مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو
فایل تصویری بخش سوم برنامه ۱۰۲۵ با زیرنویس چسبیده
Читать полностью…فایل تصویری بخش اول برنامه ۱۰۲۵ با زیرنویس چسبیده
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱-۱۰۲۵ (روزهای جمعه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل WORD متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱-۱۰۲۵ (روزهای جمعه)
Читать полностью…- یک ضلع از مثلث فضاگشایی مربوطبه «نمیدانم» است و در بیت خیلی مهمی نشان میدهد که ما فضاگشایی میکنیم و لحظهبهلحظه دائماً به خودمان یادآوری میکنیم که نمیدانم و آن دانش ذهنی من دانش نیست؛ تا از نظر ما آن دانستنِ ذهنی کوچک شود و دیگر ابزار به حساب نیاید.
دَمِ او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)
✓بخش سوم
- بررسی مثلث واهمانش و شکل حقیقت وجودی انسان بههمراه سه بیت اول غزل
- سه بیت عدم تمرکز بر دیگران، جهت یادآوری اینکه چقدر مشکل است که انسان به غیر توجه نکند.
- از بیت چهارم تا انتهای غزل، تکتک ابیات با دو شکل افسانهٔ منذهنی و حقیقت وجودی انسان بررسی میشوند، و ابیاتی جهت تبیین بهتر آن بیت از غزل آورده میشود.
- مرور دوبارهٔ سه بیت اول غزل، و تفسیر بیت چهارم که میگوید ای انسان، اگر در شب شگفتانگیزی که در غربت هستی فضا را باز کنی، آواز زندگی که تنها آشنایت هست را میشنوی و درحقیقت خودت پیغام زندگی را به گوش خودت میرسانی. دراینصورت از گَزیدن فضای درد و وحشت که مجموعهٔ ترس حاصل از همانیدگیها است، رها میشوی.
- تکبیت گفتنِ حقیقت از درون و به گوش خویشتن
- در سه بیت از دفتر ششم خداوند به ما میگوید ناامید و مأیوس نشوید، چون ناامید شدن از سوها و سببسازی بدین معنی است که ما به زندگی روی آوردهایم.
گرچه ما زین ناامیدی در گَویم
چون صَلا زد، دستاندازان رَویم
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۳)
- تکبیت «توکل» بهعنوان بهترین کسب و «تسلیم» بهعنوان محبوبترین عمل
- تکرار دوبارهٔ تکبیت صد درصد تسلیم و توکل، یعنی فضاگشایی تا آنجا که قدرت داریم.
جز توکّل، جز که تسلیمِ تمام
در غم و راحت همه مکر است و دام
(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸)
- براساس بیت پنجم غزل، مستی عشق و مرکز عدم به فضای ذهنِ همانیدهٔ ما هدیههایی میآورد که تا به حال ندیده بودیم: آب حیات، شادی بیسبب، خرد، شاهد ناظر که خودمان هستیم و این لحظه را روشن میکنیم، غذای نور که میخوریم و انعکاس این شراب در بیرون نُقل دارد و خیلی زیباست، و درنهایت بوی خوش عشق، انعطاف و سازندگی به مشام ما میرسد.
- تکبیت روشنکنندهٔ لایق هدیهٔ خداوند شدن با کوشش در فضاگشایی
- تا به اینجای غزل، هنوز چراغ خرد در درون ما روشن نبوده؛ در بیت ششم خداوند میگوید وقتی بهاندازهٔ کافی به فضاگشایی ادامه دادی، بالاخره چراغ خرد کل را در تو روشن میکنم؛ یعنی عقل خدا در ما زنده میشود. در آن موقع چه های و هوی شادی و زنده شدنی از قبر منهای ذهنی تمام مردم جهان برمیآید!
- دو بیت افروختن شمع دل توسط عارف
- تکبیتی که باید حفظ باشیم تا هرموقع عیبمان را دیدیم بخوانیم و دیگر آن کار را تکرار نکنیم.
- دو بیت معکوسبینیِ عقل کاذب
- در ادامهٔ امیدوارکنندهٔ غزل که دارد به قیامت و زنده شدن بر اصلمان میرسد، مولانا در بیت هفتم میگوید از های و هوی شادی مردم بابت بیدار شدن زندگیها و زدن طبل قیامت، دانهدانهٔ همانیدگیها و منهای ذهنی گیج میشوند.
- تکبیت زدن «نعرهٔ لاضَیْر» در پاسخ به تهدید منذهنی که میگوید با انداختن این همانیدگی بدبخت میشوی.
- براساس بیت هشتم، وقتی فضا را باز میکنیم، دم خداوند که همان شیپور اسرافیل است، برای قیامت ما میآید؛ که درنتیجهٔ آن هر کسی کفن یا پردهٔ همانیدگیهایش را دریده و گوش خود را میگیرد تا حرفهای منذهنی خود و منهای ذهنیِ گیج را نشنود. اما حرفی که از مغز و گوش منذهنی میآید، چه ارزشی در مقابل صور اسرافیل دارد؟!
- دو تکبیت توبه کردن مردانه و دوری از هر دشمنی که آب فراوانی کوثر را ندارد، یعنی فضا را باز نمیکند.
- پنج بیت ۸۱۸ تا ۸۲۲ دفتر ششم میگوید زندگی و ما ثابت و مستقر در این لحظه هستیم، ولی چون چشم منذهنیمان به نقش تغییرات جسمی افسرده و جامد شده و دائماً نگاه میکنیم که از ذهن چه میگذرد، ما هم تغییر میکنیم. طبق سه بیت جالب انتهایی، این دید غلط را با «بعث» یعنی زنده شدن و بلند شدن از قبر ذهن، میتوانیم درست کنیم.
شرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن است
زآنکه بعث، از مُرده زنده کردن است
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۱)
- طبق بیت نهم غزل، وقتی بهاندازهٔ کافی فضا را باز کرده و از جنس زندگی شدیم، به هر طرف نگاه کنیم او را میبینیم: چه به خودمان، چه به انسانهای دیگر و یا به شر و شورِ زنده شدن به زندگی.
- شش بیت ۸۰۳ تا ۸۰۸ دفتر چهارم بیان میکند که آن که مرتب میخواهد با چیزها مشغول شود، تویِ اصلی تو نیست. تو از جنس خداوند هستی و بدون نقشها هم خوش، زیبا و سرمست خودت میباشی.
- در بیت دهم غزل خداوند هشدار میدهد که از دوبینی فرار کن و با فضاگشایی چشمت را نیکو کن؛ زیرا در قیامت این لحظه، با چشم بد منذهنی نمیتوانی جمال مرا ببینی.
🔸صفحه ۳🔸
✨خلاصهای فهرستوار از برنامه ۱۰۲۵ گنج حضور✨
موضوع کلی برنامه ۱۰۲۵:
زندگی به انسان که امتداد خودش است میگوید به من نگاه کن که مونس تو در قبر یا فضای ذهنِ همانیده هستم، نه به غیر یا چیزی که در مرکزت است و ذهنت آن را نشان میدهد؛ چون دراینصورت منذهنی را که دشمن تو است، مونس و همدم خود کردهای.
در این شبی که از تولدت شروع شده، تو بهجای روشنایی روزِ هشیاری اصلی، هشیاری جسمی داری، و تا لحظهٔ مرگ و متلاشی شدن تن، فرصت داری که از ذهن بیرون بپری. تو باید در این شبی که به خواب همانیدگیها فرورفتهای، با فضاگشایی و انس گرفتن با من، از فضای همانش که دکانی برای نمایش و فروش متعلقات و هنرها شده، عبور کنی. ذهنی که تنگ است و غیر از خودش را تحمل نمیکند، خانهٔ تو نیست؛ باید منزلت را به فضای گشودهشده که جا برای همهکس و همهچیز دارد تغییر دهی.
به من نگر که منم مونسِ تو اندر گور
در آن شبی که کُنی از دُکان و خانه عُبور
(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۴۵)
✓بخش اول
- تفسیر بیت اول تا سوم غزل به همراه بررسی چهار دایره
- بیت دوم میگوید خداوند که رحمت اندر رحمت است، هر لحظه به ما که امتداد خودش هستیم سلام میکند، ولی ما چون مشغول ذهن و دیدن برحسب همانیدگیها هستیم، متوجه نمیشویم. با تسلیم و فضاگشایی، حتی در همین قبر ذهن هم میتوان سلام خدا را شنید و خبردار شد که او دائماً ما را میپاییده.
- براساس بیت سوم، ما پرده و مانعی بین خدا و خودمان شدهایم، ولی خداوند هیچوقت از ما جدا نبوده و نخواهد شد؛ حتی همین شبهِ عقل در درون پردهٔ ذهن هم خود خداست، چه در زمان شادی بابت زیاد شدن همانیدگیها و چه در وقت پژمردگی برای کم شدن آنها.
- ابیاتی راجعبه واژههای باردار ابتدایی غزل، که اگر این ابیات را تکرار کنیم معنا در ما جا میافتد.
-ابیاتی جهت تأکید بر عبارت کلیدی «به من نگر» در بیت اول:
- تکبیت نگریستن به ذهن، فقط به بهانهٔ فضاگشایی و دیدن خدا
- ابیاتی از دفتر دوم که در بین آنها دو بیتی هست که باید حفظ کنیم. در این دو بیت عبارت اساسی «حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم» وجود دارد و بهطور خیلی ساده طبق آیهای از قرآن، خداوند به ما میگوید که اصلاً حق ندارید به چیز دیگری نگاه کنید، فقط باید به من نگاه کنید.
گرچه دوری، دور میجُنبان تو دُم
حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ
(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴)
در ادامهٔ این ابیات مولانا میگوید حتی خر هم میداند گِل جای زندگی نیست، آیا ما هم بهعنوان انسان میدانیم که این باتلاق همانیدگیها جای زندگی نیست؟ پس چرا آنجا را خانه کرده و بیرون نمیرویم؟
- طبق ده بیت از غزل ۳۰۶۹ اگر ما اغیار را «مونس» خود کردیم، یعنی با آنها همانیده شدیم، وای به حالمان! نمیتوانیم از دردهایی که خودمان برای خودمان ایجاد میکنیم جان سالم بهدر ببَریم.
- چهار بیت از غزل ۳۰۷۲ دوباره ندایی که از طرف زندگی میآید را بیان میکند: «به من نگر» یعنی فضا را باز و مرکز را عدم کن، من را ببین، غیر را نبین و با او انس نگیر؛ بلکه به شعر مولانا یا کسی که واقعاً آزاد شده و نمک از خدا دارد، بنگر.
🔸صفحه ۱ 🔸
/channel/GanjeHozorTeleText/15042
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۰-۱۰۲۵ (روزهای چهارشنبه)
Читать полностью…فایل PDF متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۲۵
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل WORD متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۲۵
Читать полностью…ورنه خِلْعَت را بَرَد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴۴)
خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه میدهند، مجازاً هدیه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دیگر این دو بیت را همهتان حفظ هستید. وگرنه میگوید پاداش را میبرد میگوید در خانه کسی را پیدا نکردم، خانه هم خانهٔ خودش است. او به شما در غزل گفت «به من نگر»، شما شنیدید؟ اگر نشنیدید دیگر خودتان میدانید.
(تیتر)
«باز سؤال کردنِ صوفی، از آن قاضی»
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۵)
و حالا صوفی قبول ندارد، ما هم قبول نداریم. شما این حرفهای قاضی را پذیرفتید؟ انشاءالله که پذیرفتید، خیلیها قبول ندارند مثل همین صوفی. میگوید که
گفت آن صوفی: چه بودی کاین جهان
ابرویِ رحمت گشادی جاودان؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۵)
هر دَمی شوری نیاوردی به پیش
برنیاوردی ز تلوینهاش نیش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۶)
شب ندزدیدی چراغِ روز را
دِی نبردی باغِ عیشآموز را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۷)
صوفی قبول نکرد حرف قاضی را. میگوید که چه میشد این جهان به ما اَبروی رحمت را جاودانه میگشود. یعنی ما در جهت پول میرفتیم همیشه لذت میبردیم و کیف میکردیم هیچچیز نمیشد، میآوردیم مرکزمان، خانهمان را میآوردیم، همسرمان را میآوردیم، یعنی غیر از خدا همهچیز را میآوردیم لذتش هم میبردیم، مثلاً چه میشد؟! نمیشود این، صوفی متوجه نمیشود، برای همین گفته گوشهایت را خوب باز کن، برای همین گفته یک چیزهای مزخرفی به شما خواهم گفت ای صوفی، باز هم نفهمید دیگر.
ما هم نمیفهمیم. ما میگوییم یعنی چه که شما میگویید از جهتها ما لذت نبریم! خب لذت ببرید، مرکزتان را عدم کنید، ولی اگر مرکزتان بشود سیلی خواهید خورد. اولین سیلی را خوردید این گردنبند را بیندازید دور. نمیاندازید؟ هِی سیلی میخورید، سیلی میخورید، سیلی میخورید. چقدر میخواهید سیلی بخورید که گردنبند را باز کنید؟
و صوفی میگوید چه میشد که از این رنگها نیش نمیآمد و فتنهای برپا نمیشد. «هر دَمی شوری نیاوردی به پیش»، از خدا چه کم میشد چیزها به ما زندگی میدادند؟ خب این با نظام هستی مغایر است، نمیشود این. ما آمدیم که زندگی مرکز ما باشد، ما از جنس او هستیم، آمدیم به اَلَست زنده بشویم. همین اشکال را ما هم داریم، شما اینها را بخوانید.
«شب ندزدیدی چراغِ روز را»، یعنی با همانیدگیها ما روز درست کنیم حالمان خوب بشود، به عیش و عشرت بپردازیم، لذت همانیدگیها را ببریم، ولی شب نشود، همهاش روز بشود، همانیدگیها کم نشوند، همهاش به عیش دادن به ما، زندگی دادن ادامه بدهند، آفل نشوند، از بین نروند، ما نترسیم و زمستان هم باغ ما را که عیش میدهد به ما خشک نمیکرد، پژمرده نمیکرد.
جامِ صحّت را نبودی سنگِ تب
ایمنی را خوف، نآوردی کُرَب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۸)
کُرَب: جمعِ کُربَه، اندوهها، ناراحتیها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش
گر نبودی خَرخَشه در نعمتش؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۹)
خَرخَشه: غوغا، جنجال، آشوب، در اینجا بهمعنیِ ناراحتی و شرّ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جام سلامتی را سنگِ تب وجود نداشت، یعنی ما همهاش سالم میشدیم و تب نمیکردیم، مرض نمیگرفتیم و همهاش حس امنیت میکردیم و ترس، کُرَب نمیآمد. «کُرَب» بهمعنی اندوه است، ناراحتی است. «خَرخَشه» هم غوغا، جنجال، آشوب، در اینجا بهمعنی ناراحتی و شر هست خَرخَشه.
میخواهد بگوید که چه میشد ما که با نعمتها همانیده میشدیم، این نعمتها به ما خَرخَشه، اضطراب نمیدادند. چه میشد که همانیدگیها را میگذاشتیم مرکزمان ولی ترس بهوجود نمیآمد. ترس، اندوه بهوجود آورده برای ما، حال ما را بد کرده، سلامتی ما به خطر افتاده. چه میشد با بدنمان همانیده میشدیم و این بدن ما همینطوری تا الیالابد سالم میماند. همچون چیزی نمیشود.
میگوید از جود و رحمت الهی چه کم میشد اگر خَرخَشه در نعمتهایی که با ذهن ما تجسم میکنیم وجود نداشت، یعنی این نعمتها میآمدند مرکز ما ولی اضطراب به ما نمیدادند. این فکر غلط است که صوفی میکند، حرف قاضی درست است.
میگوید که بهمحض اینکه یک نعمتی را بیاوری مرکزت سیلی میخوری و سیلی میزند که درواقع تو بفهمی که منظور چه هست و آمدی به او زنده بشوی نه اینکه نعمت را بگذاری مرکزت. صوفی این را قبول ندارد، ما هم قبول نداریم.
حالا این موضوع را در اینجا تمام کنیم، انشاءالله شما بخوانید. مثنویهای زیادی هم آورده بودیم که نتوانستیم برایتان بخوانیم. انشاءالله هفتهٔ آینده، برنامهٔ آینده برایتان خواهم خواند.
🔟2️⃣5️⃣ ۵۳ 🔟2️⃣5️⃣
اجازه بدهید مطلبی از مثنوی بخوانم بدون اینکه وقت را از دست بدهیم. این چند بیتی که برایتان میخوانم از دفتر ششم است و صحبت بین صوفی و قاضی است. این داستان طولانی است، یک مقدارش را قبلاً برایتان خواندهام.
بحثی میگیرد بین قاضی و صوفی، و قاضی میگوید که یک حرفهایی به تو خواهم زد، به صوفی میگوید، که از نظر تو بیمعنی است. بنابراین برای فهمیدنش باید گوش را پهن باز کنی. گوش را پهن باز کنی یعنی واقعاً با مرکز عدم گوش بدهی، با ذهن گوش ندهی. و حرفش این است که درواقع هر جهتی در ذهن بروی به تو درد خواهد داد و این درد برای بیداری تو است. و اگر زندگی به تو سیلی بزند، اگر تو رضا داشته باشی فضا را باز کنی، میفهمی که این سیلی را چرا زده و منتها صوفی قبول نمیکند این مطلب را.
مولانا میخواهد نشان بدهد که این حقیقت را زندگی به ما میگوید ولی ما با منذهنی قبول نمیکنیم. ما فکر میکنیم هر جهتی که میرویم ما در این جهان، آن جهت باید به ما زندگیِ بدون درد بدهد. و صوفی برمیگردد میگوید که چه میشد که من، از خداوند چه کم میشد که اگر سوها را ما دنبال میکردیم و لذت میبردیم بدون درد؟ قاضی میگوید این امکان ندارد. حالا این معنیاش این است که شما در ذهن اگر بمانید، همهاش چالش خواهد بود و هر چالشی را زندگی بهوجود میآورد تا شما بیدار بشوید و حضور در ذهن را و مقایسه را و دکان باز کردن را خداوند نمیپذیرد. شما فرض کنید که این قاضی از زبان خداوند است دوباره. میگوید که
با تو قُلْماشیت خواهیم گفت، هان
صوفیا، خوش پهن بگشا گوشِ جان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۳۷)
قُلْماشیت: سخن یاوه و بیاساس، بیهودهگویی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مر تو را هر زخم کآید ز آسمان
منتظر میباش خلعت بعد از آن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۳۸)
کاو نه آن شاه است کِت سیلی زند
پس نبخشد تاج و تختِ مُستَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۳۹)
مُستَنَد: تکیهکردهشده، قابلِ اتّکا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
قُلْماشیت یعنی سخن یاوه و بیاساس. مُستَنَد یعنی قابلِ اتّکا، تکیهکردهشده. درست است؟
پس خداوند به شما میگوید که یک حرفهایی به تو خواهم زد ولی به گوش تو نخواهد رفت چون با ذهنت میخواهی درک کنی. در داستانْ قاضی است، قاضی به صوفی میگوید یک سخنان بیفایده و یاوهای به تو خواهم گفت. منظورش این است که اینها یاوه نیست، ولی چون تو با گوش یاوهشنو میشنوی، بیشتر حرفهای منذهنی را میفهمی و مخصوصاً فکر میکنی که هر جهتی میروی باید از آن لذت ببری و همینطور لذت، لذت، هیچ مسئلهای هم پیش نیاید، ولی هر سمتی میروی که بهجای عدم میروی درد خواهد داد به تو.
صوفی میگوید من این را قبول ندارم، یعنی چه؟! از خدا چه کم میشد؟! پس قُلْماشیت، سخنان یاوه واقعاً یاوه نیست، از نظر صوفی یاوه است. میگوید به نظرت این حرف درستی نخواهد آمد، ولی حرف درستی است، پس گوشهایت را خوب باز کن. «خوش پهن بگشا گوشِ جان» یعنی فضا را باز کن، با آن هشیاری گوش بده، با هشیاری ذهنی درست نمیفهمی.
منظورش این است که ما انسانها این موضوع را نمیفهمیم، نخواهیم فهمید. چه میگوید این؟! من اینهمه همانیدگی دارم، در هر سمتش بروم باید من آن لذت را ببرم و هیچچیزی هم نمیشود، نباید بشود، اگر بشود یکی دیگر باعث میشود یا من بدشانسی میآورم. یک چیزی سبب این کار میشود، من باید سبب را پیدا کنم از بین ببرم. نیست همچون چیزی، شما نمیتوانید سبب را پیدا کنید. پس با عقل منذهنی صحبتهای قاضی فهمیده نخواهد شد، به نظرمان قُلْماشیت خواهد آمد.
با تو قُلْماشیت خواهیم گفت، هان
صوفیا، خوش پهن بگشا گوشِ جان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۳۷)
قُلْماشیت: سخن یاوه و بیاساس، بیهودهگویی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«مر تو را هر زخم کآید ز آسمان»، هر زخمی که به تو میآید از خداوند، از آسمان، از طرف خداوند، «منتظر میباش». منتظر میباش یعنی فضا را باز کن، منتظر باش، بعد از آن پاداشش را بگیر. یعنی اگر فضا را باز کنی یک ایرادی در خودت میبینی و آن ایراد را رفع میکنی و آن خلعت را میگیری. این خلعت، خلعت حضور است واقعاً. برای اینکه این خداوند آن شاه نیست که سیلی بزند و هیچچیز نگوید و هیچچیز ندهد.
«کاو نه آن شاه هست کِت سیلی زند»، این آن شاه نیست که تو را سیلی بزند، بعد از آن تاج و تخت قابل اتکا به تو ندهد. یعنی بهنظر مولانا با یک سیلی ما باید از خواب ذهن بیدار بشویم و به بینهایت و ابدیت زندگی دیگر زنده بشویم.
🔟2️⃣5️⃣ ۵۱ 🔟2️⃣5️⃣
به جایِ لقمه و پول ار خدای را جُستی
نشسته بر لبِ خندق ندیدیی یک کور
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۴۵)
خندق: گودال، حفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
تجسم مولانا این هست که دُور بشریت یک خندقی کنده شده. این خندق مثل یک گودال میماند که آبِ کثیف و کورکننده از آنجا رد میشود، که این آب همین هشیاری جسمیِ آلودهشده به درد است. یعنی شما یک خندقی را تجسم کنید که دُورِ انسانیت کشیده شده. اغلب انسانها، اکثریت انسانها نشستهاند بر لبِ این خندق و از آن آب میخورند و آب این خندق طوری است که آدم را کور میکند. چرا؟ برای اینکه تجسم لقمه و پول هست.
میگوید اگر به جای لقمه و پول، مردم فضا را باز میکردند، خدا را جستوجو میکردند، شما یک نفر نمیدیدی که کنار این خندقِ اطراف شهرِ انسانیت کنده شده، یک کور آنجا نشسته، در حالتی که اینهمه کور کنار خندق نشستهاند و از آنجا آب برمیدارند میخورند. گفتیم عشق به همانیدگیها، عشق به چیزها ما را کور و کر میکند. عشق به پول ما را کور میکند و کر میکند. واضح است دیگر، نه؟
شما الآن کنار این خندق نشستهاید؟ بر لبِ این خندق دارید از این آب میخورید؟ اگر برحسب همانیدگیها فکر میکنید و آن آب را تجربه میکنید، فکر میکنید خشمگین میشوید، فکر میکنید حسود میشوید، دارید آب این خندق را میخورید. درست است؟
آب این خندق انسان را کور میکند. منظورش این است که همهٔ منهای ذهنی در این جهان کور هستند. «به جایِ لقمه و پول ار خدای را جُستی»، برای اینکه اینها بیت اول غزل را نخواندهاند که میگوید به من نگر، به من نگر، خب «به من نگر» پس از این غزل شما باید او را جستوجو کنید دیگر، نه لقمه و نان را. اگر او را جستوجو کنید، فضا را باز میکنید، مرکزتان عدم میشود، ولی بهجای او اگر لقمه و پول جستوجو میکنید، چیزها میآید مرکزتان.
به این ترتیب که اینجا نشان دادیم [شکل۹ (افسانه منذهنی)]. این شکل نشان میدهد که اکثریت انسانها کنار خندق هشیاری جسمی، یعنی حرفهای منذهنی با محتواهای مختلف، درست است؟ نشستهاند و «لقمه و پول» جستوجو میکنند، درنتیجه کور شدهاند. ولی فضاگشاها [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] دیگر لقمه و پول جستوجو نمیکنند و خدا را جستوجو میکنند، چشمانشان باز میشود. درست است؟
شما باید به خودتان نگاه کنید بهصورت آیینه بگویید که این بیت بهصورت آیینه به من چه میگوید؟ من چه میبینم؟ من این لحظه در فکرِ لقمه و پول هستم؟ «لقمه» یک چیزِ خوردنی، «پول» بهجای همهچیز نشسته، چون همهچیز را میتواند بخرد. آیا بهغیر از خوردنی و پول به چیز دیگری هم فکر میکنم؟ ممکن است ببینید که نه، همهاش لقمه و پول جستوجو میکنید. آن موقع یک چیزی را باید در خودتان عوض کنید، بگویید که از زبان زندگی، مولانا در اول این غزل به من گفته به من نگر.
نَک دراُفتادیم در خندق همه
کُشته و خَستهٔ بلا، بی مَلْحَمه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۰)
خندق: گودال، حفره
مَلْحَمه: جنگ، شورش، کارزارِ سخت
خسته: مجروح و زخمی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
تکیه بر عقلِ خود و فرهنگِ خویش
بودمان، تا این بلا آمد به پیش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۱)
بیمرض دیدیم خویش و بی ز رِقّ
آنچنان که خویش را بیمار دِقّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۲)
رِقّ: بندگی، بردگی
دِقّ: نوعی تبِ متّصل و پیوسته که شخص را نحیف و لاغر میکند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خب، مَلْحَمه: جنگ، شورش. خسته: مجروح. درست است؟ رقّ یعنی بندگی، البته اینجا ننوشته. دقّ هم همین مرضِ منذهنی است. و میگوید اینک افتادهایم در خندق، در خندق آب آلوده. اگر دقت کنید، همه در زندگیشان یکریز دارند فکر بعد از فکر، از این آب کثیف میخورند.
توجه کنید، این خندق گفت در اطرافِ شهر انسانیت کنده شده. شهر انسانیت یعنی فرض کنید که همهٔ انسانها در یک شهر هستند، اطرافشان یک خندق کنده شده و بهجای اینکه جنگ بشود، مردم همدیگر را هُل بدهند به این خندق، خودشان خودشان را هُل دادهاند، انداختهاند به این خندق. چرا؟ یواشیواش چیزها را آوردهاند مرکزشان.
و در کنار این خندق تمام انسانها با زبانهای مختلف، دینهای مختلف نشستهاند، منتها این یکجور آب است، منتها محتواهایشان فرق میکند. باورها فرق میکنند، زبانها فرق میکنند، چیزهایی که با هم بهاصطلاح یک عدهای همانیده هستند یک جور است، یک جای دیگر یک جور دیگر است، اینطوری است.
میگوید اینک ما همهمان افتادیم در خندق درحالیکه کشته و خستهٔ بلا هستیم. یعنی یا زخمی کرده این بلای افتادن در خندق، جنگی هم نکردیم فقط همانیده شدیم، امروز هم گفت که در قبر هستیم، یا کاملاً مُردیم یا زخمی شدیم، حالا آنقدر نمردیم که برویم زیر خاک. «کُشته و خَستهٔ بلا»، این بلا بلای همانیدگی است، بلای منذهنی است.
🔟2️⃣5️⃣ ۴۹ 🔟2️⃣5️⃣
دُهُل زنید و سویِ مطربانِ شهر تنید
مُراهِقانِ رهِ عشق راست روزِ ظهور
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۴۵)
مُراهِقان: جمعِ مُراهِق، پسران نزدیک به سنّ بلوغ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
و همینطور که این شکل [شکل۹ (افسانه منذهنی)] را میبینید این مطرب نیست، این عزا گرفته. چرا؟ هر همانیدگی یک درد دارد. هر همانیدگی ما را دعوت میکند به مسئلهسازی، به گرفتاری، به حسادت، به روا نداشتن به دیگران، به مقایسه. درست است؟ بهسوی اینها نرویم. پس پیغام را دست کسانی برسانید که آمادهاند شادی کنند.
چونکه جفتِ اَحوَلانیم ای شَمَن
لازم آید مُشرِکانه دَم زدن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۳)
اَحوَل: دوبین
شَمَن: بتپرست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
آن یکیی زآن سویِ وصف است و حال
جز دویی نآید به میدانِ مَقال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۴)
مَقال: حرف زدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چونکه جفتِ اَحوَلانیم ای شَمَن
لازم آید مُشرِکانه دَم زدن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۳)
اَحوَل: دوبین
شَمَن: بتپرست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ما جفت اَحوَلان هستیم که اَحوَل هستیم. شَمَن یعنی بتپرست. اَحوَل: دوبین. شَمَن: بتپرست. مَقال: حرفزدن. چون ما جفت اَحوَلان هستیم ای بتپرست، لازم هست که ما مشرکانه دَم بزنیم، حرف بزنیم. «آن یکیی» آن یکتایی، آن خداوند آن طرفِ وصف است و حال.
شما با حال خودتان که حال منذهنی است، حال خداوند را حدس نزنید. خودتان را وصف نکنید فکر کنید که خداوند هم اینطوری وصف میشود. «آن یکیی» یعنی آن یکتایی زآن سوی وصف ذهنی و حال است. فقط دویی است که به میدان حرف زدن میآید.
معنیاش این است که انسانهایی که میخواهند به حضور برسند، آماده هستند، مُراهِق هستند که اینجا داشتیم، زیاد حرف نمیزنند، سکوت میکنند. پس حرف زدن فقط وصف و حال را روشن میکند. کسی که در مقال و گفتوگو است حتماً در دویی است، اَحوَل است. درست است؟
یا چو اَحوَل این دویی را نوش کن
یا دهان بَردوز و خوش خاموش کن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۵)
اَحوَل: دوبین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یا به نوبت، گه سکوت و گه کلام
اَحوَلانه طبل میزن، وَالسَّلام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۶)
اَحوَل: دوبین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چون ببینی مَحرمی، گو سِرِّ جان
گُل ببینی، نعره زن چون بلبلان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۷)
درست است؟ یا حرف بزن، زیاد حرف بزن و همهاش اَحوَل باش. توجه کنید در بیت گفته از زبان خداوند به ما گفته اَحوَلی را بگذار کنار، چشمت را نیکو کن. و من عرض کردم که اگر شما این ابیات را بخوانید تکرار کنید، چشم اَحوَل و دوبینتان چشم یکتاییبین میشود.
و متوجه میشوید مثل این دو بیت که آن یکتایی، اینکه شما از جنس یکتایی بشوید، وصف و حال را میگذارید کنار، مقال و گفتوگو را میگذارید کنار. اگرنه که اَحوَل باش، دویی را نوش کن و دردهایش را هم نوش کن، یا دهانت را بَردوز و «خوش خاموش کن». خاموش کن و راضی باش، شادمان باش.
یا نه، به نوبت گاهی سکوت کن، گاهی حرف بزن. و نمیشود شما همهاش حرف بزنی. اگر حرف بزنی، در ذهن خواهی بود.
اَحوَلانه طبل میزن، وَالسَّلام. «اَحوَلانه طبل میزن، وَالسَّلام» یعنی وقتی گفتوگو میکنی، میدانی اَحوَلی، «طبل میزن» و سکوت کن، آن طبلِ بهتری است. درست است؟
و آخرسر میگوید که اگر محرمی دیدی، «سرّ جان» را بگو. محرم کیست؟ محرم کسی است که میدانید که او آماده است. «چون ببینی مَحرمی» طلب دارد، دنبال این کار است، صادق است، نمیخواهد از این دانش سوءاستفاده کند. «چون ببینی مَحرمی» سِرِّ جان را به او بگو. وقتی گل دیدی که در حال باز شدن است، آفتابی در حال طلوع دیدی، مانند بلبلان نعره بزن.
بلبل گل را میبیند، نعره میزند. شما هم اگر یک انسانی دیدید که آماده است، او گل است، شما بلبل هستید، نعرهٔ مستانهٔ دانش معنوی را بزن وگرنه ساکت باش. درست است؟
🔟2️⃣5️⃣ ۴۷ 🔟2️⃣5️⃣
چه جایِ صورت؟ اگر خود نمد شود صدتُو
شعاعِ آینهٔ جان عَلَم زند به ظهور
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۴۵)
پس در اینجا میبینید مولانا میگوید صورت، نقش، این پردهٔ پندار، جلوی ما را نمیتواند بگیرد، اگر این صحبتهایی که بالا کرد ما اجرا کنیم. میگوید چشمت را درست کن. نمیتوانی چشمت را درست کنی، مولانا را بخوان دقیق، یاد بگیر، بگذار پیر تو را راهنمایی کند. این راه که هست.
الآن میگوید اگر آینه که داخل نمد هست، نمد صد لایه هم باشد، قدیم آینه را در نمد میگذاشتند دیگر، در پوست، این پوست صد لایه هم باشد، یعنی شما که امتداد خدا هستید توی ذهن، آینه هستید، میگوید اگر آینه، نمد، صدتو هم باشد، اگر عَلَم ظهور را بزند، بگوید من میخواهم ظهور کنم، یعنی شما بهعنوان امتداد خداوند، بخواهید الآن در ذهن بگویید من بهعنوان خورشید از مرکزم میخواهم طلوع کنم، هیچکس نمیتواند جلوی شما را بگیرد. برای اینکه لحظهبهلحظه زندگی به شما کمک میکند، اگر راست بگویید ها! اگر صداقت داشته باشید. درست است؟
«سخت مُستسقیست جانِ صادقان»، اگر شما صادق باشید، عاشق باشید و واقعاً در این راه درست قدم بردارید، بله؟ شما میدانید که:
پنج وقت آمد نماز و رهنمون
عاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹)
پنج وقت نماز میخوانند مسلمانان، ولی عاشقان دائماً نماز میخوانند، هیچ موقع نیست که به او وصل نباشند. درست است؟ شما واقعاً میخواهید؟ در بیتهای قبل گفت که خر تند میرود، عجله میکند، توی گِل میافتد، یعنی ما هم عجله میکنیم با منذهنی، میافتیم توی گِل همانیدگیها. خر میگوید من از اینجا باید بیرون بیایم. چطور شده شما اینجا را خانه کردی، دکان کردی و حرکتی نداری، سعی نمیکنی که از اینجا بیرون بیایی؟
خب شما الآن میگویید من تصمیم گرفتم، وقتی تصمیم میگیری باید خطابینی منذهنی را درست کنی. میگوید «چه جای صورت؟» اصلاً صورت چیست؟! صورت یعنی همین چیزهایی که ما در ذهن میسازیم، تجسم میکنیم، که میآید به مرکز ما. این میگوید چهجوری میتواند بیاید؟
شما آینهای هستید که توی نمدِ چند لایه هستید و اگر عَلَم ظهور را بزنید زمین، این پرچم را، یعنی تصمیم بگیرید لحظهبهلحظه فضا را باز کنید و زندگی را بیاورید مرکزتان، هیچکس جلوی شما را نمیتواند بگیرد، مگر اینکه این کار را نخواهید بکنید. باید شما بخواهید. چقدر میخواهید؟ چقدر میخواهید وقتتان را به روی این کار بگذارید؟ پولتان را بگذارید؟ توجهتان را بگذارید؟ تمرکزتان را بگذارید؟ کار کنید؟
و در چیز، بیتهای قبل که راجعبه «به من نگر» میخواندیم، گفت از ریای خلق، یعنی انرژی دروغینی که منهای ذهنی صادر میکنند، ظاهر میکنند، غافل نشوید. «ریای خلق کشیدت به نظم و اشعاری»، یعنی شما را به حرف زدن ذهنی، میکشند به ذهن. اثرِ منهای ذهنی که ریا دارند، شما را میکشند به ریا. خب شما باید تصمیم بگیرید نروید، پرهیز کنید. درست است؟ میتوانید بکنید؟ صبر، شکر، پرهیز.
[شکل۹ (افسانه منذهنی)] و میدانید که نمد شما «صدتو» است. صد علامت کثرت است یعنی خیلی لایه دارید در اینجا که همانیده شدید. ولی اگر شما بخواهید، شعاع آینهٔ جان شما میتواند بدرد این را [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] و امروز هم داشتیم گفت کفن را میدرید شما میآیید بیرون و به حرف منذهنی [شکل۹ (افسانه منذهنی)] و منهای ذهنی گوش نمیدهید، برای اینکه با فضاگشایی «نفخِ صور» از طریق شما یعنی شیپور اسرافیل زده میشود.
حق همیخواهد که تو زاهد شَوی
تا غَرَض بگْذاری و شاهد شَوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷٢)
کاین غَرَضها پردهٔ دیده بُوَد
بر نظر چون پرده پیچیده بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷٣)
پس نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ
حُبُّکَ الْاَشْیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۴)
طِمّ: دریا و آب فراوان
رِمّ: زمین و خاک
با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خداوند میخواهد شما زاهد بشوید، زاهد خوب، یعنی فضاگشا بشوید، پرهیز بکنید. درست است؟ تا «غَرَض» یعنی نگاه کردن و دیدن برحسب همانیدگیها، آن چشم اَحوَل را بگذاری و ناظر ذهنت بشوی، شاهد بشوی. «به من نگر» را اجرا بکنی. برای اینکه این غَرَضها، غَرَضها یعنی همانیدگیها و دیدن برحسب آنها غَرَض است.
کاین غَرَضها پردهٔ چشم ما است. و بر هشیاری نظر که وقتی فضا را باز میکنی، با هشیاری نظر میبینی. یک هشیاری جسمی داریم که جسم را میبیند که ما معمولاً با این میخواهیم برویم پیش خدا و اگر فضا باز بشود، با هشیاری نظر میرویم درست میبینیم. «بر نظر» مانند پرده پیچیده میشود، لایه به لایه.
🔟2️⃣5️⃣ ۴۵ 🔟2️⃣5️⃣
فایل تصویری بخش دوم برنامه ۱۰۲۵ با زیرنویس چسبیده
Читать полностью…/channel/GanjeHozorTeleText/15081
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱-۱۰۲۵ (روزهای جمعه)
Читать полностью…- سه بیت از دفتر پنجم بیان میکند دو جور رفتن بهسمت زندگی هست: یکی فضا را باز کنی بهصورت هشیاری خالص بروی، و یکی هم فضا را ببندی بهصورت فکر و هشیاریِ جسمی بروی. دراینصورت این خیالات خودمان است که گرداگرد سراپردهٔ جمال خدا را گرفته.
- شش بیت جالب از دفتر سوم نشان میدهد که اگر ما واقعاً بخواهیم فضای گشودهشدهٔ درونمان را که قرآن مقدس ما است، بخوانیم، خداوند آن چشم نیکو را به ما میدهد.
حُسنِ ظَنّ است و امیدی خوش تو را
که تو را گوید به هر دَم برتر آ
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۶)
✓بخش چهارم
- مرور خلاصهای از ابتدای غزل تا بدینجا، و بیان نحوهٔ کار با اشعار مولانا. خواندن و تکرار اینهمه بیت به این دلیل است که هر کدام همچون آینهای اشتباه و لغزشی را در ما نشان میدهد تا آن را اصلاح کرده و دوباره نلغزیم.
- در بیت یازدهم خداوند میگوید خیلی مواظب باش که با ذهنت مرا مثل بشر نبینی، چراکه تو از جنس روح و هشیاریِ بسیاربسیار لطیف هستی. در این حالتِ لطافت، ما قدرت خداوند را داریم و به او زنده هستیم. همچنین عشق یا اتحاد مجدد با خدا، بسیار غیرتمند است و اگر زُمختی و قدرتمندیِ منذهنی را داشته باشیم، اجازه نمیدهد وارد فضای یکتایی شده و با او یکی شویم.
- در این قسمت مراجعه به ابیاتی با موضوع «غیرت زندگی» که قبلاً ارائه شده، به ما کمک میکند.
- تکبیت غلام کردنِ «خشم» در راه رفتن بهسوی خدا
- تکبیت خدمت کردن به خود و مردم، با فضاگشایی و اخلاق حضور
- در بیت دوازدهم خداوند میگوید اگر شما الآن در ذهن بگویید که من میخواهم بهعنوان خورشید از مرکزم طلوع کنم، حتی اگر این نمدِ ذهن که شما بهعنوان امتداد خدا و آینه در آن هستید، صد لایه هم باشد، نمیتواند جلوی تابش خورشید درون شما را بگیرد؛ چون اگر راست بگویید زندگی لحظهبهلحظه به شما کمک میکند.
- در سه بیت از داستان «سلطانمحمود و شبدزدان» از دفتر ششم، خداوند از ما میخواهد زاهد خوب یعنی فضاگشا شویم و پرهیز کنیم.
- در بیت سیزدهم خداوند از ما میخواهد شادی کنیم و بهسوی کسانی که شادی را دوست دارند، به آن اعتقاد دارند و شادی بیسبب را چشیدهاند برویم، یعنی این مطالب را به کسانی که به بلوغ عاطفی رسیده و آمادهٔ پذیرش عشق هستند، بگوییم.
- هشت بیت از دفتر ششم از ما میخواهد که با حال خودمان که حال منذهنی است، حال خداوند را حدس نزنیم و خودمان را وصف نکنیم. انسانهایی که آمادهٔ به حضور رسیدن هستند زیاد حرف نمیزنند، بلکه سکوت میکنند.
یا چو اَحوَل این دویی را نوش کن
یا دهان بَردوز و خوش خاموش کن
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۵)
یا به نوبت، گه سکوت و گه کلام
اَحوَلانه طبل میزن، وَالسَّلام
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۶)
- سه بیت «سلیمانجو» بودن؛ بهمعنی تحقیق در مولانا و تکرار و تأمل روی ابیات آن
- در بیت چهاردهم مولانا تجسمی ارائه میدهد، بدین صورت که دُورِ بشریت خندقی کَنده شده و آب کثیف و کورکننده که همان هشیاری جسمیِ آلوده به درد است، از آنجا رد میشود. اغلب انسانها از آب این گودال که تجسمِ لقمه و پول است، میخورند و کور میشوند. اگر مردم بهجای خوردنی و پول که بهجای همهچیز نشسته، خدا را جستوجو میکردند، حتی یک کور هم در اطراف شهر انسانیت نمیدیدیم که از آن آب بردارد و بخورد.
سایهٔ رهبر بِهْ است از ذکرِ حق
یک قناعت بِهْ که صد لوت و طَبَق
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۴)
- آخرین بیت غزل باز هم از طرف خداوند گفته میشود که ای انسان، در این شهر کائنات که من خلق کردهام، تو یک غمّازخانه باز کردهای و داری اسرار مرا فاش و بیان میکنی. و من این انتظار را از همهٔ انسانها دارم که هر کسی اظهارکنندهٔ عشق باشد. پس دهانت را ببند و مانند نور و خورشید بدون حرف زدن، فاشکنندهٔ راز من باش.
- در قسمتی از داستان طولانی «صوفی و قاضی» از دفتر ششم، بیت ۱۶۳۷ تا ۱۶۴۹، مولانا میخواهد حقیقتی را به ما نشان دهد که وقتی زندگی به تو سیلیای میزند، اگر رضا داشته باشی و فضا را باز کنی، میفهمی که این سیلی را چرا زده؛ ولی ما با منذهنی که نماد «صوفی» است این مطلب را قبول نمیکنیم.
آن قفاها کانبیا برداشتند
زآن بلا سَرهایِ خود افراشتند
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۲)
🔸صفحه ۴🔸
✓بخش دوم
- ابیاتی جهت درک مفهوم «اُنس» که بیت اول راجعبه آن بود. با خواندن این ابزارها، خودمان خودمان را متقاعد میکنیم که من با چیزی که ذهنم نشان میدهد نمیتوانم انس بگیرم، و مشکل من از اینجاست:
- چهار بیت از دفتر ششم مطلب خیلی مهمی میگوید: جان ما باید دائماً با زندگی یکی باشد و قاعده این است که ما باید همیشه با فضاگشایی به زندگی وصل باشیم. وقتی چالشی میآید، این وسعت و فضاگشایی زیادتر میشود.
نیست زُر غِبّاً وظیفهٔ ماهیان
زآنکه بی دریا ندارند اُنسِ جان
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۷۲)
- سه بیت از غزل ۸۶۲ جهت روشن شدن کلیدواژهٔ «عبور» در بیت اول غزل، که میگوید ما باید با نگاه کردن به خدا، به دانههای شهوتیِ همانیدگیها سریع آتش زده و از این دامگاه صعب و دکان ذهن که آن را خانهٔ خود میدانیم، به یک خیزش عبور کنیم.
- پنج بیت هنر از داستان «سلطانمحمود و شبدزدان» در دفتر ششم میگوید هنرهایی که کسب کرده و به معرض نمایش میگذاریم، گردن ما را با پوستی که مزهٔ شیرین زندگی ندارد به این جهان بسته است.
«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
(قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵)
- ابیاتی در تأکید بر کلمهٔ باردار «دکان» در بیت اول غزل:
- هفت بیت از دفتر چهارم میگوید ما مرتب در ذهن تکههای مختلف را به هم وصل میکنیم و در جای خالی همانیدگیها چیزی میدوزیم تا دکان ذهن را باز نگه داریم، یعنی منذهنی را زنده نگه داریم. درصورتیکه باید با فضاگشایی بین دو فکر فاصله بیندازیم و تهِ دکان را بکَنیم، تا به معدن عقل و عشق دست پیدا کنیم.
- سه بیت از دفتر اول که کمک میکند دکانمان را تعطیل کنیم و دیگر برحسب همانیدگی بالا نیامده و حُسن خود را به مردم نفروشیم.
- براساس سه بیت از دفتر پنجم با فضاگشایی و اقرار به اَلَست از ذهن که راهروی قاضی یا خداوند است، به اتاق او که فضای یکتایی است وارد میشویم و قاضی را میبینیم.
- در سه بیت از غزل ۲۴۴۹ از خداوند میخواهیم که از گفتارمان وارهیم، بنابراین دیگر براساس هیچ هنری پُز نمیدهیم و دکان را خراب میکنیم.
- اگر منذهنی دست از دکان برندارد یعنی ما نتوانیم دکان را تعطیل کنیم، به منذهنیمان میگوییم:
تو بر این دکّان زمانی صبر کن
تا گُزارم فرض و خوانم لَمْ یَکُنْ
(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۶۰)
- سه بیت از دفتر دوم جهت درک کلیدواژهٔ «گور» در بیت اول غزل، از ما میپرسد: آیا از این قبر تنگ همانیدگیها نفَست نمیگیرد؟
- یادآوری سه بیت اول غزل، و سپس ابیاتی جهت روشن شدن عبارت «سلامِ من شِنَوی» از بیت دوم غزل، که خواندن این ابیات کمک میکند تا سلام خدا را بشنویم:
- تکبیت توکل و تسلیم صد درصد نه نیمهکاره، در غم و راحت
- دو بیتی که تکمیل میکند با انجام سه کار «تسلیم، رضا و توکل» از جنس خدا شده و سلامش را میشنویم.
جز که تسلیم و رضا کو چارهای؟
در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای
(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۷)
- تکبیت کمک گرفتن از «سلامِ خوش سلامانی» مانند مولانا
- تکبیتی که میگوید اینکه با سببسازی ذهنی میخواهیم به خدا زنده شویم، چشمبند ما برای دیدن خدا شدهاست.
- تکبیتی در تأیید بر بیت قبل که میگوید با فضاگشایی و درود فرستادن بر خدا، همهٔ اجزای ما با زندگی هماهنگ و مقرّب میشوند.
- ارائهٔ این طرح از ابیات کمک میکند تا ما با خواندن و تکرار آنها، جسم، روح و فکرمان را از زیر سلطهٔ خرابکاری منذهنی بیرون بیاوریم.
- تکبیت کمان بودن ما و تیرانداز بودن خدا که همیشه صادق است و بیت قبل از آن، که از ما میخواهد تفسیر «ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت» را از قرآن بخوانیم:
«...و آنگاه که تیر میانداختی، تو تیر نمیانداختی، خدا بود که تیر میانداخت....»
(قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷)
- بیت خیلی مهمی که بیان میکند وقتی فضا باز میشود سوارِ کشتی نوح شده و درحالیکه در پناه یک جان بزرگِ جانبخش ساکن میشویم، مرتب تبدیل شده و راه میرویم.
در پناهِ جانِ جانبخشی، تَوی
کشتیاندر خفتهای، ره میروی
(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۴۱)
- تکبیت «مونسِ» غیر شدن دراثر بیصبری و درنتیجه عاقبتبهخیر نشدن
- تکبیت خیلی مهمی که خدا را بصیر میداند نه منذهنی را، و میگوید دید خدا آگاهکننده و هشداردهندهٔ ماست.
- بررسی مثلث همانش و شکل افسانهٔ منذهنی به همراه سه بیت اول غزل اصلی
- بررسی مثلث پندار کمال و مثلث فضاگشایی به همراه ابیات مربوط به هر یک از این شکلها
🔸صفحه ۲🔸
فایل صوتی خلاصهای فهرستوار از برنامه ۱۰۲۵
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۰-۱۰۲۵ (روزهای چهارشنبه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل WORD متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۰-۱۰۲۵ (روزهای چهارشنبه)
Читать полностью…فایل PDF متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۲۵
Читать полностью…💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠
Читать полностью…«کاو نه آن شاه است» که تو را سیلی بزند، بعد از سیلی زدن به تو تاج و تخت قابل اتکا ندهد. تاج و تخت قابل اتکایش، شاهیِ این جهان نیست که با منذهنی شاه بشوی، چون این شاهی را فوراً میگیرند از ما. «تاج و تختِ مُستَنَد» تاج و تختی است که کسی نمیتواند از تو بگیرد. وقتی شما به بینهایت و ابدیت خداوند زنده شدی، شاه مملکت خودت شدهای، نمیشود از تو گرفت. درست است؟
جمله دنیا را پَرِ پَشّه بها
سیلییی را رَشْوَتِ بیمُنْتَها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۰)
گردنت زین طوقِ زرّینِ جهان
چُست دَردُزد و ز حق سیلی سِتان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۱)
طوق: گلوبند، گردنبند
چُست: چالاک
دَردُزدیدن: دُزدیدن، در اینجا مجازاً بهمعنیِ خلاص کردن است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
آن قفاها کانبیا برداشتند
زآن بلا سَرهایِ خود افراشتند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۲)
طوق یعنی گلوبند، گردنبند. چُست: چالاک. دَردُزدیدن یعنی دزدیدن، در اینجا بهمعنی خلاص کردن است.
میگوید از نظر خداوند همهٔ دنیا بهاندازهٔ پَر پشه ارزش دارد، ولی شما یک سیلی میخوری از خداوند و پاداش بیمنتها میگیری. خب پس معلوم میشود مولانا میخواهد بگوید که یک زخم، یک سیلی از طرف خداوند اگر درست فهمیده بشود و فضا گشوده بشود، همین ما را میتواند از این قبر ذهن بلند کند. همین که میگفت «به من نگر»، اگر واقعاً «به من نگر» صورت بگیرد یا نه پس از اینکه یک سیلی خوردیم به او بنگریم یا نه بفهمیم که در جهتها برویم سیلی خواهیم خورد، به درد بزرگی خواهیم رسید، حالا با یک سیلی مختصر، با درد مختصر، با یک خرابکاری مختصر ما برگردیم.
«سیلییی را»، «رَشْوَت» یعنی در اینجا پاداش، پاداش بیمنتها، یعنی خودش را میدهد، ما به او زنده میشویم. بعد میگوید که گردنت را که بهنظر میآید این جهان واقعاً گردنبند زرّین است، بهنظر زر میآید، بدزد.
گردنت زین طوقِ زرّینِ جهان
چُست دَردُزد و ز حق سیلی سِتان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۱)
شما میتوانید بدزدید؟ نرو سیلی خوردی. هفتهٔ قبل داشتیم میگفت رابطهٔ ما مثل بچه و مادر است، اگر مادر به بچه سیلی بزند برمیگردد دوباره پاهای او را بغل میکند، غیر از مادرش کسی را نمیشناسد. ما هم میشود که با یک سیلی گردنمان را از طوق زرّین جهان بیرون بیاوریم بگوییم که من همهٔ همانیدگیها را انداختم. بعد میگوید:
آن قفاها کانبیا برداشتند
زآن بلا سَرهایِ خود افراشتند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۲)
میگوید آن پسگردنیهایی که پیغمبران خوردند، از آن بلا سرهای منذهنی خودشان را انداختند و به سَرِ زندگی افراشته شدند.
لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ
تا به خانه او بیابد مر تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣)
فَتیٰ: جوانمرد، جوان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ورنه خِلْعَت را بَرَد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴۴)
خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه میدهند، مجازاً هدیه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شرطش این است که وقتی سیلی خوردی، در خانه، الآن دیگر خانه این فضای گشودهشده است، حاضر باشی که خداوند تو را در خانه پیدا کند. پس سیلی میزند که تو گردنت را از این طوق زرین، از جهان دَردُزدی. یعنی این گردنبند زرّین همانیدگیها را که به نظرت میآید جواهر است باز کنی بیندازی دور. میگوید پیغمبران قفا خوردند، پسگردنی خوردند و اگر آن بلا نبود به خرد کل مجهز نمیشدند. منظورش بزرگان هم هست آدمهایی مثل مولانا. پس مولانا هم قفا خورده، پسگردنی خورده، یکدفعه گردنش را یا اینطوری بگوییم گردنبند زرّین همانیدگیها را باز کرده انداخته دور.
پس ببینیم شما در خانه حاضر هستید؟ وقتی سیلی میزند میگوید گردنبند را باز کن، شما باز میکنید؟ یا میگویید این حیف است گردنبند همانیدگیها را باز نمیکنم؟ اگر گردنبند زرّین جهان را باز کنید بیندازید دور، بگویید هر کدام از اینها که من انداختم بهعنوان جواهر همانیدگیها را گردنم، هر کدام از اینها به من درد میدهند. من کل این را باید باز کنم، در هر جهتی میروم سیلی میخورم.
🔟2️⃣5️⃣ ۵۲ 🔟2️⃣5️⃣
نَک دراُفتادیم در خندق همه
کُشته و خَستهٔ بلا، بی مَلْحَمه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۰)
خندق: گودال، حفره
مَلْحَمه: جنگ، شورش، کارزارِ سخت
خسته: مجروح و زخمی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بدون اینکه جنگ کنیم خودمان را هل دادیم به خندق. «تکیه بر عقلِ خود و فرهنگِ خویش»، تکیه کردیم بر عقل خودمان و فرهنگ مندرآوردهٔ منذهنی که اینطوری بود تا این بلا به پیش آمد، برای اینکه خودمان را بیمرض دیدیم و بدون بندگی.
ما میگوییم مرضی نداریم. آقا شما اشکال دارید، شما مجهز به منذهنی هستید که خرّوب است، شما پندار کمال دارید، ناموس دارید، درد حمل میکنید. اختیار دارید، من بیمرض هستم! لازم نیست من بندگی کنم! رِق یعنی بندگی. من لازم نیست تسلیم بشوم من عیبی ندارم!
«بیمرض دیدیم خویش و بی ز رِقّ»، آنچنان که بیمار دِق اینطوری میبیند. به بیمار دق بگویید شما مریض هستید، دارد میمیرد ها! نه آقا چیزیام نیست! هیچیام نیست! سالم هستم! در اینجا بیمار دِق همین مرض همانیدگی است. هیچچیزم نیست فقط روزبهروز بدنم را تخریب میکنم، زخمی میکنم، اینقدر خواهم کرد که خودم خودم را بکُشم، هیچکس هم با من کار ندارد، جنگی هم در کار نیست.
علّتِ پنهان کنون شد آشکار
بعد از آنکه بند گشتیم و شکار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۳)
سایهٔ رهبر بِهْ است از ذکرِ حق
یک قناعت بِهْ که صد لوت و طَبَق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۴)
لوت: غذا، طعام، خوردنی
طَبَق: مجازاً بهمعنیِ انواع طعام
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چشمِ بینا بهتر از سیصد عصا
چشم بشناسد گهر را از حَصا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۵)
حَصا: ریگ، سنگریزه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
حَصا یعنی سنگ. لوت: غذا. طبق هم مجازاً بهمعنی انواع طعام. و حصا بهمعنی ریگ و سنگریزه است. درست است؟ ولی الآن مرض که مرض همانیدگی است برای ما آشکار شده.
علّتِ پنهان کنون شد آشکار
بعد از آنکه بند گشتیم و شکار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۳)
وقتی که به بند افتادیم و شکار شدیم فهمیدیم که مرض پنهان ما چه بوده. و ما به سایهٔ یک رهبر، یک پیر احتیاج داریم. میگوید سایهٔ یک پیری مثل مولانا که میگوییم بیتهایش را بخوانید بهتر از این است که شما با منذهنی ذکر حق کنید. با منذهنی بدون حضور ذکرِ حق کنیم که چه بشود؟
«یک قناعت» و اینجا قناعت بهمعنی همین فضاگشایی است، یک قناعت بهتر از صد لوت و طَبَق که بهوسیلهٔ ذهن میآید. بعد برای اینکه یک قناعت، یک فضاگشایی، یک انداختنِ همانیدگی به ما چشم بینا میدهد، یک چشم بینا که امروز میگفت تو چشمت را نیکو کن، یک چشم بینا بهتر از سیصدتا عصا است.
در ذهن ما میگوییم اگر حضور نداری، این عصای حزم و استدلال را از دست نده. اینجا میگوید که یک چشم بینا، در اینجا توجه کنید که واقعاً مولانا میشود چشم بینای ما. یک چشم بینا که شما با مطالعهٔ مولانا پیدا میکنید بهتر از سیصدتا عصای حزم و استدلال در ذهن است که ما ممکن است اشتباه بکنیم. ولی اگر چشم بینا را خدا به شما نداده، پیر هم نداری، بنشین استدلال کن، حزم داشته باش. ولی اگر چشم بینایی مثل مولانا در اختیار شما است بدان که چشم پیر بهتر از سیصد عصا است، برای اینکه چشمْ گوهر را، حضور را، خردی که از عدم میآید را از حَصا، سنگریزه و بیخردی منذهنی میشناسد.
به شهرِ ما تو چه غمّازخانه بگشادی؟
دهانِ بسته تو غمّاز باش همچون نور
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۴۵)
غمّاز: سخنچین، فاشکنندهٔ راز، اشارهکننده با چشم و ابرو، غمزهکننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
از طرف خداوند باز هم گفته میشود ای انسان در شهری که من ساختم در این کائنات، تو یک غمّازخانه بگشادی. غمّازخانه یعنی دارد اسرار من را بیان میکند، اسرار را فاش میکند. ای انسان در شهر کائنات که من خلق کردم، در خلقت من، تو غمّازخانه باز کردی.
شما نگاه کنید که اگر ما کمک کنیم همهٔ انسانها به زندگی زنده بشوند، همانطور که در غزل بود قیامت بشود، شما طبل بزنید و جلال و شکوه زنده شدن انسانها، برخاستن از قبر منذهنی را ما ببینیم، چقدر عالی است. ولی میگوید که ما داریم به غمّازخانهٔ خداوند نزدیک میشویم.
من انتظار دارم در خلقت من، در شهر من، از زبان زندگی، همهٔ انسانها یک غمّازخانه باز کنند، هر کسی اظهارکنندهٔ عشق باشد. حالا به شخص شما میگوید دهانت را ببند و همانطور که نور و خورشید غمّاز است لزومی ندارد حرف بزند، تو هم فاشکنندهٔ راز باش. پس هر کدام از ما مأموریتمان این است که راز عشق را بیان کنیم و میدانیم که حرف زدن جلوی این کار را میگیرد.
«به شهرِ ما تو چه غمّازخانه بگشادی؟» این حالت را نمیگوید که افسانهٔ منذهنی است [شکل۹ (افسانه منذهنی)]. تو بیا فضا را باز کن [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، دهانت را ببند، حرف نزن، بگذار من اسرار را از طریق تو فاش کنم.
🔟2️⃣5️⃣ ۵۰ 🔟2️⃣5️⃣
چون ببینی مَشکِ پُر مَکر و مَجاز
لب ببند و خویشتن را خُنب ساز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۸)
خُنب: خمره، ظرفی که در آن شراب ریزند، در اینجا مجازاً یعنی خشکلب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دشمنِ آب است، پیشِ او مَجُنب
ورنه سنگِ جهلِ او بشْکست خُنب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۳۹)
خُنب: خمره، ظرفی که در آن شراب ریزند، در اینجا مجازاً یعنی خشکلب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
با سیاستهایِ جاهِل صبر کن
خوش مُدارا کن به عقلِ مِنْ لَدُن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۴۰)
عقلِ مِنْ لَدُن: عقل رَبّانی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
عقلِ مِنْ لَدُن یعنی عقل رَبّانی، عقل خداگونه که موقعی که فضا را باز میکنید، شما از آن برخوردار میشوید. هرچه بیشتر فضا را باز میکنید، از عقل خداگونه، از عقل کُل برخوردار میشوید. خُنب هم یعنی خُمره.
پس میگوید که اگر یک انسانی دیدی شبیه مَشکِ پُر مَکر و موهومیِ مجاز است، یعنی منذهنی دارد. اگر یک آدمی دیدی که منذهنی دارد که منذهنیاش هم پُر از مَکر و مَجاز است، لبت را ببند و خودت را خُنب بساز و بگذار لبت خشک باشد. خُنب لبش خشک است. او یعنی همین منذهنیِ پُر مَکر و مَجاز دشمنِ آب است، آب حیات است که از آنور تو میآوری، «پیشِ او مَجُنب»، حرکت نکن وگرنه سنگِ جهلِ او خُم تو را میشکند.
«با سیاستهایِ جاهل صبر کن»، جاهل همان منذهنیِ پُر مَکر و مَجاز است، با جفاهای او، با ایرادگیریهای او، با نفهمیهای او تو صبر کن، فضا را باز کن و با او فضا را باز کن، با «عقلِ مِنْ لَدُن» رفتار کن، یعنی با عقل منذهنی در مقابل او نایست. و میدانید که صبر نکنی، فضا را باز نکنی بروی ذهن، در آن صورت جهل او خُم شرابِ شما را خواهد شکست.
و این سه بیت را هم دوباره میخوانم برایتان:
دانهجو را دانهاش دامی شود
وآن سلیمانجویْ را هر دو بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۵)
مرغِ جانها را در این آخِرزمان
نیستْشان از همدگر یک دَم امان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۶)
هم سلیمان هست اندر دُورِ ما
کاو دهد صلح و نمانَد جورِ ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۰۷)
جور: ستم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
و الآن میدانید که اگر شما دانهجو باشید، نمیتوانید دیدتان را عوض کنید. منذهنی اگر داشته باشید، این دنبال دانه هست. فضای گشودهشده هست که دنبال دانه نیست، دنبال عدم است. دانهجو را، دانهاش دام میشود. شما یک چیزی را تجسم کردهاید، آن دانه هست. دائماً دنبالِ دانهها هستید، هر دانهای دامِ شما خواهد شد. با آن همانیده خواهید شد، آن دانه خواهد آمد به مرکز شما.
ولی یکی فضا را باز میکند، سلیمانجو است. «سلیمانجو» درواقع یعنی خداجو، ولی در اینجا سلیمان پیر هم هست، انسانی هست که مثل مولانا ما را راهنمایی میکند، و شما اگر این ابیات را تکرار میکنید، میخوانید، تأمل میکنید، سلیمانجو بهمعنی تحقیق در مولانا هم هست.
«مرغِ جانها را در این آخِرزمان»، الآن آخرزمان است. آخرزمان بهمعنی این هست که دورانِ زمان روانشناختی به پایان رسیده. یعنی چه؟ دوران مجاز، منذهنی درست کردن، با منذهنی عمل کردن، راهحل پیدا کردن و ایجاد درد کردن، روا نداشتن، زندگی را از دیگران گرفتن، من خودم زندگی نمیکنم نمیگذارم تو هم زندگی کنی، و ما همدیگر را تشویق کنیم زمان روانشناختی را زیادتر کنیم، این دوران به پایان رسیده. درست است؟
یک دلیلش این هست که آدمی مثل مولانا آمده، همهٔ این مطالب را توضیح داده. ما الآن میدانیم چرا خرّوب هستیم. ما این را میدانیم که اگر دانه را بیاوریم مرکزمان، دانه میشود آتش، درد میشود. ما الآن میدانیم که غیر از خدا یا زندگی که با فضاگشایی به مرکزمان بیاید، هر چیزی را میآوریم، ما هم خَرّوب خواهیم شد. این سه بیت همین را میگوید. مرغ جانها غلطبین شدهاند، «مرغ جانها» یعنی انسانها، بهصورت اَلَست کار را به جایی رساندهاند که امان را از هم بریدهاند.
ولی الآن، هم سلیمان هست، هم پیر هست، هم خدا هست. شما میخواهید فضا را باز کنید به سلیمان وصل بشوید، به خداوند. نه! سلیمانِ شما میخواهید مولانا باشد، پیر باشد، بیایید این ابیات را بخوانید. «هم سلیمان هست» در این زمان در دُورِ ما که صلح و امنیت ایجاد میکند در درون ما بهطوریکه ظلم ما تمام میشود. نه به خودمان ظلم میکنیم، نه به دیگران.
🔟2️⃣5️⃣ ۴۸ 🔟2️⃣5️⃣
«پس نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ» یعنی همهچیز را نمیبیند. همهچیز چیست؟ یکی ناظر است که مثل آینه هست. شما الآن درک میکنید که از جنس زندگی هستید، آینه هستید. گفتیم این آینه ترازو هم هست. ذهنتان را هم میبینید. «طِمّ و رِمّ» یعنی هم خشکی را میبیند هم دریا را. دریا خودتان هستید، اصلتان را میبینید که از جنس خدا هستید، آینه هستید، ترازو هستید.
پس ترازو و آینهٔ ذهن رفت کنار، ذهنتان را که خشکی است میبینید، ولی عشق اشیا ما را کور و کر میکند. «نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ» کسی که از طریق همانیدگیها میبیند، نمیتواند آینه بشود. آینه شاهد هم هست.
شما بهراحتی اگر این ابیات را بخوانید تکرار کنید، یکدفعه میبینید که ذهنتان را میبینید، مستقر شدهاید، ساکن شدهاید. وقتی ذهنتان را ببینید، میبینید که ذهنتان توی آن ناموس هست «من» هست. در آنجا یک جوری که شما خودتان را میبینید با عینک ذهن، خودتان را کامل میدانید، میفهمید این دید غلط است. بعد وقتی چیزها به شما برمیخورد، میبینید که به شما بهعنوان آینه برنمیخورد، به آن جسم برمیخورد. دیگر الآن برایتان مهم نیست. برای همین است که به شما بگویند شما بیسواد هستید، میبینید که این منذهنیتان ناراحت میشود، ولی شما که آینه هستید، اثری روی شما ندارد.
از طرفی دیگر میبینید که آینه خردمند هم هست برای اینکه خرد کُل را جاری میکند، گرما هم دارد. ترازو هم هست، میسنجد چه چیزی مضر است، چه چیزی مفید است. «طِمّ و رِمّ» یعنی این.
و عشق به چیزها ما را کور و کر میکند. البته این میدانید حدیث است. پس طِمّ: دریا است که زندگی است. رِمّ: زمین و خاک و خشکی است. «رِمّ»، نماد ذهن است، «طِمّ» نماد زندگی و دریا است. «طِمّ و رِمّ» میتوانیم بگوییم همه با جزئیات، یعنی هم زندگی هم خشکی هم ذهن.
«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
«عشق تو به اشيا تو را كور و كر میکند.»
🌴(حدیث)
دُهُل زنید و سویِ مطربانِ شهر تنید
مُراهِقانِ رهِ عشق راست روزِ ظهور
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۴۵)
مُراهِقان: جمعِ مُراهِق، پسران نزدیک به سنّ بلوغ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بعضی نسخهها هست «روز طَهور» یعنی روز پاک کردن. مُراهِق یعنی پسران نزدیک به سنّ بلوغ. در اینجا منظور از مُراهِق انسانی است که پخته شده و به بلوغی رسیده که آماده هست به عشق زنده بشود. آمادهٔ پذیرفتن این دانش است. این مُراهِق است. بعضی موقعها میگوییم این مطالب را به کسی بگویید که آماده هستند.
الآن خیلیها در دنیا آماده هستند، مُراهِق هستند. توجه کنید این بلوغ، بلوغ جسمی نیست بگویید که مربوط به سکس و این چیزها نیست. «دُهُل زنید» یعنی شادی کنید. و سوی کسانی بروید که شادی را دوست دارند.، به شادی اعتقاد دارند، مزهٔ شادی بیسبب را چشیدهاند. پس دارد میگوید «دُهُل زنید» گفتم دُهُل زدن، ما الآن داریم دُهُل میزنیم و درست است که در تلویزیون پخش میکنیم، میدانیم که آنهایی که آماده هستند به این برنامه گوش میکنند. به شما هم من عرض میکنم کسی که آماده هست، برنامه را معرفی کنید. آن کسی که مُراهِق است. آن کسی که مُراهِق ره عشق است، روز ظهورش این لحظه هست.
یعنی الآن ظهور در اینجا بهمعنی از داخل این قبر میخواهد بلند شود زنده بشود مثل خورشید از درونش طلوع کند. خیلیها آماده هستند. شما که الآن به این برنامه به این دقت گوش میکنید شما آماده هستید. شما به حالت بلوغِ حالا میگوییم عاطفی رسیدهاید، بلوغ معنوی رسیدهاید که به این برنامه گوش میکنید. پس شما هم میتوانید دُهُل بزنید. دُهُل زدن وقتی شما فضا را باز میکنید و یک پیغام میآید بیرون، این پیغام مثل دُهُل مردم را بیدار میکند. نهتنها بیدار میکند، شادی میرساند.
میگوید «دُهُل زنید». خب کسانی که میخواهند جشن بگیرند، عروسی بگیرند دُهُل میزنند دیگر. دُهُل میزنند آدمهایی که میرقصند میخوانند، آنها را جمع میکنند. آنهایی که میخواهند گریه کنند عزادار هستند، آنها را جمع نمیکنند که. و شما میبینید که چقدر راجعبه شادی کردن، اصلاً ما ذاتاً مطرب بهمعنی سازنده هستیم. مطرب بهمعنی ایجادکنندهٔ طرب.
اصلاً ما ایجادکنندهٔ طرب در کائنات هستیم، برای همین عاشق میشویم. عزا و گرفتاری با ذات ما نمیخواند. عزا و گرفتاری را منذهنی اختراع کرده و مُد کرده و بعضی اوقات هم رنگ و بوی مثبت و سازنده به آن داده که هیچ ندارد. «دُهُل زنید و سویِ مطربانِ شهر تنید» یعنی سراغ کسانی بروید که آماده هستند و میخواهند شادی کنند. پیغام بدهید، پیغام را دست کسی برسانید که میخواهد زنده بشود به زندگی، آماده هست.
که الآن ما میدانیم زمان روانشناختی به پایان رسیده و این بالغان، این کسانی که پخته شدهاند، میخواهند از مرکزشان طلوع کنند، ظهور کنند.
🔟2️⃣5️⃣ ۴۶ 🔟2️⃣5️⃣
هرچه ابزار فکری کمتر، توجه کنید، من نمیگویم در جهان مادی فکر نکنید ها! ما دو کار داریم، یکی در جهان مادی کارهایمان را میکنیم. ممکن است شما منذهنی داشته باشید، کارهایتان را هم در جهان مادی با منذهنی انجام بدهید، یک جوری بالاخره پول دربیاورید، غذا پیدا کنید، مسکن پیدا کنید، زندگی کنید، بعدش هم خب بمیریم برویم. ولی شما به منظور آمدن نرسیدید.
منظور آمدن این است که ما میآییم این طرف بیش از حد همانیده میشویم با چیزها، زمخت میشویم و دیدهای غلط پیدا میکنیم. فکر میکنیم زمختی همان قدرتمندی است. با مقایسهٔ خود با دیگران، عجله میکنیم تا برتر و زودتر از دیگران عمل کنیم و به خداوند زنده بشویم. اینجور چیزی اصلاً وجود ندارد! یعنی باید این فکرها را با خواندن ابیات درست کنیم. وقتی شما میبینید فکری که میکردید غلط است، بلافاصله متوقف کنید تا بتوانید درست ببینید.
تسلیم یک معنیاش این است که «من نمیدانم». اینهمه من میگویم تو مثل فرشتگان بگو نمیدانم، بعد آن موقع شما میگویید میدانم، میروید سببسازی میکنید و هزارتا حرف میزنید؟ نمیشود که این!
یعنی شما شکست میخورید، میگویید مولانا به درد نمیخورد، برای اینکه من شش سال مولانا خواندم، ولی به وحدت نرسیدم. درست کار نمیکنید. باید کاملاً خودتان را در معرض این ابیات قرار بدهید و خیلی چیزها را که مولانا میگوید تمرین کنید، عمل کنید تا او بهصورت پیر شما را راهنمایی کند.
هر بیتی یک آینهای ایجاد میکند که شما خودتان را میبینید. وقتی خودتان را میبینید یعنی ناظر خودتان میشوید، اشتباه خودتان را میبینید. اشتباه را باید اصلاح کنید که دوباره نلغزید. درست است؟
خشم، بر شاهان شَه و ما را غلام
خشم را هم بستهام زیرِ لِگام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۹۹)
لِگام: دهانۀ اسب، افسار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس بنابراین خشم، شاه شاههای این دنیا است. میبینید که شاهها، رئیسجمهورها خشمگین میشوند، ولی برای کسی که بهسوی خدا میرود، غلامش است. شما نمیتوانید عصبانی بشوید برای اینکه کار پیش نمیرود. ناله بکنید، شکایت کنید.
و اولین کار شاید این است که شما این ابزارهای منذهنی را بشناسید، مثل خشمگین شدن، ترسیدن، رنجیدن، انتظار داشتن، ایجاد درد، حسادت، مقایسه کردن. اینها را بشناسید. هر کدام از اینها پیش میآید، خودتان را ببینید و اشتباه نکنید.
پس شما با فضاگشایی، خشم را غلام میکنید. اما میدانید خشم، بر شاهان حکومت میکند. کسانی که قدرتمند اینجهانی هستند و زمخت هستند، سخت زمخت هستند، خشمگین میشوند، قدرتنمایی میکنند. ولی شما میگویید که من بههیچوجه خشمگین نخواهم شد. اگر در من آثار خشم پیدا میشود، این نشان میدهد که من بهسوی خدا نمیروم. اگر میترسم، بهسوی او نمیروم. نباید شما خشمگین بشوید، کینه داشته باشید بعد آن موقع کارهای مذهبی یا معنوی بکنید، فکر کنید که دارید بهسوی خدا میروید. این ابیات شما را بیدار میکند.
درگذر از فضل و از جَلْدی و فن
کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠)
جَلْدی: چابکی، چالاکی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خُلق حَسَن با فضاگشایی میآید و اخلاق حضور هست، و در آن حال خدمت کردن به مردم است، خدمت کردن به خود است، یعنی عمل کردن. فضا را باز میکنی، عمل میکنی، این میشود خدمت. فضا را ببندی، این میشود ضد خدمت. بنابراین از فضلفروشی و دانشفروشی و از زرنگی و حیلهگری، حقهبازی دست بردار.
فقط دو کار ارزش دارد پیش خداوند، یکی فضا را باز کنی، با خرد او عمل کنی، با اخلاق او عمل کنی، با عشق او عمل کنی و عمل کردن بر آن اساس. عمل کردن با انقباض، خدمت نیست. خشمگین شدن خدمت نیست.
اصلاً هر هیجانی از ذهن، نشان این است که شما بهسوی او نمیروید. ممکن است بگویید خب نروم، حالا چه میشود؟ چه میشود، اصلاً ما برای این منظور میآییم به این جهان، یعنی بقیهٔ زندگیمان ارزش ندارد که! شما فرض کن بیایید میلیاردها دلار هم جمع کنید بروید، اگر به او زنده بشوید که خیلی خوب است و به منظور رسیدهاید، اگر به او زنده نشوید، کار شما ارزش ندارد. اگر براساس فضای گشودهشده، حضور، ما عمل نمیکنیم، این کار ارزش ندارد، ضد ارزش است، ما جز خسارت چیز دیگری بهوجود نمیآوریم، جز خرّوبی.
پس دو جور کار هست، یا فضا را باز میکنید، خُلق حَسَن، خدمت میکنید، سازنده است، یا فضا را میبندید، هر کاری بکنید وَلو اینکه ظاهرش معنوی باشد، این خروبی است یا خراب کردن منذهنی است.
🔟2️⃣5️⃣ ۴۴ 🔟2️⃣5️⃣