ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیغام‌های تلفنی برنامه ۱-۹۹۵ (روزهای جمعه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل پیغام‌های تلفنی برنامه ۱-۹۹۵ (روزهای جمعه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیغام‌های تلفنی برنامه ۹۹۵ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۹۹۵
(برای چاپ سیاه و سفید)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۹۹۵

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

قبله را چون کرد دستِ حق عِیان
پس، تحرّی بعد ازین مردود دان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶)

هین بگردان از تحرّی رُو و سر
که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۷)

تَحَرّی: جستجو
مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس یک انسانی را خداوند به خودش زنده می‌کند و مُهر خودش را می‌زند که من به بی‌نهایت و ابدیت خودم در این انسان زنده شدم و شما به او ایراد نگیرید و این قبله است. پس قبله دو جور است، یکی فضای گشوده‌شده در درون شما، اگر فضا را باز نمی‌توانید بکنید همین کسی است که الآن گفت:

که چو ما او را به خود افراشتیم
عذر و حجّت از میان برداشتیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۵)

کسی دیگر عذر نیاورد، دلیل نیاورد که من دلقکی را می‌خواهم ادامه بدهم، بهتر است ابیات مولانا را بخواند و بفهمد جریان چیست، «اجتهادِ گرم» بکند، «فحشِ اجتهاد» نداشته باشد و از هوس من‌ذهنی به دور باشد، از سبب‌سازی به دور باشد، شهوتِ کاذب را بشناسد.

«قبله را چون کرد دستِ حق عِیان»، دست خداوند اگر کسی را نشان داد به ما که به بی‌نهایت او زنده شده، جست‌وجو کردن بعد از آن دیگر مردود است، شما نباید چراغ دیگر جست‌وجو کنید. این دلقک می‌گوید که از تحرّی دیگر، از جست‌و‌جو دست بردار، برای این‌که معاد و مُسْتَقَر پدید آمده.

پس معاد و مُستَقَر یعنی این لحظه ما یا فضا را باز می‌کنیم، به او زنده می‌شویم، مُستَقَر می‌شویم مثل همین هشیاری مستقل، نور مستقل که گفتیم در غزل و یا مولانا را می‌خوانیم و یواش‌یواش خودمان را به این مرتبه می‌رسانیم و از دلقکی رها می‌کنیم خودمان را‌.

یک زمان زین قبله گر ذاهِل شوی
سُخرۀ هر قبلۀ باطل شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۸)

چون شوی تمییزْدِه را ناسپاس
بِجْهَد از تو خَطْرَتِ قبله‌شناس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۹)

گر ازین انبار خواهی بِرّ و بُر
نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۰)

ذاهِل: فراموش‌کننده، غافل
سُخره: ذلیل و زیردست
تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.
خَطْرَت: آن‌چه که بر دل گذرد، اندیشه
بِرّ: نیکی
بُرّ: گندم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این‌ها را دوباره مولانا از زبان دلقک می‌گوید. یک لحظه دلقکی که یک عمر دلقک‌بازی می‌کرد، تمام چیزهای بیرونی را در مرکزش قرض کرده بود، گذاشته بود و تعجیل می‌کرد، شتاب داشت، حس عدم‌ امنیت می‌کرد، همه را مُشوَّش می‌کرد، شاه را نمی‌گذاشت حرف بزند، ادعا می‌کرد که واصل شده، الآن از ادعاهایش دست برداشته‌. بله؟

به‌خاطر این‌که مواجه شد با وزیر، وزیر به شاه گفت که این را باید بزنیم مثل طبل تا صدایَش ما را آگاه کند که درونش چه می‌گذرد. الآن برگشته می‌گوید یک زمان از این قبله یعنی از انسانی که به زندگی زنده شده یا از این فضاگشایی ما غافل بشویم، حالا فهمیده که قبله‌های آفل وجود دارد، قبله‌های باطل وجود دارد و آن‌ها همان چیزهایی بود که از ذهنش می‌آورد به مرکزش، خودش را دلقک می‌کرد. الآن دیگر با این شناسایی دست از دلقکی برداشته، ما هم با این شناسایی اگر دلقکی می‌کردیم، دست برمی‌داریم و تمییزده را سپاس می‌گوییم.

تمییزده فضای گشوده‌شده هست و همین‌طور اگر فضا باز نشده، ابیات مولانا. پس بنابراین استفاده می‌کنیم تا این خاصیت قبله‌شناسی از ما نجهد. و اگر از این انبار نیکی می‌خواهیم و در بیرون در مادیاتمان نتایج خوب می‌خواهیم، «بِرّ و بُرّ» می‌خواهیم، بِرّ نیکی، بُرّ گندم، یک لحظه هم یا نیم لحظه هم از عاشقانی مثل خودمان نباید بِبُریم.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۶۲ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خیرِ مطلق نیست زینها هیچ چیز
شرِّ مطلق نیست زینها هیچ نیز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۸)

نفع و ضَرِّ هر یکی از مَوضِع است
عِلم ازین رو واجب است و نافع است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۹)

ای بسا زَجْری که بر مسکین رود
در ثواب از نان و حلوا بِهْ بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۰)

پس می‌گوید که ای بسا که یک ناراحتی‌ای، یک دردی به یک مسکین وارد بشود و در ثواب از هر شیرینی‌ای بهتر باشد. خلاصه می‌گوید که تو، حالا دلقک به این‌جا رسیده که مثل این‌که واقعاً آن کاری که اول می‌کرده به‌صورت دلقکی نباید انتظار می‌داشت که نتایج خوبی بدهد، اگر خوب می‌داد این عین ظلم بود و الآن هم که قرار شد کُتک بخورد، این عین عدل است.

اولش می‌گفت که ببخش، من مظلوم هستم، این ستم می‌شود. به وزیر می‌گفت تو بر ضدِ من چرا شوریدی! می‌خواهی من را بکُشی! الآن یواش‌یواش متوجه می‌شود که نه، حقش است که سختی بکشد.

سیلیی در وقت، بر مسکین بزن
که رهانَد آنْش از گردنْ زدن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۲)

به موقع اگر سیلی‌ای به یک مسکین بزنی، آن دیگر آن کار را متوقف می‌کند، بنابراین نمی‌رود جلو که گردنش زده بشود.

بزم و زندان هست هر بهرام را
بزم، مخلص را و، زندان خام را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۴)

شَقّ باید ریش را، مرهم کنی
چرک را در ریش، مستحکم کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵)

تا خورَد مر گوشت را در زیرِ آن
نیم‌سودی باشد، و پَنجَه زیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۶)

شَقّ: شکافتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید که یک چرکی را نباید مرهم رویَش بگذاری، باید نِشتر بزنی بشکافی. اگر مرهم بگذاری، این چرک آن در ریز گوشت را می‌خورَد. یک نیم‌سودی هست و پنجاه‌تا زیان. خلاصه اگر کسی درد دارد، با فضا‌گشایی باید درد‌هایش را بشناسد، ولو سخت، بیندازد. ولی اگر بخواهد قرص بخورد، نمی‌دانم با مواد مخدر، مشروب، فلان این‌ها را پنهان کند این نیم‌سودی دارد و پنجاه زیان.

پس می‌بینیم که دلقک این چیزها را می‌فهمد. دلقک باید از دلقکی‌اش دست بردارد. شاه متقاعد کرد که آن‌جوری که راجع‌به عدل و ظلم شما در ذهنت با سبب‌سازی، با توهمات کار می‌کنی، درست نیست. فضا را باز کن به حرف عقل کل گوش بده.

حالا:

گفت دلقک: من نمی‌گویم گذار
من همی گویم: تحرّیی بیار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۷)

هین، رهِ صبر و تَأَنّی در مبند
صبر کن، اندیشه می‌کن روز چند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۸)

در تأنّی بر یقینی برزنی
گوشمالِ من به ایقانی کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۹)

تحرّی: جست‌وجو
ایقان: یقین آوردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ببینید دلقک متقاعد شده که باید کتک بخورد، باید سختی بکشد. می‌گوید من نمی‌گویم از گناه من بگذر، بله من می‌گویم جست‌وجویی بکن، تأملی بکن. پس تأمل را دلقک یاد گرفته، تا حالا شتاب داشته. من می‌گویم صبر کن و درِ تَأنّی را نبند. «صبر کن، اندیشه می‌کن روز چند». این‌ها را شاه بلد است، دلقک یاد می‌گیرد. آیا ما هم به‌صورت دلقک یاد می‌گیریم؟

در تأنّی بر یقینی برزنی
گوشمالِ من به ایقانی کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۹)

ایقان: یقین آوردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس دلقک متوجه شد که گوشمال بشود. اگر بشود، عین عدل است.

ولی الآن یک خاصیت‌هایی را شناخته که در دلقک نبود. یکی این‌که می‌گوید اشکالی ندارد سختی بکشم. آن‌جا گفت من سختی نمی‌کشم، نمی‌توانم بروم. چون به‌محض این‌که فهمید باید برود سمرقند، فهمید که راه درازی ممکن است باشد، سخت باشد. گفت نمی‌توانم یعنی نمی‌خواهم. الآن می‌گوید من باید تنبیه بشوم بله، ولی باید جست‌وجو کنم، باید تأمل کنم، باید صبر کنم. این‌ها را به خداوند یاد نمی‌دهد، خودش دارد یاد می‌گیرد.

«در تَأنّی»، درست مثل این‌که بر یقینی می‌زنم، بعد در تمام گوشمال‌ها می‌فهمم که یقین دارم. بعد این‌ها را دلقک می‌گوید. می‌گوید آدم می‌تواند راست راه برود، چرا باید افتان و خیزان یا دَمَرو راه برود؟

9️⃣9️⃣5️⃣ ۶۰ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس شاه به وزیر و بقیه می‌گوید که این دلقک را بزنید مانند دُهُلِ شکم‌تهی، تا به ما آگهی بدهد که در چه وضعیتی است. این درد است که این دلقک را آماده خواهد ساخت که به سمرقند برود و از دلقکی‌اش دست بردارد و جهان را به ناامنی و اغتشاش نکشد. بنابراین:

می‌زنیدش چون دُهُل اِشکم تهی
تا دُهُلْ‌وار او دهدْمان آگهی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۳)

این‌ها را خوانده‌ام، سریع می‌خوانم.

بعد دلقک دیگر قبول می‌کند که باید کتک بخورد و بعد متوجه این مسئله می‌شود که یک «صدقِ بافروغ» وجود دارد و «گفتارِ دروغ». بعد متوجه می‌شود که طُمَأنینه‌ و آرامش دل فقط با راستی است. تا به حال نمی‌دانست که صدقِ با‌فروغ وجود دارد، می‌دانست، چون دلقک از اول آگاه بود، ولی با توجه به شهواتِ کاذبِ ذهنی نمی‌خواست به صدقِ با‌فروغ گردن بنهد.

چون طُمَأنینه‌ست صدقِ بافروغ
دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۶)

طُمَأنینه‌: آرامشِ دل
صدقِ بافروغ: راستیِ روشن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این‌ها را دلقک متوجه می‌شود. آیا ما هم متوجه می‌شویم که آرامش دل از «صدقِ با‌فروغ» است، و دل ما اگر همانیده باشد، دروغین باشد، «گفتار دروغ» دارد‌؟ انسان دروغین که مرکزش جسم است، همه‌اش حرف‌های دروغ حرف می‌زند. یعنی دروغ این نیست که واقعاً یک چیزی را ناراست کنی، مرکز انسان اگر مصنوعی باشد، از جنس جسم باشد، خودش دروغین است و سبب‌سازی‌اش هم دروغین است، چون برحسب «قضا و کُن‌فکان» نیست.

یادمان باشد گفت یکی «اجتهاد گرم» داریم، یکی هم «فُحش اجتهاد». عادت داشته به «سَیرانِ درشت»، حرکت درشت و ناهموار با ذهن. حرکت درشت و ناهموار با من‌ذهنی، صدقِ با‌فروغ نیست. و این دلقک ابتدا طمأنینه و آرامش دل نمی‌دانسته چیست، نمی‌توانسته صدق با‌فروغ را با گفتار دروغ فرق بگذارد، الآن می‌فهمد.

چون طُمَأنینه‌ست صدقِ بافروغ
دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۶)

طُمَأنینه‌: آرامشِ دل
صدقِ بافروغ: راستیِ روشن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

تا در او باشد زبانی می‌زند
تا بدآنش از دهان بیرون کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۸)

می‌گوید این شبیه خسی است یا چیز نوک‌تیزی است که در دهان آدم می‌افتد، زبان این‌قدر می‌زند که این را از دهان بیرون کند. و من‌ذهنی هم که در مرکز ما است، تا زمانی که آن هست، ما دروغین هستیم، دروغ می‌گوییم، باید یک جوری این را از مرکزمان بیرون کنیم. این‌ها را دلقک می‌فهمد.

خاصه که در چشم افتد خس ز باد
چشم افتد در نم و بَند و گُشاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۹)

مخصوصاً هم که به چشم بیفتد. یعنی در چشم ادب ما یک خسی به نام من‌ذهنی بیفتد و این نبیند و درنتیجه هِی گشاده بشود، هِی بسته بشود، هم آب بریزد که تا این خس یک جوری از مرکز عدم ما یا چشم عدم ما بیرون بیاید.

پس می‌بینید که دراثر فشار و کتک که وزیر پیشنهاد کرده و زندان در ذهن و کار دلقک به آن‌جا کشید که این چیزها را متوجه می‌شود که بعد از این هست که باز هم آن «شهوتِ کاذب» و این‌ها را در داستان متوجه می‌شود.

گفت دلقک: ای مَلِک آهسته باش
رویِ حِلم و مغفرت را کم خراش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۱)

پس دلقک متوجه می‌شود که اشکالی ندارد بزنند، و حتی این‌جا هم می‌گوید که این فضاگشایی و بخشش نیست تا بدین‌جا. وزیر پیشنهاد کرده، قانون زندگی پیشنهاد کرده که کتک بخورد، شاه هم موافقت کرده بله، «زندان بَرید» این را کتک بزنید، ولی اعتراض دارد. ولی این اعتراض الآن از بین می‌رود، می‌فهمد که وقتی کتک می‌خورد، حقش است؛ سختی می‌کشد، حقش است.

شما چه؟ شما با این‌همه «سَیرانِ درشت» و زندگی برای دیگران، آوردن چیزهای بیرونی در مرکز و این‌که هر لحظه به خدا گفته‌اید که من نمی‌توانم بروم و نمی‌خواهم بروم و نگذاشته‌اید او حرف بزند، ایجاد عدم آرامش در خودتان درنتیجه پخش در این جهان دُرُست مانند این دلقک، بعد ادعای وصل شدن به زندگی شبیه آن دامادی که ظاهراً خودتان را آماده کرده‌اید، دختر خبر ندارد، با خدا ارتباط گرفته‌اید، از آن‌ور پیغام آمده؟ نه، پس چکار دارید می‌کنید؟ شما می‌گویید لابد از دل به دل آگاهی هست، راه هست، حتماً [از] دل ما هم خبر دارد، او می‌داند من چکار می‌کنم. نه! در غزل هم بود او مرکز جسمی را نمی‌خواهد.

پس دلقک می‌گوید که ای شاه یک کمی یواش، آهسته باش و فضاگشایی کن. پس فضاگشایی را یاد گرفته، بخشش را یاد گرفته دلقک.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۸ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۹۵ گنج حضور
فایل تصویری - بخش‌ پنجم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

مشنو این دفعِ وی و فرهنگِ او
درنگر در ارتعاش و رنگِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۴)

عقل کُل که به‌وسیلۀ شاه، خداوند ایجاد شده یک‌دفعه ایجاب می‌کند که می‌گوید نگاه کن این رفتارش درست است که رفتار دلقکی است، ولی ارتعاش و رنگش را نگاه کن. آن چیزی‌ که از مرکزش به بیرون با «جَفَّ‌ الْقَلَم» نوشته می‌شود این یک چیزی را نشان می‌دهد این‌که درونش چیست. ما باید درونش را بشکنیم این حضور را از او دربیاوریم.

گفت حق: سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ
زآنکه غمّازست سیما و مُنِم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۵)

«چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرۀ اشخاص خبردهنده و آشکار‌کننده است.»

غمّاز: آشکار‌کنندۀ راز درون، بسیار سخن‌چین
مُنِمّ: سخن‌چین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این‌ها را وزیر می‌گوید. وزیر می‌گوید که «چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرۀ اشخاص خبردهنده و آشکار‌کننده است.»

«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»
«كافران را به نشان صورتشان مى‌شناسند… .»
🌴(قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۴۱)

این‌ها را خوانده‌ایم:

«… سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ… .»
«… نشانشان اثر سجده‌اى است كه بر چهره آن‌هاست… .»
🌴(قرآن کریم، سورۀ فتح (۴۸)، آیۀ ۲۹)

حالا دلقک می‌گوید که به وزیر نه، من را تنبیه نکنید.

گفت دلقک با فغان و با خروش
صاحِبا، در خونِ این مسکین مکوش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۷)

بس گُمان و وَهْم آید در ضمیر
کآن نباشد حق و صادق، ای امیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۸)

پس می‌بینید یک نظم کائنات هست که سبب‌سازی ما از آن نظم عدول می‌کند به‌عنوان دلقک و ادامه می‌دهد و هنوز هم می‌خواهد ادامه بدهد. آن نظم که به‌وسیلۀ شاه ایجاد شده نظم ایجاب می‌کند که ما تنبیه بشویم به‌عنوان دلقک، ولی آیا قبول داریم باید تنبیه بشویم؟ می‌گوید نه. با فغان و با خروش صاحبا، ای وزیر، برای چه در خون من می‌کوشی؟ من آدم مسکینی هستم.

چه‌بسا گمان و وَهم که در ذهن آدم بیاید و این صادق و حق نباشد، یعنی این چیزی‌ که تو فکر می‌کنی اصلاً درست نیست که من را باید تنبیه کرد، ولی شاه به حرف وزیر، قوانینی که خودش ایجاد کرده گوش می‌دهد.

اِنَّ بَعْضَ الظَّنَ اِثْم است ای وزیر
نیست اِستم راست، خاصّه بر فقیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۹)

«ای وزیر، پاره‌ای از گمان‌ها گناه محسوب می‌شود. ستم روا نیست به‌ویژه بر بینوایان.»

به‌عنوان دلقک اعتراض می‌کند که تنبیه بشود. بعداً می‌فهمیم که نه. قبول می‌کند که باید تنبیه بشود. نه‌تنها قبول می‌کند باید تنبیه بشود، بلکه پی می‌برد به تأنّی، پی می‌برد تعجیل در ذهن، پی می‌برد این‌که باید مشورت کند، پی می‌برد این‌که از چراغ‌ها باید استفاده کند.

بعد حتی پی می‌برد به این‌که یک کسانی هستند مثل مولانا که به بی‌نهایت خداوند زنده شده‌اند که این‌ها می‌توانند به او کمک کنند. تابه‌‌حال حتی اولش نمی‌گذاشت شاه صحبت کند. از این‌جا به بعد که کتک آغاز می‌شود، یعنی ما هم دچار درد می‌شویم دیدید که در زندگی‌مان، یواش‌یواش شروع می‌کنیم به این‌که بله من مستحق کتک بودم.

این‌جا الآن می‌گوید که ممکن است نه حتماً ای وزیر، که تمام کائنات را اداره می‌کنی، صحبت‌های تو در مورد من درست نیست و داری ستم می‌کنی به آدم فقیری مثل من. این‌ها آیه‌های قرآن هست که اولش به‌عنوان سوءاستفاده دلقک می‌آورد.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ… .»
«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره‌اى از گمان‌ها در حد گناه است... .»
🌴(قرآن کریم، سورۀ حجرات (۴۹)، آیۀ ۱۲)

این‌ها را دلقک قبل از کتک خوردن می‌گوید. دوباره استدلال می‌کند:

شه نگیرد آنکه می‌رنجانَدَش
از چه گیرد آنکه می‌خنداندش؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۰)

من که شاه را تا حالا خندانده‌ام حتی آن کسانی را که می‌رنجاند نمی‌گیرد، بیاید من را بگیرد؟ این بعید است، درست نیست، اما:

9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۶ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در جهان گر لقمه و گر شربت است
لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴)

دوباره به این دقت کنید، «محوِ لذّت = ترکِ عادت» است. شما اگر عادت بدی دارید، که این دلقک دارد، این دلقک عادت‌های بد دارد و همه‌اش هم از شهوت کاذب من‌ذهنی می‌آید. تمام سرمایه‌اش را خراب کرده و ایجاد ناامنی و اختشاش کرده تا فقط به شاه بگوید که من نمی‌توانم و نمی‌خواهم بروم.

و تمام آن بیتی که می‌خوانم، غُلغُل، جوش آوردن، واکنش نشان دادن، سروصدا راه انداختن آی مردم، من را ببینید، من قدرت دارم و گیر و دار برای ثابت کردن این موضوع که من می‌گیرم و زندانی می‌کنم و تنبیه می‌کنم، همۀ این‌ها نشان کوریِ معنویت من است، ناشی از عادت بد است. اگر این شخص لذّت را محو کند یعنی این شخص دچار لذّت من‌ذهنی است، شهوت کاذب است که همۀ این‌ها باید شما بخوانید، زودی آدم یادش می‌رود.

«شهوتِ کاذب شتابد در طعام»، شهوتِ کاذب شتابد در گیر و دار، شهوتِ کاذب در تنبیه. کما این‌که می‌گوید که در این‌جا من را زود تنبیه نکنید. دلقک متوجه شده شتاب ذهن چیست، صبرِ «کُنْ‌فَکان» چیست، تأمل چیست. خب این‌ها را حالا بخوانیم شاید باز هم صحبت کنیم.

جز به اندازۀ ضرورت، زین مگیر
تا نگردد غالب و، بر تو امیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۰)

در جهان گر لقمه و گر شربت است
لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴)

شما ببینید می‌توانید لذّت را محو کنید با شناسایی شهوتِ کاذب من‌ذهنی که از همانیدگی می‌خواهد بگیرد با سبب‌سازی. در سبب‌سازی ذهن می‌گوییم من بلند شوم، بروم یخچال را باز کنم، این کیک را بخورم، بَه بَه بَه. این‌ها سبب‌سازی است، تجسمات دروغین، شهوتِ کاذب است، عادت است. درست است؟ حالا:

گرچه از لذّات، بی‌تأثیر شد
لذّتی بود او و لذّت‌گیر شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۵)

لذّت‌گیر: گیرندۀ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این بیت دنبال همین بیت قبلی است، از دفتر چهارم است. می‌گوید که وقتی شهوت کاذب از بین می‌رود درست است که ما از لذّاتش، شهوات کاذب که این دلقک اولش دنبالش بوده تأثیری نمی‌گیرد، ولی این‌طوری نیست که لذّت از بین برود. شما این دفعه لذّت معنوی می‌گیرید، درست است؟ و این دو بیت را دائماً می‌خوانیم:

گفت: مُفتیِّ ضرورت هم تویی
بی‌ضرورت گر خوری، مجرم شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰)

ور ضرورت هست، هم پرهیز به
ور خوری، باری ضَمانِ آن بده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰)

مُفتی: فتوا‌دهنده
ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس مُفتیِّ ضرورت کیست؟ ما هستیم، ولی در وضعیت اولیۀ دلقک بدون کتک متأسفانه ما به خودمان نمی‌آییم. حالا سؤال این است که واقعاً ما باید درد بکشیم یا به‌وسیلۀ ابیات مولانا ما می‌توانیم این چیزها را بفهمیم.

همین چیزهایی که می‌گوییم که ما دلقک هستیم، ما با عجله، با هوس‌های من‌ذهنی، عادت‌های بد در ذهن با من‌ذهنی‌مان سرمایه‌هایمان را از بین بردیم. ما سؤال نکردیم که این چیزی را که از جهان می‌خواهم قرض کنم الآن به خودم اضافه کنم، حتی پولش را هم ندارم، این چه کمکی به من می‌کند؟ ضرورت دارد؟ بله، فروشنده می‌گوید تو را آدم بهتری می‌کند، آدم باارزش‌تری می‌کند. آیا واقعاً ارزش من به این است که چیزی از بیرون به خودم اضافه کنم؟ یا ارزش من به این است که فضا را باز کنم و آینهٔ زندگی بشوم، به زندگی زنده بشوم؟

اگر مولانا را درست بخوانم، حتی امروز به ما گفت که این جوهر و این گوهر نو که در درون شما با فضاگشایی خودش را نشان می‌دهد، این ارزشش از همه بیشتر است، هیچ‌چیزی در جهان به‌اندازۀ این باارزش نیست. پس شما می‌گویید که اگر من فتوادهندۀ ضرورت هستم لزومی ندارد من چیزی را از بیرون بگیرم به خودم اضافه کنم، قرض کنم. سروصدا هم راه نمی‌اندازم من را ببینید، که چه بشود؟

ضرورت دارد من به مردم بگویم من را ببینید؟ نه. ضرورت دارد من شهوت کاذب داشته باشم به یک چیزی که بیرونی است و قرار است وارد شکم من بشود که من آن را بخورم؟ نه. مُفتی‌اش کیست؟ من، من تشخیص می‌دهم. اگر این شهوت کاذبش غلبه می‌کند، من هشیارانه محوِ لذّت می‌کنم. نگاه می‌کنم، می‌گویم که من از لذّت این می‌گذرم. محوِ لذّت مساوی است ترکِ عادت.

پس به این ترتیب خیلی از عادت‌هایمان را می‌توانیم ترک کنیم که مخرب هستند. امروز ما دوباره خواندیم که من‌ذهنی مخرب است. من‌ذهنی مخرب است با عادت‌های مخرب، با شهوت‌های مخرب حتی در خوردن.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۴ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس بنابراین می‌بینیم که به‌تدریج که دلقک جلو می‌رود اول به وزیر می‌گوید که این، یا به نظم کائنات، نظمی که این جهان و کائنات را اداره می‌کند، می‌گوید که مطابق سبب‌سازی من، من را نباید بزنید، چرا من را باید بزنید؟ می‌گوید نه، تو‌‌ را باید بزنیم. و دلقک متوجه می‌شود که این کتک را باید بخورد واقعاً و درنتیجه بعضی چیز‌ها را در صحبت با شاه دلقک یاد می‌گیرد، منتها مرتب هِی سختی می‌کشد، کتک می‌خورد.

من می‌خواهم ببینم که شما هم آیا می‌بینید که این داستان بر زندگی شما مطابقت داشته باشد؟

حالا در یک جایی همین‌جا می‌بینید بعداً، یاد می‌گیرد که قبل از کتک خوردن که تعجیل می‌کرده‌، شتاب ذهنی داشته، نباید داشته باشد. درنتیجه به شاه می‌گوید که خیلی‌ خب من حاضرم کتک بخورم، حقم است. درست است؟ ولی چرا عجله می‌کنید؟ یعنی می‌فهمد که عجله نباید کرد، بنابراین از شتاب و تعجیل من‌ذهنی بیرون پریده. این‌ها بعداً است.

تا بدین حد چیست تعجیلِ نِقَم؟
من نمی‌پَرَّم، به دستِ تو دَرَم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۲)

آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی نبْود روا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳)

وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی
می‌شتابد، تا نگردد مرتضی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۴)

نِقَم: انتقام
مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل
مرتضی: خشنود، راضی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این‌ها را دلقک متوجه می‌شود. در ضمن متوجه می‌شود که قبل از ملاقات شاه و در ابتدا که از دِه آمده بیرون، می‌خواسته بیاید بیرون و امکاناتش را تلف کرده‌، بسیار مستعجل بوده‌ و طبع و خشمش و عجله‌اش هم عارضی بوده‌، الآن می‌فهمد عارضی بوده‌. این ابیات مال آخر است، این‌جا آورده‌ایم یک کمی مطلب دیگری را بیان کنیم که مربوط به این موضوع و استفاده‌های عملی دارد.

«می‌شتابد، تا نگردد مرتضی»، می‌گوید که من‌ذهنی با هوس است و این هوس زودگذر است، به‌خاطر لذتی است که باید ما مثلاً در خشم عارضی ببریم، یا آدمی که خشمگین است می‌خواهد یک کار بدی بکند و از آن لذت ببرد، اگر صبر کند، یک‌دفعه ممکن است که خوشنود بشود، بخندد و این تلف بشود.

و دلقک متوجه شده که با شتاب و هوس تب عارضی و خشم عارضی و هیجانات دیگرِ من‌ذهنی تمام امکاناتش را تلف کرده‌. این بعد از کتک‌ خوردن است. من می‌خواهم ببینم که قبل از کتک خوردن، ما می‌توانیم این‌چیز‌ها را بفهمیم؟

می‌گوید این ادب است که به‌خاطر خداوند، به‌خاطر قضا که زندگی ما را اداره کند، ما با من‌‌ذهنی مستعجل نباشیم، شتاب‌زدگی نداشته باشیم. و آن چیزی که تب و خشم عارضی است، یعنی تحمیلی است، یعنی به‌وجود آوردنده‌اش طبع و خشم عارضی باشد، شتاب دارد. شتاب مال ذهن است. دلقک متوجه شده‌ که شتاب در ذهن بد است، فضا‌گشایی و زمانِ «قضا و کُن‌فَکان» خوب است.

می‌گوید آن کسی که عجله کند تا لذت مثلاً انتقام نگذرد، آن کاری که خشم به آدم لذت می‌خواهد بدهد، خشم نخوابد، این درست نیست، این را دلقک متوجه شده.

ترسد ار آید رضا، خشمش رَوَد
انتقام و ذوقِ آن، فایِت شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۵)

شهوتِ کاذب شتابد در طعام
خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶)

اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ
تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۷)

فایِت: از میان‌رفته، فوت‌شده
سَقام: بیماری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این موضوع را دلقک می‌گوید بعداً متوجه شده‌. می‌گوید کسی که در هوس‌های من‌ذهنی است، هوسِ هیجانات عارضی دارد، می‌ترسد که اگر خوشنودی بیاید، رضا بیاید، خشمش برود، انتقام و ذوق انتقام‌جویی که یک کار‌ ذهنی است، این از دست برود.

حالا اصطلاح «شهوت کاذب» بسیار مهم است. الآن متوجه می‌شود دلقک که تمام زندگی‌اش را از صفر تا یک جایی که متوجه شده که کارش درست نیست، همه‌اش شهوت کاذب بوده، شهوت کاذب بوده که هوس من‌ذهنی بوده، هوس همانیدگی بوده‌. این چیزی نبوده که از فضا‌گشایی و کُن‌فَکان بیاید.
الآن متوجه‌ شده‌ که بین شهوت کاذب.

الآن با شاه حرف می‌زند، قبلاً به شاه می‌گفت حرف نزن، من نمی‌توانم بروم، تمام شد رفت. دید نه، وزیر می‌گوید که طبق قانون عقل‌ کل این دلقک نمی‌تواند به دلقکی‌اش ادامه بدهد، تمام امکانات را خراب می‌کند، بعد آن برای منظوری که آمده که باید به بی‌نهایت تو ای شاه زنده بشود، اصلاً آن را نمی‌داند، اهمیت نمی‌دهد، می‌گوید نمی‌توانم بروم.

در‌واقع ما هر لحظه به‌عنوان دلقک می‌گوییم که من نمی‌توانم و نمی‌خواهم به تو زنده بشوم. می‌گوید تو برای همین آمدی، شعرهایش را خواندم، گفت برای این آمدی که گواهی بدهی، گواهی اَلَست بدهی، برای همین توی این دالان و راهرو زندانی هستی، هِی می‌روی می‌آیی و تشویش هم داری. در این‌جا می‌بینیم که دلقک متوجه شده‌ که شهوت کاذب دارد.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۲ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و اگر شما آن «فُحشِ اِجتهاد» را در مقابل «اِجتهادِ گرم» بگذارید که اجتهادِ گرم یعنی فضاگشایی، اقرار به اَلَست، فضاگشایی، فضاگشایی و دیدن ذهن، هر دفعه که فضاگشایی می‌کنیم داریم به‌سوی سمرقند می‌رویم. این دلقک می‌گوید من فضاگشایی نمی‌کنم، اِجتهادِ گرم نمی‌کنم.

اجتهادِ گَر‌م نا‌کر‌ده، که تا
دل شو‌د صاف و، ببیند ماجَرا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۵)

سَر بُر‌و‌ن آ‌رَد دلش از بُخْشِ راز
اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۳۶)

بُخْش: سوراخ، منفذ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بُخْش: سوراخ، منفذ. توجه کنید «بُخْشِ راز» یعنی همین فضای گشوده‌شده، همین منفذی که راه پیدا می‌شود به‌سوی خداوند.

خلاصه ما به‌صورت دلقک فضا را باز نکرده‌ایم که واقعاً کوشش گرم و پویا با کشش‌های من‌ذهنی داشته باشیم. مثلاً یک چیز ذهنی می‌خواهد بیاید مرکزمان، ما تماشا کنیم و هشیارانه بگوییم نه، نه، نیا، ارزش تو کمتر از این جواهری است که با فضاگشایی من دارم، امروز در غزل بود.

شما اِجتهادِ گرم می‌کنید تا فضا گشوده بشود، دلتان صاف بشود، ناب بشود، ماجرا را ببینید. ماجرا را دیدن یعنی این‌که من هشیاری بودم، اَلَست بودم، آمده‌ام همانیده شده‌ام، درد ایجاد کردم، قبلاً صاف بودم الآن باید صاف بشوم، درنتیجه سرش را، سرِ واقعی‌اش را، سرِ حضورش را، سرِ اَلَستش را از این سوراخ و پنجرۀ راز که فضای گشوده ‌است، بیرون بیاورد، بالا بیاورد، بگوید که من اول و آخر را می‌بینم. اول از جنس خدا بودم، الآن هم آخر هم باید از جنس خدا باشم. این وسط این من‌ذهنی این همین دلقک‌بازی است، من این را می‌گذارم کنار. فعالیت بر اثر سبب‌سازی نمی‌کنم، از طریق همانیدگی‌ها نمی‌بینم. چشم باز همان چشمی که گفت بسته است.

غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار
که نمی‌بینم، مرا معذور دار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹)

طاق و طُرُنب: سر و صدا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هر کسی سروصدا راه انداخته، جوش آورده، بگیر ببند، معنی‌اش این است که چشمِ عدمم، چشم دلم کور است، این منفذ راز بسته است، اول و آخر هم نمی‌بینم، واقعاً عملاً نمی‌بینم که اول او بودم، من‌ذهنی دوازده سال بوده، الآن باید از این فضای گشوده‌شده که بُخشِ راز است سرم را بیرون بیاورم بگویم که اول اَلَست بودم الآن هم می‌خواهم بروم سمرقند اَلَست بشوم، نمی‌رود. چون این دلقک ما به شاه که می‌رسد می‌گوید من با این عجله آمده‌ام به شما بگویم که من نمی‌توانم بروم.

می‌گوید که دلقک که همه را می‌خنداند، چطور شاد بود، معلوم می‌شود که دیگران را می‌خندانده.

باز امروز این‎چنین زرد و تُرُش
دست بر لب می‌زند کِای شه خَمُش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۵)

برای این‌که به شاه که می‌رسد شاه می‌گوید بابا زود باش حرف بزن همه ناآرام هستند، می‌گوید ای شاه خَمُش. یعنی نمی‌گذارد شاه حرف بزند، خودش هم حرف نمی‌زند، البته شاه باید به‌وسیلۀ ما حرف بزند.

پس بنابراین به شاه هم که می‌رسد که امروز هم داشتیم رُدُّوا لَعادُوا، فوراً برمی‌گردد به کجا؟ به ذهن.

حالا می‌رویم جلو، می‌گوید:

من شتابیدم برِ تو بهرِ آن
تا بگویم که ندارم آن توان!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۳)

این چنین چُستی نیاید از چو من
باری، این اومید را بر من مَتَن!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۴)

گفت شه: لعنت بر این زودیت باد
که دو صد تشویش در شهر اوفتاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۵)

زودی: شتاب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس این دلقک، تقریباً تمام انسان‌ها، شتابیده پیش شاه و در این شتاب توی ذهن هم عدم آرامش، تشویش ایجاد کرده، شاه هم الآن می‌خواهد حرف بزند، می‌گوید حرف نزن، دست به دهانش می‌گذارد. «من شتابیدم برِ تو» می‌گوید من با شتاب، با عجلۀ ذهنی آمده‌ام پیش تو بگویم که من آن توان را ندارم، به‌عبارتِ دیگر دارد می‌گوید که من نمی‌خواهم بروم سمرقند، از دِه آمده.

«این چنین چُستی» یک چنین حرکتی مستلزم فضاگشایی است، من نمی‌توانم، از دست من برنمی‌آید، شما این امید را به دلقک مَتَنید. خب همه دلقک‌ هستند، اگر به دلقک نَتَند، از چه کسی انتظار داشته باشد؟ پس می‌بینید که شاه مجبور است که از دلقک، من‌ذهنی یک آدمی بسازد که بتواند برود. اگر دلقکی را ادامه بدهد، می‌بینیم که سرمایه‌ها را بر باد می‌دهد.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۰ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یک زمان کار است بگزار و بتاز
کارِ کوته را مکن بر خود دراز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱)

خواه در صد سال، خواهی یک زمان
این امانت واگُزار و وارهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۲)

گزاردن: انجام دادن، ادا کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این‌ها را بارها خوانده‌ایم.

می‌خواهد یک لحظه باشد، همین ثانیه به‌اصطلاح پایین می‌گوید، یا صد سال، این کار را باید تو بکنی، یعنی باید اقرار کنی من از جنس اَلَست هستم، این من‌ذهنی را رها کنی، از سبب‌سازی بپری بیرون، بگویی من من‌ذهنی نیستم.

ولی مولانا می‌گوید این یک لحظه کار است که در این یک لحظه کار، البته همین‌طور که خوانده‌ایم، دلقک می‌آید پیش شاه درحالی‌که اوضاع را مغشوش کرده، همه ناراحت هستند، ایجادِ به‌اصطلاح اغتشاش کرده، آرامش را به هم زده، الآن می‌بینیم چرا و بالاخره پس از این‌همه ناآرامی و نگران کردن مردم و شاه، می‌گوید نمی‌توانم بروم و البته زیرِ نمی‌توانم، «نمی‌خواهم» هست. بالاخره ما به‌عنوان دلقک می‌خواهیم بگوییم که نمی‌خواهم بروم و نمی‌توانم بروم، یعنی درواقع نمی‌خواهم بروم. درست است؟

همهٔ صحبت‌ها سر متقاعد کردن دلقک است که این کار درست نیست. دلقکی را بگذار کنار، بیا برو سمرقند و با شاه این‌طوری رفتار نکن. حالا ببینیم چه بلاهایی سر دلقک خواهد آمد. سریع صحبت می‌کنیم.

پس می‌گوید یک لحظه هست این موضوع، پس اگر ما درست درک کنیم، در این لحظه می‌توانیم تصمیم بگیریم که دیگر سبب‌سازی نکنیم یعنی آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد، به مرکزم نیاید، تمام شد رفت، دیگر هیچ موقع نیاید، این فضا باز می‌شود، باز می‌شود، باز می‌شود. و ما کار کوتاه را مثل دلقک دراز می‌کنیم.

و پایین هم می‌گوید «خواه در صد سال»، خواه صد سال برای تو طول بکشد یا برای انسان هزاران سال طول بکشد، یا نه، همه درک کنند که در یک لحظه می‌توانند اقرارِ «اَلَست» کنند، بگویند ما از جنس خدا هستیم و جنس خدا بمانند و به ذهن برنگردند. به‌هرحال این امانت را باید واگزاری. شما آمدی به بی‌نهایت و ابدیت خدا زنده بشوی یعنی آمدی با او یکی بشوی. الآن هم داستان همین است دیگر، می‌گوید که «شاه تِرمَد»، تِرمَد گفتیم هر وضعیتی است که شما در آن هستید، شاه به شما می‌گوید که یک نفر می‌خواهم بیاید برود سمرقند، ولی چون همه دلقک هستند، دلقک می‌آید.

ببینیم چه اتفاقاتی برای دلقک می‌افتد. می‌گوید:

مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَط
از دوانیدن فَرَس را زآن نَمَط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۴)

فَرَس: اسب
نَمَط: طریقه و روش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دلقک می‌دانید در دِه است، شروع می‌کند در ذهنش، به‌وسیلهٔ ذهنش با سبب‌سازی، با شتاب و عجلهٔ ذهنی، دویدن به‌سوی شاه.

پس بنابراین دوتا اسب‌ تازی را از بین می‌برد با اسب سوم، حالا داستان این‌طوری می‌گوید، به شاه می‌رسد و «مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَط». سَقَط یعنی از بین رفت، مُرد. فَرَس یعنی اسب. فَرَس را با آن طریقه و روش دواندن.

می‌بینید که در ذهن ما شتاب داریم، عجلهٔ من‌ذهنی را داریم و تندتند فکر می‌کنیم، درد ایجاد می‌کنیم، فکر می‌کنیم، درد ایجاد می‌کنیم و تمام سرمایه‌مان را که می‌خواهد جسممان باشد، وقتمان باشد، فکرمان باشد، جان ذهنی‌مان باشد، بدنمان باشد، این را از بین می‌بریم.

پس تمام امکاناتمان را از بین می‌بریم. و موقعی که شاه را ملاقات می‌کند دلقک، می‌گوید نمی‌توانم بروم. الآن خواهیم دید، می‌گوید که شاه می‌گوید که «لعنت بر این زودیت باد» یعنی چطور موقع از بین بردن سرمایه‌ای که من به تو داده بودم مثل جسمت، مثل روحت، مثل فکرها، توانایی فکر کردن، این را سریع از بین بردی، الآن‌ که می‌خواهی به‌سوی سلامتی بروی، می‌خواهی به من زنده بشوی، به‌سوی سمرقند بروی، این‌قدر کند هستی؟ این‌قدر کند هستی که سرعتت صفر است، به من می‌گویی نمی‌توانم بروم! نمی‌خواهم بروم! الآن که فرصت گیرت آمده خودت را درست کنی، به من‌ زنده بشوی، چطور این‌قدر کُند هستی؟ در سلامت کردن خودت سرعتت صفر است، آن‌ موقع در خراب کردنت، سه‌ چهارتا اسب کُشتی، چه خبر بوده؟! این‌ها را چه کسی می‌گوید؟ شاه می‌گوید به او.

پس می‌بینید که دلقک کجاست؟ توی ده است یعنی توی ذهن است. شروع می‌کند به دواندن اسب، چندتا اسب می‌کُشد و با عجله خودش را می‌خواهد به شاه برساند، اما مردم را نگران می‌کند.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۴۸ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این موضوع برای من یک‌ دفعه ثابت شد، در یکی از این تلویزیون‌های همین لس‌آنجلس (Los Angeles) که برنامه داشتم، یک آقایی که معمولاً همه را می‌خنداند، بیرون نشسته بود منتظر بود برنامه‌اش شروع بشود، من هم برنامه‌ام تمام شده بود نشسته بودم که یک دی‌وی‌دی (DVD) آماده می‌کردند به من می‌دادند، حدود دَه دوازده دقیقه باید می‌نشستم. آن آقا که منتظر برنامه‌اش بود و همه را تقریباً می‌خنداند و خندانده بود، در دَه دقیقه سه‌تا سیگار کشید و سیگار کشیدن هم این‌جا در داخل ممنوع است، ولی ایشان رعایت نمی‌کرد. من فکر کردم بروم بیرون قدم بزنم بیایم، بعد گفتم حالا بنشینم.

بعد یک‌دفعه از او پرسیدم که فلانی شما این‌قدر مردم را می‌خندانی، چرا خودت این‌قدر سیگار می‌کشی؟ گفت بیرونمان مردم را می‌خنداند، درونمان ما می‌گرییم، من درونم خیلی گرفتاری دارم. من آمده بودم توی رانندگی و این‌ها راجع‌به این موضوع فکر می‌کردم که بیرونمان مردم را می‌خنداند، درونمان می‌گرید.

الآن به یاد ایشان افتادم که ما به‌عنوان دلقک، من‌ذهنی تماماً برای دیگران زندگی می‌کنیم، برای خودمان یا خدا زندگی نمی‌کنیم. من خواهش می‌کنم شما این موضوع را در خودتان یک بازبینی بکنید که شما برای دیگران زندگی می‌کنید؟ برای خنداندن دیگران؟ راضی نگه داشتن دیگران؟ تأیید دیگران؟ یا نه، مرغ خودتان هستید؟ که غزل هم داشت، می‌گفت که تو هشیاری مستقل هستی، «ای تو به نور، مستقل». ما به‌عنوان اَلَست، امتداد خدا، نورِ مستقل هستیم، شایسته نیست که دلقک بشویم و برای دیگران زندگی کنیم.

این‌جا می‌گوید که شاه یعنی خداوند یک دلقکی دارد که جنبه‌ای از انسان است که من‌ذهنی است، ولی آگاه است. به چه آگاه است؟ امروز هم صحبت کردیم، که باید برود به سمرقند.

سمرقند فضای یکتایی است و نماد این است که ما هشیارانه به شاه زنده بشویم و شاه را ببینیم، شاه هم همیشه با ما است. پس می‌بینید همهٔ این‌ها در داخل یک نفر است، بیرون نیست و دلقک می‌داند در ذهن که باید به سمرقند برود. و بنابراین «داشت کاری در سمرقند» یعنی خداوند در سمرقند، فضای یکتایی کار مهمی داشت. کار مهمش شما می‌دانید تکاملِ زندگی است، یعنی دیگر این را مرتب گفته‌ایم که از وقتی که از او جدا شده‌ایم به جماد، از جماد به نبات، از نبات به حیوان، در حیوان در ذهن هستیم. ذهن «دِه» است و هر کسی که به ذهن زنده است و در آن زندگی می‌کند، برای مردم زندگی می‌کند، برای همانیدگی‌ها زندگی می‌کند، دلقک است و من‌ذهنی است.

پس خداوند در سمرقند، فضای یکتایی یعنی پیش خودش یک کار مهمی دارد. برای این‌که کار مهم این است که ما را فرستاده که به بی‌نهایت و ابدیت او هشیارانه زنده بشویم، بنابراین دنبال یک قاصدی می‌گردد، اُلاق یعنی در این‌جا قاصد، برود و زود هم برود، در عرض پنج روز این‌جا می‌گوید، بعداً می‌گوید چند روز، در دَه دوازده سال برود و این کار را تمام کند. «مُسْتَتِم» یعنی تمام‌کننده، یعنی انسان باید کار را تمام کند. ولی مدت‌ها است انسان به‌صورت دلقک کار می‌کند، برای نشان دادن خودش.

باز هم دلقک‌ها را شما در سیرک‌ها دیده‌اید، کارهایی می‌کنند که مردم بخندند، شاید در درون آن‌ها هم غمگین هستند ولی ظاهرشان خنده‌دار است.

زد مُنادی هر کسی و این کَس انسان است، باید برود به بی‌نهایت و ابدیت او زنده بشود هرچه زودتر، به او گنج خواهم داد. گنج هم «گنج حضور» است، شادی بی‌‌سبب است، بله؟ آفریدگاری است، یعنی انسان آفریننده می‌شود، یعنی از جنس اَلَست می‌شود، همین‌طور که در غزل داشتیم. درست است؟ این طرح قضیه است.

ولی اگر توجه کنید دلقک، دلقک نماد هر انسانی است تقریباً الآن، همه همانیده با ذهن هستند، پس بنابراین کس دیگری نیست غیر از دلقک. خب اشخاصی مثل مولانا و این‌ها هم تک و توک بوده‌اند بزرگان ما که این‌ها این راه را رفته‌اند و صاحب گنج هم شده‌اند، گنجشان را هم به ما داده‌اند، گذاشته‌اند رفته‌اند. اما اگر یک نفرِ معمولی در خیابان پیدا کنیم، این آدم همین دلقک است، برای این‌که من‌ذهنی دارد.

و همین‌طور که در جاهای دیگر مطرح کرده این‌که می‌گوید اعلام کرده، اعلامیه داده شاه یا جار زدند به رسم قدیم که یکی را می‌خواهیم برود از سمرقند. چرا سمرقند؟ سمرقند قدیم از شهرهای بسیار آباد بوده که مولانا مرتب مثال می‌زند. و برود سمرقند، سمرقند یعنی آن فضای یکتایی و رفتن به آن‌جا یعنی به وحدت یا با خدا یکی شدن. خلاصه، اگر این چند بیت را بخوانیم، مشخص می‌شود که این اعلامیه چه می‌گوید. می‌گوید:

9️⃣9️⃣5️⃣ ۴۶ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیغام‌های تلفنی برنامه ۱-۹۹۵ (روزهای جمعه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیغام‌های تلفنی برنامه ۹۹۵ (روزهای چهارشنبه)
(مخصوص چاپ سفید و سیاه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل پیغام‌های تلفنی برنامه ۹۹۵ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۹۹۵

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

که در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین
مبتلی گردی تو با بِئْسَ الْقَرین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱)

مُعین: یار، یاری‌کننده
بِئسَ الْقَرین: همنشین بد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این را دلقک می‌گوید، دلقکی که دائماً با «بِئسَ الْقَرین» بوده الآن می‌گوید، یک لحظه اگر، یک دَم اگر از این مُعین، مولانا یا این فضای گشوده‌شده بِبُری، مبتلا خواهی شد با من‌ذهنی که بدترین قرین است. پس دلقک پس از کتک خوردن، با شاه رو‌به‌رو شدن، با وزیر روبه‌رو شدن و تأمّل کردن خیلی چیزها یاد گرفت. آیا شما این قصه را می‌توانید تکرار کنید و همان چیزهایی که دلقک یاد گرفته، شما هم یاد بگیرید که در آخر این بیت را می‌گوید که اگر از این یاور، از این کمک‌کننده بِبُری، مبتلا می‌شوی با بدترین قرین که بِئسَ الْقَرین همین من‌ذهنی هست، به‌طوری که به این آیه رو می‌کند‌ یعنی الآن دیگر پیشِ شاه رفته این دلقک، برای این‌که به این آیه اشاره می‌کند دلقک که

«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»
«تا‌ آن‌گاه که نزد ما آید، می‌گوید: ای کاش دوریِ من و تو دوریِ مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدی بودی.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸)

«تا‌ آن‌گاه که نزد ما آید»، یعنی ما برویم پیشِ شاه، متوجه شد شاه همیشه با او بوده در تِرمَد، ولی او سمرقند نرفت، ولی الآن رفته، «می‌گوید: ای کاش دوریِ من و تو دوریِ مشرق و مغرب بود»، یعنی ای من‌ذهنی من چه قرین بدی بودی تو، ای کاش من می‌فهمیدم که فاصلۀ من باید بین شرق و غرب باشد، ولی من چسبیدم به تو، دلقک شدم، حیف آن دوران. الآن ما هم از داستان دلقک یاد گرفتیم که، چه یاد گرفتیم؟ هرچه که دلقک یاد گرفته بود.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۶۳ 9️⃣9️⃣5️⃣

💠💠💠 پایان بخش پنجم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در روِش، یَمْشی مُکِبّاً خود چرا؟
چون همی شاید شدن در اِسْتوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۰)

«وقتی که مثلا می‌توانی شقّ و رقّ و صاف راه بروی، چرا افتان و خمان راه می‌روی؟»

اِسْتوا: راست و معتدل شدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

وقتی آدم می‌تواند صاف راه برود، چرا افتان و خَمان باید راه برود؟

آیهٔ قرآن است این هم:

«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»
«آیا آن کس که نگونسار برروی‌افتاده راه می‌رود، هدایت‌یافته‌تر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست می‌رود؟»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ ملک (۶۷)، آیهٔ ۲۲)

پس دلقک متوجه می‌شود که باید فضا را باز کند، صاف راه برود، افتان و خیزان راه نرود. این‌ها را چه کسی متوجه شده؟ دلقک. ما هم متوجه می‌شویم؟

این‌ها را دلقک می‌گوید:

گفت: سیرُوا، می‌طلب اندر جهان
بخت و روزی را همی کن امتحان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۶)

در مجالس می‌طلب اندر عقول
آنچنان عقلی که بود اندر رسول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۷)

سیرُوا: سِیر و گردش کنید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این‌ها را نمی‌دانست دلقک. گفت این آیهٔ «بگردید در روی زمین» را بخوان. چه کسی می‌گوید؟ دلقک. درنتیجه در روی زمین سِیر و سیاحت کن و در مجالسِ مختلف آن عقلی را طلب کن که در حضرت رسول بود.

سیرُوا یعنی سِیر و گردش کنید. این هم آیهٔ قرآن است. این‌ها را الآن دلقک می‌آورد، به شاه بگوید که من متوجه شدم.

«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»
«پيش از شما سنت‌هايى بوده‌است، پس بر روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان كار آن‌ها كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مى‌دادند چه بوده‌است.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۷)

در بَصَرها می‌طلب هم آن بَصَر
که نتابد شرحِ آن این مختصر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۹)

بهرِ این کرده‌ست منع، آن باشکوه
از تَرَهُّب، وز شدن خلوت به کوه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۰)

بَصَر: چشم
تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین دلقک می‌گوید این‌ها را. دلقک متوجه شده که بین چشم‌ها آن چشمی را باید طلب کنیم، آن دیدی را باید طلب کنیم که در این مختصر نمی‌گنجد یعنی وصلِ به زندگی. دراثر سختی دلقک متوجه می‌شود که آن باشکوه یعنی حضرت رسول گفته‌ که از «تَرَهُّب»، رُهبانیت شما دوری کنید، بین مردم باشید، به کوه نروید در آن‌جا خلوت بگزینید تا چه بشود؟ تا حالا دلقک به آن‌جا رسیده فهمیده که در جهان ممکن است یک آدمی باشد که مُهر سکه‌اش را خداوند زده باشد و به او نباید ایراد گرفت. مثل مولانا که چراغ او از همه روشن‌تر است، من باید به او رو بیاورم.

توجه می‌کنید همان دلقکی که امکانات را خراب کرد و شهوت کاذب داشت و ایجاد عدم امنیت می‌کرد، الآن حرف‌هایی می‌زند که دارد می‌گوید که باید بگردم، باید مشورت کنم، باید چراغی را پیدا کنم که از همه پُرنورتر است. این چراغی را که خداوند روشن کرده، چراغ‌هایی مثل مولانا. این‌ها را چه کسی می‌گوید؟ دلقک می‌گوید.

در بَصَرها می‌طلب هم آن بَصَر
که نتابد شرحِ آن این مختصر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۹)

بهرِ این کرده‌ست منع، آن باشکوه
از تَرَهُّب، وز شدن خلوت به کوه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۰)

بَصَر: چشم
تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«بهرِ این کرده‌ست منع، آن باشکوه»، یعنی حضرت رسول، «از تَرَهُّب، وز شدن خلوت به کوه». گفته، حضرت رسول فرموده که کوه نروید، خودتان را بدزدید از مردم، بین مردم باشید. این هم همان حدیث است:

«لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»
«در اسلام رهبانیت، یعنی كناره‌گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.»
🌴(حدیث)

«در اسلام رُهبانیّت یا رَهبانیّت، یعنی كناره‌گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.» بعد می‌گوید که یک کسانی وجود دارند مثل مولانا که زندگی این‌طوری می‌گوید، خداوند این‌طوری می‌گوید:

که چو ما او را به خود افراشتیم
عذر و حجّت از میان برداشتیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۵)

اگر ما در یکی به خودمان زنده شدیم، دراین‌صورت هیچ‌کس دیگر، دلقک می‌گوید، نباید عذر و بهانه بیاورد. اگر مولانا خلق شده، باید مردم از او استفاده کنند، آن چراغی است که از همه روشن‌تر است و بقیه که دیگر می‌دانید، تا باز هم این‌ها را دلقک می‌گوید:

9️⃣9️⃣5️⃣ ۶۱ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این بیت‌ها را خوانده‌ام، دوباره سریع می‌خوانم.

آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی نبوْد روا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳)

مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دو بار خواندم که تأکید بشود. پس مُسْتَعجِلی را فهمیده دلقک، قبلاً نمی‌دانست یا می‌دانست رعایت نمی‌کرد، همین‌ها را که قبلاً خواندم.

شهوتِ کاذب شتابد در طعام
خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶)

اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ
تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۷)

سَقام: بیماری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این‌ها را چه کسی می‌گوید؟ دلقک می‌گوید، پس متوجه شده که «شهوتِ کاذب» وجود دارد، «اشتهای صادق» وجود دارد. حالا، دوباره می‌گوید:

چارهٔ دفعِ بلا، نبود ستم
چاره، احسان باشد و عفو و کرم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۰)

پس بنابراین حتی «احسان» و «عفو» و «کرم» هم دلقک که تا حالا بلد نبوده، یاد گرفته با تهدید به کتک و شاید هم کتک خوردن. گفت این را ببرید بزنید مثل طبل تا صدایش دربیاید. بنابراین می‌گوید چارهٔ دفع بلا برای من‌ذهنی، دلقک تا حالا ستم بوده، الآن می‌گوید ستم نیست. همین ناآرام کردن، همین رحم نکردن به خود و تلف کردن امکانات ستم بوده. یعنی هر کاری که من‌ذهنی بوده، ستم بوده. الآن می‌فهمد که ستم درست نیست، احسان درست است.

صَدْقه، نبوَد سوختن درویش را
کور کردن چشمِ حلمْ‌اندیش را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۲)

حلمْ‌اندیش: فضاگشا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این‌ها را دلقک می‌گوید. می‌گوید صدقه‌ این نیست که درویشی مثل من را بسوزانید و چشمِ حِلمْ‌اندیش، فضاگشا را کور کنی. پس معلوم می‌شود فضاگشایی را هم دلقک یاد گرفته، صدقه دادن را هم یاد گرفته، مهربانی با خود را یاد گرفته دراثر صحبت با شاه. و شاه می‌گوید که نه، گفت شَه تو باید کتک بخوری.

گفت شه: نیکوست خیر و موقعش
لیک چون خیری کنی در موضعش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۳)

موضعِ رُخ شه نهی، ویرانی است
موضعِ شه اسپ هم نادانی است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۴)

شاه می‌گوید نه، شما می‌گویی خیر کن، ولی خیر را در موقعش باید کرد، وضعیت شما ایجاب می‌کند که به سختی بیفتی. اگر خیر هم بکنی باید در موقعیتش، مثلاً می‌گوید به‌جای رخ شاه بنهی این ویرانی است، به‌جای شاه اسب هم بگذاری نادانی است.

این‌ها را خوانده‌ام. و توضیح می‌دهد که

عدل چه‏‌بْوَد؟ وضع اندر موضعش
ظلم چه‎بْوَد؟ وضع در ناموقعش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۶)

یعنی می‌گوید که من اگر تو را تنبیه کنم، انسان اگر به‌صورت دلقک به سختی بیفتد که ما همه افتاده‌ایم به‌صورت فرد و جمع، این عین عدل است. ظلم آن است که شما سبب‌سازی کنی، شما دلقک‌بازی دربیاوری نتایج خوبی بگیری.

عدل چیست؟ وضع در موضع خودش باشد. یعنی آن کارهایی که مطابق عقل کل انجام داده‌ای تو، به آن‌جا برسی که عقل کل ایجاب می‌کند.

ظلم چیست؟ «وضع در ناموقعش»، یعنی مثلاً اگر با فضابندی تو به نتیجهٔ خوب برسی، این عین ظلم است. مگر می‌شود چنین چیزی؟ اگر با فضا‌گشایی، تو به نتیجهٔ بد برسی این هم ظلم است، ولی اگر با فضابندی، با انقباض، تو بدنت را خراب کنی این عین عدل است. شما می‌گویید تو هر روز انقباض داشته باش و صدقه نده به بدنت، بدنت را ملاحظه نکن، مهربانی با خودت نکن، بدنت سالم بماند؟ این‌که ظلم است.

این‌ها را شاه به دلقک توضیح می‌دهد یا با فضا‌گشایی به ما توضیح می‌دهد، ما می‌فهمیم.

در‌نتیجه:

9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۹ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۹۵ گنج حضور
فایل صوتی - بخش‌ پنجم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گفتِ صاحب، پیشِ شه جاگیر شد
کاشفِ این مکر و این تزویر شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۱)

گفت: دلقک را سویِ زندان برید
چاپلوس و زَرقِ او را کم خرید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۲)

زَرق: ریا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شاه به حرف وزیر گوش می‌کند، یعنی قوانینش را اجرا می‌کند. عقل کُل قوانین را اجرا می‌کند. درنتیجه گفتِ وزیر پیش شاه جاگیر می‌شود، یعنی شاه به حرف وزیر گوش می‌کند و می‌خواهد این مَکر و این تزویر دلقک را کشف کند.

گفت دلقک را به‌سوی زندان ببرید و این حرف‌های چاپلوسانه و ریای او را، حقّه‌بازی او را اصلاً نخرید، اهمیت ندهید و بعد می‌گوید که این را باید بزنید.

و این سه بیت نشان می‌دهد که خداوند از ادارۀ امور معذول نیست.

تو روا داری؟ روا باشد که حق
همچو معزول آید از حکمِ سَبَق؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶)

که ز دستِ من برون رفته‌ست کار
پیشِ من چندین مَیا، چندین مزار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۷)

بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم
نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸)

معزول: عزل شده
حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

معزول یعنی عزل شده. می‌گوید این روا است که قانونی که زندگی ایجاد کرده به‌عنوان عقل کُل در مورد دلقک اجرا نشود؟ دلقک دلقک‌بازی‌اش را ادامه بدهد با سبب‌سازی تمام امکانات را که خداوند به او داده زیر پا لِه کند، درد ایجاد کند، تشویش ایجاد کند و بعد هم دلقکی‌اش را ادامه بدهد به خداوند بگوید نمی‌توانم بروم، من را فرستادی این‌جا که به بی‌نهایت و ابدیت تو زنده بشوم، من نمی‌توانم و شاه همین‌طوری ولش کند؟ بگوید باشد به دلقکی ادامه بده و این کائنات را ناامن کن و به آن قصدی که آمدی دیگر لازم نیست به آن عمل کند. شاه معذول است؟ این رواست؟

«تو روا داری؟ روا باشد که حق»، خداوند معزول بشود از «حُکم سَبَق»؟ یعنی آن قانونی که نوشته آن را شما زیر پای بگذارید و اِشکالی نداشته باشد که بگوید زمام امور از دست من خداوند به در رفته، این‌قدر پیش من نیا، این‌قدر زاری نکن؟ نه.

معنی‌اش آن است که، معنی «جَفَّ الْقَلَم» این است که پیش من عدل و ستم یکی نیست. پیش من فضاگشایی و به‌کار بردن خِرَد زندگی، فضابندی به‌کار بردن بی‌عقلی من‌ذهنی و سبب‌سازی تو و توهّمات تو یکی نیست و من می‌توانم این را اجرا کنم. درست است؟ «جَفَّ الْقَلَم» می‌دانید:

«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آن‌چه سزاوار بودی.»
🌴(حدیث)

در این لحظه قلم زندگی حال ما را می‌نویسد، وضع ما را می‌نویسد بسته به این‌که فضاگشایی می‌کنیم، فضابندی می‌کنیم می‌نویسد و مرکّب قلم خشک می‌شود به آن چیزی که ما در این لحظه شایسته هستیم.

هرچه فضا را باز می‌کنیم شایسته‌تر می‌شویم، بهتر نوشته می‌شود، درنتیجه انعکاس درونمان در بیرون بهتر می‌شود. هرچه ما منقبض می‌شویم و می‌رویم به ذهن و سبب‌سازی می‌کنیم می‌افتیم به زمان مَجازی بد می‌نویسد قلم، ولی هر لحظه می‌نویسد.

یک خُردۀ دیگر از این موضوع مانده من فکر می‌کنم اجازه بدهید بخش پنجم هم دوباره بیاورم که توضیحاتی هست این را ما تمام کنیم باز هم و ببینیم که آیا دوباره چقدر زندگی ما با این زندگی دلقک تطابق دارد و بالاخره دلقک بعد از این‌که درد می‌کشد دردها بیدارش می‌کند و شما به خودتان بگویید که آیا من درد می‌خواهم بکشم بیدار بشوم؟ یا از این داستان دلقک بدون این‌که از مراحل بحرانی بگذرم، با وزیر دربیفتم، وزیر به شاه بگوید که این را باید تنبیه کنیم، شاه هم بگوید بله باید تنبیه کنیم و تنبیه کنند و یواش‌یواش من متوجه بشوم که شاه و وزیر درست می‌گویند، بعد از آن متوجه بشوم که شهوت کاذب چیست گرسنگی صادق چیست؟

9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۷ 9️⃣9️⃣5️⃣

💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ور ضرورت هست، هم پرهیز به
ور خوری، باری ضَمانِ آن بده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰)

ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر فکر کردی ضرورت دارد، باز هم پرهیز کن. در آن‌جا می‌گوید که صبر کن. دلقک یاد گرفته گفته اگر اشتها صادق هم هست صبر کن، ببین واقعاً اشتها صادق است. اگر صادق هم باشد، با صبر زندگی این بهتر گواریده می‌شود، تا تندتند با عجلۀ من‌ذهنی بخوری. پس دلقک یاد گرفته یک سبک زندگی با سبب‌سازی و شتاب ذهنی است، الآن دراثر کتک از آن پریده بیرون. اولش هم به وزیر می‌گوید که نه، من را نزنید، این درست نیست. بله.

هم ز خود سالک شده، واصل شده
محفلی وا کرده در دعوی‌کَده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۹)

دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

حالا، این‌ها را خواندیم، خیلی خب. بعد این‌که دلقک به شاه می‌گوید نمی‌توانم بروم و درواقع می‌گوید نمی‌خواهم بروم. مولانا مثال می‌زند که یک عده‌ای هستند که از خودشان مثل این دلقک سالک شده‌اند و واصل شده‌اند، ولی واقعاً واصل نیستند. در این «دعوی‌کَده»، در این جایی که همه ادعا دارند به‌صورت دلقک محفلی باز کرده‌اند. درست است؟

خانۀ داماد، پر آشوب و شر
قومِ دختر را نبوده زین خبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۰)

بعد آن هم مثال می‌زند که مثل این‌که یک دامادی یک دختری را می‌خواهد و داماد می‌گوید پنجاه درصد موضوع حل شده. در ضمن خانه‌مان را آب و جارو کردیم و دختر می‌داند؟ نه، نمی‌داند، ولی خب پنجاه درصد درست شده. خب ما به‌عنوان دلقک می‌گوییم که واصل شدیم، سالک شدیم، واصل شدیم و محفلی باز کردیم و مراد شدیم، مرید می‌خواهیم ما، ادعا داریم که ما به حضور رسیده‌ایم، واصل شده‌ایم.

آیا از طرف خداوند هیچ پیغامی آمده؟ نه. به داماد می‌گوییم از طرف دختر شما پیغامی گرفته‌اید؟ نه. دختر می‌داند؟ نه، ولی خب از دل به دل راه هست، پنجاه درصد درست شده. این‌ها را دلقک فکر می‌کند.

صد نشانست از سِرار و از جِهار
لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۷)

سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در این‌جا منظور نهان است.
جِهار: آشکار، رو در رو دیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بعد می‌گوید که این انسان‌ها که به‌صورت دلقک هنوز ادامه می‌دهند، می‌گویند ما نمی‌خواهیم و نمی‌رویم به سمرقند یعنی با شاه هشیارانه یکی نمی‌شویم، این‌ها باید توجه کنند که به‌صورت آشکار و نهان صد جور نشانه است. هر کسی که وصل شده باشد، فضا را باز کرده باشد دیگر آرامش دارد، محیط را ناآرام نمی‌کند، کار خطرناک از او سَر نمی‌زند، به‌وسیلۀ «قضا و کُن‌ْفَکان» کار می‌کند، خردمند است، تنبیه نمی‌شود، ناآرام نمی‌شود. اگر ناآرام نشود، محیط را ناآرام نمی‌کند. پس در درون و بیرون یک چنین آدمی صد جور نشان هست. حالا خودش می‌گوید که بیشتر از این صحبت نکن، پرده برندار و درضمن این بیت هم بود:

زآن طرف آمد یکی پیغام؟ نی
مرغی آمد این طرف زآن بام؟ نی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۳)

«زآن طرف آمد»، یعنی از طرف خداوند، یک پیغام آمد؟ نه. «مرغی آمد این طرف زآن بام؟» نه. درست مثل این‌که می‌گوییم از عروس هیچ پیغامی آمده که بله من می‌خواهم بیایم زن این داماد بشوم؟ نه. حالا پیغامی هم از طرف خداوند آمده؟ نه، نیامده.

خلاصه، پس از این‌که این دلقک به شاه می‌گوید نمی‌توانم و نمی‌خواهم بروم، وزیر که نظمِ جهان را یا کائنات را اداره می‌کند می‌گوید که «ای حق را سُتُن».

پس وزیرش گفت: ای حق را سُتُن
بشنو از بندۀ کمینه یک سخن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۹)

دلقک از دِه بهرِ کاری آمده‎ست
رایِ او گشت و پشیمانش شده‎ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۰)

سُتُن: ستون، تکیه‌گاه
رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

همین دلقک از دِه برای یک کاری آمده بوده. این آگاه بوده، این می‌داند که باید برود به فضای یکتایی، به سمرقند، اما رأیش برگشت و پشیمان شد. پس چکار باید بکنیم؟ این‌که باید او را تنبیه کنیم.

پسته را یا جوز را تا نشکنی
نی نماید دل، نه بدْهد روغنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۳)

جوز: گردو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید این را باید کتک بزنیم برای این‌که پسته یا گردو را اگر نشکنی، مغز را نشان نمی‌دهد و روغنش هم پس نمی‌دهد، یعنی در ما، در ما انسان‌ها که به‌صورت دلقک عمل می‌کنیم، یک روغنی وجود دارد، همین روغن حضور است، روغن نابی است، صافی است، باید این را بزنیم.

ولی اولش می‌گوید که حالا بعد از این بیت است، دلقک می‌گوید که نه، من را نزنید، این فکرها درست نیست و حتی خیلی از فکرهای این‌چنینی در حدّ گناه است. یک آیۀ قرآن هم می‌آورد. نشان می‌دهد که ما به‌عنوان دلقک از سخنان بزرگان و آیه‌های قرآن برای ادامۀ دلقکی استفاده می‌کنیم برای توجیه آن، ولی وزیر و شاه توجه نمی‌کند. وزیر دوباره به شاه می‌گوید که

9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۵ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شهوت کاذب شتابیده قبلاً در طعام، هرچه که می‌خواهد بخورد و ترس این‌که ذوق از بین برود، این را متوجه‌ شده‌ که این بیماری است، این‌ها را دلقک به شاه می‌گوید. می‌گوید اشتها اگر صادق باشد باز هم باید صبر کنیم تا ببینیم که واقعاً این اشتها صادق است یا صادق نیست. صادق است یعنی به‌وسیلۀ «قضا‌ و‌ کُن‌فَکان‌» و از این فضای گشوده‌شده می‌آید؟ یا نه، از من‌ذهنی‌ام می‌آید؟

من‌ذهنی با شهوت کاذب کار می‌کند که شهوت کاذب عادت‌های کاذب ایجاد می‌کند و وقت ما را تلف می‌کند، زندگی ما را تلف می‌کند.

حالا یک مطلبی را در این‌جا با توجه به این‌ها بیان می‌کنیم که این اصطلاحی که بیننده‌ای نوشته، نوشته «محوِ لذّت = ترکِ عادت» توجه کنید دوباره به این ابیات، در این ابیات شهوت کاذب هست، دلقک موقع دلقکی که اسب‌ها را دوانده‌ و امکانات خودش را خراب کرده‌، همه‌اش براساس شهوت کاذب بوده‌، مثلاً یکی‌اش همین زیاد خوردن است، یکی‌اش اعتیاد است، این‌ها همه‌ شهوت کاذبِ من‌ذهنی است.

پس بنابراین ما باید بین اشتهای صادق، مثلاً یک کسی واقعاً گرسنه‌اش است، خب نیم‌ ساعت هم صبر کند باز هم گرسنه‌اش است، یک ساعت هم صبر کند باز هم گرسنه‌اش است. یک کسی که نه، گرسنه نیست، الآن هوس یک چیزی کرده، شیرینی کرده، درست است؟ اگر هشیار باشد، به شیرینی نگاه کند، فعلاً آن هوس می‌گذرد اگر نخورد.

حالا ممکن است نیم ساعت دیگر دوباره برگردد. اگر برگردد، دوباره فضا را باز کند، هشیار باشد که این شیرینی برای من ضرر دارد و این شهوت من‌ذهنی است و کاذب است که من را مجبور می‌کند این را بخورم، اگر هشیار باشد به این موضوع که الآن دلقک شده، دلقک دارد به شاه می‌گوید، دلقک به شاه که نمی‌خواهد یاد بدهد که، خودش متوجه شده.

من حرفم این است که به موازات دلقک که در این داستان متوجه چیزها می‌شود از طریق شاه، شما هم می‌توانید متوجه بشوید؟ مثلاً شما متوجه شهوت کاذب هستید با سبب‌سازی که آدم فکر می‌کند که پا شَوم بروم این شیرینی را بخورم، آره ‌آره خیلی دلم می‌خواهد، الآن پا شَوم بروم یخچال را باز کنم، این شیرینی را بخورم. می‌رود یخچال را باز می‌کند، شیرینی را می‌خورد، ولی برود یخچال را باز کند، شیرینی را ببیند فقط نگاه کند، نخورد، برگردد بگذارد سر جایش، می‌بیند که این شهوت خوابید، کاذب بوده، تا نیم ساعت یک ساعت دلت نمی‌خواهد.

ممکن است هم بروی بخوابی، دیگر نخوری اصلاً، فعلاً رفت. و می‌خواهیم بگوییم عادت‌های من‌ذهنی هم همه‌اش بر این اساس است. هشیاری حضور عادت ندارد، صُنع دارد. هر عادتی که ما داریم، هر عادتی مخرب است از من‌ذهنی می‌آید. درنتیجه شما می‌گویید «محوِ لذّت = ترکِ عادت» است. شما اگر لذّت را بتوانید مَحو کنید، عادت از بین می‌رود، درست است؟ ما اشعاری داشتیم به این صورت:

جز به اندازۀ ضرورت، زین مگیر
تا نگردد غالب و، بر تو امیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۰)

به‌اندازۀ ضرورت از آن چیزی که در بیرون است ممکن است با آن همانیده بشوی نگیر تا این به تو غالب و امیر نشود و «مُفتیِّ ضرورت هم تویی»، مُفتی ضرورت کیست؟ تویی.

گفت: مُفتیِّ ضرورت هم تویی
بی‌ضرورت گر خوری، مجرم شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰)

مُفتی: فتوا‌دهنده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شما این کیک را می‌خواهی برداری بگذاری دهانت، خب می‌نشینی می‌گویی که این ضرورت دارد یا شهوت کاذب است؟ لذّت کاذب است؟ من می‌توانم این لذّت را مَحو کنم؟ بله. با تماشای آن و آگاهی به این‌که یک عادتی من را دارد مجبور می‌کند. من می‌توانم این بیت را بخوانم:

در جهان گر لقمه و گر شربت است
لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴)

در جهان لقمه است، کیک است، این هست، آن هست، اما لذّتی که آن چیزی که از بیرون می‌آید می‌خواهد من بخورمش یا حسش کنم، لذّتش «فرعِ محوِ لذّت است». محوِ لذّت یعنی شما نگاه کنی، بدانی که این لذّت هوس است، دروغین و شهوت کاذب من‌ذهنی است، از سبب‌سازی آمده، من می‌خواهم این را محو کنم.
وقتی لذّت محو می‌شود لذّت فوق‌العاده‌ای از زندگی می‌آید. شما وقتی کیک را نمی‌خورید حس پیروزی می‌کنید. ممکن است نیم ساعت دیگر هم دوباره بیاید، ولی دوباره نگاه می‌کنید، دوباره نمی‌خورید. ترک اعتیاد هم همین است.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۳ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

البته در حین داستان می‌گوید که این دلقک شاه را می‌خندانده، مثلاً اگر ما تا ده دوازده‌سالگی همانیده بشویم با چیزها، مثلاً به‌عنوانِ یک بچۀ هشت‌ساله، نه‌ساله حالا توپمان را یا عروسکمان را گم کنیم، گریه کنیم، این خداوند از این خوشش می‌آید، همین‌طور که پدر مادر خوششان می‌آید. می‌گویند این عقلش نمی‌رسد، می‌خنداند. ولی اگر قرار باشد در پنجاه‌سالگی این دلقک یک تصمیمی بگیرد که صد هزار نفر آدم بمیرد، دیگر نه، از آن خوشش نمی‌آید. و آن اولی تشویشی به‌وجود نمی‌آورد، دومی خطر به‌وجود می‌آورد. کما این‌که می‌گوید شاه می‌ترسید از این‌که خوارمشاه حمله کند. واقعاً شاه هم الآن، حالا من نمی‌گویم خداوند نگران است، حالا این الفاظی است که ما داریم صحبت می‌کنیم، ولی توجه کنید با این وضعیت جمعی که ما این‌همه بمب اتم جمع کرده‌ایم که اگر منفجر بشود بیست برابر کرۀ زمین را منفجر می‌کند، هیچ آدمی نمی‌ماند و این هم بر پایۀ عقل دلقک می‌گردد، شاه را نگران می‌کند.

وقتی میزان آرامش پایین می‌آید، تشویش زیاد می‌شود، مردم می‌گویند چه خواهد شد؟ و اتفاقاتی می‌افتد که نشان می‌دهد که دلقک عقلش نمی‌رسد، شاه نگران می‌شود.

پس دلقک هر کاری می‌کند به شاه می‌گوید که من نمی‌خواهم و نمی‌توانم بروم، ولی وقتی به شاه می‌رسد، این‌جا نیست البته شعرش، می‌گوید که من در عجایب عالمی هستم یک چند لحظه به من فرصت بده. مشخص است که این عجایب عالم یعنی که دلقک بعضی موقع‌ها به شاه آگاه می‌شود، به خداوند آگاه می‌شود، ولی حالا فضاگشایی، دردِ هشیارانه باعث می‌شود که برگردد بگوید که نمی‌خواهم، یا وسوسۀ باز هم ماندن در ذهن یا همین‌طور که در این‌جا هست، هوس‌های ذهنی نمی‌گذارد دلقک به راه بیفتد برود به سمرقند.

بنابراین شاه می‌گوید که لعنت بر این زود بودنت باد که از وقتی‌ که از من جدا شدی، به‌سرعت در ذهن تمام امکاناتت را خراب کردی، خانه‌‌خراب کردی خودت را، الآن که به من رسیدی، به کمک من می‌توانی به من بپیوندی و زندگی‌‌ات درست بشود سرعتت صفر است، به‌طوری‌‌که می‌گویی نمی‌توانم بروم، نمی‌خواهم بروم.

و نمی‌توانم بروم را هم من تفسیر می‌کنم که تو نمی‌خواهی بروی، چون اگر می‌خواستی، از من کمک می‌خواستی، که از من هم که کمک نمی‌خواهی، به من گفتی حرف نزن. به‌هرحال می‌گوید تو تشویش در شهر انداختی ای دلقک. درست است؟

اما اجازه بدهید ادامه بدهیم. می‌گوید که، مولانا نتیجه می‌گیرد که

از برایِ این قَدَر، ای خام‌ریش
آتش‎افگندی درین مَرْج و حشیش؟!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۶)

همچو این خامانِ با طبل و عَلَم
که اُلاقانیم در فقر و عدم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۷)

لافِ شیخی در جهان انداخته
خویشتن را بایزیدی ساخته
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۸)

خام‌ریش: احمق، ابله
مَرْج: چمنزار، چراگاه
حشیش: گیاه خشک
اُلاق: پیک، قاصد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس مولانا حرفش را می‌زند می‌گوید دلقک‌ها همین خامانی هستند که من‌ذهنی دارند، خام یعنی من‌ذهنی، و طبل و عَلَم دارند، عَلَم یعنی قدرت، طبل یعنی سروصدایشان خیلی بلند است که ما قاصدان خداوند هستیم، پیام‌آوران خداوند هستیم و در فقر یعنی ‌که در مرکز خالی و عدم کردنِ جنسمان واقعاً سرآمد هستیم.

پس شاه می‌گوید که همین بود؟! که از من جدا شدی تمام امکاناتت را با آن عقلی که من به تو دادم از بین بردی، الآن هم که به من رسیدی ای احمق، خام‌ریش، می‌گویی نمی‌توانم بروم، آن‌ موقع این‌‌همه نگرانی به‌خاطر نرفتن و نخواستن ایجاد کرده‌ای؟!

آیا شما هم این کار را می‌کنید یا نه؟ شبیه این من‌های‌ ذهنیِ پُرسروصدا و پُر‌ادعا که ما در بیرون‌ کردنِ همانید‌گی‌ها از مرکزمان سرآمد هستیم و شیخ هستیم، ادعای شیخی در جهان داریم و از بایزید هم بهتر هستیم.

بعد می‌گوید که یک ذره برویم‌ جلو‌تر این دلقک همین‌طور‌ که می‌دانید بعداً دچار تنبیه وزیر می‌شود که الآن شعرهایش را هم داریم، نشان‌ می‌دهیم سریع به شما. ولی فرایند پیشرفتش این‌طوری است که وقتی به شاه می‌گوید نمی‌توانم و وزیر که عقل کل است، نظمی که این جهان و کائنات را اداره می‌کند، می‌گوید به شاه که این دلقک یک چیزی می‌داند و این را نباید رها کنیم، این برای یک کاری آمده‌ بود. درواقع آمده بود برود سمرقند، ولی به دلیلی منصرف شد، این شمشیر را پنهان کرد غلاف را نشان داد، باید بزنیمش، باید کتکش بزنیم، سختی به او بدهیم به‌طوری‌‌که اگر گردو و پسته را نشکنی، نه درونش را نشان می‌دهد نه روغنش را.

بعد دلقک به‌طور خام است اعتراض می‌کند به وزیر، می‌گوید که در خون من مکوش و آیه‌های قرآن می‌آورد، کلی استدلال می‌کند که من را نباید تنبیه کنی. ولی گفتار وزیر در شاه اثر می‌کند و شاه می‌گوید که من اصولم را نمی‌توانم رها کنم، این را بگیرید زندانی کنید و این‌قدر بزنید که بالاخره اسرار را بگوید.


9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۱ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خاص و عامِ شهر را دل شد ز دست
تا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست؟!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۷)

آیا شما ببینید که به‌طور عموم، دلقک‌بازی انسان‌ها به صورت من‌ذهنی، این شهر را به تشویش انداخته یعنی این زمین را؟ این لحظه شاه با همه هست، خداوند با همه هر جا باشید با شماست، پس بنابراین «تِرمَد» است. الآن تِرمَد درحال تشویش است، ناآرامی است یا آرامش است؟ شما از خودتان سؤال کنید که وجود من سبب آرامش است؟ یا من پر از تشویش هستم؟ یعنی میزان دلقکی را باید ما در خودمان اندازه بگیریم.

«خاص و عامِ شهر» یعنی کسانی‌ که به‌ حضور زنده بودند، کسانی که نبودند، این‌ها هم نگران می‌شوند. بعد متوجه می‌شویم شاه نگران ما است. چرا نگران ما است؟ ما به‌طور جمعی آیا در روی زمین الآن تشویش ایجاد می‌کنیم، عدم آرامش ایجاد می‌کنیم یا آرامش ایجاد می‌کنیم؟

وجود ما انسان‌ها، اگر یکی از آن بالا نگاه کند، می‌گوید روی این زمین تشویش است؟ نگرانی هست؟ ناآرامی هست؟ یا نه، ماشاءالله نگاه کنید همه عشق دارند و به عشق زنده هستند و آرامش دارند؟ نه، ما تشویش داریم. پس ما بیشتر دلقکی می‌کنیم.

این دلقک هم درحالی‌‌که از دِه می‌خواهد بیاید برود به شاه، یعنی تا شاه، با ما است ها! تا یک‌ ذره با او تماس بگیریم، سرمایهٔ خودمان را تا چهل‌سالگی پنجاه‌سالگی از بین می‌بریم، ممکن است بدنمان را خراب کنیم، یعنی.

خاص و عامِ شهر را دل شد ز دست
تا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست؟!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۷)

که زده دلقک به سَیْرانِ درشت
چند اسپی تازی اندر راه کشت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹)

جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق
تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۰)

از شتاب او و فُحشِ اِجتهاد
غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۱)

سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار
دلق: مخفّفِ دلقک
فُحش: در این‌جا به‌معنی فاحش است.
فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

که دلقک دست به «سیران درشت» زده. «سیران درشت» یعنی حرکت درشت و ناهموار، یعنی عمل و فکر به‌وسیلهٔ من‌ذهنی. دلقک دست به عمل به‌وسیلۀ من‌ذهنی زده‌. سیرانِ درشت یعنی حرکت و سیر خشن و ناهموار. عمل با شتاب، عمل با ایجاد مسئله، عمل با ایجاد مانع، عمل با ایجاد درد حرکتِ سَیْرانِ درشت است و سرمایه‌هایش را از بین برده‌. چند اسبِ تازی، اسب‌هایی که ما سوار می‌شویم استعداد فکر کردن است، بدن است، تا حالا چندین هزار نفر آدم فوت شده‌ دراثر شتاب، دراثر گم شدن در فکر از بدوِ تولد. من هزار می‌گویم منظورم میلیاردها انسان است.

چقدر اسبِ تازی در راه کُشته شده تا انسان برسد به شاه، بنابراین همۀ آدم‌ها بر در شاه هستند الآن، به سرای شاه و ببینند که چه اتفاق افتاده‌، چرا دلقک این‌قدر شتاب کرده.

و از شتاب او در ذهن، پس این صحبت‌ها هم فرداً درست است، هم جمعاً درست است. از شتابِ دَلق به‌طور فردی و فُحشِ اِجتهاد، فُحشِ اِجتهاد یعنی، فُحش یعنی فاحش، فاحش بودنِ جد و جهدش، اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حد.

«فُحشِ اِجتهاد» را یکی از دوستانمان در مقابل «اجتهادِ گرم» گذاشته، اجتهادِ گرم یعنی فعالیت با فضاگشایی. پس بنابراین نگاه کنید، می‌گوید که در ذهن بوده، در سبب‌سازی بوده، شتاب داشته و با این شتاب حرکت‌های درشتی انجام می‌داده که درد ایجاد کند، گرفتاری ایجاد کند. سرمایه‌هایمان را کشتیم، از بین بردیم و به‌هرحال دراثر حرکت دلقک‌ها ایجاد ناامنی شده، همه الآن روی آورده‌اند به خداوند یا حالا در این داستان، که چه اتفاقی افتاده؟ چرا دلقک این‌قدر شتاب می‌کند و تلاش بیش‌ از حد می‌کند؟ این معنی‌اش چیست؟ و بنابراین غُلغُله و آشفتگی و تشویش و فتنه در شهر افتاده، همه مشوش‌اند. درست است؟

پس این بیت‌ها نشان می‌دهد که این دلقک یا شما به خودتان نگاه کنید، بگویید من تا چهل‌سالگی چه سرمایه‌هایی را تلف کردم؟ بدنم را خراب کردم یا سالم نگه داشتم؟ فکرهایم آشفته شده، نمی‌توانم درست فکر کنم یا الآن واقعاً خلاق هستم؟ ببینید سرمایه‌هایتان را به چه سرعتی خراب کرده‌اید؟ چرا خراب کرده‌اید؟ و این دلقکی است، دارد داستان یک من‌ذهنی را می‌گوید و مطابقت دارد کاملاً با زندگی ما.

در مقابل «فُحشِ اِجتهاد» یعنی تلاش بیش از حد به‌وسیلۀ من‌ذهنی، پس عمل برحسب من‌ذهنی می‌شود سَیْرانِ درشت و در این‌جا شتاب هست و واقعاً شتاب و تلاش بیش از حد هست، فاحش بودن فعالیت و کوشش، منتها در ذهن.

ما چه راه‌هایی رفتیم، اشتباه کردیم، درد کشیدیم تا موفق بشویم، به خوشبختی برسیم و حتی همانیده شدیم، خواستیم همانیدگی‌ها را به‌دست بیاوریم از طریق آن‌ها به خوشبختی برسیم، نشده، بنابراین امکاناتمان را خلاصه تلف کردیم.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۴۹ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضا
بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴)

که بَلی گفتیم و آن را زامتحان
فعل و قولِ ما شهود است و بیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۵)

دهلیز: راهرو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خب ما در این دالان به‌اصطلاح راهروی قاضیِ قضا یعنی خداوند، «قاضیِّ قضا» یعنی خداوند، شاه، همین‌که می‌گوییم شاه اعلامیه داده که یکی بیاید برود سمرقند، برای این است که اقرار کنیم به اَلَست و بگوییم بله، بله ما از جنس تو هستیم. که ما موقع جدا شدن از او «بله» گفتیم، گفتیم ما از جنس تو هستیم، ولی اگر دوباره بله بگوییم، باید قول و فعل ما، یعنی حرف زدن ما و کارهای ما واقعاً از فضای یکتایی بیاید، مثل دلقک نباشد.

«فعل و قولِ ما شهود است و بیان» پس عمل و گفتار ما یکی از من‌ذهنی می‌آید، یکی هم از فضای گشوده‌شده. بله، اگر از فضای گشوده‌شده بیاید، این کاملاً چیست؟ مشخص است.

پس یک قاضیِ قضا هست، توی اتاق هست، ما هم در این راهرو داریم راه می‌رویم تا بگوییم بله من از جنس تو هستم. پس معلوم شد که قصه چه می‌گوید. قصه می‌گوید یک نفر می‌خواهم، من با تو هستم همیشه، هشیارانه به من زنده بشود یا از من آگاه بشود. اگر از من آگاه بشود، حتماً باید به‌اصطلاح به اَلَست اقرار کند و حرف و عملش این موضوع را باید نشان بدهد، نه این‌که همین‌طوری توی ذهن بگوید، برحسب سبب‌سازی زندگی کند. درست است؟

و این بیت را داریم:

چند در دهلیزِ قاضی ای گواه
حبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۷)

دهلیز: راهرو
پگاه: صبح زود، سحر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس همین‌که می‌گوید پنج روز برو، این‌جا هم می‌گوید در این راهروی قاضی‌ِ قضا، ای کسی که شاهد این هستی که به خداوند باید زنده بشوی، به اَلَست زنده باشی، گواه باشی، شاهد باشی، حبس باشی؟ یعنی تو نمی‌گویی من از جنس زندگی هستم و فضا را باز نمی‌کنی عملاً، قول و فعل شما شاهد این کار نیست، یعنی دلقکی می‌کنی.

پس هر کس در سبب‌سازیِ ذهنی است، دلقک است، محبوس ذهن است. هر کسی فضا را باز می‌کند، دراین‌صورت دارد می‌رود به‌سوی سمرقند، اگر تندتند فضا را باز کند، می‌رود به‌سوی سمرقند. می‌گوید هرچه زودتر خب شهادت بده. درست است؟

درست مثل این‌‌که می‌گوییم ای انسان، بیا برو دیگر سمرقند، ولی انسان دلقک شده نمی‌رود، برای این‌که الآن خواهیم دید دلقک می‌گوید که. حالا چکار می‌کند؟ بخوانیم بهتر است البته، ولی به هزار زحمت درحالی‌که امکاناتش را از دست می‌دهد، خودش را به شاه می‌رسانَد. وقتی فرصت پیدا می‌کند که به او بگوید می‌خواهم بروم، بله از تو هم کمک می‌خواهم، تو راهنمایی کن، می‌گوید نمی‌توانم بروم و در این «نمی‌توانم بروم» اوضاع را مغشوش می‌کند. ‌پس اجازه بدهید این‌ها را بخوانیم که این تمام بشود.

زآن، بخواندندت بدینجا، تا که تو
آن گواهی بدْهی و ناری عُتُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۸)

از لِجاجِ خویشتن بنشسته‌ای
اندرین تنگی کف و لب بسته‌ای
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۹)

تا بِنَدْهی آن گواهی ای شهید
تو از این دهلیز کی خواهی رهید؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۰)

عُتُو: سرکشی، نافرمانی
لِجاج: لجاجت، یک‌دندگی، ستیزه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خب. عُتو یعنی سرکشی، نافرمانی. لِجاج یعنی ستیزه، یک‌دندگی.

پس ما یک‌دندگی می‌کنیم که در سبب‌سازی و ذهن باید بمانیم. در این‌جا هم می‌گوید دلقک‌بازی در‌می‌آوری تو، برای جهان بیرون زندگی می‌کنی. چرا؟ واضح است برای این‌که‌ چیزهای بیرون را گذاشته‌ای مرکزت و این‌ها را از بیرون قرض کردی. بنابراین تو برای جهان کار می‌کنی، زندگی می‌کنی چون همانیدگی‌هایت از جهان است.

برای این می‌گوید خوانده‌اند این‌جا به راهروی قاضی یعنی ذهن، که گواهی بدهی که من از جنس خدا هستم، به اَلَست اقرار کنی و ستیزه نکنی، لجبازی نکنی، منتها تو اصرار داری که توی ذهن بمانی مثل همین دلقک. خداوند می‌خواهد برود، یعنی آن‌جا هم شاه هر لحظه می‌گوید یکی بیاید برود سمرقند و دلقک می‌آید، چون تقریباً همه دلقک هستند، کس دیگری نیست.

از ستیزه و لجبازی خودت این‌جا توی راهرو نشسته‌ای و در این جای تنگ، دست و لبت بسته شده.

و تا زمانی‌که اقرار نکنی و این اقرار به‌وسیلهٔ حرف و عمل تو تأیید نشود، ای گواه، ای شهید، ای ناظر که می‌توانی ناظر ذهنت باشی. می‌توانی ناظر ذهنت باشی، همین الآن اقرار کنی، تو از این ذهن که دهلیز قاضیِ قضا است، نخواهی رهید.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۴۷ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

هفتهٔ گذشته داستان دلقک را مطالعه کردیم و من فکر کردم که یک دور دیگر قسمت‌های مختلف این قصه را ما توضیح بدهیم و شما ببینید که چه‌جوری زندگی شما با زندگی این دلقک و تحولاتی که برای ایشان پیش می‌آید با شما مطابقت دارد. و «دلقک» من‌ذهنی هست.

ابیاتی که داستان با آن شروع شد این سه بیت هستند.

سَیّد تِرْمَد که آنجا شاه بود
مسخرهٔ او دلقکِ آگاه بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۰)

داشت کاری در سمرقند او مُهِمّ
جُست اُلاقی تا شود او مُسْتَتِمّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۱)

زد مُنادی هر که اندر پنج روز
آردم زآنجا خبر، بِدْهَم کُنوز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۲)

دَلْقک: مُبْدَلِ «تلخک»، یکی از ظُرَفای دربار سلطان محمود غزنوی، کسی که در دربارهای قدیم کارهای خنده‌آور می‌کرد.
اُلاق: پیک، قاصد، الاغ
مُسْتَتِمّ: تمام‌کننده، به‌انجام‌رساننده
کُنوز: گنجینه‌ها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

الآن ببینیم این داستان چه‌جوری آغاز می‌شود. داستان پس از یک بیت آغاز می‌شود که گفت «غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار»، به‌معنی این هست که من «نمی‌بینم، مرا معذور دار».

غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار
که نمی‌بینم، مرا معذور دار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹)

طاق و طُرُنب: سر و صدا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی این جوشیدن‌ها و جوش زدن‌ها و واکنش‌ها و جلال و شکوه ظاهری و سر و صدا راه انداختن که من را ببینید، و همین‌طور گرفتن و زندانی کردن و اذیت کردن و اگر قدرت داشته باشد، معنی‌اش این است که چشم عدم من کور است، یعنی من به خداوند زنده نیستم، با چشم عدم نمی‌بینم. و اگر با چشم عدم نمی‌بینم، دیگر با من‌ذهنی‌ام به‌صورت همین دلقک کار می‌کنم، عذر من خواسته است. برای این‌که دلقک یا من‌ذهنی وقتی آدمْ با عدم نمی‌بیند، همه کاری از آن ساخته است. ولی این داستان، داستان معمولی نیست و اگر خوب دقت کنیم، می‌تواند روی ما اثر بکند.

«سَیّد تِرْمَد» ممکن است فرض کنیم که نماد خداوند است، نماد شاه است. و «تِرْمَد» هم هر وضعیتی که ما در آن هستیم، شاه با ما است، خداوند با ما است. ولی ما در ذهنمان همان‌طور که امروز هم توضیح دادیم، دراثر همانش با چیزها یک من‌ذهنی درست کرده‌ایم که من‌ذهنی «دلقک» است، برحسب عدم نمی‌بیند، برحسب زندگی نمی‌بیند. بنابراین شاه اعلام می‌کند که در همین وضعیتی که تو هستی، من هم با تو هستم ای دلقک، ای من‌ذهنی که در ده زندگی می‌کنی، یعنی در ذهن زندگی می‌کند، بتواند به سمرقند برود، و «سمرقند» نماد فضای یکتایی است، یعنی اگر هشیارانه به من ملحق بشود، به او گنج خواهم داد.

«سَیّد تِرْمَد که آنجا شاه بود»، تِرْمَد اگر نماد هر وضعیتی است که شما هستید، فرق نمی‌کند. این لحظه که شاه هست، خداوند هست، یک دلقک دارد. «مسخره» یعنی کسی که مسخره‌بازی درمی‌آورد تا دیگران بخندند. این دلقک درست است که من‌ذهنی ما است، ولی «آگاه» است، که همین هشیاری جسمی است. درست است؟ دلقک آگاه به هشیاری جسمی است، برحسب همانیدگی‌ها می‌بیند.

مسخره و دلقک نشان این است که ما در من‌ذهنی یا به‌عنوان من‌ذهنی هر کاری می‌کنیم برای دیگران است، برای این‌که آن چیزهایی که در مرکزمان گذاشته‌ایم، از بیرون است و برای آن‌ها زندگی می‌کنیم. دلقک انسانی است که مردم را می‌خنداند، در سیرک‌ها هست یا بعضی موقع‌ها در فیلم‌ها هست و معمولاً درست است که در بیرون همه را می‌خنداند، ولی در درون بسیار غمگین است.

9️⃣9️⃣5️⃣ ۴۵ 9️⃣9️⃣5️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel