مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو
فایل WORD متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۰-۱۰۳۰ (روزهای چهارشنبه)
/channel/ganjehozourProgramsText
فایل PDF متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۳۰
/channel/ganjehozourProgramsText
💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠
Читать полностью…بگو اى بندگان من به زيان خويش اسراف كردهايد، که واضح هست، این دیگر توضیح نمیخواهد، برای اینکه منذهنی داشتیم تا چهل سالمان است با منذهنی آمدیم، میتوانستیم در ده دوازدهسالگی منذهنی را بیندازیم دور، اسراف کردیم، به خودمان ضرر زدیم. «از رحمت خدا مأیوس مشوید»، این همین «لاتَقْنَطُوا» است. بله، «زیرا خدا همۀ گناهان را میآمرزد»، همهٔ همانیدگیهای ما را باز میکند، اگر بتوانیم فضا را باز کنیم، و هیچ موقع او خشمگین نیست، «اوست آمرزنده»، آمرزنده و مهربان.
ور تو گویی هم بدیها از وَی است
لیک آن نُقصانِ فضلِ او کی است؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۵)
این بدی دادن، کمالِ اوست هم
من مِثالی گویمت ای مُحْتَشَم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۶)
کرد نقّاشی دو گونه نقشها
نقشهایِ صاف و نقشی بیصفا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۷)
در اینجا میگوید که اگر شما بگویید بدیها هم از او است، یعنی ما فضاگشایی بلد نبودیم، سببسازی کردیم، مقاومت کردیم، منذهنی درست کردیم، پندار کمال درست کردیم، ناموس درست کردیم، درد درست کردیم، با همۀ اینها بازی کردیم و با، ما را طوفان بلا بُرد، رفتیم به پایینترین سطح هشیاری، دیگر همهچیزمان بد شد. شما میگویید که خیلی خب او کرد، البته میدانیم چرا این بلا سرمان آمده، امروز توضیح دادیم دیگر، ولی نیروی زندگی و کژرَوی ما این کار را با ما کرده پس ما کژ برویم، میتوانیم به پایینترین سطح برسیم، اما این نُقصان فضل او نیست.
این بدی دادن هم کمال اوست، یعنی کمال خداوند است، میگوید من مثالی به تو میگویم، ای بزرگوار.
یک نقاشی دو گونه نقش میآفریند، یکی نقش زیبا و صاف، یکی بیصفا. پس یک نقاشی هست میگوید اگر شما فضا را باز کنید، من یک چیز زیبا از شما خلق میکنم. هم فضا باز میکنی به من زنده میشوی، هم به موازات فضاگشایی این صورتت زیبا دیده میشود و زیبا میشود. اگر فضا را ببندی، منقبض بشوی، چیزها را بگذاری مرکزت، درد ایجاد میشود و میروی به پایینترین سطح هشیاری و بدبختی، همهچیزت خراب میشود، بدنت خراب میشود، فکرت خراب میشود، به هپروت میافتی، افسانۀ منذهنی میافتی، هر لحظه برای خودت درد ایجاد میکنی، هر زندگی که من میدهم تبدیل به مانع میکنی، مسئله میکنی، دشمن میکنی، زندگی را تلخ میکنی برای خودت. این دو جور نقش است، هر دو را میآفریند. خب این نقاش استاد است دیگر، نقش خوب و بد به استادیاش اشاره میکند.
نقش یوسف کرد و، حورِ خوشسرشت
نقشِ عِفریتان و ابلیسانِ زشت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۸)
عِفریت: موجود زشت، بد و سهمناک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هر دو گونه نقش، استادیِّ اوست
زشتیِ او نیست، آن رادیِّ اوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۹)
رادی: اشاره به توانگری پایانناپذیر قدرت خلاقانه که بهوسیلهٔ استاد الهی به نمایش درمیآید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
زشت را در غایَتِ زشتی کند
جمله زشتیها به گِردَش بَرتَند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۰)
پس یوسف درست میکند و حورِ زیبا، یا فضا را باز میکند یک صورتی میسازد بسیار زیبا و ابلیس درست میکند و نقش ما را بهصورت عفریت، هر دو را میسازد، هر دو گونه نقش استادی او است، زشتی او نیست، جوانمردی او است. پس ما هستیم که میخواهیم در، تا بینهایت زشت بشویم. خب امروز میگوید که اگر خودت را هیچ ببینی، این منذهنی را زخم ببینی، به فکر میافتی، دردت میآید، این درد شما را از حجاب میآورد بیرون.
زشت را در غایَتِ زشتی کند
جمله زشتیها به گِردَش بَرتَند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۰)
خیلی از انسانها همان بیت آخر هستند. همهچیزشان بهغایت زشت است و تمام زشتیها را و نقصها را به آنها تنیده. بله.
تا کمالِ دانشش پیدا شود
مُنکرِ استادیش رسوا شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۱)
ور نداند زشتْ کردن، ناقص است
زین سبب خلّاقِ گَبر و مُخْلِص است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۲)
گَبْر: کافر
مُخْلِص: با ایمان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس ازین رو کفر و ایمان شاهدند
بر خداوندیش هر دو ساجدند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۳)
پس اگر برویم راه منذهنی را، بهغایت زشت میشویم، برویم راه فضاگشایی را، بهغایت زیبا میشویم. هر دو نشانهٔ استادی خداوند است. درست است؟ اگر نتواند زشت کند، ناقص است. برای همین است که هم مخلص و هم دیندار و هم فضاگشا را خلق میکند، هم کافر را که فضابند است.
🔟3️⃣0️⃣ ۵۶ 🔟3️⃣0️⃣
اینجا هم میگوید شما اگر دندان پُرزهر را از مار بکنی، مردم دیگر سنگسارش نمیکنند. ما هم اگر این دندانِ دردی که به مردم میدهیم بکنیم، مردم طرف ما سنگ نمیاندازند دیگر، چون به مردم ضرر نمیرسانیم. پس معلوم میشود مردم با مسائل ما را بمباران میکنند بهخاطر اینکه به مردم آسیب میرسانیم با منذهنیمان. و الآن میگوید هیچچیز نفْس را نمیکشد جز سایهٔ پیر، جز سایهٔ مولانا.
هیچ نکْشد نَفْس را جز ظِلِّ پیر
دامنِ آن نَفْسکُش را سخت گیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۸)
خب شما متعهد شدید به مولانا، سخت گرفتید دامنش را. انشاءالله که گرفتید.
چون بگیری سخت، آن توفیقِ هُوست
در تو هر قُوَّت که آید جذبِ اوست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۹)
ماٰ رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ راست دان
هر چه کارَد جان، بُوَد از جانِ جان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۰)
دستگیرنده، وی است و بُردبار
دَم به دَم آن دَم ازو اُمّید دار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۱)
اگر سخت بگیری دامن پیر را، یعنی میخواهی خداوند توفیق پیدا کند، یعنی میخواهی خداوند در شما موفق بشود. چون دامن مولانا را بگیرید، دائماً خداوند کار میکند یا بگوییم خداوند کمک کرده شما موفق بشوید. ولی معنای اینکه شما دامن پیر را بگیری، هر روز شعر مولانا بخوانی، این برنامه را هم گوش بدهی، ابیات را بخوانی، بخوانی، شما اجازه میدهی خداوند در شما موفق بشود، همانیدگیها را متلاشی کند، به شما بشناساند. و هر قوّتی، هر نیروی زندگی در شما پدید میآید جذب اوست، او جذب میکند. و قوّت چیست؟ قوّت این است که شما از این همانیدگیها زندگی را بکشی بیرون.
عرض کردم، داریم راجعبه کژبینی صحبت میکنیم و اینکه ما حامله هستیم. اگر فضا را باز کنیم، خود زندگی از طریق این پیر یا فضاگشایی، خود زندگی خودش را خواهد زائاند از مرکز ما و اگر زاییده بشویم، بهصورت آفتاب طلوع میکنیم. اینها را امروز همه را گفتیم.
«ماٰ رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ راست دان»، میگوید که اینکه میگوییم ما کمان و تیراندازش خداست، تو تیر نینداختی او تیر انداخت، این البته آیهٔ قرآن است، این راست است. شما فکر میکنید واقعاً راست است؟ باور دارید؟ راجعبه چه داریم صحبت میکنیم؟ اولاً آیه را نشان بدهم.
«... وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ... .»
«… و آنگاه که تیر میانداختی، تو تیر نمیانداختی، خدا بود که تیر میانداخت... .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۱۷)
توجه کنید این آیه را حالا هرجور تفسیر کردهاند مربوط به حضرت رسول و اینها بگذارید کنار. مولانا دارد با تیر انداختن، فکر کردن را میگوید. میگوید شما فکر نمیکنید، دائماً خداوند فکر میکند، منتها شما کمان هستید، کمان را تکان نده، این تیر کج میرود. ما هر موقع یک خودی نشان میدهیم، برحسب همانیدگیها فکر میکنیم، سببسازی میکنیم، این کمان را که دست خداوند است کج میشود، میلرزد، تیر درست انداخته نمیشود. ولی همیشه تیرانداز خداوند است، فکرکننده خداوند است، تیر انداختن را مولانا به فکر کردن تعبیر میکند.
پس بنابراین این «ماٰ رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ»، اینکه خداوند تیر میاندازد و ما کمان هستیم، این درست است، «راست دان» یعنی درست است. ولی برای شما هم راست است این؟ باور میکنید؟ تمام فکر کردنها بهوسیلهٔ خداوند صورت میگیرد.
و اگر شما دامن پیر را بگیری، خداوند تیر را راست میاندازد، به هدف میزند. یعنی فوراً این همانیدگی را به شما میشناساند و شما میاندازید، درد را به شما نشان میدهد، ولی چون کمان را تکان میدهید، هی مرتب ما میرویم به ذهن، میآییم بالا من هم هستم، من هم هستم، من، سببسازی، من، من، من، «ماٰ رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» خراب میشود.
خلاصه میگوید «هر چه کارَد جان»، آن موقع هرچه جان ما بکارد درواقع باید از جان جان، از خداوند و دستگیرنده خداوند است و یا پیر است و بردبار یعنی فضاگشا و دم به دم، لحظهبهلحظه اگر دامن پیر را گرفتی، فضا را باز میکنی، آن دم را که شما را زنده بکند، دم ایزدی را از او امید داشته باش. «دَم به دَم آن دَم»، کدام دم؟ دم ایزدی را که شما را زنده میکند. نیروی زندگی الآن درست شما را اداره میکند، باد درست میوزد، چرا؟ ترازوی خوبی شدید شما، مرتب فضاگشایی میکنید. انصاف در فضای گشودهشده در مورد شما الآن دارد رعایت میشود، چون شما دارید سعی خودتان را میکنید، میدانید که کژبین هستید. این کژبینی هیچ است، دردتان آمده، نمیگویید بیدرد هستم من، همهٔ آن چیزهایی که امروز خواندیم. بله.
🔟3️⃣0️⃣ ۵۴ 🔟3️⃣0️⃣
ما هم باید دردمان بگیرد که این حضور، این اصل ما از توی ذهن زاییده بشود. این امانت یعنی عشق یا زنده شدن به خداوند، گفتیم بزرگترین نیاز ما در این لحظه تماس هشیارانه، متصل شدن به زندگی در این لحظه است هشیارانه. این امانت در مرکز ما است و دل ما حامله است، همین صحبتهایی که میکنیم مثال قابله است، بیتهای مولانا. برای اینکه بیتهای مولانا را که میبینید اولاً جلوی انقباض را میگیرد، مقاومت کم میشود و تن میدهیم به قضا و کُنفکان و هی ابیات را میخوانیم، میخوانیم، میخوانیم تا بالاخره این بچهای که اسمش حضور است از دل ما بیاید بیرون.
و قابله به زن حامله میگوید که درد نداری، باید درد داشته باشی، درد است که راه کودک است. شما چه؟ شما از این درد ناسور، از این زخم پُرچرک، شما میدانید الآن خیلیها همانیده هستند، مقدار زیادی درد و درد دارد بیرون میریزد، درد بهعنوان چرک دارد از این زخم. شما حواستان هست؟ مهم است این درد؟ که شما بگویید که باید یک کاری بکنم، گیر افتادهام.
خداوند در دل من هست بینهایت او، من هم از جنس او هستم، این باید از توی ذهن، پخش شدن در ذهن زاییده بشود. من خودم با فضاگشایی میتوانم زندگی را بیاورم به مرکزم، با سببسازی نمیتوانم، فهمیدم. و درضمن اگر الگوهای ستیزه و انقباض دارم، از آنها هم آگاه میشوم، چون منقبض بشوم نمیتوانم بزایم. باید منبسط بشوم، باید پرهیز کنم، باید از چه چیزهایی پرهیز کنم که این امانت که به اعتباری یکی شدن با خداوند است، عشق است، از دل من زاییده بشود. بله.
آنکه او بیدرد باشد رَهْزنیست
زآنکه بیدردی اَنالْحَقْ گفتنیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۱)
انالْحَقْ: اَنَاالحَقْ، من حق هستم، من خدايم، سخن حسين بن منصور حلّاج
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
آن اَنا بیوقتْ گفتن لعنت است
آن اَنا در وقتْ گفتن رحمت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۲)
آن اَنا منصور، رحمت شد یقین
آن اَنا فرعون، لعنت شد ببین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۳)
اَنالْحَقْ، «اَنا» که منظورش همان اَنَاالحَقْ است، من حق هستم، من خدایم، سخن حسین بن منصور حلّاج. پس وقتی میگوید اَنا یعنی من از جنس خدا هستم. بیتهای مهمی هستند. میگوید هر کسی بیدرد باشد، یعنی منذهنی داشته باشد بگوید من بیدرد هستم، این دزد است، هم راه خودش را میزند هم راه مردم را. چرا؟ کسی که از جنس منذهنی باشد، مورد لعنت خدا باشد، فقط بهخاطر شکوفایی همانیدگیها بگوید من بیدرد هستم، یعنی حال منذهنیاش را خوب نگه دارد و نبیند که این منذهنی یک زخم کهنه است پُرچرک، درد را درونش نبیند، هم راه خودش را میزند هم راه مردم را. بهعنوان منذهنی میگوید من خوب هستم.
توجه کنید، دارد میگوید که فقط بیدرد در جهان، خداوند است. پس بنابراین هر کسی میگوید بیدرد هستم یا باید از جنس خداوند باشد و یا بیدرد نمیتواند باشد. ما وقتی اجازه میدهیم مختار مطلق در ما زنده بشود، ما بیدرد میشویم. بیدرد یعنی همیشه شاد. ولی کسی که منذهنی دارد میگوید بیدرد هستم بهخاطر اینکه حالِ منذهنیاش خوب است، این آدم دارد میگوید دزد است، رهزن است. چرا؟ راه خودش را زده، خودش را فریب داده، حالا بهعنوان منذهنی میرود مردم را به منذهنی شدن تشویق میکند. ناظر جنس منظور را تعیین میکند، به این ترتیب دزد ایمان مردم هم هست.
«آنکه او بیدرد باشد رَهزنیست» یا «رَهزن است» بعضی نسخهها. «زآنکه بیدردی اَنالْحَقْ گفتن است» یا «گفتنیست». دوباره میگویم، بیدرد که شادی مطلق داشته باشد فقط خداوند است. شما هم اگر اَلَست بشوید، الآن بهعنوان عشق از مرکزتان زاییده بشوید و بشوید هشیاری خالصِ خالص، بیدرد هستید. ولی اگر جذب ذهن هستید، همانیده هستید، بیدرد نیستید. و اگر بگویید بیدرد هستم، دروغ میگویید و دارید خودتان و دیگران را فریب میدهید، برای همین میگوید «رهزنیست».
آن اَنا بیوقتْ گفتن لعنت است
آن اَنا در وقتْ گفتن رحمت است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۲)
شما میگویید، اگر منذهنی دارید میگویید من شاد هستم، هیچ دردی ندارم، این اَنا بیوقت گفتن است، شما که از جنس خداوند نیستید. پس شما باید درد داشته باشید. کدام درد؟ دردی که از دیدن اینکه باید بگویی من با این منذهنی هیچ هستم، این زخمِ ناسور است و حواسم هست این درد داشته، حواسم هست من این مهمترین چیز درست کردن این زخم است برای من.
گفتیم اول برنامه، مهمترین نیاز شما اتصال مجدد هشیارانه با زندگی است یا خداوند است. اگر نیازهای دیگر اولویت داشته باشد به این، شما رهزن هستید. درحالیکه بیشتر مردم نیازهای منذهنی، روانشناختی اولویت دارد به زنده شدن به خداوند، اصلاً کسی اهمیت نمیدهد. منذهنی دارد، درد هم دارد هیچ مهم نیست، میگوید بیدرد هستم.
🔟3️⃣0️⃣ ۵۲ 🔟3️⃣0️⃣
چشمبندی بود لعنت دیو را
تا زیانِ خصم دید آن ریو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۲)
ریو: مکر و حیله، نیرنگ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
لعنت این باشد که کژبینش کند
حاسد و خودبین و پُرکینش کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۳)
تا نداند که هر آنکه کرد بَد
عاقبت باز آید و، بَر وِی زَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۴)
ریو یعنی مکر و حیله. ما میدانیم منذهنی که فضا را میبندد مورد لعنت خداوند است، چندین بار خواندیم این را دیگر. میگوید این لعنت خداوند به منذهنی درواقع مثل اینکه چشم عدمش را بسته، همین. لعنتی در کار نیست. چشم عدم ما بسته میشود چشم منذهنی باز میشود این همین لعنت خداوند است. و این حیلهاش را به ضررِ خَصم میبیند. یعنی با منذهنی فکر میکنیم کارهایی بکنیم که به ضرر دشمنمان باشد، درحالیکه دشمن ما هم از جنس اَلَست است. و میگوید لعنت این است که کژبین بکند.
ما راجعبه کژبینی صحبت میکنیم الآن. لعنت چیست؟ لعنت خداوند به انسان این است که انسان بیاید از طریق دردها و همانیدگیها ببیند، همین. یعنی خداوند مثل انسان نیست که ایستاده آنجا میگوید لعنت بر تو، لعنت بر تو، نه! همینکه چشم عدم را برداشتی جسم گذاشتی آنجا، درد گذاشتی، این لعنت خداوند است. «لعنت این باشد که کژبینش کند» و خودش هم مثال میزند، «حاسد» یعنی حسود بکند، «خودبین» بکند و «پُرکینهاش» بکند. و این سهتا در خیلی از ما هست.
«تا نداند»، بهطوری که آن شخص یعنی منذهنی نمیداند که هرچه بد میکند عاقبت برمیگردد به خودش میزند. یعنی بدی میکنیم به خودمان برمیگردد، ما این را نمیبینیم، نمیدانیم، و این کژبینی ما است. درست است؟ پس کژبینی ما، چشمبندی ما، یعنی چشم عدم بسته شده از طریق دیدن برحسب همانیدگیها.
این مطالب راجعبه کژبینی است. کژبینی، بدبینی همین لعنت خداوند است. در مورد سلیمان هم خواندیم، سلیمان کژبین شده بود و باد کژ میوزید. و بعد هم گفت یک ترازو داری تو؛ همهٔ ما ترازو داریم، شما الآن میتوانید با ترازویتان ببینید که آیا منذهنی در شما غالب است یا فضای گشودهشده؟ منذهنی الآن حرف میزند یا منذهنی اَنْصِتوا کرده خداوند حرف میزند؟
پس شما خاموش باشید، اَنْصِتوا
تا زبانْتان من شَوَم در گفتوگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲)
اَنْصِتوا: خاموش باشید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اینطوری است؟ یا شما حرف میزنید بهعنوان منذهنی؟ اگر شما حرف میزنید مورد لعنت خداوند هستید، لعنتش هم کژبینی شما است. و میگوید این، البته این از دفتر اول است، یک سدّی جلوی ما ایجاد میکند.
رنگِ صحرا دارد آن سدّی که خاست
او نمیداند که آن سدِّ قضاست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۴)
شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد است
مُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۵)
در این حالت که چشم ما برحسب همانیدگیها میبیند، چشم عدم برداشته شد، گفتیم این لعنت خداوند است، این چیزی که جلوی ما هست ظاهراً باز است، ولی صحرای ذهن است. درست مثل اینکه که در صحرا بروید جلویت دریا ببینی ولی هِی بروی سراب باشد، در صحرای ذهن. چون چیزها بیاید جلوی چشم آدم میافتد توی صحرای ذهن، فضا را باز کنید میافتید در فضای گشودهشده.
فضای ذهن درعینحال که باز است جلو میروی ولی سد است، هیچجا نمیرسی یعنی. یعنی میروی میروی به هیچ چیزی نمیرسی. دیدید در منذهنی هِی فکر میکنیم عمل میکنیم، فکر میکنیم عمل میکنیم برحسب همانیدگیها و سببسازی باز هم به نتیجه نمیرسیم.
امروز از غزل ۴۰۰ شاهد آوردیم که ریشهٔ اینها در درد است، منذهنی. «لیک طَبْع از اصلِ» دردها یا رنجها «بررُسته است»، «در پِیِ رنج و بلاها، عاشقِ» بیحائِل است، نمیدانم حالا درست خواندم یا نه، عاشقِ بینتیجگی است.
بعد شاهد ما که همین منذهنی است سدِّ رویِ شاهد اصلی است، خداوند است. مُرشد ما هم منذهنی ما است «سدِّ گفتِ مُرشد است»، مُرشد اصلی که خداوند است، در این حالت. پس میبینید که منذهنی حرف میزند، دیو حرف میزند، نمایندهٔ شیطان حرف میزند، این خودش لعنت است. این دو بیت از همین کاتب وحی است.
🔟3️⃣0️⃣ ۵۰ 🔟3️⃣0️⃣
تمام مخلوقات را کَشان کرده خداوند، بدنهایشان را میخواهد لطیف کند، مثل جان کند. برای آزمایش و امتحان یکیاش را گرفته که انسان است، گفته من تو را میخواهم استاد کنم، از عشق. از عشق یعنی از یکی شدن با من، تو استاد خواهی شد. پس یک صورت را استاد کرده. خب شما میخواهید صورتتان را استاد کند؟ شما یکیاش باشید؟ فرق نمیگذارد. شما نباید فکر کنید که مولانا را کرده که ما را که نمیکند دیگر! نه.
ما به این صورت هستیم بهاصطلاح [شکل۹ (افسانه منذهنی)]، ما این صورت هستیم.
جهانی را کَشان کرده، بدنهاشان چو جان کرده
برایِ امتحان کرده ز عشق، استاد، صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
کَشان کردن: جذب کردن و با خود کشیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس اینطوری بودیم ما [شکل۹ (افسانه منذهنی)]. کشید، کشید، ما هم متوجه شدیم، فضا باز کردیم [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] او آمد مرکز ما، به اندازهٔ کافی فضا باز شد. یک شعرهایی هم خواندیم میگوید: «چون به من زنده شود این مُردهتن»، یعنی این مُردهتن [شکل۹ (افسانه منذهنی)]، به من زنده شود، یعنی فضا باز بشود، به من زنده بشود، «جانِ من باشد که رو آرَد به من»، یعنی جان خداوند، اَلَست که جذب این همانیدگیها شده، رومیآورد به خداوند، از آنجا خودش را آزاد میکند میآید بهسوی خداوند [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)].
من کنم او را از این جان محتشم
جان که من بخشم، ببیند بخششم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧۹)
محتشم: دارای حشمت، شکوهمند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس با فضاگشایی و جان بخشیدنِ زندگی به ما، ما محتشم میشویم، بزرگ میشویم. جانی که او میبخشد با این فضاگشایی، برعکسِ منذهنی [شکل۹ (افسانه منذهنی)]، این جان [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] که فضای گشودهشده است، بخشش خداوند را میبیند. این یکی [شکل۹ (افسانه منذهنی)] نمیدید.
«جانِ نامحرم» که همین منذهنی باشد، «نبیند رویِ دوست»، «جز همان جان»، یعنی این جان [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] که فضای گشودهشده است، «جز همان جان کَاصلِ او از کویِ اوست»، که اصلش از کوی او است.
پس این جان [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] خداوند را میبیند، بخشش را میبیند. این یکی جان [شکل۹ (افسانه منذهنی)] نمیبیند. و امروز هم گفت این، این جان و این عقل، بنیاد صورت را میکَنَد. این در ضمن میدانیم معکوسبین است.
مرگ را تو زندگی پنداشتی
تخم را در شورهخاکی کاشتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١٧۶٣)
این منذهنی تخم را یعنی زندگی را میگیرد، در خاک شورهٔ ذهن تبدیل به درد میکند. و میدانید این عقلِ کاذب است. «عقلِ کاذب» میدانید دیگر «هست خود معکوسبین» «زندگی را مرگ بیند، ای غَبین». و هی مرتب میگوییم با فضاگشایی [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]:
ای خدا، بنْمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خُدعهسرا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۶۵)
خُدعهسرا: نیرنگخانه، کنایه از دنیا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هر چیز را، این منذهنی [شکل۹ (افسانه منذهنی)] را که واقعاً ما را فریب میدهد، ما همهچیز را از او میپرسیم و وقت ما تلف میشود، به درد میافتیم، این منذهنی را آنطوری که هست به ما نشان بده، آنطور که هست. درست است؟
هیچ عاشق، خود نباشد وصلْجو
که نه معشوقش بُوَد جویایِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۹۳)
این هم میدانید. شما الآن «وصلجو» هستید با فضاگشایی، مطمئن باشید که معشوق شما، خداوند هم جویای شما هست، وگرنه «وصلجو» نمیشدید. مهم است این بیت.
هیچ عاشق، خود نباشد وصلْجو
که نه معشوقش بُوَد جویایِ او
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۹۳)
نیست صورت، چشم را نیکو بمال
تا ببینی شَعشَعۀ نورِ جلال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵٨٨)
جَلال: از نامهای خداوند، منظور خداوند است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این چیزی که گفت اگر ظاهر بشود صورت زیبا میشود، این «صورت» نیست دیگر، این فضای گشودهشده صورت نیست. چشمهایت را درست بمال، یعنی فضا را باز کن با چشم عدم ببین، تا ببینی که این همین درخشش نور خداوند است.
