ganjehozourprogramstext | Unsorted

Telegram-канал ganjehozourprogramstext - گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

1665

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ 2219 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو

Subscribe to a channel

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل تصویری بخش چهارم برنامه ۱۰۳۳ با زیرنویس چسبیده

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل تصویری بخش دوم برنامه ۱۰۳۳ با زیرنویس چسبیده

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

/channel/GanjeHozorTeleText/17424

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیغام‌های تلفنی برنامه ۰-۱۰۳۳ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۳۳

(مخصوص چاپ سیاه و سفید)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۳۳

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

این قیاسات و تَحَرّی، روزِ ابر
یا به شب، مر قبله را کرده‌ست حَبْر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۰۴)

تَحَرّی: جست‌وجوی
حَبْر: دانشمند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

لیک با خورشید و کعبه پیشِ رو
این قیاس و این تحرّی را مَجو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۰۵)

کعبه نادیده مکن، رو زو متاب
از قیاس، اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۰۶)

اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب‌‌: خدا به راستی و درستی، داناتر است.

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بله، تَحَرّی یعنی جست‌وجو. حَبْر: دانشمند. اللهُ اَعْلَم بِالصَّواب‌‌: خدا به راستی و درستی، داناتر است. پس به ما می‌گوید که در «روزِ ابر»، وقتی در ذهن هستیم، از طریق همانیدگی‌ها می‌بینیم، این جست‌وجو و قیاسات ممکن است به‌وسیلهٔ دانشمند صورت بگیرد، یعنی یک مولانا بیاید با همین بیت‌ها به ما چیزها را یاد بدهد، ولی این نمی‌تواند ادامه پیدا کند، شما باید فضا باز کنید. در‌حالی‌که شما می‌توانید فضا باز کنید و خورشید یا کعبه را ببینید، مثالش این است، می‌گوید کعبه یا قبله را ابر باشد، تاریک باشد نبینید، یک دانشمندی می‌آید قیاس می‌کند شما هم در قیاس هستید، به‌طور قیاسی به شما چیزهایی یاد می‌دهد، اما وقتی شما فضا را می‌توانید باز کنید یا روز روشن کعبه دیده می‌شود، دیگر جست‌وجو کردن و حدس زدن درست نیست.

لیک با خورشید و کعبه پیشِ رو
این قیاس و این تحرّی را مَجو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۰۵)

یعنی وقتی ما اختیار داریم الآن فضا را باز کنیم و قبلهٔ فضای گشوده‌شده را ببینیم و در آن فضا به «نصّ» دست پیدا کنیم و با او یکی بشویم، دوباره آمدن در ذهن قیاس کردن و جست‌وجو کردن به‌وسیلۀ ذهن، این دیگر خیلی زشت است. برای همین می‌گوید «کعبه نادیده مکن»، نگو نمی‌توانم فضا را باز کنم و کعبه را ببینم. در این‌جا «کعبه» همین فضای گشوده‌شده است که در آن‌جا ما با زندگی یکی می‌شویم.

«کعبه نادیده مکن، رو زو متاب»، نرو حرف بزن در ذهن هی جست‌وجوی ذهنی کن، استدلال ذهنی کن. «کعبه نادیده مکن»، رو از او متاب «از قیاس»، از مقایسه یا استفاده از ابزارهای ذهنی. فضا را باز کن، بدان که در آن فضای گشوده‌شده خداست و خدا به راستی و درستی داناتر است.

خب به همین‌جا بسنده می‌کنیم، اما شما باید این بیت‌ها را هی تکرار کنید، به این صحبت‌ها هم گوش کنید.

درک معنای قیاس و ابزارهای ذهنی برای ما آسان است، اگر این بیت‌ها را تکرار کنید، که فضای قیاس چه مشخصاتی دارد. آیا پس از این‌همه دانشی که شما الآن انباشته‌اید، باز هم باید در قیاس باشید؟ یا نه، شما دانشی دارید و طرز فکرتان را عوض کرده‌اید؟ یعنی مثلاً دیگر الآن مسئله درست نمی‌کنید، منقبض نمی‌شوید، از چیزها زندگی نمی‌خواهید، متکی نمی‌شوید به آدم‌های دیگر یا چیزهای دیگر در این جهان، آب حیات را از چیزها جست‌وجو نمی‌کنید، از این طرف آب نمی‌خواهید، برای این‌که این آب مسموم است باغ شما را خشک می‌کند و می‌دانید که آب از آن‌ور حتماً بخواهید، به این کار بسیاربسیار مطمئن هستید، این فقط در سطح ذهن نیست، در سطح نامه هم هست، تمام اجزایتان را آماده کرده‌اید که این فضا گشوده بشود و ناامید شده‌اید از این‌که این جهان دیگر به من زندگی نخواهد داد و چون چیزهای این‌جهانی و آدم‌های این‌جهانی که در قیاس با ذهن تجسم می‌کنم به من زندگی نخواهند داد، این را مطمئنم، پس من اجازه می‌دهم فضا باز بشود، شک هم ندارم.

یکی از مشخصات فضای قیاس، عرض کردم شک است، شک. و در فضای قیاس، جمع کنترل‌کننده است، جمع، رفتار جمع. و شما می‌دانید که از رفتار جمع نباید پیروی کنید، برهان جمع برای شما از کار افتاده دیگر، بنابراین شما می‌گویید که حالا که من این دانش را دارم و بی‌اهمیت کردم آن چیزی را که ذهن نشان می‌دهد و ابزارهای فضای‌ ذهنی را، من آماده‌ام این فضا باز بشود، «کعبه نادیده» نمی‌کنم. کعبه در این‌جا فضای گشوده‌شده است. دیگر در روز روشن که کعبه دیده می‌شود، دیگر نمی‌رود آدم توی ذهنش جست‌وجو کند که! اگر، از دانشمندی نمی‌پرسد که توضیح بدهد یا به ذهن توضیح بدهد. اگر دیده نشود، شب تاریک باشد، بله. ولی شب برای خیلی‌ها الآن دیگر تاریک نیست، شما هم می‌دانید واقعاً جریان چیست.

🔟3️⃣3️⃣ ۵۴ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

«فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ»
«چون در صور دميده شود، هيچ خويشاونديى ميانشان نماند و هيچ از حال يكديگر نپرسند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۱۰۱)

چون در صور دمیده شود، در صور کِی دمیده می‌شود؟ همین لحظه. هیچ خویشاوندی‌ای میانشان نمانَد. یعنی در این لحظه که اسرافیل به شیپور می‌دمد و ما باید از مردگی در ذهن بلند شویم، اگر قرار باشد که فضا گشوده بشود و ما به او زنده بشویم، اگر شما می‌خواهید مؤمن باشید، در‌این‌صورت نباید بگویی که همسرم هم بیاید، پسرم هم بیاید، نمی‌دانم پدر و مادرم هم بیایند. آن‌ها هم به حضور برسند من هم برسم، تنها که نمی‌شود! آن‌ها نمی‌رسند، من چرا برسم؟! من به حضور زنده بشوم دیگران نشوند، چه فایده دارد؟! فقط تنها من باشم چراغم را روشن کنم دیگران چراغشان خاموش باشد، چه فایده دارد؟! این‌ها به درد نمی‌خورند.

تنها پرهیزِ ما از این‌که چیزها به مرکزمان نیاید و برحسب من‌ذهنی فکر و عمل نکنیم، این به‌درد می‌خورد. چون در صور دمیده شود، هیچ خویشاوندی‌ای میان انسان‌ها نماند و هیچ از حال یکدیگر نپرسند. یعنی شما نباید از حال هیچ‌کس بپرسید که شما در چه وضعی هستید. تمام حواستان به خودتان است که چیزی به مرکزتان نیاید. مرکز را خالی نگه‌‌دارید، فضاگشایی کنید، فضا‌‌گشایی کنید.

ولی ابلیس این‌ را نمی‌گوید. ابلیس در قیاس است، همین‌ که می‌گوید «اَنا خَیْرٌ» این‌جاست دیگر، «اَنا خَیْرٌ» می‌گوید «د‌َمِ شیطانی است». ما هم همین را می‌گوییم، ما هم در قیاس افتاده‌ایم در ذهن، تمام فکر و ذکرمان این است که من از تو بهترم. این‌طوری نیست! این نسبت برقرار کردن است، نسبت ذهنی برقرار کردن است. تو یک من‌ذهنی ساختی، بر‌اساس من‌ذهنی‌ات یک من‌ذهنی برای دیگران منعکس کردی، حالا این دوتا را به هم وصل کردی در ذهنت، یک همچون چیزی نیست. «لا اَنْساب شد» یعنی همین، شما اصلاً به هم مربوط نیستید. شما باید حواستان روی خودتان باشد، فضا‌گشایی کنید فقط. من نگران بچه‌ام هستم او هم باید به حضور برسد، اگر نرسد چه می‌شود؟! نه، چنین چیزی نیست، «لا اَنْساب» است. در این لحظه که شما به خداوند می‌خواهید زنده بشوید هیچ خویشاوندی‌ای، هیچ نسبتی شما با هیچ‌کس ندارید، تنها هستید، خودتان و زندگی، دارد این‌ها را می‌گوید.

پس ابلیس نسبت برقرار کرده و در ذهن، در فضای قیاس می‌گوید من از تو بهترم و همین‌طور تقصیر من نیست، من از تو بهترم، تقصیر من نیست.

«قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ۖ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»
«گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريده‌اى و او را از گِل.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۷۶)

حالا اجازه بدهید ادامه بدهیم.

«فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ»
«چون در صور دميده شود، هيچ خويشاونديى ميانشان نماند و هيچ از حال يكديگر نپرسند.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۱۰۱)

«چون در صور دميده شود، هيچ خويشاوندیی» میان انسان‌ها نماند «و هيچ از حال يكديگر نپرسند.» تا زمانی که ما از حال همدیگر در ذهن می‌پرسیم و وابسته کرده‌ایم خودمان را به دیگران، و تغییر خودمان را وابسته به تغییر دیگران می‌دانیم یا دائماً در حال دگرگون کردن دیگران هستیم، می‌گوییم آن‌ها تغییر کنند ما هم تغییر کنیم، ما به خداوند زنده نخواهیم شد، یعنی میوه‌ای در کار نیست، درواقع ما کار شیطان را می‌کنیم.

«… إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ …»
«… هر آينه گرامى‌ترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست… .»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۳)

و «پرهیز» در این‌جا یعنی نیاوردن چیزها به مرکز. و

این نه میراثِ جهانِ فانی است
که به اَنسابش بیابی، جانی است‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۰۰)

جانی: منسوب به جان. منظور امور روحانی و معنوی است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بلکه این میراث‌هایِ انبیاست
وارثِ این، جان‌هایِ اَتقیاست‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۰۱)

اَتقیاء: پرهیزگاران، جمعِ تَقی.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

🔟3️⃣3️⃣ ۵۲ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

حالا این قصه نشان می‌دهد که ما می‌توانیم بیدار بشویم با همین صحبت‌ها. شما الآن می‌دانید که راه مستقیم، راه راست با فضاگشایی جلوی ما باز می‌شود. اگر فضا را باز نکنیم، آن راهی که ذهن نشان می‌دهد، راه نخواهد بود ولو این‌که مشغول عبادت هستیم. می‌گوید:

از قیاسی که بکرد آن کر گُزین
صحبتِ ده ساله باطل شد بدین‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۳)

خاصه ای خواجه قیاسِ حسِّ دون
اندر آن وحی‌ای که هست از حد فزون‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۴)

دون: پایین، پست، فرومایه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

گوشِ حسِّ تو به حرف، ار درخور است
دان که گوشِ غیب‌گیرِ تو کَر است‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۵)

غیب‌گیر: گیرندهٔ پیام‌های غیبی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

درست است؟ خب آن کر جواب‌ها را از روی چهارچوب فکری خودش، حدس و گمان خودش، قیاس خودش قبلاً درست کرده بود. من‌ذهنی ما هم عیناً همین‌طور عمل می‌کند. این لحظه صدای زندگی را نمی‌شنود، جواب‌های ازپیش‌ساخته را در مقابل زندگی دارد با سبب‌سازی ارائه می‌کند‌.

می‌گوید آن کر، این بیت مهم است، آن کر از قیاسی که کرد، صحبت ده‌ساله باطل شد و دوستی دیرین ما با خداوند، زندگی، ده‌ساله یعنی هزارساله میلیون‌ساله، اَلَست، ما با خداوند دوست بودیم برای این‌که از جنس او هستیم. این دوستی ما باطل شده، برای این‌‌که قیاس می‌کنیم. مولانا می‌گوید مواظب باش، دوستی ما با خدا به علت قیاس ذهنی باطل شده، دیگر دوست نیستیم.

خاصه ای آقا، ای خانم، ای بزرگوار، قیاس حسِ دون، یعنی قیاس من‌ذهنی. قیاسِ من‌ذهنی «اندر آن وحی‌ای که هست از حد فزون». شما قیاس محدود من‌ذهنی را با آن وحی‌‌ای که از حد می‌گذرد، حدی ندارد، وحی حدی ندارد. قیاس حسِ دون ما محدود است، می‌خواهد بگوید که آن وحی است. فضا را باز می‌کنید، وحی است و هرچه بازتر می‌کنید راز بیشتری می‌گیرید، زندگی بهتر می‌تواند خودش را از طریق شما بیان کند‌.

در غزل هم بود گفت اگر رازت را نَجَهانی، ما با قیاس نمی‌توانیم راز را بفهمیم. ولی اشکال ما این است که ما با قیاس می‌خواهیم راز را بفهمیم. اگر با قیاس بخواهی راز را بفهمی، دوستی‌تان با خداوند به‌هم می‌خورد، کمااین‌که دوستیِ کر با آن جوان. صحبت ده‌ساله یعنی دوستی ده‌ساله، ده‌ساله یعنی دوستی کهن ما با زندگی.

الآن می‌گوید گوش تو، «گوشِ حسِّ تو به حرف، ار در‌خور است»، اگر تو حرف‌های ذهنی را جدی می‌گیری، فقط این‌ها را می‌شنوی، بدان که گوش غیب‌گیر تو، وحی‌گیر تو کر است. «گوشِ حسِّ تو به حرف، ار در‌خور است» اگر گوش حس ما فقط صداهای بیرون را می‌شنود، پس ما من‌ذهنی داریم، ما در وضعیتی نیستیم که فضا را باز کنیم و از غیب از خداوند وحی بگیریم. درحالی‌که حل مشکلات ما، هم به‌صورت فردی هم به‌صورت جمعی، مستلزم فضا‌گشایی و گرفتن خبر و خلاقیت از آن‌ور است.

ولی نگاه کنید ببینید گفت که تو مست زنخدانی. ما حساسیت به حرف داریم. چقدر حساسیت به حرف مردم داریم، حرف‌ها به ما بر می‌خورد، ما ناموس داریم. ما من‌ذهنی داریم، ما پندار کمال داریم. با من‌ذهنی پندار ‌کمال، گوش غیب‌گیر ما، یعنی اگر خداوند یک رازی به گوش ما بدهد، ما نمی‌شنویم.

در آن‌جا هم گفت، در غزل گفت که این‌که ما بتوانیم با آهنگِ زندگی خودمان را کوک کنیم، این امکان ندارد برای این‌که، یعنی الآن امکان ندارد. این‌ها را می‌خوانیم که شما بدانید که ما نباید تندتند حرف بزنیم، باید اَنصِتوا کنیم. گوشمان حساس به حرف نباشد. اگر گوشتان حساس به حرف است، یعنی من‌ذهنی دارید. به حرف یعنی حرف‌های مردم، همین حرف‌هایی که مردم می‌زنند. شما باید فضا‌گشا باشید که بتوانید گوش وحی‌گیرتان غیب‌گیرتان باز باشد.

«اوّل کسی که در مقابلهٔ نص، قیاس آورد ابلیس بود»
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۶)


اما «اوّل کسی که در مقابلهٔ نص قیاس آورد، ابلیس بود» این هم اجازه بدهید بخوانیم. پس اولین کسی که در مقابل نص، یعنی فضای گشوده‌شده و یکی شدن با خداوند و صُنع و طرب مقابله کرد و گفت من قیاس را می‌پسندم، خود ابلیس بود. می‌خوانیم.

اوّل آن کس کاین قیاسک‌ها نمود
پیشِ انوارِ خدا، ابلیس بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۶)

گفت: نار از خاک بی‌‌شک بهتر است
من ز نار و او ز خاکِ اَکدر است‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۷)

نار: آتش
اَکدر: تیره، تیره‌تر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس قیاسِ فرع، بر اصلش کنیم
او ز ظُلمت، ما ز نورِ روشنیم‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۸)

نار یعنی آتش. اَکدر یعنی تیره و تیره‌تر. قیاسک یعنی قیاس‌های کوچک، مقایسه‌های کوچک. می‌گوید اولین کسی که این قیاس‌های کوچک را نمود پیش انوار خدا، ابلیس بود. قیاسک یعنی این کاری که در ذهن می‌کنیم، واقعاً قیاس جزیی و بی‌اهمیت است. پیش انوار خدا یعنی به‌جای این‌که ما فضا را باز کنیم با نور خدا ببینیم با نور نظر ببینیم.


🔟3️⃣3️⃣ ۵۰ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

ماهیانِ قعرِ دریایِ جلال
بحرِشان آموخته سِحرِ حَلال
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۹)

پس محال از تابِ ایشان حال شد
نحس آن‌جا رفت و، نیکوفال شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۰۰)

تا قیامت گر بگویم زین کلام
صد قیامت بگذرد، وین ناتمام
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۰۱)

«ماهیانِ قعرِ دریایِ جلال»، جلال یعنی خداوند، ماهیان قعر دریای یکتایی خداوند، «بحرِشان آموخته سِحرِ حَلال» یعنی دریا به این‌ها سِحر حلال آموخته. پس خداوند به آدم‌هایی مثل مولانا سِحر حلال را آموخته.

پس می‌گوید «محال»، محال یعنی همین انسان در من‌ذهنی باشد، در فضای قیاس باشد، جبر باشد، و محال باشد بیرون آمدن او. این فقط با ارتعاش زندگی و از خواندن این ابیات که درواقع یک جوری ما را جادو می‌کند، سِحر می‌کند، از من‌ذهنی می‌کِشد بیرون. طرز فکر ما را درست می‌کند، جلوی خرابکاری ما را می‌گیرد، جلوی سبب‌سازی ما را می‌گیرد، بالاخره ما را از فضای قیاس می‌پراند بیرون. «پس محال از تابِ ایشان» یعنی از تابش ایشان «حال شد». یعنی محال، غیرممکن ممکن شد، نحسِ من‌ذهنی رفت و نیکوفال شد. درست‌ است؟

می‌گوید اگر تا قیامت این چیزها را من بگویم، صد قیامت بگذرد یعنی هزاران نفر قیامتشان می‌شود ولی هِی باید باز هم بگوییم. یعنی این سِحرِ حلال مرتب دارد کار می‌کند، تا قیامت گر بگویم زین کلام، اِلی‌الاَبد بگویم، باز هم انسان‌هایی هست که باید زنده بشوند. پس از این‌که انسان‌ها زنده شدند، موجودات دیگر باید از این انرژی استفاده کنند، دوباره خودشان را به‌صورت زندگی شناسایی کنند، این ناتمام خواهد ماند، هیچ موقع تمام نمی‌شود.

پس بنابراین این سِحرِ حلال، این به زندگی زنده شدن، این ارتعاش زندگی اِلی‌الاَبد ادامه دارد. در این قسمت ما متوجه شدیم که اگر انسانی به «نص» یعنی فضای گشوده‌شده و صنع و طرب دست پیدا کند، به قیاس دست نمی‌زند. ولی اگر نتواند فضا را باز کند به نص دسترسی پیدا کند، مجبور است برود به قیاس، به ذهن، باید آن موقع عقل خودش را زیر هدایت روحش قرار بدهد، مرتب سعی کند که فضا را باز کند و گفت در‌واقع «نص» وحی روح است. یعنی اگر کسی بتواند فضا را باز کند به صنع دست بزند، این را زندگی دارد می‌کند. اگر حرفی بزند، از آن‌ور آمده، من‌ذهنی‌اش نساخته، از خودش نگفته.

اما اجازه بدهید قسمتی از داستان «کر و بیمار» را بگوییم. می‌دانید که یک کری متوجه می‌شود همسایه‌اش جوان بیماری است و برای این‌که درواقع وظیفۀ همسایگی را به‌جا بیاورد، می‌گوید باید بروم احوالش را بپرسم، ولی چون کر است، قبلاً جواب‌های پیش‌ساخته از قیاس خودش درست می‌کند.

و البته شما این داستان را می‌دانید. می‌گوید کر به پیش خودش قرار می‌‌گذارد می‌روم می‌پرسم حالت چطور است؟ او خواهد گفت که حالم خوب است الحمدلله، من می‌گویم شکر. بعد سؤال بعدی‌ام این است که چه می‌خوری؟ او می‌گوید حتماً آشی مثلاً سوپ جُویی چیزی، سوپ مرغی فلان، من می‌گویم که نوش جانت. و بعد می‌گویم دکترت کیست؟ او هم اسم یک دکتری را می‌برَد، می‌گویم که این قدمش مبارک است و ان‌شاءالله که برای شما هم مبارک بوده، ما شنیدیم که این دکتر خوبی است و قدمش مبارک است. ولی وقتی می‌رود با این جواب‌های قیاسی به عیادت بیمار، یک اتفاق دیگری می‌افتد. حالا این چند بیت را می‌خوانیم برایتان.

همین‌طور که می‌بینید، درواقع عیادت من‌ذهنی ما است از جوان مریض‌شده. یعنی اصل ما مریض شده، من‌ذهنی ما به‌عنوان کر دارد می‌رود به عیادتش. من‌ذهنی ما چون کر است و کور است، برای این‌که عشقِ چیزها را در دلش دارد، می‌خواهد از منِ اصلی ما که مریض شده، چرا مریض شده؟ به‌صورت من‌ذهنی درآمده مریض شده، احوال‌پرسی کند مریض شده. چون همسایه‌اش است می‌گوید باید بروم احوالش را بپرسم. پس کر شروع می‌کند:

گفت: چُونی؟ گفت: مُردَم، گفت: شُکر!
شد ازین، رنجور پُرآزار و نُکْر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۷۰)

نُکر: ناسپاسی، شگفت و ناخوش و ناشایسته
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس کر می‌گوید حالت چطور است؟ گفت مُردَم، یعنی دارم می‌میرم. واقعاً احوال ما را هم نشان می‌دهد. ما به‌عنوان امتداد خدا و اَلَست مریض شدیم در ذهن. اگر من‌ذهنی‌مان می‌پرسد که احوالت چطور است؟ می‌گوییم از رنج‌هایی که تو به من دادی و دردهایی که ایجاد کردی، خرابکاری‌هایی که تو کردی، از قیاس تو و این‌ها من مُردَم، مریض شدم، مریضی پندار کمال دارم.

«شد ازین» یعنی از این‌که از مریض می‌پرسد حالت چطور است؟ او هم می‌گوید مُردَم. کر می‌گوید شُکر چون قبلاً آماده کرده بوده دیگر که حتماً خواهد گفت حالم خوب است، بهتر شده، من هم می‌گویم شکر. پس مریض ناراحت شد از این موضوع، شد پُرآزار و نُکْر. نُکر: ناسپاسی. یعنی بدش آمد. عَدوّ: دشمن. صِحّه: سلامت باشی، عافیت باشی.

🔟3️⃣3️⃣ ۴۸ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

طوفان در داستان «کاتبِ وحی» می‌گوید زلزله. این ذهن دائماً زیر زلزله است، و انسان‌ها می‌خواهند جلوی به‌ هم ریختن پارک ذهنی‌شان را بگیرند، برای همین زیر فشار هستند. زندگی ما مثل پارک نیست، مثل جنگل است، شما باید رها کنید زندگی اداره کند. نمی‌توانید بگویید که من اگر یکی متولد می‌شود خوشحال می‌شوم اگر یکی بمیرد بسیار ناراحت می‌شوم، چنین چیزی نیست. در جنگل می‌بینید الآن یک درخت شروع کرده به روییدن، مثلاً بچهٔ شما زاییده شده، از آن‌ور پدربزرگتان دارد فوت می‌کند. شما نمی‌توانید این خیلی زشت است بابا پدربزرگمان چرا می‌میرد؟! ولی این خیلی خوب است! نه این‌طوری نیست.

خلاصه، «زان به قرصی سالکی خرسند شد»، می‌گوید شما که سالک هستید، این قرص قرصِ نان است، قرص همین من‌ذهنی است، چیز کوچک است، می‌گوید از آن نور بزرگ، روح بزرگ، یک سالکی می‌آید به یک چیز کوچولو، همان من‌ذهنی، خرسند می‌شود تا از نورش، یعنی نور اصلی، به‌سوی همین چیز کوچک افکنده می‌شود. این بیت همین معنی را می‌دهد که با بیت‌های بعدی سازگار است.

زآن‌که این نوری که اندر سافِل است
نیست دایم، روز و شب، او آفِل است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۹)

سافِل: پایین، زیرین، پست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این نوری که در همین من‌ذهنی هست، در طبقهٔ پایین هست. سافل: پایین، زیرین. باش: این‌جا، در این‌جا اقامتگاه، مسکن. زان‌که این نوری که اندر من‌ذهنی هست، سافل هست، این دائم نیست، روز و شب آفل است.

وآن‌که اندر قرص دارد باش و جا
غرقهٔ ‌آن نور باشد دایما
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۰)

باش:‌ در این‌جا اقامتگاه و مسکن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

هر کسی که توی زندگی، توی دریا، در آن قرصِ خورشید، در اصل، ساکن باشد همیشه غرقهٔ آن نور است، یعنی نور خداوند است، نور زندگی است.

نه سحابش ره زند خود، نه غروب
وارهید او از فراقِ سینه‌کوب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۱)

پس نه ابر می‌تواند جلوی آن‌ را بگیرد، رویش را می‌گیرد، نه همانیدگی، نه دردی، نه حتی غروب، مردن مثلاً. وقتی ما فوت می‌کنیم این نور از بین نمی‌رود.

نه سحابش ره زند خود، نه غروب
وارهید او از فراقِ سینه‌کوب
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۱)

از این جداییِ «سینه‌کوب»، یعنی سینه‌کوبنده، سینه‌فشارنده، منقبض‌کننده، وارهید. پس دارد می‌گوید که این «نَص» شبیه «قیاس» نیست. و کسی که در قیاس باشد به چیزی کوچک قناعت می‌کند. درست است؟ این‌جا بود [اشاره به بیت ۳۵۸۸ روی تابلو]، اگر سالک به قرص نانی قناعت کند از آن نور اصلی افکنده می‌شود همین به قرص نان؛ که ما این بلا سرمان آمده.

اگر نوح‌وار ما فکر می‌کنیم که عمل می‌کنیم یا ما شبیه نوح مؤمن هستیم، باید بپرسیم که دریا و کشتی و طوفان ما کو؟ ولی اگر «اثر» را می‌بینیم، «اثر» پدیده‌هایی‌ است که در ذهن به‌وجود می‌آید، این پدیده‌ها هم به‌خاطر همین خود زندگی است، ولی شما به این پدیده‌ها قناعت نمی‌کنید. می‌خواهیم بگوییم که شما باید فضا را باز کنید دوباره به آن میوهٔ بی‌نهایت و ابدیت او دست پیدا کنید. اگر در قیاس بمانید به هر بهانه‌ای، این قبول نیست. در قیاس نمی‌توانید بگویید که آقا من شبیه نوح هستم. دراین‌صورت از خودتان باید بپرسید که دریا و کشتی و طوفان کو؟ آیا طوفان که آمده می‌خواهد چیزها را بردارد ببرد، من کشتی دارم سوار بشوم روی دریا؟ حالا

این‌ چنین کس اصلش از افلاک بود
یا مُبَدَّل گشت، گر از خاک بود
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۲)

مُبَدَّل: دگرگون شده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یک چنین آدمی اصلش آسمان است، در آن‌جا هم گفت صد درصد شما جان است، حالا اگر زنده هست یک تنی دارد ولی می‌داند که اصلش همین آسمان گشوده‌شده است، در تن هم زندگی می‌کند یک روزی این تن می‌افتد. یا تبدیل شده، اگر من‌ذهنی داشته، اگر از خاک بوده. پس یک چنین آدمی شاید مثل مولانا از اول اصلش آسمان بوده، یا کس دیگری بوده، ولی اگر من‌ذهنی داشته من‌ذهنی‌اش مبدّل شده.

زآن‌که خاکی را نباشد تابِ آن
که زند بر وَی شعاعش جاودان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۳)

گر زند بر خاک دایم تابِ خَور
آنچنان سوزد، که نآید زو ثمر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۴)

خَور: خورشید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خَور یعنی خُور.



🔟3️⃣3️⃣ ۴۶ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

شمس‌ُ‌الْحَقِ تبریزی، من باز چرا گردم
هر لحظه به دستِ تو گر زان‌که نه سلطانی؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

تو خودت را از من بیان می‌کنی، من اگر میوه دادم می‌دانم که عشق تو را، زیبایی تو را در جهان باید پراکنده کنم، من برای این آمدم، برای این من را به خودت زنده می‌کنی. ولی هر لحظه باید به‌ دست تو برگردم. خودم را بیان می‌کنم، می‌روم به جهان خودم را بیان می‌کنم، هر لحظه به‌دست تو برمی‌گردم برای این‌که تو سلطان هستی. سلطان تو هستی، به‌هیچ‌وجه من به‌عنوان من‌ذهنی و بنده، من سلطان نیستم. همه‌اش من بنده‌ام تو من را اداره می‌کنی. این خلاصه‌ای بود از غزل.

اجازه بدهید چند بیت راجع‌به قیاس بخوانیم. می‌گوید:

مُجْتَهد هرگه که باشد نَصْ‌شناس
اندر آن صورت نیندیشد قیاس
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۱)

چون نیابد نصّ اندر صورتی
از قیاس آن‌جا نماید عبرتی
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۲)

«مُجْتَهد» در این‌جا شما هستید، همان انسان مؤمن است که فضاگشا است. می‌گوید اگر شما فضا را نگشایید و «نَص‌شناس» نشوید، «نَص» این فضای گشوده‌شده است. «قیاس» فضای ذهن است. حالا، معانی فقهی و شرعی و این‌ها را شما بگذارید کنار. مولانا شما را مجتهد می‌نامد برای این‌که دارید روی خودتان کار می‌کنید. می‌گوید اگر شما نَص‌شناس نباشید، نَص یعنی اصلِ شما، و بارها گفته این فضا را که باز می‌کنید شما یک قرآن هستید که شما را زندگی می‌خواند، کتابِ خودتان هستید، فضا را باز می‌کنید او شما را می‌خواند.

«مُجتَهد» می‌گوید «نَص‌شناس» نباشد درآن‌صورت می‌رود به ذهنش از طریق ذهنش می‌اندیشد. پس شما می‌بینید که اگر بتوانید فضا را باز کنید دراین‌صورت به صنع و طرب دست می‌زنید، از جنس خدا می‌شوید، از جنس زندگی می‌شوید، می‌شناسید. فضاگشایی بتوانید بکنید نَص‌شناس می‌شوید. اگر نشود، فضا گشوده‌‌ نشود، می‌روید به فضای قیاس. فضای قیاس را توضیح دادم.

اگر نَص‌شناس باشد قیاس نمی‌اندیشد، می‌داند که باید سبب‌سازی ذهنی را، کار کردن با ذهن را بگذارد کنار. «مُجْتَهد هرگه که باشد نَصْ‌شناس» «اندر آن صورت»، ببینید هی صورت را می‌آورد، هر لحظه یک «صورت» است. «اندر آن صورت» یعنی در صورتی که الآن هست در این‌‌ صورت نمی‌رود به قیاس. پس یک اتفاقی این لحظه می‌افتد، ذهنتان نشان می‌دهد، نمی‌رود به سبب‌سازی ذهن، ارزیابی با ذهن، فضا را باز می‌کند چون نَص‌شناس است. هیچ انسانی که بتواند نَص‌شناس باشد به قیاس نمی‌رود، می‌داند که قیاس کار ذهن است ممکن است من‌ذهنی‌اش آن‌جا فعال باشد.

«چون نیابد نصّ اندر صورتی»، اگر صورتی پیش بیاید که نتواند فضاگشایی کند «نَص» را بیابد، «نَص» به‌معنیِ فضای گشوده‌شده است، «از قیاس آن‌جا نماید عبرتی»، می‌رود به قیاس و چیزی از طریق قیاس یاد می‌گیرد. توجه می‌کنید؟ ولی شما الآن می‌دانید که به قیاس نباید اعتماد بکنید. درست است؟ و

«تشبیه نَصّ با قیاس»
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۳)

نصّ، وحی روحِ قدسی دان یقین
وآن قیاسِ عقلِ جُزوی، تحتِ این
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۳)

عقل از جان گشت با ادراک و فر
روح، او را کِی شود زیرِ نظر؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۴)

فر: شکوهِ ایزدی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

لیک جان در عقل، تأثیری کند
زآن اثر آن عقل، تدبیری کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۵)

درست است؟ فَرّ یعنی شکوهِ ایزدی. «نَصّ» فضای گشوده‌شده و صنع و طرب او. می‌گوید اگر از فضای گشوده‌شده یک چیزی بیاید بیرون، یک خبری بیاید بیرون، این وحی است، زندگی می‌کند. «نصّ، وحی روحِ قدسی دان یقین»، اصلاً شک نکن. درست است؟

و اگر کسی نتواند به «نَصّ» دسترسی پیدا کند با فضاگشایی، درآن‌صورت اگر برود به قیاس، و آن قیاس همان عقل جزوی است، یعنی از عقل من‌ذهنی استفاده کند، این عقل جزوی باید زیر نظر «نَصّ» باشد.

یعنی به شما چه می‌گوید؟ می‌گوید شما نباید «نَصّ» را زیر سلطهٔ عقل جزوی دربیاورید. که الآن متأسفانه این اتفاق افتاده. شما همیشه باید بدانید که من در من‌ذهنی غلط فکر می‌کنم، این فکر‌های من درست نیست. برای این‌که من در قیاس هستم، من سبب‌سازی می‌کنم، من فضاگشایی نمی‌کنم، من با درد‌ها سروکار دارم، من توی خودم هستم، من می‌بینم فضا گشوده نمی‌شود، من اشتباه می‌کنم، من واکنش نشان می‌دهم.

اگر کسی خشمگین می‌شود زیاد و واکنش نشان می‌دهد، اگر شما عقلتان را به‌کار می‌برید می‌بینید اتفاقات بد می‌افتد، پس عقل جزوی دارد کار می‌کند. پس عقل جزویِ شما باید بدانید که چیز مهمی نیست، عقل نیست. بالاخره شما باید این را مهم ندانید، اتفاق این لحظه را جدی نگیرید تا این فضا باز بشود. فضا که باز بشود به «نَصّ» دسترسی پیدا می‌کنید. برای همین می‌گوید عقل ما ولو عقل جزوی، از جان، از این فضای گشوده‌شده ادراک و فَرَّش را می‌گیرد.

🔟3️⃣3️⃣ ۴۴ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

همان‌طور که ملاحظه فرمودید امروز غزل شمارهٔ ۲۶۰۵ را از دیوان شمس مولانا بررسی کردیم، به‌طور خلاصه غزل را من دوباره توضیح می‌دهم. گرچه که خیلی سعی کردیم ابیات شاهد هم برای بیت‌ها بنویسیم و بخوانیم، ولی به‌طور خلاصه شاید مفید باشد ببینیم که این غزل چه می‌گوید.

ای باغ، همی‌دانی کز بادِ که رقصانی
آبستنِ میوه‌ستی، سرمستِ گلستانی

این روح چرا داری؟ گر زان‌که تو این جسمی
وین نقش چرا بندی؟ گر زان‌که همه جانی

جان پیشکَشَت چه بْوَد؟ خرما به‌سویِ بصره
وز گوهر چون گویم؟ چون غیرتِ عُمّانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

خرما به‌سویِ بصره بردن: کار بی‌سود کردن، نظیرِ زیره به کرمان بردن.
عُمّان: ناحیه‌ای که مروارید آن معروف است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس در این غزل مولانا انسان را به باغ تشبیه می‌کند، که باغ آباد است، درختان میوه دارد، سبز است‌. البته در همان بیت می‌گوید تو توی گلستان هستی و سرمست گلستان هستی. و گفتیم ما بررسی می‌کنیم که آیا واقعاً ما باغ هستیم؟ فقط به فهرست یعنی ذهن نمی‌رویم و در آن‌جا قضاوت نمی‌کنیم، به کل بدنمان، به نامه نگاه می‌کنیم. مثلاً به بدنمان، به فکرهایمان، و به جانمان، به هیجاناتمان نگاه می‌کنیم، ترکیب این‌ها را می‌بینیم، که آیا من باغ آباد هستم؟ آب از طرف زندگی به این‌جا جاری است؟ و بعد می‌گوید می‌دانی تو. آیا من می‌دانم؟ اگر نمی‌دانم، گفتیم علتش داشتن من‌ذهنی است، دیدن برحسب همانیدگی‌ها است. و تأکید کرد که ما با باد زندگی رقصان هستیم نه با باد من‌ذهنی.

و گفت که به‌زودی ما باید میوه بدهیم، میوهٔ ما بی‌نهایت و ابدیت خداوند است که باید به آن زنده بشویم، در همین فاصله‌ای که وارد این جهان شدیم، قبل از خروج باید به منظورمان که بی‌نهایت و ابدیت او است زنده بشویم. و باید سرمست گلستان بشویم، یعنی گلستان زندگی بشویم. به یک معنا مولانا می‌گوید که خداوند یا زندگی خارستان نیافریده، این جهان را پ‍ُر از درد نیافریده و این باغ ما اگر تبدیل به خارستان شده باید ببینیم که چه اشتباهی کرده‌ایم. اشتباه را در طول برنامه توضیح دادم، دیدن برحسب همانیدگی‌ها، و داشتن من‌ذهنی، عقل جزوی، خرّوب بودن، هر لحظه امتحان خداوند، سبب شده که ما باغ را تبدیل به خارستان کنیم، شما باید به خودتان نگاه کنید.

و گفت که اگر که همه‌اش این جسم باشی، پس این روح را به شما چرا دادند؟! یعنی خداوند چرا روح خودش را در تو دمیده؟ شما از جنس خداوند هستید، یعنی از جنس بی‌نهایت و ابدیت هستید، اگر قرار باشد که همیشه این محدودیت باشید، و اگر چو همه‌اش جان هستی چرا هر لحظه تبدیل می‌کنی خودت را به جسم؟ چرا این من‌ذهنی را هر لحظه می‌سازی و ناموس و پندار کمال و دردها را تجدید می‌کنی؟

بعد گفت که این جانی که من در ذهن دارم اگر بدهم و آن بی‌نهایت و ابدیت یعنی «میوه» را بگیرم، که البته میوه انعکاس در بیرون هم دارد، که انعکاسش چیزهای زیبا در زندگی است. به‌عبارت دیگر اگر ما میوه بدهیم و به او زنده بشویم بیرونِ ما هم گلستان خواهد بود، همه‌اش چیزهای زیبا خواهد بود، ما می‌توانیم به همدیگر کمک کنیم، عشق بدهیم، رابطهٔ قشنگی داشته باشیم، حتی اگر از یک نژاد نیستیم، همرنگ نیستیم یا تفاوت‌های سطحی داریم، می‌توانیم با هم دوست باشیم، به هم کمک کنیم، از هم خوشمان بیاید، به همدیگر کمک کنیم.

می‌گوید که این جانی که در ذهن حس می‌کنم این را اگر بدهم و این میوه را بگیرم همچون هنری نکردم، باید این کار را بکنم. اگر این را بدهم زنده بودن به بی‌نهایت تو را بگیرم این خیلی معاملهٔ خوبی است. و به‌علاوه این گوهر نیست، فکر می‌کنم گوهر است. اگر فکر می‌کنم گوهر است و به من نور می‌دهد و گرما می‌دهد اشتباه می‌کنم. در حالتی که زنده شدن به تو «غیرت» یعنی مورد حسادت عُمّان است. عُمّان هم یعنی بهترین گوهرهای دنیا مربوط به عُمّان باشد. یعنی هیچ گوهری در این جهان که مادی باشد، با این میوهٔ ما که بی‌نهایت و ابدیت او است، برابری نمی‌کند. سه بیت بعدی این است:

🔟3️⃣3️⃣ ۴۲ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۳۳ گنج حضور
فایل تصویری - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

گر امین آیید سو‌یِ اهلِ ر‌از
وار‌هید از سَر‌کُلَه مانندِ باز
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵)

سرکُلَه: همان کلاهی است که برای آموزش باز شکاری بر سرش می‌گذارند تا چشم و گوشش بسته شده و نتواند به‌‌سوی جفتش پرواز کند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

سَرکلاهِ چشم‌بندِ گوش‌‌بند
که از ا‌و باز است مسکین و نَژَند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۶)

نَژَند: اندوهگین، پژمرده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اگر همان‌طور که در غزل گفت «در پایِ دل افتیم»، با نیاز، با راستی بیاییم به‌سوی اهلِ راز مثل مولانا یا فضا را واقعاً از روی نیاز باز کنیم، ما از این سر‌کلاه، سر‌کلاه همین من‌ذهنی است. یادمان باشد روی بازها را با کلاه می‌پوشاندند، موقع شکار فقط باز می‌کردند. پس ما از این سر‌کلاه مانند باز می‌رهیم. منتها «سَر‌کلاهِ چشم‌بندِ گوش‌بند»، سرکلاهِ ما که همین لباس ذهن است، هم چشم ما را بسته، لباس همانیدگی‌ها، هم گوش ما را، و از آن ما مانند باز مسکین و نژند و پوسیده هستیم.

پس امین باید برویم به‌سوی اهلِ راز، از روی نیاز و از روی راستی، صداقت باید برویم به‌سوی مولانا، تا این سرکلاه از روی ما برداشته بشود. این سرکلاه چشم و گوش ما را گرفته، فعلاً کَر شدیم، آهنگ زندگی را نمی‌شنویم. بعضی از شما البته سر‌کلاه را از سرتان برداشته‌اند راحت شدید. سر‌کُلَه: همان کلاهی است که برای آموزش باز شکاری بر سرش می‌گذارند تا چشم و گوشش بسته شده و نتواند به‌سوی جفتش پرواز کند. نژند: اندوهگین، پژمرده.

گر خُفاشی رفت در کور و کبود
بازِ سلطان‌دیده را باری چه بود؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲)

کور و کبود: در این‌جا به‌معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من‌ذهنی
باز: نوعی پرندۀ شکاری که در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت می‌کردند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

خب ما همه‌مان سلطان‌دیده هستیم. اگر خفاش برود به‌سوی کور و کبود، یعنی من‌ذهنی، اگر کسی که هنوز سلطان را ندیده، شما که سلطان را دیده‌اید با فضا‌گشایی، دیگر وقتی فضا‌گشایی کرده‌اید و به زندگی وصل شده‌اید و اثرات خرد زندگی و عشق زندگی را دیده‌اید، دیگر نباید بروید ذهن، شما سلطان‌دیده هستید.

🔟3️⃣3️⃣ ۴۱ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل تصویری بخش سوم برنامه ۱۰۳۳ با زیرنویس چسبیده

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل تصویری بخش اول برنامه ۱۰۳۳ با زیرنویس چسبیده

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل پیغام‌های تلفنی برنامه ۰-۱۰۳۳ (روزهای چهارشنبه)

(مخصوص چاپ سیاه و سفید)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل WORD متن کامل پیغام‌های تلفنی برنامه ۰-۱۰۳۳ (روزهای چهارشنبه)

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

فایل PDF متن کامل برنامهٔ شمارهٔ ۱۰۳۳

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠پایان بخش چهارم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس این میوه‌ای که در غزل داشتیم:

ای باغ، همی‌دانی کز بادِ که رقصانی
آبستنِ میوه‌ستی، سرمستِ گلستانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

این میوه، میوه، میوهٔ حضور، زنده شدن به منظور آمدنمان، این چیزِ مادی نیست که به ما به ارث رسیده باشد، مثلاً این خانه به من رسیده، این پول به من رسیده، آن‌ها فانی‌ هستند، جسم هستند، که به نسبت‌ها پیدا کنید، من پسر این پدرم پس اموال او به من می‌رسد، چنین چیزی نیست، این جانی است، این‌ها میراث‌های انسان‌هایی است که به حضور زنده شده‌اند، مثل پیغمبران و یا مولانا و کسانی این را به ارث می‌برند که می‌گوید پرهیزگار هستند، «وارثِ این، جان‌هایِ اَتقیاست». جانی: منسوب به جان، منظور امور روحانی و معنوی است. اَتقیا: پرهیزگاران، جمعِ تَقی. و مثال می‌زند:

پورِ آن بوجهل، شد مؤمن عِیان
پورهٔ آن نوح شد از گمرهان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۰۲)

پوره: پور، پسر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

زاده‌‌ٔ خاکی، منوَّر شد چو ماه
زاده‌‌ٔ آتش تُوی، رُو، روسیاه‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۰۳)

می‌دانید که پسر ابوجهل مؤمن شد، اما پسر نوح از گمرهان شد و نوح به پسرش می‌گفت بیا سوار کشتی بشو و او نیامد، گفت پدر، من کی به حرف تو گوش کردم؟! این نشان می‌دهد که این تفسیرها و تأویل‌ها یا قضاوت‌ها که می‌گوییم اگر پدر خوب بود، پسر نمی‌دانم این‌طوری نمی‌شد یا از آن پدر که من‌ذهنی دارد، پسر حتماً من‌ذهنی خواهد داشت، همچون چیزی نیست، این نسبت‌ها غلط است، و انسان هرکه باشد، پدرش هرکه باشد، مادرش هرکه باشد، فامیلش هرکه باشد، یا از این جهان چه باورهایی به او به ارث رسیده، می‌تواند فضا‌گشایی کند و به زندگی زنده بشود، مهم نیست پدرش کافر بوده، مؤمن بوده، مادرش که بوده، مثال می‌زند، و اتفاقاً این مثال خوب است، برای این‌که هیچ پدر و مادری خودش را نباید ملامت کند که پسر ما این‌طوری شد، درحالی‌که ما این‌قدر روی خودمان کار کردیم چرا پسرمان یا دخترمان من‌ذهنی شَدید دارد؟ تقصیر شما نیست، پور و پوره یعنی پسر هر دو. پوره یعنی پور، پسر.

پورِ آن بوجهل، شد مؤمن عِیان
پورهٔ آن نوح شد از گمرهان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۰۲)

پوره: پور، پسر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس «زاده‌‌ٔ خاکی، منوَّر شد چو ماه»، پس زادهٔ خاکی یعنی انسان، انسان که از، انسان از گِل ساخته شده، انسان همانیده هست، و زادهٔ آتش روسیاه شد، زادهٔ خاکی به حضور رسید، به بی‌نهایت خداوند زنده شد. انسان به بی‌نهایت خداوند می‌تواند زنده بشود، مثل ماه، با فضا‌گشایی، با قرین شدن با مولانا. اما ابلیس و یا من‌های ذهنی که درد دارند ممکن است روسیاه بشوند.

🔟3️⃣3️⃣ ۵۳ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

الآن شما چه‌کار می‌خواهید بکنید؟ شما توانایی انتخاب دارید منقبض بشوید یا منبسط بشوید. منبسط بشوید، به نور خدا زنده می‌شوید طبق این بیت‌ها. اگر منقبض بشوید، از جنس ابلیس هستید و می‌رویم به من‌ذهنی و شروع می‌کنیم مثل کر قیاس کردن. خب قیاس کردن بهتر است؟! سبب‌سازی بهتر است و در ذهن علت‌های واهی درست کردن بهتر است؟ علت واهی، وهم درست کنی بعد براساس آن سبب‌سازی کنی بیفتی به هپروت بهتر است یا فضا را باز کنی با زندگی یکی بشوی با خِرد زندگی عمل کنی، کار را بسپاری به قضا و کُن‌فکان، کدام یکی بهتر است؟

ابلیس گفته من می‌روم به قیاس. ما هم من‌ذهنی هستیم، امتداد ابلیس هستیم به‌عنوان من‌ذهنی.

نفْس و شیطان هردو یک‌ تن بوده‌اند
در دو صورت خویش را بنْموده‌اند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳)

ما هم می‌رویم به قیاس. شما می‌خواهید به قیاس بروید؟ ابزارهای من‌ذهنی را به‌کار ببرید؟ ابلیس گفته نار از خاک بی‌شک بهتر است، یعنی آتش از خاک بهتر است. من ز نار، من از آتش هستم. او ز خاک تیره است، یعنی آدم.

پس ابلیس در آدم فقط این گِل را دیده، درصورتی‌که زندگی یا خداوند به ابلیس گفته در انسان من به خودم زنده می‌شوم، من به بی‌نهایت و ابدیت خودم در انسان زنده می‌شوم. می‌گوید من بی‌نهایت و ابدیت تو را نمی‌فهمم، من فقط قیاس بلد هستم یعنی مقایسه بلد هستم. این آدمی که من می‌بینم، از خاک است و من فکر کنم خاک یعنی همین همانیدگی است، درحالتی‌که من که ابلیس هستم، من از آتش هستم من از درد هستم.

درد، در این‌جا آتش، بهتر از، یک درجه پیشرفته‌تر از خاک تیره است ابلیس می‌گوید. درست است؟ درست می‌گوید؟! نه، درست نمی‌گوید. چون هشیاری جسمی دارد، نمی‌تواند بفهمد که منظور زندگی یا خداوند این بوده که در انسان به بی‌نهایت و ابدیت خودش زنده بشود، این را نمی‌فهمد، ابلیس نمی‌فهمد. می‌گوید اولین موجود ابلیس بوده که این حرف را زده.

پس من فرع را با اصل قیاس می‌کنم، یعنی من‌ذهنی را به‌جای همین خداوند می‌گیرم یا من را، این فرع، یک چیزِ بعداً ساخته‌شده‌ است، حادث است. اصل اصل است به‌اصطلاح، ریشه است. و می‌گوید او ز ظلمت است، ما ز نور روشن هستیم. یعنی او یا آدم، از ظلمت تاریکی است، من از نور روشن هستم. ولی در پایین می‌گوید که

«قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ۖ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»
«گفت: من از او بهترم. مرا از آتش آفريده‌اى و او را از گِل.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۷۶)

گفت من از او بهتر هستم، مرا از آتش آفریده‌ای و او را از گِل. اما این جواب مهم است:

گفت حق: نی، بَلْ که لٰا اَنساب شد
زهد و تقویٰ، فضل را مِحراب شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۹)

«حق تعالی گفت: قیاس کردن فرع بر اصل، اعتبار ندارد. زیرا تنها پارسایی و پرهیزگاری، محراب و قبله‌گاه فضل و شرف است نه حَسَب و نسب.»

می‌گوید که خداوند می‌گوید که نه، در این‌جا نسبت‌های ذهنی در قیاس کاربرد ندارد. توجه می‌کنید که در ذهن ما ارتباطات داریم، این بچۀ من است، این همسر من است، این پدر من است. این مادر من است و این ارتباطات همه‌اش ذهنی است.

می‌گوید خداوند به ابلیس گفته که نه، این‌جا نسبت‌ به‌‌درد نمی‌خورد. بلکه فقط زهد و تقوی یعنی پرهیز محراب فضل و شرف است. یعنی چه؟ یعنی کسی که پرهیز می‌کند از آوردن چیزها به مرکزش و دیدن برحسب آن‌ها، کسی که بر‌حسب من‌ذهنی فکر نمی‌کند عمل نمی‌کند، آن فضای قیاس را به‌کار نمی‌برد، نسبت‌هایی که در ذهن ایجاد کرده آن‌ها را به‌کار نمی‌گیرد، آن‌ها ابزار عملش نیست، برحسب آن‌ها سبب‌سازی نمی‌کند. بلکه فقط حواسش به خودش است و نمی‌گذارد چیزها بیاید به مرکزش و اگر رفت به ذهن، زودی بر‌می‌گردد به فضای گشوده‌شده. گفته هر انسانی تنها است، ما تنها‌تنها روی او کار می‌کنیم. این‌طوری نیست که تو این نسبت‌ها را در ذهن ایجاد کرده‌ای. درست است؟ و مربوط به آیه است:


🔟3️⃣3️⃣ ۵۱ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

کاین چه شُکرست؟ او عدوِّ ما بده‌ست
کَر قیاسی کرد و آن کژ آمده‌ست‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۷۱)

عَدوّ: دشمن
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

می‌گوید من می‌گویم دارم می‌میرم، مُردَم، این می‌گوید شکر! این دشمن ما است. کر قیاس کرده بود، از پیش خودش جواب ساخته بود، «کژ» آمد. این نشان می‌دهد که قیاسات ما هیچ موقع درست درنمی‌‌آید. برای همین می‌گفت که عقل من‌ذهنی باید زیر صنع فضای گشوده‌شده باشد.

بعد از آن گفتش: چه خوردی؟ گفت: زهر
گفت: نوشت، صِحّه، افزون گشت قهر
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۷۲)

صِحّه: سلامت باشی، عافیت باشی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بعد کر می‌پرسد که چه خوردی، غذایت چه بوده؟ گفت زهر خوردم. دیگر ناراحت شده بود. گفت نوش جانت، عافیت باشد. این مریض دوباره عصبانی‌تر شد.

بعد از آن گفت: از طبیبان کیست او
کاو همی‌‌ آید به چاره پیشِ تو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۷۳)

بعد کر پرسید که از این همه طبیبان، کدام طبیب می‌آید تو را معالجه می‌کند؟

گفت: عزراییل می‌‌آید، برو
گفت: پایش بس مبارک، شاد شو
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۷۴)

مریض می‌گوید عزراییل می‌آید که جونم را بگیرد و کر می‌گوید که پایش بسیار مبارک است، شاد شو، او ما می‌دانیم پایش خیلی مبارک است.

کَر برون آمد، بگفت او شادمان:
شُکرِ آن از پیش کردم این زمان‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۷۵)

خب دیگر، کر بیرون آمد از خانه گفت من وظیفه‌ام را انجام دادم. شکر که این کار را از پیش پایم برداشتم.

گفت رنجور: این عدوِّ جانِ ماست
ما ندانستیم کاو، کانِ جَفاست‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۷۶)

جَفا: ستم، بیداد، بی‌وفایی و بی‌مهری
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این مریض گفت که این دشمن ما بوده. من نمی‌دانستم که این معدن جفا است. توجه می‌کنید؟ من‌ذهنی ما، احوال منِ اصلی ما را این‌طوری می‌پرسد، از روی حدس و گمان‌ها و قیاس‌های من‌ذهنی می‌پرسد، همیشه اشتباه می‌کند. درست است؟

گفت پیغمبر به اعرابیِّ ما
صَلِّ اِنَّک لَمْ تُصّلِّ یٰا فَتی‌‌
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۰)

«پیامبر (ص) به یکی از اعراب (یا اعراب صحرانشین) فرمود: نماز بگزار که تو هنوز نماز نگزارده‌ای جوان!»

اعرابی: عرب صحرانشین
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس «پیامبر (ص) به یکی از اعراب (یا اعراب صحرانشین) فرمود: نماز بگزار که تو هنوز نماز نگزارده‌ای». این نشان می‌دهد که ما واقعاً در عبادتمان، در کارمان به رفتن به‌سوی زندگی، حضور نداریم. «گفت پیغمبر به اعرابیِّ ما»، ما همان اعرابی هستیم، یعنی عرب بَدَوی. اعرابی یعنی عرب بدوی. که تو نماز نخواندی، به یک نفر می‌گوید سه بار مثل این‌که، برو نمازت را بخوان. گفت آقا خواندم دیگر. یکی می‌آید می‌رود آن‌جا تندتند نماز می‌خواند می‌آید می‌‌نشیند. می‌گوید آقا برو نماز بخوان. می‌رود دوباره می‌خواند. می‌گوید باز هم نشد، برو بخوان. چرا؟ برای این‌که با حضور، با فضاگشایی، با اتصال به زندگی نمی‌خواند. درست‌ است؟ این را آورده، بعد می‌گوید:

از برایِ چارهٔ‌‌ این خوف‌ها
آمد اندر هر نمازی اِهْدِنٰا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۱)

کاین نمازم را مَیامیز ای خدا
با نمازِ ضالّین وَ اهْلِ ریا
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۹۲)

ضالّین: گمراهان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

برای چاره‌جوییِ این ترس‌ها، کدام ترس‌ها؟ که هر عملی به‌صورتِ ما عبادت می‌کنیم، به‌هیچ‌وجه کارایی ندارد. درست است؟ چرا؟ از روی قیاس است، از روی من‌ذهنی است، از روی سبب‌سازی است، با هشیاری جسمی است. ما حاضر نیستیم. «از برایِ چارهٔ‌‌ این خوف‌ها» یعنی از این ترس که نمازمان عبادتمان، آن کاری که می‌کنیم برای وصل شدن به خدا، برای تبدیل، برای میوه دادن نتیجه بدهد، نتیجه ندهد. چرا؟ مثل کر عمل می‌کنیم.

در هر نمازی «اِهْدِنٰا» آمده. اِهْدِنٰا یعنی من فضا را باز می‌کنم، تو من را هدایت کن. در هر نمازی اِهْدِنٰا می‌آید. «اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.» الآن می‌آید که ای خدا، نماز من را با نماز من‌های ذهنی و اهل ریا مَیامیز. عبادت من، الآن فضا گشوده بشود من به تو وصل بشوم. من کر و کور نباشم. اگر فضاگشایی نمی‌کنم حاضر نیستم، کر و کور هستم، این چه نمازی است؟ چه عبادتی است؟ این فایده‌اش چیست؟ چه‌جوری من میوه خواهم داد؟ غزل می‌گفت باید میوه بدهی.

«اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.»
«ما را به راه راست هدايت كن.»
🌴(قرآن کریم، سورهٔ حمد (۱)، آیهٔ ۶)

«ما را به راه راست هدايت كن»، این را می‌گوییم. پس اِهْدِنٰا یعنی فضاگشایی و صراط مستقیم از، یعنی همان فضای گشوده‌شده. اگر در ذهن باشی، این دیگر فایده ندارد که شما توی فضای قیاس باشی، مثل کر باشی. هیچ، می‌بینید که زبان منِ اصلی ما با من‌ذهنی ما فرق دارد. من‌ذهنی در قیاس است، آن‌ یکی در صنع است منتها الآن مریض شده. چرا مریض شده؟ برای این‌که همین من‌ذهنی را ساخته.

🔟3️⃣3️⃣ ۴۹ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

دایم اندر آب کار ماهی است
مار را با او کجا همراهی است
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۵)

خور یعنی خورشید. برای این‌که حالا این‌ را خاکی خواندیم، منسوب به خاک، یعنی انسانِ من‌ذهنی. «زان‌که خاکی»، آن‌ که در قیاس است، تاب خورشید را ندارد. تا شما فضا را باز نکنید «تابِ» یعنی تابش زندگی را نمی‌توانید، الهام زندگی را نمی‌توانید تحمل کنید، صنع زندگی را نمی‌توانید تحمل کنید، شادی‌‌اش را نمی‌توانید تحمل کنید. «زان‌که خاکی را نباشد تابِ آن» یعنی تابش آن، «که زند بر وی شعاعش جاودان» که دائماً این شعاع به او بزند. پس شما باید تبدیل بشوید تا تابش نور خداوند را می‌گوید تحمل کنید.

می‌گوید اگر بر خاک تابِ خورشید، تابش خورشید بزند دائماً بر خاک، آب نباشد، دراین‌صورت خاک می‌سوزد و از آن ثمر نمی‌آید. و آن که دائماً در آب است آن باید ماهی باشد، مار که در این‌جا نماد من‌ذهنی‌ است با او نمی‌تواند همراهی کند. «دایم اندر آب کار ماهی است»، اگر شما بخواهید دائم در آب باشید باید ماهی بشوید. ماهی حضور شما است.

وقتی بیایید همان میوه را بدهید تبدیل به او بشوید و از ذهن خارج بشوید می‌شوید ماهی. «دایم اندر آب کار ماهی است»، مار یعنی من‌ذهنی، «مار را با او کجا همراهی است»، من‌ذهنی با او نمی‌تواند همراهی کند. یعنی من‌ذهنی، کسی که من‌ذهنی دارد با ماهی که در دریای یکتایی شنا می‌کند همراه نمی‌تواند باشد. در آن‌جا هم می‌گفت که تو در قیاسی از این‌ور حرف بزن، از آن‌ور که نمی‌توانی حرف بزنی. درست است؟

لیک در کُه مارهایِ پُرفَنَند
اندرین یَم ماهیی‌ها می‌کنند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۶)

یَم: دریا
ماهیی‌ کردن: کارِ ماهی کردن، مانند ماهی شدن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

مکرِشان گر خلق را شیدا کند
هم ز دریا تاسه‌شان رسوا کند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۷)

تاسه‌: دلتنگی و اضطراب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

و اندرین یَم، ماهیانِ پُرفَنَند
مار را از سِحر، ماهی می‌کنند
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹۸)

یعنی در این کوه‌های ذهن، آن‌هایی که در ذهن زندگی می‌کنند، در قیاس زندگی می‌کنند، مارهایی وجود دارند که درست است که من‌ذهنی دارند ولی برحسب زندگی حرف می‌زنند، می‌خواهند از آن‌وری حرف بزنند. و می‌گوید که در این دریا می‌خواهند اَدای ماهی را دربیاورند ولی ماهی نمی‌توانند بشوند. این‌ها کسانی هستند که هنوز من‌ذهنی دارند ولی می‌خواهند اَدای مولانا را دربیاورند مثلاً.

«لیک در کُه»، در کُه یعنی در ذهن، کوه علامت ذهن است. در کوه، در ذهن‌ها، ماه‌های، مارهای پُرفن زندگی می‌کنند. و در این دریا درست است که مار هستند، می‌خواهند «ماهیی» بکنند، اَدای ماهی دربیاورند. «مکرِشان گر خلق را شیدا کند»، مکرشان یعنی حرف زدنشان در ذهن، برحسب ذهن حرف زدنشان اگر خلق را فریب بدهد، ولی این‌ها همیشه دچار درد و خرّوبی هستند.

«تاسه‌شان»، آن غم و اندوهی که به مردم می‌آورند، به خودشان هم می‌آورند، آن‌ها را رسوا می‌کند. برای این‌که کسی که واقعاً ماهی دریا باشد، از ذهن خارج شده باشد، همیشه خلاق است و سازنده است و میوه دارد. هم میوهٔ درونی دارد هم میوهٔ بیرونی. اگر کسی می‌گوید من معنوی هستم ولی هم خودش را خراب می‌کند هم جامعه را خراب می‌کند، نه دیگر این مار است. یعنی غم و غصه‌ای که آن‌ها ایجاد می‌کنند آن‌ها را رسوا می‌کند.

«و اندرین یَم»، در این دریا، هم در ضمن ماهیان پُرفنند، مثل مولانا، «مار را از سِحر، ماهی می‌کنند»، من‌های ذهنی را از این سِحرِ حلال ماهی می‌کنند. ما الآن چه‌کار می‌کنیم؟ ابیات مولانا را می‌خوانیم و خودمان را از من‌ذهنی داریم نجات می‌دهیم. پس مولانا هم از ماهیانِ پُرفنِ این دریای یکتایی است که ما که من‌ذهنی داریم شبیه مار هستیم از سِحرِ حلال او؛ سِحر حلال و سِحر حرام، «سِحر حرام» سِحر من‌ذهنی است، «سِحرِ حلال» سِحر فضا‌گشایی‌ است. اگر شما فضا را باز کنید کسی را به ارتعاش زندگی وادارید، دارید سِحر حلال می‌کنید. درست است؟ و اگر شما به غم و غصه ارتعاش کنید دیگران را به غم و غصه فروببرید، دارید از مکر من‌ذهنی استفاده می‌کنید، این سِحرِ حرام هست.

پس اندرین دریا ماهیان پُرفن وجود دارند مثل مولانا که مارها یعنی من‌های ذهنی را از سِحر تبدیل به ماهی می‌کنند. یعنی من‌ذهنی را ما می‌اندازیم دور، که همین غزل هم همین را می‌گفت، و ماهی می‌شویم در دریای یکتایی شنا می‌کنیم.

🔟3️⃣3️⃣ ۴۷ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

پس این بیت هم مهم است، که می‌گوییم این عقلی که من دارم استفاده می‌کنم چقدر عقل است؟ چقدر ارزش دارد؟ همان‌قدر که زیر روحِ من است، روحِ فضای گشوده‌شده است. این فضاگشایی من این عقل را تأیید می‌کند؟ این حرف را تأیید می‌کند؟ نه این‌که عقل فضای گشوده‌شده زیر عقل جزوی من است، عقلِ من‌ذهنی من است. این پدیده به‌وجود آمده که این باغِ شما تبدیل به خارستان شده.

عقل از جان گشت با ادراک و فَر
روح، او را کِی شود زیرِ نظر؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۴)

فر: شکوهِ ایزدی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

روح که امتداد خدا است، و خلاقیت در آن است، هر لحظه در کاری است، به عقل کل وصل است، کِی می‌آید زیر نظر عقل جزوی ما که اصلاً عقل هشیاری جسمیِ دیدن بر‌حسب همانیدگی‌ها است؟

اما جان در عقل تأثیر می‌کند و از روی تأثیر، جان یعنی همین روحِ ما، تأثیر می‌کند در عقل ما و عقل به‌خاطر آن یک تدبیر خوبی می‌کند. پس همیشه شما باید عقل من‌ذهنی‌تان را تا آن‌جا که می‌توانید زیر نظر عقل فضای گشوده‌شده قرار بدهید. و فضا اجازه بدهید باز بشود، به «نَصّ»، به صنع، به آفریدگاری، به طرب زندگی، شادی اصیل زندگی دست پیدا کنید. نه فضای قیاس، که خوشی‌های کاذب دارد.

در فضای قیاس ما با سبب‌سازی دنبال خوب کردن حال من‌ذهنی هستیم و عقل ما در این مشق‌ها کار می‌کند، که یک کاری بکند که حال من‌ذهنی ما خوب بشود. اصلاً حال من‌ذهنی ما هم حالِ اصلی ما نیست. این خوشی‌هایی که به ما دست می‌دهد دراثر زیاد شدن پولمان یا خریدن یک چیزی، این‌ها خوشی‌های من‌ذهنی است. توجه می‌کنید؟ ما می‌دانیم این خوشی‌ها کاذب‌ هستند. حالا

نوح‌وار، اَر صَدَّقی زد در تو روح
کو یَم و کشتیّ و؟ کو طوفانِ نوح؟
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۶)

صَدَّقی زد: تأیید کرد.
یَم: دریا
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

عقل، اثر را روح پندارد، ولیک
نورِ خور از قُرصِ خور دور است نیک
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۷)

خور: خورشید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

زآن به قرصی‌ سالکی خرسند شد
تا ز نورش سویِ قرص افگند شد
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۸۸)

افگنده شد، یا افگند شد. صَدَّقی زد یعنی تأیید کرد. یَم: دریا. خور: خورشید.

این ابیات آسان است، به‌نظر مشکل می‌آید. نوح‌وار یعنی مانند نوح. اگر روح در درون به تو یک تأییدی زد، اگر شما حس کردید که اِ من مؤمنم، شبیه نوح هستم، درآن‌صورت باید بپرسید که اگر واقعاً نوح هستم، یَم یعنی دریا، دریای من کو؟ کشتی من کو؟ طوفان من کو؟

توجه می‌کنید؟ پس همین‌طور نگذارید من‌ذهنی به شما پیغام بدهد که من شبیه نوح شدم. اگر از درون یک تأیید گرفتید باید بپرسید که آیا من دریا دارم؟ دریا همان خود زندگی است، کشتیْ فضای گشوده‌شده است. یعنی شما باید از خودتان بپرسید اگر من نوح هستم یا شبیه نوح هستم دریایم کو؟ من دریا را می‌بینم؟ کشتی را می‌بینم؟ طوفان را می‌بینم؟ طوفان همان بحرانی است که در میان‌سالی به ما می‌زند و شما حس می‌کنید که این همانید‌گی‌ها به شما دیگر خوشی نمی‌دهد و می‌گذارید طوفان این‌ها را ببرد.

یعنی آیا طوفان را شما در زندگی‌تان می‌بینید؟ که هیچ‌ چیزی ثابت و بر‌ جای نیست آن همانیدگی‌های شما به شما زندگی نمی‌دهند و این‌ها را طوفان دارد می‌برد. شما، طوفان بر‌پا شده در زندگی شما؟ طوفان همه‌چیز را می‌کَند می‌برد. شما در خودتان می‌بینید که همانیدگی‌ها کنده می‌شوند می‌روند؟ نه؟ پس شما نوح نیستید.

می‌گوید عقل ما «اثر» را روح می‌پندارد. اثر، اثر مثلاً من‌ذهنی ما اثر است، یک پدیده است. عقل جزوی ما اصلاً من‌ذهنیِ ما را روح می‌پندارد، ولی «نورِ خور»، یعنی خورشید، «از قُرصِ خور دور است نیک». «قُرصِ خور» خودِ زندگی است، قرص خورشید یعنی، این خورشید نماد زندگی است، نورش یک پدیده‌ای به‌وجود می‌آورد.

نور خورشید، نور زندگی، این من‌ذهنی را به‌وجود آورده. این «اثر» از خود زندگی بسیار‌بسیار دور است، بسیار‌بسیار دور است. پس اگر شما در درون حس می‌کنید یا در ذهنتان یک الهامی می‌گیرید که من واقعاً مؤمن هستم، من از جنس روح هستم، من اصلاً خود نوح هستم، دراین‌صورت باید بگویید که خب دریا را می‌بینم؟ کشتی دارم؟ کسی که کشتی دارد طوفان به او اثر نمی‌کند. اگر طوفان بیاید مثلاً پول‌های شما را ببرد شما هم از جا کنده می‌شوید؟ در کشتی باشید نه. کشتی فضای گشوده‌شده است. درست است؟

پس دریا را می‌بینید، چه‌جوری می‌بینید؟ برای این‌که از جنس او هستید. طوفان هم می‌بینید، می‌بینید که طوفان همه‌چیز را دارد می‌برد.

🔟3️⃣3️⃣ ۴۵ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

عقلا، ز قیاسِ خود، زین رو تو زَنَخ می‌زن
زان رو تو کجا دانی؟ چون مستِ زَنَخدانی

دشوار بُوَد با کَر طَنبور نوازیدن
یا بر سرِ صفرایی، رسمِ شِکَرافشانی

می وام کند ایمان، صد دیده به دیدارش
تا مست شود ایمان، زان بادهٔ یزدانی
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

زَنَخ زدن: سخن بیهوده گفتن، لاف زدن
زَنَخدان: چانه، مجازاً پرحرفی
طَنبور: تَنبور، از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سه‌تار.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

این عقل ما که عقل من‌ذهنی باشد، در فضای «قیاس» است. فضای قیاس را توضیح دادم، که هشیاری جسمی دارد، برحسب همانیدگی‌ها می‌بیند، با سبب‌سازی کار می‌کند، یک فضای محدودی است و دیدن برحسب همانیدگی‌ها دیدِ چیزها را به ما می‌دهد. و این عقل با عقلی که با فضاگشایی، با صُنع و طرب سر و کار دارد و هر لحظه در کار جدیدی است و عقل کُل را ما به‌کار می‌گیریم، خیلی فرق دارد. بعد به عقل جزوی می‌گوید که «تو قیاس خود»، یعنی با همین ابزارها در فضای قیاس، بیا همین پشت‌سرهم حرف بزن، حرف‌های بیهوده. و «از آن رو»، یعنی روی فضای گشوده‌شده، روی زندگی، تو از کجا می‌توانی حرف بزنی؟! پس حرف او را نزن تو بلد نیستی. توجه کنید! در من‌ذهنی، در فضای قیاس، ما حرف‌های خدایی می‌زنیم، می‌گوییم این این‌طوری است، الآن این‌طوری است، ولی درحالی‌که آن خلاقیت نیست. ما مست زنخدان هستیم، مست فضای ذهن هستیم، مست حرف‌های خودمان هستیم.

بعد می‌گوید بیداری ما خیلی مشکل است، برای این‌که بیداری ما به آهنگ زندگی یا به ابیات بزرگانی مثل مولانا، شبیه این است که به گوش کَر تنبور بنوازند. و از بس که ما صَفرایی هستیم و درد را دوست داریم، می‌خواهیم درد ایجاد کنیم، شبیه این است که بر سر صفرایی کله‌قند را بگیرند و بسابند و شِکر بریزند. یعنی کسی که در من‌ذهنی به خرابکاری و ایجاد درد عادت کرده بگوییم که بیا به‌اصطلاح آرامش را، شادی را در جهان گسترش بدهیم؛ نمی‌فهمد این.

پس این مشکل بزرگان است، مشکل شما هم هست، مشکل هر کسی است که می‌خواهد انسان‌ها را از من‌ذهنی بیدار کند به حضور، همان میوه بدهد انسان، مشکل او است. برای این‌که انسان‌ها در من‌ذهنی کَر هستند، آهنگ زندگی را نمی‌شنوند، آهنگ من‌ذهنی را می‌شنوند که خرابکار است. و طرب، شادی، که ذات زندگی است، این را نمی‌فهمند بر سر کسی که درد ایجاد می‌کند بیاییم از، به‌اصطلاح از شادی حرف بزنیم شادی بریزیم.

حالا، می‌گوید حالا که این‌طوری شد فهمیدی، پس بیا تو «وام» کن ای آدم با ایمان. حالا که فهمیدی که با این کار دشوار است، حالا بیا امتحانت را بده. اگر می‌خواهی در این راه کار کنی باید صدتا چشم از زندگی قرض کنی. یعنی هِی فضاگشایی کنی، فضاگشایی کنی، تا به‌عنوان انسان با ایمان مست بشوی از شرابی که از آن‌ور می‌آید. بله؟

در پایِ دل افتم من، هر روز همی‌گویم
رازِ تو شود پنهان، گر راز تو نَجهانی

کآن مهرهٔ شش‌گوشه، هم لایقِ آن نَطع است
کی گنجد در طاسی شش‌‌گوشهٔ انسانی؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

نَطع: بساط، فرش
طاس: کاسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

اما این امتحان ما است، این دو بیت، که آیا به پای دل می‌افتیم؟ از روی «نیاز» می‌رویم به‌سوی دل، به‌سوی خداوند؟ فضا را باز می‌کنیم و بگوییم من به تو احتیاج دارم؟ یا شک داریم و مقاومت می‌کنیم و مطمئن نیستیم و توکل نداریم؟

می‌گوید اگر با ایمان هستی صدتا چشم باید قرض کنی، هی فضا باز کنی. هر فضای گشوده‌شده یک چشم جدید است، چشم جدید، چشم جدید. بالاخره این‌قدر این کار را می‌کنیم از آن باده مست می‌شویم، نه از بادهٔ این‌جهانی.

پس با صداقت، از روی نیاز، نه از روی ناز، که من بلد هستم، دیگر لزومی ندارد ما یاد بگیریم، دیگر زندگی ما که کامل است، این‌ها نه. صد درصد تواضع و من‌ذهنی صفر، مقاومت صفر، و با صبر، درد هشیارانه، در پای زندگی می‌افتم و هر لحظه می‌گویم که اگر تو راز را نجهانی، به من نگویی، راز وجود من را، راز درست کردنِ من را، راز میوه دادن من را تو می‌دانی، من یک دانه‌ای هستم تو باید مرا بشکافی درخت کُنی، درخت حضور، من با من‌ذهنی بلد نیستم، پس هیچ عمل نمی‌کنم، هیچ فکر نمی‌کنم.

به زندگی می‌گویم راز تو، من راز تو هستم، من باید درخت حضور بشوم، بی‌نهایت و ابدیت تو بشوم. اگر تو نجهانی، من با من‌ذهنی نمی‌توانم، تمام شد. من دیگر با من‌ذهنی فکر و عمل نمی‌کنم، من کمان هستم و تیراندازش تو هستی.

بعد یعنی این، یعنی این مهرهٔ شش‌گوشه، که من‌ذهنی باشد، لایق «نَطعِ» جهان است، سفرهٔ شطرنج جهان است. من که از جنس تو هستم بی‌نهایت هستم، در این کاسه نمی‌گنجم. داریم به زندگی می‌گوییم. آخرِسر هم می‌گوید که من هر لحظه باید به دست تو باز گردم.

🔟3️⃣3️⃣ ۴۳ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

برنامه شماره ۱۰۳۳ گنج حضور
فایل صوتی - بخش‌ چهارم

/channel/GanjeHozourMessages

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

💠💠💠پایان بخش سوم💠💠💠

Читать полностью…

گنج حضور متن کامل برنامه ها - Ganje Hozour

چون راه رفتنی‌ست، توقّف هلاکت‌ است
چُونَت قُنُق کند که بیا، خرگَه اندر آ
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۰۱)

قُنُق: مهمان
خرگَه: خرگاه، خیمه، سراپرده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس این دو بیت نشان می‌دهد که شما باید هی راه بروید و فضا را باز کنید. این راه رفتنی است، یعنی ما مرتب باید بزرگ بشویم، این میوه‌ای که می‌دهیم اِلی‌الاَبد ادامه دارد و توقف بکنی هلاک شدی. مثلِ این‌که دارد می‌گوید همه‌اش باید این فضا را باز کنی. «چُونَت قُنُق کند»، چه‌جوری خداوند بکِشد تو را به این چادر بزرگت، به این فضای یکتایی، بگوید که تو دیگر خالص شدی بیا خرگه من؟ ما هنوز خالص نشدیم، خیلی راه داریم برویم.

بعد از این حرفی‌ست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مَشور
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢)

مَشور: مَشوران، تحریک نکن.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

یعنی از این لحظه به بعد باید فضا‌گشایی کنی، دیگر فهمیدی، هیچ موقع نروی این دیوانِ همانیدگی را، دیوهای همانیدگی را بشورانی. همین‌که بروی یکی از این الگوهای همانیدگی را یا الگوهای عملِ ذهنی را، یک چیزی در قیاس را فعال کنی، داری دیوان را، دیوها را به شورش می‌آوری. نکن، فضا را باز کن برو جلو، زندگی با قضا و کُن‌فَکان کارت را درست می‌کند.

آفتابی در یکی ذَرّه نهان
ناگهان آن ذرّه بگْشاید دهان
🔰(مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰)

ما یک آفتابی هستیم که در این من‌ذهنی پنهان شدیم. یک‌دفعه این اگر دهانش را باز کند، ما به‌صورت بی‌نهایت و ابدیت از توی این ذره می‌جهیم بیرون.

هر کسی در عجبی و عجبِ من این است
کاو نگنجد به میان، چون به میان می‌آید؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۸۰۶)

مولانا می‌گوید هر کسی از یک چیزی متعجب است، ولی عجب من این است که ما بی‌نهایت بودیم چه‌جوری در این محدودیت ذهن، یعنی جذب این همانیدگی‌ها شدیم. وقتی از این همانیدگی‌ها بیاییم بیرون می‌شویم بی‌نهایت. پس ما از جنس بی‌نهایتِ خدا هستیم، فعلاً جا شدیم در این ذهن، مولانا می‌گوید من تعجب می‌کنم زندگی چه‌جوری ما را در این‌جا که بی‌نهایت هستیم جا داده.

شمس‌ُ‌الْحَقِ تبریزی، من باز چرا گردم
هر لحظه به‌دستِ تو گر زان‌که نه سلطانی؟
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۲۶۰۵)

پس «شمسُ‌الْحَقِ تبریزی» در این‌جا همین جنس خداوندی ما است. یعنی ما هر لحظه باید به‌سوی او برویم. هر لحظه به‌صورتِ آفتاب طلوع کردیم از مرکزمان، باید اگر به ذهن هم می‌رویم یک چیزی بیان می‌کنیم برگردیم فوراً آن‌جا. من می‌گوید دوباره چرا برگردم به‌سوی تو هر لحظه اگر تو سلطان نیستی؟

شمسُ‌الْحَقِ تبریزی در این‌جا نماد خداوند هم است. می‌گوید که من هر لحظه وقتی کارم را در ذهن انجام دادم باید برگردم به‌سوی تو، اگر تو سلطان نیستی چرا به‌سوی تو برگردم؟ توجه می‌کنید؟ در ضمن این‌جور هم می‌توانیم بخوانیم که «شمسُ‌الْحَقِ تبریزی، منِ باز»، یعنی من که باز هستم «چرا گردم»، «هر لحظه به‌دستِ تو گر زان‌که نه سلطانی؟» پس من باز هستم، هر لحظه باید بیایم روی دست تو بنشینم.

ما بازِ سلطان هستیم باید هر لحظه برویم به‌سوی او. معنی‌اش این است که وقتی زندگی از طریق ما یک چیزی را بیان می‌کند و ما می‌رویم یک خرده به فضای ذهن و می‌بینیم دیگر خشک شدیم، مثل مولانا باید برگردیم به دستِ او برای این‌که سلطان او است، اختیار مطلق را او دارد.

این حالت آن را نشان نمی‌دهد [شکل‌۹ (افسانه من‌ذهنی)]. این حالت نشان داده که ما آمدیم در صحرای ذهن مانده‌ایم. این حالت [شکل‌۱۰ (حقیقت وجودی انسان)] نشان می‌دهد که وقتی فضا را باز می‌کنیم، فوراً می‌بینیم که باید برگردیم به‌سوی او. شما هم الآن اگر در ذهن هستید می‌دانید که مدت‌ها پیش باید برمی‌گشتید به‌عنوان باز سلطان، در دستِ او می‌نشستید، او باید شما را اداره می‌کرد با خردِ کل.

چون بازِ شَهی، رو به سویِ طبلهٔ بازش
کآن طبله تو را نوش دهد، طبل نخوانَد
🌺(مولوی، دیوان شمس، غزل ۶۵۲)

طبله: طبلِ کوچک، صندوقچه، قوطی، یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه‌داری می‌کردند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

پس بنابراین ما بازِ خداوند هستیم، شاه هستیم، ما باید برویم به‌سوی طبلهٔ باز او. یعنی هر لحظه طبل می‌زند که به‌سوی او برویم و آن طبله به ما نوش می‌دهد، به ما عسل می‌دهد، غذای خوب می‌دهد و غذای بد نمی‌دهد، این‌طوری نیست که توخالی باشد، بلکه توخالی این‌ور است. ما بانگِ ذهنمان را می‌شنویم به‌سوی مادیات می‌رویم، ولی فضا را باز کنیم صدای طبلِ شاه را خواهیم شنید که طبل می‌زنند به‌سوی او برویم، «طبلِ اِرجعی». این‌ها را دیگر خوانده‌اید می‌دانید. می‌دانید یک طبلی می‌زدند که باز را به‌سوی شکار می‌فرستادند شاه‌ها، یک طبل را می‌زدند که برمی‌گشت. الآن طبل بازگشت را برای ما دارند می‌زنند.

🔟3️⃣3️⃣ ۴۰ 🔟3️⃣3️⃣

Читать полностью…
Subscribe to a channel