ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این افسانۀ من‌‌ذهنی [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] دائماً از شهری که به‌وسیلۀ این همانیدگی‌ها روشن است، می‌گوید. «از شهر مگو» یعنی از اقلامی که شهر را برای شما درست کرده. شهر شما از چه درست شده؟ می‌گویید این همسرم است، این بچه‌ام است، این مال دنیاست، این خانه‌ام است، نمی‌دانم، این پولم است، این تحصیلاتم است، با همه‌ هم هم‌هویت هستم. این شهر من است که هر لحظه به‌صورت ذهنی یکی از قسمت‌های آن ظاهر می‌شود و واقعاً می‌آید به مرکز ما.

«از شهر مگو»، یعنی نگذار بیاید به مرکزت، بگذار مرکزت عدم باشد، بیابان باشد که هیچ‌چیز نیست. مشخص است.

و:

جمله عالَم زین غلط کردند راه
کز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲)

پس اگر به ما بگویند «از شهر مگو»، ما می‌ترسیم. از بیابان بگو [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، بیابان خبری نیست. مرکز عدم خبری نیست، من که با ذهنم چیزی نمی‌بینم، می‌ترسم. یعنی ما می‌ترسیم که مرکزمان را عدم کنیم، می‌ترسیم فرو بریزیم، هیچ‌چیز دستمان نباشد. اولش ترسناک است، نباید بترسیم.

برای همین می‌گوید که همۀ عالم، یعنی همۀ انسان‌ها در عالم به این علت راه را گم کردند که از مرکز عدم می‌ترسند، درحالی‌که پناه ما آن است. پشتیبان ما آن است، برای این‌که وقتی مرکزمان عدم می‌شود، خرد زندگی به ما کمک می‌کند، شفای زندگی می‌آید.

پس از این بیت که می‌گوید:

از شهر مگو که در بیابان
موسی‌ست رفیق و مَنّ و سَلواست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

این بیت را می‌آورد:

صحّت چه کنی؟ که در سقیمی
هر لحظه طبیبِ تو مسیحاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

سقیم: بیمار، نادرست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بعضی از نسخه‌ها «صحبت چه کنی؟» هست، اگر «صحبت چه کنی؟»، بخوانیم با «سقیمی» جور درنمی‌آید، ولی به‌هرحال اگر صحبت باشد، صحبت یعنی هم‌نشینی. باید بگوییم هم‌نشینی با من‌های ذهنی یا همانیدگی‌ها یا با من‌ذهنی خودت چرا می‌کنی؟ مریض باش.

مریض باش در این‌جا یعنی واقعاً اقرار کن که من‌ذهنی داری، من‌ذهنی یک مریضی است، از قبل درد داری، نقص داری، مرکزت همانیده است، بد می‌بینی، دائماً در سبب‌سازی ذهن هستی، در شهر همانیدگی‌ها زندگی می‌کنی، از این همانیدگی می‌پری به آن همانیدگی. این‌ها را به خودت بگو و اقرار کن.

بعد برگردیم «صحّت»، می‌گوید سلامتی یا حس سلامتی براساس همانیدگی‌ها چه می‌کنی؟ چه می‌گویی که این من‌ذهنی سالم‌ترین نوع زندگی است، براساس این همانیدگی‌ها و جدایی تشکیل شده؟ این مریضی است.

می‌گوید که اگر تو بگویی مریض هستم در این لحظه، طبیب تو لحظه‌به‌لحظه «مسیحاست»، مسیحا نماد خداست. یعنی کسی در این لحظه به خودش بگوید من همانیدگی دارم من‌ذهنی دارم، واقعاً مریض هستم باید به خودم کمک کنم، اگر این را اقرار کند، برود به «نیستی»، بگوید من محتاج کمک هستم، زندگی به او کمک می‌کند.

و قبلاً هم گفتم، احساس نیاز بکند، بگوید من این‌همه درد دارم، این درد‌ها را باید خود زندگی به من کمک بکند. پس بنابراین از آن‌ور هم می‌داند که با سبب‌سازی ذهن نمی‌تواند کاری بکند. از آن‌ور هم می‌داند که اگر با آن چیزی که ذهنش نشان می‌دهد ستیزه بکند، بگوید این چه هست؟ همان چیز می‌آید مرکزش و قربانی آن می‌شود، بدبخت آن می‌شود.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۵۴ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

از خانه و مان به یاد ناید
آن را که چنین سفر مهیّاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۷۱)

شما از خودتان سؤال کنید، آیا من آمادهٔ چنین سفری هستم؟ یا از این شاخ به آن‌ شاخ می‌پرم، وقت تلف می‌کنم؟ آیا من متعهّد به مرکزِ عدم هستم؟ متعهّد به فضاگشایی در این لحظه هستم؟ که تنها راهِ من فضاگشایی است.

همین بود دیگر، گفت که آسمانِ همانیدگی‌ها هر لحظه به شما درد می‌دهد، زَهر می‌دهد. تنها راه این است که به اسبابِ عاشقی پناه ببرید، یک وسیله دارد فقط. بعدش هم خواندیم به تفصیل که به خانه‌ها از درش وارد بشوید، نروید از پشت‌ِبام بیایید، به هرچیزی که می‌خواهید برسید با ابزار خودش برسید. اول ساکت باشید تا زبانِ زندگی باز کنید، مثل آن بچه‌ای نباشید که تی‌تی می‌کند، زود حرف می‌زند و آخرِسر کر و لال می‌شود. ما درواقع به‌لحاظِ معنوی کر و لال هستیم.

از خانه و مان به یاد ناید
آن را که چنین سفر مهیّاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۷۱)

سفر به وطنِ اصلی و قشنگ به خودش فهمانده با درکِ عمیق که این‌ذهن [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] جای من نیست، باید از این‌جا بروم. اتفاقاً ابیاتِ بعدی موضوع را روشن می‌کنند. و این بیت هم همین‌طور:

همچنین حُبُّ‌الْوَطن باشد درست
تو وطن بشناس، ای خواجه نخست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰)

که این‌که می‌گوید:

«حُبُّ‌الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»
«وطن‌دوستی از ایمان است.»
🌴(حدیث)

پس وطن‌دوستی از ایمان است. منتها می‌گوید وطن را درست بشناس.
این حدیث درست است.‌ دوستیِ وطن از ایمان هست. ولی آیا وطنِ ما ذهن است یا وطنِ ما این فضای گُشوده‌شده است؟ وطنِ ما فضای گُشوده‌شده است.

«تو وَطَن بشناس ای خواجه» درست، فکر می‌کنم الآن دیگر وطن را می‌شناسیم.

و همین‌طور آن ماهیِ عاقل رفت. یادتان است سه‌تا ماهی بودند در آبگیر. آبگیر نمادِ همین ذهن است و سه جور آدم هست، یکی عاقل است، عاقل کسی‌ است که فضاگشایی می‌کند به خِرَدِ زندگی مُجهّز می‌شود. یکی نیمه عاقل است، یکی هم نادان است. آن کسی که عاقل بود:

سوی دریا عزم کُن زین آبگیر
بحر جُو و تَرکِ این گِرداب گیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۴)

سینه را پا ساخت، می‌رفت آن حَذور
از مقامِ با خطر تا بحرِ نور
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۵)

حَذور: بسیار پرهیز کننده، کسی که سخت بترسد. در اینجا به معنی دوراندیش و محتاط آمده است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس آن ماهی، شما هم همین‌طور «سینه را پا ساخت» یعنی فضا را باز کرد این سینه‌اش او را هدایت می‌کرد، خرد زندگی او را هدایت می‌کرد. ولی اولین دستور این است «سوی دریا عزم کُن زین آبگیر» از این آبگیرِ ذهن به‌سوی دریای یکتایی «همین الآن» حرکت کن. بحر جُو، دریا را بِجوی. ترکِ این گردابِ منِ‌ذهنی را بگیر. بنابراین شما می‌گویید با پایِ منِ‌ذهنی نمی‌روم، با سبب‌سازی نمی‌روم. سینه‌ام را پا می‌سازم، دلم را پا می‌سازم، با فضاگشایی و‌ هدایت زندگی می‌روم. «آن حَذور» یعنی بسیار پرهیز‌کننده، به هیچ‌چیزی نگاه نمی‌کرد دیگر که بیاورد به مرکزش.

بنابراین می‌شود از این‌ لحظه به بعد، هیچ‌چیزِ ذهنی که ذهنتان نشان می‌دهد، به‌صورت فکر ظاهر می‌شود، آن‌قدر اهمیت نداشته باشد که بیاید به مرکزتان، این معنیِ حَذور است. حذور یعنی بسیار پرهیز‌کننده. از کجا می‌رفت؟ از مقامِ باخطر، از یک وضعیت و جایگاهِ باخَطر، پر از خطرِ ذهن تا بحرِ نور، فضای یکتایی که بی‌خطر است. دیگر این آبگیر که هر لحظه به ما زَهر می‌دهند، نمی‌خواهیم بمانیم. اتفاقاً بقیه‌اش راجع‌به این مطلب است که می‌گوید شخص باید دلش تنگ بشود و ابیات بعدی این‌ را می‌گویند. یعنی تنگ بشود، یعنی بگوید دیگر بَسَم است. دیگر در آبگیرِ ذهن، من بَسَم است از این‌جا می‌خواهم همین الآن بروم. بیشتر نمی‌خواهم بمانم دیگر.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۵۲ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

دودت نپزد، کُنَد سیاهت
در پختنت آتش است کاُستاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

کاُستاست: که استاد است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بعد از این بیت می‌‌گوید:

پروانه که گردِ دود گردد
دودآلوده‌ست و خام و رسواست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

پروانه نماد خداییت ماست، ما پروانه هستیم. یک‌ باشنده‌ای به‌نام انسان که از جنس «اَلَست» هست، از جنس خداست، باید حول‌ و‌ حوش جنسیت خودش بگردد که فضای گشوده‌شده است، یا گِرد دود بگردد؟ گِرد همانیدگی و درد بگردد؟ شما جواب بدهید.

می‌‌گوید آن امتداد خدا، آن جنسیت خدا، انسان، که گِرد دود می‌گردد و گِرد درد می‌گردد، حتماً دودآلوده است، حتماً همانیدگی دارد ، حتماً از قبل درد دارد، اِشکال دارد، خام است. خام نباشد که حول و ‌حوش دود نمی‌گردد! خام است یعنی پخته نیست. پخته نیست یعنی هشیاری جسمی دارد، عقل من‌ذهنی دارد، با سبب‌سازی کار می‌کند، خام هست.

«دودآلوده‌ست و خام و رسواست» رسواست یعنی بی‌آبرو است. در کجا بی‌آبرو است؟ در کائنات. هیچ باشنده‌ای مثل انسان نیست که این‌قدر شعور داشته باشد، ببخشید این‌قدر هم بی‌شعوری بکند! یعنی تشخیص ندهد که آن چیزی که ذهنش نشان می‌دهد، این خدا نیست، همان را بپرستد، همان را بیاورد به مرکزش!

رسواست، یعنی آبرو ندارد بین نباتات، حیوانات، جمادات و هرچیزی که، هر باشنده‌ای که به هر صورت جزو مخلوقات خدا هست، این انسان من‌ذهنی آبرو ندارد، خام است.

می‌‌گوید آقا چرا خام ماندی؟ خانم چرا خام ماندی؟ از این چیزی که ذهنت نشان می‌دهد، مربوط به بیرون است، از این چه می‌خواهی؟ ذات تو خداست، ذات تو زندگی است‌. اصلاً تو از جنس شادی هستی. برای چه شادی را در درون خودت نمی‌بینی و این را از یک چیز بیرونی می‌خواهی؟ مگر تو بت‌پرست هستی؟

چطور می‌شود به طلا، خانه، سواد، زیبایی ظاهری، به آدم زندگی بدهد، آرامش بدهد، قدرت بدهد، هدایت بدهد، عقل بدهد؟! آخر چقدر خامی؟ کِی می‌خواهی بفهمی؟

دارد این‌ها را دارد می‌گوید. «دودآلوده‌ست و خام و رسواست» این باشنده به زندگی گفته من از جنس تو‌ هستم، من از جنس اَلَستم ولی وفا نمی‌کند، جفا می‌کند!

لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۶۰)

خداوند چرا جفا بکند؟ ما زندگی‌مان را براساس شکایت بنا کردیم و نارضایتی بنا کردیم. چرا؟ برای این‌که ما از همانیدگی‌ها یعنی چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد، خوشبختی می‌خواهیم، زندگی می‌خواهیم و آن هم الآن برطبق مُرادمان نیست، آن چیزی که می‌خواهیم نیست.

و امروز گفت آن هم توهم است. من نباید این را می‌خواستم، آن را باید می‌خواستم! آن هم می‌خواستی باز هم نمی‌شد چون من‌ذهنی دارد. پس بپرسید آیا من دودآلوده هستم؟ آیا من از گذشته درد دارم؟ هرکسی دودآلوده است از طریق همانیدگی‌ها دیده، حتماً درد هم دارد، نمی‌شود نداشته باشد.

برای همین گفتیم که پندار کمال، ناموس و درد یک مثلث هستند. و یک‌ چنین آدمی خام است.‌ می‌شود آدم لطمه‌ای به خودش بزند، گردن دیگران بیندازد؟ خب این خام است دیگر! اگر خام‌ نبود، می‌گفت من کردم، برای جبرانش این کار را باید بکنم.

می‌شود آدم قانون جبران را انجام ندهد، زحمت نکشد، آن‌طور که خود زندگی در قانون جبران قرار داده، می‌‌گوید باید این کارها را بکنی به این‌جا برسی، چه مادی باشد، چه معنوی، نکند و انتظار داشته باشد برسد؟ می‌شود؟ این خام است دیگر.

شما مسئولیت تغییر خودتان را به‌عهده نگیرید و به گردن دیگران بیندازید، اگر دیگران تغییر کنند، شما تغییر می‌کنید؟ دیگران می‌توانند شما را که نمی‌خواهید تغییر کنید، تغییر بدهند؟ شما نمی‌گذارید خداوند شما را تغییر بدهد، دیگران چه‌جوری تغییر بدهند؟

9️⃣5️⃣9️⃣ ۵۰ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یادآوری می‌کنم که امروز مولانا در غزل شماره ۳۷۱ به ما یادآوری کردند که سپهرِ همانیدگی‌ها، یعنی همان آسمانی که ما از آن زندگی می‌خواهیم و در آن همانیدگی‌ها تغییر می‌کنند به ما زهر می‌دهد، درد می‌دهد.

ولی شما می‌دانید که چه کسانی از این آسمان و گردشش زندگی می‌خواهند، آن‌هایی که همانیده هستند با چیزهای این‌جهانی و من‌ذهنی دارند و از همانیدگی‌هایشان زندگی می‌خواهند.

گفت گردش این آسمان و تغییر همانیدگی‌ها، هر لحظه زهر است و چاره‌اش این است که ما فضاگشایی کنیم و آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد از اعتبار و اهمیت بیندازیم تا فضای درون ما گشوده بشود و با زندگی دوباره حس وحدت کنیم.

اما بلافاصله یادآوری می‌کند که انسان دچار دود است و سودا است، یعنی به سادگی همهٔ ما دچار همانیدگی و درد هستیم. و هشدار می‌دهد که این کار به‌سادگی میسّر نخواهد شد، مگر تعداد زیادی از انسان‌ها به این کار مشغول بشوند.

و دوباره یادآوری کرد که با ادامهٔ سوداپزی و دردسازی ما به جایی نخواهیم رسید، یعنی از دست این باشندهٔ دردساز رها نخواهیم شد. و همین‌طور در این بیت هم ادامه می‌دهد:

دودت نپزد، کُنَد سیاهت
در پختنت آتش است کاُستاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

کاُستاست: که استاد است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی گردش همانیدگی‌ها و دردسازی تو را پخته نخواهد کرد. پختگی هم یعنی بلوغ معنوی. از این عدمِ بلوغِ من‌ذهنی که ما دائماً محتاج به عقلش هستیم از طریق سبب‌سازی، رها بشویم و فضا را باز کنیم و خود زندگی از طریق ما فکر کند.

می‌گوید این تبدیل راحت نیست برای این‌که اکثر مردم به این مرض دچار هستند، مرضِ دود کردن و دردسازی. حالا چه نتیجه‌ می‌گیریم؟ نتیجه می‌گیریم که باید خودمان را از اثر من‌های ذهنی که از طریق قرین روی ما اثر می‌کنند محافظت کنیم که دود آن‌ها به ما نخورد.

از طرف دیگر دودهای قبلی خودمان و دردهای قبلی خودمان بالا خواهد آمد، آن‌ها هم نخواهند گذاشت که من به‌راحتی فضا‌گشایی کنم. بنابراین هرموقع دیدید دود می‌کنید، مقاومت می‌کنید، زیر استرس هستید، خشمگین می‌شوید و جلوی خودتان را نمی‌توانید بگیرید که حول و حوش محورهای فکری بگردید و در فکرهایتان گم بشوید و درد ایجاد کنید، یادتان بیاید که باید تعدادی از ابیات مولانا را بلند برای خودتان بخوانید و از آن حالت خارج بشوید.

شما ممکن است بگویید که شما دویست‌تا بیت خواندید، خب این چند‌تا کلمه را می‌توانستید به‌سادگی بگویید. بله سپهرِ همانیدگی‌ها درد ایجاد می‌کند، عشق هم دَوایش است و دود هم مانع این کار است و با دود هم نمی‌شود به جایی رسید، این شد چهارتا جمله! ولی این اثرگذار نیست.

تجربه نشان داده که این ابیاتی که من وقت می‌گذارم برای شما می‌خوانم و شما را هم خسته می‌کنم، هر کدام از این‌ها اثر خودش را دارد. کافی نیست ما ذهناً بدانیم، عمل نمی‌کنیم، نمی‌توانیم عمل کنیم اصلاً.

به علت نفوذ قرین‌های بیرونی و دردهای گذشتهٔ من‌ذهنی خودمان، نمی‌توانیم به‌سادگی فضاگشایی کنیم، مرکز خودمان را عدم نگه داریم. در گفتن ما خیلی استاد هستیم ولی در عمل کردن نه!

«دودت نپزد، کُنَد سیاهت» یعنی با گذشتن از فکرهای همانیده و ایجاد تاریکی و درد کردن تو نمی‌توانی پخته بشوی، بلکه سیاه می‌شوی. در پختن تو فقط آتش، فضاگشایی، رسیدن نیروی شفابخش زندگی از طریق این فضا‌گشایی، این استاد است. توجه می‌کنید؟

پس [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] این نماد دود کردن و دردسازی است، این نخواهد پخت. بیشتر مردم یا شاید هم، یعنی تقریباً همهٔ مردم در این کار هستند و نمی‌توانند اگر بخواهند هم از این حالت بیرون بیایند. باید واقعاً تمرکز روی خودشان باشد و از قرینِ من‌های ذهنی دوری کنند تا بتوانند به این حالت برسند [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۸ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۵۹ گنج‌ حضور
فایل تصویری - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این هم آیۀ‌ قرآن است.

«… وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ ۗ وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»
«… و پسنديده نيست كه از پشت خانه‌ها به آنها داخل شويد، ولى پسنديده راه كسانى است كه پروا مى‌كنند و از درها به خانه‌ها درآييد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۸۹)

ما از خدا نمی‌ترسیم، پرهیز نمی‌کنیم، دائماً با پریدن از یک همانیدگی به همانیدگی دیگر حرف می‌زنیم، سبب‌سازی می‌کنیم، با فکر کردن می‌خواهیم به خدا زنده بشویم، ما فکرهایمان را می‌پرستیم، می‌گوییم خدا را می‌پرستیم، مرکزمان را عدم نمی‌کنیم.
پس راه این است که مرکزمان را عدم کنیم، فضا را باز کنیم.

نطق، کان موقوفِ راهِ سمع نیست
جُز که نطقِ خالقِ بی‌‌طَمْع نیست‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۹)

مُبْدِع است او، تابعِ اُستاد، نی
مَسْنَدِ جمله، ورا اِسناد، نی‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۰)

باقیان هم در حِرَف، هم در مَقال
تابعِ استاد و محتاجِ مثال‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۱)

موقوف: منوط، متوقّف
مُبْدِع: پدیدآورنده
مَسْنَد: تکیه گاه
حِرَف: پیشه‌ها، صنعت‌ها، جمعِ حرفه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید که، نطقی که، آن حرف زدنی که، موقوف گوش کردن ذهنی نیست، این نطق خالق است. اگر بخواهید خدا از طریق شما حرف بزند، باید ذهن را ساکت کنید، با ذهن نمی‌توانید گوش بدهید، برای این‌که او ابداع کننده است. این را جاهای دیگر می‌گوید.

«مُبْدِع» یعنی صنعِ آفریدگاری و خدا‌وند از روی کپی‌های ذهنی خلق نمی‌کند، چیزهای قدیمی را نمی‌سازد در این لحظه، همیشه چیز جدید می‌سازد. بنابراین کپی‌های ذهنی مورد اسناد خداوند نیست، ولی انسان‌های دیگر که با ذهن در حرفه‌ها تخصص پیدا می‌کنند، این‌ها تابع استاد و محتاج مثال هستند.

زین سخن، گر نیستی بیگانه‌‌یی
دَلْق و اشکی گیر در ویرانه‌‌یی‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۲)

زآنکه آدم، زآن عتاب، از اشک رَست
اشکِ‌ تر باشد دمِ توبه‌پرست‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۳)

بهرِ گریه آمد آدم بر زمین
تا بُوَد گریان و نالان و حَزین‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۴)

حَزین‌‌: اندوهگین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خب دیگر می‌گوید اگر این سخن را می‌فهمی، دراین‌صورت در ویرانهٔ ذهن شروع کن به لطیف شدن، فضا را باز کن. و می‌‌گوید حضرت آدم از آن تندی خدا‌وند بود، که «زآن عتاب، از اشک رَست». یعنی ما داریم راجع‌به این صحبت می‌کنیم که خداوند زهر می‌دهد به ما، پس عتاب دارد، پس ما باید دائماً فضاگشا باشیم، و اشکِ تِر ما جاری باشد. هرکسی توبه می‌پرستد، یعنی می‌‌گوید من از ذهن بیرون آمدم، دیگر نمی‌روم به ذهن، دیگر نمی‌روم به ذهن، باید مرتب فضاگشایی کند و لطیف بشود، هی لطیف‌تر بشود. پس آدم برای این به زمین آمده، یعنی برای این ما الآن در ذهن هستیم که گریان و نالان و حَزین باشیم.

آدم از فردوس و از بالایِ هفت
پای‌ماچان از برایِ عُذْر رفت‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۵)

آیا شما به «پای‌ماچان» آمدید؟ «پای‌ماچان» یعنی مقاومت صفر و قضاوت صفر، من‌ذهنی صفر، یعنی فضاگشایی و صفر کردن من‌ذهنی.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۶ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

هر‌که را باشد زِ سینه فتحِ باب
او زِ هر شهری ببیند آفتاب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۹)

حق پدید است از میانِ دیگران
همچو ماه، اندر میانِ اختران‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۰)

فَتحِ باب: گشودنِ دَر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هرکسی سینه‌اش باز شده باشد، فضاگشایی کرده باشد، به زندگی زنده شده باشد، مثل خورشید از مرکزش طلوع کرده باشد، او در هر شهری یعنی در هر انسانی آفتاب را می‌بیند، خدا را می‌بیند. پس اگر به زندگی زنده شده باشیم، در دیگران زندگی را می‌بینیم و زندگی را به ارتعاش در می‌آوریم، یعنی خدا را می‌بینیم.

می‌گوید خداوند پدید است، آشکار است از میان دیگر چیزها، دیگر چیزها یعنی همانیدگی‌ها و من‌های ذهنی مانند ماه میان ستاره‌ها. منتها باید دیدِ عدم داشته باشی که این را ببینی.

زین دودناک خانه گشادند روزنی
شد دود و، اندر آمد خورشیدِ روشنی

آن خانه چیست؟ سینه، و آن دود چیست؟ فکر
ز اندیشه گشت عیشِ تو اشکسته گردنی
🌺(مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع چهل و سوم)

دودناک: آمیخته به دود، پردود، دودآگین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس از این خانهٔ دودناک که دراثر پریدن از فکری به فکر دیگر، از دردی به درد دیگر ما دود راه انداخته‌ایم، یک روزن گشوده‌اند. اگر روزن گشوده‌اند، یعنی شما می‌توانید فضاگشایی کنید. فضاگشایی را عرض کردم آن دودی که این‌ لحظه ذهنت نشان می‌دهد به‌عنوان بت می‌گویی این مهم نیست، فضا خودبه‌خود گشوده می‌شود. دود می‌رود و یک خورشیدی می‌آید و این خورشید همین اصل شماست.

می‌گوید آن خانه کجاست؟ سینهٔ تو. آن دود چیست؟ فکرهای همانیدهٔ تو. از اندیشه‌های همانیده، زندگی تو، عیش تو، شادی تو شکسته‌گردن شده، نابود شده.

و همین‌طور این چند بیت را سریع می‌خوانم. این بیت‌ها بسیار مهم هستند که مولانا می‌گوید تو باید گوش بدهی، تو باید ساکت باشی، تو باید از درِ اصلی که فضاگشایی به خانهٔ خدا وارد شوی، از بام نیایی و البته قبلاً خواندیم، امیدواریم که در این زمینه دوباره یک زلزله‌ای در من‌ذهنی بینندگان ما به‌وجود بیاورد، البته اکثرشان دیگر من‌ذهنی ندارند ان‌شاءاللّه.

چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲)

کودک اوّل چون بزاید شیرْنوش
مدّتی خاموش باشد، جمله گوش‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۳)

مدّتی می‌‌بایدش لب‌ دوختن
از سخن، تا او سخن آموختن‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۴)

شیرنوش: نوشنده شیر، شیرخوار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس ما از جنس گوش هستیم خداوند از جنس زبان، پس خداوند به گوش‌ها یعنی به ما گفته «اَنْصِتوُا» یعنی خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید.

و مثال می‌زند کودک که متولد می‌شود اول شیر می‌خورد، اول باید خاموش باشد. می‌بینید کودک دو سال مثلاً حرف نمی‌زند، همه‌اش گوش است به مادرش گوش می‌کند. باید مدتی لبش را بدوزد حرف نزند از سخن تا از مادرش سخن یاد بگیرد. ما هم باید ساکت بشویم الآن، ذهن را ساکت کنیم تا از خداوند سخن گفتن یاد بگیریم. بله، این همین «اَنْصِتوُا» است:

«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرآن فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»
«هرگاه قرآن خوانده شود، گوش فرادهید و خموشی گزینید، باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ اعراف(۷)، آیهٔ ۲۰۴)

باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخودار شوید. این همین «اَنْصِتُوا» است که ما مرتب می‌گوییم «اَنْصِتُوا». به‌عبارت دیگر مولانا این‌طوری تفسیر می‌کند، می‌‌گوید اگر خداوند تو را می‌خواهد به‌عنوان کتاب بخواند، تو با ذهنت نخوان، تندتند حرف نزن، از خدا پیشی نگیر در حرف زدن، بلکه ساکت باش، تا او قرآن تو را بخواند، یعنی تو را بخواند به‌صورت یک کتابی‌ و شاید موفق بشوی، اگر ساکت باشی، ممکن است مورد لطف و رحمت پروردگار واقع بشوی، یعنی اجازه بدهی او کتاب تو را بخواند، خودت با من‌ذهنی‌ات نخوانی.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۴ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و می‌گوید اگر آب تیره باشد، عکس ماه و آسمان در آن نمی‌افتد. شما یک آبی که تیره است نگاه کن، می‌بینی که
هیچ‌چیزی نمی‌بینی در آن، این من‌ذهنی ما هم مثل آب تیره است.

و یک مثال دیگر این است که اگر هوا تیره بشود، سیاه بشود، دراین‌صورت خورشید و ماه پنهان می‌شود. یعنی اگر درون ما تیره بشود دراثر همانیدگی‌ها و دردها، خورشید زندگی و ما به‌صورت ماه هردو پنهان می‌شود. این‌که ما به‌صورت ماه انعکاس نور خورشید را به این جهان می‌تابانیم، این پدیده دیگر پیش نمی‌آید، برای این‌که درون ما تیره است، پر از همانیدگی است.

زآن همه جنگند این اصحابِ ما
جنگ کس نشْنید اندر انبیا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۵۰)

زآنکه نورِ انبیا خورشید بود
نورِ حسِّ ما چراغ و شمع و دود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۵۱)

می‌گوید پیغمبران با هم جنگی ندارند. هیچ‌ موقع پیغمبران با هم نجنگیدند چون همه‌شان از نور خدا بودند، زنده‌شده به نور خدا بودند، اما اصحابشان با هم جنگیدند. مسیحیان با مسلمان‌ها و هردوشان با یهودیان جنگیدند. چرا؟ برای این‌که من‌ذهنی داشتند، برای این‌که نور انبیا، هشیاری انبیا از نور خدا بود یا این‌ها هشیاری بودند که روی هشیاری منطبق بودند، از جنس اَلَست بودند، اَلَست روی خودش قائم بود.

تمام انبیا می‌گوید روی خودشان قائم بودند، روی ذاتشان قائم بودند. پس بنابراین روشن به نور خدا بودند، اما آن‌هایی که با هم جنگیدند برای دین، آن‌ها نور چراغ و شمع و دود بودند.

و می‌دانید این مثال‌ها را در دفتر چهارم خواندیم ما. می‌گوید دوتا چراغ را بگذارید این چراغ با همدیگر نمی‌توانند ممزوج بشوند، اما نورشان می‌تواند با هم یکی بشود. پس بنابراین همهٔ ما وظیفه داریم که به اَلست زنده بشویم، فضا را باز کنیم به خدا زنده بشویم. همهٔ‌مان وقتی به خدا زنده شدیم دیگر با هم جنگی نداریم. همهٔ‌مان از جنس خدا هستیم در عمل. دارد مثال می‌زند که پیغمبران با هم نجنگیدند. شما فکر کنید که چرا پیغمبران با هم نجنگیدند؟ و:

هشت سالت جُوش دادم در فراق
کم نشد یک ذرّه خامیت و نفاق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۴)

غورهٔ تو سنگ‌بسته کز سَقام
غوره‌ها اکنون مَویزند و، تو خام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۵)

سنگ‌بسته: سفت و سخت، کال
سَقام: بیماری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس همهٔ این‌ها نشان می‌دهند که ما واقعاً باید یک کاری بکنیم و مولانا می‌بینید که هشت‌ سالِ اول زندگی را خیلی مهم می‌داند که انسان می‌تواند در این هشت‌ سال به خدا زنده بشود.

می‌گوید هشت‌ سال من تو را ای انسان، جوش دادم در این جدایی، ولی یک‌‌ذره این خام بودنت و نفاقت کم نشد و تو مثل غوره‌ای هستی که مثل سنگ سفت شدی در بیماری، در بیماری من‌ذهنی، ولی خیلی از غوره‌ها پخته شدند و مویز شدند ولی تو خام ماندی.

خب ما به خودمان نگاه کنیم، آیا شما سی‌ سال، چهل‌ سال، پنجاه‌ سال، شصت‌ سالتان است هنوز غوره هستید؟ و غوره‌تان هم سفت شده از بیماری ذهنی؟ ولی بدان که خیلی از غوره‌ها مثل مولانا و حافظ و غیره و بزرگان مویز شدند، ولی ما خام مانده‌ایم. و:

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۲ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

وآن غصّه که می‌گویی: آن چاره نکردم دی
هر چاره که پنداری، آن نیز غَرَر باشد

خود کرده شِمُر آن را، چه خیزد از آن سودا؟
اندر پیِ صد چون آن صد دامِ دگر باشد

آن چاره همی‌کردم، آن مات نمی‌آمد
آن چارهٔ لنگت را آخر چه اثر باشد؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳۰)

غَرَر: هلاکت، فریب خوردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

همین حرفی که توضیح دادم، می‎گوید آن غصه را که الآن آمده می‌گوید دیروز چاره‎اش را نکردم، هر چاره که می‎پنداشتی با من‎ذهنی‎ات، آن نیز فریب می‎شد.

می‎بینید که ما پشیمان می‎شویم، می‌گوییم چرا این مِلک را خریدم؟ ضرر کردم، نمی‎دانم چرا این استاک (stock) را خریدم؟ چرا، چرا چرا چرا؟!چرا با این ازدواج کردم، با آن‌ یکی نکردم؟ اگر با آن ازدواج کرده بودم، این‎طوری نمی‎شد و هزارتا چرا. می‎گوید که با سبب‎سازیِ ذهن دارد فکر می‎کند، سَرِ ذهنی دارد. هر چاره که می‎پنداری با من‎ذهنی، آن نیز فریب است. آدم دیدید پشیمان می‎شود.

«خود کرده شِمُر آن را»، یعنی فرض‎ کن آن کار را می‎کردی، از آن پندار چه برمی‎خیزد؟! آن هم پندار بوده و اگر آن کار را می‎کردی، «اندر پیِ صد چون آن صد دامِ دگر باشد»، یعنی اگر یک ‎دفعه هم ما یک کاری بکنیم که با من‎ذهنی‎مان درست دربیاید به ‎دنبالش صد دام دیگر هست.

همۀ این ابیات نشان می‎دهد که شما باید از سبب‎سازیِ من‎دار بیایید بیرون و با عقل و خِرد کُل فکر کنید. «آن چاره همی‌کردم»، می‎گویید اگر آن کار را می‎کردم این‎طوری مات نمی‎شدم. اما آن چارۀ ذهنیِ تو را هم درواقع یک دام دیگر دنبالش می‎شد.

«آن چارهٔ لنگت را»، یعنی آن چاره‎ای که با من‎ذهنی‎ات کردی، چه اثر می‎توانست داشته باشد؟! پس اثر در مرکزِ عدم و فضاگشایی و با خِرد زندگی است، نه با سبب‎سازی و کارافزاییِ من‎ذهنی.

این سه بیت را هم بخوانیم:

دیده‌‌یی باید، سبب سوراخ‌کُن
تا حُجُب را بَرکَنَد از بیخ و بُن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲)

تا مسبِّب بیند اندر لامکان
هرزه داند جهد و اَکساب و دکان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۳)

از مسبِّب می‌رسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴)

سبب سوراخ‌کُن: سوراخ کنندهٔ سبب
اَکساب: کسب‌ها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس این‎ها را هم می‎دانیم. پس یک دیده‌‎ای می‎خواهیم داشته باشیم با مرکزِ عدم، دیدِ زندگی، که سبب‎سازی ذهن را فلج کند. ما می‌خواهیم فضا را باز کنیم، مرکز را عدم کنیم، از سبب‎سازی بپریم بیرون، تا به‎طور کُلی حجاب‎ها را، پرده‎ها را از بیخ و بُن بکَنَد. چون دراثرِ سبب‎سازیِ ذهن، فکرکردن با ذهنِ همانیده، ما مرتب همانیدگی‎ها را که پرده هستند می‎آوریم جلوی چشم عدممان.

اگر این کار را نکنیم و با فضا‎گشایی، آن مرکز را، آن دید را پیدا کنیم، مسبب را در فضایِ گشوده‎شده می‎بینیم و می‎فهمیم که جهد و کسب و دُکان‎داری براساسِ من‎ذهنی، بسیار غیرِ مؤثر است، هرزه است، بیخود است. بعد متوجه می‎شویم که هر خیر و شَرّی از مُسبب می‎رسیده.

الآن فکر می‎کنیم که ما بد فکر کردیم، آن چاره را نکردیم، مردم می‎کنند، اتفاقات این چیزها را به‎وجود می‌آورند، زندگی ما دستِ اتفاقات است، می‌گوید نه. مُسبب خداست، پس فضا را باز کن، آن را بیاور به زندگی‎ات، اسباب و وسایط که به‎وسیلۀ فکرهای من‎ذهنی به ما نشان داده می‌شود، آن‌ها نیستند که زندگیِ ما را می‎سازند.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۰ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون نمی‏‌آیند اینجا کی منم؟
کاندرین عِزّ، آفتابِ روشنم‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۶)

عِزّ: بزرگی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ها! می‌گوید «چون نمی‌آیند این‌جا کی منم؟»، یادتان است بیت چه چیزی می‌گفت؟ گفت بیایید این‌جا، همین‌جا که من هستم. «کاندرین عِزّ، آفتابِ روشنم». شما فضاگشایی کنید به بی‌نهایت او زنده بشوید، آن‌جا که مولانا هست بروید. که در این بزرگی، در این «عِزّ»، مثل آفتابِ روشن هستم.

انسان می‌تواند مثل آفتاب و باید از درونش طلوع کند. نه‌تنها آسمان باز می‌شود، یک آسمانِ بزرگی است، بلکه مثل خورشید از آن‌جا طلوع می‌کند و این برکت را به عالم پخش می‌کند. و الآن ما می‌فهمیم با این ابیات برای چه‌ ما باید دوباره هشیارانه به بی‌نهایت و ابدیت خدا زنده بشویم.

با این اوصافی که برای انسان تعریف می‌کند، واقعاً فضاگشایی کردن در مقابل چالش‌ها خیلی ساده باید باشد. شما یک دور همین ابیات را بخوانید، خواهید دید که هر بیتی شما را یک‌خرده می‌لرزاند، یک‌‌خرده به‌اصطلاح سبب می‌شود که دستتان شُل بشود.

اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنب
تا قلاووزت نجنبد تو مَجُنب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹)

طاق و طُرُنب: جلال و شکوه ظاهری
قلاووز: پیشروِ لشکر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس در این راهِ فضاگشایی و تبدیل، این «طاق و طُرُنبِ» دنیایی را، قرضی را بگذار کنار و قلاووزِ تو یعنی مولانا در این مورد تا نَجُنبیده تو نَجُنب. یعنی ابتدا واقعاً به این ابیات عمل کن، با عقل خودت عمل نکن، با سبب‌سازی عمل نکن. اگر واقعاً قلاووزِ معنوی داری، با او برو جلو و با من‌ذهنی‌ات نَجُنب.

و:

تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طَوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴)

طَوق: گردنبند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این همیشه یادمان باشد که تاجِ گرامی‌داشتِ خدا که خداوند می‌خواهد در ما به بی‌نهایت خودش زنده بشود، در فرقِ سرِ ماست. و «طَوقِ اَعْطَیناکَ» یعنی ما بی‌نهایت فراوانیِ خدا را داریم؛ هم خداوند ما را گرامی داشته، در ما می‌خواهد به بی‌نهایت خودش زنده بشود، هم بی‌نهایت فراوانیِ خودش را به ما داده.

و این‌که ما احساسِ کمبود می‌کنیم و احساسِ خِفَت می‌کنیم، این هردوی این‌ها آیه‌های قرآن هستند، پس ما به آن‌ها عمل نمی‌کنیم، یک اشکالی داریم. اشکالِ ما هم همین من‌ذهنی است، پندار کمال است که من امروز به‌طور مبسوط توضیح دادم.

تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی
تو چرا خود منّتِ باده ‌کَشی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳)

ما در ذاتمان به‌صورتِ مرکزِ عدم و از جنسِ خدا یا اَلَست، هم خوش هستیم هم زیبا هستیم و معدنِ هر خوشی هستیم. ما چطور آمده که می‌رَویم منّتِ یک چیزِ بیرونی را می‌کشیم که به ما باده بدهد یا اصلاً منّتِ شرابِ انگوری را می‌کشیم که ما را مست کند؟! ما خودمان مستِ خدایی هستیم. حالا، مستیِ خداگونه‌مان اگر بروز نمی‌کند، شما علتش را در من‌ذهنیِ خودتان جست‌وجو کنید. و در جست‌وجوی خوشی از دنیا، «طاق و طُرُنب» را از دنیا می‌خواهید، می‌خواهید قرض کنید.

همهٔ این ابیات شما را باید تکان بدهد. شما الآن همین بیت‌هایی که اخیراً خواندیم به خودتان نگاه کنید، بگویید من از دنیا برای خودنمایی چیزی قرض کرده‌ام؟ می‌خواهم بیندازم دور. حتی همهٔ این طلاهایی که مردم به خودشان می‌بندند، آویزان می‌کنند، انگشترهای گران، ساعتِ گران، از دنیا قرض می‌کنند. این انگشتر چند هزار دلار ارزش دارد، یعنی چه؟ من آدم مهمی هستم. این‌که خیلی سطحی است که.

و تو چطور به این افتخار نمی‌کنی که «تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی» هستی؟ باید به این زنده بشوی. ناموس اصلی این است که ما به خِرد کل زنده بشویم، به «خوش و خوبی و کانِ هر خوشی» خودمان زنده بشویم، به خداگونگی‌مان زنده بشویم.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۸ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ما باید با فضاگشایی و آوردن خرد زندگی عقلمان را مست کنیم. یعنی عقلمان که عقل من‌ذهنی است فعلاً، دیگر از سبب‌سازی دست بردارد، عقل جدیدی پیدا کنیم. و این لنگرمان را بکِشیم کشتی‌مان را شروع کنیم به راندن، به حرکت دربیاییم. شما با فضاگشایی واقعاً به حرکت معنوی می‌پردازید.

ولی می‌گوید فغان که این فلکِ همانیدگی‌ها با همه غایبانه بازی می‌کند، انسان‌ها حاضر نیستند. شما ممکن است مسئله‌سازی کنید و مسئله‌سازی را به‌جای مسئله حل کردن خرج کنید. مانع‌سازی کنید، دردسازی کنید، بگویید که نه، من دارم درد را کم می‌کنم، چرا؟ با این‌که با این فلکِ همانیده شما غایبانه بازی می‌کنید. یک کسی ممکن است که خواب باشد شطرنج هم بازی بکند، خب آن کسی که بیدار است می‌بَرد دیگر.

پس شما باید فضا را باز کنید حضور ناظر باشید، آن موقع ببینید که این فلک همانیدگی‌ها چکار می‌کند. آن موقع وقتی یک چالشی پیش می‌آید شما فغان نمی‌کنید، آه نمی‌کشید، بلکه فضا را باز می‌کنید، با آن عقلی که از مستی به‌وجود آمده، این عقل درستی است الآن، مسائلتان را حل می‌کنید.

«فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک» یعنی فلک با اشخاص بازی می‌کند، شطرنج بازی می‌کند یا تخته‌نرد بازی می‌کند، ولی آن‌ها غایب هستند حاضر نیستند. و حافظ می‌گوید که کسی نبوده که یک دستی از این دَغا، از این حقه‌باز، که نماینده‌اش من‌ذهنی است در ما، ببَرد از فلکِ همانیدگی‌ها.

ولی حافظ بُرده، مولانا برده. شما هم اگر حاضر باشید، با حضور خودتان در‌حالتی‌که ذهن را نگاه می‌کند بازی کنید، از شما نمی‌تواند ببَرد، چون شما عقل خدا را دارید، او عقلِ من‌ذهنی را دارد. عقل شیطان نمی‌تواند از شما ببَرد، ولی چون ما را غافلگیر می‌کند، چه‌جوری غافلگیر می‌کند؟ یک کاری می‌کند که ما با عینک درد یا عینک همانیدگی‌ ببینیم، درنتیجه غایب هستیم. و خوانده‌ایم، سِحر می‌کند، جادو می‌کند.

در یک بیتی می‌گوید که اگر بخواهی از این جادویی و از این فریب‌کاری نجات پیدا کنی، تو کمک بخواه از ربِّ فلق، از گشایندهٔ صبح‌ها یعنی خداوند، بگو به داد من برس. وگرنه از این دَغا نمی‌توانی ببَری.

و این دو بیت:

اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما را
فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!

بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود
اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۷۱)

این ابیات را هر روز ما باید برای خودمان بخوانیم. می‌گوید اگر با فضاگشایی، عشقِ خداوند همیشه با ما نباشد، در‌این‌صورت از دامِ ذهن و سبب‌سازی او ما چه‌جوری می‌توانیم آسایش پیدا کنیم؟! پس اگر بِرَویم به دامِ ذهن و سبب‌سازیِ ذهن، در‌این‌صورت بُتِ شهوت، بُتِ حرصِ به‌دست آوردن چیزها، بُتِ زیاد کردن آن چیزی که در مرکزمان است، دَمار از روزگار ما می‌آورد، چون تابشِ انرژی بد دارد!

ولی عشقِ شمس‌الدین یعنی زنده شدن به زندگی، در این‌جا شمس‌الدین فرد نیست، عشقِ شمس‌الدین یعنی عشقِ طلوع کردن به‌صورت خورشید از مرکزمان؛ همین مقصودِ ما، منظورِ ما. وقتی فضا را باز می‌کنیم به‌صورتِ خورشید می‌خواهیم بیاییم بالا از مرکزمان، از تابشِ یکتایی، از تابشِ یکی شدن با زندگی، ما تاب و تَب پیدا می‌کنیم، یعنی هم روشنایی پیدا می‌کنیم هم گرمای زندگی را.

پس بنابراین این دو بیت باز هم می‌گوید که برای این‌که از دامِ ذهن و سبب‌سازی رهایی پیدا کنیم، شما آن چیزی را که ذهن به‌صورتِ بُت نشان می‌دهد همین الآن، باید از آن دوری کنی و عشق شمس‌الدین را بیاوری. برای این‌که عشق شمس‌الدین را بیاوری باید فضاگشایی کنی.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۶ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس فهمیدیم «از جای رفتن» یعنی چه. یعنی این الآن معنی می‌دهد به شما، «زین واقعه»، واقعه این [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] است. عرض کردم واقعه یک معنی دیگری هم می‌دهد، واقعه روز قیامت است. اگر شما این مرکز همانیده را [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] به‌هم ریختید، زلزله شد و رسیدید به بی‌نهایت خدا [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، این هم قیامت است، محشر است، زنده شدید به زندگی، این هم واقعه هست. ولی اولین‌ واقعه افتادن به ذهن است [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، که ما از جای رفتیم. حالا می‌گوید از جای برو که جای این فضای گشوده‌شده است. و این هم مثنوی است که می‌گوید قبل از این‌که وارد این جهان بشویم در صفا بودیم، حالمان خوب بود، ولی همین‌که وارد ذهن شدیم من‌ذهنی ساختیم حبس خشم و حرص و خرسندی شدیم.

این هم آیهٔ قرآن است، می‌گوید:

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸)

«گفتیم: همه از بهشت فرود آیید» بهشت همین موقعی است که با او یکی بودیم. «پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید» که هدایت رسیده. الآن شما می‌دانید که فضای ذهن، فضای زندگی نیست. «آنها که هدایت مرا پیروی کنند»، اگر شما به این چیزهایی که می‌خوانیم عمل کنید، واقعاً تعظیم خدا را اِستِکمال ببخشید، یک جایی نایستید، «آن‌ها نه بیمی دارند و نه اندوهی».

این نه بیمی دارند نه اندوهی، توجه کنید که بیم و اندوه دوتا خاصیت من‌‌ذهنی‌ست. و واقعاً هم هرکسی‌ که می‌ترسد و اندوهگین است ایمان ندارد، از جنس من‌ذهنی است. در قرآن چهارده‌تا آیه است که می‌گوید، تقریباً همه‌اش این معنی را دارد، که هرکسی که می‌ترسد و اندوهگین است، یعنی اندوه من‌ذهنی دارد، ایمان ندارد. این‌ها را شما پیدا کنید بخوانید، چندتایش را در این‌جا خواندیم قبلاً.

جمله خشم از کبر خیزد، از تکبّر پاک شو
گر نخواهی کبر را رو، بی‌تکبّر خاک شو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۱۹۸)

پس می‌گوید خشم از کبر، خودخواهی و از پندار کمال برمی‌خیزد، از ناموس برمی‌خیزد. خشم که این‌قدر مخرب است یکی از علائم پندار کمال است، «می‌دانم» است، ناموس است. پس تو بیا از این تکبر پایین، از خودخواهی، بالا نشستن. اگر کبر را نمی‌خواهی دراین‌صورت مقاومت و قضاوت را صفر کن تا اندازهٔ من‌ذهنی‌ات صفر بشود.

«رو، بی‌تکبّر خاک شو» یعنی هر لحظه فضاگشایی کن. وقتی فضاگشایی می‌کنیم ذهن می‌ایستد، در آن لحظه «اَنصِتوا» برقرار می‌شود، من‌‌ذهنی در آن لحظه صفر می‌شود. البته هنوز قدرت جذب ما را دارد، در آن لحظه ولی صفر می‌شود ما می‌توانیم کار را انجام بدهیم.

گفته او را من زبان و چشمِ تو
من حواس و من رضا و خشمِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷)

زندگی، خدا، به ما گفته که من، هم زبان تو می‌شوم هم چشم تو می‌شوم، با من ببین، با من حرف بزن، بگذار من حرف بزنم.

‌پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا
تا زبانْ‌تان من شوم در گفت‏وگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)

پس من حواس تو می‌شوم، یعنی این حواس پنج‌گانه و فکرهای من‌ذهنی و سبب‌سازی را بگذار کنار‌. فضا را باز کن حواست من می‌شوم، رضای تو من می‌شوم، خشم تو هم من می‌شوم.

این خشم آن خشم نیست که ما در من‌ذهنی داریم، این خشم یک قدرت عمل است، این خشم یک تُرُش‌رویی‌ست، همان‌طور که در غزل می‌گوید، در مقابل همانیدگی‌هاست، و قدرت پرهیز است، قدرت صبر است، که از طرف زندگی می‌آید. یعنی زندگی به ما می‌گوید، خداوند به ما می‌گوید تو این من‌ذهنی را ساکت کن تا زبان و چشم و حواس و رضا و خشم تو من بشوم، همه‌چیز تو من می‌شوم.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۴ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۹۵۸ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل word متن کامل برنامه شماره ۹۵۸

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این‌ها را هم همیشه برایتان خواندیم:

«… أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ ۖ … .»
«… آيا خدا براى نگهدارى بنده‌اش كافى نيست … ؟»
( قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۳۶)

«… قُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ ۖ… .»
«… بگو: خدا براى من بس است … .»
( قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۳۸)

«آیا خدا برای نگهداری بنده‌اش کافی نیست‌؟» بله هست‌. «بگو: خدا برای من بس است‌.» که می‌بینیم آن شیر و روباه این‌ها را‌، ببخشید روباه و گرگ این‌ها را نمی‌گویند. و شیر ادامه می‌دهد:

ای خِرَد و رایِتان از رایِ من
از عطاهایِ جهان‌آرایِ من‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۴)

نقش با نقّاش چه اسْگالَد دِگر؟
چون سِگالِشْ اوش بخشید و خبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۵)

این چنین ظنِّ خسیسانه به من
مر شما را بود؟ ننگانِ زَمَن‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۶)

جهان‌آرای: آرایش دهنده جهان. کنایه از گسترده و جهان شمول.
سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن، بخصوص اندیشیدن بد.
زَمَن: زمان، روزگار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«زمن» یعنی زمان. شیر دارد به گرگ و روباه یا خداوند به ما می‌گوید که حرصِ همانیدگی با شکارها را داریم. مگر عقلتان و فکرتان از من نیست؟ مگر این‌ها را همه من به شما ندادم؟ شما نقش هستید من نقّاش‌. دیگر نقش‌ راجع‌به نقّاش‌ چه چیزی فکر می‌تواند بکند؟ من همه‌چیزتان را درست می‌کنم.

برای این‌که این سگالش یا فکر کردن را او می‌بخشد. علم را او می‌دهد به ما. بعد آن‌‌ موقع به این شیر و روباه می‌گوید‌، همین‌طور به ما می‌گوید واقعاً این‌چنین فکر تنگ‌نظرانه و خسیسانه و کوچک راجع‌به من دارید شما؟! ای ننگان روزگار!

مولانا می‌خواهد بگوید که این من‌ذهنی و کسانی که با دید آن به‌صورتِ گرگ درآمده‌اند‌، این‌ها ننگ کائنات هستند. پس این هشیاری جسمی به‌درد نمی‌خورد، که امروز گفت هشیاری برق‌.

ظٰانّین بِاللهِ ظَنَّ السُّوء را
چون منافق سر بیندازم جدا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۷)

«آنان که نسبت‌به خداوند، گمان بد برند، باید همانند منافقان، سرشان را قطع کنم.»

«آنان که نسبت‌به خداوند‌، گمانِ بد برند»‌، یا آنان‌ که از طریق فکر با خدا ارتباط برقرار می‌کنند‌، بنابراین یک خدای ذهنی خلق می‌کنند، با من‌ذهنی‌شان با خدای ذهنی دارند حرف می‌زنند. پس همیشه آن‌طور که باید خدا را نمی‌بینند.

برای دیدن خدا باید به او زنده شد. هرکسی که با فکر بخواهد با خدا ارتباط برقرار کند‌‌، پس این منافق است‌. چرا؟ برای این‌که به زبان چیزی می‌گوید. در مرکزش یک بت است‌. آن‌ چیزی که زبانش می‌گوید با آن‌ چیزی که مرکزش است‌، مرکزش باید خدا می‌شد دیگر، جسم است‌. مانند منافق سرش را جدا می‌کنم.

پس می‌فهمیم که با فکرمان، با این روشنایی برق نباید با خدا ارتباط برقرار کنیم‌. باید فضا را باز کنیم‌.

و این همین آیۀ قرآن است‌:

«وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ… .»
«و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه بر خدا بدگمانند عذاب كند… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۶)

«و مردان و زنانِ منافق و مردان و زنانِ مشرک را که بر خدا بدگمانند عذاب کند.» یعنی ما انسان‌ها دیگر، ما انسان‌ها من‌ذهنی داریم. «من» داریم. این من‌ذهنی ما با فکر با خدا ارتباط برقرار می‌کند. هم مشرک است‌، هم منافق است‌.

این «ظٰانّین بِاللّهِ ظَنَّ السّوء را» این بیت کاملاً روشن است‌. کسانی که با فکر با خدا ارتباط برقرار می‌کنند، درنتیجه فکرشان بد است و بنابراین مشرکند‌، منافقند و زنده نمی‌مانند‌.

وارهانَم چرخ را از ننگتان
تا بمانَد در جهان این داستان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۸)

شیر با این فکر می‌‌زد خنده فاش
بر تبسّم‌هایِ شیر، ایمن مباش‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۹)

مالِ دنیا شد تبسّم‌هایِ حق
کرد ما را مست و مغرور و خَلَق‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۴۰)

خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

9️⃣5️⃣8️⃣ ۵۵ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

از شهر مگو که در بیابان
موسی‌ست رفیق و مَنّ و سَلواست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

منّ: آنچه خداوند ببخشد و بدهد.
سلوی: پرنده‌ای شبیه بلدرچین
منّ و سلوی: غذا و یا برکتی که از فضای گشوده شده به انسان برسد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

در این‌جا شهر نمادِ آن پارکِ ذهنی و جایی است که ما با همانیدگی‌ها آباد کردیم، زیبا کردیم در ذهن‌مان. می‌گوید از آن حرف نزن. در بیابان، در بیابان هیچ‌چیزی نیست. پس در این تمثیل، ذهنِ خالی‌شده را که در مرکزتان هیچ‌چیزی نیست، به بیابان تشبیه کرده. رفیقِ ما چه کسی است؟ رفیقِ ما موسی است. نه‌تنها رفیق ما موسی است، مَنّ و سَلوی هم هست. «مَنّ و سَلوی» همین‌طور که دیگر معنی‌اش را می‌دانید، «منّ» آن‌چه خداوند ببخشد و بدهد و سلوی پرنده‌ای شبیه بلدرچین. در جمع «منّ و سلوی» غذا یا برکتی که از فضای گشوده‌شده به انسان برسد.

این‌که بعضی‌ها، می‌دانیم شعرش را خواندیم دیگر، می‌گوید که

مایده از آسمان در می‌رسید
بی‌صُداع و بی‌فروخت و بی‌خرید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۰)

در میانِ قومِ موسی چند کَس
بی‌ادب گفتند: کو سیر و عدس؟!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۱)

منقطع شد نان و خوان از آسمان
ماند رنجِ زَرع و بیل و داسِمان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۲)

«مایده از آسمان در می‌رسید» بی‌شراع و بیع و بی گفت و شنید. از «میانِ قومِ موسی چند کَس»
«بی‌ادب گفتند: کو سیر و عدس؟!»، «منقطع شد نان و خوان از آسمان» «ماند رنجِ زَرع و بیل و داسِمان»

یعنی می‌گوید این‌ کار بی‌ادبی است، بی‌ادبی بود. مائده، نعمت «از آسمان در می‌رسید» نه این‌که از این بالا، آسمان، چلوکباب می‌آمد، مرغِ بریان می‌آمد، نه! یا بلدرچینِ پخته می‌آمد. بلکه از این فضای گشوده‌شده، غذای زندگی می‌آمد، برکتِ زندگی، عقلِ زندگی، حس امنیتِ زندگی، این‌جور چیزها می‌آمد. پس «منّ و سلوی» یعنی برکتِ زندگی و غذای زندگی، همانی که می‌گوییم «قوتِ اصلیِ بشر نور خداست» آن می‌آمد.

دو منبع داریم برای گرفتنِ دانش، یکی سبب‌سازیِ ذهن است که من‌ذهنی به آن دست می‌زند، یکی این فضای گشوده‌شده است که از طرفِ خدا یا زندگی می‌آید. این، آن‌ چیزی که از طرفِ خدا و زندگی با سبب‌سازی می‌آید، اسمش «منّ و سلوی» است و البته آیهٔ قرآن است. می‌گوید:

«وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْـمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ ۖ كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ ۖ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»
«و ابر را سايبانتان گردانيديم و برايتان مَنّ و سَلوى فرستاديم: بخوريد از اين چيزهاى پاكيزه كه شما را روزى داده‌ايم. و آنان بر ما ستم نكردند، بلكه بر خود ستم مى‌كردند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره(۲)، آیهٔ ۵۷)

یعنی حالا ما همه شبیه قوم موسی هستیم. ما «مَنّ و سَلوی» را نپذیرفتیم، برای این‌که چیز ذهنی می‌خواهیم. این‌ لحظه آن‌‌ چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد، آن برای ما مهم است، از آن زندگی می‌خواهیم. نه فضا را باز می‌کنیم که «منّ و سَلوی» بیاید. می‌گوید از جایی‌ که همانیدگی‌ها آباد کرده، آن شهر، از آن حرف نزن. درباره‌اش فکر نکن، بلکه برو بیابانِ عدم که در آن‌جا شبیهِ موسی می‌شوی. موسی نماد هشیاری است که روی خودش منطبق است و همین‌طور مسیح هم همین‌طور، نورِ برگزیده هم که لقبِ حضرتِ رسول است همین‌طور، بودا هم به همین معنی است.

هرکسی که به زندگی زنده شده، یک لقبی گرفته. می‌خواهد موسی باشد، می‌خواهد مسیح باشد. این‌ها همه هشیاریِ منطبق‌ بر هشیاری است. هشیاری‌ای است که روی خودش قائم است. می‌گوید که در این مرکزِ عدم و فضای گشوده‌شده، تو به‌عنوانِ امتدادِ خدا، نه آن پروانه‌ای که دورِ دود می‌گردد، نه، بلکه جنسیتِ خدا، امتدادِ خدا، دورِ خودش می‌گردد دیگر و برکت و غذا را از زندگی می‌گیرد، نه آن‌ چیزی که ذهنش نشان می‌دهد. خب دیگر ساده است.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۵۳ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

توجه کنید، بگویید من دودآلوده‌ هستم و خام و رسوا هستم؟ یعنی این عقل و شعور من، تشخیص من، شناسایی من، اندازهٔ یک حیوان نیست؟ یک‌ نبات نیست؟ آیا حیوانات همدیگر را می‌کُشند این‌طور‌ی؟ به همدیگر این‌قدر ظلم می‌کنند؟ ممکن است در روی قلمرو، نمی‌دانم، شکار و فلان این‌ها با هم دعوایشان بشود، ولی این‌طور‌ی مثل ما که دودآلود و پر از درد و خام و رسوا نیستند.

خب [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] پروانه که، یعنی جنسیت خدا، امتداد خدا که گرد همانیدگی می‌گردد و درد ایجاد می‌کند، پس یک اشکالی دارد. اشکالش این است که از قبل دودآلوده است.

شما خودتان را نگاه کنید.‌ دودآلودگی و خام و رسوا بودن را در خودتان می‌بینید؟ اگر اصلاً، می‌شود آدم ده سال، بیست سال روی خودش کار کند ولی به حضور نرسد؟

[شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] این هم خامی است که می‌گوییم، می‌‌گوید «استکمال تعظیم نکرد.» این خامی نیست که ما می‌خواهیم یک من‌ذهنی تربیت‌شده، مثل خرس که دشمن ماست تربیت کنیم با آن زندگی کنیم؟ خامی است دیگر، پس چیست؟

از خانه و مان به یاد ناید
آن را که چنین سفر مهیّاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

خانه یعنی منزل. خانه و مان یعنی اثاث خانه. «به یاد ناید» آن‌طوری در ذهنش مهم ظاهر نمی‌شود که بیاید به مرکزش. پس بنابراین خانه و مان یعنی هرچیزی که ذهن می‌تواند به ما نشان بدهد. می‌‌گوید به یادمان نباید بیاید که بیاید مرکز ما، نگذارد فضا‌گشایی کنیم. یعنی آن مهم‌تر از فضا‌گشایی و‌ وصل شدن به خدا باشد.

«آن را که چنین سفر مهیّاست» مهیا یعنی آماده، همین‌طور شایسته. می‌‌بینید که واژهٔ قشنگ و جالبی است که نشان می‌دهد که شایستهٔ این کار است و آماده است. ولی این مهیا بودن یک مقدار زیادی بستگی به ریختن این دودهای گذشته دارد که بیت قبل بود. [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] برای همین مشکل می‌شود.

شما باید در نظر بگیرید که من از گذشته‌ هم درد دارم و اشکالاتی دارم که با خودم دارم، باید رویشان کار کنم. با مدتی کوتاهی کار نگویید که من رسیدم به آن‌جا و پندار کمال بسازید.

«از خانه و مان به یاد ناید» نه از خانه و نه از اثاث خانه، چیزی به یادش نمی‌آید که جلویش را بگیرد، آن کسی که آمادهٔ چنین سفری است. کدام سفر؟ سفر از من‌ذهنی و از همانیدگی‌ها [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] به فضای گشوده‌شده، به فضای یکتایی [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

خب، این همانیدگی‌ها تعدادی‌شان باور هستند، [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] بعضی‌ها پنهان هستند، بعضی‌ها شَرطی‌شدگی هستند، بعضی‌ها درد هستند، اصلاً دیده نمی‌شوند‌ بعضی موقع‌ها می‌آیند بالا.

خب وقتی می‌آیند بالا و شما آن‌ را می‌بینید، آیا باید زیر سلطهٔ آن‌ها بروید؟ یا هشیاری‌تان را تیز کنید، بگویید من باید ناظرِ این ذهنم باشم، ناظرِ این دردم باشم که آمد بالا.

شما باید با خودتان در حالت‌های آرامش قرار بگذارید، بگویید درست است که من دارم روی خودم کار می‌کنم الآن هم حالم خوب است آرام هستم، ولی اگر یک روزی که یک چالشی «قضا» برای من پیش‌ آورد که از درونِ من می‌آید بالا به‌صورتِ درد، من آن‌‌موقع فضاگشایی خواهم‌ کرد، واکنش نشان نخواهم داد و وقتی آمد بالا، صبر را برای این‌جا گذاشتند دیگر، فضاگشایی را برای این‌جا گذاشتند. یعنی هیچ‌چیزِ ذهنی نباید جلوی شما را بگیرد. پس هرچیزی که ذهن نشان می‌دهد، می‌گویید این مهم نیست.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۵۱ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

دودت نپزد، کُنَد سیاهت
در پختنت آتش است کاُستاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

کاُستاست: که استاد است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

باید آتش عشق را با مرکز عدم و فضای گشوده‌شده به زندگی‌تان بیاورید و یاد بگیریم که از طریق سبب‌سازی و در ذهن بودن، نمی‌شود بالغ شد، نمی‌شود پخت. تا فضا را باز نکنیم و این اتصال را با زندگی برقرار نکنیم، امکان پختن وجود ندارد.

پس بنابراین با تمرکز روی خودمان همهٔ‌مان باید حالات خودمان را زیر نظر داشته باشیم، که الآن یک کسی حرف زد، یک کاری کرد به ناموسمان برخورد، دردم آمد بالا و من چکار کنم؟ باید فضاگشایی کنم، باید به خودم تلقین کنم این چیزی که ذهنم نشان می‌دهد مهم نیست، باید مرکزم را عدم کنم.

ولی آیا شما مطمئن هستید که به کار سبب‌سازیِ ذهنی مشغول نخواهید شد؟ شما خودتان را زیر نظر دارید و می‌بینید که نیستید؟

هزاران‌تا چیز هست که ما شرطی شده‌ایم به ناموسمان بربخورد، به پندار کمالمان بربخورد، درد ما را بیاورد بالا. ما از قبل مقدار زیادی درد ذخیره کرده‌ایم در خودمان، الآن هم می‌کنیم.

آیا ما فرداً و جمعاً در مسیری قدم برمی‌داریم که درد جدید ایجاد نکنیم؟ و در پی ذوب کردن دردهای قدیمی هستیم؟ شما به‌طور فعالانه در صدد بخشیدن رنجش‌های گذشته هستید؟ پایین آوردن خشمتان هستید؟ یا موقعی که به این برنامه گوش می‌کنید یا شعر مولانا می‌خوانید، یک خُرده آرام می‌گیرید بعد شروع می‌کنید دوباره به فعالیت من‌ذهنی؟ این‌طوری شما نمی‌توانید پیشرفت کنید!

گر همان عیبت نبود، ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸)

بوک: باشد که، شاید که
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شما به یکی دیگر نگاه می‌کنید، یک عیبی می‌بینید و می‌گویید من این عیب را ندارم. می‌گوید زیاد مطمئن نباش، خاطرجمع نباش، پس از یک مدتی خواهی دید آن عیب را که در دیگران دیدی درواقع انعکاس عیب خودت بوده! آیا شما به این درجه دقت و مسئولیت دارید که لحظه‌به‌لحظه حواستان روی خودتان باشد که الآن این عیبی که می‌بینم شاید در من است؟

یا نه، شما بی‌عیب هستید؟ اگر شما بی‌عیب هستید چند درصد این از پندار کمال و ناموستان می‌آید که ناموس شما نمی‌تواند بپذیرد که شما هم عیب داری؟

آیا شما فکر می‌کنید من‌ذهنی تمام شد؟ دردهای شما به پایان رسید؟ آیا الآن ما در جامعه‌ای که زندگی می‌کنیم فَرداً و جمعاً در کم کردن دردها می‌کوشیم؟ یا دردها را زیاد می‌کنیم؟ اگر دردها را زیاد می‌کنیم، باید یک فکری بکنیم. نباید زیاد کنیم.

ما می‌‌گوییم در دیگران زندگی را ببینیم. ما می‌‌گوییم بهترین خدمت به دیگران این است که از پهلوی مردم رد بشوی من‌ذهنی‌شان را بالا نیاوری. «با سلیمان باش دیوان را مشور» شما اگر با خدا باشید، فضاگشا باشید، دیوان را نمی‌شورانید، تحریک نمی‌کنید دیویّتشان بیاید بالا و به شما لطمه بزنند. این خاصیت را همه باید رعایت کنند. همه باید در خودشان پیدا کنند و اجرا کنند.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۹ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۵۹ گنج‌ حضور
فایل صوتی - بخش‌ چهارم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گر ز پُشتِ آدمی، وز صُلْبِ او
در طلب می‌‌باش هم در طُلْبِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۶)

زآتشِ دل و آبِ دیده نُقل ساز
بوستان از ابر و خورشیدست باز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۷)

صُلْب: تیرهٔ پشت کمر، مجازاً نسل
طُلْب: جماعتی از مردم که در یک جا جمع شوند.
باز: گشاده، منبسط. کنایه از سبز و خرّم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس «طُلْب»، جماعتی از مردم که در یک‌ جا جمع شوند.
«صُلْب»،تیرهٔ پشت کمر، مجازاً نسل یا جنس.
«باز» یعنی گشاده، منبسط.

پس ما هم باید در همین من‌ذهنی، باید با فضاگشایی و صفر کردن من‌ذهنی، لحظه‌به‌لحظه و «اَنْصِتُوا»، خاموش کردن ذهن در پایین‌ترین مرتبهٔ وجود باشیم، یعنی نگذاریم من‌ذهنی‌مان بیاید بالا و تماشایش کنیم. بنابراین اگر از جنس می‌‌گوید آدم هستی، و از او زاده شدی، دراین‌صورت در جرگهٔ عاشقان باش. «در طلب می‌‌باش هم در طُلْبِ او» در گروه عاشقان باش.

زآتشِ دل و آبِ دیده نُقل ساز
بوستان از ابر و خورشیدست باز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۷)

یعنی آباد، بوستان ما از ابر و خورشید است، ابر باران می‌بارد، خورشید هم گرما می‌دهد، ما هم مثل ابر باید بباریم، و گرمای خورشید را از این فضای گشوده‌شده بگیریم، یعنی مرتب باید لطیف بشویم، آن برکت را از آن‌ور بیاوریم، و گرمای خورشید ما را مثل بوستان آباد کند.

خب این سه بیت را هم بخوانیم:

تو چه دانی ذوق ِآبِ دید‌‌گان
عاشقِ نانی، تو چون نادیدگان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۸)

گر تو این انبان، ز نان خالی کُنی
پُر ز گوهرهایِ اِجلالی کنی‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۹)

طفلِ جان، از شیرِ شیطان باز کُن
بعد از آنَشْ با مَلَک انباز کُن‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۴۰)

نادیده: حریص، آزمند
اِجلالی: گرانقدر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید تو ذوق لطیف شدن را نمی‌دانی، برای این‌که عاشق همانیده هستی، عاشق همانیدگی‌ها هستی.

«عاشقِ نانی، تو چون نادیدگان‌‌» پس از خودمان بپرسیم ما عاشق همانیدگی‌‌ها هستیم؟ عاشق آن چیزی هستیم که ذهن نشان می‌دهد یا عاشق فضای گشوده‌شده و لطیف شدن هستیم؟ می‌‌گوید اگر این کیسۀ ذهن را از همانیدگی‌ها خالی کنی، این پُر از گوهرهای خداگونه می‌شود. پس طفلِ جانت را از شیر شیطان که از بیرون می‌آید باز کن. بالاخره ما باید این بند ناف را که از جهان تغذیه می‌کند، یک‌ روزی ببریم. طفل جان از شیر شیطان، از شیر آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد، باز کن. اگر این‌ کار را بکنی، در این فضای گشوده‌شده با مَلَک شریک می‌شوی.
«بعد از آنَشْ با مَلَک انباز کُن‌‌» اوّل باید بگوییم این شیری که ذهن من الآن نشان می‌دهد من آن را نمی‌خواهم، آن تأیید را نمی‌خواهم، آن توجه را نمی‌خواهم، آن غذا را نمی‌خواهم، آن هرچه که هست به من می‌دهد، من آن را نمی‌خواهم، آن مهم نیست، تا فضا را باز کنیم و ببینیم چه می‌شود.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۷ 9️⃣5️⃣9️⃣


💠💠💠پایان بخش سوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ورنباشد گوش و تی‌‌تی می‌‌کند
خویشتن را گُنگِ گیتی می‌‌کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۵)

کَرِّ اصلی، کِش نبود آغاز گوش
لال باشد، کَی کند در نطق، جوش؟‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۶)

زآنکه اوّل سمع باید نطق را
سویِ منطق از رَهِ سمع اندر آ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۷)

تی‌تی : کلمه ای که مرغان را بدان خوانند، زبان کودکانه
سَمع : شنیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌‌گوید اگر بچه گوش ندهد و تی‌تی بکند، دراین‌صورت این بچه زبان باز نمی‌کند و اگر بچه کَر باشد، لال هم می‌شود. پس نشان می‌دهد که ما الآن چه هستیم در من‌ذهنی کَر هستیم، برای این‌که تندتند با ذهنمان حرف می‌زنیم. اگر ذهن را ساکت کنیم، به حرف‌زنندهٔ اصلی «خداوند» شبیه مادرمان است، گوش می‌کنیم و اگر گوش ندهیم، با من‌ذهنی حرف می‌زنیم، و من‌ذهنی در واقع لال و کَر است.

ما شبیه بچه‌ای هستیم که به مادرش گوش نکرده، بنابراین هم کر شده، هم لال شده. ما هم به‌عنوان من‌ذهنی درست است که الآن با سبب‌سازی حرف می‌زنیم، ولی این حرف زدن ما مثل «تی‌تی»، حرف‌های بی‌معنی بچه‌ها است. بچه‌های یک‌ساله، شش‌ماهه که گوش نمی‌دهد، بچه وقتی حرف نمی‌زند، می‌‌گوید به مادرش گوش می‌دهد، زبان باز می‌کند. این زبان باز کردن عرض کردم یک ‌چیز طبیعی است، یک چیز شگفت‌انگیزی است. این زبان باز کردن ثانویهٔ ما که به زبان خدا حرف می‌زنیم، یا او حرف می‌زند، مستلزم گوش کردن هشیارانه، ساکت کردن ذهن است، اگر شما این‌ها را خوب بخوانید و عمل کنید، نتیجه می‌گیرید.

زآنکه اوّل سمع باید نطق را
سویِ منطق از رَهِ سمع اندر آ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۷)

پس بنابراین اوّل باید گوش بدهیم به حرف زدن و بعد از طریق گوش کردن به منطق یعنی حرف زدن دربیایم.

و همین‌طور این بیت عربی:

اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها
وَاطْلُبُوا الْاَغْراضَ فٰی اَسْبٰابِها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۸)

«برای در‌آمدن به خانه‌ها باید از درهای آن وارد شوید. و برای نیل به مقصود و مطلوب خود باید خواهان توسّل به علل و اسباب آن شوید.»

پس می‌‌گوید به خانه‌ها از در آن وارد بشوید. توجه کنید ما از پشت بام می‌خواهیم وارد بشویم، این پشت بام هم همین پشت بام ذهن است، با ذهنمان می‌خواهیم، ما فکر می‌کنیم که در بام خداوند هستیم، از آن‌جا می‌خواهیم بپریم به حیاط خداوند، همچون چیزی نمی‌شود.

پس می‌گوید که درِ خداوند، همین فضای گشوده‌شده، و ساکت کردن ذهن است. و به مقاصدتان با اسباب خاص خودش برسید، و اسباب و ابزار خاص رسیدن به خدا همین فضاگشایی است. پس درِ زندگی این فضای گشوده‌شده است، این موقعی باز می‌شود که حرف نزنیم. برای این‌که حرف نزنیم، آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد باید مهم نباشد. اگر آن مهم باشد، می‌آید مرکزمان، شروع می‌کنیم به حرف زدن، هی مرکزمان عوض می‌شود، آن به‌صورت حرف در ما ظاهر می‌شود، پس نباید مرکزمان جسم باشد.

پس می‌‌گوید برای در‌آمدن به خانه‌ها باید از درهای آن وارد شوید. درِ خدا فضاگشایی است، و برای نیل به مقصود و مطلوب خود باید خواهان توسّل به علل و اسباب آن شوید. یعنی هر‌چیزی را در این دنیا باید با ابزار خاص و مخصوص آن باید برسیم به آن، اگر با اسباب دیگر برسیم نمی‌شود.
شما مثلاً فرض می‌کنیم تنیس بازی می‌کنید، نمی‌توانید با چوب بازی کنید، حتماً باید اسباب آن باشد. و همین‌طور برای بازی‌های دیگر ‌هم مثلاً والیبال بازی می‌کنید، حتماً باید تور باشد، تور نباشد نمی‌توانیم والیبال بازی کنیم. همین‌طور زمین بزرگ برای فوتبال، و خیلی چیزهای دیگر همین‌طور و شما برای این‌که دکتر بشوید، باید بروید درس بخوانید، پزشکی بخوانید. ولی ما عجیب است که برای رسیدن به خدا از ابزار بد استفاده می‌کنیم و آن سبب‌سازی ذهن است، که این اسباب، اسباب سبب‌سازی ذهن، برای وحدت مجدد اصلاً مناسب نیست.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۵ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پخته گرد و، از تغیُّر دور شو
رو چو بُرهانِ مُحقِّق، نور شو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۱۹)

چون ز خود رَستی، همه بُرهان شدی
چونکه بنده نیست شد، سلطان شدی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۲۰)

پس می‌بینید که می‌گوید که باید پخته بشویم، باید بالغ بشویم، بلوغ عاطفی پیدا کنیم، روزبه‌روز باید فضا را باز کنیم، آن همانیدگی را کم کنیم و خودمان را آزاد کنیم. هرچه ما به این فضای گشوده‌شده زنده‌تر می‌شویم، این فضا وسیع‌تر می‌شود، از جنس هشیاری خالص می‌شویم، آزاد می‌شویم از همانیدگی‌ها، ما داریم پخته‌تر می‌شویم.

ترازو را به نفع زندگی و هشیاری خالص زیادتر می‌کنیم، الآن اگر بیست‌ درصد هشیاری حضور داریم، هشتاد درصد هشیاری جسمی، یک ماه دیگر بگوییم سی‌ درصد هشیاری حضور، هفتاد درصد هشیاری جسمی، هی مرتب ترازو را زیادتر می‌کنیم، روی خودمان کار می‌کنیم و از خشم و ترس و آشفتگی دور می‌شویم، خاصیت‌های من‌ذهنی دور می‌شویم، مانند برهان محقق نور می‌شویم. «برهان محقق» البته اسم فرد است، ولی معنی واژه‌ای آن هم جالب است.

برهان، دلیل، همین حضور ماست. من‌ذهنی استدلال می‌کند برهان می‌آورد، ولی برهان‌هایش به‌ درد نمی‌خورد. من‌ذهنی استدلال می‌کند خدا هست، ولی من‌ذهنی را نگه می‌دارد. برای همین می‌گوید که برهان شما باید تحقیق‌شده باشد. در‌عین‌حال به شخصی هم اشاره می‌کند که مورد احترام مولاناست. حالا می‌گوید اگر از من‌ذهنی برهی، همه دلیل می‌شوی، همه برهان می‌شوی. «آفتاب آمد دلیل آفتاب».

اگر بنده نیست بشود، بنده نباشد، نمی‌گوییم تو خدا هستی ما بنده. این بنده نیست بشود، نابود بشود و تبدیل به حضور بشود، دراین‌صورت تبدیل به خدا می‌شود و سلطان می‌شود. این را خواستم برای «پخته‌ گرد» می‌گوید که خام نباشید. و:

هر که را هست از هوس‌ها جانِ پاک
زود بیند حضرت و ایوانِ پاک‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۶)

چون محمد پاک شد زین نار و دود
هَر‌ کجا رو کرد، وَجْهُ‌‌الله بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۷)

می‌گوید که هرکسی از هوس‌های من‌ذهنی جانش پاک بشود، فوراً خدا را می‌بیند و «ایوانِ پاک» می‌بیند، یعنی از فضای یکتایی به این جهان نگاه می‌کند، از بی‌نهایت خدا نگاه می‌کند. «حضرت و ایوانِ پاک» یعنی پس از تبدیل با چشم عدم به این جهان نگاه‌ کردن.

و مثال می‌زند می‌گوید چون حضرت رسول از این نار و دود من‌ذهنی پاک شده بود، به هر طرف نگاه می‌کرد خداگونگی خودش را می‌‌دید. «وَجْهُ‌الله» یعنی خاصیّت خداگونگی انسان. یعنی در انسان‌ها زندگی را می‌دید.

چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را
کِیْ بدانی ثَمَّ وَجْهُ‌الله را؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۸)

«ای کسی که چَشمِ دلت از موهای زائدِ هویٰ و هوس پاک نشده‌است، چون همراه‌ وسوسه‌های شیطانی بدخواه هستی، کِی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هَر‌جا روی آورَد، ذات‌ حضرتِ حق در آن‌جا متجلّی است؟!»

می‌گوید اگر ما رفیق این خاصیت من‌ذهنی باشیم که از فکر همانیده به فکر همانیده می‌پرد، و این هم به‌اصطلاح در اختیار ما نیست، در ما اتوماتیک شده، خودکار شده و از دست ما خارج شده. می‌بینید که ما از فکری به فکر دیگر می‌پریم و این از اختیار ما دیگر خارج شده و رفیقش هستیم، فکر می‌کنیم با تندتند فکر کردن می‌توانیم مسائلمان را حل کنیم که با این کار مسئله ایجاد می‌کنیم.

می‌گوید وقتی تو من‌ذهنی را ادامه بدهی، از طریق همانیدگی‌ها نگاه کنی، خاصیت خداگونگی را در انسان‌ها و در خودت چه‌جوری می‌توانی ببینی؟ این را می‌گوید.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۳ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ز خرمنگاهِ شش‌گوشه، نخواهی یافتن خوشه
روان شو سویِ‌‌ بی‌سویان، رها کن رسمِ شش‌سویی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۱۳)

خرمنگاهِ شش‌گوشه: عالَمِ محسوس به اعتبارِ داشتن شش جهت
رسمِ شش‌سویی: وضع و حالت جسم به اعتبارِ آن که شش جهت دارد، مجازاً حالاتِ جسمانی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این ابیات هم خیلی ساده هست دیگر. از این خرمنگاهِ فضایِ همانیده، شما خوشه یا محصولی که به‎دردت بخورد به‎دست نخواهی آورد. بنابراین همین الآن فضا را باز کن، روان شو به‎سوی «بی‎سویان»، کسانی که مرکزشان عدم است، فضاگشا هستند و «رسمِ شش‎سویی»، یعنی زندانی شدن در جهت‎ها و در ذهنِ همانیده را بینداز دور.

«خرمنگاهِ شش‌گوشه»: عالَمِ محسوس به اعتبارِ داشتن شش جهت.
«رسمِ شش‌سویی»: وضع و حالت جسم به اعتبارِ آن که شش جهت دارد، مجازاً حالاتِ جسمانی.

پس:

زین واقعه گر ز جای رفتی
از جای برو، که جای اینجاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

فهمیدیم این را. بعد این بیت را داشتیم:

مگریز ز سوزِ عشق زیرا
جز آتشِ عشق دود و سوداست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

این هم حتی معنی کردیم. از «سوزِ عشق» نباید بگریزیم، می‎گریزیم به همانیدگی‎ها، به زمان. باید فضا را باز کنیم، مرکز را عدم کنیم، صبر و شکر و تحمل کنیم و زیرِ بار برویم، مسئولیت قبول کنیم و غیر از «آتشِ عشق» که با فضاگشایی به‎اصطلاح خودش را به شما نشان می‎دهد، بقیه رفتن از فکری به فکری دیگر است و دردهای آن، یعنی «دود و سودا».

«دود»، دیدن برحَسب همانیدگی است. «سودا»، در این‎جا به‎معنیِ درد هست.

جانیست چون شعله، ولی دودش ز نورش بیشتر
چون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیا

گر دود را کمتر کنی، از نور شعله برخوری
از نورِ تو روشن شود هم این سرا، هم آن سرا

در آبِ تیره بنگری، نی ماه بینی، نی فلک
خورشید و مه پنهان شود، چون تیرگی گیرد هوا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶)

پس یک جانی داریم به‎نامِ جانِ من‎ذهنی، ولی دودش از نورش بیشتر است. پس من‎ذهنیِ ما دودش از نورش بیشتر است، چیزی با آن نمی‌بینیم. اگر دودش از حَد بگذرد، در‎این‎صورت دیگر این خانه تاریک می‎شود.

خانۀ خیلی از ما انسان‎ها تاریک است، هیچ‎چیز نمی‎بینیم، نمی‎بینیم این مسائل ما چه‎جوری ایجاد می‎شود. چه کسی ایجاد می‎کند، چکار داریم می‎کنیم، با چه‎ چیزی همانیده شده‎ایم، چرا این درد ایجاد شد، چرا بین من و همسرم دعوا می‎شود، چرا من حسود هستم؟! هیچ‎کدام از این‎ها را نمی‎فهمیم.

نمی‎فهمیم که خودمان را به‎صورت جسم درآوردیم، «واقعه» را نمی‎فهمیم، آثارِ واقعه را هم نمی‎فهمیم که اُفتادیم به ذهن چه بلایی سرمان آمده، چرا درست نمی‎بینیم؟! برای این‎که دود از حد گذشته. گم شدیم در دردهایمان و فکرهایمان، می‌گوید باید دود را کمتر کنی. اگر فضاگشایی کنی، دود کمتر می‎شود.

«از ترازو کم کنی من کم کنم»، الآن ترازو را دیگر کم نمی‎کنیم، ترازو را بیشتر می‎کنیم، فضا را هرچه بیشتر باز می‌کنی، دودِ من‎ذهنی کمتر می‌شود. بنابراین از نورِ شعله‎ای که روشن می‎شود، برمی‎خوری، سود می‎بری، فیض می‎بری، میوه می‎خوری و از نورِ درونیِ تو، هم این سرا و هم آن سرا روشن می‎شود. هم فضای بیرونت روشن می‌شود هم فضای درونت.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۴۱ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این بیت را داشتیم:

ای دل به غمش دِه جان، یعنی بنمی‌ارزد
بی‌سر شو و بی‌سامان، یعنی بنمی‌ارزد
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۰۷)

شما به مرکزتان می‌گویید غمِ عشق را داشته باش، یعنی جانِ ذهنی‌ات را بده برود، نظمِ من‌ذهنی را بده برود، سَرِ من‌ذهنی را بده برود تا او بیاید به مرکزت، تبدیل به او بشوی. جانِ ذهنی را بده برود، این اصلاً ارزشی ندارد، سر و سامانِ من‌ذهنی را هم بده برود، ارزشی اصلاً ندارد، صفر!

پارک ذهنی که درست کردیم، پارک ذهنیِ ما سامان دارد، نظم دارد. یعنی آن نظمی که با سبب‌سازیِ ذهن به وضعیت‌های زندگی‌مان داده‌ایم و به آن‌ها چسبیده‌ایم، این‌ها را بگذارید زلزله بشود داخل آن، به‌هم بریزد، به درد نمی‌خورد، که براساس آن مردم را و بدن خودمان را هم کنترل می‌کنیم. خودمان زیرِ استرسِ بسیار شدیدی هستیم که تا بتوانیم مردم را کنترل بکنیم. رها کن مردم را!

به فکر این باش که «تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی»، آن معدنِ خوشی را و هر خوشی را در درون خودت پیدا کن. و:

تو مکانی، اصلِ تو در لامکان
این دکان بر بند و، بگشا آن دکان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۱۲)

شش جهت مگریز، زیرا در جِهات
شَشدَره‌ است، و ششدره مات است، مات
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۱۳)

شَشدَره‌: کنایه از مبهوت و متحیّر و عاجز ماندن در امور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس، و «شَشدَره»‌ هم کنایه از مبهوت و متحیّر و عاجز ماندن در امور است، شَشدَره‌.

پس ما از جنسِ جسم هستیم، برای این‎که همانیده شدیم، ولی اصلِ ما هم در لامکان است، هم لامکانی است، بی‎فرمی است. این دُکان من‎ذهنی، همانیدگی‎ها در مرکز و فرّ و شکوه پیدا کردن براساس آن را باید ببندیم، دُکان من‎ذهنی را ببندیم، دُکان فضاگشایی را باز کنیم.

از این لحظه به‎ بعد بگویید این ‎چیزی که ذهن نشان می‌دهد در دُکان من، که تا حالا به مردم می‎فروختم، براساس آن بلند می‎شدم، برطبق آن می‎دیدم، این را من گذاشتم کنار دیگر.

فضا را باز می‎کنم و چه‎جوری باز می‎کنم؟ بی‎اهمیت می‎کنم این‎ چیزی که ذهنم نشان می‌دهد. خودم و فکرهایم را جدی نمی‎گیرم. اگر کسی خودش را و فکرهایش را جدی نگیرد، ناموسش می‎آید پایین.

ما فکرهای همانیدگی خودمان را جدی می‎گیریم که حرف‎های مردم به ما برمی‎خورد و ما می‎دانیم در هر جهتی برویم در این فضایِ همانیده، درواقع مات هستیم در آن‎جا. هیچ راهی وجود ندارد. این شبیه همان بیتی است که می‎گوید در هر جهتی تو را یا:

از هر جهتی تو را بَلا داد
تا بازکِشد به بی‌جَهاتَت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۸)

و این دو بیت را هم داشته باشیم:

مرغکی اندر شکارِ کِرم بود
گُربه فرصت یافت او را در ربود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۹)

آکِل و مأکول بود و بی‌خبر
در شکارِ خود ز صیّادی دگر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۲۰)

آکِل : خورنده
مَأکُول : خورده شده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یک مرغی کمین کرده بود یک کِرم را بگیرد و گربه هم او را زیرِ نظر داشت که اگر پرید کِرم را بگیرد، گربه هم بپرد او را بگیرد، زندگی ما این‎طوری است!

وقتی مرکزمان جسم است، همانیدگی است، از جنسِ جسم هستیم، از جنسِ خورنده هستیم. هِی می‎خواهیم می‎خواهیم، می‎خواهیم بخوریم. هرکسی که خورنده هست، خوردنی هم هست، یعنی او را می‎خورند. اگر خورنده نبودیم، می‎توانیم خورنده نشویم؟! مرکزمان را عدم کنیم. اگر مرکزمان را عدم کنیم، خورنده نیستیم، خورده شدنی هم نیستیم. «آکل»، یعنی خورنده. «مأکول»، یعنی خورده‌شونده.

می‎گوید این مرغ هم خورنده بود، هم خورده‌شونده و بی‎خبر بود. ما هم این‎طوری هستیم! از این حالت باید دربیاییم. ما هِی شکار می‎کنیم، متوجه نمی‎شویم که ما که شکار می‎کنیم، ما را هم دارند شکار می‎کنند.

و این هم یادمان می‎آید می‌گوید که ‎ هیچ آدم ابلهی در دنیا می‎آید دام درست کند که خودش را شکار کند؟ به‎نظرم همین بیت را هم داریم این‎جا.

و در این میان به یک مطلب هم پی ببریم این است که ما وقتی زندگی زَهر می‎ریزد به استکان ما و ما می‎خوریم، در سبب‎سازی ذهن ما می‎گوییم که ای کاش آن کار را می‌کردم، اشتباه کردم، اگر آن کار را می‎کردم، این‎طوری نمی‎شد!

مولانا می‎گوید که نه، تو به‎طور کُلی باید از سبب‌سازی بیایی بیرون، باید فضا را باز کنی، آن کار را هم می‎کردی، یک ‎جور دیگر اشتباه می‎کردی، یک ضرر دیگر به شما می‎خورد. پس دوباره یادآوری می‎کنم:

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۹ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این سه بیت را می‌خوانم:

خلق را طاق و طُرُم، عاریّتی است
امر را طاق و طُرُم ماهیّتی است‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳)

از پیِ طاق و طُرُم، خواری کَشند
بر امیدِ عِزّ در خواری خَوشند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۴)

بر امیدِ عزِّ ده روزهٔ‏ خُدوک
گَردنِ خود کرده‏اند از غم، چو دوک‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۵)

طاق و طُرُم: مراد از آن، سر و صدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق را مفتون می‌دارد.
دَه‌روزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشی‌های دنیوی
خُدوک: آشفته، پریشان، گذران
دوک: آلتی که با آن نخ می‌ریسند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«بر امیدِ عزِّ ده روزهٔ‏ خُدوک» یا «خَدوک» هردو درست است.

پس آن‌هایی که من‌ذهنی دارند، «خلق»، یعنی عمومِ مردم تقریباً من‌ذهنی دارند، جلال و شکوهشان، «طاق و طُرُم» یعنی همین جلال و شکوهِ ظاهری. طاق و طُرُم: مراد از آن، سروصدای ظاهری و جلوه و عظمتِ ناپایداری است که عامِ خلق را مَفتون می‌سازد. یعنی شکوهِ همانیدگی‌ها و پُز دادن و سروصدا بر پا کردن و خود نشان دادن براساسِ همانیدگی‌ها. دَه‌روزه: اشاره دارد به ناپایدار بودنِ خوشی‌های دنیوی. خُدوک یا خَدوک هردو درست است: آشفته، پریشان، غمناک، غم. دوک: یعنی آن میلهٔ نازک که درواقع گردن انسان را از ضعف به آن تشبیه کرده.

حالا شما در خودتان ببینید که این جلال و شکوهی که شما دارید، آیا از جهان عاریه گرفته‌اید؟ قرض گرفته‌اید؟ مثلاً بزرگیِ شما به مقامتان است که از این دنیا گرفتید؟ اتومبیلتان است؟ خانه‌تان است؟ فرش‌های خانه‌تان است؟ خوشگلی‌تان است؟ یا یک خاصیتِ تَنِتان است؟ بله؟ عاریتی است؟ قرضی است؟ از این جهان گرفته‌اید؟

پس من‌‌های‌ِ ذهنی از این دنیا ارزش و اهمیت را قرض می‌کنند، برای همین آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد برایِشان مهم است، برای این‌که هرچه ذهن نشان می‌دهد از این دنیا قرض گرفته شده‌. اگر شما نخواهید از این دنیا قرض بگیرید، فضا باز می‌کنید. «امر» یعنی این فضای گشوده‌شده، خاصیتِ خداگونگیِ ما، خدا. ذاتِ خداییِ ما «طاق و طُرُم» دارد، جلال و شکوه دارد، اما در ماهیتش است. شما می‌خواهید به ماهیتِ اصلی جلال و شکوهِ واقعی زنده بشوید، آن را داشته باشید؟ یا نه، از دنیا قرض بگیرید که مرتب هم این‌ها عوض می‌شوند و ما را می‌ترسانند؟

برای همین می‌گوید «از پیِ طاق و طُرُم، خواری کَشند»‌. مردم به‌خاطرِ جلال و شکوهی که از دنیا قرض کرده‌اند و ذهنشان نشان می‌دهد و مالِ من‌ذهنی‌شان است، که براساس آن پندار کمال ساختند، ناموس ساختند، آخ، آخ، آخ این ناموس! و درد ساختند، خواری می‌کشند.

مردم به‌خاطر ناموس و پندار کمال که مردم بدانند من دانشمند هستم، خودش هم می‌داند که هیچ چیزی نمی‌داند، خودش را ذلیل کرده، بدبخت کرده، هرجور خِفت را قبول می‌کند، برای این‌که بتواند از این جهان یک چیزی قرض کند براساس آن پُز بدهد، «مَن» درست کند، بالا بیاید، خودش را نشان بدهد.

به امیدِ «عِزّ»، به امیدِ شکوه، بزرگی، در این خِفت خوش‌ هستند و این‌ها بر امیدِ رسیدن به عزت و بزرگی موقتی که پُر از غم است، گردن خودشان را مثل دوک، دوک آن میله‌ای است که دورش مثلاً پشم را وقتی می‌ریسند، می‌پیچد پشم، نخ، این‌که ریسیده ‌شده خیلی نازک است، از این قلم هم نازک‌تر است، گردن آن‌ها نازک شده. یعنی زیر خِفَت این چیزهای قرضیِ این دنیا به امید این‌که به عزت برسند، اولاً خواری را تحمل می‌کنند، ولی گردنشان می‌گوید مثل دوک لاغر شده، ضعفِ بدن پیدا کرده‌اند، بدنشان خراب شده، فکرشان خراب شده، هیجاناتشان پُر از غم شده‌. حالا این‌ها را می‌خوانیم ببینیم که ما می‌توانیم برعکسش عمل کنیم.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۷ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خشمِ مرّیخی نباشد خشمِ او
مُنْقَلِب‌رَو، غالب و مغلوب‌خُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۸)

مُنْقَلِب‌رَو: کسی که در راه رفتن یکسان قدم برندارد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این بیت را خواندیم. پس بنابراین خشم خداوند و خشم شما در فضاگشایی، خشمِ مریخی، یعنی خشمِ من‌ذهنی نیست که یک هیجان است. یک هیجانی نیست که از اِعمال فکر روی جسم به‌وجود بیاید که مال من‌ذهنی است، خشمِ مریخی نیست. بنابراین مخرب نیست.

پس «مُنْقَلِب‌رَو» یعنی یک حالتی دارد که شبیه ذهن نیست، این برعکسش است، تفاوت دارد. غالب است، همیشه غالب است. فضای گشوده‌شده همیشه غالب است، ولی «مغلوب‌خُو»ست، یعنی نمی‌کوبد با من‌ذهنی. خشم مریخی له می‌کند از بین می‌برد آدم‌ها را. خشم زندگی که در انسانی مثل مولانا به‌وجود می‌آید، یک‌دفعه می‌بینید که هزاران بیت مثنوی درست می‌کند، شما ممکن است دو هزارتا برنامه اجرا کنید مردم را روشن کنید، این خشمِ مریخی نیست. خشم مریخی آدم را فلج می‌کند. خشم مریخی یعنی خشم من‌ذهنی، که نحس است، که همه‌چیز را خراب می‌کند، مسئله ایجاد می‌کند. اما توانایی عمل بر روتُرُشی به همانیدگی‌ها و مقاومت در مقابل چیزی که می‌خواهد به مرکزتان بیاید، یا آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد خیلی وسوسه می‌کند شما را، و خشمگین می‌شوی و آن را از خودت می‌رانی، چیزی که دلت می‌خواهد باید بخوری چاق می‌کند نمی‌خوری، یا کار دیگری را نمی‌کنی، ظاهراً فضا را باز می‌کنی بالا نمی‌آیی. «مغلوب‌خُو» یعنی عقب می‌نشینی.

وقتی یک نفر خشمگین است شما چیزی نمی‌گویید، مخصوصاً در مورد همسرتان، همسرتان خسته هست، گرسنه هست، عصبانی شده و شما لبخند می‌زنید، یک‌دفعه می‌بینید عصبانیتش می‌خوابد. شما غالب هستید، ولی ظاهراً مغلوب هستید. البته این‌ها را قبلاً خواندیم.

این سه بیت را از حافظ توجه کنید:

اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما ببَرد
نهیبِ حادثه بنیادِ ما ز جا ببَرد

اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطهٔ بلا ببَرد؟

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببَرد
🌲(حافظ، غزلیّات، غزل ۱۲۹)

نهیب: گزند و آسیب
ورطه: گرداب، غرقاب
باخت: بازی کرد
دغا: دغل، ناراست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس توجه می‌کنیم که می‌گوید این حادثه، این حادثهٔ افتادن به ذهن است باز هم. می‌گوید اگر باده‌ای که دراثر فضاگشایی و مرکز عدم از زندگی می‌گیریم، این غم دل ما را که از ذهن آمده نبَرد، دراین‌صورت این حادثهٔ افتادن به ذهن این‌قدر مهیب است، این‌قدر ترسناک است، که بنیاد ما را به‌هم خواهد ریخت.

«بنیادِ ما ز جا ببَرد»، یعنی ما تکان خوردیم، دیگر آن خاصیت‌های خداگونه را از خودمان نشان نمی‌دهیم، بخشنده نیستیم، مهربان نیستیم، فضاگشا نیستیم، مخصوصاً فضاگشا نیستیم، فکر نمی‌کنیم بی‌نهایت هستیم، از جنس ابدیت هستیم، از جنس نامیرایی هستیم، ما فکر می‌کنیم میرا هستیم. خب دیگر! بنیاد ما را از جا برده. ولی اگر بادهٔ زندگی بیاید به ما کمک می‌کند.

پس می‌بینید «نهیبِ حادثه» همین حادثه هست، حادثهٔ افتادن به ذهن است. و دارد می‌گوید دیگر، «اگر نه عقل ما به مستی لنگر را فرونکشد»، پس این من‌ذهنی مثل لنگر می‌ماند نمی‌گذارد ما حرکت کنیم. می‌بینید که در کار زندگی کردنِ عادی هم ما فلج شدیم. یک‌ کسی ده‌تا، بیست‌تا مسئله برای خودش درست کرده همه‌اش دنبال حل این مسائلش است. مسائل تمامی ندارد، فلج شده. نمی‌داند که این مسائل را به‌طور فردی و جمعی خودش سَر خودش آورده. آیا مسائل ما به‌صورت جمعی به‌وسیلهٔ خودمان درست نشده؟ به‌وسیلهٔ چه کسی درست شده؟ به‌صورت فردی هم خودمان درست کردیم.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۳۵ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۹۵۸ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل برنامه شماره ۹۵۸

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یک‌ بار دیگر:

وارهانَم چرخ را از ننگتان
تا بمانَد در جهان این داستان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۸)

شیر با این فکر می‌‌زد خنده فاش
بر تبسّم‌هایِ شیر، ایمن مباش‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۹)

مالِ دنیا شد تبسّم‌هایِ حق
کرد ما را مست و مغرور و خَلَق‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۴۰)

خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

حالا من می‌خواستم فقط به این چند بیت شما خوب توجّه کنید. می‌گوید که ما ننگ کائنات هستیم. تنها ما هستیم که با فکرمان با خداوند تماس داریم و به جدایی افتادیم. تنها ما هستیم که تعظیم خدا را نمی‌فهمیم‌.

پس بنابراین می‌گوید تمام کائنات را از ننگ شما پاک می‌کنم. کما این‌که ما در من‌ذهنی مُردیم دیگر و به‌سوی تخریب می‌رویم.

«تا بمانَد در جهان این داستان»، «شیر با این فکر می‌زد خنده فاش»، پس بنابراین شیر می‌خندید. آشکارا می‌خندید‌، اما می‌گوید «بر تبسّم‌های شیر» تو اطمینان نکن.

و همین‌جا است که «مالِ دنیا» یعنی شکوفا‌ شدن به مالِ دنیا آن چیزی که با آن همانیده شدی. مال دنیا که مال شما است‌، منتها در دنیا ذهنت نشان می‌دهد، «شد تبسّم‌های حق‌». شکوفایی به آن چیزی که همانیده‌ شدی‌، تبسّم حق است‌، تبسّم خدا است و این تبسّم ما را مست و مغرور و پوسیده کرده‌است.

دیدید که ما اگر من‌ذهنی داریم، وقتی شکوفا می‌شویم به همانیدگی، چقدر خوشمان می‌آید‌، چقدر مست می‌شویم، مغرور می‌شویم. این در، عرض کردم در صحنه‌هایی که بزرگ‌تر از یک انسان معمولی است‌، مثل در مورد شاهان و رئیس‌جمهورها و آدم‌های قدرتمند خودش را خوب نشان می‌دهد. که آن چیزی که از دنیا آمده‌، ذهن این‌ را نشان می‌دهد‌، وقتی شکوفا می‌شود و در آن قدرت شکوفا می‌شوند، چقدر مست می‌شوند و مغرور می‌شوند و پوسیده می‌شوند.

خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده

برای همین می‌گوید که

فقر و رنجوری به استت ای سَنَد
کآن تبسّم، دامِ خود را بر کَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۴۱)

سَنَد: شخص مورد اعتماد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بنابراین به ما می‌گوید که ای «سَنَد»‌، ای انسانِ مورد اعتماد‌، این مرکزِ خالی‌، فقر و درد کشیدن برای خالی‌ کردن مرکز به نفعت است‌، برای تو بهتر است‌.

ای انسانی که از جنس خدا هستی‌، تو به این کار بپرداز‌، مرکزت را پُر نکن‌. برای این‌که مرکزت را پُر کنی‌، براساس هر همانیدگی شما بخواهی شکوفا بشوی‌، دنبالش درد است‌، دریده شدن است‌. توجّه می‌کنید که می‌گوید که شیر تصمیم گرفته این‌ها را بِدَرَد‌.

دارد می‌گوید:

وارهانَم چرخ را از ننگتان
تا بمانَد در جهان این داستان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۸)

شیر با این فکرِ دریدنِ این گرگ و روباه می‌خندد‌. این خنده معادل شکوفایی من‌‌ذهنی براساس یک همانیدگی است که به‌هیچ‌وجه این پایدار نیست و دنبالش سقوط هست‌.

پس شکوفایی براساس همانیدگی‌ها همان تبسّم‌های حق است که ما را نابود خواهد کرد، فرسوده خواهد کرد، از بین خواهد برد‌. برای همین می‌گوید: «فقر و رنجوری به استت ای سَنَد» حالا واقعاً این بیت را ما می‌توانیم عمل کنیم‌؟ کسی‌ که مثلاً ده‌تا همانیدگی دارد‌، براساس هر ده‌تا همانیدگی شکوفا شده‌ این آدم می‌تواند برگردد و بگوید که این وضعیتی که همۀ این‌ها می‌خندند‌، من کنار بام هستم‌، ممکن است بیفتم‌؟

شما می‌توانید این را قبول کنید که براساس فرزند‌، براساس زیبایی‌، براساس قدرت‌، براساس علم که دارید شکوفا می‌شوید و مردم شما را قبول دارند‌، دست می‌زنند، بَه‌بَه می‌کنند. شما در حالِ افتادن هستید؟‌ اگر خودتان مغرور این چیزها باشید؟

می‌توانید قبول کنید که بگویید پاک‌ کردن مرکزم‌، فقر و درد کشیدن برای این‌ کار‌، برای من مصلحت‌تر است‌؟ برای این‌که آن تبسّمِ شیر کار خودش را خواهد کرد. یعنی شیر من را خواهد دَرید‌ بالاخره. حالا که فعلاً فرصت دارم برگردم.

اجازه بدهید به همین‌جا بسنده کنیم‌.


9️⃣5️⃣8️⃣ ۵۶ 9️⃣5️⃣8️⃣


💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

از پیِ آن گفت حق، خود را علیم
تا نیندیشی فسادی تو ز بیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۷)

این بیت هم این‌جا آمده. بنابراین به این علّت گفت خداوند خودش را علیم یعنی دانا که تو اندیشۀ همانیده نکنی، اندیشه‌ای که بنیانش ترس است.

شیر چون دانست آن وسواسِشان
وانگفت و داشت آن دَم پاسِشان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۱)

لیک با خود گفت: بنمایم سزا
مر شما را ای خَسیسانِ گدا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۲)

مر شما را بس نیآمد رایِ من؟
ظَنّتان این است در اِعطای من‌‌؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۳)

وسواس: اندیشۀ بد که بر دل بگذرد.
پاس داشتن: حُرمت نگاه داشتن.
خَسیس: فرومایه، پست
ظَنّ: گمان
اِعطا: بخشیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ما گرفتار این مسائل هستیم که این‌جا دارد مطرح می‌کند. شیر وقتی وسواس ما را می‌فهمد یعنی میل ما به فکر کردن از طریق همانیدگی‌ها و پریدن از یک همانیدگی به همانیدگی چون این همانیدگی‌ها در مرکزمان هستند به‌جای خداوند.

وقتی خداوند این موضوع را می‌بیند، هیچ‌چیز نمی‌گوید، فعلاً احترام ما را نگه‌ می‌دارد، ولی به خودش می‌گوید که من سزایتان را خواهم داد ای خسیسان گدا. خسیس گدا به همان گرگیت و روباهیت ما می‌خورد که تنگ‌نظر هستیم و از جهان فرم زندگی می‌خواهیم، از آن چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد زندگی می‌خواهیم.

می‌گوید آیا زنده شدن به من، فکر من از طریق فضاگشایی برای شما کافی نیست؟ یعنی من برای شما کافی نیستم؟ «مر شما را بس نیآمد رایِ من؟» شما نمی‌خواهید ای شیر و روباه بگویید که ما قربان چه کسی هستیم که این‌ها را تقسیم کنیم؟ دست شماست، مال شماست. فکرتان در مورد بی‌نهایت فراوانی من این است؟ یعنی ما با محدودیت من‌ذهنی‌مان فراوانی خدا را ارزیابی می‌کنیم. این درست است؟ و می‌دانیم:

از خدا غیر خدا را خواستن
ظَنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳)

این را دیگر می‌دانیم که این شیر و روباه از خدا غیر خدا را نمی‌خواهند، این شکارها را می‌خواهند و «از خدا غیر خدا را خواستن» فکر افزون‌طلبی است، هرچه بیشتر بهتر است و تمام زندگی را از دست دادن است. این می‌خواهد بگوید که این‌ها که با این شکارها همانیده هستند، اصلاً به شیر احترام نمی‌گذارند، فکر نمی‌کنند که همه‌چیزشان از شیر است و حواسشان به شکارها است نه به شیر. ما هم حواسمان به شکارهایمان است، نه به شیر یا نه به خداوند و این ابیات این‌جا آمده:

کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بی‌سبب، بی‌واسطۀ یاریِ غیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷)

کافیَم بی‌نان تو را سیری دهم
بی‌سپاه و لشکرت میری دهم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۸)

بی‌بهارت نرگس و نسرین دهم
بی‌کتاب و اوستا تلقین دهم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۹)

پس برای این شیر و روباه این ابیات قابل قبول نیست که شیر یا خداوند برایشان کافی است، حواسشان به شکارها است. پس از زبان زندگی می‌گوید که من کافی هستم، به شما همۀ خیرها را می‌رسانم و سبب ذهنی لازم نیست. تو لازم نیست فکر کنی، سبب‌سازی کنی. واسطه هم لازم نیست. هیچ من‌ذهنی‌، هیچ غیری لازم نیست به ما کمک کند. تو فضا را باز کن، من از درون به تو کمک می‌کنم.

بنابراین بی‌نان یعنی بدون این‌که من‌ذهنی یک چیزی را در ذهن به تو نشان بدهد، من تو را سیر می‌کنم. تو از آن چیزی‌ که ذهن نشان می‌دهد زندگی نخواه، من با غذای دیگری تو را سیر می‌کنم و بدون سپاه و لشکر ذهنی تو را امیر می‌کنم. واقعاً هم همین‌طور است. فضا را باز می‌کنیم، ما بی‌نیاز می‌شویم از این دنیا و بدون بهار زندگی شما را زیبا می‌کنم و بدون کتاب و اوستا به تو چیز یاد می‌دهم.

کافیَم بی داروَت درمان کنم
گور را و چاه را میدان کنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۲۰)

پس شیر یا خداوند برای ما کافی است، بدون دارو ما را درمان می‌کند و این گور یا چاه ذهن را برای ما میدان می‌کند، باز می‌کند، از این گرفتاری ما نجات پیدا می‌کنیم. از چاه می‌آییم بالا، از گودال می‌آییم بالا، در یک جای وسیعی که فضای گشوده‌شده‌است حرکت می‌کنیم، زندگی می‌کنیم و همین‌طور:

عقل، قربان کُن به پیشِ مصطفی
حَسبِیَ الله گُو که الله‌ام کَفی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸)

پس عقل من‌ذهنی تو که حرص شکارها را دارد به پیش نور برگزیده که از فضاگشایی در تو به‌وجود می‌آید قربان کن و بگو خدا برای من کافی است.

9️⃣5️⃣8️⃣ ۵۴ 9️⃣5️⃣8️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel