مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو
شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)
Читать полностью…گرمدارانت تو را گوری کُنَند
طعمهٔ موران و مارانت کُنَند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۰)
گَرمداران: دوستداران
گُرمداران: غمخواران
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بینی از گَندِ تو گیرد آن کسی
کو به پیشِ تو همی مُردی بسی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۱)
پرتوِ روح است نطق و چشم و گوش
پرتو آتش بُوَد در آب، جوش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۲)
این بیتها دارند میگویند که همهاش این هشیاریِ فضای گشودهشده است که به شما زندگی میدهد. میگوید آنهایی که شما را عزیز میداشتند، پس از اینکه مُردیم ما و این روح از طریق ما دیگر عملش را نتوانست انجام بدهد رفت، این مزبله که میماند که تن ما است، صورت ما است، آنهایی که ما را عزیز میداشتند میروند یک گوری میکَنند میاندازند آنجا و میگذارند طعمهٔ ماران و موران بشویم و متأسفانه بوی بدی میگیریم و بینیشان را مردم میگیرند.
و الآن میگوید پرتو روح است بر، این پرتو روح است که ما داریم حرف میتوانیم بزنیم، میتوانیم ببینیم، گوش میتواند بشنود. این همین نیروی همین چیزی بود که سؤال میکرد در غزل «چه چیزست «آن» که عکسِ او حَلاوت داد صورت را؟!» چه چیز هست که بهوسیلهٔ او ما میتوانیم حرف بزنیم؟ میتوانیم ببینیم؟ میتوانیم بشنویم؟ و همانطور که پرتو آتش در آب جوش است، درواقع پرتو آن روح هم در وجود ما است، منتها هشیارانه باید به او زنده بشویم، باید فضا را باز کنیم هشیارانه به او زنده بشویم. و میدانیم:
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو، ای ذودَلال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴)
بتّر: بدتر
ذودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔟3️⃣0️⃣ ۳۷ 🔟3️⃣0️⃣
این بیتها را خوانده بودیم دوباره میآوریم ببینیم آیا شما باز هم دنبال دلیل میگردید که در ذهن هنوز میتوانید زندگی کنید؟ بدنتان را، صورتتان را یعنی هر چهار بُعدتان را خراب کنید؟ اشکالی نمیبینید واقعاً در خودتان که نباید در گِل ذهن بود؟ بیشتر از این نباید بود و باید از آن دل برکنیم؟
شما میگویید که برای من روا است این، برای این که من اضطرار دارم، واقعاً اضطرار دارید؟ ضرورت دارد شما با همانیدگیها زندگی کنید؟ من پیشنهاد میکنم این ابیات را بخوانیم و واقعاً متوجه بشویم که از این گِل همانیدگیها مثل آن حیوان که آن تشخیص میدهد ولی منذهنی ما تشخیص نمیدهد، تشخیص بدهیم برویم بیرون.
و خداوند امروز هم خواندهام، هر انسانی را که از طریق همانیدگیها نگاه کند، دیدش آن باشد میگیرد. یعنی ما خَرّوب میشویم، چارهای نیست. و در آن بیت هم میگوید ما را گرفته خداوند، چون از طریق دردها و همانیدگیها میبینیم و ما مثل کفتارِ کور از غروری که داریم این گرفتن را نمیبینیم، وضع ما خراب است، برای همین است که آن نامه را به شاه نوشتیم. ولی خرابی وضعمان را نمیبینیم. و همینطور:
کاغکاغ و نعرهٔ زاغِ سیاه
دایماً باشد به دنیا عُمرخواه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٧۶۷)
کاغکاغ: بانگِ کلاغ، قارقار
عُمرخواه: عُمرخواهنده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
همچو ابلیس از خدای پاکِ فرد
تا قیامت عمرِ تن درخواست کرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٧۶۸)
فرد: یگانه، بیهمتا، بینظیر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این سروصدای ذهن که ما نعره میزنیم با منذهنی مثل کلاغِ سیاه، داریم میگوییم چه؟ میخواهیم عمرمان بیشتر بشود. مانند شیطان که از خداوند پاک گفت عمر من را زیادتر کن. شیطان به خداوند گفته عمر من را زیادتر کن. عُمرخواه: عُمرخواهنده. فرد: یگانه. کاغکاغ: بانگ کلاغ، قارقار.
گفت: اَنْظِرنی اِلیٰ یَوْمِ الْجَزا
کاشکی گفتی که: تُبْنا رَبَّنٰا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۹)
«ابلیس گفت: «مرا تا به روز جزا مهلت دِه.» ایکاش بهجای این درخواست میگفت: «پروردگارا، توبه کردیم.»»
تُبْنا: توبه کردیم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ابلیس گفت: «مرا تا به روز قیامت مهلت ده.» آیا شما هم میخواهید بهعنوان نمایندهٔ ابلیس تا قیامت در این گِل همانیدگیها بمانید؟ میگوید «ای کاش بهجای این درخواست میگفت: پروردگارا، توبه کردم.» حالا ما تا حالا نمایندهٔ ابلیس بودیم. الآن میتوانیم به خداوند بگوییم خدایا، من توبه کردم، من میخواهم از گِل همانیدگیها بیرون بپرم؟ تُبنا یعنی توبه کردیم.
«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ.»
«گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه از نو زنده شوند مهلت دِه.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۷۹)
«گفت ای پروردگار من، مرا تا روزی که از نو زنده شوند مهلت دِه.» نه ما این را نمیگوییم، ما میگوییم که هرچه سریعتر من میخواهم از گِل همانیدگیها بیرون بپرم. فهمیدیم که شیطان اشتباه کرده و آدم درست فکر کرده. امروز همه را به شما نشان دادم.
عمرِ بیشم دِه که تا پستر رَوَم
مَهْلَم افزون کُن که تا کمتر شوم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۵)
مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما ببینید هرچه سنتان بالاتر میرود، پستتر میروید؟ شما دارید به خدا میگویید مهلتم را زیاد کن من هر روز کمتر بشوم؟ یا زندگیتان بهتر میشود؟
عمرِ خوش، در قرب، جان پروردن است
عمرِ زاغ از بهرِ سِرگین خوردن است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۷)
قُرب: نزدیک شدن، نزدیکی
سِرگین: فضلهٔ چارپایان، مدفوع
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
عمرِ بیشم دِه که تا گُه میخورم
دایم اینم دِه که بس بَدگوهرم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۸)
پس عمرِ خوش آن است که انسان فضا را باز کند و با خداوند همراه باشد نه با منذهنی. اما اگر برود زاغ بشود یعنی منذهنی بشود و فضا را ببندد، این برای کثافت خوردن است. درد بکشد و چیزهای بد ذهنی را بخورد و ما به خدا نمیگوییم که بیشتر عمر بده در منذهنی به ما که من کثافت بخورم و همیشه این را به من بده که در ذهن بمانم، از بس که از گوهرِ بدِ منذهنیام دارم فکر و عمل میکنم، از تو درخواستهای بدی میکنم. همینطور این بیت از غزل ۴۰۰ است.
🔟3️⃣0️⃣ ۳۵ 🔟3️⃣0️⃣
کُلِّ عالَم صورتِ عقلِ کُل است
کاوست بابایِ هرآنک اهل قُل است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹)
قُل: بگو. اهلِ قُل عاقلانی هستند که شایستگی آن را دارند که امر حق را تبیین و تبلیغ کنند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس الآن ما میدانیم که همۀ عالَم صورتِ «عقلِ کُل» است، یعنی یک عقل کُلی این صورتِ کُل را اداره میکند. ما باید بگذاریم صورتِ ما را هم او اداره کند تا حالا با منذهنی اداره کردهایم، این عقل کُل بابای هر آنکه اهل قُل است. ما هم «اهلِ قُل» میخواهیم باشیم. میگوییم خداوند گفته این را بگو ما هم این را میگوییم. نه اینکه منذهنی ما بگوید این را بگو. اگر با منذهنیمان کار کنیم دیگر آن عقل کُل ما را اداره نمیکند، منذهنی ما را اداره میکند. دراینصورت تمام صورتها ناخوشآیند میشوند برای ما، پس باید اجازه بدهید عقل کُل تمام جهان را اداره میکند تمام صورتها را، اجازه بدهید شما را هم او اداره کند با فضاگشایی در این لحظه.
جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان
جان چنان گردد که بیجان تن، بدان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۷۴)
در بیت اول راجعبه «جانِ جان» صحبت میکرد. «جانِ جان»، یعنی یک جانی هست که به این جان، جان میدهد، اگر پا را بکِشد شما نگذارید فضا را باز کنید به آن جان زنده بشوید. شما اگر فضا را باز کنید به «جانِ جان» زنده بشوید هنوز این جان هم هست این جان بهتر میشود. نمیمیریم ما، به یک جانِ دیگری زنده میشویم که جانِ خود زندگی است.
میگوید: «جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان»، از این جان پا بکشد، «جان چنان گردد که بیجان تن، بدان»، جانِ ما خشک میشود. تن اگر بیجان بشود میمیرد دیگر، پس جان ما هم الآن که این بدن، توی این بدن است، در این چهار بعد، در این صورت، این هم پژمرده شده مُرده. اما وقتی فضا باز میشود آن جان میآید این جان هم شروع میکند به درست کار کردن.
تا کنون کردی چنین، اکنون مکن
تیره کردی آب را، افزون مکن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۸۰)
عرض کردم شما میگویید من اقرار میکنم تمام ضررها را خودم به خودم زدم. تا حالا منذهنی مرکزم بوده بعد از این، این کار را نمیکنم. الگوهای انقباض را من فعال نمیکنم، تا حالا آبِ زندگی را تیره کردم بعد از این نمیکنم. آبِ زندگی را با همانیدگیها، با دردها تیره کردم، بعد از این فضا را باز میکنم آب زندگی را تیره نمیکنم، میگذارم آب صاف با فضای گشودهشده به تمام ذرات وجود من برسد. تحت عقلِ کُل خودم را اداره میکنم، پس گذشته گذشته بعد از این دیگر این کار را نخواهم کرد. اینها را میدانید فقط سریع برایتان میخوانم.
گرنه نفْس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳)
زآن عَوانِ مقتضی که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴)
عَوان: مأمور
مُقتَضی: اقتضاکننده،خواهشگر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
زآن عوانِ سِرّ شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۵)
عَوان: مأمور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر این منذهنی ما از درون راه ما را نزند منهای ذهنی نمیتوانند به ما مسلط بشوند. شما مرتب بگویید منهای ذهنی بیرون به من آسیب میزنند. از طریق منذهنی شما میزنند. این مأمور خواهشگر، این مأمور اقتضاکننده، امروز راجعبه اقتضای منذهنی صحبت کردیم، اقتضای منذهنی فضابندی است و سببسازی برای جمع کردن همانیدگیها، این مأمور مقتضی که واقعاً شهوت است، از طریق جذبِ چیزها عمل میکند، مرکز ما اسیر زیادهطلبی، حرص و انتظار زندگی از چیزها و آفت و آسیب زدن به خودمان است. از این مأمور مخفی، یعنی منذهنی که در درون ما است ما دزد و تباه شدهایم تا «عوانان»، یعنی منهای ذهنی دیگر آمدهاند ما را اذیت میکنند، آسیب میرسانند، پس از طریق منذهنی شما منهای ذهنی به شما آسیب میزنند. درست است؟
در خبر بشنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶)
« تو این اندرزِ خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن: سرسختترین دشمن شما در درونِ شما است.» که همین منذهنی شما است. بزرگترین دشمن ما که خرّوب است، هزارتا بلا سرمان میآورد همین منذهنی خودمان است. این را هم فهمیدیم.
🔟3️⃣0️⃣ ۳۳ 🔟3️⃣0️⃣
این بیابان، خود ندارد پا و سَر
بیجوابِ نامه خستهست آن پسر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۱)
کِای عجب، چونم نداد آن شه جواب؟
یا خیانت کرد رُقعهبر ز تاب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۲)
رُقعه پنهان کرد و ننمود آن به شاه
کاو منافق بود و، آبی زیرِ کاه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۳)
آب زیر کاه: مکّار، آب زیر کاه کردن کنایه است از تزویر و نفاق
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هر کدام از ما فکر میکنیم این نامه به دست شاه یعنی خداوند نرسیده. نه او میبیند آقا این چه نامهای است؟ این پسر یعنی ما میخواهیم جواب بگیریم از خداوند، بالآخره این نامه را نوشتیم، شکایت و اینها چه شد؟ بعد پیش خودش میگوید که عجب این نامه را شاه جواب نمیدهد، خداوند جواب نمیدهد، یا نه نامهبر خیانت کرد و خشمگین بود از من، نامه را پنهان کرد و به شاه نشان نداد، برای اینکه منافق بود، دورو بود، به من گفت میبرد میدهد، نداد. آب زیر کاه بود.
رُقعهٔ دیگر نویسم ز آزمون
دیگری جویَم رسولِ ذُوفُنون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۴)
رُقعه: نامه، نوشته، تکّهکاغذی که روی آن بنویسند.
ذُوفُنون: صاحب فنها، دارای هنرها
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بر امیر و مَطْبَخیّ و نامهبَر
عیب بنهاده ز جهل، آن بیخبر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۵)
هیچ گِردِ خود نمیگردد که من
کژْروی کردم، چو اندر دین، شَمَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۶)
شَمَن: بتپرست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید نامۀ دیگر بنویسم همین الٓان، نامهٔ شکایت است دوباره. خدایا به ما نمیرسی، این چه وضعی است؟ من با منذهنی زندگیام را خراب کردم گردن تو انداختم، نمایندهٔ شیطان بودم، دارم این نامه را هم برای تو مینویسم، همین را مینویسم که زندگی من را خراب کردی. چرا این کار را کردی؟
نامهٔ دیگر بنویسم، امتحان کنم یک بار دیگر، یک نامهبر دیگر پیدا کنم. اما میگوید این شخص بر امیر و آشپز و نامهبر به همه عیب بنهاده از جهل خودش اما یک دفعه گرد خودش نمیگردد که من از طریق همانیدگیها دیدم، از طریق دردها دیدم و مانند بتپرست در کار دین کژروی کردم. یک دفعه به ذهنش نمیرسد. شما چه؟ به ذهنتان میرسد کژروی کردید، به این وضع افتادید این نامهٔ بیسر و ته را نوشتید به خداوند. ولی این چند بیت هم بخوانیم:
رُقعهاش بُردند پیشِ میرِ داد
خواند آن رُقعه، جوابی وا نداد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۵)
گفت: او را نیست اِلّا دَردِ لوت
پس جوابِ احمقْ اَوْلیٰتر سکوت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۶)
لُوت: غذا، طعام
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نیستش دردِ فراق و وصل، هیچ
بندِ فرعست او، نجوید اصل، هیچ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۷)
نامهاش را بردند پیش خداوند، نامه را خواند و جوابی نداد و پیش خودش گفت این بشر، این انسان که نامه را نوشته غیر از لوت، غذا و همانیدگی هیچ درد دیگری ندارد، فقط میخواهد همانیدگیها را زیاد کند. پس این آدم احمق است، پس بهتر است سکوت کنیم جوابش را ندهیم. این انسان دردِ فراق از من را ندارد به عنوان اَلَست از من جدا شده، من هر لحظه او را میکِشم، مورد لطف خودم قرار میدهم فکر میکند همانیدگیها را بهدست بیاورد یعنی لطف من. «نیستش دردِ فراق و وصل، هیچ»، فکر نمیکند جدا افتاده باید هر لحظه دنبال بزرگترین احتیاجش برود، اولین نیازش برود که وصل شدن به من است، این بندِ فرع است، بند منذهنی و اجزایش است. «اصل» که زنده شدن به من است اصلاً دنبالش نیست. شما چه؟ شما بندِ فرع هستید یا اصل میجویید؟ «اصل»، زنده شدن به او است، به بینهایتِ او است.
احمق است و مُردهٔ ما و مَنی
کز غمِ فرعش، فَراغ اصل، نی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۸)
این انسانِ منذهنی احمق است، برای من، منیّت خودش و ما، یک گروهی جمع شدند میگویند ما، یک سری باورها را با هم به اشتراک گذاشتند یک سری منافع را با هم به اشتراک گذاشتند، میگویند «ما»، یک موقع یک مقدار از منیّتش را از ما میگیرد یک مقدارش هم مَنَش هست، با آنها همانیده شده. درست است؟ اینها فرعش است. تمامش در غم اینها است. اصلاً به من فکر نمیکند که بیاید با من دوباره یکی بشود، پس بنابراین روزبهروز زندگیاش را دارد خراب میکند.
شما چه؟ این بیت در مورد شما چهجوری کار میکند؟ در مورد انسانی است که همهٔ حواسش به فرعش است که همین جسمش است و همانیدگیهایش است. اصلاً یک لحظه هم فکر نمیکند که من آمدهام به بینهایت و ابدیت او زنده بشوم. هر لحظه باید فضا را باز کنم او را بیاورم به مرکزم شما به این فکر هستید؟ این بیت را الآن خواندم.
🔟3️⃣0️⃣ ۳۱ 🔟3️⃣0️⃣
پس مولانا گفت که این کالبُد یا کالبَد ما که درواقع صورت ما است، این ترکیب بدن ما با ذهن ما، جان ما، هیجانات ما، اینها یک نامهای است که به خداوند نوشتهایم ما، ولی حاضر نیستیم توی نامه را نگاه کنیم و یک فهرستی درست کردهایم و در فهرست هم چیزهای خوبی نوشتهایم و این قانع شدن به فهرست کافی نیست و این دامِ عامه است.
ما باید الآن با این بیتها ببینیم که ما هم جزو عامه هستیم؟ یعنی شما هم به فهرست قانع گشتهاید، برای اینکه در حرص و هوا آغشته هستید. متن نامه را نمیخواهید ببینید چهجور نامهای به شاه نوشتهاید، این نامهٔ ما برای خداوند است. یکی میگوید من معتاد هستم، یکی میگوید من مریض هستم، یکی میگوید من کلّی غصه دارم و ضرر زدهام به خودم، شب نمیتوانم بخوابم، این نامهٔ شما به خداوند است.
این نامه خوب است یا باید پاره کنی بیندازی دور نامهٔ دیگر بنویسی؟ یکی هم نامه نوشته که فقط فضای گشودهشده است، آن دایرهٔ خالی را میگوید من نامهای ندارم، هر چیز شما منعکس میکنید بهصورت فکر، من فکر میکنم و عمل میکنم، من اصلاً نامه ندارم، من در این لحظه زندگی میکنم.
خب یک چنین آدمی که گفت آن چه چیزی است که اگر ظاهر شود صورت حلاوت پیدا میکند، پس صورتش حلاوت دارد، تمام ذرات وجودش با خرد زندگی ارتعاش میکند، با شادی زندگی ارتعاش میکند، هر لحظه به صنع مشغول است، به طرب مشغول است، غصه ندارد، انسانها را بهصورت زندگی میبیند، خودش هم از جنس زندگی است.
شما نامه دارید؟ نامهٔ خودتان را خواندید چه چیزی است؟ این نامهای است که برای خداوند نوشتید.
خب طفلان کعب یعنی اطفالی که به بازی مشغولند. صعب: دشوار. هوا یعنی خواهشهای نفسانی، نیازهای منذهنی.
باز کن سَرنامه را، گردن مَتاب
زین سخن، وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۱)
گردن مَتاب: سرپیچی مکن، رُخ متاب.
وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هست آن عنوان چو اِقرارِ زبان
متنِ نامهٔ سینه را کن امتحان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۲)
که موافق هست با اقرارِ تو؟
تا منافقوار نَبْوَد کارِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۳)
گردن متاب: سرپیچی مکن. والله اعلم بالصواب: خداوند به راستی و درستی داناتر است.
پس نامه را باز کن بخوان. عرض کردم اگر الگوهای انقباض را در مورد خودتان مطالعه میکنید یا آن بیت را میخواهید اجرا کنید، معمولاً از حدیث ذهن یعنی ببینید ذهنتان به چه چیزی مشغول است، دائماً راجعبه چه چیزی حرف میزنید شما، مطمئن باشید که حرف زدنهای شما حول محورهای همانیدگی میچرخد.
هر همانیدگی یک نقطهٔ مقاومت است. گفت «هر حدیث طبع»، یعنی هر حدیث منذهنی را تو پرورش بده، چهجوری پرورش میدهم؟ با فضاگشایی و برو «شرح و تأویلی بکن» و دوباره یاد بگیر، دوباره بدان، دوباره بفهم کامل که این نقطهٔ اعتراض و این نقطهٔ مقاومت نقطهٔ همانیدگی از بین رفته است.
شما هم نامه را باز کنید، بخوانید، سرکشی نکنید از این سخن، نامه را ببینید. ببینید دائماً شکایت میکنید، ناله میکنید، به خودتان لطمه میزنید، ملامت میکنید خودتان و دیگران را.
که بهجای منذهنیِ شما خداوند با فضای گشودهشده بهدرستی داناتر است.
🔟3️⃣0️⃣ ۲۹ 🔟3️⃣0️⃣
/channel/GanjeHozorTeleText/16351
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۲-۱۰۲۹ (روزهای سهشنبه)
Читать полностью…فایلPDF متن کامل برنامه ۱۰۲۹ با لینک ابیات و آیات به فایل اصلی صوتی در سایت گنج حضور
WWW.PARVIZSHAHBAZI.COM
فایل تصویری بخش چهارم برنامه ۱۰۲۹ با زیرنویس چسبیده
Читать полностью…فایل تصویری بخش دوم برنامه ۱۰۲۹ با زیرنویس چسبیده
Читать полностью…/channel/GanjeHozorTeleText/16274
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱-۱۰۲۹ (روزهای جمعه)
Читать полностью…/channel/GanjeHozorTeleText/16230
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۰-۱۰۲۹ (روزهای چهارشنبه)
Читать полностью…شکل۹ (افسانه منذهنی)
Читать полностью…لیک طَبْع از اصلِ رنج و غُصّهها بررُسته است
در پِیِ رنج و بلاها، عاشقِ بیطایِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)
اصل: در اینجا یعنی ریشه
بررُستهاست: روییدهاست.
طایل: وسیع، گسترده، فایده و سود
بیطایل: بیفایده، بیهوده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این بیت خیلی مهم است. این نشان میدهد که منذهنی ما کور است و کر است و نمیبیند. شما باید فضا را باز کنید ببینید. اگر نمیبینید و این بیتهای مولانا را بفهمید، همینطوری قبول کنید. اول با منذهنی برخورد میکنید با این ابیات، بنابراین منذهنی کور و کر است. غزل هم همین را میگفت، میگفت که از این عقلِ کژخوان نپرس. اما طبع یعنی منذهنی، منذهنی از ریشهٔ رنج و غصه و درد رُسته، یعنی ریشهٔ ما در منذهنی در درد است، از درد تغذیه میکند، در فضای گشودهشده از شادی زندگی. ما، یک چیز بیشتر نیستیم ما. انتخابِ ما این است، فضا را باز کنیم به ریشهٔ شادی وصل بشویم و صنع، فضا را ببندیم، وصل بشویم به درد.
اصل یعنی ریشه، ریشهٔ رنج و غصهها. از ریشهٔ «رنج و غصهها بررُسته است» تغذیهٔ ما از غصه است در منذهنی، پس بنابراین در پی رنج کشیدن و بلا کشیدن و روبهرو شدن با چالشها دائماً عاشقِ بینتیجگی هستیم. عاشق بیهودگی هستیم. میبینید نتیجهٔ زندگی ما هیچچیز نیست. بچه بزرگ میکنیم بعد با او دعوا میکنیم، از ما جدا میشود میرود. روابطمان خراب است، جسم ما خراب است، فکرهای ما خراب است. آخرسر یک منذهنی درست کردهایم، پندار کمال درست کردهایم. این بیت هم، این رباعی را میخوانم.
تا چند ز جانِ مستمند اندیشی؟
تا کِی ز جهانِ پرگزند اندیشی؟
آنچه از تو توان سِتَد، همین کالبد است
یک مَزبَله گو مباش، چند اندیشی؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، رباعی ۱۸۱۲)
سِتَدن: ستاندن، گرفتن چیزی از دیگری
مَزبَله: جای ریختن خاکروبه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«جانِ مستمند» در اینجا همین منذهنی است. چقدر از جانِ مستمند میاندیشی؟ تا کِی تو میخواهی از جهانِ پُرگزند اندیشی؟ اندیشی به دو معنی است، یعنی از آنجا اندیشه کنی یا بترسی. نگران نباش، اگر بتوانند از تو بگیرند، همین کالبدِ تو است. این کالبد ما هم در منذهنی یک مَزْبَله است، یک زبالهدانی است.
فرض کن یک زبالهدانی در دنیا کم باشد، تو چرا اینقدر میترسی؟ زندگی بیاید این توبرهٔ دردها و زبالههایی که ریختی آنجا بهعنوان منذهنی این را بردارد ببرد. چرا میترسی؟ و این چند بیت را در مورد زبالهدانی بودن ذهن میخوانم و ببینیم چه میشود.
تن همینازد به خوبیّ و جمال
روح، پنهان کرده فَرّ و پَرّ و بال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۶۷)
گویدش کای مَزْبَله تو کیستی؟
یک دو روز از پرتوِ من زیستی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۶۸)
مَزْبَله: جای ریختن خاکروبه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
غَنج و نازت، مینگنجد در جهان
باش تا که من شوم از تو جهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۶۹)
غَنج: ناز و کرشمه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس ما یک تن داریم، یک فضای گشودهشده داریم. منتها منذهنی بهصورت تن، حس بینیازی میکند و میگوید من زیبا هستم و کارم درست است. اما روحِ ما که همین فضای گشودهشده، در فضای گشودهشده آشکار میشود، جلال و شکوه و پر و بالَش را پنهان کرده.
و دارد به منذهنی میگوید ای مَزبَله، ای زبالهدان تو کیستی؟ یک چند روز از پرتو من زیستی. و این ناز کردن و حس بینیازیات در جهان نمیگنجد، حالا منتظر باش من از تو جهان بشوم یعنی از تو بپرم. قبل از اینکه بپرد، ما خودمان را از این مزبله نجات بدهیم، قبل از اینکه دیر بشود.
پس معلوم میشود این ذهن ما که ما در آنجا هم زندگی میکنیم و میآییم بالا، یک زبالهدانی بیشتر نیست، باید فضا را باز کنیم. عرض کردم فضا خودش میل به باز شدن دارد، از جنس بینهایت خدا است، میخواهد باز بشود، ما با الگوهای انقباضمان جلویش را گرفتهایم و درد میکشیم.
شما الگوهای انقباض را فقط فهرست نکنید، نگاه کنید حواستان به خودتان باشد که ببینید چهجوری اینها را اجرا میکنید، چهجوری منقبض میشوید؛ آن موقع خواهید دید روزبهروز فضا خودش باز میشود. آن موقع سؤال هم نمیکنید دیگر چهجوری فضا را باز کنم. اگر این سؤال را بکنید، درست دارید میپرسید که خداوند چهجوری کار میکند، قضا چهجوری است، کُنفَکان چهجوری است. فضا خودش باز میشود. درست است؟ این استعدادی است که ما داریم.
🔟3️⃣0️⃣ ۳۶ 🔟3️⃣0️⃣
«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»
«سرسختترين دشمن تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»
🌴(حدیث)
طُمطراقِ این عدو مشْنو، گریز
کاو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۷)
طُمطراق: سروصدا، نمایشِ شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
سروصدا و نمایش این را، منذهنی را اصلاً نشنو و منهای ذهنی دیگر را هم نشنو، نه حرفهای منذهنی خودمان را گوش میکنیم که میخواهد سروصدا راه بیندازد، نمایش بدهد، خودش را بالا ببرد.
فرار میکنیم که در ستیزه کردن شبیه ابلیس است. در مقاومت کردن، ستیزه کردن، برای ما دردسر درست کردن، درست مثل ابلیس است. منذهنی واقعاً نمایندهٔ ابلیس است.
صلوات بر تو آرَم که فزوده باد قُربت
که به قُربِ کلّ گردد همه جزوها مُقَرَّب
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۳۰۱)
قُرب: نزدیکی، نزدیک شدن، منزلت
مُقَرَّب: نزدیک شده، آنکه به کسی نزدیک شده و نزد او قرب و منزلت پیدا کرده.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
توجه کنید وقتی فضا را باز میکنم، تمام ذرات وجود ما سیراب میشوند از صُنع و عقلِ کل، از دانایی ایزدی. ذرات وجود من موقعی درست کار میکنند که فضا باز بشود. درست است؟ یعنی درود به تو میفرستم با فضاگشایی که قُربِ تو زیادتر بشود. داریم به زندگی میگوییم، به خداوند میگوییم که اگر به تو نزدیک بشوم، تمام اجزای وجود من، صورت من درست کار میکنند. بله این بیت هم که بلدیم ولی خب.
گرچه دوری، دور میجُنبان تو دُم
حَیْثُ ماکُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۴)
«گرچه در ذهن هستی و از او دوری، از دور دُمِ آشنایی با او (از جنسِ او بودن) را به حرکت درآور. به این آیهٔ قرآن توجه کن که میگوید: «در هرجا که هستی روی به او کن.»»
گرچه الآن دوریم، ولی با فضاگشایی، با فضاگشایی ولو مختصر، حس آشنایی با زندگی میدهیم و «حَیْثُ ماکُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمْ» یعنی در هر جا هستی رو به او کن، در هر وضعیتی هستیم باید فضاگشایی کنیم او را بیاوریم مرکزمان. این بیت را خیلی خواندیم. و این، دوباره این چندتا بیت را سریع میخوانم و آن این هست که میگوید اگر خری در گِل بیفتد مرتب تکان میخورد که از گِل بیاید بیرون. گِل را درست نمیکند که آنجا باشد، خر این را میفهمد. ولی ما هم باید تشخیص بدیم که در گِل همانیدگیها و دردها نباید بایستیم، نباید به تأخیر بیندازیم، نباید وضعیت پارک ذهنیمان را که واقعاً یک پارکِ درد است درست کنیم، بگوییم حالا مدتی اینجا هستیم ما. در ذهن نباید بمانیم.
چون خَری در گِل فُتَد از گامِ تیز
دَم به دَم جُنبد برایِ عزمِ خیز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۵)
جای را هموار نَکْند بهرِ باش
دانَد او که نیست آن جایِ معاش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۶)
حسِّ تو از حسِّ خر کمتر بُدهست
که دلِ تو زین وَحَلها بَرنَجَست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۷)
وَحَل: گِل و لای که چهارپا در آن بمانَد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس اگر یک خری تند برود بیفتد دورنِ گل هر لحظه تکان میخورد که از آنجا بیاید بیرون و گِل را درست نمیکند که بگوید ما در گل میخواهیم باشیم، اینجا جای زندگی است. میداند که آنجا جای زندگی نیست. حس ما یعنی منذهنی ما و تشخیص منذهنی ما از تشخیص خر کمتر است.
که در این گِلِ همانیدگیها و دردها مدتها است بهصورت بشر که امروز گفت این ننگ است، این جوال را بردن ننگ است مدتها اقامت کردهایم. ما نباید درون همانیدگی با دردها و چیزهای دیگر زندگی کنیم.
در وَحَل تأویلِ رُخصَت میکُنی
چون نمیخواهی کز آن دل بَرکَنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۸)
وَحَل: گِل و لای که چهارپا در آن بمانَد.
تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کاین رَوا باشد مرا، من مُضْطَرم
حق نگیرد عاجزی را، از کَرَم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۵۹)
مُضْطَر: بیچاره، درمانده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خود گرفتهستت، تو چون کفتارِ کور
این گرفتن را نبینی از غُرور
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٣۶۰)
تأویل: در اینجا یعنی توجیه کردن موضوعی. و در وَحَل میگوید مردم در این گِلِ همانیدگیها بهاصطلاح اجازه میخواهند بیشتر بمانند و این بودنِ بیشتر را هم توجیه میکنند، دلیل برایش پیدا میکنند که من باید اینجا بیشتر بمانم. شما چه؟
🔟3️⃣0️⃣ ۳۴ 🔟3️⃣0️⃣
هر حدیثِ طبع را تو پرورشهایی بِدَش
شرح و تَأویلی بکن، وادان که این بیحائِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)
تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این شعر را باید همه عمل کنند. شما خودتان را تماشا کنید، دیگر این همه صحبت کردیم میدانید که سخت است نامه را خواندن، این نامهای که ما نوشتهایم، سخت است خودمان را ببینیم برای اینکه از خودمان بدمان میآید، ولی باید ببینیم. باید ببینیم دائماً حول و حوش چه چیزهایی حرف میزنیم ما؟ درست است؟ پرورش بدهیم آنها را و شرح و تأویل بکنیم با فضاگشایی این را دوباره یاد بگیریم. بحثِ ما و جدل ما و حدیث ما و حرف زدن ما حول همانیدگیها است، حول دردها است اینها را باید پرورش بدهیم و این نقاط را بیمقاومت کنیم. «بیحائل است»، یعنی مقاومت را از اینجا برداریم وگرنه آزاد نمیشویم.
این نامهٔ ما هم پر از این نقاط مقاومت است. هر درد نقطهٔ مقاومت است، مخصوصاً دردها را شما باید پیدا کنید با فضاگشایی یکییکی زود بیندازید. هر دردی مثل یک آهن داغی در دستتان است فوراً باید بیندازید زمین، رنجش را پیدا کردید فوراً بیندازید زمین، اصلاً نگه ندارید و بگویید ضرورتی ندارد من این را حمل کنم، این را در جوالم گذاشتهام الآن دیگر همۀ این دردها را خالی میکنم نمیخواهم حمل کنم دیگر.
خلقْ رنجورِ دِق و بیچارهاند
وز خِداعِ دیو، سیلیبارهاند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۳۷)
خِداع: حیلهگری
سیلیباره: کسیکه میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مردم، مرض منذهنی دارند در اینجا «دِق» بگوییم مرض منذهنی و بیچارهاند و از فریبِ دیو، «خِداع»، یعنی حیلهگری. «سیلیباره»، کسی که میل به درد ایجاد کردن و درد کشیدن دارد، میخواهد سیلی بزند و سیلی بخورد، شما چه؟ «خلقْ رنجورِ دِق و بیچارهاند»، دچار مرض منذهنی هستند و از فریب و مکر منذهنی میل به درد کشیدن و درد دادن دارند و شما بگویید من سیلیباره نیستم، نمیخواهم درد بکشم نمیخواهم هم به کسی درد بدهم، تمام شد رفت.
آشنایی گیر شبها تا به روز
با چنین اِستارههای دیوسوز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰)
اِستاره: ستاره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمان
هست نفتاندازِ قلعهٔ آسمان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۱)
نفتانداز: نفتاندازَنده، بهمعنیِ کسی که آتش میبارد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فضا را باز کن و با این ابیات مولانا آشنا بشو و اینها را تکرار کن، اینها ستارههای دیوْسوز هستند. هر یکی از این ابیات مهم، دیو را دفع میکنند، نمیگذارند منهای ذهنی به شما نزدیک بشوند، نمیگذارند منذهنی شما به شما لطمه بزند. این فضا که باز میشود مرتب گلولههای آتشی به دیوها میاندازند نمیگذارند نزدیک بشوند. این دو بیت مربوط است به تکرار ابیات مولانا. «قلعهٔ آسمان»، یعنی فضای گشودهشده. شما قلعه را باز میکنید، فضا را باز میکنید، نه منهای ذهنی دیگر میتوانند ببندند نه منذهنی خودتان به شرطی که این ابیات را تکرار کنید.
هریکی بیتی جمالِ بیتِ دیگر دان که هست
با مُؤَیَّد این طریقت رهروان را شاغل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)
بیت: خانه، منزل
مُؤَیَّد: تأییدشده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اینها از غزل ۴۰۰ هست که من خواهش میکنم شما این غزل ۴۰۰ را بارها بروید بخوانید، ببینید که چقدر این غزل میتواند شما را کمک کند. هر جایی که در ذهن هستیم این جمال ظاهریِ یک بیت دیگری است یک خانهٔ دیگری است در این فضای گشودهشده. هر نقطهٔ مقاومت دارد میگوید که این، اگر این را باز کنی و از بین ببری، یک فضای آرامش در شما بهوجود خواهد آمد و هر کسی که تأیید شده مثل مولانا رهروان خودش را به این کار مشغول میکند، یعنی میگوید همین که بیت قبل بود خواندم دیگر گفت «هر حدیثِ طبع را»، آن را عمل کن و بدان که الآن که در این مقاومت، در این همانیدگی گیر کردی اینجا نباید باشی. این نشاندهندهٔ یک خانهٔ دیگری است که آن زیر است، اگر این مقاومت را حل کنی میروی به آن خانهای که از حضور ساخته شده، از هشیاری ساخته شده.
🔟3️⃣0️⃣ ۳۲ 🔟3️⃣0️⃣
میگوید این عنوان که میگوییم فهرست، اقرار زبان است. به زبان میگوییم چیزهایی را، ما به اقرار زبان قانع گشتهایم. منتها باید باز کنیم ببینیم متن نامهٔ سینه چه چیزی است، بخوانیم که مرکز ما چه چیزی است.
میگوید فهرست همین اقرار زبان است، به این قانع نشوید، ببینید در درونتان چه همانیدگیها و چه دردهایی است که این موافق است با اقرار تو؟ آیا مرکز شما با این حرفهای شما جور درمیآید؟
یا نه مرکز شما یکجوری ایجاب میکند برحسب همانیدگیها و دردها، درون شما پُر از درد است، به زبان میگویید درد ندارم. مرکز شما یک طرف میرود، یک جوری عمل میکند، یک ایجاب میکند، زبان شما یک چیز دیگر میگوید. این می شود منافق. منافق کسی است که زبانش یک چیز میگوید، مرکزش یک چیز دیگر میگوید و مرکزش میبرد دیگر همیشه، مرکزش او را هدایت میکند.
«که موافق هست با اقرار تو؟»، تو که میگویی وضعم خوب است، خانوادهام خوب است، روابطم عالی است، اینها با واقعیت جور درمیآید، «تا منافقوار نَبْوَد کارِ تو».
چون جَوالی بس گرانی میبَری
زآن نباید کم، که در وی بنگری
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۴)
که چه داری در جَوال از تلخ و خَوش؟
گر همی ارزد کشیدن را، بکَش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۵)
ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ
باز خر خود را از این بیگار و ننگ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۶)
زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم
جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
جَوال میدانید کیسه بزرگ است. زآن نباید کم: از آن نباید کمتر باشد، لااقلّ، دستِ کم.
خلاصه ما یک کیسۀ بزرگ پر از درد و همانیدگی را در مرکزمان میبریم و حاضر نیستیم نامه را باز کنیم، بخوانیم، به زبان هم اقرارمان یک چیز دیگر است، یک چیز دیگر میگوییم، فهرست کردهایم.
یعنی از این کمتر نباید باشد که اگر ما یک کیسهای پر از سنگ میبریم یا چیزهای سنگین میبریم بالٓاخره باز کنیم ببینیم توی آن چه چیزی است ببریم.
اگر ضرورت ندارد حملش، شما میگویید دویست سیصدتا درد میبرید. آیا واقعاً ارزش دارد اینها را با خودتان ببرید؟ اینها شما را خراب نمیکنند؟ همانیدگیهایی در مرکز دارید این همانیدگیها را لازم است با خودتان حمل کنید؟ که ببینید که در این «جَوال» از تلخ و خوش چه دارید؟
اگر ارزش دارد اینها را حمل کنید حمل کن. وگرنه جوالت را از سنگ خالی کن و خودت را از این کار بیهوده و بیمزد و از ننگ اینکه ما بهعنوان اَلَست که دارای، میتوانیم به خرد زندگی دست پیدا کنیم، بیاییم مثلاً درد حمل میکنیم، کینه هم میکنیم، حسادت داشته باشیم، این خاصیتها را داشته باشیم. شما چه خاصیتهایی حمل میکنید؟
از گذشته رنجش دارید از کسی یا از کسانی؟ نمیخواهید خالی کنید این جوال را از این سنگها؟ و از این کار بیمزد و ننگ اینکه تشخیص نمیدهیم این چیزها را نباید حمل کنیم رها کنیم خودمان را بهعنوان امتداد خدا داریم اینها را حمل میکنیم که دائماً باید شاد باشیم.
در جَوال آن کن که میباید کَشید
سویِ سلطانان و شاهانِ رشید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۷۷)
رشید: راهنما، هدایت کننده، رستگار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس در «جَوال» چیزی بکن که لازم است بکشیم بهسوی سلطانان و شاهان رشید. حالا چه سلطانان و شاهان رشید در اینجا مثل مولانا و حافظ و غیره اگر یک چیزی ارزش دارد با خودمان ببریم، ببریم. ارزش ندارد همه را خالی کنیم، اما در این داستان غلام نامه مینویسد، مثل ما که نامه نوشتیم که پر از حس وجود و کینه و رنجش و گرفتاری و خرابی جسم و امراض مختلف و اینها را نوشتیم میفرستیم پیش خدا و حالا این قسمت را برای شما سریع میخوانم.
🔟3️⃣0️⃣ ۳۰ 🔟3️⃣0️⃣
برنامه شماره ۱۰۳۰ گنج حضور
فایل صوتی - بخش سوم
/channel/GanjeHozourMessages
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۲-۱۰۲۹ (روزهای سهشنبه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل WORD متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۲-۱۰۲۹ (روزهای سهشنبه)
Читать полностью…فایل PDF متن کامل برنامه ۱۰۲۹ با لینک ابیات و آیات به فایل اصلی تصویری در سایت گنج حضور
WWW.PARVIZSHAHBAZI.COM
فایل تصویری بخش سوم برنامه ۱۰۲۹ با زیرنویس چسبیده
Читать полностью…فایل تصویری بخش اول برنامه ۱۰۲۹ با زیرنویس چسبیده
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱-۱۰۲۹ (روزهای جمعه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل WORD متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱-۱۰۲۹ (روزهای جمعه)
Читать полностью…فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۰-۱۰۲۹ (روزهای چهارشنبه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل WORD متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۰-۱۰۲۹ (روزهای چهارشنبه)
Читать полностью…