ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شرط، تسلیم است، نه کارِ دراز
سود نَبْوَد در ضَلالت تُرک‌تاز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳)

من نجویَم زین سپس راهِ اثیر
پیر جویم، پیر جویم، پیر، پیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۴)

ضَلالت: گمراهی
اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و شرط این است که در این لحظه ما فضا را باز کنیم. «تسلیم» پذیرش اتفاق این لحظه است قبل از قضاوت و رفتن به ذهن که ما را از جنس هشیاری اولیه می‌کند، همان هشیاری‌ای که قبل از ورود به این جهان ما داشتیم. شرطِ کار این است که ما موفق بشویم، نه این‌که در من‌ذهنی برویم مشغول بشویم، خرابکاری کنیم مثل فُسّاق. بنابراین در تاریکی ذهن اسب‌دوانی کردن، تند‌تند کار کردن، تند‌تند حرف ‌زدن شرط موفقیت نیست.

بنابراین من بعد از این راهِ ایجاد درد را، که گفت فُسّاق می‌جویند، نمی‌جویم. «من نجویَم زین سپس راهِ اثیر»، من نیروی زندگی را نمی‌گیرم، این شراب صبوحی را نمی‌گیرم به‌ درد تبدیل کنم. «اثیر» یعنی کرۀ آتش، یعنی ایجاد درد کردن. «من نجویَم زین سپس راهِ اثیر»، پس چکار می‌کنم؟ «پیر جویم، پیر جویم، پیر، پیر». پیر مولانا است. امین می‌آیم سوی اهلِ راز.

کار و باری که ندارد پا و سر
ترک کن، هی پیر خَر، ای پیرِ خَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۰)

غیرِ پیر، استاد و سرلشکر مباد
پیرِ گردون نی، ولی پیرِ رَشاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۱)

پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ‌ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی
رَشاد: هدایت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید که این فکر و عمل من‌ذهنی به‌درد نمی‌خورد، جز درد نتیجه ندارد. «کار و باری که ندارد پا و سر»، ترک کن، برو پیر بخر، ای پیرِ خر، یعنی اگر سِنت هفتاد سال، هشتاد سال هم هست، اگر من‌ذهنی داری، جزو فُسّاق هستی، برو پیر بخر، برو زیر چتر مولانا.

بعد می‌گوید غیر از پیر، در این مورد مولانا، «استاد و سرلشکر مباد». غیر از اهلِ راز، که در این مورد مولانا است، هیچ‌کس استاد و سرلشکر ما نیست.

«پیرِ گردون نی»، نه کسی که هشتاد نود سالش است، بلکه پیرِ خِرد، پیرِ عشق. یک آدم ده‌ساله که به عشق زنده است بهتر از یک آدم هشتادساله که اهل فِسق است و هم‌هویت‌شدگی است می‌داند، او بیشتر ما را راهنمایی می‌تواند بکند. «پیرِ گردون نی»، یعنی پیرِ سال‌ها نی، پیر رَشاد، پیر هدایت. شما باید آن پیر را پیدا کنید.

خوب پیدا کردیم الآن، مولانا پیر است، واقعاً راهنمایی کرده ما را، همین یک غزلی که امروز می‌خوانیم، اگر درست دقت کنید، برای شما کافی است. این غزل را این‌قدر شما بخوانید، این را گفتم ابیات نرمشی است داریم می‌خوانیم که شما یک نرمش کنید، باز بشوید، نرم بشوید که غزل را بپذیرید. درست است؟

پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی.
رَشاد یعنی هدایت.

و همین‌طور می‌دانید:

جمله قرآن هست در قطعِ سبب
عِزِّ درویش و، هلاکِ بولهب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰)

توجه کنید که ما به سبب‌سازی در ذهن عادت کرده‌ایم. ذهن یک سیستم همانیده و شرطی‌شده است که در آن‌جا یاد گرفتیم چه چیزی سبب چه‌ چیزی می‌شود؟ پس هر چیزی که ذهن نشان می‌دهد سبب است. مثلاً وقتی پول شما کم می‌شود، این یک وضعیتی است که سبب است، ممکن است الآن ناراحت بشوید شما، عصبانی بشوید، برنجید، آشفته بشوید، واکنش نشان بدهید، چون پولتان کم شده. از کجا می‌آید؟ از درون ذهن می‌آید. شما یاد گرفتید وقتی پول آدم کم می‌شود، باید بالا پایین بپرد، چون با آن همانیده است. درست است؟

می‌گوید همۀ درس‌های قرآن این است که این ذهن را که سبب است، آن را نیاورد مرکز، بلکه فضاگشایی کند. همۀ درس‌ قرآن برای این است که این سبب بزرگی و «عِزِّ درویش» است، درویش کسی است که مرکزش عدم است و «بولهب» که پدر آتش است، پدر درد است، کسی است که مرکزش را جسم می‌کند.

کسی که سبب را می‌آورد به مرکزش این جاهل است، درد ایجاد می‌کند. پس اگر یکی می‌گوید این درس را یاد گرفته، ذهنش را نمی‌‌آورد مرکزش، درنتیجه درویش می‌شود، مرکزش عدم می‌شود و می‌داند که اگر جسم را بیاورد، درد ایجاد می‌کند و خواهد سوخت.

چشم‌ بندِ خلق، جز اسباب نیست
هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳)

«چشم بندِ خلق، جز اسباب نیست»، اسباب همین است، اسباب چیزی است که ذهنمان نشان می‌دهد، وقتی می‌آید مرکزمان چشم ما را می‌بندد. هر کسی که بر سبب یعنی آن چیزی که ذهنش نشان می‌دهد می‌لرزد، واکنش نشان می‌دهد، خشمگین می‌شود، می‌رنجد، این آدم جزو اصحاب خداوند نیست، دوست خداوند نیست.

شما می‌بینید که همه‌مان بر سبب می‌لرزیم، با سبب‌ها کار می‌کنیم، در ذهن سبب‌سازی می‌کنیم، می‌خواهیم ببینیم که آیا از سبب‌سازی می‌توانیم بیرون بپریم؟ شما باید مرکز را عدم کنید، سبب‌سازی سلطان را ببینید.

9️⃣7️⃣8️⃣ ۱۰ 9️⃣7️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیبِ رب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳)

تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

وقتی شما فضا را باز می‌کنید، از احوال دنیا که ذهن نشان می‌دهد و می‌خواهد شما را تحریک کند، می‌خوابید، غافل می‌شوید. درنتیجه قلمی می‌شوید در دست خداوند که زندگی شما را می‌نویسد، بگذارید او بنویسد، مانند قلم در پنجهٔ برگردان خداوند. از احوال دنیا که ذهن نشان می‌دهد می‌خوابید و مانند قلم در دست خداوند می‌شود دل شما، که زندگی شما را می‌نویسد.

ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹)

مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شما می‌گویید ذهنم این لحظه یک چیزی را نشان می‌دهد، تا حالا فکر می‌کردم این جدی است، مهم است، این را می‌آوردم مرکزم، پس از این نگاه نمی‌کنم به آن، نگاه به این فضای گشوده‌شده که دریچهٔ جان است می‌کنم. پس به کسی یا چیزی که ذهنم نشان می‌دهد نگاه نمی‌کنم، چون جدی نیست و اگر هم بکنم، اطراف آن فضا باز می‌کنم، او بهانه‌ای است برای دیدن خود زندگی، وصل شدن به زندگی. پس هر چیزی که ذهنتان بنابه «قضا و کُن‌فَکان» الآن نشان می‌دهد، بهانه‌ای است برای وصل شدن به زندگی، به خداوند، این را عمل کنید.

صورتی را چون به دل ره می‌دهند
از ندامت آخرش دَه می‌دهند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴)

این را هم می‌دانید، هر کسی صورتی را که ذهنش نشان می‌دهد به‌صورت فکر، می‌آورد به مرکزش و از طریق آن می‌بیند، از پشیمانی آخرش دَه می‌دهد، یعنی دچار انزجار می‌شود، متنفر می‌شود، این‌قدر درد به‌وجود می‌آورد.

پس معنی «فُسّاق» را فهمیدید. علت این‌که ما فاسق شدیم، بدکار شدیم، خرابکار شدیم، این است که در مرکز ما جسم‌های فکری وجود دارد که این جسم‌های فکری مربوط به چیزهای بیرونی است. شما هیچ صورتی را که ذهنتان نشان می‌دهد نباید بیاورید مرکزتان.

و این هم دیده‌اید که اگر بیاورید، اگر صورت ذهنی را بیاورید مرکزتان کور و کر می‌شوید و این شعر را درست است که عربی است، خیلی‌خیلی مهم است، حفظ کنید:

حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴)

«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفسِ سیاهکارِ تو چنین گناهی مرتکب شده است.»

«حُبُّکَ الْاَشْیاء» یعنی عشق ورزیدن به اشیا. عشق ورزیدن به اشیا یعنی آوردن آن‌ها به مرکز. «عشقِ تو به اشيا تو را كور و كر می‌کند،» معنی این بیت است، «با من ستیزه مکن،» با من دعوا نکن، «زیرا نفسِ سیاهکارِ تو،» یعنی من‌ذهنی فاسق تو، «چنین گناهی مرتکب شده‌است.»

یعنی هر خرابکاری که پیش آمده که ما دیگران را ملامت می‌کنیم تو کردی، می‌گوید که به این علت است که مرکزت جسم بوده، عاشق جسم بودی، این بلا سرت آمده، دیگران را ملامت نکن. و حدیث است این:

«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»
🌴(حدیث)

توجه کنید، این از دهان حضرت رسول درآمده، چطور مسلمانان به این توجه نمی‌کنند؟ عاشق چیزهای این‌جهانی هستند. توجه کنید اشیا هر صورتی است که ذهن نشان می‌دهد، مثل قدرت، قدرت سیاسی، اقتصادی، مثل پول، مثل یک آدم، این‌ها شیء هستند.

هر چیزی که ذهن نشان می‌دهد شیء است، چیز است. هر چیزی که شما می‌توانید از طریق شنیدن، دیدن یا حتی تجسم ذهنی تصور کنید، اسمش شیء است یا چیز است. می‌گوید اگر آن بیاید مرکزت کور و کر می‌شوی و شروع می‌کنی به خراب کردن زندگی‌ات و چون کور و کر هستی، نمی‌بینی که خودت داری خودت را خراب می‌کنی، زندگی‌ات را خراب می‌کنی.

و من‌ذهنی ابزار دارد. یکی از ابزارهایش ملامت است. یکی دیگر حس عدم مسئولیت است. پس بنابراین می‌گوید من مسئول نیستم. من‌ذهنی مرتب می‌گوید من مسئول هشیاری‌ام در این لحظه نیستم، تو کردی، تو می‌خواستی این حرف را نزنی من عصبانی نشوم.

نه، امروز فهمیدیم از دریچهٔ جان بیرون را نگاه می‌کنید، شما مسئولیت کیفیت هشیاری‌تان را در این لحظه دارید. شما مسئولیت این را دارید که این لحظه معشوق را ببینید، یعنی خداوند را ببینید، بنابراین از رحمت ایزدی که پشت‌سرهم می‌آید فیض ببرید، از شادی زندگی برخوردار بشوید، از آرامش او برخوردار بشوید. نمی‌شوید، تقصیر شماست. علتش این است که مرکزتان جسم است.

9️⃣7️⃣8️⃣ ۸ 9️⃣7️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس باید جان نو بدهید، ببینید که این سه‌تا کار را چه‌جوری انجام می‌دهید شما؟ من‌ذهنی‌تان انجام می‌دهد؟ شما انفاق می‌کنید، انفاق یعنی بخشش پول، وقت، تمرکز، عمل، کمک به مَردم، حتی بخشش به خود، شما رَوا می‌دارید که زندگی کنید؟ راحتی را، شادی را به خودتان رَوا می‌دارید؟ رَوا می‌دارید سلامت باشید؟ خودتان! اگر رَوا می‌دارید، چطوری پس کارهایی می‌کنید که به سلامتی‌تان لطمه می‌زند؟ من نمی‌گویم‌ ها، ایشان دارد می‌گوید.

خب این‌ها شما را به فکرِ خلّاق بیندازد. اولین شرط فکرِ خلّاق این است که تمرکز ما روی خودمان باشد. ببینید در این ابیات همهٔ باید تمرکز ما روی خودمان باشد، «سر برون کن» من باید ببینم سرم را بیرون می‌کنم یا نَه؟ من چکار دارم آن‌ یکی بیرون می‌کند یا نمی‌کند؟ عشّاق را می‌بیند یا نمی‌بیند؟ «دیگری» یعنی هر کسی دیگر، همسر من، بچهٔ من، پدر و مادر من، فامیل من، اصلاً به من مربوط نیست! من فقط مسئول خودم هستم که سرم را بیرون کنم.

نمی‌شود من بگویم خب شما هم بیایید سرتان را بیرون کنید، خب من هم بیرون کنم، شما نمی‌کنید من هم نمی‌کنم. این درست نیست، درست است؟ شما اصلاً ببینید تلاش می‌کنید؟ باید جواب بدهید، چه تلاشی در راه زنده شدن به زندگی می‌کنید؟

زنده شدن به زندگی یعنی از این حالت [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)] که مرکزتان جسم است به این حالت [شکل ‌۲ (دایره عدم)] که از دریچهٔ جان نگاه کنید، چه تلاشی می‌کنید؟ جواب بدهید به خودتان. چه طاعتی می‌کنید؟

آیا تسلیم می‌شوید؟ آیا شما به خودتان تلقین می‌کنید که این چیزی که ذهنم نشان می‌دهد، من آن را جدی گرفتم، مهم می‌دانم و آمده به مرکزم، الآن عصبانی می‌خواهم بشوم این درست نیست، این طاعت نیست؟

این هیجاناتی که من دچارش می‌شوم مثل خشم، مثل ترس، مثل حسادت، تنگ‌نظری، حسِ شهوت، حِرص و حسِ گناه، حسِ خَبط از گذشته، رنجیدن، کینه‌ورزی، انتقام‌جویی، این‌ها طاعت نیستند، من را از طاعت بیرون می‌آورند.

اولین شرط طاعت این است که من متصل باشم به خداوند، این‌ها من را جدا می‌کنند از او. بخشش هم که اصلاً من بخشش می‌کنم؟ قانون جبران را رعایت می‌کنم؟ شواهدش چه هست؟ یا می‌گویم همه باید به من خدمت کنند، من به کسی خدمتی نمی‌کنم؟ یا اگر بکنم هزار جور مِنّت می‌گذارم؟ همه باید بیایند ببیند، آگاه باشند، من را تأیید کنند، بگویند شما آدم بخشنده‌ای هستید، سخاوتمند هستید تا من این کار را بکنم، وگرنه چرا بکنم؟

یعنی این سه کار را شما می‌کنید برای این‌که من‌ذهنی چیزی به‌دست بیاورد؟ یا به‌قولِ معروف در راه زندگی، در راه خدا می‌کنید؟ در راه رسیدن به او می‌کنید؟ از خودتان بپرسید جوابش هم بدهید. خب، بیت دوم را هم خواندیم.

حالا می‌گوید:

چون عنایت‌هایِ ابراهیم باشد دستگیر
سر بُریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۵۱)

اسحاق: پسر ابراهیم (ع) که برخی گویند ابراهیم او را (به جای اسماعیل) قربانی می‌کرد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اولاً مولانا ببینید این‌جا اسم «اسحاق» می‌آورد و می‌دانید که مسلمانان فکر می‌کنند که این کسی را که حضرت ابراهیم قربانی کرده اسماعیل بوده، اسحاق نبوده، یهودیان فکر می‌کنند نَه، اسحاق بوده و سال‌هاست سر این با هم دعوا دارند. چرا؟ برای این‌که در من‌ذهنی هستند.

مولانا با ذکر کردن «اسحاق» می‌خواهد نشان بدهد که چه فرق می‌کند؟ منظور این است که من‌ذهنی را قربانی کنی، تازه سَر بُریدنی نیست. «سر بُریدن» یعنی بی‌اثر کردنِ عقلِ من‌ذهنی و این در درون تو صورت می‌گیرد، اصلاً ما سَر نمی‌خواهیم بِبُریم!

«سر بُریدن» یعنی قطعِ عقلِ من‌ذهنی، یعنی نیاوردن چیزهای ذهنی به مرکزت، سَمبُلیک است این. می‌گوید اگر پدرِ آدم ابراهیم باشد، «چون عنایت‌های ابراهیم باشد دست‌گیر» که نمادگونه پسر ابراهیم حالا اسحاق یا اسماعیل، پدرشان ابراهیم بوده، آدمِ آگاهی بوده، پسرش اعتماد داشته به پدرش. حالا ابراهیم این‌جا نماد خداست دارد به شما می‌گوید.

9️⃣7️⃣8️⃣ ۶ 9️⃣7️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این، همین بیت اول ما را می‌برد به این شکل‌ها که من توضیح بدهم که بهتر بفهمیم. همین‌طور که این شکل نشان می‌دهد [شکل ‌۰ (دایره عدم اولیه)]، قبل از ورود به این جهان مرکز ما عدم است و از جنس خداوند هستیم، از جنس هشیاری بی‌فرم هستیم. درست است؟ عقل و حسِ امنیت و هدایت و قدرت را از زندگی می‌گیریم، از خداوند می‌گیریم. همین‌که وارد این جهان می‌شویم [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)]، استعدادی به‌نام فکر کردن در ما شروع می‌کند به کار، ما می‌توانیم پنج حسِمان را ببریم به ذهنمان و فکر کنیم، تصویرسازی بکنیم.

و بنابراین یک چیزهایی را در ذهنمان که در بیرون می‌بینیم و می‌شنویم و این‌ها، تجسم کنیم و آن چیزها مربوط به این جهان است و پدر و مادر ما به ما می‌گویند که این‌ها برای بقای تو مهم هستند، و وقتی می‌گویم مهم هستند این تصاویر، ما همه‌مان این‌ها را می‌آوریم مرکزمان.

بنابراین به این‌ها حسِ هویت، حسِ وجود تزریق می‌کنیم و این‌ها می‌شوند مرکز ما. این کار را می‌گوییم همانیدن. وقتی به یک چیز ذهنی ما حسِ وجود تزریق می‌کنیم، بلافاصله می‌آید مرکز ما، می‌شود عینک دید ما، اسمش هست همانیدن و وقتی جسم می‌آید مرکز ما، و از طریق آن می‌بینیم ما، ما از جنس جسم می‌شویم، منتها این جسم فکری است، ذهنی است، یک جسم بیرونی نیست.

و وقتی از این چیزهایی که در مرکز ما می‌آید زیادتر بشود و ما از فکر این چیزهای مرکزمان رد بشویم با سرعت زیاد، یک تصویر ذهنی ایجاد می‌شود که شبیه یک جسم است. مجموع این‌ها می‌شود یک جسم. یک تصویر ذهنی بزرگ که آن من‌ذهنی است.

الآن می‌بینید برعکس قبل که ما این چهارتا چیز حیاتی را از خود زندگی [شکل ‌۰ (دایره عدم اولیه)]، خداوند می‌گرفتیم، الآن از این چیزها می‌گیریم [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)] که در مرکز ما هستند. پس الآن یک چیزی تشکیل شد به‌نام من‌ذهنی، من‌ذهنی هم در این لحظه نیست، در زمان مجازی است. زمان درواقع تغییرات همین من‌ذهنی را اندازه می‌گیرد. زمان، تغییرات همین تصویر ذهنی را اندازه می‌گیرد که وضعم خوب است، بد است، دارم کوچک می‌شوم، بزرگ می‌شوم، این زمان، زمان مجازی است، این جسم هم مجازی است. این جسم مجازی که ما فکر می‌کنیم آن هستیم، اسمش من‌ذهنی است و عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را از چیزها می‌گیرد. درست است؟

خب این شخص در داخل ذهن زندانی است و تصاویر ذهنی را می‌بیند، الآن به این شخص که هر کدام از ما ممکن است‌ باشیم، می‌گوید «سَر بُرون کن از دریچۀ جان»، الآن «دریچۀ جان» را می‌بینید [شکل ‌۲ (دایره عدم)]، همین مرکز عدم است. یعنی عینک عدم دوباره بزن به چشمت. فضاگشایی کن، تسلیم بشو، مرکزت را عوض کن.

خب اگر مرکزت عدم بشود، عینکت بی‌فرم بشود، وقتی به انسان‌ها نگاه می‌کنید، متوجه می‌شوید که انسان‌ها از جنس خودت هستند، همۀ انسان‌ها از جنس من هستند، همه امتداد خدا هستند، بنابراین بالقوه همه عاشق هستند. یک عده‌ای از این‌ها مثل مولانا به منتهای عشق رسیده‌اند. آن‌ها را هم می‌بینید، بزرگان را هم می‌بینید، خودتان را هم می‌بینید. می‌بینید که نه، همیشه در ذهن بوده‌اید، می‌فهمید که باید کاری بکنید، کار را باید خودتان بکنید، منتظر کسی نباشید. کسی کمک نخواهد کرد و همین‌طور که غزل می‌گوید این کار را بکن.

مثلاً می‌گوید «سر بُرون کن»، شما باید بکنید. «از دریچۀ جان»، تشخیص‌دهنده شما هستید دریچۀ جان چه هست. «ببین»، شما می‌بینید. چه‌چیزی را ببین؟ «عُشّاق را». آیا انسان‌ها را می‌گوید من‌ذهنی ببین؟ نه. چون الآن از دریچۀ جان نگاه می‌کنی. در ضمن از جنس زندگی شدی، متوجه می‌شوی که شاه، خداوند لحظه‌به‌لحظه به ما عنایت می‌دهد، زندگی می‌دهد. این همین شراب مست‌کنندۀ زندگی است که تا حالا ما از آن محروم بودیم، چون دنبال گرفتن شراب از این چیزها که برای بیرون هستند بودیم و مثلاً فکر می‌کردیم مردم باید بیایند بگویند که تو مثلاً پولت زیادتر از همه است، تو از ما بهتری یا قدرت بیشتر از ما داری، عقل بیشتر از ما داری، ما خوشحال می‌شدیم. این‌ها صبوحی‌های مردم بودند، مثل تأیید و توجه. آن‌ها را دیگر نمی‌بینید. چون از دریچۀ جان نگاه می‌کنید.

و به کسانی که هنوز از جنس من‌ذهنی هستند، از طریق ارتعاش به زندگی آن‌ها را آگاه می‌کنید که ببین شاه به من شراب می‌دهد، من الآن مست هستم، زندگی را ارتعاش می‌کنم، الآن که از طریق قرین روی تو اثر می‌گذارم و شما هم زنده دارید می‌شوید، شما هم بدانید که شاهی وجود دارد، خدایی وجود دارد، این لحظه به ما شراب می‌دهد. همه‌اش دیوار ذهن را نگاه نکنید. پس این بیت این را می‌گوید.

9️⃣7️⃣8️⃣ ۴ 9️⃣7️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۰ (دایره عدم اولیه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

با سلام و احوال‌پرسی برنامۀ گنج حضور امروز را با غزل شمارۀ ١۵١ از دیوان شمس مولانا شروع می‌کنم.

سَر بُرون کن از دریچهٔ جان، ببین عُشّاق را
از صَبوحی‌های شاه، آگاه کن فُسّاق را

از عنایت‌هایِ آن شاهِ حیات‌انگیزِ ما
جانِ نو دِه مر جِهاد و طاعت و اِنفاق را

چون عنایت‌هایِ ابراهیم باشد دستگیر
سر بُریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۵۱)

صَبوحی‌: نوشیدن شراب در بامداد
فُسّاق: جمعِ فاسق، بدکاران، بيهوده كاران
اسحاق: پسر ابراهیم (ع) که برخی گویند ابراهیم او را (به جای اسماعیل) قربانی می‌کرد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«صَبوحی» یعنی شراب صبحگاهی، شرابی که این لحظه زندگی به ما می‌دهد. فُسّاق: جمع فاسق، یعنی بدکاران، بیهوده‌کاران، یعنی من‌های ذهنی. فاسق یعنی کسی که با هر عملش شَر می‌کند، کار بد می‌کند، تخریب می‌کند. و مولانا فاسق را درواقع نماد من‌ذهنی می‌گیرد یا به معنای من‌ذهنی می‌گیرد. «اسحاق» هم که در این بیت‌ها خواندیم، پسر ابراهیم است، و الآن صحبت خواهیم کرد.

همین‌طور که می‌بینید مخاطب بیت هر انسانی است و مولانا می‌خواهد ما کارهای زیر را انجام بدهیم. «سَر بُرون کن»، این یک کار. سر را باید بیرون بکنیم، یعنی به ذهن نگاه نکنیم و بیرون از ذهن نگاه کنیم، خودش می‌گوید از «دریچۀ جان». وقتی می‌گوید از دریچۀ جان بیرون را نگاه کن، یعنی از دریچۀ مردگیِ من‌ذهنی نگاه نکن.

همین‌طور که می‌دانید ما از جنس هشیاری هستیم، اَلَست هستیم، از جنس زندگی هستیم، هشیاری بی‌فرم هستیم یا گاهی می‌گوییم از جنس اَ‌لَست هستیم، امتداد خدا هستیم، منتها افتادیم در ذهن. این ذهن ما مثل، در داستان یوسف داریم اتاق زلیخا، زلیخا در اتاقش می‌خواست یوسف به او نگاه کند ولی یوسف نگاه نمی‌کرد. زلیخا نماد همین من‌ذهنی هست. درنتیجه اتاقش را پر از تصویرهای خودش کرده بود که هر طرف نگاه کند، او را ببیند. ما هم در ذهن درواقع به نقش و نگار ذهن نگاه می‌کنیم.

الآن مولانا می‌گوید یک کار باید بکنیم. آن کار چیست؟ سرت را که درواقع عقل توست، از همانیدگی‌ها نگیر. هر لحظه آن چیزی را که ذهنت نشان می‌دهد به مرکزت نیاور و از طریق آن نبین. درنتیجه فضا را باز کن، مرکزت را عدم کن، با دید عدم ببین. تو می‌توانی این کار را بکنی.

«سَر بُرون کن از دریچۀ جان»، یک کار دیگر هم بکن، ببین! چه را ببین؟ چون با جنس عدمت می‌بینی، «عشاق را»، یعنی عاشقان را. عاشقان کسانی هستند که منظور خودشان از آمدن به این جهان به‌عنوان انسان فهمیده‌اند که باید به‌زودی شاید در سن ده دوازده‌سالگی این هشیاری جسمی را بیندازند دور و یک هشیاری دیگری که اسمش هشیاری نظر هست، حضور هست، زنده بشوند.

درواقع این جسم بودن را، خود را به‌صورت جسم دیدن را بگذارند کنار و دوباره به وحدت مجدد با زندگی برسند، دوباره همان زندگی‌ای بشوند که از اول بودند، منتها این دفعه هشیارانه. زندگی در ما روی پای خودش بایستد، نه این‌که برود در ذهن تصاویر ذهنی را نگاه کند.

پس ما، «ما» که می‌گوییم یعنی هر انسانی، هیچ فرق نمی‌کند کدام انسان، کجا هست، باید این کار را بکند. سرش که در ذهن است بیرون بکند، این به‌دست شماست، «بشنو ای پدر».

پس هَماره روی معشوقه نِگَر
این به‌ دستِ توست، بِشْنو ای پدر!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷)

این کار را شما می‌توانید بکنید، اگر در این لحظه قدرت انتخاب خودتان را به‌کار ببرید که چیز ذهنی را به مرکزتان نیاورید تا بفهمید که آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد جدی و مهم نیست، نباید به مرکزتان بیاید، با دید عدم ببینید، با دید عدم دیدن و عقل آن را پیدا کردن درواقع سرمان را بیرون می‌کنیم از دریچۀ جان، هم زنده می‌شویم، هم عقل درستی پیدا می‌کنیم و متوجه می‌شویم انسان‌هایی مثل مولانا در این جهان بوده‌اند. این‌ها عاشقان بوده‌اند. بزرگان از جنس عاشقان بوده‌اند و همین‌طور تمام انسان‌ها بالقوه از جنس عاشقان هستند، یعنی از جنس زندگی هستند و قوّه یا پتانسیل این را دارند که به بی‌نهایت خداوند زنده بشوند. شما، شخص شما باید ببینید این را. نبینید، نمی‌توانید به منظور آمدنتان به این جهان زنده بشوید.

سَر من‌ذهنی می‌گوید ما آمدیم به این جهان با یک سری چیزها همانیده بشویم و این‌ها را جمع کنیم بعد بمیریم برویم. زندگی می‌گوید شما آمدید به این جهان، به اندازۀ کافی از این چیزها بردارید که زندگی بکنید، بعد به بی‌نهایت و ابدیت خداوند زنده بشوید.


9️⃣7️⃣8️⃣ ۲ 9️⃣7️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۱-۹۶۷ (روزهای جمعه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۹۶۷ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۷

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این سه بیت:

عزم‌ها و قصدها در ماجَرا
گاه‌گاهی راست می‌آید تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲)

تا به طَمْعِ آن دلت نیّت کند
بارِ دیگر نیّتت را بشکند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۳)

ور به کلّی بی‌مرادت داشتی
دل شدی نومید، اَمَل کَی کاشتی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۴)

طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز
اَمَل: آرزو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اَمَل یعنی آرزو. ما با من‌ذهنی عزم می‌کنیم و قصد می‌کنیم در این ماجرای زندگی، گاه‌گاهی جور در می‌آید به آن می‌رسیم. بعد می‌گوییم که ما بلدیم، صُنع لازم نیست! ما هدف می‌گذاریم به آن می‌رسیم. بنابراین به طمع آن دل ما دوباره نیت می‌کند زندگی نیت ما را می‌شکند این دفعه، تا بفهمیم که یک کسی پشت این ماجرای جهان است. پشت این چیزی که ما می‌گوییم سبب‌سازی‌ها و این چیزها، پشتش یک نیروی دیگری هست برای این‌که نیت ما را در این ماجرا می‌شکند.

می‌گوید اگر به کلی بی‌مرادت می‌کرد، یعنی اگر با من‌ذهنی هر تصمیمی می‌گرفتی هیچ به نتیجه نمی‌رسید، ما دیگر ناامید می‌شدیم هدف نمی‌گذاشتیم، آرزوی چیزی را با ذهن نمی‌کردیم.

توجه می‌کنید کار زندگی چه هست، می‌گوید تو عزم کن، من‌ذهنی داری عزم کن یک کاری را بکنی، مرتب می‌بینی پشت‌سرهم اتفاق می‌افتد شما موفق می‌شوید، یک‌دفعه می‌بینید اتفاق نیفتاد، دوباره اتفاق نیفتاد، دوباره اتفاق افتاد. یکی دارد شما را متوجه می‌کند به خودش و اگر متوجه نشویم مرتب بی‌مراد می‌شویم. اتفاقاً بی‌مرادی هم در همین‌جاست.

و:

لذّتِ بی‌کرانه‌ای‌ست، عشق شده‌ست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۶۰)

پس بنابراین این فضاگشایی و تبدیل شدن به زندگی، یکی شدن با عشق که امروز می‌گفت مثل شیر و انگبین هستیم ما، باید با او یکی بشویم، این عشق یک لذت بی‌کرانه است. اما! انسان زندگی‌اش را به شکایت ساخته، پایهٔ زندگی‌اش شکایت است، نالیدن است. درنتیجه هشیاری جسمی پیدا می‌کند، من‌ذهنی پیدا می‌کند و جفا می‌کند. وقتی انسان جفا می‌کند، از جنس جسم می‌شود، از جنس خداوند نمی‌شود او هم جفا می‌کند.

پس قاعدهٔ زندگی انسان‌ها با من‌ذهنی به شکایت است، پس جفا می‌کند زندگی هم جفا می‌کند. وگرنه زندگی دنبال لذت بی‌کرانه‌ای‌ست که با عشق به ما بدهد.

9️⃣6️⃣7️⃣ ۶۸ 9️⃣6️⃣7️⃣


💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و:

تو از خواری همی‌نالی، نمی‌بینی عنایت‌ها
مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۹)

ما از خواری در ذهن می‌نالیم و عنایت‌های زندگی را نمی‌بینیم. اگر از خداوند عنایت می‌خواهیم می‌گوییم به ما توجه کن کار ما را درست کن، در‌این‌صورت اصلاً نباید شکایت کنیم. چون شکایت انقباض است، من‌ذهنی را بالا می‌آورد. تو من‌ذهنی داشته باشی عنایت زندگی، خداوند، به تو اثر نمی‌کند. که امروز گفتیم و هر دفعه هم می‌گوییم جذبه‌اش هم اثر نمی‌کند. هر کسی که شکایت می‌کند مرکزش جسم است، بت‌پرست است. مرکزش عدم است خداپرست است.

و:

چونکه قسّام اوست، کفر آمد گِله
صبر باید، صبر مِفْتاحُ‌الصِّلَه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۸)

غیر حق جمله عدواند، اوست دوست
با عدو از دوست شَکْوَت کَی نکوست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۹)

تا دهد دوغم، نخواهم اَنگبین
زآنکه هر نعمت غمی دارد قرین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۶۰)

قسّام: قسمت‌کننده.
مِفْتاحُ‌الصِّله: کلید بخشایش‌ها
صِلِه: پاداش؛ انعام؛ جایزه
شَکْوَت: شکایت کردن، گله کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید «قسّام» خداوند است. قسام یعنی تقسیم‌کننده. بنابراین گله هم کفر است. یعنی اگر شما گله می‌کنید معنی‌اش این است که به عقل خداوند اعتماد ندارید. «صبر» باید بکنیم، صبر مفتاح بخشش است.

مِفْتاحُ‌الصِّله: کلید بخشایش‌ها.
قسّام: قسمت‌کننده.
صِلِه: پاداش.
و شَکْوَت یعنی شکایت کردن، گله کردن.

باید صبر بکنیم، باید فضا را باز کنیم صبر بکنیم و صبر کلید لطف و پاداش زندگی‌ست.

می‌گوید که ما دو چیز داریم الآن، یکی فضای گشوده‌شده است این «حق» است خداوند است، آن‌ چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد «غیر» است. می‌گوید غیر از حق هرچه که ذهنت نشان می‌دهد همه دشمن‌اند، نباید به مرکزت بیایند.

غیر حق جمله عدواند، اوست دوست
با عدو از دوست شَکْوَت کَی نکوست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۹)

ما وقتی گله می‌کنیم برحسب هشیاری جسمی، داریم با یک ذهن، با یک‌ چیز، داریم حرف می‌زنیم و گله می‌کنیم، از که؟ از خداوند. یعنی ما با دشمنمان درد و دل می‌کنیم، غیبت می‌کنیم در مورد بهترین دوستمان! این درست است؟!

بعد خودش درمانش را می‌گوید، می‌گوید ممکن است با ذهنت فکر کنی این چیزی که الآن خداوند به تو داده دوغ است. ذهنت می‌گوید این به درد نمی‌خورد دوغ است. اگر او دوغ می‌دهد الآن، شما فضا باز کن در اطرافش آن را نیاور مرکزت، آن را بهانه کن برای فضاگشایی. نگو این دوغ است بنا‌به قضاوت ذهنی من.

«تا دهد دوغم، نخواهم اَنگبین» یعنی من عسل ذهنی نمی‌خواهم. ذهنم ایراد می‌گیرد این چه هست؟ این دوغ است! می‌گوید اگر دوغ هم باشد من برنمی‌گردم عسل بخواهم. برای‌ این‌که آن نعمتی که تو با آن همانیده شدی و آن را می‌خواهی، آن را می‌خواهی به مرکزت بیاوری، بنابراین آن نعمت که با این ناله می‌خواهی به مرکزت بیاوری، این غمی همراهش دارد.

پس هر نعمتی که ذهن نشان می‌دهد این نعمت است و آن‌‌ چیزی که الآن عقل زندگی به شما داده آن دوغ است، شما می‌خواهید آن نعمت را به مرکزتان بیاورید برحسب آن ببینید و این غمی با خود دارد. هر همانیدگی غم دارد. هر چیز ذهنی را که به مرکزتان بیاورید یک دردی به شما خواهد داد. و این را هم خواندیم:

9️⃣6️⃣7️⃣ ۶۶ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شما می‌گویید که من اِشکال دارم شفای خداوند می‌رود آن‌جا. اگر بگویید من هیچ‌چیزم نیست و با من‌ذهنی پندار کمال درست کنید، و اگر کسی به شما گفت اشکال دارید دارید خرابکاری می‌کنید به ناموسِ شما بربخورد، می‌گویید من «می‌دانم»، دردهایتان را پنهان کنید، دوا نمی‌آید.

هر کسی می‌گوید من دردمندم من احتیاج به کمک دارم و فضا را باز می‌کند و می‌گوید من خودم مسئولم، مسئولیت دردهای گذشته‌ام را به‌عهده می‌گیرم، دوای زندگی می‌رود به آن‌جا. هرجا که انسان می‌گوید من فضا را باز کردم، من‌ذهنی‌ام را کوچک کردم، به عقلم دیگر اعتماد ندارم، آبِ زندگی می‌رود آن‌جا.

می‌گوید آبِ رحمت خداوند را می‌خواهی؟ برو پست بشو نسبت‌به من‌ذهنی، آن‌ موقع شراب رحمت زندگی را بخور و مست شو. و بدان که رحمت این‌ لحظه، لحظهٔ بعد رحمت، لحظهٔ بعد رحمت، الی‌‌الاَبد، تا انتها. به یک لحظه رحمت بسنده نکن، ای پسر.

ما چند بار رحمت می‌بینیم پایمان گشوده می‌شود دوباره سرکش می‌شویم می‌گوییم درست شد، ما بلد هستیم. دوباره حالمان خراب می‌شود.

گفتیم این حضرت بی‌نهایت است وسعتش. صدرِ ما راه است، مرتب باید فضا را باز کنیم تا هیچ همانیدگی در ما نماند. بعد از آن هم زیرِ تصریفِ صُنع ایزدی هستیم. همیشه زیر تصریفِ صنع ایزدی هستیم.

این کلمه هم خیلی جالب است: «تصریفِ صُنع ایزدی». تصریف یعنی او شما را برمی‌گرداند، اداره می‌کند، به شما فکر می‌دهد، نیروی زندگی می‌دهد. زیر ادارهٔ او هستید. منتها صُنع است، این‌طوری نیست که فکرهای پیش‌ساختهٔ تکراری را که پوسیده است قدیمی است این‌ها را تکرار کنید.

صُنع یعنی هر لحظه فکر جدید، هر لحظه فکر جدید، فکرِ پنج دقیقهٔ قبل را نمی‌کنید شما. و انسان یعنی این‌ دیگر. حالا شما ببینید ما از این انسان چقدر دور هستیم! فکرهای دو هزار سال پیش را آوردیم به مرکزمان در خرافاتِ آن‌ها هستیم.

توجه می‌کنید، بعضی موقع‌ها سبب‌سازیِ ذهن در بیرون کار‌ می‌کند. یک کسی می‌گوید آقا شما برو این کتاب را نوشتم بخوان ببین چه‌جوری پول در می‌آورند. کار می‌کند این. این کارها را بکن پول‌دار می‌شوی، این کار می‌کند، می‌گوییم خیلی خب این سبب‌سازی کار می‌کند. بعضی موقع‌ها سبب‌سازیِ ما هپروتی است اصلاً در بیرون هم هیچ مصداق ندارد، عمل می‌کنیم هیچ‌چیز! نه مادی نه معنوی. توجه می‌کنید؟

سبب‌سازیِ ذهن قبول نیست منتها آن‌هایی که در جهان مادی متخصص شدند آن‌ها خب یک چیزهایی بلدند که فعلاً در وضعیت فعلی آن سبب‌سازی‌ها کار می‌کند، ولی معنی‌اش این نیست که این سبب‌سازی‌ها ما را به خدا هم می‌رساند، نه نمی‌رساند.

انسان باید براساس صُنع کار کند و زیر تصریفِ صنع ایزدی باشد، این چیزی است که مولانا می‌گوید. امروز هم خواندیم.

و می‌گوید که، این سه بیت، درست است که انسان به ذهن دوباره برمی‌گردد به من‌ذهنی، ولی خداوند نگاه نمی‌کند رحمتش پر است دائماً به رحمت می‌تند. خداوند می‌گوید:

9️⃣6️⃣7️⃣ ۶۴ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در ذهن با من‌ذهنی ما بی‌جان هستیم. چرا تو، می‌گوید تنِ تو من هستم، همه‌چیز تو من هستم، در ذهن بدون من چکار می‌خواهی بکنی؟ و اگر با ذهن زندگی کنی، جانِ مردانی مثل مولانا، یعنی انسان‌های عاشق از تو ‌بیزار می‌شوند. چرا؟ برای این‌که هر لحظه، تو از این لحظه یا از زندگی می‌گریزی.

اگر کسی لحظه‌به‌لحظه آن چیزی که ذهنش نشان می‌دهد می‌آورد به مرکزش، دارد از انسانیت می‌گریزد. انسان‌هایی مثل مولانا واقعاً با او دوست می‌شوند؟ نه، بیزار می‌شوند، می‌گویند تو شعورت کجاست؟! این‌ها هم مثل «مُخَنّث» می‌مانند. منظور از «مُخَنّث» حالا، مردی است که ضعف جنسی دارد. اگر مردی از همهٔ، حالا مرد جوان را می‌گوییم، مرد جوان سی سالش است از زیبارویان می‌گریزد اشکال دارد دیگر، از زنان زیبا. ما هم اگر به‌عنوان هشیاری از خداوند می‌گریزیم اشکال داریم. تمثیلش این است.

شما از خودتان بپرسید، آیا واقعاً از این لحظهٔ ابدی از خداوند می‌گریزید؟ چه‌جوری می‌گریزید؟ از این لحظهٔ ابدی به زمان مجازی گذشته و آینده می‌گریزید؟ نمی‌توانید در این‌جا بایستید؟ خوشتان نمی‌آید در این لحظه بایستید؟

خب عرض کردم این‌ها مستلزم قبول مسئولیت، زیر بار رفتن، تمرکز روی خود، کار روی خود، با دیگران کار نداشتن، این که من خودم با من‌ذهنی‌ام و فکر کردن و عمل کردن از طریق همانیدگی‌ها به این‌جا رساندم، دردهایم را من ایجاد کردم، من مسئولم، من می‌توانم کاری بکنم، باید روی خودم کار کنم، فضا را باز کنم، مرکزم را کارگاه خداوند بکنم. از این حرف‌ها باید به خودم بزنم تا جان مردانی مثل مولانا یا انسان‌های عاشق از جان من بیزار نشوند، بدشان نیاید.

جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان
جان چنان گردد که بی‌جانْ تن، بدان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢٧۴)

می‌گوید اگر ما برویم به ذهن و در را ببندیم، از خداوند جدا می‌شویم. پس جان ما می‌شود جان ذهنی. جانِ جان، جانان، خداوند اگر از ما جدا بشود یا ما از او جدا بشویم، شبیه این است که تن، جان نداشته باشد، خب تن جان نداشته باشد، می‌میرد دیگر، مرده می‌ماند آن‌جا. معنی‌اش این است که در من‌ذهنی ما جان نداریم.

در آن زمان که در این دوغ می‌فُتی چو مگس
عجب که توبه و عقل و رایتِ تو کجاست؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۸۳)

این لحظه که ما اراده می‌کنیم آن‌ چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد بیاوریم به مرکزمان و بیفتیم به دوغِ سبب‌سازی ذهن و هشیاری جسمی، آن موقع، قدرت توبه، بازگشت و عقل زندگی ما و دید ما کجا است؟ از خودمان بپرسیم.

چو تو سیمرغِ روح را بکشانی در ابتلا
چو مگس دوغ درفتد به گهِ امتحان تو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۲۵۷)

پس ما الآن متوجه هستیم که لحظه‌به‌لحظه امتحان می‌شویم. «چو تو سیمرغ روح را بکشانی در ابتلا»، ابتلا یعنی امتحان. خب این لحظه خداوند ما را امتحان می‌کند، نگاه می‌کند شما ذهنتان را می‌خواهید بیاورید مرکزتان؟ اگر بیاورید رفوزه می‌شوید. لحظهٔ بعد هم امتحان می‌کند، اگر مثل مگس در دوغ خداوند، در مجاز، در من‌ذهنی، در زمان مجازی بیفتید، از امتحان قبول نمی‌شوید.

ولی روح ما سیمرغ است. ما از خواندن این ابیات، با خواندن این ابیات، یک چیزهایی داریم یاد می‌گیریم. مثلاً شما می‌دانستید لحظه‌به‌لحظه امتحان می‌شوید؟ زندگی منتظر آن دلِ خاصِ شما است که از جنس خودش است، این‌ها را خوانده‌ایم.

زندگی نمی‌خواهد شما ذهنتان را بیاورید مرکزتان و یک دل جسمی به خداوند ارائه کنید، نمی‌خواهد. هر لحظه که یک مرکز جسمی به خداوند ارائه می‌کنید، شما از امتحان رفوزه می‌شوید و باید پیغام را بگیرید:

9️⃣6️⃣7️⃣ ۶۲ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فِی‌السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌‌یی؟
اندرین پَستی چه برچَفْسیده‌‌یی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۶)

چَفْسیده‌یی: چسبیده‌ای
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

راجع‌به درخت انسان صحبت می‌کنیم که ریشه‌اش در آسمان است و شاخه‌هایش سرنگون است به‌لحاظ ذهنی. این بیت را قبلاً خواندیم. آیا نشنیده‌ای که روزی ما در آسمان است؟ پس فضا را باز کن. به این پَستی یعنی همینی‌ که در ذهن می‌بینی، چرا چسبیده‌ای که بیاید به مرکزت؟ از آن‌ چه می‌خواهی؟ دارد این را می‌گوید.

«وَ فِي‌السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ»
«و رزقِ شما و هر‌چه به شما وعده شده، در آسمان است.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵١)، آیهٔ ٢٢)

آیهٔ قرآن است.

چو فرموده‌ست رزقت زآسمان است
زمین شوریدن ای فَلّاح تا کی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۵۴)

فلاح: کشاورز، باغبان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خداوند فرموده‌‌است که روزی تو از آسمان هست، چرا این‌قدر زمین را می‌کنی پس؟ یعنی چه؟ یعنی هی دنبال چیزها می‌گردی که چه چیزی خوب است که من با آن همانیده بشوم بیاید به مرکزم. به این جهان نگاه می‌کنیم، چه چیزی خوب است من با آن همانیده بشوم؟ فلاح یعنی کشاورز، معنایش مشخص است. پس:

درختی بیخِ او بالا، نگونه شاخه‌هایِ او
به عکسِ آن درختانی که سُعدی‌اند و شونیزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

شما الآن به خودتان نگاه کنید، چه‌جور درختی هستید؟ آیا ریشه‌تان سیاه است، میوه‌تان هم سیاه است، دانه‌تان هم سیاه است؟ ریشه‌تان در ذهن است، میوه‌تان هم پوسیده است؟ میوه‌های بیرون را نگاه کنید، روابطتان، حالتان، بدنتان، همهٔ این‌ها میوه‌های ماست دیگر. وقتی ریشهٔ ما کوتاه است سیاه است، میوهٔ بیرون ما که دنبالش می‌گردیم به همه نشان بدهیم بگوییم میوهٔ من بهتر از شماست، حتماً پوسیده است.

درختی بیخِ او بالا، نگونه شاخه‌هایِ او
به عکسِ آن درختانی که سُعدی‌اند و شونیزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

شما آن درختی هستید که ریشه‌تان سیاه است، میوه‌تان سیاه است؟ یا درختی هستید که ریشه‌تان در آسمان است عمیق است، از زندگی آب می‌گیرد، باد می‌گیرد، و میوه‌اش در بیرون عالی است.

هر چقدر من‌ذهنی ما کوچک‌تر میوهٔ ما بهتر، زندگی ما بیشتر، ولی ما به عکسش رفتیم، می‌گوییم بین همه باید دیده بشویم، همه باید ما را ببینند. این می‌گوید هیچ‌کس نباید شما را ببیند. هر چقدر کمتر دیده می‌شوی، حالت بهتر است.

خب ببینید این‌جور سبک‌ زندگی، عکسِ آن یکی است. ما چه‌جوری مردم را متقاعد ‌کنیم که آقا، خانم، شما دیده نشو براساس آن چیزهایی که وابسته‌ای به آن‌ها یا از خودت آویزان کرده‌ای. چه‌جوری بقبولانیم به خودمان؟ این دیگر وظیفهٔ شماست، مسئولیت قبول کنید، اول به خودتان بقبولانید.

9️⃣6️⃣7️⃣ ۶۰ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ننگرم کس را و گر هم بنْگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹)

ما می‌دانیم هرچیزی که ذهنمان نشان می‌دهد نمی‌آید مرکزمان، ولی بهانه‌ای است که ما توجه جدی به آن نمی‌کنیم. بهانه‌ای است که فضا باز کنیم. هر مسئله‌ای، هر مانعی، هر چالشی، هرچه که به‌وجود می‌آید، ذهنمان نشان می‌دهد، به مرکزمان نمی‌آید، ولی بهانه است برای فضاگشایی.

باد را دیدی که می‌جُنبد، بدان
بادجُنبانی‌ست اینجا بادران
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۵)

مرْوَحَهٔ تصریفِ صُنعِ ایزدش
زد برین باد و، همی جُنبانَدش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۶)

مِرْوَحَه: بادبزن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

مِرْوَحَه یعنی بادبزن. ما در خودمان این نیروی جنباننده را، قدرت زندگی را می‌بینیم، باید بدانیم که کسی این کار را می‌کند، یک نیرویی دارد این کار را می‌کند، این از سبب‌سازی ذهن من نیست. «باد را دیدی که می‌جُنبد، بدان»، این نیروی ایزدی می‌آید شما را به جنبش درمی‌آورد، بدانید که یک بادجُنبانی است این‌جا که باد را او هل می‌دهد و به‌وجود می‌آورد.

و این‌جا می‌گوید بادبزنِ تصریف، تصریف یعنی به تصرف درآوردن، زیر اداره درآوردن، صنعِ ایزدش، هم صنع است، آفریدگار است، هم به تصرف درآورنده است. وقتی فضا را باز می‌کنید، شما زیر تصرف صنع ایزدی درمی‌آیید و بر این باد می‌زند، این بادبزن به این باد می‌زند و آن را می‌جنباند، ما هم می‌جنبیم.

پس نیروی ایزدی با فضاگشایی می‌تواند ما را بجنباند و ما خودمان را زیر تصریفِ صنع در‌می‌آوریم، یعنی این بیت را نگاه کنید، همین را می‌گوید:

ننگرم کس را و گر هم بنْگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹)

فضا را باز می‌کنیم این فضای گشوده‌شده زندگی ما را اداره می‌کند و از این فضای گشوده‌شده ما می‌‌بینیم هم صنع می‌آید، هم ما زیرِ تصریف او هستیم، زیر ادارهٔ او هستیم. او می‌وَزَد حرکت می‌کند، ما حرکت می‌کنیم.

درنتیجه ما زیر سلطهٔ بادهایی نیستیم که از بیرون می‌آید. مثلاً زیر سُلطهٔ قرین نیستیم، ارتعاش دردهای دردمندان نیستیم، نیازمند نیستیم، به‌خاطر حسِ نیازمان زیر سلطهٔ یک نفر یا یک عده‌ای دربیاییم که آن‌ها زندگی ما را اداره‌ کنند، بیرونْ زندگی ما را اداره نمی‌کند. داریم راجع‌به نیروی جنبانندهٔ انسان صحبت می‌کنیم. راجع‌به این بیت صحبت می‌کردیم:

گَهی در صورتِ آبی، بیایی جان دهی گل را
گهی در صورتِ بادی، به هر شاخی درآویزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

شاخ، انسان‌ها هستند که درواقع ما یک درخت هستیم، ما شاخه‌های مختلفِ یک درخت هستیم. اما این درخت باید چه‌جوری باشد؟

درختی بیخِ او بالا، نگونه شاخه‌هایِ او
به عکسِ آن درختانی که سُعدی‌اند و شونیزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

نگونه: سرنگون، سرازیر
سُعد: نباتی است که ریشهٔ گیاهی دارد به رنگ سیاه.
شونیز: گیاهی از تیرهٔ آلاله‌ها که دانه‌های سیاه‌رنگ دارد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

آیا این درخت‌ها هم مثل درخت‌های معمولی هستند که ریشه دارند، وقتی بالَنده می‌شوند می‌روند بالا؟ نه! درخت انسان واقعی این است که ریشه‌اش در آسمان است، در زندگی است، و هرچه رشد می‌کند اندازه‌اش بزرگ‌تر می‌شود، نسبت‌به من‌ذهنی کوچک‌تر می‌شود اصلاً وجود ندارد، درنتیجه شاخه‌ها رو به زمین هستند.
شاخه‌ها رو به زمین، نمادِ تواضع است. یعنی انسان هرچه بزرگ‌تر می‌شود نسبت‌به خدا، کوچک‌تر می‌شود نسبت‌به حس وجود در ذهن و ارائهٔ خود به دیگران و پُز دادن و من هستم و من را هم ببینید و، اصلاً نمی‌خواهد دیده بشود. نمی‌خواد نه، اصلاً دیده نمی‌شود. گاهی‌ اوقات هم بین مردم هستند این‌جور آدم‌ها، اصلاً ما نمی‌بینیم این‌ها را‌.

9️⃣6️⃣7️⃣ ۵۸ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ولی شما می‌توانید کوری عشق داشته باشید. مرکز شما عدم بشود، زندگی در مرکزتان باشد، عشاق را ببینید، یعنی من اگر فضا باز کنم، در شما خودم را ببینم، یک زندگی، یک خداست در همه. اگر من زندگی را در خودم ببینم، مرکزم عدم باشد، همان یک زندگی را در شما هم می‌بینم، در او هم می‌بینم، این اسمش هست کوریِ عشق. وقتی مرکز ما خدا می‌شود، ما دیگر جسم‌ها را نمی‌بینیم، برحسب جسم نمی‌بینیم، درنتیجه می‌گوییم:

کوری عشق‌ست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی و یُصِمّ است ای حَسَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲)

«آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.»

یا «حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن»، ای حسن یعنی ای این‌کس، آن‌کس، ای هر کسی. «آری اگر من دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است»، بله ما باید کوری عشق داشته باشیم. کوری عشق یعنی به‌هیچ‌وجه جسمی از ذهنت نمی‌آید مرکزت. «نه کوری معمولی. ای حَسَن»، ای انسان، «بدان که عشق» اگر بیاید، «موجب کوری و کری عاشق می‌شود». کوری و کری عاشق می‌شود یعنی هیچ‌چیز ذهنی را مهم و جدی نمی‌بیند که بیاید مرکزش، این کوری عشق است.

اما کوری جسم این است که جسم بیاید، آدم عشق را نبیند. جسم بیاید خدا را نمی‌بیند. خدا بیاید در مرکز آدم، همه‌کس را، همه‌چیز را از جنس او می‌بیند. و:

کورم از غیر خدا، بینا بدو
مقتضایِ عشق این باشد بگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۳)

مقتضا: لازمه، اقتضاشده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

من غیر از مرکز عدم که خداست در مرکز من، چیز دیگر که ذهنم باشد نمی‌بینم الآن. یعنی اتفاقات می‌افتند، این‌ها به‌هیچ‌وجه به مرکز من نمی‌آیند. و عشق، زنده شدن به زندگی، یکی شدن با خداوند، وحدت مجدد، این را اقتضا می‌کند که شما برحسب چیزها نبینید. همین کار را بکن، این را بگو.

و این بیت را هم خواندیم:

سویِ حق گر راستانه خَم شوی
وارَهی از اختران، مَحْرَم شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳)

اگر تسلیم شما در این لحظه یا فضا‌گشایی شما، یا عدم کردن مرکز شما راستانه باشد، حقیقی باشد، از روی ریا نباشد، تجسم آن نباشد، ذهنی نباشد، دراین‌صورت از همانیدگی‌ها می‌رهی، اختران یعنی همانیدگی، مَحرم خداوند می‌شوی. شما ببینید راستانه خم می‌شوید یا نه؟‌ جوابش را هم به خودتان بدهید. هماهنگ است با بیت اول غزل. و:

حلقهٔ‌‌ کوران به چه کار اندرید؟
دیده‌بان را در میانه آورید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹)

حلقهٔ کوران یعنی مجموعهٔ من‌های ذهنی، فُسّاق، به چه کار اندرید؟ هر لحظه ذهنتان را می‌آورید مرکزتان برحسب آن می‌بینید، کور و کر می‌شوید، زندگی خودتان و دیگران را خراب می‌کنید، اصلاً متوجه هم نمی‌شوید، تازه طلبکار هم می‌شوید.

شما یک دیده‌بانی مانند مولانا را بیاورید بگذارید مرکز، اولش، ببینید او چه‌جوری می‌بیند، مثل او ببینید، «دیده‌بان را در میانه آورید».

پس ای من‌های ‌ذهنی بیایید ببینید مولانا چه می‌گوید، اول برحسب‌ او ببینید، او راهنمایی کند، بعد چشم عدمتان باز بشود، خودتان ببینید.

گر امین آیید سو‌یِ اهلِ ر‌از
وار‌هید از سَر‌کُلَه مانندِ باز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵)

اگر واقعاً صادقانه به‌سوی مولانا بروید، اهل راز بروید، ایراد نگیرید بگویید که آقا این‌ها را که مولانا می‌گوید این‌ خب که درست نیست، برای این‌که این من‌ذهنی من را ارضا نمی‌کند، من باید این همانیدگی را از دست بدهم. مولانا می‌گوید با انسان‌ها همانیده نشو، من هم که با این آقا یا خانم همانیده هستم، نمی‌توانم از این دست بردارم، پس امین نمی‌شوم، عمل نمی‌کنم.

«امین آیید» یعنی هرچه مثلاً مولانا می‌گوید که اهل راز است عمل کنید، همین غزل را عمل کنید، دراین‌صورت از این سرکلاه که روی باز می‌گذارند، کلاهی که سرِ باز می‌گذارند هم چشمش را می‌بیند هم گوشش را، این من‌ذهنی هم مثل کلاه سر باز است، ما نمی‌بینیم الآن با من‌ذهنی.

می‌گوید اگر امین بیاییم «سویِ اهلِ راز»، این خداوند به‌وسیلۀ همین کارهایی که این اهل راز به ما می‌گویند عمل کنیم، این کلاه را از سر ما به‌عنوان بازِ خودش برمی‌دارد و همین‌طور این دو بیت:‌

9️⃣7️⃣8️⃣ ۹ 9️⃣7️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

وقتی رحمتِ ایزدی، عنایتِ ایزدی دست‌گیر شما باشد، وقتی شما وصل باشید و فضا باز کنید، آن‌جا عنایتِ ابراهیم بود این‌جا عنایت خداوند است، دراین‌صورت شما به عقلِ من‌ذهنی چه احتیاج دارید؟ چرا نباید سَر من ذهنی را قربانی کنید؟ و «قربانی کردن» یعنی این عقل را می‌دهی، آن عقل را می‌گیری. عقل من‌ذهنی را می‌دهی، عقل خداوند را می‌گیری، عقل کل را می‌گیری که تمام کائنات را اداره می‌کند.

وقتی اعتماد داری تو به زندگی و عقلِ کل که همه‌چیز را اداره می‌کند، من را هم اداره می‌کند، چرا می‌ترسی؟ چه زیانی دارد به شما می‌گوید؟ یعنی قطعِ عقلِ من‌ذهنی چه زیانی دارد؟ ما اگر درست توجه کنیم هیچ‌چیز! هیچ زیانی ندارد.

برای این‌که هرچه عقلِ من‌ذهنی در زندگی ما کمتر می‌شود، عقلِ زندگی زیادتر می‌شود، فسق و فجورِ ما و ضرر زدن ما به خودمان و دیگران کمتر می‌شود. به یک‌ جایی می‌رسیم که می‌گوییم بابا من خودم باید زندگی کنم، باید هم بگذارم دیگران زندگی کنند. اصلاً زندگی دیگران به من مربوط نیست. من بروم زندگی خودم را درست کنم، فضاگشایی کنم، وصل بشوم به خداوند، به عقل.

تازه وقتی که به آن عقل مجهز شدم، اگر دیگران خواستند می‌توانند از عقل من هم استفاده کنند، از ارتعاش زندگیِ من هم استفاده کنند، نکردند هم نکردند.

چون عنایت‌هایِ ابراهیم باشد دستگیر
سر بُریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۵۱)

اسحاق: پسر ابراهیم (ع) که برخی گویند ابراهیم او را (به جای اسماعیل) قربانی می‌کرد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شما به دل خودتان می‌گویید، تأمل می‌کنید، تمرکزتان روی خودتان است. حالا که عقلِ کل می‌شود عقل من، من چرا با نیاوردن ذهنم به مرکزم عقل من‌ذهنی را قطع نکنم؟ چه زیانی دارد؟ فکر می‌کنید هیچ‌چیز! هیچ زیانی ندارد.

پس بگذار من سَر من‌ذهنی یا عقلِ من‌ذهنی را قطع کنم. سَر که نمی‌بُریم این‌جا، داریم عقل را قطع می‌کنیم. سَر را می‌اندازیم دور. آن سَری که جدیداً ما درست کردیم از طریق دیدن برحسب همانیدگی‌‌ها.

یعنی این [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)]، این سَر را، این سَر را قطع می‌کنیم. یک سر دیگری [شکل ‌۲ (دایره عدم)] با فضاگشایی به خودمان می‌دهیم، هیچ زیانی ندارد. شما به خودتان می‌گویید، خودتان را متقاعد می‌کنید که زیانی ندارد، پس فضاگشایی می‌کنید، اعتماد می‌کنید به دستگیریِ ابراهیم که پدر شماست. این‌جا نمادگونه منظور خود زندگی است. درست است؟

خب پس از این سه بیت اول اجازه بدهید ابیاتی از مثنوی بخوانم و خیلی کم از دیوان شمس. این ابیاتی که الآن می‌خوانم، درواقع مثل این ورزشکاران که نرمش می‌کنند کشتی‌گیران و این‌ها قبل از این‌که شروع کنند به کارهای سنگین نرمش می‌کنند،

این ابیات واقعاً نرمش شماست، شما را آماده می‌کند به این‌که خودتان را باز کنید، دلتان را باز کنید به غزل و خب این ابیات را شما می‌توانید همیشه برای خودتان بخوانید.

شما باید از این ابیات متداول که ما مرتب تکرار می‌کنیم، بگیر مثلاً هزارتا خوانده‌ایم، حالا هزارتا، شما این‌ها را یک‌جا بنویسید، هر روز یک تعدادی‌اش را تکرار کنید، می‌روید، راه بروید هی تکرار کنید، پس از یک مدتی حفظ می‌شوید، بعد متوجه خواهید شد که مردم که شما را می‌خواهند از این حضور دربیاورند، از این شادی دربیاورند، یکی از این بیت‌ها یادتان می‌افتد و شما را برمی‌گرداند، که الآن می‌گفت عقل من‌ذهنی را نروید دنبالش.

وقتی یکی شما را تحریک می‌کند متوجه می‌شوید دارید اشتباه می‌کنید، چرا؟ الآن می‌خواهید خشمگین بشوید، می‌گویید نه، صلاح من نیست خشمگین بشوم، از زندگی قطع می‌شوم، از عقل کل قطع می‌شوم. یک‌دفعه حسادت رو آورد، می‌گویید نه، این انفاق نیست، من باید بلند بشوم تبریک بگویم، فضا را باز کنم و روا بدارم که کسی خب خانه‌ای خریده که خانه‌اش پنج برابر خانهٔ من است، خیلی هم گران است، نمی‌گویم دیگر آن کارهای حسادت‌آمیز را، بَعد و دنبالش و این‌ها، دارندگی و برازندگی، پول را نمی‌دانم از کجا آورده، فلان. من با این‌ها کاری ندارم، من تبریک می‌گویم می‌روم دنبال کارم. این بیت‌ها این کمک‌ها را به شما می‌کنند.

پس هَماره روی معشوقه نِگَر
این به‌ دستِ توست، بِشْنو ای پدر!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷)

یعنی ما لحظه‌به‌لحظه، گفت رحمت ایزدی می‌آید، شما فضا را باز می‌کنید، روی خداوند را نگاه می‌کنید و این به‌دست شخص شماست. امروز غزل را شروع کرده «سَر بُرون کن»، تشویق کرده ما را به عمل. این به‌دست شماست، ای پدر من بشنو. درست است؟


9️⃣7️⃣8️⃣ ۷ 9️⃣7️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

از عنایت‌هایِ آن شاهِ حیات‌انگیزِ ما
جانِ نو دِه مر جِهاد و طاعت و اِنفاق را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۵۱)

بعد می‌گوید وقتی شما مرتب مرکز را عدم می‌کنید، فضا را باز می‌کنید، می‌گوید مرتب عنایت‌های شاهِ حیات‌انگیزِ ما می‌آید. می‌بینید اصطلاحات مولانا را. عنایت‌های، توجهات یا رحمت‌های خداوندِ حیات‌انگیز، حیات‌انگیز، یعنی زندگی‌انگیز. شما می‌گویید ما تا حالا اصلاً ندیدیم چیزی یا کسی حیات بیَنگیزد.

مولانا می‌گوید لحظه‌به‌لحظه رحمت‌های ایزدی حیات‌انگیز است. حیات‌انگیز یعنی می‌خواهد زندگی شما را بیشتر کند، شما را مست‌تر کند، شادتر کند. شما ممکن است بپرسید پس چرا من نمی‌شوم؟ برای این‌که نمی‌‌گذاری خودت. به بیت اول نگاه کن.

«از دریچۀ جان» به بیرون نگاه نمی‌کنی، دائماً حس می‌کنی که این من‌ذهنی هستی. من‌ذهنی هم خواسته‌هایی دارد. خواسته‌هایش خواسته‌های روان‌شناختی است، یعنی ضرورت ندارند این‌ها، برای زندگی ما اصلاً ضرورت ندارند. لزومی ندارد خواسته‌های من‌ذهنی که یک خواسته‌های روان‌شناختی است، ذهنی است، موهومی است، اتفاق بیفتد تا ما خوشحال بشویم. این‌که مثلاً ما بدی دیگران را می‌خواهیم، می‌خواهیم دیگران را کوچک کنیم، این‌که مثلاً من خشمگین می‌شوم، می‌ترسم، این‌که حسادت می‌کنم، این‌ها ضرورت ندارند. هیچ هیجانی در زندگی من ضرورت ندارد. تنها هیجانی که اسمش را می‌شود هیجان گذاشت، شادی و شور عشق است، این را من فقط لازم دارم و آن هم «شاه‌ حیات‌انگیز» به ما می‌دهد.

پس ما می‌بینیم شاه حیات‌انگیز داریم؟ من‌ذهنی کم‌کنندۀ حیات را داریم؟ من‌ذهنی که اسمش را گذاشت «فسّاق»، فسّاق جمع فاسق، گفتم فاسق انسانی است که لحظه‌به‌لحظه برحسب ذهن عمل می‌کند و عملش مخرب است. توجه کنید مولانا دارد می‌گوید که ما انسان‌ها چون من‌ذهنی داریم، راه می‌رویم به خودمان و دیگران لطمه می‌زنیم. جهان را تخریب می‌کنیم، ما فاسق هستیم، ما شر می‌کنیم، ما در حال تخریب هستیم.

می‌گوید هر انسانی وظیفه دارد با زنده شدن به زندگی، ارتعاش زندگی را در این جهان پخش کند و فسّاق را آگاه کند. نمی‌گوید فسّاق را تنبیه کند، بکُشد؛ آگاه کند فقط، این‌ها ناآگاه هستند می‌گوید.

«از عنایت‌هایِ آن شاهِ حیات‌انگیزِ ما»، پس الآن ما فهمیدیم خداوند لحظه‌به‌لحظه حیات ما را می‌خواهد بیشتر کند، زندگی ما را بیشتر کند. این ما هستیم که با فکر کردن و عمل کردن برحسب همانیدگی‌ها زندگی‌مان را کم می‌کنیم، مسئله ایجاد می‌کنیم، ناشادی ایجاد می‌کنیم.

پس می‌گوید لحظه‌به‌لحظه از او شراب بگیر، و چکار کن؟ «جانِ نو دِه»، یعنی با یک هشیاری دیگری این سه‌تا کار را انجام بده. این سه‌تا کار مهم هستند.

یکی‌اش «جهاد» است. جهاد یعنی تلاش در راه خدا. در این‌جا هر تلاشی که شما می‌کنید تا به زندگی زنده بشوید، تا به او زنده بشوید، هر فکری، هر عملی. منتها توجه کنید که جانِ نو بده می‌گوید که از طریق من‌ذهنی عمل نکن. «طاعت» یعنی عبادت، عبادت تو به‌وسیلۀ من‌ذهنی انجام نشود. من‌ذهنی نمایندۀ شیطان است. نمی‌شود که تلاش ما و عبادت ما، «انفاق» هم یعنی بخشش ما، به‌وسیلۀ نمایندۀ شیطان که من‌ذهنی ماست، انجام بشود.

می‌خواهد بگوید «جانِ نو دِه»، یعنی تا حالا هرچه جهاد و طاعت و انفاق داشتی، برای من‌ذهنی بوده. برای این‌که مَنَت بهتر جلوه کند، یعنی هیچ فایده‌ای نداشته.

«جان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق را». پس شما باید بگویید که آیا حواس من به‌‌روی خودم است؟ تلاش می‌کنم برای خودم؟ برای زنده شدن به زندگی؟ تلاش نمی‌کنم که این شخص، آن شخص تأیید کند که من دارم در راه خدا تلاش می‌کنم؟ نه، اصلاً آن‌ها ندانند، نباید بدانند، من هستم و زندگی، وگرنه می‌شود نِفاق و ریا و این‌ چیزها که تا حالا کرده‌ام.

و عبادتِ من باید با حضور باشد. من باید متصل بشوم به خداوند. برای این کار همین چندتا چیز را باید انجام بدهم. آیا این لحظه رحمت اندر رحمت خداوند را می‌گیرم؟ شما از خودتان بپرسید.

آیا شما تا حالا این سه‌تا کار را که انجام دادید، تلاش در راهِ زندگی، تلاش در راهِ منظورِ آمدن به این جهان که زنده شدن به بی‌نهایتِ و ابدیّت او است، یعنی آمدن به این لحظهٔ ابدی و ریشهٔ بی‌نهایت پیدا کردن و خارج شدن از من‌ذهنی و از فناپذیری و ترس از مرگ و ترس از همه‌چیز، کنار گذاشتنِ ترس، شما به این منظور نائل شده‌اید؟ اصلاً می‌دانید همچون منظوری دارید شما؟


9️⃣7️⃣8️⃣ ۵ 9️⃣7️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خب اگر با عقل من‌ذهنی بروید، پس از یک مدتی ما می‌بینیم که داریم می‌میریم و زندگی هم نکردیم و در مصرع پایین می‌گوید از جنس «فُسّاق» شدیم. پس ما با دید عدم از دریچۀ جان نگاه می‌کنیم می‌بینیم که یک تعداد از آدم‌ها دارند سعی می‌کنند به او زنده بشوند، منظور خودشان را فهمیده‌اند، شما هم از آن زمره هستید. بنابراین در زمرۀ عاشقان هستید ولو این‌که هنوز به اندازۀ کافی به او زنده نشدید، «او» یعنی خدا، زندگی.

عشاق را ببین، «عشاق را ببین» یعنی در همۀ انسان‌ها زندگی را ببین، ببین این‌ها هم از جنس زندگی هستند، اگر زنده نشدند، ولی بالقوه می‌توانند زنده بشوند. و چکار کن؟ اولاً بدان که شاه، خداوند، زندگی، صبح، صبح یعنی این لحظه، دارد شراب صبحگاهی می‌دهد. صبوح یعنی شراب صبحگاهی، شرابی که این لحظه به‌صورت رحمت اندر رحمت پشت‌سرهم همین‌طور که غزل می‌گوید دارد از طرف زندگی می‌آید.

یعنی به یک تعداد آدم‌ها که اسم آن‌ها را می‌گذارد «فُسّاق»، یعنی فاسقان، من‌های ذهنی که آن‌ها از منظور آمدنشان مطلع نیستند و درنتیجه لحظه‌به‌لحظه یک جسم می‌آید مرکزشان و از طریق آن می‌بینند و در این جهان شر به پا می‌کنند، کارهایی می‌کنند که به درد ختم می‌شود، این جهان را تخریب می‌کنند، دنبال چیزهای بیشتر هستند که با آن‌ها همانیده بشوند. چیزها را می‌گذارند در مرکزشان حرص آن‌ها را دارند، می‌خواهند آن‌ها را زیاد کنند، شهوت آن‌ها و جاذبۀ چیزهای بیرونی آن‌ها را فروگرفته، این‌ها فُسّاق هستند، یعنی من‌های ذهنی.

هر من‌ذهنی در مرکزش جسم هست و درواقع زندگی را می‌گیرد، همین صبوحی‌ها را، تبدیل می‌کند به مسئله، تبدیل می‌کند به درد، تبدیل می‌کند به دشمن، دشمن‌های ذهنی، به موانع ذهنی، علت‌هایی که نباید من زندگی کنم الآن، نمی‌توانم زندگی کنم، چه چیزی نمی‌گذارد من زندگی کنم، و یک من‌ذهنی می‌سازد.

خب پس بنابراین می‌بینید که شما باید سرتان را بیرون کنید از داخل ذهن با فضای گشوده‌شده از دریچۀ جان ببینید عشاقی مثل مولانا چکار کردند، یک عده‌ای هم دارند سعی می‌کنند و آگاه باشید که این لحظه مرتب شراب از طرف زندگی می‌آید و به زندگی ارتعاش کنید و با ارتعاش به زندگی من‌های ذهنی فسّاق را آگاه کنید، نه این‌که بردارید یک چماق بگذارید سرشان بگویید که چرا از شراب خداوند که این لحظه می‌پیماید شما آگاه نیستید؟ باید آگاه بشوید! نه، آگاه کردن دیگران به‌وسیلۀ ما با ارتعاش به زندگی، با مستی که این صبوحی‌ها به ما می‌دهند امکان دارد. کما این‌که در بیت آخر می‌گوید که «خرقِ عادت»، خرقِ عادت یعنی پاره کردن عادت، به‌هم ریختن عادت. درواقع می‌گوید این من‌ذهنی یک عادت است، کُلش یک عادت است، پاره کردن این با خوش‌اخلاقی میسر است. در بیت آخر می‌گوید. گفت صبر کن، بالاخره ما فهمیدیم که وقتی ما خوش‌اخلاق می‌شویم خداوند هم خوش‌اخلاق می‌شود. پاره کردن این من‌ذهنی در خوش‌اخلاقی ماست و صبر ماست.

9️⃣7️⃣8️⃣ ۳ 9️⃣7️⃣8️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برای انتخاب برنامه روی لینک‌های آبی زیر کلیک کنید.


🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۷

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۶

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۵

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۴

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۳

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۲

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۱

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

🔸برنامه‌های شماره ۹۵۱ الی ۹۶۰

🔸برنامه‌های شماره ۹۴۱ الی ۹۵۰

🔸برنامه‌های شماره ۹۳۱ الی ۹۴۰

🔸برنامه‌های شماره ۹۲۱ الی ۹۳۰

🔸برنامه‌های شماره ۹۱۱ الی ۹۲۰

🔸برنامه‌های شماره ۹۰۱ الی ۹۱۰
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

برنامه‌های شماره ۸۰۱ الی ۹۰۰

برنامه‌های شماره ۷۰۲ الی ۸۰۰

برنامه‌های شماره ۶۰۰ الی ۷۰۱

برنامه‌های شماره ۵۰۰ الی ۶۰۰

برنامه‌های شماره ۱۰۰ الی ۵۰۰

🔹🔹🔹

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

🔵 فایل WORD متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۱-۹۶۷ (روزهای جمعه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۹۶۷ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۹۶۷

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یُسر با عُسر است، هین آیِس مباش
راه داری زین مَمات اندر معاش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱)

یُسر: آسانی
عُسر: سختی
آیِس: ناامید
مَمات: مرگ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خب این‌ها ابیات بسیار مهم هستند که تکرار شده دو بار. گفتیم «یُسر» آسانی است، آسانی همیشه با سختی همراه است. یعنی اول باید سختی بکشی بعد آسانی ببینی.

و چقدر سخت است این قبول مسئولیت و زیر بار رفتن، چون سبب کم شدن آبروی من‌ذهنی می‌شود، به ناموس برمی‌خورد. هفتاد سال است من خودم را عاقل دانستم، تازه مردم هم دانستند! اگر بگویند شما عقل دارید، الآن من برگردم بگویم اشتباه کردم، این کار سختی است.

خیلی موقع‌ها ما نمی‌گوییم اشتباه کردم برای این‌که حمایت مردم را، اتکای مردم را از دست می‌دهیم. ولی باید بگوییم. وقتی اشتباه کردیم باید بگوییم اشتباه کردیم، هم به خودمان هم به مردم، این سخت است.

ولی می‌گوید تو ناامید نباش، از این مردگی من‌ذهنی به زندگی با فضای گشوده‌شده راه هست. فضا را باز کن زندگی شما را می‌کشاند می‌برد آن‌جا.

بله این:

«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»
«پس بی‌تردید با دشواری آسانی است.»
🌴(قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۵)

این سورهٔ انشراح هم همین‌طور که می‌دانید، همین فضاگشایی از این‌جا می‌آید. فضاگشایی که این‌همه می‌گوییم فضاگشایی، فضاگشایی از همین‌جا می‌آید.

حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰)

حکم خداوند به ما گفته که حتماً باید با انبساط حرف بزنید، یعنی همیشه با فضاگشایی حرف بزنید، هم با من لحظه‌به‌لحظه، هم با مردم.

حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰)

منبسط شدن در‌حالی‌که ما میل داریم چیزهای ذهنی را بیاوریم به مرکزمان و بنالیم منقبض بشویم، این هم کار سختی است، برای همین دنبالش این را می‌آورد:

«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»
«پس بی تردید با دشواری آسانی است.»
🌴(قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۵)

و اگر زیر بار سختی بروید و نگذارید آن چیز ذهنی بیاید مرکزتان، فضا باز می‌شود، ولی نگذاشتن چیز ذهنی به مرکز، که مرتب ما این کار را کرده‌ایم و شرطی شده‌ایم، کار سختی است.

9️⃣6️⃣7️⃣ ۶۷ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گویدش: رُدُّوا لَعادُوا، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸)

لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۹)

ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو می‌خوانی مرا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۶۰)

رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شده‌اند، بازگردند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این بیت‌ها ما را خیلی امیدوار می‌کند. درست است که ما حالمان خراب می‌شود فضاگشایی می‌کنیم حالمان خوب می‌شود، یادمان می‌رود دوباره «نِسیان» به ما حمله می‌کند می‌آییم ذهن دوباره سرکش می‌شویم، ولی زندگی به این چیزها نگاه نمی‌کند. می‌داند که ما در برگشتن و توبه کردن و فضاگشایی کردن و معذرت‌خواهی و زیر بار مسئولیت رفتن و این‌ها ما سُست هستیم. به ضعف ما نگاه نمی‌کند رحمت می‌کند. می‌گوید من رحمتم پر هست همیشه به رحمت می‌تنم، دوباره برگرد. من به عهد بدِ تو نگاه نمی‌کنم می‌بخشم.
از کرم خودم، نه این‌که شما داری خوب کار می‌کنی، این دم اگر مرا می‌خوانی. هر کاری کردی این دم اگر فضاگشایی می‌کنی با فضاگشایی من را می‌خوانی من به گذشته‌ات نگاه نمی‌کنم این دم به تو کمک می‌کنم.

خب این ابیات امیدوارکننده است.

و:

هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا فقری، نوا آنجا رَوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۱۰)

هر کسی‌ می‌گوید من احتیاج به کمک دارم، نه با ذهنش بخواهد فریب بدهد مردم را مردم به او کمک کنند، حقیقتاً می‌داند که با همانیدگی درد ساخته، وضعش خراب شده، حالش بد است، اعتراف می‌کند به همانیدگی، به عیب داشتن و درواقع می‌شود کارگاهِ ایزدی‌. می‌گوید من درد دارم، من نقص دارم. پس فضا را باز می‌کند. علامتش فضاگشایی است، علامتش به‌کار نبردن عقل من‌ذهنی است، دوا آن‌جا می‌رود.

فقر یعنی مرکزِ عدم، هر کسی فقیر است، در مرکزش همانیدگی نمی‌آید، ذهنش را نمی‌آورد به مرکزش، این فقیر است. هر مرکزی فقر دارد نوای زندگی به آن‌جا می‌رود. لطف زندگی، بخشش زندگی، رحمت زندگی، کمک زندگی به آن مرکز می‌رود.

این بیت را خواندیم:

گهی زانوت بربندم چو اُشتر، تا فروخسپی
گهی زانوت بگْشایم، که تا از جای برخیزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

بعد می‌گوید:

منال ای اُشتر و خامش، به من بنْگر به چشمِ هُش
که تمییزِ نواَت بخشم، اگرچه کانِ تمییزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

ما نمی‌نالیم. ذهن نالنده را خاموش می‌کنیم.
هر موقع شما می‌نالید، شکایت می‌کنید، خشمگین می‌شوید، بدان که دارید از خدا دور می‌شوید. دارید می‌گویید که تو کردی، از زیر بار مسئولیت درمی‌روی، ملامت می‌کنی.

مَنال، خاموش باش، به من بنْگر. یعنی فضا را باز کن با چشم عدمت به من نگاه کن، با چشم هوشِ نظر، نه با هوش من‌ذهنی. که من به تو قدرت شناساییِ جدید بدهم در این لحظه. اگرچه تو در ذهن خودت را معدن تمییز می‌دانی. ولو این‌که در سبب‌سازیِ ذهن می‌گوییم بهتر از من تمییزدهنده نیست، بدان که آن تمییز نیست. با فضاگشایی من به تو یک تمییزی می‌دهم که می‌فهمی چه فکری از من می‌آید چه فکری از من‌ذهنی. می‌فهمی فکرهای من سازنده است فکرهای من‌ذهنی مخرب است، و فرق این‌ها را تشخیص می‌دهی. الآن که تو می‌گویی با من‌ذهنی من «کانِ تمییز» هستم می‌بینی که خرابکاری می‌کنی.

[شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] این افسانهٔ من‌ذهنی می‌نالد. برای این‌که حواسش به همانیدگی‌هاست زندگی را از همانیدگی‌ها می‌گیرد و هر موقع چالشی تهدید می‌کند این همانیدگی‌ها را می‌نالد، خشمگین می‌شود، گِله می‌کن، شکایت می‌کند. ولی این یکی‌ که مرکزش را عدم می‌کند فضا را باز می‌کند نمی‌نالد [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

9️⃣6️⃣7️⃣ ۶۵ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

هست مهمان‌خانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ نو آید دوان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴)

هین مگو کاین مانْد اندر گردنم
که هم‌‌اکنون باز پَرَّد در عَدم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۵)

هر چه آید از جهان غَیب‌وَش
در دلت ضَیف‌ است، او را دار خَوش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۶)

ضَیف: مهمان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این سه ‌بیت را تقریباً هر دفعه من می‌خوانم. چرا؟ به شما عرض کنم که هرچیزی که ذهنتان نشان می‌دهد یک پیغام دارد. از طریق «قضا و کُن‌فَکان» می‌آید. شما فضا را باز کنید این یک مهمان است، آمده به تَنِ شما، ذهنتان نشان می‌دهد، پیغامش را بگیرید، از آن پذیرایی کنید، از آن پذیرایی کنید یعنی فضا را باز کنید، پیغامش را به شما بدهد. اگر بنالید و ستیزه کنید، پیغامش را نمی‌تواند بدهد، بر‌می‌گردد می‌رود، «که هم‌اکنون باز پرّد در عدم».

اگر بگوییم، وای ناله می‌کنم این چیست، خشمگین بشوید برمی‌گردد می‌رود و زندگی لحظه‌به‌لحظه پیغام می‌دهد، امتحان می‌کند.
همین‌که رفوزه می‌کند ما را، پس یک انقباض در ما هست، انقباض یک پیغامی دارد، پیغام را بگیرید. هر‌چه که از جهان غیب‌وش می‌آید در دلت مهمان است از او پذیرایی کن، او را خوش بدار.

پس این بیت را خواندیم:

گهی گویی به گوشِ دل که در دوغِ من افتادی
منم جانِ همه عالم، تو چون از جان بپرهیزی؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

«گهی گویی به گوشِ دل که در دوغِ من افتادی»، یعنی خداوند گوشِ ما را می‌پیچاند، انقباض پیش می‌آورد، یک چیزی به ذهنمان می‌فرستد، اگر پیغام را می‌گیریم پیغامش می‌گوید در جانِ من نیستی در دوغِ منی، حواست نیست من‌ذهنی را گذاشتی مرکزت‌، جان کردی، این خون‌آشامِ توست. مواظب باش، جانت من هستم، فضا را باز کن من را بیاور. از من پرهیز نکن، فرار نکن.

گهی زانوت بربندم چو اُشتر، تا فروخسپی
گهی زانوت بگْشایم، که تا از جای برخیزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

در این حالت [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] که مرکز ما همانیدگی‌ست، درواقع زانوی ما بسته است نمی‌توانیم حرکت کنیم، خوابیدیم در ذهن، در قبرِ ذهن. از طریق همانیدگی‌ها می‌بینیم، در خواب همانیدگی‌ها هستیم.

ولی فضا را باز می‌کنیم [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، یا یک اتفاقی می‌افتد که سبب می‌شود فضا باز بشود و مرکز ما عدم بشود زانوی ما را باز می‌کند که بلند شویم. خب اگر بلند شدیم می‌فهمیم که از طریق پست کردنِ من‌ذهنی [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] بلند شدیم، چیزی که در ذهنمان بود نیامد به مرکزمان [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]. خُب خودمان را به‌لحاظ من‌ذهنی کوچک نگه داریم.

و این سه بیت را می‌خوانیم:

هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَد
هر کجا پستی‌ست، آب آنجا دَوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹)

آبِ رحمت بایدت، رُو پست شو
وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۰)

رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۱)

فِرو مآ: نَایست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دیگر از بس این ابیات را خواندیم شما حفظ هستید.

9️⃣6️⃣7️⃣ ۶۳ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گهی گویی به گوشِ دل که در دوغِ من افتادی
منم جانِ همه عالم، تو چون از جان بپرهیزی؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

گاهی گوشمان را می‌پیچانی، من را منقبض می‌کنی، یک چالش بزرگی جلویم می‌گذاری. می‌گویی که نگاه کن در دوغ من یعنی هشیاری جسمی ذهنی افتادی، در دردها هستی، انعکاسش در بیرون پوسیدگی است، بادام پوک می‌کاری. به ما هم نشان می‌دهد که نتیجهٔ زندگی‌مان جز درد چیزی نیست.
چرا این‌کار را می‌کند؟

که ما بفهمیم جان همهٔ عالَم من هستم. چطور تو از جان خودت که من هستم، زندگی هستم، می‌پرهیزی می‌روی به مُردگی، به ریشهٔ سیاه و کوتاه و این میوه‌های سیاه را به بار می‌آوری؟ یعنی این حالت را نگه می‌داری [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)].

می‌بینید چقدر درد و بی‌مرادی به‌وجود می‌آورد این افسانهٔ من‌ذهنی! پیغامش چه‌ هست؟ این دوغ خداوند است. این هشیاری جسمی است، هپروت است. تو بیا مرکز را عدم کن [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] فضا را باز کن، چیزهای ذهنت را نیاور به مرکزت تا بفهمی جان همهٔ عالم چه کسی است و با آوردن چیزهای ذهنی به مرکزت، خودت را از عدم، مرکز عدم و فضای گشوده‌شده محروم نکن. این دو بیت را می‌خوانم:

گاو در بغداد آید ناگهان
بگذرد او زین سَران تا آن سران
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷)

از همه عیش و خوشی‌ها و مزه
او نبیند جز که قِشرِ خربزه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۸)

فرض کن که ما وارد این جهان می‌شویم، از ثانیه صفر در ثانیهٔ صد و ده بیست‌سالگی می‌میریم. پس اگر من‌ذهنی داشته باشیم شبیه گاوی هستیم که، می‌دانیم بغداد قدیم جزو شهرهای آباد بوده، از این سر بغداد وارد می‌شود گاو و در خیابان می‌رود. این‌همه میوه گذاشتند و چیزهای خوب گذاشتند در بغداد می‌فروشند، این گاو فقط دنبال پوست هندوانه و خربزه می‌گردد.

پوست هندوانه و خربزه معادل همین ذهن است، من‌ذهنی و فکرهایش است و میوه‌هایش است. میوه‌اش دیده شدن است، گرفتن تأیید و توجه است.

آیا ما هم مثل گاو وارد این جهان می‌شویم از آن‌ور خارج می‌شویم، موقع مردن فقط این فکر، آیا ما دیده شدیم؟ مردم ما را دیدند؟ ما را به‌اندازهٔ کافی تأیید کردند؟ رئیس همه بودم؟ قدرتم بیشتر از همه بود؟ این‌ها که پوست است، زندگی نکردی.

«گاو در بغداد آید ناگهان»، ناگهان ما وارد این جهان می‌شویم، نمی‌دانیم کِی، این هم دست خداست. از این سر تا آن سر می‌رویم، از این‌همه زندگی و خوشی‌ها و مزهٔ زندگی که با مرکز عدم و فضاگشایی حس می‌کنیم، این‌ها را نمی‌بینیم، فقط پوست خربزه را، آن چیزی که ذهن معتبر می‌داند، ارزش می‌گذارد می‌بینیم. دیده شدم واقعاً؟! از این سر بغداد تا آن سر بغداد کسی من را دید؟ توجه کنید. و:

جان شیرینِ تو در قبضه و در دستِ من است
تنِ بی‌جان چه کند، گر تو ز تن بگریزی؟

جانِ مردان همه از جانِ تو بیزار شوند
چون مخنّث اگر از خوبِ ختن بگریزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۸۷۸)

قبضه کردن: به‌دست آوردن، تصرف کردن
مُخَنَّث: ترسو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این از زبان زندگی می‌گوید، خداوند می‌گوید، جان شیرین تو در دست من است، یعنی در ذهن به تله افتادی، همانیده شدی به دام افتادی. گفتیم وقتی شکار می‌کنیم درواقع ما شکار می‌شویم.

آن بیت هم همیشه یادمان است می‌گوید، آدم احمقی مثل ما در کائنات پیدا می‌شود که خودش، خودش را شکار کند، به دام بیندازد؟ برود یک چیز ذهنی را بیاورد بگذارد مرکزش، در دام آن بیفتد؟

9️⃣6️⃣7️⃣ ۶۱ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

درختی بیخِ او بالا، نگونه شاخه‌هایِ او
به عکسِ آن درختانی که سُعدی‌اند و شونیزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

و می‌دانید نگونه یعنی سرنگون. انسان معمولاً می‌آید همانیده می‌شود، یک ریشهٔ کوتاه دارد که می‌بینید که همانیدگی روی چیزهای آفل است. آن آفل از بین برود این از ریشه درآمده، درنتیجه هی مرتب ما می‌کاریم، کشت ثانویه. ما هی همانیده می‌شویم، بعضی موقع‌ها هم جایگزین می‌کنیم، که این رفت یکی دیگر سرِ جایش بگذارم.

بنابر‌این ریشهٔ ما انسان‌ها به‌صورت من‌ذهنی، ریشه‌ٔ سیاه است، میوه‌اش هم سیاه است یعنی فاسد است این کشت‌های ثانویه، ولی وقتی به خداوند زنده می‌شویم، این به‌جای این‌که برویم بالا خودمان را در ذهن به مردم نشان بدهیم، به‌لحاظ ذهنی ما می‌آییم پایین کوچک‌تر می‌شویم، به‌لحاظ زندگی بزرگ‌تر می‌شویم، به‌طوری‌ که اگر به بی‌نهایت خدا زنده بشویم از نظر مَنیّت صفر می‌شویم.

و همین‌طور که، این دو بیت را می‌خوانم ببینیم که آیا ما هم به‌جای این‌که ریشه‌مان در آسمان باشد و شاخه‌هایمان در زمین، یعنی به‌جای این‌که من‌ذهنی‌مان روزبه‌روز کوچک‌تر بشود و متواضع‌تر بشویم، یا بازگونه هستیم؟

بازگونه، ای اسیرِ این جهان
نامِ خود کردی امیرِ این جهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۵۱)

ای تو بندهٔ این جهان، محبوس‌جان
چند گویی خویش را خواجهٔ جهان؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۵۲)

بازگونه: واژگونه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شما با این دو بیت خودتان را بسنجید. برعکس آن حالتی که در آن شعر بود که می‌گفت که هر کسی به خدا زنده بشود، به‌لحاظ من‌ذهنی کوچک‌تر می‌شود صفر می‌شود بالاخره، ولی اسیرِ این جهان که با چیزهای زیاد این جهان از جمله قدرت همانیده شده، خودش اسیر چیزهای بیرون است، اما می‌گوید من امیر این جهان هستم، فرماندهٔ این جهان هستم.

بعد می‌گوید ای کسی که بندهٔ خدا نیستی، بندهٔ این جهان هستی، که جانت محبوس این چیزهاست، آخر بیهوده چرا خود را آقای جهان می‌نامی؟!

شما از خودتان بپرسید، شما برحسب همانیدگی‌ها که محبوس هستید در آن‌ها، خودتان را آقای جهان می‌دانید؟ یا به‌خاطر این‌که ریشه در اعماق خداوند دارید؟ هی مرتب ریشه‌تان عمیق‌تر می‌شود، و به‌لحاظ نِمود بین مردم کوچک‌تر می‌شوید؟

این د‌ر‌ختِ تن عصایِ مو‌سی است
کَامْرَش آمد که بِیَنداز‌ش ز دست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۷۶)

پس می‌بینید که وقتی خودمان را جدا می‌کنیم از این من‌ذهنی، می‌اندازیم پایین یعنی همانیدگی‌ها می‌افتند دوباره می‌گیریم، این می‌شود اژدهای موسی. پس اژدهای موسی یا ما به‌عنوان بی‌نهایت خداوند، موقعی زنده می‌شویم به او که خودمان را از درخت می‌کَنیم.

می‌دانید به موسی گفتند عصایت را بینداز زمین، یعنی چه؟ خودت را جدا کن از ذهنت. وقتی جدا کرد از ذهنش به خداوند زنده شد، صاحب یک اِژدها شد. اژدها نماد زنده شدن به زندگی‌ست. عصایش را می‌زد به درخت‌ها، برگ‌ها می‌ریختند گوسفندها می‌‌خوردند. پس وقتی می‌رویم در ذهن می‌شویم عصا، ابزار برای پول درآوردن، وقتی این را می‌اندازیم به بی‌نهایت خدا زنده می‌شویم.

پس اژدهای موسی همین فرمانِ خداوند، زنده شدن به بی‌نهایت او بوده، که امر شده این را بینداز دوباره بگیر. بگذار هویّتَش بریزد بعد دوباره بگیر، خواهی دید که این زندگی است. جدا می‌شویم دوباره زنده می‌شویم، مشخص است.
و این بیت را قبلاً خواندیم:

9️⃣6️⃣7️⃣ ۵۹ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس این بیت را خواندیم:

گلستانی کُنَش خندان، و فرمانی به دستش ده
که ای گلشن، شدی ایمن ز آفت‌هایِ پاییزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

حالا از خودتان سؤال کنید آیا گلستان شدید شما؟ به‌اندازهٔ کافی فضاگشایی کردید؟ مواظب هستید که ذهنتان به مرکزتان نیاید؟ فرمان خداوند دستتان است که همیشه شاد باشید و هیچ‌ چیزی در بیرون این شادی شما را به‌هم نریزد؟ که شما گلستانی هستید که ایمن هستید، زندگی شما را محافظت می‌کند از آفت‌های پاییزی که گفتیم ارتعاش درد انسان‌های دیگر هست به‌علاوهٔ اثر انسان‌های دیگر از طریق قرین شدن با شما.

شما از بیرون مورد اصابت آفت‌های بیرونی قرار می‌گیرید؟ اگر می‌گیرید هنوز یک چیز ذهنی می‌آید به مرکزتان، چون اگر از جنس زندگی می‌شدید فقط، ارتعاشات جسمی روی خداوند، زندگی، فضای بازشده، نمی‌تواند اثر بگذارد. شما دائماً به زندگی ارتعاش می‌کنید، آن‌ها به مردگی، مردگی نمی‌تواند ارتعاش زندگی اثر بگذارد، ولی شما می‌توانید آن‌ها را زنده کنید. برای همین بیت قبلی می‌گفت پیش رخ خوب شما که دائماً زندگی ارتعاش می‌کند، ما چکاره‌ هستیم؟ ما هم که من‌ذهنی داریم پیش مولانا، حالا البته شما به حضور زنده هستید، شما را عرض نمی‌کنم، من خودم را می‌گویم، کاره‌ای نیستیم. او زنده به بی‌نهایت زندگی است، ما حالا داریم تمرین می‌کنیم.

گهی در صورتِ آبی، بیایی جان دهی گل را
گهی در صورتِ بادی، به هر شاخی درآویزی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۴۰)

شما بعضی موقع‌ها می‌بینید که از زندگی سیراب شدید وقتی فضا را باز می‌کنید. بعد بعضی موقع‌ها می‌بینید دارید به حرکت درمی‌آیید، دارید یک چیزی بیان می‌کنید، یک شعری می‌گویید، بلند می‌شوید یک سخنرانی می‌کنید، یک عملی می‌کنید. و این صورت باد است، شاخ گل شما را دارد به حرکت درمی‌آورد، شما را به جنب و جوش درمی‌آورد.

واقعاً انسانی که به زندگی زنده هست، شما نگاه کنید مولانا چند بیت شعر گفته؟ به حرکت درمی‌آید و دائماً هم از این آب سیراب می‌شود، زنده است و شاداب است و «گهی در صورتِ آبی، بیایی جان دهی گل را». ببین چه! مولانا می‌گوید ما گل هستیم. بعضی از ما می‌گوییم ما خار هستیم، من ذهنی داریم، پندار کمال داریم، ناموس داریم، هر کسی یک چیز بدی بگوید ما مثل خار به دستش فرومی‌رویم چون به ناموسمان برخورده، ما می‌دانیم.

گل فقط زیبایی‌اش را ارائه می‌کند و همه‌اش هم از آن‌ور می‌آورد. این گل سرخ که بو می‌دهد‌ خوب دقت کنید مثل همین، این خیلی چیز جالبی است این، چرا؟ می‌گوید به من نگاه کنید زیبایی را از آن‌ور دارم می‌آورم به شما ارائه می‌کنم، بوی خوشی هم دارم، بو را هم از آن‌ور می‌آورم. ما هم مثل گل هستیم.

به‌هرحال این افسانهٔ من‌ذهنی [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] را نمی‌گوید، وقتی فضا باز می‌کنید [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] در این حالت است که خداوند به‌صورت آب، جان می‌دهد به ما، به‌صورت نیروی به حرکت درآورنده ما را به جنب و جوش خلاق و کارا و اثرگذار در‌می‌آورد و تغییردهندهٔ خود و تبدیل در اوایل.

می‌بینیم مولانا تبدیل شده، بعد شاید از تجربه خودش می‌گوید که هر لحظه از زندگی جان می‌گیرد و به جنب‌ و‌ جوش درمی‌آید. و این بیت را امروز خواندیم:

9️⃣6️⃣7️⃣ ۵۷ 9️⃣6️⃣7️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel