اجازه بدهید ابیاتی را برایتان بخوانم در شرح بیشتر بیتها و همینطور که میدانید بیت اول بود:
ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی نیست
رو رو که عشقِ زندهدلان مردهشوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)
بوی: نشان، اثر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
و این تصویر را نشان دادم [شکل۹ (افسانه منذهنی)]. این مرده درواقع تبدیل شده به افسانهٔ منذهنی، هر لحظه مقاومت و قضاوت دارد و زندگی را تبدیل به مانع و مسئله و دشمن و درد میکند. درست است؟
و چنین شخصی عشق زندهدلان را میگیرد، تشعشع زندهکنندهٔ زندهدلانی مثل مولانا را میگیرد، حتی شما هم اگر زندهدل شُدید، آن را میگیرد ولی اثر به او نمیکند، مُرده، فکر میکند که دارند میشویندش و یا او را بدحال میکند یا مخالفت میکند یا اگر هم واقعاً میگوید من طالب مولانا هستم، طالب نیست و از خواندن اشعارش فقط یک ذره حال منذهنیاش را خوب میکند.
بعد [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] در طول غزل دیدید که علاجش این بود که فضا را باز میکنیم و کارگرِ میخانهٔ ساقیِ دلِ خودمان میشویم. اما بیتی که میخوانم هست:
بیا بیا، که پشیمان شوی از این دوری
بیا به دعوتِ شیرینِ ما، چه میشوری؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۷۳)
هر لحظه زندگی به ما میگوید که «بیا بیا»، فضا را باز کن بیا که از این دوری پشیمان خواهی شد. اگر شما به این بیا بیای زندگی توجه نمیکنید و میخواهید دوری را حفظ کنید، بدانید که افسرده خواهید شد. این بیت اول که میگوید:
ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی نیست
رو رو که عشقِ زندهدلان مردهشوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)
بوی: نشان، اثر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر این ابیات در مورد شما صدق میکند باید دوباره نگاه کنید که این مردگی منذهنی در شما وجود دارد و ابیات بزرگان در شما اثر نمیکند. اگر اثر میکند، باید شما تبدیل بشوید. اگر تبدیل نمیشوید، باید قسمت اول غزل را بیشتر بخوانید که من مثل خزانم بهسوی زمستان میروم، من چرا تبدیل نمیشوم؟
اگر تبدیل نمیشوید، کار نمیکنید، مقاومت دارید، پندار کمال دارید، میگویید میدانم، بهطور سطحی به این ابیات گوش میکنید، برای همین این بیتها را میخوانم. بیا بیا که پشیمان خواهی شد از این دوری «بیا به دعوتِ شیرینِ ما»، بیا فضاگشایی کن، چرا شورش میکنی؟ چرا مقاومت میکنی؟
و الآن با این شعرها میدانید که هر کسی که در جبر باشد، بی شکر و صبر باشد، این شخص مُرده.
🔟1️⃣2️⃣ ۲۵ 🔟1️⃣2️⃣
چه چیزی ما را جامد کرده، افسرده کرده؟ مرتب بودن ذهن که شما میگویید اینطوری باید باشد زندگی و نمیگذارید نه خودتان تکان بخورید، نه دیگران. پس شما حرکت را محدود میکنید. شما دارید بهسوی صفر مطلق میروید. صفر مطلق ما مثل اجسام منهای ۴۶۰ فارنهایت نیست. یک ذره ما بهاصطلاح گرمای عشق را ترک کنیم دراثر جدایی، میشود صفر مطلق ما. ما دیگر دیوانه بشویم، نمیشود ما را درست کرد.
در منذهنی هذیان بگوییم، با خودمان حرف بزنیم، مثل «ابلیس و ذُرّیات او» میگوید «با خدا در جنگ و اندر گفتوگو». اگر دائماً مشغول گفتوگوی درونی باشیم، حکایت بسازیم، به حکایتهای درونی خودمان بهاصطلاح واکنش نشان بدهیم، براساس آن با دنیا بجنگیم، با آدمهای اطرافمان به بحث و گفتوگو بپردازیم، نمیشود ما را درست کرد دیگر.
پس این ابیات با هم مربوط هستند. میبینید که در اینجا میگوید «در شهر، مست آیم»، در بزمِ ساقیِ دلِ خویش، یعنی ساقی خداوند، دارم مست میشوم. این مستی سبب بینیازی من میشود و قیامت من برپا میشود.
و همینطوری میگوید از کفِ چنین شرابی، از چنین شراب رسیدهای بهاصطلاح که از آنور میآید و از دم چنین خطابی که من فضا را باز میکنم زندگی به گوش من چیزی میگوید، عجب است، شگفتانگیز است اگر بماند دلی مؤدب. دل من دیگر مؤدب نمیماند. مؤدب یعنی برحسب منذهنی حرف بزنم، نه برحسب صُنع. صُنع از نظر منذهنی مؤدب نیست.
بعد آن موقع از بینیازی حق رُستیم آن موقع، از نیازهای منذهنی رَستیم، با حرفههای اَنَاالحَقْ یعنی من خدا هستم، هر لحظه شما با فضاگشایی میگویید من از جنس خدا هستم، من از جنس خدا هستم، من از جنس خدا هستم و درنتیجه درونتان پر از نور میشود. «فانیِ مُلَهَّب»، مُلَهَّب مثل اینکه آهن را گرم کنید داغ بشود، به رنگ آتش درمیآید، آن مُلَهَّب است، درون ما پر از نور میشود.
و میگوید وقتی من فضاگشایی میکنم، تو صور را میزنی از طریق من. پس صور اسرافیل این است که شما فضاگشایی کنید، دَم ایزدی را در این لحظه تجربه کنید، بگیرید. الآن قیامت است، برای اینکه من که فضاگشایی میکنم جهان در حال فروریختن است، هیچچیزی ثابت و برپای نیست، من میبینم همهچیز در حال گذر است. اما جسمیان، کسانی که منذهنی دارند، برایشان این چیدمان مرتب است. برای همین است که جسمیان یعنی منهای ذهنی از تغییرات شوکه میشوند.
بهعنوان منذهنی یک روزی ما میخواهیم بمیریم، خیلی تعجب میکنیم، یعنی چه من میخواهم بمیرم! واقعاً؟! واقعاً میگویید؟! بله. سن تو دارد بالا میرود، واقعاً است این. ولی از نظر ما مرتب یک چیزهایی چیدیم که براساس تفسیر و حکایتسازی و سببسازی خودمان آن پارک درست شده. آن پارک را باید خراب کنید.
زان می زبان بیابد آن کس که الکن است
زان می گلو گشاید آن کش گلوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)
الکن: لال
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
از آن میای که از آنور میآید زبان ما به زبان خداوند باز میشود. یعنی زبان منذهنی از بین میرود، دیگر با منذهنی حرف نمیزنیم.
پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا
تا زبانْتان من شوم در گفت و گو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)
از زبان زندگی است. شما منذهنی را خاموش کنید تا من از طریق شما حرف بزنم. تا زمانی که شما حرف میزنید با منذهنی، من حرف نمیزنم. الآن میگوید وقتی فضاگشایی میکنید، در بزم خداوند شرکت میکنید و مست میشوید و بینیاز میشوید، از آن می که از آنور میآید، نه از میِ همانیدگیها، این زبان لال ما که نمیتواند به زبان زندگی صحبت کند، گشوده میشود.
پس صحبت اصلی ما این صحبتهای منذهنی نیست، صحبتهایی است که بهوسیلهٔ صنع و طرب ابراز میشود.
«زان می گلو گشاید»، الآن گلوی حیوانی ما باز است. نور، قوت، غذای اصلی بشر است.
قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست
قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳)
قوت: غذا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ما با فضاگشایی غذای آنوری را میخوریم. درست است دیگر، گفتیم دیگر، میگوید غذای اصلی شما و آن چیزی که به شما وعده شده در آسمان است، یعنی در این فضای گشودهشده است.
«زان می گلو گشاید آن کِش گلوی نیست». انسان بهصورت منذهنی غذای خِرد ندارد، غذای صُنع ندارد، غذای شادی بیسبب ندارد، نمیتواند بخورد. شما دیدید منذهنیای که دائماً تُرکِ غم به او میتازد، اصلاً غمپرست است، شادی بیسبب داشته باشد؟ آن کسی که افسرده، منجمد شده، فکرهایش را جدی میگیرد، خودش را جدی میگیرد و پندار کمال دارد، اخم کرده نشسته، شما نمیدانید من میدانم، این شخص میتواند شادی بیسبب داشته باشد؟ نه، نه، نمیتواند.
🔟1️⃣2️⃣ ۲۳ 🔟1️⃣2️⃣
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱-۹۹۵ (روزهای جمعه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
قبله را چون کرد دستِ حق عِیان
پس، تحرّی بعد ازین مردود دان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶)
هین بگردان از تحرّی رُو و سر
که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۷)
تَحَرّی: جستجو
مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس یک انسانی را خداوند به خودش زنده میکند و مُهر خودش را میزند که من به بینهایت و ابدیت خودم در این انسان زنده شدم و شما به او ایراد نگیرید و این قبله است. پس قبله دو جور است، یکی فضای گشودهشده در درون شما، اگر فضا را باز نمیتوانید بکنید همین کسی است که الآن گفت:
که چو ما او را به خود افراشتیم
عذر و حجّت از میان برداشتیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۵)
کسی دیگر عذر نیاورد، دلیل نیاورد که من دلقکی را میخواهم ادامه بدهم، بهتر است ابیات مولانا را بخواند و بفهمد جریان چیست، «اجتهادِ گرم» بکند، «فحشِ اجتهاد» نداشته باشد و از هوس منذهنی به دور باشد، از سببسازی به دور باشد، شهوتِ کاذب را بشناسد.
«قبله را چون کرد دستِ حق عِیان»، دست خداوند اگر کسی را نشان داد به ما که به بینهایت او زنده شده، جستوجو کردن بعد از آن دیگر مردود است، شما نباید چراغ دیگر جستوجو کنید. این دلقک میگوید که از تحرّی دیگر، از جستوجو دست بردار، برای اینکه معاد و مُسْتَقَر پدید آمده.
پس معاد و مُستَقَر یعنی این لحظه ما یا فضا را باز میکنیم، به او زنده میشویم، مُستَقَر میشویم مثل همین هشیاری مستقل، نور مستقل که گفتیم در غزل و یا مولانا را میخوانیم و یواشیواش خودمان را به این مرتبه میرسانیم و از دلقکی رها میکنیم خودمان را.
یک زمان زین قبله گر ذاهِل شوی
سُخرۀ هر قبلۀ باطل شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۸)
چون شوی تمییزْدِه را ناسپاس
بِجْهَد از تو خَطْرَتِ قبلهشناس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۹)
گر ازین انبار خواهی بِرّ و بُر
نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۰)
ذاهِل: فراموشکننده، غافل
سُخره: ذلیل و زیردست
تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.
خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، اندیشه
بِرّ: نیکی
بُرّ: گندم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اینها را دوباره مولانا از زبان دلقک میگوید. یک لحظه دلقکی که یک عمر دلقکبازی میکرد، تمام چیزهای بیرونی را در مرکزش قرض کرده بود، گذاشته بود و تعجیل میکرد، شتاب داشت، حس عدم امنیت میکرد، همه را مُشوَّش میکرد، شاه را نمیگذاشت حرف بزند، ادعا میکرد که واصل شده، الآن از ادعاهایش دست برداشته. بله؟
بهخاطر اینکه مواجه شد با وزیر، وزیر به شاه گفت که این را باید بزنیم مثل طبل تا صدایَش ما را آگاه کند که درونش چه میگذرد. الآن برگشته میگوید یک زمان از این قبله یعنی از انسانی که به زندگی زنده شده یا از این فضاگشایی ما غافل بشویم، حالا فهمیده که قبلههای آفل وجود دارد، قبلههای باطل وجود دارد و آنها همان چیزهایی بود که از ذهنش میآورد به مرکزش، خودش را دلقک میکرد. الآن دیگر با این شناسایی دست از دلقکی برداشته، ما هم با این شناسایی اگر دلقکی میکردیم، دست برمیداریم و تمییزده را سپاس میگوییم.
تمییزده فضای گشودهشده هست و همینطور اگر فضا باز نشده، ابیات مولانا. پس بنابراین استفاده میکنیم تا این خاصیت قبلهشناسی از ما نجهد. و اگر از این انبار نیکی میخواهیم و در بیرون در مادیاتمان نتایج خوب میخواهیم، «بِرّ و بُرّ» میخواهیم، بِرّ نیکی، بُرّ گندم، یک لحظه هم یا نیم لحظه هم از عاشقانی مثل خودمان نباید بِبُریم.
9️⃣9️⃣5️⃣ ۶۲ 9️⃣9️⃣5️⃣
خیرِ مطلق نیست زینها هیچ چیز
شرِّ مطلق نیست زینها هیچ نیز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۸)
نفع و ضَرِّ هر یکی از مَوضِع است
عِلم ازین رو واجب است و نافع است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۹)
ای بسا زَجْری که بر مسکین رود
در ثواب از نان و حلوا بِهْ بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۰)
پس میگوید که ای بسا که یک ناراحتیای، یک دردی به یک مسکین وارد بشود و در ثواب از هر شیرینیای بهتر باشد. خلاصه میگوید که تو، حالا دلقک به اینجا رسیده که مثل اینکه واقعاً آن کاری که اول میکرده بهصورت دلقکی نباید انتظار میداشت که نتایج خوبی بدهد، اگر خوب میداد این عین ظلم بود و الآن هم که قرار شد کُتک بخورد، این عین عدل است.
اولش میگفت که ببخش، من مظلوم هستم، این ستم میشود. به وزیر میگفت تو بر ضدِ من چرا شوریدی! میخواهی من را بکُشی! الآن یواشیواش متوجه میشود که نه، حقش است که سختی بکشد.
سیلیی در وقت، بر مسکین بزن
که رهانَد آنْش از گردنْ زدن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۲)
به موقع اگر سیلیای به یک مسکین بزنی، آن دیگر آن کار را متوقف میکند، بنابراین نمیرود جلو که گردنش زده بشود.
بزم و زندان هست هر بهرام را
بزم، مخلص را و، زندان خام را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۴)
شَقّ باید ریش را، مرهم کنی
چرک را در ریش، مستحکم کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵)
تا خورَد مر گوشت را در زیرِ آن
نیمسودی باشد، و پَنجَه زیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۶)
شَقّ: شکافتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید که یک چرکی را نباید مرهم رویَش بگذاری، باید نِشتر بزنی بشکافی. اگر مرهم بگذاری، این چرک آن در ریز گوشت را میخورَد. یک نیمسودی هست و پنجاهتا زیان. خلاصه اگر کسی درد دارد، با فضاگشایی باید دردهایش را بشناسد، ولو سخت، بیندازد. ولی اگر بخواهد قرص بخورد، نمیدانم با مواد مخدر، مشروب، فلان اینها را پنهان کند این نیمسودی دارد و پنجاه زیان.
پس میبینیم که دلقک این چیزها را میفهمد. دلقک باید از دلقکیاش دست بردارد. شاه متقاعد کرد که آنجوری که راجعبه عدل و ظلم شما در ذهنت با سببسازی، با توهمات کار میکنی، درست نیست. فضا را باز کن به حرف عقل کل گوش بده.
حالا:
گفت دلقک: من نمیگویم گذار
من همی گویم: تحرّیی بیار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۷)
هین، رهِ صبر و تَأَنّی در مبند
صبر کن، اندیشه میکن روز چند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۸)
در تأنّی بر یقینی برزنی
گوشمالِ من به ایقانی کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۹)
تحرّی: جستوجو
ایقان: یقین آوردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ببینید دلقک متقاعد شده که باید کتک بخورد، باید سختی بکشد. میگوید من نمیگویم از گناه من بگذر، بله من میگویم جستوجویی بکن، تأملی بکن. پس تأمل را دلقک یاد گرفته، تا حالا شتاب داشته. من میگویم صبر کن و درِ تَأنّی را نبند. «صبر کن، اندیشه میکن روز چند». اینها را شاه بلد است، دلقک یاد میگیرد. آیا ما هم بهصورت دلقک یاد میگیریم؟
در تأنّی بر یقینی برزنی
گوشمالِ من به ایقانی کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۹)
ایقان: یقین آوردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس دلقک متوجه شد که گوشمال بشود. اگر بشود، عین عدل است.
ولی الآن یک خاصیتهایی را شناخته که در دلقک نبود. یکی اینکه میگوید اشکالی ندارد سختی بکشم. آنجا گفت من سختی نمیکشم، نمیتوانم بروم. چون بهمحض اینکه فهمید باید برود سمرقند، فهمید که راه درازی ممکن است باشد، سخت باشد. گفت نمیتوانم یعنی نمیخواهم. الآن میگوید من باید تنبیه بشوم بله، ولی باید جستوجو کنم، باید تأمل کنم، باید صبر کنم. اینها را به خداوند یاد نمیدهد، خودش دارد یاد میگیرد.
«در تَأنّی»، درست مثل اینکه بر یقینی میزنم، بعد در تمام گوشمالها میفهمم که یقین دارم. بعد اینها را دلقک میگوید. میگوید آدم میتواند راست راه برود، چرا باید افتان و خیزان یا دَمَرو راه برود؟
9️⃣9️⃣5️⃣ ۶۰ 9️⃣9️⃣5️⃣
پس شاه به وزیر و بقیه میگوید که این دلقک را بزنید مانند دُهُلِ شکمتهی، تا به ما آگهی بدهد که در چه وضعیتی است. این درد است که این دلقک را آماده خواهد ساخت که به سمرقند برود و از دلقکیاش دست بردارد و جهان را به ناامنی و اغتشاش نکشد. بنابراین:
میزنیدش چون دُهُل اِشکم تهی
تا دُهُلْوار او دهدْمان آگهی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۳)
اینها را خواندهام، سریع میخوانم.
بعد دلقک دیگر قبول میکند که باید کتک بخورد و بعد متوجه این مسئله میشود که یک «صدقِ بافروغ» وجود دارد و «گفتارِ دروغ». بعد متوجه میشود که طُمَأنینه و آرامش دل فقط با راستی است. تا به حال نمیدانست که صدقِ بافروغ وجود دارد، میدانست، چون دلقک از اول آگاه بود، ولی با توجه به شهواتِ کاذبِ ذهنی نمیخواست به صدقِ بافروغ گردن بنهد.
چون طُمَأنینهست صدقِ بافروغ
دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۶)
طُمَأنینه: آرامشِ دل
صدقِ بافروغ: راستیِ روشن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اینها را دلقک متوجه میشود. آیا ما هم متوجه میشویم که آرامش دل از «صدقِ بافروغ» است، و دل ما اگر همانیده باشد، دروغین باشد، «گفتار دروغ» دارد؟ انسان دروغین که مرکزش جسم است، همهاش حرفهای دروغ حرف میزند. یعنی دروغ این نیست که واقعاً یک چیزی را ناراست کنی، مرکز انسان اگر مصنوعی باشد، از جنس جسم باشد، خودش دروغین است و سببسازیاش هم دروغین است، چون برحسب «قضا و کُنفکان» نیست.
یادمان باشد گفت یکی «اجتهاد گرم» داریم، یکی هم «فُحش اجتهاد». عادت داشته به «سَیرانِ درشت»، حرکت درشت و ناهموار با ذهن. حرکت درشت و ناهموار با منذهنی، صدقِ بافروغ نیست. و این دلقک ابتدا طمأنینه و آرامش دل نمیدانسته چیست، نمیتوانسته صدق بافروغ را با گفتار دروغ فرق بگذارد، الآن میفهمد.
چون طُمَأنینهست صدقِ بافروغ
دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۶)
طُمَأنینه: آرامشِ دل
صدقِ بافروغ: راستیِ روشن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
تا در او باشد زبانی میزند
تا بدآنش از دهان بیرون کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۸)
میگوید این شبیه خسی است یا چیز نوکتیزی است که در دهان آدم میافتد، زبان اینقدر میزند که این را از دهان بیرون کند. و منذهنی هم که در مرکز ما است، تا زمانی که آن هست، ما دروغین هستیم، دروغ میگوییم، باید یک جوری این را از مرکزمان بیرون کنیم. اینها را دلقک میفهمد.
خاصه که در چشم افتد خس ز باد
چشم افتد در نم و بَند و گُشاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۹)
مخصوصاً هم که به چشم بیفتد. یعنی در چشم ادب ما یک خسی به نام منذهنی بیفتد و این نبیند و درنتیجه هِی گشاده بشود، هِی بسته بشود، هم آب بریزد که تا این خس یک جوری از مرکز عدم ما یا چشم عدم ما بیرون بیاید.
پس میبینید که دراثر فشار و کتک که وزیر پیشنهاد کرده و زندان در ذهن و کار دلقک به آنجا کشید که این چیزها را متوجه میشود که بعد از این هست که باز هم آن «شهوتِ کاذب» و اینها را در داستان متوجه میشود.
گفت دلقک: ای مَلِک آهسته باش
رویِ حِلم و مغفرت را کم خراش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۱)
پس دلقک متوجه میشود که اشکالی ندارد بزنند، و حتی اینجا هم میگوید که این فضاگشایی و بخشش نیست تا بدینجا. وزیر پیشنهاد کرده، قانون زندگی پیشنهاد کرده که کتک بخورد، شاه هم موافقت کرده بله، «زندان بَرید» این را کتک بزنید، ولی اعتراض دارد. ولی این اعتراض الآن از بین میرود، میفهمد که وقتی کتک میخورد، حقش است؛ سختی میکشد، حقش است.
شما چه؟ شما با اینهمه «سَیرانِ درشت» و زندگی برای دیگران، آوردن چیزهای بیرونی در مرکز و اینکه هر لحظه به خدا گفتهاید که من نمیتوانم بروم و نمیخواهم بروم و نگذاشتهاید او حرف بزند، ایجاد عدم آرامش در خودتان درنتیجه پخش در این جهان دُرُست مانند این دلقک، بعد ادعای وصل شدن به زندگی شبیه آن دامادی که ظاهراً خودتان را آماده کردهاید، دختر خبر ندارد، با خدا ارتباط گرفتهاید، از آنور پیغام آمده؟ نه، پس چکار دارید میکنید؟ شما میگویید لابد از دل به دل آگاهی هست، راه هست، حتماً [از] دل ما هم خبر دارد، او میداند من چکار میکنم. نه! در غزل هم بود او مرکز جسمی را نمیخواهد.
پس دلقک میگوید که ای شاه یک کمی یواش، آهسته باش و فضاگشایی کن. پس فضاگشایی را یاد گرفته، بخشش را یاد گرفته دلقک.
9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۸ 9️⃣9️⃣5️⃣
مشنو این دفعِ وی و فرهنگِ او
درنگر در ارتعاش و رنگِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۴)
عقل کُل که بهوسیلۀ شاه، خداوند ایجاد شده یکدفعه ایجاب میکند که میگوید نگاه کن این رفتارش درست است که رفتار دلقکی است، ولی ارتعاش و رنگش را نگاه کن. آن چیزی که از مرکزش به بیرون با «جَفَّ الْقَلَم» نوشته میشود این یک چیزی را نشان میدهد اینکه درونش چیست. ما باید درونش را بشکنیم این حضور را از او دربیاوریم.
گفت حق: سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ
زآنکه غمّازست سیما و مُنِم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۵)
«چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرۀ اشخاص خبردهنده و آشکارکننده است.»
غمّاز: آشکارکنندۀ راز درون، بسیار سخنچین
مُنِمّ: سخنچین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اینها را وزیر میگوید. وزیر میگوید که «چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرۀ اشخاص خبردهنده و آشکارکننده است.»
«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»
«كافران را به نشان صورتشان مىشناسند… .»
🌴(قرآن کریم، سورۀ الرحمن (۵۵)، آیۀ ۴۱)
اینها را خواندهایم:
«… سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ… .»
«… نشانشان اثر سجدهاى است كه بر چهره آنهاست… .»
🌴(قرآن کریم، سورۀ فتح (۴۸)، آیۀ ۲۹)
حالا دلقک میگوید که به وزیر نه، من را تنبیه نکنید.
گفت دلقک با فغان و با خروش
صاحِبا، در خونِ این مسکین مکوش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۷)
بس گُمان و وَهْم آید در ضمیر
کآن نباشد حق و صادق، ای امیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۸)
پس میبینید یک نظم کائنات هست که سببسازی ما از آن نظم عدول میکند بهعنوان دلقک و ادامه میدهد و هنوز هم میخواهد ادامه بدهد. آن نظم که بهوسیلۀ شاه ایجاد شده نظم ایجاب میکند که ما تنبیه بشویم بهعنوان دلقک، ولی آیا قبول داریم باید تنبیه بشویم؟ میگوید نه. با فغان و با خروش صاحبا، ای وزیر، برای چه در خون من میکوشی؟ من آدم مسکینی هستم.
چهبسا گمان و وَهم که در ذهن آدم بیاید و این صادق و حق نباشد، یعنی این چیزی که تو فکر میکنی اصلاً درست نیست که من را باید تنبیه کرد، ولی شاه به حرف وزیر، قوانینی که خودش ایجاد کرده گوش میدهد.
اِنَّ بَعْضَ الظَّنَ اِثْم است ای وزیر
نیست اِستم راست، خاصّه بر فقیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۹)
«ای وزیر، پارهای از گمانها گناه محسوب میشود. ستم روا نیست بهویژه بر بینوایان.»
بهعنوان دلقک اعتراض میکند که تنبیه بشود. بعداً میفهمیم که نه. قبول میکند که باید تنبیه بشود. نهتنها قبول میکند باید تنبیه بشود، بلکه پی میبرد به تأنّی، پی میبرد تعجیل در ذهن، پی میبرد اینکه باید مشورت کند، پی میبرد اینکه از چراغها باید استفاده کند.
بعد حتی پی میبرد به اینکه یک کسانی هستند مثل مولانا که به بینهایت خداوند زنده شدهاند که اینها میتوانند به او کمک کنند. تابهحال حتی اولش نمیگذاشت شاه صحبت کند. از اینجا به بعد که کتک آغاز میشود، یعنی ما هم دچار درد میشویم دیدید که در زندگیمان، یواشیواش شروع میکنیم به اینکه بله من مستحق کتک بودم.
اینجا الآن میگوید که ممکن است نه حتماً ای وزیر، که تمام کائنات را اداره میکنی، صحبتهای تو در مورد من درست نیست و داری ستم میکنی به آدم فقیری مثل من. اینها آیههای قرآن هست که اولش بهعنوان سوءاستفاده دلقک میآورد.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ… .»
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پارهاى از گمانها در حد گناه است... .»
🌴(قرآن کریم، سورۀ حجرات (۴۹)، آیۀ ۱۲)
اینها را دلقک قبل از کتک خوردن میگوید. دوباره استدلال میکند:
شه نگیرد آنکه میرنجانَدَش
از چه گیرد آنکه میخنداندش؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۰)
من که شاه را تا حالا خنداندهام حتی آن کسانی را که میرنجاند نمیگیرد، بیاید من را بگیرد؟ این بعید است، درست نیست، اما:
9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۶ 9️⃣9️⃣5️⃣
در جهان گر لقمه و گر شربت است
لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴)
دوباره به این دقت کنید، «محوِ لذّت = ترکِ عادت» است. شما اگر عادت بدی دارید، که این دلقک دارد، این دلقک عادتهای بد دارد و همهاش هم از شهوت کاذب منذهنی میآید. تمام سرمایهاش را خراب کرده و ایجاد ناامنی و اختشاش کرده تا فقط به شاه بگوید که من نمیتوانم و نمیخواهم بروم.
و تمام آن بیتی که میخوانم، غُلغُل، جوش آوردن، واکنش نشان دادن، سروصدا راه انداختن آی مردم، من را ببینید، من قدرت دارم و گیر و دار برای ثابت کردن این موضوع که من میگیرم و زندانی میکنم و تنبیه میکنم، همۀ اینها نشان کوریِ معنویت من است، ناشی از عادت بد است. اگر این شخص لذّت را محو کند یعنی این شخص دچار لذّت منذهنی است، شهوت کاذب است که همۀ اینها باید شما بخوانید، زودی آدم یادش میرود.
«شهوتِ کاذب شتابد در طعام»، شهوتِ کاذب شتابد در گیر و دار، شهوتِ کاذب در تنبیه. کما اینکه میگوید که در اینجا من را زود تنبیه نکنید. دلقک متوجه شده شتاب ذهن چیست، صبرِ «کُنْفَکان» چیست، تأمل چیست. خب اینها را حالا بخوانیم شاید باز هم صحبت کنیم.
جز به اندازۀ ضرورت، زین مگیر
تا نگردد غالب و، بر تو امیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۰)
در جهان گر لقمه و گر شربت است
لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴)
شما ببینید میتوانید لذّت را محو کنید با شناسایی شهوتِ کاذب منذهنی که از همانیدگی میخواهد بگیرد با سببسازی. در سببسازی ذهن میگوییم من بلند شوم، بروم یخچال را باز کنم، این کیک را بخورم، بَه بَه بَه. اینها سببسازی است، تجسمات دروغین، شهوتِ کاذب است، عادت است. درست است؟ حالا:
گرچه از لذّات، بیتأثیر شد
لذّتی بود او و لذّتگیر شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۵)
لذّتگیر: گیرندۀ لذّت و خوشی، جذبکنندهٔ لذّت و خوشی.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این بیت دنبال همین بیت قبلی است، از دفتر چهارم است. میگوید که وقتی شهوت کاذب از بین میرود درست است که ما از لذّاتش، شهوات کاذب که این دلقک اولش دنبالش بوده تأثیری نمیگیرد، ولی اینطوری نیست که لذّت از بین برود. شما این دفعه لذّت معنوی میگیرید، درست است؟ و این دو بیت را دائماً میخوانیم:
گفت: مُفتیِّ ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مجرم شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰)
ور ضرورت هست، هم پرهیز به
ور خوری، باری ضَمانِ آن بده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰)
مُفتی: فتوادهنده
ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس مُفتیِّ ضرورت کیست؟ ما هستیم، ولی در وضعیت اولیۀ دلقک بدون کتک متأسفانه ما به خودمان نمیآییم. حالا سؤال این است که واقعاً ما باید درد بکشیم یا بهوسیلۀ ابیات مولانا ما میتوانیم این چیزها را بفهمیم.
همین چیزهایی که میگوییم که ما دلقک هستیم، ما با عجله، با هوسهای منذهنی، عادتهای بد در ذهن با منذهنیمان سرمایههایمان را از بین بردیم. ما سؤال نکردیم که این چیزی را که از جهان میخواهم قرض کنم الآن به خودم اضافه کنم، حتی پولش را هم ندارم، این چه کمکی به من میکند؟ ضرورت دارد؟ بله، فروشنده میگوید تو را آدم بهتری میکند، آدم باارزشتری میکند. آیا واقعاً ارزش من به این است که چیزی از بیرون به خودم اضافه کنم؟ یا ارزش من به این است که فضا را باز کنم و آینهٔ زندگی بشوم، به زندگی زنده بشوم؟
اگر مولانا را درست بخوانم، حتی امروز به ما گفت که این جوهر و این گوهر نو که در درون شما با فضاگشایی خودش را نشان میدهد، این ارزشش از همه بیشتر است، هیچچیزی در جهان بهاندازۀ این باارزش نیست. پس شما میگویید که اگر من فتوادهندۀ ضرورت هستم لزومی ندارد من چیزی را از بیرون بگیرم به خودم اضافه کنم، قرض کنم. سروصدا هم راه نمیاندازم من را ببینید، که چه بشود؟
ضرورت دارد من به مردم بگویم من را ببینید؟ نه. ضرورت دارد من شهوت کاذب داشته باشم به یک چیزی که بیرونی است و قرار است وارد شکم من بشود که من آن را بخورم؟ نه. مُفتیاش کیست؟ من، من تشخیص میدهم. اگر این شهوت کاذبش غلبه میکند، من هشیارانه محوِ لذّت میکنم. نگاه میکنم، میگویم که من از لذّت این میگذرم. محوِ لذّت مساوی است ترکِ عادت.
پس به این ترتیب خیلی از عادتهایمان را میتوانیم ترک کنیم که مخرب هستند. امروز ما دوباره خواندیم که منذهنی مخرب است. منذهنی مخرب است با عادتهای مخرب، با شهوتهای مخرب حتی در خوردن.
9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۴ 9️⃣9️⃣5️⃣
هر که مانْد از کاهلی بیشُکر و صبر
او همین داند که گیرد پایِ جَبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸)
هر که جبر آورد، خود رنجور کرد
تا همان رنجوریاش، در گور کرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۹)
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرَد تا بمیرد چون چراغ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۷۰)
کاهلی: تنبلی
رنجور: بیمار
لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هر کسی کاهل است یعنی چسبیده به چیزها. شما اگر کاهل هستید، بیت اول به شما میخورد، گرمای عشق در شما پایین آمده. همینطور که گفتیم اگر جسم را سرد کنی، سرد کنی دیگر حرکت نمیکند.
ما هم سرد شدیم. شما باید قبول کنید سرد شدید، شروع کنید به فضاگشایی و آن بیتها را خواندم که آن چیزهایی که ذهن نشان میدهد شوخی است، بازی زندگی است، بازی خداوند است. هر چیز که ذهن نشان میدهد بازی خداوند است، فضاگشایی در اطراف آن و گرفتن پیغام که در خودت حاضر باشی، این جدی است.
پس در این لحظه فضاگشایی، در اینجا بودن، حاضر بودن و اینکه زندگی چه پیغامی به شما میدهد با این چیزی که ذهن نشان میدهد، مهم است. اگر مرده باشید نمیتوانید بگیرید و یکی از علائم مردن بی شکر و صبر بودن است.
مَکرِ شیطان است تَعجیل و شتاب
لطفِ رحمان است صبر و اِحْتِساب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۷۰)
اِحْتِساب: حساب کردن، در اینجا بهمعنی حسابگری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس کاهلی شبیه جبر است. تنبلی، نمیتوانم کاری بکنم، اگر کسی میگوید نمیتوانم کاری بکنم، مرده در ذهنش، پاییز است بهسوی زمستان میرود، وضعش خرابتر خواهد شد. باید فضا را باز کند گرمای عشق را بیاورد. باید بداند گرمای عشق نیست، بهسوی صفر مطلق دارد میرود.
هر کسی جبر بیاورد خودش را مریض میکند، بهطوریکه این مریضی، این رنجوری او را میبرد میکُشد، در گور میکند.
میگوید پیغمبر فرموده که خود را به مریضی زدن، یعنی چه؟ یعنی ما بهعنوان هشیاری، بهعنوان امتداد خدا مریض نیستیم. ما فقط چون همانیده شدیم و دردهای همانیدگی زیاد بوده، این همانیدگیها و دردها ما را مریض کرده و این سَری که میگویند درد نمیکند نباید دستمال بست. «گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ» یعنی خودت را به مریضی زدن، تو که مریض نیستی، تو امتداد خدا هستی. برای چه باید همانیده باشی با دردها و چیزهای اینجهانی، اینها را مرکزت قرار بدهی؟
«رنج آرَد»، درد ایجاد میکند. اینقدر درد ایجاد میکند، هر درد هم سرما هست، سرما هست، سردتر میشوی، سردتر میشوی، سردتر میشوی. هرچه سردتر میشوی خروبتر میشوی، هرچه سردتر میشوی دردت بیشتر میشود، دردِ بیشتر، خروبی بیشتر، تا مثل چراغ خاموش بشوی، این کار را نکن.
پس هر کسی بی شکر و صبر است، اشکال دارد، در ذهنش مرده، بیت اول. اینها را برای بیت اول میخوانیم.
🔟1️⃣2️⃣ ۲۶ 🔟1️⃣2️⃣
بنابراین اگر فضا را باز کند میِ آنوری را بخورد، بنابراین گلویش، آن گلوی عدمش باز میشود، میتواند شادی بیسبب را تجربه کند، میتواند عشق را تجربه کند، میتواند بخشش را تجربه کند. درست است؟ میشود فراوانی زندگی را تجربه کند، میتواند ببیند که واقعاً خداوند در ما میخواهد به بینهایتش زنده بشود.
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طُوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴)
طُوق: گردنبند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ما میفهمیم که خداوند به بینهایتش میخواهد در ما زنده بشود، از طریق ما حرف بزند، از طریق ما صنع داشته باشد و طوق فراوانیاش هم، بینهایت فراوانیاش هم آویز بَرِ ما است. این بیت را داشتیم در غزل شمارهٔ ۳۰۱:
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قُربت
که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱)
قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت
مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید هر لحظه به تو درود میفرستم با فضاگشایی، هر لحظه چیزهای ذهنی را بیارزش میکنم و تو را میآورم به مرکزم «صلوات بر تو آرم» یعنی این دیگر.
که قربِ تو، نزدیکی به تو، از جنس تو شدن هر لحظه زیاد بشود که اگر به کل، یعنی به تو من نزدیک بشوم و زنده بشوم، تمام اجزای وجودی من هماهنگ میشوند، که گفتیم چقدر این بیت در سلامتی ما مؤثر است. این در مورد همهٔ آدمها مؤثر است، در مورد ما و بدنمان و فکرهایمان هم باز هم مصداق دارد.
تمام آدمهای روی زمین اگر به کل زنده بشوند، این اجزا، این افراد با هم هماهنگ میشوند، اگر به او زنده بشوند. در شما هم اگر فضا باز بشود به او زنده بشوید، تمام اجزای جسمتان، فکرتان اینها با هم هماهنگ میشوند. «که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب»، «مُقَرَّب» یعنی نزدیکشده، یعنی اینکه شما سلولهایتان، ذرات وجودیتان در بدن با هم هماهنگ کار کنند، همدیگر را بشناسند، این موقعی است که شما فضا را باز میکنید و به کل یعنی خداوند زنده میشوید، وگرنه اینها با هم هماهنگ نخواهند شد، شاید مولانا دارد میگوید به سبب امراض در خودمان توجه کنیم که اصلش از اینجا است.
بس کن چه آرزوست تو را این سخنوری؟
باری، مرا ز مستی آن آرزوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)
میگوید که، الآن دیگر مولانا میدانید که آخر غزل میگوید شما با سخن گفتن و آرزوی یک انسان سخنور بودن باید دست بکشید، ما نیامدهایم حرف بزنیم، موقعی که او میخواهد حرف بزند حرف میزنیم، ما سخنور نمیخواهیم بشویم، منهای ذهنی میخواهند سخنور بشوند.
ما بهعنوان فضای گشودهشده و زنده به عشق، آرزوی سخنوری نداریم. کسی که مست عشق باشد، مست به آن باده باشد، آرزوی سخنوری ندارد. فقط منذهنی است که آرزوی سخنوری دارد. وقتی به زندگی زنده شدیم، زندگی هزار جور برای ابراز خودش، بیان خودش راه دارد، یکیاش هم همین حرف زدن است مثل مولانا ولی وقتی مولانا شعر میگوید، میداند که این را خود زندگی میگوید نه منذهنیاش، بنابراین نمیتواند افتخار کند به اینکه این را من گفتهام، براساس آن من درست کند و خودی نشان بدهد، گرچه که در بیتهای گذشته گفت که من میدانم خر چیست، مسیح چیست، من میدانم بزم چیست، بزمی که منذهنی، تُرک غم میتواند به آن حمله کند چهجور بزمی است. اگر ساقی دل من بزم ایجاد کند، تُرک غم نمیتواند غارت کند. من وقتی میآیم به ابراز عشق از خودم، مستم و هیچ باشندهای در این کائنات نمیتواند به من بگوید که من گدا هستم، برای اینکه به بینیازی خداوند مجهز شدم.
بیتهای غزل ۳۰۱ را هم خواندیم که گفت که بهاصطلاح از بینیازی خداوند رُسته شدیم یعنی روییدیم و از نیازهای منذهنیمان رها شدیم. پس بنابراین سخنوری هم نیاز روانشناختی یا مال منذهنی است. ما میدانیم که براساس سخنوری نباید من درست کنیم.
🔟1️⃣2️⃣ ۲۴ 🔟1️⃣2️⃣
برای انتخاب برنامه روی لینکهای آبی زیر کلیک کنید.
🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۹۵
🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۹۴
🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۹۳
🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۹۲
🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۹۱
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔸برنامههای شماره ۹۸۱ الی ۹۹۰
🔸برنامههای شماره ۹۷۱ الی ۹۸۰
🔸برنامههای شماره ۹۶۱ الی ۹۷۰
🔸برنامههای شماره ۹۵۱ الی ۹۶۰
🔸برنامههای شماره ۹۴۱ الی ۹۵۰
🔸برنامههای شماره ۹۳۱ الی ۹۴۰
🔸برنامههای شماره ۹۲۱ الی ۹۳۰
🔸برنامههای شماره ۹۱۱ الی ۹۲۰
🔸برنامههای شماره ۹۰۱ الی ۹۱۰
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
برنامههای شماره ۸۰۱ الی ۹۰۰
برنامههای شماره ۷۰۲ الی ۸۰۰
برنامههای شماره ۶۰۰ الی ۷۰۱
برنامههای شماره ۵۰۰ الی ۶۰۰
برنامههای شماره ۱۰۰ الی ۵۰۰
🔹🔹🔹
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۹۹۵ (روزهای چهارشنبه)
(مخصوص چاپ سفید و سیاه)
که در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین
مبتلی گردی تو با بِئْسَ الْقَرین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱)
مُعین: یار، یاریکننده
بِئسَ الْقَرین: همنشین بد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این را دلقک میگوید، دلقکی که دائماً با «بِئسَ الْقَرین» بوده الآن میگوید، یک لحظه اگر، یک دَم اگر از این مُعین، مولانا یا این فضای گشودهشده بِبُری، مبتلا خواهی شد با منذهنی که بدترین قرین است. پس دلقک پس از کتک خوردن، با شاه روبهرو شدن، با وزیر روبهرو شدن و تأمّل کردن خیلی چیزها یاد گرفت. آیا شما این قصه را میتوانید تکرار کنید و همان چیزهایی که دلقک یاد گرفته، شما هم یاد بگیرید که در آخر این بیت را میگوید که اگر از این یاور، از این کمککننده بِبُری، مبتلا میشوی با بدترین قرین که بِئسَ الْقَرین همین منذهنی هست، بهطوری که به این آیه رو میکند یعنی الآن دیگر پیشِ شاه رفته این دلقک، برای اینکه به این آیه اشاره میکند دلقک که
«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»
«تا آنگاه که نزد ما آید، میگوید: ای کاش دوریِ من و تو دوریِ مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدی بودی.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸)
«تا آنگاه که نزد ما آید»، یعنی ما برویم پیشِ شاه، متوجه شد شاه همیشه با او بوده در تِرمَد، ولی او سمرقند نرفت، ولی الآن رفته، «میگوید: ای کاش دوریِ من و تو دوریِ مشرق و مغرب بود»، یعنی ای منذهنی من چه قرین بدی بودی تو، ای کاش من میفهمیدم که فاصلۀ من باید بین شرق و غرب باشد، ولی من چسبیدم به تو، دلقک شدم، حیف آن دوران. الآن ما هم از داستان دلقک یاد گرفتیم که، چه یاد گرفتیم؟ هرچه که دلقک یاد گرفته بود.
9️⃣9️⃣5️⃣ ۶۳ 9️⃣9️⃣5️⃣
💠💠💠 پایان بخش پنجم💠💠💠
در روِش، یَمْشی مُکِبّاً خود چرا؟
چون همی شاید شدن در اِسْتوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۰)
«وقتی که مثلا میتوانی شقّ و رقّ و صاف راه بروی، چرا افتان و خمان راه میروی؟»
اِسْتوا: راست و معتدل شدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وقتی آدم میتواند صاف راه برود، چرا افتان و خَمان باید راه برود؟
آیهٔ قرآن است این هم:
«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»
«آیا آن کس که نگونسار بررویافتاده راه میرود، هدایتیافتهتر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست میرود؟»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ ملک (۶۷)، آیهٔ ۲۲)
پس دلقک متوجه میشود که باید فضا را باز کند، صاف راه برود، افتان و خیزان راه نرود. اینها را چه کسی متوجه شده؟ دلقک. ما هم متوجه میشویم؟
اینها را دلقک میگوید:
گفت: سیرُوا، میطلب اندر جهان
بخت و روزی را همی کن امتحان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۶)
در مجالس میطلب اندر عقول
آنچنان عقلی که بود اندر رسول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۷)
سیرُوا: سِیر و گردش کنید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اینها را نمیدانست دلقک. گفت این آیهٔ «بگردید در روی زمین» را بخوان. چه کسی میگوید؟ دلقک. درنتیجه در روی زمین سِیر و سیاحت کن و در مجالسِ مختلف آن عقلی را طلب کن که در حضرت رسول بود.
سیرُوا یعنی سِیر و گردش کنید. این هم آیهٔ قرآن است. اینها را الآن دلقک میآورد، به شاه بگوید که من متوجه شدم.
«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»
«پيش از شما سنتهايى بودهاست، پس بر روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان كار آنها كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مىدادند چه بودهاست.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۷)
در بَصَرها میطلب هم آن بَصَر
که نتابد شرحِ آن این مختصر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۹)
بهرِ این کردهست منع، آن باشکوه
از تَرَهُّب، وز شدن خلوت به کوه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۰)
بَصَر: چشم
تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس بنابراین دلقک میگوید اینها را. دلقک متوجه شده که بین چشمها آن چشمی را باید طلب کنیم، آن دیدی را باید طلب کنیم که در این مختصر نمیگنجد یعنی وصلِ به زندگی. دراثر سختی دلقک متوجه میشود که آن باشکوه یعنی حضرت رسول گفته که از «تَرَهُّب»، رُهبانیت شما دوری کنید، بین مردم باشید، به کوه نروید در آنجا خلوت بگزینید تا چه بشود؟ تا حالا دلقک به آنجا رسیده فهمیده که در جهان ممکن است یک آدمی باشد که مُهر سکهاش را خداوند زده باشد و به او نباید ایراد گرفت. مثل مولانا که چراغ او از همه روشنتر است، من باید به او رو بیاورم.
توجه میکنید همان دلقکی که امکانات را خراب کرد و شهوت کاذب داشت و ایجاد عدم امنیت میکرد، الآن حرفهایی میزند که دارد میگوید که باید بگردم، باید مشورت کنم، باید چراغی را پیدا کنم که از همه پُرنورتر است. این چراغی را که خداوند روشن کرده، چراغهایی مثل مولانا. اینها را چه کسی میگوید؟ دلقک میگوید.
در بَصَرها میطلب هم آن بَصَر
که نتابد شرحِ آن این مختصر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۱۹)
بهرِ این کردهست منع، آن باشکوه
از تَرَهُّب، وز شدن خلوت به کوه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۰)
بَصَر: چشم
تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«بهرِ این کردهست منع، آن باشکوه»، یعنی حضرت رسول، «از تَرَهُّب، وز شدن خلوت به کوه». گفته، حضرت رسول فرموده که کوه نروید، خودتان را بدزدید از مردم، بین مردم باشید. این هم همان حدیث است:
«لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»
«در اسلام رهبانیت، یعنی كنارهگیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.»
🌴(حدیث)
«در اسلام رُهبانیّت یا رَهبانیّت، یعنی كنارهگیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.» بعد میگوید که یک کسانی وجود دارند مثل مولانا که زندگی اینطوری میگوید، خداوند اینطوری میگوید:
که چو ما او را به خود افراشتیم
عذر و حجّت از میان برداشتیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۵)
اگر ما در یکی به خودمان زنده شدیم، دراینصورت هیچکس دیگر، دلقک میگوید، نباید عذر و بهانه بیاورد. اگر مولانا خلق شده، باید مردم از او استفاده کنند، آن چراغی است که از همه روشنتر است و بقیه که دیگر میدانید، تا باز هم اینها را دلقک میگوید:
9️⃣9️⃣5️⃣ ۶۱ 9️⃣9️⃣5️⃣
و این بیتها را خواندهام، دوباره سریع میخوانم.
آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی نبوْد روا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳)
مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دو بار خواندم که تأکید بشود. پس مُسْتَعجِلی را فهمیده دلقک، قبلاً نمیدانست یا میدانست رعایت نمیکرد، همینها را که قبلاً خواندم.
شهوتِ کاذب شتابد در طعام
خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶)
اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ
تا گُواریده شود آن بیگِرِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۷)
سَقام: بیماری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اینها را چه کسی میگوید؟ دلقک میگوید، پس متوجه شده که «شهوتِ کاذب» وجود دارد، «اشتهای صادق» وجود دارد. حالا، دوباره میگوید:
چارهٔ دفعِ بلا، نبود ستم
چاره، احسان باشد و عفو و کرم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۰)
پس بنابراین حتی «احسان» و «عفو» و «کرم» هم دلقک که تا حالا بلد نبوده، یاد گرفته با تهدید به کتک و شاید هم کتک خوردن. گفت این را ببرید بزنید مثل طبل تا صدایش دربیاید. بنابراین میگوید چارهٔ دفع بلا برای منذهنی، دلقک تا حالا ستم بوده، الآن میگوید ستم نیست. همین ناآرام کردن، همین رحم نکردن به خود و تلف کردن امکانات ستم بوده. یعنی هر کاری که منذهنی بوده، ستم بوده. الآن میفهمد که ستم درست نیست، احسان درست است.
صَدْقه، نبوَد سوختن درویش را
کور کردن چشمِ حلمْاندیش را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۲)
حلمْاندیش: فضاگشا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اینها را دلقک میگوید. میگوید صدقه این نیست که درویشی مثل من را بسوزانید و چشمِ حِلمْاندیش، فضاگشا را کور کنی. پس معلوم میشود فضاگشایی را هم دلقک یاد گرفته، صدقه دادن را هم یاد گرفته، مهربانی با خود را یاد گرفته دراثر صحبت با شاه. و شاه میگوید که نه، گفت شَه تو باید کتک بخوری.
گفت شه: نیکوست خیر و موقعش
لیک چون خیری کنی در موضعش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۳)
موضعِ رُخ شه نهی، ویرانی است
موضعِ شه اسپ هم نادانی است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۴)
شاه میگوید نه، شما میگویی خیر کن، ولی خیر را در موقعش باید کرد، وضعیت شما ایجاب میکند که به سختی بیفتی. اگر خیر هم بکنی باید در موقعیتش، مثلاً میگوید بهجای رخ شاه بنهی این ویرانی است، بهجای شاه اسب هم بگذاری نادانی است.
اینها را خواندهام. و توضیح میدهد که
عدل چهبْوَد؟ وضع اندر موضعش
ظلم چهبْوَد؟ وضع در ناموقعش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۹۶)
یعنی میگوید که من اگر تو را تنبیه کنم، انسان اگر بهصورت دلقک به سختی بیفتد که ما همه افتادهایم بهصورت فرد و جمع، این عین عدل است. ظلم آن است که شما سببسازی کنی، شما دلقکبازی دربیاوری نتایج خوبی بگیری.
عدل چیست؟ وضع در موضع خودش باشد. یعنی آن کارهایی که مطابق عقل کل انجام دادهای تو، به آنجا برسی که عقل کل ایجاب میکند.
ظلم چیست؟ «وضع در ناموقعش»، یعنی مثلاً اگر با فضابندی تو به نتیجهٔ خوب برسی، این عین ظلم است. مگر میشود چنین چیزی؟ اگر با فضاگشایی، تو به نتیجهٔ بد برسی این هم ظلم است، ولی اگر با فضابندی، با انقباض، تو بدنت را خراب کنی این عین عدل است. شما میگویید تو هر روز انقباض داشته باش و صدقه نده به بدنت، بدنت را ملاحظه نکن، مهربانی با خودت نکن، بدنت سالم بماند؟ اینکه ظلم است.
اینها را شاه به دلقک توضیح میدهد یا با فضاگشایی به ما توضیح میدهد، ما میفهمیم.
درنتیجه:
9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۹ 9️⃣9️⃣5️⃣
گفتِ صاحب، پیشِ شه جاگیر شد
کاشفِ این مکر و این تزویر شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۱)
گفت: دلقک را سویِ زندان برید
چاپلوس و زَرقِ او را کم خرید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۲)
زَرق: ریا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شاه به حرف وزیر گوش میکند، یعنی قوانینش را اجرا میکند. عقل کُل قوانین را اجرا میکند. درنتیجه گفتِ وزیر پیش شاه جاگیر میشود، یعنی شاه به حرف وزیر گوش میکند و میخواهد این مَکر و این تزویر دلقک را کشف کند.
گفت دلقک را بهسوی زندان ببرید و این حرفهای چاپلوسانه و ریای او را، حقّهبازی او را اصلاً نخرید، اهمیت ندهید و بعد میگوید که این را باید بزنید.
و این سه بیت نشان میدهد که خداوند از ادارۀ امور معذول نیست.
تو روا داری؟ روا باشد که حق
همچو معزول آید از حکمِ سَبَق؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶)
که ز دستِ من برون رفتهست کار
پیشِ من چندین مَیا، چندین مزار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۷)
بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم
نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸)
معزول: عزل شده
حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
معزول یعنی عزل شده. میگوید این روا است که قانونی که زندگی ایجاد کرده بهعنوان عقل کُل در مورد دلقک اجرا نشود؟ دلقک دلقکبازیاش را ادامه بدهد با سببسازی تمام امکانات را که خداوند به او داده زیر پا لِه کند، درد ایجاد کند، تشویش ایجاد کند و بعد هم دلقکیاش را ادامه بدهد به خداوند بگوید نمیتوانم بروم، من را فرستادی اینجا که به بینهایت و ابدیت تو زنده بشوم، من نمیتوانم و شاه همینطوری ولش کند؟ بگوید باشد به دلقکی ادامه بده و این کائنات را ناامن کن و به آن قصدی که آمدی دیگر لازم نیست به آن عمل کند. شاه معذول است؟ این رواست؟
«تو روا داری؟ روا باشد که حق»، خداوند معزول بشود از «حُکم سَبَق»؟ یعنی آن قانونی که نوشته آن را شما زیر پای بگذارید و اِشکالی نداشته باشد که بگوید زمام امور از دست من خداوند به در رفته، اینقدر پیش من نیا، اینقدر زاری نکن؟ نه.
معنیاش آن است که، معنی «جَفَّ الْقَلَم» این است که پیش من عدل و ستم یکی نیست. پیش من فضاگشایی و بهکار بردن خِرَد زندگی، فضابندی بهکار بردن بیعقلی منذهنی و سببسازی تو و توهّمات تو یکی نیست و من میتوانم این را اجرا کنم. درست است؟ «جَفَّ الْقَلَم» میدانید:
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
🌴(حدیث)
در این لحظه قلم زندگی حال ما را مینویسد، وضع ما را مینویسد بسته به اینکه فضاگشایی میکنیم، فضابندی میکنیم مینویسد و مرکّب قلم خشک میشود به آن چیزی که ما در این لحظه شایسته هستیم.
هرچه فضا را باز میکنیم شایستهتر میشویم، بهتر نوشته میشود، درنتیجه انعکاس درونمان در بیرون بهتر میشود. هرچه ما منقبض میشویم و میرویم به ذهن و سببسازی میکنیم میافتیم به زمان مَجازی بد مینویسد قلم، ولی هر لحظه مینویسد.
یک خُردۀ دیگر از این موضوع مانده من فکر میکنم اجازه بدهید بخش پنجم هم دوباره بیاورم که توضیحاتی هست این را ما تمام کنیم باز هم و ببینیم که آیا دوباره چقدر زندگی ما با این زندگی دلقک تطابق دارد و بالاخره دلقک بعد از اینکه درد میکشد دردها بیدارش میکند و شما به خودتان بگویید که آیا من درد میخواهم بکشم بیدار بشوم؟ یا از این داستان دلقک بدون اینکه از مراحل بحرانی بگذرم، با وزیر دربیفتم، وزیر به شاه بگوید که این را باید تنبیه کنیم، شاه هم بگوید بله باید تنبیه کنیم و تنبیه کنند و یواشیواش من متوجه بشوم که شاه و وزیر درست میگویند، بعد از آن متوجه بشوم که شهوت کاذب چیست گرسنگی صادق چیست؟
9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۷ 9️⃣9️⃣5️⃣
💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠
ور ضرورت هست، هم پرهیز به
ور خوری، باری ضَمانِ آن بده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰)
ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر فکر کردی ضرورت دارد، باز هم پرهیز کن. در آنجا میگوید که صبر کن. دلقک یاد گرفته گفته اگر اشتها صادق هم هست صبر کن، ببین واقعاً اشتها صادق است. اگر صادق هم باشد، با صبر زندگی این بهتر گواریده میشود، تا تندتند با عجلۀ منذهنی بخوری. پس دلقک یاد گرفته یک سبک زندگی با سببسازی و شتاب ذهنی است، الآن دراثر کتک از آن پریده بیرون. اولش هم به وزیر میگوید که نه، من را نزنید، این درست نیست. بله.
هم ز خود سالک شده، واصل شده
محفلی وا کرده در دعویکَده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۹)
دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
حالا، اینها را خواندیم، خیلی خب. بعد اینکه دلقک به شاه میگوید نمیتوانم بروم و درواقع میگوید نمیخواهم بروم. مولانا مثال میزند که یک عدهای هستند که از خودشان مثل این دلقک سالک شدهاند و واصل شدهاند، ولی واقعاً واصل نیستند. در این «دعویکَده»، در این جایی که همه ادعا دارند بهصورت دلقک محفلی باز کردهاند. درست است؟
خانۀ داماد، پر آشوب و شر
قومِ دختر را نبوده زین خبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۰)
بعد آن هم مثال میزند که مثل اینکه یک دامادی یک دختری را میخواهد و داماد میگوید پنجاه درصد موضوع حل شده. در ضمن خانهمان را آب و جارو کردیم و دختر میداند؟ نه، نمیداند، ولی خب پنجاه درصد درست شده. خب ما بهعنوان دلقک میگوییم که واصل شدیم، سالک شدیم، واصل شدیم و محفلی باز کردیم و مراد شدیم، مرید میخواهیم ما، ادعا داریم که ما به حضور رسیدهایم، واصل شدهایم.
آیا از طرف خداوند هیچ پیغامی آمده؟ نه. به داماد میگوییم از طرف دختر شما پیغامی گرفتهاید؟ نه. دختر میداند؟ نه، ولی خب از دل به دل راه هست، پنجاه درصد درست شده. اینها را دلقک فکر میکند.
صد نشانست از سِرار و از جِهار
لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۷)
سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.
جِهار: آشکار، رو در رو دیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بعد میگوید که این انسانها که بهصورت دلقک هنوز ادامه میدهند، میگویند ما نمیخواهیم و نمیرویم به سمرقند یعنی با شاه هشیارانه یکی نمیشویم، اینها باید توجه کنند که بهصورت آشکار و نهان صد جور نشانه است. هر کسی که وصل شده باشد، فضا را باز کرده باشد دیگر آرامش دارد، محیط را ناآرام نمیکند، کار خطرناک از او سَر نمیزند، بهوسیلۀ «قضا و کُنْفَکان» کار میکند، خردمند است، تنبیه نمیشود، ناآرام نمیشود. اگر ناآرام نشود، محیط را ناآرام نمیکند. پس در درون و بیرون یک چنین آدمی صد جور نشان هست. حالا خودش میگوید که بیشتر از این صحبت نکن، پرده برندار و درضمن این بیت هم بود:
زآن طرف آمد یکی پیغام؟ نی
مرغی آمد این طرف زآن بام؟ نی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۳)
«زآن طرف آمد»، یعنی از طرف خداوند، یک پیغام آمد؟ نه. «مرغی آمد این طرف زآن بام؟» نه. درست مثل اینکه میگوییم از عروس هیچ پیغامی آمده که بله من میخواهم بیایم زن این داماد بشوم؟ نه. حالا پیغامی هم از طرف خداوند آمده؟ نه، نیامده.
خلاصه، پس از اینکه این دلقک به شاه میگوید نمیتوانم و نمیخواهم بروم، وزیر که نظمِ جهان را یا کائنات را اداره میکند میگوید که «ای حق را سُتُن».
پس وزیرش گفت: ای حق را سُتُن
بشنو از بندۀ کمینه یک سخن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۹)
دلقک از دِه بهرِ کاری آمدهست
رایِ او گشت و پشیمانش شدهست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۰)
سُتُن: ستون، تکیهگاه
رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
همین دلقک از دِه برای یک کاری آمده بوده. این آگاه بوده، این میداند که باید برود به فضای یکتایی، به سمرقند، اما رأیش برگشت و پشیمان شد. پس چکار باید بکنیم؟ اینکه باید او را تنبیه کنیم.
پسته را یا جوز را تا نشکنی
نی نماید دل، نه بدْهد روغنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۳)
جوز: گردو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید این را باید کتک بزنیم برای اینکه پسته یا گردو را اگر نشکنی، مغز را نشان نمیدهد و روغنش هم پس نمیدهد، یعنی در ما، در ما انسانها که بهصورت دلقک عمل میکنیم، یک روغنی وجود دارد، همین روغن حضور است، روغن نابی است، صافی است، باید این را بزنیم.
ولی اولش میگوید که حالا بعد از این بیت است، دلقک میگوید که نه، من را نزنید، این فکرها درست نیست و حتی خیلی از فکرهای اینچنینی در حدّ گناه است. یک آیۀ قرآن هم میآورد. نشان میدهد که ما بهعنوان دلقک از سخنان بزرگان و آیههای قرآن برای ادامۀ دلقکی استفاده میکنیم برای توجیه آن، ولی وزیر و شاه توجه نمیکند. وزیر دوباره به شاه میگوید که
9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۵ 9️⃣9️⃣5️⃣
شهوت کاذب شتابیده قبلاً در طعام، هرچه که میخواهد بخورد و ترس اینکه ذوق از بین برود، این را متوجه شده که این بیماری است، اینها را دلقک به شاه میگوید. میگوید اشتها اگر صادق باشد باز هم باید صبر کنیم تا ببینیم که واقعاً این اشتها صادق است یا صادق نیست. صادق است یعنی بهوسیلۀ «قضا و کُنفَکان» و از این فضای گشودهشده میآید؟ یا نه، از منذهنیام میآید؟
منذهنی با شهوت کاذب کار میکند که شهوت کاذب عادتهای کاذب ایجاد میکند و وقت ما را تلف میکند، زندگی ما را تلف میکند.
حالا یک مطلبی را در اینجا با توجه به اینها بیان میکنیم که این اصطلاحی که بینندهای نوشته، نوشته «محوِ لذّت = ترکِ عادت» توجه کنید دوباره به این ابیات، در این ابیات شهوت کاذب هست، دلقک موقع دلقکی که اسبها را دوانده و امکانات خودش را خراب کرده، همهاش براساس شهوت کاذب بوده، مثلاً یکیاش همین زیاد خوردن است، یکیاش اعتیاد است، اینها همه شهوت کاذبِ منذهنی است.
پس بنابراین ما باید بین اشتهای صادق، مثلاً یک کسی واقعاً گرسنهاش است، خب نیم ساعت هم صبر کند باز هم گرسنهاش است، یک ساعت هم صبر کند باز هم گرسنهاش است. یک کسی که نه، گرسنه نیست، الآن هوس یک چیزی کرده، شیرینی کرده، درست است؟ اگر هشیار باشد، به شیرینی نگاه کند، فعلاً آن هوس میگذرد اگر نخورد.
حالا ممکن است نیم ساعت دیگر دوباره برگردد. اگر برگردد، دوباره فضا را باز کند، هشیار باشد که این شیرینی برای من ضرر دارد و این شهوت منذهنی است و کاذب است که من را مجبور میکند این را بخورم، اگر هشیار باشد به این موضوع که الآن دلقک شده، دلقک دارد به شاه میگوید، دلقک به شاه که نمیخواهد یاد بدهد که، خودش متوجه شده.
من حرفم این است که به موازات دلقک که در این داستان متوجه چیزها میشود از طریق شاه، شما هم میتوانید متوجه بشوید؟ مثلاً شما متوجه شهوت کاذب هستید با سببسازی که آدم فکر میکند که پا شَوم بروم این شیرینی را بخورم، آره آره خیلی دلم میخواهد، الآن پا شَوم بروم یخچال را باز کنم، این شیرینی را بخورم. میرود یخچال را باز میکند، شیرینی را میخورد، ولی برود یخچال را باز کند، شیرینی را ببیند فقط نگاه کند، نخورد، برگردد بگذارد سر جایش، میبیند که این شهوت خوابید، کاذب بوده، تا نیم ساعت یک ساعت دلت نمیخواهد.
ممکن است هم بروی بخوابی، دیگر نخوری اصلاً، فعلاً رفت. و میخواهیم بگوییم عادتهای منذهنی هم همهاش بر این اساس است. هشیاری حضور عادت ندارد، صُنع دارد. هر عادتی که ما داریم، هر عادتی مخرب است از منذهنی میآید. درنتیجه شما میگویید «محوِ لذّت = ترکِ عادت» است. شما اگر لذّت را بتوانید مَحو کنید، عادت از بین میرود، درست است؟ ما اشعاری داشتیم به این صورت:
جز به اندازۀ ضرورت، زین مگیر
تا نگردد غالب و، بر تو امیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۰)
بهاندازۀ ضرورت از آن چیزی که در بیرون است ممکن است با آن همانیده بشوی نگیر تا این به تو غالب و امیر نشود و «مُفتیِّ ضرورت هم تویی»، مُفتی ضرورت کیست؟ تویی.
گفت: مُفتیِّ ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مجرم شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰)
مُفتی: فتوادهنده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما این کیک را میخواهی برداری بگذاری دهانت، خب مینشینی میگویی که این ضرورت دارد یا شهوت کاذب است؟ لذّت کاذب است؟ من میتوانم این لذّت را مَحو کنم؟ بله. با تماشای آن و آگاهی به اینکه یک عادتی من را دارد مجبور میکند. من میتوانم این بیت را بخوانم:
در جهان گر لقمه و گر شربت است
لذّتِ او فرعِ محوِ لذّت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴)
در جهان لقمه است، کیک است، این هست، آن هست، اما لذّتی که آن چیزی که از بیرون میآید میخواهد من بخورمش یا حسش کنم، لذّتش «فرعِ محوِ لذّت است». محوِ لذّت یعنی شما نگاه کنی، بدانی که این لذّت هوس است، دروغین و شهوت کاذب منذهنی است، از سببسازی آمده، من میخواهم این را محو کنم.
وقتی لذّت محو میشود لذّت فوقالعادهای از زندگی میآید. شما وقتی کیک را نمیخورید حس پیروزی میکنید. ممکن است نیم ساعت دیگر هم دوباره بیاید، ولی دوباره نگاه میکنید، دوباره نمیخورید. ترک اعتیاد هم همین است.
9️⃣9️⃣5️⃣ ۵۳ 9️⃣9️⃣5️⃣