ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

آنچه با معنی‌ست، خود پیدا شود
وآنچه پوسیده است، آن رسوا شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۰۹)

رُو به معنی کوش، ای صورت‌پرست
زآن‌که معنی، بر تنِ صورت، پَرَست‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۰)

همنشینِ اهلِ معنی باش تا
هم عطا یابیّ و، هم باشی فَتیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۱)

فَتیٰ: جوان‌مرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


فتیٰ یعنی جوان، جوانمرد. آن انسانی که در مرکزش معنای زندگی را دارد، زنده شده، خودش پیدا خواهد شد، هیچ لازم نیست حرف بزند، سروصدا راه بیندازد. توجه می‌کنید؟ آن کسی که مغز پوسیده دارد در مرکزش، فقط هیاهو راه انداخته، بالاخره او هم رسوا خواهد شد، مردم می‌فهمند آبرویش می‌رود. درست است؟

می‌گوید برو فضا را باز کن به معنی بکوش، یعنی بگذار مرکزت باز بشود، عدم بشود، تا حالا صورت‌پرست بودید. شما از خودتان سؤال کنید بگویید من صورت‌پرست هستم؟ باورپرست هستم؟ زمان‌پرست هستم؟ مکان‌پرست هستم؟ دردپرست هستم؟ یا نه، فضا را در مرکزم باز می‌کنم و معناپرست هستم، زندگی‌پرست هستم، واقعاً خدا را می‌آورم به مرکزم، فقط حرف نمی‌زنم؟

«رُو به معنی کوش، ای صورت‌پرست»، «زآن‌که معنی»، این فضای گشوده‌شده بر تنِ صورت ما پَر است، با این می‌تواند بپرد. فقط صورت باشد، تن باشد که ما نمی‌توانیم حرکت بکنیم. پس بنابراین معنا است که این صورت را اداره می‌کند، عقل کل هم به‌صورت فضای گشوده‌شده می‌آید به زندگی شما.

حالا به من می‌گوید با اهل معنی همنشین باش، با مولانا همنشین باش، تا از، فقط سروصدا نیست، شعرهای مولانا نغز است، مغز هم دارد، تا هم عطا بیابی، هم جوانمرد بشوی، هم یک چیزی بگیری که به دردت می‌خورد، هم از مکر و حیلهٔ من‌ذهنی بیایی بیرون جوانمرد بشوی. پس همنشین اهل معنی باش، همنشین مولانا باش.

امروز راجع‌به قرین هم صحبت کردیم و یکی از موانع پیشرفت شما می‌تواند قرین باشد. مرتب صحبت کرده‌ایم، تقریباً هر جلسه صحبت می‌کنیم، خیلی‌ها هم می‌گویند ما پهلوان هستیم می‌توانیم با همه‌چیز قرین بشویم، هیچ اثر منفی روی ما نمی‌تواند داشته باشد. نگویید. ممکن است فقط قرین نمی‌گذارد که شما پیشرفت کنید، این فضا باز نمی‌شود. هر قرینی روی ما اثر دارد. شما اگر قرین‌هایی در اطراف شما هست که می‌خواهند با «ناظر جنس منظور را تعیین می‌کند» جنس شما را دائماً من‌ذهنی و یک آدم دردناک تعیین کنند و شما واکنش نشان می‌دهید، باید حواستان به خودتان باشد فضا باز کنید. هیچ خاصیتی مهم‌تر از این نیست که ما حواسمان به خودمان باشد و چقدر سخت است، اصلاً آسان نگیرید این کار را، برای این‌که من‌ذهنی به بیرون نگاه می‌کند، مگر شما من‌ذهنی نباشید. برای این کار باید فضاگشا باشید، برای فضاگشایی باید حواستان به خودتان باشد که بگویید من هر لحظه فضاگشایی می‌کنم. حواستان برود به آن یکی، رفتی به ذهن. شما باید بگویی هر اتفاقی می‌افتد من فضا باز می‌کنم، خوب، بد، هیچ فرق نمی‌کند، من روی او را می‌بینم، من سزاوار صنع هستم، من باید آفریننده باشم در این لحظه.

«همنشینِ اهلِ معنی باش تا»، همنشین مولانا باش، مولانا بخوان، به مولانا گوش بده، این شعرها را تکرار کن، هم عطا بگیری هم جوانمرد بشوی. و اگر توانستی فضا باز کنی همنشین خدا بشو، اگر توانستی. وقتی شعرها را خواندی و روی خودت کار کردی، دیدی این فضا باز می‌شود واقعاً، بگذار باز بشود، همنشین زندگی باش.

جانِ بی‌‌معنی در این تن، بی‌‌خِلاف
هست همچون تیغِ چوبین، در غِلاف‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۲)

تا غِلاف، اَندر بُوَد، با قیمت است
چون بُرون شد، سوختن را آلت است‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۳)

تیغِ چوبین را مَبَر در کارزار
بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۴)

کارزار: جنگ و نبرد
زار: خراب و نابسامان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

کارزار: جنگ. زار: خراب و نابسامان. «جانِ بی‌معنی» همان من‌ذهنی است، مرکز ما جسم است یا من‌ذهنی ما است، برحسب من‌ذهنی فکر می‌کنیم، عمل می‌کنیم، اسرار قضا نیست. می‌گوید این جان بی‌معنی در این تن بدون شک مانند تیغ چوبین است در غلاف. فرض کن که شمشیر چوبین داشته باشی در غلاف باشد، در قدیم می‌رفتند جنگ، تا بیرون نیاوردی مردم فکر می‌کنند شمشیر واقعی است. درست است؟

اگر شما بیایی این شمشیرت، این زندگی‌ات در ذهن سرمایه‌گذاری شده، آن را واقعاً بیاوری بیرون، و اصلاً من‌ذهنی نباشد دیگر، این می‌شود شمشیر فولادی. «چون بُرون شد، سوختن را آلت است»، اگر بیرون بیاوری مردم می‌خندند باید ببری بسوزانی شمشیر چوبین را.



🔟2️⃣7️⃣ ۵۳ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌شدی غافل ز اسرارِ قَضا
زخم خوردی از سِلَحدارِ قَضا!
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

می‌شدی: می‌رفتی، از مصدر شدن به‌معنیِ رفتن
قَضا: تقدیر و حُکمِ الهی
سِلَح: جنگ‌افزار، سلاح
سِلَحدار: سلاحدار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


وقتی ما زخم می‌خوریم مردم می‌گویند قضا گرفته بود، خدا گرفتش. نه، با من‌ذهنی‌ات و در مکر و حیله، همین بیت قبل، افراط کردی. این بیت می‌تواند یک بیدارکننده باشد، یک راهنمایی‌کننده باشد، که من به خودم بگویم مکر و فن من با من‌ذهنی فایده‌ای برای من نخواهد داشت، من هر کاری بکنم بَدَلش را خداوند دارد، یعنی جور درنخواهد آمد، خراب خواهد شد، من بی‌مراد خواهم شد، آن‌طور که پیش‌بینی می‌کنم نخواهد شد، با سبب‌سازی‌ ها! درست است؟

پس چه کسی می‌خواهد دوست خداوند باشد؟ شما می‌خواهید؟ بفرمایید خدمت کنید. و جانِ ذهنی‌شان را به‌راستی، از ته‌ دل، با صمیم قلب ایثار قضا می‌کنند. جان در این‌جا جانِ ذهنی است. وقتی این لحظه می‌آید شما انتخاب کنید، من‌ذهنی‌تان می‌آید بالا می‌گوید این قضاوت درست است و این راه درست است، می‌گویید نه این از تو می‌آید و من جانِ تو را، فکر تو را از صدق یعنی تماماً راستین هستم، نَه ده‌ درصد، نه نود و پنج درصد، نود و نُه درصد، صد درصد من حرف زندگی را می‌گیرم، حرف تو را نمی‌گیرم، اگر بلد نیستم عمل می‌کنم به حرف‌های مولانا، می‌دانم این‌ها درست هستند، از صدقم خودم را می‌سپارم. پس جانِ ذهنی‌ام را ایثار قضا می‌کنم، حرف آن را می‌گیرم، حرف خودم را می‌گذارم زیر پا، حرف من‌ذهنی‌ام را.

یواش‌یواش صورت من می‌میرد. گرچه صورت می‌میرد، من‌ذهنی می‌میرد، ظاهراً نیستم، بلند نمی‌شوم، جواب نمی‌دهم، واکنش نشان نمی‌دهم، خشمگین نمی‌شوم، بالا نمی‌آیم هر لحظه به‌عنوان من، نمی‌خواهم دیده بشوم. درست است؟ حسرت نمی‌خورم، آخر کسی که به عقل کل معتقد باشد حسرت گذشته را نمی‌خورد، حسرت گذشته شما را می‌برد به هپروت ذهن.

صورت مُرد، جانِ اَلَستتان زنده شد، آن جان نمی‌میرد. جان ذهنی مُرد، جان زندهٔ زندگی‌تان زنده شد، دراثر چه؟ در‌اثر توجهات و عنایت‌های بسیارِ قضا. چه جالب است شما می‌‌دانید که خداوند عنایت‌های بسیار دارد، پس این هم بر‌می‌گردد به این‌که اگر شما ناامید هستید بدانید که امکان این وجود‌ دارد که شما خرّوب خودتان نباشید، خراب‌کنندهٔ زندگی خودتان نباشید، در عنایت‌های بسیار خداوند.

یعنی هیچ لحظه‌ای نیست که خداوند بهترین فکر را در مقابل شما بکند، برای شما بکند. ممکن است به‌صورت یک فرم ذهنی ظاهر بشود که شما دوستش ندارید، یعنی من‌ذهنی شما دوست ندارد، ولی شما می‌پذیرید، بگویید این از عنایت‌های بسیار قضا آمده. نمی‌گوید از عنایت‌های قضا، می‌گوید عنایت‌های بسیار قضا، یعنی لحظه‌به‌لحظه خداوند رحمت اندر رحمت، عنایت پس از عنایت، همهٔ توجه‌اش به این است که زندگی شما بهتر بشود.

پس این امکان دارد که شما خودتان به هوش بیایید زندگی خودتان را خراب نکنید. ندارید همچون امکانی؟ همچون چیزی امکان ندارد؟ اگر شما واقعاً می‌خواهید زندگی‌تان را درست کنید راهش این است.

گردو شکست. گردو مغز دارد، مغز ما، زندگی ما توی این گردوی ذهن است. جوز بشکست و مغز ماند، بادام را می‌شکنی پوست می‌رود مغز می‌ماند، گردو را می‌شکنی مغزش از بین نمی‌رود. مغزش روحِ ما است، به‌صورت مغز گردو رفت توی حلوا. دارد می‌گوید که چطور که حلوا می‌پزیم ما، گردو توی آن برود حلوا خوشمزه‌تر می‌شود.

پس زندگی دارد ما را زنده می‌کند که حلوای عشق بسازد. زندگی رحمت اندر رحمت است، درست است، با وجود گردوی ما که توی حلوای زندگی می‌رود، چه حلوایی می‌شود! حلوایی که گردو داشته باشد. و رحمت اندر رحمت خداوند اگر همراه انسان زنده‌شده به عشق باشد، به‌به چه کیفی دارد برای بقیهٔ موجودات، برای کائنات!

پس خداوند از جنس حلوا است، شیرین است، رحمت اندر رحمت است. باز هم این صحبت‌ها دلیل بر این است که ما هستیم که درد را از جهان قرض می‌کنیم. ما هستیم که به ما یاد داد‌ه‌اند ارزش را از جهان باید قرض کنی. اگر شما ارزش را از جهان قرض نکنید، این خاصیت و حس ناقابلی در شما از بین می‌رود، شما می‌گویید من قابل هستم. جامعه تحمیل می‌کند که شما اگر این اتومبیل را سوار بشوید قابل هستید، این یکی را سوار بشوید نه قابل نیستید. این را هم شما آورده‌اید به زندگی در مقابل خداوند. آقا من که دیگر اگر ماشین سطح بالا سوار می‌شدیم خداوند یک توجهی به ما می‌کرد، می‌گفت قابل است این، من که دیگر قابل نیستم. این فکر‌ها پوست است، هیچ فایده ندارد، خیلی سطحی است.

جَوْز بِشکَست و بمانْده مغز، روح
رَفت در حلوا ز انبارِ قَضا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

جَوْز: گردو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

از انبار قضا خداوند یک چیزی درآورد به‌نام عشق که ما باشیم، هر کسی به آن زنده شد رفت در حلوای خداوند، حلوای خدا بهتر شد. درست است؟

🔟2️⃣7️⃣ ۵۱ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

توجه می‌کنید؟ پس سه جنبۀ انسان را می‌گوید. دومی بخت را می‌گوید. یک موقعی هست بخت یکی به‌نظر می‌آید باز شده. دیگر هیکلش خوب است، صورتش خوب است، درس خوانده، بخت یاری کرده در یک خانوادۀ پولداری به دنیا آمده، در یک شهر به دنیا آمده، شهرش آباد، خانواده خیلی خوب. و الآن هم بیزنس (کسب و کار :business) دارد، بیزنسش دارد رونق گرفته. سی سالش است، سی و پنج سالش است. خانواده دارد، بچه دارد. همه ماشاءالله عاقل هستند و زیبا. بختش باز شده، رونق گرفته!

این هم فکر می‌کند که این بخت باز شده همه‌چیز درست شد دیگر. ولی اگر با آن آثارِ بخت همانیده هست، «مَحبوس و بیمارِ قَضا» است! می‌بینیم مولانا می‌گوید هیچ چاره‌ای نداری که این همانیدگی‌ها را از مرکزت پاک کنی.

نمی‌توانی با بخت خوب زندگی کنی، بخت خوب رو می‌کند یک مدتی به یکی. یک‌دفعه می‌بینی که تبدیل شد به بخت بد! بعد آن موقع می‌پرسد چه شد؟ «این چه کار افتاد آخِر ناگهان،» بابا بخت ما که باز بود، به هر چیزی دست می‌زدیم طلا می‌شد، الآن به هر‌چه دست می‌زنیم مفرغ می‌شود، با آن همانیده بودی، مرکزت بود. به‌جای اسرارِ قضا، جسم بود. به‌جای عقل کل، عقل جزوی یعنی عقل من‌ذهنی‌ات بود. به‌جای دانایی سلطان و سبب‌سازی سلطان، سبب‌سازی خودت بود.

به‌جای قضا و کُن‌فَکان، قضاوت‌های ابلهانۀ خودت بود. فکر کردی یک کاره‌ای هستی. به‌جای این‌که بلند نشوی، بنشینی خودت را نشان ندهی، بلند می‌شدی می‌گفتی بخت من باز است، بخت شما باز نیست. مورد ضربۀ من‌های ذهنی قرار گرفتی، همه به تو حسادت کردند، لطمه زدند، افتادی سرنگون شدی.

توجه می‌کنید؟ نمی‌شود ما خودنمایی کنیم، از زندان قضا بیرون برویم. بیمار هستیم، حالا اول بیماری یک‌دفعه می‌بینید که بیماری دارد ما را می‌کُشد، همین بیماریِ من‌ذهنی. بعد آن موقع ما فکر می‌کنیم مخصوصاً وقتی که من‌های ذهنیِ بیرون به ما حمله می‌کنند. توجه کنید. خیلی از ما فکر می‌کنیم که خب برویم یک جایی پنهان بشویم، آقا زندگی کنیم.

هیچ‌کَس دُزدیده رویِ عیش، دید
کاو نَشُد آوَنگ، بر دارِ قَضا؟!
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

آوَنگ: هر چیزِ آویخته و معلّق
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

آقا بروم وسط بیابان یک خانه‌ای بسازم یک چیزی آن‌جا، تنها زندگی کنم کسی که دستش به ما نمی‌رسد اذیت کند. قدیم چله‌نشینی می‌کردند، چهل روز می‌رفتند کسی مزاحم نبود. شاید اشاره می‌کند مولانا به آن. کسی «دُزدیده»، پنهان به زندگی رسید، که آویزان نشد از دارِ قضا؟

نمی‌شود ما پنهان بشویم از چشم مردم، می‌بینید که در حالت من‌ذهنی چون همه من‌ذهنی دارند شما هم دارید، گفت که صورت عقل کل، اگر تو من‌ذهنی داشته باشی کُفران داشته باشی، مثل سگ تو را گاز می‌گیرد. حالا اصطلاح آن را به‌کار می‌برد، یعنی به تو ضربه می‌زند. هر چیز که ذهنت نشان می‌دهد به تو یک آسیبی می‌زند. آقا، از دست مردم از دست فامیل‌هایم فرار کنم بروم، نمی‌گذارند من زندگی کنم. خودت نمی‌گذاری! خودت را کجا می‌خواهی پنهان کنی؟ خودت را از خودت مگر می‌توانی پنهان کنی؟

پس دُزدیده هم، دور از مردم هم نمی‌شود زندگی کرد. اتفاقاً اگر شما فضاگشایی را یاد بگیرید، شما می‌توانید پیش مردم باشید فضا را باز کنید، کمتر ضربه می‌خورید. البته اگر فضا را کامل باز کنیم، پناه می‌بریم به فضای گشوده‌شده. درست است؟

شعرش را خواندم برایتان. آسیب مردم به ما نمی‌رسد. خودمان هم به خودمان ضربه نمی‌زنیم اگر فضا را باز کنیم. ولی اگر منقبض باشیم از دست مردم فرار کنیم و دزدیده زندگی کنیم، پنهان، باز هم چون مرکز ما جسم است، آویزان از دار قضا خواهیم شد، فرار نمی‌توانیم بکنیم. پس می‌بینید که هیچ راهی وجود ندارد جز این‌که این همانیدگی‌ها را جارو کنیم بریزیم دور، دردهایی که داریم جارو کنیم بریزیم دور.

سه جور جنبه را گفت که خیلی‌ها در‌واقع دچارش می‌شوند، یکی گُل است، بسیار زیبا است، شما می‌بینید این خانم یا این آقا به این زیبایی، ای کاش ما هم مثل این زیبا بودیم. بعد می‌بینی این زیبا، چقدر آدم بدبختی است. وقتی شروع می‌کند به صحبت کردن، ناله و شکایت و بدبختی می‌بارد. یکی هم که می‌گوید من بختم باز شده در هر جهتی، یک‌دفعه می‌بینیم بدبخت شد، احساس بدبختی می‌کند. همان کسی که بختش باز شده و شکوفا می‌شود در هر جهتی، همان موقعی که حتی بختش باز است، می‌گویی آقا شما خوشبخت هستی؟ خانم شما خوشبخت هستی؟ می‌بینید نه!

🔟2️⃣7️⃣ ۴۹ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌شدی غافل ز اسرارِ قَضا
زخم خوردی از سِلَحدارِ قَضا!
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

دیگر درمورد من صادق نیست. چرا؟ برای این‌که فضاگشایی می‌کنم، مرکزم عدم می‌شود، یک‌دفعه متوجه می‌شوم قبلاً که من مقاومت و قضاوت داشتم، الآن دوتا خاصیت شگفت‌انگیز در من پدید آمد، خودش را به من نشان داد. متوجه می‌شوم قبلاً عجله داشت من‌ذهنیِ من، می‌خواست فوراً برسد به آن‌جا. الآن آمده‌ام به این لحظه، به یک زمان دیگری به‌اصطلاح آگاهی پیدا کرده‌ام و آن زمانِ قضا و «کُن‌فَکان» است. مثل باز شدن یک گل. پس من صبر می‌کنم و پرهیز می‌کنم از این‌که بروم زمان روان‌شناختی عجله کنم. درست است؟

و می‌بینم که آن‌جا می‌گفت «با عقل کل کُفران فزود» من دیگر با عقل کل کفران نمی‌کنم. فهمیدم که «اسرارِ قَضا» همان عقل کل است، عقل خداوند است. شکر می‌کنم که با فضاگشایی آن می‌آید مرکز من. دوباره پرهیز می‌کنم از آوردن چیزی به مرکزم که ذهن نشان می‌دهد. مقاومت نمی‌کنم چون مقاومت کنم، می‌آید مرکزم. هر اتفاقی می‌افتد در این لحظه، من می‌پذیرم فقط در این لحظه. و آن اتفاق با خرد کل عوض می‌شود، با خرد کل عوض می‌شود. یعنی دیگر با خرد کل کار می‌کنم، از اسرارِ قضا غافل نیستم زخم نمی‌خورم.

پس می‌بینید که عذرخواهی از خداوند یعنی مرکز را عدم کردن. عذرخواهی از خداوند یعنی قضاوت نکردن. هر کدام از این‌ها را شما انجام بدهید، مرکزتان عدم می‌شود. شما اگر خوب یاد بگیرید و حواستان به خودتان باشد، اصلاً قضاوت نکنید، آدم می‌بینید که من‌ذهنی‌تان می‌گوید این اصلاً عقل ندارد! شما بگویید به من مربوط نیست. من این را خراب نکردم، من هم درست نمی‌کنم.

یعنی شما به جهان نگاه می‌کنید، خیلی چیزهای ناقص می‌بینید، آدم‌ها باید عوض بشوند، شما حتی می‌بینید یک نفر دارد با همسرش دعوا می‌کند، نصیحتش کنید، دعوا نمی‌کند و به راه راست هدایت بشود، شما نمی‌کنید. می‌گویید من این را خراب نکردم، من هم درست نمی‌کنم. درست است؟

و درضمن من نگاه نمی‌کنم چه کسی مرا خراب کرده‌. این خیلی مهم است. شما به خودتان نگاه می‌کنید می‌گویید آقا این‌همه همانیدگی، درد، این تقصیر پدر و مادرم است، تقصیر جامعه است. نه، نمی‌گویید چه کسی مرا خراب کرده‌؟ می‌گویید وظیفهٔ من است خودم را درست کنم با فضاگشایی. چه کسی خراب کرده، مهم نیست دیگر.

و چه کسی هم حالش خراب است، به شما مربوط نیست. شما فقط حال خودتان را درست می‌کنید. این خودخواهی نیست، تکبر نیست. شما می‌دانید فقط با درست کردن خودتان به درست کردن جهان می‌توانید کمک کنید. درنتیجه شکر می‌کنید که این عقل کل آمده به زندگی شما. صبر می‌کنید، می‌دانید که این با یک زمان دیگری کار می‌کند نه با زمان روان‌شناختی که عجله می‌کردید. درست است؟

«لطفِ رحمان است صبر و اِحْتِساب»، «مَکرِ شیطان است تَعجیل و شتاب» هر موقع عجله می‌کنید که برسید به یک جایی، فکر می‌کنید آن‌جا برسید به مقصد رسیده‌اید، آن مکر شیطان است، مکر من‌ذهنی است، حیله‌اش است یعنی. اما فضا را باز می‌کنید، لطف خداوند، رحمان با زمان این لحظه زمان واقعی می‌آید، زمانی که زندگی تعیین می‌کند.

زندگی با قضا و «کُن‌فَکان» تعیین می‌کند که من‌ذهنی شما چه‌جوری عوض بشود، چقدر طول می‌کشد. شما نمی‌توانید تندتند بگذار کتاب بخوانم، این کار را بکنم، آن کار را بکنم، با این صحبت کنم، پنجاه‌تا کلاس بروم تا به حضور برسم دیگر! خب من‌ذهنی می‌گوید از این کلاس این را یاد می‌گیری، از آن کلاس این را. کلاس این استاد هم می‌روی، آن استاد هم می‌روی، این‌جا حافظ‌شناسی است، این‌جا مولاناشناسی است، آن‌جا مکتب غرب است، آن یکی مکتب شرق است، همه را می‌روم جمع می‌کنم زودی به حضور می‌رسم!

این‌طوری نیست اصلاً. مکر شیطان است این، تعجیل و شتاب است. ولی توجه به خود، همین اشعار مولانا را بخوانید، فضا را باز کنید، با قضا و «کُن‌فَکان» و زمان همین ساعتی، زمان درست شما می‌رسید به حضور.

پس از یک مدتی درست کار کنید، این ناظر از ذهن جدا می‌شود. یک خرده تأمل داشته باشید، صبر داشته باشید، یک‌دفعه می‌بینید فکرهایتان را می‌بینید. اِ اِ، من قبلاً نمی‌دیدم. من الآن ذهنم را می‌بینم که چه فکرهای منفی می‌کنم، چه فکرهای بیهوده می‌کنم. این‌که می‌گوید «مُفتی ضرورت» تویی، متوجه می‌شوم کارهای بی‌ضرورت می‌کنم، فکرهای بی‌ضرورت می‌کنم، می‌گویم آخر برای چه من انرژی را صرف می‌کنم، این فکرها را بکنم. چه فایده دارند این‌ها؟ آن‌ها را ناظر می‌بیند.

وقتی گیج شدیم در ذهن نمی‌دانیم چکار می‌کنیم، وقتی ناراضی هستیم، وقتی طلبکار هستیم، وقتی نمی‌دانیم چقدر بس است، گم می‌شویم در فکرهایمان با ضرباتی که در ذهن می‌خوریم. بیشتر مردم گیج هستند در ذهن. به این سو می‌روند یک ضربه می‌‌خورند، به آن سو می‌روند یک ضربه می‌خورند. گیج هستند، در فکرهایشان گم شدند. برای همین می‌گوید «یاوه مکوش».

🔟2️⃣7️⃣ ۴۷ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس اگر او درد ندارد، ما هم هم‌جنس او هستیم، ما درد را از کجا پیدا کردیم؟ از این جهان قرض کردیم با رفتن به سوها. خوب توجه کنید، درد باید انداخته بشود. شما یک رنجش داشته باشید، ممکن است مانع حضور ناظر شما بشود، دست‌کم نگیرید یک رنجش، یک خشم، یک خاصیتِ مقایسه با دیگران و حسادت. این‌ها را در خودتان ببینید، این شکل‌ها به شما کمک می‌کنند ببینید.

پس پندار کمال که من عاقل‌ترین هستم، «می‌دانم» و به کسی احتیاج ندارم، به عارفان احتیاج ندارم، به عقل کل احتیاج ندارم، با سبب‌سازی همه‌چیز را حل می‌کنم، در‌حالی‌که درمانده هستم، از خاصیت‌های من‌ذهنی یا این زخم است. توجه کنید مولانا گفته زخم خوردی از خداوند، «از سلحدار قضا». پس:

کرده حقْ ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰)

ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلی من‌ذهنی
حَدید: آهن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این به‌اصطلاح بیت می‌گوید که بسیار از آدم‌ها، شاید درصد بالای انسان‌ها بستهٔ ناموس تقلبی من‌ذهنی خودشان هستند، و امروز هم گفت قهر دَه‌‌مَنی، قهر دَه‌مَنی.


گفت خداوند بالا نشسته این انسان‌ها را نگاه می‌کند، این‌ها توی زنجیر‌ هستند و لبخند می‌زند و می‌گوید که یک سبب‌سازی بامزه‌ای هم درست کرده بعضی موقع‌ها درست درمی‌آید، می‌گوید که این‌ها را نگاه کن با عقل کل باید زندگی کنند، با سبب‌سازی جزئیِ ذهنی زندگی می‌کنند. بعضی موقع‌ها که بامراد می‌شوند به مراد می‌رسند با سبب‌سازی، چقدر خوشحال می‌شوند ولی کلاً در زنجیر قهر من هستند و اصلاً نمی‌فهمند در زنجیر قهر هستند.

این‌جا هم می‌گوید ناموس صد مَن آهن، یعنی این‌قدر سنگین است که ما میل به یاد گرفتن نداریم، قبول مسئولیت قبول این‌که نمی‌دانیم را نداریم، بلد «نیستیم» را نداریم، که این همانیدگی‌ها ما را فلج کرده‌اند، نداریم. اصلاً این طرز زندگی غیر عادی است که انسان خراب‌کنندهٔ زندگی خودش و دیگران باشد. این را به ما بگویند به ناموسمان بر‌می‌خورد.

از طرف دیگر شما می‌بینید که خیلی‌ها در من‌ذهنی می‌خواهند خودشان را باارزش جلوه بدهند، آرام جلوه بدهند ولی با مختصر تلنگر می‌بینید که این سطح صاف آب به‌هم می‌ریزد و کثافت‌ها از آن زیر معلوم می‌شود.

در تگِ جو هست سِرگین، ای فَتیٰ
گرچه جو صافی نماید مر تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹)

تگ: تهْ و بُن
فَتیٰ: جوان، جوان‌مرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دیگر می‌دانید، بله. اما شما می‌دانید که برای علاج این گرفتاری، زخمی که از قضا خوردیم، ما باید حکم خداوند را اجرا کنیم که می‌گوید هر‌ لحظه باید گسترده بشوید، یعنی فضا را باز کنید و او را ببینید.

گرچه دوری، دور می‌جُنبان تو دُم
حَیثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۴)

«گر‌چه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُمِ آشنایی با او (از جنسِ او بودن) را به حرکت دَر‌آور. به این آیهٔ قرآن توجه کن که می‌گوید: «در هر‌جا که هستی روی به او کن.»»

گرچه که توی ذهن هستی، از من خیلی دوری ولی گوشِت را باز کن، گوشِ عدمت را و دُمت را بجنبان. دُمت را بجنبان یعنی جسمت را بر‌اثر زندگی تکان بده، همه‌چیزت را از دور، تکانی بخور ارتعاشی بکن گرچه دور هستی هنوز در ذهن هستی، ولی آشناییت بده.

حُکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)

بِساط: هر چیزِ گستردنی مانند فرش و سفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

وقتی منبسط می‌شویم، می‌گویم ما هم هستیم بله. همجنس تو هستیم، فهمیدم الآن می‌شنوم، صدای تو را می‌شنوم، پیغام را می‌شنوم.

گرچه دوری، دور می‌جُنبان تو دُم
حَیثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۴)

«گر‌چه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُمِ آشنایی با او (از جنسِ او بودن) را به حرکت دَر‌آور. به این آیهٔ قرآن توجه کن که می‌گوید: «در هر‌جا که هستی روی به او کن.»»

این «حَیثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ» یعنی فقط ما حق داریم این لحظه فضاگشایی کنیم، روی او را ببینیم. و اگر روی چیزِ دیگر را ببینیم، آن باید بهانه باشد برای فضاگشایی و دیدن روی زندگی.

و همین‌طور که می‌بینید این هم یک مثلث است [شکل ‌۱۷ (مثلث فضاگشایی)]. اگر فضاگشایی کنید، متوجه می‌شوید که این عقل من‌ذهنی درواقع «نمی‌دانم» هست. «نمی‌داند»، این عقل ما به‌ درد نمی‌خورد و اجازه‌ می‌دهید که چون نمی‌دانید، سبب‌سازی را قطع می‌کنید. درست است؟

🔟2️⃣7️⃣ ۴۵ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

امروز غزل شمارهٔ ۱۷۸ را از دیوان شمس مولانا با هم خواندیم و همین الآن با این تصاویری که معمولاً برایتان نشان می‌دهم، روی دو بیت غزل مراقبه می‌کنیم. گفت:

می‌شدی غافل ز اسرارِ قَضا
زخم خوردی از سِلَحدارِ قَضا!

این چه کار افتاد آخِر ناگهان
این چُنین باشد چُنین کارِ قَضا!
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

می‌شدی: می‌رفتی، از مصدر شدن به‌معنیِ رفتن
قَضا: تقدیر و حُکمِ الهی
سِلَح: جنگ‌افزار، سلاح
سِلَحدار: سلاحدار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

همین‌طور که این مثلث همانش [شکل‌۵ (مثلث همانش)] نشان می‌دهد، در همانیدنْ چیزهای آفل که ذهن نشان ‌می‌دهد، می‌آید به مرکزمان و ما به آن‌ها حس هویت می‌دهیم و از طریق آن‌ها می‌بینیم. و همین‌طور که می‌بینید تعدادشان زیاد است و از حرکت فکر از روی این نقطه‌چین‌ها که چیزهای آفل هستند که ذهن ما نشان می‌دهد، ما من‌ذهنی به‌وجود می‌آوریم. از حرکت ذهن یک تصویر ذهنی پویا به‌وجود می‌آید که اسمش من‌ذهنی است و عقلِ این همانیدگی‌ها می‌شود عقل ما و این عقل فقط برای زیاد کردن همانیدگی‌ها است و برای بقا است، به درد زنده شدن به خداوند، به درد عشق، به درد وحدت مجدد، برای آن منظوری که برای آن ما به این جهان آمده‌ایم، نمی‌خورد. به درد جمع کردن همانیدگی‌ها می‌خورد، که اگر با این عقل جلو برویم، غافل می‌شویم از ذهن خداوند. البته خداوند ذهن ندارد، فرض می‌کنیم که ذهن داشته باشد، برای فهم ساده‌تر.

گفتیم که این عقل، این روشنایی، این دید اسرار قضا را نمی‌داند. اگر شما بگویید من اسرار قضا را با سبب‌سازی می‌فهمم، شما تبدیل می‌شوید به «خرّوب» یعنی بسیار خراب‌کننده. و ما چون در خودمان نیازی نمی‌بینیم که اسرار قضا را بدانیم، یعنی عقل کل را بدانیم، با توجه به قسمت‌های اول برنامه، متأسفانه کفران می‌کنیم، یعنی استفاده از عقل من‌ذهنی کفران عقل کل است.

و گفت اگر کسی با این کفران کند، هر فرمی که می‌بیند، مثل سگ او را گاز می‌گیرد به او درد می‌دهد، برای همین است که ما به جان هم می‌افتیم. شما تصور کنید در یک خانواده، پدر و مادر و بچه‌ها فرض کن شش هفت نفر بچه هم باشد، این‌ها همیشه با هم در ستیزه هستند، برای هم درد ایجاد می‌کنند، مسئله ایجاد می‌کنند، گرچه که در ظاهر می‌گویند به هم باید کمک کنیم چون اهل یک خانواده هستیم.

با عقل من‌ذهنی که با سبب‌سازی ذهنی کار می‌کند، اسرار قضا را که این لحظه خداوند در کار جدیدی است، و این کار جدید به کار کهنهٔ ما و تکراری ما هیچ ربطی ندارد، ما نمی‌توانیم بفهمیم. و در این بیت می‌گوید که اگر این کار را بکنید، یعنی چیزها را در مرکزتان بگذارید، دو‌تا خاصیت قضاوت و مقاومت ایجاد می‌شود. قضاوت ما خوب و بد کردن فرم این لحظه است، آن چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد. خوب و بد، خوب هم یعنی زیادتر می‌شود، بد یعنی کمتر می‌شود. یک چنین قضاوتی جای قضاوت خداوند را می‌گیرد که اسمش قضا و کُنْ‌فَکان است، بسیار خنده‌دار است.

برای همین است که گفت خداوند به این بندگان نگاه می‌کند که در زنجیر همانیدگی‌ها هستند، به زور، با کتک در زنجیر همه را از این فضای ذهن که دِه است، به شهر می‌کشد. وقتی یک نقطه‌چینی، یک همانیدگی در مرکز می‌آید و به‌وسیلهٔ آن ما می‌بینیم، زخم می‌خوریم، یعنی یک ضربه‌ای خداوند به ما می‌زند در جهت به زندگی نرسیدن، نتوانستن این‌که از آن نقطه‌چین ما زندگی بگیریم و این را سلحدار قضا می‌کند. «سِلَحدار» گفتیم یعنی جنگجو، و قضا یا خداوند را به یک تیراندازی تشبیه کرده که با تیر این‌ها را می‌زند و به ما درد می‌دهد.

می‌دانیم که دو‌تا خاصیت که ظاهراً در ذهن مفید است، ولی برای کار ما اصلاً مهم نیست، قضاوت در مقابل قضاوت خدا در‌می‌آید، عقل کل درمی‌آید. پس این قضاوت ما جای قضا و کُنْ‌فَکان را می‌گیرد، یعنی که جای اسرار قضا را می‌گیرد و مرتب زخمی می‌شویم، زخم می‌خوریم. و یک خاصیت دیگر مقاومت است، که فرم این لحظه ساده نیست برای ما، بار دارد، بنابراین مقاومت داریم، از پهلوی آن نمی‌توانیم رد بشویم، گیر می‌کنیم. این یک دانهٔ شهوتی است، ایجاد جاذبه می‌کند و ما فکر می‌کنیم که در این فرم که در مرکز ما است زندگی هست.

پس قضاوت و مقاومت دوتا خاصیت مضری است که شما به آن‌ها نگاه بکنید که آیا من مرتب قضاوت می‌کنم و این را به‌جای قضا و کُنْ‌فَکان خداوند یا عقل کل می‌گذارم و مقاومت می‌کنم؟ و من می‌دانم که اگر مقاومت کنم در مقابل آن چیزی که ذهنم نشان می‌دهد، بلافاصله از جنس آن می‌شوم. و این اتفاق هر لحظه می‌افتد برای یک آدم من‌ذهنی.

در‌نتیجه بعد از این‌که کار ما خراب می‌شود، می‌پرسیم که کارها خوب بود، چرا این‌قدر بد شد؟! و به ما مولانا می‌گوید بله، به اسرار قضا توجه نمی‌کنی، ضربه می‌خوری از کار قضا و نمی‌فهمی که از کجا ضربه خوردی، «این چُنین باشد، چُنین کار قضا».

🔟2️⃣7️⃣ ۴۳ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۱۶ (مثلث پندار کمال)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۲۷ گنج حضور
فایل صوتی - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠پایان بخش سوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یک حدیث است می‌گوید دل آدم مثل یک پَر است، مثل پَر پرنده یا پَر کاه، و این دچار یک بادِ تند است، یعنی شما مرکزتان را نمی‌توانید کنترل کنید. مرکزتان در دست خداوند است و آن عوض می‌کند، شما باید فضا باز بکنید. همان بادِ تند است که بادِ خداوند است، این را خیلی زیاد این‌ور و آن‌ور می‌کند که شما اصلاً با ذهن نمی‌توانید کنترل کنید. گاهی چپ می‌برد، چپ می‌برد یعنی می‌برد به تو ضرر بزند، گاهی به راست می‌برد یک‌دفعه فضا را باز می‌کند شما کارهای مفید می‌کنید برحسب دیدِ نظر و در حال ِ تسلیم کار می‌کنید، این دوتا با هم خیلی فرق دارند.

پس مرکز ما مثل پَر است و یک باد تندی این را حرکت می‌دهد، یعنی دارد می‌گوید که شما با ذهن این را نمی‌توانی کنترل کنی، فقط «قضا و کُنْ‌فَکان» هرجور که این را تغییر می‌دهد باید شما بپذیرید، فضا باز کنید. پذیرش هم یعنی اجازه بدهید فضا باز بشود. صَرصَر باد سرد و سخت، باد تند. بله این حدیث است:

«انَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»
«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد آن را زیر و زبَر کند.»
🌴(حدیث)

یعنی در یک دشتی مثل این‌که یک بادی یک پَری را برمی‌دارد از این‌جا آن‌ور می‌برد، از این‌جا می‌اندازد این‌ور، این مرکز ما است، این‌طوری تغییر می‌کند. پس شما باید تسلیم بشوید و فضا را باز کنید، ان‌شاءالله بگویید و در‌عین‌حال شما می‌گویید که من هر لحظه می‌خواهم برحسب خرد کُل عمل کنم.

اما یک حدیث دیگر هست که می‌گوید این شبیه دیگ است، در حال جوش است، پس بنابراین هِی می‌جوشد از زیر می‌آید بالا، آن زیری‌ها که دردهای شما است و همانیدگی‌های شما است یکی‌یکی به شما نشان داده می‌شود.

برای همین عرض می‌کردم که شما نباید فکر کنید که، و این یک فعالیت ذهنی منحرف‌کننده است که من مولانا می‌خوانم همیشه باید شاد باشم، همیشه آرامش داشته باشم. این تخلیهٔ انرژی بد و دردهای بد از شما باید تجربه بشود و تجربه‌اش دردآور است. پس بعضی از تجربه‌های شما با مولانا وقتی دردآور است شما دارید پیشرفت می‌کنید، نه این‌که همین‌‌که دردِ هشیارانه آمد فرار کنید بگویید این کار نمی‌کند که، اگر کار می‌کرد که درد نداشتم من. دردها باید تجربه بشود، موقع دفعش تجربه می‌شود.

در حدیثِ دیگر این دل دان چنان
کآبِ جوشان زآتش اندر قازغان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴٣)

قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هر زمان دل را دگر رایی بُوَد
آن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۴)

در یک حدیث دیگر این دل را چنان بشناس که مثل یک دیگ دارد می‌جوشد، آب جوش و هِی دارد قُل‌‌قُل می‌کند، چیزهایِ تَه می‌آید بالا، دردهای شما را به شما نشان می‌دهد. هر لحظه این مرکز ما یک تقاضایی پیدا می‌کند، یک رایی دارد، یک فکری دارد که این از خودش نیست بلکه همین مُسبب است، «لیک از جایی بُوَد». درست است؟ ساده است دیگر. قازغان یعنی دیگ بزرگ. پس:

«لَقَلْبُ الْـمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»
«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی‌هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»
🌴(حدیث)

پس این مرکز شما، قلب شما مثل دیگ می‌جوشد و مرتب چیزهایی که نباید آن‌جا باشد، به شما نشان داده می‌شود. شما اگر ان‌شاءالله می‌گویید همین الآن فضا را باز کنید، شناسایی کنید، بیندازید، ناراحت نشوید. یک الگوی ذهنی هست که شما را کمال‌طلب می‌کند و می‌گوید که این چیست؟ این چه وضعی است؟ ده سال است دارم روی خودم کار می‌کنم! نگویید، همین‌طوری بروید جلو، ولی پیشرفت خودتان را ببینید که شما پیشرفت کرده‌اید، پیشرفتِ بیش از حد که با خط‌کش ذهنی اندازه‌گیری می‌شود غلط است، این‌که می‌گویید من با.

اصلاً یکی از اشکالات ما که خیلی جدی بگیرید این قضیه را، با خط‌کش من‌ذهنی پیشرفتِ معنوی خودمان را اندازه بگیریم. شما ۵۰ تا ممکن است درد را مثل رنجش و کینه و ترس و این‌ها را انداخته باشید، من‌ذهنی به شما بگوید که آقا چه شده حالا؟ الآن هم که درد می‌کِشی که! خب بگویید به شما مربوط نیست، خط‌کش تو را هم نمی‌خواهم. چیزی نشدی که هنوز! بدانید که آن اصلاً «چیز شدنش» یک چیز دیگر است.

یک عده‌ای هم برای به‌اصطلاح دست‌آوردهای مادی مولانا می‌خوانند. مولانا می‌خوانم که زن بگیرم، شوهر کنم، روابطم با همسرم خوب بشود. این‌ها هم نتایج فرعی است، مولانا می‌خوانید که از من‌ذهنی بپرید بیرون. پس توجه کنید که این هِی تغییر خواهد کرد و مثلِ پَر، دستِ مُسبب است. کار شما فقط فضاگشایی است، می‌دانید که هر لحظه او در کار جدید است و شما تن به این کار جدید می‌دهید و تن به کهنگیِ من‌ذهنی و روش‌هایش نمی‌دهید.

🔟2️⃣7️⃣ ۴۱ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌گوید «قصهٔ آن زاهد کوهی که نذر کرده بود که میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم» یعنی چیزی که ذهنم نشان می‌دهد می‌خواهم بخورم، این را خردِ زندگی به من نشان بدهد، فضا باز بشود، یعنی زندگی من را راهنمایی کند. یعنی به‌عبارتی من مطابق عقل کل می‌خواهم زندگی کنم مطابق صحبت‌های امروز، من مطابق من‌ذهنی زندگی نخواهم کرد. پس از این صحبت‌ها این تصمیممان شد دیگر.

و «درخت نفشانم» یعنی با من‌ذهنی و سبب‌سازی درخت را نفشانم «و کسی را نگویم صریح یا کنایت»، به کسی هم نگویم که شما بیایید درست کنید با سبب‌سازی باز هم، «بیَفشان»، تو بیا بیفشان. «آن خورم که باد افکنده باشد از درخت»، آن خورم که نیروی زندگی افکنده باشد.

پس شما می‌گویید از حالا به بعد من معتقدم که خردِ زندگی باید من را اداره کند، خردِ کل، نه عقل من‌ذهنی، ولی ان‌شاءالله نمی‌گویید، نمی‌گویید اگر خدا بخواهد، و «خدا بخواهد» هم با فضاگشایی نمی‌گویید.

عاقبت همین‌طور که خواهید دید، پایین می‌گوید که اولاً خداوند در هر کاری، در هر لحظه در کارِ جدید هست، ثانیاً دل آدم در دستِ خود آدم نیست. پس شما باید فضا را باز کنید دلتان را بگذارید در دست زندگی.

و دوتا حدیث را یاد می‌کند که یکی می‌گوید مرکزِ ما در دست یک بادِ تند است و هر لحظه تغییر می‌کند، و یکی هم می‌گوید که شبیه یک دیگ است که در حال جوشان است. این دیگ در حال جوشان مرتب از زیر یک چیزی را می‌آورد به ما نشان می‌دهد، یعنی می‌جوشد می‌آید بالا.

همان‌طور که عرض کردم، این عقیده که من مولانا می‌خوانم همیشه باید شاد باشم، نه! مرکز ما مثل دیگِ جوشان است که هِی می‌آید بالا، آن چیزی که باید ما ببینیم از این دیگ جوشان این ممکن است درد باشد، ممکن است دردهای گذشتهٔ شما باشد. رنجش‌های شما باشد، خشمِ شما باشد، ممکن است خاصیت‌های حسادت شما باشد‌.

شما اگر یک‌دفعه ببینید شما حسود هستید می‌خواهید داد و بیداد کنید؟ که من ده سال است مولانا می‌خوانم چرا حسود هستم؟ بابا این مرکز مثل دیگِ جوشان است، به‌تدریج می‌آید بالا آن چیز بد را در خودت می‌بینی.

پس این‌طوری نیست که شما با ذهنت و سبب‌سازی ذهنت بگویی من باید همیشه شاد باشم، من باید همیشه آرامش داشته باشم چون من مولانا می‌خوانم، این چه اشتباهی است؟! پس فهمیدیم این خیلی شبیه عهدی است که شما الآن ممکن است با خودتان ببندید.

اندر آن کُه بود اشجار و ثِمار
بس مُرودِ کوهی آن‌جا، بی‌شمار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴)

اَشجار: جمعِ شجر، به‌معنیِ درختان
ثِمار: جمعِ ثمر، به‌معنیِ میوه‌ها
مُرود: مخفّف اِمرود، به‌معنیِ گلابی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

گفت آن درویش: یا رب با تو من
عهد کردم زین نچینم در زَمَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۵)

زَمَن: زمین، زمانِ روان‌شناختی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

جز از آن میوه که باد انداختش
من نچینم از درختِ مُنتَعَش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۶)

مُنتَعَش: سرزنده، بانشاط، سالم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اَشجار: جمعِ شجر، به‌معنی درختان. ثِمار: جمعِ ثمر، به‌معنی میوه‌ها. مُرود: مخفّف اِمرود، به‌معنی گلابی. زَمَن: زمین یا زمانِ روان‌شناختی، زَمَن هم به‌معنیِ زمین می‌تواند باشد هم زمان. مُنتَعَش یعنی سرزنده، بانشاط و سالم، یعنی زندگی.

شما می‌گویید پس از این من فقط آن چیزی که باد از درخت می‌اندازد، از درختِ زندگی، خواهم خورد. باد هم نیروی زندگی، نیروی عقل کل است. درست است؟

پس در این کوهی که ما هستیم، کوه‌های ذهن، یعنی ذهن ما درختان و میوه‌های بی‌شماری را به ما نشان می‌دهد که ما خوشمان می‌آید. که این‌ها شبیه گلابی، گلابیِ کوهی هستند، گلابیِ ذهنی هستند، بی‌شمارند. تعداد چیزهایی که ما خوشمان می‌آید خیلی زیاد است. ما، درویش، الآن عهد می‌کنیم با خداوند که در زمان، یا در این زمین، فرق نمی‌کند، بعد از این، در جهانِ فرم، من فقط چیزی که خردِ کل به من می‌گوید بچین، فکری که او می‌گوید بکن، عملی که او می‌گوید بکن خواهم کرد. با سبب‌سازی کار نخواهم کرد.

پس بنابراین باد نیروی زندگی است، می‌گوید آن میوه‌ای که تو به من نشان می‌دهی، به اندازه‌ای که نشان می‌دهی از آن خواهم خورد، من خودم با سبب‌سازی میوه نمی‌چینم. نمی‌گویم به‌به از این خوشم آمد بگذارم مرکزم، این کار را نخواهم کرد. من از درخت زندگی، درخت سرزنده، میوه‌ای را خواهم چید که تو به من نشان می‌دهی. این عهد را ما کردیم. می‌گوید:

🔟2️⃣7️⃣ ۳۹ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

تو سبب‌سازی و داناییِ آن سلطان بین
آنچه ممکن نَبُوَد، در کفِ او امکان بین
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۰۲)

شما باید این بیت‌ها را هی تکرار کنید جذب جانتان بشود با یک بار شنیدن نمی‌شود که. «ای گرفتارِ سبب بیرون مَپَر»، پس یک‌دفعه می‌بینی می‌گوید از سبب‌سازی بیرون نپر، «لیک عزلِ آن مُسَبِّب ظَن مَبَر»، «هرچه خواهد آن مُسَبِّب آوَرَد»، آخرسر خواست او خواهد شد.

و شما الآن می‌دانید ما باید از سبب‌سازی ذهن برویم بیرون و به «قضا و کُن‌ْفَکان» و اسرار قضا را بپذیریم، یعنی عقل کُل را بپذیریم. که عقل کل نمی‌دانیم چجوری ما را اداره می‌کند، با سبب‌سازی ذهنی گفتیم آن را نمی‌توانیم بفهمیم. قدرت مطلق خداوند سبب‌ها را می‌تواند بدرد، سبب‌های ذهنی ما را.

لیکْ اغلب بر سبب رانَد نَفاذ
تا بداند طالبی جُستن مُراد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۹)

نَفاذ: به‌سَر آمدن و تمام شدن، جاری شدن، جریان یافتن
➖➖➖➖➖➖➖➖

چون سبب نبْوَد، چه رَه جویَد مُرید؟
پس سبب در راه می‌باید پدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۰)

اما غالب اوقات با سبب‌سازی ذهنی جریان کارها را در این دنیا برای ما ردیف می‌کند. نَفاذ یعنی جریان یافتن، سرآمدن، تمام شدن، جاری شدن، جریان یافتن.

پس کارهای ما می‌بینید در دنیای مادی صورت می‌گیرد بالاخره، یک ذره کم، زیاد، اشتباه، درست، با سبب جلو می‌رود. تا ما که طالب هستیم مراد را جست‌وجو کنیم. اگر سبب نباشد مُرید، یعنی ما، چه‌جوری کار کنیم؟ ما باید ابتدا که شروع می‌کنیم به مولانا و عرفان و این‌ها باید بگوییم این‌طوری بکنی این‌طوری می‌شود، این‌طوری بکنی این‌طوری می‌شود، تا آن رغبت پیدا کند عقلش باور کند که راست می‌گوید من این کار را که می‌کنم این‌طوری می‌شود.

مثلاً ما می‌گوییم به مولانا گوش بدهی حتماً به حضور خواهی رسید، خب یک نفر شروع می‌کند، اول با عقلش می‌خواهد به این کار، ولی یواش‌یواش عقل سبب‌سازی را باید از دست بدهد، «چون سبب نبود، چه رَه جوید مُرید؟». پس سبب باید در راه پدید بیاید، سبب‌سازی اول کار باید باشد. ولی در این‌جا دیگر حرفش را می‌زند:

این سبب‌ها بر نظرها پَرده‌هاست
که نه هر دیدار، صُنعَش را سِزاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۵١)

دیده‌‌ای باید، سبب‌سوراخ‌کُن
تا حُجُب را بَرکَنَد از بیخ و بُن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت١۵۵٢)

سبب‌سوراخ‌کُن: سوراخ‌کنندهٔ سبب
حُجُب: حجاب‌ها، پرده‌ها
از بیخ‌ و‌ بُن: یک‌باره، از‌ اساس
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

تا مُسبِّب بیند اندر لامکان
هرزه داند جهد و اَکساب و دکان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۵۳)

اَکساب: کسب‌ها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

سبب‌سوراخ‌کن یعنی سوراخ‌کنندهٔ سبب. اَکساب یعنی کسب‌ها. ولی شما باید بدانید هرچه در ذهن هستید و سبب‌سازی ذهنی می‌کنید، فکر کنید با این مثلاً می‌گوید من عبادت کنم، احسان کنم، نمی‌دانم به این کمک کنم به آن کمک کنم به خدا زنده می‌شوم، نه نیست این‌طور، شما محتاج «قضا و کُن‌ْفَکان» هستید. «این سبب‌ها»، سبب‌های ذهنی، «بر نظرها»، که از طریق فضا‌گشاییِ مرکز عدم به شما دست می‌دهد پرده است، هر سبب‌سازی ذهنی پرده است. ولی ابتدا مردم با سبب‌سازی باید شروع کنند. اگر کسی که دائماً سبب‌سازی می‌کند بگویی که آقا سبب چیست سبب‌سازی را بینداز دور، می‌گوید آقا شما آدم منطقی نیستید، نه نمی‌شود.

این سبب‌ها بر نظرها پَرده‌هاست
که نه هر دیدار، صُنعَش را سِزاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۱)

صنعِ او یعنی آفریدگاری خداوند. شما فضا را باز کنید به صنع دست بزنید، به آفرینشِ فکر جدید، احساس جدید، پذیرشِ اتفاق این لحظه، گفتیم شادی بی‌سبب، آفرینندگی، فضاگشایی، خرد زندگی به‌جای سبب‌سازی ذهن فکر جدید می‌آفریند. ولی هر چشمی، هر دیدی، دیدن برحسب ذهن، سزاوار صنع او نیست.

یعنی اگر با من‌ذهنی خداوند را می‌بینید، فقط جسم می‌بینید، و باورمند هستید، به صنع نمی‌توانید دست بزنید. شما باید فضا را باز کنید دید عدم پیدا کنید که سبب را سوراخ می‌کند، سبب‌های ذهنی را. تا این حجاب‌ها را از بیخ و بن می‌کند، حجاب‌ها همانیدگی‌ها هستند. دیدِ من‌ذهنی را از ریشه می‌کند. تا مُسَبِّب را در فضای گشوده‌شده می‌بیند، «تا مُسَبِّب بیند اندر لامکان». و آن موقع می‌فهمد که سبب‌سازی ذهن و کوشش با سبب‌سازی ذهن و کوشش‌های من‌ذهنی در دکّانِ من‌ذهنی هرزه است، یعنی بیهوده است، رسوایی است.

🔟2️⃣7️⃣ ۳۷ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس بنابراین این‌که شما بگویید طبق فکر کردنِ من و سبب‌سازیِ من به خودم که نگاه می‌کنم اصلاً آدم قابلی نیستم، یک آدم حقیری هستم توسَری‌خور، بدبخت، پر از درد. نگو، نگو این حرف را، این را من‌ذهنی‌ات ساخته. هیچ من‌ذهنی‌ای قابل نیست، ولی یکی این‌ها را می‌خواند واقعاً قبول می‌کند که قابل است به‌خاطر، نه به‌خاطر من‌ذهنی، به‌خاطر این‌که امتداد خدا است. شما هم این‌طوری فکر کنید. این هم که آیهٔ قرآن است می‌دانید:

فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ.»
«عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۰۷)

اشاره می‌کند به این. یعنی شما اگر همانیدگی‌ها را از این عصا جدا کنید، از همین ذهن، همین ذهن است که اژدها می‌شود، اگر همانیدگی‌ها را بیندازید، این می‌شود زندگی. برای همین است که خداوند به او می‌گوید عصایت را بینداز، یعنی همانیدگی‌هایت را بینداز، دوباره عصایت را بگیر. و دوباره بگیر یعنی زنده بشو به من. شما همانیدگی‌ها را بریز، زنده بشو به‌ من. خلاصه،

قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدی
هیچ معدومی به هستی نآمدی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۴۲)

اگر قابلیّت شرط عمل خداوند بود، هیچ معدومی هیچ من‌ذهنی‌ای نمی‌آمد به خداوند زنده بشود. در این‌جا «هستی»: زنده شدن به خداوند، «معدوم» یعنی من‌ذهنی. همه من‌ذهنی درست کرده‌اند وقتی آمدند به این جهان، کدام یکی قابل بودند؟ هیچ‌کدام.

کافی است شما با این عقل من‌ذهنی، که فهمیدید الآن اَبتَر است، ناقص است، هرچه هست، بدانید که بعضی کارها را نباید بکنید. امروز انشا همین بود که شما تمرکز روی خودتان، ببینید که چه کارهایی می‌کنید که به خودتان لطمه می‌زنید؟ و آن کارها را نکنید. شاید مهم‌ترین چیز در این کار پرهیز است که ما خیلی هم روی آن تأکید نمی‌کنیم، ولی خب روی صفحه می‌نویسیم. پرهیز از آن کارهایی که مانع ایجاد می‌کند و با ذهنمان.

خیلی از ما مثلاً خیلی عادت به خوردن داریم یا یک چیز دیگر داریم. چه محوری هست که شما دورش خیلی می‌چرخید؟ همان نمی‌گذارد، محورِ مادی است. پیغمبران آدم‌هایی مثل مولانا این محورها را پیدا کردند دورش نچرخیدند، به‌جایش فضا را باز کردند دور زندگی چرخیدند، یکی‌یکی. یک‌دفعه مثل موسی اژدهایشان زنده شد.

سُنّتی بنهاد و اسباب و طُرُق
طالبان را زیرِ این اَزْرَق تُتُق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۳)

اَزرق: کبود و آبی
تُتُق: چادر و پردهٔ بزرگ
اَزرقْ‌تُتُق: تعبیری است از آسمانِ آبی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بیشتر، احوال بر سُنّت رود
گاه قدرت، خارقِ سُنّت شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۴)

سنّت و عادت نهاده با مزه
باز، کرده خرقِ عادت معجزه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۴۵)

بله بامزه را این‌جا می‌گفتم، که می‌گفت خداوند از آن بالا نگاه می‌کند لبخند می‌زند که چقدر بامزه است این انسان‌ها واقعاً! در سبب‌سازی هستند، توی زنجیرِ من هستند، تکان نمی‌توانند بخورند، با کتک می‌خواهم بیاورم از ذهن این‌ها را و از دِهِ ذهن به شهر یکتایی، ولی فعلاً در سبب‌سازیِ بامزه باشند. این کار را می‌کنند به مراد می‌رسند و سبب‌سازی‌ها کار می‌کند خوشحال می‌شوند، بامزه است!

می‌گوید خداوند یا زندگی «سُنّتی بنهاد و اسباب و طُرُق»، ما می‌بینید در ذهن روش‌هایی ایجاد کرده‌ایم و در این سنّت می‌دانیم چکار کنیم چه می‌شود. همیشه این‌ها کار می‌کنند، درست است؟

«سُنّتی بنهاد و اسباب و»، اسباب یعنی سبب‌ها، چیزهای ذهنی و روش‌ها، «طالبان را زیرِ این اَزْرَق تُتُق». تُتُق یعنی پرده. اَزْرَق: کبود، منظور این آسمان. «زیرِ این اَزْرَق تُتُق» می‌تواند هم ذهن باشد، یعنی درون ذهن طالبان یک سنّت، به سنّتی عادت کرده‌اند، ما می‌دانیم چکار کنیم چه می‌شود، و بیشتر اوقات می‌شود. برای همین می‌گوید «بیشتر، احوال بر سُنّت رود».

می‌گوید خداوند یک کاری می‌کند که سبب‌سازی شما به نتیجه برسد، اما بعضی موقع‌ها قدرت، قدرت یعنی خداوند، قدرت خداوند پاره می‌کند سنّت را. یک‌دفعه می‌بینید آ! این کار را کردم، این کار را کردم، همه شدند الآن نشد! چطور نشد نشد؟! غزل هم همین را می‌گفت:

🔟2️⃣7️⃣ ۳۵ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس شما باید ببینید کدام یکی هستید؟ شما پوستهٔ بیرونی بادام هستید؟ پوستهٔ درونش هستید که به مغز نزدیک است؟ یک کسی ایمان ذهنی دارد بیرونی، کفر ذهنی دارد اصلاً همه‌چیز را انکار می‌کند، هر دو دچار درد هستند. «کفر، قشرِ خشکِ رو برتافته»، «باز ایمان قشرِ»، یک ذره نزدیک است. ما هی حلوا حلوا می‌کنیم، حرف‌های خوش می‌زنیم که خداوند هست و ما هم معتقد هستیم و ما هم این کارها را می‌کنیم و این‌ها هم عبادت‌های ما است، این‌ها قشر لذّ‌ت‌یافته هستند.

اما قشرهای خشک باید بروند آتش بسوزند. قشر پیوسته به مغز جان که این ابیات را تکرار می‌کند، آیه‌ها را تکرار می‌کند، به خودش هی تلقین می‌کند، ولی هنوز در ذهن است، خوش است، اما خوشی ذهنی دارد، پایدار نیست. خیلی اوقات این‌ها درد هم دارند.

اما «مغز، خود از مر‌تبه‌ٔ خو‌ش بر‌تر‌ست». شما نباید به خوشی تکرار ابیات یا جنبه‌های دیگر مؤمنی قناعت کنید. باید مغز بشوید و از ذهن جدا بشوید و بروید به فضای یکتایی، کاملاً با او یکی بشوید، همانیدگی‌ها و دردها را بریزید، مغز بشوید. «خود از مر‌تبه‌ٔ خو‌ش بر‌تر‌ست»، بر‌تر‌ است از مرتبهٔ خو‌ش که یک حالت ذهنی است، بلکه لذّ‌ت‌گُستَر‌ است. یعنی اگر شما مغز باشید، به خداوند زنده باشید، این لذت و این شادی را در عالم پراکنده می‌کنید، اصلاً ما برای همین آمدیم. یک‌دفعه انسان‌های دیگر گسترش لذت را، در این‌جا لذت مثبت است، لذت ذهنی نیست، حس می‌کنند.

شما اگر به او زنده بشوید، مغز باشید، مردم با ارتعاش، لذت درونی شما را درک می‌کنند، شادی درونی شما را درک می‌کنند. این هم آیه است:

«إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ.»
«هر آينه نيكوكاران در نعمت‌اَند،»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ انفطار (۸۲)، آیهٔ ۱۳)

«وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ.»
«و گناه‌كاران در جهنم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ انفطار (۸۲)، آیهٔ ۱۴)

«هر آينه نيكوكاران»، نیکوکاران کسانی هستند که خرد زندگی به فکر و عملشان می‌ریزد، پس عقل کل آن‌ها را اداره می‌کند. این‌ها مغز شدند، با او یکی شدند، همانیدگی نمانده، از ذهن رفته‌اند، این‌ها در نعمت هستند. اما آن‌هایی که گناهکاران هستند، گناهکاران کسانی که در ذهن هستند، چه خوش هستند چه ناخوش هستند، باز هم در جهنم ذهن هستند.

توجه کنید مولانا این خوشی‌های من‌ذهنی، امروز اول برنامه هم گفتم، خیلی‌ها می‌خواهند حال من‌ذهنی‌شان را خوب کنند. شما راه دین را می‌روید می‌خواهید حال من‌ذهنی‌تان را خوب کنید؟ می‌بینید که خوب‌شدنی نیست. خیلی‌ها راه دین را رفته‌اند، ولی ذهن را نگه داشته‌اند، یک‌دفعه می‌بینید که خشم زیادی دارند، ترس زیادی دارند، درد زیادی دارند، حسود هستند و این چیزها اذیتشان می‌کند، می‌گوید این‌همه من کار کردم چرا این‌طوری هستم؟ زحمتم را کشیده‌ام. حالا بیایید مولانا را گوش بدهید، پیدا کنید اشکالتان چه الگوی ذهنی است که نمی‌گذارد این فضا باز بشود، چه‌جوری مقاومت می‌کنید، حواستان چه‌جوری پرت می‌شود. انشا بنویسید، حواستان به خودتان باشد، پیدا بکنید. یک مثنوی دیگر برایتان می‌خوانم.

چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست
دادِ او را قابلیّت شرط نیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷)

مُبْدِل: بَدَل‌کننده، تغییردهنده
داد: عطا، بخشش
قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوست
داد لُبّ و، قابلیّت هست پوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۸)

قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی
داد: عطا، بخشش
لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یکی از موانع ما، که مانع ذهنی است، حسّ این است که ما قابل نیستیم، شایسته نیستیم. در حالتی که ما امتداد او، یعنی از جنس اَلَست هستیم، امتداد خداوند هستیم، از جنس او هستیم، فقط یک درگیریِ مختصری در ذهن داریم، و با فضاگشایی در دلِ ما خورشید خودش را مستقر می‌کند.

در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر را مقادیری نماند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵)

اختر: ستاره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

با فضا‌گشایی خورشید، خداوند، هشیاری‌اش را که مستقر می‌کند به‌صورت عدم در مرکز ما، یک‌دفعه می‌بینیم که این اختران، همانیدگی‌ها، ارزش خودشان را از دست دادند. پس ما یک دلی داریم پر از همانیدگی، پر از درد و در آن به خودمان شک داریم و فکر می‌کنیم قابل نیستیم و این قابل نبودن یک فکر است و غلط است و مانع هست و شما را فلج می‌کند.

🔟2️⃣7️⃣ ۳۳ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

آن‌ که سویِ نار شد، بی‌مغز بود
مغزِ او پوسید از اِنکارِ قَضا

آن که سویِ یار شد، مَسعود بود
مغزِ جان بُگزید و شد یارِ قَضا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

مَسعود: سعادتمند، نیک‌بخت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شما ببینید کدام را می‌خواهید بشوید؟ شما یار قضا می‌خواهید بشوید؟ یارِ خداوند، یار عقل کل می‌خواهید بشوید؟ نمی‌خواهید بشوید؟ چرا نمی‌خواهید بشوید؟ می‌خواهید سوی آتش، سوی درد بروید؟ در این لحظه هر کسی تصمیم بگیرد که به‌سوی درد‌های من‌ذهنی برود با آوردن همانیدگی‌ها به مرکزش، مغز ندارد دیگر. و اگر مرتب این‌ کار را بکند مغز او می‌پوسد.

شما می‌خواهید هر لحظه یک ضربه‌ای زندگی به شما بزند، دیگر پس از یک مدتی یا آدم دیوانه می‌شود یا می‌رود به هپروت. تعدادی از مردم، کم هم نیست، در هپروت ذهن هستند. آقا نمی‌دانم چه کسی، یک موجوداتی هست زندگی ما را خراب کرده، یک چند نفر آمدند خانهٔ ما زندگی ما را خراب کردند، دیگر درست نمی‌شود. «مغزِ او پوسید»، برای این‌که قضا را انکار کرد، فضا را باز نکرد. از بس این همانیدگی آمد، آن یکی همانیدگی آمد، از بس برحسب این‌ها فکر کرد، درد ایجاد کرد، همانیدگی، درد، همانیدگی، درد، دیگر چقدر آدم تحمل دارد؟ گفت «کُفران فز‌و‌د»، چقدر می‌خواهیم کفران را بیفزاییم؟ در حالتی که عقل کل در اختیار ما است. برای همین می‌گفت لبخند می‌زند، خداوند لبخند می‌زند چرا این‌طوری عمل می‌کنند این‌ها.

«آن‌ که سویِ یار شد»، شما به‌سوی خداوند می‌خواهید بروید با فضاگشایی؟ دراین‌صورت نیک‌بخت هستید. شما آمدید مغز جان را انتخاب کردید و شدید یار قضا، کمک قضا، برای این‌که حلوای خداوند را شیرین کردید شما. خداوند حلوا درست می‌کند برای کائنات، شما مغز گردو بودید رفتید آن تو، حلوای خداوند بهتر شد. نه، یکی انکار کرد رفت درد شد، پوسید، از بین رفت. ولی شما هشیارانه یار خداوند شدید، قضا شدید، نیک‌بخت شدید، مغز جان اَلستتان را انتخاب کردید، مغزتان را از ذهن کشیدید بیرون به او زنده شدید و یار خداوند شدید. این غزل ما بود. اجازه بدهید تعدادی بیت مثنوی برایتان بخوانم.

جَوْزها بشکست و، آن کآن مغز داشت
بعدِ کُشتن، روحِ پاکِ نَغْز داشت‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۰۶)

نَغز: خوب، مرغوب، لطیف
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

کُشتن و مُردن که بر نقشِ تن است
چون انار و سیب را بشکستن است‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۰۷)

آنچه شیرین است، او شد ناردانگ
وآن‌که پوسیده است، نَبْوَد غیرِ بانگ‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۰۸)

ناردانگ: آب انار، شربت ترش و شیرین خوشمزه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و نَغز: خوب، مرغوب، لطیف. ناردانگ: آب انار، شربت ترش و شیرین خوشمزه.

خب گردوها همان ذهن‌ها هستند، بالاخره خواهند شکست. مال شما به‌موقع شکست، نپوسیده هنوز، هرچه زودتر بهتر. بهتر است که این گردو را در ده‌ دوازده‌سالگی بشکنیم. اگر گردو خشک بشود، پیر بشود ممکن است پوسیده بشود. می‌بینیم مولانا گردوهای ذهنی را می‌شکند و هر کسی مغز دارد، بعدِ شکستن، بعدِ کُشتن، روحِ پاکِ نغزش می‌آید بیرون.

شما روی خودتان کار کنید، روح پاک نغز و شیرین خودتان را از ذهن بکشید بیرون با فضاگشایی، شناسایی همانیدگی‌ها، انداختن آن‌ها و اجازه می‌دهید که قضا و کن‌فکان کار کند، عقل من‌ذهنی مکر و حیله می‌کند کار نکند، کمتر قضاوت کنید، بالاخره قضاوت را تعطیل کنید، کمتر مقاومت کنید.

می‌گوید کُشتن و مردن که بر نقش تن است، یعنی من‌ذهنی می‌شکند مثل گردو یا ما می‌میریم به من‌ذهنی، مانند شکستن انار و سیب است، درست مثل این‌که آب سیب و آب انار می‌گیریم. اگر شیرین باشد، آن می‌شود آب انار، شربت خوشمزه. اگر پوسیده باشد، فقط سروصدای ذهن می‌شود. شما به مردم نگاه کنید هیاهو و سروصدای ذهنی راه انداخته‌اند، آی این‌طور است، آن‌طور است، به من نگاه کنید، من همه را درست می‌گویم، من معلومات دارم، دانش دارم، من علم دارم. سروصدا است فقط؟ یا در این گفتارها یک مغزی هم وجود دارد؟ می‌بینید درس‌های مولانا سروصدا نیست. توجه می‌کنید؟

شما چه؟ سرتان فقط سروصدا دارد؟ یا حرف‌هایتان یک باری هم دارد، یک خردی هم توی آن هست، وقتی یکی می‌شنود یک شناسایی در خودش می‌کند؟ اگر سروصدا است فقط، باید بنشینید به خودتان نگاه کنید یک کاری بکنید.

🔟2️⃣7️⃣ ۵۲ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس با این همه خانه و پول و همسر و بچه و مسافرت و غذای خوب و، دیگر بهتر از این می‌خواهید؟ پژمرده و پر از استرس و محبوسِ بیمار است. چه کسی کرده؟ قضا، یعنی خداوند. برای این‌که قضاوت می‌کند در مقابل قضاوت زندگی. فرار هم نمی‌توانی بکنی، پا شوم بروم یک گوشه‌ای قایم بشوم زندگی کنم، از دست خداوند نمی‌توانی فرار کنی. می‌گوید این رحمتِ عالمین، من‌ذهنی می‌گوید رحمت عالمین را ببین! رحمت عالم نبود چه می‌شد؟! اسمش رحمت عالم است، ببین چه بلایی سر ما آورده! برای این‌که مرکزت جسم است.

هیچ‌کَس را مَکر و فَن سودی نکرد
پیشِ بازی‌هایِ مَکّارِ قَضا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

مَکّار: حیله‌گر، فریب‌دهنده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«مَکر و فَن» یعنی فکر کردن برحسب همانیدگی‌ها، من‌ذهنی داشتن. شما وقتی دیدتان برحسب عینک همانیدگی است یا درد است، وقتی خشمگین هستید فکر می‌کنید، مکر و فن است این. مکرِ من‌ذهنی، فکر کردن من‌ذهنی و زرنگی‌های من‌ذهنی، آقا ما زرنگ هستیم، ما کار را پیش می‌بریم. مکر و فن در مقابل اسرار قضا، مکر و فن در مقابل، مکر و فن دائماً با قضاوت شما، منتها با حیله‌گری و زرنگی همراه است، کار نمی‌کند. سودی نمی‌کند برای این‌که ما اسرار قضا را نمی‌دانیم.

«پیشِ بازی‌هایِ مَکّارِ قَضا» یعنی نه این‌که خداوند مکار است، عقل کل اسراری دارد، در هر لحظه در کار جدید است با شعور بی‌نهایت، شما هم داری حقه‌بازی می‌کنی، زرنگی می‌کنی با من‌ذهنی‌ات، با عقل محدود‌ت، خب کار نمی‌کند دیگر. درست است؟ گفتیم این معکوس‌بین است، حتی صلاح خودش را هم نمی‌داند. و یک آیه‌ای هم هست که شما می‌دانید همه‌تان:

«وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَاللّـهُ وَاللّـهُ خَيْرُ الْماكِرین.»
«آنان مكر كردند، و خدا هم مكر كرد، و خدا بهترين مكركنندگان است.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۵۴)

در این‌جا نه این‌که خداوند حیله‌گر است. خداوند بی‌نهایت شعور است، عقل است، عقل کل است و ما می‌دانیم که عقل من‌ذهنی ما عقل جزو است، سبب‌سازی است، مربوط به‌ جسم‌ها است، صلاح خودش را نمی‌داند و در مقابل اسرار قضا کاره‌ای نیست. یعنی ما شکست خواهیم خورد، نمی‌توانیم با عقل من‌ذهنی زندگی‌مان را پیش ببریم، حتی اگر اولش بخت به ما یاری کند، موقعیتمان خوب باشد. گفت اگر بروید از چشمِ ضربه‌زنندگان پنهان بشوید، خداوند شما را مثل یک گل سرخ خلق کرده باشد، همه‌چیزتان زیبا باشد، به‌زودی افسرده می‌شوید. توجه کنید!

این قَضا را دوستان خدمت کنند
جان کُنَند از صِدق، ایثارِ قَضا

گَرچه صورت مُرد، جان باقی بمانْد
در عنایت‌هایِ بسیارِ قَضا

جَوْز بِشکَست و بمانْده مغز، روح
رَفت در حلوا ز انبارِ قَضا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

جَوْز: گردو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

درست است؟ جُوز یعنی گردو. البته جَوْز است که ما جَوْز در فارسی نمی‌خوانیم، همین جُوز درست است.

خب فهمیدیم این مکر و حیلهٔ ما در من‌ذهنی، سبب‌سازی ما در مقابل اسرار قضا کار نمی‌کند. شما می‌خواهید دوستِ قضا بشوید؟ دوست قضا بشوید باید فضا را باز کنید در این لحظه. می‌خواهید دوست خداوند بشوید؟ دوستان قضا به او خدمت می‌کنند، دشمنی نمی‌کنند، نوک‌به‌نوک درنمی‌آیند، مسابقه نمی‌دهند. شما نباید بگویید هرجور شده من کار را با سبب‌سازی ذهنی پیش خواهم برد. تسلیم بشوید، به این حرف‌ها گوش بدهید قبل از این‌که دیر بشود.

پس دوستانِ قضا به قضا خدمت می‌کنند، چه‌جوری؟ با فضاگشایی، تعطیل کردنِ قضاوت و مقاومت من‌ذهنی، خودشان را می‌سپارند به قضا. توجه هم بکنید که این‌که ما می‌گوییم قضا، بعضی موقع‌ها مفهوم غلط را مردم از آن گرفته‌اند، فکر می‌کنند قضا چیز بدی است، می‌گویند آقا خداوند از قضا و قدرش دور کند. قضا یعنی قضاوت خداوند و آن کسی که می‌گویید قضا گرفته بود، آن همان قضای بد است که انسان برحسب من‌ذهنی فکر می‌کند، عمل می‌کند و مخالف اسرار قضا درمی‌آید، ضربه‌اش هم می‌بیند. همین بیت جواب سؤال شما است دیگر.

🔟2️⃣7️⃣ ۵۰ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

که تو آن هوشی و باقی هوش‌پوش
خویشتن را گم مکن، یاوه مکوش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۱)

یاوه: هرزه، بیهوده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

که تو آن هوش هستی، بقیه هر‌چه هست که ذهن ایجاد می‌کند «هوش‌پوش» است. خودت را گم مکن در فکرهایت، در کارهایت، بیهوده مکوش. درست است؟ بعد از این یک شکل دیگر می‌آید [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] که حقیقت وجودی انسان است.

می‌شدی غافل ز اسرارِ قَضا
زخم خوردی از سِلَحدارِ قَضا!

این چه کار افتاد آخِر ناگهان
این چُنین باشد چُنین کارِ قَضا!
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

می‌شدی: می‌رفتی، از مصدر شدن به‌معنیِ رفتن
قَضا: تقدیر و حُکمِ الهی
سِلَح: جنگ‌افزار، سلاح
سِلَحدار: سلاحدار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و شما می‌بینید که وقتی عمل واهمانش انجام می‌دهید، عذرخواهی می‌کنید از زندگی، مرکزتان را عدم نگه می‌دارید، این لحظه با پذیرش اتفاق این لحظه شروع می‌شود. بعداً می‌بینید که فضا باز شد از درون شما شادی بی‌سبب از ذاتتان جوشید آمد بالا و شما دست به صنع می‌زنید.

امروز گفت صنع کار هر دیدار نیست. صنع کار این دیدار است، که شما غافل نشوید از اسرارِ قضا. برای صنع شما نباید از مسائلتان از موانعتان از دشمنانتان یا از دردهای قبلی ضربه بخورید. صنع یعنی آفرینندگی. من‌ذهنی آفریننده نمی‌تواند باشد، گیج است خودش. درست است؟ پس این دو بیت را خواندیم:

می‌شدی غافل ز اسرارِ قَضا
زخم خوردی از سِلَحدارِ قَضا!

این چه کار افتاد آخِر ناگهان
این چُنین باشد چُنین کارِ قَضا!
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

می‌شدی: می‌رفتی، از مصدر شدن به‌معنیِ رفتن
قَضا: تقدیر و حُکمِ الهی
سِلَح: جنگ‌افزار، سلاح
سِلَحدار: سلاحدار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

سه بیت بعدی این‌ها هستند:

هیچ گُل دیدی که خندد در جهان
کاو نَشُد گِریَنده از خارِ قضا؟!

هیچ بَختی در جهان رونق گرفت
کاو نَشُد مَحبوس و بیمارِ قَضا؟!

هیچ‌کَس دُزدیده رویِ عیش، دید
کاو نَشُد آوَنگ، بر دارِ قَضا؟!
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

مَحبوس: حبس‌شده، زندانی، بندشده
آوَنگ: هر چیزِ آویخته و معلّق
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

آونگ یعنی آویزان. هر چیز آویزان‌شده و معلق. محبوس یعنی حبس‌شده. این سه بیت هر کدام یک جنبه‌ای از انسان را نشان می‌دهد. «هیچ گُل دیدی» ظاهراً می‌گوید هیچ گلی را دیدی مثلاً گل رز را دیدی، گل سرخ را دیدی که در جهان باز می‌شود ولی پس از یک مدتی پژمرده می‌شود به گریه می‌افتد.

حالا آن را بیاور به یک انسان، انسانی که همانیده شده براساس همانیدگی‌ها شکوفه می‌شود. فرض کن که یک خانمی، یک آقایی فرق نمی‌کند، با بدنش با زیبایی صورتش با زیبایی اندامش همانیده شده دارد باز می‌شود، مثلاً فرض کنیم در سی‌سالگی بازِ باز بشود دیگر. همانیده با زیبایی صورتش است، می‌خندد در جهان، منتها برحسب همانیدگی می‌خندد نه برحسب زندگی. همین‌که برحسب همانیدگی‌ها می‌خندیم ما، زمان دشمن ما می‌شود.

توجه می‌کنید؟ با هر چیزی که همانیده می‌شوید یادتان باشد در طول زمان، برای زمان شروع می‌کند به از بین بردن این. مثلاً یک کسی با زیبایی‌اش، زیبایی صورتش همانیده هست، پس از یک مدتی خب این صورت یک خرده پژمرده می‌شود. شروع می‌کنیم به تزریق کردن، عمل کردن، این‌جا را بریدن آن‌جا را دوختن، می‌بینیم زشت‌تر شد. چرا شما از این زیبایی می‌خواهی زندگی بگیری؟ برای آن‌که همانیده شده‌ای.

شما فکر می‌کنید درست می‌توانید بکنید‌؟ موی سفید را می‌شود رنگ کرد، می‌شود واقعاً مثل اصل سیاه کرد؟ مو سفید می‌شود دیگر! صورت هم چروک می‌شود. پس یک انسانی که براثر زیبایی‌هایش می‌خندد ولی با آن‌ها همانیده شده، خواهد گریست مگر هر‌چه زودتر عمل واهمانیدگی انجام بشود.

یعنی با هر قسمتی از بدنمان، فکرمان، هر چیزی که مربوط به ما است بر‌اثر آن ما شکوفا می‌شویم، می‌گوییم آهای مردم نگاه کنید. خودمان هم نگاه می‌کنیم. به‌به! بابا توی آینه نگاه می‌کنم عجب هیکلی، عجب صورتی! اصلاً بهتر از این نمی‌شود. از همه سَر هستم من، مجلس که وارد می‌شوم همه نگاه می‌کنند به قد و هیکل و! فردا به گریه می‌افتد «از خارِ قضا».

🔟2️⃣7️⃣ ۴۸ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس مثل ملایک در این لحظه می‌گویید که علمی ندارم، نمی‌دانم تا دست تو را آن چیزی که زندگی به شما می‌دهد، بگیرد.

چون ملایک گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰)

مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.

«عَلَّمْتَنا» یعنی ما چیزی، مثل فرشتگان می‌گوییم که «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» یعنی ما می‌گوییم خدایا، هر لحظه در کار جدید هستی، ما هم سِرّ قضا را نمی‌توانیم با سبب‌سازی ببینیم، پس فضا را باز می‌کنیم، تو بگو ما چکار کنیم. ما بلد نیستیم.‌ این معنای شکستگی هم هست که «اشکسته می‌رهد، اِشکسته شُو»، قبلاً گفتیم. درست است؟

پس:

چون ملایک گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰)

مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.

«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منزّهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲)

همین‌طور این آیهٔ قرآن هست. گفتند، یعنی فرشتگان گفتند، منزّهی تو. ما هم می‌گوییم. توجه کنید که فضاگشایی ما را از جنس فرشته می‌کند، فرشته یعنی از جنس زندگی. گفتند منزّهی تو، فرشتگان گفتند، ما هم همین را می‌گوییم. تو پاک هستی فقط ما ناپاک هستیم که به‌خاطر همانیدگی‌ها و درد‌های ما، ما را هم علم تو پاک می‌کند.

«منزّهی تو ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌ای دانشی نیست، تویی دانای حکیم.» پس خداوند دانای حکیم است. ما با عقل من‌ذهنی و سبب‌سازی دانای حکیم نیستیم. پس ما سبب‌سازی و فکر به‌وسیلهٔ ذهن نمی‌کنیم تا خداوند دانایی خودش را و سبب‌سازی خودش را به معرض نمایش بگذارد.

تو سبب‌سازی و داناییِ آن سلطان بین
آنچه ممکن نَبُوَد، در کفِ او امکان بین
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۰۲)

و دوباره بیینید این‌جا «کُن‌فَکان» آمده.

دَمِ او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ‌ فَیکون ‌است نه موقوفِ علل
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)

نَفَخْتُ: دمیدم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس کار خداوند می‌گوید بشو و می‌شود. دیگر امروز همه‌چیز را فهمیدید شما. کار خداوند می‌گوید «بشو، می‌شود» و ما را از من‌ذهنی و سبب‌سازی ذهنی، فقط او باید بگوید بشو و می‌شود، خلاص بشویم. با سبب‌سازی ذهنی نمی‌توانیم خلاص بشویم. با سبب‌سازی ذهنی، من‌ذهنی قوی‌تر می‌شود.

پس «موقوفِ علل» یعنی سبب‌سازی نیست. رهایی ما بستگی به این ندارد که ما برویم در ذهن منطقی فکر کنیم، چه‌ می‌دانم عاقلانه فکر کنیم، علمی فکر کنیم، همچون چیزی وجود ندارد. فقط قضا و «کُن‌فَکان» است که این‌جا کار می‌کند. یعنی شما بگویید قضاوت من صفر، او قضاوت کند، پس فضا باز می‌شود. او می‌گوید بشو و می‌شود، مرکز شما هم عدم می‌شود.

و هر لحظه یا این لحظه، این «نَفَخْتُ» یعنی او می‌دمد، زندگی می‌دمد لحظه‌به‌لحظه. چه کسی مقاومت می‌کند؟ ما! الآن با این شعرها یاد گرفتیم که نکنیم. تمام شد رفت! مقاومت نمی‌کنی، قضاوت هم نمی‌کنی، یک‌دفعه می‌بینی مرکز شما از آفلین دارد پاک می‌شود، یکی دارد پاک می‌کند. می‌بینید امروزتان بهتر از دیروز شد. توجه می‌کنید؟ و این بستگی به سبب‌سازی ذهنی شما، موقوف علل نیست.

خب می‌بینید دیگر، این‌ها را هم که دیدید. [شکل ‌۱۷ (مثلث فضاگشایی)] «دَمِ او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر». «نَفَخْتُ» از آیهٔ قرآن آمده می‌گوید که ما را از جسم ساخته به ما دمیده، یعنی هر لحظه می‌دمد. ما جسم هستیم فقط دَم او، آن‌جا هم می‌گفت باد، دم او است که به ما عقل می‌دهد، ما را خلاص می‌کند، فکر سازنده می‌دهد ولی مقاومت باید صفر باشد. درست است؟

اما یک مثلث دیگر داریم که مثلث واهمانش است. [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)] که همان‌طور که می‌گوید آدم متوجه شد که مرکزش را جسم کرده و درواقع خودش زندگی‌ خودش را خراب می‌کند. الآن شما هم متوجه شدید. پس شما عذر‌خواهی می‌کنید از خداوند که تا حالا تو را ملامت می‌کردم، این بلاها را سر من آوردی، واقعاً من خودم آوردم!

بعد از این من با پذیرش اتفاق این لحظه، مرکزم را عدم خواهم کرد. مرکز عدم یعنی آوردن خداوند به مرکز شما. من دیگر الآن غافل از اسرارِ قضا نیستم چون اسرارِ قضا از مرکز عدم من جاری می‌شود.

🔟2️⃣7️⃣ ۴۶ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس بدان که این را قضا می‌کند و منظورش این است که این نقطه‌چین‌ها را از مرکزت با شناسایی و فضاگشایی در اطراف آن‌ها به‌اصطلاح برداری و آزاد بشوی. الآن گیر کرده‌ای در این همانیدگی‌ها. پس معلوم می‌شود آوردن چیزهای آفل به مرکز و ایجاد قضاوت و مقاومت از آثار این زخم است. اگر کسی این‌طوری زندگی می‌کند، باید بداند که این زخم را زندگی به او زده‌‌ و آثارش را الآن تجربه می‌کند.

یک کمی کامل‌تر انسانْ افسانهٔ من‌ذهنی درست می‌کند و درنتیجه گفتیم زندگی را تبدیل می‌کند به مانع، مسئله و دشمن و مَآلاً درد. پس می‌بینید که اگر شما شخصی هستید که در مرکزتان همانیدگی هست و قضاوت و مقاومت دارید، هر لحظه زندگی را تلف می‌کنید، یعنی برای خودتان مانع می‌سازید که این موانع ذهنی دلیل بر این باشد، با سبب‌سازی‌تان، زندگی نکنید. یا مسئله می‌سازید، مردم مرتب مسائل مختلف می‌سازند. پس مسئله‌سازی، مانع سازی، دشمن‌سازی از علائم چیست؟ از علائم این زخم است، آثار این زخم است که در ما مانده.

شما وقتی مانع ذهنی می‌سازید با سبب‌سازی می‌گویید که مثلاً من هنوز ازدواج نکرده‌ام، نباید بتوانم خوب زندگی کنم، در این لحظه پُر زندگی نمی‌توانم بکنم. من خانه نخریده‌ام، من بچه‌دار نشده‌ام، من مدرکم را نگرفته‌ام. این‌ها موانعی است که ذهن ایجاد می‌کند، به‌خاطر این‌که شما من‌ذهنی دارید. و یک عده‌ای انواع و اقسام راه‌ها پیدا کرده‌اند مسئله بسازند.

یک چیزی که شما نگاه می‌کنید به آن، ببینید در خودتان، اولاً خودتان برای خودتان مسئله نسازید. موقع مسئله ساختن ببینید ساختن مسئله درواقع قرض کردن درد از این جهان است. خداوند مسئله نمی‌سازد. ببینید آیا ضرورت دارد من این مسئله را بسازم؟ ضرورت دارد در کار دیگران دخالت کنم؟ ضرورت دارد این حرف را بزنم؟ ضرورت دارد این غذا را بخورم؟ ضرورت دارد مثلاً این مواد را مصرف کنم؟ ضرورت دارد وقتم را تلف کنم؟ ضرورت دارد در سوشال‌مدیا (رسانه‌های اجتماعی :social Media) این‌قدر بگردم؟ همهٔ این‌ها را می‌توانید بررسی کنید که برای خودتان مسئله نسازید.

به‌علاوه چون دیگران هم خرّوب هستند، من‌ذهنی دارند، اگر دیگران مسئله می‌سازند، یک جوری باید فضاگشایی کنید و این مسئله به شما نخورد‌. شما ممکن است درگیر مسائل زیاد هستید که نمی‌توانید فضا را باز کنید، هر لحظه این مسائل به شما حمله می‌کنند، یا خودتان می‌سازید یا دیگران. خوب نگاه کنید این دو بیت را با این شکل‌ها بررسی کنید.

اما یکی از آثار این زخم که مولانا در این بیت اول می‌گوید، پندار کمال است. هر کسی که من‌ذهنی می‌سازد، فکر می‌کند عاقل‌ترین شخص دنیا است، احتیاج به مشورت ندارد، همه‌چیز را می‌داند، ولی واقعاً نمی‌داند. آن چیزی که می‌داند یک سری علت‌ها است، یعنی سبب‌ها است در ذهن و حالت سبب‌سازی است که بیشتر اوقات این سبب‌سازی حتی در دنیای مادی هم کار نمی‌کند. برای همین است که ما این‌همه در دنیای مادی شکست می‌خوریم. برای همین است مولانا می‌گوید:

علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذودَلال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴)

ذودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این مثلث [شکل‌۱۶ (مثلث پندار کمال)] را من کشیده‌ام، شما بدانید که یک مثلثی این زخم و آثار این زخم به‌وجود می‌آورد که یکی‌اش پندار کمال است، یکی‌اش ناموس است. ناموس به‌اصطلاح حیثیت بدلی یا مصنوعی من‌ذهنی است. من‌ذهنی اصلاً حیثیت ندارد، یعنی بی‌حیثیت‌ترین چیز در این کائنات همین من‌ذهنی است، هیچ ارزشی ندارد. برای همین است که در من‌ذهنی ما مرتب از این جهان ارزش قرض می‌کنیم، این ساعت طلا این‌قدر قیمت دارد، این گردنبند این‌قدر قیمت دارد، این لباس این‌قدر از فلان‌جا خریده‌ام، این اتومبیل نصفش طلا است. این‌ها ارزش‌هایی است که می‌گوییم من برای مقایسه با شما به خودم می‌خواهم جمع کنم تا ناموس داشته باشم!

ناموس اصلی درواقع ناموس خداوند است، که ما باید به او زنده بشویم. ناموس اصلی ما ناموس عشق است. «حیثیت» عشق دارد. درست است؟ و درد همه‌اش از این جهان قرض شده. توجه می‌کنید که برای کسب ناموسْ ما چیزها را از این جهان قرض می‌کنیم، ارزش‌ها را.

و درد را هم که خداوند به ما نداده. شما مطمئن باشید وقتی از خداوند جدا شدید، وارد این جهان شدید، شما درد نداشتید. من فکر نمی‌کنم شما می‌گویید که مثلاً خداوند این‌قدر غصه دارد شب‌ها خوابش نمی‌برد و قرص می‌خورد، با قرص می‌خوابد، و پیر هم هست دیگر، این‌همه با قرص خوابیده، الآن اصلاً خوابش نمی‌برد شب و روز. این چیزها را می‌گویید شما؟!

🔟2️⃣7️⃣ ۴۴ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۱۷ (مثلث فضاگشایی)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۶ (مثلث واهمانش)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۲۷ گنج حضور
فایل تصویری - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس چرا ایمن شَوی بر رایِ دل
عهد بندی تا شَوی آخِر خَجِل؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۵)

این هم از تأثیرِ حکم است و قَدَر
چاه می‌بینیّ و، نتوانی حَذَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۶)

حَذَر: پرهیز کردن، دوری کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

چرا خاطرجمع می‌شوی بر آن چیزی که مرکزت می‌گوید؟ مرکز را بگذار دستِ ایشان. اگر با سبب‌سازی من‌ذهنی که مرکزت است، یک دیگ است، یک حرفی بزنی، یک عهدی ببندی، توی آن می‌مانی. این زاهد کوهی هم همین را کرد، ان‌شاءالله نگفت. نگفت می‌خواهم هر لحظه فضا را باز کنم از او کمک بگیرم، «او هر لحظه در کار جدیدی است.» با همین کهنگی‌اش پیش می‌رفت، گفت ما زندگی‌مان را با خرد کُل می‌خواهیم حل کنیم، با من‌ذهنی، سبب‌سازیِ خودمان. برای همین می‌گوید چرا با سبب‌سازی و عقل من‌ذهنی خاطر‌جمع بشوی؟ و عهد ببندی با من‌ذهنی و آخرسَر شرمنده بشوی؟

این هم از تأثیر همین حکم قضا و قدر است، که شما چاه می‌بینی، شما این اشکال را در خودت می‌بینی، ولی نمی‌توانی حل کنی. پس باید فضا را باز کنی، حکم قدر می‌گوید که اگر یک چیزی را در مرکزت گذاشتی، از طریق آن دیدی، سبب‌سازی کردی، شرمنده خواهی شد. من هر لحظه مرکزت را تغییر می‌دهم، شما توی آن می‌مانی، که مانده‌ایم.

نیستْ خود از مرغِ پَرّان این عجب
که نبیند دام و افتد در عَطَب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۷)

عَطَب: هلاک شدن، هلاکت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این عجب که دام بیند هم وَتَد
گر بخواهد، ور نخواهد، می‌فتد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۸)

وَتَد: میخ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

چشمْ باز و گوشْ باز و دامْ پیش
سویِ دامی می‌پَرَد با پَرِّ خویش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۹)

عَطَب: هلاک شدن، هلاکت. وَتَد: میخ. می‌گوید ما اول که وارد این جهان شدیم خب دام را نمی‌دیدیم، نمی‌دانستیم که اگر همانیده بشویم می‌افتیم به تله. و مولانا می‌گوید در زمانه که مثل ما ابله پیدا می‌شود که صاحب دام باشد، فقط خودش را صید کند.

در زمانه صاحبِ دامی بُوَد
هم‌چو ما احمق که صیدِ خود کند؟!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷)

ما هر لحظه صاحب دامی هستیم که خودمان را صید می‌کنیم، وارد این جهان شدیم دام را ندیدیم، همانیده شدیم، الآن شما با شعرهای مولانا می‌فهمید که توی دام گرفتار شدید. می‌گوید اول اگر آدم دام را نبیند خب بیفتد در دام و هلاکت، در دام من‌ذهنی، این عجیب نیست.

عجیب این است که الآن این چیزها را می‌دانیم با ذهن، دام را می‌بینیم، میخ را هم می‌بینیم، دانه را هم می‌بینیم آن‌جا گذاشته‌اند، که اگر برویم طرفش گیر می‌افتیم، ولی بخواهیم نخواهیم می‌افتیم، برای این‌که ان‌شاءالله نمی‌گوییم، برای این‌که فضا را باز نمی‌کنیم، چشممان باز است منتها چشم ذهنمان است. «گوش باز و دام پیش» دام را هم می‌بینیم، با پر خودش می‌پرد به دام. این را هم بخوانم:

گر قضا پوشد سیه همچون شَبَت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٢۵٨)

گر قضا صد بار قصدِ جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٢۵۹)

این قضا صد بار اگر راهت زَنَد
بر فرازِ چرخ، خرگاهت زند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٢۶۰)

خرگاه: خیمهٔ ‌بزرگ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس قضا و کُنْ‌فَکان ما را آورده به تله انداخته، باید فضا را باز کنیم او دست ما را بگیرد، عاقبت با سبب‌سازی ذهن رها نخواهیم شد، بلکه با فضاگشایی، او باید دست ما را بگیرد. اگر صد بار قصد جان ما را بگیرد، با ذهنمان ببینیم که دارد ما را می‌کُشد، عاقبت جان زندگی را او به ما خواهد داد.

این قضا اگر صد بار ما را منحرف کند، بیاورد همانیدگی کند، یا به‌هرحال با دلمان بازی کند، آخرسَر فضا را باز می‌کند به‌اندازهٔ بی‌نهایت، وارد فضای بی‌نهایت وسیع ما را می‌کند. یعنی آسمانی که درون ما باز می‌کند بی‌نهایت وسعت دارد.

اجازه بدهید بقیه را بعداً ادامه بدهیم، پس از چند دقیقه برنامهٔ گنج حضور را ادامه خواهم داد.

🔟2️⃣7️⃣ ۴۲ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

مدتی بر نذرِ خود بودش وفا
تا درآمد امتحاناتِ قضا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۷)

زین سبب فرمود: استثنا کنید
گر خدا خواهد به پیمان برزنید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸)

استثنا کنید: «ان‌شاءالله» بگویید، «اگر خدا بخواهد» بگویید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هر زمان دل را دگر مِیلی دَهَم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹)

یک مدتی یادش بود، ذهن داشت بیچاره مثل ما، و دو سه دقیقه یا دو سه ساعت، دو سه روز یادش بود. آقا ما نذری کردیم با خردِ زندگی عمل کنیم، بی‌خردی نکنیم، با سبب‌سازی ذهن عمل نکنیم، تا امتحانات قضا آمد. امتحانات قضا مثلاً یک همانیدگی را آورد زندگی بالا، کما این‌که پایین می‌گوید. ببیند که یک چیزی ذهنش نشان داد که با آن همانیده شده بود، یک دردی را بالا آورد، که هوشش را پایین آورد. امتحان قضا این بود که فضا را باز می‌کند این درویش؟

برای همین فرموده که ان‌شاءالله بگویید. ان‌شاءالله بگویید یعنی هرچه که ذهن نشان می‌دهد اطرافش فضا باز کنید، «زین سبب فرمود: استثنا کنید». استثنا کنید یعنی ان‌شاءالله بگویید. یعنی به‌نام خدا آغاز کنید، این هم نه این‌که فقط به کلمه بگویید: اگر خدا بخواهد، ان‌شاءالله. نه! فضا را باز کنید. «زین سبب فرمود: استثنا کنید». بگویید که اگر خدا بخواهد من به پیمان می‌رسم. این شخص استثنا نکرد. ان‌شاءالله نگفته بود. به ذهنش متکی بود، اما نمی‌دانست که دلش در دست خودش نیست.

پایین می‌گوید دل شبیه دیگِ جوشان است. یک‌دفعه از آن زیر یک درد می‌آید بالا، آقا این رنجشی است که من پنج‌سالگی نمی‌دانم از مادرم داشتم، در ده‌سالگی از پدرم داشتم، الآن آمد بالا می‌خواهد خودش را به شما نشان بدهد. فضا را باز کنید این را بیندازید. شما یک‌دفعه حالتان خراب شد، از امتحان رفوزه شدید.

دارد می‌گوید هر لحظه به دل یک میلی می‌دهم، همان میلی که با آن همانیده هستی. بعد یک‌دفعه یک درد را می‌آورم بالا، یک داغی بر دلت می‌گذارم. پس دل تو دست خداوند است. کار شما ان‌شاءالله گفتن یا فضاگشایی است، تا به آن نذر شما، یا به آن عهد وفا کنید. که گفتید من می‌خواهم بعد از این خردِ زندگی، خردِ کل، زندگی من را اداره کند. استثنا کنید: «ان‌شاءالله» بگویید، اگر خدا بخواهد، ولی نه زباناً. دیگر می‌فهمیم دیگر.

کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جَدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰)

«در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیّت من خارج نمی‌شود.»

یعنی این لحظه خداوند می‌گوید من یک کار جدید دارم که شما با ذهنت نمی‌توانی حدس بزنی. من یک چیزی را می‌آورم به تو نشان می‌دهم، تو فقط فضا را باز کن این را بینداز.

«کُلُّ اَصْباحٍ» یعنی همهٔ صبح‌ها، صبح این لحظه است، من در کار جدید هستم و هیچ‌چیزی از حیطهٔ قدرت من خارج نیست. پس تمام ذرات کاریِ شما در حیطهٔ نفوذ زندگی است، خداوند است. بامداد یعنی این لحظه، فاصلهٔ بین تاریکی و روشنایی. و البته این درویش گفته من همیشه روشن خواهم ماند، نمی‌دانست که یک مقدار زیادی درد دارد، همانیدگی دارد.

پس شما عهد می‌کنید با خداوند، پس از این من فقط به خرد کُل دست خواهم داد، من مُسبب را می‌آورم، من سبب‌ها را. همین‌طوری با ذهن نگویید، ان‌شاءالله را در عمل اجرا کنید. می‌گوید:

«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
«هر كس كه در آسمان‌ها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹)

این آیه هم مهم است، می‌گوید که هر کسی‌ که فضا را گشوده اصلاً ذهن نیست، در آسمان است، هر کسی‌ که به آسمان نمی‌رود توی ذهنش است، هر دوی این‌ها احتیاج به او دارند. و او این لحظه و هر لحظه در یک کار جدید است که جزو «اَسرارِ قضا» است. درست است؟ که ما نمی‌دانیم با ذهنمان. همهٔ این‌ها ثابت می‌کند به شما که شما «سِرِّ قضا» را نمی‌دانید، پس سبب‌سازی نکنید. بله این دو مطلب هم مهم است، این را هم بخوانم:

در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پَری‌ست
در بیابانی اسیرِ صَرصَری‌ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴١)

صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

باد، پَر را هر طرف رانَد گِزاف
گَه چپ ‌و، گَه ‌راست با صد اختلاف
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۲)

🔟2️⃣7️⃣ ۴۰ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این پدیده پس از یک مدتی در شما به‌وجود می‌آید، «هرزه داند جَهْد و اَکساب و دکان». معنی‌اش این نیست که ما نباید کار کنیم، ولی کسب کردن برحسب من‌ذهنی و دکّان من‌ذهنی را باز گذاشتن و همانیدگی‌ها یا خود را بر‌حسب همانیدگی‌ها فروختن، این‌جور دید سزاوار صنع او نیست. اِشکال ما همین است دیگر، من‌ذهنی را نگه می‌داریم و تمام مزایای دیدار خدا را می‌خواهیم، این امکان ندارد. شما می‌دانید که اگر فضا را باز کنید مُسَبِّب را در لامکان ببینید می‌فهمید که کار کردن در ذهن دیگر فایده ندارد و باعث سرافکندگی و رسوایی ما هم هست.

از مُسَبِّب می‌رسد هر خیر و شر
نیست اسباب و وسایط ای پدر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴)

جز خیالی مُنعقِد بر شاه‌راه
تا بمانَد دُورِ غفلت چندگاه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۵۵)

پس هر خیر و شری که به ما می‌رسد، هر خوبی می‌رسد، برکت زندگی می‌رسد یا شرِّ من‌ذهنی می‌رسد مُسَبِّب است پشتش. ما که این را نمی‌دانیم، می‌گوییم این کرده، آن کرده، دشمنان ما کرده‌اند؛ از مُسَبِّب است. پس حواست به خودت باشد، ببین چکار می‌کنی. مُسَبِّب هر لحظه با شما است. عقلِ کل هر لحظه با شما است.

«نیست اسباب»، یعنی سبب‌های ذهنی و سبب‌سازی‌ای نیست ای پدرِ من. اما این اسباب و سبب‌سازی یک خیالی منعقد است، یعنی بسته شده‌است بر شاه‌راهِ شما و تمام انسان‌ها. تمام انسان‌ها درواقع در یک شاه‌راهی هستند، جلویشان یک خیالِ منعقد هست. پس من‌ذهنی بینید می‌گوید یک خیال است. و این تا موقعی می‌ماند که خداوند شما را تبديل کند. ولی شما چقدر می‌خواهید این بماند؟ بستگی به شناسایی شما دارد، بستگی به کار درست شما دارد.

یعنی من‌ذهنیِ شما یک خیال منعقد است در شاه‌راهِ شما. و این تا زمانی که شما رشد کنید و از این ناپختگی دربیایید خواهد بود. همین‌طور در راه بشریت. چقدر من‌ذهنی باید در راه بشریت بماند؟ ما فرصت می‌خواهیم دیگر. در مورد شخص شما بستگی دارد این‌که چقدر می‌خواهید دردهایتان را ببینید بیندازید.

امروز گفتیم انشا بنویسید که مثلاً شما می‌روید به گذشته؟ نروید! شما حواستان می‌رود به یکی دیگر به‌جای تمرکز روی خود؟ مواظب باشید. خب عمر این خیال منعقد بستگی به این دارد که شما چه می‌خواهید، چقدر می‌خواهید این خیال سر راه شما بماند؟ شما باید رد بشوید. درست است؟

چون راه رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ است
چُونَت قُنُق کند که بیا، خرگَه اندر آ
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱)

قُنُق: مهمان
خرگَه: خرگاه، خیمه، سراپرده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این راه از ذهن تا یکتایی رفتنی است. تا زمانی که من‌ذهنی داری خداوند به چادرش دعوت نمی‌کند، راه رفتنی است. درست است؟ شما می‌خواهید بروید؟ این غفلت ما در ذهن تا زمانی لازم است که ما به خودمان بیاییم. ممکن است هفتاد سال طول بکشد، ممکن است یک سال طول بکشد، ممکن است یک ماه طول بکشد. بستگی به خواست شما دارد.

تیتر
«بقیهٔ قصّۀ آن زاهدِ کوهی که نذر کرده بود که میوهٔ کوهی از درخت باز نکنم و درخت نفشانم و کسی را نگویم صریح و کنایت که بیَفشان، آن خورم که باد افگنده باشد از درخت.»
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴)

اجازه بدهید این هم من برای شما بخوانم این مثنوی‌ها را. این مثنوی هم جالب است و به غزل ما می‌خورد. یک زاهدِ کوهی، و وقتی کوه می‌گوید مولانا معمولاً به کوه‌های فکر اشاره می‌کند، این درویش با خودش عهد می‌کند که من مطابق سبب‌سازی ذهن میوه نخواهم خورد، منتظر خواهم شد که بادِ زندگی بیندازد من بخورم. ولی متأسفانه وقتی این عهد را می‌کند، که ما هم این عهد را می‌کنیم، ان‌شاءالله نمی‌گوید. و درنتیجه هر لحظه فضا را باز نمی‌کند، متأسفانه موفق نمی‌شود.

فقط یک قسمت کوچکی را می‌خوانیم. در این قسمت مولانا اشاره می‌کند که اگر شما یک تصمیمی بگیرید، مثلاً در بیت قبل چه بود؟ گفت الآن شما فهمیدید که هر خیر و شر از مُسَبِّب می‌رسد، اسباب و وسایط و سبب‌سازیِ ذهن نیست. و این اسباب و وسایط و سبب‌سازی ذهن یک خیال منعقد است در شاه‌راهِ عبور شما، و دورِ غفلت هم، غفلت هم یعنی فکر کردن و عمل کردن برحسبِ سبب‌سازی ذهن، تا زمانی که شما می‌خواهید می‌ماند. حالا شما می‌گویید من تصمیم گرفتم این خیال منعقد زودی تمام بشود. اگر تمام می‌خواهید بشود، شبیه این زاهد کوهی می‌شوید.

🔟2️⃣7️⃣ ۳۸ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این چه کار افتاد آخِر ناگهان
این چُنین باشد چُنین کارِ قَضا!
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۸)

قَضا: تقدیر و حُکمِ الهی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس شما سبب‌سازی ذهنی می‌کنید به نتیجه می‌رسد یک‌دفعه پاره می‌کند. البته شما ممکن است بگویید باز هم این غلط است، خداوند حالا ما یک گوشه نشستیم کاری با او نداریم او هم با ما کاری ندارد. نه! از درون توجهش به شماست. همه به‌وسیلهٔ خرد کل اداره می‌شوند، شما این حرف را هم نباید بزنید که به ما که کسی توجه ندارد هیچ انسانی به ما توجه ندارد خداوند هم پس توجه ندارد دیگر؛ نیست این‌طور.

بیشترِ احوال بر همان سنت‌هایی که ما عادت کردیم چه کاری کنیم چه می‌شود، می‌رود. اما بعضی موقع‌ها در زندگی شما پیش خواهد آمد که قدرت پاره‌کنندهٔ سنت می‌شود، اما «سنّت و عادت نهاده با مزه»، بامزهٔ مولانا هم خیلی بامزه است، «باز، کرده خَرقِ عادت معجزه»، یعنی بامزه‌اش این است که علی‌الاصول توهّم است، و ولی ما سبب‌سازی ذهنی می‌کنیم و سبب‌سازی‌ها به نتیجه می‌رسند. آن که می‌خواستیم می‌شود و خداوند اجازه می‌دهد که این انجام بشود، اما معجزهٔ او هست که خَرقِ عادت می‌کند. شما همین که عادت می‌کنید فکر می‌کنید سبب‌سازی نتیجه خواهد داد، یک‌دفعه می‌بینید نداد، پاره می‌کند این عادت را.

«… فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَبْدِيلًا ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَحْوِيلًا.»
«… در سنت خدا هيچ تبديلى نمى‌يابى و در سنت خدا هيچ تغييرى نمى‌يابى.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ فاطر (۳۵)، آیهٔ ۴۳)

این همین است دیگر. شما از این سنت‌های ذهن، با این سنت‌های ذهنی که از نظر خداوند هم بامزه هست، می‌گوید این انسان‌ها را ببین چه به سبب‌سازی خود افتخار می‌کنند و زور می‌زنند و، من می‌توانم در آنِ واحد این‌ها را پاره کنم و من این‌ها را می‌بَرم بالاخره به این‌ها یاد بدهم که این سبب‌سازیِ ذهنیِ شما به نتیجه نخواهد رسید، یواش‌یواش منتها به شما می‌گویم.

بی‌سبب گر عِز به ما موصول نیست
قدرت از عزلِ سبب معزول نیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۶)

موصول: به وصلت رسیدن
معزول: عزل‌شده، برکنارشده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید درست است که در جهانِ مادی بدون سبب‌سازی ما به بزرگی نمی‌رسیم، اما «قدرت»، وقتی می‌گوید قدرتِ خالی یعنی خداوند، خداوند «از عزلِ سبب معزول نیست»، یعنی سبب‌ها را می‌تواند عزل کند. شما یک کاری می‌کنید به یک جایی می‌رسید، دوباره یک کار می‌کنید به همان‌جا می‌رسید، دفعهٔ سوم نمی‌رسید، سبب را عزل می‌کند. فقط می‌خواهد نشان بدهد که، الآن نتیجه خواهد گرفت، که شما‌ از سبب‌سازیِ ذهنی به من نخواهید رسید. ولی سبب‌سازی را به‌کار می‌اندازد که چون ما فقط سبب‌سازی بلد هستیم، با سبب‌سازی جلو برویم، سبب‌سازی معزول بشود تا بفهمیم که قدرت خداوند وجود دارد. بعد الآن می‌گوید:

ای گرفتارِ سَبَب، بیرون مَپَر
لیکْ عَزْلِ آن مُسَبِّب ظَنْ مَبَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۷)

هرچه خواهد آن مُسبّب آورَد
قدرتِ مطلق سبب‌ها بردَرَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۸)

ما همه گرفتار سبب هستیم و سبب‌سازی. می‌گوید از سبب‌سازی بیرون مپر. کسی که این حرف‌ها را می‌شنود و در من‌ذهنی است می‌گوید آقا سبب چیست؟ اصلاً سبب‌سازی چیست؟ بگذار کنار خداوند خودش درست می‌کند. نیست این‌طور، هیچ کاری را خداوند درست نمی‌کند. شما باید درست کنید. اما باید شما ببینید که این سبب‌سازی‌هایی که می‌کنید، همین پایین هم می‌‌گوید، می‌گوید که، نه همین بیت است، مُسَبِّب را عزل نکن، خداوند را با فضا‌گشایی در زمینه نگه دار. این بیت‌ها هم مهم هستند اگر بفهمیم.

ما همه گرفتار سبب‌سازی ذهنی هستیم، و این اِشکال ماست دیگر. هر لحظه قادر نیستیم فضا را باز کنیم و عقل کل ما را اداره کند. ما با سبب‌سازیِ خودمان می‌خواهیم خودمان را اداره کنیم، که گفتیم این سبب‌سازی و عقل من‌ذهنی خرّوب است، به‌تدریج ما یاد می‌گیریم که این خرّوب است سبب‌سازی کار نمی‌کند و از سبب‌سازی بیرون می‌آییم.

بنابراین می‌گوید یک‌دفعه این حرف‌ها را نشنوی بگویی سبب‌سازی چیست؟ نه. شما می‌دانید برای متوقف کردن اتومبیل باید ترمز کنی، برای سرعتش باید پدال گاز را فشار بدهی، سَرِ پیچ باید بپیچی، اگر نپیچی که می‌زنی به دیوار. شما از سبب بیرون نپر، شما نمی‌گویی باید خداوند دیگر سَرِ پیچ خودش بپیچاند دیگر! نه حواست باید به رانندگی باشد. اما مُسَبِّب را در زمینه نگه دار، نگو خودم فقط می‌کنم.

«لیک عزلِ آن مُسَبِّب ظَن مَبَر»، یعنی به فکرت نیاور که خداوند من را تماشا نمی‌کند و از کار من غافل است. از اَسرار قضا غافل نشو، دائماً عقل آن‌‌وری را بیاور، تا این سبب‌سازی شما هم با عقل آن‌‌وری بشود. توجه می‌کنید؟ ما یواش‌یواش از سبب‌سازی ذهنی می‌رویم به آن سبب‌سازی دانایی سلطان.

🔟2️⃣7️⃣ ۳۶ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شما قابل هستید به اعتبار این‌که از جنس خداوند هستید. فقط یک همانیدگیِ مختصری در این جهان پیدا کردید، با هشیاریِ این‌که این چراغی که من دارم نور زیادی ندارد، من با این باید با یادگیری از مولانا چراغ دیگری را روشن کنم و چراغ دیگر را خداوند روشن می‌کند، موقع روشن کردن من فوت نمی‌کنم. فوت نکنید، بگذارید روشن کند. خداوند روشن می‌کند ما فوت می‌کنیم، خاموش می‌شود.

پس چارهٔ دل همانیدهٔ پر از دردِ ما بخشش است. «مُبْدِل»، تبدیل‌کننده، یعنی خداوند است. پس فضا را باید باز کنید. دادِ او، بخشش او را قابلیّت شرط نیست. یعنی خداوند نگاه نمی‌کند بگوید که واقعاً از نظر ذهنی این قابل است؟ این شرطش نیست. «بلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوست»، شرط قابل بودنِ او بخشش او هست. پس بگذارید او ببخشد، بخشش را بگیرید. گفته من نمی‌گویم به من هدیه بدهید، بلکه گفتم لایق هدیه بشوید.

من نمی‌گویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایقِ هدیه شَوید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴)

آن دلی بیاورید که من بتوانم با آن ارتباط برقرار کنم، فضا را باز کنید. بلکه شرطِ قابلیت بخشش او است، داد یعنی بخشش او «لُبّ» است، مغز است، و قابلیت که شما محاسبه می‌کنید من با ذهن قابل هستم یا نه، این پوست است.

پس اگر شما در مورد خودتان فکر می‌کنید که آدم ناقابلی هستید، ناشایسته‌ای هستید، این پوست است، این را بینداز دور به درد نمی‌خورد. این را یکی به شما داده، یا خودت ساختی برای خودت که من آدم قابلی نیستم برای چه باید من به خداوند زنده بشوم؟ من کجا خدا کجا؟ این محاسبات غلط اندر غلط است. درست است؟
مُبْدِل یعنی تغییردهنده، بدل‌کننده، تبدیل‌کننده. قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی. داد: عطا، بخشش. لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی.

این‌که موسی را عصا ثُعبان شود
همچو خورشیدی کَفَش رَخشان شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۹)

ثُعبان: اژدها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

صد هزاران معجزاتِ انبیا
کآن نگنجد در ضمیر و عقلِ ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۰)

نیست از اسباب، تصریفِ خداست
نیست‌ها را قابلیّت از کجاست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۱)

تصریف: دگرگون کردن، تصرّف کردن در چیزی
قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ثُعبان یعنی اژدها یا مار. تصریف: دگرگون کردن، تصرف کردن در چیزی. و شما می‌توانید بگویید که تصریف برگرداندن. عقل کل چه‌جوری زندگی شما را اداره می‌کند؟ مثلاً «کُن‌ْفَکان» تصریفِ خدا است، سبب‌سازیِ خداوند است. دانایی و سبب‌سازی خداوند همین تصریفِ خدا است. تصریف یعنی برگرداندن.

می‌گوید این‌که می‌دانید وقتی فضا را باز می‌کنیم ما، این عصای ما که این من‌ذهنی عصای ما است دیگر، با آن پول درمی‌آوریم نان درمی‌آوریم، و عصا را هم می‌دانید موسی می‌زد به شاخۀ درخت‌ها برگ‌ها می‌ریخت گوسفندانش می‌خوردند. عصا، ابزار پول درآوردن ما، با فضاگشایی اژدها می‌شود. اژدها یعنی زندگی، در این‌جا از جنس زندگی.

این‌که موسی فضا را باز می‌کرد و عصایش از عصاییت درمی‌آمد الآن می‌شد اژدها، یعنی زندگیِ زنده. و این‌که کَفَش، کفِ دستش را می‌بُرد به بغلش می‌آورد و می‌درخشید، یعنی همین عقل کل می‌رود به عملش به فکرش، «همچو خورشیدی کَفَش رخشان شود».

یک کسی عقل کل را می‌ریزد به فکر و عملش، می‌گوید این کار خدا است. با من‌ذهنی نمی‌شود، با من‌ذهنی بی‌عقلی را ادامه می‌دهد. این‌که این لحظه فضا گشوده می‌شود، شما از جنس زندگی می‌شوید، ناظر می‌شوید، زندهٔ حاضر می‌شوید، و ذهنتان را نگاه می‌کنید، این تصریفِ خدا است.

صد هزاران معجزات پیغمبران که در عقلِ فکر ما نمی‌گنجد یعنی عقلِ ذهن ما نمی‌گنجد و فکرِ ذهن ما نمی‌گنجد، از سبب‌سازی ذهن نیست، «نیست از اسباب». از سبب‌سازی ذهنی ما نیست، بلکه برگردان یا دانایی یا سبب‌سازیِ «قضا و کُن‌ْفَکان» است، یعنی می‌گوید او بشو و می‌شود. با سبب‌سازی این کار را نمی‌توانست بکند. «نیست‌ها را قابلیّت از کجاست؟» یعنی اگر شما من‌ذهنی بشوید، من‌ذهنی یک توهم است، قابلیتش از کجاست؟ کدام من‌ذهنی قابل است؟!

می‌گوید اگر موسی این‌طوری شده، انبیا آن‌طوری شدند، مولانا مولانا شده، به‌وسیلۀ من‌ذهنی‌اش و سبب‌سازی‌اش شده؟ نه، زندگی او را تبدیل کرده، برای این‌که خودش مانع ایجاد نکرده. در بیت‌های قبل گفتیم شما شک دارید به خودتان؟ خودتان را ناقابل می‌دانید؟ ندانید.

می‌گوید اگر، پایین می‌گوید، ما همه‌مان می‌آییم من‌ذهنی می‌سازیم دیگر، مولانا هم من‌ذهنی داشته، پیغمبران هم من‌ذهنی داشتند، خب موقعی که من‌ذهنی داشتند نیست بودند. قابلیت داشتند؟ کدام من‌ذهنی قابلیت دارد؟ شما می‌توانید بگویید این من‌ذهنی قابل است، آن یکی قابل نیست؟ همه نیست هستند، همه سایه هستند، همه مقاومت هستند. این‌ها قابلیت ندارند، قابلیت را می‌گوید او می‌دهد.

🔟2️⃣7️⃣ ۳۴ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«وَ‌هْم را مژده ا‌ست و، پیشِ عقل، نقد»، الآن، «ز‌آن‌که چشمِ و‌هْم شد»، یعنی دیدِ و‌هم، دیدِ من‌ذهنی پوشانندهٔ همان گم‌شده است که خداوند است. پس دیدن برحسب وهم، من‌ذهنی است که خداوند را می‌پوشاند. ولی متأسفانه این من‌ذهنی، وهم به خبر خوش راضی است، «درست خواهد شد»، همه‌چیز درست خواهد شد، الآن خراب است، همه‌چیز درست خواهد شد، با این عقل! با این عقل درست خواهد شد؟ نخواهد شد، مگر شما فضا را باز کنید به عقل دیگری دست پیدا کنید.

کافران را در‌د و مؤمن را بشیر
لیک نقدِ حال در چشمِ بصیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۷۹)

بشیر: بشارت‌دهنده، آن‌که خبر خوش می‌آورد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ز‌آن‌که عاشق در دَمِ نقد است مست
لا‌جَرَم از کفر و ایمان بر‌تر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۰)

کفر و ایمان هر د‌‌و خو‌د د‌ر‌بانِ او‌ست
کاو‌ست مغز و، کفر و د‌ین‌‌ او را د‌و پو‌ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۱)

بشیر: بشارت‌دهنده، کسی که خبر خوش می‌آورد. توجه می‌کنید زندگی، خداوند، عُزیر، برای کافران که در من‌ذهنی هستند درد است، کسانی که انکار می‌کنند، کاملاً انکار می‌کنند. من‌ذهنی دو‌ جور آدم دارد، یکی اصلاً به‌طور کلی خداوند را انکار می‌کند، زندگی را انکار می‌کند، یکی دیگر هم من‌ذهنی است ولی اقرار می‌کند، می‌گوید بله خداوند وجود دارد، ولی در بشارت است، خبر خوش و زنده خواهیم شد، باید عبادت کنیم، این کار را بکنیم، آن کار را بکنیم، خواهد آمد، عشق خواهد آمد، وحدت مجدد صورت خواهد گرفت، ولی در زمان است. پس انکارکنندگان، کافران دائماً درد می‌کشند.

مؤمنان هم که در ذهن هستند، آن‌ها برای‌ آن‌ها هم بشیر است، خبر خوش است، اما در چشم بصیر، کسی که با عدم می‌بیند، با فضای گشوده‌شده می‌بیند، با چشم خداوند می‌بیند، با هشیاری نظر می‌بیند، نقدِ این لحظه است، نقداً در این لحظه وجود دارد. آن دوتا درد است و خبر خوش. البته خبر خوش معنی‌اش این نیست که او درد نمی‌کشد.

برای این‌که عاشق در این لحظه مست است، بنابراین «از کفر و ایمان برتر است». کفر و ایمان در این‌جا یعنی این‌که کسی که کاملاً انکار می‌کند اصلاً اسرار قضا را، یکی هم به اسرار قضا معتقد است منتها در سطح ذهن، می‌گوید راست می‌گویید بله وجود دارد، خداوند هم وجود دارد و اعتقادات ما هم ایجاب می‌کند، منتها ذهنی هستند، در ذهن هستند.

عاشق، آن کسی که با خداوند یکی شده، در این لحظه نقداً زنده است، بنابراین از کفر و ایمان برتر است. «کفر» یک‌ جور ذهن است، «ایمان» یک‌ جور ذهن است، این‌ها به درد نمی‌خورند.

می‌گوید کفر و ایمان هر دو دربان او است. کفر و ایمان نمی‌گذارد شما وارد خداوند بشوید، ایستاده آن‌جا چه شما معتقد باشید، مؤمن باشید، عبادت کنید، منتها ذهن داشته باشید، چه ذهن داشته باشید و کفر کنید، اصلاً انکار کنید، هر دو، شما را نمی‌گذارند وارد بشوید، دربان خداوند هستند این‌ها. «کاو‌ست مغز و»، کسی که زنده می‌شود یا خداوند، توجه کنید که وقتی ما می‌گوییم اَلَست، می‌گوییم انسان، انسان از جنس اوست. «کاوست» یعنی خداوند یا انسان زنده‌شده مغز است، مغز در غزل هم هست، و کفر و ایمان که دو جور باور است، دو جور سیستم فکری است، پوست هستند. «مغز و پوست»، درست مثل این‌که بادام پوست دارد و مغز هم دارد.

شما الآن پایین توضیح می‌دهد، بادام یک پوستهٔ بیرونی دارد که سفت است. آن قسمت درونش به مغز همسایه است، یک ذره با مغز همسایه است، پایین می‌گوید این ایمان است. یک نشت و همسایگیِ مغز حالا یک چیزهایی در ذهن به آن می‌دهد، ولی آن یکی که اصلاً بیرون سفت سفت است. درست است؟ اما شما مغز هستید. نه پوستِ نزدیک مغز هستید، نه پوستِ بیرونی. درست است؟

کفر، قشرِ خشکِ رو برتافته
باز ایمان قشرِ لذّ‌ت یافته
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۲)

قشرهایِ خشک را جا آتش است
قشرِ پیوسته به مغزِ جان خو‌ش است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۳)

مغز، خود از مر‌تبه‌ٔ خو‌ش بر‌تر‌ست
بر‌تر‌ست از خو‌ش که لذّ‌ت‌گُستَر‌ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۴)

بله این‌ها هم آیه‌ها هستند:

«إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ.»
«هر آينه نيكوكاران در نعمت‌اَند،»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ انفطار (۸۲)، آیهٔ ۱۳)

«وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ.»
«و گناه‌كاران در جهنم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ انفطار (۸۲)، آیهٔ ۱۴)

🔟2️⃣7️⃣ ۳۲ 🔟2️⃣7️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel