بچههای ما از واکنشهای ما میفهمند چه چیزی مهم است. وقتی شما واکنش نشان نمیدهید، فضاگشایی میکنید، عشق را نشان میدهید، عشق انبساط در درون بچههایمان بهوجود میآورد، درنتیجه جلوگیری میکند از اینکه بچه پندار کمال پیدا کند و با خودش بِبَرد.
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴)
ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
برای همین مولانا میگوید «علّتی»، مرضی یعنی، «بتّر» یعنی بدتر از پندار کمال، «نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال». ذُودَلال هم یعنی صاحب فریب و عشوه، بداَدا. منذهنی بداَدا است. همین خاصیتهایی که دارد، میدانم، حق با من است، تفاوتها خطرناک هستند، من منحصر به فرد هستم، ناموس دارم، بهتر از من کسی نیست.
و همینطور این مثلث را میبینید [شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)]، پندار کمال یک ضلعش است، ناموس یک ضلع دیگرش است. میدانید:
کرده حق ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰)
حَدید: آهن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ناموس ما که حیثیت بدلی منذهنی ما است، همراه پندار کمال است، صد من آهن است، یعنی اینقدر سنگین است. سنگینی را آنجا ببینید، مثلاً خود شما الآن چقدر طول کشیده تن بدهید به اینکه من نمیدانم و باید مولانا بخوانم و مولانا هم میخوانم، چقدر طول کشیده شما این بیتها را تکرار کنید، چه نمیگذارد؟ ناموس.
یعنی به ما برمیخورد که به من میگویند «نمیدانی»، بالاخره شما میخواهید بگویید من نمیدانم دیگر! نه من میدانم، شما که میگویید من نمیدانم به من برمیخورد. این ناموس است. هر کسی که در کلاس مولانا نمینشیند، هر کسی که یک بزرگی را که واقعاً خداوند بزرگ کرده، او را تحویل نمیگیرد، ناموس دارد. و تحویل نمیگیرد در چه موقعیتی و وضعیتی؟ که پُر از درد است، پر از گرفتاری است. ما در دردهایمان، گرفتاریهایمان، مسائلمان، موانع ذهنیمان، بین دشمنهایمان که خودمان ایجاد کردیم دست و پا میزنیم.
[شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)] خب این را هم که دیدید و یکی دیگر هم دردهای ما است.
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ
گرچه جو صافی نماید مر تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹)
فَتیٰ: جوان، جوانمرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس این مثلث را که میبینید [شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)]، پندار کمال، ناموس و درد با هم هستند. گفتیم در زیرِ ظاهر آرام ما که پندار کمال است، «میدانم» و به ما برمیخورد، مقدار زیادی درد خوابیده. شما با مراقبه با این شکلها به خودتان نگاه کنید ببینید اینطور هست یا نه؟
ولی حکم خداوند این است که ما فضاگشایی کنیم در هر لحظه و این مثلثها که الآن نشان دادم، چه مثلث همانش، چه هپروت و افسانهٔ منذهنی، چه پندار کمال، ناموس و درد، اینها همه انقباض است، انقباض است. ولی حکم حق به ما میگوید چه؟ لحظهبهلحظه اگر قرار باشد ما کارگاه وفای ایزدی بشویم، باید فضا باز کنیم.
حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰)
بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما از خودتان بپرسید که لحظهبهلحظه از طریق انبساط حرف میزنید؟ اگر از طریق انبساط حرف بزنید، این دو بیت را بهعنوان شکایت نمیخوانید که چرا مرکز من «زخمِ سِنان» دریافت میکند؟ چرا؟
«چرا چرا» گفتید، الآن بگویید به خودتان برای اینکه من لحظهبهلحظه با گسترش کار نمیکنم، فضاگشایی نمیکنم.
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۳)
یعنی فضا را باز کن، از آن فضای گشودهشده یک میوهای بیاور، به دوستانت هم بده. «قبض دیدی، چارهٔ آن قبض کن» یعنی موقع خشم و انقباض، میوهٔ آن خشم را به کسی نده. درحالیکه ما میوهٔ خشم و ترس و اضطراب و ناآرامی را به همه تعارف میکنیم و بسط هم نداریم، میگوییم چرا زندگیمان خراب شد؟ زندگیمان خراب میشود برای اینکه مرکز ما کارگاه ایزدی نیست. کارگاه ایزدی نمیشود مگر ما از طریق انبساط با خداوند صحبت کنیم. پس بنابراین مرکز ما عدم میشود [شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)].
9️⃣9️⃣5️⃣ ۲۶ 9️⃣9️⃣5️⃣
اجازه بدهید تصاویر را هم به شما من توضیح بدهم. همینطور که روی صفحه میبینید [شکل۵ (مثلث همانش)] دو بیت اول غزل را نوشته:
ای بِگرفته از وفا، گوشه، کَران چرا چرا؟
بر منِ خسته کردهای، روی، گِران چرا چرا؟
بر دلِ من که جایِ توست، کارگهِ وفایِ توست
هر نَفَسی همیزَنی زخمِ سِنان چرا چرا؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۰)
گوشه گرفتن: جدا شدن، فاصله گرفتن
کَران: کرانه، ساحل، کناره
خسته: زخمی، آزرده
روی گِران کردن: سرسنگین شدن، بیاعتنایی کردن
هر نَفَسی: در هر لحظه
سِنان: نیزه، سرنیزه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
با این شکلها شما مراقبه کنید میبینید که وقتی ما این نقطهچینها را که همانیدگیها هستند آوردیم به مرکزمان، منذهنی درست کردیم. این منذهنی در زمان مَجازی کار میکند. زمان مجازی تغییرات منذهنی را اندازه میگیرد. منذهنی یک تصویر است، یک تصویر پویا است که هی عوض میشود. براساس این بهوجود آمده که ما همانیده شدیم با چیزهای آفل یا گذرا. تمام چیزهایی که با ذهن میبینیم گذرا هستند یعنی از بین میروند. گذرا یعنی زودگذر و ازبینرونده.
میبینیم که وقتی یک چیزی آمد مرکز ما و مرکز جدیدی درست کردیم، بلافاصله قضاوت و مقاومت هم که یک جلوهای از منذهنی است، قضاوت و مقاومت دوتا خاصیت منذهنی است. پس منذهنی یک مثلثی است که قاعدهاش همانیدن با چیزهای آفل است، دو ضلع دیگرش مقاومت و قضاوت است.
مقاومت یعنی اینکه چیزهایی که ذهن نشان میدهند برای ما علیالسَویه نیست، بیتفاوت نیستیم، از آنها زندگی میخواهیم. پس باید یاد بگیریم مقاومت نکنیم. مقاومت به چیزهای ذهنی، ما را قربانی ذهن میکند، قربانی چیزهای اینجهانی میکند.
قضاوت خواهیم دید که درواقع کار خداوند است. «قضا و کُنفَکان» با فضای گشودهشده کار خداوند است. ما آن «قضا و کُنفَکان» را کنار میزنیم و خودمان قاضی میشویم. قضاوت یعنی این لحظه شما میگویید خوب است یا بد است. خوب عبارت از این است که آن چیزی که ذهنم نشان میدهد، من در مقابلش مقاومت دارم، این همانیدگیها، درنتیجه زندگی من را زیادتر میکند یا همانیدگی را کم میکند زندگیِ من هم کم میشود.
این همانش، این مَجاز یا بهصورت جسم مجازی بودن و در فضای مجازی بودن و در زمان مجازی بودن، گفتیم «خَرّوب» است، این دید غلط است. ما منذهنی نیستیم. منذهنی انکارِ اَلَست میکند، شرک است بهلحاظ دینی.
الآن خواهیم دید که این ناموس پیدا میکند، منذهنی پندار کمال پیدا میکند و از سخنگویی ارتفاع میگیرد. ارتفاع گرفتنش از سخنگویی دیگران و خودمان است. سخنگویی منذهنی با سببسازی است و چیز مَجازی است.
وقتی میگوییم حقیقی، وقتی فضا را باز میکنیم از جنس اَلَست میشویم، از جنس خدا میشویم، از جنس زندگی میشویم، این «عین» است، این زندگی است. ولی همینکه میرویم توی ذهن، میشویم مَجازی، توهمی، یک چیز ساختهشده از فکر. یک چیز ساختهشده از فکر، از آن طرف خودِ زندگی. مولانا یا زندگی به ما میگوید که شما خودِ زندگی هستید. در بیت آخر غزل گفتم، میگوید:
ای تو به نور، مستقل، وی ز تو اختران، خَجِل
بس دودلی میانِ دل ز ابرِ گمان چرا چرا؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۰)
«ای تو به نور، مستقل»، یعنی ای هشیاریای که بهتنهایی مستقل هستی. خداوند امتداد خودش را یا قسمتی از خودش را فرستاده به این جهان که مستقل از این جهان روی پای خداوند بِایستد. شما متوجهاید؟ این کار با گشودن کارگاه وفا و اینکه در دل تو او بیاید و نشانهٔ آمدنش این هست که زخم سنان دیگر نمیخورید و این درون شما کارگاه وفا است.
اگر متوجه نمیشوید، این چِرا چِراها را ادامه بده و چرا چراها بالاخره به اینجا ختم میشود «من چه کسی هستم؟» من چه کسی هستم؟ آیا من منذهنی هستم یا من «عین» هستم؟ زندهشده به خداوند هستم؟
پس این سبْک زندگی را اگر ادامه بدهیم، خواهیم دید که پس از یک مدتی حقیقتاً ما نیروی زندگی را میگیریم و زندگی نمیکنیم، تبدیل به خرابکاری میکنیم، برای اینکه همین چیز سادهای که ما روی شکل [شکل۵ (مثلث همانش)] نشان میدهیم الآن، همانش با چیزهای آفل و عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را از چیزها گرفتن، در گذشته و آینده بودن، و اینکه ما همیشه حقبهجانب هستیم، در سببسازی ذهن هستیم و سببسازی ذهن تماماً براساس چیزهایی است که از این جهان گرفتیم، از دیگران یاد گرفتیم، اصلاً آثار صنع و آفریدگاری در آن وجود ندارد، ما اینطوری زندگی میکنیم. و مقاومت و قضاوت هر لحظه خودش را به ما تحمیل میکند چون ما در ذهن هستیم، در مَجاز هستیم.
9️⃣9️⃣5️⃣ ۲۴ 9️⃣9️⃣5️⃣
یعنی شما الآن میدانید که قبله کدامور است، «قبله را چون کرد دستِ حق عِیان». میگوید قبله این است که شما مطالعه کنید مولانا را، یا فضا را باز کنید مرکز را عدم کنید. مرکزِ عدم، آوردن خداوند به مرکز شما قبله است. نمیتوانید؟ اینها را بخوانید، تکرار کنید. با ذهنتان، با سببسازی جستوجو نکنید.
هین بگردان از جستوجو رو و سر «که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر»، دیگر کشف شده، شما میبینید معاد و مُستقر را.
آیا شما مولانا را میخوانید فضا باز نمیشود و استقرار پیدا نمیکنید در مرکزتان به خداوند؟ حس نمیکنید که دارد معاد میشود؟ دارد، معاد یعنی چه؟ یعنی زنده شدن به او. قیامت هم همین است، قیامت یعنی قیام کردن و ایستادن بر پای زندگی، بر پای خداوند. همهاش داریم همین را میگوییم دیگر.
دلقک آمده گفته نمیتوانم بروم، شاه گفته که همچون شوخیای با من نمیشود کرد، بگیرید زندانی کنید، اینقدر بزنیدش. وقتی تهدید کردند به زدن، یا زدند حالا زندانی کردند اینها را مولانا نگفت، بعد دلقک شروع کرده به حرفهای خوب زدن؛ مشورت کنیم، نمیدانم تأمل بکنیم، این ذوق شهوت را بهکار نبریم. اینها را دلقک گفته دیگر، پس دلقک متوجه شده این چیزها را.
وقتی متوجه شده، این را متوجه شده، الآن داریم میخوانیم که مَعاد و مُستَقَر چیست. پس ما هم بهصورت دلقک میتوانیم متوجه بشویم، چون اینها همه عارضی است، تربیت رایضی است.
یک زمان زین قبله گر ذاهِل شوی
سُخرهٔ هر قبلهٔ باطل شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۸)
چون شوی تمییزْدِه را ناسپاس
بِجْهَد از تو خَطْرَتِ قبلهشناس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۹)
گر ازین انبار خواهی بِرّ و بُر
نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۰)
ذاهِل: فراموشکننده، غافل
سُخره: ذلیل و زیردست
تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.
خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، اندیشه
بِرّ: نیکی
بُرّ: گندم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید از این مولانا که شما میخوانی، میخوانی، میخوانی و مرکزت خالی میشود، فضاگشایی میکنی، راست را از دروغ تشخیص میدهی، میفهمی که کِی به زندگی زندهای، کِی به مردگی زندهای، کِی منذهنی هستی که در غزل بوده در ابتدا، یک لحظه اگر از این قبله یعنی فضای گشودهشده یا از این مولانا اگر غافل بشوی، ذاهِل یعنی غافل، فراموشکننده.
سُخره: ذلیل و زیردست.
تمییزدِه: تمییزدَهنده.
خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، خاصیت، اندیشه.
بِرّ: نیکی.
بُرّ: گندم.
خب؟ اگر فضا را باز کنی، فضای گشودهشده تمییز بدهد، یا نه مولانا کمک کند به شما تمییز بدهید. الآن ببینید ایشان کمک میکند ما تمییزدِه میشویم. اگر ناسپاس بشویم چه با فضاگشایی به مرکز عدم، چه به مولانا، دراینصورت این خاصیت قبلهشناسی از ما میپرد.
و اگر از این انبارِ خداوند ما نیکی و گندم میخواهیم، نیکی یعنی فضای گشودهشده، نیکی را امروز گفت این باقیاتُ الصّالحات است، بُرّ، گندم یعنی چیزِ مادی، نتایج خوب، گر از این انبار خدا بِرّ و بُرّ میخواهی یک لحظه، نیم لحظه هم از عاشقان نبُر، کسانی که همدرد تو هستند، آنهایی که دنبال عشق هستند، دنبال فضاگشایی هستند، دنبال کار روی خودشان هستند.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۶۷ 9️⃣9️⃣4️⃣
حالا، اینها را چه کسی میگوید؟ اینها را دلقک میگوید.
گفت: سیرُوا، میطلب اندر جهان
بخت و روزی را همی کن امتحان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۶)
در مجالس میطلب اندر عقول
آنچنان عقلی که بود اندر رسول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۷)
زآنکه میراث از رسول آن است و بس
که ببیند غیبها از پیش و پس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۸)
سیرُوا: سیر و گردش کنید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بله، «سیرُوا» دوباره آیهٔ قرآن است، سیر و گردش کنید، مربوط به این است:
«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»
«پيش از شما سنتهايى بودهاست، پس بر روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان كار آنها كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مىدادند چه بودهاست.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۷)
پس پایان کار آدمهایی که فکر میکنند قاصدی نباید برود به سمرقند و از سمرقند پیغام نمیآید و پیغمبران را دروغ پنداشتند، انسانهایی مثل مولانا را هم دروغ پنداشتند و سببسازی ذهن را پیشه کردهاند، ببینید که چهجوری بودهاست. بله؟ سِیر و گردش کنید. پس:
گفت: سیرُوا، میطلب اندر جهان
بخت و روزی را همی کن امتحان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۶)
در مجالس میطلب اندر عقول
آنچنان عقلی که بود اندر رسول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۷)
سیرُوا: سیر و گردش کنید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید در مجالسی که میروی آنچنان عقلی را بگیر، مولانا در اینجا میخواهد بگوید که یک عقلی وجود دارد که واقعاً عقل مولانا و هشیاری مولانا از این قبیل است.
در مجالس میطلب اندر عقول
آنچنان عقلی که بود اندر رسول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۷)
همان عقلی که در رسول بوده. برای اینکه میراث از رسول فقط همین است، که یک عقلی باشد که به زندگی زنده است. بله، اجازه بدهید بخوانیم.
در بَصَرها میطلب هم آن بَصَر
که نتابد شرحِ آن این مختصر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۹)
بهرِ این کردهست منع، آن باشکوه
از تَرَهُّب، وز شدن خلوت به کوه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۰)
تا نگردد فوت این نوع اِلْتِقا
کآن نظر بخت است و، اکسیرِ بقا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۱)
بَصَر: چشم
تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت
اِلْتِقا: دیدار، ملاقات
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید در. بَصَر یعنی چشم. تَرَهُّب یعنی پارسایی، گفتم رفتن به بالای کوه و یک بادام خوردنِ آنجا، گوشه گزیدن و با مردم قاطی نشدن، میگوید رسول این را منع کرده. اِلتِقا یعنی دیدار.
پس در بَصَرها، به چشمها نگاه کن، آن چشم را انتخاب کن که ما در این مختصر نمیتوانیم توضیحش را بدهیم، یعنی بهوسیلهٔ عدم ببیند، بهوسیلهٔ زندگی ببیند.
داریم به کجا میرویم الآن؟ با وجود اینکه دلقک بود و صحبتهای دلقک با وزیر بود و قانون زندگی بود و صحبتهای بین شاه و این دلقک بود، داریم میرسیم به یک عقلی که اول میتواند دلقک باشد، بعداً به بینهایت خدا زنده بشود.
در بَصَرها میطلب هم آن بَصَر
که نتابد شرحِ آن این مختصر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۹)
بهرِ این کردهست منع، آن باشکوه
از تَرَهُّب، وز شدن خلوت به کوه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۰)
بَصَر: چشم
تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این «باشکوه» حضرت رسول است. گفته به کوه نروید، خلوت نگزینید تا بتوانید یک همچو چراغی را ببینید.
«تا نگردد فوت این نوع اِلْتِقا»، این نوع ملاقات، که شما یک چراغی را ببینید، مثلِ مولانا، که این نظرْ بخت و اکسیرِ بقا است. نمونهاش همین مولانا است که نظر او، دید او، که در این مثنوی و دیوان شمس آمده، واقعاً بخت است و اکسیر جاودانگی است.
خب، این هم که حدیث است:
«لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»
«در اسلام رهبانیت، یعنی كنارهگیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.»
🌴(حدیث)
این هم مهم است. این مهم است برای اینکه مولانا هم به آن اشاره میکند، میگوید که شما نباید فرار کنید از مردم. اگر مردم منذهنیشان را به معرض نمايش میگذارند، فقط مواظب باشید فضاگشایی کنید، اینها تمرینی است برای فضاگشایی. بالاخره شما عقلی را پیدا میکنید که دنبالش میگردید، مثل مولانا. واقعاً مولانا در این بیت صدق میکند: «کآن نظر بخت است و، اکسیرِ بقا».
پس رُهبانیَّت که گاهی اوقات میگوییم رَهبانیَّت، حالا هر دو، یعنی کنارهگیری از مردم و فرار کردن و یک گوشهگیری، که همهٔ ما دوست داریم، که میگوییم از قرین به دور باشیم. درست است که میگوییم از قرین به دور باشیم، ولی باید بین مردم زندگی کنیم فضاگشایی هم بکنیم. بالاخره یک عقلی را پیدا کنیم میگوید که به زندگی زنده شده.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۶۵ 9️⃣9️⃣4️⃣
شَقّ یعنی شکافتن. باید زخم را بشکافی، چرکش بریزد بیرون؛ منذهنی را شخم بزنی، دردها بیاید بیرون. شما باید دردهایتان را پیدا کنید بیندازید دور، شخم بزنید، «شَقّ باید ریش را». اگر چرک را بیرون نکشی، میگوید مرهم کنی، دراینصورت چرک را در ریش یعنی در زخم مستحکم میکنی، دردها را جایگیر میکنی. ما همین کار را کردهایم. ما درد داریم، قرص میخوریم. آن چرک میگوید گوشت را، وجود شما را میخورد. آخر درد فعال است، فعلاً با قرص این را آرام میکنیم، وجود ما را میخورد در زیر. «نیمسود» همین ساکت بودنش است، حالا ما دو سه ساعت میخوابیم بله، پنجاهتا زیان دارد، هزارتا زیان دارد. یعنی چه؟ یعنی این منذهنی را و دردها را باید بشکافیم و شخم بزنیم. برای همین است که ببینید ما داستان به این طولانی را و شاید مشکلی را میخوانیم، آیا لازم است؟ واقعاً لازم است.
در یک ذهن آدم عادی شاید بهنظر بیاید آخر برای چه اینهمه بخوانیم؟! بابا آمدهایم چهار روز زندگی کنیم برویم دیگر! نمیتوانیم زندگی کنیم، هیچکس راحت نمیتواند زندگی کند. میخواهیم خانواده تشکیل بدهیم در خانواده گرفتاری هست، دعوا هست، رنجش هست، انتقامجویی هست، آدم همسرش را مثل دشمنش میبیند، دوتا قطب قدرت هست، کشمکش قدرت هست، کنترل هست، فضای بد هست، حرص هست، غیبت هست، عیبجویی هست، دعوا با دیگران هست، هزارتا گرفتاری هست. درست نمیشود دیگر.
پس لازم است که ما اینها را بخوانیم، روی خودمان کار کنیم. توجه کنید در تعریفِ دلقک گفته این دلقک آگاه است. خیلی از ما ایرادهایمان را میتوانیم بنویسیم، ولی آیا حاضر هستیم رفع کنیم؟ نه، برای همین میگوید «شَقّ باید ریش را، مرهم کنی» یعنی اگر مرهم کنی، «چرک را در ریش مستحکم کنی».
شَقّ باید ریش را، مرهم کنی
چرک را در ریش، مستحکم کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵)
تا خورَد مر گوشت را در زیرِ آن
نیمسودی باشد، و پَنجَه زیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۶)
شَقّ: شکافتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شَقّ یعنی شکافتن.
گفت دلقک: من نمیگویم گذار
من همی گویم: تحرّیی بیار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۷)
هین، رهِ صبر و تَأَنّی در مبند
صبر کن، اندیشه میکن روز چند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۸)
در تأنّی بر یقینی برزنی
گوشمالِ من به ایقانی کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۹)
تحرّی: جستوجو
ایقان: یقین آوردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس تحرّی یعنی جستوجو. ایقان: یقین آوردن. دلقک میگوید که نمیگویم از گناه من بگذر، من میگویم یک جستوجویی بکن، یک تحقیقی بکن، تو بیا راه صبر و تأنی را پیش بگیر، صبر بکن و تأمل بکن، صبر کن و تأمل بکن، اندیشه بکن، فضاگشایی بکن، خردورزی بکن روزی چند، برای اینکه در «تأنّی» به یقین میرسی، آن موقع تنبیه ما را، من را با یک یقینی انجام میدهی.
در روِش، یَمْشی مُکِبّاً خود چرا؟
چون همی شاید شدن در اِسْتوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۰)
«وقتی که مثلاً میتوانی شقّ و رقّ و صاف راه بروی، چرا افتان و خمان راه میروی؟»
اِسْتوا: راست و معتدل شدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«يَمْشِي مُكِبًّا» آیهٔ قرآن است. اِسْتوا: راست و معتدل شدن.
«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»
«آیا آن کس که نگونسار بر روی افتاده راه میرود، هدایت یافتهتر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست میرود؟»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ ملک (۶۷)، آیهٔ ۲۲)
«آیا آن کس که نگونسار بر روی افتاده راه میرود، هدایتیافتهتر است،» یعنی آن کسی که با منذهنی راه میرود و زندگی میکند هدایتیافتهتر است «یا آن که بر پای ایستاده»، آنی که از ذهن جدا شده و فضا را باز کرده روی پای خودش ایستاده و بر راه راست راه میرود یا «بر راه راست میرود؟»
پس کسی که دَمَر افتاده یا چهاردستوپا راه میرود، خوب راه میرود یا کسی که صاف راه میرود؟ کسی که فضاگشایی کرده هشیاری روی پای خودش ایستاده، اسمش را گذاشته اِستوا: راست و معتدل شدن، این بهتر راه میرود، بهتر زندگی میکند؟ یا آن کسی که دَمَر افتاده و یا چهاردستوپا بهزور راه میرود؟ جوابش این است که آن کسی که روی پا ایستاده.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۶۳ 9️⃣9️⃣4️⃣
مثلاً یک کسی که وقت تلف میکند، عمرش را تلف میکند مثل این دلقک میبینید که گفت دوتا اسب را کشته، ما امکاناتمان را زیر پا له میکنیم در جوانی بهصورت منذهنی، در سن چهلسالگی اگر به بحران بیفتیم، این عین عدل است. اگر با حرص و شهوت عمل میکنیم، حرص زمین داریم، حرص پول داریم، حرص همهچیز داریم هم جمعاً هم فرداً، اگر یک جنگ بزرگی رخ بدهد و تعداد زیادی آدم بمیرد، این ظلم است؟ این عدل است! باید اینطوری بشود طبق مقررات وزیر در این قصه.
عدل چهبْوَد؟ وضع اندر موضعش
ظلم چهبْوَد؟ وضع در ناموقعش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۶)
نیست باطل هر چه یزدان آفرید
از غضب، وز حِلم، وز نُصح و مَکید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۷)
نُصح: نصیحت
مَکید: نیرنگ، خدعه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید هرچه که یزدان آفریده از خشم و از فضاگشایی و از نصیحت و از حیله، هیچکدام اینها بیخود نیستند.
«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا… .»
«ما این آسمان و زمین و آنچه را که میان آنهاست به باطل نیافریدهایم… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۲۷)
حالا میتوانید آسمان را فضای گشودهشده بگیرید، زمین را زمین ذهن بگیرید یا انسان بگیرید، جسم انسان بگیرید. هرچه که بین این فضای گشودهشده، بین این دو حالت هست، هی کار میکند، اینها بیهوده آفریده نشدهاست.
خیرِ مطلق نیست زینها هیچ چیز
شرِّ مطلق نیست زینها هیچ نیز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۸)
نفع و ضَرِّ هر یکی از مَوضِع است
عِلم ازین رو واجب است و نافع است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۹)
ای بسا زَجْری که بر مسکین رود
در ثواب از نان و حلوا بِهْ بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۰)
میگوید هیچکدام از اینها خیر مطلق نیست. ما یک فکری میکنیم با منذهنی مثلاً، یک عملی میکنیم، نتیجهاش درد خواهد بود. اگر درد بشود، میگوییم این عدل نیست. نه، این عین عدل است. فضا را باز میکنیم زندگی از طریق ما فکر میکند، یک چیز بیدردی پیش میآید. میگوییم این چه است؟ این اجحاف شد، چرا مال من اینطوری نشد؟! نه، این هم درست است. هر فکر ناشیشده از فضای گشودهشده به خیری میانجامد.
پس بنابراین خیر مطلق و شر مطلق نیست. بسته به اینکه ما چهجوری فکر میکنیم، چهجوری عمل میکنیم، یک محصولاتی میدهیم که آن محصولات با قانون زندگی مطابقت دارد هم جمعاً هم فرداً.
بنابراین نفع و ضرر میگوید هر یکی از موضع است، برای همین علم حاصل از فضاگشایی واقعاً واجب و نافع است. ما باید علم داشته باشیم، علم هم از فضای گشودهشده میآید. میگوید ای بسا زجری که بر یک مسکین برود و این از نان و حلوا برایش بهتر باشد.
چند لحظه لطفاً به من اجازه بدهید. یک چند بیت مانده میتوانم اینها را هم بخوانم حیف است که اینها بماند. میدانم شاید طولانی شده، خستهکننده شده، ولی خب شاید بد نباشد، شاید بیست بیت مانده آنها را هم بخوانیم. اگر بماند ناقص میشود.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۶۱ 9️⃣9️⃣4️⃣
💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠
«دَعْ مٰا یَریبُکَ اِلیٰ مٰا لٰا یَریبُکَ فَاِنَّ الصِّدْقَ طُمَأنینَةٌ وَ اِنَّ الْکِذْبَ رَیْبَةٌ.»
«رها کن آنچه را که به شکّ اندرت سازد، و بگیر آنچه را که به شکت درنیاورد. زیرا راستی مایهٔ آرامشِ خاطر است، و دروغ مایهٔ شکّ و شبهه.»
🌴(حدیث)
این حدیث است.
تا بدین حد چیست تعجیلِ نِقَم؟
من نمیپَرَّم، به دستِ تو دَرَم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۲)
آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی نبْود روا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳)
وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی
میشتابد، تا نگردد مرتضی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۴)
نِقَم: انتقام
مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل
مرتضی: خشنود، راضی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نِقَم یعنی انتقام، مُسْتَعجِلی یعنی شتابکاری، مرتضیٰ که خواندیم مرتضیْ یعنی خشنود، راضی.
ترسد ار آید رضا، خشمش رود
انتقام و ذوقِ آن، فایِت شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۵)
شهوتِ کاذب شتابد در طعام
خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶)
اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ
تا گُواریده شود آن بیگِرِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۷)
فایِت: از میانرفته، فوتشده
سَقام: بیماری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فایِت یعنی از میانرفته، فوتشده. سَقام یعنی بیماری. این بیتها را قبلاً هم خواندهام برایتان. دلقک به شاه میگوید چرا اینقدر عجله داری که من را تنبیه کنی؟ گفتیم نِقَم یعنی انتقام. میبینید مکالماتی بین شاه و دلقک و بین دلقک و وزیر اتفاق میافتد که ما با تکرار آنها میفهمیم که اولاً وزیر چه میگوید، قانون زندگی چیست، آن چیزی که اجرا میشود در مورد ما حتماً، و شاه چه میگوید.
شاه به دلقک یعنی به ما بهصورت دلقک میگوید که نه، اینجا عدل برقرار است تو نگران نباش و در ابیات بعدی اگر برسیم خواهیم خواند. ولی دلقک میگوید چرا عجله میکنی در انتقامگیری، من جایی نمیتوانم بروم، دست تو هستم. واقعاً هم توی بدنْ ما در محاصرهٔ تدبیر ایزدی هستیم، نمیتوانیم جایی بپریم، توی ذهن هم که زندانی شدیم، الآن گفت این شخص را زندانی کنید. زندانی کنید یعنی بگذارید توی ذهنش باشد.
میگوید آن ادب است که بهخاطر خدا در آن شتابزدگی نباشد.
آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی نبْود روا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳)
مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
و چیزی که «طبع و خشمِ عارضی» باشد، «طبع و خشمِ عارضی» یعنی چیزی که به علت منذهنی به ما عارض شده، تحمیل شده، راجعبه این «عارضی» هفتهٔ گذشته ما کلی صحبت کردیم. طبع و خشمِ عارضی یعنی آن چیزی که با همانیدگی با حادثها به ما تحمیل شده، «میشتابد، تا نگردد مرتضی»، با ذهن شتاب میکند تا خشنود نشود. این صحبتها را مولانا میکند که ما یاد بگیریم که بهوسیلهٔ منذهنی، بهاصطلاح وقتی خشم عارضی، خشم تحمیلی منذهنی، مثلاً چیزی به ناموس ما برخورده عجله نکنیم، زمان منذهنی را طی نکنیم، فضا را باز کنیم.
این دارد میگوید که در ذهن، در منذهنی و خشم عارضی شتاب وجود دارد که این آدم خشنود نشود، اگر خشنود بشود، کسی که خشمگین است زود خرابکاری میکند که لذت آن خشم و خرابکاری را بچشد. اگر یک نیم ساعت صبر کند این خشم از بین میرود و خشنود میشود و آن موقع لذت آن خرابکاری از بین میرود که خشمگین شدم یک صدمهای به یکی زدم تا همه عبرت بگیرند، خودم هم بهعنوان منذهنی خشنود بشوم. میگوید از این باید پرهیز کرد. درست است؟ از اینها، میبینید که از صحبتهای دلقک و از صحبتهای شاه ما هی داریم یاد میگیریم، اینها را برای ما میگوید.
حالا، «ترسد ار آید رضا»، اگر رضا بیاید خشمش برود، انتقام گرفتن و ذوق انتقامگیری که در منذهنی یک لذتی است، این از دست برود.
دلقک به خداوند میگوید که مواظب باش از این کارها نکنی. البته مولانا اینطوری صحبت میکند که ما یاد بگیریم که ما صبر کنیم، صبر کنیم، الآن دلقک همین را میگوید. میگوید صبر کن، مواظب باش که دچار عارضهٔ منذهنی نشوی. شهوت کاذب میگوید «شتابد در طعام»، مثال دیگری میزند.
مثلاً یکی گرسنهاش نیست گرسنگیاش کاذب است، ولی خب اگر بخورد لذّت میبرد. میگوید این ولی این شهوت کاذب است، گرسنگی واقعی نیست. میشتابید طعام را بخورد چون میترسید که اگر صبر کند، دیگر میلش نباشد و آن ذوق از بین برود. و اگر کسی صبر نکند و برود بخورد یا آن کار منذهنی را بکند، این علامت بیماری است میگوید. دلقک به شاه میگوید مواظب باش.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۹ 9️⃣9️⃣4️⃣
شه نگیرد آنکه میرنجانَدَش
از چه گیرد آنکه میخنداندش؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۰)
گفتِ صاحب، پیشِ شه جاگیر شد
کاشفِ این مکر و این تزویر شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۱)
گفت: دلقک را سویِ زندان برید
چاپلوس و زَرقِ او را کم خرید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۲)
زَرق: ریا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس دلقک به شاه میگوید که به من رحم کنید و من دائماً تو را میخندانم، خنداندهام. شاه کسی را که او را میرنجاند نمیگیرد، حالا من که دائماً خندانیدهام تو را، پس چرا من را میخواهی بگیری تنبیه کنی؟ اما صحبتهای وزیر روی شاه اثر گذاشت، پس شاه هم میگوید من نظمم را نمیتوانم بههم بزنم، و کشفکنندهٔ این مکر و این تزویر شد.
پس الآن ما میفهمیم که نظم کائنات که بهوسیلهٔ شاه ایجاد شده اجرا خواهد شد. ما دلقکی را بیش از حد ادامه دادیم. توجه میکنید که گفت شاه به کارهای قابل قبول دلقک میخندید، ولی ایندفعه دلقک دیگر خیلی دلقکی کرده، و با توجه به اینکه قانون این بوده که دلقک را اگر شاه هم بگوید بکُشید، نکُشند و دلقک را نمیشود کُشت.
شاهان در دَربار خودشان دلقک داشتند، دلقک شوخی میکرد، چیزهای بد میگفت، خوب میگفت، خلاصه شاه را میخنداند، بعضی موقعها هم شاه عصبانی میشد خب، میگفت ببرید گردن این را بزنید ولی میدانستند که از قبل نباید بزنند. بنابراین دلقک را نمیخواهند بکشند، میگوید بروید ببرید بزنید.
«گفت: دلقک را سویِ زندان برید»، ببرید زندانی کنید کما اینکه ما زندانی میشویم در ذهن، «چاپلوس و زَرقِ او را کم خرید»، چاپلوسی و حیلهٔ او را اصلاً نخرید، هرچه گفت گوش ندهید. پس ما بهعنوان دلقک هرچه میگوییم گوش نخواهند کرد، ما تنبیه خواهیم شد.
میزنیدش چون دُهُل اِشکم تهی
تا دُهُلوار او دهدْمان آگهی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۳)
تَرّ و خشک و پُرّ و تی باشد دُهُل
بانگِ او آگه کند ما را ز کُل
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۴)
تا بگوید سِرِّ خود از اضطرار
آنچنانکه گیرد این دلها قرار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۵)
تی: تهی، خالی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«تی» یعنی تُهی، خالی، عکس پُر است.
میگوید ببرید بزنید مانند دُهُلی که شکمش خالی است تا صدایش مثل دُهُل دربیاید. و طبل توخالی نشانِ همین ذهن و منذهنی است که وقتی به حال خودشان میگذارند همین در ذهن، ما حرکت میکنیم، ولی وقتی درد باشد، درد به ما فشار میآورد، ممکن است که درد سبب بشود ما از اوضاع و احوال، یعنی از کل اوضاع و احوالمان باخبر بشویم.
«تَرّ و خشک» را میگوید اگر تَر باشد یا خشک باشد، دُهُل یا طبل، پُر باشد، خالی باشد، پر باشد، خالی باشد، پر از دانش باشد یا بیدانش باشد، این دُهُل منذهنی، بانگش ما را از کل وضعیتش آگه خواهد کرد و به ناچار وقتی کتکش بزنیم، درد به او فشار میآورد و سِرّ خود را خواهد گفت، سِرّش همین حضور است. یعنی میخواهد بگوید که درد است که ما را بالاخره متوجه خواهد کرد که کلاً جریان چیست. ما از جنسِ اَلَست هستیم، ما آمدیم همانیده شدیم، درد ایجاد کردیم، لحظهبهلحظه درد را ادامه میدهیم، حالا شما چه؟ شما میخواهید واقعاً کُتک ما را آگاه کند؟ شخص شما میتوانید انتخاب کنید. میتوانیم با انتخاب خودمان فضاگشایی کنیم، میتوانیم مثل این دلقک نباشیم. یک لحظه ما متوجه شدیم که واقعاً باید برویم سمرقند، آماده بودیم برویم، ولی راهمان برگشت.
«تا بگوید سِرِّ خود از اضطرار»، به ناچاری، «آنچنانکه گیرد این دلها قرار»، سِرّش را طوری بگوید که دل انسان قرار بگیرد. یعنی تا ما اقرار به اَلَست نکنیم و فضا را باز نکنیم این دلِ ناآرام ما آرام نخواهد گرفت، برای اینکه هم خودمان دروغین هستیم هم حرفمان دروغین است. و الآن خودش توضیح میدهد.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۷ 9️⃣9️⃣4️⃣
ز آب و روغن، کهنه را نو میکند
او به مسخرْگی برونشو میکند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۱)
غِمْد را بنمود و پنهان کرد تیغ
باید افشردن مر او را بیدریغ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۲)
پسته را یا جوز را تا نشکنی
نی نماید دل، نه بدْهد روغنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۳)
آب و روغن: تعبیری است از ظاهرسازی و مردمفریبی
برونشو: راه خروجی، مَخْلَص، محل فرار. برونشو کردن یعنی تلاش کردن برای نجات.
غِمْد: نیام و غلافِ شمشیر
افشردن: فشار دادن، در اینجا کتک زدن و تنبیه کردن
جوز: گردو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مشنو این دفعِ وی و فرهنگِ او
درنگر در ارتعاش و رنگِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۴)
گفت حق: سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ
زآنکه غمّازست سیما و مُنِم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۵)
«چنانکه حضرت حق فرمودهاست که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرهٔ اشخاص خبردهنده و آشکارکننده است.»
غمّاز: آشکار کنندهٔ راز درون، بسیار سخنچین
مُنِمّ: سخنچین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس وزیر به شاه میگوید که، وزیر عقل کل است، نظمی که این جهان را اداره میکند، چه میگوید مولانا؟ میگوید که حواست جمع باشد، اگر مثل دلقک عمل کنی دچار درد خواهی شد، میگوید این دلقک را باید بگیریم چکار کنیم؟ بزنیم.
آب و روغن همانطور که آب و روغن میکنیم، آب و روغن قاطی میشود، معلوم نمیشود که چیست این؟ بعضی موقعها بهنظر میآید روغن است، بعضی موقعها بهنظر میآید آب است، یعنی این واکنشهایی که در ذهن انجام میدهیم ما که بهنظر میآید هشیاری حضور هستیم، هشیاری جسمی هستیم، این وسط گیج هستیم، میگوید که با این کار خارج میشود. این یک چیزی میخواست بگوید.
غِمْد یعنی نیام و غلافِ شمشیر. افشردن: فشار دادن، در اینجا بهمعنی کتک زدن است. جوز یعنی گردو. برون شو یعنی راه خروج.
پس میگوید که با این کاری که میکند، گفت در دنیایِ عجیبی هستم، با این عجله آمده اینجا، یکدفعه میگوید نمیتوانم بروم، این دروغ میگوید، درست وضعیت ماست الآن، پس بنابراین این وضعیت ما ایجاب میکند که ما کتک بخوریم.
ز آب و روغن، کهنه را نو میکند
او به مسخرْگی برونشو میکند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۱)
یعنی میخواهد خارج بشود، میخواهد طفره برود، تو ولش نکن. این غلاف را نموده، شمشیر را پنهان کرده «باید افشردن مر او را بیدریغ»، یعنی مضایقه نباید بکنیم، تا میخورد باید به او بزنیم، برای اینکه پسته را و یا گردو را نشکنی، نه تویش را نشان میدهد و نه روغنش درمیآید.
میخواهد بگوید که اگر دلقکی را ادامه بدهیم، باید کتک بخوریم تا بشکنیم، این هشیاری از ما آزاد بشود، کما اینکه این راه را ما هم بهطور فردی، هم بهطور جمعی انتخاب کردهایم.
میبینید که بهطور جمعی کتک میخوریم، درد ایجاد میکنیم، بهطور فردی هم همینطور. چرا؟ برای اینکه این دردها و کتکها سبب بشود که ما بشکنیم، که این هشیاری را آزاد بکنیم، شمشیر را نشان بدهیم.
پس به خداوند میگوید، عقل کل، یا در اینجا وزیر به شاه میگوید که این دفعِ او و رفتار او را، حرفهای او را نشنو، ببین چهجوری ارتعاش میکند، رنگش را نگاه کن.
اشاره میکند وزیر به آیه که درونِ انسانها در بیرونشان منعکس میشود، «سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ»، برای اینکه غمّاز، غمّاز یعنی سخنچین، سیما یعنی صورت، «مُنِم» یعنی باز هم سخنچین، میدانید. و:
«چنانکه حضرت حق فرمودهاست که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرهٔ اشخاص خبردهنده و آشکارکننده است.»
البته آیهٔ قرآن است. غمّاز: آشکارکنندهٔ راز درون، بسیار سخنچین. مُنِمّ هم یعنی سخنچین. «نَمّام» هم که از این کلمه است، میدانید.
«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»
«كافران را به نشان صورتشان مىشناسند… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱)
میدانید آیهٔ قرآن هست، یکی دیگر هم هست:
«…سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ… .»
«…نشانشان اثر سجدهاى است كه بر چهرۀ آنهاست… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹)
این آیه شاید میگوید که اگر یکی بهراستی سجده کند که در آخر غزل داشتیم گفت که سجدهٔ ما سجده نیست، سجدهٔ ما مثل شتر است، گردنش دراز است میخواهد پنبه بخورد. ولی اگر سجده مثل این دلقک نباشد و واقعی باشد، فضا را باز کنیم، زیبایی این سجده میتواند در صورت ما ظاهر بشود، سجدهٔ خوب، واقعی.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۵ 9️⃣9️⃣4️⃣
اگر این سبکِ زندگی را ادامه بدهیم، میرسیم به هپروت ذهن، افسانهٔ منذهنی [شکل۹ (افسانه منذهنی)] که واقعاً زندگی را زندگی نمیکنیم، تبدیل به درد میکنیم، تبدیل به موانع ذهنی میکنیم، برای خودمان استدلال میکنیم که چرا ما نمیتوانیم زندگی کنیم، نباید زندگی کنیم.
ما تعداد زیادی مسئله درست میکنیم که مسئله مَجاز است. شما از یکی رنجیدید، از پهلویش رد میشوید رویتان را اینوَری میکنید. این مَجاز است، این عین نیست. نگهداری رنجش که مَجاز است، شما در هپروت ذهن هستید. شما یک پندار کمال دارید با ناموس، ناموستان شما را مجبور میکند رویتان را برگردانید و حاضر نیستی آشتی کنی، حاضر نیستی از جنس زندگی بشوی.
بنابراین مسئلهها اجسام ذهنی هستند که بشرِ منذهنی ایجاد میکند، دوست دارد مسئلهسازی را. شما نگاه کنید جمعاً ما الآن چقدر مسئله ساختهایم؟ هی این آنجا میرود، اینجا با این مذاکره میکند، آنها آنجا جلسه میگذارند. مسائلی که خودشان درست کردهاند را حل کنند! با همان هشیاری!
شما فقط تصور کنید مسائلمان را ما خودمان میسازیم یا خداوند یکدفعه میگذارد توی بشقاب ما؟ میگوید آقا بشر فرستادم که با مسئله مشغول بشود! نه، ما خودمان میسازیم. میتوانیم بگوییم «بشرِ مسئلهساز، مسئلهحلکُن»، اما یک مسئله را که با ذهن حل میکنیم پنجتای دیگر دوباره زنده میشود، زاییده میشود.
و در این میان ما دشمن میسازیم. ما دوست و دشمن داریم. با تصورات خودمان این خانم یا آقا دوست من است برای اینکه رابطهام یک جوری است که اگر پول خواستم به من میدهد، زنگ میزنم با او صحبت میکنم، مهمان دعوت میکنم، مهمان دعوت میکند، خلاصه با هم دوست هستیم دیگر! دوست هستیم!
اما، آن یکی دشمن ما است! چرا؟ برای تفاوتهای سطحی مثلاً. باورهایش اینطوری است، من باورهایم آنطوری است، نه، تفاوت داریم! تفاوت ایجاد مسئله و دشمنی میکند، تفاوتها درحالیکه بهلحاظ زندگی زیباست، تفاوت زیباست.
پس در این هپروت ذهن تفاوتها خطرناک بهنظر میآیند. در فضای گشودهشده، برای خداوند، برای جنس اَلَست، تفاوتها زیبا بهنظر میآیند. درست است؟
ولی، حالا برمیگردیم الآن آن یکی مثلث هم خواهیم دید که وقتی فضا گشوده میشود، گستردگی را ما میبینیم. میبینیم مثلاً این فضای درون که گشوده میشود یکدفعه متوجه میشویم که، مثل شما الآن، این بچههایی که میآیند شعر میخوانند، شما ایرانی هستید، بچههای افغانستان، تاجیکستان، بچههای سهساله، چهارساله، اینها شعر میخوانند، واقعاً شما عاشقانه اینها را دوست ندارید؟ چرا دوست دارید؟ برای اینکه فضا گشوده شده، برای اینکه فرزند خودتان با فرزند دیگران فرقی ندارد، چرا؟ برای اینکه منبسط شُدید. منقبض میشدید میگفتید آقا چه چیزی است، آن که اصلاً یک آدم دیگری است، مال مملکت دیگری است، دینش آنطوری است، باورهایش آنطوری است، من خوشم نمیآید! بچهٔ خودم باید شعر بخواند. توجه میکنید؟
خداوند گسترده میکند، «کارگهِ وفاست». هرچه وفا تولید میشود، وفا تولید میشود یعنی چه؟ شما هرچه بیشتر از این جنس او میشوید، دارید بزرگتر میشوید، بزرگتر میشوید، یکدفعه میبینید هر انسانی را دوست دارید، روا میدارید که هر انسانی سالم باشد، خوشحال باشد، خوشبخت باشد، موفق باشد، هر انسانی.
و این تفاوتهای سطحی که در این افسانهٔ منذهنی [شکل۹ (افسانه منذهنی)] خیلی جدی و خطرناک بهنظر میآمد، اصلاً ارزش خودش را از دست داد، برای اینکه نمیتواند به مرکزتان بیاید. ایجاد حس عدمِ امنیت نمیکنید، شما نمیترسید یکی متفاوت است، میگویید این تفاوت زیبا است و زیبا بهنظر میآید.
بههرحال از عوارض منذهنی و افسانهٔ منذهنی پندار کمال است، بدترین چیز این پندار کمال است که نمیگذارد ما کارگاه خداوند بشویم.
منذهنی وقتی تکامل پیدا میکند متأسفانه در ذاتش اینطوری فکر میکند: من که اشکالی ندارم. و اشکالاتش هم اگر دارد، به او عارض شده مثل دردها، اینها را منعکس میکند به دیگران، میگویند دیگران باعث شدند، شبیه شیطان فکر میکند. حس مسئولیت نمیکند، نمیگوید من مرکزم جسم بوده، اگر مرکزم جسم باشد ایجاد درد میکند. پس مرکزم را جسم کردهام و دردها بهوجود آمد، دردهایم به مرکز من اضافه شد، تقصیر من بوده. مثل حضرت آدم فکر نمیکند که ما به خودمان ستم کردیم، میگوید دیگران کردند.
ما نباید بگذاریم بچههایمان پندار کمال پیدا کنند و چارهاش هم عشق است فقط. شما باید فضاگشا باشید، فضاگشایی را از شما یاد بگیرند، فضاگشایی را. بسط، منبسط شدن یعنی اینکه چیزهای کوچولوی ذهنی یا بزرگ ذهنی، اینها مهم نیستند.
9️⃣9️⃣5️⃣ ۲۵ 9️⃣9️⃣5️⃣
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۹۹۴ (روزهای چهارشنبه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
که در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین
مبتلی گردی تو با بِئْسَ الْقَرین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱)
مُعین: یار، یاریکننده
بِئسَ الْقَرین: همنشین بد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در آن لحظه که از این یاور، از این کمککننده میبُری، چه از یاران عشقی چه از فضای گشودهشده چه از مولانا، مطمئن باش گرفتار منذهنی خواهی شد. بِئسَ الْقَرین همین منذهنی است، همنشین بد. و این از آیهٔ قرآن آمده، میبینید:
«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»
«تا آنگاه که نزد ما آید، میگوید: ای کاش دوریِ من و تو دوریِ مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدی بودی.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸)
یعنی اگر کسی واقعاً فضا را باز کند به زندگی، به خدا زنده بشود، این منذهنیاش را ببیند و از آن خلاص بشود، اَداهایش را دیده باشد، که یک مدت زیادی حالت دلقکی درآورد، اَداهایش اولش خوشآیند بود بعدش خطرناک شد، کما اینکه الآن هم میبینیم، گاهی اوقات دعواهای لفظی خندهدار است ولی دعواهای با توپ و تفنگ نه دیگر، خندهدار نیست.
خداوند میگوید پیش من میآیند، انسانها وقتی پیش من میآیند و منذهنیشان را میبینند میگویند که ای کاش دوری من و تو بهاندازۀ مشرق و مغرب بود، ای کاش من گرفتار تو نمیشدم، اینقدر خطرناک بوده این منذهنی، و تو چه همراه بدی بودی ای منذهنیِ من، که اینهمه بلا سر من آوردی.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۶۸ 9️⃣9️⃣4️⃣
💠💠💠پایان بخش پنجم💠💠💠
در میانِ صالحان، یک اَصْلَحیست
بر سرِ توقیعش از سلطان صَحیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲)
کآن دعا شد با اجابت مُقْتَرِن
کُفوِ او نبْود کِبار اِنس و جِن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۳)
در مِریاَش آنکه حُلو و حامِض است
حجّتِ ایشان برِ حق داحِض است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۴)
توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان
صَحّ: مخفّفِ صَحَّ بهمعنی درست است، صحیح است.
مُقْتَرِن: قرین
کُفو: همتا، نظیر
مِری: ستیز و جدال
حُلو: شیرین
حامِض: ترش
داحِض: باطل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ببخشید یک کمی لغاتش مشکل است.
توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان.
صَحّ: مخفّفِ صَحَّ بهمعنی درست است، صحیح است.
مُقْتَرِن یعنی قرین.
کُفو: همتا، نظیر.
مِریٰ یا مِری در اینجا میگوید یعنی ستیز و جدال، باید مِریٰ بخوانیم.
حُلو: شیرین.
حامِض: ترش.
داحِض یعنی باطل.
پس در میان صالحان، نیکان، کسانی که به زندگی زنده شدهاند «یک اَصْلَحیست»، یکی از این صالحان واقعاً صالح است که میگوید فرمانش را خداوند امضا کرده. یعنی بین انسانها یکی وجود دارد، که من فکر میکنم مولانا یکیاش است که واقعاً کامل است، انسان کامل است و تمام نوشتههایش با نظر زندگی نوشته شده. گفتم توقیع چیست، توقیع یعنی فرمان. صَحّ یعنی صحیح است. یعنی خداوند گفته همهچیزِ این صحیح است.
و دعای او، خواست او، با اجابت مُقْتَرِن است، یعنی مستجاب میشود، و نظیر او در بزرگانِ انسانی و هشیاریهای دیگر وجود ندارد.
هر کسی با او ستیزه بکند، یعنی ما اگر با مولانا ستیزه کنیم و شیرین و ترش بشویم، بعضی موقعها بگوییم درست است، بعضی موقعها غلط است، دلیلِ ایشان حتماً باطل است. بهعبارتِ دیگر اگر شما مولانا را بخوانید و بگویید که اینجایش درست است اینجایش غلط است، حتماً حرف شما غلط است. حرف ایشان درست است.
میگوید یکی هست که کاملاً به او زنده شده و حرفهایش درواقع حرفهای خداوند است.
بعد میگوید:
که چو ما او را به خود افراشتیم
عذر و حجّت از میان برداشتیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۵)
قبله را چون کرد دستِ حق عِیان
پس، تحرّی بعد ازین مردود دان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶)
هین بگردان از تحرّی رو و سر
که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۷)
تَحَرّی: جستوجو
مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
که خداوند میگوید ما او را به خودمان افراشتیم، یعنی در او به خودمان زنده شدیم. پس با وجود اینکه با دلقک شروع کردیم الآن میرسیم به یک انسانی که اگر به مکالمهٔ دلقک و وزیر و شاه گوش کنیم شاید یک چیزهایی یاد بگیریم که ما هم به حق افراشته بشویم، خداوند خودش را در ما به خودش زنده کند. «که چو ما او را به خود افراشتیم» یعنی چون در آن شخص ما به خودمان زنده شدیم، ما عذر و حجتِ مردم را از میان برداشتیم، کسی دیگر نمیتواند ایراد بگیرد.
و وقتی دست خداوند قبله را عیان کرده، قبله فضای گشودهشده است. توجه کنید ما دوتا راه داریم، یا شما میتوانید فضا را باز کنید مستقیماً از خداوند استفاده کنید، اگر نمیتوانید انسانی مثل مولانا را رها نکنید، این هم قبله است. «قبله را چون کرد دستِ حق عِیان» پس، تحرّی یعنی جستوجو بعد ازین مردود دان. این چند بیت را بارها خواندهایم.
«هین بگردان از تحرّی رو و سر»، دیگر جستوجو نکن. شما اگر، حالا مولانا به فارسی سخن گفته شما هم فارسیزبان هستید میتوانید بفهمید، شب و روز اینها را بخوانید دیگر بحث و جدل نکنید، اینجایش را اشتباه کرده، آنجایش را بد گفته، اینجایش را بلد نبوده، من فکر نمیکنم این درست باشد. اینها چیست؟ گفت اینها، همین الآن گفت: «داحِض است» یعنی باطل است.
در مِریاَش آنکه حُلو و حامِض است
حجّتِ ایشان برِ حق داحِض است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۴)
مِری: ستیز و جدال
حُلو: شیرین
حامِض: ترش
داحِض: باطل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مِریاش یا مِریٰاش. یعنی هرچه که دلیل میآوری با سببسازی و منذهنی، پیش خداوند مردود است، چون امکان این وجود دارد در دنیا که یک کسی فضاگشایی کند، فضاگشایی کند، واقعاً به بینهایت او زنده بشود، حرفهای اینچنینی زده باشد. دیگر بعد از این جستوجو فایده ندارد وقت تلف کردن است.
«هین بگردان از تحرّی رو و سر»، دیگر جستوجو نکن، تَحرّی یعنی جستوجو، «که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر ». یعنی یک کسی به زندگی زنده شده و استقرار پیدا کرده. مَعاد یعنی زنده شدن در این لحظه به خداوند و استقرار به پای او.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۶۶ 9️⃣9️⃣4️⃣
مشورت کن با گروهِ صالحان
بر پیمبر امرِ شٰاوِرْهُمْ بدان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۱)
«با نیکان مشورت کن، این را بدان که حتّی پیامبر (ص) مأمور به مشورت با امّت بود.»
میبینید که از این گفتوگوها همهاش ما یاد میگیریم، منتها باید خیلی بخوانیم، تکرار کنیم.
با نیکان مشورت کن، این را بدان که حتّی پیامبر مأمور به مشورت با امّت بود.
مشورت کن با گروهِ صالحان
بر پیمبر امرِ شٰاوِرْهُمْ بدان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۱)
میدانید که اینها آیههای قرآن است.
«… وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ… .»
«… و در کارها با ایشان مشورت کن… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۵۹)
دستور بر پیغمبر است. همینطور:
اَمْرُهُمْ شُوریٰ برای این بُوَد
کز تَشاوُر، سهو و کژ کمتر رَوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۲)
«از آنرو مؤمنان به مشورت در امور دعوت شدهاند که مشورت باعث میشود که اشتباه و کجروی کمتر رخ دهد.»
و أَمْرُهُمْ شُورَىٰ هم میدانید که آیهٔ قرآن است، میگوید:
«… وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ… .»
«… و کارشان بر پایهٔ مشورت با یکدیگر است… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۳۸)
خب از اینها ما میتوانیم یاد بگیریم که ما مشورت کنیم، که دلقک این را نمیپسندد. الآن دلقک خودش این حرفها را میزند! خب معلوم است دلقک باید چیزی متوجه شده از تهدیدات وزیر.
«مشورت کن با گروهِ صالحان» صالحان کسانی هستند که فضاگشا هستند، نیکان هستند، به زندگی زنده هستند. «بر پیمبر امرِ شٰاوِرْهُمْ بدان»، دستورِ «مشورت کن» را بر پیغمبر تو بدان. بله؟ خواندیم:
«… وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ… .»
«… و در کارها با ایشان مشورت کن… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۵۹)
«أَمْرُهُمْ شُوریٰ برای این بُوَد» «کز تَشاوُر،» یعنی مشورت کردن «سهو و کژ کمتر رَوَد».
همینطور که میدانید منذهنی حتی حاضر به مشورت هم نیست. همین حرفهایی که میبینیم خودش کوچک کردن منذهنی است، و درآمدن جلوی ناموس است، وقتی میگوید: «أَمْرُهُمْ شُورىٰ بخوان و کار کن»، در جای دیگر.
عقل را با عقلِ یاری یار کن
اَمْرُهُمْ شُوری بخوان و کار کن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۷)
میگوید: أَمْرُهُمْ شُوریٰ برای این بُوَد کز تَشاوُر، یعنی مشورت کردن، سهو و کژ و اشتباه کمتر رَوَد.
«از آنرو مؤمنان به مشورت در امور دعوت شدهاند که مشورت باعث میشود که اشتباه و کجروی کمتر رخ دهد.»
این خِرَدها چون مَصابیح، انور است
بیست مِصباح از یکی روشنتر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۳)
بُو که مِصباحی فتد اندر میان
مُشتعِل گشته ز نورِ آسمان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۴)
غیرتِ حق پَردهای انگیختهست
سِفْلی و عِلْوی به هم آمیختهست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۵)
مَصابیح: چراغها
سِفْلی: پایینی، زیرین
عِلْوی: بالایی، رویین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مصابیح یعنی چراغها. سِفلی: پایینی، زیرین. عِلوی: بالایی. سِفلی یعنی مربوط به منذهنی. عِلوی یعنی بالایی، کسی که به زندگی زنده هست. میگوید این دوتا به هم آمیختهاند، غیرت حق سبب شده که کسی که منذهنی دارد نبیند کدام یکی به زندگی زنده است کدام یکی منذهنی دارد، کدام یکی حرف خرد را میزند کدام یکی حرف منذهنی را میزند.
پس میگوید این خردها مانند چراغ هستند و روشن هستند نور دارند. و بیست چراغ از یکی روشنتر است.
باشد که یک چراغی در این میان باشد که روشنشده به نور آسمان باشد، یعنی روشنشده به نور خدا باشد.
اما غیرت خداوند یک پردهای انداخته بهطوری که سِفْلی و عِلْوی به هم قاطی شده. یعنی منذهنی با مولانا قاطی شده. یک آدم نمیتواند وقتی نگاه میکند ببیند که کدام یکی بهتر است، کدام یکی کدام است، کدام یکی خداگونه است، کدام یکی منذهنی و جهلِ منذهنی است.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۶۴ 9️⃣9️⃣4️⃣
این قسمتهای قصه یک کمی دقت میخواهد که شما چند دفعه بخوانید و شاید از برخی از توهمهای این دلقک یعنی منذهنی ما خارج بشویم. اگر در ذهنمان ما افتادهایم به اینکه خداوند به ما ظلم کرده، خداوند عادل نیست و مخصوصاً با «قیاس» یعنی مقایسهٔ خودمان با دیگران این تأویلات و توهمها را پیدا میکنیم، این قسمت از قصّه میتواند کمک کند که ما بهعنوان دلقک به گوش خودمان یک حرفهایی بزنیم، یا به حرفهای شاه گوش بدهیم، برای اینکه آن چیزی که لازم است ما بگوییم، دلقک به خداوند میگوید، به شاه میگوید و شاه هم دارد جواب میدهد.
ای بسا زَجْری که بر مسکین رود
در ثواب از نان و حلوا بِهْ بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۰)
زآنکه حلوا بیاَوان، صفرا کند
سیلیاَش از خُبْث مُسْتَنقا کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۱)
سیلیی در وقت، بر مسکین بزن
که رهانَد آنْش از گردنْ زدن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۲)
زخم، در معنی، فتد از خویِ بَد
چوب بر گَرد اوفتد، نه بر نمد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۳)
بیاَوان: بیموقع
خُبْث: پلیدی، ناپاکی
مُسْتَنقا: پاک شده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
برای اینکه حلوا یا شیرینی بیوقت، بیموقع، صفرا میکند، یعنی ضرر دارد. یعنی شیرینیای که بدون زمینه به آدم داده بشود، این ضرر دارد. یعنی شما تا فضا را باز نکنید و مرکز عدم نشود، شما مرتب سیلی خواهید خورد. اینطوری نیست که شیرینی بیسبب را، شادی بیسبب را، آرامش بیسبب را خداوند در منذهنی به ما بدهد. و سیلی یا کتکِ بهموقع ما را از بدی جدا میکند.
مُسْتَنقا یعنی پاک شده. خُبث: پلیدی. بیاَوان یعنی بیموقع.
زآنکه حلوا بیاَوان، صفرا کند
سیلیاَش از خُبْث مُسْتَنقا کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۱)
بیاَوان: بیموقع
خُبْث: پلیدی، ناپاکی
مُسْتَنقا: پاک شده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید سیلیای را در وقتش به مسکین بزن که او را از گردن زدن رها میکند، «که رهانَد آنْش از گردنْ زدن». پس تنبیهِ بهموقع که خداوند ما را میکند و اگر این تنبیه نباشد، ممکن است که ما منذهنی را جلوتر ببریم و سبب ضررهای بزرگتری به خودمان و دیگران بشویم.
«زخم، در معنی، فتد از خویِ بَد» هشیاری خوی بد پیدا میکند. و میگوید که درست است که ما دردمان میآید، «زخم، در معنی، فتد از خویِ بَد» خوی بد، معنا را یا زندگیِ ما را زخمی میکند. ولی آن کسی که نَمَد را میزند یا مثلاً گلیم را میزند، چوب را، کتک را بر گَرد میزند، ولی به پتو یا به گلیم که نمیزند، «چوب بر گَرد اوفتد، نه بر نمد». پس بنابراین زندگی هم امتداد خودش را تنبیه نمیکند، تنبیه میکند در اینجا دلق را، اگر دلقک را تنبیه میکند بهخاطر اینکه از دلقک بودن، از آب و روغن کردن، از اینکه از رأیش گذشته و شوخی بدی کرده، چیز بیضرورتی انجام داده، اینها را متوجه بشود.
حالا اجازه بدهید بخوانیم.
بزم و زندان هست هر بهرام را
بزم، مخلص را و، زندان خام را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۴)
شَقّ باید ریش را، مرهم کنی
چرک را در ریش، مستحکم کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵)
تا خورَد مر گوشت را در زیرِ آن
نیمسودی باشد، و پَنجَه زیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۶)
شَقّ: شکافتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید، بهرام یعنی شاه، هر شاهی «بزم» و «زندان» دارد، خداوند هم همینطور است. زندانش همین زندان ذهن است، بزمش فضای گشودهشده است. «بزم» مال «مُخلص» است، کسی که وفادار است. «زندان» برای «خام» است.
بنابراین «ریش» یعنی زخم را که چرک کرده، باید این را بشکافی، اگر نشکافی و مرهم رویش بگذاری، یعنی اگر منذهنی را همینطوری بپوشانی و اگر خداوند این منذهنی را همینطور میپوشاند و دردهای آنجا را شفا میداد و حالا آسپرین میداد و اینها، نه این درست نبود. چرک را در زخم، دردها را در منذهنی مستحکم میکردی که این گوشت را میخورد، کما اینکه چرک اگر باشد میگوید گوشت زیر را میخورد، یک نیمسودی دارد و پنجاهتا زیان دارد.
بنابراین میگوید دردها را هم بهوسیلهٔ دوا و اینها نباید خاموش کرد. درد باید باشد که ما را تنبیه کند، ما ببینیم که. امروزه البته ما دردها را بهوسیلهٔ مواد مخدر، الکل، قرصهای آرامشبخش، قرصهای خواب، هزار جور دوا و اینها میخواهیم درمان کنیم. اینکه ما خوابمان نمیآید، اینکه ما اشکال داریم، دردهای فعّال در خودمان داریم، باید توجه کنیم.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۶۲ 9️⃣9️⃣4️⃣
میگوید اشتها صادق هم باشد بهتر است تأمل کنی که اولاً متوجه بشوی که این اشتها صادق است، با صبر و حوصله غذا بخوری تا بدون گِره این هم ثابت بشود این اشتهای واقعی است، هم غذایت هضم بشود، عجله نکن.
خلاصه میگوید عجلهٔ منذهنی را از خودت دور کن، بیا به زمان قضا و کنفکان. چه کسی میگوید؟ دلقک به خداوند میگوید. البته خداوند اینها را رعایت میکند. دلقک اینها را به یاد میآورد شاید چون آخر قصه متوجه میشویم که این دلقک بهنظر میآید آگاه میشود و متوجه میشود که انسانهایی هستند که واقعاً قطب هستند.
الآن در ابیات بعدی مولانا میگوید که یک انسانهایی هستند که بهطور کامل به زندگی زنده شدهاند و اینها قطب هستند و اینها قبله هستند و اینها همان قاصدها هستند. و اگر اینها عارضی است، نصیحتها و این صحبتهایی که الآن میکنیم رایضی است، اثر میگذارد.
تو پیِ دفعِ بلایم میزنی
تا ببینی رخنه را، بندش کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۸)
تا از آن رخنه برون نآیَد بلا
غیرِ آن، رخنه بسی دارد قضا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۹)
چارهٔ دفعِ بلا، نبود ستم
چاره، احسان باشد و عفو و کرم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۰)
خب اینها را دلقک به خودش میگوید و خودش هم یاد میگیرد. میگوید برای دفع بلا میزنی من را و رخنه را ببینی و بَندش کنی، فتنه را ببینی بخوابانی، تا از آن رخنه، از آن سوراخ، از آن شکاف بلا بیرون نیاید. ولی غیر از آن چیزی که تو فکر میکنی، قضا رخنههای زیادی دارد. چارهٔ دفع بلا ستم نیست، چیست؟ چاره، احسان و عفو و کَرم است.
گفت: اَلصَّدْقَه، مَرَدٌّ لِلْبَلا
داٰوِ مَرضاکَ بِصَدْقه یاٰفَتیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۱)
«پیامبر (ص) فرمودهاست: ای جوان، صدقه بلا را دفع میکند. بیماران خود را با صدقه درمان کن.»
و دلقک انتظار بخشش دارد و آسانگیری دارد.
«داوُوا مَرْضاٰکُمْ بِالصَّدَقَةِ»
«بیمارانِ خود را با صدقه مداوا کنید.»
🌴(حدیث)
حدیث است.
صَدْقه، نبوَد سوختن درویش را
کور کردن چشمِ حلماندیش را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۲)
گفت شه: نیکوست خیر و موقعش
لیک چون خیری کنی در موضعش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۳)
موضعِ رُخ شه نهی، ویرانی است
موضعِ شه اسپ هم نادانی است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۴)
حلماندیش: فضاگشا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس دلقک میگوید که صدقه این نیست که تو بیایی من را بسوزی، من درویش هستم. دلقک البته درویش نیست آنطوری که خودش میگوید. «کور کردن چشمِ حلماندیش را»، واقعاً تا حالا حلماندیش نبوده این دلقک یا منذهنی. حلماندیش یعنی فضاگشا، درویش کسی است که در مرکزش هیچچیز ندارد.
میگوید که «صَدْقه، نبوَد سوختن درویش را»، اینها را دلقک میگوید، «کور کردن چشمِ حلماندیش را». شاه میگوید خیر نیکوست در موقعش. اگر خیری باید بکنی، به وضعیت و زمینه باید نگاه کنی. شما اگر بهجای رُخ شاه بگذاری، این ویرانی است در شطرنج. بهجای شاه، اسب را بگذاری این هم نادانی است. پس شاه مثال میزند، اجازه بدهید جلوتر برویم.
در شریعت، هم عطا هم زَجْر هست
شاه را صدر و فَرَس را درگه است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۵)
عدل چهبْوَد؟ وضع اندر موضعش
ظلم چهبْوَد؟ وضع در ناموقعش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۶)
نیست باطل هر چه یزدان آفرید
از غضب، وز حِلم، وز نُصح و مَکید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۷)
زَجْر: بازداشتن، منع کردن، تنبیه کردن
فَرَس: اسب
نُصح: نصیحت
مَکید: نیرنگ، خدعه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید در شریعت، هم بخشش هست هم تنبیه هست. شاه هم صدر مجلس دارد که شاه باید در صدر بنشیند، و فَرَس، اسب در پایین مجلس. «شاه را صدر و فَرَس را درگه است»، اسب نمیتواند جای شاه بنشیند.
بعد میگوید عدل چیست؟ وضع در موضع خودش باشد. آنطور که ایجاب میکند، زمینه ایجاب میکند، وضع در آن حالت باشد که این عدل است. میخواهد دوباره اشاره کند به صحبتهای وزیر و قانونی که خداوند گذاشته، نظمی که تمام کائنات بر آن میگردد. میگوید این ظلم نیست. اگر تو الآن کتک بخوری، این ظلم نیست. یعنی اگر ما بهعنوان دلقک اینهمه درد تحمل کردیم، اگر این ویرانیها صورت میگیرد، اینها اصلاً ظلم نیست، اینها عدل است.
توجه کنید بیشتر ناکامیهای ما، بیمرادیهای ما درواقع میگوییم ظلم است. اینها ظلم نیست، اینها عدل است. ما جهل و حماقت خودمان را نمیبینیم. درحالیکه حماقت و جهل ما در کار است، همینطوری باید باشد.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۶۰ 9️⃣9️⃣4️⃣
چون طُمَأنینهست صدقِ بافروغ
دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۶)
کِذب، چون خَس باشد و دل چون دهان
خس نگردد در دهان هرگز نهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۷)
تا در او باشد زبانی میزند
تا بدآنَش از دهان بیرون کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۸)
طُمَأنینه: آرامشِ دل
صدقِ بافروغ: راستیِ روشن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
طُمَأنینه یعنی سبب آرامش یا آرامشِ دل. صدقِ بافروغ یعنی راستیِ روشن. صدق همیشه بافروغ است و دروغ شبیه خس است که سیستم ما را فلج میکند، مثل خسی که در دهان باشد، تا هست ما زبان میزنیم، تا اینقدر زبان میزنیم که این را از دهانمان بیرون کنیم. و در پایین میگوید اگر حتی یک چیزی در چشم افتاده باشد، دائماً چشم آبریزش دارد و تنگ و گشاد میشود، یعنی هی پلک میزند تا این را از چشم بیرون کند و چشمِ عدم ما فعلاً کور شده.
بنابراین آرامش دل ما به این است که الآن فضا را باز کنیم از جنس حضور باشیم، هم صادق باشیم هم راست بگوییم، یعنی هم جنس ما از جنس حضور باشد، حرف ما هم راستین باشد.
«چون طُمَأنینهست صدقِ بافروغ»، دل ما چون با صدق، با صداقت و با راستی آرامش میگیرد بنابراین دروغین بودن و دروغ گفتن، دل ما را آرام نمیکند. و کِذب یعنی دروغ مثل خَس است و دل مانند دهان است و خَس در دهان میگوید هرگز نمیماند. بنابراین این دروغین بودن در مرکز ما هی ما را اذیت میکند مانند خَس در دهان.
تا زمانی که منذهنی در مرکز ماست، مثل دلقک عمل میکنیم، ما راحت نخواهیم شد، آرامش نخواهیم داشت. تا زمانی که خَس در دهان باشد ما هی زبان میزنیم تا این را یک جوری از دهان بیرون بیندازیم. نمیشود همینطوری خَس، یک چیز نوکتیز زیر زبانمان باشد، ولی ما بگیریم بخوابیم، همچو چیزی نمیشود. برای همین آرامش نداریم.
خاصه که در چشم افتد خس ز باد
چشم افتد در نم و بَند و گُشاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۹)
ما پس این خس را زنیم اکنون لگد
تا دهان و چشم از این خس وارَهَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۰)
گفت دلقک: ای مَلِک آهسته باش
رویِ حِلم و مغفرت را کم خراش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۱)
حِلم: فضاگشایی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس بنابراین مخصوصاً، اینها را شاه میگوید، «خاصه که در چشم افتد خس ز باد»، باد خس را در چشم میاندازد. این خس همین منذهنی است، در مرکز ما، در چشم عدم ما افتاده، با هرچه همانیده شدیم مثل خس رفته به چشم عدم ما و آن را نابینا کرده یا اذیتش میکند و چشم ما افتاده در آبریزش و هی چشم میزنیم، هی باز میکنیم میبندیم، باز میکنیم میبندیم، آب میریزد، درست نمیبیند، تا بالاخره این خس از مرکز ما برود بیرون.
حالا میگوید بنابراین ما این خس را اکنون کتک میزنیم تا دهان و چشم حضور ما یعنی حضور انسان، برای اینکه مرکزش گرفتار است، دهانش هم گرفتار است، از این خس رهایی پیدا کند. حالا دلقک، همین منذهنی، میگوید که ای شاه لطفاً آهسته باش و روی فضاگشایی و بخشش را خراشیده نکن. یعنی شما باید حلم و بخشش را فعلاً نگه داری، من را ببخشی.
خب ما بهعنوان دلقک بخشیده شدیم تا حالا. بهصورت جمعی تا حالا دوتا جنگ جهانی داشتیم ما، دوباره توانستهایم روی پای خودمان بایستیم، دوباره پیشرفت کنیم. دوباره ما سرکش شدیم، حَرون شدیم، بهعنوان دلقک دلقکبازی میکنیم. الآن دوباره میگوییم که روی حلم و مغفرت را نتراش، ببخش، ما را ببخش.
خب دلقک کار بدی کرده. دلقک ایندفعه از فضولی شهر را آشفته کرده، شاه را نگران کرده. پس معلوم میشود که ما وقتی کار را از حد میگذرانیم و میتوانستیم کار را از حد نگذرانیم، دلقک شوخیهایی میکرد که شاه را میخنداند، الآن شاه را نگران کرده، شما چه؟ شما این منذهنیتان چهجوری کار میکند؟ واقعاً اشتباهات کوچککوچک میکند که شاه میخندد؟ یا اشتباه چندان بزرگی میکند که شاه دیگر نمیخواهد ببخشد، الآن میگوید باید تنبیه بشود؟
9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۸ 9️⃣9️⃣4️⃣
یعنی فضاگشایی و تسلیم واقعی، در بیرون ما، هم در بدن ما، هم در کار ما، هم در فکرهای ما، هم در هیجانات ما دیده میشود. میگوید که تو به این صورتِ دلقک نگاه کن، این یک چیزی را پنهان میکند و دروغ میگوید. چه چیز را پنهان کرده؟ هشیاری حضور را پنهان کرده. آب و روغن میکند و نمیخواهد برود به سمرقند، نمیخواهد با تو یکی بشود، مقاومت میکند و از زیرِ بار مسئولیت میخواهد دربرود.
این مُعایَن هست ضد آن خبر
که به شَر بِسْرِشته آمد این بَشَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۶)
گفت دلقک با فغان و با خروش
صاحِبا، در خونِ این مسکین مکوش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۷)
بس گُمان و وَهْم آید در ضمیر
کآن نباشد حق و صادق، ای امیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۸)
مُعایَن: دیده شده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس بنابراین «این مُعایَن» یعنی این چیزهایی که دیده میشود در ظاهر، ضد آن خبر است، یعنی حرفهایی که میزند، برای اینکه بشر «به شَر بِسْرِشته» است، یعنی بافیده شده در «شر»، در شر هم یعنی همانیدگیها. پس بشر معمولی بِسْرِشتهاست در شر، در بدی، در همانیدگی، در درد. میگوید که این چیزی که دیده میشود ضد آن است، که ظاهرش عکس آن را نشان میدهد. پس بنابراین باید بزنیمَش راستش را بگوید. راستش این است که بگوید من از جنس اَلَست هستم و آن را آشکار کند. نزنیم، آن روغن را نشان نخواهد داد.
گفت پس بنابراین دلقک میبیند که وزیر واقعاً میخواهد روی شاه اثر بگذارد، ممکن است تنبیه بشود، صاحب یعنی وزیر، «گفت دلقک با فغان و با خروش»، با ناله و با التماس و واکنش و اینها که ای وزیر، من یک آدم مسکینی هستم، بیچارهای هستم، چرا من را میخواهی به کُشتن بدهی؟ توجه کن، خیلی از گمان و وَهمها که به فکر میآید که تو اینطوری فکر میکنی، ممکن است حق و درست نباشد. الآن به امیر میگوید، به شاه میگوید.
ولی واقعاً دلقک درست میگوید؟ ظاهرش درست است البته، حرفهایی که میزند آیههای قرآن را میخواهد بیاورد، ولی عقل کُل یک نظمی برای ادارهٔ ما دارد، ما میدانیم که اگر دلقکی را ادامه بدهیم دچار درد خواهیم شد و در زندگی خودمان هم دیدهایم. پس صاحب یا وزیر درست میگوید، ولی ما بهعنوان دلقک داریم دفاع میکنیم که نظم زندگی و عقل کُل نباید ما را به دردسر بیندازد.
ما فکر میکنیم سببسازیهای ما در ذهن باید درست دربیاید و ما دچار درد نشویم، بیمرادی نشویم. ما میدانیم بیمرادیهای ما هم جزو این تنبیهها است که وزیر به آن اشاره میکند، جزو آن کتکها است. پس اینطوری شد.
و دوباره دلقک آیهٔ قرآن میآورد، میگوید:
اِنَّ بَعْضَ الظَّنَ اِثْم است ای وزیر
نیست اِستم راست، خاصّه بر فقیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۹)
«ای وزیر، پارهای از گمانها گناه محسوب میشود. ستم روا نیست بهویژه بر بینوایان.»
و اشاره میکند به این آیه:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ …»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پارهاى از گمانها در حد گناه است… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲)
پس دلقک به وزیر میگوید ای وزیر پارهای از گمانها گناه محسوب میشود. یعنی این وهمی که تو داری در سَرَت در مورد من، واقعاً درست نیست، در حالتی که وزیر وهم ندارد، وزیر نظم کائنات را میگوید، میگوید که اگر این کار را بکنی تنبیه خواهی شد. اگر منذهنی را ادامه بدهی، منذهنی بارها گفتیم که حول مرگی میتند، مخرب است، امروز هم گفتیم «خَرّوب» است، همهچیز را خراب میکند، مسجدت را خراب میکند. اینها قانون زندگی است که وزیر مسئولش است.
میگوید پس دلقک میگوید ای وزیر، پارهای از گمانها گناه محسوب میشود. ستم روا نیست بهویژه به بینوایانی مثل من، دلقک میگوید.
9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۶ 9️⃣9️⃣4️⃣
خانهٔ داماد، پر آشوب و شر
قومِ دختر را نبوده زین خبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۰)
خانوادهٔ دختر هیچچیزی نمیداند، دختر هم نمیداند، اما این داماد سروصدا راه انداخته، شور و شر راه انداخته که بله من میخواهم با فلانی ازدواج کنم. فلانی میداند؟ نه. خانوادهاش میداند؟ نه.
وَلوَله البته فارسها معمولاً وِلوِله تلفظ میکنند هر دو درست است. «وَلْوَله که کار، نیمی راست شد»، سروصدا راه انداختیم که پنجاه درصد درست شده و شرطهایی که خداوند گذاشته بوده برای ما یا عروس گذاشته، این درست شده پنجاه درصدش و ما خانه را جارو کردیم و درست کردیم و خانهٔ ذهنمان را با ذهنمان، با منذهنیمان آراستیم، بنابراین از این هوس، هوس! «سرمست و خوش برخاستیم».
بعد سؤال میکند، از طرف خانهٔ عروس پیغام آمده؟ نه. مرغی از آن طرف آمده؟ نه. از طرف خدا پیغامی آمده؟ نه. مرغی از طرف خداوند آمده؟ نه. از این نامههای پیدرپی، مزید اندر مزید که شما میفرستید، از این پیغامهایی که خانهٔ عروس میفرستید، عروس یا خانوادهٔ عروس هیچ جوابی برمیگردانند که بله دخترمان را میخواهیم به شما بدهیم؟ نه.
«یک جوابی ز آن حوالیتان رسید؟» نه. اینهمه دعا، اینهمه عبادت که میکنیم، یک جوابی از طرف خدا میآید؟ نه، نه نمیآید.
نی، ولیکن یارِ ما زین آگه است
زآنکه از دل سویِ دل لابُد ره است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۵)
پس، از آن یاری که اومیدِ شماست
از جوابِ نامه، ره خالی چراست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۶)
صد نشانست از سِرار و از جِهار
لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۷)
لابُد: به ناچار
سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.
جِهار: آشکار، رو در رو دیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خلاصه میگوید که نه نیامده، ولیکن خدا از دل ما آگاه است، عروس هم از دل ما آگاه است، میداند که ما دوستش داریم. «نی، ولیکن یارِ ما زین آگه است»، برای اینکه لابد از دل سوی دل ره است. نه، از دل خدا به دل منذهنی شما راه نیست، برای همین میگوید لابد.
به ناچار آن ضربالمثل صادق است دیگر، «دل به دل راه دارد.» نه، آنطوری نیست! «پس از آن یار» یعنی خدایی که «اومید شماست»، «از جواب نامه ره خالی چراست؟» چرا از آن طرف هیچ جوابی نمیآید؟ صد نشان است میگوید بهصورت پنهان و آشکار.
سِرار: پنهان. جِهار یعنی آشکار. و الآن میگوید بس کن، بیشتر از این حرف نزن برای اینکه به یک عدهای برمیخورد.
«لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار»، یعنی میخواهد بگوید که اگر بیشتر بگویی ممکن است به یک عدهای بربخورد واقعاً، ولی حقیقت را دارد میگوید که ما همه نقش دلقک را بازی میکنیم.
سِرار یعنی رازگویی و درِ گوشی حرف زدن، در اینجا منظور پنهان یا نهان است. جِهار: آشکار.
باز رُو تا قصّهٔ آن دلقِ گول
که بلا بر خویش آورد از فضول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۸)
پس وزیرش گفت: ای حق را سُتُن
بشنو از بندهٔ کمینه یک سخن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۹)
دلقک از دِه بهرِ کاری آمدهست
رایِ او گشت و پشیمانش شدهست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۰)
سُتُن: ستون، تکیهگاه
رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس مولانا میگوید که برگردیم به قصه که آن دلقِ ابله از فضولی در کار زندگی برای خودش دردسر درست کرد.
باز رُو تا قصّهٔ آن دلقِ گول
که بلا بر خویش آورد از فضول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۸)
حالا ببینید وزیر که درواقع نماد عقل کلِ نظام این کائنات است، دارد به شاه میگوید که ای شاه، ای خدا، که درواقع راستیِ حق و عدالت را ستون هستی، از بندهٔ ناچیز یک سخنی بشنو. این دلقک برای یک کاری آمده بود، ولی پنهان کرد. «رایِ او گشت»، یعنی نظرش عوض شد و پشیمان شد و راست هم میگوید.
حالا عقل کل به او میگوید که، به شاه میگوید که، یا عقل کل ایجاب میکند که این دلقک را بگیریم بزنیم و کما اینکه میبینید دارند ما را کتک میزنند، ما دچار بلا میشویم، درد میشویم. پس بنابراین:
9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۴ 9️⃣9️⃣4️⃣