ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

آیا شما این باید و آن باید را برای کنترل خودتان و دیگران دارید؟ اگر دارید، شما یک من‌ذهنی دارید که این من‌ذهنی درواقع همین شریک‌ خداست، الآن بالا می‌آید، گردن‌کِشی می‌کند. فکرهای خودش را به خودش و‌ به دیگران تحمیل می‌کند، می‌گوید این‌ها را همین الآن زندگی گفته. این‌ها را زندگی نمی‌گوید، خدا نمی‌گوید، شما می‌گویید. شما هم نمی‌گویید، شمای اصلتان، من‌ذهنی‌تان می‌گوید.

«این باید و آن باید، از شرک‌ِ خفی زاید»، «آزاد بُوَد بنده» یعنی بندۀ خدا باید آزاد باشد از این وسوسه‌ها. وسوسه یعنی فکرهای بی اختیارِ پشت هم در ذهن. می‌گوید حالا این باید تبدیل به این باید می‌شود، این باید تبدیل به این باید می‌شود، این باید و آن باید یعنی اقتضا و ایجابِ من‌ذهنی. الآن وضعیت ایجاب می‌کند من چکار کنم؟ ذهن به شما می‌گوید. توجه کنید این در مقابلِ صنع است.

ذهن شما الآن یک چیزی نشان می‌دهد، من‌ذهنی شما از گذشته یک الگوهایی دارد، می‌گوید باید این کار را کرد. به موجبِ ذهن من و عقل من که یاد گرفتم باید این کار را کرد، نباید این کار را کرد. پس صنع کجا رفت؟ خرد زندگی کجا رفت؟ اگر شما در این لحظه صنع خدا را می‌گذاری و باید و نباید من‌ذهنی خودت را رو می‌آوری، شما شرکِ خفی دارید، یعنی گردن‌کِشی می‌کنید پیش خداوند.

بنابراین بنده از این میل شدیدِ رفتن از یک فکری به فکر دیگر آزاد باید باشد مانند چه؟ مانند سوسن، سوسن وضعیتش چه‌جوری است؟ سوسن گُلی است که در ادبیات ما تشبیه می‌کنند به زبان، ده‌تا زبان دارد به‌قول شعرا ولی خاموش است. چندتا بیت راجع‌به سوسن بعداً خواهیم خواند. فقط بدانید که یک گلی است که این گلبرگ‌هایش شبیه زبان است، ولی حرف نمی‌زند، یعنی شما هم هزارجور باید و نباید در ذهنتان دارید، ولی حرف نمی‌زنید، اَنْصِتُوا را رعایت می‌کنید و این از وسوسه آزاد دیگر هستید یا آزاد می‌شوید یا باید بشوید.

«آزاد بُوَد بنده زین وسوسه چون سوسن»، گرچه که شما خیلی الگوها دارید می‌گوید‌ که این کار را باید کرد، آن کار را نباید کرد مثل سوسن، ولی چون با او هستید، می‌گذارید او به شما بگوید که چه چیزی باید، یعنی دوتا اقتضا یا ایجاب هست: یکی من‌ذهنی شما در این لحظه براساس اتفاق، یک ایجاب دیگر از فضای گشوده‌شد. بیت بعدی همین را می‌گوید.

«آن باید کو آرد، او جمله گُهَر بارد»، یعنی از آن بایدی که او می‌آورد، یعنی چه؟ این فضای گشوده‌شده، زندگی، خداوند می‌آورد.‌ کو یعنی که او. آن ایجابی که در این لحظه زندگی می‌کند با فضای گشوده‌شده که الآن با من‌ذهنی که ما نمی‌توانیم بفهمیم. او خرد را می‌بارد، او عشق را می‌بارد، او شادی بی‌سبب را می‌بارد، او خیلی برکت‌ها را می‌بارد که ما نمی‌دانیم چیست، گُهَر یعنی این دیگر. هرچیز مفید مثل خلاقیت، صنع، فکر جدید، شفای دردهای ما، هشیاری بیشتر.

پس بنابراین آن باید، آن ایجابی را که با فضاگشایی زندگی در این لحظه می‌‌آورد، خداوند همۀ آن گهرها را به ما می‌بارد، به زندگی ما می‌ریزد مثلاً خرد به زندگی ما می‌ریزد.‌ شادی و خرد از ما به کسی که با او حرف می‌زنیم می‌ریزد. وقتی نشستیم لازم نیست ما واقعاً مشغولِ یک چیزی باشیم. دیدید بعضی‌ها اصلاً نمی‌توانند بنشینند. شما می‌توانید بنشینید؟ بنشینید، همین‌طور آرام بنشینید، فکر هم نکنید، همین‌طور آرام، آرامش، می‌توانید؟ نه.

وسوسه دارید، ممکن است بتوانید، به یک چیزی باید مشغول باشید. اگر به یک چیزی مشغول نباشید، می‌بینید که فکرهایتان شما را مشغول می‌کنند. آن فکرهایی که از سرتان می‌گذرند دارند شما را قلقلک می‌کنند، از دست آن‌ها می‌گویید بلند بشوم تلویزیون را روشن کنم ببینم چه چیزی دارد، به فلانی زنگ بزنم، بروم چه می‌دانم واتس‌آپ (WhatsApp)، تلگرام (Telegramm)، فلان، فیسبوک (Facebook) خودم را مشغول کنم. چون این فکرها دارند اذیت می‌کنند.

9️⃣6️⃣⏺ ۱۲ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خب این‌ها را خواندیم و گفتیم که ما مرکزمان را عدم می‌کنیم [شکل ‌۲ (دایره عدم)]، و عدم می‌کنیم نگه می‌داریم، نگه می‌داریم و این چیزها را هم که گفتیم یاد می‌گیریم، تا هیچ‌چیز در مرکز ما نماند [شکل ‌۰ (دایره عدم اولیه)]. وقتی هیچ‌چیز در مرکز ما نمی‌ماند ما هشیارانه به بی‌نهایت و ابدیت خداوند زنده هستیم، این دیگر به‌طور کامل با او هستیم. الآن با او هستیم، هم موقع عمل کردن، هم گفتن، هم نشستن، هم خوابیدن، دیگر لازم نیست قرص خواب بخوریم، لازم نیست مشروب الکلی بخوریم، مواد مخدر مصرف کنیم، لازم نیست متوسل به سوشل مدیا (Social media) بشویم، نمی‌دانم یکی جوک بگوید ما بخندیم، اگر جوک نگویند ما نخندیم نمی‌شود، ما غمگین می‌شویم. به هیچ‌چیز احتیاج نداریم، برای این‌که همه‌چیزمان از آن مرکز عدم تأمین می‌شود. و این را فهمیدیم.

در ضمن این را هم دیگر الآن فهمیدیم اگر مرکز ما همه‌اش جسم باشد [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)] این بیت در مورد ما مصداق دارد، که نه می‌توانیم درست عمل کنیم، نه درست فکر کنیم، حرف بزنیم، نه می‌توانیم راحت بنشینیم، نه می‌توانیم راحت بخوابیم.

اما غزل هفت بیت است. اجازه بدهید من مختصر این غزل را به شما توضیح بدهم. بعد از این‌که غزل را توضیح دادم یک سری ابیات خواهیم خواند، که البته برای شما ثابت بشود به‌وسیلهٔ ابیات دیگر مولانا، که این حرف‌هایی که می‌زنیم این‌جا واقعاً درست است، شما شک نکنید و قبول کنید و در زندگی‌تان به‌کار ببرید.

کو عاشقِ شیرین‌خَد، زر بدْهد و جان بدْهد؟
چون مرغ دلِ او پرّد، زین گنبدِ بی‌روزن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۸۸۳)

خَد: چهره، رخسار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

درست است؟ خَد یعنی صورت، چهره. پس ما دنبال یک انسانی می‌گردیم که فضا را باز کند عاشق من‌ذهنی نباشد، عاشق واقعی باشد. «شیرین‌خَد» یعنی الآن صورتش من‌ذهنی است، بعد از فضا‌گشایی صورتش از جنس خدا می‌شود. «شیرین‌خَد» یعنی شیرین‌صورت، زیباصورت. زیباصورت یعنی صورتِ زندگی داشته باشد نه من‌ذهنی.

«کو عاشقِ شیرین‌خَد»، شما عاشق شیرین‌خَد هستید؟ شیرین‌چهره هستید؟ فضا را باز کردید؟ مولانا می‌گوید کو؟ یکی‌اش شما، بفرمایید فضا را باز کنید، بفرمایید عمیقاً بفهمید که آن چیزی که ذهنتان نشان می‌دهد مهم نیست. از اثر بیندازید، بگذارید جنسیتتان هشیاری‌تان از فکرها جدا بشود، از همانیدگی‌ها.

یعنی یک‌دفعه ما متوجه می‌شویم که ما دچار توهم هستیم، ما دچار جسم مجازی هستیم، زمان گذشته و آینده وجود ندارد، همه‌چیز در این لحظه اتفاق می‌افتد. حالا که آن‌طوری است شما به‌صورت فضای گشوده‌شده از جنس خدا می‌شوید این فضای گشوده‌شده می‌شود مرکز شما، جسم می‌رود کنار، برای این‌که آن را دارید نگاه می‌کنید. «کو عاشقِ شیرین‌خَد»، حالا شما عاشق شیرین‌چهره شدید «زر بدْهد»، یعنی همانیدگی‌ها را بدهد، «جان بدْهد»، جان ذهنی را هم بدهد. برای این‌که این جان ذهنی ما براساس همانیدگی‌ها به‌وجود آمده. یعنی به‌طور کلی من‌ذهنی را بدهد برود، من‌ذهنی را کوچک کند.

این درک همه‌جانبه و عمیقِ این‌که این من‌ذهنی یک توهم ذهنی‌ است، به شما کمک می‌کند که وقتی او کوچک می‌شود دردتان نیاید. یک کسی یک حرف بدی به شما می‌زند، دارد به این من‌ذهنی می‌گوید. من‌ذهنی واکنش نشان می‌دهد، ناراحت می‌شود، شما الآن نمی‌شوید دیگر. برای این‌که آن شخص در توهم است، یک ناسزای توهمی می‌گوید که بخورد به آن بافت توهمی شما. حالا می‌فهمید که این توهم من نیست. زر بدْهد، همانیدگی‌ها را بده برود و جان حاصل از آن را هم بده برود.

بنابراین حالا که به‌صورت فضای گشوده‌شده زنده می‌شود به زندگی، مانند مرغ دل او پَر بزند. چون مرغ، مانند مرغ دل او، مرکز او یا فضای گشوده‌شده بپرد از روی همانیدگی‌ها، جدا بشود. کجا بپرد؟ از این گنبدِ ذهنیِ بی‌روزن، این فضای ذهن روزن ندارد.

9️⃣6️⃣⏺ ۱۰ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و الآن می‌گوید که

گردن ز طمع خیزد، زر خواهد و خون ریزد
او عاشقِ گِل خوردن، همچون زنِ آبستن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۸۸۳)

گِل خوردن: اشاره به عادتی است که بعضی زنان باردار گِل می‌خورند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس خیزد یعنی برخیزد. گردن‌کِشی، گردن بلند می‌شود، مردم بلند می‌شوند می‌گویند «من.» می‌گوید این گردن‌کشی و خیزیدنِ گردن، از طمع یعنی از انتظار داشتن از آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد، برمی‌خیزد. توجه کنید این‌ را در خودتان. می‌گویید من از آن چیزی که ذهنم الآن نشان می‌دهد چیزی نمی‌خواهم، از این فضای گشوده‌شده می‌آید، خلاقیت، صُنع، چون می‌گوید: «بی او نتوان گفتن».

شما اگر بتوانید درست فکر کنید به‌وسیلۀ زندگی، فکرتان خلّاق باشد، عملتان هم خلّاق باشد به‌طوری‌که با فضاگشایی خِرد زندگی به فکر و عملتان بریزد، شما حتماً در جهانِ بیرون موفق می‌شوید، اصلاً برو برگرد ندارد. و همین‌طور اگر فضا را باز کنید قدرت زندگی پشتتان است، هدایت او پشتتان است، خردش هم که می‌ریزد به فکر و عملتان، آرامش و شادی‌اش هم که از آن فضا در تمام ذرات وجود شما دمیده می‌شود، پس شما می‌توانید حال خوبی داشته باشید.

گردن از این‌که ما آن چیزی که ذهنمان نشان می‌دهد یا از اتفاق این لحظه چیزی می‌خواهیم، برمی‌خیزد. و خودش هم دارد می‌گوید دیگر، «زر خواهد»، زر خواهد یعنی جنس همانیدگی را می‌خواهد، همانیدگی می‌خواهد. «خون ریزد»، خون ریزد می‌تواند معنی نمادین داشته باشد، می‌تواند همین معمولی، خون ریزد یعنی خون برپا می‌کند، آدم‌ها را می‌کُشد، و خون ریزد به‌معنی ریختن خون زندگی هم هست، یعنی زندگی را تلف می‌کند.

«زر خواهد و خون ریزد»، این خون نماد زندگی هم هست. وقتی ما زر می‌خواهیم که بیاید مرکزمان زر همان همانیدگی است، هرچیزی که شما می‌گویید ارزش آمدن به مرکز من را دارد، این چیز مهمی است، این زر شما است. پس انسان می‌خواهد، چیزهای مهم را می‌خواهد. حالا شما می‌گویید این چیزهای مهم را من نمی‌خواهم بیاید مرکزم و هیچ کاری هم با من‌ذهنی برای تلف کردن زندگی، برای ضرر زدن به خودم و دیگران و مسئله‌سازی و مانع‌سازی و دشمن‌سازی و دردسازی نمی‌کنم.

خودش دارد توضیح می‌دهد دیگر، «او عاشق گِل خوردن» است. گِل خوردن یعنی چیزی که همانیدگی به ما می‌دهد. شما برحسب زیاد شدن پولتان که فکر می‌کنید، یک غذایی از بیرون می‌گیرید، چون همانیدگی دارد زیاد می‌شود، تأیید می‌گیرید، توجه می‌گیرید.

وقتی تأیید می‌گیرید، می‌بینید من‌ذهنی خوشحال می‌شود، مثل بادکنک را باد می‌کنند بزرگ‌تر می‌شود، وقتی بدِ ما را می‌گویند، توهین می‌کنند ما کوچک می‌شویم. پس ما عاشقِ گِل خوردن هستیم، عاشقِ مسئله‌سازی و از مسئله غذا خوردن. می‌بینید یک عده‌ای چقدر مسئله می‌سازند. ما هزارتا راه داریم که مسئله بسازیم. خودش همین قانون جبران که رعایت نمی‌کنیم مسئله‌سازی است. می‌گوییم آقا، خانم این کار را می‌توانی انجام بدهی؟ بله، می‌آید نمی‌تواند انجام بدهد، مسئله می‌سازد برای خودش. ما خودمان می‌رویم دنبال کارهایی که بلد نیستیم انجام بدهیم، به خودمان ضرر می‌زنیم، به دیگران ضرر می‌زنیم.

9️⃣6️⃣⏺ ۸ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این خانواده می‌دانید در همه‌جا معمول است، الآن حتی با این اوضاع و احوال غرب که می‌خواهند تنها زندگی کنند و از این حرف‌ها و حالا هرچه هست، باز هم خانواده که یعنی یک مرد و زن با هم زندگی کنند و بچه‌ها را در آن‌جا تربیت کنند، این واحد به‌اصطلاح جامعه است، نمی‌شود خانواده را به این زودی کنار گذاشت. یعنی یک مرد و زن باید با هم زندگی کنند. اما یک مرد و زن، «بی او» وقتی شروع می‌کنند به زندگی، به‌زودی از این رابطه درد بلند می‌شود، درد برمی‌خیزد. پس از یک مدت حتی کوتاهی دو نفر می‌توانند همدیگر را ملامت کنند. می‌گویند تو زندگی من را خراب کردی، نه تو خراب کردی، تو این کار را کردی، شروع می‌کنند به ملامت برای این‌که «بی او» این من‌ذهنی که به‌وجود می‌آید، خاصیت‌هایی دارد [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)].

خاصیت‌هایش را شما می‌دانید. مثلاً ملامت بلد است. الآن خواهیم دید که این کار سبب ناموس می‌شود، یعنی حیثیت بدلی می‌شود برای این‌که یک جسم مجازی است و یک حالتی به آدم دست می‌دهد که آدم فکر می‌کند مثلاً خیلی دانشمند است، بزرگ است، اسمش پندار کمال است، آدمِ خیلی مهمی است، داناست، «می‌دانم» می‌آید در زندگی‌اش، هر لحظه این می‌دانم چیره هست و حیثیت بدلی من‌ذهنی چیره هست.

پس بنابراین حاضر نیست زیر مسئولیت برود، برای این‌که ناموسش اجازه نمی‌دهد. این کارها سبب درد می‌شود. نتیجۀ بی او راه رفتن، بی او اندیشیدن و حرف زدن و بی او نشستن، بی او خوابیدن، درد است. دردهای من‌ذهنی که شما بگیرید همیشه دیگر می‌گوییم دیگر مثل حسادت که از مقایسه می‌آید، مثل نگرانی و اضطراب از آینده.

می‌بینید که دوتا زمان هست، دوتا زمان هست در من‌ذهنی. یکی آینده است یکی گذشته. آینده سبب اضطراب می‌شود، ترس می‌شود، گذشته هم سبب خبط می‌شود، پشیمانی می‌شود، نمی‌دانم حیفِ من می‌شود، احساس گناه می‌شود که این‌ها همه درد هستند، رنجش می‌شود، خشم می‌شود، کینه می‌شود، انتقام‌جویی می‌شود. این‌ها نتایج «بی او» زندگی کردن است که بین دو نفر که می‌خواهند مثلاً با عشق زندگی کنند، خانواده تشکیل بدهند به‌زودی به‌وجود می‌آید. به‌زودی به‌وجود می‌آید.

و در این خانواده ما می‌خواهیم بچه بزرگ کنیم. می‌بینید که یکی از بزرگ‌ترین سرخوردگی‌های بشر همین است. دلیلش را مولانا می‌گوید «بی‌ او نتوان رفتن، بی‌ او نتوان گفتن». یعنی شما می‌گویید بی او نتوان ازدواج کردن، نتوان با همسر زندگی کردن، نتوان بچه بزرگ کردن، نتوان رفتن سر کار و موفق شدن، نتوان دوست گرفتن و آن‌ها را نگه داشتن، دیگر خودتان بشمارید. چون به شکست منجر می‌شود.

با من‌ذهنی هم با او نتوان بودن. برای این‌که غیرت زندگی می‌گوید که باید تو از جنس من بشوی. برای این‌که از جنس او بشوی باید مرکز را عدم کنی [شکل ‌۲ (دایره عدم)]. مرکز را هم با من‌ذهنی نمی‌توانی عدم کنی. تنها راهش که می‌ماند این است که، که برای ذهن آشکار است، این است که شما بگویید که این چیزی که ذهنم نشان می‌دهد من عاشقش هستم، عاشقش نباشم، این مهم نیست، این را باید من از اثر بیندازم.

و این هم در نظر بگیریم که می‌گوید هر کاری که در بیت بالا گفت می‌کنید، دارید درِ خدا را می‌زنید، تَق، تَق، تَق، تَق و در را باز نمی‌کند، چرا؟ برای این‌که «من» دارید.
«ای حلقه‌زنِ این در» یعنی ای انسان. بقیه لازم نیست حلقه بزنند، این‌ها وصل‌ هستند، مثلاً درخت و نمی‌دانم حیوان و سنگ و فلان و جمادات وصل‌ هستند، مُنتها نه مثل ما. ما می‌توانیم هشیارانه وصل بشویم، که اشتباهاً در ذهن مانده‌ایم. «ای حلقه‌زنِ این در» ای انسانی که هر کاری می‌کنی حلقۀ درِ خدا را زدن است، «در باز نتان کردن» نمی‌توانی در را باز کنی، «زیرا که تو هشیاری»، هشیاری یعنی چه؟ یعنی هشیاریِ جسمی داری [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)] از جنس جسم هستی، هشیار به خودت هستی، من‌ذهنی داری، پندار کمال داری، ناموس داری، درد داری. خودش توضیح می‌دهد دیگر، «زیرا که تو هشیاری، هر لحظه کشی گردن».

9️⃣6️⃣⏺ ۶ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بنابراین می‌گوید «حلقه‌زنِ این در» یعنی انسان، به‌عبارت دیگر انسان در ذهن هر کاری می‌کند بی‌ او، درِ خدا را زدن است. یعنی می‌گوییم ما این‌جا هستیم در را باز کن، ولی می‌دانیم که ما با من‌ذهنی نمی‌توانیم در را باز کنیم و اگر «من» هم داشته باشیم، بی‌ او باشیم، باز هم در را باز نمی‌کند. تنها شرطی که در را باز کند این است که بیرونِ در از جنس او باشیم.

و یک داستانی هم در دفتر اول بارها خواندیم که یک عاشقی می‌رود درِ معشوق را می‌زند، می‌گوید که چه کسی هست؟ می‌گوید من هستم. می‌گوید برو برای دوتا «من» این‌جا جا نیست. بعد این عاشق که بیرون در بود، می‌رود، خیلی زحمت می‌کشد و درد هشیارانه می‌کشد و یک چیزهایی می‌فهمد، می‌آید دوباره درِ معشوق، در این‌جا یعنی نماد خداست، خدا را می‌زند می‌گوید که خُب بیرون چه کسی هست؟ می‌گوید بیرون هم تو هستی. می‌گوید حالا که بیرون من هستم، یعنی از جنس من هستی، بیا داخل. پس در را باز نخواهد کرد غیرت زندگی، غیرت خدا اجازه نمی‌دهد که کسی که «من» دارد وارد فضای یکتایی بشود.

پس برای این کار می‌دانید به یک صورتی شما باید بتوانید مرکزتان را دوباره عدم کنید [شکل ‌۲ (دایره عدم)]. قبلاً عدم بود [شکل ‌۰ (دایره عدم اولیه)]، بعد جسم شد [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)]، الآن باید یک کاری بکنید مرکزتان این دفعه عدم بشود [شکل ‌۲ (دایره عدم)] و چون این کار را زندگی با مشارکت شما انجام می‌دهد باید تماماً حواستان به خودتان باشد.

اما می‌دانید همۀ این‌ها در این لحظه صورت می‌گیرد، در این لحظه. یک جوری باید بیاییم به این لحظه که زمان حقیقی هست و از زمان مجازی که من‌ذهنی با آن کار می‌کند، زمان مجازی یعنی گذشته و آینده بیرون بپریم. برای این کار یک فن بسیار جالبی را مولانا به ما یاد داده و البته با توجه به خودمان می‌توانستیم شاید خودمان هم بفهمیم و آن این است که شما متوجه می‌شوید هرچیزی که ذهن می‌تواند ببیند یعنی به فکرتان می‌آید آفل است، گذراست.

یک چیزی هم متوجه می‌شوید که این فکرها مرتب عوض می‌شوند. همه در این لحظه عوض می‌شوند و این لحظه می‌ماند. پس شما می‌توانید خوب تأمل کنید که آن چیزی که می‌گذرد از فکر من و گذراست و آفل است، این چیز مهمی نباید باشد. چون هی مرتب می‌گذرند این‌ها و من هم از جنس این‌ها نمی‌توانم باشم. برای این‌که من آن خاصیت هستم که این‌ها را می‌بینم.

من می‌بینم که فکرها هی عوض می‌شوند. چه‌جوری می‌فهمم فکرهایم عوض می‌شوند؟ پس در من یک چیز ثابتی وجود دارد که همان نه‌چیز است، از جنس عدم است، از جنس خداست، حالا من باید آن را کشف کنم و در درون همه هست و همه هم از آن جنس هستند. این همین خداییت ماست یا جنس عدم‌بین ماست یا سکوت‌شنوی ماست یا خاصیت فضاگشایی ماست.

خلاصه پس شما متوجه می‌شوید که در این لحظه هی فکرها عوض می‌شوند و شما با این فکرها همانیده هستید و با این‌ها بلند می‌شوید. حالا یک فن این است که شما به خودتان بقبولانید یا عمیقاً درک کنید که این چیزی که ذهن من در این لحظه نشان می‌دهد مهم نیست و آن را از اثر بیندازید. اگر این کار را بکنید و این مستلزم تلقین به خود است، تجسم این است که شما یک باشنده‌ای هستید از جنس عدم و در ذهنتان چیزها هی عوض می‌شوند و شما الآن این چیزها را می‌بینید که این‌ها مهم نیستند. چون مهم نیستند و این‌ها را از اثر انداختید، این‌ها نمی‌توانند بیایند مرکزتان.

اگر به خودتان بقبولانید که آن چیزی که ذهنم در این لحظه نشان می‌دهد مهم نیست، یک‌دفعه می‌بینید که آن خود اصلی‌تان که جنس عدم است و فضاگشاست، خودبه‌خود از ذهن جدا می‌شود. وجود اصلی‌تان که جنس خدایی‌تان است، عدم‌بینتان است، خود‌به‌خود از ذهن یعنی از فکرها جدا می‌شود. جذب آن‌ها بود، یک‌دفعه از آن‌ها جدا می‌شود. این کار اسمش فضاگشایی است. فضاگشایی است.

فضاگشایی منجربه فضاداری می‌شود، یعنی دائماً یک فضای گشوده‌شده در شما هست و این را نمی‌بندید و اولش مشکل است برای این‌که، چرا مشکل است؟ برای این‌که هر فکری که از ذهن ما می‌گذرد ما را می‌کَند، به‌عبارت دیگر ما اجازه می‌دهیم که جذب فکر بشویم. درنتیجه ما را می‌زند می‌بَرد. مثل سیلی است که ما را می‌کَند از جا می‌بَرد.

9️⃣6️⃣⏺ ۴ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

با سلام و احوال‌پرسی برنامهٔ گنج حضور امروز را با غزل شمارهٔ ۱۸۸۳ از دیوان شمس مولانا شروع می‌کنم.

بی‌ او نتوان رفتن، بی‌ او نتوان گفتن
بی‌ او نتوان شِستن، بی‌ او نتوان خفتن

ای حلقه‌زنِ این در، در باز نتان کردن
زیرا که تو هشیاری، هر لحظه کشی گردن

گردن ز طمع خیزد، زر خواهد و خون ریزد
او عاشقِ گِل خوردن، همچون زنِ آبستن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۸۸۳)

شِستن: نشستن
گِل خوردن: اشاره به عادتی است که بعضی زنان باردار گِل می‌خورند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس می‌بینید که «او» در این‌جا نماد زندگی یا خداست. مولانا با این بیت می‌گوید که بدون او نمی‌توان کاری کرد. «بی‌ او نتوان رفتن»، یعنی نمی‌شود هیچ عملی انجام داد. «راه رفتن» یعنی نماد هم راه رفتن است، هم در زندگی راه رفتن، عمل کردن، هر کار دیگری را انجام دادن.

بدون او نمی‌توان فکر کردن و حرف زدن. و بدون او نمی‌توان «شِستن»، یعنی نشستن. بعد از کار آسوده بنشینیم نمی‌توانیم، فکرها نمی‌گذارند. «بی‌ او نتوان خفتن»، و «خُفتن» را اگر به‌معنای همین خفتن شب بگیریم، یعنی بدون آگاهی به او نمی‌توانیم حتی شب بخوابیم. پس هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم.

9️⃣6️⃣⏺ ۲ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۶۰ گنج‌ حضور
فایل تصویری - بخش‌ اول

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠💠💠💠
لینک های مختلف برنامه شماره‌ ۹۶۰ گنج حضور
💠💠💠💠💠💠

🔵 غزل اصلی برنامه ۹۶۰ با لینک شرح ابیات

🔵 فایل صوتی و شروع بخش اول برنامه ۹۶۰

🔵 فایل صوتی و شروع بخش دوم برنامه ۹۶۰

🔵 فایل صوتی و شروع بخش سوم برنامه ۹۶۰

🔵 فایل صوتی و شروع بخش چهارم برنامه ۹۶۰

🔵 فایل WORD متن کامل برنامه ۹۶۰

🔵 فایل PDF متن کامل برنامه ۹۶۰

🔵 فایل WORD متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۹۶۰ (روزهای چهارشنبه)

🔵 فایل PDF متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۹۶۰ (روزهای چهارشنبه)

🔵 فایل WORD متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۱-۹۶۰ (روزهای جمعه)

🔵 فایل PDF متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۱-۹۶۰ (روزهای جمعه)

🔵 لینک متن کامل تمامی برنامه های موجود در کانال

🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
👇لینک شرح بیت اول غزل با شکل‌های پانزده‌گانه 👇

🔸 شکل‌۰ (دایره عدم اولیه)

🔸 شکل‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)

🔸 شکل‌۲ (دایره عدم)

🔸 شکل‌۳ (مثلث تغییر با مرکز همانیده)

🔸 شکل‌۴ (مثلث تغییر با مرکزعدم)

🔸 شکل‌۵ (مثلث همانش)

🔸 شکل‌۶ (مثلث واهمانش)

🔸 شکل۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)

🔸 شکل‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)

🔸 شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)

🔸 شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)

🔸 شکل‌۱۱ (مثلث عدم بلوغ معنوی)

🔸 شکل‌۱۲ (مثلث بلوغ معنوی)

🔸 شکل۱۳ (شش محور اساسی زندگی با افسانه من‌ذهنی)

🔸 شکل‌۱۴ (شش محور اساسی زندگی با حقیقت وجودی انسان)

🔸 شکل‌۱۵ (این لحظه و توانایی انتخاب)

🔸 شکل‌۱۶ (مثلث پندار کمال)

🔸 شکل‌۱۷ (مثلث فضاگشایی)

🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۱-۹۵۹ (روزهای جمعه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۹۵۹ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل برنامهٔ شماره ۹۵۹

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

به‌محض این‌که مرکز ما عدم بشود [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] و صبر و شکر و پرهیز را بشناسیم روتُرُش می‌شویم به چیزهای بیرونی، علاقه‌ای نداریم دیگر به آن‌ها. معنی‌اش این نیست که این‌ها را نداشته باشیم ما، معنی‌اش این است که نمی‌توانند مرکز ما بیایند، مرکز ما عدم هست. شما می‌توانید در حاشیه این‌ها را داشته باشید و با آن‌ها همانیده نشوید.

پول چیز خوبی است، امکانات درست می‌کند، هیچ هم بد نیست، عشق پول بد است. وقتی پول را ذهنتان نشان می‌دهد، بتواند بیاید مرکزتان و حرص آن‌ را بزنید‌، دیگر در زیر سلطۀ پول درمی‌آیید، آن‌ موقع برحسب پول می‌بینید. به هر انسانی می‌رسید ارزیابی می‌کنید، این شخص چقدر پول به من می‌تواند بدهد؟ یعنی برحسب پول دیدن یعنی همین دیگر. این شخص اصلاً می‌تواند پول من را زیاد کند؟ پس برای من آدم مهمی است. اگر نمی‌تواند بکند، اصلاً برای من اهمیتی ندارد.

پس من انسان بودنم را از دست می‌دهم، همه‌اش برحسب یک چیزی دارم فکر می‌کنم، از جنس آن چیز هم شده‌ام، چون دائماً دنبال آن می‌گردم. اگر این از مرکز بیاید بیرون، برود به حاشیه، مرکز عدم و صاف باشد، جلوی دید من را نمی‌گیرد. دیدِ من دیدِ ناظر است، ولی این پولم به کنار می‌بینم که اعتبار دارد. اگر داشته باشم، به من کمک می‌کند.

خاموش که بحر اگر تُرُشروست
هم معدنِ گوهر است و دریاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

می‌گوید خاموش باش، اگر خداوند نسبت‌به تو تُرُش‌رویی می‌کند، پس اشکال داری، برای این‌که خاموش نمی‌شوی. تندتند برحسب همانیدگی‌ها فکر می‌کنی [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، با فکرت خودت را می‌بافی.

اگر ما فکر همانیده بکنیم و با فکرمان خودمان را ببافیم، بیاییم بالا، می‌گوید خداوند تُرُش‌رویی می‌کند. پس اگر تُرُش‌رویی می‌کند، عبوس است نسبت‌به ما، عبوس است یعنی چه؟ یعنی روی خوش نشان نمی‌دهد، زندگی ما درست نمی‌شود، مسئله‌سازی می‌کنیم، دردسازی می‌کنیم.

اگر کسی مرکزش را خالی کرده باشد، امروز گفت بیابان و مَنّ و سَلوا، برکت از آسمان می‌آید. وقتی می‌بینید زندگی شما جور درنمی‌آید، خداوند عبوس است. چرا عبوس است؟ برای این‌که برحسب من‌ذهنی و سبب‌سازی شما فکر می‌کنید، عمل می‌کنید، «اَنْصِتُوا» را رعایت نمی‌کنید. مثل یک طفلی هستید که شش ماهش است، تی‌تی می‌کند، درنتیجه می‌خواهید تا آخر هم کر باشید، هم لال.

در حالتی‌ که گفتیم بین هشت‌ تا دوازده‌سالگی ما باید زبانِ خدا را باز کنیم. این زبان زبانِ من‌ذهنی است که ما باز کردیم، صحبت می‌‌کنیم، این زبان زبانِ هرچه بیشتر بهتر است. می‌بینید که ما برحسب همانیدگی‌ها الآن داریم حرف می‌زنیم. می‌خواهیم پولمان زیاد بشود، تمام همانیدگی‌های ما زیاد بشود، با همدیگر بحث و جدل می‌کنیم، هرکسی می‌گوید حق با من است، این حق با من است هم جزو همین مشخصات من‌ذهنی است. بنابراین خاموش نمی‌شویم.

پس می‌گوید خاموش باش که دریا، دریا نَماد خداوند است، اگر تُرُش‌رو است، ما به دریا نگاه می‌کنیم بی‌نهایت خدا را نشان می‌دهد و همچنین پایین هم می‌گوید که دریا معدن گوهر هم هست. «خاموش که بحر اگر تُرُشروست»، هم معدنِ گوهر است و هم بی‌نهایت فراوانی است، بزرگ است.

«خاموش که بحر اگر تُرُشروست»، پس تُرُش‌رویی بحر عرض کردم نقصِ خودمان را می‌بینیم. اگر خداوند با ما سرسنگینی کرد، پس یک اشکال داریم. شما باید اشکال را پیدا کنید، اشکال هم همین لحظه نشان می‌دهد چیست.

خیلی مهم است این‌که شما بدانید این لحظه اگر من گرفتارم، این گرفتاری یک پیغامی دارد. می‌گوید شما با یک‌ چیزی همانیده هستید، آن همانیدگی را پیدا کنید. شما یک درد دارید، این درد زندگی شما را خراب می‌کند یا دردهای مختلفی دارید، ولی دریا معدن است. معدنِ گوهرهای ناب است، معدن عشق است، معدن طبق این شکل‌ها حس امنیت است، عقل است، شادی بی‌سبب است، قدرت است، هدایت است، عذرخواهی است، فضاگشایی است. معدن همۀ امکانات است که در این جهان ما لازم داریم، معدن خِرد است به‌ شرط این‌که ما خاموش بشویم.

اگر زندگی تُرُش‌رویی کرد، شما بدانید که هنوز خاموش نشدید یا به‌اندازۀ کافی خاموش نشده‌اید و بنابراین فراوانی زندگی و گوهرهای این دریا به دستتان نخواهد آمد. پس باید فضاگشایی کنید و تُرُش‌رویی کنید به آن‌ چیزی‌که ذهنتان نشان می‌دهد [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

اجازه بدهید به همین‌جا بسنده کنیم. پس از چند لحظه برنامۀ گنج حضور را ادامه خواهم داد.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۶۰ 9️⃣5️⃣9️⃣


💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

دلتنگ خوشم که در فراخی
هر مسخره را ره است و گنجاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

الآن می‌گوید:

چون خانۀ دل ز غم شود تنگ
در وی شهِ دلنواز تنهاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

می‌توانستیم بخوانیم «شهِ دلنوازْ تنهاست»، ولی چون شهِ دلنواز یکتا است، می‌توانیم بخوانیم «شهِ دلنوازِ تنهاست»، ما هم از جنس این تنهایی هستیم. وقتی خانۀ دل تنگ بشود یعنی ما آن‌جا جا نشویم، حتماً دیگر فضا را باز کردیم، خداوند آن‌جا است و دیگر ما به‌عنوان من‌ذهنی نیستیم.

هرکسی که حس تنگی بکند که جا نیست این‌جا دیگر برای من، نمی‌گنجم این‌جا، تحمّل نمی‌کنم این ادا و اطوار من‌ذهنی‌ام را، من خسته شدم از این‌که پندار کمال داشته باشم و کرّوفرّ را از جهان قرض بگیرم برای این‌که چیزهایی که به خودم بستم، براساس آن‌ها حس وجود بکنم، به مردم پُز بدهم، من از این چیزها خسته شده‌ام. من دارم می‌روم، پس دیگر جا نمی‌شوم. خُب اگر حس کنید که جا نمی‌شوید در ذهنتان، آن‌که حس می‌کند می‌گوید آن خدا است و شما هستید. این وحدت است.

چون خانۀ دل ز غم شود تنگ
در وی شهِ دلنواز تنهاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

به این شهِ دلنوازِ تنها هم دقت کنید که دلنواز آن چیزی نیست که ذهن نشان می‌دهد. چرا ما آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد می‌گوییم به‌به چقدر مهم است؟ فکر می‌کنیم دل ما را می‌نوازد، او دل ما را نمی‌نوازد، او به ما زهر می‌دهد.

هر چیز ذهنی که با آن همانیده هستیم، می‌گوید «خنجر و شمشیر کند در میان»، به پهلوی ما خنجر فرومی‌کند. شما نباید بگذارید یک چیز بیرونی بیاید به مرکزتان، شما نباید بگویید این چیزی‌ که ذهنم نشان می‌دهد برایم این‌قدر جالب است که من عاشقش هستم، بیاید مرکزم، نه نگویید این را.

«چون خانۀ دل ز غم شود تنگ»، در وی یعنی در این دل من یک شاهی هست، یعنی خدا هست، تنها دلنواز اوست، والسلام. چیزهایی را که ذهنم نشان می‌دهد دلنواز نیستند، یعنی نوازش‌دهندۀ دل من نیستند، دل من را نمی‌توانند پرورش بدهند، حال من را نمی‌توانند خوب کنند، ولی به غلط با دید من‌ذهنی ما فکر می‌کنیم دلنواز هستند با دید من‌ذهنی. امروز می‌گفت «فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک». غایبانه یعنی ما فکر می‌کنیم چیزهای بیرونی که ذهنمان نشان می‌دهد دل ما را نوازش می‌دهد، دل ما را مچاله می‌کنند این‌ها.

از این توهم داریم بیرون می‌آییم [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. کسی که فضا را باز کرده [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، دیگر نمی‌تواند جا بشود در خانۀ تنگ، می‌خواهد هرچه سریع‌تر برود، آن باشنده‌ای که می‌رود آن می‌گوید خدا است و شما هستید.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۵۸ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شما به این مطلب توجه کنید. نگویید «من می‌دانم»، بله‌ بله پندار کمال، در خودتان ببینید می‌توانید ببینید. پندار کمال نمی‌تواند پندار کمال را ببیند. باید یک روزنی باز بشود، مرکز عدم بشود، آدم خودش را بیاورد پایین و ببیند. ما عیب‌های خودمان را نمی‌بینیم.

این مطلب، مطلب مهمی است که ما معتقد هستیم «می‌دانیم» و هرچه هم که می‌گویند، ما عیب خودمان را نمی‌بینیم، نمی‌فهمیم، نمی‌شناسیم. این اشکال پندار کمال است.

می‌گوید ای عشوه‌گر، ای فریب‌کار که خودت را فریب می‌دهی، مرضی بدتر از این مرض که یک کسی بگوید من هیچ‌چیزم نیست همه‌چیز را می‌دانم، در دنیا نیست، غیر از انسان هم به‌نظر می‌آید هیچ باشنده‌ای همچون مرضی ندارد، این مرضی است که از من‌ذهنی می‌آید که همراه ناموس است شما حساب کنید

یک کسی بگوید هیچ‌‌چیزم نیست، همه‌چیز هم می‌دانم، بعد آن‌ موقع اگر یک چیزی به او بگویند، به او بربخورد. درد ایجاد کند، هم قوّۀ رنجش داشته باشد، هم رنجاندن، هم قوّۀ خشمگین شدن داشته باشد، هم خشمگین کردن و هم قوّۀ تخریب. چه می‌شود؟ آن ما هستیم.

کارگاهِ صنعِ حق، چون نیستی است
پس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰)

صنع حق، صنع خداوند که باید کار کند ما پیشرفت کنیم، تبدیل بشویم در نیستی است، یعنی باید فضا را باز کنید و از شرّ سبب‌سازی ذهن راحت بشوید. برون کارگه یعنی سبب‌سازی ذهن، در ذهن. خداوند کارگاه دارد، کارگاهش باز می‌شود اگر شما فضاگشایی کنید، مرکز را عدم کنید. بفرمایید باز کنید، بگذارید خداوند با صُنعش کار کند. صُنع هم یعنی او لحظه‌به‌لحظه چیز جدید می‌آفریند، مثل سبب‌سازی ذهن ما کهنه‌کار نیست.

«کارگاهِ صنعِ حق، چون نیستی است»، پس برون کارگاه بی‌ارزشی است، برون کارگاه سبب‌سازی است‌، هیچ ارزشی ندارد. این چه فایده دارد که هرچیزی‌ که در ذهنمان ظاهر می‌شود ما عاشقش باشیم، بیاید به مرکزمان، برحسب آن ببینیم و عقل جزوی پیدا کنیم؟ این بی‌قیمتی است. در آن‌جا وقتی فضا باز می‌شود، مرکز عدم می‌شود، خرد خداوند می‌شود خرد شما، چقدر فرق دارد. این بیت را خواندیم:

صحّت چه کنی؟ که در سقیمی
هر لحظه طبیبِ تو مسیحاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

سقیم: بیمار، نادرست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

9️⃣5️⃣9️⃣ ۵۶ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

روزن را شما با فضاگشایی و درک این‌که این چیزی که ذهنم نشان می‌دهد در این لحظه مهم نیست و عمل کردن به آن و شناسایی آن باز می‌کنید. پس مرغ دل ما یا دل ما به‌صورت مرغ خودش با فضاگشایی از این گنبد فکری یک روزنی باز می‌کند و می‌پرد می‌رود. درست است؟ خب عمل کنید، شما عاشقِ زیبارخسار باشید، زر را بدهید، جان من‌ذهنی را هم بدهید.

اگر جان من‌ذهنی را بدهید، خواهید دید که این من‌ذهنیِ شما روزبه‌روز کوچک‌تر می‌شود و دل شما، مرکز شما از این چیزها جدا می‌شود و شما به‌صورت حضور ناظر و فضای گشوده‌شده از ذهنتان جدا می‌شوید. هرچه جداتر می‌شوید، این کوچک‌تر می‌شود، چون دیگر نمی‌تواند شما را جذب کند. کوچک‌تر می‌شود، بی‌اهمیت‌تر می‌شود، کوچک‌تر می‌شود، یک‌دفعه متوجه می‌شوید که آن کارهای مردم که شما را ناراحت می‌کرد الآن دیگر نمی‌کند، به شما برنمی‌خورد. چرا؟ همراهِ آن ناموس شما، حیثیت بدلی شما و پندار کمال شما هم پایین آمده و از این گنبد فکریِ بی‌روزن، از این زندان یک دریچه باز می‌شود برای دل ما که بپرد برود از این زندان ذهن و الآن می‌گوید که

این باید و آن باید، از شرکِ خفی زاید
آزاد بُوَد بنده زین وسوسه چون سوسن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۸۸۳)

شِرک: شریک قرار دادن به خدا
خَفی: پنهان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«این باید و آن باید» یعنی من‌ذهنیِ ما در ذهن می‌گوید که این کار را باید بکنیم، آن کار را باید بکنیم، این فکر را باید بکنیم، آن فکر را باید بکنیم، این باور درست است، آن باور غلط است، توجه می‌کنید؟

باید و نبایدهای ذهن که ما با آن همانیده‌ایم و نه‌تنها به خودمان تحمیل می‌کنیم، به دیگران هم تحمیل می‌کنیم، می‌گوییم شما باید این‌طوری زندگی کنید، این باورها را باید داشته باشید. باید را تحمیل می‌کنیم.

باید یک الگوی ذهنی است که به ما تحمیل شده، جامعه به ما تحمیل کرده. آدم آزاد این باید و نبایدها را نباید داشته باشد. کسی که به خدا زنده شده باید و نباید هم به دیگران تحمیل نمی‌کند. با باید و نباید شما همانیده بشوید، دراین‌صورت اگر آن‌ها انجام‌ نشود، مثل این‌که شما را دارند می‌کُشند، چون با این‌ها همانیده هستید.

در بیت بالا گفت این‌ها جان شماست. هرچیزی را که ما بیاوریم به مرکزمان، با آن همانیده بشویم این جزو جان ما می‌شود، مثل این‌که جان ماست، مثل این‌که دست ما‌ست. دست ما را می‌شود بُرید؟ نه. آن را هم نمی‌شود بُرید، نمی‌شود زیر پا گذاشت. ما به موجبِ آن آبرو داریم، مثل این‌که آن‌ها را زیر پا می‌گذارند آبرو نداریم ما دیگر، آبروی ما را می‌بَرند.

مولانا می‌گوید این باید و آن باید ناموس نیست، آبرو نیست. این‌ها هِی تغییر می‌کنند، این‌ها الگوهای ذهنی هستند. برای همین می‌گوید این باید و آن باید من‌ذهنی درست می‌کند و این شرکِ خفی است. خَفی یعنی پنهان، شِرک یعنی شریک قرار دادن به خدا.

انسان‌ها براساس باید و نباید به‌صورت من‌ذهنی بلند می‌شوند، ولی نمی‌فهمند که به‌صورت من‌ذهنی بلند می‌شوند. خیلی از باید و نبایدهای ما یک حالتِ منطقی و حتی ما می‌گوییم این‌ها را خدا گفته، همچون چیزی نیست.

خدا مشغول صنع است. خدا هر لحظه در کار جدیدی است. خدا هر لحظه به‌وسیلۀ ما یک فکر جدید خلق می‌کند، می‌گوید فکر تو الآن باید این باشد، نه فکر یک دقیقه پیش.‌ خدا با صنع کار می‌کند و‌ خلّاق است، ما هم خلّاق هستیم. پس «این باید و آن باید، از شرکِ خفی زاید».

9️⃣6️⃣⏺ ۱۱ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یک موضوعی را که می‌شود خیلی راحت حل کرد، من‌ذهنی تبدیل به مسئله می‌کند، لجبازی می‌کند، ناموس نمی‌گذارد فضا‌گشایی کند. و پندار کمال می‌گوید من می‌دانم تو نمی‌دانی. می‌خواهیم ثابت کنیم که تو نمی‌دانی من می‌دانم. بعضی موقع‌ها هم می‌دانیم که او می‌داند ما نمی‌دانیم، باز هم ناموس نمی‌گذارد ما زیر بار برویم.

ناموس نمی‌گذارد ما حتی از مولانا یاد بگیریم، با یکی مشاوره کنیم، حتی مشاور ما می‌گوید این کار را نکن ما باز هم آن کار را می‌کنیم. می‌گوییم نمی‌توانم خودم را بشکنم. پس عاشقِ گِل خوردن هستیم.

گِل خوردن یعنی مسئله ساختن و خوردن، مانع ساختن و به خود خوراندن، دشمنِ فرضی ساختن، ذهنی ساختن و به خود خوراندن، چیزهای بیرونی را که می‌گوییم برکت هستند و خوشی هستند به خود خوراندن. «او عاشقِ گِل خوردن». خب شما به خودتان نگاه کنید دیگر، بگویید آیا آن چیزی که ذهنم نشان می‌دهد من یک طمعی دارم، چیزی از آن می‌خواهم؟ اگر چیزی می‌خواهم یعنی دارم مقاومت می‌کنم، برایم مهم است. اصلاً اتفاقات برایم مهم است؟ خب اگر مهم است، همان‌جاست اشکال شما. شما هر لحظه اتفاق خواهید افتاد.

آیا مرتب می‌خواهید؟ می‌خواهید؟ چه می‌خواهید؟ شما خواهید دید که همانیدگی‌ها را می‌خواهید. آیا زیاد شدن این همانیدگی‌ها به شما زندگی خواهد داد که خون خودتان و دیگران را می‌ریزید؟ ما برای چه اوقات‌تلخی می‌کنیم؟ برای چه نمی‌گذاریم دیگران زندگی کنند؟ برای چه خشمگین هستیم؟ چرا در خانواده دعوا می‌کنیم؟ یا می‌گوییم آن چیزی که من می‌گویم باشد، یا آن را ندادی به من، من گفتم برویم فلان‌جا شما نیامدید، به حرف من گوش نکردید، این‌جا کسی به حرف من گوش نمی‌دهد، من دیده نمی‌شوم، باید به حرف من هم گوش بدهید، من اصلاً من باید بگویم. «زر خواهد و خون ریزد»، یکی از آن‌ها دیده شدن است، برای ما زر است. آخر دیده شدن برای شما زر است؟ اگر دیده نشوید خون می‌ریزید؟

خیلی از جنگ‌ها در تاریخ فقط برای این اتفاق افتاده که یکی می‌خواست دیده بشود بگوید من می‌توانم این کار را بکنم، من مهم‌تر از تو هستم. حالا، این یک شاه است آن هم یک شاه است، نیامدند بنشینند بگویند خیلی خب حالا با هم دوست باشیم، شما آن‌جا را اداره کنید. می‌گفت نه شما بروید کنار من همه را من اداره کنم. «زر خواهد و خون ریزد» «او عاشق گِل خوردن». برای چه؟ واقعاً برای خدا می‌خواست این کار را بکند؟ می‌خواست زندگی‌اش بیشتر بشود؟ نه، به‌خاطر ناموس و پندار کمال و دیده شدنِ بیشتر بوده.

«همچون زنِ آبستن»، خب قدیم زن‌های آبستن یعنی حامله، گِل می‌خوردند. بعضی‌ها می‌گویند که چون این‌ها به ویتامین و این‌ها احتیاج داشتند، حالا من نمی‌دانم این چقدر درست است، این‌ها گِل می‌خوردند که از گِل بتوانند آن ویتامین‌ها را تأمین کنند. ولی زنان حامله در روستاها گِل می‌خوردند و ما هم گِل می‌خوریم، اما آبستن هستیم، آبستن به چه هستیم؟ به مسیح، به حضور، به بی‌نهایت خدا و ابدیت خدا.

حالا، با این بیت‌ها ما بیدار می‌شویم که گِل نباید بخوریم؟ خانم‌های آبستن گِل می‌خورند بدتر رو زرد می‌شوند، درست است که میل به گِل خوردن دارند، ولی نباید بخورند. ما هم درست است که میل به گِل خوردن داریم، دیده شدن داریم، نمی‌دانم دوست داریم تأیید کنند ما را، توجه بدهند، نمی‌خواهیم، چون این‌ها مربوط به وضعیت این لحظه هستند. طمع هم از آن چیزی که ذهن ما نشان می‌دهد نداریم. زر یا همانیدگی هم نمی‌خواهیم و خون کسی را هم نمی‌خواهیم بریزیم، خون خودمان را هم نمی‌خواهیم بریزیم.

این «خون ریزد» یعنی شما نگاه کنید یک‌دفعه ما خودمان را ملامت می‌کنیم. وقتی خودمان را ملامت می‌کنیم، داریم زندگی را آن لحظه زندگی نمی‌کنیم، خون زندگی را می‌ریزیم. هرموقع زندگی در مسئله‌سازی و مانع‌سازی، دشمن‌سازی، دردسازی، این‌ها نَشت می‌کند به بیرون، تلف می‌شود، این خون ریختن است دیگر.

شما به من بگویید چقدر آن زندگی که خداوند به شما می‌دهد به‌طور پُر در این لحظه زندگی می‌کنید؟ اگر به‌طور پُر زندگی کنید یعنی من‌ذهنی‌تان در زندگی شما دخالت نمی‌کند، فضا را باز کردید به او زنده هستید، شادی بی‌سبب در شما می‌جوشد، در تمام ذرات وجود شما می‌جوشد، بدنتان با آن خِرد ایزدی اداره می‌شود، شاد است، شما همیشه در حال رقص هستید، هیچ سبب بیرونی ندارد این‌ها، یعنی این‌ها با سبب‌سازی ذهن اتفاق نمی‌افتد، ذهن بیرون است، آن چیزی که ذهن نشان می‌دهد نمی‌تواند بیاید مرکزتان، مرکزتان عدم است. درست است؟ اگر زندگی‌ای که خدا به شما می‌دهد در این لحظه پُر زندگی می‌کنید.

خب اگر پُر زندگی نمی‌کنید، چند درصدش تلف می‌شود؟ همه‌اش؟ یک درصد کوچکش؟ به تناسب یا به درجه‌ای که من‌ذهنی در زندگی شما دخالت می‌کند، این‌قدر خون شما یا زندگی شما ریخته می‌شود. درست است؟

9️⃣6️⃣⏺ ۹ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گردن‌کشی در این‌جا یعنی شما بلند بشوید بگویید من و این همان بی‌ادبی است که مرتب می‌گوییم که در این لحظه ما خِرد زندگی و عشق زندگی را بگذاریم و راه من‌ذهنی یعنی عقل من‌ذهنی را بگیریم.

«هر لحظه کَشی گردن» یعنی گردن‌کشی می‌کنی نافرمانی می‌کنی، چرا؟ برای این‌که عقل من‌ذهنی‌ات را می‌گیری و عقل خدا را می‌گذاری کنار، این گردن‌کَشی است: «من می‌خواهم این کار را بکنم.» از کجا می‌آید؟ از من‌ذهنی. ولی همین‌طور که در غزل خواهیم دید [شکل ‌۲ (دایره عدم)] وقتی فضا باز می‌شود، مرکز عدم می‌شود، از آن طرف می‌آید. خُب آسان است دیگر این فهمیدنش، سخت نیست که. که شما بگویید من حلقۀ درِ خدا را می‌زنم، هر کاری که کردم به نتیجه نرسیده، این حلقۀ درِ خدا را زدن بوده. من با من‌ذهنی‌ام نمی‌توانستم در را باز کنم، در را باید او باز کند، ولی چون هشیاری جسمی داشتم در باز نشده، از خِرد او نتوانستم استفاده کنم و هر لحظه، لحظه‌به‌لحظه به‌صورت من‌ذهنی بلند شدم، چرا؟

برای این‌که آن چیزی که ذهنم نشان می‌داد من به آن عکس‌العمل نشان دادم، مقاومت کردم، آن آمد مرکزم، از جنس جسم شدم. پس هر لحظه از جنس جسم شدم، از جنس عدم نشدم، هیچ‌چیز دیگر! در بسته ماند. و هنوز دارم در می‌زنم.

پس تمام این دعاها، ناله‌ها، زاری‌ها، شکایت‌ها این‌ها چه هستند همه که ذهن انجام می‌دهد؟ وقتی من‌ذهنی دارید شما، این‌ها را که انجام می‌دهید یا هر کار دیگری انجام می‌دهید این‌ها حلقۀ درِ خدا را زدن است. اما کل این دو بیت، به‌طور کلی غزل، دارد می‌گوید که ما به او نیازمند هستیم. ما به او نیازمند هستیم.

یکی از جنبه‌های این گردن‌کشیِ ما بی‌نیازی نسبت‌به زندگی است، که امروز شعرش را باز هم می‌خوانیم که هر دفعه می‌خوانیم، بی‌نیازی «خوش‌تر آید از شِکر» «لیک، کم خایَش، که دارد صد خطر».

وقتی شما بلند می‌شوید به‌عنوان من، معنی‌اش این است که شما بی‌نیاز هستید، ولی وقتی می‌گوید بدون او نمی‌شود هیچ کاری کرد، یعنی شما نیازمند او هستید. خُب شما الآن از خودتان بپرسید، آیا واقعاً من به‌صورت نیازمند به او عمل کرده‌ام یا به‌صورت بی‌نیازی؟ خواهید دید که به‌صورت بی‌نیازی.

و نتیجه‌اش چه شده؟ نتیجه‌اش «باب صغیر» شده. باب صغیر همین جهنم من‌ذهنی است که ما ایجاد کردیم. هر دردی به‌وجود می‌آید فقط یک معنی دارد که تو نیازمند زندگی هستی، الآن با من‌ذهنی‌ات عمل می‌کنی. همین، همین یک پیغام است. که آن چیزی که ذهنت نشان می‌دهد این برای تو مهم‌تر از خدا است، مهم‌تر از فضای گشوده‌شده است. آیا فهمیدن این سخت است واقعاً؟! که شما یک دفعه بنشینید بفهمید دیگر.
دراین‌صورت نرم می‌شوید، گردن‌کشی نمی‌کنید، چون اگر بخواهید سفت بشوید، منقبض بشوید، من می‌توانم، این‌ها همه به ضررتان تمام می‌شود. تمام آن حالت‌های من‌ذهنی ولو به‌صورت ضعفِ من‌ذهنی همه هشیاری جسمی و گردن‌کشی است.
خشم، ترس، ناله، شکایت، این‌ها چه هستند؟ گردن‌کشی هستند. شما دارید می‌گویید یک ناله‌کننده، یک شکایت‌کننده این‌جا وجود دارد، آن هم من هستم. بیت آخر می‌گوید در خانه دوتا کدخدا نیست، تو باید پست باشی، او همه‌اش به‌صورت روغن در مرکزت باشد.

یعنی دائماً شما این قانون را رعایت کنید که من فُرم هستم به‌علاوۀ انکار فرم، انکار فرم ۹۹/۹۹۹ درصد «من» است، «منی» که اسم بگذارید روی خودتان، اسمتان را بگویید، و یک درصد کوچکی این فرمم است. پس بنابراین آن چیزی که ذهنم نشان می‌دهد این‌قدر بی‌اثر، این‌قدر بی‌اهمیت باید باشد که نتواند خودش را بکشاند به مرکزم. و من به آن چیزی که ذهنم نشان می‌دهد مقاومت نخواهم کرد. مقاومت نکردن هم یعنی من چیزی از آن نخواهم خواست.

و ما می‌دانیم در مقابل هرچیزی که شما مقاومت کنید می‌آید مرکزتان، قربانی‌اش می‌شوید، آن موقع اتفاق می‌افتید، شما می‌شوید اتفاق. شما الآن اتفاق هستید یا یک فضای گشوده‌شدۀ عظیم هستید که از جنس خدا است؟ دومی درست است. نمی‌شود که هر لحظه‌به‌لحظه شما هِی اتفاق بیفتید. شما می‌بینید وقتی اتفاق می‌افتید، یک‌دفعه اتفاقاً حالتان خوب می‌شود، بعد حالتان بد می‌شود، خوب می‌شود، بد می‌شود، خوب می‌شود، بد می‌شود، این‌ها حال من‌ذهنی است.

حال اصلی شما آن فضای گشوده‌شده است که همیشه شاد است. توجه می‌کنید؟ اصلاً شما نباید غمگین بشوید، خداوند که غمگین نمی‌شود. پس اگر شما غمگین هستید، ناله می‌کنید، شکایت می‌کنید، گردن‌کشی می‌کنید و از جنس من‌ذهنی یا جسم هستید، از جنس خدا نیستید. هرموقع شادی بی‌سبب دارید، آرامش بی‌سبب دارید، از جنس خدا هستید. و ما آمدیم پس از ده‌دوازده‌سالگی فضا را باز کنیم، از جنس او بشویم. درست است؟

9️⃣6️⃣⏺ ۷ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

حالا شما می‌گویید من موجود ثابتی هستم و فکر من را نمی‌تواند از جا بپرد. حالا کدام فکر؟ در این لحظه فکرِ آن چیزی که در ذهنم می‌گذرد یا وضعیت این لحظه. وضعیت این لحظه هم یا الآن اتفاق می‌افتد یا ذهن شما به‌صورت فکر به‌وجود می‌آورد از گذشته یا از آینده و شما می‌گویید این مهم نیست بیاید مرکز من. اگر این کار را بکنید یک‌دفعه با او می‌شوید. اگر با او بشوید، به‌صورت حضور ناظر می‌توانید ذهنتان را نگاه کنید می‌بینید که فکرها عوض می‌شوند، این فکرها مربوط به چیزهای این‌جهانی هستند و به شما یاد داده شده که این‌ها مهم هستند.

الآن به‌صورت حضور ناظر که آن حضور ناظر هم شماست، هم زندگی، دارید ذهنتان را نگاه می‌کنید. این فکرها از ذهنتان می‌گذرند، ولی شما جذب آن‌ها نمی‌شوید و مرتب میل دارید که فضا را باز کنید، باز کنید، باز کنید، این فضا به‌اندازۀ بی‌نهایت باز می‌شود.

حالا مولانا یک دلیل دیگری به شما می‌گوید که حتماً باید این کار را بکنید. آن دلیل چه هست؟ واضح است، می‌گوید که اگر شما بی او باشید، یعنی این حالت [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)] باشد، دراین‌صورت نمی‌توانید راه بروید، عمل کنید. راه بروید می‌گوید برای این‌که ما شروع می‌کنیم به راه رفتن و گردش کردن در این جهان، می‌افتیم به چاه، گودال.

و این چاه و گودال همین مسائل ما هستند، موانع ما هستند، همین دشمنان ما هستند، دردهایی که ما ایجاد می‌کنیم، به بی‌حاصل بودن عمل می‌کنیم با من‌ذهنی که مرتب این روزها مولانا گفته بی‌حاصل نباش، بی‌اثر نباش، بی‌نتیجه نباش و بنابراین ما می‌خواهیم با او بشویم. با او شدن را هم توضیح دادم [شکل ‌۲ (دایره عدم)].

چیزی که در این‌جا خیلی مهم است این است که با عقل من‌ذهنی درحالی‌که برحسب این‌ها می‌بینید [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)]، شما نمی‌توانید فضا را باز کنید. من‌ذهنی دوست دارد که زندگی خودش را ادامه بدهد و این تابع «اصلِ ماند» است به‌اصطلاح. یعنی من‌ذهنی یک جسمی است که این زندگی من‌ذهنی را می‌خواهد ادامه بدهد.

ولی اگر شما این شعر را در خودتان عمل کنید، یعنی به خودتان بگویید که خیلی خب، بدون او نمی‌توانم راه بروم، هیچ عملی انجام بدهم و نمی‌توانم فکر کنم، حرف درستی بزنم که به نتیجه برسد و نمی‌توانم آسوده یک ساعت بنشینم آرامش داشته باشم، نمی‌توانم، فکرها نمی‌گذارند و شب هم که می‌خوابم کابوس می‌بینم. درست نمی‌توانم بخوابم.

شما برای این‌که، حالا هم به خودتان نگاه کنید هم به جهان، خواهید دید که در این جهان شاید هزاران لیتر در هر شبانه‌روز مواد به‌اصطلاح الکلی مصرف می‌شود، مشروب مصرف می‌شود، مواد مخدر مصرف می‌شود، چند تُن مثلاً قرص‌های آرامش‌بخش مصرف می‌شود تا برای شما همین بیت ثابت بشود که بدون او نمی‌شود خوابیدن، نمی‌شود نشستن، نمی‌شود فکر کردن، نمی‌شود حرف زدن، نمی‌شود هیچ عملی را انجام بدهیم.

اگر قبول کردید که بدون او نمی‌شود کاری کرد، پس بنابراین می‌گویید که من با او چگونه باید باشم؟ بعد می‌رسیم به این جوابی که الآن گفتم. باید هشیارانه فضا را باز کنم، در این لحظه حواسم به خودم باشد، هشیار به یک حضور ناظر باشم، این حضور ناظر فضای گشوده‌شده و جداشده از همین من‌ذهنی شماست.

چرا این انجام شد؟ برای این‌که در یک جایی شما تصمیم می‌گرفتید که فکرها که از ذهنم می‌گذرند من را نبلعند، با خودشان نبرند من را، من دیگر نمی‌روم، برای این‌که این‌ها مهم نیستند. چه چیزی مهم است؟ این فضای گشوده‌شده. از این فضای گشوده‌شده چه می‌آید؟ خرد خدا، حس امنیت خدا، هدایت خدا و قدرت خدا. این‌طوری باید بگوییم.

اما حالا یک مقدار هم خودتان برای خودتان مثال بزنید بگویید مثلاً من سی سالم است، چهل سالم است، بدون او فکر کردم، عمل کردم، نتیجۀ کارم این شده. بزرگ‌ترین شاید شکست بشر در همین امر تشکیل خانواده و زناشویی است.

9️⃣6️⃣⏺ ۵ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و «بی او» یا «با او» باید ببینیم که چه هست. «بی او» و «با او» از این شکل‌ها توضیح داده می‌شود. می‌بینید که قبل از ورود به این جهان [شکل ‌۰ (دایره عدم اولیه)] ما به‌صورت هشیاری بی‌فرم «با او» بودیم، ولی هشیار نبودیم به این‌که با او هستیم. اما همین‌که وارد این جهان شدیم [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)]، شروع کردیم به شکوفایی یک استعداد خاصی که مخصوص انسان است، به‌نام فکر کردن و با فکر کردن، ما چیزهای مهم این‌جهانی را، «مهم» یعنی آن چیزهایی که به‌درد بقای ما می‌خورند، تجسم کردیم و به آن‌ها حس هویت یا حس وجود تزریق کردیم و آن‌ها آمدند مرکز ما و شدند عینک دید ما.

پس بنابراین قبلاً این چهارتا خاصیت حیاتی را که از زندگی می‌گرفتیم [شکل ‌۰ (دایره عدم اولیه)]، یعنی از مرکز عدم می‌گرفتیم، مرکز عدم یعنی خدا یا زندگی مرکزمان بود، از جنس او بودیم، عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را پس از این‌که حس هویت تزریق می‌کنیم به چیزها، الآن از چیزها می‌گیریم [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)]. این کار تزریق حس وجود به چیزها ما را «بی‌ او» می‌کند، برای این‌که ما را جدا می‌کند. ما الآن همدم می‌شویم یا یکی می‌شویم با جسم و می‌افتیم به جدایی.

قبلاً از جنس جسم نبودیم. مرکزمان عدم است [شکل ‌۰ (دایره عدم اولیه)]، از جنس جسم نیستیم و در این حالت که چیزهای همانیده‌شده [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)]، مثل کار، مثل پول، مثل اعضای خانواده، مثل بعضی باورها، مثل باورهای مذهبی، سیاسی، شخصی، اجتماعی، علمی، این‌ها آمدند مرکز ما، با این‌ها همانیده شدیم و مرتب از فکرهای این‌ها در ذهنمان رد می‌شویم. از گذشتن سریع این فکر ما از این چیزها، یعنی فکرهای پشتِ‌هم یک تصویر ذهنی ایجاد می‌شود به‌نام من‌ذهنی. من‌ذهنی یک تصویر است اما ما فکر می‌کنیم ما او هستیم. برای اولین بار در زندگی‌مان فقط آن را می‌شناسیم و فکر می‌کنیم آن تصویر ذهنی هستیم.

و بنابراین از هر فکری که ما رد می‌شویم و با آن همانیده هستیم، عقل، حس امنیت، هدایت و قدرت را از آن‌ها می‌گیریم. در این حالتِ زندگی که ما با من‌ذهنی زندگی می‌کنیم و این من‌ذهنی یک جسم مجازی است، چون از فکر ساخته شده‌، یک باشندۀ اصلی همین وجود ماست [شکل ‌۰ (دایره عدم اولیه)] که با آن وارد این جهان می‌شویم که از جنس خداست یا زندگی است، ولی آن جنس الآن رفت، یک جنس جدیدی مرکزمان هست که این از جنس جسم است [شکل ‌۱ (دایره همانیدگی‎ها)]. البته جسم به‌معنی مثل آهن، تخته، نه. بلکه این‌ها جسم‌های ظریفی هستند که از جنس فکر هستند. باورها هم جسم هستند، منتها خیلی لطیف‌تر از آهن هستند یا چوب هستند یا چیزهای دیگر هستند که ما با چشممان در بیرون می‌بینیم. اما این‌ها هم جسم هستند.

این طرز زندگی که مردم چیزهای همانیده را در مرکزشان بگذارند و با این‌ها زندگی کنند و از خدا غافل باشند یا ناآگاه باشند، مولانا در این غزل به‌صورت «بی ‌او» مطرح می‌کند. می‌بینید که شما به تجربۀ خودتان نگاه کنید، مردم بدون او زندگی می‌کنند. پس می‌گوید که بی او نمی‌توان عمل کردن، بی او نمی‌توان فکر کردن و حرف زدن، بی او نمی‌توان نشستن، بی او هم نمی‌توان خوابیدن. پس بدون او هیچ کاری نمی‌شود کرد.

تلویحاً دارد به ما می‌گوید که اگر کسی بدون او عمل کند، فکر کند، کارش بی‌حاصل خواهد شد. خودش هم یک آدم بی‌حاصلی خواهد بود، بی‌بهره خواهد بود. یعنی اگر در فکر و عمل کردن، همانیدگی‌ها در مرکز ما باشند، عدم نباشد، ما آن فکری که می‌کنیم و کاری که می‌کنیم به درد ختم خواهد شد و آن چیزی که الآن تجسم می‌کنیم، به دنبالش هستیم که زندگی ما را بهتر خواهد کرد، آن به‌دست نخواهد آمد.

و بنابراین ما دوباره باید «با او» بشویم. برای این‌که با او بشویم، فهمیدیم دیگر نمی‌شود بی ‌او دیگر هیچ کاری نمی‌شود کرد، پس می‌خواهیم با او می‌شویم. حالا دیگر این دست شماست، یعنی شمای بیننده. باید یک فنی پیدا کنیم که دوباره «با او» بشویم.

و البته در بیت دوم می‌گوید که «ای حلقه‌زنِ این در، در باز نتان کردن»، یعنی در را نمی‌توانیم باز کنیم با او یکی بشویم. «حلقه‌زنِ این در» هم یعنی هر کاری که انسان می‌کند، درِ خدا را زدن است. قدیم زنگ نبود دیگر. می‌دانید الآن خانه‌های ایران خیلی‌هایش باز هم این‌طوری است که حلقه بود، آن را تَق‌تَق می‌زدند.

9️⃣6️⃣⏺ ۳ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شکل ‌۰ (دایره عدم اولیه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۶۰ گنج‌ حضور
فایل صوتی - بخش‌ اول

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۸۸۳)

بی‌ او نتوان رفتن، بی‌ او نتوان گفتن
بی‌ او نتوان شِستن، بی‌ او نتوان خفتن

ای حلقه‌زنِ این در، در باز نتان کردن
زیرا که تو هشیاری، هر لحظه کشی گردن

گردن ز طمع خیزد، زر خواهد و خون ریزد
او عاشقِ گِل خوردن، همچون زنِ آبستن

کو عاشقِ شیرین‌خَد، زر بدْهد و جان بدْهد؟
چون مرغ دلِ او پرّد، زین گنبدِ بی‌روزن

این باید و آن باید، از شرکِ خفی زاید
آزاد بُوَد بنده زین وسوسه چون سوسن

آن باید کو آرد، او جمله گُهَر بارد
یارَب که چه‌ها دارد آن ساقیِ شیرین فن

دو خواجه به یک خانه، شد خانه چو ویرانه
او خواجه و من بنده، پستی بُوَد و روغن

شِستن: نشستن
گِل خوردن: اشاره به عادتی است که بعضی زنان باردار گِل می‌خورند.
خَد: چهره، رخسار
روغن: اشاره به اینکه روغن در بالا قرار می‌گیرد و آب در پستی.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


9️⃣6️⃣⏺ ۱ 9️⃣6️⃣⏺

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برای انتخاب برنامه روی لینک‌های آبی زیر کلیک کنید.

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۹

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۸

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۷

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۶

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۵

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۴

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۳

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۲

🔹برنامهٔ شمارهٔ ۹۵۱


🔸برنامه‌های شماره ۹۴۱ الی ۹۵۰

🔸برنامه‌های شماره ۹۳۱ الی ۹۴۰

🔸برنامه‌های شماره ۹۲۱ الی ۹۳۰

🔸برنامه‌های شماره ۹۱۱ الی ۹۲۰

🔸برنامه‌های شماره ۹۰۱ الی ۹۱۰
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

برنامه‌های شماره ۸۰۱ الی ۹۰۰

برنامه‌های شماره ۷۰۲ الی ۸۰۰

برنامه‌های شماره ۶۰۰ الی ۷۰۱

برنامه‌های شماره ۵۰۰ الی ۶۰۰

برنامه‌های شماره ۱۰۰ الی ۵۰۰

🔹🔹🔹

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۱-۹۵۹ (روزهای جمعه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل پیام‌های تلفنی برنامه ۹۵۹ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل برنامهٔ شماره ۹۵۹

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

دل تنگ بُوَد، جز او نگنجد
تنگیِّ دلم امان و غوغاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

باز هم ببینید چقدر تأکید می‌کند به این‌که تنگیِ دل و این‌که آدم سیر بشود از این دل مصنوعی، می‌گوید دل انسان تنگ باشد، غیر از خدا در آن چیز دیگری نمی‌گنجد.

پس تنگی دلم، این‌که حس تنگی در دلم می‌کنم این امان من است، حس امنیت من است، پناه من است. پس آن چیزی‌ که ذهنم نشان می‌دهد که از بیرون آمده آن پناه من نیست، امان من نیست. من نمی‌توانم زیر آن پناه بگیرم. غوغاست، غوغا یعنی هلهلۀ شادی، غوغا ولی فتنه هم هست، یعنی این هم فتنه در همانیدگی‌ها می‌اندازد و هم فریاد شادی من هم هست.

تنگی دلم ظاهراً نمی‌توانم در این دل بمانم مثل این‌که مثلاً دلتنگم، ولی این دلتنگی که نمی‌خواهم دیگر در ذهن بمانم امان من است، حس امنیت من است و فریاد شادی من است. در ذات او که الآن در دل ما به‌صورت عدم هست، هم شادی بی‌سبب هست، هم فتنۀ همانیدگی‌هاست، به‌ هم می‌ریزد آن‌جا را، فتنه یعنی آشوب، به‌هم‌ریزندۀ سامان پارک ذهنی ما.

می‌بینید چقدر این‌که آدم جا نشود، سیر بشود از این همانیدگی‌ها و بشناسد که همۀ این‌ها به من زهر می‌دهند، بسیار پرهیز کند، حَذور باشد، از دلش کمک بگیرد نه از سبب‌سازی ذهنش، همۀ این‌ها را خواندیم برایتان.

پس این دل همانیده تنگ است [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، جا نمی‌شویم ما. پس بنابراین به‌این‌صورت درآمده‌ایم [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]. این‌طوری صحبت می‌کند مولانا نمی‌گوید که دل را عدم کن یا مثلاً فضا را باز کن و این‌ها. می‌داند که با ذهن ما این را نمی‌شناسیم، ولی این‌که حس تنگی می‌کند آدم، نمی‌خواهد یک جا بماند و می‌خواهد حرکت کند از آن‌جا، این را ما می‌فهمیم.

دندانِ عدو ز ترش کُند است
پس روتُرُشی رهاییِ ماست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

کُند شدن دندان: ساییده شده و از کار افتادن دندان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس می‌گوید دندان عدو یعنی دشمن ما من‌ذهنی است. این دندان دشمنِ ما چه دشمن شخصی درون خودمان که من‌ذهنی خودمان باشد، چه من‌های ذهنی دیگر از روتُرُشی ما کُند است، یعنی شما عبوس می‌شوید به آن چیزی‌ که ذهنت نشان می‌دهد نسبت‌به آن عبوس می‌شوید، روتُرُش می‌شوید.

چرا می‌گوید «روتُرُشی رهاییِ ماست»؟ برای این‌که دوجور برخورد است. یکی آن چیزی‌ که ذهنت نشان می‌دهد، می‌گویی به‌به به، عجب چیزی است این، دیگر بهتر از این نمی‌شود، حرص بورزم، عاشقش می‌شوم، می‌آید مرکزم.

یک موقعی هست نگاه می‌کنید، عبوس هستید. هرچیزی‌ که ذهن نشان می‌دهد نمی‌تواند بیاید مرکزتان. بعضی از نسخه‌ها هست نوشتند «ز ترس کُند است، «دندانِ عدو ز ترس کُند است»، ولی این با روتُرُشی جور درنمی‌آید.

پس دندان عدو یعنی دشمنِ شما از تُرُشیِ شما کُند می‌شود، از بی‌محلی و بی‌میلی شما کُند می‌شود. پس راه رهایی شما روتُرُشی و عبوس بودن شما در مقابل چیزهایی است که ذهنتان نشان می‌دهد و امکان این وجود دارد که بیاید مرکزتان. پس شما می‌دانید اگر من‌ذهنی داشته باشید، از جنس همانیدگی‌ها باشید، از جنس درد باشید، می‌روید به‌سوی درد طبق قانون جذب [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)].

وقتی همانیدگی دارید، دلتان می‌خواهد همانیدگی دیگری داشته باشید. باید مواظب باشید، الآن مولانا می‌گوید شما باید روتُرُشی بکنید به آن‌ چیزی‌ که قوۀ آمدن به مرکز شما را دارد. می‌توانید بکنید؟ صریح می‌گوید: «پس روتُرُشی رهایی ماست». راه رهایی ما روتُرُشی نسبت‌به آن چیزهایی است که در جهان هست و ذهنمان به ما نشان می‌دهد. ما از قبل عاشق آن‌ها هستیم تا این‌ها از مرکز ما بروند بیرون [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].

9️⃣5️⃣9️⃣ ۵۹ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

می‌گوید:

دلتنگ خوشم که در فراخی
هر مسخره را ره است و گنجاست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

یعنی این‌که وقتی دلم تنگ شده، می‌خواهم از این ذهن بروم، دیگر سیر شدم، ولی اگر فراخی ذهن را ببینم، شکوفایی همانیدگی‌ها را ببینم، شهر آبادشده به‌وسیلۀ همانیدگی‌ها را ببینم که هزارتا چیز است من می‌توانم با آن همانیده بشوم، از همه هم بخورم، مخصوصاً در جوانی آدم با بدنش همانیده است، با قسمت‌های مختلف بدنش، با دانشش، با پولش، با مقامش، با اکثر باورهایش همانیده است، فراخی یعنی زیادی همانیدگی‌ها. شما می‌توانید شیره بکشید از هزارتا چیز.

دلتنگ یعنی چیزی نیست که من از آن زندگی بخواهم. دیدیم بعضی جاها آدم می‌رود و اولش خیلی خوب است، بعد حوصله‌اش سر می‌رود، زودی از آن‌جا می‌خواهد برود، ذهن هم آن‌طوری است. یک چندتا چیز را شما امتحان کردید، دیدید که هرچیزی‌‌ که می‌آید مرکزتان به شما زهر می‌دهد، بعد دیگر سیر می‌شوید از آوردن چیزها به مرکزتان. گرچه تعداد خیلی زیاد است که شما می‌توانید از آن‌ها شیره بکشید، ولی فراخی جهان ذهن را نمی‌خواهید شما.

می‌گوید به فراخی و به فراوانی همانیدگی‌ها در ذهن یا امکانات همانیدگی در ذهن چیز مهمی نیست، برای این‌که هر مسخره به آن‌جا راه دارد. هر مسخره یعنی کسی‌ که مورد تمسخر و مورد سلطۀ همانیدگی می‌تواند قرار بگیرد. مسخره هم توهینی است برای انسان من‌ذهنی که ما مسخرۀ چیزهای بیرونی هستیم. چیزهای بیرونی تغییر می‌کنند، احوال ما تغییر می‌کند، آخر این درست است که انسان که درواقع بهترینِ خلقت است، مسخرۀ چیزها بشود؟

درواقع ما مسخرۀ چیزی هستیم که ذهنمان نشان می‌دهد. هِی آن تغییر می‌کند، ما هم تغییر می‌کنیم، برای همین مسخره است. می‌گوید هر مسخره‌ای به آن‌جا می‌تواند راه پیدا کند و آن‌جا جا بشود. پس می‌بینید دلتنگ یعنی دل این‌قدر تنگ می‌شود که دیگر شما در خانۀ ذهن نمی‌خواهید بمانید.

عرض کردم خیلی جاها شما شاید تجربه کردید. اول می‌روید مسافرت، می‌گویید این‌جا چقدر جای خوبی است و یک دو روز، سه روز می‌مانید آن‌جا، دیگر از همه‌چیز سیر می‌شوید. قرار بود یک هفته بمانید، همان سه روز کافی است، برمی‌گردید می‌آیید. می‌گویید دیگر نمی‌توانستم بمانم. ذهن هم چنین چیزی است. از آن چیز، از این چیز ما خواستیم زندگی بگیریم، دیدیم مورد مسخرۀ او قرار گرفتیم، او دارد ما را کنترل می‌کند، به ما زهر می‌دهد.

گفتیم منی که اشرف مخلوقات هستم، جنس خدا هستم، نباید مسخرۀ آن چیزی بشوم که ذهنم نشان می‌دهد، من این‌جا جا نمی‌شوم، خداحافظ شما، یعنی در این‌جا [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. هرکسی این‌جا جا بشود و فراخی ذهن را ببیند، فراخی را در ذهن و در همانیدگی‌ها ببیند، واقعاً مسخره است و مولانا می‌گوید که این شخص آدم باارزشی نیست. پس بنابراین دلتنگی می‌کند برود به فضای یکتایی و

در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟
همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷)

ما الآن می‌فهمیم هرکسی که در ذهن فراخی را ببیند، آرامش را ببیند، زندگی را ببیند این شخصی است که یک چیزی را در بیرون می‌بیند و می‌آورد به مرکزش و به دام او می‌افتد. صاحب دام ما هستیم، آن‌ موقع مسخرۀ دام هستیم. ما صاحب ذهنمان هستیم، صاحب فکرهایمان هستیم، فکرها به‌وسیلۀ ما صورت می‌گیرد، ما فکرهایمان را می‌سازیم، اسیرشان می‌شویم.

فکرهای ما مربوط به چیزهای بیرونی هستند یا چیزی را تجسم می‌کنیم، می‌آوریم به مرکزمان، اسیرش می‌شویم. بابا من آزاد بودم، چه شد؟ مولانا می‌گوید این کار انسان احمقی است که خودش را به دام خودش بیندازد و خودش را صید کند. خُب این بیت هم خواندیم که

9️⃣5️⃣9️⃣ ۵۷ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«صحّت چه کنی؟» یعنی صحّت را چکار می‌خواهی بکنی؟ یعنی سلامتی براساس من‌ذهنی و همانیدگی‌ها به چه دردت می‌خورد؟ بگو مریض هستم تا طبیب تو خود خداوند بشود. اگر بگویی مریض هستم، فضا را باز می‌کنی، حداقل بلند نمی‌شوی.

هرچقدر من‌ذهنی ما کوچک‌تر در این لحظه، امکان این‌که زندگی به ما کمک بکند بیشتر می‌شود، بتواند کمک بکند، ما نمی‌گذاریم خداوند به ما کمک بکند، شما یک شرایطی پیش بیاورید که خداوند بتواند کمک بکند، هر لحظه می‌خواهد به شما کمک بکند شما نمی‌گذارید.

همین آه و ناله، شکایت، یعنی بالا آمدن به‌عنوان من‌ذهنی است. من‌ذهنی شکایت می‌کند، باید یک من‌ذهنی باشد که شکایت بکند، عدم رضا داشته باشد، ناخشنود باشد.

پس شما می‌گویید که براساس همانیدگی‌ها من نمی‌خواهم حس سلامتی کنم [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، حس شادابی کنم، آهای مردم من حالم خیلی‌ خوب است، نگاه کنید، برحسب همۀ همانیدگی‌ها من موفق شدم، شکوفا شدم، از این سلامت‌تر نمی‌شود دیگر.

ظاهر این سلامتی است، باطنش مریضی است، سقیمی است، سقیم درضمن یعنی مریض. سقیمی یعنی مریض بودن.

خب، [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] هرکسی که بگوید این سلامتی و شادابی و شکوفایی براساس همانیدگی‌ها [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] هنر نیست، من درست دقت کنم که با همانش مقدار زیادی درد و «دود» ایجاد کردم، پس مریض هستم، پس الآن خودم را صفر می‌کنم، به «پای‌ماچان» می‌بَرم و از زندگی طلب کمک می‌کنم و حس نیاز می‌کنم، پس فضا را باز می‌کند [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، مرکز را عدم می‌کند و زندگی به او کمک می‌کند.

طبیبِ عشق مسیحادم است و مشفق، لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
🌲(حافظ، غزلّیات، غزل ۱۸۷)

مُشفِق: دلسوز، مهربان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

که این را دیگر می‌دانید، از حافظ است. «طبیب عشق» وقتی فضا را باز می‌کنید، با او یکی می‌شوید، دم مسیحایی دارد، خداوند دم مسیحایی دارد و مهربان است همیشه، ولی چون تو می‌گویی مریض نیستم، درنتیجه نمی‌تواند تو را دوا بکند. بگو مریض هستم که تو را شفا دهد.

و همین‌طور این سه بیت، خب دیگر از بس خواندیم شما حفظ هستید:

هر که نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستِکمال خود، دو اسبه تاخت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲)

زان نمی‌پَرّد به سویِ ذوالْجَلال
کو گُمانی می‌بَرَد خود را کمال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۳)

عِلّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴)

اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی
دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه
➖➖➖➖➖➖

پس ما نقص خودمان را باید بشناسیم. این‌که برحسب دود می‌بینیم، برحسب نار می‌بینیم، یعنی درد می‌بینیم، پندار کمال داریم و اگر کسی نقص ما را به ما نشان بدهد به ناموس ما برمی‌خورد، دردهای ما می‌آید بالا، ما نقص‌های همانیدگی خودمان را نمی‌شناسیم، اگر بشناسیم، واقعاً باید در مواردی فضا را باز کنیم، پندار کمالمان صفر بشود و بگوییم نمی‌دانم.

اگر زندگی شما خراب است، مغشوش است، پر از درد است و واقعاً در فکرهایتان، دردهایتان گم شدید، حداقل شروع کنید به این‌که بگویید نمی‌دانم. «نمی‌دانم» را بدانید، یاد بگیرید. مشکل‌ترینِ درس‌ها «می‌دانم» نیست، یاد گرفتن «نمی‌دانم» است که ما «نمی‌دانم» را یاد نمی‌گیریم، همه‌اش می‌گوییم «می‌دانم.»

پس هرکسی که نقص‌های همانیدگی خودش را ببیند و بشناسد و اقرار کند، در به کمال رساندن خودش «دو اسبه» می‌تازد، به این علت ما نمی‌پریم به‌سوی خداوند، چون از جنس او هستیم که فکر می‌کنیم کامل هستیم و پایین می‌گوید که مرضی بدتر از پندار کمال که «من می‌دانم و هیچ‌چیزم نیست»، پندار کمال می‌گوید من هیچ‌چیزم نیست، هیچ عیبی ندارم.

9️⃣5️⃣9️⃣ ۵۵ 9️⃣5️⃣9️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel