ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌گوید این جهان منظم‌‌‌شده به‌وسیلهٔ ما، چیده‌شده، به‌هم می‌ریزد و ما زنده می‌شویم، دیگر این‌ها را رها می‌کنیم، این پارک ذهنی و غیره را، پارک نظم جنگل را می‌گیریم، اگر دو دیدهٔ ما مبدّل بشود، یعنی هشیاری جسمی را رها کنیم و از طریق عدم ببینیم، اما می‌گوید این حقایق برای انسان ناتمام است، برای من‌ذهنی ناتمام است.

توجه می‌کنید هرچیزی که اتفاق می‌افتد این‌ لحظه تمام می‌شود از نظر زندگی، ولی می‌بینید مثلاً ما می‌رنجیم؛ آن جاهایی که ما به موفقیت نمی‌رسیم، بی‌مراد می‌شویم، نمی‌گوییم بی‌مراد شدیم اشکالی ندارد، البته آن‌هایی که فضاگشایی می‌کنند می‌گویند اشکالی ندارد و از آن یاد می‌گیرند، در اطراف بی‌مرادی فضاگشایی می‌کنند و به خدا زنده می‌شوند و گفت که خداوند عمداً ما را بی‌مراد می‌کند:

عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶)

اما برای من‌ذهنی اتفاقات و حقایق تمام نمی‌شود، برای این‌که خام هستند. می‌بینید حیوانات مثلاً خشم را می‌ریزند؛ فرض کن به یک آهو، یک یوزپلنگی حمله می‌کند، خب وحشت می‌کند آهو، وقتی فرار می‌کند می‌رود آن‌‌ور خودش را تکان می‌دهد، ترس را می‌ریزد، اضطراب را می‌ریزد، آن حالت از بین می‌رود برایش تمام می‌شود، این‌‌طوری نیست که کینه به دل داشته باشد، برنجد و رنجش را با خودش حمل کند. نه، این کار را نمی‌کند کار برایش تمام می‌شود، اما برای ما تمام نمی‌شود، در ذهنِ ما گیر می‌کند می‌ماند.

پس بنابراین کارها تمام نمی‌شود تا به‌ ثمر برسد و این به‌ثمررسیدگی یک سیستم به‌اصطلاح به‌ ثمر رسیدن در ذهن ایجاد می‌کند، برای همین کارهای ما همه ناتمام است و کارهای ناتمام به‌قول روان‌شناسان مخصوصاً گِشتالت‌‌تراپی (Gestalt therapy)، پِرلز (Perls) که بنیان‌گذارش بود سبب بیماری‌های روانی است.

یعنی در شما تمام چیزهای گشوده‌شده باید بسته بشود، ولی خیلی‌ها به‌ ثمر نرسیده‌اند، ناراحت هستند که در آینده به ثمر برسند و این گِشتالت‌ها، اسمش گِشتالت (Gestalt) است، یک چیزی باز می‌شود، فوراً باید بسته بشود.

شما با یکی بگومگو کرده‌اید یک گِشتالت باز شد، پس از دو، سه‌ دقیقه آن را ببندید یعنی ببخشید تمام کنید برود، نگذارید باز بماند در درونتان نیرو ایجاد کند، نیروی‌های منفی، چون آن دائماً از شما انرژی خواهد دزدید؛ پس گِشتالت را باید ببندید حالا بگذریم از این.

می‌گوید:

نعمتِ جَنّاتِ خوش، بر دوزخی
شد مُحَرَّم، گرچه حق آمد سخی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۹)

در دهانش تلخ آید شهدِ خُلد
چون نبود از وافیان در عهدِ خُلد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۰)

مر شما را نیز در سوداگری
دست کَی جنبد چو نَبْوَد مشتری؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۱)

مُحَرَّم: حرام شده، تحریم شده
سَخیّ: بخشنده، سخاوتمند
خٌلْد: بقا، جاودانگی، بهشت
وافی: وفا کننده به عهد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید که نعمت بهشتِ خوش بر دوزخی. نعمت فضای گشوده‌شده بر اهل من‌ذهنی که دوزخی است و در ذهنِ پُر از درد زندگی می‌کند حرام است، گرچه خداوند سخی است، سخاوتمند است یعنی در ذهن‌ بودن ما هست که شادی را به ما حرام می‌کند نه خداوند.

نعمتِ جَنّاتِ خوش، بر دوزخی
شد مُحَرَّم، گرچه حق آمد سخی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۹)

در دهان من‌ذهنی تلخ آید «شهد خلد»، شهد خلد یعنی عسل جاودانگی. امروز هم راجع‌به عسل جاودانگی بود، گفت اگر «میر» نیستی این برای تو خوب نیست که به نمُردن، به جاودانگی دست پیدا کنی، به شادی بی‌سبب جاودانه، به آرامش بی‌سبب جاودانه، از مرگ نترسی، مرگ برای تو از بین برود!

الآن هم می‌گوید در دهان من‌ذهنی شهد جاودانگیْ تلخ می‌آید، برای این‌که در عهد خُلد، «عهد خُلد» یعنی الآن برای ماست که ما برویم به جاودانگی، ما «وافی» نیستیم یعنی وفا کننده نیستیم، ما به «اَلَست» وفا نمی‌کنیم، من‌ذهنی به اَلَسْت وفا نمی‌کند در «عهد خُلد» یعنی زمان جاودانگی ماست.

انسان موجودی‌ست که پس از مدت کوتاه اقامت در ذهن، باید به جاودانگی خداوند زنده بشود، احتمال دارد همین حرف‌هایی که ما می‌زنیم بچه‌های هفت، هشت‌ساله بشنوند و عمل کنند آن‌ها زنده بشوند، ما هم هِی داریم صحبت می‌کنیم.

گفت راجع‌به رستاخیز بحث نکن، زنده بشو، بچه‌ها از آن‌جا دور نیستند، بنابراین بعید نیست که آن‌ها زنده بشوند ما هم با عقل من‌ذهنی‌مان صحبت می‌کنیم، بحث می‌کنیم، سؤال می‌کنیم، معطّل می‌کنیم و به همان دیر کردن ادامه می‌دهیم!

و دارد می‌گوید که خداوند هم مثل ماست شما هم در بازرگانی، در سُوداگری مشتری نداشته باشی دستت نمی‌جُنبد، یعنی ما مشتری خداوند نیستیم، می‌خواهد یک عسلی را بفروشد، ما حرکت نمی‌کنیم آن هم به شوق نمی‌آید.

9️⃣4️⃣⏺ ۶۳ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

آدمی دید است، باقی گوشت و پوست
هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲)

پس می‌گوید آدمی دید است بقیه‌اش گوشت و پوست و استخوان است. شما الآن چشمتان عدم است خدا را می‌بیند، دراین‌صورت از جنس خدا هستید پس ارزش دارید.

الآن هرچیزی‌ که در مرکزتان است، شما از جنس او هستید. اگر خدا در مرکزتان است، زندگی در مرکزتان است ارزش دارید. اگر نه، دید جسمی دارید همان گوشت و پوست هستید و این بیت را هم داشتیم:

بر هر چه همی‌لرزی، می‌دان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۰۹)

پس به هرچه که می‌لرزیم، هر‌چیزی‌ که ما را می‌ترساند که در مرکز ما اگر اجسام باشند آن‌ها ما را می‌ترسانند، شما اگر برای ده دلار عصبانی می‌شوید، ده دلار می‌ارزید. اگر برای صد دلار عصبانی می‌شوید صد دلار می‌ارزید.

اگر برای پول عصبانی نمی‌شوید پس ارزشتان از پول بالاتر است. اگر هر همانیدگی که در این جهان هست می‌گوییم آن‌ها تغییر می‌کنند و شما نمی‌ترسید و عصبانی نمی‌شوید پس ارزش شما خیلی بالاست، پس مرکز شما عدم است.

پس اگر شما یک‌دفعه مرکزتان از عدم تبدیل به جسم می‌شود و می‌ترسید، خب شما ارزش دارید برای این‌که مرکز عدم برای شما ارزش دارد. مواظب هستید که عدم از مرکزتان نرود.

«بر هر چه همی لرزی، می‌دان که همان ارزی»، پس حالا که ما خدا را گذاشتیم در مرکزمان، مرکز ما یا درون ما بیش‌تر از عرش است.

«زین روی دل عاشق»، چون ما فهمیدیم که جسم‌ها را نگذاریم دیگر از مصرع اول، بنابراین دل ما به‌عنوان عاشق از آسمان بزرگ‌تر است.

زیباییِ پروانه به اندازهٔ شمع‌ست
آخر نه که پروانهٔ این شمعِ منیری؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

به ما می‌گوید زیبایی پروانه بستگی دارد که شمعش چجوری است. بعد می‌گوید ما پروانه هستیم. آیا ما پروانهٔ این شمع پُرنور نیستیم که در مرکز ما روشن می‌شود؟ بله، چرا.

سرانجام، آخر ما فهمیدیم ما پروانهٔ پول، پروانهٔ درد، پروانهٔ مستغلات، پروانهٔ جسممان، پروانهٔ مقاممان نیستیم. بالاخره فهمیدیم که پروانهٔ این خورشیدی هستیم که از مرکز ما می‌آید بالا. باید این را ما روشن نگه‌ داریم، بله دیگر این واضح است.

شمس‌الحق تبریز، از آنت نتوان دید
که اصلِ بصر باشی، یا عینِ بصیری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

شمس تبریزی همین آفتابی‌ست که از مرکز ما طلوع می‌کند. فضا را باز می‌کنیم. وقتی ما به خداوند زنده می‌شویم آن خورشیدی که یا آن باشنده‌ای که از مرکز ما می‌آید بالا و ما می‌بینیم دیگر در من‌ذهنی نیستیم. آن شمس تبریزی است. شمس تبریزی هم از جنس خدا بود.

پس وقتی این خورشیدِ زندگی از مرکز ما طلوع می‌کند یا ما به بی‌نهایت او زنده می‌شویم، آن باشنده‌ای که ما می‌شویم، آن دیده نمی‌شود به‌وسیلهٔ چشم ما.

می‌گوید ما شمس تبریزی را یا اصلمان را از مرکز ما می‌آید بالا، نمی‌توانیم با این چشم ببینیم. چرا؟ برای این‌که او «اصلِ بصر» است یعنی بینایی به‌وسیلهٔ او صورت می‌گیرد.

9️⃣4️⃣⏺ ۶۱ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این چند بیت را دوباره برایتان می‌خوانم که بسیار مهم است، این چند بیت را شما شاید حفظ باشید.

ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضا
بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴)

که بَلی گفتیم و آن را ز امتحان
فعل و قولِ ما شهود است و بیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۵)

از چه در دهلیزِ قاضی تن‌ زدیم؟
نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶)

تن زدن: ساکت شدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس ما در این راهرو و دالان خداوند، قاضی قضا، وقت صرف می‌کنیم یعنی در ذهن، هزاران سال است این‌جا هستیم، این‌جا دهلیز قاضی قضا یا خداوند است، برای این هستیم که دوباره «بله» بگوییم، بگوییم ما از جنس تو هستیم و این از جنس تو هستیم را در قول و فعل و «بودن» نشان بدهیم؛ که ما «بلی» گفتیم، تو از ما پرسیدی روز اَلَست که تو از جنس من هستی، ما گفتیم «بله» و یادمان رفته‌.

الآن دوباره هشیارانه می‌گوییم «بله» ما از جنس تو هستیم، پس فضا را باز می‌کنیم و می‌دانیم که «بودن» ما و قول و فعل ما، نه همین‌طوری در ذهن، «بودن»، فضا را باز می‌کنیم، «بودن»، زنده شدن به زندگی‌ست، «شدن» نیست، «بودن»، شاهد هستیم، ما هم «شاهد» هستیم، هم «ناظر» هستیم، هم حرف زدن ما، هم عمل ما، باید نشان بدهد که واقعاً از جنس اَلَستیم، چون اگر فضا را باز نکنیم خرد زندگی به فکر و عمل ما نریزد، فایده ندارد، ذهناً داریم این کار را می‌کنیم.

می‌گوید چرا ما ساکتیم، چرا بی‌کاریم در این دهلیز خداوند؟ یعنی درست مثل این‌که مثلاً یک اتاقی هست قاضی آن‌جاست، این‌جا هم راهرو است، ما هی آن‌جا قدم می‌زنیم تا برویم پیش قاضی. خب هزار سال، دوهزار سال، سه‌هزار سال، چهارهزار ...، بابا کی می‌رویم؟ پس کِی، کِی؟ دارد همین را می‌پرسد. برای چه ساکت هستی می‌گوید، نه که این‌جا آمده‌ایم به این جهان، هشیارانه بگوییم «بله» و این «بله» با بله گفتن به اتفاق این لحظه صورت می‌گیرد؟

چند در دهلیزِ قاضی ای گواه
حبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۷)

زآن بخواندندت بدینجا، تا که تو
آن گواهی بدْهی و ناری عُتُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۸)

از لِجاجِ خویشتن بنشسته‌یی
اندرین تنگی کف و لب بسته‌یی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۹)

دهلیز: راهرو
پگاه: صبح زود، سحر
عُتُو: سرکشی، نافرمانی
لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دیگر می‌دانید یعنی چه دیگر، یعنی ای شاهد، وقتی گواهی بدهیم می‌شویم حضور ناظر، چقدر در این راهروی قاضی شما می‌خواهی حبس باشی؟ هرچه زودتر شهادت بده، بگو من از جنس تو هستم. همین که بگویی و فضا را باز کنی، می‌شوی ناظر ذهنت.

برای همین آورده‌اند به ذهن که ستیزه نکنی، سرکشی نکنی، لجبازی نکنی و گواهی بدهی یعنی بگویی من از جنس تو هستم با فضاگشایی. از لجبازی خودت، از ستیزهٔ خودت این‌جا بنشسته‌ای، تو را خدا نگه نداشته. می‌گوید هرچه زودتر به من اقرار کن بیا داخل، منتها در این جای تنگ، دست و لب تو بسته‌ شده، هیچ کاری از دستَت برنمی‌آید.

9️⃣4️⃣⏺ ۵۹ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

تا فضل و مقامات و کراماتِ تو دیدم
بیزارم ازین فضل و مقاماتِ حریری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

مقاماتِ حریری: کتابی از ابومحمد قاسم بن علی حریری درگذشتهٔ ۵۱۵ یا ۵۱۶ هجری.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

حریری همین‌طور که روی صفحه می‌بینید، اسم شخص است. پس مقاماتِ حریری یعنی سلسله‌مراتب احترام و ارزش این‌جهانی که ذهن به آن قائل است. می‌گوید من از این بیزارم که براساس ارزش‌های ذهنی و طبقه‌بندیِ ذهنی انسان ارزش پیدا کند.

در درجه‌بندیِ معنوی ما فقط زنده شدن به خدا داریم. نمی‌توانیم بگوییم که من بیش‌تر از شما به خدا زنده‌ام، بیش‌تر به من احترام بگذارید.

برای همین می‌گوید فضل و مقامات و کرامات خداوند با فضای گشوده‌شده برای همه می‌آید. وقتی ما از جنس خدا می‌شویم، این دیگر من بهتر از شما هستم، بدتر از شما هستم ندارد.

ولی در فضل و مقامات طبقه‌بندی ذهنی یکی از یکی برتر است. این شخص دو سال در کارِ مثلاً تدریس چیزهای دینی بوده، آن یکی ده سال. پس آن کسی که ده سال است نسبت‌به این مزیت دارد، پس طبقه‌بندی می‌شود و این‌ها. می‌گوید من این چیزها را قبول ندارم.

بیزارم از این فضل و مقامات حریری که مال ذهن است، مال این جهان است، تا دانش تو را دیدم، فضل می‌تواند دانش باشد و هرچه ما فضا را گشوده‌تر می‌کنیم می‌بینیم که خیر و برکت بیش‌تر می‌آید به زندگی‌مان.

شما مثلاً حافظ و مولانا را می‌توانید با هم مقایسه کنید؟ ممکن است بکنید، اگر بکنید، من‌ذهنی دارد این کار را می‌کند. جفتشان از جنس زندگی هستند.

پس ما داریم به زندگی می‌گوییم، به خدا می‌گوییم، از وقتی که فضاگشایی می‌کنم و دانش و بخشش تو را می‌بینم و می‌بینم چقدر من را بالا می‌بری و واقعاً بخشش‌های بدون عوض تو را می‌بینم، من دیگر از درجه‌بندی‌های این‌جهانی که ذهن انجام می‌دهد، من‌ذهنی انجام می‌دهد بیزارم. ببینید شما هم می‌توانید این کار را بکنید.

خیلی موقع‌ها ما گیر می‌کنیم در این‌که ما در کجا هستیم. من مولانا درس می‌دهم، آن هم مولانا درس می‌دهد، مثل این‌که او مهم‌تر از من است، مردم او را بیش‌تر قبول دارند. این غلط است این، این چه کاری است؟

چرا او از این‌همه توجه و تأیید برخوردار است، من نیستم‌؟ فضل و مقامات حریری است. اگر شما به زندگی زنده می‌شوید، خشنود هستید، راضی هستید، شاکر هستید، تمام شد رفت. نیایید دیگر ذهن به درجه‌بندی و احترام این‌جهانی. درست است؟

9️⃣4️⃣⏺ ۵۷ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

زآنکه در اِلّاست او از لا گذشت
هر که در الّاست او فانی نگشت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۴)

هر که او بر در، من و ما می‌زند
رَدِّ باب است او و بر لا می‌تند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۵)

هرکسی «در اِلّاست»، یعنی در فضای ذهن هرچه را که تجسم می‌کند می‌گوید من تو نیستم، من تو را شناسایی کردم، پس می‌اندازد.

دردهای من همه را شناسایی کردم، من تو نیستم. همانیدگی‌ها من شما نیستم. گفت با هیچ‌چیز همانیده نشو، در خاک میامیز، در سرکه هم میامیز. پس در ذهن ما هیچ‌چیز نماند. پس رفتیم به فضای «اِلّا».

فضای اِلّا جایی است که فقط خدا هست. دارد کلمۀ «لااله‌الاالله» را می‌گوید. پس «لا» جارو هست، پس زدن هست، که من این‌ها نیستم.

بعد وارد «اِلّا» شدیم؛ حالا، «هر که در الّاست» یعنی از جنس خداست، او دیگر از بین نمی‌رود.

اما ما در درِ خدا هِی می‌گوییم من، ما، من، ما، من، ما. تا کِی می‌خواهیم من، ما؟! این رفوزه است، برگردانده می‌شود، وارد فضای یکتایی نمی‌تواند بشود. مسلمان نمی‌شود، یعنی در «لا» می‌ماند.

به‌جای این‌که خدایان آفل را انکار کند، خدا را انکار می‌کنیم ما؛ هر موقع به‌صورت من یا ما بلند می‌شویم ما. وقتی جمع خشمگین می‌شود، جمع دارد می‌گوید لا، من و ما می‌گوید.

«لا» در این‌جا یعنی ما خدا را قبول نداریم، وگرنه همه‌مان به او زنده می‌شدیم. اگر به او زنده می‌شدیم دیگر خشمگین نبودیم.

پس «رَدِّ باب» خدا هستیم و بر «لا» می‌زنیم. این «لا» یعنی داریم انکار می‌کنیم الست را، خدا را انکار می‌کنیم.

هر چه گویی ای دَمِ هستی از آن
پردۀ دیگر بر او بستی، بدان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۷۲۶)

آفتِ ادراک آن، قال است و حال
خون به خون شستن، مُحال است و مُحال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۷۲۷)

این هم می‌دانیم، هرچه که من‌ذهنی ما می‌گوید، که می‌خواهد به خدا زنده بشود، بحث در مورد خدا می‌کند، پردۀ دیگر بر آن می‌بندد. برای همین می‌گویم بهترین کار خاموشی است.

مخصوصاً سؤال کردن ذهن را تحریک می‌کند. سؤال کردن سبب می‌شود شما در ذهن بمانید، بیش‌تر بمانید. جواب سؤال به شما کمک نمی‌کند در این مورد. ما فیزیک، شیمی نمی‌خوانیم که شما سؤال کنید.

شما می‌خواهید جنسیت خداوند را در خودتان زنده کنید، باید فضا باز کنید تا قضا و کن‌فکان و دمِ او شما را زنده کند. این‌که دیگر سؤال ندارد که.

حالا، همین را می‌گوید. شما به‌عنوان من‌ذهنی هرچه بگویید، پردۀ دیگر بر او می‌بندید. یعنی دارید پرده‌سازی می‌کنید که نبینید.

«آفتِ ادراک» خدا، شناسایی خدا، همین حرف زدن است، حرف زدن و رسیدن به حالِ ذهنی است، و ما می‌دانیم که خون را به خون نمی‌شود شست.

یعنی من‌ذهنی و دردهای آن را با صحبت‌های من‌ذهنی که هرلحظه برحسبِ ذهن و هستیِ ذهنی و اثبات من‌ذهنی کار می‌کند نمی‌شود شست.

خلاصه ما به‌وسیلۀ من‌ذهنی از دست من‌ذهنی یا این سیستم درد نمی‌توانیم خلاص بشویم.

9️⃣4️⃣⏺ ۵۵ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این عالمِ مرگست و درین عالمِ فانی
گر زانکه نه میری، نه بس است این که نمیری؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

پس ما می‌فهمیم که ذهن که هشیاری جسمی دارد فقط چیزها را می‌بیند. ما چون در ذهن هستیم و چیزهای میرنده و آفل را می‌بینیم در عالم مرگ هستیم. مگر شما فضا را باز کردید و هیچ همانیدگی در مرکزتان نمانده، پس بنابراین از عالم مرگ خارج شدید.

یعنی در عالم مرگ از طریق همانیدگی‌ها ما فقط مرگ می‌بینیم. چرا؟ مرکز ما هم دائماً سقوط می‌کند، فرو می‌ریزد، برای همین می‌ترسیم. اگر شما می‌ترسید حتماً من‌ذهنی دارید.

کسی که نمی‌ترسد معنی‌اش این نیست که کارهای احمقانه می‌کند. مثلاً می‌آید سرِ سه‌راهی اتومبیل را یواش نمی‌کند سریع می‌رود می‌زند دیوار، چون نمی‌ترسد دیگر! نه این احمقی است. نمی‌ترسی معنیِ دیگری دارد. یعنی مرکزت همانیده نیست. ترس مردن نداری، از این‌که همانیدگی‌هایت کم می‌شود زیاد می‌شود، برای تو فرق نمی‌کند.

هرکه را فتح و ظَفَر پیغام داد
پیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴٠۵٩)

ظَفَر: پیروزی، کامروایی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هرکسی که پیغام خداوند را بگیرد که تو فاتح هستی و پیروز هستی، یعنی فضا دارد باز می‌شود، بی‌مراد بشود بامراد بشود برایش فرقی نمی‌کند، نمی‌ترسد. ما از بی‌مرادی می‌ترسیم.

و می‌گوید این عالمی که ذهن نشان می‌دهد عالم مرگ است و در این عالم فانی که همه مرگ می‌بینند اگر تو امیر نیستی، «گر زانکه نه میری»، یعنی امیر نیستی، این برای تو بس نیست که هیچ‌وقت نمیری؟ جاودانه بشوی؟ البته که بس است برای ما.

تلویحاً دارد می‌گوید که در تو یک عنصر نامیرا هست، برای این‌که «سلطان‌بچه‌‌ای»، حیف است تو بترسی، حیف است تو در عالم مرگ بمانی، عالم ترس بمانی، بجَه از ذهن بیرون به عالم بی‌ترسی و نامیرایی. اگر فضا را باز کنیم به او زنده بشویم ما می‌شویم نامیرا، از قبل هم نامیرا می‌شویم.

می‌گوید اول اوست، آخر هم اوست و این وسط بافت ذهنی چیست؟ یک مرحله‌ای که اصلاً ارزش بحث هم ندارد، یعنی بپر بیرون، فقط عالم مرگ و فانی را نشان می‌دهد این، هشیاری جسمی را نشان می‌دهد.

و درواقع برای این‌که برای شما ثابت بشود ما نامیرا هستیم و نامیرایی خودتان را به‌دست بیاورید، شما می‌دانید هرچیز میرا، هرچیزی که ذهن نشان می‌دهد میراست و ما این را شناسایی می‌کنیم. اگر ما نامیرا نبودیم چجوری می‌فهمیدیم که چیزها میرا هستند؟

پس نامیرایی در ما هست درست مثل این سکوت‌شنو، شما حرف‌های من را می‌شنوید، فاصلهٔ بین جملات هم می‌شنوید که سکوت است. سکوت را چجوری می‌شنوید؟ سکوت را که این گوش نمی‌شنود. سکوت را در شما یک عنصری وجود دارد که اصل شماست، بگویید خداست، همان خداییت شماست، او می‌شنود، چون او سکوت‌شنو است.

9️⃣4️⃣⏺ ۵۳ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بعد می‌گوید تو می‌فهمی اصلاً من چه می‌گویم؟

گر صورتِ گرمابه نه‌ای، روح طلب کن
تا عاشقِ نقشی ز کجا روح پذیری؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

این فضای یکتایی را، فضای گشوده‌شده را، این اقیانوس خدا را، که بی‌نهایت فضاداری است، یا فضا است، به گرمابه تشبیه می‌کند و داخل این صورت‌های گرمابه‌ای است. صورتِ گرما‌به، تمثیلاً عکس‌هایی بود که در رختکن حمام‌ها می‌کشیدند، مثل رستم و سهراب و این‌جور چیزها. می‌گوید ما الآن در گرمابه هستیم اگر فضا را باز کنی، می‌توانی خودت را شست‌وشو بدهی. ولی انسان‌ها می‌روند در گرمابه خودشان را شست‌وشو می‌دهند، آن صورت‌ها که نمی‌دهند.

پس اگر صورت نیستی، یعنی من‌ذهنی نیستی، پندار کمال نیستی، روح بخواه. جان بخواه. زنده بشو به زندگی، یعنی به اَلَست زنده بشو. اما تو عاشق نقش هستی. لحظه‌به‌لحظه می‌خواهی این نقش را بالا بیاوری. «تا عاشقِ نقشی ز کجا روح پذیری؟»، یعنی همه‌اش تو به این همانیدگی‌ها [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، فکر می‌کنی و نقش من‌ذهنی را بالا می‌آوری، که پندار کمالی است با صَد مَن ناموس‌. تو عاشق این هستی و هرلحظه این را درست می‌کنی، یعنی صورت گرمابه را درست می‌کنی. تو که صورت انسان درست نمی‌کنی. اگر صورت انسان می‌خواستی درست کنی [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، باید فضا را باز می‌کردی با مرکز عدم، آن‌ موقع روح می‌داشتی، منظورش این است که در من‌ذهنی ما یک بافت بی‌جان هستیم، صورت گرمابه هستیم.

برای همین است که در ذهنمان مُردیم و یک من‌ذهنی احتمالاً این چیزها را نمی‌فهمد که اگر ما مرکزمان را عدم کنیم، فضا را باز بکنیم، از ترس مرگ رها می‌شویم، چرا؟ عیناً به خدا زنده می‌شویم.

پس معلوم می‌شود که تا ما اقرار اَلَست نکنیم و به او زنده نشویم، ترس از مرگ باقی خواهد ماند و اصلاً همین ترس از مرگ، همین یک ترس می‌تواند ما را به‌صورت نقش نگه دارد. کسانی که می‌ترسند نمی‌توانند به زندگی زنده بشوند. شما اگر می‌ترسید، برای ترستان باید چاره‌ بکنید. ترس، یک انقباض است. یعنی فضاگشایی نمی‌کنید. برای این کار باید به چشمان ترس نگاه کنید و در شعر هست می‌گوید شیر خدا بشوید، تو شیر خدا هستی در قالب و هیبت آدم، می‌رسیم الآن و خودش می‌گوید:

در خاک میامیز، که تو گوهرِ پاکی
در سرکه میامیز، که تو شِکّر و شیری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

«در خاک میامیز»، یعنی با چیزها همانیده نشو. چیزهایی را که در بیرون برایت مهم هستند به‌صورت فکر تجسم نکن و نیاور مرکزت و مرکزت نگذار و از طریق آن‌ها نبین. در خاک میامیز، یعنی این.

خاک یعنی چیزهای جسمی که ذهن می‌تواند ببیند و شما می‌توانید بیاورید به مرکزتان، چرا؟ برای این‌که از جنس اَلَست هستی، از جنس خدا هستی، هشیاری خالص هستی تو. می‌دانیم ما هشیاری خالص هستیم و شایسته نیست ما با خاک، یعنی فرم‌های ذهنی همانیده بشویم؟

«در سرکه میامیز»، یعنی با درد هم‌هویت نشو‌. برای این‌که تو از جنس شادیِ خداوند هستی.
«در سرکه میامیز، که تو شِکّر و شیری»، خُب شما می‌توانید به این دستور عمل کنید؟ بگویید من با چیزهایی که ذهنم نشان می‌دهد، همانیده نخواهم شد. با دردها هم همانیده نخواهم شد و دردها را شناسایی کرده و به‌محض شناسایی خواهم انداخت و با چیزِ جدید که ذهنم نشان می‌دهد [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، همانیده نخواهم شد. درست است؟
به‌ترتیب می‌بینید دارد چاره به ما می‌دهد، اگر بیت‌ها را پشت‌سرهم بخوانید.

«در خاک میامیز»، یعنی مرکزت را عدم کن، فضاگشایی کن [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، در اطرافِ هرچیزی که ذهنت نشان می‌دهد. در درد هم میامیز. درحالی‌که هم با خاک می‌آمیزیم ما، هم با درد و این عادت سیستم زحیری ما است. پس داریم شناسایی می‌کنیم چه کاری غلط است تا نکنیم.

9️⃣4️⃣⏺ ۵۱ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۴۰ گنج‌ حضور
فایل صوتی - بخش‌ چهارم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بعد بیت سوم می‌گوید:

آن میرِ اجل نیست، اسیرِ اجل است او
جز وزر نیامد همه سودایِ وزیری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

وزر: گناه، گرانی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس می‌بینید می‌گوید «آن» یعنی من‌ذهنی را نمی‌گوید «او»، ولی البته می‌داند که ما «او» می‌گوییم. ما من‌های ذهنی را آدم حساب می‌کنیم دیگر، می‌گوییم آدمیم ما، درحالی‌که مجسمه هستیم. «آن میرِ اجل نیست»، یعنی من‌ذهنی، آن کسی که در سودای وزیری است، امیرِ اجل نیست، اجل یعنی مرگ.

همهٔ من‌های ذهنی [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] از مرگ می‌ترسند، چرا؟ مرگ سبب می‌شود که این همانیدگی‌ها از بین بروند. هر من‌ذهنی ترس دارد، چرا؟ چیزهای آفل و گذرا و ازبین‌رفتنی در مرکزش است. پس وقتی این چیزهای گذرا در مرکز ما هست، برحسب فکر، فکرِ گذشتن از این همانیدگی‌ها ما تصویر ذهنی ساختیم و فکر می‌کنیم آن هستیم که می‌گوید: «آن»، آن یعنی من‌ذهنی تو؛ این امیر اجل نیست، بلکه اسیر مرگ است. ما این لحظه می‌ترسیم از مرگ، درحالی‌که ما از جنس خدا هستیم نامیرا هستیم!

پس می‌گوید: «جز وزر نیامد همه سودایِ وزیری»‌ و البته همین‌طور که می‌‌گوییم وِزر به‌معنی گناه هست بار سنگین هست، وَبال، نِکبت، بدبختی هست، نحس بودن هست. و این وِزر با وزیری همین‌طور که گفتم و زحیری همراه هستند. زحیر: صدا یا نفسی که به‌صورت ناله از انسان بیرون بیاید از سینه بیرون بیاید، ناله و زاری هست. گاهی اوقات زحیری به‌معنی دل‌پیچه هم هست.

پس می‌بینید که وِزر یعنی نحس بودن، درد ایجاد کردن، سنگینی، همین بار همانیدگی‌ها.
می‌گوید سودا و عشق وزیری یعنی در این جهان آدم همانیده بشود با چیزها و بلند بشود به‌صورت آن، این جز نحس بودن و بدشگون بودن و سنگین بودن و دردآور بودن چیز دیگر نیست.

پس «آن» یعنی من‌ذهنی امیر اجل نیست، بلکه اسیر اجل است. بیت را اگر بفهمیم [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] مهم است، برای این‌که دراصلْ ما سلطان‌بچه هستیم امتداد خدا هستیم، نامیرا هستیم. اصلاً همین‌‌که ما می‌بینیم که بعضی چیزها گذرا هستند غیر از خود خداوند که ما هم از جنس او هستیم، همه‌چیز ازبین‌رفتنی‌ست، یعنی هرچیزی که با ذهنمان می‌بینیم ازبین‌رفتنی‌ست.

و چون ما با چیزهایی که ذهنمان می‌بیند همانیده شدیم، ازبین‌رفتنی شدیم. پس مرگ هر لحظه ما را تهدید می‌کند. اگر ما می‌توانستیم مرکز را عدم کنیم، هنوز شاید نکرده باشیم شما باورتان نشود، فضا را باز کنیم باز کنیم، اگر هیچ همانیدگی در مرکز ما نبود، ما عیناً به بی‌مرگی، نامیرا بودن، آن جنسی که سکوت‌شنو و عدم‌بین است در مرکز ما، زنده می‌شدیم.

یعنی ما به خدا زنده می‌شدیم خلاصه، آن‌ موقع امیر اجل بودیم، مرگ ما را نمی‌توانست تهدید کند، چون از جنس نامیرایی بودیم، ولی الآن اسیر مرگیم، همه‌مان می‌ترسیم اگر من‌ذهنی داریم. و این ترس و همانیدگی‌ها سنگینی و بدشگونی و زحیریِ بدی به ما پیش آورده، و این از سودای وزیری ماست.

سودای وزیری، شما فقط وزیر نگیرید امیر نگیرید، سودای وزیری یعنی بلند شدن به‌عنوانِ یک پندار کمال که من بلدم، می‌دانم، اعتبار دارم، احترام دارم، و ناموس داشتن امروز گفتیم، ناموس دارد، پندار کمال دارد. پس پندار کمال و ناموس و کثافاتِ زیرش همین وزیری است. توجه می‌کنید؟

9️⃣4️⃣⏺ ۴۹ 9️⃣4️⃣⏺

🔹🔹🔹 پایان بخش سوم 🔹🔹🔹

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خب این مثلث تعهد و هماهنگی [شکل‌۳ (مثلث تغییر با مرکز همانیده)] است. پس از این‌همه صحبت فهمیدیم که ما مدتی باید مرکزمان را عدم بکنیم [شکل‌۴ (مثلث تغییر با مرکز عدم)] و بدانیم که می‌توانیم تغییر بکنیم، از کاهلی ذهن بیرون بیاییم. اگر مرکز را عدم می‌کنیم و صبر و شکر را می‌آوریم به زندگی‌‌مان داریم کار می‌کنیم.

و این را در روز تکرار کنیم، هر موقع دیدیم مرکزمان از عدم خارج شد، دوباره عدم کنیم. اگر دیدیم همانیدگی‌ها [شکل‌۳ (مثلث تغییر با مرکز همانیده)] آمدند مرکزمان دوباره عدم کنیم [شکل‌۴ (مثلث تغییر با مرکز عدم)]، شاید چندین سال این تمرین را بکنیم تا این دو بیت به‌اصطلاح به نتیجه برسد.

«عاشق شو، و عاشق شو بگذار زحیری»، یعنی ما مرتب باید مرکزمان را عدم کنیم و متعهد به مرکز عدم باشیم. به خودمان یادآوری کنیم من از جنس خدا هستم، من اسیر چیزها نمی‌شوم و بدانم که امتداد خدا یا فرزند خدا، از جنس خدا بودن، با همانیدن و من‌ذهنیِ وزیر و پرقدرت درست کردن در این جهان درست نیست، عار است. مواظب باشم که غیر از مرکز عدم و فضاگشایی کار دیگر نکنم. «زنهار، به جز عشق دگر چیز نگیری» اولین کار من و واجب‌ترین کار من این است که مجدداً و هشیارانه با او یکی بشوم.

[شکل ۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)] این مثلث ستایش را خدمت شما نشان می‌دهم. [شکل ‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)] این مثلث نشان می‌دهد که اگر مرکز عدم باشد گفتیم عنایت زندگی با ماست، امروز خواندیم که هرلحظه پیغام نو به ما می‌فرستد به‌صورت مهمان، اگر مرکز عدم باشد پیغامش را می‌گیریم و او می‌خواهد ما مرکزمان عدم بشود.

مرکز عدم یعنی اقرار به اَلَست، ما داریم می‌گوییم من از جنس زندگی‌ام، پس توجه و عنایت زندگی لحظه‌به‌لحظه با ماست می‌خواهد ما را رها کند از این سیستم زحیری و می‌خواهد ما را جذب کند. وظیفهٔ ماست که او را ستایش کنیم به‌جای [شکل ۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)] همانیدگی‌ها، یعنی [شکل ‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)] مرکزمان را عدم کنیم تا ما را جذب کند ببَرد به‌سوی خودش.

[شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] و همین‌طور این افسانهٔ من‌ذهنی‌ست، نشان می‌دهد که انسان اگر من‌ذهنی را ادامه بدهد و مرکزش پر از همانیده باشد، عقل من‌ذهنی مسلط باشد، مقاومت و قضاوت کند و زندگی را به مانع‌سازی و مسئله‌سازی و دشمن‌سازی تبدیل کند؛ بالاخره در یک افسانه‌ای غرق خواهد شد. این افسانه همین باب صغیر است، یک آلت شکنجه است تا انسان متوجه بشود که راهش غلط است و برگردد.

اگر کسی افسانهٔ من‌ذهنی دارد، در هپروت ذهن است که با حقیقت و واقعیت خیلی دور شده، فکرهای خودش را جدی می‌گیرد، ولی می‌بیند که هیچ کاربردی در بیرون ندارد، دائماً درد ایجاد می‌کند ناله می‌کند شکایت می‌کند که من خردمندم کسی به حرف من گوش نمی‌دهد، ولی درواقع بی‌خرد است، چراکه هرلحظه نیروی زندگی را به‌جای این‌که زندگی بکند تبدیل به درد می‌کند.

عرض کردم این را خداوند درست نکرده، ما درست کردیم به‌خاطر عدم تشخیصمان و علت این‌که وجود دارد برای این است که ما بفهمیم باید برگردیم. کجا برگردیم؟ [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] به این حقیقت وجودی که مرکز را عدم می‌کنیم دوباره، این لحظه را با پذیرش شروع می‌کنیم. و پذیرش اتفاق این لحظه مرکز را عدم می‌کند، هی صبر و شکر، صبر و شکر، پرهیز. و پس از یک مدتی شادی بی‌سبب پیدا می‌شود.

می‌بینیم که ما دیگر از فکرهایمان شادی نمی‌گیریم، این‌طوری نیست که فکر می‌کنیم چیز خوبی اتفاق خواهد افتاد ما شاد بشویم. می‌بینیم که این کار سبب می‌شود که فضای درون باز بشود و چشمهٔ شادی که از اصلمان بیرون می‌ریزد از ما بیرون می‌ریزد، کمااین‌که در خیلی از شما بینندگان این پدیده رخ داده.

و پس از یک مدتی می‌بینیم که ذوق آفرینش در ما به‌وجود می‌آید. ما دیگر به خبرهایی که من‌ذهنی به ما می‌داد توجه نمی‌کنیم. [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] من‌ذهنی، افسانهٔ من‌ذهنی هم اخبار درست می‌کند در بیرون، [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] شخصی که از مرکزش خبرهای خوبی از آن‌ور می‌آورد به خبرهایی که من‌ذهنی می‌دهد توجه نمی‌کند.

9️⃣4️⃣⏺ ۴۷ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ۱۳ (شش محور اساسی زندگی با افسانه من‌ذهنی)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۱۱ (مثلث عدم بلوغ معنوی)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۳ (مثلث تغییر با مرکز همانیده)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بینایی یعنی دیدن به‌وسیلهٔ این پیه و چشم ما صورت نمی‌گیرد بلکه این همین خود زندگی‌ست که به‌وسیلهٔ آن می‌توانیم ببینیم.

یا عین بیننده هستیم. پس خداوند هم بیننده است هم سببِ دیدن می‌شود. توانایی دیدن است. هم بیننده است، هم توانایی دیدن. پس به‌وسیلهٔ چشم حسّی ما دیده نمی‌شود.

حالا این چشم حسّی ما، من‌ذهنی می‌گوید من می‌خواهم ببینم [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. شما به‌عنوان «فضای گشوده‌‌شده» [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] متوجه می‌شوید که هشیاری که فرم ندارد، جسم نیست، به‌وسیلهٔ چیزی‌که جسم را فقط می‌تواند ببیند، هشیاری جسمی دارد دیده نمی‌شود.

پس شما در این مانع گیر نمی‌کنید که من می‌خواهم خدا را ببینم یا نمی‌گویید که شما بیایید خدا را به من نشان بدهید من ببینم تا ایمان بیاورم تا این من‌ذهنی را رها کنم. هم‌چون چیزی نمی‌شود [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

به‌تدریج که این من‌ذهنی و دیدن برحسبِ ذهن از بین می‌رود ما به او زنده می‌شویم و وقتی زنده می‌شویم موقع زنده شدن به‌وسیلهٔ چشممان نمی‌توانیم آن را ببینیم. به‌وسیلهٔ ذهنمان نمی‌توانیم ببینیم. به‌وسیلهٔ این گوشمان نمی‌توانیم بشنویم. توجه می‌کنید.

آن بُعد عدم‌بین، سکوت‌شنو و جنسی است که سبب دیدن می‌شود. می‌گوید سبب دیدن می‌شود و خودِ بیننده است یا خودِ خداست.

پس ما داریم به جنس اصلی‌مان که گفت «سلطان‌بچه‌ای» داریم زنده می‌شویم. اما اجازه بدهید چند بیت بخوانم برای همین بیت:

هر چند ازین سوی تو را خلق ندانند
آن سوی که سو نیست، چه بی‌مثل و نظیری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

این بیت هم مهم است. برای همین این ابیات را بعد از این می‌خوانم که مال دفتر ششم است که شما در ذهن این دید را ممکن است پیدا کنید که مردم باید این «کارِ من را روی خودم» ارزش‌گذاری کنند و تأیید کنند که من دارم به خدا زنده می‌شوم.

مردم که من ذهنی دارند این‌ کار را نمی‌کنند. مسخره هم می‌کنند و مولانا می‌گوید که:

دیده‌یی کو از عدم آمد پدید
ذاتِ هستی را همه معدوم دید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶)

این جهانِ منتظم محشر شود
گر دو دیده مُبْدَل و انور شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۷)

زآن نماید این حقایق ناتمام
که برین خامان بود فهمش حرام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۸)

پس چشمی که از طریق همانیدگی‌ها به‌وجود می‌آید، هشیاری جسمی دارد، ذات هستی را که بی‌فرمی است، هشیاری خالص است، خداست همه لاشیء می‌بیند، همه معدوم می‌بیند. می‌گوید نیست. درست است؟

در این‌جا عدم به‌معنی نیستی است. عدم به‌معنی «دیده‌ای کو از عدم آمد پدید»، بعضی اوقات مولانا عدم را به‌ همین همانیدگی‌ها و دید آن‌ها اطلاق می‌کند.

می‌گوید دید هشیاری جسمی نمی‌تواند ذات هستی واقعی را که ذات خداست ببیند و این جهانی که ذهن منظم کرده، ذهن چون هشیاری جسمی دارد چیزها را پهلوی هم می‌چیند. ما گاهی اوقات می‌گوییم شما با پارک ذهنی‌تان زندگی می‌کنید.

این جهانی که شما چیده‌اید و برای شما یک خلوت توأم با آرامش درست کرده که گفتیم اسمشcomfort zone است، این به‌هم می‌ریزد.

«این جهانِ منتظم محشر شود» یعنی قیامت می‌شود، به‌هم می‌ریزد و شما زنده می‌شوید. الآن داشتیم می‌گفتیم.

گفت که شمس تبریزی یا خداوند از درون شما بالا می‌آید شما این من‌ذهنی را، پوسته را رها می‌کنید به او زنده می‌شوید و این هم خداست و هم «شما» از درون شما می‌آید بالا.

شما به‌صورت آینه، هشیاری ناظر هم ذهنتان را می‌بینید و هم آینه را می‌بینید و این هم آینه است، هم ترازو هست و ما آمدیم برای این‌کار.

9️⃣4️⃣⏺ ۶۲ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

تا بِنَدْهی آن گواهی ای شهید
تو از این دهلیز کی خواهی رهید؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۰)

یک زمان کار است بگزار و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱)

خواه در صد سال، خواهی یک زمان
این امانت واگُزار و وارهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۲)

گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این‌قدر این‌ها را من برای شما خوانده‌ام که دیگر همه حفظ هستید ولی چون می‌خواهیم طرح ما کامل بشود این را هم این‌جا گذاشته‌ایم.

می‌گوید ای شاهد، ای ناظر، ای انسان تا گواهی ندهی، از این دهلیز، از این دالان، از این ذهن رها نخواهی شد، یک لحظه کار است، این را بگو. پس این لحظه مرکز را عدم کن، فضا را باز کن، دیگر این کار را ترک‌ نکن.

و همان‌طور که در غزل دیدیم این یک دلیری می‌خواهد. شیروار باید این‌ کار را بکنی، نباید بترسی، نباید بگویی که من در "Comfort Zone" یا در گوشهٔ سلامت هستم به‌قول حافظ، من دیگر پارکی درست کرده‌ام، این‌جا دارم زندگی می‌کنم، حالا مولانا را هم گوش می‌کنم، به‌ موقعش عوض می‌شوم؛ نگو نمی‌توانم چون این عجز است یا ناتوانی یادگرفته را ما داریم، یاد گرفته‌ایم، جامعه به ما یاد داده، ناتوان باشیم یا به ما یاد داده، تو می‌‌توانی با هزینهٔ کم‌تر این را به‌دست بیاوری، هم‌چون چیزی نیست باید زحمت را بکشیم.

پس بنابراین می‌گوید خواه بخواهی صد سال طول بکشد، خواه یک لحظه، این کار را باید بکنی یعنی باید بگویی من از جنس خدا هستم و هشیارانه به او زنده بشوی وگرنه از این غم و غصه رها نخواهی شد.

«أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا...»
«آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى دادیم...»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ اعراف ۷، آیهٔ ۱۷۲)

این هم آیه‌اش است. این را باید شما یاد بگیرید. این آیهٔ «اَلَست» است. پس خداوند از هر کدام از ما پرسیده به‌صورت هشیاری، من خدای شما نیستم؟ آیا شما از جنس من نیستید؟ ما با هم هم‌جنس نیستیم؟ هرچه من می‌دانم تو نمی‌دانی؟ این‌ها را ما اقرار کردیم گفتیم «بله»، همه را شهادت دادیم ولی الآن یادمان رفته‌است.

چند بیت بالا می‌گوید که چطور الآن شهادت نمی‌دهی؟ این حرف را نمی‌زنی تو؟ در ذهن یادت رفته. به‌ یادت بیاور و انکار کن. درست است که از طریق همانیدگی‌ها می‌بینی تو، آن «دید» غلط است، حالا بدان که آن «دید» غلط است. لجبازی نکن، مقاومت نکن. با ذهن این‌ کار را نکن. با «بودن» و «قول و فعل» این‌ کار را بکن.

اندازهٔ معشوق بُوَد عزّتِ عاشق
ای عاشقِ بیچاره ببین تا ز چه تیری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

می‌گوید اندازهٔ معشوق است بزرگی عاشق یعنی شما می‌خواهید به‌عنوان عاشقِ خدا بزرگی‌تان را اندازه بگیرید، ببینید که خدای شما چجور خدایی است. یک جسم است؟ یا از طریق فضاگشایی او را می‌شناسید؟

پس تشبیه‌اش این است، می‌گوید که بزرگی عاشق به‌اندازهٔ بزرگی معشوقش است. اگر معشوق شما پول است دراین‌‌صورت بزرگی‌تان هم اندازهٔ پول است. هی کم و زیاد می‌شود.

اگر معشوق شما خداست چون خدا بی‌نهایت است، شما هم بی‌نهایت ارزش دارید. بنابراین می‌گوید: «ای عاشق بیچاره ببین از چه تیره‌ای هستی. از چه نژادی هستی؟ از چه جنسی هستی؟»

شما از چه جنسی هستید الآن؟ مرکزتان عدم است؟ فضای درونتان گشوده است؟ یا ببینید که مرکزتان پُر از همانیدگی‌ست.

اگر پر از نقطه‌چین است [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] ارزش شما، عزت شما به‌اندازهٔ معشوقتان است، به‌اندازهٔ من‌ذهنی‌تان است. به‌اندازهٔ همانیدگی‌هایتان است. یعنی ارزشی ندارید. برای این‌که از مرگ می‌ترسید. «میرِ اجل» نیستید. اسیر اجلید، اسیر ترسید، اسیر دردید. پس ارزشی ندارید. برای همین می‌گوید «ای عاشق بیچاره. ببین از چه جنسی هستی؟»

خب شما مرکز را عدم کنید [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، فضا را باز کنید، بگویید معشوق من خداست. من هم مثل او بزرگم. منقبض می‌شوید، فضا را می‌بندید، من‌ذهنی دارید بی‌ارزش می‌شوید [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] و این بیت را هم داشتیم:

9️⃣4️⃣⏺ ۶۰ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بیگاه شد این عمر، ولیکن چو تو هستی
در نورِ خدایی چه به‌گاهی و چه دیری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

دارد همین را می‌گوید، می‌گوید هم درمورد بشر دیر شده‌است، بشر خیلی در من‌ذهنی بوده، بیش از حد به‌اصطلاح سکونت کرده در ذهن، باید متوجه می‌شد. هنوز هم که هنوز است می‌بینیم مولانا آمده، بزرگان ایران آمده‌اند، حتی ما ایرانی‌ها متوجه نشده‌ایم از ذهن بپریم بیرون، از من‌ذهنی دست برداریم، دیر شده، برای بشر دیر شده، برای ما هم دیر شده‌است.

می‌گوید اشکالی ندارد. ما می‌دانیم تو هستی، می‌دانیم خدا هست، می‌توانیم فضا را باز کنیم، همیشه تو هستی. بنابراین ما می‌توانیم در نور خدایی باشیم. در نور خدایی هم «به‌گاهی» و «دیری» نداریم. «به‌گاهی» یعنی به موقع بودن، «دیری» یعنی دیر شدن.

پس بشر گرچه که دیر شده، الآن می‌تواند فضا را باز کند به‌طور جمعی آگاه بشود از این اَلَست. هرکسی به نوبهٔ خودش، به نمایندگی از طرف خودش. زنده بشود به زندگی و بعد هر‌کسی روی خودش کار کند، بعد به دیگران هم کمک کند. کمکش چیست؟ کمکش این است که آن‌ها را به واکنش درنیاورد. اگر می‌تواند ارتعاش کند به زندگی و زندگی را در درون مردم به آن‌ها نشان بدهد، زیبایی را نشان بدهد بکُند، اگرنه به واکنش واندارد، ساکت بشود.

ما می‌دانیم ما در ضرر زدن هستیم، در زیان‌کاری هستیم. یک سورهٔ عصر هست می‌گوید که انسان در زیان‌کاری است. بعد می‌گوید که انسان باید توصیه کند به خدا و صبر. یعنی ما به‌هم که می‌رسیم باید ارتعاش کنیم به زندگی و زندگی را در هرکسی که به او می‌رسیم زنده کنیم، او متوجه بشود از جنس زندگی است و توصیه کنیم به صبر. اگر این کار را بکنیم ما داریم خدمت می‌کنیم.

اگر در زیان‌کاری هستیم، یعنی یکی را به واکنش وامی‌داریم که از جنس من‌ذهنی بشود، دارد زیان‌کاری می‌کند. ما زیان‌کاریم، مردم را هم به زیان‌کاری تشویق می‌کنیم، این درست نیست.

«بیگاه شد این عمر، ولیکن چو تو هستی»، این‌ طوری هم می‌توانستیم بخوانیم «بیگاه شد این عمر، ولیکن چو تو هستی در نور خدایی»، نگران نباش، چه «بی‌گاهی» و چه «دیری».

این «توِ» مصراع اول را می‌توانیم بگوییم به خدا می‌گوید «بیگاه شد این عمر، ولیکن چو تو هستی»، ما می‌دانیم تو‌ هستی، ما می‌دانیم خدا هست، ما در نور خدایی هستیم؛ پس باکی از «به‌گاهی» و «دیری» نداریم.

و اگر بگوییم «تو» انسان است، پس می‌گوییم «بی‌گاه» شد، اما چون تو در نور خدایی هستی، «به‌گاهی» و «دیری» برایت فرق نمی‌کند.

[شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] پس می‌بینید که در من‌ذهنی، انسان چه مرد، چه زن، بسیار طولانی اقامت کرده، متوجه نشده که این دید برحسب همانیدگی‌ها، من‌ذهنی به‌وجود می‌آورد، درد به‌وجود می‌آورد، سیستم «زحیری» را ادامه می‌دهد.

ما از مولانا و بقیهٔ بزرگان [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] یاد می‌گیریم که در اطراف آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد، فضا باز کنیم، من‌ذهنی توهم است، آن چیزی هم که ذهن نشان می‌دهد، زندگی ندارد و هستی همان عدم است، وقتی به‌ خدا زنده می‌شویم هستی‌دار می‌شویم ولی به‌غلط فکر کردیم که به‌صورت خشم، به‌صورت پندار کمال که بلند می‌شویم، دارای هستی می‌شویم، نه آن هستی نیست آن نیستی است درواقع.

9️⃣4️⃣⏺ ۵۸ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در نقشِ بنی‌آدم تو شیرِ خدایی
پیداست درین حمله و چالیش و دلیری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

چالیش: زد و خورد، جنگ و جدال
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این صورت ظاهری ما که دو دست داریم، صورت همۀ ما شبیه هم است تقریباً، نقش آدم یعنی، ما آیا همین نقش هستیم؟ نه. می‌گوید تو شیر خدا هستی. تو درواقع خدای زنده‌شده در فرم هستی و این در کجا پیداست؟ در این‌که حمله می‌کنی و جلوی چالش‌ها درمی‌آیی و شجاعی.

چه کسی شجاع است؟ حمله می‌کند به همانیدگی، وقتی شناسایی می‌کند می‌اندازد. و اگر این چالش یا وضعیتِ مبارزه‌ای شما که فضا را باز می‌کنید، همانیدگی را شناسایی می‌کنید، و رحم به آن نمی‌کنید، می‌اندازید.

این‌که درد شما در شما هست، رنجش شما شناسایی می‌شود و می‌افتد. چه کسی می‌اندازد؟ شما. چرا؟ برای این‌که حمله و چالش و به‌اصطلاح دلیری می‌کنید.

پس آن چیزی که در ظاهر دیده می‌شود، یک نقش، که غذا می‌خورد، تولید مثل می‌کند، می‌خوابد، استراحت می‌کند، ما آن نیستیم. ما شیر خدا هستیم.

شیر دلیر است و وارد مبارزه می‌کند، حمله می‌کند. شما هم می‌توانید؟ می‌توانید همانیدگی خودتان را شناسایی کنید؟ فضا باز کنید؟ زیر بار بروید؟ مسئولیت قبول کنید؟ کار کنید؟ نمی‌افتد دوباره صبر کنید؟

صبر چالش است و تصمیم، که من می‌خواهم حتماً زنده بشوم به زندگی و از این من‌ذهنی بیایم بیرون، دردهایم را بیندازم، به او زنده بشوم، درواقع دارید با فضای گشوده‌شده و به‌عنوان شیر، شیرِ خدا، حضورِ ناظر تماشا می‌کنید ذهنتان را و فرار نمی‌کنید.

اگر دیدید عیب دارید، اگر دیدید درد دارید، به‌عنوان یک پندار کمال ترسو یا بی‌مسئولیت فرار نمی‌کنید. نمی‌گویید نمی‌توانم تحمل کنم. نمی‌گویید تا حالا فکر می‌کردم من یک آدم معنوی هستم، یک آدم دینی هستم، الآن می‌بینم آدم خرافاتی هستم، پر از درد هستم. وای نمی‌توانم تحمل کنم، فرار کردم، می‌خواهم بروم یک گوشه‌ای پنهان بشوم. نه.

مثل شیر خدا جلوِ من‌ذهنی می‌ایستید. می‌گویید بله من وقتم را به خرافات و کارافزایی و دردسازی، سیستم زحیری صرف کردم. اشتباه کردم. اشتباهم را می‌پذیرم. بعد از این روی خودم کار می‌کنم، دلیرانه. چالش‌ها را می‌پذیرم، حمله می‌کنم.

«درین حمله و چالیش و دلیری» شیر خدا خودش را نشان می‌دهد. اگر حمله نکنید، چالش نداشته باشید، دلیری نکنید، شیر خدا خودش را نشان نمی‌دهد. آن موقع می‌شوید فقط نقش بنی‌آدم.

ولو من‌ذهنی دارید شما، در شما درواقع خود خداوند به‌عنوان شیر پنهان هست و شما نمی‌گذارید کار کند. فضا را باز کنید، بگذارید کار کند. فضا را باز کنید خواهید دید که خداوند کار می‌کند و شما این دفعه می‌شوید حمله‌کننده، چالش‌پذیر و شجاع.

این سه بیت هم زیباست.

وقتِ آن آمد که حیدروار من
مُلک گیرم یا بپردازم بدن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲)

برجهید و بانگ برزد کای کیا
حاضرم، اینک اگر مردی بیا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۳)

در زمان بشکست ز آواز، آن طلسم
زر همی‌ریزید هر سو قسم قسم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۴)

حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این از مسجد مهمان‌کش است که قبلاً هم خواندیم. الآن زمان آن رسیده برای همۀ ما که مثل حیدر، شیر یا حیدر لقب حضرت علی هم هست، دلیرانه بلند شویم، مثل شیر و فضا را باز کنیم مُلک را بگیریم. شما می‌گویید یا می‌میرم یا زنده می‌شوم به خداوند، اصلاً دیگر نمی‌ترسم.

من‌ذهنی من را می‌ترسانی؟ فرعون من را می‌ترسانی؟ شما به من می‌گویید که من اگر این کار را بکنم، به خدا زنده بشوم، دوستانم را از دست می‌دهم؟ تأیید مردم را از دست می‌دهم؟ توجه مردم را از دست می‌دهم؟ مردم دیگر به من پول نمی‌دهند؟ ندهند. نمی‌ترسم. از هیچ‌چیز نمی‌ترسم.

پس بنابراین بلند می‌شوید، می‌گویید که ای کسی که سروصدا راه انداختی، بیا. بیا بکش، حاضرم. همین‌که شما نترسید، فضا را باز کنید، طلسم می‌شکند.

ما همیشه خودمان خودمان را ترساندیم، چون با چشم من‌ذهنی نگریستیم. اگر یک لحظه فضا را باز کنید به‌صورت فضای بازشده بلند بشوید و به چشمان من‌ذهنی نگاه کنید بگویید من از تهدیدهای تو نمی‌ترسم، طلسم می‌شکند.

برای همین می‌گوید، هشیاری از هرچیزی که در آن گیر افتاده بود ریخت. یعنی هشیاری حضور شما که در همانیدگی‌ها سرمایه‌گذاری شده، پنهان شده، همه می‌ریزد و شما به بی‌نهایت خدا زنده می‌شوید.

9️⃣4️⃣⏺ ۵۶ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پرندگان در آسمان می‌آیند پرندگان را می‌بینید و فضای اطرافش هم می‌بینید، پرندگان را این چشم می‌بیند و فضای اطرافش را این عدم‌بین می‌بیند. عدم‌بین، سکوت‌شنو و فانی‌بین، فانی‌شناس، همین خودِ خداوند است که در ما خودش را نفوذ داده. و ما او را رها کردیم گرفتیم این چیزهای جسمی و هشیاری جسمی را حالا می‌ترسیم. ای وای این را داشتم مُرد، از دستم رفت!

می‌گوید اگر امیر نیستی، اگر شاه نیستی، اگر وزیر نیستی، اگر من‌ذهنی نداری، اگر پندار کمال نداری، اگر مردم به شما ارزش نمی‌گذارند، تأیید نمی‌دهند، توجه نمی‌دهند، خب این اشکالی ندارد. اگر نامیرایی‌ات را درک ‌کنی به آن زنده بشوی بسَت نیست؟ چرا دیگر، برای این‌که ما از مرگ و ترس رهایی پیدا می‌کنیم.

ما از مرگ و ترس رهایی پیدا کنیم، شاد می‌شویم. درواقع به اصلمان برمی‌گردیم. پس بس نیست یعنی تو الآن از جنس خدا بشوی، دیگر از جنس جسم نشوی، از جنس من‌ذهنی نشوی شما راضی نیستید به این؟ حتماً راضی هستید. برای این‌که این خِرَد پس از این شما را اداره می‌کند، خِرَد کل، که دیگر شما نمی‌ترسید.

و این اشعار را قبلاً خوانده‌ایم:

کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وَجهِ او
چون نه‌ای در وَجهِ او، هستی مجو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۲)

هر که اندر وَجهِ ما باشد فنا
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۳)


و این آیهٔ قرآن است می‌گوید که همهٔ چیزها ازبین‌رفتنی‌اند غیر از جنس خداوند. اگر این‌جا باشد، بله:


«وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ »
«با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او نيست. هر چيزى نابود شدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ قصص(۲۸)، آیهٔ ۸۸)

«با خدای یکتا خدای دیگری را مخوان»، که ما خوانده‌ایم، همین من‌ذهنی‌مان را می‌پرستیم. «هیچ خدایی جز او نیست.» ما آفلین را خدای خودمان کردیم. «هرچیزی نابود شدنی است مگر ذات او.»

الآن به ما می‌گوید به ذات او زنده بشو. هرچیزی را که تو گذاشتی مرکزت از جنس او شدی این‌ها مرگ‌پذیرند بنابراین تو هم مرگ‌پذیری و می‌ترسی. «فرمان فرمانِ اوست و همه به او بازگردانیده شوید.» همه برمی‌گردند به‌سوی او. حالا بهترین کار این است که ما الآن که زنده هستیم از ذهن بپریم بیرون و به‌سوی او برویم و بگوییم ما از جنس آفلین نیستیم.

پس همهٔ چیزها به‌جز جنس او ازبین‌رفتنی هستند. و به ما می‌گوید اگر در حالت فضاگشایی و جنس او نیستی، هستی مجو. یعنی نگو وجود دارم، حس وجود نکن. حس وجود موقعی بکن که فضا را باز کنی در وجهِ او باشی.

و بعد می‌گوید هرکسی در وجهِ ما فنا بشود، یعنی هرکسی بیاید به فضای گشوده‌شده از جنس ما بشود، من‌ذهنی را رها کند، دیگر این آیهٔ «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزا» دیگر او ازبین‌رفتنی نیست، نمی‌ترسد. این تهدید یا این فرمان شامل او نمی‌شود.

پس در ما دوتا چیز بالا می‌آید یکی من‌ذهنی است که از مرگ می‌ترسد، فانی است. اگر بفهمیم ما من‌ذهنی نیستیم به‌صورت هشیاری ایزدی بیاییم بالا، جنس اصلی، این تا ابد زنده هست. پس ترس از بین می‌رود، مرگ از بین می‌رود.

این‌همه هم سرمایه‌گذاری روی سلاح برای دفاع از خودمان، به‌خاطر ترس‌های توهمی از بین می‌رود. ما به‌عنوان بشر پولمان را برای سلامتی، برای کمک به انسان‌ها خرج می‌کنیم.
راه‌های بهتری داریم تا پول خیلی زیادی بدهیم به یک سلاحی، خیلی گران، بعد از چند سال از مُد بیفتد، بگویند به‌درد نمی‌خورد، بینداز دور.

9️⃣4️⃣⏺ ۵۴ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این بیت راقبلاً خوانده‌ایم:

این هم از تأثیرِ آن بیماری است
زهرِ او در جمله جُفتان ساری‌ است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳)

جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین
ساری: سرایت‌کننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

درست است که به ما می‌گوید با خاک میامیز، با درد میامیز، ولی ما می‌دانیم از طریق قرین، نزدیک یک آدمی که بیمار است و پُر از درد است بنشینیم، به ما سرایت می‌کند. از دل به دل راه است.

می‌رود از سینه ها در سینه‌ها
از رهِ پنهان صلاح و کینه‌ها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱)

این را چکار کنیم؟

این هم از تاثیرِ آن بیماری است
زهرِ او در جمله جُفتان ساری‌ است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸۳)

جُفتان: جمعِ جُفت به معنیِ زوج، قرین، همنشین
ساری: سرایت‌کننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی دوتا انسان با هم بشوند، زهر یعنی درد از یکی می‌رود به آن یکی. پس شما باید مواظب باشید، ممکن است شما شخصاً پرهیز کنید ولی از طریق ارتعاش و قرین کسی دردش را بدهد به شما. همین‌که کسی از درد شروع می‌کند صحبت کردن شما پاشوید بروید. مواظب باشید، خودتان را در معرض درد آدم‌های درد‌پخش‌کن قرار ندهید، یا برنامه‌های درد‌پخش‌کن، برنامه‌های تلویزیونی یا سوشال مدیا (social_media)، که می‌دانید این به شما درد می‌دهد.

هر چند ازین سوی تو را خلق ندانند
آن سوی که سو نیست، چه بی‌مثل و نظیری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

به یک مانعی اشاره می‌کند، این‌که ابتدا که ما شروع می‌کنیم روی خودمان کار کنیم، الآن شما پیغام را شنیدید می‌دانید که اگر در یک سیستم زحیری هستید، درد ایجاد می‌کنید، درد انباشته می‌کنید، درد پخش می‌کنید و این خاصیت بیماری هم ساری است، یعنی سرایت‌کننده هست، این آدم‌ها که من‌ذهنی دارند کسی را که می‌خواهد روی خودش کار کند و شما فهمیدید که باید روی خودتان کار کنید، شناسایی نمی‌کنند، قدر نمی‌دانند، ارزش نمی‌گذارند.‌

پس شما نگویید که خب اگر مولانا خوب‌ بود همهٔ مردم می‌آمدند گوش می‌کردند. نه. «ازین سوی» یعنی از سوی دنیا، من‌های ذهنی، تو را که روی خودت داری کار می‌کنی مردم ارزش‌گذاری نمی‌کنند، نمی‌گویند تو آدم باارزشی هستی، کار باارزشی می‌کنی. چون من‌های ذهنی که از جنس درد هستند بی‌دردی را نمی‌شناسند، به درد احترام می‌گذارند.

کسی که درد زیادی پخش می‌کند از نظر آن‌ها خیلی بااحترام است. بعضی موقع‌ها هم می‌گوییم قدرتمندند. برای من‌ذهنیِ پردرد آدم‌های خشمگین باارزشند چون قدرتمندند. درحالی‌که آدم‌های خشمگین ترسو هستند، بی‌ارزشند، از نظر زندگی.

«آن سوی که سو نیست» یعنی طرف خدا، «چه بی‌مثل و نظیری»، پس روی خودت کار کن. اگر شما با مولانا روی خودتان کار می‌کنید و آدم‌های اطرافتان می‌گویند این چه کاری است دیگر، سبک است این، مگر دیوانه‌ای؟ مگر اشکال داری؟ تو که اشکال نداری، مسئله داری؟ شما گوش ندهید.

«هر چند ازین سوی تو را خلق ندانند»، «ازین سوی»، یعنی از سوی جهان، از سوی من‌های ذهنی کسی به شما نخواهد گفت آفرین چه کار خوبی می‌کنی، مسخره هم می‌کنند. امروز بود در آیهٔ قرآن گفت مواظب باشید از مسخره‌کنندگان نباشید. از سوی خدا، از سوی زندگی تو مثل و نظیر نداری، یعنی این‌قدر باارزش هستی. درست است؟

پس شما اگر آمدید روی خودتان کار کنید، روی خودتان سرمایه‌گذاری کنید، وقت بگذارید، توجه بگذارید و فضا را باز کنید به زندگی زنده بشوید، می‌خواهید به کسی نگویید اصلاً. برای این‌که آن‌ها شما را ممکن است پشیمان کنند. اصلاً خودتان را از قرین‌های بد و پر از درد باید دور کنید.

از این سو [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] یعنی از سوی من‌های ذهنی، مردم، قدرشناسی نمی‌کنند. اما از این سوی [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] از سوی فضای گشوده‌شده نظیر نداری، خدا به تو آفرین می‌گوید.

9️⃣4️⃣⏺ ۵۲ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در غزل امروز خواندیم که انسان پس از ورود به این جهان به‌صورت هشیاری دچار یک سیستم ایجاد درد می‌شود که مولانا اسمش را گذاشت «زحیری»، می‌اُفتد به نالیدن در زیرِ درد. و این سیستم زحیری توأم هست با سودای وزیری، و سودای وزیری یعنی بلند شدن به‌عنوان یک من‌ذهنی با پندار کمال.

و گفتیم پندار کمال همراه است با ناموس صَد مَن آهن، بسیار سنگین که نمی‌تواند تکان بخورد که به‌لحاظ تغییر کاهل است، اینرسیِ زیادی دارد به‌خاطر این ناموس و سبب می‌شود که مقدار زیادی درد، که مولانا اسمش را گذاشت سرگین در تهِ جوی، یعنی ذهن ما ته‌نشین بشود و شخص فکر می‌کند با این عقل من‌ذهنی می‌تواند این دردها یا سرگین ته‌نشین را شست‌وشو بدهد.

گفت این هم‌چون چیزی امکان ندارد باید یک پیر یا خودِ خداوند این کار را بکند. خودِ خداوند این کار را نمی‌کند برای این‌که ما نمی‌گذاریم بکند، برای این‌که گفت که این شاهدی که تو درست کردی به آن نگاه می‌کنی، سد رویِ شاهد است. یعنی خدا را نمی‌توانی ببینی، تا زمانی که این پندار کمال و سودای وزیری را می‌بیند.

و به عقلش هم ایراد گرفت، تو عقل پیدا نمی‌کنی تا زمانی که از عقلِ این استفاده می‌کند. این‌ها را خواندیم و بعد گفت که آن، یعنی این من‌ذهنی، سیستم زحیری، سودای وزیری، «وزر» و درد‌های آن امیرِ اجل نیستند. بیت قبل بود. بنابراین هر انسانی که من‌ذهنی دارد، در هر درجه‌ای، می‌ترسد و مادرِ تمام ترس‌ها، ترس از مرگ است.

بیت قبلی مهم است از آن‌جا که ما به‌طور جمعی هم این رفتار را داریم. علّت این‌که ما تا دندان مسلّح می‌شویم و تمام یا اکثرِ یا قسمت عظیمی از پولمان را، درآمد ملی را صرف خرید اسلحه می‌کنیم، ظاهراً از هم می‌ترسیم و روزبه‌روز سلاح‌های مخوف‌تر تولید می‌کنیم، گرچه که از هم‌دیگر می‌ترسیم، ولی درواقع از مرگ می‌ترسیم و اگر ما این سیستم زحیری را که از مرگ می‌ترسد. چرا از مرگ می‌ترسد، به ما گفت:

آن میرِ اجل نیست، اسیرِ اجل است او
جز وزر نیامد همه سودایِ وزیری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

وزر: گناه، گرانی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر اسیر ترس از مرگ، ما به‌صورت جمعی نبودیم، قسمت اعظمی از بودجهٔ ملی هر کشوری صرف خرید اسلحه نمی‌شد که پس از دو، سه سال دِمُده شده، بیایند بیندازند دور. پس خیلی مهم است که ما بفهمیم که این ترس برای این است که مرکز ما عدم نیست.

و رها نمی‌کنیم این سودایِ وزیری، یا سودای من‌ذهنی با پندار کمال را. گفت پندار کمال، یک مرضی است که ابلیس هم به آن درد مبتلا بوده و باید از چشمانت خون بیاید، خون گریه کنی، تا این خودخواهی و خودبینی و عُجب از بین برود.

پس می‌بینید که ترس سبب تخریب می‌شود. ترس، ترس از مرگ، پندار کمال، دردهای شخص یا اشخاص و ناموس که نمی‌توانند خم شوند، دنیا را دارد خراب می‌کند و این‌هایی که دنیا را خراب می‌کنند درست است که ظاهراً امیر هستند، ولی امیر اجل نیستند، اسیر اجل هستند. برای از روی اسیر بودن، اسیر ترسشان هستند، ترس از مرگشان هستند و مادر همهٔ ترس‌ها، ترس از مرگ است. یعنی از مرگ می‌ترسند و به‌ظاهر فکر می‌کنند که از هم‌دیگر می‌ترسند. اگر این موضوع حل بشود ما از هم‌دیگر نمی‌ترسیم، به هم‌دیگر اعتماد می‌کنیم. بیت مهمی است.

9️⃣4️⃣⏺ ۵۰ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۴۰ گنج‌ حضور
فایل تصویری - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌بینید که داریم عاشق می‌شویم و زحیری را داریم کنار می‌گذاریم و داریم اقرار می‌کنیم به سلطان‌بچگی‌مان و اسیر بودن به این همانیدگی‌ها [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] و حرف‌های خودمان را از دست می‌دهیم، رها می‌شویم و [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] دیگر نمی‌خواهیم یک من‌ذهنی درست کنیم با [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] پندار کمال، می‌گوییم این عار است و مواظبیم که [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] این لحظه غیر از مرکز عدم و فضای گشوده‌شده به هیچ‌چیز دیگر توجه نکنیم.

[شکل ‌۱۱ (مثلث عدم بلوغ معنوی)] و [شکل ‌۱۲ (مثلث بلوغ معنوی] همین‌طور این دو شکل نشان می‌دهد که اگر مرکز ما عدم باشد ما ارزش خودمان را می‌دانیم و فراوانی‌اندیش هستیم، زندگی می‌کنیم و زندگی را به همه روا می‌داریم و بلوغ معنوی داریم، یعنی هشیاری حضورمان از هشیاری جسمی‌مان بیش‌تر است، و بنابراین ارزش خودمان را می‌دانیم، این‌طوری نیست که به چیزی بلرزیم و حرف و عملمان می‌خواند، ایجاد تعهد می‌کنیم، به تعهدهایمان عمل می‌کنیم.

[شکل ‌۱۱ (مثلث عدم بلوغ معنوی)] در حالت قبل که من‌ذهنی داریم و مرکز ما همانیده است، کمیابی‌اندیش هستیم و زندگی را به خودمان و دیگران روا نمی‌داریم، ارزش خودمان را نمی‌دانیم، ارزش خودمان را کاهش دادیم به ارزش اجسام‌. بنابراین مرتب می‌توانیم تعهدمان را بشکنیم، حتی در این جهان هم قول می‌دهیم، به قولمان عمل نمی‌کنیم‌؛ این حالت عاشقی نیست، این حالت زحیری است.

بعد [شکل ۱۳ (شش محور اساسی زندگی با افسانه من‌ذهنی)] این شش‌ضلعی هم که می‌شناسید، [شکل ‌۱۴ (شش محور اساسی زندگی با حقیقت وجودی انسان)] نشان می‌دهد که وقتی مرکز ما عدم است «عاشق شو، و عاشق شو» لحظه‌به‌لحظه به اَلَست اقرار می‌کنیم، خودمان را در معرض قضا و کُن‌فَکان قرار می‌دهیم، زندگیْ درون و بیرون ما را می‌نویسد و از حوادث ناگوار مصون می‌‌شویم و هرلحظه دست به تسلیم و فضاگشایی می‌زنیم و ساکت هستیم، ذهن را ساکت می‌کنیم. و بالاخره به بی‌نهایت خداوند، همین منظور ما که بی‌نهایت خداوند همین گرامیداشت خداوند و فراوانی خداوند است، می‌رسیم.

اما [شکل ۱۳ (شش محور اساسی زندگی با افسانه من‌ذهنی)] این یکی که مرکزش همانیده هست و انکار اَلَست می‌کند و خودش قضاوت می‌کند و عقل محدود من‌ذهنی را دارد، دائماً همانیدگی‌هایش در معرض تیر قضاست، چون نمی‌خواهد در مرکز ما غیر از خداوند چیزی باشد، مرتب زندگیِ درون و بیرون ما یا درون ما و انعکاسش در بیرون، بد است.

حوادث بد برای ما اتفاق می‌افتد، ما تسلیم نمی‌شویم، فضاگشایی نمی‌کنیم، ذهن ما خاموش نمی‌شود؛ بالاخره بدون این‌که به منظورمان از آمدن که «عاشق شو، و عاشق شو» بود زنده بشویم، می‌میریم، بله می‌رویم.

خُب رسیدیم به غزل دوباره که این دوتا بیت را دیگر کاملاً فهمیدیم:

عاشق شو، و عاشق شو، بگذار زحیری
سلطان‌بچه‌ای آخر، تا چند اسیری؟

سلطان‌بچه را میر و وزیری همه عارست
زنهار، به جز عشق دگر چیز نگیری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۷)

9️⃣4️⃣⏺ ۴۸ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۱۴ (شش محور اساسی زندگی با حقیقت وجودی انسان)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۱۲ (مثلث بلوغ معنوی)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۴ (مثلث تغییر با مرکز عدم)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶)

می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها
از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱)

می‌دانیم که اگر کسی از جنس من‌ذهنی است و پر از درد است در سیستم زحیری است، بدون این‌که گفت‌و‌گو کنیم، اگر او قرین ما بشود دل ما دردها را از مرکز او می‌دزدد و بیت پایین هم همین را می‌گوید. از یک مرکزی به یک مرکز دیگر دردها می‌رود، هم درد می‌رود، هم حضور می‌رود. اگر شما با مولانا قرین می‌شوید دراین‌صورت هشیاری حضور می‌آید به سینهٔ شما. اگر با یک انسانی که به زندگی زنده شده قرین می‌شوید، هشیاری حضور ارتعاش می‌کند در مرکز شما، اگر کسی به درد ارتعاش می‌کند، قرین شما می‌شود، درد ارتعاش می‌کند.

پس از سینه‌ای به سینه، از مرکزی به مرکز انسان دیگر از ره پنهان، هم درد می‌رود هم هشیاری حضور، هم شادی بی‌سبب، هم آرامش، شما این را تجربه کردید. پس مواظب قرین باشید. و این سه بیت را هم دائماً می‌خوانیم که همیشه باید تمرکز ما روی خودمان باشد، فقط برای یادآوری می‌خوانم.

تا کنی مر غیر را حَبْر و سَنی
خویش را بدخُو و خالی می‌کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶)

حَبر: دانشمند، دانا
سَنی: رفیع، بلند مرتبه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

مردهٔ خود را رها کرده‌ست او
مردهٔ بیگانه را جوید رَفو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱)

دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری
مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹)

اگر شما این سه بیت را حفظ کنید این شما را از این‌که خودتان را رها کنید یکی دیگر را حبر و سنی کنید و بدخو بشوید یعنی از جنس باز هم سیستم زحیری بشوید، خلاص می‌کند. یعنی اگر می‌خواهید از دردهایتان رها بشوید، اولین شرط این است که کسی را نصیحت نکنید. اگر بخواهید پیشرفت کنید با کسی کار نداشته باشید و بگویید من مردهٔ خودم را، من‌ذهنی خودم را که مرده است، این را رها نمی‌کنم بروم رفو کنم مردهٔ یکی دیگر را. یعنی مردهٔ یکی دیگر را من درست کنم که نمی‌توانم درست کنم.

و من به حال خودم گریه می‌کنم، به حال کس دیگر گریه نمی‌کنم. حال من از همه گریه‌دار‌تر است.

و همین‌طور این سه‌ بیت را به آن سه بیت اضافه کنید، این می‌گوید که من خودم در چاه هستم، در باتلاق هستم، بهتر است روی خودم کار کنم و هر موقع رسیدم به یک گلستان، آن موقع می‌توانم به مردم بگویم شما هم بیایید. وقتی خودم درد دارم، گرفتاری دارم، تخریب می‌کنم، چرا مردم را بکِشم بیاورم آن‌جا.

یعنی حتی قرین یکی دیگر هم نمی‌شوم، وقتی قرین یکی دیگر می‌شوم دارم او را می‌کشم به فضای تخریب خودم. پس:

در گویّ و در چَهی ای قَلتَبان
دست وادار از سِبالِ دیگران
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵)

چون به بُستانی رسی زیبا و خَوش
بعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۶)

ای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَش
نغزجایی، دیگران را هم بکَش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۷)

گَو: گودال
قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت
سِبال: سبیل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

محترمانه مولانا به ما می‌گوید که ای بی‌غیرت، تو خودت در گودال و چاه هستی، در سیستم تخریب هستی و از سبیل مردم دست بردار، روی خودت کار کن. هر موقع به یک گلستانی رسیدی که زیبا و خوش است، پس از آن برو دامان مردم را بگیر و بکش به طرف آن‌جا.

وقتی خودت نرسیدی چرا می‌کِشی به آن‌جا؟ وقتی زندگی درون و بیرونی‌ات خراب است بگو نمی‌دانم من، آهای مردم بیایید کمک کنید. ای کسی که مقیم حبس چهار و پنج و شش هستی، چهار و پنج و شش یعنی جهان محدودیت. چهار بعد و پنج حس و شش جهت، بله؟ جای خوبی هستی بیا دیگران را هم بکش.

پس شش جهت داریم، پنج‌تا حس داریم، چهارتا بعد داریم، این‌ها همه مادی هستند. کسی که دچار فکرهایش هست، هیجاناتش است، تَنَش است و جان ذهنی‌اش است، پنج حسش و ذهنش ول نمی‌کند. و شش جهت هم داریم ما، شرق، غرب، شمال، جنوب، بالا، پایین که این شش جهت نماد جهان مادی است.

می‌گوید ای کسی که خلاصه در ذهنی، از محدودیت نمی‌توانی خارج بشوی، برای چه رفتی دیگران را هم می‌کشی به جهان پر از درد خودت؟ روی خودت کار کن.

9️⃣4️⃣⏺ ۴۶ 9️⃣4️⃣⏺

Читать полностью…
Subscribe to a channel