ghazal_nabb | Unsorted

Telegram-канал ghazal_nabb - غزل های ناب

3129

🍃🌺🍃 گـفتے غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پـر میـزند دلم به هوای غــــزل، ولی! گــیرم هوای پر زدنم هــست،بال کو؟ ‌ ‌ ‌♥نشر بر ترین غزلهاے؛عرفانے،عاشقانه... 🌺 #غـزلهاے‌ناب_پارسی🍃

Subscribe to a channel

غزل های ناب

اگر مرد عشقی کم خویش گیر
وگرنه ره عافیت پیش گیر

مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند

نروید نبات از حبوب درست
مگر حال بروی بگردد نخست

تو را با حق آن آشنایی دهد
که از دست خویشت رهایی دهد

که تا با خودی در خودت راه نیست
وز این نکته جز بی خود آگاه نیست

نه مطرب که آواز پای ستور
سماع است اگر عشق داری و شور

مگس پیش شوریده دل پر نزد
که او چون مگس دست بر سر نزد

نه بم داند آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر

سراینده خود می‌نگردد خموش
ولیکن نه هر وقت بازست گوش

چو شوریدگان می پرستی کنند
بر آواز دولاب مستی کنند

به چرخ اندر آیند دولاب وار
چو دولاب بر خود بگریند زار

به تسلیم سر در گریبان برند
چو طاقت نماند گریبان درند

مکن عیب درویش مدهوش مست
که غرق است از آن می‌زند پا و دست

نگویم سماع ای برادر که چیست
مگر مستمع را بدانم که کیست

گر از برج معنی پرد طیر او
فرشته فرو ماند از سیر او

وگر مرد لهوست و بازی و لاغ
قوی تر شود دیوش اندر دماغ

چه مرد سماع است شهوت پرست؟
به آواز خوش خفته خیزد، نه مست

پریشان شود گل به باد سحر
نه هیزم که نشکافدش جز تبر

جهان پر سماع است و مستی و شور
ولیکن چه بیند در آیینه کور؟

نبینی شتر بر نوای عرب
که چونش به رقص اندر آرد طرب؟

شتر را چو شور طرب در سرست
اگر آدمی را نباشد خرست

#سعدی
- بوستان
- باب سوم در عشق و مستی و شور
- گفتار اندر سماع اهل دل و تقریر حق و باطل آن

🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب



رو دیده بدوز تا دلت دیده شود
زاندیده جهان دگرت دیده شود

گر تو ز پسند خویش بیرون آئی
کارت همه سر بسر پسندیده شود

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۷۱۱


🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

#پروین_اعتصامی
- مثنویات، تمثیلات و مقطعات
- اشک یتیم
🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم

گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست
گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

امکان دیده بستنم از روی دوست نیست
اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم

آورده‌اند صحبت خوبان که آتشست
بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم

من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم

دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم
برگیرم آستین برود تا به دامنم

گر پیرهن به درکنم از شخص ناتوان
بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم

شرطست احتمال جفاهای دشمنان
چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم

دردی نبوده را چه تفاوت کند که من
بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم

بر تخت جم پدید نیاید شب دراز
من دانم این حدیث که در چاه بیژنم

گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

#سعدی



🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی

گر پیر مناجات است ور رند خراباتی
هر کس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی

فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد من گوش به انعامی

ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی

سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی

روزی تن من بینی قربان سر کویش
وین عید نمی‌باشد الا به هر ایامی

ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی

باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی

گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
نومید نباید بود از روشنی بامی

سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
در کام نهنگان رو گر می‌طلبی کامی

#سعدی
- غزل شمارهٔ  ۵۹۷

🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم
به دوستی تو با کائنات کین دارم

زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز
من از تو دست تظلم در آستین دارم

تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری
من اضطراب به بزم از برای این دارم

تو واقف خود و من واقف نگاه رقیب
تو پاس خرمن و من پاس خوشه‌چین دارم

چنان به عشق تو مستغرقم که همچو توئی
ستاده پیش من و چشم بر زمین دارم

به دور گردی من از غرور میخندد
حریف سخت کمانی که در کمین دارم

هزار تیر نگاهم زد و گذشت اما
هنوز چاشنی تیر اولین دارم

به پیش صورت او ضبط آه خود کردن
گمان به حوصله صورت آفرین دارم

بس است این صله نظم محتشم که رسید
به خاطر تو که من بنده‌ای چنین دارم

#محتشم_کاشانی
- غزل شمارهٔ ۴۱۸

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

❌حکایتی تلخ که گاهاً در مساجد مشاهده می‌کنیم!!!

کودکی دیدم که هنگام نماز
سوی مسجد رفت با آغوش باز

با وضو دستان خود را پاک کرد
روی "شیطان" را سیاه و خاک کرد

جای خوبی بهر خود پیدا نمود
در صف اول خودش را جا نمود

پیرمردی گفت کیست این بی‌ادب!!
جامه ‌اش بگرفت و او را برد عقب

با صدایی زشت گفت ای بی‌حیا!!
سوی این مسجد دگر اصلاً نیا

بر سر کودک چنین فریاد کرد
دست "شیطان" را ز بند آزاد کرد

کودک از رفتار او آزرده شد
قلب پاکش مثل گل پژمرده شد

در دلش شد نفرتی از دین پدید
رنگ مسجد را دگر هرگز ندید...❗


⚠هرگز! با کودکان در مسجد بد اخلاقی و تند سخن نگوئید!
متوجه باشید شاید با این رفتار آینده آن کودک را خدشه دار کنید.




🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

عهد همه بشکستم در بستن پیمانت
دامن مکش از دستم، دست من و دامانت

حسرت خورم از خونی کش ریخته شمشیرت
غیرت برم از چاکی کش دوخته پیکانت

بس جبهه که بر خاک است از طلعت فیروزت
بس جامه که صد چاک است از چاک گریبانت

بس خانه که ویران است از لشگر بیدادت
بس دیده که گریان است از غنچهٔ خندانت

هم‌خون خریداران پیرایهٔ بازارت
هم جای طلب کاران پیرامن دکانت

از کشتن مظلومان عاجز شده بازویت
وز کثرت مشتاقان تنگ آمده میدانت

امید نظربازان از چشم سیه مستت
تشویق سحرخیزان از جنبش مژگانت

دیباچهٔ زیبایی رخسار دل‌آرایت
مجموعهٔ دلبندی گیسوی پریشانت

خون همه در مستی خوردی به زبر دستی
دست همه بربستی گرد سر دستانت

آن روز قیامت را بر پای کند ایزد
کایی پی دل جویی بر خاک شهیدانت

الهام توان گفتن اشعار فروغی را
تا چشم وی افتاده‌ست بر لعل سخن دانت

#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۱۴۱

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست

بر آتش عشقت آب تدبیر
چندان که زدیم بازننشست

از روی تو سر نمی‌توان تافت
وز روی تو در نمی‌توان بست

از پیش تو راه رفتنم نیست
چون ماهی اوفتاده در شست

سودای لب شکردهانان
بس توبه صالحان که بشکست

ای سرو بلند بوستانی
در پیش درخت قامتت پست

بیچاره کسی که از تو ببرید
آسوده تنی که با تو پیوست

چشمت به کرشمه خون من ریخت
وز قتل خطا چه غم خورد مست

سعدی ز کمند خوبرویان
تا جان داری نمی‌توان جست

ور سر ننهی در آستانش
دیگر چه کنی دری دگر هست؟

#سعدی

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ندارد خاطر آگاه جز غفلت غم دیگر
بغیر از فوت وقت اینجا نباشد ماتم دیگر

غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟
نمی باشد بغیر ازبیغمی اینجا غم دیگر

به خون خوردن توان مسدود کردن رخنه دل را
که این زخم نمایان رانباشد مرهم دیگر

اگر از خود به تنگی، دست دردامان ساقی زن
که اندازد به هر ساغر ترا درعالم دیگر

مشو ای کعبه رو زنهار از لب تشنگان غافل
که گردد جاری از هر نقش پایت زمزم دیگر

درآن گلشن که بلبل اشک نتواند فرو خوردن
عجب دارم که جوشد خون گل باشبنم دیگر

به آن بلبل سپارد خرده های راز خود راگل
که غیر زیر بال خود ندارد محرم دیگر

به حسن خلق بر دلها توان فرمانروا گشتن
بجز کوچکدلی اینجا نباشد خاتم دیگر

دل آگاه بر صبح نخستین می برد غیرت
که دارد در بساط عمر امید دم دیگر

دلی پیش خیال یار خالی می کنم صائب
ندارد کوهکن جز نقش شیرین همدم دیگر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۵۶


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود
به نقد خاک شوم بنگرم چه خواهد بود

به نقد خاک شدن کار عاشقان باشد
که راه بند شکستن خدایشان بنمود

به امر موتوا من قبل ان تموتوا ما
کنیم همچو محمد غزای نفس جهود

جهود و مشرک و ترسا نتیجه نفس است
ز پشک باشد دود خبیث نی از عود

شود دمی همه خاک و شود دمی همه آب
شود دمی همه آتش شود دمی همه دود

شود دمی همه یار و شود دمی همه غار
شود دمی همه تار و شود دمی همه پود

به پیش خلق نشسته هزار نقش شود
ولیک در نظر تو نه کم شود نه فزود

به پیش چشم محمد بهشت و دوزخ عین
به پیش چشم دگر کس مستر و مغمود

مذللست قطوف بهشت بر احمد
که کرد دست دراز و از آن بخواست ربود

که تا دهد به صحابه ولیک آن بگداخت
شد آب در کفش ایرا نبود وقت نمود

#مولانا
🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

سود ندهد عامل بیدادگر را کارخیر
شاهد ظلم است ازاهل عمل آثار خیر

کوته اندیشی که خیر ازمال مردم می کند
دست و دامان تهی برگردداز بازارخیر

پایه ظلم وستم راعامل بیدادگر
می دهد براهل بینش عرض از آثار خیر

روزی مرغان شود تخمی که زیر خاک نیست
پیش مردم از تنگ ظرفی مکن اظهار خیر

صرف کن درخیر نقد زندگانی را که نیست
در شبستان عدم شمعی به جز انوار خیر

نور از آیینه میبارد سکندر را به خاک
بی گهر هرگز نگردد ابر گوهر بار خیر

نام جم ازجام در دورست تا افلاک هست
ماندگی هرگز ندارد گردش پرگارخیر

صحبت نیکان بود مشاطه بدگوهران
رتبه تمکین بود تعجیل رادر کارخیر

تامی لعل شفق در شیشه افلاک هست
صائب از گردش نیفتد ساغرسرشارخیر

#صائب_تبریزی



🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان❗

#گروه‌انس
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید....

Читать полностью…

غزل های ناب

نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را
نه روز روشنی از پی شب سیاهی را

فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما
که از ستم ندهد داد دادخواهی را

گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم
که سر نهم به کف پای پادشاهی را

ز خسروان ملاحت کجا روا باشد
که در پناه نگیرند بی‌پناهی را

به راه عشق به حدی است ناامیدی من
که نا امید کند هر امید گاهی را

چگونه لاف محبت زند نظر بازی
کز آب دیده نشسته‌ست خاک راهی را

بزیر خون محبان که در شریعت عشق
به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را

نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو
به خاک ریخته‌ای خون بی‌گناهی را

به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را
مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهی را

#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۴۱

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب



ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی

بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۵۹




🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری
درویشی اختیار کنی بر توانگری

ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری

گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری

دنیا زنیست عشوه‌ده و دلستان ولیک
با کس به سر همی نبرد عهد شوهری

آهسته رو که بر سر بسیار مردمست
این جرم خاک را که تو امروز بر سری

آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد ازو مهر مادری؟

این غول روی بستهٔ کوته نظر فریب
دل می‌برد به غالیه اندوده چادری

هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند
در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری

مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف
با نفس اگر برآیی دانم که شاطری

با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد
ای بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری

هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری

سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز
در کار آخرت کنی اندیشه سرسری

دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتیست
ای بدمعاملت به همه هیچ می‌خری

تا جان معرفت نکند زنده شخص را
نزدیک عارفان حیوانی محقری

بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست
ور صورتش نماید زیباتر از پری

گر قدر خود بدانی قدرت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه پیکری

چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر
دریاب وقت خویش که دریای گوهری

پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد
لیکن چو پرورش بودت دانهٔ دری

گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست
بشناس قدر خویش که گوگرد احمری

ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس
کی بر هوای عالم روحانیان پری؟

باز سپید روضهٔ انسی چه فایده
کاندر طلب چو بال بریده کبوتری

چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب
در اوج سدره کوش که فرخنده طایری

آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود
بیدار باش تا پی او راه نسپری

در صحبت رفیق بدآموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته خنجری

راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود
راهی به سؤ عاقبت اکنون مخیری

گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر
در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتری

از من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری

بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری

#سعدی
- قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - پند و اندرز

🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

#پروین_اعتصامی
- مثنویات، تمثیلات و مقطعات
- اشک یتیم
🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

آبِ حیات است وَرایِ ضمیر
جوی بِکَن
کآب به جو می‌رَسَد

مایِده‌یی خواستی از آسْمان
خیز
زِ خود دست بِشو
می‌رَسَد.

غزل_مولانا


🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

مَجمَعِ خوبی و لطف است عِذار چو مَهَش
لیکَنَش مِهر و وفا نیست خدایا بِدَهَش

دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بِکُشد زارم و در شرع نباشد گُنَهَش

من همان بِه که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیده‌ست و ندارد نِگَهَش

بویِ شیر از لبِ همچون شِکَرَش می‌آید
گر چه خون می‌چکد از شیوهٔ چشمِ سیَهَش

چارده ساله بُتی چابُکِ شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است، مَهِ چاردَهَش

از پِی آن گُلِ نورَستِه دلِ ما یارب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گَهَش

یارِ دلدارِ من ار قلب بدین سان شِکَنَد
بِبَرَد زود به جانداریِ خود پادشهش

جان به شکرانه کنم صرف گَر آن دانهٔ دُر
صدفِ سینهٔ حافظ بُوَد آرامگَهَش

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۲۸۹

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

با رقیب آمدی به محفل من
برق غیرت زدی به حاصل من

جان به آسانی از غمت دادم
وز تو آسان نگشت مشکل من

جانم از تن سفر نمی‌کردی
گر نمی‌رفتی از مقابل من

کینم انداختند در دل تو
مهرت آمیخت در دل من

تشنهٔ آب زندگی بودم
خاک می‌خانه گشت منزل من

شوق زخم دگر به جان دارد
دل مجروح نیم بسمل من

خنجری زد به سینه‌ام قاتل
که فزون ساخت حسرت دل من

قابل تیغ او شدم آخر
کار خود کرد بخت مقبل من

می‌دهد جان فروغی از سر شوق
هر که بیند جمال قاتل من

#فروغی_بسطامی
- غزل شمارهٔ ۴۱۳

🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای تو برای آبرو آب حیات ریخته
زهر گرفته در دهان قند و نبات ریخته

مست و خراب این چنین چرخ ندانی از زمین
از پی آب پارگین آب فرات ریخته

همچو خران به کاه و جو نیست روا چنین مرو
بر فقرا تو درنگر زر صدقات ریخته

روح شو و جهت مجو ذات شو و صفت مگو
زان شه بی‌جهت نگر جمله جهات ریخته

آه دریغ مغز تو در ره پوست باخته
آه دریغ شاه تو در غم مات ریخته

از غم مات شاه دل خانه به خانه می‌دود
رنگ رخ و پیاده‌ها بهر نجات ریخته

جسته برات جان از او باز چو دیده روی او
کیسه دریده پیش او جمله برات ریخته

از صفتش صفات ما خارشناس گل شده
باز صفات ما چو گل در ره ذات ریخته

بال و پری که او تو را برد و اسیر دام کرد
بال و پری است عاریت روز وفات ریخته

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۲۸۶

🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم

به هر هنگام هر مرغی به هر پری همی‌پرد
مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم

دهان مگشای بی‌هنگام و می ترس از زبان من
زبانت گر بود زرین زبان درکش که من گازم

به دنبل دنبه می گوید مرا نیشی است در باطن
تو را بشکافم ای دنبل گر از آغاز بنوازم

بمالم بر تو من خود را به نرمی تا شوی ایمن
به ناگاهانت بشکافم که تا دانی چه فن سازم

دهان مگشای این ساعت ازیرا دنبل خامی
چو وقت آید شوی پخته به کار تو بپردازم

کدامین شوخ برد از ما که دیده شوخ کردستی
چه خوانی دیده پیهی را که پس فرداش بگدازم

کمان نطق من بستان که تیر قهر می پرد
که از مستی مبادا تیر سوی خویش اندازم

یکی سوزی است سازنده عتاب شمس تبریزی
رهم از عالم ناری چو با این سوز درسازم

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۴۲۸

🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ما ز شغل آب و گل آیینه را پرداختیم
خانه سازی را به خودسازی مبدل ساختیم

می کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو
رایت سبزی که از آزادگی افراختیم

تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سینه صاف
ما به این خاکستر این آیینه را پرداختیم

گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود
قطره خود را عبث واصل به دریا ساختیم

از نفس آیینه ما داشت زنگ تیرگی
صاف شد آیینه ما تا نفس را باختیم

بخت رو گردان شد از ما تا برآوردیم تیغ
فتح از ما بود در هرجا سپر انداختیم

نیست صائب خاکساران را دماغ انتقام
ما به فردای جزا دیوان خود انداختیم

#صائب_تبریزی

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار
حرف رنگینی ازان لعل گهر بار بیار

به بهاران بر سان قصه بی برگی من
برگ سبزی پی آرایش دستار بیار

به کف خاکی ازان راهگذر خرسندم
توتیایی پی این دیده خونبار بیار

هر چه می گویی ازان لعل شکر بار بگو
هرچه می آوری از مژده دیدار بیار

هر چه از دوست رسد روشنی چشم من است
گل اگر لایق من نیست خس وخار بیار

وعده آمدنی، گر همه باشد به دروغ
به من ساده دل از یار جفا کار بیار

خبری داری اگر از دهن یار،بگو
حرف سربسته ای از عالم اسرار بیار

چند زنجیر کند پاره دل بیتابم ؟
تار پیچانی ازان طره طرار بیار

خون چشمم ز گرستن به سفیدی زده است
بوی پیراهن یوسف به من زار بیار

حرف آن طره طرار در افکن به میان
موکشان راز مرا بر سر بازار بیار

طوطی از صحبت آیینه سخنساز شود
روی بنما و مرا بر سر گفتار بیار

دل بپرداز ز هر نقش که در عالم هست
بعد ازان آینه پیش نظر یار بیار

بی گل روی تو ذرات جهان درخوابند
رخ برافروز وجهان رابه سر کار بیار

نیست بر همنفسان زندگی من روشن
روی چون آینه پیش من بیمار بیار

صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است
کای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۷۱


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

#عشق_است


تمام خلقت دنیا ز خلقت عشق است
شکوه وصل دو عاشق رسالت عشق است

اگر چه گاهی از آنسوی بام می‌افتد
رقابت دل و دلبر نبوت عشق است

به خاک اگر نشسته دل شکسته‌‌ای عاشق
همین فلاکت او هم ز شوکت عشق است

ز چشم عاشق بیچاره خون ببارد هم
بدان ز مهر و صفا و محبت عشق است

ترنمی به جهان دلنشین تر از این نیست
صدای یار سوره‌ی خوش تلاوت عشق است

ز بعد خلقت دنیا و آدم و حوا
قرار وصل و جدایی حلاوت عشق است 

دمی که خون جگر همنشین مژگان است
مگیر خرده که این هم حجامت عشق است

همیشه خاطر عاشق بیاد معشوقش
چنین خیال لطیفی سخاوت عشق است

چونان که شاعرانه غم و شمع و دل بیاویزند
هنرنمایی بارز، ذکاوت عشق است

هماره در ره معشوقه جان فدایی کن
فدا شدن ز اصول شهادت عشق است

#خسته_دل_گمنام


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

روز و شب خدمت تو بی‌سر و بی‌پا چه خوشست
در شکرخانه تو مرغ شکرخا چه خوشست

بر سر غنچه بسته که نهان می‌خندد
سایه سرو خوش نادره بالا چه خوشست

زاغ اگر عاشق سرگین خر آمد گو باش
بلبلان را به چمن با گل رعنا چه خوشست

بانک سرنای چه گر مونس غمگینان‌ست
از دم روح نفخنا دل سرنا چه خوشست

گر چه شب بازرهد خلق ز اندیشه به خواب
در رخ شمس ضحی دیده بینا چه خوشست

بت پرستانه تو را پای فرورفت به گل
تو چه دانی که بر این گنبد مینا چه خوشست

چون تجلی بود از رحمت حق موسی را
زان شکرریز لقا سینه سینا چه خوشست

که صدا دارد و در کان زر صامت هم هست
گه خمش بودن و گه گفت مواسا چه خوشست

#مولانا

🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد
از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو

جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجا
سایه‌اندازد همای چتر گردون سای تو

از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکته‌ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو

آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو

گر چه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است
روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو

آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه‌ای بود از زلال جام جان افزای تو

عرض حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نماند با فروغ رای تو

خسروا پیرانه سر حافظ جوانی می‌کند
بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو

#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۱۰


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد

هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد

ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوبتر زهی بنیاد

دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد

بلندبین ز تو گشتست هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد

نشسته‌ایم دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وان دگر دلشاد

به حکم تست بگریانی و بخندانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد

به باد عشق تو زردیم هم بدان سبزیم
تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد

کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد

درخت را ز برون سوی باد گرداند
درخت دل را باد اندرونست یعنی یاد

به زیر سایه زلفت دلم چه خوش خفته‌ست
خراب و مست و لطیف و خوش و کش و آزاد

چو غیرت تو دلم را ز خواب بجهانید
خمار خیزد و فریاد دردهد فریاد

ولی چو مست کنی مر مرا غلط گردم
گمان برم که امیرم چرا شوم منقاد

به وقت درد بگوییم کای تو و همه تو
چو درد رفت حجابی میان ما بنهاد

در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی
ندا ز عشق برآید که هرچ بادا باد

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۹۲۸
🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب

داده ام دل را به دست دشمن دین دگر
بسته ام عهد مودت با نو آیین دگر

با غزالان سخن کارست صیاد مرا
کی مرا از جا برد آهوی مشکین دگر؟

کوه دردی را که من فرهاد او گردید ه ام
هست بر هر پاره سنگش نقش شیرین دگر

مرده دل را بغیر از ناله جان بخش من
بر نمی انگیزد از جا هیچ تلقین دگر

سر مجنبان بهر تحسینم گفتار مرا
نیست غیر از جنبش دل هیچ تحسین دگر

از گلستانی که آن سرو خرامان بگذرد
می شود هر شاخ پر گل دست گلچین دگر

ناامیدی هر قدر دل را کشد درخاک وخون
آرزو در سینه چیند بزم رنگین دگر

هر سر موی تو چون مژگان گیرا می کند
در شکارستان دلها کار شاهین دگر

گفتم از پیری شود کوتاه، دست رغبتم
قامت خم شد کمند حرص را چین دگر

گفتم از خواب گران پیری برانگیزد مرا
موی همچون پنبه ام گردید بالین دگر

در سر بی مغز هرکس نیست صائب نور عقل
دولت بیدار، گردد خواب سنگین دگر

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۴۶۲۹


🍃♥
Join ➣↻ @Ghazal_nabb

Читать полностью…

غزل های ناب



تو بحر لطافتی و ما همچو کفیم
آنسوی که موج رفت ما آنطرفیم

آن کف که به خون عشق آلودستی
بر ما میزن که بر کفت همچو دفیم

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۲۰۴



🍃♥
Join ➣↻
@Ghazal_nabb

Читать полностью…
Subscribe to a channel