ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چیست تعظیمِ خدا افراشتن؟
خویشتن را خوار و خاکی داشتن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸)

چیست توحیدِ خدا آموختن؟
خویشتن را پیشِ واحد سوختن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۹)

گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز
هستیِ همچون شبِ خود را بسوز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۰)

تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

درواقع دارد این توصیه را به ما می‌کند یعنی از ذهنت بیرون بیا. ما با حرفمان، بیان خودمان، رفتارمان، هم خودمان را، هم انسان‌ها را به نابودی می‌کشیم. به نابودی می‌کشیم، یعنی به ذهن می‌کشیم.

شما باید بدانید که همچون در روز راه می‌روید مردم را بیشتر توصیه می‌کنید، تشویق می‌کنید بروند به حضور، به زندگی زنده بشوند؟ یا نه عصبانی می‌کنید مردم را، من‌ذهنی‌شان را بالا می‌آورید؟ تشویق می‌کنید به‌صورت قرین، من‌ذهنی بزرگتری بسازند؟ کدام یکی؟

پس بنابراین درک بزرگی خداوند، یعنی تمام امور شما زیر نظر او باشد با «قضا و کُن‌فَکان»، پس مرکزتان باید عدم باشد. اگر شما مرکز را همیشه عدم نگه می‌دارید، یعنی عظمت خداوند را درک می‌کنید که اوست که زندگی شما را اداره می‌کند. بنابراین من‌ذهنی نزدیک صفر می‌شود یا صفر می‌شود و من ذهنی می‌شکند و نمی‌تواند دیدش را و سبک زندگی‌اش را به شما تحمیل کند. «چیست تعظیم خدا افراشتن؟» این تعظیم خدا را باید مثل چادر افراشته بکنید یا مثل پرچم افراشته کنید، حالا هرچه و این معادل کوچک کردن من‌ذهنی است و ما توحید یا یکتایی را هم باید بیاموزیم و آن یعنی چه؟ یعنی یواش‌یواش، همان‌طور که غزل می‌گفت، می‌گفت تو دیده‌ات را، چشمت را عدم کن از آسمان خدا بتاب و این اختران آسمان را بسوز.

خویشتن یعنی من‌ذهنی یا همانیدگی‌های خود را پیش یکتایی، خداوند سوختن، هیچ‌چیز نماند. این هم توحید است. پس شما می‌گویید خدا بزرگ است موقعی درست است برای شما که من‌ذهنی‌تان در انتخاب دخالت نکند کما این‌که الآن دارد توضیح می‌دهد خود مولانا و شما می‌گویید من به یکتایی

معتقدم، یعنی باید من‌ذهنی‌تان را و همانیدگی‌هایتان را پیش آن یکتا خداوند سوزانده باشید و «گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روز» که این را هم در غزل داشتیم، مثل روز روشن بشوی، که گفت «روزِ مطلق کن شبِ تاریک را، بارنامهٔ پاسبان را برشکن»، «گر همی‌خواهی که بفروزی چو روز»، مثل روز روشن بشوی، دراین‌صورت این من‌ذهنی مثل شبِ خودت را بسوزان.

حالا راجع‌‌به این معدوم که از «اَیْقِنُوا»می‌آید، یقین پیدا کن، پرهیز کن و کسی که تعظیم خدا را می‌فهمد و هیچ اختیاری از خودش ندارد، فقط اختیارش را داده دست زندگی، دارد صحبت می کند. پس:

9️⃣5️⃣4️⃣ ۳۸ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

من از شما سؤال می‌کنم اگر در این لحظه شما اتفاق این لحظه را می‌بینید، مقاومت می‌کنید، مغلوب من‌ذهنی هستید یا مغلوب زندگی؟ اگر مقاومت نکنید، بله بگویید به اتفاق این لحظه و فضا را باز کنید، شما مغلوب خداوند هستید. اگر مقاومت کنید و فضا را ببندید مغلوب من‌ذهنی هستید.

در ذهنتان ممکن است فکر کنید که مغلوب خداوند هستید. انسان‌هایی که ستیزه می‌کنند، جهان را خراب می‌کنند فکر می‌کنند مغلوب خداوند هستند. مغلوب من‌ذهنی‌شان هستند. مغلوب ستیزهٔ خودشان هستند.

«گفت مغلوب تو بودم» در تصّرف تو بودم، مست تو بودم. «دست من بربسته بود از دستِ تو» یعنی از قدرتِ تو، من زیر قدرتِ تو بودم. می‌بینید که زندگی یا خداوند می‌گوید نه و خودش استدلال می‌کند منتها استدلالش را از ذهن می‌آورد، ضرب‌المثل می‌زند. برای خداوند از ذهن دلیل می‌آورد، به‌جای‌ این‌که عیناً فضا را باز کند، به او تبدیل بشود، دلیل ذهنی می‌آورد.

این‌ها مهم هستند ما بدانیم که با ذهنمان مغلطه نکنیم، بعد بگوییم که تسلیم بودیم و عبادت کردیم و غیره.

نه که هر مغلوبِ شَه مرحوم بود؟
نَه که اَلْـمَغْلُوبُ کَالْـمَعْدُوم بود؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۶)

«مگر نه اینست که هر که مقهورِ شاهِ حقیقت شود مورد رحمت قرار می‌گیرد؟ و مگر نه اینست که هر که مغلوب شود گویی معدوم شده است؟»

مرحوم: کسی که موردِ رحمت و شفقت قرار گیرد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

داوود می‌گوید. می‌گوید هر‌‌کسی که مغلوب شه باشد، نباید مورد رحمت او قرار بگیرد؟ شما خدایا این ضرب‌المثل را نشنیده‌اید که مغلوب شبیه معدوم است؟ من که مغلوب بودم پس معدوم بودم. درست است؟ درست می‌گوید؟ غلط می‌گوید! اگر شما هم همین را بگویید، غلط می‌گویید.

شما نمی‌توانید استدلال ذهنی برای زندگی یا خداوند بیاورید. باید عملاً فضا باز کنید، مانده در این لحظه، دوباره من مرتب می‌گویم این را برای این‌که کلید است، که در این لحظه اتفاقی که ذهنتان نشان می‌دهد، وضعیتی که ذهن نشان می‌دهد، شما عادت کرده‌اید قضاوت کنید، مقاومت کنید، آن مهم است یا فضاگشایی؟

آیا می‌شود شما مغلوب یک وضعیت بشوید، فکر کنید که مغلوب خدا هستید؟ بله. می‌شود شما یک دلیل ذهنی بیاورید برای این‌ کار؟ چون شما مغلوبید دیگر! ما همهٔ‌مان مغلوب من‌ذهنی هستیم. غزل همین بود دیگر، می‌گفت «برشکن».
این تصّرف من‌ذهنی را روی خودت که جنس خدا هستی «برشکن» اگر کسی بشکند، دیگر عملاً تبدیل بشود لزومی ندارد که ضرب‌المثل برای خداوند بیاورد.

پس به‌نظر می‌آید مولانا می‌گوید که داوود مغلوب ذهنش بود فکر می‌کرد مغلوب شه است و استدلال می‌کند که من باید مورد رحمت تو باشم. آن‌ها را هم کُشتم، خُب مست تو بودم که تو غلبه، یعنی تو کُشتی من نکُشتم. این درست است؟ خداوند کُشته؟

همهٔ انسان‌هایی که انسان‌های دیگر را می‌کُشند خداوند کُشته؟ نه. نه برای همین این‌جا در بیت بعدی کلمهٔ «اَیقِنُوا» را به‌کار می‌برد. «اَیقِنُوا» یعنی برو یقین پیدا کن. یقین پیدا کن یعنی به من وصل بشو، از جنس من بشو دوباره. این «اَیقِنُوا» گاهی اوقات «اِتَقّوا» را به ما یادآوری می‌کند، پرهیز کن، یعنی هشیار باش، مواظب باش، چه می‌گویی تو؟
با ذهنت حرف می‌زنی، استدلال ذهنی می‌کنی بعد به‌جای عیناً در این لحظه از جنس من شدن.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۳۶ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

داود همین‌طور که شعر نشان می‌دهد، این را به‌نظر می‌آید که مقصود اصلی‌اش نبود برای همین اول خانه ساخته. ما هم، حالا مولانا داود را می‌گوید ما‌ یک‌ چیزی یاد بگیریم نه‌ این‌که می‌خواهد داستان پیغمبران را بگوید.

می‌خواهد بگوید که ما هم تا مجبور نشویم، عرصه تنگ نشود این‌ها اقدام‌ نمی‌کنیم‌. اقدام هم‌ که می‌کنیم عشقِ خانهٔ قبلی یعنی من‌ذهنی‌مان از دلمان نمی‌رود. «پاسبان» می‌مانَد، «بارنامه» می‌مانَد، به زبان شعرِ امروز خرس را می‌خواهیم‌ نگه داریم، منتها خرسِ خوب می‌خواهیم باشد، محافظت کند از ما. ما می‌گوییم مردم به خرس ما حسادت می‌کنند، خرس خوبی داریم یعنی من‌ذهنیِ خوبی داریم.

به‌هرحال در این قصه می‌بینید اولش گفت‌و‌گویی بین خداوند و داود صورت می‌گیرد که این گفت‌و‌گو بین ما هم با خداوند عیناً صورت می‌گیرد و بعد مولانا از یک جایی به بعد که‌ کلمهٔ «اَیقِنوُا» را به‌کار می‌برَد می‌گوید یقین کنید، یک حالت دیگری را توضیح می‌دهد که این حالت غیر از ساختن مسجد اقصیٰ به‌وسیلهٔ من‌ذهنی هست. توجه ‌می‌کنید؟

به‌هرحال با من‌ذهنی‌، یا گاهی من‌ذهنی‌‌ گاهی فضای گشوده‌شده، و این‌که ساختنِ مسجدِ درونی چیز مهمی نیست، جسته‌ و گریخته اقدام می‌کنیم، حالا می‌آییم چندتا آجر می‌گذاریم این‌جا، بعد می‌رویم بعد از سه‌چهار ماه می‌آییم، این‌طوری مسجد اقصیٰ نمی‌شود ساخت.

مسجد اقصیٰ عرض کردم فضای گشوده‌شدهٔ بسیار وسیعِ درونی هست که این باید اولین مقصود ما باشد، مهم‌ترین کار ما باشد، نه این‌که یکی‌ از این کارها باشد.

پس دارد می‌گوید:

چون درآمد عزمِ داودی به تنگ
که بسازد مسجدِ اَقْصیٰ به سنگ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۸)

وحی کردش حق که ترکِ این بخوان
که ز دَستت برنیاید این مکان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۹)

نیست در تقدیرِ ما آنکه تو این
مسجدِ اَقْصیٰ برآری ای گُزین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۰)

معنی‌اش این است که داود تصمیم گرفت اما‌ وقتی عرصه تنگ‌ شد، «عزمِ داودی به تنگ» یعنی مصَمَم شد ولی مثل این‌که مثل ما که فشارهای درد می‌آید یا می‌بینیم دیگر دیر‌ شده، نمی‌توانیم من‌ذهنی‌ را ادامه بدهیم، یک‌ رنگ و بوی آن‌طوری دارد.

برای همین می‌گوید که مسجد اقصیٰ را به‌ سنگ‌ می‌خواست بسازد. مسجد اقصیٰ به سنگ ساخته نمی‌شود، با سنگ‌هایی ساخته می‌شود که‌ از آن نور می‌بارد یعنی مرتب باید فضا را باز کنی‌ تا مسجدِ دورنی‌ ساخته بشود، اما او‌ هنوز علاقه‌مند به فرم‌های ذهنی‌ داشت. حالا ما‌ قضاوت نکنیم راجع‌به داوود.
‌داوود کتاب خوبی هم نوشته، ولی این مثالِ مولانا است. خداوند به او وحی کرد که دنبال این‌ کار‌ نرو یعنی مسجد را نساز برای‌ این‌که ساختن این مکان از دست تو برنمی‌آید.

چرا برنمی‌آید؟ برای همین‌که با من‌ذهنی‌ می‌خواست بسازد و ما‌ هم با من‌ذهنی می‌خواهیم‌ بسازیم‌.

مولانا از این بیت‌ها می‌خواهد ما یاد بگیریم، حالا داود هر کاری کرده ما‌ کاری نداریم.

شما چیزی که یاد می‌گیرید این است که مسجد اقصیٰ یعنی فضای درون، این‌که‌ شما به بی‌نهایت خداوند زنده بشوید این با سنگ، چیزی که ذهن می‌بیند، ساخته نمی‌شود و اگر‌ بخواهی با ذهن بسازی نمی‌شود، گه‌گاه فقط فضاگشایی کنی، بیشتر دنبال چیزهای ذهنی باشی، همانیدگی‌ها باشی، نمی‌شود.

می‌گوید که این‌طوری که تو کار می‌کنی قانونِ ما‌ اجازه نمی‌دهد که‌ تو‌ این ‌مسجد را بسازی.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۳۴ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۵۴ گنج‌ حضور
فایل صوتی - بخش‌ سوم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بعد آن‌ موقع می‌بیند هر انسانی یک ذره‌ای است که از او می‌تواند خورشیدِ بقا طلوع کند. انسان مثل یک قطره‌ای است که می‌تواند بی‌نهایت بشود. «کُلِّ بحر» یعنی همۀ فضای یکتایی را می‌تواند در او ببیند. پس آدم‌هایی مثل مولانا در هر انسانی خورشیدِ بقا را می‌دیدند. «خورشیدِ بقا» یعنی آن شخص می‌تواند طلوع کند و جاودانه بشود. درست است که الآن عین پوست است، در فضای مجازی یعنی در من‌ذهنی و زمان مجازی زندگی می‌کند، ولی بالقوه یک خورشیدِ بقا است.

و مولانا می‌بینید که سبب می‌شود خورشید بقا در ما طلوع کند و اگر قطره هستیم، در ما کُلِّ بحر را می‌بیند. ما هم می‌توانیم یواش‌یواش بزرگ‌تر بشویم به‌لحاظ فضا‌گشایی و به‌اندازۀ کُلِّ بحر یعنی بی‌نهایت بشویم.

و همین‌طور این آیه را مرتب می‌خوانیم:

«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»
«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»
🌴(قرآن کریم، سورۀ حِجر (۱۵)، آیۀ ۹۹)

یعنی یقین یا مرگ تو در رسد. یعنی «پروردگارت را پرستش کن» که زیر این ابیات آمده، یعنی همیشه فضا را باز کن، مرکزت را عدم کن و خداوند را پرستش کن به‌جای جسم. این‌قدر این‌ کار را بکن تا واقعاً از جنس او بشوی، چشم‌هایت گذاره بشود، زندگی را ببینی فقط و وقتی زندگی را دیدی فقط، به زندگی زنده شدی دراین‌صورت به یقین دست پیدا کردی. این یقین همین مرگ من‌ذهنی هم هست. دیگر به‌نظرم به‌طور واضح در غزل توضیح داده‌ شد.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۳۲ 9️⃣5️⃣4️⃣

✨✨✨پایان بخش دوم ✨✨✨

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«روزِ مطلق کن»، یعنی هیچ همانیدگی نماند. روزِ مطلق کن شب تاریک ذهن را که از طریق همانیدگی‌ها می‌دیدی و شب بود. چون روز شد، روزِ مطلق هم شد، من دیگر همانیدگی ندارم، احتیاج به پاسبان هم ندارم، این من‌ذهنی می‌خواهد، من‌ذهنی رفت اصلاً. دیگر من‌ذهنی لازم ندارم، چه‌ چیزی را می‌خواهد نگه‌داری کند، پاسبانی کند؟

بنابر‌این بارنامه یعنی فهرست بار این پاسبان را که می‌گفت من لازم هستم، باید این‌ها را حفظ کنم، شما پاره کن بینداز دور، «بارنامۀ پاسبان را برشکن». شما مطمئن باشید پاسبان دارید. اصلاً این پاسبان، پاسبان آبروی ما هم هست. پاسبان دردهای ما هم هست. پاسبان همانیدگی‌های ما هست. شما ببین پاسبان شما چه چیزی حفظ می‌کند و بارنامۀ شما چیست. بارنامه یعنی لیست بار.

این ذهن مثل یک کامیون می‌ماند، بار می‌برد. اگر از کامیون بار را بگیرند، کامیون بار نداشته باشد، دیگر چه چیزی را ببرد؟ بار ندارد، فهرست بار ندارد. شما هم فهرست بارتان را ببینید، بارنامه‌تان را ببینید. اگر بارنامه‌تان را شکستید یکی‌یکی، دیگر پاسبان هم لازم ندارید. یادمان باشد همۀ ما پاسبان داریم. من‌ذهنی وجودش را تحمیل کرده، می‌گوید من تو را دارم حفظ می‌کنم، من نباشم تو بیچاره می‌شوی. اصلاً این همانیدگی‌ها نباشد، من حفظ نکنم، شما چه‌جوری می‌خواهی ببینی؟

به او می‌گوییم عدم، می‌گوید برو بابا عدم چیست؟ عدم، عدم، عدم، عدم یعنی چه؟ این‌ها عینک‌هایی است که تو به چشمت می‌زنی، از طریق پولت می‌بینی، مقامت می‌بینی، آبرویت می‌بینی، سوادت می‌بینی، هیکلت می‌بینی، زیبایی‌ات می‌بینی، ملیتت می‌بینی، دینت می‌بینی، باور‌هایت می‌بینی، دردهایت می‌بینی. همۀ این‌ها عینک‌های تو است.

از طریق یک‌ سری عینک‌های جمعی داریم ما. تو می‌خواهی عینک‌های داده شده به تو به‌وسیلۀ من‌ذهنی جمعی را بیندازی دور؟ من این‌ها را هم حفظ می‌کنم. من هرموقع شما قواعد جمع را رعایت نمی‌کنی، من تو را خبردار می‌کنم. من را می‌خواهی بی‌کار کنی؟ بیچاره می‌شوی. من را می‌خواهی بی‌کار کنی، چه‌ کسی را می‌خواهی استخدام کنی که تو را محافظت کند؟ می‌گوییم خدا را، خدا چیست؟ خنده‌اش می‌گیرد.

این‌ها عین واقعیت است که هر روز برای ما اتفاق می‌افتد، برای همین می‌گوید: «بارنامۀ پاسبان را برشکن». پس پاسبان ما همین نقطه‌چین‌ها را نگه می‌دارد [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. شما باید ببینید که بارنامه‌تان چیست، پاسبان چه‌ چیزی را نگه می‌دارد و بشکنید و اگر شما مرکز را عدم کنید [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، یواش‌یواش بروید جلو، خواهید دید که این‌ کار صورت می‌گیرد، روزِ مطلق می‌شود. وقتی روز می‌شود، شما دیگر به پاسبان احتیاج ندارید.

درواقع پاسبان خودش را تحمیل کرده، برای این‌که همیشه شب را می‌خواهد شب نگه دارد. شب را می‌خواهد شب نگه دارد، یعنی می‌خواهد تحمیل کند قدرتش را، بگوید که تو همیشه باید از طریق همانیدگی‌ها ببینی تا شب باشد، تا من هم باشم. اگر شب نباشد، پاسبان هم نمی‌خواهیم. روز پاسبان خیلی مسئولیت ندارد، شب خیلی مسئولیت دارد که دزد نیاید. قدیم این‌طوری بود، ممکن است الآن پاسبان در روز هم کاربرد داشته‌ باشد.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۳۰ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بانشان از بی‌نشان پرده شده
بی‌نشانی، هر نشان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

پس ببینیم بیت بالا که می‌گفت «سینه‌هایِ عیب‌دان را برشکن»، اگر سینه‌هایی باشد که همه‌اش عیب‌دان باشند، عیب، عیب، عیب می‌بیند، چه درست می‌کند؟ هر لحظه با عیب دیدن «نشان» درست می‌کند، یعنی خداییت را نشان‌دار می‌کند. پس ما می‌شویم «بانشان» به‌صورتِ من‌ذهنی. بعد آن موقع «بی‌نشان» که خداوند است، آن را می‌پوشاند. الآن همین شده دیگر، ما شدیم «بانشان»، «بی‌نشان» را پوشاندیم.

«بی‌نشانی»، ای خدا تو بی‌نشانی، ای انسان تو هم بی‌نشانی. «هر نشان را برشکن»، ببین نمی‌گوید چندتا نشان را برشکن، هرچیزی که نشان دارد برشکن. چه کسی باید برشکند؟ شما.

عرض کردم، شما بگویید خدایا بی‌نشانی، هر نشانِ من را برشکن. او هم می‌گوید بسم‌ِالله، بفرمایید. ما می‌گوییم فکر کردیم شما می‌خواهید کار کنید ما بایستیم تماشا کنیم! می‌گوید نه، تو باید شناسایی کنی، تو نمایندهٔ من هستی، من به‌وسیلهٔ نورِ تو کار می‌کنم، تو به‌وسیلهٔ نورِ من کار می‌کنی، بی‌نشانی ای انسان!

الآن داریم کار می‌کنیم، مرکز را عدم کردیم. هر نشان که در ذهن می‌بینی به‌صورت اَختر، همانیدگی که می‌آید مرکزت عیب می‌بینی، درد می‌بینی، تمام دردهای تو عیب هستند، همه را برشکن، خُرد کن.

شما می‌بینید یک درد می‌آید، هشیاری ما می‌آید پایین، یعنی چه؟ یعنی تصرف کرد ما را. نشده حالتان خوب است یک‌دفعه می‌بینید یک موج سیاهی رویتان نشست، تمام فکرهایتان را به‌ تسخیر درآورد، شما دیگر فکرهای بد می‌کنید؟ نمی‌توانید شما به‌ خودتان بگویید تو «بی‌نشانی» این نشان که آمد، این عیب که آمد، این را برشکن؟ وظیفهٔ من است بَرشکنم، وظیفه‌تان را انجام می‌دهید؟

«بانشان از بی‌نشان پرده شده»، همین پرده است که نشان می‌دهد، افسانهٔ من‌ذهنی [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. «بی‌نشانی، هر نشان را برشکن» [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

این بیت را همیشه می‌خوانیم:

چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۸۴۲)

قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دیگر قبلاً توضیح دادم. این لحظه شما که از جنس قِدَم هستید، از جنس خدا هستید، بدانید که از جنس عدم هستید، عدم چگونگی ندارد. هیچ انسانی اگر از جنس عدم باشد، نمی‌پرسد که حالم چطور است؟ حالش همیشه خوب است. عدم که چگونگی ندارد، عدم همه‌اش شادی است.

کسی تاحالا از خداوند پرسیده خدایا حال شما چطور است؟ احتیاج به‌ چیزی ندارید شما؟ بدهکار نیستید؟ غصّه‌ای چیزی ندارید، ما، کمک ما را نمی‌خواهید؟ نه! خداوند شادیِ بی‌سبب دارد. ما هم اگر از جنسِ او هشیارانه بشویم، ما هم شادیِ بی‌سبب خواهیم داشت. نشان نمی‌خواهیم، لازم نیست به ‌انسان بگویند حالت چطور است.

«حالت چطور است؟» یعنی حال همانیدگی‌ات چطور است؟ همانیدگی‌ها خوب است وضعش؟ اوضاع مثلاً بررسی می‌کنیم، همه خوب هستند؟ بله، حالم خوب است، وقتی آدم پول دربیاورد که حالش بد نمی‌شود که. پول درمی‌آورد، مستغلّات می‌خرد، بله همانیدگی‌ها را جمع می‌کند، حالم خوب است دیگر!

هر لحظه نشان‌دار می‌کند، دراصل حالش را بد می‌کند و به‌سوی بدی می‌رود، می‌گوید حالم دارد بهتر می‌شود. می‌شود آدم حالش هی بدتر بشود، بگوید حالم دارد بهتر می‌شود؟! این دیدِ من‌ذهنی است. این دید هم به‌ ما تحمیل کرده که ما روزبه‌روز حالمان بدتر می‌شود، فکر می‌کنیم حالمان دارد بهتر می‌شود! شما یک آدم دَه‌ساله را با یک آدم بیست‌ساله مقایسه کنید، یک آدم بیست‌ساله را هم با یک آدم پنجاه‌ساله، ببینید حال کدام‌ یکی بهتر است؟ روز‌به‌روز در من‌ذهنی حالش بدتر شده ولی فکر می‌کرده حالش دارد بهتر می‌شود!

9️⃣5️⃣4️⃣ ۲۸ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

اگر ما می‌بینیم که مقاومت در مقابل اتفاق این لحظه، من‌ذهنی را می‌آورد بالا و من‌ذهنی، ما که از جنس زندگی هستیم، خودش را به ما تحمیل می‌کند، دیدش را به ما تحمیل می‌کند و نمی‌خواهیم این ناموس ما شکسته بشود، ما عادت کردیم این کار را بکنیم، یعنی مقاومت کنیم به‌صورت من‌ذهنی بیاییم بالا، ناموس داشته باشیم و شکسته نشویم. الآن می‌گوییم من هزارتا عیب دارم آهان فهمیدم، اشتباه کردم، شکسته شدم. شکسته شدن، یعنی فضاگشایی و این‌که به‌صورت من‌ذهنی و پندار کمال نمی‌آییم بالا بگوییم من می‌دانم؛ این شکسته شدن است.

شما شکسته می‌شوید اصلاً؟ از خودتان سؤال کنید. کسی که شکسته است، یک‌دفعه دید اشتباه کرده، پایش لغزیده، معذرت می‌خواهد. از بچه‌اش معذرت می‌خواهد، از همسرش معذرت می‌خواهد، از دوستش معذرت می‌خواهد، از مشتری‌اش معذرت می‌خواهد، از مردم معذرت می‌خواهد. نه این‌که انکار کند و زیر بار نرود، یک جوری رفع و رجوع کند، شکسته نشود.

ناموس نمی‌گذارد‌. شما باید ناموس را بشکنید. «چون شکسته گشت، جایِ اِرْحَمُوست»، یعنی خداوند رحم می‌کند به او. مردم هم رحم می‌کنند.

می‌گوید اگر آن چیزی که به دیگران ایراد می‌گیری، به‌صورت عیب می‌بینی، اگر عیب تو نبود، فکر می‌کنی عیب تو نیست دیگران دارند، ایمن مباش، خاطرجمع مباش. باشد که یک روزی ببینی که این عیب از تو هم فاش شد!

تو که می‌گویی مردم حریص هستند، یک روزی ثابت می‌شود تو هم حریص هستی. مردم ظالم هستند، یک روزی ثابت می‌شود تو هم ظالم هستی. مردم دروغ می‌گویند، یک روز ثابت می‌شود تو هم دروغ می‌گویی. توجه می‌کنید؟ مردم قدرت‌پرست هستند، فلانی قدرت‌پرست است، فلانی این عیب را دارد، احتمالاً تو داری عیب خودت را منعکس می‌کنی به او.

گفتم این حدیث است:

«اِرْحَمُوا تُرحَمُوا.»
«رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»
🌴(حدیث)

که ما رحم نمی‌کنیم، به ما هم رحم نمی‌شود. امیدوارم عمل کنیم.

پاک کن دو چشم را از مویِ عیب
تا ببینی باغ و سَروستانِ غیب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۴)

سَروستانِ: جایی که درختِ سرو بسیار باشد، بوستان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

چشم‌هایت را از موی دیدن به‌وسیلهٔ همانیدگی‌ها و درد حفظ کن، پاک کن تا باغ و سَروستانِ خداوند را ببینی.

ما به این علت که از طریق همانیدگی و درد می‌بینیم، نمی‌بینیم که این جهان زیباست. ما بد می‌بینیم. «پاک کن دو چشم را از مویِ عیب»، یعنی همین که غزل می‌گوید «برشکن». درواقع می‌گوید طرز دید من‌ذهنی را برشکن. گوهرِ باقی را بیاور به مرکزت.

گوهرِ باقی، درآ در دیده‌ها
سنگ بستان، باقیان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

معنا مشخص است.

در دلِ سالِک اگر هست آن رُموز
رمزدانی نیست سالِک را هنوز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۵)

این بیت مهم است، من این را مرتب تکرار می‌کنم تا شما توجه کنید. اگر در مرکز سالک همانیدگی هست و برحسب رموز من‌ذهنی می‌بیند، دراین‌صورت رمزدانیِ خدا در مرکز سالک نیست. شما خودتان را امتحان کنید با این بیت.

می‌بینید که اگر می‌بینید شما مقاومت می‌کنید در مقابل اتفاق این لحظه و اتفاق این لحظه که مال من‌ذهنی است تصرف می‌کند شما را و طرز دیدش را به شما مسلط می‌کند، تحمیل می‌کند، دراین‌صورت شما رمزدانی خدا را نمی‌دانید. رمزدانی خدا موقعی است که شما بتوانید مرکز را عدم کنید.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۲۶ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

آفتابی در یکی ذَرّه نهان
ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰)

پس ما آفتابی هستیم که در یک جای کوچک به‌نام ذهن نهان شدیم و اگر فضا را باز کنیم همانیدگی‌ها را بشناسیم و این‌ها را بشکنیم، یک‌دفعه به‌صورت آفتاب از این ذره طلوع می‌کنیم و می‌دانید اندازهٔ این آفتاب بی‌نهایت است، یعنی ما. برای این کار آمدیم. و همین‌طور این بیت:

ز آسمانِ حق بتاب، ای آفتاب
اخترانِ آسمان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

شما می‌دانید که اگر دیدهٔ شما، چشم شما عدم باشد و از آسمان حق بتابید، از آسمان گشوده‌شده، چه می‌شوید؟ غیب‌دان. «غیب‌دان» کسی است که این‌ لحظه به او پیغام می‌رسد. برای همین بیت بعدی کاملاً کامل می‌کند بیت قبلی را.

غیب‌دان کُن سینه‌هایِ خلق را
سینه‌هایِ عیب‌دان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

«غیب‌دان کن» یعنی این لحظه که مرکز عدم است [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] زندگی به شما می‌گوید مثل وحی که چه کاری باید بکنید، چه فکری باید بکنید.

غیب‌دان کُن سینه‌هایِ خلق را
سینه‌هایِ عیب‌دان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

هر همانیدگی یک عیب است [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. هر دردی یک عیب است. کسی که من‌ذهنی دارد، در مرکزش چه دارد؟ همانیدگی دارد، یک جسمی دارد. این یک عیب است. این منجر‌به درد می‌شود، منجربه بد دیدن می‌شود.

پس «سینهٔ عیب‌دان» یعنی سینه‌ای که فقط عیب می‌شناسد. چه می‌شناسد؟ فقط همانیدگی می‌شناسد. چه می‌شناسد؟ فقط درد می‌شناسد. یک سینه‌ای که درد می‌شناسد دائماً به‌سوی درد می‌رود.

کسی که همانیدگی دارد، که این عیب است و فقط همانیدگی می‌شناسد، فقط من‌ذهنی می‌شناسد، به‌سوی من‌ذهنی می‌رود. برای همین می‌گوید: «سینه‌هایِ عیب‌دان را برشکن».

و اصلاً من‌ذهنی یک عیب است. هم عیب است هم عیب‌بین است، برای انسان. شما می‌گویید عیب من چه است؟ عیب من این است که من‌ذهنی دارم، درد می‌بیند. من‌ذهنی، من‌ذهنی می‌سازد. هم خودش را می‌سازد هم به‌صورت قرین، من‌های ذهنی دیگران را تقویت می‌کند. هرکسی که درد دارد، درد یک عیب است. توجه می‌کنید؟

من‌ذهنی می‌آید همانیده می‌شود درد درست می‌کند، بنابراین دردشناس است، درددان هست. شما می‌گویید که این باشنده چه می‌شناسد؟ می‌گویید درد، خب کسی که درد می‌شناسد به‌سوی شادی می‌رود؟ نه. نه من فقط درد می‌شناسم، درددان هستم! درددان يعنی دردداننده، عیب‌داننده.

شما نگاه کنید که، فقط نگاه کنید قضاوت نکنید، یک عده‌ای مدام عیب مردم را می‌گویند، مثل این‌که خودشان عیب ندارند. ما یک پندار کمال داریم، یک ناموس داریم، مقدار زیادی درد داریم، این سه‌تا باهم هستند دیگر. نشستیم اصلاً دیگر هیچ‌کس نیست که از دست ما بتواند دربرورد، عیب همه را می‌شناسیم و می‌گوییم.

چکار داریم می‌کنیم؟ داریم عیب‌های خودمان را می‌گوییم. هرچه می‌گوییم عیب‌های خودمان است. خب اگر این‌طوری است، این سینهٔ عیب‌دان را شما بیایید بشکنید.

می‌دانستید که خداوند می‌خواهد شما را، سینهٔ شما را غیب‌دان بکند؟ یعنی این لحظه به شما بگوید چکار کن، چه فکری بکن. شما این سبک زندگی، این فکر کردن براساس قضا و کُن‌فَکان، این‌که زندگی از طریق شما فکر کند، عمل کند، این را رها کردید رفتید عیب‌دان شدید. مولانا می‌گوید بشکن.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۲۴ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹)

این بیت را می‌توانید ببرید در این‌ لحظه به همین چیزی که ذهن نشان می‌دهد. می‌گوید چیزی را که ذهن نشان می‌دهد من به آن نگاه نمی‌کنم. اگر بکنم، فضا را باز می‌کنم که منظورم تو هستی، که ببینم تو چه می‌گویی. «ننگرم کس را»، هیچ‌کس، به هیچ‌کس نگاه نمی‌کنم غیر از تو و اگر هم بکنم او بهانه‌ای است که تو را نگاه کنم.

ببینید به چه درجه‌ای ما اشتباه می‌کنیم، به همه‌چیز نگاه می‌کنیم غیر از او. او یعنی زندگی. فکر می‌کنیم این من‌ذهنی و عقلش واقعاً همان‌ چیزی است که ما‌ می‌خواهیم و به درد ما می‌خورَد و برای ما کافی است.

پس هرچیزی که ذهن نشان می‌دهد بهانه‌ای است که در جنبه‌های مختلف، شما زندگی را ببینید، فضا را باز کنید و او را ببینید، نه که فقط این چیز را ببینید. کِی این چیز را فقط می‌بینید؟ وقتی که مقاومت کنید، وقتی که من‌ذهنی سلطه پیدا کند به شما. پس در این بیت سلطه دستِ چه کسی هست؟ دست شما و زندگی. سلطه دستِ چیزی نیست که ذهن نشان می‌دهد.

چشم ‌داری تو، به چشمِ خود نِگر
مَنگر از چشمِ سَفیهی بی‌خبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲)

سَفیه: احمق، نادان، ابله
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

مولانا می‌گوید تو چشم داری، چشم عدم داری، فضا را باز کن با آن نگاه کن، نیا تقلید کن یا مقاومت کن یک‌ کسی بیاید به مرکزت، حول‌ و حوش محور او جهان را ببینی؛ یا حرص درست کن، همانیده بشو با یک آدمی، حول محور او بچرخ؛ همانیده بشو با یک‌ چیزی، حول محور او بچرخ.

هرکسی یا چیزی که به‌صورت جسم می‌آید مرکزِ ما، همان «سَفیهِ بی‌خبر» است. اگر شما به‌جای عدم با هرچیزی ببینید، سَفیه و بی‌خبر است، شما هم سفیه و بی‌خبر هستید. ما نمی‌خواهیم سفیه و بی‌خبر باشیم، می‌خواهیم با چشمی که داریم و آن‌که خدا داده، با آن ببینیم.

این سه‌ بیت مربوط به داستان ایاز است، جالب است. یک‌ روز سلطان‌ محمود وارد مجلس اُمرا شد و بعد از جیبش یک گوهری درآورد داد مثلاً به وزیر اعظم، گفت که این را بشکن. آن گوهر خیلی گران‌بها به‌نظر رسید و این‌ها، او انکار کرد گفت «نه، این خیلی گران‌ است». بالاخره یکی‌‌یکی همه را امتحان کرد، هیچ‌کس نشکست، گفتند این خیلی گران‌بهاست. بعد آن‌ موقع داد به ایاز، گفت ایاز این را بشکن. ایاز سنگ را آماده کرده بود، زد شکست. تمثیل چه هست؟ تمثیل این هست که خداوند یک‌ چیزی درست کرده که اسمش را گذاشته گوهر، به‌‌نام من‌ذهنی‌. الآن به شما انسان‌ها می‌گوید این را بشکن، هیچ‌کس نمی‌شکند، می‌گوید حیف است، غیر از یک‌ نفر ایاز، یک‌ نفر مولانا، یا شما اگر بین شما هست عاشقی که واقعاً فضا را باز کرده، مرکزش را عدم کرده، آن ایاز هست.

هرکسی مرکزش را عدم کرده، به‌اندازهٔ کافی روی خودش کار کرده و می‌کند ایاز است. ایاز می‌دانید که غلامِ سلطان‌ محمود بود که غلامی بود که از روستا آورده بودند، آدم خردمندی بود. داستان‌هایش را خواندیم قبلاً و یکی از کارهایش این بود که آن لباسش را که از دِه آورده بود آن را گذاشته بود در یک صندوقچه‌ای و هر روز می‌رفت آن اتاقش را باز می‌کرد و به آن‌ها نگاه می‌کرد و یادش بمانَد که چه کسی بوده و چه کسی شده، برای این‌که یک‌ کسی بوده که آن‌ها را می‌پوشیده، در آن وضعیت بوده، الآن با سلطان‌ محمود رفت‌ و آمد می‌کرده، پیش سلطان‌ محمود بوده.

سلطان محمود نماد خداست. شما یک کارِ ایازی این است که شما هر روز به آن پوستین و چارُق و این‌ها نگاه کنید، می‌گویید که من دَه‌ سال پیش این بودم، الآن کم‌ و‌ بیش با خدا رفیق شدم و به حرف او گوش می‌دهم.

بنابراین این گوهر که من‌‌ذهنی است، ایاز شکست. گوهر را شکست، ولی دیگران نشکستند. این تمثیل چه هست؟ تمثیل این است که خداوند به همهٔ انسان‌ها می‌گوید این من‌ذهنی که به‌‌ نظرتان گوهر می‌آید، خیلی گران‌بهاست بشکنید، هیچ‌کس نمی‌شکند غیر از یکی‌‌دو نفر. همه باید بشکنند! امروز هم صحبتِ شکستن است. پس این‌طوری می‌گوید:

9️⃣5️⃣4️⃣ ۲۲ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

جانِ جانهایی تو، جان را برشکن
کس تویی، دیگر کسان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

اگر این بیت را درست فهمیده باشیم، این دارد می‌گوید که اگر قرار باشد من‌ذهنی دست از سر ما بردارد، باید دیدش شکسته بشود، یعنی به‌وسیلۀ دید او نبینیم. پس چه دیدی داشته باشیم؟ مولانا می‌گوید «گوهرِ باقی». یعنی ای جنس خداییت من، ای عدم، بیا در مرکز من. وقتی با او دیدم، باید سنگ را از زندگی بگیرم و هرچه همانیدگی دارم بزنم بشکنم.

و البته دیگر شما می‌بینید این هم شکلش است [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. «سنگ بستان، باقیان»، باقیان تمام همانیدگی‌ها هستند که آمده‌اند به مرکز من. من از فکر این همانیدگی‌ها می‌پرم و من‌ذهنی را درست می‌کنم. اگر تعداد زیادی از این‌ها شکسته بشود، من دیگر من‌ذهنی نخواهم داشت.

پایین می‌گوید این من‌ذهنی همان پاسبان است و این نقطه‌چین‌ها بارنامه‌اش است. برای همین می‌گوید «بارنامهٔ پاسبان را برشکن».

پس «گوهرِ باقی» آمد در مرکز ما [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]. ما هر لحظه چون عدم است مرکزمان، هشیار هستیم که زندگی با قضا و کُن‌فَکان چه سنگی به ما می‌دهد، چه‌جور قدرت شناسایی می‌دهد، چه چیزی را جلوی چشم ما می‌آورد، حتی با بی‌مرادی.

وقتی مرکز ما عدم باشد بی‌مراد بشویم عصبانی نمی‌شویم، تأمل می‌کنیم که این بی‌مرادی معنی‌اش چه است. بی‌مرادی معنی‌اش این است که من از یک چیز مادی مراد می‌خواستم، به آن نرسیدم و اوقاتم تلخ شده. اوقاتم باید تلخ بشود یا خوشحال بشوم؟ خوشحال باید بشوم! اگر من‌ذهنی دیدش را تحمیل کرده باشد من غمگین می‌شوم، چون به مراد نرسیدم.

اگر مرکز عدم داشته باشم بتوانم فضا‌گشایی کنم، می‌فهمم که زندگی یک پیغام داد به من الآن، می‌گوید «این دارد می‌‌آید مرکزت هی می‌رود، سنگ بستان بزن این را بشکن». شما باید این کار را بکنید اگر می‌خواهید درست بشوید. کار زیاد است؟ بله، این مُفت نیست، آسان نیست. آسان نیست برای این‌که همه در این راه نیستند، از طریق قرین روی شما اثر بد می‌گذارند.

یکی از دیدهای غلط من‌ذهنی که به ما تحمیل شده و ما هم قبول کردیم، اصلاً نمی‌فهمیم که این کار غلط است و مرتب انجام می‌دهیم، این است که حواسمان پرت می‌شود می‌رود روی دیگران یا می‌خواهیم دیگران را درست کنیم یا از کارِ بد دیگران انتقاد می‌کنیم. یعنی کاری به خودمان نداریم، «گوهرِ باقی» را نمی‌آوریم مرکزمان، با پندار کمالمان می‌گوییم که مرکزمان که خیلی وقت است گوهر باقی است، از اول بود اصلاً، لازم نیست من سنگ بگیرم از خداوند بزنم بقیهٔ چیزها را که همین همانیدگی‌ها باشند بشکنم، لازم نیست؛ لازم است!

می‌دانیم قرین شما را می‌کِشد به من‌ذهنی، یعنی یک قرین ناجور می‌تواند فوراً یک چیز بیرونی را بیاورد مرکزتان، مرکز عدمتان را باطل کند. شما باید مواظب قرین و این دید غلط که من وظیفه دارم دیگران را درست کنم، یا با انتقاد یا با نصیحت کردن یا همین‌طوری مزاحمش شدن؛ غلط است. در غزل ۲۱۰۴ خواندیم:

ساقیِ باقی‌ست خوش و عاشقان
خاکِ سیه بر سرِ این باقیان
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۱۰۴)

مولانا به ما گفت فقط خداوند و کسی که به او دارد زنده می‌شود یا زنده شده خوش است، حالش خوب است. خاک سیاه که خاک سیاه اصلاً به درد نمی‌خورد، خاک سوخته، بر سَرِ بقیۀ مردم، دیگر از این صریح‌تر نمی‌شود.

شما باید از جنس ساقیِ باقی بشوید. «ساقیِ باقی» یعنی خداوند. یادمان باشد کلمۀ «باقی» یعنی جاوید، پایا، نامیرا، چیزی که نمی‌میرد. «فانی» یعنی از بین رونده. ساقیِ باقی خداوند است. فقط حال خداوند خوب است و عاشقان! کسانی که در مرکزشان جسم است، من‌ذهنی دارند، حالشان خوب نخواهد شد، مگر تبدیل بشوند!

9️⃣5️⃣4️⃣ ۲۰ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این هم [شکل‌۱۵ (این لحظه و توانایی انتخاب)] که نقشهٔ گنج است، نشان می‌دهد که این لحظه در قسمت چپ، وسط، یک نقطه‌ای هست، این لحظه توانایی انتخاب دارید و شما توانایی انتخابتان را به این ترتیب اِعمال می‌کنید که در اطراف اتفاق این لحظه فضا باز می‌کنید، یا می‌گویید که اتفاق این لحظه مهم نیست و از آن زندگی نمی‌خواهید و این کار سبب می‌شود که من‌ذهنی سلطه‌اش را به شما از دست بدهد. با این‌که می‌گویید «آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد مهم نیست»، شما من‌ذهنی را از سلطه می‌اندازید.

ولی اگر مقاومت کنید، دراین‌صورت آن چیز می‌آید مرکزتان. اگر دیگر به‌وسیلهٔ یک عینکی می‌بینید، مجبور هستید آن‌طوری ببینید. مثلاً شما یک عینک قرمز به چشم بزنید، همه‌جا قرمز دیده می‌شود و من‌ذهنی این‌طوری ما را فریب می‌دهد.

و همین‌طور می‌دانید که شما از جنس خداوند یا زندگی هستید، و خداوند یا زندگی یا بی‌فرمی یا عدم چگونگی ندارد.

چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۸۴۲)

قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس کار عملی شما این است که در این لحظه بگویید که من از جنس زندگی‌ هستم، من با همانیدن با چیزی خودم را نشان‌دار نمی‌کنم. و در غزل هم هست می‌گوید که «بی‌نشانی، هر نشان را برشکن». پس این را به خودمان یادآوری می‌کنیم که من از جنس خدا هستم، خدا نشان ندارد، من این لحظه حق ندارم با همانیدن با چیزی خودم را نشان‌دار کنم. اگر نشان‌دار بکنم، آن نشان می‌آید مرکزم، می‌شود عینکم، باید عواقبش را هم پس بدهم.

پس «عدم» چگونگی ندارد، من «قِدَم» یا جنس خدا را نشان‌دار نمی‌کنم، این لحظه با فضاگشایی این کار را به مرحلهٔ عمل می‌رسانم.
خب برمی‌گردیم به غزل. در غزل اولین بیت این بود:

جانِ جانهایی تو، جان را برشکن
کس تویی، دیگر کسان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

معنی‌اش را فهمیدید چه است. یک بار دیگر این بیت‌ها را تکرار کردم و تعدادی ابیات برای روشن شدن معنی بیت، واقعاً به عمل درآوردن بیت می‌خوانم برایتان. شما بیت را که می‌خوانید باید شاید صد مرتبه، دویست‌ مرتبه بخوانید ببینید که تغییر را در خودتان می‌بینید یا نه: آیا هنوز جان هستید، من‌ذهنی هستید؟ یا من‌ذهنی برشکسته شد؟ قدرتش را نسبت‌به شما از دست داد؟ الآن دیگر به‌وسیلهٔ ذهنتان نمی‌بینید؟ به حرف‌هایش گوش نمی‌دهید؟ آیا می‌دانید که جان من‌ذهنی یک جان تقلبی است، شما الآن باید با جانِ جان‌ها نگاه کنید؟

«جانِ جان‌ها» خود زندگی است و کس ما او است. کسانی که من‌ذهنی نشان می‌دهد به‌عنوان کس ما، حامی ما، به‌صورت فرم، آن‌ها کس ما نیستند، ما آن توهم را می‌خواهیم بشکنیم.

این دو بیت را قبلاً خواندیم:

بر هر چه امیدستت، کی گیرد او دستت
بر شکلِ عصا آید وآن مارِ دوسر باشد

وآن غصّه که می‌گویی: آن چاره نکردم دی
هر چاره که پنداری، آن نیز غَرَر باشد
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳۰)

غَرَر: هلاکت، فریب خوردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

غَرَر یعنی فریب خوردن و هلاکت. فقط برای یادآوری می‌خوانم این‌ها را. به هرچیزی که با من‌ذهنی‌ات امید داری، می‌دانید که او دستتان را نمی‌‌گیرد. غیر از خدا که از طریق فضاگشایی می‌آید به مرکزتان، هیچ‌کس و هیچ‌چیز دست شما را نمی‌گیرد، بنابراین این امید هم واهی است، این امید را برشکن.

این به‌صورت ابزار می‌آید، عصا می‌آید که می‌تواند به تو کمک کند. مثلاً ما می‌گوییم همسر ما واقعاً که دیگر خود ماست دیگر، بهتر از این ما یار نداریم و حامی ماست و پشت ماست، همیشه من را حمایت می‌کند. «بر شکلِ عصا آید» یعنی تو می‌توانی به او متّکی باشی، ولی وقتی متّکی می‌شوی می‌بینی که «مارِ دوسر» است.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۱۸ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

غیب‌دان کُن سینه‌هایِ خلق را
سینه‌هایِ عیب‌دان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

درست است؟

و [شکل ۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)] پس از این اگر این دو بیت را عمل کنیم متوجه می‌شویم که این آفتاب که صحبتش شد، همیشه می‌تابیده. «آفتاب می‌تابیده» یعنی زندگی یا خداوند دائماً به ما توجه دارد، عنایت دارد و می‌خواهد ما را جذب کند و منتظر هست که ما از جنس او بشویم ما را جذب کند.

پس تا حالا که اجسام را گذاشته بودیم مرکزمان و بت‌پرستی می‌کردیم، چیزها را می‌پرستیدیم و از طریق آن‌ها می‌دیدیم، الآن می‌آییم مرکزمان را عدم می‌کنیم [شکل ‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)]، درواقع داریم می‌گوییم که من فعالانه دارم در کار تبدیل شرکت می‌کنم، می‌خواهم قدرت من‌ذهنی را برشکنم، می‌خواهم با عدم کردن مرکزم به خداوند بگویم: «تنها کس من تو هستی و آن کسانی را که در من‌ذهنی [شکل ۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)] می‌دیدم کسِ من هستند، واقعاً کس من نبودند، من اشتباه می‌کردم که از آن‌ها خوشبختی و زندگی می‌خواستم».

جانِ جانهایی تو، جان را برشکن
کس تویی، دیگر کسان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

اگر «کس» فقط خود زندگی‌ست، باید مرکز را عدم کنی [شکل ‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)]. می‌بینیم که شما از عنایت او و جذبهٔ او‌ استفاده می‌کنید، یواش‌یواش شما را جذب می‌کند می‌کِشد به‌سوی خودش می‌بَرد و با او یکی می‌شوید. درعین‌حال می‌بینیم وقتی مرکز را عدم می‌کنید «گوهرِ باقی» می‌آید در چشم شما، چشم عدم شما، و لحظه‌به‌لحظه «سنگ» می‌گیرید و «باقیان»، یعنی باقیان غیر از عدم هرچه هست، یعنی همانیدگی‌ها را می‌شکنید.

[شکل‌۳ (مثلث تغییر با مرکز همانیده)] همین‌طور که می‌دانید برای این‌که «سنگ بستان، باقیان را بشکن» واقعاً به آخر برسد، باید هرموقع یک جسمی از بیرون به دلیلی آمد مرکزتان، من‌ذهنی یک عینک زد به مرکزتان، شما این‌قدر تعهد داشته باشید به مرکز عدم [شکل‌۴ (مثلث تغییر با مرکز عدم)] که فوراً فضا را باز کنید. هرموقع دیدید فضا را بسته‌اید یادتان بیاید که فضا را باید باز کنید، مرکزتان را عدم کنید تا این تبدیل صورت بگیرد.

بنابراین شما متعهد به مرکز عدم هستید. اگر مرکزتان جسم می‌شود [شکل‌۳ (مثلث تغییر با مرکز همانیده)]، فوراً باید متوجه بشوید، بدون قید و شرط فضا را باز کنید مرکزتان را دوباره عدم کنید. این باید هرچقدر که لازم است و آگاه هستید تکرار کنید، یک سه‌چهار سال این کار را بکنید تا شما به‌طور کامل تبدیل بشوید.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۱۷ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گفت: این مغلوب، معدومی‌ست کو
جز به نسبت نیست معدوم، اَیْقِنُوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۷)

«حضرت حق به داود(ع) جواب فرمود: درست است که تو مغلوب و مقهور من بودی، امّا هر مغلوبی، معدومِ مطلق نیست. «یقین پیدا کنید.»»

اَیْقِنُوا: یقین پیدا کنید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس می‌گوید خداوند به او می‌گوید که این‌جوری که تو مغلوب بودی، این معدومی‌ است که او به‌‌نسبت معدوم است. یعنی درست است که تو من‌ذهنی‌ات را کوچک‌تر کردی، کوچک‌تر کردی، ولی هنوز من‌ذهنی وجود داشته یا منیّتت بوده، برو یقین پیدا کن. برو یقین پیدا کن و این بیت مهم است.

از این‌جا به بعد لحن مولانا عوض می‌شود و توضیح می‌دهد که‌ کسی‌ که واقعاً یقین داشته باشد، من‌ذهنی‌اش را صفر کند، به وحدت برسد چه‌جوری است؟ یعنی این‌جا داوود می‌گوید من چاره نداشتم.

در پایین می‌گوید نه، کسی‌ که به‌ خدا وصل باشد، از جنس خدا باشد چاره دارد، مضطر نیست، اختیار دارد، منتها اختیارش اختیار خداوند است. مولانا می‌خواهد نشان بدهد که شما مغلوب من‌ذهنی نباشید فکر کنید مغلوب خدا هستید و این بسیار متداول است.

کسی‌ که ظلم می‌کند، فکر می‌کند خدا گفته ظلم کن. یعنی هر بیتِ این قسمت‌ها بسیار مهم است، ما می‌توانیم یاد بگیریم. پس «اَیْقِنُوا» یعنی یقین پیدا کنید و همین‌طور و این آیه به این‌جا هم می‌خورد، می‌گوید که «پروردگارت را پرستش کن تا یقین تو دررسد.»

«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»
«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین(مرگ) تو را در رسد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ حِجر(۱۵)، آیهٔ ۹۹)

یعنی ما باید این‌قدر فضاگشایی کنیم و مرکزمان را عدم بکنیم که یقین واقعی برسد. یقین واقعی نه یقین ذهنی ا‌ست، یعنی تو باید از جنس او بشوی دوباره، مرکزت باید عدم بشود و بینش من‌ذهنی را بگذاری کنار و از طریق عدم یا خداوند ببینی نه این‌که با او استدلال کنی.

آن قسمت آزمایش کردن یا امتحان کردن خداوند هم که آن عَنود به مرتضیٰ گفت که تو خودت را بینداز پایین و آن‌جا می‌گفت که تو باید برهان داشته باشی. منظورش این بود که برو ذهن برهان بیاور. با برهان ذهنی انسان به یقین نمی‌رسد.

نمی‌شود بگوییم که تو بنشین من چندتا ضرب‌المثل به تو بگویم و شما را متقاعد کنم که من به یقین رسیده‌ام، نه این‌طوری نمی‌شود. برای همین است که مرگ من‌ذهنی و شکسته شدن من‌ذهنی و عینک‌های آن که در غزل‌ خواندیم، یعنی یواش‌یواش دیدن به‌وسیلهٔ عدم.

دیدن به‌وسیلهٔ عدم انسان را به یقین می‌رساند. یقین یعنی شما عیناً به او زنده بشوید، نه این‌که نگه ‌داری با ذهنت تجسم کنی یقین را و استدلال کنی. هر استدلالی که در ذهن می‌کنی، یعنی من‌ذهنی. بله این سه بیت هم دوباره به این‌جا می‌خورد:

9️⃣5️⃣4️⃣ ۳۷ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

نیست در تقدیرِ ما آنکه تو این
مسجدِ اَقْصیٰ برآری ای گُزین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۰)

درست است که برگزیده هستی، هر انسانی برگزیده است، ولی همان‌طور که‌ آن شخص، آن شخصِ عنود خدا را آزمایش می‌کرد، مسجد اقصیٰ با سبب‌سازی ذهن ساخته نمی‌شود.

مسجد اقصیٰ هم عرض کردم‌ این فضای گشوده‌شدهٔ دورن است. شما باید فضا را این‌قدر باز کنید، یک جایی دیگر‌ این‌قدر باز می‌شود بی‌نها‌یت می‌شود، که در غزل هم گفت این خورشید از ذرّه می‌جهد بیرون یا می‌آید بالا، اندک اندک می‌آید بالا ولی، حالا خودش توضیح می‌دهد:

گفت: جُرمم چیست ای دانایِ راز
که مرا گویی که مسجد را مساز؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۱)

گفت: بی‌جُرمی، تو خون‌ها کرده‌ای
خونِ مظلومان به گردن بُرده‌ای
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۲)

که ز آوازِ تو خلقی بی‌شمار
جان بدادند و شدند آن را شکار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۳)

پس داود می‌پرسد ما هم می‌پرسیم خدایا که دانای راز هستی، تقصیر ما چه هست؟ چرا ما نباید مسجد را بسازیم؟ می‌گوید بدون این‌که‌ مردم جُرمی بکنند تو‌ خون آن‌ها را ریخته‌ای و خون مظلومان به‌ گردنت است، به‌خاطر این‌که از آوازِ تو تعداد زیادی انسان شکار شدند و جانشان را از دست دادند.

مولانا این توضیح را برای ما می‌آورد. ما ‌ببینیم که آیا با بیان ما که من‌ذهنی داریم، با آواز ما، با حرف زدن ما، مردمِ بی‌شماری به‌صورت قرین رفتند در من‌ذهنی؟ آیا ما راه می‌رویم‌ زندگی می‌کنیم من‌های ذهنی را تشویق می‌کنیم؟ بیشتر من‌ذهنی می‌سازیم؟

گفت که در سه بیت قبل از این‌که خواندم، آخر غزل گفت که هرکسی که واقعاً فضاگشا باشد، یک‌ روزی می‌پرد از روی همانیدگی‌ها و چشمانش نافذ می‌شود و در ذرّه زندگی را می‌بیند، در قطره دریا را می‌بیند، در ذرّه خورشید را می‌بیند.

خب شما به‌صورت قرین در این جهان با آوازتان در ذرّه‌ها خورشید را می‌بینید؟ شما انسان‌ها را به‌صورت زندگی می‌بینید یا نه عیب می‌بینید؟ به‌اصطلاح غزل غیب‌دان هستید یا عیب‌دان هستید؟

اگر عیب‌دان هستید، تعداد زیادی آدم را می‌برید به ذهن می‌کُشید. اگر این‌ کار را می‌کنید، مسجد نمی‌توانید بسازید. اگر فضاگشایی می‌کنید لحظه‌به‌لحظه، غیب‌دان هستید، می‌توانید.

یکی از آن چیزهایی‌ که مولانا اخیراً خواسته به ما بگوید که الآن هم در مورد داوود باز هم دارد پیش می‌آید، داوود به جرمش اقرار نمی‌کند که من کردم. می‌گوید من دستم بسته بود، در زیرِ قدرت تو بودم در‌حالی‌که تلویحاً مولانا می‌خواهد بگوید که نه تو زیر نفوذ خداوند نبودی، بلکه من‌ذهنی‌ات بودی. می‌گوید:

خون بسی رفته‌ست بر آوازِ تو
بر صدایِ خوبِ جان‌پردازِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۴)

گفت: مغلوبِ تو بودم، مستِ تو
دستِ من بربسته بود از دستِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۵)

جان‌پرداز: جان‌ستان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این بیت اشکال ما را نشان می‌دهد که جاهای دیگر می‌گوید حضرت آدم گفت ما به خودمان ستم کردیم. الآن این‌جا داوود هم می‌گوید تقصیر من نیست، من مست تو بودم و مولانا توضیح می‌دهد که تو مست زندگی نبودی، مست خدا نبودی.

حالا می‌گوید بر آواز تو خون زیادی ریخته شده و این از طریق صدای تو بود، بیان تو بود و این صدای تو جان‌گیرنده‌ است، جان‌پرداز در این‌جا منفی است، مثبت نیست و ایشان جواب می‌دهد که من مغلوب تو بودم.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۳۵ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در دفتر چهارم، بیت ۳۸۷ این بیت را خواندیم که مولانا پس از مطرح کردن این‌که انسان نباید خدا را امتحان کند و توضیحاتش که اگر امتحان بکند، دراین‌صورت به این بیت خواهد رسید.

آن زمان کِت امتحان مطلوب شد
مسجدِ دینِ تو، پُرخَرُّوب شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷)

خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«خَرُّوب» یعنی بسیار خراب‌کننده و منظور از گیاه خَرُّوب بسیار خراب‌کننده هست، این است که ما که از جنس خدا هستیم از جنس بی‌نهایت هستیم، در آن فضایی که ما هستیم یک‌ همانیدگی‌ کاشته بشود.

همانیدگی همین گیاه «خَرُّوب» است و اگر در مسجد فضای درونیِ ما این رشد کند، آن‌جا را خراب خواهد کرد. و اگر یادتان باشد امتحان کردنِ خدا به‌طور ساده این بود که‌ ما می‌آییم می‌گوییم که ما از این جایگاهِ شرف که یکی بودن با خداست بیُفتیم پایین به ذهن، و در آن بالا که بودیم مرکزِ ما عدم بود به‌وسیلهٔ خداوند فکر می‌کردیم، عمل می‌کردیم. الآن که افتادیم ذهن و سبب‌سازی ذهنی می‌کنیم و برحسب همانیدگی‌ها یعنی گذشتن از یک همانیدگی و دیدن از یک همانیدگی به همانیدگیِ دیگر، فکر می‌کنیم، این فکر، فکرِ همانیدگی‌ها، با آن «قضا و کُن‌فَکان» و عقلِ خردِ کل که همه‌چیز را اداره می‌کند، جور‌ دربیاید.

می‌گوییم که‌ شما ‌معجره کنید، و اگر من خدا را امتحان می‌کنم که همه‌اش هم از روی خواستن همانیدگی‌ها است، اگر این طرز فکرِ من که به‌موجب آن همانیدگی می‌خواهم‌ با طرز فکرِ خداوند جور درآمد، خداوند وجود دارد و من را دوست دارد، اگر جور درنیامد که اصلاً یا نه خدا وجود ندارد یا من را دوست ندارد یا با من مخالف است، دارد کارهای من را خراب می‌کند. غافل از این‌که فکر کردن برحسب همانیدگی‌ها‌ و من‌ذهنی باطل است.

ما اگر افتادیم پایین باید دوباره برگردیم‌ با مرکز‌ عدم فکر کنیم. باید فضاگشایی کنیم و از فکر‌ کردن‌ به‌‌وسیلهٔ من‌ذهنی، امروز می‌گفت درشکن یا «بر‌شکن»، این سبک ‌زندگی ‌را‌ به‌هم بریز.

این‌که ما مرتب «می‌خواهیم» و پارک ذهنی درست کردیم ‌‌‌و آن‌جا بارنامه درست کردیم، پاسبان گذاشتیم این‌ها را محافظت می‌کنیم، پاسبان زندگی ما را اداره می‌کند، این غلط است و مرتب هم به این پارک می‌خواهیم چیزها‌ را اضافه کنیم و ‌این به‌موجبِ سبب‌سازی ذهن صورت می‌گیرد و ما می‌خواهیم سبب‌سازی ذهن به‌اصطلاح با خرد زندگی جور دربیاید.

به‌عبارت دیگر ما از خداوند می‌خواهیم که عقل کل را بگذارد کنار، مطابقِ عقل من‌های ذهنی ما کار کند. این امتحان خداوند است اگر رفوزه بشود، وای به‌حالش! این طرز فکر درست نیست، اگر کسی این کار، از این کار خوشش بیاید، باید بداند که‌ مسجد دینش پُر از گیاه «خَرُّوب» شده.

پس از این بیت، مولانا «قصّۀ مسجدِ اَقْصیٰ و خَرّوب و عزم کردنِ داود را پیش از سلیمان»، برای ما توضیح داد. به‌خاطر اهمیتِ این قسمت، دوباره می‌خوانم‌ برایتان.

«قصّۀ مسجدِ اَقْصیٰ و خَرّوب و عزم کردنِ داود علیه‌السّلام پیش از سلیمان علیه‌السّلام، بر بنایِ آن مسجد»

این قسمت می‌گوید که داود گرچه که پیغمبر بوده ولی مثل ما اشتباه کرده اول یک خانه‌ برای خودش ساخته. ما هم یک خانه برای خودمان ساختیم که همین من‌ذهنی‌ است. ولی عشق این خانه در دلِ ما‌‌ هست که‌ امروز می‌گفت «برشکن» این خانه را «برشکن».

داود آن‌طوری که‌ مولانا دارد بیان می‌کند، مثل ما مثل این‌که‌ دیگر عرصه به او تنگ نمی‌شود، شروع به ساخت «مسجدِ اَقصیٰ» نمی‌کند.

مسجد اقصیٰ، اقصیٰ به معنی دور هست یعنی همین ایجاد یا اجازه دادن این‌که‌ این مسجد در درون ما ساخته بشود یعنی همین فضای بی‌نهایت باز در درون ما، این مسجد اقصیٰ است.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۳۳ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۵۴ گنج‌ حضور
فایل تصویری - بخش‌ سوم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شمسِ تبریز، آفتابی آفتاب
شمعِ جان و شمعدان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

الآن پس از این‌همه صحبت، از مرکزِ ما، ما به‌صورت خورشید طلوع می‌کنیم و شما باید اجازه بدهید پس‌ از، از بین‌ رفتن پاسبان و پاره شدن بارنامه، دیگر هم‌هویت‌شدگی نماند، شب هم تمام شد، این آفتاب که شما باشید، دارید طلوع می‌کنید.

«شمسِ تبریز، آفتابی آفتاب»، یعنی این‌که خداوند یا شما از مرکزتان دارید طلوع می‌کنید پس از، از بین رفتنِ همانیدگی‌ها واقعاً آفتابِ آفتاب همین است. آفتابی که نور می‌اندازد باید به‌وسیلۀ آن ببینید همین آفتاب است، خود شما که برمی‌خیزید، طلوع می‌کنید از مرکزتان.

بعد می‌گوید: «شمعِ جان و شمعدان را برشکن». شمعِ جان همین شمع من‌ذهنی است، حتی می‌گوید که وقتی که طلوع کردیم به خداوند زنده کنیم، به شمعدان هم احتیاج نداریم. چه‌بسا آدم‌هایی مثل مولانا درست است که در این تن زندگی می‌کردند، ولی واقعاً جدا از این تن بوده‌اند. می‌گوید اهمیت این شمعدان را هم بشکن، برای این‌که وقتی ما به بی‌نهایت و ابدیت خداوند به‌صورت این آفتاب زنده می‌شویم، نه شمع جان را می‌خواهیم، یعنی شمعِ من‌ذهنی را که آفتاب که درآمد که شمع نمی‌خواهیم ما.

بعد متوجه می‌شویم که این‌قدر که هم علاقه‌مند بودیم به این تن، تن هم یک شمعدان بوده. تن یعنی این تن [اشارۀ آقای شهبازی به بدن] برای این بوده که این شمس تبریز از مرکز ما طلوع کند. وقتی طلوع کرد و در آسمان خداوند، آسمان درون باز شد ما به‌صورت آفتاب آمدیم در این لحظه به بی‌نهایت و ابدیت او زنده شدیم، مثل این‌که خیلی هم به این بدن احتیاج نداریم. نه این‌که بخواهیم بدن را خراب کنیم، اتفاقاً بهترین حالت نگه‌داری بدن آن‌ موقع است.

پس ما این فهرست بارنامه را پاره کردیم [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، شکستیم، درنتیجه به‌صورت آفتاب بالا آمدیم [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]. شمعِ جان و شمعدان را که ذهن نشان می‌داد همه را شکستیم.

آفتابی خویش را ذرّه نمود
واندک اندک، رویِ خود را برگشود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶)

شما پس متوجه می‌شوید که ما یک آفتابی بودیم، آمدیم رفتیم در ذهن، خودمان را ذرّه کرده بودیم، یواش‌یواش روی خودمان را گشادیم، بالا آمدیم.

آفتابی در یکی ذَرّه نهان
ناگهان آن ذرّه بگشاید دهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰)

اگر یکی‌یکی این همانیدگی‌ها را از این لیست پاک کنید، خواهید دید که در این ذرۀ شما یک آفتابی پنهان بود و ذره،‌ همین ذهن دهانش را باز کرد، ما به‌صورت بی‌نهایت از آن‌جا آمدیم بالا.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۳۱ 9️⃣5️⃣4️⃣

و این سه بیت را خوانده‌ایم قبلاً:

مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰)

چشم‌ها چون شد گذاره، نورِ اوست
مغزها می‌بیند او در عینِ پوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۱)

بیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۲)

عُش: آشیانۀ پرندگان
گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.
بحر: دریا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و اگر مرکز را عدم نگه دارید، همۀ این غزل را هم که خواندیم شما اجرا کنید، خواهید دید که وقتی مرکز عدم است و شما حواستان روی خودتان است، بسیار مواظب هستید، یواش‌یواش زندگی شما را جذب می‌کند و یک‌دفعه شما از رویِ همانیدگی‌ها بلند می‌شوید. عُش یعنی آشیانه.

اگر دیدید دارید از روی همانیدگی‌ها بلند می‌شوید و تشخیص دادید که یک نور دیگری آمد و این من‌ذهنی به‌صورت شمع در مقابل آفتاب شما نوری ندارد، این شمع من‌ذهنی را بکُشید. «چون بدیدی صبح»، اگر دیدی آفتاب دارد بلند می‌شود از مرکزت و یک نور دیگری، یک عقلِ دیگری می‌آید، شما آفریننده دارید می‌شوید، این شمعِ من‌ذهنی را بکُشید.

و وقتی چشم‌های شما از دید، از جنس عدم شد و نفوذ کرد در آدم‌ها، دیدید که آدم‌ها را به‌صورت زندگی می‌بینید، این شکل دیدن من‌ذهنی که عیب می‌بیند و واقعاً انتقاد می‌کند و ارزش مردم را می‌آورد پایین، حقیر می‌کند به‌خاطر حقارت خودش است.

انسان‌هایی مثل مولانا یا شما که پیشرفته هستید انسان‌ها را به‌صورت زندگی می‌بینید، چرا؟ برای آن‌که آن نورتان از مرکز عدم نفوذ می‌کند و به‌جای چیزهای بدِ ذهنی را و تفاوت‌های ظاهری را دیدن، نور زندگی را در آن‌ها می‌بینید. «مغزها می‌بیند او در عینِ پوست»، یعنی در یک من‌ذهنی که اَدا و اَطوارِ من‌ذهنی را نشان می‌دهد، زندگی را، خدا را می‌بیند.

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این جهانِ نیست، چون هستان شده
وآن جهانِ هست، بس پنهان شده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸۰)

«این جهانِ نیست» که ذهن می‌سازد، موهومی است، به‌نظرِ ما واقعی می‌آید. آن «جهانِ هست» که از فضاگشایی خودش را به‌ ما نشان می‌دهد یکی شدن با خداوند، پنهان است، ما نمی‌بینیم. چرا پنهان است؟ برای این‌که با دید ذهن می‌خواهیم ببینیم، دیدِ ذهن فقط جسم را می‌بیند.

ز انکارت برویَد پرده‌هایی
مکُن در کارِ آن دلبر تو انکار
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۰۴۸)

وقتی انکار می‌کنیم در این لحظه فضاگشایی را، چه‌جوری انکار می‌کنیم؟ همه‌اش در این لحظه، خیلی چیز ساده‌ای است، شما مقاومت نکنید در مقابل چیزی که ذهن نشان می‌دهد بگویید بله، به‌ او بگویید بله! این «بله» همان «بلی اَلَست» است. یعنی شما وقتی بله می‌گویید، خودتان را از زیر نفوذ آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد، بیرون می‌آورید. درواقع خواسته یا نخواسته، دانسته یا ندانسته می‌گویید تو مهم نیستی، بلکه این فضای گشوده‌شده مهم است. یعنی انکار نمی‌کنید، خدا را انکار نمی‌‌کنید. از انکارِ خدا با فضا‌بندی پرده‌هایی می‌رویَد و شما در کارِ آن دلبر، یعنی خداوند این کار را نکنید.

و این بیت را خواندیم:

بانشان از بی‌نشان پرده شده
بی‌نشانی، هر نشان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

خُب اگر هر نشان را شما برشکنید، یعنی تمام همانیدگی‌ها را برشکنید، چه می‌شود؟ دیگر حدس می‌توانید بزنید، روز می‌شود! شب تمام می‌شود، چون شب از طریق دیدن همانیدگی‌ها به‌وجود می‌آید‌. مولانا هم همین را می‌گوید:

روزِ مطلق کن شبِ تاریک را
بارنامهٔ پاسبان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

بارنامه: فهرستِ بار، فهرستِ همانیدگی‌ها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یکی‌یکی رفتیم چکار کردیم؟ هر نشان را شکستیم، یعنی هرجا که خودمان را به‌صورت نشان درآورده بودیم، شکستیم. درنتیجه شبِ تاریکِ ذهن تبدیل به‌ «روزِ مطلق»، مطلق، خالص. هشیاریِ مطلق یعنی هشیاریِ برگرفته‌شده یا آزاد‌شده از همانیدگی‌ها یعنی نشان‌ها، همان نشان‌هایی که برحسب آن‌ها می‌دیدیم، عیب‌دان می‌شدیم.

«روزِ مطلق کن شبِ تاریک را»، چه کسی باید بکند؟ شما. «بارنامهٔ پاسبان را برشکن» اگر شب، روز بشود ما دیگر به‌ پاسبان احتیاج نداریم که. پاسبان چه کسی است؟ پاسبان من‌ذهنی است. بارنامه‌اش چه است؟ فهرست همانیدگی‌های ما.

من‌ذهنی می‌گوید من همانیدگی‌های تو را که آبروی تو به‌ آن‌ها بستگی دارد، وجودِ تو به‌ آن‌ها بستگی دارد، خوشبختیِ تو به آن‌ها بستگی دارد، دارم حفظ می‌کنم و ما هم می‌گوییم ما خرس خوبی داریم، با خرسمان رفیق می‌شویم، برای همین است که بالاخره خرس را نگه می‌داریم ما.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۲۹ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و این بیت را داشتیم:

شب که جهان است پر از لولیان
زُهره زند پردهٔ شنگولیان
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۱۰۴)

لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه
شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این دید، دیدِ عدم است، دیدِ درست است. من‌ذهنی عیب می‌بیند. دیده‌ای که غیب‌دان است، از طریقِ پیغامِ غیبی عمل می‌کند، متوجه می‌شود که ما که در شب ذهن هستیم، شبِ این دنیا هم هستیم، در شب جهان یعنی ما به‌عنوان هشیاری هنوز در تن هستیم، در این جهان هستیم، این جهان پر از لولی است.

«لولی» باشنده‌ای است که شاد است، سرودخوان است، موسیقی می‌زند، می‌رقصد. یعنی ما از جنس خدا هستیم، خداوند هم از جنس شادی است. تمام باشندگانِ عالم از جنس خدا هستند، همه لولی هستند، همهٔ انسان‌ها بالقوّه لولی هستند. دیدِ غلطِ من‌ذهنی، عیب‌بینی، بدبینی، خواستن، از هرکسی یا چیزی چیزی می‌خواهد، شادی خواستن از آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد سبب شده که ما لولی بودنمان را انکار کنیم.

دیدِ درست می‌گوید خداوند همیشه آهنگ شادی می‌زند برای انسان‌ها، یعنی همهٔ انسان‌ها باید شاد باشند. شما یک انسان شاد نشان بدهید به‌ من، یک نفر نشان بدهید که تمام انسان‌ها را به‌صورت لولی می‌بیند! در‌حالی‌که مولانا می‌گوید این دید درست است. چرا مردم انسان‌های دیگر را به‌صورت لولی نمی‌بینند و فکر نمی‌کنند خداوند موسیقیِ شادی می‌زند دائماً، نباید عزا بگیرند، نباید غمگین بشوند، باید همیشه شادی کنند؟! برای این‌که با دیدِ من‌ذهنی می‌بینند. غزل می‌گوید این را بشکن، این را خدا به تو نداده.

تو آمدی من‌ذهنی درست کردی، قرار بود چند سالی آن‌جا بمانی، آن هم اگر به‌وسیلهٔ آدم‌های عاشق محاصره می‌شدی، اصلاً من‌ذهنی به‌ این دردناکی نمی‌شد که. یک باشنده‌ای ساختیم همه‌اش می‌خواهد، معلوم نیست چه می‌خواهد، هیچ هشیار هم نیست چه می‌خواهد. یک بافتی می‌سازیم می‌گوید که همه‌چیز را من می‌فهمم، هیچ‌کس هیچ‌چیز نمی‌فهمد! بعد آن موقع همه‌اش درد و مسئله و کاراَفزایی اضافه می‌کند می‌گوید من دارم آبادان می‌کنم، من دارم درست می‌کنم! هرچه هم به‌ او بگویی که نه، تو درست نمی‌کنی، تو خراب می‌کنی، زیر بار نمی‌رود.

آخر این چه است ما ساختیم؟! می‌گوید بابا این موقت بوده، این دید را بشکن، غزل این را می‌گوید دیگر. فقط شما این بیت را عمل کنید، شما بگویید من چرا با این آهنگی که خداوند می‌زند و آهنگ شنگولیان است من نمی‌رقصم، من شادی نمی‌کنم، همه‌اش عزا گرفتم، غصّه می‌خورم؟ آخر این چه دیدی است من دارم؟ چه اشکالی دارم؟ چرا این‌همه عیب مردم را می‌بینم، عیب‌های خودم را نمی‌بینم؟ چه چیزی در من هست؟ مولانا دارد نشان می‌دهد به‌ شما.

غیب‌دان کُن سینه‌هایِ خلق را
سینه‌هایِ عیب‌دان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

«غیب‌دان کُن سینه‌هایِ خلق را» الآن خواندم، «سینه‌هایِ عیب‌دان را برشکن». الآن این بیت را اگر یکی بفهمد، می‌تواند بفهمد که بَعدش چه می‌خواهد بگوید. اگر عیب‌ها را همه را بشکنیم، چه می‌شود؟ اگر ما به‌وسیلهٔ این عیب‌ها، همانیدگی‌ها ببینیم، الآن یک همانیدگی، بعد هم یک همانیدگی، بعد هم یک همانیدگی اگر ببینیم، چه درست می‌شود؟ «پرده». بیت بعدی درست همین است، دارد توضیح می‌دهد خودش:

9️⃣5️⃣4️⃣ ۲۷ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

غیب‌دان کُن سینه‌هایِ خلق را
سینه‌هایِ عیب‌دان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

چه کسی باید بشکند؟ خودِ شما با فضاگشایی [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، با شناسایی همانیدگی‌ها که الآن در بیت‌های قبل گفت. گفت در آسمان اختران را بشکن. و چه‌جوری آمده؟ گفت تو با ذهنت کس می‌شناسی. تو کسی را نداری، کسی در جهان غیر از زندگی وجود ندارد، از این توهم بیا بیرون.

گفت دیدت را عوض کن، او را بگذار به‌جای چشمت، چشم عدم بگذار. این سبب خواهد شد که تو از آسمانِ حق بتابی. از آسمانِ حق بتابی، غیب‌دان می‌شوی که برای این‌که از طریق همانیدگی‌ها فکر نمی‌کنی، عمل نمی‌کنی، نمی‌بینی.

هرکسی به‌وسیله یا برحسب همانیدگی‌ یا درد ببیند، این آدم عیب‌دان است. عیب‌دان این معنی را هم می‌رساند که مثل قنددان که در آن قند می‌ریزند ذهنش پر از عیب است، هر لحظه یک عیبی عینکش می‌شود. شما نباید این‌طوری باشید.

اگر این‌طوری هستید، الآن خواهید دید که چرا زندگی‌تان خراب شده. فقط بگویید من غیب‌دان هستم یا عیب‌دان هستم؟ اگر دیدید عیب‌دان هستید، جواب خودتان را دادید دیگر. يعنی شما فقط عیب می‌شناسید، شما غیب نمی‌شناسید.

ولی شما می‌توانید غیب‌دان بشوید و هرموقع دیدید با عیب می‌بینید، بیدار بشوید. دوباره مرکز را عدم کنید. دوباره فضا را باز کنید. دوباره عذرخواهی کنید. دوباره برگردید به این لحظه، بفهمید که در زمان مجازی هستید. بفهمید که یک جسم مجازی هستید، برای این‌که از طریق یک عیب می‌بینید. خب این‌ها بیداری‌هایی است که شما باید خودتان به خودتان بدهید.

چون که بر سر مر تو را دَه ریش هست
مَرهَمَت بر خویش باید کار بَست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۶)

عیب کردن ریش را داروی اوست
چون شکسته گشت، جایِ اِرْحَمُوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۷)

گر همان عیبت نبود، ایمن مباش
بوک آن عیب از تو گردد نیز فاش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۸)

ریش: زخم
اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اِرْحَمُو يعنی رحم کنید. ریش یعنی زخم. و اشاره می‌کند به این حدیث:

«اِرْحَمُوا تُرحَمُوا.»
«رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»
🌴(حدیث)

و می‌گوید وقتی در سَرت ده‌تا زخم داری، تو باید مَرهَمَت را به سر خودت به‌کار ببری. مرهم داری؟ به دیگران نگو، عیب دیگران را نبین، دیگران را درست نکن. این پُمادت را که زندگی به تو می‌دهد به سر خودت بمال، عیب‌های خودت را درمان کن.

و این‌که بگویید این زخم من به‌اصطلاح عیب من است، اگر شما بتوانید واقعاً اقرار کنید که عیب دارید، چون برحسب همانیدگی یا درد می‌بینید، چون من‌ذهنی دارید، اقرار به این داروی توست. «عیب کردن ریش را داروی اوست»، داروی ما این است که شناسایی کنیم ما عیب داریم، دراین‌صورت شکسته می‌شویم.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۲۵ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ای اَیاز اکنون نگویی کین گُهَر
چند می‌ارزد بدین تاب و هنر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۴)

گفت: افزون ز آنچه تانم گفت من
گفت: اکنون زود خُردش درشکن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۵)

سنگ‌ها در آستین بودش، شتاب
خُرد کردش، پیشِ او بود آن صواب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴٠۵۶)

صواب: درست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین سلطان‌ محمود رو می‌کند به ایاز می‌گوید که این گوهر چقدر می‌ارزد در «تابش و هنر»؟ سلطان‌ محمود نماد خداست، الآن به شما که ان‌شاءالله ایاز هستید می‌گوید این چقدر می‌ارزد؟ شما می‌گویید خیلی، افزون، بیشتر از آن‌‌چه که من می‌توانم ارزش بگذارم روی آن. گفت الآن بشکن این را، و «سنگ‌ها در آستین بود». «سنگ‌ها در آستین» یعنی در همین فضای گشوده‌شده. خداوند در این‌ لحظه می‌گوید فضا را باز کن، از من سنگ بگیر، این همانیدگی را، مثلاً یک دردی ممکن است باشد، رنجش برای شما خیلی مهم است که این را نگه داری انتقام بگیری، این را بشکن، ببخش، تمامش کن.

شما می‌گویید «نه، حیف است»؟ اگر به‌جای ایاز بودی می‌گویی چشم، سنگ را بده من، سنگِ شناسایی را بده، سنگ نور را بده. خرد را از او می‌گیری، عقل را از او می‌گیری، شناسایی می‌کنی می‌گویی این مزاحم من است، این اختر آسمان است، زندگی من در این گیر افتاده، من این را باید بشکنم تا آزاد بشوم و به‌‌تدریج به بی‌نهایتِ سلطان‌ محمود یا خدا زنده بشوم.

خواندیم این را:

گوهرِ باقی، درآ در دیده‌ها
سنگ بِستان، باقیان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

خب بلافاصله شما می‌توانید حدس بزنید بیت بعدی چه هست اگر غزل را خوانده باشید که وقتی گوهرِ باقی بیاید در سینه‌ها، شما به‌صورت آفتاب باید از آسمان زندگی بتابید. اگر گوهرِ باقی بیاید، از ذهن پریدیم بیرون، چون آفتاب هستیم ما دائماً. خداوند به‌وسیلهٔ ما می‌تابد که ما به‌صورت حضور ناظر داریم می‌تابیم به این جهان یا ذهنمان. پس بیت بعدی ببینید:

ز آسمانِ حق بتاب، ای آفتاب
اخترانِ آسمان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

«ز آسمانِ حق بتاب، ای آفتاب»، یعنی شما مرکز را که عدم کردید، بلافاصله از ذهن پریدید بیرون، از آسمان بازشده دارید می‌تابید، چه چیزی را می‌بینید؟ اختران را، همانیدگی‌ها را. می‌گوید این‌ها را بشکن، «اخترانِ آسمان را برشکن».

ز آسمانِ حق بتاب، ای آفتاب
اخترانِ آسمان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

کاملاً واضح است دیگر. و شما می‌دانید:

9️⃣5️⃣4️⃣ ۲۳ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بلک ازو کن عاریَت چشم و نظر
پس ز چشمِ او به رویِ او نگر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷)

عاریَت کردن: قرض گرفتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بیتی بود از دفتر چهارم، بیت شمارهٔ هفتادوهفت. می‌گوید ما باید چشم و نظر را از خود خداوند عاریت کنیم یا از عاشقان. می‌‌بینید الآن مولانا می‌خوانیم داریم چشم و نظر را از او قرض می‌گیریم، می‌گوییم مولانا کمک کن ما درست ببینیم، که الآن دارد یاد می‌دهد به ما درست دیدن را‌.

شما می‌بینید که مولانا می‌گوید آن جانی را، آن من‌ذهنی را که برای ما مقدس بود و حاضر بودیم در راه ناموس و پندار کمالمان جانمان را بدهیم، یعنی بمیریم به تن، می‌گوییم «این چه است؟! دارد می‌گوید این را برشکن، لِه کن این را، بینداز دور»!

پس چشم و نظر را یا از عاشقان یا از خود خدا قرض کن و با آن چشم به روی او نگاه کن، نه با چشم من‌ذهنی. با چشم من‌ذهنی خداوند یک جسم دیده می‌شود، برای این‌که من‌ذهنی غیر از جسم چیز دیگر نمی‌تواند ببیند، هشیاری جسمی است. برای همین گفت که:

اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱)

برای ما دید در این مرحلۀ تبدیل که من‌ذهنی است خیلی مهم است. دید من‌ذهنی، تمام دنیا را همین دید خراب کرده. آدم‌های قدرتمند نمی‌دانند ناموس دارند. تمام جهان به‌خاطر این‌که آدم‌ها نمی‌توانند خودشان را بشکنند، انعطاف ندارند. شما فکر نکنید که خیلی خردمند هستند و می‌دانند؛ اگر خردمند هستند، چرا این‌همه جنگ هست؟ چرا این‌همه قحطی هست؟ چرا این‌همه آوارگی هست؟ چرا این‌همه ظلم هست؟ چرا دوتا جنگ جهانی شده و یکی‌اش هم می‌گویند عن‌قریب بشود نشود، صحبتش را می‌کنند؟ به چه جرئتی در این زمان با این‌‌همه سلاح‌های مخوف، ما صحبت جنگ جهانی می‌کنیم؟ چه کسی می‌کند؟ کسی که ناموس دارد، در خرافاتِ پندار کمال است. چه‌ کسی می‌کند؟ کسی که درد دارد. ظاهرش را می‌بینی، همه آرزو می‌کنند، می‌گویند ها! چه‌ چیزی است! ولی هیچ چیزی نیست.

ما آدم‌های آفل هستیم، چند روز بعد می‌میریم. این آدمی که چند روز بعد می‌میرد، دیگر چه دارد؟ چه‌ چیزی داریم ما، اگر زنده نشویم به او؟ اصلاً چه داریم؟ دیگر اول و آخر تو هستی، این وسط ما یک‌ چیزی هستیم که اصلاً ارزش ندارد درباره‌اش صحبت کنیم، ولی چیزی را که ارزش ندارد درباره‌اش صحبت کنیم تمامِ جهان را دارد خراب می‌کند، چرا؟ به همین دلیل که ما توانستیم زندگی‌مان را خراب کنیم بیندازیم گردن دیگران، هرکسی در هر مقامی هست خراب می‌کند می‌اندازد گردن دیگران، بلد نیست، چرا بلد نیست؟ برای این‌که وصل به خدا نیست. چرا باید وصل به خدا بشویم؟ برای این‌که در سرنوشتمان است، برای این‌که آمدیم به بی‌نهایت و ابدیت او زنده بشویم، در این همین هفتادهشتاد سال.

نیامدیم که جمع کنیم یک‌جا بعد بمیریم برویم. یک آدم هشتاد، هشتادوپنج‌ساله اگر بگوییم زنده باشد، به چه دردش می‌خورَد پول؟ پول به چه دردش می‌خورَد؟ مِلک به چه دردش می‌خورد؟ هزار جور مرض گرفته. چه چیزی به دردش می‌خورَد؟ هیچ‌چیز! توجه می‌کنید؟ باید هشیار باشیم.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۲۱ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«مارِ دوسر» همین من‌ذهنی است که با دویی کار می‌کند، یعنی مثل مار تو را می‌گزد، چرا؟ برای این‌که قرار نیست تو غیر از خدا به کس دیگری متّکی باشی. و الآن که غصه می‌خوری: «آهان دیروز یا پریروز یا یک ماه پیش باید این کار را می‌کردم»، یعنی یک راه من‌ذهنی را رفتی اشتباه کردی، الآن می‌‌گویی آن راه است، آن دیگر راهِ من‌ذهنی را می‌رفتم بهتر بود، هر چاره‌ که با من‌ذهنی می‌پنداری، آن هم فریب است، چرا؟ باید فضا را باز می‌کردی از آن‌جا یک راه‌حل می‌آمد، این درست بوده!

می‌خواهیم این‌جور طرز فکر را برشکنیم. شما امید به کسی یا چیزی نداشته باشید! توجه می‌کنید؟ «کس تویی، دیگر کسان را برشکن»، چه کسی برمی‌شکند؟ خود شما!

جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان
جان چنان گردد که بی‌‌جان تن، بدان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۷۴)

پس وقتی جانِ جان پایش را می‌کِشد، یعنی شما جانِ جان را سرمایه‌گذاری می‌کنید در ذهن. به‌عبارت دیگر اگر در این لحظه من‌ذهنی را بالا می‌آوری و به نظرت می‌آید با دید من‌ذهنی خداوند یک قدرت عظیمی است و می‌تواند شما را درست کند، درحالی‌که از من‌ذهنی دفاع می‌کنی هر لحظه، دراین‌صورت تو خواهی مُرد، مثل مرده می‌مانی. «جانِ جان» یعنی زندگی اگر پایش را عقب بکِشد از جانِ تو، یعنی اگر تو وصل نباشی، جانِ تو، این من‌ذهنیِ تو، مثل یک تَنِ مُرده است، توجه می‌کنید؟ پس باید غزل را عمل کنیم! «گوهرِ باقی، درآ در دیده‌ها»، یعنی شما باید عدم را بیاوری مرکزت و با آن چشم ببینی. و:

فراغتی دَهَدَم عشقِ تو ز خویشاوند
از آنکه عشقِ تو بنیادِ عافیت برکَند
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۳۷)

عافیت: سلامت، زُهد، پرهیزکاری، مجازاً محافظه‌کاری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و «عافیت» یعنی همین کس داشتن و از کس زندگی خواستن. عافیت یعنی من‌ذهنی داشتن و از طریق دیدِ او عمل کردن، در لغت به‌معنی سلامت، زُهد، پرهیزکاری، مجازاً محافظه‌کاری. گوشۀ عافیت، گوشۀ سلامت این است، شما کشیدید یک گوشه‌ای یک من‌ذهنی دارید، یک پارکِ ذهنی چیدید، همسرتان را گذاشتید یک جایی، بچه‌تان را گذاشتید یک جایی، دوستتان را یک جایی، از همۀ این‌ها شما زندگی می‌خواهید بطلبید، و این کُنجِ عافیت شماست؛ این غلط است! عشقِ خداوند فراغت می‌دهد از عشقِ خویشاوند.

«خویشاوند» هرکسی یا چیزی است که با من‌ذهنی خویشی با آن ایجاد کردی، یک رابطه ایجاد کردی در ذهنت. هیچ خویشاوندی به شما زندگی نمی‌دهد. این‌ها را می‌خوانم، این‌ها را هم ما می‌شکنیم. «می‌شکنیم» یعنی می‌خواهیم بیدار بشویم و از زیر نفوذ خرافات من‌ذهنی بیرون بیاییم.

شما باید تشخیص بدهید کدام فکرِ من، دیدِ من‌ذهنی است، کدام فکرِ من، عدم است. اگر شما از خویشاوندانتان زندگی می‌خواهید و فکر می‌کنید این عافیت است، این سلامت است، این یک گوشه‌ای است که شما خلوت کردید و زندگی خودتان را می‌کنید، این را زندگی به‌هم خواهد ریخت. «عشقِ تو»، یعنی عشقِ زندگی، بنیاد این‌جور زندگی را می‌کَند، و شما هم باید با او همکاری کنید که بشکند. شما نگاه کنید که این بیت اول است دیگر:

جانِ جانهایی تو، جان را برشکن
کس تویی، دیگر کسان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

وقتی این را می‌خوانید بلافاصله یادتان می‌افتد که باید دیدتان عوض بشود. برای همین بیت بعدی می‌گوید دیدت را عوض کن. وقتی زیاد می‌خوانی یک بیت را متوجه می‌شوی الآن چکار کنی. می‌بینید مولانا درست همین را می‌گوید.

9️⃣5️⃣4️⃣ ۱۹ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل‌۱۵ (این لحظه و توانایی انتخاب

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

اما پس از تشکیل من‌ذهنی و این‌که من‌ذهنی، ما را وادار می‌کند باور کنیم که ما او هستیم و سَبْکِ زندگی‌اش را به ما تحمیل می‌کند و دیدش را به ما تحمیل می‌کند، پندار کمال می‌سازد، ناموس درست می‌کند، درد درست می‌کند و دیدیم که افسانهٔ من‌ذهنی درست می‌کند، آیا ما محکوم هستیم که در این افسانهٔ من‌ذهنی که مثل جهنم می‌ماند [شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] زندگی کنیم؟ نه.

مولانا می‌گوید به نیروی زندگی، تو‌ می‌توانی این را بشکنی. [شکل ‌۶ (مثلث واهمانش)] وقتی در این لحظه ما متوجه اشتباهمان بشویم، اشتباه هم همان چیزهایی‌ است که مولانا توضیح داد.

جانِ جانهایی تو، جان را برشکن
کس تویی، دیگر کسان را برشکن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱۱)

وقتی متوجه می‌شویم که این «جان» دروغین است، من‌ذهنی دروغین است و ما می‌توانیم در این لحظه من‌ذهنی را رها کنیم و انکارش کنیم و از جنس «جانِ جان‌ها» بشویم و از اول هم از جنس جانِ جان‌ها بودیم و متوجه بشویم «کس» فقط یک باشنده است آن هم خود زندگی‌ست و «کسان» دیگر که ذهن نشان می‌دهد این‌ها کس نیستند، تا حالا ما فکر می‌کردیم کَسِمان هستند، انتظار خوشبختی و زندگی از آن‌ها داشتیم، وقتی متوجه این اشتباه شدیم، وقتی تصمیم گرفتیم خودمان را تبدیل کنیم، آن موقع «گوهرِ باقی، درآ در دیده‌ها».

«گوهرِ باقی» در این شکل [شکل ‌۶ (مثلث واهمانش)] می‌بینید در دیده‌ها آمده، شده مرکز ما. و ما وقتی متوجه اشتباهمان شدیم، به‌جای این‌که این را ملامت کنیم و به گردن یکی دیگر بیندازیم و بگوییم که ما را این‌ها به این‌جا رسانده‌اند یا نمی‌توانیم تغییر کنیم، ما می‌توانیم عرض کردم آن اتفاق این لحظه را جدی نگیریم و اطرافش فضا باز کنیم؛ این فضای گشوده‌شده همین «گوهرِ باقی» است.

وقتی گوهرِ باقی می‌آید و ما عذرخواهی می‌کنیم، این معادل عذرخواهی هم هست. عذرخواهی از خدا یا زندگی یعنی فضاگشایی و آوردن او به مرکزمان، یعنی درست مثل این‌که ما می‌گوییم خدایا من اشتباه کردم تا حالا من‌ذهنی را گذاشتم مرکزم، اجسام را گذاشتم مرکزم، از طریق جسم‌ها دیدم، الآن دیگر بعد از این نمی‌کنم.

بعد از این هر لحظه فضاگشایی خواهم کرد و از طریق تو‌ خواهم دید؛ اگر این کار را بکنم، واقعاً انجام بدهم و من‌ذهنی دیدش را، رفتارش را، فکرش را به من تحمیل نکند، متوجه می‌شوم که دوتا خاصیت صبر و شکر به‌‌وجود آمد و همین‌طور درعین‌حال من یک حالت پرهیزگاری به خودم گرفته‌ام، یعنی من میل ندارم دیگر چیزها را بیاورم به مرکزم.

اگر کسی مرکز عدم را تجربه کند، چیزها را دیگر به مرکزش نمی‌آورد، این اسمش «پرهیز» هست، چیزها را نمی‌آورد دردها را هم نمی‌آورد. و متوجه می‌شویم که با عذرخواهی و فضاگشایی آمده‌ایم به این لحظهٔ ابدی و ذهن ما خاموش شد، مرکز ما عدم شد.

و [شکل ‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] می‌بینیم که ما دیگر مقاومت نمی‌کنیم بلکه اتفاق این لحظه را با فضاگشایی قبول می‌کنیم.

«فضاگشایی» در اطراف اتفاق این لحظه معنی‌اش این است که شما به ذهنمان یا به من‌ذهنی‌ می‌گویید: «اتفاقی که تو نشان می‌دهی و فکر می‌کنی خیلی مهم است اصلاً مهم نیست، بلکه این فضای گشوده‌شده مهم است». پس این لحظه را با پذیرش می‌پذیریم، اتفاق این لحظه را با پذیرش می‌پذیریم. پذیرش یعنی همین فضاگشایی.

بعد از یک مدتی می‌بینیم که شادی بی‌سبب جوشید از اعماق وجود ما آمد بالا، پس از یک مدتی می‌بینیم ما ذوق آفرینندگی داریم، یعنی فکرهایمان را نوبه‌نو در این لحظه می‌آفرینیم، که در این غزل هم می‌گوید که

9️⃣5️⃣4️⃣ ۱۶ 9️⃣5️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۹ (افسانه من‌ذهنی)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)

Читать полностью…
Subscribe to a channel