🔟3️⃣0️⃣ ۴۸ 🔟3️⃣0️⃣
شما برحسب منذهنی فکر و عمل میکنید، زندگیتان را خراب میکنید، کم میکنید منذهنی کوچکتر میشود، میروید بهسوی فضای گشودهشده، اصل شما خودش را به شما نشان میدهد. زندگی، نیروی زندگی هر چقدر بیشتر شما را اداره میکند، بیشتر فضا را باز میکنید، کمتر مقاومت میکنید، منذهنی کوچکتر میشود، کارها درستتر میشود. پس شما ترازو هستید، سعی کنید که کفِّهٔ روشنایی را، فضاگشایی را بیشتر کنید تا کارتان جور بشود. هم در درون، هم در بیرون کارها جور بشود.
و همینطور میبینید که مولانا میگوید سؤال نکن. چون اگر سؤال کنی بهعنوان منذهنی از منذهنی سؤال میکنی.
چون نپرسی، زودتر کشفت شود
مرغِ صبر از جمله پرّانتر بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷)
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سَهل از بیصبریت مشکل شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۸)
سَهل: آسان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در راه رسیدن به خدا، در فضاگشایی، اصلاً سؤال نکن. برخی از شما میگویید خیلی سؤال دارم باید به سؤالات من جواب داده بشود. نه! به هیچ سؤالی نباید جواب داده بشود.
اتفاقاً یکی از اشکالات شما که در این بیت میگوید «مپرس از وی، مَرَنجانش»، مَرَنجانش یعنی شما اذیت میشوید اگر سؤال بکنید، وقتتان تلف میشود، ناامید میشوید. اینکه شما بدانید خداوند چهجوری فکر میکند و تصمیم میگیرد، قضاوت میکند، کُنْفَکانش آن چهجوری میشود میگوید بشو و میشود، چه سؤالی دارید شما؟! سؤال ندارد این! سؤال در سببسازیِ جهان مادی است، بگویید که مثلاً تحولات جهان مادی چهجوری است؟ که ما بهطور فیزیکی چیزها را ببینیم، آنجا میتوانید به سببسازی دست بزنید. ولی اگر قرار باشد که کُنْفَکان به کار بیفتد؛ شما میدانید فضا را باز میکنید، یکدفعه میبینید رنجشتان افتاد. این را ما چهجوری توضیح بدهیم؟! پس سؤال نکن. وقتی میگویند سؤال نکن نه که مثلاً مولانا نمیداند یا مثلاً بنده نمیدانم نمیتوانم به سؤال شما جواب بدهم؛ جوابِ چه بدهم؟! شما دارید وقتتان را تلف میکنید.
«چون نپرسی، زودتر کشفت شود» «مرغِ صبر»، فضاگشایی، صبر، فضاگشایی، صبر «از جمله پَرّانتر بُوَد». اگر بپرسی، توجه کن! بیشتر وقتِ شما به پرسیدن سؤالات؛ چهجوری میشود؟ چرا اینطوری شده؟ شما گذشته را رها کنید، الآن فضا را باز کنید از اینجا به بعد دیگر آب را بیشتر گلآلود نکنید. «تا کنون کردی چنین، اکنون مکن»، تا حالا مثل سلیمان کژ عمل کردی، چیزها را آوردی به مرکزت، نیروی زندگی بد وزیده، باد کژ وزیده، الآن دیگر نگذار آنطوری باشد. شما لحظهبهلحظه فضاگشایی کن. و اگر بپرسی دیرتر حاصل میشود و چیز آسان از بیصبریت مشکل میشود. توجه میکنید؟
پس معلوم میشود چرا در این بیت میگوید عقلِ کژخوان که نمیداند و نمیفهمد از آن نپرس. فضا را باز کن، آن لطف و آن دانایی ایزدی را بیاور به زندگیات، همان دانش و همان لطف زندگی صورت شما را که فعلاً بهصورت منذهنی است، استاد خواهد کرد. یعنی شما را از آنجا بیرون میآورد، اَلَستِ شما را، با قضا و کُنْفَکان به خودش زنده میکند، شما نگران این نباش چهجوری.
زِهی لطف و زِهی نوری! زِهی حاضر، زِهی دوری!
چنین پیدا و مستوری کند مُنقاد، صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
مُنقاد: مطیع، فرمانبردار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اولاً از این بیت میفهمیم که «صورت»، که در اینجا منذهنی باشد، سرکش است این را باید مطیع کرد، که نمیشود. پس اشاره میکند به اینکه فعلاً صورت ما که تازه شروع کردیم، سرکش است.
میگوید چه لطافتی و چه هشیاریای، یعنی در این فضای گشودهشده هست، و چه خوب است، چقدر شادیآور است این حضورِ زندگی وقتی فضا را باز میکنید، و دوباره چه شادیآور است دوریاش، وقتی بسته میشود. و وقتی پوشیده میشود و پیدا میشود، این منذهنی مُنقاد میشود. برای اینکه ما متقاعد میکنیم منذهنی را که شما مطیع شو، برای اینکه اینطوری بهتر است. شادیات و خردت، وضعیتت با فضای گشودهشده بهتر از این است که منذهنی باشد.
یعنی ما بهعنوان اَلَست الآن تشخیص میدهیم که این منذهنی کارش درست نیست، وقتی او در زندگی شما ظاهر میشود و ناپیدا میشود، ظاهر میشود ناپیدا میشود، ظاهر میشود ناپیدا میشود، شما متوجه میشوید.
پس به این ترتیب است که منذهنی مطیع میشود. به این ترتیب است که، اول خواندیم، موسی و فرعون با هم آشتی میکنند، دیگر ستیزه نمیکنند. منذهنی سرکشیاش را از دست میدهد. [شکل۹ (افسانه منذهنی)] الآن سرکش است، با فضای گشودهشده [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] یواشیواش سرکشیاش را از دست میدهد.
🔟3️⃣0️⃣ ۴۶ 🔟3️⃣0️⃣
برنامه شماره ۱۰۳۰ گنج حضور
فایل صوتی - بخش چهارم
/channel/GanjeHozourMessages
شما که عاشق هستید، خرّوب ما دیدن برحسب همانیدگیها است و ما طفل نیستیم، عقلمان میرسد، چرا بهسوی کژی میغژیم؟ چرا میرویم برحسب همانیدگیها میبینیم؟ و بیاییم فضا را باز کنیم بگوییم من مجرم هستم، همان که میگفتیم، گفتم شما میگویید تمام لطمهها را من خودم به خودم زدهام، من اشتباه کردهام، تقصیر پدر و مادرم نبوده، تقصیر همسرم نبوده، تقصیر این و آن نبوده، من خودم مجرم هستم، الآن هم میگویم، اقرار میکنم، ضررها را من خودم به خودم زدم، نمیترسم هم، تا آن استاد، خداوند درس را از من ندزدد. پس فضا را باز میکنم، مثل آدم میگویم که، حضرت آدم، من به خودم ظلم کردم. اگر بگویم نمیدانم برحسب منذهنی، اینها علم نیست، جاهلم، به من یاد بده، این درست است، این انصاف است، این عین عدل است. این از ناموس که مال منذهنی است بهتر است که ناموس جلوی من را بگیرد بگویم میدانم. بله؟
از پدر آموز، ای روشنجَبین
رَبَّنا گفت و ظَلَمْنا پیش از این
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۹)
جَبین: پیشانی
ظَلَمْنا: ستم کردیم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت
نه لِوایِ مکر و حیلت برفراخت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۰)
لِوا: پرچم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
از حضرت آدم بیاموز ای کسی که جَبینت روشن است. جبین، پیشانیِ همهٔ ما روشن است برای اینکه از جنس اَلَست هستیم. ما میتوانیم این مطلب را بیاموزیم که بگوییم که، اولاً بگوییم خدایا، فقط خدایا با فضاگشایی، ظَلَمْنا، ما به خودمان ستم کردیم. هر لحظه فضاگشایی میکنم، فقط یادم میآید که من به خودم ستم کردهام، آن کارها را خودم به خودم کردهام. حضرت آدم گفته، من هم الآن میگویم.
من اسم تو را نیاوردم، فضا باز نکردم، تو را به مرکزم نیاوردم، دارم به خداوند میگویم، این ظلمها را به خودم کردم، به خودم لطمه زدم، خودم کردم، اقرار میکنم، بعد از این نمیکنم. نه بهانه میکنم، نه ریا میکنم، تزویر میکنم، نه برحسب منذهنی و دردهایم فکر میکنم، این کارها را نمیکنم. اینها را که دیگر مرتب تکرار میکنیم دیگر:
قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»
«گفتند: اى پروردگار، ما به خود ستم كرديم و اگر ما را نیامرزى و بر ما رحمت نياورى، از زيانديدگان خواهيم بود.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳)
این را دیگر اینقدر نوشتیم که نباید بنویسیم، شما همه حفظ هستید. بههرحال حضرت آدم با فضاگشایی به خداوند میگوید که چون من میدانم تو را نیاوردم به مرکزم، جسم را آوردم، این لطمهها را به خودم زدم و اگر الآن به من کمک نکنی من دیگر نمیتوانم برگردم بهسوی تو و با تو به وحدت برسم، به منظورم برسم. درست است؟
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد
که بُدَم من سُرخرو، کردیم زرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۱)
رنگ رنگِ توست، صَبّاغم تویی
اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۲)
صَبّاغ: رنگرَز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اما ابلیس دوباره بحث آغاز میکند. اینها را آوردیم شما ببینید که آیا شما به حرف زدن ادامه خواهید داد؟ هر کسی با منذهنی به حرف زدن ادامه میدهد، مثل ابلیس شروع میکند به بحث کردن. دیگر حرف تمام شد، شما باید فضا را باز کنید، دیگر حرف نزنید، زندگیتان را این فضای گشودهشده درست کند. اما اگر بحث آغاز کنید که من سالم بودم، «که بُدَم من سُرخرو، کردیم زرد».
رنگ رنگِ توست، صَبّاغم تویی
اصلِ جُرم و آفت و داغم تویی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۲)
صَبّاغ: رنگرَز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر این حرفها را بزنی و بحث کنی که من سالم بودم، سرخرو بودم، تو من را مریض کردی، واقعاً خداوند شما را مریض کرده؟ و این رنگ رنگِ توست، رنگرزم تو هستی و ریشهٔ جرم و گناه و آفت و آسیبی که به خودم زدم تو هستی. ریشهاش خداوند است یا اینکه ما انتخاب غلط کردیم و جسمها را گذاشتم مرکزمان؟
هین بخوان: رَبِّ بِما اَغْوَیْتَنی
تا نگردی جبری و کژ کم تنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۳)
بر درختِ جبر تا کِی برجهی
اختیارِ خویش را یک سو نهی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۴)
همچو آن ابلیس و ذُرّیاتِ او
با خدا در جنگ و اندر گفتوگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۹۵)
ذُرّیّات: جمعِ ذُرّیّه بهمعنیِ فرزند، نسل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید تو برو این آیه را بخوان که ابلیس به خداوند میگوید تو من را گمراه کردی و من هم بندگان تو را گمراه خواهم کرد، از آدمها ابلیس درست خواهم کرد. اینها همدیگر را از راه بهدر خواهند کرد، نخواهند فهمید از جنس ابلیس هستند، فکر خواهند کرد از جنس تو هستند یا آدم هستند ولی از جنس ابلیس هستند، من این کارها را خواهم کرد، ابلیس میگوید. همین است دیگر.
🔟3️⃣0️⃣ ۴۳ 🔟3️⃣0️⃣
و دارد جانِ گرانجان را به ما معرفی میکند، عقلی که دشمن ما است معرفی میکند. الآن دارد میگوید این عقل منذهنی دشمن ما است دوباره، این نمیتواند باشد و بهطور غیرمستقیم دارد میگوید که عقلی که دشمن ما است این عقل نیست و چرا پس عقل منذهنی را چرا نگه داشتهایم ما؟ اگر این بیتها را شما زیاد بخوانید میگویید که خیلی خب این عقل اگر دشمن است من این را چرا نگه داشتم؟ پس عقل دیگری هم وجود دارد که در اینجا میگوید عقل بد وجود دارد، پس عقل خوب هم وجود دارد، عقل خوب همان عقل فضای گشودهشده است.
این عقل بد است [شکل۹ (افسانه منذهنی)]. آن پُرفن که گفت اگر بیاید صورت زیبا میشود و شیرین میشود، آن عقل است؟ نه عقل نیست، منتها یک عقلی داریم که دشمن ما است. پس بنابراین الآن ما شک میکنیم که چیزی که، تمام صحبت سر این است که آیا این صورت زیبا میشود یا نه؟ یا میخواهد شبیه دیو بشود؟ دشمن ما بشود خرّوب بشود؟
پس از آن اول گفته که، سؤال کرده آن چیست، یواشیواش میخواهد بگوید که این اصلاً جسم نیست، ذهن نمیتواند بشناسد. و اگر شما میبینید عقل دشمن است، عقل وجود دارد که دشمن شما است، این عقل عقل واقعی نیست، این عقل بد است، پس بنابراین باید بگردیم دنبال همان که سؤال کردیم که اگر بیاید جسم زیبا میشود و شیرین میشود، چون همیشه ما با صورت سروکار داریم، صورت را میبینیم، صورت باید زیبا و شیرین باشد.
الآن میگوید زیبایی صورت و نقش از آن میآید، یواشیواش به شما میگوید که این چهجوری برای شما حاصل میشود. پس مکر عقل بد، همین عقل منذهنی به درد شما نمیخورد و اگر ادامه بدهید بنیاد صورت را خواهد کَند.
تدبیر کُنَد بنده و تَقدیر نداند
تدبیر به تقدیرِ خداوند نمانَد
بنده چو بیندیشد، پیداست چه بیند
حیلَت بکند، لیک خدایی نتواند
گامی دو چنان آید کاو راست نهادهست
وآنگاه که داند که کجاهاش کشانَد؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۵۲)
بنده، منذهنی تدبیر میکند ولی تقدیر را نمیداند. اگر شما با سببسازی تدبیر کنید، تقدیر را ندانید، تقدیر همین قضا و کنفکان است، میدانید که این تدبیر ما با سببسازی ذهنی به تقدیر خداوند شبیه نیست. ما اگر بیندیشیم با سببسازی، معلوم است چه میبینیم، فقط داریم همانیدگیها را زیاد میکنیم.
داریم راجعبه تدبیر بد یا مکر بد صحبت میکنیم. ما برحسب همانیدگیها میبینیم و فکر میکنیم، یعنی حیله میکنیم، خدایی نمیتوانیم بکنیم. برای خدایی باید فضا را باز کنیم [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]. درست است؟ ما خدایی نمیتوانیم بکنیم با منذهنی [شکل۹ (افسانه منذهنی)]، پس فضا را باید باز کنیم. درست است؟
اگر بیندیشیم برحسب منذهنی معلوم است چه خواهیم دید، فقط میخواهیم دو قدم را ببینیم. «گامی دو چنان آید کاو راست نهادهست»، دو قدم درست میگذاریم، ولی دیگر بعداً خودمان را در سببسازی ذهن و همانیدگیها و در تدبیر خداوند که تقدیر است، با قضا و کُنفکان است، گم میشویم و راه را نمیتوانیم پیدا کنیم. خلاصه تنها چارهٔ ما این است که فضا را باز کنیم [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] و مرکز را عدم کنیم.
چه داند عقلِ کژْخوانش؟! مپرس از وی، مَرَنجانش
همان لطف و همان دانش کُند استاد، صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
کژخوان: آن کس که غلط میخواند و غلط میفهمد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس این عقل کژخوان همین عقل منذهنی است [شکل۹ (افسانه منذهنی)]، ما از این میپرسیم دیگر، که این چیست که اگر بیاید انعکاسش صورت را زیبا میکند؟ نمیداند! چه میداند این، از او مپرس. «مپرس از وی»، او را مَرنجان، یعنی به درد نینداز، نگذار آن جدیّت کند، برود کار کند، به جایی نمیرسد، بالاخره به ستیزه خواهد رسید، به جنگ خواهد رسید، به درد خواهد رسید، به خرابکاری خواهد رسید، یعنی چه؟ یعنی هیچ موقع از منذهنی نپرسید خدا چیست، خدا را با آن شناسایی نکنید، اصلاً ما همچو سؤالی نباید بکنیم، با عقل منذهنی که با سببسازی جسمی کار میکند.
«همان لطف و همان دانش»، همان لطف و همان دانش، یعنی همان لطف و همان دانش فضای گشودهشده است که صورت را، یعنی ما را که صورت هستیم، برای اینکه اول میآییم منذهنی هستیم دیگر، منذهنی میسازیم. تن ما که صورت است، فکر ما هم که صورت است، هیجانات ما هم که صورت است، جان ما هم که جان ذهنیمان صورت است، از این صورت میخواهد یک استاد درست کند. یکی از نکات جالب این غزل همین استاد است، همهاش هم به «صورت را» ختم میشود. همان لطف و همان دانایی ایزدی است که ما را استاد میکند.
🔟3️⃣0️⃣ ۴۱ 🔟3️⃣0️⃣
دَمِ او جان دهدَت رُو ز نَفَخْتُ بپذیر
کارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل
(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۳۴۴)
نَفَخْتُ: دمیدم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
[شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)] پس ما فضا را باز میکنیم، دَم او، نیروی زندگی بهکار میافتد و قضاوت نمیکنیم، او قضاوت کند و با سببسازی کارها را انجام نمیدهیم تا او بگوید بشو و میشود و تبدیل ما صورت میگیرد. پس تبدیل ما موقوف سببسازی ذهن ما نیست، بلکه یک کاری است که خداوند باید بگوید «بشو و میشود»، با آن درست بشود.
[شکل۵ (مثلث همانش)] خب این هم همان مثلثی است که، این دو بیت غزل را دوباره بخوانم.
چه چیزست «آن» که عکسِ او حَلاوت داد صورت را؟!
چو آن پنهان شود، گویی که دیوی زاد صورت را
چو بر صورت زند یک دَم، ز عشق آید جهان برهم
چو پنهان شد، درآید غم، نبینی شاد، صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
حَلاوت: شیرینی
صورت: جهانِ نموداری، هستی پدیداری
برهم آمدن جهان: زیر و زبر شدن جهان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس در این مثلث هم همینطور که میبینید، ما با نقطهچینها که درواقع فرمهای ذهنی هستند همانیده میشویم، به آنها حس هویت میدهیم و بلافاصله آنها میشوند مرکز ما و عقل و حس امنیت و هدایت و قدرت را از آنها میگیریم و اینها چیزهای گذرا هستند. این را میگوییم همانش با چیزهای گذرا، یک مثلثی تشکیل میشود که دو ضلع دیگر پیدا میکند که مقاومت و قضاوت است.
گفتیم مقاومت یعنی اتفاق این لحظه که ذهن نشان میدهد برای ما جدی است، مهم است، برای اینکه مبنای سببسازی است. اگر اتفاق این لحظه برای شما مهم نباشد، فقط عاملی باشد برای فضاگشایی، کارتان درست است، ولی اگر جدی باشد و فضاگشایی فرعی باشد، نه، شما دارید مقاومت میکنید.
و قضاوت هم خوب و بد کردن فرم این لحظه است. اگر همانیدگی را زیاد میکند خوب است، اگر کم میکند کم است. ولی این قضاوت ما بهصورت منذهنی در مقابل قضای زندگی قرار میگیرد. اگر شما قضاوت کنید با منذهنی یعنی نمیگذارید خداوند قضاوت کند. پس یکی از راههای فلج کردن منذهنی این است که اصلاً شما قضاوت نکنید یا مقاومت نکنید، یعنی اتفاق این لحظه را جدی نگیرید یا مبنای سببسازی ذهن قرار ندهید برای رسیدن به زندگی، برای خوشبختی، برای زندگی پیدا کردن. یک راهش این است که چیزهای آفل را به مرکزتان نیاورید که امروز گفتیم ما این پرهیز است. ولی ببینید پرهیز در جمع یعنی اینکه این سهتا کار را نکنی اصلاً. درست است؟
اگر بیت میگوید «چه چیزست «آن» که عکسِ او حَلاوت داد صورت را؟!»، خب معلوم است حالا اینجا [شکل۵ (مثلث همانش)] نیست فضای گشودهشده و آمدن زندگی به مرکز ما. اگر پنهان شود این اتفاق میافتد، «گویی که دیوی زاد صورت را». اگر پنهان بشود منذهنی ما بالا میآید، همانیدگیها در مرکزمان، دیدن برحسب آنها، منذهنی، قضاوت و مقاومتش در هر لحظه، این فرم لحظه را ایجاد میکند. این دیو است، همین شکل [شکل۵ (مثلث همانش)] دیو است که صورت را میزاید. شما میخواهید صورت یعنی نقش شما را این درست کند؟ این کلاً اشکال است.
خب این دو بیت اول غزل است:
چه چیزست «آن» که عکسِ او حَلاوت داد صورت را؟!
چو آن پنهان شود، گویی که دیوی زاد صورت را
چو بر صورت زند یک دَم، ز عشق آید جهان برهم
چو پنهان شد، درآید غم، نبینی شاد، صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
حَلاوت: شیرینی
صورت: جهانِ نموداری، هستی پدیداری
برهم آمدن جهان: زیر و زبر شدن جهان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
که صحبت کردیم. الآن بیت سوم را میخوانم:
اگر آن خود، همین جان است، چرا بعضی گرانْجان است؟!
بسی جانی که چون آتش دهد بر باد، صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
گرانْجان: سنگین جان، کنایه از فرومایه، فاقد ذوق و عشق
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس این دو بیت به ما گفت چه چیزی است که انعکاس او صورت ما را شیرین میکند و اگر پنهان بشود مثل این است که صورت را دیوی زادهاست. و همان چیز که اگر پیدا بشود انعکاس او صورت را زیبا میکند، اگر به صورت بزند، یعنی به همین [شکل۵ (مثلث همانش)]، فعلاً همین را صورت بگیرید، بزند، این را بههم میریزد. ولی این اگر بیاید، با فضاگشایی میآید که الآن به شما نشان میدهیم. و جهان شما را بههم میریزد، جهان ذهنی شما را بههم میریزد، اگر پنهان بشود متوجه میشوید که دوباره غم آمد، صورت دیگر شاد نمیشود.
🔟3️⃣0️⃣ ۳۹ 🔟3️⃣0️⃣
شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)
Читать полностью…فایل PDF متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۳۰
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
/channel/ganjehozourProgramsText
فایل WORD متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۳۰
/channel/ganjehozourProgramsText
بنابراین کافر و باایمان، هر دو شاهد هستند و هر دو سجده میکنند به خداوندی او. «کفر و ایمان» یعنی کافر و آدم باایمان، هر دو شاهد هستند. شما یک انسانی میبینید که فضاگشا است، زندگی درون و بیرونش با جَفَّالقلم درست شده، یکی هم فضابند است، همهچیزش خراب است، هر دو شاهد استادی خداوند هستند، هر دو هم سجده میکنند، یکی از روی اکراه و بهزور، یکی از روی بهاصطلاح همینطور که میبینید از روی رضا.
لیک مؤمن دان که طَوْعاً ساجدست
زآنکه جویایِ رضا و قاصدست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۴)
طَوْعاً: با اطاعت
ساجِد: سجدهکننده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هست کُرْهاً گَبْر هم یزدانپَرَست
لیک، قصدِ او، مُرادی دیگرست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۵)
کُرْهاً: به اجبار، اجباراً
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
قلعۀ سلطان، عمارت میکند
لیک دعویِّ امارت میکند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۶)
دعوی: ادعا
عمارت: آباد
امارت: رییسی، امیر شدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
طَوْعاً یعنی با اطاعت. کُرهاً: بهاجبار، اجباراً. عمارت: آباد یا آباد کردن. امارت یعنی رئیسی. مؤمن: انسان فضاگشا، با اطاعت، با رضا، ساجد است. شما به انتخاب خودتان فضاگشایی میکنید، بنابراین جویای رضا هستید و قصد این کار را دارید. قصداً میکنید، دانسته میکنید.
اما بالاجبار، «کُرْهاً گَبْر هم»، کافر هم یزدانپرست است، نمیتواند نباشد، قصد او مراد دیگری است. پس انسانِ منذهنی، فرعون که بعضی از ما این راه را رفتیم با فضابندی، آنها هم دارند قلعۀ سلطان را عمارت میکنند. عمارت میکنند یعنی آباد میکنند. قلعهٔ سلطان در مورد ما همین بدن ما و فضای گشودهشده است، آنها هم دارند یکی با فضاگشایی با اطاعت دارد این را درست میکند، آن یکی هم قلعهٔ سلطان را آباد میکند، آن کسی که مقاومت میکند، منتها خودش دعوی، ادعای فرمانروایی میکند. یکی فضا را باز میکند، فرمانروا خداوند است، یکی فضا را میبندد میگوید من خودم هستم، ولی هر دو ساجد خداوند هستند. یکی بهسوی زشتی میرود یکی بهسوی زیبایی. یکی بهزور میخواهد این کار را بکند یعنی تسلیم بشود، یکی به اطاعت. و
«أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّـهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.»
«آيا دينى جز دين خدا مىجويند، حال آنکه آنچه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه تسليم فرمان او هستند و به نزد او بازگردانده مىشويد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۸۳)
«آیا دینی جز دین خدا میجویند؟» بله، منهای ذهنی میجویند. «حال آنکه آنچه در آسمانها و زمین است»، حال آنکه هر کسی که در فرم زمین است، هر کسی که فضا را گشوده و منتقل شده به فضای گشودهشده، خواه ناخواه تسلیم فرمان او هستند. پس منذهنی و فضاگشاها تسلیم فرمان او هستند و به نزد او بازگردانده میشوند.
گشته یاغی تا که مِلْکِ او بُوَد
عاقبت خود قلعه، سلطانی شود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۷)
مؤمنْ آن قلعه برایِ پادشاه
میکند مَعْمور، نَه از بهرِ جاه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۸)
مَعْمور: آبادشده، تعمیرشده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یکی یاغی گشته که میگوید این مِلک من است، این بدن من است، این، ولی خب عاقبت میمیرد، قلعه سلطانی میشود، مال سلطان میشود، مال خداوند میشود. اما مؤمن این قلعه را که یکی فضای گشودهشده است یکی هم فرمش است، برای خداوند آباد میکند، «مؤمن آن قلعه برای پادشاه»، «میکند مَعمور»، معمور یعنی آبادشده، «نه از بهرِ جاه» و مقام خودش، برای بزرگی منذهنی خودش.
زشت گوید: ای شهِ زشتآفرین
قادری بر خوب و بر زشتِ مَهین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۴۹)
مَهین: خوار، پست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خوب گوید: ای شهِ حُسْن و بَها
پاک گَردانیدیَم از عیبها
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۰)
مهین: خوار و پست. زشت چه میگوید؟ آن کسی که راه منذهنی را رفته، ای شاهی که زشت میآفرینی، تو قادری که خوب بیافرینی یا زشتِ پست بیافرینی. اما خوب میگوید آن کسی که فضا را باز کرده، ای شاه زیبایی و ارزش، تو من را از عیبها یعنی همانیدگیها و دردها پاک گردانیدی. اینها اینطوری فکر میکنند.
خب اجازه بدهید به همینجا بسنده کنیم.
🔟3️⃣0️⃣ ۵۷ 🔟3️⃣0️⃣
نیست غم گر دیر بیاو ماندهای
دیرگیر و، سختگیرش خواندهای
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۲)
دست گیرد، سخت گیرد رحمتش
یک دَمت غایب ندارد حضرتش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۳)
گر تو خواهی شرحِ این وصل و وَلا
از سرِ اندیشه میخوان وَالضُّحیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۳۴)
وَلا: دوستی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید غم نیست که پنجاه سالت شده و هنوز خداوند در زندگی تو نیست. و شما گفتید که ای پیر یا خداوند، چرا دست ما را نمیگیرد؟ نمیگذارد ما دامنش را بگیریم. چقدر سختگیر است. سختگیر است برای اینکه تو سببسازی کردی، در ذهن بودی، ولی «نیست غم»، نگران نباش. «نیست غم گر دیر بیاو ماندهای»، شصت سالت شده هنوز خداوند به مرکزت نیامده، هفتاد سالت شده، «نیست غم». و شما گفتید چقدر دیرگیر بوده، «دیرگیر و، سختگیرش خواندهای»، بابا چرا اینقدر سختگیر است.
ولی «دست گیرد، سخت گیرد رحمتش»، شما بالاخره فضا را باز کنید، دست تو را میگیرد و سخت هم میگیرد، ول نمیکند. رحمت او و بارگاهش یک لحظه غیبت نمیکند از شما، همیشه هست آنجا.
اگر شما فضا را باز کردید واقعاً، دیگر نمیرود، زندگی نمیرود از مرکز شما بیرون. الآن دیگر قدرش را میدانید، چرا؟ مدتها بوده که نیامده بوده، نیامد، زحمت کشیدید. و اگر شرح این وصل و وَلا یعنی دوستی را میخواهی بفهمی، با دقت این آیهٔ وَالضُّحیٰ را بخوان. این وَالضُّحیٰ هم این است:
«وَالضُّحَىٰ.»
«سوگند به آغاز روز.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ الضُّحى (۹۳)، آیهٔ ۱)
«وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ.»
«و سوگند به شب چون آرام و در خود شود.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ الضُّحى (۹۳)، آیهٔ ۲)
«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ.»
«كه پروردگارت تو را ترک نكرده و بر تو خشم نگرفتهاست.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ الضُّحى (۹۳)، آیهٔ ۳)
همینطور که خودش دارد توضیح میدهد، این برای کسانی است که مدتها است منتظر هستند، سعی کردند ولی خداوند دستشان را نگرفته.
«سوگند به آغاز روز.» مولانا حالا اگر شما قرآن را بخوانید، نوشتند این برای پیغمبر بوده، ولی مولانا تعمیم میدهد به ما. یک مدتی آیه نازل نمیشد، یک عدهای گفتند که خداوند او را ترک کرده، دیگر آیه نمیآید و از این حرفها. بالاخره آمد. حالا آن صحبت را بگذاریم کنار. در مورد شما یا ما این را میگوید مولانا، «سوگند به آغاز روز». این آیههای یک تا سه هست که اشاره میکند «وَالضُّحىٰ». سوگند به روز، روز که خودش است، آغازِ روز یعنی سوگند به خودم.
«و سوگند به شب»، این شب شبِ «ندانستن» است، شما میگویید «نمیدانم» شب میشود دیگر، از لحاظ ذهنی اگر بگویید نمیدانم، برای ذهن شب است. ولی این نمیدانمِ ذهن، آرام شما را در آغوش میگیرد، باز هم خداوند است.
پس یکی از طریق نمیدانم میآید، یکی از طریق میدانم. دانستن شما در آغاز روز، آغاز روز یعنی صبح، فضاگشایی. شب یعنی نمیدانمِ شما با ذهن، هیچچیز نمیدانم.
«که پروردگار ما، ما را ترک نکرده» شصت سالت شده هنوز نیامده، ما را ترک نکرده، همیشه آنجاست، ما هنوز از جنسش هستیم، رحمتش هست و به هیچکدام از ما خشم نگرفته. ما فکر میکنیم خداوند خشمگین است که دامنش را دست ما نمیدهد. پس این چهارتا چیز مربوط به ما هم هست، روز، فضاگشایی، شب، نمیدانم که به جهلِ منذهنی تن نمیدهیم که این آرامشبخش است و خداوند ما را ترک نکرده، به ما خشمگین نیست.
خب اینها خیلی امیدبخش است که همیشه با ما است، پس ما اشتباه میکردیم تا حالا، سببسازی میکردیم، یک کار غلطی میکردیم که خودش را نشان نداده، ولی الآن که متوجه شدهایم، دست ما را میگیرد، سخت میگیرد رحمتش و یک لحظه هم ما را ول نمیکند، اینها خیلی امیدوارکننده است خب.
ور کشد آن دیر، هان زنهار تو
وِردِ خود کن دَم به دَم لاتَقْنَطُوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۹۱۵)
لاتَقْنَطُوا: ناامید و مأیوس نشوید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این را هم قبلاً دیدیم. اگر دیر بکشد، هِی مرتب فضاگشایی میکنیم، نمیتوانیم، ناقص، خیلی طول بکشد، مبادا ناامید بشوی، لحظهبهلحظه بگو من ناامید نمیشوم یا «لاتَقْنَطُوا»، ناامید نشوید. باز هم آیۀ قرآن است، میدانید دیگر. بله، این است. این هم آیۀ مهمی است، مولانا مرتب میآورد این را:
«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.»
«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كردهايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همهٔ گناهان را مىآمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳)
🔟3️⃣0️⃣ ۵۵ 🔟3️⃣0️⃣
«آن اَنا بیوقتْ گفتن لعنت است»، کسی که منذهنی دارد میگوید از جنس خداوند هستم، این بیوقت است. در وقتش نیست. باید میایستاد به او زنده میشد. طبق غزل این خورشید از مرکزش طلوع میکرد بعد آن موقع میگفت من بیدرد هستم. «آن اَنا در وقتْ گفتن رحمت است»، اگر کسی فضا را باز کند، باز کند و هیچ همانیدگی نماند، بعد آن موقع من درد ندارم، آن در وقت گفتن است. من از جنس خدا هستم، آن در وقت است.
پس بیدردی میگوید که، وقتی میگویی بیدرد هستم، شما میگویید بیدرد هستم یعنی من از جنس خدا هستم. اگر نیستی، این بیوقت است. اگر بیوقت باشد، لعنت است. اگر باوقت باشد یا در وقتش باشد، رحمت است. میگوید ببین آن اَنا گفتن منصور رحمت شد یقین، اما اَنا فرعون هم رحمت شد؟ نه. فرعون، فرعون بود، میگفت من خدا هستم، من بیدرد هستم، این لعنت شد. پس شما هم اگر فرعون باشید بگویید من بیدرد هستم، لحظهبهلحظه آن لعنت است و کژبین هستید، توجه کنید.
فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ.»
«و گفت: من پروردگار برتر شما هستم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ نازعات (۷۹)، آیهٔ ۲۴)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این آیهٔ قرآن است اشاره میکند، فرعون گفته، که ما چه فرعون بزرگ، ما فرعون کوچک، اگر درد داریم، بهاصطلاح اگر منذهنی داریم، نمیتوانیم از جنس خدا بشویم. توجه میکنید؟ فرعون هم بهموقع نگفته، فرعون منذهنی داشت، او هم بزرگترین منذهنی عالم را داشت، میگفت من از جنس خدا هستم. اشتباه بود.
حالا فرعون این اشتباه را کرده، ما هم میکنیم یا نه؟ البته که میکنیم، همهمان. وگرنه اولویت ما فضاگشایی و زنده شدن به او بودیم. شما آثار این اشتباه را در مردم میبینید، آثار این اشتباه بهصورت مسئله، مانع، آفت امروز گفته، اینکه مهمترین دشمن شما بین پهلوهای شماست، در مرکز شماست. این منذهنی ما بزرگترین دشمن ما است و خروب ما است، ما این را نگه داشتیم. «در ببست و دشمن اندر خانه بود»، در را بستیم، منذهنی ما سُر و مُر و گنده، کسی به او نمیتواند توهین کند، ما حفاظتش میکنیم، از طرف دیگر ما را دارد از بین میبرد. امروز غزل هم بود، گفت این چه عقلی است که شما را میسوزاند؟ اگر آن چیزی که صورت را زیبا میکند شیرین میکند بود که شما را که نمیسوزاند که، بنیاد شما را که نمیکند که.
لاجَرَم هر مرغِ بیهنگام را
سَر بُریدن واجب است اِعلام را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۴)
سَر بُریدن چیست؟ کُشتن، نَفْس را
در جهاد و ترکْ گفتن، نَفْس را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۵)
پس بنابراین بهناچار هر خروس بیمحل را باید سرش را برید. ما هم بهعنوان منذهنی خروس بیمحل شدیم. منذهنی داریم، میگوییم درد نداریم، حالمان هم خیلی خوب است، از جنس خدا هستیم. پس برای اظهار زندگی سر این مرغ بیهنگام، خروس بیمحل را باید بُرید.
میگوید سر بریدن چیست؟ منذهنی را کشتن و در مجاهده در مقابل نفْس. پرهیز، فضاگشایی، صبر، اینها جهاد است و ترک گفتنش با فضاگشایی، من تو نیستم، انکارش، برو! به حرفهایش گوش ندهیم.
من کژبین بودم که، اولین کژبینی من این بود که فکر کردم من تو هستم، تو من هستی، به منذهنی. الآن فهمیدم، برو من نمیخواهم، به حرفت هم گوش نمیدهم. فضا را باز میکنم. هر کسی تندتند فضا باز میکند دارد نفْسش را ترک میکند. درست است؟
آنچنانکه نیشِ کژدم برکَنی
تا که یابد او ز کُشتن ایمنی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۶)
برکَنی دندانِ پُرزهری ز مار
تا رهد مار از بلایِ سنگسار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۷)
هیچ نکْشد نَفْس را جز ظِلِّ پیر
دامنِ آن نَفْسکُش را سخت گیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۸)
همینطور که شما بیایید نیش کژدم را بکنی، قیچی کنی، مردم نمیکُشند، میگویند این نیش ندارد که دیگر، کاری نمیتواند بکند. پس بنابراین اگر ما نفْسمان را بکشیم، فضای درد را منحل کنیم در مرکزمان، بهطوریکه به کسی دیگر درد نتوانیم بدهیم یا نخواهیم بدهیم، به ما آسیبی هم نمیرسد مثل عقرب یا مثل مار.
قدیم خب دهات اگر مار نیشش بود میتوانست بزند، سنگسارش میکردند دیگر. ده، پانزده نفر سنگ از دور میانداختند. مردم هم به کسی که مثل مار هست و میخواهد نیش بزند که میبینید در منذهنی با فضای درد ما میخواهیم درد را بریزیم. عرض کردم، اگر به بعضی آدمها نگاه کنی، مثل اینکه یک دانه مجسمه هست، نامۀ بعضی آدمها یا کالبدشان، با پنجاه شصتتا شیرِ زهر، هر لحظه یکیاش را باز میکند هم خودش را مسموم میکند هم فضا را.
🔟3️⃣0️⃣ ۵۳ 🔟3️⃣0️⃣
جمله فَرزینبندها بیند به عکس
مات بر وِی گردد و، نقصان و وَکْس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۵)
فَرزینبند: فرزین مهرهای است در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم میگویند. فَرزینبند شگردی است در شطرنج که اهلش از آن اطلاع دارند.
وَکْس: منزل ماه که در آن کسوف پذیرد، در اینجا یعنی کم کردن و کم شدن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
زآنکه او گر هیچ بیند خویش را
مُهْلِک و ناسور بیند ریش را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۶)
ناسور: زخمی که علاج نشود و دائماً از آن چرکابه آید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
درد خیزد زین چنین دیدن درون
درد او را از حجاب آرَد بُرون
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۷)
فَرزینبند شگردی است در شطرنج. وَکْس در اینجا بهمعنی کم کردن و کم شدن است. ناسور: زخمی که علاج نشود و دائماً از آن چرکابه آید، زخم کهنه، همین زخمِ منذهنی است.
پس اگر انسان از طریق همانیدگیها ببیند و گفت لعنت این است که، لعنت این باشد که کژبین بشود، حاسد و خودبین و پُرکین بشود، لعنت این است. لعنت: کژبینی، یعنی دیدن برحسب همانیدگیها است.
اینطوری اگر ببیند، تمام فنها به او زده میشود، مثل اینکه کسی که شطرنج بازی میکند و طرف مقابل یک حرکاتی کرده که میداند خواهد برد این، ولی این یکی شطرنجباز هنوز نمیفهمد که بهزودی خواهد باخت، فکر میکند هنوز خواهد برد. در ذهن ما فکر میکنیم بهعنوان پندار کمال و منذهنی خواهیم برد، درحالیکه بهزودی خواهیم باخت.
«جمله فَرزینبندها بیند به عکس» پس فنهایی است در شطرنج، فرزینبندها که اگر طرف بزند، ما حتماً خواهیم باخت، ولی ما عکس میبینیم، ما فکر میکنیم موفق خواهیم شد. «مات بر وِی گردد و، نقصان و وَکْس»، هِی عقلش میرود نمیتواند دیگر فکر کند، مات میشود. یعنی با این فرض که من خواهم بُرد، نقصان و کمبودش را نمیبیند، عیبهایش را نمیبیند. اگر نفرین نشده بود و چشم عدم داشت، خودش را هیچ میدید و این زخم را کُشنده میدید، که این منذهنی من را خواهد کشت و کهنه است و چرک درد از این جاری است، این زخم بدی است من گرفتم بهعنوان منذهنی. اگر اینطوری میدید هیچ، هیچ میدید و این زخم را میدید، از این دیدن درد برمیخاست، یعنی دردش میآمد، عارش میآمد، میگفت من باید علاج کنم این درد را، این زخم را. خب اگر این زخم بدی است، آدم یک جاییاش داشته باشد و چرک بیاید، باید برود دکتر، بعد فکر نمیکنم بنشیند بگوید حالا ببینیم چه میشود.
«درد خیزد زین چنین دیدن درون»، درونش را اگر ببیند که چه زخمی است، این درد که درد هشیارانه است، من باید یک کاری بکنم و میدانید که علاجش هم فقط فضاگشایی است. این درد او را از این حجاب بیرون میآورد. پس یکی از آثار لعنت این است که ما خودمان را خیلی برنده میدانیم و پندار کمال و هیچ نقصی نداریم و درحالیکه این زخم کشندهٔ منذهنی در درون ما هست. اگر میدیدیم، حواسمان بود، ولی چون نمیبینیم، این درد ما را خواهد کشت. مگر بهموقع بیدار بشویم، یعنی چه؟ یعنی شما باید بیدار بشوید، اگر همچون، اگر نه، همهٔ ما این زخم را داریم.
تا نگیرد مادران را دردِ زَه
طفل در زادن نیابد هیچ رَه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۸)
زَه: زاییدن، زایمان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این امانت در دل و، دل حامله است
این نصیحتها مثالِ قابله است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۹)
قابله: زنی که هنگام زاییدنِ زنِ آبستن بچۀ او را میگیرد، ماما.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
قابله گوید که زن را درد نیست
درد باید، درد کودک را رهیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۲۰)
بله. زَه یا زِه بهمعنی زاییدن، زایمان. قابله: زنی که هنگام زاییدنِ زنِ آبستن بچهٔ او را میگیرد، ماما. پس میبینید که امروز گفتیم بینهایتِ خداوند آمده پخش شده در همانیدگیها، اگر فضا را باز کنیم، زندگی با قضا و کُنفکان اینها را میکِشد و ما به بینهایت او قائم میشویم. ولی هم مقاومت کنیم یا بگوییم اوضاع خوب است یا ما برنده هستیم با این منذهنی، نه. پس بنابراین زندگی جذب همانیدگیها شده، ما حامله هستیم به حضور. برای همین میگوید که ما مثل حاملهها هستیم، اگر درد زایمان مادر را نگیرد، خب مادر نمیزاید. «طفل در زادن نیابد هیچ رَه»، طفل راه پیدا نمیکند بیرون بیاید، باید مادر دردش بگیرد.
🔟3️⃣0️⃣ ۵۱ 🔟3️⃣0️⃣
نیست صورت، چشم را نیکو بمال
تا ببینی شَعشَعۀ نورِ جلال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵٨٨)
جَلال: از نامهای خداوند، منظور خداوند است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نورِ جلال یعنی نور خداوند.
چو با تبریز گردیدم، ز شمسُالدّین بپرسیدم
از آن سِرّی کز او دیدم همه ایجاد، صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
صورت: جهانِ نموداری، هستی پدیداری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس میتوانیم بگوییم، میگوید وقتی در تبریز گردیدم، تبریز نمادِ عرض کردم فضای گشودهشده، فضای یکتایی و فرم، هر دو هست. میگوید وقتی در فرم گردیدم و در فضای گشودهشده گردیدم، یواشیواش با این نیرو حرکت کردم، خورشیدی از درون من آمد بالا، بعد از او پرسیدم.
یادتان است بهجای اینکه منذهنی، گفت این، از این کژاندیش نپرسید، شما هم از آن نمیپرسید. یواشیواش این خورشید که از مرکز شما میآید بالا با فضاگشایی، آن به شما یواشکی خواهد گفت که فلسفهٔ آفرینش این بوده که انسان یا زندگی، بهصورت خورشید از مرکز انسان بیاید بالا. انسان بشود این فرم بهعلاوهٔ انکار فرم.
انکار فرم، همین خورشیدِ شمس تبریزی است که از درون شما بالا میآید، طلوع میکند. این شمس تبریزی خود شما هستید که دیگر بینهایت و ابدیت خداوند است در شما طلوع دارد میکند، از او باید بپرسید. «از آن سِرّی»، یک سِرّی از او دیدم میگوید فهمیدم که از او باید بپرسم نه از ذهن کژاندیش، که علت همهٔ ایجاد، آفرینش چه بوده؟ علتش این بوده که خداوند میخواهد در فرمها به خودش زنده بشود، اولیاش ما بودیم، که به عشق زنده شدیم. پس از این [شکل۹ (افسانه منذهنی)] عقل کارافزار نمیپرسیم بلکه از این [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] خورشیدی که از مرکز ما طلوع میکند باید بپرسیم. از عقل کژاندیش نمیپرسیم که کار ما زیادتر نشود.
پس از آن لَوْلاک گفت اندر لقا
در شبِ معراج شاهدبازِ ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۴)
لَولاک: اگر تو نبودی، اشاره به حدیث قدسی خطاب به پیغمبر اسلام:
«لَولاکَ لَما خَلَقتُ الْاَفلاکَ.»
«اگر تو نبودی، افلاک را خلق نمیکردم.»
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این لولاک: اگر تو نبودی، اشاره به حدیث قدسی خطاب به پیغمبر که «اگر تو نبودی افلاک را خلق نمیکردم.» اشاره میکند به اینکه تمام آفرینش خلق شده، درواقع طبق این غزل و همین بیت که الآن خواندم:
پس از آن لَوْلاک گفت اندر لقا
در شبِ معراج شاهدبازِ ما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۴)
یعنی فقط بهخاطر تو، بهخاطر اینکه در انسان به خودم زنده بشوم این آفرینش را بهوجود آوردهام. این هم بگوییم به شما، البته منذهنی ممکن است اعتراض بکند به این موضوع. ولی بههرحال شما الآن میدانید که طبق این بیت فلسفهٔ آفرینش این است که بهطور کلی، میگوید جهان را کَشان میکند و میخواهد در هر چیزی به خودش زنده بشود، این صحبت مولانا است، اولیاش ما هستیم. حالا کاری به آن نداریم، شما اجازه بدهید خداوند به بینهایتش در شما زنده بشود. و برگردیم به این غزل، به این بیت: «چو با تبریز گردیدم، ز شمسُالدّین بپرسیدم»، شما الآن سؤال و جواب نکنید، از منذهنیتان سؤال نکنید که بابا این نمیشود و امکان ندارد.
فعلاً بگذارید این خورشیدِ زندگی از درونتان طلوع کند، بعد از او بپرسید اگر سؤال هم دارید، که اینهمه آفرینش برای چه بوده؟ من برای چه اینهمه دویدم؟ که از منذهنیام پرسیدم آخر برای چه آمدم من؟ علت آفرینش من یکی چه بوده که اینهمه هم به دردسر افتادم؟ نمیآمدم مثلاً چه میشد؟ اینها سؤالاتی است که منذهنی میکند، چون منذهنی به مقصد نمیرسد.
ولی همان اول گفت که اگر شما نمیگذارید این طلوع کند، زندگی میخواهد، خداوند میخواهد در مرکز شما طلوع کند. خداوند بینهایت است میخواهد باز بشود شما با الگوهای انقباض میبندید. اینها را میدانید که نکنید دیگر.
امکان دارد در بعضی از شما این خورشیدِ شمس تبریزی، که میگوید «چو با تبریز گردیدم، ز شمسُالدّین بپرسیدم»، شمس تبریزی خیلی راحت طلوع کند. مقاومت نکنید بگذارید طلوع کند، نترسید. مخصوصاً در جوانها بهراحتی طلوع میکند، فضا باز میشود. چون آن نیرو، خداوند میخواهد این فضا باز بشود از جنس بینهایت است. و جوان هم مقاومت نمیکند دیگر، بچه مثلاً مقاومت نمیکند. ما بزرگترها مقاومت میکنیم، فکر کنیم میدانیم. ولی امروز گفت اگر با سببسازی میدانی که این کژخوانی است، کژفهمی است. بله این هم فهمیدیم. اجازه بدهید تعدادی بیت مثنوی بخوانم از دفتر دوم هست. میگوید، دفتر دوم بیت ۲۵۱۲:
🔟3️⃣0️⃣ ۴۹ 🔟3️⃣0️⃣
پس توجه کردید که در این فضای گشودهشده چه لطفی هست و چه لطافتی هست و چه نوری هست، چه داناییای هست. و هم حضورش و هم غیابش هر دو زیبا است، هر دو کمک میکند تا در درونِ شما با این دانایی تشخیص بدهید که وقتی پیدا است همهچیز خوب است، وقتی مستور است همهچیز بد است. به این ترتیب ذهنتان مُنقاد میشود، مطیع شما میشود. این از سؤال بهدست نمیآید، از بحث و جدل بهدست نمیآید. این یک چیز درونی است باید روی خودتان کار کنید. و ما میدانیم که اگر ستیزه کنید، اگر مقاومت کنید، منذهنیتان یک موجود سرکشی است از عهدهاش نمیتوانید بربیایید، پس بیت را باید عمل کنید. و میدانید:
او فضولی بوده است از اِنقباض
کرد بر مُختارِ مطلق، اِعتراض
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۸۷)
اِنقباض: دلتنگی و قبض
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
منذهنی یک فضولی است، دلش میخواهد سؤال کند، بیاید بالا، و انقباض است. شما منذهنی را به انقباض نبرید. اگر فشار بیاورید، ستیزه کنید، این انقباض است. وقتی فضاگشایی میکنید، فضاگشایی میکنید، منذهنی مُنقاد میشود، مطیع میشود و مختار مطلق که خداوند است به شما کمک میکند.
اگر مقاومت کنید او فضول است، فضول میشود از انقباض و اعتراض میکند به اینکارها، نمیگذارد. اعتراض میکند به مختار مطلق. و تا حالا این پدیده در زندگی شما اتفاق افتاده، بهتر است برگردید ببینید. توی همان نامه است که اول برنامه توضیح دادم. گفت این نامه را باز کن بخوان به فهرست قانع نشو. همین:
جهد کن کز جامِ حق یابی نَوی
بیخود و بیاختیار آنگه شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۵)
نَوی: تازگی و نشاط
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
آنگه آن مِی را بُوَد کُلّ اختیار
تو شوی معذورِ مطلق، مستوار
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۰۶)
پس فضا را باز کن با فضاگشایی، نه سؤال و جواب و ستیزه، با فضاگشایی فقط، از «جامِ حق» یعنی از شراب آنوری نو بشوی، از کهنگی ذهنی دربیایی بشوی نو. توجه کنید هرچه فضا گشوده میشود این زندگی شما از همانیدگیها آزاد میشود، منذهنی با شما همکاری میکند. و «بیخود» یعنی بدون منذهنی و «بیاختیار» آن موقع میشوی. بعد آن موقع همان نیروی زندگی که الآن دارد اختیار را بهدست میگیرد، یواشیواش کلِ اختیار را بهدست میگیرد. اگر کل اختیار را بهدست بگیرد، تو معذورِ مطلق میشوی، بهسوی معذورِ مطلق میروی.
پس در این ترازو، این لغزنده را گفتیم میبریم بهسوی اینکه خداوند «مختارِ مطلق» بشود و شما آن موقع «معذورِ مطلق» میشوید. هر چقدر شما دخالت میکنید، و «ما کمان و تیراندازش خداست»، این کمان را کج میکنید، هر چقدر شما بگویید که من هم هستم، من هم باید حرف بزنم برحسب منذهنی، این تیر بد انداخته میشود، باد کژ میوزد. پس ما این ترازو را داریم میبریم بهسوی اینکه همهٔ اختیار مال او باشد، بهعنوان منذهنی ما هیچ اختیاری نداشته باشیم، آن موقع ما مست میشویم و معذور مطلق. اینها را متوجه شدیم.
«مختارِ مطلق = معذورِ مطلق»
پس مختار مطلق گفتیم معذور مطلق است. مختار مطلق، خداوند. ما بهعنوان انسان، معذورِ مطلق. اگر ما مختار مطلق بشویم بهعنوان منذهنی، خداوند میشود معذور مطلق، میگوید به من مربوط نیست دیگر تو خودت زندگی خودت را خراب میکنی.
چون کند جان، بازگونه پوستین
چند واوَیْلیٰ برآرد ز اهل دین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۹۱)
بازگونه: واژگونه
واوَیْلیٰ: کلمۀ افسوس که در نوحه و ماتم استعمال میکنند، مصیبت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
وقتی منذهنی بهاصطلاح واژگونه پوستین میپوشد یعنی با شما همکاری نمیکند، ستیزه میکند، آن رویش را بالا میآورد، یکی از دردها را بالا میآورد. آن موقع از اهل دین که اهل فضاگشایی هستند یک «واوَیْلیٰ» میآید. واوَیل یعنی بهاصطلاح کلمهٔ افسوس که در نوحه و ماتم استعمال میکنند، مصیبت. یعنی شما نگران میشوید، شما میگویید که اشکال پیش آمد. بازگونه یعنی واژگونه.
اگر منذهنی شما مُنقاد نشود، با یک درد بیاید بالا جلوی شما بایستد، شما که لحظهبهلحظه فضاگشایی میکنید به آه و ناله میافتید؛ این هم مثبت است، یک کاری بکنید، میگویید که من نباید بیکار بنشینم باید فضاگشایی کنم، باید انقباض را ببینم، مبادا این منذهنی به من لطمه بزند، مبادا یک دردی بیاید دو سه روز فضا بسته بشود. از این فکرها به ذهنتان باید بیاید.
جهانی را کَشان کرده، بدنهاشان چو جان کرده
برایِ امتحان کرده ز عشق، استاد، صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
کَشان کردن: جذب کردن و با خود کشیدن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس معلوم میشود این جهان را دارد میکِشد، مولانا دارد میگوید. پس تمام مخلوقات را بهسوی خودش میکشد. یکی از پیشروانش ما هستیم، ما انسانها، که عشق مختص ما است.
🔟3️⃣0️⃣ ۴۷ 🔟3️⃣0️⃣
امروز غزل شمارهٔ ۶۳ دیوان شمس مولانا را بررسی کردیم و مطابق این غزل مولانا فرمودند که آن چه چیزی است که در شما ظهور میکند و انعکاس او صورت را شیرین میکند. گفتیم «صورت» هر چیزی است که ذهن نشان میدهد، و لحظهبهلحظه ذهن عوض میشود. و البته شما میدانید به علت داشتن منذهنی تقریباً تمام صورتها تلخ شده. کسی که با منذهنی زندگی کرده و به پایان عمرش رسیده تقریباً، تقریباً میشود گفت که از بیشتر چیزها بدش میآید و خوشش نمیآید، برای اینکه صورتها زیبا نبودهاند، شیرین نبودهاند.
پس بنابراین دارد سؤال میکند که چه چیزی است که اگر خودش را به شما نشان بدهد صورتها شيرين میشوند و اگر پنهان بشود دوباره زشت میشوند؟ و البته سؤالِ ذهنی میکند. بعد در طول غزل میگوید که همین یک چیز است، که البته «نَهچیز» است از جنس چیز نیست، اگر به صورتِ تو بزند همین صورت بد را واژگون میکند، به هم میزند، و شما را به عشق میرساند، به استادی میرساند. ولی اگر وسط کار پنهان بشود دوباره غم میآید. پس معلوم میشود آن که مولانا میگوید اگر ظاهر بشود همهچیز شیرین میشود، زندگی خوب میشود، اگر غایب بشود زندگی دوباره تلخ میشود؛ این سؤال را میکند. و همان است که این منذهنیِ تلخ را به هم میریزد و اوضاع را برای شما خوب میکند. بعد گفت که این از جنس این جان نیست، یا این جان نیست. بعد گفت این عقل هم نیست. بعد این بیت را آوردند:
چه داند عقلِ کژْخوانش؟! مپرس از وی، مَرَنجانش
همان لطف و همان دانش کُند استاد، صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
کژخوان: آن کس که غلط میخواند و غلط میفهمد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
گفت جان و عقل به جانِ این صورت میافتند، ولی او صورت را زیبا میکند نگه میدارد. پس جان و عقلی که ما میشناسیم، که بیشتر اوقات فکر کردیم آن است که به ما کمک میکند، آن نیست. خب این اطلاعات مهمی بود.
بعد این بیت را آورد: «چه داند عقلِ کژْخوانش؟!». عقلِ کژخوان که عقل منذهنی است، عقل دیدن برحسب همانیدگیهاست، این نمیداند، از کجا میداند این چیست.
پس بنابراین عقل کژخوان که کژ میخوانَد و غلط میفهمد، این آن «نَهچیز» را که اسمش خدا است یا زندگی است یا فضای حضور است یا حضورِ شما است، نمیشناسد. گفت از آن نپرس و مَرَنجانش.
اگر دقت کنید بیشتر عمر ما تلف شده، حتی در این راه معنویت، برای اینکه از منذهنی سؤالات را پرسیدیم، از عقلِ کژخوان. من میخواهم دقت کنید به کژخوان، کژخوانی، کژبینی، کژفهمی. و آن موقع ما از همین منذهنیای که برحسب سببسازیِ چیزهای ذهنی عمل میکند در یک فضای بسته با انتخابهای غلط، میخواهیم همهٔ اسرار را بگوید! اگر دقت کنید عمر ما در این راه تلف شده و به زحمت افتادیم، و ناامید هم شدیم. میگوید از این نپرس.
ولی من مطمئنم شما از او میپرسید. و استدلال میکنید، با استدلالهای منذهنیتان حتی حرف مولانا را ممکن است قبول نکنید؛ به درد بیفتید، به زحمت بیفتید، وقتتان تلف بشود.
و بعد میگوید که «همان لطف و همان دانش»، درواقع شما الآن میدانید لطافت و دانش فضای گشودهشده که در آن گفت «چیز»، الآن میدانیم آن «نَهچیز» است، چون پایین گفت این چیز نیست دیگر، شما را استاد میکند. یعنی شما متوجه میشوید.
بعد گفت که، حتی در بیت آخر میگوید استاد بهصورت خورشید، که همین خود خداوند باشد، از مرکز شما طلوع میکند. و آن موقع شما میتوانید از او بپرسید. اگر او طلوع نکند از هیچکس چیزی نپرس. چون با منذهنی میپرسی، احتمال دارد از منهای ذهنی میپرسی. و این بیتها جالب است بخوانیم:
باد بر تختِ سلیمان رفت کژ
پس سلیمان گفت: بادا، کژ مَغَژ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۷)
کَژ مَغَژ: کج حرکت نکن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
باد هم گفت: ای سلیمان کژ مرو
ور روی کژ، از کژم خشمین مشو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۸)
این ترازو بهرِ این بنْهاد حق
تا رَوَد انصاف ما را در سَبَق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٨٩٩)
سَبَق: نیروی ازلی، فضای یکتایی، فضای همۀ امکانات، درس یکروزه، مسابقه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس میدانید سلیمان تختی داشته که باد این را میبرده. پس شما هم یک تختی دارید، این تخت همین فضای گشودهشده است، که نیروی زندگی این را میبَرَد. نیروی زندگی به تخت سلیمان کژ وزید، یعنی اوضاع دیگر جور نمیشد، بر وفق مراد نبود، سلیمان مثلاً به خودش صدمه میزد. و بعد فهمیدیم که یک همانیدگی آمده بود به مرکزش. پس سلیمان به باد، به نیروی زندگی میگوید که «کژ مَغَژ» یعنی کژ مَوَز. باد هم میگوید، نیروی زندگی میگوید تو کژ مَرو، کژ فکر نکن، کژ عمل نکن، برحسب منذهنی عمل نکن. اگر کژ میروی من هم کژ میوزم، نیروی زندگی هم به شما کمک نمیکند.
🔟3️⃣0️⃣ ۴۵ 🔟3️⃣0️⃣
برنامه شماره ۱۰۳۰ گنج حضور
فایل تصویری - بخش چهارم
/channel/GanjeHozourMessages
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ.»
«گفت: حال که مرا گمراه ساختهای، من هم ایشان را از راه راست تو منحرف میکنم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶)
[ما بهعنوان منذهنی هم خودمان را گمراه میکنیم و هم به هر کسی که میرسیم او را به واکنش درمیآوریم.]
پس الآن به ما میگوید که مولانا، چقدر از درخت جبر بالا میروی که من نمیتوانم کاری بکنم، میخواهم در توی ذهن بمانم. ما میتوانیم از ذهن با فضاگشایی بیاییم بیرون و به انتخابهای جبر در ذهن هم تن ندهیم. «بر درختِ جبر تا کِی برجهی» و اختیار خودت را یک طرف بگذاری. امروز گفت به ریش و سبیلت نخند، تو اختیار داری، خودت را مسخره نکن.
مانند آن ابلیس و فرزندان او، ابلیس و فرزندان ابلیس منهای ذهنی هستند. ابلیس خودش ابلیس است، منهای ذهنی ذُرّیاتِ او هستند و اینها دائماً با خدا در گفتوگو و جنگ هستند، یعنی با منذهنی میآیند بالا و بحث و جدل میکنند که تو کردی اینطور شد.
حالا، وقتی ساکت بشویم، اصلاً حرف نزنیم، این جنگ و گفتوگو تمام میشود. پس میبینیم که هر گفتوگویی، هر بحثی ما داریم و جدی است برای ما، بهطوری که اتفاق این لحظه جدی میشود فضا گشوده نمیشود، شما باید بدانید که بروید سر آن بیت از غزل چهارصد:
هر حدیثِ طبع را تو پرورشهایی بِدَش
شرح و تَأویلی بکن، وادان که این بیحائِل است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۰۰)
تَأویل: بازگردانیدن، تفسیر کردن
وادانستن: بازدانستن، بازشناختن، تشخیص دادن
بیحائِل: بدون مانع، بدون حجاب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما میفهمید که یک نقطهٔ مقاومت یا همانیدگی و درد وجود دارد باید این را یک کاری بکنید.
🔟3️⃣0️⃣ ۴۴ 🔟3️⃣0️⃣
آیا ما اگر با منذهنی بمانیم باز هم استاد میشویم؟ بارها من گفتهام استاد نمیشویم، اصلاً به هیچ منذهنی نباید استاد گفت. اصلاً نباید شاید استاد گفت برای اینکه یک استاد هست فهمیدیم، این هم خداوند است، در هرچه که زنده میشود، پس استاد او است، دیگر به انسان استاد بگوییم که چه بشود؟! انسان که استاد نمیشود، که با منذهنی استاد بشود. توجه میکنید؟
مشکلِ عشق، نه در حوصلهٔ دانشِ ماست
حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتْوان کرد
(حافظ، دیوان غزلیات، غزل ۱۳۶)
این هم که از حافظ عزیز است. پس مسئلهٔ عشق را که درواقع یکتا شدن با زندگی است، یکی شدن با زندگی است با فضاگشایی، در حوصلهٔ دانش منذهنی نیست، در چینهدانش نمیگنجد که بگویی از طریق سببسازی ذهنی و تجسم جسمها و جدی دانستن آن چیزی که ذهن در این لحظه نشان میدهد، درست است؟ بتوانیم ما وحدتِ مجددِ هشیارانه با خداوند را حل کنیم. میگوید حل این نکته را با فکرِ خطای منذهنی که سببسازی میکند نمیشود کرد، با سببسازی ذهنی نمیشود خداوند را شناخت و با او یکی شد، باید فضا را باز کنیم و عقل منذهنی را تعطیل کنیم.
هر که او را برگِ این ایمان بُوَد
همچو برگ، از بیمِ این لرزان بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۸۹)
هر کسی که فضا را باز کند و به حکم خداوند میگوید گوش بدهد که:
حکمِ حق گسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)
بِساط: هر چیزِ گستردنی مانند فرش و سفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هر کسی این مایه را داشته باشد که فضا را گشوده، فضا را گشوده و به زندگی زنده شده، حس وحدت میکند، مانند برگ درخت از بیم اینکه این فضا بسته بشود، منقبض بشود، لرزان میشود. یعنی میترسد این فضا بسته بشود و مواظب است که چیزی به مرکزش نیاید، دائماً پرهیز میکند.
ای خیالاندیش، دوری سخت دور
سِرِّ او از طبعِ کارافزا مپرس
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۰۸)
کسی که خیالاندیش است، یعنی از طریق فضاگشایی نمیاندیشد، از طریق انقباض میاندیشد و فکرهای منذهنی را بهکار میاندازد، سخت دور است. سرِّ او را از منذهنی کارافزا نباید پرسید، «سرِّ او از طبعِ کارافزا مپرس». اجازه بدهید این را هم بخوانیم:
مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست
یارِ بَد خَرّوبِ هر جا مسجدست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳)
یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او
هین ازو بگریز و کم کن گفتوگو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۴)
برکَن از بیخش، که گر سَر برزند
مر تو را و مسجدت را برکَنَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۵)
پس هر کسی که جسمش را توانسته ساجد بکند، یعنی فضا را گشوده به حرف منذهنیاش گوش نکرده و اتفاق این لحظه را پذیرفته، از سببسازی پریده بیرون، پس مسجد است. این جسم تبدیل به مسجد شده. اما یار بد، قرین بد، منذهنی بد خرابکنندهٔ هرجا مسجد است.
درواقع درون همه یک جور مسجد است. این را میگوید مسجد، فضای گشودهشده را میگوید مسجد. اگر مهر یار بد که همین منذهنی ما است در ما رشد کند، شما منذهنی خودتان را دوست داشته باشید، دردهایتان را دوست داشته باشید، همانیدگیهایتان را دوست داشته باشید، مواظب باشید، آگاه باشید که مهر او در دل شما رُسته، باید از او بگریزم، باید تمام کنم این دوستی را با منذهنی و در این مورد کم گفتوگو، اصلاً گفتوگو نکنم. درست است؟ و فقط از بیخ بکنم.
شما هرجا درد دیدید و هرجا همانیدگی دیدید باید از ریشه دربیاورید؛ که اگر این رشد کند، هم جسم من را، هم مسجد من را از جا میکَند، هم فضای گشودهشده را از جا میکَند، هم این صورت من را که الآن بدنم را خراب میکند، فکرم را خراب میکند، چهار بُعدم را خراب میکند. پس یار بد، منذهنی خرّوب ما است میدانید.
عاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی
همچو طفلان سویِ کژ، چون میغژی؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۶)
کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی
میغژی: فعل مضارع از غژیدن، بهمعنیِ خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس
تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷)
چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِهْ
اینچنین انصاف از ناموس بِهْ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۸)
ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بدَلیِ منذهنی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔟3️⃣0️⃣ ۴۲ 🔟3️⃣0️⃣
پس این دو بیت میتواند مهم باشد شما بفهمید که اگر شاد نیستید، آن چیزی که میتواند شما را شاد کند در زندگی شما نیست. بعضیها خیلی وقت است خبری از آن چیز ندارند که انعکاس او صورتشان را شیرین میکند، صورتشان همیشه تلخ بوده. اگر صورت تلخ بشود جسم ما خراب میشود، همهچیزمان خراب میشود، امروز فهمیدیم که خرّوب میشویم. ولی این علاج است، میگوید که اگر فضا را باز کنیم همانچیز یا نهچیز به صورت بزند، این را بههم میریزد و عقل منذهنی بههم میریزد و عقل کل میآید ما را درست میکند، اما دوباره پنهان بشود غم میآید.
میگوید اگر این همین جان است، توجه کنید، این جان است [شکل۹ (افسانه منذهنی)]، این جان ذهنی است، «اگر آن خود، همین جان است، چرا بعضی گرانْجان است؟!» این گرانجان است، این افسانهٔ منذهنی است، این همان جانی است که مثل آتش صورت را میسوزاند. اما این یکی میبینید [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] این همان فضای گشودهشده با مرکز عدم است که وقتی میآید صورت شیرین میشود، پس شما باید فضا را باز کنید.
این حقیقت وجودی انسان است که ما شروع میکنیم به عمل واهمانش، فضا را باز میکنیم مرکزمان عدم میشود، صبر و شکر میآید، پرهیز میآید. و این شکل نشان میدهد که ما اتفاق این لحظه را میپذیریم، پس از یک مدتی شادی بیسبب میآید که ذات ما است و ذات زندگی هم است و همینطور خاصیت آفرینندگی در ما.
میگوید آن که میگوییم که اگر بیاید جان ما سالم میشود و حلاوت میدهد به صورت، این جان است؟ همین جانِ ذهنی است؟ نه نیست! این دو معنی دارد «چرا بعضی گرانْجان است؟!» این «جان» هم یک جنبهای از آن است. اگر ما گرانجان نبودیم مثل این [شکل۹ (افسانه منذهنی)] درواقع زندگی به ما کمک میکرد. این گرانجان است [شکل۹ (افسانه منذهنی)]، این گرانجان نیست [شکل۱۰ (حقیقت وجودی انسان)]. وقتی فضا را باز میکنیم گرانجان نیستیم. اما یک عدهای گرانجان میمانند، مثل آتش صورت را بر باد میدهند [شکل۹ (افسانه منذهنی)]، که میبینید مرتب مردم جسمشان را خراب میکنند، فکرشان را خراب میکنند. پس آن جان نیست. و
حیله کرد انسان و، حیلهاش دام بود
آنکه جان پنداشت، خونآشام بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۸)
در بِبَست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون، زین افسانه بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۹)
انسان برحسب همانیدگیها فکر کرد، این فکر کردن حیله بود، این دام بود، افتاد توی این دام که درواقع همین شکل است که میبینید [شکل۹ (افسانه منذهنی)]، اینجا حیله کرد، برحسب همانیدگیها فکر کرد، این دام بود، افتاد، افسانهٔ منذهنی درست کرد. و آن که درست کرد بهعنوان جان خودش، منذهنی، این خونآشامش بود، خروبش بود و از این دفاع کرد. در را ببست گفت این جان من است و نمیگذارم به این آسیب بزنید مردم، اما آن دشمنش بود. حیلهٔ فرعون هم از این افسانه بود، برای اینکه فرعون موسی را در خودش که دشمنش بود بزرگ کرد. ما هم منذهنی را در خانهٔ خودمان داریم بزرگ میکنیم، مرتب به ما لطمه میزند ما نمیبینیم.
از خدا غیرِ خدا را خواستن
ظنِّ افزونیست و کُلّی کاستن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳)
از خداوند غیر از خدا ما با فضاگشایی چیز دیگری نمیخواهیم، اگر بخواهیم یعنی منذهنی دارد کار میکند و همهچیز را از بین خواهیم برد.
وگر عقل است آن پُرفن، چرا عقلی بُوَد دشمن؟
که مکرِ عقلِ بَد در تن، کَنَد بنیادِ صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
پُرفن: در اینجا ماهِر و کارآمد
بُنیاد کَنْدَن: ویران کردن از ریشه و اساس
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید آن که گفتم اگر بیاید صورت زیبا میشود، شیرین میشود، آن عقل است؟ برای اینکه عقل و جان برای ما خیلی ارزش دارند. نه، عقل هم نیست، برای اینکه عقل منذهنی دشمن ما است که فکر کردن برحسب منذهنی، مکرِ عقلِ بد، عقلِ بد یعنی همین عقل منذهنی در تن، بنیاد صورت را میکَند، صورت را از بین میبرد.
مولانا در این غزل میگوید که آن که اگر بیاید با فضاگشایی، نه از جنس صورت است، نه از جنس عقل است، نه از جنس جان است، همان عقل و جانی که ما با ذهنمان میشناسیم، هیچ کدام از اینها نیستند، پس ما به اینها نباید بچسبیم. درست است؟ نباید هم بپرسیم اگر خداوند است خداوند از چه جنسی است، از چه ساخته شدهاست، برای اینکه دراینصورت از ذهن استفاده خواهیم کرد، بهصورت جسم تجسم میکنیم.
🔟3️⃣0️⃣ ۴۰ 🔟3️⃣0️⃣
یادآوری میکنم و [شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)] این مثلث را به شما نشان میدهم که یک ضلعش پندار کمال است، ناموس است، درد است. یادمان باشد کسی که همهویت شده با چیزها، یک ضلعش پندار کمال است، یک ضلعش ناموس است، یک ضلعش درد است؛ دردی بدتر از پندار کمال در جان ما نیست که ما فکر میکنیم کامل هستیم. و
کرده حقْ ناموس را صد من حَدید
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۴۰)
ناموس: خودبینی، تکبّر، حیثیتِ بَدَلیِ منذهنی
حَدید: آهن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
هر روز ما از دوستانمان نوشته میگیریم که ناموس به آنها لطمه میزند، نمیتوانند خم بشوند، شما توجه کنید به ناموستان، برنمیگردند از اشتباه. یکی از دلایلی که ما ممکن است نتوانیم حواسمان را بدهیم به خودمان و قبول کنیم که آن اشتباهاتی که در گذشته شده ما کردیم و این لطمهها را ما زدیم، پندار کمال و ناموسِ وابسته به آن است. ما حاضر نیستیم خودمان را بشکنیم، میگوییم مردم چه میگویند.
این انشا هنوز فعال است، اگر کسی بنویسد که برویم این داستان کاتب وحی را بخوانیم ببینیم که چه خاصیتهایی داشته، یکیاش همین ناموسش بود که بدبختش کرد. «کرده حقْ ناموس را صد من حَدید»، خداوند ناموس را صد من آهن کرده و چهبسا آدمها که با این بند ناپدید بسته شدهاند.
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ
گرچه جو صافی نماید مر تو را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۹)
تَگ: ژرفا، عمق، پایین
سرگین: مدفوع
فَتیٰ: جوان، جوانمرد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
و زیرِ گفتیم ظاهر آرام ما دردها هست و با مختصر تکان ما میبینیم که ما واکنش نشان میدهیم و دردهای ما میآید بالا. [شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)] باید ببینیم که هست این دردها. و اگر گفتیم یکی از اینها هست، دوتای دیگر هم هست. پندار کمال، ناموس و درد از علائم منذهنی هستند. واضح است که عقلی که به این ترتیب ما از همانیدگیها در این مثلث میگیریم عقل خوبی نیست، این عقل خرّوب است که با سببسازی ذهن کار میکند. و
حُکمِ حق گسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰)
بِساط: هر چیزِ گستردنی مانند فرش و سفره
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ما هر لحظه باید منبسط بشویم، منبسط بشویم، منبسط بشویم و [شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)] به این مثلث پی ببریم که یک ضلعش فضاگشایی، یک ضلعش نمیدانم است و قضا و کُنفَکان را با مرکز عدم بیاوریم به زندگیمان. پس حکم خداوند در این لحظه به ما این است که تو فضاگشایی کن، گسترش پیدا کن، نمیتوانی منقبض بشوی. و همینطور بگو من نمیدانم، چون آن چیزی که از طریق همانیدگیها میبینی و عقل توست و دانش توست به درد تو نمیخورد، آنها کهنه است.
چون ملایک گوی: لا عِلْمَ لَنا
تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰)
مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.
فضا را باز کن، این فضای گشودهشده «فرشتگی» ما است. توجه میکنید؟ این را [شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)] اسمش را میگذارد فرشتگی فضای گشودهشده. فضای گشودهشده عین زندگی است، عین خداوند است، مرکز عدم. پس در مقابل این دانایی زندگی ما باید بگوییم نمیدانم. همانطور که ملائک گفتند ما نمیدانیم غیر از آن علمی که تو این لحظه به ما میدهی، ما هم همین را میگوییم، ای خدا ما هیچچیز نمیدانیم، پس این دانش ذهنیمان دانش نیست تا تو در این لحظه با فضاگشایی به من علم بدهی، تا بالاخره قضا و کُنفَکان راه بیفتد در ما. فرشتگان
«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
«گفتند: منزّهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲)
آیا شما هم میتوانید الآن با فضاگشایی بگویید که من دیگر با دانش ذهنیام من سببسازی نخواهم کرد؟ میتوانید بگویید؟ من هیچ دانشی ندارم، این همان بیت غزل است دیگر.
چه داند عقلِ کژْخوانش؟! مپرس از وی، مَرَنجانش
همان لطف و همان دانش کُند استاد، صورت را
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۳)
کژخوان: آن کس که غلط میخواند و غلط میفهمد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یادمان باشد غزل مربوط است به اینکه چهجوری خداوند این صورت را که ما هستیم تبدیل به یک استاد میکند، یعنی به خودش زنده میکند. به این ترتیب که بگوییم لحظهبهلحظه من نمیدانم و [شکل ۱۷ (مثلث فضاگشایی)] فرشتگیمان دانش را از زندگی بگیرد. و
🔟3️⃣0️⃣ ۳۸ 🔟3️⃣0️⃣
شکل۱۶ (مثلث پندار کمال)
Читать полностью…