ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌گُریزم، تا رَگَم جُنبان بُوَد
کیَ فرار از خویشتن آسان بُود؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۸)

می‌گوید فرار می‌کنم از من‌ِذهنی تا جان در بدن دارم، این‌ها دیگر حرف‌های مولاناست، ما را نصیحت می‌کند، ما باید این‌طوری باشیم.
فرار از من‌ِذهنی آسان نیست؛ آسان نیست.
مخصوصاً کسی که اشتباه کرده باشد و همانیده باشد با تأیید و توجّه مردم.
هر کسی پیرو دارد بد‌بخت خواهد شد.
می‌گریزم از چه؟ از همین چیزهایی که گفتیم، از من‌ِذهنی، از همانیدگی‌ها.
تا جان در بدن دارم، تا زور دارم.
در آیه‌ی قرآن خواندیم که تا می‌توانید پروا کنید و جسم را در مرکزتان نگذارید.

می‌گُریزم، تا رَگَم جُنبان بُوَد
کیَ فرار از خویشتن آسان بُود؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۸)

یعنی از این حالت [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] به عنوان هُشیاری زندگی فرار کردن کار آسانی نیست، برای این‌که می‌گیرد این نقطه‌چین‌ها آدم را نگه می‌دارد.
در تمثیل دیگری می‌گوید که قطره می‌خواهد از گل خودش را بکشد به دریا برساند، گل هم پایش را گرفته می‌کشد.

عوامل زیادی در همان فضای نقطه‌چین‌ها هست که نمی‌گذارد ما برویم.
بنابراین فرار از من‌ِذهنی آسان نیست،
مگر مرکز را عدم نگه داری [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]
و مزایا را به هیچ بگیری و با آن‌ها همانیده نشوی
و مواظب باشی که مردم با تاًیید‌شان تو را از راه منحرف نکنند،
اگر در کاری خیلی خوب بودی، بله:

آن‌که از غیری بُوَد او را فرار
چون از او بُبرید، گیرد او قرار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۹)

غیرِ من‌ِذهنی است. هر کسی‌که به‌عنوان هشیاری از من‌ِذهنیِ «غیر» که از جنس ما نیست،
برای این‌که جسمی‌ست مجازی در زمان، امروز هم صحبت از آن‌جا شروع شد که:
جزء جهان چگونه از جهان می‌پرد
یعنی می‌خواست ما را مولانا از این خواب بیدار کند که تو جزء جهان شدی نباید می‌شدی،

تو جزء جهان نیستی، تو در جهان زندگی می‌کنی ولی از جنس جهان نیستی[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]،
چگونه می‌پری از این؟
هر کسی به‌عنوان هشیاری از یک فضای مجازی فرار می‌کند،
اگر بتواند فرار کند در این صورت آرامش به وجودش برمی‌گردد، گیرد او قرار، بله.

این [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] غیر است، این حالت ما غیر است، منِ‌ذهنی غیر است.
ما به‌عنوان هشیاریِ عدم [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] از او فرار می‌کنیم برای فرار نباید با من‌ِذهنی از من‌ِذهنی فرار کنیم.

گفت: چقدر گریختم سایه من از من جدا نشد برای این کار باید مرکز را عدم نگه‌ داری تا زندگی به ما کمک کند.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۵۶ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون بدین نیّت خراشم بَزَّه نیست
که زخم، این روی را پوشیدنی‌ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۴)


می‌گوید: اگر با این نیت من ظاهرم را بخراشم یعنی خراب کنم این گناه نیست بَزَّه یعنی گناه،

که با زخم می‌توانم این رویِ جلوه‌گری را بپوشانم، یعنی با خراب کردن،

خراب کردن لزومی ندارد که ما یک خاصیت خوبی که داریم آن را خراب کنیم، باید این را از مرکز‌مان برداریم و از نظر خودمان به‌اصطلاحِ مولانا گفت: به هیچ بینگاریم؛ از ارزشِ ذهنی بیندازیم، و ذهن نتواند از آن استفاده کند.

و می‌بینید که پوشیدن رُو را در این‌جا مطرح می‌کند، پوشیدن رُو در این معنی یا حجاب، یعنی پوشاندن آن قسمت‌هایی از هنر‌های ماست که امکانِ همانیدگی با این‌ها وجود دارد،

و می‌گوییم نداریم، ما نداریم هم‌چنین‌ چیزی، ما نیستیم، اگر مردم گفتند شما این را بلد هستید، ما بلد نیستیم، اگر هم می‌دانیم ما نمی‌‌دانیم،

ولی وقتی ما می‌گوییم نمی‌دانیم، من‌ذهنی خوشش نمی‌آید،

یعنی به آبروی مصنوعی که از این راه می‌آید انسان بی‌توجه است، پس بنابراین شما به کسی نگاه می‌کنید هنرهایش را نمی‌بینید برای این‌که خودش را نشان نمی‌دهد،

و بنابراین می‌گوید که این همان پوششی است که لازم است ما داشته باشیم.

چون بدین نیّت خراشم، بَزَّه نیست
که زخم، این روی را پوشیدنی‌ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۴)

تا این‌ها نتوانند، یا من‌ذهنی من نتواند از این‌ها استفاده کند، بله،

این‌جا می‌گوید:

گر دلم خویِ سَتیری داشتی
رویِ خوبم جز صفا نفراشتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۵)

بله، دل ما خویِ ستیری ندارد، پس ستیری و حجاب و پوشاندن، پوشاندن هنرهاست که مردم نبینند و نَکِشَند این‌ها را بیرون و تشویق کنند ما این‌ها را بگذاریم مرکز‌مان و با آن‌ها همانیده شویم،

«گر دلم خویِ سَتیری داشتی»، اگر دلِ من خاصیت پوشانندگی داشت، می‌توانست بپوشاند و جلوه‌گری نکند، در این‌صورت رویِ خوب من که رویِ حضور من است، جز صفا نمی‌داشت،

این روی‌ای که ما داریم الان با رویِ همانیدگی[شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، این رویِ صفا نیست، رویِ همانیدگی است، رویِ صفا موقعی است [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، که فضا باز می‌شود

و منظور از رُو، رویِ جسمی نیست بلکه رویِ روحِ ماست یا هُشیاریِ ماست که با همانیدگی ظاهر نمی‌شود،

گر دلم خویِ سَتیری داشتی
رویِ خوبم جز صفا نفراشتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۵)

8️⃣4️⃣9️⃣ ۵۴ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در چَه اندازم کنون تیغ و مِجَن
کین سلاحِ خصمِ من خواهد شدن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۰)

می‌گوید من الآن شمشیر و سِپر را در چاه می‌اندازم. شمشیر و سِپر من‌ذهنی متأسفانه همان چیزی است که با آن همانیده است.

مثلاً کسی که پولش را به رخ ما می‌کِشد هرجور شده ما هم می‌خواهیم پولمان را به رخ او بکِشیم. پس سِلاح ما از همین من‌ذهنی هست [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)].

می‌گوید اگر من عقل تابان ندارم پس سِلاح درستی هم ندارم. پس بهتر است سلاح‌هایی که از من‌ذهنی می‌آید من در چاه بیندازم.

در چَه اندازم کنون تیغ و مِجَن، این تیغ تیغی است که از ذهن می‌آید، و سپر را برای این‌‌که این سلاح دشمن من خواهد شد،

چرا؟ دشمن من اولاً من‌ذهنی است، ثانیاً شیطان است و از این سوء‌استفاده خواهد کرد.

یعنی اگر ما خاصیت خوبی داریم اگر پنهان کنیم یا اصلاً نداشته باشیم بهتر است، اگر عقل تابان [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] نداریم.

عقل تابان از مرکز عدم می‌آید، می‌بینید که چه‌قدر لازم است ما تسلیم بشویم فضا را باز کنیم مرکز را عدم کنیم تا خودمان تشخیص دهنده و تمییز دهنده بشویم.

اگر این تمییز نباشد همراه با پرهیز و صبر و شکر و ما بدانیم که من‌ذهنی داریم و داریم خودنمایی و جلوه‌گری می‌کنیم بهتر است که آن عامل جلوه‌گری را یا پنهان کنیم یا اصلاً از خودمان بیندازیم.

نمی‌خواهیم آن را داشته باشیم.چون آن جلوی حضور ما را خواهد گرفت.

و آن را دشمن ما یعنی من‌ذهنی ما چون با آن همانیده می‌شویم بر ضد ما استفاده خواهد کرد.

هر چیزی که با آن همانیده می‌شویم سلاحی می‌شود دستِ دشمن ما که من ذهنی است، با آن می‌تواند ما را نابود کند.
بله این‌ها ساده است.

چون ندارم زور و یاریّ و سَنَد
تیغم او بستانَد و بر من زند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۱)

این سَنَد به معنی تکیه‌گاه حقیقتاً این مرکز عدم است[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

یعنی تکیه‌گاه ما خداست زندگی‌ست با مرکز عدم.

می‌گوید چون زور عقل و قدرت و هدایت و حسّ امنیت خدا را ندارم و یاری از زندگی نمی‌گیرم.

قدرت، این قدرت عمل است، قدرت مقابله با چالش‌هاست و قدرت پرهیز هست، زورِ پرهیز، زورِ نگه داشتنِ خود، یاری از خدا از مرکز عدم است.

سَنَد تکیه‌گاه، شما وقتی مرکزتان عدم است تکیه‌گاهتان زندگی‌ست [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

می‌دانید که این عقلش واقعاً عقل است، هدایتش هدایت است، حسّ امنیتش حسّ امنیت است.این شادی بی‌سبب واقعاً شادی‌ست. مثل خوشی نیست.

این سه تا کلمه مهم هستند زور و یاری و سند.

تکیه‌گاهی در من‌ذهنی نیست [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)].

به که می‌خواهیم تکیه بکنیم؟ به همانیدگی، به عقلِ بی‌عقلیِ من‌ذهنی، از خدا منفصل شدیم و حتی آدم‌هایی مثل مولانا را هم مسخره می‌کنیم و بیت آن‌ها را ما نمی‌گیریم، راهنمایی آن‌ها را نمی‌گیریم یا مخالفت می‌کنیم.

پس بنابراین قدرت و عقل و حس امنیت و هدایت نداریم. نه زور داریم نه کسی می‌تواند به ما یاری واقعی بکند.

یادمان باشد کمک‌های مردم برای زیاد کردن همانیدگی‌ِ ما به‌درد نمی‌خورد، آن یاری نیست.

یاری و زور و تکیه‌گاه در همین شکل [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] دیده می‌شود با مرکز عدم.

می‌گوید اگر این‌طوری نباشد آن دشمن تیغم را می‌گیرد و من را با آن می‌کُشد.

درست مثل این‌که یک نفر جنگ رفته است نه زور دارد نه کسی به او یاری‌ست نه کسی‌که، به او متکی باشد. پس اگر شمشیر داشته باشد شمشیرش را می‌گیرند و با همان شمشیر او را می‌کُشند.شمشیر نداشته باشد بهتر است.

مولانا می‌خواهد بگوید؛ که تمام آن چیزهایی که می‌توانیم داشته باشیم به‌عنوان عامل همانیدگی اگر مرکز روشن نداشته باشیم[شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]،
عقل نور دِه نداشته باشیم، زور و یاری و سند نداشته باشیم، بهتر است نداشته باشیم.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۵۲ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

البته گاهی اوقات که امروز هم مولانا دارد اشاره می‌کند اگر کسی در یک رشته‌ای واقعاً به اوج برسد، حتی از آن کانال به خدا وصل بشود،
اگر نتواند از تأیید و توجه مردم پرهیز کند و خودش را به هیچ انگارد دوباره مردم خفه‌اش می‌کنند، نمی‌گذارند.

و این مطالب را از لابلای صحبت‌های مولانا درمی‌آوریم.

یعنی همیشه باید این پرهیز باشد که در هیچ شرایطی من با آن هنرم یا خاصیت خوبم همانیده نشوم، یعنی باید مواظب باشم آن نیاید.

نمی‌شود آدم فرض کنید یک سازی بزند موقع ساز زدن حضور داشته باشد، از آن‌جا که آمد بیرون بنشیند مثلاً:

با مردم یا همسرش دعوا کند.ایراد بگیرد،غیبت کند.

و باید آن مزه را که چشید دیگر بیاورد آن را به رشته‌های مختلف.

یک چیزی من این‌جا متوجه شدم باید این را ببرم جاهای دیگر.

با همسرم هم که صحبت می‌کنم از آن انرژی صحبت کنم.

با مردم هم همین‌طور.

و اگر مردم آمدند تیر بیندازند، من‌های ذهنی دور من جمع بشوند، باید این سپر را زمین نگذارم.

یادمان باشد سپر، پرهیز و صبر و شکر است.


همچو طفلم، یا چو مست، اندر فِتَن
نیست لایق تیغ اندر دستِ من
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۶)


می‌گوید: بچه‌ام، یا مست، که در تحت تأثیر آشوب‌های ذهنی هستم.

ذهن من، مرا دارد کنترل می‌کند[شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] و شایسته نیست که شمشیر دست من باشد.

شمشیر همان چیزِ بُرّنده است که ما داریم به‌عنوان خاصیت خوب.

پس طفل یا خام کسی است که با آن خاصیت خوبش همانیده است، آن آمده مرکزش که برحسب آن می‌بیند و مستِ آن است و در فتنه‌های آن است.


می‌گوید که چون ما آمده‌ایم در این جهان، هرچه‌قدر سن داریم درواقع هفتادسال، هشتادسال، صدسال، در این مدت به خدا زنده شویم این فضیلت که ظاهراً سبب نمایش من است نخواهد گذاشت من به خدا زنده شوم.


[شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] می‌گوید که این به درد من نمی‌خورد.

هنوز طاووس دارد صحبت می‌کند می‌بینید که؟

این شخص [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] نه، این شخص طفل نیست.این شخص بالغ است خام نیست.

اول هم گفته کسی که از طریق همانیدگی‌ها می‌بیند خام است.

[شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)].
ما مرتب این خامی من‌ذهنی را در ابتدای هر برنامه توضیح می‌دهیم.


گر مرا عقلی بُدی و مُنزَجَر
تیغ اندر دستِ من بودی ظَفَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۷)


این‌جا از عقلی صحبت می‌کند که از عدم می‌آید [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]

و می‌بینید که این شکل‌ها بیت‌ها را معنی می‌کند و بیت‌ها ادبی هم هستند و ادبیاتش را یک کمی برای ما ساده‌تر می‌کند.

می‌گوید اگر من عقلی داشتم که از عدم می‌آمد، مُنزَجَر یعنی از به‌اصطلاح بازداشته‌شده، بازایستنده.

یعنی کسی که خودش را می‌تواند نگه دارد و این عقل همان عقلی است که از عدم می‌آید.

خردِ کل است که می‌داند که عقل من‌ذهنی به‌اصطلاح پیروز نمی‌شود.

گر مرا عقلی بُدی و مُنزَجَر
تیغ اندر دستِ من بودی ظَفَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۷)


می‌گوید من اگر عقلی داشتم که از عدم می‌گرفتم [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] و عقل کل بود و می‌توانست خودش را نگه دارد.

و این نقطه‌چینِ تیغ [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] را یا آن خاصیت خوب را مرکز نگذارد، در این‌صورت آن خاصیت سبب پیروزی من می‌شد.


شما نگاه کنید یک عده‌ای مثلاً استعداد شعرگفتن دارند و می‌توانند کلمات را خیلی خوب پشت‌ِ سرهم بگذارند و در قافیه بگذارند و خیلی شیرین شعر بگویند.

ولی به‌جای این‌که عدم را بگذارند مرکزشان [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] و از این خاصیت در خلاقیت استفاده کنند و زندگی بتواند از آن‌ها حرف بزند،

معمولاً حرف‌های من‌ذهنی [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] را فرمول‌بندی می‌کنند، همین مسائل مردم را.
وقتی این شعرها را ما گوش می‌دهیم بدتر حالمان گرفته می‌شود.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۵۰ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

نیست انگارد پَرِ خود را صَبور
تا پَرَش در نَفکَند در شرّ و شور
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۲)

صبور، کسی که صبر دارد برای واهمانش [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] . صبر دارد، برای پرهیز.

یعنی با نتایج بدست آمده هم‌هویت نمی‌شود. پرهیز دارد.

پس می‌بینید که مِجَن که در بیت بعد می‌گوید خواهیم دید یعنی همین صبر و شکر و پرهیز است و مرکز عدم.

پس زیانش نیست پر، پر اگر پر و زیبایی‌های پر زیان ندارد، کی زیان دارد!؟ موقعی که همانیده می‌شویم.

بهش بگو نَکَنَد.برای‌اینکه اگر تیری بیاید، سپر دارد. بله سپرش را می‌دانید.

این شخص سپر ندارد [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] وقتی پرش زیباست قضاوت می‌کند، خوب است خوب می‌شمارد. پرش بد می‌شود می‌گوید بد است.

پس بنابراین تمام آن چیزهای خوبش را می‌گوید خوب است و به آن افتخار می‌کند و مقاومت دارد در مقابل هر گونه کوچک کردنِ این همانیدگی‌ها این شخص نابود خواهد شد با این پر.

شما می‌بینید که با این صحبت‌ها هر چیزی که خدا به ما می‌دهد واقعاً یک نعمتی است.

اگر همانیده بشویم به ضرر ماست و اگر نباشد بهتر است.

گاهی اوقات می‌بینید که زیبایی ظاهری حالا مال زن یا مرد به ضررش تمام می‌شود. برای اینکه با آن همانیده می‌شود.

سبب بدبختی‌اش می‌شود و توجه مردم نمی‌گذارد این شخص اگر زن است مثلاً درس بخواند یا زحمت بکشد به جایی برسد. نمی‌گذارند.

اگر آن شخص این زیبایی را به هیچ می‌گرفت، هنر‌های دیگر در او به وجود می‌آمد.
بله.

می‌گوید اگر پر ضررش ندارد بگویش که نکند! برای اینکه اگر تیر بهش برسد، مِجن یعنی سپر صبر و شکر و پرهیز را با خودش دارد آن شخص [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] مرکز عدم دارد لزومی ندارد یک خاصیت خوب را بگذارد کنار،

می‌تواند جسماً زیبا باشد، مرد می‌تواند نیرومند باشد، یا مرد و زن می‌توانند پر دانش باشند، یا در یک هنری هر چه که هست، به معنای هنر امروزی مثل هنر موسیقی، نقاشی، یا هر چی هست به اوج برسند.

هیچ ضرری ندارد برای اینکه به محض اینکه مردم تیر بیندازند، تیر چی است؟ تیر این است که مردم دور آدم جمع می‌شوند و می‌گویند بَه بَه شما استاد هستید ولی این مجن دارد. یعنی سپر دارد.

مردم فشار می‌آورند که این هنر را بیاور مرکزت و آن را بگذار مرکزت به حرف ما گوش بده، شما استاد ما باش چه می‌دانم رئیس ما باش یا هر چی.

آن شخص اگر سپر داشته باشد[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] می‌گوید نه.

نه من نمی‌توانم این را مرکزم بگذارم و من خودم را جدی نمی‌گیرم.
این هنرم چیزی نیست چیز خدا داد است.

پس بنابراین صبر و شکر و پرهیز با او هست.

این هنر به او ضرر نخواهد رساند دارد همین را می‌گوید.

پس زیانش نیست پر، گو: بر مکن.

گر رسد تیری که حتماً تیر خواهد رسید، به پیش آرد مجن.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۴۸ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار
دور کن‌ آلت، بینداز اختیار
🔰(مولوی، مثنوی، دفترپنجم، بیت ۶۵۰)

خوب دیگر کاملاً مشخص است می‌گوید که اگر مرکزت همانیده هست [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] و تقوی نداری مرکزت عدم نیست و نمی‌توانی خودت را حفظ کنی، صاحبِ خودت نیستی،

زینهار یعنی مواظب‌باش، مبادا این کار را بکنی.

دور کن آلت، آلت یعنی ابزار، می‌بینید که ابزار یکی همین اختیار است یکی هم آن خاصیتی که ما می‌توانیم از آن استفاده کنیم.

و این دور کُن آلت یعنی آن مثلاً اگر شما بسیار هنرمند هستید یک سازی را بسیار عالی می‌زنید به‌طوری‌ که دهان مردم باز می‌ماند و‌ حیرت می‌کنند این درواقع ابزار شماست، ابزار همانیدگی [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] ممکن‌است باشد نباید به مرکزتان بیاید

بله، دانش می‌تواند باشد مقام دنیا می‌تواند باشد هرچیزی که انسان دارد و مورد توجه مردم است این می‌تواند آلت باشد و حتی اختیار هم آلت باشد.

شما می‌توانید بگویید که فعلاً من به مولانا گوش می‌کنم و اگر یک جایی راه را پیدا نکردم یک بیت مولانا را به‌اصطلاح راهنمای خودم می‌کنم [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] کاملاً دیگر مشخص است

چون‌ نباشد حفظ و تقوی، زینهار
دور کُن آلت، بینداز اختیار
🔰(مولوی، مثنوی، دفترپنجم، بیت ۶۵۰)

این زینهار هم خیلی جالب است یعنی مواظب باش خیلی مواظب باش.

می‌بینید که چقدر تأکید دارد مولانا یک هنرِ بیرونی یک فضیلتِ بیرونی که مردم به‌آن توجه دارند مرکز ما نشود گفت این تو را خواهد کُشت مواظب‌باش، زینهار هم‌ به آن‌جا برمی‌گردد طاووس دوباره می‌گوید:

جلوه‌گاه و اختیارم آن پَر است
بَرکَنَم پَر را که در قصدِ سَر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفترپنجم، بیت ۶۵۱)

یعنی کسی که یک هنری دارد و‌ تنها آن هنر دارد و‌ یا چندتا دارد و محلِ جلوه یعنی خودنمایی و‌ خود نشان‌دادن و اختیارش که حتماً باید از این استفاده کند آن پَر است.

طاووس الآن می‌گوید که من جلوی خودم را نمی‌توانم بگیرم، می‌خواهم پرهایم را نشان بدهم و برای همین می‌کَنَم.

پس مولانا می‌خواهد بگوید که اگر شما می‌توانید جلوی خودتان را بگیرید و خودنمایی نکنید خوب آن فضیلت‌ها و آن خصوصیت‌های عالی برای شما خوب است می‌توانی از آن‌ها به‌عنوان خدمت و حتی به عنوان ابزار رسیدن به حضور از آن استفاده کنی.

با یک هنر خوب که در اوج آدم انجام می‌دهد از همان کانال می‌تواند به خدا وصل شود هرچه که می‌خواهد باشد ولی اگر با آن همانیده بشود، نه.

جلوه‌گاه و اختیارم آن پَر است؛ بَرکَنَم پَر می‌گوید پَر را می‌کَنَم برای‌این‌که می‌خواهد من را بِکُشَد مخصوصاً اول روان من را، جان من را و روح من را همانیده می‌کند و می‌کُشَد، به‌خواب فرو می‌بَرَد.

می‌بینید که می‌گوید که هرچیز جالبی ما داریم هر خصوصیتی، این می‌تواند درواقع ابزار دیو قرار بگیرد.

باید مواظب باشیم که مرکزِ ما نیاید.

در قصد سر است یعنی اول من را در ذهن [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] می‌کُشد سَرِ عقلم را زایل می‌کند دیگر عقل نخواهم داشت

گفتم اگر این ادامه پیدا کند در افسانهٔ من‌ذهنی همین‌طور که می‌بینیم در افسانهُ من‌ذهنی در اثر مقاومت و قضاوت و مسئله‌سازی و این‌که آدم خودش را با موانع و مسائل و دشمن محاصره می‌کند و همیشه از طریق همانیدگی‌ها می‌بیند.

تعدادی از همانیدگی‌ها دردهای شدید است، حتی دردهای شدید بدنی که از این راه در اثر استرس و ناراحتی‌ها به آدم رُخ داده است،

آدم گیج می‌شود، در دردهایش و فکرهای همانیده‌اش گُم می‌شود به هپروت می‌رود یک‌چنین شخصی دیگر واقع‌بین نیست گرچه که فکر می‌کند همه اشتباه می‌کنند ولی همه می‌دانند که او اشتباه می‌کند.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۴۶ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چند بیت از مثنوی دفتر پنجم که از بیت ۶۴۸ شروع می‌شوند برایتان می‌خوانم که دنباله‌ی قصهٔ طاوس است که پرهایش را می‌کَند و تیتر این قسمت هست:

«بیان آنکه هنرها و زیرکی‌ها و مال دنیا همچون پرهای طاوس عدوِّ جان است.»
(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸)

و همان‌طور که تیتر مشخص می‌کند هر کسی یک هنری دارد که مورد توجه مردم واقع می‌شود احتمال این وجود دارد که با آن همانیده بشود و آن مرکزش باشد.

و به‌موازات آن‌که در آن پیشرفت می‌کند و برحسب آن از مردم تأیید و توجه می‌خواهد و خودش را در آن فضیلت یا هنر یا خاصیت خوب،
می‌خواهد یک فرض کن چیز خوب باشد که آدم می‌تواند تملک کند پول زیاد باشد یا مقام دنیا باشد یا دانش زیاد باشد یا یک استعداد بدنی باشد
مثل بدن خوب، زیبا یا بدن نیرومند، سالم و یا تخصص یافتن در یک رشته‌ای از هنرها مثل موسیقی مثل نقاشی یا علم.

می‌خواهد بگوید که اگر کسی با حضور با این‌ها برخورد نکند در این‌صورت ممکن است با
آن‌ها همانیده شود و همان دشمن جانش شود و از آن طریق نابود بشود.

چه بسا دیده‌ایم یک نفر در یک رشته‌ای بسیار پیشرفت کرده و مردم دورش جمع شدند و از او توقعاتی داشتند و آن شخص نتوانسته آن هنر را و یا آن خاصیت را از خودش جدا کند
و به هیچ بگیرد.

در پایین می‌گوید که شما اگر در یک رشته‌ای بسیار خوب هستید باید آن‌ را به هیچ بگیرید وگرنه دشمن جانتان خواهد بود.

اجازه بدهید ادامه بدهیم.

پس هنر، آمد هلاکت خام را
کز پی دانه، نبیند دام را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸)

همین را می‌گوید و به‌نظرم این‌ها بله با شکل‌ها آماده شدند اگر شخصی
این ضعف [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] را دارد و این فقدان بینش را دارد
که با عدم، با عینک عدم نگاه کند [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]
و با هنرش می‌خواهد با آن امتیازی که نسبت به دیگران دارد می‌خواهد همانیده بشود از طریق آن ببیند
ما می‌دانیم که هرچه بیشتر آن عینک دیدش خواهد شد و نمی‌تواند از آن دید رها بشود و اگر چیزی که مردم تأیید می‌کنند و ما هم در آن خوب هستیم با آن همانیده [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] بشویم
با توجه به این‌که مردم به‌خاطر آن دور ما جمع شده‌اند و ما را تأیید می‌کنند و ما هم من‌ذهنی داریم امکان رهایی از آن تقریباً وجود ندارد و سبب هلاکت ما خواهد شد.

هلاکت ما اول ما به ذهن می‌افتیم
و درآن‌جا نسبت به زندگی می‌میریم و کور می‌شویم بعد از آن فشارها و دردهایی که آن همانیدگی به بدن ما وارد می‌شود، می‌کند ممکن است بدن ما هم از بین برود.

پس این هلاکت [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] برای خام
و خام کسی است که همانیدگی [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] در مرکزش دارد اتفاق می‌افتد.

در هر چهار بُعد زندگی، بُعد فکری، بُعد جسمی، بُعد جانی و بُعد هیجانی این شخص دچار گرفتاری خواهد شد.

و دارد می‌گوید که از پی دانه برای بدست‌آوردن دانه که همین نقطه‌چین هست دام را نمی‌بیند،
دام اول گرفتار‌شدن در این همانیدگی است.
و بعداً هم آسیب‌هایی که این دید به ما خواهد زد.

ولی انسان وقتی مرکزش یک همانیدگی [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] هست که مثل دانه می‌ماند و فکر می‌کند که از این‌جا زندگی‌اش تامین می‌شود،
نه زندگی مادی‌اش به‌‌اصطلاح آن نیازهای روانی من‌ذهنی مثل تأیید، توجه، قدردانی مردم،
دست زدن مردم، آفرین گفتن مردم، و بلند‌شدن مردم، وحرف‌هایی که می‌زنند، اگر این‌ها را به هیچ نگیرد گرفتار خواهد شد.

بله بیت مهمی است چاره کار این است که اگر کسی یک خاصیت خوبی دارد در این‌صورت عدم را بگذارد مرکزش [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]،
عدم هر خاصیت مادی را که سبب هم‌هویت شدگی می‌شود را به هیچ می‌گیرد
و همان‌طور که پایین خواهیم دید صبر و شکر و پرهیز مخصوصاً سلاح این شخص
است که می‌بینید که در این شکل [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] به‌‌ هیچ‌وجه
وجود ندارد و مولانا را همه را در این چند بیت توضیح می‌دهد.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۴۴ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چَغز اگر خَمُش بُدی، مار شُدی شکارِ او
چونکه به کُنج وارَوَد، گنج شود جُو و تَسو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)

جُو و تَسو، بله، جو و تَسو یعنی چیز کوچک، ناچیز.
یعنی هشیاری در ذهن.
می‌گوید، اگر چغز خاموش باشد، قورباغه اگر خاموش می‌شد، یعنی انسان به عنوان هشیاری خاموش می‌شد و حرف نمی‌زد، دراین‌صورت مار شکار او می‌شد.

می‌بینید که وقتی خاموش هستیم و مرکز عدم است این حالت [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] وقتی مرکز عدم است ما خاموش هستیم، مرتب مار همانیدگی شکار ما می‌شود ما می‌توانیم از این همانیدگی‌ها خودمان را آزاد بکنیم.

چَغز اگر خمش بدی، مار شدی شکار او؛ چون که به کنج وارَود، کنج یعنی خلوت می‌بینید [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] وقتی مرکز عدم می‌شود ما خلوت می‌کنیم، چون که به کُنج وارود، کُنج یعنی گوشه، گوشه‌ی خلوت یعنی مرکز عدم در‌این‌صورت جو و تَسو گنج می‌شود.

پس بنابراین ما که هشیاری کوچکی در ذهن هستیم اگر ما خلوت برویم یعنی مرکز را عدم کنیم ما بزودی گنج می‌شویم گنج می‌شویم.

گنج چو شد تَسوی زر، کم نشود به خاک در
گنج شود تسوی جان، چون برسد به گنج هو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)

می‌گوید: این اگر این ذرات زر در خاک این‌ها به هم بپیوندند و زر بشوند و در زیر خاک بمانند،
این‌ها ارزش‌شان را از دست نمی‌دهند، یعنی طلا در خاک هم طلاست،

به عبارت دیگر اگر تَسوی جان ما برود به یواش‌یواش مرکز ما باز بشود و فضای درون باز بشود و به خدا تبدیل بشود به گنج هو برسد، هو یعنی خدا.
به گنج هو برسد، ارزشش کم نخواهد شد.

همینطور که طلا ارزشش در زیر خاک کم نمی‌شود ما هم اگر می‌ترسیم که این من‌ذهنی را از دست بدهیم ارزش‌مان کم شود نه کم نخواهد شد.

«گنج شود تَسوی جان »یعنی این جان ناچیز ما می‌رود به گنج خدا تبدیل می‌شود اگر ما مرکز را عدم نگه داریم و مثل کبوتران بقر بقو نکنیم.

درست است؟ این همان تسو است، [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] چیز کوچک است جان کوچک است هنوز جان نمرده است
ولی یک سو‌سویی می‌زند برای این‌که دائماً از طریق همانیدگی‌ها می‌بیند
پس آن جانی که ما در ذهن داریم تَسو، آن است که جان ناچیز است این با مرکز عدم [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] می‌رود به بی‌نهایت خدا تبدیل می‌شود که اسمش گنج هو هست.

گنج هو، گنج خدا در ما همین تبدیل ما به بی‌نهایت خداست که می‌آییم به این لحظه‌ی ابدی و در این‌جا ساکن می‌شویم و جاودانه می‌شویم.
جاودانگی ما گنج هو است که ما برای همین آمدیم به این جهان.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۴۲ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون ز درختِ لطفِ او بال و پَری بِرویَدَت
تَن زن چون کبوتران، بازمَکُن بقَربَقو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)

وقتی در زیر درختِ اِتَّقوا که درختِ لطفِ اوست، شما می‌دانید اگر واقعاً این اِتَّقوا را اجرا کنیم ما،

یعنی پرهیز کنیم از همانیدگی جدید و همانیدگی‌های قدیمی را برانیم به کنار و با تسلیم مرکزمان را عدم کنیم،

ما زیر درخت لطف ایزدی هستیم، عنایت ایزدی هستیم. او با عنایت و جذبهٔ خودش ما را می‌کِشد و کار ما را درست می‌کند.

می‌گوید، اگر از این درخت لطف او بال و پری به شما رویید که بخواهی پرواز کنی، مثل آن پرنده که نشان دادم، پرواز کن، ساکت باش، تن زن.

می‌گوید، تن زن، ساکت باش، مثل کبوتران دوباره بَقَربَقو نکن. هی نگذار ذهنت حرف بزند، نگذار شما را ارزیابی کند.

تمام حرف‌های منِ‌ذهنی در مورد دوتا چیز است، یا مقاومت می‌کند یا قضاوت.

باز مکن بَقَربَقو، یعنی قضاوت نکن.
یکی از قضاوت‌هایش حالا همین الآن گفتم که بسیار مخرب است،
شما در مورد خودتان قضاوت می‌کنید. نه بگذارید دیگران قضاوت کنند نه خودتان. کار کنید.

پس [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] افسانهٔ منِ‌ذهنی دایماً بَقَربَقو می‌کند، مثل کبوتران.

اگر مرکز را عدم [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] کردی و لطف او به تو رسید و بال و پری گشودی، می‌بینید می‌توانی پرواز کنی،

یک‌ذرّه از همانیدگی‌ها داری بلند می‌شوی، داری آزاد می‌شوی، داری فضا باز می‌کنی، داری تأمل می‌کنی، واکنش نشان نمی‌دهی، آن حرف‌های قدیمی مردم روی شما اثر نمی‌گذارد،

وقتی به وضعیّت‌ها می‌رسید فضا باز می‌کنید، مخصوصاً در اطراف خودتان، در اطراف موانعی که ذهناً [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] ایجاد کردید،

مسائلی که ساخته‌اید، در زندگی شما اثر گذاشته، دشمنانی که درست کردید، در اطراف این‌ها فضا باز کردید [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] این‌ها را می‌پذیرید معلوم می‌شود پیشرفت کرده‌اید.

دوباره مشغول نشو به حرف‌های ذهنی، منِ‌ذهنی. نگذار منِ‌ذهنیت حذف بزند.

به‌صورت حضور ناظر تماشایش کن، وقتی حرف می‌زند بگو ساکت باش یا به حرف‌هایش گوش نده.
جدی نگیر خودت را، باورهایت را، حرف‌های منِ‌ذهنیت را.

مثل قدیم نباشد که شب می‌خواستی بخوابی یک چیزی ذهنت می‌گفت دیگر خوابت نمی‌برد این‌قدر جدی می‌گرفتی؛ آی چیزی گفت این.

منِ‌ذهنی یک حراف است، حرف‌ْزننده است، گفت‌وگو کننده است
همه‌اش می‌خواهد حرف بزند، شما اصلاً حرف‌هایش را جدی نگیرید.

ولی به‌صورت حضور ناظر توانایی مسئله‌سازی‌اش را در نظر بگیرید. هر جا دیدید پایش را از حد دارد بیشتر می‌گذارد اگر هنوز همانیدگی دارید،

هرجا دیدید برحسب همانیدگی می‌بینید دارید تحریک می‌شوید، همان باعث بشود که بنشینید، ساکت بشوید، حرف نزنید.

هرجا دیدید که این می‌خواهد خودش را نشان بدهد یک چیزی می‌داند به رخ مردم بِکِشد، نگویید.
خودتان را نشان ندهید، برای‌اینکه قوی می‌شود.

وقتی یک‌چیزی می‌افتد مرکز ما، ما می‌رویم دنبالش، اگر دیدید دنبال یک چیزی بیش از حد می‌روید برگردید، نروید.

اگر دیدید یک چیزی در جهان شما را می‌کشد نرو دنبالش. این منِ‌ذهنی است، یکی از آن نقطه‌چین‌ها است، حرصش دارد می‌کشد.
توجّه می‌کنید؟

چون ز درختِ لطفِ او بال و پَری بِرویَدَت
تَن زن چون کبوتران، باز مَکُن بَقَربَقو
🌺(مولوی، دیوان شمس غزل شماره ٢١۵۵)

8️⃣4️⃣9️⃣ ۴۰ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و همین‌طور این‌یکی، این‌یکی هم «اِتَّقوا» دارد، و آیه ۱۸ سوره حشر:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا پروا کنید. و هر کس باید بنگرد که برای فردایش چه فرستاده است. از خدا پروا کنید که خدا به کارهایی که می‌کنید آگاه است».
🌴(قرآن کریم، سوره حشر (۵۹)، آیه ۱۸)

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا پروا کنید»،

این «پروا کنید» به معنی ترسیدن نیست واقعاً، یعنی ملاحظه کنید، تأمل کنید، عقل به کار ببرید برای اینکه شما مرکزتان حالا باید خدا باشد

شما دانسته جسم می‌کنید، درد می‌گذارید، باور می‌گذارید، «و هر کس باید بنگرد که برای فردایش چه فرستاده است»،

از خدا دوباره می‌گوید پروا کنید، «از خدا پروا کنید» یعنی با چیزی همانیده نشوید «که خدا به کارهایی که می‌کنید آگاه است.»

بله این بیت را هم برایتان می‌خوانم:

کی سیه گردد به آتش رویِ خوب؟
کو نهد گُل گونه از تَقوَی القُلوب؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۰۶)

«روی خوب و زیبا کی از آتش، سیاه می‌گردد؟ آنکه تقوی قلب را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا، رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می‌گردد؟»

«تَقوَی القلوب» یعنی تقوای قلب، یا دل که وقتی دلمان عدم است در ذاتش است بله، و معنی‌اش این است:

روی خوب و زیبا، که روی حضور ماست با مرکز عدم، کِی از آتش سیاه می‌گردد؟ یعنی اگر مرکز را عدم نگه‌دارید، دیگر دچار سایه و همانیدگی نمی‌شوید.

«آنکه تقوی قلب را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا، رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می‌گردد؟»

یعنی کِی مرکز ما دوباره با آتش همانیدگی‌ها، آتش یعنی درد، دود یعنی ظلمت همانیدگی، سیاه می‌شود.

شما اگر در آن شکل‌ها نگاه کنید، که بیت بعدی را نشان می‌دهم الآن، در آن شکلِ مربوط به حقیقت وجودی انسان، در آنجا «پرهیز» است،

وقتی مرکز عدم است، در ذات عدم پرهیز دل است یعنی انسان به‌عنوان هشیاری اصلاً میل ندارد که با چیزی همانیده شود ولی چون مرکز را عدم نمیتوانیم بکنیم، چرا؟

برای این‌که ما فکر می‌کنیم از جنس جسم هستیم و در زمان هستیم، گاهی اوقات دردهایی ایجاد کرده‌ایم که این دردها ما را گیج کرده‌اند.

توجه کنید به مسائلی که من‌ذهنی ایجاد می‌کند. مسائل اگر به‌وسیله من‌ذهنی ما ایجاد شوند و زیاد شوند ما را گیج می‌کنند.

هرکسی در هر مرحله‌ای از زندگی، باید متوجه بشود که من‌ذهنی‌اش مسئله‌ساز است و باید جلویش را بگیرد و مسائل قبلی‌اش را حل کند،

یک جوری کنار بیاید تا از پارازیت‌ها و نیروهای مخرّبی که این مسائل به ما ایجاد می‌کنند، مسائل ناخواسته، در امان باشد.

«وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»
«و هر که محترم داند شعائر خدا را بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می‌گیرد».

🌴(قرآن کریم، سوره حج (۲۲)، آیه ۳۲)
یعنی هرکسی که مرکز را عدم کند این دم‌ِ ایزدی، خِرَد ایزدی و دانش ایزدی به او می‌رسد.

و در آیه‌های قبل هم می‌گفت که شما باید به حرف خدا گوش کنید، نه به حرف من‌ذهنی‌تان.
ولی باید در حرف خدا انسان وقتی که مرکزش عدم است خودش به گوش خودش می‌گوید از بیرون نمی‌آید.

بله. این بیت را خوانده‌‌ایم:

8️⃣4️⃣9️⃣ ۳۸ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

توجه کنید من‌ذهنیِ معنوی بسیار زیاد است.
من‌ذهنی که ظاهراً مرده است به همه چیز یعنی از همه چیز دیگر سیر شده است، محروم کرده است، غذا خیلی کم می‌خورد.

خوب در بعضی از دین‌ها می‌دانید از سکس و این‌ها هم دست کشیده‌اند که مزاحم نشود و هزار تا پرهیز دیگر به‌وسیلهٔ من‌ذهنی.

پرهیز به‌وسیلهٔ من‌ذهنی فایده ندارد. من‌ذهنی را نگه‌داری ولی پرهیز کنی.
مردم شاید یادشان می‌رود من‌ذهنی را باید بیندازند.

نمی‌شود آن چیزی که باید بیفتد تا به خدا زنده بشویم آن را نگه‌داری ولی لاغرش کنی.

توجه کنید این‌ها چیز مهّمی است که مولانا می‌گوید. این همان است که همان آیه بعدی می‌گوید مغبونیّت.

انسان نباید پس از مدت‌ها کوشش و تلاش و زحمت و عبادت یک‌دفعه متوجه بشود که نیکوکارِ من‌ذهنی بوده است. هیچی.
اتفاقاً همین هم آیه‌اش هست.

پس ما باید به مرکزِ عدم بمیریم یعنی عدم کنیم مرکز را، فضا را باز کنیم و تسلیم بشویم در این لحظه نسبت به من‌ذهنی بمیریم نه من‌ذهنی را نگه‌داریم نسبت به من‌ذهنی بمیریم.

تمامِ زحماتِ ما هَدر می‌رود. توجه می‌کنید. این یکی‌اش بود. این‌ها باید خودتان بعداً بخوانید.

توجه هم بکنید که من قرآن درس نمی‌دهم. من فقط چون این‌ها به‌اصطلاح این آیه‌ها یک‌جوری در مولانا می‌آید و اشاره می‌کند من این‌ها را توضیح می‌دهم آن‌طوری‌که خودم می‌فهمم.

این آیه هم مهم است راجع به غَبْن است که چه‌جوری انسان احساسِ ضرر می‌کند.


«فَاتَّقُوا اللهَّ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ‌اسْمَعُوا وَ‌أَطِیعُوا و‌أَنْفِقُوا خَیْرًا لِاَنْفُسِکُمْ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

«تا می‌توانید از خدا پروا کنید. و گوش فرا دارید و اطاعت کنید و به سود خود از مالتان انفاق کنید. و آنان که از حرص نفس خویش در امان مانده‌اند، رستگارند.»
🌴(قرآن کریم، سوره تغابن(۶۴)، آیه ۱۶)

تا می‌توانید از خدا پروا کنید دوباره. می‌بینید. یعنی تا می‌توانید، تا آن‌جایی‌که زورتان می‌رسد عَدم را بگذارید مرکزتان.

مبادا شما در حالی که عنایتِ خدا، جذبهٔ خدا و فرمان او هست که من می‌خواهم بیایم مرکزتان
او را نگذارید مرکزتان یک جسم را بگذارید، یک باور را بگذارید، یک درد را بگذارید و گوش فرا دارید و اطاعت کنید.

وقتی مرکز عدم هست شما گوش می‌کنید و اطاعت می‌کنید. اگر مرکز تا جسم باشد شما به حرف‌های خدا گوش نمی‌کنید بلکه به حرف‌های خودتان گوش می‌کنید. من‌ذهنی‌تان گوش می‌کنید.

اطاعتِ ما می‌شود همین مثلِ فشار‌کشیدن و سختی کشیدن و مثلِ مو باریک‌شدن.

مرکز را عدم کنید پس هم بشنوید و هم اطاعت کنید و به سود خود از مالتان انفاق کنید.

اگر شما مرکز را عدم کنید خواهید دید که می‌توانید از همانیدگی‌هایتان در راهِ خیر خرج کنید یا همانید‌گی‌هایتان را بدهید برود.

اصلا انفاق کنید یعنی می‌توانید دست بکشید می‌توانید آزاد بشوید، می‌توانید از دست بدهید. این از دست‌دادن مهم‌تر از به‌دست‌آوردن است.

ما قدرتِ از دست‌دادن نداریم برای همین است که این همه گرفتار شده‌ایم.

حالا می‌گوید آنان که از حرص نفس خویش در امان مانده اند رستگارند،
یعنی آن‌هایی که مرکزشان را عدم کرده‌اند و مرکزشان جسم نیست که از جنس جسم بشوند و حرصِ آن جسم را داشته باشند.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۳۶ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

قالبت پیدا و آن جانَت نهان
راست شد زین هر دو اسباب ِجهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۲۴)

می‌گوید که قالب ما پیداست، چه من‌ذهنی باشد، چه جسم ما باشد، این آشکار است، اما جان ما که حضور ماست و ثبات ماست و زنده شدن ما با خداست و کشیدیم،

الان دیگر هشیاری را از من‌ذهنی و به یک عمقی یا به بی‌نهایت خدا زنده شدیم،

از این دوتا یعنی یک مقدار سایه، یک مقدار زیادی حضور، کار جهان ما صورت می‌گیرد، وگرنه ما نمی‌توانیم در جهان زندگی کنیم.

زین راست شد، زین هر دو اسباب جهان، یعنی کار جهانی ما در واقع از این دوتا رونق می‌گیرد، نمی‌شود که فقط یا هشیاری باشیم یا سایه باشیم.

این دوتا باید به هم قابل تبدیل باشد. و این هم در فیزیک ما داریم که ماده به انرژی قابل تبدیل است، انرژی به ماده قابل تبدیل است،

می‌بینیم که هشیاری به جسم قابل تبدیل است، و الان جسم ذهنی هم،

امروز اصلاً صحبت از اینجا شروع شد که جسم می‌دانید در جهان است، من‌ذهنی در جهان است، یک جسم جهانی است، به ما گفت که چطوری می‌تواند یک جزء جهانی از جهان بیرون شود و ما فهمیدیم.

خاک را بر سَر زنی، سَر نشکند
آب را بر سَر زنی، دَر نشکند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۲۵)

می‌گوید خاک را اگر به سر بزنی، نمی‌شکند، آب را هم به سر بزنی سر نمی‌شکند.
اما خاک و آب را قاطی کنی و کلوخ درست کنی، سَر می‌شکند.

منظورش از سَر می‌شکند یعنی من‌ذهنی می‌شکند. نه من‌ذهنی می‌تواند و نه به‌اصطلاح هشیاری تنها.

این دو تا با هم که کار می‌کنند ما به خدا زنده می‌شویم.
سَر می‌شکند یعنی سَر من ذهنی می‌شکند.
خاک را بر سَر زنی، سَر نشکند.

گر تو می‌خواهی که سَر را بشکنی
آب را و خاک را بر هم زنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۲۶)

می‌گوید اگر می‌خواهی سر را بشکنی، باید آب و خاک را قاطی کنی و کلوخ درست کنی، کلوخ را بر سَر بزنی می‌شکند.

اما وقتی شکست:

8️⃣4️⃣9️⃣ ۳۴ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

سایه و نور بایَدَت، هر دو بهم، زِ من شِنو
سَر بنه و دراز شو پیش درختِ اتَّقُوا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)

اِتَّقُوا یعنی پرهیز کنید و در پایین نشان خواهم داد در آیه‌های قران که مولانا با اشاره به آیه‌های قرآن می‌گوید پروا کنید پرهیز کنید،

و عمدتاً معنی این پرهیز کنید می‌آید به این‌که در این لحظه با این شکل‌ها اگر نگاه کنید مواظب باشید مرکزتان را جسم نکنید [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] مرکزتان را عدم [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] نگه‌دارید.

این اِتَّقُوا یعنی پرهیز کنید یا پروا کنید الآن خواهیم دید یعنی این لحظه شما می‌توانید خدا را در مرکزتان بگذارید یا من‌ذهنی‌تان را

پرهیز کنید که من‌ذهنی‌تان را نگذارید، پروا کنید که او را بگذارید (خدا را بگذارید)
یعنی می‌آید آخر سر به این نقطه این را بگیریم ما و وقت را تلف نکنیم این که شما را گفتن از این پرهیز کنید و از آن پرهیز کن ولی من‌ذهنی را نگه‌دار عمدتا پرهیز کنید

یعنی من را بگذارید مرکزتان بگذارید زندگی‌تان را من عوض کنم، نیایید من‌ذهنی را نگه‌دارید بعد جسم‌ها را بگذارید بعد آن موقع بین این نقطه‌‌چین‌ها فرق قائل بشوید

این را می‌شود انجام داد، از این باید پرهیز کرد، از آن نمی‌شود پرهیز کرد.

بخواهید به وسیله من‌ذهنی تشخیص بدهید که چه درست است و چه غلط است، کدام چیز خوب است آن بشود عینک من، کدام چیز بد است آن نشود عینک من، اما من برحسب چیزها ببینم.

پس می‌بینید
«سایه و نور بایدت» یعنی هم باید سایه [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] داشته باشی هم مرکز عدم

انسان نمی‌تواند کاملا عدم [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] بشود مرکز را باز کند

می‌بینید مولانا وقتی غزل می‌گوید آخر سر وقتی می‌آید به این جهان و این پیمانه را که از آنور پر کرده خالی می‌کند، یواش یواش می‌رود به ذهن

می‌گوید باید خاموش بشوم و برگردم بروم این کاسه را دوباره پر کنم بیاورم و بریزم به این جهان.
مرتب می‌رود این کاسه‌ها را پُر می‌کند به صورت یک غزل می‌ریزد به این جهان.

می‌گوید شما نه باید کاملاً سایه [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] باشید و نه باید کاملاً نور[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].
اینها به همدیگر قابل تبدیل هستند و کمال‌طلب نباشید.

می‌گوید از من بشنو و تو به جای اینکه در ذهن باقی بمانی و از این تصورات بکنی که سایه هستم یا نور، هر دو باید باشد.

تو بیا سرت را بگذار و دراز شو.
یعنی بمیر در زیر درخت اِتّقوا.
اِتّقوا عرض کردم، الان دیگر کاملاً مشخص شد.

وقتی مرکز را عدم می‌کنی و این پروا را داری که شکل بالایی [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] نروی و یک جسم را نگذاری، عینکت یک جسم نباشد در مرکزت،

در واقع این فرمان اِتّقوا را که در قرآن شاید بیشتر از صدبار آمده، دو سه تایش را من نشان می‌دهم برای شما، اجرا بکنید.

و شما الان از این شکل‌ها می‌بینید که اگر این نقطه‌چین‌ها یعنی همانیدگی‌ها در مرکزتان باشد، کار درست نیست.

هر عبادتی بکنید، هر پرهیزی بکنید، بر حسب همانیدگی‌ها با دید آن، این به درد نخواهد خورد.

بلکه باید مرکز را عدم کنید [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] تا او در مرکز شما باشد. آن موقع کارهایتان ارزش خواهد داشت.

مولانا با این همین اِتّقوا می‌خواهد این موضوع را راه بیندازد یا جا بیندازد که عبادت با من ذهنی یا بر حسب همانیدگی‌ها موثر نیست.

و این بالا هم بیت بالاتر از این می‌گفت پشت تو بشکند، می‌گوید یک کاری نکنید که آخر سر بفهمید که اشتباه کردید.
و همچو معنا را هم شاید از آیه‌های قرآن درمی‌آورد.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۳۲ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

غرقه‌ای نَی که خلاصی باشدش
یا به جز دریا، کسی بِشناسَدَش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۱۳)

این غرق شدن در فضایِ یکتایی وقتی عدم می‌آید و ما غرق می‌شویم در، می‌گوید جمال خدا، این غرقه‌ای نیست که ما رهایی پیدا کنیم.
کسی که به این‌جا برسد دیگر می‌رود به دریا.
مشکلش این است که ما بتوانیم مرکز را عدم کنیم و این عدم را حس کنیم.

اگر شما مرکز را عدم کنید زندگی خودش می‌کشاند می‌برد و تنها انسان‌هایی که از جنسِ دریا شده‌اند شما را می‌شناسند.
این مصراع دوم مهم است برای این‌که خیلی‌ از بینندگان ما دیده‌ایم که وقتی مولانا می‌خوانند و روی خودشان کار می‌کنند می‌خواهند به وسیلهٔ افرادِ دیگر شناسایی بشوند.
آن‌ها نمی‌توانند شناسایی کنند.
فقط دریا شما را می‌شناسد.

دریا یعنی فضای یکتایی، خدا درواقع.
هرکسی که از جنسِ خدا باشد و از جنسِ دریا باشد و خود دریا شما را می‌شناسد چون از جنس عدم داریم می‌شویم.

کسی که من‌ذهنی دارد، قضاوت می‌کند، الگوهای همانیده دارد، یک‌جور خاصی فکر می‌کند، خوب معلوم است شما را شناسایی نمی‌کند.

او می‌گوید: این کارها چه است که دارید می‌کنید؟‌ یا به جز دریا کسی بشناسدش.

بنابراین اگر شما روی خودتان کار می‌کنید، کسی شناسایی نمی‌کند شما ادامه بدهید اصلاً به حرف مردم گوش ندهید تصمیم بگیرید متعهد بشوید روی خودتان کار کنید و اصلاً بهترین کار این است که به کسی نگویید کسی را هم دعوت نکنید که به این برنامه یا به شما گوش بدهد.

اول فضای درون را باز کنید وقتی دیدید دیگر غرقهٔ او شدید نمی‌روید به جهان و از جنس عدم شدید به زندگی ارتعاش می‌کنید مردم خودشان می‌فهمند.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۳۰ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این بیت را خواندیم:

ور دو هزار سال تو در پیِ سایه می‌دَوی
آخرِ کار بنگری تو سِپَسی و پیش او
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)


جُرم تو گشت خدمتت، رنجِ تو گشت نعمتت
شمعِ تو گشت ظلمتت، بَندِ تو گشت جُست‌وجو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)


مولانا این بیت را به طور شگفت‌انگیزی در دو حالت به ما گفته است.

می‌گوید: اگر من‌ذهنی داشته باشی خدمتِ تو می‌شود گناه تو.

نعمتِ تو می‌شود درد تو، رنج تو.

ظلمت تو که ظلمت و تاریکی من‌ذهنی‌‌ است، می‌شود شمع تو.

و جست‌وجویی که می‌کنی برحسب چیزها این‌ها می‌شود بندِ تو.

درست است؟ یعنی این حالت [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)].
اگر همانیدگی‌ها در مرکز ما باشند هر خدمتی،‌ هر عبادتی که می‌کنیم می‌شود گناهِ ما و نعمت‌های ما می‌شود دردِ ما.

نعمت‌هایی که خدا می‌دهد به ما تبدیل به درد می‌کنیم.

در این شکل [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]

کاملاً مشخص است که ما نعمت‌های خدا را، زندگیِ خدا را تبدیل به مسئله می‌کنیم، مانع می‌کنیم، دشمن می‌کنیم.

و شمع ما، چراغِ ما همین تاریکیِ من‌ذهنی است.

و چون برحسب جسم جست‌وجو می‌کنیم، چون مرکز ما جسم است دیگر دنبال جسم می‌گردیم.

و بنابراین اگر دنبال خودمان هستیم یا خدا هستیم داریم پرده‌های بیشتری، بندهای بیشتری ایجاد می‌کنیم.

این جست‌وجو، جست‌وجوی خدا بر حسبِ جسم، به صورت جسم ما را بیشتر گیر می‌اندازد در ذهن.
برای همین می‌گوید بندِ تو گشت جست‌وجو.

این جست‌وجو به درد نمی‌خورد.

و حالا اگر ما به این شکل‌ [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] نگاه کنیم بیت یک جور دیگر معنی می‌شود.

در این صورت گناهِ ما اگر مرکز را عدم کنیم می‌شود عبادتِ ما.

یعنی ما از آن آزاد می‌شویم.

درد هشیارانهٔ ما، از درد هشیارانهٔ ما نعمت به دست می‌آید.

این تاریکیِ ذهن تبدیل به شمع ما می‌شود این دفعه با مرکز عدم.

توجه می‌کنید؟ و الان جست‌وجویی می‌کنیم که مولانا در ابیات بعدی نشان خواهم داد، جست‌وجویی از ورای جست‌وجو است.

جست‌‌وجویِ برحسبِ عدم ما را آزاد می‌کند و جست‌وجوی ما را از بند آزاد می‌کند.

پس یک‌دفعه می‌بینیم که بندِ ما، زندانِ ما تبدیل به جست‌وجویِ عدم شد.

وقتی عدم [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، عدم را جست‌وجو می‌کند، عدم شروع می‌کند به زیاد شدن.

پس بنابراین جست‌وجو دو جور است؛
جست‌وجو با مرکز عدم که عدم را زیاد می‌کند.ما را به اصلمان یا خدا زنده می‌کند.

جست‌وجو بر حسب جسم وقتی جسم در مرکز ماست ما را بیشتر به بند می‌کشد.

در واقع جست‌وجو برحسبِ جسم یعنی جست‌وجویِ خدا زندگی یا خودمان به صورت جسم که هیچ جا نمی‌رسد بیشتر به بند می‌رسیم.

پس این بیت یک بار با مرکز همانیده معنی می‌شود، یک‌بار با مرکز عدم.

و شما باید همانیدگی‌ها را تبدیل به نور بکنید.

به محض اینکه شما فضا را باز می‌کنید [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] خواهید دید که این گناهِ ما، این جرمِ ما [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] تبدیل به خدمت [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] می‌شود.

و دردِ هشیارانهٔ ما و پرهیزِ ما نعمت می‌شود.

و ظلمت تبدیل به نور می‌شود.

و الان جست‌وجویی می‌کنیم که ورایِ جست‌وجو است.
بله.

این بیت مثنوی جالب است می‌گوید که:
8️⃣4️⃣9️⃣ ۲۸ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون ندیدم زور و فرهنگ و صلاح
خصم دیدم، زود بشکستم سلاح
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۶)

چون در خودم آن زور را نمی‌بینم، و آن شایستگی و دانش را نمی‌بینم، و صلاح را تشخیص نمی‌دهم صلاح یعنی راه درست،
راه راست[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]،
آن‌چیزی که ما باید انجام بدهیم و به صلاحِ ماست، راهِ صواب،

پس نه دانشی دارم که از عدم می‌آید، فرهنگ دانشی است که از عدم می‌آید،
زُور همین زوری است که بازهم با عدم می‌آید، قدرتِ زندگی است،

شما دیگر این‌ها را می‌دانید، همین قدرت است وقتی یک نفر همانیدگی دارد[شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]،
می‌داند همانیدگی دارد باید خیلی مواظب باشد،

این ابیات می‌تواند مهم باشد برای کسانی که در ابتدایِ کار هستند
و می‌بینند که من‌ذهنی حمله می‌کند و از خصوصیت‌های خوبِ ما سوءِاستفاده می‌کند
و آن‌ها را می‌گذارد به مرکز ما[شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]،
و ما قدرت این را نداریم که بگوییم نه،

نه من نمی‌خواهم جلوه‌گری کنم به خاطرِ این چیز،
و عقل آن را هم نداریم و هدایت آن را هم نداریم،

پس بنابراین اگر کسی تشخیص بدهد که این‌طوری است
و همانیدگی‌ها می‌بَرند باید مواظب باشد تا برسد به این حالت[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]،
که هم زور داشته باشد
زور در این‌جا به معنی قدرتی است که از خدا می‌گیرد در مرکزش،
این همان تکیه‌گاه هم هست،
و عقل و دانشی که از مرکز عدم می‌گیرد،
و راه راستی را که، و راه خوبی را که آن هدایت زندگی به او پیشنهاد می‌کند جلوِ پایش می‌گذارد،

او می‌گوید چون این‌ها را ندارم و مرکزم عدم نیست [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] و قدرت پوشش ندارم،
کسی‌که مرکز عدم دارد[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]،
و چون می‌داند که همه چیز از آن‌ور می‌آید،
از خداست و خداست که دارد او را اداره می‌کند،
این خصوصیت‌های ظاهری‌اش را می‌پوشاند و به هیچ می‌گیرد،

و اگر به هیچ بگیریم مردم نمی‌‌توانند بفهمند که ما این‌ها را داریم،
ولی این بالایی [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، نه،
می‌خواهد نشان بدهد،
نه قدرت جلوگیری‌اش را دارد، نه عقلش را دارد، نه آن هدایت است،

می‌گوید: خصم یا دشمن را که دیدم سِلاحم را شکستم،
سِلاح همان اختیار است باز هم، و بازهم تمام آن چیزهایی که ما با آن‌ها می‌توانیم همانیده باشیم.

تا نگردد تیغِ من او را کمال
تا نگردد خنجرم بر من وَبال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۷)

تا تیغ من که اختیار و چیزهایی که من با آن می‌توانم هم‌هویت بشوم و دیگران می‌گویند: این پر ارزش است تا دشمنِ من را کامل نکند.
دشمنِ من، من‌ِذهنی است، من‌ِذهنی بزرگ است.
و هر کسی که من‌ِذهنی دارد، می‌خواهد از ما سوءاستفاده کند.
یادمان باشد کسی که من‌ِذهنی ما را تأیید می‌کند، می‌خواهد از ما سوءاستفاده کند، ما نباید بگذاریم.
درست نیست که ما را تعریف کنند، تمجید کنند، به‌خاطر مزایای‌مان،
در واقع دارند تحریک می‌کنند ما را.
امکان این‌که ما آن چیز را بگذاریم مرکزمان برای آن‌که مردم این را می‌خواهند خیلی زیاد است.
اگر هزار نفر، ده هزار نفر به ما می‌گویند شما می‌دانید، و هر چه شما می‌گویید شما ما قبول داریم، ما ممکن است قبول کنیم که می‌دانیم.

قانونِ جمع است، ده میلیون نفر می‌گویند: شما هر چه می‌گویید ما آن را انجام می‌دهیم، خوب این خیلی خطرناک است، آن شخص اگر تن بدهد بیچاره می‌شود، چون می‌داند نمی‌داند.

آن ‌کسی‌که می‌داند از مرکز عدم [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] باید بداند، وقتی نمی‌داند به غلط چرا قبول کند؟ چرا فکر کند،
من‌ِذهنی‌اش بگوید که: این بهترین فرصت است دیگر همچنین فرصتی به‌دست نمی‌آید ده میلیون نفر به تو بگویند که تو می‌دانی، هر چه بگویی.
ولی چهار قدم آن‌طرف‌تر می‌فهمند که نمی‌دانی، آن موقع چه کار می‌خواهی بکنی؟
تا نگردد تیغِ من او را کمال؛
این‌ها همه من‌ِذهنی را تکمیل می‌کند، آیا شما می‌خواهید یک خصوصیّت خوب‌تان به شما لطمه بزند؟ به‌خاطر این‌که من‌ِذهنی از آن استفاده می‌کند؟ نه.

تا خَنجَرِ من، که اگر می‌پوشاند‌م، «سَتیری» داشتم می‌توانست ابزارِ من‌ بشود و اختیارِ من؛ الآن دست یکی دیگر افتاده می‌خواهد من را بکشد.
وبال یعنی بدبختی بله این‌ها را دیگر کاملاً متوجّه می‌شویم.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۵۵ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

رَغْمِ این نفس و قبیحه‌خُوی را
که نپوشد رُو، خراشم روی را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۲)

یعنی برخلاف میل این من‌ذهنیِ من که زشت‌خوی هست بعضی نسخه‌ها هست وقیحه، وقیحه یعنی بی‌شرم.

یعنی این من‌ذهنیِ بی‌شرمِ من و قبیحه یعنی زشت، حالا کاری نداریم، که رویش را نمی‌پوشاند،
یعنی مرتب هنرهایش را به رخ مردم می‌کِشد، براساس آن‌ها پُز می‌دهد، من این روی خودم را می‌خراشم یعنی خراب می‌کنم این‌ها را،

این‌ها را من نمی‌خواهم برای این‌که این‌ها سبب خواهند شد که من‌ذهنی بر من مسلط بشود، دیو به من دسترسی پیدا کند، من از زنده شدن به خدا باز بمانم.

پس می‌بینید که نپوشد رُو،چه‌قدر مهم است که اولاً ما هنرهایمان را به هیچ بگیریم ثانیاً روی هنرهایمان را بپوشانیم.

باید انکار کنیم که ما این‌ها را داریم،

برعکسش را ما می‌کنیم، تا در یک چیزی خوب می‌شویم وارد مجلسی که می‌شویم ده‌ برابر می‌کنیم و صد برابر می‌کنیم می‌گوییم ما این‌طوری هستیم.

می‌گوید اگر هنر هم داری بپوشان، رویش را بپوش،

و بله، برخلاف می‌گوید افکارِ این من‌ذهنیِ زشت‌خوی و این قبیحه‌خُوی یا وقیحه‌خُوی، یعنی ما به‌عنوان نفس خجالت نمی‌کشیم شرم نداریم که یک جسم را در مرکز ما می‌گذاریم،

امروز صحبتِ اِتَّقُوا بود یعنی پروا کنید مواظب باشید عدم را، یا خدا را، از مرکزتان برندارید.

ولی ما لحظه به لحظه جسم را می‌گذاریم و خجالت هم نمی‌کشیم [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، شرم نداریم و رویِ به اصطلاح هنرهایمان راهم نمی‌پوشانیم، جلوه می‌دهیم

می‌گوید: «خراشم روی را»، یعنی روی این‌ها را می‌خراشم، یعنی این‌ها را خراب می‌کنم و بر اساس این‌ها پُز نمی‌دهم در هر صورت بله،
این حالت [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، وجود ندارد حالتی که پرهیز و صبر و شکر باشد، وجود ندارد.

این را کسی می‌گوید که با نگاه حضور می‌گوید، دارد می‌گوید که از نگاه یک کسی که مرکزش عدم هست،
آن حالت بالا [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، یک خوی بی‌شرمی دارد، بله.

تا شود کم این جمال و این کمال
چون نماند رُو، کم افتم در وَبال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۳)

تا این جمال و کمالِ من که مردم به آن توجه دارند، دنیا توجه دارد کم بشود، بله

وقتی آن رویم نماند یعنی آن ظاهر جلوه‌گرانهٔ من نماند در این صورت به وبال و بدبختی نخواهم افتاد.

این ابیات دیگر ساده است، این شخص [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]،
می‌خواهد جمال و کمال‌اش را به مردم نشان بدهد ولی اگر بپوشاند و جلوه‌گری نکند، به بدبختی نخواهد افتاد، این را می‌خواهد بگوید،

و در این جلوه‌گری همهٔ این خاصیت‌ها در مرکز‌ش هستند، و این دیدن از طریق آنهاست که صبر و شکر و پرهیز [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، را می‌برد و انسان را به بدبختی می‌رساند.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۵۳ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گر مرا عقلی بُدی و مُنزَجَر
تیغ اندر دستِ من بودی ظَفَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۷)

کاملاً مشخص است.

حالا از عقلِ نور دِه الآن صحبت می‌کند.

عقل نور دِه همان عقلی است که از عدم می‌آید.

عقل باید نُور دِه چون آفتاب
تا زند تیغی که نَبْوَد جز صواب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۸)

دیگر معنی‌اش را می‌دانید.

عقل باید از عدم بیاید که نور دِه باشد[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]. نور دِه باشد یعنی شناسایی‌کننده،

تمیزدِه باشد که بداند، تشخیص بدهد که این هم‌هویت‌شدگی است [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]،
این خاصیتی که من می‌توانم هم‌هویت باشم و تأیید و توجه مردم ممکن است دنبالش باشد،

تشخیص می‌دهم که من این خاصیتم را هیچ بنْگارم، به‌قول خودش با این عقل نور دِه است.

عقل نور دِه از مرکز عدم می‌آید[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

«عقل باید نور دِه چون آفتاب» مثل آفتاب، چون آفتاب روشن می‌کند آدم همه‌چیز را می‌تواند ببیند پس تمام جزئیات من‌ذهنی را می‌بیند،

به‌عنوان حضور ناظر که به ذهنش نگاه می‌کند این نقطه‌چین‌ها را [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] می‌بیند که این‌ها از چه جنسی هستند،

امکان این وجود دارد که در مرکزش باشند، کدام‌ها در مرکز هستند و این شناسایی‌ها.

«تا زَنَد تیغی» می‌دانید خورشید تیغ می‌زند یعنی وقتی نور می‌اندازد، وقتی بالا می‌آید یک‌چنین عقلی تیغ می‌زند
فقط وقتی حرف می‌زند غیراز صواب چیز دیگری نمی‌گوید ولی عقل من‌ذهنی نوردِه نیست و راه صواب را نمی‌شناسد.

هرموقع دیدیم قضاوت و مقاومت می‌کنیم باید بفهمیم که این عقل، نوردِه نیست، این شناسایی ما غلط است و هر موقع یک چیزی هجوم می‌آورد بیاید مرکز ما باید مواظب باشیم.

ممکن است آن از طریق همین خاصیتی می‌آید که ما از همه تقریباً بهتر هستیم یا از خیلی‌ها بهتر هستیم و ما باید مواظب باشیم براساس آن به خودمان نبالیم. بله

چون ندارم عقلِ تابان و صَلاح
پس چرا در چاه نندازم سِلاح؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۹)

پس وقتی من عقل نور دِه ندارم یعنی از مرکز عدم عقل نمی‌آید از من‌ذهنی می‌آید، طاووس این چیزها را تشخیص می‌دهد.

توجه کنید مولانا درست است که طاووس را تمثیل می‌زند، طاووس پرهایش را باز می‌کند و الآن حرف می‌زند.

منتها گاهی اوقات یا من‌ذهنی به‌جایش حرف می‌زند، گاهی اوقات هم حرف‌هایی می‌زند که مثل این‌که از عدم حرف می‌زند.

بالاخره مولانا حرفش را به ما می‌زند. این‌ها حرف‌های خود مولاناست که از زبان طاووس می‌زند. یک کسی که تمییز می‌دهد.

چون ندارم عقلِ تابان و صَلاح [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]،
پس من چون عقلی ندارم که از عدم می‌آید، تابنده نیست، نوردِهْ نیست و صَلاح خودم را تشخیص نمی‌دهم، نمی‌دانم چه چیزی نیک است،

می‌دانید صلاح موقعی است که واقعاً ما خِرد داشته باشیم، خِرد از عدم بیاید به فکر و عمل ما بریزد.

این صلاح است[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].
ولی اگر از همانیدگی‌ها می‌آید [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] این عقل تابان نیست و صواب هم نیست، درستی و نیکی را نمی‌داند که چه هست.

چون ندارم عقلِ تابان و صلاح[شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، در این‌صورت سِلاحَم را به چاه می‌اندازم.

سلاح در این‌جا می‌بیند که همین نقطه‌چین‌هاست، که مرکز ما می‌تواند باشد.

می‌گوید اگر من یک خاصیتی دارم که سِلاح من هست و آن را انتخاب می‌کنم که براساس آن پُز بدهم و جلوه‌گری کنم،

اگر نمی‌توانم عقل عدم داشته باشم که از آن به درستی استفاده کنم، عقل من بتابد عقل زندگی را ندارم بهتر است آن را پنهان کنم و به کسی نشان ندهم.

پایین اتفاقاً همین را می‌گوید. که یک مقدار هم معنی حجاب را به ما می‌گوید.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۵۱ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

لیک بر من پَرِّ زیبا دشمنی‌ست
چونکه از جلوه‌گری صبریم نیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۴)


طاووس حرف می‌زند.
طاووس به عنوان انسانی حرف می‌زند که صبر ندارد جلوه‌گری کند.

لیک بر من پر زیبا دشمنی است.
امّا برای کسی که پر زیبا، هنرش مرکزش هست، دشمن است.

برای اینکه من نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم و خودم را به مردم نمایش ندهم.

تأیید نگیرم توجه نگیرم مقایسه نکنم.

برای اینکه من دارم.

با این شکل‌ها کاملاً معنی می‌دهد.
برای این شخص [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] اگر از آن نقطه‌چین‌ها، یکی از فضیلت‌ها و خصوصیت‌های خوب باشد، مثل همین زیبایی ظاهری مثل دانش زیاد یا در یک رشته‌ی خاصی مثل پزشکی یا مهندسی یا حقوق یا هر چیزی معماری نمی‌دانم این‌هاست دیگر، تخصص دارد، یا هر چیز دیگر ورزش اگر همانیده بشود پرش دشمن است.

برای اینکه نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد خودش را نمایش ندهد.

در این سیستم است، در این فضا، قضاوت و مقاومت دارد و از طریق آن جهان را می‌بیند.

بله این [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] نه این شخص جلوه‌گری نمی‌کند وقتی مرکز انسان عدم است و فضای درون باز شده به هیچ وجه میل به نمایش دادن خودش نیست.

و اگر مردم هم دور آدم جمع بشوند به هیچ وجه زیر بار نمی‌رود.

فکر نمی‌کند که کوچک می‌شود و از فرصت استفاده نمی‌کند.

یعنی تأیید و توجه مردم را فرصت نمی‌داند.

این من‌ذهنی [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] می‌گوید این یک فرصتی است که گیر من نخواهد آمد.

باید از این پلکان مردم و منیت بروم بالا نمی‌داند که وقتی رفت بالا از آن بالا خواهد افتاد و پودر خواهد شد.

گر بُدی صبر و حفاظم راهبر
بَرفزودی ز اختیارم کَرّ و فر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۵)


می‌گوید اگر صبر داشتم پرهیز داشتم، و از مرکز عدم راهنمایی می‌آمد هدایت من از زندگی می‌آمد [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]
به خاطر اینکه صبر و پرهیز مرکز ما را عدم نگه می‌دارد در این صورت از اختیاری که داشتم جلال و شکوه من اضافه می‌شد.

همین طور که گفتم در این صورت آن خاصیتِ خوب می‌توانست من را به زندگی برساند.

از آن به اصطلاح تمرین از آن تخصص و از آن مهارت و تکرار آن می‌توانستم به خدا وصل بِشَوَم.

شما می‌بینید بعضی از هنرمندان در هر رشته‌ای وقتی به اوج می‌رسند شما متوجه می‌شوید که مثل اینکه خودشان نیستند آن کار را می‌کنند.

انگشتانشان دست‌شان را یکی دیگر دارد حرکت می‌دهد.

چه می‌خواهد مولانا شعر بگوید چه یک موسیقی‌دانی یک سازی می‌زند که در اوج خودش می‌زند.

یا کسی که نقاشی می‌کند این‌ها پس از یک مدّتی در واقع از آن خاصیت و کانال جلال و شکوه زندگی بیان می‌شود.

یعنی زندگی می‌تواند از آن ترتیب و از آن راه خودش را بیان کند.

و این‌ها از آن کانال به حضور می‌رسند بعد می‌توانند حضور را تعمیم بدهند به تمام قسمت‌های دیگرشان.

فقط در آن به اصطلاح رشته نباشد در آن رشته‌ی باریک که حضور دارند.

وقتی حضور را حس کردند این کرّوفرّ زندگی می‌تواند به تمام ابعاد زندگی‌شان برود به‌شرط این‌که صبر و قدرت نگه‌داری خودشان باشد و عدم آن‌ها را رهبری کند.

یادمان باشد هرکسی که پرهیز قلب دارد و صبر دارد حتماً شکر هم دارد.

این شخص [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] اگر صبر دارد، شکر دارد، حتماً مرکزش عدم است.
بله.

پس هشیاری‌اش هم حضور است و در این لحظهٔ جاودانه است و هر لحظه را با پذیرش و رضا شروع می‌کند و چنین شخصی وقتی آن خاصیت را به‌کار می‌برد در آن‌موقع شادی بی‌سبب بیان می‌شود.

وقتی مزهٔ شادی بی‌سبب و آفرینندگی را چشید می‌تواند تعمیم بدهد و ببرد به قسمت‌های مختلف زندگی‌اش که همیشه از آن استفاده کند نه فقط در آن رشتهٔ باریک.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۴۹ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

جلوه‌گاه و اختیارم آن پَر است
پَر کَنم پَر را که در قصدِ سَر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفترپنجم، بیت ۶۵۱)

سری که می‌توانست خردمند باشد [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] دیگر خردمند نیست.

بله این هم بیت جالبی است

نیست انگارد پَر خود را صَبور
تا پَرَش در نَفکَنَد در شَرّ و شور
🔰(مولوی، مثنوی، دفترپنجم، بیت ۶۵۲)

شَر و شور یعنی فتنه و گرفتاریهای من‌ذهنی [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]،

همین‌که مسائل را شما می‌بینید مسائل متعدد که من‌ذهنی به‌وجود می‌آوَرَد موانعی که به‌وجود می‌آورد، دشمنان ذهنی که به‌وجود می‌آورد که با آن‌ها می‌جنگد، این‌ها درواقع در زندگی فرد، شَر و شور به‌وجود می‌آوَرَد.

نیست اِنگارَد یا اَنگارَد یعنی تَصَور می‌کند که نیست، فرض می‌کند که‌ نیست،

هر کسی که صبر و شکر دارد مرکزش عدم است [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] این خاصیت‌های خوبش را نیست می‌انگارد یعنی اصلاً مثل این‌‌که ندارد.

یک‌ کسی که دانش زیاد دارد در یک زمینه‌ای، اگر آن در مرکزش باشد برحَسبِ آن خودش را ارائه می‌کند اگر عدم باشد اصلاً مثل‌این‌که ندارد.

من تَصَور می‌کنم مولانا با این‌همه دانش، اگر از ایشان می‌پرسیدی که چه کتابهای خوبی نوشتید مثل مثنوی و یا دیوان شمس، برایش اندازه‌اش و ارزشش شاید برای خودِ او صفر بوده، یعنی هیچ‌گونه منی نسبت به این‌ها نداشته، می‌دانسته که زندگی این‌ها را به‌وجود آورده و او‌ به‌وجود نیاورده است

بنابراین او می‌دانسته که با این‌ها نمی‌تواند هم‌هویت‌ شود و‌ میل هم نداشته و اصلاً آن توانایی هم، توانایی هم‌هویت‌شدن در مرکزش نبوده بلکه توانایی پرهیز بوده،

پرهیز این‌که هیچ‌چیزی غیر از عدم و‌ خدا در مرکزش نباشد [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] و‌ این کاملاً از این غزل‌ها و مثنوی مشخص است

حتی از غزل امروز که می‌گوید: بَس کنم یا باز هم بفشارم بعد می‌گوید من کیَم که این حرف رو‌ می‌زنم ای مَلِکِ لطیف‌خو،

یعنی اگر من حرف بزنم لطیف‌خویی تو را از دست می‌دهم من حرف نمی‌زنم و تو‌ هستی.

پس بنابراین خودش را به‌اصطلاح به‌حساب نمی‌آوَرَد جدّی نمی‌گیرد و‌این غزل‌ها را جدّی نمی‌گیرد در‌حالی‌که این‌ها بهترین محصول زندگی هست و‌الا واقعاً بهترین محصول دنیاست افتخار نمی‌کند به‌آن .

به‌هرحال ببینیم آیا ما هم‌ می‌توانیم نیست بیَنگاریم پرهای خودمان را،

یعنی پرهای مادی خودمان، هر توانایی که داریم در این جهان و می‌توانیم استفاده کنیم، این‌ها را نیست بیَنگاریم.
بله.

پس زیانش نیست پَر، گو: بَرمَکَن
گر رسد تیری، به پیش آرد مِجَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۳)

مِجَن یعنی سپر.

پس می‌گوید: پس زیانش نیست پَر، گو: بَرمَکَن.

می‌گوید اگر کسی صبر دارد توجه کنید، و به هیچ می‌انگارد، بیت بالا:

8️⃣4️⃣9️⃣ ۴۷ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

اختیار آن را نکو باشد که او
مالک خود باشد اندر اِتَّقُوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹)

این همان اِتَّقُوا هست که بله الان دیگر شما به اندازه کافی می‌دانید و توضیح دادم خدمت‌تان.

در اینجا ترجمهٔ بترسید را نوشته‌اند و در خیلی از ترجمه‌های قرآن هم بترسید نوشتند شاید کلمه پروا مناسب‌تر است.

پروا یعنی به‌اصطلاح ملاحظه کردن و تأمل کردن، به‌‌خاطر صلاح‌دید یک کاری را انجام دادن یا ندادن، بنابراین آن ترسی را که انسان به‌وسیلهٔ من‌ذهنی ایجاد می‌کند، آن را نمی‌گوید.

بترسید یعنی به‌عنوان یک ناظر که به عدم زنده هست به ذهن نگاه کنید آن کاری که ذهن می‌گوید را نکنید مرکزتان را جسم نگذارید، اینکه انسان مرکزش را جسم نگذارد این ترس نیست بلکه احتیاط و دوراندیشی و بصیرت هست.

پس در این‌جا اِتَّقُوا می‌توان گفت بصیرت داشته باشید، تأمل کنید، درست فکر کنید، صبر داشته باشید.

پس اختیار، که فرق انسان و حیوان است برای اینکه بشر اختیار دارد و حیوان ندارد.

مولانا می‌گوید اختیار برای کسی خوب است که مالک خودش بشود در فضای پرهیز

و این‌ها کاملاً با این شکل‌ها قابل بیان است برای کسی که [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] همانیدگی دارد و همانیدگی‌ها و حرص آن‌ها و تحریک آن‌ها هدایت‌شان می‌کند برای کسی که خشمش هدایتش می‌کند، ترسش هدایتش می‌کند، کینه و رنجشش هدایت می‌کند اختیار خوب نیست.

برای همین است که در مراحل اولیه بهتر است ما از این ابیات خیلی حفظ باشیم و این ابیات سبب می‌شوند که من‌ذهنی‌ مسئله نسازد.

اگر شما ابیات مولانا یادتان می‌آید در جاهایی که با چالش روبرو می‌شوید و سر دوراهی هستید، بیت به شما می‌گوید این راه را بروید، در واقع بیت شما را هدایت می‌کند برای اینکه هدایت از مرکز شما نمی‌آید از مرکز شما که یک چیز دیگر می‌آید.

مرکز شما، شما را منحرف می‌کند ولی بیت مولانا برعکس آن عمل می‌کند اگر به بیت مولانا عمل کنید ممکن است مسئله نسازید و مسئله نسازید تحریکات بیرونی کم خواهد شد، دردسرهای بیرونی کم خواهد شد.

دردسرهای بیرونی یعنی تمام آن چیزهایی [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] که حواس ما را پرت می‌کنند و توجه ما را می‌بلعند چون مسئله بعد از ساخته شدن، وبالِ گردن ما می‌شود

پس در اِتَّقُوا یعنی پرهیز، صاحبِ خودش باشد [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] مالکِ خودش باشد، اختیاردارِ خودش باشد یعنی حرصِ همانیدگی او را نَکِشَد.

پس اختیار برای کسی است که مرکزش عدم است[شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] و پرهیز دارد

ببینید اِتَّقُوا همین کلمهٔ پرهیز است در این‌جا و صبر و شکر،

اگر کسی مرکزش عدم باشد و صبر داشته‌باشد شکر داشته‌باشد پرهیز داشته‌باشد و ‌مالکِ تصمیماتِ خودش باشد، اختیار برای او خوب است.

ولی اختیار برای کسی که [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] از طریقِ خَشمش حرکت می‌کند حرصش حرکت می‌کند میل به قدرت و عشقِ قدرت او را می‌بَرَد، به‌هیچ‌وجه خوب نیست بله.

باز هم تاُکید می‌کند.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۴۵ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خَتم کُنم برین سخن؟ یا بفشارَمَش دگر؟
حُکم تُراست من کِیم؟ ای مَلِکِ لطیف خو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)

سؤالی است، می‌گوید بس کنم؟
همین‌قدر که سخن گفتم کافی بود؟
که البته که کافی است برای کسی‌که جانش این سخنان را شنید باید دیگر از تَسوی جان، از من‌ذهنی دست بردارد.

باید از این‌که یک جسم را بگذارد به مرکزش به‌جای خدا پرهیز کند،
پروا کند که این‌ کار به ضرر من است.

ما هزاران جور ضرر و غبن از این‌که مرکزمان همانیده هست می‌بینیم باز هم به این‌کار ادامه می‌دهیم.

می‌گوید: باز هم بگویم؟ یا بس کنم؟
ختم کنم بر این سخن؟ یا بفشارمش دگر؟
کافی بود؟ یا باز هم بگویم؟

بعد می‌گوید که: مرکزم عدم بود جسم نبودم که حرف می‌زدم،
تو داشتی از طریق من حرف می‌زدی پس حکم، حکم تست.

من چه کسی هستم پس معلوم می‌شود که مولانا تا به‌حال در این غزل به‌قول خودش
مرکزش خدا بوده، او حرف می‌زده الآن یواش‌یواش سایه دارد پیدا می‌کند و دارد سؤال می‌کند مثل این‌که یک قضاوتی می‌کند.

آیا کافی است یا کافی نیست؟
بعد به خودش می‌آید می‌گوید: این چه سؤالی است من کردم
حکم مال او است.

من کی هستم به عنوان سایه؟
ای پادشاهی که خویت این‌قدر لطیف است یعنی من به‌عنوان تو از این فضای لطافت داشتم حرف می‌زدم
یعنی تو داشتی حرف می‌زدی، الان چرا من این حرف را زدم که بگویم بس است؟ یا باز هم بگویم؟

اگر بس باشد تو تشخیص می‌دهی
اگر بس نباشد باز هم می‌گویی، باز هم تو تشخیص می‌دهی.
بنابراین این حرف من هم نشان می‌دهد که یک ذره سایه شدم.

مولانا می‌خواهد از این‌جا به بعد برگردد برود دوباره کاسه‌ی معنویت و معارف را پرکند و بیاورد به ما بریزد
و به‌نظر می‌آید دارد می‌گوید که همین‌قدر که زندگی از طریق او به‌صورت یک بسته به ما ارائه کرد باید کافی باشد برای زنده شدن ما به زندگی.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۴۳ 8️⃣4️⃣9️⃣

🌹🌹🌹 پایان قسمت سوم 🌹🌹🌹

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چَغز در آب می‌رَوَد، مار نمی‌رسد بِدو
بانگ زَنَد، خَبَر کُنَد، مار بدانَدَش که کو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)

می‌گوید، قورباغه در آب می‌رود؛ یکی از غذاهای مار همین قورباغه است؛ یعنی هشیاری در آب می‌رود.
اگر ما مرکز را عدم کنیم می‌توانیم در فضای یکتایی حرکت کنیم، مارِ منِ‌ذهنی و جهان بیرون به ما نمی‌رسد.
امّا وقتی این چغز یا قورباغه شروع می‌کند به آواز، خُوب، یعنی ما شروع می‌کنیم به‌عنوان منِ‌ذهنی حرف زدن،‌ جهان بیرون ما را پیدا می‌کند.

شما اگر مرکز را عدم کنید در یک گوشه‌ای، خلوتی، روی خودتان کار کنید، جهان بیرون خبر نمی‌شود.
وقتی شروع می‌کنید به حرف زدن می‌گویید من می‌دانم آی مردم بیایید من عارف شدم بیایید کلاس‌های من، هم منِ‌ذهنی خودتان، هم منِ‌ذهنی دیگران، هم این‌جهان، خبردار می‌شود که یک، یک‌کسی، از جنس جهان شده است باید من نفوذ کنم در او، من باید هدایتش کنم، مار قورباغه شما را می‌خورد، یعنی هشیاری شما را می‌خورد.

چَغز در آب می‌رَوَد، مار بدو نمی‌رسد، اگر شما در آب بروید منِ‌ذهنی شما، من‌های‌ذهنی به شما نمی‌رسد مرکز را عدم کنید [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].
بانگ بزنید [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] جهان خبر می‌شود مار می‌داند که قورباغه کجا است.


گر چه که چَغزِ حیله‌گر، بانگ زَنَد چو مار هم
آن دَمِ سُستِ چَغزیَش، بازدَهَد زِ بانگ بو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)

اگر قورباغه حیله کند؛ ها! قورباغه نباید حیله کند، قورباغه هشیاری ما است، توی آب می‌رود؛ اگر برود به ذهن و شروع کند یواش حرف زدن و مار می‌دانید صدا ندارد دیگر، مثل مار حرف بزند، مثل مار صدا کند، مار یک صدای هیسی دارد،

این صدای هیس همین یواش حرف زدن ما است، با کسی حرف نمی‌زنیم، کسی نمی‌فهمد ولی خودم برای خودم دارم حرف می‌زنم، بازهم می‌گوییم مار پیدایش می‌کند.

می‌بینید که ما یواش هم توی ذهن‌مان حرف می‌زنیم هیچ کس خبر ندارد توی گوشهٔ خانه‌مان، باز هم منِ‌ذهنی ما را پیدا می‌کند.
هم منِ‌ذهنی بزرگ بیرونی هم منِ‌ذهنی خودمان.

برای‌اینکه این دَمِ سُستِ ما؛ ما دوتا دم داریم، یکی دَم ایزدی، یکی حالا با صدای بلند یا با صدای یواش.
آقا من که دارم واسهٔ خودم فکر می‌کنم، یواش فکر می‌کنم، هیچ کس که نمی‌فهمد که، خوب چه‌جوری این فکرهای هم‌هویت شده شما را تحریک می‌کند؟

وقتی شما فکر می‌کنید، این فکرها همانیده است و حسّ‌وجود توی آن است، مگر نمی‌بینید که هیجان در شما به وجود می‌آید؟ پس مار شما را پیدا کرده است، می‌خواهد قورتت بدهد.

برای‌اینکه این دم سست چغز همین دَم منِ‌ذهنی است، دَم شیطان است.
درست است که یواش فکر می‌کنی به کسی نمی‌گویی ولی بوی بانگ می‌دهد، مار پیدایت می‌کند.

مار کِی پیدا نمی‌کند؟ وقتی‌که ساکت بشوی، «اَنْصِتُوا»
تو ذهن را ساکت کنی.
ذهن کِی ساکت می‌شود؟ وقتی فضاگشایی می‌کنی.
همین‌که شما در اطراف اتّفاق این‌لحظه فضا را باز می‌کنید ذهن ساکت می‌شود، چغز ساکت می‌شود، حیله نمی‌کند دیگر.

پس بنابراین چغز که هشیاری است اگر سست هم حرف بزند، یواش هم حرف بزند باز هم بوی بانگ [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] می‌دهد و مار می‌تواند پیدا کند و [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] نمی‌گذارد مار پیدا کند، نمی‌گذارد.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۴۱ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

سایه و نور بایَدَت، هر دو بهم، ز من شِنو
سَر بنِه و دراز شو پیش درختِ اتَّقوا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)

پس معنی‌اش مشخص شد، ما فهمیدیم سایه به نور تبدیل می‌شود و نور به سایه تبدیل می‌شود

و این روانی باید در شما باشد، این رفت‌وآمد، خیلی سریع، اگر این در شما صورت می‌گیرد شما دارید پیشرفت می‌کنید ولی اگر سایه مانده‌اید، نه!

البته کسی‌که سایه مانده، که دیگر آن حالتی‌ که تماماً هشیاری بشود وجود ندارد و این اعتراض و اخلال من‌ذهنی در مورد برخی از بینندگان وجود دارد

که می‌خواهند با خط‌کشِ ذهن پیشرفت خودشان را اندازه بگیرند و یک حالت ایده‌آلی به‌وسیله من‌ذهنی ایجاد کرده‌اند که می‌گوید من چرا نمی‌رسم به آن‌جا؟

خیلی‌ها یا ناامید می‌شوند و یا می‌گویند این به‌درد نمی‌خورد. شما با خط‌کش من‌ذهنی خودتان را ارزیابی نکنید، شما مرکز را عدم نگهدارید با ذهن اندازه نگیرید، ذهن نمی‌تواند اندازه بگیرد.

آخر چطور ممکن است که من‌ذهنی که شما را به این‌روز انداخته دوباره از همان من‌ذهنی می‌خواهید شما را ارزیابی کند، چه‌چیز را ارزیابی کند؟

چرا شما باید این اشتباه را بکنید؟ چرا شما از دشمن خودتان که این مسائل را ایجاد کرده‌است، از او می‌پرسید که من الآن درست شده‌ام یا نه؟

آن هم می‌گوید که نه! خوب شما می‌گوید تیغ که چاقو که دسته خودش را نمی‌بُرَد همین الان خواندیم،
نمی‌گوید که شما پیشرفت کرده‌اید، یک چیزی می‌گوید که شما ناامید بشوید و این من‌ذهنی خیلی موذی است.

یعنی ما نیروی زندگی را سرمایه‌گذاری می‌کنیم در یک چیزِ سایه‌ای و توهّمی که واقعاً با ما دشمنی کند. شما این‌کار را نکنید.


هرگونه همانیدگی همین اِتَّقوا، هرگونه همانیدگی در مرکز می‌گوید قدغن است

اگر شما دیدید یک همانیدگی دارد حرف می‌زند به حرفش گوش ندهید این عینکِ غلط است، این حرفِ غلط است،

این حرفِ زندگی نیست، حرف خدا نیست که، حرف خودتان است، حرفِ یک همانیدگی است، چرا از او می‌پرسید که من چگونه هستم؟

او هم بگوید که به‌درد نمی‌خورد وضعیت‌تان، پیشرفت نکرده‌اید، هیچ اتفاقی نیفتاده.
یا نه از آن طرف، آن‌قدر پیشرفت کرده‌ای که اصلاً دیگر استاد می‌توانی بشوی.

از این کارها می‌کند.
این بیت را فهمیدیم.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۳۹ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این هم شد تا می‌توانید با آن یکی آیه هم می‌خواند یعنی ما باید به خِرد زندگی گوش کنیم.

ما باید به آن چیزی که آن الان به گوش ما می‌گوید با مرکز عدم گوش کنیم. اگر مرکز ما جسم باشد نمی‌توانیم گوش کنیم.

اما مطلب دیگر این است که مطلب دیگر می‌گوید که خیلی مهم است که مولانا توجه داشته است به این به‌نظرم آیه‌ها که در این‌ها همه می‌بینید یک‌جوری این مطلب آمده است که شما با من‌ذهنی عبادت نکنید.

«یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْع ذلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ وَ‌مَنْ یُؤْمِنْ بِالله وَ‌یَعْمَلْ صَالِحًا یُکَفَّرْ عَنْهُ سَیَّئَاتٓهِِ وَ‌ یُدْخِلْهُ جَناَّتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهَارُ خَلِدیِنَ فیِهَا أبَدَاً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»

«روزی که همه شما را در محشر گرد آورد، آن روز روز مغبونی است، و هر که به خدا ایمان بیاورد و کار شایسته کند، گناهانش را می‌ریزد و به بهشتهایی که در آن نهرها جاری است داخل کند. آنجا جاودانه خواهند بود. این کامیابی بزرگی است.»
🌴(قرآن کریم، سوره تغابن(۶۴)، آیه ۹)

روزی که همهٔ شما را در محشر گرد‌آورد، آن روز، روزِ مغبونی است. روزِ مغبونی یعنی روزی است که ما فکر می‌کنیم ما زیان کردیم.

حالا این سؤال پیش می‌آید که چرا نیکوکاران؟
برای این‌که آن نیکو‌کاران، نیکوکارانِ ذهنی بودند
و دنباله‌اش می‌گوید هر که به خدا ایمان بیاورد یعنی مرکزش را عدم کند و کارِ شایسته کند پس بنابراین از جنسِ من‌ذهنیِ معنوی نبوده است.

واقعاً مرکزش را عدم کرده است. گناهانش را می‌ریزد.

این‌ها همه در غزل بود اگر یادتان باشد و به بهشتیانی در آن نهرها جاری است داخل کند.
آن‌جا جاودانه خواهند بود

و جاودانگیِ ما در آمدن به این لحظه و جویبارهایی که از زیرِ فکرها می‌گذشت به آن‌ها دست پیدا می‌کنیم. این کامیابی بزرگی است.

پس در این‌جا هم که مولانا به آن نظر داشته مغبونی آدم‌هایی هست که فکر می‌کنند با من‌ذهنی‌شان نیکوکارند در حالی‌که نیستند برای این‌که با من‌ذهنی عبادت کردند.

این روز مغبونی معلوم است که آن‌هایی‌که من‌ذهنی داشته‌اند و هیچ‌گونه کوششی نکردند برای رهایی از من‌ذهنی آن‌ها مغبون هستند.
ولی یک‌عده‌ای هم مثلِ مو باریک شده‌اند، زحمت کشیدند.

آن‌ها هم مغبون هستند برای ‌همین مولانا می‌گفت مواظب باش اگر فهمیدی مغبونی پشتت نشکند. فضاگشا باش خلاصه قبول کن.

«وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ»

«آنان را از روز حسرت که کار به پایان آمده و آنان همچنان در حال غفلت و بی‌ایمانی هستند، هشدار بده».
🌴(قرآن کریم، سوره مریم (۱۹)، آیه ۳۹)

این هم مربوط به همین بیت است.

«آنان» چه کسانی هستند؟ «آنان» کسانی هستند که با من‌ذهنی عبادت کرده‌اند.

می‌گوید به آنان از روز حسرت، «روز حسرت» یعنی روز قیامت، یکی دیگر از اسم‌های روز قیامت است.

خیلی خبرِ بدی است که ما در حال مرگ باشیم و بفهمیم که آن چیزی که همیشه ما دنبالش می‌گشتیم خدا یا زندگی یا اصل ما بوده و ما به‌دنبال سایه دویده‌ایم و حسرت بخوریم،

یا در سنین بالا حسرت بخوریم که ما در این جهان زندگی نکردیم و زندگی‌مان را و لحظاتمان را خراب کردیم به‌خاطر تحریکات همانیدگی‌‌ها یا در اثر نفوذ و تأثیر دردهای حاصل از آن‌ها.

این دردهای حاصل از همانیدگی‌ها را شما دست‌کم نگیرید که ما نمی‌توانیم فضاگشا باشیم دائماً درد پخش می‌کنیم و خودمان هم در درد می‌سوزیم.

پس می‌گوید: «به آن‌ها هشدار بده».
همان کلمه اول «از روز حسرت که کار به پایان آمده» و هنوز آن‌ها در من‌ذهنیِ غافل و بیماری من‌ذهنی هستند.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۳۷ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون شکستی سَر، رود آبش به اصل
خاک سوی خاک آید روز فَصل
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۲۷)

پس وقتی سَر من ذهنی را شکستی، در این‌صورت آب یعنی هشیاری ما می‌رود به اصلش یعنی ما به خدا زنده می‌شویم.

خاک هم یعنی موادِ من‌ذهنی هم می‌آید به‌سوی خاک، ریخته می‌شود به خاک.

روزِ فصل یعنی روز قیامت. یکی از اسم‌های روزِ قیامت است. پس روز قیامت وقتی ما به خدا زنده می‌شویم
یعنی همین الآن هم می‌توانیم زنده بشویم در این لحظه و با مرکز عدم داریم به روزِ فصل می‌رسیم. روز فصل یعنی سایه تمام می‌شود.

اگر سایه صفر بشود ما دوباره اگر مثل مولانا سایه ایجاد کنیم می‌توانیم از شرّ سایه بِرَهیم.

پس بنابراین کار ما این است که برسیم به یک جایی که بگوییم ما جسم هستیم به‌علاوهٔ انکار جسم.
انکارِ جسم زنده‌شدن به بی‌نهایت خدا است ولی نباید فکر کنیم که اگر یک ذرّه‌ای رفتیم ذهن من درست کردیم بعد برگشتیم دوباره به زندگی این کار خیلی غلط بود.

نه، حتی مولانا هم می‌توانست بعضی موقع‌ها عصبانی بشود هیچ اشکالی هم ندارد.

ببینید مولانا گفتم در آخر هر غزلی دارد می‌گوید که داریم می‌رویم دیگر به‌خشکیِ ذهن ما باید برگردیم.

وقتی انسان به خدا زنده شده باشد، وقتی به‌خشکیِ ذهن می‌رود خودش می‌فهمد برمی‌گردد.

می‌فهمد که «سمن‌زار رضا آشفته است»، «سمن‌زار رضا آشفته است» وقتی از رضا خارج می‌شود یک‌دفعه می‌بیند که مقاومت در خودش ایجاد شد، قضاوت ایجاد شد فورا بر می‌گردد. خودش می‌‌داند.

بله، این هم، این‌ها همان آیه‌ها هستند که در آنها اتّقوا هست. بزرگش می‌کنم ببینید.


«یَااَیُّهَا الَّذینَ اَمَنُوا اتَّقُوا اللّهَّ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ‌لَا تَمُوتُنَّ اِلَّا و‌َ‌أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.»

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خداوند چنان پروا کنید، که شایسته پروای اوست (به جای ترس گذاشتیم پروا) و هرگز نمیرید مگر درحالت مسلمانی ( مرکزِ عدم)»
🌴(قرآن کریم، سوره آل‌عمران(۳)، آیهٔ ۱۰۲)

یعنی ای کسانی که ایمان آورده‌اید یعنی می‌خواهید حقیقتاً به خدا زنده بشوید و مرکز تان را عدم کرده‌اید.
از خداوند چنان پروا کنید ببینید همین پروا اِتّقوا هست که شایسته پروای اوست.

این آیه به‌نظر من این معنی را می‌دهد که شما در این لحظه باید عدم را بگذارید مرکز‌تان نه جسم را
برای این‌که وقتی خدا می‌تواند مرکز ما باشد شایسته نیست که ما جسم را بگذاریم و این معنای اِتّقوا نیست.

پس اِتّقوا یعنی پرهیز کنید از همانیدگی و گذاشتن چیزها به مرکز‌تان و هرگز نمیرید یعنی به‌صورت من‌ِذهنی نمیرید بلکه به‌صورت عدم بمیرید مگر در حالت مسلمانی.

تنها صفتِ مسلمانی، مرکز عدم است و آن تنها صفتش است
می‌گوید شما اگر به صورت من‌ذهنی به من‌ذهنی بمیرید همین را قبلاً توضیح داده است، گفت اگر مثل مو هم بشوید باز هم من‌ذهنی خواهید داشت.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۳۵ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بله این چند بیت را در مورد اینکه می‌گوید هم باید هشیاری حضور داشته باشی، نور داشته باشی، هم اگر من ذهنی داشته باشی یک مقدار اشکالی ندارد و نباید کمال‌طلب باشی.

و در برخی از ابیات می‌گوید خدا مثل قصاب است، قصاب می‌گوید که گوشت لخم نمی‌توانم بدهم. گوشت لخم با گردن است.

گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست؟
گفت آری من قَصابم، گردران با گردنست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۸۷)

پس یعنی حضور با من ذهنی با هم است.
شما باید با این حالت بسازید. نمی‌توانید من ذهنی ایده‌الی داشته باشید.

می‌گوید من به زندگی گفتم، به خدا گفتم برای یک وصل این همه جدایی و هجران و زحمات و من ذهنی برای چه بوده.

گفت که من قصاب هستم و تو گوشت لخم می‌خواهی، ولی گوشت لخم با گردن است.
می‌دانید قصاب‌ها نمی‌آیند به شما همه‌اش گوشت لخم بدهند.

بنابراین همیشه یک مقدار استخوان گردن یا چربی هم می‌گذارند.
اما در بیت دیگری همین را تاکید می‌کند:

حکمت این اَضداد را با هم بِبَست
ای قصاب این گِردران با گردن است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۲۲)

یعنی حکمت خدا این اضداد را که من ذهنی ضد حضور است، با هم کرده،

یعنی من ذهنی باید مآلاً ما باید اینجا برسیم، من ذهنی بیاید کاملاً حضور بشود، از حضور دوباره من ذهنی درست بشود سایه و سایه دیگر قطع بشود، دوباره نور بشود.

این‌ها باید این‌قدر انعطاف داشته باشیم که این دوتا به هم در ما به سرعت قابل تبدیل باشند.

ولی ما می‌دانیم وقتی حرف می‌زنیم یک مقدار سایه ایجاد خواهد شد. ما انسان هستیم و امکان دارد هیجان ایجاد کنیم. ممکن است بترسیم،

به هر صورت باورهایی از قبل در ما است، وقتی آن الگوها شروع می‌کنند به فعال شدن، اشکالی ندارد که ده بیست درصد من ذهنی پیش بیاید

و نباید بگوییم که من همه‌اش می‌خواهم نور باشم و من ذهنی نمی‌شود باشد در من.
از این صحبت‌ها نکنیم ما، اینها همه مال من ذهنی است.

پس حکمت خدا اضداد سایه و حضور را به هم مربوط کرده و دارد می‌گوید که گِردران با گردن است دوباره.

روح، بی‌قالب نداند کار کرد
قالبت بی‌جان فسرده بود و سرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۲۳)

می‌گوید هشیاری بدون قالب نمی‌تواند کار کند.
هشیاری به مغز ما و بدن ما احتیاج دارد تا بتواند در این بدن خودش به ثباتش زنده بشود.

یعنی خدا در ما به بی‌نهایتش زنده می‌شود.
باید این قالب باشد، یعنی چهار بعد ما باید باشد، فکرهای ما هم باشد، بنابراین قالب ما بدون حضور بی‌جان و افسرده می‌شود.

اما روح هم یا هشیاری هم بدون قالب نمی‌تواند باشد.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۳۳ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شرح بدادَمی ولی پُشتِ دلِ تو بِشکَنَد
شیشه دل چو بشکنی، سود ندارَدَت رفو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۵۵)

این هم البته تلفظ درستش رَفو هست در فارسی رُفو می‌گوییم بله، یعنی مَرمَّت کردن، دوختن به‌طوری که مشخص نشود می‌گوید می‌توانم شرح بدهم بروم به جزئیات ولی می‌ترسم پشت دل تو بشکند.

و اگر کسی من‌ذهنی دلش باشد و من‌ذهنی خُرد بشود و احساس کند که در زمان بوده و خُرد شده بعدا رُفو کردن آن سخت است.

حالا این بیت مهم است این معنی که شما حقیقتاً تسلیم و فضاگشایی را باید یاد بگیرید یعنی شما هر وضعیتی الآن دارید هر گذشته‌ای داشته‌اید هر حس مغبونیتی را باید بپذیرید

تمثیل زد مولانا که ما انسان‌ها یک عمر دنبال سایه می‌دویم وقت‌مان را تلف می‌کنیم زندگی‌مان می‌رود.

وقتی هفتاد سال‌مان بشود تازه متوجه می‌شویم که اشتباه کردیم آیا باید بشکنیم یعنی احساس خَبط و اشتباه و احساس گناه آن‌قدر باید زیاد باشد که پشت ما را بشکند؟ نه.

من پیشنهاد می‌کنم به شما که در اطراف هر وضعیتی فضاگشایی کنید، و با فضاگشایی روی به او بکنید

در اشعار خوانده‌ایم که در هر وضعیتی هستید روی به خدا بکنید درست است؟
به هیچ‌وجه نگذارید که دلتان بشکند یعنی احساس خَبط یا گناه یا اشتباه؛
چرا این‌ها را من از اول نفهمیدم
چرا کسی به من نگفته چرا من این‌قدر اشتباه کردم چرا زندگی‌ام را تلف کردم از این حرف‌ها نزنید،

پس بنابراین این من‌ذهنی [شکل شماره‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] اگر مسلط باشد آخرسر ممکن است که بخواهد خُرد بشود و اگر ما در زمان هستیم فکر می‌کنیم من‌ذهنی هستیم پشت‌ دل‌مان می‌شکند.

ولی اگر فضای گشوده شده باشید [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] به هر صورتی به هر کاری که تن داده‌اید می‌توانید فضاگشایی کنید
بپذیرید که من این‌طوری بودم و حالا هم این‌طوری هستم و از حالا به بعد روی خودم کار می‌کنم و در توضیح این بیت که بیت مهمی هست مولانا می‌گوید:

نکته‌ها چون تیغِ پولادست تیز
گر نداری تو سپَر، واپس گریز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۹۱)

نکات شناسایی‌دهنده مثل ابیات مولانا مثل تیغ پولاد است یعنی شمشیر تیز پولادین است می‌بُرد
و اگر تو سپر فضاگشایی نداری نیا جلو یعنی با من‌ذهنی برخُورد نکن من‌ذهنی سپر ندارد سپر در واقع همین فضاگشایی و صبر و شکر است.

هر کسی این نکات را می‌شنود و متوجه می‌شود که اشتباه کرده است باید شکر کند که الآن متوجه شد و همین لحظه می‌تواند متعهدانه شروع کند به کار کردن، نه ناامید بشود نه خُرد بشود نه احساس خَبط کند.

و خیلی از اشتباهاتی که ما کردیم به یادمان می‌آید ما تن‌مان می‌لرزد. الآن می‌بینیم که اشتباه کردیم این اشتباهات زندگی ما را بر باد داده است.

گاهی اوقات آدم کار می‌کند در اثر یک اشتباه کار ده ساله‌اش را هدر می‌دهد و بعد بسیار متأسف می‌شود، بله.
در طول بیست سالی که من در خدمت شما بودم از این خبرها از شما خیلی شنیدم.

گاهی اوقات مردم در اثر اشتباه مثلاً نصف ثروت‌شان یا همه‌اش را از دست داده‌اند بسیار بسیار ناراحت بودند، دنبال حرص بودند،
یک‌دفعه‌ سرمایه‌گذاری کرده‌اند یک جایی همه‌اش رفته و نمی‌توانند فراموش کنند.

شما باید بپذیرید فضاگشایی کنید. هر اشتباهی را ما می‌پذیریم و شروع می‌کنیم، بیت همین را می‌گوید:

پیش این الماس، بی اسِپَر مَیا
کز بُریدن، تیغ را نَبوَد حَیا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۹۲)

یعنی پیش این نکات بیدارکننده بدون سپر فضاگشایی و صبر و شکر و پرهیز و بیداری نیا برای این‌که تیغ خواهد برید.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۳۱ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

جست‌وجویی از ورایِ جست‌وجو
من نمی‌دانم، تو می‌دانی، بگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۱۱)


جست‌وجویی از ورای جست‌وجو یعنی همین شکل بالا.

جست‌وجو وقتی که مرکز عدم [شکل شماره‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] است برای این‌که عدم، عدم را جست‌وجو می‌کند.

جسم، جسم را جست‌وجو می‌کند.
جسم، جسم را جست‌وجو می‌کند ما را بیشتر گیر می‌اندازد.

عدم عدم را جست‌وجو می‌کند فضایِ درون باز می‌شود، ما به او تبدیل می‌شویم.

بیت، بیت مهمی است و مولانا می‌گوید تو باید جست‌وجویی بکنی که از ورایِ جست‌وجوی جسمی است و این را نمی‌توانی بدانی تو با ذهنت.

من نمی‌دانم، یعنی با ذهن من نمی‌دانم اگر تو می‌دانی بگو.

اگر تو بدانی خواهی دید که این جور جست‌وجو، جست‌وجو بر حسب عدم است.
الان خودش توضیح می‌دهد.


قال و حالی از وَرایِ حال و قال
غرقه گشته در جمالِ ذوالْجَلال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۱۲)


حالا یک گفت‌وگو و حالی است که ورایِ حال و قالِ من‌ذهنی است.

یعنی وقتی مرکز عدم می‌شود و فضا باز می‌شود ما در جمالِ خدا غرق می‌شویم.

این طوری است که آدم تبدیل می‌شود.

ذوالجلال از نام‌های خداست.
پس آن قال و حال ذهنی حال ایجاد می‌کند.

یک قال و حال که قبلاً توضیح دادیم.
آدم فکرهای مثبت می‌کند، مثبت هم به معنای زیادکننده همانیدگی‌ها، حالش یک کمی خوب می‌شود.

یک‌دفعه فکرهای منفی می‌کند، که چه جوری همانیدگی‌ها ممکن است کم بشود، حالش خراب می‌شود.

این قال و حال، قال هم یعنی گفت‌وگوی ذهنی.

یک طرف اما یک قال حالی که این حال واقعاً حال عدم است، شادی بی‌سبب است،
امنیت خدایی است،
خرد خدایی است،
هدایت خدایی است،
قدرت خدایی است،
پذیرش است،
رضا است،
شکر است،
صبر است،
پرهیز است،
این‌ها حال و قال دیگری است.

درواقع، غرق شدیم در جمال خدا.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۲۹ 8️⃣4️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ابلهی، صیّادِ آن سایه شود
می‌دَوَد چندانکه بی‌مایه شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴١٨)


یک ابله یعنی همین من‌ذهنی؛ همین‌که همانیده می‌شویم ابله می‌شویم برای این‌که عقل اجسام را می‌گیریم؛ صیّاد آن سایه می‌شود آن‌قدر می‌دَود که بی‌جان بشود بی‌مایه بشود.

می‌بینید که ما دوران نوجوانی و جوانی‌مان را در راهِ من‌ذهنی می‌گذاریم.

یک جوان بیست ساله سی ساله باید ببیند که دنبال چه می‌دَود دنبال چه است؟

آیا واقعاً مرکزش را عدم کرده منِ‌ذهنی‌اش را صفر کرده؟

دارد سازندگی می‌کند دارد با خرد زندگی کار می‌کند؟

زندگی را بیان می‌کند؟
چیزی می‌سازد که در آن درد نیست؟

به روابطش نگاه کند، چیزی که از روابط می‌خواهد.

آیا با مرکز عدم دارد بچه تربیت می‌کند، همسرداری می‌کند، کار می‌کند؟ یا با منِ‌ذهنی؟

و در من‌ذهنی دنبال هدف‌های تصوریِ من‌ذهنی‌اش است؟

که به این ترتیب دارد مایه‌اش را می‌گذارد یعنی زندگی خود را می‌گذارد.

ما نمی‌خواهیم، ما البته ضرر کردیم.

و شخصاً خودم را می‌گویم، ولی کسانی‌که این ابیات را می‌خوانند می‌توانند به‌موقع بیدار بشوند، زندگیشان را تلف نکنند، دنبال سایه نَدَوند.


بی‌خبر کآن عکسِ آن، مرغِ هواست
بی‌خبر که اصلِ آن سایه کجاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴١٩)


می‌گوید این شخص فقط به سایه نگاه می‌کند.

ما هم به من‌ذهنی نگاه می‌کنیم.

نمی‌دانیم که زندگی هستیم ما.

و ما داریم عکس خودمان را دنبال می‌کنیم.

ما خودمان این سایه را بوجود آوردیم.

ما سایه بوجود می‌آوریم و دنبالش می‌دویم و زندگی را از آن سایه می‌خواهیم.

ما خودِ زندگی هستیم.

خبر ندارد این صیّاد که مرغ در هواست و این سایه‌اش است و نمی‌داند اصل آن در کجاست.


اصل این در آسمان است، هواست.


تیر اندازد به‌سویِ سایه او
تَرْکَشَش خالی شود از جستجو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴٢٠)


مرتب تیرهایش را می‌اندازد یعنی لحظاتش را تلف می‌کند برای رسیدن به سایه و هدف‌های سایه‌ای و تیردانِ او خالی می‌شود از جست‌و‌جو.


اتفاقاً جست‌و‌جو امروز در غزل هم هست، که امروز می‌گوید:

که جست‌و‌جو یک جورِ آن شما را به زندگی می‌رساند.

اگر برحسبِ اجسام باشد جسم در مرکزت باشد در این صورت زندگیت تلف می‌شود.

تَرکَشِ عمرش تهی شد، عُمر رفت
از دویدن در شکارِ سایه، تَفْت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴٢١)


یعنی تیردانِ زندگیش، لحظاتش، رفت و عمرش تمام شد، همه‌اش دنبال سایه تیز می‌دوید بلکه سایه را بگیرد.

با این ابیات شما می‌توانید ارزیابی کنید زندگیتان را.

سایۀ یزدان چو باشد دایه‌اش
وارهانَد از خیال و‌ سایه‌اش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴٢٢)


می‌بینید سایهٔ ما از فکرهای همانیده ایجاد می‌شود.

می‌گوید:
سایهٔ خدا اگر دایه‌اش بشود، سایهٔ خدا یا خودِ خداست با مرکز عدم یا انسان‌هایی مثل مولاناست.

اگر ما متعهد بشویم و مرتب به‌طور پیوسته مولانا بخوانیم و عمل کنیم، خواهیم دید که از سایهٔ من‌ذهنی با مرکز عدم رهیدیم.

بنابراین اگر سایهٔ یزدان دایهٔ ما باشد، در این صورت از خیال و سایه می‌تواند ما را برهاند ولی من‌های ذهنی نمی‌توانند ما را برهانند.

سایۀ یزدان بوَد بندهٔ خدا
مرده این عالَم و زندهٔ خدا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴٢٣)


می‌گوید سایهٔ خدا بندهٔ خداست که نسبت به این جهان مرده است.

یعنی من‌ذهنی مرده و به بی‌نهایت خدا زنده شده است.

این سایهٔ خداست، انسانی که حالا یا فوت شده یا زنده است، نسبت به جهان مرده است.


پس بنابراین از جهان بیرون جهیده، جزوِ جهان نیست، فانی نیست دیگر و این شخص به زندگی ارتعاش می‌کند.

امروز به‌طور علمی اثر ارتعاش سازنده را در ذرات دیدید.

همان اثر را دارد در ما که اگر یک کسی به زندگی ارتعاش بکند و روی مرکز ما اثر بگذارد، مرکز ما شروع می‌کند به ارتعاش زندگی.

ارتعاش زندگی از جنس عدم است، ما بلافاصله خودمان را به‌صورت زندگی شناسایی می‌کنیم.

و اتفاقاً خواندن ابیات مولانا هم همین حالت را در شما بوجود آورده است، شما خودتان را به‌عنوان زندگی و مرتعش به زندگی شناسایی کردید.

8️⃣4️⃣9️⃣ ۲۷ 8️⃣4️⃣9️⃣

🌹🌹🌹 پایان قسمت دوم 🌹🌹🌹

Читать полностью…
Subscribe to a channel