ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«دَعْ مٰا یَریبُکَ اِلیٰ مٰا لٰا یَریبُکَ فَاِنَّ الصِّدْقَ طُمَأنینَةٌ وَ اِنَّ الْکِذْبَ رَیْبَةٌ.»
«رها کن آنچه را که به شکّ اندرت سازد، و بگیر آنچه را که به شکت درنیاورد. زیرا راستی مایهٔ آرامشِ خاطر است، و دروغ مایهٔ شکّ و شبهه.»
🌴(حدیث)

این حدیث است.

تا بدین حد چیست تعجیلِ نِقَم؟
من نمی‌پَرَّم، به دستِ تو دَرَم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۲)

آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی نبْود روا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳)

وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی
می‌شتابد، تا نگردد مرتضی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۴)

نِقَم: انتقام
مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل
مرتضی: خشنود، راضی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

نِقَم یعنی انتقام، مُسْتَعجِلی یعنی شتابکاری، مرتضیٰ که خواندیم مرتضیْ یعنی خشنود، راضی.

ترسد ار آید رضا، خشمش رود
انتقام و ذوقِ آن، فایِت شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۵)

شهوتِ کاذب شتابد در طعام
خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۶)

اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ
تا گُواریده شود آن بی‌گِرِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۷)

فایِت: از میان‌رفته، فوت‌شده
سَقام: بیماری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

فایِت یعنی از میان‌رفته، فوت‌شده. سَقام یعنی بیماری. این بیت‌ها را قبلاً هم خوانده‌ام برایتان. دلقک به شاه می‌گوید چرا این‌قدر عجله داری که من را تنبیه کنی؟ گفتیم نِقَم یعنی انتقام. می‌بینید مکالماتی بین شاه و دلقک و بین دلقک و وزیر اتفاق می‌افتد که ما با تکرار آن‌ها می‌فهمیم که اولاً وزیر چه می‌گوید، قانون زندگی چیست، آن چیزی که اجرا می‌شود در مورد ما حتماً، و شاه چه می‌گوید.

شاه به دلقک یعنی به ما به‌صورت دلقک می‌گوید که نه، این‌جا عدل برقرار است تو نگران نباش و در ابیات بعدی اگر برسیم خواهیم خواند. ولی دلقک می‌گوید چرا عجله می‌کنی در انتقام‌گیری، من جایی نمی‌توانم بروم، دست تو هستم. واقعاً هم توی بدنْ ما در محاصرهٔ تدبیر ایزدی هستیم، نمی‌توانیم جایی بپریم، توی ذهن هم که زندانی شدیم، الآن گفت این شخص را زندانی کنید. زندانی کنید یعنی بگذارید توی ذهنش باشد.

می‌گوید آن ادب است که به‌خاطر خدا در آن شتاب‌زدگی نباشد.

آن ادب که باشد از بهرِ خدا
اندر آن مُسْتَعجِلی نبْود روا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳)

مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و چیزی که «طبع و خشمِ عارضی» باشد، «طبع و خشمِ عارضی» یعنی چیزی که به علت من‌ذهنی به ما عارض شده، تحمیل شده، راجع‌به این «عارضی» هفتهٔ گذشته ما کلی صحبت کردیم. طبع و خشمِ عارضی یعنی آن چیزی که با همانیدگی با حادث‌ها به ما تحمیل شده، «می‌شتابد، تا نگردد مرتضی»، با ذهن شتاب می‌کند تا خشنود نشود. این صحبت‌ها را مولانا می‌کند که ما یاد بگیریم که به‌وسیلهٔ من‌ذهنی، به‌اصطلاح وقتی خشم عارضی، خشم تحمیلی من‌ذهنی، مثلاً چیزی به ناموس ما برخورده عجله نکنیم، زمان من‌ذهنی را طی نکنیم، فضا را باز کنیم.

این دارد می‌گوید که در ذهن، در من‌ذهنی و خشم عارضی شتاب وجود دارد که این آدم خشنود نشود، اگر خشنود بشود، کسی که خشمگین است زود خرابکاری می‌کند که لذت آن خشم و خرابکاری را بچشد. اگر یک نیم ساعت صبر کند این خشم از بین‌ می‌رود و خشنود می‌شود و آن موقع لذت آن خرابکاری از بین می‌رود که خشمگین شدم یک صدمه‌ای به یکی زدم تا همه عبرت بگیرند، خودم هم به‌عنوان من‌ذهنی خشنود بشوم. می‌گوید از این باید پرهیز کرد. درست است؟ از این‌ها، می‌بینید که از صحبت‌های دلقک و از صحبت‌های شاه ما هی داریم یاد می‌گیریم، این‌ها را برای ما می‌گوید.

حالا، «ترسد ار آید رضا»، اگر رضا بیاید خشمش برود، انتقام گرفتن و ذوق انتقام‌گیری که در من‌ذهنی یک لذتی است، این از دست برود.

دلقک به خداوند می‌گوید که مواظب باش از این کارها نکنی. البته مولانا این‌طوری صحبت می‌کند که ما یاد بگیریم که ما صبر کنیم، صبر کنیم، الآن دلقک همین را می‌گوید. می‌گوید صبر کن، مواظب باش که دچار عارضهٔ من‌ذهنی نشوی. شهوت کاذب می‌گوید «شتابد در طعام»، مثال دیگری می‌زند.

مثلاً یکی گرسنه‌اش نیست گرسنگی‌اش کاذب است، ولی خب اگر بخورد لذّت می‌برد. می‌گوید این ولی این شهوت کاذب است، گرسنگی واقعی نیست. می‌شتابید طعام را بخورد چون می‌ترسید که اگر صبر کند، دیگر میلش نباشد و آن ذوق از بین برود. و اگر کسی صبر نکند و برود بخورد یا آن کار من‌ذهنی را بکند، این علامت بیماری است می‌گوید. دلقک به شاه می‌گوید مواظب باش.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۹ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شه نگیرد آن‌که می‌رنجانَدَش
از چه گیرد آن‌که می‌خنداندش؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۰)

گفتِ صاحب، پیشِ شه جاگیر شد
کاشفِ این مکر و این تزویر شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۱)

گفت: دلقک را سویِ زندان برید
چاپلوس و زَرقِ او را کم خرید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۲)

زَرق: ریا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس دلقک به شاه می‌گوید که به من رحم کنید و من دائماً تو را می‌خندانم، خندانده‌ام. شاه کسی را که او را می‌رنجاند نمی‌گیرد، حالا من که دائماً خندانیده‌ام تو را، پس چرا من را می‌خواهی بگیری تنبیه کنی؟ اما صحبت‌های وزیر روی شاه اثر گذاشت، پس شاه هم می‌گوید من نظمم را نمی‌توانم به‌‌هم بزنم، و کشف‌کنندهٔ این مکر و این تزویر شد.

پس الآن ما می‌فهمیم که نظم کائنات که به‌وسیلهٔ شاه ایجاد شده اجرا خواهد شد. ما دلقکی را بیش از حد ادامه دادیم. توجه می‌کنید که گفت شاه به کارهای قابل‌ قبول دلقک می‌خندید، ولی این‌دفعه دلقک دیگر خیلی دلقکی کرده، و با توجه به این‌که قانون این بوده که دلقک را اگر شاه هم بگوید بکُشید، نکُشند و دلقک را نمی‌شود کُشت.

شاهان در دَربار خودشان دلقک داشتند، دلقک شوخی می‌کرد، چیزهای بد می‌گفت، خوب می‌گفت، خلاصه شاه را می‌خنداند، بعضی موقع‌ها هم شاه عصبانی می‌شد خب، می‌گفت ببرید گردن این را بزنید ولی می‌دانستند که از قبل نباید بزنند. بنابراین دلقک را نمی‌خواهند بکشند، می‌گوید بروید ببرید بزنید.

«گفت: دلقک را سویِ زندان برید»، ببرید زندانی کنید کما این‌که ما زندانی می‌شویم در ذهن، «چاپلوس و زَرقِ او را کم خرید»، چاپلوسی و حیلهٔ او را اصلاً نخرید، هرچه گفت گوش ندهید. پس ما به‌عنوان دلقک هرچه می‌گوییم گوش نخواهند کرد، ما تنبیه خواهیم شد.

می‌زنیدش چون دُهُل اِشکم تهی
تا دُهُل‌وار او دهدْمان آگهی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۳)

تَرّ و خشک و پُرّ و تی باشد دُهُل
بانگِ او آگه کند ما را ز کُل
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۴)

تا بگوید سِرِّ خود از اضطرار
آن‌چنان‌که گیرد این دل‎ها قرار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۵)

تی: تهی، خالی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«تی» یعنی تُهی، خالی، عکس پُر است.
می‌گوید ببرید بزنید مانند دُهُلی که شکمش خالی است تا صدایش مثل دُهُل دربیاید. و طبل توخالی نشانِ همین ذهن و من‌ذهنی است که وقتی به حال خودشان می‌گذارند همین در ذهن، ما حرکت می‌کنیم، ولی وقتی درد باشد، درد به ما فشار می‌آورد، ممکن است که درد سبب بشود ما از اوضاع و احوال، یعنی از کل اوضاع و احوالمان باخبر بشویم.

«تَرّ و خشک» را می‌گوید اگر تَر باشد یا خشک باشد، دُهُل یا طبل، پُر باشد، خالی باشد، پر باشد، خالی باشد، پر از دانش باشد یا بی‌دانش باشد، این دُهُل من‌ذهنی، بانگش ما را از کل وضعیتش آگه خواهد کرد و به ناچار وقتی کتکش بزنیم، درد به او فشار می‌آورد و سِرّ خود را خواهد گفت، سِرّش همین حضور است. یعنی می‌خواهد بگوید که درد است که ما را بالاخره متوجه خواهد کرد که کلاً جریان چیست. ما از جنسِ اَلَست هستیم، ما آمدیم همانیده شدیم، درد ایجاد کردیم، لحظه‌به‌لحظه درد را ادامه می‌دهیم، حالا شما چه؟ شما می‌خواهید واقعاً کُتک ما را آگاه کند؟ شخص شما می‌توانید انتخاب کنید. می‌توانیم با انتخاب خودمان فضاگشایی کنیم، می‌توانیم مثل این دلقک نباشیم. یک لحظه ما متوجه شدیم که واقعاً باید برویم سمرقند، آماده بودیم برویم، ولی راهمان برگشت.

«تا بگوید سِرِّ خود از اضطرار»، به ناچاری، «آن‌چنان‌که گیرد این دل‎ها قرار»، سِرّش را طوری بگوید که دل انسان قرار بگیرد. یعنی تا ما اقرار به اَلَست نکنیم و فضا را باز نکنیم این دلِ ناآرام ما آرام نخواهد گرفت، برای این‌که هم خودمان دروغین هستیم هم حرفمان دروغین است. و الآن خودش توضیح می‌دهد.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۷ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ز آب و روغن، کهنه را نو می‌کند
او به مسخرْگی برون‌شو می‌کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۱)

غِمْد را بنمود و پنهان کرد تیغ
باید افشردن مر او را بی‌دریغ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۲)

پسته را یا جوز را تا نشکنی
نی نماید دل، نه بدْهد روغنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۳)

آب و روغن: تعبیری است از ظاهرسازی و مردم‌فریبی
برون‌شو: راه خروجی، مَخْلَص، محل فرار. برون‌شو کردن یعنی تلاش کردن برای نجات.
غِمْد: نیام و غلافِ شمشیر
افشردن: فشار دادن، در این‌جا کتک زدن و تنبیه کردن
جوز: گردو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

مشنو این دفعِ وی و فرهنگِ او
درنگر در ارتعاش و رنگِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۴)

گفت حق: سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ
زآن‌که غمّازست سیما و مُنِم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۵)

«چنان‌که حضرت حق فرموده‌است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرهٔ اشخاص خبردهنده و آشکارکننده است.»

غمّاز: آشکار کنندهٔ راز درون، بسیار سخن‌چین
مُنِمّ: سخن‌چین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس وزیر به شاه می‌گوید که، وزیر عقل کل است، نظمی که این جهان را اداره می‌کند، چه می‌گوید مولانا؟ می‌گوید که حواست جمع باشد، اگر مثل دلقک عمل کنی دچار درد خواهی شد، می‌گوید این دلقک را باید بگیریم چکار کنیم؟ بزنیم.

آب و روغن همان‌طور که آب و روغن می‌کنیم، آب و روغن قاطی می‌شود، معلوم نمی‌شود که چیست این؟ بعضی موقع‌ها به‌نظر می‌آید روغن است، بعضی موقع‌ها به‌نظر می‌آید آب است، یعنی این واکنش‌هایی که در ذهن انجام می‌دهیم ما که به‌نظر می‌آید هشیاری حضور هستیم، هشیاری جسمی هستیم، این وسط گیج هستیم، می‌گوید که با این کار خارج می‌شود. این یک‌ چیزی می‌خواست بگوید.

غِمْد یعنی نیام و غلافِ شمشیر. افشردن: فشار دادن، در این‌جا به‌‌معنی کتک زدن است. جوز یعنی گردو. برون شو یعنی راه خروج.

پس می‌گوید که با این کاری که می‌کند، گفت در دنیایِ عجیبی هستم، با این عجله آمده این‌جا، یک‌دفعه می‌گوید نمی‌توانم بروم، این دروغ می‌گوید، درست وضعیت ماست الآن، پس بنابراین این وضعیت ما ایجاب می‌کند که ما کتک بخوریم.

ز آب و روغن، کهنه را نو می‌کند
او به مسخرْگی برون‌شو می‌کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۱)

یعنی می‌خواهد خارج بشود، می‌خواهد طفره برود، تو ولش نکن. این غلاف را نموده، شمشیر را پنهان کرده «باید افشردن مر او را بی‌دریغ»، یعنی مضایقه نباید بکنیم، تا می‌خورد باید به او بزنیم، برای این‌که پسته را و یا گردو را نشکنی، نه تویش را نشان می‌دهد و نه روغنش درمی‌آید.

می‌خواهد بگوید که اگر دلقکی را ادامه بدهیم، باید کتک بخوریم تا بشکنیم، این هشیاری از ما آزاد بشود، کما این‌که این راه را ما هم به‌طور فردی، هم به‌طور جمعی انتخاب کرده‌ایم.

می‌بینید که به‌طور جمعی کتک می‌خوریم، درد ایجاد می‌کنیم، به‌طور فردی هم همین‌طور. چرا؟ برای این‌که این دردها و کتک‌ها سبب بشود که ما بشکنیم، که این هشیاری را آزاد بکنیم، شمشیر را نشان بدهیم.

پس به خداوند می‌گوید، عقل کل، یا در این‌جا وزیر به شاه می‌گوید که این دفعِ او و رفتار او را، حرف‌های او را نشنو، ببین چه‌جوری ارتعاش می‌کند، رنگش را نگاه کن.

اشاره می‌کند وزیر به آیه که درونِ انسان‌ها در بیرونشان منعکس می‌شود، «سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ»، برای این‌که غمّاز، غمّاز یعنی سخن‌چین، سیما یعنی صورت، «مُنِم» یعنی باز هم سخن‌چین، می‌دانید. و:

«چنان‌که حضرت حق فرموده‌است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرهٔ اشخاص خبردهنده و آشکارکننده است.»

البته آیهٔ قرآن است. غمّاز: آشکارکنندهٔ راز درون، بسیار سخن‌چین. مُنِمّ هم یعنی سخن‌چین. «نَمّام» هم که از این کلمه است، می‌دانید.

«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»
«كافران را به نشان صورتشان مى‌شناسند… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱)

می‌دانید آیهٔ قرآن هست، یکی دیگر هم هست:

«…سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ… .»
«…نشانشان اثر سجده‌اى است كه بر چهرۀ آن‌هاست… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹)

این آیه شاید می‌گوید که اگر یکی به‌راستی سجده کند که در آخر غزل داشتیم گفت که سجدهٔ ما سجده نیست، سجدهٔ ما مثل شتر است، گردنش دراز است می‌خواهد پنبه بخورد. ولی اگر سجده مثل این دلقک نباشد و واقعی باشد، فضا را باز کنیم، زیبایی این سجده می‌تواند در صورت ما ظاهر بشود، سجدهٔ خوب، واقعی.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۵ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

از برایِ این قَدَر، ای خام‌ریش
آتش‎ افگندی درین مَرْج و حشیش؟!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۶)

«همچو این خامان،» یا «خامانِ با طبل و عَلَم»،

همچو این خامانِ با طبل و عَلَم
که اُلاقانیم در فقر و عدم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۷)

لافِ شیخی در جهان انداخته
خویشتن را بایزیدی ساخته
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۸)

خام‌ریش: احمق، ابله
مَرْج: چمنزار، چراگاه
حشیش: گیاه خشک
اُلاق: پیک، قاصد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هم ز خود سالک شده، واصل شده
محفلی وا کرده در دعوی‌کَده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۹)

خانهٔ داماد، پر آشوب و شر
قومِ دختر را نبوده زین خبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۰)

وَلْوَله که کار، نیمی راست شد
شرط‎هایی که ز سویِ ماست، شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۱)

دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خانه‌ها را روفتیم، آراستیم
زین هوسْ سرمست و خوش برخاستیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۲)

زآن طرف آمد یکی پیغام؟ نی
مرغی آمد این طرف زآن بام؟ نی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۳)

زین رسالاتِ مَزید اندر مَزید
یک جوابی ز آن حوالیتان رسید؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۴)

رسالات: جمعِ رساله، نامه‌ها
مَزید اندر مَزید: پشت‌سرهم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بله می‌بینید که این‌ها دیگر خیلی جالب است و نتیجه‌گیری مولانا است. می‌گوید برای این چیز کوچولو، ای احمق، دارد به دلقک می‌گوید، گفتم دلقک نماد من‌ذهنی است.

خام‌ریش یعنی ابله، احمق. مَرْج: چمنزار، چراگاه. حشیش: گیاه خشک. اُلاق همین پیک و قاصد است.


شاه به دلقک می‌‌گوید که برای این چیز کوچولو ای ابله، در این شهر آتش افکندی، همان‌طور که الآن هم ما نگرانی در جهان افکنده‌ایم، تمام بلندگوها ترس را ایجاد می‌کنند، تمام اخبار ترس را ایجاد می‌کنند.

در «مَرْج و حشیش»، مَرْج می‌توانیم بگوییم گیاهِ سبز، حشیش علف خشک. یعنی در همه چه می‌خواهد دانا باشد، چه می‌خواهد سبز باشد، چه می‌خواهد خشک باشد. یعنی همهٔ من‌های ذهنی حتی در انسان‌هایی که جنبهٔ عارفی دارند.

بعد می‌گوید وضعیت تو ای دلقک شبیه همین خامانِ با طبل و عَلَم است، کسانی هستند که سروصدا دارند، ولی من‌ذهنی‌ هستند، دلقک هستند. که ما قاصدانیم یعنی ما می‌رویم از آن‌ور پیغام می‌آوریم. «که اُلاقانیم در فقر و عدم»، در این‌که مرکز ما خالی است و تبدیل به عدم شدیم، تبدیل به بی‌نهایت خداوند شدیم، درنتیجه ادعای شیخی در جهان راه انداخته‌اند، که ما شیخیم، ما سَروریم، بیایید به ما گوش بدهید. خودشان را بایزید ساختند، بایزید عارف بسیار مورد احترام مولاناست، و از خودشان سالک شدند و واصل شدند. این‌ها واقعاً واصل نیستند.

می‌شود آدم فقط قدرت داشته باشد، پول داشته باشد و براساس آن سالک و واصل بشود؟ و در این محل ادعا محفل باز کرده‌اند. بعد مثال می‌زند می‌گوید خانهٔ داماد پرسروصدا است و همه جارو می‌کنند، تمیز می‌کنند که پنجاه‌ درصد کار ما درست شده، اما از خانهٔ دختر و عروس خبری نیست. و خانوادهٔ داماد و خود داماد می‌گویند پنجاه درصد کار درست شده، آیا عروس می‌داند؟ نه، خانوادهٔ عروس می‌داند؟ نه. نه ولی ما پنجاه درصدش را درست کردیم.

«خانهٔ داماد، پر آشوب و شر»، منظورش این است که طرف ما به‌صورت دلقک و سبب‌سازی ذهن و طرح‌هایی که در ذهنمان انداختیم، هم خودمان را استاد کردیم، هم دکان باز کردیم، هم خودمان را شیخ کردیم، هم واصل کردیم، هم سالک بودیم، هم سالک جمع کردیم، هم پیرو داریم، خلاصه تشبیه می‌کند به خانهٔ داماد و خانهٔ عروس.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۳ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

کرد اشارت دلق، کِای شاهِ کَرَم
یک دمی بگذار، تا من دَم زنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۸)

تا که باز آید به من عقلم دَمی
که فتادم در عجایب‎عالَـمی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۹)

بعدِ یک ساعت که شه از وَهْم و ظن
تلخ گشتش هم گلو و هم دهن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۰)

که ندیده بود دلقک را چنین
که ازو خوشتر نبودش همنشین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۱)

دایماً دستان و لاغ افراشتی
شاه را او شاد و خندان داشتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۲)

آن‌چنان خندانْش کردی در نشست
که گرفتی شه شکم را با دو دست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۳)

لاغ: شوخی و هزل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس دلقک اشاره می‌کند که ای شاه بخشنده، یعنی ما اشاره می‌کنیم به‌عنوان من‌ذهنی به خدا که یک لحظه بگذار من نفسم بند می‌آید، که عقلم را پیدا کنم، که در عالم عجیبی افتاده‌ام.

این ابیات در ارتباط با ابیات بعدی که خواهیم‌ خواند، به‌نظر می‌آید که دلقک یک لحظه واقعاً متوجه است باید چکار کند، کما این‌که بعداً وزیر هم می‌گوید که این پنهان می‌کند پیغام را، این را باید کتک بزنیم تا به حرف دربیاید. بعد از این‌که می‌گوید من نمی‌توانم بروم، وزیر که نماد عقل کل است، که درواقع نشان می‌دهد که اگر ما دلقک‌بازی دربیاوریم، عقل کل ما را تنبیه خواهدکرد. به شاه می‌گوید که این را باید بگیریم بزنیم، کتک بزنیم تا به حرف دربیاید، این یک چ‍یزی می‌داند که نگفت.

و آن چیزی را که می‌داند دلقک که ما هم می‌دانیم، این است که می‌دانیم این من‌ذهنی واقعاً «منِ» ما نیست، ولی درد هشیارانه یا به هر دلیلی، هر کسی می‌خواهد من‌ذهنی را ادامه بدهد، در این‌جا هم می‌گوید که «ای شاه،» پس معلوم می‌شود با شاه دارد صحبت می‌کند که بگذار من عقلم را پیدا کنم که در عالم عجیبی افتاده‌ام. این عالم عجیب شاید یک لحظه، حضور را نشان می‌دهد که دلقک می‌داند چکار باید بکند، ولی این عالم عجیب را فوراً از دست می‌دهد.

بعدِ یک ساعت که شه از وَهْم و ظن
تلخ گشتش هم گلو و هم دهن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۰)

بعد از مدتی که شاه دهانش خشک شد و تُرُش شد و تلخ شد، و این نشان می‌دهد که دلقک یک لحظه فهمیده بود چکار بکند واقعاً، یعنی ما به‌عنوان انسان می‌فهمیم، لحظاتی به ما دست می‌دهد، ولی ما دوباره گلویمان تُرُش می‌شود.‌

می‌گوید شاه دلقک را این‌چنین ندیده بود که همنشینی خوش‌تر از او نداشت. و این ابیات شاید نشان می‌دهد که واقعاً ما همنشین جالبی برای خداوند هستیم، برای این‌که کارهایی که می‌کنیم خنده‌دار است، ولی الآن دیگر خنده‌دار نیست.

می‌بینید که الآن دیگر این داستان نشان می‌دهد که این کار دلق، دلقک، خنده‌دار نیست دیگر، برای این‌که شاه را نگران کرده. ما داریم با رفتارمان شاه را ناامید می‌کنیم، یعنی ناامید داریم می‌شویم که آیا ما به‌عنوان بشر می‌توانیم باقی بمانیم؟ یا سر ناموس، سر دلقک‌بازی، این زمین را ویران خواهیم کرد؟ اگر نخواهیم کرد این‌همه خراب‌کاری‌ها برای چیست؟ چرا این کارها را می‌کنیم؟ که چه بشود؟ تمام این کارها یعنی ما دلمان کور است، ما بر‌حسب عشق نمی‌بینیم.

«دایماً دستان و لاغ افراشتی» یعنی این دلقک، دائماً قصه می‌گفت و شوخی می‌کرد و شاه را می‌خنداند، یعنی ما خدا را می‌خندانیم، اگر کارهایی که در من‌ذهنی می‌کنیم، خنده‌دار باشد واقعاً، نه این‌که کارهایی که الآن می‌کنیم. می‌گوید آن‌قدر شاه را می‌خنداند که شاه، شکمش را می‌گرفت با دو دستش.

که ز زورِ خنده خوی کردی تنش
رُو در افتادی ز خنده کردنش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۴)

باز امروز این‎چنین زرد و تُرُش
دست بر لب می‌زند کِای شه خَمُش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۵)

وَهم در وَهم و خیال اندر خیال
شاه را تا خود چه آید از نَکال؟!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۶)

خوی: عَرَق
نَکال: کیفر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین می‌گوید شاه این‌قدر می‌خندید که عرق می‌کرد. خوی یا خِوی یعنی عرق کردن. و همین‌طوری می‌افتاد زمین، از بس می‌خندید و این ‌بیت‌ها هم دارد به ما نشان می‌دهد که واقعاً به حماقت من‌ذهنی ما، خداوند می‌خندد. این‌طور‌ی نیست که ما کار من‌ذهنی بکنیم، در حد سبک و قابل قبول، همان کارهایی که تا دوازده‌سالگی می‌کنیم که بچه‌هایمان هم می‌کنند، ما هم می‌خندیم، شاه هم می‌خندد.

«باز امروز این‎چنین زرد و تُرُش» امروز این دلقک این‌قدر ترسیده و تلخ شده، اوقاتش تلخ شده، نگران است و دست را به لب می‌گذارد که ای شاه خاموش باش، و حتماً یک اتفاق بدی افتاده!

9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۱ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یادآوری کنم که راجع‌به وضعیتی صحبت می‌کنیم که عیناً در مورد فرد ما و جمع ما قابل پیاده‌ شدن است، یعنی مصداقش زندگی ما است.

در آخرِ قسمت قبل یک بیتی بود که می‌گفت که این غُلْغُل زدن واکنش‌های فردی و جمعی و گرفتن و بستن و زدن و جنگ و همهٔ این چیزها و سر و صداهایی که ما راه انداخته‌ایم، معنی‌اش این است که مرکز ما عدم نیست و جسم است، بنابراین با چشم خداوند نمی‌بینیم.

غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار
که نمی‌بینم، مرا معذور دار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹)

طاق و طُرُنب: سر و صدا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و ما آمده‌ایم به این جهان که به هشیاری ایزدی که بی‌نهایت و ابدیت است زنده بشویم و از طریق او ببینیم. همهٔ سر و صداها که می‌گوییم حرف من باشد، ما بلدیم، ما را ببینید، چه فردی چه جمعی، معنی‌اش این است که ما نه به او زنده هستیم، نه چشم او را داریم، نه می‌خواهیم.

و دنبالهٔ آن بیت، قصّه‌ای را آغاز می‌کند که خلاصه‌اش بد نیست که بدانیم. حاکم «تِرْمَد» که درواقع نماد سرزمین ما می‌تواند باشد، زمین ما می‌تواند باشد، آگهی می‌کند که یک قاصدی می‌خواهم برود «سَمَرقند» و از آن‌جا خبر بیاورد و زود هم باید برود در عرض پنج روز، بعد هم می‌گوید سه روز، معنی‌اش این است که این سه و پنج، فقط یعنی زود، مثلاً ده‌سالگی، پانزده‌سالگی.

و «دلقک» که همین من‌ذهنی است، این را می‌شنود و با همین اصطلاح «سَیْرانِ درشت» یعنی حرکت سریع و خشن و ناهموار و با تلاش بیش از حد، خودش را به بارگاه سلطان می‌رساند. و از این عجله و تلف کردن امکانات که در آن‌جا می‌گوید دوتا اسب را می‌کُشد تا خودش را می‌رساند به سلطان و بی‌موقع می‌خواهد سلطان را ببیند.

«بی‌موقع» یعنی هنوز آماده نیست و همین‌طور که ما بی‌موقع درحالی‌که در ذهن هستیم، در این لحظه نیستیم، در گذشته و آینده هستیم، می‌خواهیم خدا را ببینیم، منتها با تلاش بیش از حد من‌ذهنی که تقریباً همهٔ امکاناتمان را از دست دادیم، تلف کردیم در راه هیچ و پوچ.

و البته بقیهٔ قصه را خواهیم خواند، ولی این عجلهٔ این دلقک که مولانا می‌گوید این دلقک آگاه است، دلقکِ آگاه است. آگاه است، یعنی به هشیاری جسمی آگاه است و ذهناً می‌داند چکار باید بکند.

مثلاً ما داریم الآن حرف می‌زنیم، ما ذهناً می‌دانیم که باید مجدداً به خداوند زنده بشویم. تمام ادیان می‌گویند وحدت و تمام ادیان می‌گویند ما به جدایی افتاده‌ایم، اصلاً مولانا مثنوی را با جدایی آغاز می‌کند، ولی هر کاری که می‌کنیم معنی‌اش این است که ما نمی‌خواهیم به وحدت برسیم، ما می‌خواهیم من‌ذهنی را نگه داریم.

بالاخره رسیدیم به این‌جا که این اَداهای دلقک یا دلقکان، وحشت زیادی در این شهر ایجاد می‌کند، الآن هم ایجاد کرده. ما الآن داریم وحشت و ترس را در جهان زیادتر می‌کنیم، کمتر نمی‌کنیم. پس:

که زده دلقک به سَیْرانِ درشت
چند اسپی تازی اندر راه کشت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹)

جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق
تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۰)

سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار
دلق: مخفّفِ دلقک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دَلق یعنی دلقک.

از شتاب او و فُحشِ اِجتهاد
غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۱)

فُحش: در این‌جا به‌معنی فاحش است.
فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«از شتاب او و فُحشِ اِجتهاد» یعنی از عجلهٔ او و تلاش بیش از حد، «فُحش» در این‌جا به‌معنی ناسزا نیست، یعنی فاحش بودن کوشش او غلغل و تشویش و ترس و این‌ها در شهر تِرْمَد فتاد.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۴۹ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۹۴ گنج حضور
فایل تصویری - بخش‌ چهارم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

مرغِ بی‌هنگام و راهِ بی‌رهی
آتشی پُر در بُنِ دیگِ تُهی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶)

و این مربوط به آن هنگام است. هنگام، به‌هنگام یعنی با فضاگشایی که شما را می‌آورد به این لحظه، اگر در این لحظه نیستید، با خداوند نمی‌توانید ملاقات کنید. این شخص هنوز در دلقک، مسخره یا من‌ذهنی، هنوز من‌ذهنی بود، ولی با شاه می‌خواست چکار کند؟ ملاقات کند.
مرغ بی‌هنگام یعنی خروس بی‌محل.

این بیت هم خیلی جالب است.
مرغ بی‌هنگام همین من‌ذهنی است که در زمان مجازی است در این لحظه نیست، راهش راه بی‌راهی است. راهی است که راه نیست یا راهی است که رهی ندارد، راهرو ندارد و آتش پُر زندگی را در زیر دیگ تهی من‌‌ذهنی یا ذهن روشن کرده.

ما آتش پُر زندگی را زیر دیگ تهی ذهن روشن کردیم. گفت پنبه می‌خواهی بخوری، پنبه می‌خواهی بخوری یعنی هیچ می‌خوریم ما. «قوت اصلی بشر نور خداست» و ما رعایت نمی‌کنیم.

فُجْفُجی در جملهٔ دیوان فتاد
شورشی در وَهمِ آن سلطان فتاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۶)

خاص و عامِ شهر را دل شد ز دست
تا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۷)

یا عَدوّی قاهری در قصدِ ماست
یا بلایی مُهلِکی از غیب خاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۸)

فُجْفُج: پچ‌پچ کردن
قاهر: چیره، غالب
مُهلِک: هلاک‌کننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


یعنی این دلقک با آن آشفتگی‌اش با عجله‌ای که می‌خواست ملاقات کند سلطان را، ما هم با من‌ذهنی که تندتند یا عبادت می‌کنیم یا راه‌های خودمان را با سبب‌سازی داریم که چه‌جوری به سلطان برسیم یعنی خداوند برسیم، ولی توجه می‌کنید اگر هم یک لحظه راه بدهد، می‌خواهیم بگوییم که ای خدا من نمی‌توانم به تو بپیوندم. خب آقا این‌همه زحمت پس چه بوده؟

«فُجْفُجی در جملهٔ دیوان فتاد» یعنی پچ‌پچی، فُجْفُجْ یعنی پچ‌پچی.
قاهر: چیره
مُهلِک: هلاک‌کننده

پچ‌پچی بین مردم افتاد و توی همین‌طور بارگاه آن سلطان و «شورشی در وَهمِ آن سلطان فتاد»، یعنی واقعاً هم به‌نظر شما ما موفق خواهیم شد؟ با این من‌ذهنی، با این طرز فکر، با این منیّت‌ها، با این جدایی‌، این‌که با هم ستیزه می‌کنیم، به هم کمک نمی‌کنیم، خودمان را از جنس جسم می‌دانیم، هم فرداً و هم جمعاً واقعاً موفق خواهیم شد؟

«شورش افتاده در وَهمِ آن سلطان»، یعنی خداوند که می‌گوید این اشرف مخلوقات است، من به بی‌نهایت خودم می‌خواهم در این انسان زنده بشوم، قرار است الآن من صحبت کنم، چرا این‌قدر همانیده با ذهن است این انسان؟ مولانا می‌خواهد توجه کنیم به این.

بعد «خاص و عامِ شهر را دل شد ز دست» یعنی همه ترسیدند، الآن هم همین‌طور است. هم عارف، هم آدم معمولی، دلش پر از ترس است که دلقک این‌قدر در این زمان هم این‌قدر سروصدا راه انداخته، این‌جا این‌قدر هیاهو راه انداخته که می‌گوییم چه خواهد شد؟ در این قصه هم همین‌طور است. «تا چه تشویش و بلا حادثه شده‌ست» یا دشمن قاهری در قصد ماست، یا این‌که خداوند می‌خواهد یک بلا بفرستد. هیچ‌کدام از این‌ها نیست. نه دشمن قاهری در قصد انسان است، نه خداوند می‌خواهد بلا بفرستد. این‌ها اداهای ما است به‌عنوان دلقک، به‌عنوان من‌ذهنی.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۴۷ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار
که نمی‌بینم، مرا معذور دار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹)

طاق و طُرُنب: سر و صدا

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی این جوش زدن‌ها و واکنش نشان دادن‌ها و این سروصدای ظاهری، آی مردم من را ببینید و سروصدا راه انداختن و بگیر ببند و اگر به حرف من گوش نکنید، می‌گیرم، می‌بندم، تنبیه می‌کنم همۀ این‌ها علامت من‌ذهنی است و معنی‌اش این است که ای مردم من نمی‌بینم، ای خدا من نمی‌بینم، مرا معذور بدار.

برای تبیین این بیت که ما در من‌ذهنی دائماً جوش می‌زنیم، غلغل می‌کنیم، واکنش نشان می‌دهیم، می‌پریم بالا پایین و سروصدا راه انداختیم به انواع مختلف که من قدرتمندترم، من داناترم، من را ببینید و بگیر ببند آن‌ که نشان کوری است، یعنی من مرکز عدم ندارم، مرکزم جسم است، چسبیدم به باورهای از‌پیش‌ساخته، هم‌هویت با چیزهای ذهنی هستم. پس من اصلاً نمی‌بینم، من را معذور بدارید. در مورد این بیت مولانا یک داستان ساخته و آن این است، می‌گوید:

«منادیٰ کردنِ سیّد مَلِکِ تِرمَد که هر که در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مُهمّ، خلعت و اسب و غلام و کنیزک و چندین زر دهم، و شنیدنِ دلقک، خبر این منادی در ده، و آمدن به اُولاقی نزدِ شاه که من باری نتوانم رفتن»
«مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۰»

«منادیٰ کردنِ سیّد مَلِکِ تِرمَد که هر که در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مُهمّ، خلعت و اسب و غلام و کنیزک و چندین زر دهم، و شنیدنِ دلقک، خبر این منادی در ده، و آمدن به اُولاقی»، اُولاقی یعنی قاصدی، «نزدِ شاه که من باری نتوانم رفتن.»

اولاً «منادیٰ» یعنی به‌اصطلاح خبر دادن. «منادیٖ» یعنی خبردهنده، جارچی. قدیم جارچی بود، یعنی اگر بگوییم کردن را اضافه کنیم، باید منادیٰ بگوییم، حالا بعضی‌ها ممکن است بخوانند منادیٖ کردن، ولی منادیٖ یعنی همین جارچی.

قدیم کسانی بودند که می‌آمدند با صدای بلند یک چیزی را اعلام می‌کردند. من یادم است خب شما می‌دانید من روستایی هستم، گاهی‌ اوقات یک کسی بود در دِه ما، او این خبرها را اعلام می‌کرد. می‌رفت بالای مثلاً بام مسجد، دِه هم کوچک بود، بلند با صدای بلند جار می‌کشید که آی مردم مثلاً شناسنامه‌نویس آمده. می‌دانید شناسنامه‌نویس مثلاً سه‌ چهار شش‌ ماه یک بار می‌آمد برای بچه‌هایی که زاده می‌شدند شناسنامه می‌نوشت. مثلاً فلان‌ چیز آمده، بیایید و به او می‌گفتند چه؟ منادی، این‌ها منادی بودند که می‌رفتند بالای بام و با صدای بلند اعلام می‌کردند.

پس منادیٰ کردن داریم، این خبر دادن و منادیٖ آن کسی که می‌رود بالای بام، اعلام می‌کند، خبر را پخش می‌کند. و خب مردم دِه خبر می‌شدند و می‌آمدند مثلاً برای بچه‌هایشان شناسنامه می‌گرفتند یا یک امر دیگری بود. در این‌جا هم پادشاهِ «تِرمَد» یا «تِرمَذ» که محلی است، حالا کاری با آن نداریم، اعلام می‌کند که اگر کسی در مدت کوتاهی به سمرقند برود و از آن‌جا خبر بیاورد، یعنی چه؟ نماد این است که کسی اگر از این ذهن، از این هشیاری برود به فضای یکتایی به خداوند وصل بشود و از آن‌جا خبر بیاورد من به او «کُنوز» می‌دهم، گنج‌ها می‌دهم.

البته این تیترها را بعداً می‌دانید درست کردند این‌که نوشته، نمی‌دانم خلعت و اسب و غلام و کنیزک و زر می‌دهم، این‌ها را تیترها را بعداً گذاشتند دیگر. و همین‌طور که می‌دانید هر شاهی یک دلقکی داشت که پادشاه را می‌خنداند.

«شنیدن دلقک، خبر این منادی»، این به‌اصطلاح ندادهنده را خبردهنده را می‌شنود، «در دِه بوده و آمدن به اُولاقی»، اُولاقی یعنی به قاصدی. اُلاق یا اُولاق همین قاصد است. و اسم الاغ هم از آن‌جا آمده که قدیم با الاغ می‌بردند خبرها را می‌رفتند و می‌آمدند.

«به اولاقی» یعنی به قاصدی نزد شاه یعنی می‌آید به پیش شاه می‌گوید که من نمی‌توانم بروم. این قصه که یک‌ بار دیگر خلاصه کنم، شاهِ فرض کنید که «تِرمَد» در این‌جا که نماد زندگی است، اعلام می‌کند که اگر کسی برود به سمرقند فضای یکتایی از آن‌جا خبر بیاورد، من گنج‌ها به او می‌دهم، یعنی به حضور می‌رسد، به من زنده می‌شود. مثل مولانا که رفته از آن‌ور خبر آورده، خلاصه به او گنج می‌دهد و دلقک که همین نماد من‌ذهنی است خودش را می‌کُشد و با زحمت زیاد، حتی در داستان می‌گوید دوتا اسب می‌کُشد خودش را می‌رساند به پیش مَلِک یا پادشاه تِرمَد و از گَرد راه می‌رسد، بی‌موقع می‌خواهد پیش شاه برود و این وضعیت او نگرانی زیادی در تِرمَد ایجاد می‌کند.

خلاصه هیچ حرف نمی‌زند، نگرانی‌ها زیاد می‌شود و همه وحشت می‌کنند. آخرسر می‌گوید که قربان من آمدم بگویم که من نمی‌توانم بروم این کار از دست من برنمی‌آید. او هم می‌گوید که خاک‌ بر سرت! خب این را زودتر می‌گفتی این‌همه نگرانی ایجاد کردی، وحشت ایجاد کردی، شهر را به‌هم ریختی که به من بگویی نمی‌توانم بروم؟!

9️⃣9️⃣4️⃣ ۴۵ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣)

زرّین:‌ طلایی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

الآن می‌گوید «سامری را آن هُنر چه سود کرد؟» گوساله‌سازی چه سودی برای سامری کرد؟ می‌دانید سامری نفرین شد و رفت بدبخت شد. ما هم گوساله‌پرست شدیم، خداوند ما را نفرین کرد، روز‌به‌روز پژمرده‌تر می‌شویم. هیچ‌چیز، هیچ سودی نکرد. آن فن گوساله‌سازی که ما هم الآن فن گوساله‌سازی را خوب بلدیم. ما قشنگ بلدیم همانیده بشویم با چیز‌های مختلف، چیز‌های جدید، از گوساله یک گاو بسازیم به‌نام من‌ذهنی خودمان، بگذاریم حرف بزند.

آن فن گوساله‌سازی می‌گوید از درگاه خدا راند. باب یعنی در. باب‌الله یعنی از در خدا راند. ما هم از در خدا رانده‌ شدیم، می‌بینید که هیچ موقع فضا‌گشایی نمی‌کنیم. شما از خودتان بپرسید آیا تا حالا من مرکزم را عدم کردم؟ خداوند درش را روی من باز کرده؟ شاید نه. بیت آخر غزل می‌گفت ببین چکار داری می‌کنی، ببین چکار داری می‌کنی، خداوند اصلاً دری به تو باز نمی‌کند. اتفاقاً این قصه‌ای که می‌خوانیم تکمیل می‌کند این صحبت را. پس گوساله‌سازی به درد ما نمی‌خورد.

گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣)

زرّین:‌ طلایی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این بیت را چندین‌ بار امروز خواندم. باز هم این‌قدر مهم است این بیت شما به خودتان بگویید این گوسالۀ زرّین من، چرا می‌گوییم زرّین؟ برای این‌که از بهترین جواهرات ما، طلاهای‌ ما، نقرۀ ما ساخته شده این.

هرچه که می‌پرستیم جمع کردیم در ذهنمان، یکی‌یکی از این‌ها سریع رد می‌شویم، یک گوساله‌ای به‌وجود می‌آید به‌نام من‌ذهنی، دارد حرف می‌زند، ما عاشق حرفش هستیم. اگر کسی بگوید گوسالۀ شما بد حرف می‌زند، به ما بر‌می‌خورد. ما که اصلاً می‌گوییم گوساله نیست، این وحی خدا است، گوساله چیست؟ کسی مگر حق دارد به ما بگوید گوساله داری.

ولی مولانا دارد می‌گوید، می‌گوید این همان گوسالۀ سامری است، تو هم ساختی، از اول عمرت تا حالا هفتاد سالت است این حرف زده، بانگ کرده چه گفته که این‌همه عاشق این شدی؟ بقیۀ احمقان چرا عاشق گوساله و صدایش شدند؟ صدایش همین فکر‌هایی است که پشت‌سر‌هم ما در ذهنمان می‌کنیم که این فکر‌ها خداوند را می‌پوشاند.

چه کشید از کیمیا قارون؟ ببین
که فروبردش به قعرِ خود زمین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۳)

ببین سه جور مثال می‌زند: یکی گوساله‌سازی است، یکی تبدیل کیمیا یعنی نیروی زندگی برای جمع کردن چیز‌های مادی و همانیدن، یکی دیگر دانش است که الآن می‌گوید مال ابوجهل است.

چه کشید از کیمیا قارون؟ ببین
که فرو بردش به قعرِ خود زمین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۳)

هر‌چه بیشتر شما همانیده می‌شوید بیشتر فرومی‌روید به قعر زمین، زمین همانیدگی‌ها. گفت در «درونِ دام، دامی می‌‏نهد». در درون این دامی که خداوند درست کرده به‌نام جسم و روح را واردش کرده، گفته این را تو نمی‌توانی از این دربیاوری، من باید دربیاورم. حالا ما آمدیم گفتیم یک دام دیگر ساختیم به‌نام ذهن یعنی ذهن همانیده‌شده که می‌گوید نه از این می‌توانی بجهی، نه از آن یکی.

حالا یک کسانی این دام دوم را ساخته‌اند، دام ذهن را، هی دارند می‌روند به قعرش. زیادتر می‌کنند همانیدگی را، بیشتر می‌کنند، کجا دارند می‌روند؟ می‌روند به قعر زمین، هر‌چه بیشتر این کار را می‌کنند بیشتر فرومی‌روند. نه این زمین، زمین ذهن، فرومی‌روند، نمی‌توانند بیرون بیایند.

بُوالْحِکَم آخِر چه بربست از هنر؟
سرنگون رفت او ز کفران در سَقَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۴)

بُوالْحِکَم: کنیۀ اصلی ابوجهل
سَقَر: از نام‌های دوزخ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

در‌واقع بُوالْحِکَم کنیۀ اصلی ابوجهل است. ابوجهل می‌دانید با حضرت رسول که دعوت می‌کرد به‌ صنع، او با دانش همانیده بود. با دانش ازپیش‌ساخته، دانش کتابی، می‌گفت این‌ها مهم‌ هستند. می‌گوید که از آن هنر داشتن دانش کتابی و ازپیش‌ساخته چه طَرفی بربست؟ هیچ‌چیز. سرنگون شد، چرا سرنگون شد؟ برای این‌که کفران کرد.

ما هم می‌کنیم؟ بله. ما دانش ازپیش‌ساختۀ گرفته شده از دیگران را با آن همانیده شدیم، من‌ذهنی درست کردیم. کفران ما این است که دست به صنع نمی‌زنیم. سَقَر یعنی جهنم. سرنگون شدیم در فضای پر از توهم و پر از درد ذهن، افسانۀ من‌ذهنی. شما از خودتان بپرسید من کفران می‌کنم؟

9️⃣9️⃣4️⃣ ۴۳ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

هر‌ لحظه خداوند با دَمِش می‌گوید چه‌جوری زندگی کن، چه‌جوری زندگی کن، چه‌جوری زندگی کن، یعنی فکر خودت را در این لحظه خلق می‌کنی. اگر غیر این باشد، اگر خلق نکنی، به صنع نپردازی، با قاعده زندگی می‌کنی. با فرمول‌هایی که درست کردی، با آن‌ها همانیده شده‌ای، که می‌گویی این‌طوری زندگی می‌کنم، و‌گرنه زندگی زندگی نمی‌شود. این شکایت است، یعنی شما دارید می‌گویید خدایا، من تو را قبول ندارم، شکایت دارم و شکایت جفا است، بی‌وفایی به «اَلَست» است.

شما جفا می‌کنید، او هم جفا می‌کند. شما وفا کنید، وفا کنید، دست باید به صنع بزنید. شما نمی‌زنید، زندگی می‌زند. توجه کنید اصلاً آن‌ چیزی که باید باشد، آن نیست و شدیداً همه عکس آن است و در عکسِ آن که راه نا‌زندگی است ما بسیار پیشرفته شدیم. ما چسبیدیم به یک سری الگوها و باورهای از‌پیش‌‌ساخته‌، می‌گوییم همین است که هست. چون ما با این‌ها همانیده شده‌ایم، اگر این‌ها را زیر پا بگذاری، به ناموس ما برمی‌خورد، ما خشمگین می‌شویم. این عین کفر است.

زندگی و خداوند با صنع کار می‌کند‌، هر لحظه می‌آفریند. چون او می‌خواهد به بی‌نهایت و ابدیت خودش در ما زنده بشود، ما باید به صنع دست بزنیم. ما باید اجازه بدهیم، گفت دَمَم را به تو سپرده‌ام، خراب نکن، چرا فریب می‌دهی؟ چرا حرف می‌زنی؟ چرا ژاژ می‌خایی؟ چرا تُرّهات می‌گویی؟ چه می‌گویی؟ یک گاو زرّین درست کرده‌ای به‌نام من‌ذهنی ای سامری، این چه می‌گوید؟ چرا متوجه نیستی که گاو زرّین در مقابل حرف من حرفی ندارد بزند؟

«سامری کیست که دست از یدِ بیضا بِبَرَد؟» به‌قول حافظ. یدِ بیضا دست موسی می‌درخشید، نشان این است که نور زندگی، خرد زندگی می‌تواند در عمل، در صنع به‌کار ما می‌آید. این‌که سامری آمده گاو ساخته، ما هم آمدیم من‌ذهنی ساختیم، این عَرعَر گاو چه می‌گوید؟ تا حالا چه گفته؟ برای جمع چه داشته جز جنگ و خرابکاری؟ الآن چه می‌گوید؟ هیچ‌چیز.

باید همه فضا را باز کنیم، زندگی حرف بزند و زندگی را به فرمول در‌نیاوریم. «قاعده خود شکایت است»، قاعدۀ زندگی درست کردن یعنی می‌گویید خدایا، من صنع تو را در این لحظه قبول ندارم. توجه می‌کنید چه می‌گوید؟

می‌گوید عشق، وحدت با خداوند و صنع خدا لذّت بی‌کرانه است، که اسمش عشق است و به فرمول‌های جامد درآوردن زندگی یعنی شما در این لحظه می‌گویی من دَمِ تو را قبول ندارم، من صنع تو را قبول ندارم، من با این فرمول‌ها زندگی می‌کنم و شما باید طبق این فرمول‌های من به من زندگی بدهید. این درست است.

در غزل می‌گفت چرا من را فریب می‌دهی؟ من خدا هستم، من عقل کل هستم، دَمم را به دَمِ تو سپردم، من دارم حرف می‌زنم، تو حرف نزن، حرف نزن. تو چرا برای خودت به‌جای صنع قاعده درست کردی، فرمول درست کردی؟ شما می‌دانستی این جفا است؟ چسبیدن به قاعده‌ها جفا است؟ وفا به «اَلَست» نمی‌کنی، یعنی به من وفا نمی‌کنی، به من جفا می‌کنی. تو باید از جنس من باشی در این لحظه.

الست گفت حق و جان‌ها بلی گفتند
برای صدقِ بلی حق رهِ بلا بگشاد
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۳۰)

برای صدقِ بلی، شما باید در این لحظه بله بگویید، از جنس زندگی بشوید، از جنس «اَلَست» بشوید، ولو‌ درد هشیارانه دارد.

غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر
دَر‌نگیرد با خدای، ای حیله‌گر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸)

فقط باید بمیری به من‌ذهنی، کوچک کنی، هیچ رفتار دیگری، هیچ طرح دیگری روی خدا اثر ندارد.

درگذر از فضل و از جَلْدی و فن
کار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۰)

جَلْدی: چابکی، چالاکی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی می‌گوید که از دانش ذهنی و از زرنگی و از فن‌های من‌ذهنی بگذر. چه کاری اثر دارد؟ مؤثر است؟ فقط فضاگشایی و خُلقِ زیبای زندگی، نه من‌ذهنی و خدمت کردن، خدمت به مردم کردن. و اولین خدمت این است که ما مسئولیت هشیاری‌مان را در این لحظه به‌عهده بگیریم، منقبض نشویم.

قبض دیدی چارۀ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۳)

فضا را باز می‌کنی، خُلق خدا را پیدا می‌کنی، شروع می‌کنی به کار کردن، این کار خدمت است. هر کسی فضا را باز کند، کار کند حتماً خدمت می‌کند برای ‌این‌که از دَمِ او استفاده می‌کند، از قاعده استفاده نمی‌کند.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۴۱ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بین که چه خواهی کردَنا، بین که چه خواهی کردَنا
گردن دراز کرده‌ای، پنبه بخواهی خوردَنا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۹)

یعنی پنبه یعنی چیزهای این‌جهانی، هیچ و پوچ، یعنی این کاری که تو می‌کنی، این عبادت با من‌ذ‌هنی درواقع دنبال مادیات هستی، به‌اصطلاح از خدا غیر خدا می‌خواهی.

از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳)

«پیش به سَجده می‌شدم، پست خمیده چون شتر» یا بعضی‌ها عرض کردم نوشته‌اند «پشت‌خمیده چون شتر». «خنده‌زنان گشاد لب» یعنی خداوند شروع کرد به خندیدن گفت این چه حرکتی است؟ این چه‌جور در این لحظه دَم به من سپردن است؟ تو که داری حرف می‌زنی، من‌‌ذهنی تو دارد حرف می‌زند. می‌بینید که مرتب مولانا می‌گوید که زندگی به ما می‌خندد.

«خنده‌زنان گشاد لب، گفت: درازگردَنا»، دراز گردنا یعنی ای دراز گردن که شبیه شتر گردنت دراز است، یعنی گردن من‌ذهنی‌ات دراز است و شتر در این‌جا با وجود این‌که خوابیده و گاهی اوقات بی‌شکلی شتر را مثبت می‌گیرد، گاهی اوقات بی‌شکلی، که حالت شکل شتر ظاهراً به هیچ‌چیز شبیه نیست، به من‌ذهنی تشبیه می‌کند و الآن تشبیهِ به‌اصطلاح منفی است.

یعنی پیش خداوند سجده می‌کردم، پست کردم خودم را، صفر کردم خودم را، ولی صفر نکرده مانند شتر. چون صفر نشده بودم، فضا را گشوده نکرده بودم، مرکزم عدم نبود، چون از جنس او نشده بودم، چون او را نیاوردم به مرکزم هنوز من‌ذهنی‌ام در مرکزم بود، شروع کرد به خندیدن گفت این چه حرکتی است؟ اشتباه کردی دوباره ای دراز گردن. دراز گردن به‌معنی احمق هم هست، ابله هم هست، ساده‌لوح هم هست، یعنی این [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] ، یعنی افسانهٔ من‌‌ذهنی که هنوز داری فریب می‌دهی من را فکر می‌کنی که فریب نمی‌دهی، فکر می‌کنی داری عبادت می‌کنی، باید این‌طوری می‌شدی [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] ، باید مرکزت عدم می‌شد.

پیش به سَجده می‌شدم، پست خمیده چون شتر
خنده‌زنان گشاد لب، گفت: درازگردَنا

بین که چه خواهی کردَنا، بین که چه خواهی کردَنا
گردن دراز کرده‌ای، پنبه بخواهی خوردَنا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۹)

ببینید دو بار می‌گوید، به ما می‌گوید. ببین که چکار داری می‌کنی. ببین که چکار داری می‌کنی. ما نمی‌بینیم، ما با من‌ذهنی بدون حضور عبادت می‌کنیم، در‌حالی‌که مرکزمان جسم است، من‌ذهنی داریم، منتها با سبب‌سازی حرف‌های کوچک می‌زنیم و برخورد ما با انسان‌های دیگر هم همین‌طور است. ما صمیمی نیستیم، صداقت نداریم، دوست واقعی نیستیم، ما به‌عنوان من‌ذهنی‌ ممکن است احترام بگذاریم، احترام ما راستین نیست. توجه می‌کنید؟ ما حسادت داریم. با من‌ذهنی احترام می‌گذاریم، ولی در درون می‌گوییم من حالا به شما احترام می‌گذارم ولی کمتر از تو نیستم ها، مهم‌تر از تو هستم.

شما برخوردتان با مولانا هم همین است؟ می‌گوید مولانا ما به شما گوش می‌دهیم ولی فکر نکنی حالا مثلاً شما چیزی بلدی، ما خودمان بلدیم. بیرون به همه نمی‌گوییم، ولی درون شاید این‌طوری باشد برای همین اثر نمی‌کند. «بین که چه خواهی کردَنا».


حالا شما واقعاً ببینید شما فضاگشایی می‌کنید؟ شما در این حالت هستید هنوز [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] ؟ فقط حرف‌های زیبا‌ و کوچک‌کننده و پَست‌وار می‌زنید؟ یا این‌که واقعاً فضا را باز کردید [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] ، صفر شُدید، هیچ‌چیز از شما وجود ندارد و مرکزتان عدم است؟ ولی البته امروز گفت که اگر هشیاریِ ناری داشته باشید، نمی‌توانید این‌ها را تشخیص بدهید.

گفت «گردن دراز کرده‌ای، پنبه بخواهی خوردَنا» [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] ، پنبه یعنی در این‌جا چیزی، غذایی که غذا نیست. ای انسان، تو هنوز می‌خواهی از همانیدگی‌ها غذا بخوری، تو باید فضا را باز می‌کردی [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] ، مرکزت را عدم می‌کردی، غذای نور می‌خوردی.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۳۹ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»
«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»
🌴(قرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩)

یعنی خداوند لحظه‌به‌لحظه می‌خواهد در ما بدمد و این دمیدن او از همه‌چیز مقدس‌تر و مفیدتر است برای ما. باید این دَم را ببینیم، بیت هم تقریباً به این اشاره می‌کرد.

امشب اِستیزه کُن و سر مَنِه
تا که ببینی ز سعادت، عطا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۵۸)

این‌ را در برنامه‌های قبل داشتیم. می‌گوید پایداری کن در شب این دنیا و نخواب، سَر خِرد را از دست نده، فضا را باز کن که خداوند به تو سعادت عطا کند، مواظب باش.

از سخن‌گویی مجویید ارتفاع
منتظر را بهْ ز گفتن، استماع
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶)

ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن
استماع: شنیدن، گوش دادن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

نباید هی حرف بزنی در ذهنت، به‌اصطلاح ارتفاع بگیری یا از حرف زدن دیگران ارتفاع بگیری. ما منتظر زنده شدن به بی‌نهایت او هستیم، پس بهتر است که ما ذهنمان را خاموش کنیم و گوش بدهیم.

چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲)

درست است؟

اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶)

اَنْصِتُوا: خاموش باشید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

فرمان خاموش باشید یا ذهنت را خاموش کن را گوش کن و خاموش باش، او الآن دارد می‌دمد. اگر خاموش نباشی، نمی‌تواند بدمد، گوش نمی‌دهی. یعنی او می‌دمد، شما یا به دَم من‌ذهنی‌تان گوش می‌کنید یا به دم خداوند، تا زمانی که ذهنتان دارد ژاژخایی می‌کند و هشیاری جسمی را ادامه می‌دهد، شما به حرف خداوند گوش نمی‌کنید و گفته‌هایتان هم فایده ندارد، جز تخریب هیچ فایده‌ای ندارد.

اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶)

اَنْصِتُوا: خاموش باشید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس معلوم می‌شود او می‌تواند از طریق ما حرف بزند اگر ما حرف نزنیم. خب شما حرف نزنید، بگذارید او حرف بزند.

پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانْ‌تان من شَوم در گفت‌وگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)

پس ای انسان‌ها، شما خاموش باشید، ذهنتان را خاموش کنید، من این لحظه دَمَم را سپردم به شما، این لحظه به دَم من توجه کنید نه به دَم من‌ذهنی‌تان. دم ندهید، موعظه نکنید، حرف نزنید، بحث نکنید، جدل نکنید با من، این را خداوند می‌گوید. «تا زبان‌ْتان من شوم در گفت‌وگو»، من بهتر از شما می‌توانم حرف بزنم. من عقل کل هستم، تو عقل محدود جزوی هستی، تمام فکر و ذکرش زیاد کردن همانیدگی‌ها است. همانیدگی‌ها حوادث هستند، حادث‌ها هستند، آفل‌ها هستند، ازبین‌رفتنی هستند. مقصود تو این بوده که به بی‌نهایت من زنده بشوی، حرف نزن، با ذهنت حرف نزن، بگذار من حرف بزنم.

بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرَد یقین در عاقبت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴)

قرین اصلی ما خداوند است، تند‌تند حرف نزن و بر او پیشی نگیر. ما باید این‌قدر آرام کنیم، آرام کنیم که این گفت‌و‌گوی ذهنی قطع بشود، ذهن ما خاموش بشود تا او حرف بزند.

اگر بر قرین زندگی یا خداوند پیشی بگیریم، سبب فراق خواهد بود که بیت اول و دوم غزل بود، گفت که بی تو می‌شوم. ما تند‌تند حرف می‌زنیم که از او جدا شده‌ایم. توجه کنید برای من‌ذ‌هنی حرف زدن خیلی مهم است. شما می‌بینید چقدر ما افتخار می‌کنیم من آقا من سخنورم، من بلدم حرف بزنم، من وقتی حرف می‌زنم کسی دیگر حرف نمی‌زند، از همه بهتر حرف می‌زنم. چه می‌گویی؟

9️⃣9️⃣4️⃣ ۳۷ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گفت: دَمَم چه می‌دهی؟ دَم به تو من سپرده‌ام
من ز تو بی‌خبر نِی‌اَم در دَمِ دَم سپردَنا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۹)

دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در این‌جا فریب دادن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖


زندگی، خداوند به من گفت که چرا من را فریب می‌دهی؟ چرا هر لحظه با سبب‌سازی فکر می‌کنی با من صحبت می‌کنی؟ چرا می‌خواهی به من عقل یاد بدهی؟ من عقل کل هستم،
تو چرا می‌دمی اصلاً؟ مگر من در تو ندمیده‌ام و الآن هم می‌دَمَم؟ مگر قرار نیست من به تو بدَمَم؟ قرار است خداوند از طریق ما صحبت کند یا ما موعظه کنیم خداوند گوش بدهد؟ شما تعیین کنید.

می‌گوید زندگی، خداوند گفت: «دَمَم چه می‌دهی؟ دَم به تو من سپرده‌ام». من دَمَم را با نَفَخْتُ سپرده‌ام به شما، من دارم حرف می‌زنم، نه تو.

«من ز تو بی‌خبر نی‌اَم»، نگران نباش من از احوال تو خبر دارم. «من ز تو بی‌خبر نی‌اَم در دَمِ دَم سپردَنا»، تو بیا دَمَت را بسپار به این دَم، به این دَمی که در این‌ لحظه من می‌دَمَم، بسپار خودت را به این دَم. در دَمی که الآن دَم، من می‌دَمَم خداوند می‌گوید، در دَمِ این لحظه بسپار خودت را، به دَمِ این لحظه بسپار خودت را. به چه‌ کسی می‌گوید؟ به من‌ذهنی ما می‌گوید، من‌ذهنی ما می‌فهمد؟ اگر بفهمد باید خودش را صفر کند، باید ندَمَد، باید «اَنْصِتُوا» کند.

شما الآن می‌فهمید چه می‌گوید؟ خداوند می‌گوید چرا من را فریب می‌دهی؟ چرا برای من صحبت می‌کنی؟ اصلاً من به صحبت تو احتیاج ندارم، تو به صحبت من احتیاج داری، تو به من محتاج هستی، تو باید از طریق من فکر و عمل کنی، نه که برحسب همانیدگی‌ها، همانیدگی‌ها حادث هستند.

گذشتن از همانیدگی به همانیدگی، آن را فکر کردن، آن را عقل کردن که این عقل نیست! عقل من را بگیر که تمام کائنات را اداره می‌کنم، عقل کل را بگیر. چرا بیهوده حرف می‌زنی؟ امروز داشتیم «ژاژخایی»، چرا خودت را خسته می‌کنی؟ چه می‌گویی اصلاً؟

«گفت: دَمَم چه می‌دهی؟ دَم به تو من سپرده‌ام»، من دَمَم را سپرده‌ام به تو، من دارم حرف می‌زنم. تو در من‌ذهنی فکر می‌کنی من از تو بی‌خبرم؟ تمام وجودت را من درست کرده‌ام. ۹۹/۹۹ درصد تو من هستم. ٩٩/٩٩ درصد تو خلأ هست. این من‌ذهنیِ تو را من درست کرده‌ام. این یک مصنوع است، یک حادث است، این تازه درست شده، تو و من از جنس قدیم هستیم. در تو من هستم، من می‌خواهم صحبت کنم، من تو را عزیز داشته‌ام، من به تو کوثر را بخشیده‌ام، بی‌نهایت فراوانی را بخشیده‌ام. من تو را زنده می‌کنم. تو با بی‌عقلی‌ات در توی دام، دام نهادی. تو خودت خودت را صید می‌کنی. در زمانه می‌گوید یک آدم احمقی مثل ما پیدا می‌شود که خودش خودش را صید کند؟ پس او از ما بی‌خبر نیست و این لحظه باید خودمان را بسپاریم به دَمِ او، حرف نزنیم تا ببینیم چه می‌شود.

حالا پس بنابراین می‌بینید که این حالت [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] را ما داریم، ما همه‌اش داریم حرف می‌زنیم توی ذهنمان و فکر می‌کنیم خداوند از ما بی‌خبر است، ما در سفرهٔ شطرنج نشستیم، تدبیر خودمان را داریم و هشیاری جسمی داریم، عقل جزوی ما باید مُهره ببرد. در مقایسه با دیگران هستیم، باید موفق‌تر بشویم. دائماً خودمان را مقایسه می‌کنیم. از او قطع شده‌ایم. پژمرده شده‌ایم. پژمردگی‌مان را با دیگران مقایسه می‌کنیم، فکر می‌کنیم حال ما باید بهتر از دیگران باشد. دروغین هستیم. از جنس مَجاز هستیم، در زمان مجازی زندگی می‌کنیم. با این احوالات نگران این هستیم که خداوند از ما بی‌خبر است، نکند ما عقب بمانیم و با من‌ذهنی‌مان و همین‌طوری با عقل جزوی‌مان می‌خواهیم چیره بشویم.

عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْمَنُون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵)

پس بنابراین می‌آییم به این شکل [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] ، مرکز را عدم می‌کنیم، در این لحظه، در این لحظه خودمان را می‌سپاریم به دَم او، این دَم من‌ذهنی [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] را قطع می‌کنیم و نگران هم نیستیم، گفت من از تو بی‌خبر نیستم.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۳۵ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در بیت‌های قبلی هم «استدراج» را خواندیم که به‌تدریج ما می‌رویم و خودمان را افسرده می‌کنیم و همین‌طور گفت که این آب حوض را باد می‌آید به‌تدریج می‌برد، به‌تدریج می‌برد به دریا که شما همان آب هستید در حوض فعلاً، حوض ذهن است، این را باید باد زندگی ببرد به دریای یکتایی. خلاصه صبر می‌کنید.

صبر یعنی به زمان مجازی ذهن که عجله دارد توجه نمی‌کنید. اگر مرکز عدم شده باشد، شما از عجول بودن و عجلهٔ من‌ذهنی بیرون پریدید، صبر می‌کنید. مثل این‌که برای شما اصلاً مهم نیست کی به خداوند زنده بشوید فقط کار می‌کنید. درست است؟

و شکر هم می‌کنید. امروز بیتش را خواندیم، گفت هر کسی از این امکانات استفاده نکند، امکان فضاگشایی، این کفران نعمت است و فعل هوا است. خواندیم. شما خواهش می‌کنم این ابیات را بخوانید، باید این ابیات را بخوانید. باید زحمت بکشید ابیات را بخوانید. کل این در یک زمینۀ پرهیز است. اگر مرکز عدم بشود، ما از یک جنسی می‌شویم که دوست ندارد از جهان غذا بگیرد، پرهیز می‌کند از همانش جدید. نمی‌خواهد با چیز جدید همانیده بشود. مثلاً اگر فضا باز کنید، شما مثلاً یک رنجشی در دلتان بود این رفت، این فضا دوست ندارد یک رنجش دیگر سر جایش بگذارد. یا نه، با یک کسی همانیده بودید، دوست شما بود، رفت، الآن این فضا دوست ندارد یکی دیگر را بیاورد به‌جای او بگذارد بگوید من این را جایگزین کردم.

ذهن جایگزین می‌کند. آقا یک دوستی داشتم رفت، حالا یکی دیگر به‌جای او می‌گذارم، تمام شد رفت. همسرم را طلاق دادم، یک همسر دیگر، دوباره با او همانیده می‌شوم. یک باور را انداختم دور، حالا با یک باور دیگر. نه آن‌طوری نیست. این فضا دوست ندارد همانیده بشود دیگر. این اسمش پرهیز است. پس پرهیز دارید، شکر دارید. شکر یعنی از این امکان استفاده می‌کنید، از امکان فضاگشایی.

خب پس فهمیدیم دیگر، «با تو حیات و زندگی» از این شکل [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)] به‌دست می‌آید و به‌محض این‌که فضا را باز کنید مرکز عدم بشود، متوجه می‌شوید که شما مثل مهره‌ای هستید در دست زندگی، اوست که شما را دارد، دل شما را هی تغییر می‌دهد، شما به‌عنوان من‌ذهنی دخالت نمی‌کنید. دارید ماه می‌شوید، به مهره علاقه‌ای ندارید.

و این شکل [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] نشان می‌دهد که اگر شما بتوانید مرکز را عدم بکنید، صبر بکنید، شکر بکنید و بدانید که به‌طور روشن شما این من‌ذهنی نیستید، خواهید دید که لحظه‌به‌لحظه با پذیرش اتفاق این لحظه آغاز می‌شود و مرتب یک شادی بی‌سببی که با سبب‌سازی سر و کار ندارد و از زندگی می‌آید، می‌آید در شما تجربه می‌شود و پس از یک مدتی می‌بینید که شما آفریننده می‌شوید، به صُنع دست می‌زنید.

به صُنع دست می‌زنید همان شعرهایی که سه بیت را می‌خوانیم دیگر، می‌گوید که به‌اصطلاح:

عاشقِ صُنعِ توام در شکر و صبر
عاشقِ مصنوع کی باشم چو گبر؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰)

یعنی لحظه‌به‌لحظه آفریدگاری در شما عمل می‌کند، فکرهای پیش‌ساخته را نمی‌‌آورید. شما می‌گویید هر چیزی که ذهن به من نشان می‌دهد، بهانه‌ای است برای دیدن او. و می‌دانید که کَرّ و فَرّ شما به‌خاطر صُنع است، به‌خاطر شادی بی‌سبب است، آرامشی که از آن‌ور می‌آید.

اما یک مثلث دیگری هم هست که به ما نشان می‌دهد او عنایت در عنایت است [شکل‌۸ (مثلث ستایش با مرکز عدم)] ، خداوند رحمت اندر رحمت است، لحظه‌به‌لحظه می‌خواهد به ما کمک کند، لحظه‌به‌لحظه می‌خواهد ما متوجه بشویم که مرکز عدم باید باشد. امروز خواندیم جذب کند ما را، عملِ «نشف» گفت انجام بشود. یادمان باشد آن تمثیل بسیار قوی بود، گفت شما مثل آبی هستید توی حوض، این را باید باد بکشد ببرد و شما نمی‌توانید این را با ذهن بفهمید.

خلاصه اگر مرکز عدم بشود، خداوند را ستایش کنید، عنایت او که رحمت اندر رحمت است لحظه‌به‌لحظه می‌آید شامل حالتان می‌شود و جذب می‌کند شما را می‌برد. اگر مرکزتان جسم باشد [شکل۷ (مثلث ستایش با مرکز همانیدگی‌ها)] ، هیچ‌کدام از این‌ها صورت نمی‌گیرد، شما او را ستایش نمی‌کنید، اجسام را ستایش می‌کنید، من‌ذهنی پیدا می‌شود، عنایت به شما نمی‌رسد، جذب هم نمی‌شوید.

پس یک مثلث دیگر هم هست [شکل‌۳ (مثلث تغییر با مرکز همانیده)] که مثلث تغییر است و تبدیل است، مهم است که شما متعهد به مرکز عدم بشوید [شکل‌۴ (مثلث تغییر با مرکزعدم)] و اگر مرکزتان جسم شد [شکل‌۳ (مثلث تغییر با مرکز همانیده)] بلافاصله عدم کنید. یعنی همین بیت‌ها را که می‌خوانیم می‌گوییم «با تو حیات و زندگی»، یعنی مرکز عدم [شکل‌۴ (مثلث تغییر با مرکزعدم)] . بی تو فنا و مردگی، یعنی مرکز ما جسم [شکل‌۳ (مثلث تغییر با مرکز همانیده)] .

9️⃣9️⃣4️⃣ ۳۳ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون طُمَأنینه‌ست صدقِ بافروغ
دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۶)

کِذب، چون خَس باشد و دل چون دهان
خس نگردد در دهان هرگز نهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۷)

تا در او باشد زبانی می‌زند
تا بدآنَش از دهان بیرون کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۸)

طُمَأنینه: آرامشِ دل
صدقِ بافروغ: راستیِ روشن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

طُمَأنینه یعنی سبب آرامش یا آرامشِ دل. صدقِ بافروغ یعنی راستیِ روشن. صدق همیشه بافروغ است و دروغ شبیه خس است که سیستم ما را فلج می‌کند، مثل خسی که در دهان باشد، تا هست ما زبان می‌زنیم، تا این‌قدر زبان می‌زنیم که این را از دهانمان بیرون کنیم. و در پایین می‌گوید اگر حتی یک چیزی در چشم افتاده باشد، دائماً چشم آبریزش دارد و تنگ و گشاد می‌شود، یعنی هی پلک می‌زند تا این را از چشم بیرون کند و چشمِ عدم ما فعلاً کور شده.

بنابراین آرامش دل ما به این است که الآن فضا را باز کنیم از جنس حضور باشیم، هم صادق باشیم هم راست بگوییم، یعنی هم جنس ما از جنس حضور باشد، حرف ما هم راستین باشد.

«چون طُمَأنینه‌ست صدقِ بافروغ»، دل ما چون با صدق، با صداقت و با راستی آرامش می‌گیرد بنابراین دروغین بودن و دروغ گفتن، دل ما را آرام نمی‌کند. و کِذب یعنی دروغ مثل خَس است و دل مانند دهان است و خَس در دهان می‌گوید هرگز نمی‌ماند. بنابراین این دروغین بودن در مرکز ما هی ما را اذیت می‌کند مانند خَس در دهان.

تا زمانی که من‌ذهنی در مرکز ماست، مثل دلقک عمل می‌کنیم، ما راحت نخواهیم شد، آرامش نخواهیم داشت. تا زمانی که خَس در دهان باشد ما هی زبان می‌زنیم تا این را یک جوری از دهان بیرون بیندازیم. نمی‌شود همین‌طوری خَس، یک چیز نوک‌تیز زیر زبانمان باشد، ولی ما بگیریم بخوابیم، همچو چیزی نمی‌شود. برای همین آرامش نداریم.

خاصه که در چشم افتد خس ز باد
چشم افتد در نم و بَند و گُشاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۷۹)

ما پس این خس را زنیم اکنون لگد
تا دهان و چشم از این خس وارَهَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۰)

گفت دلقک: ای مَلِک آهسته باش
رویِ حِلم و مغفرت را کم خراش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۱)

حِلم:‌ فضاگشایی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین مخصوصاً، این‌ها را شاه می‌گوید، «خاصه که در چشم افتد خس ز باد»، باد خس را در چشم می‌اندازد. این خس همین من‌ذهنی است، در مرکز ما، در چشم عدم ما افتاده، با هرچه همانیده شدیم مثل خس رفته به چشم عدم ما و آن را نابینا کرده یا اذیتش می‌کند و چشم ما افتاده در آبریزش و هی چشم می‌زنیم، هی باز می‌کنیم می‌بندیم، باز می‌کنیم می‌بندیم، آب می‌ریزد، درست نمی‌بیند، تا بالاخره این خس از مرکز ما برود بیرون.

حالا می‌گوید بنابراین ما این خس را اکنون کتک می‌زنیم تا دهان و چشم حضور ما یعنی حضور انسان، برای این‌که مرکزش گرفتار است، دهانش هم گرفتار است، از این خس رهایی پیدا کند. حالا دلقک، همین من‌ذهنی، می‌گوید که ای شاه لطفاً آهسته باش و روی فضاگشایی و بخشش را خراشیده نکن. یعنی شما باید حلم و بخشش را فعلاً نگه داری، من را ببخشی.

خب ما به‌عنوان دلقک بخشیده شدیم تا حالا. به‌صورت جمعی تا حالا دوتا جنگ جهانی داشتیم ما، دوباره توانسته‌ایم روی پای خودمان بایستیم، دوباره پیشرفت کنیم. دوباره ما سرکش شدیم، حَرون شدیم، به‌عنوان دلقک دلقک‌بازی می‌کنیم. الآن دوباره می‌گوییم که روی حلم و مغفرت را نتراش، ببخش، ما را ببخش.

خب دلقک کار بدی کرده. دلقک این‌دفعه از فضولی شهر را آشفته کرده، شاه را نگران کرده. پس معلوم می‌شود که ما وقتی کار را از حد می‌گذرانیم و می‌توانستیم کار را از حد نگذرانیم، دلقک شوخی‌هایی می‌کرد که شاه را می‌خنداند، الآن شاه را نگران کرده، شما چه؟ شما این من‌ذهنی‌تان چه‌جوری کار می‌کند؟ واقعاً اشتباهات کوچک‌کوچک می‌کند که شاه می‌خندد؟ یا اشتباه چندان بزرگی می‌کند که شاه دیگر نمی‌خواهد ببخشد، الآن می‌گوید باید تنبیه بشود؟

9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۸ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

یعنی فضاگشایی و تسلیم واقعی، در بیرون ما، هم در بدن ما، هم در کار ما، هم در فکرهای ما، هم در هیجانات ما دیده می‌شود. می‌گوید که تو به این صورتِ دلقک نگاه کن، این یک چیزی را پنهان می‌کند و دروغ می‌گوید. چه چیز را پنهان کرده؟ هشیاری حضور را پنهان کرده. آب و روغن می‌کند و نمی‌خواهد برود به سمرقند، نمی‌خواهد با تو یکی بشود، مقاومت می‌کند و از زیرِ بار مسئولیت می‌خواهد دربرود.

این مُعایَن هست ضد آن خبر
که به شَر بِسْرِشته آمد این بَشَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۶)

گفت دلقک با فغان و با خروش
صاحِبا، در خونِ این مسکین مکوش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۷)

بس گُمان و وَهْم آید در ضمیر
کآن نباشد حق و صادق، ای امیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۸)

مُعایَن: دیده شده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین «این مُعایَن» یعنی این چیزهایی که دیده می‌شود در ظاهر، ضد آن خبر است، یعنی حرف‌هایی که می‌زند، برای این‌که بشر «به شَر بِسْرِشته» است، یعنی بافیده شده در «شر»، در شر هم یعنی همانیدگی‌ها. پس بشر معمولی بِسْرِشته‌است در شر، در بدی، در همانیدگی، در درد. می‌گوید که این چیزی که دیده می‌شود ضد آن است، که ظاهرش عکس آن را نشان می‌دهد. پس بنابراین باید بزنیمَش راستش را بگوید. راستش این است که بگوید من از جنس اَلَست هستم و آن را آشکار کند. نزنیم، آن روغن را نشان نخواهد داد.

گفت پس بنابراین دلقک می‌بیند که وزیر واقعاً می‌خواهد روی شاه اثر بگذارد، ممکن است تنبیه بشود، صاحب یعنی وزیر، «گفت دلقک با فغان و با خروش»، با ناله و با التماس و واکنش و این‌ها که ای وزیر، من یک آدم مسکینی هستم، بیچاره‌ای هستم، چرا من را می‌خواهی به کُشتن بدهی؟ توجه کن، خیلی از گمان و وَهم‌ها که به فکر می‌آید که تو این‌طوری فکر می‌کنی، ممکن است حق و درست نباشد. الآن به امیر می‌گوید، به شاه می‌گوید.

ولی واقعاً دلقک درست می‌گوید؟ ظاهرش درست است البته، حرف‌هایی که می‌زند آیه‌های قرآن را می‌خواهد بیاورد، ولی عقل کُل یک نظمی برای ادارهٔ ما دارد، ما می‌دانیم که اگر دلقکی را ادامه بدهیم دچار درد خواهیم شد و در زندگی خودمان هم دیده‌ایم. پس صاحب یا وزیر درست می‌گوید، ولی ما به‌عنوان دلقک داریم دفاع می‌کنیم که نظم زندگی و عقل کُل نباید ما را به دردسر بیندازد.

ما فکر می‌کنیم سبب‌سازی‌های ما در ذهن باید درست دربیاید و ما دچار درد نشویم، بی‌مرادی نشویم. ما می‌دانیم بی‌مرادی‌های ما هم جزو این تنبیه‌ها است که وزیر به آن اشاره می‌کند، جزو آن کتک‌ها است. پس این‌طوری شد.

و دوباره دلقک آیهٔ قرآن می‌آورد، می‌گوید:

اِنَّ بَعْضَ الظَّنَ اِثْم است ای وزیر
نیست اِستم راست، خاصّه بر فقیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۹)

«ای وزیر، پاره‌ای از گمان‌ها گناه محسوب می‌شود. ستم روا نیست به‌ویژه بر بینوایان.»

و اشاره می‌کند به این آیه:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ …»
«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره‌اى از گمان‌ها در حد گناه است… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲)

پس دلقک به وزیر می‌گوید ای وزیر پاره‌ای از گمان‌ها گناه محسوب می‌شود. یعنی این وهمی که تو داری در سَرَت در مورد من، واقعاً درست نیست، در‌ حالتی‌ که وزیر وهم ندارد، وزیر نظم کائنات را می‌گوید، می‌گوید که اگر این کار را بکنی تنبیه خواهی شد. اگر من‌ذهنی را ادامه بدهی، من‌ذهنی بارها گفتیم که حول مرگی می‌تند، مخرب است، امروز هم گفتیم «خَرّوب» است، همه‌چیز را خراب می‌کند، مسجدت را خراب می‌کند. این‌ها قانون زندگی است که وزیر مسئولش است.

می‌گوید پس دلقک می‌گوید ای وزیر، پاره‌ای از گمان‌ها گناه محسوب می‌شود. ستم روا نیست به‌ویژه به بینوایانی مثل من، دلقک می‌گوید.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۶ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خانهٔ داماد، پر آشوب و شر
قومِ دختر را نبوده زین خبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۰)

خانوادهٔ دختر هیچ‌چیزی نمی‌داند، دختر هم نمی‌داند، اما این داماد سروصدا راه انداخته، شور و شر راه انداخته که بله من می‌خواهم با فلانی ازدواج کنم. فلانی می‌داند؟ نه. خانواده‌اش می‌داند؟ نه.

وَلوَله البته فارس‌ها معمولاً وِلوِله تلفظ می‌کنند هر دو درست است. «وَلْوَله که کار، نیمی راست شد»، سروصدا راه انداختیم که پنجاه درصد درست شده و شرط‌هایی که خداوند گذاشته بوده برای ما یا عروس گذاشته، این درست شده پنجاه درصدش و ما خانه را جارو کردیم و درست کردیم و خانهٔ ذهنمان را با ذهنمان، با من‌ذهنی‌مان آراستیم، بنابراین از این هوس، هوس! «سرمست و خوش برخاستیم».

بعد سؤال می‌کند، از طرف خانهٔ عروس پیغام آمده؟ نه. مرغی از آن‌ طرف آمده؟ نه. از طرف خدا پیغامی آمده؟ نه. مرغی از طرف خداوند آمده؟ نه. از این نامه‌های پی‌درپی، مزید اندر مزید که شما می‌فرستید، از این پیغام‌هایی که خانهٔ عروس می‌فرستید، عروس یا خانوادهٔ عروس هیچ جوابی برمی‌گردانند که بله دخترمان را می‌خواهیم به شما بدهیم؟ نه.

«یک جوابی ز آن حوالیتان رسید؟» نه. این‌همه دعا، این‌همه عبادت که می‌کنیم، یک جوابی از طرف خدا می‌آید؟ نه، نه نمی‌آید.

نی، ولیکن یارِ ما زین آگه است
زآن‌که از دل سویِ دل لابُد ره است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۵)

پس، از آن یاری که اومیدِ شماست
از جوابِ نامه، ره خالی چراست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۶)

صد نشانست از سِرار و از جِهار
لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۷)

لابُد: به ناچار
سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در این‌جا منظور نهان است.
جِهار: آشکار، رو در رو دیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خلاصه می‌گوید که نه نیامده، ولیکن خدا از دل ما آگاه است، عروس هم از دل ما آگاه است، می‌داند که ما دوستش داریم. «نی، ولیکن یارِ ما زین آگه است»، برای این‌که لابد از دل سوی دل ره است. نه، از دل خدا به دل من‌ذهنی شما راه نیست، برای همین می‌گوید لابد.

به ناچار آن ضرب‌المثل صادق است دیگر، «دل به دل راه دارد.» نه، آن‌طوری نیست! «پس از آن یار» یعنی خدایی که «اومید شماست»، «از جواب نامه ره خالی چراست؟» چرا از آن طرف هیچ جوابی نمی‌آید؟ صد نشان است می‌گوید به‌صورت پنهان و آشکار.

سِرار: پنهان. جِهار یعنی آشکار. و الآن می‌گوید بس کن، بیشتر از این حرف نزن برای این‌که به یک عده‌ای برمی‌خورد.

«لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار»، یعنی می‌خواهد بگوید که اگر بیشتر بگویی ممکن است به یک عده‌ای بربخورد واقعاً، ولی حقیقت را دارد می‌گوید که ما همه نقش دلقک را بازی می‌کنیم.

سِرار یعنی رازگویی و درِ گوشی حرف‌ زدن، در این‌جا منظور پنهان یا نهان است. جِهار: آشکار.

باز رُو تا قصّهٔ آن دلقِ گول
که بلا بر خویش آورد از فضول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۸)

پس وزیرش گفت: ای حق را سُتُن
بشنو از بندهٔ کمینه یک سخن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۹)

دلقک از دِه بهرِ کاری آمده‎ست
رایِ او گشت و پشیمانش شده‎ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۶۰)

سُتُن: ستون، تکیه‌گاه
رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس مولانا می‌گوید که برگردیم به قصه که آن دلقِ ابله از فضولی در کار زندگی برای خودش دردسر درست کرد.

باز رُو تا قصّهٔ آن دلقِ گول
که بلا بر خویش آورد از فضول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۵۸)

حالا ببینید وزیر که درواقع نماد عقل کلِ نظام این کائنات است، دارد به شاه می‌گوید که ای شاه، ای خدا، که درواقع راستیِ حق و عدالت را ستون هستی، از بندهٔ ناچیز یک سخنی بشنو. این دلقک برای یک کاری آمده بود، ولی پنهان کرد. «رایِ او گشت»، یعنی نظرش عوض شد و پشیمان شد و راست هم می‌گوید.

حالا عقل کل به او می‌گوید که، به شاه می‌گوید که، یا عقل کل ایجاب می‌کند که این دلقک را بگیریم بزنیم و کما این‌که می‌بینید دارند ما را کتک می‌زنند، ما دچار بلا می‌شویم، درد می‌شویم. پس بنابراین:

9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۴ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

واقعاً اتفاق بدی افتاده؟ بعداً می‌گوید، دلقک این مسائل را از فضولی برای خودش به‌وجود می‌آورد، ضرورت ندارد. پس دلقک میزان شوخی را نمی‌فهمد. این شوخی است که انسان تمام امکاناتش را تلف می‌کند تا چهل پنجاه‌سالگی با من‌ذهنی، ثابت کند به خدا که من به وحدت مجدد با تو نمی‌خواهم برسم، یا نمی‌رسم، اصلاً من این کار را نمی‌توانم بکنم؟! پس این‌همه کار کردی برای چه بوده که تمام امکاناتت را هدر دادی، که می‌توانست به درد بخورد، چرا شاه را نگران می‌کنی؟

«وَهم در وَهم و خیال اندر خیال، شاه را» خب شاه را وهم برداشته که چه اتفاق خواهد افتاد؟ دلقک چه می‌داند؟ خب چه اتفاق خواهد افتاد؟ از شاه که نیست، ما سبب چه اتفاق بدی خواهیم شد؟

که دلِ شه با غم و پرهیز بود
زآن‌که خوارمشاه بس خون‌ریز بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۷)

بس شهانِ آن طرف را کشته بود
یا به حیله، یا به سَطوَت آن عَنود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۸)

این شَهِ تِرمَد ازو در وَهم بود
وز فَنِ دلقک، خود آن وَهمش فزود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۳۹)

خوارمشاه: خوارزمشاه
سَطْوَت: قهر، حمله، غلبه
عَنود: ستیزه کار، ستیزنده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید دل شاه، به‌اصطلاح در فکر خوارزمشاه بود و می‌ترسید. پرهیز یعنی احتیاط می‌کرد، همه‌اش آگاه بود که نکند خوارزمشاه حمله بکند. شاید خوارزمشاه نماد دیو است، شیطان است، آن چیزی که در کمین ما است، برای این‌که خونریز است. خیلی از شاه‌های آن دور و بر را کشته بود، یا حیله کرده بود یا با قهر، آن ستیزه‌گر پیروز شده بود. سَطْوَت یعنی قهر. خوارمشاه: خوارزمشاه.
سَطْوَت: قهر. عَنود: ستیزه کار، ستیزنده.

پس آن ستیزه‌گر که در این‌جا می‌تواند نماد دیو باشد. آیا دیو، شیطان، خواهد گذاشت؟ نیروی همانش جهان خواهد گذاشت ما موفق بشویم؟ می‌گوید دل شاه دائماً محتاط این قضیه است.

شما هم همین‌طور، فکر نمی‌کنید من‌ذهنی شما یا من‌های ذهنی به شما حمله کنند؟ دل شما هم با غم و پرهیز است؟ خب این‌ها را اگر خوب ترجمه کنیم، همه را هم می‌توانیم روی خودمان پیاده کنیم، برای این‌که دیو می‌خواهد ما را از راه به در بکند. خیلی‌ها را کرده، یا به‌ زور یا با حیله.

بنابراین شاهِ تِرمَد از او در وَهم بود، یعنی جورهای مختلف فکر می‌کرد که ممکن است که از او لطمه ببیند. الآن از رفتار دلقک آن وهمش اضافه شد.

گفت: زوتر بازگو تا حال چیست؟
این چنین آشوب و شورِ تو ز کیست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۰)

گفت: من در دِه شنیدم آن‌که شاه
زد مُنادیٰ بر سرِ هر شاه‌راه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۱)

که کسی خواهم که تازَد در سه روز
تا سمرقند و، دهم او را کُنوز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۲)

کُنوز: گنجینه‌ها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

من شتابیدم برِ تو بهرِ آن
تا بگویم که ندارم آن توان!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۳)

این چنین چُستی نیاید از چو من
باری، این اومید را بر من مَتَن!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۴)

گفت شه: لعنت بر این زودیت باد
که دو صد تشویش در شهر اوفتاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۵)

زودی: شتاب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس شاه به دلقک می‌گوید که زودتر بگو که این برآشفتگی تو و این فتنه‌ای که برپا کردی، برای چیست؟ چه کسی می‌خواهد حمله کند؟ چه اتفاق بدی می‌خواهد بیفتد؟ گفت من در دِه بودم. ده هم که می‌دانید نماد ذهن است. دلقک هم من‌ذهنی است.

می‌گوید در ده بودم، دیدم که شاه اعلام کرده، یعنی شما اعلام کردید بر سر هر شاهراه، که یکی را می‌خواهم در سه روز، می‌بینید در آن‌جا پنج روز بود، یعنی در مدت کوتاهی برود سمرقند، فضای یکتایی، و از آن‌جا خبر بیاورد، من به او گنج‌ها خواهم داد. من با عجله آمده‌ام به‌خاطر آن موضوع تا به تو بگویم، که من آن توانایی را ندارم. یک‌ چنین توانایی و چُستی، زیرکی و دانایی از من برنمی‌آید، من‌ذهنی می‌گوید، لطفاً به من امیدوار نباشید، یکی دیگر را پیدا کنید. پس شاه می‌گوید لعنت بر این زود رفتن تو باشد.

گفت شه: لعنت بر این زودیت باد
که دو صد تشویش در شهر اوفتاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۴۵)

که به‌خاطر آن، تو که نمی‌توانستی بروی، اصلاً برای چه می‌گویی این را؟ آخر این چه لزومی دارد این را بگویی؟ و مولانا می‌دانید دوباره برمی‌گردد روی بیت. اگر ما نمی‌توانیم برویم، به‌عنوان دلقک، چرا این‌قدر سروصدا راه انداخته‌ایم؟ چرا بگیر و ببند راه انداخته‌ایم؟

غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار
که نمی‌بینم، مرا معذور دار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹)

نمی‌بینم یعنی بلد نیستم، با چشم زندگی نمی‌بینم. الآن دلقک هم آمده با این‌همه اتلاف امکانات و عجله و نگرانی انداختن در شهر، که به شاه بگوید که من آن توان را ندارم.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۲ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

آن یکی دو دست بر زانوزنان
وآن دگر از وَهْم، وٰاوَیْلی‌کنان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۲)

از نفیر و فتنه و خوفِ نَکال
هر دلی رفته به صد کویِ خیال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۳)

هر کسی فالی همی‌زد از قیاس
تا چه آتش اوفتاد اندر پلاس؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۴)

خوف: ترس
نَکال: کیفر، عقوبت
پَلاس: گلیم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

همان‌طور که رسم است در عزا و این‌ها مردم دست به زانو می‌زنند، آن رسم را دارد می‌گوید. و هر کسی رفته به فکر خودش تجسم کرده که چه اتفاق بدی می‌خواهد بیفتد، همین‌طور که الآن هم هست.

واویلا می‌کند، وای چه خواهد شد و از ناله و آشوب و ترس که چه اتفاق می‌افتد و چه عقوبت و چه نکالی، کیفری به ما خواهد رسید، هر انسانی در مرکزش به صدتا خیال پرداخته، این‌ها را می‌گوید، الآن هم همین‌طور
است.

و هر کسی خیالی می‌کند، فالی همی‌زند از مقایسه، از مقایسه، براساس مقایسه، یعنی با ذهنش، نه به زندگی وصل است، که به «پلاس» ما چه آتشی خواهد افتاد؟ یعنی دود بر خانمانمان خواهد افتاد، چه اتفاق بدی خواهدافتاد؟! در حالتی ‌که زندگی هیچ همچو اتفاقی را پیش نمی‌آورد. می‌بینید که این دلقک با عجلهٔ بی‌موردش و کار اضافی‌اش دارد این وحشت را در این شهر ایجاد می‌کند.

شما باید ببینید که آیا شما نقشِ دلقکی دارید شخصاً؟ و اگر ندارید چه کسی، بدون قضاوت، نقش دلقکی ایجاد می‌کند و در این جهان ترس را زیاد می‌کند؟ آیا ما الآن داریم ترس و وحشت را در روی زمین زیادتر می‌کنیم یا کمتر می‌کنیم و چرا داریم این کار را می‌کنیم؟ و چرایش را امروز می‌گوید.

می‌گوید همهٔ ما حرفمان این است که ما به خدا نمی‌توانیم زنده بشویم، ما من‌ذهنی را می‌خواهیم نگه داریم، ما به تخریب می‌خواهیم ادامه دهیم. وَلو این‌که در ظاهر آگاه هستیم به این‌که چکار باید بکنیم.

البته در ظاهر می‌خواهیم سازندگی بکنیم، حرف‌های خوب می‌زنیم، ولی در باطن که مرکز ما همانیده هست، درواقع مرکزمان دارد می‌گوید نه! ما این کار را نمی‌توانیم بکنیم. کما این‌که دلقک با این‌همه عجله و به‌اصطلاح این‌همه وحشتی که ایجاد کرده، بالاخره به شاه می‌خواهد بگوید که من نمی‌توانم بروم، از من برنمی‌آید.

راه جُست و، راه دادش شاه زود
چون زمین بوسید، گفتش: هی چه بود؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۵)

هر که می‌پرسید حالی زآن تُرُش
دست بر لب می‌نهاد او که خَمُش!
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۶)

وَهْم می‌افزود زین فرهنگِ او
جمله در تشویش گشته دنگِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۷)

تُرُش: غم‌زده، گرفته
فرهنگ: در این‌جا به‌معنی طرز رفتار و سلوک است.
دنگ: کودن، احمق. در این‌جا به‌معنی گیج و مات.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این واژه‌ها را می‌دانید. تُرُش یعنی غم‌زده، گرفته. فرهنگ در این‌جا به‌معنی طرز رفتار و سلوک است. دَنگ یعنی کودن، احمق، در این‌جا به‌معنی گیج و مات.

یعنی خواست شاه را ببیند، شاه هم گفت بیاید، با این عجله و این‌همه امکاناتش را از دست داده، زحمت کشیده، حتماً یک خبر مهمی دارد.

همین‌که تعظیم کرد و زمین را بوسید، شاه پرسید که حالا چه خبر است، چرا این‌طوری می‌کنی؟ ولی هرکه از او می‌پرسید، از این غم‌زده که چه شده، دستش را به لبش می‌نهاد که خاموش باشید، هیچ چیزی نگویید. مردم بیشتر می‌ترسیدند که حتماً اتفاق بدی افتاده که این اصلاً نمی‌تواند بگوید.

بنابراین وَهم مردم و شاه می‌افزود از این طرز رفتار او و همه در نگرانی شده ‌بودند گیج و ماتِ او، یعنی دیگر عقل درستی نداشتند، در فکرشان گم شده ‌بودند در تشویش و نگرانی که چه‌ می‌خواهد بشود؟ چرا دلقک این‌ کار را می‌کند؟ حالا ما مثل دلقک این کار را می‌کنیم یا نه؟ درحالی‌که می‌دانیم نباید این‌طوری رفتار کنیم!

9️⃣9️⃣4️⃣ ۵۰ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۹۹۴ گنج حضور
فایل صوتی - بخش‌ چهارم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

که زده دلقک به سَیْرانِ درشت
چند اسپی تازی اندر راه کشت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۹)

جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق
تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۰)

از شتاب او و فُحشِ اِجتهاد
غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۱)

سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار
دلق: مخفّفِ دلقک
فُحش: در این‌جا به‌معنی فاحش است.
فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

که این دلقک زده به این «سَیْرانِ درشت» یعنی حرکت و سیر خشن و ناهموار، که سوار اسب شد و تندتند می‌دوید و اسب‌ها مُردند و هِی این اسب را عوض کرد تا برساند خودش را به سلطان. سیران درشت ما هم در ذهن و در این جهان می‌بینید که بعضی‌ها چهل‌ساله نشده سرطان می‌گیرند، بدنشان خراب شده، اعصابشان خراب شده، درست است؟ از بس که خشن و ناهموار حرکت کردند.

دلق یعنی همان دلقک.
فُحش در این‌جا به‌معنی فاحش است.
فُحشِ اجتهاد یعنی اِجتهاد فاحش، تلاش بیش از حد.

که چرا دلقک به این کار دست زده؟ به‌نظر شما چرا من‌ذهنی امکاناتش را زیر پا می‌گذارد و تلف می‌کند که یک لحظه به خدا برسد بگوید که من نمی‌توانم بروم؟ من نمی‌توانم با تو پیوند بخورم؟ من نمی‌توانم به مقصودم نایل بشوم؟
«چند اسپی تازی اندر راه کشت».

جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق
تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۲۰)

و همه جمع شدند دور و بَر خانهٔ شاه، خلق که دلقک چرا چنین با شتاب آمده و از شتاب او، عجلهٔ او با من‌ذهنی و تلاش بیش از حد، فحش یعنی در این‌جا فاحش، اجتهاد یعنی کوشش.
پس بنابراین با کوشش بیش از حدی که ما به‌عنوان دلقک انجام می‌دهیم و از تماشای آن «غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتاد». هِی فتنه و آشوب و نگرانی و اضطراب در شهر زیاد شد.

الآن هم همین‌طور است، تمام بلندگوها دارند می‌گویند چه خواهد شد، ترس و این‌ها را پخش می‌کنند و کار چه کسی است؟ کار دلقک است، مولانا می‌گوید کار دلقک است.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۴۸ 9️⃣9️⃣4️⃣

💠💠💠پایان بخش سوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس بنابراین این قصه را می‌خوانیم:

سَیّد تِرْمَد که آنجا شاه بود
مسخرهٔ او دلقکِ آگاه بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۰)

داشت کاری در سمرقند او مُهِمّ
جُست اُلاقی تا شود او مُسْتَتِمّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۱)

زد مُنادی هر که اندر پنج روز
آرَدم زآنجا خبر، بِدْهَم کُنوز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۲)

دَلْقک: مُبْدَلِ «تلخک»، یکی از ظُرَفای دربار سلطان محمود غزنوی، کسی که در دربارهای قدیم کارهای خنده‌آور می‌کرد.
اُلاق: پیک، قاصد، الاغ
مُسْتَتِمّ: تمام‌کننده، به‌انجام‌رساننده
کُنوز: گنجینه‌ها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این را می‌توانیم منادیٰ هم شاید بخوانیم. «زد مُنادی» یعنی منادیٖ خبر داد، اگر مُنادیٖ بخوانیم. منادیٖ گفتم یعنی خبردهنده همان که بر بالای بام می‌رفت.

پس می‌گوید این «سیّد تِرمَد»، آقای تِرمَد که آن‌جا شاه هم بود، «مسخرهٔ او»، یعنی دلقک او که پادشاه را می‌خندانْد، یک دلقک آگاه بود، تمثیل این است. حالا سیّد تِرمَد اگر نماد خداوند باشد، مسخره‌اش، دلقکش من‌ذهنی ما است.

بنابراین می‌گوید این در «سمرقند»، فضای یکتایی یک کار مهم داشت که می‌گوید اگر شخصی برود از آن‌‌ طرف خبر بیاورد، از سمرقند که فضای یکتایی است، من یک قاصدی می‌خواهم که این کار را انجام بدهد. «مُستَتِمّ» یعنی تمام‌کننده.

«جُست اُلاقی» قاصدی، جست دنبال قاصدی می‌گشت که برود از سمرقند خبر بیاورد، منتها در «پنج روز»، پنج روز یعنی مدت کوتاه. یعنی خداوند دنبال یک آدمی می‌گردد، انسانی می‌گردد بیاید از غیب خبر بیاورد.
«زد مُنادی»، خلاصه اعلام کرد که اگر کسی در پنج روز از آن‌جا خبر بیاورد، به او گنج‌های زیادی خواهم داد.

کُنوز: جمع کَنز یعنی گنج‌ها.
اُلاق یعنی پیک، قاصد یا الاغ.
مُستَتِمّ یعنی تمام‌کننده، کسی می‌خواهم که این را تمام کند، یعنی برود از آن‌جا خبر بیاورد.

دلقک اندر دِه بُد و آن را شنید
برنشست و تا به تِرمَد می‌دوید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۳)

مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَط
از دوانیدن فَرَس را زآن نَمَط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۴)

پس به دیوان دَردَوید از گَردِ راه
وقتِ ناهنگام، رَه جُست او به شاه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۵)

فَرَس: اسب
نَمَط: طریقه و روش
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دلقک در دِه بود معنی‌اش را می‌دانید، دِه همین فضای همانیده هست.
«دلقک اندر دِه بُد و آن را شنید»، پس ما به‌عنوان من‌ذهنی می‌شنویم این را که خداوند می‌خواهد یکی از ذهن برود به فضای یکتایی یا در هر هشیاری هست برود به فضای یکتایی، سمرقند خبر بیاورد.

«برنشست»، یعنی سوار اسب شد و اسب را می‌دواند تا تِرمَد و این‌قدر سریع می‌دواند و عجله داشت که دوتا اسب مُردند در راه، با سومی‌‌اش خودش را رساند به تِرمَد و دوید به «دیوان» یعنی پیش بارگاه شاه.
«پس به دیوان دَردَوید از گَردِ راه»، «وقتِ ناهنگام» یعنی وقت ناهنگام را توجه کنید، یعنی کسی که در ذهن است فضا را نگشوده «رَه جُست او به شاه»، می‌خواست شاه را
ببیند. پس به کلمهٔ «ناهنگام»، « گَردِ راه» توجه کنید، با عجله آمدن.

درست مثل این‌که به غزل هم می‌خورد، با من‌ذهنی مرتب ما کوشش می‌کنیم، کوشش می‌کنیم و در این راه امکاناتمان را از دست می‌دهیم، بدنمان خراب می‌شود، فکرهایمان خراب می‌شود. مثلاً ما عبادت می‌کنیم به خداوند برسیم، در این راه چندتا اسب را می‌کُشیم، از بس که عجله داریم. این هم عجله دارد که گفتیم عجله نباید کرد.
فَرَس یعنی اسب. نَمَط: طریقه، روش.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۴۶ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

کفران یعنی در این لحظه شما فرصت دارید فضا را باز کنید، زندگی را، خرد را بیاورید به مرکزتان، به عقل کل دسترسی پیدا کنید، زندگی شما را اداره کند. نه، کفران می‌کنید، می‌بندید، منقبض می‌شوید و همانیده هستید با دانش پیش‌ساخته، عقل جزوی، سبب‌سازی، گذشتن از یک همانیدگی به همانیدگی دیگر می‌شود عقل شما، این کفران است. این شما را می‌برد به ته جهنم. پس می‌بینید همانیدگی با دانش، همانیدگی با مادیات و همانیدگی با سروصدای گوساله هیچ فایده‌ای برای ما ندارد و الآن دارد می‌گوید:

خود هنر آن دان که دید آتش عِیان
نه کَپِ دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۵)

«کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند، نه آن‌که فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.»

کَپ: گَپ، گفتگو کردن
دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«خود هنر آن دان» هنر این است که، فضیلت این است که «که دید آتش عِیان»، «نه کَپِ دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان». پس هنر انسان چیست؟ هنر انسان این است که فضا را باز کند، عیناً به خود زندگی زنده بشود، نه برود توی ذهن و حرف بزند و تجسم کند، با نقش‌ها بازی کند و به آن‌ها دل ببندد. کَپ یعنی گفت‌وگو.

«دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان» یعنی این‌که دود دلیل بر آتش است. دود دلیل بر آتش است. دود دلیل بر آتش است یعنی استدلال کردن در ذهن، به این دلیل، به این دلیل، به این دلیل خداوند وجود دارد، نه. شما باید به او زنده بشوید. «کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند.» آتش را آشکارا ببیند یعنی زندگی را حس کند، عیناً در این لحظه زنده بشود، در این لحظه باشد، زندگی داشته باشد، زندگی کند.

طبق غزل از نور آفتاب، گرمای آفتاب لذت ببرد، لذت بی‌کرانه را ببیند، صنع داشته باشد، جفا نکند، شکایت نکند، فرمول نداشته باشد برای زندگی که درست در‌نیاید، هیچ هیجان منفی نداشته باشد. شما نمی‌توانید بگویید که این هیجانات من، فکرهای من دلیل بر وجود خدا است، باید به خودش زنده بشوید. کَپ یا گَپ یعنی گفت‌وگو کردن. «دَلَّ عَلَی‏‌النّٰارِالدُّخٰان» یعنی دود بر آتش دلالت دارد.

ای دلیلت گَنْده‌تر پیشِ لبیب
در حقیقت از دلیلِ آن طبیب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۶)

لبیب: خردمند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دلیل ما شبیه دکتری است که می‌گوید من باید به شیشۀ ادرار نگاه کنم تا تشخیص بدهم، خودش دانش و مهارت تشخیص مرض ندارد، تشبیه می‌کند به آن. البته دکتر‌ها همه الآن به ادرار نگاه می‌کنند، مولانا ایراد می‌گیرد. می‌گوید که یک انسانی مثل مولانا که عارف است، به زندگی زنده شده قشنگ نگاه می‌کند به یک انسانی که من‌ذهنی دارد دردش را تشخیص می‌دهد که این من‌ذهنی دارد.

ای دلیلت گَنْده‌تر پیشِ لبیب
در حقیقت از دلیلِ آن طبیب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۶)

لبیب: خردمند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

دلیل تو ذهنی است، بنابراین گند‌ه‌تر هست پیش خردمند، لبیب یعنی خردمند، از دلیل آن طبیب.

چون دلیلت نیست جز این، ای پسر
گوه می‌خور، در کُمیزی می‌نگر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۷)

کُمیز: ادرار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید ای انسانی که توی ذهن هستی، من‌ذهنی داری و همه‌اش حرف می‌زنی، ستیزه می‌کنی، غیر از این بحث‌ها و جدل‌های ذهنی دلیل دیگری نداری، جز سبب‌سازی و استدلال در ذهن برای وجود خدا دلیل دیگری نداری، به خودش زنده نیستی، در این لحظه نیستی. دراین‌صورت برو گهُ بخور و به ادرارت نگاه کن، یعنی حرف نزن، حرف نزن و ببین که اشکالت چیست؟

ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا
در کَفَت دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۸)

«ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. همان‌طور که عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست.»

ای دلیل تو مانند آن عصا در دست کور، برای این‌که شما عصا در دست یک نفر می‌بینید می‌دانید که کور است این. «ای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد می‌کند،» توسل به عصای استدلال برای وجود خدا نیز دلیل بر کوردلی توست. این‌ها همه رد می‌کند در ذهن ماندن و استدلال کردن، من‌ذهنی داشتن، با من‌ذهنی عبادت کردن، گفت ببین چکار داری می‌کنی، ببین چکار داری می‌کنی، تو گردنت دراز است، گردنت صفر نشده، می‌خواهی پنبه بخوری.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۴۴ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بهرِ این آوردمان یزدان بُرون
ماٰ خَلَقْتُ‎الْاِنسَ اِلّا یَعْبُدُون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۱)

«حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم. چنانکه در قرآن کریم فرموده‌است: (جنیان و) آدمیان را نیافریدم جز آنکه مرا پرستش کنند.»

می‌گوید خداوند که ما پیش او بودیم، به‌عنوان «اَلَست» ما را این‌جا فرستاده، بُرون یعنی به این جهان، به جهان فیزیکی، که به این آیه عمل کنیم که انسان را خلق نکرده مگر او را عبادت کند، یعنی چه؟ یعنی اجازه بدهد که او بدَمد، او به صنع مشغول بشود، یعنی خداوند از طریق ما به آفریدن مشغول بشود.

درواقع در حالت حَدّی، می‌دانم که این کار ایده‌آل است، هیچ فکری دو بار نباید تکرار بشود. یک روزی شاید برسد در روی زمین، اگر ما با حماقت من‌ذهنی همدیگر را از بین نبریم، که انسان‌ها همه از طریق صنع عمل کنند، یعنی من‌ذهنی نداشته باشند، خداوند بیافریند، از طریقِ همه فکر کند، عمل کند، و‌السلام. یعنی شما حرف می‌زنید، خداوند حرف می‌زند، من گوش می‌کنم، خداوند گوش می‌کند. من حرف می‌زنم، خداوند حرف می‌زند، شما گوش می‌کنید، این‌طوری باید باشد.

می‌دانم ایده‌آل است، ولی خب این‌طوری است. نه این‌که من یک من‌ذهنی داشته باشم، یک من‌ذهنی از شما تجسم کنم، منعکس کنم، من‌ذهنی من به من‌ذهنی شما حرف بزند. من‌ذهنی شما به من‌ذهنی من حرف بزند. هیچ‌کدام حرف‌های همدیگر را نفهمیم، با هم اختلاف داشته باشیم، اختلافات را جدی بگیریم، با هم به ستیزه بر‌بخیزیم.

آن موقع این من‌ذهنی من هم این‌قدر مسئله دارد، هم‌هویت شده با همه‌چیز، شهوت دارد، حرص دارد، نمی‌دانم می‌خواهد چیزها را زیاد کند، هزار جور غلط فکر می‌کند، در مورد شما هم غلط فکر می‌کند، شما را درست نمی‌بیند، چیزی که خودش دوست داشته از شما تجسم کرده، این خوب است؟ نه، خوب نیست.

«حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم»، یعنی چه عبادت کنیم؟ یعنی فضای ما گشوده است، او از طریق ما فکر می‌کند، عمل می‌کند. «چنانکه در قرآن کریم فرموده‌است: (جنیان و) آدمیان را نیافریدم»، جنیان یعنی همۀ هشیاری‌های دیگر غیر از انسان، انسان اِنسی است، انس یعنی انسان، جن هم که هر هشیاری دیگر، «جز آنکه مرا پرستش کنند». البته آیهٔ قرآن است، می‌بینید:

«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»
«جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريده‌ام.»
🌴(قرآن کریم، سورۀ ذاریات (۵۱)، آیۀ ۵۶)

پرستش این نیست که به‌عنوان من‌ذهنی بنشینند عبادت کنند، پرستش این است که اجازه بدهند او از طریق همه‌چیز صحبت کند.


البته از طریق همه‌چیز صحبت می‌کند غیر از انسان، انسان می‌گوید من خودم من دارم، من خودم می‌دانم صحبت کنم. در حالتی که پر از ترس و نگرانی است. اصلاً شما میزان ترس را در روی زمین می‌بینید و میزان ترسی که ما ایجاد می‌کنیم؟ الآن ما چکار داریم می‌کنیم؟ چه می‌شود، واقعاً خطری ما را تهدید می‌کند، همه دشمن ما هستند، ما باید خودمان را از دشمن حفظ کنیم. بابا، اصلاً و خلقتاً ما دوست هم هستیم، از یک جنس هستیم. مگر می‌شود جنس خدا جنس خدا را خراب کند؟ پس ما جدا شدیم، منجمد شدیم، ما بد فکر می‌کنیم. «جن و انس را جز برای پرستش خودم نیآفریدم»، یعنی جن و انس نباید حرف بزنند، من باید حرف بزنم، من عقل کُلّم.

سامری را آن هُنر چه سود کرد؟
کآن فن از بابُ‎اللَّهَش مردود کرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۲)

بابُ‎الله: درگاهِ الهی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ما غزل را تمام کردیم، الآن مقدمه‌ای می‌خوانیم برای داستان دیگری که خواهیم خواند. سامری چکار کرد؟ آمد یک گوساله‌ ساخت. این موسی رفته‌ بود بالای کوه، به بنی‌اسرائیل گفت که شما آن چیزهایی که طلاهایی که از، یعنی همانیدگی‌هایی که از مصر برداشتید آوردید داریم می‌رویم به سرزمین موعود، رفتن از مصر به سرزمین موعود رفتن از ذهن به فضای یکتایی است در‌واقع، آن جواهرات را بردارید بیاورید، طلاها را بیاورید.

یعنی این‌که شما دارید الآن از ذهن می‌روید به فضای یکتایی، از من‌ذهنی حرکت می‌کنید با خودتان همانیدگی برندارید، برای همین می‌گویم که شما ذهن را نیاورید مرکزتان. درنتیجه موسی به بنی‌اسرائیل گفته‌ بود که طلا برندارید، آن‌ها گفتند آقا موسی که نمی‌فهمد، این‌ها به‌ درد می‌خورد. طلاهایشان را برداشتند با خودشان پنهان کردند.

خلاصه موسی رفته‌ بود بالای کوه، گفت که شما طلاهایتان را بیاورید، طلاها را آوردند یک گوساله ساخت. پس همانیدگی‌ها را داشته باشیم ما با خودمان، یک سامری پیدا می‌شود یک گوساله می‌سازد. می‌گوید حالا به صدای این گوساله گوش کنید، گوساله یک من‌ذهنی است. ما هر کدام یک گوساله ساخته‌ایم به‌نام من‌ذهنی الآن عاشق صدایش هستیم، برای همین می‌گوید:

9️⃣9️⃣4️⃣ ۴۲ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست
قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳)

قوت: غذا
ناسزاست: شایسته نیست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و

از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳)

خاصه عُمری غرق در بیگانگی
در حضورِ شیر، رُوبَه‌شانگی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۴)

عمرِ بیشم دِه که تا پس‌تر رَوَم
مَهْلَم افزون کُن که تا کمتر شوم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۵)

رُوبَه‌شانگی: مجازاً حیله و تزویر
مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

رُوبَه‌شانگی یعنی حیله و تزویر. مَهْل یعنی مهلت دادن، درنگ و آهستگی. خب در این لحظه یا فضا را باز می‌کنیم، مرکز را عدم می‌کنیم، از خدا غیر از او را نمی‌خواهیم. اگر از خدا غیر از خدا را نخواهید، غیر از خدا چیست؟ همۀ آن‌ چیزهایی که ذهن نشان می‌دهد. پس شما از خدا غیر از خدا چیز دیگری نمی‌خواهید، برای‌ این‌که اگر بخواهید، حتماً فکرِ افزودن است، فکرِ نمو است، فکرِ حرص است. حتماً چیزی در مرکزتان است، می‌خواهید آن را زیاد کنید.

از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونی‌ست و، کُلّی کاستن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳)

یعنی همۀ زندگی‌تان از دست می‌رود. کما‌ این‌که در غزل بود که می‌گفت که «بی‌تو بُوَد فِسُردَنا»، «بی‌تو فنا و مُردَنا». کُلّی کاستن یعنی همه‌چیز را از دست دادن.

«خاصه عُمری غرق در بیگانگی»، ما جدا شدیم، در جدایی بیگانه از زندگی شدیم. در حضور شیر یعنی خداوند رُوبَه‌شانگی. رُوبَه‌شانگی همین بیتی بود که گفت، گفت «دَمَم چه می‌دهی»، حُقّه‌بازی، حیله در مقابل زندگی، در حضور شیر. شیر نماد خدا، رُوبَه‌شانگی تقلّب و ریای ما که ما مرکز را عدم نکردیم.

ما داریم می‌گوییم «عمرِ بیشم ده»، مثل کلاغ، «عمرِ بیشم ده که تا پس‌تر رَوَم»، عمرم را زیاد کن، روزبه‌روز من من‌ذهنی را زیادتر می‌کنم، بزرگ‌تر می‌شوم بر‌حسب من‌ذهنی، از تو دورتر می‌شوم. «مَهْلَم افزون کُن»، فرصتم را زیادتر کن، تا کم‌تر شوم. شما از خودتان بپرسید، واقعاً نسبت‌به زنده ‌شدن به زندگی، زیادتر می‌شوید روز‌به‌روز؟ روزبه‌روز حالتان خراب‌تر می‌شود یا بهتر می‌شود؟ خودتان هم جواب خودتان را بدهید.

اگر روزبه‌روز کمتر می‌شوید، حالتان خراب‌تر می‌شود، زندگی را بیشتر می‌پوشانید، بدانید که از خدا غیر خدا را می‌خواهید که می‌شود نگرانی از این‌که گفت من از کار تو غافل نیستم، من از تو بی‌خبر نیَم، شما چرا نگرانید که خداوند از شما بی‌خبر است؟ من باید دست و پایم را جمع کنم، زرنگ باشم، و‌گرنه خداوند یادش نیست که من چه‌ می‌خواهم. نه، این‌طوری نیست.

قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداست
قوتِ حیوانی مر او را ناسزاست‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳)

قوت: غذا
ناسزاست: شایسته نیست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

غذای اصلی بشر نور خدا است و غذای حیوانی که در ذهن ما از جهان می‌گیریم این شبیه حیوان بودن است، من‌ذهنی شبیه حیوان است و غذایی که از جهان می‌گیرد برای او سازگار نیست، او را پژمرده می‌کند. اگر همه‌اش غذای این‌جهانی بخورد، تأیید و توجه و خوشی از همانیدگی‌ها بگیرد، که پولم زیاد می‌شود خوشحال بشوم، خوشحال‌تر بشوم، ضرر به یکی خورده خوشحال‌تر بشوم، آن یکی ورشکسته شده خوشحال‌تر بشوم، به‌صورت خرّوب عمل کنم خوشحال‌تر بشوم، این برای ما نا‌سزا است.


لذّتِ بی‌کرانه‌ای‌ست، عشق شده‌ست نام او
قاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۵۶۰)

یعنی عشق، این فضای گشوده‌شده، وحدت مجدد با خداوند یک لذّت بی‌کرانه است، یک شادی بی‌کرانه است و خداوند نمی‌خواهد جفا کند، جفا ما می‌کنیم، چرا؟ برای‌ این‌که برای زندگی فرمول درست کرده‌ایم. فرمول‌هایمان هم همین همانیدگی‌های ذهنی، باورهای ما در ذهن است. این‌ها قاعدۀ زندگی ما است. هر‌ کسی برای زندگی قاعده دارد و صنع را نمی‌پذیرد، دو جور زندگی هست: رفتن به ذهن، سبب‌سازی، زندگی کردن بر‌حسب باورهای همانیده، الگوهای همانیده، یکی فضاگشایی و صنع.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۴۰ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟
کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣)

زرّین:‌ طلایی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هر کسی که تا حالا گاو زرینش، این گوسالۀ سامری یعنی من‌ذهنی‌اش حرف زده، بگوید که تا حالا چه گفته؟ من را به کجا رسانده که من این‌همه علاقه پیدا کردم به گفتار این؟ و اگر من‌ذهنی من حرف بزند و من عاشق حرف‌های خودم باشم، در‌این‌صورت از خداوند جدا خواهم شد که این بلاها سر من آمده، غزل دارد می‌گوید. با تو زندگی دارم، بی تو افسردگی و انجماد دارم.

من پیش از این می‌خواستم گفتارِ خود را مشتری
واکنون همی‌خواهم ز تو، کز گفتِ خویشم واخری
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۴۴۹)

واخری: دوباره بخری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

داریم به خداوند می‌گوییم. خدایا قبل از این‌که این چیزها را بدانم، که خوشبختانه شما از مولانا یاد گرفتید، من مشتری می‌خواستم برای گفتار خودم، هر کسی را می‌دیدم می‌گفتم بنشین من باید حرف بزنم یاد بگیری، زندگی را یاد بگیر از من، چون من‌ذهنی داشتم. الآن از خدا می‌خواهم که از این گفتار من‌ذهنی و عواقبش من را بخرد. خدایا نجاتم بده از ژاژخاییِ من‌ذهنیِ خودم.

جانِ جمله عِلم‌ها این است، این
که بدانی من کی‌ام در یومِ دین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۴)

یَومِ دین: روز جزا، روز رستاخیز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یومِ دین این لحظه است یعنی قیامت، این لحظه داریم به خداوند زنده می‌شویم. جانِ همهٔ دانش‌ها در دنیا این است که این لحظه من بدانم چه کسی هستم؟ چه کسی هستم؟ از جنس اَلَست هستم. خب اگر از جنس اَلَست هستم، ذهن را خاموش کن، در این لحظه خودت را بسپار به دَمِ زندگی، بگذار او حرف بزند.

«که بدانی من کی‌ام»، من اَلَست هستم، من از جنس زندگی هستم، از جنس این لحظه هستم، پس از جنس من‌ذهنی نیستم، عاشق گفتار خودم نیستم. اگر این‌طوری باشد، قیامت من همین لحظه است. توجه کنید شما الآن این‌ها را می‌دانید، گفت اگر کسی این‌ها را می‌داند و عمل نمی‌کند، خداوند گوشش را می‌پیچاند. اشعارش را خواندیم.

پیش به سَجده می‌شدم، پست خمیده چون شتر
خنده‌زنان گشاد لب، گفت: درازگردَنا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۹)

بعضی از بزرگان ادب ما نوشته‌اند «پشت‌خمیده چون شتر»، برای این‌که شتر پشتش خمیده است، ولی آقای فروزان‌فر هم «پَست» نوشته و یک عده‌ای خب پست نوشته‌اند، پست احتمالاً بیشتر می‌خورد.

می‌گوید که، بیت قبلی چه گفت؟ گفت که خداوند به من گفت که برای چه این‌همه حرف می‌زنی و من را گول می‌زنی و من را موعظه می‌کنی، من را فریب می‌دهی؟ چه می‌خواهی به من یاد بدهی با من‌ذهنی‌ات؟


«گفت: دَمَم چه می‌دهی؟ دَم به تو من سپرده‌ام»، من الآن دارم حرف می‌زنم، همین لحظه می‌خواهم از طریق تو ای انسان حرف بزنم. برای چه تو حرف می‌زنی؟ چه می‌گویی؟ چرا می‌خواهی من را فریب بدهی؟ من از حال تو بی‌خبر نیستم، این لحظه خودت را بسپار به دَم من، این را گفت، خب من این را شنیدم در‌نتیجه به سجده افتادم، پیشش خم شدم یعنی تسلیم شدم گفتم چشم، چشم، فهمیدم، ولی با من‌ذهنی‌ام تسلیم شدم و سجده کردم.

«پیش به سجده می‌شدم» یعنی مرتب سجده می‌کردم منتها با من‌ذهنی‌ام، پَست می‌کردم خودم را، ولی خمیده مانند شتر. حالا شتر این است که اگر بخوابد واقعاً، گردنش دراز است. با گردنش همه کار می‌تواند بکند. ما هم می‌گوییم خدایا من کوچکم، ناچیز هستم، رحم کن، ولی چه کسی می‌گوید؟ من‌ذهنی ما می‌گوید. من‌ذهنی صفر نشده. شما قضاوت دارید، مقاومت دارید. الگوهای پستی را می‌آورید به سبب‌سازی و مرتب حرف‌های پست‌کننده می‌زنید، خدایا من ناچیز هستم، هیچ‌‌چیز هستم، اصلاً من که وجود ندارم، شما به من رحم کن، ما را رستگار کن، کمک کن، هدایت کن، فلان کن، چه‌ کسی می‌گوید؟ من‌ذ‌هنی ما می‌گوید. واقعاً پست شدم من؟ نه، پست آن است که صفر می‌شدم و خاموش می‌کردم، برای همین مولانا می‌گوید که ببین الآن چه کسی حرف می‌زند؟ ببین چکار داری می‌کنی؟ بیت بعدی می‌گوید که

9️⃣9️⃣4️⃣ ۳۸ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

نیَم ز کارِ تو فارغ همیشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۲۳)

فارغ: آسوده، در این‌جا یعنی ناآگاه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس خداوند می‌گوید من از کار تو فارغ نیستم، هر لحظه توجه دارم به تو، همیشه در کار هستم لحظه‌به‌لحظه، اگر تو فضا را باز کنی به تو کمک می‌کنم. رحمت اندر رحمت هستم. این‌که ما را از خداوند ترساندند این غلط است. «رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر»، لحظه‌به‌لحظه می‌خواهد به ما کمک کند. خداوند جز شادی، جز لطف، جز رحمت هیچ‌‌چیز دیگر نیست، اما ما با رفتار من‌ذهنی‌مان خودمان را دور کردیم، به جدایی افتادیم. که لحظه‌ لحظه خداوند می‌گوید من تو را عزیز می‌دارم، عزیزتر دارم، تو فضا را باز کن، من لحظه‌به‌لحظه بیشتر به تو کمک می‌کنم.

خاموش کن که همّتِ ایشان پیِ تو است
تأثیرِ همّت‌ است تَصاریفِ ابتلا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۰)

تَصاریف: جمعِ تصریف به‌معنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس ذهن را خاموش کن، در این لحظه، دَمَت را بسپار به دَم او، بگذار او حرف بزند. و تمام ابیات «اَنْصِتُوا» به این‌جا می‌خورد. «خاموش کن که همّتِ ایشان» یعنی خواست و ارادهٔ خداوند با «قضا و کُن‌فَکان» پیِ اصلاح ماست، ذهن را خاموش کن، با ذهن فعال به خودت لطمه نزن.

«تأثیرِ همّت است»، می‌گوید این‌که ما مرتب امتحان می‌شویم، «ابتلا» یعنی امتحان. امتحان می‌شویم با رویدادها، مثلاً شما بی‌مراد می‌شوید، بله؟ بی‌مراد می‌شوید. شما می‌خواستید یک جایی را بخرید، نشد، بی‌مراد شدید. خب این یک ابتلا هست یا نه؟ امتحان است، خب شما الآن چکار می‌خواهید بکنید؟ باید فضاگشایی بکنید. «تأثیرِ همّت» یعنی خواست و همت خداوند برای این‌که شما را درست کند، عزیزتر بدارد، کمک کند، این اتفاقات که می‌افتد بیشتر اوقات هم به‌صورت بی‌مرادی، چرا که من‌ذهنی‌مان فعال است، می‌خواهد امتحان کند شما را. درواقع تأثیر همت خوبِ تغییراتِ ابتلائات، شما مرتب می‌بینید که مثلا بی‌مراد می‌شوید، هِی بامراد می‌شوید، بی‌مراد می‌شوید، بی‌مرادی‌ها غصه می‌خورید، منقبض می‌شوید، ولی دیگر یاد گرفته‌اید:

بی مرادی شد قلاووزِ بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷)

عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش
با‌خبر گشتند از مولایِ خویش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶)

شما بی‌مراد می‌شوید، فضا را باز می‌کنید از انقباض درمی‌آورید و می‌گویید که خب الآن خداوند چه چیزی را امتحان می‌کند؟ می‌گوید تو عاشق زمین هستی، عاشق مِلک هستی، عاشق یک آدم هستی، عاشق پول هستی. یک پولی را داشتی، یک جایی از بین می‌رود، تَصاریفِ ابتلاست. ولی می‌خواهد ظلم کند به شما یا کمک کند؟ می‌خواهد کمک کند. ذهنت را خاموش کن، قضاوت نکن، تفسیر نکن، بحث و جدل نکن، خاموش کن که همت خداوند پی شماست.

نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی رسیده‌ست
غمِ بیش و غمِ کم را رها کن
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۹۰۵)

نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» می‌دانید که وقتی ما را خلق کرده، از وقتی که خلق کرده دارد می‌دمد. لحظه‌به‌لحظه خداوند دارد می‌دمد در ما، ما باید در این لحظه از این‌که غصه بخوریم، غم این را داشته باشیم، فکر و ذکرمان این باشد که همانیدگی‌مان زیاد شد همانیدگی‌مان کم شد، پولم زیاد شد کم شد، زیاد شد کم شد، زیاد شد کم شد. کنترل روی همسرم زیاد شد یا کم شد. کنترل روی بچه‌ام زیاد شد یا کم شد. مردم من را قبول دارند، اهمیتم زیادتر شد یا کمتر شد. این را رها کن، غم بیش و غم کمِ هر چیزی که با آن همانیده شدی را رها کن، برای این‌که او دارد الآن می‌دمد. اگر توی غم این باشی، من‌ذهنی داری، نمی‌گذاری بدمد. گفت خودت را بسپار به دَمِ من، من از حال تو غافل نیستم، تو را من خلق کردم.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۳۶ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس این نصف بیت به من می‌گوید که من دائماً باید متعهد به مرکز عدم باشم، اگر مرکزم جسم شد باید بلافاصله فضا را باز کنم، مرکزم عدم بشود و این کار را باید تکرار کنم، تکرار کنم و شاید سه چهار ماه یا یک‌ سال، دو سال ادامه بدهم تا تبدیل من صورت بگیرد.

رسیدیم دوباره به غزل:

با تو حیات و زندگی، بی‌تو فنا و مُردَنا
زان که تو آفتابی و، بی‌تو بُوَد فِسُردَنا

خلق بر این بِساط‌ها، بر کفِ تو چو مُهره‌ای
هم ز تو ماه گَشتَنا، هم ز تو مُهره بُردَنا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۹)

این دو بیت الآن خیلی برای ما دیگر روشن شد با این‌همه ابیاتی که خواندیم. یعنی ای خداوند، ای زندگی اگر وصل به تو باشم، هم زنده هستم، هم زندگی می‌کنم. اگر قطع بشوم در من‌ذهنی، از تو فانی می‌شوم، هیچ می‌شوم، از بین می‌روم، می‌میرم. برای این‌که تو آفتاب من هستی، همین‌طور که آفتاب این جهان را گرم می‌کند، اگر نباشد این جهان یخ می‌بندد، اگر تو نتابی به من، با فضای گشوده‌شده اگر وصل به تو نباشم، من افسرده می‌شوم و پژمرده می‌شوم و یخ می‌زنم.

و بعد می‌گوید حال مردم این‌طوری است، مردم سر بساط شطرنجشان نشسته‌اند هر کسی، ولی نمی‌دانند در کف او مانند یک مهره هستند، او دارد تکان می‌دهد و اگر تدبیر خودشان را زیر پای زندگی بیندازند، همین‌طور که در بیت‌ها خواندیم، از او می‌توانند ماه بشوند.

همین مثلث آخر هم نشان می‌داد که اگر شما مرکز را عدم کنید، هم جذب می‌کند شما را می‌برد و یواش‌یواش همانیدگی‌ها را به شما می‌شناساند، شما با این انرژی و با این دید می‌دانید که در همانیدگی زندگی نیست، در جهان زندگی نیست، بند ناف را بریدید، پس می‌گذارید او شما را ماه کند، ماه کند از جنس خودش بکند، به بی‌نهایت خودش تبدیل کند. می‌گوید او ما را گرامی داشته‌است.

تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طُوقِ اَعْطَیناکَ آویزِ برت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴)

طُوق: گردنبند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی او ما را گرامی داشته، می‌خواهد به بی‌نهایت و ابدیت خودش در ما زنده بشود، یعنی می‌خواهد ما را بیاورد به این لحظهٔ ابدی در آن‌جا ساکن کند، به گذشته و آینده نرویم و در این لحظه بی‌نهایت بشویم، این می‌شود زنده‌ شدن به بی‌نهایت خدا، ماه می‌شویم. نه، اگر این مقصود را نفهمیم، فقط مهره می‌بریم، هِی زیاد می‌کنیم، همانیدگی‌ها را زیاد می‌کنیم برحسب آن‌ها می‌بینیم و سبب‌سازی می‌کنیم، روزبه‌روز افسرده می‌شویم، پژمرده می‌شویم، بعد هم تعجب می‌کنیم من همه‌چیز دارم، چرا زندگی‌ام درست نمی‌شود؟

آقا این بچهٔ من، همسر من از من چه می‌خواهد؟ همه‌چیز تهیه کردم که! شما فکر می‌کنید واقعاً همه‌اش مهره است؟ آدم تعجب می‌کند می‌گوید بابا مردم که هرچه می‌خواستند به آن‌ها دادم، دیگر چه می‌خواهند از جان من؟ مردم مهره نمی‌خواهند که، مردم عشق می‌خواهند، مردم شناسایی می‌خواهند، یعنی هر کسی که ما را می‌بیند، به زبان بی‌زبانی به ما می‌گوید که من را به‌عنوان زندگی، امتداد خدا، اَلَست شناسایی کن. بچهٔ ما هم همین‌طور، بچهٔ دوسالهٔ ما، سه‌سالهٔ ما می‌گوید من را به‌عنوان زندگی شناسایی کن، من این‌قدر به شیر احتیاج ندارم، به خانه احتیاج ندارم، به لباس احتیاج ندارم که به این شناسایی احتیاج دارم. ما می‌گوییم نه، شما مجسمه هستید، شما یک من‌ذهنی هستید. در ذهن یک تصویر ذهنی بسازید آن را بپرستید، مهره ببرید. این دو بیت را فهمیدیم؟

9️⃣9️⃣4️⃣ ۳۴ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و اما یک بیتی داریم که

حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط
که بگویید از طریقِ انبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰)

بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این [شکل ‌۱۷ (مثلث فضاگشایی)] نشان می‌دهد که ما می‌توانیم فضاگشایی کنیم، یک مثلث دیگری تعریف می‌کنیم که مرکزش عدم است، قاعده‌اش فضاگشایی است. یک ضلعش «نمی‌دانم» است، یک ضلعش «قضا و کُن‌فَکان» است. «قضا و کُن‌فَکان» تصمیم‌گیری و قضاوت و بگو و بشودِ زندگی هست.

نمی‌دانم این است که در این لحظه شما می‌گویید این چیزهایی که با سبب‌سازی من می‌دانم در ذهن، این اهمیتی ندارد، بنابراین نمی‌تواند به مرکز ما بیاید. پس:

چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰)

یعنی این لحظه بگو من نمی‌دانم تا این لحظه خداوند به تو دانش بدهد مانند فرشتگان. پس بنابراین اول فضاگشایی می‌کنید، مرکز عدم می‌شود، بعد نمی‌دانم هست.

«مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.»

این لحظه او می‌تواند به تو دانش بدهد. و همین‌طور این آیه هم که همیشه می‌خوانیم:

«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: «منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲)

شما می‌توانید این آیه را شاید بخوانید یا مفهوم آن را بگویید که این دانشی که از سبب‌سازی ذهنِ من ناشی می‌شود و من آن را می‌پرستم، این دانش نیست.

پس این همانیدگی‌های من که مرتب می‌آید مرکزم و سببِ سبب‌سازی می‌شود در ذهنم و خودم را بیان می‌کنم، این دانش نیست. دانش آن است که این لحظه با فضاگشایی خداوند به من می‌دهد، اگر آن را ندهد، من دانش ندارم. اگر آن را ندهد، بهتر است من خاموش باشم.

دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)

نَفَخْتُ: دمیدم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس این لحظه او می‌دمد در ما، خداوند می‌دمد و تغییر ما [شکل ‌۱۷ (مثلث فضاگشایی)] به‌وسیلهٔ قضا، یعنی تدبیر خداوند و حالت شفابخشی و ممکن کردن او صورت می‌گیرد. این سه‌تا هم خیلی مهم‌اند. فضاگشایی، می‌دانمِ من‌ذهنی می‌رود کنار و تدبیر و تشخیص زندگی با «بشو و می‌شود» می‌آید توی کار.

اما در مقابل مثلث همانش، ما یک مثلث واهمانش داریم [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)] ، این مثلث برمی‌گردد به آن‌که می‌گوید گفت آدم که ما به خودمان ستم کردیم.

گفت آدم که ظَلَمْنٰا نَفْسَنٰا
او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹)

پس وقتی ما می‌فهمیم که تمام بلاها را ما خودمان سر خودمان آوردیم با دیدن برحسب همانیدگی‌ها و گذاشتن خرد زندگی به کنار، که از طریق فضاگشایی می‌آید. اگر توجه کنید شما اگر الآن درد دارید، پژمرده هستید، افسرده هستید، هیچ موقع فضاگشایی نکردید، همیشه برحسب همانیدگی‌ها سبب‌سازی کردید. این شما را خشک کرده، افسرده کرده، برای این‌که از خداوند نور نگرفتید، زندگی نگرفتید.

تمام حواستان این بوده که مثلاً همسرم به من چه می‌خرد؟ چرا من را خوشبخت نمی‌تواند بکند؟ چرا اصلاً آمدم این‌طوری زندگی می‌کنم؟ این چه زندگی است؟ همه‌اش قضاوت، قضاوت، قضاوت و قضاوت‌های بد برای این‌که آن چیزهایی را که باید به شما زندگی بدهند فعلاً در دسترستان نیست و این دید اشتباه بوده، پس الآن شما متوجه می‌شوید که این دیدها اشتباه بوده، شما خودتان به خودتان ستم کردید که مرکزتان را عدم نکردید.

پس عذرخواهی می‌کنید از خداوند و با فضاگشایی برمی‌گردید به این لحظه، برگشت به این لحظه با عدم کردن مرکز یکی است، یعنی این شکل [شکل‌۶ (مثلث واهمانش)] . واهمانش یعنی عذرخواهی و برگشت به این لحظه. شما دیگر الآن با این دو بیت دارید می‌گویید «با تو حیات و زندگی». این قسمت «با تو حیات و زندگی»، الآن با تو هستم با مرکز عدم و زندگی من شروع شد و زنده هستم و مردن و حالت فنای من هم تمام شد. الآن آفتاب می‌تابد و آن افسردگی دارد یواش‌یواش از بین می‌رود. همان‌طور که می‌بینید یک ضلع این مثلث صبر است. صبر معنی‌اش این است که شما به زمانِ «قضا و کُن‌فَکان» تن می‌دهید.

«قضا و کُن‌فَکان» یعنی این‌که او می‌گوید بشو و می‌شود، این با شتاب‌زدگی شما فرق دارد. خداوند با سبب‌سازی شما کار نمی‌کند، بگویید که حالا این‌طوری می‌شود، این‌طوری تندی من پژمردگی‌ام از بین می‌رود، این‌طوری نیست.

9️⃣9️⃣4️⃣ ۳۲ 9️⃣9️⃣4️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel