ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۱۲

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

موضوع کلی برنامهٔ ۱۰۱۲:

✓بخش چهارم


- تفسیر دوبارهٔ ابیات سوم تا چهاردهم غزل به‌همراه دو شکل افسانهٔ من‌ذهنی و حقیقت وجودی انسان، و ابیاتی جهت روشن شدن این ابیات غزل؛ از جمله:

- در ارتباط با بیت چهارم غزل ابیاتی در بازهٔ ۲۲۲۷ تا ۲۲۵۳ دفتر سوم بیان می‌کند که وقتی به‌وسیلهٔ مانع‌سازی و مسئله‌سازی من‌ذهنی گرفتار می‌شویم، خداوند و پای اصلی زندگی کمکمان می‌کند که نجات پیدا کنیم ولی ما همچون روباه می‌گوییم این دُممان یعنی زرنگی و عقل‌ من‌ذهنی ما نجاتمان داده‌است. با این ابیات باید خود را بسنجیم که آیا ما با من‌ذهنی‌مان عشق‌بازی می‌کنیم، و آیا ادعا می‌کنیم هشیاری بی‌درد هستیم؟

- جهت تکمیل معنای بیت ششم غزل، ابیات ۶۲۳ تا ۶۲۸ دفتر ششم که باید حفظ باشیم می‌گوید وقتی با فضاگشایی با خدا یکی شویم، این فضای گشوده‌شده همان حلق عشق و اژدهایی‌ست که عقل مانند کوه من‌ذهنی را به خودش جذب می‌کند، به‌طوری‌که عقل انسان اگر از آن آگاه شود، همهٔ محتویات ذهن را می‌ریزد در جوی این لحظه تا آب زندگی ببَرد.

- در ابیاتی جهت روشن شدن بیت سیزدهم غزل، خداوند خود را گنجینهٔ رحمت و مهربانی معرفی می‌کند. ما نیز باید در خود بازبینی کنیم که آیا ما هم گنجی هستیم که خدا می‌خواهد خودش را از طریق ما بیان کند و رحمتش را به ما برساند؟ یا این‌که فقط می‌خواهیم در من‌ذهنی مردگی را اظهار کنیم؟

🟣صفحه دوم

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شاد باش و فارِغ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران، با چمن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۲)

من غمِ تو می‌خورم تو غم مَخَور
بر تو من مشفق‌ترم از صد پدر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۳)

فارِغ: راحت و آسوده
ایمن: رستگار، محفوظ و در امان، سالم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

از زبان خداوند است. تو شاد باش، فارغ باش، خاطرجمع باش، ایمن باش، حس امنیت کن که من کاری با انسان می‌کنم، با تو می‌کنم که باران با چمن می‌کند. فضا را باز کن، مقاومت نکن، خودت را به‌صورت مرده درنیاور، از حیطۀ نفوذ من‌ذهنی و همانیدگی‌ها بیرون بیا، من غم تو را می‌خورم. بنابراین لازم نیست تو غم بخوری. من از تو از صدتا پدر مهربان‌تر هستم. این‌ها را از زبان خداوند می‌گوید.

چه شِکَرفروش دارم که به من شِکَر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شِکَر ندارم
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۶۲۰)

شکرفروش ما خداوند است که لحظه‌به‌لحظه به ما شکر می‌دهد، شیرینی می‌دهد، یک دفعه به ما نگفته که برو من شکر ندارم، مگر شما با مقاومت نگیرید.

گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد
خاک را تابان‌تر از افلاک کرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۶۳)

گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد
خاک را سلطانِ اَطْلَس‌پوش کرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۶۴)

اَطْلَس‌پوش: پوشندهٔ اطلس
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس گنج خداوند مخفی است از بس که پر است، فقط کافی است شما اجازه بدهید که از شما اظهار بشود و خاک شما را یعنی که من‌ذهنی است تابان‌تر از آفتاب بکند، آسمان بکند. گنج، مخفی بود، یک مثالش:

گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد
خاک را سلطانِ اَطْلَس‌پوش کرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۶۴)

درست است؟ یک مثالش پُرِ گُل بودن جهان است. پس گنج مخفی است، از پُری‌اش جوش می‌کند و ما که از جنس خاک هستیم، مواد شیمیایی هستیم ما را به حضور تبدیل می‌کند، به سلطانی تبدیل می‌کند که لباس حضور می‌پوشیم و از جنس او در زمین می‌شویم.

لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّ است، بر رحمت تنم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵٩)

یعنی من به بی‌وفایی تو نگاه نمی‌کنم، هر لحظه که بتوانی فضا را باز کنی، من این‌طوری نیست که انتقام بگیرم، ایراد بگیرم چرا گذشتهٔ تو این‌طوری بوده؟ همین الآن تو فضا را باز کن من رحمتم را، کمکم را به تو برسانم.

رحمت بی‌حد ر‌‌و‌انه هر زمان
خفته‌اید از د‌ر‌ک آن ای مر‌د‌مان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۰۴)

پس این لحظه رحمت بی‌حد از آن‌ور به این‌ور جاری است. مردم در من‌ذهنی، در انقباض، در این‌که این را ندارم، آن را ندارم، می‌ترسم این را از من بگیرند، در حس عدم امنیت به‌سر می‌برند، در انقباض از درک این رحمت بی‌حد محروم هستند، خفته‌اند.

آن هنرها گردنِ ما را ببست
زآن مَناصِب سرنگونساریم و پست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱)

مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هنرهایی که به‌دست آوردیم و با آن‌ها همانیده شدیم هر کدام گردن ما را بسته، یک طنابی است در گردن ما، ما را به‌صورت هشیاری می‌کشند به‌سمت دنیا. این طناب‌ها را می‌توانیم باز کنیم، می‌توانیم با هنرهایمان همانیده نباشیم. از آن نقش‌ها سرنگون شده‌ایم. می‌توانیم بگوییم من با هیچ‌ چیزی که هنر حساب می‌شود، فن حساب می‌شود، مهارت حساب می‌شود همانیده نیستم، نمی‌خواهم بشوم.

آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد
روزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مدد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۲)

جز همان خاصیّتِ آن خوش‌حواس
که به شب بُد چشمِ او سلطان‌شناس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۳)

آن هنرها جمله غولِ راه بود
غیرِ چشمی کو ز شه آگاه بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴)

این بیت‌ها را امروز چندین بار خوانده‌ام.

«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵)

امیدوارم هیچ‌کدام از ما الآن ریسمانی در گردنمان نداریم که یک همانیدگی دارد ما را می‌کشد بعد از این غزل.

🔟1️⃣2️⃣ ۵۳ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون بُراق عشق از گردون رسید
وارَهد عیسیِ جان زین خر؟ بلی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۹۱۰)

بُراق: اسب تندرو، مرکب حضرت رسول در شب معراج
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر براقِ عشق از آسمان برسد و شما سوار بشوید، که امروز هم غزلش را خواندیم، عیسی جان شما از این خر می‌رهد؟ بله. پس شما اگر فضاگشایی کنید و از آسمان براق عشق برسد و شما سوار بشوید، آیا از این خر ذهن و همانیدگی‌ها می‌توانید جانِ سالم به‌درببرید و رها بشوید؟ جواب می‌دهد بله. به شرط این‌که کار را انجام دهید، مثل مرده‌ها نباشید هیچ حرکتی نکنید.

با خر میا به میدان، زیرا که خرسوار
از فارِسانِ حمله و چوگان و گوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

الآن می‌گوید که همان‌طور که گفتیم تو با خر من‌ذهنی به میدان نبرد با همانیدگی‌ها مرو. سوار براق بشو و چوگان شناسایی دستت باشد، همین‌که شناسایی کردید که این همانیدگی است و می‌تواند به مرکز شما بیاید، این می‌افتد و نمی‌تواند دیگر به مرکز شما بیاید.

هندویِ ساقیِ دلِ خویشم که بزم ساخت
تا تُرکِ غم نتازد کامروز طوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

طوی: به ترکی جشن، شادی، عروسی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

به‌اندازهٔ کافی راجع‌به این صحبت کردم. پس کارگر ساقی دل خویشم یعنی ساقیِ خدا هستم که در درون من با آسمان گشوده‌شده، بزم ساخته و به این بزم، تُرکِ غم نمی‌تواند حمله کند که به‌هم بریزد.

[شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] این تُرک غم است به‌صورت افسانهٔ من‌ذهنی به هر شادی‌ای می‌خواهد حمله کند و نمی‌خواهد شادی ایجاد کند گفتم، با ایجاد مانع و مسئله و کارافزایی، ولی اگر فضا باز شود [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] و شما به‌عنوان هشیاری، کارگرِ این میخانۀ فضای بازشده باشید که بزم شماست، کارگر این‌جا باشید، دیگر غم نمی‌تواند به شما حمله کند.

این بیت را داشتیم:

بیند مرّیخ که بزم است و عیش
خنجر و شمشیر کند در میان
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۱۰۴)

مریخ همین نیرویِ تخریب جهان است. همین‌که ببیند یکی شاد است، سعی می‌کند که خنجر و شمشیر را به پهلویش فروببرد. البته مولانا معتقد است که اگر شما واقعاً سروصدا برپا نکنید و این شادی را از ذهنتان پنهان کنید، اگر هیاهو راه نیندازید که من این‌طور هستم، آن‌طور هستم، ذهن شما نمی‌شنود و به شما نمی‌تواند آسیبی برساند. باید پنهان کنید این شادی را از من‌های ذهنی.

ما می‌دانیم که اگر فارغ بشویم، یک ذره حالمان خوب باشد، من‌ذهنی می‌خواهد از این سوءاستفاده کند. چه بسا ما یک مقدار به حضور زنده می‌شویم، ولی من‌ذهنی می‌خواهد از آن سوءاستفاده کند و به‌صورت یک آدم معنوی بلند بشود و همه‌چیز را خراب کند. شما باید مواظب باشید یعنی بزمِ درونِ خودتان را که صنع دارد و طرب دارد، این را به حرف درنیاورید. به‌اصطلاح اعلام نکنید به مردم، من این‌طور شدم یا آن‌طور شدم. هر کسی که واقعاً به حضور زنده بشود، اعلام نمی‌کند. هر کسی می‌گوید به حضور رسیده‌ام، حتماً نرسیده. کدام کسی هست که به حضور برسد، بیاید بگوید من به حضور زنده شدم؟! یک دانه نبوده. پس آن کسی که می‌گوید این‌طور شدم آن‌طور شدم، یا واقعاً یک چیزی شده و دارد خراب می‌کند دوباره من‌ذهنی‌اش، حمله کرده یا این‌که نه اصلاً هیچ‌جا نرسیده، یک چیز ذهنی است.

دایماً خاقانِ ما کرده‌ست طُو
گوشمان را می‌کشد لٰا تَقْنَطُوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۴۲)

طُو: مخفّفِ طُوی به معنی جشن مهمانی
لٰا تَقْنَطُوا: ناامید و مأیوس نشوید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین یعنی خداوند که خاقانِ ماست، لحظه‌به‌لحظه عروسی راه انداخته، جشنی راه انداخته و گوش ما را می‌کشد که ناامید نباشید، «لٰا تَقْنَطُوا» آیۀ قرآن است.

«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همهٔ گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳)


«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد»، این هم خیلی جالب است که ما واقعاً در ضرر زدن به خودمان خیلی اسراف کرده‌ایم. با وصف این «از رحمت خدا مأيوس مشويد، زيرا خدا همهٔ گناهان را مى‌آمرزد»، همان مرکز‌های جسمی که به خودتان لطمه زده‌اید و هر موقع که فضاگشایی کنید و به خودتان بیایید، مثل حضرت آدم بگویید که من به خودم ستم کردم و بعد از این تو را می‌آورم به مرکزم، جسم‌ها را نمی‌آورم و حواسم هست، بنابراین مهربان است و آمرزنده است.

🔟1️⃣2️⃣ ۵۱ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱)

«همان‌طور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»

امروز چندین بار خواندیم. و این مربوط به این آیه است:

«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳)

«اوست اوّل» یعنی قبل از این‌که وارد این جهان بشویم اوست به‌صورت ما. و «آخر» که قرار است ما بمیریم نسبت‌به تن، باید او باشد. هرچه زودتر باید او باشد. اول او است، آخر هم او است و این وسط، من‌ذهنی باید خیلی خلاصه و سریع باشد.

امروز گفت که به آن کسی که مست درد است و درد پخش می‌کند، می‌گوید اگر یک بندۀ خدا به او توجه کند مثل مولانا متوجه می‌شود که این «خیالِ ناریه»، «در طریقت نیست اِلّا عاریه». خلاصه دردهای ما و من‌ذهنی ما موقتی تا ده دوازده‌سالگی است. اگر بعد از آن ادامه پیدا می‌کند، اشتباه است.

اول خدا است، آخر خدا است، ظاهر و باطن او است و «او به هر چیزی داناست»، پس من‌ذهنی چکاره است؟ هیچ‌چیزی! ولی ما من‌ذهنی‌پرست شدیم. الآن شما با این صحبت‌ها متوجه می‌شوید که من‌ذهنی و دردهایش باید موقت باشد، عاریه است. عاریه است یعنی ما از جهان گرفتیم.

ما آمدیم به این جهان، به این جهان احتیاج نداریم. به غیر از این‌که خوردن و خوابیدن و این‌ها بله، جسم ما احتیاج دارد، ولی به‌عنوان زندگی به این جهان احتیاج نداریم. بنابراین هرچه زودتر می‌گفت که «در جهانِ حَیّ و قَیّومی» برآ، یعنی به ذات خودت متکی بشو، قائم بشو به ذات خودت. و این بیت را حالا امروز خواندم:

یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازی‌ای
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازی‌ای

جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازی‌ای
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱۳)

این بیت سوم هم بسیار مهم است.

در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد
کز حرکت یافت عشق سِرِّ سَراندازی‌ای
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱۳)

فِسُردن: یخ بستن، منجمد شدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد»، «کز حرکت یافت عشق» یعنی عاشق، «سِرِّ سَراندازی‌ای». ولی توجه کنید اگر شما پاییز باشید رو به زمستان بروید، حرکت کمتر می‌شود.

درنتیجه به بیت‌های اول نگاه کن، شما باید اول بگویید که اولاً زمان روان‌شناختی به پایان رسیده، یعنی دیگر انسان‌ها نباید من‌ذهنی داشته باشند و در زمان روان‌شناختی باشند و نیازهای روان‌شناختی داشته باشند. نیازهای روان‌شناختی نیازهای موهومی من‌ذهنی است.

مثلاً من به غذا احتیاج دارم، به آب احتیاج دارم، به مسکن احتیاج دارم، ولی احتیاج ندارم که تو حتماً در کارت ناموفق بشوی، تو خوشبخت نشوی، توی خانوادۀ شما دعوا بیفتد، بیزینس (business) تو پیشرفت نکند، احتیاج دارم من؟ اگر احتیاج دارم، این‌ها احتیاجات روان‌شناختی است. من می‌خواهم یک اتومبیل بخرم مثلاً با این خودم را نشان بدهم، بگویم من این را دارم یکی ندارد، که فکر کند من پول دارم، مهم هستم. این نیاز من است واقعاً؟ نیاز حقیقی است؟ نه، نیاز روان‌شناختی است.

هر نیازی که من‌ذهنی دارد، نیاز روان‌شناختی است و موهومی است، واقعی نیست. تقریباً می‌توانیم بگوییم نود درصد نیازهای ما که ذلیل آن‌ها هستیم، نیازهای روان‌شناختی هستند، اصلاً نیاز نیستند. ما را گیر انداخته‌اند.

شاید شما بتوانید بگویید که چرا مُردگی را ادامه می‌دهیم؟ برای این‌که من‌ذهنی به ما ثابت کرده که این نیازها را اگر برآورده نکنی، تو خوشبخت نمی‌شوی، آزاد نمی‌شوی. توجه می‌کنید؟ واقعاً حسادتِ ما نیاز حقیقی ما است؟ انتقام‌جوییِ ما نسبت‌به گذشته نیاز حقیقیِ ما است؟ یا نیاز روان‌شناختی است؟ این‌که من می‌خواهم ثابت کنم بهتر از شما هستم، این نیاز حقیقی من است؟ یعنی اگر این را برآورده نکنم از گرسنگی می‌میرم؟ از بین می‌روم؟ شب توی خیابان می‌خوابم؟ نه، این نیاز روان‌شناختی است. برای همین آن‌جا می‌گفت مفتیِ ضرورت تو هستی. یک اقدام مفید این است که شما با آن بیتِ مفتی ضرورت تو هستی، نیازهای روان‌شناختی را بشناسید، در حرکت باشید.

🔟1️⃣2️⃣ ۴۹ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا
تا زبانْ‌تان من شَوم در گفت‌وگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)

پس ما بیاییم خاموش باشیم، به فرمان اَنصِتوا گوش بدهیم. اَنصِتوا فرمان خاموش باشید به ذهن است. توجه کنید! خداوند با فرمان اَنصِتوا می‌گوید شما ذهن را خاموش کنید، حرف نزنید تا من حرف بزنم و تا شما حرف می‌زنید با ذهنتان برحسب همانیدگی‌ها، من برحسب مرکز عدم و خِرد زندگی حرف نخواهم زد.

و توجه کنید که ما بنابه خلقتمان چون از جنس خدا هستیم، اختیار داریم. می‌توانیم اختیارمان را به‌کار ببریم در جهت سازندگی و باز شدن فضا، می‌توانیم اختیارمان را به غلط به‌کار ببریم در تخریب. و ما لحظه‌به‌لحظه در تخریب می‌رویم و غافل از این‌که لحظه‌به‌لحظه او در کار جدیدی است، می‌خواهد به‌وسیلۀ ما صنع بکند و طربش را به شما بدهد.

توجه کنید امروز بیت‌هایی خواندیم گفت که هر چیزی ‌که در این جهان خلق شده برای طرب است. می‌گوید هر جزو تو برای طرب خلق شده و تو با پیچیدن به همانیدگی‌ها این موضوع را از کار انداخته‌ای. این هنوز از بین نرفته می‌گوید، ولی از شما به‌اصطلاح مخفی شده و دیده نمی‌شود.

اوّل بدان که عشق نه اوّل نه آخرست
هر سو نظر مکن که از آن سوی سوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

اول بدان که آن چیزی که اول و آخر دارد یک چیز ذهنی است. پس عشق در این لحظه نه اول دارد نه آخر. وقتی می‌آییم به این لحظه فضا را باز می‌کنیم، این دیگر از سو می‌آییم، از تمام سوها و فکرها برمی‌گردیم به این لحظه، فضا را باز می‌کنیم و از این فضای گشوده‌شده اگر فکر خلق بشود، به‌صورت صنع، آفریدگاری خلق می‌شود.

پس بنابراین به سوها نظر مکن که بی‌سویی در سو نیست. ما بی‌سو هستیم. وقتی فکر می‌کنیم می‌رویم یک سویی، ولی وقتی فکر می‌کنیم باید فضا گشوده باشد. وقتی با فضای بسته در ذهن ما فکر می‌کنیم، حتماً داریم سبب‌سازی ذهنی می‌کنیم. گفت این چیست؟ این مکر و حیله است. اصلاً فکر کردن برحسب من‌ذهنی و همانیدگی‌ها قدغن است، بی‌ادبی است.

[شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] پس در ذهن ما می‌بینیم که اول و آخر داریم. افسانۀ من‌ذهنی در این‌جا هشیاری در ذهن است، از وضعیتی به وضعیت دیگر می‌رود مانند قوم موسی درجا می‌زند.

[شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] مگر فضا را باز کند، مرکز را عدم کند، سوار بُراق بشود و پیاده نشود. ممکن است درد هشیارانه داشته باشد، ولی باید روی آن بماند و پیاده نشود تا برود بی‌سو بشود، تا سوها قطع بشوند. شما هم بفهمید که با من‌ذهنی در سوها فکر کردن، این فکرهای خراب‌کارانه است.

گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶)

این را دیگر می‌دانیم. اگر فکر می‌کنیم می‌گوید، آن تیر انداختن است، وقتی تیر می‌اندازیم آن نه ز ماست. ما کمان هستیم و تیراندازش همیشه خداست. وقتی شما دخالت می‌کنید با من‌ذهنی تیر بد انداخته می‌شود، خداوند کَج از طریق ما فکر می‌کند. ما نمی‌گذاریم خداوند از طریق ما فکر کند، حرف بزند، عمل کند و خرد زندگی به فکر و عمل ما بریزد. پس

گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶)

ما باید کمان باقی بمانیم. کمان هیچ موقع دخالت در تیراندازیِ تیرانداز نمی‌کند. کمان ثابت است. شما هم اگر ثابت باشید، اَنصِتوا کنید، من‌ذهنی صفر باشد، زندگی می‌تواند از طریق ما خوب فکر کند.

زآن محمّد شافعِ هر داغ بود
که ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱)

در شبِ دنیا که محجوب است شید
ناظرِ حق بود و زو بودش امید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۲)

از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافت
دید آنچه جبرئیل آن برنتافت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۳)

شافع: شفاعت‌کننده
داغ: در این‌جا یعنی گناه‌کار
شید: خورشید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید رسول، حضرت رسول به این علت شافع هر داغ بود، شافع هر داغ بود یعنی از ارتعاش یک انسان انسان دیگر اگر طلب داشته باشد می‌تواند زنده بشود.

این بیت مربوط است به غزل ما که مولانا می‌خواهد بگوید که اگر شما طلب نداشته باشید، اگر شما آگاه از وضعیت خودتان نباشید که خرّوب هستید، اگر نخواهید درمان کنید این مرض را، نخواهید، این ارتعاش را نخواهید گرفت، بنابراین کسی نمی‌تواند شافع شما باشد. شافع یعنی شفاعت‌کننده، داغ یعنی درد. یعنی می‌گوید حضرت رسول من‌های ذهنی را می‌توانست درمان کند به‌ شرطی که آن‌ها طلب می‌داشتند، می‌خواستند.

🔟1️⃣2️⃣ ۴۷ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

و عقل هر عطار هم، ما عطار هستیم دیگر، در طبله‌ها چیزهای مختلف گذاشته‌ایم. این پول من است، این همسر من است، این بچۀ من است. عقل شما به‌عنوان هشیاری آگه بشود، همۀ محتوای طبله‌ها را می‌ریزد توی آب جوی بِبَرد، یعنی آب زندگی که رد می‌شود بِبَرد. بعد می‌گوید:

رُو کزین جو برنیایی تا ابد
لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۶)

ای مُزَوِّر چشم بگشای و ببین
چند گویی: می‌ندانم آن و این؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۷)

از وَبایِ زَرْق و محرومی برآ
در جهانِ حَیّ و قَیّومی درآ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۸)

مُزَوِّر: حیله‌گر، مکّار، دروغگو
وَبا: نوعی بیماری، در این‌جا صِرفاً به معنیِ بیماری است.
زَرْق: حیله و تزویر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

برو، اگر کسی فضا را باز کند، از این جوی نمی‌تواند بیرون بیاید دیگر، از این آبی که رد می‌شود دراثر این فضاگشایی. درست است؟ آب فراوانی، آب کوثر و «لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد»، متوجه می‌شوی که چیزی شبیهِ خداوند در این جهان وجود ندارد و درنتیجه شما هم از جنس او هستید، چیزی شبیه شما در این جهان وجود ندارد، بنابراین چیزهایی که توی طبله‌های شما هست، یعنی همانیدگی‌های شما این‌ها از جنس شما نیستند، این‌ها را می‌ریزید توی آب ببرد.

الآن می‌گوید ما نباید مزوّر باشیم، باید چشم عدممان را باز کنیم ببینیم. به‌صورت من‌ذهنی چقدر باید بگوییم این را نمی‌دانم، آن را نمی‌دانم، نمی‌فهمم، من نمی‌فهمم.

بنابراین از این مرض محروم بودن به‌صورت من‌ذهنی و مقاومت و زَرق، دورویی و حیله و تزویر برآ، یعنی از من‌ذهنی دست بکش. «از وَبایِ»، وبا یعنی همین مرض، مرضِ حیله‌گری و محروم کردن خود از زندگی، بیا بیرون.

پس معلوم می‌شود ما خودمان خودمان را محروم می‌کنیم. از وبا یا مرض زَرق و محرومی برآ، برو فضا را باز کن، به «جهانِ حَیّ و قَیّومی» یعنی زنده بشو و قائم بشو به ذات خودت، قائم بشو به بی‌نهایت خداوند، زنده بشو به او.

چه‌جوری شد؟ پس یک اژدهایی وجود دارد که با فضاگشایی خودش را به شما نشان می‌دهد. اگر فضا را ببندید، اژدها را نمی‌بینید، اژدها در درون شما هست که در غزل گفت عاشق اژدهاست، تو کِرم نیستی. ما نمی‌خواهیم کِرم باشیم، می‌خواهیم اژدها باشیم. خب فضا را لحظه‌به‌لحظه باز کن، به‌زودی می‌بینی که چیزی شبیه شما در این جهان نیست. چرا؟ متوجه می‌شوید که بله از جنس خداوند هستید و شبیه خداوند در این جهان نیست.

«لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد» برمی‌گردد به همین آیه که شما همه‌تان بلد هستید:

«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»
«و نه هيچ‌كس همتاى اوست.»
🌴(قرآن کریم، سورۀ اخلاص (۱۱۲)، آیۀ ۴)

درست است؟ اگر هیچ‌کس همتای او نیست، یعنی ما داریم می‌گوییم در این جهان هیچ‌چیزی شبیه خداوند نیست، چون ما هم از جنس او هستیم پس هیچ‌چیزی شبیه ما نیست. پس هرچه که ذهنتان انباشته کرده بریزید بیرون. بریزید بیرون یعنی از مرکزتان دربیاورید. در مرکز ما طبله‌های مختلف است. طبله می‌دانید که آن چیزهایی که عطاران یکی‌اش مثلاً لپه می‌ریزند، یکی‌اش نخود می‌ریزند، یکی‌اش کشمش می‌ریزند. ما هم همانیدگی‌ها را ریختیم.

چرا نگه داشتیم؟ فکر می‌کنیم این‌ها جنس ما هستند. این‌ها جنس ما نیستند، شبیه ما نیستند. ما این‌ها را می‌توانیم داشته باشیم، ولی ما جنس این‌ها نیستیم. داشتن یک چیزی معنی‌اش این نیست که ما می‌توانیم هم‌هویت با آن بشویم. آن هویت جسمی دارد و بیرون است، ما هویت خداگونگی داریم، ما هویتِ حیّ، حیّ یعنی زندگی. درست است؟ و این جنس ما دائماً همین‌که می‌گوییم دیگر، جوهر آن باشد که با خود قائم است.

جوهر ما، اصل ما دائم قائم به ذات خودش است و باید قائم به ذات خودش باشد و این را ما از آن بیت که می‌گویید که این «طلب در تو گروگانِ خداست»، این طلب در ما می‌گوید که این ذات شما باید قائم به خودش باشد، نمی‌شود قائم به چیز دیگر باشد. اگر قائم به چیزی که ذهن نشان می‌دهد باشد، دراین‌صورت شما به درد خواهید افتاد، مجبورید این وضعیت را رها کنید. خداوند این را گروگان گذاشته یا گرفته که شما کاری نتوانید بکنید.

یعنی ما کار دیگر نمی‌توانیم بکنیم غیر از این‌که به بی‌نهایت خدا زنده بشویم، اصلاً کار دیگری نمی‌توانیم بکنیم. این موضوع زنده شدن به بی‌نهایت خدا ربطی به دین و این‌ها ندارد اصلاً، این یک چیز علمی هست، دین هم همین را می‌گوید. همین است دیگر، این دین است دیگر. می‌گوید چیزی در این جهان شبیه خداوند نیست. خب بنابه «اَلَست» ما از جنس او هستیم، پس چیزی در این جهان شبیه ما نیست.

🔟1️⃣2️⃣ ۴۵ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس ادعای تو، تو را از این‌که من تو را جذب کنم محروم می‌کند. آخر به زبان می‌گویی من را جذب کن، از آن‌ور تو مقاومت می‌کنی، از آن‌ور ناموس داری، پندار کمال داری! «لاف تو محروم می‌دارد تو را» لاف من چیست؟ که من آب خوشم، من اشکالی ندارم، من هشیاری حضورم، من نور مطلقم! همین الآن خواندیم.

ای بسا سرمستِ نار و نارجو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶)

شما راه می‌روید در جهان متوجه می‌شوید که آدم‌های بامطالعه‌ای وجود دارند، ولی خب این‌ آدم‌های بامطالعه همه می‌گویند ما نور مطلق هستیم. کسی که نور مطلق باشد که نمی‌گوید من نور مطلقم!

ما ادعا می‌کنیم که ما آب خوش هستیم، ما هشیاری بی‌درد هستیم، درحالی‌که پُر از درد هستیم. ما هشیاری همانیده نیستیم، ما اصلاً همانیدگی نداریم، ما درد نداریم! ما می‌گوییم. این ادعا است. این ادعا تو را محروم می‌کند. تو این پندار را، این توهم را ترک کن، بینداز دور، آن موقع بیا به آغوش من. «ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ» یعنی بیا به‌سوی من، به دریای من.

به سخن مکوش کاین فر ز دل است، نی ز گفتن
که هنر ز پای یابید و ز دُمّ دید ثَعلَب
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱)

ثَعلَب: روباه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این لاف زدن ما که این‌جا می‌گوید، با سخن صورت می‌گیرد، با حرف زدن، با فعالیت ذهنی. اگر ما اَنصتوا می‌کردیم، ساکت می‌شدیم، این بلا سرمان نمی‌آمد. و اَنصتوا نکردن و فعالیت ذهنی ما این است که ما معتقدیم ما می‌دانیم، ما آب خوشیم!

خب می‌شود ما ترک این پنداشت کنیم؟ شما می‌توانید بکنید؟ که من دانشمند نیستم، من نمی‌دانم، من استاد نیستم، من سخنور نیستم پس به سخن نمی‌کوشم، برای این‌که این برکت، این جلال و شکوه از این فضای گشوده‌شده و دل است، نه از حرف زدن، نه از فعالیت ذهنی، نه از ذهن بدون ناظر یعنی من‌ذهنی.

«که هنر ز پای یابید و ز دُمّ دید ثَعلَب» ثَعلَب یعنی روباه. روباه همین بحثی که بود دیگر الآن. روباه هنر را از پایش پیدا می‌کند یعنی پا او را نجات می‌دهد، بعد می‌نشیند می‌گوید دُمم من را نجات داده! هیچ فکر نمی‌کند آخر دُم به چه درد می‌خورد؟ چه‌جوری دُم نجات داده؟!

شما نباید مثل روباه فکر کنید. ما باید بنشینیم ببینیم که این من‌ذهنی‌ای که هر لحظه مسئله درست می‌کند، مانع درست می‌کند، درد درست می‌کند و سبب‌سازی توهمی دارد، آخر چه‌جوری ما را نجات می‌دهد؟ چه‌جوری کمک می‌کند به ما؟ چیزی که دائماً به ما لطمه می‌زند و مولانا می‌گوید خرّوب است، آخر چه‌جوری کمک می‌کند؟ من چرا عاشق این هستم؟! من چرا خوبی‌های زندگی خودم را مدیون این من‌ذهنی خودم هستم؟

این من‌ذهنی از اول به من صدمه زده، الآن هم می‌زند. آخر چه‌جوری این را من می‌پرستم؟ برای چه می‌پرستم؟ آخر برای چه دردهایم را می‌پرستم؟ چرا این دردها را نگه داشته‌ام؟! جوابش را بدهید.

گیرم که سوز و آتشِ عشّاق نیستت
شرمت کجا شده‌ست، تو را هیچ روی نیست؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

این را امروز خیلی بحث کردیم. فرض کنیم تو من‌ذهنی داری و آن گرمای عشق را نداری، خرد هم نداری چون عشق و خرد با هم هستند. عشق و خرد زندگی در یک نفر با هم هستند. هر کسی که عاشق است، خردمند هم هست. هر کسی که خردمند واقعی است، نه خردمند من‌ذهنی، حتماً عشق هم در او هست. بعد می‌گوید که خب چرا شرم نمی‌کنی؟ چرا خجالت نمی‌کشی؟ چرا حیا نمی‌کنی؟ چون تو که زنده هستی و این زندگی همیشه حیا دارد.

[شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] پس این افسانهٔ من‌ذهنی می‌فهمیم که شرم دارد ولی به‌کار نمی‌گیرد. خرابکاری می‌کند‌، زیر بار نمی‌رود. شرم ما کجا رفته که ما زندگی خودمان را خراب می‌کنیم، می‌اندازیم گردن دیگران؟ چرا؟ چرا؟ چطوری رویمان می‌شود این کار را بکنیم؟! درست است؟

زین کمین، بی صبر و حَزمی کَس نَجَست
حَزم را خود، صبر آمد پا و دست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳)

حَزم: تأمّل با هشیاریِ نظر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

از این کمینگاه، از این گیرافتادگی در ذهن، کسی نتوانسته تا حالا بدون صبر و بدون دوراندیشی نجات پیدا کند. تازه حزم، تأمل و دوراندیشی بستگی به صبر دارد.

پس بنابراین مولانا می‌گوید که شرمت کجا رفته؟ چطور نمی‌توانی تو تأمل کنی؟ تو اگر می‌توانی استدلال کنی، چرا این استدلال را نمی‌کنی که چه‌جوری به خودت لطمه می‌زنی؟ بله؟ حزم و صبر داشته باش.

🔟1️⃣2️⃣ ۴۳ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

روباهِ لنگ رفت که بر شیر عاشقم
گفتم که این به دمدمه و های و هوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

«روباهِ لَنگ» عرض کردم همین من‌ذهنی است که می‌لَنگد، برای این‌که پا ندارد، پایش خراب شده. من‌ذهنی پای زندگی‌اش خراب شده، روی پای من‌ذهنی یا همانیدگی‌ها ایستاده. یعنی هشیاری‌ای است که روی همانیدگی‌ها ایستاده، در‌نتیجه شده روباهِ لنگ. منظور از روباه زرنگیِ عقل من‌ذهنی است، که الآن ابیاتی می‌خوانم.

[شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] همین روباه لنگ است، افسانهٔ من‌ذهنی است. که باز هم شما مرور کنید که هر لحظه زندگی را تبدیل به مانع و مسئله و دشمن و کارافزایی و درد می‌کند. و این پدیده را در خودتان ببینید که همه‌اش مشغول سروصدای ذهن است و های و هوی و دمدمه، یعنی صادر کردن انرژی بد، انرژی مخرب. دمدمه، افسون، آن چیزی که از من‌ذهنی، ارتعاشی که از من‌ذهنی خارج می‌شود دمدمه هست. [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] پس شیر هم که فضا را باز کرده، مرکزش عدم است. پس روباه لنگ اگر به شیر بگوید عاشق هستم، شیر می‌بیند که عاشق نیست، این نمی‌تواند عاشق باشد.

و گفتیم که این چنین من‌ذهنی هم احترام سرش نمی‌شود و ادبش به ظاهر است. ادب ما هم در مقابل بزرگان و خدا باز هم به ظاهر است. ما با من‌ذهنی کارهایی انجام می‌دهیم و فکر می‌کنیم مؤدب هستیم، اصلاً خود من‌ذهنی داشتن بی‌ادبی است در مقابل خداوند، در مقابل زندگی و مردم. چند بیت می‌خوانم.

پا رهانَد روبهان را در شکار
و آن ز دُم دانند روباهان غِرار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۷)

عشق‌ها با دُمِّ خود بازند کاین
می‌رهاند جانِ ما را در کمین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۸)

روبها، پا را نگه دار از کلوخ
پا چو نبْود، دُم چه سود ای چشم‌شوخ؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۹)

غِرار: غفلت، بی‌خبری
چشم‌شوخ: گستاخ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

چشم‌شوخ یعنی گستاخ. غرار: غفلت، بی‌خبری. پس می‌گوید که روباهان را که شکار می‌کنند شکارچیان، مثلاً با سگ‌های تازی و غیره، روباه خب می‌دود، پایش او را می‌رهاند. ولی بعد روباه می‌رود وقتی نجات پیدا می‌کند، می‌گوید که این دُمم بود ما را رهانید. ما هم وقتی به‌وسیلهٔ مانع‌سازی و مسئله‌سازی من‌ذهنی گرفتار می‌شویم در زندگی و از گرفتاری بالاخره خودمان را می‌رهانیم، می‌گوییم که زرنگی ما بود، عقل من‌ذهنی ما بود، غافل از این‌که زندگی، خداوند به ما کمک کرده که از این گرفتاری نجات پیدا کنیم. پس بنابراین هر دفعه که ما از یک گرفتاریِ من‌ذهنی رها می‌شویم، این را زندگی می‌کند، ما به حساب زرنگی خودمان می‌گذاریم، این کار اصلاً درست نیست. شما ببینید این کار را می‌کنید؟

بعد آن موقع ما گوساله‌پرست می‌شویم، با گوساله عشق‌بازی می‌کنیم. امروز گفت که این عشق گوساله باید از جانت برود، از خیالت برود. بنابراین روباهان با دُم خود عشق‌بازی می‌کنند که این دُم که علامت زرنگی روباه است، ما را از دست شکارچیان که کمین کرده‌اند ما را بگیرند، می‌رهاند.

حالا روی می‌کند به روباه و به ما که من‌ذهنی داریم می‌گوید که این پای زندگی را محافظت کن، به روباه هم می‌گوید پا را این‌ور آن‌ور نزن، زخمی نکن که لنگ بشوی. اگر بگویی پایم مهم نیست، مثلاً اگر ما بگوییم فضاگشایی مهم نیست، خرد زندگی مهم نیست، هشیاری نظر مهم نیست، فقط این هشیاری جسمی و زرنگی ما و ما می‌دانیم چه‌جوری سبب‌سازی کنیم تا همهٔ مسائلمان را حل کنیم، دچار مشکلات زیادی می‌شویم، که الآن شده‌ایم، هم فرداً، هم جمعاً.

به روباه می‌گوید پا را از زدن به کلوخ و سنگ و این‌ها نگه دار، زخمی نکن، چون اگر این پا نباشد، خرد زندگی ما هم نباشد، زرنگی من‌ذهنی یا دُم روباه به چه درد می‌خورد؟! این چشم‌شوخ، گستاخ شبیه آن کلمه‌ای است می‌گفت رویت کجا رفته پس؟ اصلاً رو نداری تو؟ چرا شرم نمی‌کنی؟!

ما تا کی باید بگوییم اشرف مخلوقات هستیم، ولی با زرنگی من‌ذهنی عمل کنیم و فکر کنیم؟ تا کجا؟ این‌همه صدمه ببینیم، مثلاً تا حالا دو‌تا جنگ بزرگ راه انداخته‌ایم، جنگ‌های کوچک این‌ور آن‌ور راه انداخته‌ایم و این‌همه خرابکاری‌ها کرده‌ایم، یعنی جنبهٔ خروبی من‌ذهنی را به معرض نمایش گذاشته‌ایم. و به ما گفت «شرمت کجاست؟ تو را هیچ روی نیست؟» تو هیچ نمی‌پرسی که این مسائل بزرگ و کوچک در زندگی جمعی و فردی ما چرا پیش می‌آید؟ مگر تو عقل نداری؟! بله؟

🔟1️⃣2️⃣ ۴۱ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۱۲ گنج حضور
فایل صوتی - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠پایان بخش سوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو من
جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶)

زَمَن : زمان، روزگار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این از زبان خداوند است، می‌گوید پس همۀ مطلوب تو من نیستم. می‌خواهد بگوید که همۀ مطلوب ما او باید باشد. اول باید ما به او زنده بشویم. پس الآن فکر و ذکرم این است که در هر زمینه‌ای، هر چیزی پیش می‌آید فضاگشایی کنم و تمرین کنم به او زنده بشوم. اما اگر زنده شدن به خداوند مثل هدف‌های این‌جهانی است، می‌خواهم خانه بخرم، می‌خواهم مدرک بگیرم، به فلان مقام برسم، به خداوند هم می‌خواهم زنده بشوم این می‌شود مقصود در زمان، می‌شود هدف. هدف جسم است و مال ذهن است. خداوند از جنس جسم نیست، فضاگشایی است. در غزل هم داشتیم آن سوی، سوی نیست. در آن سو، یعنی در فضای گشوده‎شده، هیچ سوی فکری وجود ندارد.

مانندهٔ خزانی، هر روز سردتر
در تو ز سوزِ عشق یکی تایِ موی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

این بیت دوم است. به ما گفت مانند خزان هستی، می‌روی به‎سوی زمستان، از گرمای عشق در تو به‎اندازۀ سرِ مو هم نشان نیست. درست است؟ این حالت را می‌گفت [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. در افسانۀ من‎ذهنی، کسی که در افسانۀ من‎ذهنی است، زندگی را به مانع و مسئله و درد و دشمن تبدیل می‌کند ولی نمی‌داند، خودش هم خودش را عالِم فرض می‌کند، متوجه آن نیست، متوجه فضاگشایی نیست. درست است؟ حالا، بنابراین این چند بیت را می‌خوانم.

منگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش
بنگر اندر عشق و، در مطلوبِ خویش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷)

منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّتِ خود ای شریف
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۸)

تو به هر حالی که باشی می‌طلب
آب می‌جو دایماً ای خشکْ‌لب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹)

پس، این‎طوری شد. ما در ذهن نباید نگاه کنیم که این نقش من مقبول است یا زشت است یا خوب است، مردم چه می‌گویند، نه، من باید به عشقم نگاه کنم، مطلوب من خداوند است، بی‌نهایت فضاگشایی است، تبدیل به او شدن است، عشق من یکی شدن با او است و من اتفاقاً می‌خواهم از نقش‌هایم رها بشوم. من به نقشم نگاه نمی‌کنم که من پدر خوبی هستم یا پدر بدی هستم، مادر خوبی هستم یا مادر بدی هستم، مردم چه می‌گویند. ما می‌خواهیم بگوییم که ما هنرهایی کسب کرده‌ایم که مطابق آن هنرها، فضیلت‌ها و مهارت‌ها نقش درست کردیم، ولی مولانا گفت: «زآن مَناصِب سرنگونساریم و پست». «آن هنرها گردنِ ما را ببست» «زآن مَناصِب» یعنی نقش‌ها، موقعیت‌ها، «سرنگون‌ساریم و پست.» پس به نقش زشت و خوبمان که ذهن نشان می‌دهد نگاه نمی‌کنیم.

همۀ حواسم روی خودم است که فضا را باز کنم با او یکی بشوم. مطلوب من خداوند است و بی‌نهایتِ او است. من به این‎که در ذهن حقیرم یا ضعیف نگاه نمی‌کنم. همت خودم، خواست خودم در این لحظه با فضاگشایی چیست. همت خواست خداوند است و آن موقعی به عمل درمی‌آید که فضا را باز کنم.

به هر حالی که باشم من باید طلب کنم. هر کسی طلب ندارد هم مرده است، هم در پاییز است. اگر طلبش به‎سوی جهان است که می‌گوید اگر همانیدگی‌ها را زیاد کنم با آن‎ها همانیده بشوم زندگی‌ام بهتر می‌شود اشتباه می‌کند. «تو به هر حالی که باشی می‌طلب» «آب می‌جو» آب همان می‎ای است که از آن‎ور می‌آید. «آب می‌جو دایماً ای خشکْ‌لب»، تو فضاگشایی کن، به عشقت نگاه کن، نقش‌هایت را رها کن، به ضعف خودت نگاه نکن، هر لحظه آب بطلب، لب‌هایت خشک است، لب‌ها یا وضعیتِ بیرون ما می‌بینید که خراب است.

ما به‎عنوان خروب مثلاً بدنمان را خراب می‌کنیم، احوالمان را خراب می‌کنیم، روابطمان را خراب می‌کنیم، بیزینسمان (کسب‌وکار: Business) را خراب می‌کنیم، همه‌چیزمان را خراب می‌کنیم و به لب‌های ما آب زندگی نمی‌رسد، گرمای عشق نمی‌رسد به ما. پس ما باید فضاگشایی کنیم دنبال آب بگردیم.

🔟1️⃣2️⃣ ۳۸ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ای بسا سرمستِ نار و نارجو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶)

جز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حق
با رهش آرَد، بگردانَد ورق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۷)

تا بداند کآن خیالِ ناریه
در طریقت نیست اِلّا عاریه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۸)

نارِیه: آتشین
عاریه: قرضی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

چه‌بسا آدم‌ها هستند که به‌جای این‌که در بزم خدا سرمست بشوند با شراب آن‌وری، با درد‌های خودشان سرمست هستند. و دائماً هم درد‌جو هستند. می‌خواهند درد را زیاد کنند، می‌خواهند کارافزایی کنند. ای بسا انسان‌هایی که مستِ درد هستند و درد‌جو هستند، در حالِ خودشان نور مطلق خداوندی می‌دانند. می‌گویند به خدا زنده شدیم تمام هشیاری‌مان را از گِل کشیدیم بیرون رویش قائم شدیم و به بی‌نهایت خدا زنده شدیم. این‌ها را می‌گوید کاری نمی‌شود کرد، مگر این‌که یک بندهٔ خدایی مثل مولانا، یا یک‌ جوری جذبِ حق، به ره بیاورد ورقشان را برگرداند، که درجا نزنند و مشغول درد‌سازی و پخش درد نباشند، ورقشان برگردد. تا بدانند در درون با فضا‌گشایی که این خیال، این من‌ذهنیِ دردایجادکن، ناریه، آتشین، نار یعنی آتش دیگر، یعنی درد، در طریقت یعنی با دنبال کردن آموزش‌های مولانا نه باورهای جامد ذهن. طریقت یعنی فضاگشایی، یک‌ جورِ دیگرش می‌شود ذهن.

صادقان و عاقلان که الگوهای جامد ذهن را به راستی و درستی با جدیّت دنبال می‌کنند، ولی نمی‌دانند که زندانی هستند و چه‌بسا سرمستِ درد و درد‌جو هستند. و کسی که سرمست درد و درد‌جو هست مخرّب هم هست، خرّوب هم هست.‌ و روز‌به‌روز هم سرد‌تر می‌شود. و مردم را هم سرد می‌کند.

شما بگویید به خودتان که من چه کسی هستم؟ آیا من پندار کمال دارم؟ سرمست درد هستم؟ و درد‌جو هستم؟ یا نه، ارتعاش عشقی دارم، من مسائل را حل می‌کنم، من راه‌حل می‌دهم، من مسئله درست نمی‌کنم. من سرما درست نمی‌کنم، گرمای عشق را پخش می‌کنم.

می‌گوید که این شخص باید بداند که این خیال ناریه، این خیال درددرست‌کن، در ما موقتی بوده.

اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچِ هیچی که نیاید در بیان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱)

آن‌چه بر صورت تو عاشق گشته‌ای
چون برون شد جان، چرایش هشته‌ای؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۴)

هِشتن: رها کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید که ما عاشق صورت هستیم. می‌گوید واقعاً عاشق صورت هستیم؟ وقتی یکی می‌میرد پس چرا عشقمان هم می‌میرد، دیگر نمی‌رویم دوست داشته باشیم؟! پس عاشق صورت نیستیم، صورت که آن‌جاست! پس جان ما عاشق جانش بوده.

آن‌چه بر صورت تو عاشق گشته‌ای
چون برون شد جان، چرایش هشته‌ای؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۴)

هِشتن: رها کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

جانش بیرون شد تو دیگر عاشق نیستی. مگر صورتش آن‌جا نیست برو بغل کن! چرا می‌گذاری می‌روی پس؟! پس بدان که عشقِ جان به جان درست است. این توهم بوده که من به‌صورت عاشق هستم، پس از صورت بیرون بیا، از مردگی بیرون بیا.

جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان
جان چنان گردد که بی‌جانْ تن، بدان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢٧۴)

جانِ جان، یعنی اگر ما گرمای عشق را از دست بدهیم، گرمای خداوند را از دست بدهیم، چون مرکز ما درد شده، سرد شده و پاییز هستیم روی به‌سوی زمستان می‌رویم، اگر این‌طوری بشود دراین‌صورت جان ما که من‌ذهنی ما است درست شبیه این است که تن ما بی‌جان بشود. یک تنی بمیرد آن‌جا، خب جان ندارد دیگر. من‌ذهنی هم وقتی خیلی شدت پیدا می‌کند عین آن مرده می‌شود.‌ پس مولانا هم بیهوده نیست می‌گوید:

ای مرده‌ای که در تو ز جان هیچ بوی نیست
رو رو که عشقِ زنده‌دلان مرده‌شوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

بوی: نشان، اثر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

عین این مرده‌ای که آدم به تن می‌میرد آدم می‌تواند به روح هم بمیرد. و روح به‌طور‌ کلی اگر جذب جسم‌ها بشود و درد‌ها بشود دیگر ما جان نخواهیم داشت. زندگی نخواهیم داشت.

🔟1️⃣2️⃣ ۳۶ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا می‌دان که از بالا رسید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۸)

اگر شما می‌توانید فضا‌گشایی کنید، اگر می‌توانید آن چیزهایی که ذهن نشان می‌دهد آن‌ها را بازی بدانید و ببینید، عملاً بازی ببینید و فضا‌گشایی کنید، ندای بالا را می‌شنوید. می‌فهمید که زندگی می‌خواهد شما را از این مخمصه و گرفتاری نجات بدهد و شما می‌روید.

و شما می‌دانید هر ندایی که می‌گوید که اگر این‌قدر همانیدگی زیاد بشود من زندگی‌ام بیشتر می‌شود این همین بانگِ گرگِ من‌ذهنی‌تان هست که شما را دارد می‌درد.

ما می‌دانیم در حالت یخ بستن، من‌ذهنی دارد ما را می‌درد. خرّوب همه‌چیز ما را خراب می‌کند. گفته که من هادم آب و گِلم، یعنی ویران‌کنندهٔ هر چیزی که ذهن نشان می‌دهد من هستم. هر چیزی که شما با ذهن می‌توانید ببینید من‌ذهنی آن را خراب می‌کند. هادم آب و گِل است. پس بانگِ گرگ درون خودتان را نشنوید، فضا را باز کنید ندای بالا را بشنوید.

و همین‌طور اگر من‌ذهنی شما را به عجله می‌اندازد بدانید که مردید، با مردگی جواب می‌دهید. اگر تأنّی دارید، دارید زنده می‌شوید.

کاین تأنّی پرتوِ رحمان بُوَد
وآن شتاب از هَزّهٔ‌ شیطان بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹)

زآنکه شیطانش بترسانَد ز فقر
بارگیرِ صبر را بکْشَد به عَقْر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۰)

از نُبی بشنو که شیطان در وعید
می‌کند تهدیدت از فقرِ شدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۱)

تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن
هَزَّه: تکان دادن، در این‌جا به معنی تحریک و وسوسه
بارگیر: حیوانی که بار حمل می‌کند؛ مرکوب، کجاوه
عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او.
نُبی: قرآن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این فضا‌گشایی و تأنّی و صبر و کُند بودن و تن دادن به صبر و این‌که زمانِ شکوفاییِ قضا و کُن‌ْفَکان رویِ من کار کند، عجله نکنم. من‌ذهنی شتاب دارد، من‌ذهنی می‌گوید این‌جا من هستم این‌ هم حضور است به‌صورت جسم، عجله می‌کند برسد به آن‌جا. این‌طوری نیست. گفت «آن سو سوی نیست»، پس من فضا را باز می‌کنم صبر می‌کنم به کُندیِ فضا‌گشایی و کار قضا و کُن‌ْفَکان تن درمی‌دهم، عجله ندارم.

پس می‌دانم تأنّی پرتو خداوند است، یعنی وقتی من فضا را باز می‌کنم و صبر می‌کنم و صبر می‌کنم و صبر می‌کنم و ببینم چه‌جوری این تغییر می‌کند، یعنی نور خداوند می‌تابد، وقتی شتاب می‌کنم نور شیطان می‌تابد. این شتاب یعنی نیروی شیطانی دارد کار می‌کند.
و شیطان ما را از فقر می‌ترساند، فقر یعنی از دست دادن همانیدگی‌ها، درنتیجه «بارگیر» یعنی اسب و مَرکبِ صبر را پاهایش را می‌شکند.

می‌گوید از قرآن بشنو که شیطان همیشه ما را از آینده می‌ترساند. چه‌جوری می‌ترساند؟ می‌گوید فقیر خواهی شد.

«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»
«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»
🌴(حدیث)

حدیث است.

«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»
«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، درحالى‌كه خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا گشايش‌دهنده و داناست.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸)

«شيطان شما را از بينوايى مى‌ترساند»، این همین نُبی است یا قرآن است، «و به كارهاى زشت وا مى‌دارد، درحالى‌كه خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مى‌دهد. خدا» یعنی این که با فضا‌گشایی خودش را به ما نشان می‌دهد «گشايش‌دهنده و داناست.»، گشایش‌دهنده و داناست. پس من‌ذهنیِ ما دانا نیست و گشایش‌دهنده نیست.

تا خوری زشت و بَری زشت، از شتاب
نی مروّت، نی ‌تأنّی، نی ثواب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۲)

لاجَرَم کافر خورَد در هفت بَطْن
دین و دل باریک و لاغر، زَفت بطن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۳)

مروّت: جوانمردی
لاجَرَم: ناچار
بَطْن: شکم
زَفت: درشت، فربه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین ما تن می‌دهیم به شتابِ ذهن. هر کسی به شتابِ ذهن تن می‌دهد در ذهن مرده. مرده، وگرنه این کار را نمی‌کرد. هر کسی با من‌ذهنی به این ابیات عمل می‌کند یعنی مرده، سرد شده.

یک کمی [صفحهٔ ابیات را] بزرگش کنم. اگر یادتان باشد در آن غزلِ که «اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما را»، یک بیت دیگر بود می‌گفت:

نوازش‌هایِ عشق او، لطافت‌هایِ مهر او
رهانید و فراغت داد از رنج و نَصَب ما را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۷۱)

«نوازش‌هایِ عشق او»، گرمای عشق او، وقتی فضا را باز می‌کنیم، لطافت‌های مهر او، ما را رهانید و فراغت داد از رنج و درد.

🔟1️⃣2️⃣ ۳۴ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۱۲

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

✨خلاصه‌ای فهرست‌وار از برنامه ۱۰۱۲✨

موضوع کلی برنامهٔ ۱۰۱۲:


ای انسانی که در همانیدگی‌ها به خواب ذهن فرورفته‌‌ای و هیچ نشانی از جان زندگی در تو نیست، تو که با خواندن اشعار زنده‌دلانی چون مولانا یا قرین شدن با انسانی زنده به حضور، هیچ واکنشی نشان نمی‌دهی و هیچ اثری روی تو ندارد، درواقع مانند مرده‌ای هستی که هرچقدر هم او را بشویند درونش پاک نمی‌شود، بلکه فقط ظاهرش کمی تمیز می‌شود یعنی موقتاً یک ذره حال من‌ذهنی‌ات بهتر می‌شود، درحالی‌که باید هشیاری‌ات تبدیل شود.


✓بخش اول

- تفسیر بیت اول و دوم غزل به‌همراه بررسی چهار دایره‌

- تفسیر بیت سوم غزل

- مقایسه‌ای بین غزل این برنامه و چهار بیت اول غزل ۳۰۱ که در برنامهٔ قبل (برنامه ۱۰۱۱) تفسیر شد، جهت بازبینی خودمان که ما چطور از ابیات مولانا در عمل استفاده می‌کنیم؛ آیا قدردان این آموزش‌ها هستیم و در عمل به‌کار برده هشیاری‌مان را تبدیل می‌کنیم و وضعمان بهتر شده؟ یا نه همچون مرده‌ای هستیم که خواندن ابیات هیچ واکنشی در ما ایجاد نمی‌کند؟
مقایسهٔ این دو غزل نشان می‌دهد که چقدر فرق می‌کند با فضاگشایی زندگی را به مرکز بیاوریم و همین‌طور بمانیم؛ یا نه، با فضا‌بندی و گذاشتن چیزها در مرکز خود را مرده کنیم.

- بررسی مثلث همانش و شکل افسانهٔ من‌ذهنی به‌همراه بیت اول و دوم غزل اصلی

- بررسی مثلث پندار کمال به‌همراه ابیات مربوط‌ به این شکل

- مجموعه ابیات تمرکز روی خود و عدم تمرکز روی دیگران

- بررسی مثلث واهمانش به‌همراه دو بیت اول غزل

- دو بیت کلیدی عدم نگریستن در سبب‌ها و حادث‌ها و دوپاره کردن آن‌ها

- بررسی شکل حقیقت وجودی انسان به‌همراه دو بیت اول غزل

- دو بیت اساسی در بیان اصل و جوهر انسان


✓ بخش دوم

- خلاصه‌ای از تفسیر سه بیت اول غزل و ادامهٔ تفسیر (ابیات چهارم تا چهاردهم) غزل اصلی

- ارائهٔ سه بیت دیگر از غزل ۳۰۱ برنامهٔ قبل، که مرتبط با این بخش از غزل اصلی بود.

- تفسیر مابقی غزل اصلی (ابیات پانزدهم و شانزدهم) و در ارتباط با بیت پانزدهم، یادآوری بیت دهم از غزل ۳۰۱ برنامهٔ قبل که چقدر اجرای این بیت در سلامتی ما مؤثر است.

- تفسیر دوبارهٔ بیت اول غزل، به همراه بررسی دو شکل افسانهٔ من‌ذهنی و حقیقت وجودی انسان، و ابیاتی در شرح بیشتر این بیت


✓بخش سوم

- ادامهٔ ابیات تکمیلی جهت فهم بهتر بیت اول غزل؛ از جمله:

- ابیات ۱۷۸۸ تا ۱۷۹۹ دفتر ششم می‌گوید تا خیال گوسالهٔ من‌ذهنی از جان ما نرود، محورهای من‌ذهنی در بیابان ذهن مثل گردابی تند، ما را به‌دنبال افسانهٔ من‌ذهنی می‌بَرد. درحالی‌که تمامی اجزای ما را خدا به‌خاطر لذت و شادی بی‌سبب آفریده ولی دراثر پیچانده شدن در ذهن این شادی لاغر شده‌است.

- شاید اگر شخصی ابیات ۴۴۶۲ تا ۴۴۷۲ دفتر سوم را درست بفهمد، اصلاً برایش کافی باشد تا به حضور زنده شود و نیازی نباشد هیچ‌چیز دیگری بخواند. در این قسمت یکی از نشانه‌های مردگی در ذهن به این صورت بیان می‌‌شود که هرگاه بی‌مراد می‌شوید با من‌ذهنی واکنش نشان دهید و برنجید، شما در ذهنتان مرده‌اید و معنی بی‌مرادی را متوجه نمی‌شوید، چون مانند عاشقان حاضر و ناظر نیستید تا پیغام بی‌مرادی را بگیرید.

- تفسیر دوبارهٔ بیت دوم غزل به‌همراه دو شکل افسانهٔ من‌ذهنی و حقیقت وجودی انسان، و ابیاتی جهت روشن شدن این بیت؛ از جمله:

- بیت ۱۴۳۷ تا ۱۴۳۹ دفتر سوم می‌گوید من در ذهن نباید به نقش خوب یا زشت خود نگاه کنم که‌ مردم چه می‌گویند، بلکه باید به عشقم و یکی شدن با خداوند نگاه کنم. بنابراین همواره باید این طلب را داشته باشم تا همچون مرده‌ و در پاییز نباشم.

🟣صفحه اول

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

درنگر ای سایلِ محنت‌زده
زین قیامت صد جهان افزون شده
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۸۱)

ور نباشد اهلِ این ذکر و قُنوت
پس جوابُ الْاَحْمَق ای سلطان، سکوت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۸۲)

ز آسمانِ حق، سکوت آید جواب
چون بُوَد جانا دعا نامُسْتَجاب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۸۳)

سایل: خواهنده، پرسنده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖

ما سایل، خواهندۀ محنت‌زده هستیم، در ذهن هستیم. از این قیامت که ما رها می‌کنیم و همانیدگی‌ها را رها می‌کنیم و به زندگی زنده می‌شویم، زنده می‌شویم واقعاً به او، «صد جهان افزون شده» یعنی صدتا انسان فضا را باز کرده، هزاران تا انسان فضا را باز کردند و بزرگ شدند به‌لحاظ فضاگشایی.

اگر کسی اهل این ذکر و این اطاعت نباشد، شما به او چیزی نگویید. جواب احمق ای سلطان، سکوت است. و اگر کسی مرده باشد، بیت اول، از آسمان حق جواب سکوت است. دعای مرده در من‌ذهنی مستجاب نمی‌شود، بله هیچ موقع.

آن عشقِ می‌فروش قیامت همی‌کند
زان باده‌ای که درخورِ خمّ و سبوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

این را می‌دانید که عشق، اتحاد ما با خداوند می‌ای به ما می‌دهد که قیامت ما می‌شود. بله بلند می‌شویم روی پای خودمان می‌ایستیم، دیگر مثل روباه نیستیم که روی دُممان بایستیم. اما این را باده‌ای به انجام می‌رساند که در خُم‌های ذهنی نمی‌گنجد، شما نمی‌توانید این‌ها را تجسم کنید در خم‌های ذهنی بریزید.

جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸)

پس ما موقعی جوهر اصلی‌مان هستیم که قایم با خودمان بشویم، بلند بشویم روی پای زندگی بایستیم و این من‌ذهنی عَرَ‌ض است، یک چیز ساخته‌شده هست، حادث است که فرع جوهر است، ولی ما روی این ایستاده‌ایم، باید رها کنیم این را.

اجازه بدهید به همین‌جا بسنده کنیم احتمالاً شما خسته شده‌اید. فکر می‌کنم تعداد زیادی از ابیات را پوشاندیم و بیت‌های زیادی را که مربوط‌ به ابیات مختلف غزل بود خواندیم و شما دیدید که درست است که بیت اول می‌گفت شما مرده‌اید و عشق زنده‌دلان مرده‌شوی نیست، ولی آخرش رسید به قیامت، زنده‌ شدن و بلند شدن و ایستادن روی پای اصلی خودمان.

ما دیگر از روباهی دست کشیدیم گرچه که در ابتدای غزل می‌گفت که «روباه لنگ رفت که بر شیر عاشقم» الآن دیگر روباه لنگ نیستیم. فهمیدیم که دُم ما نیست که ما را می‌رهاند، پای اصلی ماست، پس بلند شدیم روی پای اصلی‌مان ایستادیم الآن.

جوهر اصلی روی پای خودش، روی هشیاری قائم است، روی ذات خودمان قائم شده‌ایم، روی چیزی که ذهن نشان می‌دهد قائم نیستیم، اتکا به جهان نداریم. پس به‌عنوان اَلَست و امتداد خدا گذاشتیم که خداوند ما را از ذهن بکشد بیرون و در ما به بی‌نهایت خودش و ابدیت خودش قائم بشود، زنده بشود.

🔟1️⃣2️⃣ ۵۴ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

رو تُرُش کن که همه روتُرُشانند این‌جا
کور شو، تا نخوری از کفِ هر کور عصا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۶۹)

روتُرُش: عبوس، اخمو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید عبوس باش، اخمو باش که این‌جا همه روترشانند. و کور بشو، نگو بینا هستم تا از کف هر کور عصا، ضربه، نخوری. بیت واضح است.

دندانِ عدو ز ترش کُند است
پس روتُرُشی رهاییِ ماست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۷۱)

کُند شدن دندان: ساییده شده و از کار افتادن دندان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین دندان عدوی ما، که هر من‌ذهنی باشد، از عبوسی ما کند می‌شود، یعنی باز هم پنهان کردن اسرار. اگر شما روی خودتان کار می‌کنید، اعلام نکنید. به کسی هم نگویید که من این کار را می‌کنم یا دعوت کنید به گنج حضور، اگر می‌توانید نکنید. اگر پرسیدند، بگویید که من به این برنامه گوش می‌کنم. روترشی، عبوس کردن رویمان، رهایی ما است.

خواهی که ز معده و لبِ هر خام گریزی
پرگوهر و روتلخ همی‌باش چو دریا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۶)

روتلخ: اخمو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس از ضررهای معده و لب هر من‌ذهنی می‌خواهی بگریزی، از ضرر زدن هر خامی، خام من‌ذهنی هست، بنابراین «پرگوهر» یعنی کسی که فضا را باز کرده، پر از گوهرهای اجلالی است ولی رویش تلخ است مانند دریا.

در شهر، مست آیم تا جمله اهلِ شهر
دانند کاین رَهی ز گدایانِ کوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

بله این هم گفتیم که من دیگر در میخانه‌ای که زندگی در درونم باز کرده بود، در آن بزم شراب خوردم، شراب آن‌وری خوردم، همیشه مست هستم. کسی که لحظه‌به‌لحظه فضاگشایی می‌کند، مست شراب زندگی‌ است، پس دائماً مست است تا مردم بفهمند که من بی‌نیاز هستم. برای این‌که این‌قدر شادی بی‌سبب دارم دیگر احتیاجی ندارم که گدای خوشی همانیدگی‌ها باشم. پس بنابراین همه می‌دانند که من گدای کوچه نیستم، گدای این جهان نیستم.

رحمتی، بی‌ علّتی بی‌ خدمتی
آید از دریا مبارک ساعتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴)

و من می‌دانم که خداوند رحمت اندر رحمت است همین لحظه، درصورتی‌که فضا را باز کنم، بدون این‌که کاری بکنم و علت ذهنی پیدا کنم با سبب‌سازی، از دریا، از خداوند در این ساعت مبارک که من این لحظه هست فضا را باز کردم، رحمتی می‌آید. درست است؟ خب این رحمت می‌آید به من لحظه‌به‌لحظه، من احتیاج به رحمت چیزهای این‌جهانی ندارم.

رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ ای پسر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۴١)

پس خداوند رحمت اندر رحمت است، این لحظه رحمت، لحظۀ بعد رحمت، لحظۀ بعد رحمت، پس چرا به ما نمی‌رسد؟ برای این‌که ما می‌خواهیم مرده باشیم! بنابراین به یک رحمت در یک لحظه، تو بسنده نکن. پس ما می‌توانیم با فضاگشایی، رحمت پس از رحمت را بگیریم. و

کُنْتُ کَنْزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّة
فَابْتَعَثْتُ اُمَّةً مَهْدیَّة
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴)

«من گنجینهٔ رحمت و مهربانیِ پنهان بودم. پس امّتی هدایت شده را برانگیختم.»

خداوند می‌گوید «من گنجینهٔ رحمت و مهربانیِ پنهان بودم. پس امّتی هدایت شده را برانگیختم.»

آیا ما هم گنج هستیم یا نه؟ بله، ما هم شبیه به او هستیم. این گنج را از طریق ما می‌خواهد بیان کند.

« کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحبَبْتُ أَن أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَیْ أُعرَف.»
«گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، مخلوق را آفریدم که شناخته شوم.»
🌴(حدیث قدسی)

«گنجی نهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم» این را از زبان خدا می‌گوید. «مخلوق را آفریدم که شناخته شوم.» و بهترین مخلوقش انسان است. بهترین گنجش را، بی‌نهایت و ابدیتش را می‌خواهد از طریق ما به نمایش بگذارد.


کُنْتُ کَنزاً گفت مَخْفِیّاً شنو
جوهرِ خود گُم مکن، اظهار شو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹)

دارد به ما می‌گوید. پس این را گفته که من گنجی پنهان هستم، مخفی هستم، پس ما نباید جوهر ما که همان گنج است، گم کنیم. باید اظهار بشویم. ما به‌صورت مردگی، اظهار نمی‌شویم. اگر قرار باشد توی من‌ذهنی پر از نیازهای روان‌شناختی باشیم، اظهار نمی‌شویم. باید فضا را باز کنیم اظهار بشویم.

🔟1️⃣2️⃣ ۵۲ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شما هر چقدر ذهن را و آن چیزهایی که نشان می‌دهد، آن‌ها را بازی ببینید، بیشتر در حرکت هستید. اگر جدی بگیرید، می‌گیرد شما را نگه می‌دارد. اگر نیازهای روان‌شناختی را جدی بگیرید به غلط، آن‌ها شما را در ذهن نگه می‌دارند. برای همین ما می‌میریم در ذهن، می‌گوییم حالا حالاها کو؟ ما باید این نیازها را برآورده کنیم. کدام نیازها را؟ مقدار زیادی از این نیازها مربوطِ اصلاً به دیگران است، به ما نیست. فلان کس تغییر نکرده، فلان کس فلان جوری عمل می‌کند. پشت‌سر من این‌طوری حرف می‌زند. بدی من را می‌خواهد. من باید بروم به او حالی کنم، برای چه؟ شما باید، اصلاً هر نیازی که از عدم تمرکز روی خود و تمرکز روی دیگران برمی‌خیزد، نیاز موهومیِ روان‌شناختی است.

نیاز حقیقی ما بسیار کم است. یک مقدار غذا است، مسکن است، کار است. نیاز ما به عقل است. نیاز ما به گرمای عشق است. برای همین می‌گوید که هر چیزی که به شما وعده داده شده در آسمان است.

شما ممکن است برگردید بگویید آقا ما می‌خواهیم حسادت کنیم، این چه می‌شود پس؟! این نیاز هم از آسمان است! می‌گوید این نیاز نیست اصلاً! چه می‌گویید شما؟! پس «در حرکت باش از آنک، آبِ روان نَفسُرد»، «کز حرکت یافت عشق» یعنی عاشق، از حرکت یافت عاشق، سِرّ انداختن سرِ من‌ذهنی را. ولی اگر روزبه‌روز سردتر بشوید، حرکتی وجود نخواهد داشت.

گر طالبِ خری تو در این آخُرِ جهان
خر می‌طلب، مسیح از این سویِ جوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

سؤال می‌کند آیا طالب خَری یا مسیح هستی؟ حالا برویم ببینیم چه می‌گوید.

زین مردمِ کارافزا، زین خانهٔ پرغوغا
عیسی نخورَد حلوا، کاین آخُرِ خر آمد
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۱۳)

مردم کارافزا هستند. آیا شما کارافزایی مردم را شما هم می‌خواهید تقلید کنید شما هم کارافزار بشوید؟ کارافزا یعنی ایجاد مسئله. یک چیزی که با عقل زندگی در عرض دو دقیقه حل می‌شود، ما بیست سال طول بدهیم، کارافزایی کنیم. من‌ذهنی کارافزایی می‌کند. من‌ذهنی مسئله را حل نمی‌کند. ناموس کارافزایی می‌کند. فرق می‌کند که به شما چیزی بربخورد و شما بروید آن‌جا فکر کنید، عمل کنید، عصبانی باشید، رنجیده باشید، یا نه، چیزی به شما برنخورد با فضای گشوده‌شده با خردمندی با تأمل بروید بنشینید حرف بزنید، مسئله حل کنید.

«زین مردمِ کارافزا» کدام مردم کارافزا؟ آن‌هایی که من‌ذهنی دارند. این خانهٔ ذهنِ پُرغوغا. عیسیٰ، کسی که به‌صورت زندگی روی زندگی ایستاده، حلوا نمی‌خورد. این حلوا ندارد که! این خانهٔ پُرغوغا آخور خر است، یعنی هر کسی که از ذهن غذا می‌خورد از آخور خر غذا می‌خورد.

هله ای دل به سما رو، به چراگاهِ خدا رو
به چراگاهِ سُتوران چو یکی چند چَریدی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۸۲۰)

سُتور: چهارپا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس به دل خودمان می‌گوییم ای دل، تو بیا فضا را باز کن به آسمان برو. آسمان است که چراگاهِ خداست. زمین یعنی ذهن، ذهن پرغوغا، چراگاهِ شیطان است. در چراگاهِ ستوران، چهارپایان، از آخور این جهان یک چند وقتی چریدی، ده سال، پانزده سال، بیست سال، بَسَ‌ات است دیگر. دیدی که وقتی از همانیدگی‌ها می‌چری و از آن‌ها غذا می‌خوری چه اتفاقی می‌افتد.

میرِ آخُر دیگر و خر دیگر است
نه هرآن‌که اندر آخُر شد، خر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢۵۵٠)

پس بنابراین امیرِ آخور که به آخور توجه ندارد، آخور در اختیار او است و خر که از آخور غذا می‌خورد که من‌ذهنی است، «دیگر است». شما باید ببینید امیر آخور هستید؟ امیر آخور چیزهای این‌جهانی را دارد، ولی با آن‌ها همانیده نیست. خر با آن چیزها همانیده هست و از همانیدگی‌ها غذا می‌خورد.

این‌طوری نیست که هر کسی وارد جهان شد، در جهان دارد کار می‌کند، حتماً باید همانیده بشود. نه، ما می‌توانیم در جهان کار کنیم، همانیده هم نباشیم. ما می‌توانیم چیزها را داشته باشیم، از مزایای آن‌ها استفاده کنیم و خر نباشیم، من‌ذهنی نباشیم، با آن‌ها همانیده نشویم.

یکتا شده‌ست عیسی از آن خر به نورِ دل
دل چون شکمبه پُر حدث و توی‌توی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

پس عیسیٰ آمده یکتا شده از آن خر، از آن همانیدگی‌ها به نور دل یعنی فضا را باز کرده به نور دلش یکتا شده، زنده شده به زندگی. پس در خر نایستاده، در ذهن نایستاده. و این تشخیص را هم او داده ما هم می‌دهیم که دل، پُر از درد یعنی حَدَث و لایه‌به‌لایه همانیدگی نیست. درست است؟


🔟1️⃣2️⃣ ۵۰ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

خلاصه «شافعِ هر داغ»، هر کسی که شافع هر داغی است، هر دردی است به این علت است که او اولاً به، این‌جا صحبت سر آن شافع است نه گیرنده، گیرنده باید بخواهد بگیرد، اگر نخواهد بگیرد، بخواهد مردگی را ادامه بدهد، کسی نمی‌تواند کاری کند.

«که ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بود»، یعنی چشمش فقط حق را می‌دید، فضاگشایی می‌کرد. این حالت [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، هر کسی که لحظه‌به‌لحظه فضاگشایی می‌کند، از طریق عدم می‌بیند، از طریق سوها نمی‌بیند، چشمش مٰازاغ است. چشمش مٰازاغ است یعنی چیزی در مرکزش نیست.

در شب دنیا که خورشید خداوند پنهان است، او ناظر حق بود، ناظر خداوند بود، یعنی فضاگشایی می‌کرد. کسی که فضاگشایی می‌کند، ناظر خداوند است و امید زندگی را از او دارد نه از همانیدگی‌ها. بنابراین چشم‌هایش از فضاگشایی، از «أَلَمْ نَشْرَح»، بینا شده بود.

شما هم می‌توانید چشمانتان را با فضاگشایی بینا کنید مثل ایشان. بنابراین آخرسر چیزی دید که فرشته نمی‌توانست تحمل کند. جبرئیل گفت من دیگر از این‌جا بیشتر نمی‌توانم بروم، یعنی من مثل تو نمی‌توانم به خداوند زنده بشوم، من هنوز جسم هستم. جبرئیل جسم است، انسان دیگر از آن جسمیت می‌تواند خارج بشود و به بی‌نهایت او زنده بشود و نسوزد، چون از جنس خودش است.

این‌ها را مولانا می‌گوید، حالا دیگر شما باور می‌کنید یا نمی‌کنید، اگر باور نمی‌کنید، این همان شک است دیگر که از این باید بیرون بیایید. شما فکر نمی‌کنید می‌توانید به خداوند زنده بشوید، فکر نمی‌کنید خداوند می‌تواند از طریق شما حرف بزند. پس چطور از طریق مولانا زده؟ مگر فرق دارد انسان با انسان؟

در شب دنیا که خورشید پنهان است، شب دنیا یعنی شب همانیدگی‌ها و جسم بودن ما، خورشید پنهان است، ما خداوند را با ذهنمان نمی‌بینیم، با فضاگشایی از «أَلَمْ نَشْرَح»، أَلَمْ نَشْرَح می‌دانید آیۀ اول سورۀ انشراح است. می‌گوید آیا سینه‌ات را باز نکردیم؟ دیگر خودتان می‌دانید این‌ها را.

پس بنابراین از فضاگشایی چشم‌هایش بینا شد و بالاخره چیزی را دید، چه را دید؟ خداوند را دید که جبرئیل نمی‌توانست آن را تحمل کند.

«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»
«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷)

مربوط به «مٰازاغ» است.

چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ
تُش مَمَر می‌بینی و او مُسْتَقَرّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۸)

مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محل عبور
مُسْتَقَرّ: محل قرار گرفتن، استوار، برقرار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

توجه می‌کنید؟ می‌گوید که چشم حسیِ ما منجمد می‌شود روی چیزهای گذرا. در این ‌لحظه اصلِ ما و خداوند مستقر است، یعنی ساکن است، ولی ما با چشم حسمان فقط چیزهای گذرا و آفل را می‌بینیم. ما می‌بینیم که هِی چیزها می‌گذرند. چشم ما روی این افسرده شده، یعنی جامد شده، که چه خبر است؟ چه می‌شود؟ و نمی‌دانیم که تمام خبرها در این مستقر است.

خداوند مستقر است، ما هم مستقر هستیم، ولی حواسمان با ذهن همه‌اش در آن چیزهایی است که از ذهن ما می‌گذرد. بر نقش مَمَر یعنی نقش ذهن، فکرها. چشم من‌ذهنی که حس ما است جامد شده، افسرده شده به نقش فکرها. پس بنابراین هِی به چیزهای گذرا چشم می‌اندازد، می‌خواهد آن‌ها را مرتب کند، بگیرد جامد کند، ولی آن‌ها در حال از بین رفتن هستند.

می‌گوید تو او را، یعنی خداوند را مَمَر می‌بینی در حالتی که او مستقر است. ما الآن ذهن را می‌بینیم، به‌جای ذهنمان که دائماً در حال گذر است، می‌توانیم فضا را باز کنیم مستقر را ببینیم. در این لحظه متوجه می‌شویم خداوند تغییری نمی‌کند، پس ما هم تغییر نمی‌کنیم. حالا که ما تغییر نمی‌کنیم، چیزهای ذهنی بگذرند، ما واکنش نشان نمی‌دهیم. همین‌طور که خداوند ثابت است، ما هم ثابت هستیم.

چرا این‌قدر واکنش نشان می‌دهیم؟ برای این‌که همانیده می‌شویم با مَمَر، با چیزی که می‌گذرد. نباید بشویم. درست است؟ همین‌طور:

چشمِ او مانده‌ست در جویِ روان
بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵)

چشم ما مانده در جوی روان ذهن. شما می‌بینید فکرها می‌گذرند، حواس ما به این است این الآن چه فکری است؟ چرا؟ برای این‌که از فکرها ما غذا می‌خواهیم. غذای ما در آسمان است، راه‌حل‌های ما در آسمان است. برای همین می‌گوید «چشمِ او مانده‌ست در جویِ روانِ» ذهن، جوی روان فکرها، بی‌خبر از این‌که فضا را باز کند و ببیند که هشیاری‌ای که، آبی که از آسمان درون می‌آید چقدر جالب است، چقدر گوارا است، چقدر مفید است!

🔟1️⃣2️⃣ ۴۸ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این موضوع را این‌جا مطرح نمی‌کند که به ما بگوید که شبیه خداوند در این جهان نیست، که چه بشود که؟ می‌خواهد نتیجه بگیرد شبیه شما نیست، پس طبله‌ها را بریزید توی جوی و از این جوی برنیایید دیگر، بیرون نیایید. این از این جوی بیرون نیامدن شبیه همین سوارِ بُراق شدن و پیاده نشدن است.

بعد از این حرفی‌ست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢)

مشور: مشوران، تحریک نکن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

حالا که این‌ها را فهمیدی دیگر به پیچیدگی‌های ذهن نرو، مثل اژدها این‌ها را بجو و بینداز دور، خُرد کن. چه‌جوری؟ هر لحظه فضاگشایی کن، با سلیمان باش. نرو توی پیچ‌ و‌ خم‌های بحث‌های سبب‌سازی ذهن.

بس که خود را کرده‌ای بندۀ هوا
کِرمکی را کرده‌ای تو اژدها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵۶)

اژدها را اژدها آورده‌ام
تا به اصلاح آورم من دَم به دَم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵۷)

هوا: خواسته‌های من ذهنی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

از بس که ما بندۀ خواستن‌های من‌ذهنی شدیم، هوا یعنی همین هوای نفس، هوای من‌ذهنی، ما این من‌ذهنی را که یک کِرم کوچک است اژدها کرده‌ایم، ما را بلعیده، ما که از جنس خدا هستیم ما را بلعیده.

حالا موسی می‌گوید که من اژدها را اژدها آورده‌ام. اژدهای من‌ذهنی را یک اژدهای دیگر که همین فضاگشایی و حضور است آورده‌ام تا این اژدهای من اژدهای تو را ای فرعون اصلاح کند.

تا دَم آن از دَمِ این بشکند
مارِ من آن اژدها را برکَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵۸)

گر رضا دادی، رهیدی از دو مار
ورنه از جانَت برآرد آن، دمار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵۹)

این دارد می‌گوید که اگر شما فضاگشایی کنید، این فضاگشایی یک اژدهایی است که دَمَش دَمِ اژدهای من‌ذهنی را می‌شکند. اگر رضا بدهیم ما در این لحظه، یعنی فرعون رضا بدهد، فرعون همین من‌ذهنی است، از دو مار می‌رهیم، از دو مصیبت می‌رهیم. یک مصیبت دردهای من‌ذهنی است، یک مصیبت دیگر دوری از برکاتِ زندگی است.

دو‌تا گرفتاری داریم در من‌ذهنی، یکی این‌که من‌ذهنی خرّوب است، بلا سر ما می‌آورد، همه‌چیز را خراب می‌کند. دو، ما دور ماندیم از رحمت ایزدی، از شادی بی‌سبب، از خِرد زندگی. مولانا می‌گوید این دومی، یعنی دور افتادن از زندگی و برکاتِ او و رحمت او، سخت‌تر از آن‌ یکی است، بدتر از آن است. درست است؟

از من دو‌ سه سخن شنو اندر بیانِ عشق
گرچه مرا ز عشق سرِ گفت‌ و گوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

دو‌ سه‌تا سخن بگویم در مورد بیانِ عشق با لفظِ ذهن، ولی بدان که عاشق سَر گفت‌و‌گو ندارد. شما می‌دانید که این من‌ذهنی سَرِ گفت‌و‌گو دارد [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]، دائماً حرف می‌زند. من‌های ذهنی مشغول حرف زدن هستند، در حر‌ف زدن خودشان گم می‌شوند. عاشق اَنْصِتُوا دارد، وقتی زندگی به‌وسیلۀ او می‌خواهد حرف بزند به حرف می‌افتد، بعداً ساکت است [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]. درست است؟

فِی السَّماءِ رِزْقُکُم نشنیده‌ای؟
اندرین پستی چه برچَفْسیده‌ای؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۶)

«مگر نشنیده‌ای که حق تعالی می‌فرماید: «روزیِ شما در آسمان است؟» پس چرا به این دنیای پست چسبیده‌ای؟»

چَفْسیده‌ای: چسبیده‌ای
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

آیا ما شنیده‌ایم که روزیِ ما با فضاگشایی در آسمان درون است، بله؟ منظورش این آیه است:

«وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ.»
«و رزق شما و هرچه به شما وعده شده در آسمان است.»
🌴(قرآن کریم، سورۀ ذاريات (۵۱)، آیۀ ٢٢)

می‌گوید این را شنیده‌ای؟ اگر این را شنیده‌ای، این من‌ذهنی که آسمان نیست. «اندرین پستی»، در این فضای محدود و تنگ ذهن چرا گرفتار شده‌ای و چسبیده‌ای و گوساله‌پرست شده‌ای تو، غم‌پرست شده‌ای؟ چرا؟

🔟1️⃣2️⃣ ۴۶ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

حَزْم، سُوء‌الظن گفته‌ست آن رسول
هر قَدَم را دام می‌دان ای فَضول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۸)

فَضول: زیاده‌گو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید حضرت رسول فرموده که به من‌ذهنی‌تان شک کنید، به خودتان شک کنید و این اسمش دوراندیشی است، تأمل است. شما به خودتان سوءظن دارید که من ممکن است خرابکار باشم؟ شما نه ها، من‌ذهنی‌تان.

شما خودتان به خودتان شک می‌کنید که ممکن است قدم‌به‌قدم من در راه خرابکاری پیش می‌روم؟ من پاییزی هستم که به‌سوی زمستان دارم می‌روم ولی توی ذهنم فکر می‌کنم بهار هستم، به‌سوی تابستان می‌روم؟ ممکن است شما به خودتان شک کنید؟ نمی‌کنید؟

می‌گوید هر قدم ممکن است دام باشد. هر قدم ممکن است یک چیزی از بیرون بیاید مرکز ما، دچار شهوت و حرصش بشویم. فَضول یعنی زیاده‌گو، بیهوده‌گو.

عاشق چو اژدها و تو یک کِرم نیستی
عاشق چو گنج‌ها و تو را یک تَسوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

تَسوی: تَسو، وزنی معادل چهار جو
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

عاشق مثل اژدها است. از چه لحاظ؟ از لحاظی که شما به همانیدگی و دردهایتان رحم نمی‌کنید. اژدها راه می‌رود، هر چیزی را خُرد می‌کند با دندان‌هایش، پودر می‌کند.

پس شما باید اژدها باشید تا بتوانید هشیاری‌تان را از دست همانیدگی‌ها بکشید بیرون. اگر مثل کِرم بی‌قوّت باشیم، بی‌قدرت باشیم، نمی‌توانیم.

عاشق شبیه یک گنج است، می‌بخشد، پُر از خرد است، پر از صنع است، پر از راه‌حل‌های جدید است. می‌گوید آسمان دارای راه‌ها است. این فضا که باز می‌شود در درون، هزاران‌تا راه‌حل از آن‌جا می‌آید. آیا شما به آن‌ها دسترسی دارید؟ یا وقتی می‌گوییم خردورزی کنیم، فراوانی زندگی را در معرض نمایش بگذاریم، ما بدخو می‌شویم آن موقع.

اگر بدخو بشویم، زندگی را روا نداریم به دیگران، به خودمان، اگر آسوده نباشیم، همیشه زیر اضطراب من‌ذهنی باشیم، نگران باشیم، بترسیم، این عشق است؟ این گنج است؟ شما حس‌ امنیت می‌کنید؟ خردورزی می‌کنید؟ قدرتِ کار کردن و پیش بردنِ کارها را دارید؟ از اعماق وجود شما شادی بی‌سبب می‌جوشد می‌آید بالا؟ شما صنع دارید؟ خب گنج‌ها یعنی این چیزها دیگر.

پس مثل اژدها باید همانیدگی‌ها را خُرد کنیم. هشیاری‌مان را بکشیم بیرون از این گِل، این مسئولیت ماست. اشتباه کردیم زیر بار برویم، همیشه رَبَّنٰا و ظَلَمْنٰا بگوییم. رَبَّنٰا یعنی فضا را باز کنیم، خدا را ببینیم، بعد هم بگوییم ما اشتباه کردیم.

بحث و جدلِ درونی مثل شیطان نداشته باشیم و گردن دیگران نیندازیم. خب شما به خودتان بگویید من گنج‌ها دارم؟ مثل اژدها هستم؟ نیستید؟ این قدرت را در خودتان نمی‌بینید؟ پس برگردید به بیت اول و توصیفاتی که گفته. درست است؟

[شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] این افسانۀ من‌ذهنی با مشخصاتی که دارد به‌هیچ‌وجه اژدها نیست و هیچ‌چیزی هم در بساط ندارد، هیچ عقلی ندارد. هیچ فکری نیست که ما در من‌ذهنی بکنیم به ما سود برساند. آن چیزی هم که ظاهراً سود است، بعد می‌بینیم ضرر بوده‌است. درست است؟ مگر فضاگشایی کنیم [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]، فضاگشایی کنیم، فضاگشایی کنیم، رفته‌رفته اژدها می‌شویم. هرچه فضا گشوده‌تر می‌شود ما به گنج‌ها دست پیدا می‌کنیم.

بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشق
اژدهایی گشت گویی حلقِ عشق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳)

اژدهایی ناپدیدِ دلرُبا
عقل همچون کوه را او کهرُبا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۴)

عقلِ هر عطّار کآگه شد از او
طبله‌ها را ریخت اندر آبِ جو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۵)

طبله: صندوقچه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این شعرها را باید حفظ باشید شما. نگاه کن، کَشتی مردم که همین ذهن است غرق فضای یکتایی است، غرق عشق است و به‌محض این‌که فضا را باز کنید حلقِ عشق مثل اژدها می‌شود. حلق عشق یعنی وقتی شما فضاگشایی می‌کنید، با خداوند یکی می‌شوید آن فضای گشوده‌شده، آن اتّحاد با زندگی حلق عشق است و اژدهاست. اژدهایی است که با چشم نمی‌توانید ببینید، اما عقل من‌ذهنی مثل کوه را به خودش جذب می‌کند.

🔟1️⃣2️⃣ ۴۴ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ما چو روباهیم و پایِ ما کِرام
می‌رهانَدْمان ز صد گون انتقام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۰)

خودش توضیح می‌دهد.

حیلهٔ باریکِ ما چون دُمِّ ماست
عشق‌ها بازیم با دُم چپّ و راست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۱)

دُم بجنبانیم ز استدلال و مکر
تا که حیران مانَد از ما زید و بکر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۲)

پس بنابراین ما درست است که امتداد خدا هستیم و صدر و بدر عالم هستیم، ولی وقتی همانیده می‌شویم با چیزها و دردها، مثل روباه می‌شویم. و پایمان که پای زندگی است، از صد گون، از صد گونه درد و رنجی که من‌ذهنی به‌وجود می‌آورد، ما را رها می‌کند.

و این حیلهٔ باریک ما، ما فکر می‌کنیم با سبب‌سازی که حیله می‌کنیم یعنی به‌وسیلهٔ من‌ذهنی فکر می‌کنیم. توجه کنید که یک فکر کردنی هست که به‌وسیلهٔ من‌ذهنی صورت می‌گیرد، این را اسمش را می‌گذارد حیله. یک فکر کردنی هست که فضای گشوده‌شده انجام می‌دهد، آن صُنع است. حیله در مقابل صنع است، منتها باریک است برای این‌که خیلی فکر کنیم ما سنجیده‌ایم و خیلی فکر کردیم و سبب‌ها را پشت‌سر‌هم چیدیم و این سبب‌سازی ما دیگر حرف ندارد و حتماً موفق می‌شود، ولی نمی‌دانیم که یکی آن پشت ایستاده که ما را بی‌مراد کند که بگوید نه، من باید عمل کنم و فکر کنم.

«حیلهٔ باریکِ ما چون دُمِّ ماست» مانند دم روباه است و با دُممان یعنی با من‌ذهنی‌مان مرتب عشق‌بازی می‌کنیم، عاشق این گوساله‌مان هستیم. بنابراین از استدلال و مکر و حیله، دُممان را می‌جنبانیم یعنی داریم حرف می‌زنیم برحسب آن، فکر می‌کنیم، به‌طوری‌که این‌قدر این استادانه است که از ما آدم‌ها حیران می‌شوند. «زید و بَکر» یعنی این و آن. درست است؟ پس باید این کار را نکنیم.

شما با این چند بیت خودتان را بسنجید، ببینید که آیا با من‌ذهنی‌تان عشق‌بازی می‌کنید؟ اگر با من‌ذهنی عشق‌بازی می‌کنید، من‌ذهنی از بین نمی‌رود، برای همین می‌گفت مولانا می‌خوانیم که بتوانیم مثلاً چهارتا بیت هم بخوانیم، حیله‌گری‌مان را در من‌ذهنی به کرسی بنشانیم؟

غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار
که نمی‌بینم، مرا معذور دار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۹)

طاق و طُرُنب: سر و صدا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

درست است؟ این جوشش ما در ذهن و این سروصدای ظاهری و بگیر و ببند ‌و این‌ها همه ما راه انداخته‌ایم، معنی‌اش این است که من نمی‌بینم، ببخش من را. پس این «غُلْغُل و طاق و طُرُنب و گیر و دار» مال ذهن است. پس تظاهرات ذهن هرچه باشد، هر چقدر هم پُرسروصدا و دقیق باشد، معنی‌اش این است که من نسبت‌به چشم عدم کورم، برحسب هشیاری جسمی می‌بینم و غلط می‌بینم.

آبِ ما، محبوسِ گِل مانده‌ست هین
بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱)

بحر گوید: من تو را در خود کَشَم
لیک می‌لافی که من آب خَوشم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۲)

لافِ تو محروم می‌دارد تو را
ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۳)

طین: گِل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

داریم راجع‌به روباه صحبت می‌کنیم که روباه فکر می‌کند که دُمش او را از خطرها می‌رهاند. ما هم فکر می‌کنیم این من‌ذهنی ما است که در زندگی ما را اداره می‌کند و از خطرها حفظ می‌کند، این نبود ما از بین می‌رفتیم. نمی‌دانیم که این چقدر برای ما مسئله ایجاد می‌کند، درد ایجاد می‌کند، گرفتاری ایجاد می‌کند. و گرفتاری درست کردنِ این به‌عنوان خرّوب، طرح زندگی است، طرح خداوند است که این خرّوب باشد، ما زودی این را رها کنیم ولی ما خرّوبی این را نمی‌بینیم.

من در این برنامه کوشش می‌کنم که خرّوبی من‌ذهنی را برای شما روشن کنم تا شما شک نکنید که زرنگی من‌ذهنی به درد شما می‌خورد. اولین شاید قدمِ پیشرفت، تن دردادن و اجرای آن و اجرای صادقانهٔ قانون جبران باشد که شما واقعاً کار کنید، متکی به کار خودتان باشید، جبران کنید. بدانید و اجرا کنید که مثلاً می‌بینید که پیشرفت در این ناحیه، در حوزهٔ معنوی، مستلزم کار بیشتری است. با ده دقیقه، یک ربع گنج حضور نگاه کردن، شما موفق نمی‌شوید.

پس ما داریم به بحر رحمت، خداوند می‌گوییم که آب ما، هشیاری ما، محبوسِ گِل همانیدگی‌ها است. ما را از این طین، طین یعنی گِل، خدایا، ای بحر رحمت که هر لحظه رحمت اندر رحمت هستی، من الآن دیگر می‌دانم من هشیاری هستم، من از جنس اَلَست هستم، منتها گیر کردم در گِل همانیدگی‌ها، من را جذب کن، من آماده‌ام.

بحر رحمت، خداوند می‌گوید من تو را در خود می‌کِشم، ولی تو هر لحظه ادعا می‌کنی که من آب خوشم! من ایرادی ندارم که! خب این ایراد را نکن، این ادعا را نکن. لافِ تو یعنی ادعای تو، محروم می‌دارد تو را.

🔟1️⃣2️⃣ ۴۲ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

در ارتباط با برخی از ابیات غزل، ابیاتی را می‌خوانیم که شاید کمک کنند این ابیات معنا جا بیفتد، روشن بشود. غزلی که خواندیم مولانا یک موضوع مهمی را مطرح می‌کند و آن این‌که درحالی‌که ما «صدر و بدر عالم» هستیم و از جنس زندگی هستیم، از جنس خردی هستیم که تمام کائنات را اداره می‌کند، ولی به دلایلی در آگاهیِ کم من‌ذهنی و ناکافی من‌ذهنی مانده‌ایم و از این عقل من‌ذهنی به خرد کل نمی‌رویم. و این حالت را در انسان به مرده‌ای تشبیه می‌کند که در برابر ارتعاش عشق و خِرد بزرگان مقاومت می‌کند.

و منظور از این غزل و این ابیاتی که می‌خوانم، این است که آیا ما شخصاً می‌توانیم این اتفاق را در خودمان ببینیم یا می‌خواهیم انکار کنیم‌‌. و شما از خودتان بپرسید که آیا من توانسته‌ام از مولانا کمک بگیرم و هشیاری‌ام را تبدیل کنم یا نه؟ اگر نتوانسته‌ام، چه مانعی وجود دارد؟ این من‌ذهنیِ من مرا دچار اشکال می‌کند و کدام راه‌ها را انتخاب می‌کند؟ من چه اشتباهی می‌کنم؟ و اگر این سؤال را بکنید و تمرکزتان هم فقط روی خودتان باشد، شاید جنبه‌هایی از من‌ذهنی خودتان را ببینید که دارد مانع و مقاومت ایجاد می‌کند، وگرنه نمی‌توانیم ببینیم.

در غزل ۳۰۱ که در برنامهٔ ۱۰۱۱ خواندیم، فرمودند که تا حالا راه بسته بوده و امید گسسته بوده. خب الآن راه باز شده. راه یعنی ما که آمده‌ایم درواقع به بی‌نهایت و ابدیت زندگی زنده بشویم، برای این کار راه بسته بوده. و الآن مسئولیت را می‌گذارد گردن هر فردی که اگر فرزند آدم است، متوجه اشتباه بشود که تا حالا یک چیزی از ذهنش را به مرکزش آورده و برحسب آن خرابکاری کرده، یعنی ما کار خودمان را خراب می‌کنیم. هر لحظه زندگی، خداوند می‌خواهد به مرکز ما بیاید و ما نمی‌گذاریم. می‌خواهیم ببینیم می‌توانیم ببینیم و بدانیم که چه‌جوری این کار را می‌کنیم.

درنتیجه این غزل‌ها را می‌خوانیم و ابیات ارتباطی هم می‌خوانیم. یک بیت قبل از این بود که من نخواندم، البته الآن می‌خوانم. می‌گفت که

هرگز خزان بهار شود؟ این مجو محال
حاشا، بهار همچو خزان زشت‌خوی نیست
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۵۹)

و می‌خواهد بگوید که تو خزان هستی، خودت را بهار می‌بینی. آیا این پدیده در شما وجود دارد؟ و انتظار رفتار بهار از پاییز عبث است، سعی نکن در این راه. «این مجو» یعنی این کار را نکن، دنبال این کار نرو، این کار مُحال است، یا مَحال است، یعنی غیرممکن است. و تو زشت‌خویی‌ات را به‌صورت پاییز ببین و نگو من بهار هستم.

و ابیات زیادی خواندیم که

ای بسا سرمستِ نار و نارجو
خویشتن را نورِ مطلق داند او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶)

چه‌بسا آدم‌ها که سرمست درد هستند و درد پخش می‌کنند، خرّوب هستند، جهان را خراب می‌کنند، می‌گویند ما بهار هستیم و خودشان را نور مطلق می‌دانند. نور مطلق یعنی نوری که خداوند دارد. وقتی ما هشیاری‌مان را از ذهن می‌خوانیم و به آن زنده می‌شویم، اسمش نور مطلق است، نور صاف است، نوری است یا هشیاری است که مرکّب نیست، قاطی نشده با چیزها، هشیاری جسمی نیست. «نور مطلق» یعنی هشیاری جسمی در آن نیست. زشت‌خویی در این افسانهٔ من‌ذهنی است [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] که زشت‌خویی‌اش را برشمردیم.

و خودش هم به ما گفته که اگر شما مزاحمت ایجاد نکنید، این آسمان باز می‌شود، فلک یک لحظه صبر نمی‌کند، یعنی آسمان درونتان باز می‌شود. پس اگر باز نمی‌شود، یک اشکالی در ما هست‌. ولی اشکال را شما باید ببینید برای خودتان، من نمی‌توانم ببینم، هیچ‌کس نمی‌تواند ببیند. برای این کار گفتیم باید حواستان فقط به خودتان باشد و با این ابیات خودتان را بسنجید. برای همین این ابیات را می‌خوانم، ابیات اضافی را دارم عرض می‌کنم، گرچه که هر کدام از این بیت‌ها برای خودش کافی هست.

[شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)] این خزان است، بسته است، هر لحظه منقبض می‌شود، خیلی چیزها هست که منقبضش می‌کند. امروز گفتم اگر به شما چیزی برمی‌خورد، حتماً درد دارید، ناموس دارید و پندار کمال دارید. و اگر شما مثلاً مانع ایجاد می‌کنید در زندگی‌تان، به ذهنتان می‌توانید مراجعه کنید، می‌بینید که ذهنتان یک سری چیزها را می‌آورد بالا، می‌گوید تا این‌ها حل نشود من نمی‌توانم زندگی کنم. شما آگاه باشید که این‌ها مانع‌سازی ذهن است. گفت حضرت آدم نه بهانه‌جویی کرد، نه تزویر ساخت، شما هم باید مثل ایشان باشید.

[شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] این شکل بهار را نشان می‌دهد که شروع شده، اگر فضاگشایی در شما شروع شده. اگر فضا گشوده نمی‌شود، دوباره باید برگردید به خودتان، کار کنید. یکی از راه‌هایی که پیشنهاد کردیم و دیدیم کار می‌کند، تکرار ابیات است. برای همین «ترکیب و ترتیب و تکرار» را به‌اصطلاح این‌جا شرح دادیم، که این ابیات را یک جور خاصی ترکیب کنیم، بعد پشت‌سرهم بگذاریم با یک ترتیبی و شما تکرار کنید و مدتی باید این کار را انجام بدهید.

🔟1️⃣2️⃣ ۴۰ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۱۲ گنج حضور
فایل تصویری - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

آن هنرها گردنِ ما را ببست
زآن مَناصِب سرنگون‌ساریم و پست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱)

آن هنر فی جیدِنا حَبْلٌ مَسَد
روزِ مُردن نیست زآن فن‎ها مدد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۲)

مَناصِب: جمع منصب، درجه، مرتبه، مقام
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

آن هنرهایی که یاد گرفتیم با آن‌ها همانیده شدیم درواقع زمستان را به‎وجود آورده. از آن نقش‌ها و منصب‌ها که با آن‌ها همانیده شدیم آن‌ها ما را چکار کرد؟ سرنگون کرد و پست کرد. چرا؟ آن‌ها را گرفتیم، خداوند را ول کردیم، آن‌ها در مرکز ما است، برحسب آن‌ها بلند می‌شویم. آن هنر مثل طنابی است در گردن ما و روز مردن به من‎ذهنی، الآن اگر بمیرم به من‎ذهنی، از آن‎ها مدد نمی‌توانم بگیرم. اگر هم نمیرم زودتر، موقع مردن که از این دنیا می‌خواهم بروم باید به بی‌نهایت او زنده می‎شدم، می‌بینم نشدم پس از آن هنرهایی که یاد گرفتم و با آن‎ها همانیده شده‌ام من کمک نتوانستم بگیرم، فقط من را سرنگون کردند. چرا سرنگون کردند؟ برای این‎که در مدت هشتاد نود سالی که زندگی کرده‎ام هیچ موقع فضاگشایی نکرده‎ام زندگی را بیاورم به مرکزم، یعنی مردگی کردم، زندگی نکردم. من پاییزی بودم که دائماً به‎سوی زمستان رفتم و زمستان من تمام نشد، چون من زمستان‎پرست بودم، به‌وسیلهٔ هنرهایم بلند می‌شدم، در ذهنم ماندم. همین‎طور که می‌دانید این آیه را بارها خوانده‌ایم:

«فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
«و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیهٔ ۵)

پس هر همانیدگی یک ریسمانی است در گردنِ ما بسته و ما را می‌کِشد. این همان می‌گفت که

اِئْتیِاٰ کَرْهاً مهارِ عاقلان
اِئْتِیاٰ طَوْعاً بهارِ بیدلان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۲)

«از روی کراهت و بی‌میلی بیایید، افسار عاقلان است، اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»

همانیدگی ریسمانی است در گردن ما که ما ناکام می‌شویم، ما به کام نمی‌رسیم و کشیده می‌شویم و سرنگون می‌شویم. این‎ها را می‌دانید.

آن هنرها جمله غولِ راه بود
غیرِ چشمی کاو ز شه آگاه بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴)

فقط چشمی که در این لحظه با فضاگشایی از شاه آگاه است درواقع راه را پیدا می‌کند، وگرنه هنرهایی که با آن‎ها همانیده شدیم آن‎ها همه غول راه بودند.

کاین طلب در تو گروگانِ خداست
زآنکه هر طالب به مطلوبی سزاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۴)

می‌گوید که این طلب در ما به منزلهٔ این است که باید به‎سوی او برویم. اگر به‎سوی چیز دیگر برویم باید درد بکشیم. زندگی‌ای که در ما هست، امتداد خدا، آن جوهری که ما داریم طلب آن را دارد، طلب زندگی را دارد‌‌‎، وقتی ما به‎وسیلهٔ من‎ذهنی به‎سوی ماده می‌رویم و چیزها را می‌آوریم به مرکزمان، دائماً دچار درد و ناکامی و گرفتاری می‌شویم.

پس بنابراین هیچ چاره‌ای نداریم که بگذاریم این اصل ما دنبال طلبش برود این را نکشانیم به‎سوی دنیا‌. درست است؟ هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم دیگر. منظورش این است که با این طلبی که ذات ما دارد به‎سوی او برود یعنی به‎سوی خدا برود حالا بگوییم، ما کاری نمی‌توانیم بکنیم غیر از این‎که به‎سوی او برویم. باید موازی بشویم با آن.

و می‌گوید که هر کسی که طالب است سزای مطلوبش است. شما ببینید که فضا را باز می‌کنید و او را طلب می‌کنید خب به او می‌رسید. اگر فضا را می‌بندید به‎سوی چیزها می‌روید، درد خواهید کشید. چه‎جور طالبی هستید شما؟ چیزها را می‌آورید به مرکزتان برحسب آن می‌بینید، طلب چیزها را می‌کنید؟ یا نه فضا را باز می‌کنید او را طلب می‌کنید؟ اگر فضا را باز می‌کنید، این طلب شایسته است، شما را سزاوار می‌کند. اگر می‌بندید یا چیزها را طلب می‌کنید، طالبی هستید که سزاوار درد هستید. دارد این را می‌گوید.

ولی می‌گوید یک چیزی را بدانید. همین‎طور که در آن بیت‌ها خواندیم، اگر این طلب به‎سوی آن‌وری نباشد، با فضاگشایی به‎سوی زندگی نباشد، کامتان روا نخواهد شد، یعنی ما ناکام در این جهان می‌رویم. و گفت که

که مراداتت همه اِشکسته‌پاست
پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸)

🔟1️⃣2️⃣ ۳۹ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

الآن هم این‌ها را خواندم برایتان:

از پدر آموز ای روشن‌جَبین
رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا پیش از این
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹)

نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت
نه لِوایِ مکر و حیلت برفراخت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۰)

جَبین: پیشانی
ظَلَمْنٰا: ستم کردیم
لِوا: پرچم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

از حضرت آدم بیاموز ای تمام انسان‌ها که جبینشان، پیشانی‌شان روشن است. یعنی ما می‌توانیم درست مثل این‌که این دکتر یک چراغی این‌جا [روی پیشانی] دارند، این چراغِ حضور را با فضا‌گشایی روشن کنیم و جلوی خودمان را ببینیم و راهمان را پیدا کنیم برویم با فضا‌گشایی.

اول گفت خدایا، یعنی فضا را باز کرد، بعد گفت ما به خودمان ستم کردیم. نه مانع‌تراشی کرد، نه با من‌ذهنی‌اش فکر کرد تزویر ساخت، نه بلند شد به‌عنوان من‌ذهنی و پرچم مکر و حیله را بلند کرد. ما هم پرچم مکر و حیلهٔ من‌ذهنی را، اصلاً فکر کردن برحسب من‌ذهنی یعنی مکر و حیلت است.

این‌ها را می‌دانید البته:

«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»
🌴(قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۲۳)

«گفتند: اى پروردگارِ ما»، یا ای پروردگار، ما «به خود ستم كرديم و اگر ما را نیآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از» زیان‌کاران خواهيم بود.

پس این‌ها آیهٔ‌ قرآن است، می‌گوید که ما به خودمان ستم کردیم. فقط کافی است شما هم بگویید که من که این‌طوری مُردم در ذهن؛ اولاً قبول کنید که در ذهن مُردید، اگر مُردید، اگر نه هم زنده‌اید که هیچ‌. اگر زنده‌اید که دراین‌صورت «صدر و بدرِ عالم» هستید. اگر زنده‌اید، به خودتان ثابت کنید که زشت‌خو نیستید. و همهٔ این‌ها را صحبت کردیم امروز.

پس بنابراین «رَبَّنَا» و «ظَلَمْنَا»، یعنی فضاگشایی و آگاهی از این‌که اگر جسم را بیاورم به مرکزم به خودم ستم خواهم کرد. آدم این را فهمیده ما هم به‌عنوان فرزند آدم می‌فهمیم، نمی‌خواهیم فرزند شیطان باشیم. گفتیم شیطان بحث را آغاز کرده و گفته که اصل جُرم و داغ و رنگِ من از تو است، زیر بار مسئولیت نرفته. حالا شما اگر زیر بار مسئولیت می‌روید زنده هستید، اگر نمی‌روید مُرده هستید. درست است؟

از پدر آموز ای روشن‌جَبین
رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا پیش از این
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹)

نه بهانه کرد و، نه تزویر ساخت
نه لِوایِ مکر و حیلت برفراخت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۰)

جَبین: پیشانی
ظَلَمْنٰا: ستم کردیم
لِوا: پرچم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر مثل آدم می‌گویید که ما به خودمان صدمه زدیم، این بلاها سر ما آمده برای این‌که مرکز ما جسم بوده و درد بوده، ما الآن فهمیدیم که اگر چیزی بیاید به مرکز ما درد ایجاد می‌کند، درد هم آن‌جا ذخیره می‌شود و درد ما را سرد می‌کند، یواش‌یواش ما تخریبمان بیشتر می‌شود، ما هم خرّوب می‌شویم، خودمان زندگی خودمان را خراب می‌کنیم، پس الآن زیر بار مسئولیت می‌روم، اگر این‌طوری می‌گویید فرزند آدم هستید.
اگر می‌گویید اصلاً به من مربوط نیست، زندگی ما را خراب کردند، تقصیر پدر و مادرم است، جامعه است، اصلاً به من مربوط نیست، فرزند شیطان هستید. بله؟ اگر فرزند شیطان هستی، مُردی. فرزند آدم هستی یواش‌یواش داری زنده می‌شوی.

اگر فرزند شیطان هستی، پاییزی هستی که به‎سوی زمستان می‌روی، روزبه‎روز کارت خراب خواهد شد. اگر نه، حواسم به خودم است، سوار براق می‌شوم، فضاگشایی می‌کنم، درد هشیارانه می‌کشم و پیاده نمی‌شوم، با مردم هم کاری ندارم، همهٔ حواسم به خودم است، در‎این‎صورت شما زنده هستید، شما بهاری هستید که به‎سوی تابستان می‌روید، میوه‌های خوشمزه خواهید پخت در زندگی‌تان.

بله، کسی که مرده عاشق حال من‌ذهنی است.

عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من می‌تَنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸)

این از زبان زندگی است. می‌گوید عاشق حالِ من‎ذهنی هستی، عاشق من نیستی. به امید این‎که حال من‌ذهنی‎ات خوب بشود هی می‌گویی خدا خدا، به من عبادت می‌کنی. این‎طوری است؟ دراین‎صورت مرده‌ای در ذهن.

🔟1️⃣2️⃣ ۳۷ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

بنابراین وقتی صبر نیست، تأنّی نیست، وقتی فضا را باز نمی‌کنیم آن گرما نمی‌آید و من‌ذهنی سبب می‌شود ما شتاب‌ کنیم تا زشتی‌ها را بخوریم. این زشتی‌ها یادمان می‌آوَرَد که ما در غزل زشت‌خویی خواندیم. «تا خوری زشت و بَری زشت، از شتاب»
نه مروّت هست، نه صبر و ‌تأنّی و حَزم هست، نه ثوابی در آن هست، نه کار خیری می‌کنیم که فضا باز بشود.

بنابراین کسی که من‌ذهنی دارد و از طریق همانیدگی‌ها عمل می‌کند هرچه زورش می‌رسد می‌خورَد، نه غذا می‌خورَد، همانیدگی می‌خورَد و دین و دلش لاغر می‌شود.

یادتان هست می‌گفت که در تو «یکی تایِ موی نیست»، یعنی هیچ نشانی از زندگیِ زنده در تو نیست، «دین و دل باریک». دینِ ما، هرچه فضا گشوده‌تر می‌شود ما تبدیل به او می‌شویم دیندار می‌شویم. می‌گفت: «تو برآ بر آسمان‌ها، بگُشا طریق و مذهب».

هر کدام از ما مسئولیت داریم آسمان درونمان را باز کنیم، همین الآن خواندیم گفت من آسمان را دارم باز می‌کنم، خواه‌ نا‌خواه بیایید، شما باید بگویید که من اطاعت کردم دارم می‌آیم هیچ مقاومتی ندارم. دین و دلم هم باریک نیست. اگر مقاومت کنم، انباشته کنم مرکزم را با همانیدگی‌ها، دین و دلم باریک می‌شود و لاغر می‌شود، اما شکم همانیدگی‌هایم بزرگ می‌شود.

اگر ما دلمان را در حضرت صاحب‌دلان نگه نمی‌داریم و احترام واقعی به آن‌ها نداریم. مثلاً اگر شما احترام واقعی به مولانا ندارید در ذهنتان مُردید.

دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان
در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸)

پیشِ اهلِ تن ادب بر ظاهر است
که خدا زیشان نهان را ساتِر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۹)

پیشِ اهلِ دل ادب بر باطن است
زآن‌که دلْ‌شان بر سَرایر فاطِن است‏
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۰)

ساتر: پوشاننده، پنهان‌کننده
سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره
فاطِن: دانا و زیرک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بی‌حاصلان من‌های ذهنی هستند. می‌گوید مواظب مرکزتان بشوید. وقتی به انسان‌هایی مثل مولانا می‌رسیم ما، اگر شما قضاوت می‌کنید و بگویید این‌جایش را غلط گفته آن‌جایش را درست گفته، پس شما نمی‌فهمید، مُردید در ذهنتان.

یعنی این ابیات، اگر روی این ابیات شما قضاوت می‌کنید و می‌گویید این‌جایش غلط است آن‌جایش درست است، این احترام نیست. این به‌خاطر مرکز غلط خود ما است. برای همین می‌گوید دل از قضاوت و مقاومت در مقابل صاحب‌دلانی مثل مولانا، زنده‌دلان، نگه دارید مواظب باشید.‌

کسانی که اهل تن هستند، مرکزشان جسم است، ادب بر ظاهر است. یعنی یک سری اعمال فقط، سلام و تعظیم و، ولی دل نمی‌دهند. کسی که دل نمی‌دهد مرده.

تمام صحبت الآن سر این است که شما دل می‌دهید؟ فضا باز می‌کنید؟ گوش می‌کنید؟ عمل می‌کنید؟ قالب را می‌شکنید؟ صحبت سر این است.‌
اگر نمی‌توانید قالب‌های، قالب را، الگو‌های جامد را بشکنید اثر نمی‌کند. این هم به این علت است که شما طلب ندارید، احترام نمی‌گذارید، لازم نمی‌دانید تغییر را.

برای چه این‌همه بیت می‌خوانیم؟ شما از زوایای مختلف به بیتِ اول غزل نگاه کنید، که آیا من مُردم؟ به چه درجه‌ای مُردم؟ آیا اصلاً این بیت در مورد من صادق است؟ یا نیست؟ اگر شما انکار می‌کنید بیت را، باید دوباره نگاه کنید. این‌ها را می‌خوانیم که شما بدانید که چه کسی در ذهنش مُرده.

پیشِ اهلِ تن ادب بر ظاهر است
که خدا زیشان نهان را ساتِر است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۹)

ساتر: پوشاننده، پنهان‌کننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس اهل تن، من‌های ذهنی، ادبشان بر ظاهر است، برای این‌که نهان را پوشانده. اگر در درون شما فضا گشوده شده بود، مولانا هم که فضا گشوده شده بود شما دلتان پیغام را می‌گرفت. اما پیش اهل دل ادب بر باطن است، یعنی دلِ گشاده‌شده است. شما باید با فضا‌گشایی با مولانا برخورد کنید برای این‌که دلهایشان بر اسرار آگاه است.
سَرایر یعنی رازها. فاطِن یعنی دانا و زیرک، داننده. ساتِر: پوشاننده.

نگاه کنید:

🔟1️⃣2️⃣ ۳۵ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ولی ما فعلاً نمی‌گوییم ما فرمانبردار آمدیم، اگر می‌گفتیم باید فضا را باز می‌کردیم، فضا را باز می‌کردیم اطاعت می‌کردیم می‌رفتیم. چون نمی‌رویم دچار این‌همه درد شده‌ایم.

پس بنابراین چون این کارها را نکردیم، یا این کارها را نکردن علامت مردن است. شما این‌ها را می‌خوانید عمل می‌کنید؟ اگر عمل می‌کنید نمردید، اگر می‌خوانید و عمل نمی‌کنید آن هم گفته «رو رو که عشقِ زنده‌دلان مرده‌شوی نیست».

این‌ها را می‌خوانید فقط ذهنتان را یک ذره قلقلک می‌دهید یا یک ذره حال من‌ذهنی‌تان خوب می‌شود، این قبول نیست.

ور تو را شکّی و رَیْبی ره زند
تاجرانِ انبیا را کُن سَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٨٨۶)

رَیب:‌ شک و تردید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر شما شک می‌کنید در ذهنتان، درست است؟ تو، شما بیایید به پیغمبران می‌گوید نگاه کنید، از جمله بزرگان. به مولانا نگاه کنید.

اگر شک دارید، چون اکثر مردم یک راه دیگر می‌روند، راه من‌ذهنی را می‌روند، شما بیایید تاجرانِ انبیا را سند خودتان بکنید، تکیه‌گاه خودتان بکنید. آیا مولانا تکیه‌گاه شماست؟ سند یعنی تکیه‌گاه. اگر تکیه‌گاه شماست که دیگر باید تکان بخورید، تکان بدهد به شما.

گِردِ پایۀ حوضِ دل، گَرد ای پسر
هان ز پایۀ حوضِ تن، می‌‏کُن حَذَر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۰)

اگر شما گِردِ حوض دل می‌گردید، یعنی فضا را باز می‌کنید، نمردید. و اگر از پایهٔ حوضِ تن که همین من‌ذهنی است، شما ببینید حول من‌ذهنی می‌گردید یا فضا را باز می‌کنید حول فضای گشوده‌شده می‌گردید؟ اگر حول فضای گشوده‌شده می‌گردید نمردید، دارید زنده می‌شوید. اگر دائماً حولِ حوضِ من‌ذهنی می‌گردید مردید. «گِردِ پایۀ حوضِ دل، گَرد ای پسر» «هان»، آگاه باش «ز پایۀ حوضِ تن، می‌‏کُن حَذَر»، یعنی دوری کن.

ای تن‌آلوده، به گِردِ حوض گَرد
پاک کِی گردد برونِ حوض مَرد؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۶۱)

«مَرد» یعنی انسان. ای کسی که تنت آلوده به همانیدگی‌هاست فضا را باز کن دور او بگرد. «برونِ حوض» توی ذهن انسان پاک نمی‌شود، «مَرد» یعنی انسان.

و هر موقع ناامیدی و ترس به شما مُستولی می‌شود شما مُردید.

ترس و نومیدیت دان آوازِ غول
می‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۷)

هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا می‌دان که از بالا رسید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۸)

هر ندایی که تو را حرص آور‌د
بانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۹)

سُفول: پستی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

به کدام آواز گوش می‌کنید شما؟ به ترس و ناامیدی؟ البته که اگر در من‌ذهنی بمیریم و حرف بزرگانی مثل مولانا در ما اثر نکند ما هم خواهیم ترسید هم ناامید خواهیم شد. ترس و ناامیدی یعنی داریم توی ذهن با عقل من‌ذهنی‌مان عمل می‌کنیم. یک اشکال داریم.

شما اگر به این حرف‌ها شک کنید، همین الآن داشتیم، همین الآن، همین است:

ور تو را شکّی و رَیْبی ره زند
تاجرانِ انبیا را کُن سَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٨٨۶)

رَیب:‌ شک و تردید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

«ور تو را شکّی و رَیْبی ره زند»، آیا واقعاً شک دارید؟ هر کسی شک دارد شما می‌گویید این حرف‌ها غلط است، ممکن است غلط باشد، پس این مردگی چیره است، این‌ حرف‌ها غلط نیست. اگر شما مولانا را تکیه‌گاه نمی‌دانید، توجه کنید وقتی ما من‌ذهنی داریم نمی‌توانیم بد را از خوب تشخیص بدهیم. باید یک مدتی تاجرانِ انبیایی مثل مولانا را، انبیا در این‌جا به‌معنی کسانی که پیغام آوردند، توجه می‌کنید؟ بزرگان هم جزوشان هستند.

و اگر ذهنتان شما را ترس و ناامید می‌کند بدانید که این آوازِ من‌ذهنی‌تان هست، آوازِ مردگی هست. و گوش ما را می‌کشد تا صفرِ مطلق. صفرِ مطلقِ انسان منهای چهار‌صد و شصت درجهٔ فارنهایت نیست، صفرِ مطلق ما یک ذره، یک خرده خداوند یا عشق از مرکز ما غایب باشد، یک خرده جلو برویم یخ می‌زنیم، درست است؟ ولی اگر ندای بالا را می‌شنوید زنده‌اید.

🔟1️⃣2️⃣ ۳۳ 🔟1️⃣2️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel