هر کبوتر میپَرَد در مذهبی
وین کبوتر جانبِ بیجانبی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۱)
مَذْهَب: محلّ رفتن، راه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ما نه مرغانِ هوا، نه خانگی
دانهٔ ما دانهٔ بیدانگی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲)
زآن فراخ آمد چنین روزیِّ ما
که دریدن شد قبادوزیِّ ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۳)
«هر کبوتر»، کبوتر در اینجا منذهنی است، بیشتر کبوترها منذهنی هستند، میپرد در یک راهی که از یک دین اصلی جدا شده. «هر کبوتر میپَرَد در مذهبی» یعنی باورپرست شده، مکانپرست شده، زمانپرست شده، اما کبوتر اصلی آن است که بپرد در بیجانبی، در بیسویی. پس در این لحظه فضا را باز کند بپرد بهسوی بیسویی.
میگوید ما نه مرغ هوا هستیم، نه مرغ خانگی هستیم، دانهٔ ما چه هست؟ دانهٔ ما واقعاً چیزی هست که ذهن نشان میدهد یا بیدانگی است؟ دانهٔ بیدانگی همان فضای گشودهشده است که در آن دانه نیست. پس ما نه مرغی هستیم که در هوا میپرد، نه مثل مرغ خانگی، اگر مرغِ هوا را هوا ترجمه کنیم.
به این علت روزی ما بینهایت است، از جنس کوثر است، که «قبادوزی ما» دریدن قبا است. یعنی شما همهاش قبا را میدرید. هرچه که ذهنتان میسازد ولو خلاقانه، میدرید، میدرید، میدرید، میدرید، میدرید، همهاش میدرید، چه چیزی را؟ لباسی که ذهن میدوزد.
درنتیجه دانهٔ شما بیدانگی است، هیچ دانهای نیست که به مرکز شما بیاید و قبای شما هم دریدن قبا است. قبادوزی شما دریدن قبای ذهنی است.
هر چیزی که ذهن میخواهد درست کند، بگوید به به به! عجب چیزی است این! و میخواهد بیاید مرکز شما فوراً میدرید. نمیتواند بیاید دیگر وقتی میدرید. در آن موقع هست که روزیِ شما فراوان میشود.
ولی اگر یک شعری بگویید شما، یک چیز خوبی بگویید همهٔ مردم بگویند به به به! شما خودتان هم بچسبید به آن، از آن قبا بدوزید، ندرید، آن میشود قبای شما، روزیِ شما دوباره قطع میشود. روزیِ شما از آنور فراوان میآید. میخواهید قطع نشود، نگذارید ذهن از آن قبا بدوزد و به شما بپوشاند. درست است؟
حالا یک ذره وقت است، این مثنوی کوتاه هم برای شما بخوانم. این مثنوی مربوط است به اینکه کسی میگوید میآید پیش زرگر، میگوید که من یک زری دارم، شما یک ترازو به من بده این را بکِشم. منتها ترازویش، ترازوی زرگر همان ترازوی خدا است و آن شخص هم ما هستیم که زَر ما خرد و مُرد است، یعنی قراضه است. پس:
«دیدنِ زرگر عاقبتِ کار را و سخن بر وفقِ عاقبت گفتن با مُسْتَعیرِ ترازو»
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۴)
مُسْتَعیر: آنکه چیزی به عاریت گیرد، عاریتخواه.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«مُسْتَعیرِ» یعنی عاریتگیرندهٔ ترازو. ما از خداوند میخواهيم ترازو بگیریم که بگوییم وزن کن ببینیم چقدر حضور دارم من، درحالیکه حضور ما قراضه است، یک تکهتکه اینور پخش شده. اجازه بدهید بخوانیم.
آن یکی آمد به پیشِ زرگری
که ترازو دِهْ که برسنجم زری
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۴)
گفت: خواجه رُو، مرا غَلبیر نیست
گفت: میزان دِهْ، بر این تَسْخُر مَایست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۵)
غَلبیر: غربال
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
گفت: جاروبی ندارم در دکان
گفت: بس، بس این مَضاحِک را بمان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۶)
مَضاحِک: جمعِ مَضحکة، سخنان خندهآور، شوخی
بمان: توقّف کن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس یکی آمد پیش زرگر، ما رفتیم پیش خداوند میگوییم که ترازویت را بده که زری را که درواقع حضور خودم است، دُر خودم است بسنجم. خداوند به ما میگوید که برو دنبال کارَت من غربال ندارم. ما میگوییم بابا من میزان میخواهم ترازو میخواهم، ما را مسخره نکن. بعد هم برمیگردد میگوید جارو ندارم در دکان و ما هم میگوییم که بس، بس، بس کن، با من دیگر از این شوخیها نکن، من ترازو میخواهم. درست است؟
🔟2️⃣0️⃣ ۵۰ 🔟2️⃣0️⃣
ظَلَّتِ الْاَرْباحُ خُسْراً مَغْرَما
تَشْتَکی شَکْویٰ اِلَیاللّٰهِ الْعَمیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفنر پنجم، بیت ۳۴۸)
«براثر کژبینی، سودها به زیانی سخت و پایدار مبّدل شد، از کوردلی خود به خدا شکایت کن.»
ظَلَّت: در اینجا بهمعنیِ شد و گردید است.
اَرْباح: جمعِ رِبْح، بهمعنیِ سود و منفعت
مَغْرَم: ثبوت و ملازمت
اَلْاَرْباح: جمعِ ربح، بهمعنی سود و منفعت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖
پس اَرْبٰاح، اینجا هست معانی. ظَلَّت در اینجا بهمعنی شد و گردید است. اَرْبٰاح: جمعِ رِبْح، بهمعنی سود و منفعت است. مَغْرَم یعنی ثبوت و ملازمت و ادامۀ کار. پس واضح است. یعنی گردید، شد سودهای ما «خُسْراً»، زیان، «مَغْرَما» یعنی بهطور دائم. من همهاش به خودم ضرر زدم، پس «ظَلَّتِ الْاَرْبٰاحُ خُسْراً مَغْرَما».
البته میتوانیم این هم اینطوری هم بخوانیم که این سودهای من همه ضرر شد، بهعلاوهٔ دردِ مداوم، «مَغْرَما»، درد مداوم. حالا میگوید «تَشْتَکی شَکْویٰ»، تو بیا از کوردلیِ خود به خدا شکایت کن. «تَشْتَکی»، شکایت کن به خداوند از کوریِ خودت.
حالا ما کور بودیم، دراثر کوری خودمان به علت گذاشتن همانیدگیها در مرکزمان، سودهای ما همه ضرر شد، یکی هم سود نشد و دردها را هم دائماً ادامه دادیم. الآن بهخاطر کوردلیمان به خدا شکایت کنیم، این درست است؟ نه. از کوردلی همه دارند این کار را میکنند. چرا من اینطوری شدم؟ چرا اینقدر ضرر زدی؟ اگر که از، مستقیم از دیو ما نصیحت بپذیریم باید بگوییم که اصلاً همه تقصیر تو بودهاست. ولی به علت شکلهای مختلفی که از تغییر همانیدگیها و دردها در من بهوجود آمد و مرشد بدی هم انتخاب کردم و اینها، من همهاش به خودم ضرر زدم با دردی مداوم، حالا بیایم بگویم من خودم را کوردل کردهام، خدایا به تو شکایت دارم. این یعنی چه؟ میبینید که معنی نمیدهد.
اولاً متوجه میشویم که چهجوری است که خداوند از اول قرار بود که هر لحظه را من خردمندانه زندگی کنم، هر لحظه صنع داشته باشم، تولید داشته باشم، سازنده باشم، شاد باشم، شادی را و عشق را در جهان گسترش بدهم، همهٔ اینها به ضرر تبدیل شد برای اینکه مرکز من جسم بود و متوجه نشدم که باید فضا را باز کنم مرکزم را عدم کنم.
از دست اینکه خودم خودم را کوردل کردهام به خدا شکایت کنم؟ خدا چکار کند؟! اینکه من قدرت و تواناییام را تفویض کردهام به دیو. به دیو گفتم بیا زندگیِ من را اداره کن. هر لحظه سود من ضرر شد و این تداوم پیدا کرده تا اینجا. خب شما میتوانید برگردانید، اینها را میخوانیم که شما بیخودی ناله نکنید که خداوند من را اینطوری کرده، یکی دیگر این کار را کرده. نه، کوردلی خودِ ما است که ما را به اینجا رسانده.
«اِلَیاللّٰهِ الْعَمیٰ» یعنی به خداوند از کوری خودم، من از کوری خودم به خداوند شکایت میکنم. معنی ندارد این. خب خودت خودت را کور نکن شکایت هم نکن. خداوند تو را کور کرده؟ یا تو جسمها را گذاشتی مرکزتان عینک جسمی زدی کور شدی؟ الآن به او شکایت میکنی؟! خب از دست خودت به خودت شکایت کن.
حَبَّذا اَرْواحُ اِخْوانٍ ثِقات
مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتات
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۹)
«زهی به جانهای برادران موردِاعتماد که آن جانها مسلمان و مؤمن و فروتناند.»
اِخْوان: جمعِ اَخْ و اَخُو بهمعنیِ برادر.
ثِقات: جمعِ ثِقَه بهمعنیِ شخص موردِاعتماد.
قانِتات: جمعِ قانِتَه بهمعنیِ زنِ فروتن، خداترس، پرهیزگار.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چه خوش است، زهی، به جانهای برادران مورد اعتماد، اِخْوانٍ ثِقات. ثِقات یعنی مورد اعتماد. اِخْوان یعنی برادران. قٰانِتات: جمعِ قٰانِتَه بهمعنی زنِ فروتن، خداترس و پرهیزگار.
پس دارد چه میگوید؟ دارد میگوید چه خوش است روح برادران مورد اعتماد. چه خوش است که من فضا را باز کنم، تو فضا را باز کنی، او فضا را باز کند و بفهمیم که ما توانایی انتخاب داریم، دو دیدهمان را کور نکنیم.
چه خوش است روحهای، هشیاریهای برادران مورد اعتماد که اینها مسلمان هستند، یعنی تسلیمشده هستند، هر لحظه فضاگشایی میکنند، مؤمن هستند، به ذهن نمیروند. پس تسلیم میشوند، فضاگشایی میکنند، عدم را میآورند و فروتن هستند، بلند نمیشوند بهعنوان من، «قٰانِتات». «مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قٰانِتات»، خب این سهتا خاصیت در شما هست؟
🔟2️⃣0️⃣ ۴۸ 🔟2️⃣0️⃣
فضلِ آن آتش شنیده هر رَمه
هر شَرَر را آن گمان بُرده همه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۹)
رَمه: سپاه و لشگر، گروه مردم
شَرَر: جرقهٔ آتش، آتش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چون برآید صبحدم نورِ خُلود
وانماید هریکی چه شمع بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۰)
خُلود: جاودانگی، بقای دائمی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هرکه را پَر سوخت زآن شمعِ ظَفَر
بِدْهدش آن شمعِ خوش هشتاد پَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۱)
شمعِ ظَفَر: مُرشد، انسانِ بهحضوررسیده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
رَمه: سپاه، لشکر، در اینجا گروه مردم. شَرَر: آتش. خُلود: جاودانگی، بقای دائمی. شمعِ ظَفَر یعنی مُرشدِ خوب، مولانا، شمعِ ظَفَر، انسان به حضور زندهشده، عارف بزرگی مثل مولانا شمعِ ظَفَر است.
پس مولانا میبینید فرق میگذارد بین شمع ظفر و یک انسانی که یک شور و حالی دارد و مردم را دُورش جمع کرده، میگوید من شما را به جایی میرسانم، یعنی به خدا وصل میکنم.
میگوید که «فضلِ آن آتش» را یعنی آتش موسی بخت را که همان آتش عشق است، موسی به خدا زنده شد، منذهنیاش متلاشی شد، صاحب بخت شد. آن آتش را همه شنیدهاند اِ موسی واقعاً این فضل را پیدا کرد. «فضلِ آن آتش شنیده هر رَمه»، یعنی هر گروه انسانی.
منتها متأسفانه هر آتش را، هر شَرَر را فکر کرده همان است، منتها تقریباً همۀ شَرَرها، همۀ آتشها مالِ ذهن است. تجسم یک آتش ذهنی آتش عشق نیست، شما نباید با یک خرده شور و حال فکر کنید که به عشق زنده شدید، باید کار کنید. «هر شَرَر را آن گُمان بُرده همه»، همه وقتی میگوید، رَمه میگوید یعنی اکثریت مردم این کار را کردهاند متأسفانه.
دوباره اگر حقیقت آشکار بشود، «چون برآید صُبحدم» مثل آن نمازگزاران به قبلههای تقلبی وقتی صبح شد، حقیقت آشکار شد، کعبه را دیدند، متوجه شدند که همه اشتباه کرده بودند.
«چون برآید صُبحدم نورِ خُلود»، وقتی شما بیدار بشوید از خواب ذهن، بیایید به این لحظۀ ابدی، ببینید که این لحظهٔ ابدی چقدر با زمان مجازی ذهنی فرق دارد، و وقتی آمدید به این لحظۀ ابدی بینهایت شدید و چقدر آن چیزی که ذهن نشان میدهد بیارزش است، اهمیت ندارد، اصل این حالت شماست و فهمیدید که اگر ساکن این لحظه بشوید و بینهایت بشوید، چقدر میتوانید به زندگی ارتعاش کنید، چقدر خلّاق میشوید، چقدر خداوند از طریق شما فکر و عمل میکند، «ما کمان و تیراندازش خداست»، چقدر به صُنع دست میزنید، چقدر میتوانید نعرۀ عشق بزنید و زندگی را در درون انسانها بیدار کنید، این نور خلود است، نور جاودانگی است، جاودانه شدید، از جنس خِضر شدید. برای همین آمدیم.
«چون برآید صُبحدم نورِ خُلود»، وقتی ساکن شدن به این لحظه پس از بیداری از خواب ذهن به شما دست بدهد، آن موقع متوجه میشوید که «هر یکی چه شمع بود».
هر که پَرَش سوخت به شمع مولانا، یعنی پَر ذهنیاش سوخت به این شمع ظفر، شمع پیروزی، شمع ظفر گفتم راهنمایی است یا مرشدی است حقیقی، در مورد ما فعلاً مولانا است. هر کسی پَرهای ذهنیاش را با شمع پیروزی مولانا سوزاند، «بِدْهدش آن شمعِ خوش هشتاد پَر»، آن شمع خوش هشتاد پَر به او میدهد.
شما هم پَرهای ذهنی را میاندازید و هشتاد پَر معنوی میگیرید و پرواز میکنید از روی همانیدگیها، بیپَر نمیمانید. شما ابزارهای سببسازی ذهنی را میاندازید، بعد میبینید که اِ راهحلها، صنع مرتب از آنور میآید، ارتعاش به عشق، تشویق انسانها به زندگی، دیدن زندگی در انسانها، هی تندتند در شما این چیزها پدید میآید و هزارتا چیز دیگر. درست است؟
جُوقِ پروانهٔ دو دیده دوخته
مانده زیرِ شمعِ بد پَرسوخته
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۲)
جُوق: دسته، گروه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میطَپَد اندر پشیمانیّ و سوز
میکند آه از هوایِ چشمدوز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۳)
شمعِ او گوید که چون من سوختم
کِی تو را بِرْهانَم از سوز و ستم؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۴)
گروه پروانهای که چشم عدمش بسته است، منذهنی دارند و دُور یک شمع منذهنی میگردند، زیر این شمع بد پَرشان میسوزد.
پس دو جور مرشد شد. یک کسی مثل مولانا پَرهای مجازی ما را میسوزاند، پَر معنوی حقیقی میدهد، اما شمع بد، مرشدِ بد چکار میکند؟ دو دیدهٔ عدم ما را میبندد و زیر این شمع بد پَر ما میسوزد، آن پَری هم که داشتیم از بین میرود.
و اینها در پشیمانی و سوز میتپند و آه میکشند از خواستههای جسمانی و نفسانی چشمدوز. هی میگویند ما اسیر این شهوتها شدیم، اسیر این گرفتاریها شدیم، خواستههای نفسانی شدیم، چشم ما بسته شد.
🔟2️⃣0️⃣ ۴۶ 🔟2️⃣0️⃣
بدینسان، «هٰکَذیٰ»، خداوند امتحان میکند همهٔ انسانها را در همین لحظه که قیامت است، درحالیکه یک فتنهٔ نیرومند رسواکننده، انسانها را فراگرفته، شما هم الآن میدانید که فراگرفته. چرا؟ از قبل شما یک چیزهایی را گذاشتهاید مرکزتان، برحسب عدم نمیبینید، برحسب چیزها میبینید، درنتیجه سِحر شدهایم ما، یک سِحر رسواکننده. هر لحظه خداوند میخواهد ما درست ببینیم و درست نمیتوانیم ببینیم، رفوزه میشویم. و این آیه هم که ساحره هست همین را میگوید:
«فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ.»
«و آنها خود را در آن صحرا خواهند يافت.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ نازعات (۷۹)، آیهٔ ۱۴)
و آنها خود را در صحرای محشر خواهند یافت، خودشان را در قیامت خواهند یافت، یافتهایم دیگر! مگر نه؟ این آیه، اینطور که مولانا به ما یاد میدهد، مربوط به قیامتِ بعد از مردن نیست، به همین لحظه است. آنها یعنی انسانها همیشه در این لحظه خواهند بود و در این لحظه خداوند آنها را امتحان خواهد کرد و میبایستی که قبول بشوند. و انتخابشان باید طوری باشد که قبول بشوند. و این هم خیلی ساده است، بهجای فضابندی و انقباض و رفتن به ذهن و تصور اینکه منذهنی هستند، باید بدانند که منذهنی نیستند، هیچکدام از این ادا و اصولهای منذهنی هم رفتار اَلَست نیست. و بهجز ضرر، همینطور که امروز هم دیدید، هیچ فایدهای برای ما ندارد.
امروز در غزل، مولانا گفت که شما میتوانید درندهٔ خودتان باشید، سوزانندهٔ خودتان باشید یا میتوانید سازندهٔ خودتان باشید. کدام یکی میخواهید باشید؟ اگر میخواهید درندهٔ خودتان باشید، دراینصورت اَلَست را نشاندار کنید. ما هم گفتیم نمیکنیم، اگر ادامه بدهیم.
همچنین هر قوم چون پروانگان
گِردِ شمعی پَرزنان، اندر جهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۶)
خویشتن بر آتشی برمیزنند
گِردِ شمعِ خود طَوافی میکنند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۷)
بر امیدِ آتشِ موسیِّ بخت
کز لَهیبش سبزتر گردد درخت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۸)
لَهیب: زبانهٔ آتش و گرمی آن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
همین «سبزتر گردد درخت»، ببینیم شما میتوانید درخت خودتان را که در آتش دردها میسوزد، میتوانید سبزتر بکنید؟
همچنین میگوید هر قوم، دستهدسته آدمها جمع شدهاند حول یک نفر انسان، که او هم یک شور و حالی دارد میگوید به حضور رسیدم، میچرخند. حالا این شخص میتواند یک شخصی باشد که اصلاً حضور را نمیشناسد و دارد همین را میگوید. «همچنین هر قوم چون پروانگان»، چون آنها از نگاه کردن به ستارگان قبله را پیدا نکردند، اینها هم که رفتند تَهِ آب هر کسی هر چیزی گیرش میآمد، آمد بالا، دید که نه، اینها هم سنگ است و اینها، دُر را پیدا نکرد، درست است؟
و دارد میگوید چهجوری مردم اشتباه میکنند. «گِردِ شمعی» یعنی یک انسانی در جهان پَر میزنند. شما اینطوری هستید؟ توجه کنید ما مولانا را میخوانیم تا فضا را باز کنیم، در درون به زندگی وصل بشویم. امروز هم گفت شما به قُراضه بسنده نکنید، باید سکۀ پادشاه را بزنید، یعنی باید یک تِکِه بشوید.
فضا را باز کنید، یکتا بشَوید. نمیتوانید هِی تقسیم بشوید اینجا و آنجا، قُراضههای طلا یعنی حضور را در نقاط مختلف داشته باشید و چون در اکثر جاها ندارید، منذهنی از آن نقاط روشن استفاده کند، دکّان باز کند برای شما، شما بشوید دوباره دکّاندار و خودتان را به معرضِ نمایش بگذارید.
اگر شما خودتان را به معرض نمایش بگذارید بهخاطر قراضهها، ممکن است تعدادی آدم دورِ شما جمع بشوند و حولِ شمعِ شما بگردند، شما مسئول هستید بگویید که بابا من بلد نیستم، دورِ من نگردید، من استاد نیستم.
همچنین هر قوم چون پروانگان
گِردِ شمعی پَرزنان، اندر جهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۶)
«خویشتن بر آتشی برمیزنند»، خودشان را به یک آتشی میزنند، ولی این آتش آتشِ عشق نیست. «گِردِ شمعِ خود طوافی میکنند»، شما شمع دارید؟ دورِ آن طواف میکنید؟ یعنی منذهنی دارید با منذهنیتان به گِردِ یک شمع ذهنی طواف میکنید. اینطوری است؟
شمع اصلی این فضای گشودهشده در درونتان هست. تمام این شعرها را هم میخوانیم شما فضا را باز کنید دور شمع خودتان بگردید، نه فضا را ببندید با یک منذهنی دور شمع منذهنی دیگر بگردید.
🔟2️⃣0️⃣ ۴۴ 🔟2️⃣0️⃣
«يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ.»
«روزى كه رازها آشكار مىشود.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ طارق (۸۶)، آیهٔ ۹)
روزی که رازها آشکار شود همین لحظه است. همین لحظه یکی اگر وصل بشود به زندگی، متوجه بشود که یک زندگی هست، خدا هست، میشود با فضاگشایی به او وصل شد، دیگر الآن، همین الآن هم میخواهد این را بگوید که واقعاً قبله کجا بود. راز این است که هیچکدام از این سوهایی که ما در ذهن تجسم میکنیم، سو نیست، بیسویی نیست، سوی مادی هست و اگر ما آنها را بپرستیم، ما درواقع جسم شدهایم، خدا را نمیتوانیم پیدا کنیم.
و توجه کنید که منظور ما از آمدن به این جهان که از اینور وارد میشویم بهعنوان هشیاری، از آنور خارج میشویم، هفتاد هشتاد سال اینجا هستیم، باید به بینهایت و ابدیت خداوند زنده بشویم. و اینها نشانهٔ این است که شخص توی ذهن معطل شده، وقتش را تلف میکند.
و در بیتهای گذشته گفتیم که ما به هم کمک نمیکنیم، ما با هم لجبازی میکنیم. در آن تمثیل قبلی، من میگویم قبله اینور است، آن یکی آنور است، بعد اینها با هم ستیزه میکنند که نه تو اشتباه میکنی. دراثر این ستیزه و گیج کردنِ همدیگر، ما اصلاً قبله را پیدا نمیکنیم.
و روزی که رازها آشکار بشود، طبق این بیتی که الآن خواندیم یا «کشف گردد که کِه گُم کردهست راه»، «چونکه کعبه رو نمایَد صبحگاه» وقتی صبح بشود، میگوییم آقا کعبه آن است ها! درست است؟ صبح بشود، آدم از خواب ذهن بیدار بشود، متوجه میشود که هیچکدام از این جهاتی که ذهن نشان میداده قبله نبوده، آن چیزهایی که در ذهن ما میپرستیدیم، آنها هیچکدام خدا نبوده، دارد این چیزها را میگوید.
یا غوّاصان میروند به زیر آب و هر کسی بهسرعت چیزی را برمیدارد میگذارد روی توبرهاش.
بر اُمیدِ گوهر و دُرِّ ثَمین
توبره پُر میکنند از آن و این
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۲)
دُرِّ ثَمین: مروارید گرانبها
توبره: کیسهٔ بزرگ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چون برآیند از تگِ دریایِ ژرف
کشف گردد صاحبِ دُرّ شِگَرف
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳)
تَگ: عمق، تهْ، ژرفا
ژرف: عمیق
شِگَرف: نادر، کمیاب، زیبا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وآن دگر که بُرد مُرواریدِ خُرد
وآن دگر که سنگریزه و شَبَّه بُرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴)
شَبَه: نوعی سنگ سیاه براق است که به آن شَبَق نیز گویند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در ضمن دُرِّ ثَمین یعنی مروارید گرانبها. توبره: کیسهٔ بزرگ. تَگ یعنی همین عمق، تهِ دریا. ژرف یعنی عمیق. شگرف یعنی نادر، کمیاب. شَبِّه یا شَبه در اینجا نوعی سنگ سیاه است، نوعی سنگ سیاه براق است که به آن شَبَق هم میگویند که درواقع در مقایسه با مروارید هیچ ارزشی ندارد.
پس غوّاصان نفسشان را حبس میکنند، میروند زیر آب، خیلی نمیتوانند آنجا بمانند و به امید اینکه گوهر و دُرِّ گرانبها گیرشان بیاید و تندتند چیزها را جمع میکنند از آن و این. ما هم همین کارها را از بچگی میکنیم، همینکه عقلمان میرسد، هرچه که پدر و مادرمان به ما نشان میدهند و مهم است، معلمانمان، دوستانمان، بهطور کلی جامعه به ما میگوید که چه چیزی را بچین تندتند بگذار توی توبرهات، توبره در اینجا ذهن ما است، و با آن همانیده بشو.
و این غواصان وقتی از تگ یا تهِ دریای عمیق میآیند بالا، معلوم میشود که وقتی به چیزهایشان نگاه میکنند، معلوم میشود که صاحب دُرّ شگفتانگیز کیست. درست است؟
ما الآن متوجه میشویم که مثلاً مولانا صاحب این دُرّ شگفتانگیز بوده، ولی خیلیها که همعصر او بودهاند، همینطور سنگریزه و شَبَق و چیزهای دیگر از تهِ دریا آوردهاند. تهِ دریا همین دریای زندگی است. شما از زندگیِ الآن، فقط چیزهای ذهنی را میگیرید میگذارید توی توبرهتان؟ یا اینکه نه، فضاگشایی میکنید دُرّ را از آنجا میآورید؟ و کسی که مروارید کوچولو برد، ده درصد به حضور رسید، آن یکی دیگر اصلاً سنگ سیاه را برداشت گذاشت و مرکزش هیچچیز، فقط منذهنی است، منذهنی پر از درد. شما چه؟ شما در توبرهتان چه گذاشتهاید؟
هٰکَذیٰ یَبْلُوهُمُ بِالسّاهِرَة
فِتْنَةٌ ذاتُ افْتِضاحٍ قاهِرَة
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۵)
بدینسان آزمایشی رسواکننده و نیرومند ایشان را در صحرای محشر میآزماید.
هٰکَذیٰ: بدینسان
یَبْلُوهُم: آزمایش میکند ایشان را.
ساهِرَه: روی زمین، زمین قیامت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس «هٰکَذیٰ» یعنی به این ترتیب. «یَبْلُوهُم» یعنی امتحان میکند ایشان را. «بِالسّاهِرَه» یعنی روز قیامت که همین لحظه باشد. درست است؟ چه چیزی را امتحان میکند؟ «بدین سان آزمایشی رسواکننده و نیرومند ایشان را در صحرای محشر میآزماید.»
🔟2️⃣0️⃣ ۴۲ 🔟2️⃣0️⃣
از خیال، آن رهزنِ رَسته شده
وز خیال، این مَرهمِ خسته شده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳)
رَسته شده: نجات یافته، به راه هدایت آمده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در پَریخوانی یکی دل کرده گُم
بر نُجوم، آن دیگری بنهاده سُم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۴)
پَریخوانی: فنِّ جنگیری و تسخیر اَجنّه که در قدیم معمول بوده است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این روشها مختلف بیند بُرون
زآن خیالاتِ مُلَوَّن زاندرون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۵)
مُلَوَّن: رنگارنگ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
توجه میکنید میگوید از خیال، یکی دزدِ آدمهای نجاتیافته هست، میخواهد آنها را از راه بهدَر کُند، از خیال. توجه میکنید که همهٔ اینها در خیال مشترک هستند.
خیال یعنی یک فکر همانیده، از خیال یک کسی میخواهد آدمها را نجات بدهد، با ذهنش میخواهد نجات بدهد، رفته حتی آنهایی که رَستهاند، یک خرده آزاد شدهاند، آنها را هم به تله میاندازد.
دوباره از خیال، یکی رفته میخواهد روی زخمی مرهم بگذارد، میتواند بگذارد؟ نه نمیتواند بگذارد. مرهم را کسی میتواند بگذارد که فضا را باز میکند. غزل داشتیم اینها را. گفت اگر به زندگی ارتعاش میکنی، اگر تو آن نعرهٔ عشق را میزنی، «یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون»، درست است؟ «میکند جان در جهان آبگون»، در جهان فضای گشودهشده یک کسی آرزومندیاش را نعره میکشد که ای کاش انسانهای دیگر هم میدانستند که میتوانند فضاگشایی کنند، وارد بهشت بشوند و این لحظه از قدرت انتخابشان استفاده کنند و فضا را نبندند، به ذهن نروند. درست است؟
در پَریخوانی یکی دل کرده گُم
بر نُجوم، آن دیگری بنهاده سُم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۴)
اینها هم خیالات است. بهجای اینکه میگوید ما انسان هستیم، خداوند گفته فضا را باز کنید، به هم وصل بشوید، صنع داشته باشید، طرب داشته باشید، زندگیتان را از حالت جبری بیرون بیاورید، زندگیتان را تغییر بدهید، اینها رفتهاند جنگیری میکنند! خیالاتی را میبافند به خیال اینکه این آدم که مریض است، مریض ذهنش است، مریض منذهنی است که فکر میکنند جنزده شده! از جن میخواهند این شخص را آزاد کنند، از دست جن! یعنی دارد مسخره میکند زندگی آدمهایی که منحرف هستند واقعاً، «در پَریخوانی یکی دل کرده گُم».
یکی دیگر هم زندگیاش را، عرض کردم، بهجای اینکه به خلاقیت، به خردمندی و به وصل مجدد به خداوند متکّی کند، رفته از بالا میگوید که حالا ببینم طالعم چیست، کِی به دنیا آمدی و هی چیز میاندازد که بیا که من فال تو را بگیرم، بگویم چه خواهد شد.
پس به «سُم» هم توجه کنید، «بنهاده سُم» یعنی این در حد حیوان است. این نجوم را نمیگوید که، نجوم علمی را نمیگوید. آن کسانی را دارد میگوید که زندگیشان را بهجای خلاقیت و طرب و کوشش که میتوانند تغییر بدهند، هم مادی هم معنوی وصل کردهاند به خرافات، خرافاتِ جنگیری و اینکه الآن شما تولدتان کِی بوده؟ پس این طالعتان به آنجا وصل است و ستارهها اینطوری تغییر میکنند، حالا که یک اتفاق بدی برای شما خواهد افتاد! این بدبخت هم میرود اینطوری فکر میکند، اتفاق بد هم میافتد، چون هرچه را که فکر کنی، بزرگش میکنی، اتفاق میشود برایت. «بر نجوم آن دیگری بنهاده سُم»، بنهاده سُم یعنی در حد حیوان.
«این روشها مختلف بیند بُرون» میگوید میدانید چرا این روشها مختلف هستند در بیرون؟ برای اینکه در درونشان آن خیالات مُلوّن را دارند. مُلوّن یعنی رنگارنگ. پس اگر ما در درون خیالات رنگارنگ داشته باشیم، انعکاسش در بیرون روشهای مختلفی است که با هم در ستیزهاند.
🔟2️⃣0️⃣ ۳۹ 🔟2️⃣0️⃣
اجازه بدهید این قسمت را هم شروع کنیم بخوانیم.
چون مَلَک از لوحِ محفوظ آن خِرَد
هر صباحی درسِ هر روزه بَرَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۷)
لوحِ محفوظ: علِم بیکرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بر عدم تحریرها بین بیبَنان
وز سوادش حیرتِ سوداییان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸)
بَنان: انگشتان، سرِ انگشتان
سواد: سیاهی، سطوری که بر لوح نویسند.
سوداییان: تاجران و بازرگانان، دیوانگان، عارفان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هر کسی شد بر خیالی ریشِ گاو
گشته در سودایِ گنجی کنجکاو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹)
ریشِ گاو: احمق، مسخره و دستآویز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ.»
«بلى، اين قرآن مجيد است.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیهٔ ۲۱)
«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.»
«در لوح محفوظ.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیهٔ ۲۲)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«مَلَک» عرض کردم از خداوند علم میگیرد. فرشته میگوید ما علمی نداریم جز آن علمی که در این لحظه شما به ما میدهید. شما هم فضا را باز میکنید، از جنس فرشتگی میشوید. پس مانند فرشته از این فضای گشودهشده که «لوحِ محفوظ» است، آن عقل، یعنی عقل ما، هر لحظه، «هر صباحی»، درسش را میگیرد. درس یکروزه، یعنی درس آن لحظه را میگیرد.
چون مَلَک از لوحِ محفوظ آن خِرَد
هر صباحی درسِ هر روزه بَرَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۷)
لوحِ محفوظ: علِم بیکرانهٔ پروردگار، اشاره به آیهٔ ۲۲، سورهٔ بروج (۸۵)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس شما میدانید از کجا درس باید بگیرید. مانند فرشته، وقتی فضا را باز میکنید فرشته میشوید، «لوح محفوظ» از این فضای گشودهشده، این لحظه درس این لحظه را، یکروزه یعنی یک بار درس گرفتن، شما در این لحظه یاد میگیرید، پس لحظهبهلحظه یاد میگیرید. درست است؟
حالا هم میگوید شما فضا را باز کنید مرکز را عدم کنید، «بر عدم» نوشتهها را «بین بیبَنان». بیبَنان: بدون انگشت، و از اینکه نوشته میشود، «سوداییان» حیرت میکنند. سوداییان همین منهای ذهنی هستند. شما مثلاً حیرت نمیکنید اینها را از کجا آورده مولانا؟ تجربۀ خودش را دارد میگوید. اینها را با منذهنیاش نوشته؟! شما با منذهنی اینجور ابیات را میتوانید بنویسید؟ یک بیت میتوانید بگویید؟ نه.
پس ما داریم باور میکنیم که وقتی فضا را باز میکنیم، این فضای بازشده که لوح محفوظ است، ما میتوانیم همین لحظه هر فکری که ما داریم، صرفنظر از آن فکر، درس این لحظه را از آنجا بگیریم، و این کار یک کار فردی است، کار جمعی نیست، شما باید خودتان انجام بدهید، من هم باید خودم انجام بدهم و شما نوشتهها را درون ذهنتان میبینید بهصورت راهحل، اینکه میگفت که «آسمان دارای راهها است، قوت شما در آسمان هست»، همین است.
«بر عدم تحریرها بین بیبَنان»، و اینکه نوشته میشود، شما میبینید یک چیزی در ذهنتان نوشته شد، آقا این از کجا آمد؟ نمیدانستم. پس از «سواد» یعنی سیاهی از سیاهیاش، سوداییان، آدمی مثل من که منذهنی دارم میگویم آقا این از کجا آمد؟
حالا، متأسفانه هر کسی که منذهنی دارد، مسخرۀ یک فکر شده. «هر کسی شد بر خیالی ریشِ گاو» ریش گاو یعنی مسخره و در سودای یک گنج ذهنی، دائماً «کنجکاو» است، اینور نگاه میکند آنور نگاه میکند، در حال جستوجو است.
هر کسی، یعنی انسانها بهجای اینکه فضا را باز کنند، مرکز را عدم کنند، خداوند بدون انگشت در ذهنِ آنها از آن لوح محفوظ، فضای گشوده چیز بنویسد، حالا فکر هم هرچه میخواهد بیاید بالا و آن میآورد بالا، اینها را گذاشته کنار، مسخرهٔ یک خیال شده و بهنظر خودش با این خیال دنبال «گنجی» میگردد.
هر کسی شد بر خیالی ریشِ گاو
گشته در سودایِ گنجی کنجکاو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹)
ریشِ گاو: احمق، مسخره و دستآویز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس لوح محفوظ علم بیکرانۀ پروردگار است. بَنان یعنی انگشتان. سودا: سیاهی، سطوری که بر لوح نویسند. سوداییان: تاجران، بازرگانان، دیوانگان یا حتی عارفان. ریشِ گاو: احمق، مسخره، دستآویز.
اینکه سوداییان میگوید هر دو معنی را، خب سودایی، مولانا در هر دو معنی به کار میبرد، یکی عاشق است واقعاً، یکی هم نه، سودایی است در زیر سلطۀ همانیدگیها و هیجاناتش است. این تعجب میکند، او هم تعجب میکند. هر دو تعجب میکنند که این راهحلها و این نوشتهها از کجا میآید.
🔟2️⃣0️⃣ ۳۷ 🔟2️⃣0️⃣
«چند حرفی نقش کردی از رُقوم»، حرفها همینها هستند. چندتا سخن گفتی که بهصورت ذهن نوشته شد، نقاشی شد. و دلهای سنگ از عشق آن مثل موم شد. دلهای ما سنگ بود، چندتا حرفی که به زبان مولانا نوشتی، در ذهن او نوشتی، به زبان او آمد، ما مست شدیم. دلِ سنگ ما از عشق تو مثل موم شد الآن. مال شما شده یا نشده؟ اگر نشده، بهاندازهٔ کافی کار نمیکنید. سخن را گفته، در غزل هم داشتیم میگوید:
با این همه گوش و هوش مست است
زآن چند سخن که این زبان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
چند حرفی نقش کردی از رُقوم
سنگها از عشقِ آن شد همچو موم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰)
رُقوم: جمعِ رَقَم. رَقَم زدن: نوشتن، نقاشی کردن، مقدّر کردن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نونِ ابرو، صادِ چشم و جیمِ گوش
بر نوشتی، فتنهٔ صد عقل و هوش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۱)
زآن حروفت، شد خِرَد باریکریس
نَسخْ میکُن ای ادیبِ خوشنویس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۲)
باریکریس: باریکریسنده، کسی که دقیق میبافد. مجازاً کسی که در مسائل دقیق میاندیشد. در اینجا یعنی کسی که حیران و سرگشته میشود و سخن عشق را میشنود.
نَسخْ: محو کردن، باطل کردن، نسخهبرداری از روی کتاب.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
درخورِ هر فکر بسته بر عدم
دم به دم نقشِ خیالی خوشرقم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳)
نونِ ابرو یعنی ابرو را به نون تشبیه کرده. صادِ چشم، چشم هم به حرف صاد تشبیه کرده و گوش را هم به جیم. «برنوشتی» یعنی نقش کردی. «فتنهٔ صد عقل و هوشِ» جسمی شد. یعنی چه؟ یعنی اگر شما فضا را باز میکنید، در شما یک انسان جدیدی دارد خلق میشود که دارد آن خودِ اصلی شما را بالا میآورد، که نقاشی میکند آن را، بهطوریکه این فتنهٔ صد عقل و هوش جسمی است. درست است؟
و از آن حروف، در ضمن حروف اینها هستند، این شعرهایی که الآن میخوانیم همینها هستند، منتها با خواندن اینها یک انسان جدیدی در درون شما خلق میشود، این هشیاریها از همانیدگیها آزاد میشوند، دارد شمای جدید اینجا بهوجود میآید، بهطوریکه فتنهٔ عقل و هوش ذهنی شما است. فتنه یعنی آشوب، بههمریزندهٔ سازمان منذهنی، فکرهای منذهنی. یعنی در شما یک نقشی خلق میشود که تمام ذهن شما را بههم میریزد، آن قواعد قبلی، سببسازیها، چه چیزی مهم بود، همه را، فتنهٔ صد عقل و هوش.
از آن حروف میگوید، از آن سخنها خِرد ما «باریکریس» شد. باریکریس در اینجا مثبت است، یعنی میتواند ظرافتها را درک کند، ظرافتهای عشقی را. از این حروف عشقی که تو بر ذهن مولانا نوشتی، خرد ما، عقل ما، باریکریس شده. باریکریس یعنی باریکریسنده، یعنی مطالب ظریف را فهمنده.
«نَسخْ میکُن»، الآن باز هم بنویس، داری گوش ما را میکِشی به آن مجلس، باز هم بنویس، باز هم بنویس، من فضا را باز میکنم، باز هم بنویس «ای ادیبِ خوشنویس». ادیبِ خوشنویس خداوند است. پس شما فضا را باز میکنید، لحظهبهلحظه مینویسد، لحظهبهلحظه یک انسان جدیدی را در درون شما بهوجود میآورد به شما نشان میدهد که منِ اصلیتان این است، نه این منذهنی.
پس بنابراین درخور هر فکری که در شما بالا میآید، اگر مرکز شما عدم باشد، بسته بر آن، دمبهدم، لحظهبهلحظه، نقشِ خیالی که خوشرقم است، زیبا است، «درخورِ هر فکر بسته بر عدم» یا «هر فکرِ بسته بر عدم» اگر با کسره بخواهیم بخوانیم، «درخورِ هر فکر بسته بر عدم»، پس بنابراین مهم نیست در شما چه فکری بالا میآید. اگر مرکزتان عدم باشد، باز هم آن فکر سبب فضاگشایی میشود، بنابراین لحظهبهلحظه دوباره نقش خیالی را که «خوشرقم» است، آن خیال اصل شما است، این خیالْ فضای گشودهشده است، نقش میبندد، «دم به دم نقشِ خیالی خوشرقم». توجه کنید اینها قسمتی از مناجات ما است.
عرض کردم، این ابیات را باید شما هی تکرار کنید، تکرار کنید، حرفهای من را هم گوش کنید و اگر که دسترسی دارید کتابهای آقای استاد کریم زمانی را هم بخرید، از آن هم استفاده کنید تا با تکرارْ این ابیات معانی را به شما پس بدهد.
باریکریس یعنی باریکریسنده، کسی که دقیق میبافد. مجازاً کسی که در مسائلِ دقیق میاندیشد. در اینجا یعنی کسی که حیران و سرگشته میشود و سخن عشق را میشنود، باریکریس. نَسخْ کردن در اینجا بهمعنی نوشتن است، محو کردن، باطل کردن، نسخهبرداری کردن از روی کتاب. نَسخ کن یعنی بنویس در اینجا، ای ادیبِ خوشنویس.
🔟2️⃣0️⃣ ۳۵ 🔟2️⃣0️⃣
الآن دارد میگوید «ای خدایِ بینظیر»، اول پس خدایی وجود دارد، بینظیر است. «بینظیر» یعنی خدا بینظیر است، هر خاصیتی خدا دارد ما هم داریم چون از جنس او هستیم، پس ما هم بینظیر هستیم. برای همین است که سُنقُر میگفت من «فرضِ لَمْ یَکُنْ» را بخوانم، یعنی این لحظه به خودم تلقین کنم که من نظیر ندارم.
خب اگر نظیر ندارم پس خودم را با هیچچیز نمیتوانم مقایسه کنم. هیچچیز یعنی چه؟ از کجا میآید چیز؟ از ذهن. من خودم را با چیزهای ذهنی مقایسه نمیکنم، پس بنابراین چیزهای ذهنی را به مرکزم نمیآورم. پس در من هم باید ایثار باشد، من باید بخشش بلاعوض داشته باشم. درست است؟
پس بهعنوان خورشید در اینکه زندگی را پخش میکنم و زندگی را در دیگران شناسایی میکنم مربوط به روابط ذهنی نیست، مربوط به خاندان نیست، یک ایثارِ بلاعوض دارم.
شما واقعاً دارید؟ این قانون جبران را انجام میدهید؟ یا وقتی به قانون جبران میآید میگویید حالا دیگر ما، جبرانِ ما را نمیگویم ها! کلاً در زندگیتان میگویم، که حالا ما زرنگ هستیم همه بدهند به ما، ما هم نمیدهیم، چه فرق میکند که؟
نه. اینها خاصیتهای ما است، تا این خاصیتها در ما ایجاد نشود، ما از جنس خدا نمیشویم. بیخودی هم نمیگوید ای خدای بینظیر، همه میدانند خدا بینظیر است، دارد میگوید ما بفهمیم. ای انسانِ بینظیر ایثار کن، ای خدای بینظیر ایثار کن.
«گوش را چون حلقه دادی زین سُخُن»، امروز داشتیم:
با اینهمه گوش و هوش مست است
زآن چند سخن که این زبان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
پس میگوید ای خدا، یک زمانهایی یک حرفی زدی، من فهمیدم، منِ انسان، و این مثل گوشواره آویزان شد از گوش من. هِی دوباره از این حرفها بزن، من را بکِش، من یک چیزی مثل اینکه درک کردم.
در ضمن این حلقه را که گذاشتی به گوش من، آویزان کردی، من را واقعاً غلام خودت کردی. من دیگر از غلامیِ دنیا استعفا دادم. از آن موقعی که یک حرفی زدی من فهمیدم، من دیگر غلام تو شدم. «گوش را چون حلقه دادی» از این سُخُن، از وقتی که این سخن را فهمیدم.
و قسمتی از سخن همینجاست، که تو بینظیری و ایثار میکنی، من هم از جنس تو هستم. و تو دائماً در این فکر هستی که من را به خودت زنده کنی و ایثار کنی، از من هم چیزی نمیخواهی. من نباید بروم سببسازی بگویم که خداوند حالا این ایثار را کرده، من هم با سببسازی این کارها را میکنم، من هم به خداوند کمک میکنم. نه، خداوند کمک ما را نمیخواهد، برای اینکه همیشه ایثار میکند. شما اگر بخواهی به خدا کمک کنی ممکن است ضرر و زیان به خودت بزنی و به دیگران.
«من نمیگویم به من هدیه دهید» بلکه گفتم چه؟ «لایقِ هدیه شوید». خداوند میگوید من اصلاً از شما هدیه نمیخواهم، من میگویم لایق هدیه بشوید. این سببسازی و ذهن و همانیدگی را، آوردن اجسام به مرکزتان، بگذارید کنار، دلِ درستی به من ارائه کنید، با فضاگشایی، یعنی من را بگذارید که من بتوانم به شما کادو بدهم هر لحظه.
گوشِ ما گیر و بدآن مجلس کَشان
کز رَحیقت میخورند آن سَرخوشان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۶)
رَحیق: بادهٔ ناب، شراب صاف و زلال
سَرخوشان: جمعِ سَرخوش، سرمستان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یا «میچشند آن سَرخوشان» اگر بعضی نسخهها. حالا، تو بیا دوباره، یک سخن گفتی من مست شدم دوباره همین سخنها را بگو. خیلی خب! اگر تو این را میدانی هر لحظه فضا را باز کن. شما میخواهی خداوند گوش شما را بگیرد به مجلسی ببرد که مولانا آنجا نشسته؟ که از این شراب خالص آنوریات، رَحیق یعنی شراب خالص، آن سرخوشان، آن سرمستان، سرمستانی مثل حافظ، مولانا میخورند، گوش من را هم به آنجا بکِشان. خب هر لحظه فضاگشایی کن همین حرفها را بشنو، حرف خداوند را بشنو.
پس شما دارید مناجات میکنید دیگر، خدایا گوش من را بگیر به مجلسی بکِشان که سرمستان از آن شرابت میخورند، که هر لحظه میدهی. پس هر لحظه فضاگشایی کن.
درست است که مناجات است، شما دارید به خودتان چیزهایی را دارید یاد میدهید، یادآوری میکنید.
چون به ما بویی رسانیدی از این
سر مَبَند آن مَشک را، ای ربِّ دین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۷)
پس یک ربِّ دینی واقعاً وجود دارد. و این دین چیست؟ دینِ یکتایی است، دینِ زنده شدن به بینهایت او است، نهکه مجموعهٔ باورها که من با آنها همانیده هستم. ربِّ آن مجلس است.
آن مجلس کجا است؟ مجلس همین فضای گشودهشده است، که همهٔ بزرگان از آنجا مِی میخورند، همهٔ پیغمبران از آنجا مِی میخورند.
🔟2️⃣0️⃣ ۳۳ 🔟2️⃣0️⃣
درگذر از فضل و از جَلْدی و فن
کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠)
جَلْدی: چابکی، چالاکی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
از این زرنگیها و از این فریبکاریها بگذر، نگو فضل دارم، کار فقط خدمت دارد و خُلق زیبای حضور.
خلاصه، شما بگویید من این سفره را میبینم؟ در کنارش نشستهام؟ خودتان به خودتان جواب بدهید. اگر چشم خسیس داشته باشید نه، چشم منذهنی داشته باشید نه.
گر جهان باغی پُر از نعمت شود
قِسمِ موش و مار هم خاکی بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۱)
قِسم: قِسمت، نصیب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖
میگوید این جهان پر از نعمت بشود، یک باغی باشد پر از نعمتها، دراینصورت سهم موش که نماد منذهنی است، مار دردهای ما منذهنی است، یعنی یک انسانِ منذهنی، که هم میگَزَد هم میدزدد زندگی را، درست است؟ فقط خاک است. خاک هم یعنی غذا گرفتن از همانیدگیها. یعنی از این جهان فقط غذای ذهنی میخورد.
آیا این جهان باغی پر از نعمت هست؟ مثلاً این ابیات مولانا واقعاً نعمت نیست؟ شما میخوانید بالاخره قُراضههای حضور در شما ایجاد نمیشود؟
که بالاخره اگر تکرار کنید، تکرار کنید، توجه کنید، این قُراضهها به هم میپیوندد. «قُراضهها» یعنی نقاط روشنی در زندگی شما که شما میبینید که بعضی جاها روشن شُدید واقعاً، رفتارتان با بچهتان یک جور دیگر شده، با همسرتان یک جور دیگر شده، اما یک جایی اشکال دارید. درست است؟ پس این نشان میدهد که یک جاهایی روشن شُدید.
حالا، اگر شما بیایید ابیات را تکرار کنید، تکرار کنید، تکرار کنید، این قراضهها به هم میپیوندند، یکدفعه روشناییها به هم میپیوندند. شروع میشود این فضا باز میشود، این طلا یکتکه میشود، قبلاً ریزهریزه بودند.
پس این جهان میخواهد بگوید باغی پر از نعمت است، ما منهای ذهنی که موش و مار شدیم، یادتان است؟ گفت این سرمایهٔ حضور شما را موش منذهنی میدزدد.
اوّل ای جان، دفع شَرِّ موش کن
وآنگهان در جمعِ گندم جوش کن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۰)
جوش کردن: سعی کردن زیاد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این موش میدزدد. شما وقتی خشمگین میشوید، در سر یک موضوعی، در آن جاها حساسیت دارید، موش میدزدد. برای اینکه انرژی شما را زندگی شما را تبدیل به خشم میکند، تبدیل به رنجش میکند، تبدیل به حسادت میکند، تبدیل به دشمنی میکند، تبدیل به انتقامجویی میکند.
ما زندگی خودمان را تلف میکنیم تا رویِ یکی را کم کنیم، انتقام بگیریم، بدبختش کنیم که چه بشود؟! ما داریم کار موش و مار را میکنیم.
سفره را پهن کرده میگوید خداوند، چه خوانی است! بعد آن موقع ما خسیسها این نعمتها را نمیبینیم، برای اینکه دنبال توهم ذهن و غذاهای ذهنی هستیم.
غذاهای ذهنی یکی اینکه آدم ببیند دیگران چه بدبخت میشوند، من دارم پیشرفت میکنم بَه! بَه! بَه! زیر سلطهٔ من هستند، زیر قدرت من هستند، زورشان به من نمیرسد، دشمنانم را محو کردم. اینها غذاهای خاکی است، شما موش و مار هستید. از این سفرهای که پهن شده هیچچیز نمیخورید، برای اینکه اصلاً نمیبینید سفره را.
(تیتر)
«انکارِ اهلِ تن غذایِ روح را، و لرزیدنِ ایشان بر غذایِ خسیس.»
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۲)
خسیس: پَست و فرومایه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖
«غذای خسیس» یعنی همان غذایی که آدم از همانیدگیها میگیرد. «انکارِ اهلِ تن»، یعنی منهای ذهنی، «غذایِ روح را» که با فضاگشایی که از آنور میآید و «لرزیدنِ» ما بر غذایی که از همانیدگیها میآید. این ابیات را گوش کنید.
قِسمِ او خاک است، گر دِی گر بهار
میرِ کَوْنی، خاک چون نوشی چو مار؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۲)
دِی: زمستان
میرِ کَوْن: امیر جهانِ هستی، مراد انسان و اشرف مخلوقات است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در میانِ چوب گوید کِرمِ چوب
مر که را باشد چنین حلوایِ خوب؟!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۳)
کِرمِ سِرگین در میانِ آن حَدَث
در جهان نُقلی نداند جز خَبَث
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۴)
حَدَث: سرگین، مدفوع
نُقل: نوعی شیرینی که در آن بادام و پسته میگذارند.
خَبَث: پلیدی، زنگاری که از طلای تقلّبی پس از حرارت دادن میماند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خَبَث یعنی آلودگی و ضرر و زیان.
دِی: زمستان.
میرِ کَوْن یعنی امیرِ جهانِ هستی، مراد انسان و اشرف مخلوقات است.
حَدَث: سرگین، مدفوع.
نُقل: نوعی شیرینی که در آن بادام و پسته میگذارند.
خَبَث یعنی پلیدی، آلودگی، در اینجا بهمعنیِ ضرر زدن به خود و دیگران.
🔟2️⃣0️⃣ ۳۱ 🔟2️⃣0️⃣
پس عشق به گوش من میگوید، طبق این بیت:
در گوشم گفت عشق: «بس کن»
خاموش کنم، چو او چنان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۷)
چه؟ با ذهنت حرف نزن، بس کن. من هم خاموش میکنم، «چو او»، در هر لحظه خداوند به من میگوید تو خاموش باش تا من حرف بزنم، خاموش باش تا من حرف بزنم. و من میدانم اگر با منذهنیام حرف بزنم برحسبِ اجسام، تنبیه من این است که دریده میشوم و سوزیده میشوم، چون بینشان را نشاندار میکنم. توجه کردید دیگر نه؟
حالا، این دو بیت هم خواندیم:
موسیا، بسیار گویی، دور شو
ور نه با من گُنگ باش و کور شو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷)
ور نرفتی، وز ستیزه شِستهای
تو به معنی رفتهای بگْسَستهای
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۸)
شِسته: مخففِ نشسته است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس خداوند به شما میگوید زیاد حرف میزنی، هرچه که با ذهنت میبینی قضاوت نکن، لال باش حرف نزن، به حرف درنیا و چشمهایت را ببند، و اگر زیاد حرف بزنی، در معنا، در آن زیر، دیگر به من وصل نیستی، گسستهاى.
و همینطور این شبیه این است که داشتی نماز میخواندی به من وصل بودی، توجه کنید تمثیل است، به من وصل بودی خِرَد من میریخت به فکر و عملت، الآن چون با ذهن حرف زدی از من گسسته شدی، این شبیه نماز بود. با ذهن حرف زدی، درست مثل اینکه وسط نماز که وصل بودی ادرار کردی به شلوارت، باید بهسوی طهارت بروی، آن هم با عجله بروی.
بهسوی طهارت بروی یعنی فضا را باز کنی این هویت را بشویی، دوباره به من وصل بشوی. اگر این کار را نکنی، که ما نمیکنیم و خُشکْ جُنبان میشویم، هی فکر میکنیم با ذهن، عمل میکنیم، فکر میکنیم عمل میکنیم، فکر میکنیم با سببسازی عمل میکنیم، این خشک جُنبان میشوید، تو میدانی که نمازت باطل شده و این فکرها و اعمال تو هیچ نتیجهای جز ضرر زدن به تو نخواهد داشت.
چون حَدَث کردی تو ناگه در نماز
گویدت: سوی طهارت رُو بتاز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۵١٩)
حَدَث: مدفوع، ادرار
طهارت: پاکیزگی، پاک کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وَر نرفتی، خشک جُنبان میشوی
خود نمازت رفت پیشین، ای غَوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۵٢٠)
پیشین: از پیش
غَوی: گمراه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖
وسط نماز به ناگه اگر حَدَث کردی او به شما میگوید که برو دوباره خودت را شستوشو بده و با عجله هم برو، بتاز نه یواش برو. اگر نروی و همینطوری خشک داری نماز میخوانی نمازت باطل شده بیخودی برای چه میخوانی؟
اگر وصل نیستی به خداوند و هی داری فکر میکنی عمل میکنی، فکر میکنی عمل میکنی، برای چه این کار را میکنی؟ این خشک جُنبان شدن است، هیچ اثری ندارد جز دریدنِ خودت و خشکاندنِ خودت.
اجازه بدهید شروع کنیم یک تعداد بیت مثنوی برایتان از دفتر پنجم بخوانم.
چون مَلَک تسبیحِ حق را کن غذا
تا رهی همچون ملایک از اَذا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۸)
اَذا: همان اَذیٰ بهمعنیِ اذیّت و آزار است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖
جبرئیل اَر سویِ جیفه کم تَنَد
او به قوّت کِی ز کَرکس کم زنَد؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۹)
جیفه: مُردار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖
حَبَّذا خوانی نهاده در جهان
لیک از چشمِ خسیسان بس نهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۰)
حَبَّذا: کلمهای عربی است و در مورد ستایش و اعجاب بهکار رود. و در فارسی بهمعنیِ خوشا، چه نیکو، چه خوب است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖
اَذا: همان اَذیٰ است، بهمعنیِ اذیّت و آزار.
جیفه: مُردار.
حَبَّذا: کلمهای عربی است و در مورد ستایش و اعجاب بهکار رود. در فارسی بهمعنیِ خوشا، چه نیکو، چه خوب است. پس «حَبَّذاٰ» یعنی چقدر خوب است.
دارد میگوید که انسان، مانند فرشته تسبیح خدا را، یعنی عبادت خدا را یا وصل بودن به خدا را غذای خودت کن، غذای خوردنی، تا مانند فرشتهها از ضرر زدن به خودت، آزار و اذیت خودت رها بشوی.
🔟2️⃣0️⃣ ۲۹ 🔟2️⃣0️⃣
من ترازویی که میخواهم بده
خویشتن را کر مکن، هر سو مَجِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۷)
گفت: بشْنیدم سخن، کر نیستم
تا نپنداری که بیمعنیستم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۸)
این شنیدم، لیک پیری مرتعش
دستْ لرزان، جسمِ تو نامُنْتَعِش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۷)
مرتعش: لرزان.
مُنْتَعِش: آنکه پس از افتادن برمیخیزد، نامُنْتَعِش در اینجا بهمعنیِ سست و نااستوار آمدهاست.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نامُنْتَعِش همین ما هستیم که وقتی همانیدگی را میخواهیم بیندازیم دستمان میلرزد، حالا بیندازم نیندازم، والله نمیتوانم آخر بیندازم، این رنجش را بیندازم، حالا بیایند معذرت بخواهند از من، من ببینم چکار میتوانم بکنم. این نامُنْتَعِش است، نمیتواند بیندازد.
پس میبینید که میگوید این شخص مراجعه کرده به زرگر میگوید که ترازویم را بده، ای خدا ترازو بده من این زرِ چندکیلویی را بسنجم، در حالتی که هیچ همچون چیزی نیست، به او هم میگوییم خودت را کر نکن، اینور آنور نَجِه. زرگر میگوید بابا کر نیستم شنیدم، فکر نکنی که من نمیفهمم چکار میخواهی بکنی، بیمعنی نیستم، من شنیدم.
«لیک پیری مرتعش»، تو پیرمردی هستی، حالا فرض میکنیم مرد بوده، پیرمردی هستی دستهایت میلرزد. «دست لرزان»، دستهایت میلرزد و این جسم تو که فعلاً درست شده میخواهی همانیدگی بیندازی نامُنْتَعِش است، استوار نیست. شما چه؟ شما دستتان لرزان است در انداختن همانیدگیها؟ یک چند نقطهٔ روشن در زندگی شما هست، کار کردید، ولی بقیهٔ دردها و همانیدگیها را دستتان نمیآید بیندازید؟ بعد ببینیم چه میگوید:
وآن زرِ تو هم قُراضهٔ خُرد و مُرد
دست لرزد، پس بریزد زرِّ خُرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۰)
پس بگویی: خواجه، جاروبی بیار
تا بجویَم زرِّ خود را در غبار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۱)
چون بروبی، خاک را جمع آوری
گوییام: غَلبیر خواهم، ای جَری
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۲)
جَری: دلیر و شجاع، گستاخ، وکیل و ضامن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جَری یعنی دلیر، شجاع، گستاخ. زرِ تو هم که قراضه است که امروز قراضه داشتیم، خُرد و مُرد است، اینطوری نیست که یکتکه باشد. ما اگر هم داریم ممکن است زرِّ قراضه داریم، خردههای زر اینور و آنور داریم، در جاهای مختلف، در موردهای مختلف ما واقعاً خوب عمل میکنیم شاید حضور داریم، زرِّ ما قراضه است، خُرد و مُرد است. ولی دست ما هم میلرزد و ممکن است این زرها بریزد، زرگر میگوید اینها را، بعد آن موقع بریزد زمین، به من بگویی جارو بیاور تا اینها را من جمع کنم.
پس بگویی: خواجه، جاروبی بیار
تا بجویَم زرِّ خود را در غبار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۱)
جارو را بیاور من این خاکها را جمع کنم، این زرها را از توی آن جدا کنم. وقتی جمع کردی، جارو کردی، یک جا جمع کردی، به من میگویی غربال بیاور من اینها را غربال کنم و زرم را از خاک جدا کنم.
من ز اوّل دیدم آخِر را تمام
جایِ دیگر رُو از اینجا، والسَّلام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۳)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
من از اول، آخر را دیدم، زرگر میگوید. پس بنابراین اولاً شما از اول آخر را میبینید؟ این وسط دستتان نمیلرزد؟ واقعاً آنقدر جرئت داریم ما که بهاصطلاح دستمان نلرزد، خودمان نلرزیم و هرجا همانیدگی را دیدیم بیندازیم، هرجا درد را دیدیم بیندازیم تا زر ما قراضه نباشد؟
آیا ما توانایی این را داریم که این ابیات را با این ترکیب تکرار کنیم، تکرار کنیم، تکرار کنیم، تا این معانی در درون بههم بپیوندد و زر ما یکتکه باشد و یکدفعه زنده بشویم، در تمام زمینهها این حضور با ما باشد؟ یا نه، هی مرتب اینها میریزد زمین، ما این را جمع میکنیم غربال میکنیم، دوباره صاف و صوفش میکنیم، دوباره میریزد زمین بههم میریزد چون با خاک قاطی است؟ زرگر، خداوند، میگوید من آخرِ تو را میبینم. شما هم آخرِ خودتان را میبینید؟
نه، ما دستمان نمیلرزد، خودمان هم استوار هستیم، با خواندن این ابیات مرتب و مرتب تکههای مختلف هشیاری را بههم وصل میکنیم و انباشتگی هشیاری میبینیم که هی مرتب اینها بههم میپیوندند. این، این اینجا است، ولی یکدفعه میپیوندد بههم دراثر تکرار، تکرار، تکرار و پرهیز، تکرار، پرهیز، بالاخره ما به او زنده میشویم، یکتکه به او زنده میشویم، زر ما از قراضگی درمیآید، دیگر نه به جارو احتیاج داریم نه به غربال.
خب اجازه بدهید به همینجا بسنده کنیم. امیدوارم شما این ابیات مثنوی را تکرار کنید. ولو اینکه اینها ظاهرش ممکن است مشکل بهنظر بیایند از نظر ادبی، ولی چند بار بخوانیم روان میشویم.
🔟2️⃣0️⃣ ۵۱ 🔟2️⃣0️⃣
شما جزوِ، در اینجا «اِخْوان» یعنی برادران، معنیاش این نیست که برادر، مَرد. یعنی انسانها، انسانهای مورد اعتماد. انسانهای مورد اعتماد یعنی «ثِقات»، اینها انسانهایی هستند که فضاگشا هستند و به زندگی زندهاند، مثل مولانا، مثل بعضی از شما. من نمیدانم شما چقدر جزو «مُسْلِمات» و «مُؤْمِنات» و «قٰانِتات» هستید. اگر بلند نمیشوید از جا خودتان را نشان بدهید تا دیده بشوید جزوِ «قٰانِتات» هستید. اگر فضاگشایی میکنید در این لحظه، مرکزتان عدم میشود و جسم را به مرکزتان نمیآورید جزوِ مؤمنان هستید. اگر تسلیم میشوید، تسلیم: پذیرش اتفاق این لحظه است قبل از قضاوت و رفتن به ذهن بدون قید و شرط، شما مسلمان هستید. مسلمان یعنی انسانِ تسلیمشده.
و چه خوش است این روحها، اینها هستند قابل اعتماد، نه آن شمعهایی که خودشان سرشان سوخته، آخرسر میگویند من که خودم حالم خراب است، بابا من خودم حسود هستم، چهجوری شما را از حسادت برَهانم؟ خب ما ضرر را خوردیم دیگر. بله؟
سودهای ما همه ضرر شد همیشه. همیشه هم به خداوند از کوری خودمان شکایت کردیم، هیچ نتیجهای هم نگرفتیم. خداوند هم گفت ما نشنیدیم، کور نشو، من به تو چشم دادم، هر موقع خواستی قرآن خودت را بخوانی چشمهایت را به تو پس میدهم؛ چون تو عینک جسمی زدی، به این علت کور شدی، چشم تو را من نگرفتم، خودت از دستِ خودت گرفتی. و اینجور چیزها:
شمعْ مُرده، باده رفته، دلربا
غوطه خورد از ننگِ کژبینیِّ ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۷)
غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رَوَد پنهان میشود.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس خداوند بهخاطر کژبینی ما پنهان شده. کژبینی خداوند یعنی خداوند را بهصورت جسم میبینی؟ چطور متوجه نمیشوی؟ با ذهن نمیتوانی خداوند را ببینی. درست است؟ اینها را خواندیم.
هر کسی رویی به سویی بردهاند
وآن عزیزان رو به بیسو کردهاند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۰)
پس این کسان، آنهایی که منذهنی دارند، رویشان را بهسوی ذهنی، فکری کردهاند. آن عزیزان، کدام عزیزان؟ همان «اِخْوانٍ ثِقات»، انسانهای قابل اعتماد که چه خوش است روحِ آنها، آنها رو به بیسو کردهاند. بیسو یعنی فضای گشودهشده. پس باز هم برمیگردیم به اینکه در این لحظه شما رو به بیسو میکنید یا به سو میکنید؟ رو به سو کنید، نه به خودتان میتوانید کمک کنید نه به دیگران، نباید اصرار کنید.
متأسفانه اکثر راهنماها رویشان به سو است. برای همین عرض میکنم که بهترین یارِ ما در این مورد مولانا است، پس از آن فضاگشایی در درون خودتان. خودتان یار خودتان هستید، منتها از مولانا باید کمک بگیرید.
«… فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ... .»
«… پس به هر جاى كه رو كنيد، همانجا رو به خداست... .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵)
درست است؟ این هم آیهٔ قرآن است. شما به هرجا، هرچه که ذهنتان نشان بدهد، در اطرافش فضا باز کنید خدا را میبینید.
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹)
مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
من به چیز ذهنی نگاه نمیکنم، به آن چیزی که ذهنم نشان میدهد نگاه نمیکنم، اگر بکنم او بهانه است که تو را ببینم. خب اگر بخواهم او را ببینم باید فضا را باز کنم. پس هر چیزی که ذهن نشان میدهد و اتفاق میافتد بهانه است که شما فضا را باز کنید او را ببینید. پس به هر جای که رو کنید، همان جا رو به خداست.»
امروز گفت هر فکری که بهوجود میآید، اگر شما به عدم نگاه کنید، دراینصورت یک درسی میگیرید و وصل میشوید به خداوند. به این راحتی. هزار سال هم توی ذهن بمانید و از طریق همانیدگیها ببینید و این گوسالهٔ ذهنی را بخواهید تقویت کنید، هیچ موقع خدا را نمیبینید.
گاوِ زرّین بانگ کرد، آخر چه گفت؟
کاحمقان را اینهمه رغبت شگُفت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳)
گاو زرین، این منذهنی، اینهمه سروصدا کرده، غیر از ضرر زدن کار دیگری داشته؟ چه گفته که اینهمه ما عاشقِ سروصدای این گاو شدیم؟ یعنی صدای منذهنی خودمان. و نمیگذارد ما خدا را ببینیم.
🔟2️⃣0️⃣ ۴۹ 🔟2️⃣0️⃣
و شمع آن شخص میگوید که چون من خودم سوختم، چهجوری میتوانم شما را از سوز و ستم نجات بدهم؟ درست است؟ این هم یک آیه هست:
«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ.»
«تا كسى نگويد: اى حسرتا، بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخرهكنندگان بودم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ زُمَر (۳۹)، آیهٔ ۵۶)
درست است؟ این هم روشن است.
شمعِ او گریان که من سَرسوخته
چون کنم مر غیر را افروخته؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۵)
این شمع خراب، بد که ما دُورش گشتیم، وقتمان را تلف کردیم به ما میگوید من که سَر خودم سوخته، غیر را چهجوری میتوانم افروخته کنم؟ خب این را از اول میگفتی! پس دارد هشدار میدهد که شما ببینید که دُور چه شمعی میگردید. عرض کردم بهترین شمعی که پیدا کردیم همین مولاناست.
«تفسیرِ یا حَسْرَةً عَلَی الْعِباد.»
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶)
اجازه بدهید این قسمت را هم یک نگاهی بکنیم. اینجا بهاصطلاح تفسیر یک آیهای است که میگوید حسرت و افسوس بر این بندگان. آیهاش را میشناسید. دارد این آیه را تفسیر میکند که هر پیغمبری بر این گروه فرستادیم که اینها پیغمبر را مسخره کردند، یعنی به او نگْرویدند. حالا شما چه؟ باید همین آیه را برای شما هم بخوانند؟
«يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ ۚ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ.»
«اى دريغ بر اين بندگان. هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد مگر آنکه مسخرهاش كردند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۰)
«ای دریغ بر این بندگان»، یعنی ما، «هیچ پیامبری بر آنها مبعوث نشد»، حتی حرفهای پیغمبر که هیچچیز، حرفهای مولانا را هم شنیدند و بیتوجهی کردند و گوش نکردند و عمل نکردند. «ای دریغ بر این بندگان»، یعنی بر همۀ ما، که «هیچ پیامبری بر آنها مبعوث نشد مگر آنکه مسخرهاش کردند»، آیۀ مهمی است، مولانا توضیح میدهد.
او همی گوید که از اَشکالِ تو
غِرّه گشتم، دیر دیدم حالِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۶)
اَشکال: شِکلها، صورتها، در اینجا بهمعنیِ ظاهر فریبنده و رنگارنگ است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شمعْ مُرده، باده رفته، دلربا
غوطه خورد از ننگِ کژبینیِّ ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۷)
غوطه خوردن: فرورفتن در آب. در اینجا کنایه از مخفی شدن، چنانکه وقتی کسی زیر آب رَوَد پنهان میشود.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
آن مریدی که دو چشمش دوخته شده و نتوانست ببیند، بالاخره آخرش به هیچجا نرسید، دیگر وقت هم گذشت اینطوری میگوید، یعنی حسرت بر او دیگر، نه؟ حسرت خورد باید به او.
حالا قبل از اینکه شروع کنیم برویم به اینجا، آیا به حال شما باید حسرت خورد؟ شما اینطوری این موضوع را برای خودتان روشن کنید. شما بگویید آیا به حال من باید حسرت خورد؟ اینهمه بیت مولانا را برای من میخوانند، همۀ اینها اشاره میکند که این منذهنی ضررزننده است، خرّوب است، شما برحسب جسم نبین و من گوش نمیدهم.
باید به حال شما حسرت خورد یا نخورد؟ بگوییم آفرین، باریکلا! با اولین بیتی که شنیدید قوانین جبران را رعایت کردید، متعهد شدید، پیوسته روی خودتان کار میکنید، فضا را باز میکنید، به حرف مولانا گوش میکنید. کدام یکی را باید بگوییم؟
بههرحال آن مرید بدبختشده میگوید که «از اَشکالِ تو» یعنی از شکلهای مختلف تو، تو تغییر کردی برحسب منذهنی، من هم تغییر کردم، من به «غِرّه» افتادم. اَشکال یعنی شکلها، صورتها در اینجا بهمعنی ظاهر فریبنده و رنگارنگ است. غوطه خوردن یعنی فرورفتن در آب و در اینجا بهمعنی پنهان شدن است.
پس میگوید که از شکلهای گوناگون تو که در من پدید آوردی، یعنی چه؟ مرتب این چیزهایی که با آن همانیده شده بودم تغییر شکل دادند، من گیج شدم، به جهل افتادم. حال تو را دیر دیدم.
مرشد ما به ما میگوید که من که خودم حالم خراب است، خودم حسود هستم، سَرم سوخته، آخر چهجوری شمع تو را روشن کنم؟ تو اینقدر نمیفهمی؟ ما هم بهعنوان مرید میگوییم که از اَشکال تو والله گیج شدم، حال تو را دیر دیدم.
ولی کار از کار گذشته، شمع من مرده. دهساله، دوازدهساله، بیستساله تا حدودی شمع زندگیام روشن بود، جوانی داشتم و طرب داشتم. الآن شصت سالم است، هفتاد سالم است، شمع مرده، شراب هم رفت. دلربا، خداوند هم که پنهان شده از ننگ کژبینی من که همهاش با دردها و همانیدگیها دیدم.
از آن موقع، الآن شصت سالم است، هفتاد سالم است از طریق همانیدگیها و دردها میبینم و از ننگ این کژبینی، دلربا، معشوق، خداوند غوطه خورد، پنهان شد زیر آب، نمیخواهد من را ببیند، جنس من را خراب کردی.
🔟2️⃣0️⃣ ۴۷ 🔟2️⃣0️⃣
اینها به امید بخت، «آتشِ موسیِّ بخت» یعنی همین خود بخت. به امید اینکه همینطور که موسی رفت و خداوند را پیدا کرد، درست است؟ داستانش را دیگر خیلی گفتیم برایتان، همانطور که میدانید، موسی در شب زمستانی تاریک که نماد همین ذهن پر از درد است، درحالیکه زنش حامله بود و ما حامله هستیم به حضور، و گَلِّهاش هم پراکنده شده بود، و از این سنگ چَخماقش هم جرقه نمیپرید، آتش نمیتوانست روشن کند، یعنی هیچچیز دنیایی به او دیگر لذت نمیداد.
آتشی دید بالای کوه، آتش هم بالای کوهِ خودش بود، یعنی در آن موقع یک آتشی میبیند، آدم فکر میکند آتش معمولی است. بعد موسی رفته گفته که آتش معمولی است، من بروم آتش بیاورم، میبیند نه این آتش میگوید که من خدا هستم و اینها. پس یک آتشی در شما، اتفاقاً مربوط است به این چیز که یک پیغامی به شما میآید، یک روشنایی در شما خودش را نشان میدهد، غزل هم اینطوری شروع شد. اگر یادتان باشد در غزل بود، در این نوشتهها هم که اخیراً خواندیم بود.
یک روشنایی را شما درک میکنید، و البته اگر بیهوش بشوید نسبتبه منذهنی همانطور که موسی غَش کرد و یعنی از هوش ذهنی رفت، به هوش دیگر زنده شد. به هوش دیگر زنده شد این بخت بود، یعنی به خدا زنده شد.
بعد به امید اینکه دُور این شخص مندار میگردم، این همین من را میرساند به موسیِ بخت، بختم باز میشود دیگر، من به خدا زنده میشوم. توجه کنید باز شدن بخت زنده شدن به بینهایت خداوند است، وگرنه بختی دیگر وجود ندارد. در ذهن بخت وجود ندارد. تنها بختی که وجود دارد این است که مرکز عدم بشود، فضا گشوده بشود، ما به او زنده بشویم، این بخت است.
«بر امیدِ آتشِ موسیِّ بخت»، آتشِ موسی که آن چیزی که موسی دیده بود، رفت دنبالش، درواقع یک جور بیداری بود در او بهوجود آمده بود. یک جرقهای زد فهمید که این ذهن نیست، یک چیز دیگری است. بعد گفت خودت را به من نشان بده، گفت «اگر کوه برجای ماند من را خواهی دید»، کوهش بر جای نماند، کوهش متلاشی شد. کوهش متلاشی شد یعنی منذهنیاش متلاشی شد.
خلاصه به بینهایت او زنده شد. ما هم امید داریم که دُور این آدم میگردیم بخت را به ما خواهد داد که از لَهیبش، لَهیب یعنی زبانه و گرمی آن، درخت ما سبزتر بشود، یعنی این بدنم مریض است سالمتر بشود، دردهایم بریزد، خلاصه بدنم، فکرهایم سازنده بشود، هیجاناتم از جنس عشق بشود، جانم دیگر جان منذهنی نشود، بلکه جان زندگی زندهام بشود. سبزتر بشود یعنی این، برای اینکه الآن دارد خشک میشود.
حالا همۀ این صحبتها سَرِ این است که آیا شما شمع انسانیِ مادی دارید؟ واقعاً فکر میکنید یک نفر میتواند به شما کمک کند؟ بهترین آدمی که به شما کمک میکند همین مولانا است و خواندن این ابیات و مراقبۀ خودتان، فضاگشایی خودتان، یعنی این ابیات را میخوانید که خودتان به خودتان کمک کنید در درون، وگرنه اگر فضا را ببندید، بهعنوان منذهنی دُور یک منذهنی بگردید، آن نتیجه نمیدهد. بله این آیه هم مهم است:
«نَتْلُو عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسَىٰ وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.»
«براى آنها كه ايمان مىآورند داستان راستين موسیٰ و فرعون را بر تو مىخوانيم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۳)
«برای آنها که ایمان میآورند»، آنهایی که ایمان میآورند کسانی هستند که فضا را باز میکنند و مرکز را عدم میکنند، آنهایی که مرکز را جسم نگه میدارند، فقط حرف میزنند، اینها ایمان نمیآورند، مقاومت میکنند.
میگوید «آنها كه ايمان مىآورند داستان راستين موسیٰ و فرعون را بر تو مىخوانيم.» داستان راستین موسی و فرعون چیست؟ که موسی و فرعون در درون ما است، موسی من هستم، من اصلیام است، فرعون هم منذهنیام است.
هر موقع بهعنوان ناظر، دراثر فضاگشایی یک ناظر درست شد، فرعون را در من دید و من فهمیدم من فرعونم نیستم، آن موقع میتوانم بفهمم که داستان راستین موسی و فرعون چیست، وگرنه میشود قصّه و آن تمثیلها میشود قصّه.
هر موقع زن فرعون حامله است یعنی چه؟ یعنی من حاملهام به حضور، منذهنی من حامله است به حضور. هر موقع منذهنی من زایید، از آن حضور من متولد شد، هر موقع توانستم زندگیام را از دست گِلهای منذهنی بکِشم بیرون و یکدفعه یکتکه به او زنده بشوم، فهمیدهام که موسی کیست، فرعون کیست. و این از ایمان آوردن یعنی فضاگشایی امکان دارد فقط. حالا:
🔟2️⃣0️⃣ ۴۵ 🔟2️⃣0️⃣
توجه کنید مولانا میگوید که ما الآن مختاریم که یک چیز ذهنی برداریم بگذاریم مرکزمان یا فضا را باز بکنیم. در این صحرای محشر، در این لحظه که روز قیامت است، خداوند ما را امتحان میکند.
«هٰکَذیٰ» اینجا هست معانی، اجازه بدهید، «هٰکَذیٰ» یعنی بدینسان. «یَبْلُوهُم» آزمایش میکند ایشان را، چه کسی؟ خداوند ما را. «ساهِرَه» یعنی روی زمین، زمینِ قیامت.
پس این لحظه، همین لحظه قیامت است. خداوند تکتک ما را امتحان میکند. چهجوری؟ اینطوری. درحالیکه فتنهٔ بسیار نیرومند که همین همانیدگی با چیزها باشد، ما را گرفته. توجه میکنید؟
به این ترتیب «یَبْلُوهُمُ»، امتحان میکند ایشان را یا خداوند امتحان میکند ما را، در این لحظه که قیامت است، درحالیکه یک فتنهٔ رسواکنندهٔ «قاهِرَه»، نیرومند، ما را دربرگرفته.
حالا آیا شخص شما از امتحان قبول میشوید؟ خلاصهٔ کلام این است که خداوند در این لحظه، هر کدام از ما را آزمایش میکند و این لحظه هم قیامت است، طبق صحبت ایشان.
در بیتهای قبلی دیدید که اینطوری نیست که مُردیم رفتیم آن دنیا، روز قیامت است. روز قیامت از نظر مولانا همین لحظه است و خداوند هم هیچ لحظهای نیست که شخص شما را و هر کدام از انسانها را آزمایش نکند، امتحان نکند.
منتها یک فتنهٔ رسواکننده، فتنهٔ رسواکننده که اوضاع را بههم میریزد، همین درد همانیدگی است که یک چشم بد به ما میدهد، که این لحظه شما سو را میبینید، یک فکر را میبینید، یا فضا را باز میکنید خداوند را میبینید؟
البته شما میخواهید خداوند را ببینید با شنیدن اینها، ولی متأسفانه فضا را باز نمیکنید. دوباره با سببسازی میروید به فکر دیگر، درنتیجه این فتنه واقعاً آبروی آدم را میبرد پیش خداوند. یک آشوبی به وضع این قوم انداخته که نمیتوانند قبله را پیدا کنند و عجیب است که به همدیگر هم کمک نمیکنند! هر کسی میرود ته دریا به آن یکی نمیگوید که بابا، آن که برداشتی یک چیز بیارزشی است. تازه گوش نمیدهند. آنجا هرکس میخواهد تندتند یک چیزهایی را بردارد بگذارد توی توبرهاش.
شما نگاه کنید یک آدم دهساله، دوازدهساله، پانزدهساله فقط نگاه میکند هی برمیدارد میگذارد توی کیسهاش که این چیزِ پرستیدنی است. و شما میدانید همان را هم خداوند هر لحظه امتحان میکند که این جوانِ مثلاً چه دختر چه پسر، چهاردهساله، پانزدهساله، سنگ را برمیدارد یا فضا را باز میکند، دُرّ را برمیدارد؟
چقدر مهم است که ما دانش درستی به بچههایمان بدهیم. همین دانشِ درست است که یک آشوب رسواکننده ما را فراگرفته، که هر لحظه ما را به اشتباه میکشد. توجه میکنید؟ اینها بعد از یک چند بیت از این فصل آمده و اینکه او در روز قیامت ما را امتحان میکند، پس تا اینجا که نمردهایم ما، میگوید که ما حالا رفتهایم آنجا ما را آزمایش میکند. میگوید:
بر اُمیدِ گوهر و دُرِّ ثَمین
توبره پُر میکنند از آن و این
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۲)
دُرِّ ثَمین: مروارید گرانبها
توبره: کیسهٔ بزرگ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چون برآیند از تگِ دریایِ ژرف
کشف گردد صاحبِ دُرّ شِگَرف
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳)
تَگ: عمق، تهْ، ژرفا
ژرف: عمیق
شِگَرف: نادر، کمیاب، زیبا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وآن دگر که بُرد مُرواریدِ خُرد
وآن دگر که سنگریزه و شَبَّه بُرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۴)
شَبَه: نوعی سنگ سیاه براق است که به آن شَبَق نیز گویند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خب شما چه برمیدارید؟ همین الآن خداوند شما را امتحان میکند. از امتحان چهجوری میخواهید قبول بشوید؟ آیا میخواهید اختیار خودتان را بهکار بیندازید؟ بگویید اختیار من، دست منذهنیام نیست که هرچه که او دلش میخواهد من بردارم بگذارم توی کیسهام.
اصلاً کیسه را خالی میکنم. تا حالا چیزهای بیمصرف جمع کردم با آن همانیده شدم، پس از این مثل اینکه مولانا میگوید تنها راه پیدا کردن این دُرِّ شگرف، فقط یک دانه بیشتر نیست، زنده شدن به خدا، فضاگشایی است. پس من در اطراف آن چیزهایی که ذهن نشان میدهد و هُل میدهد به مرکز من و سبب میشود من بد ببینم، اینها را از مرکزم دور میکنم، با باور کردن و درک اینکه اینها بازی هستند، اینها ارزش ندارند.
چیزی که ذهنم نشان میدهد، یک فکر است. مولانا به من گفته که مردم مسخرهٔ فکر شدهاند، من نیستم. این را باید شما بگویید. من از جانب شما نمیتوانم بگویم، هیچکس هم نمیتواند بگوید. شما باید بگویید، شخص شما برای خودتان بگویید. درست است؟ پس این بیت مهم است.
🔟2️⃣0️⃣ ۴۳ 🔟2️⃣0️⃣
پس مولانا مطلب را به اینجا رساندند که دراثر همانیدگی با خیالات بیاساس ذهنی، مردم قبلهٔ جان را که درواقع فضای گشودهشده در این لحظه است، خودشان با دست خودشان گم کردهاند. درنتیجه هر کسی روی به سو یا جانب فکری آورده. همهاش دنبال فکرها هستند در ذهن، بلکه قبله یا خدا را پیدا کنند، ولی به قبلههای باطل نماز میخوانند، بنابراین وصل نمیشوند.
چون مرکزشان آن نیروی وحدتبخش نیست، ناهماهنگ است، بیرونشان هم با هم اختلاف دارد و بهطوریکه مرتب به همدیگر ایراد میگیرند که این برای چه اینقدر خوشحال است؟ اصلاً این کار را برای چه میکند؟ و به همدیگر ایراد میگیرند. حالا یک مطلب دیگری عنوان میکند که
تیتر
«تمثیلِ روشهایِ مختلف و همّتهای گوناگون به اختلافِ تَحرّیِ مُتَحرّیان در وقتِ نماز، قبله را به وقتِ تاریکی و تحرّیِ غوّاصان در قعرِ بحر»
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۹)
پس تمثیلش این است که شب تاریک است، یک گروهی میخواهند نماز بخوانند، تمثیل است. پس گروهی میخواهند، منظور از «نماز»، به خداوند وصل بشوند تا از طریق خداوند نیروی زندگی، آب حیات، دم زندگی و خرد زندگی به فکر و عملشان بریزد، ولی از ذهن نمیتوانند خارج بشوند. بنابراین شبیه این است که شب است، همه میخواهند نماز بخوانند ولی قبله را نمیبینند، میخواهند با توجه و توسل به ستارگان، و این ستارگان هم همانیدگیها هستند، قبله را پیدا کنند.
و یک تمثیلش هم این است که یک عدهای میروند در دریا، قعر آب و خب وقت ندارند، هرچه که گیرشان میآید برمیدارند میگذارند توی کیسهشان و میآیند بالا. و وقتی بالا میآیند، نگاه میکنند ببینند خب این چه بوده برداشته گذاشته. بعضیها متوجه میشوند واقعاً دُرّ را گذاشتهاند، یک مروارید را گذاشتهاند، بعضیها هم میبینی یک نصفه مروارید را، بعضیها هم فقط سنگ بیمصرف را گذاشتهاند.
پس معلوم میشود در همین جهان هم ما که دنبال قبله میگردیم، اگر در ذهن باشیم و به ذهن نگاه کنیم، قبله را پیدا نمیکنیم. کما اینکه در شب با حرکت ستارگان، آنهایی که نجوم بلد نیستند نمیتوانند قبله را پیدا کنند. حالا ببینیم که ایشان چه میفرمایند. پس تحرّی یعنی جستوجو، مخصوصاً جستوجوی قبله، تحرّی.
همچو قومی که تحرّی میکنند
بر خیالِ قبله سویی میتَنَند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۹)
تَحرّی: جستوجو کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چونکه کعبه رو نمایَد صبحگاه
کشف گردد که کِه گُم کردهست راه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۰)
یا چو غَوّاصان به زیرِ قعرِ آب
هر کسی چیزی همی چیند شتاب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۱)
تحرّی: جستوجو کردن، عرض کردم بالاخص جستوجوی قبله در وقت تاریکی یا وقتی که قبله را مردم نمیشناسند. مانند قومی که یعنی مجموعهٔ انسانهای کرهٔ زمین، روی کرهٔ زمین شبیه قومی هستند که دارند در شب تاریک با نگاه به ستارگان میخواهند قبله را پیدا کنند. منتها فقط خیال قبله را دارند، منظورش این است که فقط میتوانند در ذهن یک چیزی پیدا کنند.
و در ابیات گذشته گفت هر کسی مسخرهٔ یک خیالی شده. توضیح داده بود که اصل این است که فضا را باز کنند، در هر لحظه عدم را بپرستند و درس یکروزه بگیرند، متناسب با خیالی که ظاهر میشود، یک درس یکروزه از آن فضای گشودهشده بگیرند.
این کار را نمیکنند مردم، بلکه در شب، در ذهن دنبال قبلهٔ سویی، جهتی، که از جنس فکر است میگردند. پس فضا را باز کنی میشود قبلهٔ اصلی، به خدا میتوانی وصل بشوی و از آنجا خرد ایزدی به فکر و عملت میریزد. چون فضاگشایی را بلد نیستیم، فقط سو را بلد هستیم، متأسفانه به سو وصل میشویم، و این تمثیلش است.
مانند قومی که در جستوجوی قبله هستند، منتها بر خیال قبله، بر خیال قبله سویی میتنند. شما پنجاه نفر را ببینید که یکی اینور نماز میخواند، یکی آنور نماز میخواند، یکی اینور نماز میخواند. میگویی آقا شما چرا اینطوری هستید؟ میگویند خب ما نمیدانیم قبله کدام ور است، من فکر میکنم اینور است، این هم فکر میکند آنور است، به خیالش آنطوری است. درست است؟
اما میگوید صبحگاه وقتی آدم از خواب ذهن بیدار بشود، بفهمد که قبله فضای گشودهشده بوده، عدم بوده، اصلاً از جنس فکر نبوده، جسم نبوده، آن موقع معلوم میشود که چه کسی راه را گم کرده است، راه را اکثریت مردم طبق مولانا گم کردهاند، برای اینکه به سو نماز میخوانند، به سو وصل میشوند، «سو» جسم است.
و یک تمثیل دیگرش این است که مانند غواصان که میروند به ته دریا که خیلی هم عمیق است و چون نفسشان را خیلی نگه نمیتوانند بدارند، آنجا بهسرعت هر چیزی که گیرشان میآید، میچینند. درست است؟ ها، این آیه هم مربوط به این قسمت است:
🔟2️⃣0️⃣ ۴۱ 🔟2️⃣0️⃣
یک چیز مهمی را مولانا میخواهد به ما بگوید. در انسان یک نیروی متحدکننده و هماهنگکننده وجود دارد که در این فضای گشودهشده خودش را ارائه میکند. پس اگر من فضاگشایی کنم، دو نفر دیگر هم فضاگشایی کنند، دراینصورت درست است که در ظاهر ما متفاوت فکر میکنیم، ولی این متفاوتِ ما همراه آن نیروی متحدکننده و هماهنگکننده هست، ما با هم به ستیزه برنمیخیزیم. درست مثل اینکه از درون همهٔ ما خود زندگی صحبت میکند و عمل میکند. خردورزیِ زندگی پدید میآید.
اما اگر اسیر خیالات باشیم، خیال، خیال و فکر جسم است، با فضای گشودهشده و مرکز عدم فرق دارد. آن عدم است، آن خدا است. دومی خدا است، اولی جسم است. «این روشها مختلف بیند برون» انسان این روشها را مختلف میبیند برای اینکه آن خیالات مُلوَّن یعنی رنگارنگ، در درونشان هست.
رستهشده یعنی نجاتیافته، به راه هدایتشده. پریخوانی: فنِّ جنگیری و تسخیر اجنّه که در قدیم معمول بودهاست. ملوَّن یعنی رنگارنگ.
این در آن حَیران شده، کان بر چی است؟
هر چَشنده آن دگر را نافی است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۶)
نافی: نفیکننده، ردکننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
آن خیالات ار نَبُد نامُؤتَلِف
چون ز بیرون شد رَوِشها مختلف
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۷)
مُؤتَلِف: پیوند یابنده، چیزی که با چیز دیگر پیوند خورد. نامُؤتَلِف: ناپیوسته و ناهماهنگ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
قبلهٔ جان را چو پنهان کردهاند
هر کسی روُ جانبی آوردهاند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸)
نامؤتلف یعنی ناهماهنگ. مُؤتَلِف: پیوند یابنده، همین است که میگفتم. پیوندیابنده چیزی که با چیز دیگر پیوند خورَد. نامُؤتَلِف: ناپیوسته، ناهماهنگ. نافی یعنی نفیکننده.
این معانی را نشان میدهم که شما بنویسید. البته بعضیها هم گله میکنند که چرا زود از رویشان رد میشوید؟ ما نمیتونیم بنویسیم. حالا رویشان نگه میدارم، راست میگویند اینها همچون لغاتِ آشنا نیستند.
پس نافی یعنی نفیکننده. مؤتَلِف عرض کردم ما دراصل یک نیروی وحدتبخش هستیم، خداوند نیروی متحدکننده است، منذهنی نیروی به تفرقهاندازنده است، منذهنی دائماً جدایی را تشویق میکند، جدایی میاندازد، دوتا منذهنی نمیتوانند با هم متحد بشوند، دو نفر که در حضور هستند فوراً میتوانند با هم متحد بشوند. چرا؟ برای اینکه آن نیروی متحدکننده و مُؤتَلِف، پیونددهنده همراه حرفشان است. حرفهایشان از آنجا برمیخیزد. توجه میکنید؟
حالا آنهایی که اسیر خیال هستند، اسیر فکرهایشان هستند، این یکی در آن حیران شده که این چکار دارد میکند؟ چرا این کارها خیلی ناهماهنگ و حالا ببخشید این کلمه را، عوضی است؟ چرا این از راه منحرف شده؟ و هر چشندهٔ خیال که در مرکزش خیال است، آن یکی را نفی میکند، دشمن آن یکی است، میگوید اگر آن خیالات در درونشان ناهماهنگ نبود، نامُؤتَلِف نبود، این روشها چطوری با هم مختلف شدند؟
توجه کنید روشها ممکن است مختلف باشند، عرض کردم، ولی اگر همراه آن نیرو باشند، صاحبان این فکرها با همدیگر ستیزه نمیکنند. مثلاً اگر کسی به دین واقعی زنده باشد، مسیحی باشد، با مسلمان هیچ جنگی ندارد. این یکی فضا را باز کرده از آن فضا حرف میزند، آن یکی هم فضا را باز کرده از آن فضا، حالا حرفها در ظاهر مختلف است، ولی آن نیروی متحدکننده همراهِ این حرفها است.
اینها مختلف نیستند، از یک جنس هستند، ظاهرشان مختلف است، ولی اگر فکرها که در مرکز آنها هست، جسم هستند و مختلف باشند، دیگر بیرونشان را نمیتوانی با هم جمع کنی.
«آن خیالات ار نَبُد نامُؤتَلِف» یعنی آن خیالات که در مرکز آنها بود ناهماهنگ نبود، از یک جنس بود، از جنس خدا بود، از بیرون روشها چهجوری مختلف شد؟ و این روشهای مختلف به هم ضربه میزنند، ضرر میزنند، هر روشی که براساس خیال در مرکز ما باشد میدانید که سبب خَرّوبی میشود، سبب دریده شدن میشود، موضوع غزل امروزمان بود.
حالا این آدمها چکار کردهاند؟ میگوید «قبلهٔ جان را چو پنهان کردهاند»، با این کار که مرکزشان فکر است و جامد است، قبلهٔ جان را که فضای گشودهشده است، خداوند را بهصورت عدم خودشان پنهان کردهاند، هر کدام روی به یک جانب فکری آوردهاند. درست است؟ قبلهٔ جان را حالا شما ببینید پنهان کردهاید یا با فضاگشایی برای شما آشکار است؟ اگر پنهان کردهاید دراینصورت رو بهسوی یک جانب یا سوی فکری کردهاید.
شما بپرسید قبلهٔ جان را من پنهان کردهام؟ اگر پنهان کردهام خودم کردهام، من باید قبلهٔ جان را با فضاگشایی پیدا کنم، وگرنه مجبور خواهم شد که بهجای قبله یک فکر را انتخاب کنم، بهجای خدا یک فکر را بپرستم، بهجای اینکه به خدا وصل بشوم به یک فکر وصل بشوم. آن موقع میروم توهم، که از کوهِ فکر، معدن کشف کنم با «جهد مُرّ»، این کار نخواهد کرد.
🔟2️⃣0️⃣ ۴۰ 🔟2️⃣0️⃣
عرض میکنم شما یک سؤالی از خودتان بکنید که این مولانا این ابیات را چهجوری نوشته، از کجا آورده نوشته؟! اینها که نبودند که! تعجب میکنید.
اما در عین حال میبینید که شما این لحظه مسخرۀ یک فکرِ ذهنی هستید، یک آدمی توی دلتان است. یک مال دنیا، یک جاه دنیا، دارید به فرزندتان فکر میکنید، دارید به همسرتان فکر میکنید، دارید یک کسی به شما یک بدی کرده میخواهید انتقامجویی کنید، مسخرۀ آن فکر شدید. اینطوری است؟ حالا مثال میزند.
«بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ.»
«بلى، اين قرآن مجيد است.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیهٔ ۲۱)
«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.»
«در لوح محفوظ.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بروج (۸۵)، آیهٔ ۲۲)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مولانا این اصطلاح قرآن را میبَرد به درون آدمها، میگوید هر کسی مثل یک قرآن میماند، مثل یک کتابِ نفیسی است که این را باید خداوند بخواند و شعرهایش هم که خواندهایم. میگوید که هر موقع شما قصد خواندن داشته باشید که بخواهید قرآنِ دلتان را بخوانید، من چشمتان را به شما پس میدهم.
الآن چون همانیدگیها را گذاشتهاید مرکزتان، نمیتوانید قرآن خودتان را بخوانید. بنابراین هر موقع که قصد خواندن داشته باشید، یا بخواهید از قرآنِ خودتان و دیگران را بخوانید من این چشمها را به شما پس میدهم. پس «در لوح محفوظ است». در اینجا میبینید دارد توضیح میدهد که این لوح محفوظ همین فضای گشودهشده است. از آنجا بر صفحۀ ذهنتان مینویسد.
از خیالی گشته شخصی پُرشکوه
روی آورده به معدنهایِ کوه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۰)
وز خیالی آن دگر با جهدِ مُرّ
رو نهاده سویِ دریا بهرِ دُرّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۱)
مُرّ: تلخ. جهدِ مُرّ: تلاش رنجآور و فراوان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وآن دگر بهرِ تَرَهُّب در کِنِشْت
وآن یکی اندر حریصی سویِ کِشت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۲)
تَرَهُّب: پارسایی، روش رهبانیّت را اختیار کردن
کِنِشْت: صومعه، معبد، در اینجا یعنی ذهن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس مُرّ یعنی تلخ. جهدِ مُرّ یعنی تلاش رنجآور و فراوان و البته تلخ. ترهّب: پارسایی، روش رَهبانیت یا رُهبانیت را اختیار کردن. کِنِشت: صومعه، معبد، در اینجا یعنی ذهن. البته کِنِشت معبد یهودیان هست. مولانا وقتی کِنِشت یا معبدهای دیگر را میگوید منظورش ذهن است.
میگوید شخصی پُر از غرور شده. «شکوه» در اینجا غرور، بزرگی «از خیالی»، یعنی بهجای اینکه فضا را باز کند، خداوند چیزی بنویسد، خداوند شکل اصلیاش را ترسیم کند، که به ما بگوید که تو کیستی، از جنس اَلَست هستی، بهصورت خورشید بیاید بالا، ما مسخرۀ یک فکر شدهایم، بسیار هم افتخار میکنیم.
از خیالی گشته شخصی پُرشکوه
روی آورده به معدنهایِ کوه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۰)
که برَود دنبال معدن در کوه. این هم میتواند بهاصطلاح معنی ظاهری بدهد یا تمثیلی یا نمادگونه بدهد به اینکه یک کسی پُرغرور شده دنبال «معدنهای کوهِ» ذهن میگردد که ببینید در ذهنها چه معدنهایی میتواند کشف کند.
از یک فکری یا «خیالی» یکی دیگر با «جهد مُرّ»، جهد مُرّ یعنی تلاشی که تلخ است و طاقتفرسا است. جهد مُرّ، «رو نهاده سویِ دریا بهرِ دُرّ». اگر کسی با خیال بهسوی دریای یکتایی برود به مشکل خواهد خورد اگر بخواهیم نمادگونه تفسیر کنیم.
معنی ظاهریاش این است که از یک فکری که در مرکزش است با تلاش تلخِ فراوان رو نهاده برود به دریا که از دریا «دُرّ» بیرون بیاورد. پس بنابراین اگر کسی با خیال، با تلاشِ تلخ زیاد که در ذهن انجام میدهد، برود بخواهد به دریای یکتایی برسد، به خدا برسد، آنجا دُرّ حضور را پیدا کند، وای به حالش. اینها همه مسخرۀ یک خیال هستند.
یکی دیگر دنبال پارسایی در کِنشت است. باز هم ذهن است یعنی. میخواهد پارسا بشود، منتها در ذهن. دارد میگوید پارسایی اصلی این است که فضا را باز کنی مرکز را عدم کنی.
یکی هم رفته حریص کِشت است، کِشت هم میتواند باز هم نمادگونه باشد. کِشت این است که بروی گندم بکاری و گندم بهدست بیاوری، معنای ظاهرش است. ولی اگر حریصی تویَش باشد، معنیاش این هست که شما یک فکری را میکاری، به عمل درمیآوری، ولی بادام پوک است، باز هم بیفایده است.
دارد میگوید که، مناجات کردیم دیگر، نه؟ بعدش گفت فضا را باز کن، مرکز را عدم کن، بر عدم مست باش نه بر موجود، لحظهبهلحظه درس یک روزه بگیر مثل فرشتگان، به ما یاد داد.
بعد هم میگوید دنبال مردم نرو، مردم مسخرهٔ این چیزها هستند، که دارد الآن توضیح میدهد. یکی رفته پارسایی میکند منتها در ذهن، یکی هم رفته با حریصی فکر میکند، فکر میکارد، عمل میکارد، باز هم در ذهن با منذهنی. به جایی خواهد رسید؟ نه، نه!
🔟2️⃣0️⃣ ۳۸ 🔟2️⃣0️⃣
حرفهایِ طُرفه بر لوحِ خَیال
برنوشته چشم و عارِض خَدّ و خال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴)
طُرفه: شگفتانگیز و بدیع.
عارِض: چهره، صورت.
خَدّ: رخسار، گونه.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بر عدم باشم، نه بر موجود، مست
زآنکه معشوقِ عدم وافیتر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵)
عقل را خطخوانِ آن اَشکال کرد
تا دهد تدبیرها را زآن نَوَرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۶)
خطخوان: خوانندهٔ خط.
نَوَرد: درخور، لایق، پیچ و تاب، شبیه، نبرد، نوردیدن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
طُرفه یعنی شگفتانگیز و بدیع. عارِض: چهره. خَدّ یعنی رخسار، گونه. خطخوان: خوانندهٔ خط. نَوَرد معانی مختلفی دارد و درخور، لایق، پیچ و تاب، شبیه، نبرد، نوردیدن. در اینجا اگر بگوییم لایق و شایسته، شاید همان معنی را که لازم است از آن ما بگیریم.
بنابراین حرفهای شگفتانگیز و سخنهای شگفتانگیز را بر لوحِ خیال شما یعنی این فضای گشودهشده مینویسد. فضا گشودهشده هست، ذهن شما الآن آزاد است، هویت ندارد، «حرفهایِ طُرفه» را زندگی در آن مینویسد. بنابراین از شما هم یک انسانی که «چشم و عارِض خَدّ و خالِ» زیبایی دارد، میسازد.
و الآن میگوید، این بیت خیلی مهم است، «بر عدم باشم، نه بر موجود، مست». پس شما به چه مست میشوید؟
فضا را باز میکنید بر عدم مست میشوید، نه موجود. موجود چیزی است که ذهن نشان میدهد.
اِشکال مردم این است که بر موجود مست هستند. آن چیزی که هست الآن و ذهن نشان میدهد، به آن مست هستند. برای اینکه «معشوقِ عدم»، معشوقی که با عدم خودش را به شما نشان میدهد، «وافیتر» یعنی وفادارتر و کافیتر است. وافی یعنی هم وفادار هم کافی. معشوق عدم کافیتر و وفادارتر است.
این عدم به شما وفادارتر است؟ نزدیک به اصلتان است؟ شبیه شماست؟ شمای اصلی، شبیه خداست؟ یا نه، موجود و ذهن را بیاوری به مرکزت از جنس جسم باشی؟ نه این اصلاً وافی نیست، کافی هم نیست. وفادار نیست، کافی هم نیست. پس این بیت را شما زیاد میخوانید.
بر عدم باشم، نه بر موجود، مست
زآنکه معشوقِ عدم وافیتر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵)
عقل را خطخوانِ آن اَشکال کرد
تا دهد تدبیرها را زآن نَوَرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۶)
خطخوان: خوانندهٔ خط
نَوَرد: درخور، لایق، پیچ و تاب، شبیه، نبرد، نوردیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«تمثیلِ لوحِ محفوظ، و ادراکِ عقل هر کسی از آن لوح، آنکه امر و قسمت و مقدور هر روزهٔ وی است همچون ادراکِ جبرئیل علیهالسّلام هر روزی از لوحِ اعظم.»
«عقل را خطخوانِ آن اَشکال کرد» یعنی این عقلی که الآن ما داریم با سببسازی کار میکنیم، با فضاگشایی این عقل عوض میشود، بنابراین آن خطها را میخوانَد، عقل ما متوجه خود اصلیمان میشود.
شما نگران نباشید با این عقل فعلی، آقا این چهجوری میشود؟ حالا هِی توجیه کنیم، فکر کنیم. نه. خودتان را در معرض تحول فضاگشایی و تبدیل قرار بدهید، فرداً مسئولش خودتان هستید.
«عقل را خطخوانِ آن اَشکال کرد» تا به تدبیرهای ما که در ذهن اندیشیده میشود، شایستگی بدهد به آنها. خردمندتر بشویم ما، تدبیرهای ما بیشتر شبیه آن طرفی باشد تا سببسازی ذهن. درست است؟
🔟2️⃣0️⃣ ۳۶ 🔟2️⃣0️⃣
«چون به ما بویی رسانیدی از این»، و به شما بویی را رسانده الآن که نشستهاید به این برنامه گوش میکنید، بو را او رسانده به شما، که جانتان این شیرینی را چشیده، که رها نمیکنید، با تعهد به این برنامه گوش میکنید، مولانا را هِی تکرار میکنید. «چون به ما بویی رسانیدی از این» در «مَبَند آن مَشک را» یا «مُشک را»، درِ این عطر را یا درِ این مَشک را نبند.
خب، اینکه درِ این مَشک باز باشد، مِی از آن مَشک بریزد یا آبِ حیات از آن مَشک بریزد، دست کیست؟ دست شماست. خداوند چرا ببندد؟ نمیبندد، هر لحظه میخواهد باز کند، شما فضاگشایی کنید، شما فضابندی نکنید، شما واکنش نشان ندهید، شما چیزی را به مرکزتان نیاورید.
آیا خداوند خوشش میآید که امتداد خودش دریده بشود؟ یا غفلت و جهل ماست؟ اینکه این بلاها را سر خودمان میآوریم ما، این تقصیر خداوند است؟ یا او هر لحظه میخواهد به ما کمک کند تا بفهمیم یک خِرد بالاتری وجود دارد که ما آن را گذاشتهایم و سببسازی منذهنی را عقل خودمان کردهایم؟
از تو نوشند، اَر ذُکورند اَر اِناث
بیدریغی در عطا، یا مُستَغاث
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۸)
ذُکور: جمعِ ذَکَر، آنان که جنس مذکّر دارند اعمّ از مردان و پسران
اِناث: جمعِ اُنْثیٰ، آنان که جنسِ مؤنّث دارند اعمّ از زنان و دختران
مُستَغاث: فریادرس، فریادرسنده.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖
ای دعا ناگفته از تو مُستَجاب
داده دل را هر دَمی صد فتحِ باب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣٠٩)
چند حرفی نقش کردی از رُقوم
سنگها از عشقِ آن شد همچو موم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٣١٠)
رُقوم: جمعِ رَقَم. رَقَم زدن: نوشتن، نقاشی کردن، مقدّر کردن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«ذُکورند ار اِناث»، میگوید اگر مرد و زن هستند. پس ذُکورند، مرد هستند یا پسر هستند. «اِناث» یعنی زن هستند یا دختربچه هستند. از هر دو جنس، از هرجور انسان. پس از چه کسی مینوشند؟ از خداوند مینوشند. چهجوری مینوشند؟ با فضاگشایی مینوشند. و خداوند بیدریغ است. در آنجا هم باز هم خورشید بود، میگفت خورشیدِ تو میدرخشد، آیا به همه نور میدهد؟ شما هم بیدریغ هستید؟ بیمضایقه هستید؟ یا مضایقه میکنید؟
«مُستَغاث» یعنی کسی که به او پناه میبرند. فقط یک نفر هست که همه به او پناه میبرند، آن هم خداوند است. مُستَغاث، یعنی به فریاد رسنده، به کسی که پناه میبرند. عطا، دوباره یعنی بخشش. «یا مُستَغاث»، ای پناهدهنده، تو بیدریغ هستی.
کِی خداوند به شما بیدریغ میشود؟ بیمضایقه میشود؟ وقتی شما بیدریغ هستید. کِی شما بیدریغ هستید؟ وقتی فضاگشایی میکنید مرکزتان عدم میشود از جنس او میشوید. شما عطا دارید؟ اگر منذهنی دارید، نه ندارید. شما بهعنوان منذهنی به منهای ذهنی پناه میبرید؟ یا به مُستَغاث اصلی؟ از خودتان بپرسید.
در ضمن این لغات را ببینید. ذُکور: جمعِ ذَکَر، آنان که جنس مذکّر دارند اعمّ از مردان و پسران. اِناث: جمعِ اُنْثیٰ، آنان که جنسِ مؤنّث دارند اعمّ از زنان و دختران. مُستَغاث: فریادرس، فریادرسنده، آن که به او پناه میبرند. رُقوم: جمعِ رَقَم. رَقَم زدن: نوشتن، نقاشی کردن، مقدّر کردن. رقم، و نقش را بهوجود آوردن، رقم. حالا، یک چیزهایی میگوید که شبیه غزل است.
«ای دعا ناگفته از تو مُستَجاب»، این خیلی بیت خوبی است. یعنی بدون اینکه من با منذهنیام فضولی کنم، به تو بگویم چکار کن، تو خودت میدانی چکار باید بکنی. وقتی فضاگشایی میکنید، زندگی میداند که کار بعدی چیست؟ فکر بعدی چیست؟ بله. شما میدانید با سببسازی؟ نه. پس لازم نیست من دعا کنم، بخواهم، با سببسازی بخواهم.
ای کسی که بدون سببسازیِ من میدانی چکار باید بکنیم، چه چیزی من باید بخواهم، این کار چهجوری باید صورت بگیرد. «ای دعا ناگفته از تو مُستَجاب»، لازم نیست من دعا کنم و بخواهم، تو مستجاب میکنی. پس میبینید چقدر مهم است که شما با منذهنی نخواهید.
«داده دل را هر دَمی صد فتحِ باب»، هر لحظه درها به روی من گشوده میشود. درست این لحظه آن دری را که باید باز کنی باز میکنی، به من آن چیزی که لازم است میدهی. ممکن است دانش باشد، ممکن است عمل باشد، نشان میدهی راهحل را. دل من را، وقتی فضا را باز میکنم، در هر لحظه صد جور مشکلش را باز میکنی. درست مثل اینکه در را باز میکنی، یک چیزی به من میدهی. دوباره در را باز میکنی، یک چیزی به من میدهی، من هم چیزی نمیگویم.
ای دعا ناگفته از تو مُستَجاب
داده دل را هر دَمی صد فتحِ باب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۹)
پس درها گشوده میشود، آن چیزی که لازم است و صلاح شما است به شما داده میشود و شما فضاگشایی میکنید.
🔟2️⃣0️⃣ ۳۴ 🔟2️⃣0️⃣
توجه کنید، قِسمِ انسانی که منذهنی دارد و درد هم دارد، که همۀ منهای ذهنی دارند، هر منذهنی همانیده با چیزهای ذهنی است و درد هم دارد، قِسمِش یعنی سهمش از این سفرهای که خدا پهن کرده خاک است فقط. خاک هم غذایی است که آدم از ذهن میگیرد. همیشه، «گر دِی، گر بهار» یعنی میخواهد زمستان بشود میخواهد بهار بشود، هیچ فرق نمیکند، هر لحظه.
شما چه؟ سهم شما چیست؟
«میرِ کَوْنی»، امیر کائناتی، اشرف مخلوقاتی، خداوند میخواهد در تو به بینهایت و ابدیت خودش زنده بشود.
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طُوقِ اَعْطَیْناکَ آویزِ برت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴)
طُوق: گردنبند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یعنی تاجِ اینکه خداوند میخواهد در شما به بینهایتش زنده بشود و کوثر را هم که مایهٔ ساخت همهچیز است به شما داده و صُنعش را هم داده، گفته تو را مثل خودم آفریدگار کردم بیافرین، و شادیِ جنس خودم هم به تو دادم، دیگر چه میخواهی؟ ای امیر کائنات «خاک چون نوشی چو مار؟»، مانند مار چرا خاک میخوری؟ چرا از ذهن میخوری؟
و تمثیل میزند، «در میانِ چوب»، کرمِ چوب این مغز پوسیدهٔ چوب را میخورد میگوید واقعاً کسی میتواند به چنین حلوایی دسترسی پیدا کند مثل من.
ما هم توی ذهن دردهای حسادت و ترس و اضطراب و مقایسه و برتر درآمدن را میخوریم توی ذهن، این غذاهای فاسد و پوسیده را میخوریم میگوییم که واقعاً کسی همچو حلوایی خورده در عمرش؟ چرا فضا را باز نمیکنیم و «فِی السَّمآءِ رِزْقُکُمْ روزیِّ کیست؟»، چرا غذا از آنور نمیگیریم؟
کِرمی که توی مدفوع هست میلولد، در میان آن مدفوع، حَدَث، میخورد از آن، ما هم دردهای ذهن را میخوریم میگوییم که در جهان یک همچون نُقلی، همچون شیرینیای پیدا میشود؟
کِرمِ سِرگین در میانِ آن حَدَث
در جهان نُقلی نداند جز خَبَث
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۴)
حَدَث: سرگین، مدفوع
نُقل: نوعی شیرینی که در آن بادام و پسته میگذارند.
خَبَث: پلیدی، زنگاری که از طلای تقلّبی پس از حرارت دادن میماند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ما جز زیان رساندن به خودمان، دریدن خودمان، خشکاندن خودمان، پژمرده کردن خودمان و همینطور دیگران را همین کارها را کردن، ضرر زدن به دیگران، هیچ حلوای دیگری نمیشناسیم؟ نه! برای اینکه منذهنی داریم. درست است؟
ما میتوانیم بلند شویم بهعنوان نیروی زندگی، بگوییم من کِرمِ سِرگین نیستم، من کِرمِ میانِ چوب هم نیستم، من موش و مار نیستم، من امیر کائنات هستم، امیر این جهان و آن جهان هستم، «میرِ کَوْنی» هستم، و من خاک نمیخورم، غذای ذهن نمیخورم. پس چیزها را باید از مرکزم ببرم بیرون، از هیچچیز غذا نمیخورم، چیزی که ذهنم نشان میدهد، از آن غذا نمیخورم، والسَّلام.
«مناجات»
ای خدایِ بینظیر، ایثار کن
گوش را چون حلقه دادی، زین سخُن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۵)
ایثار: بخششِ بلاعوض
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
گوشِ ما گیر و بدآن مجلس کَشان
کز رَحیقت میخورند آن سَرخوشان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۶)
رَحیق: بادهٔ ناب، شراب صاف و زلال
سَرخوشان: جمعِ سَرخوش، سرمستان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖
چون به ما بویی رسانیدی از این
سر مَبَند آن مَشک را، ای ربِّ دین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۰۷)
گرچه که همۀ نسخهها «مَشک» نوشتهاند این را «مُشک» هم میتوانیم بخوانیم با توجه به بو، «سر مَبَند آن مُشک را، ای ربِّ دین» و معنا یکجور درمیآید.
داریم مناجات میکنیم، فهمیدیم که موش و مار شدیم، خداوند خوانی نهاده، این سفره از چشم ما پنهان است، برای اینکه ما خسیس هستیم، چیزها را گذاشتهایم در مرکزمان و از این چیزها زندگی خواستیم. مثل آدم، حضرت آدم، یاد نگرفتیم، «رَبَّنا و اِنّا ظَلَمْنا» هم نگفتیم و مثل شیطان گفتیم که نه تقصیر تو است.
حالا، اینها را همه خواندیم فهمیدیم. حالا میگوییم «ای خدایِ بینظیر، ایثار کن». ایثار یعنی بخشش بِلاعوض. «خدایِ بینظیر» یعنی خدایی که نظیر ندارد و همۀ اینها برمیگردد به ما هم یک درسی یاد میدهد، که ما هم باید ایثار کنیم.
گفت تو اگر مثل خورشید از مرکزت بالا آمدی پس نورت کو؟ آیا نورت را فقط به خودت و خویشان خودت میاندازی؟ یادتان است در غزل خواندیم؟ گفت فقط از خاندان میگویی؟ خورشیدی داری که به خاندان میاندازد نورش را؟ اینکه خورشید نیست، این خورشیدِ منذهنی است.
🔟2️⃣0️⃣ ۳۲ 🔟2️⃣0️⃣
این بیتها همه مهم هستند و اگر دقت کنید خیلی چیزها را میتوانید در خودتان بیابید و اصلاح کنید. میدانید وقتی فضا را باز میکنیم ما، آن فضای گشودهشده را میگوید حالت فرشتگیِ ما. آن فضای گشودهشدهٔ ما به «نمیدانم» اقرار میکند. یعنی برعکسِ منذهنی که پندار کمال دارد میگوید «میدانم»، آن فضا میداند که باید از یک جای دیگر، بهاصطلاح شما بهعنوان آن فضا میدانید که دانایی از یک جای دیگر میآید، نه از ذهن، نه از بیرون. پس بنابراین «چون مَلَک» فضا را باز کن، درست است؟
که قبلاً خواندهایم گفت که وقتی که ستیزه میکنیم از جنس شیطان میشویم و وقتی فضا را باز میکنیم از جنس فرشته میشویم:
چون فرشته و عقل کهایشان یک بُدند
بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۴)
فرشته و عقل که یکی هستیم، وقتی فضا را باز کنیم فرشته میشویم یا از جنس عقل میشویم، عقلِ کل. و برای مصلحت دو صورت شدهایم، یکی فضاگشایی در ما است، یکی هم خِرَد کل است.
حالا، پس میگوید فضا را باز کن مانند فرشته وصل شو به خداوند. «تسبیحِ حق»، عبادت حق، نه با منذهنی بلکه اصلاً یعنی وصل شدن. تسبیحِ حق عکسِ تسبیحِ یا عبادتِ یا تعظیم به چیزهاست در ذهن. تسبیحِ حق یعنی فضاگشایی. انقباض یعنی پرستیدن همانیدگیها.
مانند فرشته وصل به خداوند بشو و این کار را غذای خودت بکن. اتصال به خدا را غذای خودت بکن، تا مانندِ فرشتگان از آزار رسانی به خودت و دیگران بِرَهی.
حالا، جبرئیل میگوید اگر، «اَر» یعنی اگر، جبرئیل اگر سوی مُردار نمیتَنَد، دُور و بر مُردار نمیگردد، جبرئیل در اینجا همین قسمتِ فضاگشایی ماست. میگوید اگر جبرئیل که فرشتهای است که برای ما پیغام میآورد و میبینید که با این فضای گشودهشده یکی است، میگوید اگر شما، اگر شما بهعنوان جبرئیل، شما بهعنوان فضای گشودهشده، دُور و بر مُردارِ ذهن نگردید، آن چیزی که ذهن نشان میدهد مُردار است، دُور و بر آن نگردید، معنیاش این نیست که قوَّتش، زورش، تواناییاش، داناییاش از کرکس که منذهنی است کمتر است. توجه میکنید؟
یعنی اگر یکی فضا را میگشاید بهسوی مُردارهای ذهنی نمیرود، این قوَّتش از یک منذهنی که دائماً دُور و بر مُردارِ ذهن میگردد، یک چیزی که ذهن نشان میدهد میگردد، از آن کمتر نیست. پس بنابراین اگر شما فضا را باز کنید دُور یک همانیدگیای که در اینجا بهصورت «جیفه» هست، چیزِ این دنیایی است، نگردید زورتان کم نشده، زیادتر شده.
بعد، «حَبَّذا»، یعنی چه خوش است، چه عالی است، «خوانی نهاده». الآن نهاده را میتوانید بگویید نهاده شده یا نهاده فعلش خداوند است.
چه خوش هست این سفرهای که خداوند نهاده در این جهان، همین الآن پهن است. این سفره که خداوند پهن کرده چقدر زیباست، اما متأسفانه از چشم منهای ذهنی که خسیس هستند، پنهان است.
حالا این سفرهٔ خداوند چرا از چشم شما پنهان است؟ اگر پنهان است، برای اینکه شما فضاگشایی نمیکنید، شما فکر میکنید که هرکه فضاگشایی کند و دُور «جیفه» نگردد، این کمزور است، بیعقل است. این طوری نیست. درست است؟
توجه کنید، شما باید این ابیات را آنقدر تکرار کنید، تکرار کنید، تکرار کنید، که روان بشوید بعد آن موقع ابیات، معانیاش را به شما ارائه میکنند. تا نخوانید و تکرار نکنید، معانی درنمیآید. ولی من مفهومش را برایتان دارم توضیح میدهم که شما میگویید که من خسیس نیستم. خسیس کیست؟ خسیس کسی است که همانیده شده با چیزها.
توجه کنید ما دو جور انسان داریم، یکی فضاگشایی میکند، به کوثر دست پیدا میکند. میگوید ما کوثر را به شما عطا کردهایم. «کوثر» مواد اولیهٔ ساخت همهچیز است. یکی از خاصیتهای آن بینهایت فراوانیاش است، اما یکی از خاصیتهای منذهنی و همانیده شدن با چیزها خِسَّتش است، حس کمیابیاش و چشم کمبینش است. اگر شما همانیده شُدید و چشم خسیس دارید و کمیابیاندیش هستید به جایی نخواهید رسید، روزبهروز هم خودتان را میدَرید و میسوزانید و از بین میبرید.
پس «خوانی» که خداوند نهاده در جهان، براساس کوثر است، فراوانی است. شما بخواهید ببینید که آیا نشانی؛ یادتان است؟ میگفت که نشانش کو؟ این نشانی که این شاهد خانگی دارد کو؟ نشانش کوثر است، نشانش فراوانیاندیشی است، نشانش رواداشت زندگی به خود، به دیگران است، نشانش کمک است. درست است؟
🔟2️⃣0️⃣ ۳۰ 🔟2️⃣0️⃣
با اینهمه گوش و هوش مست است
زآن چند سخن که این زبان گفت
چون یافت زبان دوسه قُراضه
مشغول شد و به ترکِ کان گفت
وز ننگِ قُراضه جانِ عاشق
ترکِ بازار و این دکان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
قُراضه: بُراده یا ریزههای طلا یا فلزات قیمتی دیگر، پول خُرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس نتیجه میگیریم که ما با یک خرده خواندن و، که حالمان خوب می شود و یا حس حضور در خواندن بعضی ابیات و یا در بعضی کارها بسنده نمیکنیم، نمیگوییم تمام شد. دوباره دچارِ بهاصطلاح دکانداری و وارد بازارِ منذهنی شدن و منذهنی شدن و منذهنیها را دورِ خود جمع کردن خواهیم شد. کار ما توقف نیست.
چهجوری متوقف میشویم؟ دوباره فریب منذهنی را میخوریم که ما به جایی رسیدیم دیگر بیشتر از این لازم نیست روی خودمان کار کنیم بس است دیگر، و مردم هم که میگویند شما بلد هستید و حضور ما را قبول دارند، و ما میمانیم از عشق.
پس «جانِ عاشق» ترکِ بازار و دکان را میگوید و هیچ موقع کافی نیست. «بینهایت حضرت است این بارگاه» این باید هی برویم برویم، نمیرسیم، و «صدر را بگذار صدر توست راه»، صدر ما راه است، به جایی نمیخواهیم برسیم باید برویم، همهاش فضا را باز کنیم، پیشرفت کنیم، و مرتب این فضای گشودهشده را زمینهٔ فکر و عملمان بکنیم، متوقف نشویم، میدانیم «توقف هلاکت است». درست است؟
گوش و هوش ما ممکن است مست بشود، ولی باید دقت کنیم باید همیشه حاضر باشیم. اگر در بعضی موارد حاضر هستیم این کافی نیست، منذهنی میتواند برگردد و خودش را ببافد، باید مواظب باشیم.
«قُراضه»: براده یا ریزههای طلا یا فلزات قیمتیِ دیگر.
در گوشم گفت عشق: «بس کن»
خاموش کنم، چو او چنان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
پس حالا که فضا گشوده شد با خواندن این غزل، عشق به گوش جان اصلیِ من گفت، الآن دیگر میشنوم، بس کن، صحبت با ذهن را بس کن. عشق، خداوند، دارد به گوشِ جان من میگوید تو حرف نزن دیگر، بعد از این من میخواهم حرف بزنم. پس من هم خاموش میکنم، ذهنم را خاموش میکنم با منذهنی حرف نمیزنم، چون او این لحظه این را میگوید.
پس زندگی، خداوند، در این لحظه به من میگوید که حالا که این غزل را خواندی و میدانی که اگر با ذهنِ مندار حرف بزنی هر لحظه خودت را میدَری و از درون خودت را میسوزانی پس با ذهن حرف نزن بگذار من حرف بزنم. هر لحظه فقط فضاگشایی کن، درست است؟ تا من از طریق تو حرف بزنم. درست است؟
و در مورد این بیت، بارها این چند بیتِ زیر را خواندهایم الآن هم برایتان میخوانم:
موسیا، بسیار گویی، دور شو
ور نه با من گُنگ باش و کور شو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷)
ور نرفتی، وز ستیزه شِستهای
تو به معنی رفتهای بگْسَستهای
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۸)
شِسته: مخففِ نشسته است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس بنابراین موسی، این جریانِ همراه شدن موسی و خضر است، الآن موسی شما هستید با منذهنی حرف میزدید، زیاد حرف زدیم ما، دیگر حرفهای او نیست. وقتی فضاگشایی میکنیم او حرف میزند، فضا بسته میشود، حرف او تمام میشود، ما باید دوباره فضاگشایی کنیم به صنع و طرب دست بزنیم. حرفهای او تمام شد حرفهای ما هم باید تمام بشود.
موسی ما هستیم، نماد ما هست یعنی. خداوند در این لحظه به ما میگوید که با ذهنت حرف میزنی، بسیار حرف میزنی، بنابراین از من جدا بشو. یعنی ما زیاد حرف بزنیم با ذهن، از او جدا میشویم وگرنه چون ذهنِ تو نمیتواند درک کند که فکر من چیست، قضا چیست، کُنْفَکان چیست، پس بنابراین لال باش و کور شو. یعنی با منذهنیات نبین، فضا را باز کن.
اگر با ذهنت حرف میزنی، نرفتی، هنوز فکر میکنی با من هستی، نشستهای، درواقع در درون از من گسستهای، فقط ظاهراً حرف میزنی. و این ظاهراً حرف زدن را شبیه این میداند که انسان در وسط نماز حَدَث بکند، یعنی ادرار بکند به شلوارش. باید برود دوباره وضو بگیرد و با عجله هم برود بیاید نماز بخواند. پس بنابراین زندگیِ ما شبیه نماز خواندن است، ما دائماً باید وصل باشیم. درست است؟
🔟2️⃣0️⃣ ۲۸ 🔟2️⃣0️⃣