مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو
شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)
Читать полностью…شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)
Читать полностью…بله و این چند بیت را هم میخوانم. در اینجا اصطلاحِ «ارضُالله» آمده است. «ارضُالله»، زمینِ خدا، فضای گشودهشده است. این اصطلاح مهم است، یاد بگیرید. و مولانا میگوید که انسان که به تنگ آمده در فضای ذهن، دریچه باز است، فضا را باز میکند، میرود به فضای یکتایی که اسمش «ارضُالله» است. اما یک عدهای بر میخِ طبیعت، میخِ طبیعت یعنی میخِ همانیدگیهای ذهنی. فرض کنید که تمام همانیدگیها را به هم پیوند بدهی، یک میخ کنی و یک کسی را ببندی به این میخ نتواند تکان بخورد.
خشک بر میخِ طبیعت چون قَدید
بستهٔ اسباب، جانش لایَزید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۰)
قَدید: گوشت خشکیدهٔ نمکسود
لایَزید: افزون نمیشود.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وآن فضایِ خَرْقِ اسباب و علل
هست ارضُالله، ای صدرِ اَجَل
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۱)
خَرْق: پاره کردن
صدر اَجَل: وزیر اعظم، بزرگترین وزیر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هر زمان مُبْدَل شود چون نقشِ جان
نو به نو بیند جهانی در عِیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۲)
مُبْدَل: عوضشده، تبدیلشده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما این گاو که از اینور وارد میشود، از آنور خارج میشود حواسش به پوستِ زندگی است ما نمیخواهیم اینطوری باشیم. ما میخواهیم هر لحظه در درونِ ما عید باشد.
خشک یعنی از جنسِ ذهن، مانندِ «قَدید»، قَدید یعنی گوشتِ خشکشده. ما شبیهِ گوشت خشکشده هستیم، پوستهٔ خشک هستیم، زندگی نمیکنیم، کسی که برحسبِ ذهن زندگی میکند. «بستهٔ اسباب» یعنی همهاش سببسازیِ ذهن میکند، به هیچ وجه صنع و طرب ندارد. «جانش لایَزید» یعنی جانش اضافه نمیشود.
و آن فضای، خیلی مهم است این، پارهکنندهٔ سببسازی ذهن این فضایگشوده شده است ای وزیر اعظم. ای آدمِ خردمند که میگویی من وزیرم، سببسازی ذهن را بگذار کنار، فقط با باورها که از جنس ذهن هستند کار نکن، زندگی هم بکن، به زندگی دسترسی پیدا کن.
و اگر فضا را باز بکنیم، لحظهبهلحظه «مُبدَل» میشویم، تبدیل میشویم، یعنی این فضای خشک، فضای ذهن تبدیل میشود به فضای گشودهشده که از جنس خداوند است. و خیلی جالب است میبینید هرچه فضا وسیعتر میشود، جهانِ نو میبینیم ما و امروز گفت که شما هزارانتا عید در انسانها میتوانید بهوجود بیاورید.
اگر نو به نو شما این «ارضُالله» را یا فضای درون را گسترش بدهید و نگه دارید، ببینید دارد میگوید گسترش میدهید و این دارد زیادتر میشود، کم نمیشود. حواستان باید باشد من کوچک، بالا گفت اگر منذهنی داشته باشید این جانش اضافه نمیشود. در منذهنی ما به قهقرا میرویم، هر روز انسانها چیزهای جدید ایجاد میکنند و در ذهنشان مهم میدانند، با آن همانیده میشوند، پس جانشان کم میشود، برای اینکه فضا تنگتر میشود، منقبضتر میشوند، دردشان بیشتر میشود.
یکی دیگر هست گفت که ما گناهان او را به نیکیها و زیباییها تبدیل میکنیم، اینها فضاگشا هستند. نو به نو جهان جدیدی را میبینند و دیگران را هم در آن فضا و در آن سطحِ هشیاری میکِشند بالا و آنها هم میتوانند زندگی را ببينند. درست است؟
این درواقع ترغیبِ دیگران، تشویقِ دیگران به صبر و به فضاگشایی است. شما اگر فضاگشا بشوید، میبینید دیگران هم دارند فضاگشایی میکنند. درست است؟ قَدید: گوشت خشکیده. لایَزید: افزون نمیشود. خَرْق: پاره کردن. صدر اَجَل یعنی وزیر اعظم. مُبْدَل: عوضشده، تبدیلشده.
«… وَأَرْضُ اللّٰـهِ وَاسِعَةٌ… .»
«… و زمين خدا پهناور است… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۱۰)
این «أَرْضُ اللّٰه» را یاد بگیرید. مخصوصاً آنهایی که دینی هستند. «أَرْضُ اللّٰه» این فضای گشودهشده است. فضای ذهن تنگ است، انقباض است و هرچه این را جلو میبریم به قهقرا میرویم. هرچه «أَرْضُ اللّٰه» را باز میکنید، شما جانتان بیشتر میشود. و همینطور این مطلب را بخوانید.
«إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ ۖ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّـهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا ۚ فَأُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِيرًا.»
«كسانى هستند كه فرشتگان جانشان را مىستانند درحالىكه بر خويشتن ستم كرده بودند. از آنها مىپرسند: در چه كارى بوديد؟ گويند: ما در روى زمين مردمى بوديم زبونگشته. فرشتگان گويند: آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن مهاجرت كنيد؟ مكان اينان جهنم است و سرانجامشان بد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۹۷)
🔟2️⃣6️⃣ ۳۰ 🔟2️⃣6️⃣
برنامه شماره ۱۰۲۶ گنج حضور
فایل صوتی - بخش سوم
/channel/GanjeHozourMessages
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم آن جور را کمتر کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۶۹)
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِد
بوالْعَجَب، من عاشقِ این هردو ضد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۷۰)
وَاللَّـه ار زین خار، در بُستان شَوم
همچو بلبل، زین سبب نالان شَوم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۷۱)
ما میخواهیم این مطلب را بیان کنیم که اگر چالشی در زندگی پیش آمد، ما باید خوشحال باشیم که یک مورد آموزش پیش آمده، من میخواهم نقصم را بفهمم، نه که بروم به آن منذهنی که من کامل هستم، من که اشتباه نمیکنم، چرا اینطوری شد؟
میگوید «نالم و» من با درد هشیارانه مینالم، فضا را باز کردم فهمیدم اشتباه کردم، اشتباهم را رفع میکنم، سخت است، مینالم. میترسم خداوند باور کند و از کَرَم بگوید «بابا حالا یک چالش کوچکی به او بدهیم، این مثل اینکه خیلی مینالد». نمیخواهم خداوند باور کند، «وز کرم آن جور را کمتر کند». من میخواهم همانیدگیهایم را و اشکالاتم را، عیبهایم را بشناسم، پس هر چقدر به من میخواهد بیشتر نشان بدهد من حاضر هستم. آیا شما واقعاً اینطوری هستید؟ من به قهر خداوند، به لطفش «به جِد» به هر دو عاشق هستم. وقتی قهرش میآید، آن بچه میفهمد که کار بدی کرده، دیگر نمیکند آن کار را. لطفش هم که لطف است.
پس لطفش شامل حال شما میشود، قهرش شما دارید خودتان را اصلاح میکنید. عجیب است، میگوید من عاشق این دوتا ضد هستم! چرا هردو ضد؟ یکی من را وسیعتر میکند، تبدیل میکند به او، یکی به من اشکالم را نشان میدهد.
«وَاللَّـه ار زین خار» یعنی از این دردهای هشیارانه که من عیبهایم را میبینم و صبر میکنم، فضا را باز میکنم، اگر بروم به بستان، ببرند یک جایی بگویند آقا برو دیگر ایرادی نداری و اینها، حالا فعلاً با این ایرادها بساز، ولی اینجا خوش بگذران، نمیخواهم بروم، مانند بلبل از این سبب که من را بردهاند بستان و از این خارِ «شناختن عیبهای من» نمیخواهم خلاص بشوم، میخواهم بروم جلو و عیبهایم را بشناسم، همانیدگیهایم را بشناسم، نقصهایم را بشناسم، برطرف کنم. درست است؟
و الآن میآییم دیگر به آنجا که این زمین ذهن را باید بشکافی، یکدفعه شخم بزنی، هیچچیز نماند. شما باید یک کاری بکنید که بفهمید سببسازیهایی که در ذهن میکنید و برای خودتان درد درست میکنید، این سببسازیها غلط هستند، دیگر نکنید این کار را. درست است؟
و شما میدانید که خوشبختی شما، عید شما در فضاگشایی و آوردن زندگی، خداوند به مرکزتان است، نه بگویید که خب من بنشینم، اگر این را به دست بیاورم، خوشبخت میشوم. با این شخص ازدواج کنم، خوشبخت میشوم، اگر نکنم بدبخت میشوم. اگر این خانه را بخرم، خوشبخت میشوم، اگر نخرم بدبخت میشوم. اگر به فلان مقام برسم، خوشبخت میشوم، نرسم، از دست من برود، بدبخت میشوم. اینها سببسازی ذهن است. یا نه، این کار را میکنم، این کار را میکنم، این کار را میکنم، این کار را میکنم، اینجا که رسیدم اینطوری میشود درحالیکه با منذهنی عمل میکنم و مرکزم عدم نیست. میدانم که با این کار من پلهبهپله هدف را آلوده میکنم، درد ایجاد میکنم. درست است؟ وسیله هدف را خراب میکند. وسیله سببسازی ذهن نیست. وسیله فضاگشایی است و آوردن عدم به مرکزتان.
آن یکی آمد زمین را میشکافت
ابلهی فریاد کرد و برنتافت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۱)
کاین زمین را از چه ویران میکنی
میشکافی و پریشان میکنی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۲)
گفت: ای ابله برو، بر من مَران
تو عمارت از خرابی بازدان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۳)
بر من مَران: با من مخالفت مكن، عكسِ «با من بران» كه بهمعنیِ «با من همراهی و موافقت کن» است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔟2️⃣6️⃣ ۲۷ 🔟2️⃣6️⃣
اما از زبان خداوند میگوید، میگوید «اندر آ» تو آ، «در گشادم مر تو را»، برای تو در را گشودم. کافی است شما فضا را باز کنید، تسلیم بشوید، درِ خداوند باز بشود. تا حالا «تُف زدی و تحفه دادم مر تو را»، تا حالا تُف زدی، اینطوری میگوید مولانا، تُف زدی یعنی به حرفهای من گوش نکردی، من میخواستم از طریق تو صحبت کنم، اَنْصِتوا نکردی.
پس شما خاموش باشید، اَنْصِتوا
تا زبانْتان من شَوَم در گفتوگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)
اَنْصِتوا: خاموش باشید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
من گفتم خاموش باشید من صحبت کنم، شما بهجای خاموش شدن، این حرفهایی که با منذهنی زدید تُف به روی من بوده. در آنجا هم گفت که شما سرگین خشک را بهجای مُشک به من میفروشید. من میخواهم از طریق توی انسان خردورزی کنم، بعد آن موقع تو فکرهای خشکیده را، دردهای خشکیده را که سالها اینها را نگه داشتی، رنجشهایت را، همین الآن به من ارائه میکنی؟! من به تو خِرد میخواهم بدهم، تو مدفوع را به من میدهی؟! عقل نداری؟!
اندر آ من در گشادم مر تو را
تُف زدی و تُحفه دادم مر تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۴۱)
واقعاً اگر اینهمه به خودمان ستم میکنیم ما و نمیگذاریم زندگی حرف بزند، با منذهنی حرف میزنیم، به خودمان لطمه میزنیم شب و روز، دائماً خرّوب هستیم، به خودمان ضرر میزنیم، آخر ما چهجوری باقی ماندهایم، از بین نرفتهایم؟ بشر چرا خودش را از بین نمیبرد؟ قسمت اعظمی از این انسانها خرّوب هستند، دنبال نابودی خودشان هستند، چطور اینها ماندهاند؟! نمیگذارند خداوند حرف بزند، با منذهنیشان مسئله ایجاد میکنند مسئله حل میکنند، با منذهنیشان جنگ راه میاندازند، با منذهنیشان صلح راه میاندازند!
اندر آ من در گشادم مر تو را
تُف زدی و تُحفه دادم مر تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۴۱)
مر جَفاگر را چنینها میدهم
پیشِ پایِ چپ، چهسان سَر مینهم؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۴۲)
شما نگاه کنید جفاگرها، همهٔ انسانها با منذهنی به من جفا میکنند، وفا نمیکنند، از جنس اَلَست هستند، گفتم هر لحظه شما باید از جنس اَلَست باشید «بله» بگویید، فضا را باز کنید، اتفاق این لحظه را باید بپذیرید. جفا کردند بهجای وفا به من. پای چپ را جلو گذاشتند بهجای پای راست، یعنی کارهای معکوس کردند با منذهنی. شما ببینید من چقدر ملاحظه کردم، تسلیم شدم، از زبان خداوند.
«پس وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان»، کسی که هشیارانه فضا را باز کند، وفا کند، همهٔ حواسش به وفا باشد، از جفا پرهیز کند، تو نگاه کن که من چه میبخشم؟ گنجها و مُلکهایِ جاودان. من گنج حضور را میبخشم، الیالابد در درونش عیدم را ایجاد میکنم، عشقم را میدهم، از طریق او کائنات را هشیار میکنم، اینها کارگرهای من هستند، خداوند میگوید، «گنجها و مُلکهایِ جاودان».
بله، اجازه بدهید، اینها را خواندیم. پس اگر درست دقت کردید، فهمیدیم که او رحمت اندر رحمت است، هر لحظه به ما میخواهد کمک کند، ما مأیوس شدهایم برای اینکه در جهتها رفتهایم. چون در جهتها رفتهایم و همانیدگی داریم، برحسب آنها میبینیم، درد ایجاد میشود. دردها ما را بعضی موقعها شگفتزده میکند، نباید متعجب بشویم. شما نمیتوانید با خطکشِ ذهنیتان حدس بزنید که من الآن سه سال است کار میکنم نباید دیگر درد داشته باشم. ما میدانیم شرطیشدگی داریم و نهان نقشها را بازی میکنیم، ما آن هشیاری هستیم که
درّندهٔ آنکه گفت پیدا
سوزندهٔ آنکه در نهان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
ما بهعنوان بشر هرچه اگر آشکارا بگوییم، این اَلَست ما را میدَرَد، اگر بهصورت شرطیشدگی در نهان هم بگوییم، باز هم پژمرده میکند، میسوزاند ما را. ما چاره نداریم جز اینکه منذهنی را شخم بزنیم، بیندازیم دور. اما اجازه بدهید، این چند بیت هم رابطهٔ ما را با خداوند دوباره نشان میدهد:
🔟2️⃣6️⃣ ۲۵ 🔟2️⃣6️⃣
گفت موسی: یارب این مردِ سلیم
سُخره کردهستش مگر دیوِ رجیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۷۶)
سلیم: سادهلوح، سادهدل
رَجیم: راندهشده، مطرود، ملعون
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
گر بیاموزم، زیانکارش بُوَد
ور نیاموزم، دلش بَد میشود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۷۷)
گفت: ای موسی بیاموزش، که ما
رد نکردیم از کرم هرگز دعا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۷۸)
سلیم: سادهلوح، سادهدل. رَجیم: راندهشده، مطرود، ملعون، که پشتسر شیطان ما میگوییم.
پس خداوند به موسی میگوید که، یا شما فضا را باز کردید زندگی به شما میگوید. پس موسی به زندگی میگوید، به خداوند میگوید که این «دیوِ رجیم» این آدم را سخره کرده، زیر سخرهٔ شیطان است که این تقاضا را از من میکند، چرا؟ برای اینکه اگر بیاموزم، این ابزار را در راه دیو استفاده خواهد کرد، برای گسترش منذهنیاش استفاده خواهد کرد و این به ضررش تمام خواهد شد.
«گر بیاموزم، زیانکارش بُوَد»، اگر به او بیاموزم زبان حیوانات را به خودش ضرر خواهد زد. اگر نیاموزم، مأیوس میشود. من چکار کنم؟ پس او هم میگوید ای موسی به او بیاموز که ما هیچ موقع از کرم هیچ دعایی را رد نکردیم. پس هر دعایی که با فضاگشایی صورت بگیرد، دعا است و به نتیجه میرسد. هر دعایی هم که با منذهنی بشود که میگوید خداوند از کرم این را رد میکند و نمیشنود.
بس دعاها کآن زیان است و هلاک
وَز کَرَم مینَشْنَود یزدانِ پاک
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰)
خب، معنیاش این بود که «یأس» مورد پسند زندگی و انسانِ زنده به زندگی نیست.
ناامیدی را خدا گردن زدهست
چون گناه و معصیت طاعت شدهست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۳۶)
چون مبدّل میکند او سیّئات
طاعتیاش میکند رغمِ وُشات
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۳۷)
وُشات: جمع واشی بهمعنیِ سخنچین، دروغگو، منکران، رغمِ وُشات یعنی برخلاف میل مخالفان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
زین شود مرجوم شیطانِ رجیم
وز حسد او بِطْرَقَد، گردد دو نیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۳۸)
مرجوم: راندهشده، سنگسارشده، مطرود
رَجیم: راندهشده، مطرود، ملعون
بِطْرَقَد: بترکد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دوباره مربوط به همین است. ناامیدی را خدا گردن زده، چرا؟ برای اینکه ما باید ناامید بشویم که همانیده شدیم و درد ایجاد کردیم دیگر. میگوید این امکان پیش آمده که شما فضا را باز کنید، از توی این همانیدگی هشیاری را آزاد کنید. پس ناامید نباید باشید، برای اینکه «گناه و معصیت» یعنی همانیدگی با دردها و چیزها «طاعت شدهست». چرا؟ برای اینکه او مبدل میکند سیّئات یعنی گناهان را و به «رغمِ وُشات» یعنی برعکس نظر مخالفان، برعکس نظر دیو، با فضای گشودهشده از داخل این همانیدگیها زندگی آزاد میشود و شیطان از این کار خوشش نمیآید.
میگوید شیطان یا دیو ما را میکشاند تا همانیده کند، ولی شما فضا را باز میکنید این مبارکساعت برای شما است، رحمت از آنور میآید و شما را آزاد میکند. با فضاگشاییِ شما و آزاد شدن زندگی از توی این همانیدگیها شیطانِ رجیم رانده میشود، دیو دیگر با شما کاری ندارد. توجه کنید وقتی ما همانیده شدیم، ما زیر نیروی همانیدگی جهان هستیم، نیروی همانیدگی و درد جهان همان شیطان است، که این منذهنی نمایندهٔ آن است.
🔟2️⃣6️⃣ ۲۳ 🔟2️⃣6️⃣
برای انتخاب برنامه روی لینکهای آبی زیر کلیک کنید.
❇️ برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۲۵
🔹 برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۲۴
🔹 برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۲۳
🔹 برنامه شماره ۱۰۲۲
🔹 برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۲۱
🔻🔻🔻🔻🔻
🌺 برنامههای شماره ۱۰۱۱ الی ۱۰۲۰
🌺 برنامههای شماره ۱۰۰۱ الی ۱۰۱۰
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌺 برنامههای شماره ۹۰۱ الی ۱۰۰۰
🌺 برنامههای شماره ۸۰۱ الی ۹۰۰
🌺 برنامههای شماره ۷۰۲ الی ۸۰۰
🌺 برنامههای شماره ۶۰۰ الی ۷۰۱
🌺 برنامههای شماره ۵۰۰ الی ۶۰۰
🌺 برنامههای شماره ۱۰۰ الی ۵۰۰
🔹🔹🔹
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۳-۱۰۲۵ (روزهای جمعه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل WORD متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۳-۱۰۲۵ (روزهای جمعه)
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۲-۱۰۲۵ (روزهای سهشنبه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل WORD متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۲-۱۰۲۵ (روزهای سهشنبه)
Читать полностью…فایل PDF متن کامل برنامه ۱۰۲۵ با لینک ابیات و آیات به فایل اصلی تصویری در سایت گنج حضور
WWW.PARVIZSHAHBAZI.COM
شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)
Читать полностью…شکل۹ (افسانه منذهنی)
Читать полностью…میگوید که کسانی هستند که فرشتگان جانشان را میستانند درحالیکه بر خویشتن ستم کرده بودند. اینها همان منهای ذهنی هستند. شما ببینید از این جنس هستید؟ از آنها میپرسند در چه کاری بودهاید؟ گویند ما در روی زمین مردمی بودیم زبونگشته، ما بدبخت بودیم، واقعاً به ما ستم شد، ما سختی کشیدیم. فرشتگان گویند آیا زمین خدا پهناور نبود؟ یعنی شما نمیتوانستید فضا باز کنید و بروید به فضای یکتایی، از این ذهن حرکت کنید، که در آن مهاجرت کنید؟ آن موقع آنها دیگر به چیز دسترسی پیدا نمیکنند رحمت اندر رحمت. رحمت اندر رحمت در این جهان اگر به آن دسترسی پیدا کنید، ابدی مالِ شما خواهد بود. میگوید مکان اینان جهنم است و سرانجامشان بد. كاملاً واضح است.
گر بُوَد فردوس و اَنهارِ بهشت
چون فسردهٔ یک صفت شد، گشت زشت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸۳)
اَنهار: نهرها، جویباران
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما اگر میگوید در بهشت باشید و نهرهای بهشتی جاری باشند، به هر جای زیبایی، هر ذهنِ زیبایی هم که داشته باشید وقتی منجمد به یک صفت شد این زشت شد. پس بنابراین زندگی دائماً در حال تغییر است. فضا را باز میکنید تغییر را در خودتان ایجاد میکنید. هیچ چیزی ثابت و برجای نیست.
شما باید تغییر را در خودتان ببینید. اگر منجمد به یک صفت بشوید بگویید فقط این باور، زشت شد، خراب شد. و ما را از انجماد این درمیآورد که ما باید پویا باشیم، ما باید دائماً تغییر کنیم، باید انعطافپذیر باشیم، باید پذیرنده باشیم، باید اشتباهِ خودمان را ببینیم، از ناموس دست برداریم که نمیگذارد ما تغییر کنیم، به ما برنخورد، ما عیب داریم.
هر کسی باید بگوید که من تا حالا از طریق همانیدگیها و دردها دیدم و نگذاشتم رحمت اندر رحمت خداوند در من کار کند. صحبت از اینجا شروع شد که عید یک پدیدهٔ درونی است و به ما گفت که
ز رویِ توست عید، آثار، ما را
بیا ای عید، و عیدی آر، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
🔟2️⃣6️⃣ ۳۱ 🔟2️⃣6️⃣
پس در سناریویی که برای خودمان نوشتهایم یا مرور کردهایم در همان اول برنامه گفتیم که من بهعنوان الست وارد این جهان شدم، امتداد خدا و زندگی میخواهد که شادیاش را، آرامشش را، خردش را، خردورزیاش را، همهٔ چیزهای خوبش را، عشقش را، بخششش را از طریقِ من تجربه کند. ولی من میبینم که من در این جهان غیر از غم و غصه و گرفتاری برای خودم ایجاد نکردم هم فرداً هم جمعاً.
بعد برمیگردم علت این را پیدا میکنم و یک نگاهی هم به منظور آمدنم میکنم که منظور آمدن من این بوده که من به بینهایت و ابدیت خداوند زنده بشوم و از جنس او هستم. و متوجه شدم که من آمدهام با چیزهایی که ذهنم نشان میداده که مهم است همانیده شدهام، برحسب آنها دیدم، دیدم دیدِ همانیدگیها و دردهای حاصل از آن بوده و این دید غلط بوده، معکوس بوده و من را یک خرّوب کرده که همه چیز را دارم خراب میکنم از جمله بدنم را، از جمله فکرهایم را.
ما فهمیدیم که خداوند از وقتی که ما را فرستاده بهعنوان امتداد خودش رحمت اندر رحمت بوده، حواسش به ما بوده، میخواسته کمک کند و ما این کمک را با توجه به اینکه فکر میکنیم با عقل منذهنی و سببسازیاش میتوانیم زندگیمان را اداره کنیم رد کردیم، نپذیرفتیم. او میخواسته ما را نجات بدهد از این باتلاقِ منذهنی و دردهایش، ما نپذیرفتیم.
الآن با این راهنماییهای مولانا میپذیریم که به ما گفت که این بهاصطلاح پارکِ منذهنی که چیدهاید و این سببسازی ذهن و سببها باید شخم زده بشود و درونِ شما گلزار بشود، انعکاسش در بیرون هم زیبا بشود. درست است؟
اما یک چیزی هم بعد از این میخوانیم ببینیم که آیا یک کسی بیاید واردِ این جهان بشود، از آن طرف هم خارج بشود مولانا میگوید این شبیه یک انسان است، یعنی توانست به بینهایت و ابدیت خداوند زنده بشود و خداوند خردورزیاش را و شادیاش را توانست بهوسیلهٔ او تجربه بکند، یا نه مثلِ ببخشید گاو از اینور وارد شد و از آنور خارج شد و همهٔ حواسش به پوستِ خربزه بود و یا علفِ خشک؟
پوست خربزه و علفِ خشک خربزه نیست و علفِ خشک هم نمادِ میگوید «لایق سَیران گاوی یا خَریش». آیا ما فقط به چیزهای از پیش ساخته شده نگاه میکنیم، به باورهای از پیش ساخته شده، به پوست زندگی نگاه میکنیم یا به زندگی زنده شدهایم؟ پس دوباره میخوانم اين را.
گاو در بغداد آید ناگهان
بگذرد او زین سَران تا آن سران
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷)
از همه عیش و خوشیها و مزه
او نبیند جز که قِشرِ خربزه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۸)
که بُوَد افتاده بر رَه، یا حَشیش
لایق سَیران گاوی یا خَریش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۹)
حَشیش: گیاه خشک، علف
سَیران: همان سَیَرانِ عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند، بهمعنی سیر و گردش، در اینجا بهمعنیِ خوش آمدن است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
حَشیش: گیاه خشک. سَیران یا گاهی اوقات در فارسی میگوییم سِیران، عربی است که سَیَران است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند، بهمعنیٍ سیر و گردش، در اینجا بهمعنیِ خوش آمدن است یا به هرحال حرکت است، طرزِ زندگی کردن است.
عرض کردم اینکه فرض کن که حالا آنهایی که در ایران زندگی میکنند، یک گاوی از یک دروازه بیاید تو، از آن دروازه خارج بشود. یکی بیاید به این جهان از ثانیهٔ صفر زندگی کند و بعد از آنور بمیرد برود. آیا این به پوستِ زندگی توجه میکند، شبیه آن گاو که همهٔ حواسش به این است که کجا پوستِ خربزه است، کجا علفِ خشک است؟ کجا یک باور قدیمی پوسیدهٔ بهدرد نخور است که الآن دیگر کار نمیکند، عاشقِ زمان و مکان است، آنها را گذاشته در مرکزش یا نه صنع دارد، طرب دارد، این لحظه به خداوند زنده است، فضا را باز میکند و واقعاً زندگی میکند.
پس گاو واردِ بغداد میشود، از این سر وارد میشود از آن سر خارج میشود. یک کسی وارد این جهان میشود میمیرد. «از همه عیش و خوشیها و مزه» تجربهٔ خِردِ خداوند، تجربهٔ شادیِ بیسبب خداوند، این همه لذّاتی که در این جهان هست، گاو بهغیر از پوستِ خربزه و علفِ خشک به چیزی دیگر توجه نمیکند. ما هم بهغیر از پوستِ زندگی، همین صحبتها و واکنش به صحبتها و اینکه من برتر از شما هستم و این باور بهتر از آن باور است و فکر من بهتر از شما است و حق با من است و حق با شما نیست، فکرهای شما غلط است و دینداری شما غلط است و اینها همه جزوِ مواد ذهنی است. موادِ ذهنی پوستِ زندگی است. درست است؟ حواسِ شما به این چیزها است؟ با حرف اینور و آنور میشوید؟ یا نه واقعاً فضاگشایی میکنید با خِردِ زندگی، با شادیِ زندگی، با صنع زندگی عمل میکنید؟
🔟2️⃣6️⃣ ۲۹ 🔟2️⃣6️⃣
برنامه شماره ۱۰۲۶ گنج حضور
فایل تصویری - بخش سوم
/channel/GanjeHozourMessages
مولانا آمده ذهن ما را شخم میزند، سببسازی بی سببسازی! عقل منذهنی را بینداز دور. یک ابله، یک منذهنی فریاد میزند و تحمل نمیکند، میگوید نه، این عقل ما و سببسازی ما درست است، ما میخواهیم برحسب همانیدگی ببینیم، ما میخواهیم «سرگینِ خشک» را به خداوند بفروشیم و این لحظه صنع و طرب او را کنار بگذاریم. چرا تو ذهن ما را شخم میزنی؟ ما به باورهای پوسیده و پرستش اینها عادت کردهایم. «کاین زمین را از چه ویران میکنی»، تمثیلش این است یکی آمده شخم میزند، میخواهد گندم بکارد، گل بکارد، یونجه بکارد، نمیدانم سبزیجات بکارد. یک کسی آمده میگوید برای چه شخم میزنی تو؟ اینکه خوب بود، همینطوری که بود خوب بود دیگر، ذهن ما همینطوری خوب است دیگر!
کاین زمین را از چه ویران میکنی
میشکافی و پریشان میکنی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۲)
ذهن ما را چرا پریشان میکنی؟ پارک ذهنی ما را چرا به هم میریزی؟ گفت ای ابله، ای منذهنی، برو به من ایراد نگیر، من دارم عمارت میکنم، من دارم آبادان میکنم، تو عمارت را از خراب کردن فرق بگذار.
پس تا این ذهن ما شخم نخورد، خراب نشود، ویران نشود، که بهطوریکه ما نتوانیم سببسازی ذهنی بکنیم برای زنده شدن به خداوند، کار درست نمیشود. «بر من مَران» یعنی با من مخالفت مکن.
کِی شود گُلزار و گندمزار، این
تا نگردد زشت و ویران این زمین؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۴۴)
اگر من شخم نزنم زمین را و تخم گل نکارم، آب ندهم، گلزار و گندمزار نمیشود. اگر شخم نزنند و از این همانیدگیها زندگی را آزاد نکنند، ما اگر همینطوری با منذهنی جلو برویم، که ما گلزار نمیشویم که! کار پُربرکتی نمیتوانیم بکنیم. مثل زمین، شخم نزنیم، گل نکاریم، شخم نزنیم که نمیتوانیم گل بکاریم. «تا نگردد زشت و ویران این زمین».
🔟2️⃣6️⃣ ۲۸ 🔟2️⃣6️⃣
گفت موسیٰ را به وحیِ دل خدا
کای گُزیده دوست میدارم تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۱)
گفت: چه خِصلت بُوَد ای ذوالْکَرَم
موجبِ آن؟ تا من آن افزون کنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۲)
ذوالْکَرَم: صاحب کَرَم و بخشش، منظور خداوند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
گفت: چون طفلی به پیشِ والِده
وقت قهرش دست هم در وی زده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۳)
والِده: مادر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ذوالْکَرَم یعنی صاحب کَرَم. والِده یعنی مادر. «به وحیِ دل» خداوند به موسیٰ میگوید که ای برگزیده، حالا «موسیٰ» کیست؟ موسیٰ نماد شما است، شخص شما نماد موسیٰ است، به شما دارد میگوید ای کسی که، ای انسانی که من تو را برگزیدهام این لحظه و هر لحظه جشنم را، عروسیام را، عیدم را در درون شما برپا کنم، خردم را، شادیام را تجربه کنم از طریق تو، عشقم را به کائنات بدهم از طریق تو، تو را دوست میدارم. به شما الآن میگوید.
شما برمیگردید میگویید که آن چه خاصیتی است؟ چه خصلتی است ای صاحب بخشش که سبب شده تو من را دوست داشته باشی تا من آن را زیادتر کنم؟ برمیگردد زندگی به شما میگوید که تو شبیه طفلی باش پیش مادرش، من مادرت هستم تو هم طفل هستی، موقع قهرِ من هم دست در من باید بزنی، مثل طفل و مادر. قهر من یعنی اینکه تو حتماً قهر من را خواهی دید. چرا؟ قهرش همین خشمگین شدن ما، حسادت ما، یکدفعه ما یک مریضی در بدنمان ایجاد میکنیم، بدن ما درست کار نمیکند. قهرش یعنی شما برحسب زندگی عمل نمیکنید، نتیجهاش را میبینید. با سببسازی ذهن عمل میکنید، ضرر میبینید، این قهرش است، چارهای نیست. میگوید یا باید مطابق خرد من شما زندگی کنید، اگر به درجهای که با سببسازی ذهن، با عقل منذهنی زندگی میکنید، ضرر خواهید دید و من نمیتوانم قانونم را عوض کنم. پس این ما هستیم که باید آگاه باشیم برحسب منذهنی و سببسازی آن عمل نکنیم، ولی اگر قهر دیدیم، یک چالشی در زندگی ما پیش آمد، باید فضا را باز کنیم دست دوباره به او بزنیم. و مثالش این است، میگوید اگر مادرِ طفل به طفل یک سیلی بزند، دوباره برمیگردد زانوهای او را بغل میکند، فکر نمیکند کسی دیگر هست، بهسوی خانم همسایه نمیرود.
شما چه؟ شما اگر چالشی پیش بیاید، فضا را باز میکنید، زانوهای خداوند را میچسبید؟ یا میروید با منذهنی ناله و شکایت میکنید، میگویید که خدا بود که اینطوری نمیشد که، خشمش گرفته، شانس نیاوردیم، این بلاها را خداوند سر من میآورد، اینها را میگویید؟ یا فضا را باز میکنید میگویید من اشتباه کردم، یک جایی من اشتباه کردم، باید اشتباهم را پیدا کنم؟
خود نداند که جز او دیّار هست
هم ازو مخمور، هم از اوست مست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۴)
دَیّار: کس، کسی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مادرش گر سیلیای بر وی زند
هم به مادر آید و بر وی تَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۵)
تنیدن: دست به کاری زدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
از کسی یاری نخواهد غیرِ او
اوست جملهٔ شَرِّ او و خیر او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۶)
دَیّار: کس یا کسی. تنیدن: دست به کاری زدن. آیا رابطهٔ شما با خداوند که رحمت اندر رحمت است، شبیه رابطهٔ این طفل با مادرش است؟ میگوید طفل نمیداند غیر از مادرش کس دیگری وجود دارد، شادیاش و مستیاش از او است و غمش هم از او است، در اینجا «مخمور» یعنی بیحالی، پژمردگیاش از مادرش است، مستیاش هم از مادرش است. اگر مادرش به او توجه میکند، بغل میکند، خوشحال میشود. اگر رویش را برمیگرداند، ناراحت میشود. مادرش اگر سیلی به او بزند، دوباره میآید زانوهای مادرش را میچسبد شروع میکند به گریه کردن، نمیرود به خانم همسایه بچسبد، و غیر از او از کس دیگر یاری نمیخواهد، «شرِّ او و خیر او» همهاش مادرش است.
شما هم میگویید شرّ من و خیر من از مادرم، یعنی خود زندگی است. اگر شما با رحمت اندر رحمت همین رابطه را برقرار کنید، کارتان درست میشود. منتها شما همینکه شرّ او آمد، قهر او آمد، فوراً میآیید به ذهن شروع میکنید ناله و شکایت و حرف زدن و توجیه کردن، از ناموستان دفاع کردن، از پندار کمال دفاع کردن که تقصیر من که نیست، من اشتباه نکردم.
عرض کردم، هر چقدر ما فضادارتر میشویم و خردمندتر میشویم، به اشتباهات خودمان پی میبریم و اقرار میکنیم، و هر چقدر انکار میکنیم و گردن دیگران میاندازیم، دیگران را ملامت میکنیم، اینقدر ما در جهل هستیم و آن اشتباه را تکرار خواهیم کرد. انکارِ اشتباه، اشتباه به توان دو هست. و این سه بیت را بخوانم، دوباره رابطهٔ ما را نشان میدهد:
🔟2️⃣6️⃣ ۲۶ 🔟2️⃣6️⃣
نفْس و شیطان هردو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنْمودهاند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳)
نفْس و شیطان یکی است. شیطان و نفْسِ ما و منذهنی ما از یک چیز هستند. فرشته و عقل هم یکی است. این فضای گشودهشده با خداوند یکی است. این فضای گشودهشدهٔ ما را به فرشتگیِ ما تعبیر میکند مولانا.
«زین شود مرجوم شیطانِ رجیم»، شیطان رجیم رانده میشود با فضاگشاییِ شما و آزاد کردن زندگی شما از همانیدگیها. «وز حسد او بِطْرَقَد» یعنی بترکد از حسد شیطان که چرا این کار را میکند خداوند، «گردد دو نیم»، کار او این است که ما را بیاورد به ذهن و همانیده بکند.
وُشات: جمع واشی بهمعنی سخنچین، دروغگو، منکران. «رغمِ وُشات» یعنی برخلاف میل مخالفان، برخلاف میل دیو. مرجوم: راندهشده، سنگسارشده، مطرود. بِطْرَقَد یعنی بترکد. بله، این هم هست:
«إِلَّا مَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا.»
«مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. خدا گناهانشان را به نيكیها بدل مىكند و خدا آمرزنده و مهربان است.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷۰)
ببینید چقدر به آیهها اشاره میکند مولانا. پس بنابراین فضا را باز میکنید، زندگی به تله افتاده که از آنور آمدید سرمایهگذاری کردید در همانیدگیها و دردهای حاصل از آن، این آزاد میشود، از این کار شیطان خوشش نمیآید.
«مگر آن کسان» همین شما که اگر فضا را باز کنید، «توبه کنند» یعنی برگردند از راه همانیدگیها و منذهنی و سببسازی، «ایمان آورند» یعنی فضا را باز کنند و بروند به فضای یکتایی، «کارهای شایسته کنند» یعنی خرد زندگی به فکر و عملشان بریزد. آن موقع است که «خدا گناهانشان را به نیکیها بدل میکند». یعنی از توی این همانیدگیها زندگی را درمیآورد، تبدیل میکند به فضای گشودهشده، و در غزل هست که «جبار» است، ترمیمکننده است، یعنی زندگی را از آنجا میگیرد، از نقطهچینها میگیرد به هم میپیوندد، شما را یکتا میکند، مثل قبل میکند. حالا میگوید:
او بکوشد تا گناهی پرورد
زآن گُنه، ما را به چاهی آورد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۳۹)
چون ببیند کآن گُنه شد طاعتی
گردد او را نامبارکساعتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۴۰)
یادتان است یک «مبارکساعت» خواندیم، الآن میگوید «نامبارکساعت». پس این لحظه که شما خودتان را آزاد میکنید از همانیدگیها نامبارکساعت برای شیطان است، برای شما مبارکساعت است.
رحمتی، بی علّتی بی خدمتی
آید از دریا مبارکساعتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴)
مبارکساعت این لحظه است که شما آزاد میشوید، بهنظر شیطان نامبارکساعت است این لحظه. خداگونگی شما، اینکه شما به اَلَست اقرار میکنید، دوباره تبدیل به خدا میشوید، یکتا میشوید، به عشق میرسید، برای شیطان نامبارکساعت است، برای شما مبارکساعت است.
چون ببیند کآن گُنه شد طاعتی
گردد او را نامبارکساعتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۴۰)
اندر آ من در گشادم مر تو را
تُف زدی و تُحفه دادم مر تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۴۱)
بله، این هم در دفتر اول است، بقیهاش را هم شاید بخوانم.
مر جَفاگر را چنینها میدهم
پیشِ پایِ چپ، چهسان سَر مینهم؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۴۲)
پس وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان
گنجها و مُلکهایِ جاودان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۴۳)
این از یک قصه است که این را از زبان خداوند میگیرد مولانا. پس شیطان میکوشد شما را همانیده بکند با یک چیزی تا شما را با آن همانیدگی بیاورد تهِ چاه همانیدگی، باید انرژی صرف کنید که از این همانیدگی بیرون بیایید.
توجه کنید همانیدگیها را به «چاه» تشبیه میکنند، چاهِ همانیدگی. چرا به چاه؟ برای اینکه از چاه بهراحتی نمیشود بیرون آمد، باید هشیارانه آدم یک جوری یا یک طنابی را بگیرد بیاید بالا یا یک جاهایی باشد از آنها بگیرد بیاید بالا، وگرنه نمیتواند. توی همانیدگی افتاد، باید هشیار باشد که از این «من» باید بیاید بیرون، بیایم بیرون، و شروع کند به فعالیت.
«او بکوشد تا گناهی پرورد» یعنی شیطان میکوشد تا گناهی را بپرورد، شما را با چیزی همانیده کند، دردی بهوجود بیاورد، «زآن گُنه، ما را به چاهی آورد». و چاه معنیاش این است که شما درد دارید و هشیاری افتاده، برعکس اینکه فضا را باز میکنید هشیاری میآید بالا. درست است؟
شیطان اگر ببیند که آن شد طاعتی، یعنی خداوند آمد شما را از همانیدگی آزاد کرد، میگوید من اینهمه زحمت کشیده بودم این را همانیده کرده بودم، حالا این با فضاگشایی این آزاد کرد این بشر را، برای او ساعت نامبارکی است، خوشش نمیآید.
🔟2️⃣6️⃣ ۲۴ 🔟2️⃣6️⃣
فِتراک: همان تسمه و دَوالی که از پس و پیش زینِ اسب میآویزند و با آن چیزی به تَرک میبندند، یا با دست میگیرند، در اینجا.
پس پیغمبران میگوید گفتند که ناامید نباید بشوید، ناامیدی بد است. اینقدر منذهنی اسباب دارد و ابزار دارد که ما را ناامید کند، میگوید نمیتوانی. و فضل و رحمتهای خداوند، «باری» یعنی خداوند، بیحد است.
از چنین نیکوکار یعنی خداوند نباید ناامید بشوید. دست محکم «در فِتراکِ این رحمت زنید»، یعنی فضا را باز کنید محکم بگیرید، یعنی لحظهبهلحظه فضا را باز کنید و این رحمت را بگیرید.
و «ای بسا کارا»، در این مورد هم این کار یعنی خارج شدن از منذهنی و دیدن برحسب همانیدگیها اول مشکل بهنظر میآید. مشکل بهنظر میآید شما همهٔ دردهایتان را بیندازید و از نفوذ منذهنی خارج بشوید، سببسازی را متوقف کنید، میبینید فکر بعد از فکر ما را گرفته. درست است؟ اول متوقف ساختن فکر بهنظر بسیار صعب میآید یعنی مشکل میآید، صبر کنید.
«ای بسا کارا، که اوّل صَعْب گشت»، ابتدا خروج از منذهنی و فضاگشایی سخت است، صبر سخت است، پرهیز سخت است، ولی پس از یک مدتی «بگشاده شد، سختی گذشت».
اما اجازه بدهید این را هم راجعبه «ناامید نشدن» بخوانیم. یک جوانی به موسی میگوید که زبان حیوانات را به من یاد بده، ببینیم موسی چه میگوید.
گفت: ای موسی چو نورِ تو بتافت
هرچه چیزی بود، چیزی از تو یافت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۷۳)
مر مرا محروم کردن زین مراد
لایقِ لطفت نباشد ای جواد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۷۴)
این زمان، قایممقامِ حق تُوی
یَأس باشد گر مرا مانع شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۷۵)
یَأس: ناامیدی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
درست است؟ یَأس: ناامیدی. پس یک جوانی به موسی میگوید که تو زبان حیوانات را به من یاد بده، یک قصه هست، ولی موسی میداند که اگر زبان حیوانات را به منذهنی یاد بدهد، منذهنی به نفع خودش از این موضوع استفاده خواهد کرد برای زیاد کردن همانیدگیها و استفاده در کار منذهنی.
شما هم میدانید که اگر پیشرفت معنوی کردید، نباید منذهنی از آن به نفع خودش استفاده کند. مثلاً شما اگر مولانا میخوانید، مولانا یاد میگیرید، این برای گسترش منذهنی و بزرگ دیدن شما و پز دادن شما و بلند شدن براساس آن نیست.
میگوید که «گفت: ای موسی»، «موسی» نماد انسانی است که فضا را باز کرده، نور میتابد. «گفت: ای موسی چو نورِ تو بتافت»، وقتی نور تو میتابد، «هرچه چیزی بود، چیزی از تو یافت»، یعنی هر چیزی در این جهان که برحسب زندگی زندگی میکند، مثلاً در مورد انسانها اگر انسانی واقعاً درک این را کرده که باید مرکزش را عدم بکند، چیزی از تو میتواند بگیرد. از این مراد من را محروم نکن ای جوانمرد، ای جواد. «ای جواد» یعنی ای جوان، ای جوانمرد، این لایق لطفت نیست، یعنی به من زبان حیوانات را یاد بده.
این لحظه جانشین حق تو هستی، برای اینکه زنده شدی به او. هر کسی فضا را باز میکند، بهاندازهٔ باز کردنش به خداوند زنده میشود. اگر کسی باشد که در مرکزش هیچ همانیدگی نباشد، جانشین حق او است در زمین.
این زمان، قایممقامِ حق تُوی
یَأس باشد گر مرا مانع شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۲۷۵)
یَأس: ناامیدی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این «یَأس» را توجه کنید چرا این را میگوید. ما یَأس در دیگران نباید ایجاد کنیم. عرض کردم اگر شما فضا را باز کنید، با فضای باز درحالیکه باز نگه میدارید و نمیبندید و هر لحظه هم گسترده میکنید:
حُکمِ حق گسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)
بِساط: هر چیزِ گستردنی مانند فرش و سفره.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این قانون را رعایت میکنید و فقط او را نگاه میکنید، شما هشیاری آدمها را میآورید بالا، نمیشود نیایند آنها، برای اینکه این هشیاری مسلط هست. این هشیاری به هشیاری ذهنی هم مسلط هست، برای اینکه هشیاری خدایی است. قدرت این لحظه بیشتر از قدرت زمان روانشناختی است. قدرت خداوند بیشتر از همهچیز است، از جمله منذهنی ما، منذهنی ما نمیتواند مقاومت کند. درنتیجه مأیوس کردن یعنی با منذهنی و هشیاری جسمی حرکت کردن. ما حق نداریم انسانها را مأیوس کنیم، ناامید کنیم. هر کسی ناامید باشد انسانهای دیگر را مأیوس میکند. برای همین میگوید «یَأس باشد»، یعنی مگر میشود تو مأیوس کنی؟! درست است؟ حالا ببینیم موسی چه میگوید:
🔟2️⃣6️⃣ ۲۲ 🔟2️⃣6️⃣
/channel/GanjeHozorTeleText/15245
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۳-۱۰۲۵ (روزهای جمعه)
Читать полностью…/channel/GanjeHozorTeleText/15161
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۲-۱۰۲۵ (روزهای سهشنبه)
Читать полностью…فایل PDF متن کامل برنامه ۱۰۲۵ با لینک ابیات و آیات به فایل اصلی صوتی در سایت گنج حضور
WWW.PARVIZSHAHBAZI.COM
فایل تصویری بخش چهارم برنامه ۱۰۲۵ با زیرنویس چسبیده
Читать полностью…