ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

لطفِ شاهان گرچه گستاخت کند
تو ز گستاخیِّ ناهنگام ترس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۹)

می‌گوید لطف شاهان، درواقع مثالش شاه‌های این‌جهانی است، ولی از این مثال می‌خواهد ما به رابطه‌مان با شاه اصلی یعنی خداوند توجه کنیم. در این جهان اگر یک شاه زمینی به یک کسی لطف کند بگوید بیا با من شام بخور، نهار بخور، خانهٔ ما رفت‌ و آمد کنیم و این‌ها،‌ این آدم نباید گستاخ بشود. و احتمال این‌که گستاخ بشود خیلی زیاد است، چرا؟ من‌ذهنی دارد و یواش‌یواش می‌گوید که خب این شاه خیلی آدم مهمی است، اولش که هنوز نیامده، ولی وقتی می‌آید چند بار که با او شام و نهار می‌خورد می‌گوید آقا این هم مثل ما هست دیگر، بعد هم می‌گوید چرا من شاه نشوم؟ من می‌خواهم شاه بشوم. درنتیجه خودش را به خطر می‌اندازد.

«تو ز گستاخیِّ ناهنگام ترس». حالا ببینیم که، حالا آن تمثیل را می‌فهمیم نمی‌فهمیم کاری ندارم، ولی در‌ مقابل شاه اصلی، خداوند، در این لحظه می‌خواهد لطف کند، و ما گستاخ می‌شویم. گستاخی ما همین گستاخی من‌ذهنی ما است که ما پندار کمال داریم، یک من‌‌ذهنی داریم در مقابل شاهِ اصلی. اگر شاه اصلی به شما لطف کند باید فضا را باز کنید، همیشه صفر باشید، بگویید نمی‌دانم. اصلاً لازم هم نیست که بگویید نمی‌دانم، این به‌طور طبیعی در ذات ما است که در مقابل خداوند ما چیزی نمی‌دانیم و او از طریق ما حرف می‌زند، عمل می‌کند، ما را هدایت می‌کند، با فضاگشایی.

اگر کسی بالا بیاید به‌عنوان من‌ذهنی این دارد گستاخ می‌شود و این گستاخ بی‌موقع است، ناهنگام است. چرا؟ از وقتی که از شکم مادرمان آمدیم بیرون فرصت بوده ما فنا بشویم درواقع در فضای گشوده‌شده، و بقا پیدا کنیم به خداوند، روی پای خودمان بایستیم، درواقع به ذات اصلی‌مان زنده بشویم، به بی‌نهایت خدا زنده بشویم، و لحظه‌به‌لحظه که آمده هنگام تواضع و صفر بودن بوده. هر لحظه که ما بالا آمدیم گستاخیِ ناهنگام بوده است. هیچ لحظه‌ای نیست که شاه اصلی نخواهد به ما لطف کند. بنابراین هر لحظه که ما گستاخی می‌کنیم گستاخیِ بی‌موقع است.

آیا شما مراقب گستاخی لحظه‌به‌لحظه‌تان هستید؟ اگر من‌ذهنی‌تان حرف می‌زند، گاو زرین حرف می‌زند، اگر شما خشمگین هستید، به‌صورت خشم بالا آمدید، گستاخ هستید دیگر. و این گستاخ نابه‌هنگام است، بی‌موقع است. ما حق نداریم در این لحظه که شاه لطف می‌کند گستاخ بشویم.

می‌آییم ذهن، مثل همان شاه زمینی، به شاه زمینی دستمان نمی‌رسید، با هزار مصیبت خودمان را رساندیم، قربان ما چاکریم، ما دست‌بوس هستیم، شما بزرگ هستید، ما را بار دادید، چند بار رفت و آمد کردیم، می‌گوییم آقا شما هم شاه هستید؟! من می‌توانم بهتر از شما شاه بشوم عقل شما نمی‌رسد. همین برنامه را ما با خداوند داریم. غمگینی ما در این لحظه معنی‌اش آن است دیگر، که تو عقلت نمی‌رسد. این‌که ما از عقل خودمان به‌عنوان من‌ذهنی استفاده می‌کنیم این گستاخی نیست؟! این‌که ما سبب‌سازی ذهن را به‌جای گفتار زندگی می‌گذاریم با فضاگشایی، این گستاخی نیست پس چیست؟!

«تو ز گستاخیِّ ناهنگام ترس»، هیچ گستاخی ما در مقابل خداوند واقعاً به‌موقع نیست. چه «به‌موقع‌»ای؟! چه گستاخی‌ای؟! کجای آن می‌تواند واقعاً به‌هنگام باشد؟ شما کدام گستاخی را در‌ مقابل خداوند می‌توانید توجیه کنید؟ می‌گوییم ما هم بالاخره حق داشتیم، ما هم آدم هستیم، ما هم باید بیاییم بالا حرفمان را بزنیم. چی‌چی حرف بزنید؟! شما باید همیشه تسلیم بشوید، شما عقلتان نمی‌رسد! ما از این بیت‌ها این معانی مُستفاد می‌شود دیگر.

لطفِ شاهان گرچه گستاخت کند
تو ز گستاخیِّ ناهنگام ترس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۹)

حالا این ترس معنی‌اش این است که آیا شما مراقب خودتان در این لحظه هستید که مثلاً شکایت نکنید؟ من‌ذهنی‌تان بالا نیاید؟ به سبب‌سازی نیفتید؟ توقع نداشته باشید؟ چیزی نخواهید؟ فضا را باز کنید، چیزی نخواهید به‌عنوان آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد زندگی دارد، تن به این ندهید که این چیز ذهنی زندگی داخلش هست، این چیز ذهنی جدی است.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۳۴ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این بیتِ اوّل است، برگشتیم به غزلمان:

ای دلِ بی‌بهره، از بهرام ترس
وز شهان در ساعتِ اکرام ترس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۹)

بهرام: نام پادشاهی در ایران باستان، مریخ
اِکرام: گرامی داشتن، بزرگ داشتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دیگر متوجه شدیم که این [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] دلِ بی‌بهره است. دل بی‌بهره همان هشیاری عدم است که آمده همانیده شده. آیا دل اصلی ما که از جنس اَلَست است، از جنس خداست، از بین رفته؟ نه. [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] با فضاگشایی فوراً خودش را رو می‌کند. پس این دلِ بی‌بهره است [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، که از طریق همانیدگی‌های زیاد یکی ‌پس‌ از دیگری دنیا را می‌بیند، خدا را می‌بیند.

می‌گوید این ‌من‌ذهنی‌ از جنس بهرام است، مواظب باش زندگیِ تو را خراب خواهد کرد. «وز شهان در ساعتِ اکرام ترس» که این را گفتیم، در اصل می‌گوید از خداوند [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] در این لحظه که لحظهٔ گرامی‌داشت تو است، می‌خواهد تو را گرامی بدارد، بترس.

«بترس» یعنی مواظب باش که اگر با من‌ذهنی روبه‌رو بشوی دچار تخریب و درد خواهی شد، و از این موهبت محروم خواهی ماند. درست است؟

بداد پندم استادِ عشق ز استادی
که هین، بترس ز هرکس که دل بدو دادی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۹۹)

این بیت را قبلاً داشتیم. استادِ عشق خداوند است، مولاناست، یا هرکسی که از جنس زندگی‌ست، از استادی خودش یک پندی به ما‌ داده. می‌گوید از هرکسی که «دل بدو دادی» یا از هرچیزی که «دل بدو دادی» بترس. این چیز یا این کس که در دلت است، از طریق او می‌بینی، با آن همانیده هستی، و براساس آن احساس جدایی می‌کنی، زندگی تو را خراب خواهد کرد.

پس بی‌دلیل نیست که ما با کسی همانیده می‌شویم شروع می‌کنیم به زندگی، ما زندگی او را خراب می‌کنیم او هم زندگی ما را خراب می‌کند، و از این وسط فقط درد برمی‌خیزد. به‌جای این‌که هرکدام فضا را باز کنیم عیب‌های خودمان را شخصاً پیدا کنیم، رفع کنیم، از طریق عشق با هم ارتباط برقرار کنیم، از طریق دو‌تا من‌ذهنی ارتباط برقرار می‌کنیم، چراکه همدیگر را گذاشته‌ایم در مرکزمان.

و یاد گرفتیم:

ای دلِ بی‌بهره، از بهرام ترس
وز شهان در ساعتِ اکرام ترس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۹)

بهرام: نام پادشاهی در ایران باستان، مریخ
اِکرام: گرامی داشتن، بزرگ داشتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بیت بعدی بود:

دانهٔ شیرین بُوَد اکرامِ شاه
دانه دیدی، آن زمان از دام ترس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۹)

اکرامِ شاه یعنی اکرام خداوند. چه چیزی باشد که ذهن نشان می‌دهد چه فضای گشوده‌شده باشد، نباید اجازه بدهیم من‌ذهنی با آن همانیده بشود.

و در بیت‌های گذشته گفتیم چه؟ گفتیم «شُکر جانِ نعمت و نعمت چو پوست». اگر ذهن چیزی را به‌صورت نعمت در هشیاری جسمی نشان می‌دهد پوست است، نگذارید این بیاید مرکز.

اکرامِ شاه درواقع خود شاه است، باید بیاید مرکز ما. اگر ذهن تو آمد آن چیزی که در بیرون به‌دست ما آمده، آن چیزی که در درون حتی باز شده، با آن همانیده شد، که می‌تواند همانیده بشود، دراین‌صورت از دام بترس، داری به دام او می‌افتی.

پس ما با گرامی‌داشت خداوند چه محصولِ بیرونی باشد، چه فضاگشاییِ درونی باشد، چه زیباتر و بهتر شدن زندگی‌مان باشد، آثار این اکرامِ شاه باشد، در درون و بیرون، به‌هیچ‌وجه همانیده نمی‌شویم، نمی‌گذاریم مرکز ما بیاید. هیچ موقع نمی‌آییم بگوییم که من یک استاد معنوی هستم. نمی‌گذاریم مردم اکرامِ شاه را تبدیل به جسم کنند بیاورند به مرکز ما، ما را بدبخت کنند. «دانهٔ شیرین بُوَد»، از نظر ذهن این خیلی شیرین است. ذهن ما از بین نرفته هنوز به‌طور کامل، من‌ذهنی ما می‌تواند بپرد وسط از اکرامِ شاه سوءاستفاده کند؛ ها! شما ببین چقدر عالی استاد معنوی شدی، به مردم کمک می‌کنی. تمام شد رفت. «دانهٔ شیرین بُوَد» از نظر ذهن «اکرامِ شاه».

9️⃣5️⃣8️⃣ ۳۲ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این‌که در این می‌گفت که:

پیشِ بینایان، حَدَث در روی مال
ناز می‏‌کُن با چنین گَندیده حال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۴)

حَدَث: مدفوع، ادرار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

آخر ما این‌همه حالمان خراب است چرا از بزرگان کمک‌ نمی‌گیریم؟! چرا تکبرمان را به بزرگان می‌فروشیم؟! تواضعمان را پیش ابلهان یعنی من‌های ذهنی می‌بریم؟! و به حرف من‌ذهنی‌مان گوش می‌کنیم، این‌ چه فایده‌ای داشته که از اول حرف زده‌؟! من به خودم بگویم چرا این‌قدر علاقه‌مند به حرف‌های خودم هستم که براساس من‌ذهنی‌ام حرف می‌زنم؟ چرا ناز می‌کنم؟ چرا می‌گویم احتیاج ندارم؟ و این احتیاج ندارم خیلی خوش‌آیند است برای من؟

می‌گوید برای من‌ذهنی، این‌که می‌گوید من نیاز ندارم‌ همه‌چیز را می‌دانم، این از شِکر هم شیرین‌تر‌ است. اما تو این را نجُو. یعنی این حرف‌ها را نزن، این حالت را به خود نگیر که صد خطر دارد، هزاران خطر دارد. نیاز ندارم یعنی چه؟!

حالا! «بترس» در غزل می‌گوید مواظب این حالت باش. آیا شما هم همین را می‌گویید؟ شما اگر ناز نمی‌کردید، مولانا را به‌دقت گوش می‌کردید، عمل می‌کردید، همه را گوش می‌کردید، وقت می‌گذاشتید. آیا شما ناز نمی‌کنید؟ ببخشید من این را دوباره نشان می‌دهم، ولی واقعاً

پیشِ بینایان، حَدَث در روی مال
ناز می‏‌کُن با چنین گَندیده حال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۴)

حَدَث: مدفوع، ادرار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دقت می‌کنیم اگر حال من این‌قدر خراب است، زندگی‌ام را خراب می‌کنم، به دیگران هم لطمه می‌زنم، تازه بعد شما را مجبور کردم به حرف‌های من گوش بدهید، اگر گوش ندهید‌، به من برمی‌خورد، این درست است؟

و اگر شما‌ ناز‌ نمی‌کنید چرا با دقت کامل و با کوشش زیاد به این حرف‌های مولانا گوش‌ نمی‌کنید؟ اگر گوش می‌کنید چرا عمل نمی‌کنید؟ این‌که شما‌ می‌گویید بی‌نیاز‌ هستیم ما، ما این‌ها را می‌دانیم، و از شِکر هم شیرین‌تر‌ است برای شما‌، این کار درست است؟ خطراتش را نمی‌بینید؟

حالا، اگر‌ فهمیده باشیم، راه نیاز را پیش می‌گیریم‌، می‌گوییم من نیاز دارم، و درنتیجه می‌افتیم در فضای ایمن، بی‌خطر. اگر ‌فضا را باز کنید شما، با من‌ذهنی‌تان حرف نزنید، بگویید من نیاز دارم‌، مولانا زندگی‌ شما را درست می‌کند، زندگی شما ایمن‌آباد می‌شود. یعنی آن‌جا را ایمنی، حس امنیت که از طرف زندگی می‌آید آباد می‌کند، و شما ناز کردن را تَرک‌ می‌کنید. و می‌گویید درست است که ذهن من می‌خواهد بگوید که‌ من می‌دانم، می‌خواهد ناز کند، می‌خواهد زیر بار نرود، به ناموسش برمی‌خورد، هی می‌گوید من کوچک‌ می‌شوم اگر ‌بگویم‌ من نمی‌دانم، کوچک می‌شوم اگر‌ بگویم‌ من شصت سال است اشتباه کرده‌ام، خب بر‌بخورد، «با آن ره بساز». ولو درد می‌کشی‌، درد هشیارانه بکش راه نیاز را از دست نده. و

پیشِ بینایان خبر گفتن خطاست
کآن دلیلِ غفلت و نقصان ماست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱)

در پیش بینایان مثل مولانا نباید اخبار بگوییم، یعنی علممان را رو کنیم بگوییم می‌دانم. آیا این خاصیت را شما دارید؟ پیش مولانا باز هم می‌گویید می‌دانم؟ اگر می‌گویید می‌دانم‌ و واقعاً قضاوت می‌کنید، با دل‌ و‌ جان این را جذب نمی‌کنید، دارید خطا می‌کنید. و این نشان می‌دهد که ما ناقص هستیم. ناقص کسی است که همانیدگی دارد. هرچقدر بیشتر همانیدگی داشته باشیم این نصیحت‌های مولانا نفوذ نمی‌کند در ما.

هرچه ‌ناموس بیشتر، این‌که می‌خواهیم‌ ایراد بگیریم، نمی‌خواهیم‌ عوض بشویم، نمی‌خواهیم قبول کنیم که من اشتباه فکر می‌کنم، اشتباه فکر کرده‌ام، من با من‌ذهنی‌ام فکر کرده‌ام، من درد دارم، دردْ هشیاری من را می‌آورد پایین، من زندگی‌ام را دارم خراب می‌کنم، خودم‌ خراب می‌کنم، زیر بارش نمی‌خواهیم برویم. چرا؟ در «غفلت و نقصان» هستیم.

وقتی همانیدگی داریم این ‌نیروی زندگی، خرد زندگی از ما عبور نمی‌کند. زندگی لحظه‌به‌لحظه می‌دمد، منتها ترازو را ما به نفع هشیاری جسمی زیادتر نگه داشتیم، سنگین است، «از ترازو کم کنی من کم کنم». فضا را باز کنید بگذارید هشیاری جسمی هی کمتر بشود، وزنش کمتر بشود، هشیاری حضور بیشتر‌ بشود، تا:


9️⃣5️⃣8️⃣ ۳۰ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۵۸ گنج‌ حضور
فایل صوتی - بخش‌ سوم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس «اهلِ دل» می‌گویند ما جسم هستیم به‌علاوهٔ انکار جسم. انکار جسم فضای گشوده‌شده است و بی‌نهایت گشوده‌شده است. ادب برای مولانا، برای خداوند این است که باطنت را باز کنی، فضا را باز کنی، نه فضا را ببندی ظاهر را حفظ کنی.

دینداری هم همین است، دینداری یعنی فضا را باز کنی با او یکی بشوی، وحدت مجدد، نه این‌که فضا را ببندی، عَنود باشی، ستیزه‌گر باشی، من‌ذهنی داشته باشی، اما یک‌ سری رفتارها را از خودت بروز بدهی، عبادت کنی، یک عبادت سطحی بکنی بدون حضور. برای این‌که این‌ها مرکز را باز کردند، درون را باز کرده‌اند، مرکزشان عدم است، بنابراین به اسرار، به رازها دانا هستند.

پس یک عده‌ای فضا را باز کرده‌اند، یک عده‌ای نه، فضا را بسته‌اند در سطح هستند. آن‌هایی که در سطح هستند در ذهن هستند و خیلی سطحی هستند، بعضی با رفتارها همانیده شده‌اند، با باورها همانیده شده‌اند، با بعضی گفتارها همانیده شده‌اند. یک عده‌ای هم اهل باطن هستند فضا را باز کرده‌اند.

تو به عکسی پیشِ کوران بهرِ جاه
با حضور آیی نشینی پایگاه‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۱)

پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادب
نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲)

چون نداری فِطْنَت و، نورِ هُدیٰ
بهرِ کُوران، روی را می‏زن جَلا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۳)

جاه: مقامِ دنیوی
حَطَب‏: هیزم
فِطْنَت: زیرکی، باهوشی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ما نمی‌خواهیم برعکس باشیم. یک عده‌ای فضا‌گشایی کردند به رازهای زندگی، به خداوند آگاه هستند، فکرشان را، عملشان را خداوند تعیین می‌کند. یک عده‌ای نه، خودشان تعیین می‌کنند، اما با یک‌ سری استانداردهایی که ذهن تعیین کرده در سطح مطابقت دارد. بعضی‌ها این‌طوری دیندار هستند حتی!

«تو به عکسی پیشِ کوران بهرِ جاه»، کوران یعنی من‌های ذهنی. برای این‌که مقامت بالا برود، ببینید ما این‌طوری هستیم؟ پیش آدم‌هایی که من‌ذهنی دارند مواظب هستیم، یعنی دوباره ترس، مراقب هستیم که مردم فکر کنند که ما متواضع هستیم، بنابراین می‌آییم پایین مجلس می‌نشینیم. پیش کوران می‌آییم من‌های ذهنی پایین مجلس می‌نشینیم که یک تصویر ذهنی عالی در ذهنشان بسازیم که ما متواضع هستیم، ما حضور داریم، ادب داریم.

اما پیش بینایانی مثل مولانا ترک ادب می‌کنیم، خودنمایی می‌کنیم، برای همین هست که آتش شهوت را هیزم شدیم. در آتش شهوت می‌سوزیم. آتش شهوت چیست؟ آتش شهوت این است که، خواندیم دیگر، یک چیزی را یا آوردیم به مرکزمان یا حرصش را می‌زنیم.

آن‌جا گفت پرنده آن بالای بام نشسته هِی نظر می‌کند، هر نظری پایش را می‌بندد. هرچیزی که آمده به مرکز ما با او همانیده‌ایم، ما حرصِ زیاد کردنش را داریم. شب و روز داریم کار می‌کنیم، هیجان داریم، خشم داریم، ترس داریم، شوقِ ذهنی داریم این‌ را زیادتر کنیم، درنتیجه زندگی‌‌مان دارد تلف می‌شود، می‌سوزد.

ما داناییِ زندگی را نداریم. «چون نداری فِطْنَت و، نورِ هُدیٰ»، نور هدیٰ یعنی نور هدایت دراثر فضا‌گشایی. وقتی فضا را باز می‌کنیم، زندگی ما را هدایت می‌کند. وقتی فضا را می‌بندیم، دیگر از بین می‌رود، من‌ذهنی ما را هدایت می‌کند. من‌ذهنی ذهن بی‌ناظر است، درنتیجه هدایت ما هم می‌افتد دست خشممان، ترسمان، هیجانات دیگر. چون تو دانایی و نور و نور هدایت خدا را نداری، دراین‌صورت برای کوران صورت ظاهری‌ات را آرایش کن.

پیشِ بینایان، حَدَث در روی مال
ناز می‏‌کُن با چنین گَندیده حال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۴)

حَدَث: مدفوع، ادرار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

تو بیا پیش آدم‌هایی مثل مولانا یا خداوند این حَدَث، یعنی مدفوع یا هشیاری جسمی توأم با درد را به صورتت بمال و «ناز می‌کُن»، یعنی بگو من احتیاج ندارم به بینایان، به مولانا و اَمثالُهُم با این حال گندیده‌ات!

پس می‌بینید در این ابیات ادب توضیح داده شد و می‌بینید که من‌ذهنی گستاخ هست در مقابل انسان‌های بینایی مثل مولانا و بقیهٔ بزرگان، همین‌طور پیش خداوند.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۲۸ 9️⃣5️⃣8️⃣


💠💠💠پایان بخش دوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یعنی شما می‌بینید همهٔ ما اشتباه کردیم. شما شخصاً بدون این‌که به کسی نگاه کنید، پیش خودتان می‌نشینید، می‌گویید که این من‌ذهنی‌ام که براساسِ همانیدگی و جدایی تشکیل شده، این‌‌همه ضرر به من زده. من الآن به دیگران کاری ندارم، من باید فضاگشایی کنم.

من باید آن‌ چیزی که ذهنم نشان می‌دهد، مهم ندانم. الآن که این ذهنم این چیز را نشان می‌دهد، وضعیت را نشان می‌دهد من ناراحت هستم، ناراحت نمی‌شوم. برای این‌که این مهم نیست، بلکه فضای گشوده‌شده که اصلِ من را که نابی است و جذبِ این چیزها شده، باید نشان بدهم. باید آن را بیرون بکشم. من خودم نمی‌توانم، باید فضا را باز کنم، زندگی را، خدا را بیاورم به مرکزم. مرکزم را باید عدم کنم.

پس لحظه‌به‌لحظه چیزی که ذهنم نشان می‌دهد مهم نیست، فضاگشایی مهم است، فضاگشایی مهم است. من حرف‌های خودم را، حرف‌های دیگران را، اعمالِ دیگران را، هر کاری می‌کنند، بدی می‌کنند، غیبت من را می‌کنند، این‌ها هیچ‌کدام مهم نیستند. این‌ها آن چیزی است که ذهنم نشان می‌دهد. من فضاگشایی می‌کنم.

یواش‌یواش می‌بینید یک چیزِ بی‌فُرمی دارد از فُرم جدا می‌شود و این بی‌فُرم خود شما هستید. این همان رنگِ نیک است، این همان رنگِ خدا است. «رنگِ زشتان»، یعنی کسانی که من‌ذهنی دارند هم در درون، هم در بیرون. گفت انسان سلامت می‌شود و مریض می‌شود باید برود جست‌و‌جو کند ببیند مرکزش چه است. اگر سالم است، در‌این‌صورت مرکزش نابی است، هشیاریِ ناب است.

هشیاریِ ناب گفتیم از همانیدگی‌ها پس گرفته شده، چه‌جوری؟ با همین کار، آسان، که آن‌ چیزی که ذهنم نشان می‌دهد مهم نیست. اما «رنگِ زشتان»، رنگِ من‌هایِ ذهنی، انسان‌های منقبض از آبِ سیاهِ جفاست. جفا عکسِ وفاست. آن‌ کسی که فضا را باز می‌کند، وفا می‌کند. وفا می‌کند یعنی چه؟ می‌گوید من از جنس اَلَست هستم، از جنسِ خدا هستم.

آن کسی که جفا می‌کند می‌گوید من از جنسِ اَلَست نیستم، از جنس خدا نیستم، از جنسِ جسم هستم. این هشیاریِ جسمی «سیاهابه» است. انعکاسش در بیرون رنگِ زشت است، بدبختی است، در همۀ بُعدها.

برای همین می‌گوید که

صِبْغَةُالله، نامِ آن رنگِ لطیف
لَعْنِةُالله، بُویِ آن رنگِ کثیف‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۶)

آنچه از دریا به دریا می‌‌رود
از همانجا کآمد، آن‌جا می‌‌رود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۷)

از سَرِ کُه، سیل‌هایِ تیزرَوْ
‌وز تنِ ما، جانِ عشق‌آمیز رَو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۸)

پس «صِبْغَةُالله»، یعنی رنگِ خدا. این فضای گشوده‌شده رنگِ خدا دارد. می‌گوید رنگِ خدا نام آن رنگِ لطیف هشیاریِ ناب در مرکزِ شماست.

اما «لَعْنِةُالله»، یعنی لعنتِ خدا، ببینید چه‌جوری، این همین مریخی بودن است. هرکسی من‌ذهنی دارد، زندگی لحظه‌به‌لحظه موردِ لعنتِ خودش قرار می‌دهد. جنسِ مریخی می‌گیرد. این مریخی بودن درواقع خاصیت هشیاریِ جسمی است همراه با درد. «لَعْنِةُالله، بُویِ آن رنگِ کثیف‌‌»، رنگِ کثیف هشیاری جسمی است. توجه می‌کنید؟

پس الآن مریخ بودن، این‌که یک کسی مورد لعنت خدا قرار می‌گیرد فهمیده شد. مولانا آشکارا می‌گوید که هرکسی که من‌ذهنی داشته باشد، مرکزش هشیاری جسمی با من‌ذهنی باشد، لحظه‌به‌لحظه مورد لعنت خدا قرار می‌گیرد، برای این‌که رنگِ کثیفِ هشیاری جسمی دارد، در زمان مجازی زندگی می‌کند، منِ مجازی دارد، این هم بی‌ادبی است و ناشکری است که این لحظه ما می‌توانیم منِ حقیقی داشته باشیم، یعنی در این لحظه باشیم به خداوند زنده باشیم، رفته‌ایم یک منِ مجازی درست کردیم در زمان مجازی درست زندگی می‌کنیم، این جسم به‌عنوان انسان مورد لعنت خداوند است و هشیاری‌اش «سیاهابهٔ جفاست».

هرکسی که پر از درد است، پر از شکایت است یعنی آشکارا می‌گوید من اَلَست را انکار می‌کنم، من از جنس خدا نیستم، از جنس دیو هستم، از جنس هشیاری جسمی هستم. پس تقصیر خودمان است.

و بعد تأکید می‌کند آن چیزی که از جنس دریاست به دریا می‌رود. آب از جنس دریاست، می‌رود باران می‌شود بر سر کوه می‌آید، سیل می‌شود دوباره برمی‌گردد به دریا. ما هم می‌رویم سر کوهِ فکر، اول من‌ذهنی درست می‌کنیم، از سر کوهِ فکر سرازیر می‌شویم به‌سویِ دریای زندگی، «وز تنِ ما، جانِ عشق‌آمیز رَو» یعنی دائماً باید این حرکت که حرکت طبیعی است انجام بدهیم، چطور که

9️⃣5️⃣8️⃣ ۲۶ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برای همین می‌گوید: «مُنْقَلِب‌رَو، غالب و مغلوب‌خُو»، یعنی دائماً شما حرف زندگی را می‌گیرید، حرف من‌ذهنی‌ را رها می‌کنید بنابراین غالب هستید، ولی ظاهراً مغلوب هستید. برای من‌های‌ ذهنی‌ مغلوب هستید، آن‌ها شما را مغلوب می‌بینند، در‌واقع‌ غالب هستید.

«نورِ غالب»، هشیاری غالب که دارید الآن با فضای گشوده‌شده، آمِن از نقص است. هیچ‌‌ اشکالی ندارد و هیچ تاریکی ندارد، هیچ‌جور انرژی همانیدگی در او نیست، بد نمی‌توانید ببینید، هیچ‌چیز را غلط نمی‌بینید، غلط عمل نمی‌کنید. چرا؟ برای این‌که‌ قلمی هستید بین انگشتان نور زندگی یا انگشتان خداوند.

و البته یک آیه‌ای هم این‌جا هست، می‌گوید:

«وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّيَاطِينِ ۖ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ»
«ما آسمان فرودين را به چراغهايى بياراستيم و آن چراغها را وسيلۀ راندن شياطين گردانيديم و برايشان شكنجه آتش سوزان آماده كرده‌ايم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ مُلک(۶۷)، آیهٔ ۵)

«ما آسمان فرودين را به چراغهايى بياراستيم»، این چراغ‌ها همین آدم‌هایی مثل مولانا هستند، «و آن چراغها را وسيلۀ راندن شياطين گردانيديم و برايشان شكنجه آتش سوزان آماده كرده‌ايم.» یعنی که می‌گفت که کفّار را می‌سوزاند، نه‌تنها کفر را می‌سوزاند، اگر کسی فضا را باز کند و واقعاً باز نگه دارد، به هر‌کسی برسد همانیدگی او را، غلط فکر کردن او را می‌سوزاند. یعنی درواقع یک‌ جوری مردم را ما به ارتعاشِ زندگی وا‌می‌داریم.

الآن این ابیات را می‌خوانیم چه حالی به شما دست می‌دهد؟ کُفرتان می‌سوزد. در آتش‌باران است مولانا. آتشِ شناسایی مولانا است که کفرِ شما را می‌سوزاند. کفر یعنی من‌ذهنی‌تان دست از سر شما بر‌می‌دارد. در شما یک آرامشی به‌وجود می‌آید. یک شناسایی به‌وجود می‌آید. هر شناسایی یک‌ذرّه از کفرِ ما را که همان همانیدگی است، می‌سوزاند. ما را روشن می‌کند.

حق، فِشانْد آن نور را بر جانها
مُقبِلان برداشته دامانها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۰)

و آن نثارِ نور را او یافته
روی، از غیرِ خدا برتافته‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۱)

هر که را دامانِ عشقی نا بُده
ز آن نثارِ نور، بی‌‌بهره شده‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۲)

مُقبِل: نیک‌بخت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس توجه می‌کنیم این‌ لحظه خداوند این نور را به تمام جان‌ها می‌افشاند. «حق، فِشانْد آن نور را بر جانها»، یعنی هیچ‌کس را محروم نمی‌کند. اما یک عدّه‌ای مُقبِل هستند، خوشبخت هستند. دامنشان را باز می‌کنند، دامنشان همین فضای گشوده‌شده‌ است. هرچقدر فضا گشوده می‌شود همین‌قدر از آن نور برمی‌داریم.

بنابراین نثارِ نور و روشنی او را می‌گیرید. نثارِ هوشِ اصلی را می‌گیرید. هرچه فضا باز‌تر می‌شود، دامنِ شما گسترده‌تر می‌شود.

و آن نثارِ نور را او یافته
روی، از غیرِ خدا برتافته‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۱)

«غیرِ خدا»، همهٔ آن چیزهایی است که ذهن نشان می‌دهد. یعنی وقتی فضا باز می‌شود آدم رویش را از آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد، به‌عنوان وضعیت برای ما تا حالا مهم بوده، دیگر مهم نمی‌شود، «روی، از غیرِ خدا برتافته‌‌». آسان است دیگر، به این سادگی می‌گوید.

«هر که را دامانِ عشقی نا بُده»، هرکسی فضا‌گشایی نکرد، مرکزش را عدم نکرد، منقبض شد، باز هم زندگی را از ذهن خواست و وضعیت ذهنی که این لحظه به‌وسیلهٔ ذهن نشان داده می‌شود مهم شد، دامانِ عشقی نیست، فضا باز نشد. بنابراین از آن نثار نورِ خداوند بی‌بهره شد.

حالا شما گرفته‌اید چیزی؟ یا همه‌اش ستیزه می‌کنید، مقاومت می‌کنید، دعوا می‌کنید، با من‌ذهنی و پندارِ کمالش می‌گویید من می‌دانم، ناموس دارید، همه‌چیز به شما برمی‌خورد، دنبال جبران رنجش‌هایتان هستید، انتقام‌جویی هستید، چرا آبروی من را بردند؟ چرا کوچک کردند من را؟ دامان عشقی ندارید، از آن نثارِ نورِ خداوند چیزی نگرفتید.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۲۴ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

اختران‌اند از وَرایِ اختران
که احتراق و نَحْس نَبْوَد اندر آن‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۴)

سایران در آسمان‌هایِ دِگَر
غیرِ این هفت آسمانِ مُشْتَهَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۵)

راسخان، در تابِ انوارِ خدا
نَیْ به هم پیوسته، نَیْ از هم جُدا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۶)

سایر: گردنده، سیر کننده
مُشْتَهَر: نامور، مشهور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید در این جهان اخترانی وجود دارند که وَرای این اختران مریخ و غیره هستند که در این‌ها نحسی نیست و سوزشی هم نیست، از بین هم نمی‌روند.

بنا‌بر‌این‌ این اختران چه‌ کسانی‌ هستند؟ «اختران» آدم‌هایی مثل مولانا هستند. اختران مثل شما هستند که روی خودتان کار کردید، فضا‌گشا‌یی‌ کردید و به‌ درجه‌ای‌ به زندگی، زنده شده‌اید. دیگر مرکزتان عدم شده و مرکز‌تان جسم نمی‌شود.

پس «اختران‌اند از وَرای اختران»، پس یک ستاره‌هایی وجود دارند دائماً می‌درخشند. این‌ها «سایر» هستند، یعنی در گردش‌اند، در کجا؟ نه در آسمان، آسمان ذهن و آسمانی که ما می‌بینیم. «سایران» یعنی سیر‌کنندگان «در آسمان‌های دگَر»، «غیرِ این هفت آسمانِ مُشْتَهَر».

مُشْتَهَر یعنی مشهور، شناخته‌شده.
پس سایر یعنی گردنده. مُشْتَهَر: نامور، مشهور. و بعضی نسخه‌ها ممکن است «مُعْتَبر» باشد.
«غیرِ این هفت آسمانِ مُشتَهَر» یا «مُعتَبر».

این‌ها راسخ هستند کجا؟ یعنی پا‌بر‌جا هستند «در تابِ انوارِ خدا». پس انسان‌هایی مثل مولانا راسخ هستند، پابر‌جا هستند، محکم هستند، ریشه‌دار هستند در تابش انوار خدا و این آدم‌ها «نی به هم پیوسته»‌ هستند، نه از هم جدا هستند. چون پیوستگی و جدایی، این دید مالِ ذهن است، این‌ها هم وجود دارند جدا، هم یکی هستند با خدا.

این «اَختران»، مولانا، حافظ، فردوسی این‌ها هم جدا وجود دارند، برای این‌که با زندگی یکی هستند، هم به‌ هم‌ پیوسته. بنابراین با‌ هم به‌وسیلهٔ زندگی پیوسته‌اند. به آن صورتی‌ که ذهن تجسم می‌کند به هم پیوسته باشند به‌وسیلهٔ من‌ذهنی‌ یا از هم جدا باشند، آن‌طوری تعریف نمی‌شوند. دارد تعریف زنده شدن به بی‌نهایت و ابدیت خدا را می‌گوید که در غزل هست «اکرامِ» خدا.

گفت از شاهان موقع اکرام بترس. این‌ها ترسیده‌اند، مواظب بوده‌اند بنابراین راسخ هستند در تابش انوار خدا، نه به هم پیوسته‌اند، نه از هم جدا.

هر که باشد طالعِ او ز آن نُجوم
نَفْسِ او کُفّار سوزد در رُجوم‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۷)

خشمِ مرّیخی نباشد خشمِ او
مُنْقَلِب‌رَو، غالب و مغلوب‌خُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۸)

نورِ غالب، ایمن از نقص و غَسَق
در میانِ اِصْبَعَینِ نورِ حق‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۹)

رُجوم‌‌: جمعِ رَجم، به‌معنی سنگسار کردن
مُنْقَلِب‌رو: کسی که در راه رفتن یکسان قدم برندارد.
غَسَق: تاریکی غلیظ
اِصْبَعَینِ: دو انگشت دست، مراد صفت جلال و جمال الهی است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خب این‌ها را باید یک کمی دقت کنیم به‌خاطر ادبیاتش.

رُ‌جوم: جمع رَجم، به‌معنی سنگسار کردن.
مُنْقَلِب‌رَو یعنی مُنقلب‌رو، کسی که در راه رفتن یکسان قدم بر‌ندارد.
غَسَق: تاریکی.
اِصْبَعَین: دو‌تا انگشت دست.

می‌گوید هر‌کسی‌ که طالعش آن ستاره‌ها باشند، الآن شما به مولانا گوش می‌‌کنید اگر واقعاً دل می‌دهید، متعهد هستید، واقعاً روی خودتان کار می‌کنید، فضا‌گشا‌یی‌ می‌کنید، دراین‌صورت طالعتان مولانا‌ست. هر‌ لحظه‌ فضا‌گشایی می‌کنید، به کمک او دارید به‌صورت زندگی بالا می‌آیید.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۲۲ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در برق چه نامه بر توان خوانْد؟
آخر چه سپاه آید از مور؟

خلقان برقند و یار خورشید
بی‌گفتِ تو ظاهرست و مشهور
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۰۵۳)

توجه کنید مولانا می‌گوید که در روشناییِ برق یعنی هشیاری جسمی، تاریکی باران می‌آید، رعد و برق هست، رعد آن صدا است، برق همین یک لحظه روشن می‌شود، روشن می‌شود ما این‌ور، آن‌ور را می‌بینیم فکر می‌کنیم که ها! آدرس ما این‌ور است. می‌رویم می‌بینیم، در برقِ بعدی بعد از نیم ساعت می‌زند می‌بینیم که ما اشتباه آمدیم. دیدِ من‌ذهنی و هشیاری جسمی هم همین‌ است.

نامه خواندن یا نامه نوشتن، ما نامهٔ خدا را نمی‌توانیم بخوانیم، او باید بخواند. یعنی به‌جای برق، ما خورشید می‌خواهیم که ثابت باشد بتابد. وقتی فضا را باز می‌کنیم، خورشید می‌تابد. وقتی فضا را می‌بندید، برحسب همانیدگی‌ها می‌بینید، برق است.

می‌گوید در برق نامه نمی‌شود خواند، وقتی خورشید هست می‌شود نامه خواند. یعنی ما نمی‌‌توانیم بفهمیم منظور ما چه هست، راه را چه‌جوری پیدا کنیم برسیم به زندگی. حتی راه را نمی‌توانیم پیدا کنیم به هدف‌های این‌جهانی برسیم.

«مور» در این‌جا نماد من‌‌های ذهنی است. می‌گوید که بالاخره من‌های ذهنی جمع بشوند، سپاهی تشکیل نمی‌دهند.‌ «مور» یعنی مورچه. ما سلیمان می‌خواهیم، «آخر چه سپاه آید از مور؟»، هزارتا من‌ذهنی را یک‌ جا جمع کنی، عقلشان‌ را جمع کنی، باز هم هیچ چیزی نمی‌شود.

می‌گوید آدم‌هایی که من‌ذهنی دارند، که آدم‌ها من‌ذهنی دارند، بَرق هستند، و یار، خداوند، خورشید است و اگر حرف نزنی ساکت بشوی، او ظاهر و مشهور است. یعنی ما اگر ذهن را ساکت کنیم، فوراً یار را می‌بینیم.

یار، خورشید است، نور او، و راهش همین فضاگشایی با مرکز عدم است. فضاگشایی با مرکز عدم خورشید است. فضابندی و واکنش، هشیاریِ جسمی پر از درد، برق است. نامهٔ خدا را، نامهٔ خودت را که برای چه آمدم، چکار باید بکنم، نمی‌توانی بخوانی. و در غزل داشتیم «گر نامه نمی‌خوانی، خود نامه تو را خوانَد». اگر نامهٔ او را نمی‌توانی بخوانی، بگذار خودش بخواند یعنی خداوند برایت بخواند.

شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی
او‌ بهارست و دگرها، ماهِ دی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷)

پس فضا را باز کن شاد از او بشو، نه آن چیزی که با ذهنت با مرکزیتِ آن داری شادی می‌کنی، برای این‌که بهار، خداوند است و بقیهٔ چیزها که ذهن می‌تواند ببیند زمستان است. از طریق چیزها می‌بینی زمستان است، از طریق فضای گشوده‌شده می‌بینی بهار است.

پس هرچه فضا را بازتر می‌کنیم زندگی ما بهارتر می‌شود، هرچه فضا را می‌بندیم زندگی ما شبیه زمستان می‌شود.

چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه
در فرارِ لا یُطاق آسان بِجِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶)

لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن
آسان بِجِه: به آسانی فرار کن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ما در من‌ذهنی قوَّت نداریم. اگر چیزی بیاید به مرکز ما، با یک شخصی یا چیزی همانیده بشویم، نیرویی نداریم، پس بهتر است پرهیز کنیم. و این‌که اگر چیزی به مرکز ما آمده و طاقتِ این را نداریم که با آن هشیاری جسمی زندگی کنیم و زندگی ما دارد خراب می‌شود این «فرارِ لا یُطاق» است یعنی فرار از چیزی که طاقتش را نداریم.

اگر می‌بینی که باید فرار کنی از چیزی که طاقتش را نداری، پس «آسان بِجِه»، بلند شو همین الآن فرار کن، به‌آسانی فرار کن. بگو‌ من از دست این من‌ذهنی و همانیدگی‌هایم باید فرار کنم. کجا فرار کنی؟ به همین فضای گشوده‌شده، به خدا، به زندگی. این‌ها را قبلاً هم خواندیم.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۲۰ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شما هم کاملاً آزاد هستید در فکر کردن، در حرکت کردن، در فضا‌گشایی، ولی وقتی یک چیزی ذهنتان نشان می‌دهد حواستان متمرکز می‌شود روی آن، آن می‌‌آید مرکزت، در فتنه‌اش افتادی.

دارد می‌گوید: «چون به دانه داد او دل را به جان»، یعنی تمام حواسش را داد به آن از تَهِ دلش، گفت بَه بَه بَه! این چیزی که ذهن نشان می‌دهد چقدر عالی است، من این را می‌خواهم، این زندگی دارد،

چون به دانه داد او دل را به جان
ناگرفته مر ورا بگرفته دان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۱)

درست است که در کنار بام است، تو فرض کن گرفتار شده، یک چند لحظهٔ دیگر گرفتار می‌شود. یعنی چه؟ یعنی بترس، یعنی مواظب باش.

«آن نظرها که به دانه می‌کند»، آن نگاه‌هایی که به دانه می‌کند، می‌گوید بَه‌ بَه بَه‌ بَه! هر دفعه نظر می‌کند و آن را می‌آورد به مرکزش، این گره‌ای است که به پایش می‌زند.

از این واضح‌تر مولانا بگوید؟ که شما به جهان نگاه می‌کنید که ذهنتان نشان می‌دهد یک چیزی را در این لحظه، شما مرغی هستید مرغ حضور هستید، مرغ خدا هستید، دارید با هر نظری که به آن‌ چیزی که ذهنتان نشان می‌دهد نگاه می‌کنید و می‌خواهید «به جان»، با تمام قُوا دارید گره به پایتان می‌زنید. یعنی فرض کن که مرغ با دست خودش یک ریسمانی هست، یک طرفش را به پایش می‌زند، یک طرفش را به یک جایی می‌بندد، دیگر نمی‌تواند پرواز کند. شما این‌طوری نیستید؟ بسته نیستید با طناب‌های نامرئی به بعضی چیزها؟

مالِ دنیا، دامِ مرغانِ ضعیف
مُلکِ عُقْبیٰ، دامِ مرغانِ شریف
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۴۷)

مُلکِ عُقْبیٰ: سلطنت آخرت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس آن‌ چیزی که ذهن نشان می‌دهد دامِ مرغانِ ضعیف است. ما همه‌ٔمان مرغ هستیم، مرغ هشیاری هستیم، از جنس امتداد خدا هستیم، آن کسی که چیز ذهنی را می‌آورد به مرکزش یا به آن مقاومت می‌کند، این مرغِ ضعیف است.

«مُلکِ عُقْبیٰ»، فضای گشوده‌شده، دامِ مرغانِ شریف است، بزرگ است، مورد احترام زندگی است. شما مرغ ضعیف هستید یا مرغ شریف هستید؟ خودتان خودتان را ارزیابی کنید. داریم می‌گوییم «بترس»، که همیشه مرغ شریف باشی.

توجه کنید که همۀ ما به صحبت‌های مولانا داریم گوش می‌کنیم. نه به کسی توهین می‌شود، نه کسی از کسی بهتر است. داریم از این ابیات یاد می‌گیریم که زندگی‌مان را درست کنیم. و گفتیم اگر من‌ذهنی‌مان با پندار کمالش گفت که «نه! مرغ ضعیف چه است، من مرغ شریف هستم»، بترس که همان عیب مرغِ ضعیف بودن از شما هم بالا بیاید.

من‌ذهنی مرغ ضعیف است. اصلاً از این‌جا شروع شده دیگر: «ای دلِ بی‌بهره»، دلِ بی‌بهره مرغِ ضعیف است که به دام افتاده، بی‌بهره شده. ما این‌قدر بی‌بهره شدیم که هیچ بهره‌ای نداریم، هم فردی، هم جمعی، ولی کاری نمی‌کنیم.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۱۸ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟
همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷)

ما حواسمان نیست که اگر چیزی را می‌آوریم به مرکزمان و می‌گوییم مال من شد، ما داریم به دامش می‌افتیم و از این دام نمی‌توانیم بیرون بیاییم و بیرون آمدن با درد هشیارانه همراه خواهد شد.

رویِ صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامی‌ست، کم ران اُوستاخ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۹)

اُوستاخ: گستاخانه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

در این صحرای ذهن که الآن ما با ذهن می‌بینیم چون من‌ذهنی داریم و در زمان مجازی هستیم، گفت «شادِ ایّامی، از ایّام ترس»، ما از ایام نمی‌ترسیم، دائماً منتظر زندگی هستیم که از طریق تغییر وضعیت‌ها به ما رو کند. این صحرا هم فَراخ است، این چیز هست، آن چیز هست، چیزهای دیگر هست، «هموار و فراخ» است. می‌گوید هر قدم ممکن است یک چیزی را ببینی خوشت بیاید بیاید مرکزت، این‌قدر گستاخانه ندُو، زندگی نکن، با ذهن بی‌ناظر زندگی نکن.

«بترس» یعنی ذهنت را زیر نفوذ هشیاری ناظر خودت دربیاور. هر قدم ذهنت یک چیزی نشان می‌دهد، این لحظه یک چیزی نشان می‌دهد، لحظهٔ بعد یک چیزی نشان می‌دهد، همهٔ این‌ها قوهٔ این را دارند که بیایند مرکز تو، این‌قدر گستاخانه از روی من‌ذهنی که «می‌دانم، می‌دانم، می‌توانم» نکن. چه می‌شود آن‌ موقع؟ پایین به نظرم می‌آید که می‌گوید که یواش‌یواش این دام به گردنت می‌افتد.

اگر گستاخانه انسان بِدَوَد، چه‌جوری این دام به گردن ما می‌افتد؟ شروع می‌کنیم به زندگی از ثانیهٔ صفر، در بیست‌سالگی می‌بینیم که در یک دام بسیار محکمی افتاده‌ایم، آن‌ هم دام همانیدگی‌هاست.

این وظیفۀ پدر و مادر است بگوید که «هر قدم دامی‌ست» ای بچۀ من، گستاخانه جلو نرو. در غزل هم داریم که «ای مگس دل». ای بچۀ من مگس‌دل نباش، روی هر شیرینی ننشین، نگذار هر شیرینی که ذهنت نشان می‌دهد بیاید به مرکزت. و:

چون رهیدی، شُکرِ آن باشد که هیچ
سویِ آن دانه نداری پیچ پیچ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۰)

وقتی رهیدی، شُکرش چیست؟ که دیگر دنبال آن دانه نگردی. شما یک‌ بار، دو بار همانیده شدی، درد هشیارانه کشیدی دیدی که چقدر سخت بود، دیگر دُورِ آن نگرد.

شما می‌بینید که همانیدن با یک انسان چقدر سخت است. یک انسانی را بیاور به مرکزت، عاشقش بشو، او هم اصلاً خبر ندارد. تو داری درد می‌کشی، می‌سوزی، آه بَه! دارم درد عشق می‌کشم، عاشق شدم، بیچاره شدم. این عشق نیست، این همانیدگی‌ست.

اگر چند بار با آدم‌های مختلف همانیده شدی فارغ شدی پس از درد زیاد، واقعاً باید شُکر کنی که فارغ شدی، دیگر دور آن همانیدگی نگردی. آن را مبنا قرار بده، دور هیچ همانیدگی‌ای نگرد. پس شُکر خدا این است که شما دور هیچ همانیدگی نگردی، چون دیگر یک‌ بار، دو بار، سه‌ بار امتحان کردی یاد گرفتی دیگر، همانیدگی که می‌آید اذیت می‌کند تو را.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۱۶ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پرتوِ آن وحی، بر وَی تافتی
او درونِ خویش، حکمت یافتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۰)

این بیت از قصهٔ حضرت رسول و کاتب وحی است. مولانا می‌گوید که به حضرت رسول وحی می‌شد، کاتب وحی هم این‌ها را می‌نوشت. بعد این نویسندهٔ وحی این‌ها را که می‌نوشت و تکرار می‌کرد، در او یک گرمی‌‌ای پیدا می‌شد و او فکر می‌کرد که از خودش است و، یعنی چه؟

یعنی این‌که وقتی ما من‌ذهنی داریم و در پیش مولانا می‌نشینیم و این شعرها را می‌خوانیم یا فضا را باز می‌کنیم از طریق زندگی یک گرمی‌ای، یک خردمندی‌ای در ما خودش را نشان می‌دهد باید کار را ادامه بدهیم، نگوییم که ما وصل شدیم و به بی‌نهایت خدا زنده شدیم و تمام شد، مثل آن کاتب وحی.

آن کاتب وحی اجازه داد که من‌ذهنی‌اش غالب بشود بگوید که، یعنی بلند شد به‌عنوان من‌ذهنی گفت من هم می‌توانم، یعنی پندار کمال پیدا کرد، یعنی ناموس پیدا کرد. اتفاقاً این پندار کمال و ناموس از آن قصه درآمده، و دنبالش درد حاصل شد. این سه‌تا را این کاتب وحی پیدا کرد و ما نمی‌خواهیم مثل او باشیم.

شما پیش مولانا باز هم این «ترس» را می‌آورید که مواظب هشیاری‌ام هستم، مواظب دخالت عقلم هستم، مواظب دخالت پندار کمالم هستم، من می‌دانم پندار کمال دارم، شما به خودتان می‌گویید، من می‌دانم چیزها به من برمی‌خورد پس ناموس دارم، تعصب دارم نسبت‌به باورهایم چون با آن‌ها همانیده هستم؛ این وضعیت وضعیت مریخی است، خطرناک است. پس من فضا را باز می‌کنم و هر لحظه متواضع هستم، اگر دیدم من‌ذهنی‌ام بالا می‌آید مواظبم یعنی می‌ترسم. صحبت این ترس است، این «ترس» غزل بود، یعنی شدیداً مواظب باش. پس بنابراین:

مصطفی فرمود کای گَبرِ عَنود
چُون سیه گشتی؟ اگر نور از تو بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۵)

گر تو یَنْبُوعِ الهی بودیی
این چنین آبِ سیه نگشودیی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۶)

عَنود: ستیزه‌کار، ستیزنده
یَنْبُوع: چشمه، جویِ پُرآب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین در آن‌جا می‌گوید حضرت مصطفی به او فرمود که ای گبر یعنی کافرِ ستیزه‌گر! کافر باز هم یعنی کسی که می‌پوشاند زندگی را، عَنود یعنی ستیزه‌گر، پس «کافرِ عَنود» همین من‌ذهنی است. می‌گوید اگر این نور از خود تو بود، یعنی اگر تو فضا را باز کرده بودی و در مرکزت هیچ‌چیز نمانده بود، پس چطوری سیاه شدی؟ دوباره هشیاری جسمی پیدا کردی؟ هشیاری دردی پیدا کردی؟

اگر تو چشمهٔ الهی بودی، یَنْبُوع یعنی چشمه، اگر تو چشمه‌ای بودی، پس معلوم می‌شود وقتی آدم فضا را باز می‌کند می‌شود چشمهٔ الهی، اگر تو چشمهٔ الهی بودی، این‌طوری که از تو درد بیرون نمی‌آمد، واکنش بیرون نمی‌آمد، لجبازی بیرون نمی‌آمد؛ برای این‌که آن شخص نتوانست بیاید معذرت بخواهد، ناموسش نگذاشت.

درحالی‌که در درد می‌سوخت و از جدایی می‌سوخت، واقعاً پشیمان شده بود، معذرت نتوانست بخواهد. این‌ها نشان می‌دهد که ما هم همان خاصیت را داریم. این‌ها خاصیت‌های مریخی است! شما باید با این ابیات صفات بد من‌ذهنی را بشناسید، شناسایی مساوی آزادی است، و نگویید که من ندارم. این پندار کمال ما که ما این را رشد دادیم آوردیم بالا دشمن ماست، دائماً می‌گوید تو کامل هستی، هیچ ایرادی نداری. اگر یک همچو پیغامی از درون گرفتید بدانید که پیغام من‌ذهنی است.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۱۴ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۵۸ گنج‌ حضور
فایل تصویری - بخش‌ دوم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس دارد به شما می‌گوید، می‌گوید: «ای دلِ بی‌بهره، از بهرام ترس». حالا معنی بیت اول دارد یواش‌یواش آشکار می‌شود. «وز شهان در ساعت اِکرام ترس». زندگی می‌گوید «تو از جنس من هستی، تو شاه هستی، فراوانی من را داری»، ما رفتیم به کمیابی ذهن، داریم از دست همدیگر می‌قاپیم، به همدیگر کمک نمی‌کنیم، داریم سعی می‌کنیم نگذاریم یکی دیگر موفق بشود، حسود هستیم؛ ترس! از این کار بترس! این بیت‌ها تأیید می‌کنند که تو اگر مطابق دستورات مریخ عمل کنی، بدبخت خواهی شد.

الآن ابیات دیگری هم داریم که بسیار جالب هستند:

ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۲۰)

این بیت را شما باید در روز صد مرتبه بخوانید! به مرکزتان بگویید، فضا را باز کن، پیشِ زندگی «به ادب بنشین!» به ادب بنشین یعنی فکر او را بگیر، فکر من‌ذهنی‌ات را بینداز دور، مقاومت به چیزی نکن، از چیزی زندگی نخواه، چیز بیرونی که ذهنت نشان می‌دهد برایت مهم نباشد، «به ادب بنشین»، سبب‌سازی را به‌جای فکر زندگی که با فضاگشایی می‌آید نگذار.

«ای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخویی» بدخویی را الآن فهمیدید. بدخویی جنسیتِ همین مریخیّتِ ماست. تمامِ خواص من‌ذهنی بدخویی است، صفات بد است، فکرش بد است، عملش بد است، هیجانش بد است.

شما نگاه کنید به این هیجانات مخربی مثل: خشم، ترس، رنجش، حسادت، غم، حس‌ پشیمانی، حس‌ خَبْط و هیجاناتی از این نوع؛ این‌ها بدخویی است. بد دیگران را خواستن، عیب‌جویی، عیب‌گویی، انتقاد، براساس من‌ذهنی، خودمان در چاه هستیم می‌خواهیم دیگران را بکِشیم به بهشت، به دیگران بگوییم چه‌جوری زندگی کنند، بلد نیستند، نه فکر کردنش را بلدند نه عمل کردنشان را، نه زندگی‌شان را، آقا از من یاد بگیرید، بدخویی. داریم راجع‌به بدخویی من‌ذهنی، پندار ‌کمال‌ داشتن، مقاومت‌ داشتن، قضاوت‌ داشتن، چیز آفل را در مرکز گذاشتن، می‌دانم گفتن، ناموس داشتن، درد داشتن، درد پخش ‌کردن؛ این‌ها بدخویی من‌ذهنی است، «برخیز ز بدخویی».

برای این‌که به ادب پیدا خواهی کرد آن چیز را که می‌گویی. ما می‌گوییم مرتب به خدا زنده بشویم، به بی‌نهایت او زنده بشویم، به او برسیم، به وحدتِ مجدد برسیم، این‌ها را به ادب می‌توانید پیدا کنید. ادب یعنی سبب‌سازی ذهنی را در این لحظه بگذاری کنار ، فضا را باز کنی تا زندگی از طریق تو فکر کند و عمل کند. «ما کمان و تیراندازش خداست»، این‌ را باید عمل کنیم.

بی‌‌ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۹)

یک کسی که با سبب‌سازی ذهن در این لحظه، با فضای بسته فکر می‌کند، بی‌ادب است، من‌ذهنی‌اش را می‌آورد بالا و همهٔ بدخویی‌هایی که الآن قيد کردم نشان می‌دهد، فقط خودش را خراب نمی‌کند، فقط ضرر به خودش نمی‌زند، بلکه همهٔ آفاق. همهٔ آفاق یعنی همهٔ انسان‌ها. همهٔ انسان‌ها یک اُفقی‌ هستند که باید باز بشوند، یک فضایی هستند که باید باز بشوند. بی‌ادب از طریق قرین، روی همه اثر بد می‌گذارد. آتش در اُفق همهٔ انسان‌ها می‌زند، اُفق را تاریک می‌بینند.

شما نگاه کنید که ما بچه‌هایمان را چه‌جوری بدبخت می‌کنیم! درواقع می‌گوییم شما هم که رشد کردید، بزرگ شدید، مثل من من‌ذهنی داشته باشید، بلکه خطرناک‌تر. درست است این؟! پس بی‌ادب نه‌تنها زندگی خودش را خراب می‌کند، بلکه زندگی دیگران را هم خراب می‌کند، نمی‌گذارد مردم به حضور برسند، روی خودشان کار کنند. فقط کافی است که آدمِ بی‌ادب راه برود از طریق قرین روی همه اثر بگذارد.

ما اثر خودمان را روی مردم باید بسنجیم، «بترس» شامل این هم هست که اگر من دل بی‌بهره نیستم، از وجود من، از گردش من در این جهان آیا کسی بهره‌مند می‌شود؟! من بروم امروز بیرون بیایم روی مردمی که با آن‌ها ملاقات می‌کنم، اثر شادی‌بخش می‌گذارم؟ آن‌ها را به صبر یا به خدا، به زندگی توصیه می‌کنم؟ یا آن‌ها را خشمگین می‌کنم؟

اگر بی‌ادب هستم، مطمئن باش که به هرکسی که می‌رسم من‌ذهنی‌اش را می‌آورم بالا که من‌ذهنی‌اش تقویت بشود. شما حضور را در مردم تقویت می‌کنید یا من‌ذهنی را؟ از خودتان بپرسید، جواب بدهید.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۱۲ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

دانه دیدی اصلاً مثل این‌که ندیدی. شما نمی‌کنید. شما اگر یک کار مفیدی بکنید مطمئن باشید که شما نمی‌کنید، پس با آن نمی‌توانید، اکرامِ شاه است. یعنی اگر این برنامه مفید باشد شاه دارد می‌کند، اگر که من‌ذهنی بکند اصلاً مفید نمی‌تواند باشد.

بنابراین من‌ذهنی‌ نباید افتخار بکند به به‌وجود آوردن یک چیز خوبی. شما نگذارید من‌ذهنی غصب کند محصول معنوی‌تان را. اگر بکند شما باید از دام بترسید دارید به دام می‌افتید. این همین حالتِ این افسانهٔ من‌ذهنی [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] است دیگر. ما این‌قدر از طریق شرطی‌شدگی به قضاوت و مقاومت علاقه‌مندیم و این‌که یک چیزی را به ذهن تجسم کنیم، ولو معنوی، بگذاریم مرکزمان. مواظب باشیم این کار را نکنیم، دائماً فضا را باز نگه داریم با مرکز عدم [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] تا از خطر دام برهیم.

گرچه باران نعمت است، از برق ترس
شادِ ایّامی، تو از ایّام ترس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۹)

معنی کردیم دیگر، گفتیم تاریک است شب، یعنی شب این دنیا، باران رحمت الهی دارد می‌آید، ولی باران رحمت الهی در این تاریکیِ شب سبب می‌شود ما هشیاری جسمی پیدا کنیم. این هشیاری جسمی همان برق است، مثل رعد و برق. و چون من‌ذهنی درست می‌کنیم به زمان مجازی می‌افتیم و از اتفاقات می‌خواهیم زندگی بگیریم، بنابراین شادِ ایّام می‌شویم. شما نگاه کنید مردم منتظر هستند، منتظر چه هستند؟ منتظر اتفاقات خوب، اصلاً معلوم نیست این اتفاقات خوب چه هست!

این لحظه اتصال به زندگی را و شکوفایی براساس حضور را رها کرده‌اند، خرد زندگی، امنیت زندگی را رها کرده‌اند، دنبال اتفاقات خوب می‌گردند که از آن زندگی بگیرند، می‌گویند وضعمان خوب خواهد شد. این لحظه وضعشان را نمی‌خواهند خوب کنند، به‌طور اصیل نمی‌خواهند به خودشان خدمت کنند، حتی تنبلی و جبر به آن‌ها چیره است‌. شادِ ایّام هستند، امیدوار هستند در آینده یک اتفاقاتی بیفتد که زندگی‌شان درست بشود. «شادِ ایّامی، تو از ایّام ترس».

حتی اگر اتفاقات را ایام به‌وجود بیاورد که تو میل داشتی به آن برسی، ایام از تو خواهد گرفت، «از ایّام ترس». و آن شعرها را خیلی خواندیم دیگر، نمی‌خوانم دیگر،

هر چه از وی شاد گردی در جهان
از فراقِ او بیندیش آن زمان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷)

هرموقع شما می‌خواهید یک چیزی را بگیرید، فوراً دستتان را باز کنید، بگویید ایام این را از من خواهد گرفت، چون این را ایام درست کرده، گذراست. هرچیزی که ذهن نشان می‌دهد، به‌وسیلهٔ تغییر ایام به‌وجود آمده، شما به آن نمی‌چسبید.

ولی این کارِ من‌ذهنی است که بیفتد در زمان مجازی و از اتفاقاتی که ذهن نشان می‌دهد زندگی بخواهد [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. شما می‌گویید من از چیزی که ذهنم نشان می‌دهد زندگی نمی‌خواهم، من به‌‌وسیلهٔ چیزی که ذهنم نشان می‌دهد خشمگین نخواهم شد، واکنش نشان نخواهم داد، ناراحت نخواهم شد، من کارم [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] فضاگشایی در اطراف وضعیت این لحظه است، در مقابل وضعیت این لحظه مقاومت نمی‌کنم، اگر بکنم می‌افتم به زمان مجازی، یعنی در گِرو اتفاقات و ایام. می‌افتم در گِرو برق، یعنی هشیاری جسمی [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، و هشیاری جسمی دیدیم که نمی‌تواند کمک کند من نامه بخوانم یا این‌که راه را پیدا کنم. در مورد این هم یک مطلبی الآن خواهیم خواند.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۳۳ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیَکُون‌ست، نه موقوفِ علل
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)

نَفَخْتُ: دمیدم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

سبب‌سازی ذهن را تعطیل کنیم.

حاجتِ خود عرضه کن، حجّت مگو
همچو ابلیسِ لعینِ سخت‌رُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۸)

سخت‌رُو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

حاجت ما چیست؟ ما می‌گوییم خدایا من‌ذهنی ما را آب کن. پس فضا را باز کن نیازت را عرضه کن به زندگی. نرو به سبب‌سازی ذهن دلیل بیاوری. چه کسی این کار را کرده؟ «ابلیسِ لعینِ سخت‌رُو».

امروز فهمیدیم که من‌ذهنی، هشیاری جسمی، مورد لعنت خداست، ابلیس سخت‌رو است. ببینید ما‌ هم از جنس او هستیم که این‌قدر سخت‌رو‌ هستیم. آخر چقدر باید به ما بگویند که این من‌ذهنی‌ خطرناک‌ است تخریب می‌کند، تا‌ ما توجه کنیم؟! پس‌ در ‌داشتن من‌ذهنی، و این گاو زرین چه می‌گوید من به آن گوش می‌دهم، این‌که من مرتب فکرهای منفی بکنم، حال خودم را خراب کنم، در‌ این کار بسیار سخت‌رو‌ هستم. یعنی مقاوم هستم‌ و‌ پررو، می‌گویم آقا این درست است، این راه درست است؛ بابا بکش عقب فضا را باز کن بگو اشتباه می‌کنم، مثل «ابلیسِ لعینِ سخت‌رُو» نباش.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۳۱ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس مولانا می‌خواهد ما را متوجه این اشتباه بکند که درحالی‌که من‌ذهنی داریم و برای به‌دست آوردن همانیدگی‌ها، که همهٔ این‌ها را با «جاه» نشان داد، ما پیش نابینایان، من‌های ذهنی، تواضع می‌کنیم، اما پیش انسان‌های بینا مثل مولانا ناز می‌کنیم، می‌گوییم‌ یعنی احتیاج به شما نداریم ما، و درحالی‌که حال گندیده‌ای داریم حالمان خراب است و آن‌ها راه‌حل را به ما می‌دهند، ما همان درواقع ترکیب درد و هشیاری جسمیِ من‌ذهنی را به صورتمان می‌مالیم، یعنی با آن‌ها با من‌ذهنی برخورد می‌کنیم، و این درست نیست. این ما را می‌رساند به این ابیات که بسیار بیدارکننده است.

ای تواضع بُرده پیشِ ابلهان
وی تکبّر بُرده تو پیشِ شهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۵)

آن تکبّر بر خَسان خوب است و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بندِ توست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۶)

ما تواضع را پیش ابلهان می‌بریم. من‌ذهنی داریم، هرکسی من‌ذهنی بزرگ‌تری دارد، پولش از ما بیشتر است، مقامش از ما بالاتر است تعظیم می‌کنیم پیش آن‌ها، و با پندار کمالمان تکبرمان را به مولانا یا امثالُهُم نشان می‌دهیم. شَهان‌ در این‌جا یعنی شاه‌های معنوی.

می‌گوید آن‌ تکبر بر من‌های ذهنی خوب و زیباست. شما تکبرتان را به‌عنوان نیروی زندگی باید به آن‌ها نشان بدهید، باید بگویید من بزرگ‌تر از من‌ذهنی هستم. تواضع کند پیش شاهان معنوی. «آن تکبّر بر خَسان خوب است و چُست». تو معکوس مرو برعکس عمل نکن. عکس عمل کردن سبب خواهد شد که ما در زندان ذهن بیفتیم. و همین‌طور:

گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را این همه رغبت شگُفت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳)

می‌گوید این من‌ذهنی از ابتدای زندگی‌مان دارد حرف می‌زند. گاوِ زرّین یعنی همین گاو سامری را می‌گوید. گاو سامری همین من‌ذهنی ما است که هی حرف می‌زند.

می‌گوید بالاخره ما براساس همانیدگی‌ها و جدایی حرف‌ها را درست کردیم، چه‌جوری درست کردیم؟ از گذشتن از یک همانیدگی به همانیدگی دیگر، نتیجهٔ این چه شده؟ نتیجه‌اش جنگ شده، تباهی شده، از بین رفتن زندگی‌مان شده.

«گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟»، سرانجام چه چیز مفیدی به ما گفته که احمقان یعنی من‌های ذهنی این‌‌همه میل پیدا کرده‌اند که این من‌ذهنی حرف بزند ما گوش بدهیم؟

شما نگاه کنید که من‌های ذهنی در جهان حرف زده‌اند آخرش جنگ شده، تخریب شده، بیچارگی شده. هرچه مقام این‌ من‌های ذهنی بالاتر بوده و مردم دنبالش رفتند یا به جنگ ختم شده یا خرابیِ یک جایی منجر شده. ما این‌‌همه ویرانی به‌وسیلهٔ دو جنگ جهانی درست کردیم. ما به حرف‌های من‌ذهنی‌مان گوش کردیم که این‌طوری شده.

شما بگویید جز بی‌بهرگی، حرف‌های این من‌ذهنی من برای من‌ چه داشته؟ چه بهره‌ای از حرف‌های خودم برده‌ام که این‌همه جدی گرفته‌ام حرف‌های خودم را یا خودم‌ را هم جدی گرفته‌ام؟ چرا کسی به حرف من گوش نمی‌دهد من با پندار کمالم این‌قدر عصبانی می‌شوم؟ این ناموسی که من درست کردم و اگر به من بگویند‌ حرف‌هایت غلط است این‌قدر عصبانی‌ می‌شوم این از کجا آمده؟ آخر این حرف‌های من با من‌ذهنیِ من زده شده چه بهره‌ای برای من داشته که می‌خواهم به دیگران هم تحمیل کنم؟ که شما هم حتماً این‌ها را بشنوید عمل‌ کنید!

و اگر دقت کردید می‌گفت که ما به آدم‌هایی مثل مولانا ناز می‌کنیم، به خداوند هم ناز می‌کنیم. خداوند می‌گوید من شما را گرامی داشته‌ام تو سبب‌سازی‌ات را بگذار کنار بگذار من از طریق تو حرف بزنم. ما ناز می‌کنیم، یعنی می‌گوییم ما احتیاج به حرف زدن تو نداریم ما خودمان حرف می‌زنیم، بلد هستیم؛ آن موقع گاو زرین حرف می‌زند، گاوِ سامری.

ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴)

ایمن آبادست آن راهِ نیاز
ترک نازش گیر و، با آن ره بساز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۵)

9️⃣5️⃣8️⃣ ۲۹ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۵۸ گنج‌ حضور
فایل تصویری - بخش‌ سوم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

آنچه از دریا به دریا می‌‌رود
از همانجا کآمد، آن‌جا می‌‌رود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۷)

«از سَرِ کُه، سیل‌هایِ تیزرَوْ»، چون همان آب دریاست آمده از سرِ کوه سیل شده دارد برمی‌گردد به دریا. ما هم همین هشیاری حضور هستیم، جنس خدا هستیم آمدیم بالای کوه، کوهِ ذهن، از این‌جا یادمان می‌آید که باید برویم به‌سویِ دریا، به‌سویِ دریای زندگی. «وز تن ما، جان عشق‌آمیز رَو»، ما می‌رویم به‌سویِ خداوند با فضا‌گشایی، با جدی نگرفتن خودمان و آن‌ چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد.

این هم آیه است:

«صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ»
«اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.»
🌴(قرآن کریم، سوره بقرهٔ (۲)، آیهٔ ۱۳۸)

«این رنگ خداست و رنگ چه کسی از رنگ خدا بهتر است»، رنگ هیچ‌کس. رنگ هیچ من‌‌ذهنی شبیه رنگ خدا نیست. «ما پرستندگانِ او هستیم». اگر ما فضا را باز کنیم و این فضایِ گشوده‌شده را بپرستیم یعنی او را داریم می‌پرستیم. اگر فضا را ببندیم، واکنش نشان بدهیم داریم یک چیز دیگر می‌پرستیم و این رنگ، رنگ خدا نیست.

این چند بیت را هفتهٔ گذشته خواندم، یک بارِ دیگر می‌خوانم که یادمان بیاید ادب چیست. گفت:

دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان
در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸)

پیشِ اهل تن، ادب بر ظاهرست
که خدا زیشان، نهان را ساتِرست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۹)

پیشِ اهلِ دل، ادب بر باطن است
زآنکه دلْشان بر سَرایر، فاطِن است‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۰)

ساتر: پوشاننده، پنهان کننده
سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره
فاطِن: دانا و زیرک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ساتر یعنی پوشاننده، پنهان‌کننده.
سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره.
فاطِن یعنی دانا و زیرک.

ببینید این‌جا هم بی‌حاصلان آمده، در غزل داریم می‌گوید ای دلِ بی‌بهره. پس می‌بینید که می‌گوید مواظب دِلتان باشید، شبیه ترس، شدیداً مراقب دِلتان باشید، دائماً تماشا کنید مرکزتان را ای بی‌حاصلان، ای کسانی که من‌ذهنی دارند. «در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان»، در حضور انسان‌هایی مثل مولانا.

الآن شما در حضور مولانا نشسته‌اید، مواظب دلتان هستید؟ نمی‌گویید این‌جایَش را غلط گفته، آن‌جایَش را عقلش نمی‌رسیده؟ یا واقعاً تمرکزتان صددرصد در این ابیات هست و دارید رویِ خودتان کار می‌کنید که عیب‌های خودتان را با گفتار مولانا درست کنید؟

می‌گوید که «پیشِ اهل تن»، یعنی پیش من‌هایِ ذهنی ادب بر ظاهر است. ادب این است که ذهن یک ترتیباتی داده، یک رفتارهایی را، یک گفتارهایی را ادب می‌داند، فقط ذهنی است. برای این‌که نهان را، یعنی فضای گشوده‌شده را، زندگی را یا خودش را از ایشان پنهان کرده.

«پیشِ اهلِ دل»، آن‌هایی که فضا را باز کرده‌اند، ادب بر باطن است. پیش مولانا و شما می‌دانید که انسان فقط این ذهنش نیست که یک‌ سِری قواعد را رعایت کند می‌گویند این مؤدب است. مثلاً ما پیش مردم بلند می‌شویم، سلام می‌کنیم، عقب‌عقب می‌رویم، نمی‌دانم تعظیم می‌کنیم، می‌گوییم آقا دستتان را می‌بوسم، این‌ها ادب ظاهری است.

ادب باطنی این‌که فضا را باز کنی. ادب باطنی این است که نگذاری ذهنت قضاوت کند، مقاومت کند. ادب باطنی این‌که ما در مقابل زندگی یا مولانا سلسله فکرهای من‌ذهنی را ردیف نکنیم با سبب‌سازی، و قضاوت کنیم راجع‌به گفتار مولانا. یا سبب‌سازی خودمان را غالب کنیم به تقدیر خداوند، امتحان کنیم خدا را، پندارِ غلطمان را درست بدانیم، این را نمی‌گویند اهل دل، این اهل تن است.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۲۷ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

اگر از این نثارِ نور آدم بی‌بهره باشد، دلِ بی‌بهره‌ هم پیدا می‌کند. که غزل می‌گوید «ای دل بی‌بهره، از بهرام ترس». این‌جاست:

هر که را دامانِ عشقی نا بُده
ز آن نثارِ نور، بی‌‌بهره شده‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۲)

«ای دلِ بی‌بهره» که از نثارِ نور نگرفتی، بی‌بهره شدی، از ضررهایی که من‌ذهنی خواهد زد به تو، بترس. و هرکسی که یک سنی از او گذشته می‌داند که این من‌ذهنی‌اش چقدر به او ضرر زده.

این‌ها البته مولانا این‌ها را به آیه‌هایی مربوط می‌کند، می‌گوید:

«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»
«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»
🌴(حدیث)

همان بیتی که خواندیم دیگر، کاملاً مشخص است. گفت به همه پاشانده، یک عده‌ای فضا را باز کردند از این نور گرفتند، یک عده‌ای فضا را بستند چیزی نگرفتند، بنابراین به بیراهه رفتند. اکثر اوقات ما می‌بینید که به بیراهه رفته‌ایم، از آن نور نگرفته‌ایم.

جُزوها را روی‌ها سویِ کُل است
بلبلان را عشق‌بازی با گُل است‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۳)

گاو را رنگ از برون و، مرد را
از درون جُو رنگِ سُرخ و زرد را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۴)

رنگ‌هایِ نیک از خُمِ صفاست
رنگِ زشتان، از سیاهابهٔ‌‌ جفاست‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۵)

سیاهابه: آبِ آمیخته با لجن
جفا: به معنی آزردن و ستم کردن، مراد از آن در اینجا عدم تعهد با وفا به هوشیاری الست است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

همۀ جُزو‌ها، ما جُزو هستیم. امتداد خدا هستیم، آمدیم افتادیم در این تن. ما جُزو هستیم. ما باید به‌سوی کُل برویم. این همین مقصود ما است. منتها به‌اشتباه فضا را می‌بندیم و ذهنمان را مهم می‌گیریم. هرچه که ذهنمان نشان می‌دهد، ما در مقابلش مقاومت می‌کنیم، در‌واقع آن می‌آید مرکزمان، ما قربانی آن می‌شویم.

لحظه‌به‌لحظه ما قربانی وضعیت این لحظه می‌شویم، چون می‌آید به مرکزمان فضاگشایی نمی‌کنیم. «جُزو»، یعنی هر انسانی اگر بفهمد که باید به‌سوی کل برود، به‌صورت هشیاری باید برود، مقاومت نمی‌کند. می‌گوید همین‌‌طور‌ که بلبلان با گُل عشق‌بازی می‌کنند، ما هم به‌عنوان بلبل با کُل یعنی با خدا باید عشق‌بازی کنیم.

ولی دو جور آدم وجود دارد. یکی فضا باز می‌کند، یکی فضا را می‌بندد. آن‌ که فضا را می‌بندد، اسمش گاو است، «گاو را رنگ از برون و، مرد را»، من‌هایِ ذهنی رنگشان از بیرون است. یعنی رنگشان، سلامتی را، رنگِ شادابی را، برکت‌های زندگی را، از آن‌ چیزی که ذهن نشان می‌دهد در جهان می‌خواهند، از پولشان می‌خواهند، از بقیۀ همانیدگی‌ها می‌خواهند.

«گاو را رنگ»، یعنی حیوان را، گاو را. حیوان به بیرون نگاه می‌کند علف را می‌بیند کِیف می‌‌کند، جُفتَش را می‌بیند کِیف می‌کند. «گاو را رنگ از برون و، مرد را»، انسان را، «از درون جُو رنگِ سُرخ و زرد را». اگر رنگِ سرخ دارد سالم است، با‌نشاط است، یا زرد دارد افسرده است، بدان که این‌ از مرکزش می‌آید.

پس «رنگ‌هایِ نیک»، انسان‌هایی که سالم هستند، فکرشان سالم است، تنشان سالم است، این‌ها آدم‌هایی هستند که فضا را باز کردند، بنابراین به خُمِ نابی، صفا، هشیاریِ خالص دست پیدا کرده‌اند. یعنی این هشیاریِ خالص در درونشان، خودش را نمایان کرده.

«رنگ‌هایِ نیک»، آن چیزی که در بیرون می‌بینید زیبایی است، بی‌دردی است، محصولِ نیک است از «خُمِ صفاست»، از خُمِ نابی است. ما این نابی را از کجا می‌گیریم؟ هشیاری‌مان را از همانیدگی‌ها پس می‌گیریم. ابتدایش عذرخواهی از زندگی‌ست و فضاگشایی.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۲۵ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌گوید: «نَفْسِ او کُفّار سوزد در رُجوم‌‌»، اگر طالع کسی این ستارگان باشند، بزرگان باشند، مرکز آن‌ها می‌تواند کفّار را بسوزد در این سنگسار کردن به‌وسیلهٔ آتش عشق. پس خشم او، خشم مرّیخی نیست.

«خشمِ مرّیخی»، خشم من‌ذهنی است. خشم مریخی برای به‌دست نیاوردن توقعات و آرزوهای خود یا از دست دادن یک‌ چیزی ا‌ست. شما ممکن است خشم مریخی داشته باشید و خشم بزرگان یا خشم خدا، خشم نیست به‌صورت من‌ذهنی‌.

برای همین می‌گوید که این‌ها نور غالب هستند، غالب هستند به من‌ذهنی، غالب هستند به نفْسشان، به خواسته‌هایشان و «مغلوب‌خُو»، مغلوب هستند به زندگی. ببینید کسی که به آن چیزی که ذهنش نشان می‌دهد «نه» می‌گوید و نمی‌گذارد بیاید به مرکزش، دارد غالب می‌شود به آن و مغلوب به‌عنوان من‌ذهنی مغلوب زندگی می‌شود.

پس خُوی مغلوب بودن نسبت‌به زندگی دارد و غالب بودن نسبت‌به این دنیا دارد و این راه رفتنش، زندگی کردنش بر‌عکسِ من‌ذهنی‌ است، برای همین می‌گوید «مُنْقَلِب‌رَو». مُنْقَلِب‌رَو، یعنی زندگی کردنش شبیه زندگی کردن مردم عادی نیست که با من‌ذهنی زندگی می‌کنند، خشمش هم «خشمِ مرّیخی» نیست.

یک‌ کسی خشمگین است می‌گوییم چرا ناراحتی؟ چرا خشمگینی؟ می‌گوید پولم را از دست دادم، این آقا یا خانم پولم را نمی‌دهد، یا ضرر کردم، خشم مریخی دارد. اگر کسی من‌ذهنی‌ دارد، همانیدگی در مرکزش دارد، خشمگین است پس به‌خاطر همانیدگی‌هاست، انگیزهٔ خشمش از همانیدگی می‌آید. ولی هیجانِ به‌اصطلاح انسان‌های زنده ‌‌به ‌حضور برای غلبه به نَفْس است، من‌ذهنی‌شان است. تسلیم من‌ذهنی‌شان نمی‌شوند.

شما به‌‌صورت حضور ناظر ذهنتان را نگاه می‌کنید و نمی‌گذارید که حرف بزند، «اَنْصِتُوا» را رعایت می‌کنید. درد هشیارانه می‌کشید. این «مُنْقَلِب‌رَو» یعنی درد هشیارانه کشیدن، صبر کردن که مردم صبر ندارند، درد هشیارانه نمی‌کشند، دنبال آرزوهایشان هستند، دنبال توقعاتشان هستند، خشمگین هستند.

پس «نورِ غالب، ایمن از نقص و غَسَق»، «نورِ غالب» یعنی وقتی فضا را باز کردی نور خدا هم با شماست. یادتان است که الآن گفت چه؟

راسخان، در تابِ انوارِ خدا
نی به هم پیوسته، نی از هم جُدا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۶)

گفت: «راسخان، در تابِ انوارِ خدا»، این‌ها راسخ هستند در تاب انوار خدا، یعنی زندگی از طریق آن‌ها می‌تابد. مولانا مقاومت ندارد، زندگی نورش را از او رد می‌کند به ما می‌رساند و ما الآن با نصیحت آن بلند می‌شویم حرف می‌زنیم، رفتار می‌کنیم، فضا را باز می‌کنیم و نورمان غالب است.

این «نورِ غالب» که نور خداست یا فضا‌گشایی کردید، این نور غالب است. برای این‌که این نور که فضا را باز می‌کنید، نمی‌گذارد نور من‌ذهنی‌ بیاید، این ایمن از نقص و تاریکی است. «غَسَق» یعنی تاریکی.

غَسَق یعنی تاریکی.
اِصْبَعَین: یعنی دوتا‌ انگشت. و این‌ها مثل قلمی هستند بین انگشتان خداوند. «در میانِ اِصْبَعَینِ نورِ حق».

حالا این ابیات یک کمی از نظر ادبی ثقیل هستند، باید زیاد تکرار کنید. «هر‌ که باشد طالعِ او ز آن نُجوم»، اگر طالع شما، طلوع شما از مولانا باشد، مطمئن باشید آن‌ چیزی که در مرکزتان است، کفرتان را خواهد سوزاند.

و خشمتان دیگر، «خشم» در این‌جا به‌معنی انگیزه و حرکت غالب شدن است. شما می‌خواهید به نَفْستان غالب بشوید و به خواسته‌های من‌ذهنی‌تان غالب بشوید. این خشم، خشم زندگی‌ است‌ و یک‌ جور هیجان پُر از قوّت است، یک راسخ بودن است، مصمم بودن است، متعهد بودن است.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۲۳ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یک مطلبی راجع‌به مریخ می‌خوانیم از مثنوی هست. امیدوارم این مثنوی‌ها را شما به دفعات بخوانید که این سدِّ ادبیاتش شکسته بشود و هرچه بیشتر بخوانیم بهتر می‌توانیم بفهمیم.

هر که را با اختری پیوستگی است
مر وَرا با اخترِ خود هَم‌تَگی است‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۱)

طالعش گر زُهره باشد در طَرَب
میلِ کلّی دارد و عشق و طلب‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۲)

ور بُوَد مرّیخیِ خونْ‌‌ریزْ خو
جنگ و بُهتان و خصومت جُویَد او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۳)

هَم‌تَگی: شرکت در دویدن، همگامی، مجازاً مناسبت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس می‌گوید که هر انسانی با یک اختری پیوستگی دارد و اگر بخواهیم خیلی متمرکز باشیم روی موضوع، این است که دوتا اختر داریم: یکی مریخ، یکی زُهره است. و مریخ گفتیم نماد این همین‌جا که می‌گوید «جنگ و بُهتان و خصومت» و، یعنی جنگ درواقع یعنی مقاومت، ستیزه. بُهتان یعنی تهمت، تو کردی. خصومت یعنی دشمنی که ما یعنی دشمن ساختیم و‌ به دشمنمان می‌خواهیم ضرر بزنیم.

و می‌بینید که یکی «زُهره» است. زهره نماد خدای شادی است. توجه کنید که این‌ها نماد است. شما فکر نکنید که ما زیر نفوذ ستاره‌های آسمان هستیم، این را نمی‌گوید. تمثیل است.

گفتیم هرچه که بد است، ضرر است، تخریب است، نمادش «مریخ» است. هرچه که زیباست و شادی است نمادش «زهره» است. بیشتر جاها زهره نماد خداوند است، عشق است، زندگی است، که هرچه ما فضا را باز می‌کنیم به او بیشتر میل می‌کنیم، زندگی ما بهتر می‌شود.

می‌گوید که هرکسی می‌گوید با یک اختری پیوستگی دارد، به او وصل است. من‌ذهنی به مریخ وصل است. فضای گشوده‌شده به خداوند وصل است. و او هَم‌تَگ یا هماهنگ با این اخترِ خودش است.

می‌گوید اگر، در ضمن طالع هم یعنی طلوع‌کننده، اگر انسان طالعش زهره باشد، «طالعش گر زُهره باشد در طَرَب»، یعنی این‌طوری در نظر بگیرید اگر شما فضا را باز کنید و در شادی با خداوند هماهنگ بشوید «میلِ کلّی دارد و عشق و طلب»، پس بنابراین شما میل به خاصیتِ کلّیِ خداوند دارید و عشق او، یکی شدن با او و هر لحظه طلب او را دارید.

پس می‌بینید در این‌جا طالع یعنی شما چه‌جوری آغاز می‌کنید، با فضاگشایی آغاز می‌کنید این لحظه را یا با فضابندی؟ اگر مریخی باشید، اگر به‌صورت مریخ بلند شوید، اگر طالع شما مریخ باشد، که مریخ چه‌جوری است؟ «خون‌ریزْ خو» است، یعنی دوست دارد خرابکاری کند، انسان‌ها را بکُشد، زندگی را تلف کند.

یادتان هست گفت خداوند آهنگ شادی می‌زند و جنس خودش باید برقصد و از جنس شنگولیان هستیم ما، یعنی این لحظه خداوند آهنگ شادی می‌زند، همهٔ ما باید شادی کنیم. اما این شادی را مرّیخ نمی‌تواند تحمل کند، درنتیجه فوراً خنجر و شمشیر را فرومی‌کند به پهلوی ما، یعنی عیش ما را مُنَقَص می‌کند.

طالعش گر زُهره باشد در طَرَب
میلِ کلّی دارد و عشق و طلب‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۲)

ور بُوَد مرّیخیِ خون‌ریزْ خو
جنگ و بُهتان و خصومت جُویَد او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۳)

هَم‌تَگی: شرکت در دویدن، همگامی، مجازاً مناسبت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

حالا شما ببینید که واقعاً طالعِتان زهره است یا مریخ است؟ دنبال عناد هستید، ستیزه هستید؟ اگر اتفاق این‌ لحظه‌ را که ذهن نشان می‌دهد برای شما مهم است از جنس مریخ هستید، چون آن‌ مرکز‌تان است. اگر هشیاری جسمی دارید، از جنس مریخ هستید. پس بی‌جهت نیست که زندگی شما خراب‌ شده و تهمت به دیگران می‌زنید، میل به جنگ دارید، میل به دشمنی دارید، یعنی زندگی را می‌گیرید به مانع و دشمن و‌ مسئله تبدیل می‌کنید. مریخ مسئله‌ساز است. این‌ها را می‌خوانم چون در غزل داریم.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۲۱ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعد
چون نداند کو کشاند ابرِ سَعد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴)

سَعد: خجسته، مبارک؛ مقابلِ نحس
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

تشنه ما هستیم. این «بانگِ رعد» همین نزدیک برق است. رعد و برق می‌گوییم دیگر. هردو مربوط است به تاریکی ذهن.

این حوادثی که برای ما اتفاق می‌افتد، این ضرر و زیان‌هایی که ما به‌صورت من‌ذهنی به خودمان می‌زنیم، این بی‌مرادی‌ها که این‌همه داد و بیدادمان درآمده، این‌ها بانگِ رعد است. یعنی زندگی این مشکلات را برای ما پیش می‌آورد ما متوجه بشویم که مرکزمان همانیده نمی‌تواند باشد.

زندگی می‌گوید من همه‌اش رحمت هستم، به رحمت می‌تَنَم، الآن می‌خواهم به تو کمک کنم، الآن لحظهٔ اِکرام است، من می‌خواهم خودم را بیاورم به مرکزت، ما نمی‌گذاریم، بنابراین سروصدای رعد بلند می‌شود، سروصدای بی‌مرادی و نالهٔ ما، شکایت ما بلند می‌شود.

تمام این‌ها را تفسیر کنید به این‌که زندگی می‌خواهد «ابرِ سَعد» و رحمتش را از این فضای گشوده‌شده ببارَد. همهٔ این‌ها معنی‌اش این است که شما باید مرکز را عدم کنید و فضا را باز کنید و آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد مهم‌ ندانید.

شما تشنهٔ چیزی که جسم‌های ذهنی به شما می‌دهند نیستید، تشنهٔ آب زندگی هستید. تشنهٔ خردی هستید و حس امنیتی هستید، شادی‌ای هستید که از این فضای گشوده‌شده می‌آید، نه فضا را ببندید و چیزهای مهم را با ذهنتان تجسم کنید و از آن‌ها زندگی بخواهید. ما از آن‌ها آب خوردیم، ولی تشنه‌تر شدیم.

پس سروصدای زندگیِ ما که سروصدای من‌ذهنی ما هست که ناله و شکایت و همهٔ این چیزها هست یا صدای خشم ما هست، این‌ها برای ما «دردِ سر» می‌آورد، ولی معنی‌اش این است که زندگی می‌خواهد ابر را، «ابرِ سَعد» را بیاورد، ابری که پر از رحمت است بیاورد ببارد به ما.

گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی، نباشد هیچ غم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۷)

خب ما می‌دانیم هزاران دام پیشِ پای ما هست وقتی هشیاری جسمی داریم. در هشیاری جسمی ما دلمان می‌خواهد با چیزهای زیادتری همانیده بشویم که به ما زندگی زیادتر بدهند، این غلط است. الآن داریم می‌گوییم که فضا را باز می‌کنم او با ما است، هزاران‌‌تا چیز هم ما را وسوسه کند، چون او با ما است، چون با دید او می‌بینیم، ما غمی نداریم.

پس یک راه داریم و آن بی‌اثر کردنِ آن چیزی است که ذهن ما نشان می‌دهد که ما را نتواند جذب کند به مرکز ما بیاید، یا مقاومت در مقابلش نمی‌کنیم، فضا را باز می‌کنیم او با ما است، ما هیچ غمی در این راه نداریم.

او با ما باشد ما تشخیص می‌دهیم که ذهنِ خودمان را رها نکنیم که هر کاری بخواهد بکند، با هرچیزی که می‌خواهد همانیده بشود، یا به ما نشان بدهد که چه چیزی مهم است چه چیزی مهم نیست. یعنی دیدِ فضای گشوده‌شده با مرکز عدم، با دیدِ انقباض با مرکز جسمی، زمین تا آسمان فرق دارد. شما فضا را باز کنید او بیاید زندگی‌تان، هیچ‌ غمی ندارید.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۱۹ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این جهان دامست و دانه‌‌ش آرزو
در گریز از دام‌ها، روی آر، زُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸)

«زُو» یعنی از او. در این جهان راه می‌روی همانیدگی می‌بینی، پس دام است، دانه‌اش چه است؟ خواستن و آرزوی داشتن یک چیزی. نه که آرزو نداشته باشیم، با آن همانیده نشویم. دامِ ایام یعنی همین دیگر. شما در ایام، زندگی را پیدا نخواهید کرد. زندگی در درون خود شماست. با فضاگشایی، شما به‌صورت خورشید از آن‌جا می‌آیید بالا وصل به زندگی می‌شوید. در این‌ چیز، در آن چیز نیست. خیلی‌ها زندگی نمی‌توانند بکنند الآن، چون همسر ندارند، خانه ندارند، فلان چیز را ندارند، فارغ‌ التحصیل نشدند.

آرزو به‌ شما زندگی نخواهد داد، بلکه آرزو دام است. هیچ نگویید که به‌ این چیز نرسم زندگی‌ام زندگی نمی‌شود. زندگی در این‌ لحظه هست شروع کن به زندگی کردن، پُر.

پس هرچیزی که ذهن نشان می‌دهد جهان است. این دام است، اگر برای شما مهم باشد می‌آید به مرکزت، مخصوصاً خواسته‌های مهمی که فکر می‌کنی این‌ها نباشند نمی‌شود زندگی کرد. تو از دام‌ها بگریز و از او یعنی از خداوند رو بیاور، فضا را باز کن، با روی او، با جنسیّت او بلند شو بگو من، نه براساس همانیدگی.

و:

شُکر، جانِ نعمت و، نعمت چو پوست
زآنکه شُکر آرد تو را تا کویِ دوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۶)

نعمت آرد غفلت و، شُکر انتباه
صیدِ نعمت کن به دامِ شُکرِ شاه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۷)

انتباه: بیداری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این اشعار را خیلی خوانده‌ایم، ولی خُب دوباره تکرار می‌کنیم که شما در این زمینۀ «اکرامِ شاه»، و «بترس»، و «دلِ بی‌بهره»، و «مریخی بودن»، و «نحس بودن»، و اهمیت ندادن، ذهن بی‌ناظر را رها کردن که زندگی من را هرجور می‌خواهی به‌هم بریز، آخر این من‌ذهنی نحس است، خرابکار است. شما این را به حال خودش رها می‌کنید فکر نمی‌کنید زندگی شما را خراب می‌کند؟

بنابراین شُکر جانِ نعمت است. نعمت چه هست؟ آن‌ چیزی که ذهن نشان می‌دهد. شُکر یعنی فضا‌گشایی، پس بنابراین وصل شدن به زندگی، شکر برای آن است. این‌که من می‌توانم از بندِ نعمت و همانیدگی رها بشوم این شُکر دارد. شکر برای این‌که من الآن می‌توانم آن‌ چیزی را که ذهنم نشان می‌دهد مهم ندانم، فضا را باز کنم، دوباره از جنس عدم بشوم، دوباره از جنس زندگی بشوم به وحدت مجدد برسم. این شکر دارد، نه آن‌ چیزی که ذهن نشان می‌دهد.

پس شُکر جانِ نعمت است و نعمت، آن‌ چیزی که ذهن نشان می‌دهد پوست است، برای این‌که شکر ما را تا کوی دوست می‌آورد، سبب وصل می‌شود، اتصال مجدد به زندگی می‌شود.

بنابراین نعمت، آن‌ چیزی که ذهن نشان می‌دهد، فوراً اگر دوست داشته باشی می‌‌آید مرکزت سبب غفلت می‌شود. شُکر، بیداری به‌وجود می‌آورد. هرچه فضا را باز می‌کنی بیدارتر می‌شوی. بنابراین می‌گوید تو فضا را باز کن تا در دام شاه بیفتی، با او یکی بشوی، تا حالا در دام همانیدگی‌ها بودی، الآن به دامِ شکر بیُفت و از آن فضا درحالی‌که همیشه مرکزت عدم است صیدِ نعمت کن. به آن‌هایی که ذهنم نشان می‌دهد، آن‌ها را هم می‌خواهم، ولی این اول است. این فضای گشوده‌شده و مرکز عدم اول، آن‌ها بعد. این‌ها که ذهنم نشان می‌دهد در حاشیه است، مرکزم صاف است، مرکزم عدم است.

مرغِ فتنۀ دانه، بر بام است او
پَر گُشاده بستۀ‌ دام است او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۰)

چون به دانه داد او دل را به جان
ناگرفته مر ورا بگرفته دان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۱)

آن نظرها که به دانه می‌کند
آن گِرِه دان کو به پا برمی‌زند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۲)

دارد یک تمثیلی می‌زند، می‌گوید که کنار بام پرنده‌ای نشسته، هنوز روی بام است، شما هم یک کسی یا چیزی را فعلاً نیاوردید به مرکزتان. اما این مرغ در جانش آشوب افتاده، چرا؟ برای این‌که حواسش به آن دانه است، دانه هم در دام است. پَرَش گشاده است، یعنی پرنده روی بام است شما هم الآن آزاد هستید و پَرهایتان گشاده است.

«پَر گُشاده بستۀ‌ دام است او»، شما به پرنده‌ای نگاه کنید که می‌تواند پرواز کند برود و کنار بام هم نشسته، ولی حواسش به یک دانه‌‌ای است که آن‌جا هست، تمام حواسش را داده به آن.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۱۷ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و زندگی می‌دانید دائماً بخشنده است. این‌ها باز هم تأیید «اِکرام» است، تأیید رحمت است، لطف زندگی‌ست در این لحظه به ما، «ساعتِ اِکرام»؛ ولی ما درست است که فضا را باز می‌کنیم بعضی موقع‌ها، ولی به ذهن برمی‌گردیم. با وجود این‌که به ذهن برمی‌گردیم این حالت ما را زندگی می‌بیند، ولی باز هم صبوری می‌کند. ولی ما الآن با شعرهای مولانا می‌خواهیم وضعیت خودمان را ارزیابی کنیم، خوب شناسایی کنیم. می‌گوید زندگی می‌گوید

گویدش: رُدُّوا لَعادُوا، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸)

لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۹)

ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۶۰)

رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید زندگی به ما می‌گوید که برگشتن به این جهان و ذهن و مهم دانستن آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد کار توست، کار من نیست. زندگی نمی‌خواهد چیزی را که ذهن نشان می‌دهد بیاید به مرکز ما، ما این کار را می‌کنیم! حالا با آن کلمهٔ «ترس» می‌خواهیم بیش‌ از حد مواظب باشیم که در این لحظه نگوییم وضعیت زندگی که ذهنم نشان می‌دهد مهم است که آن بیاید مرکزم. این معنیِ همین «رُدُّوا لَعادُوا» است.

«رُدُّوا لَعادُوا» یعنی برگشت به جهان، یعنی دیدن برحسب همانیدگی پس از دیدن برحسب عدم. می‌گوید کار تو است، کار من نیست و در تو برگشتن به من یعنی عدم کردن مرکز و میثاقِ اَلَست که گفته بودی و می‌دانی که از جنس من هستی که من تو را تبدیل کنم، گرامی بدارم، رحمتم را به تو‌ بدهم، سست هستی! تصمیم می‌گیری و عمل نمی‌کنی.

این‌ها همه بیدارکننده است. آیا شما تصمیم می‌گیری که مرکزت را عدم کنی، ولی این شُل است؟ شما الآن می‌گویید راست می‌گویید باید مواظب باشم، پنج دقیقهٔ دیگر مواظب نیستی، یکی یک چیزی می‌گوید عصبانی می‌شوی، تعهد به مرکز عدم نداری. ولی زندگی می‌گوید من این کار تو را نگاه نمی‌کنم، دائماً لحظه‌به‌لحظه رحمت می‌کنم، من دنبال گرامی‌داشت تو هستم، من دنبال دادن فراوانی خودم به تو هستم، این تو هستی که نمی‌گیری!

خب این‌ها بیت‌های خیلی سنگینی هستند که ما در این زمینه می‌خوانیم که زندگی همه‌گونه دارد تلاش می‌کند که به ما کمک کند، ما هم همه‌‌گونه تلاش می‌کنیم که این کمک‌ها را نگیریم و دنبال بدبختی من‌ذهنی برویم. می‌گوید رحمتم پُر هست، من اصلاً چیز بدی ندارم به تو بدهم! من دائماً خوبی تو‌ را می‌خواهم.

پس بنابراین این‌همه بلا سَر ما می‌آید، این‌همه قحطی، این‌همه قحطیِ همه‌چیز، قحطی دانش خوب، فراوانی خرافات، انسان کارافزاست، انسان در زیان‌کاری‌ است، انسان صبر نمی‌کند، انسان خدا را نمی‌شناسد، انسان دائماً ظلم می‌کند، اجحاف می‌کند و حق را رعایت نمی‌کند که این لحظه با سبب‌سازی‌ام فکر نکنم، فضا را باز کنم او از طریق من فکر کند؛ این کارها را نمی‌کند، اما رحمت او پُر است، هر لحظه به رحمت می‌تند.

من به «عهدِ بَدت» نگاه نمی‌کنم به تو می‌بخشم، اگر در «این دَم»، در این لحظه فضا را باز می‌کنی و من را می‌خوانی به زندگی‌ات. یعنی هر لحظه ما یادمان افتاد «اِکرامِ شاه»، وظیفه‌ٔ ما این است که مرکز را عدم کنیم؛ این احترام است. و پس از چند دفعه که مرکزمان را عدم کردیم فضاگشا کردیم، یا این‌طوری بگوییم: گفتیم که آن چیزی که ذهنم نشان می‌دهد، این دشمنم نشان می‌دهد، این مهم نیست، خداوند مهم‌تر از این است. فضای گشوده‌شده خداوند است، این چیزی که ذهنم نشان می‌دهد اگر بیاید به مرکزم شیطان است؛ کدام یکی بهتر است؟ خُب جوابش را خودتان می‌دانید. و

در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟
همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷)

در این کائنات شما یک باشنده‌ای می‌توانید پیدا کنید که دائماً درست است که هشیاری خدایی است، ولی نگاه می‌کند ببیند که چه چیزی خوب است آن را بیاورد به مرکزش و خودش خودش را شکار کند، خودش خودش را به دام بیندازد؟ نه، نمی‌شود پیدا کرد، فقط ما هستیم! ما هم الآن با مولانا داریم بیدار می‌شویم.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۱۵ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۵۸ گنج‌ حضور
فایل صوتی - بخش‌ دوم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گرچه با تو، شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و، نیکوتر نشین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱)

درست است که خداوند ما را گرامی داشته‌ و به بی‌نهایت خودش در ما می‌خواهد زنده بشود. بنابراین خداوند در زمین، در این فرم می‌خواهد با ما بنِشیند، ما خودمان را بشناسیم، درست بنِشینیم. «نیکوتر نِشین»، نه با من‌ذهنی نَنِشین. هر لحظه نیا بالا، به‌صورت خشم، به‌صورت ترس، به‌صورت اعتراض، ناله، شکایت.

ما با سبب‌سازی بی‌حاصلِ من‌ذهنی فکر می‌کنیم، خداوند هم امتحان می‌کنیم، درحالی‌که این بی‌ادبی ا‌ست. شما روزبه‌روز پیشِ قرین اصلی خودتان که عشق است، خداوند است باید بهتر بنشینید، مؤدب‌تر بنشینید. یعنی چه؟ یعنی از سبب‌سازی کم کنید، هِی فضا را باز کنید، بگذارید او از طریق شما صحبت کند.

پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا
تا زبانْ‌تان من شوم در گفت‌ و گو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)

ما خاموش باشیم گوش بدهیم.

چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا
(مولوی ،مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲)

ما گوشیم، او زبان. خداوند از جنس زبان است، یعنی دائماً او حرف می‌زند. «بر قرین خویش مفزا در صفت»، بر قرین اصلی. ما با شاه که می‌خواهد با ما در زمین بنِشیند، رفت‌ و آمد کند، با او قرین بشویم، مؤدب نمی‌نِشینیم. خُب، این‌ها همه تقویت می‌کند «بترس» را.

شما یواش‌یواش به این نتیجه می‌رسید اگر این‌ها را بخوانید، من باید خیلی مواظب باشم، من تقلید نمی‌کنم. شما می‌روید بیرون همه شکایت می‌کنند، خشمگین هستند، من‌ذهنی‌شان را رها کردند، هر کاری که دلش می‌خواهد می‌کند. شما می‌گویید نه، من می‌ترسم، نه به‌عنوان من‌ذهنی می‌ترسم، مواظب هستم. این لفظ شبیه این لفظ «اِتَّقُوا» هست که خیلی مولانا از آن استفاده می‌کند و در قرآن هم خیلی آمده، یعنی بترس، مواظب باش، مواظب کیفیت هشیاری‌ات در این لحظه باش!

اگر دیدید خشم می‌آید، ترس می‌آید، ناله و شکایت می‌آید، بنِشین، بکِش عقب و «نیکوتر نشین»، مؤدب‌تر بنِشین پیش قرین اصلی‌ات که عشق است، خداوند است، زندگی است. یعنی همین الآن می‌خواهد در تو به خودش زنده بشود. الآن این لحظه ساعتِ اکرام است، ساعت گرامی‌داشت است، «نیکوتر نشین»، مولانا می‌گوید.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۱۳ 9️⃣5️⃣8️⃣


💠💠💠پایان بخش اول💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

من‌ذهنی دشمن‌سازی می‌کند و برعکس می‌بیند، می‌گوید دشمنانم نمی‌گذارند. دیگر شما این موضوع را باید بفهمید، که دیگر من امروز این شکل‌ها را توضیح نمی‌دهم، که شما اگر بیایید چیز آفل را در مرکزتان بگذارید مقاومت و قضاوت ایجاد کنید، ترکیب این سه‌تا چیز «آفل، مقاومت، قضاوت» سبب خواهد شد که زندگی را که در این لحظه پر از شادی است زندگی کنید، تبدیل به مقاومت و تبدیل به مسئله و تبدیل به مانع و دشمن و درد بکنید درنتیجه مرتب در دامِ یک بافت ذهنی بیفتید که اسمش من‌ذهنی است و افسانهٔ من‌ذهنی است که جهنمِ من‌ذهنی است.

این لحظه بهشت است، ما ندانسته تبدیل به جهنم می‌کنیم. شما با هشیاریِ ناظر مواظب باشید! شدیداً مواظب باشید که این لحظه را من‌ذهنی از شما نَقاپَد، تلف کند. در غزل این «ترس» همین است دیگر، یعنی مواظب باش. درست است؟

و اِکرام داشتیم در غزل، چندتا بیت می‌خوانم:

تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طَوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴)

مولانا می‌گوید تاجِ گرامی‌ داشتنِ خدا روی سرِ ما هست یعنی با این آمدیم ما. خداوند ما را گرامی داشته که در غزل می‌گوید «از شَهان‌ در ساعتِ اِکرام ترس»، این لحظه زندگی به شما می‌گوید اجازه بده من به بی‌نهایت خودم در تو زنده بشوم که ما نمی‌گذاریم. و «طَوقِ اَعْطَیناکَ» یعنی خداوند بی‌نهایت فراوانی‌اش را به ما داده. طوق یعنی چیزی که به گردن می‌اندازند، تاج به سر می‌گذارند.

پس گردنبند فراوانیِ خدا از گردنمان آویزان است و تاجِ عزیز داشتن و گرامی داشتنِ خداوند هم بر سرِ ما است. خب چرا پس این‌طوری شدیم؟ برای این‌که فضا را باز نمی‌کنیم. می‌خواهیم جنسیت من‌ذهنی را نگه داریم. می‌خواهیم به خودمان ضرر بزنیم و در جهانِ تنگ‌نظری و خسیسی دنبالِ فراوانی می‌گردیم.

وقتی ما از طریق همانیدگی‌ها می‌بینیم، از طریق هشیاری جسمی می‌بینیم به کمیابی توجه می‌کنیم، اجسام در این جهان کمیاب هستند. ولی فراوانی خداوند، فضاگشایی سبب می‌شود که شما دائماً فراوانی را در بیرون هم ایجاد کنید.

این «جَفَّ‌الْقَلَم» درست است، که دائماً مرکز ما در بیرون منعکس می‌شود‌. شما در بیرون‌ انعکاسِ مرکزتان را می‌بینید. پس در بیرون می‌گفت «عیب می‌بینی، فکر نکن عیبِ دیگران است»، شما عیب خودت را برمی‌داری به پیشانیِ کسی می‌چسبانی. گفت مواظب باش این عیب در تو هم پیدا خواهد شد. و

تو زِ کَرَّمْنٰا بَنی آدم شَهی
هم به خشکی، هم به دریا پا نهی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۳)

پس ما انسان‌ها از همین آیهٔ «کَرَّمْنٰا» که خداوند ما را گرامی داشته و ما هم تن داریم، هم فضای گشوده‌شده داریم. هم جسم هستیم، هم انکارِ جسم هستیم. انکار جسممان بی‌نهایت فضای گشوده‌شده است، جسممان هم از آن فضای گشوده‌شده سیراب می‌شود. نه‌ این‌که فضا را ببندیم من‌ذهنی درست کنیم و از این گرامی‌داشتِ خداوند بی‌خبر بمانیم. در غزل می‌گوید که این لحظه زمانِ گرامی‌داشتِ خداوند است، یعنی او می‌خواهد در تو به خودش زنده بشود و این بیت‌ها هم شاهدِ آن بیان است.

تو یعنی انسان از آن، این‌که خداوند انسان را گرامی‌داشته «شاه» هستی، که بیت قبلی هم گفت «تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت»، یعنی ما شاه هستیم، نه شاه این‌جهانی. ما این‌قدر بالا هستیم که هیچ‌چیزی نمی‌تواند به مرکزمان بیاید، برای این‌که ما احتياج نداریم.

با مرکز عدم و بی‌نهایت فضای گشوده‌شده ما پر از شادی هستیم، پر از برکت هستیم، پر از عشق هستیم، پر از خرد هستیم، ولی خودمان را محروم کرده‌ایم به‌خاطرِ این‌که اُفتاده‌ایم به دیدِ یک بافت ذهنی که شما الآن دیگر آن را شناخته‌اید. که در بیت قبل گفت حضرت رسول فرموده که این یک چیز خطرناکی است، شما نمی‌فهمید، پس بفهمید. درست‌ است؟

پس بنابراین ما هم خشکی، در خشکی هستیم، تن داریم هم بی‌نهایت فضای گشوده‌شده. شما ببینید دارید؟ یا شما فقط خشکی هستید؟ علاوه‌بر این تن که ذهنتان نشان می‌دهد یا علاوه‌بر چیزی که ذهنتان نشان می‌دهد، در شما یک چیز دیگری هم که اسمش فضای گشوده‌شده است، زنده‌ شدن به زندگی‌ است، وجود دارد؟ ندارد زندگی‌تان خراب است!

9️⃣5️⃣8️⃣ ۱۱ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel