مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو
شرطْ تسلیم است، نه کارِ دراز
سود نَبْوَد در ضَلالت تُرکتاز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳)
ضَلالت: گمراهی
ترکتاز: ترکتازی، کنایه از تاخت و تاز به شتاب و تعجیل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس شرط این است که سوار براق شدی لحظهبهلحظه تسلیم بشوی یعنی اتفاق این لحظه را بپذیری، فضا را باز کنی، نه بروی توی ذهن بهوسیلهٔ منذهنی کار دراز بکنی. «در ضلالت»، در گمراهی ذهن، تُرکتاز کردن یعنی اسبت را آنجا جولان بدهی، آن به درد نمیخورد. ضلالت: گمراهی. تُرکتاز: تاخت و تاز به شتاب و تعجیل در ذهن، تندتند از این فکر به آن فکر بروی.
توجه کنید، بیت میگفت که اسبِ تازی، تندتند فکر کردن، فکرهای مقبول کردن، سببسازی ذهنی، فکرها را به همدیگر متصل کردن ولی در ذهن ماندن.
همهاش میخواهیم بگوییم که تو در ذهن هر چقدر هم زیرک باشی، چیزها را به هم وصل کنی، سببسازی کنی، ارتباط این فکر با آن فکر را پیدا کنی، باز هم در ذهن زندانی میمانی. پس شرط تسلیم است نه کارِ درازِ ذهنی و در گمراهی تُرکتاز کردن، اسب تاختن، تندتند فکر کردن، ما به هیچجا نمیرسیم.
اگر عالَم همه عید است و عشرت
بُرو، عالَم شما را، یار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
عشرت: کامرانی، خوشگذرانی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس بنابراین باز هم میبینید که یک طرف شما هستید، شخص شما، یک طرف همهٔ عالَم. اگر عالَم معتقد است که عید باید ذهنی باشد و عشرتهای بیرونی باشد، عشرتهایی که بهوسیلهٔ ذهن ایجاد میشود، با جمع کردن همانیدگیها، جشن گرفتن بهوسیلهٔ آنها، بهوسیلهٔ فکرها، حتی بهوسیلهٔ دردها که میبینید که ما یکی را شکست میدهیم چقدر خوشحال میشویم، این فایده ندارد.
اگر عالَم همه عید است و عشرت
بُرو، عالَم شما را، یار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
عشرت: کامرانی، خوشگذرانی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
[شکل۹ (افسانه منذهنی)] این افسانهٔ منذهنی عید خیالی ایجاد میکند با ابزارهای ذهنی در بیرون. مراسمی برپا میکند و فکر میکند که دارد عید میگیرد و عشرت میگیرد. این زندگی است و خوشگذرانی است، میگوید نه، برو همهٔ عالم مال شما که ذهن نشان میدهد، یار برای ما. پس شما میگویید، عید من با وجود اینکه عالَم یک جور دیگر جشن میگیرد از یار میآید. «بُرو، عالَم شما را، یار، ما را»، بدون یار که گفت موتور عید است، عید نمیشود، جشن نمیشود، خوشگذرانی نمیشود.
به جایِ لقمه و پول ار خدای را جُستی
نشسته بر لبِ خندق ندیدیی یک کور
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۴۵)
خندق: گودال، حفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مردم با ذهنشان اطراف خندقی نشستهاند و از آن آب کثیف میخورند. آبِ کثیفِ ذهن، همانیدگیها را میخورند. تمام مردم جهان از جوی همانیدگیها آب میخورند. بهجای اینکه در ذهن باشیم، هشیاری جسمی را بخوریم و دنبال لقمه و پول بگردیم در این خندق، اگر فضا را باز میکردیم خدای را میجُستیم، شما یک نفر هم نمیدیدی که بر لبِ خندق نشسته و از بس از این آب کثیف خورده، شور شده. آب کثیف چیست؟ آب کثیف آبی است که از ذهن میآید.
شما نگاه کنید، تقریباً همه آب ذهن را میخورند. همه هم بهلحاظ دید عدم کور هستند. پس اگر همه هم کور باشند، شما نباید توجیه کنید چون همه کور هستند من هم کور هستم! نه، شما میتوانید فضا را باز کنید و چشم عدمتان را از خداوند بگیرید. یا هر موقع خواستی این کتاب درونت را بخوانی و این کتابِ حقهبازی ذهن را بگذاری کنار، من چشمت را به تو پس میدهم.
تجسمش این است که این جوی ذهن مثل یک خندقی است در تمام بشریت و همهٔ بشریت کنار این خندق نشستهاند و آب کثیف میخورند، درنتیجه چشمهایشان کور شده و فقط لقمه و پول جستوجو میکنند. در جستوجوی لقمه و پول، برای گرفتن زندگی از آنها چشمهایشان کور شده. برای اینکه در ذهن حرکت میکنند، با همانیدگیها و دردها میبینند، فقط پردهٔ ذهن را میخوانند، کتاب ذهن را میخوانند، کتاب اصلیشان را نمیخوانند.
🔟2️⃣6️⃣ ۵۵ 🔟2️⃣6️⃣
برنامه شماره ۱۰۲۶ گنج حضور
فایل تصویری - بخش پنجم
/channel/GanjeHozourMessages
پس اگر تمام عالم فقط سببسازی کنند، با ذهن بخواهند خودشان را رها کنند، من این را قبول ندارم، بروند بکنند، من براق را میشناسم. براق با فضاگشایی بهعنوان اَلَست من سوار میشوم و پیاده نمیشوم. درست است؟ اسبِ تازی: اسب اصیل و نژادهٔ عربیِ گرانقیمت، در معنی ظاهریاش است. بُراق: اسب تندرو، مرکب هشیاری، مرکبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
در ضمن این براق را، البته شما میدانید اینها را، براق نه اسب بوده، نه حیوان بوده، نه چیزی، نه پیغمبر از آسمان رفته، هیچجا. پیغمبر فقط فضا را باز کرده، باز کرده، اینقدر باز کرده در درونش، انسان میتواند با یک بار فضاگشایی واقعاً فضا را بینهایت درونش باز کند یا بهتدریج این کار را بکند. پس شاید ایشان بهصورت هشیاریِ خدایی سوار هشیاری شده، دیگر پیاده نشده. ولی ما هی سوار میشویم پیاده میشویم، سوار میشویم پیاده میشویم، سوار میشویم پیاده میشویم. ما هی فضا را باز میکنیم سوار میشویم، بعد جمع فضا را میبندد. برای همین میگویم، چرا اینجا هی میگوید «شما»، «ما»، «شما»، «ما»، «شما»، «من»؟ شما یعنی جمع، برهان جمع. درست است؟
«شما را اسبِ تازی باد بیحَد»، هر چقدر فکر میخواهید در ذهنتان پیدا کنید، بهترین فکرها را، با آنها شما بهسوی خدا بروید، بهسوی وحدت بروید، بهسوی عشق بروید، من نمیآیم ذهن، من سوار بُراقِ احمدِ مُختار میشوم. درست است؟ پس این شکل [شکل۹ (افسانه منذهنی)] را میبینید، این شکل آدمهایی را نشان میدهد که بهوسیلهٔ نقطهچینها آنها بهترین فکرها هستند، به آن سمت میروند. و این شخص [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] سوار براق شده و اگر فضا را گشوده نگه دارد میتواند به مقصد برسد.
هَله صدر و بدرِ عالَم، منِشین، مَخُسب امشب
که بُراق بر در آمد، فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱)
بَدر: ماه شب چهارده، ماه کامل
بُراق: اسب تندرو، مَرکبِ حضرت رسول در شب معراج
فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ: چون از کار فارغ شَوی به عبادت کوش. اشاره به آیهٔ ۷، سورهٔ انشراح (۹۴).
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ای انسان که صدر و ماه شب چهارده عالم هستی، در شب جسم بین صفر تا آخر عمرت منشین و مخواب در ذهن. «امشب»، امشب یعنی شب جسم که در این جسم هستی، بیکار ننشین، نخواب، به خواب همانیدگیها نرو، که براق به در آمده، براق آماده است، فضا را باز کنی سوار شدی. «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» که خواندهایم دیگر، وقتی فراغت یافتی، «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»: چون از کار فارغ شوی به عبادت کوش. البته این ترجمه شاید بهتر باشد، برای اینکه در اینجا «فَانْصَبْ» یعنی دوباره درد هشیارانه بکش.
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ.»
«پس چون فراغت یافتی، به رنج تن بده.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۷)
به رنج تن بده، این شاید بهتر باشد. بعضی ترجمهها هست که میگوید چون از کار فارغ شوی به عبادت کوش. عبادت در اینجا باز هم فضاگشایی است، عبادت اصلی، و تحمل رنج آن.
توجه کنید میگوید وقتی شما فضا را باز میکنی فارغ میشوی از چالش و درد یک چیزی که به شما فشار میآورد، ولی یک لحظهٔ بعد ممکن است پیاده بشوی، لحظهٔ بعد هم روی براق بمان، لحظهٔ بعد هم روی براق بمان. بنابراین درد هشیارانه بکش، صبر کن، واکنش نشان نده، تأمل کن.
مولانا با «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» میگوید که از براق پیاده نشو. چرا بعضیها نمیرسند؟ برای اینکه از براق پیاده میشوند. همهٔ مشخصات را داری، صدر عالم هستی، بدر عالم هستی، منشین، نخواب در این شب جسم که هر لحظه فضا را باز کنی میتوانی سوار براق بشوی، ولی وقتی سوار شدی فارغ میشوی، راحت میشوی. ولی اگر درد هشیارانه را هشیارانه تحمل نکنی، یعنی فضا باز شد جمع میخواهد ببندد، هزارتا عامل میخواهد این را ببندد، تحریک میکنند شما را ببندی، دوباره درد را تحمل کن، درد هشیارانه را، باز نگه دار. یعنی لحظهبهلحظه شما فضاگشایی میکنید، فضابندی نمیکنید.
بهتر است که این بهمعنی رنج باشد. «پس چون فراغت یافتی، به رنج تن بده». یا اگر خواستی بگویی «از کار فارغ شوی به عبادت کوش»، عبادت همین فضاگشایی و دردهای ایستادن سوار روی براق هست.
🔟2️⃣6️⃣ ۵۴ 🔟2️⃣6️⃣
شما را سیم و زر بادا فراوان
جمالِ خالقِ جبّار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
جبّار: از نامهای خداوند، بهمعنیِ قدرتمند و شکستهبند. از آن رو که نواقص موجودات را جبران میکند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جبّار بهمعنی شکستهبند است و از نامهای خداوند است و یک معنیاش این است که وقتی شما یکی از این همانیدگیها [شکل۹ (افسانه منذهنی)] را میاندازید، یک پُمادی میزند جای آن را خوب میکند، ترمیم میکند، ترمیمکننده است، خوبکننده است. پس شما نباید بترسید همانیدگی را بیندازید، یک خاصیت بد را بیندازید؛ از آنجا زندگی را میآورد، یکی میکند با فضای گشودهشده و فضا بسته میشود، یعنی دوباره شما را از نو میسازد، خداوند شما را از نو میسازد.
دارد میگوید سیم و زر یعنی همانیدگیها، این نقطهچینها، ای مردم، ای مردم عالم همه، شما که قانون جمع را، برهانِ جمع را میخواهید به من تحمیل کنید، من نمیروم زیر بارش. سیم و زر، نقطهچینها همه مالِ شما، فراوان هم مال شما. هر کسی هر چقدر میخواهد همانیدگیها را زیاد کند برود زیاد کند، من نمیکنم، برای اینکه من جمالِ خالقِ جبّار را میخواهم.
عرض کردم جبّار یکی این است که به زور ما را از ذهن میخواهد بیرون کند، جبر دارد. یک جبر این است که به زور هم شده، با درد هم شده، ما باید از فضای ذهن برویم به فضای یکتایی. بله؟ از این فضای نقطهچین [شکل۹ (افسانه منذهنی)] که با همانیدگیها عمل میکنیم فکر میکنیم، برویم به فضای یکتایی [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]. یک معنیاش بهمعنیِ شکستهبند است. جبّار: از نامهای خداوند بهمعنی قدرتمند و شکستهبند، از آنرو که نواقص موجودات را جبران میکند، ترمیم میکند، یعنی نواقص ما را.
ما نقص خیلی داریم. همین که عرض کردم، چطوری میشود که با اینهمه ضرری که ما به خودمان میزنیم، هنوز زنده هستیم؟ اینهمه بینش کژ، بینش خَرّوب که با هم جمع میکنیم در دنیا چطوری شده که ما از بین نرفتیم، ما همدیگر را هنوز از بین نبردیم؟ درست است؟
بعد، پس اگر شما دنبال نواقص و همهویتشدگیهای خودتان باشید و آن را شناسایی کنید، درد هشیارانه بکشید و شناسایی کنید، شناسایی مساوی آزادی است، آن بیفتد، شما فکر نکنید این دردش شما را میکُشد. دردهایش را آن شکستهبند، آن ترمیمکننده، آن پمادگذار که خود زندگی است درست میکند، جبار به این معنی هست.
«جمالِ خالقِ جبّار، ما را»، مگر نگفت که من عِتاب او را میخواهم؟ گفت عِتاب او را میخواهم من، که به من نشان بده. وقتی به شما نشان میدهد، شما میترسید همانیدگی را بردارید. وقتی میبینید همانیدگی با بچه دارید، همسر دارید میگویید من همسرم را رها کنم بدون کنترل برود این سرخود ممکن است بلا سر خودش بیاورد، من باید همیشه کنترل کنم، اداره کنم. نه! رها کن. دردت میآید؟ دردش را خداوند خوب میکند. دربیاور از دلت، شناسایی کن بینداز. سخت است؟ خالقِ جبار درست میکند. درست است؟
ولی یک عدهای سیم و زر، «سیم و زر» یعنی هر همانیدگی. منذهنی همانیدگیهای خودش را سیم و زر میداند، که ارزش نداشت به مرکزش نمیگذاشت! پس شما تقلید نمیکنید از جمع اگر همهاش نقطهچین بهعنوان سیم و زر در مرکزشان میگذارند، یعنی مهم هستند اینها. شما میگویید نه، من فضا را باز میکنم [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] مرکز عدم بشود و شناسایی میکنم، عتاب او را میبینم، میاندازم همانیدگی را و نمیترسم، او جبّار است درست میکند.
چون شکستهدل شدی از حالِ خویش
جابِرِ اشکستگان دیدی به پیش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۵)
اگر شما شکستهدل بشوید از حال خودتان، یعنی بلند نشوید بهعنوان منذهنی، بگویید نمیدانم، درد دارم، سعیام را میکنم، بلد نیستم، حالم اینطوری است، دارم کار میکنم، حداکثر کارم را میکنم، آن موقع جابرِ شکستگان را، شکستهبندِ شکستگان را، ترمیمکنندهٔ شکستگان را در پیش میبینید که همین خداوند است، اگر شکستهدل بشوی از حال خودت. شما شکستهدل هستید؟ یا نه آقا ما که ایرادی نداریم، ما کامل هستیم و اصلاً نقصی نداریم. شکستهدل نیستی.
چون شکسته میرهد، اِشکسته شُو
اَمن در فقرَست، اندر فقر رُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۵۷)
وقتی شکسته میرهد، تو شکسته بشو. خودت را سالم نشان نده، نگو بیایراد هستم. امن در انداختن همانیدگیها است، فقرِ همانیدگی است، در فقر رو. امنیت در نداشتن همانیدگی است. برای منهای ذهنی در داشتن همانیدگیهای زیاد و قدرت است. یک عدهای فکر میکنند پولشان زیاد بشود امنیتشان زیادتر میشود، نمیشود! ترسشان زیادتر میشود.
🔟2️⃣6️⃣ ۵۲ 🔟2️⃣6️⃣
«چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم». شما بهلحاظ تقویمی سالی دو بار عید میکنید. فکر میکنید که فقط در این زمان، در این زمان باید جشن بگیرید. ولی عاشقان، آنهایی که به خدا زنده شدهاند، هر لحظه «دو صد عید» دارند، «دو صد» دوباره علامت کثرت است. یعنی شما با یک فضاگشایی میتوانید عیدهای زیادی را برای خودتان در درون بهوجود بیاورید. «دو صد عید است هر دَم کار، ما را!» هر لحظه کارِ ما ایجاد دو صد عید است.
عرض کردم، این دوباره دنبالهٔ آن بیت است. شما فضا را باز میکنید، هشیاریتان را میآورید بالا، راه میروید اینور آنور در درونِ همه عید بهوجود میآورید. کسی باید متعهد به این کار باشد، متعهد به تمرکز روی خودش باشد، متعهد به کار باشد، که کارِ اصلی ایجاد عید است. و تا او نیاید به مرکز ما، عید صورت نمیگیرد.
اینطوری درست درنمیآید که ما بیاییم مطابق تقویم بگوییم امروز عید است، سه ماه پیش هم عید بود، در این روز پا میشویم یک مراسمی برپا میکنیم، شیرینی میخوریم، میرقصیم. پس لحظهبهلحظه چه؟ یعنی خداوند فقط در دو روز زنده است؟ در دو روز باید در شما شادمانی کند؟ دوتا دوازده ساعت یا هشت ساعت؟ بقیهٔ لحظات چه؟ نه، آن دید غلط است. آن دید، دیدِ ذهن است.
اگر جمع آن کار را میکنند، شما میتوانید بگویید که نه، من هر لحظه عیدم است. اگر شما این لحظه شادی کنید، لحظهٔ بعد هم شادی کنید، لحظهٔ بعد هم شادی کنید، چیزی از خداوند کم میشود؟ شما خودتان نمیخواهید شاد باشید. یعنی شما بعضی روزها باید گریه کنید، بعضی روزها شاد باشید؟ چرا؟ مگر روزهایی که گریه میکنید روزِ خدا نیست؟ مگر این لحظه نیست در آن روز؟
پس بهلحاظ حرکت در ذهن و تقویم، یک عدهای دو بار عید میگیرند، ولی عاشقان، آنهایی که مرکز را عدم کردهاند، به خداوند زنده شدهاند، هر لحظه تعداد زیادی عید بهوجود میآورند. اصلا ً کارِ ما ایجاد عید است، منتها عید گفت موتور عید تو هستی، موتور عید خداوند است در مرکز شما، بدون او عید نمیشود. بعد آن موقع شما منذهنی داشته باشید [شکل۹ (افسانه منذهنی)]، در درون پُر از همانیدگی، پُر از غم و غصه، در بیرون ادایِ عید را دربیاوریم. جشن گرفتیم، شیرینی میخوریم، این میشود عید؟ جانِ عید چه شد؟
تو جانِ عید و از رویِ تو جانا!
هزاران عید در اسرار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
در اینجا هم میگوید: «دو صد عید است هر دَم کار، ما را!» بله، این قبول نیست که شما مرکز را پُر از همانیدگی بکنید، در بیرون بخواهید جشن بگیرید، همچون چیزی اسمش چیست؟ اسمش نفاق است، به شما میگویند منافق. منافق کسی است که مرکزش پُر از درد است، پُر از همانیدگی است، بیرون ادای شادی درمیآورد، همچون چیزی نمیشود. مرکز ما از هر جنسی است، در بیرون همان منعکس میشود، «جَفَّالْقَلَم».
کژ رَوی، جَفَّالْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳)
راستی باید بیاوریم. درست است؟
صوفیان در دَمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قَدید کنند
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۷۳)
قَدید کردن: خشک کردن گوشت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
صوفیان، عاشق، در اینجا صوفی مثبت است و یعنی کسی که عاشق است، فضاگشا است، در هر لحظه دوتا عید دارد. درست است؟
برای اینکه فضا را باز میکند، آن منذهنیاش را قربان میکند، آنی که منهای ذهنی دو بار در سال، این هر لحظه انجام میدهد، هم پرهیز را انجام میدهد، هم آن چیزی که بهوجود میآید قربان میکند. درست است؟ و زندگی میکند لحظهبهلحظه. یعنی لحظهبهلحظه متحول میشود، لحظهبهلحظه، فضا را باز میکند. اما «عنکبوتان» یعنی منهای ذهنی زندگی نمیکنند. عنکبوتان مگس را میگیرند میپیچند به این تارهایشان و میبرند میگذارند آن بالا. شما اگر به هر تورِ بهاصطلاح بزرگِ عنکبوتِ خوب نگاه کنید، خواهید دید که پنج ششتا مگس آن بالاها دیده میشود که اینها را پیچیده برای آینده گذاشته.
ما هم زندگی را در این لحظه زندگی نمیکنیم، برای اینکه آن چیزی که ذهنمان درست میکند، قربان نمیکنیم و از آوردن همین چیزِ مرده به مرکزمان پرهیز نمیکنیم، درنتیجه در این لحظه زندگی نمیکنیم. پس میگویم من زندگی را در این لحظه پُر زندگی خواهم کرد، برای همین میگفت تو ای زندگی، بهتنهایی برای من کافی هستی، من از غیر چیزی نمیخواهم بگیرم. واقعاً شما میتوانید این را بگویید و عمل کنید؟ میتوانید عنکبوت نباشید و زندگی را بستهبندی نکنید؟
🔟2️⃣6️⃣ ۵۰ 🔟2️⃣6️⃣
«هزاران عید در اسرار، ما را»، اگر ما از جنس عاشقان بشویم. همه کمک میکنیم عید برپا بشود لحظهبهلحظه. این غزل میگوید خداوند میخواهد این لحظه و هر لحظه عید را در مرکز شما برپا کند، لحظهبهلحظه هم به شما عیدی بدهد. ولی عتابش را نمیپذیریم. و عتابش خواهد آمد، برای اینکه تعداد زیادی همانیدگی داریم ما برحسب اینها خواهیم دید، عتابش را شما باید بگیرید و خودتان را آگاه کنید و درست کنید. اگر دربروید، فرار کنید، قهر کنید بخواهید بروید ذهن، آنجا میروید «کتابِ مَکر و عیّاری» را میخوانید.
مَکر یعنی حیلهگری. منذهنی حیلهگر است، زیر بار هیچ مسئولیتی نمیرود، از جنس شیطان میشود. کسی که عتاب دلبر عیّار را میپذیرد، از جنس آدم میشود، میگوید من به خودم ستم کردم الآن یکییکی این ستمها را میخواهم درست کنم. و چارهاش هم شناسایی و برداشتن این همانیدگیها از مرکزم است، با عتاب خداوند این را میفهمم من. پس من منتظرم که عتابش را ببینم.
عِتاب یارِ پریچهره عاشقانه بکَش
که یک کرشمه تلافیِ صد جفا بکند
(حافظ، دیوان غزلیات، غزل ۱۸۷)
پریچهره: زیبارُخسار، آنکه رویش مانند پَری زیبا است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
از حافظ است. شما بیا تندی یار زیبارو را عاشقانه بکش که واضح است این. که یک حرکت ابروی عاشقانهٔ او، یک لبخند معشوق که در غزل مولانا داشتیم گفت یک سین دندانهای او، دیدن لبخند معشوق یعنی خداوند درون شما میخندد. این جبران میکند آن صد جفای هشیارانهای که کشیدی. ولی ما این را داشتیم که این منذهنی کور و کر است. حالا بیا به این منذهنی بفهمان که تو عیب داری، همانیدگی داری، درد داری، اینها را باید بیندازی.
این طبیعت کور و کَر گر نیست، پس چون آزمود؟
کاین حِجاب و حائل است، آن سوی آن چون مایِل است؟
لیک طَبْع از اصلِ رنج و غُصّهها بررُسته است
در پِیِ رنج و بلاها، عاشقِ بیطایِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)
حائِل: مانع و حجاب میان دو چیز
اصل: در اینجا یعنی ریشه
بررُستهاست: روییدهاست.
طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود
بیطایل: بیفایده، بیهوده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این منذهنی ما اگر کور و کر نیست، اگر میتواند بشنود، عتاب یار را میتواند بفهمد، این که نمیتواند بفهمد، تفسیر میکنیم خداوند با من دشمن است. رحمت اندر رحمت کجا بود؟ هر کسی از جنس شیطان باشد، «نفْس و شیطان هر دو یک تن بودهاند»، میگوید تو ما را به این روز انداختی، تو ما را منحرف کردی. شیطان گفته.
«رنگ رنگِ توست، صَبّاغم تویی»، تو مرا رنگ کردی. دردها را درست کرده از طریق دیدن برحسب اجسام همانیده، میگوید دردها را تو به ما دادی. شیطان میگوید ریشهٔ دردهای من ای خداوند، تو هستی. با خداوند است؟ نه، تو خودت هستی.
میگوید این منذهنی اگر کور و کر نیست، نه میشنود، نه میبیند. چگونه یک چیزی را که بارها خطا بوده آزمایش میکند. میداند منذهنی خودش حایل است، مانع هست، دوباره منذهنی را درست میکند.
شما میدانید منذهنی حایل، مانع بین شما و خدا است. دوباره درست میکنی، سهباره درست میکنی. دوباره همهاش، همهاش درحال ساختن و دفاع از منذهنی هستیم. آخر این چهجور درک است؟ پس کور و کر است. و میگوید ریشهٔ این در درد است. لیک طبْع یعنی منذهنی از اصل یعنی ریشهٔ رنج و غصهها روییدهاست، پس همهاش درد و رنج درست میکند، عاشق بینتیجگی است. میخواهد نتیجهاش هیچ باشد، زحمت بکشد به هیچچیز نرسد.
ای بابا! یعنی ما این را نمیبینیم. هم بهصورت جمعی، هم بهصورت فردی. الآن زمان آن است که ما الآن کار منذهنی را بهصورت بهاصطلاح جمعی و فردی ببینیم. حالا جمع را نمیتوانیم کاری کنیم، فرد که میتواند یک چارهای برای خودش بیندیشد با این ابیات روشنکننده.
حائِل یعنی مانع و حجاب. اصل: در اینجا ریشه. بررُسته یعنی روییدهاست. طایل یعنی بهاصطلاح فایده. بیطایل یعنی بیهوده. یعنی منذهنی عاشق بیهودگی است. وقت بگذارد کار کند، فکر کند به یک چیزی خواهد رسید که ارزش دارد. مثلاً ما میگوییم عشق را در خانواده واقعاً بهوجود بیاوریم، گرمای خانواده خیلی خوب است، بهوجود نمیآید با منذهنی. کوششهای ما با منذهنی بی طایل است.
هر فکر و عمل منذهنی که این لحظه بهوسیلهٔ منذهنی کار میشود، درواقع وسیله هدف را میگوییم فاسد میکند، عمل بهوسیلهٔ منذهنی هدف را فاسد میکند. لحظهبهلحظه ما یک چیزی را فاسد میکنیم، فاسد میکنیم فاسد میکنیم، به آنجا هم که میرسیم نتیجه فاسد، هیچچیز.
🔟2️⃣6️⃣ ۴۸ 🔟2️⃣6️⃣
جمع دارد خودش را خراب میکند، میخورد، فاسد میکند، تو هم همینطور. بنابراین اگر قرار باشد ما پیشرفت کنیم، باید حواسمان روی خودمان باشد و خودمان را از جمع جدا کنیم، مولانایی بشویم. توجه میکنید؟
شما، گفت «ای عاشق جریده»، جریده یعنی تنها، «بر عاشقان گزیده»، «بگذر ز آفریده» که میآید مرکزت، «بنگر در آفریدن». حواس ما به خودمان است. میگوییم من حواسم به صنع و طرب خداوند است، نه عقایدی که از جمع میآید، باورهایی که جمع به من تحمیل میکند. درست است؟
دُهُل زنید و سویِ مطربانِ شهر تنید
مُراهِقانِ رهِ عشق راست روزِ ظهور
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۴۵)
مُراهِقان: جمعِ مُراهِق، پسران نزدیک به سنّ بلوغ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس ما ابزار شادیمان را برمیداریم، فضا را باز میکنیم، هر لحظه فضاگشایی میکنیم، میرویم بهسوی کسانی که آماده هستند، میخواهند شادی کنند و طرب کنند و صنع بکنند، آنهایی که رسیدهاند، بالغ هستند بهلحاظ عاطفی، بهلحاظ معنوی آماده هستند. کسی که به این برنامه گوش میکند، مولانا میخواند، آمادهٔ زنده شدن است.
با وصفِ این، ما اینهمه بیت را برای چه میخوانیم؟ نمیخواهیم وقت شما را بیهوده بگیریم که! برای اینکه به شما ابزار بدهیم در مقابل نفوذ جمع. جمع یک عینک همانیدگی چشم شما گذاشت، بعدی را هم میزند، بعدی را هم میزند، بعدی را هم میزند. همینکه یک عینک را گذاشت، بِکَنید بیندازید دور. بگویید که این عینک با عینکی که مولانا به من میدهد فرق دارد، من را میآورد به ذهن.
اینقدر مشکل نیست که انسان فضا را باز کند، فضا را باز کند، یکدفعه به جمع نگاه کند، فضا را ببندد عین جمع شود، برود به ذهن با یک تقلید. پس آنهایی که رسیدهاند، آنهایی که پخته شدهاند و آمادهٔ ظهور هستند، آمادهاند که فضا را باز کنند، میرویم سراغ آنها، آنها هم از جنس عاشقان هستند.
داریم «ما» را میگوییم. ماها چه کسانی هستیم؟ ماها عاشقان، کسانی که میل دارند به وحدت مجدد با زندگی برسند و حتی بعضیها از روی سختی فهمیدهاند که با منذهنی فقط درد ایجاد میکنند، جلوی «رحمت اندر رحمت زندگی» را گرفتهاند، فهمیدهاند که تقصیر آنها بوده، مثلِ حضرت آدم که میگوید ما به خودمان ستم کردهایم با گذاشتن جسمها در مرکزمان. الآن فهمیدم، بعد از این نمیکنم این کار را.
مثل شیطان نیستیم که بگوییم «بِما اَغْوَیْتَنی»، تو ما را منحرف کردی، از راه جدا کردی، تقصیر من نیست! شیطان میگوید تقصیر من نیست. آدم میگوید تقصیر من است، چون تو به من اینقدر هوش داده بودی و دائماً هم رحمت اندر رحمت بودی که من بفهمم مرکز عدم بهتر از مرکز جسمی است. نفهمیدهام، عذر میخواهم، این را آدم میگوید، یعنی شما میگویید. منذهنی و شیطان این را نمیگوید.
شما نگاه کنید تمام منذهنی در ملامت هستند. شما یک منذهنی پیدا کنید که بگوید که این تقصیر من بوده، اشتباه من بوده. اگر کسی بگوید اشتباه من بوده، پهلوانی کند، او همین «مراهق» است، بهاندازهٔ کافی رشد کرده و میخواهد به زندگی زنده بشود.
تا کنون کردی چنین، اکنون مکن
تیره کردی آب را، افزون مکن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۸۰)
همهتان میدانید این را. همین الآن من میگویم تا حالا توی ذهن زندگی میکردم، زندگی مصنوعی داشتم، بعد از این نمیکنم، و بعد تا حالا از طریق همانیدگیها دیدم و آب زندگی را تیره کردم، دیگر افزون بر این نخواهم کرد.
کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بیسبب، بیواسطهٔ یاریِ غیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷)
وقتی فضا را باز میکنیم، زندگی میآید مرکز ما، ما برحسب او میبینیم، فکر میکنیم، عمل میکنیم، این برای ما کافی است. من با سببسازی ذهن و منذهنی که یاریِ غیر است، الآن فهمیدم اغیار است این، من یاریاش را نمیخواهم، شما میگویید. به جمع نگاه کنید، مجبورید یاریاش را بخواهید.
واقعاً معتقدیم به این «کافیَم»؟ یعنی از زبان خداوند و زندگی میگوید من برای تو ای انسان، ای انسان کافیام. تو لازم نیست از غیر که منذهنیات هست، اغیار است، کمک بخواهی و سببسازی بهوسیلهٔ آن بکنی، لازم نیست. شما باور میکنید؟ اگر باور میکنید، عمل کنید. من همهٔ خیرها را به تو میدهم. خب امروز خواندیم باید صبر کنی. گفتیم ناامید نشو، این طول میکشد. درست است؟ «بیسبب»، لازم نیست به سببهای ذهن توجه کنی، بدون واسطهٔ ذهن، آدمهای دیگر که همه نسبتبه هستیِ شبیهِ نیستِ تو، خیال دلدار، خیال خدا، غیر هستند. هر کسی، هر چیزی را که ذهن نشان میدهد غیر است، من کمکش را نمیخواهم.
🔟2️⃣6️⃣ ۴۶ 🔟2️⃣6️⃣
همینطور که ملاحظه فرمودید، مولانا گفت که زندگی یا خداوند میخواهد هر لحظه و این لحظه در درون ما یک عید برپا کند و به ما عیدی بدهد. ما بهعنوان امتداد خداوند، «اَلَست» که درحقیقت از جنس زندگی هستیم، متوجه این نیستیم که برای چه آمدهایم. فکر میکنیم آمدهایم چیزهایی را که ذهن نشان میدهد و به ما یاد دادهاند اینها مهم هستند، اینها را در مرکزمان قرار بدهیم و از طریق آنها ببینیم و هر لحظه در فکر زندگی باشیم و زندگی را بهصورت خیال دربیاوریم، فکر دربیاوریم، در ذهن زندگی کنیم، برحسب همانیدگیها ببینیم.
و اینجور دیدن سبب شده که ما دردهای همانیدگی را درست کنیم و دچار درد بشویم، هشیاری ما پایین بیاید و زندگی را تبدیل به مسئله بکنیم، مانع بکنیم، دشمن بکنیم، درد بکنیم. و فکر کنیم که اگر همانیدگیها زیاد باشند، زندگیمان زیاد خواهد شد، و یک زندگی «موهومی»، نه حقیقتاً یکی زنده باشد به زندگی و از طریق «قضا و کنفکان»، از طریق خرد زندگی و خواستِ زندگی، زندگی کند، نه، برحسب عقل منذهنی زندگی کند، تعداد زیادی درد و مسئله درست کند، چالش درست کند و تمام وجود خودش را خراب کند، از جمله فکرها و بدنش را، به خودش ضرر بزند، ولی معکوسبین باشد فکر کند که به خودش سود میرساند.
و گفت که تو موتور عید هستی، موتور خوشبختی هستی و از «روی تو»، اگر تو بیایی مرکز ما و هزاران عید در درون برای ما حاصل میشود، و گفت تنها راهش این است که ما از این وجود فکری و خیالی بیرون بیاییم و فضا را باز کنیم، دیگر شما فضاگشایی را میدانید چیست، از آنجا بهصورت تو طلوع کنیم. و در طول برنامه خواندیم که اگر این طول کشید، بگوییم ناامید نخواهم شد، ادامه میدهم.
ولی مولانا پس از این چهار بیت اول دارد یک مطلبی را بیان میکند که یکی از موانع بزرگ پیشرفت معنوی است و آن «برهان جمع» است. جمع منذهنی دارد.
یک چند نفر شاید خردمند و هشیار سؤال میکنند که با توجه به ادبیات عرفانی، خداوند از جنس رحمان است، از جنس بهاصطلاح بخشنده است، لطف است، هر لحظه میخواهد به ما لطف کند، چرا وضع من اینطوری است؟ پس این لطف کو؟ اگر خداوند میخواهد لطف کند، چرا به من نمیکند؟ بعد تعدادی از این افراد روی میآورند به مولانا، مولانا دلیلش را میگوید. دلیلش این است که شما بینش منذهنی دارید، برحسب همانیدگیها میبینید، اینها درد ایجاد میکنند، برحسب درد میبینید و درد هشیاری شما را پایین میکشد و شما گیر افتادهاید در ذهن و حتی ناامید شدهاید. برای همین امروز ما چندین بیت راجعبه این خواندیم که نباید ناامید بشویم. هیچ عارفی، هیچ پیغمبری نیامده بگوید که شما ناامید بشوید، «ناامیدی را خدا گردن زدهست».
ولی درعینحال ما خواندهایم که فقط از طریق حرف زدن نیست که ما روی هم اثر میگذاریم. همین بیت غزل که «هزاران عید در اسرار، ما را»، اسرار یعنی در درون، ما را، این نشان میدهد که این قانون فیزیک در مورد انسانها صادق است که ناظر، یعنی کسی که نظارت میکند، نگاه میکند، با هشیاریاش جنس منظور را تعیین میکند. و اگر تعداد زیادی مردم منذهنی داشته باشند، هشیاری جسمی داشته باشند، هشیاری درد داشته باشند، در جستوجوی درد و زیاد کردن درد باشند، جنگ راه بیندازند، بعد همدیگر را ملامت کنند، زیر بار اشتباهشان نروند و خیلی خاصیتهای منذهنی که حتی امروز تعداد زیادیشان را بیان کردیم، دراینصورت این نگاه جمع بهنام «برهان جمع» روی فرد اثر میگذارد، بدون اینکه حرفی رد و بدل بشود. و دل ما از دل جمع که هشیاری پایینی دارد، هشیاری میدزدد. یعنی جمع ما را میکشند پایین، بدون اینکه حرفی زده باشیم. شما مجبور هستید از میان جمع رد بشوید. اگر بخواهید که واقعاً هشیاریتان را بالا نگه دارید، باید حواستان جمع بشود و مثلاً دائماً بیت مولانا بخوانید. اگر کسی میخواهد دعوا کند، اوقاتتلخی کند، مانع ایجاد کند، چالش ایجاد کند، شما یک جوری از کنارش رد بشوید، فضا را باز کنید، صبر کنید، واکنش نشان ندهید تا بتوانید سالم بمانید.
بعد از بیت چهارم در این غزل، مولانا یکی میگوید «شما»، همهٔ مردم، یکی هم میگوید مای کوچک، عاشقان. و شما هم میگویید الآن من بهعنوان کسی که فهمیده که این هشیاری جسمی پر از معکوسبینی است، غلطبینی است و من باید مواظب باشم که نه افراد تکبهتک روی من اثر بد بگذارند، قرین، نه جمع. بنابراین از بیت چهارم به بعد اینطوری صحبت میکند:
🔟2️⃣6️⃣ ۴۴ 🔟2️⃣6️⃣
برنامه شماره ۱۰۲۶ گنج حضور
فایل تصویری - بخش چهارم
/channel/GanjeHozourMessages
گم میشود دلِ من، چون شرحِ یار گویم
چون گم شوم ز خود من، او را چگونه جویم؟
نه گویم و نه جویم، محکومِ دستِ اویم
ساقی ویَست و باقی، من جام یا کَدویم
از تو شوم حریری، گر خار و خارپشتم
یکتا شوم درین ره گر خود هزارتویم
🌺(مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع ششم)
کَدو: منظور کدوی خشک که بهصورت کوزهٔ شراب بهکار میرفت.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کَدو: منظور کدوی خشک که بهصورت کوزهٔ شراب بهکار میرفت. وقتی من فضا را باز میکنم، شرح یار را میخواهم بدهم، دل من گم میشود، نمیتوانم خودم را شناسایی کنم. «چون گم شوم ز خود من»، اگر از منذهنیام گم بشوم، اگر نتوانم خودم را شناسایی کنم، اگر هنوز خودم را شناسایی میکنم بهعنوان نقشها، از خودم گم نشدم، به یار زنده نشدم. اگر نقشها برای شما مهم و جدّی است اینها پس گم نشدید. «چون گم شوم ز خود من، او را چگونه جویم؟»، تا حالا با منذهنی جستوجو میکردم پیدا نکردم، میگوید الآن که از خودم گم شدم او را چگونه بجویم؟
نه حرف میزنم، نه میجویم، ولی «محکوم دستِ اویم». او از طریق من حرف میزند، زندگیِ من را اداره میکند، «ساقی ویست و باقی»، او ساقی است باقی هم او است چون دیگر زنده شدم به او، «من جام یا کَدویم». فقط ذهن من برای بیان این مِی، پخش این مِی و گرفتنِ این مِی استفاده میشود. از تو یک چیزِ نرم و لطیفی میشوم ای خدا اگر الآن در ذهن «خار و خارپشتم». الآن اگر هزار لایه هستم، هزار لایهٔ همانیدگی دارم، آن موقع یکتا میشوم. پس امیدوارم که این تغییر در من صورت بگیرد.
گم شدن در گم شدن دینِ من است
نیستی در هست آیینِ من است
تا پیاده میروم در کویِ دوست
سبز خنگِ چرخ در زینِ من است
چون به یک دم صد جهان واپس کنم
بنگرم، گامِ نخستینِ من است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۳۰)
سبز خنگِ چرخ: آسمان، فلک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هِی گم میشوم، الآن گم میشوم، ذهنم نمیتواند شناسایی کند، فضا را باز میکنم دوباره گم میشوم، دینِ من گم شدن است. همینطور رحمت اندر رحمت است خداوند، من هم هِی گم میشوم، گم میشوم، بهطوریکه منذهنی نمیتواند شناسایی کند.
دین من گم شدن بعد از گم شدن بعد از گم شدن است. این هست است [اشاره به بدن]، نیست بودن در هست آیینِ من است. تا عجله نمیکنم با ذهن و فضا را باز میکنم پیاده میروم در کویِ دوست، یواش میروم، یعنی کُند هستم، دراینصورت «سبزِ خنگِ چرخ در زینِ من است»، من سوار هشیاری شدم، درحالیکه هشیاری بر هشیاری سوار است، ناظر ذهنم هستم، ذهنم و بدنم همهچیز در فرمان من است.
در یک لحظه صد جهان را با فضاگشایی، یعنی صد لایه را من باز میکنم، از صد لایه میگذرم. «چون به یک دم صد جهان واپس کنم» یعنی صد جور یا، صد در اینجا علامتِ کثرت است، «چون به یک دم صد جهان واپس کنم». جهانِ من را این همانیدگیها تعیین میکردند، هشیاری من را. هی هشیاری را ببرم بالا برای اینکه همانیدگیها هشیاریشان را به من پس میدهند، هر چقدر هم که من فضا را باز میکنم میبینم که تازه این قدمی که برمیدارم قدم اول من است، یعنی باید باز هم باید بروم. باید باز هم بروم، بروم، بروم نمیتوانم بایستم. پس این فضاگشایی، فضاگشایی، فضاگشایی، وسیعتر شدن، و گم شدن، هی دارد میرود، میرود، میرود، میرود تا بینهایت، هیچ موقع تمام نمیشود. سبزِ خِنگِ چرخ یعنی آسمان.
من چرا گردِ جهان گردم؟ چو دوست
در میانِ جانِ شیرینِ من است
شمسِ تبریزی که فخرِ اولیاست
سینِ دندانهاش یاسینِ من است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۳۰)
سینِ دندان: ردیفِ دندانها، دندانهای معشوق را به حرف «سین» مانند کردهاند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
سین دندان: ردیف دندانهای جلو که در اینجا شاید معنی لبخند است. من چرا بروم در ذهن بگردم گِرد جهان؟ برای اینکه دوست، خداوند، در میانِ جانِ شیرین من است. «شمس تبریزی که فخر اولیاست» یعنی من بالاخره پس از این فضاگشایی، فضاگشایی، فضاگشایی که هر چقدر فضاگشایی میکنم میبینم گامِ اول من است، یعنی بس نیست. هی گم میشوم، گم میشوم، گم میشوم، تا کِی؟ تا شمس تبریزی یا خداوند از درون من طلوع کند. یواشیواش میبینم که شمس تبریزی، خداوند در درون من طلوع کرد و شروع کرد به لبخند زدن، زندگی به لبخند زدن.
سین دندانهایش یعنی همین که دندانها را برای خنده، لبخند نشان میدهد، این یاسین من است، و من نمیآیم فضاگشایی نکنم، فضابندی کنم و منذهنی داشته باشم، شروع کنم به یاسین خواندن. یاسینِ من، نجاتدهندهٔ من، لبخند خداوند است که از مرکز من طلوع میکند.
🔟2️⃣6️⃣ ۴۳ 🔟2️⃣6️⃣
گفت را، گر فایده نَبْوَد، مگو
ور بُوَد، هِلْ اعتراض و، شُکر جو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۲۴)
هِل: رها کن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شُکرِ یزدان، طوقِ هر گَردن بُوَد
نی جدال و روتُرُش کردن بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۲۵)
طوق: گردنبند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هِل: رها کن. طوق: گردنبند. اینها برای احتراز از ذهن است. میگوید اگر گفتن تو فایده ندارد، حرف نزن. اگر هم فکر میکنی با منذهنیات فایده دارد، فراموش کن، نگو. هِل، «ور بُوَد، هِلْ اعتراض و» شکایت نکن، اعتراض نکن. توجه کنید این ترمیم میکند، حتی کمک میکند به این بیت:
سایهٔ رهبر بِهْ است از ذکرِ حق
یک قناعت بِهْ که صد لوت و طَبَق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۴)
لوت: غذا، طعام، خوردنی
طَبَق: مجازاً بهمعنیِ انواع طعام
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این بیتها را پشت سر هم قرار دادید اگر درست بخوانید موفق میشوید. «چون ز بیصبری قرین غیر شد»، منذهنی آمد توی کار چون بیصبر بودید، افتادید دوباره به ذهن. در فراق خداوند «پُرغم و بیخیر» شدید، الآن حرف میزنید، فکر میکنید حرف شما فایده دارد؟ ندارد، با منذهنی حرف نزن، اگر فکر میکنید فایده دارد ببینید از جنس اعتراض است یا شُکر است. اگر از جنس اعتراض است بینداز دور، شُکر بگو.
شکر یزدان با فضاگشایی، پذیرش اتفاق این لحظه، باید گردنبند همهٔ انسانها باشد نه جدال بکنی با ذهن و عبوس بشوی.
بلبل مست تا به کِی ناله کنی ز ماهِ دِی؟
ذکرِ جفا بس است، هی شُکر کن از وفا بگو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۱۴۹)
پس میگوید شما که فضا را باز کردهاید «بلبل مست» شدهاید، از «ماه دی» یعنی زمستان اینقدر ناله نکن، پس یک جایی شما باید ناله را متوقف کنید، اعتراض را متوقف کنید، فضا را باز کنید، راضی باشید به اتفاق این لحظه تا خِرَد او بهکار بیفتد.
ببینید همهاش صحبت این را میکردیم که در سناریوی شما میگویید من خلق شدهام، خداوند خرد و خردورزیاش را از طریق من تجربه کند. اگر فضا را باز کردید دیگر از زمستان نگو، آقا اینقدر زجر کشیدم، این ظلمها به من شده، فلان. اینها نتیجهٔ بیوفایی تو است، «ذکر جفا بس است» آگاه باش، شکر کن، وفا کن، از جنس اَلَست باش.
چه جایِ صورت؟ اگر خود نمد شود صدتو
شعاعِ آینهٔ جان عَلَم زند به ظهور
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۴۵)
میدانید که ما بهصورت آیینه داخل نمدِ همانیدگیها هستیم، اگر شما بخواهید میتوانید بِدرید و از نیستی سر دربیاورید. نمد اگر صدتو هم باشد «شعاعِ آینهٔ جان»، شما بهعنوان اَلَست تصمیم بگیرید، بخواهید که از میان جانتان بهصورت نیستی بیایید بالا، قدرت خداوند و این لحظه خیلی بیشتر از قدرت همانیدگیها است.
سر برآور ز میانِ دلِ شمسِ تبریز
کاو خدیوِ ابد و خسروِ هر فرمان است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۷)
خدیو: خداوند، پادشاه، امیر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فضا را باز کن، مثل آفتاب از مرکزت بالا بیا که او سرور ابدی است، یعنی این لحظه پادشاه است. اگر میخواهی پادشاه ابدی بشوی و پادشاه هر فرمان بشوی، تو بیا فضا را باز کن و یواشیواش از آنجا بیا بالا.
درنتیجه منذهنی هیچ فرمانی به تو نمیتواند بدهد، و شما فرماندهٔ ذهنتان میشوید. هیچ همانیدگی نمیتواند به شما دیگر سَروَر بشود یا بیاید به مرکز شما. منتها بهجای اینکه توی ذهن سر را بیاوری بالا برحسب یک چیزی، باید فضا را باز کنی از آنجا بهصورت نیستی بیایی بالا. اینها ابیاتی است که کمک می کند به فهمِ:
چو ما در نیستی سر درکشیدیم
نگیرد غصّهٔ دستار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
این کُلَه را بِدِه، سَری بِستان
کآن سَرَت دارد از کُلَهْ عاری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۱۶۳)
ایثار: بخششِ بِلاعَوَض
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این کلاه همانیدگیها و سببسازی را بده سرِ زندگی را بستان، خِرد زندگی را بستان. این سرِ زندگیِ ما، سرِ نیستیِ ما از کلاه همانیدگیها عار دارد. حیف است که ما به خِرد زندگی مجهز باشیم با عقل جزوی، با سببسازیِ ذهنی کار کنیم دردهایمان را بالا بیاوریم. این سه بیت را هم خواندهایم:
🔟2️⃣6️⃣ ۴۱ 🔟2️⃣6️⃣
«و فِي أَنفُسِکُمْ أَفَلَاٰ تُبْصِروُنَ.»
«و نيز در وجود خودتان. آيا نمىبينيد؟»
🌴(قرآن کریم، سوره ذاریات (۵۱)، آیه ۲۱)
خداوند را در وجود خودتان نمیبینید؟
«وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَٰكِنْ لَا تُبْصِرُونَ.»
«ما از شما به او نزدیکتريم، ولى شما نمىبينيد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۸۵)
یعنی ما از هر کسی به یک انسان نزدیکتر هستیم، برای اینکه ما خودش هستیم، من خودت هستم. ما در ذهن فکر میکنیم همسرم، بچهام، دوستانم به من نزدیک هستند، و آنها به حال ما میخندند، گریه میکنند، درحالیکه خداوند نزدیکترین است یعنی خودش است. ما خودش هستیم، اَلَست هستیم، امتدادش هستیم.
ز رویِ توست عید، آثار، ما را
بیا ای عید، و عیدی آر، ما را
تو جانِ عید و از رویِ تو جانا!
هزاران عید در اسرار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
بله این دو بیت را خواندیم.
چو ما در نیستی سر درکشیدیم
نگیرد غصّهٔ دستار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
پس این را هم که خواندیم، فضا را باز میکنیم از نیستی بلند میشویم. «غصّهٔ دستار» یعنی عقلمان، عقل منذهنیمان و سببسازیمان نمیگیرد و این را هم مولانا در این بیت میگوید که «دستار» یعنی عقل منذهنی، همیشه «غصّه» دارد. اینهمه که حرف میزنیم میگوییم میخواهیم حال منذهنی خودمان را خوب کنیم، که نمیشود. شما یک سوالی بکنید، بگویید چرا من اینهمه حرف میزنم؟ دنبال چه هستم؟
در این حالت که افسانهٔ منذهنی [شکل۹ (افسانه منذهنی)] است ما حرف میزنیم، «غصّهٔ دستار» داریم، ولی با فضاگشایی [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] چکار کردیم؟ «در نیستی سر درکشیدیم». این را دیگر میدانید. چند بیت میخوانم:
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند، ای غَبین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴)
غَبین: آدمِ سسترأی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ای خدا، بنْمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۵)
خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس میبینید این منذهنی، افسانهٔ منذهنی [شکل۹ (افسانه منذهنی)] چون برحسب همانیدگیها میبیند معکوسبین است، عکس میبیند و زندگیای که با فضای گشودهشده به ما دست میدهد، یعنی خداوند زنده بودنش را در ما تجربه میکند و ما هم زنده بودن را تجربه میکنیم، منذهنی مرگ میبیند آن را، فکر میکند زندگی کردن برحسب منذهنی زندگی کردن است. پس بنابراین میگوید:
ای خدا، بنْمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۵)
خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در این سرای فریب که من مرتب با عقل منذهنی و سببسازیاش خودم را گول میزنم، چیزها را به من آنطور که هست نشان بده با فضاگشایی آنطور که هست میتوانید ببینید. و این بیت را خواندهایم از غزل ۴۰۰ تکرار میکنم:
هر حدیثِ طبع را تو پرورشهایی بِدَش
شرح و تَأویلی بکن، وادان که این بیحائِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)
تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
➖➖➖➖➖➖➖➖
عرض کردم، هر نقطهٔ همانیدگی یک نقطهٔ مقاومت است. بیحائل یعنی بیمقاومت. شما خواهید دید که هر نقطهٔ همانیدگی در اطرافش هی حرف ایجاد میکند، هی صحبت میکند. وقتی یک چیزی بالا میآید که در اطرافش تو خیلی صحبت میکنی، بدان که آنجا یک نقطهٔ همانیدگی هست، پس همهٔ حرفهای آن را تو گوش کن، پرورشش بده و تأمل کن روی آن، فضا را باز کن، مطمئن باش که این نقطه بیمقاومت شد، مقاومت را از او گرفتی، زندگی را از او آزاد کردی.
شناسایی مساوی آزادی است، وقتی شما شناسایی میکنید که با این چیز همانیده شدهاید یکدفعه شما آزاد میشوید و آزاد میشوید آن نقطهٔ مقاومت از بین میرود. یعنی آن چیز دیگر برای شما مهم نخواهد بود، به مرکز شما نمیتواند بیاید و زندگیِ سرمایهگذاری شده در آن هم آزاد میشود، مال شما میشود. مال شما میشود که اضافه میکند به وسعت فضای گشودهشده. و:
🔟2️⃣6️⃣ ۳۹ 🔟2️⃣6️⃣
باید فضا را باز کنید، عذرِ گَزیده شدن بهوسیلۀ مار یعنی فکر همانیده، فضاگشایی و قطع آن فکر است، نه؟ چارهٔ اینکه مار دست ما را نگزد این است که دستمان را سوراخ مار نکنیم دیگر. اگر شما دوباره دستتان را سوراخ مار میکنید میگویید که وقتی میگَزد خیلی دردم میآید ها، ناله میکنم، شکایت میکنم، خداوند هم «مار» را بیخودی خلق کرده، چرا اصلاً «مار» را خلق کرده؟ تو داری مار را ایجاد میکنی تو را بگَزد، فکرهای دردناک را تو ایجاد میکنی که بهوسیلۀ آنها منقبض میشوی. مواظب باش تو عذرِ بیخودی نخواهی، عذری بخواه که به درد میخورد.
تنها عذر همین عذری است که حضرت آدم خواست، گفت آقا ما به خودمان ستم کردیم، برای اینکه بهجای تو چیزها را آوردیم مرکزمان، ما فهمیدیم. ولی عموم مردم ملامت میکنند، ناله میکنند، شکایت میکنند، میگویند او هُل داد، یک کاری کرده، میگوید من دستم را سوراخ مار میکنم. اگر عذر دردناک با ذهن بخواهی قبول نیست و این مار به تو میگوید که این باطل است، کار بیهوده کردی، هیچ چیزی یاد نگرفتی. پس یاد بگیر که فکر همانیده نکنی فضا را باز کنی. و همینطور این سه بیت را بخوانم، یادآوری کنم:
دل آمد و دی به گوشِ جان گفت
ای نامِ تو اینکه مینتان گفت
درّندهٔ آنکه گفت پیدا
سوزندهٔ آنکه در نهان گفت
چه عذر و بهانه دارد، ای جان؟
آن کس که ز بینشان، نشان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
دی: دیروز، روز گذشته
مینتان: نمیتوان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دی یعنی دیروز. مینتان: نمیتوان. این سه بیت و دو بیت قبلی روش عذرخواهی را به ما نشان میدهد. عذرخواهی ما از خداوند، عذرخواهی ما از مردم و اصلاً عذرخواهی تا آنجا که ما خودمان میخواهیم درک کنیم یعنی چه. میگوید کسی که در منذهنی درد کشیده و خرّوب بوده عذر خواهیاش این است که از آن بپرد بیرون.
شما هزارتا سوراخ مار هست، دستتان را میکنید به این سوراخ این مار میگَزد. خب ناله میکنی، شکایت میکنی، دوباره میکنی توی این یکی سوراخ، این یکی مار میگَزد. خب عذر شما چیست؟ عذر شما ناله کردن و فحش دادن است فقط؟ یا این است که یاد بگیرید دستتان را سوراخ مار نکنید.
و در اینجا یک چیز شگفتانگیزی میگوید مولانا در این سه بیت، میگوید دل، خداوند، دیروز به من که منذهنی داشتم، لحظهٔ قبل به من گفت ببین، تو اسم گذاشتی روی خودت، یعنی از جنسِ فرم شدی. تو اسم نداری، تو از جنس من هستی، تو فرم نداری، تو را نمیشود تعریف کرد. اگر اسم گذاشتی، فرم شدی میدانید نتیجهاش چیست؟ تو خودت خودت را میدَری. تو چاره نداری جز اینکه من بشوی هشیارانه.
درّندهٔ آنکه گفت پیدا
سوزندهٔ آنکه در نهان گفت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۷)
کسی اگر شرطی هم شده باشد، یاد گرفته باشد و نفهمد که دارد نهانْ خودش را میآورد بالا، از روی شرطیشدگی میآورد بالا، نمیداند، اتوماتیک شده این حالت، باز هم خودش خودش را میدرد. این نشان میدهد که اگر عذر درستی نخواهیم ما، ما خودمان خودمان را میدریم. ما اَلَست هستیم، هرچه که جلویش میایستد مثل این سونامی است، میزند خراب میکند، تا چه بشود؟ تا فرد درک کند که روی ذات خودش باید قائم بشود، نباید همانیده بشود، متکی به ذهن و چیزهای ذهنی نباشد. برای همین میپرسد ای جان، ای انسانی که منذهنی داری، بهنظر شما انسان چه عذر و بهانهای میتواند بیاورد؟ آیا باید بماند در منذهنی درد بکشد و شکایت کند، ناله کند، حرف بزند؟ یا نه، منذهنی را تعطیل کند، شخم بزند، فضا را باز کند، منتقل بشود از این منزل به آن منزل؟ دومی.
یعنی هیچ عذر و بهانهای با منذهنی و گفتوگوهایش ما نمیتوانیم بیاوریم به خداوند، جز اینکه فضا را باز کنیم بگوییم ما اشتباه کردیم، تا حالا خودمان را بهصورت تو تعریف کرده بودیم، معین کرده بودیم، یک چیزی شده بودیم، الآن از آن دست برداشتیم، فهمیدیم. خب نفهمیم باید درد بکشیم. اگر بفهمیم اینطوری میشود:
تا دلش را شرحِ آن سازد ضیا
پس اَلَمْ نَشْرَحْ بفرماید خدا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۶)
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنْهادهایم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷)
ضیا: نور، در اینجا روشنایی ایزدی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این نوری که در درون ما هست شروع میکند به باز شدن، اَلَست شروع میکند به باز شدن، که خداوند میگوید، گفته سینهتان را باز کردم. بروید سینهتان را باز کنید که من درونتان را، فضای درون را میتوانید باز کنید، که درون سینهٔ تو را وسعت دادهایم، شرح، فضاگشایی را در سینهات گذاشتهایم ای انسان. درست است؟ بله این هم که سورهٔ انشراح است:
🔟2️⃣6️⃣ ۳۷ 🔟2️⃣6️⃣
ما میخواهیم صُنع بعدی، صُنع بعدی، صُنع بعدی، طرب بعدی، طرب بعدی، بتها را به پیش پای خداوند میاندازم، یعنی مرکزم را جسم نمیکنم. اگر یک چیزی آفریدم که بهتر از این نمیشود، همه آمدند گفتند آقا شما عجب کتابی نوشتی، عجب چیزی گفتی، میاندازم دور، میاندازم به پای تو، باز هم مرکزم را عدم میکنم.
«صد نقش برانگیزم»، صدتا چیز ذهنی میسازم، روح میدهم این را انیمیت میکنم (زندگی بخشیدن، روح دادن: animate) به حرکت درمیآورم. اما وقتی فضا باز میشود نقش توی خداوند را میبینم، میاندازم دور، میسوزانم. و سببسازی نمیکنم، الآن دیگر این دو بیت را باید بتوانیم قبول کنیم:
من سبب را ننگرم، کآن حادث است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۰)
لطفِ سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث، دوپاره میکنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۱)
حادث: تازهپدیدآمده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
من سببهای ذهنی که یک موجودات ذهنی هستند، در ذهن برای سببسازی علتهایی دارم، این را میگیرم میگویم این کار را میکنم اینطوری میشود. درست است؟ مثلاً خیلیها میگویند این کار را میکنم، فضا باز میشود، غلط است. به سببهای ذهنی که از جنس ذهن هستند نگاه نمیکنم، برای اینکه اینها ساختهشده هستند، حادث هستند، اگر به حادث نگاه کنم، از حادث میروم به یک حادث دیگر، در ذهن زندانی میشوم.
فضا را باز میکنم به خداوند نگاه میکنم «لطفِ سابق را نظاره میکنم»، پس معلوم میشود خداوند که در اینجا بهمعنی سابق است، سابق یعنی خداوند، لطف خداوند را نظاره میکنم و هر چیزی که درست میکند، اینها را پاره میکنم میاندازم دور. هر چیزی که ذهنم درست میکند، نمیآورم به مرکزم با آن همانیده بشوم.
هرکه به جوبار بُوَد، جامه بر او بار بُوَد
چند زیان است و گران خرقه و دستار، مرا!
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۹)
خرقه: جامه صوفیان و درویشان
دستار: پارچهای که دورِ سر میبندند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ها، یک جوی زندگی رد میشود، هر کسی با لباس برود توی این جو، خیس میشود و بار میشود. پس بهتر است که این لباس همانیدگیها را که خیس شده، آب زندگی را کشیده تویش دربیاروم، سنگین نشوم. «چند زیان است و گران خرقه و دستار، مرا!» خرقهٔ همانیدگی و دستار عقل من زیان و گران است برای من. و این سه بیت را خواندیم فقط میخوانم و رد میشوم:
چون نظر کردی همه اوصافِ خوب اندر دل است
وین همه اوصافِ رسوا، معدنش آب و گِل است
از هوا و شهوت ای جان، آب و گِل می صد شود
مشکل این تَرکِ هوا و کاشفِ هر مشکل است
وین تَعَلُّل بهرِ تَرکَش دافعِ صد علّت است
چون بشد علّت ز تو پس نَقْلِ منزل منزل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)
تَعَلُّل: درنگ کردن
علّت: بیماری، مرض
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر نظر بکنی که واقعاً وقتی مرکز باز میشود، همهاش چیزهای خوب تولید میشود، متوجه خواهی شد که با نظر، که هر چیز که اوصاف رسوا است و بد است که ضرر دارد، هر چیز که در زندگیتان درست میکنید درد دارد، عیدیِ بد است، اینها به این علت بوده که مرکزتان جسم بودهاست.
و اگر مرکز جسم باشد، آدم خواست منذهنی دارد و شهوت چیزها را دارد و آن موقع از خواستن و شهوت چیزهای همانیده، تعداد زیاد میشود روزبهروز و تمام زندگی ما را فرا میگیرد، مشکل ما این نخواستن است. باید نخواهیم برحسب منذهنی، همانیدگیها نخواهیم و فضا را باز کنیم که مشکل ما را آن حل کند.
برای این کار باید درنگ کنیم، فضا را باز کنیم، نگاه کنیم، تعلّل کنیم. برای ترکِ هوا، خواستن، باید تعلٌل کنیم، که صدتا مرض این همانیدگیها را، هر همانیدگی یک مرض است، که اینها را از ما رفع کند. وقتی مرض از ما رفت از این منزل ذهن پا شویم برویم این یکی، به فضای یکتایی، از این منزل به آن منزل، اگر یک دفعه نمیشود به دفعات. ولی دیدن برحسب همانیدگیها ایجاد سِحر میکند، برای همین میگوید:
سِحْر کاهی را به صنعت کُهْ کند
باز، کوهی را چو کاهی میتند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰٧٠)
زشتها را نغز گردانَد به فنّ
نغزها را زشت گردانَد به ظنّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰٧١)
نغز: خوب، نیکو، لطیف
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کارِ سِحر این است کاو دَم میزند
هر نفَس، قلبِ حقایق میکند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰٧٢)
قلب: تغییر دادن و دیگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نغز: خوب، زیبا. دیدن برحسب همانیدگیها یک وضعیتی پیش میآورد که مثل آدم جادو شده، سِحر شده. یکدفعه یک چیز کوچولو که ذهنی است بهنظر کوه میآید، بزرگ میآید. یک چیز مهم را کوچک، کاه میکند. چیزهای زشت را یکدفعه میبینید که زیبا بهنظر میآید، همین منذهنی، دیدن برحسب همانیدگیها، همین داشتن پندار کمال و ناموس.
🔟2️⃣6️⃣ ۳۵ 🔟2️⃣6️⃣
دوباره میگویم، وقتی برحسب همانیدگیها تندتند حرف میزنیم فکر میکنیم چقدر زیبا حرف میزنیم، منذهنی داریم، پندار کمال داریم، ناموس داریم، تندتند هم حرف میزنیم، این حرف زدن را میگوید جو، جو. یک بیتی دارد میگوید که جو را فراموش کن دریا را بجو، بحر را بجو، بحر تو را میجوید، این جوی حرف زدن را فراموش کن بینداز دور. در تگ این جویِ حرفها سرگین است ای جوان، گرچه بهنظر میآید تو حرفهای قشنگی میزنی.
بعضیها خیلی مؤدب و زیبا حرف میزنند، ولی زیرش عشق نیست، زیرش درد است، یک ذره مخالفت کنی از زیر این میبینید حرفهای زیبا شد زشت. میبینید:
در تگِ جو هست سِرگین، ای فَتیٰ
گرچه جو صافی نماید مر تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹)
تگ: ته و بُن
فَتیٰ: جوان، جوانمرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
و شما
حُکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)
بِساط: هر چیزِ گستردنی مانند فرش و سفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این مثلث [شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)] نشان میدهد که شما حق دارید فقط فضاگشایی کنید. مثلثی است که قاعدهاش فضاگشایی، مرکز عدم است. فضاگشایی میکنید، مرکز عدم است، عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را از این مرکز میگیرید. این مثلث تغییر شما است، شما را تبدیل میکند.
یک ضلعش این است که بهلحاظ ذهنی میگویید نمیدانم و سببسازی ذهن تعطیل میشود. از آنور «قضا و کنفکان» راه میافتد، یعنی قضا خداوند قضاوت میکند در این لحظه، او میگوید بشو و میشود. پس شما همیشه حکم خداوند را اجرا میکنید که گسترده میشوید. «حُکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط» که ای انسان هر لحظه منبسط بشو، مبادا منقبض بشوی.
چون ملایک گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰)
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.
پس این مثلث [شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)] میگوید که شما میگویید این معلومات و دانش ذهنی من که با آن سببسازی میکنم به درد نمیخورد، من نمیدانم، حالا فضا را باز میکنم تو این لحظه به من دانش بده. و همینطور این آیهٔ قرآن است:
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منزّهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲)
شما این لحظه فضا را باز میکنید به خداوند میگویید من شدم فرشته، چون میدانید که این فرشته و عقل با فضاگشایی یکی میشود. این فضای گشودهشده فرشته است، با عقل کل یا عقل خدا یکی است. پس شما هم بهعنوان فرشته به خداوند میگویید فضا را باز کردم، عقل را تعطیل کردم، غیر از آن چیزی که تو به من آموختهای یا میآموزی در این لحظه من چیزی نمیدانم، دانا تو هستی، پیش دانای نهان سرگین خشک را نمیبرم. همینطور:
دَمِ او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)
نَفَخْتُ: دمیدم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس کارِ زندگی، خداوند برحسب سببسازی ذهن ما نیست، براساس این است که او میگوید بشو و میشود و هر لحظه دمِ ایزدی با رحمتش وارد وجود ما میتواند بشود با فضاگشاییِ ما و به ما جان میدهد. پس شما سببسازی ذهن را تعطیل کردید، فضا را گشودید، به شما جان میدهد. این هم مثلث است [شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)].
دَمِ او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)
نَفَخْتُ: دمیدم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در مقابلِ مثلث همانش این مثلث واهمانش است [شکل۶ (مثلث واهمانش)]. میبینید که هر کسی که امروز فهمید که عید یک پدیدهٔ درونی است و خداوند این لحظه و هر لحظه میخواهد عیدش را در مرکز ما ایجاد کند، یعنی خودش را بیاورد به مرکز ما و انعکاسش در بیرون عیدی ما است. درست است؟ اگر این را فهمید، فضا را باز میکند میبینید و عذر میخواهد. یعنی شما اگر عذر از زندگی نمیخواهید که تا حالا بهجای تو من چیزهای آفل را در مرکزم گذاشتم، هنوز تغییری در شما شروع نشده. عذرخواهی هم معادل فضاگشایی است.
عذرخواهی یعنی من با ذهنم دیگر دخالت نمیکنم، مقاومت نمیکنم، میدانم که چیزی که ذهنم نشان میدهد مهم نیست، میدانم تو که خداوندی یا زندگی هستی مهمتر از چیز یا آن چیزی که ذهنم نشان میدهد هست، بنابراین فضا گشوده میشود، مرکز عدم میشود. من دانسته و هشیارانه چیزی را در مرکزم نمیگذارم. درواقع:
🔟2️⃣6️⃣ ۳۳ 🔟2️⃣6️⃣
برنامه شماره ۱۰۲۶ گنج حضور
فایل صوتی - بخش پنجم
/channel/GanjeHozourMessages
💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠
Читать полностью…«اَمن در فقرَست، اندر فقر رُو». فقر همیشه یعنی کم کردن همانیدگی. هرچه همانیدگی کمتر میشود ما فقیرتر میشویم. هرچه زیادتر میشود، ما ثروتمندتر میشویم، از فقر دور میشویم. هرچه به خدا زندهتر میشویم فقیرتر میشویم. درویش هم به همین معنی هست که امروز داشتیم.
خواجهٔ اشکستهبند، آنجا رَوَد
که در آنجا پایِ اِشکسته بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۷)
ببینید چقدر راجعبه شکستهبند مطلب گفته مولانا. خداوندِ شکستهبند آنجا میرود که در آنجا پای شکسته باشد. یعنی شما بگویید که این منذهنی من پا داشت، شکست. شما میگویید که بابا این کار نمیکند، عقل منذهنی من کار نمیکند، مَفرغ است، سببسازیاش هم مفرغ است. این شکسته شدن است. نیستم چیزی، استاد نیستم، بلد نیستم، این دانستههای من مفرغ است در مقابل صنع، دانشی که او الآن با فضاگشایی به من میدهد، شکسته شدم، واقعاً شکسته بشوم. شکسته بشوم نه اینکه تظاهر کنم سر شما کلاه بگذارم، نه، واقعاً اینطوری باشم با صداقت. آن موقع خواجهٔ اشکستهبند که خود زندگی است میآید سراغتان، میگوید حالا که پایتان شکسته، راه نمیتوانید با پای ذهن بروید، منتظر من هستید، من درست میکنم، پای دیگری به شما میدهم.
زآنکه جنّت از مَکارِه رُسته است
رحم، قسمِ عاجزی اِشکسته است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۵۷)
جنّت: بهشت
مَكاره: جمعِ مَكْرَهَه، بهمعنىِ سختى، ناخوشی و هرآنچه برای آدمی ناخوش و ناگوار آید.
رُستهاست: روییدهاست.
قِسم: قسمت، نصیب
عاجز: ناتوان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بهشت از سختیها روییده. نمیتوانیم اقرار کنیم به ندانمکاریمان، به جهلمان، سخت است برای اینکه پندار کمال داریم. و فهمیدن اینکه این یک کتاب حُقهبازی است این منذهنی، تمام اینها حیله است، حیلهٔ شیطان است، خیلی ساده است.
مَکاره، اینها را شما میدانید البته. جنّت: بهشت. مَكاره: جمعِ مَكْرَهَه، بهمعنىِ سختى است، ناخوشی و هرآنچه برای آدمی ناخوش و ناگوار باشد. رُستهاست: روییدهاست. قِسم: قسمت، نصیب. عاجز: ناتوان.
عاجز اشاره میکند به اینکه ما عاجز هستیم. بهلحاظ منذهنی عاجز هستیم، بهلحاظ فضای گشودهشده و پشتمان خداوند است ما قدرتمند هستیم. ما باید حس امنیت را با فضاگشایی از زندگی بگیریم، هدایت را از او بگیریم، خرد را از او بگیریم، حس امنیت را از او بگیریم. بله؟
پس بهشت از سختیها روییدهاست. این همان حدیث معروف است. رحم به طرف چه کسی میرود؟ رحم خداوند به مردم، قسمت عاجزی اشکسته است، کسی است که در پیشگاه خداوند فضا را باز میکند میگوید نمیدانم، نمیتوانم، بلد نیستم، واقعاً بلد نیستم، نه اینکه بگویی من خودم بلد هستم راه را.
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در سختیها و ناملایمات پیچیده شدهاست و دوزخ در شهوات.»
🌴(حدیث)
دوزخ در دیدن برحسب همانیدگیها و ذرات شهوتی، دانههای شهوتی، دوزخ. و بهشت در سختیِ واهمانش از آنها، جدا شدن از آنها.
شُکر کِی رویَد ز اَملاک و نِعَم؟
شُکر میروید ز بَلویٰ و سَقَم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۱۳)
نِعَم: جمع نِعمَة، نعمت
بَلویٰ: سختی، گرفتاری
سَقَم: بیماری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وقتی حال آدم برحسب همانیدگیها خوب میشود، مِلکش، نعمتهایش زیاد میشود، بدتر منذهنیاش درشتتر میشود، چاقتر میشود، شکر نمیرویَد. شکر از سختیها میرویَد. وقتی به سختی میافتد آدم میفهمد که اشتباه کرده، میتواند بفهمد که همانیدگی داشته، عاجز نبوده، شکسته نبوده. درست است؟
انسان وقتی همانیده با چیزها است، دارد، واقعاً حرون میشود، سرکش میشود، برای همین است که خیلی موقعها زندگی بلا سر ما میآورد، یک چالش جلوی روی ما میگذارد که ما به خودمان بیاییم. نِعَم: جمع نِعمَة است. بَلویٰ: سختی، گرفتاری. سَقَم یعنی بیماری.
شما را اسبِ تازی باد بیحَد
بُراقِ احمدِ مُختار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
اسبِ تازی: اسب اصیل و نژادهٔ عربیِ گرانقیمت
بُراق: اسب تندرو، مَرکبِ هشیاری، مَرکبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اسبِ تازی در اینجا نماد بهاصطلاح فکرها است، فکرهای تیز و بُز بهاصطلاح. معنی ظاهریاش این است میگوید شما هر چقدر میخواهید اسب تازی داشته باشید، اما ما فقط براق حضرت رسول را میخواهیم.
براق حضرت رسول هشیاری است که وقتی فضا را باز میکنید شما بهعنوان اَلَست یا هشیاری سوار هشیاری میشوید. اسبِ تازی یعنی بروی ذهن، فکرهای عالی را که مردم میپسندند بگیری و برحسب آنها بروی به کجا؟ به سمت زندگی. جمع اینطوری است، جمع بهوسیلهٔ فکرهای عالی که برایشان تعریف شده اینها عالی هستند، بهترین فکر هستند، با آنها میروند، با آنها سببسازی میکنند، همهاش در ذهن زندانی میمانند.
🔟2️⃣6️⃣ ۵۳ 🔟2️⃣6️⃣
کسی که میرنجد، چکار میکند؟ زندگی نمیکند، زندگی را میگذارد توی یک بستهای به درد تبدیل میکند و میگذارد برای آینده. شما چقدر از زندگیتان را مثل عنکبوت «قَدید» کردهاید، خشک کردهاید، گذاشتهاید برای آینده؟ به تعداد رنجشهایتان، به تعداد کینههایتان، به تعداد دردهایتان، چون دردهای ما زندگیِ زندگینشده است. اگر زندگی را پُر زندگی میکردید، چه کسی پُر زندگی میکند؟ کسی که فضاگشایی میکند. شما هرچه زور دارید، باید فضا را باز کنید و منذهنیتان را غیر ببینید، غصهاش را نخورید. غصهٔ غیر را نخورید، خودتان هم که غصه ندارید. خودتان بهعنوان اَلَست غصه دارید؟ شما فکر میکنید خداوند غصه میخورد؟ بله؟ حسادت میکند، غصه میخورد، مقایسه میکند خودش را، این را ندارم، آن را ندارم، خانهام کوچک است، بچهٔ فلانی نمراتش بهتر از بچهٔ من است، شبها خوابم نمیبرد! خداوند اینطوری زندگی میکند؟! پس شما چرا اینطوری زندگی میکنید؟ مگر نگفت که اجازه بده من هر لحظه «لَمْ یَکُن» را بخوانم، یعنی بگویم من نظیر ندارم، من نظیر ندارم، من نظیر ندارم.
عقلْ قربان کُن به پیشِ مصطفیٰ
حَسْبِیَاللَّـه گو که اَللهام کَفیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸)
عقلِ منذهنی را قربان کن به پیشِ مصطفیٰ، یعنی هشیاری حضور، فضای گشودهشده، بگو خدا کافی است برای من. میتوانید بگویید؟ و اینها آیههای قرآن هستند:
«أَلَيْسَ اللّٰـهُ بِكَافٍ عَبْدَهُۖ… .»
«آيا خدا براى نگهدارى بندهاش كافى نيست… ؟»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیۀ ۳۶)
جوابش هست: «بله هست».
«…قُلْ حَسْبِيَ اللّٰـهُ… .»
«…بگو: خدا براى من بس است… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیۀ ۳۸)
پس شما هم میتوانید بگویید؟ این بیت براساس این دوتا آیه هست:
عقلْ قربان کُن به پیشِ مصطفیٰ
حَسْبِیَاللَّـه گو که اَللهام کَفیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۸)
که خدا برای من بس است.
بامدادی که تفاوت نکند لَیل و نَهار
خوش بُود دامنِ صحرا و تماشای بهار
(سعدی، قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در وصف بهار)
لَیل و نَهار: شب و روز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یک صبحی که هشیاری جسمی با هشیاری حضور، پنجاه درصد این پنجاه درصد باشد، یعنی من دارم چکار میکنم؟ بهسوی هشیاری حضور میروم. آن موقع است که دامنِ صحرا، فضای گشودهشده و تماشای بهار درون و انعکاسش تماشایی است واقعاً.
یک بیداری، کدام بیداری؟ که متوجه بشود که در شما هشیاری جسمی و هشیاری حضور مساوی شده. یعنی شما، همان تمثیلی که گفتم، شب یلدا شب چلّه برای ایرانیان طولانیترین شب است، بعد از آن روزها بلند میشود، بلندتر میشود، تا در عید این دوتا با هم مساوی میشوند، شب و روز. شما هم یک بامدادی بود فهمیدید که، بامداد یعنی یک بیداری، یک بینشِ جدید، یکدفعه متوجه میشوید که شب و روز در شما مساوی است. آن موقع است که شما با آن دید فضا را باز کنید، صحرا نه این صحرای بیرون و بهار، آن هم میتوانید بگویید شما، دارد بهارِ درون را میگوید. همینطور که عید است میگوید عید چیز درونی است، بهار هم چیز درونی است، پدیدهٔ درونی است. بهار درون و زیبایی صحرا، زیبایی انعکاس آن در بیرون. همینطور که بهار میآید شما صحرا میروید، پُر از گُل شده.
مگر تقویمِ یزدانی که طالعها در او باشد
مگر دریایِ غُفرانی کز او شویَند زَلَّتها
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۵)
غُفران: آمرزش، بخشایش
زَلَّت: لغزش و گناه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ما تقویم یزدانی هستیم، تقویم خدا هستیم. تقویمِ خدا همیشه این لحظه است که طالعهای خوب در آن است. ما اینطوری نیست که بعضی موقعها شانس بیاوریم، همیشه خوششانس هستیم با فضاگشایی. ما فضا را باز میکنیم خودمان و دیگران را میبخشیم، برای اینکه زندگی میآید مرکز ما. مگر دریای بخشش هستی ای انسان با فضاگشایی که گناه و لغزش و گمراهیها را بشود با آن شُست؟
یعنی شما به هیچچیز احتیاج ندارید، شما تقویم خدایی هستید که همیشه در این لحظه زنده هستید و شانس خوب همیشه با شما است، بخشش خداوند با شما است و شما دریای بخشش هستید که هم خودتان را ببخشید هم دیگران را با این فضای گشودهشده. تمام گمراهیها، زلّتها، لغزشها، گناهان را بشویید ببَرید.
🔟2️⃣6️⃣ ۵۱ 🔟2️⃣6️⃣
و ولی درست است که منذهنی، یعنی ذهن همانیده یک کتابِ فریبکاری است، حقهبازی است، گول زدن خود است، فضای گشودهشدهٔ مولانا میگوید این قرآن ما است، این کتاب مقدس ما است، این را ما باید بخوانیم. و هر موقع بخواهیم این را بخوانیم فضا را باز کنیم آنجا را بخوانیم، خداوند چشمان ما را به ما پس میدهد. الآن گرفته از ما. چرا؟ برای اینکه فضا را باز نمیکنیم. برای چه میگوید کور و کر است این؟ این طبیعت کور و کر است. عشق به اجزا شما را کور و کر میکند. سببسازی ما را کور و کر میکند، سببسازی ذهنی.
ای یَرانا، لا نَراهُ روز و شب
چشمبندِ ما شده دیدِ سبب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۹)
«ای خدایی که روز و شب ما را میبینی و ما تو را نمیبینیم، اصولاً سببسازی ذهنی چشممان را بستهاست.»
ای کسی که تو ما را همیشه میبینی، ما شما را نمیبینیم.
ما شما را نمیبینیم. چرا نمیبینیم؟ برای اینکه چشمبند ما سببسازی ذهن ما است، ولی اگر فضا را باز کنیم،
آمد از حضرت ندا کِای مردِ کار
ای به هر رنجی به ما امّیدوار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۵)
مردِ کار: آنکه کارها را بهنحوِ احسن انجام دهد، ماهر، استاد، حاذق، لایق، مرد کار الهی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
حُسنِ ظَنّ است و امیدی خوش تو را
که تو را گوید به هر دَم برتر آ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶۶)
از خداوند این ندا میآید وقتی فضا را باز میکنیم ای مرد کار، ای به هر رنجی که پیش میآید فکر میکنی این عتابِ من است و خودت را درست میکنی و به ما امیدوار هستی، مثل آن طفلی که میآید زانوهای مادرش را میچسبد اگر مادرش قهر کند و تندی کند.
در تو یک حُسن ظنّی وجود دارد و فضاگشایی و آگاهی از این اصلمان، اَلَستمان، حُسن ظن دارد. بدظنی در سببسازی ذهن است. «حُسنِ ظَنّ است و امیدی خوش تو را» و این امید بهمحض اینکه فضا را باز کردیم، در ما زنده میشود که به تو میگوید «هر دم برتر آ» بیا بالا.
هر زمان که قصدِ خواندن باشدت
یا ز مُصحَفها قِرائت بایدت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶٧)
مُصحَف: قرآن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
من در آن دَم وادَهَم چشمِ تو را
تا فروخوانی، مُعَظَّم جوهرا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۶٨)
هر لحظه که تو قصد خواندن قرآن درونت را داشته باشی، این اصطلاحی که مولانا بهکار میبرد، فضای گشودهشده، هر کسی چون احترام به قرآن دارد، یعنی قرآن، مصحف یعنی قرآن حالا یا کتاب مقدس، مصحف کتاب مهم است، حالا بهمعنی قرآن هم هست.
«مُصحَفها» یعنی درون مردم، هر کسی یک کتاب عالی را حمل میکند با فضاگشایی، میتواند آن را بخواند یا میتوانیم کتاب درون آنها را بخوانیم. «یا ز مُصحَفها قِرائت بایدت» اگر بخواهی قرآن درون خودت و دیگران را بخوانی، من در آن لحظه چشمهای تو را به تو میدهم، این از زبان زندگی است. که این جوهرِ مُعظّم را، جوهر مُعظّم اصلِ تو است، آن را بخوانی، نه آن کتاب حقهبازی ذهنت را. مصحف بهمعنی قرآن هست.
شما را عید در سالی، دو بار است
دو صد عید است هر دَم کار، ما را!
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
بهلحاظ تقویمی که یک چیزِ ذهنی است، مسلمانان دو بار عید میکنند، یکی عید فطر است یکی هم عید قربان. ولی آیا عید فطر و عید قربان درست است که تقویمی است دو روز است، میشود هر لحظه اجرا بشود. هر لحظه شما پرهیز میکنید، هر لحظه منذهنیتان را قربان میکنید که امروز گفت من هرچه که درست میکنم وقتی روی تو را میبینم، قربان میکنم، میاندازم دور. درست است؟
🔟2️⃣6️⃣ ۴۹ 🔟2️⃣6️⃣
کتابِ مکر و عیّاری، شما را
عِتابِ دلبرِ عَیّار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
عَیّاری: حقهبازی، نیرنگبازی
عِتاب: سرزنش، ملامت
دلبر عیّار: معشوق جوانمرد، زیرک، چالاک و گریزپا، منظور خداوند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«کتابِ مکر و عیّاری» همین ذهن است، شما میخوانید. سببهای ذهن که از جنس فکر هستند، باورها. درست است؟ دردها، چیزهای مادی.
سه جور چیز داریم که با آنها همانیده میشویم: «باورها» که از جنس فکر هستند، «اجسام مادی» که بهصورت فکر میآید به ذهن ما، که در بیرون بهصورت جامد وجود دارند، مثل پول من، مثل بدن من، مِلک من. باورها از جنس فکر هستند. «دردهای ما»، با اینها همانیدهایم، هِی اینها را میخوانیم. وقتی سببسازی میکنیم، در ذهن هستیم، فکر بعد از فکر میکنیم، چه چیزی را میخوانیم؟ کتاب مکر و حیله را. عیاری اول حقهبازی است. عتاب: سرزنش. درست است؟ «دلبر عیار» همین خداوند است، معشوقِ جوانمرد. عیاری را در دو معنی بهکار برده.
«کتابِ مکر و عیّاری» کتاب ذهن است. فضای گشودهشده که بعضی موقعها مولانا میگوید کتاب مقدس ما، کتاب قرآن ما، همان چیزی که ما باید آن را بخوانیم که با «قضا و کُنفَکان»، با هشیاری نظر خوانده میشود.
پس با هشیاری جسمی، ما ذهنمان را میخوانیم، سببسازی میکنیم. این کتاب مکر و حیله و حقهبازی است، مال شما، ای مردم! ای جمع!
اما تندی و نکوهشِ دلبر عیار یعنی خداوند، برای ما. یعنی چه؟ یعنی من میدانم، خب من آمدهام همانیده شدهام دیگر، به تعداد این نقطهچینها همانیدگی دارم [شکل۹ (افسانه منذهنی)]. خب وقتی برحسب اینها عمل میکنم، فکر میکنم، دچار درد میشوم. زندگی به من میگوید اینها را نگذار مرکزت، من را بگذار. درواقع تفاوتِ این شکل [شکل۹ (افسانه منذهنی)] و این شکل [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، این را خداوند از من میخواهد. میگوید فضاگشایی کن مرکزت عدم بشود، من بیایم مرکزت.
من یکی از این نقطهچینها [شکل۹ (افسانه منذهنی)] را میگذارم. خب نتیجه چه میشود اگر نقطهچین بگذارم؟ چالش، درد، مسئله بهوجود میآید. او عتاب میکند، تندی میکند، قهر میکند. قهر نه اینکه پا شود برود خانهاش، یعنی یک چالشی برای من پیش میآید. مثلاً خشمگین میشوم، منقبض میشوم، حسادت میکنم، دردی را درست میکنم، میرنجم. اینها عتاب او است که چرا چیز را گذاشتی مرکزت بهجای من؟ میگوید من عتابش را میخواهم، چرا؟ میخواهم خودم را درست کنم.
شما بیایید ذهنتان را که کتاب حقهبازی و حیله است ای جمع، بخوانید، مسئله هم درست کنید، ملامت هم بکنید دیگران را، زیر بار هم نروید، زندگی خودتان را هم خراب کنید، بگویید دیگران خراب کردهاند، سیستم خراب کرده، جمع خراب کرده، نمیدانم پدر و مادر خراب کرده. بروید به جبر اصلاً که نمیتوانم درست کنم برای اینکه ژنم خراب است، ژنم از پدرم رسیده، پدرم همهاش خشمگین بود، اصلاً خانوادتاً اینطوری هستیم ما. پدرم خشمگین میشد ژنش آمده، من هم خشمگین هستم کاری نمیتواند بکنم.
نه! آقا، خانم، این عتاب دلبر عیّار است. هشداری است گوشَت را میکشد. یک چیزی در مرکزتان هست، عینکت را عوض کن. پس من دنبال جمع نمیروم، توجیه جمع را نمیخواهم. بیت آخر میگوید، عرض کردم شراب گیرایی به من دادی، وقتی فضا را باز میکنی باز میکنی باز می کنی، بالاخره اینقدر شرابِ گیرا و مستکننده به تو میدهد زندگی حالت اینقدر خوب میشود بهعنوان مست خدا که دیگر اصلاً لازم نیست حرف بزنی با حرف توجیه کنی که این تقصیر من نیست که خوشحال بشوی. آقا، خانم، بگویید این اشتباهی که پیش آمده اینقدر ضرر به شما خورده، تقصیر من نبوده.
وقتی شما را متقاعد کردم، نه تقصیر شما نبوده، من خوشحال میشوم. دیگر خودم را ملامت نمیکنم شما هم من را ملامت نمیکنید. چون من از ملامت بهعنوان منذهنی میترسم. کو آن پهلوانی که زیر بار برود، بگوید بابا این به علت کژبینی من، عِتاب خداوند بوده. «عِتابِ دلبرِ عَیّار» خداوند جوانمرد، عادل برای من، شما باید بگویید چون از جنس عاشقان هستید، میخواهید بیدار بشوید، میخواهید عیبتان را بشناسید. عتاب را میپذیرید. عاشق جُور یار میشوید.
خداوند از جنس رحمت اندر رحمت است. اگر جُور میبینم، همین الآن باید ببینم که چکار میکنم که اینطوری میشود؟ من آن را باید پیدا کنم. حواسم به خودم باشد پیدا میکنم. خودم را درست میکنم. وقتی خودم را درست کردم، سطح هشیاریام آمد بالا، عید گرفتم در مرکزم، عیدی به دیگران میدهم. یکی از عیدیها این است که سطح هشیاری آنها را میآورم بالا.
🔟2️⃣6️⃣ ۴۷ 🔟2️⃣6️⃣
شما را اطلس و شَعْرِ خیالی
خیالِ خوبِ آن دلدار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
اطلس: نوعی پارچهٔ فاخر
شَعْرِ خیالی: پارچهٔ ابریشمی بسیار نازک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«شَعْر خیالی» پارچهٔ ابریشمی هست. «اطلس» هم پارچهٔ فاخر هست، یک حریر پُرقیمت است مثلاً. ولی هر دوی اینها نماد ذهن است با فکرهای خوب، عالی، از نظر ذهن پسندیده است که آدم میتواند با آن همانیده بشود.
پس میگوید شما ای مردم، میتوانید با مواد ذهنی زندگی کنید، میتوانید سببسازی کنید، میتوانید با عقل منذهنی زندگیتان را اداره کنید، میتوانید برای زنده بودن استدلال کنید. توجه میکنید؟ میتوانید منذهنی داشته باشید، یک زندگی مجازی و توهمی در ذهن داشته باشید، که این پرده و این حریر، این پارچهٔ ابریشمی، حالا هرچه اسمش را میگذارید، اینها نماد است که با فکرهای خوب بافته شدهباشد، که میشود پردهٔ پندار شما، این مال شما، هم تکبهتک هم جمع، من زیر نفوذ شما نمیآیم. یعنی شما میگویید. شما میگویید من راه مولانا را میروم، راه جمع را نمیروم.
ولی اینکه شما میگویید «من چرا پیشرفت نمیکنم؟» به احتمال زیاد یک دلیلش این است. یک دلیلش قرینهایی که فرداً دارید، یک دلیل سوشالمیدیا (رسانههای اجتماعی :social media) است، جمع است. ما میگوییم جمع اشتباه نمیکند. جمع اشتباه میکند! دارد میگوید، «شما را اطلس و شَعْرِ خیالی» یعنی یک زندگی خیالی، توهمی، مجازی در ذهن.
توجه کنید، وقتی میرویم توی ذهن و دائماً فکر میکنیم، فکر بعد از فکر و این فکرها در ما هیجان ایجاد میکنند، واکنش نشان میدهیم، برحسب ذهن زندگی میکنیم، پندار کمال داریم، ناموس داریم، درد داریم، زندگی را به مسئله تبدیل میکنیم، مانع تبدیل میکنیم، درد تبدیل میکنیم، دشمن تبدیل میکنیم و در مقایسه هستیم، ریشهٔ زندگی نداریم، آب از زندگی نمیگیریم، آب از چیزها میگیریم، برحسب چیزهای ذهنی بلند میشویم حس وجود میکنیم، وجودمان را، باورهایمان را، فکرهایمان را با دیگران مقایسه میکنیم، میگوییم حق با من است، من بهتر هستم، وقتی تمام زندگیمان را با این عقل اداره میکنیم و آن عقل ایجاب میکند که ما شتاب داشته باشیم، عجله داشته باشیم و استرس ایجاد کنیم، بقیهٔ دردها را ایجاد کنیم و توجیه کنیم، مثل اینکه مثلاً خشمگین بشویم، بترسیم، حسادت کنیم، بخل کنیم، ضرر به دیگران بزنیم، ضرر به خودمان بزنیم، میگوید این چیست؟ «اطلس و شَعْرِ خیالی» است، زندگی در ذهن است، زندگی با اقلام ذهنی است، این مالِ شما. هر چقدر هم که این را بَزَک کنید، زیبا جلوه بدهید، من نمیخواهم. آیا شما این را میتوانید بگویید؟ «من از هیچکس و هیچ جمعی تقلید نمیکنم».
در بین اینها که میگوید «شما»، یکسری آدمها صاحب منصب هستند، میگویند آقا، یا مثلاً مولاناشناس هستند، حافظشناس هستند، ولی باز هم منذهنی دارند، جزو جمع هستند. کسی که از گذشته حرف میزند، از آینده حرف میزند، پدیدهها را جدی میگیرد، وصل نیست، «وصل نیست»، این خیلی مهم است.
بنابراین میگوید خیالِ خوب آن خدا، «دلدار، ما را». من فضا را باز میکنم، هر لحظه میدانم که دستور زندگی این است که من با فضاگشایی با او صحبت کنم، نه فضابندی. همهٔ اینها را حتی امروز گفتیم که آن «خیالِ خوبِ آن دلدار» یعنی فضاگشایی کنم، نظر او، زندگیِ خداوند در من زندگی بشود، زنده باشم. پس یکی فضاگشایی و سر آوردن از نیستی است، نیست بودن است، اغیار دانستنِ منذهنی است، یکی خویشی با منذهنی است و با منهای ذهنی است و در پردهٔ پندار زندگی کردن است.
مولانا میگوید این «شما»، جمع، مورد تقلید شما نباید باشد. «شما را اطلس و شَعْرِ خیالی»، «خیالِ خوبِ آن دلدار»، ما عاشقان را. میتوانید عمل کنید؟ این [شکل۹ (افسانه منذهنی)] افسانهٔ منذهنی، اطلس و شَعرِ خیالی را نشان میدهد. این یکی [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] که فضا گشوده شده، مرکز عدم است، خیال خوب خداوند در مرکز ما است. درست است؟
خب بقیهٔ ابیات، که ما هم ابیاتی از مثنوی آوردیم، میخواهد همین مطلب را بیان کند. این مطلب شاید بهنظر شما مهم نیست، که جمع روی من اثر میگذارد برای من مهم نیست. ولی شاید یک دلیل عدمِ پیشرفت شما همین است، قرین است، چه قرین جمع، ما میگوییم «حقیقت، جمع است. جمع، حقیقت است»، برای اینکه ما منذهنی داریم. برای منذهنی چون ریشه ندارد، تقلید از جمع بسیار بهاصطلاح ایمنیآور است. برایش پُر از امنیت است که من یکی از جمع هستم و چون جمع را نمیشود نابود کرد، پس من را هم نمیشود نابود کرد.
🔟2️⃣6️⃣ ۴۵ 🔟2️⃣6️⃣
برنامه شماره ۱۰۲۶ گنج حضور
فایل صوتی - بخش چهارم
/channel/GanjeHozourMessages
به من نگر که منم مونسِ تو اندر گور
در آن شبی که کُنی از دُکان و خانه عُبور
سلامِ من شِنَوی در لَحَد، خبر شَوَدَت
که هیچوقت نبودی ز چشمِ من مَستور
منم چو عقل و خرد در درونِ پردهٔ تو
به وقتِ لذّت و شادی، به گاهِ رنج و فُتور
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۴۵)
مَستور: پوشیدهشده، نهان
فُتور: سستی و بیحالی، کمبود و نقصان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در این سه بیت دوباره زندگی به شما می گوید که حتی این عقل منذهنی هم من هستم، که دراثر کج و کوله کردنِ من خرد زندگی را بهصورت عقل منذهنی درآوردی.
پس بنابراین میگوید فضا را باز کن به من نگاه کن در این گورِ ذهن مونسِ تو من هستم، و این شبی است که از این دکّان و از این جایی که فکر میکنی خانه است خانهٔ توست، باید عبور کنی، به فضای یکتایی. اگر فضا را باز کنی سلام من را میشنوی. من هر لحظه بهعنوان خداوند به تو سلام میکنم، به تو رحمت میفرستم. اگر یک بار فضا را باز کنی بشنوی متوجه میشوی که من همیشه تو را میدیدم. من میدانستم همیشه تو هستم، منتها تو با عقل منذهنی عمل میکردی. در درونِ تو که پرده درست کردی بهعنوان منذهنی، تو پرده شدی، عقل و خِردِ جزوی من بودم، که بعضی موقعها لذت میبردی شادی میکردی گاهی موقعها رنج میبردی، در دویی بودی. آن هم من بودم. تو چرا من را بهصورت عقل جزوی درآوردی؟! بیا از ذهن بیرون به عقل کُل مجهز بشو.
در صفِ مِعراجیان گر بیستی
چون بُراقت برکشانَد، نیستی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۵۲)
اگر شما پس از این، که فهمیدید که خداوند «رحمت اندر رحمت» است، حواسش دائماً به شما است، میخواهد کمک کند و این شما هستید کمک را نمیگیرید، شما می آیید فضا را باز میکنید در صف کسانی میایستید که میخواهند معراج کنند، میخواهند به او زنده بشوند. پس «نیستی»، این فضای گشودهشده، مانند بُراق تو را میکشاند میبرد با خداوند یکی میکند.
خوش بُراقی گشت خِنگِ نیستی
سویِ هستی آرَدَت، گر نیستی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۵۵)
خِنگ: اسب سفید موی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این خِنگ، خِنگ یعنی اسب، فضا را باز میکنی این اسبِ نیستی یک بُراقِ عالی است. در ضمن براق وسیلهای بود که حضرت رسول با آن معراج رفت. الآن میبینید که بُراق همین هشیاری است. فضا را باز میکنی، هشیاری روی هشیاری سوار میشود، بنابراین اسمش هست اسبِ نیستی. ما تا حالا هستی را، حس وجود را در ذهن تجربه کردیم.
میگوید اگر نیست باشی، برحسب همانیدگیها نبینی، وجود نداشته باشی، حس وجود در ذهن نداشته باشی، این نیستیای که هر لحظه فضا را باز میکنی، تو را بهسوی هستیِ واقعی میآورد، که زنده میکند به خداوند.
چو ما بر خویشتن اَغیار گشتیم
نباشد غصّهٔ اغیار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
اَغْیار: جمع غیر، از خود بیگانه، جداگشته، بیگانگان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وقتی ما نسبتبه خودمان غیر شدیم، این مصرع اول، وقتی ما فضا را باز میکنیم واقعاً نمیتوانیم خودمان را تعریف کنیم خودمان نمیتوانیم خودمان را بشناسیم، چون دیگر ذهن نیست، از توصیف بیرون رفتیم. یکجور دیگرش این است که ما نسبتبه منذهنی اغیار شدیم، ولی وجود داریم الآن.
شما وقتی فضا را باز میکنی و از آنجا سر درمیآوری، بالا میآیی بهعنوان منی که وجود ذهنی ندارد، متّکی به این جهان نیست، من ذهنیات را بهصورت ناظر میبینی. میبینی که تو الآن اغیار را میبینی اغیار هم فکر میکند که تو غیری. پس متوجه میشوی که شما نباید غصّهٔ غیر را بخوری. هرچه فضا را باز میکنی شما میآیی بالا بهصورت نیستی، متوجه میشویم که این منذهنی که بهنظر ما هست، اغیار است، غصّههایش هم غصّههای غیر است. بنابراین ما غصّهٔ غیر را برای چه بخوریم؟! درست است؟
[شکل۹ (افسانه منذهنی)] وقتی برحسب همانیدگیها میبینیم ما وجود داریم. [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] وقتی فضا را باز میکنیم، بهصورت فضای بازشده، زندهشده به خداوند وجود داریم، که منذهنی [شکل۹ (افسانه منذهنی)] غیر است، غیریَّتش را میبینیم. از طرف دیگر ما بهعنوان فضای گشودهشده [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] و مرکز عدم نمیتوانیم خودمان را تعریف کنیم. وقتی نمیتوانیم خودمان را تعریف کنیم مثل اینکه واقعاً برای منذهنی مثل اینکه ما گم شدیم، نمیتوانیم خودمان را شناسایی کنیم. [شکل۹ (افسانه منذهنی)] منذهنی میخواهد شناسایی کند، میخواهد معیّن کند. اِشکالی ندارد شما نترسید. ولی این حالت [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] دیگر غصّهها، غصّههایی که ذهن داشت دست از سر ما برمیدارند. این ترجیع را هم برایتان بخوانم:
🔟2️⃣6️⃣ ۴۲ 🔟2️⃣6️⃣
رها کن صَدر و ناموس و تَکَبُّر
میانِ جان بجو صَدرِ مُعَلّا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۰۳)
ناموس: خودبینی و شهرتطلبی
مُعَلّا: بلند و رفیع، «صَدرِ مُعَلّا» مقام بلند و جایگاه رفیع
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس این منذهنی، پندار کمال و ناموس و بلند شدن برحسب همانیدگیها را ما رها میکنیم و فضا را باز میکنیم، از این فضای گشودهشده بهصورت مقام بالا، مقام بالا آنجا است. «صَدرِ مُعَلّا» یعنی مقام بلند و جایگاه رفیع. جایگاه رفیع را، مقام بالا را از این فضای گشودهشده جستوجو میکنیم، نه ناموس منذهنی.
کسی نمیتواند به ما حرفی بزند برای اینکه ما پندار کمال داریم، چرا ایراد بگیرند؟ من که کامل هستم دیگر، چه کسی میتواند به من ایراد بگیرد؟ اگر بگیرند به من برمیخورد، حرف باید حرف من باشد. نه، فضا را باز میکنم این جایگاه بلند و رفیع را در میان فضای گشودهشده، میان جان و زندگی جستوجو میکنم.
سایهٔ رهبر بِهْ است از ذکرِ حق
یک قناعت بِهْ که صد لوت و طَبَق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۴)
لوت: غذا، طعام، خوردنی
طَبَق: مجازاً بهمعنیِ انواع طعام
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«سایهٔ رهبر» در اینجا سایهٔ زندگی است. ببینید این بیت مهم است اگر ما بتوانیم درست بفهمیم. این لحظه یک فرمی دارد، ما در این لحظه، یکی این لحظه را داریم که زندگی است، که زندگی و این لحظه درواقع بینهایت است، ما از جنس آن هستیم. یکی هم فرم آن است. پذیرش فرم در این لحظه «قناعت» است. اگر قناعت نکنی به این، آنطور که هست نپذیری یعنی، هیچ چارهای نداریم، توجه میکنید این لحظه یکی خودش است، یکی هم فرم آن است. فرم آن فرم بدن شما است، میزان پول شما است، چالش فعلی است، شاید یک مسئلهای پیش آمده، این لحظه. شما مجبور هستید آن را بپذیرید، چون نپذیرید میخواهید چکار کنید؟ الآن اتفاق میافتد، دوباره اتفاق میافتد، این لحظه و فرمش، این لحظه و فرمش، پذیرش فرم این لحظه قناعت است.
منذهنی فوراً شما را از این میآورد بیرون، میاندازد به مسیر ذهن، چرا؟ شما نمیخواهید قناعت بکنید. «ذکر حق» یعنی اینکه شما هی ذکر حق بکنید ولی درونتان باز نشده باشد. برای همین میگوید «سایهٔ رهبر» سایهٔ فضای گشودهشده، سایهٔ خدا با فضای گشودهشده، اگر فضاگشایی نکنید نمیتوانید قناعت بکنید.
قناعت، یعنی ساختن با آن چیزی که الآن هست، همهاش راجعبه این لحظه است. منذهنی، ما را از این لحظه درمیآورد میگوید این چیست، من نمیخواهم. اگر بگویی این چیست، من نمیخواهم و نپذیری، این عوض نمیشود، بدتر میشود. برای همین میگوید «سایهٔ رهبر بِهْ است از ذکرِ حق» یعنی شما نمیتوانی فضا را ببندی ولی ذکر بکنی، هی ذکر حق بکنی، ای خدا، به من کمک کن، فلان فلان. نه! فضا را باز کن و تا فضا را باز نکنی نمیتوانی این لحظه و فرمش را بپذیری.
سایهٔ رهبر بِهْ است از ذکرِ حق
یک قناعت بِهْ که صد لوت و طَبَق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۴)
لوت: غذا، طعام، خوردنی
طَبَق: مجازاً بهمعنیِ انواع طعام
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما به فکر «لوت و طَبَق» نروید. بگویید، بهجای اینکه ذهنتان بگوید بابا این چیست؟ من این را میخواستم. نه! فعلاً این است، من فضا را باز میکنم این تغییر میکند با خِرَد زندگی، ممکن است به آن «لوت و طَبَق» هم برسد، ولی اگر شما این قناعت را نکنی، بروی به فکر «لوت و طَبَق» موفق نمیشوی. «سایهٔ رهبر» یعنی فضای گشودهشده، سایهٔ خداوند باید سَر شما دائماً باشد با فضاگشایی.
چون ز بیصبری قرینِ غیر شد
در فِراقش پُرغم و بیخیر شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷)
قرین: همدم، مونس
فِراق: دوری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چون «بیصبر» میشویم، شما این لحظه فضا را باز میکنید یا هشیاریتان را میبرید بالا، ولی چون بیصبر هستید فضا بسته میشود، سطح هشیاری میافتد. بیت قبلی را نمیتوانید رعایت کنید، بیت قبلی میگوید فضا را باز کن، اگر فضا را باز نکنی نمیتوانی فرم این لحظه را بپذیری.
اصلاً فضاگشایی با پذیرش فرم این لحظه یکی است. فضاگشایی، پذیرش فرم این لحظه، بالا آمدن هشیاری حضور، ناظر بر ذهن بودن و این ناظر بودن را باید حفظ کنی. اگر بیصبر بشوی قرین منذهنی میشوی، درنتیجه «در فراق» این خداوند، فضای گشودهشده، «پُرغم» میشوی و خیری هم نخواهد بود، یعنی آیندهات خراب میشود.
🔟2️⃣6️⃣ ۴۰ 🔟2️⃣6️⃣
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ. وَ وَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ. الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ.»
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را از پشتت برنداشتيم؟ بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مىكرد؟»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱-۳)
«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را از پشتت برنداشتيم؟» شما یعنی نمیتوانید فضاگشایی کنید؟ حتما میتوانید، برای اینکه او میخواهد فضا را باز کند و خاصیت فضاگشایی را در مرکز هر انسانی گذاشته و بارِ گران منذهنی را از پشتش برداشته، باری که بر پشتش سنگینی میکرده.
تو هنوز از خارج آن را طالبی
مَحْلَبی، از دیگران چون حالِبی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۸)
چشمهٔ شیر است در تو بیکنار
تو چرا می شیر جویی از تَغار؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۹)
مَحْلَب: جای دوشیدن شیر (اسم مکان) و مِحْلَب، ظرفی که در آن شیر بدوشند (اسم آلت)
حالِب: دوشندهٔ شیر، در اینجا بهمعنیِ جویندهٔ شیر
تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست میریزند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
تَغار در اینجا یعنی همین ذهن. مَحْلَب: جای دوشیدن شیر. مِحْلَب: ظرفی که در آن شیر بدوشند. حالب: دوشندهٔ شیر. تغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست میریزند. در اینجا تغار همان ذهن است، میدانید.
یعنی چه این بیتها؟ یعنی هر انسانی میتواند فضا را باز کند از درونْ این شیر زندگی را بگیرد، ولی فضا را میبندد از ذهنش که یک تغار است، از آن جستوجو میکند. ما از خارج یعنی از چیزهای ذهنی شیر میخواهیم. ما محل دوشیدن شیر هستیم، محل عشق هستیم، محل صُنع هستیم، طرب هستیم. گفتم خداوند میخواهد طربش را در ما تجربه کند، میخواهد طرب همانیدگیها را تجربه کند؟ نه، طربِ خودش که شما از جنس او هستید، ما منبع طرب هستیم، شادی هستیم، چشمۀ شادی هست، چشمۀ زندگی هست بینهایت وسیع در مرکز ما، در درون ما، ما رفتیم از ذهن جستوجو میکنیم. و بعد این سه بیت را شما همه حفظ هستید دیگر:
مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر
ننگ دار از آب جُستن از غدیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰)
غدیر: آبگیر، برکه
➖➖➖➖➖➖➖➖
که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱)
کُدیهساز: گداییکننده، تَکدّیکننده
➖➖➖➖➖➖➖➖
درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنه لاتُبْصِرُون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲)
پس هر انسانی یک کانال دارد، یک منفذ دارد به فضای یکتایی، به خداوند. حالا، گفتیم خداوند رحمت اندر رحمت است، هر لحظه میخواهد در درون ما جشن بگیرد، ما جلویش را گرفتهایم برای اینکه اینها را از ذهن و چیزهای ذهنی میخواهیم.
ما الآن میفهمیم یک سوراخی هست، یک کانالی هست و این کانال اندازهاش بستگی دارد چقدر فضا باز میکنید شما، چقدر آب میگیرید، شادی میگیرید، عقل میگیرید از زندگی، بستگی دارد به اینکه شما منقبض میشوید یا منبسط میشوید، دست شماست، او که همیشه حاضر است بدهد.
پس تو منفذی داری به دریا ای آبگیر، و خجالت بکش که بروی از چیزهای ذهنی آب بجویی که غدیر است، غدیر یعنی برکه، که این «اَلَمْ نَشْرَحْ» دوباره آیهای که میگوید سینهات را باز کردهایم، نه باز شدن بینهایت است؟ چهجوری تو انبساط را از ذهن میخواهی؟
شما نگاه کنید ما رفتیم منذهنی درست کردهایم میخواهیم این منذهنی انبساط پیدا کند، خوشحال بشود، حالش خوب بشود. نمیشود. میگوییم مثلاً یک چیز خندهدار بگوییم بخندیم یا مثلاً یک آوازی بخوام یا یک شعری بخوانم.
ما بهوسیلهٔ ابزارهای ذهنی میخواهیم منذهنیمان را منبسط کنیم، امکان نداره این. از برکه داریم گدایی میکنیم آب را، درحالیکه کانال به دریا داریم. بنابراین تو حواست را بده به انبساط دل، فضاگشایی در درون تا خداوند در این لحظه طعنه نزند که چرا من را نمیبینید؟
خب خداوند میگوید من رحمت اندر رحمت هستم، با فضاگشایی من را بیاور به مرکزت. تو چطور من را نمیبینی؟ شما جوابتان چیست؟ من از رگ گردن به تو نزدیکترم، من اصلاً خود تو هستم، تو چرا «من» را خودت نمیگیری؟ منذهنی را خودت میگیری؟ تو چرا از من نمیخواهی این شادی را و من هم مشتاق تجربهٔ شادی خودم در تو هستم. من تو را برای این آفریدهام، تو من را معطل کردی، وقت ما را گرفتید شما. برای چه شما بیدار نمیشوید در خواب ذهن؟ چقدر میخواهی بخوابی در ذهن؟ طعنه همینها است دیگر.
تو عقل و شعور من را داری، اینها را خداوند میگوید، چطور آن را به کار نمیاندازی؟ بعد آن موقع خودت را از طریق دید ذهن سحر کردی، من میخواهم از طریق تو حرف بزنم، خردم را به معرض نمایش بگذارم، باورهای پوسیدۀ ۲۰۰۰ ساله را بهعنوان مدفوع خشک، که بوی خوب میدهد! به من میفروشی؟! حقت است درد بکشی، خرابکاری کن. اینها هم آیهها هستند:
🔟2️⃣6️⃣ ۳۸ 🔟2️⃣6️⃣
یک آدمی که تا دیروز ذلیل بود یکدفعه امروز بسیار بااحترام میشود، چه کسی میکند؟ منذهنی. «زشتها را نغز گردانَد به فنّ» «نغزها را زشت گردانَد به ظنّ» یعنی به فکر، و کارِ دیدن برحسب همانیدگیها این است، خیلی خطرناک است. توجه کنید، این سه بیت به ما میگوید که شما مطمئن نباشید که درست میبینید، به حرفهای بزرگان مخصوصاً مولانا توجه کنید. اگر یک جایی میبینید که دید شما با مولانا فرق دارد، شما دیدتان را عوض کنید.
«کارِ سِحر این است کاو دَم میزند»، یعنی منذهنی شما هی حرف میزند، حرف میزند، حرف میزند و هر لحظه، هر نفَس حقایق را معکوس نشان میدهد، نگویید آنجوری که من میبینم درستِ درست است.
کژ رَوی، جَفَّالْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳)
الآن دیگر میدانید شما مرکزتان جسم است کژ میروید. اگر سِحر شدی، قلبِ حقایق میکنی، دراینصورت کژ میروی، برحسب همانیدگیها میبینی، جَفَّالْقَلَم. جَفَّالْقَلَم یعنی زندگی این لحظه درون و بیرون شما را مینویسد. این که چه اندازه باز شده، انعکاسش در بیرون چیست، بسته به شما است. کژ روی، بد مینویسد. فضا را باز کنی، مرکز را عدم بکنی، راستین باشی واقعاً، وفا بکنی، از جنس اَلَست باشی و این را وسعت ببخشی زندگیات را درست میکند. و میدانید که اینها حدیث است بارها خواندیم:
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
🌴(حدیث)
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
🌴(حدیث)
این دوتا خیلی مهم هستند که شما خوب یاد بگیرید. قلم زندگی این لحظه مینویسد، این قلم لحظهبهلحظه مینویسد. اینطوری نیست که سرنوشت شما این است که بدبخت بشوید. آن فکر منذهنی است که تعمیم میدهد.
هر کسی زندگی خودش را میتواند درست کند در این لحظه، میتواند خراب کند. زندگیاش درست میشود اگر عدم بشود مرکزش، زندگیاش خراب میشود اگر جسم بشود. اگر دردی را بیاوری مرکزت کژ میروی، اگر درد را بیندازی دور، ببخشی، خلأ کنی، زندگیات درست میشود. اینطوری است. پس این لحظه دست شما است.
هرچه فضا را باز میکنیم سزاوارتر میشویم، شایستهتر میشویم، هرچه منقبض میشویم، سزاواری و شایستگی از بین میرود. هرچه بیشتر به خداوند زنده میشویم، سزاوارتر میشویم. هرچه بیشتر به او زنده میشویم، آن بودنی، قانون زندگی دارد کار میکند. و این دو بیت را دوباره یادآوری میکنم از غزل ۴۰۰:
تو وُثاقِ مار آیی، از پی ماری دگر
غصّهٔ ماران ببینی، زآنکه این چون سِلسِلهست
تا نگویی مار را از خویشْ عُذری زَهرناک
وآنگَهَت او مُتَّهَم دارد که این هم باطِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)
وُثاق: خانه، اتاق
سِلسِله: زنجیر
مُتَّهَم: کسی که به او تهمت زدهشده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دوباره میخوانم، مهم هستند این دو بیت:
تو وُثاقِ مار آیی، از پی ماری دگر
غصّهٔ ماران ببینی، زآنکه این چون سِلسِلهست
تا نگویی مار را از خویشْ عُذری زَهرناک
وآنگَهَت او مُتَّهَم دارد که این هم باطِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)
وُثاق: خانه، اتاق
سِلسِله: زنجیر
مُتَّهَم: کسی که به او تهمت زدهشده.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این دو بیت از این لحاظ مهم است که ما فکر بعد از فکر میکنیم که هر دو همانیده است، مرتب فکرهای همانیده را پشتسرهم میکنیم. میگوید این اتاق مار است، لانهٔ مار است، فکر همانیده همراهش درد دارد. یک فکر همانیده میکنی از پی یک فکر همانیدهٔ دیگر، دوباره از پی همانیدهٔ دیگر. ذهن ببین مرتب فکرها را در ذهن شما تکرار میکند، آن موقع غصهٔ مارها را میبینی، غصهٔ فکرهای همانیدگیها را میبینی، مثل زنجیر اینها بههم وصل هستند.
حالا اگر تو فکرهای همانیده میکنی و ناراحت میشوی، غصهدار میشوی، مواظب باش به مار، درحالیکه درد میکشی، حرفهایی نزنی که عذر شما همین عذر دردناک باشد. وای دردم آمد، وای ناله باید بکنم، وای چرا اینطوری شدم، بدبخت شدم، با منذهنیات.
عذر، فضاگشایی و این است که دستت را توی سوراخ مار نکنی، یعنی فکر همانیده را قطع کنی. «تا نگویی» یعنی مواظب باش نگویی. شما فکر همانیده میکنی، بعد آن موقع بهوسیلهٔ ذهنت عذر میآوری، پس در ذهن میمانی دوباره دستت را میگَزد. چند بار یک مار باید بگَزد شما را تا بگویید که دیگر نمیخواهم دستم را مار بگَزد؟ چند بار شما باید فکر همانیده بکنید، فکر دردها را بکنید، شما ناراحت بشوید تا یاد بگیرید که نباید اینطوری باشد؟
🔟2️⃣6️⃣ ۳۶ 🔟2️⃣6️⃣
ز رویِ توست عید، آثار، ما را
بیا ای عید، و عیدی آر، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
«تو جانِ عید و» مرکز عدم موتور عید و از رویِ تو خدایا یا جانا، «هزاران عید در اسرار، ما را». عید ما هم در درون ما است، بیرون فقط انعکاسش است، انعکاسش هم انعکاس بیرونی عید است. پس بنابراین مثلثی [شکل۶ (مثلث واهمانش)] است که میبینید عذرخواهی میکنیم از اینکه همانیدگیها را، جسمها را در مرکزمان گذاشتیم و بنابراین عذرخواهی ما معادل عدم کردن مرکز یا فضاگشایی است. میبینیم صبر و شکر بهوجود آمد و پرهیز. شکر یعنی شما این ابزار را پیدا کردید بسیار خوشحال هستید و دارید کوشش میکنید که نقصهایتان را برطرف کنید، هیچ شکایتی هم ندارید. صبر دارید، میدانید که زندگی با قانون و زمان خودش تابع قانون قضا و کُنفَکان شُدید. یعنی زندگی میشود «بشو و میشود» مثل باز شدن یک گل و پرهیز میکنید از آوردن همانیدگی جدید به مرکزتان.
«شکر - پرهیز»، «صبر - پرهیز»، «عذرخواهی از آوردن چیزهای آفل به مرکز»، بالاخره میرسیم به این حقیقت وجودی انسان [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] که الآن دیگر مرکز ما عدم شد. به اندازهای که فضا را باز میکنید، خداوند میتواند به ما کمک کند، رحمت اندر رحمتش را بدهد به ما.
صبر و شکر و پرهیز داریم، این لحظه را با پذیرش شروع میکنیم، شادی بیسبب الآن در ما تجربه میشود، برای همان کاری که ما آفریده شدیم، که گفت شما را بهعنوان جنس خودم، اَلَست فرستادم که میخواستم شادی بیسبب خودم را در تو تجربه کنم، تو هم که همهاش غصه را تجربه میکنی، اجازه ندادی من شادیام را تجربه کنم.
و همینطور ضلع بعدی صنع است، آفرینندگی است. پس شادی و صنع درواقع جزو حقیقت وجودی انسان است و این عید واقعی انسان است که مرکزش خداوند است و عیدیاش را هم در بیرون بهصورت انعکاس او ما میبینیم. این سه بیت هم بخوانم که حواس ما باید روی خودمان باشد.
تا کنی مر غیر را حَبْر و سَنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶)
حَبر: دانشمند، دانا
سَنی: رفیع، بلندمرتبه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ما نباید حواسمان را بدهیم به دیگران که آنها را درست کنیم، اگر این کار را بکنیم بدخو و خالی میشویم و ما یک مرده داریم بهنامِ منذهنی، این را با خودمان میکشیم، بهتر است که حواسمان به مردهٔ خودمان باشد، مردهٔ دیگران را رَفو نکنیم.
مردهٔ خود را رها کردهست او
مردهٔ بیگانه را جویَد رَفو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱)
در منذهنی ما این کارها را میکنیم، حواسمان به درست کردن خودمان نیست.
دیده آ، بر دیگران نوحهگری
مدّتی بنْشین و بر خود میگِری
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹)
یعنی ای چشم من، تا حالا برای دیگران گریه کردی، بعد از این بنشین به حال خودت گریه کن، خودت را درست کن، عیبهای خودت را پیدا کن، مرکز خودت را عدم کن، عید را در درون خودت برپا کن، با برپا کردن عید درون خودت به عید دیگران هم کمک کن، ولی حواست را نده درحالیکه مرده هستی، بروی مردهٔ دیگران را زنده کنی، آن موقع احوال خودت هم خراب میشود روزبهروز مردهتر میشوی. درست است؟ و همینطور این بیت:
ای عاشقِ جَریده، بر عاشقان گُزیده
بگْذر ز آفریده، بنْگر در آفریدن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۲۹)
جَریده: یگانه، تنها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس از اینهمه صحبت، این بیت را میفهمیم. ای عاشق تنها، که شما اگر عاشق بشوی فقط به من وصل میشوی، تنها میشوی. در یکتایی ما تنها هستیم، البته از طریق عشق، از طریق همین یک زندگی به دیگران مربوط هستیم، درست است؟ ولی فکر نمیکنیم که عاشقی را ما باید با دیگران انجام بدهیم.
«ای عاشق جَریده، بر عاشقان گُزیده» به تمام عاشقان عالَم درواقع همه عاشق زندگی هستند همه، ولی در بین مخلوقات عالم، بین حیوانات، نباتات، جمادات، ما گزیده شدیم برای این کار، بنابراین از آفریده میگذریم، مینگریم لحظهبهلحظه به صُنع و آفریدن و در ایجاد طرب. و اگر درست عمل کنیم الآن، این دو بیت را عمل میکنیم:
صورتگرِ نقّاشم، هر لحظه بتی سازم
وآنگه همه بتها را در پیشِ تو بگْدازم
صد نقش برانگیزم، با روح درآمیزم
چون نقشِ تو را بینم، در آتشش اندازم
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۴۶۲)
بگْدازم: بسوزانم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بله بگْدازم یعنی بسوزانم. همهٔ ما چون خداوند در درون ما است، صورتگر نقاش هستیم. ما میتوانیم بت درست کنیم، درست است؟ در فکرمان. حتی اگر فضا را باز کنیم میتوانیم یک چیزی بیافرینیم، اما به آن میچسبیم؟ میآوریم مرکزمان؟ میگوییم عجب بتی است! عجب شعری گفتم! عجب حرفی زدم! نه، ما میدانیم اینها را زندگی دارد میگوید.
🔟2️⃣6️⃣ ۳۴ 🔟2️⃣6️⃣
اجازه بدهید به این شکلها هم یک توجهی بکنیم [شکل۵ (مثلث همانش)].
ز رویِ توست عید، آثار، ما را
بیا ای عید، و عیدی آر، ما را
تو جانِ عید و از رویِ تو جانا!
هزاران عید در اسرار، ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۱۲)
میبینید که وقتی وارد این جهان میشویم، با این نقطهچینها همانیده میشویم و در ما دو خاصیت مقاومت و قضاوت بهوجود میآید. مقاومت یعنی چیزهای ذهنی برای ما مهم هستند و میتوانند به مرکز ما بیایند و الآن میگوییم که به شما مقاومت را صفر کنید. قضاوت یعنی من تشخیص میدهم. الآن با این صحبتها شما قضاوت را گذاشتید به فضای گشودهشده، بگویید قضاوت مال خدا است و خودتان را تابع قضا و کنفکان کردید که او میگوید بشو و میشود.
شما با منذهنی برحسب باورهایتان قضاوت نمیکنید و میدانید که قضاوتتان غلط خواهد شد. هرچه که با منذهنی میگوییم ما غلط است، درست درنخواهد آمد، برای اینکه برحسب آن فضای گشودهشده نمیگوییم، او حرف نمیزند. همینطور همانش با چیزهای آفل است. تمام آن نقطهچینها آفل هستند. درنتیجه این شکل [شکل۵ (مثلث همانش)] نشان نمیدهد که ما میتوانیم عید بگیریم، باید «رویِ» او برحسب عدم بیاید.
پس الآن رویِ منذهنی در مرکز ما است. در بیرون هر کاری هم بکنیم ما که به ما خوش بگذرد، جشن بگیریم، خوش نخواهد گذشت. «ز رویِ توست عید، آثار، ما را» یعنی تا روی تو نیاید به مرکز ما عید نخواهد شد و آثار ما هم که عیدی میخواهیم بگیریم آن یک چیز بدی خواهد بود.
میدانید که این جسم خرّوب است. ما میگوییم بیا ای عید، بیا ای عید گفتیم یعنی فضا را باز میکنم زندگی را میآورم به مرکزم و تو موتور عید هستی و از روی تو جانا من میتوانم سطح هشیاریام را ببرم بالا و این هشیاری را در دیگران هم ایجاد کنم و آنها هم عید بگیرند.
و همینطور میبینید که پس این شکل [شکل۵ (مثلث همانش)] منذهنی را به ما نشان داد که وقتی نقطهچینها در مرکز ما است مقاومت و قضاوت داریم، دراثر گذشتن از این نقطهچینها یک تصویر ذهنی پویا ایجاد میکنیم که این کوچک و بزرگ میتواند بشود برحسب همانیدگیها. این منذهنی است، ما تا حالا با این زندگی کردیم و گفتیم این درست نمیبیند، برحسب همانیدگیها میبیند. این نمیبیند که رحمت اندر رحمت است خداوند. و این شخص خواهیم دید که هر اشتباهی که میکند که همیشه اشتباه میکند و زندگیاش را خراب میکند میاندازد گردن دیگران و از اشتباهاتش یاد نمیگیرد.
حالت شدتیافتهٔ این، تکمیلشدهٔ این، همین شکل است [شکل۹ (افسانه منذهنی)] که میبینید؛ که میبینید کسی که در مرکزش منذهنی دارد مقاومت و قضاوت دارد، این لحظه زندگی را تبدیل به مانع میکند، مسئله میکند و دشمن میکند. درست است؟ این افسانهٔ منذهنی است. در این افسانهٔ منذهنی بیشتر مردم گفتیم چه دارند؟ پندار کمال دارند و ناموس دارند و همین مثلث است [شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)].
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو، ای ذودَلال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴)
ذودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کسی که منذهنی درست میکند، یک مثلثی درست میکند که قاعدهاش پندار کمال است و این یک مرضی است که مولانا میگوید بدتر از این مرض در جهان وجود ندارد و کسی که همانیده هست این مرض را دارد. و از طرف دیگر ایجاد ناموس میکند. ناموس حیثیت بدلیِ منذهنی است.
کرده حقْ ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰)
ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بدَلیِ منذهنی
حَدید: آهن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
و این ناموس درواقع [شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)] حیثیت بدلیِ پندار کمال است که میبینید شخص فکر میکند کامل است، ولی کامل نیست، منذهنی است که فکر میکند یک آدم است که همهچیز را میداند و اشتباه نمیکند، فکرهایش همه درست است و برای این یک حیثیتی دارد، اگر بگویند نمیدانی به او برمیخورد.
ضلع بعدیاش درد است، یعنی اینجور زندگی حتماً درد ایجاد میکند و شما در ضمن باز هم یادآوری کنم هر نقطهچینی میآید به مرکز ما یک نقطهٔ مقاومت است و ایجاد درد خواهد کرد. دوباره میگویم، هر نقطهای که ما با آن همانیده میشویم، نقطهچین، هر چیزی، در مرکز ما میآید یک نقطهٔ مقاومت است و ایجاد درد خواهد کرد. پس بنابراین در تگِ این جوی ما ممکن است ظاهر آرام داشته باشیم، مقدار زیادی درد هست که مثل یک جوها قدیم میگذشتند، آن ته مدفوع تهنشین میشد، برای همین میگوید سرگین، با چوب میزدی فوراً میآمدند بالا، ولی وقتی تهنشین میشد روی آب صاف میگذشت. «در تگِ جو هست» یعنی در زیر این حرفهایی که شما میزنید تندتند، این جو است، زیرش درد خوابیده.
🔟2️⃣6️⃣ ۳۲ 🔟2️⃣6️⃣