاً غذا، غذا برای، در این صورت کسی که غذای خوشمزه میدهد به من، دوست من است، اگر نه، نان و پنیر میدهد من نمیتوانم دوستش داشته باشم.
در نتیجه بر حسب اینها ما آدمها را تقسیم بندی میکنیم، سازماندهی میدهیم. چه کسی دوست من است، چه کسی دشمن من است؟ میبینید که در این دوست و دشمن هم هست. اگر دقت کنید زندگیتان را پس از همانیدگی اینطوری سازمان دادید شما و بر حسب جدایی میبینید. با استفاده از این شکل (شکل۲) شما میبینید که اگر ما یک همچو من ذهنی داشته باشیم که اینطوری کار میکند، هم خودمان از خودمان خسته میشویم، هم دیگران را ملول میکنیم. 🙏
✅ شکلها در پست زیر آورده شده
@Ganjehozourclips
🌹 گزیده ای از برنامه ۸۵۴ گنج حضور (۱)
✍️ ... این دو بیت را قبلاً خواندیم. سریع میخوانم برایتان که چقدر کمک کننده است این:
🌺 دیده ما چون بسی علّت دروست
رو فنا کن دید خود را در دید دوست
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۱)
🌺 دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض
یابی اندر دید او کُلِّ غَرَض
(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۲)
یعنی اینطوری که ما با من ذهنی میبینیم، مریض گونه است، اشکالات زیادی دارد بر حسب همانیدگیها میبینیم. بنابراین این دید بر حسب همانیدگیها را برو در دید به وسیله عدم فنا کن، اینها را بده برود، بر حسب نظر ببین، و اینکه ما این دید را میدهیم میرود و دید عدم او را میگیریم، این بهترین عوض است. و در دید عدم است که، در دید نظر است که ما کل غرض را از زندگیمان و آمدن به این جهان میتوانیم پیدا کنیم. یعنی با دید من ذهنی ما در هیچ یک از ابعاد زندگیمان منظور خودمان را نخواهیم فهمید که چکار باید بکنیم.
شما میبینید که در هر چیزی شکست میخوریم. ابعاد وجودی ما که همهمان آشنا هستیم روابط ماست. آیا غرض از روابط ما میدانیم چه هست، رابطهمان با بچهمان، با همسرمان؟ نه نمیدانیم. موقع عدم میفهمیم. اینکه در بیرون کار میکنیم غرض را میدانیم چه هست؟ نه نمیدانیم. اصلاً یک غرض در من ذهنی وجود دارد که غلط است، هر چه بیشتر بهتر، همین، غرض دیگری نیست.
پس بنابراین وقتی مرکز عدم میشود و از طریق این نور بیرنگ میبینیم ما غرض را در ابعاد وجودیمان پیدا میکنیم. چرا من کار میکنم؟ چطوری غذا میخورم؟ چطوری میخوابم؟ چطوری بچه تربیت کنم؟ چطوری ریاست میکنم، مدیریت میکنم؟ در تمام اینها دید او به من میگوید چکار باید بکنی. اگر دید او را نداشته باشم، میافتم به دید همانیدگی که غلط است. پس میبینید که دو تا بیت بسیار مهمی است ... 🙏
@Ganjehozourclips