مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو
اگر یادتان باشد در جریان درست کردن آینه مولانا به ما گفت که «نیستی بَر، گر تو ابله نیستی»، یعنی بگو این چیزی که من دارم شبیه کندهٔ درخت است، درست است که من فکر میکنم خیلی بلدم و پندارِ کمال درست کردم و جلوه میکنم براساس اینها، ولی الآن میفهمم همهٔ اینها مثلِ یک کُندهٔ درخت است، هیچ ارزشی ندارد، نیست است. یک نجار باید بیاید، که آن هم خداوند است، یک اصل بسازد یک فرع. اصلش همین فضای گشودهشده است، فرعش همین جسمم هست که درست میکند، تمام ذرات وجودمان برحسبِ آن خرد زندگی ارتعاش میکنند.
در رخِ مَه، عیببینی میکُنی
در بهشتی، خارچینی میکُنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۴۷)
گر بهشت اندر رَوی تو خارجو
هیچ خار آنجا نیابی غیرِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۴۸)
میبپوشی آفتابی در گِلی
رخنه میجویی ز بَدرِ کاملی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۴۹)
ما واقعاً از جنس خداوند هستیم. منذهنی را که درست میکنیم کارهای منذهنی در رخِ ماه، ماه شب چهارده، که اَلَستِ خودمان باشد، عیب پیدا میکنیم، دنبالِ عیب هستیم. و درواقع در بهشت هستیم، یعنی اگر فضا را باز کنیم وارد بهشت میشویم، ولی در ذهن دنبال «خارچینی» هستیم.
و با من ذهنی نباید در بهشت باشیم. یعنی این جهان از نظر مولانا بهشت است. و ما چون منذهنی داریم دنبال خار میگردیم، چون منذهنی دنبال خار است. معکوسبینی ما هم در منذهنی همین است دیگر، فکر میکنیم دنبالِ زندگی هستیم، ولی دنبال درد هستیم. درست است؟ شما به خودتان نگاه کنید.
میگوید اگر به بهشت بروی تو، منتها در بهشت دنبالِ خار بگردی، در بهشت که خار نیست! غیر از خودت که خار است کسی را پیدا نمیکنی. یعنی ما وارد بهشت میشویم، خداوند میخواهد اینجا بهشت بکند، ولی با منذهنی دنبال خار میگردیم هر کسی خودش خودش را میبیند که خار است. خب شما خودتان را خار نبینید، «گر بهشت اندر رَوی تو خارجو»، بگویید من خارجو نیستم، پس منذهنی هم نیستم، فضا را باز میکنم، «هیچ خار آنجا نیابی غیرِ تو».
تو میآیی آفتابی را در گِلی میخواهی بپوشانی. زندگی، خداوند میخواهد خودش را از مرکز شما بالا بیاورد، شما با گِل میخواهی بپوشانی، این امکان ندارد اصلاً، درنتیجه تو خار میشوی و درد میکشی. از یک بدرِ کاملی که خداوند بهصورت ماهِ شب چهارده میخواهد از مرکز شما بیاید بالا تو عیب پیدا میکنی، «رخنه میجویی». این کارِ منذهنی است. درست است؟
آفتابی که بتابد در جهان
بهرِ خُفّاشی کجا گردد نهان؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۰)
عیبها از رَدِّ پیران عیب شد
غیبها از رَشکِ پیران غیب شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۱)
رَشک: در اینجا یعنی غیرت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
باری ار دوری ز خدمت، یار باش
در ندامت چابک و بر کار باش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۲)
رَشک در اینجا بهمعنی غیرت است. خداوند مثلِ یک آفتاب میخواهد از درون شما بیاید بالا. ما مرتب دنبال معکوسبینی منذهنی هستیم. دنبال عیبجویی هستیم. برحسب منذهنی خودمان را میبینیم، خار میبینیم، چراکه خار درست میکنیم. برحسب وضعیت این لحظه سببسازی میکنیم. از عقل منذهنی استفاده میکنیم. از الگوهای منقبضکننده مثل رفتن به گذشته، مصاحبت با قرینهای خطرناک، منذهنی، توقع از دیگران، تمرکز روی دیگران استفاده میکنیم. گفتیم این الگوهای انقباض را پیدا کنید.
میگوید آفتابی که در جهان میتابد بهخاطر منِ خفاش میرود نهان میشود؟ یعنی سرنوشت انسان این است که این آفتابِ خداوند از دلش بتابد، از دلش بالا بیاید. این منهای ذهنی خفاش شدهاند و میگویند بهخاطر من نیا بالا، منِ خفاش خوشم نمیآید. بهخاطر منِ خفاش پنهان میشود؟ نه، ما باید خودمان را عوض کنیم.
عیبها بهخاطر اینکه پیران رد میکنند عیب میشود. ما باید ببینیم آیا مولانا رفوزه میکند ما را؟ ما مطابق بیتهای مولانا یاد میگیریم، عمل میکنیم؟ «غیبها از رَشکِ پیران غیب شد» آنهایی که پنهان شدند از دید ما بهخاطر غیرت بزرگان است، ما چون با منذهنی میخوانیم مولانا را نمیفهمیم. با منذهنی نخوانید، فضا را باز کنید بخوانید، با پندار کمال نخوانید، با ناموس نخوانید، با «نیستی بَر گر تو ابله نیستی».
«باری ار دوری ز خدمت یار باش» درست است که ما الآن هیچ خدمتی نمیکنیم بهعنوان منذهنی، نمیگویم همهٔ شما ها! آن کسانی که نمیکنند، آن کسی که منذهنی هست، اصلاً فضاگشایی نمیکند، خب از خدمت دور است دیگر. گفت بدون تو من نماز میگزارم، اینکه روا نیست که، زندگی میکنم اینکه زندگی نیست که، من از تو دارم دور میشوم، زندگی خودم را هم خراب میکنم.
🔟2️⃣9️⃣ ۳۵ 🔟2️⃣9️⃣
رغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش
صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷)
این بیت را دیگر خیلی خواندیم. ما مرغ خودمان هستیم، یعنی برای خودمان مرغ هستیم. بهعنوان اَلَست، امتداد زندگی، زندگی هستیم، همهچیزِ خودمان خودمان هستیم، از دیگران چیزی نمیخواهیم. و در ضمن از وقتی که جسمها آمدند بهجای عدم خاصیتهای خداوندی از ما موقتاً رفته، مثل بینیاز بودن، صمد بودن، مثل واحد بودن، یکی بودن. نه؟
شما حس بینیازی میکنید؟ یا هم به مردم احتیاج دارید که شما را تأیید کنند، به شما بگویند شما آدم دوستداشتنی هستید، تا شما خودتان را دوست داشته باشید بهعنوان منذهنی. مردم بگویند شما سرمست هستید، خوشبخت هستید تا شما حس خوشبختی بکنید؟ به برهان جمع احتیاج دارید؟ یا نه، هر لحظه خودتان خودتان میشوید؟ خودتان خودتان را به دام میاندازید، خودتان خودتان را صید میکنید، همیشه آن اَلَست میمانید. برای همین میگوید که
🔺جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عَرَض، باشد که فرعِ او شدهست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸)
«عَرَض» تمام آن چیزهایی که وارد این جهان شدیم ساختیم، مثل منذهنیمان، مثل بدنمان. آن جوهر، آن اَلَستی که از طرف خداوند آمده، آن باید قائم به ذات خودش بشود. بقیهٔ چیزها که میمیرند و حادث هستند و از بین میروند نباید بیایند به مرکز ما، نباید اصل بشوند.
این موقعی میشود که شما شروع کنید از فضاگشایی، و یک جایی آدم بگوید که من اصلاً به مردم احتیاجی ندارم، من احتیاجی به مردم ندارم. نه احتیاج دارم که توجه بدهند به من، نه تأیید کنند که من خودم را تأیید کنم، نه به عقلشان احتیاج دارم، نه به قدرتشان احتیاج دارم، نه به حس امنیتی که به من میدهند احتیاج دارم، نه به ارشادشان.
من جوهر هستم باید روی خودم قائم بشوم. و هرچه هم که آمدم به این جهان پس از ورود به این جهان درست کردم، از جمله جسمم، از جمله فکرم، از جمله دردهایم، اینها یک روزی فرو خواهند ریخت. هرچه زودتر باید به آن جوهر من قائم بشوم، یعنی روی آن بِایستم. و اگر روی این بِایستم، دراینصورت این سروصدا و من را ببینید و اینها را میاندازم دور و دنبال یک «قلاووز» میگردم. در این مورد مولانا است یا با فضاگشایی خداوند است. این بیت را میخوانیم:
اندر این ره ترک کن طاق و طُرُنب
تا قلاووزت نجنبد تو مَجُنب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹)
طاق و طُرُنب: شکوه و جلال ظاهری
قَلاووز: پیشاهنگ، راهنما
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در این راه معنوی فضا را باز کن، فضا را باز کن، فضا را باز کن. این سروصدا را که آی مردم بیایید من را ببینید و ببینید من چقدر باشکوه هستم و، اینها را بینداز دور.
شما حواست را بده در اول به مولانا. این بیتها را بخوان، تا بیت را نخواندی نفهمیدی نَجُنب. نَجُنب یعنی انتخاب نکن. مخصوصاً جاهایی که باید انتخاب کنی مجبور نیستی که انتخابهای منذهنی را بکنی. مجبور نیستی که این لحظه را مهمترین اتفاق ببینی و پایهٔ سببسازی کنی.
میدانی که یک سببسازی دیگری هم وجود دارد که آن مسبّب است و باید آن این کار را بکند. یعنی باید فضا را باز کنید سببسازی را زندگی بکند. اسمش «قضا و کُنْفَکان» هست. سببسازیای که در فضای گشودهشده، گفت این هم یک نوع جادویی است، ولی کار را پیش میبرد. این یکی جادویی، یعنی اتفاق این لحظه، قضاوتِ ما، سببسازی ما، این هم یکجور جادویی است ولی ما را به بیراهه میبرد.
ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا
در کَفَت، دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۸)
«ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی تو است.»
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این استدلال و سببسازیِ ذهنی مثلِ عصا در دستِ کور است. «ای کسی که دلیل در دست تو» یعنی سببسازی تو براساس اتفاق این لحظه «مانند عصایی در دست کور هست، همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی تو است.». یعنی کسی فضا را باز نکند، در ذهن زندانی باشد، و هی دلیل بیاورد، دلیل بیاورد براساس دانستههای ذهنیاش که محدود است، در درون یک فضای جبر مرتب استدلال کند برای قانع کردن خودش و در دیگران، مردم باید بفهمند یا عارفان باید بفهمند این کور است. بهلحاظِ مرکز عدم، چشمِ عدم، کور است. از دانایی ایزدی و قضا و کُنْفَکان استفاده نمیکند. مسبّب را نمیبیند. فقط سببسازی میکند کورکورانه در ذهن. خواهی دید که این سببسازیاش به دردش نمیخورد سببسازیاش نشانهٔ کوریاش است که مثل عصا است.
🔟2️⃣9️⃣ ۳۳ 🔟2️⃣9️⃣
شما نگاه کنید ما خیلی چیزها را غلط میبینیم. شما این بیتها را که میخوانید خودتان را میتوانید تصحیح کنید. مثلاً ما فکر میکنیم اگر حسادت کنیم، کار یکی را خراب کنیم یا بُخل کنیم به نفعمان است. اگر یک کاری کنیم چیزی به کسی نرسد این خیلی چیز خوبی است ما دیده میشویم، اگر یک کسی را خراب کنیم ما دیده میشویم، اگر بلند شویم بهعنوان یک هنری که داریم دیده بشویم این به نفع ما است برای اینکه معروف داریم میشویم همه میدانند که ما یک چیزی را میدانیم دیگران نمیدانند ما باسوادتر هستیم، اینطوری میبینیم. این معکوسبینی است، همۀ اینها عکسش درست است.
ما فکر میکنیم اگر برویم از مردم توقع داشته باشیم چیزی بگیریم و عوضش را ندهیم خب به ما اضافه شده از آن کم شده دیگر این خوب است! نه شما قانون جبران را زیر پا میگذارید. ما فکر میکنیم دیگران مطابق انتظار ما نباید یک کارهایی را بکنند، خودمان را میکُشیم که آنها آن کارها را نکنند، وقتی میکنند ناراحت میشویم، فکر میکنیم این دیدنِ درست است برای اینکه آنها دارند آبروی ما را میبرند.
این دید غلط است در «خُدعهسرا». هر کسی مسئول کار خودش است، هر کاری میخواهد بکند. من مسئول خودم هستم که من کار غلط نکنم، من فضا را باز کنم. شاید همسر من میخواهد یک کارهایی بکند، به خودش مربوط است. توجه میکنید؟ من باید مواظب خودم باشم، نه اینکه بروم دیگران را کنترل کنم. کنترل دیگران فکر میکنیم کار خوبی است، رفتار و گفتار دیگران را ما تعیین کنیم، این نشان قدرت ما است. غلط است، در این خُدعهسرا عوضیبینی خیلی زیاد است.
حالا، با خواندن ابیات ما درست میکنیم اینها را. هر رفتار غلطی را که درست میکنیم جلوی ضرر را میگیریم، جلوی مسئلهسازی را میگیریم، وقت شما تلف نمیشود. توجه میکنید؟
شما نگاه کنید که توقع داشتن و نگرفتن و رنجیدن، که برای اینکه میخواهیم انباشته کنیم ما داشته باشیم بیشتر از دیگران، چقدر به ما ضرر میزند. توقع داشتن که بعضی آدمها بعضی چیزها را نگویند، یک کارهایی را نکنند که به ناموس ما برمیخورد؛ چقدر وقت ما را تلف میکند به ما چه؟! درست نمیبینیم، خُدعهسرا یعنی مرتب فریب میخوریم. ما چرا میرویم گذشته؟ وقت ما تلف میشود، انرژی ما تلف میشود، فرسوده میشویم.
همین، همیشه میگوییم خطکش ذهن را بهکار نبریم. با منذهنی عمل نکنیم، مولانا را نخوانیم بعد تفسیر کنیم توی قالب ذهنیِ خودمان بگوییم که مولانا میگوید، بعد چیزهای خودمان را بگوییم با منذهنی، منذهنیمان را عوض نکنیم، پس از یک مدتی میبینیم موفق نشدیم ناامید بشویم. ناامید شدن خوب است؟ دو سه بار ناامید بشویم دیگر نمیتوانیم ادامه بدهیم. برای چه اینهمه میگوید ناامید نشوید، ناامید نشوید؟ میداند که اول با منذهنیمان شروع میکنیم، تفسیر میکنیم.
شما معنا را درست بفهمید اجرا کنید. وقتی دیدید بیت مولانا با دید منذهنیتان نمیخواند، دید منذهنیتان را باید عوض کنید. نه اینکه بگویید آقا اینجا را نفهمیده یا حالا فهمیده هم که ما حالا اینطوری عمل میکنیم. آنجا را باید درست کنید، برای این میخوانید که درست کنید. اگر درست کنید یواشیواش خواهید دید که کمتر به خودتان لطمه میزنید در این خُدعهسرا، در این سرای فریب.
خشم و ذوقت هر دو عکسِ دیگران
شادیِ قَوّاده و خشمِ عَوان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۲)
قَوّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان را برای همآغوشی به هم برساند.
عَوان: مأمور حکومتی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این بیت خیلی مهم است. میگوید که انسان تمام زندگیاش را عکسالعمل نشان میدهد. آیا رفتار شما براساس فضای گشودهشده است یا فقط واکنش به رفتار دیگران یا حرف دیگران است؟
«خشمِ عَوان» یعنی خشم مأمورِ دولت. مأمور دولت یکی را کتک میزند برای اینکه رئیسش میگوید بزن، برای اینکه او را شاد کند، نه اینکه دلش میخواهد واقعاً. میگوید یک رفتاری و فکری بهطور اصیل از فضاگشاییِ شما سرچشمه میگیرد.
و «قوّاده» هم که میدانید یعنی، قوّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان را برای همآغوشی به هم میرساند. قواده، یک زن و مرد را برای عشقبازی به هم میرساند. وسط واسطه است، ولی ذوق میکند؛ تو چرا ذوق میکنی؟!
حالا، ذوق او را بیاوریم به ذوق خودمان. ذوق ما عکسالعمل منذهنی است نه فضای گشودهشدهٔ ما بهعنوان اَلَست. یک ذوق مصنوعی است، مثل ذوقِ آن قوّاده. ذوق قوّاده واقعاً اصلیت دارد؟ چیزی به او میرسد؟ یا خشمِ عَوان؟ آیا خشمهای ما همه خشمِ عَوان نیست؟ عکسالعملِ منذهنی ما نیست؟ خشم ما بهعنوان اَلَست از ما برمیخیزد یا از منذهنی؟ یا ما داریم این کارها را میکنیم منذهنی ما راضی بشود؟ یا دستور منذهنی یا واکنش آن است؟ ذوق منذهنی ذوق نیست.
🔟2️⃣9️⃣ ۳۱ 🔟2️⃣9️⃣
اینجور بیتها، که میگوید:
چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن
نی قُماش و نقره و میزان و زن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۳)
قماش: رَخت، متاع و اسبابِ خانه
میزان: ترازو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پایان میدهد به این خرافات که بعضیها معتقدند که اگر در این دنیا سختی بکشیم در آن دنیا به راحتی میرسیم. توجه میکنید که این دنیا درون آن یکی دنیاست. آخرت که الآن میگوید، همین فضای گشودهشده است، بهمحض اینکه فضا گشوده بشود متوجه میشویم که عُقبا یا آن دنیا همینجاست که ما میتوانیم به آن برویم و فضای ذهن را که این دنیا را نشان میدهد ببینیم که چهجوری کار میکند.
پس بنابراین اینکه ما میگویم هیچچیز نداشته باشیم، سختی بکشیم، و نه پول داشته باشیم نه خانه، خودمان هم مریض بشویم حالمان بد باشد در آن دنیا به ما پاداش میدهند، چنین چیزی نیست، در آن دنیا هم همان سختی را خواهید داشت.
یا این سختیها را که منذهنی ایجاد کرده اجازه میدهید زندگی اینها را حل و فصل کند شما را تبدیل کند شما همین الآن بروی آن دنیا، یعنی ما پس از ده دوازدهسالگی باید برویم آن دنیا، نه اینکه بعد از اینکه مردیم رفتیم زیر خاک بعداً ما را زنده میکنند به ما میگویند که خب دیگر آنجا چیزی نداشتی و مریض هم که بودی بیا برو بهشت. چنین چیزی نیست. برای همین صحبت عُقبا هم میکرد در اینجا. عُقبا این فضای گشودهشده است، که گشوده بشود، گشوده بشود، شما به بینهایت و ابدیت خداوند زنده میشوید. بهشت هم همین است.
و جهنم هم همین سختیهای ذهن است که ما مرتب دردها را انباشته میکنیم، یک فضای پر از دردِ پر از خرابکاری و پر از مسئله و پر از مانع و پر از دشمن ایجاد میکنیم، هی مرتب مسئله ایجاد میکنیم، جنگ ایجاد میکنیم، بعد میپیچیم دور خودمان، وقتمان تلف میشود، حالمان خراب میشود، چه میدانم آدمها مریض میشوند یا فلج میشوند یا از بین میروند ما غصۀ آنها را میخوریم.
بله! این توهم که در اینجا سختی بکشیم آنجا به راحتی میرسیم این هم افسانهای است که منذهنی ساخته. از این بیتها میتوانیم بفهمیم. اتفاقاً این هم جزو «کژروی» است، که الآن میگوید:
این چنین درماندهایم، از کژرَویست؟
یا ز اخترهاست؟ یا خود جادُویست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۳)
بختِ ما را بردَرید آن بختِ او
تختِ ما شد سرنگون از تختِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۴)
کارِ او از جادویی گر گشت زَفت
جادویی کردیم ما هم، چون نرفت؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۸۵)
زَفت: درشت و فربه، در اینجا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس این چنین درمانده شدیم بهخاطر کژرَوی است. کژرَوی یعنی دیدن یا فکر کردن برحسب همانیدگیها، در ذهن ماندن، انتخابهای ما در ذهن با جبرِ ذهن انجام بشود. امروز گفت اختیار داری بر سبیلت نخند، فضاگشایی کن، چیزها را از مرکزت تمیز کن، فضا را باز کن بگذار او بکوبد او بروبَد، مست خدا شو.
«این چنین درماندهایم»، در کار خودمان ماندهایم گرفتار شدهایم از کژرَویِ ماست. «یا ز اخترهاست؟ یا خود جادُویست؟»، در اینجا میتوانیم بگوییم میخواهد مولانا بگوید آیا گردش ستارگان به این روز انداخته ما را؟ یا جادو شدیم؟ حالا، اخترها را بیاورید به مرکزتان، میگوید آیا این از اخترهای همانیدگی است که ما زندگی را در اینها سرمایهگذاری میکنیم اینها میدرخشند، تا زمانی که اینها میدرخشند و توجه ما را جذب میکنند و اینها را ما میبینیم از اینها است؟ یا خود دیدن برحسب اینها جادو شدن است؟ ما جادو شدیم.
و انگار الآن دو جور جادو میگوید. یکی برود برحسب همانیدگیها ببیند آنطوری جادو بشود به خواب ذهن برود. یکی فضا را باز کند به خواب فضای گشودهشده برود. که میگوید این یکی دوباره که فضای گشودهشده حسنظن است، این یکی سوءظن است. سوءظن یعنی فکرهای بد که خرابکاری بهوجود خواهد آورد و حسنظن یعنی زندگی ما درست خواهد شد.
«بختِ ما را بردَرید آن بختِ او»، حالا قصه هرچه هست شما اینطوری در نظر بگیرید، اگر فضا را باز بکنید این بختِ فضای گشودهشده بختِ منذهنی را میدرد، بخت نیست اصلاً، تختِ منذهنی را سرنگون میکند.
کار آن کسی که فضا را گشوده از جادویی پیش میرود برای اینکه زندگی آن را جادو میکند. توجه کنید فضا که باز میشود ما نمیدانیم چه اتفاقی میافتد. ما نمیتوانیم بفهمیم «قضا و کُنْفَکان» چهجوری کار میکند. پس آن هم یک جور جادویی است. کار او از جادویی پیش میرود، اما ما هم جادویی کردیم پس جادویی کردن برحسب دیدن با همانیدگیها پیش نمیرود.
🔟2️⃣9️⃣ ۲۹ 🔟2️⃣9️⃣
برنامه شماره ۱۰۲۹ گنج حضور
فایل تصویری - بخش سوم
/channel/GanjeHozourMessages
مکرها در کسبِ دنیا، بارِد است
مکرها در ترکِ دنیا، وارِد است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۰)
مَکر: تدبیر
بارِد: سرد، خنک و ناخوشایند، نابهجا
وارد: جایز و رَوا، بهجا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مکر آن باشد که زندان حُفره کرد
آنکه حُفره بست، آن مَکریست سرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۱)
مَکر: تدبیر
حفره: گودال، مَغاک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این جهان زندان و ما زندانیان
حُفره کن زندان و خود را وارهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۲)
حفره: گودال، مَغاک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مکرها یعنی تدبیرها. بارد: سرد. وارد: جایز، روا، بهجا. حفره یعنی گودال. در اینجا مکر بهمعنی تدبیر است. هر فکر و تدبیری میکنی برای اینکه چیزها را از دنیا بیاوری به مرکزت بگذاری، برحسب آنها فکر کنی، این سرد است، ناوارد است. اما هر فکری میکنی اینها را از مرکزت بیرون کنی، فضا را باز کنی، این وارد است. پس این فکرهای خارج کردنِ چیزها از مرکزت وارد است، بهجا است، آن یکیها سرد است، نابهجا است.
میگوید فکر آن است که از طریق فضاگشایی زندان را، زندان ذهن را بکَند و شکاف ایجاد کند و برود بیرون، شما باید از زندان ذهن بروی بیرون. این با فضاگشایی میسر است. آن کسی که منقبض میشود، همانیده میشود، اتفاق این لحظه را پایه میگیرد، حفره را میبندد، این تدبیر سرد است، دارد اشتباه میکند. و همه باید بدانند این جهان زندان است، این جهانی که ذهن نشان میدهد، ذهن ما زندان است، برای اینکه ذهن ما جهان را نشان میدهد. درست است؟ و ما زندانی هستیم. هر کسی باید زندان را حفره کند، یک سوراخی باز کند از آنجا بپرد بیرون، از ذهنش بپرد بیرون و خودش هم باید این کار را بکند. ما از مولانا کمک میگیریم، ولی باید خودمان این کار را بکنیم. بله، این هم حدیث است.
«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»
«دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.»
🌴(حدیث)
یعنی فضای ذهن زندانِ مؤمن است، کسی که از جنس زندگی میخواهد بشود، فضا را باز کند، زندانش است و فضای ذهن همانیده بهشتِ کافر است.
چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن
نی قُماش و نقره و میزان و زن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۳)
قماش: رَخت، متاع و اسبابِ خانه
میزان: ترازو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید دنیا چیست؟ دنیا چیست؟ این است که شما منقبض بشوی، مقاومت کنی و منفصل بشوی، جدا بشوی از خداوند. پس وصل به خداوند نباشی، این میشود دنیا. نه اینکه شما اموال را داشته باشی، خانه، نمیگوید دنیا را ترک کن، میگوید دنیا قُماش و نقره و ترازو و زن نیست. میگوییم دنیا را ترک کن، نه اینکه همسر نداشته باش، ترازو نداشته باش، طلا نداشته باش، خانه نداشته باش، فرش نداشته باش، نه، اینها را میتوانی داشته باشی، ولی اینها نباید توی مرکزت باشد، یعنی اینها را داشته باش، ولی همیشه فضا را باز کن از فضای گشودهشده عمل کن.
🔟2️⃣9️⃣ ۲۸ 🔟2️⃣9️⃣
خواب چون درمیرمد از بیمِ دَلق
خوابِ نسیان کِی بُوَد با بیمِ حَلْق؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰)
دَلق: خرقه، لباس کهنه
نسیان: فراموشی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وقتی شما میدانید که این منذهنی دائماً خرابکاری میکند، میخواهد شما را بکُشد، چطور خوابتان برده در ذهن؟! ما در ذهن خوابیدهایم دیگر، برحسب همانیدگیها. میگوید این آیه نشان میدهد که نسیان، فراموشی، فراموشیِ چه؟ فراموشیِ اینکه ما بیدار باید بشویم، فراموشیِ اینکه ما از جنس اَلَست بودیم، قرار بود مدت کوتاهی در ذهن بمانیم، فراموشیِ اینکه اتفاقات که میافتند مهم نیستند، اتفاقات برای خوشبختی یا بدبختی ما نمیافتند، برای بیدار کردن ما از خواب ذهن میافتند. این جفاها و بیمرادیها برای این است که من دردم بیاید، بگویم که این فضای ذهن جای زندگی نیست، از اینجا باید بپرم بیرون.
«که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه» یعنی نسیان، فراموش کردنِ بیداری و خوابیدن در ذهن گناه است، برای اینکه ما این تسلیم را، این فضاگشایی را بهطور کامل انجام ندادیم، ادامه ندادیم کار را، لحظهبهلحظه فضاگشایی نکردیم.
بعضی از ما خب جفا میآید، یک مدتی کار میکنیم جفا کم میشود، فکر میکنیم تمام شد، یا جهد را برای گرفتن شراب از آن طرف برای معذوریِ مطلق نمیگیریم، برای مختاریِ مطلق خداوند نمیگیریم، میگوییم وضعیتهای زندگیمان بهبود پیدا کند، برای منظورهای مادی این مطالب را میخوانیم، این کار درست نیست، درنتیجه پس از یک مدتی رها میکنیم. ما «استکمال تعظیم» نمیکنیم، یعنی تکمیل کردن فضاگشایی، هِی باید فضا را باز کنیم، باز کنیم، باز کنیم، چیزی از منذهنی نماند، همانیدگی نماند، درد نماند، وگرنه نسیان نمیتوانست به ما غلبه کند. نسیان یعنی هنوز خیلی چیزها مانده که ما در خواب آنها هستیم دیگر، ولی ادامه نمیدهیم، برای اینکه زندگیمان بهنظر میآید قابل تحمل شده، بهتر از دیگران شده. درست است؟
گرچه نسیان لابُد و ناچار بود
در سبب ورزیدن او مختار بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۳)
لابُد: بدونِ چاره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
که تَهاوُن کرد در تعظیمها
تا که نسیان زاد یا سهو و خطا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۴)
تَهاوُن: سستی، سهلانگاری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
لابد: بدون چاره. تَهاوُن: سستی. شما میدانید اول که میآییم، همهمان همانیده میشویم، منذهنی درست میکنیم، بنابراین فراموشی خداوند و فراموشیِ بیداریِ عادت کردن به این زندگی تا ده دوازدهسالگی، یعنی زندگی کردن با منذهنی بدون چاره است، ناچار است. ولی بعداً آیا ما نمیتوانیم فضا را باز کنیم و سببسازی برحسب دانایی ایزدی باشد؟ ما نمیتوانیم بگوییم اتفاق این لحظه مهم نیست و نباید پایۀ سببسازی باشد؟ ما نمیتوانیم بگوییم ما نباید قضاوت کنیم، باید فضا را باز کنیم زندگی قضاوت کند؟ ما نمیتوانیم بگوییم با سببسازی منذهنی ما که براساس باورهای پوسیده و الگوهای غلط و مخرب است، نباید باشد، ما باید فضا را باز کنیم و او بگوید، یعنی خداوند بگوید «بشو، و میشود» با قضاوتهای پیدرپی خودش، این را نمیتوانیم بگوییم؟ حتماً میتوانیم بگوییم، ما مختار هستیم در این کار، ولی سستی کردیم.
ما سستی کردیم در فضاگشایی، «که تهاون کرد» یعنی انسانها «در تعظیمها»، یادشان رفت فضا باز کنند، سجده کنند، تعظیم کنند به خداوند. شما وقتی اتفاق این لحظه را جدی میگیرید، آن میآید مرکزتان، یعنی تعظیم به خداوند نمیکنید. اگر این اتفاق همیشه بهصورت بازی باشد، دارید تعظیم میکنید. درنتیجه فراموشی، نسیان زاد، یا اشتباه کردن با منذهنی، سهو و خطا یعنی تمام فکرها و اعمال منذهنی سهو و خطا است و به ما ضرر میزند.
شما نمیخواهید بدانید که شما زندگیتان را چهجوری خراب میکنید؟ و امروز متوجه شدید که شما خودتان خراب میکنید، معذور نیستید، مسئول هستید، شعرهایش را برایتان خواندیم، و مثال میزند:
همچو مستی، کاو جنایتها کند
گوید او: معذور بودم من ز خَود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵)
گویدش لیکن سبب ای زشتکار
از تو بُد در رفتنِ آن اختیار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۶)
بیخودی نآمَد به خود، تُش خواندی
اختیارت خود نشد، تُش راندی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۷)
میگوید مانند مستی که مست شراب بشود، بله؟ مِی بخورد، رانندگی بکند، تصادف کند، یکی را بزند بکُشد، قاضی ولش نمیکند بگوید که شما مست بودی، پاشو برو. خب اختیار مست شدن و مست نشدن را خودت داشتی. ما هم اختیار این را داریم که برویم به خواب ذهن یا فضا را باز کنیم برویم زنده بشویم به زندگی، از عقل کل استفاده کنیم.
ولی اگر شما بروید به ذهن، مرتب از طریق همانیدگیها و دردها ببینید، گریه و زاری کنید، قاضی در این مورد خداوند به شما میگوید نه، برو اشکالی ندارد؟! نه، جزای خرّوبی خودت را میبینی.
🔟2️⃣9️⃣ ۲۶ 🔟2️⃣9️⃣
ولی وقتی به بیخودی و بیاختیاری نزدیک میشویم، میبینیم ما علاقهای به مسئلهسازی نداریم دیگر، گرفتاری نمیخواهیم ایجاد کنیم، مقاومت نمیکنیم. گفتیم مقاومت بنابه تعریف مهم بودن اتفاق است در این لحظه، که منذهنی این را رها نمیکند، چون پایهٔ سببسازیاش است، پایهٔ قضاوتش هم هست. اگر اتفاق این لحظه مهم نباشد، ما نمیتوانیم قضاوت کنیم. شما قضاوت براساس زندگی نمیتوانید بکنید. اگر فضا را باز کنید، حتماً «قضا و کُنفَکان» قضاوت میکند، یعنی زندگی قضاوت میکند و او میگوید «بشو، و میشود» و تمام کارها باید آنطوری انجام بشود برای انسان. شما ببینید چقدر از آن دور هستید. خودتان باید کار کنید، کاری هم به دیگران نداشته باشید. پس شما میروید بهسوی «معذور مطلق»، خداوند «مختار مطلق». اگر این برقرار نیست، باید در این راه کار کنید شما. وقتی ما معذور مطلق میشویم، مست میشویم. بقیهٔ ابیات، خلاصه این بیت هم مربوط است.
کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر
بر صدف آید ضرر، نی بر گُهَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶)
ظَفَر: پیروزی، دست یافتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما میدانید که این اصلِ شما، اَلَست شما آسیب نمیبیند، هیچ موقع آسیب ندیده و اگر ضرر بخورد، بر صدف است، یعنی ممکن است به بدن ما صدمه بخورد، به منذهنی صدمه بخورد، ولی به اَلَست ما، به اصل ما، به روح ما، به جنس خداوندی ما صدمه نمیتواند بخورد، «بر صدف آید ضرر، نی بر گُهَر». درست است؟ و این بیت را هم بخوانیم:
مُنتهایِ اختیار آن است خَود
که اختیارش گردد اینجا مُفْتَقَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲)
مُفْتَقَد: گم کرده شده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یعنی منتهای اختیار شما، یعنی بهترین حالت اختیار شما موقعی است که اختیار منذهنی شما اینجا گُم بشود، نباشد. منتهای اختیار انسان موقعی است که منذهنی اختیارش صفر باشد، گُم بشود، اصلاً شما بهعنوان منذهنی انتخاب نکنید دیگر.
هرچه کوبی، کُفتهٔ مِی باشد آن
هرچه روبی، رُفتهٔ مِی باشد آن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۷)
کُفته: مخفّفِ کوفته بهمعنیِ کوبیدهشده
روبی: بِروبی، جارو کنی.
رُفته: روبیدهشده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این بعضی نسخهها این «گُفته» است، مثل این:
هرچه گویی، گفتهٔ مِی باشد آن
هرچه روبی، رُفتهٔ مِی باشد آن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۷)
هر دو میتواند درست باشد. شما وقتی فضا را باز میکنید، منیت شما و همانیدگی شما کوبیده میشود، اینها را زندگی میکوبد، خداوند میکوبد، شما هم «معذور مطلق» هستید، بعد خداوند هم جارو میکند. آن میای که از آنور میآید، آن هشیاریای که از آنور میآید، آن خردی که از آنور میآید به تو میگوید اینها را بکوب و اینها را هم بروب، یعنی جارو کن. پس میکوبی، حالا «کوبیدن» را بگیریم، میکوبی یعنی زندگی میداند کدامها را میکوبد، کدام درد را میکوبد، بعد هم زندگی جارو میکند، لحظهبهلحظه این کار صورت میگیرد. بعضی نسخهها عرض کردم «گُفتهٔ»، هرچه بگویی آن موقع درواقع او میگوید و هرچه هم میروبی، رُفتهٔ او است باز هم. بعد میگوید:
کِی کند آن مست جز عدل و صواب
که ز جامِ حق کشیدهست او شراب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۸)
صواب: درستی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وقتی که انسان فضا را باز کند اینطوری، منذهنی انتخابش صفر باشد، اختیارش صفر باشد، اندازهاش خودش صفر باشد، مست بشود به این جام شراب ایزدی، این آدم غیر از دادگری، یعنی عدل و کار درست، کار دیگر نمیکند، یعنی همهٔ کارهایش را خرد زندگی انجام میدهد.
کِی کند آن مست جز عدل و صواب
که ز جامِ حق کشیدهست او شراب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۸)
صواب: درستی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
از جام خداوند شراب کشیده. هر کسی فضاگشایی میکند، فضاگشایی میکند، از آنور شراب را میگیرد، بنابراین غیر از دادگری و ثواب کار دیگری نمیکند، یعنی هر کاری بکند آن موقع، درست است. هر کاری هم منذهنی میکند غلط است، الآن گفتیم. این، همین بیت، همین بیت «حُسنِ ظن» است، چیزهای خوب است و برعکسش «سوءظن» است.
🔟2️⃣9️⃣ ۲۴ 🔟2️⃣9️⃣
اول شروع کنید ذهناً، راستی من نیازهایم چیست؟ شما از اینجا شروع کنید. نیاز به ورزش دارم، نیاز به غذای خوب دارم. غذای خوب چیست؟ عملاً میخورم؟ ورزش میکنم؟ درست میخوابم؟ به فکر خودم هستم؟ در زندگیام چه چیزی را باید درست کنم؟ همینکه حواسم میرود به عیب دیگران که آن را خراب کنم تا خودم را ببرم بالا، یعنی میروم توی قیاس. نروم، بیایم این «لَمْ یَکُن» را بخوانم.
دائماً بگویم که من با کسی یا چیزی قابل مقایسه نیستم. شما اگر بتوانید، جلوی رفتن توجهتان روی دیگران را بگیرید و هر موقع میرود این را تریگر (شناسایی: trigger) کنید که این من وقتی دیدم روی دیگران هستم فوراً میآیم روی خودم. پس از یک مدتی یک سری ابیات هم هست اینها را هم بخوانید، حواستان روی خودتان خواهد آمد.
پس از یک مدتی خواهید دید که فقط به خودتان فکر میکنید و وقتی ما خودمان را درست میکنیم شمعمان را روشن میکنیم، راه دیگران را روشن خواهیم کرد. آن موقع ما چراغ میشویم نه قاضی. ما الآن قاضی هستیم، هِی قضاوت میکنیم روی مردم. آقا، خانم، چراغ شو. وقتی نورت روشن شد مردم راهشان را میبینند، لازم نیست بله، زور بزنیم دیگران را عوض کنیم.
دامنِ فضلش به کف کن کوروار
قبضِ اَعْمیٰ این بُوَد ای شهریار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۴٩)
قبضِ اَعْمیٰ: گرفتنِ کور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ای استاد ای شهریار، ای شما را دارد میگوید. وقتی دامنش را میگیری فضا را باز میکنی محکم بگیر و نگذار قرینها یا اتفاقات دیگر یا هیجانات سبب بشوند که شما دامنش را وِل کنی. دیدید که کور آن چیزی را که میگیرد وِل نمیکند، دامن او را باید مثل کورها بگیریم.
و دوباره پس از آن بیت «او فضولی بودهاست از انقباض» که این را خواندیم. خواهش میکنم این بیت را خیلی تکرار کنید:
او فضولی بوده است از اِنقباض
کرد بر مُختارِ مطلق، اِعتراض
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷)
اِنقباض: دلتنگی و قبض
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
من فضولی بودهام از انقباض، به خودتان بگویید، کردهام بر «مختار مطلق» اعتراض. من باید خودم را درست کنم و این دو بیت را بخوانید.
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میرویَد زِ بُن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲)
بُن: ریشه
قبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهْ
چون برآید میوه، با اصحاب دِهْ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۳)
اصحاب: یاران
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس شما میدانید منقبض که شدید دیگر یک ریشهای دارید. این انقباض ریشه است. چیزهای بد از شما خواهد رویید، رفتارهای بد، رفتارهای خرابکننده. فضا اگر باز شد، این را هِی دوباره باز کن، باز کن آب بده و اگر این فضای گشودهشده میوه داد، به دوستانت هم بده. آن موقع ببر به او بگو که ها! این شعر را من گفتم، این چیز خوب را نوشتم شما هم بخوانید.
چند بیت دوباره از مثنوی برایتان میخوانم.
چون نِهیی رنجور، سر را برمَبَند
اختیارت هست، بر سِبلَت مخند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۴)
سِبْلَت: موی پشت لب، سبیل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵)
نَوی: تازگی و نشاط
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مستوار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۶)
اینجا است که صحبت «معذور مطلق» است. «سِبْلَت» یعنی موی پشت لب، سبیل. «نَوی» که درواقع «نُوی» است، یعنی تازگی. نَوی میخوانیم بهخاطر قافیه است، نُوی میتوانیم بخوانیم. «جَهد کن کز جام حق یابی نُوی.»
میگوید ما بهعنوان اَلَست، امتداد خدا مریض نیستیم. خدا مریض نیست بنابراین به سر عقل کل که شما هستید دستمال همانیدگی را نبند، درست است؟ «چون نِهیی رنجور»، یعنی مریض. سر عقل اصلیات را نبند. سرش را چهجوری بستیم؟ با دستمال همانیدگیها. بعد به شما میگوید اختیار دارید، از این اختیار باید استفاده کنید.
ما بهعنوان اَلَست اختیار داریم. بهعنوان منذهنی نداریم، فکر میکنیم اختیار داریم. اختیار این توانایی انتخاب در این لحظه. عرض کردم اگر توی ذهن باشی، یکی از انتخابهای جبر است، ولی اگر فضا را باز کنی از اختیاری که خداوند به شما داده میتوانی استفاده کنی.
«اختیارت هست بر سِبلَت مخند»، یعنی بر سبیلت نخند، یعنی مردانگی و اَلَست خودت را مسخره نکن. تو امتداد خدا هستی عقل کُل را داری. اختیارت را نده دست منذهنی خراب کند. خودت را مسخره نکن. اگر ما اختیار داریم، اختیارمان را بدهیم دست یک آدم اَبله بگوییم تو تصمیم بگیر، مردم باید به عقل ما بخندند دیگر و الآن میگوید چکار کن.
🔟2️⃣9️⃣ ۲۲ 🔟2️⃣9️⃣
ولی بیتش را خواندم گفت «از غِرَر» این فهم را نمیکنیم و یک جسم فانی را برمیداریم یک جسم فانی را میگذاریم آنجا. فضولی هستیم از انقباض بر مختار مطلق که خداوند است اعتراض داریم. هر کسی در این لحظه با ذهن حرف میزند و نمیگذارد خداوند حرف بزند. بر مختارِ مطلق یعنی اختیاردار مطلق، تصمیمگیرندهٔ مطلق که خداوند است اعتراض دارد. ببینید شما اینطوری هستید؟ این بیت مهم است.
شما میتوانید بسنجید خودتان را، پس ببینید الآن «مختارِ مطلق» داریم که خداوند است در زندگی شما کار میکند؟ اگر واقعاً دخالت شما در انتخاب صفر است و همهاش مال خداوند است، دراینصورت مختارِ مطلق اوست، شما هم معذورِ مطلق هستید.
الآن میتوانید بگویید من معذورم، یعنی هرچه از من سر میزند او دارد این کار را میکند، و ابیاتی را خواهیم خواند و آن موقع شما دیگر از اقتضای منذهنی خارج شدید رفتید به اقتضای خداوند و الآن هر کاری میکنید باید حُسنِظَن داشته باشید، بگویید اتفاقات خوب اتفاق خواهد افتاد، زندگی بهروی من خیلی زیبا و بیدرد گشوده خواهد شد. ولی منقبض هستید، انتظار داشته باشید زندگی با خرابکاریهایش روی شما گشوده خواهد شد.
پس بنابراین شما ممکن است منذهنی داشته باشید، یادمان باشد فضول در آن صورت باید بگوییم هستیم، منقبض میشویم بر مختارِِ مطلق که خداوند است اعتراض داریم و درست است که انتخاب میکنیم، باید بدانیم که انتخابهای ما انتخاب واقعی نیست، بلکه یک نوع جبر است، مجبوریم یک انتخابهایی را که براساس مهم دانستن اتفاق این لحظه هست و سببسازی بکنیم، مجبوریم.
اگر لغزنده را ببریم بهسوی مختارِ مطلق یواشیواش دارای اختیار میشویم و ابیاتی هم در این مورد خواهیم خواند.
حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم
نَحْوَهُ هٰذَا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵)
«در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشتهاست.»
یعنی هرجا هستید، در هر وضعیتی هستید، رو به خداوند بکنید با فضاگشایی و فقط از این کار ما، منع نشدیم. زندگی ما را از هر کاری من کرده غیر از فضاگشایی در این لحظه که میگوید باید به من نگاه کنید، مهم نیست که وضعتان چقدر خراب است، درست است، باید به من نگاه کنید برای اینکه به او نگاه کنیم باید فضاگشایی کنیم، هیچ راه دیگری نداریم.
ننگرم کس را وگر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹)
مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دوباره به کسی یا چیزی که ذهنم نشان میدهد نگاه نمیکنم و اگر ببینم برای این است که در اطراف آن فضا باز کنم تو را ببینم. درست است؟ و:
گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹)
«ولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بیخبر نبود.»
الآن یواشیواش میرسیم به اینجا که حضرت آدم که گفته ما به خودمان ستم کردیم، چه چیزی را فهمید؟ این را فهمید که مرکزش جسم بوده، مرکزش باید خداوند میشده، پس گفت ما به خودمان ستم کردیم.
ما الآن از فعل حق بیخبریم نمیدانیم که اگر جسم بگذاریم معذور نیستیم، خراب خواهد شد، مسئول ما هستیم. حضرت آدم فهمید، الآن شما هم میتوانید بفهمید، خیلی راحت است. میگویید که خیلی خب اگر با فضاگشایی زندگی را بیاورم به مرکزِ من که باید اینطوری باشد خرابکاری از بین خواهد رفت، تمام چیزهای خوب اتفاق خواهد افتاد و من مسئول هستم این کار را بکنم، ولی اگر بهجای زندگی جسم آمد مرکزم و از طریق عینکِ آن دیدم، دراینصورت من مسئول هستم، تا حالا فکر میکردم مسئول نیستم.
پس من خودم را درست کردم مثل حضرت آدم، میگویم تا حالا که زندگیام خراب شده، چیزها را من گذاشتم مرکزم، من به خودم ستم کردم تو نکردی، از اول من میتوانستم ده دوازدهسالگی تو را بیاورم با فضاگشایی به مرکزم. مادرم به من بگوید که این چیزهایی که ذهنت نشان میدهد اینها بازی هستند، این اتفاقات، برایش ناراحت نشو فضا باز کن. و اگر عشق داشت، اصلاً از طریق قرین میتوانست مرکز ما را از جنس او بکند.
🔟2️⃣9️⃣ ۲۰ 🔟2️⃣9️⃣
پس معلوم میشود وقتی به او زنده میشویم، به بینهایت او زنده میشویم، به ابدیت او زنده میشویم این قابل فروش نیست، شما نمیتوانید قیمت پولی به آن بگذارید که میگوییم برای پول، برای ارزش ایندنیایی این کار را کردم. بهخاطر ارزشهای دنیایی که ذهن نشان میدهد این را نفروش، خراب نکن. چرا به آن قیمت میگذاری رویش؟ چرا به آن قیمت میدهی؟ یعنی اصل تو آنقدر گرانبها است که قابل فروش نیست.
دُرّ یتیم میدانید کنایه از مرواریدِ بزرگ است که یک دانۀ تنها در صدف باشد، درشت است. وقتی شما هشیاری را جمع میکنید یک جا مثل خورشید میشوید که از مرکزتان طلوع میکنید، این قابل فروش نیست. این زنده شدنِ خدا در شما است. بهخاطر چیزهایی که ذهن نشان میدهد نمیشود این را خراب کرد و هدر کرد. اجازه بدهید ابیاتی برایتان بخوانم.
آن کسی را کِش چنین شاهی کُشد
سویِ بخت و بهترین جاهی کَشَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۲)
گر ندیدی سودِ او در قهرِ او
کِی شدی آن لطفِ مُطلَق، قَهرجو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۳)
بچّه میلرزد از آن نیشِ حَجام
مادرِ مُشْفِق در آن غم، شادکام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۴)
حَجام: مخفّفِ حَجّام بهمعنیِ حَجامتکننده
مُشْفِق: مهربان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
حَجام در اینجا مخفّف حَجّام بهمعنیِ حَجامتکننده است. مُشْفِق یعنی مهربان.
«آن کسی را» یعنی آن منذهنی را، اگر شما اجازه بدهید منذهنی را چنین شاهی یعنی خداوند بکُشد با فضاگشایی، شما را بهسوی بخت خوب و مقام بالا میکِشد. اگر اجازه بدهید منذهنی بمیرد و به این هشیاری زنده بشوید، دارید بهسوی بخت کشیده میشوید. این بیت نشان میدهد که بخت زنده شدن به زندگی در این لحظه است.
بخت عمل کردن برحسب فضای گشودهشده است، در این لحظه بودن است. بخت آن نیست که ذهن نشان میدهد اینقدر پول داشته باشی، اینقدر موفق باشی، خانهٔ بزرگ داشته باشی. بخت و جاه را دارد دوباره تعریف میکند، شما به زندگی زنده باشید.
میگوید اگر خداوند سودِ شما را بهعنوان منذهنی که الآن هستید در قهرِ خودش نمیدید یعنی دارد جفا میدهد به شما درحالیکه خداوند لطف مطلق است چهجوری قهرجو میشد؟ دوباره ببینید مطلق را آورد در اینجا. لطف مطلق یعنی خداوند غیر از لطف مطلق هیچچیز نیست. پس معلوم میشود این جفاهایی که به ما میرسد به این علت است که مرکز ما همانیده است. جسم میآید مرکز ما، جسم میآید بعد دردهایش میآید، لطف مطلق تبدیل به قهر ما میشود. مسئولیم ما، معذور نیستیم.
و مثال میزند، قدیم حجامت میکردند دیگر، بچه میلرزد که میخواهند حجامتش بکنند، تیغ بزنند پشتش را، اما مادر که دوستش دارد شادکام است، میداند که این حجامت قدیم تصور میکردند، باور میکردند که این به نفع بچه است، سبب سلامتیاش خواهد شد. درست است؟
نیمجان بستاند و صد جان دهد
آنکه در وهمت نیاید، آن دهد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۵)
نیمجان: جانِ انسانی که براثر مجاهدت و تربیت درست به نور معرفت روشن نگشته و به مراتب کمال نرسیدهاست.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
تو قیاس از خویش میگیری ولیک
دورِ دور افتادهای، بنگر تو نیک
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶)
«نیمجان» همین منذهنی را، این جان مصنوعی را میگیرد و صدتا جان به تو میدهد، زنده میکند به خودش. پس شما از رفتن منذهنی نترسید. آن چیزی که بهوسیلۀ منذهنی و ذهنت نمیتوانی تجسم کنی آن را به تو میدهد.
پس بنابراین باز هم میگوید که با منذهنی تجسم نکن، حالا منذهنی را از دست بدهم چه به من میخواهد بدهد؟ اگر بهترش را میدهد من این منذهنی را رها کنم. نه، شما با استفاده از ابیات مولانا آن کارهایی که منذهنی به شما دستور میدهد نکنید، تعلل کنید و بگذارید منذهنی برود. برای همین میگوید: «تو قیاس از خویش میگیری ولیک» یعنی تو حدس و گمان منذهنی خودت را بهکار میبری که الآن وضعم این است، واقعاً اگر به منذهنی بمیرم، خانهام بزرگتر میشود؟ نه بابا صحبت خانه نیست، صحبت زندگی است. همسرم مهربانتر میشود؟
تو قیاس برحسب منذهنیات نکن، حدس نزن چه خواهد شد، تو بگذار برود. «تو قیاس از خویش میگیری ولیک»، آن فکرهایی که در ذهنت میکنی که مولانا را گوش بدهم چه گیرم میآید یا میشود مثلاً اینطوری بشود، اینها را بگذار کنار برای اینکه تو در ذهنت دورِ دور افتادهای، این فکرها اصلاً مربوط به زنده شدن به خداوند نیست، نمیتوانی تجسم کنی که اگر به او زنده بشوی چهجوری خواهد شد. «بنگر تو نیک» یعنی فضا را باز کن با عینک زندگی ببین.
🔟2️⃣9️⃣ ۱۸ 🔟2️⃣9️⃣
چون تو کنی جفا، ز که ترساندت کسی؟
جز آنکه سر نهد به هر آنچ اقتضا کنی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۹۹۸)
آنچ: مخفّفِ آنچه
اقتضا: درخور و مناسب بودن، ضرورت، لزوم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
حالا ظلمکننده و جفاکننده تو هستی، چرا؟ مرکز ما همانیده است. چون تو جفا کنی یا «چون تو کنی جفا»، «چون تو کنی جفا، ز که ترساندت کسی؟» خب الآن شما متوجه میشوید که چون مرکز ما هی درد میشود، همانیده میشود، درد میشود، همانیده میشود، او جفا میکند تا ما او را بیاوریم مرکزمان. «چون تو کنی جفا»، ما تو را از چه کسی بترسانیم؟ پس تو ما را به این روز انداختی که ما بفهمیم که باید تو را بیاوریم مرکزمان و معنای این جفاهای تو این است که ما این سر منذهنی را بنهیم و سر بگذاریم به آن چیزی که تو اقتضا میکنی، آها! این بیت خیلی مهم است. چه اقتضا میکند؟ شما باید فضا را باز کنید ببینید دانایی ایزدی چه اقتضا میکند، عقل کل چه اقتضا میکند. نه اینکه فضا را ببندید و این لحظه را، اتفاق این لحظه را مهم کنید ببینید که اتفاق این لحظه چه اقتضا میکند برای اینکه خوب بشود.
اقتضای منذهنی احمقانه است، ما را در ذهن نگه میدارد. ما را منذهنی، منذهنی اینطوری به زندگی خودش ادامه میدهد دیگر، گفتم. منذهنی به اتفاق این لحظه احتیاج دارد برای سببسازی، بنابراین اصلاً مقاومت یعنی نیاز ما در منذهنی به اتفاق این لحظه. اگر به آن بگویند که این بازی است، اصلاً قبول ندارد این را، برای همین همیشه جدی هستیم ما واکنش نشان میدهیم. این آسان است؟ نه باید فضا گشوده بشود تا ما اتفاق این لحظه را با بازی بگیریم. ولی عرض کردم به ذهن دانستن اینکه اتفاق این لحظه بازی است، اصل این فضای گشودهشده است تا ببینیم اقتضای زندگی چیست، اقتضای عقل کل چیست، نه اقتضای عقل منذهنی من. متوجه هستید دیگر نه؟ ساده است. برای همین است که عرض میکنم ما یک اقتضای سببسازی داریم، یک اقتضای دانایی ایزدی داریم، فضا را باز میکنید اقتضای عقل کل که اصلاً ما نمیدانیم چیست.
اما اقتضای منذهنی براساس اتفاق این لحظه برای بهتر کردن وضعیت است، وضعیتی که ما با آن همانیده هستیم. ما میگوییم با وضعیت همانیده نشویم تا این منذهنی از بین برود. تا زمانی که اتفاق این لحظه برای شما مهم است و این پایۀ سببسازی است و مهم دانستنِ این معنیاش مقاومت است و شما حتماً هم قضاوت میکنید میگویید که اتفاق این لحظه ببینم خوب است یا بد است. اگر بد است میخواهم خوب، خوبتر کنم، مثلاً پولم را زیادتر کنم، درست است؟ همانیدگیهایم را بیشتر کنم، در ذهن شما زندانی خواهید ماند و پس اقتضای منذهنی را میگیرید شما، نه اقتضای خداوند را، خب جفا پس ادامه خواهد داد.
توجه کنید همیشه به موضوع منظور آمدن به این جهان. ما به این جهان آمدیم بهعنوان هشیاری ایزدی، امتداد خدا که هشیارانه به بینهایت و ابدیت او زنده بشویم. شما هرچه زودتر باید این کار را بکنید. اگر شما پیر بشوید و با منذهنی بمیرید بروید، به منظورتان نرسیدید، ولو میلیاردها دلار هم یک جا جمع کرده باشید. ولی اگر شما قرار باشد اتفاق این لحظه را شما اصل بگیرید و بخواهید هی اتفاق این لحظه را بهتر کنید بهتر کنید بهتر کنید، یک روزی ما میبینیم داریم میمیریم، فقط داریم اتفاق این لحظه را بهتر میکنیم. تازه این بهتر کردن هم برحسب دانایی ایزدی نیست! بعضی موقعها که میخواهیم بهتر کنیم، داریم بدتر میکنیم متوجه نیستیم! چون حواس ما که به خودمان نیست، فقط میخواهیم اتفاق این لحظه را بهتر کنیم. یکدفعه میبینیم اتفاق این لحظه را بهتر کردن عین خرّوبی است و ما متوجه نبودیم. چقدر بوده که شما اقدام کردید، فکر کردید به خودتان خدمت کنید بعد میبینید که نه به خودتان ضرر زدید. خیلی زیاد بوده.
پس این بیت مهم است. جفا اینقدر ادامه خواهد داد که ما بفهمیم فضا باید گشوده بشود و در این فضای گشودهشده به اقتضای عقل کل عمل کنیم، نه فضا را ببندیم به اقتضای منذهنی و سببسازی آن براساس اهمیت اتفاق این لحظه عمل کنیم. درست است؟ بله، این دو بیت را میخوانم. این کلمۀ «مقتضی» را خواهش میکنم توجه کنید. در اینجا هم که «اقتضا» را متوجه شدید:
چون تو کنی جفا، ز که ترساندت کسی؟
جز آنکه سر نهد به هر آنچ اقتضا کنی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۹۹۸)
آنچ: مخفّفِ آنچه
اقتضا: درخور و مناسب بودن، ضرورت، لزوم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یعنی هر آنچه خداوند اقتضا میکند، برای این کار فضا را باز کنید. ولی اگر شما فضا را ببندید، یک مأمور درونی بهعنوان منذهنی، آن هم اقتضای خودش را دارد برحسب سببسازی، برحسب خرّوبی، برحسب ایجاد درد. شما دنبال این نروید، برای اینکه اقتضای منذهنی ایجاد درد است، ایجاد خرّوبی است. بالا هم گفت روا نیست. از تو جدا بشوم، برای چه فکر و عمل کنم؟ روا نیست، خرّوب میشوم. درست است؟
🔟2️⃣9️⃣ ۱۶ 🔟2️⃣9️⃣
برنامه شماره ۱۰۲۹ گنج حضور
فایل صوتی - بخش دوم
/channel/GanjeHozourMessages
💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠
Читать полностью…دُرّ یعنی مروارید. دُرج یعنی صندوقچه. خندهٔ لاله: کنایه از مردم سیاهدل و تیرهباطن. خب شما اگر دوستی میگیرید، عارفی میگیرید، پیری میگیرید باید خندان باشد مثل مولانا. انار میخرید انار باید باز شده باشد، رسیده باشد تا خنده از دانۀ او خبر بدهد. شما اناری که باز شده نگاه میکنید میبینید این عجب دانههایی دارد، قرمز، رسیده، شیرین. بعد به یک انسانی که پیر است نگاه میکنید میبینید که همهاش شاد است، شادیآور است، شادی را پخش میکند، آدم خلاقی است، فکرهای تازه به این جهان میآورد. پس شما انار غمگین نمیخرید. کسی که از درد صحبت میکند، عاشق درد است، عاشق گرفتاری است، مسئله ایجاد میکند، ترمز دارد، مقاومت ایجاد میکند، این انار خندان نیست، نَخر. درست است؟ با او همنشین نشو.
میگوید خندهٔ این انار، خندهٔ عارفی مثل مولانا چقدر مبارک است که وقتی میخندد، دُرّ را شما در صندوقچهٔ جانش میبینید. شما نگاه کنید مولانا چه اشعاری دارد، همهاش از شادی خبر میدهد، از رحمت اندر رحمت خداوند، از عنایتهای بسیار قضا، به شما میگوید شما علاج دارید لازم نیست سیاهدل بشوید.
نامبارک خندهٔ آن منذهنی است، در هر مقامی باشد. «نامبارک خندۀ آن لاله بود»، لاله دیدی که دهانش باز میشود نگاه میکنی توی آن سیاه است، آن تهِ آن، که از دهانش نگاه میکنی سیاهی دلش مشخص است. کسی که مقاومت دارد، ستیزه میکند، غمگین است، پر از درد است، از حرفش، از صورتش معلوم است، نمیخندد، شادی اصیل زندگی را ندارد.
نارِ خندان، باغ را خندان کُند
صحبتِ مردانْت، از مردان کُند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۲۱)
گر تو سنگِ صَخره و مرمر شوی
چون به صاحبدل رسی، گوهر شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۲۲)
مِهرِ پاکان در میانِ جان، نشان
دل مَده اِلّا به مِهرِ دلخوشان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۲۳)
دلخوش: شادمان و خرّم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یک نار خندان یا نارهای خندان، باغ را خندان میکنند. چندتا انسان مجهز به دانش مولانا که در عمل هم بهاصطلاح تمرین میکنند اینها را، تجربه میکنند، باغ انسانیت را میتوانند خندان کنند.
مصاحبت با انسانهای والا، مردان در اینجا مردان یا زنان زندهشده به عشق، شما را از جنس مردان میکند، از جنس انسان میکند. اینجا مرد یعنی انسان، انسانی که به عشق زنده است. «صحبتِ مردانْت، از مردان کُند»، صحبت جوانمردان شما را از جوانمردان میکند. صحبت یعنی همنشینی. میبینید چقدر روی قرین تأکید میکند.
اگر تو سفت باشی، دلت سنگ باشد، مثل صخره و مرمر باشد، اگر به مولانا برسی، به صاحبدل برسی، عوض میشوی. مطمئن باشید اگر شما این درسها را تکرار کنید، حواستان به خودتان باشد، وقتتان را روی دیگران نگذارید، تلف نکنید و امروز آن انشا را هم بنویسید که چه الگوهایی در من ایجاد مقاومت میکند و این فضا باز نمیشود و خودتان را شناسایی کنید، دراینصورت مطمئن باش که صاحبدل، مولانا شما را تبدیل به گوهر خواهد کرد. «گوهر شوی» یعنی فضا در درونت باز میشود و زندگی میآید به مرکزت.
«مِهرِ پاکان در میانِ جان، نشان». تو بیا عشق پاکان، مهر پاکان را، اول زندگی بعد عشق آدمهایی مثل مولانا را بیاور میان جانت. اگر دل میدهی، فقط دل به «مِهرِ دلخوشان» بده، دل به مهر مولانا بده، شعرهایش را تکرار کن، درسهایش را تکرار کن.
کویِ نومیدی مَرو، اومیدهاست
سویِ تاریکی مَرو، خورشیدهاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۲۴)
دل تو را در کوی اهل دل کَشَد
تن تو را در حبس آب و گِل کَشَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۲۵)
هین غذایِ دل بِده از هَمْدلی
رُو بجو اقبال را از مُقبِلی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۲۶)
هَمْدلی: یکرأیی، همجهتی، هماندیشی
مُقبِل: نیکبخت، صاحباقبال
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خب دوباره ببینید مولانا یادآوری میکند که کوی ناامیدی نرو. امروز مفصل راجعبه ناامیدی صحبت کردیم. «ناامیدی را خدا گردن زدهست». گفت «لا تَیْأَسُوا»، «لا تَقْنَطُوا». خلاصه آن بیتها را هم بخوانید.
به کویِ ناامیدی مرو. و ما به کوی ناامیدی خواهیم رفت، چرا؟ قرینهای بد داشتهایم. قرین ما اول منذهنی بوده، حتی مولانا را خواندیم با عقل منذهنیمان فهمیدیم و غلط عمل کردیم. و امروز عرض کردم خیلیها دارند سعی میکنند که با مولانا خواندن حال منذهنیشان را خوب کنند. حالِ منذهنیتان اگر خوش بشود، درست مثل اینکه آن قسمت پوستهٔ بادام است که به مغز چسبیده، این خشک میشود و از بین میرود. باید خودتان را تبدیل کنید، همانیدگیها را بشناسید. یا عرض کردم بعضیها فکر میکنند مولانا میخوانند همیشه باید شاد باشند نباید درد داشته باشند، پس این دردهایی که این تو هست، این نباید بیاید بیرون بریزد؟ نباید تخلیه بشود؟ موقع تخلیه شما این را تجربه خواهید کرد درد را، از شما دارد بیرون میریزد.
🔟2️⃣7️⃣ ۵۵ 🔟2️⃣7️⃣
هر کسی سببسازی ذهنی میکند و وصل نیست، هیچچیز، این آدم کور است و سببسازی هم همان عصای کورها است که هِی بهوسیلهٔ آن جلو میرود. ولی میدانیم که خَرّوبی را دارد پیش میبرد، زندگیاش درست نخواهد شد، پر از غم و غصه خواهد شد، گرفتار خواهد شد.
غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار
که نمیبینم، مرا معذور دار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹)
طاق و طُرُنب: سروصدا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اینهمه جوشیدن و سروصدا و بگیر و ببند، که مردم راه انداختند، من را ببینید، یعنی من به لحاظِ چشمِ عدم کورم، من نمیبینم، من را ببخشید. هر کسی سروصدا راه انداخته بدانید که نمیبیند. دارد با آن سروصدا میگوید که من نمیبینم آی مردم به حرف من گوش ندهید، معذور هستم. و
پس هنر، آمد هلاکت خام را
کز پیِ دانه، نبیند دام را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸)
اختیار آن را نکو باشد که او
مالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹)
اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چون نباشد حفظ و تقویٰ، زینهار
دور کن آلت، بیَنداز اختیار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۰)
زینهار: برحذر باش، کلمهٔ تنبیه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«اِتَّقُوا» یعنی بترسید، تقوا پیشه کنید. فضای اِتَّقُوا فضای پرهیز است و فضای گشودهشده است. «زینهار» یعنی برحذر باش، مواظب باش. این چند بیت را من میخوانم مربوط است به انتخاب و توانایی انتخاب که مد شده میگویند مزیتِ انسان بر حیوان است، اما نه با منذهنی، با فضای گشودهشده.
با منذهنی انتخاب، انتخاب نیست، یک جور جبر است به ما تحمیل میشود. مگر کسی که صاحب خودش باشد. صاحب خودش باشد یعنی نگذارد یک چیزی بیاید به مرکزش، صاحب مرکزش باشد در فضای پرهیز.
و ما میبینیم که خواندن این ابیات واقعاً پرهیز را به ما یاد میدهد، که ما از چه چیزی باید پرهیز کنیم. ابتدا شاید موفق نشویم، ولی یواشیواش چون بیتها را میخوانیم، به خودمان یادآوری میکنیم، یک روزی متوجه میشویم که ما دست به چیزهایی نمیزنیم که خطرناک باشد برای ما و این بهاصطلاح هشیاری زندهٔ زندگیِ ما میرود در آنجاها تلف میشود.
هنر، یعنی چیزی که آدم کسب میکند براساس آن بلند میشود خودش را نشان بدهد، سبب هلاکت انسان خام میشود. خام کسی است که هنوز فضاگشایی نکرده، به زندگی زنده نشده، منذهنی دارد، که بهخاطر دانه که میخواهد با آن همانیده بشود براساس آن بلند بشود دام را نمیبیند.
و میگوید اختیار برای کسی خوب هست که در فضای پرهیز مالکِ خودش باشد چیزی به مرکزش نیاید. اگر نتواند خودش را نگه دارد، در آن فضای تقوا نباشد، بهتر است انتخاب نکند و شعر مولانا را بخواند تا ببیند مولانا چه میگوید برحسبِ آن عمل کند. «دور کن آلت» یعنی انتخاب را بینداز دور. آلت همین توانایی انتخاب است.
پس با منذهنی اگر شما میبینید که واقعاً یک چیزهایی هست که براساس آنها بلند میشوید و پُز میدهید و میگویید من من من، سروصدا را انداختید، بدانید که آنجا یک خطری هست، دامی هست. بله؟ و این دو بیت هم دوباره میگوید:
جلوهگاه و اختیارم آن پَر است
برکَنَم پَر را که در قصدِ سَر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۱)
در قصدِ سَر است: آهنگ آسیب زدن به جان و روان را دارد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نیست انگارد پَرِ خود را صَبور
تا پَرَش درنفگند در شرّ و شور
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۵۲)
«جلوهگاه و اختیارم آن پَر است»، طاووس میگوید. طاووس پرش را میکَنْد، گفتند چرا میکَنی؟ گفت برای اینکه براساس این من خودم را جلوهگر میکنم، و وقتی جلوهگر میشوم مردم این را میبینند و من درواقع بهعنوان منذهنی بلند میشوم، سرم از بین میرود. یعنی ما اگر مثل طاووس با یک پری بلند بشویم، سرِ اَلَستمان که خرد زندگی دارد، به ما کمک میکند، از بین خواهد رفت. بنابراین فضا را باز میکنیم، صبر میکنیم، اگر صبور باشیم به پرها توجه نمیکنیم، پرها ارزشی ندارند.
🔺در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر را مقادیری نماند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵)
اختر: ستاره، کنایه از همانیدگیها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر شما فضا را باز میکنید و این همانیدگیها بهعنوان اختر نورشان را از دست میدهند، شما نگران نباشید زندگیتان دارد درست میشود. پس بنابراین آدمِ صبور که فضاگشایی میکند پَرَش را، آن مزیتش را، آن هنرش را نیست میانگارد، بیارزش میکند، تا این پَرَ و بلند شدن براساسِ آن، او را در مسئله و گرفتاریهای ذهنی نیندازد.
🔟2️⃣9️⃣ ۳۴ 🔟2️⃣9️⃣
زینتِ او از برایِ دیگران
باز کرده بیهُده چشم و دهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۲)
همه کارش برای دیگران است. شما میگویید من برای دیگران کار نمیکنم، برای خودم کار میکنم. مثل این تابلو که میخندد. مردم میگویند اِ تابلوی قشنگی است چقدر زیبا میخندد! برای خودش میخندد؟ برای مردم، بازدیدکنندگان، میخندد. منذهنی ما هم بیهُده دارد حرف میزند. برای تحریک جمع، راضی کردن جمع.
شما بگویید من باید برای مردم زندگی کنم یا برای خودم؟ اگر برای خودم، باید تمرکزم بیاید روی خودم ببینم من خودم چه میخواهم، فضا را باز کنم، از جنس زندگی بشوم، اصلاً به چه منظوری آمدم؟ الآن نیازهایم چیست؟ این کاری که میکنم نیاز من است؟ شما بگویید من الآن بدِ یکی را میگویم، انتقاد میکنم، واقعاً نیاز اصلی من این است الآن؟ بدِ یکی را میخواهم! هِی لعن و نفرین میکنم به فلانی. آخر این کار شد؟!
چه کاری برای خودم انجام میدهم؟ شما واقعاً نیازهای اصلی خودتان را الآن میدانید چه هست؟ چه چیزی را در خودتان باید درست کنید؟ یا نیازهای دیگران را میدانید؟! بیت واضح است. اینها هم دنبال همین است:
ای تو در بیگار، خود را باخته
دیگران را تو ز خود نشناخته
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۳)
بیگار: کارِ بیمزد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
تو به هر صورت که آیی بیستی
که منم این، واللَّـه آن تو نیستی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴)
بیستی: بِایستی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۵)
یعنی اینقدر ما به دیگران احتیاج داریم. هر کسی به دیگران احتیاج دارد برای دیگران زندگی میکند. بیگار یعنی کارِ بیمزد. بیستی یعنی بِایستی.
کار بیمزد یعنی گفت این مروارید گرانبها را در دید ذهنی بهکار نبر، در کارهایی که منذهنی امر میکند بهکار نبر، تلف نکن، تخم را در شورهزار نکار، ای که در کار بیمزد خودت را باختهای.
آیا واقعاً ما میرویم ذهن و مسئله میسازیم دوباره مسئله حل میکنیم؟ عمرمان را اینطوری تلف میکنیم؟ در کار بیمزد؟
شما بگویید من واقعاً وقتم توی این سوشال مدیا (Social media: شبکههای اجتماعی)، اینور آنور تلف میشود هیچ کار سازندهای برای خودم میکنم؟ یا عمر اینطوری دارد تلف میشود؟
در کار بیمزد خودت را باخته، دیگران را از خودت نمیشناسی، نمیدانی تو چه کسی هستی دیگران چه کسی هستند. به هر صورتی که بهصورت جسم، بهصورت منذهنی بیایی بِایستی که من هستم این، میگوید تو آن نیستی. هرجور ذهن شما را نشان میدهد، به هر نقشی، که من این هستم آن هستم، معلم هستم، نمیدانم استاد هستم، فلان هستم، پدر هستم، مادر هستم، به هر نقشی، به هر صورتی که میآیی میایستی که ذهنی است، والله آن تو نیستی.
خودت هم میبینی که تنها که میمانی از خلق، از این سوشال مدیا، بعضیها بیقرار هستند اصلاً یک دقیقه هم نمیتوانند بدون این زندگی کنند، باید یک چیزی را نگاه کنند مشغول باشند. واقعاً از خودتان سؤال کنید شما میتوانید ساکن و ساکت بمانید؟ سکوت را رعایت کنید، خودتان با خودتان بمانید، یک ساعت. آرام میتوانید بمانید؟ یا بیقرار هستید؟ باید یک سروصدایی توی خانه باشد!
یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۵)
حتی تا خرخره میرویم، در غم و اندیشه میروی. «این تو کِی باشی»:
این تو کِی باشی؟ که تو آن اَوحَدی
که خوش و زیبا و سرمستِ خَودی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۶)
اَوحَد: یگانه، یکتا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این که تو نیستی که، این آدم بیقرار تو نیستی که، این منذهنی تو است. که تو آن یک واحد هستی، یعنی خداوند هستی. که اصلاً لزومی ندارد این کارها را بکنی، تو اصلاً حالت بهعنوان اَلَست خوب است. اینکه ما از خودمان متنفر هستیم میرویم بهسوی دیگران، تمرکزمان میرود، برای اینکه فکر میکنیم زیبا نیستیم. میگوید تو بهعنوان اَلَست حالت خوب است، زیبا هستی، خداوند عاشق خودش است. و سرمست خودت هستی تو.
برای چه میخواهی رشوه بدهی به دیگران توجهشان را جلب کنی، خدمت کنی، که بگویند تو زیبا هستی بله تو خوشبخت هستی، واقعاً که سرمست خودت هستی، اصلاً معلوم است که تو اصلاً غم و غصه نداری. یعنی تو خودت نمیفهمی غم و غصه داری یا نداری؟! و این بیت:
🔟2️⃣9️⃣ ۳۲ 🔟2️⃣9️⃣
درست است؟ کاملاً مشخص است. شما الآن میدانید هرجور جادویی، هرجور دید در ذهن با همانیدگیها بکنید سرنگون خواهید شد. اتفاقات بد خواهد افتاد، خرّوب خواهید شد. و اگر فضا را باز کنید کارتان پیش خواهد رفت. یک جادویی دیگری در کار خواهد بود آن موقع.
زَفت یعنی درست شد، فربه، در اینجا کنایه از پیش رفتن و درست شدنِ کارها.
کژ روی، جَفَّالْقَلَم کژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳)
اگر برحسب همانیدگیها ببینی قلم زندگی بد مینویسد. «جَفَّالْقَلَم» یعنی قلم زندگی همهچیز شما را مینویسد، درون و بیرونتان را، فضای گشودهشده و کارهای شما را در بیرون، انعکاسش در بیرون. هر دو را خداوند الآن مینویسد. بستگی به لیاقت شما را دارد و لیاقت شما بستگی دارد اینکه چقدر فضا باز میکنید، چقدر میل میکنید که مختارِ مطلق عمل کند و شما معذورِ مطلق بشوید. بهاندازهای که دخالت میکنیم مسئول هستیم، گفتیم.
🔺گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و تیراَندازش خداست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶)
همیشه وقتی تیر میاندازیم، یعنی فکر میکنیم، آن از ما نیست، ما کمان هستیم او تیر میاندازد، ولی کمان باید ثابت باشد، کمان نباید زبان داشته باشد و از خودش حرکت دربیاورد. معذورِ مطلق کمانِ ثابت در دست زندگی است.
پس «کژ رَوی، جَفَّالقَلَم کژ آیدت»، «راستی آری»، مرکزت را عدم کنی، برحسب همانیدگیها فکر نکنی، سعادت پیش میآید. بله اینها هم آن حدیثهایی است که مولانا به آن اشاره میکند:
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»
«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
🌴(حدیث)
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.»
«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»
🌴(حدیث)
«آنچه بودنی است» باز هم درست است، یعنی در این لحظه بستگی به اینکه مرکز شما چیست، چقدر فضا باز میکنید، تعیین میکند که شما در چه وضعی هستید، چه خواهد شد. آیا زندگی شما دارد روزبهروز درستتر میشود؟ خرابتر میشود؟
اگر روزبهروز شما همانیدگیهایتان بزرگتر میشود، سفتتر میشود، باورهای خرافی میآید، وضعیتتان بدتر خواهد شد. و هرچه ما فضا را باز میکنیم عقل کل زندگی ما را اداره میکند روزبهروز زندگی ما بهتر میشود.
مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شورهخاکی کاشتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۳)
عقلِ کاذب هست خود معکوسبین
زندگی را مرگ بیند، ای غَبین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۴)
غَبین: آدمِ سسترأی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ای خدا، بنْمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۵)
خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس شما الآن میدانید که مردن در منذهنی زندگی نیست. و زندگیمان را الآن در این لحظه بیت آخرِ غزل گفت که این بها ندارد خرجِ منذهنی نکن. زندگیات را صرف دیدن برحسب همانیدگیها و بالا آوردن دردها نبین. درد نکش. بهخاطر آن چیزی که ذهنت نشان میدهد درد ناهشیارانه نکش. بنابراین تخم را در شورهخاک نکار. تخم را بگذار زندگی بکارد. مرکز را عدم کن آن موقع فکر کن. تخم یعنی، تخم کاشتن یعنی فکر کردن و عمل کردن. «عقلِ کاذب» یعنی منذهنی، عقل منذهنی «معکوسبین» است یعنی برعکس میبیند و زندگی را مرگ میبیند. زندگی با فضای گشودهشده، مرکز عدم را این مرگ میبیند، برعکس میبیند.
این را من مرتب میخوانم تا شما با منذهنی نبینید، با خطکش منذهنی خودتان را اندازه نگیرید. نگویید که من الٓان شش ماه است که گنج حضور گوش میکنم پولم زیادتر نشده، روابطم با همسرم درست نشده، نمیدانم خانهام بزرگتر نشده، نه، اینطوری نبین. با دیدِ عدم ببین.
البته شما انعکاس فضای گشودهشده را در بیرون خواهید دید، خواهید دید که چقدر کارها در بیرون بهتر میشود. ولی بهتر شدن کارها خطکش پیشرفت شما نیست. برای همین میگوید «ای خدا بنمای تو هر چیز را»، هر چیز را آنطوری که هست نشان بده، در این «خُدعهسرا». «خُدعهسرا» یعنی سرای فریب، یعنی این جهان.
🔟2️⃣9️⃣ ۳۰ 🔟2️⃣9️⃣
برنامه شماره ۱۰۲۹ گنج حضور
فایل صوتی - بخش سوم
/channel/GanjeHozourMessages
مانند مستی که جنایت میکند و بعد میگوید من معذورم، من مست بودم. ولی قاضی به او میگوید که ای زشتکار، این اختیار که مست شدی و نتوانستی کنترل کنی اتومبیلت را یا یک کار دیگری کردی، از تو بوده و این بیخود شدن، این بیخود شدنِ منفی است، یعنی از جنس زندگی نبودی، خودبهخود به تو نیامد، تو آن را به زندگیات دعوت کردی، این مسئله را تو خودت به خودت دعوت کردی، این ضرر را خودت به خودت زدی، اختیار از دست تو خودش نرفت، تو رهایش کردی رفت.
پس بنابراین برگشتیم دوباره به آن میگفت، میگفت اختیار داری، به سبیلت نخند. همۀ ما در این لحظه اختیار داریم که بدانیم، بفهمیم، اگر برویم به ذهن و برحسب چیزها ببینیم، خرّوب خواهیم شد، به خودمان لطمه خواهیم زد، یا نه اگر بخواهیم که زندگیمان را درست کنیم، که اسمش را گفتیم «حُسن ظن»، اتفاقات خوب، درست شدن زندگیمان، دراینصورت باید فضا را باز کنیم برویم به سمت اینکه خداوند «مختار مطلق» است، ما هم بهسوی «معذور مطلق» میرویم. معذور مطلق زندگی خودش را خراب نمیکند. اتفاقاً این دو بیت هم خیلی مربوط است به آن، شبیه هستند:
گر رسیدی مستیای بیجهدِ تو
حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸)
پشتدارت بودی او و عذرخواه
من غلامِ زَلَّتِ مستِ اِلٰه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۹)
پُشتدار: پشتیبان، حامی
زَلَّت: لغزش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس بنابراین اگر بدون جهدِ منذهنیِ تو مستی میآمد، اگر سببسازی نمیکردی، فضا باز میشد، با «قضا و کُنفَکان» این مستی به تو میآمد، ساقی جان، زندگی، خداوند عهد تو را حفظ میکرد، آن موقع پشتت بود، پشتیبانت بود.
«پشتدارت بودی او و عذرخواه»، یعنی اگر فضا را باز میکنی، او به تو کمک میکند و عذرخواه تو هم هست. میگوید من غلام کسی که این چنین لغزش بکند، یعنی مست باشد لغزش بکند. ممکن است منهای ذهنی دیگر به او بگویند که، یا منذهنی خودش، این لغزش است، ولی میگوید من غلام یک چنین لغزشی هستم که انسانی که مست خداست همچون لغزشی بکند.
پس اشتباهاتِ مستِ خدا اشتباه نیست، ما فکر میکنیم اشتباه است و دراینصورت پشتدار ما خود زندگی است و ما معذور مطلق هستیم، هر کاری میکند زندگی میکند. ولی اگر سستی کردیم در فضاگشایی و درحالیکه میبینیم این منذهنی ما به کمک منهای ذهنی دارند دار و ندار ما را خراب میکنند ما هم خوابیدیم، آن دیگر تقصیر خودمان است. شما این بیتها را دوباره بخوانید خواهش میکنم، ببینید این بیتها بیدارکننده هستند با غزلی که خواندیم.
کافرم من، گر زیان کردهست کس
در رهِ ایمان و طاعت، یک نَفَس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۷)
سَر، شکسته نیست، این سَر را مَبَند
یک دو روزی جهد کن، باقی بخند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۸)
بَدمُحالی جُست، کاو دنیا بجُست
نیکحالی جُست، کاو عُقْبیٰ بجُست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۹)
مُحال: ناممکن و ناشدنی
عُقْبیٰ: آخرت، قيامت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مُحال یعنی ناممکن. عُقْبیٰ یعنی آخرت. در اینجا آخرت یعنی فضای گشودهشده. میگوید اگر کسی ایمان بیاورد، فضا را باز کند، منذهنی دارد، فضا را باز کند ایمان بیاورد و مرتب از زندگی اطاعت کند تا او حرف بزند، منذهنیاش حرف نزند، اگر زیان بکند من کافرم، یعنی زیان نمیکند.
پس میگوید که اگر کسی، معنی ایمان آوردن هم میگوید، ایمان آوردن یعنی فضاگشایی کردن، بهعنوان الست رو به خداوند کردن، منذهنی را تعطیل کردن. طاعت هم یعنی اطاعت از اوامر زندگی. درست است؟ یک لحظه هم ضرر نخواهد کرد.
بعد الآن میگوید سر شکسته نیست، سرِ اصلی ما، سرِ اَلَست ما هیچ اشکالی ندارد، تو این دستمال همانیدگی را به آن نبند. چند روزی جهد کن، بقیهاش را بخند. چند روزی جهد کن، درد هشیارانه بکش، فضا را باز کن، وقتی تبدیل شدی، مست خدا شدی بعدش بخند، بدان که کارهای بیرونت هم درست خواهد شد.
بعد میگوید که هر کسی که دنیا جُست، یعنی چیزهایی از دنیا را با ذهنش تجسم میکند، با آنها همانیده شده، گذاشته مرکزش، این آدم مُحالِ بدی را جستوجو میکند، یعنی زندگیاش زندگی نخواهد شد. هر کسی که فضا را باز میکند، عُقْبیٰ یعنی آخرت را جستوجو میکند، حال خوبی را جستوجو میکند. درست است؟
🔟2️⃣9️⃣ ۲۷ 🔟2️⃣9️⃣
جادُوان فرعون را گفتند: بیست
مست را پَروایِ دست و پای نیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۹)
بیست: مخفّفِ بِایست، توقّف کن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دست و پایِ ما، مِیِ آن واحد است
دستِ ظاهر، سایه است و کاسِد است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۱۰)
کاسِد: بیرونق، بی آب و تاب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس بنابراین جادوگران به فرعون گفتند، چون فرعون تهدید کرده بود که دست و پای شما را میبُرم، جادوگران به موسی ایمان آوردند. شما هم الآن این حرفها را میشنوید، فضا را باز میکنید، به زندگی ایمان میآورید. فرعون شما را تهدید میکند. فرعون، دیو، آن همانیدگیِ جهان است، همانیدگی و درد جهان است، این نیرویی است که در این جهان وجود دارد شما را نمیخواهد بگذارد بروید.
پس بنابراین در مورد قصهٔ فرعون، فرعون به جادوگران گفت حالا که شما به طرف موسی میروید، من شما را استخدام کرده بودم از من دفاع کنید، حالا اژدهای موسی را دیدید، چون موسی اژدها، موسی میدانید که فضا را باز میکرد یکدفعه به بینهایت خداوند زنده میشد، آن اژدها بود و تمام توهمات جادوگران را که ما باشیم میخورد و آنها ایمان میآوردند.
گفت اگر ایمان بیاورید، دست و پای منذهنیتان را میبُرم. گفتند ما که دیگر منذهنی نیستیم که بترسیم، ما مست شدیم، جادُوان، جادوگران فرعون را گفتند «بیست»، بایست، ما که مست شراب خداوند هستیم، نگران دست و پای منذهنیمان نیستیم. دست و پای ما مِیِ آن یکتا است، یعنی خداوند است، چون فضا باز شده، مِیِ آن میآید به ما میگوید چکار کن، ما آن کار را میکنیم.
«دستِ ظاهر» یعنی دست منذهنی سایه است، توهم است و رونقی ندارد، هر کاری میکند خرابکاری است. متوجه شدیم. بله، الآن شما اینها را در اینجا میبینید، «مختار مطلق = معذور مطلق». اگر در زندگی شما مختار مطلق کار میکند، شما حرف نمیزنید، او حرف میزند:
پس شما خاموش باشید، اَنْصِتوا
تا زبانْتان من شَوَم در گفتوگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)
اَنْصِتوا: خاموش باشید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ذهنِ شما برحسب منذهنی خاموش است، زندگی دارد حرف میزند، زندگی مختار مطلق است، شما معذور مطلق هستید، مست هستید، الآن میتوانید بگویید من معذور هستم. همینکه منذهنی میآید بالا، دیگر مسئول خرابکاری خودتان هستید، باید مثل حضرت آدم اقرار کنید که من مرکزم را جسم کردم، زندگی خودم را خراب کردم، اگر نمیخواهم خراب کنم، بهتر است که فضا را باز کنم، مرکزم را عدم کنم.
و «اقتضای انقباض و سببسازی» در مقابل «اقتضای فضاگشایی و استفاده از خرد و دانایی ایزدی» یا «قضا و کُنفَکان». پس یک طرف منذهنی است، اقتضای انقباض و سببسازی است، در مقابل اقتضای فضاگشایی و استفاده از خرد و دانایی ایزدی است، که این عین «قضا و کُنفَکان» است، یعنی خداوند قضاوت میکند، میگوید «بشو، و میشود».
«انتخاب براساس وضعیت ذهنی فعلی و سببسازی و عقل جزوی» در مقابل «انتخاب براساس فضاگشایی یا استفاده از انتخاب زندگی یا خرد کل». درست است؟ این هم مشخص شد. انتخاب براساس وضعیت ذهنی فعلی اگر شما بکنید و سببسازی و عقل جزوی، این انتخابتان در منذهنی هست، این درواقع یکی از انتخابهای جبر است، این در مقابل «انتخاب براساس فضاگشایی یا استفاده از انتخاب زندگی»، انتخاب خداوند «یا خرد کل». این را هم یاد گرفتیم.
خواب چون درمیرمد از بیمِ دَلق
خوابِ نسیان کِی بُوَد با بیمِ حَلْق؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰)
دَلق: خرقه، لباس کهنه
نسیان: فراموشی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه
که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۱)
زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد
ورنه نسیان درنیاوردی نبرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۲)
بله. دَلق: خرقه. نسیان: فراموشی. و «لٰاتُؤاخِذ» برمیگردد به این:
«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»
«… اى پروردگارِ ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶)
پس مولانا در اینجا میگوید که، ابیات را قبلاً خواندهایم، فقط برای اینکه جزوی از این ترتیب و ترکیب باشد میآوریم، که مهم است شما در این سناریو (داستان :scenario) اینها را بخوانید پشتسرهم. مردم اگر فکر کنند که دزد میآید خانهشان شب و لباسشان را ببرد، فرششان را ببرد، شب نمیخوابند.
🔟2️⃣9️⃣ ۲۵ 🔟2️⃣9️⃣
جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵)
نَوی: تازگی و نشاط
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
توجه میکنید که میخواهد بگوید ما باید بیخود، یعنی بدون منذهنی و بیاختیار بدون اختیار منذهنی بشویم. پایین میگوید کل اختیار باید برود به زندگی. کوشش کن، کوشش فضاگشایی است فقط. کوشش این است که شما این شعرها را خواندید هر موقع حواستان میرود بیرون چیزی از مردم میخواهید.
الآن فهمیدید شما با گرفتن چیزی از مردم به زندگی نمیتوانید برسید. توقع از مردم صفر، اما کوشش میکنیم فضاگشایی کنیم، حواسمان روی خودمان است که دراثر فضاگشایی از جام خداوند شراب بخوریم، نُوی پیدا کنیم. برای اینکه فضای ذهن پر از کُهنگی است، باورهای شرطیشده است، الگوهای پوسیده است که بارها ما تکرار کردیم زندگی ما را خراب کرده.
«جَهد کن کز جام حق یابی نُوی» ها! اگر فضا را باز کردی شراب ایزدی را خوردی، آن موقع اختیار منذهنی صفر میشود، «خود» براساس منذهنی است، یعنی من هم بهعنوان منذهنی صفر میشود، پس تو بیخود و بیاختیار میشوی آن موقع. باید این کار را بکنیم. حالا چه میشود؟
آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مستوار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۶)
آن موقع آن مِیای که از آنور میآید، تمام اختیار میرود به آن. پس منذهنی مَنَش صفر میشود، شما بهعنوان منذهنی مَنِتان صفر میشود، اختیارتان صفر میشود، اختیار را میدهید، یعنی کل اختیار را میدهید به آن اطلاعاتی که از آنور میآید. اگر همه را بدهی، آن موقع تو میشوی «معذور مطلق». معذور مطلق، چون مست شراب ایزدی شدی. هم مست هستی، درواقع خداوند دارد از طریق شما کار میکند و تو شدی معذور مطلق.
میبینید که معذور مطلق، انسان آن موقع میشود. نه اینکه یک منذهنیِ قوی دارد پر از درد است، هر لحظه بلند میشوند بهعنوان منذهنی، زندگی خودش را خراب میکند بعد میگوید من معذور هستم، معذور مطلق هستم. این کار شیطان است، همین الآن خواندیم.
پس معذور مطلق مساوی است با مختار مطلق. اگر در زندگی شما خداوند با فضاگشایی مختار مطلق بشود، شما معذور مطلق هستید، یعنی هیچ تقصیری ندارید، ولی به تناسب دخالت شما در اختیار با منذهنی شما مسئول هستید، یعنی شما بگویید من دارم میکنم. معنی بیت این است که شما باید بدانید من دارم زندگیام را خراب میکنم نه خداوند. خداوند میخواهد درست کند.
به درجهای که من دخالت میکنم خراب میشود. من باید جهد کنم، لحظهبهلحظه فضا را باز کنم تا از آنور شراب بگیرم. شما باید لغزنده را بلغزانید تا جایی که دخالتتان صفر بشود در این لحظه، دخالت بهعنوان منذهنی. مثلاً شما عرض کردم آن انشا که الگوهای منقبضکننده را بنویسید، آگاه باشید، بیتهایش را حفظ باشید، خیلی به شما کمک میکند.
مثلاً شما اگر میروید به گذشته الآن، معذور مطلق نیستید، یک منذهنی هستید. اگر منذهنی هستید، معذور نیستید اصلاً. اگر توقع دارید، دارید میرنجید، نیستید، معذور مطلق نیستید. اگر بگویید من گرفتار هستم و حالم خراب است و اینها، خداوند رحم میکند به من، ولی منذهنی دارید معذور نیستید. زندگیتان روزبهروز خرابتر میشود تا از بین میروید.
توجه میکنید جریان چیست؟ در ذهن ما تصوراتی داریم میگوییم آقا، وضع که از این بدتر نمیشود دیگر. خداوند هم از آن بالا نگاه میکند، نه! بدتر میشود. شما باید برگردید، باید اختیار را بدهید به او.
آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مستوار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۶)
دوباره عرض میکنم که شما بعداً هم شاید تکرار کنیم، شما معذور مطلق مساویِ، یعنی شما معذور مطلق مساویِ خداوند، مختار مطلق. اگر اتفاق این لحظه مهم نیست و سببسازی شما نمیکنید و فضا را باز میکنید، دراینصورت اقتضای سببسازی نیست، اقتضای داناییِ ایزدی است. و شما اگر لغزنده را بردید جایی که کل اختیار را دادید به او، خیلی کم دخالت میکنید در این تصمیمگیریها، باید به زندگیتان امیدوار باشید و حُسنظن داشته باشید که تمام اتفاقات خوب خواهد شد و شما دیگر علاقهمند به مسئلهسازی ندارید.
یک نگاهی به خودتان بکنید ببینید آیا یک، یک علاقهٔ درونی به مسئلهسازی دارید؟ یعنی میخواهید مسئله درست کنید دوباره حل کنید؟ دعوا درست کنید؟ دشمن درست کنید؟ مانع درست کنید؟ درد درست کنید؟ دنبال این کار هستید؟ آن در درون فعال است، آن «عوانِ مُقتضی»، آن دارد کار میکند.
🔟2️⃣9️⃣ ۲۳ 🔟2️⃣9️⃣
یادمان باشد، اگر قرین ما از جنس عشق باشد، با ارتعاش میتواند زندگی را در ما نشان بدهد، ولی خب قرین عشقی بسیاربسیار کم است، یواشیواش مادران ما یا بقیهٔ مردم دارند متوجه میشوند که باید به زندگی زنده بشوند و به زندگی ارتعاش کنند تا احتمالاً ارتعاش قوی به زندگی در مرکز دیگران زندگی را به ارتعاش دربیاورد، این همان عشق است، دارید شناسایی میکنید دیگران را مثل خودتان، دراینصورت نمیگوییم که جسماً باید مثل هم باشیم. جسماً مثل هم باشیم، یعنی باید
باورهایمان یکی باشد، شما باورهای من را بگیرید عین خودتان بکنید تا شبیه هم باشیم، همچو چیزی نیست.
ولی ما باید پی ببریم که همهٔمان از جنس یک هشیاری اَلست هستیم، امتداد خدا هستیم، کمک کنیم که به او زنده بشویم، دراینصورت خرابکاری از بین خواهد رفت، جفا از بین خواهد رفت. آدم این را متوجه شده، اما شیطان نشده. اینها آیه هستند دیگر میدانید.
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگار، ما به خود ستم كرديم و اگر ما را نیامرزى و بر ما رحمت نياورى، از زيانديدگان خواهيم بود.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳)
و بهمحض اینکه ما فضا را باز بکنیم رحمتش میآید. الآن خواندیم که خداوند لطفِ مطلق است، این ما هستیم که لطف را قهر میکنیم. و همینطور:
گفت شیطان که بِما اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸)
«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت.»
دَنی: فرومایه، پست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.» این خیلیخیلی مهم است که شما بهعنوان نمایندهٔ شیطان که منذهنی نمایندهاش است، این حرف را نزنید، بفهمید که او شما را گمراه نکرده، او از اول میخواسته کمک کند، الآن هم میخواهد کمک کند.
هر لحظه که ما برگردیم و فضا را باز کنیم و مرکز ما عدم بشود، این لطفها را شروع میکنیم به گرفتن. ولی اگر مرکزمان جسم باشد، مرکز ما درد باشد، ناله و شکایت باشد، یعنی به هر صورتی که شما بلند میشوید بهعنوان «من»، دراینصورت مورد قهر او قرار میگیرید طبق صحبتهای امروز.
شیطان هم همین کار را کرد، گفت شیطان که تو ما را گمراه کردی و او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد. «آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت»، یعنی شیطان نگفت که من مرکزم را جسم میکنم، جسم نگه میدارم این بلاها سرم میآید، آدم فهمید، او نفهمید. خب این راحت است دیگر نه؟ ما هم میتوانیم بفهمیم. دراینصورت جزو ذُریّات دیو نمیشویم، فرزندانِ شیطان نمیشویم. هر کسی منذهنی دارد از فرزندانِ شیطان است، باید زود متوجه بشود. و:
حُکمِ حق گسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)
بِساط: هر چیزِ گستردنی مانند فرش و سفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یک راه دیگر این است که شما میگویید اتفاق این لحظه بازی است، برای من پایهٔ تصمیمگیری و پایهٔ انتخاب من نیست، من قضاوت نمیکنم، اتفاق این لحظه برای بیداری من است، مهم نیست، برای خوشبخت کردن یا بدبخت کردن من نیست. مردم از اتفاق این لحظه زندگی میخواهند، خوشبختی میخواهند، پایه قرار میدهند برای سببسازی. پایهٔ شما پس از این فضاگشایی و دانایی ایزدی است که ذهن را نمیشناسد، نمیشناسد. و شما از این ابیات همین چیزها را یاد میگیرید.
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیۀ ۱۶)
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم و هم به هر کسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای،» این هم آیۀ قرآن است دیگر، «من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.» یعنی ما را. ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم و هم به هر کسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.
هر کسی که بهعنوان منذهنی لحظهبهلحظه خودش را گمراه کند و دیگران را هم به واکنش وادارد از جنس شیطان است، یعنی دیگران را بترساند، به حسادت وادارد، بهعنوان قرین منذهنی باشد، یعنی منذهنی باشد قرین دیگران هم باشد، چون به بدی، به خرابی دارد ارتعاش میکند. ناظر جنس منظور را تعیین میکند.
هر کسی بهصورت منذهنی بلند میشود ناظر است، به هر کسی نگاه کند او را میخواهد منذهنی کند، درست است؟ این کار غلط است، یعنی ما آدم مفیدی میشویم میگوییم درست است که نمیتوانم، ولی پس از این سعی خواهم کرد حواسم به خودم باشد حواسم به خودم باشد.
🔟2️⃣9️⃣ ۲۱ 🔟2️⃣9️⃣
نکُند رحمتِ مطلق، به بلا جانِ تو ویران
نکُند والِده ما را، ز پیِ کینه حجامت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۵)
والِده: مادر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس شما میبینید که با جفاها رحمت مطلق، خداوند است جان ما را ویران نمیکند، منذهنی را ویران میکند. تمام جفاهایی که ما میکشیم برای اینکه این پیغام را از زندگی بگیریم، این منذهنی باید خراب بشود، باید شخم بخورد، بهجایش مرکز عدم بیاید، بهجایش خداوند بیاید.
نکُند رحمتِ مطلق، به بلا جانِ تو ویران
نکُند والِده ما را، ز پیِ کینه حجامت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۵)
والِده: مادر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
همینطور که مادرِ ما، ما را از روی عِناد و کینه حجامت نمیکند، دوست دارد که حجامت میکند، خداوند هم ما را دوست دارد که منذهنی ما را ویران میکند، چون این منذهنی ما امروز با توضیحات اول برنامه فهمیدیم که هرچه جلوتر میرود زندگی ما را خرابتر میکند.
ای عشق که هستی به یقین معشوقم
تو خالقِ مطلقی و من مخلوقم
بر کوری مُنکران که بدخواهانند
بالا ببرم بلند تا عَیُّوقم
🌺(مولوی، دیوان شمس، رباعی ۱۱۶۳)
عَیُّوق: نام ستارهای نورانی در صورت فلکی ارابهران در امتداد کهکشان راه شیری، نماد فاصله و دوری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
عَیُّوق یعنی ستارهٔ کوچک دور دور خیلی بالا است و نماد دوری است. عَیُّوق در اینجا یعنی باز هم به حضور زنده شدن، به خداوند زنده شدن. اینجا نوشته عَیُّوق نام ستارهای است نورانی در صورت فلکی ارابهران در امتداد کهکشان راه شیری، نماد فاصله و دوری.
«ای عشق» در اینجا یعنی ای زندگی، ای خداوند به یقین معشوق من تو هستی. معشوق من این ذهن نیست و چیزهای ذهنی نیستند و من مخلوق هستم، تو خالق مطلق هستی. آیا شما این را متوجه هستید؟ عملاً میتوانید اجرا کنید؟ بر کوریِ منهای ذهنی که بدخواهان من هستند.
هر منذهنی بدخواه شماست اگر بخواهید شما بروید بالا، بالا یعنی اینقدر بالا برویم، برویم، برویم، برویم که هیچ همانیدگی نتواند به مرکز ما بیاید. اینقدر فضا را باز کنیم، باز کنیم، باز کنیم که پنهان بشویم. در غزل برنامۀ قبل میگفت که پنهان باید بشویم از منذهنیمان و از منهای ذهنی.
پس بنابراین منکران، آنهایی که مرکزشان عدم نیست و جسم است، اینها منکر زندگی هستند، جسم را تأیید میکنند، منذهنی را تأیید میکنند، بر کوری آنها یعنی به حرف آنها گوش ندهید، به دید آنها عمل نکنید، اینها بدخواهان ما هستند.
من فضا را باز میکنم تا آنجا ببر که دست هیچ همانیدگی به من نرسد، دست هیچ منذهنی به من نرسد، من آزاد بشوم. درست است؟
و این ابیات را داشتیم در اشکالات کاتب وحی و آن هم یادتان باشد خواهش کردم که شما یک انشا بنویسید که اشکالات کاتب وحی چه بوده که در برنامۀ ١٠٢٨ بیان شد. آن داستان خیلی آموزنده است. میگفت:
شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد است
مُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۵)
شما از خودتان بپرسید که شاهد من چه کسی است؟ در اینجا میگفت «ای عشق» یعنی ای خداوند، عشق یعنی یکی شدن با خداوند هشیارانه.
به این ترتیب ما شناسایی میکنیم خودمان را بهصورت زندگی، اگر خودمان را بهصورت زندگی شناسایی کنیم، در دیگران هم همان را شناسایی میکنیم. یکدفعه میبینیم که دیگران یعنی انسانهای دیگر و من، همهٔمان از جنس الست هستیم، از جنس جسم نیستیم، همدیگر را جسم نمیبینیم اگر به عشق زنده بشویم.
در اینجا هم میگوید اگر شاهد ما زندگی باشد، خب سدّی جلویمان نیست، اما شاهدمان منذهنی باشد این شاهدِ منذهنی «سدِّ روی شاهد» اصلی است، معشوق اصلی است، مرشد ما هم بهجای اینکه با فضاگشایی زندگی باشد، همین منذهنی خودمان است که دارد حرف میزند، حرف زدن مرشدِ من که منذهنی است «سدِّ گفتِ مرشد است». حالا مرشد میتواند مولانا باشد، مرشد میتواند خداوند باشد، شما پیغام خداوند را نمیشنوید برای اینکه مرتب دارید حرفهای منذهنی را تکرار میکنید در سرتان.
و این بیت را قبلاً خواندهام:
او فضولی بوده است از اِنقباض
کرد بر مُختارِ مطلق، اِعتراض
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷)
اِنقباض: دلتنگی و قبض
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
با این تفاسیر که اگر شاهد ما منذهنی باشد، مرشد ما هم منذهنی باشد و این گفتوگوی ذهنی در سرِ ما برحسب همانیدگیها ادامه داشته باشد ما فضولی میشویم از انقباض. عرض کردم بهعنوان هشیاری، ما ریاینکارنیت (باز زاده شدن :reincarnation) میکنیم، زاده میشویم به یک جسم لحظهبهلحظه، اگر چیزی میآید مرکز ما، ما زاده میشویم آن تو. و هر زاده شدن یک انقباض است و دردمان میآید و انتظارِ زندگی این است که شعورمان را بهکار بیندازیم، دیگر یک لحظه بگوییم من نمیخواهم زاده بشوم و آن زندگی گسترش پیدا کند تا بینهایت، دیگر نرویم ذهن.
🔟2️⃣9️⃣ ۱۹ 🔟2️⃣9️⃣
زآن عَوانِ مُقتَضی که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴)
عَوان: مأمور
مُقتَضی: اقتضاکننده، خواهشگر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
زآن عَوانِ سِرّ شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۵)
عَوان: مأمور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
عَوان: مأمور. مُقتَضی: خواهشگر یا اقتضاکننده. آز: طمع. پس از این منذهنیِ مرکزم، درونم که اسمش «شهوت» است، اسمش منذهنی است. عَوان یعنی مأمور. مُقتَضی: اقتضاکننده و در اینجا نوشته خواهشگر. فرق نمیکند. اقتضای خرابکاری دارد. شهوت یعنی یک چیزی در مرکز من است و من تحت نیروی جاذبۀ آن هستم، کشیده میشوم بهسوی آن چیز. برای همین است که عرض کردم خواندن این بیتها ما را آگاه میکند و اگر تأمل کنیم، راههای ضرر زدن به خودمان را میبندیم.
اگر ما به خودمان ضرر نزنیم، هم وقتمان تلف نمیشود، هم جمعیتمان زیاد میشود، جمعیت یعنی جمع شدنِ هشیاری یکجا، انباشتگی هشیاری. اگر هشیاری هرز نرود، مثلاً ما مسئله میسازیم، مسئله حل میکنیم، مانع میسازیم، نمیتوانیم جلو برویم، دشمن میسازیم با آنها ستیزه میکنیم، وقتمان تلف میشود، انرژیمان تلف میشود، چون اینها همه فعالیتهای منذهنی است.
دشمنسازی، مانعسازی، مسئلهسازی، دردسازی، اینها خراب کردن بیخودی و درست کردن است. آقا ما جنگ میکنیم، همهجا را خراب میکنیم، دوباره درست میکنیم، کار کیست؟ کار منذهنی. برای چه خراب میکنیم، دوباره درست میکنیم؟ جنگ میکنیم دوباره صلح میکنیم.
چند سال جنگ میکنیم، بعد کوشش میکنیم صلح کنیم، بعدش هم اصلاً بررسی نمیکنیم چرا جنگ کردیم، چرا صلح میکنیم؟ این صلح چه فایده دارد، چقدر معتبر است؟ چقدر ثابت است؟ چقدر؟ هیچچیز.
«زآن عَوانِ مُقتَضی که شهوت است»، دل ما، مرکز ما اسیر حرص است، زیاد کردن است، آز است، طمع زندگی از آن است، آفت، ضربه زدن به خود است، مسئلهسازی است، خرّوبی است.
از آن مأمور مخفی در درونت دزد و تباه شدی، «تا عوانان را به قهرِ توست راه»، یعنی منهای ذهنی اگر میتوانند به تو لطمه بزنند، چون این منذهنی شما زنده است از طریق منذهنیِ درون شما به شما لطمه میزنند. بیتهای دیگری هم که هست در اینجا البته. یک بیتی بود میگفت:
در خبر بشْنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶)
«تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن عمل کن: «سرسختترین دشمن شما در درون شما است.»»
«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»
«سرسختترين دشمن تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
🌴(حدیث)
یعنی این خبر را، این حدیث را بشنو که بزرگترین دشمن شما در همین درون شما است.
در خبر بشْنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶)
یعنی این خبر را بشنو که بزرگترین دشمن شما بین دو پهلویِ شما قرار دارد یعنی همین منذهنی درونِ شما است. بیت آخر غزل هست:
خاموش، کم فروش تو دُرِّ یتیم را
آن کش بها نباشد، چونش بها کنی؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۹۹۸)
دُرِّ یتیم: کنایه از مرواریدِ بزرگ است که یک دانه تنها در صدف باشد، مرواریدِ بیهمتا، مرواریدِ بینظیر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ذهن را خاموش کن، ساکت باش و این «دُرِّ یتیم را»، دُرِّ یتیم یعنی دُرِّ یکتا، یکدانه. منظور چیست؟ همین هشیاری حضورت، اَلَستِ تو، این یعنی استفادۀ هشیاری حضور، اَلَست شما در دانههای شهوتی. دیدن برحسب ذهن یا دیدن برحسب همانیدگیها و عمل کردن برحسب آنها. کم فروش یعنی این. کم فروش یعنی اصلاً نفروش. خاموش باش. وقتی حرف میزنی برحسب منذهنی داری این «دُرِّ یتیم» را، دُرّ گرانبها را، اصلت را خراب میکنی، میفروشی، نباید این را تلف کنی.
این دُرّ یتیم، یعنی جمعیت شما، یکتایی شما نباید صرف همانیدگیها بشود، باید ما این هشیاری را از همانیدگیها و دردها بکشیم بیرون به او زنده بشویم و خاموش باشیم برحسب ذهن که این مصرف نشود در همانیدگیها یا بهعنوان ایجاد مسئله، یا مانع، یا دشمن، یا درد، یا دیدن برحسب همانیدگیها که امروز گفت نمازِ شما در جدایی روا نیست. یعنی ما این هشیاری زندگی را سرمایهگذاری میکنیم در دیدن برحسب همانیدگیها بهعنوان منذهنی میآییم بالا، میگوییم «من». میگوید که این اصلاً نمیشود قیمت به آن گذاشت.
شما میخواهی بروی یک بهایی کسب کنی. ما میخواهیم بگوییم من مهم هستم به من توجه کنید. کسب توجه کنم، کسب قدردانی کنم، تأیید مردم را جلب کنم. میگوید نه! این قابل فروش نیست و اینقدر گرانبها است که نمیشود رویش قیمت گذاشت.
🔟2️⃣9️⃣ ۱۷ 🔟2️⃣9️⃣
پس مولانا گفت که بدون تو یعنی اگر منذهنی در مرکزم باشد، فکر ما، عمل ما روا نیست، نباید این کار را بکنیم. دوباره این مطلب را یادآوری کنم که وقتی فضا را باز میکنیم، او میآید مرکزمان. وقتی فضا بسته میشود منقبض میشویم، ما فضولی میشویم از انقباض که بر مختار مطلق داریم اعتراض میکنیم میگوییم من خودم بلد هستم. پس فضاگشایی سبب میشود که روا باشد. فضابندی ناروایی است.
حالا در اینجا شما میدانید یک اصطلاح دیگری قبلاً گفته شده یادآوری کنم، یکیاش حُسنِ ظن است، یکیاش سوءظن است. بدون او هر کاری میکنیم ما، خرابکاری خواهد بود. یعنی شما باید بدانید که دارید به خودتان ضرر میزنید. پس حُسن ظن و سوءظن اینها عکس هم هستند. با تو نماز ما روا است، فکر ما و عمل ما روا است، حُسن ظن، همه چیزهای خوب اتفاق میافتد. بی تو با انقباض همه چیزهای بد اتفاق میافتد، اینطوری بگوییم. پس من سوءظن دارم به انقباضم و هر کسی که منقبض است:
حَزم، سُوء الظن گفتهست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فَضول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸)
حَزم: تامّل با هشیاریِ نظر
فَضول: زیادهگو، کسی که به کارهای غیر ضروری بپردازد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید رسول فرموده که به خودتان شک کنید، به منهای ذهنی دیگر هم شک کنید. این لحظه شک کنید که منذهنی هستید یا فضای گشودهشده. مطمئن باشید که فضا باز بشود. درست است؟ «بی تو نمازِ ما چو روا نیست، سود چیست؟» سود هیچچیز! ضرر است! موقعی روا میشود، موقعی حُسن ظن میشود، موقعی چیزهای خوب که تو حاجت ما را روا کنی و ما به تو متصل بشویم. بعد خودش توضیح میدهد:
بی بحرِ تو، چو ماهی بر خاک میطپیم
ماهی همین کند، چو ز آبش جدا کنی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۹۹۸)
بدون فضاگشایی و مرکز عدم که تو بیایی مرکز ما، ما مثل ماهی در خاک میتپیم. خب ماهی را از آب بیاوری بیرون، ولو جلویش غذا بریز، همان غذاهایی که توی آب میخورد، نمیتواند زندگی کند، هی میپرد بالا پایین، بیثبات میشود و بیامان میشود، هی بالا پایین میپرد. ما هم در ذهن همانیده همین کار را میکنیم. مردم ناراحت هستند، قرار ندارند، همیشه باید به یک چیزی مشغول بشوند. چرا اینهمه به این سوشال مدیا (رسانهٔ اجتماعی :social media)؟ برای اینکه قرار ندارند، باید یک هیاهو باشد به آن گوش بدهد، به یک چیزی باید مشغول باشد. الآن به چه مشغول بشوم؟ نمیتوانم! مثل ماهی قرار ندارم.
«ماهی همین کند، چو ز آبش جدا کنی». ماهی را از دریا بگیری بیایی خشکی بگذاری، همین کار را میکند تا به دریا برگردد. ما هم توی ذهن همانیده بالا پایین میپریم بیقرار و هرچه به ما میدهند، درست مثل اینکه غذای ماهی را خشکی توی آفتاب سوزان بگذارند، آقا هر موقع آب خواستی از این پیاله بخور، غذا هم نان و اینها جلویت ریختیم دیگر اینها را بخور. نمیتواند. درست است؟ ما هم آنطوری شدیم. پس رفتار ما، فکر ما هم روا نیست در این حالت، ولی میبینید که بیشتر مردم اینجور زندگی میکنند. شما الآن عامل جفا را میبینید چه کسی است. عامل جفا خود زندگی است. میگوید نمیتوانی مرکزت را همانیده نگه داری.
ظالم جفا کند، ز تو ترساندش اسیر
حق با تو آن کند که تو در حقِّ ما کنی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۹۹۸)
ظالم همیشه منذهنی است. ظالم، الآن منذهنی من به من جفا میکند. با فضاگشایی منذهنیمان را از خداوند میترسانیم. ما اسیرش هستیم. یا در بیرون، یک چند نفر اسیر هستند، ظالم اینها را گرفته کتک میزند. میگوید نکن، این ظلم را به ما نکن، از خدا بترس. درست است؟ میگوید خداوند با تو آن میکند که تو در حق ما میکنی. و اگر برگردانی این را به خودتان، اگر فضاگشایی کنی، همان ظلمی که منذهنی به شما کرده، همین فضای گشودهشده، زندگی در حق آن میکند، نابودش میکند. شما شناسایی میکنید، تمام ترفندهایش را میفهمید و نمیگذارید دیگر نشو و نما کند. بهزودی منذهنی زایل میشود. بهشرط اینکه عرض کردم ادامه بدهید. درست است؟ هان:
🔟2️⃣9️⃣ ۱۵ 🔟2️⃣9️⃣
برنامه شماره ۱۰۲۹ گنج حضور
فایل تصویری - بخش دوم
/channel/GanjeHozourMessages
خب میگوید آن کسی که مار خورده بود و یک کسی مار از دهانش میرفت، آن داستان یادتان است؟ یک سواری هم میآمد، عجله کرد نگذارد مار را، مار رفت تو. مار همین منذهنی است. بعد شلاق را برداشت، این شخصِ خوابیده را بیدار کرد، میدواند، میگفت از این سیبهای گندیده بخور، سیبهای گندیده همین دردها و همانیدگیهای گندیده است. تا اینقدر خورد، خورد، خورد، زد این را، بالا آورد. وقتی بالا آورد، دیگر مار آمد بیرون. بعد آن شخص دعا میکرد که چقدر خوب شد امروز تو را دیدم، تو را نمیدیدم چه میشد؟!
ما برحسب منذهنی عمل کردیم، اشتباه کردیم، درد ایجاد کردیم، مدتی باید صبر کنیم، ولی در موقعی که مار سیاه از دهان آن شخص بیرون میآمد، میبیند این مار دارد میآید میترسد آدم. آدم وقتی ذهنش را میبیند میترسد که یک همچون آدمی من هستم، من فکر میکردم آدم خوبی هستم، آدم درستی هستم، این کارها را من کردم؟! بله! باید پذیرش داشته باشیم.
«سویِ تاریکی مَرو، خورشیدهاست»، سوی تاریکی ذهن و همانیدگیها و دردها نرو. در بیرون خورشیدهایی مثل حافظ، مولانا، فردوسی و بقیۀ عرفا وجود دارند. اگر فضا را باز کنی، مرکزت دل واقعی بشود، شما بهسوی دل کشیده میشوید، بهسوی اهل دل کشیده میشوید، بهسوی مولانا و عاشقان دیگر کشیده میشوید. تن اگر قرار باشد مثل مَرمَر سفت بشود، میکِشد تو را به «حبس آب و گِل». این لحظه مرکزت جسم است، تن است، منذهنی است، تو را میکِشد به «حبس آب و گِل»، فضا را باز میکنی میبرد «کوی اهل دل» مثل مولانا.
الآن میگوید آگاه باش غذایِ دل بِده از همدلی با مولانا، از یک همدلی. درست است؟ و نیکبختی را از یک مُقبل بجو، نیکبختی را از یک مُقبل بجو، از یک خوشبخت بجو. این دو بیت را هم بخوانم:
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکَشَد به بیجهاتت
گفتی که خمُش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۶۸)
بیجهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی
ثَبات: پایداری، پابرجا بودن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ما هر جهتی رفتیم، الآن دیگر متوجه شدیم به غیر از پذیرفتن اسرار قضا، به غیر از فضاگشایی، به درد رسیدیم، چرا؟ اسرار قضا در هر جهتی به ما بلا میدهد تا بگوید که برو به بیجهات که فضای گشودهشده است. و ما قول دادیم به خداوند ذهن را خاموش کنیم، قضاوت نکنیم، مقاومت نکنیم، اما نکردیم. گفتیم خاموش میکنیم ذهن را، نکردیم. بنابراین خداوند بر این ثبات ما و قول ما و به بدقولی ما میخندد، میگوید خب به قولت عمل نکردی این دردها را هم بکش. درست است؟
خب اجازه بدهید به همینجا بسنده کنیم. انشاءالله این برنامه را شما خوب گوش بدهید، بیتهایش را تکرار بکنید و مطمئنم که در پیشرفت شما مؤثر خواهد بود، ابیات خوبی امروز خواندیم.
🔟2️⃣7️⃣ ۵۶ 🔟2️⃣7️⃣
پس بنابراین با شمشیر چوبین یعنی با منذهنی، با عقل منذهنی، با سببسازی به جنگ نرو. همانطور که یک نفر شمشیر چوبین را بکِشد برود میان لشکر که من میخواهم دعوا کنم، خب مردم به او میخندند، اما با عقل منذهنیمان میرویم به جامعه زندگیمان را اداره کنیم مردم نمیخندند چون همه این کار را میکنند.
پس شمشیر چوبین، عقل منذهنی به درد زندگی نمیخورد، اگر با آن زندگیات را اداره کنی کارَت زار خواهد شد. «بنگر اوّل»، اول نگاه کن تا کار نابسامان نشود. از ده دوازدهسالگی شروع کن فضاگشایی کن تا زندگیات نابسامان نشود. اگر شما با شمشیر چوبین، عقل منذهنی کار کردی، مقدار زیادی درد در شما ایجاد شد، همانیدگی ایجاد شد، دانههای شهوتی آمد و درد ایجاد کردی، کار نابسامان شد، زار شد.
در سیسالگی ما تعداد زیادی همانیدگی داریم، مقدار زیادی درد داریم، مقدار زیادی مسئله ایجاد کردیم، مقدار زیادی مانع در ذهنمان ایجاد کردیم، دشمنهای فرضی و تصوری ایجاد کردیم که آنها دشمن ما نیستند. مواظب باش. کارزار: جنگ و نبرد. زار: خراب و نابسامان. یک بار دیگر صورت این سهتا را میخوانم.
جانِ بیمعنی در این تن، بیخِلاف
هست همچون تیغِ چوبین، در غِلاف
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۲)
تا غِلاف، اَندر بُوَد، با قیمت است
چون بُرون شد، سوختن را آلت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۳)
تیغِ چوبین را مَبَر در کارزار
بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۴)
کارزار: جنگ و نبرد
زار: خراب و نابسامان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
درست است؟
گر بُوَد چوبین، برو دیگر طلب
وَرْ بُوَد الماس، پیش آ با طَرَب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۵)
تیغ، در زَرّادخانهٔ اولیاست
دیدنِ ایشان، شما را کیمیاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۶)
زَرّادخانه: کارگاه اسلحهسازی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر چوبین است، میبینی که نمیتوانی اصلاً فضا باز نمیشود، صبر کن، برو شمشیر دیگری پیدا کن. پس اگر میبینی که همهاش سببسازی ذهن است و سببهای ذهنی و دردها بالا میآید و گرفتاری ایجاد میکنی و زندگی را تبدیل به مسئله و دشمن و درد میکنی و مرتب مسئله ایجاد میکنی، هِی با این همانیده میشوی، با آن همانیده میشوی، مواظب باش تو داری با شمشیر چوبین کارزار میکنی، با عقل منذهنی زندگیات را اداره میکنی.
اگر تیغ تو الماس است، فضا گشوده شده، مرکز شما عدم است، عقل کل کار میکند، آن موقع «پیش آ با طَرَب»، برو، زندگیات توأم با طرب یعنی شادی زندگی است، همراه با صنع، آفریدگاری. تیغ کجاست؟ شمشیر فولادین، در کارخانۀ اسلحهسازی مولانا است و خواندن شعرهای ایشان و فضاگشایی و عمل به آنها شما را کیمیاست، «دیدنِ ایشان، شما را کیمیاست». دیگر واضح است.
جمله دانایان همین گفته، همین
هست دانا رَحمَةً لِلْعالَمین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۷)
«این دانایان برای همهٔ جهانیان رحمت و برکت هستند.»
دوباره این «رَحمَةً لِلْعالَمین» آمد که در آن قصه هم بود میگفت رَحمَةً لِلْعالَمین را نگاه کن، خداوند را یا کسانی که به زندگی زندهاند ما را زنجیر کشیدند. پس این دانایان برای همهٔ جهانیان رحمت و برکت هستند. پس همۀ دانایان که آمدند، خردمندان، این را گفتهاند. در ضمن هر دانای واقعی آمده که با عقل کل کار میکرده، به عشق هم مجهز بوده. عشق و خرد دو روی یک سکه هستند.
«جمله دانایان همین گفته، همین»، «هست دانا»، کسی که به دانایی زندگی مجهز است، شمشیر فولادین دارد، رحمت خداوند است. مولانا رحمت خداوند است. شما میگویید لطف خداوند در این جهان چه هست؟ بفرما مولانا، یا هر انسانی که واقعاً بلد است و میتواند اینها را توضیح بدهد به شما و شما قبول میکنید، میفهمید، باید بگوییم که لطف خداوند است که به آن صورت درآمده. درست است؟
گر اناری میخری، خندان بخر
تا دهد خنده ز دانهٔ او خبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۸)
ای مبارک خندهاش، کاو از دهان
مینماید دل، چو دُرّ از دُرجِ جان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۱۹)
دُرّ: مروارید
دُرج: صندوقچهٔ جواهر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نامبارک خندهٔ آن لاله بود
کز دهانِ او، سیاهی دل نمود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۲۰)
خندهٔ لاله: کنایه از مردم سیاهدل و تیرهباطن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔟2️⃣7️⃣ ۵۴ 🔟2️⃣7️⃣