ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس امروز بررسی کردیم که فضای ذهن که فضای همانیدگی‌ها است، جای زندگی ما نیست. اگر آن‌جا بمانیم، یک منِ فرعی درست می‌کنیم که حادث است. و این منِ فرعی یا من‌ذهنی خرّوب است، زندگی ما را خراب می‌کند، ولی دیدی دارد که ما خودمان را مسئول خرابی زندگی‌مان نمی‌بینیم و قبول نمی‌کنیم و دیگران را ملامت می‌کنیم و زیر بار مسئولیت نمی‌رویم و خودمان را فعال نمی‌کنیم. فکر می‌کنیم که مسائل ما را دیگران ایجاد می‌کنند، زندگی ما را دیگران خراب می‌کنند، مجهز به پندار کمال هستیم. همه‌چیز که بر طریق انتقاد از ما باشد، به ما برمی‌خورد. درد داریم، دردها را حمل می‌کنیم، دردها را یک سرمایه می‌دانیم، دردها را نمی‌اندازیم. یک داستانی می‌سازیم به‌نام گذشته‌مان که توجیه می‌کنیم، که این پُر از به‌ثمرنرسیدگی است، ناکامی است. و مسئول این ناکامی را دیگران می‌دانیم و فکر می‌کنیم ناکامی‌ها باید در آینده به کام برسند.

این ناکامی‌ها و کام‌ها همه توهمی هستند، هیچ‌کدام به زندگی مربوط نیستند، زندگی تویشان ندارند، این‌ها همان کیسه‌های تُهی هستند. در این حالت این بیل زرین ما، خلاقیت ما در حدث است، در کثافات است. و امروز گفت که در دردها و هشیاری جسمی و در بیابان‌های ذهن چرا زندگی‌تان را تلف می‌کنید؟ این نتیجه ندارد.

همهٔ این‌ها را گفتیم. و در این دو بیت مولانا به ما گفت که هر لحظه یا این لحظه برای این‌که از آن یاد بگیرید، باید حواستان به خودتان باشد، اشاره می‌کند به یک آیهٔ قرآن که «ندایِ فَاعْتَبِروا بشنوید اُولُوالْاَبْصار»، یعنی ای صاحبان بصیرت این ندا را بشنوید که خداوند می‌گوید این لحظه باید از پیغام من چیزی یاد بگیرید. و شما کودک نیستید، از جنس من هستید، بالغ هستید و اختیار دارید و می‌توانید این شناسایی را بکنید.

بعد هم می‌گوید این یادگیری و اعتبار چیست، عبرت چیست. باید از جوی ذهن به‌طور کلی بجهید، یعنی از ذهن خارج بشوید‌. «هَلا» یعنی آگاه باشید و این خبر خوش را بشنوید که از جوی من‌ذهنی می‌توانید به آن طرف بپرید، همیشه جوان هستید، جنس من پیر نمی‌شود، فقط فرم شما پیر می‌شود، آن حادث پیر می‌شود و شما از جنس من هستید، پیر نمی‌شوید.

و شما می‌دانید که برای این‌که این لحظه شما یاد بگیرید، باید حواستان روی خودتان باشد و این مشکل‌ترین چیز است در دنیا. حواس ما دائماً پرت می‌شود به دیگران، گاهی اوقات دیگران را نصیحت می‌کنیم، می‌خواهیم حَبر و سَنی کنیم. قرار شده این کار را نکنیم.

و این بصیرت، صاحب بصیرت که در یک غزل دیگر هم داشتیم که

قومی که بر بُراقِ بصیرت سفر کنند
بی ابر و بی‌غبار در آن مَه نظر کنند
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۸۶۲)

این قوم شما هستید که سوار بُراق شده‌اید، هشیاری سوار هشیاری شده و مرکز عدم شده و با براق بصیرت که با چشم خدا می‌بینید، سفر می‌کنید و بدون ابر و غبار همانیدگی‌ها و دردهای ذهنی به خداوند نظر می‌کنید. اگر این‌طوری باشد، که این هم همان معنا را می‌دهد:

در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود
وز دام‌گاهِ صَعب به یک تَک عَبَر کنند
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۸۶۲)

صَعب: سخت و دشوار
تَک: تاختن، دویدن، حمله
عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این دام‌گاه صعب است، بسیار دشوار است، به این سادگی نیست‌. هر روز فعالانه باید کار کنیم و حواسمان روی خودمان باشد. که می‌بینید فعالانه کار نمی‌کنیم، منابعمان را در این راه صرف نمی‌کنیم. گه‌گاه کار می‌کنیم، دائماً کار نمی‌کنیم یا به‌اندازهٔ کافی کار نمی‌کنیم و متوجه نیستیم که این دام‌گاه، که مخصوصاً دیگران هم من‌ذهنی دارند و با ارتعاششان روی مرکز ما اثر می‌گذارند، ما این کار را دست‌کم می‌گیریم. از این دام‌گاهِ مشکل و صعب، می‌گوید این‌ها با یک تکان، با یک پرش، با یک حمله عبور می‌کنند.

پس این معنی کردن این ابیات مهم نیست، بلکه این سؤال است که آیا در این لحظه من چیزی یاد می‌گیرم؟ چه یاد می‌گیرم؟ چه چیزی را عوض می‌کنم؟ از کدام جو می‌جهم؟ این‌ها را از خودتان باید بپرسید. آیا من برنا هستم، جوان هستم؟ انرژی دارم؟ از زندگی قدرت می‌گیرم یا از من‌ذهنی و دردهایم؟ و بی‌قوت شده‌ام، ‌بی‌نیرو شده‌ام؟!

این‌ها را به شما نشان دادیم، آیهٔ قرآن بود.

«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَار.»
«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ حشر (۵۹)، آیهٔ ۲)

درونِ هاوَنِ شهوت چه آب می‌کوبید
چو آبتان نَبُوَد بادِ لاف پیمایید

حُطامْ خوانْد خدا این حشیشِ دنیا را
در این حشیش چو حیوان چه ژاژ می‌خایید؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)

آب در هاون ‌کوبیدن: کار بیهوده کردن
لاف: گفتار بیهوده و گزاف
حُطام: خرده و ریزۀ گیاه که زیر پا می‌ریزد. مجازاً مال و ثروت
حشیش: گیاه خشک، مال بی‌ارزش دنیا. اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حدید (۵۷)
ژاژ خاییدن: سخنان بی‌مزه، بیهوده، و بی‌معنی گفتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

🔟1️⃣5️⃣ ۴۲ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۱۵ گنج حضور
فایل تصویری - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس بنابراین «فَاعْتَبِروا» یعنی عبرت بگیرید و «اُولُوالْاَبْصار» یعنی صاحبان بصیرت، مردمان روشن‌بین. خاییدن یعنی جویدن. جَستن: جهیدن. بُرنا یعنی جوان.

پس بنابراین می‌گوید این ندا را بشنوید. پس خداوند می‌خواهد ما لحظه‎به‎لحظه یاد بگیریم. شما بگویید من این لحظه چه یاد می‌گیرم؟ گفتم اگر ما در این لحظه می‌خواستیم یاد بگیریم، ندای زندگی را می‌شنیدیم، می‎گفتیم الآن من چرا خشمگینم؟ این خشم من از چیست؟ الآن این حال را دارم، این حال به من چه پیغامی آورده؟ الآن حاضرم، این مسئله را چه‎جوری من ایجاد کردم؟ پس ندای یاد بگیرید در این لحظه را، ای صاحبان بصیرت بشنوید.

«نه کودکیت»، شما که کودک نیستید، سر آستین را برای چه می‌جَوید؟ سر آستین را جویدن یعنی کارهای بیهوده کردن، بد دیدن، همین برحسب من‎ذهنی دیدن. من‎ذهنی را شما یک پیراهن بگیرید، آستینش را داریم می‌جویم، یعنی حرف می‌زنیم، برحسب من‎ذهنی حرف می‌زنیم و عمل می‌کنیم. کودکیم ما؟ بعد می‎گوید اعتبار چیست؟ یادگیری چیست؟ فقط یعنی جَستن از جوی. عرض کردم ما از آن‎ور آمدیم به یک ذهن، بعد به‎محض این‎که جلو می‎رویم، برمی‎گردیم جوی را می‌بینیم.

چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان
بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵)

جوی روان همین جوی ذهن است و الآن هم مثال زدم گفتم که همین که مرید شیخ ابوالحسن آمد اول با زن صحبت کرد. اول که شما می‌خواهید بروید به‌طرف زندگی، می‌افتید به گفتگوهای ذهنی.

خب می‎گوید اعتبار این است که هر کسی که می‎خواهد یاد بگیرد باید بگوید که من، اصلاً از کل جو اگر یک‌دفعه بجهد تمام شد دیگر! یعنی می‌گویید هر حرفی که براساس سبب‌سازی من می‎زنم این مفرغ است، من نمی‎خواهم آن را بشنوم. من به حرف سبب‌سازی ذهنم گوش نمی‎دهم، این همین جوی است. «خود اعتبار چه باشد» که از این جوی روان ذهن که چشمم مانده، همه چشمشان را دوختند به ذهنشان که چه نشان می‌دهد.

چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان
بی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵)

آسمان، فضای گشوده‎شده.

مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند
از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۶)

ما می‎رویم به‎سوی سبب‌سازی، از مسبب که زندگی است ما محروم می‌مانیم. پس اعتبار، یادگیری این است که شما همین الآن، حداقل این جوی ممکن است به چندین قسمت تقسیم شده باشد، از یک همانیدگی، یک فکر کردن، از یک سبب‌سازی بجهید.

اگر می‎توانید از همه‌اش بجهید. بگویید تمام حرف‌هایی که من براساس سبب‌سازی می‎زنم این یاوه است، این صنع نیست، این بر حساب گذشتهٔ من است، این حرف‎ها را گذشته می‎زند، یک گذشتهٔ زنده دارم در من حرف می‎زند و همهٔ فکر و ذکرش این است که برود در آینده به ثمر برسد. این زخم خورده، این درد دارد، این یاوه می‎گوید، این جوی من است. هر چه که از ذهنم می‌گذرد این یاوه است به درد نمی‌خورد، دارم به خودم ضرر می‌زنم، نمی‌خواهم ضرر بزنم.

من می‌خواهم فضا را باز کنم، متواضع باشم، اصرار به سبب‎سازی نکنم. هر کسی که به این کار دست می‎زند یعنی واقعاً از جو می‎خواهد بجهد، فروتن است، با احترام با دیگران صحبت می‎کند، دیگران را هم قبول دارد، یعنی از آن حالت‌های پندار کمال و ناموس و سلطهٔ دردها و می‌دانم و این‎ها می‎آید پایین.

«هلا، ز جو بِجَهید آن طرف، چو بُرنایید». شما از جو بجهید آن طرف، برای این‎که جوان هستید. به‎محض این‎که فضا را باز کنید بُرنا می‎شوید، جوان می‎شوید. ما پیر نمی‎شویم. این [اشاره به تن] پیر می‎شود، ولی ما پیر نمی‎شویم. ما همیشه جوان هستیم، همیشه می‌توانیم از جو بجهیم آن طرف.

چه خوب که اگر در جوانی بجهیم، آری. ولی اگر نجهیدیم، در داستان آن کسی که خار می‌نشاند، می‌کارید در سر راه مردم، در آن دیدیم دیگر، می‎گفت که حاکم به او گفت که خداوند می‎گوید این خار را بِکَن. ما به تأخیر می‌اندازیم. یک روز به او جدی می‌گوید بِکَن، برای این‎که این هر روز جوان‌تر می‌شود، پرقدرت‌تر می‌شود این من‎ذهنی و خروب شما، تو پیرتر می‎شوی. در جوانی شما تا قدرت داری واقعاً این را بِکَن.

الآن خوشبختانه می‌بینیم جوانان خروب را می‌کنند، دیگر نمی‌خواهند زندگی‎شان را خراب کنند، گردن دیگران بیندازند، حس مسئولیت می‌کنند، می‌دانند که خودشان دردهای خودشان را، گرفتاری‌های خودشان را ایجاد می‌کنند. الآن فضا را باز می‌کنند به صنع و طرب دست می‎زنند. دیگر درد انباشته نمی‌کنند برای آینده. یک موجود پردرد نخواهند بود. بیدار هستند که دیگر درد درست نکنند، دردهای قدیمی را هم شناسایی کنند بیندازند، اگر دارند از رنجش و از حسادت و خشم و ترس و این‎ها. و چه خوب است که ما جمعاً بیدار بشویم که واقعاً بین انسان‎ها ترس ایجاد نکنیم، ترس ایجاد نکنیم.

🔟1️⃣5️⃣ ۴۱ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و خودش دارد توضیح می‌دهد «به دوغِ گَنده و آبِ چَه و بیابان‌ها». «دوغِ گَنده» همین دردهای ما است، دوغ گندیده یعنی. توجه کنید دوغ در مقابل مِی می‌آید، فضا را باز می‌کنی شراب مست‌کنندهٔ زندگی می‌آید، شادی بی‌سبب می‌آید. می‌بندی، یک هشیاری همراه با دردهای کهنه‌! ای بابا من سی سال است از فلانی رنجیدم و کینه دارم و انتقام می‌خواهم بگیرم و حسادت دارم و خشم دارم و ترس دارم و اضطراب دارم و عجله دارم با دوغ گندیده، به‌جای مِی زندگی در این لحظه.

آبی که تهِ چاه از همانیدگی‌ها می‌گیرم، این چاه چاهِ همانیدگی است، هشیاری جسمی. بعد آن موقع بیابان بی آب و علف ذهن، هیچ زندگی نیست، فقط درد و مسئله و گرفتاری هست. مسئله ایجاد می‌کنیم، مسئله حل می‌کنیم با عقل من‌ذهنی‌مان.

با دوغ گندیده و هشیاری جسمی و در بیابان ذهن مسئله درست می‌کنیم، مسئله حل می‌کنیم، این را می‌گویند زندگی خود را «به بیهوده»، باید به کلمهٔ «بیهوده» توجه کنید، یعنی هیچ ثمری ندارد این زندگی، هیچ نتیجه‌ای ندارد، هیچ کار سازنده‌ای نمی‌کنی، زندگی خود را به بیهوده چقدر می‌فرسایید؟

حتی ما عمر کامل نمی‌توانیم بکنیم، به‌عنوان خروب یک آدم‌هایی هستند چهل‌سالگی سکته می‌کنند می‌میرند. آخر چرا؟ چرا این‌قدر فشار؟ چکار می‌خواهی بکنی؟ چرا از این غربت، از خانهٔ ذهن سفر نمی‌کنی بروی به خانهٔ اصلی‌ات؟

از زبان خداوند مولانا می‌گوید، می‌گوید تو من را ملول کردی، تو قرار بود شادی بی‌سببِ اَعلا را تجربه کنی، کو پس؟ من می‌خواستم شادی‌ام را در تو تجربه کنم، خِردم را در تو تجربه کنم، صُنعم را در تو تجربه کنم، چرا جلوی من را گرفتید؟ «عزم فرمایید»، باز هم ببین چقدر مؤدب صحبت می‌کند، ما بودیم چهارتا ناسزا می‌گفتیم.

به دوغ گَنده مشغولی؟ من چشمه در درون تو درست کردم، فضا را باز کن از چشمه از آن‌ور آبِ عالی می‌آید، تمیز، آن را بخور. رفتی از ته چاه آب گندیده می‌خوری؟ من بهشت درست کردم برای تو، تو بیا فضا را باز کن انعکاسش در بیرون بهشت است، با عشق بهشت می‌سازی در روی زمین، چرا بیابان ساختی؟

چرا ما این‌قدر درد جمعی و فردی ایجاد می‌کنیم و زندگی‌مان را فرسوده می‌کنیم؟ برای این‌که فکر می‌کنیم ذهن جای زندگی ما است، برای این‌که خود اصلی را نمی‌شناسیم، به‌عبارتی شاید بگوییم خدا را نمی‌شناسیم.

«حیاتِ خویش به بیهوده چند فرسایید؟» حالا ما با جمع کاری نداریم، شما بگویید من می‌خواهم از خودم بپرسم واقعاً زندگی من چه‌جوری می‌گذرد؟ من از زندگی‌ام استفاده می‌کنم؟ زندگی‌ام را زندگی می‌کنم؟ آیا من مسئله درست می‌کنم مسئله حل می‌کنم؟ هی اختلاف ایجاد می‌کنم با مردم، با همسرم، با بچه‌ام، با خانواده‌ام؟ آیا من‌های ذهنی من را می‌کِشند به مسئله‌سازی؟ آیا محیط، من اجازه می‌دهم محیط حال من را بگیرد؟ من می‌گذارم من‌های ذهنی زندگی من را فرسوده بکنند و تلف کنند زیر پایشان یا نه من هر لحظه می‌توانم از صنع و طرب استفاده کنم؟ من فهمیدم خداوند می‌خواهد صنع و طربش را از طریق من تجربه کند.

فرساییدن یعنی فرسودن و نابود کردن. اما واقعاً آن زندگی‌ای که خدا به ما داده، ببینید وقتی با دردها می‌گذرد، ما زندگی‌مان را می‌سوزانیم نابود می‌کنیم. بعضی‌ها به مرز خودکشی می‌رسند، چرا؟ آخر می‌شود که این‌قدر آدم ملول بشود، این‌قدر خودش را بی‌ارزش بداند درحالی‌که از جنس خدا است؟

خدای پَرِّ شما را ز جهد ساخته‌است
چو زنده‌اید بِجُنبید و جهد بنْمایید

به کاهلی پَر و بالِ امید می‌پوسد
چو پَرّ و بال بریزد، دگر چه را شایید؟

از این خَلاص ملولید و قَعر این چَهْ نی
هلا، مبارک، در قَعرِ چاه می‌پایید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)

شاییدن: شایسته و سزاوار بودن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید خداوند پَر شما را از جهد ساخته، از تلاش ساخته. شما می‌توانید جهد کنید؟ اصلاً می‌دانید جهد چیست؟ آیا عمل کردن و فکر کردن برحسب من‌ذهنی جهد است؟ نه جهد نیست، امروز دیگر صحبت کردیم. شما باید جهد را برای خودتان بنویسید که آقا جهد چیست.

بله فضاگشایی عرض کردم جهد است. این‌که کار بکنید، خدمت کنید، خدمت، خدمت، خدمت واقعاً به خود و دیگران، نه تحمیل خود به دیگران، شمع عشق خودتان را روشن کنید، روی خودتان کار کنید این جهد است. کار روی خودمان جهد است. «کار خدمت دارد و خُلقِ حَسَن». خُلقِ حَسَن یعنی خُلق فضای گشوده‌شده، خدمت هم که می‌دانید چیست.

شما اتفاقاً هر لحظه که فضاگشایی می‌کنید این یک خدمت است و جهد شما برای صبر، خویشتن‌داری، انعطاف، احترام به دیگران، این‌که دیگران را خشمگین نکنید، به هیجانات من‌ذهنی نبرید، این‌که متوجه پندار کمالتان بشوید، ناموستان بشوید، دردهایتان بشوید، بگویید این‌ها را من خودم کردم و و‌َلو یک ذره جهدتان را اضافه کنید، این‌ها همه چیست؟ در طیفِ جهد است.

🔟1️⃣5️⃣ ۳۹ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

حالا داریم می‌گوییم ما فهمیدیم، ما را نجات بده از دست این‌ها، ما می‌خواهیم، ما می‌دانیم دیگر این غرض‌ها چه هستند، ما را می‌خواهند رسوا کنند. بنابراین این‌ لحظه که من دارم به تو زنده می‌شوم قیامت من است، تو این فضا را باز کن باز کن باز کن باز کن که من به قاف قربت برسم. ولی:

کورمرغانیم و بس ناساختیم
کآن سلیمان را دَمی نشناختیم‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۶)

همچو جغدان دشمن بازان شدیم
لاجَرَم واماندهٔ ویران شدیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۷)

ولی نمی‌خواهیم توی ذهن بمانیم کورمرغ بشویم. ناساخت یعنی بسیار غیرِحاضر، آن کسی که آمادگی ندارد. ما چه آمادگی‌ای داریم؟ شما بفرمایید. آن امیر می‌گوید ای سُنقُر، تو بیا تاس و مَندیل و نمی‌دانم گِلِ سرشور و این‌ها را بگیر برویم به حمام.

شما صبر و شکر و رضا و فضاگشایی و درک این‌که ذهن جای خطرناکی است، آدم خروب می‌شود، این‌ها را شناخته‌اید؟ این‌قدر نرم شده‌اید، پذیرا شده‌اید، زیر بار بروید بگویید که این دردها را من ایجاد کردم، این مسائل را برای خودم من ایجاد کردم، زندگی‌مان پیش نمی‌رود من نمی‌گذارم با من‌ذهنی‌ام، من خرابش کرده‌ام؟ اگر این‌ها را نپذیرفته‌اید پس ناساختید. و بنابراین یک‌ لحظه هم روی خداوند را ندیده‌ایم، نشناختیم، درنتیجه مثل جغد شدیم دشمنِ بازان.

بازان آدم‌هایی مثل مولانا است. شما بگویید که آیا من یار مولانا هستم؟ در اشاعهٔ این دانش می‌کوشم؟ در نصب این دانش روی خودم می‌کوشم؟ مطابق آن رویم را، خودم را تغییر می‌دهم؟ یا مثل جغد دشمن مولانا هستم؟

ما دشمن بزرگانمان شدیم، لاجرم واماندهٔ ویران شدیم. دشمن خدا شدیم چون هر لحظه در اختیار ما است این خرد و این زندگی با فضاگشایی، اما ما واماندهٔ این ویرانهٔ ذهن شدیم که داریم این جهان را هم ویران می‌کنیم.

شما یک چیزی را بگویید که ما ویران نمی‌کنیم. آب‌ها را آلوده نمی‌کنیم؟ انسان‌ها را ما نمی‌ترسانیم، آلوده نمی‌کنیم، به درد آلوده نمی‌کنیم، آواره نمی‌کنیم، مکان‌ها را ویران نمی‌کنیم؟ بفرمایید. زمان‌ها را به غم نمی‌گذرانیم؟ رابطه‌مان را با همسرمان، بچه‌مان، با خودمان خراب نمی‌کنیم؟ برای این‌که سلیمان را یک‌ لحظه نشناختیم.

ولی این اختیار را هم گفت داریم که با سلیمان پای در دریا بِنِه تا که داوود برای شما زِره بسازد، تا آب برای شما مثل داوود زره بسازد.

اما اگر شما این کارها را کردید، مخصوصاً ابیات اخیر را و از ذهن رفتید، می‌شوید شافِع یعنی شفاعت‌کننده. توجه کنید که زندگی فقط به‌وسیلهٔ انسان‌هایی می‌تواند خردش را، برکتش را پخش کند که حاضر و ناظر باشند.

شافع بودن یعنی شفاعت‌کننده بودن واقعاً این نیست که به‌صورت من‌ذهنی ما فکر می‌کنیم که یک‌ نفر برود به خدا بگوید این فامیل ما است، این را کمک کن، خب این برود بهشت. همچو چیزی نیست، نه‌‌. هر کسی که فضا را باز می‌کند از جنس زندگی می‌شود، این شخص چون زندگی به‌وسیلهٔ آن برکتش را پخش می‌کند این شافع است، شفاعت‌کننده است. پس:

زآن محمّد شافعِ هر داغ بود
که ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱)

در شبِ دنیا که محجوب است شید
ناظرِ حق بود و زو بودش امید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۲)

از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافت
دید آنچه جبرئیل آن برنتافت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۳)

شافع: شفاعت‌کننده
داغ: در این‌جا یعنی گناه‌کار
شید: خورشید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین می‌گوید حضرت رسول به این علت شفاعت‌کنندهٔ هر گناه بود، آیا شما هم می‌توانید باشید؟ بله. داریم همین را می‌گوییم دیگر. ما می‌توانیم شفاعت‌کننده باشیم با فضاگشایی به یکی کمک کنیم ایرادش را ببیند، من‌ذهنی‌اش را ببیند، دردش را ببیند، ناموسش را ببیند، پندار کمالش را ببیند. ما می‌توانیم کمک کنیم به یکی خروب بودنش را در ذهن ببیند که الآن داریم می‌کنیم با پخش این ابیات.

شما هم می‌توانید با این ابیات ببینید که شما به‌عنوان خروب زندگی خودتان را خراب کرده‌اید و مجبور هستید زیر بار بروید و مسئولیت را قبول کنید. چون اگر نروید، خروبی‌تان زود تندتند بدتر خواهد شد.

پس بنابراین شما هم اگر مثل حضرت رسول، می‌گوید اگر جسم‌ها را در مرکزتان نگذارید، فقط حق را بگذارید، دراین‌‌صورت شافع خواهید بود.

می‌گوید در شب دنیا که خداوند پوشیده است، شید یعنی خورشید، خداوند را کسی نمی‌بیند، او و شما هم می‌توانید باشید، ناظرِ حق بود، یعنی با طِم و رِم می‌دید. هم به زندگی زنده بود، هم ذهنش را می‌دید، ولی ذهنش دیگر من نداشت، از ذهن زندگی نمی‌خواست. «ناظرِ حق بود و زو بودش امید» ناظر خداوند بود و امیدش از خداوند بود.

🔟1️⃣5️⃣ ۳۷ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشش اختر را مقادیری نماند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵)

پس بدید او بی‌حجاب اسرار را
سِیرِ روحِ مؤمن و کُفّار را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۶)

اختر: ستاره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس با فضاگشایی وقتی خورشید یعنی خداوند نورش را در مرکز ما مستقر می‌کند، اخترها یعنی غرض‌ها و همانیدگی‌ها ارزششان را یا نیروی جذبشان را از دست می‌دهند، نمی‌توانند ما را جذب کنند دیگر. بنابراین آن شخص بی‌حجاب اسرار را می‌بیند و می‌بیند که روح مؤمن یعنی انسانی که فضاگشا است با کفار، کسی که فضا را می‌بندد و چیزها را می‌آورد به مرکزش، چه‌جوری سِیر می‌کند.

الآن شما هم که با این برنامه بودید واقعاً می‌بینید که سیر روح یک من‌ذهنی چه‌جوری است. هی مرتب از این همانیدگی به آن همانیدگی می‌پرد، برحسب همانیدگی بلند می‌شود، می‌خواهد خودش را بفروشد به مردم، می‌خواهد تأیید بگیرد، توجه کند، اما این کفر است.

اما کسی که مؤمن است، فضا را باز می‌کند، مرتب متواضع هست، شکر می‌کند، راضی است و خیلی خاصیت‌های دیگر، صبر دارد، مسئله ایجاد نمی‌کند و نمی‌خواهد دیده بشود، توجه نمی‌خواهد، چیزی را ندارد که برحسب آن بخواهد هنرنمایی کند، می‌گوید نمی‌دانم، واقعاً به «قضا و کُنْ‌فَکان» دل می‌بندد.

این دوتا سِیر را شما می‌بینید. فکر کنم الآن هم می‌توانید این دوتا سِیر را ببینید. توجه کنید شما حتماً به این پدیده تا حالا توجه کرده‌اید و تجربه کرده‌اید، یعنی خداوند نورش را در مرکز شما مستقر کرده، وگرنه نمی‌توانستید با این برنامه پیش بروید. درست است؟

و اخترها، همانیدگی‌ها دیگر یواش‌یواش ضعیف می‌شوند، اگر هم هستند این‌قدر نیرو ندارند، مقادیر ندارند دیگر. پس شما بی‌حجاب اسرار را حالا نه به‌طور کامل، ولی می‌بینید که چه‌جوری الآن سیر می‌کنید، چه‌جوری پنج سال پیش سِیر می‌کردید. الآن می‌بینید که دارید گسترده می‌شوید. یواش‌یواش بلکه هم تندتند الآن، دیگر همین‌که یک همانیدگی را می‌بینید نیروی جذب‌کنندگی را از او می‌گیرید، خلع سلاحش می‌کنید به‌اصطلاح. و:

هین مَران از رویِ خود او را بعید
آن‌که او یک‌ بار آن رویِ تو دید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۷)

دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ گلو
کُلُّ شَیْءٍ ماسِوَی‌اللَّـه باطِلُ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸)

«دیدنِ روی هر‌ کس به‌جز تو زنجیری است بر گردن. زیرا هر چیز جز خدا باطل است.»

غُلّ: زنجیر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین ما داریم به خداوند می‌گوییم که یک‌ بار ما فضاگشایی کردیم روی تو را دیدیم، پس روی خودت را از ما برنگردان.

پس معلوم می‌شود که ما این موضوع را می‌دانیم الآن که دیدن روی غیر از تو زنجیر گردن است. اگر من چیزی را به‌جای تو در مرکزم بگذارم، درست مثل این‌که گردنم را می‌بندم به زنجیری می‌دهم دست یکی، حالا یکی شده یک جسم. و تمام چیزها غیر از خداوند باطل است.

«دیدنِ روی هر‌ کس به‌جز تو زنجیری است بر گردن. زیرا هر چیز جز خدا باطل است.» غیر از خدا چیزی نمی‌تواند به مرکزتان بیاید. این را هم خواندیم.

«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ.»
«و ما بر گردن‌هايشان تا زَنَخ‌ها غُل‌ها نهاديم، چنان‌كه سرهايشان به بالاست و پايين‌ آوردن نتوانند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸)

«و ما بر گردن‌هایشان تا زَنَخ‌ها غُل‌ها نهادیم» که الآن خواندیم بیتش را، «چنان‌که سرهایشان به بالاست و پایین آوردن نتوانند». آن بیت از این آیه آمده.

باطلند و می‌نمایندم رَشَد
زآن‌که باطل باطلان را می‌کَشَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۹)

ذرّه ذرّه کاندرین اَرض و سماست
جنسِ خود را هر یکی چون کَهْرُباست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۰۰)

اَرض: زمین
سما: سماء، آسمان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این‌ها را می‌خوانم که شما بدانید ‌که چرا ما یا نمی‌خواهیم برویم از فضای ذهن یا بلد نیستیم برویم و کجاها اشتباه می‌کنیم. می‌گوید که الآن دیدید که می‌گوید هر چیزی «غیر از خداوند که با فضای گشوده‌شده تجربه می‌شود»، برای همین می‌گوید:

🔟1️⃣5️⃣ ۳۵ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴)

«عشقِ تو به اشيا تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن، زیرا نَفْسِ سیاه‌کارِ تو چنین گناهی مرتکب شده‌است.»

این بیت مهمی است که ای کاش عربی نبود و این بیت نشان می‌دهد که عشق ما به اشیا ما را کور و کر می‌کند. ترجمه اگر بکنیم، می‌گوید «عشقِ تو» ای انسان «به اشيا تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه نکن» یعنی هر کسی که به اشیا عاشق است، صورت‌ها در مرکزش است، زندگی خودش را خراب می‌کند و ستیزه می‌کند، می‌گوید تو کردی.

«زیرا نَفْسِ سیاه‌کارِ تو چنین گناهی مرتکب شده‌است.» نَفْس سیاه‌کار ما چنین خرابکاری را به‌عنوان خرّوب انجام داده، زندگی ما را جمعاً و فرداً خراب کرده و ما می‌گوییم دیگران کرده‌اند، ستیزه می‌کنیم در نَفْس، پس بنابراین این‌ها همه دلیل بر این است که از فضای ذهن باید حرکت کنیم.

کوریِ عشق‌ است این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است، ای حَسَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲)

«آری اگر من، دچارِ کوری باشم، آن کوری قطعاً کوریِ‌ عشق است نه کوریِ معمولی. ای حَسَن، بدان که عشق موجبِ کوری و کریِ عاشق می‌شود.»

ای حَسَن، ای نیکوکار، ای کسی که از جنس زندگی هستی، کوری ما باید کوری عشق باشد. شما دو جور کوری دارید، یکی این‌که جسم را می‌آورید نسبت‌به دید خداوند کور می‌شوید. عدم می‌شوید، برحسب خداوند می‌بینید، نسبت‌به دید جسم‌ها کور می‌شوید. پس کوری ما از کوری عشق است، یعنی خداوند در مرکزمان است، ولی آن آیه، آن حدیث باز هم این‌جا هم کار می‌کند، «حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است، ای حَسَن». پس خداوند را بگذاریم، عدم را بگذاریم مرکزمان، کور و کر می‌شویم نسبت‌به چیزهایی که همانیدگی‌ها می‌گویند، من‌های ذهنی می‌گویند، دیگر روی ما اثر نمی‌گذارد‌.

کورم از غیر خدا، بینا بدو
مقتضایِ عشق این باشد بگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۳)

مقتضا: لازمه، اقتضاشده
➖➖➖➖➖

پس باید به این صورت دربیاوریم که ما کور می‌شویم نسبت‌به غیر خدا وقتی مرکزمان عدم است، بینا می‌شویم به‌وسیلهٔ مرکز عدم، یا به خداوند، یا هشیاری نظر و آن چیزی که عشق اقتضا می‌کند این است، شما هم عمل کن، بگو و عمل کن.

بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را
صد سال گرم داری، نانش فطیر باشد
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۸۳۹)

فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.
➖➖➖➖➖➖

شما باید فضا را باز کنید، از این فضای گشوده‌شده یک خمیرمایه‌ای به خمیرتان که هرچه درست می‌کنید، یک قطره بریزد. وگرنه اگر فضا را ببندید، هرچه درست کنید، یعنی بخواهید مثلاً خانواده درست کنی، کار کنی، نمی‌دانم شرکت تشکیل بدهی، بدنت را درست کنی، بدن‌سازی کنی، این‌ها همه خراب می‌شوند، فطیر می‌شوند. هر چقدر هم تنور را گرم کنی، خمیر را گرم کنی فایده ندارد.

ای یَرانا، لا نَراهُ روز و شب
چشم‌بندِ ما شده دیدِ سبب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹)

«ای خدایی که روز و شب ما را می‌بینی و ما تو را نمی‌بینیم، اصولاً سبب‌سازی ذهنی چشممان را بسته‌است.»

پس می‌بینید که در ذهن خداوند ما را می‌بیند، ولی ما چون جسم‌ها را می‌آوریم مرکزمان، او را نمی‌بینیم، برحسب جسم می‌بینیم. و چشم‌بند ما که تو را نمی‌بینیم سبب‌سازی ذهن ما است، دید سبب است.

توجه کنید همان اول خواندیم که ما حادث‌ها را پاره می‌کنیم، دوپاره می‌کنیم. وقتی آمدیم از جنس او بودیم، غیر از او همه‌چیز حادث است. این حادث‌ها که ذهنمان می‌بیند، این‌ها می‌توانند مایه و عامل سبب‌سازی بشوند. هر چیزی که ذهنتان نشان می‌دهد، می‌خواهد این‌ها را در ذهن به‌اصطلاح پایۀ سبب‌سازی بکند، شما بگویید نه من سبب‌سازی ذهنی نمی‌کنم، فضا را باز کنید، به صنع دست بزنید. اگر به سبب‌سازی دست بزنید، خداوند را نمی‌بینید. او شما را می‌بیند شما او را نمی‌بینید.

«ای یَرانا»، ای کسی که ما را می‌بینی، ما تو را نمی‌بینیم و من الآن می‌دانم چرا تو را نمی‌بینم، برای این‌که هر لحظه سبب‌سازی ذهنی می‌کنم، علاقه‌ای به صنع و طرب تو ندارم. حالا می‌گویی نه، من تو را می‌خواهم ببینم و فهمیدم صنع و طرب یعنی شادی بی‌سبب است که به درد من می‌خورد.

شما با سبب‌سازی خوشی ایجاد می‌کنید، شما می‌گویید پولم زیاد شده، هر کسی پولش زیاد بشود باید خوشحال بشود، خب من هم خوشحالم. بچه‌ام نمر‌ه‌اش بیست شده این معنی‌اش این است که بچهٔ من بهتر از بچهٔ مردم است. من از این‌جا می‌توانم یک استفاده‌ای کنم من‌ذهنی‌ام را بالا ببرم، دیده بشوم، به همه بگویم بچهٔ من بیست می‌گیرد، پس توجه مردم و تأیید مردم را بگیرم و دیده بشوم، این دیده شدن خیلی مهم است. این لذت ذهنی است دیگر، توهم است، نمی‌خواهم، با سبب‌سازی ذهنی ایجاد شده. هر خوشی را، هر لذتی که با سبب‌سازی ذهن ایجاد می‌شود من نمی‌خواهم. من هم کور می‌کند نسبت‌به دید خداوند.

🔟1️⃣5️⃣ ۳۳ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«شهوتِ کاذب» یعنی شهوت همانیدگی‌ها، شهوت توهمی، شهوت من‌ذهنی، می‌رود آن طعام را بخورد، آن طعام هم ذهنی است و می‌ترسد که ذوقِ خوردنِ آن‌که اشتها دارد فوت بشود، از بین برود. و این خودش مرض است، مریضیِ من‌ذهنی است.

می‌گوید اشتها اگر صادق هم باشد بهتر است تأخیر بکنی، صبر کنی، تأنی داشته باشی، تا آن بدون دخالت گره‌های همانیدگی و درد هضم بشود. حالا، همین‌طور:

این تأنّی از پیِ تعلیمِ توست
که طلب آهسته باید بی‌سُکُست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣۵٠۶)

بی‌سُکُست: بی‌وقفه، ناگسسته
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این تأنی هم برای تعلیم ما است، که طلبِ ما باید آهسته باشد و مداومت داشته باشد. «بی‌سُکُست» یعنی بدون قطع. پس شما باید تأنی داشته باشید برای موفقیت در رفتن از ذهن.

این بیت‌ها را می‌خوانیم که شما اگر تصمیم گرفتید که واقعاً ذهن جای زندگی نیست باید از آن‌جا بروی، باید ببینی چه مشکلاتی هست. این‌طوری نیست که شما تصمیم بگیرید من رفتم دیگر خداحافظ. نیست همین‌طور، هزار‌جور مانع هست.

در چیز، در داستان شیخ ابوالحسن که مُرید می‌خواهد بیاید ببیند، اخیراً خواندیم دیگر، و می‌گوید که اولین، پس از مشکلات زیادی مرید می‌آید شیخ ابوالحسن را ببیند ولی اولین برخوردش با زنش است. یعنی چه این؟ یعنی همین‌که شما تصمیم می‌گیری بروی، دیگر الآن فهمیدیم این ذهن جای زندگی نیست و این‌همه درد من به سر خودم آوردم، اولین برخوردش با من‌ذهنی خودتان است.

که ایراد می‌گیرد این کار چیست، مولانا کیست، نمی‌دانم یعنی چه که شما می‌خواهی بروی فضا را باز کنی، این الگوها را، این سبب‌سازی را بگذاری کنار، این فرعونیت را بگذاری کنار، تو بلد هستی، تو پندار کمال داری، تو آبرو داری، تو کوچک می‌شوی، تو به فقر می‌افتی. می‌ترساند؛ این دردها سرمایهٔ تو است، زحمت کشیدی، مردم چه می‌گویند، چون من‌ذهنی به مردم اهمیت می‌دهد، اگر تأیید نکنند چه؟

اگر توجه ندهند چه؟ اگر تو را مهمان دعوت نکنند چه؟ اگر اعتبارت را از دست بدهی چه؟ آبرویت نمی‌رود؟ آبرو برای تو مهم نیست؟ این‌ها را چه کسی می‌گوید؟ آن خانم می‌گوید، یعنی من‌ذهنی شما می‌گوید. اولین کسی که با او برخورد می‌کنید این است. اتفاقاً این چیست؟ در غزل هست، می‌گوید این جوی است، جویِ ذهن است. درواقع ما آمدیم این‌ورِ جوی، الآن که می‌رویم به جوی ذهن که این حرف‌ها را می‌زند می‌گوید باید، این آموختن چیست؟ عبرت چیست؟

غزل هست می‌گوید، «ندایِ فَاعْتَبِروا بشنوید اُولُوالْاَبْصار»، ای کسانی که چشم بصیرت دارید، این ندای یاد بگیرید و عبرت بگیرید را که خداوند می‌گوید بشنوید. بعد می‌گوید «خود اعتبار چه باشد»، یادگیری در این لحظه چیست؟ «ز جو جَستن»، یعنی از تمام این گفت‌وگوهای من‌ذهنی بپر آن‌ور، هیچ اهمیت نده این چه می‌گوید.

مثل آن مُرید که حرف‌های من‌ذهنی‌اش یک ذره ناامیدش کرد، بعد ولی به خودش آمد گفت، من بابا! من ابر نیستم که، باد من را نیاورده که! من خودم انتخاب کردم، من فضا را باز کردم، تو چه می‌گویی اصلاً؟ به من‌ذهنی‌اش گفت. زن شیخ ابوالحسن یک من‌ذهنی است که دارد حرف می‌زند، پشت‌ِ سر شوهرش آن حرف‌ها را زده، حالا کاری نداریم، آن قصه است دیگر.

گر هزاران مدّعی سَر برزند
گوش، قاضی جانب شاهد کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۸)

این ابیات از دفتر ششم است، توجه کنید. قاضی در این‌جا خداوند است، مدعی من‌ذهنی است، ادعاکننده یعنی. یعنی هزاران مدعی سرش را بیاورد بالا بگوید من را ببینید، من را ببینید، که همۀ ما خاصیت خودمان را می‌خواهیم نشان بدهیم.

هریکی خاصیّتِ خود را نمود
آن هنرها جمله بدبختی فزود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰)

اگر هزاران‌تا مثل ما من‌ذهنی بیاید بالا، خداوند به هیچ‌کدام توجه نمی‌کند. قاضی یعنی خداوند گوش به کسی می‌دهد که شاهد است. شاهد است یعنی ناظر ذهنش است، فضا را باز کرده. پس تنها آدمی که پیغام زندگی را درست می‌شنود و درست عمل می‌کند کسی است که فضا را باز می‌کند، ناظر می‌شود، شاهد می‌شود و حاضر می‌‌شود‌ و نظارت‌کنندۀ ذهنش می‌شود. این‌ها از دفتر ششم است برایتان می‌خوانم سریع.

🔟1️⃣5️⃣ ۳۱ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

داشتیم از واژهٔ خَرّوب صحبت می‌کردیم، دربارهٔ این‌که چه‌جوری این من‌ذهنی هرچه داریم ما خراب می‌کند، هرچه که ذهن می‌تواند تجسم کند و از جنس حادث است مثل بدنمان، مثل فکرمان، مثل جانِ ذهنی‌مان، هیجاناتمان، این‌ها را همه خراب می‌کند. و این مسجدِ ما که فضای ‌گشوده‌شده است، آن‌جا را هم می‌بندد خراب می‌کند.

و به ما گفت که حرف نزن، فقط از این بگریز، و گریختن از این با فضاگشایی است. و از بیخ کندنش این است که به آن آب ندهی. یعنی زندگی‌ات را در مسئله‌سازی، در سبب‌سازی، در مانع‌سازی، در دشمن‌سازی، در دردسازی استفاده نکنی. درست است؟

بعد «مسجد است آن دل، که جسمش ساجد است» «یارِ بَد»، یار بد من‌ذهنی ما است، من‌های ذهنی دیگر هم هست، «خَرُوبِ هرجا مسجد است»، هر جا مسجد است، دل همهٔ انسان‌ها مسجد است، آن‌جا را خراب می‌کند. و یار بد، یعنی من‌ذهنی خودتان و دیگران، اگر در دل شما مِهرش رویید دراین‌صورت آگاه باش از او بگریز، نگو که باید بنشینم صحبت کنم، بحث کنم، فکر کنم. نه.

این من‌ذهنی خودت را از بیخ بکن که اگر این رشد پیدا کند تمام جسم شما را، هرچه که چشمت می‌بیند، ذهنت تجسم می‌کند، خراب می‌کند و مسجدت را هم خراب می‌کند. و می‌گوید:

عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی
همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶)

می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به‌معنیِ خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

همهٔ ما عاشق هستیم چون از جنس خداوند هستیم و باید با او یکی بشویم. خاصیت یکی شدن به‌اصطلاح در ما هست، که جذب او بشویم، با او یکی بشویم. ما باید خودمان از جنس خود اصلی‌مان بشویم. این خاصیت در جانِ ما هست، جان اصلی ما.

به ما می‌گوید «عاشقا». پس همهٔ انسان‌ها بالقوه عاشق هستند و توانایی یکی شدن با خداوند را دارند. «خَرّوبِ تو آمد کژی» کژی یعنی دیدن برحسب همانیدگی‌ها. هر‌ کسی برحسب همانیدگی ببیند خَرّوب می‌شود.

مانند «طفلان»، یعنی تو باید عقلت برسد که خَرّوب درست نکنی، زندگی‌ات را خراب کنی، به‌ «سویِ کژی چون می‌غژی؟» می‌غژی یعنی مثل اطفال چهار دست و پا راه می‌روی یا می‌خزی. می‌غژی یعنی می‌خزی. چه‌جوری تند‌تند می‌خزی مثل بچه‌ها می‌روی به‌سوی خطر؟! تو باید عقلت بیشتر از این برسد.

به‌نظرم دیگر الآن می‌فهمیم که ما مجهز به موجودی هستیم که زندگی ما را خراب می‌کند به‌نام من‌ذهنی و ما نمی‌توانیم این را کشف کنیم. تنها چاره‌مان این است که از دستش فرار کنیم با فضاگشایی.

و یکی از خاصیت‌های من‌ذهنی می‌دانید حرف زدن است، یاوه‌گویی است و این را خضر به موسی می‌گوید که یا با من نیا یا حرف نزن. همین لحظه خداوند همین حرف را به ما می‌زند، می‌گوید یا با من نیا یا اگر می‌خواهی پیش من بیایی، که باید بیایی، حرف نزن برحسب ذهن.

موسیا، بسیارگویی، دور شو
ورنه با من گُنگ باش و کور شو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷)

ور نرفتی، وز ستیزه شِسته‌‌ای
تو به معنی رفته‌‌ای بگْسسته‌‌ای
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۸)

شِسته‌:‌ مخففِ نشسته است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خضر که نماد زندگی جاودانه است به موسی که ما باید باشیم، حالا فعلاً من‌ذهنی هستیم، ما با من‌ذهنی‌مان حرف می‌زنیم می‌گوییم خدایا من می‌خواهم با تو یکی بشوم، خداوند هم می‌گوید بله با هم هستیم، ولی شرطش این است که تو حرف نزنی. زیاد حرف نزنی.

زیاد حرف نزنی یعنی چه؟ یعنی برحسب من‌ذهنی حرف نزنی. هر موقع من از طریق تو حرف زدم با صنع و طرب حرف بزنی، وگرنه ساکت باشی. خداوند در این لحظه به ما می‌گوید. ولی ما ساکت نمی‌شویم، ساکت نشدن همان و خَرّوب درست کردن هم همان.

با یاوه‌گویی و با من‌ذهنی حرف زدن، ما خَرّوب را به معرض نمایش می‌گذاریم. با حرف زدنِ من‌ذهنی، فکر کردن برحسب همانیدگی‌ها، با سبب‌سازی، ما زندگی‌مان را خراب می‌کنیم.

موسیا، بسیارگویی، دور شو
ورنه با من گُنگ باش و کور شو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷)

یعنی لال باش و کور شو. اگر نرفتی، من دارم می‌گویم حرف نزن با من بیا، خداوند می‌گوید حرف نزن برحسب من‌ذهنی با من بیا، فضا را باز کن پیش من بیا، اگر می‌خواهی حرف بزنی باید بروی. اگر کور نمی‌شوی و لال نمی‌شوی دراین‌صورت نرفتی و ستیزه می‌کنی. نشسته‌ای، «شِسته‌ای»، درواقع رفته‌ای و از من جدا شده‌ای.

ما از خداوند خیلی وقت است جدا شده‌ایم ولی برای خودمان داریم حرف می‌زنیم، عبادت می‌کنیم، بعضی اعمال را انجام می‌دهیم، ولی جدا هستیم، و این‌ها هم فایده‌ای ندارد.

🔟1️⃣5️⃣ ۲۹ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۱۵ گنج حضور
فایل تصویری - بخش‌ سوم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

نردبانِ خلق، این ما و منی‌ست
عاقبت زین نردبان افتادنی‌ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۶۳)

هرکه بالاتر رود، ابله‌تر است
کاستخوان او بَتَر خواهد شکست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۶۴)

ما نمی‌فهمیم که هرچه بالاتر می‌رویم از آن‌جا می‌افتیم، استخوان ما بدتر خواهد شکست، ما بدترین خرابکاری را می‌کنیم.

پس یار بد که همین من‌ذهنی باشد، چه دیگران باشند، قرین‌های ما، چه خودمان، خراب می‌کنیم هرجا مسجد هست. اگر محبت یار بد، یعنی من‌ذهنی‌مان در دل ما رویید، باید از او فرار کنیم، دیگر بحث نکنیم.

شما پس از این نباید بحث کنید دیگر. آقا بیا بحث کنیم ببینیم اگر لازم است، من متقاعد شدم در ذهن نمانم، اگر نتوانستی من را متقاعد کنی، هنوز در ذهن هستم. همین‌که فهمیدید خروب است این، فرار کن از دستش. این من‌ذهنی را و تمام خاصیت‌هایش را از بیخ باید بِکَنید که اگر سر برزند هم جسمت را خراب می‌کند، هم مسجدت را، تمام شد.

پس این واژهٔ خرّوب به شما این القا را می‌کند که در ذهن نمانید. برمی‌گردیم به بیت اول که

ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید؟
به‌ سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)

پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس می‌بینید چقدر لازم است، شما اگر در ذهن بمانید خروب می‌شوید، خروب هم جسمتان را خراب می‌کند هم مسجدتان را، هیچ‌چیزی گیرتان نمی‌آید.

🔟1️⃣5️⃣ ۲۸ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآن‌که سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲)

بُن: ریشه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب ده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۳)

اگر منقبض شدی، چرا؟ مقاومت کردی. چرا؟ چیزی که این لحظه ذهنت نشان می‌دهد برایت مهم و جدی شد، بازی نشد، نتوانستی فضاگشایی کنی، واکنش نشان دادی، دراین‌صورت باید الآن فضاگشایی کنی، چاره‌‌اش هم فضاگشایی است، برای این‌که سَرهای بَد از ریشهٔ بَد به‌وجود می‌آید. منقبض بشوی من‌ذهنی بشود ریشه، یک چیز بدی از آن‌جا رشد می‌کند.

اما اگر بسط دیدی، دراین‌صورت این بسط را باید دوباره آب بدهی، تقویت کنی و از آن‌جا میوه می‌آید، این را با دوستانت شریک بشوی. بله این‌ها را خوانده‌ایم. و:

لذّتِ بی‌کرانه‌ای‌ست، عشق شده‌ست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۶۰)

توجه کنید ما دائماً در ذهن در جفا هستیم، وفا کردن به خداوند یا به اَلَست، یعنی در این لحظه با فضاگشایی از جنس او بشویم. اگر شما منقبض می‌شوید، به سبب‌سازی ذهن می‌روید، درواقع دارید می‌روید به قاعده، این قاعده در این‌جا به‌معنی ابزارهای ذهن است، الگوهای فکر کردن است، سبب‌سازی است.

پس عشق، فضاگشایی، یکی شدن با خداوند، لذت بی‌نهایت است، بی‌کرانه است. لذت بی‌کرانه اسمش عشق است، لذت واقعی است، نه لذت من‌ذهنی، اما ما رفتیم توی فضای ذهن سبب‌سازی می‌کنیم. همیشه در ذهن ما برحسب قواعد ذهن و الگوهایی که ذهن از قبل ساخته، به‌وسیلهٔ آن‌ها سبب‌سازی می‌کنیم، علت و معلول می‌کنیم، فکر می‌کنیم، این شکایت است، چرا؟ شما در این لحظه صُنع و طرب را قبول ندارید، کار کردن برحسب قواعد من‌ذهنی ضدّ صنع است و اسمش جفا است، شما در این لحظه اگر از جنس خداوند نیستید، این جفا است، وفا نیست. جفا عکس وفا است.

اگر شما جفا کنید، خداوند هم جفا می‌کند. شما در این لحظه از جنس جسم هستید، او به شما درست است که لطف اندر لطف می‌کند، ولی شما تبدیل می‌کنید به قهر، به درد.

پس هنر آن نیست که ما برحسب الگوهای ذهنی علت و معلول کنیم، در توهم ذهن باقی بمانیم، این هنر نیست. پس:

خود هنر آن دان که دید آتش عِیان
نه کَپِ دَلَّ عَلَی‏‌النّارِالدُّخان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۵)

«کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند، نه آن‌که فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.»

کَپ: گَپ، گفت‌وگو کردن
دَلَّ عَلَی‏‌النّارِالدُّخان: دود بر آتش دلالت دارد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هنر آن است که ما تبدیل بشویم، وفا کنیم تبدیل بشویم. آتش را، یعنی عشق را عیان ببینیم، با زندگی عیناً یکی بشویم در این لحظه. نه در توهم ذهن و تجسم‌های ذهن یک خدایی تجسم کنیم و به‌صورت‌های الگوهای ذهنی فکر کردن با او یکی بشویم و عبادت کنیم و جسم داشته باشیم و صُنع نداشته باشیم و. جفا کنیم، جفا می‌بینیم.

معنیِ جَفَّ‌القَلَم کِی آن بُوَد
که جفاها با وفا یکسان بُوَد؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱)

بَل جفا را هم جفا جَفَّ‌القَلَم
وآن وفا را هم وفا جَفَّ‌القَلَم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۲)

«جَفَّ‌ اَلْقَلَم»، یعنی خداوند زندگیِ شما را در این لحظه می‌نویسد برحسب شایستگی‌تان و شایستگی‌تان بستگی دارد به این‌که چقدر فضا باز می‌کنید، معنی «جَفَّ اَلْقَلَم» این نیست که شما در این لحظه از جنس جسم باشید، یا از جنس فضای گشوده‌شده و خلأ باشید، این‌ها هر دو یکی است. نه یکی نیست. اگر از جنس جسم باشید جفا کردید، از جنس وفا باشید، فضا را باز می‌کنید مرکزتان عدم است.

شما اگر جفا کنید، خداوند هم جفا می‌کند، شما وفا کنید او هم وفا می‌کند. پس وفا کنید، فضا را باز کنید، زیبا می‌نویسد، اگر فضا را ببندید، مرکزتان جسم باشد، زشت نوشته می‌شود، گرچه که او رحمت اندر رحمت است.

🔟1️⃣5️⃣ ۲۶ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خداوند را امتحان می‌کنیم. جنگ هم امتحان خداوند است. می‌گوییم ما با جنگ می‌توانیم زندگی‌مان را درست کنیم. می‌گوید درست کنید، بفرمایید! «هلا، مبارک، در قَعرِ چاه می‌پایید»، مبارکتان باشد، در ته چاه زندگی کنید. «به دوغِ گَنده و آبِ چَه و بیابان‌ها»، با دردهای من‌ذهنی، با آبی که از همانیدگی‌ها می‌گیری، در بیابان ذهن زندگی‌تان را فرسوده می‌کنید، برای چه این کار را می‌کنید؟ توی غزل هست.

پس شما به یک واژه‌ای به‌نام خرّوب می‌خورید که اگر با شما باشد که هست، زندگی‌تان را خراب می‌کند و شما باید از فضای ذهن بروید تا این خرّوب خشک بشود.

ما یک داستانی خواندیم به‌نام سُنقُر، این امروز هم آوردیم ممکن است نرسیم، ولی یک توضیح خلاصه‌ای بدهم. سنقر درواقع غلام است و زیر نفوذ امیر است، یک امیر دارد. نماد حالت ما است این داستان. در ما امیر، من‌ذهنی است، سنقر اصل ما است، من اصلی ما است. درست است؟

همین الآن دوتا بیت خواندم می‌گفت که فهمیدن که کار ذهن است، فقط برای این است که من باید یک شمع دیگری را روشن کنم، ذهناً می‌دانم یک هشیاری نظر وجود دارد، زنده شدن به خدا وجود دارد، ولی باید این صورت بپذیرد، فقط دانستن کافی نیست. یک عده‌ای فکر می‌کنند چون می‌دانند همین کافی است. نه، دانستن و تبدیل کافی است. اگر بدانید، تبدیل نشوید فایده ندارد.

خلاصه، امیر متوجه می‌شود باید برود حمام، محتاج گرمابه شده. به سنقر می‌گوید ای ناچار، یعنی به اصل ما می‌گوید باید برویم حمام، پا شو از کلفَت خانواده که او هم دختر است، آلتون است اسمش، تو وسایل حمام را بگیر.

وسایل حمام چیست؟ کاسه است که آب بریزند، گِل سرشوی است که سرشان را بشویند، یعنی فکرشان را بشویند. و مَندیل فرض کن پارچه‌ای است که آن چیزی که به‌وجود آمده، آن را بپوشانند. می‌گوید این‌ها را بگیر برویم حمام.

وقتی راه می‌افتند به حمام بروند، توی راه مسجدی بوده، مسجد همین فضای گشوده‌شده است، صدای اذان می‌آمده که الله اکبر به گوش چه کسی می‌رسد؟ به گوش سنقر می‌رسد.

یعنی وقتی من‌ذهنی ما تصمیم می‌گیرد و شما الآن به‌عنوان حتی ذهن تشخیص می‌دهید بابا ما باید حمام کنیم، این همانیدگی‌ها و دردها را بشوییم، پا می‌شوید به اصلتان می‌گویید که پا شو برویم حمام.

پس اصلتان باید بشویَد. یعنی اصل با فضای گشوده‌شده اصلتان متوجه می‌شود. در راه مسجدی بوده، مسجد نماد همین فضای گشوده‌شده است. سنقر به امیر می‌گوید که ای مهربان، ای کسی که این‌همه بخشش داری، در این دکان، دکان هم ذهن است، این‌جا بنشین، من یک «لَمْ یَکُن» را بخوانم.

لَمْ یَکُن را بخوانم یعنی این‌که این را به خودم تلقین کنم که من نظیر ندارم، نمی‌شود من را مقایسه کرد. امیر می‌گوید بفرمایید. امیر دم در می‌نشیند، این می‌رود توی مسجد.

پس توجه می‌کنید ما فضا را که باز می‌کنیم، ما به‌عنوان اصلمان در این فضای گشوده‌شده ظاهر می‌شویم، من‌ذهنی ما هم دم در نشسته. این داستان را خوانده‌ایم، امروز هم آورده‌ایم نمی‌رسیم، حالا بگوییم که از آن استفاده بکنیم.

سنقر می‌رود آن تو، بعد لَمْ یَکُن را دائماً می‌خواند. لَمْ یَکُن یعنی من نظیر ندارم، من نظیر ندارم. خداوند نظیر ندارد، من هم نظیر ندارم. پس من مقایسه خودم را با کسی نمی‌توانم بکنم. اگر مقایسه بکنم، حتماً رفته‌ام به ذهن.

خلاصه امیر هفت بار این را صدا می‌کند، آقا بیا بیرون. می‌گوید صبر کن می‌آیم چشم، این را می‌دانم که آن‌جا منتظر هستی، ولی هر لحظه فضا را باز می‌کند. فضاگشایی یعنی من نظیر ندارم، من نظیر ندارم. همین تجربهٔ «قافِ قربت» است. توجه می‌کنید؟

بعد امیر به او می‌گوید که بابا امام مسجد و مردم آمده‌اند بیرون. می‌خواهد این را ببرد به مقایسه و تقلید، و این‌که مهم‌ترین آدم‌هایی که ما ذهناً می‌شناسیم توی مسجد نماندند، تو چرا مانده‌ای؟ این‌جا است که شما روی خودتان تمرکز می‌کنید و می‌گویید من خودم را با دیگران مقایسه نمی‌کنم، حتی با امام مسجد، حتی مهم‌ترین آدمی که در این دنیا هست می‌گویند این مذهبی‌ترین آدم است، دینی‌ترین آدم است، من خودم را با او هم مقایسه نمی‌کنم، من فقط کارم این است که بگویم خداوند نظیر ندارد، من هم نظیر ندارم، خداوند نظیر ندارد، من هم نظیر ندارم، همین! یعنی فضاگشایی.

خلاصه هفت بار صدا می‌کند، هر دفعه می‌گوید می‌دانم، یکی من را نمی‌گذارد بیایم، می‌گوید آخر کیست؟ تو را چه کسی گرفته آن تو؟ اسم نمی‌برد. می‌خواهد امیر، من‌ذهنی می‌خواهد این یک اسمی بگوید که ذهن می‌شناسد. نمی‌گوید، نمی‌گوید چه کسی من را نگه داشته، می‌گوید این ذوالفنون، این خداوند، خداوند هم نمی‌گوید، می‌گوید این ذوالفنون.

🔟1️⃣5️⃣ ۲۴ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس این شکل را [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] ببینید. این مرکزی که گشوده‌ شده، فضای‌ گشوده‌شده، درواقع ما برکه بودیم، روزن باز شد به‌سوی دریا. دریا همان خداوند است، دیگر از آن‌ور خرد می‌آید، حس امنیت می‌آید، هدایت می‌آید، قدرت می‌آید، هزارتا چیز دیگر می‌آید، شادی بی‌سبب می‌آید، دیگر آن غم رفت.

پس یک راهی داری به دریا ای آبگیر. آبگیر همین ذهن ما است که الآن چسبیده‌ایم نمی‌خواهیم از این‌جا برویم، که می‌گوید بروید بیرون از این‌جا، چقدر می‌پایید؟ خجالت بکش از برکه می‌خواهی آب جست‌وجو کنی. «که اَلَمْ نَشْرَح» یعنی این آیۀ به‌اصطلاح که سینه‌ات را باز نکرده‌ایم؟ اگر این‌جا باشد بله، نه این چیز است، خلاصه این «لاتُبْصِرون» هست:

«وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ.»
«و نيز در وجود خودتان. آيا نمى‌بينيد؟»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۱)

«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ.»
«ما از شما به او نزدیک‌تريم، ولى شما نمى‌بينيد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵)

«لاتُبصِرون» از این دوتا آیه آمده‌. پس خداوند در ما است، همیشه با ما است، چون فضاگشایی نمی‌کنیم نمی‌بینیم. پس، از من‌های‌ ذهنیِ مرده خداوند به ما نزدیک‌تر است.

ما پس فَرعمان، در مورد ما هم، ما این فرعمان نیستیم، بلکه در این فضای‌ گشوده‌شده از جنس خداوند هستیم و می‌گوید که باید از جنس من بشوید من را ببینید. درست است؟ می‌گوید شما فضاگشایی کنید در درون که خداوند به شما نگوید که چرا من را نمی‌بینید. متوجه شدیم.

حالا دوباره ابیاتی می‌خوانیم که شما این‌ها را بشنوید و تصمیم بگیرید که از فضای ذهن بروید.

از هر جهتی تو را بلا داد
تا باز کَشَد به بی‌جهاتت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۸)

بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

در جهت آن نقطه‌چین‌ها که هر کدام یک جهت فکری بودند، جهت پول، جهت همسر، جهت بچه، جهت مقام، جهت مستغلات، جهت دانش، جهت بدن، ما رفتیم، یعنی این‌ها را گذاشتیم در مرکزمان، رفتیم این‌ها را اعلا کنیم از این‌ها زندگی بگیریم به بلا رسیدیم، چرا؟ برای این‌که او می‌خواسته ما را به بی‌جهات بکشد. بی‌جهات همین فضای‌ گشوده‌شده هست، همین رفتن از ذهن است.

آدمی در عالَمِ خاکی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بیاید ساخت و از نو آدمی
🌸(حافظ، دیوان غزلیات، غزل ۴۷۰)

این بیت از حافظ هست. پس در عالم خاکی با من‌ذهنی، آدمی که خدا در نظرش بوده ساخته نمی‌شود. پس ما باید یک عالَم دیگری بسازیم از فضای‌ گشوده‌شده و یک آدم دیگری که براساس فضای‌ گشوده‌شده و این‌که جوهر روی خودش قائم شده، بسازیم.

جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸)

عَرَض ما و هرچه که در ذهنمان ساخته شده براساس این حادث‌ها، این آن آدمی نیست که خداوند در نظر داشته. کدام آدم در نظر داشته؟ خداوند آدمی را در نظر داشته که بیاید در این‌جا فضا را باز کند، به بی‌نهایت و ابدیت او زنده بشود. این آدم را در نظر داشته. و با ذهن و دعوا و من‌ذهنی و من از تو بهترم و، که ما خاصیت‌هایی درست می‌کنیم برحسب آن خاصیت‌ها بلند می‌شویم.

هریکی خاصیّتِ خود را نمود
آن هنرها جمله بدبختی فزود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۰)

وارد این جهان می‌شویم ما، هر کدام یک چیزهایی یاد می‌گیریم می‌گذاریم مرکزمان برحسب آن‌ها بلند می‌شویم خاصیت خودمان را نشان می‌دهیم که آی مردم من را به‌خاطر این خاصیت ببینید! من هم این را بلدم، براساس این دیده بشوم. این‌ها همه‌شان بدبختی فزود.

آن هنرها گردنِ ما را ببست
زآن مَناصِب سرنگون‌ساریم و پست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱)

مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد
روزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مدد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۲)

این‌ها گردن ما را بستند به یک طنابی می‌کشند، هر همانیدگی، هر خاصیتی که برای ما مهم بود.

جز همان خاصیّتِ آن خوش‌حواس
که به شب بُد چشمِ او سلطان‌شناس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۳)

آیا الآن فضا را باز کردید چشمتان سلطان‌شناس شده؟ خداوندشناس شده؟ آن هنرها که ما یاد گرفتیم، آن فنون، خاصیت‌ها، اگر گذاشتیم مرکزمان، آن‌ها همه غول راه بودند. اتفاقاً آن هنرها را در مرکز قرار دادن که ما را به‌اصطلاح غول راه بودند، آدرس غلط دادند، چون به ما گفتند که شما بیایید همانیدگی‌ها را این‌جا جمع کنید، برحسب آن‌ها بلند شوید، خودتان را مقایسه کنید، برتر از دیگران باید بیاید، خاصیت شما این است، وظیفۀ شما این است، زندگی این است، این‌ها همه غول راه بودند. درست است؟ «غیرِ چشمی کاو ز شه آگاه بود».

🔟1️⃣5️⃣ ۲۲ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

باد تُند است و چراغم اَبْتَری
زو بگیرانم چراغِ دیگری
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۰۸)

اَبْتَر: ناقص و به‌دردنخور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس می‌دانید عمر ما کم است، اتفاقات هم می‌افتد ممکن است وسط عمرمان بمیریم، معلوم نیست کِی بمیریم، چه اتفاقی بیفتد. بنابراین فقط می‌دانم آمده‌ام که با این ابزار فهمیدن یک چراغ دیگری را که اسمش چراغ حضور است روشن کنم. و قبل از مردن باید آن را روشن کنم، اصلاً برای همین کار آمدم. اما،

او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر
شمعِ فانی را به فانی‌ای دِگر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۲)

غِرَر: جمع غِرَّه به‌معنیِ غفلت و بی‌خبری و غرور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اما ما این موضوع را نمی‌فهمیم، با همانیدگی‌ها زندگی ذهنی را ادامه می‌دهیم. انسان این موضوع را نمی‌فهمد، بنابراین از روی غِرر یعنی غفلت و بی‌خبری و غرور، تکبرِ پندارِ کمال، خاصیت‌های من‌ذهنی، زندگی را در ذهن ادامه می‌دهد. و یکی از خاصیت‌های او این است که یک چیز آفل را برمی‌دارد، یک چیز آفل دیگر می‌گذارد. این‌طوری نیست که یک چیز آفل را بردارد، به‌جایش عدم را بگذارد.

شما الآن می‌گویید عمر من کوتاه است، من چیزهای آفل را برمی‌دارم، دیگر جایش را پُر نمی‌کنم. و شما بدانید که زندگی چیزهای آفل را که جای خداوند را گرفته از شما می‌گیرد، چیزهای آفل را می‌گیرد. وقتی می‌گیرد باز هم این ندا یک پیغام است برای شما که این‌ها را به‌جای من نگذار. خداوند می‌گوید این‌ها را به‌جای من نگذار، تنبیه می‌شوی ها! باید بشنویم.

و این مثلث واهمانش [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)] است، می‌بینید.

ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید؟
به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)

پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر شما این بیت را خوب برای خودتان معنی کردید که فهمیدید چیست، دراین‌صورت الآن فضاگشایی می‌کنید. می‌فهمید که تا حالا چیزهای آفل را گذاشته بودید مرکزتان، این چیزهای آفل را ذهنتان نشان می‌داده، به‌ غلط فکر کردید این‌ها مهم هستند، این‌ها را آوردید به مرکزتان، الآن می‌فهمید، این‌‌ها را نمی‌آورید، به‌جایش خلأ را می‌گذارید، یا فضاگشایی می‌کنید در اطراف هر اتفاقی که در این لحظه می‌افتد، یا درک می‌کنید که آن چیزی که ذهنتان نشان می‌دهد، چیست؟ بازی است. و این را هم، این سه بیت را هم که دائماً می‌خوانیم دیگر، می‌گوید:

یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازی‌ای
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازی‌ای
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱۳)

خداوند، یار، در آخرِ زمانِ روان‌شناختی، یعنی برای انسانْ زمانِ روان‌شناختی عیب است، پایان رسیده، می‌خواهد طرب‌سازی کند. خداوند می‌خواهد طربش را، شادی‌‌اش‌ را، ذاتش را در ما تجربه کند. یار در آخرِ زمانِ روان‌شناختی طرب‌سازی کرده و فضای گشوده‌شده جِدِّ جِد است، ظاهر خداوند که همین اتفاق این لحظه است، ذهن نشان می‌دهد، بازی است، شما هر لحظه می‌گویید این بازی است.

و «جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت»، همهٔ عاشقان از این طریق نسبت‌به من‌ذهنی مرده‌اند. شما مواظب باشید «تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازی‌ای»، جهلِ تو طنّازی نکند. جهل ما دیدن برحسب من‌ذهنی است، عقل من‌ذهنی است.

عقل من‌ذهنی، جهل ما است، ما فکر می‌کنیم عقل ما است. شما عقل من‌ذهنی را نگذارید دلربایی کند از شما بگوید که بابا من این‌جا هستم اداره می‌کنم با سبب‌سازی، این سبب‌سازی‌های من عین صنع هست! و الآن می‌خوانیم اگر سبب‌سازی ذهنی را به‌جای صنع بگذارید در این لحظه، این امتحان خداوند است و شما می‌شوید خَرّوب، خراب‌کنندۀ زندگی خودتان، نمی‌توانید این‌ کار را بکنید. پس:

ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید؟
به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)

پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر این پیغام را گرفته باشید، در این لحظه فضاگشایی می‌کنید [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)]، مرکزتان عدم می‌شود و دوتا خاصیت مرکز عدم، صبر و شکر و، درواقع یک خاصیتی که همیشه با آن بوده پرهیز است، پرهیز است. پرهیز از آوردن چیزهای ذهنی به مرکز، این پرهیز است.

🔟1️⃣5️⃣ ۲۰ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۱۵ گنج حضور
فایل صوتی - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠پایان بخش سوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌گوید گفت «به کوهِ قاف بِپَّرید خوش» می‌گوید پَر شما از تلاش ساخته شده، پر شما از قانون جبران ساخته شده. شما اگر پولتان را در این راه خرج می‌کنید، جهد دارید می‌کنید. شما اگر وقتتان را در این راه می‌گذارید، جهد می‌کنید. شما اگر این شعرها را مرتب می‌خوانید، می‌خوانید، تکرار می‌کنید واقعاً این‌ها نفوذ می‌کنند در جان شما و شما را درست می‌کنند آن‌طوری که مولانا توصیف می‌کند، شما دارید جهد می‌کنید. ولی یک خرده روی خودتان کار می‌کنید بعد فراموش می‌کنید، بیتی که خواندم، دائماً توی این راه نیستید، گه‌گاه هستید، نه جهد نمی‌کنید.

شما باید بدانید که از این ذهن باید بروید، نمی‌توانید زندگی‌تان را درست کنید و باید تلاش کنید. موانع خیلی زیاد است، اولین مانع من‌ذهنی خودتان است. باید تلاش کنید، جهد کنید و پَر شما از تلاش شما است. این قانون جبران می‌خواهد‌.

باید جبران این اشتباهاتمان را که در گذشته کرده‌ایم بدون ملامت کسی، بدون رفتن به جبر باید انجام بدهیم. نمی‌توانید بگویید پدر و مادر من، من را به این روز انداختند، همسرم من را به این روز انداخته، زمانه من را به این روز انداخته، من دیگر نمی‌توانم، نه این جبر است.

«خدای پَرِّ شما را ز جهد ساخته‌است» «چو زنده‌اید» یعنی زنده‌‌اید نه این‎که مانند زنده‌ها هستید، فضا را باز کنید از جنس خداوند هستید در فرم، زنده‌اید، «بجُنبید»، حرکت کنید، تلاش کنید «چو زنده‌اید بِجُنبید و جهد بنْمایید». درست است؟

اما به کاهلی، کاهلی یعنی میل کردن به جبر، آقا نمی‌توانم، آخر نمی‎شود که، چه‎جوری آخر، تنبلی، من نمی‎توانم زندگی‌ام را تغییر بدهم. به کاهلی، به تنبلی، به عدم اجرای قانون جبران، این‎که توجه شما به این کار نیست، تمرکز شما روی خودتان نیست، لازم نمی‌دانید، زندگی فعلی را که همراه با درد است قبول دارید، به حرف مولانا گوش نمی‌کنید، این‎ها چه هستند؟ کاهلی هستند. می‎گویم شما این بیت‎ها را بخوانید پانصد بار تا این بیت‎ها باز بشوند، نفوذ کنند، نمی‌کنید این کاهلی است دیگر.

اما اگر کاهلی کنید، پس از یک مدتی موفق نمی‌شوید. اگر شما با چهارچوب و قواعد من‎ذهنی عمل کنید، مولانا را بخوانید با عقل خودتان تصمیم بگیرید و تشخیص بدهید، موفق نمی‎شوید، درنتیجه پر و بال امید می‌پوسد دیگر، می‌ریزد.

اگر شما امید را از دست بدهید، امید را چه کسی از دست می‌دهد؟ مقدار زیادی درد ایجاد کرده، روابطش را خراب کرده، بدنش را خراب کرده. چرا می‎گذارید به آن‎جا برسد؟ چو پَرّ و بالْ بریزد دیگر به چه درد می‎خورید؟ شایستهٔ چه هستید؟ «چه را شایید؟» از شاییدن یعنی سزاوار بودن. می‌پرسد. شما بگویید اگر پر و بال پرواز من به‎سوی خداوند بریزد، من برای یک منظوری آمدم، آمدم به بی‌نهایت و ابدیت او در این هفتاد هشتاد سال زنده بشوم، اگر امیدم را از دست بدهم، برای این‎که همیشه با خروب زندگی کردم، الآن هم می‌کنم دیگر به چه درد می‎خورم؟!

پایین می‎گوید، یک ضبط صوت هم این‌همه حرف می‎زند دیگر. پایین می‌گوید «چو حیوان چه ژاژ می‌خایید؟» چرا این‌همه حرف می‎زنید؟ حرف زیاد زدن در ذهن که هنر نیست.

آن موقع می‎گوید از این خلاص، خلاص شدن از دست من‎ذهنی ملولید، از دست غم‌ها و دردها و مسئله‌سازی و دشمن‌سازی و دردسازی قرار است خلاص بشویم. می‎گویید نه نمی‌خواهم، حوصله ندارم.

«از این خَلاص ملولید و قَعر این چَهْ نی»! ما آزادی را دوست نداریم، نمی‌خواهیم آزاد باشیم، آزاد از دردها، از همانیدگی‎ها، فکر کردن برحسب آن‎ها، آزاد از خروبی، از این ملولیم. اما از ته این چاه همانیدگی‎ها ملول نیستیم، از مسئله درست کردن و مسئله حل کردن و این بیل زرینمان را توی حدث فروکردن و، از این ملول نیستیم، از درد کشیدن ملول نیستیم. آن‌طوری است؟ یعنی عقل شما این‎طوری تشخیص می‎دهد؟ خیلی خب مبارکتان باشد! ادامه بدهید در قعر چاه، «هلا، مبارک، در قَعرِ چاه می‌پایید»، بمانید. و امروز دیدیم که اگر کسی این کار را بکند رحمت اندر رحمت او تبدیل به قهر می‎شود.

ندایِ فَاعْتَبِروا بشنوید اُولُوالْاَبْصار
نه کودکیت، سرِ آستینْ چه می‌خایید؟

خود اعتبار چه باشد به‌جز ز جو جَستن؟
هلا، ز جو بِجَهید آن طرف، چو بُرنایید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)

فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید. اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حشر (۵۹)
اُولُوالْاَبْصار: صاحبان بصیرت، مردمان روشن‌بین، اشاره به آیهٔ ۲، سورهٔ حشر (۵۹)
خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن
جَستن: جهیدن، خیز کردن
بُرنا: جوان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این ندای این می‌گوید آیه را بشنوید. بله این‎جا است:

«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَار.»
«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ حشر (۵۹)، آیهٔ ۲)

البته ما همه اهل بصیرت هستیم، ولی فضا را باز نمی‌کنیم مرکز را عدم بکنیم، مرکزمان کور شده، چون جسم‎ها آمده مرکز ما.

🔟1️⃣5️⃣ ۴۰ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و با فضاگشایی دو چشمش باز شد و نور یافت و چیزی را دید که جبرئیل نمی‌توانست ببیند. خداوند را دید یعنی. جبرئیل فرشته است، از یک حدی به بعد به او نزدیک نمی‌شود. این‌ها مربوط‌به «قافِ قُربت» هم می‌شود. پس بنابراین ما می‌توانیم به او تبدیل بشویم و جبرئیل نمی‌تواند. حالا ما این‌ها را خواندیم.

«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷)

این همان «ما زَاغَ الْبَصَر» است. «ما زَاغَ الْبَصَر» یعنی شما فضا را باز می‌کنید، دیگر نمی‌بندید. دیگر به این‌ور آن‌ور نگاه نمی‌کنید، دیگر جسم را نمی‌آورید. و «أَلَمْ نَشْرَحْ» اشاره می‌کند به این آیه، سورهٔ انشراح، آیهٔ ۱.

«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»
«آيا ما سينهٔ تو را نگشاديم؟»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱)

درست است؟ که مرتب می‌خوانیم این را که می‌گوید شرح در سینه‌ات نهاده‌ایم. شرح و خاصیت فضاگشایی را در سینه‌ات گذاشته‌ایم.

«درنِگر در شرح‌ِ دل در اندرون». آیا ما سینهٔ تو را نگشادیم؟ خداوند به ما می‌گوید، یعنی گشادیم. پس رسیدیم:

ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید؟
به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید

چو قافِ قربتِ ما زاد و بودِ اصلِ شماست
به کوهِ قاف بِپَّرید خوش، چو عَنقایید

ز آب و گِل چو چنین کُنده‌ای‌ست بر پاتان
به جهد کُنده ز پا پاره‌پاره بُگْشایید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)

پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن
قربت: نزدیکی
زاد و بود: کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب
کوهِ قاف: نام کوهی در افسانه‌ها که می‌پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد.
عَنقا: سیمرغ
کُنده: هیزم، قسمت پایین درخت، قطعهٔ چوبی که برای شکنجه به پای زندانیان می‌بستند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این سه بیت را خواندیم، حالا می‌رویم به دو بیت بعدی:

سفر کنید از این غُربت و به خانه رَوید
از این فِراقْ مَلولیم، عَزم فرمایید

به دوغِ گَنده و آبِ چَه و بیابان‌ها
حیاتِ خویش به بیهوده چند فرسایید؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)

مَلول: اندوهگین، دلتنگ
گَنده: بدبو
فرساییدن: فرسودن، نابود کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس دارد از زبان زندگی، خداوند به ما می‌گوید. سفر کنید از این غربت یعنی از این فضای ذهن و به خانهٔ اصلی که فضای گشوده‌شده است بروید، پیشِ من بیایید.

در بیت‌های قبل می‌گوید: «چو قافِ قُربتِ ما» یعنی اگر شما بی‌نهایت به من نزدیک بشوید، خود من بشوید می‌فهمید که کجا زاده شده‌اید و کجا باید باشید، یعنی در ذهن خلاصه نباید باشید، باید پیش من باشید. و شما توانایی انتخابِ پریدن مثل «عَنقا» با فضای گشوده‌شده به‌سوی من را دارید، این کار را بکنید.

و شما آمدید همانیده شدید، بیش از حد هم همانیده شدید، یک کُندهٔ بزرگی را، وزنهٔ بزرگی را پایتان بسته‌اید، به پای جانتان، حالا این همانیدگی‌ها را با تمرکز روی خود به جهد، امروز هم راجع‌به جهد گفتیم که جهد کارهای من‌ذهنی نیست بلکه کار برحسب زندگی است، تکه‌تکه شما این را باید باز کنید و الآن با گشودن همین قفل‌ها، همانیدگی‌ها از این غُربتِ ذهن سفر کنید به خانه بروید.

حالا این‌ها را که می‌خوانیم شما حواستان به خودتان است که آیا من الآن سفر می‌کنم؟ نگویید فهمیدم، دوباره تمرکزتان روی خودتان، سفر می‌کنم چه‌جوری سفر می‌کنم، واقعاً آثار سفر در من پیدا است؟! در ذهن سفر می‌کنم از جایی به جای دیگر مثل قوم موسی در بیابان سرگردانم یا نه واقعاً سفر می‌کنم؟ آیا من واقعاً فهمیده‌ام که این ذهن خانهٔ من نیست، من به‌صورت منِ فرعی در این خانهٔ فرعی هستم؟

خداوند می‌گوید تو رفتی در ذهن غصه می‌خوری، من را مَلول کردی، من می‌خواستم شادی بی‌سببم را از طریق تو تجربه کنم، از این جدایی من ملول هستم. از زبان خداوند می‌گوید. «عزم فرمایید»، می‌بینیم مؤدبانه حرف می‌زند، مثل من‌ذهنی حرف نمی‌زند. «عزم فرمایید» یعنی بفرمایید، تصمیم بگیرید، حتماً عمل کنید، تشریف بیاورید به خانهٔ اصلی‌تان.

چرا مؤدب صحبت می‌کند؟ برای این‌که خداوند با خودش صحبت می‌کند، ما خودش هستیم. ما هم خودمان را آوردیم پایین هم خداوند را. اگر خداوند را نیاورده بودیم پایین این کارها را نمی‌کردیم که. ما اگر واقعاً فکر می‌کنیم که زیر نفوذ قضا و کُنْ‌فَکان هستیم و خِرد کل هستیم، از این حماقت‌های من‌ذهنی انجام نمی‌دهیم، تصمیمات غلط نمی‌گیریم.

توجه می‌کنید؟ به ما می‌گوید: «عزم فرمایید»، تو من را ناشاد کردی، شأن من را و خودت را آوردی پایین، دائماً می‌نالی از غصه‌های من‌ذهنی که خودت درست کردی. چه کسی گفت که شما به‌وسیلهٔ جسم ببینید؟

🔟1️⃣5️⃣ ۳۸ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲)

که شما، شرح دل درست معادل است با دیدن روی خداوند، شرح دل. برای همین می‌گوید «درنگر در شرحِ دل در اندرون».

و آوردن چیزها به مرکز باطلند و من را هدایت می‌کنند، راه می‌برند، برای این‌که به‌محض این‌که چیزی به مرکزم می‌آید باطل می‌شوم، دنبال باطلان راه می‌افتم می‌روم. باطلان من‌های ذهنی هستند.

و الآن قانون جذب را می‌گوید. «ذرّه ذرّه کاندرین اَرض و سماست»، یعنی هر ذره‌ای که در این کائنات می‌بینید، «جنسِ خود را هر یکی چون کَهْرُباست». پس بنابراین من‌ذهنی من‌ذهنی را می‌کِشد و کسی که فضا را باز کرده جذب می‌شود یا می‌کِشد کسی را که فضا را باز کرده.

اما این‌ را می‌دانیم ما، انسان‌های فضاگشا فقط زندگی را می‌بینند، برای همین است که وقتی شما مولانا را می‌خوانید، واقعاً به‌سوی خدا کشیده می‌شوید، چرا؟ برای این‌که این دل باز می‌شود، درونتان باز می‌شود، برای این‌که مولانا از آن جنس است. اگر یک آدم زنده‌ای هم باشد که واقعاً فضا‌گشا است، ما همراه او باشیم، هم‌جنس او می‌شویم.

پس شما می‌گویید من نمی‌خواهم باطل بشوم یک، اگر چیزی بیاید به مرکز من که ذهن نشان می‌دهد باطل می‌شوم، دنبال باطلان می‌روم. من سعی می‌کنم، «سعی می‌کنم» می‌گویم، شما می‌روید به ذهنتان، چه‌جوری؟! من‌ذهنی شما می‌گوید بگذار من سعی کنم. سعی کردن، زور زدن و اجرای قواعد من‌ذهنی نیست، اتفاقاً بی‌کار کردنش است.

همین الآن خواندیم، می‌گوید شما فضا را باز می‌کنید وصل می‌شوید، اگر فضا را ببندید به سبب‌سازی بروید، این شبیه نمازی بوده که وسطش به‌اصطلاح ادرار کردید باطل شده‌. پس نماز ما واقعاً عاشقان «دَائِمُون» است که وصل «دَائِمُون» به اوست.

هر ذره‌ای که در این کائنات است جنس خودش را می‌کشد. شما هم الآن ببینید از چه جنسی هستید؟ اگر جنس جسمی هستید، جسم‌ها، باطلان شما را هدایت می‌کنند. اگر مرکزتان باز شده، حتماً عاشقان شما را هدایت می‌کنند و شما هم عاشقان را هدایت می‌کنید و جذب آن‌ها می‌شوید. و:

چشمِ من از چشم‌ها بگزیده شد
تا که در شب آفتابم دیده شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۰)

لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی
پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۱)

«ای زیبا، این‌که در شبِ دنیا تو را می‌بینم از لطف و احسانِ تو است. پس کمال احسان در اتمامِ آن است.»

بَهی: روشن، زیبا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شما می‌دانید چشم انسان، همهٔ انسان‌ها از بین چشم‌ها بگزیده شده، برای همین می‌گوید انسان از ذهن باید برود. اگر تصمیم بگیرید بروید و این مطالب را هم بخوانید، تکرار کنید و موانع را ببینید و نگذارید موانع جلوی شما را بگیرند، دراین‌‌صورت در شب دنیا آفتاب روی او را می‌بینید یعنی خداوند را می‌بینید. «در شب آفتابم دیده شد» یعنی در شب دنیا به عشق رسیدم، به او زنده شدم، روی خداوند را دیدم.

می‌گوید این لطف معروف تو بوده ای زیبا، این‌که در شب دنیا تو را می‌بینم از لطف احسان تو است. این خیلی موهبت است، موهبت خداوند است که ما در این دنیا می‌توانیم روی او را ببینیم. پس کمال احسان در اتمام آن است. پس شما مرتب فضاگشایی می‌کنید، فضاگشایی می‌کنید، می‌گویید این را تمام کن. یعنی چه؟ یعنی من به بی‌نهایت تو می‌خواهم زنده بشوم، یعنی «قافِ قُربت». یواش‌یواش می‌آیم ولی می‌دانم که تو می‌خواهی این را کامل کنی.

یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه
وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ قاهِرَه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲)

«پروردگارا، در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات دِه.»

ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت
مُفْضِحات: رسواکنندگان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پروردگارا، در روز قیامت که این لحظه است، نور ما را به کمال برسان. شما به او می‌گویید. اگر این‌طوری حرف بزنید، یعنی دارید می‌روید از ذهن. در آن بیت‌های اول پرسیده چقدر باید درد بکشید که بفهمید که این‌جا جای ماندن نیست؟

«و ما را از رسواکنندگانِ قهّار نجات دِه.» توجه کنید هر همانیدگی یک رسواکننده است. هر من‌ذهنی یک رسواکننده است. هر من‌ذهنی یعنی دون شأن انسان است که با سبب‌سازی برحسب دردها ما درست کنیم، سبب‌سازی براساس درد دون شأن انسان است و رسواکنندهٔ بسیاربسیار قهّار است. رحم نمی‌کند، آبروی ما را می‌برد. ما نمی‌خواهیم آبرویمان پیش تمام موجودات کائنات برود، که ما انسان بودیم، می‌توانستیم به بی‌نهایت خداوند زنده بشویم، نشدیم در ذهن ماندیم، درد کشیدیم.

درد کشیدن درحالی‌که به شادی بی‌سبب و خرد زندگی می‌توانیم دست پیدا کنیم، این واقعاً رسوایی است و باعث سرشکستگی است، باعث شرمندگی است. حالا من نمی‌دانم دیگر چه بگویم.

🔟1️⃣5️⃣ ۳۶ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

من سبب را ننگرم، کآن حادث است
زآن‌که حادث حادثی را باعث است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰)

لطفِ سابق را نظاره می‌کنم
هرچه آن حادث، دوپاره می‌کنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۱)

حادث: تازه‌ پدید آمده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

قبلاً خواندم، من به سبب نگاه نمی‌کنم که آن حادث است، یعنی از نو درست‌شده‌ است، خدا نیست، اگر به آن نگاه کنم، آن سبب یک حادث دیگر می‌شود، من زندانی می‌شوم در ذهن. من الآن فضا را باز می‌کنم لطف خداوند را، سابق را نظاره می‌کنم و هرچه که ذهنم نشان می‌دهد آن را دوپاره می‌کنم.

پنج وقت آمد نماز و رهنمون
عاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹)

پس می‌گوید نماز و رهنمون پنج‌ دفعه است در شبانه‌روز برای مسلمانان، ولی عاشقان دائماً باید پیوسته باشند به خداوند، فضا را باز کنند، متصل باشند. همه‌اش باید در نماز باشند.

پس عاشقان متصل ‌هستند دائماً، ولی کسانی که من‌ذهنی دارند پنج وقت هم می‌توانند نماز بخوانند، اتفاقاً نماز می‌خوانند که مثل عاشقان در صلاة دائمی باشند.

«الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»
«آنان كه به نماز مداومت
مى‌ورزند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ معارج (۷۰)، آیهٔ ۲۳)

«آنان كه به نماز مداومت مى‌ورزند»، اشاره به آیهٔ قرآن است.

صورتِ اقبالِ شکَرریز گفت:
شُکر چو کم نیست، شکایت چرا؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۷)

اقبال: بخت، كنايه از تجلّی خداوند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

وقتی فضا را باز می‌کنید، صورت بخت شِکرریزنده را می‌بینید. به او می‌گوید از من استفاده کن، شکر کن، راضی باش، چرا شکایت می‌کنی؟ می‌بندی می‌روی شکایت، چیزی گیرت نمی‌آید، فضا را باز کن، شکر کن، لذت واقعی ببر.

[شکل ۱ (دایره همانیدگی‎ها)] دوباره رسیدیم به این‌جا.

ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید؟
به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید

چو قافِ قربتِ ما زاد و بودِ اصلِ شماست
به کوهِ قاف بپرّید خوش، چو عَنقایید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)

پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن
قربت: نزدیکی
زاد و بود: کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب
کوهِ قاف: نام کوهی در افسانه‌ها که می‌پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد.
عَنقا: سیمرغ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

الآن فهمیدیم که در این فضای همانیدگی‌ها که عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را از این نقطه‌چین‌ها می‌گیریم، نباید بمانیم. دیگر ثابت کردیم، اشعار زیادی خواندیم. باید فضا را باز کنیم [شکل ۲ (دایره عدم)] و هر فضاگشایی درواقع یک‌ جور تجربۀ قاف قربت است.

هرچه بیشتر فضا را باز می‌کنیم، نزدیک‌تر به خداوند می‌شویم، نزدیک می‌شویم به آن‌جایی که زاده شدیم و باید آن‌جا باشیم و باید این با خوشی یعنی با شادی صورت بگیرد، با غم و گرفتاری امکان ندارد. ولی من‌ذهنی [شکل ۱ (دایره همانیدگی‎ها)] دائماً ما را متقاعد می‌کند که شما باید توی سرت بزنی، ناله کنی، شکایت کنی، طلب‌کار باشی تا به خداوند برسی. نه آن‌طوری نیست، ما باید فضا را باز کنیم [شکل ۲ (دایره عدم)]، آن فضای بازشده ما هستیم و خداوند است، ما عنقا می‌شویم، با شادی می‌پریم به‌سوی او و همین‌طور می‌رویم جلو و این نقطه‌چین‌ها را یکی‌یکی شناسایی می‌کنیم، این‌ها می‌افتند.

[شکل‌۶ (مثلث واهمانش)] خب این عمل واهمانش را دیدیم که شکر و صبر و واهمانش. همین‌طور این دوتا بیت را با این هم بررسی کردیم، حقیقت وجودی انسان [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

توجه می‌کنید وقتی فضا را باز کردیم رفتیم به حقیقت وجودی خودمان، می‌بینیم که این دو بیت مصداق دارد، یعنی این دو شکل را می‌بینید [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] و [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)]، وقتی فضا را باز می‌کنیم زندگی، خداوند نورش را در دل ما مستقر می‌کند یواش‌یواش. وقتی مستقر می‌کند این نقطه‌چین‌ها [شکل ۱ (دایره همانیدگی‎ها)] ارزششان را از دست می‌دهند. این نقطه‌چین‌ها الآن دارای قدرتی هستند که ما را به خودشان می‌کشند، مدت‌ها در مرکزمان بوده‌اند، همانیدگی با دردها و چیزهایی است که ایجاد شهوت کرده، حرص کرده.

فضا را باز کردیم، یواش‌یواش خداوند [شکل ۲ (دایره عدم)] نورش را در مرکز ما می‌نشانَد. داریم فضا را بازتر می‌کنیم [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)] روزبه‌روز به اشتباهمان بیشتر پی می‌بریم، صبر و شکر می‌کنیم، پرهیز می‌کنیم، با حقیقت وجودی‌مان عمل می‌کنیم [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، می‌رسیم به این دو بیت:

🔟1️⃣5️⃣ ۳۴ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

مدّعی دیده‌ست، اما با غرض
پرده باشد دیدهٔ دل را غرض
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۱)

حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲)

کاین غَرَض‌ها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۳)

بعدی‌اش:

پس نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ
حُبُّکَ الْاَشْیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۴)

طِمّ: دریا و آب فراوان
رِمّ: زمین و خاک
با طِمّ و رِمّ: در این‌جا یعنی با جزئیات
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

مدعی یعنی من‌ذهنی دیده، اما برحسب همانیدگی‌ها. غرض یعنی همانیدگی. شما نباید برحسب غرض‌ ببینید، باید برحسب عدم ببینید. اگر برحسب غرض‌ یا همانیدگی می‌بینید، غرض‌ یک به‌اصطلاح منظور این‌دنیایی است، برحسب چیزی است.

شما می‌خواهید بگویید، بپرسید که این کار چه فایده‌ دارد؟ در مورد فضاگشایی نمی‌پرسید فضا را باز کنم، چه فایده دارد؟ توجه می‌کنید، شما فضا را باز می‌کنید برای این‌که به اصلتان برسید، به خرد زندگی برسید، اصلاً منظور آمدنتان این بوده.

و نمی‌پرسید آیا فضا باز کنم، من واقعاً یک همسر خوب پیدا می‌کنم؟ یک خانۀ خوب می‌توانم بخرم؟ این سؤالات را نمی‌توانید بکنید، این‌ها غرض هستند. من‌ذهنی این‌طوری می‌بیند، این دلیلی است که شما در ذهن بمانید.

شما می‌گویید، آقا فضا را باز کنم، کدام یکی از این چیزهایی که من با آن همانیده هستم زیادتر می‌شود؟ می‌گوییم هیچ‌کدام. ای بابا! برای چه باز کنم؟ که چه بشود؟ به خدا زنده بشوم که چه بشود؟ این‌ها دلایلی است که شما می‌مانید آن‌جا. این سؤال را نمی‌توانید شما بکنید. «مدّعی دیده‌ست، اما با غرض»، «پرده باشد دیدۀ دل»، «دیدۀ دل» که با عدم می‌بیند، غرض‌، غرض‌ برای آن پرده است.

خداوند می‌خواهد که تو زاهد بشوی، یعنی پرهیز کنی تا غرض‌ها، همانیدگی‌ها را بگذاری و حاضر و ناظر بشوی، ذهنت را ببینی، خودت را هم ببینی. شاهد هم از خودش به‌عنوان زندگی آگاه است، حاضر هم به‌عنوان زندگی از خودش آگاه است، هم ذهنش را می‌بیند، دنیا را می‌بیند.

که این غرض‌ها اگر در مرکزت باشد، این‌ها پردۀ چشمت می‌شود و هشیاری نظر را می‌پوشاند. وقتی فضا باز می‌شود شما هشیاری‌تان عوض می‌شود، می‌شود هشیاری نظر. وقتی غرض‌ها، همانیدگی‌ها مرکزتان هست هشیار جسمی دارید. هشیاری جسمی براساس سبب‌سازی عمل می‌کند، هشیاری نظر براساس صنع و طرب عمل می‌کند، صنع و طرب کار شماست.

پس نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ
حُبُّکَ الْاَشْیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۴)

طِمّ: دریا و آب فراوان
رِمّ: زمین و خاک
با طِمّ و رِمّ: در این‌جا یعنی با جزئیات
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی این شخص اگر با غرض ببیند، دراین‌صورت همه‌چیز را نمی‌بیند. همه‌چیز را نمی‌بیند، کسی که شاهد است، هم از خداوند باخبر است، هم آیینه است، هم ترازو است، هم هم ذهنش را می‌بیند. طِمّ و رِمّ، طِمّ: دریا، رِمّ: زمین، یعنی هم فرم را می‌بیند، هم دریاست کسی که غرض‌ها را کنار گذاشته.

و عشق به اشیا شما را کور و کر می‌کند، یعنی دارد می‌گوید که اگر شما به اشیا، به چیزهایی که ذهنت نشان می‌دهد عاشق بشوی، عاشق بشوی یعنی چه؟ بیاوری به مرکزت، برحسب آن‌ها ببینی، فکر کنی، عمل کنی، شما کور و کر می‌شوید نسبت‌به زندگی، برحسب ذهن می‌بینید. درست است؟

اما اگر خداوند می‌گوید، شما غرض‌ها را باید بگذاری، شاهد بشوی و قبلاً هم گفت که او فقط به شاهد نظر می‌کند، یعنی چه این‌ها؟ یعنی تا شما شاهد نشوید ندا را نمی‌گیرید، صنع نمی‌توانید بکنید، قَضا و کُنْ‌فَکان روی شما اثر ندارد، عقل زندگی را کنار می‌گذارید با عقل ذهنتان عمل می‌کنید، رحمت اندر رحمت زندگی تبدیل به قهر زندگی می‌شود، تبدیل به درد می‌شود، شما نمی‌توانید گلیم خودتان را از چه می‌گویند؟ بکشید بیرون، از آب بکشید بیرون، نمی‌توانید، نمی‌توانید زندگی‌تان را اداره کنید.

جوهر که روی خودش قائم است، هم آگاه است که از جنس زندگی است، آگاه است که از جنس این لحظه است، در ضمن جهان را هم می‌بیند که چه اتفاقی می‌افتد. آن موقع است که برکت، عقل می‌رود به حادث، می‌رود به جسم ما، فکر ما، خلاق می‌شویم، سلامتی جسمی پیدا می‌کنیم. توجه می‌کنید؟

«پس نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ»، اگر با طِمّ و رِمّ نبینید، دراین‌صورت جسم‌ها در مرکزتان است و کور و کر شُدید نسبت‌به خداوند.

«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشق تو به اشيا تو را كور و كر می‌کند.»
🌴(حدیث)

و این را هم داشتیم:

🔟1️⃣5️⃣ ۳۲ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بعد می‌گوید:

چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز
گویدت: سویِ طهارت رُو بتاز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۹)

وَر نرفتی، خشک جُنبان می‏‌شوی
خود نمازت رفت پیشین ای غَوی‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۲۰)

پیشین: از پیش
غَوی: گمراه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این تمثیل است. توجه می‌کنید؟ مولانا دارد به ما می‌گوید که ما باید هر لحظه فضا را باز کنیم با صنع و طرب عمل کنیم. اگر این فضا بسته شد، ما برحسب سبب‌سازی عمل کردیم، با ذهنمان عمل کردیم، دراین‌صورت این شبیه کسی است که نماز می‌خواند یک‌دفعه در وسط نماز ادرار می‌کند به شلوارش، همین‌طوری نمازش را ادامه می‌دهد.

می‌گوید که خب این نمازت باطل شد برو طهارت. یعنی برو دوباره وضو بگیر، خودت را بشوی بیا نمازت را بخوان. یعنی ما هم باید آن لحظه که با ذهن عمل کردیم، فکر کردیم، همه‌چیز را خراب کردیم، آن را باید بشوییم.

ما می‌دانیم اگر با سبب‌سازی؛ نمی‌دانیم اگر می‌دانستیم به این درجه، این‌همه در ذهن به‌صورت جمعی نمی‌آمدیم که این‌همه خرابکاری کنیم. شما نگاه کنید که ما با پیشرفت تکنولوژی و حمل و نقل و غیره، همه اصلاً بگوییم تکنولوژی، چقدر خَرّوبی ما تقویت شده و الآن خیلی خوب نشان می‌دهد ما چقدر خَرّوب هستیم.

ما مکان‌ها را می‌زنیم خراب می‌کنیم، آدم‌ها را می‌کشیم، نمی‌دانم هر کاری دلمان می‌خواهد. یعنی تمام جنبه‌های خَرّوبی را جمعاً ما الآن به معرض نمایش می‌گذاریم، و درس هم نمی‌گیریم که چرا این کار را می‌کنیم! «پیروزی» در این‌جا نداریم ما، چون عشق نداریم، چون خَرّوب عمل می‌کند.

می‌گوید اگر «حَدَث کردی»، شلوارت ادرار کردی در وسط نماز، به تو می‌گویند برو دوباره طهارت کن و بعد بیا. اگر نرفتی درحالی‌که شلوارت را خراب کردی و نجس شدی ‌و خشک داری نمازت را ادامه می‌دهی، خب نمازت رفته باطل شده‌ ای «غَوی»، ای گمراه.

ما هم اصلاً گمان نمی‌کنم خیلی از ما تا حالا فضا گشوده شده باشد در ما، سلیمان را اصلاً دیده باشیم ما. بله؟

پس می‌بینید که طرح خداوند این بوده که ما فضا را باز کنیم به او زنده بشویم، این عشق بوده، ولی تا حالا ما این کار را نکردیم. در ذهن اقامت کردیم، برحسب ذهن فکر می‌کنیم و هر دفعه که برحسب ذهن فکر و عمل می‌کنیم خرابکاری می‌کنیم، این نماز نیست. نماز یعنی دائماً وصل بودن.

آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی نبْوَد روا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳)

وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی
می‌شتابد، تا نگردد مرتضی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۴)

ترسد ار آید رضا، خشمش رَوَد
انتقام و ذوقِ آن فایِت شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۵)

مُسْتَعجِلی: شتاب‌کاری، تعجیل
مرتضی: خشنود، راضی
فایِت: از میان رفته، فوت‌شده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

توجه کنید این یکی از جنبه‌های مهم خَرّوبی است. می‌گوید که پیش خدا این ادب است که ما با من‌ذهنی عجله نکنیم.

با من‌ذهنی دائماً حرف می‌زنیم، عجله می‌کنیم با ذهن فضا را باز کنیم و تأنی داشته باشیم. و اگر عجله کنیم، من‌ذهنی فعال باشد، خَرّوب در کار باشد، طبع و خشم است که عارض شده به ما. طبع و خشم حادث است، از طریق عمل با من‌ذهنی، ما من‌ذهنی و خشم به‌وجود‌ آوردیم، و برای خرابکاری می‌شتابد که یک موقعی «مُرتَضی» نشود، به حالت رضایت برسد، فرصت از دست برود و خراب نکند کار را.

«ترسد ار آید رضا، خشمش رود»، ما فرداً و جمعاً می‌ترسیم؛ الآن که دیگر خشمگین شدیم امکان داریم باید بزنیم خراب کنیم، هم جمعاً هم فرداً. و این انتقام و ذوق پیروزی و انتقام گرفتن این‌ از دست برود.

این مریضی است، این لذتِ توهمی است. ما باید بین لذتی که من‌ذهنی می‌برد و لذت واقعی که از فضای‌ گشوده‌شده و عشق می‌آید تفاوت بگذاریم، که تفاوت از زمین تا آسمان است. این لذت من‌ذهنی دائماً ما را به خرابکاری و نتایج بد خواهد رساند.

شهوتِ کاذب شتابد در طعام
خوفِ فوتِ ذوق هست آن خود سَقام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶)

اِشتها صادق بُوَد، تأخیر بِهْ
تا گُواریده شود آن بی ‌گِرِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۷)

سَقام: بیماری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

توجه کنید، داریم بررسی می‌کنیم چرا نمی‌توانیم برویم. برای این‌که در من‌ذهنی و دردهای عارضی آن هستیم. دردهای عارضی در این‌جا که به‌صورت خشم آورده و عجله، «خشم و عجله و خرابکاری»، شما ببینید این سه‌تا را می‌توانید بگذارید کنار؟ یا نه یک چیزی به شما برخورده، ناموسِ من‌ذهنی، و پندار کمال هم که می‌گوید من اشتباه نمی‌کنم، ولی نیروی محرکه‌اش درد شما است. توجه می‌کنید؟ می‌ترسید ذوقِ خرابکاری «فایِت» بشود، از دست برود. پشیمان می‌شوی، پشیمانی دارد فرداً. حالا ما جمعاً کاری نداریم، ولی فرداً ان‌شاءالله بتوانیم روی خودمان کار کنیم.

🔟1️⃣5️⃣ ۳۰ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۱۵ گنج حضور
فایل صوتی - بخش‌ سوم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠پایان بخش دوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این دوتا «جَفَّ اَلْقَلَم» مربوط به این دوتا حدیث است:

«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
🌴(حدیث)

یعنی سزاوار بودن در این لحظه بستگی به فضای گشوده‌شده دارد.

درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لاتُبْصِرُون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲)

که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱)

کُدیه‌ساز: گدایی‌کننده، تکدّی‌کننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و:

«جَفَّ‌ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
🌴(حدیث)

و این سه بیت:

مسجد است آن دل که جسمش ساجد است
یارِ بَد خَرّوبِ هرجا مسجد است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳)

یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او
هین از او بگْریز و کم کن گفت‌وگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۴)

برکَن از بیخش، که گر سَر برزند
مر تو را و مسجدت را برکَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۵)

توجه کنید دارم دوباره راجع‌به خروب صحبت می‌کنم، این من‌ذهنی بسیار خراب‌کننده ‌است. اگر توی ذهن باشید، شما نمی‌توانید بفهمید چه‌جوری خراب می‌کند، امکان ندارد. اصلاً یک چهارچوب‌هایی دارد، یک قواعدی دارد ذهن که اجازه نمی‌دهد شما بفهمید. عرض کردم در ذهن مثلاً ما پندار کمال داریم، ما ناموس داریم، ما درد داریم، ما مقاومت داریم، ما قضاوت داریم، چیز آفل در مرکز ما است، پرهیز نداریم، هر چیزی که ذهن نشان می‌دهد این‌ها مهم هستند، بازی نیستند، توجه می‌کنید؟

پس بنابراین دائماً این سیستم خودش را دارد خراب می‌کند، خرابکاریِ خودش و اطرافش هست، محیطش هست و نمی‌فهمد که خراب می‌کند. و یک خاصیتی هم دارد به‌نام ملامت، و زیر بار مسئولیت نرفتن، دیگران را ملامت می‌کند، زیر بار مسئولیت نمی‌رود.

پس اگر جسمی بتواند فضا را باز کند، ساجد بشود، مسجد می‌شود. الآن شما با این‌همه اشعار گفتیم شما اختیار دارید این فضا را باز کنید، اختیار دارید قضاوت نکنید و مقاومت نکنید این فضا باز بشود.

اما اگر فضا بسته بشود شما خروب می‌شوید و مسجدتان را خراب می‌کنید، مسجد این فضای گشوده‌شده است، شما وقتی منقبض می‌شوید یا می‌خواهید برحسب یک چیزی دیده بشوید، دارید خروب را بالا می‌آورید.

ما خوشمان می‌آید، یک خاصیت دیگری هم که من‌ذهنی دارد مثلاً ما از تأیید و توجه لذت می‌بریم، از این‌که دیده بشویم به‌عنوان من‌ذهنی لذت می‌بریم، ما دوست داریم خودمان را بفروشیم، ما دوست داریم زیبایی‌مان را و جوانی‌مان را، قدرتمان را، دانشمان را به رخ مردم بکشیم، بگوییم من از شما برتر هستم، و وقتی آن‌ها قبول می‌کنند شما برتر هستید، شما لذت توهمی می‌برید، من‌ذهنی معتاد به این است، ولی نمی‌داند که این کارها خروب است، نمی‌داند چه بلایی دارد سرش می‌آورد.

🔟1️⃣5️⃣ ۲۷ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بعد می‌گوید آخر کیست؟ آخرسر می‌گوید آن کسی که تو را نمی‌گذارد بیایی تو، من را نمی‌گذارد بیایم بیرون، نمی‌گوید چه کسی، چون اگر کلمه بگوید می‌رود به ذهن و می‌آید بیرون و دوباره زیر سلطهٔ امیر قرار می‌گیرد.

خلاصه این این‌قدر می‌ماند تا ظهر. تا ظهر می‌ماند یعنی چه؟ آفتاب از مرکزش می‌آید بیرون، امیر هم که من‌ذهنی است، آن‌جا خشک می‌شود دم در، تمام می‌شود می‌رود. توجه می‌کنید؟ درنتیجه او می‌گوید خداوند غیرت دارد، خاکیان را نمی‌گذارد بیاید تو و ماهیان را نمی‌گذارد بیاید بیرون.

وقتی شما ماهی شُدید در دریای یکتایی، شما را نمی‌گذارد بیایید دیگر به ذهن. اما کسی از جنس ذهن باشد، از جنس خرّوب باشد، نمی‌گذارد بیاید توی دریا.

حالا این قصه را خواندم که شاید از آن استفاده کنیم. شما اگر خرّوب باشید، نمی‌توانید بروید تو، توی فضای یکتایی نمی‌توانید بروید تو. ولی شما می‌توانید با ذهنتان تجسم کنید که چه ضررهایی به خودتان زدید، چه‌جوری بدنتان را خراب کردید.

آن کسانی که برای تسکین دردهای من‌ذهنی به مواد بیرونی متوسل می‌شوند مثل مواد مخدر و چه می‌دانم مشروب الکلی و داروهای مُسکن و همهٔ این‌ها، این‌ها درواقع می‌توانند بگویند که بابا این من‌ذهنی‌ام خرّوب است، این خراب می‌کند برای این‌ است که من بفهمم این را رها کنم، من از فضای ذهن بروم. این پیغامی است برای من.

خرّوب هم پیغام است، می‌گوید من زندگی‌ات را خراب می‌کنم، فهمیدی؟ ول کن بروم. چه‌جوری ول کنم؟ خب همانیدگی‌ها را نیاور مرکزت، اتفاقات را مهم ندان، در آن دو بیتی که خواندم گفت که ظاهر بازی است، باطن جدی است. یک بیت دیگری هم دارد می‌گوید:

در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد
کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازی‌ای
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱۳)

فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

سراندازی، در حرکت باش، دائماً فضا باز کن، جهد کن، غزل می‌گوید، «در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد» از «حرکت یافت عشق سِرِّ» انداختن سَر را.

و همین‌طور که در قصهٔ سُنقر عرض کردم خدمتتان، می‌گوید که گِل سَرشوی را هم از آلتون بگیر که ما برویم سرمان را بشوریم. بله ما به‌عنوان سنقر سرمان را باید از همانیدگی‌ها و دردها بشوییم. اما:

خُطوَتَیْنی بود این رَه تا وِصال
مانده‌ام در رَه ز شَستَت شصت سال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹)

«این راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالی‌که من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.»

خُطوَتَیْن: دو قدم، دو گام، بایزید نیز خُطوَتَیْن را این‌گونه بیان می‌کند: هرچه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.
شَست: قلّاب ماهی‌گیری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«این راه تا وصال به معشوق دو قدم» است، ما چون با روش‌های من‌ذهنی پیش می‌رویم، با عقل من‌ذهنی پیش می‌رویم، شصت سال سعی می‌کنیم، کار می‌کنیم آخرسر ناامید می‌شویم.

پس خُطوَتَیْن: دو قدم، دو گام، بایزید نیز خُطوَتَیْن را این‌گونه بیان می‌کند: هرچه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم بردارد و آن دیگر بر جای بدارد. یعنی ما یک قدم فضاگشایی می‌کنیم، می‌گوییم که این جسم نیاید به مرکز من، بعد از آن عمل نمی‌کنیم تا زندگی عمل بکند، توجه می‌کنید؟ پس دو قدم است.

چرا این‌همه ما زحمت کشیدیم به‌ جایی نرسیدیم؟ برای این‌که با عقل من‌ذهنی عمل کردیم، این لحظه یک چیزی را آوردیم برحسب آن فکر کردیم، سبب‌سازی کردیم، لحظهٔ بعد یک چیز دیگر را، لحظهٔ بعد یک چیز دیگر را، توی ذهن باقی ماندیم. پس این بیت مهم است.

«خُطوَتَیْنی بود این رَه تا وِصالِ» خداوند «مانده‌ام در» راه «ز شَستت»، یعنی از این دامی که در آن گرفتاریم، شصت‌ سال است من سعی می‌کنم به‌ جایی نرسیدم، برای این‌که با عقل من‌ذهنی دارم کار می‌کنم.

و شما می‌دانید که بهترین کار همین، یا حکمِ حق گستردگی است:

حکم حق گُسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)

پس شرح‌ دل و انبساط کار ما است. درست است؟ ما حق نداریم منقبض بشویم، اگر منقبض شدیم باید چارهٔ این کار را بکنیم.

🔟1️⃣5️⃣ ۲۵ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

آن هنرها جمله غولِ راه بود
غیرِ چشمی کاو ز شه آگاه بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴)

شما بگویید آیا چشم من از شاه آگاه است؟ اگر فضا را باز می‌کنید آری، وگرنه «طعنهٔ لاتُبْصِرون» را می‌شنوید.

اما یکی از واژه‌هایی که بسیاربسیار رسا است برای من‌ذهنی و مجبور می‌کند که ما از فضای ذهن حرکت کنیم فضا را باز کنیم برویم، این واژهٔ خرّوب است. خرّوب یعنی بسیار خراب‌کننده.

گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهان
گفت: خَرّوب است، ای شاهِ جهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶)

خَرّوب: گیاه خَرنوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

گفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟
گفت: من رُستَم، مکان ویران شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۷)

رُستن: روییدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

من که خَرّوبم، خرابِ منزلم
هادمِ بنیادِ این آب و گِلم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸)

هادِم: ویران‌کننده، نابودکننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شما فرض می‌کنیم سلیمان هستید فضا را باز می‌کنید. فضا را باز کنید این من‌ذهنی‌تان را به‌عنوان ناظر و شخص حاضر و شاهد می‌بینید. می‌گویید آقا شما این‌جا چکاره هستید؟ خانم چکاره هستید شما این‌جا؟ اگر خانم هستید خانم، آقا هستید آقا. خاصیت تو چیست؟ به من بگو ببینم، نمی‌خواهد حرف بزنی، در عمل به من نشان بده.

می‌گوید خب به من، عملم را نگاه کن، من خروبم. من‌ذهنی می‌گوید من خروبم، من زندگی تو را خراب می‌کنم، می‌دانی چرا خراب می‌کنم؟ من مریض نیستم، خراب می‌کنم که من را ول کنی. آخر این قابل فهم نیست؟

شما فضا را باز کنید بگویید که ای من‌ذهنی اسمت چیست؟ می‌گوید خروبم. خب یک چندتا از عملت نشان بده؟ خب نگاه کن این‌همه زندگی‌ات را خراب کردم، رابطه‌ات را با همسرت، با بچه‌ات خراب کردم، بدنت را خراب کردم، فکرهایت را توهمی کردم، تو را رساندم به افسانهٔ من‌ذهنی، توی جهنم زندانی کردم، هر لحظه درد می‌کشی، دیگر بیشتر از این می‌خواهی؟! آخر برای چه این کار را کردی؟ برای این‌که ول کنی من بروم، من خریدارم خداست، شما برای چه من را ول نمی‌کنی؟ چرا من را هر لحظه استفاده می‌کنی؟

من که خَرّوبم، خرابِ منزلم
هادمِ بنیادِ این آب و گِلم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۸)

هادِم: ویران‌کننده، نابودکننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی هرچه که حادث است، من فقط یک چیز را نمی‌توانم خراب کنم، آن که از آن‌ور آمده، من خدا را نمی‌توانم خراب کنم، اما تو هرچه بسازی اگر من این‌جا باشم خرابش می‌کنم.

خب در شما یک همچو باشنده‌ای هست، نمی‌خواهید ول کنید این را و از فضای ذهن بروید؟ دیگر بهتر از این بگوید مولانا؟

آن زمان کِت امتحان مطلوب شد
مسجدِ دینِ تو پُرخَرّوب شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷)

خَرّوب: گیاهِ خَرنوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند. در این‌جا نماد من‌ذهنی است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

وقتی شما زندگی را در ذهن ادامه می‌دهید، برحسب سبب‌سازی ذهن عمل می‌کنید، چیزها را می‌آورید مرکزتان برحسب آن‌ها عمل می‌کنید، فکر می‌کنید، از عقل آن‌ها استفاده می‌کنید و فکر می‌کنید حالا شاید درست شد، شاید جواب داد، مردم همه که این‌طوری زندگی می‌کنند. نمی‌دهد.

وقتی شما خدا را امتحان می‌کنید یعنی چه؟ این یعنی چه که شما برحسب همانیدگی‌ها و من‌ذهنی و این سبکْ زندگی کنید و فکر کنید کامیاب می‌شوید و هر دفعه امتحان کنید رفوزه بشوید؟ یعنی همین‌که خرّوب می‌گوید ول کن من بروم.

«مسجدِ دینِ تو» یعنی این فضای گشوده‌شده پر از خرّوب شده. درست است؟ «آن زمان»، هر لحظه‌ای که تو را امتحانْ مطلوب است، دلخواه توست، که متأسفانه همه خدا را امتحان می‌کنند، یعنی به خداوند ما می‌گوییم من صنع و طرب تو را قبول ندارم، خودم با سبب‌سازی زندگی‌ام را ادامه می‌دهم، خواهش می‌کنم مزاحم نشوید.

خب به درد می‌رسیم، به گرفتاری می‌رسیم، هم فرداً هم جمعاً، توجه می‌کنید؟ جنگ‌ها درواقع ندای خداوند است که به‌صورت صَدا منعکس شده. نتیجهٔ فکرهای من‌ذهنی است.

🔟1️⃣5️⃣ ۲۳ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲)

خداوند می‌خواهد که تو پرهیز کنی و غَرَض یعنی همانیدگی‌ها را کنار بزنی و شاهد بشوی، ناظر بشوی، حاضر بشوی. پس صبر، ضدِ تعجیل است و شتاب من‌ذهنی‌ است. در عالم توهم و سبب‌سازی توهمی، ما تعجیل داریم، یعنی ما زمان روان‌شناختی خودمان را داریم. ما فکر می‌کنیم خیلی زودتر از آن‌، ما به حضور باید برسیم. الآن من‌ذهنی می‌شنود، می‌گوید که این‌که کاری ندارد که، من در عرض دو سه روز به حضور می‌رسم! این توهمِ ذهن است. حضور را یک جسم تجسم می‌کند، خودش را از همه زرنگ‌تر می‌داند، کامل‌تر می‌داند، می‌گوید من زودتر از دیگران می‌رسم، مسابقه دارد، مقایسه می‌کند. نه!

صبر، شما می‌گویید که ببینید قضا، قضا یعنی خداوند تصمیم می‌گیرد، قضاوت می‌کند در مقابل قضاوت من. «کُن‌فَکان»، او می‌گوید بشو و می‌شود. دائماً این فضا دارای «بشو، می‌شود» است. این فضای‌ گشوده‌شده دارای خاصیت «کُن‌فَکان» است، یعنی آن خداوند می‌گوید بشو و می‌شود، بشو و می‌شود. این زمان خودش را دارد مثل باز‌ شدن گل گفتم. این صبر است.

هر کسی سؤال می‌کند صبر ندارد، هر کسی گفت‌و‌گو می‌کند، بحث‌ و جدل می‌کند و اعتراض می‌کند، نمی‌دانم استدلال می‌کند، صبر ندارد، نمی‌داند صبر چه هست یعنی، اصلاً نمی‌داند چه هست. شکر هم نمی‌داند چه هست. شکر یعنی یک همچو ابزاری در اختیار ما هست به‌نام فضا‌سازی، این‌که می‌گوید:

درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لاتُبْصِرون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲)

این شُکر دارد. می‌گوید فضا در درون تو می‌تواند گشوده‌ بشود به من تبدیل بشوی، این شکر ندارد؟ این‌که شما می‌توانید با خِرد کُل، خردی که تمام کائنات را اداره می‌کند، در اختیار شما باشد، این شکر ندارد؟ یعنی شما راضی نیستید؟! برای این کار، مدیون حالا بگوییم زندگی یا خداوند نیستید؟! شما حس نمی‌کنید این یک لطف بزرگی است در حق یک باشنده‌ای که شما به خرد کل دارید مجهز می‌شوید؟! دارید با صنع عمل می‌کنید، دارید به طرب بی‌همانند، طرب ذاتی‌تان که دائماً شادی است، ارتعاش به شادی هست می‌رسید، این در شما هیچ‌گونه قلقلکی ایجاد نمی‌کند که من باید در هر لحظه شاکر باشم، راضی باشم؟ این شما را مجبور نمی‌کند که چیزها را نیاورید، مرکزتان پرهیز کنید؟ اگر یکی ندا را بگیرد، این کار را می‌کند.

«ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید؟» یک معنی‌اش این است که چرا فضاگشایی نمی‌کنید؟ چرا من را نمی‌آورید مرکزتان؟ اگر حداکثرِ نزدیکی شما به من «زاد و بود» شما است، چرا الآن نمی‌پرید؟ مگر از جنس من نیستید؟ چرا از آن استفاده نمی‌کنید؟ استفاده از جنسیت من شکر شما است، استفاده از این ابزارهایی که من به شما دادم شکر شما است. درست است؟ خالی‌ کردن مرکزتان، تمیز کردن خانۀ من که دل شما است، شکر شما است که نمی‌کنید، پرهیز شما است که نمی‌کنید! این‌ها را مولانا می‌گوید، من نمی‌گویم ها!

بعد آن موقع حقیقت وجودی انسان [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] ظاهر می‌شود که حقیقت وجودی انسان همین مثلث قبلی هست [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)] که شما وقتی فضا را باز می‌کنید، زمان روان‌شناختی می‌رود دنبال کارش، من‌ذهنی می‌رود دنبال کارش، حرف‌ زدن برحسب ذهن می‌رود دنبال کارش، «اَنْصِتوا» می‌آید، شما ساکت می‌شوید. درنتیجه می‌آیید به این لحظهٔ ابدی، هشیاری‌تان از جنس نظر می‌شود، هشیاری جسمی نمی‌شود. هشیاری نظر همان هشیاری‌ است که قبل از ورود به این جهان داشتیم، یک هشیاری دیگری‌ است که وقتی ما ناظر می‌شویم و شاهد می‌شویم آن را داریم.

الآن هم دارید شما، حتماً تجربه کردید منتها چون با ذهن می‌خواهید ببینید نمی‌توانید ببینید. ولی این شکل نشان می‌دهد که [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] «ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید؟» این دیگر صبر نمی‌کند، درنگ نمی‌کند در ذهن، فضا را باز کرده، به صبر و شکر و پرهیز دست می‌زند، آمده به این لحظهٔ ابدی، درست است؟ این لحظه را با پذیرش کامل شروع می‌کند، از شادی بی‌سبب، از طرب درونی‌اش، ذاتش دارد استفاده می‌کند، این چشمه‌ای است که جوشان است می‌آید و هر لحظه به صُنع دست می‌زند، می‌بینید که فکر جدید تولید می‌کند.

این بیت را خواندم برایتان، سه بیت را:

مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر
ننگ دار از آب جُستن از غدیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰)

غدیر: آبگیر، برکه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱)

کُدیه‌ساز: گدایی‌کننده، تکدّی‌کننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لاتُبْصِرون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲)

🔟1️⃣5️⃣ ۲۱ 🔟1️⃣5️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

/channel/GanjeHozorTeleText/11273

Читать полностью…
Subscribe to a channel