ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس ما نمی‌دانیم، راز را نمی‌دانیم. و این سه بیت:

چون به من زنده شود این مُرده‌‌تن
جانِ من باشد که رو آرَد به من
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨)

من کنم او را از این جان محتشم
جان که من بخشم، ببیند بخششم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧۹)

محتشم: دارای حشمت، شکوهمند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همان جان کاَصلِ او از کویِ اوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۰)

می‌بینید این بیت‌ها را من مرتب هی تکرار می‌کنم. یعنی این تن مردهٔ ما که در من‌ذهنی مرده، اگر در‌اثر خواندن ابیات مولانا یا قرین شدن با یک عاشق، با یک مؤمن، شروع کند به زنده شدن، می‌‌گوید من خودِ زندگی هستم، خداوند هستم که به‌سوی خودم می‌آیم از تو، کاری نداشته باش دیگر. من شما را از این جان جدید که فضای گشوده‌شده است محتشم می‌کنم، بزرگ می‌کنم و جانی که من می‌بخشم، بخشش من را می‌بیند.

پس من‌ذهنی بخشش من را نمی‌بیند. «جانِ نا‌محرم» یعنی جانِ من‌ذهنی روی دوست، روی خدا را نمی‌بیند. فقط آن جان «کاَصلِ او از کویِ اوست»، او می‌بیند، ولی آن جان فقط با فضا‌گشایی خودش را به ما نشان می‌دهد. پس اگر فضا‌گشایی کنید ببینید که انگار دارید جذب می‌شوید، خودِ زندگی، خودِ اَلَست دارد به‌سوی خودش می‌رود.

خشم و ذوقت هر دو عکسِ دیگران
شادیِ قَوّاده و خشمِ عَوان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۶۲)

قَوّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان را برای هم‌‌آغوشی به هم برساند.
عَوان: مأمور حکومتی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

باید ببینیم واقعاً حواسمان به خودمان است فضا را باز می‌کنیم؟ یا خشم ما و ذوق ما هر دو واکنش است؟ شما از خودتان بپرسید خشم من چه است؟ خشم من واقعاً فضای‌ گشوده‌ هستم خشم دارم؟ ذوق من چه است؟ از فضای گشوده‌شده می‌آید؟ یا نه، این شبیه «شادیِ قَوّاده است و خشمِ عَوان»؟ خشم عوان از خودش نیست. عوان یعنی پاسبان، گزمه، داروغه. برای‌ این‌که رئیسش می‌گوید این را بزن، او هم می‌زند. به او می‌گوییم آقا شما چرا می‌زنی؟ می‌گوید او می‌گوید بزن من می‌زنم. بعد آن موقع قوّاده هم خانم یا آقایی است که برای دیگران به‌اصطلاح جنس جور می‌کند. این قوّاده، قوّاده چرا خوشحال است؟ می‌گوید شادی ما در من‌ذهنی مثلِ شادی قوّاده است، او چرا دیگر خوشحال است این وسط؟!

شما باید ببینید که این شادی من خوشی‌هایی است که واقعاً همانیدگی‌ها می‌دهند؟ یک چیز بی‌ثمری است؟ خشم من هم فقط انعکاس است؟ خشم من انعکاس من‌ذهنی‌ام است؟ یا واقعاً لزومی دارد من خشمگین بشوم؟ این شوق من از فضای‌ گشوده‌شده است یا واکنش این من‌ذهنی من است؟ قوّاده: پاانداز، کسی که زنان و مردان را برای هم‌آغوشی به هم می‌رساند. عوان: مأمور حکومتی.

کآن مهرهٔ شش‌گوشه، هم لایقِ آن نَطع است
کی گنجد در طاسی شش‌‌گوشهٔ انسانی؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

نَطع: بساط، فرش
طاس: کاسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی این من‌ذهنی که مهرهٔ محدودیت است لایق سفرهٔ شطرنج این جهان است، جهان مادی است. وگرنه در یک کاسه، طاس، «شش‌گوشهٔ انسانی» که بی‌نهایت است چه‌جوری می‌گنجد؟ می‌گوید «شش‌گوشهٔ انسانی» برای این‌که انسان از جنس بی‌نهایت و ابدیت است، ولی این بی‌نهایت و ابدیتِ انسان هیچ‌ موقع به آن بی‌نهایت و ابدیت زندگی نمی‌رسد.

پس بی‌نهایت و ابدیت ما به‌عنوان انسان در کاسهٔ ذهن چه‌جوری می‌گنجد؟ پس بنابراین این محدودیتِ ذهن یک مهره‌ای است که فقط برای امرار معاش و بقا و این‌ها به درد می‌خورد، لایق نَطعِ مادی است، وگرنه اگر بخواهید شما به آن بی‌نهایت و ابدیت که میوهٔ ما است برسید، با این مهره نمی‌توانید بازی کنید که قیاس است، با سبب‌سازی، بازی با ابزارهای من‌ذهنی مثل سبب‌های ذهنی ساختن، بهانه ساختن، سبب‌سازی کردن، مقاومت کردن، این چیزها به درد جهان مادی می‌خورد، قیاس. درست است؟

یعنی این [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. این «مهرهٔ شش‌گوشه» است، لایق سفرهٔ شطرنج این جهان است، مالِ من‌های‌ ذهنی است، با همدیگر کُنش و واکنش کنند. این [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] «شش‌گوشهٔ انسانی» که بی‌نهایت است و میوه‌اش هم همین است، در این محدودیت ذهن [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] نمی‌‌گنجد.

بی‌نهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگْذار، صدرِ توست راه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱)

این را خواندیم. شما می‌دانید هی ما فضا را باز می‌کنیم، بزرگ می‌شویم، بزرگ می‌شویم، ولی به خداوند یا زندگی نمی‌رسیم، باید هی راه برویم. یعنی کار ما همه‌اش بزرگ‌تر شدن است و البته هر‌چه بزرگ‌تر می‌شویم به‌‌لحاظ وسعت، آثار ما هم در بیرون که زندگی می‌خواهد خودش را بیان کند به‌وسیلهٔ ما، بهتر و بیشتر است.

🔟3️⃣3️⃣ ۳۹ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

توجه کنید، هر همانیدگی که اضافه می‌کنید چشم قرض می‌کنید از این‌ طرف، از دنیا. هر همانیدگی را که حل می‌کنید و زندگی‌تان را از آن می‌کشید بیرون، یک چشم قرض می‌کنید از زندگی. این‌قدر چشم قرض می‌کنید که درست می‌بینید، بالاخره از آن «بادهٔ یزدانی» مست می‌شوید، شخص باایمان هستید، برای این‌که فضا باز می‌کنید و از جام حق میِ نو می‌گیرید، بی‌خود و بی‌اختیار نسبت‌به من‌ذهنی می‌شوید، آن می‌ای که از آن‌ور می‌آید کل اختیار را به‌دست می‌گیرد و این موقع شما می‌گویید دیگر من چون کاری نمی‌کنم با من‌ذهنی، من معذور مطلق هستم و مست هم می‌شوید. درست است؟

و بیت‌های بعدی هم جالب است که این‌جا البته نیست، آن بیت‌های بعدی را هم قبلاً خوانده‌ایم، شما می‌توانید بروید بخوانید.

عاشقِ رنج است نادان تا ابد
خیز لٰااُقْسِم بخوان تا فی کَبَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۰۹)

کَبَد: رنج و سختی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

متأسفانه من‌ذهنی که گفتیم «صفرایی» است، نادان است. من‌ذهنی نادان است و تا من‌ذهنی هستیم عاشق درد هستیم، عاشق رنج هستیم، عاشق مسئله‌سازی هستیم، عاشق جنگ هستیم، عاشق خرابکاری هستیم.

می‌گوید برخیز این آیهٔ «لٰااُقْسِم» را «تا فی کَبَد» بخوان. و دوتا مطلب هست این‌جا، درست است که عربی است ولی خیلی ساده است. «لٰااُقْسِم» یعنی قسم به این شهر، شهر جدید، فضای گشوده‌شده و «فی کَبَد» هم به‌معنی این است که انسان واقعاً چشمش را باز می‌کند خودش را در درد می‌بیند، در درد من‌ذهنی، یعنی هر کسی به درد بیدار می‌شود. هیچ انسانی نیست که بیاید به این جهان من‌ذهنی درست نکند. و متأسفانه چون ما خانواده‌های عشقی نداریم و پدر و مادرها نمی‌توانند بچه‌هایشان را همانیده کنند به‌اندازهٔ کافی، بعد بیش از حد همانیده نکنند و بچه‌هایشان را به قیاس نبرند، به مقایسه نبرند، همچون خانواده‌‌ای نیست، درنتیجه انسان‌ها در فضای قیاس بزرگ می‌شوند، عاشق نادان می‌شوند، من‌ذهنی پیدا می‌کنند، نادان یعنی من‌ذهنی پیدا می‌کنند. من‌ذهنی عقل خدا را ندارد.

امروز در غزل می‌گفت، گفت از این‌ طرف، از این‌ رو تو حرف بزن، از آن‌ور چه‌جوری می‌‌توانی حرف بزنی؟ تو که حرف خدا را نمی‌دانی، او هر لحظه در کار جدید است براساس «قضا و کن‌فکان». او عقل کل است تو با این عقلِ ناقصت چه‌جوری می‌خواهی از آن رو حرف بزنی؟ اگر این‌طوری بکنی، مثل کری می‌شوی که به گوشش تنبور می‌نوازند، تو که آهنگ خدا را نمی‌شنوی. برای همین است که شما می‌گوید صفرایی شدی و فرق بین درد و شادی من را نمی‌فهمید.

من به شما طرب دادم، اصلم را دادم که شاد است، و شما چه‌جوری رفتید نادان شدید و عاشق درد شدید؟ پس «فی کَبَد» یعنی انسان چشمش را به درد باز می‌کند، هر انسانی خودش را من‌ذهنی می‌بیند و من‌ذهنی دردزا است. بله، این منظورش این است:

«لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ.»
«قسم به اين شهر.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیهٔ ۱)

یعنی شهرِ فضای گشوده‌شده.

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ.»
«كه آدمى را در رنج و محنت بيافريده‌ايم.»
[آدمی در رنج و محنتِ من‌ذهنی آفریده شده‌است.]
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بلد (۹۰)، آیهٔ ۴)

در رنج و محنت یعنی آفریده شده، وارد من‌ذهنی شده، من‌ذهنی درست کرده.

در پایِ دل افتم من، هر روز همی‌گویم
رازِ تو شود پنهان، گر راز تو نجهانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

«در پایِ دل افتم من» یعنی واقعاً فروتنی می‌کنم، هر لحظه حداکثر تواضع را با صفر کردن مقاومت و قضاوت و بلند نشدن به‌عنوان من‌ذهنی، خودم را تسلیمِ دل می‌کنم. «دل» در این‌جا همین فضای گشوده‌شده است، همین زندگی است، تسلیم کامل. «در پای دل افتم من، هر روز» یعنی هر لحظه «همی‌گویم»، «راز تو شود پنهان، گر راز تو نجهانی»، من دارم به زندگی می‌گویم، به خداوند می‌گویم اگر تو راز را نجهانی، راز تو پنهان خواهد ماند، من با من‌ذهنی نمی‌توانم راز تو را بفهمم.

پس سعی کردن با این افسانهٔ من‌ذهنی [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] بدون فضاگشایی، که بتوانیم راز او را بفهمیم، کار عبثی است. «در پای دل افتم من» در این لحظه یعنی تا توان دارم در این لحظه فضاگشایی می‌کنم [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، یک فضاگشایی که قضاوت و مقاومت من صفر می‌شود، این می‌شود در پای دل افتادن.

«هر روز همی‌گویم» یعنی هر لحظه همین را می‌گویم، می‌گویم که ای خدا، ای زندگی، اگر تو راز را الآن نجهانی، این تو هستی که راز را می‌جهانی، من با من‌ذهنی‌ام نمی‌توانم راز را بفهمم [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. پس آن چیزی که با من‌ذهنی‌ می‌فهمیم، آن راز نیست. این لحظه راه‌حل آن نیست که شما با من‌ذهنی فکر می‌کنید. شما با سبب‌سازی فکر می‌کنید این کار را بکنم، زندگی‌ام درست می‌شود، نه نمی‌شود. شما باید فضا را باز کنید، و برای فضا باز کردن باید به پای دل بیفتید. پای دل افتادن یعنی با نیاز کامل رو آوردن به زندگی، نه ناز.

🔟3️⃣3️⃣ ۳۷ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌گوید که این من‌ذهنی، «طبع» از ریشهٔ رنج و غصه‌ها «بررُسته است»، توجه کنید، آدم‌های «صفرایی»، آدم‌هایی که در «قیاس» هستند، آدم‌هایی که «زنخ» می‌زنند، هی حرف می‌زنند، مست حرف‌هایشان هستند، مست دانششان هستند، می‌گویند من می‌دانم، از تو بهتر می‌دانم، این‌ها همه ابزارهای «قیاس» است دیگر.

«لیک طبع از اصل رنج و غصه‌ها بررُسته است»، از ریشهٔ رنج و غصه، یعنی ریشه، این گیاه، ما به‌عنوان من‌ذهنی به آب زهرآلود وصل هستیم، درنتیجه میوه‌مان هم زهر است. «در پی رنج و بلاها» که همه‌اش رنج و بلا می‌کشیم، عاشق بی‌نتیجگی هستیم. بی‌طائل یعنی بی‌نتیجه، بی‌ثمر.

اما امروز می‌گوید شما باید میوه بدهید، شما عاشقی هستید که بالاخره آمده‌اید به این جهان میوهٔ بی‌نهایت و ابدیت خدا را بدهید؟ یا نه، عاشق بی‌نتیجگی و بی‌ثمری هستید؟ شاید تا حالا بی‌ثمری، عاشق بی‌ثمری بوده‌اید، اگر در فضای «قیاس» بوده‌اید، به بیت اول غزل توجه کنید، می‌گوید تو باغی. خب اگر باغ نیستم من، پس یعنی اشتباه کرده‌‌ام، اشتباهم چه بوده؟ شما پیدا کنید.

شما چهل سالتان است، پنجاه سالتان است، باید یک باغ کامل باشید، میوهٔ بی‌نهایت و ابدیت خدا و انعکاسش در بیرون، تمام زیبایی‌ها، تمام سازندگی‌ها، آرامش، شادی، عشق، خرد، راه‌گشایی، کمک، خدمت، «خُلق حَسن» به‌قول مولانا، خلق زیبا؛ اگر نیستید، باغتان آن باغ نیست که مورد نظر بوده، مورد نظر زندگی بوده.

این واژه‌ها را البته می‌دانید. حائِل: مانع و حجاب. اصل: در این‌جا یعنی ریشه. بررُسته است یعنی روییده است. طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود؛ بی‌طایل: بیهوده، بی‌فایده.

من‌ذهنی واقعاً دنبال نتیجهٔ بیهوده است. هیچ‌چیز! پوچ. شما می‌بینید که نتیجهٔ فعالیت جمعی ما کلاً فعلاً جنگ است، یعنی پوچ. و این دو بیت را ببینید:

غلامِ پاسبانانم که یارم پاسبانَستی
به چُستی و به شب‌خیزی چو ماه و اخترانَستی

غلامِ باغبانانم که یارم باغبانَستی
به ترّیّ و به رعنایی، چو شاخِ ارغوانَستی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۱۹)

من غلام پاسبانانم برای این‌که یارم یعنی خداوند پاسبان است، پس من هم پاسبانم. پاسبان چه؟ پاسبان هشیاری خودم، پاسبان خرد، پاسبان این‌که چیزی از بیرون نیاید به مرکزم، پاسبان این‌ هستم که کیفیت هشیاری خودم را به‌صورت حضور حفظ کنم، پاسبان میوه‌ام هستم.

و من باید یارم «چُست» است، «شب‌خیز» است، مانند «ماه و اختران»، من هم باید چُست باشم، باید فضا را باز کنم، چُست باشم، شب‌خیز باشم، یعنی در شب دنیا بیدار بشوم؛ شما بیدار می‌شوید؟

پس من هم «غلام پاسبانانم»، هم «غلام باغبانانم»، برای این‌که یارم باغبان است، خداوند باغبان است، این باغ را درست کرده، می‌گفت عجب شهری درست کردم، عجب باغی ترتیب کردم، «به ترّی و به رعنایی چو شاخ ارغوانستی»، پس زندگی در ترّی و رعنایی و زیبایی و نرم بودن، لطیف بودن مانند شاخ ارغوان است. شما چه؟ شما تر و رعنا هستید؟ شما باغبان هستید؟ باغبان زندگی خودتان.

شما هر لحظه زندگی را در فضای گشوده‌شده می‌کارید یا فضای خشک؟ گفتم بادام را اگر در زمین خشک بکاری، آب به آن ندهی، بادام که هیچ‌ موقع درخت بادام نمی‌شود که! شما هم هی دانه‌ها را بکارید در زمین خشک، پس از یک مدتی می‌بینید هیچ‌ کدام درخت نشد، برای همین است که باغ ما درخت ندارد.

پس شما هم «باغبان» هستید، هم «پاسبان». باغ خودتان را خودتان باید درست کنید، پاسبان باغتان باشید. چه کسانی لطمه می‌زنند؟ من‌های ذهنی، «کژدم‌ها». یک عده‌ای «صفرایی» هستند می‌خواهند درد بدهند، «کژرو و شب‌کور و زشت و زهرناک»، هم کژ می‌رود همیشه، عقرب را می‌گوید، ما هم مثل عقرب شدیم. «پیشهٔ او خستن اجسام پاک»، خَستن یعنی گَزیدن.

زآن عَوانِ مقتضی ‌که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴)

عَوان: مأمور
مُقتَضی: اقتضاکننده،خواهش‌گر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

زآن عوانِ سِرّ شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۵)

عَوان: مأمور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

عَوان: مأمور. مُقتَضی: خواهش‌گر، اقتضاکننده،.

از آن من‌ذهنی، از آن مأمور در درون ما، در مرکز ما که دائماً می‌خواهد و اقتضای حرکات من‌ذهنی را می‌کند، خرابکاری را می‌کند، که شهوت چیزهاست، مرکز ما «اسیر حرص و آز» و بلاست، آفت و زیان است. از این مأمور مخفی که من‌ذهنی خودمان است، ما دزد و تباه شدیم، به‌طوری‌که من‌های ذهنی می‌توانند به ما لطمه بزنند.

پس شما مواظب هستید که ببینید اگر صفرایی هستید، یک کاری برای خودتان بکنید، چون این مأمور سرّی در مرکزتان سبب خواهد شد که من‌های ذهنی به شما دست پیدا بکنند. پس اول باید ما از عهدهٔ من‌ذهنی خودمان بربیاییم.

🔟3️⃣3️⃣ ۳۵ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

هست میزانِ معَیَّنْت و بدآن می‌سنجی
هله میزان بگذار و زرِ بی‌میزان بین
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۰۲)

پس یک ترازوی معینی داری که این ترازوی قیاس ذهنت است. ترازوی ذهنت است، چارچوب ذهنت است، اندازه‌گیری‌های ذهنت است، سبب‌سازی ذهنت است که با آن می‌سنجی. حالا این ترازوی ذهن را بینداز دور فضا را باز کن و زرِ بی‌میزان، بی‌ترازو را ببین.

اتّصالی بی‌تَکَیُّف، بی‌قیاس
هست رَبُّ النّاس را با جانِ ناس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٧۶٠)

تَکَیُّف: کیفیّت‌پذیری، کیفیّت داشتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

لیک گفتم ناس من، نَسْناس نی
ناس غیرِ جانِ جان‌اِشناس نی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٧۶۱)

ناس: مردم
نَسْناس: جانوری افسانه‌ای و موهوم شبیه به انسان که هیکلی مهیب دارد. کنایه از من‌ذهنی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

تَکَیُّف یعنی کیفیت‌پذیری، کیفیت داشتن. ناس: مردم. نسناس: جانوری افسانه‌ای و موهوم، شبیه به انسانی که هیکل مهیب دارد، کنایه از من‌ذهنی.

پس توجه کنید، اصل ما با خداوند در اتصال است، اتصالی بدون کیفیت و بدون قیاس. قیاس یعنی نمی‌توانی با ذهن بسنجی. چون ذهن همیشه براساس هشیاری جسمی و مقایسه است. ولی فقط مقایسه نیست، وقتی می‌رویم به ذهن، همین دیگر خیلی توضیح دادم، باید آشکار شده باشد. وقتی قیاس می‌گوید، همه‌ٔ آن ابزارهای خراب‌کننده را هم منظورش هست. «اتصالی بی‌تَکَیُّف، بی‌قیاس» که با ذهن نمی‌توانی بفهمی.
«هست رَبُّ النّاس» یعنی خداوند را با جان مردم، با جان انسان‌ها، پس کسانی که فضا را باز می‌کنند، جانشان، آن فضای گشوده‌شده با خداوند در ارتباط است ولی با ذهن نمی‌شود فهمید.

می‌گوید من «ناس» می‌گویم ها، ناس یعنی مردم. «نَسْناس نی»، نسناس یعنی من‌ذهنی. من‌ذهنی را نمی‌گویم، کسی که فضاگشا است. بنابراین ناس یعنی جانِ جان‌شناس. فضای گشوده‌شده جانِ جان‌شناس است، فضای بسته‌ من‌ذهنی، جانی‌ است که جان را نمی‌شناسد، درست است؟

در آن سه بیتی که دائماً می‌خوانیم می‌گوید: «جان که من بخشم، ببیند بخششم» زندگی می‌گوید جانی که من می‌بخشم، بخشش من را می‌بیند. «جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست» جانِ نامحرم روی دوست را، جانِ من‌ذهنی روی دوست را نمی‌بیند. غیر آن «جان کاصل آن از کوی اوست». این فضا را که باز می‌کنیم، این جان جدید که تا حالا نداشتیم، این اصلش از کوی خداوند است. پس هم بخشش را می‌بیند، هم روی او را می‌بیند. با من‌ذهنی این‌طوری که در فضای قیاس هستیم، نمی‌توانیم روی خداوند را ببینیم. دارد این را می‌گوید.

دشوار بُوَد با کَر طَنبور نوازیدن
یا بر سرِ صفرایی، رسمِ شِکَرافشانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

طَنبور:تَنبور، از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سه‌تار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

کارِ عارفان، درواقع کار مولانا با ما، که اگر من‌ذهنی داشته باشیم که این ابیات را می‌خوانیم، ممکن است که واقعاً مثل تنبورنوازی به گوش کَر باشد. این بیت می‌گوید آیا شما واقعاً این بیت‌ها را می‌شنوید چه می‌گوید؟ شما می‌شنوید؟ یا این بیت‌ها را می‌خوانید و مثل این‌که یک تنبورنواز، یک استاد تار، دارد به گوش کَر این ساز را می‌زند، نمی‌شنود، ناقص می‌شنود.

و «یا بر سر صفرایی»، صفرایی من‌ذهنی ا‌ست که آشنا با درد است، از جنس درد است مرکز‌ش درد است. هم درد را خودش تجربه می‌کند هم به دیگران می‌دهد. حالا بیا به این شخص بگو که شادی زندگی هم وجود دارد، طرب زندگی هم وجود دارد، آرامش زندگی هم وجود دارد، صلح هم چیز خوبی‌ است. به‌صورت من‌ذهنی، ما بشرها از ابتدای زندگی با هم جنگیده‌ایم، حتی زمان صلح هم آماده می‌شدیم که با همدیگر بجنگیم. درست همین حالت را الآن هم ادامه می‌دهیم. الآن داریم سلاح‌هایمان را توسعه می‌دهیم، بزرگ‌ترین بودجه‌مان را صرف ارتشمان می‌کنیم، سلاح‌های مخوف تولید کنیم. برای این‌که صفرایی هستیم، میلمان به تخریب است، میلمان به درد است. این باید عوض بشود.

مولانا می‌گوید که هم زندگی حرف می‌زند، هم بزرگان، ولی این حرف بزرگان و حرف خداوند شبیه این است که به گوش کَر تنبور بزنی یا بر سر صفرایی شکر بریزی، قند بسایی بالایِ سر صفرایی، آقا این قند را من که نمی‌توانم بخورم، اگر بخورم تب می‌کنم، مریض می‌شوم می‌میرم. پس می‌بینید چقدر باید کار کنیم، و این نشان می‌دهد که چقدر مهم است که شما بینندگان که واقعاً می‌بینید که مولانا نجات‌بخش است، یاد بگیرید و این دانش را گسترش بدهید، پولتان را در این راه خرج کنید، هرجور که می‌خواهید.

می‌بینید اگر امروزه در این جهان، اکثراً صفرایی هستند، حتی نزدیکان شما ممکن است صفرایی‌ هستند، شما الآن فهمیده‌اید که صفرایی نباید باشید، از جنس درد نباید باشید، مثل کژدم نباید باشید که نیشش از ره کین نیست، دائماً نیش می‌زند.

🔟3️⃣3️⃣ ۳۳ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس معلوم می‌شود ما در فضای ذهن با عقلِ من‌ذهنی از این‌ «رو» باید حرف بزنیم. اگر در این رو هستیم، در ذهن هستیم، می‌خواهیم حرف آن‌وری را بزنیم، این اشتباه است. «زان رو تو کجا دانی؟» «رو» همین رو که دهان دارد، یک رو هست فضای گشوده‌شده است، یک رو هست که با فضابندی روی من‌ذهنی ما است.

‌می‌گوید ای عقل، تو حرف‌های آن‌وری را نزن. حرف‌های آن‌وری را که با فضاگشایی باید بدانی، درحالی‌که من‌ذهنی داری، روی مادی داری، چه‌جوری حرف‌های آن‌ور را می‌زنی؟ از کجا می‌دانی؟ تو که با من‌ذهنی نمی‌‌توانی بدانی. باید فضا را باز کنی زندگی حرف بزند. تو با من‌ذهنی حرفِ زندگی را می‌دانی؟! نمی‌دانی.


«زان رو تو کجا دانی؟ چون مستِ زَنَخدانی»، زَنَخدان یعنی ذهن که دائماً حرف می‌زنیم با ذهن. محلِ تولید فکر است، فکر بعد از فکر. «مستِ زَنَخدان»، یعنی پشت‌سرهم حرف بزنی، مستِ حرف‌های خودت بشوی، مستِ زَنَخدان بشوی.

پس این شکل [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] را نشان می‌دهد. در این‌جا عقل من‌ذهنی داریم. می‌دانید که ابزارهایش می‌بینید اولاً خود من‌ذهنی است، قیاس. داریم قیاس را می‌گوییم. قیاس یعنی مقایسه. منتها توجه کنید، الآن هم رسیدیم ان‌شاءالله می‌خوانیم. مولانا دوتا فضا برای ما نشان می‌دهد. یکی فضای ذهن است، در‌واقع ذهن همانیده است. یکی با فضاگشایی از ذهن خارج بشوی که دراین‌صورت صُنع و طَرَب و آفریدگاری در کار است. طَرَب یعنی شادی. یکی‌اش باغ است، یکی‌اش خارستان است.

الآن می‌گوید عقلا، در فضای قیاس تو خارستان درست کردی. هِی حرف می‌زنی، با حرفهایت خار می‌کاری، خارها را زیاد می‌کنی، خراب می‌کنی. پس بنابراین در فضای قیاس، فضای ذهن که این شکل [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] نشان می‌دهد، انسان برحسب همانیدگی‌ها می‌بیند. در فضای مجازیِ ذهن است، من‌ذهنی دارد، مقاومت دارد، قضاوت دارد. در مرکزش همانیدگی‌های آفل هستند، زندگی را به مانع و مسئله و دشمن تبدیل می‌کند. این یک افسانه است در فضای قیاس. سبب‌سازی است. هر چیز ذهنی می‌تواند سبب بشود. در فضای جبر هست، در فضای درد هست. جایی است که ناموس وجود دارد، پندار کمال وجود دارد، درد وجود دارد. این‌ها مانع هستند.

فضایی است که ما می‌گوییم «می‌دانم»، درحالی‌که نمی‌دانم. فضایی است که ما قضاوت می‌کنیم در هر لحظه و درحالی‌که زندگی باید قضاوت کند با فضای گشوده‌شده. فضایی است که با سبب‌سازی ما کارها را انجام می‌دهیم و به نتیجه می‌رسیم. فضایی است که غَرض هست، هِی می‌پرسیم برای چه؟ برای چه، چیز مادی است.

در آن‌جا نه، مثل چرخ آسیا می‌چرخیم، نمی‌دانیم، زندگی می‌چرخاند. این‌جا سبب‌سازیِ ما می‌چرخاند. این‌جا انرژی منفی وجود دارد، مخرّب وجود دارد و ما خرّوب هستیم، آن‌جا سازنده هستیم با فضای گشوده‌شده، صُنع و طَرب و خردِ زندگی وجود دارد، خرد کل وجود دارد، زندگی فکر می‌کند از طریق ما، ما با سبب‌سازی فکر نمی‌کنیم.

می‌بینید چقدر فرق دارد، برای همین می‌گوید اگر تو در قیاس هستی. قیاس فقط معنی مقایسه نمی‌دهد، بگوییم مقایسۀ این با آن. قیاس فضا است، با این ابزارهایی که توضیح دادم، و قیاس فضایی است که انسانِ من‌ذهنی، من‌ذهنی را می‌خواهد درست کند، می‌خواهد هدایت کند. فضایی است که انسان قرین بدی است، همراهش قرین بد است. ما جمع شدیم انرژی‌های منفی جمع می‌شوند با هم یک‌دفعه خرابکاری بزرگی مثل جنگ به‌وجود می‌آید در فضای قیاس.

در فضای صُنع که زندگی شادی‌اش را می‌دَمد به ما، صُنعش را می‌دَمد، سازندگیش را، خردش را می‌دَمد، ما اصلاً خرابکاری نمی‌کنیم. ما راه‌‌حل جدید از آن‌ور می‌آوریم برای مسائلمان، اصلاً مسئله درست نمی‌کنیم. فضای قیاس فضایی است که مرتب ما مسئله درست می‌کنیم، مسئله حل می‌کنیم، با همان. یک مسئله درست می‌کنیم، حل می‌کنیم، از پهلوی آن پنج‌تا مسئلهٔ دیگر می‌آید بیرون، دوباره یکی‌یکی آن‌ها را حل می‌کنیم، ده‌تا مسئلهٔ دیگر می‌آید. مسائل تمام نمی‌شود.

فضایی است که برای همدیگر موانع درست می‌کنیم، من حتی خودم برای خودم مانع درست می‌کنم. آه! هنوز من که ازدواج نکردم، زندگی شروع نشده، مدرکم را نگرفتم، الآن با این وضع که نمی‌شود زندگی کرد که، زندگی باید شروع بشود، الآن که زندگی نیست. نه، این مانع درست کردن است، بهانه درست کردن، «نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت»، آدم را می‌گوید، نه بهانه می‌کند نه تزویر درست می‌کند.

🔟3️⃣3️⃣ ۳۱ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ… .»
«… بر کافران سخت‌گیر و با خود شفیق و مهربانند... .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹)

«بر کافران سخت‌ گیر و با خود شفیق و مهربان.» آیهٔ قرآن است. توجه کنید سخت‌گیر معنی‌اش این نیست که برو آن‌ها را بکُش ها! توجه کنید شما دارید فضا را باز می‌کنید که کافران به‌اصطلاح راه خودشان را ببینند. کافران یعنی من‌های ذهنی‌. وظیفهٔ ما چیست؟ شمع عشق را روشن کنیم و روشن نگه داریم، وَلو این‌که اغیار دارند حمله می‌کنند.

ولی چرا شمعمان را روشن نگه داشتیم؟ هم خودمان ببینیم، هم آن‌ها بتوانند ببینند. شما به شمع عشق مجهز باشید و آن را روشن نگه دارید، مردم همین‌ که این‌جا می‌گوید «کفّار»، خداییت را در خودشان تجربه می‌کنند، می‌فهمند از جنس من‌ذهنی نیستند، نباید روی زندگی را بپوشانند. کافر یعنی پوشاننده دیگر.

پس تو بیا فضا را باز کن به خودت محبت کن از طریق زنده شدن به زندگی، ولی نگذار من‌های ذهنی به شما لطمه بزنند، «خاک بر دلداریِ اَغیار پاش»، بگو که من دلداری و عشق من‌های ذهنی را نمی‌خواهم. درست است؟

بر سرِ اَغیار چون شمشیر باش
هین مکُن روباه‌بازی، شیر‌ باش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۵)

تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلَند
زآن‌که آن خاران عدوِّ این گُلَند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۶)

سِکُلیدن: پاره‌کردن، بُریدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

درست است؟ یعنی غیرها، غیرها چه آن‌هایی که من‌ذهنی دارند، نگذار، فضا را باز کن، این فضای گشوده‌شده عین یک شمشیر است، رابطه را می‌برد. شما لزومی ندارد که واقعاً با من‌های ذهنی که اغیار هستند، رابطه داشته باشید، از آن‌ها عشق بخواهید، دلداری بخواهید. یعنی مثل شمشیر باش یعنی این دلداری خواستن را ببُر. ببُر، نخواه. تمام نمی‌شود این، آقا همسر من که من‌ذهنی دارد باید من را خوشبخت کند. چه‌جوری خوشبخت کند؟ تو چرا فضا را در درون باز نمی‌کنی؟

این، امروز می‌خوانیم ان‌شاءالله رسیدیم، که این فضاگشایی و زنده شدن به زندگی اصلاً به حسب‌ و‌ نسب بستگی ندارد، مربوط کردن آن به این علت است که ما در فضای قیاس هستیم، حالا الٓان می‌خوانیم. پس روباه‌بازی نکن، شیر باش. یعنی به الگوهای من‌ذهنی دست نزن تا یاران عشقی تو از تو «نَسْكُلند»، تا زندگی از تو جدا نشود. برای این‌که آن من‌های ذهنی، «خاران» که پر از درد هم هستند، عدو همین میوۀ شما هستند.

شما چرا میوه نمی‌دهید؟ یکی‌اش این است که اغیار، اغیار یعنی غیرها دیگر، آن‌هایی که من‌ذهنی دارند، در اطراف شما هستند. چرا اطراف شما هستند؟ شما از آن‌ها دلداری می‌خواهید، چیز می‌خواهید. از آن‌ها نخواهید، فضا را باز کنید، از درون خودتان بخواهید.

اما اجازه بدهید راجع‌به داستان «اَیاز» صحبت کنیم و این گوهر یک داستانی دارد، خلاصه چند بیت را برایتان می‌خوانم. سلطان محمود وارد همین جلسۀ وزرای خودش می‌شود، داستان به این ترتیب شروع می‌شود. یک گوهری از جیبش درمی‌آورد، می‌دهد به وزیر اعظم می‌گوید این را بشکن. می‌گوید قربان حیف است این خیلی گران‌قیمت است. همین‌طور دور می‌گردند، همه از وزیر اعظم تقلید می‌کنند، یا خودشان فکر می‌کنند، هیچ‌کدام گوهر را نمی‌شکنند. وقتی این گوهر را می‌دهد به اَیاز، اَیاز سنگ‌ها را پنهان کرده بود، نگه داشته بود، تا به اَیاز می‌گوید، فوراً می‌شکند.

و فغان از وزرا برمی‌خیزد که این چه خیانت بزرگ بود، ضرر بزرگ بود، گوهر به این گران‌قیمت را شکستی. وزرا آن گوهر را واقعاً گوهر می‌دیدند. آن گوهر نماد همین من‌ذهنی است. سلطان محمود نماد خداوند است. خداوند می‌گوید این گوهر من‌ذهنی را بشکن. شما به‌عنوان وزیر گوش نمی‌‌کنید. اَیاز که انسانی بود که حرف سلطان مهم بود، نه ارزش این جسم مادی. حالا برای شما حرف خداوند مهم است یا این جسم مادی که اسمش من‌ذهنی است؟

ایشان می‌گوید این گوهر را بشکن، می‌گویی حیف است. درست است؟ ولی اَیاز می‌گوید که خب حرف سلطان مهم بود یا گوهر؟ حرف خداوند مهم است یا این چیزی که شما با من ذهنی‌تان به‌صورت گوهر می‌بینید؟ که اصلاً گوهر نیست بی‌عقلی است. پس آن وزرا غلط می‌دیدند که به‌حرف سلطان گوش نکردند. حالا فقط چند بیت. این داستان بوده:

🔟3️⃣3️⃣ ۲۹ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۳۳ گنج حضور
فایل صوتی - بخش‌ سوم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠پایان بخش دوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ای باغ، همی‌دانی کز بادِ که رقصانی
آبستنِ میوه‌ستی، سرمستِ گلستانی

این روح چرا داری؟ گر زان‌که تو این جسمی
وین نقش چرا بندی؟ گر زان‌که همه جانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

درست است دیگر؟ دیگر این‌قدر می‌گوییم که جا بیفتد. شما باغ هستید. ببینید باغ هستید؟ شما می‌دانید. ببینید می‌دانید؟ شما با باد زندگی رقصان هستید، نیروی محرکهٔ شما نیروی زندگی است نه نیروی خشم و ترس و نیروهای ذهن. شما آبستن میوه هستید، میوهٔ شما بی‌نهایت و ابدیت خداوند است که باید به او زنده بشوید، هرچه زودتر باید میوه بدهید. و زندگی گلستان خلق کرده و شما سرمست گلستان هستی و سرمست غرور من‌ذهنی نیستی، سرمست شهوت نیستی، جاذبه‌های بیرون نیستی، این‌طوری نیست که چیزها بیاید مرکز شما، شما سرمست آن‌ها بشوید.

خداوند روح خودش را داده به شما، عین خودش، بنابراین تو این جسم نیستی. از اول زندگی‌ات جسم بوده‌ای، برای این‌که مرکزت جسم بوده. این غلط است. و شما لحظه‌به‌لحظه این نقش را می‌بندی، من‌ذهنی‌ را تقویت می‌کنی، ناموس درست کردی، به شما برمی‌خورد، پندار کمال درست کردی، می‌خواهی این نقش را ببندی، من‌ذهنی را درست کنی و درست نگه داری. این غلط است.

در حالتی ‌که شما می‌دانید صد درصد وجود تو جان است و گفتم چرا. شما وارد این جهان شدی، این جسم را نداشتی، این همانیدگی‌ها را نداشتی، این من‌ذهنی را نداشتی، موقع مردن هم هیچ‌کدام از این‌ها را نخواهی داشت، این‌ها می‌ریزند همه. پس این یک چیزی بود که پیچیده شد به شما. این را باز کنید بیندازید دور درحالی‌که هنوز توی این جسم هستید. این را مولانا می‌گوید.

جان پیشکَشَت چه بْوَد؟ خرما به‌سویِ بصره
وز گوهر چون گویم؟ چون غیرتِ عُمّانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

خرما به‌سویِ بصره بردن: کار بی‌سود کردن، نظیرِ زیره به کرمان بردن.
عُمّان: ناحیه‌ای که مروارید آن معروف است.

می‌گوید این جان ذهنی را بدهم و این باغ را بگیرم، این زنده شدن به بی‌نهایت و ابدیت تو را بگیرم، این چه ارزشی دارد؟ یعنی خیلی خوب است، یعنی من نگه نمی‌دارم این جان ذهنی را، من‌ذهنی را نگه نمی‌دارم.

تازه این را بدهم به تو، این‌که خرما به بصره بردن است. خرما به بصره بردن یعنی زیره به کرمان بردن. چون در بصره خرما زیاد است دیگر. یکی مثلاً از ایران خرما ببرد به بصره، می‌گویند آقا از این‌ها خیلی زیاد است این‌جا. جان ذهنی را ببریم به خداوند بدهیم چه می‌گوید؟ می‌گوید از این چیزها خیلی زیاد است این‌جا.

و این گوهر نیست. ما فکر می‌کنیم این گوهر است من‌ذهنی. گوهر نیست. برای این‌که آن بی‌نهایت و ابدیت تو در من مورد حسادت عُمان است. عمان فرض کنید یک جایی است که گوهرهایش خیلی معروف بوده. یعنی بهترین گوهرهای این عالم، چراغ‌های این عالم حسادت می‌کنند، غیرت دارند نسبت‌به این گوهر انسان که در‌واقع زنده شدن به بی‌نهایت اوست. قایم شدن انسان به ذات خودش یک گوهری است که تمام گوهرهای عالم می‌گویند، آه اگر این گوهر است پس ما چی می‌گوییم؟ یعنی این‌طوری می‌خواهد بگوید.

پس خرما به‌سوی بصره بردن: کار بی‌سود کردن نظیر زیره به کرمان بردن. عمان: ناحیه‌ای که مروارید آن معروف است. حالا شما پس نگاه می‌کنید که در این افسانۀ من‌ذهنی [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] ما یک جانی داریم که عرض کردم ناموس و پندار کمال و درد و این‌ها قاطی است و شما می‌دانید که این به درد نمی‌خورد. این را باید بدهید آن را بگیرید.

و همین‌طور حقیقت وجودی انسان، [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] این را با فضاگشایی و عدم کردن مرکز باید این کار را بکنید. پس معنی‌اش این است که جان را من باید بدهم، نباید فکر کنم که خیلی باارزش است. درست است؟

زیره را من سویِ کِرمان آورم
گر به پیشِ تو دل و جان آورم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۹۵)

این دیگر معنی‌اش واضح است. من اگر دل و جان را به‌سوی تو بیاورم مثل این‌‌که زیره را به کرمان می‌آورم. داریم به خداوند می‌گوییم. یعنی اگر جان من‌ذهنی را می‌دهید به خداوند و آن بی‌نهایت او را می‌گیرید همچون هنری هم نمی‌کنید، که بگوییم آقا ما یک چیز باارزشی داشتیم دادیم، حالا این را هم گرفتیم، این هم شبیه آن است. نه این‌ها اصلاً با هم قابل مقایسه نیستند.

🔟3️⃣3️⃣ ۲۶ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بعد از یک مدت کوتاهی می‌بینید که یک شادی جدیدی که از جنس خوشی من‌ذهنی و حال خوب من‌ذهنی نیست. هر اتفاقی می‌افتد می‌بینید که این آرامش و این شادی در شما هست، این شادی مال خود زندگی است و نتیجهٔ سبب‌سازی ذهنی نیست، شما نمی‌گویید که چون پولم زیاد شده من شاد هستم، نه این شادی همیشه هست، یعنی دارید ذات خودتان را تجربه می‌کنید. پس از یک مدت کوتاهی می‌بینید آفریننده می‌شوید، یعنی برای هر وضعیتی که پیش می‌آید زندگی جلوی شما می‌گذارد به‌جای این‌که این را جدی بگیرید فضا را باز می‌کنید، یک فکر جدید، یک راه‌حل جدید برای این در شما تولید می‌شود، از آن‌ور می‌آید.

و تا به این‌جا ما نرسیم ما نمی‌توانیم مسائل جهان را حل کنیم. وقتی یک راه‌حل می‌آید انسان‌هایی که به حضور رسیده‌اند فوراً قبول می‌کنند، نمی‌آیند بگویند که ما این را از دست دادیم یا می‌دهیم، به ما ضرر می‌خورد، نه. سلامتی انسان‌ها، خوشبختی انسان‌ها، به‌طور کلی انسان در درجهٔ اول اهمیت قرار می‌گیرد. در عالم من‌ذهنی و قیاس انسان اصلاً مهم نیست، مهم همانیدگی‌ها هستند، مهم پول است، قدرت است، مقام است، چه می‌دانم. پس از مدت کوتاهی این‌ها نخواهد بود، این‌ها را با خودمان نمی‌توانیم ببریم، همه می‌افتند این‌ها، به همۀ این‌ها باید بگوییم بای بای (bye bye: خداحافظ، خداحافظ)

چه شد؟ چه‌کار داریم می‌کنیم؟ مولانا به ما همه را می‌گوید، و همین‌طور توجه می‌کنید علت این مثلث [شکل۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی)] هم مهم است که شما بدانید خداوند یا زندگی لحظه‌به‌لحظه حواسش به ما هست، یعنی شما هر کسی هستید بدانید که عنایت او، توجهٔ او به شما است و منتها وقتی مرکزتان همانیده است، آن «عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد».

نفْس و شیطان خواستِ خود را پیش بُرد
وآن عنایت قهر گشت و خُرد و مُرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۱۹)

خُرد و مُرد:‌ تهِ بساط، چیزهای خُرد و ریز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر مرکزتان همانیده باشد، توجهٔ خداوند به شما در این لحظه و این‌که به‌عنوان امتداد خودش می‌خواهد شما را جذب کند ببرد به هیچ‌جا نمی‌رسد، برای این‌که شما حواستان به بیرون است، از طریق همانیدگی‌ها می‌بینید، اجازه نمی‌دهید زندگی به شما کمک کند. پس شما می‌آیید مرکزتان را عدم می‌کنید [شکل۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)]، می‌بینید که اِ زندگی حواسش به شما بوده، شما حواستان نبوده. اگر زندگی حواسش به شما است و شما حواستان به بیرون است، این کار نمی‌کند و مرکزتان عدم بشود می‌بینید که یواش‌یواش جذب زندگی می‌شوید و او جذب می‌کند شما را می‌برد.

می‌دانید که خود زندگی یک میدان جاذبهٔ بسیار وسیعی است، یعنی هرچه شما فضا را باز می‌کنید بیشتر به آن‌ور جذب می‌شوید، ولی چون از جنس جسم شدیم و یک عایقی آن‌جا وجود دارد، ما جسم جذبِ جسم می‌شود، فضای گشوده‌شده، عدم جذبِ عدم می‌شود. اگر از جنس زندگی بشوید، زندگی جذب می‌کند. از جنس ماده بشوید، بیرون جذب می‌کند. شما از جنس ماده می‌شوید لحظه‌به‌لحظه جذبِ بیرون می‌شوید، خب عنایت و جذبهٔ زندگی روی شما کار نمی‌کند، مقصر چه کسی است؟ شما. بعد آن موقع خَرّوب می‌شوید، زندگی‌تان را خراب می‌کنید. اگر دوباره از جنس من‌ذهنی باشید، با آن دید مثل شیطان می‌گویید که نه تو کردی، آن را ملامت می‌کنید.

آیا ملامت خداوند فایده‌ای برای شما دارد؟ ملامت دیگران، گردنِ دیگران انداختن واقعاً مسئلهٔ شما را حل می‌کند؟ دردهایتان از بین می‌رود؟ پس این راه غلط است. ملامت یکی از ابزارهای فضای قیاس است که بسیار لطمه می‌زند و شما می‌دانید ترازو، این ترازو وجود دارد، ما ترازو هستیم. گفتیم لحظه‌به‌لحظه با فضاگشایی مثل این دیمرها (تنظیم‌کنندهٔ روشنایی لامپ :Dimmer) لغزنده را می‌بریم به روشنایی بیشتر، فضاگشایی بیشتر، او هم بیشتر کمک می‌کند.

از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰)

این ترازو بهرِ این بنْهاد حق
تا رَوَد انصاف ما را در سَبَق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩)

سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همۀ امکانات، درس یک‌روزه، مسابقه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خداوند ما را به‌صورت ترازو خلق کرده تا این فضای گشوده‌شده انصاف رعایت بشود، عدل و انصاف. لغزنده را به‌سوی روشنایی بیشتر که خرد زندگی بیاید، آب زندگی بیاید شما می‌برید با انتخابتان در این لحظه موفق می‌شوید. پس ولی اگر کم کنی، توجهٔ او هم کم می‌شود، کمکی نمی‌تواند بکند. مرکزتان تماماً جسم بشود نمی‌تواند شما را جذب بکند، نمی‌تواند کمک بکند، او می‌کند، شما نمی‌پذیرید، شما فکر می‌کنید، مرکز کمک از بیرون است.

🔟3️⃣3️⃣ ۲۴ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

دَمِ او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)

نَفَخْتُ: دمیدم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این بیت را ما بفهمیم می‌فهمیم که فضای قیاس، فضای سبب‌سازی ذهن با الگوهای ذهنی، با همانیدگی‌ها و دید آن‌ها غلط است.‌ پس ما فضاگشایی می‌کنیم. این دم او، این دم او درواقع آب باغ ماست. چرا باغ ما خشکیده یا خارستان شده؟ برای این‌که راه دم او را بستیم. با فضاگشایی دم او به ما جان می‌دهد. می‌گوید برو از این آیهٔ «نَفَخْتُ» یاد بگیر، کار خداوند می‌گوید بشو و می‌شود و این موقوف سبب‌سازی ذهنی ما نیست.

پس فضاگشایی، نمی‌دانم، قضا و کن‌فکان، متوجه شدیم. این مثلث [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)] هم مثلث فضاگشایی یا مثلث واهمانش است. شما الآن دیگر می‌دانید که درواقع آوردن چیز‌ها به مرکزتان باعث شده که باغتان باغ نشود. دیدن برحسب همانیدگی‌ها ایجاد درد کرده. هر دردی یک خار است. اگر خداوند باغ خلق کرده و شما خارستان کردید، به این علت بوده که مرکزتان را پر از همانیدگی‌ها کرده‌اید. هر همانیدگی درد خودش را دارد. پس هر همانیدگی تبدیل به خار شده و این خار‌ها کاشته شده و آب زندگی را دادیم به این خار‌ها.

شما که می‌گویید «دَمِ او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر»، دم او، آبی که از آن‌ور آمده تماماً رفته به این خارها، یعنی درد شده، شما تجربه کردید، در جهان هم پخش کردید. چرا ما در جهان الآن درد را داریم زیاد می‌کنیم؟ جنگ درد را زیاد می‌کند یا کم می‌کند؟ چرا ما جنگ می‌کنیم؟ شما جواب بدهید. برای این‌که من‌ذهنی داریم. من‌ذهنی می‌خواهد درد را زیاد کند، سودش درد است. ابلیس سودش درد است، شغلش دردسازی است. هر کسی درد درست می‌کند کارگر ابلیس است چه بخواهد فرد باشد، چه جمع باشد، پس به این علت باغ ما خارستان شده. کسی هم که درد بسازد، درد پخش کند اصلاً نمی‌فهمد که نباید درد بسازد. برای همین در غزل می‌گوید:

دشوار بُوَد با کَر طَنبور نوازیدن
یا بر سرِ صفرایی، رسمِ شِکَرافشانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

طَنبور: تَنبور، از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سه‌تار.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خیلی سخت است که شما برای کَر تنبور بزنید و انتظار داشته باشید که بفهمد. مگر نمی‌شنود که؟ برای کر شما یک ده دقیقه تنبور بزنید، بگویید آقای کر خوب بود؟ ما که نشنیدیم، نفهمیدیم چه‌کار کردید شما؟ چه گفتید؟ من‌های ذهنی کر هستند، می‌گویند مولانا چه می‌گوید؟ یعنی چه درد را زیاد نکن؟ ما که عادت کردیم به درد زیاد کردن، ما که عادت کردیم به مسئله‌سازی و مسئله حل کردن، ما که عادت کردیم به جنگ کردن، بعد دوباره صلح کردن، جنگ کردن، صلح کردن، جنگ کردن، صلح کردن.

ما که در خانواده عادت کردیم به دعوا کردن، بعد از یک هفته آشتی کردن. دوباره دعوا کردن، دوباره آشتی کردن. هیچ‌ موقع نپرسیم که چرا دعوا کردیم؟ چرا آشتی کردیم؟ علت دعوای ما چیست؟ سم را پاشیدن، بچه‌هایمان را مسموم کردن، من‌ذهنی کر است. «دشوار بُوَد با کَر طَنبور نوازیدن» «یا بر سرِ صفرایی»، کسی که درد‌ساز است، درد‌پخش‌کن است، بر سر او شادی بریزیم. شکر بریزیم به سر کسی که نمی‌تواند شکر بخورد، نفخ می‌کند، نمی‌تواند هضم کند، چون جنسش از جنس درد است، عشق بلد نیست. این را می‌گوید. پس فهمیدیم باغ ما چرا آن‌طوری شده و چرا هم کر شدیم. کر هستیم، گفت هر کسی که عشق درد داشته باشد نسبت‌به شنیدن حرف عشق کر است.

برای شنیدن حرف خداوند، خرد زندگی کر است، کر است. می‌خواهد خودش را نشان بدهد، دنبال کار ابلیس است. ابلیس می‌گوید من از تو برتر هستم، من باید برتر باشم، من بهتر هستم. بله؟ اَنا خَیْرٌ د‌َمِ ابلیسی است، دم شیطان است. پس یک مثلثی هست [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)]، مثلث واهمانش است، همهٔ این قصه‌ها را من می‌گویم شما بدانید در این لحظه غیر از فضاگشایی و آوردن زندگی و مرکز عدم به مرکزتان هیچ چارۀ دیگری نداریم ما.

و ما همیشه باید بخوانیم که

گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹)

«ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمتِ کار حضرت حق بی‌‌خبر نبود.»

آدم گفت ما به خودمان ظلم کردیم، چرا؟ برای این‌که مرکزمان را جسم کردیم. ما خبر نداشتیم که تو را باید بیاوریم. تو بیایی مرکز ما، دیگر ما خارستان درست نمی‌کنیم، باغ ما باغ می‌شود. ما فکر کردیم خودمان می‌توانیم درست کنیم و این ظلم بود که ما خودمان به خودمان کردیم، شما نکردید. درضمن شما به ما قدرت انتخاب دادید، ما از آن قدرت انتخاب و تشخیص استفاده نکردیم. این قدرت تشخیص همان می‌دانید هست که در بیت اول هست.

🔟3️⃣3️⃣ ۲۲ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

اجازه بدهید این شکل‌ها را هم سریع به شما نشان بدهم. این شکل‌ها را بارها دیدیم ولی مراقبه به‌وسیلهٔ این‌ها بسیاربسیار مفید می‌تواند باشد. می‌بینید که

ای باغ، همی‌دانی کز بادِ که رقصانی
آبستنِ میوه‌ستی، سرمستِ گلستانی

این روح چرا داری؟ گر زان‌که تو این جسمی
وین نقش چرا بندی؟ گر زان‌که همه جانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

این شکل [شکل‌۵ (مثلث همانش)] نشان می‌دهد که یک مثلث هست قاعده‌اش چیزهای گذرا است که خلیل گفت من چیزهای گذرا را دوست ندارم و ما انسان‌ها چیزهای گذرا را که نقطه‌چین‌ها هستند آوردیم مرکزمان، دوتا خاصیت مقاومت و قضاوت در ما ایجاد شده.

«قضاوت» یعنی در این لحظه آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد قضاوت می‌کنیم که این همانیدگی من را زیاد می‌کند یا کم می‌کند. اگر زیاد می‌کند خوب است، اگر نه بد است.

و «مقاومت» یعنی آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد، الآن برای من جدی است درحالی‌که نباید جدی باشد، این بازی است، همیشه بازیِ زندگی است این. پس این دوتا خاصیت را من جدیداً پس از ورود به این جهان پیدا کردم.

همانیدن با چیزها و دیدن برحسب آن‌ها من‌ذهنی ایجاد کرد. من‌ذهنی یک چیز توهمی است، یعنی از فکر ساخته شده، در گذشته و آینده زندگی می‌کند، در زمان روان‌شناختی زندگی می‌کند. زمان روان‌شناختی چیزی است که تغییراتِ وضعیت‌ها را نشان می‌دهد، زمان روان‌شناختی. زمان اصلی همیشه این لحظه است، همیشه این لحظه است، زمان خدا این لحظه است.

زمان روان‌شناختی تغییرات شما را در ذهن نشان می‌دهد. پولم زیاد شد، دیروز این‌قدر داشتم، الآن این‌قدر دارم، نمی‌دانم رابطه‌ام با فلانی دیروز این‌طوری بود، الآن این‌طوری است. این‌ها تغییرات ذهن است. زمان روان‌شناختی تغییرات من‌ذهنی را نشان می‌دهد. زمان اصلی، زمان شما است که باید فضا را باز کنید، در زمان اصلی باشید. در زمان اصلی باشید می‌شوید ساکن روان، آن چیزها در ذهن تغییر می‌کنند ولی شما تغییر نمی‌کنید. درست است؟

پس می‌بینید که این پدیده شما را از باغ بودن خارج کرده تبدیل کرده به خارستان. هر کدام از این همانیدگی‌ها، نقطه‌چین‌ها [شکل‌۵ (مثلث همانش)]، درد خودشان را خواهند داشت. با هرچه همانیده بشویم به ما درد خواهد داشت. پس شما به تعداد آن نقطه‌چین‌ها درد دارید، درد ایجاد کرده‌اید. و برای همین این‌چنین باشنده‌ای که من‌ذهنی باشد نمایندهٔ شیطان است، ابلیس است، مثلاً دنبال تَر است، همه‌اش می‌خواهد بهتر از دیگران بشود به‌‌عنوان من‌ذهنی.

شما این سؤال را بکنید: به‌عنوان من‌ذهنی که خودش شبح است بهتر از دیگران بشویم این بی‌معنا نیست؟ این دور از زندگی نیست؟ زندگی در این لحظه است، با فضا‌گشایی من به او زنده می‌شوم، به صنع و طرب دست می‌زنم. من دوتا من دارم، یکی همین من‌ذهنی، یکی منی که با این فضای گشوده‌شده من اصلی ما است، همان منی که از آن‌ور آمده، که خود زندگی است، می‌خواهد به بی‌نهایت و ابدیتش در من زنده بشود.

پس من با این کار از باغ بودن خارج شدم، با نیروی زندگی نمی‌رقصم، به حرکت درنمی‌آیم، نمی‌دانم، با باد شهوت، با باد آز حرکت می‌کنم؛ درست است که آبستن میوه هستم، ولی اگر این کار را ادامه بدهم میوه نخواهم داد، سرمست گلستان نیستم، سرمست درد هستم. و این جسم است، درحالی‌که من روح هستم. و این نقشی است که من هر لحظه ایجاد می‌کنم درحالی‌که همه‌اش جان هستم. خب دیگر از این‌ها باید شما یک چیزی بفهمید که.

این هم افسانهٔ من‌ذهنی است [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، حالت پیشرفتهٔ آن، که این شکل با این شکل [شکل‌۵ (مثلث همانش)] فرقش این است که اگر ادامه بدهیم، یک مستطیلی اطراف آن به‌وجود می‌آید که من نیروی زندگی را تبدیل می‌کنم الآن به مانع و مسئله در بالا، و دشمن و کارافزایی، بالاخره مآلاً به درد. این افسانهٔ‌ من‌ذهنی است، افسانهٔ من‌ذهنی است. و می‌دانید یکی از آثار این افسانهٔ من‌ذهنی و من‌ذهنی ساختن، پندار کمال ساختن است که می‌گوید «علّتی بتّر ز پندارِ کمال»، یعنی مرضی بدتر از پندار کمال در جان ما نیست [شکل‌۱۶ (مثلث پندار کمال)].

علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو، ای ذودَلال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴)

بتّر: بدتر
ذودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

جان ما دچار پندار کمال شده، یعنی من می‌دانم و کامل هستم و برای این ما ناموس داریم.

کرده حقْ ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰)

ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من‌ذهنی
حَدید: آهن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی یک تعصبی داریم، یک آبرو داریم که هر کسی بگوید که تو پندار کمالت عیب دارد یعنی تو عقلت کم است، تو دانشت کم است، به ما برمی‌خورد. پس می‌بینید که پندار کمال و ناموس که از آثار من‌ذهنی است بسیار محدودکننده است.

🔟3️⃣3️⃣ ۲۰ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۱۶ (مثلث پندار کمال)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در داستان کاتب وحی شما دیدید که کاتب وحی پیش حضرت رسول با ناز می‌رفته، با شکم‌سیری، من به تو احتیاج ندارم، این‌قدر که می‌گوید من با تو برابر هستم، به من هم وحی می‌شود. این تمثیل است. شما در این لحظه اگر مرتب حرف می‌زنید در ذهنتان، دارید به زندگی، خداوند می‌گویید من با تو برابرم، من ناز دارم، من نیازی به تو ندارم. توجه کنید، وگرنه شما حرف نمی‌زدید، او حرف می‌زد. تا زمانی که با ذهن ما حرف می‌زنیم از این رو، کور و کر هستیم، نه؟

می‌گوید که تو از این رو حرف بزن، حداقل بگو من با من‌ذهنی دائماً حرف‌های بی‌ثمر و بیهوده می‌زنم، حداقل این را بدان. تو از آن رو، از آن رو، از روی زندگی چه‌جوری می‌توانی حرف بزنی؟ نمی‌دانی که، او هر لحظه در کاری است، او عقل کل است. تو فقط با یک‌ سری پیش‌فرض‌ها که از این‌ور آن‌ور یاد گرفته‌ای، براساس سبب‌سازی، براساس ایجاد اتفاقات و رسیدن به یک مقاصد مادی می‌خواهی زندگی‌ات را درست کنی، نمی‌شود.

پس «در پای دل افتم من» یعنی با نیازِ کامل، هیچ‌گونه قضاوتی ندارم و به پای زندگی می‌افتم، فضاگشایی می‌کنم و به او می‌گویم که راز را تو داری، با من‌ذهنی من راز ندارم، من نمی‌دانم. ولی در عمل اگر اتفاق بیفتد، شما ساکت خواهید بود، باید به زبانِ عمل هم باید ما حرف بزنیم.

لیک برخوان از زبانِ فعل نیز
که زبانِ قول سُست است، ای عزیز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۴)

گفتن خیلی ساده است، عملاً باید این کار را ما بکنیم. اگر عملاً ما به پای دل بیفتیم، حرف من‌ذهنی قطع می‌شود.

امتحانِ خود چو کردی ای فلان
فارغ آیی زامتحانِ دیگران
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۶٨)

شما اگر امتحان خودتان را می‌کنید، ببینید که واقعاً با صد درصد نیاز رو می‌آورید به زندگی؟ اگر نمی‌آورید، دیگر به دیگران نگو که شما چرا این کار را می‌کنید. تمرکزتان روی خودتان باشد، امتحان خودتان، خودتان خودتان را امتحان کنید. در ضمن این را می‌دانیم که من‌ذهنی حواسش به دیگران است.

و این لحظه می‌بینید که ما هِی نامهٔ جدید می‌نویسیم به خداوند، ما ساکت نمی‌شویم. درواقع وقتی حرف می‌زنیم، مثل آن جوان داریم نامه می‌نویسیم به خداوند و می‌گوییم این نامه دستش نمی‌رسد، ولی هیچ حواسمان به خودمان نیست که ما کژروی می‌کنیم. این سه بیت مهم است:

رُقعهٔ‌ دیگر نویسم ز آزمون
دیگری جویَم رسولِ ذُوفُنون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۴)

رُقعه‌: نامه، نوشته، تکّه‌کاغذی که روی آن بنویسند.
ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بر امیر و مَطْبَخیّ و نامه‌بَر
عیب بنهاده ز جهل، آن بی‌خبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۵)

هیچ گِردِ خود نمی‌گردد که من
کژروی کردم، چو اندر دین، شَمَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۶)

شَمَن: بت‌پرست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

حرف می‌زنیم، شما الآن حرف می‌زنید با ذهنتان چه‌کار دارید می‌کنید؟ مولانا می‌گوید نامهٔ جدید با من‌ذهنی‌تان به خداوند می‌نویسید. حالا یک نامه هم امتحان کنیم، حتماً دستش نرسیده، چون اگر دستش می‌رسید با این ایمانی که من دارم، با این آدم خوبی که من هستم حتماً رسیدگی می‌کرد.

بعد بهانه می‌کند، می‌گوید ها! امیر نرفته بدهد، نامه را بدهد، آشپز نداد، نامه‌بر درست بُرد گم کرد نامه‌بر، پستچی. پس «امیر و مَطْبَخیّ و نامه‌بَر»، عیب بنهاده ز جهلِ من‌ذهنی، «آن بی‌خبر». اگر جهل نداشت، بی‌خبر نبود، دیگر نامه نمی‌نوشت. می‌فهمید که شما امتداد خداوند هستید هر کاری می‌کنید او می‌بیند.

اما گِرد خود نمی‌گردد این شخص این لحظه دیگر نامهٔ جدید ننویسم، چون من از طریق همانیدگی‌ها می‌بینم، مانند بت‌پرست در کار دین با من‌ذهنی رفتم، کژروی کردم.

«کژروی کردم، چو اندر دین، شَمَن» یعنی کژروی کردم مانند شمن در دین. پس دین، دین‌دار بودن واقعی یعنی فضاگشایی. اگر فضابند هستیم، داریم با ذهنمان حرف می‌زنیم، این لحظه نامه می‌نویسیم به خداوند، و چون این نامه‌ها ترتیب اثر داده نمی‌شود، با من‌ذهنی است، می‌گوییم نام‌بر نمی‌برد، من باید یک نامه‌رسان خوب پیدا کنم، «دیگری جویَم رسولِ ذُوفُنون». از این به بعد من حواسم به خودم است، می‌فهمم که دارم کژروی می‌کنم.

چون ملایک گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰)

مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.

«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲)

🔟3️⃣3️⃣ ۳۸ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در خبر بشنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶)

«تو این اندرزِ خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن: سرسخت‌ترین دشمن شما در درونِ شما است.»

همین من‌ذهنی ماست. من‌ذهنی ما توجه کنید، کر است، خیلی بیت خواندیم دیگر. آهنگ زندگی را نمی‌شنود، یکی مثل مولانا هم خبری به ما بدهد، یک آهنگی را بنوازد، آن را هم نمی‌شنود، حالا شما بشنوید. اگر نشنوید، هم خودتان به خودتان آسیب می‌رسانید، هم من‌های ذهنی، زندگی‌تان خراب خواهد شد، باید فضا را باز کنید، «پاسبان» زندگی‌تان بشوید، «باغبان» زندگی‌تان بشوید، بدانید که خداوند هم باغبان است، هم پاسبان است.

«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»
«سرسخت‌ترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
🌴(حدیث)

سرسخت‌ترین دشمن تو، نفس توست که در میان دو پهلویت یعنی درونت جا دارد. این حدیث است.

می وام کند ایمان، صد دیده به دیدارش
تا مست شود ایمان، زان بادهٔ یزدانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

«می وام کند ایمان»، ایمان در این‌جا، کسی که ایمان دارد، چه کسی ایمان دارد؟ کسی که فضاگشایی می‌کند در اطراف اتفاق این لحظه، او ایمان دارد. کسی که در این لحظه با فضاگشایی با زندگی یکی می‌شود، دوباره متصل می‌شود به زندگی، این آدم ایمان دارد، اگر من‌ذهنی داشته باشد، فقط عبادت کند یا کارهای مذهبی انجام بدهد، نمی‌توانیم بگوییم که این ایمان دارد.

پس می‌گوید «ایمان»، ایمان یعنی شخص با ایمان. یک کلمه‌ای هم در عربی هست اَیْمان، اَیْمان یعنی قسم. اگر اَیْمان بخوانید، یعنی قسم، یعنی آن تعهدی که روز اول ما با زندگی بستیم، با خداوند بستیم، یعنی «اَلَست»، درست است؟

من شکستم حرمتِ اَیمانِ او
پس یمینم بُرد دادِستانِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۸۸)

من احترام قسم او را شکستم، تا دست راستم را یعنی همین حضور را «دادِستان» او برد. کسی که حرمت آن قسم را بشکند، قسم چیست؟ ما به خداوند گفتیم ما همیشه از جنس تو خواهیم بود، آمدیم این‌جا در من‌ذهنی شکستیم. پس دست راست ما که همان فضای گشوده‌شده است، کمک خداوند است رفته، درست است؟

حالا «ایمان» می‌خوانیم. یعنی اَیْمان هم بخوانید می‌شود، ولی ایمان می‌خوانیم، قشنگ‌تر است شاید. پس انسانِ با ایمان، با فضاگشایی، «صد دیده» از خداوند قرض می‌کند. این‌قدر ادامه می‌دهد، صد یعنی هزار، یک میلیون، هر چقدر که لازم است، هی فضاگشایی می‌کند، فضاگشایی می‌کند، تا همان آدمِ با ایمان مست بشود از «باده‌ٔ یزدانی». پس الآن اگر «صفرایی» هستیم، «مِی» را از این‌ور می‌گیریم. به همین دلیل است که باغمان خارستان شده، خشک شده، آب قطع شده یا آب مسموم است.

پس در این بیت می‌گوید که شخص با ایمان، با فضاگشایی، هر چقدر لازم باشد، هزاران چشم جدید قرض می‌کند از زندگی، این‌قدر فضا باز می‌کند که شراب از آن‌ور بیاید، از طرف زندگی و این یکی شراب قطع بشود، شرابی که از طرف دنیا می‌آید تا ما به شراب یزدانی وصل بشویم. این شروع کار است، اگر شما «صفرایی» هستید، بدانید. درست است؟

اول بدانیم که ما ممکن است کر باشیم، ممکن است میل به دردسازی و دردپخش‌‌کنی داشته باشیم، ما باید با فضاگشایی [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] چشم قرض کنیم؛ یعنی همین شکل، با فضاگشایی مرد با ایمان می‌شویم، یعنی مرد یا زن با ایمان و هی بهتر می‌بینیم تا [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] این مِی‌ای که از طرف این همانیدگی‌ها می‌آمد، قطع بشود. [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] این بادهٔ یزدانی در وجود ما کار کند.

جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی
بی‌خود و بی‌اختیار آن‌گه شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵)

نَوی: تازگی و نشاط
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

آن‌گه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مست‌وار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۶)

پس کوشش ما فضاگشایی است، که از جام خداوند یک مِی‌ نویی بگیریم، نه می‌ای که از دنیا می‌آمد. آن موقع است که بی‌خود و بی‌اختیار می‌شویم. بی‌خود یعنی بدون من‌ذهنی. بی‌اختیار یعنی بدون اختیار من‌ذهنی. پس معلوم می‌شود اختیار من‌ذهنی اختیار نیست.

آن موقع اگر این می که از طرف زندگی می‌آید، همین‌جا که بود، «زان بادۀ یزدانی»، «آن‌گه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار»، شما کل اختیار را باید بدهید دست هشیاری‌ای که از آن‌ور می‌آید. اگر کل اختیار را بدهیم به «مختار مطلق» که گفتیم، که اعتراض می‌کردید، ما می‌شویم «معذور مطلق»، الآن می‌شویم «معذور مطلق، مست‌وار». با فضاگشایی، فضاگشایی، چشم قرض می‌کنیم از زندگی، چشم قرض نمی‌کنیم از این دنیا.

🔟3️⃣3️⃣ ۳۶ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

کَژرو و شب‌کور و زشت و زهرناک
پیشۀ او خَستنِ اَجسامِ پاک
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۱)

خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در این‌جا مراد نیش زدن است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

کژدم است دیگر، هم زشت است هم زهرناک است هم شب‌کور است. پیشه‌اش گزیدن انسان‌های به‌حضور رسیده است. «اجسام پاک» بچه‌های ما هم هستند که می‌آیند به این جهان، ما به‌عنوان کژدم آن‌ها را می‌گزیم، آن‌ها را صفرایی می‌کنیم، چون صفرایی هستیم.

چقدر مهم است که ما این دانش را یاد بگیریم، اول روی خودمان پیاده کنیم. بعد هم چراغ خودمان را روشن نگه داریم، بدون این‌که دیگران را مجبور کنیم، بگوییم شما هم راهتان را ببینید. همین کاری که ما می‌کنیم، این‌ها را پخش می‌کنیم. هر کسی که آماده باشد، این‌ها را می‌شنود، می‌گوید: آهان! من صفرایی هستم. من تا حالا از جنس درد بوده‌ام، درد پخش کرده‌ام. بعد از این نمی‌خواهم بکنم، می‌خواهم روی خودم کار کنم.

به‌عنوان من‌ذهنی، حواسم رویِ من‌های ذهنی بود. من داشتم بیهوده کار می‌کردم. هم وقت خودم را تلف می‌کردم، خودم را خراب می‌کردم، هم آن‌ها را، دیگر نمی‌کنم. تا حالا حرف‌های مولانا مثل تنبورنوازی به گوش کر بود، من درست نفهمیدم، درست دقت نکردم. الآن می‌خواهم این‌ها را تکرار کنم، معنا در من زنده بشود، این‌طوری.

و شما می‌دانید جهان به این دانش احتیاج دارد، چون غالباً صفرایی‌ هستند. صفرایی میل به تخریب دارد. اگر کسی که میل به تخریب دارد، خَرّوب است، خوشش می‌آید از تخریب، از ایجاد درد، بگویید این کار را نکن. صلح چیز خوبی ا‌ست، جنگ چیز بدی ا‌ست، باید پرهیز کنیم، هرجور شده باید پرهیز کنیم، نمی‌فهمد. «یا بر سرِ صفرایی، رسمِ شِکَرافشانی».

این [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] همین آدم است، افسانه‌ٔ من‌ذهنی ا‌ست که کَر است و شما می‌دانید که آوردن چیزها به مرکزمان ما را کور و کَر می‌کند. حرف بزرگان را نمی‌شنویم. حداقل در سطح فردی شما بینندهٔ این برنامه هستید، مولاناخوان هستید، هی بخوانید. بگویید که نه، این‌طوری نیست که من کَر باشم و صدای تنبور را نشنوم. من کَر نیستم، من آهنگ زندگی را باید بشنوم. من می‌دانم زندگی با آهنگی دارد که حتی بدن من را هم با آن تنظیم می‌کند. من باید خودم را با زندگی و آهنگش کوک کنم. من باید فضا را باز کنم. من مسئول هستم، من نمی‌توانم خَرّوب باشم. من نمی‌توانم بدن خودم را فکر خودم را جان خودم را، هیجانات خودم را خراب کنم، گردن دیگران بیندازم.

فهمیدم خودم مسئول هستم و فهمیدم به درجه‌ای که فضا باز می‌کنم، زندگی به من توجه دارد و کار من را درست می‌کند. به درجه‌ای که تاریکی ایجاد می‌کنم، فضا را می‌بندم، منقبض می‌شوم و ابزارهای قیاس را به‌کار می‌برم، هشیاری کم می‌شود، نور کم می‌شود و من خَرّوب می‌شوم. دیگر نمی‌خواهم خَرّوب بشوم، می‌خواهم بشنوم. بس است دیگر، درد! تخریب بس است! شما می‌گویید به خودتان. و راهش این است، راهش فضاگشایی در هر لحظه است.

و راهش این است [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، راهش فضاگشایی در هر لحظه است، راهش تسلیم است، راهش جدی نگرفتن اتفاقات است، راهش ناموس نداشتن است، پندار کمال نداشتن است، راهش این است که ممکن است راه‌حل دیگری هم باشد، لازم نیست که ارادهٔ من باشد، حرف من باشد، اگر من مستِ «زنخ زدن» خودم هستم، همه‌چیز را من نمی‌دانم، ممکن است اشتباه کنم.

این طبیعت کور و کَر گر نیست، پس چون آزمود؟
کاین حِجاب و حائل‌ است، آن سوی آن چون مایِل است؟

لیک طَبْع از اصلِ رنج و غُصّه‌ها بررُسته‌ است
در پِیِ رنج و بلاها، عاشقِ بی‌طایِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)

حائِل: مانع و حجاب میان دو چیز
اصل: در این‌جا یعنی ریشه
بررُسته‌است: روییده‌است.
طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود
بی‌طایل: بی‌فایده، بیهوده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این طبیعت یعنی این من‌ذهنی می‌گوید کور و کر است. این غزل ۴۰۰ است که ابیات مختلفش را می‌خوانیم و اگر شما این را نخوانده‌اید غزل ۴۰۰ را حتماً بروید بخوانید، در یکی از برنامه‌ها این توضیح داده شده.

پس «طبیعت» یا من‌ذهنی ما «کور و کر» است، اگر کور و کر نبود، دوباره آزمایش نمی‌کرد که خودش «حجاب و حائل» است، چرا مرتب این نقش را می‌بافد، درست می‌کند؟ شما بگویید این من‌ذهنی حجاب و حائل است، بین من و زندگی است، نمی‌گذارد من از جنسِ الستم، از جنس زندگی‌ام، از جنسِ زندگی بشوم. من چرا باید سوی آن متمایل باشم؟

پس با فضای «قیاس»، با دیدن برحسب همانیدگی‌ها، من دوباره نقش می‌بندم و من‌ذهنی را درست می‌کنم. پس من‌ذهنی خروب است و نمی‌خواهد از خرّوبی دست بردارد و «کور و کر» است. و وقتی که بیت دوم، انسان ریشه در درد داشته باشد، فرض کن یک گیاهی باشد ریشه در زهر داشته باشد، خب این برگ‌هایش هم زهرآلود است، میوه‌اش هم زهر دارد اگر بخوری می‌میری دیگر.

🔟3️⃣3️⃣ ۳۴ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شیطان مرتب این کار را می‌کند. مرتب درد ایجاد می‌کنیم در فضای قیاس، فضای ذهن. پس می‌گوید عقلا، ای عقل من‌ذهنی، در این فضای قیاس برو حرف‌های «این رو» را بزن که این‌همه مسئله توی آن هست. «از آن رو»، از طرف زندگی، خداوند، فضای گشوده‌شده، مرکز عدم، تو چه‌جوری می‌توانی حرف بزنی؟! مگر حرف‌های خداوند را تو می‌دانی؟ این لحظه، هر لحظه در کار جدیدی است. تو کار جدید را مگر می‌دانی چیست؟! تو همه‌اش توی کهنگی هستی.

اتفاقاً فضای قیاس همه‌اش توی کهنگی است. شما نگاه کنید، باورهای بعضی‌ها دو هزار سال است همین‌طور مانده. درحالی‌که خداوند هر لحظه در کار جدید است، باور جدید، چیز جدید، راه جدید. مگر آیۀ قرآن نیست؟ شأن جدید. درست است؟ پس «از آن رو» ما نمی‌توانیم با من‌ذهنی صحبت کنیم. در فضای قیاس «از آن رو» نمی‌توانیم صحبت کنیم.

اگر مستِ حرف‌های خودمان هستیم، فضای قیاس زیر سلطۀ «تَر» است، همه‌اش کار شیطانی است. هرجور شده من از تو بهتر باید باشم. اگر تو از من بهتر باشی، من یک کاری می‌کنم که تو از من بدتر باشی، ضرر می‌زنم. همه‌اش سر این است که من از تو بهتر هستم، این «اَنا خَیْرٌ د‌مِ شیطانی است».

خب این را فهمیدیم؟ «از آن رو» یعنی روی این، [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] از روی فضای گشوده‌شده، مرکز عدم که زندگی حرف می‌زند. پس شما می‌دانید الآن عقل جزوی شما در فضای قیاس که دارد زَنَخ می‌زند، حرف‌های پشت‌سرهم، نمی‌تواند از جانب زندگی حرف بزند. برای این کار شما باید فضا را باز کنید. شما الآن می‌دانید چرا باغتان پژمرده شده؟ خارستان شده؟ برای این‌که مستِ زَنَخدان شاید بوده‌اید. حرف پشت حرف، حرف پشت حرف.

فضای قیاس فضای قرین‌های بد است. هِی قرین‌های بدی همدیگر را مسموم می‌کنند. یک من‌ذهنی می‌آید شما را من‌ذهنی بدتر می‌کند، شما هم به‌عنوان من‌ذهنی آن را بدتر می‌کنید. دو‌تا فضاگشا، دوتا مولانا، حافظ و مولانا به همدیگر کمک می‌کنند، با همدیگر ستیزه ندارند. درست است؟

تو قیاس از خویش می‌‌گیری ولیک
دورِ دور افتاده‌‌ای، بنگر تو نیک‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶)

اگر شما مرکز همانیده داشته باشید، من‌ذهنی درست کنید، مطمئناً جهان را بر آن اساس می‌بینید. دو جور دیدن هست، من‌ذهنی درست کنیم، این را پایه قرار بدهیم براساس آن من‌های ذهنی را منعکس کنیم، با من‌های ذهنی‌ای که خودمان منعکس کرده‌ایم رابطه برقرار کنیم.

ما از قیاس از خودمان نمی‌توانیم بگیریم، ما باید فضا را باز کنیم. اگر قیاس از خودمان بگیریم و بخواهیم دیگران را ارزیابی کنیم یا حتی خودمان را ارزیابی کنیم، یا من‌ذهنی خودمان را زندگی بپنداریم، دراین‌صورت خیلی دور افتاده‌ایم. باید فضا را باز کنیم، درست نگاه کنیم، نیک نگاه کنیم.

نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت
نه لِوایِ مکر و حیلت برفراخت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۰)

لِوا: پرچم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

الآن خواندم. این آدم را می‌گوید. حضرت آدم نه بهانه یعنی موانع ذهنی ایجاد کرد، نه برحسب همانیدگی‌ها و قیاس فکر کرد. فضا را گشود، گفت دیگر مرکزم را ماده نمی‌کنم. عذر هم خواست. فهمید که تا به‌ حال به علت این‌که مرکزش را ماده کرده، این بلاها سرش آمده، شیطان نفهمید. پس،

گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنا
او ز فعل حق نَبُد غافل چو ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۹)

«ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.»
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

درست است؟ «فعل حق»، ما از فعل حق، فعل خداوند غافل هستیم. یعنی ما فکر می‌کنیم قیاس از خداوند هم باشد، آن هم یک جسم است دیگر .چرا ما تندتند حرف می‌زنیم؟ برای این‌که اعتماد به خداوند نداریم ما. خراب می‌کند زندگی‌ ما را، ما باید در کنترل باشیم. ما باید فکر کنیم، زندگی‌ خودمان را درست کنیم. دادیم دست خداوند، حواسش پرت است، همه‌چیز را خراب کرده. این‌طوری ا‌ست؟ نیست این‌طور! شما بهانه درست می‌کنید. شما راه ابلیس را می‌روید. شما نه تسلیم می‌شوید، نه توکل دارید پس.

کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیر
بی‌سبب، بی‌واسطهٔ یاریِ غیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷)

من برای تو کافی‌ هستم. من همهٔ خیرها را بدون واسطه به تو می‌دهم، اگر فضا را باز کنی، بهانه نکنی. «تزویر ساخت» یعنی دیگر با من‌ذهنی‌اش حرف نزد، نرفت به قیاس. پرچم مکر و حیله را هم بلند نکرد. ولی کسانی‌ که من‌ذهنی هستند، اطمینان ندارند. یکی از آن صفاتِ فضای قیاس، یعنی من‌ذهنی نداشتن اطمینان به خداوند است، به زندگی ا‌ست، نداشتن توکل است. شک است، فضای قیاس، دیدن برحسب همانیدگی‌ها، چون ما عینش نیستیم، یک تصویر است، شک داریم. برای همین نگران هستیم، برای همین تسلیم کامل نمی‌شویم. توجه می‌کنید؟ این شعر، بیت‌ها شما را بیدار می‌کند.

🔟3️⃣3️⃣ ۳۲ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ای اَیاز اکنون نگوئی کین گُهَر
چند می‌ارزد بدین تاب و هنر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۴)

گفت: افزون ز آنچه تانم گفت من
گفت: اکنون زود خُردش درشکن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۵)

سنگ‌ها در آستین بودش، شتاب
خُرد کردش، پیشِ او بود آن صواب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۶)

صواب: درستی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس از اَیاز می‌پرسد سلطان محمود پس از این‌که دور گشته، هیچ‌کس نشکانده گوهر را، که همان نماد شکستن گوهر من‌ذهنی است، که به‌نظر ما گوهر است نمی‌دهیم برود، حالا می‌گوید این چقدر می‌ارزد از تابش و هنر؟ می‌گوید که بیشتر از آن‌چه که بتوانم بگویم. سلطان می‌گوید که یا خداوند می‌گوید حالا این را خُردش کن، بزن بشکن. و اَیاز سنگ‌ها را در آستین پنهان کرده بود، گذاشته بود.

پس شما هم باید همیشه آماده باشید، وقتی در این لحظه یک چیزی را بالا می‌آورد، مثلاً یک دردی را می‌آورد، فکر می‌کنید این درد خیلی چیز باارزشی است، این رنجش از پدرم است، یا مادرم است، از همسرم است، این را نمی‌شکنم، این را فوراً بشکن. «سنگ‌ها در آستین بودش، شتاب»، سنگ‌ها در آستینش بود، فوراً گوهر را خُرد کرد که پیش او «صواب» آن بود. صواب حرف سلطان بود، در این مورد خداوند.

چون شکست او گوهرِ خاص آن زمان
زآن امیران خاست صد بانگ و فغان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۱)

خاستن: بلند‌شدن، بر‌پا‌شدن، بر‌خاستن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

همین‌که گوهر را شکست، از امیران سروصدای زیاد بلند شد. حیف شد. شما چه؟ شما من‌ذهنی را بشکنید بقیۀ مردم می‌گویند آقا چرا شکستی چیز به این قیمت را؟ چرا دادی رفت این را؟ میوۀ حضور چیست؟! گنج حضور چیست؟! همین‌که آدم باید همانیدگی داشته باشد، بیاید بالا خودش را نشان بدهد، برتری‌اش را نشان بدهد، همین با الگوهای من‌ذهنی در فضای قیاس کار کند. پس شما من‌ذهنی را اگر بشکنید به‌عنوان گوهر، مردم این را خواهند گفت. حالا ببینیم چه شد؟ دو سه بیت هم هست. «گفت ایاز» ایاز می‌گوید الآن:

گفت ایاز: ای مهترانِ نامور
امرِ شه بهتر به قیمت یا گهر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۵)

مِهتران: بزرگان
ناموَر: نامدار، مشهور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

امرِ سلطان بِهْ بُوَد پیشِ شما
یا که این نیکو‌گُهَر؟ بهرِ خدا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۶)

ایاز گفت که ای وزیران، ای پهلوانان که این‌قدر هم شهرت دارید، امر شاه بهتر است به قیمت؟ ارزشِ امرِ شاه بهتر است؟ ارزش امر خدا بهتر است که می‌گوید «این را بشکن» یا گوهر من‌ذهنی؟ «امرِ سلطان بِهْ بُوَد پیشِ شما؟» امرِ سلطان محمود مهم‌تر است و بالاتر است پیش شما یا که این گوهر؟ انصاف بدهید، شما بگویید. خداوند می‌گوید این گوهر را بشکن. امر خداوند مهم‌تر است یا علاقهٔ شما؟ عشق شما به این گوساله؟ جای دیگر می‌گوید گوساله.

ای نظرتان بر گُهَر بر شاه نَه
قبله‌تان غول‌ست و جادهٔ راه نَه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۷)

من ز شَه برمی‌نگردانم نظر
من چو مُشرِک روی نآرَم با حَجَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۸)

حَجَر: سنگ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ای کسانی که نظرتان بر گوهر است، اما به شاه نیست. ای انسان‌ها که نظرتان به من‌ذهنی‌تان است و همانیدگی‌هایتان‌، به خداوند نیست. قبله‌تان همین شیطان است، همین غول است. غول می‌دانید در بیابان‌ها آدرس غلط می‌دهد. وقتی می‌رویم به‌نظر می‌آید دریا است، می‌رویم می‌رویم به آب نمی‌رسیم. من‌ذهنی هم همین‌طور است.

شاهدِ ما، «سدِّ رویِ شاهد است». گفت این سدّ قضا است. این‌ که در بیابان ذهن می‌رویم به‌نظر می‌آید به دریا می‌رسیم، به آب، این سدّی است که خداوند درست کرده، سدِّ قضا است. خوانده‌ایم در داستان کاتب وحی. قبله‌تان غولِ دیو است، اما قبله‌تان جادۀ راه، یعنی فضای گشوده‌شده نیست. با عقلتان قضاوت کرده‌اید. من چشمم را از شاه برنمی‌دارم.

کِی چشممان همیشه به شاه است؟ وقتی فضا باز می‌کنیم. «من ز شَه برمی‌نگردانم نظر»، من مانند انسان‌های من‌ذهنی، مشرک، کافر، رویَم را از شاه برنمی‌گردانم به‌سوی سنگ. من نمی‌گویم نگاه کردن به اتفاق این لحظه مهم‌تر از فضاگشایی و نگاه کردن به خداوند است، یا زندگی است. مشخص است دیگر. «حَجَر»، یعنی سنگ.

عقلا، ز قیاسِ خود، زین رو تو زَنَخ می‌زن
زان رو تو کجا دانی؟ چون مستِ زَنَخدانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

زَنَخ زدن: سخن بیهوده گفتن، لاف زدن
زَنَخدان: چانه، مجازاً پرحرفی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بیت غزل است. می‌گوید ای عقل من‌ذهنی، از قیاسِ خود، از این فضای مقایسه. عرض کردم قیاس این فضای ذهن و ابزارهایش را می‌گوید. ای عقل من‌ذهنی، ای عقل جُزوی، در فضای ذهن با اسباب‌های خودت که دیدن برحسب همانیدگی‌ها است و دردها است و سبب‌سازی است و گم شدن در فکرها است و خرّوب بودن است، از این‌‌ «رو»، از روی مادّی، با من‌ذهنی تو حرف بزن. «زَنَخ می‌زن» یعنی حرف بزن که البته یعنی حرف‌های بیهوده بگو.

🔟3️⃣3️⃣ ۳۰ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

راجع‌به این بیت صحبت می‌کنیم که ما می‌توانیم این جان ذهنی‌مان را پیشکش کنیم و میوهٔ بی‌نهایت و ابدیت خداوند را بگیریم. غزل گفته باید این کار را بکنید، گفته اگر این کار را بکنید همچون هنری هم نمی‌کنید، این چیزی نیست که به شما نه عشق بدهد، نه عقل بدهد. دوتا چیز مهم است، یکی گرمای عشق است، یکی هم خردمندی در این جهان. من‌ذهنی هیچ‌کدام را نمی‌دهد.

نه‌تنها من‌ذهنی ما به ما نمی‌دهد، من‌های ذهنی‌ هم که ما طلبکارشان هستیم به ما عقل یاد بدهید و عشق بدهید، آن‌ها هم نمی‌دهند، ما وقت را تلف می‌کنیم. پس بنابراین شما از این حالتِ «تسلیم نمی‌شوم و اعتراض»، که چرا من‌های ذهنی‌ به من عشق نمی‌دهند یا من‌ذهنی‌ام به من عشق نمی‌دهد یا من‌ذهنی دیگران عقل نمی‌دهند، من‌ذهنی خودم هم عقل نمی‌دهد، بیایید بیرون.

این را بدهید برود و داد‌ و‌ بیداد هم نکنید، طلبکار هم نشوید من یک چیز خوبی را دادم. و این چیز خوبی نیست اصلاً، این چیزی است که شما را تا حالا خَرّوب کرده، زندگی‌تان را خراب کردید، که امروز گفتیم شما بیایید به فهرست قانع نشوید، کتاب را باز کنید. این [اشاره به بدن] جزو کتاب است، بگویید که من این کتاب را چه‌جوری نوشتم؟ از ثانیهٔ صفر این کتاب را دارم می‌نویسم، الآن که چهل پنجاه سالَم است پنج شش جور مریضی در این پیدا شده. یا نه سالم هستم، خوب نوشتید دستتان درد نکند، خیلی خوب نوشتید.

پس صحبت سر این بود که برای میوه این را بدهید برود، گوهر نیست این، یک جان ذهنی است که به درد نمی‌خورد، نگه ندارید.

و باز هم این بیت‌ها را می‌خوانم. اگر عقل ما الآن در من‌ذهنی ایجاب می‌کند که نه، این گوهر است و این درست نیست، من می‌توانم از همسرم عشق بگیرم. من نمی‌گویم همسر ما به ما عشق نمی‌دهد، ولی به ‌زور نمی‌شود گرفت. اگر من‌ذهنی داشته باشد، نمی‌شود شما وابسته بشوید به یکی و از او گرمای عشق بخواهید، اگر من‌ذهنی دارد.

تازه خودتان هم من‌ذهنی دارید، باز هم نمی‌توانید بگیرید. به من‌ذهنی که نمی‌شود عشق واقعی داد. غزل می‌گوید، می‌گوید که شِکر ریختن بر سر صفرایی فایده ندارد، تنبور نواختن به گوش کر. عشق دادن به کسی که من‌ذهنی دارد و درد را می‌فهمد فقط، فایده ندارد، نمی‌فهمد. بنابراین:

هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۲)

هرکه با ناراستان هَمْ‌سَنگ شد
در کمی افتاد و، عقلش دَنْگ شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۳)

هَم‌ْسَنگ: هم‌وزن، همتایی، در این‌جا مصاحبت
دَنگ: احمق، بی‌هوش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این دوتا بیت خیلی بیت‌های خوبی هستند. شما هر روز تکرار کنید که من الآن یک‌ جور دیگر می‌بینم، مولانا می‌گوید این گوهر نیست، من گوهر می‌بینم. این وضعیت را نمی‌توانم بدهم برود، می‌ترسم. پس بیایید ابیات مولانا را بخوانید تا ترازوی خودتان را درست کنید، و اگر بدانید که ترازویتان که الآن خراب است با ترازوهای خراب همراه باشد از طریق قرین، خراب‌تر خواهد شد. برای همین است که کسانی که با «ناراستان» یعنی من‌های ذهنی‌ «هَم‌سَنگ» می‌شوند، هم‌تراز می‌شوند، می‌گویند آقا ما با هم دوست هستیم، دراین‌صورت حتماً ترازویش خراب می‌شود و عقلش دنگ می‌شود، گیج می‌شود، احمق می‌شود، عقل نخواهد داشت. یعنی عقل من‌ذهنی را خواهد داشت، یعنی هرچه هم که الآن من‌ذهنی دارید و عقلش کم است، باز هم کمتر می‌شود. اما یک چیز جالب‌تری این‌جا می‌گوید، می‌گوید:

رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش
خاک بر دلداریِ اَغیار پاش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴)

«برو نسبت‌به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.»

این مصراع دومش حتی از مصراع اولش هم مهم‌تر است. «اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باش» یعنی برو سخت‌گیری کن به چیزهایی که ذهنت نشان می‌دهد، به من‌های ذهنی‌. فضا را باز کن نگذار بیایند جلو. نه این‌که برو بکُش، نه. نگذار، سخت بگیر. و مصراع دوم می‌گوید که تو خاک‌ بر ‌سر کن این دلداری‌ای که من‌های ذهنی‌ می‌دهند. کسی که من‌ذهنی دارد چه دلداری‌ای دارد به تو بدهد؟ چرا این‌قدر محتاجی؟ که تو بیا احوال من را بپرس. من‌ذهنی بیاید احوال شما را بپرسد که چه بشود؟

یک آدم عاشق بیاید، بله. خب چرا شما نمی‌آیید ترازویتان را درست کنید. شعرهای مولانا را بخوانید، روی بیارید به عشق درونتان، به زندگی که درونتان هست، فضا را باز کنید، چرا فضا را می‌بندید؟ می‌روید گدای یک من‌ذهنی می‌گویید به من عشق بده من وابستهٔ شما هستم، برای تو می‌میرم به‌عنوان من‌ذهنی. من‌ذهنی از من‌ذهنی، گدا از گدا چیزی می‌خواهد. «خاک بر دلداری اغیار پاش».

🔟3️⃣3️⃣ ۲۸ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۳۳ گنج حضور
فایل تصویری - بخش‌ سوم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

مُشتریِّ ماست اَللهُ‌اشْتَریٰ
از غمِ هر مُشتری هین برتر آ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳)

«کسی که فرموده‌است: «خداوند می‌خرد»، مشتری ماست. به‌هوش باش، از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.»

اِشْتَرىٰ: خريد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس می‌دانید مشتری این من‌ذهنی خداوند است. نباید ما مشغول فروختن این به مشتری‌های فاقد اعتبار بشویم. ما در این‌ جهان مشغول هستیم، بگوییم که من‌ذهنی، پندار کمال و ناموس و دردهای ما را آهای مردم بیایید بخرید. بگوییم من آدم مهمی هستم، من مقبولم، من مورد تأیید هستم. نه، همهٔ این‌ را بدهید به خداوند و آن بی‌نهایت و ابدیت را بگیرید و دیگر فکر مشتری‌های من‌ذهنی را نکنید.

توجه کنید که اگر شما من‌ذهنی‌تان را به من‌های ذهنی نفروشید خیلی مسائلتان حل می‌شود.‌ شما بگویید اصلاً نمی‌خواهم کسی به‌عنوان من‌ذهنی من را تأیید کند، من را بخرد، بگوید ماشاالله چقدر آدم باسوادی هستید. نمی‌خواهم، چه استاد هستید، فلان هستید. نه، کل این را که با این چیزها ارضا می‌شود بده برود، مشتری‌اش خداوند است. درست است؟

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ… .»
«خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده‌است… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱)

این را متجاوز از هزار بار خوانده‌ایم برای شما.

یعنی خداوند من‌ذهنی و تمام همانیدگی‌ها و این فضای قیاس را، سبب‌سازی و غیره را که ما به آن مشغول هستیم، این را گفته به من بده تا بهشتِ فضای گشوده‌شده را، میوهٔ خودم را به تو بدهم، والسّلام. درست است؟

و این سه بیت، این سه بیت می‌گوید که من باید تسلیم بشوم. دو‌تا چیز هست، یکی گرمی، یکی روشنایی. این گوهر هیچ‌کدام را نمی‌دهد، یعنی گوهر من‌ذهنی. شما فکر نکنید این من‌ذهنی واقعاً گوهر است، یک چراغ خوبی است. این سه بیت را قبلاً هم خواندیم:

لا نُسَلِّم و اعتراض، از ما بِرفت
چون عوض می‌آید از مفقود، زَفْت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۵)

لا نُسَلِّم: تسلیم نمی‌شویم.
زَفت: ستبر، عظیم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

چون‌که بی‌آتش مرا گرمی رسد
راضیَم گر آتشش ما را کُشد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۶)

بی‌چراغی چون دهد او روشنی
گر چراغت شد، چه افغان می‌کنی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۷)

«لا نُسَلِّم» یعنی تسلیم نمی‌شویم. زَفت: عظیم، ستبر. افغان: داد و بیداد. حالا دو چیز را در نظر بگیرید، چراغ ذهن و گرمای مثلاً محبت و عشق من‌های ذهنی. نه مال خودتان را بخواهید نه مال دیگران را، برای این‌که آن گرمای عشق از زندگی می‌آید، روشنایی واقعی هم باز هم از زندگی می‌آید. پس این‌که در من‌ذهنی می‌گوییم تسلیم نمی‌شویم، تسلیم نمی‌شویم و هر لحظه اعتراض داریم برحسب دید من‌ذهنی، این از ما رفت. چون آن چیزی که مفقود شده بود، فضای گشوده‌شده و خداوند، از آن عوض خیلی عظیم می‌آید.

بدون آتش من‌ذهنی، بدون لطف من‌های ذهنی گرمی عشق زندگی به من می‌رسد، پس من راضی‌ام اگر آتشش ما را بکُشد، یعنی من‌ذهنی ما را بکُشد. بدون چراغ من‌ذهنی وقتی او جلوی من را روشن می‌کند با فضای گشوده‌شده، اگر چراغ من‌ذهنی رفت چرا داد و بیداد بکنم؟ نمی‌کنم.

پس یاد گرفتم گرمای عشق را از من‌های ذهنی نمی‌گیرم و نور چراغ را که جلویم بگیرم، یعنی عقلم را از او بگیرم، نمی‌گیرم، می‌دانم که به من عقل نمی‌دهد. درست است؟ پس تسلیم می‌شوم. تسلیم شدن یعنی پذیرش اتفاق این لحظه قبل از قضاوت و رفتن به ذهن که مرکز ما را دوباره عدم می‌کند، ما را از جنسِ جنسی می‌کند که قبل از ورود به این‌ جهان بودیم، تسلیم. تسلیم با فضاگشایی یکی است.

انسان در من‌ذهنی می‌گوید «لا نُسَلِّم»، یعنی من تسلیم نمی‌شوم. ما نمی‌شویم، ما همه جمعاً با هم می‌گوییم. انسان تا حالا گفته ما تسلیم نمی‌شویم، برای همین این اعتراضات و جنگ‌ها به‌وجود آمده.

🔟3️⃣3️⃣ ۲۷ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

همسرم به من توجه نمی‌کند، همسرم نتوانست من را خوشبخت کند، همسرم آن را نخرید این را نخرید، همسرم نمی‌دانم آن کار را کرد این کار را کرد، من خوشبخت نشدم. نه خوشبختیِ شما جای دیگر است، خوشبختی شما این است که شما میوه بدهید، میوهٔ شما حضور شما است. حضور شما مستلزم تمرکز شما روی خودتان است نه همسرتان، فضاگشایی است و زنده شدن به بی‌نهایت و اَبدیت زندگی است، والسلام. اما این سه بیت را هم دوباره بخوانم که بدانیم چقدر مهم است که تمرکز ما روی خودمان باشد.

از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶)

البته این مربوط به قرین است. یکی دیگر هم هست، این است، این را اول بخوانم.

تا کنی مر غیر را حَبْر و سَنی
خویش را بدخو و خالی می‌کنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶)

حَبر: دانشمند، دانا
سَنی: رفیع، بلند مرتبه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

مردهٔ خود را رها کرده‌ست او
مردهٔ بیگانه را جویَد رَفو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱)

دیده آ، بر دیگران نوحه‌گری
مدّتی بنشین و بر خود می‌گِری
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹)

شما به خودتان می‌گویید که من دیگران را حَبْر و سَنی نمی‌کنم، هدایت نمی‌کنم، عقل به او یاد نمی‌دهم، راهنمایی نمی‌کنم، نصیحت نمی‌کنم. همین‌که حواسم از روی خودم برداشته بشود روی یکی دیگر برود، من‌ذهنیِ من فعال می‌شود. من‌ذهنیِ من من‌ذهنی را می‌خواهد درست کند، پس خودم خالی شدم.

من به‌عنوان من‌ذهنی مرده‌ام، باید حواسم به خودم باشد، خودم را زنده کنم. نمی‌توانم مردهٔ خودم را رها کنم، بروم با من‌ذهنی مردهٔ یکی دیگر را زنده کنم یا تعمیر کنم، این بیت دوم.

به خودم می‌گویم ای چشم من، تا حالا برای دیگران گریه کردی دلسوزی کردی با من‌ذهنی‌ات، حالا وقتش است برای خودت بگریی، گریه کنی، برای خودت کار کنی، روی خودت کار کنی، عیب‌های خودت را ببینی، به خودت دلسوزی کنی.

ما در ذهنمان، در فهرست مردم را می‌بینیم که معیوب هستند، دلمان می‌سوزد، درحالی‌که خودمان بیشتر از آن‌ها احتیاج داریم، خودمان این‌همه عیب داریم. خب چرا من ننشینم فکر کنم این بدن من چه احتیاج دارد؟ نکند به ورزش احتیاج دارد؟ نکند باید غذایم را درست کنم؟ نکند باید روابطم را با همسرم درست کنم؟ روابطم را با اجزای بدنم درست کنم. همه‌اش به خودم فکر کنم ببینم چه عیبی دارم، آن‌ها را رفع کنم، همانیدگی‌هایم را پیدا کنم، دردهایم را ببینم، آن‌ها را ببخشم. درست است؟

یکی این، این مطلب بسیار مهم است، یعنی نمی‌شود شما من‌ذهنی داشته باشید از این تله بجهید. بسیار سخت است. حواستان اگر روی خودتان باشد شاید یک چاره‌ای بکنید. فقط با فضاگشایی، تمرکز روی خود است که ما می‌توانیم چاره کنیم و همین‌طور قرین.

توجه کنید، قرین یکی از آسیب‌زننده‌ترین و فلج کننده‌ترین عوامل در پیشرفت از من‌ذهنی به حضور، میوه دادن، قرین است، شما باید ببینید قرینتان چه‌جوری به شما لطمه می‌زند. اولین قرینتان که به شما لطمه می‌زند همین من‌ذهنی خودتان است.

از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶)

یعنی دلِ ما، مرکز ما خو می‌دزدد. این دیده نمی‌شود با ذهن. همین‌که کسی می‌آید پهلوی ما، دل ما خو می‌دزدد اگر من‌ذهنی داشته باشد، من‌ذهنی‌اش را می‌دزدد، دردههایش را می‌دزدد. این‌طوری است.

و از این سینه به آن سینه هم درد می‌رود هم ارتعاش زندگی می‌رود. اگر قرین شما مرتعش به زندگی باشد در دل شما زندگی مرتعش می‌شود، اگر مرتعش به درد باشد دردهایش را می‌دهد به شما.

و نفس بد ما مثل گرگ درّنده است و، نفس خودمان، باید مواظبش باشیم ما را ندرّد، آسیب نزند به ما. اما من‌ذهنی بهانه می‌گیرد که دیگران می‌کنند، قرین‌ها می‌کنند. اولین کسی که یا موجودی که خودمان را باید حفاظت کنیم من‌ذهنی خودمان است. پس فضاگشایی بکنید، به‌عنوان ناظر من‌ذهنی‌تان را ببینید که چه‌جور الگوهای مخرب دارد، چه مسئله‌سازی‌هایی می‌کند، چه بهانه‌هایی می‌گیرد که زندگی را تبدیل به درد بکند، چه بهانه‌هایی دارد که بره موی دماغ دیگران بشود، مزاحم دیگران بشود و نگذارد که حواس شما را خودتان باشد. بله این بیت دو بیت را خواندیم دوباره می‌خوانم:

🔟3️⃣3️⃣ ۲۵ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ما می‌دانیم، منتها در من‌ذهنی خودمان را زدیم به ندانستن، ولی گفتار انسان‌هایی مثل مولانا باید ما را بیدار کند، که امروز می‌گوید تو باغ هستی. شما که می‌گویید من باغ نیستم، خارستان هستم، علتش را هم دارد توضیح می‌دهد. آدم گفته، حضرت آدم گفته من باید می‌دانستم، من می‌دانستم، خودم را زدم به ندانستگی از طریق دیدن برحسب همانیدگی‌ها، عذر می‌خواهم. او گفت من عذر می‌خواهم. هر کسی عذر بخواهد از زندگی که من زندگی‌ام را به‌خاطر جسم کردن مرکزم خراب کردم، تو نکردی، از جنس حضرت آدم است، رستگار می‌شود، موفق می‌شود. ولی از جنس شیطان بشود، شیطان چه گفته؟

گفت شیطان که بِما اَغْوَیْتَنی
کرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۸۸)

«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشت.»

دَنی: فرومایه، پست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

شیطان گفت تو ما را گمراه کردی. ما هم به‌عنوان نمایندهٔ شیطان همین را می‌گوییم، می‌گوییم خدا می‌کند، خدا کرده. اما او هم فعل خودش را که مرکزش را جسم کرده بود نهان کرد. شیطان نیامد بگوید که من مرکزم را جسم کردم، کارم خراب شد. گفت تو کردی، می‌خواستی یک کاری می‌کردی مرکزم جسم نمی‌شد، مگر تو قدرت نداری؟ بعد او هم می‌گفت مگر به تو من انتخاب ندادم؟ مگر قدرت تشخیص ندادم؟ به همین دلیل انسان هستی، حیوان نیستی، سنگ نیستی، درخت نیستی، چون قدرت انتخاب داری. چرا انتخابت را به‌کار نبردی فضا را باز کنی، همه‌اش منقبض شدی؟ مگر من به تو نگفتم:

درنگر در شرحِ دل در اندرون
تا نیاید طعنه‌ٔ لاتُبْصِرُون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۲)

لاتُبْصِرُون: نمی‌بینید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

مگر نگفتم مرکزت را ما گشوده‌ایم؟ به شرح دل نگاه کن، به انقباض نگاه نکن. این من‌ذهنی بار است برای تو، به‌هرحال. این مثلث [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)] مثلثِ نجات‌بخش است، مثلثِ واهمانش است. وقتی فضا را باز می‌کنید می‌بینید که باغ بوده‌اید، می‌دانسته‌اید که با باد زندگی رقصان هستید، آبستن میوه هستید برای این‌که با عدم کردن مرکز با فضاگشایی مرتب در دلتان نور زیاد می‌شود، آن بیت‌ها را می‌خوانید.

در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر را مقادیری نماند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵)

اختر: ستاره، کنایه از همانیدگی‌ها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

وقتی این نور زیادتر می‌شود دیگر این نقطه‌چین‌ها اثر خودشان را از دست می‌دهند. درست است؟ پس یک‌دفعه می‌بینیم که دوتا خاصیت جدید خودش را به ما نشان داد، یکی‌اش صبر است. وقتی مرکز عدم می‌شود آدم از عجلهٔ من‌ذهنی دست برمی‌دارد، که من می‌توانم زودتر برسم، حتی من زودتر از دیگران می‌رسم. بعضی از ما هنوز نمی‌دانیم که ما نیستیم که به‌اصطلاح می‌گوییم «بشو و می‌شود»، که شما می‌گویید خب آقا شما در عرض یک سال به حضور رسیدید، ما در عرض شاید یک ماهه برسیم، ما بهتر از شما هستیم، ما که مثل شما بیهوش نیستیم.

می‌گوید دست شما نیست که، دارید با چارچوب من‌ذهنی فکر می‌کنید، صبر همین زمان زندگی است. مثلاً می‌بینید یک گل باید زمان خودش را به آن بدهیم باز بشود و همچنین شکر برای این است که شما می‌گویید من الآن فهمیدم توانایی انتخاب دارم که فضا باز کنم، برای این شکر می‌کنم که من یک راهی دارم از چنگ من‌ذهنی و خرّوبی یعنی خراب کردن خودم و این‌که سبب خواهد شد من میوه ندهم، به مقصود آمدنم نرسم شکر می‌کنم که الآن می‌توانم فضاگشا باشم و به آن برسم.

و پرهیز هم عرض کردم مادر پرهیزها گفتم این است که شما به‌صورت من‌ذهنی فکر و عمل نکنید، چیزی را به مرکزتان نیاورید، همیشه آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد بازی بدانید، پرهیز از چیزی که اتفاقی که می‌افتد جدی است. این اتفاق در زمان روانشناختی می‌افتد و اگر فکر کنید جدی است، دارید غیر مستقیم می‌گویید که این اتفاق مهم‌تر از زندگی یا خداوند است برای من، چون آن اتفاق می‌آید مرکزتان.

مقاومت به یک معنا یعنی این‌که اتفاق این لحظه مهم‌تر از خداوند است، اتفاق تعیین می‌کند که آیندهٔ من چه بشود، نه صُنع و طَرَب و یا کمک زندگی، توجه کنید معنایش این است دیگر. اتفاقات زندگی شما را می‌سازند؟ من‌ذهنی می‌گوید بله، آن کسی که از جنس زندگی است می‌گوید نه. این شکل [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] شکل تکامل‌یافتهٔ آن یکی است که حقیقت وجودی انسان است. پس می‌بینید که انسان وقتی فضا را باز می‌کند، مرکزش عدم می‌شود این لحظه را با پذیرش اتفاق این لحظه، پذیرش اتفاق این لحظه شروع کند، یعنی اتفاق مهم نیست و این مرکز عدم و فضاگشایی مهم است.

🔟3️⃣3️⃣ ۲۳ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شما باید پیش خودتان بنشینید بگویید که نه، من کامل نیستم، نه من تعصب و آبروی من‌ذهنی را نمی‌خواهم، اگر کسی چیزی به من گفت این را به‌عنوان پیغام خداوند تفسیر می‌کنم و به من برنمی‌خورد. اگر به شما چیزی برنخورد یعنی شما فضاگشا هستید و می‌خواهید خودتان را اصلاح کنید. و ضلع دیگرش درد است. و در، داشتیم می‌گفتیم، می‌گفت نامه را باز کن بخوان.

توی ذهنت فکر می‌کنی که در فهرست نامه، فهرست کتاب که من اصلاً درد ندارم. در اولین برخورد با این برنامه یک عده‌ای می‌گویند که ما که درد نداریم. شما این‌ها را به کسانی بگویید که درد دارند. پس از این‌که سه، چهار ماه برنامه را نگاه می‌کنند می‌فهمند پر از درد هستند. برای همین می‌گوید:

در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ
گرچه جو صافی نماید مر تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹)

تگ: ته و بُن
سرگین: مدفوع
فَتیٰ: جوان، جوان‌مرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«صافی نماید» در ذهنت صاف می‌بینی خودت را، در فهرست، ولی به کتاب که نگاه می‌کنی می‌بینی بابا من این‌همه رنجش دارم، این‌همه کینه دارم، این‌همه حسادت دارم، این‌همه درد دارم. چرا؟ برای این‌که من همانیدگی داشتم. نمی‌شود شما همانیدگی داشته باشید بعد آن موقع درد نداشته باشید. نمی‌شود شما همانیدگی داشته باشید، حرص و شهوت آن را داشته باشید، توقع گرفتن آن را از دیگران داشته باشید، ولی رنجش نداشته باشید. مطمئن باشید که در طول زندگی‌تان شما چیزهایی را که با آن‌ها همانیده بودید از کسانی که اطرافتان بودند خواستید، آن‌ها به شما ندادند، شما از آن‌ها رنجش دارید.

مطمئن باشید که ممکن است معلمتان چه می‌دانم دبیرتان، استادتان یک چیزی به شما گفته و به ناموستان برخورده، بدتان آمده و یادتان است. شاید پدرتان این کار را کرده، شما نبخشیدید. این ناموس خیلی چیز خطرناکی است. برای همین می‌گوید صد من آهن است. «کرده حقْ ناموس را صد من حَدید»، یعنی آهن.

کرده حقْ ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰)

ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ من‌ذهنی
حَدید: آهن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این [شکل‌۱۶ (مثلث پندار کمال)] بند ناپدید است. البته دیگر این‌ها را می‌دانید. پس ناموس و پندار کمال و درد را مواظب باشید. بله؟ و از طرف دیگر حکم حق این است که ما هر لحظه فضاگشایی کنیم.

حُکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)

بِساط: هر چیزِ گستردنی مانند فرش و سفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بله؟ پس فضاگشایی لحظه‌به‌لحظه سبب می‌شود که مرکز شما عدم بشود [شکل ‌۱۷ (مثلث فضاگشایی)]. مرکز شما عدم بشود و خرد زندگی بیاید زندگی‌تان می‌فهمید که دانش من‌ذهنی دانش نیست، می‌گویید نمی‌دانم. توجه می‌کنید؟ کسی که نمی‌تواند فضاگشایی کند حداقل می‌رود مشورت می‌کند، می‌گوید نمی‌دانم، مطمئن نیست. نه این‌که با من‌ذهنی بگوید می‌دانم، برود اشتباه بعد از اشتباه، زندگی خودش را خراب کند، بعد هم بگوید حالا به من کمک کنید.

اصلاً این عرفان هم نیست. هر کسی می‌داند که اگر فضاگشا نیست، خردمند نیست، باید از دیگران بپرسد. منتها از آدم خردمند باید بپرسد، نه از من‌ذهنی که او هم عقلش عقل من‌ذهنی است. پس یک مثلثی هست [شکل ‌۱۷ (مثلث فضاگشایی)] قاعده‌اش فضاگشایی است. بلافاصله:

چون ملایک گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰)

مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.

یعنی فضاگشایی ما را فرشته می‌کند. از جنس فرشته می‌کند، از جنس بی‌فرمی می‌کند و مانند ملائک می‌گوییم خدایا، من چیزی نمی‌دانم، مگر آن چیزی که الآن با فضاگشایی، با مرکز عدم تو به من می‌دهی. اگر این دوتا مطلب را شما برآورده کردی، آن موقع قضا و کن‌فکان می‌آید.

«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲)

فرشتگان گفتند: منّزهى تو، یعنی شما هم می‌گویید خدایا، تو پاک هستی، من آلوده هستم، تقصیر تو نیست. «ما را جز آن‌چه خود به ما آموخته‌ای دانشی نیست.» پس می‌فهمید که زندگی دانای حکیم است و دانش شما در ذهن تقلبی است و این لحظه می‌گوییم به من دانش یاد بده. پس بنابراین:


🔟3️⃣3️⃣ ۲۱ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۱۷ (مثلث فضاگشایی)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۶ (مثلث واهمانش)

Читать полностью…
Subscribe to a channel