ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

تصویرهایِ ناخوش و اندیشهٔ رَکیک
از طبعِ سست باشد و این نیست سویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

رَکیک: زشت، ناپسند، بی‌ارزش
سویِ: در جهتِ، مناسبِ، نسبت‌به
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر شما تصویرهای ناخوش دارید، نقش‌های ناخوش دارید و اندیشهٔ رکیک یعنی اندیشه برحسب همانیدگی‌ها می‌کنید، سبب‌سازی می‌کنید، هرچیزی را سبب می‌بینید و گاهی اوقات سبب‌ها را ما از بیرون قرض می‌کنیم و حتی بعضی موقع‌ها سبب‌ها به خود ما هم مربوط نیست، به دیگران مربوط است، ما می‌گیریم سبب می‌کنیم برای سبب‌سازی خودمان، استدلال خودمان و زندگی ما موقوف سبب‌سازی می‌شود یا موقوف علل می‌شود به‌جای «قضا و کُن‌فَکان». بله. «دَم او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر»، کار خداوند یا «کارِ او کُنْ فَیکون‌ است، نه موقوفِ علل» یعنی موقوف سبب‌سازی ما نیست، به این بیت توجه می‌کنیم.

خاموش باش تا صفتِ خویش خود کند
کو های‌هایِ سردِ تو؟ کو های‌هویِ دوست؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

پس الآن می‌بینید گفت که حرف زدن تو به‌عنوان من‌ذهنی کار را خراب می‌کند. از اول هم گفته بود که «ای گفت‌وگوی ما همگی گفت‌وگوی دوست»، اگر فرق دارد، این سایه سایه نیست، سایه دارد به اصلِ سایه اعتراض می‌کند. و آن بیت را هم که خوانده‌ایم گفته:

او فضولی بوده است از اِنقباض
کرد بر مُختارِ مطلق، اِعتراض
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷)

اِنقباض: دلتنگی و قبض
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این چند واژه بسیار کلیدی هستند. فضول به‌عنوان من‌ذهنی از انقباض، «فضول»، «انقباض»، «اعتراض» می‌کند و واژهٔ «مختار مطلق». مختار مطلق یعنی من‌ذهنی هیچ‌کاره است. شما بگویید من به‌عنوان من‌ذهنی هیچ‌کاره‌ام. هرچه حرف می‌زنم خراب می‌کنم. سکون و سکوت می‌کنم.

خاموش باشم تا خداوند با فضاگشایی صفت خودش را در من خودش به‌اصطلاح برقرار کند، تنظیم کند من را، نظمش را در تمام وجود من حتی بدن من جاری کند، من بی‌خودی حرف نزنم، برای این‌که حرف زدن من «های‌هایِ» ناله و فغان سرد است. سرد یعنی پژمرده، کُند. کو های‌‌و‌هویِ شادی یا نعرهٔ شادیِ خداوند؟

پس خداوند می‌خواهد از طریق ما نعرهٔ شادی‌اش را بزند، یک نعره‌ای بزند از شادی که اصلاً تمام کائنات را بیدار کند، همهٔ انسان‌ها را بیدار کند. نعره‌اش را زده از طریق مولانا دیگر. هر غزلی ما می‌خوانیم شادی‌مان اضافه می‌شود، توهم ما کم می‌شود، بیدار می‌شویم، کژبینی ما درست می‌شود. یعنی این کجا، آن کجا؟! این ترکیب را مولانا به‌کار می‌برد. گریه‌های سرد، ناله‌های مداوم من کجا، نعره‌های شادی خداوند کجا در من!

اگر نظم خودش را برقرار کند، این سبب خواهد شد که در من هر لحظه نعرهٔ شادی زده بشود، من شاد باشم، شادی‌ای که نمی‌شود خاموشش کرد، شادیِ اصلم، چون نظمش را برقرار کرد. تا حالا نظم من‌ذهنی در من برقرار بود، این بدنم دارد از بین می‌رود. سی سالم است، چهل سالم است، بدنم دارد از بین می‌رود. نظم من‌ذهنی همه‌چیز ما را خراب کرد، همه‌مان به گریه افتادیم به‌صورت جمعی و فردی. پس خاموش باشیم، فضا را باز کنیم.

این بیت و با بیت اول، بر من واجب است که فضا را باز کنم دوست را جست‌وجو کنم و هر لحظه بدون دخالت من‌ذهنی، بدون مقاومت، بر روی و سر بغلطم، مانند سیل بروم دوان‌دوان به‌سوی کویِ دوست.

و باید خاموش باشم و این رفتن مثل سیل می‌تواند بدون آفت باشد، کسی دیگر به من ضرر نزند در این راه، اگر مثل سیل بروم، با عاشقان بروم. ولی این را می‌دانم تا زمانی که در من «های‌هایِ» گریهٔ سرد هست، من از جنس من‌ذهنی هستم. تا زمانی که غم هست در شما، شما از جنس من‌ذهنی هستید. تا زمانی که کفگیر می‌خورید، دعوت خداوند است کفگیر، که راهت را درست کن، با من‌ذهنی می‌روی، فضا را باز کن با من برو. نه که ناله کنیم که چرا کفگیر خوردم. درست است؟

با دید کژبین همین من‌ذهنی [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] کفگیر را به‌عنوان ظلم خداوند به ما تفسیر می‌کنیم. لطف خداوند است کفگیر، که راهت را درست کن تا فضا باز بشود [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، فضا باز بشود و یواش‌یواش فضا باز بشود، مرکز عدم، خاموش می‌شویم تا نظم خودش را در ما برقرار کند و ما دیگر می‌فهمیم های‌هایِ گریه‌های ما، غم‌های ما، ناله‌های ما مصنوعی بوده، عارضی بوده، تحمیل شده بوده به ما، اصل ما دائماً های‌وهوی شادی خداوند را می‌زند.

🔟3️⃣1️⃣ ۵۲ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شما ببینید شما مست چه هستید؟ یعنی برحسب چه می‌بینید؟ چه چیزی رفته در دل شما نشسته؟ با آدم‌ها هم‌هویت هستید؟ با پول هم‌هویت هستید؟ با درد هم‌هویت هستید؟ با کدام دردها هم‌هویت هستید؟ مست درد هستید؟ این مستی، مستی باده‌ای است که از چیزها می‌آید. منتها در کوی دوست ما باید با مِی‌ای که از دوست می‌گیریم مست باشیم. با دوست نشسته‌ایم، عین دوست هستیم، رفتیم در یک فضای مجازی کوکو می‌زنیم، مست چیزها هستیم، حواسمان نیست که در کوی دوست هستیم. این‌ها شاید این‌طوری ما را بیدار کند.

ولی خودش کویِ خطرناک را توضیح می‌دهد در این بیت.

تصویرهایِ ناخوش و اندیشهٔ رَکیک
از طبعِ سست باشد و این نیست سویِ دوست

رَکیک: زشت، ناپسند، بی‌ارزش
سویِ: در جهتِ، مناسبِ، نسبت‌به
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«تصویرهای ناخوش» توجه کنید به واژۀ ناخوش، ناخوش: واقعاً مریض. تصویر ناخوش نقش‌های ذهنیِ همانیده است، مثل این‌که می‌گویی من پدر هستم، با پدر بودن همانیده هستم. من معلم هستم، با معلم بودن همانیده هستم. من رئیس هستم، من پسر هستم، من عضو فلان‌ جا هستم، من با باورهایم همانیده هستم. درست است؟

نقش‌هایی که ما به خودمان می‌گیریم، این نقش‌ها اگر با آن‌ها همانیده باشیم و برحسب ذهن درست کرده باشیم، این‌ها ناخوش هستند یعنی مریض‌ هستند. داریم می‌گوییم مثلاً مادری که با بچه‌اش همانیده شده، با نقش مادری همانیده شده، با نقش مادری همانیده است چه‌جوری است؟ وِل نمی‌کند این نقش مادری را. بچه‌اش پنجاه سالش است، تکلیف تعیین می‌کند برای بچۀ پنجاه ساله. می‌گوید هنوز بزرگ نشدی تو، هنوز بچۀ من هستی. بچه بزرگ شده، دیگر تو می‌خواهی این نقش را ادامه بدهی؟ اصلاً نقش مادری را که نباید با آن همانیده می‌شدی. وظیفۀ تو این بوده که مثلاً تا هجده نوزده‌سالگی نیاز‌های بچه‌‌ات را برآورده کنی، عشق بدی تا این رشد کند برسد به یک سنی که از آن به بعد خودش خودش را اداره کند، مستقل بشود. دیگر این‌‌که سایۀ نقش مادری بالای سر بچه، این نقشِ ناخوش است.

می‌گوید «تصویرهای ناخوش و اندیشۀ رَکیک»، اندیشۀ زشت. اندیشۀ زشت چیست؟ ناپسند، اندیشه‌ برحسب همانیدگی‌ها، برحسب آن نقش، از من‌ذهنیِ سست باشد. سست یعنی این چیزها آفل هستند فرو می‌ریزند، هر روز عوض می‌شوند. شما به‌عنوان مادر یا پدر نمی‌توانید با بچه‌تان همانیده باشید، هر روز عوض می‌شود. یا به‌عنوان همسر با همسرتان نمی‌توانید همانیده بشوید. من نقش زن دارم نقش شوهر دارم، با آن همانیده‌ام. دنبالش کنترل می‌آید، اداره می‌آید نگرانی می‌آید. اندیشه‌ها زشت‌ هستند برای این‌که نگران‌کننده هستند کنترل‌کننده هستند فلج‌کننده هستند تخریب‌کننده هستند.

«از طبعِ سست باشد و این نیست سویِ دوست» این اندیشه‌ها به‌سوی خداوند نمی‌رود، در‌حالی‌که ما خداوند را دائماً این‌طوری جست‌و‌جو کردیم. توجه می‌کنید؟ یک نقش‌هایی به ما گفتند چه‌کار کنید، با اندیشه‌های رَکیک، در‌حالی‌که این‌ها همه به‌جای این‌که از آن‌ور بیاید صُنعی در آن باشد، از طبعِ سست بوده. این‌طوری نیست که ما با من‌ذهنی یک فکری بکنیم و این واقعاً کمک کند ما برویم به‌سوی خداوند.

توجه کنید ما گیر افتاده‌ایم در، این غزل را خوب توجه کنید. گفته یا به‌عنوان عاشق فضا را باز می‌کنید در این لحظه و مثل سیل دوان‌دوان می‌رویم به‌سوی او، که هیچ‌کدام این کار را نمی‌کنیم. ما هیچ‌کدام این کار را نکردیم. و یا در سَبوی دوست حبس می‌شوید و کفگیر می‌زند به سرتان، که این نیست خویِ دوست.

پس ما در یک‌ محفظه‌ای به‌نام سبوی دوست، در‌واقع هشیاری هستیم ما، درحالی‌که مرتب کفگیر به سرمان می‌‌کوبد گرفتار شدیم. شما می‌خواهید با نقش‌هایی که به خودتان قائل هستید می‌دهید، من پدر هستم من مادر هستم من رئیس هستم، من فلان هستم و اندیشه و فکر کردن برحسب آن‌ها و اطراف آن‌ها که از من‌ذهنیِ سست می‌آید و ترس همیشه همراهش‌ است. سست یعنی دارد از بین می‌رود، و این ترس ایجاد می‌کند در ما.

هر چیزی که به مرکز ما می‌آید در حال از بین رفتن است، در ما ترس ایجاد می‌کند. واضح‌ است دیگر این، فرو می‌ریزد. یک‌ چیزی نیست که ما متکی باشیم، محکم باشد. تنها چیز محکم، و که می‌شود متکی باشیم، همین فضای‌ گشوده‌شده است یا زندگی است یا خداوند است در این لحظه. هیچ‌چیز دیگر نمی‌توانیم ما متکی باشیم. همه سست است، فرو می‌ریزد.

«از طبعِ سست باشد و این نیست سویِ دوست» خب اگر این به‌سوی دوست نمی‌رود، پس ما گیر افتادیم. چون همه تصویر‌‌های ناخوش دارند و اندیشۀ رکیک می‌کنند. چه‌کار می‌خواهید بکنید؟ لزومی ندارد که ما هزار بیت مثنوی بخوانیم. همین بیت را معنی کنید برای خودتان. این دو بیت می‌گوید با دوست نشسته‌ایم هِی کوکو می‌کنیم در کوی دوست. درست است؟ و این مدام ادامه دارد.

🔟3️⃣1️⃣ ۵۰ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

همچو پیغمبر ز گفتن و‌ز نثار
تو‌به آر‌َم ر‌و‌ز، من هفتاد بار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۰۰)

لیک، آن مستی شود تو‌به‌‌شکن
مُنسی است این مستیِ تن، جامه‌کن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۰۱)

مُنسی: فراموش‌گرداننده، آن‌چه سبب فراموشی شود.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

حکمتِ اظهارِ تار‌‌یخِ د‌ر‌از
مَستیی اند‌اخت بر دانایِ ر‌ا‌ز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۰۲)

خب «دانایِ راز» همان عارف هست یا انسان کامل هست. می‌گوید پیغمبر فرموده که من نمی‌خواهم حرف بزنم و این حکمت‌ها را بیاورم. من هر روز توبه می‌کنم که کم حرف بزنم. «هفتاد بار» یعنی خیلی زیاد، هفتاد علامت کثرت است. پس یک انسان کامل انسانی که مرکزش دیگر همانیدگی ندارد، او هم نمی‌خواهد حرف بزند، برای این‌که حرف زدن مستی‌اش را کم می‌کند.

ولی خب یک حکمتی هست، آن‌که ما آمدیم این اَلَست را، خداوند را، یا خداوند خودش را از ما بیان کند، برای این آمدیم. «تاریخ دراز» یعنی اَزَل، یعنی همین خداوند. حکمت این‌که خداوند می‌خواهد خودش را از ما بیان کند، یک مستی‌ای بر تن و جان دانای راز، یعنی انسان کامل، می‌اندازد. درنتیجه مثل مولانا آن حرف می‌زند، هِی حرف می‌زند، حرف می‌زند، ولی آن حرف زدن او کجا؟ حرف زدن من‌ذهنی کجا؟ حرف زدن من‌ذهنی تخریب می‌کند، آسیب می‌زند.

«دانای راز»، مولانا، انسان کامل، وقتی خودش را بیان می‌کند همین چیزها را به ما یاد می‌دهد. بنابراین آن مستی‌ای که دراثر بیان زندگی از ما در ما‌ به‌وجود می‌آید توبه‌‌اش را می‌شکند. توبه یعنی می‌گوید من توبه می‌کنم حرف نزنم بعد دوباره حرف می‌زنم. یعنی سبب فراموشی است و جامه‌کَن. «جامه‌کَن» یعنی جامهٔ تقوا را، آن توبه را از من می‌کَند. هِی می‌خواهم پرهیز کنم از حرف زدن، ولی این را می‌شکند، این جامهٔ توبه و پرهیز را از من می‌شکنی.

پس بنابراین این سه بیت معنی‌‌اش این است که خب ما وقتی می‌آییم این همانیدگی‌ها از بین می‌روند و به او زنده می‌شویم و به جوی معشوق می‌رسیم، آن موقع همه‌چیزمان مست می‌شود و می‌توانیم حرف بزنیم، و حرف می‌زنیم. و بنابراین آن خودِ زندگی حرف می‌زند و ما نمی‌گوییم کوکو، خود زندگی شده حرف می‌زند، عین زندگی شده حرف می‌زند انسان، نه این‌که در ذهنش می‌گوید کوکو. پس شما فرقش را می‌بینید، وقتی آدم مولانا می‌شود زندگی حرف می‌زند. اصلاً برای همین آمده که این حکمت و این شادی را در جهان پخش کند، ولی وقتی من‌ذهنی دارد حرف‌هایش فقط می‌گوید کوکو کوکو.

پس شما به‌عنوان من‌ذهنی هر چقدر ساکت‌تر بشوید، ساکن‌تر بشوید، این‌قدر به اصلتان و به خداوند شبیه‌تر می‌شوید. کسی که حرف می‌زند، حرف می‌زند، حرف می‌زند او از اصلش دور می‌افتد، درصورتی‌که من‌ذهنی داشته باشد.

مشکل ما این است که یک جوری از این ذهن خارج بشویم. البته امروز گفته انتخاب تو باید این باشد در این لحظه که واجب‌ترین چیز این است که من او را جست‌وجو کنم. و چون هر لحظه فضاگشایی می‌کنم آبِ جاری‌شده از همانیدگی‌های من که آزاد می‌شود، آزاد می‌شود، شبیه سیل می‌رود به‌سرعت به‌ سمت دریا و یک چنین هشیاری را نمی‌شود جلویش را گرفت. یعنی اگر شما فضا را باز کنید از جنس هشیاریِ نظر بشوید، از جنس خداوند بشوید، مزاحمت مردم روی شما اثر ندارد. امروز شعر هم خواندیم، گفتند اگر این‌طوری بروی از طرف مردم به تو آفتی نمی‌رسد.

ای برادر دست وادار از سَخُن
خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۴۲)

مِنْ لَدُن: از جانبِ پروردگار
علمِ مِنْ لَدُن: علمِ الهی و لدّنی که خداوند به بندگان خاص، از راه باطن تعلیم می‌دهد. اشاره به آیهٔ ۶۵، سورهٔ کهف (۱۸)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین ما به‌عنوان من‌ذهنی بهتر است که حرف نزنیم، خود خداوند با فضاگشایی «علمِ لَدُن» را یعنی دانایی ایزدی را در ما به‌وجود می‌آورد. «مِن لَدُن» هم که می‌دانید، یعنی از جانب پروردگار، علمِ مِنْ لَدُن: علمِ الهی و لدّنی که خداوند به بندگان خاص از راه باطن تعلیم می‌دهد. اشاره به این آیه هست:

«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا.»
«در آن‌جا بنده‌اى از بندگان ما را كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته بوديم و خود بدو دانش آموخته بوديم، بيافتند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیهٔ ۶۵)

پس بنابراین می‌گوید که این دانایی ایزدی را خود خداوند همین‌طور که در این غزل هم هست به ما یاد می‌دهد، لزومی ندارد با من‌ذهنی حرف بزنیم. «خاموش باش تا صفتِ خویش خود کند»، پس این‌ها خیلی شبیه هستند دیگر.

🔟3️⃣1️⃣ ۴۸ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یعنی ما از این حالتی که این کانال یا این‌ جو که پر از درد است و آب حیات زندگی در ما آلوده می‌شود و تبدیل به مانع می‌شود، تبدیل به مسئله می‌شود، تبدیل به عشق بشود، تبدیل به زندگی بشود، تبدیل به کیفیت خوب بشود، تبدیل به شادی بشود، تبدیل به خرد بشود، و ما با انگیزه‌های من‌ذهنی مثل خشم و ترس رانده نشویم، بلکه با خرد زندگی، با انگیزه‌های خود زندگی، رانده بشویم. و در کل این بیان زندگی از ما برای کمک به کائنات است، از طریق ما شادی، خرد، و یک انرژی وحدت‌بخش و شادی‌آور به کائنات پخش بشود.

و بنابراین جانِ جان او است، این جانِ من‌ذهنیِ ما جان اصلی ما نیست. شما این جان من‌ذهنی را نباید خیلی دوست داشته باشید بچسبید و شروع کنید به برآورده کردن نیازهای روان‌شناختی آن. و بنابراین نیازهای روان‌شناختی را باید بگذارید کنار و نیاز اصلی را پیدا کنید. که نیاز اصلی ما زنده شدن به بی‌نهایت و ابدیت او است. این نیاز باید اصیل باشد و از ته دلتان باشد، تمام قوای خودتان را برای دیدن و ارضای این نیاز، نیاز به زنده شدن به او، به‌کار ببرید و مبادا حالت استغنا به ما دست بدهد، که این سبب طغیان ما می‌شود.

بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف
نَدْهی به هر دو عالم یک تایِ مویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

تایِ مو: تارِ مو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و همین‌طور که این بیت روی صفحه است دیدیم، می‌گوید ناز او خیلی زیاد است. و البته با من‌ذهنی ما احساس نیاز مصنوعی می‌کنیم و چون من‌ذهنی داریم، نیازهای روان‌شناختی ما و استغنای ما و طغیان ما برای ما در درجهٔ اولِ اهمیت است. شما باید این را بدانید، اگر در من‌ذهنی هستید شما نمی‌توانید آن نیازی که مولانا از آن صحبت می‌کند در خودتان ببینید، باید من‌ذهنی را مثل مو نازک کنید.

بنابراین هر منیَّتی، هر دردی، هر چیزی که سبب بالا آمدن من‌ذهنی شما می‌شود‌، مثلاً هر الگوی انقباض را باید بشناسید و بیندازید. هیچ دردی را نگه ندارید، هیچ همانیدگی را نگه ندارید. و هر چقدر نسبت‌به من‌ذهنی کوچک‌تر بشوید، هر چقدر کمتر حرف بزنید، میل کنید به سکون و سکوت، این‌قَدَر به نفع ما است. و می‌گوید که اگر یک لحظه فقط یکتایی با او را حس کنید، این یک لحظه که دراثرِ حل شدنِ یک نقطهٔ انقباض، یک نقطهٔ مقاومت به‌وجود آمده، به دو جهانی که ذهن تجسم می‌کند می‌ارزد و این حس یکتایی را به هیچ چیزی نمی‌فروشی تو. درست است؟

این‌ها را قبلاً خواندیم، با‌ توجه به اهمیت غزل یک بار دیگر توضیح دادم. بیت بعدی می‌گوید که

با دوست ما نشسته که ای دوست: دوست کو؟
کوکو همی‌زنیم ز مستی به کویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

«با دوست ما نشسته»، یعنی با خداوند ما نشسته. البته این طرز بیان، طرز بیانِ دویی است، درواقع با دوست ننشسته‌ایم، خودِ دوست هستیم. یکی هستیم، منتها چون به جدایی افتاده‌ایم در فضای مجازی ذهن، می‌گوییم با دوست نشسته. وگرنه ما امتداد دوست هستیم و این من‌ذهنی تجسم یک فضای مجازی است، یک سایه است.

«با دوست ما نشسته» یعنی با دوست از اول یکی بودیم، هیچ موقع جدا نشدیم. ولی دوست را نمی‌بینیم چون از طریق عینک‌های همانیدگی می‌بینیم، از طریق هشیاری جسمیِ فضای ذهن می‌بینیم و می‌گوییم که «دوست کو؟» خداوند کو؟ زندگی کو؟ چرا؟ برای این‌که با ابزار‌های ذهن جست‌وجو می‌کنیم، جست‌و‌جوی ذهنی می‌کنیم. خداوند را به‌صورت جسم می‌خواهیم ببینیم. وگرنه اگر فضا را باز می‌کردیم، این فضای گشوده‌شده همین او و ما هستیم. از بس که عادت کردیم به یک من‌ذهنیِ توهمی نمی‌توانیم بگوییم ما این من‌ذهنی نیستیم، بلکه خودش هستیم.

من‌ذهنی هر لحظه مجبور می‌کند ما را برحسب آن فکر کنیم. بنابراین هرچه که ما می‌گوییم در ذهن، «کوکو» زدن است یعنی می‌گوییم کو‌کو؟ کو‌کو؟ خداوند کو؟ «کوکو همی‌زنیم ز مستی» مستیِ چه؟ مستیِ غرور، مستیِ همانیدگی‌ها، مستیِ دردها. منتها کجا؟ در کویِ دوست! هیچ موقع از کوی دوست خارج نشدیم.

پس می‌بینید که این فضای مجازی که ما درست کردیم به‌نام ذهن و دیدِ او برحسب همانیدگی‌ها گفتیم این سحر است، طلسم است، امروز می‌گفت این گنجِ نور است. ما گنج نور هستیم، ولی افتادیم به طلسم. طلسمش خاکی است باید این طلسم را بشکنیم.

شکستن طلسم این است که شما بگویید من در یک‌ جایی برحسب یک عینکی می‌بینم، بیرون از آن درست می‌بینم. اگر آن‌تو باشم غلط می‌بینم، منتها با خواندن مولانا من غلط‌بینی خودم را اصلاح می‌کنم، توجه می‌کنید؟ یک نور بی‌رنگ را قرمز می‌بینم، بعضی موقع‌ها آبی می‌بینم، ولی می‌دانم که این‌ها قرمز و آبی نیستند.

🔟3️⃣1️⃣ ۴۶ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۳۱ گنج حضور
فایل صوتی - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠پایان بخش سوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس اللَّـه اللَّـه، زنهار، نازِ یار بِکَش
که نازِ یار بُوَد صد هزار مَن حلوا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۲۲)

اللَّـه اللَّـه: تو را به خدا، تو را به خدا، کنایه از این‌که حواست را جمع کن و مواظب باش.
زنهار: آگاه باش.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

تو را خدا، تو را خدا، مواظب باش ناز یار را بکش، ناز خداوند را بکش، فضا‌گشایی کن. و اگر بخواهیم بگوییم خلاصه، ناز یار را کشیدن یعنی چه؟ یعنی فضا‌گشایی. و حس استغنا یعنی منقبض شدن، یعنی سبب‌سازی، یعنی من بلد هستم.

«اللَّـه اللَّـه»، مولانا «اللَّـه اللَّـه» را در جایی به‌کار می‌برد که می‌گوید مواظب باش به‌‌هیچ‌وجه تو این کار را نکنی یا یعنی خیلی مواظب باش. پس «اللَّـه اللَّـه»، مبادا تو استغنا به خرج بدهی، باید ناز یار را بکشی که ناز یار که معادل نیاز تو است صد هزار مَن شیرینی است، واضح است. اللَّـه اللَّـه یعنی حواست را جمع کن، مواظب باش. زنهار: آگاه باش. این را هم می‌دانید:

ای بسا نازا که گردد آن گناه
افگنَد مَر بنده را از چشمِ شاه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۳)

ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر
لیک کم خایَش، که دارد صد خطر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴)

ایمن‌آباد است آن راهِ نیاز
تَرکِ نازش گیر و با آن ره بساز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۵)

کم خایَش:‌ کم بِجَو، از مصدر خاییدن به‌معنیِ جویدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


ای بسا که ما ناز بکنیم به‌وسیلهٔ من‌ذهنی و این گناه است و ما را به‌عنوان بنده، گر‌چه که خداوند هر لحظه عنایت دارد و هر لحظه جذبه دارد، ما را از چشم خداوند می‌اندازد و انداخته. و ناز کردن ما به‌عنوان من‌ذهنی خیلی شیرین می‌آید برای من‌ذهنی که من نیاز ندارم و آقا ما به کسی احتیاج نداریم اصلاً، به مولانا چه احتیاجی است ما که بلد هستیم خودمان، اما خرّوبم. ناز کردن، حالتِ استغنا و بی‌نیازی از خداوند و بزرگان از حلوا و شِکر خوش‌تر می‌آید، اما تو این را نَجَو، خاییدن، یعنی نخور، این کار را انجام نده، این شِکر را، این حلوا را، که صد خطر دارد.

راه نیاز واقعاً راهی است که به تو هیچ آفتی نمی‌رسد. بنابراین ناز کردن را ترک کن، تو نیاز پیش‌ گیر و اگر خداوند استغنا به خرج داد، دیر شد، باز هم ادامه بده، حوصله داشته باش، تحمل کن، درد هشیارانه بکش و جلو برو.

ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال
آخِرُالْاَمر، آن بر آن کس شد وَبال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶)

آخِرُالْاَمر: در آخر
وَبال: بدختی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

چه‌بسا ما به‌عنوان من‌ذهنی ناز می‌کنیم، ناز می‌کنیم، ناز می‌کنیم و با سبب‌سازی هی پَر و بال می‌زنیم راه پیدا کنیم، بالاخره، دستِ آخر این ناز کردن ما سبب بدبختی می‌شود. یعنی به هیچ‌جا نمی‌رسیم جز یک زندگی تخریب‌شده از هر لحاظ.


🔟3️⃣1️⃣ ۴۳ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون جانِ جان وی آمد، از وی گزیر نیست
من در جهان ندیدم یک جان عدویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

گزیر: چاره، علاج
عَدو: دشمن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

فهمیدم که من این جان ذهنی را باید بدهم برود، جان اصلی که جان خداوند است بگیرم. از این نمی‌توانم به‌اصطلاح گزیر، چاره داشته باشم، چاره‌ای نیست، راه دیگری نیست، این کار را حتماً باید بکنم، وگرنه زندگی دشمن این جان است. ولی می‌دانم که زندگی چون جانِ ‌جان هر چیزی است پس بنابراین هیچ موقع با خودش دشمنی ندارد. پس اگر گفته که این نفْس را بُکش، پس این نفْس جان اصلی من نیست. الآن می‌خواهد بگوید که این کار به این سادگی نیست که من‌ذهنی فکر می‌کند:

بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف
نَدْهی به هر دو عالم یک تایِ مویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

تایِ مو: تارِ مو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

من‌ذهنی می‌گوید که کاری ندارد که، من من‌ذهنی‌ام را حفظ می‌کنم، درست است؟ و به خداوند می‌رسم. نه، باید نسبت‌به همانیدگی‌ها لاغر بشوی، مثل مو بشوی، یعنی این‌قدر شما همانیدگی‌ها را بیاوری و اطرافش فضا باز کنی و خودت را از آن‌ها آزاد کنی که من‌ذهنی شما این‌قدر ضعیف بشود، ضعیف بشود، ضعیف بشود، مثل مو بشود.

«بگدازدت ز ناز» یعنی خداوند ناز دارد، باید نازش را بکشی. ولی ما با من‌ذهنی حالت استغنا داریم. خداوند درضمن استغنا دارد، یعنی هم ناز دارد، هم غنی است احتیاجی به ما ندارد. ما احتیاج داریم که یعنی حالا فعلاً هم با من‌ذهنی داریم صحبت می‌کنیم، ما احتیاج داریم. ولی ما ناز داریم، ما خودمان را بالا گرفتیم، اصلاً بود نبود، حالا مهم نیست. رفتارمان را ببینیم دیگر، اگر ما ناز نداشتیم که من‌ذهنی تا حالا شصت‌ هفتادسالگی نمی‌آمد که.

ما استغنا داریم می‌گوییم ما احتیاج نداریم و این هم یکی از خاصیت‌های پندار کمال ما است. شما نگاه کنید به‌عنوان پندار کمال، یکی می‌گوید می‌خواهی یک چیزهایی به شما بگویم، شما مثل این‌که نمی‌دانید؟ می‌گوییم نه ما احتیاج نداریم، ما خودمان می‌دانیم.

ولی این بیت می‌گوید چاره نداری جز این‌که او را بیاوری جان خودت بکنی، این جانِ من‌ذهنی به درد نمی‌خورد. ولی آیا رفتارت چه‌جوری است، چه‌جوری فکر می‌کنی؟ فکر می‌کنی همین‌طور راحت است به‌زودی می‌آید، این فکر را کردی در ذهنت، او دیگر آمد شد جان تو؟ نه، این من‌ذهنی را باید آب کنی. هِی نمی‌آید نمی‌آید، دیر می‌کند، نمی‌آید. شما هِی یک همانیدگی یک درد را می‌اندازی نمی‌آید، دومی را می‌اندازی نمی‌آید، باز هم می‌اندازی نمی‌آید. نمی‌آید نمی‌آید نمی‌آید تا بالاخره مثل مو ضعیف بشوی، پس بنابراین نشان می‌دهد که باید کار کنی، کار کنی، کار کنی روی خودت.

چون جانِ جان وی آمد، از وی گزیر نیست
من در جهان ندیدم یک جان عدویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

گزیر: چاره، علاج
عَدو: دشمن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس فهمیدم که باید او را بیاورم جان خودم بکنم، فضا را باز کنم، ولی هم فضاگشایی، اولاً که من باید خودم را قانع کنم که فضاگشایی کنم، بگویم که نیاز دارم. شما الآن واقعاً متوجه می‌شوید که نیاز دارید؟ نیاز واقعی دارید ناز نباید بکنید. بعد او ناز دارد، یعنی نمی‌شود شما من‌ذهنی را نگه دارید یا یک قسمتی را نگه دارید، خداوند بیاید مرکزتان بشود. نمی‌شود همچین چیزی. می‌گوید مثل مو نازک شو، بفهمی نفهمی، اگر من‌ذهنی داشته باشی. خیلی خب. یعنی تا یک جایی من نمی‌آیم اصلاً، خودم را نشان نمی‌دهم.

از ناز تو را می‌گدازد، مانند مو ضعیف می‌کند، ولی شما اگر واقعاً، هم در تک‌تک همانیدگی‌ها، هم در آخر، اگر به او زنده شدی، حتی یک همانیدگی را شما می‌گیرید خودتان را آزاد می‌کنید، به ازای هر همانیدگی که مو می‌شوید، ضعیف می‌شوید، هیچ می‌شوید، مقاومت صفر می‌شود، یک تایِ موی او، یک حس یکتایی، یک حس عشق، یک حس یکی شدن با او چنان خوش‌آیند است که شما دو عالمی را که ذهن نشان می‌داد، این یک تایِ مو را به او نمی‌دهید.

یک تا یعنی یک دانه مو، یک تار مو. یک تار مو یعنی نماد یک عشق، یک لحظه با او یکی شدن. پس می‌گوید نگران نباش، بگداز، بگداز. شما هر دفعه که می‌گدازی، خواهی دید که از این گداختن و ضعیف شدن با او یکی می‌شوی، به عشق دست پیدا می‌کنی و این خیلی خوش‌آیند است و در‌واقع مزدِ گداختنت را، درد کشیدنت را می‌گیری.

🔟3️⃣1️⃣ ۴۱ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

به‌جای این‌که فضا باز بشود، شما به او زنده بشوید، به بی‌نهایت و ابدیت او، عمر من‌ذهنی را می‌خواهید دراز کنید. چرا؟ کم خرّوبی کرده‌اید؟ کم مسئله ایجاد کرده‌اید؟ کم روابطتان را خراب کرده‌اید؟ کم حرص ورزیده‌اید؟ کم به خودتان بدی کرده‌اید؟ کم به دیگران بدی کرده‌اید؟ چرا عمر من‌ذهنی را از خداوند می‌خواهید؟

شما ممکن است بگویید من نمی‌خواهم. نه، شما می‌خواهید. اگر شما نخواهید شما می‌گویید من از جنس عشق هستم، من از جنس اَلَست هستم، من در این لحظه فضا را باز می‌کنم و او را جست‌وجو می‌کنم، به سبب‌سازی نمی‌روم، می‌آیم مولانا گوش می‌کنم، می‌فهمم جریان چیست، اشتباهاتم را می‌فهمم، سرمایه‌گذاری می‌کنم عمرم را پولم را در این راه، توجه می‌کنید؟ وقتی شما جدی نیستید، متعهد نیستید، کار نمی‌کنید در این راه، یعنی می‌خواهید عمر من‌ذهنی را زیاد کنید، شبیه شیطان عمل می‌کنید.

چشم‌بندی بود لعنت دیو را
تا زیانِ خصم دید آن ریو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲)

ریو: مکر و حیله، نیرنگ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

لعنت این باشد که کژبینش کند
حاسد و خودبین و پُرکینش کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۳)

تا نداند که هر آن‌که کرد بَد
عاقبت باز آید و، بَر وِی زَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۴)

درست است؟ ریو یعنی مکر و حیله. پس می‌گوید که، این‌ها را خوانده‌ایم البته قبلاً، لعنت، لعنت خداوند به من‌ذهنی یا دیو یا شیطان، توجه کنید ما به‌عنوان من‌ذهنی نمایندهٔ شیطان هستیم، پس هرچه راجع‌به شیطان گفته می‌شود در مورد ما هم صادق است، می‌گوید بستن چشمش بود، چشم‌بندی است، یعنی چشم عدم ما بسته می‌شود نمی‌بینیم، «چشم‌بندی بود لعنت دیو را».

ما داریم راجع‌به چه صحبت می‌کنیم؟ می‌گوییم اگر جان من‌ذهنی را به‌اصطلاح ادامه بدهید، نگه دارید، مورد لعنت خداوند هستید. بیت این بود، می‌گوید که آخر خداوند که به جان خودش، که همه‌چیز جان خودش است، که لعنت نمی‌فرستد که.

می‌گوید این کژبینی، دیدن برحسب همانیدگی‌ها، این همین لعنت خداوند است. پس لعنت چشم بصیرت و چشم عدم انسان را می‌بندد، تا این حیله را به زیان خصم می‌بیند، حیله‌های خودش را. می‌گوید لعنت این است که کژبین می‌کند آدم را، کژبین می‌کند یعنی برحسب همانیدگی‌ها می‌بیند و حاسد و خودبین و پر از کینه‌اش می‌کند، تا نمی‌داند و نمی‌فهمد که وقتی بد می‌کند، این بد به خودش برخواهد گشت.

شما می‌دانید که با من‌ذهنی بد می‌کنید، نفرین می‌کنید به خودتان برخواهد گشت همان نفرین؟ پس اگر می‌دانید چرا این‌قدر نفرین می‌کنید؟ چرا می‌گویید خداوند دشمنان ما را ذلیل کند، فکر نمی‌کنید این نفرین به شما برگردد و این کژبینی است؟ اصلاً دشمنی وجود ندارد، همهٔ ما از یک جنس هستیم. یعنی این دعا یا نفرینِ شما خداوند می‌شنود یا به خود شما برمی‌گرداند، یعنی همان موقع که می‌گویید به خودتان برمی‌گردد، بله.

گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹)

«ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.»

اگر ما فضا را باز کنیم و بیدار بشویم، می‌گوییم خدایا ما به خودمان ظلم کردیم، برای این‌که جسم‌ها را گذاشتیم مرکزمان، اشتباه کردیم، پس از این این کار را نمی‌کنیم دیگر. و ما می‌دانیم اگر تو را می‌گذاشتیم، عدم می‌گذاشتیم زندگی ما درست می‌شد، زندگی ما با خِرد زندگی اداره می‌شد. زندگیِ ما فهمیدیم با عقل من‌ذهنی اداره شده و این غلط بوده. این فهم آدم بوده، ولی فهم شیطان هم این بوده؟ نه. فهم من‌ذهنی هم این است؟ نه. و البته این‌ها را همیشه می‌خوانیم:

«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگار، ما به خود ستم كرديم و اگر ما را نیامرزى و بر ما رحمت نياورى، از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳)

پس ما به خودمان ستم کردیم. آیا شما اقرار می‌کنید که شما به خودتان ستم کردید با گذاشتن اجسام و دردها به مرکزتان؟ و شما باید فضاگشایی کنید تا شما را بیامرزد. درواقع آمرزش شما آزاد کردن هشیاری‌تان از همانیدگی‌ها است.

یعنی حضرت آدم می‌گوید که من آمدم زندگی‌ام را در همانیدگی‌ها و دردها سرمایه‌گذاری کردم، اگر شما این‌ها را باز نکنید، من را از این‌جا آزاد نکنید، من چه خاکی بر سرم بریزم؟ و این هم کار تو است فقط، چون فقط من تا حالا من‌ذهنی بودم، اگر من‌ذهنی را ادامه بدهم که مثل شیطان می‌شوم دوباره این وضع را بدتر می‌کنم. پس اگر فضا را باز نکنم تو به من کمک نکنی من چه‌کار کنم؟

🔟3️⃣1️⃣ ۳۹ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس می‌بینید که «بوی دوست» گرفتن، «خوی دوست» گرفتن یعنی چه؟ لحظه‌به‌لحظه. اگر ذرات وجود شما، بدن شما با نظم زندگی کار نمی‌کند، با نظم من‌ذهنی کار می‌کند، مثلاً زیر استرس است، زیر اضطراب است، عجلهٔ من‌ذهنی غالب است، زیر حرص است، یک چیزی در بیرون شما را جذب کرده، می‌گویید این را به‌دست نیاورم من اصلاً دیگر خوابم نمی‌برد. خب، شما با نظم من‌ذهنی بدنتان را اداره می‌کنید. عکس این بیت است. درست نیست این.

شما می‌بینید که بعضی‌ها چقدر استرس به خودشان وارد می‌کنند، چقدر کینه دارند، هر کاری می‌کنند، یک‌ ذره از این کینه می‌ریزد، خراب می‌کنند، بد می‌بینند، «کژبین» هستند، رنجش دارند، رنجش‌هایشان را حل نمی‌کنند.

خیلی موقع‌ها قرین‌های ما دشمن ما هستند، خروب هستند، ضرر می‌زنند به ما، برای این‌که بوی زندگی نگرفتیم ما. هر کسی باید این کار را بکند، شخصاً باید بکند که بگوید زندگی، خداوند دهانش را گذاشته به گوش عدم من، با افسون، با دمدمه تا من تماماً بوی او را بگیرم. من می‌گیرم؟ من کاری به دیگران ندارم، تا این کار را انجام ندهم، بدن من درست کار نخواهد کرد، فکرهای من خلاق نخواهد بود، جان من، جان من‌ذهنی خواهد بود، خروب خواهد بود، هیجانات رانندهٔ من و انگیزه‌دهندهٔ من خشم خواهد بود، ترس خواهد بود و این‌ها بدن من را خراب می‌کنند. بستگی به شما دارد.

فُرجهٔ صندوقْ نو نو مُسکِر است
دَرنیابد کاو به صندوق اندر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۶)

فُرجه: گشایش
مُسکِر: مست‌کننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ما هر لحظه وقتی زاده می‌شویم به یک فکری با یک همانیدگی، می‌رویم توی صندوق. از یک صندوق، از یک فکر درمی‌آییم، فاصله، قبل از این‌که برویم به یک فکر دیگر فاصله وجود دارد. شما می‌توانید فاصله را زیاد کنید و این فاصلهٔ دو تا صندوقِ فکر این‌طوری نیست که. دراصل این‌طوری است: فکر، فضای خالی، فکر، فضای خالی، فکر، فضای خالی.

پس بنابراین فکر شما که فکر همانیده هست شما را تسخیر می‌کند، درواقع شما می‌روید توی صندوق، ولی از صندوق درمی‌آیید، قبل از این‌که بروید به یک صندوق دیگر، اگر در آن فاصله، شما آن فاصله را زیاد کنید، فضا را باز کنید، از آن‌جا «نو نو» شراب می‌آید از زندگی.

ولی کسی که فضاها را می‌بندد و از صندوقی درمی‌آید به یک صندوق دیگر می‌رود، صندوق دیگر، صندوق دیگر، صندوق دیگر، دیگر شراب بینِ صندوق‌ها را پیدا نمی‌کند، صندوق‌های فکر را، متوجه نمی‌شود.

پس شما تند‌تند فکر نکنید. این تندتند فکر کردن مسائل ما را حل نمی‌کند، بیشتر مسئله ایجاد می‌کند، اضطراب ایجاد می‌کند. از این صندوق درنیامده به صندوق‌ دیگر، صندوق دیگر، صندوق دیگر. ممکن است انسان فکر کند که خیلی زیرک است، ولی کارش درست نمی‌شود. این بیت را خواندیم:

بر گوش ما نهاده دهان او به دَمدَمه
تا جانِ ما بگیرد یک‌باره بویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

دَمدَمه: افسون، آوازه، مجازاً سخنِ شگفت‌انگیز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖

بیت بعدی این بیت را تکمیل می‌کند. بیت بعدی می‌توانیم حدس بزنیم چیست. کسی می‌تواند بگوید که او با «دمدمه» نیاید جان ما را عوض کند و بوی دوست بگیرد، من می‌خواهم با این جانِ من‌ذهنی زندگی کنم که بوی تَعفُّن می‌دهد، بوی درد می‌دهد، بوی عشق نمی‌دهد، بوی خدا نمی‌دهد. این انتخابی نیست که ما بتوانیم بکنیم. این بیت همین را می‌گوید:

چون جانِ جان وی آمد، از وی گزیر نیست
من در جهان ندیدم یک جان عدویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

گزیر: چاره، علاج
عَدو: دشمن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ➖

این جانِ من‌ذهنی ما یک جان دیگر این را درست می‌کند. پس ما آن جان هستیم، یک جان اَلَستی داریم، یک جان من‌ذهنی. آن جان اصلی این جان من‌ذهنی را درست می‌کند. پس جانِ جانِ من‌ذهنی ما خداوند است، ما از وی چاره نداریم. این گریز نیست ها، «گزیر» است، گزیر یعنی علاج نداریم، چاره نداریم.

پس هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که من با من‌ذهنی‌ام می‌خواهم زندگی کنم، من کاری به این ندارم که خداوند دهانش را گذاشته به گوش من «دمدمه» می‌خواند، من «دمدمه» احتیاج ندارم، من همین با من‌ذهنی‌ام تند‌تند حرف می‌زنم، از صندوقی به صندوقی. نه، اگر این کار را بکنی، می‌گوید «من در جهان ندیدم» خداوند، زندگی دشمن یک جان باشد. چطور شده دشمن این جان ذهنی شده؟ پس این جان اصلی ما نیست. توجه می‌کنید؟

این جان ما خروب شده، «کژبین» شده و جاهای دیگر که الآن می‌‌خوانیم، می‌گوید کژبینی معادل با لعنت خداوند است. چطور شده که خداوند به این جان لعنت می‌فرستد و می‌خواهد این را زیر پا له کند؟ جان من‌ذهنی را، این‌همه لطمه می‌زند، این جان من‌ذهنی چرا خروب شده اصلاً؟ برای این‌که جان اصلی ما نیست. پس شما انتخاب نکنید که به هیچ‌کس مربوط نیست، من با همین جان ذهنی‌ام اداره می‌کنم خودم را. نمی‌توانی.

🔟3️⃣1️⃣ ۳۷ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و داستانی داریم در مثنوی، چند بیت از آن می‌خوانم که کدبانو نخودی که می‌آید بالا با کفگیر می‌زند سرش می‌گوید برو پایین بپز، نیا بالا. و همین‌طوری زندگی هم با کفگیر می‌زند سر ما می‌گوید در دیگ این جهان بجوش، منتها فضا را باز کن بگذار من تو را بپزم، بگذار خردمند بکنم، از این ناشی‌گری و جهل من‌ذهنی بیرون بیا. بله می‌گوید:

بنگر اندر نَخُّودی در دیگ چون
می‌جهد بالا؟ چو شد زآتش زبون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۵۹)

زبون: خوار، پست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هر زمان نَخّود برآید وقت جوش
بر سرِ دیگ و، برآرد صد خروش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۶۰)

که چرا آتش به من در می‌زنی؟
چون خریدی، چون نگونم می‌کنی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۶۱)

آتش درزدن به چیزی (قدیمی): سوزاندنِ آن، (مَجاز) نیست و نابود کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس زبون یعنی خوار، پست. می‌گوید وضعیت ما شبیه نخودی است که کدبانو آتش را زیاد کرده و در دیگ می‌جوشاند و نخود می‌آید بالا نمی‌خواهد بپزد، می‌خواهد نپخته باقی بماند، دردش می‌آید بپزد.

ما هم دردمان می‌آید فضا را باز کنیم و در این دیگی که خداوند درست کرده بپزیم. وقتی شما فضا را باز می‌کنید، این دیگ شما را می‌پزد، حوادث مختلف اتفاق می‌افتد و شما با خِرد زندگی می‌بینید عمل می‌کنید بالاخره پخته می‌شوید و اگر دوباره بخواهید راه من‌ذهنی را ببینید و جهات را ببینید می‌زند سرتان که بروید تو، بپزید. تنبیه می‌کند. در غزل هست که دیدید دیگر الآن، کفلیز می‌زند به فکر، به فکر کفلیز می‌زند یعنی کفگیرها به‌صورت فکر است.

می‌گوید به نخودی نگاه کن که در دیگ می‌جوشد می‌آید بالا، وقتی زبون آتش می‌شود و هر لحظه که نخود می‌آید سر دیگ و دراثر جوش و صد جور داد و بیداد می‌کند که چرا به من آتش می‌زنی؟ چرا من را پست می‌کنی؟ من را پول دادی خریدی، چرا این‌طوری می‌کنی؟ و

می‌زند کَفلیز کدبانو: که نی
خوش بجوش و، برمَجَه ز آتش‌کُنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۶۲)

می‌گوید که کدبانو با کفگیر می‌زند سرش می‌گوید که برو پایین بجوش و این‌همه داد و بیداد نکن، شکایت نکن و من دارم تو را می‌پزم. زندگی هم همین‌طور است. بله این دیگر.

گوید: ای نَخُّود چریدی در بهار
رنج‌ مهمانِ تو شد، نیکوش دار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۱)

تا که مهمان بازگردد شُکرساز
پیشِ شه گوید ز ایثارِ تو باز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۲)

پس می‌گوید ای نخود، حالا در این مورد انسان است، ای انسان، در بهار با من‌ذهنی‌ات چریدی، به ما می‌گوید، با من‌ذهنی‌ چریده‌ایم دیگر. این‌همه همانیده شدیم و درد ایجاد کردیم و با سبب‌سازی، با قضاوت‌های خودت کار کردی در بهار ذهنت. الآن رنج مهمان تو شده به آن احترام بگذار. پس می‌بینید که رنج، درد، پیغام دارد می‌دهد به شما که از سوی خداوند یادتان است گفت مهمان می‌آید هر لحظه؟ و تو به مهمان احترام بگذار، الآن رنج، درد، مهمان تو شد.

پس اگر فکری دردناک می‌شود عرض کردم این‌ها هم همین را می‌گویند که دارد به شما پیغام می‌دهد دعوت می‌کند به راه درست، یعنی راهت غلط است یعنی پخته نیستی. شما دردتان می‌آید یعنی پخته نیستید، بالغ نیستید.

تا که مهمان برگردد و به خداوند بگوید که این آن کار را کرد. پس بنابراین این درد می‌تواند درد هشیارانه باشد، برگردد بگوید که این درد ایجاد شد و واقعاً به هدف رسید، این شخص این درد هشیارانه را کشید و پخته شد و زندگی‌اش از این همانیدگی آزاد شد.

و این چند بیت دوباره مطابقت دارد با همان «هر حدیث طبع را» اگر این‌ها را با هم مخلوط کنید بخوانید خیلی نتیجه می‌گیرید. پس این دو بیت را خواندیم.

گاهی به جویِ دوست چو آبِ روان خوشیم
گاهی چو آبِ حبس‌شده در سبویِ دوست

گه چون حَویجِ دیگ بجوشیم و او به فکر
کفلیز می‌زند که چنین است خویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

حَویج: مخفّفِ حوایج، لوازم مطبخ نظیر حبوب، سبزی و غیره
کفلیز: کفگیر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«گه چون حَویج دیگ»، محتوای دیگ بجوشیم و او یعنی زندگی از طریق فکرها، کفگیر می‌زند بر سر ما، که خوی دوست یعنی خوی منِ خداوند این است که می‌زنم تا بیایی خوی من را بگیری، این‌ها خوی من‌ذهنی‌ات است.

بر گوش ما نهاده دهان او به دَمدَمه
تا جانِ ما بگیرد یک‌باره بویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

دَمدَمه: افسون، آوازه، مجازاً سخنِ شگفت‌انگیز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خب این کار همیشگی زندگی است به گوش ما دهانش را گذاشته، منتها به گوش عدم ما نه به این گوش جسمی ما، منتها چون ما با این گوش چیزها را می‌شنویم الآن همهمه و صدای ذهن را، آن دمدمهٔ ایزدی را نمی‌شنویم.


🔟3️⃣1️⃣ ۳۵ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

زندگی با این‌ زبان دارد‌ به‌ من می‌گوید که من در جهت‌ها، در چیزها جست‌وجوی او را می‌کنم، جست‌وجوی زندگی را می‌کنم، نمی‌فهمم من عاشقم. نمی‌فهمم باید به او‌ زنده بشوم، نمی‌فهمم که باید با خرد زندگی نه با عقل من‌ذهنی زندگی کنم. من نباید با سبب‌‌سازی ذهن زندگی کنم، من نباید خرّوب باشم. من‌ نباید خداوند را امتحان کنم، یعنی ما مرتب حرف می‌زنیم نقشه می‌کشیم و می‌گوییم باید این‌طوری باشد در‌حالی‌که صلاح ما یک چیز دیگری است که اگر فضا را باز بکنیم، او به گوش ما می‌گوید.

شما اگر فضاگشایی کنید، می‌بینید که آن چیزی که سبب‌سازی ذهن نشان می‌داد آن کنار رفت، با صنع، با خلاقیت‌ یک راه‌حلی به شما داده شد که اصلاً تا حالا نمی‌دانستید. منتها صنع یک ابزارهای دیگری دارد، یک حالت‌های دیگری دارد. شما فضا را باز می‌کنید یک‌دفعه دیگران را هم از جنس خودتان می‌دانید.

ظلم نمی‌کنید، حقشان را نمی‌خورید، دروغ نمی‌گویید، فریب نمی‌دهید، راست حرف می‌زنید، می‌ترسید، پرهیز می‌کنید در فضای گشوده‌شده. در سبب‌سازی ذهن نه، می‌گویید من این را می‌خواهم حالا به هر صورتی حالا قانونی باشد، کسی یقهٔ من را نگیرد. برای این‌که من باید این را زیاد کنم زندگی‌ام زیادتر بشود، «هرچه بیش‌تر بهتر» برای من بهتر است، این‌طوری می‌بینم.

این کژبینی، برای همین می‌گوید که کژبینی لعنت خداوند است، یعنی دیدن برحسب همانیدگی‌ها همان لعنت خداوند است. پس گاهی اوقات حوادث را خداوند جوری جور می‌کند که مثل «حَویجِ» دیگ می‌جوشیم و او با فکرهای دردناک، کفگیر را می‌زند به سرمان، می‌گوید که راهِ غلط می‌روی و خوی دوست این است که اگر راه من‌ذهنی را بروی، تنبیه می‌شوی و باید برگردی، فضا را باز کنی، راه من را بروی، راه خرد زندگی را بروی.

با عقلِ من‌ذهنی نمی‌توانی این بدنت را اداره کنی. این بدن زیر استرس قرار می‌گیرد مریض می‌شو‌د. این‌ها را تجربه‌ کردیم دیگر. شما می‌بینید با من‌ذهنی بدنتان را اداره می‌کنید، رابطه‌تان با بدنتان غلط است، بی‌رحمانه است. شما حساب کنید چرا یک عده‌ای به بدنشان این‌قدر ظلم می‌کنند؟ مگر این‌ها بالقوه عاشق نبودند؟ این‌ها مگر امتداد خدا نیستند؟

یک کسی که معتاد می‌شود، هم بدنش را خراب می‌کند هم فکرش را خراب می‌کند هم روابطش را خراب می‌کند هم تمام زندگی‌اش را خراب می‌کند، تمام جنبه‌های زندگی‌اش را خراب می‌کند، مگر از جنس اَلَست نیست؟ مگر از جنس خداوند نیست؟ چرا این کار را می‌کند؟ برای این‌که خداوند کفگیر می‌زند، دوباره آن کار را بیش‌تر می‌کند. فکر می‌کند اگر همانیدگی با آن چیز زیاد بشود، کفگیر دردش نمی‌آید. مثلاً ما دردمان می‌آید، کفگیر می‌زند، ما می‌رویم مشروب الکلی می‌خوریم تا دردش را نفهمیم بعد به دکتر می‌گوییم قرص بده حالا کفگیر، فکرهای خیلی دردناکی می‌کنم. فکرهایی می‌کنم اصلاً شب خوابم نمی‌برد آقا، قرص بده بخوابم، مشروب بخورم، یک خرده هم مواد بکشم.

نمی‌شود دیگر. نمی‌توانم کفگیر را تحمل کنم. بابا، دارد می‌گوید راهت را عوض کن. «کفلیز می‌زند»، یعنی کفگیر می‌زند «که چنین است خویِ دوست.» در ضمن بعضی نسخه‌ها به جای «کفلیز» کفگیر است اصلاً.

بعضی نسخه‌ها ممکن است این‌طوری باشد «گاهی چو آب حبس شدم.» آقای فروزانفر فکر‌ کنم «شدم» است، ولی بعضی نسخه‌ها «حبس شده است.» حالا ما این نسخه را گرفتیم. به‌جای، به‌نظر می‌آید کفلیز می‌‌زند قشنگ‌تر است. «حبس‌شده» گویاتر است تا به‌جای‌ «حبس شدم.» این تغییرات هم در نسخه‌های مختلف هست. درست است؟

پس هر دردی که زندگی به شما می‌دهد دارد هشدار می‌دهد که راهت غلط است. اگر بیش‌تر بروی، تنبیه می‌شوی، باید برگردی راهت را درست کنی. شما باید این پیغام را بگیری. نه این‌که داد و بیداد کنی خداوند من را گرفته، ببین دیگران را چقدر نعمت داده، لطف کرده، به ما این‌طوری کرده، ظلم کرده! هر کفگیر نشانهٔ دعوت شما به راه درست است، درست تحویل بگیرید. درست است؟ و این را می‌دانید:

خود ندارم هیچ، بِهْ سازد مرا
که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴)

بِهْ: بهتر
عَنا: رنج
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ما الآن می‌دانیم که این نقطه‌چین‌ها در‌واقع مال اَلَست نیستند. ما به‌عنوان امتداد خدا این نقطه‌چین‌ها را نداریم. لزومی ندارد داشته باشیم که از آن زندگی بگیریم. این بیت می‌گوید که امتداد خداوند که ما باشیم هیچ‌چیزی ندارد که حالش خوب بشود، یعنی با این همانیدگی‌ها حالش خوب نمی‌شود. حالش خوب است، همانیدگی‌ها حالش را بد کرده، از «وَهمِ دارم» است که این‌همه درد ایجاد شده. پس ما از این خواب الآن داریم بیدار می‌شویم که نکند همانیدگی کم دارم حالم خوب نیست؟ همانیدگی اگر زیاد بشود، حال من‌ذهنی‌تان را خوب می‌کند که پایدار نیست.

🔟3️⃣1️⃣ ۳۳ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

نیروی جاذبهٔ بیرون به‌اندازهٔ همانیدگی‌هایتان است. شما به این شکل [شکل۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)] نگاه کنید. به‌اندازهٔ آن نقطه‌چین‌ها جهان بیرون شما را می‌کِشد و این شهوت یعنی جذب‌ شدن به چیزهای بیرونی به این همانیدگی‌ها قدرت محدودی دارد. یکی‌یکی هم می‌توانید کم کنید. هر کدام از این نقطه‌چین‌ها که ممکن است درد باشد یا همانیدگی باشد، شما خودتان را از آن آزاد می‌شوید، آن بی‌اثر می‌شود دیگر، هیچ می‌شود. خودتان کشیدید بیرون. چون خودتان آن‌جا هستید، این در‌واقع نقطهٔ مقاومت شده. در رنجش شما چه چیزی گیر افتاده؟ قسمتی از وجود شما. در کینهٔ شما چه چیزی گیر ٱفتاده؟ قسمتی از وجود شما. وقتی این‌ها حل می‌شود، شما آزاد می‌شوید. پس می‌بینید که از هزارتا همانیدگی هزارتا آب جاری بشود، می‌شود سیل.

به چه سرعتی می‌رود؟ به‌ سرعتی که زندگی این را جذب می‌کند. چقدر جاذبه دارد؟ بی‌نهایت. برای همین است که «یک‌ زمان کار است، بگزار و بتاز». یک زمان کار است، این دو قدم است، این یک لحظه است. چرا پیش نمی‌آید؟ برای این‌که این نقاط انقباض، این نقطه‌چین‌ها نمی‌گذارند، برای این‌که ما فضا باز نمی‌کنیم‌. پس شما الآن دیگر فهمیدید که با این شکل [شکل‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)]، شما با فضاگشایی به‌عنوان زندگی، زندگی را می‌پرستید. بت‌پرست نیستید، همانیدگی‌پرست نیستید [شکل۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)].

و اين دوتا به‌اصطلاح معنا كه جذبه، جذبه یعنی خداوند جنس خودش را دائماً جذب می‌کند، عنایت هم یعنی خودش به خودش عنایت دارد، تمام شد و رفت. خیلی خب. خب دو بیت اول غزل را تکرار کردیم، الآن می‌پردازیم به غزل.

بر عاشقان فَریضه بُوَد جست‌و‌جویِ دوست
بر روی و سر چو سیل دوان، تا به جویِ دوست

خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها
ای گفت‌و‌گویِ ما همگی گفت‌و‌گویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

فَریضه: واجب، لازم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دیگر پس بالقوه شما می‌دانید اگر هم الآن من‌ذهنی دارید عاشق نیستید، شما عاشق هستید، از جنس زندگی هستید، برای شما واجب است در این لحظه با فضاگشایی خداوند را جست‌وجو کنید.

«بر روی و سر» می‌غلتید یعنی من‌ذهنی دیگر مقاومت و قضاوت ندارد، مانند سیل می‌روید، الآن هم سیل را توضیح دادیم، همیشه می‌دوید، نمی‌ایستید. کی می‌ایستید؟ وقتی مقاومت می‌کنید، دیگر قرار شد مقاومت نکنید، تا برسیم به حالتی که جوی دوست باشد، نه جوی من‌ذهنی شما.

و شما می‌دانید همه‌اش او طالب است، من‌ذهنی توهم است. اگر من‌ذهنی هم طالب است، کژبین است. اگر طالب باشد من‌ذهنی شما، طالب باشد بخواهد به‌سوی خدا برود با سبب‌سازی سوی خدای جسمی خواهید رفت، شما در ذهن زندانی خواهید بود. درست است؟

بیت بعدی همین را می‌گوید و شما باید مثل سایه باشید. سایه خاصیتش این است که اعتراض ندارد، اصل که می‌رود سایه هم می‌رود. شما در یک روز آفتابی که سایه دارید بروید می‌بینید که وقتی می‌روید سایه هم مثل شما می‌رود، سایه برنمی‌گردد به شما بگوید که من نمی‌آیم، شما برو من ایستاده‌ام این‌جا. درست است؟

و شما می‌دانید که گفت‌وگوی شما دائماً گفت‌وگوی خداوند است. چرا با هم مطابقت ندارد؟ برای این‌که مرکز شما با سر شما مطابقت ندارد. این‌ها را هم خواندیم دوباره. مرکز شما اگر جوی دوست باشد، مرکز شما، هیچ مقاومتی نداشته باشد برای‌ این‌که هیچ همانیدگی ندارد، دراین‌صورت گفت‌وگوی شما گفت‌وگوی دوست می‌شود، یعنی خِرَد زندگی از طریق شما صحبت می‌کند، نه عقل من‌ذهنی شما.

پس دوتا مطلب را می‌گوید «ای گفت‌و‌گویِ ما همگی گفت‌و‌گویِ دوست» یعنی تو بدان که گفت‌و‌گویی که الآن در ذهن می‌کنی، او می‌کند، منتها کج و کوله‌شدهٔ گفت‌و‌گوی او است. خرابش کرده‌ای، آن خراب را می‌بینی با من‌ذهنی. اگر این ساکت باشد:

پس شما خاموش باشید، اَنْصِتوا
تا زبانْ‌تان من شَوَم در گفت‌وگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)

اَنْصِتوا: خاموش باشید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر هرچه همانیدگی کمتر می‌شود گفت‌وگوی ما به گفت‌وگوی او نزدیک‌تر می‌شود. همانیدگی صفر بشود گفت‌وگوی ما گفت‌وگوی او می‌شود، «ما کمان و تیراندازش خداست».

🔟3️⃣1️⃣ ۳۱ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۳۱ گنج حضور
فایل صوتی - بخش‌ سوم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠پایان بخش دوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«با دوست ما نشسته که ای دوست: دوست کو؟»، «کوکو همی‌زنیم» یعنی هِی مشغول به این کار هستیم. کوکو همی‌‌زنیم، یعنی او را جست‌و‌جو می‌کنیم؟ نه. تصویرهای ناخوش داریم و اندیشۀ رکیک، او را جست‌و‌جو می‌کنیم. نه؟ طبعِ سست یعنی من‌ذهنیِ سست همیشه ما را می‌ترساند تخریب می‌کند، با تخریبِ خودمان او را جست‌و‌جو می‌کنیم؟ نه.

آیا با مقاومتِ زیاد می‌شود به بی‌مقاومتی رسید؟ به جویِ او رسید؟ آیا با زیاد کردن همانیدگی‌ها و دردها می‌شود به بی‌همانیدگی و بی‌دردی رسید؟ نه. آیا دراثر طبعِ سست یعنی من‌ذهنیِ سست، ما های‌هایِ گریه سر داده‌ایم، در حال پژمردگی با یک انرژی سرد می‌شود به انرژی گرمِ عشق و زنده شدن به خداوند رسید؟ نه. پس چه‌کار می‌خواهید بکنید؟ تا آخر عمرما‌ن گریه کنیم؟! هم تخریب کنیم؟! با تخریب پی‌در‌پی من می‌توانم به سازندگی برسم؟ نه، برای این‌که من‌ذهنی مرا فریب داده با خودش، فرمولش هم دادیم.

❇️ خرّوب = دیگری کرده‌است + تغییرِ وضعیت با من‌ذهنی

خرّوب مساوی است با دیگری کرده، با من ‌ذهنی می‌خواهم عوضش کنم. خرّوب‌، خرّوب ادامه دارد. سازندگی موقعی‌ است که همان بیت اول را ما اجرا می‌کنیم. فضا را باز می‌کنیم او را جست‌و‌جو می‌کنیم، و او می‌‌آید مرکز ما. تا زمانی که زندگی به‌صورت عدم به مرکز ما نیامده، ما به تخریب ادامه خواهیم‌ داد. هِی تصویرهای ناخوش، تصویرهای ناخوش یعنی نقش‌های ناخوش، به خودمان خواهیم داد، اندیشه‌های زشت یا مخرّب خواهیم کرد، طبعِ سست یعنی من‌ذهنیِ سست ادامه دارد و ما با کج‌بینی می‌گوییم این به‌سوی خداوند می‌رود.

چه‌طور این‌همه مدت چندین هزار سال است ما به‌سوی خداوند می‌رویم، هنوز نرسیده‌ایم؟ پس یک اشکال داریم. چه اشکالی داریم؟ مولانا دارد می‌گوید. اشکالمان همین شکل است [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] که تصویرهای ناخوش داریم اندیشۀ رَکیک و زندگی را می‌گیریم در این لحظه در شوره‌زار می‌کاریم، ادعا داریم که من آب صافم زندگی گفته‌ است که من تو را در خود می‌کشم به‌شرط این‌که تو ادعا نکنی. من آب صاف هستم. من تو را صاف می‌کنم جوی تو را پاک می‌کنم ولی ما ادعا می‌کنیم.

شما خب می‌توانید خوب نگاه کنید نه برای ایرادگیری بلکه برای یادگیری. آیا کسی می‌بینید که پندار کمال و ناموس مصنوعی نداشته باشد؟ پیدا کنید. پس نکند ما درست عمل نمی‌کنیم، درست تشخیص نمی‌دهیم، کج‌بینی را درست‌بینی می‌پنداریم. لعنت خداوند را در پی داریم به‌عنوان رحمت خداوند. لعنت خداوند را رحمت خداوند می‌بینیم. کارمان خراب می‌شود، تعجب می‌کنیم.

ما فکر می‌کنیم غیر از فضاگشایی و جست‌وجوی او ورای جست‌وجوی ذهن جست‌وجو نه بر‌حسب سبب‌سازی بلکه بر‌حسب فضاگشایی، غیر از این راه، راه دیگری وجود دارد. ما سبب‌های رسیدن به خداوند داریم در ذهنمان. اگر شما دارید، با این ابیات بسنجید ببینید آن سبب‌سازی و سبب‌ها واقعاً شما را به خداوند می‌رساند یا حبس می‌کند در سَبوی خداوند؟ بعضی موقع‌ها هم کفگیر می‌خوریم. بگوییم برای چه من این کفگیرها را می‌خورم؟ نکند او می‌‌گوید این است خوی دوست؟ و هشدار او به توجه به این‌که راه من غلط است. خب راه شما چرا غلط است؟ این شما هستید که باید درست کنید.

هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲)

عرض کردم شما ترازو هستید. درست است؟ یک ترازو را پیش مولانا می‌گذارید، لغزنده را به‌سوی روشناییِ بیشتر می‌برد، درست‌بینی و کم‌ کردنِ کج‌بینی، روشنایی بیشتر می‌شود. پس ترازوی ما را ترازوی مولانا درست کرد راست کرد.

بعد ترازویمان را می‌بریم پیش من‌های‌ ذهنی بزرگ، آن‌ها ترازوی ما را خراب می‌کنند، یک‌دفعه می‌بینیم لغزندۀ ما رفت روی لجبازی، حرص، مقایسه، برتر درآمدن، بحث و جدل، نزاع، هم جمعی هم فردی، ترازویمان بد شد. هر موقع ترازوی شما به‌سوی روشنایی بیشتر می‌رود، آن ترازوی قرین شما ترازوی خوبی است. ترازوها روی هم اثر می‌گذارند این را می‌دانید، قرین روی قرین اثر می‌گذارد، به‌صورت ترازو یا ما را خراب می‌کند یا درست می‌کند. بله، پس شما متوجه شدید الآن.

🔟3️⃣1️⃣ ۵۱ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ای برادر دست وادار از سَخُن
خود خدا پیدا کند علمِ لَدُن‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۴۲)

مِنْ لَدُن: از جانبِ پروردگار
علمِ مِنْ لَدُن: علمِ الهی و لدّنی که خداوند به بندگان خاص، از راه باطن تعلیم می‌دهد. اشاره به آیهٔ ۶۵، سورهٔ کهف (۱۸)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی دانایی خودش را در تو پیدا می‌کند، تو را به دانایی خودش می‌رساند، لازم نیست با من‌ذهنی این‌قدر حرف بزنی. این‌جا هم گفته خاموش باش تا صفت‌های خودش را خودش در تو به‌وجود بیاورد. برای این‌که تو با‌ من‌ذهنی‌ های‌هایِ سرد می‌کنی، یعنی صدای گریه سر می‌دهی، در حالتی‌ که خداوند های‌هوی و نعرهٔ شادی هست.

سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب
موجبِ قربی که وَاسْجُدْ واقتَرِبْ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٩)

لَزِب:‌ چسبنده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی سجده یعنی فضاگشایی یا تسلیم درواقع معادل کندن خشت چسبناک همانیدگی‌ است، که می‌خواهید خشت چسبناکِ یا چسبندهٔ همانیدگی را بِکَنید سجده است. پس فضاگشایی اطراف یک وضعیت خاص یا در این لحظه تسلیم شدن.

تسلیم شدن معنی‌‌اش این نیست که شما در مقابل آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد تسلیم بشوید، در مقابل زندگی تسلیم می‌شوید و آن چیزی را که ذهن نشان بی‌قیدوشرط می‌پذیرید. و درواقع با پذیرفتن این شما می‌گویید که هرچه که اتفاق افتاده این را من می‌پذیرم تا، اتفاق مهم نیست، تا آن فضای گشوده‌شده، آن فضا که باز می‌شود درواقع موجب نزدیکی و قُرب ما می‌شود. که «وَاسْجُدْ واقتَرِبْ» هم یعنی سجده کن و نزدیک شو به او. و آیهٔ قرآن است:

«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»
«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹)

«نه، هرگز، از او پیروی مکن» یعنی از من‌ذهنی پیروی مکن، از ذهنت پیروی نکن، از آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد پیروی مکن. پس بنابراین آن نیاید به مرکزت. «سجده کن» یعنی فضا را باز کن «و به خدا نزدیک شو.» این هم آیهٔ قرآن است.

آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی
نیستی بَر، گر تو ابله نیستی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۱)

این لحظه ما با اقرار به نقصمان که ما کامل نیستیم و همانیدگی داریم و درد داریم، منتها می‌خواهیم تبدیل بشویم و می‌خواهم با فضاگشایی دوست را جست‌وجو کنم، این کارها را بکنم می‌شوم آینه؛ این نیستی است. هر کسی که نقص‌های خودش را بپذیرد در این لحظه، درواقع خودش را در معرض زندگی قرار می‌دهد که زندگی او را درست کند، آینه درست کند از او. «خاموش باش تا صفتِ خویش خود کند»،

خاموش باش تا صفتِ خویش خود کند
کو های‌هایِ سردِ تو؟ کو های‌هویِ دوست؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

به ما می‌گوید «نیستی بَر»، نیستی در ابتدای کار این است که شما بگویید این چیزی که من الآن هستم این نیستی است، همه‌اش نقص است، این آینه نیست. کسی که تازه شروع کرده به این کار پُر از همانیدگی است ولی با من‌ذهنی‌اش خودش را پندار کمال می‌داند و ناموس دارد، باید از آن بالا بیاید پایین و بگوید من نیستم، این نقص است، «نیستی بَر، گر تو ابله نیستی».

اگر ابله باشیم می‌گوییم یک هستی را می‌برم، این من‌ذهنی را می‌برم که من‌ذهنیِ خودم باشم. الآن می‌گوییم من من‌ذهنی دارم، این من‌ذهنی را زندگی می‌خواهد، این سبوی زندگی‌ است می‌خواهد بشکند و آب من جاری بشود برود. این‌که من از این سبو خیلی محافظت می‌کنم که نشکند، این فایده ندارد، این‌‌ها خواهد شکست. پس می‌گویم من نقص دارم، این وضعیتی که من دارم آن نیست که باید داشته باشم. پس فضا را باز می‌کنم، زندگی روی من کار می‌کند. این بیت‌ها را خونده‌ایم البته:

با دوست ما نشسته که ای دوست: دوست کو؟
کوکو همی‌زنیم ز مستی به کویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

پس از مستیِ کبر و غرور و درد و همانیدگی‌ها درحالی‌که در «کوی دوست» هستیم، یعنی یک فضایی این من‌ذهنی ما را محاصره کرده، این‌طوری نیست که ما در پیشِ دوست و در کوی دوست نباشیم. هیچ موقع از کوی دوست دور نبودیم ما، منتها نمی‌بینیم. با دوست نشسته‌ایم، در کوی دوست هستیم، هیچ‌جا نمی‌توانیم برویم ولی انتخاب نمی‌کنیم که او را با فضاگشایی جست‌وجو کنیم. ترجیح می‌دهیم که در من‌ذهنی هِی کوکو بگوییم. درحالی‌که مست غرور هستیم، مست من‌ذهنی‌مان هستیم، مست ناموسمان هستیم، مست دانسته‌هایمان هستیم؛ مست هرچه هستیم.



🔟3️⃣1️⃣ ۴۹ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس شما الآن می‌گویید من با دوست نشسته‌ام، اگر «کوکو» نکنم، یعنی ذهن را به‌‌کار نیندازم، با ذهن جست‌و‌جو نکنم، او را می‌بینم. ولی تا زمانی که «کوکو» می‌کنم و خدا را به‌صورت جسم در ذهنم جست‌و‌جو می‌کنم، همه‌اش حرف خواهم زد، فکر خواهم کرد و سبب‌سازی خواهم کرد بلکه یک‌ جوری با سبب‌سازی ببینم و سبب‌سازی‌های ذهن برای دیدن دوست باطل است، به‌ درد نمی‌خورد. درست است؟

پس همین شکل [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] افسانهٔ من‌ذهنی، دیدن برحسب همانید‌گی‌ها، درواقع حرف زدن برحسب آن‌ها، کژبینی، هر سروصدایی از ما درمی‌آید، هرچه می‌گوییم، کژبینی است، کژ حرف زدن است، «کوکو» است.

[شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] ولی با فضاگشایی، مرکز عدم، ما متوجه می‌شویم که درواقع زندگی وجود دارد، ما هم او هستیم و امتدادش هستیم و با فضاگشایی ناظر می‌شویم. ناظر که بشویم، کژبینی من‌ذهنی را متوجه می‌شویم. درست مثل این‌که یک نفر یک عینک بی‌رنگ یا اصلاً بدون عینک ببیند، بعد با عینک ببیند. چون با عینکِ بی‌رنگ دیده می‌داند وقتی عینک قرمز می‌زند به‌خاطر این عینک است که قرمز می‌بیند وگرنه جهان قرمز نیست. هی فضاگشایی می‌کنید درست می‌بینید، فضا بسته می‌شود غلط می‌بینید، می‌بینید اِ الآن غلط شد، الآن درست شد.

در غزلِ درس قبلی می‌گفت که خداوند بعضی موقع‌ها پنهان می‌شود بعضی موقع‌ها آشکار می‌شود تا شما این فرق را بفهمید. به این ترتیب من‌ذهنی شما نافرمانی‌اش را از دست می‌دهد، دیگر مطیع می‌شود به حرف شما گوش می‌کند. و این بیت باز هم به‌ درد ما می‌خورد.

هر حدیثِ طَبْع را تو پرورش‌هایی بِدَش
شرح و تَأویلی بکن، وادان که این بی‌حائِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)

تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«حدیثِ طَبْع»، طبع یعنی من‌ذهنی، حرف‌های من‌ذهنی. حدیث طبع، ببین من‌ذهنی من چه می‌گوید؟ شما گوش بدهید ببینید این من‌ذهنی شما راجع‌به چه حرف می‌زند؟ راجع‌به هر چیزی حرف می‌زند آن‌جا یک نقطهٔ مقاومت وجود دارد. ممکن است با شخصی شما همانیده هستید، با پول همانیده هستید، با یک قسمتی از بدنتان، هزارتا چیز هست ما همانیده می‌توانیم بشویم و برحسب آن اطراف آن حرف بزنیم، مجبوریم حرف بزنیم. اگر نقطهٔ مقاومت نداشتیم، حرف هم نداشتیم.

پس اگر شما مرتب حرف می‌زنید، باید به خودتان گوش بدهید ببینید راجع‌به چه‌ حرف می‌زنید. بگویید من اصلاً راجع‌به چه حرف می‌زنم این‌قدر؟ سؤال کنید، همین الآن چرا این‌قدر اشتها دارم حرف بزنم؟ که چه بشود؟ اُ! راجع‌به این حرف می‌زنم پس من با این چیز همانیده‌ام، این‌جا نقطهٔ انقباض و مقاومت وجود دارد. با فضاگشایی این را پرورش می‌دهم.

با فضاگشایی، پرورش درواقع شما را دعوت می‌کند به سکوت و اطراف آن جست‌و‌جو کردن که این چیست در من؟ و به این ترتیب با فضاگشایی می‌بینید که این رنجش است بله! و با فضاگشایی زندگی‌تان را از آن آزاد می‌شود. عرض کردم، خاطره‌اش می‌ماند در حافظه‌تان، ولی زندگی‌تان که مثلاً یک رنجش است آزاد شد، دیگر بعد از آن، آن نقطه «بی‌حائِل» می‌شود، بی‌حائِل می‌شود بله.

و [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] شما دیگر برحسب آن «دوست کو؟» نمی‌گویید، آن دیگر مانع دیدن دوست نمی‌شود. اگر نقاط انقباض و نقاط مقاومت از بین برود، شما زندگی را می‌بینید. زندگی خودش را به شما نشان می‌دهد. شما متوجه می‌شوید امتداد او بودید، همیشه زندگی بودید فقط موقتاً چون همانیده شُدید با این چیز‌های این‌جهانی زندگی پوشیده شد. شما در یک فضایی بودید که برحسب گذشته و آینده فکر می‌کردید و نیاز‌های روان‌شناختی داشتید.

عجیب می‌شود، می‌بینید که آن نیاز‌هایی که برایش خودتان را می‌کشتید، اصلاً برای شما مهم نیست دیگر الآن. مهم نیست مثلاً بروید جواب یکی را بدهید، ثابت کنید که شما درست می‌گویید. مهم نیست یکی را هدایت کنید، عقل به او یاد بدهید و «حَبر و سَنی» کنید. مهم نیست حرف شما بهتر از یکی باشد. مهم نیست که شما تأیید بشوید یکی دیگر نشود. خیلی چیز‌ها اهمیتش را از دست می‌دهد. و شما دیگر حرف نمی‌زنید. یعنی حرف می‌زنید ولی از آن فضا حرف می‌زنید، او حرف می‌زند. حرف‌هایتان براساس یک خردی است، یک راه‌حلی می‌آورید، یک حرف تازه می‌زنید، فکرهایتان را خلق می‌کنید، فکر‌های کهنه را تکرار نمی‌کنید. توجه می‌کنید؟ چون زندگی را می‌بینید.

پس می‌بینید، البته مولانا می‌گوید این حرف زدن پیغمبران و اولیا یا خود مولانا، به‌خاطر مستیِ تنِشان است، به‌خاطر این‌ است که آن مستی، مستیِ زندگی، در وجودشان هست، نمی‌توانند جلوی خودشان را بگیرند. و:

🔟3️⃣1️⃣ ۴۷ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

همین‌طور که توجه فرمودید غزل شمارهٔ ۴۴۲ از دیوان شمس مولانا را صحبت می‌کنیم. و مولانا در این غزل گفت بالقوه تمام انسان‌ها عاشق هستند. یعنی توانایی این را دارند و این اختیار را دارند که در این لحظه زندگی را یا دوست را با فضا‌گشایی جست‌وجو کنند. گفت این کار یک عمل واجبی است هر لحظه باید انجام بشود، برای عاشقان، برای انسان‌ها. و تمام انسان‌ها از جنس زندگی هستند بنابه اَلَست. و هرچه سریع‌تر وقتی این موضوع را می‌فهمند که از جنس عاشقان هستند باید دخالت من‌ذهنی را قطع کنند و مثل آب به سَر بغلتند و بدَوَند مانند سیل و برسند به جوی دوست، یعنی جویی که هیچ‌گونه همانیدگی یا درد نداشته باشد.

و همین‌طور که در بیت آخرِ غزل می‌گوید، می‌گوید کو های‌های گریهٔ تو در من‌ذهنی؟ کو نعرهٔ شادی یا های‌هوی دوست؟ یعنی این کجا آن کجا! پس معلوم می‌شود اگر کسی که پتانسیل یا قوهٔ زنده شدن به بی‌نهایت و ابدیت خداوند را دارد این انتخاب را نکند به گریه‌های من‌ذهنی خواهد افتاد، به ناله‌های من‌ذهنی خواهد افتاد. و به‌نظر می‌آید در کل غزل مولانا اشاره می‌کند، از بیت اول شروع شده، که هرچه من‌ذهنی شما دخالت نکند در موضوع، این‌قدر به نفع شما است. برای همین می‌گوید «خاموش باش تا صفتِ خویش خود کند»، بیت آخر است. «کو های‌هایِ سرد تو؟ کو های‌هویِ دوست؟» یعنی من‌ذهنی را خاموش کن، برحسب همانیدگی‌ها فکر نکن، نگذار من‌ذهنی‌ات حرف بزند، تا خداوند صفت خودش را در تو برقرار بکند. و تو با عقل من‌ذهنی نمی‌توانی صفت‌های خداوند را در خودت ایجاد کنی و اگر بکنی دراین‌صورت نتیجه‌اش های‌هایِ سرد گریه‌های تو خواهد بود‌. یعنی به ناله و شکایت و درد خواهید افتاد. و همین‌طور که وضع جهان نشان می‌دهد افتاده، هم به‌صورت فردی، هم به‌صورت جمعی.

می‌گوید تو از این نگران نباش، برای این‌که خودش طالب است، همه‌اش خودش طالب است. و این دخالت تو و کوشش تو با من‌ذهنی همه باطل است، «خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه‌ها»، و تو باید مثل سایه بروی، دخالت نکنی.

و همیشه این را در نظر داشته باش که زندگی می‌خواهد از طریق تو صحبت کند و همهٔ فکرهای تو و گفت‌وگوهای تو گفت‌وگوهای او است. و اگر با من‌ذهنی این را تغییر ندهی و به‌اصطلاح کژ نکنی، خداوند بلد است تیر بیندازد از طریق تو و این به لیاقت شما که من‌ذهنی می‌گوید لیاقت نداری، بستگی ندارد.

می‌گوید تو تجربه خواهی کرد تسلیم کامل را که زندگی را به‌صورت عدم مرکزت می‌آوری، آن موقع مثل آب روان خوش می‌شوی در جوی دوست. اما اگر من‌ذهنی‌ات دخالت کند، ستیزه کنی، مقاومت کنی، منقبض بشوی، زندانی می‌شوی در سبوی دوست. پس ذهن سبوی دوست است.

و این اولش است، اگر ادامه بدهی این ستیزه را، مانند دیگ که تویش غذا می‌پزی، شما را می‌جوشاند و با فکرهای دردناک به‌‌عنوان کفگیر می‌زند سرت، که خوی دوست این است، که اگر با خرد من کار نکنی با عقل من‌ذهنی کار کنی درد خواهی کشید. و هر دردی، هر کفگیری که من به سر تو می‌زنم، دعوت من به‌ اصلاح تو است، این را درست بفهم‌. که البته ما درست نمی‌فهمیم، برای همین است که کژبینی ما سبب می‌شود ما فکر می‌کنیم که با کفگیر می‌زند سرمان، یعنی فکرهای دردناک می‌کنیم، این ظلم خداوند به ما است.

و بعد می‌گوید که تو کفگیر را می‌خوری و آه و ناله می‌کنی، درحالی‌که نمی‌دانی که او یعنی خداوند دائماً دهانش را گذاشته به گوش سکون تو، گوش عدم تو، نه این گوش بیرونی تو و با افسون، به دمدمه، می‌خواهد تماماً بوی او را بگیری، یعنی تبدیل بشوی، هیچ‌گونه خاصیت من‌ذهنی در تو نمانَد. پس این تبدیل است، تبدیل من‌ذهنی به منِ اصلی ما.

که من اصلی ما گفتیم مثل خورشید از درون ما طلوع می‌کند و ما میل می‌کنیم به‌سوی بی‌نهایت، بی‌نهایت فضاداری، بی‌نهایت بخشش. و اصلاً خوی ما عوض می‌شود، انسان‌های دیگر را مثل خودمان می‌بینیم همان چیزی که خودمان هستیم، یعنی زندگی، آن‌ها را هم زندگی می‌بینیم و فرقی بین خودمان و آن‌ها نمی‌بینیم و این عشق است. و طرح خداوند این است که در همهٔ انسان‌ها این پدیدهٔ زنده شدن خود در آن‌ها را تحقق ببخشد.

پس اگر شما گوش ذهنتان را باز کنید، که گوش ذهنتان بشنود، هیاهوی بیرون را بشنود، شما کفگیر خواهید خورد، تا پخته بشوید، تا بفهمید که باید این همهمه‌ها را نشنوید. این گوش اصلی‌تان، گوش من اصلی‌تان باز بشود، و او با دمدمه و افسون که حرف نیست، از جنس ذهن نیست، شما را تبدیل کند. پس او فقط می‌تواند تبدیل کند.

و می‌گوید از این راه و از این پدیده چاره‌ای نیست. برای این‌که در من‌ذهنی تو نفرین‌شده هستی و من‌ذهنیِ تو زیر پای خداوند لِه خواهد شد، اگر تو تبدیل نشوی، هرچه زودتر باید تبدیل بشوی. برای همین هست که می‌گوید کار واجب برای تو این است که دوان‌دوان به‌صورت سِیل از هر جایگاهی که هستی به‌سوی دریا بروی یا به‌سوی جوی او بروی.

🔟3️⃣1️⃣ ۴۵ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۳۱ گنج حضور
فایل تصویری - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

میانِ عاشق و معشوق، فرق بسیار است
چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید
🌲(حافظ، دیوان غزلیات، غزل ۲۴۴)

این هم از حافظ عزیز است. بین ما به‌عنوان عاشق، و معشوق، خداوند فرق بسیار هست، اگر او ناز می‌کند ما باید هی نیاز کنیم، دیگر این را می‌دانید. و:

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرَند، ناز آرَند
که با این درد اگر در بندِ درمانند، درمانند
🌲(حافظ، دیوان غزلیات، غزل ۱۹۴)

درماندن: ناتوان شدن، عاجز شدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی در پیشگاه خداوند اگر انسان‌ها نیاز بیاورند، خداوند را می‌کِشند به‌سوی خودشان، ناز خداوند را می‌کِشند و او هم نازش را می‌‌گذارد کنار و به شما روی خوش نشان می‌دهد. و با این دردی که باید او درمان کند، اگر با من‌ذهنی در بندِ درمان باشند، با سبب‌سازی در بندِ درمان باشند، حتماً ناتوان خواهند شد، در کار درخواهند ماند. پس این بیت هم می‌گوید که مشتاقانی مثل شما فقط باید نیاز بیاورید تا زندگی به شما رویش را نشان بدهد. اگر با سبب‌سازی بخواهید درمان پیدا کنید، در این کار شکست خواهید خورد، در‌خواهید ماند.

چند گریختم، نشد سایهٔ من ز من جُدا
سایه بُوَد مُوکِّلَم، گرچه شَوَم چو تارِ مو
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۱۵۵)

گریختم: فرار کردم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس با گریختن می‌گوید سایهٔ‌ من از من جدا نمی‌شود. و اگر فضا را باز نکنم، در‌این‌صورت سایه، من‌ذهنی، در‌واقع موکّلِ من خواهد شد، امیر من خواهد شد، به من دستور خواهد داد، حتی اگر تارِ مو بشوم. پس گریختنی در کار نیست باید فضا را باز کنیم. این را هم بخوانم برایتان:

راتِبۀ جانی ز شاهِ بی‌نَدید
دَم به دَم در جانِ مَستَش می‌رسید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٧۶١)

راتبه: وظیفه، مستمری، جیره، در این‌جا رزق معنوی و روحانی‌ای که مستمراً برسد.
نَدید: همتا، نظیر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

آن نَه که تَرسا و مُشرِک می‌خورند
زآن غذایی که مَلایک می‌خورند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٧۶۲)

تَرسا: در این‌جا یعنی کافر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اندرونِ خویش، اِسْتِغْنا بِدید
گشت طُغیانی ز اِستِغْنا پدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٧۶۳)

اِسْتِغْنا: توانگری، بی‌نیازی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شما از این بیت‌ها می‌فهمید که اگر استغنا بکنید یعنی بگویید من نیازی به خداوند ندارم، فضا را باز نکنید، حتماً طغیان خواهید کرد از این حالتِ استغنا. پس می‌گوید «راتِبهٔ جانی ز شاهِ بی‌نَدید». بی‌نَدید یعنی بی‌مانند. راتبه: وظیفه، مستمری، می‌دانید، جیره، در این‌جا رزق معنوی و روحانی‌ای که مستمراً برسد.

اگر رزق روحانی به شما برسد از شاهِ بی‌نَدید یعنی بی‌همتا، نه آن روزی‌ای که ترسا یعنی کافران یعنی من‌های‌ ذهنی می‌خورند، آن نه، بلکه غذای دیگر، غذای روح. پس بنابراین غذای معنوی از شاه بی‌ندید به شما می‌رسد، «دَم به دَم در جانِ مَستَش می‌رسید». آن غذایی که نه من‌های‌ ذهنی می‌خورند، بلکه آن غذایی که ملایک می‌خورند.

و حالا این غذا را از خداوند می‌گیرید، دوباره شبیه کاتب وحی در درون خودتان استغنا نبینید، نگذارید من‌ذهنی بپرد وسط و بگوید که غنی شدم من، احتیاج ندارم. و اگر استغنا ببینید، طغیانی در، از این استغنا، در شما به‌وجود خواهد آمد. البته این هم آیهٔ قرآن است:

«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ.»
«حقا كه آدمى نافرمانى مى‌كند، (راه طغیان رَوَد).»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۶)

«أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ.»
«هرگاه كه خويشتن را بى‌نياز بيند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۷)

حقا که آدمی طغیان می‌کند، نا‌فرمانی می‌کند، اگر خویشتن را بی‌نیاز به خداوند ببیند و تمام من‌های‌ ذهنی خودشان را بی‌نیاز از خداوند می‌بینند، بنابراین راه طغیان می‌روند.

🔟3️⃣1️⃣ ۴۴ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خب داریم با این افسانهٔ من‌ذهنی [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] صحبت می‌کنیم فعلاً، می‌گوید من خودم ناز دارم، من پندار کمال دارم، من ناموس دارم، من استغنا دارم. ولی یک خرده که فضا باز می‌شود ما درست می‌بینیم [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، می‌بینیم نه، باید ناز معشوق را بکشیم، نازِ همان دوست را بکشیم و ما همه‌اش نیاز بشویم، ضعیف بشویم. و این یعنی که شما حواستان به خودتان است، واکنش نشان نمی‌دهید، الگوهای انقباض را نمی‌آورید، بلند نمی‌شوید، به‌عنوان من‌ذهنی به‌هیچ‌‌وجه خودتان را برای جلب توجه، تأیید بلند نمی‌شوید. این‌ها چه هستند؟ این‌ها دارید یواش‌یواش ضعیف می‌شوید.

یک‌‌ جایی می‌توانم صحبت کنم همه دست بزنند، ولی من‌ذهنی‌ام بزرگ می‌شود، خودش را می‌خواهد نشان بدهد، من نمی‌خواهم این کار را بکنم، نخواهم کرد این کار را. در کار مردم دخالت نمی‌‌کنم، نمی‌روم به یکی بگویم که اشتباه می‌کنی این کار را بکن، از من نخواسته همچون کمکی، نمی‌کنم. خلاصه هر‌‌جور بالا آمدنِ من‌ذهنی را با کفگیر می‌زنم می‌گویم برو پایین. اگر به من فحش هم دادند باز هم جوابش را نمی‌دهم، فضا را باز می‌کنم تا این من‌ذهنی‌ام ضعیف بشود.

بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف
نَدْهی به هر دو عالم یک تایِ مویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

تایِ مو: تارِ مو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

راهِ حق تنگ است چون سَمُّ الخیاط
ما مثالِ رشته یکتا می‌رویم
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۶۷۴)

سَمُّ الخیاط: سوراخِ سوزن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

سَمُّ الخیاط یعنی سوراخِ سوزن. این سوراخ بسیار تنگ است، پس باید خیلی نازک بشوی، یکتا بشوی تا بتوانی از این سوراخ رد بشوی. همین‌طوری من‌ذهنیِ خیلی فربه، چاق، نمی‌توانی. این شبیه شُتر است، شتر را نمی‌توانی از سوراخ سوزن رد بشوی، این باید کوچک بشود، لاغر بشود، می‌دانید.

تو ناز کنی و، یارِ تو ناز
چون ناز دو شد طلاق خیزد

ور زآن‌که نیازْ پیش آری
صد وصلت و صد عِناق خیزد
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۷۰۲)

عِناق: در آغوش گرفتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین تو ناز بکنی و خداوند هم ناز بکند، ناز اگر دوتا باشد طلاق است. اگر تو نیاز پیش بیاوری، از ته‌ِ دلت نیازمند هستی واقعاً، اگر آن بیت را فهمیدی، می‌گویی من فهمیدم، من وقت می‌گذارم، من توجه می‌گذارم، من نیازمند هستم، تنها نیازی که من دارم الآن، مهم‌ترین نیاز من که بالا گفته «بر عاشقان فَریضه بُوَد جست‌و‌جویِ دوست»، جست‌وجوی دوست است، پس من نیاز به معشوق دارم نه این‌که او نیاز به من دارد. البته این دویی است، من الآن افتاده‌ام به‌عنوان امتداد خداوند، اَلَست، در گرفتاری همانیدگی‌ها. من نیاز دارم خودش من را آزاد کند، نمی‌توانم در این حالت که وضع خراب دارم حس ناز هم بکنم. پس اگر من نیاز پیش آرم، «صد وصلت و صد عَناق» یعنی در آغوش کشیدن با زندگی پیش خواهد آمد. پس:


🔟3️⃣1️⃣ ۴۲ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و او رحمت می‌آورد. و فضا را باز کنی، امروز گفت دهانش را گذاشته به گوش شما دائماً دمدمه می‌کند. زندگی دائماً رحمت دارد، دائماً جذبه دارد به‌شرط این‌که شما او را ستایش کنید، مرکز را عدم کنید. اما شیطان هم این را گفته:

گفت شیطان که بِما اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸)

«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت.»

دَنی: فرومایه، پست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. واقعاً شما فکر کنید، خداوند ما را گمراه کرده؟! ما به‌عنوان من‌ذهنی فرزندان شیطان هستیم، خداوند ما را گمراه کرده؟‌ یا ما از این انتخاب که فضا را باز کنیم و فضاگشایی کنیم مرکز ما عدم بشود، به‌جای آن سبب‌سازی کردیم و منقبض شدیم، خشمگین شدیم. خشم انقباض است، ترس انقباض است، حسادت انقباض است، رنجش انقباض است. خداوند گفته شما الگوهای انقباض را به‌کار بیندازید؟ گفت که حکم من این است که شما منبسط بشوید، چه کسی گفته منقبض بشوید؟

«گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت.» کدام کار را پنهان داشت که ما هم پنهان می‌کنیم؟ مرکزِ جسم، اتفاق این لحظه را جدی می‌گیریم می‌آید به مرکزمان. مقاومت را، مقاومت یعنی اتفاق این لحظه مهم است باید بیاید به مرکز من. شیطان این کار را کرد ما هم می‌کنیم.

این لحظه انتخاب این‌که فرم، چیزی که ذهن نشان می‌دهد مهم‌تر است یا فضای گشوده‌شده که عدم است، خداوند است؟ شما تصمیم می‌گیرید. اگر بگویید فرم مهم‌تر است راه شیطان را می‌روید، اگر بگویید فضای گشوده‌شده، «حکم حق گسترد بهر ما بساط»، راه حضرت آدم را می‌روید، راه خداوند را می‌روید. درست است؟

«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف می‌کنم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶)

[ما به‌عنوان من‌ذهنی هم خودمان را گمراه می‌کنیم و هم به هر کسی که می‌رسیم او را به واکنش درمی‌آوریم.]

«گفت: حال که مرا گمراه ساخته‌ای، من هم ایشان» یعنی انسان‌ها «را از راه راست تو منحرف می‌کنم.» کرده‌ دیگر، راه راستِ او موقعی است که ما فضا را باز می‌کنیم او را می‌آوریم به مرکزمان، دوست را. راه غلط این است که منقبض بشویم و جسم را بیاوریم مرکزمان و ما همیشه جسم را می‌آوریم. شما از اولِ زندگی‌تان اگر روی خودتان کار نکردید، خواهید دید آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد برای شما جدی بوده، اصلاً شاید فضاگشایی نمی‌دانستید چیست.

درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنه‌ٔ لاتُبْصِرُون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲)

لاتُبْصِرُون: نمی‌بینید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

تو به انبساط و شرح درونت توجه کن تا خداوند در این لحظه طعنه نزند که چطور من را نمی‌بینی؟ من خاصیتم فضاگشایی است، خاصیت خداوند فضاگشایی است، خاصیت اصلی شما هم فضاگشایی است. چرا گشوده نمی‌شود؟ برای این‌که مرتب منقبض می‌شویم، برای این‌که مرکز ما جسم می‌شود، برای این‌که اتفاق این لحظه جدی می‌شود. شما باید بگویید برای من مهم نیست چه اتفاقی می‌افتد، من فضا را باز می‌کنم. همین را اجرا کنید. اتفاق مهم نیست، فضای گشوده‌شده مهم است.

چون‌که جانِ جانِ هر چیزی وِی ا‌ست
دشمنی با جانِ جان، آسان کِی است؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۹۷)

واقعاً شما قبول دارید این را؟ جانِ‌ جانِ هر چیزی در جهان او است، خداوند است. جان‌ ِجانِ ما هم او است. خب دشمنی با جانِ‌ جان آسان نیست و ما دشمنی با جان‌ ِجان کرده‌ایم. این بیت را خواندیم:

🔟3️⃣1️⃣ ۴۰ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌گوید این جان دشمن زندگی است یا زندگی دشمن این است، می‌خواهد این را از بین ببرد. ببینید تمام طرح‌های زندگی این است که این جان را یک‌ جوری آشفته کند. چرا با «کفگیر» می‌زند؟ کفگیر معنی‌اش این است که مآلاً این جان، جان شما نیست، از این باید بپری بیرون، یعنی از ذهن باید بری بیرون، همانیدگی‌ها را باید بیندازی و این دردهایی که درست کرده‌ای، این رنجش‌ها همه توهم‌ است، این قبض‌ها. من به تو گفتم تو منبسط شو، تو چرا منقبض می‌شوی؟ خب ای خدا، من هزارتا الگوی انقباض دارم، چه‌کار کنم؟ اشتباه کردی، در اشتباه اصرار کردی، خیلی رفتی در اشتباه جلو، در صحرای ذهن.

پس «جانِ جان» ما زندگی است، دوست است. ما چاره‌ نداریم جز این‌که این جان من‌ذهنی را ول کنیم، به آن جان زنده بشویم و استدلالش هم این است، می‌گوید که خداوند چطوری دشمن این جان من‌ذهنی است، من در جهان ندیدم که خداوند دشمن یک جان باشد. چرا؟ همهٔ جان‌ها خودش است، برای این‌که می‌گوید می‌شود با خودش دشمن باشد؟ پس این جان، جان اصلی ما نیست. درست است؟

ولی در کژبینی من‌ذهنی، یعنی این‌ [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، این جان، جان اصلی ماست. شما نگاه کنید که چه‌جوری ما از افسانهٔ من‌ذهنی، از جهنم من‌ذهنی دفاع می‌کنیم ما ناآگاهانه، چطور چیزها به ناموس ما برمی‌خورد، ما بدمان می‌آید، آشفته می‌شویم، هرکس بگوید تو نمی‌دانی به ما برنمی‌خورد؟ اشتباه می‌کنی، به ما برنمی‌خورد؟ بابا مشورت کن، تو نمی‌دانی این موضوع را. نه، من می‌دانم.

این قضیهٔ خروبی، این کژبینی که می‌گوییم، امروز گفتیم: «یکی دیگر کرده، با عقل من‌ذهنی آن را عوض کنم، وضعیت را عوض کنم.» این فرمولِ تخریب من‌ذهنی است. من‌ذهنی می‌فهمد؟ نه، نمی‌فهمد. اجرا می‌کند هر لحظه، دیگران کردند، دیگران کردند، دیگران کردند، دیگران کردند، دشمنان کردند، یعنی من نکردم. ولی بالاخره متوجه می‌شود با این شکل، [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] نه، من خودم کردم. من خودم کردم، مثل آدم:

گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹)

«ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمتِ کار حضرت حق بی‌ خبر نبود.»

«گفت شیطان که بِما اَغْوَیْتَنی»، همین [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، شیطان می‌گوید من نکردم، تو کردی. شیطان جسم را گذاشته مرکزش به‌جای خدا از طریق آن می‌بیند، می‌گوید‌ تو کردی، یکی دیگر کرده تو کردی، همه‌چیز دست توست.

من انتخاب دادم به انسان، قدرت انتخاب دادم، این فرق بین انسان و حیوان است. انسان می‌تواند عشق را انتخاب کند، انسان می‌تواند از خِرد زندگی با فضاگشایی استفاده کند، از صنع من استفاده کند، از مرکز عدم که من هستم استفاده کند، انسان می‌تواند شکر کند، می‌تواند صبر کند، ولی تو جسم را می‌گذاری مرکزت خودت را خروب می‌کنی، بعد من را ملامت می‌کنی؟ خودت زندگی خودت را خراب می‌کنی، تو پس از جنس شیطان هستی. «کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی»

گفت شیطان که بِما اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸)

«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت.»

دَنی: فرومایه، پست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

آن دیو پست کار خود را پنهان کرد. نگفت من جسم را گذاشته‌ام مرکزم، درد را گذاشته‌ام مرکزم، من از طریق درد جهان را می‌بینم، همه‌چیز را خراب کردم. گفته تو مرا منحرف کردی. شما چه می‌گویید؟ درست است؟

شما الآن می‌گویید که همه‌چیز خداوند است و خداوند دشمن خودش نیست. پس چطور من دشمن خودم شده‌ام؟ پس این جان، جان من نیست، جان اصلی من نیست. من از آن جان گزیری ندارم، چاره‌ای ندارم، این جان من‌ذهنی را ول کنم، بروم به آن جان زنده بشوم. درست است؟


با چنان رحمت که دارد شاهِ هُش
بی‌ ضرورت چون بگوید: «نَفْس ‎کُش»؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۸۵)

با چنان بخشش و رحمتی که خداوند دارد، شاه هوش، شاه زندگی، بدون ضرورت چه‌جوری می‌گوید نفْست را بکُش؟ پس این نفْس، منِ اصلی ما نیست. درست است؟

آن هم از تأثیرِ لعنت بود کاو
در چنان حضرت همی‌شد عُمرجو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۲)

عُمرجو: عمرجوینده، آن‌که تقاضای طولانی شدن عُمر را دارد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شیطان در بارگاه خداوند عوض این‌که بگوید که من فهمیدم، توبه کردم، می‌گوید که به من فرصت بده تا قیامت. می‌گوید این هم تأثیر کژبینی بود، تأثیر لعنت بود که در پیشگاه خداوند «عمر‌جو» شد.

شما چه؟ شما همین لحظه من‌ذهنی را قطع می‌کنید، می‌روید به من اصلی‌تان یا هنوز من‌ذهنی را ادامه می‌دهید؟ در پیشگاه خداوند چه‌جوری این من‌ذهنی را که جان اصلی شما نیست، می‌خواهید ادامه دهید؟ یعنی فردا شما من‌ذهنی نخواهید داشت؟ سؤال کنید، این‌ها مربوط به ما است دیگر.

🔟3️⃣1️⃣ ۳۸ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«بر گوش ما نهاده دهان» یعنی خداوند دهانش را گذاشته به گوش معنوی ما، عدمِ ما و به دمدمه یعنی افسون که چه بشود؟ تا تمام ذرات وجود ما، تمام جان ما که تا حالا من‌ذهنی داشت، بوی درد می‌داد، بوی همانیدگی می‌داد، تماماً یک‌باره، تماماً صد درصد بوی او را بگیرد، یعنی ما را تبدیل کند به خودش. هیچ بوی درد و همانیدگی و سبب‌سازی ذهنی و آن رفتارهای ذهنی در ما نماند. درست است؟

[شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] خب، این حالت معمولی ما است از این‌جاها شروع می‌کنیم از افسانهٔ من‌ذهنی، خب کفگیر می‌خوریم. درست است؟ اگر اصرار کنیم به رفتن به جهت‌هایی که این همانیدگی‌ها نشان می‌دهد، کتک می‌خوریم، کفگیر می‌خوریم.

عرض کردم کفگیر خوردن برای پخته شدن ما است یعنی هنوز ما بالغ نیستیم از نظر عاطفی از نظر معنوی، کفگیر می‌خوریم. هر موقع موازی شدیم با خِرد زندگی، فضاگشا شدیم، نرم شدیم، الگوی انقباض در ما نماند و لحظه‌به‌لحظه منبسط شدیم، دوست را جست‌و‌جو کردیم از جنس عشق شدیم، دیگر نمی‌زند.

تا زمانی که می‌زند شما را، شما باید به خودتان بگویید باید حواسم بیاید روی خودم ببینم چه کار غلطی می‌کنم؟ چه اشتباهی می‌کنم؟ اگر خودتان نمی‌توانید پیدا کنید، مجبورید که به مولانا رجوع کنید تا مولانا نشان بدهد به شما.

امروز عرض کردم باید متعهد باشید، باید تمام برنامه را گوش بدهید یادداشت بردارید و تکرار کنید. درست است؟ تا ببینید وقتی با کفگیر می‌زند شما چه چیزی را باید درست کنید؟ شما نمی‌توانید بگویید البته من که نمی‌فهمم، من این چیزها را نمی‌فهمم، یعنی چه؟ شما می‌فهمید.

شما اگر صبر کنید، تعلل داشته باشید، در آن غزل ۴۰۰، فضا را باز کنید، یواش‌یواش خواهید دید که نه، شما می‌توانید. شما هم جزو عاشقان هستید، شما هم امتداد خداوند هستید، شما هم می‌توانید بفهمید، شما هم می‌توانید درک کنید، شما هم می‌توانید به‌صورت ناظر ذهنتان را ببینید. این به سواد احتیاج ندارد.

خیلی از دوست‌های بینندهٔ ما ثابت کردند این را، آدم‌های بی‌سواد ثابت کردند این را که احتیاجی به سواد نیست ناظر بودن، یعنی این چیزها را فهمیدن احتیاج به سواد زیاد ندارد. به سواد ندارد که شما، احتیاج به سواد ندارد که شما بدانید خداوند که یک هشیاری بی‌فرم است، دهانش را گذاشته، به‌اصطلاح به گوش امتداد خودش که ما هستیم، «به افسون» که با ذهن حرف نمی‌زند، «به افسون» با قضا و کُن‌فکان می‌خواهد ما را عوض کند، ما را تبدیل کند، به‌طوری‌که ما بوی او را بگیریم، بوی عشق را بگیریم، خوی او را بگیریم.

او از جنس مثلاً صَمَد است، البته این‌ها چیزهای ذهنی است ما می‌گوییم، این بی‌نیازی با ذهن گفتن با این‌که شما واقعاً بگویید من بی‌نیازم، من هیچ احتیاجی به هیچ‌چیزی ندارم برای این‌که حس خوشبختی کنم.

شما این‌جور آدم‌ها را الآن دیگر با گنج حضور کار کردند می‌بینید، شما می‌بینید برای شاد بودن احتیاج به چیزی ندارید. این چیزها خب لازم است. «جز به اندازهٔ ضرورت زین مگیر» که تا اسیر نشویم، در دست او غالب نشویم. یک مقدار لازم داریم، ولی این‌که شما بگویید حتماً من این چیز را لازم دارم، این نیاز روان‌شناختی را من باید برآورده کنم خوشبخت بشوم، چنین چیزی نیست.

«او به دَمدَمه»، وقتی جان ما کاملاً بوی او را گرفت، بوی خدا را گرفت و خاصیت‌ها و بوهای بدِ درد و همانیدگی و حرص و شهوت و کشیده شدن به این جهان از ما گرفته شد، ما یک‌باره تماماً بوی دوست را می‌گیریم.

بوی دوست را بگیریم، خوی دوست را می‌گیریم. خوی دوست شادی است، فضاگشایی است، آرامش است، خِرد است، قدرت زندگی است پشتتان، قدرتِ عمل است، هدایتش است. این‌طوری نیست که نیروی رانشِ ما، هیجاناتی مثل خشم باشد مثل ترس باشد، مثل حسادت باشد، این‌ها نیستند نیروی رانش ما. قدرت ما از جای دیگر می‌آید. درست است؟

خلاصه، این شکل [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] نشان می‌دهد «بر گوش ما نهاده دهان»، الآن فضا باز شد، او به افسون، اگر شما این کار را می‌کنید، تا جانتان بگیرد تماماً بوی دوست. این بیت را داشتیم:

صلوات بر تو آرَم که فزوده باد قُربت
که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱)

قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت
مُقَرَّب: نزدیک شده، آن‌که به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«صلوات بر تو آرَم» یعنی فضا را باز می‌کنم درود به تو می‌فرستم. به چه کسی؟ به زندگی، به خداوند، که با فضاگشاییِ ما قربش زیاد می‌شود، یعنی ما بیشتر از جنس او می‌شویم. هرچه بیشتر از جنس او می‌شویم، جزوهای ما، ذرات وجودی ما، بیشتر با خِرد زندگی و با نظم زندگی کار می‌کند. درست است؟

🔟3️⃣1️⃣ ۳۶ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و شما وَهمِ داشتن نباید داشته باشید. ما لُخت، امتداد خدا هستیم و چیزی نداریم که حال ما را خوب کند. حال ما خوب هست. اگر شما حالتان را با همانش و وَهمِ داشتن بد نکنید و درد ایجاد نکنید، حال شما خوب است به‌عنوان زندگی. و همین‌طور:

با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۰)

پنجه زدن: ستیز کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

مُرده باید بود پیشِ حُکمِ حق
تا نیاید زخم، از رَبُّ‌الفَلَق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۱)

رَبُّ‌الفَلَق: پروردگار صبح‌گاه، اشاره به آیهٔ ۱، سورهٔ فلق (۱۱۳)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

با قضا یعنی قضاوت الهی با کُن‌فَکان تو کُشتی نگیر، به‌عنوان سبب‌سازی ذهن و قضاوت من‌ذهنی جلویش درنیا تا قضا هم با تو ستیزه نکند. قضا: قضاوت خداوند در این لحظه، و قضاوت شما: ستیزه کردن یا پنجه زدن، قضاوت شخص شما به‌عنوان من‌ذهنی است. شما می‌گویید قضاوت من در این لحظه می‌چربد به قضاوت خداوند؟ نه! شما دارید پنجه می‌زنید.

شما باید فضا را باز کنی به‌عنوان من‌ذهنی مرده بشوی در این لحظه پیش حکم خداوند تا زخم نیاید، کفگیر نیاید. از چه کسی؟ از گشایندهٔ صبح. کدام صبح؟ صبحِ شما. می‌گوید تو امتداد من هستی باید به من زنده بشوی. اولین فضاگشایی تو صبح را می‌بینی که تو از جنس من هستی و من دارم تو را جذب می‌کنم. تو با ذهنت قضاوت نکن، سبب‌سازی نکن، موقوف علل نباش، با من ستیزه نکن، تسلیم شو «که در تسلیم ما چون مردگانیم.» چنان تسلیم که مثل مرده، مثل سایه تا کفگیر از گشایندهٔ صبح نیاید.

پس کوشش خداوند این است که صبحِ شما را باز کند. شبِ تاریکِ جهلِ من‌ذهنی را به صبح، به‌ روزِ خردِ زندگی، خردِ خودش، قضا و‌ کُن‌فَکان خودش باز کند و شما را جذب کند و شما به‌صورت آفتاب از مرکزتان طلوع کنید.

جهد می‌‌کُن تا توانی ای کیا
در طریقِ انبیا و اولیا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۵)

کیا: بزرگ، صاحب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

با قضا پنجه زدن نَبْوَد جهاد
زآن‌که این را هم قضا بر ما نهاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۶)

«کیا» یعنی بزرگ. ای بزرگوار، یعنی شما، شخص شما، در طریق انبیا و اولیا جهد می‌کن. در مورد اولیا ما می‌گوییم در طریق مولانا، آن راهی که مولانا نشان می‌دهد برو و ستیزه نکن در این لحظه.

با قضا پنجه زدن یعنی با عقلِ من‌ذهنی قضاوت کردن، به سبب‌سازی‌ رفتن، این جهاد نیست، این‌ جنگ در راه خدا نیست. فکر نکن داری جنگ می‌کنی تا به او زنده بشوی. توجه کن که این هم قضا بر تو نهاده، یعنی همین حالت‌های من‌ذهنی را هم او نهاده. در غزل عرض کردم یک معنای کلی هست. کلش می‌گوید که تو از این توهم بیرون بیا که تو هم یک کاره‌ای هستی، همه در دست او است، «جمله در دست اوست.» پس فضا را باز کن، توکل کن، تسلیم تمام داشته باش. این بیت را چندین دفعه امروز‌ خواندم:

هر حدیثِ طَبْع را تو پرورش‌هایی بِدَش
شرح و تَأویلی بکن، وادان که این بی‌حائِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)

تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این بیت مهمی است. طبع یعنی من‌ذهنی. تمام حدیث یعنی گفت‌وگوهای من‌ذهنی، توجه کنید در اطراف نقاط شهوتی یا نقاط مقا‌ومت است. هر نقطهٔ همانیدگی یک نقطهٔ انقباض است و مرتب فکر ما این‌ها را می‌آورد به این لحظه، یعنی «هر حدیثِ طَبْع» در اطراف همانیدگی‌های شما است و فکر این‌ها را می‌آورد بالا، یعنی زندگی می‌آورد این‌ها را به شما نشان می‌دهد و شما می‌بینید گفت‌و‌گویتان در اطراف این نقاط همانیدگی است. تو بیا فضا را باز کن این‌ها را پرورش بده و شرح و تأویل کن و خوب یاد بگیر، خوب به خودت یاد بده، خوب ببین که این نقطه بی‌حائل شد، یعنی بی‌مقاومت شد، یعنی تو از توی آن آزاد شدی دیگر.

شما به گذشته می‌روید می‌بینید که خیلی چیزها که در گذشته شما را می‌کشید به خودش و شما واکنش نشان می‌دادید الآن وقتی به آن‌ها سر می‌زنید دیگر واکنش نشان نمی‌دهید، ناراحت نمی‌شوید، ولی یادتان است. یعنی یاد گرفتید و فراموش کردید. به‌عنوان یادگیری فراموش نکردید ها! به‌عنوان این‌که یک نقطهٔ حایل است. حایل یعنی مقاومت، ستیزه. بله؟ بی‌حایل یعنی بی‌مانع، بدون حجاب. پس دوباره بدان، دوباره یاد بگیر که این نقاط مقاومت، شد بی‌مقاومت. این کار را شما باید بکنید. این بیت مهم است.

🔟3️⃣1️⃣ ۳۴ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

‌‌از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰)

لغزنده را ببریم به مقاومت صفر همه‌اش روشنایی ایزدی، گفت‌وگوی ایزدی و خِرَد ایزدی؛ هیچ از بی‌عقلی من‌ذهنی خبری نیست در شما، شما از خروبی درمی‌آیید، می‌بینید میل ندارید مسئله ایجاد کنید، در این جهان که پر از مردم می‌خواهند مسئله ایجاد کنند، شما مسئله ایجاد نمی‌کنید، شما مانع ایجاد نمی‌کنید، شما دشمن نمی‌تراشید، اصلاً مردم را دشمن نمی‌بینید. اگر شما اشخاص را از جنس خودتان ببینید، چه‌جوری می‌توانید دشمن درست کنید؟ شما اگر از جنس خدا بشوید، همه را از جنس خودتان می‌بینید، مگر می‌شود دشمن درست کنید؟ نمی‌توانید اصلاً. درست است؟

حالا آمدیم یکی سایه‌اش شروع کرد به حرف زدن، ما به‌عنوان من‌ذهنی شروع کردیم به دخالت کردن، می‌شود مصرع دوم این:

گاهی به جویِ دوست چو آبِ روان خوشیم
گاهی چو آبِ حبس‌شده در سبویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

گاهی فضا را باز می‌کنیم، درست است؟ مثل این، نه این ندارد شکل را، خیلی خب.

گاهی به جویِ دوست چو آبِ روان خوشیم
گاهی چو آبِ حبس‌شده در سبویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

گاهی فضا را باز می‌کنیم، همین‌که فضا را باز می‌کنیم همانیدگی‌ها می‌روند به حاشیه، مرکز خالی می‌شود، می‌شود جوی دوست. منتها برای یک‌ لحظه یا دو لحظه ولی این دوباره بسته می‌شود. گاهی مقاومت می‌کنیم، این هشیاری ما حبس می‌شود در ذهن ما. پس ذهن ما «سبویِ دوست» است. می‌خواهد این سبو را بشکند. شما ممکن است بگویید نه این سبوی من است، نه سبوی من نیست، سبوی دوست است، یعنی این نشان می‌دهد که کاملاً همه‌چیز دست او است، دست شما نیست به‌عنوان من‌ذهنی.

من‌ذهنی می‌گوید ما هم یک کاره‌ای هستیم، ما هم عقلی داریم، مختار مطلق او نیست، ما هم هستیم. تا زمانی که این‌طوری می‌گوییم ما، مخرب خواهیم بود، خروب خواهیم شد. آب، دیگر خیلی تنبیه قابل تحمل خداوند این است که شما زندانی بشوید در ذهن که ما زندانی شده‌ایم در ذهن دیگر و تنها راهی که پیدا کرده‌ایم سبب‌سازی است، شعرش را خواندم که گفت که

همچو قومِ موسی اندر حَرِّ تیه
مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸)

تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
حَرّ: گرما، حرارت
سَفیه: نادان، بی‌خرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ای آدم بی‌عقل، در صحرای ذهن مانند قوم موسی چهل سال است تو درجا می‌زنی، چرا؟برای این‌که هشیاری تو حبس شده در سبویِ دوست. برای این‌که مقاومت می‌کنی، برای این‌که دخالت می‌کنی، برای این‌که فضا را باز نمی‌کنی. پس شما فضا را باز می‌کنید، مثل آب روان شاد هستید، خوش هستید، روان می‌گذرید، از مرکزتان عشق را بیان می‌کنید، شادی را بیان می‌کنید، صنع را بیان می‌کنید.

اما همین‌که مقاومت می‌کنید، همین‌که ستیزه می‌کنید، همین‌که اتفاق این لحظه مهم می‌شود، منقبض می‌شوید، محبوس می‌شوید در ذهنتان. شما الآن به خودتان نگاه کنید ببینید محبوس در ذهنتان هستید یا مثل آب روان می‌گذرید؟ اگر مثل آب روان خوش باشید، شما در بیرون هم خواهید دید که از کنار هر مسئله‌ای می‌گذرید. هر قرینی که خواست مسئله درست کند شما زیر بار نمی‌روید، از کنارش رد می‌شوید مثل همان آبی که از کنار مانع رد می‌شود. درست است؟ یا اگر جلویتان ایستاده یک چیزی، توانش را دارید از جلویتان برمی‌دارید این را با صنع‌ زندگی، یعنی مسئله را حل می‌کنید. یک مسئله‌ای که جلوی شما گذاشته شده با صنع حل می‌کنید یا نه از کنارش رد می‌شویم. پس مثل آب روان خوش هستیم. اما دومی تنبیه دیگری است، چون ما حبس شدن در ذهن را نفهمیدیم که تنبیه ساده‌تری بود.

گه چون حَویجِ دیگ بجوشیم و او به فکر
کفلیز می‌زند که چنین است خویِ دوست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

حَویج: مخفّفِ حوایج، لوازم مطبخ نظیر حبوب، سبزی و غیره
کفلیز: کفگیر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

حَویج یعنی آن چیزهایی که توی دیگ می‌ریزیم مثلاً غذا بپزیم، مثل نخود و لوبیا و سبزی و گوشت و این چیزها. می‌گوید مثل این‌ها توی دیگ می‌جوشیم، یعنی او می‌جوشاند و از طریق فکر کردن. دیدید فکرهای دردناک می‌کنیم؟ این فکرهای دردناک شبیه کفگیری است که بر سر ما می‌زند، بگوید که راه را عوضی می‌روی، در جهت می‌روی، فضا را باز نکردی. یعنی فکرهایی می‌کنی که این فکر دردناک است.

پس فکرهای دردناک شما کفگیر خداوند است بر سر شما که راه را غلط می‌روید. حالا این بد است یا خوب است؟ این خوب است برای این‌که دعوت شما است به راه درست، اما من‌ذهنی چه‌جوری تفسیر می‌کند؟ حالا چرا کفگیر را سر من می‌زند؟ چرا دیگران را نمی‌زند؟ آخر چقدر کفگیر می‌زند سر من؟ یعنی چه؟ ناله و شکایت شما می‌رود‌ بالا. چرا برنمی‌گردی بگویی که راه من غلط است؟

🔟3️⃣1️⃣ ۳۲ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یک مثلث دیگری هم داریم، همان‌طور که می‌بینید [شکل۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)] که یک ضلعش ستایش است، یکی‌اش عنایت، یکی‌اش جذبه است. شما با جست‌وجوی دوست یعنی با فضاگشایی، خودتان را در‌واقع همجنس زندگی می‌کنید.

همین‌طور که این شکل [شکل‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)] نشان می‌دهد، وقتی شما فضا را باز می‌کنید مرکز عدم می‌شود، شما دارید واقعاً خداوند را ستایش می‌کنید. ستایش خداوند یعنی واقعاً از جنس او شدن، او را پرستیدن و می‌دانید که این دو‌تا خاصیت دیگر، یکی‌اش عنایت، یکی‌اش جذبه همیشه از طرف زندگی به ما وجود دارد، یعنی خداوند همیشه توجه دارد به ما و همیشه جذب می‌کند.

وقتی مرکز ما همانیده است درست مثل عایق می‌ماند، این همانیدگی‌ها همین‌طور که می‌بینید نقطه‌چین‌ها، این‌ها دانه‌های شهوتی هستند. دانهٔ شهوتی شما را از جنس جسم می‌کند. شما فرض کنید که هزارتا دانهٔ شهوتی در مرکز شما هست و از جنس جسم کرده و جهان بیرون شما را می‌کِشد برای این‌که از جنس او هستید.

وقتی شما یک لحظه یکی از این‌ها را می‌گیرید و فضا باز می‌کنید و زندگی‌تان را از آن می‌کِشید بیرون، تبدیل به عدم می‌شود، مثل این حالت می‌شود [شکل‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)] و الآن جذبهٔ زندگی وارد می‌شود یعنی خداوند می‌تواند شما را جذب کند به‌عنوان امتداد خودش، برای همین می‌گوید وقتی شما فضا را باز می‌کنید، مرکز را عدم می‌کنید، من خودم هستم دارم می‌آیم به‌سوی خودم.

چرا خودش است؟ برای این‌که ما خودش هستیم. پس من‌ذهنی کیست؟ من‌ذهنی یک توهمی است که دراثر دیدن برحسب همانیدگی‌ها به ما دست می‌دهد. یک جور کژ دیدن است، یک جور توهم است، مثل توهم نوری، یک چیز مجازی است که دراثر دیدن برحسب همانیدگی‌ها به ما دست می‌دهد و کژبینیِ دیدش درست نیست.

از طرف دیگر می‌بینید وقتی این هست، زندگی نمی‌تواند ما را بکِشد، خداوند نمی‌تواند ما را بکِشد. برای همین می‌گوید واجب این است که او را جست‌وجو کنی، چون جست‌وجوی او با فضاگشایی، حالا مرکز شما را عدم می‌کند. حالا فرض کنید که به تعداد این نقطه‌چین‌ها که می‌آیند الآن رد می‌شوند از مرکز شما، شما هی فضا باز کنید، فضا باز کنید، فضا باز کنید، آبی که توی این‌ها است، آب یعنی هشیاری شما، اصل شما الآن جاری می‌شود.

حالا جاری می‌شود، به چه سرعتی می‌رود؟ به سرعت زیاد. چرا؟ برای این‌که خودِ زندگی جذب می‌کند که ما از جنس هم هستیم، چیزهای هم‌نام همدیگر را جذب می‌کنند، پس بنابراین می‌بینید که کار شما این است که این لحظه حواستان بیاید به این لحظه بگویید که آن‌ چیزی که ذهنم نشان می‌دهد حتماً یک همانیدگی است. چرا؟ ذهن من حوالی همانیدگی‌ها حرف می‌زند.

هر حدیثِ طَبْع را تو پرورش‌هایی بِدَش
شرح و تَأویلی بکن، وادان که این بی‌حائِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)

تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
بی‌حائِل: بدون مانع، بدون حجاب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی بدون مقاومت است. هر کدام از این نقطه‌چین‌ها یک نقطهٔ مقاومت است، یک نقطهٔ انقباض است. وقتی شما فضا را باز می‌کنید آبش می‌آید بیرون. فرض کن از هزارتا چیز هزارتا انشعاب آب می‌آید، می‌شود سیل، به کجا می‌رود؟ به‌سوی خداوند. خودش هم گفت که این من هستم دارم می‌آیم.

شما با دید ذهن نگویید که من لیاقت ندارم، نمی‌توانم و چه می‌شود و فلان، از این حرف‌ها نزنید. پس این شکل [شکل‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)] می‌بینید خیلی مهم است. خیلی مهم است بدانید که لحظه‌به‌لحظه عنایت ایزدی به ما وجود دارد، هیچ موقع ما را فراموش نکرده، ما که نه، اصلاً خودش است.

ما درست است که با لفظ دویی صحبت می‌کنیم، می‌گوییم ما و خداوند، همچو چیزی نیست، دراصل او است و امتدادش است، منتها امتدادش این‌جا درگیر یک‌ سری بینش‌های غلط شده و شما این بینش‌ها را با این مولانا دارید درست می‌کنید، بینش‌های غلط را. پس الآن سیل هم معنی داد، شما بگویید که نیروی جاذبهٔ خداوند چقدر است؟ بی‌نهایت، بی‌نهایت.

🔟3️⃣1️⃣ ۳۰ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۳۱ گنج حضور
فایل تصویری - بخش‌ سوم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

دَم او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)

نَفَخْتُ: دمیدم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خب در مقابل این ما مثلث واهمانش داریم [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)]. مثلث واهمانش یعنی شما عرض کردم فضا را باز می‌کنید، مرکز را عدم می‌کنید و عذرخواهی می‌کنید. اتفاقاً وقتی شما می‌بینید که الآن درک کنید که باید فضا باز کنم، به من واجب است که با فضاگشایی دوست را جست‌وجو کنم، شما عذرخواهی می‌کنید، از خداوند عذرخواهی می‌کنید.

درواقع عذرخواهی یعنی فضاگشایی، که من قبلاً منقبض می‌شدم، الآن فهمیدم، تو به من گفتی منبسط شو، من منبسط می‌شوم. با اولین انبساط اگر صورت بگیرد مرکز شما عدم می‌شود. بعد آن موقع دو‌تا خاصیت خودشان را به شما نشان می‌دهند. یکی صبر است، صبر یعنی این «قضا و کُنْ‌فَکان» که شما را تبدیل می‌کند، زمان خودش را دارد نه زمان روان‌شناختی ذهنی شما، که من عجله دارم زود برسم، من ببینم چه‌کار باید بکنم زود به خداوند زنده بشوم، این سبب‌سازی ذهن با زمان روان‌شناختی ذهن است، شتاب ذهن است و به درد شما نمی‌خورد.

صبر، صبر یعنی مثلاً یک کسی یک جایی زخم می‌شود شما پماد می‌مالید، این دیگر خودش زمان خودش را دارد، شما نمی‌توانید بگویید که من می‌خواهم در‌ عرضِ پنج دقیقه این خوب بشود. نمی‌شود. گُل هم زمان خودش را دارد از غنچه باز بشود. پس صبر.

شُکر، شُکر از این‌که شما می‌توانید فضا را باز بکنید و زندگی را، خداوند را بیاورید مرکزتان، این مادرِ شُکر است. پرهیز از آوردن چیزها به مرکز، پرهیز از الگوهای انقباض. خوشبختانه پرهیز را ذهن می‌تواند پیش‌بینی کند چیست. درست است؟

بعد از این می‌رسیم به یک شکل دیگری [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]که حقیقت وجودی انسان است، که شما در این لحظه فضا را باز می‌کنید، این لحظه را با پذیرش شروع می‌کنید، پس از یک مدتی اصلِ شما در مرکز شما خودش را به شما نشان می‌دهد، می‌بینید که شما از جنس شادی هستید. در بیت آخر غزل می‌گوید:

خاموش باش تا صفتِ خویش خود کند
کو های‌هایِ سردِ تو؟ کو های‌هویِ دوست؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۴۲)

«های‌هایِ‌‍ِ سردِ تو» یعنی گریه‌ها و ناله‌های شما که در من‌ذهنی می‌کردید، و کو «های‌هویِ دوست» یعنی صدای شادی و طرب خداوند؟ یعنی این دو‌تا با هم قابل مقایسه نیستند. می‌گوید خاموش شو تا صفت خودش را خودش در شما نفوذ بدهد و جاری کند. تو با من‌ذهنی نمی‌توانی، فقط مزاحم هستی.

پس خداوند های‌های شادی دارد، ممکن است بگویید که این‌همه عزا و غصه و ناله و گرفتاری از چیست؟ از من‌ذهنی ما، از ما. برای همین می‌گوید «کو های‌هایِ سردِ تو»، گریه‌های غم‌آلودهٔ سنگین سرد تو به‌عنوان من‌ذهنی، این کجا؟ کو های‌هوی لحظه‌به‌لحظه، نعرهٔ شادی خداوند در انسان؟ تو دخالت نکن.

و پس از یک مدتی که شادی خودش را به ما نشان داد، می‌بینیم که ما صُنع می‌کنیم، ما فکرهای جدید می‌سازیم، از این فضای گشوده‌شده راه‌حل‌های جدید می‌آید. و همین‌طور پذیرش، شادی، آفرینندگی. پذیرش، شادی، آفرینندگی، بالاخره هیچ همانیدگی در مرکز ما نمی‌ماند.

🔟3️⃣1️⃣ ۲۹ 🔟3️⃣1️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel