✨خلاصهای فهرستوار از برنامه ۱۰۱۵ گنج حضور✨
موضوع کلی برنامه ۱۰۱۵:
در این لحظه از طرف زندگی به جان انسانها ندا میرسد؛ یا ندای واقعی یا اگر منذهنی داشته باشند انعکاس آن ندا بهصورت درد میرسد که چقدر میخواهید در فضای ذهن که خانهٔ فرعی شماست معطل کنید؟ بهسوی خانهٔ اصلیتان که پیش من است بیایید.
✓بخش اول
- تفسیر بیت اول و دوم غزل بههمراه بررسی چهار دایره، و تفسیر بیت سوم غزل
- ابیاتی که نشان میدهد چرا ما در ذهن ماندهایم؛ از جمله:
- مجموعه پنج بیت کلیدی که میگوید انسان باید هر لحظه در خود حاضر باشد تا بتواند پیغامی که زندگی به مهمانخانهٔ تن میفرستد را دریافت کند و متوجه اشتباهات خود شود.
- براساس ابیات ۴۴۶۹ تا ۴۴۷۲ دفتر سوم علت عدم موفقیت و ایجاد درد، اقامت در ذهن است. صداقت و راستین بودنِ منذهنی به درد نمیخورد، بنابراین صادقان به زور شکسته میشوند. اما شکست عاشقان که فضاگشایی میکنند چیز دیگری است.
- مجموعه ابیات و تکبیتهای «نفس و شیطان»؛ از جمله:
- ابیات ۳۱۹۶ تا ۳۱۹۹ دفتر سوم بیان میکند که نفس و شیطان هردو یکی هستند، و دشمن حالت فضاگشایی و تبدیل شدن ما به زندگی؛ بنابراین هیچگاه نباید نه با نفسمان و نه شیطان مشورت کنیم؛ درصورتیکه ما در ذهن هرلحظه با شیطان مشورت کرده و کاری با عقل کل و طرب و صنع نداریم.
✓بخش دوم
- اتمام ابیات «نفس و شیطان»
- بررسی مثلث همانش و شکل افسانهٔ منذهنی بههمراه بیت اول و دوم غزل اصلی
- بررسی دوبارهٔ بیت اول و دوم غزل بههمراه دایرهٔ همانیدگیها و دایرهٔ عدم
- بررسی مثلث پندار کمال بههمراه ابیات مربوطبه این شکل
- ابیاتی جهت بیان ویژگی منذهنی در استفاده از عقل جزوی و دچار شک و تقلید شدن
- مجموعه ابیات تمرکز روی خود و عدم تمرکز روی دیگران، که میگوید برای رفتن از فضای ذهن به فضای یکتایی، حواس ما باید روی خودمان باشد.
- مجموعه ابیات قرین، و تأکید بر اینکه انتخاب قرین منذهنی یکی از موانع رفتن از فضای ذهن به فضای گشودهشده است.
- دو بیت اساسی ۳۱۰۸ و ۳۱۱۳ دفتر چهارم میگوید ذهن فضای فهمیدن است نه درک و تجربهٔ عمیق، همینقدر میدانم آمدهام به این جهان تا در طول عمر کوتاهم و قبل از مردن، با این ابزار فهمیدن چراغ حضور را روشن کنم.
- بررسی دوبارهٔ مثلث واهمانش و شکل حقیقت وجودی بههمراه دو بیت اول غزل
- ابیاتی که با خواندن آنها تصمیم میگیریم از فضای ذهن بیاییم بیرون
- ابیاتی جهت بیان واژهٔ «خرّوب» بهمعنی خرابکننده، بهعنوان یکی از واژههای بسیاربسیار رسا برای منذهنی، که ما را مجبور میکند از فضای ذهن حرکت کرده و با فضاگشایی از ذهن برویم؛ از جمله:
- در ابیات ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۸ دفتر چهارم منذهنی خودش را با عملش معرفی میکند، بدین صورت که خطاب به سلیمان که نماد هشیاری شاهد و ناظر در ماست میگوید: من خروبم و زندگی تو را خراب میکنم تا مرا وِل کنی.
- خلاصهٔ داستان «امیر و سُنقر» از دفتر سوم که در برنامهٔ ۱۰۱۴ تفسیر شد و نتیجهگیری از آن که اگر خرّوب باشیم، نمیتوانیم برویم توی فضای یکتایی.
- ابیاتی که نشان میدهد علت ماندن در ذهن استفاده از عقل منذهنی است. و همچنین اینکه کار ما شرح دل و انبساط است و اگر منقبض شدیم باید چارهٔ آن را بکنیم.
- ابیات «جفّ القَلم»
- در ادامهٔ ابیاتی که تأکید بر واژهٔ خروب میکند تا به ما القا کند که در ذهن نمانیم، ابیات ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۶ دفتر چهارم راه رهایی از این یار بد را نشان میدهد.
میگوید از قرآن بشنو که شیطان از آینده ما را میترساند، از فقر شدید و سبب میشود که ما چکار کنیم؟ ما سریع چیزها را بیاوریم مرکزمان و پُر کنیم. آیه قرآن میگوید: «درنگ از خداوند است»، حدیث است ببخشید:
«اَلتَّأَنّي مِنَ اللهِ وَالْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيْطانِ.»
«درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان.»
🌴(حدیث)
بله، این هم یک آیه است:
«الشَّیطانُ یَعِدُکُمُ الفَقْرَ وَ یَأمُرُکُمْ بِالفَحْشاءِ وَ اللهُ یَعِدُکُمْ مَغفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَ اللهُ واسِعٌ عَلیمٌ»
«شيطان شما را از بينوايى مىترسانَد و به كارهاى زشت وامىدارد، درحالىكه خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مىدهد. خدا گشايشدهنده و داناست.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۶۸)
«شيطان شما را از بينوايى مىترسانَد و به كارهاى زشت وامىدارد» پس ما از بینوایی منذهنی که ما را تهدید میکند نباید بترسیم. اصلاً نباید بترسیم. «درحالىكه خدا شما را به آمرزشِ خويش و افزونى وعده مىدهد.» خدا میگوید فضا را باز کنید، اندازهٔ من بشوید، مرتب بهسوی من بیایید، بهسوی بینهایت من، به قاف قربت من میل کنید، «خدا گشایشدهنده و داناست».
تا خوری زشت و بَری زشت از شتاب
نی مروّت، نی تأنّی، نی ثواب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۲)
لاجَرَم کافر خورَد در هفت بَطْن
دین و دل باریک و لاغر، زَفتْ بطن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۳)
مروّت: جوانمردی
لاجَرَم: ناچار
بَطْن: شکم
زَفت: درشت، فربه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
با عجله، سریع ما چیزها را میآوریم به مرکزمان و پر میکنیم مرکزمان را و نه مروّت داریم، نه تأنی داریم، نه کار ثوابی انجام میدهیم.
بنابراین کافر هرچه میتواند میخورد، در مرکزش میگذارد، دین و دلش باریک میشود، لاغر میشود، ولی شکمش که نشان کفرش است، یعنی تعداد همانیدگیهایش بسیار زیاد است، ولی اینکه یک لحظهای سلیمان را ببیند، خیلی ضعیف است. در فضاگشایی خیلی ضعیف، در فضابندی، دیدن برحسب همانیدگیها بسیار قدرتمند.
بینهایت حضرت است این بارگاه
صدر را بگْذار، صدرِ توست راه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱)
اینها را فقط برای یادآوری عرض میکنم که در این ترکیب بماند. بله اینکه ما تا عمر داریم باید فضا را باز کنیم به او زنده بشویم، زنده بشویم، این کار ماست و هیچجا متوقف نشویم، میدانیم توقف هلاکت است و صدری نیست برسیم.
بعضیها نمیتوانند از ذهن خارج بشوند، در یک مرحلهای از تغییرشان فکر میکنند که به آنجایی که باید میرسیدند رسیدند، درنتیجه متوقف میشوند، از ذهن نمیتوانند خارج بشوند. پس صدرِ ما همیشه راه است.
اجازه بدهید به همینجا بسنده کنیم، ابیات دیگری بود که نتوانستیم برایتان بخوانیم، ولی همینقدر که خواندیم بهنظرم اگر کسی به آن توجه کند، کفایت میکند.
🔟1️⃣5️⃣ ۵۴ 🔟1️⃣5️⃣
توجه کنید که قبل از ما منهای ذهنی اینجا آمدهاند، همهٔ اینها نمایندهٔ شیطان هستند، میخواهند کسانی را که وارد این جهان میشوند مثل خودشان کنند. آدمهایی مثل مولانا هست که ما را بیدار میکنند به موضوع.
شما نگاه کنید به خودتان اگر پنجاه سالتان است، خواهید دید که مقدار زیادی دراثر گوش کردن به حرفهای همین جامعه، خودتان را بهاصطلاح زیر درد بُردید، کلی درد دارید. خب اینها از کجا آمده؟ اینها را شما درست کردید. چرا؟ برای اینکه من را تربیت کردند اینطوری. یعنی جامعه منذهنی تربیت میکند، منذهنی هم یعنی ایجاد درد، تبدیل مسئله به درد.
خلاصه «بمیرید پیش از آنکه بمیرید» هم مربوط به این قسمت است که این هم حدیث هست میبینید.
«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا.»
«بمیرید پیش از آنکه بمیرید.»
حدیث
یعنی قبل از اینکه راستراستی بمیرید بروید زیر خاک، شما بمیرید نسبتبه منذهنی.
پس گرفتش یک صیادِ ارجمند
پس بر او تُف کرد و بر خاکش فگند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۷)
غَلْط غَلْطان رفت پنهان اندر آب
مانْد آن احمق همیکرد اضطراب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۸)
از چپ و از راست میجُست آن سَلیم
تا به جَهدِ خویش بِرْهانَد گلیم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۹)
صیادِ ارجمند: صیّادِ ماهر و حاذق
سَلیم: در اینجا به معنی احمق و کودن است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
«به جهد خویش» نه با فضاگشایی، با عقل منذهنیاش. پس یک صیاد بلندمرتبه گرفت او را، هی بالا پایین، با خودش گفت آقا مُرده دیگر این. تُف کردند به او و گفتند به درد نمیخورد این دیگر، انداختند به خاک. انداختند به خاک ببینند که شاید تکان بخورد توی خاک، یعنی هنوز نمرده، توی خاک اگر تکان بخورد مثل اینکه میشود خوردش.
اما پنهان از چشم آنها یواشیواش این غلطغلطان خودش را انداخت به آب، یعنی پنهان از چشم مردم فضاگشایی کرد، انداخت به آب. فقط آن احمق، ماهی سوم که نادان بود، ماند و هی از روی ترس و اضطراب تکان میخورد، براساس دردهای منذهنیاش.
آن سادهدل از چپ و از راست هی میپرید اینور آنور تا به کار خودش، جهد خودش، فکر خودش، خودش را از این برکه رها کند، ولی نمیشد دیگر.
دام افگندند و اندر دام ماند
احمقی او را در آن آتش نشاند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۸۰)
بر سرِ آتش، به پشت تابهای
با حماقت گشت او همخوابهای
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۸۱)
او همیجوشید از تَفِّ سَعیر
عقل میگفتش: اَلَم یَأْتِکْ نَذیر؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۸۲)
تَفِّ سَعیر: حرارتِ سوزان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس دام را افکندند او را گرفتند. پس هر کسی که در دام همانیدگیها و دردها در این جهان گرفتار میشود، نادان است. عاقل باشد، نیمهعاقل باشد، با توجه به این صحبت میگذارد میرود. یعنی همین ابیاتی که امروز خواندم، اگر کسی عاقل است و نیمهعاقل است، میگذارد میرود از ذهن. اگر ماند، احمقی او را در آتش خواهد نشاند، آتش دردها. در مورد ماهی میگوید این را در ماهیتابه سرخ کردند.
بر سرِ آتش، به پشت تابهای
با حماقت گشت او همخوابهای
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۸۱)
یعنی بستر این دنیا را که پر از درد است به «تابه» تشبیه میکند. او از حرارت زیاد، «تَفّ سَعیر» یعنی حرارت زیاد، حرارت سوزان، یعنی از حرارت سوزانِ دردها میجوشید و عقلش به او میگفت که آیا هشداردهندهای نیامد؟ «اَلَم یَأْتِکْ نَذیر؟» این آیهٔ قرآن است. بله اینجا است:
«وَلِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ. إِذَا أُلْقُوا فِيهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِيقًا وَهِيَ تَفُورُ.تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ.»
«و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدهاند عذاب جهنم باشد و جهنم بد سرانجامى است. چون در جهنم افكنده شوند، به جوش آيد و بانگ زشتش را بشنوند، نزديک است كه از خشم پارهپاره شود. و چون فوجى را در آن افكنند، خازنانش گويندشان: آيا شما را بيمدهندهاى نيامد؟»
🌴(قرآن کریم، سوره مُلک (۶۷)، آیات ۶ تا ۸)
«و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدهاند عذاب جهنم باشد و جهنم بد سرانجامى است»، یعنی افتادن در اینجا جهنم، به همین افسانهٔ منذهنی که امروز هم نشان دادیم. «چون در جهنم افكنده شوند، به جوش آيد و بانگ زشتش را بشنوند، نزديک است كه از خشم پارهپاره شود. و چون فوجى را در آن افكنند، خازنانش گويندشان: آيا شما را بيمدهندهاى نيامد؟» همان قسمت آخر را آورده، «آيا بيمدهندهاى نيامد؟» پس:
🔟1️⃣5️⃣ ۵۲ 🔟1️⃣5️⃣
در اینجا هم میگوید «گِل بمانَد خشک و او شد مستقل»، یعنی این منذهنی شما که اینهمه به آن افتخار میکنید، میبینید خشک میشود بیرون در، شما مستقل میشوید از تمام چیزهایی که ذهن نشان میدهد.
میگوید آب را از گِل کشیدن یعنی چه؟ آب را از گِل کشیدن یعنی تو شراب ناب زندگی را و انعکاس آن در بیرون را که زیبایی است، چیزهای سازنده هست جذب میکنی. اینها را در زندگیات بهوجود میآوری.
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷)
هریکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت میزند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۸)
این خُمارِ غمْ دلیلِ آن شدهست
که بدآن مفقودْ مستیّات بُدهست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۹)
شما اینها را میتوانید بخوانید بعد واقعاً ببینید که فضای ذهن چه کارهایی میکند و بیرون آمدن چهجوری است. آیا در جهان چیزی هست که آمده به مرکزتان، شهوتش را دارید؟ میخواهد مال بشود، میخواهد جاه بشود، مقام بشود یا نان بشود، خوردنی بشود. هر کدام از اینها به تو اگر مستی بدهد، مستی مجازی بدهد، اگر آن را پیدا نکنی، بیحال میشوی، ناخوش میشوی، خُمار میشوی.
و ما خُمار غم داریم. ما دائماً میگوییم که من غم این را دارم که این را داشتم، آن را داشتم، آن را داشتم در گذشته. در حالتی که با صنع و طرب در این لحظه که خداوند به شما میدهد به هیچچیز احتیاج ندارید. هر لحظه صنع و طرب خودش را دارد. شما چرا میروید به گذشته یا آن چیزهایی که داشتید یا مفقود شده؟
پس خمار غم ما که بیشتر مردم به آن دچار هستند، مینالند، دلیل بر این است که مستی ما به چیزهایی است که از بین رفته است، نمانده. نتیجه میگیریم که ما نباید براساس چیزهایی که میتواند مفقود بشود، مست بشویم. اینها همان چیزهای آفل هستند که ذهنمان نشان میدهد.
ز آب و گِل چو چنین کُندهایست بر پاتان
به جهد کُنده زِ پا پارهپاره بُگْشایید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)
کُنده: هیزم، قسمت پایین درخت، قطعهٔ چوبی که برای شکنجه به پای زندانیان میبستند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس از همانیدگیها یک وزنهٔ چوبی یا آهنی بر پای جانمان بسته شده، باید با جهدمان تکهتکه این همانیدگیها را از پایمان باز کنیم.
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شَوی خوش چون سمرقند و دمشق
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۸۹)
جَوجَوی چون جمع گردی زاِشتباه
پس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۹۰)
جَوجَو: یکجو یکجو و ذرّهذرّه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس باید با فضاگشایی، فضاگشایی، یکی شدن با زندگی، اجزای خودمان را از چیزها هی بیرون بکشیم تا مثل سمرقند و دمشق آباد بشویم و خوشحال بشویم. زمان مولانا سمرقند و دمشق شهرهای آباد و شادی بودند.
و تکهتکه، ذرهذره، جَوجَوی یعنی جوجویی اگر از اشتباهات خودمان که همانیده هستیم و درد ایجاد کردیم جمع بشویم، حس مسئولیت کنیم، فضا را باز کنیم، بگوییم خودمان کردهایم، الآن مرکزمان عدم میشود، مرکزمان را از جسم برمیداریم، ذرهذره اگر جمع بشویم، زیاد میشویم، انباشتگی حضور، حضور، بالاخره ما از سرمایهگذاری جسمها میآییم بیرون. هیچچیزمان، هیچ قسمتی از هشیاریمان الآن دیگر در چیزها نیست. پس بنابراین سکۀ خداوند را میشود بر ما زد که ما از جنس او شدیم.
بله میشود ما را خرج کرد الآن. خداوند میتواند خرج کند. میگوید یک بندهای دارم که از طریق او، گفت شادیام را تجربه میکنم، صُنعم را تجربه میکنم، جهان را بهوسیلهٔ او آباد میکنم.
تو چو تیغِ ذوالفقاری، تنِ تو غلافِ چوبین
اگر این غلاف بشکست، تو شکستهدل چرایی؟
تو چو بازِ پایبسته، تنِ تو چو کُنده بر پا
تو به چنگِ خویش باید که گِرِه ز پا گشایی
چه خوش است زَرِّ خالص چو به آتش اندر آید
چو کنَد درونِ آتش هنر و گُهرنمایی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۸۴۰)
پس اصلمان مثل تیغِ شمشیرِ بُرنده است. «تو چو تیغِ ذوالفقاری»، ذوالفقار در اینجا بهمعنی شمشیر بُرّان و تَنِ تو غلاف آن است. پس این خداییت ما، این زرّینبیل مثل تیغ همهچیز را میبُرد، اگر در این لحظه هشیار بشویم و فضا را باز کنیم. اگر این غلاف منذهنی شکست، خب بشکند، ما که تیغ هستیم، ما که خود شمشیر هستیم، ما چرا باید شکستهدل بشویم؟ دل ما که این ذهن نیست.
ما مانند یک بازِ پایبسته هستیم و منذهنی ما کندهٔ پای این باز است، یعنی این باز باید پرواز کند برود پیش شاه، اما با دستهای خودمان باید گره از پای خودمان باز کنیم. اشتباه یک عده این است که فکر میکنند باید بایستند، هیچ حرکتی نکنند خودشان، یکی میآید باز میکند، یا مسئولیت دیگران است که گره از پای آنها یعنی آن گرهای را که منذهنی بسته شده به پای جانشان یکی باز کند. نه، وظیفهٔ شخص شماست.
🔟1️⃣5️⃣ ۵۰ 🔟1️⃣5️⃣
عاشقی تو بر من و بر حالتی
حالت اندر دست نَبْود، یا فتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۵)
پس نیام کلّیِ مطلوبِ تو من
جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶)
فتیٰ: جوان، جوانمرد
زَمَن : زمان، روزگار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بیت اول را داریم بهاصطلاح تفسیر میکنیم، یک مقدار کمک میکنیم که مشخص بشود چرا ما از این ذهن بیرون نمیرویم یا نمیتوانیم برویم. از زبان زندگی میگوید، تو میگوید عاشق بر منی و حالت ذهن خودت، «عاشقی تو بر من و بر حالتی».
ولی تو میگویی من عاشق خدا هستم، درعینحال دنبال حال خوب میگردی، حال منذهنیِ خوب میگردی، پس دنبال خدا نیستی، دنبال حال خوب میگردی، ولی بدان که حال منذهنی قابل کنترل نیست، بستگی به چیزهای آفل است، هِی دارد تغییر میکند. شما حال خوب را در خودتان نمیتوانید نگه دارید.
پس خداوند میگوید من همۀ مطلوب تو نیستم، من باید همۀ مطلوب تو باشم، «پس نیام کلّیِ مطلوبِ تو من». توجه میکنید چقدر مهم است این بیت؟ اگر توجه کنید!
یعنی شما الآن میگویید مهمترین چیز در این لحظه برای من فضاگشایی و تبدیل به او است، برای اینکه الآن گفتیم که شما اگر به او تبدیل نشوید، خرّوب خواهید شد. هیچ چارهای ندارید زندگیتان را خراب کنید و نمیتوانید بفهمید چهجوری خراب میکنید. متأسفانه با منذهنی مثلاً ما رابطهمان را با همسرمان خراب میکنیم، فکر میکنیم او میکند، ولی متوجه نیستیم که با منذهنی ما چه کارها میکنیم. اصلاً نمیتوانیم بفهمیم.
پس بنابراین همۀ مطلوبِ ما، همۀ آن چیزی که میخواهیم زنده شدن به خداوند است. این نمیتواند یک هدف زمانی باشد. حالا ما داریم کار میکنیم، ده سال دیگر به خداوند زنده میشویم، نه، این منظور ما در این لحظه است. اصلاً هر کاری که ما میکنیم، زندگی اتفاقی بهوجود میآورد برای این کار است. برای این نیست که پول شما زیاد بشود، بروید خانۀ بزرگتر بخرید. آن هم جزو مقصود زمانی شما میخواهد باشد، ولی شما باید اول بگویید که هر لحظه من حواسم به این کار است.
این کار سخت است، برای اینکه ما عادت کردیم همانیدگیها را زیاد کنیم، از آنها زندگی بخواهیم، وضعیت زندگی را خوب کنیم، حال منذهنیمان را خوب کنیم و راههایش هم بلدیم، دوستان زیادی پیدا کنیم، بگوییم، بخندیم، برقصیم، فلان. اینها هیچ اشکالی ندارد ها! ولی آن راههایی که منذهنی پیدا کرده برای حال منذهنی را خوب کردن، اینها قابل کنترل و در دست داشتن دائمی نیست.
پس برای اینکه من حالم را واقعاً بهطور اساسی خوب کنم، زنده شدن به خداوند باید همۀ مطلوبِ من باشد. نمیتواند من میخواهم خانه بخرم، پولدار بشوم، مدرک بگیرم، به خدا هم میخواهم زنده بشوم، اینطوری نمیشود گفت، این میشود مقصودهای ذهنی. جزو هدف ذهنی نمیتواند باشد، بلکه این لحظه مقصود شما است. اصلاً منظور از زندگی، فکر و عمل این کار است. البته آن چیزهایی هم که توی ذهنت میخواهی، آن هم از این راه میسر میشود و به بهترین صورت.
حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم
نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵)
«در هر وضعیتی هستید روی خود را بهسویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن بازنداشتهاست.»
این را هزار بار خواندیم. در هر وضعیت ذهنی که هستید که خودتان را حقیر میبینید، خودتان را بزرگ میبینید، نقشتان را خوب میبینید، باید فضا را باز کنید، رو به او کنید، رو به خداوند کنید. فقط این کار برای ما مُجاز است.
این بیت ای کاش باز هم این هم عربی نبود، یک جوری مولانا ساده میگفت. خلاصه میخواهد بگوید که هر انسانی در این لحظه فقط به یک کاری مجاز است، فضا را باز کند، رو به او بکند، با سلیمان وارد دریا بشود.
خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم
آوازِ خروس و سگِ آن کوی شنیدیم
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۴۸۰)
بلند شوید، نخوابید در ذهن که نزدیک زندگی شدیم. درست است؟ چراکه از جماد به نبات، از نبات به حیوان، از حیوان افتادیم توی ذهن، خوابیدیم در ذهن در همانیدگیها. بلند شوید، دیگر نخوابید، برای اینکه نزدیک عشق رسیدیم. نزدیک است که به بینهایت و ابدیت او زنده بشویم، با او یکی بشویم، چراکه «آوازِ خروس و سگِ آن کوی شنیدیم».
«آوازِ خروس»، فضا وقتی باز میشود خروس زندگی میخواند و منذهنی هم بهعنوان سگِ کوی خداوند دارد عوعو میکند. میبینید ما بهصورتِ ببخشید منذهنی، سگِ کوی خداوند، هِی داریم حرف میزنیم، یعنی یک کسی که عارف است، باز کرده، میرود میبیند یک منذهنی واقعاً عوعو میکند بیخودی با مقاومت و قضاوت، پس بنابراین سگِ این کوی است. اما وقتی فضا را باز میکند زندگی بهصورت خروس دارد بانگ میکند و ما را بیدار میکند، خبر میدهد به ما که صبح است و ما داریم به او زنده میشویم. هر دو را شنیدیم.
🔟1️⃣5️⃣ ۴۸ 🔟1️⃣5️⃣
این را باید شما حواستان به خودتان باشد، کمتر مزاحم خودتان بشوید با ذهنتان، هِی چطور؟ چطور؟ سؤال نکنید، یکدفعه سؤال را بگذارید کنار اصلاً. شما سؤال نکنید، ولی خب ذهن شما میگوید آقا سؤال نکنیم که دیگر نمیتوانیم بفهمیم که، اصلاً این موضوع فهمیدن نیست که.
فهمیدن در همین حد است که دارم میگویم سؤال نکنید، شما بفهمید نباید سؤال کرد. صبر باید بکنید. خودتان را زیر فشار قرار ندهید. بگویید که من با فکر کردن این موضوع را حل میکنم، با فکر کردن حل نمیشود. فکر کردن مربوط به هشیاری جسمی هست.
سببسازی، علت و معلول کردن در فضای بیرون بعضی موقعها جور درمیآید، ولی اگر براساس توَهم ما باشد آن هم جور درنمیآید. اصل در این لحظه صنع است، ولی با منذهنی صنع امکان ندارد. درنتیجه شما الآن این حرفها را میشنوید، برمیگردید از زندگی، شما میگویید دیگر بعد از این من خب از طریق زیاد کردن همانیدگیها مثل پولم، خانهام، زیباییام خودم را نشان نمیدهم. درست است؟
اینها را میفهمیم و خودم را به مردم عرضه نمیکنم، نمیخواهم دیده بشوم و اینها، ولی خب پس من برگردم دیگر. همینکه برمیگردید وارد این جو میشوید که جو میگوید خب چطوری حالا برگردیم؟ آن چطوری را شما نپرسید و جواب ندهید و بگویید نمیدانم. توجه میکنید؟
بهنظر منذهنی میآید که من که این حرف را میزنم پس سواد ندارم. اگر مولانا بود به شما میگفت چطوری. یکی ممکن است بگوید شما که نمیدانید چطوری، نمیتوانید توضیح بدهید پس چه میگویید شما؟ این سؤال غلط است. توجه میکنید؟ این فضا که زندگی است، خداوند است خودش باز میشود. همیشه با شماست، همیشه استفاده میکنید، ولی نمیبینید، چرا؟ برای اینکه با ذهن میخواهید ببینید.
مثلاً شما، گفتم دیگر، به موسیقی گوش میدهید نُت را میشنوید، فاصلۀ بین دوتا نُت را که خلأ است، سکوت است آن را هم میشنوید. سکوت را همان فضا میشنود که فضا را میگوید، فضاگشایی را در مرکزتان گذاشتم. درست است؟ هواپیما را میبینید، فضای اطرافش را در آسمان میبینید. فضای اطرافش جسم نیست، بهوسیلۀ فضای درونتان دیده میشود. درست است؟
اگر این خاصیت در ما نبود، اصلاً نمیتوانستیم زندگی کنیم. شما میآیید از در رد بشوید نمیسایید به در، میدانید که باید فاصله بگیرید. آن فاصله را آن فضای درون تشخیص میدهد. توجه میکنید؟ خلأ را آن میشناسد، وگرنه ما به هم میخوردیم، اصلاً زندگی نمیشد کرد، یعنی این خداوند، این فضاگشایی، این فضا و باز شدنش، بسته شدنش همیشه در ما صورت میگیرد، ولی ما متوجهاش نیستیم. توجه کنید! و بهوسیلۀ آن خاصیت اصلاً این چشم ما هم میبیند. خلاصه، بهاندازۀ کافی صحبت کردیم.
از غیب، رو نِمود صَلایی زد و بِرفت
کاین راه کوته است گرت نیست پا رَوا
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۹۸)
صلا: دعوت عمومی
رَوا: مخفّفِ روان، رونده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوید خداوند در این لحظه از غیب پیدا میشود، خودش را نشان میدهد، میگوید که این راه کوتاه است ها! که امروز گفتیم دو قدم است، اگر پای منذهنیات روان نیست. اگر با پای منذهنی، با اسبابهای منذهنی نمیآیی این راه کوتاهِ کوتاه است. شصت سال طول نمیکشد.
فقط توجه به آن ممکن است در یک لحظه صورت بگیرد. «از غیب، رو نِمود» یعنی زندگی، خداوند رو نمود، یک دعوت عمومی کرد و رفت، چرا رفت؟ ما نخواستیم ببینیم، نخواستیم پیغامش را بگیریم، نخواستیم فضا را باز کنیم، نخواستیم او را ببینیم. مرتب سعی کردیم با مقاومت و قضاوت، منذهنی تشکیل بدهیم، بهوسیلۀ ذهنمان ببینیم. شما دنبال یک خدای ذهنی میگردید؟ نمیتوانید پیدا کنید، نیست، ولی فضاگشایی کنید، او را میبینید. از اسبابهای ذهن میگوید استفاده نکن، «گرت نیست» پای ذهنی، «رَوا» یعنی روان.
ز تو تا غیب، هزاران سال است
چو رَوی از رهِ دل، یک قدم است
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۴۳۵)
از تو تا خدا هزاران سال است، اما از راه دل بروی، از راه فضاگشایی بروی، یک قدم است.
سیرِ عارف هر دَمی تا تختِ شاه
سیرِ زاهد هر مَهی یک روزه راه
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۸۰)
عارف فضاگشا است، زاهد منذهنی دارد، اینجا زاهد بد است. درست است؟ زهد میکند، زهد خشک ذهنی میکند، پرهیز ذهنی میکند. آقا این را نمیخورم، اینجوری نمینشینم، آنجوری راه نمیروم. سیر عارف با فضاگشایی، هر لحظه پای تخت خداوند است، اما سیر زاهد یکروزه راه را یکماهه میرود. آن راهی که عارف در این لحظه، در یک لحظه میرود، او در یک سال میرود، در ده سال میرود، یا اصلاً نمیتواند برود، چرا؟ برای اینکه با ذهن میرود.
مگر با درد و فشار یکدفعه بنشیند، بهاصطلاح تأمل کند که اشتباهم چیست، از زاهد بودن دربیاید، تبدیل به عارف بشود. عارف کسی است که خدا را میشناسد، زاهد در این معنا کسی است که، در معنای خوب هم بود البته امروز:
🔟1️⃣5️⃣ ۴۶ 🔟1️⃣5️⃣
در دلش خورشید چون نوری نشاند
پیشَش اختر را مقادیری نماند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵)
اختر: ستاره.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس شما فضا را باز میکنید، خداوند نورش را مستقر میکند و درون ذهن، شما آب نمیکوبید، کار بیهوده نمیکنید، بیهوده هم حرف نمیزنید. اگر زندگی از طریق شما حرف زد میزنید، وگرنه ساکت هستید. درست است؟
هَلا که باده بیامد، ز خُم برون آیید
پِیِ قَطایف و پالوده تن بپالایید
هلا که شاهدِ جانْ آینه همیجوید
به صیقلْ آینهها را ز زنگ بِزدایید
نمیهِلند که مَخلَص بگویم اینها را
ز اصلِ چشمه بجویید آن، چو جویایید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)
قَطایف: نوعی حلوا
پالوده: فالوده، نوعی خوراکی شیرین
پالودن: پاک کردن، صاف کردن
زُدودن: پاکیزه ساختن، صاف و روشن کردن
هِلیدن: اجازه دادن، گذاشتن
مَخلَص: خلاصهٔ کلام، چکیدهٔ سخن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خبر خوش میدهد و شما را آگاه میکند. اگر ما این غزل را عمل کردیم، فضا را باز کردیم، باده از آنور آمد. حالا اینطوری بخوانیم یعنی از خُم ذهن بیرون بیایید. ذهن را به یک خُم، همینطور که به برکه تشبیه کرده بود، به خم تشبیه کرده و میگوید که شما از ذهن بیایید بیرون.
«هلا که باده» رسید از طرف زندگی، آب حیات رسید. و برای چیزهای شیرین درونی و بیرونی، درون ما که پایین میگوید «شاهدِ جان آینه همیجوید»، آینه، ترازو عبارت از این است که شما، قبلاً هم دیدیم گفت که
پس نبیند جمله را با طِمّ و رِمّ
حُبُّکَ الْاَشْیاءَ یُعْمی و یُصِمّ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۴)
طِمّ: دریا و آب فراوان.
رِمّ: زمین و خاک.
با طِمّ و رِمّ: در اینجا یعنی با جزئیات.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
و وقتی با «طِمّ و رِمّ» میبینیم، یعنی هم دریا را میبینیم هم فرم را میبینیم، شاهد جان شدیم و برکتِ آن، چه میشود؟ در درون و بیرون منعکس میشود.
پس شما بیایید تن، همین ذهن را، پالایش بدهید، تمیز کنید. برای چه؟ برای اینکه این درونتان هشیاری صاف باشد، خالص باشد، انعکاسش در بیرون هم چیزهای زیبا باشد، سازنده باشد. درست است؟
«پیِ قَطایف و پالوده». قطایف و پالوده میدانید قطایف نوعی حلوا است. پالوده هم فالوده، نوعی خوراکی شیرین. پالودن: پاک کردن. زدودن: پاکیزه ساختن، صاف و روشن کردن. هلیدن: اجازه دادن، گذاشتن. مَخلَص: خلاصهٔ کلام، چکیدهٔ سخن. اینها را فهمیدیم.
پس بنابراین شما خوشحال باشید اگر این غزل را عمل کنید، از آنور مِی میآید، شما هم از ذهن بیرون میآیید که تا حالا گیر کرده بودید در ذهن. به دنبال چه؟ قطایف و پالوده تنتان را تمیز میکنید از همانیدگیها و دردها.
دوباره میگوید هلا، خبر خوش، آگاه باشید که شما میتوانید شاهد جان باشید. «هلا که شاهدِ جانْ آینه همیجوید» یعنی، شاهدِ جانْ خداوند است، خداوند میخواهد شما آینه بشوید.
حق همی خواهد که تو زاهد شَوی
تا غَرَض بگْذاری و شاهد شَوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲)
وقتی شاهد میشویم، آینه هم میشویم، که همهچیز را با «طِمّ و رِمّ» میبینیم. یعنی آدمها را میبینیم، منذهنیشان را میبینیم، زندگیشان را هم میبینیم. خودمان را بهصورت زندگی میبینیم، جوهری که روی خودش قائم است، ذهنمان را هم میبینیم، میفهمیم که آنجا چه خبر است، توجه میکنید؟
اگر قسمتهایی از منذهنیمان مانده باشد، آن هم میبینیم. اگر فکر منفی کردیم، آن هم میبینیم. فکر مثبت کردیم، آن هم میبینیم. شما بیایید آینههایتان را که دلتان هست، با صیقل، با شناسایی و انداختن همانیدگیها و دردها، که آنها زنگ آینهٔ شما هستند، اینها را پاک کنید.
و الآن میگوید من را نمیگذارند اینها را خلاصه کنم، یعنی همهچیز را توی این غزل نگفتم، این خیلی خلاصه بود. «نمیهِلند» یعنی از آنور نمیگذارند، آن کسی که حرف میزند نمیگذارد. چه کسی حرف میزند؟ خداوند حرف میزند. «نمیهِلند که مَخلَص»، خلاصه کنم این صحبتها را. پس معلوم میشود گستردهتر از این است.
«ز اصلِ چشمه بجویید آن»، اصل چشمه با فضاگشایی در درون شما است. باید فضا را باز کنید از آنجا جستوجو کنید، چرا؟ دوباره «چو جویایید».
🔟1️⃣5️⃣ ۴۴ 🔟1️⃣5️⃣
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۲-۱۰۱۵ (روزهای سهشنبه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱-۱۰۱۵ (روزهای جمعه)
*مخصوص چاپ سیاه و سفید*
فایل PDF متن کامل پیغامهای تلفنی برنامه ۱۰۱۵ (روزهای چهارشنبه)
(مخصوص چاپ سیاه و سفید)
✓بخش سوم
- ابیاتی در بیان ویژگیهای دیگر منذهنی مانند زیادهگویی، شتاب و عجله، مدّعی بودن و دیدن با غرضها
- ابیات «یُعمیٖ و یُصِم»
- برای سومین بار بررسی مثلث واهمانش و شکل حقیقت وجودی، بههمراه دو بیت اول غزل
- برای سومین بار بررسی بیت اول و دوم غزل، بههمراه دایرهٔ همانیدگیها و دایرهٔ عدم
- ابیاتی دربارهٔ دید درست هشیاری اصلی و دید غلط منذهنی. با کمک این ابیات میتوانیم ببینیم که ما بهعنوان خروب زندگی خودمان را خراب کردهایم و مجبور هستیم زیر بار رفته و مسئولیت را قبول کنیم، چون اگر زیر بار نرویم، خروبیمان تندتند و بدتر خواهد شد.
- ادامهٔ تفسیر ابیات غزل (چهارم تا دهم)
✓ بخش چهارم
- یک نگاه کلی به آنچه تا اینجا بیان شد و خلاصهای از غزل که تا بیت دهم تشریح شد، و سپس تفسیر مابقی ابیات غزل (یازدهم تا پانزدهم)
- تفسیر دوباره ابیات اول تا سوم غزل، و ابیاتی جهت روشن شدن هر یک از این ابیات؛ از جمله:
- در تشریح بیت دوم غزل، ابیات ۲۲۵۱ تا ۲۲۵۹ دفتر سوم بیان میکند که ما بهعنوان آب هشیاری در همانیدگیها گیر افتادهایم و میخواهیم برویم پیش خداوند در دریای فضای گشودهشده، اما گِل همانیدگیها اجازه نمیدهد. ما باید شراب ناب زندگی و انعکاس آن در بیرون که زیبایی و سازندگی است را از این گِل جذب کنیم.
- جهت تبیین بیت سوم غزل، ابیات ۲۲۷۴ تا ۲۲۸۶ دفتر چهارم از داستان «سه ماهی»، میگوید اگر کسی عاقل است یا نیمهعاقل میگذارد میرود از ذهن؛ اما اگر ماند، احمقی او را در آتش دردها خواهد نشاند.
او همیگفت از شکنجه وز بلا
همچو جانِ کافران قالُوا بلیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۸۳)
باز میگفت او که گر این بار من
وا رَهَم زین محنتِ گردنشکن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۸۴)
من نسازم جز به دریایی وطن
آبگیری را نسازم من سَکَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۸۵)
سَكَن: ساكن شدن، آرميدن، جاى گرفتن در خانه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
بله سَکَن یعنی ساکن شدن، آرمیدن. پس ما هم همین حرفها را میزنیم. اگر توی ذهن بمانیم، عمل نکنیم، حرف را نشنویم، جهد نکنیم، مسئولیت قبول نکنیم، این گرههای وزنهٔ پایمان را از خودمان باز نکنیم و حواسمان به خودمان نباشد، این بیتها را نخوانیم، اینها جذب جانمان نشود، دراینصورت ما در ماهیتابهٔ دردهای این جهان سرخ خواهیم شد.
پس او، همان ماهی میگفت «از شکنجه وز بلا»، مانند «جانِ کافران قٰالُوا بلیٰ». «قالُوا بلیٰ» هم باز هم آیه قرآن است.
«قَالُوا بَلَىٰ قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ كَبِيرٍ.»
«گويند: چرا، بيمدهنده آمد ولى تكذيبش كرديم و گفتيم: خدا هيچ چيز نازل نكرده است؛ شما در گمراهى بزرگى هستيد.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ مُلک (۶۷)، آیهٔ ۹)
این «قالُوا بلیٰ» همان اولش است. پس ما میگوییم بله، ما مولانا خواندیم، او هم میگفت باید از ذهن برویم، ولی خب گوش نکردیم.
او همیگفت از شکنجه وز بلا
همچو جانِ کافران قالُوا بلیٰ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۸۳)
«باز میگفت او که گر این بار من»، دوباره آن ماهی به خودش میگفت، ما هم الآن به خودمان میگوییم اگر یک بار دیگر من بیایم، «وا رَهَم زین محنتِ گردنشکن»، اگر من از این رنج و درد گردنشکن رهایی پیدا کنم، من میروم وطنم را فضای یکتایی میکنم، دریا میکنم، در آبگیر ذهن من مسکن نمیگزینم، آنجا را خانهٔ خودم نمیسازم.
پس بهتر است که ما نیمهعاقل بشویم و بالاخره خودمان را به مُردگی بزنیم، صیادان نتوانند از ما استفاده کنند، ما خودمان را به آب بسپاریم، برویم به دریا برسیم، اگر عاقل نیستیم. دیگر ما ماهیِ احمق نشویم. خلاصه:
آبِ بیحد جویَم و آمن شوم
تا ابد در امن و صحّت میروم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۸۶)
من دیگر به برکه قناعت نمیکنم، برکهٔ ذهن. البته ما خیلی از این توبهها کردیم، دوباره به برکهٔ ذهن برگشتیم. انشاءالله قسمتمان بشود که بگوییم دیگر در ذهن ما منزل انتخاب نمیکنیم، آب اقیانوس را دنبالش میرویم و پیدا میکنیم و در این فضای بینهایت باز که میگفت «قافِ قُربتِ» او، در «زاد و بودِ» اصلیمان در امن و آسایش و سلامتی زندگی کنیم. و:
جهدِ فرعونی چو بیتوفیق بود
هرچه او میدوخت، آن تَفتیق بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰)
تَفتیق: شکافتن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
شما میدانید که جهد منذهنی بدون موفقیت است، هرچه میدوزد پاره میشود. پس این هم یک دلیلی است که شما باید بگذارید بروید از ذهن.
که تأنّی هست از رحمان یقین
هست تعجیلت ز شیطانِ لعین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۴۹۷)
تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تاخیر کردن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
و این فضاگشایی، صبر و تأنی، نه عجلۀ منذهنی، حتماً از خداوند است. و تعجیل ما، شتاب ما در ذهن از شیطان لعین است. و کار با ذهن با عجله و شتاب هست، به جایی نمیرسد. شما در این لحظه باید فضاگشایی کنید، با تأنی کار کنید و بدانید که شتابتان از شیطان است.
پس فضاگشایی، صبر، تأنی یعنی نیروی خداوند کار میکند. و عجله، اضطراب، سؤال کردن، بحث کردن، زود میخواهی به آن برسید، این از شیطان است.
این را هم بخوانیم:
کاین تأنّی پرتوِ رحمان بُوَد
وآن شتاب از هَزّهٔ شیطان بُوَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹)
زانکه شیطانش بترسانَد ز فقر
بارگیرِ صبر را بِکْشَد به عَقْر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۰)
از نُبی بشْنو که شیطان در وعید
میکند تهدیدت از فقرِ شدید
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۱)
تأنّی: آهستگی، درنگ کردن، تأخیر کردن
هَزَّه: تکان دادن، در اینجا بهمعنی تحریک و وسوسه
بارگیر: حیوانی که بار حمل میکند؛ مرکوب، کجاوه
عَقْر: پی کردن: بُریدنِ دست و پای شتر به منظورِ ذبح و نَحْرِ او
نُبی: قرآن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس این فضاگشایی، تأنی، نور خداست و شتاب از نیروی محرکهٔ شیطان است. شتاب ذهن، صبر و تأنیِ فضای گشودهشده، اینها مقابل هم است.
شیطان ما را از فقیر شدن در آینده میترساند، میگوید اینها را از دست خواهی داد، نباید بترسید. بنابراین این بارگیر اسب، اسبِ صبر را پاهایش را قلم میکند.
🔟1️⃣5️⃣ ۵۳ 🔟1️⃣5️⃣
«تو به چنگِ خویش باید که گِرِه ز پا گشایی»، امروز گفت باید جهد کنی و کلی صحبت کردیم جهد چیست و چقدر خوب است که زرّ خالص که ما زرّ خالص هستیم «چو به آتش اندر آید» که ناخالصیهایش بسوزد. فضا را باز کنیم این فضای بازشده واقعاً آتش است، آتش شناسایی است، ما هم زرّ خالص هستیم. یک ناخالصیهایی به ما چسبیده که اینها میسوزند در این آتش.
«چو کنَد درونِ آتش هنر و گُهرنمایی»، ما باید درون آتش برویم، این آتش بعضی موقعها میتواند درد هشیارانه باشد، پرهیز باشد، صبر باشد و ما را این آتش نمیسوزاند، چون ما از جنس طلای خالص هستیم، ولی ناخالصیها را میسوزاند. «چو کنَد درونِ آتش هنر و گُهرنمایی»، میرویم درون آتش گهر اصلیمان که همین الست است و زنده شدن به خداست، بینهایتمان است، جوهر خالصمان است، جوهر روی جوهر قائم میشود.
جوهر آن باشد که قایم با خود است
آن عَرَض باشد که فرعِ او شدهست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۸)
ما الآن دیگر فرع را شناختیم. فرع ما منذهنی است، این میسوزد. این غلاف ماست که ما شمشیر تیز هستیم. هر موقع شما فضا را باز میکنید هم شمشیر تیز میشوید، هم شناسنده میشوید، هم خودتان حس مسئولیت میکنید که خودتان میتوانید این گره را از پای جانتان باز کنید در هر سنی.
اجازه بدهید یک کمی هم راجعبه این سه ماهی صحبت کنیم. همینطور که میدانید در این برکه سهتا ماهی بودند. این برکه گفتیم برکهٔ ذهن است، امروز هم یکی دو بار برکه را گفتیم، غدیر، میگوید تو خجالت بکش از غدیر آب مجو.
مَنفَذی داری به بحر، ای آبگیر
ننگ دار از آب جُستن از غدیر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۰)
این همان غدیر است، برکهٔ ذهن است. پس سهتا ماهی آنجا زندگی میکنند. یکی عاقل است که این حرفهای مولانا را یک بار میشنود دیگر تصمیم میگیرد برود به دریا، میگذارد میرود، با کسی هم مشورت نمیکند.
یکی دیگر نیمهعاقل بوده، فکر کنم بیشتر انسانها در این طبقه میافتند، هی معطل میکند توی ذهن و صیادها میآیند. صیادها همین جامعه است که گاهی اوقات میگوییم در یک داستانی میگوید خرگیری میکنند که تا غصههایشان را به شما بدهند، تا تربیت کنند بهعنوان منذهنی ما را. درست است؟
بعد یک ماهی که نیمهعاقل است این میماند، ولی میبیند صیادها آمدند. تصمیم میگیرد که خودش را به مردگی بزند گرچه دیر شده. ما هم گرچه دیرمان شده، اگر چهل سالمان است دیرمان شده، ولی میتوانیم خودمان را به مردگی بزنیم. اگر مردگی بزنیم، صیادهای این جهان، آن کسانی که منهای ذهنی قوی هستند، خودِ دیو، شیطان میگوید این بهدرد نمیخورد دیگر.
اگر شما به فضل ذهنی توجه نکنید که میگوید: «درگذر از فضل و از جلدی و فن»، به فن و دروغ و دروغین بودن و اطوارهای منذهنی توجه نکنید، به درد دیگر کسی نمیخورید که! به درد منهای ذهنی نمیخورید خلاصه.
پس میگوید این ماهی نیمهعاقل است. بعد در همین قسمت میبینیم که ماهی نادان که اصلاً حواسش نیست و همینطوری توی ذهن زندگی میکند و جهدی هم ندارد و او هم صیادها را دیده، ولی خب الآن مثلاً میشنویم میگوییم که اگر خودت را به حال خودت وابگذاری، در ذهن زندگی کنی، تو بالاخره پر از درد خواهی شد، در درد سرخ خواهی شد.
در اینجا میبینید که ماهی نیمهعاقل خودش را به مردگی میزند، بالاخره یکی از صیادها میگیرد تُف میکند میگوید این ماهی خوب بود که متأسفانه مُرد، میاندازد خشکی. این غلطغلطان خودش را میاندازد توی جوی و میرود بهسمت دریا.
ببینیم ما مثل ایشان میتوانیم بگوییم که یک عدهای که صیاد این جهان هستند به ما بگویند آقا این به درد نمیخورد، عقل ندارد، همهاش مولانا میخواند، همهاش روی خودش کار میکند، همهاش میگوید شمع عشق را روشن کنیم، عشق چیست؟!
همچنان مُرد و شکم بالا فگند
آب میبُردش نشیب و گَه بلند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۴)
هر یکی زآن قاصدان بس غُصّه بُرد
که دریغا ماهیِ بهتر بمُرد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۵)
شاد میشد او از آن گفتِ دریغ
پیش رفت این بازیَم، رَسْتَم ز تیغ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷۶)
بازی: حیله و نیرنگ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
درست است؟ بازی: حیله و نیرنگ. پس مُرد، خودش را زد به مردگی، شکمش آمد بالا، یعنی خودش را سپرد به آب. بعد آب هی بالا پایین میبُرد، این خودش دیگر شنا نمیکرد، با منذهنیاش شنا نمیکرد.
و آن قصدکنندگان، شکارچیان خیلی غصه خوردند که این بهترین ماهی بود، این هم که مُرد! بله، نیمهعاقل بود.
بعد این شاد میشد از این گفتِ افسوس که این فنم پیش رفت، یعنی خودم را به مردگی زدم، اینها قبول کردند که من مُردم، بنابراین از تیغ رَستم. از اینکه در ماهیتابه من را سرخ کنند، ماهیتابهٔ دردهای این جهان رَستم.
🔟1️⃣5️⃣ ۵۱ 🔟1️⃣5️⃣
چو قافِ قُربتِ ما زاد و بودِ اصلِ شماست
به کوهِ قاف بِپَّرید خوش، چو عَنقایید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)
کوهِ قاف: نام کوهی در افسانهها، که میپنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد.
عَنقا: سیمرغ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
گفتیم دراصل «قافِ قُربت» یعنی واقعاً یا بینهایت عمق داشته باشیم یا اینقدر برویم بالا که نیروی جاذبۀ هیچ همانیدگی به ما نرسد. آنجا ما زاده شدیم، آنجا دیگر با خدا یکی شدیم، آنجا زاده شدیم و بودن ما هم آنجا است و ما الآن میتوانیم با فضاگشایی، با خوشی، با طرب پرواز کنیم، برای اینکه از جنس عَنقا هستیم.
درگذر از فضل و از جَلْدی و فن
کارْ خدمت دارد و خُلقِ حَسَن
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵٠٠)
جَلْدی: چابکی، چالاکی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این ابیات را در ارتباط با این شعرها میخوانیم، یعنی بیت دوم میخوانیم. پس بنابراین از دانش ذهنی و تیزهوشی و تیزبینی و حاضرجواب بودن و فنهای منذهنی را بهکار بردن و اینها را بگذر. یعنی چه؟ یعنی هر کاری که ذهن میگذرد از آن بگذر، به درد نمیخورد. کار فضاگشایی و خُلقِ زیبای حضور را داشتن است، خداوند را داشتن است و همینطور با این فضای گشودهشده همراه با خِرد زندگی، بخشش زندگی، شادی زندگی، صنع زندگی خدمت کردن است. همین کاری که مولانا کرده.
یک ذره هم کار ما مثل اینکه به این کار شبیه است اگر بشود. شما و ما جمعاً داریم کار میکنیم. خب اینها را توی صفحه مینویسیم، یک ذره هم توضیح میدهیم، مردم میبینند و زور هم نمیکنیم، نمیگوییم که حتماً باید این کارها را بکنید، نمیدانم فلان، تحمیل نمیکنیم. این «خُلقِ حَسَن» است.
خُلقِ حَسَن یعنی شما شمع خودت را روشن میکنی و نور میاندازی، مردم خودشان میبینند. ما قاضی نیستیم، چراغ هستیم. قاضی نمیشویم، چراغ میشویم، چراغ بودن خُلقِ حَسَن است و خدمت است. اگر شما چراغ را چنان روشن کنید مردم ببینند و اشتباه نکنند، این خدمت است.
مردم را اگر عصبانی نکنی، فضاگشایی کنی، منذهنیشان را بالا نیاوری، چیزی از خودت را، یک خاصیتی را بیان نکنی، براساس آن بلند نشوی که آنها هم بلند شوند، تو مَنَت را به من نشان میدهی؟ حالا من، منم را به تو نشان میدهم! منذهنی منذهنی را تحریک میکند. لزومی ندارد حتی حرف بزنیم ما، گفتیم این از سینه به سینه راه هست. درست است؟ امروز خواندیم، گفت هم عشق میرود هم کینه میرود، هم غم میرود هم شادی میرود.
آبِ ما محبوسِ گِل ماندهست، هین
بحرِ رحمت، جذب کن ما را ز طین
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۱)
بحر گوید: من تو را در خود کَشَم
لیک میلافی که من آب خَوشم
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۲)
لافِ تو محروم میدارد تو را
ترکِ آن پنداشت کن، در من درآ
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۳)
طین: گِل
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
میگوییم که خدایا، ما با ذهنمان فهمیدیم. آب ما، هشیاری ما، اصل ما رفته همانیده شده، محبوسِ گِل شده، نمیآید بیرون. با ذهن هم نمیتوانیم کاری کنیم. تو که بحرِ رحمتی، ما را از این گِل بیرون بِکِش. طین یعنی گِل.
خداوند چه میگوید؟ خداوند میگوید من تو را بیرون میکِشم، اما تو ادعا میکنی که من آب صافم، هشیاری خالصم! این دروغ تو و این ادعایِ تو، تو را از رحمت من و جذبهٔ من محروم میکند. تو این پنداشتِ مجازی ذهن را بینداز دور، بیا به آغوش من، باز است.
آبِ گِل خواهد که در دریا رَوَد
گِل گرفته پای آب و میکَشَد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۴)
گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل
گِل بمانَد خشک و او شد مستقل
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۵)
آن کشیدن چیست از گِل آب را؟
جذبِ تو نُقل و شرابِ ناب را
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۶)
ما بهعنوان آب همانیدگیها گیر افتادیم آنجا، میخواهیم برویم دریا، دریا فضای گشودهشده، پیش خداوند. اما گِل پای ما را گرفته میکِشد بهعنوان هشیاری، کجا داری میروی؟ آن کاری که سُنقر کرد خیلی جالب بود، گفت اجازه میفرمایید من یک «لَمْ یَکُن» بگویم اینجا؟ او هم گفت بله، بفرمایید. چون منذهنی با اخلاق خوب به ما اجازه میدهد. این رفت تو، دیگر بیرون نیامد.
چون منذهنی وارد فضای گشودهشده نمیتوانست بشود، این رفت آنجا هِی «لَمْ یَکُن» میگفت. «لَمْ یَکُن» یعنی من نظیر ندارم، من نظیر ندارم، به مقایسه نمیرفت، جسم نمیشد و آن قسمتی که جسم بود بیرون در مانده بود. هِی صدا میکرد بیا، چرا نمیآیی؟ هفت بار صدا کرد و خسته شد و یواشیواش اینقدر «لَمْ یَکُن» را خواند که من نظیر ندارم، نظیر ندارم، نظیر ندارم، مقایسه نکرد، مرکزش جسم نشد، حرف نزد، به ذهن نرفت که فضا باز شد، ظهر شد، آفتابش برآمد. آن امیر هم خشک شد پای در.
🔟1️⃣5️⃣ ۴۹ 🔟1️⃣5️⃣
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غَرَض بگذاری و شاهد شوی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲)
در اینجا منفی است، در اینجا کسی است که با ذهنش عمل میکند.
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶)
بیمرادی شد قَلاووزِ بهشت
حُفَّتِالْجَنَّة شنو، ای خوشسرشت
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷)
قَلاووز: پیشاهنگ، پیشروِ لشکر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس عاشقان وقتی بیمراد میشوند، فوراً مطلع میشوند یک کار اشتباهی میکنند. درنتیجه میفهمند که جسم در مرکزشان است، باید خدا را بیاورند. پس وقتی بیمراد میشوند ناله و شکایت نمیکنند. بیمرادی آنها را راهنمایی میکند به فضای گشودهشده، میگویند که الآن باید این جسم را بگذارم کنار، فضا را باز کنم، زندگی را بیاورم به مرکزم.
تو بیا این حدیث «حُفَّتِالْجَنَّة» را بشنو ای کسی که سرشتت خوب است، یعنی انسانی که سرشت اولیهات، ذاتت خوب است، همهٔ انسانها. «حُفَّتِالْجَنَّة» یعنی این:
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
🌴(حدیث نبوی)
مدتها هر جلسه این دو بیت را میخواندیم. پس بهشت در چیزهایی است که ذهن شما خوشش نمیآید، منذهنی خوشش نمیآید. درست است؟ ولی باید شما آن کار را بکنید و دوزخ در چیزهایی است که منذهنی خیلی خوشش میآید.
زاهدِ با ترس میتازد به پا
عاشقان پَرّانتر از برق و هوا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۹۲)
زاهد ترس دارد، با پای پیاده میرود، ولی عاشقان از برق که یک لحظه میزند، در اینجا مثبت است، میپرند پیش خدا، «عاشقان پَرّانتر از برق و هوا». شما ببینید که آیا واقعاً پیشرفت میکنید، به خدا نزدیکتر میشوید، این قافِ قربت را چهجوری میرَوید شما؟ اگر ترس داشته باشید، با پای پیاده میروید، ولی عاشقان از باسرعتترین وسایل نقلیه هم سریعتر میروند، در یک لحظه پیش خداوند هستند، فضا را باز میکنند، شما هم میتوانید این کار را بکنید.
منْگر اندر نقشِ زشت و خوبِ خویش
بنْگر اندر عشق و در مطلوبِ خویش
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۷)
منْگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنْگر اندر همّتِ خود، ای شریف
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۸)
تو به هر حالی که باشی، میطلب
آب میجو دایماً، ای خشکلب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹)
یک علت که ما نمیتوانیم از ذهن خارج بشویم برای اینکه وابسته شدیم، دلبسته شدیم به نقشهایمان. میخواهیم نقشهایمان را خوب بازی کنیم. مثلاً نقشهای مثبت مثل پدر، مادر، من میخواهم بهترین مادر دنیا بشوم و این نقش در مرکزم است. اوه نه، من پدر بدی بودم، نمیدانم این کار را کردم، آن کار را کردم، این نقش ول نمیکند، در مرکز ما است. میگوید اینها را رها کن که نقش شما در بیرون، ذهن نشان میدهد، چهجوری است. به این نگاه نکن، الآن فضا را باز کن، مطلوب شما خداوند است و به این کار بپرداز که چهجوری با او یکی بشوی.
و نگاه نکن که الآن حقیر یا ضعیفی، به همت خودت ای شریف نگاه کن. همت فضاگشایی و خواست خداوند است، نه خواست منذهنی. خواست خداوند در شما، خواست من اصلیتان، که امروز هم میگفت این جویاست، اصل ما جویای زندگی است، جویای خداوند است، «چو جویایید» گفت.
پس به همت خودت نگاه کن، به خواست خودتان بهعنوان زندگی نگاه کن. شما هر حالی داشته باشی، هر وضعیتی داشته باشی، فضا را باز کن، او را میطلب و دائماً آب میجو. امروز غزل میگفت که «هَلا که باده بیامد، ز خُم برون آیید». دائماً فضاگشایی، فضاگشایی، آب میجو. گفت «ز اصلِ چشمه بجویید»، از برکه نجویید، از ذهن نجویید، فضا را باز کنید، از اصل چشمه بجویید.
پس معلوم میشود در درون ما یک چشمه وجود دارد. برعکس اینکه اگر همانیده بشویم و فضا را ببندیم، میشویم چاه، چاه همانیدگی. آب آنوری را بجو دائماً ای کسی که تا حالا منذهنی داشتی، لبت خشک شده. خب آب از آنور نیاید، غزل میگفت «بادِ لاف پیمایید»، دروغین باشید، دروغکی هم بگویید حالم خوب است.
🔟1️⃣5️⃣ ۴۷ 🔟1️⃣5️⃣
توجه میکنید؟ اصل ما جویا است. ما بهعنوان هشیاری از آنور آمدیم جویا هستیم. الآن هم در ذهن جویا هستیم، اشتباهاً بهصورت منذهنی، زندگی را که خودمان هستیم، در چیزها جستوجو میکنیم. این خیلی اشتباه است!
یعنی ما که خود زندگی هستیم و اگر جدا بشویم از ذهن، روی خودمان قائم بشویم زندگی میشویم و همهٔ مخلوقات از این برکت ما استفاده میکنند، خودمان هم استفاده میکنیم، ما اینقدر بیعقل شدیم که رفتیم در ذهن، چیزها را آوردیم مرکزمان از آنها دلخوشی، زندگی، هویت، سلامتی میخواهیم، که این در درون هاونِ شهوت آب کوبیدن است، یک کار بیهودهای است، زندگی را فرسودن است، همینکه میگفت که ما در دوغِ گندیده و آبِ چَه و بیابان میگردیم. درست است؟
پس به اینجا رسیدیم که فضا را باز کنید، از چشمهٔ درون همهچیز را از آنجا بیاورید. این فقط در سطح ذهن، اطلاعات دادن به شما بود.
اینکه شما این غزل را خوب به فارسی معنی کنید، این نیست. این غزل باید سبب بشود که اصل چشمه در درونتان هست، آن چشمه را باز کنید و همهچیز از آنجا بیاید، هم شادی، هم صنع، هم دارد میگوید که باده میآید. بادهٔ مستکننده از آنجا میآید، بادهٔ مستکننده از همانیدگیها و از ذهن نمیآید. هلا که بادهٔ واقعی با فضاگشایی آمد، شما از این خُم ذهن بیرون بیایید، دیگر از خُم ذهن باده نخواهید که اگر باده بخواهید، باید از همانیدگیها بخواهید.
اجازه بدهید ابیاتی هم راجعبه این بیتها یکبهیک بخوانیم. بیت اول این بود:
ندا رسید به جانها که چند میپایید؟
به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۹۴۵)
پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پس این لحظه ندا میرسد به شما، یا واقعاً ندای واقعی است یا بهصورت درد است اگر منذهنی داشته باشید، که چقدر در ذهن میخواهید معطل کنید، درنگ کنید، این خانهٔ فرعی شما است، خانهٔ اصلی شما پیش من است، برگردید بیایید پیش من، که مفصل صحبت کردیم.
از دَمِ حُبُّالْوَطَن بگْذر، مَایست
که وطن آن سوست، جان این سویْ نیست
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱)
گر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط
این حدیثِ راست را کم خوان غلط
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۲)
شَط: رودخانه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
حدیث این است:
«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»
«وطندوستی از ایمان است.»
🌴(حدیث)
این حدیث اگر به فرم اطلاق بشود، غلط است. توجه میکنید؟ این آمده برای اینکه بگویند که وطن اصلی ما آنور است و حُبّش از ایمان است. هر کسی وطن اصلیاش را که پیش خدا است، قاف قربت او هست، دوست داشته باشد، ایمان دارد، آن خانه را.
پس بنابراین میگوید که این، اینکه تو فکر میکنی وطن ذهنت است و آنجا را دوست داری، عشق آنجا را داری، این را رها کن، این یادگیری را رها کن. که وطن آن طرف است، این طرف نیست. وطن را میخواهی، از روی جوی این بهاصطلاح ذهن باید آنور بپری.
این مهم است که ما بفهمیم که ما آمدیم همانیده شدیم، آمدیم خیلی دور و برمیگردیم، بلافاصله مواجه میشویم با ذهنمان. یعنی برای همین است که ما نمیتوانیم عبور کنیم. مثلاً من میگویم شما باید فضا را باز کنید بروید به فضای یکتایی. شما توی ذهنتان استدلال میکنید که فضا را چهجوری باز میکنند؟ شما در کجا هستید؟ توی این جو هستید. هرچه که شما سؤال میکنید، توی این جوی ذهن است. «چطوری؟» مال جوی ذهن است. مهم است بدانید.
میگوید وطن را میخواهی، آنور این جوی ذهن است. یعنی شما بیاثر بکنی سببسازی و حاصل سببسازی را و هرچه که از حادث میآید. این فهمیدنش شاید آسان باشد، ولی عمل کردنش خیلی سخت است، برای همین میگوید دامگاهِ سخت. چاره نداریم جز فضاگشایی، اما شما ممکن است سعی کنید با ذهن فضاگشایی کنید. این درست نیست.
برای همین میگوید که ابتدا این جو هست. هرچه میگوییم، شما میگویید «چطوری؟». از نظر ذهن منطقی است این سؤال، ولی غلط است. توجه میکنید؟ در مورد خداوند غلط است.
خداوند را ما موقعی میتوانیم ببینیم که با ذهن نخواهیم ببینیم، ولی شما هر چیزی را میخواهید با ذهن ببینید، ابزار دیگری ندارید. شما یک روزی باید به این نتیجه برسید که این ابزار درست نشان نمیدهد، هشیاری جسمی است، خداوند را نشان نمیدهد، هرچه که من توهم میکنم، این توهم است، این خداوند نیست، راه هم این نیست.
قضا و کُنفکان و فضاگشایی موقعی صورت میگیرد که شما قضاوت نکنید، مقاومت نکنید و ساکت بشوید، اَنصِتُوا را رعایت کنید. یکدفعه یک روزی متوجه میشوید که اِ شما فضادار شُدید، شما قادر هستید در مقابل حرکات مردم فضا را باز کنید و آن فضا آنها را در آنجا جا بدهد. قبلا نمیتوانستید، قبلاً مقاومت میکردید، جا نبود در شما. الآن میبینید جادار شُدید.
🔟1️⃣5️⃣ ۴۵ 🔟1️⃣5️⃣
«درونِ هاوَنِ شهوت»، همین ذهن است که این هاونِ شهوت است. و آب کوبیدن یعنی کار بینتیجه کردن. آب در هاون کوبیدن ضربالمثل است. پس اگر کسی مرتب همانیدگیها را میآورد مرکزش، برحسب آنها فکر میکند، شهوت آنها را دارد، یعنی جذب میشود با یک نیروی زیادی بهطرف آنها و آنها میآیند مرکزش و مرتب در چالشِ این است که از این همانیدگیها زندگی و شیره بکشد بیرون و حرص دارد، این دارد وقتش را تلف میکند، عمرش را تلف میکند، این کار نتیجه ندارد.
«درونِ هاوَنِ شهوت چه آب میکوبید»، اگر آب واقعی نداشته باشید، «چو آبتان نبُوَد»، اگر فضا را باز نکنید و هشیاری خالص نداشته باشید، هشیاری فضای گشودهشده را نداشته باشید، چون کسی که درون هاونِ شهوت آب میکوبد، مرکزش هر لحظه از جسم است و شهوت آنها را دارد. «چو آبتان نَبُوَد»، دراینصورت باید بادِ لاف، دروغ، ادعا را بپیمایید. یعنی مرتب باید ادعای دروغین بکنید، دروغین بشوید و ادعا کنید که زندگی میکنید.
«بادِ لاف پیمایید»، شما میبینید که بادِ دروغ ما میپیماییم. یعنی همانیدگیمان زیاد میشود، میگوییم زندگیمان زیاد شده، ما خوشبخت هستیم. ولی از درون گرفته هستیم، بیرون ما هم خراب است. «چو آبتان نبُوَد»، باد دروغین بودن و دروغ را بپیمایید.
یعنی «باد»، یعنی این فایده ندارد، باد پیمودن یعنی هیچ لذتی از این زندگی نمیبرید. اگر لذت توهمی در ذهن میبرید، میبینید که ما یک منذهنی داریم، ذهن است، مجاز است، در آنجا میبینیم یک چیز مجازی زیاد میشود، خوشحالی مجازی میکنیم، یعنی حال منذهنیمان خوب میشود. بعد، نیمساعت دیگر حال منذهنیمان پایین میآید، هی بالا پایین. این خوب و بد شدن حال منذهنی یعنی حال منِ اصلیتان پوشیده میشود. حال منِ اصلیتان شرط است، که حال زندگیتان است. توجه میکنید؟
درنتیجه «حُطام خواند خدا این حشیشِ دنیا را». حشیش دنیا، حشیش یعنی علف خشک. همان چیزهایی که ذهن نشان میدهد، این حشیش دنیا است، برای اینکه چیز خشکی است و شما هر چقدر هم پول را بگذارید مرکزتان بخواهید از آن شیرهٔ زندگی بکشید، آن، آن شیرهٔ زندگی نیست که الآن با فضاگشایی و عین زندگی شدن با وحدت مجدد از عشق میآورید، نه آن نمیشود هیچ موقع، زندگی واقعی نمیشود، زندگی پلاستیکی میشود.
درنتیجه «حُطام» یعنی چیز بیارزش. پس اینها را بگوییم، آب در هاون کوبیدن یعنی کار بیهوده کردن. لاف: گفتار بیهوده و گزاف. حُطام: خرده و ریزهٔ گیاه که زیر پا میریزد، مجازاً مال و ثروت. حشیش: گیاه خشک، مال بیارزش دنیا، اشاره به آیهٔ ۲۰ سورهٔ حدید (۵۷). ژاژ خاییدن: سخنان بیهوده گفتن.
«… وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.»
«... و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۲۰)
خب، خداوند گفته شما مال دنیا را، آن چیزی که به دنیا تعلق دارد، با ذهن تجسم نکنید بهجای من بگذارید، اینها چیزهای بیارزش است. و اگر بگذارید این چیز خشک را، این علف خشک را، مثل حیوان اگر اینها را بخورید، دراینصورت حیوان هستید.
پس معلوم میشود ژاژ خاییدن همین گفتار بیهودهٔ منذهنی است. میبینید هی مرتب میگوییم «اَنصتوا». میگوید که اگر با ذهن حرف بزنید، این ذهن همانیده باشد که نمازتان باطل شد، و اگر فضا را باز کنید، نباید ببندید. اگر ببندید، آن موقع نمازتان باطل میشود. اینها را خواندهایم امروز.
«در این حشیش چو حیوان». پس معلوم میشود وقتی فضا را میبندیم و از طریق ذهن، فکرهای همانیده میکنیم، فکرها ما را تسخیر میکنند، ما مثل حیوان هستیم، دیگر آن توانایی انتخاب را که میتوانیم فضاگشایی کنیم، به عشق یا وحدت مجدد با زندگی زنده بشویم، بصیرت پیدا بکنیم، آن از بین میرود. «در این حشیش چو حیوان» همهاش حرفهای بیهوده میزنیم.
پس تمام حرفهای ذهن که با سببسازی ساخته میشود، ژاژ است. در مقابلِ چه ژاژ است؟ در مقابل صُنع که این لحظه از فضای گشودهشده زندگی اینها را خلق میکند. خداوند در ذهن سادهٔ تو مینویسد، این ژاژ نیست. ولی ذهن ما که همانیده است، اینها را میسازد، میبینید ما در تسخیر این فکرها هستیم، فکرها ما را برداشتهاند، تسخیر کردهاند، جلویش را نمیتوانیم بگیریم.
فکرها میآیند ما را غصهدار میکنند، یک چیز بدی را یادمان میاندازند و حال ما را خراب میکنند و ما سلطه روی فکرها نداریم. ولی اگر فضا را باز کنیم و هی باز کنیم، باز کنیم، باز کنیم، گفتیم وقتی زندگی نوری آنجا مینشاند،
🔟1️⃣5️⃣ ۴۳ 🔟1️⃣5️⃣