مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو
اما آینهای که جان من را نشان بدهد فقط روی خداوند است. ولی یک کس دیگر هم دارد این آینه را، و آن کسی که به او زنده شده باشد، مثل مولانا. یا «رویِ آن یاری که باشد زآن دیار».
به خودم گفتم تو بیا آینهٔ کلی را بجو، آینهٔ کلی یعنی هم من را نشان بدهد که از جنس سلطانبچه هستم، از جنس خداوند هستم، هم ذهنم را نشان بدهد.
گفت اگر اینطوری است این فکرها را رها کن فضا را باز کن. فضا را باز کنی این آینهایست که هم جان تو را نشان میدهد میفهمی که از جنس او هستی، هم فکرهایت را میبینی، آینهٔ کلی یعنی این.
«رَو به دریا»، فضا را باز کن، «کار بر ناید به جُو» جو یعنی فکرها دارد میگذرد، اینها بهدرد نمیخورند. اینها وضعیت را نشان میدهند، وضعیت پوست است. آن چیزی که میگذرد پوست است. اصل خودت هستی. دریا هم ما هستیم. «رَوْ به دریا» دریا باش، فضا را باز کن دریا باش.
پس این فضا را باز میکنیم، بعضی موقع میگوییم آسمان باز میشود، آسمانِ درون، بعضی موقع میگوییم اقیانوس یا دریا، اینها نشانهٔ اصل ماست.
هرچه ما منذهنی را کوچکتر میکنیم و از این پندار کمال میآییم پایین میبینیم که سیستم زَحیری ضعیف میشود و سیستم جان ما و خردِ کل دارد کار میکند.
و شما خواهید دید که بهتدریج مانع درست نمیکنید، مسئله درست نمیکنید، دشمن درست نمیکنید، درد جدید درست نمیکنید، دردهای قدیمی را میاندازید، قضاوت نمیکنید، مقاومت نمیکنید، نمیگذارید چیز آفل دیگر بیاید مرکزتان، خوشتان نمیآید از چیزی بیاید مرکزتان.
شما ممکن است دوست داشته باشید، خوشتان میآید از چیزها، ولی اینقدر شهوت ندارید به آن که بگویید این را من میخواهم حتماً باید میخواهم باید...، نه نگاه میکنید میگویید عجب چیز خوبی است راهت را میکشی میروی. دچار توهم داشتن نمیاُفتی، میگویی برای چه داشته باشم این خوب است که مال شما باشد. توجه میکنید؟ به اینجا میرسیم.
اما ما چرا سرنگون میشویم؟ ما سرنگون میشویم:
سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند
خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱)
سرنگون از آن میشویم که با منذهنی جلو میرویم، کارمان را پیش میبریم و فضا را باز نمیکنیم با سرِ زندگی، با عقل زندگی کار کنیم و فکر کنیم. خودمان را سَر میسازیم در پندار کمال، و تنها جلو میرویم. واضح است دیگر. اگر شما سرنگون شدید از این راه بوده، سرِ منذهنیتان را گرفتید با آن رفتید و سرِ زندگی را گذاشتید.
و این بیت را که قبلاً هم خواندم:
بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام
پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶)
مدام یعنی شراب. ما همیشه باید خودمان را در کنار بام ببینیم درحالیکه مستِ شراب منذهنی هستیم، شراب تأیید هستیم، شراب توجه هستیم، شراب اینکه مردم میگویند چقدر شما خوب میدانید، چقدر بالا هستید، مقام شما چقدر بالاست.
بر کنارِ بامی ای مستِ شرابِ منذهنی، برو عقب، برو عقب، یعنی بگو نمیدانم، اینقدر کِبر و خودنمایی نکن، پست بنشین. یا بهطور کلی بیا پایین، بپر پایین، با نردبان پلهپله بیا پایین.
این خوب است ما از بالای بامِ بلند بیفتیم استخوانهایمان بشکند؟ نردبان این جهان ما و منیست، با نردبان من و مایی برویم بالا؟
هیچکدام از ما وقتی مردم هِی هُل میدهند ما را به بالا نباید برویم، نباید بگوییم میدانم. باید گوش بدهیم، باید فروتن باشیم، و اینها هم میآید اتفاقاً.
9️⃣4️⃣⏺ ۳۲ 9️⃣4️⃣⏺
تا کنی مر غیر را حَبْر و سَنی
خویش را بدخُو و خالی میکنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶)
حَبر: دانشمند، دانا
سَنی: رفیع، بلند مرتبه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس همۀ این ابیات را خواندیم. و الآن میرسیم به اینجا که چرا راهمان اینقدر دور است.
زآن رَهَش دور است تا دیدارِ دوست
کو نجویَد سَر، رئیسیش آرزوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۸)
رئیسی: ریاست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
راهِ ما به این دلیل تا خدا دور شده، که ما فضا را باز نمیکنیم سَر زندگی یا سَر خدا را بگیریم عقلِ او را بگیریم. خودمان میخواهیم رئیس بشویم. میخواهیم خودمان را رئیس کنیم. واضح است دیگر.
این بیت به شما میگوید این لحظه رئیس نشو، فضا را باز کن بگو رئیس خداوند است، من عقل او را میگیرم، تا راهتان دور نشود، وگرنه اگر بهصورت منذهنی رئیس بشوید، دراینصورت این سیستم زحیری ادامه دارد. نمیتوانید بیرون بیایید، خردِ زندگی شما را آزاد میکند.
این سه بیت را هم میخوانم که شما بدانید که فکرهایی که از این لحظه میگذرند یا از ذهنتان میگذرد اینها هیچ ذوقی ندارند. آن چیزی که ذوق دارد فضای گشودهشده و آسمانِ درونتان است. آسمانِ بازشدۀ درون، مُسَبب است. هرچه فضا را باز میکنید این آسمان بزرگتر میشود مسبب، زندگی یا خداوند دارد شما را اداره میکند.
و:
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰)
و شعر دیگری هم خواندیم گفت «بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت»، یعنی چه؟ این لحظه قرینِ ما خداوند است، در حرف زدن به او پیشی نگیر. آرام، بگذار او حرف بزند تو حرف نزن، سکوت کن.
پس چشم انسان در کجا مانده؟
چشمِ او ماندهست در جویِ روان
بیخبر از ذوقِ آبِ آسمان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵)
مَرکبِ همّت سوی اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۶)
آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان
کی نهد دل بر سبب های جهان؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷)
شما از خودتان بپرسید که آیا چشم من دنبالِ فکرهاست؟ فکر من را جذب میکند، فکر بعد از فکر میخواهم ببینم چه اتفاقی میافتد، این جویِ روان است. پس بنابراین از ذوقِ فضای گشودهشده شما بیخبر هستید. درنتیجه مَرکب همت را سوی سببسازی ذهن میبَرید، شما از طریق فکرهای همانیده میخواهید به چیزی برسید، پس از مُسَبب که خداوند است محروم هستید، چون فضا را باز نکردید.
9️⃣4️⃣⏺ ۳۰ 9️⃣4️⃣⏺
از همه اوهام و تصویرات، دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶)
از همه اوهام و تصویرات، از هرگونه نقشی دور باش. توصیف نکن نقشت را، منذهنیات را که من اینجور آدمی هستم. کسی که از نورِ نورِ نور باشد یعنی عین نور باشد توصیف ندارد دیگر.
هر که او اندر نظر موصول شد
این خبرها پیشِ او مَعزول شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۷)
و اگر با نظر موصول شده باشد یک علامتش این است که این خبرهای بیرونی برایش دیگر مهم نیست [شکل ۲ (دایره عدم)]، میداند که اینها بهدرد نمیخورند.
ما میدانیم کسی که با خشمش عمل میکند این آدم مُخَرب است. من اگر با خشمم، با ترسم، با حسادتم، با بُخلم، با دردم عمل میکنم، میدانم این بادامِ پوک است. چرا میدانم؟ یعنی شما میگویید چرا میدانم؟برای اینکه موصول شدید، برای اینکه میدانید که این نظر از آنور بیاید، این خِرَد از آنور بیاید، این دَم از آنور بیاید این زندهکننده است.
اگر از منذهنیام، از دردم بربخیزد دراینصورت عالم را خراب میکند. من باید چارهای برای این خشمم بکنم. برای همین امروز هم شاید بخوانیم این بیتها را میگوید که «قبض دیدی چارۀ آن قبض کن»، «بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه» البته دوتا بیت است من فقط آنجایی که لازم دارم میخوانم. شما قبض دیدی، یعنی خشم دیدی، ترس دیدی، درد دیدی، چارهاش را باید بکنی. چارهاش فضاگشایی است. عمل نکن، فکر نکن، آن بهدرد نمیخورد.
هرچه میبافد فرعون، یعنی منذهنی تَفتیق میشود. جهدِ فرعونی یعنی جهدِ منذهنی بیتوفیق است. هرچه که او میدوزد آخرسر پاره میشود، تَفتیق میشود. درست است؟
حالا، یک بیتی میخوانم بدانید که این منذهنی، ما از آنور میآییم از اینور میرویم بیرون، این وسط جلوِ ما بهاصطلاح ایستاده، یا در آن گیر کردیم که اصلاً ارزش ندارد.
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱)
«همانطور که عظمتِ بینهایت الهی قابلِ بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزیِ ما هم به عنوانِ من ذهنی قابل بیان نیست و ارزشِ بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»
درست است؟ ما الآن میدانیم بهصورت سلطانبچه آمدیم خدا بوده، وارد ذهن شدیم این منذهنیِ ما با عقلش هیچ بهدرد نمیخورد. برای همین میگوید آخر هم باید تو باشی، پس ما این منذهنی را رها میکنیم که اصلاً ارزش بحث و صحبت ندارد. آخر چیزی که فکرش، عملش، انگیزهاش هیچ است.
چقدر دیگر شعر بخوانیم از مولانا که وقتی بهوسیلۀ منذهنی فکر و عمل میکنیم حتی بدنمان را خراب میکنیم، روابط خانوادگیمان خراب میشود. شما نگاه کنید ما را میبرد آن بالا، میگوید آقا، خانم شما همهچیز را میدانید. خب وقتی من آنطوری میبینم من را هم سِحر کرده، جوری دیگری نمیتوانم ببینم، چجوری خودم را بیاورم پایین؟!
9️⃣4️⃣⏺ ۲۸ 9️⃣4️⃣⏺
کی تراشد تیغ دستهٔ خویش را
رو به جراحی سپار این ریش را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۲)
ریش: زخم، جراحت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
تیغ دستۀ خودش را نمیبُرَد. منذهنی دردهای خودش را لازم دارد، نمیاندازد. شما اگر یک منذهنی را بنشینید متقاعد کنید که این درد را حمل نکن، میگوید بله، راست میگویید، ولی نمیاندازد، دستِ خودش نیست. برای همین میگوید «نافع از عِلمِ خدا شد علمِ مرد».
توجه کنید ما با منذهنی، منذهنیِ خودمان را نمیتوانیم درست کنیم. پس بنابراین به مولانا برحسب منذهنی خودتان گوش ندهید و برحسب آن عمل نکنید. نظم منذهنیتان را ادامه ندهید. عرض میکنم، بیت را بخوانید، به خودتان نگاه کنید، عجله نکنید، بگویید که این بیت به من چه میگوید و چه چیزی را باید من عوض کنم؟
مثلاً این بیت به شما میگوید که شما با منذهنیتان خودتان را نمیتوانید عوض کنید، بنابراین هرچقدر غصه بخورید، ناله بکنید، فکرهای همانیده بکنید، خودتان، خودتان را نمیتوانید عوض کنید، ولی اگر بیت مولانا را بخوانید، فضا را باز کنید، خودتان را درمعرض ارتعاش زندگی قرار بدهید.
دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)
اگر به این بیت توجه کنید و فضا را باز کنید، دمِ او وارد بشود، دمِ او دردهای شما را شفا میدهد، به شما کمک میکند با مرکز عدم مسائلتان را، ضعفهایتان را ببینید. اول فکرهای منفی خودتان را میبینید، متوجه میشوید که شما چقدر فکر منفی میکردید که اصلاً متوجه نبودید. همه فکرهای مخرب میکردید، متوجه نبودید. کارهای بد میکردید به خودتان ضرر میزدید متوجه نبودید.
پس بنابراین میگوید این «ریش»، یعنی این زخم را، منذهنی را، پندارِ کمال را، ناموس را، این کثافاتِ زیر را بسپار دست یک آدم کاردانی مثل مولانا، خودت نمیتوانی. ناز نکن. احساس نیاز کن. خم شو. با صداقت بگو نمیدانم. گوش کن. به پند بزرگان گوش کن.
ما یاد گرفتیم سرکش باشیم. همهمان سرکشی را تجربه کردیم، ضررش را هم دیدیم. الآن قبل از اینکه دیر بشود شما همۀ ابیات را بخوانید، یکییکی دقت کنید، عمل کنید. نرم باشید، صفر باشید. کارگاه خداوند از آنجا شروع میشود که ما صفر میشویم. از نظر منذهنی صفر میشویم. یعنی حقیقتاً با صداقت، از ته دل، میگوییم نمیدانم و بهمعرض عمل میگذاریم، عملش هم فضاگشاییست.
و این بیت:
عاشقِ تصویر و وَهمِ خویشتن
کی بُوَد از عاشقانِ ذوالمِنَن؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۵۹)
ذوالْمِنَن: دارندهٔ نعمتها و احسانها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ذوالْمِنَن یعنی دارندۀ نعمتها و احسانها، منظور خداست، از نامهای خداست.
کسی که عاشق منذهنی خودش است و وهمِ خودش است، یعنی فکرهای توهمآمیزِ خودش است، همهاش فکرهای همانیده رد میشود از ذهنش، عاشقِ آنهاست و عاشق پندارِ کمال خودش است، پس از عاشقان خدا نیست. اگر عاشق خدا بود، مرکزش را عدم میکرد.
بیت مهمی است.
9️⃣4️⃣⏺ ۲۶ 9️⃣4️⃣⏺
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر، قوم زَحیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶)
یعنی قومِ درد ایجادکننده که ما باشیم، یعنی کسانی که همانیدگیها [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)] را در مرکزشان دارند و اینها را میپرستند به جای خدا، اینها همیشه دارای درد هستند.
این درد، بابِ صغیر است.
پس خشمِ شما، میگوید که: باید خم بشوید، ترس شما میگوید که: باید خم بشوید، خم بشوید یعنی که باید سُجده بکنید، یعنی اینجا یک در کوچکی هست، باید سرت را خم کنی، بتوانی وارد بشوی.
موسی در قدس یک بابِ، یعنی یک دَرِ کوچکی ساخت که آدمهایی که پر از درد بودند و گردنکِش بودند یاغی بودند، سرکش بودند، اینها یعنی منهایذهنی پر از درد بتوانند سرشان را خم کنند.
پس خداوند در این لحظه، این منذهنی پردرد را، همراه ما ساخته که هر لحظه به ما یادآوری کند که باید تسلیم بشوی، باید تسلیم بشوی، وقتی درد را میبینی شما به یاد، فضاگشایی میافتی.
هر کسی هر دردی در این لحظه دارد وقتی بالا میآید باید به فکر باب صغیر بیفتد، باید بگوید که این را همراه من کرده، مردم هم نکردند، زندگی کرده که من هر لحظه فضاگشایی بکنم [شکل شماره۳ (دایره عدم)]، تسلیم بشوم.
پس این بابِ صغیر من است که با من است.
درست است؟ این را هم گفتیم.
زآنکه جَبّاران بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۷)
برای اینکه آنها زورگو بودند، یعنی منذهنی بودند و گردنکش بودند، سرفراز در اینجا، معنی منفی دارد.
دوزخ که با ما همراه است در ابتدای کار یعنی این حالت[شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)] وقتی همانیده میشویم با چیزها درد به وجود میآید با درد هم همانیده میشویم، این میشود جهنّم ما.
پس جهنّمی که با خودمان در این ذهن حمل میکنیم، این هر لحظه به ما یادآوری میکند که تو نیاز به جذبه داری، عنایت داری، مرکزت را باید عدم کنی[شکل شماره۳ (دایره عدم)]، برای عدم کردن مرکز باید تسلیم بشویم یا فضاگشایی کنیم.
بله، درست است؟
ما به این صورتایم، [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)] ما زورگو هستیم یعنی با آن دیدی که از طریق همانیدگیها داریم با آن میخواهیم کارمان را پیش ببریم و نمیخواهیم کوچک کنیم، منذهنیمان را، منذهنیمان سرش خیلی بلند است، قَدّش خیلی بلند است، میگویم هم، همین است که هست.
بنابراین دچار درد میشویم، درد ما به ما یادآوری میکند که شما نیاز به توجّه خدا و جذبه خدا دارید [شکل شماره۳ (دایره عدم)]،
باید از عقل او استفاده کنی، حسِّ امنیّت او استفاده کنی، هدایت او استفاده کنی قدرت او استفاده میکنی، که نمیکنی،
و در نتیجه از عقل و حس امنیّت و هدایت و قدرت چیزها استفاده میکنی، برای همین این همه درد به وجود آوردی، و با این راه درد، با این راه دوزخ، با این دید به هیچ جا نخواهی رسید.
اینها را من به عنوان یادآوری خدمت شما دارم عرض میکنم.
این بیت را هم برایتان بخوانم که همیشه یادمان باشد، زندگی از ما میخواهد در هر لحظه، در هر اتفاقی، فضاگشایی کنیم.
8️⃣5️⃣⏺ ۱۰ 8️⃣5️⃣⏺
این مثلث [شکل شماره۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگیها)] را قبلاً به شما نشان دادم، دوباره نشان میدهم.
ببینید این مثلث، مثلث عنایت است یا جذبه است و این به بیت اول غزل مربوط است.
یک چنین شخصی همانیدگی در مرکز دارد. وقتی همانیدگی در مرکز دارد از جنس جسم است، بنابراین خداوند نمیتواند او را جذب کند به سمت خودش.
نمیتواند، نیرو وارد میکند، نیروی کشش، ولی چون در مرکز ما جسم است ما به سوی جهان جذب میشویم.
ما نباید این حالت را نگه داریم که مرکزمان پر از این نقطهچینها باشد.
میبینید که این مثلث، ضلع پایینش ستایش است. ستایش یعنی چهچیزی را میپرستیم ما، هر چیزی که در مرکزمان هست، آن را میپرستیم.
عنایت یعنی توجه خدا به ما، لحظهبهلحظه ادامه دارد که بتواند، ما را از همانیدگیها نجات بدهد، به خودش زنده کند.این عنایت دائمی است.
و جذبه هم یعنی، اگر مرکز عدم [شکل شماره۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)] بشود، میتواند ما را جذب بکند.
این حالت که ما میگوییم: با پذیرش اتفاق این لحظه یا فضاگشایی در اطراف اتفاق این لحظه، شما تا آنجا که میتوانید مرکز را عدم کنید، در این صورت میبینید که مولانا میگوید: اصل این است،
اصل این است که شما یک کاری کنید خدا شما را جذب کند.
ولی اگر نمیتوانید، باز هم کوشش کنید، باز هم کوشش کنید، کوشش کنید در شناسایی همانیدگیها، کوشش کنید در صبر، کوشش کنید در فضاگشایی، کوشش کنید در تسلیم.
یعنی دست روی دست نگذار که خداوند من را بالاخره جذب خواهد کرد.
شما با قدرت خودتان، با تشخیص خودتان، میتوانید مرکز را عدم بکنید.
پس این مثلث عنایت یا جذب هم خیلی مطلب مهمی است.
پس تا حالا میبینید که از آن چراغها ما، چند تا را ذکر کردیم.
یکی کِشت اول بود و کِشت ثانی بود.
یکی همین جذب است، که شما باید مرکزتان را تا میتوانید عدم کنید.
یکی هم قرین بود که به شما قبلا هم توضیح داده بودیم به لحاظ اهمیتش،
دوباره تکرار میکنیم:
یک عنایت بِه ز صد گون اجتهاد
جهد را خوفست از صد گون فَساد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹)
پس یک عنایت، میبینید که ضلعِ سمت چپ این مثلث [شکل شماره۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)]، عنایت است.
یعنی اگر شما بتوانید که توجهِ ایزدی را در این لحظه، با مرکز عدم، پذیرا باشید، اگر بتوانیم مرکزمان را همانیده نکنیم [شکل شماره۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگیها)]، در این لحظه و عدم بکنیم [شکل شماره۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)]،
میگوید که: یک جذبه او به اندازهی صد گونه کوشش ما، جد و جهد ما، ارزش دارد.
یعنی اینقدر این مرکز را عدم کردن و جذبه او روی ما تاثیر دارد.
آزادیِ ما در رسیدن به مقصد که زنده شدن به بینهایتِ خدا است، اثر دارد.
میگوید که: جهد، جد و جهد که ما میکنیم، ممکن است به وسیلهٔ منذهنی باشد
و اگر به وسیلهٔ منذهنی باشد [شکل شماره۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگیها)]، این جهد و این کوشش، فاسد میشود.
ما میدانیم که عملِ ما اگر به وسیلهی منذهنی باشد، درواقع هدف را فاسد میکند.
معنی آن این است که این لحظه، مرکز ما باید عدم باشد، که آن فکر و عمل ما اثر سازنده داشته باشد. هم به لحاظ معنوی هم به لحاظ مادی.
اگر از منذهنی بیاید، در اینصورت فکر و عملِ ما و نتیجهاش را فاسد میکند.
با عملِ منذهنی، با فکرِ منذهنی، نمیشود یک چیز سازنده در بیرون ایجاد کرد.
این مطلب، اصلاً بهعنوان یک مطلب مهم، ارزش دارد که ما بدانیم، اشخاصی هستند که کارِ خیر زیاد میکنند، منتهی با منذهنیشان.
به خاطرِ نمایش منذهنیشان.
همان موقع، درست است که کار میکنند ولی اثرش را فاسد میکنند.
هیچ کار خیری را نباید با منذهنی انجام بدهیم، برای تأیید گرفتن، برای تماشای مردم، برای بَهبَه مردم، برای اینکه مردم بفهمند که ما آدم خیری هستیم، معنوی هستیم، خداپرست هستیم. برای اینکه، این کار را داریم انجام میدهیم.
توجه میکنید؟
همان موقع، با همان حالت، ما تمامِ کوشش را و حتی منابع مالیمان را داریم فاسد میکنیم.
8️⃣5️⃣⏺ ۸ 8️⃣5️⃣⏺
شکل شماره۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگیها)
Читать полностью…کِشتِ اوّل کامل و بُگْزیدهاست
تخمِ ثانی فاسد و پوسیدهاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، ابیات ۱۰۵۹)
کشت اول یعنی این [شکل شماره۱ (دایره عدم اولیه)]،
که ما مرکزمان را عدم کردیم و خودمان را بهعنوان خدا شناسایی کردیم، این کامل است هیچ اشکالی ندارد و برگزیدهٔ زندگیست، خداست.
اما اینهایی که خودمان کاشتیم [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]،
یعنی دوباره همانیده شدیم و قرار بود که اینها را شناسایی کنیم زود بیندازیم،
هنوز اینها را ما محکم گرفتهایم، اینها را مرکزمان داریم، اینها همه فاسد و پوسیده هستند، بله.
اینها را شما دیگر میدانید.
یکی از علتهای اینکه ما از این حالت همانیدگی، توجه کنید، به حالت مرکز عدم و گشایش سینه تبدیل نمیشویم، فضاگشایی نمیتوانیم بکنیم،
بارها خدمتتان عرض کردم، قرین است، قرین.
شما باید ببینید و شناسایی کنید که با چه کسانی همراه هستید
و همینطور یک قرین که پهلویِ شماست، منذهنی خودتان، این چه میگوید.
این برای خودش حرف میزند.
اگر شما جدی بگیرید گفتههای منذهنی خودتان را یا منهای ذهنی اطرافتان را، شما نمیتوانید فضاگشایی کنید.
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صَلاح و کینهها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴٢١)
ما این را میدانیم که اگر مرکز ما همانیدگی [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)] باشد، درد هم هست در آن.
پس ما، مرکز ما ارتعاش میکند به انرژی همانیدگیها و دردها و مردم هم همینطور.
کسانیکه اطراف ما هستند، از جمله خودمان، دائماً به درد ارتعاش میکنیم،
بنابراین هشیاری ما مجال پیدا نمیکند که به این حالت [شکل شماره۳ (دایره عدم)] برسد.
سؤال این است، از خودتان بپرسید، چرا من از این حالت همانیدگی [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]
که همهاش مرکزم جسم است به این حالت
[شکل شماره۳ (دایره عدم)] که مرکزم عدم باشد
و شروع کند به گشودهشدن، تبدیل نمیشوم؟
چرا از این شکل[شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]
به این شکل[شکل شماره۳ (دایره عدم)] نمیپرم؟
یکی از علتهایش قرین است،
برای اینکه شما مرکزتان را در معرض ارتعاشات منهای ذهنی اطرافتان و حتی منذهنی خودتان قرار میدهید،
یعنی از آفتها و گزند منذهنی خودتان در امان نیستید،
و مرتب اجازه میدهید که منذهنیتان چیزهای مخرب تماشا کند اگر تلویزیون تماشا میکند،
حرفهای مخرب بشنود یا آنها را بگوید و به آنها ارتعاش کند و هشیاری شما را آلوده کند،
شما بهعنوان هشیاری ناظر باید مواظب حرفهای منذهنی خودتان باشید، برای اینکه هرچه که میگوید روی شما اثر میگذارد.
شما تجسم کنید که مثلاً در بالای یک کوه هستید، لبِ صخره هستید دارید میاُفتید، یکدفعه میبینید دستهایتان عرق میکند، واقعاً که آنجا نیستید نشستید در رختخوابتان.
این فکر است، فکر روی شما اثر میگذارد.
هشیاریای که با فکر همانیده است به آن پاسخ میدهد، بنابراین مواظب قرین باشید که این بیت میگوید
از سینه، یعنی از مرکز یک انسانی به مرکز ما، هم انرژی خوب میآید، انرژی زندهکنندهٔ زندگی میآید، هم انرژی مسموم کنندهٔ درد یعنی کینهها میآید،
درست است؟
و این هم قبلاً خواندیم دوباره.
8️⃣5️⃣⏺ ۶ 8️⃣5️⃣⏺
پس هرموقع با چیزهای همانیده میشویم یعنی میگذاریم مرکزمان، چیزی میکاریم، این را میدانیم.
آن کِشت اول درست است و کِشتهای بعدی که الان همانیده میشویم اینها درد خواهند داشت
واین را هم میدانیم که با چیزی که همانیده بشویم یعنی مرکز عدم
[شکل شماره۱ (دایره عدم اولیه)] را تبدیل به مرکز جسمی
[شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)] بکنیم،
این کار شبیه، مثل اینکه رودخانه را به سمت بالا شنا میکنیم، در جهت عکس آب.
یا مثلاً آن زِه کمان را میکِشی و کشیده نگه میداری.
و بنابراین همانیدگی ثانوی یعنی همانیدگی ما درد ایجاد میکند.
این قدر درد ایجاد میکند که ما بفهمیم که ما این تصویر ذهنی جدید به نام منذهنی نیستیم و ما همان کِشت اول هستیم.
پس دردهای ما همان درواقع به این علت است که ما همانیده شدیم،
هر همانیدگی ایجاد درد میکند و
مجموع همانیدگیها و زندگی برحسب این همانیدگیها مثل اینکه رودخانه را در جهت عکس شنا میکنی و مقاومت میکند،
بالاخره آدم خسته میشود، فرسوده میشود،
مجبور است برگردد در آن جهت رودخانه برود.
ما هم مجبور هستیم در جهت قوانین زندگی برگردیم و زندگی کنیم پس از فرسودگی،
بهتر است خودمان را خسته و فرسوده نکنیم و به این ترتیب همانیدگیها را بشناسیم.
و ما میدانیم یک تکنیکی،
یک راهی وجود دارد به نام تسلیم و آن پذیرش اتفاق این لحظه است قبل از قضاوت و اتفاق این لحظه همیشه اتفاق میافتد.
اگر ما آن را بدون قید و شرط قبل از رفتن به ذهن بپذیریم،
بلافاصله مرکز ما از این جسم عوض میشود
و دوباره عدم میشود [شکل شماره۳ (دایره عدم)].
دوباره عدم را عامداً و قصداً و هشیارانه میآوریم مرکزمان.
وقتی عدم میآید مرکزمان، ما دوباره خدای اصلی را خدا میخوانیم.
میبینید که در اینجا [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]
ما همان چیزها را که در مرکزمان هستند، میپرستیم، هشیاری جسمی داریم و خدای ما مثلاً پولمان است، کارمان است، باورهایمان است،
به همین دلیل میگوید چه نیکبخت کسی که خدای خواند تورا.
یعنی ای خدا تو را خدا خواند.
یعنی مرکزش را عدم کرد [شکل شماره۳ (دایره عدم)] و عدم را نگه داشت.
اگر ما مرکزمان را عدم نگه داریم و پس از یک مدتی، این کار سخت است البته،
برای اینکه منذهنی میخواهد این عدم را ببندد و
هرکدام از آن همانیدگیها الان در حاشیه هستند میخواهند مرکز ما دوباره بشوند.
برای اینکه سبک زندگی ما این بوده که از طریق همانیدگیها ببینیم.
اگر مدتی مرکزمان را عدم نگه داریم، در این صورت دوباره به صورت دایره اول درمیآییم.
یعنی همه همانیدگیها را شناسایی میکنیم و خودمان را آزاد میکنیم
و دوباره به سعادت میرسیم، به منظور اصلی آمدن خودمان به این جهان میرسیم، هشیارانه به او زنده میشویم، مرکز ما دوباره عدم میشود، خدا میشود و جسمها را از مرکزمان برمیداریم.
این کاری است که همه ما باید بکنیم و این صورت مسئله است.
علت اینکه این حالت [شکل شماره۱ (دایره عدم اولیه)] پیش نمیآید
برای اینکه رفتن از این حالت مرکز پُر [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]
به این حالت [شکل شماره۳ (دایره عدم)]
که مرکز عدم باشد، برای خیلیها مشکل است یا غیرممکن بهنظر میآید، برای اینکه این قدر دید از طریق همانیدگیها طبیعی به نظر میآید
و بیشتر مردم اینطوری میبینند و زندگی میکنند، برای ما عادی شده، ولو اینکه دردهای زیادی در زندگی ما داشته باشیم.
ما همهاش توجیه میکنیم، همه درد دارند، همه رنجش دارند، همه خشم دارند، همه حسودند،
تنگنظرند، همه حس نقص میکنند،
همه نسبت به گذشته پشیمان هستند، اظهار تاسف دارند، همه از آینده نگرانند، همه، همه
این تقلید و شک داشتن به اینکه این جور دیدن درست است
و جور دیگر دیدن یعنی با عدم دیدن غلط است، ما را نگه داشته و نمیگذارد که ما تبدیل شویم.
پس این مقدمهای بود که بدانیم
8️⃣5️⃣⏺ ۴ 8️⃣5️⃣⏺
شکل شماره۳ (دایره عدم)
Читать полностью…شکل شماره۱ (دایره عدم اولیه)
Читать полностью…🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۷)
چه نیکبخَت کسی که خدای خوانْد تو را
درآ درآ به سعادت دَرَت گُشاد خدا
که برگشاید دَرها؟ مُفَتِّحُ اْلَابْواب
کِه نُزْل و منزل بخشید؟ نَحْنُ نَزَّلْنا
که دانه را بشکافَد، ندا کند به درخت
که سَر بَرآر به بالا و میفَشان خُرما؟
که دَردَمید در آن نِی که بود زیرِ زمین؟
که گشت مادرِ شیرین و خسروِ حلوا؟
که کرد در کَفِ کانْ خاک را زَر و نقره؟
که کرد در صدفی آب را جواهرها؟
ز جان و تَن بِرَهیدی به جذبۀ جانان
ز قاب و قوس گذشتی به جذبِ اَوْ اَدْنی
چنین بلند چرا میپَرَد هُمایِ ضَمیر؟
شنید بانگِ صَفیری زِ رَبِّیَ الْاَعْلی
هم آفتاب شده مُطربَت که خیزْ سُجود
بهسویِ قامتِ سَروی ز دستِ لاله صَلا
گُلِ شکفته بگویم که از چه میخندد؟
که مُسْتَجاب شد او را از آن بهار دُعا
چو بویِ یوسفِ معنی گُل از گریبان یافت
دهان گُشاد به خنده که های یا بُشْرا
به دِیْ بگوید گلشن که هرچه خواهی کُن
به فَرِّ عدلِ شَهَنْشَه نترسم از یَغما
چو آسمان و زمین در کَفَش کَم از سیبَاست
تو برگِ من بِرُبایی، کجا بَری؟ و کجا؟
چو اوست معنیِ عالَم به اتّفاقِ همه
بهجز به خدمتِ معنی کجا رَوَند اَسما؟
شد اسم مَظهرِ مَعنیِ کَارَدْتُ اَنْ اُعْرَفْ
وز اسم یافت فَراغت بصیرتِ عُرَفا
کَلیم را بشناسد به مَعرفتْ هارون
اگر عَصاش نباشد و گر یَدِ بیضا
چگونه چرخ نگردد به گِردِ بام و دَرَش؟
که آفتاب و مَهْ از نورِ او کنند سَخا؟
چو نور گفت خداوند خویشتن را نام
غلامِ چشم شو، ایرا ز نور کرد چَرا
از این همه بگذشتم، نگاه دار تو دست
که میخرامَد از آن پرده مَست یوسفِ ما
چه جایِ دست بُوَد، عقل و هوش شد از دست
که ساقیی است دلارام و بادهاش گیرا
خموش باش که تا شرحِ این هَمو گوید
که آب و تاب همان بِهْ که آید از بالا
8️⃣5️⃣⏺ ۱ 8️⃣5️⃣⏺
فایل صوتی برنامه شماره ۸۵۰
Читать полностью…فایل PDF متن کامل برنامه شماره ۸۴۹
Читать полностью…🌹🌹🌹
پایان متن کامل برنامه شماره ۸۴۹
🌹🌹🌹
اگر کسی فضا را باز کند و وصل بشود به مُسَبب و عیان ببیند که اوست که دارد اتفاقات را بهوجود میآورد، اوست که پیغام میدهد، اوست که شما را باید اداره کند و شما الآن باید با خرد زندگی اداره بشوید، نه با عقل منذهنی، اگر شما این را عیان، آشکار، عیناً ببینید، در زندگیِ شما اتفاق بیفتد، یعنی از آنور پیغام بیاید و خردِ زندگی به فکر و عمل شما بریزد، عشقِ زندگی بریزد «آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان»، دراینصورت دیگر به سببسازی ذهن برحسب همانیدگیها دل نمیبندد. روشن است دیگر.
پس میبینید که تا به حال قصۀ زندگی خودمان را خواندیم و مرتب مولانا اشتباهات را به ما نشان میدهد. امیدوارم هرسه بیت یا یک بیتی را که میخوانیم، شما خودتان را ببینید و آن عیب را در خودتان ببینید، پیدا کنید و شناسایی کنید، شناسایی مساویِ آزادی است.
تا حالا فهمیدیم ما پندارِ کمال میسازیم، نمیگذارد، ناموس دارد، ما خم نمیشویم. خُب ما الآن دیگر خم میشویم، میگوییم نمیدانم. و اینکه ما قبول کنیم که نمیدانم و من فکرم را عوض میکنم این فکر جدید را بهجای فکر قبلی میگذارم، هیچ اشکالی نمیبینم. هیچ اشکالی نمیبینم بگویم که بابا من اشتباه کردم، ببخشید، الآن درستش میکنم.
اینکه من پندار کمال دارم بالاتر از همه هستم این درست نیست، مردم همه میدانند و من میتوانم با مردم مشاوره کنم، از نظرات آنها استفاده کنم. یک چیزهایی هم من میدانم، من میبینم، ولی میدانم که مولانا میگوید که شک کن به خودت. امروز هم میخوانیم این را «حَزْم آن باشد» که میگوید به خودت شک کنی، «حَزْم، سوءالظن گفتهست آن رسول» اینها را میخوانیم.
«حَزْم آن باشد که ظَنِّ بَد بَری»، یعنی حزم آن است که، دوراندیشی آن است که به فکری که الآن میکنی شک کنی. میگویی ممکن است از منذهنیام آمده باشد تا «گریزی از بد و باشی بَری»، یعنی جان ببَری از بدی. میخوانیم امروز.
و اگر کسی این چیزها را خوب فهمیده باشد و بخواهد عمل کند این بیت را عمل میکند:
پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا
تا زبانْتان من شوم در گفتوگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)
پس من خاموش میشوم تا زندگی، خداوند، زبان من بشود.
الآن من متوجه هستم باید یک آینه بهدست بیاورم. این ذهن من که مرتب دارد حرکت میکند، این آینهٔ پوست است، فقط همانیدگیها را نشان میدهد. اگر من بخواهم رویِ خودم یا خداوند را، این شاهزاده را ببینم باید ساکت باشم. برای همین این سه بیت را میخوانم:
آینهٔ آهن برای پوستهاست
آینهٔ سیمایِ جان، سنگیبهاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۵)
آینهٔ جان نیست اِلّا رویِ یار
رویِ آن یاری که باشد زآن دیار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۶)
گفتم: ای دل آینهٔ کُلّی بجو
رَوْ به دریا، کار بر ناید به جُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۷)
آینهٔ آهن: صفحه های صیقلی آهن که در قدیم به جای آینه به کار میرفته است.
آینهٔ کُلّی: در اینجا اشاره به انسانهای رشد یافته و به کمال رسیده میباشد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
همینطور که این آینهٔ معمولی، یعنی این آینه (اشاره به آینه) برای دیدن پوست صورت است، پوست بدن است، ذهن هم برای دیدن پوست زندگیست، فکرهاست، همانیدگیهاست، این بهدرد من نمیخورَد، این جو است من به دریا احتیاج دارم. دریا خودم هستم، باید منبسط بشوم، یعنی من فقط از طریق انبساط میرسم به او، به دریا.
پس آینهٔ فکرها برای دیدن پوست و سطح زندگیست، اما آینهٔ سیمایِ جان، آینهای که نشان بدهد من شَهزاده هستم، سلطانْبچه هستم، از جنس خداوند هستم، این قیمتش خیلی گرانتر است، هرکسی میتواند فکر همانیده بکند.
9️⃣4️⃣⏺ ۳۱ 9️⃣4️⃣⏺
هِی میگوید:
نردبانِ خلق، این ما و منیست
عاقبت زین نردبان افتادنیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفترچهارم، بیت ٢٧۶٣)
هرکه بالاتر رود، ابلهتر است
کاستخوان او بَتَر خواهد شکست
🔰(مولوی، مثنوی، دفترچهارم، بیت ٢٧۶۴)
من هنوز دارم میروم بالا چون نمیفهمم. معنی این بیت را نمیفهمم تا بیفتم.
میگوید:
بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام
پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶)
میگوید لبۀ بام هستی هرلحظه ممکن است بیفتی. ولی من نمیفهمم یعنی چه، هی میافتم. چرا؟ هنوز متوجه نشدم که من وارد این سیستم شدم، فوراً باید از این خارج بشوم. اول و آخر من اوست و این وسط منذهنی هیچ است. بحث نکن. گفت بحث نکن. در بعث یعنی خارج شدن از ذهن و زنده شدن به او، اینکه اَلَست را شما اقرار کنید اصلاً بحث نکن. چون یکی از اِشکالات ما در منذهنی بحث است، گفتوگو آقا بیا صحبت کنیم، روشن کنیم، سؤال دارم. سؤال نکن. سؤالی نیست.
باید فضا را باز کنی، حس کنی، تجربه کنی، زنده بشوی. بعث یعنی رستاخیز، قیامت، زنده شدن به بینهایت خداوند و از این محدودیت خارج شدن به گفتوگو احتیاج ندارد. باید شما همین پیغام زندگی میآید هر لحظه بهصورت مهمان، فضا را باز کن پیغامش را بگیر. میتوانی، برای اینکه شما هم سلطانبچه هستی. نمیگویی نمیفهمم، نمیدانم.
من متوجه میشوم که یا همهمان شدیم حتی کسانی که سواد ندارند متوجه پیغام مولانا میشوند. چه کسی نمیتواند بفهمد هر فکری که، هر عملی که در منذهنی میکنم من، بهقولِ مولانا تفتیق است. این به درد نمیخورد، بادام پوک است، نکارم.
اگر با خشمم، با ترسم، با حسادتم، با بدگوییام، با عیبجوییام من فکر کنم، عمل کنم این بادام پوک است، رشد نمیکند، درد ایجاد میکند. درست است؟
این هم در مسیر ماست، مسیرِ هشیاری است.
بهقولِ مولانا در هیچ رباطی نباید اقامت کنیم. هیچ ناحیهای از این منذهنی را نباید صدر بدانی. صدرِ ما راه است. اینقدر باید بروی بروی هیچ همانیدگی در مرکزت نماند بحث هم نکنی.
و این بیت چارۀ کار:
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰)
الآن فهمیدیم دیگر، این لحظه هر پیغام میآید به شما بد یا خوب، ذهن میگوید این بد است یا خوب است شما فضا را باز میکنید تا از عقلِ زندگی استفاده کنی نه از عقلِ منذهنی.
و این دو بیت که الآن خواندم:
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میروید زِ بُن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲)
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۳)
پس اگر دیدی که یک اتفاقی افتاد، ذهنت یک چیزی نشان داد تو منقبض شدی، میخواهی خشمگین بشوی، میخواهی بترسی فوراً باید فضا را باز کنی چارۀ این قبض را بکنی. برای اینکه این میشود ریشه و از آن چیزهای بد میآید بالا. «زآنکه سَرها جمله میروید زِ بُن» بُن یعنی ریشه.
بسط دیدی، دیدی فضا باز شد یا باز کردی، چون اگر هرلحظه «عاشق شو، و عاشق شو» را عمل میکنی، یعنی هرلحظه فضا را باز میکنی و چیزی از آن چیزی که ذهنت نشان میدهد نمیخواهی. بسط دیدی باز هم بسطتر بشو، منبسطتر بشو، آب دِه تقویتش کن و وقتی میوه میآید، شیرینی میآید، خِرَد میآید، عشق میآید، لطف میآید، با همه تقسیم کن.
توجه کنید ما فضا را باز میکنیم بهترین چیزها را از زندگی میگیریم با مردم شریک میشویم، یعنی درواقع چراغ هستیم. هر لحظه نورمان را بیشتر میکنیم هم خودمان بهتر میبینیم هم دیگران. ولی هیچکس را عوض نمیکنیم. همین شما نورِ چراغتان را زیادتر کنید همین! مردم میبینند. لزومی ندارد برود ببیند بگوید آقا شما نمیبینی ها، بگذار من به تو نشان بدهم. نه، آن موقع میشود منذهنی. آن بیت میآید:
9️⃣4️⃣⏺ ۲۹ 9️⃣4️⃣⏺
عاشقِ تصویر و وَهمِ خویشتن
کی بُوَد از عاشقانِ ذوالمِنَن؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۵۹)
شما به خودتان نگاه کنید، بگویید من بیشتر به فکرهای خودم و دردهای خودم عاشقم یا عاشق خدا هستم؟ جوابش هم به خودتان بدهید.
و:
هر یکی در پَردهیی، موصول خُوست
وهمِ او آنست، کآن خود عِین هُوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۳)
هرکدام از ما، منهای ذهنی در یک پردۀ ذهنی، در یک باور ذهنی، در یک فکر ذهنی، فکر میکنیم به خدا زنده شدیم. در توهم هستیم، فکر میکنیم معنوی هستیم. حقیقتاً مرکز ما عدم نیست، از آنور هم پیغام نمیگیریم، مشغول فکرهای خودمان هستیم. «در پَردهیی»، یعنی در یک فکر هستی.
«هر یکی در پَردهیی»، در توهمِ وصل شدن به خداوند است. میگوید من وصلم. وهمش است، وهمش این است که خودش عین خداوند است. شما در وهمتان، در فکرتان نباید وصل به خداوند باشید که این خداوند، یک جسم است. درست است؟ حالا:
از همه اوهام و تصویرات، دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶)
شما باید همۀ همانیدگیها را از مرکز برانید و برحسب همانیدگیها فکر نکنید، «اوهام و تصویرات»، یعنی هر تصویر ذهنی، حتی تصویر ذهنی آدم معنوی، یعنی از همۀ فکرهای همانیدگی و هر نقشی که ولو معنوی و دینی باید دور بشویم و نورِ نورِ نور بشویم. یعنی واقعاً از نور خداوند بشویم. فضا را باز کنیم و دمِ او بگذرد، خِرَد او بیاید، عشق او بیاید، نه که نقش را نگه داریم.
اِشکال ما این است که این منذهنی را نگه میداریم. خیلیها عرض کردم، چنان بهاصطلاح سُستی و اینرسی، کاهلی در ذهن دارند، چنان موانعی ایجاد کردهاند در مقابل تغییر، اصلاً تغییری ندارند.
خیلیها میگویند اصلاً ما شایستگی تغییر نداریم. ما نمیتوانیم به خدا زنده بشویم برای اینکه هنوز معلومات کافی نداریم. هنوز بهقدر کافی درست نشدیم، گناهانمان را نینداختیم. بابا او درست میکند. شما شروع کنید. «عاشق شو، و عاشق شو»، درست است؟
و:
هر که او اندر نظر موصول شد
این خبرها پیشِ او مَعزول شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۷)
هرکسی که بهوسیلۀ نظر [شکل ۲ (دایره عدم)]، هشیاری نظر به خداوند وصل بشود، خبرهای منذهنی را دیگر نمیپسندد، عزل میکند. هرکسی که بهوسیلۀ نظر، هشیاری نظر، هشیاری حضور به او وصل باشد نه در توهم، دراینصورت هیچ خبر ذهنی را معتبر نمیداند، به آن گوش نمیدهد. «این خبرها»، یعنی خبرهایی که خشم، سیستمِ زحیری میزند راجعبه وضعیتها است، که اینطوری بکنم، اینطوری میشود. به اینها گوش نمیدهد. میداند که این زندگی و خرد اوست که بیرون را درست میکند، ولی خب آدم باید با نظر موصول بشود، یعنی با نظر وصل بشود به خداوند.
دوجور وصل شدن هست، یکی در توهم است، الآن داشتیم، داریم میگوییم. اینها را میگوییم که شما بدانید انسانها دوجور به خداوند وصل میشوند، یکی منذهنیشان در پندار کمال به یک نقشی که خودشان بهصورتِ خداوند آفریدند وصل میشوند. منذهنی دارند، هنوز نقش را نگه میدارند، که بیتهای قبل گفت این نقش را رها کن. درست است؟
هر یکی در پَردهیی، موصول خُوست
وهمِ او آنست، کآن خود عِین هُوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۳)
همین در «پردهٔ موصولخو» نباش.
عاشقِ تصویر و وَهمِ خویشتن
کی بُوَد از عاشقانِ ذوالمِنَن؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۵۹)
عاشقِ تصویر و وَهم خودت نباش. تو عاشق ذُوالْمِنَن نیستی. اگر تصویر ذهنی داری، در پردهٔ موصولخو نباش، در وهم نباش.
9️⃣4️⃣⏺ ۲۷ 9️⃣4️⃣⏺
حکم حق گُسترد بهر ما بِساط
که: بگویید از طریقِ انبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)
ما همیشه از طریق انبساط باید حرف بزنیم، یعنی بزرگ شد؛ نه انقباض، نه واکنش، نه ایجاد درد.
اگر شما ایجاد درد میکنید منقبض میشوید.
این قانون مهم را که خدا گفته اگر میخواهید با من صحبت کنید، اگر میخواهید نیروی من، عقل من در شما کار کند، باید منبسط بشوید، یعنی فضاگشایی کنید در اطراف هر اتّفاقی که با قضا من در این لحظه برای شما به وجود میآورم، شما نمیتوانید با آن چیزی که من برای شما به وجود میآورم بجنگید، این مغایر با اَلَست است.
الست و جنس خداییّت ما خاصیتاش کش آمدن است، خاصیّت اصلی ما فضاگشایی است، این درس های مولانا اساس کار است.
اگر شما این چیزها را ندانید و یا رعایت نکنید با خواندن و انباشتن دانش، به هیچ جا نمیرسید، از من هم نباید سؤال کنید، رعایت کنید، بگویید مولانا گفته همیشه منبسط بشو، مولانا هم از طرف خدا میگوید، میگوید که او گفته منبسط شو فعلا منبسط شو، ببینیم چه میشود، هرچه منبسط میشویم به سمت خدا میرویم هر چه منقبض میشویم به سمت شیطان میرویم.
این دید [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)] که بر حسب همانیدگیهاست نمیتواند منبسط بشود، منقبض میشود، واکنش نشان میدهد، ولی وقتی مرکز عدم [شکل شماره۳ (دایره عدم)] میشود میفهمیم که جنس ما ایجاب میکند منبسط بشویم هرکسی مرکزش عدم است نمیتواند منبسط نشود، نمیتواند فضاگشایی نکند، اگر شما نمیکنید بدانید که مرکزتان جسم است و شما خدا را نمیپرستید، اجسام را میپرستید.
این پرستش شما این کار شما، شما را از جذبه و عنایت خدا محروم میکند وشما در واقع به هیچ جا نخواهید رسید.
8️⃣5️⃣⏺ ۱۱ 8️⃣5️⃣⏺
پس ما عنایت و جَذْبه را دیدیم.
یک چراغ دیگر که قبلاً صحبت کردیم، دوباره یادآوری میکنم،
این است که ما که منذهنی داریم،
یعنی این [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]،
خدا یا زندگی هر لحظه، با یک راهِ نو و شیوهٔ نو، میخواهد به ما کمک کند.
هیچ لحظهای نیست که خدا نخواهد به ما کمک کند.
هر لحظه و هر ساعت، یک شیوهٔ نو آرد
شیرینتر و نادرتر زان شیوهٔ پیشینش
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۲۷)
ولی توجه میکنید، که ما دائماً به کارِ کهنه مشغولیم.
این باورهای ما، پوسیده و کهنه است که از طریق آنها، ما جهان و خدا را میبینیم
و دیدن از طریقِ همانیدگیها، یک کهنگی و پوسیدگی و فرسودگی است.
بنابراین اگر قرار باشد که ما اینها را در مرکزمان نگه داریم، شیوهٔ نوِ خدا را درک نخواهیم کرد.
مگر از طریق پذیرش اتفاق این لحظه و فضاگشایی در اطراف آن
یعنی این حالت [شکل شماره۳ (دایره عدم)]، ما مرکز را دوباره عدم کنیم، عدم کنیم.
در این صورت، شیوهٔ نوِ زندگی، روی ما اثر خواهد کرد.
شما اگر واقعاً این چیزها را همه بفهمید و اجرا کنید،
یعنی بیایید با فضاگشایی، مرکز را عدم کنید، بگذارید عنایت و جذبه روی شما کار کند،
شما را بِکِشد و هرلحظه دل بدهید که شیوهی نوِ زندگی، برای کمک به شما و آزادی شما، چیست؟
اگر مرکزتان عدم باشد، بهصورت حضورِ ناظر به ذهنتان نگاه کنید، میفهمید.
اگر حواستان به یکی دیگر نباشد، اگر قرینی در اطرافتان نباشد که حواس شما را پرت کند، از طریقِ ارتعاش، مرکزِ شما را آلوده کند، شما هشیارانه میتوانید رویِ خودتان کار کنید.
شما این لحظه خواهید دانست که زندگی چه اتفاقی بوجود میآورد که میخواهد آن شیوهٔ جدیدش را در این لحظه، روی شما پیاده بکند.
هیچ انسانی نیست که زندگی یا خدا در این لحظه، نخواهد با شیوهٔ نُواَش، که مختص این لحظه است، به او کمک نکند،
منتهی با مرکزِ همانیده [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]
و با دیدِ همانیدگیها، ما این کمک را نمیگیریم.
شما باید هشیار باشید کمکهای ایزدی را در این لحظه بگیرید و این با فضاگشایی
[شکل شماره۳ (دایره عدم)] در اطراف اتفاق این لحظه است.
و همینطور یک کلید دیگر یا چراغ دیگر به شما نشان بدهم.
اگر شما خشمگین میشوید، واکنش نشان میدهید، حالتهای منفی دارید، میترسید و دچار استرس میشوید، دلتان میگیرد، احساس تنهایی میکنید،
همهٔ اینها، معنیاش این است که شما، سر خم نمیکنید، سر دارید.
و این را از بابِ صغیر که موسی در قدس ساخت، میفهمیم.
8️⃣5️⃣⏺ ۹ 8️⃣5️⃣⏺
شکل شماره۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)
Читать полностью…از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دلْ نهان از خویِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢۶٣۶)
اینها را میخوانم برای اینکه شما میپرسید چرا من پیشرفت نمیکنم، به این دلیل.
و همینطور چرا از این شکل[شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)] نمیرویم به این شکل[شکل شماره۳ (دایره عدم)] و یا میرویم نمیتوانیم اینجا بایستیم و فضا را مرتب باز کنیم؟
برای اینکه از کسانیکه همراه ما هستند، قرین ما هستند، با آنها حرف میزنیم، با آنها زندگی میکنیم از جمله خودمان و منذهنیمان،
بدون اینکه حرف زده بشود و عملی انجام بشود، خویِ مرکز آنها را ما میدزدیم، یعنی مرکز آنها روی مرکز ما اثر میگذارد.
بنابراین ما بسته، در حالیکه این جسمها را خدای خودمان میدانیم و میپرستیم، میمانیم.
اغلب مردم مرکزشان همین چیزهاست که روی صفحه نوشته شده است[شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)].
خودشان هستند، بدنشان هستند یا اعضای مختلف بدنشان هستند، همسرشان هستند، بچهشان هستند، پولشان هستند و متعلقاتشان هستند، کارشان مقامشان و موقعیت اجتماعیشان، گاهی اوقات تفریح، مهمانی، دوست، دشمن، مخصوصاً دردهایشان، باورهای مذهبیشان، باورهای سیاسیشان اجتماعیشان؛ هر چیزی که مرکزشان شده، آن را میپرستند، بنابراین از پرستش اینها دست برنمیدارند.
بیت اول غزل، خوشا بهحال کسیکه میگوید اینها[شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)] را بگذارد کنار و عدم را بپرستد.
پس یک مانع مهم را شما الآن از مولانا شنیدید که چرا پیشرفت نمیکنید و امروز دوباره مثالهایی خواهیم زد که ما چهقدر با مرکز همانیدهشده میل داریم تقلید کنیم.
تقلید در راه معنویت قدغن است.
شما نمیتوانید از کسی تقلید کنید، یعنی برای زندهشدن به خدا نمیتوانیم از کسی تقلید کنیم.
فقط برای یادگیری چیزهای ایندنیایی ما میتوانیم از دیگران تقلید کنیم،
مثلاً علم یاد بگیریم ریاضیات یاد بگیریم یا یک کسی حرفهای دارد یک چیزی میسازد، ما میتوانیم پهلویش بایستیم از او تقلید کنیم یاد بگیریم.
ولی برای زندهشدن به خدا نمیتوانیم از کسی تقلید کنیم.
این هم خدمت شما عرض بکنم که، این بیت را قبلاً خواندهایم، برای اینکه این مرکز همانیده از بین برود و فضای درون ما باز بشود و ما به بینهایت خدا زنده بشویم، باید یک کاری بکنیم که زندگی بتواند ما را جذب کند.
برای اینکه زندگی بتواند ما را جذب کند، باید از جنس او بشَویم. برای از جنس او شدن، باید مرکزمان را عدم کنیم.
اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش
کار کن، موقوفِ آن جَذْبه مباش
🔰(مولوی، مثنوی، دفترششم، بیت۱۴۷۷)
8️⃣5️⃣⏺ ۷ 8️⃣5️⃣⏺
این بیت را شما میدانید دوباره میخوانیم:
گر بروید، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَرروید آن کِشته اِله
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم بیت ۱۰۵۷)
الان کِشته اِله را به شما نشان دادم چه هست [شکل شماره۱ (دایره عدم اولیه)].
کِشته اله یا کِشته خدا اولین دفعه ما با آن اصطلاح اَلَست همانیده شدیم با ذات خدایی، شناسایی کردیم خودمان را به صورت زندگی یا خدا و مرکز ما عدم شد.
پس آن کِشته اِله بوده
و بعداً ما که با چیزهای این جهانی همانیده شدیم
[شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]، کِشتهای ثانوی داشتیم که میشود این بیت:
کِشت نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم بیت ۱۰۵۸)
اینطوری، این [شکل شماره۱ (دایره عدم اولیه)]
کِشت نخست است یعنی اولیه است که ما همانیده شدیم با ذات خداییمان، خودمان را به عنوان خدا شناسایی کردیم،
معنی اَلَست، «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَی» یعنی او از ما پرسیده از جنس من هستی؟
ما گفتیم بله، شناسایی میکنی که از جنس من هستی گفتیم بله.
یعنی من خدای تو هستم.
اگر قرار باشد او خدای ما باشد، مرکز ما باید او باشد.
ما گفتیم بله مرکز ما شما هستید و غزل هم از همینجا شروع شده است.
پس کشت نو این همانیدگیهاست [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]
که ما کاشتیم، میبینید که اینها آفل هستند و همینکه با چیزی همانیده میشویم شروع میکنیم به ترسیدن، برای اینکه آن چیز شروع میکند به از بین رفتن یا تغییر کردن.
مرکز ما تغییر بکند ما میترسیم و دچار دردهای مختلف میشویم.
این ترس و دردهای مختلف باید نشان این باشد که این کار درست نیست.
«کِشت نو کارید بر کِشتِ نخست این دوم فانیست»،
یعنی اینها [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]
فانی هستند و آن اول [شکل شماره۱ (دایره عدم اولیه)]
که ما با خدا همانیده شدیم، آن درست است، بله.
8️⃣5️⃣⏺ ۵ 8️⃣5️⃣⏺
عرض کردم خدمتتان قبل از ورود به این جهان ما بهاینصورت
[شکل شماره۱ (دایره عدم اولیه)] هستیم مرکز ما هیچ است، عدم است، نیستی است.
یعنی جنس خداست ما هم از آن جنس هستیم
و چهارتا خاصیت مهم برای زندگی ما هم یکی عقل است که قوهٔ تشخیص است
و حس امنیت است، همینطور هدایت است که در چه سمتی میرویم چه فکرهایی میکنیم و چه عملی انجام میدهیم
و قدرت یا قدرت عمل کردن، قدرت رویارویی با چالشها بطور کلی عمل کردن در این جهان و اینها از عدم گرفته میشد که البته ما هنوز به دنیا نیامده بودیم.
وقتی که وارد این جهان میشویم این حالت
[شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)] پیش میآید
ما بهعنوان عدم و هشیاری چیزهایی را که در این جهان هستند و آنها را میتوانیم به کمک پدر و مادرمان و خانواده بصورت فکر تجسم کنیم،
به آنها حس هویت یا وجود تزریق میکنیم بهمحض اینکه حس هویت به آنها تزریق میکنیم
بهعنوان هشیاری آنها میشوند آنها میشوند مرکز ما یا عینک دید ما عینک دید هشیاری ما.
بنابراین ما آن عینک اولیه [شکل شماره۱ (دایره عدم اولیه)]
را یا چشم اولیه را ازدست میدهیم و عینکهای جدید همانیدگی
[شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]
را به چشممان میزنیم و از طریق اینها جهان و خودمان و خدا را میبینیم
پس بنابراین اینطوری دیدن برحسب چیزها دیدن یک هشیاری جدیدی به نام هشیاری جسمی به ما میدهد که ما همهچیز را جسم میبینیم ازجمله خودمان را ازجمله خدا را و دیگر از اصلمان که هشیاری بیزمان و بیمکان بود دور میشویم.
و میبینید که دیدن برحسب این همانیدگیها اینها را میگوییم همانیدگیها و چرخش فکرهای مربوط به اینها یک تصویر ذهنی در ذهن ما بوجود میآورد به نام منذهنی
که در واقع از جنس مجاز است از جنس سایه است از جنس فکر است ساخته شده از فکر است و چرخش فکر است و یک تصویر ذهنی پویا است
منتها بهصورت تصویر آدم است اسمش را گذاشتیم منذهنی،
ما همهمان فکر میکنیم که آن هستیم چون دائماً این فکرها تغییر میکنند و آن را ما خودمان میدانیم
و به این ترتیب این عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را الان از این چیزهای همانیده میگیریم.
و ببینید در این عکس بالا [شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)]
که شما میبینید، در واقع ما یکبار با جنس خدا یا با جنس اصلیمان همانیده شدیم، قبل از ورود به این جهان.
این همانیدن یا شناسایی کردن خود بهعنوان عدم معمولاً اَلَست نامیده میشود.
اَلَست یعنی خدا از ما پرسیده، به زبان ذهن صحبت کنیم که آیا تو خودت را به عنوان من شناسایی میکنی؟ ما گفتیم بله.
این مطلب خیلی مهم است.
معنیاش این است که ما میدانیم از جنس خدا هستیم به شرط اینکه این دید بگذارد
.
اگر دید همانیدگیها بگذارد، ما در اصل یاد گرفتهایم، میدانیم، یکبار خودمان را بهعنوان عدم و جنس خدا شناسایی کردهایم.
پس میبینید که آن چیزی که مزاحم ما است که از جنس اصلیمان بشویم و به مقصودمان برسیم، دید از طریق این همانیدگیها است.
درست است؟ و میبینیم یکبار بهعنوان اَلَست همانیده شدیم با جنس خدا و مرکزمان از آن شد، دوباره آمدیم به این جهان مرکزمان تغییر کرد، همانیده شدیم با جنسها.
یادمان باشد امروز هم برایتان توضیح خواهم داد که اَلَست یا شناسایی خود به عنوان جنس خدا کِشت اول بوده.
هرموقع ما همانیده میشویم با چیزی، یک چیزی میکاریم.
دفعه اول که ما خودمان را به عنوان زندگی یا خدا شناسایی کردیم، آن کِشت اول بوده.
آن را بگوییم خدا کاشته، زندگی کاشته
و بعداً که ما آمدیم به عنوان هشیاری در این جهان همانیده شدیم با چیزها، شبیه پول، کار، بدنمان، جنسیتمان، همسر، باورهای مختلف مخصوصاً درد، اینها کِشت دوم است.
امروز هم این ابیات را برایتان خواهم خواند.
8️⃣5️⃣⏺ ۳ 8️⃣5️⃣⏺
شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)
Читать полностью…با سلام و احوالپرسی برنامه گنجحضور امروز را با غزل شمارهٔ ۲۱۷ از دیوان شمس مولانا شروع میکنم:
چه نیکبخَت کسی که خدای خوانْد تو را
درآ درآ به سعادت دَرَت گُشاد خدا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۷)
میگوید چه آدم خوشبختیست کسیکه تو را، یعنی ای خدای اصلی، تو را خدا بداند، یا مرکزش قرار بدهد یا در دلش تو را قرار بدهد بجای چه؟
بجای همانیدگیها، یا فرم فکری چیزهای آفل این جهانی.
پس ببینید در همین مصراع اول مولانا به مسئله انسان اشاره میکند و حتی راهحل آن را هم میگوید.
مسئله انسان این است که بهصورت امتداد خدا، هشیاری که از جنس جسم نیست و از جنس هشیاری است و بیزمان است و بیمکان است یعنی فرم ندارد و نمیمیرد و به زمان نمیافتد
آمده و پس از تولد مخصوصاً در ذهنش چیزهای این جهانی را تجسم کرده و به آنها حس وجود یا هویت تزریق کرده و آنها را بجای خدا مرکز خودش قرار داده و این را میگوییم ما همانیده شدن یا همهویت شدن
و پس از آن از طریق عینک آنها جهان را میبیند، خدا را میبیند پس همان چیزها در مرکزش هستند
پس بهجای اینکه خدای اصلی را که از جنس خودش است مرکز خودش قرار بدهد و بپرستد جسمها را میپرستد.
چه نیکبخت کسیکه، چهقدر خوشبخت است کسیکه خدای خواند یعنی خدا میخواند خدا میداند تو را و حتی مولانا طوری این را نوشته برای ما که دارد میگوید که چه نیکبخت هستی که خدا تو را بخواند ولی این دو تا مثل هم هستند.
اگر انسان خدا را بهجای جسمها مرکز خودش قرار بدهد خدا هم آن را میخواند، جذب میکند، طلب میکند.
میبینید که هردو به یک معنی هست.
اگر مرکز ما همان هشیاری باشد، همان جنس خودمان باشد هم خدا ما را میخواند هم ما آن را خدا میبینیم و در مرکزمان میگذاریم و میپرستیم.
و امروز توضیح خواهیم داد که در این حالت مورد کشش و جذبِ زندگی قرار میگیریم
و زندگی ما را میتواند از همانیدگیها جدا کند
و ما به منظور اصلیمان از آمدن به این جهان که زنده شدن به بینهایت و ابدیت خداست میرسیم.
خدا دوتا خاصیت ملموس برای ما دارد یکی بینهایت است یکی ابدیت.
ابدیت یعنی این لحظهٔ ابدی آگاهی از این لحظهٔ ابدی که هر خاصیتی خدا دارد ما هم داریم.
ما بینهایت هستیم که آمدیم افتادیم به محدودیت همانیدگیها،
ما ابدیت هستیم یعنی از جنس این لحظهٔ ابدی هستیم، نمیمیریم
ولی چون همانیده شدیم با اجسامِ آفل خودمان را به غلط از جنس آنها میدانیم درنتیجه میترسیم از مردن.
پس ما میدانیم ما مردنی نیستیم در اصل.
آن چیزی که ما پس از همهویت شدن به آن تبدیل شدهایم به نام منذهنی، آن درحال مردن است آن میمیرد و متلاشی میشود و چون ما فکر میکنیم آن فرم ذهنی و تصویر ذهنی هستیم به نام منذهنی میترسیم.
پس چه نیکبخت کسی که خدای خواند تورا؛ درآ درآ به سعادت،
یعنی به آن شخص میگوید کسیکه بهجای اجسام عدم را گذاشته مرکزش و خدای اصلی را میپرستد میگوید بیا بیا، بیا تو، به کجا؟
به فضای خوشبختی، سعادت، شادی بیسبب، فضای بینهایت، فضای یکتایی،
بینهایت شو، از جنس خدا شو، درآ درآ به سعادت،
بیا تو، برای اینکه چون تو مرکزت را عدم کردی در را خدا به روی تو باز کرد.
این بیت اول است و امروز من خلاصهای از نکات مهم را که تابهحال صحبت کردهایم برایتان دوباره مختصراً توضیح میدهم برای کسانیکه سؤال دارند یا تازه به این برنامه پیوستند آنها هم میتوانند استفاده کنند.
بنابراین از حالا به بعد است ابیات را با این شکلها توضیح خواهم داد و اولی این است:
8️⃣5️⃣⏺ ۲ 8️⃣5️⃣⏺
لینک های مختلف برنامه شماره۸۵۰ گنج حضور
🔹🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
🔵 غزل اصلی برنامه ۸۵۰ با لینک شرح ابیات
🔵 شروع بخش اول برنامه ۸۵۰
🔵 شروع بخش دوم برنامه ۸۵۰
🔵 شروع بخش سوم برنامه ۸۵۰
🔵 شروع بخش چهارم برنامه ۸۵۰
🔵 فایل صوتی برنامه شماره ۸۵۰
🔵 فایل PDF متن کامل برنامه ۸۵۰
🔵 فایل WORD متن کامل برنامه ۸۵۰
🔵 لینک متن کامل تمامی برنامه های موجود در کانال
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
👇لینک شرح بیت اول غزل با شکلهای چهاردهگانه 👇
🔸 شکل شماره۱ (دایره عدم اولیه)
🔸 شکل شماره۲ (دایره همانیدگیها)
🔸 شکل شماره۳ (دایره عدم)
🔸 شکل شماره۴ (مثلث همانش)
🔸 شکل شماره۵ (مثلث واهمانش)
🔸 شکل شماره۶ (مثلث تغییر)
🔸 شکل شماره۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگیها)
🔸 شکل شماره۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)
🔸 شکل شماره۹ (افسانه منذهنی)
🔸 شکل شماره۱۰ (حقیقت وجودی انسان)
🔸 شکل شماره۱۱ (مثلث عدم بلوغ معنوی)
🔸 شکل شماره۱۲ (مثلث بلوغ معنوی)
🔸 شکل شماره۱۳ (شش محور اساسی زندگی با افسانه منذهنی)
🔸 شکل شماره۱۴ (شش محور اساسی زندگی با حقیقت وجودی انسان)
🔵 ویدیو The black hole (افسانه منذهنی)
🔵 عکس درخت زندگی
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
برای انتخاب برنامه روی لینکهای آبی زیر کلیک کنید. 👇👇👇
🔹برنامه شماره ۸۴۹
🔹برنامه شماره ۸۴۸
🔹برنامه شماره ۸۴۷
🔹 برنامه شماره ۸۴۶
🔹برنامه شماره ۸۴۵
🔹برنامه شماره ۸۴۴
🔹برنامه شماره ۸۴۳
🔹برنامه شماره ۸۴۲
🔹برنامه شماره ۸۴۱
برنامههای شماره ۸۳۱ الی ۸۴۰
برنامههای شماره ۸۲۱ الی ۸۳۰
برنامههای شماره ۸۱۱ الی ۸۲۰
برنامههای شماره ۸۰۱ الی ۸۱۰
برنامههای شماره ۷۰۲ الی ۸۰۰
برنامههای شماره ۶۰۰ الی ۷۰۱
برنامههای شماره ۵۰۰ الی ۶۰۰
برنامههای شماره ۱۰۰ الی ۵۰۰
🔹🔹🔹
فایل Word متن کامل برنامه شماره ۸۴۹
Читать полностью…من که خَصمَم هم مَنم، اَندر گریز
تا ابد کارِ من آمد، خیز خیز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۰)
میگوید: در حال فرار از منِذهنی من دشمن خودم هستم یعنی ممکن است جلوی خودم را خودم بگیرم، در فرار.
چرا نمیتوانیم از منِذهنی [شکل شماره۹ (افسانه منذهنی)] فرار کنیم برای اینکه خودمان به خودمان لطمه میزنیم.
من که خصمم هم منم، اندر گریز
تا ابد کارِ من آمد خیز خیز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۰)
خیز خیز یعنی وقتی میافتم باید برخیزم، من هر لحظه باید به خودم بگویم، خیز، خیز، خیز، حالا حالا افتادی دوباره برخیز.
برخیز برو برای این که منِذهنی [شکل شماره۹ (افسانه منذهنی)] دائماً یک چیزی جلوی پایت میگذارد تو بیافتی زمین اینطوری نیست که بدوی بروی.
من که خصمم هم منم، یعنی من دشمن خودم؛ خودم هستم، در این فرار بنابراین تا جان در بدن دارم تا در این جهان زندهام من کاری به کسی ندارم
خودم به خودم هر لحظه میگویم: برخیز برخیز برخیز برخیز، برخیز یعنی چه؟
یعنی مرکزت را عدم کن [شکل شماره۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، بگذار زندگی به تو کمک کند.
نه به هندست ایمن و نه در خُتَن
آنکه خصمِ اوست سایهی خویشتن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۱)
دوباره رسیدیم به سایه، نه در هندوستان ایمن است نه در خُتن اینها هر دو جایهای خیلی خوبیاند هندوستان.
میخواهد بگوید که: نه در هندوستان ایمن است نه در ختن که جای زیبارویان است.
هر کسی که دشمناش سایه خودش است
[شکل شماره۹ (افسانه منذهنی)]
پس بهترین کار این است که سایه نداشته باشد، یعنی هر جا برود، یعنی بهترین جا این لحظه است
[شکل شماره۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]،
که هم جای زندگیاست هم جای زیبایی.
شما فکر نکنید که اگر سایه دارید [شکل شماره۹ (افسانه منذهنی)] یعنی منِذهنی دارید اگر به جاهای بهتری بروی ایمن خواهی بود، نه
وقتی سایهی ما دشمن ماست، که سایه دشمن ماست، منِذهنی دشمن ماست هر جا برویم این دشمن نخواهد گذاشت ما ایمن بشویم،
مگر این سایه را کمرنگ کنیم، کمرنگ کنیم، این هم با فضاگشایی و مرکز عدم [شکل شماره۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] میسّر است.
امروز مولانا به ما گفت که: با منِذهنی از منِذهنی نمیشود فرار کرد.
با منِذهنی عبادت کنی آخر سر مغبون میشوی و با منِذهنی نمیشود "اتَّقوا" کرد.
و اگر پرهیز کنی، مثل مو باریک بشوی باز هم منِذهنی خواهد ماند.
منذهنی بماند، سایه داری و الآن میگوید اگر این سایه را داشته باشی هر چقدر هم باریک باشد ولی نخواهد گذاشت شما ایمن باشی.
یعنی امنیّت نخواهی داشت.
آن امنیّتی که از مرکز عدم میگیریم و آن هدایتی که از مرکز عدم میگیریم
[شکل شماره۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]،
آن قدرت و عقلی که از مرکز عدم میگیریم اینها را ما نمیتوانیم با مرکز همانیدگی [شکل شماره۹ (افسانه منذهنی)] به دست بیاوریم
درحالی که ذهن میگوید که شاید جاهای بهتری باشد وضعیّتهای بهتری باشد و برای همین است ما از جایی به جایی دیگر نقل مکان میکنیم یا مثلاً دنبال وضعیتهای بهتر میگردیم که در آنجا ایمنی داشته باشیم،
ولی تا زمانیکه این منذهنی با ماست میگوید هرجا برویم، به هر وضعیتی برسیم، چون دشمن ما همین سایهٔ ماست نخواهد گذاشت ما روی ایمنی را ببینیم.
این هم حدیث است:
«در جاییکه آدمی دشمنش درونی باشد هیچگاه آسودگی بال ندارد مگر آنکه با پناهجستن به خدا از تقوی و پروا سپری دافع بسازد.»
(حدیث)
8️⃣4️⃣9️⃣ ۵۷ 8️⃣4️⃣9️⃣