ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

وآن غصّه که می‌گویی: آن چاره نکردم دی
هر چاره که پنداری، آن نیز غَرَر باشد

خود کرده شِمُر آن را، چه خیزد از آن سودا؟
اندر پیِ صد چون آن صد دامِ دگر باشد

آن چاره همی‌کردم، آن مات نمی‌آمد
آن چارهٔ لنگت را آخر چه اثر باشد؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳۰)

غَرَر: هلاکت، فریب خوردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

همین حرفی که توضیح دادم، می‎گوید آن غصه را که الآن آمده می‌گوید دیروز چاره‎اش را نکردم، هر چاره که می‎پنداشتی با من‎ذهنی‎ات، آن نیز فریب می‎شد.

می‎بینید که ما پشیمان می‎شویم، می‌گوییم چرا این مِلک را خریدم؟ ضرر کردم، نمی‎دانم چرا این استاک (stock) را خریدم؟ چرا، چرا چرا چرا؟!چرا با این ازدواج کردم، با آن‌ یکی نکردم؟ اگر با آن ازدواج کرده بودم، این‎طوری نمی‎شد و هزارتا چرا. می‎گوید که با سبب‎سازیِ ذهن دارد فکر می‎کند، سَرِ ذهنی دارد. هر چاره که می‎پنداری با من‎ذهنی، آن نیز فریب است. آدم دیدید پشیمان می‎شود.

«خود کرده شِمُر آن را»، یعنی فرض‎ کن آن کار را می‎کردی، از آن پندار چه برمی‎خیزد؟! آن هم پندار بوده و اگر آن کار را می‎کردی، «اندر پیِ صد چون آن صد دامِ دگر باشد»، یعنی اگر یک ‎دفعه هم ما یک کاری بکنیم که با من‎ذهنی‎مان درست دربیاید به ‎دنبالش صد دام دیگر هست.

همۀ این ابیات نشان می‎دهد که شما باید از سبب‎سازیِ من‎دار بیایید بیرون و با عقل و خِرد کُل فکر کنید. «آن چاره همی‌کردم»، می‎گویید اگر آن کار را می‎کردم این‎طوری مات نمی‎شدم. اما آن چارۀ ذهنیِ تو را هم درواقع یک دام دیگر دنبالش می‎شد.

«آن چارهٔ لنگت را»، یعنی آن چاره‎ای که با من‎ذهنی‎ات کردی، چه اثر می‎توانست داشته باشد؟! پس اثر در مرکزِ عدم و فضاگشایی و با خِرد زندگی است، نه با سبب‎سازی و کارافزاییِ من‎ذهنی.

این سه بیت را هم بخوانیم:

دیده‌‌یی باید، سبب سوراخ‌کُن
تا حُجُب را بَرکَنَد از بیخ و بُن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲)

تا مسبِّب بیند اندر لامکان
هرزه داند جهد و اَکساب و دکان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۳)

از مسبِّب می‌رسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴)

سبب سوراخ‌کُن: سوراخ کنندهٔ سبب
اَکساب: کسب‌ها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس این‎ها را هم می‎دانیم. پس یک دیده‌‎ای می‎خواهیم داشته باشیم با مرکزِ عدم، دیدِ زندگی، که سبب‎سازی ذهن را فلج کند. ما می‌خواهیم فضا را باز کنیم، مرکز را عدم کنیم، از سبب‎سازی بپریم بیرون، تا به‎طور کُلی حجاب‎ها را، پرده‎ها را از بیخ و بُن بکَنَد. چون دراثرِ سبب‎سازیِ ذهن، فکرکردن با ذهنِ همانیده، ما مرتب همانیدگی‎ها را که پرده هستند می‎آوریم جلوی چشم عدممان.

اگر این کار را نکنیم و با فضا‎گشایی، آن مرکز را، آن دید را پیدا کنیم، مسبب را در فضایِ گشوده‎شده می‎بینیم و می‎فهمیم که جهد و کسب و دُکان‎داری براساسِ من‎ذهنی، بسیار غیرِ مؤثر است، هرزه است، بیخود است. بعد متوجه می‎شویم که هر خیر و شَرّی از مُسبب می‎رسیده.

الآن فکر می‎کنیم که ما بد فکر کردیم، آن چاره را نکردیم، مردم می‎کنند، اتفاقات این چیزها را به‎وجود می‌آورند، زندگی ما دستِ اتفاقات است، می‌گوید نه. مُسبب خداست، پس فضا را باز کن، آن را بیاور به زندگی‎ات، اسباب و وسایط که به‎وسیلۀ فکرهای من‎ذهنی به ما نشان داده می‌شود، آن‌ها نیستند که زندگیِ ما را می‎سازند.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۰ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون نمی‏‌آیند اینجا کی منم؟
کاندرین عِزّ، آفتابِ روشنم‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۶)

عِزّ: بزرگی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ها! می‌گوید «چون نمی‌آیند این‌جا کی منم؟»، یادتان است بیت چه چیزی می‌گفت؟ گفت بیایید این‌جا، همین‌جا که من هستم. «کاندرین عِزّ، آفتابِ روشنم». شما فضاگشایی کنید به بی‌نهایت او زنده بشوید، آن‌جا که مولانا هست بروید. که در این بزرگی، در این «عِزّ»، مثل آفتابِ روشن هستم.

انسان می‌تواند مثل آفتاب و باید از درونش طلوع کند. نه‌تنها آسمان باز می‌شود، یک آسمانِ بزرگی است، بلکه مثل خورشید از آن‌جا طلوع می‌کند و این برکت را به عالم پخش می‌کند. و الآن ما می‌فهمیم با این ابیات برای چه‌ ما باید دوباره هشیارانه به بی‌نهایت و ابدیت خدا زنده بشویم.

با این اوصافی که برای انسان تعریف می‌کند، واقعاً فضاگشایی کردن در مقابل چالش‌ها خیلی ساده باید باشد. شما یک دور همین ابیات را بخوانید، خواهید دید که هر بیتی شما را یک‌خرده می‌لرزاند، یک‌‌خرده به‌اصطلاح سبب می‌شود که دستتان شُل بشود.

اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب
تا قلاووزت نجنبد تو مَجُنب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹)

طاق و طُرُنب: جلال و شکوه ظاهری
قلاووز: پیشروِ لشکر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس در این راهِ فضاگشایی و تبدیل، این «طاق و طُرُنبِ» دنیایی را، قرضی را بگذار کنار و قلاووزِ تو یعنی مولانا در این مورد تا نَجُنبیده تو نَجُنب. یعنی ابتدا واقعاً به این ابیات عمل کن، با عقل خودت عمل نکن، با سبب‌سازی عمل نکن. اگر واقعاً قلاووزِ معنوی داری، با او برو جلو و با من‌ذهنی‌ات نَجُنب.

و:

تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طَوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴)

طَوق: گردنبند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این همیشه یادمان باشد که تاجِ گرامی‌داشتِ خدا که خداوند می‌خواهد در ما به بی‌نهایت خودش زنده بشود، در فرقِ سرِ ماست. و «طَوقِ اَعْطَیناکَ» یعنی ما بی‌نهایت فراوانیِ خدا را داریم؛ هم خداوند ما را گرامی داشته، در ما می‌خواهد به بی‌نهایت خودش زنده بشود، هم بی‌نهایت فراوانیِ خودش را به ما داده.

و این‌که ما احساسِ کمبود می‌کنیم و احساسِ خِفَت می‌کنیم، این هردوی این‌ها آیه‌های قرآن هستند، پس ما به آن‌ها عمل نمی‌کنیم، یک اشکالی داریم. اشکالِ ما هم همین من‌ذهنی است، پندار کمال است که من امروز به‌طور مبسوط توضیح دادم.

تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی
تو چرا خود منّتِ باده ‌کَشی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳)

ما در ذاتمان به‌صورتِ مرکزِ عدم و از جنسِ خدا یا اَلَست، هم خوش هستیم هم زیبا هستیم و معدنِ هر خوشی هستیم. ما چطور آمده که می‌رَویم منّتِ یک چیزِ بیرونی را می‌کشیم که به ما باده بدهد یا اصلاً منّتِ شرابِ انگوری را می‌کشیم که ما را مست کند؟! ما خودمان مستِ خدایی هستیم. حالا، مستیِ خداگونه‌مان اگر بروز نمی‌کند، شما علتش را در من‌ذهنیِ خودتان جست‌وجو کنید. و در جست‌وجوی خوشی از دنیا، «طاق و طُرُنب» را از دنیا می‌خواهید، می‌خواهید قرض کنید.

همهٔ این ابیات شما را باید تکان بدهد. شما الآن همین بیت‌هایی که اخیراً خواندیم به خودتان نگاه کنید، بگویید من از دنیا برای خودنمایی چیزی قرض کرده‌ام؟ می‌خواهم بیندازم دور. حتی همهٔ این طلاهایی که مردم به خودشان می‌بندند، آویزان می‌کنند، انگشترهای گران، ساعتِ گران، از دنیا قرض می‌کنند. این انگشتر چند هزار دلار ارزش دارد، یعنی چه؟ من آدم مهمی هستم. این‌که خیلی سطحی است که.

و تو چطور به این افتخار نمی‌کنی که «تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی» هستی؟ باید به این زنده بشوی. ناموس اصلی این است که ما به خِرد کل زنده بشویم، به «خوش و خوبی و کانِ هر خوشی» خودمان زنده بشویم، به خداگونگی‌مان زنده بشویم.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۸ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ما باید با فضاگشایی و آوردن خرد زندگی عقلمان را مست کنیم. یعنی عقلمان که عقل من‌ذهنی است فعلاً، دیگر از سبب‌سازی دست بردارد، عقل جدیدی پیدا کنیم. و این لنگرمان را بکِشیم کشتی‌مان را شروع کنیم به راندن، به حرکت دربیاییم. شما با فضاگشایی واقعاً به حرکت معنوی می‌پردازید.

ولی می‌گوید فغان که این فلکِ همانیدگی‌ها با همه غایبانه بازی می‌کند، انسان‌ها حاضر نیستند. شما ممکن است مسئله‌سازی کنید و مسئله‌سازی را به‌جای مسئله حل کردن خرج کنید. مانع‌سازی کنید، دردسازی کنید، بگویید که نه، من دارم درد را کم می‌کنم، چرا؟ با این‌که با این فلکِ همانیده شما غایبانه بازی می‌کنید. یک کسی ممکن است که خواب باشد شطرنج هم بازی بکند، خب آن کسی که بیدار است می‌بَرد دیگر.

پس شما باید فضا را باز کنید حضور ناظر باشید، آن موقع ببینید که این فلک همانیدگی‌ها چکار می‌کند. آن موقع وقتی یک چالشی پیش می‌آید شما فغان نمی‌کنید، آه نمی‌کشید، بلکه فضا را باز می‌کنید، با آن عقلی که از مستی به‌وجود آمده، این عقل درستی است الآن، مسائلتان را حل می‌کنید.

«فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک» یعنی فلک با اشخاص بازی می‌کند، شطرنج بازی می‌کند یا تخته‌نرد بازی می‌کند، ولی آن‌ها غایب هستند حاضر نیستند. و حافظ می‌گوید که کسی نبوده که یک دستی از این دَغا، از این حقه‌باز، که نماینده‌اش من‌ذهنی است در ما، ببَرد از فلکِ همانیدگی‌ها.

ولی حافظ بُرده، مولانا برده. شما هم اگر حاضر باشید، با حضور خودتان در‌حالتی‌که ذهن را نگاه می‌کند بازی کنید، از شما نمی‌تواند ببَرد، چون شما عقل خدا را دارید، او عقلِ من‌ذهنی را دارد. عقل شیطان نمی‌تواند از شما ببَرد، ولی چون ما را غافلگیر می‌کند، چه‌جوری غافلگیر می‌کند؟ یک کاری می‌کند که ما با عینک درد یا عینک همانیدگی‌ ببینیم، درنتیجه غایب هستیم. و خوانده‌ایم، سِحر می‌کند، جادو می‌کند.

در یک بیتی می‌گوید که اگر بخواهی از این جادویی و از این فریب‌کاری نجات پیدا کنی، تو کمک بخواه از ربِّ فلق، از گشایندهٔ صبح‌ها یعنی خداوند، بگو به داد من برس. وگرنه از این دَغا نمی‌توانی ببَری.

و این دو بیت:

اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما را
فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!

بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود
اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۷۱)

این ابیات را هر روز ما باید برای خودمان بخوانیم. می‌گوید اگر با فضاگشایی، عشقِ خداوند همیشه با ما نباشد، در‌این‌صورت از دامِ ذهن و سبب‌سازی او ما چه‌جوری می‌توانیم آسایش پیدا کنیم؟! پس اگر بِرَویم به دامِ ذهن و سبب‌سازیِ ذهن، در‌این‌صورت بُتِ شهوت، بُتِ حرصِ به‌دست آوردن چیزها، بُتِ زیاد کردن آن چیزی که در مرکزمان است، دَمار از روزگار ما می‌آورد، چون تابشِ انرژی بد دارد!

ولی عشقِ شمس‌الدین یعنی زنده شدن به زندگی، در این‌جا شمس‌الدین فرد نیست، عشقِ شمس‌الدین یعنی عشقِ طلوع کردن به‌صورت خورشید از مرکزمان؛ همین مقصودِ ما، منظورِ ما. وقتی فضا را باز می‌کنیم به‌صورتِ خورشید می‌خواهیم بیاییم بالا از مرکزمان، از تابشِ یکتایی، از تابشِ یکی شدن با زندگی، ما تاب و تَب پیدا می‌کنیم، یعنی هم روشنایی پیدا می‌کنیم هم گرمای زندگی را.

پس بنابراین این دو بیت باز هم می‌گوید که برای این‌که از دامِ ذهن و سبب‌سازی رهایی پیدا کنیم، شما آن چیزی را که ذهن به‌صورتِ بُت نشان می‌دهد همین الآن، باید از آن دوری کنی و عشق شمس‌الدین را بیاوری. برای این‌که عشق شمس‌الدین را بیاوری باید فضاگشایی کنی.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۶ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس فهمیدیم «از جای رفتن» یعنی چه. یعنی این الآن معنی می‌دهد به شما، «زین واقعه»، واقعه این [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] است. عرض کردم واقعه یک معنی دیگری هم می‌دهد، واقعه روز قیامت است. اگر شما این مرکز همانیده را [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] به‌هم ریختید، زلزله شد و رسیدید به بی‌نهایت خدا [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، این هم قیامت است، محشر است، زنده شدید به زندگی، این هم واقعه هست. ولی اولین‌ واقعه افتادن به ذهن است [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، که ما از جای رفتیم. حالا می‌گوید از جای برو که جای این فضای گشوده‌شده است. و این هم مثنوی است که می‌گوید قبل از این‌که وارد این جهان بشویم در صفا بودیم، حالمان خوب بود، ولی همین‌که وارد ذهن شدیم من‌ذهنی ساختیم حبس خشم و حرص و خرسندی شدیم.

این هم آیهٔ قرآن است، می‌گوید:

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸)

«گفتیم: همه از بهشت فرود آیید» بهشت همین موقعی است که با او یکی بودیم. «پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید» که هدایت رسیده. الآن شما می‌دانید که فضای ذهن، فضای زندگی نیست. «آنها که هدایت مرا پیروی کنند»، اگر شما به این چیزهایی که می‌خوانیم عمل کنید، واقعاً تعظیم خدا را اِستِکمال ببخشید، یک جایی نایستید، «آن‌ها نه بیمی دارند و نه اندوهی».

این نه بیمی دارند نه اندوهی، توجه کنید که بیم و اندوه دوتا خاصیت من‌‌ذهنی‌ست. و واقعاً هم هرکسی‌ که می‌ترسد و اندوهگین است ایمان ندارد، از جنس من‌ذهنی است. در قرآن چهارده‌تا آیه است که می‌گوید، تقریباً همه‌اش این معنی را دارد، که هرکسی که می‌ترسد و اندوهگین است، یعنی اندوه من‌ذهنی دارد، ایمان ندارد. این‌ها را شما پیدا کنید بخوانید، چندتایش را در این‌جا خواندیم قبلاً.

جمله خشم از کبر خیزد، از تکبّر پاک شو
گر نخواهی کبر را رو، بی‌تکبّر خاک شو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۱۹۸)

پس می‌گوید خشم از کبر، خودخواهی و از پندار کمال برمی‌خیزد، از ناموس برمی‌خیزد. خشم که این‌قدر مخرب است یکی از علائم پندار کمال است، «می‌دانم» است، ناموس است. پس تو بیا از این تکبر پایین، از خودخواهی، بالا نشستن. اگر کبر را نمی‌خواهی دراین‌صورت مقاومت و قضاوت را صفر کن تا اندازهٔ من‌ذهنی‌ات صفر بشود.

«رو، بی‌تکبّر خاک شو» یعنی هر لحظه فضاگشایی کن. وقتی فضاگشایی می‌کنیم ذهن می‌ایستد، در آن لحظه «اَنصِتوا» برقرار می‌شود، من‌‌ذهنی در آن لحظه صفر می‌شود. البته هنوز قدرت جذب ما را دارد، در آن لحظه ولی صفر می‌شود ما می‌توانیم کار را انجام بدهیم.

گفته او را من زبان و چشمِ تو
من حواس و من رضا و خشمِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷)

زندگی، خدا، به ما گفته که من، هم زبان تو می‌شوم هم چشم تو می‌شوم، با من ببین، با من حرف بزن، بگذار من حرف بزنم.

‌پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا
تا زبانْ‌تان من شوم در گفت‏وگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)

پس من حواس تو می‌شوم، یعنی این حواس پنج‌گانه و فکرهای من‌ذهنی و سبب‌سازی را بگذار کنار‌. فضا را باز کن حواست من می‌شوم، رضای تو من می‌شوم، خشم تو هم من می‌شوم.

این خشم آن خشم نیست که ما در من‌ذهنی داریم، این خشم یک قدرت عمل است، این خشم یک تُرُش‌رویی‌ست، همان‌طور که در غزل می‌گوید، در مقابل همانیدگی‌هاست، و قدرت پرهیز است، قدرت صبر است، که از طرف زندگی می‌آید. یعنی زندگی به ما می‌گوید، خداوند به ما می‌گوید تو این من‌ذهنی را ساکت کن تا زبان و چشم و حواس و رضا و خشم تو من بشوم، همه‌چیز تو من می‌شوم.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۴ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۹۵۸ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل word متن کامل برنامه شماره ۹۵۸

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این‌ها را هم همیشه برایتان خواندیم:

«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ … .»
«… آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست … ؟»
( قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۳۶)

«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ… .»
«… بگو: خدا براى من بس است … .»
( قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۳۸)

«آیا خدا برای نگهداری بنده‌اش کافی نیست‌؟» بله هست‌. «بگو: خدا برای من بس است‌.» که می‌بینیم آن شیر و روباه این‌ها را‌، ببخشید روباه و گرگ این‌ها را نمی‌گویند. و شیر ادامه می‌دهد:

ای خِرَد و رایِتان از رایِ من
از عطاهایِ جهان‌آرایِ من‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۴)

نقش با نقّاش چه اسْگالَد دِگر؟
چون سِگالِشْ اوش بخشید و خبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۵)

این چنین ظنِّ خسیسانه به من
مر شما را بود؟ ننگانِ زَمَن‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۶)

جهان‌آرای: آرایش دهنده جهان. کنایه از گسترده و جهان شمول.
سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن، بخصوص اندیشیدن بد.
زَمَن: زمان، روزگار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«زمن» یعنی زمان. شیر دارد به گرگ و روباه یا خداوند به ما می‌گوید که حرصِ همانیدگی با شکارها را داریم. مگر عقلتان و فکرتان از من نیست؟ مگر این‌ها را همه من به شما ندادم؟ شما نقش هستید من نقّاش‌. دیگر نقش‌ راجع‌به نقّاش‌ چه چیزی فکر می‌تواند بکند؟ من همه‌چیزتان را درست می‌کنم.

برای این‌که این سگالش یا فکر کردن را او می‌بخشد. علم را او می‌دهد به ما. بعد آن‌‌ موقع به این شیر و روباه می‌گوید‌، همین‌طور به ما می‌گوید واقعاً این‌چنین فکر تنگ‌نظرانه و خسیسانه و کوچک راجع‌به من دارید شما؟! ای ننگان روزگار!

مولانا می‌خواهد بگوید که این من‌ذهنی و کسانی که با دید آن به‌صورتِ گرگ درآمده‌اند‌، این‌ها ننگ کائنات هستند. پس این هشیاری جسمی به‌درد نمی‌خورد، که امروز گفت هشیاری برق‌.

ظٰانّین بِاللهِ ظَنَّ السُّوء را
چون منافق سر بیندازم جدا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۷)

«آنان که نسبت‌به خداوند، گمان بد برند، باید همانند منافقان، سرشان را قطع کنم.»

«آنان که نسبت‌به خداوند‌، گمانِ بد برند»‌، یا آنان‌ که از طریق فکر با خدا ارتباط برقرار می‌کنند‌، بنابراین یک خدای ذهنی خلق می‌کنند، با من‌ذهنی‌شان با خدای ذهنی دارند حرف می‌زنند. پس همیشه آن‌طور که باید خدا را نمی‌بینند.

برای دیدن خدا باید به او زنده شد. هرکسی که با فکر بخواهد با خدا ارتباط برقرار کند‌‌، پس این منافق است‌. چرا؟ برای این‌که به زبان چیزی می‌گوید. در مرکزش یک بت است‌. آن‌ چیزی که زبانش می‌گوید با آن‌ چیزی که مرکزش است‌، مرکزش باید خدا می‌شد دیگر، جسم است‌. مانند منافق سرش را جدا می‌کنم.

پس می‌فهمیم که با فکرمان، با این روشنایی برق نباید با خدا ارتباط برقرار کنیم‌. باید فضا را باز کنیم‌.

و این همین آیۀ قرآن است‌:

«وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ… .»
«و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه بر خدا بدگمانند عذاب كند… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۶)

«و مردان و زنانِ منافق و مردان و زنانِ مشرک را که بر خدا بدگمانند عذاب کند.» یعنی ما انسان‌ها دیگر، ما انسان‌ها من‌ذهنی داریم. «من» داریم. این من‌ذهنی ما با فکر با خدا ارتباط برقرار می‌کند. هم مشرک است‌، هم منافق است‌.

این «ظٰانّین بِاللّهِ ظَنَّ السّوء را» این بیت کاملاً روشن است‌. کسانی که با فکر با خدا ارتباط برقرار می‌کنند، درنتیجه فکرشان بد است و بنابراین مشرکند‌، منافقند و زنده نمی‌مانند‌.

وارهانَم چرخ را از ننگتان
تا بمانَد در جهان این داستان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۸)

شیر با این فکر می‌‌زد خنده فاش
بر تبسّم‌هایِ شیر، ایمن مباش‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۹)

مالِ دنیا شد تبسّم‌هایِ حق
کرد ما را مست و مغرور و خَلَق‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۴۰)

خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

9️⃣5️⃣8️⃣ ۵۵ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون که رفتند این جماعت سویِ کوه
در رکابِ شیرِ با فَرّ و شکوه‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۲)

گاوِ کوهی و بُز و خرگوشِ زَفْت
یافتند و کارِ ایشان پیش رفت‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۳)

هر که باشد در پیِ شیرِ حِراب
کم نیآید روز و شب او را کباب‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۴)

زَفْت: بزرگ، ستبر
حِراب: جنگ، جنگی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین این انسان‌ها که شبیه گرگ و روباه بودند، در رکاب شیر، همراه شیر رفتند به شکار و سه‌جور شکار گرفتند: گاو کوهی، بز و خرگوش بسیار چاق و کار پیش رفت. کار صید انسان پیش رفت.

و می‌گوید که هرکسی در رکاب شیر جنگنده باشد، اگر کسی فضا را باز کند و واقعاً به حرف شیر گوش بدهد، روز و شب کبابش، غذایش میسّر است، یعنی نمی‌ماند در زندگی‌اش، کارش پیش می‌رود. یعنی این بیت می‌گوید که اگر کسی فضا را باز کند، در رکاب شیر باشد، هیچ‌چیزش کم نمی‌آید.

این بیت‌ها به‌تنهایی هم قابل به‌اصطلاح معنی کردن هستند. حالا اجازه بدهید برویم جلو برسیم به آن‌جا که من دلم می‌خواهد، برای همین می‌خوانم. این ابیات را در ضمن قبلاً خوانده‌ایم.

چون ز کُه در بیشه آوردندشان
کشته و مجروح و اندر خون‌کشان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۵)

گرگ و روبَه را طمع بود اندر آن
که رَوَد قسمت به عدلِ خسروان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۶)

عکسِ طَمْعِ هر دوشان بر شیر زد
شیر، دانست آن طمع‌ها را سَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۷)

خسروان: شاهان
زدنِ عكس: منعكس شدن، معلوم شدن
سَنَد: چیزی كه بدان اعتماد كنند، تکیه‌گاه، در اینجا به معنی منشأ و سرچشمه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین توجه کنید در این جهان ما مطابق «قضا و کُن‌فَکان» شکار می‌گیریم. هرچه که داریم در این جهان شکارهای ماست. منتها در این‌جا می‌گوید این گرگ و روبه همانیده شده بودند با این صیدها که ما هم با صیدهایمان همانیده هستیم.

بنابراین عکس این همانیدگی ما عیناً در آینۀ خداوند دیده می‌شود. چون از کوه یعنی از بالای کوه ذهن آوردند به بیشه درحالی‌که خون از آن‌ها می‌چکید، این خون می‌چکد یعنی در حال دگرگونی بودند.

هرچیزی‌ که با آن همانیده هستیم در حال دگرگونی است و می‌بینید که ما با چیزهای گذرا همانیده هستیم. گرگ و روباه چون همانیده بودند با این شکارها، فکر می‌کردند که به عدل خسروان باید این تقسیم بشود، یعنی این‌ها هم بتوانند هویت بگیرند از این شکارها نه از شیر و بنابراین عکس این هویت‌کِشی از چیزها زد بر آینۀ شیر و شیر به‌طور مطمئن طمع این‌ها را دانست، یعنی شیر فهمید که این‌ها احترامی به شیر ندارند، حواسشان به شکارها است. طمعشان منعکس شد در دل شیر، در دل خداوند و این‌جا مولانا هم خداوند را می‌گوید هم هرکسی که در زمین مثل مولانا شیر اسرار و امیر است.

هر که باشد شیرِ اسرار و امیر
او بدانَد هر چه اندیشد ضمیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۸)

هین نگه دار ای دلِ اندیشه‌خو
دل ز اندیشۀ بدی در پیشِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۹)

داند و خر را همی‌‌ راند خَموش
در رُخت خندد برایِ روی‌پوش‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۰)

اندیشه‌خو: دارای طبع و سرشت اندیشه و فکر. کسی که پیوسته در فکر است، اما نه فکر صواب، بلکه خیالات واهی.
خر را خَموش راندن: کنایه از مماشات کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس هرکسی مثل مولانا شیر اسرار باشد و امیر هم باشد، او دل ما را می‌خواند، دل انسان‌ها را می‌تواند بخواند که در دلشان چیست، مرکزشان چیست. برای همین دارد توصیه می‌کند که ای دل اندیشه‌خو، ای دلی که مگس‌خو هستی و دائماً از یک همانیدگی به همانیدگی دیگر می‌پری، اندیشه‌خو هستی، دل را نگه‌ دار.

چندین بیت خواندیم که می‌گوید دلت را نگه‌ دار. «دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان»، یعنی مواظب دلتان باشید. «هین نگه دار ای دلِ اندیشه‌خو»، یعنی ما انسان‌ها که دلمان اندیشه‌خو است باید مواظبش باشیم به‌صورت حضور ناظر که پیش او یعنی خداوند در این لحظه یا مولانا اندیشۀ بدی نکنیم.

اندیشۀ بد هم یعنی به‌وسیلۀ همانیدگی‌ها اندیشیدن و او می‌فهمد و می‌داند ولی خودش را به ندیدن می‌زند و به رویت می‌خندد برای روپوش. حالا در این‌جاها است که مولانا صحبت خندۀ خداوند را یا شیر را مطرح می‌کند و می‌خواهد توضیح بدهد که شکوفا شدن بر یک همانیدگی که ما خیلی خوشمان می‌آید، این خنده یا تبسم شیر است و تبسم شیر بسیار خطرناک است.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۵۳ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

حالا بعداً به گرگ می‌گوید که بلند شو این‌ها را پخش کن. گرگ می‌گوید که خب شما خیلی قوی و بزرگ هستید، این گاو وحشی مال شماست، بز هم که میانه است مال من است و خرگوش هم مال روباه است و شیر از این موضوع خیلی بدش می‌آید و به او می‌گوید که جایی که من باشم صحبت من و تو می‌کنی، با منیتت حرف می‌زنی، بالاخره گرگ را می‌درد.

بعد از آن به روباه می‌گوید شما بلند شوید این را قسمت کنید و روباه همه را می‌دهد به شیر، می‌گوید که این گاو وحشی را صبحانه بخورید، بز را هم برای ناهار میل کنید، خرگوش هم یک شب‌چَره‌ای‌ است برای شبتان و شیر وقتی این موضوع را می‌بیند، می‌گوید همه مال تو، تو الآن شیر شدی. وقتی خودت را به‌حساب نیاوردی و تعظیم من را به‌جا آوردی، برحسب همانیدگی حرف نزدی، همه را من می‌دهم به تو، من چیزی نمی‌خواهم.

این نشان این است که همۀ نعمت‌های این جهان مال ماست اگر همانیده نباشیم، ولی اگر همانیده باشیم، سبب ضرر و زیان می‌شود، سبب دریدن می‌شود، بستگی به این‌که گرگ هستیم یا روباه تنبیه می‌شویم، ولی روباه یک خاصیتی دارد که عبرت می‌گیرد و شُکر می‌کند که بعد از گرگ از او پرسیدند، ما هم می‌گوید شُکر کنید، مولانا می‌گوید این‌ها را که بعد از پیشینیان که ما دیدیم این‌ها چجوری دریده شدند، قصه‌هایشان را خواندیم، الآن داریم یاد می‌گیریم که مثل آن‌ها عمل نکنیم. چند بیت اجازه بدهید بخوانیم:

«رفتنِ گرگ و روباه در خدمتِ شیر به شکار»
(تیتر)

شیر و گرگ و روبَهی بهرِ شکار
رفته بودند از طلب در کوهسار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۳)

تا به پشتِ همدگر بر صیدها
سخت بر بندند، بند و قیدها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۴)

هر سه با هم اندر آن صحرایِ ژرف
صیدها گیرند، بسیار و شِگَرف‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۵)

شِگَرف: نیکو و خوشایند، عجیب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس فعلاً وضعیت انسان و خدا را نشان می‌دهد. خداوند شیر است، بعضی از ما روباه هستیم، بعضی از ما گرگ هستیم و می‌تواند شیر زمینی هم باشد، انسانی مانند مولانا با یک‌ سری آدم‌ها که شبیه گرگ هستند و بعضی هم شبیه روباه هستند دارند در این جهان شکار می‌کنند و اگر نماد خدا را ببینید و بگیرید، خداوند می‌خواهد که به‌وسیلۀ انسان‌ها شکار کند، شکارهای بسیار شگفت‌انگیزی بکند و این‌ها را خوب ببندد، در این صحرای ژرف صیدهای شگرف ببیند، بگیرد و ببیند، ولی فعلاً خواهید دید که گرگیت و روباهیت انسان اجازه نمی‌دهد این صیدها صیدهای خوبی بشوند، هرچه که می‌گیریم ما به‌صورت صید با آن همانیده می‌شویم و:

گر چه زیشان شیرِ نر را ننگ بود
لیک کرد اِکرام و همراهی نمود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۶)

این چنین شه را ز لشکر زحمت است
لیک همره شد، جماعت رحمت است‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۷)

این چنین مه را ز اختر ننگ‌هاست
او میانِ اختران، بهرِ سخاست‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۸)

اکرام: گرامی داشتن
سخا: بخشش و جوانمردی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هم خدا را می‌گوید، زندگی را می‌گوید، هم انسانی مثل مولانا را می‌گوید. می‌گوید که شیرِ نر یا خداوند دوست ندارد که با یک‌ سری آدم‌ها که شبیه گرگ و روباه هستند برود شکار و فقط بزرگواری می‌کند، همراهی می‌کند، مولانا هم همین‌طور.

این‌ها را مولانا گفته دیگر، لابد آن حس را داشته که این‌جا ما با چه کسی داریم حرف می‌زنیم. با یک عده‌ای که مثل گرگ همدیگر را می‌درند، یک عده‌ای هم مثل روباه می‌خواهند یک چیزی را از دیگران بدزدند.

به‌هر‌حال این چنین شه هم به خدا برمی‌گردد، هم به مولانا از این لشکری که شبیه گرگ و روباه هستند، زحمت است، اما همراه شد و برای این‌که این زندگی اگر به‌وسیلۀ همه بیان بشود، این رحمت است. منظور زندگی این است که خودش را از طریق همه بیان کند و این است که سینرژی (synergy) را و رحمت را زیاد می‌کند، بنابراین هم مولانا، هم خود زندگی می‌خواهد که خودش را از تمام انسان‌ها بیان کند.

بنابراین این چنین مَهی چه بخواهد خدا باشد، چه بخواهد مولانا از اخترها ننگ دارد. یک ماه بین ستارگان که این ستارگان همین من‌های ذهنی هستند ننگ دارد، اما او برای سخا و کمک و بخشیدن در این جهان است، چه مولانا، الآن دیگر مولانا را می‌گوید یا بزرگان دیگر را می‌گوید.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۵۱ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«خاکی‌ای را داده‌ایم» خاکی یعنی کسی که جسم دارد

مثل مولانا، به آن اسرارِ راز را داده‌ایم. یعنی به آدم‌هایی که جسمشان از خاک ساخته شده، اسرار را داده‌ایم. این‌همه خودتان را نکُشید و راه دراز با ذهن نپیمایید.

مثل این‌که یک خانه‌ای هست ما می‌خواهیم واردش بشویم، دَرَش هم باز است، مردم رفتند دنبال نردبان و از دیوار می‌خواهند بیایند بالا و هرچه هم نردبان پیدا می‌کنند می‌روند بالا هِی دیوار بلندتر می‌شود، از طرفِ دیگر گلوله‌های آتشین هم به این‌ها انداخته می‌شود. به این‌ها می‌گویند که بروید از در اصلی بیایید و این‌ها مقاومت می‌کنند می‌گویند نه، ما باید از دیوار بیاییم. کارِ ما این‌طوری است!

در این‌ لحظه با درکِ عمیقِ این‌که ذهنِ ما فقط چیزی از این‌ جهان را نشان می‌دهد، هُشیاریِ جسمی دارد و این دید غلط است، سبب سرگشتگی می‌شود، نمی‌تواند راهبری کند، حل می‌شود این و می‌بینیم‌ که گفتم فضا باز می‌شود. فضا باز می‌شود یعنی اصلِ ما که عدم‌بین است، فضاگشا است، سکوت‌شنو است از جسمی که ذهن نامیده می‌شود، یعنی فکر درست کرده، از آن خودش را جدا می‌کند، برای این‌که ما اصرار نداریم با مقاومت یک‌ چیزی را بیاوریم به مرکزمان و این کلید را هم از یک‌ خاکی به نامِ مولانا می‌گیریم.

واقعاً این ابیات به‌نظر شما برای کسی‌ که بخواهد بیدار بشود، بیدارکننده نیستند؟ دیگر چه مانده که نگفته باشد؟ شما اگر قانون جبران را انجام بدهید و این ابیات را تکرار کنید و بفهمید، در درون راهتان را پیدا می‌کنید. این کار خیلی مشکل نیست ولی آن‌قدر هم راحت نیست. ولی من سطحی‌بینی را دو هفته است دارم تکرار می‌کنم با آن ابیاتی که گفتم. مردم می‌گویند زود یک‌ چیزی به ما بگویید ما عمل کنیم، ما حوصله نداریم!

روشناییِ برق، هشیاری جسمی را به این‌ ترتیب که شما می‌خواهید، نمی‌شود از بین برد. شما نمی‌توانید تعظیمِ خدا را با این سرعت بفهمید. شما اگر تأمّل نکنید کار درست نمی‌شود. حواستان را، تمرکزتان را روی خودتان نگذارید و نفهمید که رنجور هستید، همین الآن خواندیم، باید برویم پیشِ دکترِ مولانا و بچّه هستیم باید برویم مدرسهٔ مولانا. کار درست نمی‌شود با آن عجله که شما یک‌ چیزی بگویید ما زندگی‌مان درست بشود یا یک دعا بکنید، این‌جوری نیست! باید زحمت بکشید، باید این ابیات را بخوانید، همیشه تمرکز روی خودتان، روی خودتان کار‌ کنید، هِی کار کنید.

می‌زن آن حلقه‌ٔ دَر و بر باب بیست
از سو‌یِ بامِ فلکْتان راه نیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۸)

یعنی بروید از پشت‌ِبام، وارد خانه نمی‌توانید بشوید. از نظر فکری هرچقدر هم بالا بروید به‌طوری‌که دیگر از شما به‌عنوان من‌ذهنی کسی نتواند بهتر فکر کند، بهترین شعرها را بگویید، بهترین مفاهیم را به بهترین صورت بیان کنید، باز هم فایده ندارد.

از بالای بامِ فلک، نمی‌توانید برَوید، بگویید فکر کنید سوراخ دارد این خانه بروم از آن‌جا بیایم پایین، چنین‌ چیزی نیست. یک در دارد، فقط در را بزن، زدنِ در هم فضاگشایی است، آن‌جا بِایست، منتظر باش! امروز گفت منتظر باش، گفت منتظر باید گوش بدهد. از سخن گفتن «نجویید ارتفاع» خُب این‌ها ابیات مهمی‌ هستند.

پیشِ او آیید اگر خاین نی‌اید
نیشکر گر‌د‌ید از‌‌و گرچه نی‌اید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۰)

سبزه ر‌و‌‌یانَد ز خاکت آن دلیل
نیست کم از سُمِّ اسبِ جبرئیل
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۱)

سبز گر‌دی تازه گر‌دی در نُو‌ی
گر تو خاکِ اسبِ جبریلی شو‌‌ی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۲)

دلیل: پیشوا
اسبِ جبرئیل: اشاره به مبارک‌قدمیِ جبرئیل دارد که هرجا قدم می‌گذارد، آنجا سبز می‌گردد و موجبِ حیات و شکوفایی می‌شود.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پیش مولانا بیایید، «پیش او آیید» اگر شما خائن نیستید، خیانتکار نیستید. البته ما به‌عنوان من‌ِذهنی متأسفانه خائن هستیم برای این‌که دائماً خیانت می‌کنیم به زندگی، خودمان، هشیاری اصلی‌‌مان با نگه داشتنِ هشیاریِ جسمی و مُنافق هم هستیم. ادعا می‌کنیم که مثلاً معنوی هستیم، درحالی‌که مرکزمان پُر از همانیدگی است، هشیاریِ جسمی داریم ادّعا می‌کنیم هشیاری حضور داریم، پس خائن هستیم.


9️⃣5️⃣8️⃣ ۴۹ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس الآن شما متوجه می‌شوید، آن چیزی که به‌ظاهر «هست»، هی مردم می‌گویند من می‌دانم، من این‌طور‌ی می‌کنم، خودشان را نشان می‌دهند، من این را دارم، شما ندارید، من این‌قدر سواد دارم، من این‌قدر مقام دارم، این‌ها «نیستی» است، این‌ها «هستی» نیست. هرچیزی که ذهن نشان می‌دهد «هستی» است، وجود داشتن است، خودنمایی است، این‌ها «نیست» است، برعکس است.

فضای بازشده «هستِ» واقعی است، زنده شدن به خدا «هستِ» واقعی است که از نظر من‌ذهنی «نیست» است. ولی من‌ذهنی که می‌‌گوید «برقِ عقلِ ما» این‌قدر می‌فهمد که یک اشکالی وجود دارد.

مگر نمی‌فهمیم ما الآن یک اشکالی وجود دارد؟ پس همین‌قدر که می‌فهمد خوب است. بقیه‌اش را باید فضا را باز کنید، زندگی عمل کند. فشارش هم به شما نیست، کار را زندگی انجام می‌دهد.

و مثال می‌زند، می‌گوید عقل کودک این‌قدر می‌فهمد که باید برود به مدرسه. کُتّاب یعنی مدرسه، مکتب‌خانه. اما مدرسه برود، می‌تواند آن‌جا خودش به خودش چیزی یاد بدهد؟ نه! معلم باید یاد بدهد.

پس‌ بنابراین شما فضا را باز می‌کنید چون تا این اندازه می‌فهمید که این عقل من‌ذهنی، نمی‌تواند خودش به خودش خِرد یاد بدهد، عشق یاد بدهد. همان‌طور که بچهٔ هفت‌‌ساله، هشت‌ساله نمی‌تواند خودش به خودش سواد یاد بدهد.

و همین‌طور عقلِ آدم مریض هم این‌قدر می‌فهمد که باید برود به دکتر. اما اگر برود به دکتر، مطب دکتر بنشیند خودش می‌تواند خودش را معالجه کند؟ نه! باید دکتر معاینه‌اش کند و نسخه بنویسد. «لیک نبْو‌د در دو‌ا عقلش مُصیب» بنابراین عقل من‌ذهنی نمی‌تواند مریض را علاج کند، دوا بدهد به او و درستش کند. طبیب باید این کار را بکند.

پس‌ تا این‌جا این‌طوری شد که این آذرخش، این برق، یا هشیاری جسمی که این‌همه هم ما به آن تعصب داریم، وظیفه‌اش فقط تشخیص این هست که باید ما برویم به مکتب‌خانهٔ خدا، از طریق فضای گشوده‌شده با مرکز عدم و سرگشته شدن، سرگیجه گرفتن، دور خود گردیدن، هی فکرها را تکرار کردن و دور محورهای فکری گردیدن، یک فکر را هزار بار نشخوار کردن، این‌ها به درد نمی‌خورد.

چندتا مفهوم هست که می‌خواهیم واقعاً باز کنیم، بفهمیم. اگر این‌ها را باز کنیم، خیلی به ما کمک می‌کند.

نَک شیاطین سو‌یِ گَرد‌و‌ن می‌شدند
گوش بر اَسرارِ بالا می‌ز‌د‌ند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۴)

می‌ربو‌د‌ند اندکی ز‌آن ر‌ا‌زها
تا شُهُب می‌راندشان زو‌‌د از سما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۵)

که ر‌َو‌‌ید آنجا رسو‌‌لی آمده‌ست
هر چه می‌خو‌اهید ز‌و‌د آید به د‌ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۶)

نَک: اینک، بلکه
شُهُب: جمعِ شِهاب، سنگ‌های آسمانی، گلوله‌های آتش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این قسمت مربوط است به من‌های ذهنی که درحالی‌که من‌ذهنی را نگه می‌دارند، به‌سوی گردون می‌شوند تا اندکی راز را بدُزدند.

و شما الآن متوجه می‌شوید که اِصرار به نگه داشتن من‌ذهنی، اصرار به شهوتِ حرف زدن و معلمی و همین‌طور که با هشیاریِ برق، هشیاری جسمی می‌شود به جایی رسید، سبب می‌شود که ما از آدم‌هایی مثل مولانا یک چیزی بدُزدیم، یا فکر کنیم که می‌توانیم من‌ذهنی را نگه داریم، این هشیاری را نگه داریم ولی معنوی هم بشویم. فضا را باز نکنیم، معنوی بشویم! فضا را باز نکنیم، این آسمان درون ما باز نشود ولی از جنس زندگی بشویم، به مقصود آمدنمان برسیم، نمی‌شود این!

می‌‌گوید که این شیاطین، در این‌جا شیاطین حالا آن چیزی که عملاً ما می‌توانیم تجسم کنیم، همین من‌های ذهنیِ معنوی هستند، اندکی از این راز می‌توانند بدزدند ولی فوراً این شُهُب، شُهُب یعنی سنگ‌های آسمانی، گلوله‌های آتش، اگر ما به‌صورت من‌ذهنی بمانیم معنویت را بدزدیم، زندگی نخواهد گذاشت.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۴۷ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

همین‌طور که ملاحظه فرمودید یکی از معانی‌ که مولانا در غزل به ما توضیح داد، هشیاریِ «برق» بود. که گفتیم این معادل هشیاریِ جسمی است که همهٔ من‌های‌ ذهنی دارند و به همین هشیاری ادامه می‌دهند و به فکر‌شان نمی‌رسد که با این هشیاری نمی‌شود به‌ منظور آمدن به این جهان رسید. راجع‌به این موضوع مطلبی را می‌خوانیم:

زین نظر، و‌‌ین عقل، نآید جز دَ‌و‌ار
پس نظر بگذار و بگزین انتظار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۵)

از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع
منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶)

منصبِ تعلیم، نو‌عِ شهو‌ت است
هر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۷)

دَوار: سرگشتگی، سرگردانی
ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن
استماع: شنیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید از این عقل من‌ذهنی و از این‌جور نگاه کردن، غیر از سرگشتگی و سرگیجگی یا سرگیجه محصولی به‌دست نمی‌آید. «زین نظر، وین عقل» یعنی این دید من‌ذهنی و این عقل من‌ذهنی «ناید جز دَوار». پس نگاه کردن از طریق همانیدگی یا به‌وسیلهٔ من‌ذهنی را کنار بگذار و فضا را باز کن و منتظر باش. منتظرِ چه؟ منتظر یک هشیاری دیگر!

و بیت بعدی می‌گوید «از سخن‌گویی مجویید ارتفاع» ارتفاع یعنی اندازهٔ من‌ذهنی، بلند شدن، قَدِ من‌ذهنی، قَد کشیدن. یعنی حرف نزنید، فکر بعد از فکر نبافید. بنابراین با فکر کردن «من» درست نکنید و به ارتفاع آن نگاه نکنید، این ارتفاعِ من‌ذهنی است.

از سخن‌ گفتن «مجویید ارتفاع» گفتم که می‌گوید منتظر باشید. بنابراین کسی که منتظر است، بهتر است که حرف نزند فقط گوش بدهد. می‌بینید که ما اصلاً فکر نمی‌کنیم که یک هشیاری دیگری لازم است برای حتّی کار روزمره‌ٔ ما. «منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع» یعنی برای منتظر، گوش کردن از حرف زدن بهتر است. آیا ما می‌توانیم این را عمل کنیم؟

«منصبِ تعلیم، نوعِ شهوت است» یعنی مقام معلّمی یک جور شهوت است. درس دادن، اگر کسی با درس دادن و یاد دادن همانیده شده باشد، این یک جور شهوت است. و هر فکر همانیده که شهوتی است، برای این‌که هر فکر همانیده که مربوط به یک جسمی است، در این مورد معلّمی، در راه رسیدن به خدا بُت است، یعنی ما را بت‌پرست می‌کند. و معلم شدنِ من‌ذهنی برایش خیلی طبیعی است، چون «پندار کمال» که دارد، «می‌دانم» هم که دارد، از نظر من‌ذهنی و پندار کمالِ ما که مردم نه فکر کردنشان را بلد هستند، نه زندگی کردنشان را بلد هستند، پس بهتر است ما به آن‌ها یاد بدهیم!

این‌که ما این‌همه می‌گوییم که «در گویّ و در چَهی ای قَلتَبان» «دست وادار از سِبالِ» مردمان!

در گویّ و، در چَهی ای قَلتَبان
دست وادار از سِبالِ دیگران
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵)

گَو: گودال
قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت
سِبال: سبیل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یک کسی که در افسانهٔ من‌ذهنی‌ و جهنّم من‌ذهنی‌اش زندگی می‌کند، مردهٔ خودش را رها می‌کند، می‌رود مردهٔ دیگران را وصله‌پینه بکند، تا بلکه درست کند. شروع می‌کند به «حَبر و سَنی» کردن، درحالی‌که خودش به حبر و سنی کردن بیشتر احتیاج دارد یا حبر و سنی شدن.

پس مولانا چه می‌گوید؟ می‌گوید که اگر هشیاری جسمی داری، این هشیاری جسمی فقط سبب سرگیجه می‌شود. باید گوش دادن را، گوش کردن را پیشه کنی و برای گوش کردن باید فضا را باز کنی، باید به یک کس دیگری گوش کنی، نه به من‌های‌ ذهنی! انتظار یعنی فضا را باز کنی و منتظر باشی، مرکز را عدم کنی منتظر باشی و این خیال به سرت نزند که تو می‌دانی و معلم هستی! درست است؟

«دَوار» یعنی سرگشتگی، سرگردانی. ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رَفعت جُستن. «اِستماع» یعنی شنیدن.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۴۵ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۵۸ گنج‌ حضور
فایل تصویری - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

هر طرف غولی همی ‌خوانَد تو را
کِای برادر راه خواهی؟ هین بیا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۶)

ره نمایم، همرهت باشم رفیق
من قلاووزم در این راهِ دقیق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۷)

نی قلاوزست و نی رَه دانَد او
یوسفا کم رو سویِ آن گرگ‌خو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۸)

قلاووز: پیشاهنگ، پیشرو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دارد به ما می‌گوید در من‌ذهنی می‌بینید هر غولی از هر طرفی ما را می‌خواند، ما هم پاسخ می‌دهیم. وقتی فضا را باز کنیم، پاسخ نمی‌دهیم. هر طرف یک غولی، یک دیوی ما را می‌خواند که ای برادر راه می‌خواهی؟ بیا من به تو نشان بدهم.

من راه را به تو نشان می‌دهم، همراهت می‌شوم تا آخر با تو می‌آیم و در این راه دقیق، یعنی رفتن از ذهن به فضای حضور، زنده شدن به خدا، من رهبرت می‌شوم.

نه رهبر است و نه راه را می‌شناسند.
و به شما می‌گوید تو از جنس یوسف هستی، به‌سوی این گرگ‌خو که خودش من‌ذهنی دارد، می‌خواهد تو را بدرّد، مریخی است، نرو.

حَزم، آن باشد که نفریبد تو را
چرب و نوش و دام هایِ این سرا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۹)

که نه چربِش دارد و نی نوش، او
سِحر خوانَد، می‌دَمد در گوش، او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰)

«حَزم» این است که تو را چیزهای شیرین و چرب این جهان که ذهن نشان می‌دهد این‌ها چرب و شیرین هستند، نفریبد.

یعنی همیشه فضا باز کنی و از راهنمایی «قضا و کُن‌فَکان» استفاده کنی، که‌ این چیزی که ذهن نشان می‌دهد و این لحظه تو در مقابلش مقاومت می‌کنی و می‌آید به مرکزش، نه چربش دارد، نه دلربایی دارد، نه عسل دارد، بلکه این مثل گوسالۀ سامری هی سحر می‌خواند که‌ این زندگی دارد، آن یکی زندگی دارد، این یکی زندگی دارد، و به گوش تو می‌دَمد.

و همین‌طور:

گفت حق که بندگانِ جفتِ عَوْن
بر زمین آهسته می‌رانند و هَوْن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴)

«حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته‌اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام برمی‌دارند.»

می‌گوید خداوند گفته که «بندگانی که مشمول یاری و عنایت حق قرار گرفته‌اند، در روی زمین به آهستگی و فروتنی، یعنی (تسلیم و فضاگشایی)، گام برمی‌دارند.»

پس خداوند به کسانی کمک می‌کند که در زمین، در این جهان با فضاگشایی و با تأمل، با نگاه کردن، قدم برمی‌دارند.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۴۳ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون بخندد شیر، تو ایمن مباش
آن زمان از زخمِ خون‌آشام ترس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۹)

خندیدن شیر که دندان‌هایش را نشان می‌دهد ما خنده می‌بینیم، درواقع شکوفا شدن براساس یک همانیدگی است. می‌بینید که مرتب ما براساس همانیدگی‌ها شکوفا می‌شویم، پُز می‌دهیم و ضررش را می‌بینیم، از کنار بام می‌افتیم.

می‌گوید «چون بخندد شیر»، شیر دندانش را نشان بدهد، یعنی ما براساس یک همانیدگی شکوفا بشویم، تو حس امنیت نکن، برای این‌که شیر دندان‌هایش را نشان می‌دهد می‌خواهد شما را بدرّد.

«آن زمان از زخمِ خون‌آشام ترس»، یعنی هرکسی که بلند می‌شود می‌گوید «من»، براساس همانیدگی شکوفا می‌شود و از آن می‌خواهد هویت بطلبد و به خودش و به زندگی و به همهٔ مردم پُز بدهد، این آدم باید از زخم خون‌آشام بترسد، برای این‌که شیر می‌خواهد بدرّدش.

این روشن است، الآن یک مطلبی را هم خواهیم خواند. من امیدوارم که این مطلب مهم است که شما با ذهنتان چیزهای خوبی می‌بینید که با آن همانیده هستید چه می‌خواهد بدن ما باشد، دانش ما باشد، مقام ما باشد، چیزهای مختلفی که ما با آن همانیده هستیم و این‌ها یواش‌یواش شاید به برکت زندگی شکوفا می‌شوند. مثلاً این رشد بدنی ما دست ما نیست، زندگی این را به انجام می‌رساند.

یعنی بعضی از ما از نظر زیبایی ظاهری واقعاً درجه‌ یک هستیم یا از قدرت بدنی یا هرچیز دیگر و من‌ذهنی می‌پرد وسط و این رشد ما را که به‌وسیلهٔ زندگی صورت می‌گیرد، غصب می‌کند، با آن همانیده می‌شود. وقتی شکوفا می‌شود خاصیّت‌های مریخی را به معرض نمایش می‌گذارد. حالا مردم به کنار، در مقابل خداوند این کار را می‌کند.

وقتی این حالت پیش می‌آید، یعنی ما داریم از کنار بام می‌افتیم و می‌بینید که اغلب سقوط انسان‌ها را در مقام‌های بالا می‌بینیم. حالا آدم‌های معمولی می‌افتند بلند می‌شوند، می‌افتند بلند می‌شوند معلوم نمی‌شود. ولی وقتی شاهان یک‌دفعه مثلاً می‌بینید مدت‌ها خدمت می‌کنند، ولی یک‌دفعه‌ای «من‌»شان می‌آید بالا، شکوفا می‌شوند نسبت‌به من‌ذهنی‌شان، همان‌ موقع می‌افتند. «از زخمِ خون‌آشام ترس»، مواظب باشید مولانا می‌گوید. ان‌شاءاللّه که داریم یاد می‌گیریم.

«چون بخندد شیر» یعنی براساس همانیدگی‌ها شکوفا شدی [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، تو ننشین و احساس راحتی نکن، نگو به‌به! ما موفق شدیم. دارید سقوط می‌کنید، دارد می‌ریزد زیر پایت می‌ریزد. آن زمان «از زخمِ خو‌ن‌آشام ترس»، آن ‌موقع یعنی زخم خون‌آشام می‌آید که ما فضا را باز کنیم و عمل کنیم به تعظیم خدا [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

من غِرّه به سُست‌خندهٔ او
ایمن گشتم که او خَموش است

هُش دار که آبِ زیرِ کاه است
بحری‌ست که زیرِ کَه به جوش است

در رویِ تو بنگرد، بخندد
مغرور مشو که روی‌پوش است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۸۰)

سُست‌خنده: تبسّم، لبخند
روی‌پوش: ظاهرسازی، پوشاندن باطن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین می‌گوید من مغرور شدم به خندۀ سُست او.
سُست‌خنده: تبسّم.
روی‌پوش: ظاهرسازی، پوشاندن منظورِ اصلی.

پس من مغرور می‌شوم، یعنی منِ انسان مغرور می‌شوم به تبسم‌های حق و آمن می‌شوم، خاطرجمع می‌شوم که هیچ خطری نیست، اوضاع خیلی خوب است.

«ایمن گشتم که او خَموش است»، می‌گوید حواست باشد که او «آبِ زیرِ کاه است»، آبِ زیرِ کاه چیز خطرناکی است برای کاه، برای این‌که یواش‌‌یواش آب می‌آید زیرِ کاه، یک‌دفعه کاه را بلند می‌کند. «هُش دار که آبِ زیرِ کاه است».

چو آب آهسته زیرِ کَه درآیم
به ناگه خرمنِ کَه دررُبایم

چِکم از ناودان من قطره‌قطره
چو طوفان من خرابِ صد سرایم
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۵٢۴)

زندگی هم همین‌طور است، یعنی زندگی این‌طور است، من مثل آب زیرِ کاه می‌آیم. «کاه» نماد من‌ذهنی است. «به ناگه خرمنِ کَه در رُبایم» می‌گوید حواست باشد که او یعنی خداوند آبِ زیرِ کاه است و یک دریایی است که زیرِ کاه تو یعنی من‌ذهنی تو به‌ جوش است، به روی تو نگاه می‌کند می‌خندد، ولی تو «مغرور مشو» که این ظاهر قضیه است، یعنی این شادی ما و غرور ما، موقعی که به همانیدگی‌ها شکوفا می‌شویم، خیلی خطرناک است، من‌ذهنی می‌گوید عالی است دیگر از این بهتر نمی‌شود، آن موقع، موقعِ دریده شدن ما است.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۴۱ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این بیت را داشتیم:

ای دل به غمش دِه جان، یعنی بنمی‌ارزد
بی‌سر شو و بی‌سامان، یعنی بنمی‌ارزد
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۰۷)

شما به مرکزتان می‌گویید غمِ عشق را داشته باش، یعنی جانِ ذهنی‌ات را بده برود، نظمِ من‌ذهنی را بده برود، سَرِ من‌ذهنی را بده برود تا او بیاید به مرکزت، تبدیل به او بشوی. جانِ ذهنی را بده برود، این اصلاً ارزشی ندارد، سر و سامانِ من‌ذهنی را هم بده برود، ارزشی اصلاً ندارد، صفر!

پارک ذهنی که درست کردیم، پارک ذهنیِ ما سامان دارد، نظم دارد. یعنی آن نظمی که با سبب‌سازیِ ذهن به وضعیت‌های زندگی‌مان داده‌ایم و به آن‌ها چسبیده‌ایم، این‌ها را بگذارید زلزله بشود داخل آن، به‌هم بریزد، به درد نمی‌خورد، که براساس آن مردم را و بدن خودمان را هم کنترل می‌کنیم. خودمان زیرِ استرسِ بسیار شدیدی هستیم که تا بتوانیم مردم را کنترل بکنیم. رها کن مردم را!

به فکر این باش که «تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی»، آن معدنِ خوشی را و هر خوشی را در درون خودت پیدا کن. و:

تو مکانی، اصلِ تو در لامکان
این دکان بر بند و، بگشا آن دکان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۱۲)

شش جهت مگریز، زیرا در جِهات
شَشدَره‌ است، و ششدره مات است، مات
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۱۳)

شَشدَره‌: کنایه از مبهوت و متحیّر و عاجز ماندن در امور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس، و «شَشدَره»‌ هم کنایه از مبهوت و متحیّر و عاجز ماندن در امور است، شَشدَره‌.

پس ما از جنسِ جسم هستیم، برای این‎که همانیده شدیم، ولی اصلِ ما هم در لامکان است، هم لامکانی است، بی‎فرمی است. این دُکان من‎ذهنی، همانیدگی‎ها در مرکز و فرّ و شکوه پیدا کردن براساس آن را باید ببندیم، دُکان من‎ذهنی را ببندیم، دُکان فضاگشایی را باز کنیم.

از این لحظه به‎ بعد بگویید این ‎چیزی که ذهن نشان می‌دهد در دُکان من، که تا حالا به مردم می‎فروختم، براساس آن بلند می‎شدم، برطبق آن می‎دیدم، این را من گذاشتم کنار دیگر.

فضا را باز می‎کنم و چه‎جوری باز می‎کنم؟ بی‎اهمیت می‎کنم این‎ چیزی که ذهنم نشان می‌دهد. خودم و فکرهایم را جدی نمی‎گیرم. اگر کسی خودش را و فکرهایش را جدی نگیرد، ناموسش می‎آید پایین.

ما فکرهای همانیدگی خودمان را جدی می‎گیریم که حرف‎های مردم به ما برمی‎خورد و ما می‎دانیم در هر جهتی برویم در این فضایِ همانیده، درواقع مات هستیم در آن‎جا. هیچ راهی وجود ندارد. این شبیه همان بیتی است که می‎گوید در هر جهتی تو را یا:

از هر جهتی تو را بَلا داد
تا بازکِشد به بی‌جَهاتَت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۸)

و این دو بیت را هم داشته باشیم:

مرغکی اندر شکارِ کِرم بود
گُربه فرصت یافت او را در ربود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۹)

آکِل و مأکول بود و بی‌خبر
در شکارِ خود ز صیّادی دگر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۲۰)

آکِل : خورنده
مَأکُول : خورده شده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یک مرغی کمین کرده بود یک کِرم را بگیرد و گربه هم او را زیرِ نظر داشت که اگر پرید کِرم را بگیرد، گربه هم بپرد او را بگیرد، زندگی ما این‎طوری است!

وقتی مرکزمان جسم است، همانیدگی است، از جنسِ جسم هستیم، از جنسِ خورنده هستیم. هِی می‎خواهیم می‎خواهیم، می‎خواهیم بخوریم. هرکسی که خورنده هست، خوردنی هم هست، یعنی او را می‎خورند. اگر خورنده نبودیم، می‎توانیم خورنده نشویم؟! مرکزمان را عدم کنیم. اگر مرکزمان را عدم کنیم، خورنده نیستیم، خورده شدنی هم نیستیم. «آکل»، یعنی خورنده. «مأکول»، یعنی خورده‌شونده.

می‎گوید این مرغ هم خورنده بود، هم خورده‌شونده و بی‎خبر بود. ما هم این‎طوری هستیم! از این حالت باید دربیاییم. ما هِی شکار می‎کنیم، متوجه نمی‎شویم که ما که شکار می‎کنیم، ما را هم دارند شکار می‎کنند.

و این هم یادمان می‎آید می‌گوید که ‎ هیچ آدم ابلهی در دنیا می‎آید دام درست کند که خودش را شکار کند؟ به‎نظرم همین بیت را هم داریم این‎جا.

و در این میان به یک مطلب هم پی ببریم این است که ما وقتی زندگی زَهر می‎ریزد به استکان ما و ما می‎خوریم، در سبب‎سازی ذهن ما می‎گوییم که ای کاش آن کار را می‌کردم، اشتباه کردم، اگر آن کار را می‎کردم، این‎طوری نمی‎شد!

مولانا می‎گوید که نه، تو به‎طور کُلی باید از سبب‌سازی بیایی بیرون، باید فضا را باز کنی، آن کار را هم می‎کردی، یک ‎جور دیگر اشتباه می‎کردی، یک ضرر دیگر به شما می‎خورد. پس دوباره یادآوری می‎کنم:

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۹ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این سه بیت را می‌خوانم:

خلق را طاق و طُرُم، عاریّتی است
امر را طاق و طُرُم ماهیّتی است‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳)

از پیِ طاق و طُرُم، خواری کَشند
بر امیدِ عِزّ در خواری خَوشند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۴)

بر امیدِ عزِّ ده روزهٔ‏ خُدوک
گَردنِ خود کرده‏اند از غم، چو دوک‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۵)

طاق و طُرُم: مراد از آن، سر و صدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق را مفتون می‌دارد.
دَه‌روزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشی‌های دنیوی
خُدوک: آشفته، پریشان، گذران
دوک: آلتی که با آن نخ می‌ریسند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«بر امیدِ عزِّ ده روزهٔ‏ خُدوک» یا «خَدوک» هردو درست است.

پس آن‌هایی که من‌ذهنی دارند، «خلق»، یعنی عمومِ مردم تقریباً من‌ذهنی دارند، جلال و شکوهشان، «طاق و طُرُم» یعنی همین جلال و شکوهِ ظاهری. طاق و طُرُم: مراد از آن، سروصدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق را مَفتون می‌سازد. یعنی شکوهِ همانیدگی‌ها و پُز دادن و سروصدا بر پا کردن و خود نشان دادن براساسِ همانیدگی‌ها. دَه‌روزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشی‌های دنیوی. خُدوک یا خَدوک هردو درست است: آشفته، پریشان، غمناک، غم. دوک: یعنی آن میلهٔ نازک که درواقع گردن انسان را از ضعف به آن تشبیه کرده.

حالا شما در خودتان ببینید که این جلال و شکوهی که شما دارید، آیا از جهان عاریه گرفته‌اید؟ قرض گرفته‌اید؟ مثلاً بزرگیِ شما به مقامتان است که از این دنیا گرفتید؟ اتومبیلتان است؟ خانه‌تان است؟ فرش‌های خانه‌تان است؟ خوشگلی‌تان است؟ یا یک خاصیتِ تَنِتان است؟ بله؟ عاریتی است؟ قرضی است؟ از این جهان گرفته‌اید؟

پس من‌‌های‌ِ ذهنی از این دنیا ارزش و اهمیت را قرض می‌کنند، برای همین آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد برایِشان مهم است، برای این‌که هرچه ذهن نشان می‌دهد از این دنیا قرض گرفته شده‌. اگر شما نخواهید از این دنیا قرض بگیرید، فضا باز می‌کنید. «امر» یعنی این فضای گشوده‌شده، خاصیتِ خداگونگیِ ما، خدا. ذاتِ خداییِ ما «طاق و طُرُم» دارد، جلال و شکوه دارد، اما در ماهیتش است. شما می‌خواهید به ماهیتِ اصلی جلال و شکوهِ واقعی زنده بشوید، آن را داشته باشید؟ یا نه، از دنیا قرض بگیرید که مرتب هم این‌ها عوض می‌شوند و ما را می‌ترسانند؟

برای همین می‌گوید «از پیِ طاق و طُرُم، خواری کَشند»‌. مردم به‌خاطرِ جلال و شکوهی که از دنیا قرض کرده‌اند و ذهنشان نشان می‌دهد و مالِ من‌ذهنی‌شان است، که براساس آن پندار کمال ساختند، ناموس ساختند، آخ، آخ، آخ این ناموس! و درد ساختند، خواری می‌کشند.

مردم به‌خاطر ناموس و پندار کمال که مردم بدانند من دانشمند هستم، خودش هم می‌داند که هیچ چیزی نمی‌داند، خودش را ذلیل کرده، بدبخت کرده، هرجور خِفت را قبول می‌کند، برای این‌که بتواند از این جهان یک چیزی قرض کند براساس آن پُز بدهد، «مَن» درست کند، بالا بیاید، خودش را نشان بدهد.

به امیدِ «عِزّ»، به امیدِ شکوه، بزرگی، در این خِفت خوش‌ هستند و این‌ها بر امیدِ رسیدن به عزت و بزرگی موقتی که پُر از غم است، گردن خودشان را مثل دوک، دوک آن میله‌ای است که دورش مثلاً پشم را وقتی می‌ریسند، می‌پیچد پشم، نخ، این‌که ریسیده ‌شده خیلی نازک است، از این قلم هم نازک‌تر است، گردن آن‌ها نازک شده. یعنی زیر خِفَت این چیزهای قرضیِ این دنیا به امید این‌که به عزت برسند، اولاً خواری را تحمل می‌کنند، ولی گردنشان می‌گوید مثل دوک لاغر شده، ضعفِ بدن پیدا کرده‌اند، بدنشان خراب شده، فکرشان خراب شده، هیجاناتشان پُر از غم شده‌. حالا این‌ها را می‌خوانیم ببینیم که ما می‌توانیم برعکسش عمل کنیم.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۷ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خشمِ مرّیخی نباشد خشمِ او
مُنْقَلِب‌رَو، غالب و مغلوب‌خُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۸)

مُنْقَلِب‌رَو: کسی که در راه رفتن یکسان قدم برندارد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این بیت را خواندیم. پس بنابراین خشم خداوند و خشم شما در فضاگشایی، خشمِ مریخی، یعنی خشمِ من‌ذهنی نیست که یک هیجان است. یک هیجانی نیست که از اِعمال فکر روی جسم به‌وجود بیاید که مال من‌ذهنی است، خشمِ مریخی نیست. بنابراین مخرب نیست.

پس «مُنْقَلِب‌رَو» یعنی یک حالتی دارد که شبیه ذهن نیست، این برعکسش است، تفاوت دارد. غالب است، همیشه غالب است. فضای گشوده‌شده همیشه غالب است، ولی «مغلوب‌خُو»ست، یعنی نمی‌کوبد با من‌ذهنی. خشم مریخی له می‌کند از بین می‌برد آدم‌ها را. خشم زندگی که در انسانی مثل مولانا به‌وجود می‌آید، یک‌دفعه می‌بینید که هزاران بیت مثنوی درست می‌کند، شما ممکن است دو هزارتا برنامه اجرا کنید مردم را روشن کنید، این خشمِ مریخی نیست. خشم مریخی آدم را فلج می‌کند. خشم مریخی یعنی خشم من‌ذهنی، که نحس است، که همه‌چیز را خراب می‌کند، مسئله ایجاد می‌کند. اما توانایی عمل بر روتُرُشی به همانیدگی‌ها و مقاومت در مقابل چیزی که می‌خواهد به مرکزتان بیاید، یا آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد خیلی وسوسه می‌کند شما را، و خشمگین می‌شوی و آن را از خودت می‌رانی، چیزی که دلت می‌خواهد باید بخوری چاق می‌کند نمی‌خوری، یا کار دیگری را نمی‌کنی، ظاهراً فضا را باز می‌کنی بالا نمی‌آیی. «مغلوب‌خُو» یعنی عقب می‌نشینی.

وقتی یک نفر خشمگین است شما چیزی نمی‌گویید، مخصوصاً در مورد همسرتان، همسرتان خسته هست، گرسنه هست، عصبانی شده و شما لبخند می‌زنید، یک‌دفعه می‌بینید عصبانیتش می‌خوابد. شما غالب هستید، ولی ظاهراً مغلوب هستید. البته این‌ها را قبلاً خواندیم.

این سه بیت را از حافظ توجه کنید:

اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما ببَرد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا ببَرد

اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطهٔ بلا ببَرد؟

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببَرد
🌲(حافظ، غزلیّات، غزل ۱۲۹)

نهیب: گزند و آسیب
ورطه: گرداب، غرقاب
باخت: بازی کرد
دغا: دغل، ناراست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس توجه می‌کنیم که می‌گوید این حادثه، این حادثهٔ افتادن به ذهن است باز هم. می‌گوید اگر باده‌ای که دراثر فضاگشایی و مرکز عدم از زندگی می‌گیریم، این غم دل ما را که از ذهن آمده نبَرد، دراین‌صورت این حادثهٔ افتادن به ذهن این‌قدر مهیب است، این‌قدر ترسناک است، که بنیاد ما را به‌هم خواهد ریخت.

«بنیادِ ما ز جا ببَرد»، یعنی ما تکان خوردیم، دیگر آن خاصیت‌های خداگونه را از خودمان نشان نمی‌دهیم، بخشنده نیستیم، مهربان نیستیم، فضاگشا نیستیم، مخصوصاً فضاگشا نیستیم، فکر نمی‌کنیم بی‌نهایت هستیم، از جنس ابدیت هستیم، از جنس نامیرایی هستیم، ما فکر می‌کنیم میرا هستیم. خب دیگر! بنیاد ما را از جا برده. ولی اگر بادهٔ زندگی بیاید به ما کمک می‌کند.

پس می‌بینید «نهیبِ حادثه» همین حادثه هست، حادثهٔ افتادن به ذهن است. و دارد می‌گوید دیگر، «اگر نه عقل ما به مستی لنگر را فرونکشد»، پس این من‌ذهنی مثل لنگر می‌ماند نمی‌گذارد ما حرکت کنیم. می‌بینید که در کار زندگی کردنِ عادی هم ما فلج شدیم. یک‌ کسی ده‌تا، بیست‌تا مسئله برای خودش درست کرده همه‌اش دنبال حل این مسائلش است. مسائل تمامی ندارد، فلج شده. نمی‌داند که این مسائل را به‌طور فردی و جمعی خودش سَر خودش آورده. آیا مسائل ما به‌صورت جمعی به‌وسیلهٔ خودمان درست نشده؟ به‌وسیلهٔ چه کسی درست شده؟ به‌صورت فردی هم خودمان درست کردیم.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۵ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۹۵۸ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل برنامه شماره ۹۵۸

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یک‌ بار دیگر:

وارهانَم چرخ را از ننگتان
تا بمانَد در جهان این داستان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۸)

شیر با این فکر می‌‌زد خنده فاش
بر تبسّم‌هایِ شیر، ایمن مباش‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۹)

مالِ دنیا شد تبسّم‌هایِ حق
کرد ما را مست و مغرور و خَلَق‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۴۰)

خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

حالا من می‌خواستم فقط به این چند بیت شما خوب توجّه کنید. می‌گوید که ما ننگ کائنات هستیم. تنها ما هستیم که با فکرمان با خداوند تماس داریم و به جدایی افتادیم. تنها ما هستیم که تعظیم خدا را نمی‌فهمیم‌.

پس بنابراین می‌گوید تمام کائنات را از ننگ شما پاک می‌کنم. کما این‌که ما در من‌ذهنی مُردیم دیگر و به‌سوی تخریب می‌رویم.

«تا بمانَد در جهان این داستان»، «شیر با این فکر می‌زد خنده فاش»، پس بنابراین شیر می‌خندید. آشکارا می‌خندید‌، اما می‌گوید «بر تبسّم‌های شیر» تو اطمینان نکن.

و همین‌جا است که «مالِ دنیا» یعنی شکوفا‌ شدن به مالِ دنیا آن چیزی که با آن همانیده شدی. مال دنیا که مال شما است‌، منتها در دنیا ذهنت نشان می‌دهد، «شد تبسّم‌های حق‌». شکوفایی به آن چیزی که همانیده‌ شدی‌، تبسّم حق است‌، تبسّم خدا است و این تبسّم ما را مست و مغرور و پوسیده کرده‌است.

دیدید که ما اگر من‌ذهنی داریم، وقتی شکوفا می‌شویم به همانیدگی، چقدر خوشمان می‌آید‌، چقدر مست می‌شویم، مغرور می‌شویم. این در، عرض کردم در صحنه‌هایی که بزرگ‌تر از یک انسان معمولی است‌، مثل در مورد شاهان و رئیس‌جمهورها و آدم‌های قدرتمند خودش را خوب نشان می‌دهد. که آن چیزی که از دنیا آمده‌، ذهن این‌ را نشان می‌دهد‌، وقتی شکوفا می‌شود و در آن قدرت شکوفا می‌شوند، چقدر مست می‌شوند و مغرور می‌شوند و پوسیده می‌شوند.

خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده

برای همین می‌گوید که

فقر و رنجوری به استت ای سَنَد
کآن تبسّم، دامِ خود را بر کَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۴۱)

سَنَد: شخص مورد اعتماد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بنابراین به ما می‌گوید که ای «سَنَد»‌، ای انسانِ مورد اعتماد‌، این مرکزِ خالی‌، فقر و درد کشیدن برای خالی‌ کردن مرکز به نفعت است‌، برای تو بهتر است‌.

ای انسانی که از جنس خدا هستی‌، تو به این کار بپرداز‌، مرکزت را پُر نکن‌. برای این‌که مرکزت را پُر کنی‌، براساس هر همانیدگی شما بخواهی شکوفا بشوی‌، دنبالش درد است‌، دریده شدن است‌. توجّه می‌کنید که می‌گوید که شیر تصمیم گرفته این‌ها را بِدَرَد‌.

دارد می‌گوید:

وارهانَم چرخ را از ننگتان
تا بمانَد در جهان این داستان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۸)

شیر با این فکرِ دریدنِ این گرگ و روباه می‌خندد‌. این خنده معادل شکوفایی من‌‌ذهنی براساس یک همانیدگی است که به‌هیچ‌وجه این پایدار نیست و دنبالش سقوط هست‌.

پس شکوفایی براساس همانیدگی‌ها همان تبسّم‌های حق است که ما را نابود خواهد کرد، فرسوده خواهد کرد، از بین خواهد برد‌. برای همین می‌گوید: «فقر و رنجوری به استت ای سَنَد» حالا واقعاً این بیت را ما می‌توانیم عمل کنیم‌؟ کسی‌ که مثلاً ده‌تا همانیدگی دارد‌، براساس هر ده‌تا همانیدگی شکوفا شده‌ این آدم می‌تواند برگردد و بگوید که این وضعیتی که همۀ این‌ها می‌خندند‌، من کنار بام هستم‌، ممکن است بیفتم‌؟

شما می‌توانید این را قبول کنید که براساس فرزند‌، براساس زیبایی‌، براساس قدرت‌، براساس علم که دارید شکوفا می‌شوید و مردم شما را قبول دارند‌، دست می‌زنند، بَه‌بَه می‌کنند. شما در حالِ افتادن هستید؟‌ اگر خودتان مغرور این چیزها باشید؟

می‌توانید قبول کنید که بگویید پاک‌ کردن مرکزم‌، فقر و درد کشیدن برای این‌ کار‌، برای من مصلحت‌تر است‌؟ برای این‌که آن تبسّمِ شیر کار خودش را خواهد کرد. یعنی شیر من را خواهد دَرید‌ بالاخره. حالا که فعلاً فرصت دارم برگردم.

اجازه بدهید به همین‌جا بسنده کنیم‌.


9️⃣5️⃣8️⃣ ۵۶ 9️⃣5️⃣8️⃣


💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

از پیِ آن گفت حق، خود را علیم
تا نیندیشی فسادی تو ز بیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۷)

این بیت هم این‌جا آمده. بنابراین به این علّت گفت خداوند خودش را علیم یعنی دانا که تو اندیشۀ همانیده نکنی، اندیشه‌ای که بنیانش ترس است.

شیر چون دانست آن وسواسِشان
وانگفت و داشت آن دَم پاسِشان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۱)

لیک با خود گفت: بنمایم سزا
مر شما را ای خَسیسانِ گدا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۲)

مر شما را بس نیآمد رایِ من؟
ظَنّتان این است در اِعطای من‌‌؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۳)

وسواس: اندیشۀ بد که بر دل بگذرد.
پاس داشتن: حُرمت نگاه داشتن.
خَسیس: فرومایه، پست
ظَنّ: گمان
اِعطا: بخشیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ما گرفتار این مسائل هستیم که این‌جا دارد مطرح می‌کند. شیر وقتی وسواس ما را می‌فهمد یعنی میل ما به فکر کردن از طریق همانیدگی‌ها و پریدن از یک همانیدگی به همانیدگی چون این همانیدگی‌ها در مرکزمان هستند به‌جای خداوند.

وقتی خداوند این موضوع را می‌بیند، هیچ‌چیز نمی‌گوید، فعلاً احترام ما را نگه‌ می‌دارد، ولی به خودش می‌گوید که من سزایتان را خواهم داد ای خسیسان گدا. خسیس گدا به همان گرگیت و روباهیت ما می‌خورد که تنگ‌نظر هستیم و از جهان فرم زندگی می‌خواهیم، از آن چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد زندگی می‌خواهیم.

می‌گوید آیا زنده شدن به من، فکر من از طریق فضاگشایی برای شما کافی نیست؟ یعنی من برای شما کافی نیستم؟ «مر شما را بس نیآمد رایِ من؟» شما نمی‌خواهید ای شیر و روباه بگویید که ما قربان چه کسی هستیم که این‌ها را تقسیم کنیم؟ دست شماست، مال شماست. فکرتان در مورد بی‌نهایت فراوانی من این است؟ یعنی ما با محدودیت من‌ذهنی‌مان فراوانی خدا را ارزیابی می‌کنیم. این درست است؟ و می‌دانیم:

از خدا غیر خدا را خواستن
ظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳)

این را دیگر می‌دانیم که این شیر و روباه از خدا غیر خدا را نمی‌خواهند، این شکارها را می‌خواهند و «از خدا غیر خدا را خواستن» فکر افزون‌طلبی است، هرچه بیشتر بهتر است و تمام زندگی را از دست دادن است. این می‌خواهد بگوید که این‌ها که با این شکارها همانیده هستند، اصلاً به شیر احترام نمی‌گذارند، فکر نمی‌کنند که همه‌چیزشان از شیر است و حواسشان به شکارها است نه به شیر. ما هم حواسمان به شکارهایمان است، نه به شیر یا نه به خداوند و این ابیات این‌جا آمده:

کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بی‌سبب، بی‌واسطۀ یاریِ غیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷)

کافیَم بی‌نان تو را سیری دهم
بی‌سپاه و لشکرت میری دهم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۸)

بی‌بهارت نرگس و نسرین دهم
بی‌کتاب و اوستا تلقین دهم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۹)

پس برای این شیر و روباه این ابیات قابل قبول نیست که شیر یا خداوند برایشان کافی است، حواسشان به شکارها است. پس از زبان زندگی می‌گوید که من کافی هستم، به شما همۀ خیرها را می‌رسانم و سبب ذهنی لازم نیست. تو لازم نیست فکر کنی، سبب‌سازی کنی. واسطه هم لازم نیست. هیچ من‌ذهنی‌، هیچ غیری لازم نیست به ما کمک کند. تو فضا را باز کن، من از درون به تو کمک می‌کنم.

بنابراین بی‌نان یعنی بدون این‌که من‌ذهنی یک چیزی را در ذهن به تو نشان بدهد، من تو را سیر می‌کنم. تو از آن چیزی‌ که ذهن نشان می‌دهد زندگی نخواه، من با غذای دیگری تو را سیر می‌کنم و بدون سپاه و لشکر ذهنی تو را امیر می‌کنم. واقعاً هم همین‌طور است. فضا را باز می‌کنیم، ما بی‌نیاز می‌شویم از این دنیا و بدون بهار زندگی شما را زیبا می‌کنم و بدون کتاب و اوستا به تو چیز یاد می‌دهم.

کافیَم بی داروَت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۲۰)

پس شیر یا خداوند برای ما کافی است، بدون دارو ما را درمان می‌کند و این گور یا چاه ذهن را برای ما میدان می‌کند، باز می‌کند، از این گرفتاری ما نجات پیدا می‌کنیم. از چاه می‌آییم بالا، از گودال می‌آییم بالا، در یک جای وسیعی که فضای گشوده‌شده‌است حرکت می‌کنیم، زندگی می‌کنیم و همین‌طور:

عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی
حَسبِیَ الله گُو که الله‌ام کَفی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸)

پس عقل من‌ذهنی تو که حرص شکارها را دارد به پیش نور برگزیده که از فضاگشایی در تو به‌وجود می‌آید قربان کن و بگو خدا برای من کافی است.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۵۴ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

من از برای مصلحت در حبسِ دنیا مانده‌ام
حبس از کجا من از کجا؟ مالِ که را دزدیده‌ام؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ١٣٧٢)

که می‌گوید من در حبس دنیا هستم، برای مصلحت است، برای کمک است، وگرنه من برای چه باید در حبس دنیا بمانم. پس بنابراین بودن بزرگان برای سخا است، اکرام هم که می‌دانید گرامی‌ داشتن و امروز راجع‌به گرامی داشتن هم کلی صحبت کردیم و اشاره می‌کند:

«الجَماعَةُ رَحمَةٌ و فیِ الْفُرقَةِ عَذابٌ»
«در جمع و جماعت، رحمت است و در جدایی و تفرقه، عذاب.»
🌴(حدیث)

این‌که انسانی مثل مولانا سبب بشود که مردم هشیار بشوند به حضور و از طریق حضور خودشان را بیان کنند این رحمت است، ما هم داریم سعی می‌کنیم که واقعاً گروهی به‌وجود بیاید که همه فضا‌گشا باشند، همه خودشان را در معرض زندگی قرار بدهند و زندگی از طریق آن‌ها صحبت کند که مجموع این کار رحمت است.

در این کار یک مصلحتی هست که باید از طریق همه بیان بشود و درواقع تمام انسان‌ها این مقصود را دارند، تمام انسان‌ها مقصودشان این است که به او زنده بشوند. پس مصلحت این است که انسانی مثل مولانا کمک کند و شما هم همین‌طور.

وظیفۀ هرکسی است که به حضور زنده بشود تا آن‌جا که مقدور است این برکت را در جهان پخش کند. پس مولانا هم همین کار را می‌کند.


امرِ شاوِرْهُمْ پیمبر را رسید
گر چه رایی نیست رایَش را نَدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۹)

در ترازو، جو رفیقِ زر شده‌ست
نی از آنکه جو چو زر، گوهر شده‌ست‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۰)

روح، قالَب را کُنون همره شده‌ست
مدّتی سگ، حارسِ درگه شده‌ست‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۱)

ندید: همتا، نظیر
حارِس: نگهبان، حراست کننده
➖➖➖➖➖➖

این «شاوِرْهُمْ» یعنی:

«… وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ… .»
«… در كارها با ايشان مشورت كن… .»
🌴(قرآن کریم، سورۀ آل عمران (۳)، آیۀ ۱۵۹)

دستور است به حضرت رسول و حتی این بیت را هم داشتیم:

عقل را با عقلِ یاری یار کن
اَمْرُهُمْ شُوری بخوان و کار کن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۷)

قبلاً داشتیم، یعنی انسان عقلش را چه عقل ذهنی باشد، چه عقل زندگی باشد، بهتر است با عقل یار دیگر یار کند. اگر دو نفر که به حضور رسیده‌اند با هم مشورت کنند، باز هم به نتیجۀ بهتری می‌رسند، «امْرُهُمْ شُوری بخوان و کار کن» و این آیه هم آن‌جا هست، می‌گوید:

«… وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ… .»
«… و سگشان بر درگاهِ غار دو دستِ خويش دراز كرده بود… .»
🌴(قرآن کریم، سورۀ کهف (۱۸)، آیۀ ۱۸)

منظور این است که اگر کسی فضا‌گشایی کند، سگ من‌ذهنی‌اش دستش را می‌گذارد، دیگر حرف نمی‌زند، اگر فضا‌گشایی کند. این همین مربوط به اصحاب کهف است.

پس امر مشورت بکن به پیغمبر رسیده، گرچه هیچ فکری بالاتر از فکر پیغمبر نیست و بعد می‌گوید: «در ترازو، جو رفیقِ زر شده‌». این هشیاری جسمی و هشیاری حضور یک ترازو است، هِی مرتب هم این بیت را می‌خوانیم که

از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٩٠٠)

این دیگر ابزار دست ماست. می‌گوید اگر هشیاری حضور زیاد باشد، من بیشتر می‌توانم به تو کمک کنم، زندگی می‌گوید، ولی اگر کم کنی و فضا را خیلی کم باز کنی، تعظیم را کم به زندگی‌ات بیاوری، من دیگر نمی‌توانم به تو کمک کنم.

پس در ترازو جو، سنگ زر را اندازه می‌گیرد، ولی جو هم‌سنگ زر نیست، همجنس زر نیست، پس بنابراین این جو یا این سنگ مثل گوهر نیست و خودش توضیح می‌دهد. الآن روح ما، هشیاری خداگونۀ ما در قالب است، در تن است و بنابراین معنی‌اش این نیست که این تن ارزشش به‌اندازۀ روحمان است. این‌که می‌گوییم ما تن هستیم به‌علاوۀ انکار تن، انکار جسم، معنی‌اش این نیست که جسم مساوی روحمان است.

اصل کاری روحمان است و این هشیاری است و بنابراین یک سگی داریم ما به‌نام من‌ذهنی. اگر فضا را باز می‌کنیم، دست‌هایش را می‌گذارد، همین‌طور نگاه می‌کند. فضا را می‌بندیم ما، شروع می‌کند به عوعو کردن و حالا اگر به آن آیه نگاه می‌کنید در این آیه:

«… وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ… .»
«… و سگشان بر درگاهِ غار دو دستِ خويش دراز كرده بود… .»
🌴(قرآن کریم، سورۀ کهف (۱۸)، آیۀ ۱۸)

سگ بر درگاهِ غار دو دستِ خويش را دراز كرده بود، یعنی فضا را باز بکنید، سگ ما دست‌هایش را می‌گذارد می‌نشیند و نگاه می‌کند. کاری ندارد و ما می‌توانیم در همین دام مزد از این من‌ذهنی‌مان هِی هشیاری را بدزدیم. این‌ها را خواندیم و همین‌طور:

«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ… .»
«…و كارشان بر پايهٔ مشورت با يكديگر است… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸)

این هم که می‌دانید. الآن خواندیم، خلاصه.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۵۲ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌گوید شما بیایید تبدیل به شکر یا نیشکر بشوید از او یعنی از خدا، گرچه‌ که الآن نِی هستید، نیِ خالی هستید. آن دلیل، آن پیشوا آن‌ مولانا، از خاکِ تو یعنی همین بدنِ تو، از این ذهنِ تو که به‌‌این‌‌صورت هشیاریِ برق دارد، سبزه می‌رویاند. و این دلیل که در بیت گفت، بیتِ قبل گفت خاکی است، «از سُمِّ اسبِ‌ جبرئیل» کمتر نیست و «سُمِّ اسب جبرئیل» مبارک‌قدم است، هرجا قدمش را بگذارد سبز می‌شود. معنی‌اش این است که هرجا پیغامِ الهی برسد سبز می‌شود، نو می‌شود، زیبا می‌شود. برای همین می‌گوید که اگر به انسانی مثل مولانا دل بدهی، «سبز گردی تازه گردی در نُوی». در این‌جا جبرئیل همین انسانِ خاکی است که استاد است، مثل مولانا.

«سبز گردی تازه گردی در نُوی» یعنی نو می‌شوی، سبز می‌شوی، تازه می‌شوی، الآن کهنه و فرسوده هستی. اگر تو مُتواضع بشوی، تعظیم خدا را شروع کنی به کامل کردن، توحیدِ خدا را یاد بگیری.

«گر تو خاکِ اسبِ جبریلی» بشو‌‌ی، یعنی هر لحظه مقاومت‌ و قضاوتت صفر بشود، خاک پای یک پیشوای بزرگی مثل مولانا بشوی. در این‌جا جبرئیل یعنی همین انسانی است که پیغام می‌آورد.

ای مگس دل، با لبِ شِکّر مپیچ
چشم بادام است، از بادام ترس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۹)

این بیت را داشتیم که تمام شد.

«رفتن گرگ و روباه در خدمتِ شیر به شکار»
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۳)

این قِصّه که «رفتنِ گرگ و روباه در خدمتِ شیر به شکار» چند قسمت دارد. در همین قسمت اگر برسیم ان‌شاءالله بخوانیم، مولانا «خندیدنِ شیر» را توضیح می‌دهد و اجازه بدهید که چند بیت از این قصه را برایتان بخوانم.

و قصه به این ترتیب شروع می‌شود که شیر با گرگ و روباه به شکار می‌رود یا «رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار» و به‌نظر می‌آید که شیر نمادِ خداوند است یا کسی‌ که به بی‌نهایتِ خداوند زنده شده، انسانی که در مرکزش هیچ همانیدگی نمانده، مرکزش عدم شده و عدم مانده، از خوابِ ذهن بیدار شده، بیدار مانده و به‌هیچ‌وجه به خواب ذهن دیگر نمی‌رود. این شیرِ زمینی است، شیرِ فرق نمی‌کند این شیر با شیرِ اصلی، این‌ هم به خدا زنده است.

گرگ و روباه دو جور انسان هست. گرگ یعنی یک‌ من‌ذهنیِ تمام‌عیار که در افسانهٔ من‌ذهنی است، پندارِ کمالِ بسیار بالایی دارد، ناموس دارد، درد دارد، می‌دانم دارد، مقاومتش کامل است، قضاوتش کامل است، مرکزش پر از چیزهای آفل است، به‌هرحال این گرگ است. ولی روباه آن‌طور که مولانا تمثیل می‌زند، یک درجه بهتر از گرگ است، به‌طوری‌که می‌تواند یاد بگیرد!

و می‌بینید که حالا این اصطلاحاتِ مولانا است، تمثیل است دیگر. ولی شاید ما الآن که این کار را داریم می‌کنیم از حالتِ گُرگیَّت خارج شدیم و می‌توانیم مثل روباه در این قصه، یاد بگیریم از حالِ گرگ. یا نه، موقعی گرگ بودیم دریده شدیم، از حالت گرگیِ خودمان یاد بگیریم و شبیه روباه بشویم که این روباه فهمیده که نباید گرگ باشد، فهمیده که می‌تواند واقعاً فضاگشایی کند و به تعظیمِ خدا روی بیاورد، دارد سعی‌اش را می‌کند، یعنی از دریده شدنِ گرگ که در این‌جا شیر می‌دَرَد، درس گرفته.

می‌دانید که چه شده دیگر. البته قصه را نمی‌رسیم همه را بخوانیم که این سه باشنده می‌روند شکار و یک گاوِ وحشی می‌گیرند و یک بزِ کوهی، یک‌ خرگوش و البته شیر شکار می‌کند. شیر عرض کردم رمز خداوند است و یا انسانی مثل مولانا. شیر، شیرِ مولانا سبب می‌شود ما هم شکار بگیریم.

به‌هرحال گرگ و روباه در این شکارها طَمَع داشتند و انعکاسِ حرص و طَمَعشان که با آن همانیده بودند، به دل شیر می‌افتد و شیر متوجه می‌شود که آشکارا این‌ها همانیده‌ هستند.

مولانا می‌خواهد بگوید که این گُرگیّت و روباهیّت از همانش می‌آید و البته چیزی نمی‌گوید، ولی می‌گوید که من شما را تنبیه می‌کنم و بعداً البته توضیح می‌دهد در همین چند بیت بعد که شیر می‌گوید کسانی که با ظنّ خدا را می‌بینند، این‌ها مورد تنبیه قرار می‌گیرند، برای این‌که این ظنّ همیشه بد است، یعنی ما خدا را به فکرمان نباید ببینیم. «ظٰانّین بِاللهِ ظَنَّ السُّوء را»، یعنی کسانی که به خدا ظنّ دارند، با فکر می‌بینند که همیشه این ظنّ آن‌طور که خدا را باید دید نمی‌بیند، بلکه باید به خدا زنده بشویم، او را ببینیم. خلاصه به سزا می‌رسانم.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۵۰ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

همین‌طور که شهاب‌هایِ می‌‌گوید آسمانی، شیاطین را دنبال می‌کنند، به‌عبارت‌دیگر صورت عملی این موضوع این است که ما نباید من‌ذهنی را، «نفس و شیطان هر دو یک تن بوده‌اند»، نفسمان را نگه داریم، بخواهیم نفس را معنوی کنیم، و گوش به اسرار بالا دادن، مثلاً ما مولانا بخوانیم ولی واقعاً فضا‌گشایی نکنیم، بیت‌ها را تکرار کنیم، معنوی بشویم، اندکی از این هشیاری در ما زنده بشود ولی نه این‌که تعظیم را کامل کنیم. خلاصه یک خرس معنوی تربیت کنیم، با آن زندگی کنیم این، جور درنخواهد آمد.

و این رد شدن‌‌ها، پس زدن‌ها که نمی‌گذارند ما جلوتر برویم، می‌بینید که نمی‌توانیم، هم فردی و جمعی جلوتر برویم، می‌گویند که معنی‌اش این است که بروید پایین، بروید رسولی آمده، مولانایی آمده و هرچه که می‌خواهید از او بگیرید. «هر چه می‌خو‌اهید ز‌و‌د آید به د‌ست» شما بیایید تسلیم بشوید در‌ مقابل این رسولانی که من فرستادم، هم پیغمبران، هم آدم‌هایی مثل مولانا.

بقیه‌اش می‌‌گوید، این هم آیهٔ قرآن است:

«إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ. وَحِفْظًا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ مَارِدٍ. لَا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَىٰ وَيُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ. دُحُورًا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ. إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ.»
«ما آسمانِ فرودين را به زينت ستارگان بيآراستيم. و از هر شيطان نافرمان نگه داشتيم. تا سخن ساكنان عالَمِ بالا را نشنوند و از هر سوى رانده شوند. تا دور گردند و براى آنهاست عذابى دايم. مگر آن شيطان كه ناگهان چيزى بربايد و ناگهان شهابى ثاقب دنبالش كند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ صافّات(۳۷)، آیات ۶ تا ۱۰)

«ما آسمانِ فرودين را به زينت ستارگان بيآراستيم.» این ستارگان همین انسان‌های معنوی هستند که واقعاً معنوی هستند. «و از هر شيطان نافرمان نگه داشتيم.» شيطانِ نافرمان هم، باز هم ما انسان‌ها هستیم که اصرار داریم که من‌ذهنی را نگه داریم و به‌هیچ‌وجه فضا‌گشایی نمی‌کنیم ولی می‌خواهیم معنوی بشویم، ادعای معنوی شدن داریم.

«تا سخن ساكنان عالَمِ بالا را نشنوند و از هر سوى رانده شوند. تا دور گردند و براى آنهاست عذابى دايم. مگر آن شيطان كه ناگهان چيزى بربايد و ناگهان شهابى ثاقب دنبالش كند.»

و به‌هرحال مشخص است معنی‌اش که ما اگر چیزی بدون فضا‌گشایی، بدون کمک زندگی، بدون این‌که واقعاً بخواهیم تبدیل بشویم، بخواهیم چیزی را بکَنیم از زندگی، یا از مولانا، این درست نخواهد شد و بودن در این هشیاری برق، عذابی دائم است. حالا بقیهٔ ابیات می‌‌گوید:

گر همی ‌جو‌‌یید دُرِّ بی‌‌بها
اُدْخُلُوا الْاَبْیاٰتَ مِنْ اَبْوابِها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۷)

می‌زن آن حلقه‌ٔ دَر و بر باب بیست
از سو‌یِ بامِ فلکْتان راه نیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۸)

نیست حاجتْتان بدین راهِ د‌ر‌ا‌ز
خاکی‌ای را داده‌ایم اسر‌ا‌رِ ر‌از
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۹)

می‌‌گوید ای انسان‌ها، اگر دنبال دُرّی هستید که نمی‌شود رویش ارزش گذاشت، یعنی همین گنج حضور، به خانه‌ها از درِ اصلی‌شان وارد بشوید.

پس بنابراین اگر یک خانه‌ای وجود دارد که در این‌جا نماد فضای یکتایی هست، درِ خدا هست، دَرَش از طریق فضا‌گشایی هست. دَرَش از این‌جا باز می‌شود که شما آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد، جدی نگیرید و مهم ندانید.

«می‌زن آن حلقه‌ٔ دَر» یعنی فضا‌گشایی کن و همان‌جا بایست. «می‌زن آن حلقه‌ٔ دَر و بر باب بیست» بیست یعنی بایست، باب هم یعنی در. درِ خدا را بزن، در «در» بایست.

و این‌که من‌ذهنی را نگه داریم و فضا‌گشایی نکنیم، بخواهیم با نردبان و نمی‌دانم از پله و از پشت‌بام و این‌ها بیاییم وارد خانه بشویم، نمی‌شود. می‌‌بینید که ما درِ خدا را نمی‌زنیم. ما همین الآن در «درِ» خدا ایستادیم، می‌‌گوییم «من»، من می‌دانم و «می‌دانمِ» ما، برق است، هشیاری جسمی است.

و گفت این هشیاری جسمی برای رهبری نیست، یعنی نشان دادن راه نیست. الآن هم می‌‌گوید به خانهٔ خدا از درِ اصلی یعنی فضا‌گشایی وارد بشوید. «نیست حاجتْتان بدین راهِ د‌ر‌ا‌ز» یعنی لزومی ندارد که این‌همه زحمت بکشید و راه دراز طی کنید.
9️⃣5️⃣8️⃣ ۴۸ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گر به فضلش پی ببر‌دی هر فَضو‌ل
کی فرستاد‌ی خدا چند‌ین رسو‌ل؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۸)

عقلِ جز‌و‌‌ی همچو بر‌ق است و دَرَخش
در دَ‌رَخشی کَی تو‌ان شد سو‌یِ و‌َخْش؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۹)

نیست نو‌رِ برق، بهرِ رهبر‌ی
بلکه امرست ابر را که میگِر‌ی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۰)

فَضول: یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیرِ ضروری می‌پردازد.
دَرَخْش: آذرخش، برق
وَخْش: نامِ شهرى در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید اگر به فضل خداوند هر یاوه‌گو پی می‌بُرد، خداوند این‌همه پیغمبر نمی‌فرستاد. پس معلوم می‌شود یاوه‌گویی و یا عادت ما، شرطی‌شدگی ما در ذهن برای حرف زدن به‌عنوان «پندار کمال» و «می‌دانم» سبب می‌شود که ما چیزی یاد نگیریم. ما به‌هیچ‌وجه انتظار نداریم که چیزی یاد بگیریم، می‌خواهیم یاد بدهیم! پس از این‌جا تصمیم می‌گیریم که ما چون هشیاری جسمی داریم و این هشیاری جسمی که همین نور برق است ما را سرگردان می‌کند، سبب سرگشتگی می‌شود یعنی انسان دور خودش می‌گردد، هیچ نمی‌تواند راه را پیدا کند، بهتر است که ما فضا را باز کنیم و منتظر بمانیم و ببینیم آیا زندگی چیزی به گوش ما می‌گوید؟!

می‌گوید عقل جزوی یعنی هشیاری جسمی مانند «برق» است و «دَرَخش». «دَرَخش» یعنی درخشندگی، آذرخش. «فَضول» یعنی یاوه‌گو، کسی که به کارهای غیر ضروری می‌پردازد، یعنی همین من‌ذهنی. درخش یعنی آذرخش، برق. «وَخش» نام شهری در ماوراءالنهر كنارِ رودِ جيحون و منظور از وَخش در این‌جا فضای‌ یکتایی است.

پس می‌گوید این عقل من‌ذهنی مانند همین برقی است که در آسمان موقع تاریکی و باران باریدن می‌زند و در این آذرخش، در این یک لحظه روشن و خاموش شدن چطوری می‌شود راه را پیدا کرد به‌سوی فضای یکتایی یا به خدا برسیم؟ نمی‌شود! پس هشیاری جسمی راه را نشان نمی‌دهد.

«نیست نور برق، بهر رهبری» نور برق برای نشان دادن راه نیست. پس نور من‌ذهنی هم، هشیاری جسمی هم برای نشان دادن راه نیست. بلکه امر خداوند چه هست به این هشیاری جسمی؟ که گریه کن. یعنی هرکسی نگاه می‌کند می‌بیند که من‌ذهنی دارد، عقل جزوی دارد این‌طوری بفهمد که خداوند همین الآن به او می‌گوید که گریه کن. نه زِرزِر گریه کن برای همانیدگی‌ها! بلکه لطیف شو. برای لطیف شدن باید فضا را باز کنی.

این گریه کردن به‌خاطر همانیدگی‌ها کار من‌ذهنی است. مردم گریان و نالان اگر هستند، برای از دست دادن همانیدگی‌ها هستند یا به‌خاطر به‌دست نیاوردنش هستند. پس گریهٔ من‌ذهنی به‌خاطر آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد نیست، بلکه لطیف شدن است، درست مثل این‌که می‌گوییم من‌‌ذهنی گریه کند، ابر گریه کند یعنی فضا را باز کند، یک مقدار دَم ایزدی بگذرد، آماده بشود، لطیف بشود. «بلکه امرست ابر را که می‌گِری» ابر باید گریه کند. و:

بر‌قِ عقلِ ما برای گر‌یه ‌است
تا بگر‌ید نیستی در شو‌قِ هست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۱)

عقلِ کو‌د‌ک گفت بر کُتّاب تَن
لیک نتو‌اند به خو‌د آمو‌ختن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۲)

عقلِ رنجور آرَدَش سو‌یِ طبیب
لیک نبْو‌د در دو‌ا عقلش مُصیب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۳)

كُتّاب: مكتب‌خانه
تَن: فعلِ امر از مصدرِ تنیدن، دلالت دارد بر «خود را به هر چیزی بستن، بر چیزی یا کاری مصمّم بودن، مدام به کاری یا چیزی مشغول بودن»
مُصیب: اصابت کننده، راست‌کار، راست و درست عمل کننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«مُصیب» یعنی اصابت کننده، راست‌کار، درست عمل کننده. «كُتّاب» هم یعنی مدرسه، مكتب‌خانه. «تَن» فعل امر یعنی تنیدن، بِتَن.

پس برق عقل ما یعنی این روشنگری‌هایی که عقل من‌ذهنی به‌وجود می‌آورد، فقط برای گریه است تا درک کند که من که فکر می‌کنم «هست» هستم، این «هست» هیچ‌وپوچ است، «نیست» است، پس باید من تلاش کنم، گریه کنم در شوق هستیِ واقعی که زنده شدن به خدا است.

یعنی همین‌قدر درک دارد که این هشیاری به درد نمی‌خورد. همین چیزهایی که الآن ما می‌فهمیم، بقیه‌اش شما باید خودتان را متقاعد کنید که فضا را باز کنید در

که فضا را باز کنید در اطراف اتفاق این لحظه که ذهن نشان می‌دهد و بگویید که این جدی نیست، مهم نیست تا فضا باز بشود. این فضا‌گشایی همان «گریه» است. این فضای بازشده همان «هستِ» واقعی است. این من ذهنی هم «نیست» است که به‌صورت «هست» خودش را به ما نشان داده.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۴۶ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۵۸ گنج‌ حضور
فایل صوتی - بخش‌ چهارم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پا برهنه چون رَوَد در خارزار؟
جز به وقفه و فِکرَت و پرهیزگار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۵)

انسان چه‌جوری می‌تواند در جایی که خارزار است و پایش برهنه است راه برود؟ جز این‌که تأمل کند، فضاگشایی کند، بایستد نگاه کند و پرهیز کند از آوردن چیزها به مرکزش و همانیده شدن با آن‌ها.

پس ما پا برهنه هستیم در خارزار، شما خارزار می‌دانید یعنی همانیده بشویم، هر همانیدگی درد ایجاد می‌کند. پس ما خودمان اصلاً جزو خارزار هستیم. پس باید تأمل کنیم، فضاگشایی کنیم، مواظب باشیم، این‌ها همه برمی‌گردد به آن ترس، که می‌گوید مراقب باش.

و این هم آیه‌اش است.

«وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا.»
«بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين به فروتنى راه مى‌روند. و چون جاهلان آنان را مخاطب سازند، به ملايمت سخن گويند.»
🌴(قرآن كريم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آيهٔ ۶۳)

یعنی ما به‌هیچ‌وجه در این جهان که راه می‌رویم، من‌های‌ ذهنی که دردساز هستند و می‌خواهند به ما درد بدهند، چه از طریق گفتن چیزی، یا یک عملی یا اصلاً از طریق قرین، ما با آن‌ها با فضاگشایی و تأمل برخورد می‌کنیم و می‌ترسیم که، یا مراقب هستیم که این‌ها ما را به من‌ذهنی دچار نکنند.

چون بخندد شیر، تو ایمن مباش
آن زمان از زخمِ خون‌آشام ترس

ای مگس دل، با لبِ شِکّر مپیچ
چشم بادام است، از بادام ترس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۹)

پس این بیت آخر غزل می‌گوید که انسانی که من‌ذهنی درست می‌کند، مثل مگسی است که روی این همانیدگی‌ها می‌نشیند. «ای مگس دل»، واقعاً ما نباید مگس‌دل باشیم. ما به‌عنوان امتداد خدا آمدیم من‌ذهنی خودمان را گذاشتیم مرکزمان، شدیم «مگس دل» و میل دارد روی هزارتا چیز بنشیند و شیرۀ هزارتا چیز را بمکد.

«با لبِ شِکّر مپیچ»، یعنی دور و بر لبِ شِکّر مرو. «لبِ شِکّر» یعنی لبِ شیرین، لبِ لعل، هم لعل قشنگ است، هم خوش‌حرف است، هم زیبا سخن می‌گوید، هم خودش زیبا است.

بعد می‌‌گوید این چشم بادام است، این بادام را با «با دام» می‌خواهد قاتی کند مولانا، می‌گوید که چشم بادامی شکل زیبا است، ولی دارای «دام» است. چشم بادام دارای دام است.

بنابراین تو از بادام بترس، یعنی چندین جور می‌شود خواند، ولی مفهومش همین می‌شود. چشم بادام است، یعنی چشم بادامی‌شکل است، شیرین است، قشنگ است، زیبا است، تو با آن همانیده نشو. «از بادام ترس»، یعنی از چیزی که دام دارد بترس. پس چشم زیبای بادام دارای دام است، تو همانیده با آن نشو.

ولی ما می‌دانیم که این من‌ذهنی [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، درحالی‌که هزارتا همانیدگی در مرکزش دارد، مثل یک مگس است، مگس هم تبعیض ندارد که روی کدام چیز بنشیند، کدام چیز ننشیند، این‌ همین ذهن بدون ناظر هست که همانیده هست و هرجا که دلش می‌خواهد می‌تواند بنشیند و شیرینی بکشد.

و امروز مولانا می‌گوید که مراقبش باش شَدید، برای این‌که آن چیزی که می‌بینی زیبا است، دارای دام است. پس باز هم می‌شود ما فضا را باز کنیم [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، تا زندگی به ما قدرت تشخیص بدهد، شناسایی بدهد که ان‌شاءالله به دام نیفتیم.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۴۴ 9️⃣5️⃣8️⃣

💠💠💠پایان بخش سوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شیری‌ست که غم ز هیبتِ او
در گور مقیم همچو موش است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۸۰)

پس زندگی مانند شیری است که «غم» یعنی همین کاه، من‌ذهنی از ترس او در گور مقیم است مثل موش.

این چند بیت هم می‌خوانم برایتان که قبلاً خواندم:

حَزم آن باشد که ظنِّ بَد بَری
تا گریزیّ و شوی از بَد، بَری
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷)

حَزم، سُوء الظن گفته‌ست آن رسول
هر قدم را دام می‌دان ای فَضول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸)

حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر
فَضول: زیاده‌گو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس دوراندیشی، تأمل این است که ما ظنِّ بَد ببریم به مرکز همانیدۀ خودمان، به من‌ذهنی خودمان تا بترسیم، مراقب باشیم، بگریزیم و از خاصیت‌های مریخی من‌ذهنی بگریزیم. «تا گریزیّ و شوی از بَد، بَری».

می‌گوید حضرت رسول گفته «حَزم»، ظنِّ بَد به خود است. یعنی به خودت شک کنی که من در مرکزم یک چیز خطرناکی دارم به‌نام من‌ذهنی، این حَزم است. و هر قدم را ای یاوه‌گو، «دام می‌دان». یعنی هر قدم ممکن است ما یک چیزی ببینیم خوشمان بیاید، بیاید به مرکزمان، بیفتیم به دام. مواظب باش دارد می‌گوید. بعد:

روی صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامی‌ست، کم ران اُوستاخ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۹)

آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟
چون بتازد، دامش افتد در گلو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۰)

اوستاخ: گستاخانه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این صحرایی که ذهن نشان می‌دهد، ظاهراً خیلی هموار و وسیع است، خیلی چیزها در آن است، ولی هر قدم یک دام است، این‌قدر گستاخانه تو زندگی نکن، پیش نرو، نگاه کن، مواظب باش.

و بُزِ کوهی را مثال می‌زند. بُزِ کوهی می‌آید می‌بیند دشت وسیع است می‌گوید دام کو؟ وقتی می‌تازد، یک‌دفعه دامش صیاد گذاشته می‌افتد در گلو. ما هم همانیده می‌شویم، همانیده می‌شویم، همانیده می‌شویم، می‌گوییم دام کو؟ وقتی بیست سالمان شد می‌بینیم دام من‌ذهنی در گلویمان را گرفته، ما در دام هستیم، دام یک بافت همانیده هستیم. چرا؟ با خیلی چیزها همانیده شدیم، با هرچیزی که همانیده شدیم افتادیم به دام آن و دید آن غالب است.

و همین‌طور این چند بیت را می‌خوانم:

زین کمین، بی صبر و حَزمی کَس نَجَست
حَزم را خود، صبر آمد پا و دست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳)

حَزم کن از خورد، کین زَهرین‌گیاست
حَزم کردن زور و نورِ انبیاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۴)

کاه باشد کو به هر بادی جَهَد
کوه کی مر باد را وزنی نَهد؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۵)

از این پنهان‌گاه، از این دام من‌ذهنی، هیچ‌کس بدون صبر و تأمل و چاره‌اندیشی، با فضاگشایی نَجَسته. خودِ حَزم درواقع تأمل، فضاگشایی است، پا و دستش صبر است.

می‌گوید تأمل کن، بترس، مراقب خودت باش، به‌صورت ناظر ذهنت را نگاه کن ببین چکار می‌کند. «حَزم کن از خورد»، نخور، از همانیدگی چیزی نخور، تأیید نخواه، توجه نخواه، غذای همانیدگی نخور که‌ این گیاه زَهرآگین است، زَهر دارد، مسموم می‌کند. و حَزم کردن، تأمل کردن، مواظب بودن، فضاگشایی کردن، زور و نورِ پیغمبران است.

و هرکسی که با هر بادی می‌جهد، یعنی یک چیز جالبی می‌آید با آن همانیده می‌شود، تکان می‌خورد، حالی‌به‌حالی می‌شود، این کاه است. اگر باد همانیدگی ما را می‌کشد جذب می‌کند، یا می‌راند کاه هستیم.

اما کسی که کوه است، یعنی زندگی روی زندگی به‌اصطلاح قرار گرفته، ما ریشه‌دار شدیم، کوه شدیم، هیچ وزنی به باد نمی‌گذارد، باد به کوه کاری ندارد، یعنی ما مثل کوه هستیم، اگر ریشه‌دار بشویم در زندگی.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۴۲ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گویدش لیکن سبب ای زشتکار
از تو بُد در رفتنِ آن اختیار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۰۶)

بیخودی نآمَد به خود، توش خواندی
اختیارت خود نشد، توش راندی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۰۷)

گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهدِ تو
حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۰۸)

یکی می‌آید به او می‌گوید که ای کسی که جنایت کردی در حالت مستی، ما هم جنایت می‌کنیم جنگ راه می‌اندازیم، تخریب می‌کنیم در حالتی‌ که ناموس داریم، چون یک‌ نفر یک حرفی زده به ما برخورده، مست غرور هستم. اگر بگیرندش، می‌گوید تقصیر من نبود، به من برخورده بود.

«گویدش لیکن سبب ای زشتکار»، این‌که اختیارت از دستت رفته بود، تقصیر تو بود. چون تو رفتی شراب خوردی، می‌توانستی شراب نخوری. ما می‌توانیم همانیده نشویم، دچار غرور همانیدگی نشویم.

«بیخودی» در این‌جا بیخودی منفی است، یعنی این‌که هوش آدم برود، دید عدم برود. به خودی خود نیامد، تو به خودت خواندی.

یک‌ کسی می‌رود در میخانه می‌گوید به من شراب بده می‌نشیند می‌خورد، یا می‌خرد می‌برد خانه‌اش می‌خورد، مست می‌کند. بعد یک کسی با اختیار خودش یک‌ چیز خوبی می‌بیند خوشش می‌آید با آن همانیده می‌شود می‌آید مرکزش، خودش می‌کند، مست آن می‌شود.

بنابراین بعد از این‌که مست آن می‌شود، آن می‌آید مرکزش، دید او یا دید آن می‌شود دید ما، ما اختیارمان را می‌دهیم دست او، اختیارمان را او نگرفت، ما دادیم دست او.

هرکسی با چیزی همانیده می‌شود و اختیارش را می‌دهد دست او می‌بیند دیگر نمی‌تواند بنشیند باید برود شهوت‌رانی کند با آن، حرص دارد برسد به آن، نمی‌تواند بنشیند، نمی‌تواند صبر کند، خودش اختیار خودش را داده رفته، اختیارش را خودش رانده. و اگر یک مستی‌ای می‌رسید بدون جهد من‌ذهنی تو:

گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهدِ تو
حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۰۸)

اگر تو فضا را باز می‌کردی به یک مستی‌ای که زندگی به تو می‌داد به آن مست می‌شدی، دراین‌صورت خداوند، «ساقیِ جان» عهد تو را حفظ می‌کرد. یعنی این اتصال را نگه می‌داشت، ولی ما که این کار را نکردیم. پس حرف‌های خوبی زد مولانا.

پشت‌دارت بودی او و عذرْخواه
من غلامِ زَلَّتِ مستِ اِلٰه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۰۹)

پشت‌دار: پشتیبان، حامی
زَلَّت: لغزش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین اگر فضا را باز می‌کردی، لحظه‌به‌لحظه مرکزت عدم بود، پشتت چه کسی بود؟ چه کسی از تو حمایت می‌کرد؟ خود زندگی. و عذرخواه تو او می‌شد، یعنی تو را از این لغزش‌ها و نسیان و سهو و گرفتاری‌ها نجات می‌داد.

بعد می‌گوید من غلام لغزش کسی هستم که مست اِلٰه باشد. یعنی فضا را باز کند، مرکزش را عدم کند و مست زندگی باشد، درعین‌حال برود لغزش کند، اشتباه کند، زندگی نمی‌گذارد اشتباه بکند. اگر اشتباه هم کرد، او درست می‌کند.

پس ما می‌بینیم که مرتب باید این «تعظیمِ خدا» را می‌گوید به‌جا بیاوریم. تعظیم خدا را تکامل نبخشیدن، گستاخی است. یک عده‌ای اصلاً در این کار نیستند که اصلاً از تعظیم خدا خبر ندارند، گستاخی می‌کنند، گستاخی ناهنگـام می‌کنند. بله، خب هزینه‌اش را هم عرض می‌کنم باید بدهند.

لطفِ شاهان گرچه گستاخت کند
تو ز گستاخیِّ ناهنگام ترس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۹)

برای روشن شدن معنی این بیت بود که این‌همه مثنوی خواندم. می‌بینید که لطف خداوند در این‌ لحظه ما را گستاخ کرده. ابیات مثنوی شکافتن این موضوع بود.

گفت تو ای خدا «عَفوْلان» هستی، از بس که عفو می‌کنی ما گستاخ می‌شویم. بعد حالا بشر متوجه شده که لحظه‌به‌لحظه که گستاخ می‌شویم مؤاخذه می‌کند، دعا می‌کند که مؤاخذه نکن من نادان هستم. خب اگر نادان هستم و به نادانی، من دارم اقرار می‌کنم و این اقرار اصیل است، مرکزم را چکار کنم؟ رفته‌رفته گشوده‌تر بکنم که این تعظیم خدا را اِستکمال ببخشم. این بود معنا.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۴۰ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel