با اینهمه گوش و هوش مست است
زآن چند سخن که این زبان گفت
چون یافت زبان دوسه قُراضه
مشغول شد و به ترکِ کان گفت
وز ننگِ قُراضه جانِ عاشق
ترکِ بازار و این دکان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
قُراضه: براده یا ریزههای طلا یا فلزات قیمتی دیگر، پول خُرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید با وصف اینکه ما زیر سایهبان درد هستیم، همانیدگی هستیم، بله؟ ولی از چندتا سخن عشقی که حافظ گفته، مولانا گفته، عطار گفته، فردوسی گفته، گوش و هوش ما مست است. همانیدگی داریم ها! درد داریم ها! وقتی این سخنها را میخوانیم گوش و هوش ما مست میشود. پس معلوم میشود اینها خاصیت بیدارکنندگیِ عشق و زندگی را در ما دارند.
«با اینهمه گوش و هوش مست است»، «زآن چند سخن که» مولانا گفت، منتها به زبان ذهن گفته، اینها زبان ذهن است، اینها را میخوانیم مست میشویم. پس اینها را یک نیرویی گفته، نیروی عشق گفته، توجه میکنید؟ «با اینهمه» یعنی با اینهمه سهلانگاری، با اینهمه بیتوجهی، با اینهمه حس عدم مسئولیت، با اینهمه حس ملامت، با اینهمه که ما مثل فرزندان شیطان میگوییم به ما مربوط نیست، با اینهمه در جبر زندگی کردن که من اختیار ندارم، من نمیتوانم زندگیام را عوض کنم، من کار نمیکنم، من تنبل هستم، کاهل هستم، با اینهمه.
با اینهمه سهلانگاری که انسان در طول تاریخ انجام داده و متوجه نشده که باید فضا را باز میکرده و اَلَست را نشاندار نمیکرده، با اینهمه دریدگی و سوختگی که در طول تاریخ انجام شده. اما چندتا حرف عشق هم گفته شده و الآن چندتایش را ما داریم میخوانیم و گوش و هوش ما مست میشود. گوش مست میشود حرف ذهن را نمیشنود، هوش ما هم از هوش ذهنی درمیآید میشود هوش زندگی، هوش اَلَست، مست میشود، ما میفهمیم از جنس دیگری هستیم.
اما متأسفانه «زبان دوسه قُراضه» که پیدا میکند، قُراضه: بُرادههای آهن، در اینجا مخصوصاً طلا است، بُراده، کوچولو، کوچولو، کوچولو، و نشان این است که انسان نباید به قُراضه قناعت کند. قُراضه یعنی شما بیایید در یک ناحیهای از زندگیتان به حضور و ناظر بودن دست پیدا کنید، این میشود قُراضه.
دو جور به زندگی زنده شدن هست: یا بهصورت قُراضه، مثلاً خیلیها در یک چیزی که بسیار حرفهای میشوند حضور را میتوانند تجربه کنند، مثلاً یک دکتر جراح حتماً اینقدر موقع جراحی حواسش آنجا است و این را تمرین کرده، که در آن لحظه که دارد عمل میکند، احتمالاً با حضور عمل میکند. یا یک موسیقیدان، موسیقینواز مثلاً در موقعی که میزند، شاید متوجه خودش هست البته که یکی دیگر مثل اینکه دارد میزند این را، خودش نمیزند، یعنی منذهنیاش نمیزند، یک نیروی دیگری دارد میزند. یا یک آدمی مثل مولانا که شعر میگوید واضح است که خودش نمیگوید، منذهنی این چیزها را نمیتواند سَرهم کند. درست است؟
یا حتی کارهایی مثل خدمات، یک کسی که دارد، یک مادر در خانه دارد کار میکند یا با بچهاش دارد کار میکند، لحظاتی را از عشق تجربه میکند. اینها اگر بهاصطلاح منوط باشد به یک ناحیهٔ خاصی از زندگی انسان قراضه است. یعنی شما مثلاً بعضی بیتها را که میخوانید واقعاً میبینید که به حضور میرسید و تجربه میکنید. اینها نقاط هشیاری شما است که پراکنده است و متأسفانه این حالت گرچه میتواند خوب باشد، ولی میتواند منذهنی توی بقیهٔ موارد از آن سوءاستفاده کند. یعنی آدم دکان باز کند، چون منذهنی میگوید اِ من به حضور رسیدم.
یک کسی ممکن است یک کار خاصی میکند، در آنجا در حضور است، اخلاقش خوب است، دارد خدمت میکند، همینکه آن را میگذارد کنار میآید با همسرش صحبت میکند شروع میکند به دعوا کردن. آقا خانم شما الآن یک جور دیگر رفتار میکردید، یک چیز دیگر میگفتید، الآن چرا اینطوری شدید؟ بله، حضور را در آن ناحیه دارد بهصورت قراضه حس میکند.
میگوید عاشق باید تماماً زنده بشود نه قناعت کند به قراضهها. «چون یافت زبان دوسه قُراضه»، توجه کنید هر کدام از این اشعار هم میتواند قراضه باشد. قراضه بهمعنی تکههای طلا، درست مثل اینکه توی خاکی قاطیِ یک سری ذرات طلا هست، خب اینها را ما باید جدا کنیم به هم وصل کنیم، یکدفعه یکتکه آسمان باز بشود به خداوند زنده بشویم، بهطوریکه دیگر در هر ناحیهای از زندگیمان این حضور با ما باشد نه اینکه فقط ناحیه.
یک کسی که کوهنورد است مثلاً، میبینیم توی این چیزها، از دیوار صاف میآید بالا و اگر یک لحظه غفلت کند میافتد میمیرد و حواسش کاملاً آنجا است که، ممکن است در آنجا واقعاً حضور را دارد حس میکند و ولی خب آن ناحیهٔ باریکی از زندگیاش است، خب از آنجا میآید پایین، راه میافتد میرود بقیهٔ زندگیاش که اصلاً حضوری وجود ندارد.
🔟2️⃣0️⃣ ۲۶ 🔟2️⃣0️⃣
اگر فرزند شیطان هستید، بگویید به من مربوط نیست، خداوند ما را بدبخت کرده، اگر بود، اصلاً نیست، اگر بود که ما اینطوری نمیشدیم. توجه کنید تمام آدمها اینطوری زندگیشان را خراب میکنند، برحسبِ همانیدگیها فکر و عمل میکنند، غلط فکر میکنند. این امتحانِ خدا است. فکر ما با سببسازی و برحسبِ همانیدگیها دیدن، با قضا و کُنْفَکان نمیخواند، با خرد زندگی نمیخواند، این یک چیز مندرآورده و سطحی، و خیلی چیزها را هم که ما میخواهیم و آرزومندش هستیم، اصلاً به درد ما نمیخورند، یک آرزوهای توهمیِ منذهنی هستند، اگر بهدست هم بیاوریم، به درد نمیخورند. اصلاً طرز فکر ما با سببسازی ذهن غلط است، شما باید چیزها را از مرکزتان بیرون کنید، عدم را بگذارید تا درست فکر کنید.
حاجتِ خود عرضه کن، حجّت مگو
همچو ابلیسِ لعینِ سخترو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۸)
سخترویی گر وِرا شد عیبپوش
در ستیز و سخترویی رُو بکوش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۹)
سخترو: بیشرم، گستاخ، پُررو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
درست است؟ فضا را باز کن، با سببسازی دلیلتراشی نکن مانند شیطان. یعنی این بیت قبلی روی ما اثر گذاشت؟ دراینصورت باید نیاز خودمان را با فضاگشایی به خداوند عرضه کنیم و منذهنی را با سخترویی و مقاومت پیش نَبَریم.
دارد میگوید اگر سخترویی و مقاومت عیبِ شیطان را پوشاند، خب شما هم برو پس این کار را بکن، در مقاومت و قضاوت سخترویی کن. اگر این کار به شیطان کمک کرده، حتماً به شما هم کمک میکند. نه، به ایشان کمک نکرده، به آدم کمک کرد که گفت ما به خودمان ستم کردیم، دَرسَت را یاد بگیر. سخترو یعنی بیشرم، گستاخ.
صیّادیِ تیرِ غَمزهها را
آن ابروهایِ چون کمان گفت
صد گونه زبان زمین برآورد
در پاسخِ آنچه آسمان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
غَمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی ناز و کرشمه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این دو بیت را خواندیم و الآن خوب فهمیدیم. اما بیت بعدی هست:
ای عاشقِ آسمان، قرین شو
با او که حدیثِ نردبان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
الآن شما میدانید که عاشق زندگی، عاشق خدا هستید، برای اینکه از جنس او هستید. عاشقِ گشودن این آسمانِ بینهایت وسیع در درونتان هستید. و اگر هنوز عاشق همانیدگیها هستید، بدانید که این به شما عارض شده، تحمیل شده و با انتخاب خودتان تصمیمتان را، شناساییتان را عوض کنید. شما عاشق آسمان هستید.
حالا میگوید «ای عاشقِ آسمان» بیا «قرین شو»، مصاحب شو با مولانا که دارد راجعبه نردبان صحبت میکند که چهجوری بروی به آسمان. توجه میکنید؟ این نردبانْ فضاگشایی است.
چقدر چیز ما یاد گرفتیم که ما بفهمیم که این منذهنیِ ما چکار میکند، چهجوری ما را فریب میدهد، چهجوری چیزها را میآورد به مرکز ما، چیزها را جدی میکند، وضعیتها را جدی میکند. منذهنی «حدیثِ نردبان» نمیگوید، حدیثِ افتادن از نردبان را میگوید. پس به انسانی که بهعنوانِ مرشد، به شما از نردبان پایین آمدن را یاد میدهد، سُر خوردن را یاد میدهد، گوش نده، بیا به مولانا گوش بده که حدیثِ نردبانِ واقعی و فضاگشایی را میگوید.
رهِ آسمان درون است، پَرِ عشق را بجنبان
پَرِ عشق چون قوی شد، غمِ نردبان نمانَد
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۷۷۱)
پس راه آسمان، باز کردنِ فضای درون است، تو بیا پَرِ عشق را به حرکت دربیاور. پَرِ عشق یعنی همین درک اینکه همانیدگیها مهم نیستند، من میتوانم خودم را بکِشم بیرون، از روی آنها بپرم. وقتی پَرِ عشقِ من، نه پرِ زاغ، پرِ باز. بله؟ «بالْ بازان را» بهسویِ خدا میبرد، «بالْ زاغان را به گورستان» میبرد.
«پَرِ عشق چون قوی شد، غمِ نردبان نمانَد»، غم نردبان یعنی غم نردبان اینجا ذهنی است. شما با ذهن نباید نردبان بسازید، با سببسازی نردبان نباید بسازید. پَرِ عشق را با فضاگشایی قوی میکنیم. نگذارید ذهنتان به شما بگوید که حالا ما چهجوری برویم پیش خدا؟! شما باید فضاگشایی کنید فقط.
از حدیثِ شیخ جمعیّت رسد
تفرقه آرَد دَمِ اهلِ حسد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۹)
بیت مهمی است. از حدیثِ مولانا، «جمعیّت»، جمعیّت یعنی یکی شدن، چه در درون، چه انسانها در بیرون. ما مولانا را میخوانیم میبینیم که در درون، من دارم یکتا میشوم و این یکتایی دارد چکار میکند؟ کار میکند و وسیعتر میشود، فضای گشودهشده، آسمان، بزرگتر میشود از حدیثِ مولانا.
اما وقتی کسانی را که کتاب نوشتند، یک درسی میدهند، خودشان منذهنی دارند، میخوانم من، که اهلِ حسد هستند، اهل مقایسه هستند، میبینم به تفرقه میافتم، به جدایی میافتم. درست است؟ پس شما تشخیص بدهید که چه میخوانید، مصاحب چه کسی هستید.
🔟2️⃣0️⃣ ۲۴ 🔟2️⃣0️⃣
و اگر جان تو، بدون بدن نمیتواند زندگی کند، این آیهٔ «فِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ» که رزق شما از آسمان هست، این برای چه گفته شده میگوید؟ این روزیِ کیست؟ روزی ما در آسمان است، یعنی ما فضا را باز میکنیم و روزیمان را از آنجا میگیریم. روزی ما و آن شیرهٔ زندگی ما این نیست که پولمان زیاد میشود من خوشم میآید یا مقامم دارد میرود بالا، بالاتر از دیگران هستم چه خوشمان میآید، منذهنیام خوشش میآید، این نیست. بلکه چیست؟ بلکه فضاگشایی و نداشتن هیچ همانیدگی، این آسمان ایوان من است. من بهصورت خورشید میدرخشم و این درخشش خورشید من که در غزل هم هست، یک جور آرزومندی است، یک جور شناسایی زندگی در همه است، یعنی درست مثل اینکه هر لحظه شما با شناسایی زندگی در دیگران دارید بهطور غیرمستقیم میگویید که شما هم بدانید، شما هم بدانید، شما هم بدانید که چهجوری وارد بهشت میشوند. شما در جهنم زندگی نکنید. جهنم، ذهن است. بهشت، فضای گشودهشده. درست است؟
خب این «یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون» از آن آیههایی است که زیاد گفته میشود که شما نعرهٔ عشق میزنید. در غزل هم هست، میگوید ما میان گلستان یک گُل را باز میکند، این گُل در ضمن در مورد انسان، بلبل هم هست، شروع میکند مثل مولانا نعرهٔ عشق را زدن.
«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»
«گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مىدانستند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۲۶)
پس هر کسی وارد این جهان آبگون بشود، فضای گشودهشده بشود، همینطور نعرهٔ عشق میزند تا دیگران را بیدار کند. نعرهٔ عشق ارتعاش به زندگی است که زندگی را در انسانهای دیگر به ارتعاش درمیآورد. نمیرود با منذهنی به منهای ذهنی بگوید «چرا شما آنطوری زندگی میکنید؟ اشتباه است، جمع کنید وگرنه تنبیه میشوید». این نیست. باید نعرهٔ عشق بزنید میگوید، آیهٔ قرآن است. و همینطور:
«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»
«و رزق شما و هرچه به شما وعده شده در آسمان است.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ الذاریات (۵۱)، آیهٔ ۲۲)
میگوید:
گر نخواهد زیست جان بی این بَدَن
پس فلک ایوانِ کی خواهد بُدَن؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۱)
گر نخواهد بی بدن جان تو زیست
فِی السَّمآءِ رِزْقُکُمْ روزیِّ کیست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۲)
آیهٔ قرآن میگوید که روزی شما و هرچه که به شما وعده داده شده در آسمان است. کدام آسمان؟ این آسمان نه، آسمان درون. پس آسمان را باز کنید. خواندیم این را:
گل داند و بلبلِ مُعَربِد
رازی که میانِ گلْسِتان گفت
آن کس نه که از طریقِ تحصیل
آموخت، ز بانگِ بلبلان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
مُعَربِد: بدمَست، عَربدهکش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
الآن این دو بیت را خوب میفهمیم دیگر یعنی چه. درست است؟ شما هم گُل گلستان خدا هستید با «قضا و کُنفَکان» و دَم ایزدی باز میشوید، هرچه باز میشوید بلبل هم میشوید. بلبل چه نعره میزند؟ نعرهٔ بلبل چیست؟ همین الآن خواندیم، ای کاش قوم من میدانستند. نعرهٔ «یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون» میزند این بلبل. ای کاش دیگران میدانستند، چرا مولانا اینهمه غزل گفته، اینهمه مثنوی گفته؟ ای کاش دیگران میدانستند، دارد آرزو میکند که دیگران بدانند، برای همین اینها را گفته، ما هم برای همین پخش میکنیم.
و همینطور دارد به شما میگوید که رزق شما در همانیدگیها نیست، در آسمان درون است. در باورپرستی نیست، در زمانپرستی نیست، در مکانپرستی نیست، در دردپرستی نیست، در پولپرستی نیست، در جاهپرستی نیست، در پرستش چیزها نیست. پس فهمیدیم که کسی که از طریق ذهن آموخته، نمیتواند بلبل خدا بشود.
آن کس نه که از طریقِ تحصیل
آموخت، ز بانگِ بلبلان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
صیّادیِ تیرِ غَمزهها را
آن ابروهایِ چون کمان گفت
صد گونه زبان زمین برآورد
در پاسخِ آنچه آسمان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
غَمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی ناز و کرشمه.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖
«تیرِ غَمزه» یعنی تیرِ درواقع نگاه. چه کسی میتواند دلها را صید کند؟ مولانا دارد صید میکند دلها را. این هنر صید کردن را، صیّادی را که چهجوری شما نگاه میکنید و زندگی را در مرکز انسانها میبینید و به ارتعاش درمیآورید، دارید دلش را صید میکنید. چرا میتوانید صید کنید؟ برای اینکه با ابروهایی مثل کمانِ زندگی نگاه میکنید. درست است؟
🔟2️⃣0️⃣ ۲۲ 🔟2️⃣0️⃣
پس میگوید دیروز در یک لحظهٔ روشن، خداوند به گوش من گفت که تو که زندگی را، من را بهصورت فرم درآوردی، بهصورت نشان درآوردی، میدانستی این کار را نمیتوانی بکنی؟ شما ممکن است اول توجه نکنید، ولی بیت دوم میگوید باید توجه کنی. تو همان جنسی هستی که اگر نشاندار بکنی، نشان را میدَری و آن موقع آن چیزی که بافتی، از درون میسوزی. پس سوزنده و درندهٔ خودت میشوی، نکن این کار را. بعد هیچ عذر و بهانهای هم برای اینکه خودت کردی، نمیتوانی بیاوری، یقهٔ کسی را نمیتوانی بگیری، برای اینکه از بینشان که خداوند است نشان گفتی. هر دفعه از بینشان، نشان میگوییم ما، ضرر میدهیم، دریده میشویم. پس تنها عذری که قابلقبول است پیش خداوند، این است که شما این کار را متوقف کنید.
گل داند و بلبلِ مُعَربِد
رازی که میانِ گلْسِتان گفت
آن کس نه که از طریقِ تحصیل
آموخت، ز بانگِ بلبلان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ٣۶٧)
مُعَربِد: بَدمَست، عَربدهکش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید فرض کنید که در گلستان هستید و آنجا گُل باز شده و یک بلبل آواز میخواند. میگوید که رازی که میان این گلستان میگوید، فقط گل میداند و آن بلبلی که نعرهٔ عشق میکشد. مُعَربِد یعنی نعرهکشنده، بَدمست، عَربدهکش. اینجا عَربدهٔ عشق است.
پس راجعبه بلبل صحبت نمیکند، راجعبه انسان صحبت میکند. انسان وقتی فضا را باز میکند، باز میکند، هیچ همانیدگی در مرکزش نمیماند، میشود گُل خداوند، باز میشود. بعد آن موقع مثل بلبل نعرهٔ عشق میزند. آن موقع آن گل و آن بلبل، مثل مولانا، میداند که میان گلستان، یعنی خداوند که مرکز همهٔ عالم است، همهٔ موجودات است، چه رازی بیان میکند. یعنی چه؟ یعنی با ذهن نمیشود فهمید.
و بعد بیت بعدی میگوید «آن کس نه که از طریقِ تحصیل»، «آموخت»، کسی که سوادش از طریق تحصیل ذهنی نیست، از کتاب یاد نگرفته، معنیاش این نیست که از کتاب یاد گرفتن بد است ها! شما نباید به مدرسه بروید، نه. مدرسه علم ذهن است، یک چیزهایی را مثل ریاضیات و فیزیک و اینها ما با گوشمان از طریق ذهن یاد میگیریم، با چشممان، گوشمان و ذهنمان، ولی چشم و گوش و ذهن، چیزهایی کتابی به ما یاد میدهند، این نمیتواند زبان عشق را بفهمد. برای همین میگوید «آن کس نه که از طریق تحصیل»، «آموخت»، کسی که از طریق ذهن نیاموخته، بنابراین از طریق فضاگشایی و عشق آموخته، میتواند مثل بلبل حرف بزند، میتواند بلبل نعرهٔ عشق بکشد.
پس آن کسی که دائماً از کتاب یاد گرفته و همهاش چیزهای ذهنی را حفظ است، میگوید فلان کس این را گفته، بهمان کس این را گفته، این کتاب این را نوشته، دارد انسانها را به سببسازی میکِشد، به برخی رفتارها میکِشد، این عشق نیست. مردم جهان یک ذره میتوانند رفتارشان را بهتر کنند که شاید نظم مادی پیدا کنند، ولی تا زمانی که به او زنده نشویم و عشق را به معرض نمایش نگذاریم، تا زمانی که مثل بلبل خدا آواز نخوانیم با یک فضای گشودهشده، با یک گُل بازشده، از درونمان این فضای گشودهشده نعرۀ عشق را نکِشد، به عشق ارتعاش نکند، به زندگی ارتعاش نکند، ما نمیتوانیم روی دیگران اثر بگذاریم. ما نمیتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم، باز هم دریده خواهیم شد.
پس بنابراین گرچه که ما درس میخوانیم، ولی کاملاً به آن درس خواندهشده برای ادارهٔ زندگیمان متکی نمیتوانیم باشیم، آن فقط سببِ سببسازی ذهن میشود.
بلبلِ مست سخت مَخمور است
گلشن و سبزهزار بایستی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۱۵۵)
مخمور: خمارآلوده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چندتا بیت میخوانم تا این دو بیت را درست بفهمیم. «بلبل مست» امتداد خداست، دراثر همانیدگی سخت غمزده است. پس بنابراین باید فضا را باز کنیم، انعکاسش در بیرون زیبا باشد تا ما به نعرهٔ عشق بیاییم. باید گلشن و سبزهزار ایجاد کنیم.
توجه کنید گلشن و سبزهزار موقعی ایجاد میشود که عرض کردم، شما مرتب در زندگی شخصی خودتان فضا را باز کنید، جفَّالْقَلم، انعکاس فضای بازشده در بیرون زیباست، آبادانی است. پس گلشن و سبزهزار بهوجود آورد، درونتان آباد، بیرونتان هم آباد.
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر را مقادیری نماند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵)
اختر: ستاره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وقتی فضا را باز میکنید، زندگی، خداوند نورش را مستقر میکند در مرکز شما، همانیدگیها ارزششان را از دست میدهند. تا این فضا باز نشود، همانیدگیها برای شما مهم خواهند بود، مهم هم باشند، میآیند مرکز شما. مرکز شما بیایند، شما نشاندار میشوید، خودتان خودتان را میدرید. بیت مهمی است، اگر تکرار کنید، معنیاش بیشتر باز میشود.
🔟2️⃣0️⃣ ۲۰ 🔟2️⃣0️⃣
حُکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)
بِساط: هر چیزِ گستردنی مانند فرش و سفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یک ضلعش «نمیدانم» است. اگر این دوتا را شما رعایت کنید، میرسید به اینکه شما واقعاً مرکز را عدم میکنید، قضا یعنی خواست خداوند و او میگوید بشو و میشود، به شما کمک میکند. درست است؟ پس شما فقط حق دارید در زندگی گسترده بشوید.
درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لاتُبْصِرُون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲)
یعنی از درون فضا را باز کن در اطراف آن چیزی که ذهن نشان میدهد، تا خداوند شما را در این لحظه طعنه نزند که چرا من را نمیبینی و جسم را میبینی و آن را میگذاری مرکزت، من را نمیگذاری که گسترده بشوم و به تو کمک کنم.
چون ملایک گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰)
«مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.»
پس بنابراین با فضاگشایی شما دارید میگویید چه؟ با فضاگشایی دارید میگویید این چیزی که من ذهناً میدانم که میخواست بیاید مرکز من، من این را انکار کردم حالا با این فضای گشودهشده تو به من درس بده، تو به من راهحل بده. درست است؟ نمیدانم.
پس شهوتِ میدانم از بین رفت، این شهوت میدانم ستونی بود که آن سهتا ناموس و پندار کمال و درد واقع شدهبودند. بله این هم آیهاش است:
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲)
وقتی فضاگشایی میکنید، مرکز شما عدم میشود اصطلاحاً میگوییم شما از جنس فرشته میشوید. درست است؟ این فرشتگی شما است. و:
دَم او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)
نَفَخْتُ: دمیدم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این بیت بسیار مهم است. تقریباً هر جلسه میخوانیم تا بدانید شما که دمِ او با فضاگشایی، دمِ خداوند با فضاگشایی به شما فقط میتواند کمک کند. و کار زندگی هم، کار او هم میگوید بشو و میشود، بشو و میشود با علمِ فضای گشودهشده و این تغییر شما موقوف سببسازی ذهن شما نیست. درست است؟
پس شما با فضاگشایی به خداوند میگویید نمیدانم، او هم میگوید با مرکز عدمِ شما بشو و میشود کار شما درست میشود.
فهمِ تو چون بادهٔ شیطان بُوَد
کِی تو را وهمِ میِ رحمان بُوَد؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۸)
اگر فقط فهم ما با سببسازی، مالِ منذهنی باشد، دراینصورت ما نمیتوانیم میِ رحمان را بفهمیم با سببسازی یا با ذهن. باید فضا را باز کنیم تا بفهمیم میای که از طرف خداوند بیاید چهجوری است، مزهاش چهجوری است. این هم مثلث واهمانش است [شکل۶ (مثلث واهمانش)]:
دل آمد و دی به گوشِ جان گفت
ای نامِ تو اینکه مینتان گفت
درّندهٔ آنکه گفت پیدا
سوزندهٔ آنکه در نهان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
پس الآن دل، زندگی، خداوند، با فضاگشایی و عدم کردن مرکز به گوشِ جان شما میگیرد و جان شما این را میشنود که نام تو بهاصطلاح که گذاشتهای رویت غلط است. این نام درواقع شما اَلَست را نشاندار میکند این غلط است.
پس شما میگویید من خودم را بهصورت جسم، بهصورت ذهن ارائه نمیکنم، نه به خودم، نه به دیگران. من همیشه فضا را میگشایم و از جنس او میشوم، از جنس عدم میشوم و خودم را نشاندار نمیکنم. اگر فضا را ببندم و چیزی در مرکزم بگذارم دارم او را نشاندار میکنم. باید مطلع باشم که دریده میشوم و سوزیده میشوم. درست است؟
با فضاگشایی و عدم کردن مرکز میبینید که صبر و شکر در زندگی ما خودش را نشان میدهد. صبر یعنی تن دادن به زمان قضا و کُنفَکان. شما میگویید من صبر میکنم با فضاگشایی، کِی این کار من درست میشود؟ کِی یک همانیدگی خودش را به من نشان میدهد و من او را میاندازم، عجلهای ندارم.
و میبینید که شُکر عبارت از این است که شما از این ابزار فضاگشایی استفاده میکنید. شکر عبارت از این است که شما میگویید که الآن من دسترسی به این ابزار فضاگشایی دارم که دوباره خداوند را بیاورم به مرکزم من برای این کار شکر میکنم.
شکر برای نعمتهای خداوند که به من پول داده، سلامتی داده، همسر خوب داده، بچۀ خوب داده، اینها شکرهای فرعی است، اینها هم خوب است. ولی مادرِ شکرها اینها نیستند. مادرِ شکرها تشکر از خداوند است که فضا را باز میکنم به تو مجدداً دسترسی پیدا میکنم. و همۀ اینها همیشه همراه با پرهیز است که چیز بیرونی نیاید مرکز من، اگر بیاید میدانم که نشاندار میکنم اَلَست را، دریده خواهم شد، سوزیده خواهم شد.
🔟2️⃣0️⃣ ۱۸ 🔟2️⃣0️⃣
و شما میدانید که این با شتاب کار میکند، با عجله کار میکند، با زمان کُنْفَکان کار نمیکند این منذهنی. پس متوجه شدیم که ما وقتی از نقطهچینها رد میشویم، عجله داریم. بهطور کلی منذهنی که تصویر ذهنی پویا است، عجله دارد به آن چیزی که توی ذهنش است و باید برسد، برسد و این عجله ایجاد استرس میکند.
کاین تأنّی پرتوِ رحمان بُوَد
وآن شتاب از هَزّهٔ شیطان بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹)
تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تأخیر کردن
هَزّه: تکان دادن، در اینجا بهمعنیِ تحریک و وسوسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
تأنی با فضاگشایی میدانید و زمان قضا و کُنْفَکان، مثل زمانی که میگیرد یک گل باز بشود، این زمان قضا و کُنْفَکان است. ولی به ما باشد، میگوییم که این غنچه است بعد از پنج دقیقه باز بشود، بشود گل کامل، که چنین چیزی نمیشود. ما میخواهیم برای اینکه عجله داریم، برای اینکه با منذهنیمان کار میکنیم.
پس شتاب از نیروی محرکهٔ شیطان است، و تأنی و فضاگشایی و صبر، و تن دادن به زمان زندگی، قضا و کُنْفَکان، ما میگویم قضا و کُنْفَکان معنیاش این است که خداوند قضاوت میکند، همان نیرو قضاوت میکند و او میگوید بشو و میشود.
درواقع زندگی مرتب به ما میگوید بشو و میشویم، بشو و میشویم، بشو و میشویم، باید ببینیم که بشو و میشویم با چه مرکزی صورت میگیرد. اگر با مرکز عدم باشد، عالی است. اگر با مرکز جسم باشد، ما داریم خودمان را میدریم، داریم میسوزیم، و قضا و کُنْفَکان نمیآید بگوید که خب این فامیل من است، حالا مرکزش جسم است، ما میگوییم کُن و باش، این هم میشود، بهتر است این ضرر نبیند. نه، مرکزت جسم باشد دریده میشوی. این قانون خداوند است، مرکزت عدم باشد ساخته میشوی، تمام شد. درست است؟
این جَفَّالْقَلم است. قلم خداوند درست مینویسد. بستگی به شما دارد. برای همین انسان هستیم، انسان فرقش با حیوان این است که ما توانایی انتخاب داریم، حیوان ندارد.
و این افسانهٔ منذهنی است [شکل۹ (افسانه منذهنی)].
دل آمد و دی به گوشِ جان گفت
ای نامِ تو اینکه مینتان گفت
درّندهٔ آنکه گفت پیدا
سوزندهٔ آنکه در نهان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
میبینید این دستگاه که اینجا دیده میشود، درواقع نیروی زندگی را میگیرد به مانع ذهنی تبدیل میکند، به مسئلهٔ ذهنی تبدیل میکند و به دشمن ذهنی تبدیل میکند، مآلاً درد میسازد. یعنی چه؟ یعنی دارد ما را میدرَد و میسوزد، زندگی ما را تلف میکند.
یک نام دیگرش خرّوب است. اسمش را گذاشتهایم افسانهٔ منذهنی، هپروت منذهنی. بیشتر مردم در زمان مجازی با منذهنی در افسانهٔ منذهنی زندگی میکنند. شما از خودتان بپرسید اگر خودتان، خودتان را میدرید و میسوزانید، مجهز به افسانهٔ منذهنی هستید.
از اینکه بگذریم میرسیم به مثلث پندار کمال [شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)]، اسمش را بگذار مثلث پندار کمال یا ناموس. این یکی از بهترین مثلثها است که نشان میدهد چرا ما تغییر نمیکنیم، چرا ما درست نمیکنیم خودمان را. الآن در این برنامهٔ ۱۰۲۰ مولانا میگوید که اگر شما اَلَست و امتداد خدا را که شما خودتان هستید، نشاندار کنید یعنی همانیده بشوید، خودتان خودتان را میدرید، خودتان خودتان را میسوزانید. شما شنیدید این را، درست است؟ خب انشاءالله که باور میکنید.
ولی اگر باور نکنید یا بکنید، مهم نیست، برای اینکه این سهتا عامل که الآن روی صفحه میبینید پندار کمال، ناموس و درد نخواهد گذاشت شما خودتان را عوض کنید. توجه میکنید؟
بعضی آدمها شما تجسم کنید ورای زندگی عادی، مثلاً شاه هستند، رئیس جمهور هستند یا آن مقامات سیاسی بالا، میدانند که ده پانزده روز دیگر ممکن است که کشته بشوند، ولی ناموسشان نمیگذارد، حیثیت بدلیشان نمیگذارد خودشان خودشان را نجات بدهند. میدانند که باید اقرار کنند به اشتباه، اگر به اشتباه اقرار کنند ممکن است حالا بخشیده بشوند، ولی نمیکنند، برای اینکه کوچک میشوند. ناموس، این حیثیت بدلی گرفتار میکند ما را، برای همین میگوید که «کرده حق ناموس را صد مَن حَدید» یعنی آهن، الآن میخوانیم.
پس هیچ مرضی بدتر از این پندار کمال نیست که من فرض میکنم با این سیستمی که الآن دیدید، افسانهٔ منذهنی، من کامل هستم، هیچ ایرادی ندارم. از این مرض بدتر میگوید وجود ندارد. علّتی بدتر یعنی بدتر از پندار کمال داشتن، این تصور واهی در مورد خودم که من خیلی کاملم، از این بدتر مرضی وجود ندارد. درست است؟ این قاعدهٔ مثلث است. دومیاش درد است [شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)].
🔟2️⃣0️⃣ ۱۶ 🔟2️⃣0️⃣
پس میگوید، بعضی موقعها دارد میگوید که ما حضور را تجربه میکنیم اینجا و آنجا، اینها قراضه هستند، نباید ذهن ما مشغول فروختن اینها باشد و «ترکِ کان» بگوید، ترک معدن بگوید. هنوز به معدن نرسیدهایم، اینها قراضه هست.
و «عاشق» یا ما بهعنوان عاشق باید از قراضه ننگ داشته باشیم و اینها را در دکانمان نفروشیم.
وز ننگِ قُراضه جانِ عاشق
ترکِ بازار و این دکان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
قُراضه: براده یا ریزههای طلا یا فلزات قیمتی دیگر، پول خُرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر شما این چیزها را شنیدید، میدانید که یک خرده به حضور رسیدن، حالم خوب شده، یک شور و حالی دارم و مردم را دورم جمع کنم و بخواهم این را بفروشم، اینطوری نیست، و کان را ترک بدهم، یعنی معدن را ترک کنم. نه، ما باید به معدن برسیم.
پس جانِ عاشق، جان شما که عاشق واقعی هستید، از ننگِ قراضه، تکههای حضور، ترک بازار را و این دکان ذهن را میگوید. شما بههیچوجه توی دکان ذهنتان نمیگویید بله من به حضور رسیدم و نگاه کنید من مثلاً این کار را میکنم، در این ناحیه حضور است. نه، باید کاملاً تبدیل بشویم، هیچ همانیدگی نماند، دکان را ترک کنیم، هیچ عاملی در ما نماند که بخواهد بهاصطلاح اَلَست را، امتداد خدا را نشاندار بکند. شما نمیتوانید بگویید که چندتا ناحیه در خودم ایجاد کردم که خداوند را نشاندار نمیکنم، همین کافی است دیگر، شما هم بیایید بخرید، توجه کنید، پس من به حضور زنده شدم و دارم این را به شما میفروشم. خودم هم متوقف شدم دیگر، دیگر روی خودم کار نمیکنم، حالا ناموس اینطوری پیدا کردم، پندار کمال اینطوری پیدا کردم. این سوءاستفادهٔ منذهنی از ما است، نگذارید منذهنی سوءاستفاده کند.
🔟2️⃣0️⃣ ۲۷ 🔟2️⃣0️⃣
گفتِ هر یکْتان دهد جنگ و فراق
گفتِ من آرَد شما را اتّفاق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۱)
این میتواند از زبان مولانا باشد، از زبان انسانِ بهحضوررسیده باشد، از زبان خداوند باشد. خداوند میگوید اگر با منذهنی حرف بزنید، گفتارتان جنگ و ستیزه و جدایی بهوجود میآورد، اما اگر فضا را باز کنید همه در درون و بگذارید من حرف بزنم، شما متّفق میشوید، با هم یکی میشوید، هماهنگ میشوید. مهم هستند این ابیات. «گفتِ هر یکتان» بهعنوانِ منذهنی جنگ و فراق بهوجود میآورد، اما گفتِ من بهعنوانِ خداوند شما را به جمعیّت و وحدت و هماهنگی میرساند.
زآن شاهدِ خانگی نشان کو؟
هر کس سخنی ز خاندان گفت
کو شَعشَعههایِ قرصِ خورشید
هر سایهنشین ز سایهبان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
شاهد: زیباروی، خوبروی، مجازاً معشوق
شَعشَعه: تابندگی، تابناکی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«شاهدِ خانگی» در مقایسه با شاهدِ بیرونی. منذهنی دنبال شاهد، شاهد یعنی زیباروی، زیباروی، خوبروی، مجازاً معشوق. شَعشَعه: تابندگی، تابناکی. از شما دارد میپرسد، خب شما با چه کسی مصاحب بودید؟ گفت با مولانا مصاحبت کنید، به «اتّفاق» میرسید، به یکتایی میرسید. «جمعیّت» که بهکار میبریم، نه جمعیت مردم، جمعیت یعنی یکجا جمع شدن از تفرقه، تفرقه یعنی سرمایهگذاری شدن در نقطهچینهای مختلف، این تفرقه است. من تقسیم شدم، تفرقه است، انسانها همه در تفرقه هستند. من در تفرقه هستم، شما در تفرقه هستید، جفتمان در تفرقه هستیم، با هم یکی نمیتوانیم بشویم، هِی با هم حرف میزنیم به توافق برسیم میبینیم نمیرسیم.
اما اگر در درونْ من به جمعیت، جمعیت یعنی من همۀ زندگی را که در آن نقاط به تله افتاده جمع میکنم، جمع میشوم یک جا، پس میشوم یکتکه، یک تکه هشیاری، به خدا زنده میشوم، شما هم همینطور. آن موقع ما با هم هماهنگ میشویم، آن موقع او صحبت میکند، او هم گوش میکند. یعنی شما، هم موقع صحبت کردن، هم گوش کردن، به یک زمینۀ حضور زنده هستید، آن «شاهدِ خانگی» است.
«شاهدِ خانگی»، آن زیباروی خانگی، همان خود زندگی است که شما فضاگشایی به او زنده میشوید، گاهی اوقات میگوییم بهصورت خورشید از مرکزتان طلوع میکنید میآیید بالا.
میگوید نگاه کنید از آن شاهدِ خانگی نشان کو؟ نشانش صنع است، نشانش ارتعاش به عشق است، نشانش همین «بلبلِ مُعَربِد» است که «نعرهٔ عشق» میکِشد، نشانش طرب است، شادی بیسبب است، نشانش هماهنگی بین ما انسانها است که با همدیگر دعوا نداریم، بلکه میل به کمک به همدیگر را داریم. گفت اگر کسی که در فضای آبگون است، همهاش آرزو میکند دیگران هم بتوانند، کمک میکند دیگران هم بتوانند، بخواهند، بتوانند، راه را پیدا کنند، وارد بهشت بشوند، نه اینکه جهنمشان طولانی بشود.
«زآن شاهدِ خانگی نشان کو؟» شما از خودتان بپرسید از شاهد خانگی من، آن زیباروی خانگی من، که من به خدا زنده میشوم این کو؟ نشانش طرب است، نشانش صنع است.
هر کسی را میبینیم، برحسب ذهن حرف میزند، این مادرم است، آن پدرم است، این دخترم است، این نمیدانم نوهام است، چقدر خوب هستند اینها فلان، از خاندان خودش صحبت میکند. «خاندان» یعنی کسانی که در ذهن من به آنها مربوط هستم. با ریسمانهای ذهنی من به کسانی مربوط هستم، این دوستم است، آن یکی پسر خالهام است، فامیلهایم و دوستانم. همهاش از اینها حرف میزنم، برای اینکه با آنها همانیده هستم، یعنی دارم از همانیدگیهایم حرف میزنم.
اگر شما بهصورت خورشیدِ خداوند از مرکزت طلوع کردی آمدی بالا، این تابناکیات کو؟ نورت کو؟ که به زندگی ارتعاش میکنی و همین ارتعاش را در دل مردم هم بهوجود میآوری. «کو شَعشَعههایِ قرصِ خورشید»، چرا ما نمیبینیم؟ چرا خودت نمیبینی؟ چرا از سایهبان درد و همانیدگی میگیری؟ در شاهنامه میخوانیم دیو سفید میآید در آن هفتخان رستم یک ابر میکِشد بالای سر پهلوانان ایران سایه درست میکند. ما هم زیر سایهٔ ابرِ درد و همانیدگی زندگی میکنیم، هرچه میگوییم راجعبه این سایهبان است، راجعبه درد است، ناله است، شکایت است، وضع بد است. «هر سایهنشین»، این سایهٔ خوبی نیست. در مقابلِ تشعشع قرصِ خورشید، سایهنشین یک سایهٔ راحتی نیست، سایهٔ درد است.
هر کسی ناله میکند دارد میگوید زیر درد هستم، زیر ابر درد هستم، نارضایتی هستم، ستیزه هستم، مقاومت هستم، مسئله دارم درست میکنم. «هر سایهنشین ز سایهبان گفت». شما وضعتان چهجوری است؟ از شاهدِ خانگیتان نشان دارید؟ یا همهاش از خاندانتان میگویید؟ شما بهصورت «قرصِ خورشید» نور میتابانید به این جهان؟ اصلاً زندگی خودتان را روشن کردهاید؟ یا هنوز مینالید، شکایت دارید، درد دارم، فلانی به من ظلم کرده؟ سایهنشین هستید؟ از سایهبان میگویید؟
🔟2️⃣0️⃣ ۲۵ 🔟2️⃣0️⃣
تا شما فضا را باز نکنید و با چشم خداوند نگاه نکنید، نمیتوانید روی دلها اثر بگذارید. با ذهن نمیتوانید، با نصیحت خشک نمیتوانید، باید تویش عشق باشد دارد میگوید. «صیّادیِ تیرِ غَمزهها را»، اینکه تیر اشارات نازآلودهٔ شما به دل آن کسی که با او صحبت میکنید بخورد، باید از کمان زندگی پرتاب شود، یعنی باید او این تیر را بیندازد. فضا را باز کنید او بیندازد، نه اینکه فضا را ببندید، دعوا کنید و انتظار داشته باشید که دل آدمها را صید کردید، نمیتوانید.
برای همین میگوید که اگر شما فضا را باز کنید، و این آسمان، آسمان باز بشود، شما هم هیچ «من» نداشته باشید در ذهنتان، این آسمان شما را در آغوش میگیرد و از طریق شما عشق را بیان میکند، از طریق شما زیبایی را بیان میکند. زمین، فرم شما است. این زمین است، فکر شما زمین است، هیجانات شما زمین است، زمین، فرم، صد گونه زبان باز میکند. صد جور این بدن ما واکنش نشان میدهد، پاسخ میدهد. صد جور این ذهن ما خلاقیت بهوجود میآورد. صد جور ما میتوانیم مهر بورزیم. درست است؟ در پاسخ آنکه آسمان، این زندگی که ما را در آغوش گرفته خودش را از ما هی بیان میکند.
صد گونه زبان زمین برآورد
در پاسخِ آنچه آسمان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
میبینید که این ابیات کاملاً مغایر با آن فکرهایی که ما در منذهنی با سببسازی داشتیم هست. چهجوری ما میتوانیم دلها را صید کنیم؟ شما بهعنوان مادر چهجوری دل بچهتان را میتوانید صید کنید که حرفتان را گوش بدهد، شما را دوست داشته باشد، شما هم او را دوست داشته باشید؟ باید فضا را باز کنید با عشق حرف بزنید. بعد آن موقع میبینید زمین او صد جور پاسخ میدهد به شما، وقتی شما آسمان میشوید. پس وقتی من آسمان میشوم هم زمین خودم، هم زمین دیگران هزار جور پاسخ میدهند. الآن نگاه کنید این ابیات را پخش میکنیم ما، از کمان مولانا این تیر را میاندازیم، دلها را صید میکند.
انسانها این ابیات را میخوانند، این ابیات اسرارشان را فاش میکند به آنها، آنها اگر مریض هستند سلامتیشان را باز پیدا میکنند. آیا جسمِ ما هم پاسخ میدهد؟ بله، برای همین است که جسم شما روزبهروز سالمتر دارد میشود. جواب شما در بیت دوم بود، برای اینکه یواشیواش که این بیتها را تکرار میکنیم، به این ترکیب و ترتیب و تکرار، دیگر دریدنِ خودتان را متوقف میکنید، از درون خودتان خودتان را نمیسوزانید. آن چیزی که ذهن نشان میدهد بازی است و شما میدانید، درنتیجه به مرکزتان نمیآید. حالا هم دیگر پاسخهایی میدهید که مربوط به «صُنع» و «طَرَب» است. درست است؟
غَمزه: اشاره با چشم و ابرو، برهم زدن مژگان از روی ناز و کرشمه. اینجا داشتیم غمزه، لفظ مهمی است که مولانا بهکار میبرد که درواقع اینکه شما میتوانید با غمزه، با غمزۀ عشق، با بیان خودتان از طریق اثرگذاریِ این آسمان به جسم شما، غمزۀ شما میتواند اثرگذار بشود.
گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و تیراَندازش خداست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶)
این واقعاً قانون است. وقتی تیر میاندازیم باید فضا را باز کنیم که ما با منذهنی نیندازیم، ما فقط کمان باشیم، تیراندازش هم خدا باشد.
غیرِ نطق و غیرِ ایما و سِجِل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۸)
ايما: اشاره كردن.
سِجِل: در اينجا بهمعنیِ مطلق نوشته
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس بنابراین غیر از حرف زدن، نطق، غیر از ايماء و اشاره و نوشتن، سِجِل، صد هزاران جور از دلِ بازشدۀ ما میتواند بیان بربخیزد، یعنی هزار جور عشق از طریق ما میتواند خودش را بیان کند که بهصورتِ صدا نیست، بهصورتِ ایماء و اشاره نیست، پس بهصورتِ ارتعاش است، بهصورتِ نوشته هم نیست. درست است؟ مربوط به ابیاتی است که خواندیم.
آنکه فرزندانِ خاصِّ آدماند
نَفْخۀ اِنّا ظَلَمْنا میدمند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۷)
«زیرا آنان که فرزندان خاصِّ آدماند میگویند: ما بر خود ستم کردیم.»
اگر ما موضوع را درک کردیم، هر لحظه این باید یادمان باشد، هر لحظه میگوییم، به خودمان تلقین میکنیم که «من جسم را دیگر نمیخواهم بگذارم مرکزم». ما تا حالا جسم را گذاشتیم مرکزمان، به خودمان ستم کردیم. پس خداوند ستم نکرده، ما با گذاشتن چیزهای ذهنی، اجسام بیرونی به مرکزمان و دیدن برحسبِ آنها، به خودمان ستم کردیم، ما دچار سببسازی شدیم، ما دچار پندارِ کمال شدیم، ما دچار ناموس شدیم، ما دچار درد شدیم، دردها ما را گیج کردند، ما اشتباه کردیم، ما خَرّوب شدیم، ما خودمان را دریدیم، از درون سوزیدیم، این تقصیر خداوند نبوده. اگر فرزندانِ خاصِ آدم هستید، اینطوری باید فکر کنید.
🔟2️⃣0️⃣ ۲۳ 🔟2️⃣0️⃣
کاش چون طفل از حِیَل جاهل بُدی
تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۱۵)
حِیَل: حیلهها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یا به علمِ نَقْل کم بودی مَلی
علمِ وحیِ دل ربودی از ولی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۱۶)
مَلی: مخفف مَلیء، بهمعنیِ پُر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
با چنین نوری، چو پیش آری کتاب
جانِ وحیآسایِ تو آرَد عِتاب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۱۷)
عِتاب: نکوهش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
درست است؟ این را برای چه میخوانیم؟ برای این است که کسی که فقط دانش ذهنی دارد، این با علم وحی نمیخواند، این علم نَقل است. برای همین میگوید که ای کاش ما مثل طفل از حیلههای سببسازی ذهن جاهل بودیم تا همینطور که طفل چنگ در مادرشان میزنند، ما هم فضا را باز میکردیم چنگ در خدا میزدیم، یا پُر از علم نَقل نبودیم، علم کتابی نبودیم، مَلی یعنی پُر، و علم وحیِ دل را از مولانا یعنی ولی میربودیم، یعنی به دلمان وحی میشد.
شما فضاگشایی را اگر عادت کنید، خواهید دید که یواشیواش شما به صنع دست میزنید، راهحلهای جدید برای مسائل خودتان پیدا میکنید. یک راهحل این است که اصلاً مسئله نسازید. بالاخره در یک مرحلهای از این فضاگشایی و تمرینات، هر کدام از ما به یک پیشرفتی میرسیم، میگوییم که من پس از این مسئله نخواهم ساخت و اگر دیگران هم خواستند مسئله بسازند، من قطب نخواهم شد. مسئله نمیسازیم، مانع ذهنی نمیسازیم. یک کسی میخواهد از شما یک دشمن درست کند، میگویید آقا، خانم، من دشمن شما نیستم، من با شما کاری ندارم، خداحافظ. نمیایستی مقاومت کنی، قضاوت کنی، تفسیر کنی. پس مرکز را روشن نگه میداری، پس علم وحی را از ولی میگیری.
«با چنین نوری»، درحالیکه امکان دسترسی به چنین نوری داریم با فضاگشایی، ما کتاب را باز کنیم ببینیم این چه نوشته، با ذهن بخوانیم، ذهنمان را انباشته کنیم، دراینصورت ما یک جان وحیآسا داریم که همین اَلستمان است، با فضاگشایی آن جان ما میگوید من به علم بزرگتری دسترسی دارم، چرا نمیگذاری من آن علم را بگیرم، من را مجبور میکنی این چیزهای کتاب را حفظ کنم؟ من که ماشین نیستم. من صنع دارم، من طرب دارم، من انسان هستم. درنتیجه عِتاب میآورد برای ما و عِتاب یعنی نکوهش. پس مَلی یعنی پُر. حِیَل یعنی حیلهها. عِتاب یعنی نکوهش.
فهمِ تو چون بادهٔ شیطان بُوَد
کِی تو را وهمِ میِ رحمان بُوَد؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۸)
این بیت را خواندیم، مهم است. شما از خودتان بپرسید، آیا فهم من همهاش بادهٔ شیطان است؟ همهاش ساختهٔ منذهنی است؟ همهاش مفهوم است؟ یا فضا را هم باز میکنم و واقعاً «میِ رحمان» را هم میبینم و میگیرم؟ بعضی موقعها حال من بدون سببهای بیرونی خوب میشود؟ یک لحظه سلیمان را من دیدهام؟ اصلاً میخواهم سلیمان را ببینم؟ یا همهاش میخواهم این بادهٔ شیطان را بخورم؟ و این سه بیت:
میزند جان در جهانِ آبگون
نعرهٔ یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۰)
گر نخواهد زیست جان بی این بَدَن
پس فلک ایوانِ کی خواهد بُدَن؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۱)
گر نخواهد بی بدن جانِ تو زیست
فِیالسَّمآءِ رِزْقُکُمْ روزیِّ کیست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴۲)
خیلی جالب است، اگر شما فضا را باز کنید، دارد میگوید جانتان نعرهٔ عشق میزند در آن فضا و در انسانهای دیگر زندگی را شناسایی میکند. پس میگوید راه نفوذ روی دیگران، تأثیرگذاری روی دیگران از طریق این آرزومندی درونی در فضای گشودهشده است که ای کاش، دیگران هم میدانستند که میتوانند فضا را باز کنند و وارد بهشت بشوند. درست است؟ جان ما در فضای گشودهشده که آبگون است، شکل آب است، این نعرهٔ عشق را میزند که ای کاش، قوم من میدانستند.
و میگوید اگر این جان یعنی جان اصلی ما، اَلَست، بدون این بدن و سه بُعد دیگر نمیتواند زندگی کند، پس این آسمان یعنی آسمان درون، ایوان کیست؟ چه کسی از این آسمان به کائنات نگاه میکند؟ انسان. اگر قرار باشد همیشه توی این بدن باشد، توی ذهن باشد، پس این آسمان گشودهشده ایوان کیست؟
🔟2️⃣0️⃣ ۲۱ 🔟2️⃣0️⃣
و همینطور این شکل [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، که حقیقت وجودی انسان است، که البته با دوتا بیت از یک غزل دیگر هست که میگوید: «در غم یار، یار بایستی». عیب ندارد این هم آمده اینجا. یعنی اگر من غم یار دارم باید از جنس یار بشوم یا باید غمم حد و حدود داشته باشد، غم من را میکُشد. اگر به یک غم، به یک منظور جان ندهم، جان ذهنی را ندهم دراینصورت هزارتا غم ذهنی پیدا میکنم.
بههرحال این حقیقت وجودی انسان است که این لحظه را با پذیرش شروع میکنم و یواشیواش شادی بیسبب که جنس اصلی من است خودش را به من نشان میدهد و یواشیواش به صنع و طرب دست میزنم. توجه میکنید که پذیرش، شادی بیسبب، آفرینندگی، کار اصلی ما است. اگر شما این کار را میکنید یعنی منذهنی با سببسازی دیگر رفته.
سببسازی ذهن بر اثر وضعیتهای ذهنی یعنی یک وضعیت ذهنی سبب یک وضعیت ذهنی. این صنع نیست. این پشتسرهم چیدن حوادث است که به نظر ما میآید که این وضعیت سبب این وضعیت میشود، این وضعیت سبب این وضعیت میشود بعد همینطوری میروم جلو آخرسر میرسم به یک جایی که منظور آن نبوده. میبینم که نه جواب نداد چرا؟ برای اینکه با فضاگشایی نبوده. با فضاگشایی هم ما سببسازی میکنیم، ولی سببها را او تعیین میکند. توجه میکنید؟ سببها را زندگی و خرد کل تعیین میکند.
و این دو بیت بسیار مهم است دوباره:
چون ز بیصبری قرینِ غیر شد
در فِراقش پُرغم و بیخیر شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷)
صحبتَت چون هست زَرِّ دَهْدَهی
پیشِ خایِن چون امانت مینهی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۸)
صحبت: همنشینی
زَرِّ دَهدَهی: طلای ناب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر بیصبر باشیم، قرین منذهنیمان میشویم. در فراق خداوند پر از غم و غصه میشویم و عاقبتبهخیر نخواهیم شد، کارهای ما خیر نخواهد بود، چیزهای خوب اتفاق نخواهد افتاد. همنشینی من بهعنوان اَلَست، زر خالص است، زر دَهدَهی خالص است. «صحبتَت چون هست زَرِّ دَهدَهی»، چرا میروی پیش خائن که منذهنی تو است، با او نشست و برخاست میکنی؟ یا با منهای ذهنی دیگر؟ چرا فضا را باز نمیکنی با خداوند مصاحب بشوی؟ چرا، دسترسی به فضاگشایی نداری چرا با مولانا مصاحبت نمیکنی؟ صحبت یعنی همنشینی.
«صحبتَت چون هست زَرِّ دَهدَهی»، صحبت تو مثل زَر خالص است، زَر خالص را که آدم پیش یک خائن نمیگذارد که فردا برود بگوید این زَر من را بده، بگوید کِی به من طلا دادی؟ ندادی. به منذهنی زندگیتان را بدهید که زیر پا لِه کند، فردا یقهاش را بگیری چرا این کار را کردی؟ که میشود بیت سوم غزل، میگوید چه عذر و بهانه داری؟ هیچچیز.
هشتادسالگی ما از منذهنیمان بپرسیم چرا زندگی من را تلف کردی؟ میگوید خودت دادی تلف کردم، میخواستی ندهی، تو نمیدانستی من خرّوب هستم، خائن هستم؟ برای چه زندگیات را امانت گذاشتی پیش من؟ من هم اینطوری کردم. درست مثل اینکه پول کلانی را میدهی به یک کسی که اصلاً عقل معاش ندارد، در عرض دو سه سال زیر پا لِه میکند، از بین میبرد، آتش میزند. خب نباید به او میدادی. دادی، تقصیر تو بوده.
خوی با او کن کاَمانتهایِ تو
ایمن آید از اُفول و از عُتُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۹)
اُفول: غایب و ناپدید شدن
عُتُو: مخففِ عُتُوّ بهمعنیِ تعدّی و تجاوز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خوی با او کن که خو را آفرید
خویهای انبیا را پَرورید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۲۰)
انبیا: جمع نبی، پیغمبران
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس با کسی خو کن، نشست و برخاست کن که امانت تو، این زندگی تو زندگی بشود، حفظ بشود، منذهنی خراب میکند. پس فضا را باز کن با خداوند میگوید مصاحبت کن. عادت با کسی بکن که خو را آفریده، این همین آفریدگار است، خداوند است و او توانسته با فضاگشایی خویهای پیغمبران را پرورش بدهد، شما هم این کار را بکن. سه بیت اول غزل را دوباره میخوانم:
دل آمد و دی به گوشِ جان گفت
ای نامِ تو اینکه مینتان گفت
درّندهٔ آنکه گفت پیدا
سوزندهٔ آنکه در نهان گفت
چه عذر و بهانه دارد، ای جان؟
آن کس که ز بینشان، نشان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
دی: دیروز، روز گذشته
مینتان: نمیتوان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔟2️⃣0️⃣ ۱۹ 🔟2️⃣0️⃣
در تگِ جو هست سِرگین، ای فَتیٰ
گرچه جو صافی نماید مر تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹)
تگ: ته و بُن
فَتیٰ: جوان، جوانمرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میبینید پس یک ضلع دیگرش درد است. یعنی اگر کسی منذهنی داشته باشد، این سهتا را دارد و این سهتا درواقع مانع تغییرش است. دردش میآید بالا گیجش میکند اصلاً نمیفهمد. هرچه به او بگویی نمیفهمد، درد هم نداشته باشد پندار کمال دارد، میگوید راجعبه چه کسی صحبت میکنید؟ مگر من ایرادی دارم؟ چه کسی گفته من ایراد دارم؟ هر کسی میگوید من ایراد دارم خودش ایراد دارد، باید برود ایرادهای خودش را درست کند. درست است؟
اگر هم یک حقیقتی را بدهی که اصلاً نتواند دیگر انکار کند میگوید آقا این اشتباه را شما کردید، شما فکر کردید، شما گفتید عمل کنیم، این ضررش است، به او برمیخورد و همهجا را میزند میشکند بلکه هم برمیدارد شما را میکُشد یا اذیت میکند یا از شما جدا میشود. ناموسش نمیگذارد. توجه میکنید؟
این سهتا را شما در خودتان ببینید. هر کس میخواهد تغییر کند، اولاً که چاره نداریم تغییر کنیم، نه؟ گفته که شما اَلَست را نشاندار کردید، وای به حالتان، خودتان خودتان را میدرید، از درون میسوزید، شما بنشین حالا با سببسازی دیگران را ملامت کن این چه دردی را دوا میکند؟
تنها عذری که میتوانی بخواهی این است که این کار را دیگر نکنی. ولی شما چهجوری میتوانید نکنید؟ برای اینکه آبرویتان میرود. مردم چه میگویند؟ تا دیروز این کار را میکردی، الآن میگویی این کارها اشتباه بوده؟ از آبرویت نمیترسی؟ چرا والله، آبرویم میرود، نمیگویم، بگذار بدبخت بشوم، بمیرم، دریده بشوم. خب:
کرده حقْ ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰)
ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بدَلیِ منذهنی
حَدید: آهن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خداوند این ناموس، یعنی حیثیت بدلی منذهنی را صد من آهن کرده، و خیلی آدمها هستند که به این بندی که دیده نمیشود بسته شدهاند، تکان نمیتوانند بخورند.
کلاس مولانا نمیتوانند بروند، مولانا نمیتوانند بخوانند، برای اینکه میگویند آقا پس من اگر الآن مولانا را بخوانم یعنی من از مولانا کمتر میدانم؟ چطور اینهمه مردم دنبال من هستند، من نمیتوانم بخوانم، نه! آبرویم میرود. شما جلوی این ناموس عرض کردم دربیایید.
برای مبارزه با ناموس، اگر این ناموس را بشکنید پندار کمال میشکند و یواشیواش آدم دردهایش را میبیند. ناموس خیلی خطرناک است.
شما میتوانید از بچهتان گفتم عذر بخواهید، از دوستتان عذر بخواهید، بلافاصله اشتباهتان را دیدید اقرار کنید، تا نشان دادند اقرار کنید و عذر بخواهید، اینها روشهای عملی مبارزه با ناموس است و ممکن است ما را نجات بدهد.
اصلاً هیچ عذر و بهانه نداریم. همینکه فهمیدیم اشتباه کردیم، بلافاصله اقرار میکنیم و زیر بار مسئولیت میرویم و عذرخواهیاش هم این است که عوض کنیم آن را، میگوییم من عوض میکنم این را عوض کردم تمام شد. خب الآن دیدید دیگر همه را دیدید و این را خواندیم:
خویش مجرم دان و مجرم گو، مترس
تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷)
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِهْ
اینچنین انصاف از ناموس بِهْ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸)
ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بدَلیِ منذهنی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر شما دچار همچو مثلثی شدهاید [شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)] درد و پندار کمال و ناموس، بهتر است که واقعاً بگوییم بله، من جاهلم، ای خدا فضا را باز میکنم به من درس بده، و من مجرم بودم دارم اعلام میکنم من مجرم بودم و گناهها بر گردنِ من است برای اینکه مرکزم را جسم کرده بودم. و همینطور:
حُکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)
بِساط: هر چیزِ گستردنی مانند فرش و سفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خداوند خاصیت فضاگشایی را در درون ما قرار داده و به ما گفته که فقط میتوانی منبسط بشوی، منقبض نمیتوانی بشوی. منقبض بشوی، با من نمیتوانی صحبت کنی. منبسط شو تا حرف من را بشنوی، من هم حرف تو را بشنوم تا من به تو بتوانم کمک کنم. پس در ضمن یک مثلث دیگر هم هست [شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)] که قاعدهاش فضاگشایی است.
🔟2️⃣0️⃣ ۱۷ 🔟2️⃣0️⃣
همانطور که ملاحظه میکنید این مثلث همانش است [شکل۵ (مثلث همانش)]، نشان میدهد که ما چیزهای آفل یا گذرا را که ذهن نشان میدهد، ذهن هرچه را که نشان میدهد ازبینرفتنی است و دارد از بین میرود. اگر خوب دقت کنید اینها نباید مرکز ما باشد، و ذهن اینها را میگذارد مرکزش، مثل پول، مثل وضعیتهای زندگی و باورهای مختلف و با اینها همانیده میشود. دیدن برحسب اینها سبب میشود که با چرخش ذهن منذهنی بهوجود بیاید. منذهنی در زمان مجازی کار میکند که همین گذشته و آینده هست.
و در سه بیت قبلی اگر یادتان باشد، گفت که «آخِرزمان» شده یعنی زمان مجازی برای انسان تمام شده، باید بیاید به زمان حقیقی که این لحظه است، هر انسانی در اینجا زندگی کند، و تا نیاید به این لحظهٔ ابدی از دریدن خودش و سوزیدن خودش دست برنمیدارد. تا زمانی که ما زمان مجازی را تمام کنیم در خودمان. توجه کنید به حرف مولانا:
مرغِ جانها را در این آخِرزمان
نیستْشان از همدگر یک دَم امان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۶)
یعنی اگر حتی یک زن، دو نفر را درنظر بگیرید که بهصورت زن و شوهر هستند. اگر زمان مجازی برای اینها تمام نشده باشد، اینها امان زندگی را از همدیگر میگیرند، دشمن هم میشوند بهجای اینکه دوست هم بشوند. ولی بهمحض اینکه زمان مجازی از بین برود و بیایند هر دو به این لحظهٔ ابدی و فضا را باز کنند، اینها میشوند یار همدیگر، برای اینکه اَلَست و زندگی را در همدیگر شناسایی میکنند.
پس الآن میبینید که چه بلایی سر ما آمده، آمدیم نقطهچینها، چیزهای آفل را گذاشتیم در مرکزمان و بهوسیلهٔ اینها دیدیم. چون ذهن بهسرعت از این فکرهای نقطهچینها رد میشود منذهنی بهوجود میآید که در زمان مجازی است، دوتا خاصیت مقاومت و قضاوت در ما بهوجود میآید.
مقاومت به یک اعتباری یعنی اینکه آن چیزی که ذهن نشان میدهد مهم است و بازی نیست و بنابراین میتواند بیاید به مرکز ما. پس یک معنی مقاومت ستیزه است. همین مقاومت، یعنی یک وضعیتی پیش میآید شما از کنارش رد نمیشوید مثل آب، شما درست نوکبهنوک درمیآیید. چرا؟ برای اینکه از آن زندگی میخواهید، برای اینکه وضعیت ذهنی برای شما مهم تعریف شده.
و مقاومت یکی از راههای دریدن است. خود شما نگاه میکنید که وقتی از کنار یک وضعیتی رد میشوید و به شما نمیساید، شما آسیب نمیبینید. وقتی با آن شروع میکنید به ستیزه کردن، رودررو شدن، دعوا کردن شما آسیب میبینید و به این طریق دریده میشوید.
چهکسی مقاومت میکند؟ شما. شما میتوانید از کنارش رد بشوید مثل آب. یا نه مثل یک جسم جامد جلوی سنگ دربیایید و بابا بکش کنار، من میخواهم رد بشوم. در رودخانه آب هیچ موقع به یک سنگ بزرگ نمیگوید باید کَنده بشوی، وگرنه من میایستم اینجا رد نمیشوم. نه، از پهلویش، از بالایش رد میشود میرود. شما باید آنطوری روان باشید. بنابراین مقاومت نمیکنید، ولی اگر چیز آفل در مرکزتان باشد، مجبور هستید مقاومت کنید.
پس منشأ این دریده شدن و سوخته شدن، همین جسمها در مرکزمان است. از طرف دیگر هر لحظه چون وضعیت مهم است، ما میخواهیم ارزیابی کنیم ببینیم این وضعیت همانیدگیهای ما را اضافه میکند یا کم میکند؟ اگر اضافه کند، خوشحال میشویم. اگر کم کند، غمگین میشویم. و این غمگین شدن و خوشحال شدن مربوطبه منذهنی است، مربوطبه حال منذهنی است. شما به حال منذهنی احتیاج ندارید، به حال اَلَست احتیاج دارید، به حال آن جان اصلیتان که فعلاً نیست. توجه میکنید؟
پس شما باید از شرّ منذهنیتان خلاص بشوید، ولی این نشان میدهد که چهجوری شما دچار این کار میشوید. خیلی هم ساده است. کافی است هرچه که ذهنتان نشان میدهد، برای شما تعریف شده این مهم است، یکیاش همین پول است، پول معتبر هست، ولی مهم نیست، نباید بیاید مرکزتان. و اگر مرکزتان نیاید، میبینید اِ دارد زیاد میشود. اگر به مرکزتان بیاید، شما میشوید خسیس، پولتان زیاد نمیشود دیگر. توجه میکنید؟ اگر زیاد هم بشود موقتاً، بعداً کم میشود. مرکز عدم پول را زیاد میکند، برای همین در این بیتها میگفت که اگر شما، «سلیمانجوی» هر دو را دارد.
دانهجو را، دانهاش دامی شود
وآن سلیمانجوی را هردو بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵)
از این سادهتر!
مرغِ جانها را در این آخِرزمان
نیستْشان از همدگر یک دَم امان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۶)
شما تمرکزتان روی خودتان است، بگویید من میگذارم دیگران زندگی کنند، کاری ندارم، خودم هم زندگی میکنم. و اگر یک جوری مردم ریختند سر من میگویند زندگی نکن، من باید چارهاندیشی کنم و با فضاگشایی خودم را از شرّشان حفظ کنم. و در این زمان سلیمان هست. سلیمان الآن میتواند همین مولانا باشد برای شما، که به شما صلح بدهد و ظلم را از بین ببرد. بله این را فهمیدیم.
🔟2️⃣0️⃣ ۱۵ 🔟2️⃣0️⃣
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۲-۱۰۱۵ (روزهای سهشنبه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱-۱۰۱۵ (روزهای جمعه)
*مخصوص چاپ سیاه و سفید*
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱۰۱۵ (روزهای چهارشنبه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
✓بخش سوم
- ابیاتی در بیان ویژگیهای دیگر منذهنی مانند زیادهگویی، شتاب و عجله، مدّعی بودن و دیدن با غرضها
- ابیات «یُعمیٖ و یُصِم»
- برای سومین بار بررسی مثلث واهمانش و شکل حقیقت وجودی، بههمراه دو بیت اول غزل
- برای سومین بار بررسی بیت اول و دوم غزل، بههمراه دایرهٔ همانیدگیها و دایرهٔ عدم
- ابیاتی دربارهٔ دید درست هشیاری اصلی و دید غلط منذهنی. با کمک این ابیات میتوانیم ببینیم که ما بهعنوان خروب زندگی خودمان را خراب کردهایم و مجبور هستیم زیر بار رفته و مسئولیت را قبول کنیم، چون اگر زیر بار نرویم، خروبیمان تندتند و بدتر خواهد شد.
- ادامهٔ تفسیر ابیات غزل (چهارم تا دهم)
✓ بخش چهارم
- یک نگاه کلی به آنچه تا اینجا بیان شد و خلاصهای از غزل که تا بیت دهم تشریح شد، و سپس تفسیر مابقی ابیات غزل (یازدهم تا پانزدهم)
- تفسیر دوباره ابیات اول تا سوم غزل، و ابیاتی جهت روشن شدن هر یک از این ابیات؛ از جمله:
- در تشریح بیت دوم غزل، ابیات ۲۲۵۱ تا ۲۲۵۹ دفتر سوم بیان میکند که ما بهعنوان آب هشیاری در همانیدگیها گیر افتادهایم و میخواهیم برویم پیش خداوند در دریای فضای گشودهشده، اما گِل همانیدگیها اجازه نمیدهد. ما باید شراب ناب زندگی و انعکاس آن در بیرون که زیبایی و سازندگی است را از این گِل جذب کنیم.
- جهت تبیین بیت سوم غزل، ابیات ۲۲۷۴ تا ۲۲۸۶ دفتر چهارم از داستان «سه ماهی»، میگوید اگر کسی عاقل است یا نیمهعاقل میگذارد میرود از ذهن؛ اما اگر ماند، احمقی او را در آتش دردها خواهد نشاند.