فایل PDF متن کامل برنامه ۱۰۲۱ با لینک ابیات و آیات به فایل اصلی صوتی در سایت گنج حضور
WWW.PARVIZSHAHBAZI.COM
کارِ سِحر این است کاو دَم میزند
هر نفَس، قلبِ حقایق میکند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰٧٢)
- تکبیت درد نکشیدن و آزرده نشدن بابت شوخیهایی که منذهن درست کرده
- تفسیر بیت هشتم غزل که چیز جالبی میگوید: این جهان که به این زیبایی کار میکند از جمله بدن ما، نشانِ معجزهٔ خداست ولی فانی است پس نباید به آن بچسبیم بلکه باید حواسمان به آن چیزی که فناناپذیر است و زنده شدن هشیاری به هشیاری است باشد. بررسی دو شکل افسانهٔ منذهنی و حقیقت وجودی انسان بههمراه این بیت، و ابیاتی جهت فهم بهتر آن:
- تکبیت رفتن به صورت و گم شدن در فکرها و جهان فنا
- تکبیت شگفتزدگی مولانا از گنجیدن خدا در انسان
- تکبیت سلام کردن هر لحظه به خداوند با فضاگشایی
- تکبیتی که حدیث پیامبر در مورد لال بودن زبان نسبتبه زندگی را بیان میکند.
- تفسیر بیت آخر غزل که میگوید هشیاری جسمی ما که همچون قراضه یا برادهٔ کوچک طلاست شرط نیست، چون ما را از معدن اصلمان جدا کردهاست. بررسی دو شکل افسانهٔ منذهنی و حقیقت وجودی انسان بههمراه این بیت، و ابیاتی جهت فهم بهتر آن:
- دو بیت ۱۴۶۳ و ۱۴۶۴ دفتر ششم میگوید باید تمام هشیاری جسمی و دیدن برحسب دانههای شهوتی را در «بصر» یعنی دیدن برحسب عدم سوزاند.
- شش بیت ۱۰۲۷ تا ۱۰۳۲ دفتر پنجم بیان میکند که نیروی زندگی پشت این جهان فنا و پشت وجود ماست. پس نباید به آن چیزی که ذهنمان میبیند مشغول باشیم، وگرنه بیماریم و درحال نفی کردن خدا میباشیم.
نفی را اثبات میپنداشتیم
دیدهٔ معدومبینی داشتیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۲)
- تکبیت نهان شدن آفتاب خداوند در ذرهٔ انسان
- مرور سیزده بیت ۳۴۱ تا ۳۵۳ مثنوی دفتر پنجم که در برنامهٔ ۱۰۲۰ تفسیر شد. در این قسمت مولانا میگوید مراقب باشیم استادی که برای زنده شدن به خدا انتخاب میکنیم خودش به خدا زنده شده باشد، نه اینکه منذهنی داشته باشد.
✓بخش چهارم
- هفت بیت ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۹ دفتر چهارم که اگر خوب بفهمیم مسیر زندگی ما عوض میشود. این ابیات فرق بین انسان موفق که فرزند حضرت آدم است، متوجه اشتباهش شده و عذرخواهی میکند، و انسان ناموفق که فرزند شیطان است و خدا یا دیگران را مسئول بدبختیهایش میداند، را بیان میکند. همچنین دو بیت از دفتر اول تأکیدی بر تفاوت این دو گروه است.
- در ادامهٔ مثنوی دفتر پنجم، از بیت ۳۵۴ تا ۳۹۴ تحت عنوان «سبب آن که فَرَجی را نامِ فَرَجی نهادند از اوّل» آمدهاست.
- این قسمت بسیاربسیار مهم است. و اگر خوب بخوانیم خواهیم دید که از بزرگان باید چه چیزی را بگیریم؟ آیا آن ظاهری که مانده و ذهن میبیند، یا تبدیل شدن آنها به زندگی؟
- ما که منذهنی داریم زنده شدن و نجات یافتن انسانی مانند مولانا را نمیبینیم، بلکه فقط به چیزهایی که از او باقی مانده مانند اشعار، طرز نشستن و راه رفتن و یا سماع که خصوصیات شخصی ایشان بوده، توجه میکنیم؛ اینها خرقه و ظاهر است درحالیکه اصل، فرج یا گشایشی است که مولانا میخواهد با خواندن و عمل به این اشعار برای ما پیش بیاید.
- ما میخواهیم با فکر و خیالاتمان به دیدار خدا برویم ولی از غیرتِ خداوند، تمام این خیالات سرنیزه شده و به تن و جانمان فرومیرود. پس هیچکسی جز افکار ما، جلوی رسیدنمان به خدا و ورود به فضای یکتایی را نگرفتهاست.
دورباشِ غیرتت آمد خیال
گِرد بر گِرد سراپردهٔ جمال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۷)
- در این بخش بیت مهمی هست که میگوید ای کسی که اینهمه هنر ذهنی جمع کردهای، برخوردِ خودت در این لحظه با خدا را جدّی بگیر و جدّی بطلب. تا فضاگشایی نکنی و بهعنوان هشیاری خالص با هشیاری خدا تماس پیدا نکنی، هیچ اتفاقی نمیافتد.
«لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْـمُطَهَّرُونَ.»
«كه جز پاكان دست بر آن نزنند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۷۹)
1021*3
✨خلاصهای فهرستوار از برنامه ۱۰۲۱ گنج حضور✨
موضوع کلی برنامه ۱۰۲۱:
«سخن» یعنی حرف زدن در ابتدا بهصورت فکر از جان اصلی و فضای یکتایی برمیخیزد و در ذهن حاصل میشود؛ سپس به زبان جاری شده و انسان برحسب آن بهصورت منذهنی و تصویر ساختهشده از فکرها بلند میشود. بنابراین اجازه نمیدهد که انسان تبدیل به جان اصلیاش شود.
اگر انسان از گذشته و آینده به این لحظه بیاید و به ابدیت خداوند زنده شود، «گوهر» میشود و خدا میتواند خودش را با ذهن سادهشده که همان «لب دریا» است، از طریق او بیان کند. بنابراین حرفی که انسان برحسب منذهنی میزند و باور میکند، غلطبین است و جان اصلی را میپوشاند و همین ما را از مقصودمان وامیدارد.
مصرع اول به مقصود آمدن انسان به این جهان و مسئلهای که پیش آمده و دچارش هست اشاره میکند، و مصرع دوم مقصود او را بیان میکند. مولانا در طول غزل نشان میدهد که ما چطور خودمان، خودمان را میپوشانیم.
سخن که خیزد از جان، ز جان حجاب کند
ز گوهر و لبِ دریا زبان حجاب کند
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۲۱)
✓بخش اول
- تفسیر بیت اول و دوم غزل بههمراه بررسی چهار دایره، و تفسیر بیت سوم غزل
- «ترکیبی» از ابیات که با «ترتیب» خاصی چیده شده و اگر چندین بار «تکرار» کنیم میفهمیم که چه اتفاقی برای ما افتاده و چرا علیرغم اینکه میخواهیم از ذهن و منذهنی خارج شویم ولی نمیتوانیم. یکی از دلایلش این است که ذهناً میدانیم باید از چه چیزهایی پرهیز کنیم ولی عمل نمیکنیم.
- در چهار بیت ۱۱۳۶ تا ۱۱۳۹ دفتر اول مولانا میخواهد نشان دهد سخنی که از فضای بازشده برمیخیزد، لطیف است یعنی خلّاق و دارای خرد است، اما سخنی که از منذهنی و انقباض برمیخیزد، خشن است چون منذهنی ما را تبدیل به خرّوب و موجودی غیرقابل قبول میکند.
- سه بیت شهوت بودن منصب تعلیم
- تکبیت اقرار به جهالت خود و طلب تعلیم
- تکبیت «اَنْصِتُوا» میگوید اگر مفاهیم معنوی را به بهترین، سادهترین و شیرینترین صورت هم بیان کنیم، باز هم فایده ندارد؛ باید از بیان خارج شده و تبدیل شویم.
پس شما خاموش باشید، اَنْصِتوا
تا زبانْتان من شَوَم در گفتوگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)
- دو بیت از غزل ۸۶۲ میگوید اگر «دانههای شهوتی» در مرکزمان بیاید، هم میترسیم هم بهسوی آن جذب میشویم. پس باید هرچه زودتر آنها را آتش بزنیم تا هشیاریمان آزاد شود.
- بررسی مثلث پندار کمال بههمراه ابیات مربوطبه این شکل
- مولانا در سه بیت ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۸ دفتر چهارم میگوید به عمل منذهنی نگاه کن، نه به حرفی که میزند. اگر با ناظر بودن به منذهنی و خرابکاریهایش نگاه نکنیم، تبدیل نمیشویم.
- تکبیت امتحان خدا و خرّوب شدن
✓بخش دوم
- تکبیت بسیار مهمی که میگوید منذهنی دائماً دنبال خراب و نابود کردنِ خودش است.
چون ز زنده مُرده بیرون میکُنَد
نفْسِ زنده سویِ مرگی میتنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰)
- در دو بیت از غزل ۳۶۷ خداوند میگوید: ای انسان مطمئن باش که از جنس من هستی، اگر آشکارا جسمی بیاید مرکزت آن را خواهی دَرید، و اگر در نهان اسمی روی خودت بگذاری یعنی یک منذهنی معنوی درست کنی، خودت خودت را از درون خواهی سوزاند.
- سه بیت ۴۰۵۵ تا ۴۰۵۷ دفتر سوم میگوید هر دانهٔ شهوتی یا همانیدگی یک سوراخ است که منذهنی از این طریق مانند یک سوسمار به ما حمله کرده و سپس در آن سوراخ پنهان میشود. باید مواظب باشیم و با فضاگشایی، بر کار این دشمن درونی نظارت کنیم.
- تکبیت در امان نبودن مرغ جانها در آخرزمان
- تکبیت حماقت انسان در گذاشتن دام برای خود
- چهار بیت ۶۲۰ تا ۶۲۳ دفتر چهارم میگوید در جان ما بهعنوان اَلَست، آشوبِ دانهٔ شهوتی افتاده ولی هنوز بالای بام هستیم، میتوانیم بپریم برویم. ولی اگر به آن نظر کنیم و لذت ببریم، داریم پای خودمان را به تله گره میزنیم. با آمدن آن دانه به مرکز، صبر و قرارمان از بین میرود.
- سه بیت ۱۷۶۳ تا ۱۷۶۵ دفتر پنجم میگوید عقل کاذب منذهنی معکوسبین است، هر کاری که با آن انجام دهیم و فکر کنیم به نفعمان است، حتماً به ضررمان تمام میشود.
- سه بیت ۱۰۳۲ تا ۱۰۳۴ دفتر پنجم و در کل همهٔ ابیات میخواهند بگویند این خیالات ما که برایمان خیلی اهمیت دارند چون با آنها همانیده شدهایم، روی اصل ما و خدا را پوشاندهاند، باید با کمک این «ترکیب و ترتیب» عواقب این کار و بلاهایی که سرمان آورده را ببینیم.
لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال
چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۴)
- تکبیت سپردن زخم منذهنی به جرّاحی چون مولانا، آن هم با خواندن پانصد تا هزار دفعه هر بیت و خوب گوش کردن به حداقل یک برنامهٔ گنج حضور
1021*1
خب مولانا میگوید اگر روا بود گفتن این چیزها، مرکزم را عدم کردم، ناله کردم. شما روا میدارید؟ فهمیدید؟ پسندیدید؟ یا گفتید که اینها چیست اینها را میگوید؟ اگر خداوند خواست، من اینها را گفتم از مرکز عدم. اگر به علت اینکه شنونده ظرفیت نداشت، گفتنی نبود، دیگر حالا بس کردم، تمام کردم همینجا.
میگوید اینهایی که گفتم بیان، میدانید بط مرغابی تمثیل حرص است و آن چهار مرغ ابراهیم که باید اینها را کُشت. درست است؟ چهار مرغ ابراهیم را، یکیاش بط است نماد حرص است. حرص یعنی یک دانهٔ شهوتی در مرکز ما هست و ما میخواهیم این را هر لحظه یک مقدار زیادتر کنیم و دچار این حرص هستیم.
«بطِّ حرصِ مُنْثنی» که مُنْثَنی هم یعنی راه معنویت را نمیرویم، منحرف از راه حق، از راه فضاگشایی. میگوید این بیان، بیانِ ذهن بود، مواظب باشید. این بیانِ مرغابیِ حرصِ مُنثنیست که دور از معنویت است و «از خلیل آموز کآن بَط کُشتنیست» یعنی قسمتی که درست است که اینها را گفتم ولی به زبان ذهن گفتم، آن قسمت قشرش اگر اصرار کنی کشتنی است.
ولی در پایین میگوید این در بط، در بط، در حرص، خیر و شر زیاد است. شرّش مشخص است. شرّش این است که شما یک دانهٔ شهوتی را در مرکز میگذارید میخواهید زیادترش کنید شرّش است. همه دچار این حرص هستند این شرّش است. اما یک خیری هست، کسی که فضا را باز میکند یک حرص مثبت میافتد. الآن مولانا میگوید من این خیر حرص را گفتم، ولی شما با منذهنی نیایید افراط کنید.
شما اگر منذهنی دارید بدانید که بط حرص شما کشتنی است. من داشتم با بط حرص معنوی خودم صحبت میکردم برای همین میگوید در اینجا بیان میکند که در این بط، مرغابی که نماد حرص است وقتی فضا را باز میکنی، زیبا میشود اینها را میگوید. وقتی میبندی، میافتد به منذهنی بسیار بد میشود. من دیگر بیشتر از این حرف نمیزنم، اگر بزنم حرفهای دیگر خواهد ماند، حرفهای دیگری باید بزند که در برنامههای بعدی صحبت خواهیم کرد. اجازه بدهید به همینجا بسنده کنیم خیلی ممنون از تحمل و حوصلهٔ شما.
🔟2️⃣1️⃣ ۵۷ 🔟2️⃣1️⃣
چونکه وقتِ مرگ، آن جرعهٔ صفا
زین کلوخِ تن به مُردن شد جدا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۳)
آنچه میمانَد، کُنی دفنش تو زود
این چنین زشتی بدآن چون گشته بود؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۴)
این چنین زشتی [ی نکره] بدآن چون گشته بود؟ یا این چنین زشتی [ی مصدر] بدآن چون گشته بود؟
جان، چو بی این جیفه بنماید جمال
من نتانم گفت لطفِ آن وصال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۵)
جیفه: مردار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید که موقعی که یکی را دوست داری او میمیرد آن جرعهٔ صفا از او خارج میشود، جدا میشود و این کلوخ تن میماند [اشاره به بدن].
وقتی یکی میمیرد، این کلوخ تن میماند، آن جرعهٔ صفا، آن جانش، آن اَلَستش از او جدا میشود. آنچه میماند یعنی این تنش را فوراً میبریم زیر خاک میگذاریم. شما میگویید که این آدم مُرده اینقدر زشت شده آخر این زشت به آن زیبایی چهجوری شده بود؟ من این را میپرستیدم. «این چنین زشتی بدآن چون گشته بود؟»
هان! دارد الآن میگوید که «جان، چو بی این جیفه»، جیفه یعنی تن و هر چیزی که با ذهنت میتوانی ببینی، تمام فکرهای شما، چهار بعد شما، اینها زنده است ها! نمیگوید اینها بد است.
میگوید جان ما، هشیاری خالص ما اگر خارج بشود از این چهار بُعد و روی خودش، بینهایت خداوند قائم بشود میگوید لطف آن وصال را من نمیتوانم به ذهن توصیف کنم. این درواقع نتیجهگیری از این قصه است تا حدودی. «جان، چو بی این جیفه بنماید جمال» دیگر ما حرف نمیزنیم، من چهجوری میتوانم بگویم لطف آن وصال چهجوری است؟
جیفه یعنی مردار. البته خب تن ما مردار نیست، ولی در مقایسه با آن صفا وقتی این را میپرستیم برای همین میگوید جیفه. جیفه یعنی آن چیزی که ارزش ندارد و جلوی ما را گرفته و با آن وصال دست پیدا نمیکنیم، نمیخواهیم خودمان را پاک کنیم. توجه میکنید میگوید باید خودمان را پاک کنیم، حداقل پاک کردن از آن چیزی که الآن ذهنمان نشان میدهد با فضاگشایی میسر است. باید پاک باشی او را لمس کنی. «جان، چو بی این جیفه بنماید جمال» «من نتانم» یعنی نمیتوانم بگویم «لطفِ آن وصال».
مَه چو بی این ابر بنماید ضیا
شرح نتوان کرد ز آن کار و کیا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۶)
ضیا: نور
کار و کیا: شکوه و جلال
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
حَبَّذا آن مطبخِ پُر نوش و قند
کاین سلاطین کاسهلیسانِ ویاند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۷)
حَبَّذا: خوشا، زهی
نوش: شیرین، مقابل تلخ
کاسهلیس: لیسندهٔ کاسه، آنکه تهماندهٔ غذاها را میخورد، ریزهخوار، چاپلوس
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
حَبَّذا آن خرمنِ صحرایِ دین
که بُوَد هر خرمن آن را دانهچین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۸)
ماه یعنی خداوند در اینجا اگر بدون این ابر تن یا همانیدگیها روشنی ایجاد کند، آن جلال و شکوه و کارایی عملی آن را نمیشود توصیف کرد. میبینید که تا حالا هِی میگفت شما به جُبه نچسبید، آن صوفی جُبه را درید و نجات پیدا کرد. مردم جُبه را چسبیدند، ظاهر را چسبیدند، حرف را چسبیدند. پس ماه، زندگی، خداوند بدون ابر همانیدگیهایِ ما روشنی ایجاد کند آن کار و کیا، جلال و شکوه و کارهای عملی را نمیشود توضیح داد فقط باید تبدیل بشوی ببینی.
الآن میگوید خوشا به حال آن آشپزخانهٔ پر از عسل و قند، پر از شیرینی، یعنی همهاش شیرینی است. «کاین سلاطین»، سلاطین میتواند سلاطین جسمی باشد، سلاطین روحی باشد «کاسهلیسانِ ویاند» یعنی کاسهٔ او را میلیسند. توجه میکنید؟ سلاطین که میگوید هرجور سلطانی میگوید این را میلیسد. ولی دیگر شما هم جزو سلاطین هستید، شما هم روی خودتان کار میکنید.
اگر مولانا به بینهایت خداوند و ابدیت خداوند زنده شده، اینها البته به خاک آغشته است خودش الآن گفت اینها شما را مست میکند ببینید شما بدون اینها مست بشوید، به هشیاری خالص او مست بشوید، ببینید چه میشود؟ خب شما این آشپزخانه را باید درست کنید خودتان، خوشا به حال آشپزخانهای که همهاش شیرینی است.
🔟2️⃣1️⃣ ۵۵ 🔟2️⃣1️⃣
این را میتوانیم «جُرعهٔ خاکآمیز» بخوانیم یا «جُرعه خاکآمیز»، جُرعه خاکآمیز قافیه را بهنظر جور درمیآورد، «جُرعه خاکآمیز چون مجنون کند». میگوید این انسانهای زیبا، این شعرهایی که ما میخوانیم این خاکآمیز است، به فرم آغشته است. مثلاً ما شعر مولانا را میخوانیم با ذهن میخوانیم. میگوید اگر اینچنین ما را دیوانه میکند ببین صاف او چکار میکند؟! یعنی شراب خالص او. اگر شما منذهنی نداشتید و آمده بودید از آن به این صَفْوت زنده شده بودید، به این هشیاری خالص زنده شده بودید، حالا که شما منذهنی دارید و این شعرها را میخوانید یا از یک کسی اینقدر خوشتان میآید و مجنون میشوید، ببین اگر شما خالص بشوید و شراب او را لحظهبهلحظه بگیرید چه میشود؟ میخواهد این را شما بفهمید.
بعد توضیح میدهد هر کسی پیش یک کلوخ، کلوخ یعنی این تن و هر چیزی که ذهن میبیند، «جامه چاک»، یعنی دلش را برده. اما به این دلیل که آن کلوخ از حُسن، از زیباییهای ایزدی «جُرعهناک» است، یعنی دارای تجلّی حق است، «کان کلوخ از حُسن آمد جُرعهناک». پس اگر ما جامه چاک هستیم برای یک کلوخی، برای یک انسانی حتی جسمش، به این دلیل است که از زیبایی حق در او ریخته شده و آن متجلی است. مخصوصاً اگر یک چیزهایی به فرم درآمده خیلی زیباست مثل همین نوشتههای مولانا، ادبیات ما، بله؟ شعر فردوسی، بعضی جاها شما میخوانید میبینید بابا یک همچون شعری مگر اصلاً میشود گفت، شما همین دیوان شمس و یا مثنوی را میخوانید اینها درست است که فرم هستند ولی «جُرعهناک» هستند، نه؟ خلاصه.
جُرعهیی بر ماه و خورشید و حَمَل
جرعهیی بر عرش و کُرسیّ و زُحَل
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۷)
حَمَل: ماه فروردین
عرش و کُرسی: کنایه از مجموعهٔ جهانِ هستی
زُحَل: کیوان، از سیارههای منظومهٔ شمسی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جُرعه گوییش، ای عجب، یا کیمیا؟
که ز آسیبش بُوَد چندین بها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۸)
آسیب: آزار، گزند، رنج، کوب و ضربه. اما در اینجا مراد از آن تجلّی الهی است.
بها: روشنی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بها یعنی روشنی در اینجا، البته بها بهمعنی ارزش هم است، در اینجا بهمعنی روشنی است. خب حَمَل یعنی ماه فروردین. عرش و کُرسی: کنایه از مجموعهٔ جهانِ هستی. زُحَل یعنی کیوان. زحل میدانید کیوان بسیار بزرگ است، اعلا است. آسیب یعنی برخورد خداوند با ما، برخورد یعنی تماس او با ما. آسیب، اگر فضا را باز کنیم او به ما بخورد این آسیب است. اینجا آسیب معنی بد ندارد، معنی خوب دارد و بها یعنی روشنی.
این کلمات میتواند نماد باشد، نماد یک چیزی در انسان باشد یا میتواند نه همین ماه و خورشید و حَمَل باشد. میدانید ماه، خورشید و حَمَل و میتواند ماه سمبل انعکاس نور ایزدی باشد وقتی که ذهن ما ساده میشود، میتواند ماه باشد. ما بهصورت خورشید از مرکزمان میآییم بالا، خورشید او میتواند باشد. حَمَل یعنی فروردین. فروردین میدانید که بهاصطلاح ما از نوروز رد شدیم و نوروز میدانید.
این تمثیل، تمثیل فارسی است میدانید. ما شب چله داریم که بلندترین شب سال است و از آن به بعد روزها درازتر میشود. یعنی چه؟ نور در ما بیشتر میشود. در نوروز شب و روز برابر میشود، یعنی هشیاری جسمی مساوی هشیاری حضور میشود. از آنجا برویم فروردین یعنی هشیاری حضور گذشت از پنجاه درصد، یعنی خورشید دارد طلوع میکند در ما. حَمَل در اینجا یعنی خورشید درونمان، همین که در غزل بود شمس تبریزی، شمس تبریزی در درون ما بالا میآید، حَمَل یعنی آن.
و یک «جرعهای بر عرش و کُرسی»، عرش میتواند این فضای گشودهشدهٔ درون ما باشد،
کرسی میتواند دوباره سروری ما باشد. زحل میتواند، زحل میدانید اعلا و بسیار سنگین است، دور از ما است، میتواند معادل ریشهداری ما باشد.
اینها تفسیرهایی است که میشود کرد. زحل سنگین است، بزرگ است و ما در حالت حضور سنگین و ریشهدار و بزرگ هستیم، حرکت بهوسیلهٔ تخییلها نمیکنیم. همین الآن گفت از فکر کردن ذهن حرکت نمیکند. درست است؟
الآن میگوید به آن جرعه بگوییم یا کیمیا؟ اصلاً شبیه شراب نیست که به آن جرعه بگوییم، این کیمیا است. یعنی این فضاگشایی و کمک گرفتن از زندگی که میگوید او از طریق ما فکر کند که میگوید:
پس شما خاموش باشید، اَنْصِتوا
تا زبانْتان من شَوَم در گفتوگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)
اَنْصِتوا: خاموش باشید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«ما کمان و تیراندازش خداست»، درست است؟ این تیرهای خداوند که از طریق ما انداخته میشود، این که اصلاً جرعه نیست، این کیمیا است که از برخوردش با ما اینهمه روشنی بهوجود میآید. درست است؟
🔟2️⃣1️⃣ ۵۳ 🔟2️⃣1️⃣
حالا این بیت خیلی مهم است، مگر، غیر از، «جز مگر» یعنی غیر از آن کسی که فضا را باز کرده، تیزگوش است و تیزهوش. «جز مگر آن تیزگوشِ تیزهوش»، «کِش» که او را «بُوَد» از لشکرِ مددهای خداوند «جوش». یعنی آن شخص فضا را باز میکند و لشکر مددهای خداوند او را به حرکت درمیآورد. «بُوَد جوش» یعنی به حرکت درمیآورد. «جز مگر آن تیزگوشِ تیزهوش»، «کِش بُوَد»، که او را بُوَد از جَیش یا جِیش، جِیش یعنی لشکر، نصرتها یعنی مددهای خداوند، جوش یعنی حرکت.
خب شما اگر فضا را باز کنید، تیزگوش و تیزهوش میشوید و لشکر خداوند بهجای اینکه فکرهایتان با سرنیزه شما را سوراخ کنند بگویند «آقا کجا دارید میروید؟ خانم کجا دارید میروید؟» فکرهای خودتان، فضا را باز کنید، انواع و اقسام کمک از زندگی میآید و شما را به حرکت درمیآورد.
و «نجْهد از تَخییلها» یعنی از فکر کردن به حرکت درنمیآید، نه از طریق فکرهای خودش نه فکرهای دیگران. «نجْهد از تخییلها»، با فکر کردن نمیجنبد. «نی شَه شود»، نه به او کیش داده میشود، یعنی تهدید نمیشود.
پس اگر فضا را باز کنید، بهوسیلهٔ فکرهایتان نمیجنبید، بهوسیلهٔ نیروهای آن فضای گشودهشده میجنبید و کسی هم شما را تهدید نمیتواند بکند. «نجْهد از تخییلها، نی شَه شود» یعنی نه کیش میشود نه مات میشود. بعد آن موقع «تیرِ شَه بنماید» یعنی «ما کمان و تیراندازش خداست»، فضا را باز میکنید شاه بهوسیلهٔ شما فکر میکند ایندفعه، دیگر منذهنیتان فکر نمیکند. تیر شَه ظاهر میشود، یعنی فکر شَه ظاهر میشود، آن موقع راه باز میشود. درست است؟
خب میبینید این بیتها در عین سادگی خیلی مهم هستند. شما میبینید که تیتر این قصه این بود، این قسمت، میگفت که یک کسی که، یک صوفیای که جُبّه را دریده و نجات پیدا کرده، شما ببینید نجات پیدا کرده چه شده؟ نه اینکه آن خرقه چه بوده.
دیدید که الآن هم که اگر کسی یک موقع به حضور برسد، خرقه داشته باشد، مردم میگویند آقا یک تکه قیچی کنید آن را بدهید تبرک است، ما ببریم خانهمان، بلکه ما هم نجات پیدا کنیم. بابا این لباسش است، آن نجاتیافته به خداوند زنده شد. تنش هم لباسش است، فکرش هم لباسش است، همهچیزش لباسش است. درست است؟ ولی ما به لباس کار داریم، حرکتش چهجوری است، شعر خواندنش چهجوری است، راه رفتنش چهجوری است، چهجوری مینشیند، چهجوری میرقصد، چهجوری عبادت میکند، ما میخواهیم تقلید کنیم. شما نباید تقلید کنید. شما کتاب خودتان را بخوانید. شما فضا را باز کنید تیزگوشِ تیزهوش بشوید و با کمک گرفتن از لشکر مددهای ایزدی به جوش بیایید، به حرکت دربیایید، بهوسیلهٔ فکرهای منذهنی به حرکت درنیایید، لحظهبهلحظه شما را نترسانند، تا خداوند از طریق شما فکر کند، تیر شاه را نشان بدهید.
گفتم این یعنی، البته یک قصهای هم هست میگویند که قدیم به کسانی که آزاد میشدند، نجات پیدا میکردند، شاه به او یک تیر میداد که او میرفت به همه نشان میداد این تیر را، دیگر مأموران کاری با او نداشتند. این هم همین است. اگر خداوند بهوسیلهٔ ما تیر بیندازد، آن تیر را هرکه ببیند اذیت دیگر نمیکند، جلوی ما را نمیگیرد، برای اینکه آن از خِرد کُل میآید، آن دیگر فکر منذهنی نیست.
گفت اگر بهوسیلهٔ منذهنی فکر کنید، اینها بنابه غیرت خداوند جلوی شما را میگیرد. پس راه شما باز نمیشود، مگر شما فضاگشایی کنید و از لشکر مددهای خداوند کمک بگیرید و به حرکت دربیایید، نه با فکرهای منذهنی. این سه بیت مهم است.
خب در ضمن ببینید بیست یعنی بایست، توقف کن. جَیش که در فارسی جِیش هم میخوانیم درست است، یعنی لشکر. تخییل یعنی همین فکر کردن در اینجا، خیال. «نی شَه شود» یعنی کیش نمیشود، به او نمیشود کیش داد، تهدید نمیشود. درست است؟
حالا ببینید بعد از اینکه میگوید تیر شَه بنماید، یعنی خداوند بهوسیلهٔ ما تیر میاندازد، «ما کمان و تیراندازش خداست»، الآن معلوم میشود منظورش همان فکر بوده. میگوید:
این دلِ سرگشته را تدبیر بخش
وین کمانهایِ دوتو را تیر بخش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۱)
جُرعهای برریختی ز آن خُفیه جام
بر زمینِ خاک، مِنْ کَأْسِ الْکِرام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۲)
خُفیه: پنهانی
کَأْس: جام، جامِ پُر
کِرام: جمعِ کریم بهمعنیِ بخشنده و بزرگوار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هست بر زلف و رُخ از جرعهش نشان
خاک را شاهان همی لیسند از آن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳)
🔟2️⃣1️⃣ ۵۱ 🔟2️⃣1️⃣
فایل PDF متن کامل برنامه ۱۰۲۱ با لینک ابیات و آیات به فایل اصلی تصویری در سایت گنج حضور
WWW.PARVIZSHAHBAZI.COM
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱-۱۰۲۱ (روزهای جمعه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱۰۲۱ (روزهای چهارشنبه)(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
Читать полностью…فایل صوتی خلاصهای فهرستوار از برنامه ۱۰۲۱ گنج حضور
تهیه خلاصه سازی برنامه از خانم مرضیه جمشیدیان از نجفآباد
خوانش خانم ستاره مرزوق از مشهد
- تکبیت سرنگون شدنِ ما بهعلت پیش رفتن با سرِ منذهنی
- تکبیتی که میگوید ما طاقت بلایی که گذاشتن دانهٔ شهوتی در مرکز بر سرمان میآورد، را نداریم؛ پس باید بهسادگی از آن فرار کنیم و آن را کِش ندهیم.
چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهْ
در فرارِ لایُطاق آسان بِجِهْ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶)
- طبق تکبیت جناب عطار، هر رنجیدن و درد کشیدنی نشانهٔ داشتنِ منذهنی است.
- دو بیت از دفتر چهارم میگوید «چراغ ابترِ بیان» برای روشن کردن «چراغ حضور» است.
- طبق هفت بیت ۲۰۸۸ تا ۲۰۹۴ دفتر دوم من بهعنوان امتداد خدا بسیار فرقگذارنده هستم یعنی تشخیص میدهم چه فکر و عملی وقتم را تلف میکند، انرژی بد داده و هیجان منفی و مسئله ایجاد میکند، پس آن را نمیخواهم. و میدانم چه کاری سازنده بوده و از خرد کل است، پس آن را انجام میدهم.
- تکبیت حرف زدن با خدا بدون گوش حسی و بیزبان
تو بی ز گوش شنو، بیزبان بگو با او
که نیست گفتِ زبان بی خلاف و آزاری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۵۵)
- تکبیت حافظ و پرده شدن خودمان برای خودمان
- تکبیتی که میگوید به هر صورتی که خود را ارائه کنیم، ما آن نیستیم.
- تکبیت در اندیشه نیامدن خدا و انسان
- تکبیت معطل نکردن برای غرق شدن در بحر یکتایی
- بررسی مثلث واهمانش و شکل حقیقت وجودی انسان بههمراه دو بیت اول غزل
- سه بیت «دانهجو» نبودن و «سلیمانجو» بودن برای برقراری صلح و رهایی از جور
- تکرار تکبیت «اَنصِتوا»
- تکبیت عربی روی کردن به خداوند در هر وضعیتی
- سه بیت دشمنِ عزیزان خدا شدن و آزار دادن آنها
- پنج بیت «هنر» از داستان سلطانمحمود و شبدزدان در دفتر ششم
- مرور سه بیت اول غزل، و تفسیر بیت چهارم که میگوید ما حتماً باید حرکتی انجام دهیم و پرهیز کنیم از نگاه کردن به کف؛ بررسی دو شکل افسانهٔ منذهنی و حقیقت وجودی انسان با این بیت، و ابیاتی جهت فهم بهتر آن:
- سه بیت نگاه نکردن به کف و آنچه ذهن نشان میدهد، مگر به بهانهٔ فضاگشایی و دیدن خداوند یا دریا
✓بخش سوم
- در ادامهٔ ابیاتی جهت باز شدن معنای بیت چهارم غزل: تکبیت «شیوهٔ نو» و تکبیت عربی «شأن جدید»
- تفسیر بیت پنجم غزل که مهم است و میگوید از نقشهایی که خدا یا منذهنی خلق کرده مترس وگرنه به مرکزت میآیند؛ بررسی دو شکل افسانهٔ منذهنی و حقیقت وجودی انسان با این بیت، و ابیاتی جهت فهم بهتر آن:
- تکبیت فراخ کردن روزی، با هر لحظه دریدن یا بیاهمیت کردنِ قبایی که زندگی برایمان میدوزد یا خودمان خلق میکنیم.
- تکبیت سوزاندن و زیر پا لِه کردنِ تمامی نقشها، با فضاگشایی و دیدن روی خدا
- تفسیر بیت ششم غزل که میگوید برای پیدا کردنِ مغزِ سخن که از جنس زندگی است باید از فضای محدود ذهن بیرون پرید. بررسی دو شکل افسانهٔ منذهنی و حقیقت وجودی انسان با این بیت، و ابیاتی جهت فهم بهتر آن:
- تکبیت جستنِ مُسمّیٰ پس از خواندن اسم
- دو بیت فکر و راه درست برای شاه شدن، یعنی زنده شدن به خداوند
- تکبیت برخاستن از صورت و نام و لقب، یعنی قانع نشدن به هیچکدام از این اقلام ذهنی
- براساس سه بیت ۱۴۵۳ تا ۱۴۵۵ دفتر سوم قبلهٔ ما باید فضای گشودهشده باشد، نه فکر یک چیزی که مشغولِ آن هستیم.
قبله کردم من همه عمر از حَوَل
آن خیالاتی که گم شد در اَجَل
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵٣)
- تفسیر بیت هفتم غزل که خیلی مهم است و میگوید حتی فکرها و رفتارهای خیلی عالی یا مثلاّ بهترین ابیات مولانا را هم باید بیندازیم و مشغول آن نشویم، یعنی از ذهن به فضای یکتایی بپریم؛ بررسی دو شکل افسانهٔ منذهنی و حقیقت وجودی انسان بههمراه این بیت، و ابیاتی جهت فهم بهتر آن:
- تکبیت وسیله نساختن صورت برای رسیدن به بحر یکتایی
هرچه صورت می وسیلت سازدش
زآن وسیلت بحر، دور اندازدش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳)
- طبق چهار بیت ۱۱۱۰ تا ۱۱۱۳ دفتر دوم سببسازی ممکن است در مورد چیزهای اینجهانی درست باشد ولی برای زنده شدن به زندگی درست درنمیآید؛ بنابراین باید سببسازی ذهن برای رسیدن به خدا را فلج کنیم.
- دو بیت ۴۷۲۶ و ۴۷۲۷ دفتر سوم میگوید آفت ادراکِ خداوند فقط حرف زدن ما و مهم دانستن حال منذهنی ماست. بنابراین غیرممکن است بهوسیلهٔ ذهن از شرّ ذهن خلاص شد.
- براساس سه بیت مهم ۴۰۷۰ تا ۴۰۷۲ دفتر سوم، با آمدن یک دانهٔ شهوتی به مرکز سِحر میشویم، پس ما جنزده نیستیم بلکه منذهنیزده هستیم.
1021*2
«حَبَّذا آن خرمنِ صحرایِ دین» حَبَّذا یعنی چه خوش است این فضای گشودهشده که دین هم همین است که هر خرمنی چه منذهنی باشد چه حالا یک مقدار زنده شده باشد، از آنجا دانه میچیند، یعنی محتاج آن است. خیلی از بزرگان ما خودشان بزرگ هستند ولی از خرمن مولانا دانه میچینند یعنی احتیاج دارند که بتوانند هشیاریشان را عمیقتر کنند.
پس ضیا یعنی نور. کار و کیا: شکوه و جلال و کارایی عملی. حَبّذا: خوشا، زهی. نوش: شیرینی، مقابل تلخ، نوش بهمعنی عسل هم هست. کاسهلیس: لیسندهٔ کاسه، آنکه تهماندهٔ غذا را میخورد، ریزهخوار، چاپلوس.
حَبَّذا دریایِ عُمرِ بیغمی
که بُوَد زو هفت دریا شبنمی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۹)
جُرعهیی چون ریخت ساقیِّ اَلَسْت
بر سرِ این شوره خاکِ زیردست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۰)
زیردست: پَست و فرودست، خوار و ذلیل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جوش کرد آن خاک و، ما زآن جوششیم
جرعهٔ دیگر، که بس بیکوششیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۱)
میبینید هِی میگوید جرعهای دیگر. حَبَّذا یعنی چه خوش است واقعاً آمدن به این لحظه و ابدی شدن، دریای عمر یعنی دیگر عمر پایانناپذیر. بیغمی یا بیغمی با «یای» نسبت یعنی غمِ نیازمندی و غم فناپذیری از بین رفته، هیچ غمی نداریم.
اگر بیاییم به این لحظهٔ ابدی و ساکن اینجا بشویم و منذهنی صفر بشود، ما غمِ اینکه ما خواهیم مُرد و فنا خواهیم شد و غم نیازهای منذهنی را نداریم. این دو غم خیلی گرفتار میکند ما را. که هشیاریهای جسمی که جهان را به هفت دریا میگوید تمام آبهای این جهان را قدیم هفت دریا میگفتند. در اینجا تمام هشیاریهای جسمی را به هفت دریا تشبیه میکند که این شبیه به شبنمی از آن است.
یک جرعه ساقی اَلَست که خداوند است، یک جرعه چون ساقی اَلَست به این خاکِ زیردست یعنی پست و زیردست بهمعنی اینکه قابل اداره کردن و کنترل به وسیلهٔ ما هم هست. درست است؟ زیردست یعنی پست. آیا خاک شما، همانیدگیهای شما، بدن شما تحت اختیار شما هست یا نیست؟ البته که هست اگر در اختیار بگیرید. ولی اگر به یک چیزی معتاد هستیم آن ما را کنترل میکند، نه نیست. ولی شما بهعنوان اَلَست کنترلکنندهٔ خاک خودتان هستید و این شوره خاک را میتوانید به هر صورت دربیاورید، ارادهاش را دارید شما، امکانش هم دارید.
خلاصه ساقی اَلَست، خداوند چون یک جرعه ریخت بر این شوره خاک زیردستِ ما حالا بگوییم به این ترکیب مواد شیمیایی، ترکیب چهار بُعد ما، این خاک به حرکت درآمد جوش کرد و ما آن جوشش هستیم الآن. ولی احتیاج به یک جرعهٔ دیگر داریم با فضاگشایی برای اینکه بسیار بیکوشش هستیم، کار نمیکنیم.
با منذهنی اَلَست را معطل کردیم، خداوند را بیکار گذاشتیم. قرار بود به او زنده بشویم و به کار بیفتیم، ولی الآن در منذهنی نه کوشش میکنیم منذهنی را صفر کنیم، نه کوشش میکنیم یک کاری برای زندگی بکنیم. پس جرعهای دیگر. درست است؟
گر روا بُد، ناله کردم از عدم
ور نبود این گفتنی، نک تن زدم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۲)
تن زدم: خاموش ماندم، صبر کردم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این بیانِ بَطِّ حِرصِ مُنثنیست
از خلیل آموز کآن بَط کُشتنیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۳)
بَطّ: مرغابی
مُنثنی: دوتا، مضاعف، خمیده، در اینجا منحرف از راهِ حق
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هست در بط غیرِ این بس خیر و شر
ترسم از فوتِ سخنهایِ دگر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۴)
تن زدم یعنی خاموش ماندم، خاموش کردم. بَطّ: مرغابی. مُنثنی: دوتا، مضاعف، خمیده، در اینجا منحرف از راهِ حق.
🔟2️⃣1️⃣ ۵۶ 🔟2️⃣1️⃣
جِدّ طلب آسیبِ او، ای ذُوفُنون
لا یَمَسُّ ذٰاکَ اِلَّاالْـمُطْهَرون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۹)
«ای کسی که دارای چندین هنری، با سعی و جدّیّت خواهان تجلّی و نفخهٔ الهی شو. اما جز پاکان از آن تجلّی برخوردار نشوند.»
لا یَمَسُّ: لمس نمیکند.
ذٰاکَ: آن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ها! این بیت مهم است. «ای ذُوفُنون» در اینجا اشاره میکند دارای فنهای مختلف، هنرهای مختلف که بهوسیلهٔ ذهن کسب کردی که براساس آنها من درست کردی. یعنی برخورد خداوند را با خودت در این لحظه با فضاگشایی جدی بگیر و جدی بطلب ای کسی که اینهمه هنر جمع کردی، هنر ذهنی جمع کردی، برای اینکه «لا یَمَسُّ ذٰاکَ» یعنی نمیتوانی او را لمس کنی، کسی نمیتواند او را لمس کند غیر از پاکان. توجه میکنید؟ ذاکَ یعنی آن. لایَمَسُّ: لمس نمیکند، ذاکَ، آن را. پس مشخص است معنیاش. «لایَمَسُّ ذاکَ»: لمس نمیکند او را، یعنی خدا را، غیر از پاکان. پاکان از چه پاک شدهاند؟ از همانیدگیها. توجه میکنید؟
ای کسی که دارای چندین هنری، هنر ذهنی، با سعی و جدیت خواهان تجلّی و نفخهٔ الهی شو. با جدیت فضاگشایی کن تا این آسیب، برخورد، لمس او بهوسیلهٔ تو صورت بگیرد. تا فضا را باز نکنی، بهصورت هشیاری خالص با هشیاری خالص تماس پیدا نکنی، هیچ اتفاقی نمیافتد.
توجه کنید این مغایر و عکسِ کار ما است در ذهن که هر لحظه فکر، هر لحظه فکر توی منذهنی، هی بلند میشویم میگوییم من این هستم، من این هنر را دارم، مقایسه میکنیم خودمان را با دیگران، انتقاد میکنیم از دیگران، اصلاً حواسمان به خودمان نیست. این کار مستلزم این است که ما باید حواسمان روی خودمان باشد. پس فهمیدیم غیر از پاکان، کسی دستش به او نمیرسد. این البته آیهٔ قرآن است میدانید.
«لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْـمُطَهَّرُونَ.»
«كه جز پاكان دست بر آن نزنند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۷۹)
یعنی تا مرکز شما از همانیدگیها پاک نشود یا حداقل شما اطراف یک دانهٔ شهوتی یا یک وضعیت خاصی که ذهنتان نشان میدهد فضا باز نکنید، با خداوند تماس برقرار نمیتوانید بکنید. روشن است دیگر نه؟ بله، دوباره ادامه میدهد.
جُرعهیی بر زرّ و بر لعل و دُرَر
جرعهیی بر خَمْر و بر نُقْل و ثَمَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۰)
دُرَر: جمعِ دُرّ بهمعنیِ مروارید
خَمْر: شراب
ثَمَر: میوه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جرعهیی بر رویِ خوبانِ لِطاف
تا چگونه باشد آن راواقِ صاف
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۱)
لِطاف: جمعِ لطیف
راواق: شراب صاف و بدونِ دُرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
چون همی مالی زبان را اندرین
چون شَوی چون بینی آن را بی ز طین؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۸۲)
میخواهد بگوید که هر چیزی که شفاف به نور است جرعهٔ او ریخته. هر چیزی که ارزش دارد جرعهٔ او ریخته. باز هم اینها قابل انطباق است با برخی چیزهای انسان ولی میتوانید همینطوری معنی هم بکنید. میگوید جرعهای بر طلا و بر لعل و بر دُر ریخته، جرعهای بر شراب، بر نُقل و میوه ریخته. اینها میتواند همهاش مربوط به انسان باشد که زر انسان چه هست؟ لعل انسان چه هست؟ دُر انسان چه هست؟ یعنی تا جرعه نریزد این حالتها عوض نمیشود. مثل زَر به لعل تبدیل میشود، لعل به دُر تبدیل میشود. و در غزل هم داشتیم میگفت که گوهر، گوهر و لب دریا.
جرعهای بر شراب، بر نُقل، بر میوه. میوه میتواند میوهٔ ما باشد. شراب میتواند شراب ایزدی باشد. نُقل میتواند آن چیزی که در بیرون ما بهصورت جسمی حسش میکنیم، خلقش میکنیم، نه؟! یعنی آن شیرینیای که به ما دست میدهد در این خلق کردن. ثمر میتواند میوهٔ بیرونی باشد.
جرعهای بر رویِ خوبانِ لطیف، زیبارویان. درست است؟ «تا چگونه باشد» دوباره میبینیم مرتب میگوید «آن راواقِ صاف» یعنی آن شراب صافِ صاف که ما میگیریم از او.
خب میگوید وقتی زبان را میمالی در این، یعنی لیس میزنی اینها را، اگر بدون گِل، طین یعنی گِل، اگر بدون گِل اینها را ببینی چه میشود؟ همهٔ اینها را ما تجربه میکنیم، با گِل یک مقداری ذهن قاطی است، اگر اصلاً ذهن صفر بشود و ما خالص بشویم ببینید چه میشود؟ درست است؟ طین یعنی گِل.
🔟2️⃣1️⃣ ۵۴ 🔟2️⃣1️⃣
این قسمت میگوید که یک جرعه ریخته، به این، خداوند ریخته به این مواد شیمیایی، این ترکیب خاک، و ما شدیم آدم اینطوری. یک جرعهٔ دیگر باید بریزد و ریختن این جرعه بستگی به فضاگشایی شما دارد و انتخاب شما دارد. نباید منذهنی را انتخاب کنید، مرکز را پر کنید از دانههای شهوتی و انتظار داشته باشید یک روزی خداوند شما را نجات بدهد که نمیشود، چون خداوند رحمت اندر رحمت است، ولی شما باید جُبّه را بشکافید. الآن چندین بار در اینجا خواندیم و دو بار هم در غزل خواندیم میگفت بشکاف، کف را بشکاف، قشر حرف را بشکاف.
هی میبینی «بشکاف» دارد میآید مرتب، یعنی شما باید یک کاری بکنید، اما نه کار منذهنی، نه هر کاری. این بیتها را میخوانیم که آن کار لازم را بکنیم. الآن میگوید این دلی که، این مرکزی که از راه درست خارج شده، بیا این را راهنمایی کن، ما داریم به خدا میگوییم، شبیه مناجات است.
«این دلِ سرگشته را تدبیر بخش»، «وین کمانهایِ» خمیده را که با دویی کار میکند، «تیر بخش». دیدید آنجا هم «تیرِ شَه بنماید»، «تیر بخش» یعنی میشود خدایا تو از طریق ما تیر بیندازی؟ خب امکانش را فراهم کن، فضا را باز کن، مرکز را عدم کن، جذب دانههای شهوتی نشو، پرهیز کن. بعد میگوید ای خدا یک جرعه ریختی از آن جام مخفی، پنهان، «خُفیه جام»، بر زمینهٔ خاک، بر زمین خاک از کاسۀ مرحمتت، بخششت، نثارت. درست است؟
بعد الآن مثال میزند، میگوید هم میتوانید به جسم تعبیر کنید هم بر روح، «هست بر زلف و رُخ از جرعهش نشان»، میگوید هر کسی زیباست در زلف و رُخش حتی جسمی، از جرعۀ آن خداوند نشان هست، برای همین «شاهان همی لیسند از آن»، شاهان لذت میبرند از آن، استفاده میکنند.
پس این «زلف و رُخ» میتواند زلف و رخ معنوی باشد. ما برای چه اینها را میخوانیم؟ این شعرها را میخوانیم؟ برای اینکه از آن خرد ریخته شده، از آن جرعه ریخته شده. شما هم که شاه هستید، اینها را میلیسید، میل میکنید، میخوانید، استفاده میکنید. حافظ شاه است، شعر مولانا را میخواند، از دانشش استفاده میکند. شاهان، شاهانِ بزرگتری دارند. این فقط به این علت است که از آن جرعه ریخته شده.
صحبت سر این است که آیا شما میخواهید جرعه دوباره از آنجا، جرعهٔ شراب از آن طرف ریخته بشود از این جام مخفی؟ جام مخفی یعنی با ذهن نمیتوانیم ببینیم، با فکر نمیتوانیم ببینیم. شما باید فضاگشایی کنید، از آن جام پنهان به علت اینکه خداوند دائماً میخواهد رحمت اندر رحمت است از این شراب بریزد و میخواهد بگوید اگر این شراب نباشد اصلاً ما زیبا نمیشویم. هر چیز زیبایی بهوسیلهٔ آن شراب دارد زیبا میشود، اینجا چیزی نیست که ما را زیبا کند. درست است که ما به صورتمان چیزهایی میزنیم که خوشگل بشویم یا عمل میکنیم و اینها، ولی آن زیبایی اصلی چه در روح ما چه در جسم ما از آن شراب است.
خُفیه: پنهانی. کَأْس: جام، جامِ پُر. کِرام: جمعِ کریم بهمعنیِ بخشنده و بزرگوار. حتی میتوانستیم بگوییم که زمین ما از جامِ بزرگان، بزرگانی مثل مولانا شراب میریزد، چون شرابش را میتواند بهوسیلهٔ کسانی که شراب میریزند عمل کند.
خلاصه، این قسمت مربوط به این است که شما هشیارانه فضا را باز کنید یک جرعهٔ دیگر هم به شما بریزد. تا آن جرعه را نریزد ما به جایی نمیرسیم. الآن میگوید یک جرعه ریختی ما این شدیم. درست است؟ یک جرعهٔ دیگر باید بریزی. خب این جرعه بستگی به شما دارد، هر لحظه او میخواهد بریزد.
جُرعهٔ حُسنَست اندر خاکِ کَش
که به صد دل روز و شب میبوسیاش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۴)
کَش: خوب و زیبا
به صد دل: با رغبت و شیفتگیِ کامل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جُرعه خاکآمیز چون مجنون کند
مر تو را تا صافِ او خود چون کند؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۵)
هر کسی پیشِ کلوخی جامه چاک
کآن کلوخ از حُسن آمد جُرعهناک
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۶)
و کَش یا گَش یعنی خوب و زیبا. «به صد دل» یعنی با کمال میل، با رغبت و شیفتگیِ کامل. جرعهٔ زیبایی خداوند است در خاک زیبای ما، حالا میتوانید تن بگیرید، میتوانید اشعار مولانا بگیرید، هر چیزی که بهصورت فرم در آمده. جرعهٔ حُسن است در چیزی که ذهن ما میبیند اگر زیباست. به همین دلیل است که از ته دلمان با کمال میل روز و شب از آن استفاده میکنیم، میبوسیم. درست است؟
🔟2️⃣1️⃣ ۵۲ 🔟2️⃣1️⃣
بر خیالِ آن صفا و نامِ نیک
رنگ پوشیدن نکو باشد، و لیک
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۵)
بر خیالش گر رَوی تا اصلِ او
نی چو عُبّادِ خیالِ تو به تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۶)
عُبّاد: جمعِ عابِد، پرستشگَران، پارسایان
توبهتو: لایهبهلایه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دورباشِ غیرتت آمد خیال
گِرد بر گِرد سراپردهٔ جمال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۷)
دورباش: نیزهای دو شاخه دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردهاند تا مردم بدانند که پادشاه میآید و خود را به کنار کشند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
عُبّاد جمع عابد است، یعنی پرستشگران، پارسایان. توبهتو: لایهبهلایه، پیچیده، یعنی این فکر بعد از فکر میآید. دورباش یعنی سرنیزه و البته قدیم مأمورهای پادشاه داشتند که وقتی پادشاهها رد میشدند به مردم اجازه نمیدادند آنها ببینند، میگفتند «دور باش، کور باش». خلاصه مردم قدیم حق نداشتند شاهها را ببینند یا دخترِ شاه رد میشد به او نگاه کنند، خانوادهٔ سلطنتی را نمیتوانستند ببینند و نیزههایی بود که مردم یک عدهای جلو میدویدند، مردم باید دَمَر میخوابیدند زمین، به شاه نگاه نمیکردند، شاه حالا یا با اسب یا با کالسکه، چیزی رد میشد میرفت، دورباش آن است. البته در اینجا میگوید دورباش یعنی سرنیزهٔ غیرت خداوند همین خیالهای تو است. توجه میکنید؟
میگوید اگر به فکر آن صفا، حالا شما و من الآن نشستیم فکر میکنیم، به فکر واقعاً دوختن دلقِ خیالیِ معنویِ جدید هستیم چهجوری توجه و تأیید مردم را جلب کنم، چهجوری مشهور بشوم، چهجوری خلاصه پول دربیاورم، از این چیزها؟ یا نه، دنبال آن صفا هستیم؟ میخواهیم به صفای خداوند، بینهایت او، هشیاری خالص زنده بشویم؟
میگوید اگر به فکر آن صفا هستیم و آن نام نیک، اگر کسی رنگ بپوشد، رنگ خاصی بپوشد، فکر خاصی بکند، نیکو است، اما اگر با خیالش بروی تا ریشهٔ او، بروی از آنجا ریشه بیاوری. خلاصه از این ذهن منتقل بشوی به فضای گشودهشده، آنجا ریشه داشته باشی. بر خیالش اگر بروی، اصل در اینجا یعنی ریشه یا عین او، نه مانند عابدانِ خیال. عابدانِ خیال منهایِ ذهنی هستند که الآن یک خیال، این خیال منجر میشود به یک خیال دیگر.
خیال یعنی همین فکر، این فکر، فکرِ بعد میآید، فکر بعد میآید، فکر بعد میآید، اینها توبهتو است، پیچیده است، لایهبهلایه است. اما میگوید اگر این کار را بکنی، بهجای صاف بخواهی مانند عابدانِ توبهتو باشی، دراینصورت این فکرهایی که الآن میکنی، اینها از غیرتِ خداوند سرنیزهٔ تو میشود. و درست هم هست، میبینید که این خیالاتِ ما ما را اذیت میکنند. ما با خیالاتمان، فکرهایمان میخواهیم به دیدار خداوند برویم و تمام این خیالات مثل سرنیزه به تنِ ما فرومیروند، به جانِ ما فرومیروند.
برای همین میگوید دورباشِ غیرت خداوند خیالِ تو است، همین فکرهای تو است که با آن همانیده هستی؛ که گرد بر گردِ بهاصطلاح سراپرده یا پردهسرا، یعنی این چادر جمال خداوند است، این نمیگذارد وارد این فضای یکتایی بشوی، تمام اطرافش را گرفته، چه؟ تمام فکرهای ما مثل سرنیزه است بهدلیل غیرتِ خداوند، چون غیرتِ خداوند میگوید اگر از جنس من نشوی، اگر در این لحظه از جنس خلوص نشوی، خالص نشوی، از همانیدگیها عاری نشوی، من را نمیتوانی ببینی. ما هم که نمیشویم، پس اذیتکنندهٔ ما بهعلتِ غیرت خداوند همین فکرهای ما هستند، چیز دیگری نیست.
شما نباید بگویید نمیگذارند ما به خداوند برسیم آقا، جلوی ما را گرفتهاند. نه، همین فکرهای تو گرفته. سرنیزهٔ غیرت برای تو همین خیال خودت است، که در غزل داشتیم میگفت اگر مو بیاید روی صورتِ یارت که نمیتوانی ببینی که، بله؟ اینجا هم همین را میگوید، میگوید این فکرها اطرافِ چادر خداوند را گرفته، نمیتوانی وارد فضای یکتایی بشوی. درست است؟ حالا:
بسته هر جوینده را که: راه نیست
هر خیالش پیش میآید که بیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۸)
بیست: مخفّفِ بِایست، توقّف کن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جز مگر آن تیزگوشِ تیزهوش
کِش بُوَد از جَیْشِ نُصرتهاش جوش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۹)
جَیْش: لشکر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نجْهد از تخییلها، نی شَه شود
تیرِ شَه بنماید، آنگه رَه شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۰)
حالا این بیتها خیلی ساده هستند، ظاهرش یک ذره مشکل بهنظر میآید. پس با فکرهایمان جلوی خودمان را بستهایم. هر کسی که جوینده بهوسیلهٔ ذهنش است، راهش بسته شده. راه هر جوینده بهوسیلهٔ منذهنی را او بسته که راه نیست نمیتوانی بهسوی خدا بروی، نمیتوانی بهسوی اصلت بروی. هر خیال ما پیش میآید که بایست. پس خیالات ما، فکرهای ما جلوی ما را گرفته. «بیست» یعنی بایست.
🔟2️⃣1️⃣ ۵۰ 🔟2️⃣1️⃣